دانش ذکر : جلد دوم
فصل سوم:
سبک اختصاصی ذکر
سبک ذکر
متخصصان ذکردرمانی که سمت مربیگری و استادی دارند، دارای دو گروه عمده میباشند: گروه اول، مربیان تابع که در ذکر، مقلد استاد خویش میباشند و خود در ذکری که میدهند، صاحب سبک خاص و طریق ویژه نمیباشند. اینان در ذکر، از معلومات فراگرفته از استاد خود بهره میبرند و صاحب اختراع و تولید نمیباشند.
گروه دوم که اساتید ممتاز و منحصر در ذکردرمانی و دارای قدرت تولید و اختراع میباشند، صاحب سبک، روش و طریق میباشند. در هر دانشی، برخی که بسیار انگشتشمار میباشند و از نوابغ آن دانش به شمار میروند، صاحب سبک و طریق میگردند و در آن دانش به عنوان راهگشا و پیشرو مطرح میگردند. صاحبان سبک، دانش مورد نظر را به طریق خاص خود تعلیم میدهند؛ طریقی که تنها در اختیار آنان است و دیگران از رمز و رازهای آن اطلاعی ندارند؛ مگر کسی در نزد آنان برای چندین سال شاگردی نماید و از طریق اُنسی که با وی مییابد و تجربهای که میبیند، از فوت و فنهای آن آگاه شود.
(۱۰۳)
برای گفتن ذکر، باید مربی داشت. مربیان نیز اگر مربیان کارآزموده و صاحبان عنایت مستقل باشند، سبکهای خود را در ذکر دارند. برخی برای ذکر، از محاسبه و مراقبه وارد میشوند. بعضی از ذکر «سبحاناللّه» میآغازند و عدهای «استغفراللّه» را پایهٔ کار خود قرار میدهند.
برای پیمودن مسیر قرب و سلوک و نیز یافتن اقتدار بر داشتن ذکری مستجاب، شناختن ترتیب ذکرها و آوردن آنها با ترتیب یافتهشده، بسیار مهم و حیاتی میباشد.
سبک ویژه و منحصر ما ـ که بیش از پنجاه سال است با آن کار میکنیم و سبکی عنایی و موهبتی میباشد ـ شروع ذکر با «صلوات» و ادامهٔ آن با اذکار کمالی تحمیدی برای محبان و شروع ذکر با «بسمله» برای محبوبان میباشد.
در میان اذکار، سه ذکر: «اللهّمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد»، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» و «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ» اهمیت فراوانی دارد و از ذکرهای لازم و ضروری و دایمی میباشد. این سه ذکر، در بیشتر دعاها و مأثورات ـ بهویژه در دعاهای صحیفهٔ سجادیه ـ آمده است.
در گفتن این سه ذکر، نباید افراط نمود و برای نمونه در یک جلسه، دوازدههزار تهلیل یا دههزار صلوات به صورت فردی داشت؛ ضمن آنکه کمتر کسی است که بتواند با این شمار از ذکر، نیاز و ناز لازم آن را بیاورد. البته جمع شدن شمار فراوانی از افراد در یک مجلس و گفتن ذکر جمعی آن، اشکال ندارد؛ اگر با نیاز و ناز لازم آن باشد.
همچنین این سه ذکر را باید با هم داشت و نباید تنها بر یکی بسنده کرد
(۱۰۴)
و تناسب زمانی و مکانی و لحاظ حال ذکرپرداز را داشت و شمار آن را با توجه به آن خصوصیات به دست آورد.
برای نمونه، اگر ذکرپرداز به کثرت مبتلاست، لازم است ذکر تهلیل را بیشتر بیاورد. ذکر تهلیل، از اذکار وحدتی است که فرد را به وحدت میکشاند. حقیقت تهلیل، کثرتشکن میباشد و امکانات ظاهری و مادی و تعلقات قلبی را به مسلخ میبرد و فرد را به حقیقت توحید و یکتایی رهنمون میشود و حقیقت تهلیل را به او نشان میدهد. اما اگر ذکرپرداز به کدورت قلبی و نفْس و هوس و هوا مبتلاست، باید ذکر صلوات را بیشتر بیاورد. صلوات، هوا و هوس نفس را مهار میکند و نفاق و ریا و سالوس و نیز کدورتهای قلبی، شک و توهّم را میزداید.
در صورتی که ذکرپرداز میخواهد کار مهمی را انجام دهد، باید از ذکر قدرتی «بسمله» بهره برد. «بسمله» قوّت و قدرت و انرژی میآورد. همراه کردن آن با طلسم یا انگشتری، یا گفتن آن در زیر آسمان، در زیر باران، یا در آب، دریا، باغ یا با گلها سبب میشود تمامی این پدیدهها و شکوفهها، گیاهان، نباتات و سبزهها با ذکرپرداز همدرد، همراه و همدل شوند و قوّت خود را برای وی بر روی هم بگذارند و به او پیشکش کنند. همچنین از ذکر قدرتی «بسمله» میتوان برای شکستن خصم استفاده کرد. رفع کدورت از دل، یافت وحدت، و پیدا کردن توان و قدرت، با این سه ذکر به دست میآید و سه ضلع مهم نیازهای انسانی برای حرکت در مسیرِ پرخطر و آسیبزای ناسوتی را تأمین میکند. به هر روی، جدول استفاده از این ذکرها با نوسان حالات ذکرپرداز تنظیم میشود.
(۱۰۵)
کسیکه با این سه ذکر اُنس میگیرد، صاحب اسم موکل میشود. موکل، نیروی محافظ و اسکورت فرد و همراه وی میباشد و فرد را در انجام کارهای بزرگ، یاری میکند. داشتن دوام ذکر و تخلق به ذکرهایی که به صورت دایمی میگوید، پدیدههای قدرتی دیگر، مانند جن را در اختیار ذکرپرداز قرار میدهد و وی توان احضار و حضور و استفاده از آنها را مییابد. چنین نیروهایی از اصحاب وی میشوند و بسیاری از کارهای او را سامان میدهند.
با این سه ذکر ـ البته اگر قلبی شده باشد ـ میتوان به دل و به عشق رسید. صاحب عشق، دارای قدرت پرواز و بر شدن میباشد و از تمامی پدیدهها، حتی پدیدههای شَرّ که ظلم را در نهاد خود دارند، خوشامد دارد و به سبب اقتدار باطنیای که یافته است، هیچیک برای او سنگینی ندارند؛ برخلاف افراد عادی که خویشتن آنها محکوم خوشامدها و بدآیندهای نفسانی آنهاست. فردی که عشق و دل را یافته است، همهٔ عالم را جمال حقتعالی مییابد و هر پدیدهای دست و پای او میباشد. وی هر پدیدهای را به جمال حقتعالی میپرستد. وی عاشق همه عالم است؛ زیرا همه عالم «خود اوست» و در حضور همه محضر دارد، نه اینکه پدیدهها «از اوست» که نگرش «از اویی» پای «غیر» را به صحنهٔ هستی و پدیدههای آن باز میکند. صاحب دل از صاحب معرفت بالاتر است. ما چهار جلد غزلیات از «کلیات دیوان نکو» را با عنوان «دیوان عشق و معرفت» آوردهایم؛ اما در حقیقت، دیوان «دل و عشق و امید» میباشد.
ما صلوات را آنتیبیوتیک اذکار میدانیم. این بدان معناست که برای
(۱۰۶)
محبان، شروع هر ذکری بدون صلوات، آسیبزا میباشد. برای این گروه، حتی شروع ذکر با «بسمله» که ذکر شروع میباشد، بدون صلوات، کارایی ندارد. صلوات، سبک اهل ولایت است که سالمسازی ولایی فرد و شفافسازی او را بر عهده دارد. ما برای تربیت محبان اهل سلوک و نیز اهل ذکر، صلوات را به عنوان ذکر پایه و نخستین، توصیه داریم. فوت کاسهگری ذکر در سبک ما برای محبان، صلوات و برای محبوبان، بسمله میباشد. محبّی که میخواهد اهل ذکر شود و در باشگاه ذکر، تمرین انرژیزایی و تقویت باطن داشته باشد، لازم است از صلوات شروع کند. صلوات، با قدرت ولایتی که دارد، ذهنِ آلوده و کند را صافی و رونده میسازد و باطنِ کدر و تیره را روشن و پرصفا میکند. صلوات، حکم آتشانداختن بر خرمن آلودگی را دارد و توپی است که بنیاد هر ظلمت و تیرگی را آوار میکند و اثری از آن باقی نمیگذارد.
از ذکرهای لازم و ضروری بعد از سه ذکر یادشده، استغفار، تسبیحات اربعه، تسبیح مطلق (سبحان اللّه) و ذکر حوقله میباشد. همچنین ذکر یونسیه و ذکر «یا حی یا قیوم» نیز در ردیف بهترین ذکرها میباشد. ما هریک از این ذکرها را در جای خود توضیح میدهیم.
همچنین سبک ترکیبی ذکر ـ که خود را منحصر به اذکار قرآنی یا اسمای حسنای الهی نمیسازد، بلکه نیازهای پیشامد ذکرپرداز را اعتبار میکند ـ سبک برگزیدهٔ ماست. ما ذکر را دانش عملیاتی میدانیم که ذکر مناسب را باید بر پایهٔ میزان رشد ذکرپرداز و قصد وی، و با توجه به تجربهٔ استاد کارآزموده (مجرّبات) به دست آورد؛ نه بر اساس نمایههای آموزشی منحصر به آیات قرآن کریم یا اسمای حسنای الهی یا آنچه در مأثورات
(۱۰۷)
آمده است؛ زیرا این شیوه، تنها برای تعلیم و به حافظه سپردن اذکار، کارآمد است، نه برای پرورش ذکرپرداز و برداشتن ذکر برای مصرف آنها.
مرتبهشناسی ذکرهای حاکم و محکوم
برای طراحی سبک ذکر، باید اذکار حاکم را از اذکار زیرمجموعه و تابع آن شناخت و نیز وزن هریک از اذکار را به دست آورد. بنابراین طراحی سبک ذکر، بدون شناخت طبقات ذکر، ممکن نمیشود.
همانطور که روزگاری میزان فشار یا قند خون و مانند آن قابل سنجش نبود، اما پیشرفت صنعت، ابزار لازم این کار را در اختیار بشر قرار داد و آن را همگانی ساخت، میتوان با پیشرفت علم، به ابزار سنجش وزن امور معنوی ـ مانند ذکر، نماز و روزه ـ نیز رسید. ایمهٔ معصومین علیهمالسلام ابزار سنجش و ترازوی این امور را در اختیار داشتهاند که در روایات، وزن و ارزش هر ذکر را مشخص میکنند و برای نمونه، ذکر تهلیل را برترین و باارزشترین اذکار میدانند.
ذکرها دارای مرتبه و وزن میباشند و در هر مرحله و منزلی از سلوک یا برای قصدی خاص، باید به مرتبهٔ اذکار توجه داشت و ذکر همشأن با آن را آورد. همچنین ذکرهای محبوبی، متفاوت از ذکرهای محبی میباشد و محبان ضعیف، چنانچه از ذکرهای محبوبی استفاده کنند و آنان را بهدرستی آورند، خود را در میان امواج سهمگین بلا و مصیبت خواهند دید؛ در این صورت، یا آن بلا را تحمل میکنند و مردود نمیگردند و یا اگر به انکار ذکر خود و خداوند بپردازند، مردود میشوند. سالک محب اگر ذکرهای بلاخیز محبوبی بیاورد و بیدرنگ بلایی وی را به زمین نزند، باید
(۱۰۸)
بداند شرایط آوردن ذکر را رعایت نکرده است. ذکرهایی مانند تهلیل و تکبیر، اذکار محبوبان الهی میباشد.
سالک محب باید از ذکرهایی مانند «یا رزاق»، «یا مجیب الدعوات»، «یا ستّار العیوب» و «یا غفار الذنوب» استفاده کند.
برای نمونه، کسی که «لا إله إلاّ اللّه» میگوید، چنانچه آن را در مقام ذات آورد، با شکستن تعین خود، ذات حق را با بیتعینی میآورد و دریای بیکرانی میشود. ذکر در این مرتبه، نه ذکر لفظی است، نه فعلی و نه وصفی؛ بلکه ذکر ذاتی میباشد. گفتن یک ذکر در این مرتبه، ممکن است فرد را مدهوش کند یا وی برای همیشه، قالب تهی نماید. محبوبانی که از این ذکر استفاده میکنند، داراییهای آنان مانند برگ پاییزی میریزد و شهادت به قتل یا به سم، انجام زندگانی آنان میباشد.
گفتیم در میان ذکرها تفاضل و برتری وجود دارد. برای نمونه، قرائت قرآن کریم، از برترین ذکرهای الهی است؛ چنانچه در روایت آمده است:
«روی الحسن بن أبی الحسین الدیلمی فی کتابه قال: قال علیهالسلام : قراءة القرآن أفضل من الذکر، والذکر أفضل من الصدقة، والصدقة أفضل من الصیام، والصیام جنّة من النار»(۱).
امام صادق علیهالسلام فرمود: قرائت قرآن کریم، برتر از ذکر است و ذکر، بالاتر از صدقه دادن است و صدقه دادن، برتر از روزهداری است و روزهداری، محافظی از آتش است.
قرائت قرآن کریم، یکی از اقسام ذکر و از برترین آنهاست؛ چنانچه
۱- ابن فهد حلی، عدّة الداعی، ص ۲۶۹٫
(۱۰۹)
تمامی آیات قرآن کریم، آیات ذکر است و قرآن کریم را باید کتاب ذکر الهی دانست. بحث طبقات ذکر و ارزشسنجی ذکرها، بسیار گسترده است. البته آنچه در باب ذکر اهمیت دارد، نیازشناسی مخاطب و نسخهدادن به اقتضای امور لازم برای وی است. برای نمونه، کسی که در بازار، کار میکند، نیازمند ذکر است. اگر وی ذکر مناسب خود را بیابد، ممکن است حجرهٔ وی از مکانهایی گردد که حتی خدا بر آن محل درود میفرستد، و چنانچه از غافلان باشد، چون بازار، میدانِ معرکهٔ شیاطین است، حجرهٔ وی شیطان میپرورد و کارگاهی میشود که صنعت ساخت شیطان را ترویج میکند. در روایت اربعمأة به نقل از امیرمؤمنان علیهالسلام آمده است:
«أکثروا ذکر اللّه عزّ وجلّ إذا دخلتم الأسواق عند اشتغال النّاس، فإنّه کفّارة للذنوب وزیادة فی الحسنات، ولا تکتبوا فی الغافلین.»(۱)
چون وارد بازارها میشوید، به هنگام سرگرمی مردمان، ذکر خدا را فراوان نمایید؛ زیرا پوشانندهٔ گناهان و برانگیزندهٔ نیکیها میباشد؛ پس خود را از غافلان منگارید.
این روایت، بیشتر برای بازاریان ـ که به صورت دایم در بازار مشغول به کار میباشند ـ کارآمد است. برای آنانکه میخواهند از بختکهای شیطانی و وسوسههای گناهزا و تشویقکننده به قفل کردن بر مال دنیا و دلبستگی شدید به آن، در امان باشند.
۱- شیخ صدوق، الخصال، ص ۶۱۴٫
(۱۱۰)
همچنین اطاعت و پیروی خداوند و انجام دادن خواستهٔ او و بر ارادهٔ حقتعالی بودن، خود از مصادیق ذکر است؛ چنانکه آمده است:
عن محمّد بن الحسن، عن الصفّار، عن مروان بن مسلم، عن مسعدة ابن زیاد، عن الصادق عن آبائه: أنّ النبی صلیاللهعلیهوآله قال: من أطاع اللّه فقد ذکر اللّه وإن قلّت صلاته وصیامه وتلاوته للقرآن، ومن عصی اللّه فقد نسی اللّه وإن کثرت صلاته وصیامه وتلاوته للقرآن(۱).
پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله فرمود: کسیکه خدا را پیروی میکند، چنین است که ذکر خدا آورده است؛ اگرچه نماز و روزهداری وی و تلاوت او اندک باشد و کسیکه خدای را نافرمانی و سرپیچی میکند، خدا را فراموش نموده است؛ هرچند نماز، روزه و تلاوت او فراوان باشد.
هرگفته و کرداری که به یاد حق و برای او انجام شود، ذکر است و هرچه غیر آن باشد، کاری لغو و بیهوده است. درس و تحقیق و فعالیت روزانه، اگر به ارتباط با حقتعالی روح گرفته باشد، پایدار است؛ وگرنه ناماندگار بوده و بیهوده است؛ همانند لامپهای یک شهر، که اگر برق آن برای همیشه قطع شود، داشتن آن، لغو و بیهوده است و دیگر نمیتوان آن را چراغ روشناییبخش دانست.
هرچیزی که حقتعالی از آن قطع گردد و غیر شود، هر اندازه هم دارای شکوه و زیبایی علمی و اندیشاری و اخلاقی باشد، چیزی جز لوستری بدون برق نیست و موجب زیان دنیا و خسران آخرت است؛ چرا که نه در
۱- وسائل الشیعة (الإسلامیة)، ج ۱۱، ص ۲۰۳ ـ ۲۰۴٫
(۱۱۱)
دنیا لذتی داشته است و نه در آخرت، بهرهای میآورد. کارهای دنیا ـ حتی کارهای خیر آن ـ و خواب و بیداری آن، با یاد حقتعالی و ذکر اوست که معنا و اساس مییابد. توجه به زندگی ابدی و همراه داشتن اموری که برای ابدیت میماند، قاعدهٔ حیاتی برای زندگی در ناسوت به دست میدهد و آن اینکه: چیزی دارای ارزش و بهاست که برای آدمی بماند و هرچه که برای انسان نمیماند، ارزشی ندارد و تلاش برای به دست آوردن آن، امری بیهوده میباشد و جز افزودن بر گرداب غفلت و فرو رفتن در تاریکی غُرور و چاه غَرور چیزی نمیباشد. از سوی دیگر، چیزی برای ابد میماند که به دست حقتعالی سپرده شود و رنگ خدا را بگیرد. تنها خداست که باقی است و هرچه غیر اوست، فانی است. بر اساس این قاعده، کسیکه ناسوت خود را به عالَمی ماندگار، راهی نماید و در آن عالم سپرده گذارد، زیرک است. چنین کسی توجه به زندگی در ابدیت دارد و عوالم فراطبیعی را در نظر میگیرد و خود را یک لحظه از یاد مرگ و فناپذیری ناسوت و ابد آخرت و زندگی جاویدان، دایمی و پایدار آن، جدا نمیکند و تمامی کارهای ناسوتی خود را رنگ الهی میزند. داشتن بنای ناسوتی در این دنیا، اگر رنگ الهی داشته باشد، مانایی ابدی مییابد و آخرت را آباد میکند؛ وگرنه بدون یاد حقتعالی، همان هنگام که در دنیا و به رنگ غیر خدا بنا میشود، در حال ریختن و از بین رفتن و هدر شدن است. کسیکه اندیشهٔ ابدیت دارد و همه را به حقتعالی میسپرد، یقین و اعتمادش به آنچه در دست خداست، بیشتر است از آنچه در دست خود اوست. کسیکه از خدا غافل باشد و به جمع ماده رو آورد، در
(۱۱۲)
حسرتی سنگین میمیرد. مرگ او با بدبختی و غصهای عمیق است و عذاب برزخی وی، از جمعکردههایی است که نه میتواند آن را مصرف کند و نه آن را با خود بردارد.
اذکار سبک و سنگین
اذکار از لحاظ وزن و سنجش، متفاوت هستند. این تفاوتِ برآمده از معنا و مرتبه، سبب میشود بار ذکر، سبک یا سنگین شود. هرچه ذکر، سبکتر باشد، استفادهٔ آن فراگیرتر میگردد، و هرچه بار معنایی و مرتبهای آن بالا رود و سنگین شود، افراد مناسب برای استفاده از آن کمتر میگردد و به جایی میرسد که قدرت برداشتن بار برخی از ذکرها را تنها فینالیستهای معرفت دارا میباشند.
ذکرهای حقی، دارای بار سنگینتری میباشند و ذکرهای خلقی بار سبکتری دارند. همچنین ذکرهای ذاتی به مراتب، سنگینتر از ذکرهای صفاتی میباشد و ذکرهای صفاتی، از ذکرهای افعالی سنگینتر هستند. اینکه هر کسی توان برداشتن چه ذکری را دارد، در تخصص استاد ماهر در ذکردرمانی است؛ از اینرو، ویزیت شخصی هر فرد برای گفتن ذکر ـ بهویژه ذکرهای سنگین، آن هم به گونهٔ انشایی ـ ضرورت دارد؛ چنانچه در تغذیه نیز برخی غذاها با بیشتر افراد سازگار میباشد و برخی خوراکیها از ناحیهٔ پزشک، ممنوع یا توصیه میشود.
گفتن اذکار سنگین، قدرت تحمل آسیبهای پسامد آن را میطلبد. ذکرهای سنگین، بیشتر برای محبوبان است و دیگران باید از چنین
(۱۱۳)
اذکاری کم و به مقدار توان خود استفاده کنند؛ وگرنه ستون فقرات معنویتگرایی خود را خواهد شکست و این روح را در خود خُرد خواهد کرد و از گویندهٔ خود، بیماری مفلوک و گریزان از مظاهر دنیا خواهد ساخت.
ذکر، نیاز به محاسبه و سنجش توان و وزن توسط متخصص ذکردرمانی دارد.
سبکی و سنگینی ذکر، تابع بار معنایی آن است. این بار معنایی، دارای مراتب است و ذکرپرداز به عنوان فاعل و کنشگر ذکر، در ایجاد ارتباط لفظ ذکر با مرتبهٔ معنایی آن ـ که امری طولی است ـ دخالت دارد. بنابراین، هرچه ذهنیت و نیز ارتباط قلبی ذکرپرداز با عالم معنا و معنویت بیشتر و گستردهتر باشد، معنایی سنگینتر را به لفظ ذکر پیوند میزند. بر این پایه، گرچه هم معصوم «الحمدللّه» میگوید و هم فردی عادی، اما ذکری که معصوم میگوید، تمامی حقتعالی را با پدیدههای آن ـ از اولیای الهی و فرشتگان مقرب و کارپرداز تا جن و انس ـ در خود دارد و تمامی را نیکو و شایستهٔ ستایش میبیند؛ بلکه گاه به مقام ذات الهی وصول مییابد و این ذکر چنان از معرفت، سنگینی میگیرد که یک نماز یا یک ضربت امیرمؤمنان علیهالسلام از عبادت تمامی انس و جن، از ازل تا ابد، برتر میگردد و گاه به جایی میرسد که حتی معصوم علیهالسلام نیز از آن مدهوش میشود؛ اما فردی عادی، تنها ممکن است برای حُسن ختام کاری که خود انجام داده است، حمد الهی نماید و معنایی دیگر را در ذهن نداشته باشد؛ چنانچه در گفتن «اللّه اکبر»، ممکن است برخی پدیدهها برای او بزرگ باشد؛
(۱۱۴)
درحالیکه صاحب معرفت، چیزی در برابر حقتعالی قرار نمیدهد و خداوند را از آنکه به بند وصف و تعین صفت گرفتار آید، بزرگتر میداند.
ظاهر کار صاحبان معرفت، با ظاهر افراد عادی تفاوتی ندارد و هردو به یک شکل، عبادت خداوند را میآورند؛ ولی اهل معرفتْ اقتدار، استجماع و استحکامی در کار خود دارند که بُرد کار آنان را اوج میدهد. در برابر، بسیاری نیز ذکر «الحمدللّه» را میآورند؛ اما در ذهنیت خود، معنایی خُرد و ناچیز را دارند.
کسیکه میخواهد بر پایهٔ معرفت محبوبی، از اذکار جمیل و محبوبی استفاده کند، لازم است مدتی در باشگاه پرورشی آنان حضور یابد و با داشتن خلوت و تمرینهای لازم ـ بهویژه زدن مسند برای ذکر با برداشتن سجاده، آن هم در تاریکی و از همه مهمتر در زیر آسمان ـ خود را برای گفتن ذکر آماده نماید و باطن خود را چنان وسیع سازد که با مشاهدهٔ آثار وضعی بلاخیز ذکرها، از میدان به در نرود.
ذکرهای محبوبی، این توان را دارد که ذکرپرداز را به جایی برساند که با گفتن یک تکبیر، تمامی ملکوت را سیری کامل نماید یا در لحظهای، یک ختم قرآن کریم داشته باشد؛ درحالیکه تمامی پدیدهها را یکییکی به صورت حضوری زیارت نموده است. این قدرت استجماع اولیای محبوبی است که به آنها توان برداشتن چنین وزنههای واقعی را ـ آن هم در یک ضرب ـ میدهد. آنان سنگینترین ذکر الهی، یعنی تهلیل را میگویند و از صفات پروردگار میگذرند و در ذات الهی و وجود او چنان گم میشوند که دیگر نمیتوانند خود را پیدا کنند. آنان در این هنگام به هیمان و
(۱۱۵)
حیرانی میرسند. چنین محبوبانی دیگر «رحیم، کریم، مجید و ودود» نمیفهمند و به ذهن نمیآورند، بلکه جز «ایـّاک» نمیشناسند.
اما افراد معمولی و عادی، حتی توان گفتن ذکر لفظی را ندارند و در آوردن آن، دچار مشکل میشوند و به غفلت میگرایند.
مدیریت ترکیب ذکرها
همانگونه که ترکیب غذایی نیاز به مدیریت و مهندسی دارد تا از خلط غذاهای ناسازگار جلوگیری شود، در ترکیب ذکرها نیز باید تخصص و آگاهی لازم داشت، تا این خوراک معنوی به گونهای ناشیانه ترکیب نگردد و به خنثیسازی اثر آنها یا انعکاس خلاف نینجامد یا به ذکرهای قساوتزا تحویل نرود. از اینرو، یکی از مهمترین اموری که در طراحی سبک ذکر باید در نظر گرفته شود، ترکیب درست ذکرها و نیز رعایت ترتیب آنهاست. تسبیحات حضرت زهرا علیهاالسلام یکی از بهترین ذکرهای ترکیبی است.
همچنین لازم است برخی از ذکرها را به تنهایی مصرف کرد و ترکیب آنها با ذکر دیگری به هر گونهای که باشد، ممنوع است. برای نمونه، کسی که اهل سلوک میباشد، در موقعیتی قرار میگیرد که باید برای مدتی، تنها از «بسمله» به صورت خالص و بدون گفتن ذکر دیگری، استفاده داشته باشد.
کسانیکه مدیریت ترکیب ذکرها را نمیدانند، از ذکرهای خود خاصیتی نمیبینند و با برداشتن شماری از هر ذکری که میدانند، تنها خود را به لفظ ذکرها سرگرم میدارند.
(۱۱۶)
کسانیکه مدیریت ذکر را نمیدانند، نگاه کمّیگرایانه به ذکر خود دارند و آن را به صورت آماری ارزیابی میکنند؛ درحالیکه ارزیابی کمّی ذکر، باید کیفیت و میزان اثرگذاری آن را ملاحظه کند و تا فرد از این ذکر فارغ نشده است، به ذکر دیگر نپردازد و مرتبه و کلاس ذکرها را رعایت کند و تا پیشنیازهای ذکری را نیاورده است، به آن مشغول نشود. پُرذکری و استفاده از ذکرهای فراوان در عرض هم، در ذکرهای انشایی جایی ندارد.
کسیکه توان مدیریت ذکرهای انشایی را دارد، بُرد پرواز ذکرپرداز و ذکری را که میگوید، ملاحظه میکند و چنین نیست که ذکرپرداز را آنقدر بالا ببرد که وی دیگر توان برگشت و نشستن را در خود نبیند و در عوالم بالا چنان خودباخته گردد که در همانجا متوقف شود. اگر کسی با بر شدن به عوالم معنوی، خودباخته گردد، نفس به سبب اینکه در آن عوالم قبض میشود، به بدن خود بازنمیگردد و فرد دچار مرگ اخترامی و نابهنگام میشود. چنین ذکرهایی، ذکر قاتل میباشد. البته مربی حاذق ذکردرمانی، مدیریت آماری و کیفی ذکر را در دست دارد و نیز در تمام مراحلی که ذکرپرداز اوج میگیرد، با وی همراه است و با امداد باطنی خود، هرجا وی بخواهد به مشکلی در بازگشت دچار شود، او را مدد میکند و وی را به سلامت به ناسوت بازمیگرداند. کسیکه چنین امدادی را در خود نمییابد، به هیچوجه نباید در باب ذکردرمانی، خود را متخصص بداند و به آن وارد شود.
همچنین برخی از ذکرپردازان، با ذکری که دارند به ملکوت عالم و به برزخ منفصل نزولی ورود مییابند؛ اما اگر در ذکر آنان برخی اختلالات
(۱۱۷)
وارد شود، دچار جابهجایی ناخواسته میگردند و از برزخ نزولی به برزخ صعودی ورود انحرافی مییابند و با مردگان محشور میشوند. بازگشت سالم چنین کسانی بسیار سخت است و فشارهای بسیاری به آنان وارد میشود؛ بهگونهای که برخی از آنان دچار ایست قلبی میگردند. حضور مربی ذکردرمانی در اینگونه مسایل، اهمیت خود را نشان میدهد. ذکرپردازانی که دارای مربی شایسته و حقیقی ذکردرمانی میباشند، به مدد دم قدسی وی، با سلامت کامل به زمین باز میگردند و خود را برای برشدن موفق دیگر، آماده میسازند؛ بدون آنکه متوجه گردند این مربی آنان است که عروج و نزولهای ایشان را مدیریت میکند و امنیت آنان را پایدار میدارد و مواظب آنان است و هرجا لازم باشد، به ذکر آنان دَم میدهد؛ ذکری که وارد شدن اختلال در آن، همانند پاره شدن چتر نجات چتربازان میباشد. ذکر، تنها خاصیت بر دادن و عروجبخشی به صاحبان حقیقت و ولایت را ندارد؛ بلکه ذکر برای نشستن و نزول سالم نیز میباشد. با توجه به چنین خطراتی است که میگوییم سلوک معنوی برای سالک محبی، بدون داشتن مربی حاذق، کاری نشدنی و نیز بسیار خطرناک میباشد؛ بهطوریکه اگر عروجهایی برنامهریزی نشده و ناگهانی داشته باشند، ممکن است سیر از پایین به بالا را بروند، اما رفتن همان و برای ابد ماندن نیز همان. آنان دیگر نمیتوانند بازگردند. البته این آسیب، تهدیدی برای محبان است؛ اما اولیای محبوبی که صاحب ولایت و حقیقت میباشند، تمامی عوالم را در یک شب سیر میکنند و شبانه بازمیگردند؛ چنانکه در وصف رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله آمده است:
«سُبْحَانَ الَّذِی أَسْرَی بِعَبْدِهِ لَیلاً مِنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلَی الْمَسْجِدِ
(۱۱۸)
الاْءَقْصَی الَّذِی بَارَکنَا حَوْلَهُ لِنُرِیهُ مِنْ آَیاتِنَا إِنَّه هُوَ السَّمِیعُ الْبَصِیرُ»(۱).
منزه است آن (خدایی) که بندهاش را شبانگاهی از مسجد الحرام به سوی مسجد الاقصی، که پیرامون آن را برکت دادهایم، سیر داد تا از نشانههای خود به او بنمایانیم که او همان شنوای بیناست.
همانطور که در این آیهٔ شریفه آمده است، محبوبان الهی را سیر میدهند، نه آنکه آنان با تلاش خود در پی سیر باشند. حقتعالی بندهٔ محبوبی خود را بالا میبرد و او را پایین میآورد. شب اولیای خدا با چنین معراجهایی میگذرد. البته محبوبان الهی در برابرِ داشتن چنین معراجهای معنوی، بلا میبینند.
به هر روی، ذکر حقیقی و دارای اثر در سلوک معنوی، ذکری است که بتواند هم انسان را فراز ببرد و هم او را فرود دهد؛ وگرنه در صورتی که این خاصیت برای ذکرهای سلوکی نباشد، چیزی جز لقلقهٔ زبان و اشتغالات نیست؛ هرچند سالها بر آنها مداومت داشته باشد. بیشتر کسانیکه به صورت خودسرانه ذکرهای سلوکی دارند، ذکرها را به هوس سیر و طمعِ بر شدنهایی که تنها وصفی از آن شنیدهاند، چنان ناشیانه ترکیب و آمیخته میسازند که قلب (باطن) خود را آسیب میرسانند.
ذکر اگر دارای کیفیت و واقعیت باشد و بهدرستی مدیریت شود، انسان را با حقایق عالم همراه میسازد. یکی از این حقایق، داشتن وحی و الهام و قدرت سماع (استماع صوتهای معنوی و ملکوتی) است؛ الهامی که بر قلب دارای ملکهٔ قدسی وارد میشود و او را به فهم حقایق رهنمون میشود.
۱- اسراء / ۱٫
(۱۱۹)
عبادت حکمی، ایثار مالی و مهرورزی مشفقانه
در سبک ذکر ما، سه عنصر «نماز»، «نیاز» و «ناز»، حیاتیترین ارکان ذکر مستجاب را تشکیل میدهد. ناز حقتعالی و بندههای او را کشیدن، شگرد اساسی خشنودسازی خداوند برای اعطای ذکر مستجاب میباشد.
ذکر، در صورتی به استجابت میرسد که با شگرد خاص ـ که در قالب سبک طراحی میشود ـ سبب جلب رضایت خداوند شود. کسی ذکری مستجاب دارد که بتواند دل خداوند را به دست آورد و او را رضا سازد. نماز (بندگی)، نیاز (دستگیری از خلق) و نازکشی از حقتعالی، از شرایط عام استجابت ذکر و دعاست. این سه امر، رضاسازی حقتعالی و به دست آوردن دل او را آسان میسازد. همچنین پدیدآوردن این خشنودی حقی، شگردهای متفاوتی دارد. از این نمونه است: آوردن ذکر با لفظ، آوردن ذکر قلبی و بدون لفظ، همراه نمودن برخی طلسمات، داشتن خیرات و صدقات، گزاردن نماز و دادن بخور. گاه نیز خواستهای بدون ذکر و بدون همراه شدن با هیچگونه عملی، به خودی خود محقق میشود. به هر روی، خواستهٔ کسی محقق میشود که بتواند خداوند را در رضایت قرار دهد.
استجابت خواسته از طریق ذکر، دارای فن است؛ فنی که سبب میشود خدا راضی شود. برخی کودکان زرنگ، وقتی از بابای خود چیزی میخواهند که نخست او را به خنده آورند. برخی از شوهران نیز وقتی چیزی از همسر خود میخواهند که مادر وی را میهمان کرده باشند. هرچیزی فنی و قلقی دارد و استجابت ذکر نیز چنین است. استجابت ذکر، هم دل بزرگ میخواهد و هم فن ورود به ذکر برای راضیساختن خداوند
(۱۲۰)
را. برخی از آنچه در مأثورات ذکر آمده است، آموزش قواعد و فنون رضاسازی خداوند است. در بسیاری از موارد، گفتن ذکر به تنهایی رضایت حقتعالی را موجب نمیشود و باید چیزی را با آن همراه ساخت. شناخت امور لازمی و همراه ذکر، نیاز به تخصص دارد؛ تخصصی که شگردهای رضایت حقتعالی را برمیرسد.
برای یافت شگردهای خشنودسازی خداوند، باید نخست منش خداییکردن و خدا را از خدا خواستن و دل به غیر خدا نبستن را داشت. تمثل به خدا، یعنی روی حق ایستادن. کسیکه بر حق، ثابت و استوار میایستد، حرمت خَلق او را نگاه میدارد. تمثل خداییداشتن، یعنی همراه حق شدن. کسیکه حق دارد، غیر را مورد توکل خود قرار نمیدهد. البته کسی میتواند چنین تمثلی داشته باشد که خداوند تمامی اسباب او را قطع کند. خداوند، چنین ذکرپردازی را زمین میزند؛ آن هم چنان محکم زمین میزند که زهرهاش آب میشود. خداوند وقتی دهها مورد بلا برای چنین ذکرپردازی پیش میآورد، گویی ذکرپرداز، تازه برای دعوا حال آمده است. خداوند نیز ذکرپرداز را با بلایای جدی بسیار سهمگین و سخت، امتحان میکند. اینجاست که خداخواهانِ حقیقی از خداخواهان ادعایی تمییز داده میشوند و آنانکه تنها ادعا داشتند و صادق نبودند، فراری میشوند. ذکرپردازی که خدا میخواهد و در خواست خود صادق میباشد، با مشاهدهٔ بلایای متنوع، به نشاط میآید و خداوند نیز ملاحظهٔ او را نمیکند و تمامی اسباب را از او میگیرد و چون صدق وی را مشاهده کند، خود را به او میبخشد. چنین ذکرپردازی که قدرت خداوند را در اختیار دارد، بر محقق ساختن هر چیزی توانا میشود.
(۱۲۱)
نماز (بندگی)
یکی از شرایط ذکر، داشتن عبادت حکمی نسبت به حقتعالی است. مراد از عبادت حکمی، بندگی دایمی خداوند و خود را در بند او نهادن و این بند را پیوسته بر گردن خود استوار داشتن است. بندگی نسبت به خداوند، به معنای گرایش به او و حضور در برابر حق است؛ آن هم حضوری مستقیم و بدون واسطه. ما در کتاب «دانش سلوک معنوی» از چنین عبادتی به «نماز» تعبیر آوردیم و «نماز، نیاز و ناز» را از اصول سلوک قرار دادیم. این سه اصل ـ که در سلوک معنوی حایز اهمیت بسیار میباشد و از ارکان بنیادین آن است ـ در مؤثر واقع شدن ذکر نیز نقشی اساسی دارد؛ بهگونهای که ذکر، بدون آنها فاقد خاصیت اثربخشی میگردد.
بنده باید نماز داشته باشد. گفتیم مراد از نماز، پرستش حکمی خداوند است، نه کردار مخصوصی که به این نام شناخته میشود. ما در کتاب «دانش سلوک معنوی» گفتهایم نماز، عبادت و ریاضت، دل را صیقل میدهد و آن را از سختی و بدبویی رها میسازد. معنای نماز نیز چنین است: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا إِلَها وَاحِدا»(۱). هیچ کسی بدون نماز نمیتواند به غیب عالم و قدرتهای ماورایی آن، قرب بجوید و انس بگیرد. تمامی ادیان و ملتها و نیز تمامی عرفانها، نوعی از نماز را درون خود دارند. نماز در قالب هیأت خاص، نیاز به تشریع دارد و سبک مسلمانی شیعی آن، بهترین نوع نماز میباشد که پشتوانهٔ علم و استانداردهای آن را با خود دارد. ما از ظرایف و ریزهکاریهای این نوع کردار عبادی، در کتابی
- توبه / ۳۱٫
(۱۲۲)
مستقل سخن گفتهایم. هیچ کسی بدون نماز (عبادت حکمی) قدرت تصرف در طبیعت و عوالم ماورایی را نمییابد. باید توجه داشت مراد از طبیعت، عالم ناسوت نیست و میان طبیعت و ماده تفاوت است. چگونگی این تفاوت را در کتاب «تماشای طبیعت» توضیح دادهایم که برای طولانی نشدن بحث، خوانندهٔ محترم را به آن کتاب ارجاع میدهیم. کسیکه قدرت تصرف در طبیعت را دارد و میتواند اعجاز، کرامت و مغیبات داشته باشد، بهحتم نماز فراوانی گزارده است. نمازی حکمی، قربی و حقیقی که دارای توجه عبادی مستمر و بندگی دایمی نسبت به حقتعالی است و لحاظ در بند حق بودن از آن جدا نمیشود. اگر کسی لحظهای این بند را از گردن خود بردارد؛ هرچند به غفلت و به سهو باشد، نماز حکمی وی تلاشی یافته و از بین رفته است. عبادت حکمی، با کمترین انصراف از حقتعالی و با از دست رفتن آنی توجه و التفات به خداوند، وجه عبادت بودن خود را از دست میدهد؛ چنانکه روزه با قصد افطار کردن، باطل میشود؛ هرچند این قصد، عملی نگردد. در نماز، خداوند برای امتنان به بندگان و آسان گرفتن بر آنها، غفلت و بیتوجهی نسبت به در بند حق بودن را باطلکنندهٔ نماز شرعی قرار نداده است و باطلکنندههای نماز را منحصر در اموری خاص قرار داده، که چگونگی آن در رسالهٔ توضیحالمسایل آمده است.
ورود به غیب عالم و استفاده از قدرتهای ماوایی آن، بدون عبادت و بندگی حقتعالی ممکن نیست. گستردگی نمازهایی که برای اولیای معصومین علیهمالسلام نقل شده است، بخشی از عبادتهای آن حضرات را گزارش میدهد. آنان با اینکه از لحاظ بدنی بسیار قوی و محکم بودهاند،
(۱۲۳)
نمازهایی داشتهاند که گاه سبب ایجاد تورم در پا میشده است. نماز جعفر طیار با پیچیدگیهایی که دارد و نیز پنجاه و یک رکعت نافلههای نمازهای واجب شبانهروز، نمونهای از نمازهای مأثور و شرعی است که در قالبهای دو رکعتی گزارده میشود تا برای نمازگزار، سبک و کوتاه باشد و از عهدهٔ انجام آن برآید؛ زیرا فشارهای آن بر باطن آدمی بسیار سنگین میباشد. نماز، کلید تصرف پایگاههای غیبی است؛ پایگاههایی که برخی شأن خبردهی و آگاهیبخشی دارد و آدمی را بر دانستن مغیبات توانا میسازد و بخشی از آن، قدرتهای ماورایی به باطن انسانی میبخشد و به او توان تصرف در طبیعت عالم و جابهجایی پدیدهها را میدهد؛ چنانچه قرآن کریم میفرماید:
«وَمِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نَافِلَةً لَک عَسَی أَنْ یبْعَثَک رَبُّک مَقَاما مَحْمُودا»(۱).
و پاسی از شب را زنده بدار تا برای تو (به منزلهٔ) نافلهای باشد. امید که پروردگارت تو را به مقامی ستوده برساند.
نماز را در هر حالتی میتوان داشت؛ البته مراد، نماز ذُکری و قلبی و عبادت حکمی است. برای نمازِ حکمی، نیاز به انتظار برای رسیدن وقت خاصی نیست و آن را در هر لحظهای و در هر حالتی میتوان داشت. این نماز را میتوان در راه و در حال حرکت آورد و رکوع و سجدهٔ آن را به اشاره برگزار کرد؛ چنانچه نمازهای غیرمستقر ـ که در مکانی خاص انجام نمیگیرد ـ در شرع وارد شده است. قرآن کریم برای قبلهٔ چنین نمازی میفرماید:
۱- اسراء / ۷۹٫
(۱۲۴)
«وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»(۱)
و مشرق و مغرب از آن خداست؛ پس به هر سو رو کنید، آنجا روی (به) خداست. آری خدا گشایشگر داناست.
کسیکه از قم به تهران میرود، میتواند در مسیر خود، بارها نماز ذُکری بخواند یا نافلههای شرعی را بیاورد؛ زیرا رو به قبله بودن، شرط انجام نافله، در حالت غیر مستقر، نیست.
نیاز و دستگیری از خلق
عبادت ـ که به سازندگی باطن میپردازد ـ باید همهجانبه باشد تا کاریکاتوری نگردد و رشد و کمال سالم و درست یابد؛ از اینرو مالیات هم دارد و باید هزینهٔ آن را پرداخت؛ وگرنه باطن دچار تورم میشود و عبادت برای آن مُضرّ میگردد. در قرآن کریم، توصیه به نماز در کنار زکات یا دیگر وجوهات و خراجهای شرعی آمده است. نظام کفارات، انفاقها، صدقات، هدایا، اطعام و میهمانی دادنها و ایثارها نیز در این دایره میباشد. عبادت به تنهایی امری مؤثر و کارگشا نیست؛ بلکه نماز به نیاز و برات نیازمند است. عبادت، بدون هزینه کردن بخشی از اموال و داراییها برای آشنایان و نیازمندان، کمال نمیپذیرد و رشددهنده و برشونده نمیگردد. هزینهٔ مال، سبب میشود باطن آدمی صافی گردد و عبادت رنگ صفا، خلوصو سادگی بپذیرد و فرد را سنگینبار و غیر قابل انعطاف
۱- بقره / ۱۱۵٫
(۱۲۵)
نسازد. عبادت اگر در کنار انفاق مالی نباشد، باطن را سخت میسازد و نرمش در برابر بندگان خدا و کوتاه آمدن و داشتن روحیهٔ گذشت و بخشش نسبت به کاستیها و خطاهای احتمالی آنان را از فرد سلب میکند و او را به خشونت و عصبیت سوق میدهد. عبادت، با انفاق مالی جلا پیدا میکند. عبادت افراد مُمسک و بخیل، راه به جایی نمیبرد و تنها بر سختی آنان میافزاید.
کسیکه بخیل و ممسک است و توان هزینه کردن برای دیگران و انفاق مالی را ندارد، نه برای سلوک معنوی مناسب است و نه پیشرفتی در دانش ذکردرمانی خواهد داشت. محال است کسی بتواند بدون انفاق مالی، صاحب قدرت معنوی شود یا ذکرپرداز موفقی گردد. بخل و امساک، باطن را از روندگی و رونق میاندازد و آن را راکد، جامد، مانده و پوسیده میسازد؛ بهگونهای که اگر عبادتی بر آن قرار گیرد، جمود و سختی آن را بیشتر میسازد. عبادت برای فرد ممسک و بخیل، همانند جوشاندن آب در ظرفی کوچک است که نهایت آن را به خشکی و یبوست میاندازد و از آن غذایی بیرون نمیآید. همانطور که غذا با ترکیب مواد گوناگون شکل میپذیرد، عبادت نیز اگر با انفاق مالی ـ به شکلهای گوناگون آن ـ ترکیب شود و برات بپذیرد، تنوعِ تأثیرگذاری مییابد.
انفاق مالی نسبت به تمامی پدیدههای زنده ـ اعم از انسان، حیوان، گیاه و جمادات ـ مورد نظر است و با تنوع معقولی که میتواند داشته باشد، به قدرتهای باطنی، تشکیک و گوناگونی میبخشد. اعطای خوراک به مورچههای غیر مزاحمی که در حریم وی قرار دارند، بخشش صندوقی
(۱۲۶)
میوه به همسایه، دادن یک گونی برنج به فقیری شناختهشده یا اعطای یک راستهٔ کامل گوشت به خانوادهای ضعیف و محترم، آب دادن به گیاهان و زنده نگاهداشتن آنها و دهها نمونهٔ دیگر، قدرتهای متنوعی را به حساب باطنی شخص واریز میکند؛ بدون آنکه اندکی از آن در جایی گم شود و از دست برود.
کسی اهل نیاز است که دست بخشنده داشته باشد و بتواند هم بگیرد و هم اعطا کند؛ برخلاف فرد ممسک که هرچیزی را به محکمی برای خود میگیرد. کسی اهل نیاز است که تمامی پدیدههای الهی را محترم بدارد و تمامی آنها را ـ که بندهٔ خداوند هستند ـ مدد نماید.
عبادت و بندگی و نماز و نیز ذکر، بدون نیاز و پرداخت حق مالی آن، راه به جایی نمیبرد. خواندن صد رکعت نماز بدون داشتن حساب مالی و پرداخت وجوهات آن ـ بهویژه عوارض واجب آن، همچون خمس و زکات ـ خاصیتی ندارد؛ اما خواندن دو رکعت نماز با کنار گذاشتن وجه مالی آن برای اعطا به نیازمندان یا میهمانی کردن آشنایان و دوستان و دستگیری از خلق خدا، به نمازگزار توان باطنی میدهد و حساب قدرتی وی را در غیب عالم میافزاید تا قدرت تصرف وی در طبیعت، به حسب آن اعطا شود.
برای تقریب ذهن و رفع استبعاد از این مطلب، میتوان به نظام کفارات مثال زد. کسیکه برای روزه گرفتن عذر دارد، باید کفارهٔ مالی آن را بپردازد؛ چرا که این کفاره با ترکیبی که با دیگر عبادات دارد، جبران تأثیر باطنی روزهٔ از دست رفته را دارد. همچنین در کفارهٔ روزهای که به
(۱۲۷)
عمد افطار شده است، اعطای مال تشریع شده است؛ زیرا به ندرت میشود کسی بتواند به جای یک روز روزه، شصت روز روزه بیاورد که سی و یک روز آن پیوسته باشد و بیشتر، اطعام شصت فقیر را عهدهدار میشوند که این روزها (سال ۱۳۹۳) به صورت تقریبی، با یک میلیون ریال برابر است. نظام کفارات، از نمونههای اعطای انفاق مالی و داشتن نیاز میباشد. در شامگاه عید فطر نیز پرداخت زکات فطره، بعد از یکماه روزهداری، بر تمامی مسلمانان ـ حتی برای نوزادان شیرخوار ـ واجب میباشد که نیاز روزهٔ این ماه دانسته میشود. همچنین است قربانی در حج. داشتن نیاز بعد از عبادت، در ادیان و ملل دیگر نیز وجود دارد و منحصر به مسلمانان نمیباشد.
پس از نماز و آوردن ریاضتِ بندگی حقتعالی، این نیاز است که میتواند دل را تیمار کند. مراد از «نیاز» این است که برای هر کسی در زیر این آسمان نیازمند باشد، تصدیگری برطرفساختن نیاز او را نماید. رد نیاز پدیدهها یا نداشتن قدرت شنیدن نیاز آنان، شرک است. اگر نیازی به گوش کسی برسد و با وجود آنکه میتواند آن نیاز را برآورده کند، نسبت به آن بیتفاوت گردد، مشرک میشود و صفای باطن خویش را از دست میدهد. کسی اهل نیاز است که دیگران را متمایز از خود نداند و نیازهای آنان را نیاز حقیقی خود بشناسد و از اموال خود برای آنان هزینه کند و توجه داشته باشد که هرچه هست، برای پروردگار میباشد.
به نیاز باید نگاه کیفی داشت تا کمّی. هدیه نمودن صلوات به امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمونهای از نیاز است. مهریهٔ زنان نیز میتواند صلوات باشد.
(۱۲۸)
نیاز میتواند در قالب قول و گفته و همدردی و همدلی یا ارایهٔ مشورت برای کسی که از اهل خبره و آگاهان است، یا به فعل باشد؛ مانند دست کشیدن بر سر طفلی یا بوسهٔ مهروزانه به او، یا در قالب کمکهای مالی و نقدی.
بعد از نماز و نیاز، داشتن قدرت نازکشی پدیدهها و توان شفقت بر خلق خدا میباشد. نازکشی از خلق خدا، مهمتر از نماز و نیاز میباشد؛ زیرا این گزینه است که به آندو، کمال میبخشد.
عبادت و انفاق مالی باید مهرورزانه و شفقتآمیز باشد و همراه با داشتن روحیهٔ مهرورزانه نسبت به بندگان خدا انجام پذیرد. سالک چنانچه سلوکی موفق داشته باشد و اصلهای پیشین را رعایت نماید، به مقام «دل» میرسد. اصل حاضر میگوید: در این مرتبه باید «ناز» معشوق را به هر بهایی که باشد، به جان خرید؛ وگرنه دل جلا نمییابد و از تعالی، سیر و رشد خود، باز میماند.
خرید ناز
کسی میتواند به منابع قدرتی غیب عالم متصل گردد که پیش از آن، دارای دل شود و این توانایی را در خود داشته باشد که نازکش حقتعالی و خَلق او شود. کسیکه نماز میخواند و نیاز میدهد و با بندگان خدا فروتنی میکند و قلدری، زورگویی و ظلم ندارد، حساب قدرتی وی مورد تأیید قرار میگیرد. کسی که به یکی از بندگان خدا ظلم کند یا کدورتی از آنها در دل داشته باشد که مانع از کشیدن ناز آنها شود، به ملکوت عالم راه نمییابد و حساب قدرتی برای وی منظور نمیگردد یا مورد تأیید قرار
(۱۲۹)
نمیگیرد تا بتواند از آن برداشتی داشته باشد و بر قدرت ناسوتی خود بیفزاید. صاحبان قدرت حقیقی، به حتم ناز حقتعالی و پدیدهها را میکشند و آنها را ناز میکنند و با عشق و مهرورزی تمام با آنان مواجه میشوند. توجه شود که میان قدرت ـ که توانایی توان مسیر طبیعی است ـ با زور، که چیرگی بر امری بیرون از مسیر طبیعی آن است، تفاوت میباشد. قدرت میتواند ظاهری یا باطنی باشد. قدرت باطنی، امری متصل به فرد و برآمده از درون او و متکی به خود فرد و فناناپذیر است؛ اما زور بر پایهٔ امور خارجی و بیرونی ـ مانند داشتن ایادی و سپاه و امکانات مادی زایلشدنی ـ است.
اولیای خدا، نازکش پدیدهها و حقتعالی میباشند و توانایی آنان از خود ایشان است. آنان نازِ پروردگار، کرشمه، غنج و دلال او را ـ که بیشتر در قالب بلاست ـ خریدار میشوند. خریدار ناز شدن در شریعت، با تعبیرهایی همچون «خضوع»، «خشوع»، «تسلیم»، «صبر» و «رضا» و نیز تمامی واژههای مرحمتی آمده است؛ واژههایی که برخی از آنها را در دو کتاب «محبوب عشق» و «چهرهٔ عشق» توضیح دادهایم. کسیکه ناز پدیدهها را میکشد، وقتی بر سنگفرش پیادهرو راه میرود، موزاییکها را به مِهر، مورد خطاب قرار میدهد و پای خود را بدون تبختر و به نرمی بر آنها میگذارد. کسیکه به سختی و با غرور بر سنگها فشار میآورد، مکافات طبیعت، او را میگیرد. گفتیم طبیعت غیر از ناسوت و ماده است. سنگی که با پا به آن لگد زده شد است، با اتصالی که به طبیعت دارد، میتواند از طریق طبیعت، از آن فرد انتقام بگیرد؛ هرچند وی مسافتها از
(۱۳۰)
آن دور شده باشد. از بلایای عالم ناسوت و ماده میشود فرار کرد؛ اما از مکافات طبیعت، گریزی نیست و چنانچه طبیعت بخواهد کسی را تنبیه کند، راه چارهای برای آن، جز توسل و زاری به درگاه خداوند و اولیای او نیست. همانطور که بر اساس دستگاه محاسباتی خداوند میتوان گفت: «تو نیکی میکن و در دجله انداز / که ایزد در بیابانت دهد باز»، بر اساس نظام هوشمند طبیعت نیز میتوان از نظام جزا و مکافات طبیعی در همین دنیا گفت. برای مثال، ما چون نمیتوانستیم به تهران و بر سر قبر پدر مرحوم خود حاضر شویم، در قم بر سر قبری میرفتیم و برای آن فاتحه میخواندیم؛ چرا که بر اساس این نظام هوشمند، کسی (اعم از انس، جن و فرشته) در آنجا برای پدر ما فاتحه خواهد خواند. این کار، همانند تبدیل ارز در نظام پولی میباشد. این تبدیلات طبیعی، قابل آزمایش و تجربه است و کسی بدون آزمایش، نمیتواند راه انکار آن را بپوید. در روایت است «کما تزرع تحصد؛ همانطور که میکاری، درو خواهی کرد.» سعدی میگوید: «گندم از گندم بروید، جو ز جو».
نازکشی، آموزهٔ بزرگ طبیعت و امری تجربی است؛ یعنی طبیعت به هرکسی که قدرت نازکشی داشته باشد، به عیان نشان میدهد که نازکشی وی را بازپس خواهد داد.
نازکشی، سبب میشود صاحب قدرت، دارای نرمش باطنی گردد و روح وی لطیف شود و قدرتی را که دارد، به زور و ظلم تبدیل نکند. انسان با نازکشی و مهروزی و کشیدن دست مهر بر سر سنگ و گذاشتن دانهٔ گندمی یا برنج به دهان مورچهای یا ریختن آب به پای گُلی، یا اطعام
(۱۳۱)
مشفقانهٔ خویشان و آشنایان، باطنی لطیف مییابد و از حیث باطنْ شکوفا، پررونق، صافی، روشن و سبک میشود. داشتن قدرت ـ اعم از امکانات ظاهری و باطنی ـ اگر همراه با نرمی باطن نباشد، به ظلم و تجاوز تبدیل میشود. برای نرمی باطن نیز باید نازکشی داشت و با همه، با مهر و عطوفت و مرحمت مواجه شد.
سلاطین و حاکمان ما و همچنین برخی از عالمان، چون مربی کارآزمودهای نداشتهاند تا آنان را نازکش خَلق کند، قدرت ظاهری خود و علمی را که داشتهاند، به زور و خشونت و به خشکی و جمود آلوده میکردند؛ زیرا باطن آنان خشک و مردار بوده است. اولیای خدا، که باطنی پررونق از نور حقتعالی دارند، مهروز خَلق و نازکش آنان میباشند. امیرمؤمنان علیهالسلام که در میدان مبارزه هماوردی نداشتهاند و کسی را یارای آن نبوده است که در چشمان مبارک آن حضرت نگاه اندازد، از کودکان یتیم و زنی بیوه نازکشی دارد، و از این روست که سر در تنور میکند و با دست مبارک خود، برای آنان نان تهیه میکند و به کودک یتیم، سواری میدهد یا پاپوش خویش را با دست خود وصله میزند. اولیای خدا بسیار نرم بودند که از آن همه قدرتهای باطنی خویش، علیه دشمنان و بدخواهانشان استفادهای نداشتهاند. سیرهٔ ائمهٔ معصومین علیهمالسلام نمونههای فراوانی از تواضع، فروتنی، افتادگی، مهربانی و صفا با خلق را در خود دارد و البته آنچه که به ما نرسیده است، بسیار بیش از آن چیزی است که نقل شده است.
باید ناز طبیعت را کشید. کسانیکه ناز نظام طبیعت را میکشند، به
(۱۳۲)
مقامات بلند قربی و غیبی نایل میآیند. گفتیم مراد از کشیدن نازِ نظام طبیعت، ناز کشیدن از پدیدههای خَلقی ـ اعم از انسان و غیر انسان ـ میباشد. ناز کشیدن از حقتعالی و پدیدهها، دل را جلا میدهد. کسی میتواند ناز پدیدهها را بکشد که به مقام دل (قلب) بار یابد و عاشق شود. انسان اگر عاشق شود، هرچیزی یا هرکسی را بیشتر از خویش دوست دارد و ملامتها و مرارتهای او را به جان میخرد. در عرف ناسوت، کودک برای پدر و مادر یا زن برای شوهر خود ناز میکند؛ ولی گاهی نازها اموری میشود که قابل تحمل نیست. همین امورِ تحملناپذیر است که اگر تحمل شود، در جلای دل و قرب به پدیدههای غیبی، نقش مهمی دارد. نماز، نیاز و ناز میتواند رؤیت پدیدههای غیبی و قدرت باطنی بیاورد و مهمتر از آن، معرفتی است که عاید فرد میسازد. اگر فردی این سه امر را انجام دهد و از ذکر خود نتیجهای نبیند، اشکالی در پیشنیازها و شرایط ذکر وی قرار دارد. البته فهم معنای «ناز» تنها از کسی برمیآید که از مقام نفس گذشته باشد و در مقام قلب، قرار گرفته باشد؛ بنابراین دستکم، عبور از شصت منازل نخست ذکر شده در منازلالسائرین، از پیشنیازهای درک درست ناز میباشد.
مؤمن چنانچه به کمال رسد، از استکبار دور میشود و به هرچیزی حتی سنگ، آجر یا موزائیک ـ به اعتبار این که ظهور خداوند و مظهر اوست ـ سلام میکند و برای او خاشع میشود. کسیکه ذات و استقلال را از اشیا برمیدارد، چنانچه دست ناز بر سنگی کشد یا بندهای را دریابد و به او لگد نزند، لطف و رضای حق را به دست آورده است.
(۱۳۳)
عارف واصلی با ما انس بسیار داشت و هنوز نیز زنده است؛ اما به نفَسهای آخر نزدیک شده است. وی زمانی رانندهٔ تریلی بود و همیشه مقداری آب به همراه داشت و چون درختی را در بیابان میدید که از بیآبی رنج میبرد، ماشین را کناری پارک میکرد و به آن درخت سلام مینمود و از او عذرخواهی میکرد که دیر آمده است و میگفت: «نمیدانستم، شما را ندیده بودم» و بعد مثل کسی که میخواهد آب به دهان کسی بریزد، به آن درخت آب میداد. و یا وقتی سنگی را وسط جاده میدید، میایستاد و تریلی را کنار میزد و پایین میآمد و به آن سنگ سلام میکرد و سپس از او اجازه میگرفت تا وی را حرکت دهد و به کنار جاده ببرد و از سنگ عذرخواهی میکرد و میگفت: «ببخشید، آدم غافل زیاد است، اینجا له میشوی.» وی سنگ را با اجازه و با احترام از آنجا برمیداشت و به کناری میگذاشت و سپس از او خداحافظی میکرد. وی میگفت: گاه دلم برای آن سنگها تنگ میشود. البته اگر وی ادعا میکرد که صدای دل سنگها و درختها را میشنود، ادعای وی پذیرفتنی بود. در کتاب «دانش استخاره» از این عارف ناشناخته گفتهایم. در آنجا نوشتهایم: «این کار، صفای او را میرساند! اگر عالمان عارف و مجتهدان وارسته و مراجع پاکنهاد و دانشمندان شایسته و دولتمردان جهان، چنین دلی مییافتند، دنیا آباد میشد و قتل و غارت و جنگ و ظلم و ستم از آن رخت برمیبست و دنیا گلستان آدمی میشد، نه جنگلی مدرن. البته چنین آدمی چون تنها باشد، از بین میرود و نمیتواند در دنیایی که عصا را از کور میدزدند، بهراحتی زندگی کند؛ مگر اینکه مقام
(۱۳۴)
جمعی داشته باشد تا بتواند به تمامی ذرات هستی همچون پیغمبر و امام احترام بگذارد و به هیچیک از پدیدههای هستی لگد نزند؛ ولی هیهات! آن دنیا کجا و ایندنیا کجا.»
فرهنگ ایمانی که ما از آن سخن میگوییم کجا و این فرهنگ کجا که تنها بر احیای شبهای قدر در هرسال، تمرکز میکند و مردم بسیاری را تنها در یکشب بیدار میدارد و آن را اوج کمال فرد قرار میدهد، اما در فردای آن، از فرهنگ انسانی و ایمانی و مرحمت، گذشت و دستگیری نسبت به هم و بندگی حقتعالی، در غفلت به سر میبرند. تنها تمرکز بر یک شب احیا و خود را در مسیر کمال پنداشتن برای یکسال و ترویج آن، طریقی خطا و گمراهآمیز است که تنها درصد خوشایندی و رضایت کاذب را در فرد بالا میبرد؛ بدون آنکه به وی حقیقتی دهد. این نقد کوتاه، انتقادی جدی بر مسؤولان فرهنگی و برنامهریز جامعه و بر مجریان آنهاست که اگر شرح داده شود، مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
در مراسم حج نیز چنین فرهنگ ظاهرگرایی حاکم است. به هنگام بازگشت از حج، دغدغهٔ بسیاری از افراد، قاچاق جنسهای خارجی است. آن معرکه، این سخن امام باقر علیهالسلام به ابوبصیر را به یاد میآورد که «ما اکثر الضجیج و اقل الحجیج». ابوبصیر میگوید با امام باقر علیهالسلام به مکه رسیدیم که صدای ناله و دعای فراوانی به گوش میرسید. زیادی و زیبایی عبادت مردم، مرا خیره ساخت؛ اما امام باقر علیهالسلام با دست ولایت بر چهرهام کشیدند. دیدم بیشتر مردمان معرفت و ولایت ندارند و انسان نیستند و عبادتشان بهرهای از حقیقت ندارد. ما تفاوت حج ولایی و
(۱۳۵)
توحیدی ابراهیمی را با حج تشریفاتی سازمانی ـ که سبب میشود برخی، قافلهچیهای خبیثی گردند ـ در کتاب «حج ابراهیمی، حج سازمانی» به اختصار و به اقتضای شرایط موجود، توضیح دادهایم.
این خشکی ظاهرگرایانه، در شیوهٔ تحصیلِ حوزههای علمی نیز نفوذ کرده و ملکهٔ قدسی و روح معنوی و طهارت باطنی را از برخی گرفته و تحصیل علم را به آموزش فنون تبدیل کرده است؛ فنونی که طلبه را به چهرهای اتوکشیده و خشک تبدیل میکند که گویی هیأت علمی وی را بر مدار طرحهای دانشگاهی، مهندسی کردهاند. این مشکل، در نگارش کتابهایی که توسط برخی حوزویان نوشته میشود و در نظریهپردازیهای آنان، به صورت جدی وارد شده و به آن آسیب رسانده است؛ بهگونهای که روح کتاب را نیز خشکانده و به جمود کشانده است.
به هر روی، ذکرهای حقیقی و مؤثر دانش ذکر با ذکرهای شبِ اَحیایی و خواندن دعاهای خرواری تفاوت دارد و به گونهٔ یکشبه، در کسی ایجاد قدرت نمیکند. حتی قدرتهای نفسانی هندوها، برخی بوداییها، سیکها یا مزدوران شیطانها نیز به صورت ناگهانی و یکشبه پدید نمیآید.
در فرهنگ مسلمانی ما، شعار مسلمانی و عنوان افتتاحی آن، شعار عشق است. در کتاب «چهرهٔ عشق» گفتهایم: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شعار عاشقی است. شعار نفی خشونت است. شعار ولایت و توحید محض است. کسیکه کمترین خشونت در گفتار و کردار خود داشته باشد، از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»بیگانه و با الفبای دین و ملاک آن ناآشناست؛ با این همه، چگونه آهنگ استنباط حکم دینی را دارد؟!
(۱۳۶)
کسی میتواند به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» وصول یابد که مشق محبت نماید و تلاش کند با همه مهربان باشد و با خود شرط مینماید که با همه نرمخو و پرمهر رفتار کند و نازکش پدیدههای الهی و حقتعالی شود؛ محبتی که به او نرمی، پویایی و حرکت میدهد؛ بدون آنکه تجاوز و فسادی داشته باشد. او برای پاکی، طهارت و صفا برپا میخیزد؛ صفایی که اقتدار و قوام را با خود دارد و کمترین سستی و ضعفی در آن نیست. حتی ضعف مالی و فقر را ـ که از عوامل خشونتزاست ـ از خود دور میدارد تا هر روزِ خود را به سلامت بگذراند و با حفظ سلامت خود، از سعادت نصیب برد. او از هرچیزی راضی است و شعار او سلام است و میداند سلامت، بدون آگاهی و اقتدار ممکن نیست و مهربانی و عشق، نیاز به انصاف و صدق دارد؛ پس هرچه ناراستی است، از خود دور میسازد. او میداند عشق بدون تمامیت ممکن نیست و بر آن است تا تمامی صفات پروردگار را در خود محقق سازد و به تمام اسمای الهی وصول داشته باشد و نیز میداند عشق اگر به ذات حقتعالی نباشد، تنها محبت است؛ بنابراین در کمین مینشیند تا عنایت خاص خداوندی را برای تحقق آن جلب کند.
عشق، بدون شناخت پروردگار و وصول به ذات حقتعالی ممکن نیست. در اینجا نیز میگوییم: نازکشی، بدون عشق ممکن نیست و داشتن قدرتهای باطنی، منوط به آن است. کسی میتواند «ذکردرمانی» داشته باشد که: نازکش خَلق خدا گردد و خریدار بلایا شود؛ کسیکه ناز حقتعالی (بلایای او) را میخرد؛ کسیکه میتواند ملایکهٔ الهی را ناز
(۱۳۷)
کند؛ کسیکه با مؤمنان گرم میگیرد؛ کسیکه خریدار ناز اولیای الهی میشود؛ کسیکه ناز خاک، سنگ، مورچه، گیاهان، درختان، گلها و خارها را میکشد؛ کسیکه با لباس و وسایل خود به مهربانی رفتار میکند؛ چنین کسی صاحب قدرت باطنی میشود و ذکر اوست که درمان میکند و شفا میبخشد؛ نه کسیکه دیکتاتوری وی، مغز استخوانها را میسوزاند و مغزها را خاکستر میکند؛ نه کسیکه کفشها یا کتابهای خود را به گوشهای پرت میکند. کسیکه نازکشی پدیدهها را دارد، به کفش خود حرمت میگذارد و آن را با احترام برمیدارد و با احترام و با گرفتن اجازه از او، میپوشد و از آن استفاده میکند. چنین کسی در گامهای خود، زمین را ملاحظه میکند؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید:
«وَلاَ تَمْشِ فِی الاْءَرْضِ مَرَحا إِنَّک لَنْ تَخْرِقَ الاْءَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً»(۱).
و در (روی) زمین به نخوت گام برمدار؛ چرا که هرگز زمین را نمیتوانی شکافت و در بلندی به کوهها نمیتوانی رسید.
کسیکه بر زمین به سفتی غرور و سختی تبختر راه میرود، قدرت باطنی نمییابد و ذکر وی خاصیتی ندارد؛ هرچند ممکن است وی زورمندی از مال یا علم یا منصب داشته باشد.
ما با توجه به اهمیتی که «توانِ نازکشیدن از پدیدهها» در ذکر مستجاب دارد، ناچاریم این مطلب را با زبانِ عرف بیان داریم و علم را نیز در این ساحت، خاکی نماییم؛ از این رو، گزارههای مُسامحی این بخش را نباید به
۱- اسراء / ۳۷٫
(۱۳۸)
محک سنجشهای خشک علمی برد؛ زیرا این، عشق است که مینویسد؛ عشقی که گاه به شطح میافتد و استنادهای مجازی میسازد و به جای جریالمطر، جریالمیزاب به میان میآورد!
نخست باید توجه داشت کسی میتواند از خَلق خدا نازکشی داشته باشد که خود باطنی توانمند و مقتدر داشته باشد و به ضعف نفس دچار نباشد. کسیکه به ضعف نفس مبتلاست، برخی از پدیدهها برای وی سنگین میباشند. چنین کسی باید خود را قوی سازد و تا غوّاص ماهر و توانمندی نشده است، به دل دریای پدیدههای هستی و کنارههای آن ـ که گاه تمساح و کورکودیل را درون خود میپرورد ـ نزدیک نشود.
میزان ذکر را باید با توجه توان نازکشی ذکرپرداز تنظیم کرد. کسانیکه دهها هزار ذکر میگویند، بدون آنکه نیاز (برات و هزینهٔ مالی) و ناز لازم آن را بیاورند، گاه به قساوت قلب دچار میشوند و ذکر برای آنان مضرّ میگردد.
به صورت کلی، سلوک، معرفت و هر امر مرتبط با عالم معنا و متافیزیک، بر سه پایهٔ یادشده ـ یعنی نماز، نیاز (توان انفاق و ایثار)، و ناز ـ استوار است. کسیکه عبادت دارد، به همان تناسب، باید نیازهای خود و پدیدههای عالم را برطرف کند. شیر دادن به حیوانی بیپناه و بزرگ نمودن آن، رسیدگی به خوراک مورچههای بیابان و حشرات دیگر ـ همچون سوسک و کرم ـ یا گُلها و درختان و بوتهها و تمیز کردن جاده یا پاک کردن باغچه یا شستن توالت، یا سفت کردن میخی که سست شده است یا تمیز کردن میزی که کثیف شده است یا تعمیر کردن جادهای که خراب
(۱۳۹)
گردیده است یا رسیدگی به کسیکه بیمار است و برطرف کردن نیاز وی، تمامی در حکم آبیاری کردن ذکر است که آن را رشد میدهد و بارور میسازد؛ وگرنه ذکر، بر قساوت قلب و خودخواهی فرد میافزاید. کسیکه نازکشی خلق دارد، لباسهای خود را تمیز نگاه میدارد و به هنگام بیرون آوردن آن، لباس را تا میکند و در جایی مناسب میگذارد.
ذکر اگر با آب برات و ناز آبیاری نشود، سخت میگردد و قساوت و غفلت میزاید. نیاز و ناز، ذکر را نرم میکند و راه وصول آن را نزدیک میسازد و به وی قدرت الهام میبخشد.
نقش نیت و قصد نیز حیاتی است. برای نمونه، کسی به پای گُلی آب میریزد، گویی به خداوند عالمیان آب عطا میکند. او حرمت این گُل را تا این اندازه نگاه میدارد. نیاز و ناز با حفظ برترین حرمتها همراه است. گاهی موری را نجات میدهد، اما وی را چنان حرمت میکند که گویی پیغمبری را نجات میدهد. این مهم است که انسان در نیازها و براتهایی که برآورده میکند، منّتی در خود ایجاد نکند و کمترین بیحرمتی و کوتاهی نداشته باشد.
داشتن توان ناز کشیدن از خداوند و پدیدههای او، از نماز (عبادت) و نیاز (برات و انفاق مالی) مهمتر است. این کار، از ایثار بالاتر و سختتر میباشد. ناز کشیدن، بسیار سنگینتر از نماز و نیاز میباشد. نماز، عبادت و ذکر برای توجه به حقتعالی و برقرار کردن ارتباط با خداوند است و نیاز و برات، برای حرمت گذاشتن به پدیدهها و رفع نیاز آنهاست در چهرهٔ حقی؛ اما ناز کشیدن، امری پنهانی و غیبی است که در سلوک و سلسله
(۱۴۰)
مراتب معرفت، بالاتر از آن نمیباشد. ناز کشیدن، اوج توحید و وحدت میباشد. کمک کردن به پدیدهای «نیاز» است و نوازش کردن او، ناز کشیدن از آن میباشد. گاه به پدیدهای حرمت گذاشته میشود، ولی آن پدیده ناز ندارد؛ اما برخی هستند که حرمت را با بیحرمتی میشکنند و توان کشیدن ناز آنان در این حالت، خیلی مهم است. کشیدن ناز خصم به لطف الهی، بسیار سنگین است و بالاتر از ایثار میباشد و به عشق میرسد. در سیرهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، نازکشیدن از خصم آمده است. کسیکه هر روز پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را اذیت و آزار میکرد و خاکستر به سر و روی آن حضرت میپاشید، وقتی چند روز برای اذیت و آزار نمیآید، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پیجوی وی میشود و چون بیمار بوده است، به عیادت وی میرود. این عیادت، کشیدن ناز دشمن بوده است.
کشیدن ناز تمامی پدیدهها از عالی و دانی، به لطف خالقی که دارد و برای خدای آن، بیمنّت و بدون آنکه ظهور و بروزی داشته باشد، چهرههای بسیار متنوعی دارد و نیاز به شناخت ادب برخورد با پدیدهها دارد. برای مثال، میتوان روی صندلی نشست با انداختن خود بر روی آن؛ اما در سیستم نازکشی از پدیدهها، پیش از نشستن، به صندلی توجه میکند، به آن سلام میدهد و با اذن مینشیند. کارگری تیشهای را میاندازد؛ درحالیکه باید حرمت آن را نگاه بدارد و ناز آن را بکشد. نباید چیزی را پرت کرد، که بیحرمتی است. انگشتری را باید با احترام به دست کرد و با احترام از دست بیرون آورد و در جای مناسب گذاشت. توجه به این نکات ریز و ظریف، عالیترین مرحلهٔ کمال است.
(۱۴۱)
بیاحترامی به پدیدهها و به لباس و دیگر متعلقات، شِکوه و شکایت و مصیبت در پی دارد. باید خیر و عشق خویش را نثار پدیدهها ساخت. داشتن نیاز، از باب احتیاج پدیدههاست؛ ولی در کشیدن ناز، پدیده نیازی ندارد و از باب قرب، معرفت و عشق آورده میشود.
هر پدیدهای نوعی ادب برخورد و نوعی معاشقه دارد. گذاشتن چیزی بر روی کتاب، نوعی بیادبی به اوست. همچنین است گذاشتن چیزی بر نانی که در سفره میباشد. کسیکه توان کشیدن ناز پدیدهها را دارد، هرچیزی را در جای خود میگذارد و ظلم و تجاوز و بیعدالتی و اجحاف از او برداشته شده است. او کاسه را روی کوزه نمیگذارد و همهٔ پدیدهها را هوشمند و آگاه و طاهر و مطهر مییابد. البته کشیدن ناز نباید با اجحاف به هیچ پدیدهای ـ از جمله اعضای خود ـ همراه شود. اینکه کسی پای خود را به اعتبار اینکه در مقابل حقتعالی است، دراز نمیکند، ظلم به پای خویش میآورد و آن را فاسد میسازد و باید همان را برای خداوند و به لحاظ ناز کشیدن از آن در چهرهٔ حقی، دراز کرد. ریاضتهایی که اجحاف و ظلم به نفس در آن است، از همین باب، اشکال دارد. باید بهترین نوع خواب و خوراک را داشت؛ اما همراه با ناز کشیدن نسبت به مخلوقات الهی. اگر لباسی کهنه میشود، نباید آن را مانند آشغال دور انداخت. دین هم با بدن آدمی با حرمت رفتار میکند و از باب ناز کشیدن از بدن است که دستور به دفنِ همراه با احترام آن داده است. گفتن ذکر، بدون داشتن توان نیاز و ناز، قساوتزاست و این نیاز و ناز است که ذکر را پرورش و رشد میدهد و آن را به دل و عشق مرتبط میسازد.
(۱۴۲)
ذکر و رابطه با خدا، باید به تناسب با رابطهٔ نیکو با خلق خدا تنظیم شود؛ وگرنه قرب نمیآورد و ذکر مستجاب نمیشود. اگر شرایط عمومی هر ذکر ـ از جمله توان نازکشیدن از پدیدهها ـ رعایت میشد، با هر ذکر باید عاشقتر میشد و قرب بیشتری پیدا میکرد؛ ولی بدون لحاظ این شرط، هرچه بر کثرت ذکر افزوده شود، کیفیت آن از دست میرود؛ بلکه ذکر آسیبزا و قساوتآور میگردد. ناز خدا و ناز خَلق خدا را باید کشید که نازپروردهٔ حق است. اینکه قاشق را بردارید و به بندهای بیمار غذا بدهید و اینکه کفش کسی را جفت کنید و اینکه در برابر دیگری، بلند شوید و اینکه دست دیگری را در دست خود بگیرید، تمامی محبت به حقتعالی است. ناز اهل ناز را باید خرید که خریدن ناز آنان قرب میآورد و ملاحظهٔ بدیهای بدها را بهخاطر خدا داشتن، بلکه لطف کردن به آنان به جای بدیهایی که داشتهاند، و دوستداشتن همه و پرستیدن عالم هستی، در واژهٔ «ناز» اعتبار میشود. میشود ناز تمامی حیوانات جنگل را کشید. میشود به حال مشکلات عموم افراد اندیشید. میشود ناز دریاها و اقیانوسها و پدیدههای آنان را کشید. شبی داشتم همین کار را میکردم که در دل اقیانوسی، زندانی را یافتم که افراد خاص را در آن محبوس کردهاند تا کسی نتواند از آنان جاسوسی کند و اطلاعی به دست آورد یا برای نجات آنان اقدامی کنند.
ناز اموات، یتیمها، صغیرها و بیمارها را میشود کشید. در زلزلهٔ بم، پسربچهای هشت نه ساله، برادر چهار یا پنج سالهٔ خود را بغل کرده بود و به او محبت میکرد و از او چه نازی میکشید. اگر من بودم، این عکس را
(۱۴۳)
زیباترین عکس سال معرفی میکردم. ملائکه حیران این بچه میشوند، ولی برخی آدمها خیرهسری میکنند. خدا همهٔ مخلوقاتش را اینگونه ناز و نیاز میدهد.
ناز کشیدن از پدیدهها ویژهٔ انسان است؛ اما دیگر پدیدهها، هم عبادت (نماز و تسبیح) و هم نیاز را دارند؛ چنانچه حیوانات به بچههای خود غذا میرسانند.
ناز لباس خود را باید کشید و وقتی کهنه میشود و دیگر قابل استفاده نیست و از دنیا رفته است، از آن دستمال و دستگیره و مانند آن درست کنیم.
برای داشتن ذکر درست و مستجاب، باید بتوان آن را با نیاز و ناز هماهنگ کرد و تعادل بخشید. چه گمراهاند به اصطلاح معلمان معنوی که به یک نفر در یک مجلس، دوازدههزار یا چهاردههزار ذکر میدهند؛ بدون آنکه کوچکترین اشارهای به مسألهٔ نیاز و ناز داشته باشند. ناز دل کشیدن و ناز دلبر کشیدن و ناز دلدار کشیدن و ناز عالم را برای دلبر و دلدار کشیدن، انسان را صفا میبخشد و او را شیرین شیرین میسازد؛ بهگونهای که هر پدیدهای وی را ببیند، صفای او را میشناسد و سعی میکند با او انس بگیرد. چنین کسی صاحب تمکین و تمکن است و هرکسی او را ببیند، به وی وابسته میشود؛ زیرا توان ناز وی، او را به خود میکشد و جذب میکند. اما امروزه کیست که حرمت نماز، نیاز و ناز را بداند و آن را پاس بدارد؟! کسیکه حرمت نماز را نمیداند و شرط نیاز و ناز آن را نمیآورد، بر قساوت و بُعد خود میافزاید.
(۱۴۴)
باید حرمت اشیا را داشت. حرمت ریگهایی که در بیابانها هستند و ماسههایی که در باد سرگردان میباشند؛ حرمت دریا و پدیدههای آبی، حرمت حیوانات بیابانی، حرمت بیمارهایی که در بیمارستانها احساس تنهایی و غربت دارند! حرمت زندانیانی که در بندها و سلولها گرفتارند. یاد کردن از آنان و داشتن حس دردی که آنان دارند، نوعی ناز کشیدن از این پدیدهها میباشد. ناز کشیدن، یعنی توجه به مخلوقات الهی. توجه ذهنی یا یادکرد از آنان با یک تماس تلفنی! داشتن حس درد فقر و ضعفی که بینوایان دارند. مسلمانی یعنی در اندیشهٔ دیگران بودن و اهتمام داشتن برای رفع مشکل آنان. یعنی نداشتن کینه نسبت به هیچ پدیدهای! یعنی صفا داشتن و صفاکردن و داشتن معرفت در برابر تمامی پدیدهها؛ حتی دشمنان معاندی که بغض و حقد و عناد دارند.
در میان پدیدهها، آب، ناز دیگران را میکشد. آب، هر پدیدهای را به آغوش خود میکشد و او را بغل میکند و به تمام زوایای وجودش ورودش مییابد. آب، صفایی دارد که به هر واردی صفا میدهد و چه نازکشیها که ندارد. آب، پدیدهای ضعیف هم نیست و میتواند موجهای سهمگین تولید کند و بخروشد. آب، اگر جلالی شود، چیزی جلودار آن نیست و ظهور بارز قهاریت خداوند میگردد. خدایی که چنین مهرورز است، اگر به خشم و غضب آید، چیزی جلودار او نمیشود. خروشانی دریا را باید در تاریکی شبی طوفانی دید و «قاسم الجبارین» بودن خدا را باید در چنین هنگامههایی یافت.
توان ناز کشیدن همسر و فرزندان نیز بسیار مهم است. باید عشقی را که
(۱۴۵)
همسر در تهیه و پخت غذا به کار برده است دید و ناز او را با خوردن بااشتها و خوشمزهٔ غذایی که به عشق درست کرده و صفا در آن ریخته است، خرید.
کسیکه نیاز دارد و ناز دیگر پدیدهها را میکشد، ملکوت ذکر تهلیل را مییابد. ذکر تهلیلِ چنین کسی چنان ملکوتی دارد که یک ذکر وی، عالَمی را زیر و رو میکند. یک بسملهٔ او فتحالفتوح میشود و با یک صلوات، پرواز میکند و با ساکنان آسمانها همنشین و با فرشتگان همنفس میگردد.
نیاز و ناز کشیدن، به ذکر کیفیت و سلامت میدهد. کسیکه به نماز و نیاز و ناز میافتد، صفات خَلقی از او میریزد و صفا و عشق و معرفت از او تازه میشود. باید ناز مخلوقات را کشید و حرمت آنان را نگه داشت. کسیکه حرمت پدیدهها را نگه نمیدارد، نمیتواند ناز آنان را بکشد. توان کشیدن ناز بعد از توان نگاه داشتن حرمت آنان میباشد.
باید همراه پدیدهها شد و با آنان همدل و همراز گردید و عاشق تمامی آنها گشت. چنین کسی دلش برای گیاهان، درختان و ریگهای بیابان تنگ میشود و غربت و انکسار آنان آزارش میدهد. وی نسبت به هرچیزی و هرکسی میتواند صفا، صدق و صمیمیت داشته باشد. وی با هرچیزی از باب عشق وارد میشود. خداوند هم ناز بندههای خود را میکشد. خداوند در آیات سورهٔ طه، چگونه ناز موسی را میکشد و وی را کلیم خود قرار میدهد. خداوند فروتنانه به او میفرماید:
«وَهَلْ أَتَاک حَدِیثُ مُوسَی. إِذْ رَأَی نَارا فَقَالَ لاِءَهْلِهِ امْکثُوا إِنِّی
(۱۴۶)
آَنَسْتُ نَارا لَعَلِّی آَتِیکمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدًی. فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی یا مُوسَی. إِنِّی أَنَا رَبُّک فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی. وَأَنَا اخْتَرْتُک فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَی. إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکرِی»(۱).
و آیا خبر موسی به تو رسید؟ هنگامی که آتشی دید، پس به خانوادهٔ خود گفت: درنگ کنید؛ زیرا من آتشی دیدم. امید که پارهای از آن را برای شما بیاورم یا در پرتو آتش، راه (خود را باز) یابم. پس چون بدان رسید، ندا داده شد: ای موسی! این منم؛ پروردگار تو، پایپوش خویش بیرون آور، که تو در وادی مقدس طوی هستی. و من تو را برگزیدهام؛ پس بدانچه وحی میشود، گوش فرا ده. منم من خدایی که جز من خدایی نیست؛ پس مرا پرستش کن و به یاد من نماز برپا دار.
خداوند، عاشقانه با کلیم خود مواجه میشود و با همهٔ عظمتی که دارد، ناز بندهٔ خویش را میکشد.
امروزه به جای ناز کشیدن از بندهها، کاسبی و سودجویی راه افتاده است. کاسبی چنان بازار رایج این عصر شده است که حتی به دین خدا هم رحم نمیشود!
اهل معرفت و عشق هرچیز و هرکسی را که میبینند، گمانشان این است که اوست! آنان ناز هر مخلوقی را به اندازهٔ ناز خداوند میکشند و هیچکس را کوچکتر از خدا و کمتر از او نمیدانند؛ زیرا هر پدیدهای را ظهور خدا یافتهاند. آنان حتی ناز نفْسِ خویش را میکشند و به خود،
۱- طه / ۱۰ ـ ۱۴٫
(۱۴۷)
حرمتی عجیب دارند؛ حرمتی که الفاظی برای بیان آن نیست! آنان خوبخور و خوشخور و خداخور میگردند!
باید توجه داشت که نماز، نیاز و ناز دارای قابلیت ترکیب و استفادهٔ یکی از دیگری است؛ به این معنا که برای نمونه میشود نماز و عبادت را در قالب نیاز یا ناز آورد و یا ناز حقتعالی را با نماز کشید. بر این اساس، عبادت و خدمت به خلق باید با هم باشد و هیچیک نمیتواند جای دیگری را به صورت کلی بگیرد. بر این پایه، شعری که میگوید: «عبادت بهجز خدمت خلق نیست» دارای کاستی معنایی است و با استانداردهای دینی مطابقت ندارد.
به هر روی، ذکر کسی مؤثر است که نماز، نیاز و ناز را با هم داشته باشد. کسی صاحب مغیبات و قدرت میگردد که برای نماز تمرین داشته باشد و برای نیاز، دستی دهنده، و برای ناز، خاک و مهربان شود. فرد متکبر، خشک و خشن یا مُمسِک و بخیل یا کاهل در عبادت، هیچگاه صاحب قدرت نمیشود و شرایط تحقق ذکر انشایی و مستجاب را ندارد.
(۱۴۸)