خصال سعادت و سلامت
خصال سعادت و سلامت



روایت « ۳۱ »

روزهای خدا

«حدّثنا أحمد بن محمّد بن یحیی العطّار رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه قال: حدّثنی یعقوب بن یزید، عن محمّد بن الحسن المیثمی، عن مثنی الحنّاط قال: سمعت أبا جعفر علیه‌السلام یقول: أیام اللّه عزّ وجلّ ثلاثة: یوم یقوم القائم، ویوم الکرّة، ویوم القیامة»(۱).

ـ امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید: ایام الله و روزهای خداوند سه روز است: روزی که حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) قیام می‌نماید، روزی که رجعت تحقق پیدا می‌کند و روزی که قیامت می‌شود.

بیان: سه روز از ایام الهی دانسته می‌شود که اهمیت این روزها را می‌رساند. روزهایی که هیچ یک از آن در گذشته اتفاق نیفتاده و مردم باید انتظار آن را داشته باشند. دنیا در انتظار این سه روز مهم است و بر این اساس تاکنون روزی به اهمیت آن به خود ندیده است. میلاد حضرات معصومین علیهم‌السلام و حتی بعثت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حادثهٔ کربلا نیز به اهمیت این سه روز نیست. مردان مرد در این سه روز است که خود را نشان می‌دهند. روزهایی که بر دنیا گذشته است همه از باب مقدمه برای تحقق این سه روز بوده است.

  1. الخصال، ص ۱۰۸٫

(۱۷۶)

نخستین روز مهم دنیا که به خداوند اختصاص دارد روزی است که آقا امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ظهور می‌نماید. حاکمیت آن حضرت بسیار گسترده‌تر از حاکمیت حضرت سلیمان است که بر جن و انس حکم می‌رانده است. در آن روز خردهای مردم جمع و گسترده می‌شود. در روایت است:

«الحسین بن محمّد عن معلّی بن محمّد، عن الوشّاء، عن المثنی الحنّاط، عن قتیبة الأعشی، عن ابن أبی یعفور، عن مولی لبنی شیبان عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: إذا قام قائمنا وضع اللّه یده علی رؤوس العباد فجمع بها عقولهم وکملت به أحلامهم»(۱).

ـ امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید: چون قائم ما (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) قیام نماید، دست عنایت خود را بر سر مردم می‌گذارد و بدین گونه قدرت اندیشه و عقل آنان جمع می‌شود و خردهای آنان کامل می‌شود.

امروزه مردم حقایق را به صورت جزء جزء فرا می‌گیرند و اندیشه‌ای کلی و تصویری تمام از هستی و معارف آن ندارند و طبیعی است که چنین نظام یادگیری نمی‌تواند نتیجه‌بخش باشد، ولی در زمان ظهور امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هنگامی که آن رونق عصمت ظهور می‌نماید، دل‌ها و ذهن‌ها را چنان روشن می‌سازد که همه به صورت یک مجموعهٔ به هم پیوسته می‌شوند و مردم در درک و فهم مشترک می‌گردند. شگفتی‌های این روز بسیار است و ما بیان آن را در جای خود

  1. محمد بن یعقوب کلینی، اصول کافی، ج ۱، ص ۲۵٫

(۱۷۷)

آورده‌ایم.

دومین روز مهم الهی روز رجعت است. رجعت با شهادت امام عصر (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) شروع می‌شود و هر یک از ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام به دنیا باز می‌گردند و بر آن حکومت می‌نمایند. در رجعت کسانی که حقیقت واقعی دارند و از دنیا رفته‌اند باز می‌گردند تا قدرت و توان شگرفی که داشته‌اند را اثبات نمایند. این‌که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «أیها النّاس، سلونی قبل أن تفقدونی، لأنّا بطرق السماء أعلم من العالم بطرق الأرض»(۱)؛ ای مردم، بپرسید از من پیش از آن‌که مرا از دست دهید؛ چرا که من به راه‌های آسمان آشناترم تا به راه‌های زمین، آن حضرت علیه‌السلام این ادعا را در زمان رجعت به اثبات می‌رسانند. دیگر حضرات معصومین علیهم‌السلام نیز چنین می‌باشند.

سومین روز بزرگ الهی روز قیامت است. روزی که همه از جن و انس تا حیوانات در محشر قیام می‌کنند. روزی که پدر، مادر، فرزند، زن و شوهر که بده‌کاری خود را می‌بینند از هم فرار می‌کنند. به فردی می‌گویند در حال «فرار» است که کسی او را دنبال کند و در آن روز است که تمامی خویشان و آشنایان از هم فرار می‌کنند و هر یک دیگری را دنبال می‌کند. البته فرار در آن روز که «یوم اللّه» است فایده‌ای ندارد. روزی که پنجاه هزار سال دنیوی آن یک روز است تا انسان به نیکی و به صورت دقیق و بسیار ریز جزئیات کارهایی را که انجام داده ببیند و به نیکی دریابد برای چه

  1. حسن بن سلیمان حلی، مختصر بصائر الدرجات، ص ۱۹۸٫

(۱۷۸)

مجازات می‌شود تا اشکال و اعتراضی نداشته باشد. از خداوند می‌خواهیم در این سه روز مهم همهٔ ما را در پناه ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام حفظ نماید.

(۱۷۹)

(۱۸۰)


روایت « ۳۲ »

شخصیت، هویت و خصال اخلاقی

«حدّثنا محمّد بن موسی بن المتوکل رضی اللّه عنه قال: حدّثنا عبد اللّه بن جعفر الحمیری قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن مالک بن عطیة، عن أبی حمزة الثمالی، عن علی بن الحسین علیهماالسلام قال: لا حسب لقرشی ولا لعربی إلاّ بتواضع، ولا کرم إلاّ بتقوی، ولا عمل إلاّ بنیة، ألا وإنّ أبغض النّاس إلی اللّه عزّ وجلّ من یقتدی بسنّة إمام ولا یقتدی بأعماله»(۱).

ـ امام سجاد علیه‌السلام می‌فرماید: حسب و خویشاوندی برای قرشیان و اعراب نیست مگر به تواضع و فروتنی و بزرگواری و کرامتی نیست مگر به تقوا، و عملی نیست مگر به نیت، همانا مبغوض‌ترین بنده نزد خداوند کسی است که به سنت و روش امامی اقتدا جوید و از اعمال و کردار وی پیروی ننماید.

بیان: موضوع این روایت از اصول اعتقادات است و فراز اخیر این روایت با روایاتی دیگر که در این رابطه رسیده مخالف می‌باشد که تحقیق و توجیه خود را می‌طلبد.

در این روایت آمده است شخصیت هر کس به تواضع اوست و نه به

  1. الخصال، ص ۱۸٫

(۱۸۱)

این‌که پدران و نیاکان وی و قوم و قبیلهٔ او چه کسانی هستند. هم‌چنین کرامت هر کس به تقوای اوست. کریم کسی نیست که از مال خود به دیگران می‌بخشد، زیرا او در واقع مال خداوند را به مردم می‌دهد. باید گفت کسی کرم دارد که خود را از گناه و معصیت دور می‌دارد. کرم به معنای بزرگواری است و بزرگوار کسی است که مرتکب معصیت خداوند نشود؛ پس کرامت به تقواست.

فراز دیگر این روایت می‌فرماید: عمل و کرداری بدون نیت ارزش ندارد. منظور حضرت از اعمال، کردار خوب و نیک است و نیتی که باعث ارزش آن عمل می‌شود نیتی است که خیر و به قصد رضای الهی باشد. عمل پوسته‌ای بیش نیست و روح آن نیت است. رابطهٔ عمل و نیت مانند رابطهٔ بدن انسان با روح اوست. عمل انسان مثل جسم انسان است و ارزش انسان به روح صافی و بلندی است که دارد.

پایان روایت حاضر هشدار می‌دهد بدترین مردم نزد خداوند کسی است که در سخن به امام خود اقتدا کند اما در عمل به او نمی‌گراید.

اما فراز نخست این روایت به تواضع اهمیت می‌دهد و حسب و نسب و قرشی یا عربی بودن را فضیلت نمی‌شمرد. حسب و نسب و قرشی و عرب بودن در صورتی که تواضع وجود داشته باشد امتیاز است. تواضع بسیار اهمیت دارد و از سادات گواراتر است. تواضع برای فقیر خوب است ولی برای کسی که غنی و ثروتمند است و شخصیت دارد بهتر و شایسته‌تر است.

کرامتی برای کسی نیست مگر با تقوا؛ یعنی گذشت، بخشش و احسان

(۱۸۲)

در صورتی کرامت است که همراه با تقوا باشد و نه برای کسب دنیا و ریا و چشم و هم چشمی. البته در بحث فلسفهٔ اخلاق گفتیم اگر کافری و حتی یکی مثل شمر هم انفاق کند خوب است، اگرچه برای او تقوا نمی‌آورد. گرفتن دست فردی گرفتار و حل کردن مشکلات دیگران از هر کس که باشد ارزش فعلی دارد؛ هرچند ریایی باشد اما کار وی ارزش فاعلی ندارد.

هم‌چنین ارزش عمل به نیت آن است. عمل همانند قالب و پیکره است و این قرب به خداست که به آن روح می‌بخشد. یکی برای وارد شدن به بهشت نماز می‌خواند و دیگری برای آن‌که گناه نکرده باشد یا به عذاب الهی گرفتار نشود. همهٔ این‌ها یک نماز است و قالب همه در اعمال نماز خلاصه می‌شود ولی نیت‌های آن با هم تفاوت بسیار دارد. حقیقت هر عملی به نیت آن است. مهم این است که انسان برای چه آن کار را انجام می‌دهد.

این سه فراز مقدمه است برای هشداری که امام می‌خواهد آن را اعلام دارد. البته زیاد سخن گفتن از چنین هشدارهایی قساوت قلب می‌آورد، درست مانند عسل و زعفران که اگر زیاد مصرف شود، انسان را بیمار می‌سازد یا او را روانی می‌نماید. اگر انسان به یک درخت یا گل زیاد آب بدهد، در نهایت خشک می‌شود. بعضی از بحث‌ها چنین است که اگر به کار بسته نشود ممکن است برای آدم قساوت آورد و عمل نکردن به آن و صرف شنیدن، نتیجهٔ عکس می‌دهد.

حضرت علیه‌السلام می‌فرماید: هلا، واویلا، حواس خود را جمع کنید و خوب گوش سپارید. بدترین مردم کسانی هستند که امامی را قبول دارند، ولی به

(۱۸۳)

سخنان او گوش فرا نمی‌دهند. امام ما حضرت امیرمؤمنان؛ علی علیه‌السلام است. امامی که حتی دشمنان در مقابل عظمت صفا و گذشت و شگرفی بزرگواری آن حضرت زانو می‌زدند. همان کسانی که او را قبول نداشتند می‌گفتند او خیلی خوب است و ما نمی‌توانیم با او زندگی کنیم؛ چرا که ما فاسد و دنیاطلب هستیم و نمی‌توانیم با او میانه‌ای داشته باشیم. وقتی از او به خودش هم چیزی نمی‌رسد به ما چه می‌خواهد برسد. بدترین مردم کسانی هستند که امام حقی را بپذیرند ولی عمل او را دنبال نکنند و برای نمونه، برخلاف روش حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام سخت‌گیر و تنگ‌نظر باشند، گذشت نداشته باشند، دل آنان صافی نباشد و در دل، کدورت، بغض یا عنادی نسبت به کسی مانند دوست، همسایه، فامیل یا برادر خود داشته باشند.

دل امیرمؤمنان علیه‌السلام نسبت به ابن ملجم چه‌قدر صاف بوده است! حضرت فرمود: شیر را برای او ببرید و به او بدهید. اگر ما بودیم گمان می‌کردیم سیاسی کاری می‌کند! ولی چنین نیست و کسی غیر از اولیای خدا و مؤمنان نمی‌توانند چنین دل آئینه‌ای داشته باشند. شیر را به کسی می‌دهد که هزار درهم پول زهر می‌دهد و نیز شمشیری به هزار درهم می‌خرد؛ یعنی دو هزار درهم سرمایه گذاشته و خباثت خود را نیز که بالاتر از آن شمشیر و زهر بوده است به آن می‌افزاید و فرق مبارک آن حضرت علیه‌السلام را می‌شکافد. ولی در برابر، حضرت علیه‌السلام می‌فرماید: شیر را به او بدهید. آیا ما با همسرمان که گاه ممکن است بر اثر خستگی با ما بد دهنی نماید می‌توانیم این‌گونه برخورد کنیم؟ کسی که اهل ولاست و

(۱۸۴)

صفای مؤمنان را دارد، شب که می‌شود همسر را به گرمی در آغوش می‌گیرد و او را می‌نوازد. آیا ما می‌توانیم به کسی که به ما بدی کرده است خوبی نماییم؟

همان‌گونه که گذشت پایان روایت حاضر هشدار می‌دهد بدترین مردم نزد خداوند کسی است که در سخن به امام خود اقتدا کند اما در عمل به او نمی‌گراید. باید دانست مراد از «امام» خود آن حضرت علیه‌السلام و امام معصوم است و نه پیشوایان و رهبرانی که معصوم نیستند و به بدی‌ها و ظلم گرایش دارند. مراد آن حضرت هم چنین افرادی است که می‌گویند ما امیرمؤمنان علیه‌السلام را قبول داریم ولی اعمال آنان مثل کردار آن حضرت نیست. چنین اشخاصی بدترین افراد در نزد خدای تعالی هستند؛ چرا که دیگران می‌توانند بگویند ما امامی گمراه داشته‌ایم اما کسی که از امیرمؤمنان علیه‌السلام دم می‌زند باید مسایل بسیاری را بفهمد و درک کند اما به دانسته‌های خود عمل نمی‌نماید و فقط از او سخن می‌گوید.

باید توجه داشت فراز اخیر بیان مخالف نیز دارد. در برخی از روایات آمده کسی که حب علی در دل داشته باشد؛ هرچند به اندازهٔ ریگ‌های بیابان یا برگ‌های درختان گناه کرده باشد، گناه وی اثری ندارد و از او بخشیده می‌شود؛ این در حالی است که قرآن کریم می‌فرماید: «قُلْ إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یحْبِبْکمُ اللَّهُ وَیغْفِرْ لَکمْ ذُنُوبَکمْ»(۱)؛ اگر خداوند را دوست دارید مرا پیروی کنید و به سخنان من گوش فرا دهید که خداوند

  1. آل عمران / ۳۱٫

(۱۸۵)

نیز در این صورت، شما را دوست دارد. در واقع، آیهٔ شریفه می‌فرماید اگر از من پیروی نداشته باشید و به سخنان من گوش ندهید، معلوم می‌شود مرا دوست ندارید و در نتیجه من نیز شما را دوست ندارم. قرآن کریم نمی‌فرماید اگر شما راه حقی را پذیرفتید، صرف دوست داشتن راه حق کافی است و خداوند شما را با هر گناهی که داشته باشید می‌بخشد.

خداوند حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را نیافریده تا گنه‌کاران شیعی را به گناه تشویق کند! در این صورت حتی ما به شخصیت آن حضرت آسیب رسانده‌ایم؛ چرا که ایشان را حامی گنه‌کاران دانسته‌ایم. این حدیث می‌فرماید: بدترین انسان‌ها در نزد خدای تعالی کسانی هستند که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را می‌شناسند و با این وجود، کردار بدی دارند؛ چرا که وی امامی یگانه چون حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام داشته و گمراه گردیده است. چنین پنداری که محبت حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام تمامی کردار بد را جبران می‌کند اساس اعتقادی، اخلاقی، علمی و عدالتی ندارد و با آیهٔ شریفهٔ ذکر شده منافات دارد. قرآن کریم می‌فرماید اگر کسی را دوست دارید باید به آن‌چه می‌گوید عمل کنید و از او پیروی داشته باشید و در ادامه می‌فرماید اگر شما به آن‌چه می‌خواهم عمل ننمایید به این معناست که شما مرا دوست ندارید و در نتیجه من نیز شما را دوست ندارم؛ به این معنا که اگر به خواسته‌های من عمل نکردید شما را به هیچ وجه دوست ندارم.

در برخی از روایات قائلان به چنین پنداری لعن شده‌اند و آمده است خداوند لعنت کند کسانی را که می‌گویند هر کس گناه کند ما از او حمایت

(۱۸۶)

می‌کنیم. بله معنای برخی از روایات صحیحی که در این زمینه رسیده این است که اگر کسی حب حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را داشته باشد خداوند صفایی در لقمه، نطفه یا وجود وی قرار می‌دهد و به‌گونه‌ای برای او سبب سازی می‌کند تا او را به هدایت رساند.

از شعارهای محوری قرآن کریم که همواره آن را در همه جا پاس می‌دارد «عدالت» است. قرآن کریم می‌فرماید: «فَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ خَیرا یرَهُ، وَمَنْ یعْمَلْ مِثْقَالَ ذَرَّةٍ شَرّا یرَهُ»(۱). این تعبیر اطلاق دارد و به این معناست که هر عملی از هر که باشد به او می‌رسد و با توجه به این معنا روایاتی که در رابطه با حب حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام رسیده به این معناست که محبت آن حضرت به‌گونه‌ای انسان را به خیر و عمل صالح هدایت می‌کند. کسی که پدر یا مادر خوبی داشته یا از نان حلال ارتزاق نموده اگر دچار گناهی شود، خداوند او را نجات می‌دهد؛ زیرا ریشهٔ این درخت سالم است و با ریشه‌ای که دارد می‌تواند خود را به آب رساند و خشکی خود را به سبزی میل دهد. درست است که انسان غرق گناه است ولی گناهانی که بخشیده می‌شود گناهان قصوری است و نه تقصیری و گناهان صغیره است و نه کبیره و گناهانی است که حق اللّه باشد و نه حق الناس. هرچند این بیان به صورت کلی بیانی کامل نیست و برخی موارد نقض نیز دارد.

کسی که ولایت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را ندارد وجود پیکرهٔ او گناه

  1. زلزلة / ۷ـ۸٫

(۱۸۷)

است اما کسی که ولایت آن حضرت را پذیرفته این گناهان صغیره و غیر عمدی اوست که با شفاعت مورد بخشش قرار می‌گیرد اما باید توجه داشت خداوند کسی را که امامی عادل دارد ولی به سخن وی عمل نمی‌کند مبغوض می‌دارد. کسی که امامی عادل دارد؛ امامی که اشتباه و گناه ندارد و به گفتهٔ او عمل نمی‌کند مانند فرزندی ناخلف است که شکر پدر فرزانهٔ خود را نمی‌گزارد. در مورد گناهان کوچک و قصورهاست که ما می‌توانیم چشم امید به حضرات معصومین علیهم‌السلام داشته باشیم ولی چنین نیست که در محشر گفته شود هر شراب خواری که «یا حسین» گفته است را عفو کنید. بله این فاشیست‌ها بودند که می‌گفتند هر کس فاشیست شد مصونیت قانونی دارد و هر کاری کند درست است! یهودیان و مسیحی‌ها نیز چنین اعتقادی را دارند. مسیحیان می‌گویند هر کس روز یکشنبه به کلیسا آید و خیری به کلیسا رساند، گناهانی که در طول هفته انجام داده توسط حضرت عیسی علیه‌السلام خریداری و بخشیده می‌شود. بهایی‌ها نیز گناه خود را با پولی که به کدخدا می‌دهند بخشیده شده می‌دانند و این شیعه است که از این مفاسد به‌دور است. شعار شیعه تقوا، عدالت، پاکی و حرمت خدا، حرمت دین و حرمت عمل است. خداوند ان‌شاء اللّه توفیق دهد اعتقادات و باورهای ما همانند اعتقاد ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام و اولیای خداوند باشد.

(۱۸۸)


روایت « ۳۳ »

غلوّ انگاری و جبرگرایی

«حدّثنا محمّد بن علی بن بشّار القزوینی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا المظفّر بن أحمد، وعلی بن محمّد بن سلیمان قالا: حدّثنا علی بن جعفر البغدادی، عن جعفر بن محمّد بن مالک الکوفی، عن الحسن بن راشد، عن علی بن سالم، عن أبیه قال: قال أبو عبد اللّه جعفر بن محمّد الصادق علیهماالسلام : أدنی ما یخرج به الرجل من الایمان أن یجلس إلی غال فیستمع إلی حدیثه ویصدقه علی قوله، إنّ أبی حدّثنی عن أبیه، عن جدّه علیهم‌السلام أنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: صنفان من أمّتی لا نصیب لهما فی الإسلام: الغلاة والقدریة»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: کم‌ترین چیزی که انسان به آن از ایمان خارج می‌شود این است که با فردی غلو کننده هم‌نشین شود و سخن او را بشنود و گفتهٔ او را باور و تصدیق نماید. همانا پدرم از اجداد خویش روایت می‌کند که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: دو گروه از امت من بهره‌ای از اسلام ندارند: غلات و زیاده‌انگاران و قدریه و جبرگرایان.

بیان: دو گروهی که هیچ نصیب و بهره‌ای از اسلام ندارند در حالی که مسلمانند کسانی هستند که مشکل اعتقادی دارند. باید توجه داشت گاه کسی با هزاران گناه عملی کافر نمی‌شود اما باور و اعتقاد است که می‌تواند

  1. الخصال، ص ۷۲٫

(۱۸۹)

کفرزا باشد. این دو گروه که از دین بهره‌ای ندارند یک گروه از دوستان هستند و یک گروه از دشمنان. دوستان غالیان و زیاده‌انگاران هستند و دشمنان جبرگرایان.

غالیان دربارهٔ مقام اهل بیت علیهم‌السلام غلو و زیاده‌روی می‌کنند و باورهای غیر واقعی دارند و گاه حضرت علی علیه‌السلام را خدا و رزاق ذاتی می‌دانند و باورهای نادرستی در رابطه با اولیای الهی دارند. به صورت کلی هر کسی که تأثیر استقلالی برای اولیای خدا و برای هر چیزی قایل شود و شأنِ از اویی، عنایی و ظهوری آنان را نادیده گیرد غالی است. حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام به عنایت حق رزق می‌دهد و مرده زنده می‌کند و چنین اموری برای ایشان چیزی نیست اما در هیچ یک از این کارها استقلال ندارند و هیچ گاه در جایگاه معبود قرار نمی‌گیرند. غالی را باید تکفیر کرد و کافر دانست. بعضی از قلندران باید در این خصوص دقت بیش‌تری داشته باشند و هر چیزی را نه در باور داشته باشند و نه بر زبان بیاورند. شیعه باید محبتی عاقلانه و عالمانه داشته باشد، نه قلندرانه.

گروه دومی که از دین بی‌بهره‌اند جبرگرایان و قدریه می‌باشند. آنان می‌گویند همیشه آن می‌شود که خداوند می‌خواهد و انسان هیچ گونه آزادی و اختیار و اراده‌ای ندارد. این خداوند است که گنه‌کار را گناه‌کار می‌آفریند و بهشتی را بهشتی می‌کند و اوست که کسی را به پیغمبری بر می‌گزیند و اوست که حساب و کتاب را برپا می‌دارد و ما چون عروسک خیمه شب بازی هستیم که تنها بازی داده می‌شویم. تکلیف برای ما جبر است و این خداست که هر کاری را سامان می‌دهد. ما در دست خدا مثل

(۱۹۰)

مرده در دست مرده‌شور هستیم. شیعه چنین اعتقادی ندارد و خود را فردی زنده در دست خداوند حی و قیوم می‌داند؛ نه ما مرده‌ایم و نه خداوند مرده شور است. بهشت، جهنم، ثواب، عقاب، تکلیف، ارسال رسولان و حساب و کتاب با جبر معنا ندارد و پوچ است. ترویج جبر از سیاست‌های حاکمان بنی امیه بوده است تا بر خطاها و اشتباهات و شهوت‌بارگی خود صحه گذارند و به مردم بباورانند که این اعمال از ناحیهٔ خداوند است و به آنان ارتباطی ندارد، از این رو نباید در برابر آن پاسخگو باشند و نیز این خداوند است که آنان را خلیفه خواسته است و مردم در انتخاب خلیفه نقشی ندارند حتی محمدرضا شاه می‌گفت سلطنت موهبت خداست، به هر کس بخواهد آن را می‌دهد. الحمد للّه مردم ایران این به اصطلاح موهبت را از او گرفتند و نشان دادند مردم در زندگی سیاسی و اجتماعی زنده و تأثیرگزار هستند.

(۱۹۱)

(۱۹۲)


روایت « ۳۴ »

خوارشدگان شایستهٔ احترام

«حدّثنا محمّدبن الحسن بن أحمد بن الولید رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد ابن الحسن الصفّار، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن محبوب، عن عبد اللّه ابن سنان قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه‌السلام قال: إنّی لأرحم ثلاثة، وحقّ لهم أن یرحموا: عزیز أصابته مذلّة بعد العزّ، وغنی أصابته حاجة بعد الغنی، وعالم یستخفّ به أهله والجهلة»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: من با سه گروه با مرحمت و مهربانی برخورد می‌کنم و شایسته است که با آنان به نیکی برخورد شود: فرد گرامی که پس از عزت خوار گردیده، و توان‌گری که پس از ثروت به فقر دچار شده و عالمی که خانواده و ناآگاهان او را کوچک می‌شمرند.

بیان: سفارشی که در این روایت است چیزی فراتر از عدالت است و از عنایت و بزرگواری سخن می‌گوید. برخورد کریمانه، جوان‌مردانه و از روی فتوت و بزرگواری این است که به سه نفر حرمت گذاشته شود. سه نفر که در زندگی شکست خورده‌اند. دنیا فراز و فرود و نشست و برخاست دارد و روزی به نفع یکی و روز دیگر به ضرر اوست. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «والدهر یومان: یوم لک ویوم علیک، فإذا کان لک

  1. الخصال، ص ۸۶٫

(۱۹۳)

فلا تبطر، وإذا کان علیک فاصبر»(۱)؛ روزگار دو روز است: روزی برای تو و روزی بر علیه توست. روزی که دنیا برای توست، زیاده‌روی ننما و روزی که بر علیه توست بردبار باش. به نقل از تحف العقول آمده است: «والدهر یومان: یوم لک ویوم علیک، فاصبر، فبکلیهما تمتحن»(۲)؛ روزگار دو روز است: روزی که برای توست و روزی که بر علیه توست. پس بردبار باش که به هر دو آزموده می‌شوی.

شکست در زندگی هر کسی ممکن است پیش آید و موضوع این روایت سه گروه از این افراد است که باید به آنان حرمت گذاشت و با احسان، جوانمردی و بزرگواری با آنان برخورد نمود. امام صادق علیه‌السلام به گروهی فرمود: من حرمت سه نفر را پاس می‌دارم و سزوار است به آن‌ها حرمت گذاشته شود و شایستگی آن را دارند؛ هرچند واجب نیست. یکی از آنان کسی است که عزیز، گرامی و محترم بوده و سپس با پیشامدی ذلیل شده و به خواری افتاده است. برای نمونه، وی تا دیروز مسؤولیتی دولتی داشته و از کارگزاران بوده و امروز با تغییر نظام یا دولت از اوج به حضیض افتاده و ممکن است جامعه دیگر به او اعتنایی نداشته باشد و حرمت دیروز او را نگاه ندارد ولی جوانمرد کسی است که با چنین انسانی با احترام دیروز او مواجه شود. افراد معتاد، منحرف یا گمراه نیز در این تعبیر داخل هستند و باید احترام آنان را نیز نگاه داشت؛ هرچند نباید به اشتباه آنان گرفتار شد. زنی که زندگی خوبی داشته و از شوهر خود طلاق می‌گیرد

  1. نهج البلاغة، ج ۴، ص ۹۴٫
  2. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص ۹۵٫

(۱۹۴)

یا شوهر وی از دنیا می‌رود و تنها می‌شود نیز از عزت می‌افتد و به چنین زنی نیز باید با حرمت برخورد نمود. زندگی بدون شکست نیست و مصادیق این گفته بسیار است. کسی که به غیر عمد تصادف می‌کند و به زندان گرفتار می‌شود یا فرزندی که یتیم شده نیز موضوع این بخش از روایت است.

مردی که همسر وی درگذشته یا طلاق گرفته و چراغ خانه‌اش خاموش شده است نیز مصداق این مورد است. نباید گذاشت چنین کسی در خانه تنها بماند، باید او را دعوت کرد، به خانه‌اش رفت و در مشکلات وی همیار او بود تا دوباره چراغ خانه‌اش روشن شود.

نباید در مورد کسی که شکست می‌خورد و عزت خود را از دست می‌دهد گفت می‌خواست مواظب باشد تا چنین نشود یا می‌خواست با شوهر خود بسازد و سازگاری داشته باشد. حکم تنها از آنِ خداوند است و همه را باید بندهٔ خداوند دید و نباید اشتباه کسی را به رخ وی کشید، بلکه باید شخص شکست خورده را کمک کرد و به او حرمت گذاشت و به او دل‌داری و امیدواری داد.

در اسلام کسی بدتر از ابن ملجم نیست اما آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام چه‌قدر به او حرمت گذاشت! فرمود: او را مثله نکنید، او را نزنید و اگر من از دنیا نرفتم، خود حد را بر او جاری می‌کنم؛ یعنی حتی امام حسن علیه‌السلام نیز در این مورد دخالت نکند و چنان‌چه از دنیا رفتم، حکم خداوند را اجرا کنید و حتی آن حضرت کاسهٔ شیر خود را برای او فرستاد در صورتی که وی «اشقی الاشقیا» بوده است! اسلام بی‌حرمتی به کسی را حتی در اجرای

(۱۹۵)

حدّ نمی‌پذیرد. متأسفانه گاه دیده می‌شود وقتی کسی گناهی می‌کند که باید حد بر او جاری شود، او را مسخره و «هو» می‌کنند و آبروی وی را می‌ریزند. کسی که حد اجرا می‌کند باید به کسی که می‌خواهد حد بر او جاری سازد سلام نماید و با او مانند مهمانی رفتار کند و به او بگوید چون خداوند گفته شلاق بزن، من این کار را می‌کنم بدون آن‌که وی را به سخریه بگیرد و به او بی‌احترامی کند. کسی که حد اجرا می‌کند باید از کار خود ناراحت باشد و ناراحتی خود را اظهار کند و بگوید من باید حکم خداوند را اجرا نمایم. البته خوب نیست کسی در چنین کارهایی شرکت کند یا آن را شغل خود قرار دهد. انسان باید کارهای شیرین را به عنوان شغل برگزیند، نه کارهایی که کام مردم را تلخ می‌کند. حدود اسلامی با وحشی‌گری متفاوت است. حد اسلامی آن است که وقتی یک مورد آن اجرا می‌شود مردم عبرت بگیرند، متنبه شوند و به یاد خلاف خود بیفتند، نه این‌که از آدم گنه‌کار دفاع کنند و برای او دلسوزی داشته باشند، بلکه باید برای دین و بزرگواری آن دل بسوزانند؛ همان‌طور که قرآن کریم می‌فرماید: «وَلاَ تَأْخُذْکمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ»(۱)؛ در راه دین با توجه به آن‌چه که دین می‌گوید و بدون افراط و تفریط و بدون دخالت دادن سلایق شخصی، اجرای حد را باید به محکمی انجام داد و در اجرای حدی که ثابت شده است ـ چون دستور خداوند است ـ نباید کم‌ترین شک و سستی به خود راه داد اما این بدان معنا نیست که ما وحشی‌گری‌های

  1. نور / ۲٫

(۱۹۶)

نفسانی و سادیسم روانی خود را با آن همراه کنیم.

اما دومین فردی که باید با او به احترام برخورد نمود فقیری است که پیش از این توانمند بوده و پس از عزت، تحقیر شده است. به چنین شخصی باید کمک کرد تا خواری فقر را نکشد و به جایی رود که ناشناس باشد و به او حرمت گذارند.

اما فرد سوم عالمی است که خانواده و مردم شهر یا محل یا ناآگاهان به او بی‌حرمتی می‌کنند و شما باید تحقیر آنان را جبران کنید و از او دل‌جویی داشته باشید و نگذارید کسی به او بی‌احترامی نماید و او را کوچک و خوار سازد.

در مقایسهٔ این سه گروه با هم به دست می‌آید که دو گروه نخست هرچند خود با دست خود سبب شکست و ذلت خود شده باشند شایستهٔ احترام هستند و تنها عزت پیشین و ذلت پسین آنان ملاک شایستگی احترام است اما این روایت هیچ گاه نمی‌گوید عالمی را احترام کنید که خود سبب خواری خود شده باشد، بلکه می‌فرماید عالمی را احترام نمایید که خانواده و ناآگاهان قدردان او نیستند و او را خوار می‌سازند.

روایت می‌فرماید دیگرانی که عالم نیستند و پیش از این عزیز بوده‌اند جوان‌مردی حکم می‌کند به آنان حرمت گذاشته شود؛ هرچند مرتکب قتل شده باشند. این روایت در مورد ثروتمندان و قدرتمندانی که فقیر و ذلیل می‌شوند و موقعیت خود را از دست می‌دهند شرطی برای احترام به آنان نمی‌گذارد.

(۱۹۷)

بر این اساس نباید به برخی از سرمایه‌داران که ورشکست می‌شوند و به زندان نمودن آنان حکم می‌شود بی‌احترامی کرد و آن‌ها را با زیرشلواری یا پیراهن زندان در محکمه آورد، بلکه باید بیت المال و مال مردم را با احترام از او گرفت و او را به زندان که جزو حکم است برد و در آن‌جا لباس زندان بر او پوشاند. بی‌احترامی کردن امری جدای از آن است که از حق مردم نباید گذشت. شخصی که اهل فرار نیست را نباید دست‌بند زد. دست‌بند برای مجرمانی است که احتمال فرار آنان می‌رود. حقوق الهی امری ورای بی‌حرمتی به افراد است.

بله، سرمایه‌داری که فردی عادی بوده و با دزدی و حیله به سرمایه رسیده و پول هنگفتی از مال مردم و بیت المال را جابه‌جا کرده است دزد است و نه فردی عزیز و چنین فردی شایستهٔ احترام نیست و موضوع این روایت عزت و ثروت تثبیت شده است که حال، رو به شکست و زوال گذاشته است.

مراد از عزیزی که خوار شود کسی است که در چارچوب احکام شرعی و به صورت قانونی بزرگ، عزیز و محترم شده و پس از آن با پیشامد مشکلاتی، عزت خود را از دست داده و نه کسی که با دزدی از بیت المال و با رابطه و خارج از قانون و ضابطه همانند قارچ در جامعه و دستگاه‌های دولتی رشد می‌کند و برخی او را گرامی می‌دارند. برای نمونه، حضرت یوسف علیه‌السلام هم پیامبر است و هم پیامبرزاده که در پی حسادت برادران به غربت گرفتار می‌شود. البته باید دانست خداوند همواره عزت و احترام مؤمن را نگاه می‌دارد؛ هرچند وی ضربات سخت

(۱۹۸)

و سنگینی بخورد و ورشکست شود. عزیز کسی است که در عزت ثبات داشته است. در رابطه با ثروتمندی که فقیر می‌شود نیز همین حکم جاری است و کسی که در یک شب مثل قارچ با رابطه و زد و بند و با حیله، مالی را از بیت المال می‌دزدد و خود را به نوایی می‌رساند و اموالی باد آورده دارد را شامل نمی‌گردد.

برخی از سرمایه‌داران ساختگی هستند و با مال مردم ثروتمند شده‌اند و اگر بده‌کاری خود به مردم یا بانک‌ها را بپردازند فقیر می‌شوند و چنین نیست که با زحمت و آبروداری به ثروت رسیده باشند، چنین کسی عزیز نیست. عزیز کسی است که با آبروداری و زحمت و کوشش به ثروت و عزت رسیده باشد.

باید توجه داشت درست است باید به عزیزی که خوار شده یا ثروتمندی که فقیر شده رحم نمود اما رحم کردن یک بحث است و درخواست طلب خود از آنان سخنی دیگر است و این روایت نمی‌فرماید در صورتی که بده‌کار شما ورشکست شد طلب خود را گذشت نمایید. اگر بده‌کاری ورشکست شود، بده‌کاری وی هم‌چنان ثابت است اما باید به او مهلت داد و فشاری روانی بر وی وارد نیاورد و به او بی‌احترامی نکرد و او را اذیت و آزار ننمود؛ همان‌گونه که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام هم می‌فرماید شیر را برای ابن ملجم ببرید و هم می‌فرماید حکم خدا را اجرا کنید. دِین و بدهی از کسی برداشته نمی‌شود و حتی با مرگ به وارث منتقل می‌گردد و آنان هستند که باید بدهی فرد درگذشته را بدهند و حتی بدهی عبادی وی و نماز و روزه‌هایی که نگزارده بر پسر بزرگ‌تر واجب می‌گردد، اما نباید به

(۱۹۹)

بده‌کار ورشکست شده بی‌حرمتی کرد و این به معنای گذشت از حق و حقوق خود نیست.

اما روایت حاضر در مورد عالمان دینی دیدگاهی گسترده ندارد و تنها سفارش می‌نماید به عالمی احترام بگذارید که علم و تقوا و عدالت وی تثبیت شده و ناآگاهان حرمت او را پاس نمی‌دارند اما عالمی که به صورت آگاهانه بدی می‌نماید و خود را ذلیل می‌سازد شایستهٔ حرمت نیست؛ چرا که عالم دینی هیچ گاه نباید به بدی بگراید و در صورت میل به بدی‌ها به دین لطمه وارد می‌آورد. عالم گمراه یا منحرف، مردم و دین را به گمراهی می‌کشد و چنین شخصی را نباید مورد حمایت قرار داد، بلکه حکم او سخت‌تر و سنگین‌تر می‌شود؛ چرا که کردار وی به دین منسوب است و به همان اندازه مسؤولیت او سنگین‌تر می‌باشد. از این روست که باید گفت این عالمان دینی هستند که نیاز بیش‌تر به نصیحت دارند. این روایت تفاوت بسیار ظریف میان عزت، ثروت و علم را بیان می‌دارد. حضرت امیرمؤمنان دربارهٔ اهمیت علم می‌فرماید:

«یا کمیل، العلم خیر من المال. والعلم یحرسک وأنت تحرس المال. المال تنقصه النفقة والعلم یزکوا علی الانفاق، وصنیع المال یزول بزواله»(۱).

ثروت و مال نیازمند نگه‌داری است اما علم و دانش باید انسان را حفظ و نگاه‌داری نماید، بر این اساس، مسؤولیت عالم بیش از دیگران است.

روایت یاد شده می‌فرماید به عالمی که مردم قدرشناس او نیستند باید

  1. نهج البلاغة، ج ۴، ص ۳۵٫

(۲۰۰)

حرمت گذاشت. درست است که عالم ممکن است خطا کند! اما در صورتی باید حرمت او را نگاه داشت که خطا یا اشتباه عمدی نداشته باشد؛ چرا که خود علم او را سرزنش و تنبیه می‌کند و علمی که دارد او را به توبه و بازگشت وادار می‌کند.

عالمی که سالیان متمادی بزرگوار، عزیز و محترم بوده و ناگهان در پیشامدی به زمین خورده شایستهٔ احترام است ولی اگر عالمی قارچ گونه رشد کرده و با آن‌که عالم نیست خود را عالم نمایانده و با اتکا به مراکز قدرت و سیاست خود را مطرح نموده و حالا مقام خود را از دست داده است شایستهٔ احترام نیست.

لزوم احترام به عالم به سبب حرمت داشتن علم است. نقل است مؤمنی کنار قبر ابوحنیفه رفت و کفش‌هایش را سر قبر ابوحنیفه درآورد و سپس به لعن او مشغول شد. شخصی از وی پرسید این برای من معماست! تو احترام می‌کنی یا بی‌احترامی؟ اگر او را لعن می‌کنی چرا کفش‌هایت را بیرون آورده‌ای؟ وی گفت: من کفش‌هایم را بیرون آورده‌ام؛ زیرا ابوحنیفه عالم است و من می‌خواهم از این جهت به او حرمت بگذارم، من فردی عادی هستم و ابوحنیفه عالم است و من به عالم بی‌احترامی نمی‌کنم. اما این‌که او را لعن می‌کنم به خاطر این است که در مقابل امام صادق علیه‌السلام که بالاتر از او بوده می‌ایستاده است. امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: «من دعا النّاس إلی نفسه وفیهم من هو أعلم منه فهو مبتدع ضالّ»(۱).

 

  1. ابن شعبه حرانی، تحف العقول، ص ۳۷۵٫

(۲۰۱)

وی گوید چون ابوحنیفه در برابر امام صادق علیه‌السلام می‌ایستاده و ادعا داشته در حالی که شایستهٔ آن نبوده، وی را لعن می‌کنم اما حرمت علم او را دارم.

عالمی که می‌داند عالمی دیگر از او داناتر و بالاتر است در صورتی که صاحب ادعا باشد و مردم را به سوی خود دعوت کند، گمراه است. در میان کاسبان نیز چنین است که وقتی می‌داند فلان کاسب جنسی بهتر از او دارد و با سؤال مشتری، به وی اعلام نمی‌دارد و آن را پنهان می‌سازد، بدی خود را می‌رساند.

منظور از عالم کسی است که به صورت واقعی متخلق به علم است مانند ثروتمند و عزیزی که ثروت و عزت برای آنان تثبیت شده است و نه کسانی که بازی می‌کنند و با بازی‌گری خود را مطرح می‌نمایند.

خداوند دین و تقوای عالمان را حفظ کند و همهٔ مردم و مؤمنان را از هر گزندی مصون و محفوظ بدارد.

(۲۰۲)


روایت « ۳۵ »

بایسته‌ها و شایسته‌های ماه مبارک رمضان

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، وعبد اللّه بن جعفر الحمیری، ومحمّد بن یحیی العطّار، وأحمد بن إدریس جمیعا قالوا: حدّثنا أحمد بن محمّد ابن عیسی، ومحمّد بن الحسین بن أبی الخطّاب، عن محمّد بن سنان، عن حذیفة بن منصور، عن معاذ بن کثیر، ویقال له: معاذ بن مسلم الهراء، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: شهر رمضان ثلاثون یوما لا ینقص واللّه أبدا»(۱).

ـ نقل شده امام صادق علیه‌السلام فرمود: ماه رمضان سی روز است و به خدا سوگند که هیچ گاه از آن کاسته نمی‌شود.

بیان: گاه خداوند توفیق برخی از امور را از انسان می‌گیرد؛ برای نمونه، ممکن است ماه رمضان باشد و مردم چون نمی‌دانند اول ماه شده است روزهٔ خود را می‌خورند. ممکن است در پایان ماه، عید فطر باشد و مردم در ماه شوال روزه بگیرند و در غیر آن فطریه می‌دهند و نماز عید فطر می‌گزارند. مؤمنان به چنین حرمان‌هایی مبتلا می‌شوند. درست است که آنان به ظاهر مأمور می‌باشند و ممکن است تکلیفی نداشته باشد، ولی از عوارض روزه‌خواری یا روزهٔ عید فطر در امان نیستند و مانند کسی است که شراب را به گمان آب می‌خورد. وی گرچه گناهی نکرده است اما

  1. الخصال، ص ۵۲۹٫

(۲۰۳)

چنین نیست که به آلودگی مستی دچار نشود. زمانی که خداوند توفیق را از انسان سلب کند وی تکلیف خود را نمی‌داند.

روزهٔ ماه شعبان در واقع مدخل ورودی ماه رمضان و اذن دخول به آن می‌باشد. روزهٔ ماه رجب و شعبان همانند اذان و اقامه برای نماز است و انسان را برای انجام این فریضه آماده می‌سازد. ورود به ماه رمضان بسیار سنگین است و کسی که بخواهد ادب نگاه دارد و بخواهد سنگینی آن را بکاهد ناچار است روزهٔ این دو ماه را به قدر توان بیاورد و از خداوند بخواهد به وی توفیق دهد تمامی روزهٔ این ماه نصیب وی بشود و او بتواند تمامی روزهای این ماه مبارک را روزه بگیرد. آقا امام سجاد علیه‌السلام در صحیفهٔ سجادیه نسبت به عظمت ماه رمضان و ورود و خروج آن اهتمام بسیاری دارد و دعایی که در این رابطه در صحیفه آمده حلول ماه مبارک رمضان را هم‌پای نزول قرآن کریم و وحی دانسته است.

اما آن‌چه در این ماه حایز اهمیت است این است که انسان در پی جلب توفیق و عنایت خاص خداوند باشد. چنین نیست که تیر از چلهٔ کمان گذشته و هرچه قرار است بشود می‌شود! جیب یکی در روشنایی روز زده می‌شود و یکی در تاریکی شب گوهری می‌یابد. یکی در تاریکی چیزی می‌یابد و دیگری در روشنایی چیزی را گم می‌کند. بله، درست است انسانی که ظهوری بیش نیست و شأن از اویی دارد باید همواره به خداوند تکیه نماید و غرور و کبر دامنگیر وی نشود و همیشه به خدا پناه برد تا خداوند به وی عنایت نماید و از او سلب توفیق نشود و روزهٔ ماه رمضان و نماز عید فطر را در جای خود بگزارد. بی‌توفیقی یعنی این‌که

(۲۰۴)

ندانیم اسم اعظم الهی چیست؟ یعنی این‌که مؤمن واقعی را نشناسیم کیست تا به او احترام گذاریم یا مواظب باشیم آسیبی به او نرسانیم! یعنی آغاز و انجام ماه رمضان را در نیابیم. ماه رمضان بسیار عظمت دارد و باید قدرشناس این ماه بود و با صفای بیش‌تر و حرارت فراوان‌تری دنبال صفا و تزکیهٔ نفس بود و با قرآن کریم بیش‌تر انس داشت و از آن استفاده نمود. نباید چنین باشد که تنها ناهار این ماه به افطاری و سحری و مهمانی تبدیل شود. این در حالی است که امام سجاد علیه‌السلام این ماه را چنین توصیف می‌نماید:

«والحمد للّه الذی جعل من تلک السبل شهره شهر رمضان، شهر الصیام، وشهر الإسلام، وشهر الطهور، وشهر التمحیص، وشهر القیام، الذی أنزل فیه القرآن، هدی للنّاس، وبینات من الهدی والفرقان»(۱) و آن را «شهر الاسلام»، «شهر الطهور»، «شهر التمحیص» و «شهر القیام» می‌دانند.

به طور کلی در این ماه باید به چهار امر توجه داشت:

نخست این‌که انسان نفس خود را رام کند. نفس آدمی سرکش و چموش است و در پی آزادی عمل و بخور بخور و لذات نفسانی و شهوانی است و برای رام کردن آن باید با نفسی که آزاد و رهاست درگیر شد، به‌خصوص اگر نفس به مرحلهٔ اماره به بدی‌ها برسد.

در این ماه باید با خود تمرین کرد و ریاضت کشید تا بتوان بر نفس چیره شد و زور خود را داشت. با چند ساعت غذا نخوردن، کالری و انرژی بدن

  1. صحیفهٔ سجادیه، ص ۲۱۲٫

(۲۰۵)

انسان محدود می‌شود و در نتیجه روح وی قدرت مانور پیدا می‌کند و توان وی برای چیرگی بر نفس افزون می‌شود. این ماه را باید ماه کشتی با خود دانست و دید تا آخر ماه چه مقدار می‌توان مانع هاری نفس شد.

از مشکلات امروز جوامع، هاری نفس انسان‌هاست. نفس‌ها هار شده‌اند و به همین جهت برای کمی پول، آدم کشته می‌شود و آمار جرم و جنایت بالا رفته است. در گذشته، قداره‌کش‌ها و قلدرها گاهی چند ساعت با هم دعوا می‌کردند و تنها چهار نیش تیغ را با مهارت فراوان به هم می‌زدند و آدم نمی‌کشتند اما امروزه قساوت قلب و هاری نفس چنان شدت گرفته که انسان‌هایی بی عرضه نیز قتل نفس مرتکب می‌شوند. این لقمه‌های حرام و آلوده است که نفس آدمی را چنین هار می‌کند که حتی انسانی ضعیف حاضر به کشتن دیگری می‌شود. باید هاری نفس را به‌گونه‌ای درمان کرد و خود را از ظلم، بی‌انصافی و ناجوان‌مردی دور داشت.

امر دوم این است که گرفتن روزه و سحر خیزی برای سلامتی مزاج انسان لازم است و سوخت بدن را کنترل می‌کند و نوعی سرویس‌دهی عمومی به بدن به شمار می‌آید و بدن را از استهلاک و پیری زودرس دور می‌دارد. تفصیل این نکته را باید در کتاب‌های پزشکی جست.

سومین امر مهم این است که انسان روزه‌دار چون تشنه و گرسنه می‌شود و می‌خواهد چیزی بخورد و بیاشامد اما نمی‌تواند، با فقیران و بینوایان همدرد می‌شود و آنان را یاد می‌کند. خانواده‌های فقیری که چیزی ندارند تا مصرف کنند!

(۲۰۶)

در این سه ویژگی تمام مردم مشترک هستند و حتی اگر کافری نیز روزه بگیرد، به سه خاصیت یاد شده دست می‌یابد اما جهت چهارمی که ویژهٔ مؤمنان است این است که برخی از روایات بیان می‌دارد نظام عالم هستی و سیستم آن و جو در ورای دنیا و به تعبیر دیگر در متافیزیک عالم تغییر می‌کند و درهای رحمت باز می‌شود و شیاطین بسته می‌شوند و جهنم خاموش می‌شود؛ یعنی همان گونه که زمستان هوا سرد و در تابستان هوا گرم می‌شود و آب و هوا تغییرات پایداری را نشان می‌دهد، ماه رمضان نیز نظام هستی را به‌گونه‌ای دیگر می‌نماید و اگر آدمی اندکی همت نماید و خود را در مسیر رحمت آن قرار دهد به توفیق خاص و عنایت ویژهٔ الهی دست می‌یابد. ماه رمضان ماهی است که درهای رحمت باز و وحی نازل می‌شود و جبراییل و دیگر فرشتگان به زمین می‌آیند و روح به ناسوت کشیده می‌شود و انسان می‌تواند در کمین فیوضات آسمانی بنشیند و آن را رصد نماید تا ببیند این فیوضات در کجا و در خانهٔ چه کسی می‌نشینند و بر چه کسی وارد می‌شوند. انسان می‌تواند در مظانّ رؤیت و وصول این حقایق بنشیند و از آن استفاده نماید. تعبیراتی که امام سجاد علیه‌السلام نسبت به ماه مبارک رمضان در صحیفه دارند به جهت این امر است. فیوضات عالم در این ماه تغییر می‌کند و به تبع آن، مؤمن نیز باید در این ماه مبارک نسبت به این امر اهتمام بسیار داشته باشد؛ به‌طوری که در پایان ماه بتواند بگوید من با تمام وجود این تغییرات عالم را دیدم و به فیوضات این ماه مبارک رسیدم نه آن‌که تنها ببیند سیستم سفرهٔ وی تغییر کرده و خرما، بامیه و زولبیا به جای پنیر

(۲۰۷)

صبحانه در سفره آمده است. مؤمن حقیقی کسی است که بتواند چنین حقایقی را رصد کند. متأسفانه آزمایشگاهی که بتوان چنین مطالب ربوبی را در آن اثبات کرد، وجود ندارد و جای خالی آن دانش‌های مسلمانی را رنج می‌دهد. باید به صورت آزمایشگاهی بتوان ثابت نمود و آن را محسوس نخبگان کرد که هوای ماه شعبان، رجب، رمضان و شوال با هم تفاوت دارد.

قرآن کریم در وصف این ماه و شب قدر آن می‌فرماید: «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ أَمْرٍ»(۱)؛ مؤمن باید ببیند این فرشتگان و روح در کجا فرود می‌آیند. باید دانست «روح» موجودی بزرگ‌تر از ملائکه و بسان قلب برای وادی ملکوت است و تنها این ماه است که ظرفیت نزول و پذیرش آن را دارد و دیگر ماه‌ها چنین ظرفیتی ندارند. علت این‌که قرآن کریم در این ماه مبارک نازل شده به خاطر کشش و ظرفیت این ماه است و ناسوت در غیر این ماه کشش نزول قرآن کریم را ندارد.

چگونه است که «روح» با این عظمت به ناسوت فرود می‌آید و ما نه آن را می‌بینیم و نه خبری از آن می‌شنویم! و گاه تنها بر اثر زیاد خوردن سحری و افطاری چند کیلو بر وزن خود می‌افزاییم. وقتی واکسنی به بدن تزریق می‌شود اثر آن ظاهر می‌گردد و گاه یک قرص انسان را به زمین می‌زند یا او را که مانند جنازه‌ای در بستر افتاده از زمین بلند می‌کند، اما چگونه است که ما اثر فرود و فراز «روح» و تغییرات ماورایی عالم در ماه

  1. قدر / ۴٫

(۲۰۸)

مبارک رمضان را نمی‌بینیم!

باید عاجزانه از خداوند خواست معرفت و قدرت شناسایی این ماه مبارک را به ما عطا فرماید تا بتوانیم فیوضات این ماه را باور کنیم و حقایق آن را ببینیم.

اما روایتی که در صدر بحث نقل شد، بیان می‌دارد ماه رمضان همیشه سی روز است و در طول تاریخ هیچ گاه کم‌تر از آن و بیست و نه روز نمی‌شود. مرحوم صدوق این روایت را نقل می‌کند و به آن فتوا می‌دهد. مرحوم صدوق قدس‌سره معتقد است کسانی که ماه رمضان را کم‌تر از سی روز می‌دانند تابع اهل سنت شده‌اند. وی گوید: «مذهب خواصّ الشیعة وأهل الاستبصار منهم فی شهر رمضان أنّه لا ینقص عن ثلاثین یوما أبدا، والأخبار فی ذلک موافقة للکتاب ومخالفة للعامّة، فمن ذهب من ضعفة الشیعة إلی الأخبار التی وردت للتقیة فی أنّه ینقص ویصیبه ما یصیبه الشهور من النقصان والتمام اتّقی کما تتّقی العامّة، ولم یکلّم إلاّ بما یکلّم به العامّة، ولا قوّة إلاّ باللّه»(۱).

از سوی دیگر بیش‌تر فقیهان با این نظرگاه مخالفت نموده‌اند. علم هیأت نیز این دیدگاه را نمی‌پذیرد و با توجه به دوران این ماه در فصول چهارگانه و حرکت وضعی ماه و درجهٔ خاصی که دارد آن را بیست و نه روز می‌داند. چنین فتوایی اساس علمی ندارد و اشتباه و خطاست. شاید روایت یاد شده خصوصیت مکانی و زمانی داشته و از این لحاظ قابل

  1. خصال، ص ۵۳۱٫

(۲۰۹)

توجیه است که در جای خود قابل بحث است.

(۲۱۰)

(۲۱۱)


روایت « ۳۶ »

دروغ‌های شایسته و راست‌های ناصواب

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن الحسین بن سعید، عن أبی الحسین بن الحضرمی، عن موسی بن القاسم البجلی، عن جمیل بن درّاج، عن محمّد بن سعید، عن المحاربی، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن آبائه، عن علی علیهم‌السلام قال: قال النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله : ثلاث یحسن فیهنّ الکذب: المکیدة فی الحرب، وعدتک زوجتک، والإصلاح بین النّاس.

وثلاث یقبح فیهنّ الصدق: النمیمة، وإخبارک الرجل عن أهله بما یکرهه. وتکذیبک الرجل عن الخبر. قال: وثلاثة مجالستهم تمیت القلب: مجالسة الأنذال، والحدیث مع النّساء، ومجالسة الأغنیاء»(۱).

ـ پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند: در سه مورد دروغ گفتن نیکوست: حیلهٔ جنگی در میدان نبرد، وعده به همسر، اصلاح رابطه میان مردم.

در سه مورد است که راست‌گویی در آن زشت است: نمیمه و سخن‌چینی، خبر دادن کسی از خویشان وی به آن‌چه که آن را ناپسند می‌دارد، و تکذیب کردن فردی که خبری داده است.

هم‌چنین آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: هم‌نشینی با سه نفر سبب مرگ قلب

  1. خصال، ۸۷٫

(۲۱۲)

می‌شود: هم‌نشینی با افراد پست و فرومایه، گفت‌وگو با زنان، و هم‌نشینی با ثروتمندان و سرمایه‌داران.

بیان: انسان باید عبد اطاعت‌پذیر و پیرو احکام الهی باشد نه این‌که آموزه‌های دین را از سر عادت انجام دهد به‌گونه‌ای که در عمل به تکلیف، نتواند از عهدهٔ انجام کاری بر آید که غیر از آن‌چه تاکنون انجام می‌داده باشد و عمل کردن به آن برای وی سخت و سنگین است.

یکی از مواردی که حسن و قبح آن ذاتی نیست و به حیثیات و وجوه است دروغ است که گاه حسن و نیکوست و گاه قبیح و زشت. این روایت مصادیق دروغ نیکو و راست زشت را بیان می‌دارد. انسان باید در اطاعت‌پذیری چنان تمرین نموده باشد و نفس خود را رام و سرسپردهٔ خواسته‌های الهی و حق کرده باشد که هرچند وی دروغ را زشت می‌دارد بتواند در جای خود دروغ بگوید یا در جای خود راست نگوید. دروغ از مواردی است که هم مورد خوب دارد و هم مورد بد و زشت و این‌جاست که کار خطرناک می‌شود و تشخیص آن سخت می‌گردد. دروغ مانند چاقوست که اگر در خانه‌ای نباشد نمی‌شود چیزی را پاره کرد و انسان به سختی دچار می‌شود. چاقو امر لازمی است. البته همان‌طور که چاقو اقتضای خوبی دارد، اقتضای بدی هم دارد؛ زیرا می‌شود با آن آدمی را به قتل رساند. در روایت است مؤمن ممکن است دزدی کند اما نمی‌تواند دروغ بگوید و اگر کسی دروغ گفت، معلوم می‌شود مؤمن نیست، با این وجود، در سه مورد می‌شود دروغ گفت و این برخلاف عادت مؤمن است و می‌فهماند مؤمن باید معرفت داشته باشد. گویی می‌فرماید اگر شما فقط

(۲۱۳)

یاد بگیرید دروغ نگویید مسلمان ناآگاه و گمراهی هستید.

دروغ مانند سم و داروست و باید معرفت داشت تا سم را در جای خود مصرف نمود. اگر با دروغی می‌توان مشکل، کدورت، نگرانی و ناراحتی را از دل مردم مسلمان بیرون کرد بسیار پسندیده است و باید سم را مصرف کند و با قصد قربت نیز این کار را بکند. مسلمان باید وضعیت شناس باشد و بداند کجا باید از سم بهره برد و کجا از عسل و مربا. راست گفتن در برخی از موارد زشت است. استفاده از راست نیز تخصص می‌خواهد و باید آن را مانند دارو دانست و چنین نباشد که برای هر فردی از آن تجویز شود. اما دروغ‌هایی که شایسته است در سه مورد است: یکی از این موارد، فریب و نیرنگ در جنگ است. دیگر آن‌که مرد وقتی به خانه می‌رود نباید مشکلات خود را به خانه ببرد. مرد در خانه باید جوانمرد باشد و شیرینی و صفای خود را برای همسر خود ببرد و نباید گرفتاری‌های خود را بر سر همسر و فرزند خالی کند و در این زمینه می‌تواند دروغ بگوید. مرد باید پشتوانهٔ زن و فرزند باشد و به آنان امید دهد نه آن‌که آینده‌ای تاریک را برای آنان ترسیم نماید و از مشکلات خود برای آنان بگوید و آنان را در ترس و اضطراب فرو ببرد. انسان یا نباید از مشکلات خود چیزی بگوید یا دست‌کم باید چیزهایی را که مشکل دارد به آنان نگوید و آنان را آزرده و رنجور نسازد. امید، قوت، نشاط و شادی دادن به همسر و فرزند بسیار حایز اهمیت است و مرد باید چنان جوانمرد باشد که اگر مشکلی دارد آن را در خود فرو بخورد. این مورد از دروغ برای آن است که حرمت، آسایش، امنیت و آرامش خانواده حفظ شود.

(۲۱۴)

اما مورد سوم دروغی است که می‌تواند به اصلاح رابطهٔ میان دو نفر بپردازد. البته، دروغی که شخص برای جلب منفعت و سود می‌گوید و منافع شخصی خود را در نیت دارد داخل در این مورد نیست و چنین دروغی قبح فاعلی دارد. دروغ مانند سم است و در سال ممکن است برای چند نفر خاص به عنوان دارو تجویز شود. در این مورد نباید گفت: من به راست گفتن عادت کرده‌ام، بلکه باید گفت: اگر خداوند امر نماید، من دروغ هم می‌گویم. بر این اساس، نباید به گفتن دروغ مصلحتی عادت کرد و مصلحت را بهانه آورد؛ چرا که موارد مصلحت اندک پیش می‌آید. دروغ مصلحتی سمی است که انسان آن را مصرف می‌کند و نباید رواج داشته باشد. در اصلاح رابطه میان مردم که نادر پیش می‌آید، می‌توان دروغ گفت. برای نمونه، اگر یکی از خویشان بدی دیگری را بگوید و چیزی پیش آید، وقتی از انسان دربارهٔ آن می‌پرسند باید بگوید من چنین چیزی نشنیدم و به من چیزی نگفته است یا نمی‌دانم یا من ندیده‌ام و به مَثَل: «پیغمبر دیده را ندیده کرد» ولی ما گاهی ندیده را دیده می‌کنیم. باید دیده‌ها را نیز نادیده گرفت و همواره بر آن بود تا مردم را تطهیر کرد. برای نمونه، بنده چندی پیش وارد کوچه‌ای شدم که دو نفر در آن گناهی را انجام می‌دادند و برخی از مردم دنبال آنان بودند. آن دو مرا دیدند و خود را جمع کردند. مردم رسیدند و از من دربارهٔ گناه آن دو پرسیدند، گفتم چیزی ندیدم، بعد از آن، این دو نفر هر شب به مسجد می‌آمدند. چنین انکار و برخوردی آنان را تطهیر و هدایت کرد. دروغ در صورتی که میان دو نفر آشتی و صفا برقرار کند اشکال ندارد و استفاده از این سم تجویز

(۲۱۵)

می‌شود. درست است که مؤمن به بیان برخی روایات همه کار می‌کند ولی دروغ نمی‌گوید، اما خود روایت بیان می‌دارد در چنین مواردی می‌شود دروغ گفت. البته، در صورتی که می‌شود با گفتهٔ راست میان دو نفر ایجاد صفا و دوستی نمود، نوبت به دروغ نمی‌رسد ولی کم‌تر می‌شود میان دو نفر که با هم قهر کرده‌اند با راستی ایجاد دوستی کرد. این مسأله، اهمیت رابطهٔ دوستانه و سالم میان مردم را می‌رساند. اصلاح رابطه میان مردم از مصرف چنین سمی مهم‌تر است. به عکس نیز چنین است؛ یعنی اگر انسان سخن راستی بگوید و دو نفر را آزار و اذیت کند، از دروغ بدتر است. این امر خود را به‌ویژه در اجرای حدود و شاهد قرار گرفتن در این مورد نشان می‌دهد. باید توجه داشت اسلام در اجرای حدود بسیار سخت گرفته است تا مردم را نجس و گناه‌کار نسازد اما شاهد قرار گرفتن در این مورد با این هدف تنافی دارد و بهتر است گناهان مردم نادیده گرفته شود؛ مگر گناهی که جنبهٔ اجتماعی داشته و آسیب حیثیتی و روانی به جامعه وارد آورده است. اگر عیب‌های مردم نادیده گرفته نشود کسی سالم نمی‌ماند و جامعه بیمار می‌گردد و دیگر از انجام هیچ گناهی ابایی ندارد و زندان که باید حکم مترسک را داشته باشد شأن اجتماعی خود را از دست می‌دهد و نمی‌تواند قدرت بازدارندگی داشته باشد و به استراحتگاه مجرمان تبدیل می‌شود. کسی نباید داخل زندان را ببیند تا قبح آن شکسته نشود. اسلام حتی اقرار به گناه را گناه می‌داند تا چه رسد به آن‌که کسی شاهد بر گناه دیگران قرار گیرد. اسلام به جای اقرار، توبه را سفارش می‌نماید. متأسفانه برخی از افراد ناآگاه در مصدر امور قضایی قرار گرفتند

(۲۱۶)

و بر دین و اسلام رفت آن‌چه که نباید می‌رفت. نباید مردم را زخمی کرد و باید آنان را پاک دانست. اسلام افراد جامعهٔ خود را مؤمن، طاهر، آبرومند و متشخص می‌خواهد و نه افرادی که حرمت و حیثیت آنان لکه‌دار شده و برای آنان انجام هر گناه دیگری مهم نیست! کسی که یک بار زندان می‌بیند و کتک و شلاق می‌خورد یا آبروی خود را از دست رفته می‌داند، دیگر این‌گونه امور برای او مهم نیست. مهم در اجرای حدود، حرمت آدمی است که وقتی شکسته شد، دیگر نمی‌شود مانعی برای آن دید. اسلام راضی نیست گناه گناه‌کار در جامعه اثبات شود و چندان سخت گرفته است تا هر حدی به‌راحتی اجرا نشود.

بنده‌های خداوند عیال او هستند و اگر آبروی آنان ریخته شود آبروی خداوند رفته است. باید حرمت خداوند را با حرمت گذاشتن به بندگان خدا نگه داشت. حرمت خدا حرمت بنده‌های اوست و برای همین است که اجازه می‌دهد برای اصلاح میان دو بنده و سلامت آنان دروغ گفته شود.

البته اگر کسی برای اصلاح مجبور باشد دروغ بگوید، وی از غیبت، تهمت و مردم آزاری نیز مبراست.

کسی اهل اصلاح میان مردم است که مردم را دوست دارد و کسی که مردم را دوست دارد، غیبت نمی‌کند، تهمت نمی‌زند و دیگران را آزار نمی‌دهد. ثواب چنین شخصی از راست‌های او بیش‌تر است و معلوم می‌شود که اصلاح میان مردم را دوست دارد. در روایتی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله آمده: «الخلقُ عیال اللّه فأحب الخلق الی اللّه من نفع عیال الله»(۱)؛ مردم

  1. شیخ کلینی، کافی، ص ۱۶۴٫

(۲۱۷)

عیال خدا هستند. عیال خداوند نان‌خور او را می‌گویند. اگر انسان عیال خدا را دوست نداشته باشد نمی‌تواند خداوند را نیز دوست داشته باشد.

باید دقت داشت از این روایت به دست می‌آید دین امری عادتی نیست و باید در هر مورد به وظیفه‌ای که دین برای آدمی تعیین می‌کند عمل نمود. مؤمن نباید ضعف نفس داشته و عادتی باشد.

ان‌شاء اللّه خداوند به ما صفایی دهد که مردم را به صورت واقعی دوست داشته باشیم و به مردم احترام بگذاریم و گناهان و خطاهایی را که از آنان می‌بینیم، نبینیم تا از کدورت‌ها و بیچارگی‌ها مصون بمانیم و معرفت و صفای دین را در دل ما بیش‌تر و بیش‌تر بفرماید.

این روایت در ادامه می‌فرماید:

«وثلاث یقبح فیهنّ الصدق: النمیمة، وإخبارک الرجل عن أهله بما یکرهه. وتکذیبک الرجل عن الخبر».

در سه مورد است که راست‌گویی در آن زشت است: نمیمه و سخن‌چینی، خبر دادن کسی از خویشان وی به آن‌چه که آن را ناپسند می‌دارد، و تکذیب کردن فردی که خبری داده است.

تعبیر «یقبح» در این سه مورد و نه «یحرم» می‌رساند زشتی این موارد امری عقلایی است و اگر کسی دین نیز نداشته باشد زشت است چنین راستی را بگوید. راست گویی در این موارد با گناهی کبیره برابری می‌کند.

نمّامی و سخن چینی از این موارد است؛ بدین گونه که کسی از دست

(۲۱۸)

دیگری عصبانی باشد و به شما از او بدی بگوید و شما سخن او را برای دیگری بگویید. او ناراحت و عصبانی بوده و دلش گرفته و قدرت کنترل خود را نداشته و چیزی گفته است اما شما ناراحت نبودید و می‌توانستید خود را کنترل نمایید و آن را پنهان نمایید، برای چه آن را پیش دیگری گفته‌اید. او شما را امین دانسته بود و کسی به امانت خیانت نمی‌کند و درست نیست سخن او برای دیگران نقل شود. کسی که نمّامی می‌کند فتنه‌انگیز است و نمّامی یعنی فتنه‌گری فرد مریض. بدتر از آن وقتی است که کار به مقابله و مواجهه و رو به‌رو کردن کشیده می‌شود تا معلوم شود چه کسی چه چیزی گفته است. اگر کسی از دیگری چیزی را نقل کرد باید گفت او به من چنین سخنی نگفته و پشت سر شما چنین حرفی را نزده است و اگر او را تصدیق کند و بگوید چرا به من گفته است، گفتهٔ وی فسادانگیزی است. چنین راستی اقتضای فتنه و فساد دارد. مسلمان باید سخنان دیگران را به امانت پیش خود نگاه دارد تا مسلمانان به هم اعتماد داشته باشند و هم‌دیگر را امین خود بدانند و بتوانند به هم تکیه کنند و پناهندهٔ هم باشند. همین بی‌احتیاطی باعث شده انسان‌ها از هم‌دیگر بریده شوند و تنها بمانند و اگر کسی از چیزی دلگیر شد جرأت نکند با کسی سخن گوید.

دومین موردی که راست گفتن زشت بوده و زشتی آن بیش از مورد پیشین است این است که به کسی از خویشان خود آن‌چه را که ناپسند می‌دارد خبر دهید. برای نمونه، اگر کسی از همسر خود زشتی و گناهی دید آن را پنهان کند. این گزاره و آموزه صفا و بزرگواری دین و فرشته‌خویی

(۲۱۹)

آن را می‌رساند! اگر از همسر خود یا زنی چیزی ناپسند دیدید، آن را پنهان کنید؛ زیرا اگر شوهر وی بشنود مشکلی داشته است ناراحت می‌شود و با او درگیر می‌گردد. در چنین مواردی نباید راست گفت و نباید خیرخواهی و نصیحت را بهانه آورد و برای نمونه به شوهر او گفت مواظب همسرت باش. مسلمان باید برادر مسلمان باشد و برای او برادری نماید. برادر به این معناست که همسر و فرزند دیگران را همسر و فرزند خود بدانی و در پیشامد مشکلات در کنار آنان باشی و همواره آبرو و احترام آنان را پاس بداری. البته، مؤمن باید عاقل و دوراندیش باشد و توجه داشته باشد برخی از پنهان کاری‌ها وضع دیگری را بدتر می‌سازد و ممکن است مخاطراتی را پیش آورد که در این موارد باید خیلی مواظب بود و نیت و اصل اولی را بر ایجاد صلح میان مردم قرار داد. ممکن است فرزندی به اعتیاد گراید و معتاد و آلوده شود؛ در حالی که نصیحتی می‌تواند او را از این مخاطره نجات بخشد. در این موارد باید عاقلانه به یکی از خویشان؛ مانند پدر و در نبود وی به دایی یا عموی وی تذکر داد تا برای رفع مشکل وی اقدام کنند؛ به‌گونه‌ای که کسی را ناراحت نکنند.

بعضی از حرف‌ها و سخنان ممکن است کمر فردی را خم کند. برخی از راست‌گویی‌ها چنین است. گاه سخنی یک زندگی را متلاشی می‌سازد. البته مردی که با سخنی و حرفی سامان زندگی خود را از دست می‌دهد، مرد نیست. اگر فرزند، زن یا دختر کسی مشکل بدی نیز پیدا کند، این دلیل نمی‌شود مرد دچار اختلال شود و زندگی خود را به‌هم بزند. انسان باید عاقل و پخته باشد، فکر کند و مشکل خود را با اندیشه‌ورزی برطرف کند.

(۲۲۰)

این پدر بی‌عرضه است که فرزندی را به بدی می‌گرایاند. چنین پدری باید پیش از زدن فرزند، خود را بزند. برخوردهای نامعقول و سخت‌گیری زیادی والدین است که آمار فرزندان فراری را بالا برده است. نباید انتظار داشت فرزند معصوم و مانند عالمان دینی طراز اول باشد. قرار نیست خداوند همهٔ خوب‌ها و خوبی‌ها را به یکی بدهد. ممکن است خداوند بخواهد فرزندی بد شود. آدمی نباید خودخواه باشد و تمامی خوب‌ها را برای خود بخواهد. نباید همهٔ فرزندان را درجهٔ یک و اعلایی خواست؛ زیرا ممکن است خداوند خواسته باشد فرزند بدی نیز در خانهٔ تو باشد. باید خداوند را شکر کرد و به رضای او راضی بود. درست است که باید دقت کرد و مواظب بود و کوشش داشت و به فرزندی که بدی در او ریشه دوانیده کمک نمود تا چنین فرزندی از خانه فرار نکند و کنار او بماند و در درازمدت با ترفندهایی به خوبی‌ها میل پیدا کند. مرد آن است که با پیشامد مشکلی؛ هر مشکلی که باشد، تعادل خود را از دست ندهد و چوب و کمربند برندارد وگرنه چنین کارهایی است که فرزند را بد و ناشایست می‌سازد. فرزندی که محبت، مهربانی، دوستی و صفا نمی‌بیند، عقدهٔ حقارتی که دارد او را به ناهنجارها گرایش می‌دهد. برخورد با سختی، تندی و حدّت مورد خاص دارد و نمی‌شود در هر جایی از آن استفاده کرد. خبر از بدی خویشان خود ندهید تا بی‌کاری، بی‌صفایی و ناامیدی او را تهدید نکند و بتواند زندگی خود را اداره نماید. به چنین شخصی که از او بدی دیده‌اید اگر می‌توانید باید کمک کنید و دست‌کم با او به‌گونه‌ای مدارا داشت و باید او را خواهر و برادر خود

(۲۲۱)

دانست و اندیشید که در این صورت باید با او چه برخوردی داشت. دین به پاس‌داشت حرمت‌های اجتماعی چنین اهتمام دارد.

مورد سوم جایی است که مؤمنی خبری می‌آورد و تو می‌دانی که خبر وی واقعیت ندارد. در این صورت نباید او را تکذیب و روسیاه نمود و نباید غیر واقعی بودن ادعایی را که دارد به رخ او کشید. برخورد مؤدبانه در این موارد این است که از او بخواهید برای ادعای خود دلیل بیاورد. در این صورت او را متهم نکرده‌اید؛ زیرا از او پرسش نموده‌اید، ولی وقتی او را تکذیب می‌کنید، در واقع او را محکوم نموده‌اید.

مسلمان نباید هیچ گاه مسلمانی را محکوم کند. محکوم کردن یک مسلمان در واقع محکوم کردن همهٔ مسلمانان است. وقتی شما مسلمانی را دروغ‌گو بدانید، یعنی همهٔ کسانی که چنین آیینی دارند دروغ‌گو هستند اما سؤال و درخواست دلیل اشکالی ندارد و برخوردی محترمانه است. تکذیب مسلمان به صورت صریح و رو در رو مثل این است که شما سنگی بردارید و بر سر او بزنید. انسان نباید نسبت به مؤمنان حکم صادر کند و آنان را دروغ‌گو بخواند. ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام با آن‌که معصوم و عالم به غیب بوده‌اند اما شب و روز تحمل شنیدن دروغ‌های مردم را داشته‌اند! چه‌قدر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام ریاضت کشیده‌اند که دروغ‌های این امت را تحمل کرده‌اند. ظرفیت ما خیلی کم است و تا از چیزی آگاهی پیدا می‌کنیم نمی‌توانیم خود را کنترل کنیم. نماز بسیاری از افرادی که پشت سر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به جماعت می‌خوانده‌اند، دروغین بوده اما آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله

(۲۲۲)

چیزی نمی‌گفته است. آنان می‌گفتند هرچه ما می‌گوییم پیامبر گوش می‌کند، او اُذُن و ساده است. خداوند در پاسخ می‌فرماید: «وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ، قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَکمْ، یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَیؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِینَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِینَ آَمَنُوا مِنْکمْ، وَالَّذِینَ یؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»(۱). گوش فرا دادن حضرت به سخنان شما و این‌که مخالفت خود با آن را اظهار نمی‌کند به خیر شماست. اگر آن حضرت به صورت صریح می‌فرمود شما دروغ می‌گویید، مشکلات فراوانی رخ می‌نمود. آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله چه‌قدر بزرگوار بوده‌اند که این همه دروغ را تحمل می‌کرده‌اند! با آن‌که از غیب نیز آگاه بوده‌اند. هیچ‌گاه دیده نشده که آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله مردم را به دروغ متهم نموده باشند. حضرات معصومین علیهم‌السلام حتی در محکمه و در باب قضاوت نیز علم خود را دخالت نمی‌داده‌اند و به حسب دلایل و بینه‌های ظاهری حکم می‌نموده‌اند. در این رابطه روایت زیبایی در امالی شیخ صدوق رحمه‌الله وجود دارد. در این روایت است:

«حدّثنا علی بن أحمد بن موسی الدقاق رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّدبن هارون الصوفی، قال: حدّثنا أبو تراب عبید اللّه بن موسی الرویانی، عن عبد العظیم بن عبد اللّه الحسنی، قال: قلت لأبی جعفر محمّدبن علی الرضا علیه‌السلام : یا بن رسول اللّه، حدّثنی بحدیث عن آبائک علیهم‌السلام . فقال: حدّثنی أبی عن جدّی، عن آبائه علیهم‌السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه‌السلام : لا یزال النّاس بخیر ما تفاوتوا، فإذا استووا هلکوا. قال: قلت له: زدنی یا بن رسول اللّه. فقال: حدّثنی أبی عن

  1. توبه / ۶۱٫

(۲۲۳)

جدّی، عن آبائه علیهم‌السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه‌السلام : لو تکاشفتم ما تدافنتم.

قال: فقلت له: زدنی یا بن رسول اللّه. فقال: حدّثنی أبی، عن جدّی عن آبائه علیهم‌السلام قال: قال أمیر المؤمنین علیه‌السلام : إنّکم لن تسعوا النّاس بأموالکم، فسعوهم بطلاقة الوجه وحسن اللقاء، فإنّی سمعت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول: إنّکم لن تسعوا النّاس بأموالکم، فسعوهم بأخلاقکم»(۱).

ـ عبد العظیم حسنی رحمه‌الله گوید به امام جواد علیه‌السلام عرض داشتم: ای پسر رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ، حدیثی از پدران بزرگوار خود بفرمایید. حضرت علیه‌السلام فرمود: حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: اگر مردم در اختلاف و تفاوت رتبه نباشند هیچ گاه روی خیر را نخواهند دید. به آن حضرت عرض داشتم: بیش‌تر بفرمایید. حضرت فرمودند: حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: اگر پرده‌ها کنار رود، شما یک‌دیگر را دفن نخواهید کرد. عرض داشتم بیش‌تر بفرمایید: حضرت فرمود: حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: شما نمی‌توانید با مال خود بر مردم گشاده بگیرید، پس با روی گشاده و اخلاق خوش آنان را در بر بگیرید.

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: اگر پرده‌ها بر افتد و حقیقت مردمان فاش و آشکار شود، معلوم می‌شود که فرد سالمی در میان آنان نیست و هیچ کس حاضر نمی‌شود حتی مردهٔ دیگری را دفن کند تا چه رسد به آن‌که با زندهٔ وی حاضر به ارتباط و گفت‌وگو باشد. خداوند می‌خواهد بندگانی عزیز و محترم داشته باشد و حرمت آنان حفظ گردد؛

  1. شیخ صدوق، الأمالی، ص ۵۳۱٫

(۲۲۴)

بر این اساس می‌فرماید مسلمان نباید مسلمانی دیگر را تکذیب کند. بله، در تاریخ تنها موارد اندکی بوده که مخاطرات نفاق فراوان می‌شده و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ناچار می‌گردیده برای حفظ مسلمانان و گم نشدن مسیر هدایت، منافقان را معرفی نمایند اما حرمت مردم ضعیف و مستضعف را همواره داشته‌اند. انسان باید خودنگه‌دار باشد و وقتی می‌بیند کسی ادعایی دروغ پیش او می‌آورد نباید به وی بگوید من می‌دانم تو دروغ می‌گویی و تنها می‌تواند از او سؤال کند که دلیل ادعای وی چیست. سؤال، برخورد محترمانه است ولی تکذیب، حکم است و خوب نیست انسان برای کسی حکم کند.

پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله در پایان می‌فرمایند:

«وثلاثة مجالستهم تمیت القلب: مجالسة الأنذال، والحدیث مع النّساء، ومجالسة الأغنیاء».

ـ هم‌نشینی با سه نفر سبب مرگ قلب می‌شود: هم‌نشینی با افراد پست و فرومایه، گفت‌وگو با زنان، و هم‌نشینی با ثروتمندان و سرمایه‌داران.

سه گروه هستند که مجالست و هم‌نشینی با آنان، قلب انسان را می‌میراند. در نتیجه، کسی که می‌خواهد دلی زنده و شکوفا داشته باشد باید از این گروه‌ها دوری نماید.

تعبیر «مجالست» از باب مفاعله است و نشستی دو طرف را می‌رساند. این تعبیر در فهم معنای روایت حایز اهمیت است. مجالست یعنی حالت دوام و همیشگی و مراوده و دوستی و نزدیکی فراوان. روایت می‌فرماید تمامی رابطهٔ انسان نباید با این سه دسته باشد و ارتباط زیاد و فراوان با

(۲۲۵)

آنان است که آسیب‌زاست. یکی از آن گروه‌ها آدم‌های پست، فرومایه و عقب مانده هستند و از اشرار و بدها شناخته می‌شوند. هم‌نشینی با چنین افرادی و شنیدن سخنان و دیدن کردار آنان، آدمی را نسبت به خوب‌ها و مؤمنان بدبین می‌سازد. باید توجه داشت ممکن است کسی شر باشد ولی پست نباشد. بدی می‌تواند با بزرگی جمع شود ولی گاهی کسی فقط بد نیست، بلکه پست و فرومایه و عقب مانده است و رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله از هم‌نشینی با آنان پرهیز می‌دهد.

نشست و برخاست با افراد شر و فرومایه، قلب و دل را به مرور زمان به افول می‌برد و آن را پایین می‌کشد. نفس نخست شروع به مقایسه می‌کند و خود را بهتر از آنان می‌بیند و کم‌کم با تأثیرپذیری از آنان می‌بیند که سیستم بد نهاد آنان در نهاد وی تعبیه شده و خود ناخودآگاه به تقلید از گفتار و کردار آنان می‌پردازد. البته جلوس و نه مجالست با چنین افرادی اشکالی ندارد. جلوس به معنای رسیدگی و کمک و تربیت آنان است اما مجالست به معنای مراوده، اقامت، آمیخته شدن و رفت و آمد به خانهٔ وی است که اشکال دارد. فرد بزرگوار و مؤمنی که می‌تواند به قهوه‌خانه‌ها رود و به چنین افرادی کمک و ارشاد داشته باشد و آنان را امر به معروف و نهی از منکر نماید، نباید بی تفاوت باشد و چنین چیزی جلوس است و نه مجالست. مؤمنی که توان، قدرت و وجود آن را دارد که از چنین افرادی دستگیری داشته باشد و به نصیحت، مشورت و تربیت آنان بپردازد نباید بی‌تفاوت باشد و او از سویی رود و بگذارد دیگران برخلاف حق روند؛ چرا که بدین گونه میان خلق اللّه جدایی می‌افتد اما مجالست، مراوده و

(۲۲۶)

رفاقت با آنان قلب را افول و سقوط می‌دهد.

گروه دوم، سرمایه‌داران و اغنیا هستند. مجالست با ثروت‌مندان نیز دل را از آدمی می‌گیرد و او را به موجودی سخت تبدیل می‌نماید. مراوده و ارتباط با کسی که در زندگی مادی چالشی ندارد و از طبقات مرفه شمرده می‌شود میرایی قلب را در پی دارد و آدمیت و انسانیت را از آن می‌گیرد.

فردی که از طبقات پایین جامعه است و در اداره یا مؤسسه‌ای کار می‌کند که نشست و برخاست او با اغنیاست و از آن دفتر به این دفتر و از این شرکت به آن شرکت می‌رود که مالکان آن سرمایه‌دار می‌باشند و با آنان به دوستی و مراوده می‌پردازد، موجودی و هویت خود را از دست می‌دهد مگر آن‌که تنها رابطهٔ کاری با آنان داشته باشد و زندگی خانوادگی خود را با آنان عجین نسازد و از رفت و آمد و میهمانی با آنان خودداری کند.

به مرور زمان قلب چنین کسی چنان از دست می‌رود که دیدن فقیران و مستضعفان برای وی سخت می‌گردد و دیگر بر خود نمی‌گذارد که با آنان ارتباطی داشته باشد. وی چنان دل سنگ می‌گردد که دیدن فقیری برای وی با دیدن فردی گدا برابری می‌کند و ارزش انسان‌ها و حرمت آنان دیگر به هیچ وجه به ذهن وی نمی‌آید.

باید توجه داشت تعبیر «اغنیا» ضد ارزش نیست؛ همان‌طور که تعبیر «فقیران» ارزش نمی‌باشد اما این واقعیتی اجتماعی است که غنا و بی نیازی سبب استکبار می‌شود و کم‌تر کسی می‌تواند خود را از این عیب و آسیب برهاند. مجالست با کسی که ایمان نمی‌شناسد و فقط از پول بالا

(۲۲۷)

می‌رود و جز بهانه برای گرفتن دنیا نمی‌شناسد چنین آسیب‌ها و عوارضی دارد. البته جلوس با آنان اشکال ندارد. این پول و سرمایه داشتن نیست که اشکال دارد بلکه این استکبار و خودبرتربینی و فراموشی خدا با غرق شدن در دنیا و نادیده گرفتن ارزش‌ها برای بالا رفتن از ستون‌های پولی است که اشکال دارد و اگر ثروتمندی مؤمن باشد و از عیوب گفته شده پاک باشد، مجالست با او اشکالی ندارد؛ مگر آن‌که آدمی خود ضعیف باشد و با دیدن مکنت و ثروت او دچار عقده گردد و نعمت‌هایی را که خداوند به او ارزانی داشته نبیند و به کفران نعمت و ناسپاسی رو آورد. هم‌نشینی با سرمایه‌داری بد است که مستکبر باشد و هیچ‌گاه بیچاره یا فقیری را نمی‌بیند و از دردی که دارد ناآگاه است و حس بی‌نوایی را درک نمی‌کند و اگر بخواهد به فقیری نیز برسد هزار منت بر او می‌گذارد و خود و ثروت خویش را به رخ وی می‌کشد. کسی که با فقیران می‌نشیند باید خود را پایین بگیرد تا افراد فقیر و ضعیف به هیچ وجه احساس نکنند با بزرگ‌تر از خود نشسته‌اند و از او دل‌گیر و ناراحت نشوند و این فرد سرمایه‌دار است که باید خود را پیش فقیران پایین آورد نه آن‌که به آن بیچارگان فخر فروشد و برای آنان قیافه بگیرد و آنان را خرد و تحقیر کند که در این صورت، خداوند فقر را برای او و نسل وی پیش خواهد آورد.

اما سومین گروهی که مجالست با آنان سبب دل‌میری می‌شود سخن گفتن با زنان است. این مطلب نیز اگر به درستی تحلیل شود منطقی، عرفانی و علمی است و مورد تأیید روان‌شناسی می‌باشد. باید دانست در مورد دو دستهٔ نخست تعبیر روایت «مجالست» بود و در مورد این گروه

(۲۲۸)

«حدیث» و سخن گفتن است. با زنان نباید زیاد سخن گفت. زن‌ها موجوداتی عاطفی هستند و اگر با آن‌ها شروع به سخن کنید همهٔ وقت شما به سخن گفتن می‌گذرد. با زن‌ها باید عمل نمود و نه آن‌که سخن گفت. زن عاطفی است و درِ سخن باز کردن همان و دادِ سخن گفتن زن همان. او به یک سخن ریشه و ساقه و پر و بال می‌دهد و از سخنی که به کاهی می‌ماند می‌تواند کوهی درست کند و حرف زدن را رها نمی‌کند و همواره آن را ادامه می‌دهد و چه بسا که ده‌ها غیبت و تهمت و گناهان دیگر نیز به میان آید. البته، این سخن گفتن با زن است که میرایی قلب را به دنبال دارد اما اگر زن با انسان سخن بگوید چنین پی‌آمدی ندارد. شما نباید با زن درد دل نمایید اما بگذارید او با شما درد دل نماید و شما را سنگ صبور خود بداند تا تخلیه شود؛ چرا که اگر با شما سخن نگوید و خود را خالی ننماید با خویشان و دوستان خود سخن می‌گوید و زندگی درونی خود را برای آنان می‌برد. البته در مجالست، حرف و حدیث هم هست اما این متعلق مجالست برای زنان نمودِ بیش‌تری دارد و بر این اساس می‌شود گفت مجالست با آنان نیز خوب نیست و مردانی که در خانه می‌نشینند و با زن گرم می‌گیرند، همسر آنان از وی سیر و زده می‌شوند و چنین مردانی عزت، قدرت، شیرینی و تازگی خود را برای همسران خود از دست می‌دهند. زنان همان‌گونه که عاطفی هستند، کم حوصله نیز می‌باشند. اگر کسی مجبور است در خانه بماند باید جای خود را از همسر خود جدا کند و اتاقی جداگانه برای خود داشته باشد؛ به‌گونه‌ای که زن او را صدا کند. مجالست با زن باید محدود و مناسب

(۲۲۹)

باشد. زن را نباید خسته و از خود سیر کرد؛ چرا که طبع آدمی برای هر چیزی اندازه‌ای قایل است. البته تنها گذاشتن زن نیز خوب نیست و هر چیز باید مناسبت و اندازهٔ خود را داشته باشد.

خداوند به انسان توفیق دهد دانش و فن زندگی را فرا بگیرد. زندگی کردن سخت است و اداره کردن خانه‌ای گاه از اداره کردن مملکتی سخت‌تر می‌باشد؛ چرا که ادارهٔ مملکت بر اساس قوانین مصوب و خطوط از پیش تعیین شده انجام می‌شود اما ادارهٔ یک زندگی و منزل گاه به خلاقیت و نوآوری‌های بسیاری نیاز دارد تا نظم زندگی و امنیت روانی آن محفوظ بماند.

(۲۳۰)


روایت « ۳۷ »

رد هدیه و آموزه‌های دینی

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن موسی بن القاسم البجلی، عن علی بن أسباط، عن الحسن بن الجهم قال: قال أبو الحسن علیه‌السلام کان أمیر المؤمنین علیه‌السلام یقول: لا یأبی الکرامة إلاّ حمار، قلت: ما معنی ذلک؟ قال: التوسعة فی المجلس، والطیب یعرض علیه»(۱).

ـ حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: کسی کرامت و بخشش را رد نمی‌کند مگر الاغ. ابن جهم گوید: پرسیدم منظور شما چیست؟ حضرت علیه‌السلام فرمود: باز کردن جا برای نشستن و عطر و بوی خوشی که به انسان پیشکش می‌شود.

بیان: شایسته نیست انسان هدیهٔ کسی را رد کند؛ همان‌طور که نباید توقع هدیهٔ بزرگ از کسی داشت. برای نمونه وقتی کسی از مکه، کربلا یا مشهد برای کسی جوراب هدیه می‌آورد وی نباید ناراحت شود! هدیه هرچه باشد هدیه است و ارزش دارد و محبت طرف مقابل را می‌رساند. اگر کسی با یک جفت جوراب راضی نمی‌شود با چیزهای دیگر نیز راضی نمی‌گردد و طبع زیاده‌جویی دارد.

  1. عیون أخبار الرضا علیه‌السلام ، ج ۲، ص ۲۷۸٫

(۲۳۱)

امام علیه‌السلام در این روایت می‌فرماید: کسی هدیه را رد نمی‌کند، مگر الاغ. رد کردن هدیه بسیار ناپسند است و بی‌ادبی رسمی شمرده می‌شود. برای نمونه، اگر در قبرستان به شما خرمایی تعارف کنند تا فاتحه‌ای خوانده شود چون صورت معامله را دارد هدیه نیست و می‌شود گفت ببخشید، فاتحه‌اش را می‌خوانم، خرما هم نمی‌خواهم؛ چون معامله است ولی اگر بگویند: بفرما هدیه است، شایسته نیست آن را رد کرد. این در حالی است که تغذیه اهمیتی خاص دارد و نمی‌شود هر غذایی را از هر جایی خورد و توصیه بر پذیرفتن چنین هدیه‌ای از بدی بسیار رد هدیه حکایت دارد. برخی از روایات دیگری که در مذمت رد هدیه و تعریف و توضیح مصداقی آن آمده چنین است:

«حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسن بن علی بن فضال، عن علی بن الجهم قال: سمعت أباالحسن علیه‌السلام یقول: لا یأبی الکرامة إلاّ حمار، قلت: أی شیء الکرامة؟ قال: مثل الطیب وما یکرم به الرجل الرجل(۱).

ـ امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: کسی کرامت و بزرگداشت را رد نمی‌کند مگر الاغ، پرسیدم: کرامت و بزرگداشت چیست؟ فرمود: مانند عطر و آن‌چه که فردی با آن دیگری را گرامی دارد.

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه عن أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی، عن علی بن میسر، عن أبی زید المالکی قال: سمعت أبا الحسن علیه‌السلام

  1. عیون أخبار الرضا علیه‌السلام ، ج ۲، ص ۲۷۸٫

(۲۳۲)

یقول: لا یأبی الکرامة إلاّ حمار؛ یعنی بذلک فی الطیب والوسادة»(۱).

ـ امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: کسی کرامت و بزرگداشت را رد نمی‌کند و از آن عطر و متکایی که برای افراد می‌آورند مقصود داشت.

«عدّة من أصحابنا عن سهل بن زیاد، عن جعفر بن محمّد الأشعری، عن عبد اللّه بن القداح، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: دخل رجلان علی أمیر المؤمنین علیه‌السلام فألقی لکلّ واحد منهما وسادة، فقعد علیها أحدهما وأبی الآخر، فقال أمیر المؤمنین علیه‌السلام اقعد علیها؛ فإنّه لا یأبی الکرامة إلاّ حمار، ثمّ قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : إذا أتاکم کریم قوم فأکرموه»(۲).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: دو نفر به حضور امیرمؤمنان علیه‌السلام رسیدند و آن حضرت برای هر یک متکایی آوردند، یکی از آنان آن را پذیرفت و دیگری آن را رد کرد، حضرت به وی فرمود: بر آن بنشین، کرامت و بخشش را کسی رد نمی‌کند مگر الاغ. سپس آن حضرت فرمودند: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: هرگاه بزرگ قومی به نزد شما آمد او را گرامی دارید.

باید اندیشید اگر رد هدیهٔ مردم چنین بد و ناپسند است و او را تا حد الاغی پایین می‌آورد، ردّ هدیهٔ خداوند چگونه است و با آدمی چه می‌کند؟ به‌ویژه هدیه‌ای که خداوند آن را به پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله داده است تا آن را به مردم برساند. کسی که هدیهٔ مردم را رد کند، گویی هدیهٔ خداوند را رد کرده و چنین کسی نباید در زندگی بدون مشکل باشد. همان‌گونه که نباید هدیه را رد کرد، نباید آموزه‌های دین الهی را که هدیه‌ای

  1. عیون أخبار الرضا علیه‌السلام ، ج ۲، ص ۲۷۸٫
  2. الکافی، ج ۲، ص ۶۵۹٫

(۲۳۳)

رهابخش برای انسان‌هاست رد کرد.

برخی از مسلمانان می‌گویند ما علت احکام و آموزه‌های دینی را نمی‌فهمیم و وظیفهٔ ماست که فقط به آن عمل کنیم. آنان به محتوا و معنای گزاره‌ای که به آنان رسیده است کاری ندارند و تنها عمل به آن را بدون هیچ گونه اندیشه‌ای می‌آورند و محوریتی برای عقلانیت و خردورزی در دین قایل نیستند و به درستی یا نادرستی گزاره‌ای که به آنان به عنوان دین رسیده است نمی‌اندیشند و کارگاه عقل و فکر را در این رابطه تعطیل می‌دانند و تقلید از مجتهدان را با به کارگیری نیروی عقل مخالف می‌دانند. از سوی دیگر برخی دیگر هر گزارهٔ جزیی را به محک عقل می‌برند و اموری که درک آن در توان عقل نیست را به عقل عرضه می‌دارند و او را در این امور پاسخ‌گو می‌خواهند و عقل را در تمامی امور مرجع و مجتهد خود می‌دانند به‌گونه‌ای که اگر در حکمی جزیی عقل راهنمایی و گذری نداشته باشد و با آن‌که حکم دینی خردستیز نیست اما آنان به صرف خردگریزی آن، به عدمی یا منفی بودن آن حکم می‌کنند. این‌که تسبیحات اربعه را باید سه بار گفت یا یک بار به عقل هیچ فلیسوف یا عارفی در نمی‌آید و عقل در این موارد حکمی ندارد. بله، عقل چرایی حرمت شراب را می‌تواند دریابد اما باید توجه داشت حتی در این زمینه نیز آن‌چه عقل به آن می‌رسد حکمت حکم است و نه علت تامهٔ حکم. ابن سینا با آن‌که فیلسوف نابغه‌ای است در بحث معاد جسمانی سر تسلیم و کرنش در پیشگاه صاحب شریعت پایین می‌آورد و با آن‌که معاد جسمانی را عقلانی نمی‌داند، می‌پذیرد که عقل وی در تبیین این معنا

(۲۳۴)

کوتاه است و معاد جسمانی روز قیامت در ضمن این‌که مادی است و ماده به حکم عقل نمی‌تواند ابدی و ازلی باشد، اما به حکم صادق مصدق باید گفت مادهٔ آن جهانی ابدی و ازلی است. وی گوید اگر بهشت ابدی باشد نمی‌تواند مادی باشد، چون ماده یعنی متغیر و امر متغیر ابدی نیست. ملاصدرا نیز در پی حل این مسأله بوده اما تلاش وی در این زمینه ناکام مانده است. آنان به این مسأله به واسطهٔ نقل و ضرورت دین ایمان می‌آورند. نباید هرچه را که فهم آن به عقل ما نمی‌آید رها کرد، بلکه باید گفت: خدایا، تمامی احکام دین تو واقعی است و تو هر چه می‌گویی درست است و ما هر مقدار از آن را که فهمیدیم، می‌پذیریم و هر بخش از آن را که نفهمیدیم به کسانی که می‌دانند مراجعه می‌کنیم تا آنان آن مسأله را برای ما تبیین نمایند. اگر هم کسی یافت نشد تا آن را بفهمد و برای من تبیین و تحلیل نماید، علم در حال رشد و تکامل است و در آینده عده‌ای می‌آیند که آن را می‌فهمند.

همان‌گونه که انسان نباید هدیه را رد کند باید در دین هم تعبّد داشته باشد و هم تعقل و تعبد وی نیز باید از سر تعقل باشد. عقل ما توان محدودی دارد و نباید از آن انتظار داشت علیت تمامی احکام شرعی را به دست آورد؛ همان‌گونه که نباید عقل را در محدوده‌ای که در اختیار اوست تعطیل کرد و حکمت بسیاری از احکام که برای آن قابل تشخیص است را تحقیق ننمود و تنها تعبدی جاهلانه به آن داشت.

ان‌شاء اللّه خداوند هرچه بیش‌تر دل، ذهن، روح و نفس ما را صافی و باصفا نماید.

(۲۳۵)

(۲۳۶)


روایت « ۳۸ »

زندان زبان

«حدّثنا حمزة بن محمّد بن أحمد العلوی رضی اللّه عنه قال: أخبرنی علی بن إبراهیم بن هاشم، عن محمّد بن عیسی، عن زیاد بن مروان القندی، عن أبی وکیع، عن أبی إسحاق، عن الحارث قال: سمعت أمیر المؤمنین علیه‌السلام یقول: ما من شیء أحقّ بطول السجن من اللسان»(۱).

ـ امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: چیزی به زندانی درازمدت شایسته‌تر از زبان نیست.

بیان: حارث گوید از امیرمؤمنان علیه‌السلام شنیدم و این تعبیر می‌رساند عده‌ای در کنار آن حضرت بوده‌اند و حضرت برای آنان سخن می‌گفته است. حضرت علیه‌السلام می‌فرماید چیزی برای زندان سزاوارتر از زبان نیست؛ یعنی اگر قرار باشد مجرمان زندانی شوند، سزاوارتر از هر موجودی برای زندان شدن، زبان انسان است. بسیاری از مشکلات و گناهان زاییدهٔ زبان است. زبان عضوی فضول، سبک، لغزنده و هر جایی است. دروغ، غیبت، تهمت، نمامی و خبرچینی با زبان انجام می‌شود.

تهمت، غیبت و دروغ از بزرگ‌ترین گناهان زبان است. این سه گناه در زشتی به ترتیب یاد شده یکی از دیگری زشت‌تر است. غیبت از زنا بدتر

  1. الخصال، ص ۱۴

(۲۳۷)

است. دربارهٔ زشتی دروغ آمده است مؤمن ممکن است تحت فشار زندگی زنا یا دزدی کند، اما هیچ گاه دروغ نمی‌گوید و سه بار آن را تکرار می‌فرماید که دروغ نه، دروغ نه و دروغ نه.

زبان به‌گونه‌ای لغزنده آفریده شده و سیار است. اگر کسی بتواند زبان خود را کنترل نماید درصد بالایی از مشکلات را پشت سر گذاشته است. باید تمرین کرد تا صبور بود و به‌سرعت و با تندی سخن نگفت و سخن را سنجید و آن را در جای خود گفت و ملاحظهٔ شنونده و مخاطب را داشت. زبان مؤمن پشت قلب اوست و پیش از سخن گفتن از قلب خود اجازه می‌گیرد و بدون مجوزِ آن لب نمی‌گشاید. افراد لاابالی که ضعف نفسانی و ضعف ایمان دارند پیش از کسب اجازه از قلب خود و بدون توجه سخن می‌گویند. گاه یک غیبتی آبروی مؤمنی را که سال‌ها آبروداری کرده از بین می‌برد و حرمت او را لکه‌دار می‌سازد ولی ممکن است کسی در پنهانی گناه انجام دهد و حتی زنا کند ولی در جامعه ایجاد بی‌حرمتی ننماید و این‌گونه است که غیبت از زنا بدتر است و این‌گونه است که زبان سزاوار زندان است.

در زمان رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مؤمنان تمرین می‌کردند تا بی جهت سخن نگویند. آنان برای حصول این منظور ریگ یا چیزی دیگر در دهانشان می‌انداختند تا زبان دست‌انداز داشته باشد و به‌راحتی سخن نگوید. این مسأله اعتقاد، ایمان و احتیاط مسلمانان صدر اسلام را می‌رساند. کسی که نمی‌تواند زبان خود را کنترل کند در قوهٔ ایمان ضعف دارد و این نیرو نمی‌تواند توان لازم برای مهار فرد را تولید کند. کسانی که دروغ می‌گویند

(۲۳۸)

یا غیبت می‌کنند یا تهمت می‌زنند از نظر روان‌شناسی افرادی ضعیف النفس هستند. افراد ضعیف دوست ندارند درست سخن بگویند، آنان کمبود شخصیت دارند و می‌خواهند خود را با تهمت و غیبت بالا ببرند و برای این منظور دست به تخریب شخصیت دیگری می‌زنند و با تهمت به او حمله‌ور می‌شوند و با دروغ و غیبت او را خرد می‌سازند؛ چرا که در جبهه‌های دیگر کم‌توان و ضعیف شده و نمی‌تواند به صورت رو در ور و با جوان‌مردی وی را به مبارزه بطلبد.

(۲۳۹)

(۲۴۰)


روایت « ۳۹ »

نامردی و بی‌انصافی

«حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه رحمه اللّه عن عمّه محمّد بن أبی القاسم قال: حدّثنی أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی، عن أحمد بن عبید، عن الحسین بن علوان، عن عمرو بن ثابت، عن أبی عبد اللّه، عن آبائه، عن علی علیهم‌السلام قال: ثلاثة لا ینتصفون من ثلاثة: شریف من وضیع، وحلیم من سفیه، وبرّ من فاجر»(۱).

ـ امام امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: سه نفر هستند که از سه نفر انصاف و مردانگی نمی‌بینند و بر آنان چیره نمی‌شوند: فرد شریف از فرد پست، فرد خردمند و عاقل از فردی سفیه و سبک‌سر، و فرد نیکوکار از فردی زشت‌کردار.

بیان: برخی از موضوعات مهم اخلاقی است که عمومی و فراگیر می‌باشد و از این نظر حایز اهمیت شایانی است. چنین مسایلی میان مسلمان و غیر مسلمان مشترک است و به انسانیت انسان ارتباط دارد که همه باید آن را رعایت نمایند. یکی از این مسایل، گزاره‌های روایت حاضر است. این روایت می‌فرماید اگر سه دسته با سه گروه درگیر شوند شکست آنان حتمی است و موفقیتی برای آنان نمی‌باشد، از این رو کسی که از سه

  1. الخصال، ص ۸۶٫

(۲۴۱)

گروه نخست است نباید با این سه گروه درگیر شود؛ مگر آن‌که دو نفر درگیر از یک سنخ و گروه باشند.

یکی از آنان انسان شریف، مؤمن، متشخص و آبرومند است که نباید با فردی بی‌شخصیت مواجه شود و در صورت مقابله با وی باید با مناعت طبع آن را از خود دور نماید و چنین نباشد که ادعای حق کند و او را ناحق بخواند و هرچند کاری ناحق و مضر و ظالمانه بر او تحمیل شود باید آن را بپذیرد؛ وگرنه نتیجه‌ای جز شکست ندارد. وی باید ضرر نخست را برای دفع ضررهای بعدی بپذیرد که دفع ضرر هر وقت باشد منفعت است. کسی که آبرو دارد و انسانی سنگین و محترم است اگر به هر دلیل با آدم پستی اختلاف پیدا کرد، نباید به اختلاف دامن زند؛ چرا که وی برای احقاق حقی ناگهان ناحقی‌های فراوانی می‌بیند. انسان آبرومند باید تا می‌تواند با افراد بی‌آبرو ارتباطی نداشته باشد و در صورت ناچاری اگرچه وی ضرر بزند و کلاهبرداری کند نباید با او درگیر شود.

دو دیگر آن‌که فرد حلیم، خردمند و عاقل نباید با فردی نادان مقابله نماید؛ چرا که خردمند فردی حسابگر و دوراندیش است اما سفیه تنها همین لحظه را می‌بیند و دوراندیشی و حلم ندارد و باید خواسته‌های او را داد وگرنه گرفتاری دارد. رانندگان تاکسی در صورتی که حلیم باشند ممکن است در روز با چنین افرادی رو به‌رو شوند و وی اگر بخواهد خود را با آنان درگیر سازد از زندگی ساقط می‌شود و روان‌پریشی و استرس او را فرا می‌گیرد.

فرد سوم مؤمنی است که اهل گناه و معصیت نیست. وی نباید با فردی

(۲۴۲)

که اهل معصیت و گناه است و بی‌مبالات می‌باشد مقابله کند؛ چرا که مؤمن هیچ گاه در مواجهه با دیگران دست به گناه نمی‌زند و هم‌چنین اصول مردانگی و جوان‌مردی را پاس می‌دارد و نان کسی را نمی‌برد و آبروی کسی را نمی‌ریزد و نه دروغ می‌گوید و نه ظلم می‌کند اما فرد فاجر به این‌که گناه یا نامردی از او صادر شود توجهی ندارد و دست به هر کاری می‌زند. مقابلهٔ مؤمن و فاجر مانند مقابله و کشتی فردی که دست او را بسته‌اند با فردی است که دستانی باز دارد و انسان باید گاه ضرر مختصری را بپذیرد و نگرانی کوتاهی را بر خود هموار سازد، ولی درگیر نشود تا خود را به گرفتاری‌های بیش‌تر و بزرگ‌تر گرفتار نسازد و خود را از آسیب‌های افراد غیر محترم و بی‌مبالات به هر چیز هرز و آلوده که به‌راحتی ناسزا و فریاد دارند دور دارد. افراد آبرومند، مؤمن و متشخص باید سعی کنند هیچ گاه به سراغ چنین انسان‌هایی نروند و برای نمونه، چنین افرادی را استخدام نکنند یا از آنان کارگر نگیرند تا اگر اختلافی نیز پیدا شد، ملاحظهٔ شما را داشته باشند و در حق شما بی‌انصافی نکنند.

باید توجه داشت در صورت درگیری با افراد لاابالی باید از حق خود گذشت و دانست چوب خدا صدا ندارد. در چنین مواقعی باید کار را به خدا واگذار نمود؛ به‌خصوص در مواجهه با آدمی که آبرو ندارد.

(۲۴۳)

(۲۴۴)


روایت « ۴۰ »

مبغوضان خداوند

«حدّثنا حمزة بن محمّد بن أحمد العلوی رضی اللّه عنه قال: أخبرنی علی ابن إبراهیم بن هاشم، عن یعقوب بن یزید، عن ابن أبی عمیر، عن الحسین بن عثمان، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: إنّ اللّه عزّ وجلّ یبغض الغنی الظلوم، والشیخ الفاجر، والصعلوک المختال، ثمّ قال: أتدری ما الصعلوک المختال؟ قال: فقلنا: القلیل المال، قال: لا، هو الذی لا یتقرّب إلی اللّه عزّ وجلّ بشیء من ماله»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: خداوند فرد توان‌گر ستم پیشه و پیرمرد فاجر و فقیر مغرور را دشمن می‌دارد. سپس حضرت فرمود: می‌دانی «الصعلوک المختال» چیست؟ عرض کردم فردی که مال اندکی دارد و فقیر است. حضرت علیه‌السلام فرمود: نه، او کسی است که به چیزی از مال خود به خداوند تقرب و نزدیکی نمی‌جوید.

بیان: بغض به معنای بد دانستن نیست بلکه چیزی بالاتر از آن است و دشمن داشتن و خوش نداشتن به همراه عصبانیت و خشم است. خداوند متعال از سه گروه بغض دارد: یکی ثروتمندی که ظالم است. کسی که ثروت و سرمایه دارد و به زیردستان خود و فقیران ظلم می‌کند. داشتن

  1. الخصال، ص ۸۷٫

(۲۴۵)

سرمایه و غنی بودن به خودی خود عیب نیست و باید برای رسیدن به غنا تلاش نمود. اما پرسش این است چرا کسی که خداوند به او توان مالی داده است به‌جای شکرگزاری به ستم‌گری رو می‌آورد؟ تعبیر «ظلوم» که در روایت است کسی را می‌گوید که بسیار ظلم می‌کند و به عمد هم، چنین می‌کند. فرد توانگر زندگی گسترده‌ای دارد و برخی از افراد، زیردست و کارگر او می‌شوند و ممکن است به اشتباه به آنان ظلم نماید اما به چنین شخصی ظلوم گفته نمی‌شود. ظلوم کسی است که به عمد حق کارگر، زیردست و فقیران را نمی‌دهد و برای آنان کم می‌گذارد و چنین شخصی که خداوند به او نعمت داده و او به کفران گرفتار شده است، مبغوض خداوند می‌باشد.

دومین کسی که خداوند بر او خشم می‌گیرد افراد پیر و کامل سنی است که کارهای زشتی را که در شأن سن و سال آنان نیست انجام می‌دهند و به قول معروف: پیرمردی است که هم‌چون برخی از نوجوانان سبک‌سری می‌کند و به جلف‌پوشی رو می‌آورد و مقتضای سن خود را رعایت نمی‌نماید. کسی که سن بالایی دارد و کت و شلوار یا پیراهن بسیار روشن یا چسبنده می‌پوشد یا ریش خود را از ته می‌تراشد یا کفشی جلف به پا می‌کند مبغوض خداوند است. مردی که سن وی بالا می‌رود باید سعی کند کم محاسن نباشد؛ چرا که تراشیدن ریش برای چنین افرادی به مقتضای سن آنان نیست.

سومین فرد کسی است که به تعبیر روایت: «والصعلوک المختال» می‌باشد. راوی معنای این فراز را به‌درستی متوجه نمی‌شود و

(۲۴۶)

حضرت علیه‌السلام به او خاطرنشان می‌شود که وی معنای حدیث را متوجه نشده است. راوی این فراز را به تهیدست و فقیر معنا می‌کند و می‌گوید خداوند از فقیران بغض دارد!؟ امام علیه‌السلام می‌فرماید: معنای آن چنین نیست بلکه ثروتمندی مراد است که با مال خود به خداوند قرب پیدا نمی‌کند و خود را با مال خود به خداوند نزدیک نمی‌سازد. او دِرهَم داری است که کرَم ندارد. انسان باید از طریق چیزی که خداوند آن را بیش‌تر به وی ارزانی داشته است به خداوند نزدیک شود؛ خواه قدرت بدنی باشد؛ بدین‌گونه که مظلومی را یاری کند، یا علم فراوانی داشته باشد و یا مال بسیار. ممکن است خداوند به کسی فقط مال داده باشد و وی علم یا قدرت بدنی نداشته باشد و او باید از مال خود در راه قرب به خداوند استفاده کند.

کسی که نه مال و نه دانش و نه قدرت بدنی دارد دست‌کم باید اخلاق خوش داشته باشد و سعی نماید با اخلاق نیکی که دارد به حضرت حق تقرب جوید وگرنه چنین فردی برای خانوادهٔ خود فلاکت تمام و به قول معروف سکرات دوزخ است.

رفتارها باید به تناسب دارایی‌ها در تمام زمینه‌ها باشد و اصلاح الگوی مصرف به همین معناست و به قول معروف: خرج و دخل باید متناسب باشد. سوغاتی‌ها نیز باید به تناسب باشد و برای نمونه، برای فردی از اهل علم کاسه و بشقاب کادو نمی‌برند بلکه کتاب و مانند آن است که در شأن وی می‌باشد.

انسان باید از آن‌چه بیش‌تر دارد بیش‌تر ببخشد و با آن بیش‌تر

(۲۴۷)

دست‌گیری داشته باشد. کسی که قدرت تعقل دارد و فردی فهیم است باید به نظریه‌پردازی برای حل مشکلات مردم رو آورد و راه و رسم زندگی درست را به آنان آموزش دهد. کسی که آبرومند و صاحب وجاهت یا دارای قدرت نفوذ و تأثیرگذاری است باید از آبرو و تنفذ خود برای مردم استفاده کند و در راه خدا ضامن دیگران شود.

قرض الحسنه نیز که ثواب فراوانی دارد به خاطر کمک و دست‌گیری از مردم است. البته قرض الحسنه امروزه به قرضی تبدیل شده که بده‌کار آن را پس نمی‌دهد. متأسفانه سیستم قرض الحسنه و وام بانک‌ها درست نیست و وام‌ها به هیچ وجه به فقیران و نیازمندان تعلق نمی‌گیرد. انسان سرمایه‌دار با دان وام و مهلت به فقیران می‌تواند به خدای خود نزدیک شود یا کسی که نفوذ کلام دارد و متنفذی اجتماعی است می‌تواند در امور خیر برای مردم ناتوان و بیچاره واسطه شود. حضرت علیه‌السلام در این روایت تنها مال را بیان نموده اما این از باب تعیین مصداق بوده و در موارد دیگر نیز قابل تطبیق است.

باید از افراد شکست خورده دست‌گیری کرد و با آنان با مردانگی رفتار نمود و آنان نیز حتی اگر گناه‌کار باشند و در جامعه به نیکی شناخته نشوند وقتی می‌بینند فردی آبرودار از آنان حمایت می‌کند و پشت آنان ایستاده است نمی‌گذارد آبروی وی بریزد. بر این اساس باید «والصعلوک المختال» را کسی دانست که در راه خدا کاری از او برمی‌آید ولی کوتاهی می‌کند و خداوند به چنین شخصی بغض دارد؛ چرا که خداوند به وی آبرو، علم، مال، قدرت جسمی و مانند آن ارزانی داشته اما او از آن استفاده نمی‌کند و

(۲۴۸)

آن را کفران می‌سازد و مالی که می‌توانست باعث رونق زندگی فقیر و نیازمندی شود کدورت، مصیبت، بلا و مکافات را در پی خواهد آورد و در این صورت است که مردم به جای این‌که چنین فردی را محبت نمایند از او بغض دارند.

خداوند به ما صفا، محبت و مرحمتی داشته باشد تا دل‌های ما در این دورهٔ آخر الزمان به هم نزدیک شود، به‌گونه‌ای که اگر روزی هم‌دیگر را نبینیم دل‌تنگ شویم ولی متأسفانه الان کسی از دل کسی خبر ندارد و مؤمنان اگر شبی کسی را در مسجد نبینند جویای حال وی نمی‌شوند. مسجدی باید در فکر چاره‌جویی برای مشکلات دیگر مؤمنان باشد؛ همان‌گونه که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به کسی که بر سر ایشان خاکستر ریخته بود به‌جای تقاص و تلافی، وقتی او بیمار شد و در بستر افتاد، دلتنگ وی شدند و به او محبت کردند و به عیادت وی رفتند. طبیعی است چنین فردی وقتی بزرگواری آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله را می‌بیند از کردهٔ خود پشیمان می‌شود و توبه می‌نماید.

کسی که چشمش بارها به چشم کسی می‌افتد به وی عادت می‌کند و دیگر نمی‌تواند او را ترک گوید. در خانواده میان زن و شوهر نیز چنین است. ممکن است آنان با هم دعوا داشته باشند اما نمی‌توانند هم‌دیگر را نبینند و برای هم دلتنگ و پریشان می‌شوند. دعوای آنان هم از روی عادت است و اگر با هم نباشند بی‌حوصله می‌گردند. در حیوانات نیز چنین ارتباط و عادتی وجود دارد. دو قناری اگر مدتی کنار هم گذاشته شوند به هم عادت می‌کنند. جای تعجب است چه‌طور می‌شود مؤمنی

(۲۴۹)

چندین روز در مسجد حضور پیدا نمی‌کند و مؤمنان دیگر به سراغ وی نمی‌روند. چنین برخوردی به جای محبت، کدورت می‌آورد. ان‌شاء اللّه خداوند متعال دل‌ها را هرچه بیش‌تر با صفا و مصفا سازد و به هم مهربان، دلسوز و صمیمی نماید.

(۲۵۰)

(۲۵۱)


روایت « ۴۱ »

پاکی نیت و کردار

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا أحمد بن إدریس قال: حدّثنی محمّد بن أحمد، عن عبد اللّه بن محمّد الرازی، عن بکر بن صالح، عن أبی أیوب، عن محمّد بن مسلم، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: من صدق لسانه زکا عمله، ومن حسنت نیته زاد اللّه فی رزقه، ومن حسن برّه بأهله زاد اللّه فی عمره»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: کسی که زبانش به راستی گراید کردارش پاک می‌شود، و کسی که نیت وی نیک گردد خداوند بر رزق او می‌افزاید، و کسی که احسان وی به خانواده‌اش نیکو گردد و خوش رفتار باشد خداوند بر عمر او می‌افزاید.

بیان: کسی که زبان وی پاک می‌گردد؛ عمل و کردهٔ او خواه ناخواه و به صورت قهری پاک می‌شود. اگر کسی بتواند دروغ نگوید، غیبت نکند و تهمت نزند و زبان را از گناهان دیگر دور دارد، کار بدی از او سر نمی‌زند. کنترل زبان به کنترل عمل و فکر می‌انجامد. گویی این زبان لغزنده و تند و تیز است که تمامی اعضا و جوارح؛ مانند: دست، پا و دل را به گناه آلوده می‌کند. کنترل منطقهٔ استراتژیک دهان و زبان، کنترل دیگر اعضا و جوارح را در پی دارد.

  1. الخصال، ص ۸۷٫

(۲۵۲)

در فراز بعد می‌فرماید اگر کسی نیت پاک و سالمی داشته باشد، رزق و روزی وی زیاد می‌شود. افراد زرنگ و کلاه‌بردار به صورت غالبی رزق کمی دارند؛ به این معنا که برکت از زندگی آنان گرفته می‌شود و دخل آنان به خرجشان نمی‌رسد؛ چرا که نیتی سالم ندارند. البته زندگی آنان خالی از زرق و برق‌های دنیایی نیست اما همین زرق و برق‌ها برایشان آرامش و راحتی نمی‌آورد و وبال زندگی آنان است. ناراستی در نیت موجب کجی در رفتار می‌شود. فرد خوش نیت با خواستن خیر و صلاح دیگران خیر خود را می‌خواهد. نیت سالم سبب فراوانی و برکت رزق می‌گردد.

فراز سوم روایت در رابطه با فردی است که در خانه با خانوادهٔ خود خوش‌رفتار است و دارای دست و دل باز و بخشنده می‌باشد. چنین کسی عمری طولانی می‌یابد. کسی که در زندگی به خانوادهٔ خود سخت‌گیر باشد، مردانگی و جوان‌مردی ندارد. جوان‌مرد کسی است که نپندارد همسر و فرزند وی سربار او هستند. لطف و صفای انسان از صدقهٔ سر زن و فرزند است و او به خاطر آن‌هاست که سالم است، زندگی دارد، دارای کار است، نان می‌خورد و آبرو دارد. برخی که می‌میرند عمر طبیعی خود را نداشته‌اند و زودهنگام می‌میرند و به اصطلاح مرگ آنان اضطراری و زودرس است و علت آن نیز این بوده که نسبت به کسی کوتاهی نموده یا به کسی مانند همسر، فرزند، فامیل، رفیق، فردی غریب یا بیچاره دست‌گیری نداشته است، از این رو پیش از موعد می‌میرند. نیکی و رسیدگی به چنین افرادی به این نیست که برای نمونه چند فرش ماشینی زیر پای آنان انداخته شود، بلکه به آن‌ها باید محبت کرد و با آنان اخلاق

(۲۵۳)

نیکو داشت و در این صورت است که عمر وی طولانی می‌شود. باید قدر، منزلت و ارزش بزرگ‌سالان را دانست. آنان از هزاران مشکلات گذشته‌اند تا به این سن رسیده‌اند و این بدان معناست که خداوند به آنان بسیار لطف کرده؛ چون یک لحظهٔ دنیا بر هزاران سال آخرت افضل است؛ زیرا همین چند سال محدود زندگی ما در دنیاست که آخرت را می‌سازد. اگر انسان بداند دنیا نسبت به آخرت چه‌قدر مهم است بیش‌تر از آن استفاده می‌کند و عمر بیش‌تری از خداوند متعال می‌خواهد. متأسفانه گاه می‌شود بنده‌ای می‌گوید من دیگر نمی‌خواهم زنده باشم. چنین کسی دنیا را نمی‌شناسد و از صفا و ارزش آن بی‌خبر است؛ به‌ویژه شب‌های دنیا که بسیار ارزشمند است و در قیامت حتی برای لحظه‌ای از آن بسیاری حسرت می‌خورند. ممکن است شخصی در دنیا پیری را تحمل کند که خیلی سخت است اما این عمرها ارزش فراوانی دارد.

کسی به‌راحتی مو سفید نمی‌کند و پیر نمی‌شود، از این رو باید ارزش و احترام بزرگسالان را دانست. آنان شرافت، عزت و حرمت ویژه‌ای نزد خداوند دارند؛ به‌گونه‌ای که شنیدن صدای آنان، چشم در چشم آنان داشتن، دست در دست آنان گذاشتن یا مصافحه با آنان ممکن است عمر را طولانی سازد و انسان را به صفا برساند و خدا به خاطر وی به او لطف و مرحمت می‌نماید. صدا و نگاه پیران انرژی بخش است. کسی به‌آسانی به هشتاد و نود سالگی نمی‌رسد، او باید دارای صفا و قدرتی باشد که خداوند چنین رزق و لطفی به او داشته است تا مخاطرات بسیاری را طی کند و به هفتاد سالگی برسد. شایسته است آدمی پیران و اشخاصی که

(۲۵۴)

محاسن خود را سفید کرده‌اند در آغوش بگیرد و آنان را ببوسد و ببوید و به آنان نگاه کند و دور آنان طواف کند؛ چرا که بر صفای دل می‌افزاید و دلی که صفا دارد طول عمر به آن ارزانی می‌شود. روایت می‌فرماید: کسی که برّ، حسن و نیکویی وی در خانه و در زندگی خوب باشد، عمری طولانی می‌یابد. گذشتگان می‌گفتند:

هر جوانی که بی‌ادب باشد

 گر به پیری رسد عجب باشد!

بسیاری از مخاطراتی که برای انسان پیش می‌آید از ادب نگاه نداشتن با بزرگ‌سالان است. بسیاری در جوانی که هنوز به بار ننشسته‌اند از دنیا می‌روند. انسان باید مواظب رفتار خود باشد تا به چنین آفت‌هایی دچار نشود؛ زیرا او تنها برای یک بار می‌تواند به دنیا آید. یک باری که در غفلت، خواب و کار می‌گذرد گویی که به آمدنش نمی‌ارزد. عمرهای هفتصد، هشتصد سال گذشتگان به هفتاد و هشتاد رسیده است. انسان وقتی به خانه می‌رود باید با معرفت رود، سلام کند، دست دهد، با همسر و فرزند معانقه کند و برای آنان شیرین‌تر و بهتر باشد. عیب آن است که معانقه نکرده، دست نداده و سلام نکرده وارد خانه شوی. باید با صفا و محبت به خانه رفت. دوری از چنین اموری دل انسان را از صفا و رونق می‌اندازد و رمقی برای او نمی‌گزارد. مؤمن باید عاشق باشد. می‌گویند:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

اگر کسی می‌خواهد خدا را ببیند باید به بندگان خدا نگاه کند. آدمی مثل و نمونهٔ خداست. خدا را می‌خواهی ببینی بنده‌های خدا را باید دید. همان‌طور که می‌توان گفت «السلام علیک یا اللّه» باید با بندگان نیز

(۲۵۵)

سلام داشت. کسی که به خانه می‌رود باید با دست پر برود. دست پر اثر دارد. نباید دست خالی به خانه رفت. دست مرد باید باز باشد و به همسر و فرزند سخت نگیرد وگرنه رزق وی کم می‌شود. اگر کسی به خانواده‌اش سخت بگیرد خداوند هم به وی سخت می‌گیرد و نعمتی را که به خاطر آنان به وی می‌دهد از او دریغ می‌دارد. پس از فرازهای سه‌گانهٔ روایت غافل نشویم و ارزش پیران را نیز بدانیم که اسراری در وجود آنان نهفته است که به این سن رسیده‌اند. خداوند بزرگ‌ترها را برای همگان حفظ کند و کوچک‌ترها و همسر و فرزندان را از گزند حوادث محفوظ بدارد.

(۲۵۶)

(۲۵۷)


روایت « ۴۲ »

منفور خداوند

«حدّثنا محمّد بن موسی بن المتوکل رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار قال: حدّثنی محمّد بن أحمد قال: حدّثنی موسی بن جعفر البغدادی، عن محمّد بن المعلّی، عمّن أخبره، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: ثلاث فیهنّ المقت من اللّه عزّ وجلّ: نوم من غیر سهر، وضحک من غیر عجب، وأکل علی الشبع»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: خداوند از سه چیز نفرت دارد: خواب تمام شب بدون بیداری، خنده‌ای که به غیر تعجب و شگفتی باشد، و نیز خوردنی که بر سیری باشد.

بیان: خداوند متعال سه چیز را از امور نفرت‌انگیز می‌داند: کسی که می‌خوابد و صبح بیدار می‌شود نه این‌که نماز صبح وی قضا شود بلکه وی پیش از اذان صبح به هیچ وجه بیدار نمی‌شود و شب‌زنده‌داری ندارد. این شناسه محکمی است که اگر انسانی چنین حالتی دارد، آن را از خود دور نماید. شب زنده‌داری با دقایقی بیدار شدن پیش از اذان صبح و گزاردن دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر محقق می‌شود و به درک سحر و شب‌زنده‌داری رسیده است. خدا رحمت کند گذشتگان،

  1. الخصال، ص ۸۹٫

(۲۵۸)

مؤمنان و اعاظم علما که می‌فرمودند اگر به دو رکعت هم که شده است نافله‌های شبانه‌روز را بخوانید.

برخی از عالمان به نافلهٔ نماز صبح اهمیت می‌دهند و برخی نیز به نافلهٔ نماز عصر و ما نسبت به نافلهٔ نماز مغرب خیلی اهتمام داریم. نماز مغرب با نمازهای دیگر تفاوت دارد.

خداوند لطف نماید تا چند دقیقه زودتر از خواب برخیزیم که از خشم و غضب حق در امان مانیم یا دست‌کم آن را کاهش دهیم. توفیق لازم است و انسان باید با خود قرار بگذارد چند دقیقه‌ای زودتر بیدار شود و نافله‌ای بخواند و بگوید خدایا ما که تمامی نوافل را نمی‌توانیم بخوانیم اما شما آن را با ما حساب کن؛ چرا که تو رحمان و رحیمی. افزوده بر نافله‌ها، انسان باید برای موضوعات دیگر نیز چند رکعتی از باب عشق و احترام بخواند. سالی در مسجدی حضور داشتم و در آن‌جا بعد از نماز عشا دو رکعت نماز نشسته و دو رکعت نماز ایستاده به‌جا می‌آوردم. برخی از مؤمنان زنده و شاداب از من سؤال می‌کردند: حاج آقا، شما نماز عشا را که می‌خوانید دو رکعت نماز نشسته می‌خوانید که نافلهٔ عشاست ولی بعد از آن دو رکعت نماز ایستاده می‌خوانید که نمی‌دانیم چیست؟ به آنان گفتم این دو رکعت را از کودکی می‌خوانم و هیچ وقت آن را ترک نکرده‌ام و اگر کاری برای من پیش آید، نماز عشا را تند می‌خوانم تا این دو رکعت را به‌جا آورم؛ چرا که ما مولایی داریم به نام آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) و دو رکعت نماز برای آقا گزارده می‌شود که نه واجب است و نه مستحب و نه نذری بلکه از باب عشق و علاقه و عرض ارادت است. آقا و

(۲۵۹)

مولایی هست که ما به او ارادت و عشق داریم و در رکاب او هستیم، کاری هم که برای آقا از ما برنمی‌آید، حاجتی نیز نداریم اما از باب تسلیم دو رکعت نماز برای ایشان می‌خوانیم. انسان باید شب‌زنده‌داری داشته باشد؛ هرچند به دقایقی اندک تا خداوند را به خشم نیاورد. چگونه است که هندوانهٔ شب یلدا فراموش نمی‌شود و به آن اهمیت داده می‌شود اما به بیداری دقایقی پیش از اذان صبح بهایی داده نمی‌شود!

اما دومین چیزی که خداوند از آن نفرت دارد این است که انسان بدون دلیل و بی آن‌که چیزی او را به اعجاب آورد بخندد. انسانِ عاقل وقتی می‌خندد که تعجب می‌کند. روان‌شناسی نیز این بحث را دارد. خنده‌ای که از سر تعجب باشد حسن است وگرنه عیب به شمار می‌رود. خنده‌هایی که از متلک گفتن و مسخره کردن و نیش زبان زدن باشد خداوند را به خشم می‌آورد. بندگان خدا بندهٔ خدا هستند و چون بندهٔ خدا هستند خداوند به آنان غیرت می‌ورزد. بندگان خداوند عیال حضرتش هستند و نمی‌شود بدون دلیل به آنان خندید یا آنان را به سخریه گرفت؛ خواه کافر و گبر باشند یا مسلمان؛ چرا که به هر حال آفریدهٔ خداوند و بندهٔ او هستند. کسی که بدون تعجب می‌خندد مشکل عقلانی دارد و در حالی که خود مشکل دارد به دیگری می‌خندد. او باید پیش از آن‌که به دیگران بخندد به خود بخندد. افرادی که اگر شخصی در خیابان به زمین می‌خورد ناگهان می‌خندند یا از کارهای دیوانه‌ای به خنده می‌افتند، مشکل روانی دارند و آنان نیز کم‌تر از این دیوانه نیستند. اگر بنده‌ای بر زمین می‌خورد باید به حال او تفقد و دست‌گیری داشت نه

(۲۶۰)

آن‌که به وی خندید.

سومین چیز نفرت‌انگیز خوردن در حال سیری است. انسان باید هنوز سیر نشده دست از غذا بکشد تا مزاجی سالم داشته باشد. خوردن در حال سیری انسان را بیمار و عمر را کوتاه می‌کند. بسیاری از مشکلات جسمانی بر اثر مصرف زیادی غذاست. انسان برای سوخت و ساز بدن خود حد معینی کالری نیاز دارد و مصرف بیش از آن به سوخت بدن نمی‌آید و در بدن به ضایعات تبدیل می‌گردد و آن را بیمار می‌سازد. کالری مورد نیاز بدن نه باید کم باشد و نه زیاد وگرنه آن را دچار بیماری‌های مختلفی می‌سازد. بسیاری از موهایی که زود سفید می‌شود بر اثر مواد غذایی است که یا زیاد خورده می‌شود یا دارای مشکل است. عمر نیز با زیاد خوردن کوتاه می‌شود و نیروی تعقل و بندگی فردی که سیر است به تحلیل و کاهش گذاشته می‌شود. خداوند از کسی که سیر است و باز می‌خورد خشمگین است.

همین جا خاطرنشان می‌شود سه وعده غذا خوردن که در فرهنگ ما ایرانیان وجود دارد، افزون بر آن‌که برای سلامتی مضر است، طرحی اسلامی نیست. در روایت است:

روی عن رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : من أکل فی الیوم مرّةً لم یکن جائعا، ومن أکل مرّتین لم یکن عابدا، ومن أکل ثلاث مرّات اربطوه مع الدوابّ».

ـ از پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله روایت شده است که فرمودند: کسی که در روز یک مرتبه غذا بخورد گرسنه نمی‌باشد و فردی که در روز دو بار غذا بخورد عابد نمی‌باشد و کسی که سه وعده غذا بخورد با جنبندگان و حیوانات

(۲۶۱)

قَرینش دارید.

بیان: باید دید طرح دین برای وعده‌های غذایی چیست؟ این روایت می‌فرماید کسی که سه بار غذا می‌خورد هم‌چون جنبدگان و ماسه بادی است که قدرت کنترل خود را ندارد و چنین فردی در حمد و سورهٔ رکعت اول نماز خود می‌ماند!

متأسفانه تربیت غذایی ما اشتباه است. برخی صبح‌ها برای کار بیرون می‌آیند و با آن‌که تا ظهر فعالیت بدنی و فکری دارند، صبحانه را پنیر با چای شیرین یا کره با مربا می‌خورند! در حالی که غذای صبح باید آب‌گوشت، برنج، مرغ و دیگر غذاهای پختنی باشد؛ یعنی غذایی که بتواند انرژی و کالری مورد نیاز بدن را تا ظهر فراهم آورد اما به عکس، شب که فعالیت بدن رو به کاهش و استراحت می‌رود، به جای آن‌که از غذاهای سبک استفاده شود، غذاهای پختنی مصرف می‌شود. این امر به ویژه در میهمانی‌های شبانه به هیچ وجه رعایت نمی‌گردد. جای صبحانه و شام در فرهنگ ما عوض شده و همین تغییر باعث بسیاری از بیمارها یا گرفتاری‌های جسمی و روحی شده است. شب را باید به غذای حاضری اختصاص داد؛ چون وقت خواب است و هیچ فعالیت سنگین بدنی وجود ندارد. نان، پنیر و چای شیرین که برای صبحانه خورده می‌شود در معده خمیر می‌شود. متأسفانه برای تبیین فرهنگ غذایی اسلام هیچ برنامه‌ریزی انجام نگرفته است. اسلام تنها بر خوردن دو وعدهٔ غذایی صبح و عصر تأکید دارد. البته غذای پختنی آن برای صبح و غذای سبک برای عصر است آن هم به اندازه‌ای کم و مناسب که از جمع این روایت با

(۲۶۲)

روایاتی که بر خوردن شام توصیه دارد به دست می‌آید. داشتن سه وعدهٔ غذایی نه تنها طرحی اسلامی نیست بلکه دین آن را غیر اخلاقی می‌شمرد که انسان را قرین حیوانات می‌سازد. بسیاری از مشکلات جسمی و روحی و اقتصادی از این طرح غذایی ناسنجیده است که در فرهنگ ما نهادینه گردیده است. متأسفانه در این زمینه نه از ناحیهٔ پزشکان و نه از ناحیهٔ روان‌شناسان، تحقیقی جامع و منسجم صورت نگرفته است. اصلاح الگوی مصرف، در این زمینه‌ها و با تبیین مبانی دینی آن است که شکل می‌گیرد.

مشکل دیگری که پرخوری ایجاد می‌کند خواب زیاد و فراوان است. کسانی که زیاد می‌خوابند استعداد و حافظهٔ آن‌ها کم می‌شود و فراموشی به آنان دست می‌دهد و به حواس‌پرتی دچار می‌شوند. خواب را باید در چند وعده و به صورت کوتاه انجام داد. پرخوابی و پرخوری دو مشکل اساسی است که روح و روان انسان را به بی‌کاری و تعطیل می‌کشاند.

به طور خلاصه، این روایت می‌فرماید خنده‌ای که از سر شگفتی نباشد، نداشتن بیداری و شب زنده داری و خوردن از سر سیری موجب خشم و غضب پروردگار می‌شود. خداوند به انسان توفیق دهد این مشکلات از انسان دفع شود.

(۲۶۳)


روایت « ۴۳ »

ملعونان

«حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّدبن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد، عن محمّدبن عیسی بن عبید، عن عبید اللّه بن عبد اللّه الدهقان، عن درست بن أبی منصور، عن إبراهیم بن عبد الحمید، عن أبی الحسن علیه‌السلام قال: لعن رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله ثلاثة: الآکل زاده وحده، والرّاکب فی الفلاة وحده، والنائم فی بیت وحده»(۱).

ـ امام کاظم علیه‌السلام می‌فرماید: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله سه گروه را لعن نمودند: کسی که غذای خود را به تنهایی می‌خورد، سواره‌ای که در بیابان به تنهایی می‌رود، و کسی که در خانه‌ای به تنهایی می‌خوابد.

بیان: رسول خداوند صلی‌الله‌علیه‌وآله سه دسته را لعن نموده‌اند. لعنت به معنای دوری و اکراه جدی حق تعالی است. فرد ملعون خطرناک‌ترین موقعیت را داراست. یکی از ملعونان کسی است که به تنهایی غذا می‌خورد؛ خواه در مسافرت باشد یا در شهر یا در خانه. بعضی از مردان از این‌که با همسر و فرزند خود غذا می‌خورند و از این‌که آنان هم غذا می‌خورند ناراحت می‌شوند. گاه بعضی از خانم‌ها از رفتار شوهر ممسک و سخت‌گیر خود اذیت می‌شوند. چنین مردانی خرج‌هایی جزیی را ناگهان برای خود بزرگ

  1. خصال، ص ۹۳٫

(۲۶۴)

فرض می‌کنند. چنین افرادی نسبت به کاری که انجام می‌دهند ملعون هستند.

باید دانست کسانی که به همسر و فرزند خود فشار می‌آورند و با آن‌که توان مالی خوبی دارند بر آن‌ها سخت می‌گیرند، بیمار روانی و نیازمند معالجه هستند. شایان ذکر است حتی حیواناتی مانند گنجشک، مرغ و تمامی چارپایان بچه‌های خود را در توسعه قرار می‌دهند و توسعهٔ آدمی بر همسر و فرزند و گشاده دستی به آنان امتیازی به شمار نمی‌آید!

روایت حاضر رهنمون می‌دهد نباید تنها به دنبال کسب امکانات برای خود بود و از افراد بیچاره و ندار و نیز از خانواده غفلت ورزید.

فرد دوم سواره‌ای است که در بیابان و جاده به تنهایی می‌رود. در زمان‌های پیشین با مرکبی به صحرا و بیابان می‌رفتند. فرد سواره اگر پیاده‌ای ببیند و با آن‌که می‌تواند او را سوار کند ولی به او بی‌اعتنا شود، از این زمره است. البته در این زمان به جای چارپا خودروهای فعلی است و راننده‌ای که پیاده‌ای را می‌بیند و می‌تواند او را سوار کند و بی‌توجه از کنار او می‌گذرد مورد لعن قرار می‌گیرد. امروزه افراد گمراه و گناه‌کار هستند که کسی را سوار می‌کنند تا به هواهای نفسانی خود برسند. باید به افراد جامعه و دیگران اهمیت داد و دستگیر بیچارگان بود؛ هرچند ممکن است از آنان زخمی نیز دیده باشد اما مردم ایران این‌گونه‌اند که همواره بزرگی و بزرگ‌منشی و غیرت خود را حفظ می‌نمایند.

روایت می‌فرماید کسی که در فلات سوار مرکبی است یعنی در جایی است که رفت و آمد کم صورت می‌گیرد و محل عبور و مرور نیست، باید

(۲۶۵)

پیاده‌ای را سوار نماید وگرنه مورد لعن قرار می‌گیرد.

البته، این به آن معنا نیست که جانب احتیاط رعایت نشود و به هر فردی هرچند خطرناک، جانی یا آلوده باشد ترحم نمود. مؤمن باید حیثیت و آبروی خود را حفظ نماید. آبروی مؤمن بالاتر از هر چیز است و در موقعی که در معرض تهمت است نباید کسی را سوار کند. مسلمان نباید ساده‌انگار باشد. درست است که نباید پیاده‌ای روی زمین بماند اما نباید آبروی کسی هزینه شود یا آسیبی به کسی رسد!

بنابراین حدیث را نباید به‌دور از ملاک‌های عقلی معنا کرد. گاه فردی زنی را که دو فرزند در بغل دارد سوار می‌کند ولی دیگر پایین نمی‌آید! مسلمان نباید ساده باشد. زیرکی و دانایی از ویژگی‌های مؤمن است. آموزه‌های دینی نیز برای تقویت زیرکی و خوش فهمی مؤمنان است و نباید این‌گونه فکر کرد که اگر کسی زنی تنها را سوار نکند ملعون است. ممکن است کسی که سوار می‌شود با خود تریاک و مواد مخدر داشته باشد اما نباید چنین باشد که نسبت به مؤمنی آشنا و دوست بی‌توجه بود. باید لحاظ حیثیات و امور را داشت تا بی‌حرمتی، گرفتاری، پشیمانی و پریشانی پیش نیاید.

اما سومین فردی که ملعون است کسی است که در خانه تنها می‌خوابد. تنها خوابیدن و تنها در خانه ماندن کراهت دارد. البته این مطلب به صورت کلی درست نیست؛ چرا که در روایت است: «الصبر علی الوحدة علامة قوّة العقل، فمن عقل عن اللّه اعتزل أهل الدنیا والراغبین فیها، ورغب فیما عند اللّه، وکان اللّه آنسه فی الوحشة، وصاحبه فی الوحدة،

(۲۶۶)

وغناه فی العیلة، ومعزّه من غیر عشیرة»(۱).

نشانهٔ قوت و توان‌مندی فکر و اندیشه‌ورزی، بردباری بر تنهایی است. تنهایی برای کسانی که ضعیف یا ترسو هستند یا مشکل دارند خوب نیست اما کسی که از تنهایی نمی‌ترسد و هنگامی که تنهاست فکر و اندیشه و عبادت دارد و نه معصیت و گناه، تنهایی بسیار نیز برای او نیکوست. بسیاری از عالمان دینی در تنهایی بوده است که کار می‌کرده و تحقیق و تفکر داشته‌اند و تنهایی برای افراد قوی استحباب دارد. البته این روایت از خوابیدن به‌تنهایی سخن می‌گوید که کراهت دارد. فردی که تنهاست ممکن است بترسد یا خطری مانند دزد ببیند یا بیمار شود یا بمیرد و کسی نباشد که از او خبر گیرد و در این صورت، تنهایی خوابیدن خوب نیست.

تنها نبودن دو مصداق دارد: یکی کسی است که فردی در کنار او نمی‌خوابد با آن‌که همسر و فرزند دارد و دیگر آن‌که فردی عذب است و مرد یا زنی است که همسر ندارد. عرف برخی از مناطق این‌گونه است که زن و شوهر جدای از هم می‌خوابند! این روش دینی نیست. مؤمن باید چنان فهمیده باشد که چنین جدا خوابیدنی را ضد ارزش بداند. البته، حرمت‌ها و حیثیت‌ها باید لحاظ شود. پس روایت می‌تواند هر دو معنا را مقصود داشته باشد و همان گونه که گفته شد برای افراد ضعیف و ترسو یا بیمار یا فرد عذب است. امروزه تنهایی و احساس تنها بودن از مشکلات

  1. شیخ کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۱۷٫

(۲۶۷)

عمدهٔ جوامع است و مردم با هم رابطهٔ مؤانست، نزدیکی، قرب، وحدت، تمایل، محبت، عاطفه و عشق ندارند. متأسفانه گاه گفته می‌شود این‌که زن و شوهر کنار هم بخوابند بی‌حیایی است. البته، به حرمت‌ها، تناسب‌ها، حیثیت‌ها و نیز فرزندان باید توجه شود، ولی به قول قدیمی‌ها: تنهایی برازندهٔ خداست و بس. البته خداوند هم تنها نیست و همواره با آفریده‌هایش بوده است. مَعیت قَیومی مخصوص حق تعالی است ولی ما در راه او که باشیم برای سعادت ما کافی است.

از بزرگ‌ترین مشکلات جامعهٔ ما درک نکردن جوانان است. جوانان در این شرایط نمی‌دانند چه کنند؟ پدر و مادر آنان به‌راحتی افطار می‌کنند و خود را از نظر شهوانی تخلیه می‌نمایند اما جوان باید روزه بگیرد و راهی شرعی برای ارضای شهوت خود نمی‌بیند و موانع ازدواج فراوان است. چنین جوانی یا مشکل روانی پیدا می‌کند یا آلوده می‌شود. وجود این مشکلات است که جوان را از خانه، درس، مسایل دینی و مساجد گریزان کرده است. کسی که نفس اماره بر او غلبه کرده و شهوت به او فشار آورده است می‌گوید من گرفتار و آلوده‌ام و مسجد جای فرد آلوده نیست! یا می‌گوید مسجد رفتن من چه مشکلی را حل می‌کند؟ دخترها و پسرها اگر بخواهند درس بخوانند تا سن بیست و پنج سال و گاهی بیش‌تر باید ریاضت بکشند در حالی که جامعهٔ ما برای ریاضت کشیدن آماده نیست و اگر بخواهند درس نخوانند بی‌سواد می‌مانند و جمع هر دو نیز به‌راحتی ممکن نیست. بله، ممکن است افرادی هم درس خوان و هم عفیف باشند اما نمی‌توان آن را به تمام سیستم جامعه تحمیل کرد و باید این مشکل را

(۲۶۸)

به صورت اساسی حل نمود و راه چاره‌ای واقعی برای آن پیدا کرد. ان‌شاء اللّه خداوند و آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) عنایت فرمایند و این مشکلات کلیدی جامعه، آن‌گونه که صلاح و خیر امت و مردم است، برطرف شود.

(۲۶۹)

(۲۷۰)


روایت « ۴۴ »

مردان مرد

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن أحمد أبی عبد اللّه البرقی، عن الحسن بن علی بن فضّال، عن ثعلبة بن میمون، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: الرجال ثلاثة: رجل بماله، ورجل بجاهه، ورجل بلسانه، وهو أفضل الثّلاثة»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: مردان سه نفرند: مردی که مردانگی او به مال اوست، مردی که آبرو و اعتبار اجتماعی دارد، و مردی که زبان دارد و او از همه بالاتر و برتر است.

بیان: مردان مرد سه گروه هستند: مردی که خداوند به او مال دنیا داده و فردی متمول و سرمایه‌دار است و به بهترین صورت از این مال برای زندگی، خانواده، عاقبت و آخرت خود و نیز در خدمت به دیگران استفاده می‌کند. خداوند به او لطف کرده و امکانات داده و او نیز از این امکانات به نیکی بهره می‌برد و نمی‌گذارد بدون استفاده بماند یا از بین برود.

اما دومین مرد کسی است که خداوند به او قدرت، دولت و هنر اجتماعی داده و معتمد مردم است. خداوند به او بزرگی و حرمت داده و

  1. الخصال، ص ۱۱۶٫

(۲۷۱)

او نیز از این بزرگی در راه خیر استفاده می‌کند و مشکلات مردم را با آن برطرف می‌سازد. وی نیز از اقتدار، وجاهت و نفوذ اجتماعی که دارد به‌خوبی استفاده می‌کند.

سومین مرد فردی است خوش زبان که خوش برخورد و خوش بیان است. فردی صبور، با استعداد، دلسوز، فهمیده و با درایت است که می‌تواند اختلافات و گرفتاری‌ها را برطرف کند و از زبان خود به‌خوبی بهره می‌برد.

حضرت امام صادق علیه‌السلام سه امتیاز برای مردان مرد و مردانگی قرار می‌دهد که اگر کسی هر سه را با هم جمع داشته باشد چیزی از مردانگی کم ندارد اما اگر کسی هیچ یک از سه ویژگی گفته شده را نداشته باشد خالی از مشکل نیست.

روایت در ادامه می‌فرماید: از میان سه ویژگی یاد شده، خوش زبانی و داشتن بیان شیرین از خصلت‌های دیگر بهتر و برتر است و فرد خوش کلام از فردی که مال دارد و سرمایه‌دار است یا از فردی که موقعیت و نفوذ اجتماعی دارد بالاتر می‌باشد و بهتر می‌تواند به خداوند تقرب جوید؛ چرا که قدرت مالی و نفوذ اجتماعی محدود است اما قدرت زبان بسیار زیاد است. زبان می‌تواند به کسی دل‌خوش دهد و پشت او را محکم نماید. کلام شیرین می‌تواند امیدواری دهد و فرد را دل گرم و مقاوم سازد. باید توجه داشت انسان هیچ گاه از مشکلات دنیا شکست نمی‌خورد، بلکه این از ضعف نفس است که او را شکست می‌دهد. دیواری که محکم باشد بار سنگین را تحمل می‌کند ولی هنگامی که سست است با یک بار

(۲۷۲)

جزیی شکاف برمی‌دارد و چه بسا فرو می‌ریزد. انسان هرچه مال یا نفوذ اجتماعی داشته باشد نمی‌تواند مشکلات افراد زیادی را حل کند، ولی زبان بسیار مقتدر است و انسان می‌تواند با زبان خوش مشکلات عدهٔ زیادی از مردم را حل کند. هر چند از افراد که پریشان و گرفتار باشند و غم و غصه داشته باشند، انسان می‌تواند دل آنان را با زبان خوش به دست آورد و به آن‌ها امید، صبر و استقامت دهد و با هم‌زبانی و هم‌دردی، دل‌های فراوانی را شاد نماید و به همین گونه کسی که خداوند زبان خوش به او داده از کسی که مال و مقام دارد بهتر است. در ضمن، ممکن است مال و مقام آسیب ببیند اما کم می‌شود که زبان آفتی پیدا کند.

ممکن است کسی مال و مقام نداشته باشد اما باید سعی کرد دست‌کم زبان خوشی داشت و پاسخ سلام را به گرمی داد یا نشانی و آدرسی را که می‌خواهند با روی گشاده پاسخ داد. با چند سؤال مختصر می‌توان شخصیت و آقایی افراد را به دست آورد.

با زبان خوش به‌راحتی می‌توان دل افراد را شیرین ساخت. در میان اعضای بدن بعد از سرعت چشم، سرعت زبان از دیگر اعضا بیش‌تر است و به همین میزان بر کارآیی آن افزوده می‌گردد. نباید مانند غربیان تنها اصالت سود مادی را در نظر داشت و برای دریافت سود لب به سخن گشود. برخی نه در جامعه خوش برخورد هستند و نه در خانه خوش اخلاق و خوش بیان. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام وقتی از خانه بیرون می‌آمد، بسیار مردانه و باابهت بودند و به میدان رزم که می‌رسیدند کسی نمی‌توانست در چشم‌های ایشان نگاه کند، ولی وقتی داخل خانه

(۲۷۳)

می‌شدند همانند کودکان بودند و شوخی و بازی می‌کردند و حتی چهار دست و پا می‌شدند و بچه‌ها را روی دوش خود سوار می‌کردند و هیچ گاه رفتار بیرون از خانه را با رفتار درون خانه در هم نمی‌آمیختند.

برخی وقتی وارد خانه می‌شوند همانند ملایکهٔ عذاب می‌مانند! باید نخست به آنان سلام کرد؛ سخت‌گیر است، اگر به ظاهر مذهبی است تلویزیون رنگی را بدون دلیل حرام می‌داند و فرزندان خود را مجبور می‌کند یا تلویزیون نبینند یا تنها سیاه و سفید آن را تماشا کنند و برای آنان حرام‌هایی از پیش خود می‌تراشد، چنین فردی نمی‌تواند در آینده خانوادهٔ خود را از حرام‌های واقعی نیز گریز دهد. برخی پوشیدن دمپایی پلاستیکی زنانه در خانه را برای مرد حرام می‌دانند؛ چون می‌گویند تشبه رجال به نساء است! در حالی که تشبه حرام برای متن اجتماع و در انظار عموم است. زن می‌تواند در خانه شلوار و بلوز مردانه بپوشد و عکس آن نیز اشکال ندارد اما در اجتماع باید ملاحظهٔ عرف را نمود و لباس غیر متعارف نداشت. چنین سخت‌گیری‌های بی‌موردی خستگی و سنگینی می‌آورد. متأسفانه برخی از خانم‌های منبری بیش‌تر از خود حرام می‌سازند!

انسان باید با زبان خود مهر، صفا، صمیمیت، عشق و محبت را برای مردم ارمغان برد نه آن‌که با سختی و خشکی و با شداد و غلاظ با آنان سخن گوید. خداوند به‌صورت صریح به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «وَلَوْ کنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک، فَاعْفُ عَنْهُمْ، وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ»(۱)؛ اگر بر

  1. آل عمران / ۱۵۰٫

(۲۷۴)

مردم سخت بگیرید همه از اطراف تو پراکنده خواهند شد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله همواره با رویی گشاده با مردم رو به رو می‌شدند و این‌گونه بود که افراد با افکار و عقاید گوناگون گرد آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله حلقه می‌زدند و حتی ابوسفیان نیز به رحمت آن حضرت طمع نمود و به ظاهر از کرده‌های پیشین خود توبه کرد! اگرچه بعد از آن با حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام درگیر شدند. سخت‌گیری بر زن و فرزند آنان را خسته می‌کند و صفا و صداقت را از زندگی می‌گیرد و تنها سالوس و ریا را به ارمغان می‌آورد. خداوند ان‌شاء اللّه بر صفا و صداقت ما بیفزاید.

(۲۷۵)

(۲۷۶)


روایت « ۴۵ »

موالیان دوزخی

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن القاسم ابن محمّد الأصفهانی، عن سلیمان بن داود المنقری، عن حفص بن غیاث النخعی، عن جعفر ابن محمّد علیهماالسلام قال: إنّی لأرجو النجاة لهذه الأمّة لمن عرف حقّنا منهم إلاّ لأحد ثلاثة: صاحب سلطان جائر، وصاحب هوی، والفاسق المعلن»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: من برای تمامی امت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که حق ما را می‌شناسند امید نجات دارم مگر برای سه نفر: کسی که با سلطانی ظالم همراه شود، کسی که هوای نفس بر او چیره است و کسی که به صورت آشکار فسق می‌نماید.

بیان: این روایت می‌فرماید شیعیان در صورتی که داخل در یکی از سه گروه گفته نباشند امید نجات برای آنان می‌رود، ولی اگر در یکی از سه گروه گفته شده باشند حتی ولایت اهل بیت علیهم‌السلام برای آنان کارگشا نیست. این سه گروه عبارت است از:

یکی همراه شدن با کسی که ظلم می‌کند و کمک نمودن به ظالمی که ستم بزرگی را روا می‌دارد و ستم او فراگیر است.

  1. الخصال، ص ۱۱۹٫

(۲۷۷)

دوم کسی که به گناه اعتیاد دارد و برای نمونه، رباخواری و کم فروشی و مردم‌آزاری عادت او شده است. تعبیر «صاحب هوی» چنین شخصی را می‌گوید. کسی که به گناه عادت می‌کند از انجام گناه نه‌تنها ناراحت و اذیت نمی‌شود، بلکه از آن لذت می‌برد.

سومین نفر کسی است که گناه خود را اظهار می‌کند و گناه را آشکارا مرتکب می‌شود. کسی که این‌گونه است حیا و عفتی ندارد، ولی اهل ولایت اهل حیا و عفت می‌باشند. اهل ولایت حیا دارند و حتی در حال گناه نیز دارای حالت انکسار هستند و در حالی گناه مرتکب می‌شوند که آن را دوست ندارند و راضی به آن نیستند و از آن اذیت می‌شوند اما متجاهر به فسق ولایت ندارد و چنین نیست. او چون حرمتی ندارد غیبت و ذکر گناه آشکار وی نیز گناه دانسته نمی‌شود. البته در مورد همان گناهی که آن را علنی مرتکب می‌شود نه گناهان دیگر که آن را پنهان می‌دارد. انسان مؤمن نباید بدی‌ها را انتقال دهد و حرمت انسان‌های محترم را ضایع کند. بعضی از حیوانات روی نجاست خود خاک می‌ریزند و حاضر نیستند آشکار باشد؛ چه‌طور آدمی می‌تواند کار اشتباه دیگری را از زیر خاک و از درون پنهانی‌ها بیرون کشد و آن را به خورد دیگران دهد. چه بد است که اتفاق ناپسندی دهان به دهان بگردد و اشاعهٔ فحشا صورت گیرد. کسی که این‌گونه است مشکل روانی دارد و فرد آلوده‌ای است که دوست دارد بدی‌ها زیاد و گناهان علنی شود. او می‌خواهد بدی کند و در پی بدکار می‌گردد یا کمبود شخصیت دارد و می‌خواهد با فراوانی بدها، خود را خوب بنمایاند. انسان باید با قدرت اراده‌ای که دارد خود نگه‌دار و

(۲۷۸)

راز نگه‌دار باشد و به خصوص بدی‌ها را نقل نکند تا محیط جامعه را آلوده و عفونی نسازد. کسی که می‌گوید: خبر داری دیشب کسی را در خیابان کشته‌اند!، این معنا را ناخودآگاه انتقال می‌دهد که پس می‌توان کسی را در خیابان کشت و چنین نقلی آموزش قتل است.

غیبت فرد متجاهر به فسق در مورد گناه علنی وی حرام نیست؛ زیرا وی حرمت ندارد و وقتی خود کاسهٔ خود را می‌شکند دیگر حرمتی برای او باقی نمی‌ماند. به عنوان مثال اگر کسی به زنی مسلمان از روی شهوت نگاه کند حرام است؛ چرا که چنین نگاهی تجاوز به اوست؛ اما نگاه به زنی کافر که مفسده‌ای نداشته باشد اشکال ندارد، البته نه در کشوری که حدود بیست میلیون دختر و پسر جوان و مجرد دارد. از این رو باید در گزینش فیلم‌ها دقت بسیار داشت. آدمی باید سعی کند نه گناه‌کار درست کند و نه خود اقرار به گناه داشته باشد. انسان از خداوند بخواهد به او توفیق دهد تا مردم را تطهیر کند. چه لزومی دارد انسان هرچه را که می‌بیند باز گوید. انسان تا می‌تواند باید گناه دیگران را فراموش کند تا رفته رفته به منجلابی تبدیل نشود.

(۲۷۹)

(۲۸۰)


روایت « ۴۶ »

خصال اهل ولا

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا علی بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن إسماعیل بن مرار، عن یونس بن عبد الرحمن یرفعه إلی أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: کان فیما أوصی به رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله علیا علیه‌السلام : یا علی، أنهاک عن ثلاث خصال عظام: الحسد والحرص والکذب، یا علی، سید الأعمال ثلاث خصال: انصافک النّاس من نفسک، ومواساة الأخ فی اللّه عزّ وجلّ، وذکر اللّه تبارک وتعالی علی کلّ حال.

یا علی، ثلاث فرحات للمؤمن فی الدنیا: لقاء الأخوان، والإفطار فی الصّیام، والتهجّد من آخر اللیل.

یا علی، ثلاث من لم تکن فیه لم یقم له عمل: ورع یحجزه عن معاصی اللّه عزّ وجلّ، وخلق یداری به النّاس، وحلم یردّ به جهل الجاهل.

یا علی، ثلاث من حقائق الایمان: الانفاق فی الأقتار، وانصاف النّاس من نفسک، وبذل العلم للمتعلّم.

یا علی، ثلاث خصال من مکارم الأخلاق: تعطی من حرمک، وتصل من قطعک، وتعفو عمّن ظلمک»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: از سفارش‌های رسول خدا به حضرت

  1. الخصال، ص ۱۲۴٫

(۲۸۱)

امیرمؤمنان علیه‌السلام چنین بود: ای علی، من تو را از سه ویژگی بزرگ پرهیز می‌دهم: حسد، حرص و دروغ. ای علی، برترین کردار سه چیز است: انصاف دادن در حق مردم، یاری رساندن به برادر دینی در راه خدا و نیز ذکر خداوند تبارک و تعالی. در هر حال، ای علی، سه شادی برای مؤمن در دنیاست: دیدار برادران، افطار از روزه و شب زنده‌داری و عبادت در آخر شب. ای علی، سه چیز است که اگر در کسی نباشد عملی برای او نیست: ورع و پرهیزکاری که او را از گناهان دور دارد، خلقی نیکو که با آن با مردم مدارا شود و بردباری که با آن ناآگاهی جاهل بازداشته شود.

ای علی، سه چیز از حقایق ایمان است: انفاق در سختی و نیازمندی، انصاف با مردم از ناحیهٔ خود، و بخشش علم به کسی که خواهان دانش است.

ای علی، سه خصلت از مکارم اخلاق است: دادن و بخشش به کسی که از تو منع کرده و ارتباط با کسی که با تو قطع ارتباط کرده و عفو و بخشیدن کسی که به تو ستم روا داشته است.

بیان: این روایت از کمالاتی سخن می‌گوید که اگر در کسی وجود داشته باشد مؤمن و شیعه‌ای اهل ولایت است و فردی عادی و معمولی دانسته نمی‌شود. این خصال از وصایای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله به حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است.

سه چیز در دنیا موجب شادی و سرور مؤمن است و او را خوش‌حال می‌سازد و به او نشاط می‌دهد: یکی دیدار برادر دینی و ایمانی است. مؤمن وقتی برادران ایمانی و اهل ولایت و دوستان را می‌بیند شاد و

(۲۸۲)

خوشحال می‌شود. این بیان ظریف است و به این معناست که فرد ولایت‌مدار ممکن است برادر خود را که اهل ولایت نیست ببیند ولی چنان شاد نشود که از دیدار اهل ولایت و اهل مکتب خود به وجد می‌آید. این صفایی است که در دل مؤمن در دنیاست و در واقع حضرت می‌فرماید صفایی در دنیا غیر از آن نیست. بر این اساس دیدار صاحبان ولایت باید برای مؤمن چه صفایی داشته باشد. مؤمن از داشتن پول و سرمایه چنین شاد نمی‌شود و اگر فرزند خود را ببیند یا مکه رود این قدر شادمان و مسرور نمی‌گردد و هرچه برای او پیش می‌آید این صفا را در دل او ایجاد نمی‌کند که برادر ایمانی خود را می‌بیند. «اخوان» اصطلاح خاص روایی است و اهل طریق، اهل سلوک ایمانی و افراد ولایت‌مدار را در بر می‌گیرد و با توجه به روایتی که در پیش گذشت که پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «أنا وعلی أبوا هذه الأمّة»؛ من و علی پدران این امت هستیم، پس شیعیان با هم «اخوان» هستند و «لقاء الاخوان» با توجه به آن معنا می‌شود. این بحث را باید در مباحث ولایت پی‌گیر بود و در این مختصر نمی‌گنجد.

اما دومین چیزی که مؤمن را شاد می‌سازد فرا رسیدن زمان افطار است، البته نه به آن جهت که گاه خوردن و آشامیدن رسیده است؛ بلکه به این جهت که توفیق یافته روزی را برای خداوند روزه بگیرد و روزه‌ای را به منزل رسانده و آن را آلوده و باطل ننموده است. روزه یک تکلیف و بار است که باید آن را به مقصد رساند و هنگامی که صدای اذان مغرب بلند می‌شود، این بار به منزل رسیده است و بنابراین خوشحالی دارد.

(۲۸۳)

سومین موردی که خوشحالی مؤمن را سبب می‌شود تهجد و عبادت در پاسی از آخر شب است و بیداری و عبادت در این زمان و دقایقی پیش از اذان صبح اهمیت فراوانی دارد.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رو به حضرت علی علیه‌السلام در حالی که نام مبارک آن حضرت را به مهربانی صدا می‌زند، خطاب به ایشان می‌فرماید: سه خصلت بزرگ‌ترین خصلت‌هاست. تعبیر «سید الاعمال» تنها به معنای بزرگی عمل نیست، بلکه بزرگی همراه با شرافت و کمال است.

باید توجه داشت این تعبیر برتر از تعبیر پیشین است که خوشایندی و خوش‌حالی مؤمن را بیان می‌دارد.

یکی از این خصال بزرگ عبارت است از رفتار منصفانه با مردم و این‌که حق را به صاحب حق بدهی و خودمحور نباشی و خود را حق محض ندانی و همواره خود را تبرئه و دیگران را آلوده و متهم ننمایی. انصاف پیش از دین قرار دارد و دین فرد بی‌انصاف نیز اثری ندارد. باید نخست منصف و سپس مسلمان بود.

انصاف با ایثار و گذشت تفاوت دارد و اگر حق را به دیگری بدهی در حالی که حق با او نیست ایثار و گذشت می‌باشد اما اگر حق را به صاحب حق بدهی انصاف است. انصاف باید در همهٔ شؤون زندگی حضور داشته باشد. برای نمونه اگر کسی معامله‌ای انجام داده باشد و فروشنده مالی را زیادی به او داده است، زیادی را به وی اعلام دارد.

دومین کردار بزرگ و شریف کمک کردن به برادر دینی و رفع نیازهای وی است که همان اهل ولاء بودن را تأکید می‌کند. مانند این‌که کسی چند

(۲۸۴)

ساختمان دارد و مؤمنی آبرومند را می‌شناسد که مستأجر است و یکی از خانه‌های خود را به او می‌دهد و یا به نام او ثبت می‌نماید و او را از بی‌خانمانی نجات می‌دهد یا دو خودرو دارد و یکی از آن را به فردی پیاده و ضعیف می‌دهد. البته انجام چنین کاری صفا، توفیق، گذشت و ایمان لازم دارد. صفتی که سید صفات نیکوی دیگر است و به راحتی به چنگ نمی‌آید. باید دیگر برادران ایمانی را در مال خود شریک دانست و تمام فکر و ذهن انسان گذاشتن مال برای وارث نباشد. چون وارث یا همسر است که به خانهٔ شوهر می‌رود و هرچه دارد برای او می‌برد. یا پسر است که آن را برای دختر دیگری می‌برد و یا دختر است که آن را برای داماد می‌برد. امام حسن مجتبی علیه‌السلام بارها اموال خود را دو بخش می‌نمودند و یک بخش از آن را به نیازمندان می‌دادند. اگر ما قدرت انجام چنین کارهایی را نداشته باشیم آیا اهل ولایت و شیعه هستیم؟ چون ما فرزندان علی و اهل ولایت هستیم باید بتوانیم چنین کارهایی انجام دهیم. برای نمونه، کسی که مغازه‌ای بزرگ دارد می‌تواند وسط آن را دیواری بکشد و بخشی از آن را به دیگری بدهد تا کاسبی نماید. «مواسات الاخوان» یعنی انسان به جایی رسد که بتواند اموال خود را با دیگران نصف کند نه این‌که تنها از اضافه‌های خود بخشش داشته باشد. کسی که چنین ویژگی دارد گلستان و بهشتی برای خود مهیا کرده و پیش از آن‌که بمیرد مرده و آخرت خود را آباد نموده است و نیازمند مردن و ملک الموت نیست. چنین فردی به حساب و کتاب قبر و قیامت نیازی ندارد و مردن وی همان و داخل بهشت شدن وی همان است؛ اگرچه این‌گونه

(۲۸۵)

انصافی تنها مخصوص اولیای خدا و اهل ولا و دوستان خاص حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است و دیگری را وجود و جگر انجام این کارها نیست.

در روایت است شخصی به محضر امام صادق علیه‌السلام رسید و گفت از شهری آمده‌ام که شیعیان شما در آن‌جا قرار دارند و مردم آن خوب می‌باشند و از آنان تعریف و تمجید نمود. حضرت علیه‌السلام از وی پرسید اگر یک نفر از شما دو پیراهن داشته باشد و کسی را بشناسد که پیراهن ندارد آیا یکی از آن‌ها را به او می‌دهد؟ وی پاسخ داد خیر. حضرت محکم بر روی زانوی خویش زدند و فرمودند: پس برادری کجا رفت.

اگر برادران دینی به هم کمک کنند، عشق و علاقهٔ آن‌ها به یک‌دیگر فزونی می‌یابد. امروزه چون مؤمنان به یک‌دیگر کمک نمی‌کنند یک‌دیگر را دوست ندارند. فرزند، پدر و مادر را به مقداری دوست دارد که برای او هزینه می‌کنند و اگر کمی آن را محدود سازند از آنان ناراضی می‌شود. مؤمنان نیز چندان ارتباطی با هم ندارند و حتی خویشان چون به هم رسیدگی نمی‌کنند و صلهٔ رحم به معنای واقعی آن را ندارند به هم دل نمی‌بندند و اگر یکی از آنان بمیرد، دیگران چندان از مرگ وی ناراحت نمی‌شوند!

اما سومین خصلت بزرگ، ذکر خدای تعالی در هر حالی است. ذکر بر دو قسم جلی و خفی است. ذکر جلی مزاحم ذکرهای دیگر است و کند پیش می‌رود. برای نمونه، تسبیحات حضرت زهرا علیهاالسلام را نمی‌توان در یک لحظه گفت؛ چون نباید آن را به هم وصل کرد و نمی‌توان آن را به یک نفس آورد اما ذکر خفی هم تند است و هم می‌توان با آن ذکر دیگری نیز گفت.

(۲۸۶)

مؤمنان و اولیای خدا ذکر خفی دارند و در حال نماز و حتی در حال خواب نیز ذکر خفی آنان قطع نمی‌شود. قلب آنان به ذکر عادت کرده است و آنان همواره در ذکر می‌باشند. ذکری که در هر حالتی صورت می‌گیرد؛ خواه در نماز باشد یا در غیر نماز و در بیداری باشد یا در حال خواب و به هنگام کار باشد یا در وقت فراغت، در حال سخن گفتن باشد یا در حال خندیدن ذکر خفی است.

اما ذکری که حواس آدمی بر آن نیست ذکر جلی است. اولیای خدا به هیچ وجه به شمارش ذکر نیاز ندارند و شمارهٔ ذکر را بدون تسبیح و بدون بندهای انگشت دارند و همین که ذکر می‌گویند می‌دانند چه موقع تعداد آن تمام می‌شود. انسان تا به برزخ نرود درنمی‌یابد یک «اللّه اکبر» یا «سبحان اللّه» یا «صلوات» چه‌قدر ارزش دارد و می‌گوید اگر می‌دانستم این ذکرها این قدر گران است در همهٔ لحظه‌ها صلوات می‌فرستادم و هرچه داشتم را به ذکر تبدیل می‌کردم، ولی این ارزش در دنیا به باور آدمی نمی‌آید. یکی از اسمای روز قیامت «یوم التغابن» است. «تغابن» یعنی انسان کلاه سرش رفته است و می‌گوید اگر من می‌دانستم که به قول قدیمی‌ها «کفش کهنه در بیابان نعمت است» و من در بیابان مشکل پیدا می‌کنم، لنگه کفش کهنهٔ خود را نیز با خود می‌آوردم. در قیامت حتی لنگه کفش کهنه‌ای را به قیمت فوق العاده می‌خرند. در قیامت انسان در می‌یابد ذکرهایی که حتی اشکال داشت نیز ارزشی بسیار دارد و قابل قیاس با طلای گران دنیا نیست.

خداوند تنها یک بار ما را به دنیا می‌آورد و می‌میراند و دیگر آدمی را

(۲۸۷)

باز نمی‌گرداند؛ چرا که می‌خواهد بندگان را ندانسته و ندیده آزمایش کند تا ببیند چه کسانی سخن او را می‌پذیرند و چه کسانی آن را انکار می‌کنند اما اگر آنان را برای بار دوم به دنیا باز می‌گرداند همه در دنیا برای آخرت خود دعوا می‌کردند و همه به گذشت و ایثار روی می‌آوردند و تمامی ذکر می‌گرفتند و صلوات می‌فرستادند اما خداوند می‌گوید من ندیده می‌فروشم و اگر کسی ببیند و خریدار شود ارزشی ندارد؛ به‌ویژه در زمان غیبت که آدمی با پیامبر یا امامی در ارتباط نیست و تنها به سخن عالمان دینی اعتماد می‌شود، سرمایه‌گذاری بر چنین اعتمادی شجاعت می‌طلبد و انسان در واقع بر روی خداست که سرمایه‌گذاری می‌کند و نه بر روی خود و تجربه‌اش؟! در قیامت هرچیزی و هر کردهٔ نیکویی هرچند خالی از اشکال نباشد ارزش دارد و به قیمت گزافی خریداری می‌گردد؛ چرا که رحمت خداوند ایجاب می‌کند تا به هر بهانه‌ای هرچند بهای اندکی داشته باشد، ریزش نماید و بنده را در بر گیرد اما ما ساده‌انگارانه و بی خیال زیاد می‌خوابیم و پر می‌خوریم و عمر خود را بیهوده تلف می‌کنیم و اگر به کسی نیز بخشش و کمکی داشته باشیم، آن را در گوشهٔ ذهن خود نگاه می‌داریم و به امید جبران آن می‌نشینیم. خداوند به انسان توفیق دهد ندیده خریدار شود و جرأت معامله را داشته باشد تا اگر در قیامت نیز خریداری برای آن نباشد به خداوند عرض نماییم ما زرنگ نیستیم و اگر تو کلاه سر ما گذاشته‌ای مهم نیست چون اگر انسان زمین خوردهٔ فردی مهم باشد اشکال ندارد، و در این صورت است که عنایت خداوند دستگیر وی می‌گردد. ما نسبت به حق تعالی آشنایی اندکی داریم و هنوز

(۲۸۸)

نمی‌دانیم خدا چه موجودی است! حتی بزرگان و محققان ما در حق تعالی حیران هستند و جز مفهومی از او چیزی در ذهن ندارند. اگر ما به خداوند قرب پیدا کنیم و او را بشناسیم فدایی او می‌شویم. ما به حرف و سخن اوست که این قدر عشق و علاقه داریم اما اگر به خود او برسیم حیرانش می‌شویم. خداوند ان شاء اللّه توفیق دهد حیران حق شویم. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با آن همه مقام و وصول می‌فرمود: «اللهمّ زدنی فیک تحیرا»؛ خدایا، بر حیرت من بیفزا!.

ما حیران نیستیم. کسانی که حیران می‌شوند دیگر نمی‌آیند و لقاء، ایثار، گذشت و مواسات برای آنان بسیار جزیی است. حضرت علی علیه‌السلام انگشتر گران قیمت خود را در نماز به فقیر می‌دهد. انگشتری آن حضرت ارزشمند بوده و چیزی معمولی نبوده است چون انگشتر هر کسی با دست او تناسب دارد. حضرت مواسات نکرده است که نیمی از آن را بدهد بلکه کمال جود بوده که بذل موجود نموده است و چیزی را که در اختیار داشته بخشیده است تا مشکلی را از فقیری برطرف نماید. باید همواره به فکر حل مشکل بود، نه آن‌که تنها شریک کار خیر شد؛ هرچند همان نیز در این زمان غنیمت است.

کسانی که چندین انگشتر عقیق، فیروزه، زبرجد و.. به دست می‌کنند مشکل ذهنی دارند. انگشتر نباید از دو تا تجاوز کند و اگر یکی باشد باید آن را به دست راست کرد برخلاف بعضی که آن را به دست چپ می‌کنند اما اگر کسی دو انگشتر دارد و یکی را به دست چپ نماید اشکال ندارد. به دست کردن چند انگشتر اثرات یک‌دیگر را خنثی می‌کند همان گونه که

(۲۸۹)

وقتی چند غذای متضاد خورده شود اثر خود را از دست می‌دهد.

این‌که در روایت است پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله چند انگشتر داشته است به این معنا نیست که آن حضرت همه را با هم دست می‌نموده‌اند بلکه ایشان آن را یکی یکی به دست می‌کرده‌اند و بیش از دو انگشتر نداشته‌اند. خداوند ان‌شاء اللّه به همه صفا، صمیمیت، عشق، محبت، لقا و مواسات عطا کند.

(۲۹۰)

(۲۹۱)


روایت « ۴۷ »

شاکیان درگاه خداوند

«حدّثنا محمّد بن موسی بن المتوکل رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد، عن موسی بن عمر، وسعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن ابن فضّال، عمّن ذکره، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: ثلاثة یشکون إلی اللّه عزّ وجلّ: مسجد خراب لا یصلّی فیه أهله، وعالم بین جهّال، ومصحف معلّق قد وقع علیه غبار ولا یقرء فیه»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: سه شخص به درگاه خداوند شکایت می‌برند: مسجد ویرانه‌ای که اهالی در آن نماز نمی‌گزارند، و عالمی که در میان ناآگاهان باشد، و قرآنی که رها شده و گرد بر آن نشسته و از آن خوانده نمی‌شود.

بیان: روایت حاضر محتوایی بسیار سنگین دارد. هم موضوع آن سنگین است و هم ادعایی سنگین دارد. امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: سه شخص نزد پروردگار شکایت می‌کنند. در این روایت نیامده است آنان در روز قیامت به شکوا می‌ایستند و ممکن است در همین دنیا شکایت خود را عرضه دارند. باید دانست آنان نزد خداوند شکایت می‌کنند و نه نزد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ، حاکم یا قاضی که اهمیت این گروه‌ها را می‌رساند. کسانی

  1. الخصال، ص ۱۴۲٫

(۲۹۲)

که به صورت مستقیم با خداوند ارتباط دارند! هم‌چنین خطرناکی شکایت آنان را می‌رساند. کسانی که داد و فریاد ندارند و دادگاه نمی‌روند تا شما از خود دفاع کنی و جای نگرانی نداشته باشی. 

بنابراین بسیار مهم است که به چه کسی شکایت برده می‌شود و این‌که از چه چیزی شکایت می‌گردد!

یکی از آن شاکیان مسجد است. مسجدی که خراب است. خرابی مسجد به تناسب آن است و به این معنا نیست که روشنایی یا دیواری از آن اشکال داشته باشد بلکه به مسجدی خرابه می‌گویند که اهالی محل در آن نماز نمی‌گزارند یا درِ آن را بسته‌اند و مصداق: «یصدّون عن سبیل اللّه» می‌باشند یا مردم امام جماعت آن را قبول ندارند یا متولی یا خادم مسجد را به تخریب می‌کشانند. خرابی مسجد؛ یعنی خلوتی، بی‌رونقی و بی‌محتوایی مسجد و اگر مسجد و خانهٔ خدا محتوا نداشته باشد

(۲۹۳)

خانه‌ای معمولی می‌شود. مسجد باید محلی برای کسب معرفت، محبت، صفا و علم باشد و اهل آن گره مردم را باز کنند و تنها به خواندن نمازی در آن بسنده نکنند و علم و معرفت و خدمت به بندگان خدا را نیز در آن دنبال نمایند.

آبادی مسجد به عبادت است. مسجدی که در آن عبادت نمی‌شود و نماز نمی‌خوانند با مدرسه، پایگاه و دیگر مراکز تفاوتی ندارد. مسجد ابتدا برای خواندن دعا، قرائت قرآن کریم، ذکر، عبادت، مناجات و خلوت است و بعد از آن مدرسه است و جای علم و معرفت می‌باشد و اگر در مسجدی چیزی یاد نمی‌گیرید و یا چیزی یاد نمی‌دهند آن مسجد خراب است. هم‌چنین مسجد باید گره از کار ضعیفان، فقیران و بیچارگان باز کند تا برخی خیر مادی و عده‌ای نیز خیر معنوی برند و مسجد در این صورت است که آباد است. مسجدی که ده‌هزار نمازگزار دارد و دعای کمیل و نافله در آن خوانده می‌شود ولی خیر آنان به کسی نمی‌رسد یا کسی در آن چیزی یاد نمی‌گیرد خراب است. هم‌چنین مسجدی آباد است که امام آن رعایت مردم را بنماید و نه بسیار تند و نه کند نماز بخواند. مردم هر محل باید به حضور در مسجد خود اهتمام داشته باشند؛ چنان‌چه روایت می‌فرماید: نماز همسایهٔ مسجد در غیر مسجد نماز نیست؛ یعنی نماز او دارای کمال نیست نه آن‌که باطل باشد. هم‌چنین مسجدی که نظیف نبوده و آلوده باشد خراب است. اگر در محله‌ای کسانی که مشکل دارند برای حل مشکل خود به مسجد نمی‌آیند و مسجد و مسجدی برای آنان مشکل گشا نیست، آن مسجد خراب است. مسجد چاردیواری نیست وگرنه

(۲۹۴)

تأسیس و بنا نهادن آن نیازمند صیغه نبود. مسجد غیر از خانهٔ معمولی، مسافرخانه و هتل است و تا صیغه نخوانند و از ملک مردم خارج نشود مسجد مسجد نمی‌شود.

متأسفانه مسجدهای ما سبک مسجد اسلامی نیست و آن را شبیه خانه‌ها و مثل زندان با دیوارهای بلند می‌سازند و اصول مهندسی در آن رعایت نمی‌شود، در حالی که مساجد در صدر اسلام حتی سقف نداشت. مسجد باید بی آلایش، تمیز و دل باز باشد و نباید دیوارهای آن را همانند زندان بالا برد.

البته، مردم در این‌گونه امور مقصر نیستند و کسانی که ایدئولوگ دین و عالم به دین هستند باید طرح دهند و بگویند مسجد اسلامی چه ویژگی‌ها و طراحی باید داشته باشد تا در آن به انسان حال مناجات، دعا و صفا دست دهد. دیوارهای برخی مساجد بلند و داخل آن سیاه و تاریک است. بیش‌تر پرده‌های آن سیاه و یا تیره‌رنگ و فرش‌های آن نیز قرمز است که این‌ها همه برای اعصاب و روان زیان‌آور است و مناسب مناجات، صفا، دعا، و عبادت نیست، در حالی که نماز و عبادت باید روح مؤمن را به عالم بالا و معراج بر دهد. مسجد ملک خدا و خانهٔ خداست و باید از خانهٔ خدا کارهای بسیاری بر آید. قرآن کریم می‌فرماید: «خذوا زینتکم عند کلّ مسجد»(۱)؛ یعنی زینت‌های خود مانند لباس سفید را برای رفتن به مسجد بپوشید چون لباس سیاه کراهت دارد مگر در نعلین، عبا و عمامه.

  1. اعراف / ۳۱٫

(۲۹۵)

مسجد نباید سیاه‌پوش باشد مگر در مواقع عزاداری که به جای خود مطلوب است. مسجد نباید با فرش‌های قرمز مفروش شود که در رنگ‌شناسی قرمز از خانوادهٔ سیاه است.

مؤمن باید دارای صفا باشد و به گاه آمدن به مسجد لباس نو، زیبا، سفید و روشن بپوشد و عطر استفاده کند و تمیز و نظیف باشد. مسجد نیز باید چنان تمیز باشد که اگر کسی خواست درِ مسجد را ببوسد، از آن لذت ببرد. مسجد الحرام چنین می‌باشد و بسیار زیبا، تمیز و روشن است و سنگ‌های آن نیز بسیار سفید و براق می‌باشد. رنگ‌های سیاه، تاریک، کدر و قرمز برای اعصاب، روح و روان و عبادت و مناجات مضر است و نباید به بهانهٔ معلوم نشدن چرک و آلودگی، از رنگ‌های تیره استفاده کرد. رنگ‌های تیره جاذب گرما نیز می‌باشد و در تابستان، مسجد را گرم می‌سازد. مسجد باید چنان عظمتی داشته باشد که اگر کسی دست به دیوار آن می‌گذارد حس نماید به کعبه دست گذاشته است و خانهٔ خدا را لمس می‌کند. عبادت و مناجات در خانهٔ خدا صفا و عشقی دیگر دارد و مسجدهای گذشتهٔ ما نیز همان گونه بود. متأسفانه امروزه مسجدها از زخرف دنیا پر شده و از صفا کم‌تر در آن خبری است. نگارنده به یاد دارد در کودکی از پدر و مادر خود خجالت می‌کشیدم شب‌ها بلند شوم و راز و نیازی داشته باشم، برای همین پیش از آن‌که مدرسه روم کلید مسجد را داشتم و شب‌ها به مسجد محل می‌رفتم و ستون‌های آن را به بغل می‌گرفتم، گویا خود خدا را در آغوش داشتم! مسجد باید این‌گونه بوده و سرشار از صفا و معنویت باشد. دعای مسجد باید مستجاب شود و

(۲۹۶)

انسان را بسازد. انسان باید مسجد را شفیع درگاه خدا قرار دهد و بگوید: به حق این مسجد مشکل مرا حل کن! نه به حق مردم این مسجد؛ چون مردم از مسجد جدا هستند. البته، آن‌ها هم حرمت خاص خود را دارند. باید خاک و دیوار مسجد به‌گونه‌ای باشد که اگر مریضی آمد و کمی از خاک آن را به عنوان شفا مصرف کرد درمان شود و محیط آن افزون بر تمیزی و روشنی و نظافت، باید آکنده از صفا، صمیمیت، طهارت و پاکی باشد و باید وقتی کسی وارد مسجد می‌شود بوی عطر و گلاب او را مست کند و نخواهد از مسجد بیرون رود. باید برای مسجد این‌گونه هزینه شود و اگر این امور رعایت نشود، مسجد از اهالی محل شکایت می‌کند.

دومین کسی که شکایت به نزد خدای متعال می‌برد عالمی است که میان مردمی ناآگاه گرفتار باشد. باید سعی کرد عالمان دینی را شناخت. البته، باید عالم دینی را از نظرگاه دین شناخت و چنین نیست که دین هر کسی را عالم بخواند. عالم که چنین جایگاه مهمی دارد و با مسجد در این روایت همراه آمده کیست؟ میان افرادی که در یک روایت کنار هم جمع می‌شوند باید تناسب باشد. عالم کسی است که در وصف او آمده جوهر مداد وی از خون شهید بالاتر است و قداستی بیش از آن دارد: «مداد العلماء أفضل من دماء الشهداء»(۱). عالم باید از شهید بالاتر باشد و چنین عالمی کسی است که اهل معرفت و کمال باشد و به دنیا نگراید و صفا، صمیمیت، عشق و علم وی چیره و شهره باشد و چنین عالمی است که

  1. ر. ک: شیخ طوسی، امالی، ص ۵۲۱٫

(۲۹۷)

هم‌پای مسجد قداست دارد و می‌تواند نزد خداوند شکایت کند ولی اگر کسی اهل علم باشد و مردم از او شاکی باشند کجا می‌تواند شکایت به نزد خداوند برد؛ چرا که در این صورت، دیگران هم از دست او شکایت می‌کنند! زیرا همه چیز حساب و کتاب خود را دارد و هر کس حق خود را می‌طلبد!

عالم کسی است که کردهٔ وی گفتهٔ او را تصدیق کند و اهل عمل باشد و نه هنرپیشه. کسی که نام وی کنار مسجد قرار می‌گیرد باید جزو انبیا و اولیای خدا باشد و نه از کسانی که «مکب علی الدنیا» و اهل هوا و هوس هستند. کسی که در علم ناقص است عالم نیست و در واقع به غیر از مجتهد عادل نمی‌توان به کسی عالم گفت. اگر عالمی این‌گونه باشد حکم وی حکم اللّه است و هم می‌تواند شفاعت کند و هم شکایت اما اگر از اجتهاد یا عدالت افتاد آن گاه می‌توان از او شکایت کرد؛ بنابراین، تنها مجتهد عادل است که می‌تواند به خداوند شکایت نماید.

سومین شاکی به درگاه خداوند قرآن کریم است. قرآنی رها شده که گرد بر روی آن نشسته و خوانده نمی‌شود. مانند قرآن‌هایی که به جلو خودرو آویز می‌کنند و آن را سپر قرار می‌دهند تا تصادف نکنند، مانند آن‌که کسی را گروگان بگیرند و به خانوادهٔ او بگویند: اگر خواسته‌های ما را نپذیرید او را می‌کشیم! این فرد نیز قرآن کریم را این‌گونه گروگان گرفته و جلوی خودروی خود آویزان کرده تا تصادف نکند.

قرآن کریم برای آویز یا گذاشتن سر قبر نیست. قرآن کریم کتاب قانون، صفا، دارو، طب و کتاب عمل و نتیجه است. تعبیر «مصحف معلق»

(۲۹۸)

می‌رساند در آن زمان‌ها قرآن کریم را به‌گونه‌ای بر سر درِ خانه‌ها یا غیر آن آویزان می‌کردند و در نتیجه غبار روی آن را فرا می‌گرفته و کسی آن را نمی‌خوانده است. اگر کسی نیز در خانهٔ خود قرآنی دارد نباید بگذارد این مصحف شریف غبار بگیرد.

مسجد، عالم و قرآن کریم در کنار هم آمده و عالم در وسط قرار گرفته است؛ چرا که این عالم است که می‌تواند قرآن کریم را بیان و تفسیر کند و به مسجد رونق دهد. کسی که میان قرآن کریم و مسجد می‌نشیند باید فرد مهمی باشد و او تنها مجتهد عادل است که ید دارد و اگر چیزی بگیرد یا چیزی به کسی بدهد همهٔ آن حجت و شرعی است ولی کردهٔ دیگران این‌گونه نیست و هیچ ملاک شرعی ندارد و اگر کسی عالم باشد ولی مجتهد نباشد، باید نماینده و وکیل از جانب مجتهد عادل باشد وگرنه حق هیچ گونه تصرفی ندارد.

البته چنین نیست هر کسی بتواند مدعی عالم بودن بشود. امام صادق علیه‌السلام بر امامان شیعه علیهم‌السلام اطلاق عالم می‌نمایند و می‌فرماید: «نحن العلماء وشیعتنا المتعلّمون»(۱)؛ ما عالم هستیم و شیعیان ما شاگردان ما هستند!

باید دانست در قیامت فقط حکم است و شکایت‌ها پیش از آن انجام گرفته است و چه بسا این سه در غیاب فردی از او شکایت برده باشند.

قرآن کریم و مصحف و نیز مسجد موجودی زنده و حَی می‌باشند و به

  1. کافی، ج ۱، ص ۳۴٫

(۲۹۹)

نمازگزاران و قاریان خود علم و عنایت دارند. ان‌شاء اللّه خداوند به ما توفیق دهد نسبت به معارف دینی و مساجد اهتمام داشته باشیم. خداوند ما را با مسجد و قرآن کریم و عالمان ربانی مأنوس گرداند.

(۳۰۰)


روایت « ۴۸ »

سایهٔ خدا در قیامت

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن النهیکی، عن علی بن جعفر، عن أخیه موسی بن جعفر علیهماالسلام قال: ثلاثة یستظلّون بظلّ عرش اللّه یوم لا ظلّ إلاّ ظلّه: رجل زوّج أخاه المسلم، أو أخدمه، أو کتم له سرّا»(۱).

ـ امام موسی کاظم علیه‌السلام می‌فرماید: سه نفر در روز قیامت که سایه‌ای جز سایهٔ خداوند نیست در سایهٔ عرش الهی قرار می‌گیرند: کسی که برای برادر مؤمن خود همسری بگیرد. کسی که به دیگری خدمت کند یا برای او خادم بگیرد، و کسی که راز برادر دینی خود را پنهان دارد.

بیان: ما در لزوم گره‌گشایی از مشکلات مؤمنان در ذیل عنوان مردم‌دوستی سخن گفته‌ایم. در این روایت نیز مواردی از آن را بر می‌شمرد و کسانی که چنین هستند در قیامت جبروت دارند و در زیر سایهٔ عرش جای می‌گیرند. تلاش برای گرفتن همسر برای فردی که تنهاست و نیز گرفتن خادم برای افراد ناتوان و پیرمردان یا پیرزنان تا در پیری سختی نکشند یا آن‌که خود برای آنان کار کند و مسلمان باید چنین آقا و آقا منش باشد تا هم به یکی کار داده باشد و هم به یکی خدمتی نموده باشد.

  1. الخصال، ص ۱۴۱٫

(۳۰۱)

هم‌چنین مسلمان باید دیده را ندیده و شنیده را نشنیده بگیرد. بعضی نفس ضعیفی دارند و آن‌چه را که سالیان پیش از کسی شنیده یا دیده‌اند به این و آن می‌گویند. آنان افرادی بی‌ریشه هستند و به جایی نیز نمی‌رسند و این افراد بزرگوار هستند که در زیر سایهٔ خداوند می‌باشند.

(۳۰۲)


روایت « ۴۹ »

ماندگاران

«هارون بن مسلم، عن مسعدة بن زیاد، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن جدّه علیهم‌السلام قال: قال علی علیه‌السلام : إنّ للمرء المسلم ثلاثة أخلاّء: فخلیل یقول: أنا معک حیا ومیتا وهو عمله، وخلیل یقول له: أنا معک إلی باب قبرک ثمّ أخلیک وهو ولده، وخلیل یقول له: أنا معک إلی أن تموت وهو ماله. فإذا مات صار للوارث»(۱).

ـ امام امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: همانا برای مسلمان سه دوست و یار است: یکی از آنان می‌گوید من در زمان زندگی و مرگ با تو هستم و آن کرده و عمل اوست، و رفیقی می‌گوید: من تا در قبر با تو هستم و سپس تو را رها می‌کنم و او فرزند است، و دوستی می‌گوید: من تا زمان مرگ با تو هستم و آن مال اوست پس چون بمیرد از آنِ وارث می‌گردد.

بیان: روایت می‌فرماید مسلمان دارای سه دوست و یار نزدیک می‌باشد. البته کافر نیز همین گونه است و در جای خود توضیح خواهیم داد چرا دوستی با مسلمان در این روایت ذکر شده است. هم‌چنین اشکالی نیز در روایت به نظر می‌رسد و آن این‌که در آن از همسر سخنی به میان نیامده است که آن را نیز در ادامه توضیح خواهیم داد.

  1. الخصال، ص ۱۱۴٫

(۳۰۳)

مسلمان سه دوست دارد: یکی عمل اوست که با زنده و مردهٔ وی همراه است و در دنیا و آخرت با اوست. آثار وضعی عمل، در زندگی دنیوی خود را نشان می‌دهد و در آخرت نیز به صورت ثواب و عقاب جلوه می‌نماید. افرادی که در دنیا معصیت و گناه می‌کنند پریشان خاطر هستند و وجدان راحت و آسوده‌ای ندارند.

برای نمونه، کسی که چند لول تریاک در جیب خود دارد، در کوچه و خیابان با نگرانی راه می‌رود و اضطراب و وحشت دارد اما کسی که خلافی ندارد وقتی راه می‌رود گویا آسمان زیر پای اوست و این طرف و آن طرف را نیز نگاه نمی‌کند. روان شناسی موقعیت افراد را از حرکت چشم، سر، دست و بدن آنان به دست می‌دهد که در چه راه یا مسیری هستند. عمل انسان با زنده و مردهٔ آدمی همراه است. عمل انسان یک موجود زنده و شعورمند و یک حقیقت است و نه نوشته‌ای بی روح. همان‌گونه که غذایی که خورده می‌شود در معده قرار می‌گیرد، چیزی که انسان می‌پرستد یا چشم آن را می‌بیند یا گوش آن را می‌شنود و از وجود انسان خارج نمی‌شود و اعمال انسان تا قیامت با او همراه است. چیزی که با مرده و زندهٔ انسان همراه است اگر خوب و نیکو باشد خوشایند اوست ولی اگر بد باشد همواره او را آزار خواهد داد.

دوست دیگری نیز با انسان است ولی تا ورودی قبر با اوست، و وقتی جنازهٔ آدمی وارد قبر می‌شود، از انسان جدا می‌گردد و او فرزند انسان است. البته اگر در پی ارث و میراث نرود و جنازه را همراهی کند.

یار و همراه سوم تا دم مرگ با انسان است و نه تا ورودی قبر یا در

(۳۰۴)

قیامت و آن مال و اموال آدمی است که هزینه نشده است. چنین مالی که در خیرات هزینه نشده تنها تا وقتی صاحب آن زنده است با اوست و با سر گذاشتن بر بالین مرگ، دیگر دیده نمی‌شود و به وارثان می‌رسد. نفس آخر انسان قطع شدن همان و انتقال مال به وارثان همان است. البته اگر کسی در مرض مرگ باشد نیز تنها در یک سوم مال خود می‌تواند تصرف نماید و دو سوم از اموال خود را از دست می‌دهد.

همان‌گونه که گفته شد عمل کافر و فرزند و مال وی نیز چنین است اما این‌که روایت آن را وصف مسلمان قرار می‌دهد برای این است که کافر یا هر فرد بدی، نمی‌تواند خلیل به معنای دوست و رفیق داشته باشد و تا جایی با او همراه باشد. مال کافر برای خود او نیست و حرمتی ندارد و مال او مال مردم است که آن را به صورت غصبی و به زور در اختیار دارد. فرزند کافر با مردهٔ پدر خود همراه نمی‌شود. در کشورهای پیشرفتهٔ اروپایی این شهرداری است که جنازه‌ها را جمع می‌کند. فرزند کافر عاطفه، احساس، محبت، صفا، گریه، غم، عزاداری و سیاه‌پوشی ندارد. الحمد للّه مسلمان‌ها این صفا را دارند؛ هرچند متأسفانه رو به کاهش نهاده است. البته اهل سنت این‌گونه نیستند و این صفا مخصوص شیعیان است. کسانی که به مکه مشرف شده‌اند می‌دانند سنی‌ها مرده‌های خود را با اسید، آهک و مواد دیگر نابود می‌کنند یا موادی در کفن مرده می‌گذارند تا مرده را تجزیه کند و بتوانند مرده‌ای دیگر جای آن دفن کنند، ولی شیعه این طور نیست. آنان شب‌های جمعه، شب عید، محرم و شب ماه رمضان به قبرستان و زیارت قبور می‌روند. گویی پدر و مادر و برادر و خویشان

(۳۰۵)

مردهٔ خود را زنده می‌بینند و به مهمانی او می‌روند. این صفایی است که در شیعه هست. برخی از اهل سنت عاطفه ندارند و بوسیدن ضریح را مشکل می‌دانند و خداوند محبت را از دل آنان گرفته است. چه‌طور است اگر کسی فرزند یا خانم خود را ببوسد مشرک نمی‌شود اما اگر تربت و ضریح پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را بوس کند مشرک می‌شود؟ گاهی کسی که فرزند معلولی دارد چنان او را بغل می‌گیرد و به او عشق دارد که آدم تعجب می‌کند. گویی یوسف را در بغل دارد و او را می‌بوید و می‌بوسد و این صفایی است که این پدر و مادر دارند، آیا چنین چیزی فضیلت است یا ناهنجاری و شرک؟ عاطفه از دل آنان بیرون کشیده شده است که چنین می‌گویند. اروپاییان به شهرداری خبر می‌دهند تا مرده‌های آنان را ببرد و اینان در کفن مرده چیزی می‌گذارند تا زود بپوسد و از آن طرف هم می‌گویند قبرها را نبوسید. مراد از مسلم در این روایت همان مؤمن است و اوست که عاطفه دارد و می‌تواند خلیل، دوست و رفیق داشته باشد و مال او تا زمان مرگ و فرزند وی تا ورودی قبر و عمل وی تا ابد با او می‌ماند.

در مقایسهٔ این سه این تنها عمل است که با مردهٔ آدمی می‌ماند و بعد از مرگ نیز قرین و رفیق اوست. صفا و عشقی که برای انسان می‌ماند از عمل اوست.

پرسش دیگری که می‌توان در این‌جا طرح کرد، این است که چرا زن و همسر در این روایت نیامده و تنها از فرزند سخن گفته شده است؛ چرا که زن نیز شوهر را تا ورودی قبر همراهی می‌کند. باید دانست زن یا شوهر و به صورت کلی همسر باصفاتر از اولاد است. فرزند با شوهر یا همسر خود

(۳۰۶)

می‌رود و این زن است که داغ فراق شوهر او را می‌گیرد. مرد باید برای همسر خود که بعد از مرگ وی می‌ماند راه درآمد و هزینه‌ای داشته باشد و چنین نباشد زنی که با حضور شوهر سلطان خانه بود بعد از مرگ وی به فلاکت و بدبختی و ذلت افتد و مستأجر این و آن گردد. زن نه می‌تواند به خانهٔ پدر رود و نه برادر و نه خواهر و نه فرزند و نه دختر و این است که پای قبر می‌ماند و برای همین کنار فرزند از او نامی آورده نشده است. باید به‌گونه‌ای وصیت کرد که زن به دیگران مانند برادر یا پدر یا فرزندان نیازمند نشود و کسی به او لگد نزند و زنی که تا دیروز یک شوهر داشت به ناگاه ده شوهر پیدا نکند و عروس‌ها و دامادها نیز بر او حکم کنند. مرد جوان‌مرد باید به‌گونه‌ای از دنیا رود که زن وی محتاج کسی نباشد و سر بار کسی نگردد!

البته لازم نیست حق فرزندی را ضایع کرد، ولی باید آبروی زن را نیز حفظ نمود. زن‌هایی که شوهر خوبی دارند، با مرگ شوهر خود از دست می‌روند و ریزش فراوانی بر آنان عارض می‌شود. شوهر خوب و مرد غیرت‌مند باید به‌گونه‌ای برای زن وصیت کند که اگر زن ده‌ها سال بعد از وی نیز زنده باشد، به فرزند خود نیازمند نگردد.

این روایت می‌فرماید بعد از مرگ جز عمل با انسان همراه و یار نمی‌شود و ای کاش، عمل نیز با آدمی رفیق نمی‌شد و سربار او نمی‌گردید. عمل فردی غیر معصوم نمی‌تواند اشکال و ایراد نداشته باشد. مانند آن‌که کسی رفیق معلولی را با خود تا قله‌ای همراه برد که نه او می‌تواند کمکی به وی کند و نه می‌شود او را رها کرد. عمل ما چه

(۳۰۷)

خاصیتی دارد که با ما همراه باشد، کاش عملی نبود و ما بدون عمل محشور می‌شدیم و می‌گفتیم: خدایا، ما هیچ چیز نداریم، ما در دنیا سابقه نداریم، نه سوء سابقه و نه حسن سابقه. بله انسان محبت اولیای خدا و محبت خدا را با خود داشته باشد و بگوید: خدایا، من به عملم تکیه نمی‌کنم، عملم مثل خود من است، ولی حبم حب علی است، عشقم عشق آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف)است، محبتم محبت زهرایی است، صفای من صفای ولایت است و من عشق خدا را با خودم دارم، عمل من را دور بریز. خدایا ما دشمنت نبودیم. گفتی: سرت را بر زمین بزن، زدیم. گفتی: هفت جای بدنت را بر زمین بگذار، گذاشتم. بالاخره همین طوری کاری کردم و فقط خواستم بگویم دشمنت نیستم وگرنه عمل من با عمل اولیای خدا قابل مقایسه نیست.

فرض کنید در کافه‌ای نشسته‌اید و هفت رقم مرغ و کباب و جوجه آورده‌اند، یکی هم سفره‌اش را باز کرده و قدری پنیر و نان خشکیده در سفرهٔ خود گذاشته است. چه‌قدر خجالت دارد؟ در این موقع چنین فردی غذا نمی‌خورد تا آبرویش نرود. وقتی انسان اعمال اولیای خدا را می‌بیند و سفرهٔ خود را نیز باز می‌کند مثل همان نان کپک زده است که خجالت می‌کشد آن را باز کند و با خود می‌گوید: اگر گرسنه بمانم، بهتر از آن است که این غذا را بخورم. عمل ما با کاستی‌هایی که دارد نمی‌تواند دست ما را بگیرد و تنها چیزی که می‌تواند از انسان دست‌گیری کند محبت اولیای خدا و خود خداست و انسان باید بگوید: خدایا ما تو را دوست داشتیم، چیزی هم نمی‌فهمیدیم، هیچ کاری هم نکرده‌ایم و فقط

(۳۰۸)

همین قدر بوده که تو را دوست داشتیم؛ این امری است که بسیار ارزش دارد. خداوند صفا و محبت خود و صفا و محبت اولیای خود را هرچه بیش‌تر و بیش‌تر در دل ما جا دهد.

(۳۰۹)


روایت « ۵۰ »

چهار حق الزامی

«حدّثنا حمزة بن محمّد بن أحمد العلوی رضی اللّه عنه قال: أخبرنی علی ابن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن علی بن معبد، عن عبد اللّه بن القاسم، عن عبد اللّه ابن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: قال النّبی صلی‌الله‌علیه‌وآله : یلزم الحقّ لأمّتی فی أربع: یحبّون التائب، ویرحمون الضعیف، ویعینون المحسن، ویستغفرون للمذنب»(۱).

ـ پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: خداوند برای امت من چهار چیز را الزامی کرده است: توبه کننده را دوست داشته باشند، و بر ضعیفان رحم آورند، و نیکوکاران را کمک کنند، و برای گناه‌کاران استغفار نمایند.

بیان: تأمل در بلندای روایاتی مانند روایت حاضر، تفاوت مذهب و آیین اهل ولایت و شیعه را با دیگر گروه‌ها و مذاهب اسلامی و آیین‌های دیگر روشن می‌سازد. شیعه از وقتی که به دنیا می‌آید چیزی جز اسم و عشق علی علیه‌السلام به گوش او نمی‌خورد؛ محبت و صفایی که در اندیشه‌های دیگران وجود ندارد. هم‌چنین در اندیشه‌های دیگران بسیار به ندرت پیش می‌آید که سخنی به دست آید که جامع سلامت دنیوی و سعادت اخروی و آرامش بخش روح و روان آدمی و خردپذیر باشد. این روایت

  1. الخصال، ص ۲۳۹٫

(۳۱۰)

می‌فرماید امت اسلامی به چهار گروه بده‌کار است و در این صورت می‌توانند در روز قیامت گریبان این امت را بگیرند که چرا بدهی خود به آنان را نداده‌اند؛ زیرا از آن به حقی الزامی یاد کرده است.

طلب‌کاران و حق‌داران این امت چهار گروه هستند و چهار حق الزامی بر این امت وجود دارد. یکم، کسی که بدی و گناهی را مرتکب شده است؛ هرچه باشد، و سپس توبه نموده، بر شما واجب است او را دوست داشته باشید و با او با مرحمت برخورد نمایید؛ اگرچه دزد، قاتل، معتاد یا قاچاق فروشی باشد که به‌راستی از کار و گناه خود باز گشته و توبه کرده است. با چنین فردی باید مهربان بود؛ زیرا وقتی توبه می‌کند مانند آن است که تازه به دنیا آمده است و گناهی ندارد. البته صرف دوست داشتن چنین اشخاصی کافی نیست و نباید مصداق این مثل معروف باشد که: «گریه هرچه بخواهی می‌کنم اما از نان خبری نیست»، بلکه باید او را در جامعه پذیرفت و به او کار داد و او را احترام نمود؛ چرا که دوست داشتن نیز باید اثری داشته باشد. باید به کسی که توبه کرده اهتمام داشت؛ زیرا او مهمان خداست و باید او را دوست داشت. وقتی یکی از سفر مکه یا کربلا می‌آید به زیارت او می‌روند، کسی که توبه می‌کند نیز باید به زیارت او رفت و خداوند را برای نجات و هدایت وی سپاس گفت.اگر به گناه‌کارانی که توبه می‌کنند احترام می‌گذاشتیم، کسی خود را به گناه نمی‌آلود و رفته رفته از گناه‌کاران کاسته می‌شد. متأسفانه برخی آدمیان را همانند گرگ می‌نگرند و می‌گویند: توبهٔ گرگ مرگ است. شاید چنین افرادی خود را نگاه می‌کنند و چنین قضاوتی می‌نمایند. محبت و احترام، حق کسی

(۳۱۱)

است که توبه کرده است.

فرد دوم کسی است که ضعیف و ناتوان می‌باشد. اگر با کسی که ضعیف است مواجه شدید بر شما لازم است به او کمک کنید. فرد ضعیف بر شما حق دارد و روز قیامت می‌تواند از کسانی که توانا بودند و او را دست‌گیری ننمودند شکایت نماید و حق خود را مطالبه نماید؛ همان‌گونه که سادات، مسجد، مصحف و عالم می‌تواند حق‌طلبی داشته باشد. به ضعیف نباید ظلم و ستم روا داشت و او را نادیده گرفت. ضعف نیز یا به سبب فقر است یا به سبب بیماری یا در مشکلات و گرفتاری‌ها پیشامد می‌کند و یا به سبب غربت و نداشتن آشناست و یا برآمده از بی‌کاری است. هر ضعیفی که باشد انسان بده‌کار اوست. بر مؤمن لازم است به ضعفا ترحم نماید و خداوند برای آن‌ها این حق را قرار داده است نه این‌که خوب است به آنان کمک شود تا افراد درمانده، مستأجر یا بیمار، فردای قیامت نتوانند از اهمالی که به آنان شده و حقی که از آنان سلب گردیده شکایت نمایند. گاه در برخی از بیمارستان‌ها بیماران یا پذیرفته نمی‌شوند یا مرخص نمی‌گردند؛ چرا که توان پرداخت هزینهٔ بیمارستان را ندارند. افراد توانا نیز قسم یاد می‌کنند وضعی بدتر از بیمار دارند و به این معناست که برای بیمار پول ندارند، وگرنه آنان پول دارند و آن را در خوشی‌های خود هزینه می‌کنند و به اندازهٔ خوشی خود دارند. روز قیامت تمام ضعیفان از انسان طلب‌کارند و گریبان آدمی را می‌گیرند.

اما دستهٔ سوم کسانی هستند مردم‌دار، محترم، وارسته، شایسته، نیکوکار، با کمال، با ادب، با اخلاق، با ایمان یا عالم که باید آنان را احترام

(۳۱۲)

کرد، اهمیت داد و حرمت گذاشت، نه آن‌که بی‌اعتنایی کرد. فرد محسن؛ یعنی فرد وارسته، شایسته، نیکوکار و کسانی که با کمال هستند. احسان به معنای انفاق، ایمان، کمال، وارستگی و نیکوکاری است، یعنی کسانی که خوبی و شایستگی دارند. در عرفان گفته می‌شود مقام احسان، مقام توحید و معرفت خداست و کسی که معرفت خدا دارد محسن است. محسن کسی است که صاحب توحید عالی است، نه تنها کسی که در راه خیر هزینه می‌کند، بلکه کسی است که وارستگی دارد؛ خواه این وارستگی ادب باشد یا اخلاق، علم، بخشش، گذشت، جوان‌مردی، شجاعت یا معرفت.

به دارندگان چنین کمالاتی باید اهتمام ورزید که البته از کمک کردن بالاتر است. انسان به افراد خوب و نیکوکار بده‌کار است و نباید کار آنان را تضعیف کرد، بلکه باید قدردان آنان بود. ما به خوبان بده‌کاریم. کسی که خوب است، باید به او احترام گذاشت. فضای جامعه نباید به‌گونه‌ای باشد که مردم خوبی‌های خود را پنهان کنند. اگر جوانی خوب و شایسته است باید به او احترام گذاشت و به وی اهتمام داشت تا دیگران هم به او نگاه کنند و او را سرمشق و الگوی خود قرار دهند. زنی که به‌خوبی پوشش خود را نگاه می‌دارد باید مورد احترام قرار گیرد تا او از رو گرفتن و پوشاندن رو و موی خود خجالت و شرم نکند. باید در جامعه به خوبی‌ها بها داد و به آن حرمت گذاشت و فرد خوب را به‌خاطر خوبی او احترام کرد تا خوبی‌ها رونق یابد.

اما مورد چهارم بیان مشکلی دارد و می‌فرماید شما به تمامی گناه‌کاران

(۳۱۳)

عالم بده‌کار هستید. باید پاسی از شب را برای گناه‌کاران استغفار نمایید و بگویید: خدایا، هر کس گناهی کرده، او را ببخش. افرادی را که مشکل دارند عفو کن و هر کس که معصیت می‌کند، گناه کبیره دارد، قتل، غارت، دزدی و جنایت می‌کند را هدایت فرما.

این کارها برای انسان لازم است و صرف خوب بودن کافی نیست. باید برای افراد گناه‌کار طلب مرحمت و مغفرت داشت تا گناه‌کاران در روز قیامت نگویند: شما برای خود خوب بودید، برای ما بدها چه کردید؟ اگر دعا، استغفار و طلب رحمت برای گناه‌کاران نباشد شمارهٔ گناه‌کاران و بدها زیاد می‌شود و رفته رفته خود و فرزندان ما نیز به آنان ملحق می‌شوند. اگر گناه در جامعه جریان پیدا کند، مانند آن است که بند باز شده و سد شکسته است. حرمت خداوند شکسته می‌شود و به همه آسیب می‌رسد.

برآیند محبت به این چهار گروه چنین است که گویا ما باید به تمام خلق خدا محبت کنیم و دل خود را صافی و باصفا سازیم. اگر دل انسان نسبت به گناه‌کاران یا کسانی که گناه کرده و بعد توبه کرده‌اند و نیز نسبت به ضعیفان و خوب‌ها صاف باشد، فرد دیگری نیست که دل انسان نسبت به او ناصاف باشد. مؤمن نباید دل ناصاف و کینه‌ای داشته باشد. مؤمن باید دریا دل باشد. دلی که دریادل است سگ که نجس العین است نیز چنان‌چه وارد آن شود نمی‌تواند آن را نجس گرداند و از آن بو نمی‌گیرد و صاف و طاهر باقی می‌ماند. دل مؤمن باید دریایی باشد و همه در آن شنا کنند؛ خواه گناه‌کار باشد یا کسی که از گناه خود توبه کرده یا فرد ضعیف یا

(۳۱۴)

کسی که خوب و نیکوکار است. اگر آدمی به این چهار گروه بده‌کار است پس به چه کسی بده‌کار نیست؟ انسان به همه بده‌کار است و همه نسبت به انسان حق دارند. انسان نباید خودخواه و خودمحور باشد. باید با همه برخوردی مرحمت‌آمیز داشت و به کسی بی‌اعتنا نبود و دست همه را گرفت. باید دست افراد گرفتار، گناه‌کار، تائب یا ضعیفان را گرفت و آنان را نیز به کارهای خیر و مسجد دعوت نمود و با احترام با آنان برخورد نمود. خداوند همهٔ مؤمنان را دریا دل کند و صفا و محبتی را که باید دوستدار امیرمؤمنان علیه‌السلام داشته باشد هر چه بیش‌تر و بیش‌تر به همهٔ ما عطا فرماید.

(۳۱۵)

(۳۱۶)


روایت « ۵۱ »

ستم بر کسی که یاوری ندارد

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنی علی بن الحسین السعد آبادی، عن أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی، عن إسماعیل بن مهران، عن درست بن أبی منصور، عن عیسی بن بشیر، عن أبی حمزة الثّمالی، عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: لمّا حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام الوفاة ضمّنی إلی صدره ثمّ قال: یا بنی، أوصیک بما أوصانی به أبی علیه‌السلام حین حضرته الوفاة، وبما ذکر أنّ أباه أوصاه به، یا بنی، إیاک وظلم من لا یجد علیک ناصرا إلاّ اللّه»(۱).

ـ ابوحمزهٔ ثمالی گوید: امام باقر علیه‌السلام فرمودند پدرم امام سجاد علیه‌السلام چون می‌خواست از دنیا رود مرا در آغوش گرفت و به سینهٔ خود فشرد و سپس فرمود: فرزندم، تو را به آن‌چه پدرم به هنگام مرگ به من سفارش نمود وصیت می‌نمایم. چیزی که جدم به آن وصیت نموده است. فرزندم، بپرهیز از ظلم بر کسی که بر علیه تو یار و مددکاری ندارد جز خداوند.

بیان: این‌که سه امام علیهم‌السلام چنین سفارش و وصیتی داشته و امام سجاد علیه‌السلام در آخرین لحظات عمر و در لحظهٔ وداع به آن توصیه می‌نماید، اهمیت این سخن را می‌رساند. آن هم از معصومی که داغ دیده است؛ داغی که برای چهل سال، قلب مبارک آن حضرت را سوزانده

  1. الخصال، ص ۱۶٫

(۳۱۷)

است. داغی چون داغ کربلا که برای دیگر ائمه علیهم‌السلام پیش نیامده است. امام باقر علیه‌السلام نیز در حالی که پنج ساله بودند در کربلا حضور داشتند. وصیتی که نیاز به فشردن در سینه و اظهار محبت شدید دارد! آن هم از امامی که داغ مظلومیت، و نیز داغ اسارت دیده و شاهد شهادت همهٔ نزدیکان بوده و آنان را در جلو دیدگان خود از دست داده و تا پایان عمر شریف خود آن داغ را همراه داشته است!

امام سجاد علیه‌السلام به امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید من تو را به چیزی وصیت می‌کنم که پدرم به من وصیت کرده یعنی امام حسین علیه‌السلام و ایشان نیز آن را از امام امیرمؤمنان علیه‌السلام به عنوان وصیت دریافت کرده است. وصیت چنین است: از کسی که غیر از خدا ناصر و یاوری ندارد بترس؛ یعنی از مظلوم و از کسی که ناتوان است بترسید و به او ظلم روا مدارید. کسی که زوری ندارد و در برابر تو در ظاهر ضعیف است و از کسی غیر خدا نمی‌تواند کمک بگیرد.

معنای حدیث این است که خداوند همهٔ بندگان خود را دوست دارد؛ خواه مسلمان و بی یاور باشند یا کافر و مظلوم و اگر انسان به بنده‌ای مظلوم و بی یاور ظلم کند، باید بداند خداوند پشت او ایستاده است. خداوند بندگان خود را می‌خواهد و نمی‌گذارد کسی به‌راحتی به آنان صدمه بزند. هم‌چنین معنای دیگر روایت این است که انسان نباید از افراد قوی و نیز از ظالمان بترسد، بلکه باید از افراد ضعیف و مظلوم هراسان بود و خوف داشت؛ چرا که خداوند هوادار قسم خوردهٔ آنان است. متأسفانه ما از افراد قوی و ظالم بیش‌تر می‌ترسیم تا از افراد مظلوم. ما

(۳۱۸)

می‌پنداریم باید از ظالمان ترسید، در حالی که این مظلوم و ضعیف است که ترس دارد؛ زیرا ضعیف وقتی تیغی برنده در دست ندارد، در پشت او تیغ نصرت حق ظاهر می‌شود و اگر تیغ نصرت حق پشت کسی ظاهر شود هیچ کس نمی‌تواند جلودار آن باشد. این تجربه و وصیت امام امیرمؤمنان علیه‌السلام بوده که به امام حسین علیه‌السلام و سپس از ایشان به امام سجاد علیه‌السلام و از آن حضرت به امام باقر علیه‌السلام رسیده است.

کربلا نمونه‌ای از این روایت است. زمانه فضای سیاسی را به‌گونه‌ای پیش آورده بود که همه چیز بر علیه امام حسین علیه‌السلام بوده و حتی رابطهٔ خویشان و نزدیکان آن حضرت علیه‌السلام به‌گونه‌ای بوده که ایشان از خانهٔ خود بیرون رفت؛ چرا که اگر در خانهٔ خود می‌ماندند خوار می‌شدند و کسی از ایشان حمایت نمی‌کرد. گاهی انسان حاضر است درد غربت و تنهایی را بپذیرد تا خوار نشود و در خود باشد، زیرا اگر در خود نباشد سنگین‌تر است. وقتی چشمان آشنایان می‌بیند، خیلی سخت‌تر و سنگین‌تر است. امام حسین علیه‌السلام در مدینه کسی را نداشتند تا به ایشان کمک کند تا این‌که حادثهٔ نینوا پیش آمد. درست است آن حضرت فرمود: «هل من ناصر ینصرنی»؛ آیا یاری کننده‌ای هست مرا یاری دهد؟ و ایشان پاسخی نشنید، اما خداوند پشت آن حضرت بود و در کم‌تر از شش ماه به دست مختار از آن ظالمان نابکار انتقام گرفت و چیزی نگذشت که نسل معاویه و یزید برای همیشه قطع شد؛ به‌گونه‌ای که حتی معلوم نیست قبر یزید کجاست! با این‌که وی روزگاری خود را خلیفهٔ مسلمین می‌دانست و در زمان معاویه، فردی شاخص در دربار و خلیفه‌زاده بوده

(۳۱۹)

است! اگر انسان با فردی ضعیف یا مظلوم رو به‌رو شود چیزی از او باقی نمی‌ماند و خود و دودمان خود را بر باد می‌دهد. نزاع با ظالم یا فردی قوی و طائفه‌دار چنین پی‌آمدی ندارد. به قول قدیمی‌ها شیر خام خورده شیر نجوشیده خورده است؛ انسان نباید از قوی بترسد، زیرا خود اوست که باید از خود دفاع کند، ولی از ضعیف باید ترسید. هم حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و هم امام حسین علیه‌السلام از تبار مظلومان می‌باشند و خود یاوری و مددکاری خداوند را تجربه کرده‌اند و تیغی که بر سر چنین ظالمی که بر مظلومی بی یاور ستم می‌کند را دیده‌اند.

جوان‌مرد کسی است که تا دید کسی کم آورده است، کوتاه بیاید. آدم‌های عقده‌ای، و ضعیف، کسانی که سادیسم و بیماری روانی دارند، وقتی می‌بینند طرف دعوا کم آورده است بیش‌تر شلوغ می‌کنند، ولی افراد جوان‌مرد و دارای حقیقت شیر پاک خورده‌اند و در این موقع کنار می‌کشند و نزاع را رها می‌کنند و به طرف دعوا مهلتی دیگر می‌دهند. برخی از حیوانات نیز با شکست دیگری، درگیری را خاتمه می‌دهند و لطمه زدن به حیوان شکست‌خورده را بر خود روا نمی‌دارند.

در روان‌شناسی این صفات از آنِ افراد جوان‌مرد، نجیب و با شخصیت است. اگر کسی در برابر شما کم آورد نباید معطل ماند تا دست شما را بالا برند وگرنه بالا رفتن دست همان و شکسته شدن آن همان، امروز نشود فردا می‌شود، بر خود او وارد نشود، بر نسل وی چنین می‌شود. برخی از نسل‌ها که قطع یا فرسوده می‌شود به خاطر پیشامد چنین اموری است. برخی از نسل‌ها را می‌گویند: پدران آنان سلحشور و قوی بوده‌اند ولی

(۳۲۰)

فرزند آنان فرسوده و دارای مشکل است؛ چرا که آنان روی ضعیف و مظلوم تیغ کشیده‌اند.

متأسفانه، کسانی که فقط می‌توانند به افراد ضعیف زور بگویند، زیاد شده‌اند. مردی ممکن است در محل کار خود روزی صد بار «بله قربان» بگوید، ولی به خانه که می‌رود رستم دستانی می‌شود و به زن و فرزند خود اُرد می‌دهد و چنان به آنان ظلم می‌کند که باید از مرد گفتن به او خجالت کشید و آزرم داشت. زنی که هیچ کس را ندارد و پدری با هزار مشکلات، او را بزرگ کرده و یا جهازی رایگان به این مرد داده و مرد در عوض سپاس، به او ظلم می‌کند و به وی زور می‌گوید. در نیمه‌های شب او را با لگد می‌زند و با کاردی که در دست دارد می‌گوید اگر فریاد بزنی آن را به شکمت می‌زنم، صدایت در نیاید و بگذار من تو را لگد بزنم. به‌خصوص اگر زن آبروداری باشد و بخواهد به پدر یا برادر یا خویشان خود چیزی نگوید و دندان روی جگر می‌گذارد تا کسی به درد او آگاه نشود. برای چنین مردی چیزی باقی نمی‌ماند و خود او بیچاره و بدبخت می‌شود و نسل او نیز قطع می‌گردد.

هم‌چنین است ستم به کارگری ضعیف و مظلوم. به‌ویژه در جامعهٔ ما که آمار بیکاری بالاست. کسی که کارگر می‌گیرد هم در حقوق به او زور می‌گوید و هم در انجام کار؛ چرا که کارگر ارزان فراوان است و مردم بیچاره‌اند. متأسفانه چنین ظلم‌هایی به افراد ضعیف و مظلوم فراگیر شده است. هم‌چنین باید نسبت به خویشان، برادر و همسایه نیز مراعات نمود. خداوند پشت افراد ضعیف است و ناگاه آدم نمی‌داند از کجا فلج شده و

(۳۲۱)

شکسته است؟ گاه سرطان می‌دهد و گاه تصادف. گاهی برای صد تومان یا هزار تومان به دیگری زور می‌گوید. چنین افرادی ناگهان در بیمارستان باید میلیون‌ها تومان بپردازند و آن را هم با اشک و آه می‌دهند و نمی‌دانند تمام این خسارت‌ها برای همان صد تومانی‌ها یا هزار تومانی‌هایی بوده که به ظلم و زور از افراد مستضعف و ضعیف می‌گرفته‌اند.

مسألهٔ کربلا و مظلومیت آقا امام حسین علیه‌السلام و غربت آنان و داغ امام سجاد علیه‌السلام است که حضرت امام سجاد علیه‌السلام فرزند خود امام باقر علیه‌السلام را به سینهٔ خود فشار می‌دهد و این فشار چه بوده که در قلب مبارک آن حضرت وجود داشته است، خدا می‌داند. امام سجاد علیه‌السلام به چشم‌های امام باقر علیه‌السلام نگاه می‌کند و می‌بیند نسل دشمنان ایشان قطع شده ولی حق آنان ادا نشده است و منظور آن حضرت این است که ما هنوز مظلومیم.

پدر به چشم‌های پسر می‌نگرد و چنین وصیت می‌کند و او را به قلب خود می‌فشارد تا سرّ غیبت را با آن حضرت بگوید و آقا امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) را القا کند و این معنا را برساند که اگرچه نسل دشمنان ما قطع شده ولی حق ما ادا نگردیده است و حق ما زمان‌های بعد و بسیار دور ادا می‌شود. امام سجاد علیه‌السلام تابلوی کاملی از مظلومیت امام حسین علیه‌السلام و کربلاست و وقتی به چشم‌های امام باقر علیه‌السلام می‌نگرد در واقع می‌فرماید ما هنوز هم مظلوم هستیم و حق ما ادا نشده است. بله، هنوز هم مسأله تمام نشده و حق اهل‌بیت علیهم‌السلام ادا نگردیده و آن حضرات علیهم‌السلام هم‌چنان مظلوم بوده و هستند. بر این اساس، انسان از این‌که نسبت به زیردست، ضعیف، بیچاره یا فقیری ظلم کند باید به خدا پناه ببرد. امروزه به افراد

(۳۲۲)

قوی و سرمایه‌دار یا کارگزاران سلام می‌شود اما به بیچارگانی که گوشهٔ خیابان نشسته‌اند اعتنایی نمی‌گردد. باید دستگیر ضعیفان و مظلومان بود و آنان را به میهمانی‌های شبانه دعوت کرد و ایشان را به منزل خود برد، نه فقط ثروتمندان و کارگزاران و با این کار است که بلایا از انسان دور می‌شود. باید همسایهٔ ضعیف یا کارگر مظلوم یا بیمار را دعوت کرد، و به‌صورت واقعی به او احترام گذاشت و خداوند را بر این توفیق شکر کرد و شکرانهٔ توانایی خود را پرداخت نمود.

خداوند ما را از ظلم به ضعیفان دور بگرداند و به ما بصیرتی دهد که وقتی از دور ضعیفی را می‌بینیم، برای او هیچ گونه ظلم، ضرر و زیانی نداشته باشیم.

(۳۲۳)


روایت « ۵۲ »

چهار چیز را دریاب

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه قال: حدّثنی یعقوب ابن یزید، عن موسی بن القاسم، عن محمّد بن سعید بن غزوان، عن إسماعیل بن مسلم السکونی، عن جعفر بن محمّد، عن آبائه، عن علی علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : بادر بأربع قبل أربع، بشبابک قبل هرمک، وصحّتک قبل سقمک، وغناک قبل فقرک، وحیاتک قبل مماتک»(۱).

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: چهار چیز را بیش از چهار چیز دریاب: جوانی‌ات را پیش از پیری، سلامتی و تندرستی‌ات را قبل از بیماری، دارایی‌ات را پیش از فقر و نداری و زندگی‌ات را قبل از مرگ.

بیان: آدمی آن‌چه را که در این روایت آمده است با خرد خود در می‌یابد اما چیزی که هست آن را در عمل به کار نمی‌گیرد؛ هرچند ادعای وی در این زمینه فراوان است و بسان گنجشکی می‌ماند که با ریختن قطره‌ای آب در حلق وی رو به خفگی می‌نهد و خرخرهٔ وی پر می‌شود، و مانند شتر نیست که بتواند بشکه‌ای آب را فرو دهد.

آدمی باید چهار چیز را پیش از چهار چیز نگاه دارد تا آن‌که چهار مورد بعد آن را دریابد و به فیروزی رسد وگرنه اگر چهار مورد اولی از دست رود

  1. الخصال، ص ۲۳۸٫

(۳۲۴)

بعد از آن‌که به دومی رسید بیچارگی او را فرا می‌گیرد.

نخست باید جوانی را دریافت. تا انسان به پیری نرسیده است باید از جوانی خود بیش‌ترین استفاده را برد. پیری سرازیری و فرو ریختن است و جوانی است که فصل نشاط، قوت، قدرت، توان و همت آدمی است و می‌تواند هر کاری را به انجام رساند. فرد پیر دیگر آن توان را ندارد که بتواند به هر کاری برسد. جوانی که تمام شود قدرت انسان نیز به تحلیل می‌نهد و دیگر کار عمده‌ای از او ساخته نیست. عبادت نیز در جوانی است که ارزش دارد و عبادت پیر دیگر ارزش عبادت جوان را ندارد؛ چرا که عبادتی که در جوانی انجام می‌شود همراه با نشاط، شادابی و قوت است. پیرمرد برای خواندن دو رکعت نماز باید به خود فشار زیادی آورد به‌گونه‌ای که چه بسا خداوند هم خجالت می‌کشد و می‌گوید: بندهٔ من، چرا این قدر به خود فشار می‌آوری؟ دیگر فصل استراحت و خواب توست ولی جوان هنوز «بحول اللّه» نگفته، رفته بالا و هنوز «سمع اللّه» تمام نشده پایین آمده است. اگر کسی به خانهٔ فردی سرمایه‌دار رود و مهمان او شود، لقمه نانی را به‌راحتی می‌خورد، ولی اگر به خانهٔ بیچاره‌ای رود که با سختی یک لقمه نان را جلوی او گذاشته، آدم از خوردن آن سیر می‌شود و خجالت او را می‌کشد. عبادت در پیری برای خداوند این‌گونه است.

نشاط و شادابی در کار است که رضایت را به همراه دارد. چیزی که دیگر در پیری دیده نمی‌شود و اگر فرد پیر بخواهد کاری نیز بکند دیگر از دست او ساخته نیست. انسان باید قدر جوانی خود را بداند و به معرفت،

(۳۲۵)

کمال، علم، تقوا، ایمان، خدمت به مردم و کمک به ضعیفان در این سن فروگذار نکند و هر کاری از دست وی بر می‌آید کوتاهی نکند که در سن سرازیری ریزش است و ناتوانی و بس.

دومین چیزی که باید قدردان آن بود سلامتی است. ممکن است کسی جوان باشد ولی چنان‌چه مریض و بیمار گردد ناتوان می‌شود و نشاط خود را از دست می‌دهد. آدم سالم است که عقل سالم دارد و می‌تواند درست بیندیشد و تن سالم است که می‌تواند خود را جابه‌جا کند. باید تا به بیماری گرفتار نشده‌ای قدر سلامتی خود را بدانی. گاه یک تلنگر سبب می‌شود نخاع کسی پاره شود یا پایی شکسته گردد. اگر کسی مریض شود، حتی اگر جوان باشد، کاری از او ساخته نیست. «محمد علی کلی» بوکسور معروف جهان با آن‌که بدنی محکم داشت به رعشه دچار شده بود؛ به‌طوری که حتی پیام تبریکی را به سختی می‌نوشت و کاغذ در دست او نمی‌ایستاد. همان کسی که با دست خود دیوارهای بتونی را خرد می‌کرد حال نمی‌تواند کاغذی را نگه دارد! قدر سلامتی را به‌ویژه در کشورهای عقب نگاه داشته که دانش پزشکی رشد چندانی ندارد و هزینهٔ درمان بالاست باید دانست. انسان باید به مزاج و بدن خود کار و بار زیادی و نامتناسب ندهد، بلکه به خود نظم دهد و بار زیاد برندارد و کاری را از سر عجله انجام ندهد تا عمری زمین گیر نشود.

سومین مورد این است که فرصت سرمایه‌داری را غنیمت شمرد و آن را بدون جهت هدر نداد. کسی که امکانات و درآمد دارد باید قدر آن را بداند که اگر به بیچارگی افتاد و دست وی خالی شد گاهی فرزندان وی

(۳۲۶)

حاضر نمی‌شوند حتی یک بشقاب برنج جلوی او بگذارند. تا وقتی که جوانی و نشاط داری و امکانات در دست توست برای دوران فقر و ناداری کاری کن و اندوخته، سرمایه و پشتوانه‌ای داشته باش و تا می‌توانی انفاق نما و بدان ممکن است روزی برسد که بچه‌ها بگویند پدرمان پیر است و عقل او نمی‌کشد و هذیان می‌گوید و حق دخالت ندارد. لازم نیست آدمی فقیر شود، بلکه ممکن است فرزندان همه چیز را از انسان بگیرند یا او قدرت ادارهٔ چیزی را نداشته باشد. گاه می‌شود بچه‌ای هفده ساله با زنی بزرگ‌تر از خود که با او نیز تناسبی ندارد ازدواج می‌کند و مخالفت پدر و خیرخواهی او را دخالت می‌داند و می‌گوید: «به شما مربوط نیست» و وی مطالبهٔ ارث نیز می‌کند و می‌گوید نمی‌خواهم منتظر بمانم تا بمیری و بعد از آن به من ارث برسد، معطلش نکن و سهم مرا بده وگرنه زندگی‌ات را آتش می‌زنم و آن را خراب می‌کنم. پدر و مادر هم که پدر و مادر هستند و نمی‌توانند فرزند خود را بزنند. البته، این پدر و مادر هستند که مقصرند وگرنه اگر جوهره و وجود آن را داشتند فرزندان آنان این طور نمی‌شدند. پدر و مادرها اگر باصفا، سالم و باشخصیت باشند، پدر اگر هشتاد سال هم داشته باشد کسی در چشم وی نگاه نمی‌کند. انسان تا جایی که می‌تواند خود کاری کند و تا وقتی همه چیز دست خود اوست کار کند و نگذارد شیطان او را وسوسه کند و کارهایی انجام دهد که پشیمان شود.

اما زندگی! انسان تا زنده است و مرگ گریبان او را نگرفته است می‌تواند کار کند که وقتی مرد، دیگر کردار سابق و گذشتهٔ اوست که بر او

(۳۲۷)

حاکم است. رسیدن به سن پیری مصیبت نیست، مصیبت مردن است و برزخ. کسانی که به برزخ می‌روند فصل غصهٔ آنان شروع می‌شود. او می‌بیند زندگی وی به تاراج رفته و چه کارهایی می‌توانست بکند که نکرده است و چه راه‌هایی می‌توانسته برود که نرفته است و چه راه‌هایی که اشتباه رفته است! در برزخ است که همه چیز حقیقت خود را نشان می‌دهد و اشتباهات آدمی برای وی نمایان می‌شود و آن وقت است که به حسرت می‌افتد. با افتادن جنازهٔ آدمی و در برزخ است که تمام خشت‌هایی که انسان روی هم گذاشته بود، جلوه می‌کند. وقتی که تمام امکانات وی به دست دیگران می‌افتد، آن وقت است که حسرت مانند خوره به جان انسان می‌افتد و ناراحتی و غصه او را فرا می‌گیرد. بخشی از عذاب‌های برزخی آدمی رؤیت‌ها و مشاهدات دنیوی اوست که می‌بیند فرزندان با مال وی چه می‌کنند، فرزندانی که حتی سالی یک بار حاضر نمی‌شوند بر سر قبر او آیند. او این‌ها را می‌بیند و درد می‌کشد و چه بسا که این ناراحتی و رنج را تا قیامت با خود داشته باشد! باید قدر زنده بودن، امکانات، سالم بودن و جوانی خود را هم‌اکنون دانست و گرنه زمانی پی خواهد برد که پشیمانی سودی ندارد. ان‌شاء اللّه خداوند به ما توفیق دهد قدر امکاناتی را که خداوند به ما عطا کرده است بدانیم.

(۳۲۸)

(۳۲۹)


روایت « ۵۳ »

اندک‌های فراوان

«حدّثنا محمّدبن علی ماجیلویه رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد بن یحیی بن عمران الأشعری، عن صالح یرفعه باسناده قال علیه‌السلام : أربعة القلیل منها کثیر: النّار القلیل منها کثیر، والنوم القلیل منه کثیر، والمرض القلیل منه کثیر، والعداوة القلیل منها کثیر»(۱).

ـ امام علیه‌السلام می‌فرماید: چهار چیز است که اندک آن نیز فراوان است: یکی آتش است، دیگری خواب است، سومی بیماری است و چهارمی دشمنی است.

بیان: این‌که امام علیه‌السلام می‌فرماید اندک آتش هم بسیار است امری تجربی است. گاه شعله یا جرقه‌ای کوچک یک زندگی را به خاکستر می‌کشاند و سرمایهٔ یک عمر کسی را به باد می‌دهد؛ خواه آن سرمایه مال باشد یا نوشته‌های علمی. در مثل می‌گویند: «آتش به زندگی‌ات نیفتد».

اما خواب چگونه اندک آن فراوان است؟ آدمی باید سعی کند برای خود بهانه‌ای درست کند تا کم‌تر بخوابد. کسی که خواب او را فرا گرفته است می‌تواند از خانه بیرون آید یا دوش بگیرد یا کاری متنوع انجام دهد

  1. الخصال، ص ۲۳۸٫

(۳۳۰)

یا خود را جابه‌جا کند تا خواب از وی دور شود. اگر کسی به محض این‌که خوابش گرفت دراز بکشد، سستی پیدا می‌کند و در جوانی پیر می‌شود. پدران و مادران ما در گذشته بیش از صد سال عمری با نشاط داشته‌اند؛ چرا که آنان کم خواب بوده‌اند و سحر به بیابان می‌رفتند و شب را زود می‌خوابیدند و آلودگی صوتی خودروها و رادیو و تلویزیون نیز نداشته‌اند و هیجان فیلم و سریال در وجود آنان ریخته نمی‌شد و کسی مردم را فریب نمی‌داد و به آنان حیله نمی‌زد و آبرو و حیثیت هم‌دیگر را حفظ می‌کردند.

انسان باید سعی کند خواب خود را بخش بخش کند و به صورت حرفه‌ای با آن برخورد کند تا خواب وی فراوان نباشد. کسانی که زیاد می‌خوابند مشکل روحی و روانی پیدا می‌کنند، به‌ویژه کسانی که سنی از آنان گذشته است.

فراوان بودن اندک دشمنی، آتش و بیماری امری محسوس است، اما برای خواب نیاز به توضیح دارد؛ زیرا خواب بر هر کسی لنگر انداخته است و کسی را رها نمی‌کند.

باید دانست این شب است که منبع فیوضات رحمانی است و شب است که به عبادت اختصاص داده شده است و عبادت شب، بلکه صرف بیداری در شب در این رابطه با عبادت روز به هیچ وجه قابل مقایسه نیست و خداوند می‌خواهد بنده در شب بیدار باشد و احیا و بیدار بودن شب است که مهم است؛ هرچند در آن عبادتی نباشد. انسانی که بیدار است زنده است و انسانی که به خواب می‌رود مرده است: «النّوم أخ الموت»؛ خواب برادر مرگ است. مرگ نیمهٔ آشکار مرگ و مردن است و

(۳۳۱)

کسی که می‌خوابد گویی خود را به‌راحتی به دست مرگ سپرده است؛ خواه جوان، سالم و قوی باشد یا پیر، بیمار و ضعیف. کسی که درد دارد راحت نمی‌خوابد و در شب است که دردها به سراغ آدمی می‌آید، همین‌طور است کسی که دشمن دارد و نیز اگر آتش در خانهٔ کسی بیفتد خواب از او گرفته می‌شود اما کسی که خواب بر پیکر وی می‌افتد باید چه کند؟ کسی که پا به سن می‌گذارد وضع بدتری از نوجوانان و جوانان دارد و غذا خوردن همان و خواب به سراغ وی آمدن همان.

انسان باید قدری به خود زحمت دهد و با خواب خود مبارزه کند. کمی قدم بزند، صورت خود را بشوید، از خانه بیرون رود، دوش بگیرد. ما بیش از سی سال پیش وقتی می‌خواستیم مطالعه کنیم، برای هر ساعتی و در هر گوشه‌ای از خانه، یک کار می‌گذاشتیم و همین‌طور شیفت به شیفت شروع می‌کردیم تا تمام شب را بیدار باشیم. همهٔ شب‌ها برای ما روز بود. بعضی از بزرگان نیز وقتی خواب می‌خواست بر آنان غلبه کند زیلویی که بر آن می‌خوابیدند را کنار می‌زدند تا پای آن‌ها به زمین بخورد و سرمای آن مانع خوابیدن آنان شود. یکی از اعاظم می‌گفت شب‌ها که مطالعه می‌کردم، چراغ گردسوزی نزدیک ریشم می‌گذاشتم تا اگر خوابم برد ریشم بسوزد و بیدار بمانم و مزاج من بداند که با او شوخی نمی‌کنم. این‌که می‌گویند هشت ساعت خواب، هشت ساعت خوراک، هشت ساعت عبادت، اشتباه است و چنین نمی‌باشد و باید خواب را به کم‌ترین میزان ممکن رساند.کسی نیز نمی‌تواند هشت ساعت در روز عبادت داشته باشد. قرآن کریم می‌فرماید: «قُمِ اللَّیلَ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱). قرآن کریم نمی‌فرماید

  1. مزمل / ۲٫

(۳۳۲)

بخواب، مگر اندکی، بلکه می‌فرماید: بایست مگر اندکی از شب را. هم‌چنین نمی‌فرماید بیدار باش، بلکه می‌فرماید: بایست، قیام کن، کاری درست و حساب شده انجام بده؛ چرا که شب‌ها سراسر پر برکت است. جمله‌ای که در این‌جا بیان می‌کنیم و بسیار مهم است این است که اگر فرصت کردید به تمام ایران و شهرهای مذهبی مانند مکه و مدینه بروید، شب‌های هیچ شهری مانند شب‌های قم نمی‌شود، حتی شب‌های مکه و مدینه نیز اعتبار شب‌های قم را ندارد. مردم از شب‌های قم غافل هستند و اگر شما بخواهید چیزی به ارزش شب قم در قم و غیر آن پیدا کنید نمی‌توانید. البته حضرت معصومه علیهاالسلام و حوزهٔ علمی قم جداست، ولی امتیاز درجه یک قم شب آن است به خلاف روزهای آن که ارزش چندانی ندارد. کسانی که شب را در قم می‌گذرانند و از شب آن بی خبر هستند خیلی مشکل دارند. در روز، قم چیزی جز یک روستا نیست؛ زیرا در قم نه کاسبی است و نه راه درآمد معتبری اما این شب قم است که خیلی ارزشمند است و خداوند نیز به این اعتبار حوزهٔ علمیه را در قم قرار داده است. گفته نشود: این مرحوم شیخ عبدالکریم حایری بود که حوزهٔ علمیه را در این‌جا قرار داده است. او با آن همه بزرگی، کوچک‌تر از این است که حوزهٔ علمیه را که صاحب آن حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است در جایی قرار دهد، بلکه این مکان که عُشّ آل نبی و اطراق‌گاه اولیاست، پذیرای حوزه است و خداوند بر او منت گذاشت و

(۳۳۳)

این برکت را به دست ایشان جاری ساخت؛ چرا که حاج شیخ مردی باصفا و باصداقت بوده و خداوند بر او منت گذاشت و این لطف را به اسم ایشان تمام کرد. در آینده نیز هیچ گاه روز قم رونق پیدا نخواهد کرد و شب آن است که برای همیشه مهم است و کسانی که می‌خواهند در سیر و سلوک معنوی رشد و حرکت کنند و صفا و معنویت بیابند یا حتی دنیا را به چنگ آورند باید مواظب شب‌های قم باشند. در قم غیر از شب‌ها چیزی عظمت ندارد و البته بعضی از مکان‌های آن استثنایی است که شناسایی آن نیز چندان راحت نیست و این مکان‌ها را باید در شب شناخت و کار روز نیست. در روز تمامی زمین‌های قم یک رنگ است و در شب است که هر بخشی از زمین‌های قم به رنگی است و تفاوت خود را نشان می‌دهد. خداوند به انسان توفیق دهد با شب‌های قم انس پیدا نماید و آن را به خواب و غفلت نگذراند.

هیچ دشمنی مانند خواب نمی‌تواند انسان را به زمین بزند؛ به‌ویژه خواب شب که باید آن را با تمرین و به مرور زمان کم نمود. خواب را نمی‌شود به صورت ناگهانی کم کرد. در ابتدا باید برخاست و سر را در شب بالا برد و رو به آسمان گرفت و فقط دقایقی به آسمان نگریست؛ اگرچه چیزی جز ابر یا تاریکی دیده نشود. به مرور زمان باید بر این تمرین مداومت داشت تا اندک اندک خیرات و کمالات شب خود را نشان دهد و آدمی نصیب خود از آن را برگیرد! اگر کسی فقط چشم به آسمان بدوزد، از برکات آن بی‌نصیب نمی‌ماند.

سومین چیزی که اندک آن بسیار است، بیماری است. گاه دندان دردی

(۳۳۴)

می‌تواند رستمی را بر زمین بزند. کسی با کمردردی عیش و آسایش خود را از دست می‌دهد. درد اگر وارد بدن شود تفاوتی ندارد کدام ناحیهٔ بدن را آسیب رساند، و به هر حال به مشاعر و قوهٔ فهم آدمی نیز آسیب می‌رساند. باید با رعایت مسایل بهداشتی و ورزش کوشید تا هرچه کم‌تر بیمار شد و دست‌کم به بیماری‌های سخت دچار نگردید.

چهارمین چیزی که اندک آن فراوان است و توان مضاعفی برای نابودی آدمی دارد دشمنی است. دعوایی که به دشمنی بینجامد، با هر بهانه‌ای که باشد، اندک آن نیز زیاد است؛ چرا که هم ضعف اعصاب و پریشانی خاطر می‌آورد و هم اگر روحیهٔ انتقام در کسی باشد هم آسیب و زیان وارد می‌آورد و هم بیماری را به جان او می‌اندازد.

(۳۳۵)

(۳۳۶)


روایت « ۵۴ »

تمامی دانش بشری

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن القاسم بن محمد الأصبهانی، عن سلیمان بن داود المنقری، عن سفیان بن عیینة قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه‌السلام یقول: وجدت علم النّاس کلّهم فی أربع: أوّلها، أن تعرف ربّک، والثّانی، أن تعرف ما صنع بک، والثّالث، أن تعرف ما أراد منک، والرّابع، أن تعرف ما یخرجک من دینک»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: تمامی دانش مردم را در چهار چیز یافتم: یکی آن‌که رب و پروردگار خود را بشناسی، و دوم آن‌که بدانی او با تو چه کرده، و سوم آن‌که بدانی از تو چه می‌خواهد و آخر آن‌که بدانی چه چیزی تو را از دین خارج می‌سازد.

بیان: این روایت برای عالمان دینی و دانش‌طلبان بسیار اهمیت دارد. امام علیه‌السلام می‌فرماید تمامی علم بشر بر چهار بخش است. باید دانست علم حقیقتی نوری و مجرد است که در باطن انسان جای دارد و با معلومات و آموخته‌های تقلیدی که انسان آن را به خود وارد می‌آورد و به حافظه می‌سپرد و محفوظات او دانسته می‌شود متفاوت است. علم مانند چشمه‌ای است که از دل آدمی بیرون می‌زند و معلومات مانند حوض و

  1. الخصال، ص ۲۳۹٫

(۳۳۷)

استخر است که باید آب را به داخل آن وارد آورد. علم بر دلی وارد می‌شود که قفل نباشد. گفته می‌شود:

 خدا گر ز حکمت ببندد دری

 ز لطفش گشاید در دیگری

در حالی که ممکن است این‌گونه گفته شود:

خدا گر ز حکمت ببندد دری

ز لطفش زند قفل محکم‌تری

انسان باید ببیند خداوند چه مقدار به او لطف و کرم نموده است. بزرگوار وارسته‌ای بود که آب از گلوی او پایین نمی‌رفت و وقتی می‌خواست چایی بخورد به خود فشار زیادی می‌آورد و خیلی برای او سخت بود. او می‌گفت: الهی شکر، بنده‌هایت هر چه می‌خواهند بخورند، می‌خورند. خدایا تو رزق من قرار نداده‌ای که بتوانم چیزی بخورم. او چنین حالتی داشت و شکرگزار درگاه الهی بود. ما باید بفهمیم خداوند چه لطف‌هایی به ما کرده است. درست است خردهای آن را نمی‌شود حساب کرد، ولی دست کم باید به درشت‌های آن توجه داشت. بعضی هزاران هزار لطف خدا را نمی‌بینند، و تنها نعمتی که از آنان گرفته شده است را می‌بینند و ناشکری می‌کنند. خداوند صنعت کار است و انسان را که آفرید به خود تبریک گفت و فرمود: «فَتَبَارَک اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ»(۱)؛ خداوند انسان را که آفرید گویی خود نیز از این آفریده لذت برد و کار خود را تحسین نمود! تحسینی که برای آفرینش فرشتگان و جن به خود نداشت.

  1. مؤمنون / ۱۴٫

(۳۳۸)

انسان باید بداند خداوند با او چه کرده و چه نظامی را در او تعبیه نموده و آفرینش جسم و جان او چگونه بوده و چه اقتضایی را دارد و بفهمد خداوند از او چه می‌خواهد و برای چه این کارها را با او کرده و چرا این همه لطف به او کرده است؟ خداوند از هر کسی چیزی می‌خواهد. اگر کسی علم دارد باید بخل نکند و آن را به دیگران بدهد، اگر کسی قدرت دارد باید به دیگران کمک کند. باید دید خداوند نخست به او چه چیزی داده و بعد ببیند خداوند از او چه چیزی می‌خواهد. کسی که کاسب است باید مشتریان خود را راضی نگاه دارد. هر انسانی باید با خود بگوید: من چه کنم تا خداوند از من راضی شود؟ کسی که هشتاد سال سن دارد، خداوند از او چه می‌خواهد؟ او می‌تواند برای بندگان خدا دعا و استغفار کند یا با محاسن سفید خود برای مردمان به درگاه خدا شفاعت کند، کسانی که سالم هستند باید برای مردم دعا نمایند. کسی که دست و زبان وی می‌لرزد، و با دلی سوخته دعا می‌کند، دعای وی مستجاب است. شخصی که نیت صافی دارد، اگر به اندازهٔ کاهی نیز عمل داشته باشد، خداوند عمل او را به اندازهٔ کوهی می‌خرد، ولی اگر نیت صاف نباشد ساخت هزار مسجد نیز سودی ندارد. آن‌چه مهم است صفای دل و صافی آن است.

بخش چهارم، دانش آن است که آدمی بفهمد چه چیزی ما را از دین جدا می‌کند؛ گاهی کسی پوزخندی به بنده‌ای گناه‌کار می‌زند و خداوند اشک را از او می‌گیرد. خداوند نسبت به تمامی بندگانش حتی گناه‌کاران مهربان‌تر از پدر و مادر است و نسبت به آنان غیرت دارد. نباید دلی را

(۳۳۹)

رنجاند و یا دلی را سوزاند و خوبی خود را به رخ کسی کشید که چنین چیزهایی انسان را از دین خارج می‌کند.

پس تمامی علم در این چهار بخش است و غیر از آن علم نیست، بلکه معلومات است؛ خواه عالم دینی باشد یا پزشک، دکتر یا پروفسور تجربی: نخست آن‌که انسان خدای خود را بشناسد، دوم این‌که ببیند خداوند برای او چه کار کرده است، سوم آن‌که بداند خداوند از او چه می‌خواهد و چهارم این‌که اگر لب بام ایستاده است خیال نکند همیشه بالاست؛ زیرا ممکن است لیز بخورد و پایین بیفتد. انسان باید مال، علم یا خوبی خود را به رخ کسی نکشد که در این صورت از آن بالا به پایین سقوط می‌کند. ان‌شاء اللّه آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ما را از مشکلات حفظ بفرماید.

(۳۴۰)

(۳۴۱)


روایت « ۵۵ »

تعادل و میانه‌روی

«عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: إنّ القصدَ أمر یحبّه اللّه عزّ وجلّ، وإنّ السُرفَ أمر یبغضه اللّه حتی طرحک النواة فانّها تصلح لشی‌ء و حتی صبک فضل شرابک»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: همانا میانه‌روی و اقتصاد امری است که خداوند آن را دوست می‌دارد، و اسراف، چیزی است که خداوند آن را دشمن دارد. حتی اگر خرمایی می‌خوری، هستهٔ آن را دور مینداز که قابل استفاده است و حتی نیم‌خوردهٔ آب خود را بر زمین مریز.

بیان: همان‌طور که ما به ایمان و آخرت بهای بسیار می‌دهیم، باید به نظافت و نیز آبادانی دنیای خویش نیز اهتمام داشته باشیم. کسی که دنیای آبادی ندارد و در دنیا فاقد سلامت است نمی‌تواند در آخرت دارای سعادت باشد. ما همان‌طور که به معراج و بر شدن به آسمان‌ها و به قیامت توجه داریم باید مظاهر تمدن دنیای امروز را شناخته باشیم و چنین نباشد که آشغال‌های خود را در کوچه و خیابان بریزیم و زیست محیط خود را آلوده نماییم و مرد باید بدنی نظیف داشته باشد تا همسر وی از او آزرده نگردد. این روایت نیز یکی از آموزه‌های دینی است که بر آبادی دنیا تأکید

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۱۰٫

(۳۴۲)

دارد و گوشه‌ای از زندگی صحیح را به نمایش می‌گذارد و توصیه می‌نماید در زندگی دنیوی خود اقتصاد و میانه روی داشته باشید. زندگی را در سطح متوسط و نرمال بالانس نمایید. تمامی چهره‌های زندگی اعم از امور عملی، گفتاری و فکری باید از افراط و تفریط به‌دور باشد و آدمی خود با تعادلی که دارد میزان باشد. هم در مال باید اقتصاد داشت و هم در عمر. کسی که زندگی متوسط و میانه‌ای دارد شعار بدبختی و فلاکت نمی‌دهد و فقر را برای خود فخر نمی‌شمرد. پستی و گدایی نباید در روح هیچ مسلمانی باشد. متأسفانه برخی از افراد کژاندیش گاه بیچارگی را به اولیای معصومین علیهم‌السلام هم نسبت می‌دهند. اقتصاد یعنی حتی در سخن گفتن نیز باید اندازه را نگاه داشت و به میزان و معیار سخن گفت و همواره شاخص بود.

نقطهٔ مخالف اقتصاد، اسراف و زیاده‌روی است که خداوند آن را دشمن دارد. حضرت امام صادق علیه‌السلام دو نمونه را بیان می‌کند تا برخی از موارد اسراف را به صورت کاربردی نشان دهند. ایشان می‌فرمایند: اگر خرما می‌خوری، هستهٔ آن را دور مینداز که می‌توان از آن استفاده نمود. البته حضرت علیه‌السلام نحوهٔ استفادهٔ آن را توضیح نمی‌دهند اما می‌توان هم آن را کاشت و هم آن را آسیاب نمود و از آرد آن استفادهٔ دارویی یا کاربری‌های دیگری داشت. به طور کلی آدمی که می‌خورد و استفاده می‌کند باید تولید هم داشته باشد. کسی که حتی یک

(۳۴۳)

هستهٔ خرما می‌خورد باید دست‌کم هستهٔ آن را بکارد تا نهالی از آن سر بر آورد یا زمانی که آب می‌نوشید و ته ظرف شما مقداری آب باقی می‌ماند، در این صورت باید آب را نگاه داشت و آن را پای گل یا گیاهی ریخت و یا استفاده‌ای دیگر از آن داشت. وقتی در نوشیدن آب بر دوری از اسراف چنین تأکید می‌شود در گرفتن وضو یا ساختن غسل باید دقت بیشتری داشت و آب را که مایهٔ حیات است و با هزینه‌های گرانی به دست ما می‌رسد اسراف ننمود و آن را هدر نداد.

ما برای رسیدن به سعادت در آخرت باید در زندگی دنیوی خود به سلامت زندگی کنیم و برای آبادانی آن تلاش نماییم و مظاهر تمدن را با خود داشته باشیم. کسی که نمی‌تواند دنیای خود را پیدا کند، به آخرت هم که نتیجهٔ آن است راه نمی‌یابد؛ به این معنا که آخرتی فیروز و سعادتمند ندارد.

اما نکتهٔ آخر این‌که مسجد باید بی‌آلایش اما تمیز باشد؛ به‌گونه‌ای که بتوان درِ آن را بر روی مؤمنان باز گذاشت و چنین نباشد که از ترس دزدیده شدن آلایه‌های آن، درهای آن را قفل بزنند. مسجد باید بی‌آلایش اما تمیز باشد به‌گونه‌ای که هر کسی آن را از خانهٔ خود باصفاتر ببیند و از آن خوشایند داشته باشد تا لحظاتی که نمازگزاران در آن هستند از خانهٔ خدا لذت ببرند.

(۳۴۴)

(۳۴۵)

(۳۴۶)

مطالب مرتبط