خصال سعادت و سلامت
خصال سعادت و سلامت



روایت « ۱ »

بده‌کاران دزد

حدّثنا محمّدبن الحسن رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّدبن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد قال: حدّثنی أبو عبد اللّه الرازی، عن علی بن سلیمان بن رشید، عن الحسن بن علی بن یقطین، عن یونس بن عبد الرحمن، عن إسماعیل بن کثیر بن بسام قال: قال أبو عبد اللّه علیه‌السلام : السرّاق ثلاثة: مانع الزکاة، ومستحلّ مهور النساء، وکذلک من استدان دینا ولم ینو قضاءه(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: دزدان بر سه گروه هستند: کسی که زکات خود را پرداخت نمی‌کند، و کسی که استفاده از مهر زنان را برای خود حلال می‌شمرد، و نیز کسی که وام و قرض می‌گیرد و پرداخت آن را در نیت ندارد.

بیان: این روایت گروه‌های دزد را معرفی می‌کند. تقسیمی که در این روایت است بسیار حکیمانه و منطبق بر اصول روان‌شناسی است. دزدان بر سه دسته هستند و اگر کسی می‌خواهد دزد شناخته نشود باید مواظب باشد در هیچ یک از این گروه‌ها جای نگیرد. ما برای تبیین حدیث، ترتیب حدیث را از آخر به ابتدا شروع می‌کنیم.

گروهی از دزدان کسانی هستند که وام می‌گیرند و از دیگران قرض

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۱۵۳٫

(۱۴)

می‌نمایند اما نیت پرداخت آن را ندارند. ممکن است برخی از بده‌کاران به جهت بیماری، فقر، مرگ و بی‌اطلاعی وارثان و مانند آن قدرت پرداخت بدهی خود را نداشته باشند و روایت چنین افرادی را نمی‌گوید بلکه کسانی را دزد می‌داند که از همان ابتدا نیت بازگرداندن قرضی را که می‌گیرند ندارند. کسی که نیت بازگرداندن قرض خود را دارد، خداوند مقدمات پرداخت آن را برای وی فراهم می‌آورد؛ چرا که خداوند بخیل نیست و ادای قرض کسی را که نیت خیر دارد ضمانت کرده اما موضوع این روایت کسی است که نمی‌خواهد دِین خود را ادا نماید. برخی از افرادی که وام می‌گیرند و با وجود توانایی اقساط آن را عقب می‌اندازند و گاه پرداخت آن بر عهدهٔ ضامن قرار می‌گیرد از این دسته‌اند و شناخت چنین گروهی سخت نیست.

طایفهٔ دیگر از سارقان کسانی هستند که زکات مال خود را نمی‌پردازند، این فرد هم دزد است. باید دانست زکات در تعبیر قرآن کریم و برخی از روایات بر خمس نیز اطلاق می‌شود، بر این اساس، کسی که نمی‌پذیرد یک پنجم درآمد افزوده از هزینهٔ سالانهٔ وی از آنِ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام است، در این گروه جای دارد. در روایت است «الأرض کلّها لنا»(۱) یا للإمام علیه‌السلام ؛ همهٔ زمین ملک امام معصوم است. در واقع کسی که خمس و زکات خود را نمی‌پردازد وی نیز بده‌کاری است که نیت پرداخت دِین و بدهی خود را ندارد. کسی که خمس مال و مال

  1. شیخ کلینی، کافی، ج ۱، تحقیق: علی اکبر غفاری، دارالکتب الاسلامیه تهران، ص ۴۰۷٫

(۱۵)

افزوده بر هزینهٔ سال خود را می‌پردازد به شکرانهٔ نعمت‌هایی مانند چشم، گوش، زندگی، آبرو، عزت و سلامتی و هر آن‌چه خداوند آن را به تسخیر وی درآورده است، خمس را می‌دهد: «سَخَّرَ لَکمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الاْءَرْضِ، وَأَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً»(۱). البته، تفاوت این گروه با گروه پیش در آن است که آنان نیت پرداخت ندارند و اینان افزون بر نیت، کردهٔ خویش را به انجام می‌رسانند و به ضبط مال مستحقان می‌پردازند. زکات برای مستحقان آن است؛ مستحقانی که روز قیامت «یعلقون علیکم» به بده‌کار چنگ می‌آویزند و از او به درگاه خداوند شکایت و شکوه می‌برند؛ زیرا وی که فردی توانگر بوده با پرداخت بخشی از مال خود می‌توانست فقیری را از بدبختی‌ها، سختی‌ها، عقده‌های فقر و گناهانی که به سبب بلای فقر افراد فقیر را غرقه می‌سازد، برهاند یا آبروی خانواده‌ای را پاس دارد.

شایان ذکر است درست است که پرداخت خمس و زکات و وجوهات شرعی مهم است اما مسألهٔ دیگری که در این رابطه حایز اهمیت است این است که وجوهات شرعی به چه کسی پرداخت شود تا در موارد غیر ضرور هزینه نشود. مسلمان باید هوشمند و فهیم باشد و بدهی خود را به‌گونه‌ای پرداخت نماید که استحقاق توبیخ آقا امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) را برای فردای خود نداشته باشد و ذمه و عهدهٔ وی نیز با پرداخت وجوهات به شخصی مطمئن بری گردد.

  1. لقمان / ۲۰٫

(۱۶)

کسی می‌تواند وجوهات شرعی را دریافت دارد که هم مجتهد باشد و هم عدالت داشته باشد. کسانی که وجوهات شرعی را می‌گیرند از مجتهدان تا نمایندگان آنان باید صاحب شرایط لازم علمی و دارای عدالت باشند و روند شرعی آن را در تمام سطوح رعایت نمایند. گیرندهٔ وجوهات باید در حد توان پاسخ‌گوی نیازمندان به آن باشد و در هزینهٔ وجوهات، توجه داشتن به محرومان در این زمینه واجب است. لازم است وجوهات به هر شعاعی که گرفته می‌شود به همان شعاع توزیع گردد و نباید مصرف آن به منطقه‌ای خاص یا به مرکز بسنده شود. بنابراین، وجوهاتی که از سراسر کشور یا دنیا به مرکز می‌رسد باید بر همهٔ کشور یا دنیا توزیع گردد و نباید مصرف آن به مرکز یا برخی مناطق یا به گزاره‌های ویژه‌ای محدود شود.

مجتهد، افزوده بر اجتهاد کامل، لازم است در مصرف وجوهات شرعی آگاهی کامل و نیز توان و اقتدار لازم را داشته باشد؛ بر این اساس، اگر مجتهدی در اجتهاد کامل باشد ولی در چگونگی مصرف آگاهی لازم یا قدرت بر انجام آن را نداشته باشد نمی‌تواند وجوهات شرعی را بگیرد؛ بنابراین، تنها اجتهاد در احکام، آگاهی در نیازمندی‌های اجتماعی را به دنبال ندارد؛ چنان‌چه آگاهی در فتوا یا شناخت نیازمندی‌های عمومی نیز ملازمه‌ای با قدرت بر اجرا و انجام درست آن ندارد.

مجتهد بر اثر نداشتن آگاهی اجتماعی یا مصرف وجوهات به‌گونهٔ ناسالم یا نداشتن قدرت بر اجرای موارد لازم و استفادهٔ درست از آن، اقتدار شرعی خود در اطاعت را از دست می‌دهد؛ چنان‌چه بسیاری از

(۱۷)

مشکلات امروزهٔ حوزهٔ وجوهات در اثر این‌گونه امور است.

برای نمونه، با آن‌که شهر مذهبی قم مرکز جهانی تشیع و مرجعیت دانسته می‌شود و وجوهات از اقطار دنیا به آن می‌رسد ولی هنوز در این شهر خانواده‌های بسیاری هستند که در فقر زندگی می‌کنند و حتی طلاب علوم دینی نیز توان تهیهٔ پایین‌ترین امکانات زندگی معمولی را ندارند و رفع چنین مسایلی مصرف درست وجوهات را می‌طلبد.

اما گروه سومی که در این روایت از آنان به عنوان «دزد» و «سارق» یاد شده مردانی هستند که مهر زن را بر خود حلال و روا می‌دانند. مردانی که خواستگاری آنان از زنان با وعده‌ای خالی از حقیقت همراه است و مهری را که بر عهده می‌گیرند نمی‌پردازند. مردانی که گاه مهریه‌هایی با چند کیلو طلا یا صدها سکه قرار می‌دهند! گاه تعداد سکه‌هایی که به عنوان مهر گذاشته می‌شود چنان بالاست که حتی داماد نمی‌تواند ارزش ریالی آن را حساب کند و از سوی دیگر وی به هیچ وجه نمی‌تواند بفهمد این صدها سکه یعنی چه؟ مردانی که مهریهٔ همسر خود را نمی‌دهند و گاه به این بهانه که سرمایهٔ زندگی را با هم مشترک هستیم و گاه نیز گذاشتن مهریهٔ سنگین را احترام به خانوادهٔ عروس می‌دانند و مرد از ابتدا نیت پرداخت آن را ندارد. مردانی که توانایی پرداخت مهر را دارند و از پرداخت آن خودداری می‌کنند از طائفهٔ دزدان به شمار می‌روند.

باید دانست مهر زن در اسلام بسیار مورد احترام است و دین مبین اسلام زن را چنان پدپده‌ای قدسی می‌داند که استفاده از بخشی از مهر زن را شفابخش خوانده است. در روایت است: مالی از مهریه شیرین‌تر و

(۱۸)

گواراتر نیست و در روایتی دیگر است: به فرد بیمار، با بخشی از مهر زن خوراکی تهیه کنید و آن را به عنوان شفا به وی بدهید تا بخورد و شفا یابد. مهر زن در اسلام مانند تربت امام حسین علیه‌السلام شفابخش است و خداوند مالی گوارا، حلال و شیرین را در پرتو ازدواج حق زن قرار داده است. مالی که باید به گوارایی و شیرینی به زن داده شود گاه زن آن را با فلاکتی پس از مردن شوهر از وارثان می‌گیرد و مهریه‌ای که می‌تواند گوارای وجود وی باشد زخمی بر تن دردمند زنی مصیبت زده وارد می‌آورد! اسلام می‌گوید: زن پس از عقد و پیش از همبستری می‌تواند مهریهٔ خود را به صورت نقد مطالبه کند و سپس خود را با دریافت مهر در اختیار مرد گذارد و اگر مرد از پرداخت مهر خودداری کرد زن نیز می‌تواند مانع همبستری شود ولی چنان‌چه زن زفاف را بپذیرد، مهریهٔ وی نسیه می‌شود و به عنوان دین بر عهدهٔ مرد می‌آید و با توجه به شرایط عقد به هنگام مطالبه و استطاعت و قدرت مرد، پرداخت آن لازم می‌گردد و پس از زفاف نمی‌تواند از همبستری به بهانهٔ گرفتن مهر خودداری ورزد. متأسفانه قداست مهر و انتظار شفابخشی آن نه‌تنها به عنوان یک فرهنگ نهادینه نشده، بلکه از آن غفلت گردیده و بیش‌تر افراد از چنین توفیقی و بیش‌تر زنان از چنان گوارایی مهر که دین بر آن نظر دارد محروم شده‌اند. مرد موظف است مهر همسر را به عنوان بدهی و دین خود برشمارد و آن را با رضایت و به گوارایی و خرسندی به وی بپردازد. البته پرداخت این بده‌کاری نیازی به مطالبه ندارد و مانند دیگر بده‌کاری‌هاست که مرد باید خود را موظف به پرداخت آن بداند.

(۱۹)

از سوی دیگر در صورتی که زن مرد خود را برای خویش گوارا می‌بیند، ارزش وی از مهر او بیش‌تر می‌گردد، در این صورت می‌تواند مهر را به شوی خویش که گوارایی و قداست وی افزون بر آن مهر است ببخشد و بر گوارایی وجود خویش و قرب معنوی خود بیفزاید و در پرتو حصول چنین صفا و معنویتی است که استحقاق آن را می‌یابد که در بهشت به همسایگی خانهٔ حضرت زهرا علیهاالسلام فراخوانده شود. در روایت است سه گروه از زنان حایز چنین مقامی می‌گردند: زنی که بر شوی خود که از حادثه‌ای در بیرون منزل نگران یا بد خلق شده، شکیبا باشد و تحمل او را بر خود هموار سازد و بر او مدارا روا دارد. دو دیگر زنانی که مهر خود را می‌بخشند! و دیدهٔ بصیر وی مرد شیعی و ولایت‌مدار خود را از همهٔ دنیا برتر می‌بیند و وجود او را هم برای دنیا و هم برای آخرت خود بسنده می‌داند. بخشش مهر به زن باید صورت قانون و حقوقی داشته باشد تا بر فرض با مرگ زن، وارثان زن از همسر وی طلب‌کار نگردند. بهتر است زن در بخشش مهر سند مکتوب به وی بدهد. نوشتن چنین سندی نمایشگر کمال دیگر زن است. البته شایسته نیست مرد از همسر خود بخواهد تا وی مهریه‌اش را ببخشد که چنین درخواستی که بخشش طلب است از جوان‌مردی به‌دور است و مردی که این‌گونه است در مردانگی خود مشکل دارد.

باید دانست در صورتی که زن صفای مرد را ببیند نه مهر زیاد می‌خواهد و نه مهر اندک خود را طلب می‌کند. زنی مهر خود را فراوان قرار می‌دهد که به مردان شک دارد و نمی‌تواند به مرد آیندهٔ خود

(۲۰)

اعتماد نماید یا در صداقت فردای وی و هوس‌های او تردید دارد. زنان موجوداتی بی‌طمع و بی‌ادعا هستند و با دیدن صفای مرد به خود او راضی می‌شوند. زنان ناسازگار یا شکاک صفایی از مردان ندیده‌اند، وگرنه دختر و زن ایرانی نجیب و اهل زندگی است. مرد نیز با دیدن بخشش مهر و فتوت زن چه بسا جوان‌مردی می‌کند و یک سوم از اموال خود را برای همسر خویش قرار می‌دهد تا او پس از مرگ وی به پسر و عروس یا دختر و داماد خود نیازمند نگردد و زندگی همراه با عزت و سرافرازی را داشته باشد. دین ترسیمی زیبا، گوارا و شیرین از زندگی دارد و ما باید از افراط و تفریط غیر دینی به‌دور باشیم تا زندگی سالم و شیرین را برای خود به ارمغان بریم.

(۲۱)


روایت « ۲ »

صفای دل و گذشت

«حدّثنا محمّدبن علی ماجیلویه، قال: حدّثنا علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن حریز بن عبد اللّه، عن زرارة بن أعین، قال: سمعت أبا عبد اللّه الصادق علیه‌السلام یقول: إنّا أهل بیت مروءتنا العفو عمّن ظلمنا»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: ما خاندان اهل بیت علیهم‌السلام چنین ویژگی و خصیصه‌ای داریم که از کسی که به ما ستم روا داشته و بر ما ظلم نموده است درمی‌گذریم و از او گذشت می‌نماییم.

بیان: کلمهٔ «اهل بیت علیهم‌السلام » واژه‌ای قرآنی است و به چهارده معصوم علیهم‌السلام اطلاق می‌شود. به صورت نادر افرادی مانند سلمان فارسی و بالاتر از وی نیز که خردها از درک مقام آنان خسته و ناامید است از این خاندان شناخته می‌شوند. این روایت یکی از ویژگی‌های خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام را بیان می‌دارد. خصیصه‌ای که برای این خاندان و آشنایان به آنان؛ یعنی بزرگانی چون سلمان فارسی است و در جای دیگر یافت نمی‌شود. این روایت ویژگی و صفت یاد شده را برای همهٔ ایشان می‌داند و چنین نیست که امام در مقام بیان ویژگی منحصر خویش باشند. ویژگی یاد شده «گذشت» از فرد ستم‌گر است. بدیهی است در رتبهٔ

  1. شیخ صدوق، الأمالی، ص ۳۶۴٫

(۲۲)

نخست افرادی هم‌پایهٔ خلفای سه‌گانه، معاویه، ابن‌ملجم، شمر، حرمله و مانند آن به حضرت امیر مؤمنان علیهم‌السلام ، بی‌بی حضرت زهرا علیهاالسلام و آقا امام حسین علیه‌السلام ظلم کرده است. اطلاق این حدیث تمامی این افراد و فروتر از آنان را در بر می‌گیرد. منظور از ظلم، ستم‌هایی جزیی نیست؛ چرا که گذشت از آن به حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام اختصاصی ندارد و دیگران نیز چنین گذشت‌هایی دارند. چه بسا ولی مقتولی که از قاتل پدر یا برادر خویش در می‌گذرد یا از کسی گذشت دارد که به وی تهمت زده و حیثیت و آبروی او را لکه‌دار نموده است. وقتی حضرت علیه‌السلام می‌فرماید ما چنین خانواده‌ای هستیم، اهمیت و عظمت موضوع را بیان می‌دارد و گویا منظور از تعبیر «العفو عمّن ظلمنا» گذشت‌های بسیار مهم در رابطه با ستم‌های بسیار بزرگ است. واژهٔ «من» در این روایت اطلاق دارد و هر کسی را شامل می‌شود. «ظلمنا» نیز اطلاق دارد و هر ستمی را در بر می‌گیرد.

این روایت تمامی خانوادهٔ اهل بیت علیهم‌السلام را بیان می‌دارد و می‌فرماید همهٔ ما اهل بیت علیهم‌السلام این‌گونه هستیم و زیر آسمان خانوادهٔ دیگری که تمامی آنان اهل گذشت باشند وجود ندارد و این صفای فراوان این خاندان را می‌رساند.

اما آیا اطلاق بخشش در این روایت تمامی بنی‌امیه و بنی عباس را موضوع سخن قرار می‌دهد؟ در این صورت واقعیت‌های خونینی که به دست آنان اتفاق افتاده است و حق و باطل و ظلم و عدالت و بهشت و جهنم چه می‌شود! آیا در این صورت با گذشت آن بزرگواران، جهنم به

(۲۳)

تعطیلی کشیده نمی‌شود. شاید بتوان گفت مشی و شیوهٔ این خاندان گذشت است اما این خداوند است و عدالت اوست که از دشمنان اهل بیت علیهم‌السلام نمی‌گذرد. این خاندان با صرف نظر از امر الهی آمادهٔ گذشت از هر کسی می‌باشند و از حرمله یا شمر یا هر کس دیگری هیچ کینه‌ای در دل ندارند و دل آنان صاف صاف است. رابطهٔ بنی امیه و بنی عباس با خداوند همانند کسی است که با خودروی خود فرزند کسی را کشته است و پدر وی از حق خود می‌گذرد اما قانون و نظام او را تنبیه می‌کند.

باید دانست در صورتی که گذشت اهل بیت علیهم‌السلام نباشد، با توجه به حقوقی که بر مردم دارند کسی نیست که بتواند حساب بازپس دهد و ادعا کند که حق آنان را ادا نموده است. حتی شیعیان نیز گرفتار و بده‌کار می‌شوند و چه بسا برخی عاق پدران معنوی و مادر معنوی خویش حضرت زهرا علیهاالسلام می‌گردند. این روایت اهمیت گذشت را می‌رساند. گذشت در دل‌هایی وجود دارد که سرشار از صفا و پر از مهر است. این بزرگواری در هر کسی دیده نمی‌شود و هر کس را یارای آن نیست که از دیگران درگذرد. برخی خرده‌هایی از دیگران می‌گیرند که مربوط به سال‌ها پیش است اما دلی که از صفا پر است همهٔ بدی‌هایی که در حق وی روا داشته‌اند را فراموش می‌کند. باید گذشت را تمرین نمود و از خطاهای کوچک درگذشت تا گذشت از خطاهای بزرگ برای انسان نهادینه گردد. اولیای خدا، عالمان ربانی و مؤمنان راستین، هر شب دل خود را با دیگران صاف می‌کنند و رو به خداوند می‌گویند: خداوندا، ما از کسی دلگیر نیستیم، اگر کسی از ما دلگیر است، به‌گونه‌ای دلش را به دست آر و او را از

(۲۴)

ما خرسند ساز. خدایا ما را بده‌کار کسی قرار مده. دل انسان باید چنان شفاف بشود که بگوید: خدایا، در دل من از هیچ کس دل‌گیری نیست. خدایا، توفیق ده آزار و گزندی از من به مردم نرسد.

(۲۵)

(۲۶)


روایت « ۳ »

بهبود رابطه با خداوند و مردم

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنی علی بن موسی بن جعفر بن أبی جعفر الکمیدانی ومحمّد بن یحیی العطّار، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن الحسین بن سعید، عن ابن أبی عمیر، عن عبد اللّه بن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: شرف المؤمن صلاته باللیل، وعزّه کفّ الأذی عن النّاس»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: شرافت مؤمن به گزاردن نماز در شب و عزت وی به خودداری وی از آزار مردم است».

بیان: در این روایت از عزت و شرف سخن به میان آمده است. تفاوت عزت و شرف در این است که شرافت مربوط به احترام و بزرگی در حضور آسمانیان است و عزت، بزرگی در نزد زمینیان. شرف مؤمن به نماز شب اوست؛ یعنی وی با نماز شب است که در نزد فرشتگان بزرگ و محترم دیده می‌شود؛ چرا که عبادت شبانهٔ او در دید زمینیان نیست، ولی عزت او به این است که آزار وی به کسی نرسد؛ یعنی عزت او میان مردم به بی‌آزاری است و عزت مربوط به ساکنان زمین است. نماز شب در میان نوافل چنان جایگاهی دارد که قضای آن را می‌شود به‌جا آورد. اگر کسی نمی‌تواند یازده رکعت آن را بگزارد یا سه رکعت آن را به ادا بخواند،

  1. شیخ صدوق، خصال، ص ۶٫

(۲۷)

دست‌کم سه رکعت شفع و وتر را قضا نماید. به نظر نگارنده، نماز شب را می‌توان پیش از نماز صبح و تا زمانی که آفتاب طلوع نکرده است به ادا خواند و تا طلوع آفتاب قضا نمی‌شود. نماز شب تأکیدی بر رابطهٔ میان انسان و خداست و شایسته است ترک نشود و بهتر است در صورتی که توان ندارد، به‌جای دو رکعت نماز نافلهٔ صبح، سه رکعت نماز شفع و وتر خوانده شود و بر آن مداومت گردد و در هیچ حالی از انسان ترک نشود.

دومین ویژگی مؤمن خودنگه‌داری وی از آزار دیگران است. این صفت مربوط به رابطه با مردم است. این روایت هم بهترین نوع رابطه با خداوند که مناجات با او در دل تاریکی شب است را خاطرنشان می‌شود و هم بر رابطهٔ نیکو با مردم تأکید دارد و گویی خداوند و مردم از هم جدا نیستند. همان‌گونه که شمار اندکی موفق به انجام نماز شب می‌شوند، افراد اندکی هستند که می‌توانند به دیگران آزار نرسانند و مردم آزاری نداشته باشند و شاید به همین خاطر و به علت پیش گفته شده است که این دو ویژگی کنار هم آمده است. نوع آدمی‌زاد مردم آزاری دارد. کیست که بتواند بگوید من عزیز هستم؛ چون کسی را اذیت نکرده‌ام؛ هم خود را اذیت نکرده‌ام و هم به همسر، فرزندان، پدر، مادر، فامیل، همسایه، دوست، آشنا و بیگانه آزاری نرسانده‌ام نه به زبان و نه با چشم و نه در دل از کسی ناراحت می‌باشم. مردم آزاری دارای مراتب است. برخی با افراد بیرون از خانهٔ خویش به نیکی رفتار می‌کنند اما با همسر و فرزندان خود نمی‌توانند رابطهٔ نیکویی داشته باشند. ترک مردم آزاری عزت و بزرگی می‌آورد و

(۲۸)

انسان را در رتبهٔ «فائزان» قرار می‌دهد و بهتر است در صورتی که نمی‌تواند مردم آزاری را از خود دور نماید دست‌کم در نیت آورد که من نمی‌خواهم کسی را آزار دهم و اگر کسی را اذیت می‌نمایم به سبب اعصاب ناراحت و ضعیف بوده است. ان شاءاللّه خداوند این دو صفت را به ما عطا نماید.

از بدترین موارد مردم‌آزاری بازی با آبروی مردم و هتک حیثیت آنان است. مؤمن دارای حرمت است و شکستن حریم قدسی وی گناه بزرگی است. غیبت که گناه کبیره خوانده شده هتک حرمت مؤمن است. بازگو کردن گناه دیگران هم هتک حرمت است و هم اشاعهٔ فحشا و نقل گناه به توسعهٔ گناه می‌انجامد. تجسس نیز از این رو حرام است. این مهم برای رسانه‌های عمومی و به‌ویژه روزنامه‌ها باید نهادینه گردد و به آنان خاطرنشان شود ریختن آبروی مؤمن حتی اگر گناه‌کار باشد حرام است. نقل گناه دیگران سبب قساوت قلب می‌شود و چنان‌چه این گناه برای فردی عادت شود و همواره حرمت دیگران را پاس ندارد، خداوند حرمت وی در نزد دیگران را نگاه نخواهد داشت. اگر کسی از بدگویی شدن دیگران یا بد گفتن از دیگران؛ هرچند دیگری بد باشد، خشنود می‌گردد به سادیسم روانی و کمبود شخصیت مبتلاست. افراد باوقار، متین و دارای نجابت نه‌تنها هیچ گاه از زمین خوردن و سقوط و شکست دیگران خوشحال نمی‌شوند، بلکه دل‌نگران و ناراحت می‌شوند و کسی که به زمین خوردن دیگران می‌خندد فرد بیماری است و کمبود شخصیت دارد.

(۲۹)

افزون بر این، شخصی که آبروی دیگری را می‌برد به او بده‌کار می‌گردد و کم می‌شود کسی که هتک حرمت شده است دیگری را ببخشد، مگر آن‌که از جوان‌مردان، حقیقت‌مداران و یا از اولیای خدا باشد تا او را ببخشد و حلال نماید.

(۳۰)


روایت « ۴ »

نفی طمع از مردم

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنی علی بن موسی بن جعفر بن أبی جعفر الکمیدانی، عن أحمد بن محمّد، عن أبیه، عن عبد اللّه بن جبلة، عن عبد اللّه ابن سنان، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله لجبرئیل: عظنی، فقال: یا محمّد، عش ما شئت؛ فإنّک میت، وأحبب ما شئت؛ فإنّک مفارقه، واعمل ما شئت؛ فإنّک ملاقیه، شرف المؤمن صلاته باللّیل، وعزّه کفّه عن أعراض النّاس»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به جبرئیل فرمود: مرا پندی ده، جبرئیل به ایشان عرض داشت: ای محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله ، زندگی کن هر آن‌گونه که می‌خواهی؛ چرا که تو خواهی مرد، و دوست بدار هر که را می‌خواهی؛ زیرا از او جدا خواهی شد. هرگونه می‌خواهی عمل نما که تو کردهٔ خود را دیدار خواهی نمود. شرف مؤمن نماز گزاردن او در شب و عزت او خود نگه‌داری وی از اموال مردم است.

بیان: زندگی دنیایی پایان‌پذیر است و چیزی در دنیا ماندگار نیست و همه چیز به سوی جهان برزخ و ابدیت قیامت در حال حرکت است. حرکت دنیویان به سوی آخرت چنان پرشتاب است که نمی‌توان به

  1. پیشین، ص ۷٫

(۳۱)

تسویف و آینده‌سپری دچار شد و چیزی را برای بعد گذاشت؛ زیرا هر چیزی که به آینده وا گذاشته شود در این سیر از دست می‌رود. این سرعت همه را با خود می‌برد و تمامی پدیده‌ها را از هم جدا می‌سازد و کسی با کسی باقی نمی‌ماند. از این رو انسان به گاه مرگ تمامی دوستان را رها می‌سازد و مال، همسر، فرزند و حتی چه بسا علم ـ البته دانش‌هایی که برای به دست آوردن دنیا تحصیل شده ـ از آدمی جدا می‌شود. باید توجه داشت علم فقه و روایت نیز در صورتی که برای مردم باشد، با سرازیر شدن به سوی قبر از جان آدمی رخت بر می‌بندد و با انسان به قیامت برده نمی‌شود. روایت حاضر می‌فرماید آدمی از هر چیز دنیایی جدا می‌شود و آن‌چه که دنیوی باشد قابل انتقال به جهان واپسینی نیست جز کردار آدمی که قرین و هم‌نشین او در قبر، برزخ و قیامت ابدی می‌گردد و انسان با مرگ به دیدار چهرهٔ کردار خود می‌رود. در واقع روایت می‌فرماید هرچه را می‌خواهی دوست داشته باش؛ به این معناست که جز خداوند را نباید دوست داشته باشی؛ چرا که از همه چیز غیر از خداوند جدا می‌شوی و این‌که می‌فرماید هر کاری می‌توانی انجام ده؛ به این معناست که نباید کرداری بد فرجام را پیشه کنی که تاوان آن را از تو خواهند گرفت و از آن محاسبه و بازخواست می‌شوی، بلکه با کردهٔ خود هم‌نشین می‌شوی و بر سر سفرهٔ عمل خود روزی می‌خوری.

ذیل این روایت مشابه روایت پیشین است. در آن روایت فرمود: «شرف المؤمن صلاته باللیل، وعزّه کفّ الأذی عن النّاس» و در این روایت می‌فرماید: «شرف المؤمن صلاته باللّیل، وعزّه کفّه عن أعراض النّاس» که

(۳۲)

طمع نداشتن به مال مردم را سفارش می‌کند و عزت و بزرگواری وی را در آن می‌داند. ما نفی طمع از مردم را مرتبهٔ دوم از مراتب سه‌گانهٔ عرفان عملی قرار داده‌ایم. عارف کسی است که همواره نور حق در سرّ وی پرتو افشان است و چنین کسی جز حق نمی‌بیند و جز به حضرتش رضایت نمی‌دهد، بلکه جز او نیست تا رضایتی را برگزیند. البته، عارف، به حق نیز طمع ندارد و از همهٔ هستی و خود و بلکه حضرت حق نفی طمع نموده است. وی نفی طمع و عشق‌ورزی خود با حق را نیز نمی‌بیند و نفی طمع را نیز نفی نموده و جز عشق لیسیده و در نهایت مخلوط چیزی برای وی نمانده است؛ عشقی که عاشق و عشق و معشوق یکی است و بلکه از چنین وحدتی نیز نباید دم زد و فقط باید خاموش نشست و با دیدهٔ حق، تماشای یار کرد.

(۳۳)

(۳۴)


روایت « ۵ »

دانش‌اندوزی و شکیبایی

«أخبرنا سلیمان بن أحمد بن أیوب اللخمی قال: حدّثنا عبد الوّهاب ابن خراجة قال: حدّثنا أبو کریب قال: حدّثنا علی بن حفص العبسی قال: حدّثنا الحسن بن الحسین العلوی، عن أبیه الحسین بن زید، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه محمّد ابن علی، عن أبیه علی بن الحسین، عن الحسین بن علی، عن علی بن أبی طالب علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : والذی نفسی بیده، ما جمع شی‌ء إلی شی‌ء أفضل من حلم إلی علم»(۱).

ـ حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: به خدایی که جانم در دست اوست سوگند، چیزی با چیزی همراه نشده که برتر از همراهی شکیبایی با دانش باشد.

بیان: راویان این سخن، امام صادق علیه‌السلام به نقل از پدر و اجداد خویش تا حضرت امیرمؤمنان علیهم‌السلام است که اهمیت روایت و بلندی سخن را می‌رساند. خداوند چیزهای فراوانی را با هم همراه کرده ولی چیزی را به خوبی علم و حلم با هم جمع نکرده است. علم و دانش باید با طمأنینه، وقار، صبوری، حوصله و بردباری همراه باشد. تحصیل دانش، کاری اندیشاری است و خستگی فراوانی را برای عالم به همراه دارد؛ به‌ویژه اگر

  1. شیخ صدوق، خصال، ص ۵٫

(۳۵)

بهرهٔ دنیوی آن اندک باشد، در این صورت دانش را باید با شکیبایی همراه نمود تا در شبکهٔ خشونت‌ورزی با دیگران گرفتار نیامد و اعصاب و روانی ناراحت و آزرده نداشت. راه‌کارهای کسب این مهم را باید در جای خود جست.

(۳۶)


روایت « ۶ »

مردم دوستی

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد ابن عیسی، عن أبی عبد اللّه محمّد بن خالد البرقی، عن القاسم بن محمّد الجوهری، عن حبیب الخثعمی، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: أحبّوا للنّاس ما تحبّون لأنفسکم»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: برای مردم دوست بدارید آن‌چه را برای خود دوست می‌دارید.

بیان: باید آموزه‌های اخلاقی و تربیتی را در جان و روح خود نهادینه نمود و با تمرین، این کمالات را در خود به‌وجود آورد. روایت یاد شده می‌فرماید هر آن‌چه برای خود دوست دارید برای مردم دوست داشته باشید و مردم اعم از مؤمنان و غیر آنان هستند و دایره‌ای گسترده دارد. انسان نباید نسبت به هیچ پدیده‌ای در دل رنجشی داشته باشد. واژهٔ «للنّاس» مسلمان، کافر و خوب و بد و کسانی که در زندان به سر می‌برند یا در بیمارستان‌ها بر تخت بیماری خوابیده‌اند را در بر می‌گیرد و تعبیر هم‌پایهٔ فارسی آن «ملت» است. با همهٔ مردم اعم از خانواده، فامیل، آشنا، همسایه اهل مسجد و دیگران باید رابطه‌ای دوستانه داشت و آنان

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۷٫

(۳۷)

را به جای خود گذارد و برای آنان دوست داشت آن‌چه را برای خود مورد پسند و خواهش قرار می‌دهیم. انسان نیازمند محبت دیگران است و اسلام توصیه دارد به یک‌دیگر محبت نمایید. برای نمونه، آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام وقتی که توسط ابن ملجم مضروب شدند و در بالین احتضار قرار گرفتند فرمودند تا کاسهٔ شیر را برای ابن ملجم ببرند و این‌گونه به وی محبت نمودند. ابن ملجم نیز انسان است و انسان به محبت نیاز دارد. درست است که وی مجرم است، اما آدمی که گرفتار شده و خود را در پایان خط می‌بیند یا شکست خورده یا بده‌کار است و طلب‌کاران وی طلب خود را می‌خواهند یا به غربت دچار شده، به محبت نیازمندتر است و دوست دارد، بلکه نیاز شدید دارد کسی به وی محبتی دور از ترحم و صادقانه داشته باشد و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام این‌گونه به وی محبت می‌نمایند. این روایت می‌گوید خود را به‌جای گرفتاران قرار ده و ببین چه انتظاری از دیگران داری، تو نیز با مردم همان‌گونه رفتار نما.

اگر گرفتار زندان یا بیمارستان شوی یا بده‌کار گردی دوست داری اطرافیان تو چگونه تو را دریابند، تو نیز مردم را همان‌گونه دریاب و دل آنان را به دست آر. اگر می‌خواستند طناب دار را به گردن شما آویزان نمایند شما چه حالی داشتی و در آن صورت چنان‌چه ولی دم از شما درگذرد و شما را حلال کند چه حالتی به انسان دست می‌دهد؟ تو نیز همین حال را با کسانی که بر تو خطا کرده‌اند داشته باش و آنان را ببخش و دل آنان را به دست آر یا از کسانی که بر آنان خطا کرده‌ای حلالیت و بخشش بخواه و ناراحتی‌هایی که بر دل آنان وارد کرده‌ای از آنان بزدا. اگر

(۳۸)

بده‌کاری از تو درخواست کمک نمود به شکرانهٔ توان‌گری خود و این‌که این گرفتاری به سراغ تو نیامده است از او دستگیر باش. انسان هرچه برای خود می‌خواهد برای دیگران نیز بخواهد. البته این روایت نسبت به روایتی که پیش‌تر گذشت که می‌فرمود: «إنّا أهل بیت مروءتنا العفو عمّن ظلمنا» بیان نازل‌تری دارد و محبت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نسبت به ابن ملجم را باید در این افق دید. با توجه به این روایت، انسان باید نسبت به دیگر هم‌نوعان خود دل‌نگرانی داشته باشد و او باشد که به سراغ افراد گرفتار برود نه آن‌که وی به انتظار بنشیند تا فردی که به مشکلی گرفتار آمده از او سراغ بگیرد. باید به دل خود مراجعه کرد و آن‌چه دل آدمی برای خود می‌خواهد را برای دیگران نیز بخواهد؛ چرا که دیگران نیز دل دارند و خواسته‌های نفسی و روحی آنان و دغدغه‌هایی که دارند و در چارچوب شریعت است محترم است و باید در رفع مشکلات آنان کوشید و گفت خداوندا، من می‌توانم یکی از این مشکلات را حل کنم و دل بنده‌ای را به دست آورم، بنده‌ای که دوست دارد به او محبت و احترام شود، پس من هم او را دوست و گرامی می‌دارم و این‌گونه به او احترام می‌گذارم و می‌دانم که تو در دل بندگانت هستی و به دست آوردن دل آنان، به دست آوردن توست.

این روایات ملکوتی را نه آویزهٔ گوش بلکه باید آویزهٔ دل قرار داد تا روح و روانی صافی و پر از صفا را برای انسان به ارمغان آورد.

باید دانست ما شیعیان ایرانی و به صورت کلی هر ایرانی که از خاک ولایت‌مدار ایران برخاسته است بسیار دل نازک می‌باشیم. اگر کسی دل ما

(۳۹)

را به دست آورد چنان‌چه سر ما را هم بشکند بر او خرده‌ای نمی‌گیریم اما چنان‌چه کسی دل ما را برنجاند، در صورتی که تاج پادشاهی بر سر ما قرار دهد به این راحتی از او راضی نمی‌شویم. دل به دست آوردن برای ما ایرانیان بسیار مهم است. ایرانیان اهل دل هستند. آنان بسیار عاطفی می‌باشند و نجات آنان از بحران‌های سخت سیاسی و مشکلاتی که ابرقدرت‌ها برای آنان به‌وجود می‌آورند برای آن است که ایرانی محبت‌مدار با پیشامد بحران به چیزی جز کمک به هم‌وطن خود نمی‌اندیشد. دل ایرانیان همیشه تازه و همواره زنده است. آنان دلی چون آینه صاف و شفاف دارند و آنان هستند که می‌توانند بر روی دل خود بایستند و خواسته‌های نفسی آنان را نادیده بگیرند و به خواسته‌های دل دیگران توجه نمایند. آنان دل و جگر یک‌دیگر را نمی‌خورند بلکه دل و جگر به هم تعارف می‌کنند. این روایت می‌فرماید برای شناخت مردم و به دست آوردن جامعه‌شناسی مردم به دل خود مراجعه کن و آن‌چه خواستهٔ دل تو هست خواستهٔ دل آنان نیز هست. اگر می‌بیند چیزی برای او خوشامد است، خوشامد خود را با دیگران تقسیم نماید و آنان را میهمان شادی خود سازد. چنین نباشد که فن‌آوری‌های روز، ما را فردگرا، انزوایی و از هم بریده سازد. کسی که می‌تواند نماز غفیله را بخواند، آن را بلند بخواند تا دیگری که خواندن آن را نمی‌داند بتواند با وی همراه شود. شکوه صلوات بر محمد و آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز در جمعیت و همراهی است که خود را ظاهر می‌سازد. از چهار سالگی خود به یاد دارم که در مسجد محل ما فردی به نام مشهدی کدخدا بود که نماز غفیله را چنان با معنویت

(۴۰)

و زیبا برای دیگران می‌خواند که دل ما برای آن ضعف می‌رفت و ندای: «وَذَا النُّونِ إِذْ ذَهَبَ مُغَاضِبا فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَیهِ فَنَادَی فِی الظُّلُمَاتِ أَنْ لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنْتَ، سُبْحَانَک إِنِّی کنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ» وی را گویی ملکی است که می‌خواند! خدا او را رحمت کند. معنویت اذان مسجد و تعقیبات را باید مسلمانان با همراهی هم ایجاد کنند و چنین نباشد که با نبود مؤذن کسی برای اذان گفتن نباشد. شایسته است تعقیب نماز اگرچه به دعایی کوتاه، خوانده شود. مؤمنان باید صدای خود را بلند کنند و با هم هم‌صدا شوند. چنین نباشد که رادیو برای ما اذان بگوید و تلویزیون قرآن بخواند! یا متأسفانه به گاه تشییع جنازه تنها یک نفر ندای «اللّه اکبر» و تهلیل سر دهد و دیگران به تماشا نشینند و با او همراهی نداشته باشند. از زمانی که بزرگ‌ترها صدای خود را به اذان و قرائت قرآن کریم بلند نمی‌کنند و تنها به اذان و قرائت قرآن کریم از رادیو یا تلویزیون بسنده می‌نمایند یا برخی تنها آوازها و آهنگ‌های آن را می‌شنوند، کوچک‌ترها و گاه عالمان دینی برای انجام مراسم دعا حیا می‌کنند و خجالت می‌کشند؛ در حالی که انجام آن در منزل سبب می‌شود تا فرد در مسجد از انجام آن خجالت نکشد. خود انسان باید اذان بگوید، دعا بخواند و آن را هم گاه با صدایی رسا بخواند. دعای ماه رجب و شعبان و دعاهای ماه رمضان یا تعقیبات را شایسته است گروهی و با یک صدا، هماهنگ و همدل خواند.

هم‌چنین شایسته است بعد از نماز از خداوند خواست اهل مسجد را به خاطر وی و او را به خاطر آنان مورد آمرزش قرار دهد و هر کدام که گناهی دارند به آبروی دیگری از آن درگذرد و هر یک از مؤمنان، دیگری را

(۴۱)

سبب و واسطهٔ آمرزش گناهان خود قرار دهد. افزون بر آن، همه با هم نماز غفیله را بخوانند. البته نمازهای مستحبی را نمی‌توان به جماعت خواند اما چنین نیست که نتوان آن را به وحدت و همدلی گزارد. نباید نماز و دعا را ترک نمود وگرنه اگر کسی آن را به طور کلی برای چند روز ترک نماید همانند طفل دبستانی می‌شود که چند روزی به مدرسه نرفته و برای او سخت است دوباره به مدرسه رود و مشغول تکلیف و تحصیل گردد. مساجد باید تمیز باشد و امکانات آن کمبودی نداشته باشد تا روح نمازگزاران را کسل و خسته ننماید و آنان را به قساوت قلب دچار ننماید . قساوت به معنای سفتی است. اگر مقداری گوشت را در چایی بگذارید همانند جگر شتر که از گوشت آن سفت‌تر است سفت می‌شود اما اگر آن را در پیاز بگذارید نرم می‌شود. دل اگر سفت و سخت شود و قساوت پیدا کند دیگر دل نیست. آن‌چه به آدمی ارزش می‌دهد دل اوست که برای آن نمی‌توان قیمتی قرار داد. دل اگر قساوت پیدا کند فقط تکه گوشت است. کسانی که به منابع وحی و دانش نزدیک‌ترند در خطر قساوت بیش‌تری هستند. در روایت است: «خدّامنا و قوامنا شرار خلق اللّه»(۱)؛ بدترین مردم کسانی هستند که به ما نزدیک‌ترند و برای ما کار می‌کنند. همان‌طور که اگر کسی زعفران، گردو، خرما یا گلاب بسیاری بخورد دیوانه می‌شود، برخلاف پیاز که می‌شود از آن بیش‌تر استفاده کرد، قرائت قرآن کریم، رفتن به مسجد و اشتغال به تحصیل علم دینی و انس با روایات نیز مانند

  1. بحارالأنوار، ج ۵۱، تحقیق: بهبودی، مؤسسة‌الوفاء بیروت، ص ۳۴۳٫

(۴۲)

استفادهٔ فراوان از این مواد می‌ماند و دل را به قساوت می‌کشاند و به‌گونه‌ای می‌شود که: «أبدانهم مجتمعة وقلوبهم متشتتة»؛ کنار هم می‌نشینند اما دل‌هایشان با هم نیست. شما به جمعیت مسجد که نگاه کنید، جوان‌ها کم‌تر دیده می‌شوند و این به این معناست که بچه‌های شما به دنبالتان نیامده‌اند که بی‌اعتقادی آنان به راه شما را می‌رساند. حل این مشکل به آسیب‌شناسی و کشف ریشه‌ها نیاز دارد وگرنه اشتغال به عبادت بدون تفکر و بدون دست‌گیری از جوانان خودخواهی است و خاصیتی ندارد جز اضافه شدن بر مشکلات و بحرانی شدن اوضاع، به‌گونه‌ای که ما در پی اصلاح دنیای خود به جمکران می‌رویم و نه برای عرض ارادت و اظهار سلام و محبت. وقتی به مسجد می‌آییم بگوییم خدایا برای زیارت تو به خانه‌ات آمده‌ایم و نه برای درخواست چیزی. مسجدها را نباید به گدایی آلوده کرد و آن را معبری برای اخاذی قرار داد. مسجد باید برای مؤمنان ایجاد آرامش نماید. تا آدمی دستش به خودش می‌رسد باید فکری به حال خود کرد که اگر مرگ دامن‌گیر آدمی شود، دیگر از او کاری بر نمی‌آید.

(۴۳)

(۴۴)


روایت « ۷ »

ترس از اشرار

«حدّثنا محمّدبن الحسن بن أحمد بن الولید رحمه اللّه قال: حدّثنا محمّد بن الحسن الصفّار، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن بکر بن صالح، عن الحسن بن علی، عن عبد اللّه قال: حدّثنی الحسین بن یزید النوفلی، عن إسماعیل بن أبی زیاد، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن آبائه، عن علی علیهم‌السلام ، عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله أنّه قال: ألا إنّ شرار أمّتی الذین یکرمون مخافة شرّهم، ألا ومن أکرمه النّاس اتّقاء شرّه فلیس منّی» (۱).

ـ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: آگاه باشید همانا بدترین افراد امت من کسانی هستند که به سبب ترس از شرارت‌های آنان تکریم می‌شوند. همانا کسی که مردم او را به سبب دوری و ایمنی از شرارت وی گرامی می‌دارند از من نیست.

این روایت همانند دیگر کلمات حضرات معصومین علیهم‌السلام محتوایی بسیار سنگین دارد و درک ژرفای آن قابل فهم نیست. در مدت چهارده قرن گذشته تلاش درخوری برای فهم روایات صورت نگرفته است.

بیان: روایت یاد شده می‌فرماید: بدترین امت من و شرورترین آنان کسانی هستند که مردم از ترس به آنان احترام می‌گذارند و مردم از آنان

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۱۴٫

(۴۵)

ترس دارند. گروهی که از من نیستند؛ به این معنا که آنان مسلمانی نیستند که من آنان را به مسلمانی بپذیرم. رفتار کسی که دیگران را به محافظه‌کاری و ملاحظه از وی می‌کشاند چنین عاقبتی دارد. کسی که دیگران دوستش ندارند و به سبب ترسی که از او دارند یا کاری که انجام آن به وی وابسته است و به او گرفتار شده‌اند به وی احترام می‌نمایند. افرادی بی‌آبرو، زورگو یا سرمایه‌داران متنفذ می‌توانند در این گروه جای بگیرند. مسلمان باید به‌گونه‌ای با دیگر هم‌کیشان و پیروان دیگر ادیان و تمامی مردم رفتار نماید که مردم او را به صورت واقعی دوست بدارند وگرنه از جرگهٔ مسلمانی خارج است. مردی که همسر و فرزندان وی از او ترس دارند نیز در این گروه قرار دارد. معلمی که ترس را در وجود شاگردان می‌ریزد و دانش‌آموزان او را از سر ترس احترام می‌کنند نیز همین‌طور است. کارگزاران دولتی و مسؤولان یا رئیسان و کارفرمایانی که با کارگران در ارتباط هستند و دیگران از آنان ترس دارند از افراد این مجموعه‌اند. جبروت عالمان دینی نیز نباید مردم را به ترس اندازد و او باید خاک نشین باشد و به سادگی با مردم نشست و برخاست داشته باشد تا هر کس بتواند به‌راحتی پاسخ مسایل دینی خود را از او بخواهد. این عنوان شامل هر مسلمانی می‌شود که از یک‌دیگر ترس دارند و برای نمونه، تعقیبات نماز را بلند نمی‌خوانند به این احتمال که در صورت اشتباه، دیگران به وی نخندند. هر مسلمانی اگر مسلمان است نباید از دیگر مسلمانان اگر مسلمان باشند ترسی داشته باشد. متأسفانه برخی از مسلمانان افتخار می‌کنند که از او حساب می‌برند یا دیگران از او ترس دارند غافل از این‌که

(۴۶)

وی از میدان دین‌مداری بیرون رفته است و از: «شرار أمّتی» گردیده است. شاید این روایت در مقام این معناست که در این امت شرور فراوان است و چنین نیست که شری در آن نیست. انسان باید به خداوند پناه برد از این‌که جبروت معنوی، زور، مال، قدرت، عنوان یا مقام وی کسی را به ترس اندازد.

عالمان دینی باید پناهگاه مردم باشند و شرار امت از آنان احساس امنیت و آرامش یابند و برای توبه به آنان پناه آورند. در گذشته عالمان دینی چنان می‌زیستند که گاه خطاکاران و خطرناک‌ترین افراد مشکلات پنهانی و گناهان خود را با آنان در میان می‌گذاشتند و راهنمایی می‌خواستند. خانهٔ عالم باید مانند بیمارستانی مأوای مردم باشد و حتی مردم بدکردار و بیمار به وی مراجعه داشته باشند نه آن‌که آنان از او ترس داشته باشند. خداوند عاقبت همهٔ ما را به خیر ختم نماید. ان‌شاء اللّه.

(۴۷)

(۴۸)


روایت « ۸ »

سلام

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن إبراهیم بن هاشم، عن الحسین بن یزید النوفلی، عن إسماعیل بن أبی زیاد، عن أبی عبد اللّه، عن آبائه علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : من بدء بالکلام قبل السّلام فلا تجیبوه، وقال صلی‌الله‌علیه‌وآله : لا تدع إلی طعامک أحدا حتّی یسلّم»(۱).

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: کسی که پیش از سلام گفتن، سخن آغاز می‌کند پاسخش را ندهید. و نیز می‌فرماید: کسی را به غذای خود دعوت ننمایید تا این‌که سلام دهد.

بیان: تعبیر حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در مورد ترک سلام بیانی تند و غیر عادی است که اهمیت و جایگاه سلام و حسن رابطه با مردم را می‌رساند. حضرت می‌فرماید چنان‌چه کسی برای شما سخنی گفت یا از شما پرسشی داشت اما سخن خود را با سلام شروع نکرد، به او اعتنایی ننمایید و پاسخ او را ندهید. سلام اذن دخول سخن است و کلام یک مؤمن با آن همراه است. کسی که می‌خواهد با دیگری سخن گوید ابتدا باید از او اذن بگیرد و سلام عهده‌دار این مهم است. آن که می‌خواهد وارد حریم دیگران شود باید اذن داشته باشد. مؤمن شرافت و عزت دارد و

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۱۹٫

(۴۹)

این‌گونه نیست که بتوان بدون اذن وی به حریم او وارد شد. درست است که ندادن پاسخ کسی که با ادب وارد شده و اذن گرفته بی‌اعتنایی به مسلمانی است و گناه شمرده می‌شود اما به چنین شخصی که آداب نمی‌داند می‌توان بی‌اعتنا شد. ورود مسلمان بر مسلمان با سلام است و تا سلام مسلمان به مسلمان نباشد نمی‌توان با دیگری آغاز سخن داد. مسلمان در هر پست و مقام و در هر موقعیتی که باشد باید به فرودست یا فرادست خود سلام نماید وگرنه چنان‌چه بدون سلام شروع به کلام کند، حتی اگر برترین مقام سیاسی یا دینی باشد، می‌توان به وی بی‌اعتنا شد و او را نادیده گرفت.

برای نمونه، کاسبی که مشغول کسب و کار است نمی‌تواند به هر کسی که از راه می‌رسد سلام کند چون وی کار و کاسبی دارد اما مشتریان که یکی یکی وارد می‌شوند می‌توانند به وی سلام کنند. روایت مورد عاقلانهٔ سلام را می‌گوید و می‌فرماید برای نمونه، چنین کاسبی می‌تواند به مشتریانی که سلام نمی‌دهند بی‌اعتنا باشد؛ چرا که در واقع او فروترین ادب مسلمانی و تربیت دینی را رعایت نکرده و در نتیجه چون دین‌مداری خود را اعلان نداشته است به برادر دینی خود قابل ارتباط نیست و کد و گرایی نداده است تا بتوان با وی ارتباط اجتماعی داشت و چون کدی ارایه نداده و ارتباطی برقرار نشده است شما نمی‌توانید پاسخ او را بدهید. مؤمن محترم است و برای ورود به وی باید اذن دخول داشت و اذن دخول برای وارد شدن به حریم مؤمن سلام است. کسی که سخن خود را با سلام شروع نمی‌کند پایین‌ترین مرتبهٔ تربیت یک مسلمان را ندارد.

(۵۰)

سلام کردن برای شناخت صفات روانی نیز کاربرد دارد. اگر کسی از سلام دادن به دیگران خشنود می‌گردد تکبری در وی نیست و وی از افراد متواضع و از گروه A+ شناخته می‌شود، اما اگر کسی از این‌که دیگران به وی سلام می‌کنند لذت می‌برد و از این‌که به دیگران سلام دهد خوشایندی ندارد وی فردی متکبر است. سلام تست روان‌شناسی برای به دست آوردن میزان تکبر و تواضع است. سلام دادن به کسانی که شغل ثابتی دارند آسان‌تر است تا کسانی که همانند رانندهٔ تاکسی جابه‌جا می‌شوند، از این رو باید سعی نمود به چنین افرادی که در شهر حرکت دارند و با افراد گوناگون مواجه می‌شوند سلام نمود. رانندهٔ مسلمان به امنیت در روابط اجتماعی و محبت نیاز دارد و سلام دادن به وی این حس را در او به وجود می‌آورد. متأسفانه، سلام دادن در فیلم‌های سینمایی کم‌تر نمایش داده می‌شود که با فرهنگ دینی و ادب اجتماعی ما ایرانیان منافات دارد.

(۵۱)

(۵۲)


روایت « ۹ »

دست دادن

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن حمّاد بن عیسی، عن محمّد بن أبی عمیر، عن الحسین بن المختار، عن أبی عبیدة الحذاء قال: قال أبو جعفر علیه‌السلام : إنّ المؤمن إذا صافح المؤمن تفرّقا عن غیر ذنب»(۱).

ـ امام باقر علیه‌السلام می‌فرماید: چون مؤمنی با مؤمنی دیگر دست دهد، در حالی دست خود را از هم جدا می‌کنند که گناهی برای هیچ یک از آنان نیست.

بیان: این روایت بیان گوارایی در رابطه با ویژگی مؤمنان است و آن این‌که مؤمن چنین ویژگی را دارد که وقتی به او احترام گذاشته شود و در رابطهٔ اجتماعی با او به نیکی رفتار شود و با او دست داده شود، گناه آنان فرو می‌ریزد و رحمت خداوند آنان را در خود غرقه می‌سازد. مصافحه با مؤمن چنین اثر وضعی دارد و متأسفانه به این مسأله کم‌تر اهمیت داده می‌شود. مؤمنی که به مؤمنی دیگر دست دهد، چون آهنگ جدا ساختن دست خود را نماید گناهی برای وی باقی نمی‌ماند. این اثر وضعی برای نافله و عبادتی نیست. مسلمانی که وارد مسجد، مجلس،

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۲۱٫

(۵۳)

هیأت یا محیط کار خود می‌شود باید از گناهان خود پاک شود و این مهم با دست دادن به برادر دینی ممکن می‌گردد. دست دادن به برادر دینی حب و صفا می‌آورد و سبب محبت مؤمنان به یک‌دیگر می‌شود. وقتی دو نفر مؤمن به هم دست می‌دهند چون با هم اجتماع کرده‌اند دست خداوند با آنان خواهد بود. در روایتی از اهل سنت آمده است: «حدّثنا یحیی بن موسی، حدّثنا عبد الرزّاق، أخبرنا إبراهیم بن میمون عن ابن طاووس عن أبیه عن ابن عباس قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : ید اللّه مع الجماعة»(۱).

دست خدا با گروه‌هاست. در واقع چون دست خداوند با آنان است، این دو مؤمن پاک می‌شوند وگرنه دو نفر که بی‌گناه نمی‌باشند نمی‌توانند فردی دارای گناه را پاک کنند و سبب پاکی دیگران شوند، بلکه این دست پاک خداوند است که برای آنان طهارت و پاکی می‌آورد گویا که توبه کرده‌اند و دست مثبت خداوند است که این دو قطب منفی را به پاکی سوق می‌دهد.

معانقه و به آغوش گرفتن فرد مؤمن صفایی بیش از مصافحه و دست دادن دارد. معانقه برخورد عنق‌هاست و کسی را می‌گویند بد عنق است که با دیگران هماهنگ و هم‌آوا نیست. خداوند اراده کرده است بندگان خود را این‌گونه به صفا و پاکی برساند و نباید خود را از این دریای مهر و کرم خداوندی که بهانه‌ای برای نیل به خیرات است محروم ساخت. امتنان خداوند این‌گونه است و ثواب دست دادن و معانقه از پاداش‌های

  1. ترمذی، سنن الترمذی، ج ۳، ص ۳۱۶٫

(۵۴)

امتنانی است. بد عنق و محروم کسی است که با دیگران مصافحه ندارد و دستش را به طرف کسی دراز نمی‌کند. قرار گرفتن دست در دست مؤمنی دیگر صفا ایجاد می‌نماید و شکوفهٔ محبت به بار می‌نشاند. دست از نظر روان‌شناسی با قلب رابطه‌ای مستقیم دارد و آن‌چه از دست بر می‌آید از قلب رسیده است. اتصال دو دست در واقع پیوند قلب‌ها و یکی شدن آن است. خداوند توفیق دهد قدر امتنان‌های الهی و ثواب‌های بی‌زحمتی را که برای بندگانش گذاشته است بدانیم چون روزی می‌رسد که برای یک ثواب درمانده و نیازمند می‌شویم! مگر آن‌که به قیامت و آخرت شک داشته باشیم.

(۵۵)

(۵۶)


روایت « ۱۰ »

تشیع؛ آیین محبت و ولایت

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا علی بن إبراهیم، عن أبیه، عن ابن أبی عمیر، عن محمّد بن حمران، عن خیثمة قال: قال لی أبو جعفر علیه‌السلام : تزاوروا فی بیوتکم؛ فإنّ ذلک حیاة لأمرنا، رحم اللّه عبدا أحیا أمرنا»(۱).

ـ خیثمه گوید: امام باقر علیه‌السلام به من فرمود: شما شیعیان هم‌دیگر را در خانه‌های خود دیدار نمایید و به زیارت یک‌دیگر روید؛ چرا که این کار زنده شدن و تازگی و شکوفایی امر ولایت ما را در پی دارد. خداوند بر بنده‌ای که امر ولایت ما را زنده بدارد رحم آورد.

بیان: روایت حاضر بیان بسیار مهمی است که مرام‌شناسی شیعه و مرام داری شیعیان را خاطرنشان می‌شود. حضرت علیه‌السلام می‌فرماید شیعه چنین مرامی دارد که به دیدار شیعه‌ای دیگر می‌رود و او را زیارت می‌کند؛ همان‌طور که به زیارت آقا امام رضا علیه‌السلام و زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام می‌رود. زیارت مؤمن نباید به دیدار در محل کار، خیابان یا مسجد بسنده شود، بلکه باید در خانه‌های آنان صورت بگیرد که این کار روح ولایت را در شیعیان زنده می‌کند و به تقویت روحیهٔ ولایت‌مداری می‌انجامد. مراد از «أمر» همان ولایت است و کسی که چنین نماید مشمول دعای

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۲۲٫

(۵۷)

امام علیه‌السلام قرار می‌گیرد. اما آن‌چه در این روایت حایز اهمیت است این است که امام علیه‌السلام می‌فرماید به خانه‌های یک‌دیگر بروید.

ممکن است این روایت مربوط به زمان تقیه، غربت و پنهانی شیعیان باشد که آنان نمی‌توانستند بیرون از منزل و در کوچه و بازار خود را به هم‌دیگر معرفی کنند و شاید این‌که امام علیه‌السلام امر می‌نماید به خانه‌های هم‌دیگر بروید برای آن است که شیعیان یک‌دیگر و دوست و دشمن خود را بشناسند.

هم‌چنین شاید معنایی بالاتر در نظر باشد و آن این‌که شیعیان باید از وضعیت و چگونگی زندگی یک‌دیگر آگاه باشند و در رفع مشکلات و گرفتاری‌ها و نیز در شادی‌ها با هم شریک شوند. رفتن به منزل دیگری مصداق این مثل است که می‌گوید: «نگاه به رنگم کن احوال دلم را بپرس». دید و بازدید مؤمن در بیرون از منزل چنین آگاهی را به دست نمی‌دهد و عبور از ظاهر مؤمن که فردی خودنگه‌دار است برای به دست آوردن واقعیت زندگی وی مشکل است اما با ورود به منزل وی می‌توان چگونگی و سطح مشکلات زندگی او را فهمید. وقتی انسان وارد خانهٔ دیگری می‌شود چون انس پیدا می‌کند و در واقع مأمن یک‌دیگر می‌شوند و با هم نسبت پیدا می‌کنند و به هم‌دیگر جهت می‌دهند و از هم جهت می‌گیرند، حق به گردن وی می‌آید.

باید دید فرهنگ رایج امروز با آموزه‌های چنین روایاتی هماهنگ است یا خیر؟ در این روایت نیامده است از برادر مؤمن خود با شربت، شیرینی، میوه و چای پذیرایی کنید و تنها اصل دیدار را خواسته است. رفتن به

(۵۸)

خانهٔ دیگران نباید بسان نازل شدن بلا و مصیبت هزینه‌آور باشد و فرهنگ استکباری در آن ریشه بدواند. پیش از این گذشت مؤمن نباید باعث اذیت و آزار کسی شود و در این روایت تنها رفت و آمد مؤمنان با یک‌دیگر مورد نظر است. فرهنگ استکباری پذیرایی باعث شده ما از هم بیگانه، دور و از هم بریده شویم. خانهٔ مؤمن کافه، قهوه خانه، میدان بار، شیرینی فروشی یا رستوران نیست و چه بدتر آن‌که این خانهٔ مقدس به ریاخانه یا مکانی برای چشم و هم چشم بازی تبدیل شود و مؤمن بخواهد شخصیت خود را با میوه‌ها و غذا و با استکان‌های دسته‌دار یا بی‌دسته و بشقاب‌های چینی و کریستال به نمایش بگذارد که در این صورت رفتن به چنین میهمانی‌هایی، زنده کردن روحیهٔ طاغوتی و استکبار است و نه احیای امر ولایت. مؤمن باید برای زیارت به خانهٔ مؤمنی دیگر رود و نه برای کار یا کاسبی. رفت و آمدها نباید دنیایی و نیز استکباری و طاغوتی باشد و شایسته نیست تنها با کسی ارتباط داشت که منفعت و خاصیتی دارد و اصالت سودجویی و بهره‌طلبی سبب ارتباط با دیگری باشد که رفتن به خانهٔ دیگری با چنین نیتی بسان رفتن به بازار است و نه زیارت مؤمن. دیدار شیعیان با یک‌دیگر باید بر اساس اصل بی طمعی قرار گیرد. وی باید قصد قربت نماید و همان‌طور که به زیارت امام رضا علیه‌السلام یا به زیارت اهل قبور می‌رود، به دیدار مؤمنی رود و دقایقی در خدمت او باشد و با سلامی و محبتی از او دل‌جویی نماید و به او ابراز محبت کند بدون آن‌که توقع پذیرایی داشته باشد و پذیرایی نشدن را بی‌حرمتی به خود نداند. در چنین رفت و آمد مبارکی نباید جایی برای غیبت یا تهمت

(۵۹)

باشد، بلکه احوال پرسی و تفسیر آیه یا نقل روایت یا آموزش مسألهٔ دینی یا علمی به هم‌دیگر باید در آن برجسته باشد. زیارت و دیدار نیز باید دو طرفه باشد. در این روایت تعبیر: «تزاوروا» آمده که چون از باب مفاعله است بر دو طرفی بودن این دیدار تأکید دارد. هم کوچک‌تر باید بزرگ‌تر را دیدار نماید و هم بزرگ‌تر نباید از دیدار کوچک‌تر غفلت ورزد و همه به قصد زیارت مؤمن به خانه‌های هم روند تا هم یک‌دیگر را بشناسند و هم از مشکلات یک‌دیگر و شادی‌های آنان باخبر شوند و هم با هم‌دیگر انس پیدا کنند. همسایه‌ای که دیگران از او خبری ندارند و رابطهٔ اجتماعی وی ضعیف است چنان‌چه از دنیا رود، کسی نیست تابوت او را بلند کند؛ در حالی که مؤمنان باید در محیطی دوستانه و آشنای به هم زندگی نمایند. همسایگان با صرف نظر از موقعیت شغلی که دارند باید با هم دید و بازدید داشته باشند و تنها دقایقی با هم نشست و برخاست نمایند. مؤمن باید قصد کند دقایقی مؤمنی را زیارت کند و برود بدون آن‌که چیزی بخواهد و فقط چنین نماید که چون همسایهٔ ما فردی مؤمن و مسلمان است به زیارت او آمده‌ام. بهتر است این سنت به‌ویژه در ماه شعبان و رمضان احیا گردد. البته افطاری ماه رمضان نباید به استکبار آلوده گردد و مؤمنان باید در فکر همسر و بچه‌های مؤمنی دیگر نیز باشند و سطح پذیرایی را چنان بالا نگیرند که مؤمنی ضعیف نتواند آنان را با آن سطح به خانهٔ خود دعوت نماید. غنا و فقر نباید خود را در سفره و میهمانی نشان دهد. در حال حاضر چون رفت و آمدها کم شده است اگر کسی به کسی حتی تلفن نماید گفته می‌شود او باید کاری و مشکلی داشته باشد که

(۶۰)

از من سراغ می‌گیرد یا ریگی در کفش اوست و چنین تماس یا رفت و آمدی مؤمنانه نیست و نمی‌شود از آن قصد زیارت مؤمن کرد. معاشرت باید به الفت و انس بینجامد و نه به کلفت، زحمت، اذیت و آزار.

حضرت امام باقر علیه‌السلام دیدار و زیارت مؤمن را با احیای ولایت پیوند می‌دهند و می‌فرمایند با هم‌دیگر دیدار داشته باشید؛ «فإنّ ذلک حیاة لأمرنا» که این کار زنده ساختن و شکوفا نمودن رشتهٔ ولایت اهل بیت علیهم‌السلام را در پی دارد. باید دانست مراد از «امر»، صرف محبت به خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام نیست، بلکه مقصود از آن ولایت و معرفت به مقام صاحبان ولایت علیهم‌السلام است. محبت امری قلبی وابسته به معرفت است. امر ولایت، احکام، خصوصیات، مبانی، قواعد، اوامر، نواهی و ظاهر و باطنی دارد که معرفت به آن سبب پیدایش این حقیقت می‌گردد. حصول چنین معرفتی به صورت عادی به مذاکره، مباحثه، تحلیل و تحصیل نیاز دارد. شیعیان و به‌ویژه ایرانیان در محبت به صاحبان ولایت همواره پیشرو بوده‌اند و عاشقان ولایت بسیارند و همواره سر و جان خویش و تمام هستی خود را بر آن گذاشته‌اند. شهیدان انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس گواه خوبی بر این ادعاست. عظمت و بزرگی جبهه‌ها به ولایت و به عشق صاحب ولایت حضرت امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) بود اما متأسفانه معرفت به مقام و فصل نوری و نورانیت حضرات معصومین علیهم‌السلام و صاحبان ولایت ضعیف است. محبت به ولایت پشتوانهٔ معرفتی عمیق و ژرف ندارد و آگاهی و علم شیعیان نسبت به

(۶۱)

حقایق ولایت بسیار اندک است. آموزه‌های ولایی توسط متولیان دینی آموزش داده نمی‌شود در حالی که این روایت با توصیه به دیدار مؤمن و مذاکره در این باب بر آموزشی نمودن آن سفارش نموده است. مجالس اهل بیت علیهم‌السلام به مداحی و مدیحه‌سرایی و مرثیه‌خوانی و آواز می‌گذرد و منابر نیز که چه بسا از داستان یا فکاهی تجاوز نمی‌کند و عالمان حقیقی که دانش ولایت داشته باشند کم‌تر بر روی منابر دیده می‌شوند. متأسفانه معرفت به ولایت در قم غریب‌تر از شهرهای دیگر است و این شهر بیش‌تر به ظواهر دینی بسنده می‌کند تا به حقایق باطنی و عمده‌ترین دلیل آن هم این است که عالمان ولایت‌مدار کم‌تر با مردم این شهر هم‌نشین می‌شوند و مردم این شهر بیش‌تر با منبریان و مداحان در ارتباط هستند. معرفت به ولایت امری بسیار سنگین و پیچیده است و قواعد خود را دارد و این عالمان مجتهد و محقق و دانشمند در این بحث هستند که باید در رواج اندیشه‌های ولوی بکوشند؛ همان‌گونه که در این روایت آمده است باید به منزل چنین عالمانی رفت و آمد داشت و آنان نیز با مردم ارتباط نزدیک و دوستانه داشته باشند. حضرت علیه‌السلام می‌فرماید: «تزاوروا فی بیوتکم». باید دانست روایات بسیاری در باب ولایت وجود دارد که برخی از آن در کتاب شریف: «بصائر الدرجات» آمده است. متأسفانه این کتاب که نیازمند شرح و تبیین است شرحی به خود ندیده و این کتاب می‌تواند متنی مناسب برای مذاکرهٔ مباحث مربوط به ولایت باشد. باید دانست روایات اهل بیت علیهم‌السلام توسط شاگردان ایشان و مردمی که در درس آنان حاضر می‌شده‌اند برای دیگران نقل شده و مردمی که امکاناتی برای نشر

(۶۲)

نداشتند آن را به‌سختی به دیگران می‌رساندند و با دید و بازدید و مذاکره و مباحثه به ترویج معارفی می‌پرداختند که آن را از امامان علیهم‌السلام می‌شنیدند. «ولایت» یک دانش است و معرفت به ولایت امری آموزشی و تحصیلی است. البته فرایند تحقق معرفت در وجود آدمی نیازمند بحث‌های فلسفی است که طرح آن مناسب این کتاب نیست.

حضرت در پایان سخن چنین دعا می‌فرماید: «رحم اللّه عبدا أحیا أمرنا»؛ خداوند رحمت نماید کسی را که امر ما را زنده کند. می‌تواند معنای این فراز چنین باشد که محل تجمع و مجالس و نشست‌های خود مانند مسجد و همایش‌های علمی و دید و بازدیدها را با «دانش ولایت» همراه سازید و چنین نباشد که به نماز و دعایی بسنده کنید و از روایات اهل ولایت و اهل بیت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و آل اللّه علیهم‌السلام نیز سخن گویید. در ضمن نباید چنین باشد که یکی سخن گوید و دیگران تنها شنونده باشند بلکه همان‌گونه که این روایت می‌فرماید باید مذاکره باشد و سخن گفتن به‌گونه‌ای دو طرفه باشد و تمامی حاضران در این باب به رایزنی بپردازند و اشکال و نقد نیز طرح گردد. مسجد باید مرکز علم و به‌ویژه محل آموزش «دانش ولایت» باشد. اهل معرفت لازم است در این عصر بر ترویج معرفت ولایی و بیان اصول و قواعد ولایت اهتمام ورزند و «دانش ولایت» را نخست سامان دهند و اصول و قواعد آن را پایه‌ریزی نمایند و به آن نظام دهند و سپس بر آموزشی ساختن و ترویج آن همت گمارند. باید دانست امر ولایت بسیار پیچیده و سنگین است و تبیین و بیان مسایل این دانش آسان نیست. هم‌چنین آموزشی ساختن این دانش در توان

(۶۳)

همهٔ عالمان دینی نیست و تنها برخی از آنان هستند که می‌توانند به این دانش دست یابند و آن را با تنزیل فراوان برای دیگران بیان نمایند. برای فرا گرفتن این دانش باید به کارشناسان و ارباب معرفت ولایی مراجعه داشت و چنین نیست که هر عالم دینی هرچند در فقه و اصول به اجتهاد رسیده باشد، توان تحقیق و فهم روایات این میدان سهمگین را داشته باشد. مسألهٔ ولایت امری نیست که بتوان آن را از عموم افراد یا افراد مشهور در هر رشتهٔ علمی و اجتماعی و اصحاب فنون یا منبریانی که در باب ولایت به اجتهاد نرسیده‌اند آموخت یا از آنان در این رابطه نظر خواست. متأسفانه، رسانهٔ ملی در هر کاری و حتی در امور ورزشی به سراغ متخصصان آن فن می‌رود اما به دانش‌های دینی که می‌رسد از افرادی ضعیف بهره می‌برد و به هزار و یک دلیل و بهانه به سراغ عالمان حقیقی نمی‌رود و این افراد ضعیف چهرهٔ روحانیت در میان مردم را عامی جلوه می‌دهند. دانش ولایت به مراتب سنگین‌تر از فیزیک، شیمی و فلسفه است و امید است خانه‌های خداوند؛ یعنی مساجد جایگاه ترویج احادیث مربوط به ولایت و معارف این حوزه باشد و همین که شبی چند دقیقهٔ مختصر در این باب گفت‌وگو و مذاکره انجام گیرد کافی است. ان‌شاء اللّه تمامی مردم ما درس دین و ولایت را فرا گیرند.

(۶۴)


روایت « ۱۱ »

حقایق پنهان ولایت

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا أحمد بن إدریس قال: حدّثنی أبو سعید الآدمی قال: حدّثنا الحسن بن الحسین اللؤلؤی، عن ابن أبی عمیر، عن عبد اللّه بن جندب، عن أبی عمر العجمی قال: قال لی أبو عبد اللّه علیه‌السلام : یا أبا عمر، إنّ تسعة أعشار الدین فی التقیة، ولا دین لمن لا تقیة له، والتقیة فی کلّ شئ إلاّ فی شرب النبیذ والمسح علی الخفّین»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: ای اباعمر، نه دهم دین در تقیه است و برای کسی که تقیه ندارد دین نیست، تقیه در هر چیزی وجود دارد مگر در نوشیدن شراب و مسح بر کفش‌ها.

بیان: این روایت بسیار شیرین است. البته این روایت از اسرار ولایت است و در برد بسیار بالا معنای سنگینی دارد و برای تبیین آن باید آن را بسیار تنزیل داد و رقیق ساخت و در مثل باید در آن آب افزود. مانند شیر بسیار خالصی است که برای برخی از مزاج‌ها سنگین و دیرهضم است. در روایت پیش گفتیم باب ولایت دارای دو وجههٔ معرفت و محبت است. به حمد الهی مردم ما در باب محبت امتی پیش‌رو به شمار می‌روند و مردم با تمامی گرفتاری‌ها و مشکلاتی که دارند در محبت هیچ مشکلی

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۲۲٫

(۶۵)

ندارند ولی در میدان معرفت به مقام شامخ ولایت و صاحبان آن چنین نیستند و این روایت نمونه‌ای از روایات باب معرفت است. یکی از مصادیق تضاد این روایت، حادثهٔ کربلاست. فهم حادثهٔ خونین کربلا از مسایل مستصعب باب ولایت است. باید توجه داشت در کربلا سه امام معصوم علیهم‌السلام حضور داشته‌اند: آقا امام حسین علیه‌السلام ، امام سجاد علیه‌السلام و امام باقر علیه‌السلام . چه‌طور ممکن است سه معصوم علیهم‌السلام در کربلا حاضر باشند و امام حسین علیه‌السلام کشته شود؟ آیا این حرکت موفقیت‌آمیز نبوده یا موفقیت با وجود سه مقام حایز عصمت در این قیام به معنایی دیگر است و چگونه می‌شود آن را توجیه کرد؟ آیا می‌شود گفت بسیاری از جزئیات این قیام از دست ما رفته است؟

در راویتی که ذکر شد امام می‌فرماید: نُه جزء دین تقیه است و کسی که تقیه نمی‌کند دین ندارد. همان‌طور که این روایت می‌فرماید باید جزء را از ده جزء حساب کرد. اگر دین دارای ده جزء باشد، نُه جزء آن تقیه است. تقیه به معنای پنهان کاری است. کسی که پنهان کاری نکند دین ندارد. چرا باید پنهان‌کار بود و چه چیزی را باید پنهان نمود؟ این روایت تنها تقیه با اهل سنت را نمی‌گوید، بلکه از بسیاری از شیعیان نیز باید تقیه داشت. اما چه چیز را باید پنهان نمود. بارزترین مصداق آن حقایق ولوی، معارف، کمالات، ربوبیات، اسرار دین و ولایت و رازهای خفی مربوط به حقایق ولایت است که باید پنهان نگاه داشته شود و ظاهر نگردد. از علل پنهان ماندن «دانش ولایت» و انحصار آن به ارباب معرفت، لزوم تقیه در آموزش این دانش است و مراد از تقیه، پنهان کاری با اهل سنت و مخفی نمودن

(۶۶)

اعتقاد به حقانیت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نیست؛ به‌ویژه در این عصر که شیعیان از اهل سنت به‌خوبی تمیز داده می‌شوند و موضوعی برای تقیه در این امور باقی نمانده است. ولایت امری صعب و مستصعب است و چونان شتر سرکشی است که هر کس را یارای نزدیک شدن به آن نیست. روایت زیر به نقل از امام سجاد علیه‌السلام به تبیین مشکل و ناهموار بودن مسایل ولایت می‌پردازد. در این روایت است: «حدّثنا عمران بن موسی عن محمّد بن علی وغیره عن هارون بن مسلم، عن مسعدة بن صدقه، عن جعفر، عن أبیه قال: ذکرت التقیة یوما عند علی بن الحسین علیه‌السلام فقال: واللّه، لو علم أبوذر ما فی قلب سلمان لقتله، ولقد آخا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله بینهما، فما ظنّکم بسائر الخلق. إنّ علم العالم صعب مستصعب، لا یحتمله إلاّ نبی مرسل أو ملک مقرّب أو عبد مؤمن امتحن اللّه قلبه للایمان، قال: وإنّما صار سلمان من العلماء لأنّه امرؤ منّا أهل البیت علیهم‌السلام فلذلک نسبه إلینا»(۱).

ـ روزی از تقیه در محضر امام سجاد علیه‌السلام یاد نمودم، امام فرمودند: به خدا سوگند، اگر ابوذر به آن‌چه در قلب سلمان در باب ولایت ما می‌گذرد آگاه شود، او را خواهد کشت و قتل او را واجب می‌داند و این در حالی است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله میان آنان برادری و عقد اخوت ایجاد کرده بود؛ پس ابوذر که این‌گونه است، به دیگر مردمان چه گمانی می‌برید. همانا دانش عالم و آگاه به ولایت مشکل و سخت سرکش است، کسی را یارای تحمل آن نیست مگر آن‌که از رسولان الهی یا از فرشتگان مقرب یا از

  1. محمّدبن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۴۵٫

(۶۷)

بندگان مؤمنی باشد که خداوند قلب آنان را برای ایمان به ولایت آزموده است. سپس امام علیه‌السلام فرمود: همانا سلمان از عالمان گردید؛ زیرا او مردی از ما خاندان اهل بیت علیهم‌السلام است و از این رو به ما منتسب است.

باید دید در دل سلمان چه آگاهی نهفته است که اگر ابوذر بر آن اطلاع یابد در کفر و بی‌دینی سلمان شک روا نمی‌دارد و نه‌تنها حکم کفر او را می‌دهد، بلکه برتر از آن خود می‌خواهد خون او را با دست خود بریزد. آن چیست که ابوذر را یارای شنیدن آن نیست و وی بر آن تحمل و صبوری ندارد. سلمان فقط یک مرتبه از ابوذر بالاتر است! چرا ابوذر نمی‌تواند تنها همین یک مرتبه را تحمل نماید.

در سفر معراج نیز این‌گونه بود و فرشتهٔ مقربی چون جبراییل تاب ولایت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را نداشت. در ماجرای معراج آمده است:

ابن عباس فی خبر: فلمّا بلغ إلی سدرة المنتهی فانتهی إلی الحجب، فقال جبرئیل: تقدّم یا رسول اللّه، لیس لی أجوز هذا المکان، ولو دنوت أنملةً لأحترقت»(۱).

ـ چون پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به سدرة المنتهی رسید، حجاب‌های نوری را دیدند. جبرییل به ایشان عرض داشت: بفرمایید، مرا توان آن نیست که از این مکان درگذرم و در صورتی که بند انگشتی نزدیک شوم، به آتش خواهم سوخت.

فرشتهٔ مقربی هم‌چون جبرییل می‌گوید چنان‌چه یک بند انگشت

  1. ابن شهر آشوب، مناقب آل أبی طالب، ج ۱، ص ۱۵۴٫

(۶۸)

بالاتر بپرم آتش می‌گیرم. اباذر نیز در صورتی که بخواهد یک مرتبه به سوی سلمان رود خود را از دست می‌دهد. باید دید سلمان در چه افقی قرار دارد که اباذر را یارای حرکت به سوی وی نیست. با توجه به این‌که هر کس مرتبه‌ای دارد آیا می‌شود به دست آورد حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بالاتر است یا امام عصر (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف). یا برای نمونه، حضرت زهرا علیهاالسلام بالاتر است یا حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ؟ امام حسن علیه‌السلام برتر است یا امام حسین علیه‌السلام ؟ پاسخ دادن به چنین پرسش‌هایی بسیار مشکل و سخت است؛ حتی برای پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز سخت بوده است. در روایت است:

«أخبرنی زکریا بن یحیی قال حدّثنا بن أبن عمر قال: حدّثنا سفیان عن بن أبی نجیح عن أبیه عن رجل قال: سمعت علیا علی المنبر بالکوفة یقول: خطبت إلی رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله فاطمة فزوّجنی، فقلت یا رسول اللّه، أنا أحبّ إلیک أم هی؟ فقال: هی أحبّ إلی منک وأنت أعزّ علی منها»(۱).

ـ هنگامی که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام را به عقد ازدواج حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام در می‌آورد، حضرت امیر از ایشان پرسیدند: ای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله آیا فاطمه را بیش‌تر دوست می‌دارید یا مرا؟ حضرت فرمودند: فاطمه برای من دوست‌داشتنی‌تر است و تو برای من عزیزتری.

این جواب همانند پاسخ برخی از کودکان است که وقتی از آنان

  1. نسائی، السنن الکبری، ج ۵، ص ۱۵۰٫

(۶۹)

پرسیده می‌شود پدرت را بیش‌تر دوست داری یا مادرت را، می‌گوید هر دو را و نمی‌تواند بگوید کدام را بیش‌تر دوست دارد. در پاسخ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز چنین است و معیار و ملاکی برای برتری یکی بر دیگری به دست نمی‌دهد. معرفت به حضرات معصومین علیهم‌السلام این قدر سنگین است. در روایات بسیاری بر پنهان ساختن این معرفت سفارش شده است و می‌فرمایند چنین نباشد که آن را برای کسی بازگو کنید و قدرت تبیین و تحلیل و اثبات آن را نداشته باشید و در نتیجه به تضییع مقام ما پرداخته باشید. البته، شایان ذکر است در آن زمان شیعیان در تقیه و غربت بودند و مردم آزادی اندیشه نداشتند و جایی برای ذکر روایاتی که این قدر عظمت و ملکوت دارد و سنگین است در آن زمان نبوده و دشمنان چیرگی و سیطرهٔ بسیار قوی داشتند ولی امروزه با آزادگی و آزاد اندیشی مردم و ارتقای سطح فکری آنان و تثبیت انقلاب شیعی ایران، زمینه برای تبیین این حقایق باز شده است. حقایقی که نُه دهم دین را در بر گرفته است و متأسفانه اندکی از این اقیانوس بی انتها به صورت علمی و آکادمیک و مدرسی برای مردم و جویندگان راه حقیقت و ولایت تبیین نشده است. حرکت و قیام کربلا که سه معصوم علیهم‌السلام در آن حضور داشته‌اند به قتل عامی عمومی، شهادت و اسارت تبدیل شد. چگونه می‌توان ثابت نمود این ماجرا با موفقیت همراه بوده است و تبیین عقلانی آن، که با مباحث ولایت سازگار باشد چگونه ممکن است؟ امروز که حکومتی شیعی در ایران اسلامی حاکمیت دارد و مردم آگاه‌تر از همیشه هستند می‌شود حقایق ولایت را بیان نمود.

(۷۰)

(۷۱)


روایت « ۱۲ »

اخلاق نیکو

«أخبرنی الخلیل بن أحمد قال: حدّثنا ابن منیع قال: حدّثنا علی بن عیسی المخرمی سنة إحدی وثلاثین قال: حدّثنا خلاّد بن عیسی، عن ثابت، عن أنس قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : حسن الخلق نصف الدین»(۱).

ـ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: نیکویی رفتار نیمی از دین است.

دین با همهٔ گستردگی که دارد، نیمی از مرام دین‌داری و آموزهٔ آن را اخلاق خوش و پسندیده شکل می‌دهد. با آن‌که دین مبین اسلام به حسن رفتار توصیه دارد، متأسفانه بسیاری از مسلمانان در این مسأله مشکل دارند. اخلاق نیکو، برخورد آرام، منطقی و متین و متمدنانه و دور از خشونت که پیوند تدین و تمدن را برساند کم‌تر در میان مسلمانان دیده می‌شود و این امر به دین آنان که به حسن رفتار با همگان توصیه دارد ارتباطی ندارد. زندگی و حرکت با دیگران بدون برخورد و پیدایش و بروز مشکلات در محیط کار یا خانواده نیست و انسان باید تمرین نماید با پیشامد چنین وقایعی خویشتن‌دار باشد و از مسیر سلامت در رفتار خارج نشود. در کتاب خصال ذیل روایت یاد شده آمده است:

«أخبرنی الخلیل بن أحمد قال: أخبرنا أبو العباس السراج قال: حدّثنا

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۳۰٫

(۷۲)

یعقوب بن إبراهیم قال: حدّثنا وکیع عن مسعر وسفیان، عن زیاد بن علاقة، عن أسامة بن شریک قال: قیل لرسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : ما أفضل ما أعطی المرء المسلم؟ قال: الخلق الحسن»(۱).

ـ از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله پرسیده شد: برترین چیزی که به مسلمانی اعطا شده چیست؟ حضرت فرمودند: نیکویی رفتار.

این روایت بیان می‌دارد مردم از پیامبر اکرم سؤال می‌کردند و چنین نبوده که آنان چشم بر لب‌های مبارک ایشان بدوزند و تنها منتظر بنشینند تا آن حضرت کلامی داشته باشد. در این پرسش آمده است برترین چیزی که حق تعالی به انسان داده است چیست؟ در واقع پرسش‌گر می‌خواهد بداند چه چیزی برای پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در میان دهش‌های الهی و عطایای خداوندی بسیار مهم است؟ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در پاسخ می‌فرماید: «الخلق الحسن»؛ حسن خلق بر پایهٔ این پاسخ به‌مراتب برتر از نماز شب، زیارت عاشورا و دیگر کردار دینی است و چنان‌چه مؤمنی بد اخلاق باشد دیگر کردار او چندان برای وی کارآمد نیست؛ به عکس فردی که کردار دینی خود را پاس نمی‌دارد ولی خوش برخورد است و اهل مشاجره نیست و عصبانی نمی‌شود. زور آدمی همواره در برابر رفتار خوش کم می‌آورد و در حقیقت نصف دین خوش اخلاقی است و برخورد خوش است که میزان اعمال را سنگین می‌سازد. برای نمونه، چنان‌چه شوهر زنی نماز نخواند ولی خوش اخلاق باشد، این زن و فرزندان وی

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۳۰٫

(۷۳)

زندگی آرامی خواهند داشت اما زنی که شوهر مؤمنی دارد که خوش برخورد نیست و بد اخلاق است، این زن و فرزندان وی از بد اخلاقی او عاصی خواهند شد. همکار، شریک، همسایه و کسانی که با آدمی برخورد می‌کنند همین حکم را دارند. مسلمان باید خوش اخلاق، خوش برخورد، منطقی، صبور و مؤدب باشد؛ به‌گونه‌ای که اگر فردی کنار او قرار می‌گیرد به راحتی و آرامش برسد؛ نه آن‌که از وی ترس و هراس داشته باشد.

البته پاس داشتن احکام دینی جزیی از اخلاق خوش است و یکی از اخلاق‌های نیکو این است که فرد مسلمان باشد و نماز بگزارد و شراب نخورد؛ اما اگر امر دایر شود میان این‌که انسان کنار فردی خوش برخورد، خوش اخلاق، صبور و مؤدب باشد که به احکام دینی اهتمام ندارد یا کنار فردی اهل عبادت اما بد اخلاق، با فرد نخست راحت‌تر است. متأسفانه امروزه به بهانهٔ ضعف اعصاب، بسیاری از افراد به بد اخلاقی گرفتار شده و زود ناراحت و عصبانی می‌شوند. اعصاب بسیاری از افراد ضعیف نیست! بلکه آنان بد اخلاق هستند. میان حسن خلق و اعصاب قوی تفاوت است. باید تمرین نمود تا خوش برخورد شد، به‌ویژه مسلمانی که به اعمال دینی مقید است و یا عالمان دینی و افرادی که اهل مسجد و هیأت می‌باشند باید تمرین بیش‌تری داشته باشند. افرادی که حسن خلق ندارند باید برای نمونه تمرین کنند با هر کسی که مواجه می‌شوند با تبسم همراه باشد. به هنگام برخورد نباید چشم‌ها بسته باشد؛ به این معنا که برخورد باید با انبساط همراه باشد و نه به صورت قبضی و گرفتگی. در روایت است آقا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله به هر کسی برخورد می‌کرد تبسم به لب

(۷۴)

داشتند. تبسم به معنای این است که ما با هم دل‌آشنا و رفیق هستیم. تبسم با برخوردی فروتنانه و مهربانانه ایجاد محبت، انس و صفا می‌کند. نباید زود تند و عصبانی شد و به‌راحتی به دیگران بی‌حرمتی کرد و سخت گرفت.

حسن خلق از مراتب امر به معروف و نهی از منکر است. یعنی حتی در برابر معصیت باید نخست طمأنینه، التفات، محبت و آگاهی داشت. برخورد آقا امام حسن و امام حسین علیهماالسلام با پیرمردی که وضوی خود را اشتباه می‌گرفت را به یاد دارید. با آن‌که امام معصوم علیهم‌السلام است به پیرمرد نمی‌فرمایند وضوی شما اشکال دارد بلکه به وی می‌گویند: شما ببینید وضوی ما چگونه است و این‌گونه حرمت سن و پیرمردی وی را محفوظ نگاه می‌دارند.

در مقابل معصیت، نخست باید التفات، محبت و نصیحت باشد و چنان‌چه مؤثر واقع نشود آن‌گاه است که باید ناراحتی خود را ابراز نمود و البته چنان‌چه به مرحلهٔ اقدام عملی و ضرب برسد، باید اجازهٔ حاکم شرع را داشت و بدون حکم قاضی نمی‌توان بر آن اقدام کرد. باید دانست نوع انسان‌ها بندهٔ محبت و احسان هستند و بسیاری از آنان را می‌شود با محبت به شرم و کوتاهی در برابر عمل ناشایستی که انجام می‌دهند کشید.

نگارنده به یاد دارد روزی سوار تاکسی بود، راننده می‌خواست مسافری را پیاده نماید اما کنار خیابان توقف نکرد و کمی داخل در خیابان بود، در این هنگام رانندهٔ دیگری با خودروی خود جلو ماشین وی ایستاد و به وی اجازهٔ عبور نمی‌داد. رانندهٔ تاکسی رو به من گفت:

(۷۵)

حاج آقا، بزنم تو شکمش! گفتم: نه آقا، من ماشین را دربست کرایه کرده‌ام، شما سرتان را بیندازید پایین و چیزی نگویید. گفت: حاج آقا یعنی چی؟ گفتم پدرجان، این ممکن است در خانه با خانم خود دعوا کرده باشد و دنبال یکی است تا با او دعوا کند! تو چیزی نگو! ما سرمان پایین بود و اعتنایی نمی‌کردیم که آن راننده رفت. اگر رانندهٔ تاکسی با وی درگیر می‌شد ممکن بود توقف وی به ساعتی برسد! و ممکن بود جراحتی نیز به او یا به خود وارد می‌آورد. برخورد تند در همه جا لازم نیست؛ نخست محبت، دوم هم محبت بلکه دهم هم باید محبت باشد و کم موردی پیش می‌آید که طبیب تشخیص دهد نیاز به جراحی و برخورد تند است و نه گاه مهربانی. آیهٔ شریفهٔ: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ»(۱) برای زمان درگیری و جبهه‌های جنگ است و نه برای ارتباط اجتماعی و برخورد با همشهریان و اهل محل و زندگی عادی.

ان‌شاء اللّه خداوند به ما لطف کند و توفیق دهد بتوانیم با همسر و فرزندان و با رفیقان و همسایه‌ها و مردم جامعه رفتار نیکویی داشته باشیم و با پیشامد مشکلی برخورد تند و تیز و عجولانه‌ای نداشته باشیم. چنین فردی است که می‌تواند حکم یک گردان یا یک امت را بازی کند. ان‌شاء اللّه خداوند به ما توفیق عنایت نماید زینت مؤمنان باشیم.

  1. فتح / ۲۹٫

(۷۶)

(۷۷)


روایت « ۱۳ »

عالم محترم و شنوندهٔ سخن‌پذیر

«حدّثنا جعفر بن علی بن الحسن الکوفی رحمه اللّه عن أبیه علی ابن الحسن، عن أبیه الحسن بن علی بن عبد اللّه بن المغیرة، عن عبد اللّه بن المغیرة، عن السکونی، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن آبائه، عن علی علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : لا خیر فی العیش إلاّ لرجلین: عالم مطاع، أو مستمع واع»(۱).

ـ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: خیر و سعادتی در زندگی نیست مگر برای دو گروه: عالمی ربانی که مردم از او اطاعت‌پذیری دارند یا شنونده‌ای که سخن را بشنود و به آن عمل نماید.

بیان: روایت شریف دو دسته مردم را رستگار می‌داند: یکی مردمانی که خود عالم باشند و مردم به سخن او گوش فرا دهند نه آن‌که عالمی باشد که تنها سخن گوید و سخن وی تأثیری نداشته باشد. انسان باید مطیع عالمی باشد که چون سخن می‌گوید مردم سخن وی را چون وحی بدانند و بوی وحی را از آن استشمام نمایند. دو دیگر آن‌که سعادت‌مند شنونده‌ای است که گوش به سخن دهد و شنوا باشد.

بیان حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بسیار دقیق و پرمحتواست و باید دقت

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۰٫

(۷۸)

کافی را بر آن داشت. حضرت عالمی که دیگران حرف‌شنوی از او دارند و نیز فردی شنوا و مطیع را سعادتمند و رستگار می‌دانند.

باید دانست «عالم» کیست که رستگاری مردم به او وابسته است. عالم حقیقی کسی است که یا معصوم باشد یا در زمان غیبت، از زمرهٔ مجتهدان عادل باشد. در این صورت، سرسپردگی به عالمی که عادل نیست یا از مجتهدان نمی‌باشد، لازم نیست و مردم وظیفه‌ای برای اطاعت از او و شنوایی از سخنان وی ندارند؛ چرا که اگر مسأله‌ای را از یکی از اهل علم پرسیدند و وی آن را اشتباه پاسخ گوید، شنونده باید دوباره آن عمل را به‌جا آورد. حرف‌شنوی از غیر از مجتهد عادل و افتادن در اشتباه، لازم فاسدی دارد و آن این‌که فرد دیگر به سخن مجتهد عادلی که باید از او اطاعت‌پذیری داشته باشد نیز گوش فرا نمی‌دهد اما اگر مجتهد عادلی مسأله‌ای را اشتباه بگوید، چیزی بر عهدهٔ فرد نمی‌باشد و وی لازم نیست اعمال اشتباه خود را دوباره از سر بگیرد.

سعادتی است که انسان به چنین عالمانی دست یابد و سعادت است که از آنان اطاعت‌پذیری داشته باشد. عالمی که آن‌چه می‌گوید اجتهاد خود اوست و مطالب و معارفی را که می‌گوید از دیگری فرا نگرفته و تقلیدی نیست و سخنان این و آن را جمع نکرده است و به اصطلاح نقالی نمی‌نماید.

عالمی که مجتهد و عادل است خود مسؤولیت رهنمودی را که داده است بر عهده دارد و روز قیامت خود اوست که باید از آن پاسخ‌گو باشد و مقلد و کسی که از او اطاعت‌پذیری دارد در آن روز معذور است و

(۷۹)

می‌تواند بگوید چون وی مجتهد و عادل بود، به سخن او گوش فرا دادم و اشتباه او به من ارتباطی ندارد اما سخن شنیدن از عالمی که مجتهد نیست یا اگر مجتهد است در عدالت مشکل دارد، برای تابع عذر آور نیست.

در بیمارستان‌ها نیز بیمار از پزشک متخصص است که حرف شنوی دارد و نه از پرستار یا هر کسی که لباس سفیدی بر تن دارد.

مراد این روایت عالمان ربانی است که اجتهاد دارند و سخن آنان به‌گونه‌ای است که شنونده ناخودآگاه به آن عمل می‌کند؛ چرا که سخن وی چنان معقول و ناب است که به آن یقین یا اعتماد پیدا می‌شود. متأسفانه بسیاری از مردم نسبت به این مسأله توجه و التفاتی ندارند که باید از عالم مجتهدی شنوایی داشته باشند که روز قیامت بتوانند در برابر آن پاسخ‌گو باشند و خداوند از آنان بپذیرد چون وی فردی عادل و مجتهد بوده، عمل تابع اشکالی ندارد. این رجوع در مثل مانند مراجعهٔ بیمار به پزشکی متخصص است که در صورتی که نسخهٔ اشتباه بدهد؛ این پزشک است که مذمت می‌شود و نه شخص بیمار ولی چنان‌چه همین بیمار به پزشک متخصص و ماهر مراجعه نکند و به نسخهٔ شخصی غیر حاذق عمل نماید، مورد مذمت تمامی افراد قرار می‌گیرد. هم‌چنین در صورتی که راننده‌ای تصادف کند، حتی در صورتی که مقصر باشد و شخصی را نیز بکشد، کسی او را مذمت نمی‌کند؛ چون راننده بوده و ناخواسته تصادف شده است اما اگر کسی که گواهی نامه ندارد رانندگی نماید و تصادف کند، او را قاتل می‌خوانند؛ چون چنین شخصی حق نداشته است رانندگی کند.

(۸۰)

تخصص امری است که باید به آن اهتمام داشت. فراز: «عالم مطاع»؛ یعنی عالمی باشد که چون سخن می‌گوید، شنونده فکر نماید چگونه به آن عمل کند؛ نه آن‌که شک کند آیا وی راست می‌گوید یا خیر و آیا این مطلب درست است یا نه؟ در صورتی که شنونده به شک افتد سعادتی برای عالِم نیست؛ چون خود را بدون جهت خسته کرده و به زحمت انداخته است.

عدالت حتی در پزشکی هم مطرح است. در نظام نامهٔ پزشکی است که پزشک را سوگند می‌دهند تا در کار خود تعهد داشته باشد و عدالت به همین معناست؛ یعنی کرداری نیک و متعهدانه که اطمینان‌آور باشد و پزشک آن‌چه را که صلاح بیمار است، عمل کند نه چیز دیگری. پزشکی برای مزاح می‌گفت ما به بیمار نگاه می‌کنیم اگر سرمایه‌دار باشد حتی در صورتی که به جراحی نیاز نداشته باشد برای او عمل را تجویز می‌کنیم تا از او پولی بگیریم اما در صورتی که بیماری فقیر است؛ چنان‌چه به عمل جراحی نیاز داشته باشد می‌گوییم مصرف دارو کافی است؛ زیرا فقیر است و نمی‌تواند هزینهٔ عمل ما را بدهد و می‌خواهد گریه کند و چانه‌زنی نماید و ما خود را بی‌جهت به زحمت نمی‌اندازیم! در باب روزه است به سخن پزشکی می‌توان گوش فرا داد که بتوان به او اعتماد داشت. عدالت از اعتقادات شیعه است. مرجع تقلید، وکیل، وزیر، امام جماعت و منبری باید عادل داشته باشند، وگرنه حجیتی برای سخنانی که می‌گویند نیست. در جامعهٔ شیعه چون عدالت از اعتقادات شیعه است ما تنها می‌توانیم از دو گروه اطاعت‌پذیری و حرف شنوی داشته باشیم:

(۸۱)

نخست فرد معصوم و دو دیگر مجتهد عادل. اگر عالمی که مجتهد نیست سخن می‌گوید باید بگوید من این حرف را از چه کسی نقل می‌کنم و طرف نقل وی باید متخصص و کارشناس علوم دینی یا فیلسوف، عارف، حکیم، مجتهد و فقیه عادل باشد. کسی که سخن دیگری را به نام خود می‌آورد، عدالت ندارد و در این صورت نمی‌توان از او اطاعت‌پذیری داشت، ولی اگر مجتهد بوده و دارای عدالت نیز باشد، شنونده مصونیت پیدا می‌کند و فراز دیگر روایت که می‌فرماید: «أو مستمع واع» چنین شنونده‌ای را منظور دارد. اگر کسی از این دو گروه بیرون باشد، سعادت‌مند نیست. این معنا در روایات فراوان دیگری با تعبیرهای متفاوتی وجود دارد. برخی از روایات، مردم را بر سه دسته تقسیم می‌کند. به عنوان مثال در روایت است:

«حدّثنا إبراهیم بن هاشم عن یحیی بن أبی عمران، عن یونس، عن جمیل قال: سمعت أبا عبد اللّه علیه‌السلام یقول: یغدوا النّاس علی ثلاثة صنوف: عالم، ومتعلّم، وغثاء. فنحن العلماء، وشیعتنا المتعلّمون، وسائر النّاس غثاء»(۱).

ـ مردم بر سه گروه می‌باشند: دانشمند، فراگیرنده و دانشجو و خاشاک بر روی آب. عالمان ما اهل بیت علیهم‌السلام هستیم، فراگیرنده و کسانی که حرف شنوی دارند و شاگردان ما هستند، شیعیان می‌باشند که سخنان ما را بر زمین نمی‌گذارند و به آن عمل می‌کنند و دیگر مردمان چون خاشاکی به هر طرف می‌روند و هرج و مرج طلب می‌باشند و معلوم نیست چه مرام و

  1. محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۲۸٫

(۸۲)

مسلکی دارند. آنان همانند کف روی آب و خار و خاشاکی که روی آب شناور است می‌مانند که بدون جهت در حال حرکت هستند و هدف آن‌ها معلوم نیست و برنامه‌ای سالم و حساب و کتابی ندارند. در روایت مهمی از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در اهمیت علم و عالم ربانی آمده است:

«یا کمیل، إنّ هذه القلوب أوعیة، فخیرها أوعاها. فاحفظ عنّی ما أقول لک: النّاس ثلاثة: فعالم ربّانی، ومتعلّم علی سبیل نجاة، وهمج رعاع؛ أتباع کلّ ناعق، یمیلون مع کلّ ریح، لم یستضیئوا بنور العلم، ولم یلجأوا إلی رکن وثیق»(۱).

از خداوند می‌خواهیم به ما توفیق عنایت کند از گوش خود که می‌شنویم و از زبانمان که سخن می‌گوییم و از وقت و عمر خود بهترین استفادهٔ سالم و شایسته را داشته باشیم. ان‌شاء اللّه.

  1. نهج البلاغة، ج ۴، ص ۳۵٫

(۸۳)


روایت « ۱۴ »

زندگی سعادتمند

«حدّثنا أبی، ومحمّدبن الحسن رضی اللّه عنهما قالا: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن القاسم بن محمّد الأصبهانی، عن سلیمان بن داود المنقری، عن حفص بن غیاث النخعی قال: قال أبو عبد اللّه علیه‌السلام : لا خیر فی الدنیا إلاّ لأحد رجلین: رجل یزداد فی کلّ یوم إحسانا، ورجل یتدارک ذنبه بالتوبة، وأنّی له بالتوبة، واللّه لو سجد حتّی ینقطع عنقه ما قبل اللّه منه إلاّ بولایتنا أهل البیت»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: سعادت و خیری در دنیا نیست مگر برای دو گروه: مردمی که در هر روز بر نیکویی و احسان خود می‌افزایند و دو دیگر گروهی که گناهان خود را با توبه و پشیمانی جبران می‌کنند. و کجاست توبه برای او، به خدا سوگند اگر آن‌قدر سجده نماید که گردن وی قطع گردد خداوند از او نمی‌پذیرد مگر آن‌که ولایت ما اهل بیت علیهم‌السلام را داشته باشد.

سعادت و سلامت دو امری است که یکی به دیگری وابسته است. اگر کسی سلامت نداشته باشد، روی سعادت را نیز نخواهد دید. چنان‌چه کسی دنیای سالمی نداشته باشد، آخرت پرباری نیز نمی‌تواند داشته باشد. کسی می‌تواند در آخرت سعادت‌مند باشد که در دنیا سلامت

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۱٫

(۸۴)

داشته باشد. از همین روست که در این روایت آمده است: «لا خیر فی الدنیا» در دنیا سعادت و خیری نیست جز برای دو نفر: نخست، کسی که روز به روز احسان خود را فزونی بخشد. باید دید احسان در این روایت به چه معنایی است. احسان به معنای هزینه و انفاق به تنهایی نیست. احسان در مقابل اسائه است و به معنای گذشت و بزرگواری است. از آداب مقدمی نماز این دعاست که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام به اصحاب خود توصیه می‌نمودند:

«یا محسن، قد أتاک المسیء، وقد أمرت المحسن أن یتجاوز عن المسیء، وأنت المحسن وأنا المسیء، فبحقّ محمّد وآل محمّد صلّ علی محمّد وآل محمّد، وتجاوز عن قبیح ما تعلم منّی»(۱).

احسان به این معناست که انسان همواره بر گذشت، بزرگواری و آقایی خود بیفزاید و کمالات خویش را افزونی دهد. حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید بر احسان خود در هر لحظه اضافه نمایید. زیادی احسان گاه به بخشش است و گاه به گذشت از کسی که به شما بدی کرده است. احسان به خشم نگرفتن بر کسی است که به شما بی‌احترامی می‌کند. احسان تنها به معنای هزینه و انفاق مالی نیست. احسان در مقابل اسائه است. کسی کار بدی می‌کند و شما به او خوبی و بزرگواری کنید. احسان نیز باید ازدیاد داشته باشد؛ یعنی از دوران کودکی تا بزرگ‌سالی باید رو به فراوانی و وفور باشد و همواره باید بر کمالات و آقایی فرد افزوده شود و نباید آدمی

  1. شیخ طوسی، مصباح المتهجد، ص ۳۰٫

(۸۵)

لحظه‌ای به رکود کشیده شود. برای نمونه، اگر دیروز از سخن کسی به‌زودی بر می‌افروخت امور افزونی احسان وی به آن است که کسی نتواند او را برانگیخته و عصبانی سازد.

گروه دومی که در این روایت از آنان به عنوان سعادتمند یاد می‌شود کسانی هستند که خوش توبه می‌باشند و چنان‌چه اشتباهی نمایند زود توبه می‌کنند: «ورجل یتدارک ذنبه بالتوبة». باید دانست تدارک گناه و اشتباه هم نسبت به خداوند صادق است و هم نسبت به بندگان خدا و در این جهت تفاوتی نیست. توبهٔ فردی که با دیگری به سبب پیشامد مشکلی دعوا کرده این است که زود از او عذرخواهی نماید و در صورتی که دیگری مقصر است چنین نباشد که روزها و ماه‌ها با او قهر باشد. افرادی که با دیگران قهر می‌کنند ضعف نفسانی و ناتوانی دارند و نمی‌توانند به هیچ وجه صحنه آفرین باشند. این‌گونه افراد چون فعلیت و توان مثبتی ندارند، قدرت مانور و جابه‌جایی در خود را ندارند. در زندگی همه به‌نوعی اشتباه یا گناهی را مرتکب می‌شوند که باید در برابر آن خون‌سرد بود و به تنیدگی و استرس دچار نشد و آن را به‌گونه‌ای جبران کرد نه این‌که با قهر و دعوا مشکلی بر مشکلات پیش افزود. خلاصه، توبه نسبت به اشتباهاتی است که در رابطه با خدا و بندگان خداوند انجام می‌پذیرد و میان این دو تفاوتی ندارد.

حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: انسان باید احسان داشته باشد و کارهای وی زیبا باشد و دیگر این‌که انسان در کوتاهی‌ها و اشتباهاتی که در زندگی خود ممکن است مرتکب شود، باید بی‌درنگ در پی تدارک آن

(۸۶)

برآید و با استغفار، محبت، گذشت و اخلاق خوش، مشکلات خود یا دیگران را جبران کند. سپس در ادامه از مطالب زمینی یاد شده گذر نموده و مطلبی عرشی را بیان می‌نمایند. امام صادق علیه‌السلام گزاره‌ای معرفتی را می‌فرمایند که بسیار حایز اهمیت است. ایشان می‌فرماید: «وأنّی له بالتوبة، واللّه لو سجد حتّی ینقطع عنقه ما قبل اللّه منه إلاّ بولایتنا أهل البیت»؛ چه کسی می‌تواند توبه کند؟ توبه همانند عمل جرّاحی است که کار هر پزشکی نیست. از میان ده‌ها پزشک تنها شمار اندکی از آنان می‌توانند دست به تیغ جرّاحی ببرند. تیغ به دست گرفتن شجاعت می‌خواهد. توبه نیز این چنین است و آدمی باید زنده، قوی و شجاع باشد که بتواند توبه کند. کسی می‌تواند بگوید: آقا ببخشید، من اشتباه کردم که وجود و شجاعت داشته باشد. فرد ضعیف هیچ گاه نمی‌تواند توبه کند و نمی‌تواند بگوید ببخشید. توبه چیست؟ نخست باید گناه را شناخت تا چیستی توبه به دست آید. حضرت علیه‌السلام در ادامه آن‌چه را که باید از گناه به ذهن آورد توضیح می‌دهد.

امام صادق علیه‌السلام به اسم مبارک جلاله سوگند می‌خورند؛ در حالی که قسم خوردن به صورت شرعی آن کراهت دارد. باید دانست آدم وقتی قسم می‌خورد و شاهد می‌آورد که با دشمنی مواجه است. هرگاه معصوم علیه‌السلام قسم یاد می‌کند با دشمنی مواجه است وگرنه شیعیان هرچه از امام بشنوند آن را وحی می‌دانند و در این صورت نیازی به یاد کردن قسم و سوگند نیست. در قرآن کریم نیز حق تعالی در مواردی قسم را به میان می‌آورد که پای غیر در میان است و کار به محاجّه، درگیری یا

(۸۷)

دشمنی رسیده است. حال حضرت در این روایت می‌فرماید: «واللّه لو سجد حتّی ینقطع عنقه ما قبل اللّه منه إلاّ بولایتنا أهل البیت»؛ اگر کسی چنان سجده کند که نفسش ببرد و بینی‌اش به خاک افتد و از حال رود و بمیرد، به خدا قسم توبه از او پذیرفته نمی‌شود مگر به یک چیز و آن هم ولایت ما اهل بیت علیهم‌السلام است. خداوند هیچ توبه‌ای را نمی‌پذیرد مگر به واسطهٔ ولایت معرفت و اطاعت‌پذیری از ما اهل بیت علیهم‌السلام . بر اساس این روایت، گناهی بزرگ‌تر از عاق ولایت نیست و اگر کسی صدها نفر را بکشد، گناه وی کم‌تر از عاق ولایت است و این حدیث اطلاق دارد.

ما باید قدر ولایت اهل بیت علیهم‌السلام را بسیار بدانیم. در ولایت اهل بیت علیهم‌السلام باید دانست محبت به تنهایی کافی نیست و آن‌چه بسیار مهم است معرفت به ولایت است. بنابراین ماده و ریشهٔ همهٔ گناهان عاق ولایت است و عاق مخصوص پدر و مادر است؛ همان‌طور که در روایات آمده است اهل بیت علیهم‌السلام پدران این امت می‌باشند:

«حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا أحمد بن محمّد بن سعید الکوفی قال: حدّثنا علی بن الحسن بن علی بن فضال عن أبیه قال: سألت أبا الحسن علیه‌السلام ، فقلت له: لم کنّی النّبی صلی‌الله‌علیه‌وآله بأبی القاسم؟ فقال: لأنّه کان له ابن یقال له قاسم، فکنّی به. قال: فقلت له یابن رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله فهل ترانی أهلاً للزیادة. فقال: نعم، أما علمت إنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله قال: أنا وعلی أبوا هذه الأمّة؟ قلت: بلی، قال: أما علمت إنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله أب لجمیع أمّته وعلی علیه‌السلام منهم؟ قلت: بلی، قال: أما علمت أنّ علیا علیه‌السلام قاسم الجنّة والنّار؟ قلت: بلی، قال: فقیل له أبو القاسم؛ لأنّه أبو قسیم الجنّة والنّار. فقلت

(۸۸)

له: وما معنی ذلک؟ قال: إنّ شفقة النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله علی أمّته شفقة الآباء علی الأولاد، وأفضل أمّته علی علیه‌السلام ، ومن بعده شفقة علی علیه‌السلام علیهم کشفقته صلی‌الله‌علیه‌وآله ؛ لأنّه وصیه وخلیفته والإمام بعده، فلذلک قال: أنا وعلی أبوا هذه الأمّة، وصعد النّبی صلی‌الله‌علیه‌وآله المنبر فقال: من ترک دینا أو ضیاعا فعلی وإلی، ومن ترک مالاً فلورثته، فصار بذلک أولی بهم من آبائهم وأمّهاتهم وأولی بهم بأنفسهم، وکذلک أمیر المؤمنین علیه‌السلام بعده جری ذلک له مثل ما جری لرسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله »(۱).

ـ فضال گوید به امام رضا علیه‌السلام عرض نمودم: چرا کنیهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله «ابو القاسم» است. امام علیه‌السلام فرمودند: زیرا فرزندی داشتند که قاسم نام داشت و به نام او به این کنیه خوانده شدند. به امام علیه‌السلام عرض نمودم: آیا مرا شایستهٔ این‌که بیش‌تر به من مطلبی بفرمایید می‌دانید؟ حضرت فرمود: آیا می‌دانی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: من و علی دو پدر این امت هستیم؟ عرض داشتم بلی. حضرت فرمود: آیا می‌دانی رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله پدر تمامی این امت است و حضرت علی علیه‌السلام نیز یکی از افراد این امت است؟ عرض داشتم بلی. حضرت فرمود: آیا می‌دانی حضرت علی علیه‌السلام قاسم و تقسیم کنندهٔ بهشت و جهنم هستند؟ عرض داشتم بلی. حضرت علیه‌السلام فرمود: به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ابو القاسم می‌گویند؛ زیرا ایشان پدر تقسیم کنندهٔ بهشت و جهنم است. به ایشان عرض داشتم: معنای آن چیست؟ فرمود: همانا محبت و مهربانی حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بر امت خویش همانند مهربانی پدران بر فرزندان است و برترینِ امت حضرت

  1. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا علیه‌السلام ، ج ۱، ص ۹۱٫

(۸۹)

امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌باشد و پس از آن مهربانی حضرت علی علیه‌السلام همانند محبت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌باشد؛ چرا که حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام وصی و جانشین رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است و بعد از ایشان امام می‌باشد، از این رو حضرت رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرموده‌اند: من و علی دو پدر این امت هستیم: «أنا وعلی أبوا هذه الأمّة». پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بر فراز منبر فرمودند: کسی که بدهی یا فقدانی دارد بر من و با من است و کسی که مالی از خود بر جای گذارد برای وارثان اوست، بر این اساس پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از پدران و مادرانشان بر آنان نزدیک‌تر است، بلکه از خودشان نیز بر آنان اولویت دارد و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نیز بعد از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله همان حکمی را دارد که برای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله است. در روایت است: «الآباء ثلاثة: أب ولّدک، وأب زوّجک، وأب علّمک»؛ پدران بر سه گروه هستند: پدری که تو را متولد نموده، پدری که به تو زن داده و پدری که تو را آموخته است.

پدری که شما را به دنیا آورده و کسی که دختری را بزرگ کرده و او را به همسری شما داده و کسی که به انسان علم یاد می‌دهد، پدر انسان است. در مسیحیت به عالمان مسیحی پدر روحانی می‌گویند. آنان روحانیت خود را بسیار تجلیل می‌کنند. درویشان نیز از پیر و مرشد خود تجلیل بسیار دارند، ولی متأسفانه در میان ما گاهی مردم و حتی اهل مسجد گویی طلب‌کار اهل علم هستند و با پدران روحانی خود برخورد خوبی ندارند. این در حالی است که عالمان دینی تنها به‌خاطر سعادت مردم است که سخن می‌گویند و زحمت ارشاد دیگران را بر خود هموار می‌سازند.

گاه پدری با هزاران زحمت، دختری را بزرگ کرده و آن را با هزار آرزو

(۹۰)

به داماد داده است و داماد دختر را از رفتن به خانهٔ همین پدر منع می‌کند! چنین دامادی چه‌قدر بی‌انصاف است؛ چرا که پیش از این‌که وی شوهر دختر باشد، این پدر بابای او بوده است. خلاصه این‌که پدر هم نسبی است و هم سببی و هم روحانی و معنوی.

فراز «واللّه لو سجد حتّی ینقطع عنقه ما قبل اللّه منه إلاّ بولایتنا أهل البیت» در روایت مورد بحث می‌رساند ماده و ریشهٔ تمامی گناهان عاق ولایت است و زنهار که کسی عاق ولایت شود؛ یعنی در صورتی که ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام و آقا امام زمان(عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) از ما راضی نباشند، عاق می‌شویم و مادهٔ همهٔ گناهان همین معناست و حضرت می‌فرماید تا به رفع این مشکل نپردازید مشکل گناهان شما حل نمی‌شود. البته معنای این سخن این نیست که اگر کسی ولایت‌مدار بود و رابطهٔ نیکی با اهل بیت علیهم‌السلام داشت، گناهان او مشکلی ندارد، بلکه این روایت از مادهٔ گناهان سخن می‌گوید و مادهٔ یک چیز غیر از شاخه، برگ و میوهٔ آن است. ممکن است کسی ریشه و ولایت نیکویی داشته باشد، ولی شاخه و برگ او آلوده به شته باشد. امام صادق علیه‌السلام در این روایت می‌فرماید کسی که ریشه ندارد و عاق ما باشد و ولایت ما را نداشته باشد، توبه‌ای برای او نیست؛ یعنی نمی‌تواند از راه اشتباهی که رفته است باز گردد. چیزی نمی‌تواند در مقابل ولایت قرار گیرد. مسلمانان بعد از هزار و چهارصد سال حاکمیت اهل سنت، جز بدبختی چیزی ندارند. پنجاه کشور اسلامی با جمعیتی بیش از یک میلیارد از اهل سنت، در دنیا بیچاره‌اند و هیچ کاری از آنان نمی‌آید؛ چرا که ولایت در نهاد آنان نیست و

(۹۱)

کارهای آنان نتیجه‌ای ندارد. نتیجهٔ حاکمیت نداشتن ولایت این است که چند میلیون اسرائیلی پنجاه سال است مسلمانان را قتل عام می‌کنند و بازی می‌دهند. بیش از هزار سال است مسلمان‌ها در این رابطه امتحان می‌شوند و اگر هزاران سال دیگر نیز به همین صورت باشد هرگز در دنیا موفق نمی‌شوند. مسلمانان هزار سال خود را دیده‌اند و اگر هزاران سال دیگر هم بر همین روش مشی نمایند روز به روز بر مشکلات آنان افزوده خواهد شد و چنان‌چه دو یا ده‌ها میلیارد هم شوند تنها شمار گرسنگان، بدبختان و مفلوکان را اضافه نموده‌اند؛ چرا که ولایت آنان مشکل دارد؛ مگر این‌که توبه کنند و از راه اشتباهی که رفته‌اند باز گردند و بگویند «یا علی». بی‌راهه رفتن نتیجه‌بخش نیست:

هر کسی کو مرشدش گمره بود

کی تواند سوی جنت ره برد

اگر مسلمانان می‌خواهند از بدبختی‌های موجود نجات یابند و سلامت دنیا و سعادت آخرت داشته باشند باید بگویند: «یا علی» و توبه کنند و از کج‌راهه‌ای که برگزیده‌اند باز گردند و این تنها ایران اسلامی است که از ولایت پیروی دارد و در مقابل زورگویان عالم سر تسلیم فرود نمی‌آورد.

عاق ولایت بدترین گناه است و شایسته است انسان در نیمه‌های شب با خداوند نجوا کند و بگوید: خدایا، ما را عاق ولایت نکن و معرفت امام زمان (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) را به ما عنایت نما. البته ریشهٔ ما ایرانیان ریشهٔ ولایت و محبت ائمهٔ اطهار علیهم‌السلام است و باید اهتمام داشته باشیم به فصل نوری و مقام نورانیت اهل بیت علیهم‌السلام معرفت پیدا نماییم.

(۹۲)

ان‌شاء اللّه روز به روز معرفت و شناخت ما نسبت به آن حضرات علیهم‌السلام بیش‌تر گردد.

(۹۳)

(۹۴)


روایت « ۱۵ »

اندیشه‌ورزی و عبرت‌گیری

«حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد ابن الحسن الصفّار، عن إبراهیم بن هاشم، عن یحیی بن أبی عمران الهمدانی، عن یونس بن عبد الرحمن، عمّن رواه، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: کان أکثر عبادة أبیذر رحمة اللّه علیه خصلتین: التفکر والاعتبار»(۱).

امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: بیش‌ترین عبادت و پرستش ابوذر دو چیز بوده و او دو خصلت بسیار مهم داشته است: نخست این‌که اهل اندیشه‌ورزی و تفکر بوده و دوم این‌که بسیار عبرت می‌گرفته است.

بیان: تفکر و اعتبار دو واژهٔ متفاوت است. انسان دارای دو بعد دانش‌اندوزی است: یکی اندیشه‌ورزی بر مسایل و تفکر عقلانی، خردورزی و فلسفیدن و دو دیگر دید تجربی است. بعد نخستین را «تفکر» و بعد دوم را «اعتبار» می‌نامند. اعتبار به تجربه است و تفکر به فلسفیدن. حضرت امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: جناب ابوذر دارای این دو ویژگی بوده است و بیش‌ترین عبادت او اشتغال به دو مورد یاد شده بوده است و این‌گونه نیست که بیش‌ترین عبادت او نماز و روزه و کردار عبادی باشد.

تفکر، داشتن معلومات نیست و چنین نیست که کسی درس بخواند و

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۲٫

(۹۵)

آن را همانند نقالی باز گوید. «تفکر»؛ یعنی داشتن روش فلسفی، ربوبی و معرفتی؛ و «اعتبار» یعنی داشتن روش تجربی. در روش تجربی با حواس و برای نمونه با چشم به زمین، آسمان، درختان، گیاهان و دیگر اشیا و موجودات نظر می‌شود. آیهٔ شریفهٔ: «فَسِیرُوا فِی الاْءَرْضِ، فَانْظُروا کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الْمُکذِّبِینَ»(۱) به «اعتبار» توجه می‌دهد؛ یعنی نگاه کنید و عبرت بگیرید. اندیشیدن و اعتبار دو روش متفاوت علمی است و به اصطلاح علمی، اعتبار، رسیدن از جزیی به کلی و تفکر سیر از کلی به جزیی است.

باید دانست ابوذر رحمه‌الله چه‌قدر عزیز است و چه مقام والایی داشته که در خاطر عاطر امام صادق علیه‌السلام آمده و آن حضرت از ایشان ستایش می‌کنند. در بعضی از کتاب‌ها می‌نویسند ابوذر فردی عصبانی بوده که برای دفاع از حق دعوا می‌کرده است. این گفته با این روایت سازگاری ندارد. البته ابوذر شجاعت و حریت داشته و در برابر حاکمان جور می‌ایستاده اما نه فردی عصبانی بوده و نه عربی پابرهنه و بیابانی که همیشه دعوا می‌کرده است. ارایهٔ چنین تصویری از ابوذر تحریف شخصیت اولیای خدا و انحراف فکری است.

ما در شبانه‌روز دست‌کم هفده رکعت نماز می‌خوانیم، اما آیا وقتی می‌گذاریم برای نگاه عبرت‌آمیز به طبیعت، دنیا، زمین، آسمان و دیگر موجودات و تفکر بر حقایق معرفتی و آیا در خلوت، تنهایی و سکوت به این زمینه‌ها اندیشه نموده‌ایم. برخی از فقیهان در رسالهٔ خود

  1. آل عمران / ۱۳۷٫

(۹۶)

می‌نویسند تنهایی کراهت دارد. این فتوا به صورت کلی درست نیست. تنهایی برای کسی که ضعف نفس دارد و هنگامی که تنهاست می‌ترسد و ناآرام و مضطرب می‌شود و ممکن است آسیبی اخلاقی یا روانی به وی وارد آید کراهت دارد؛ چرا که در روایت معروف هشام است که امام موسی کاظم علیه‌السلام خطاب به وی فرمود:

«یا هشام، الصبر علی الوحدة علامة قوّة العقل، فمن عقل عن اللّه اعتزل أهل الدنیا والراغبین فیها، ورغب فیما عند اللّه، وکان اللّه آنسه فی الوحشة، وصاحبه فی الوحدة، وغناه فی العیلة، ومعزّه من غیر عشیرة»(۱).

نشانهٔ قوت و توان‌مندی فکر و اندیشه‌ورزی بردباری بر تنهایی است. اگر فردی از تنهایی نمی‌ترسد و در تنهایی تفکر و خردورزی دارد فردی قوی است و تنهایی برای چنین کسی مستحب است؛ زیرا نفس او قوی است و در صورت نداشتن مزاحم، می‌تواند با فکر و عبادت انس گیرد. تنهایی برای فردی که ضعف نفس دارد مکروه است؛ چون از آن آسیب می‌بیند. باید بخشی از وقت خود را برای اعتبار و تفکر گذاشت و دست‌کم به مقداری که برای نماز وقت می‌گذاریم، برای تفکر و اعتبار در مورد خداوند، پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و معرفت به مقام نورانیت و خلقت نوری اهل بیت علیهم‌السلام و نیز در رابطه با دنیا، آخرت، زمین و آسمان وقت بگذاریم و بدانیم که بالای سر ما و زیر پای ما چه می‌گذرد. باید دید اگر سر خود را به زمین نزدیک کنیم چه‌قدر موجودات زیر پای خود می‌بینیم. خانه‌ای که

  1. شیخ کلینی، الکافی، ج ۱، ص ۱۷٫

(۹۷)

در آن نشسته‌ایم و زندگی می‌کنیم تاکنون چند مالک و صاحب‌خانه به خود دیده است و زمینی که ما بر روی آن می‌نشینیم چند مالک داشته است و چنان‌چه مالکان آن روز قیامت فرا خوانده شوند چند نفر می‌گویند این زمین مال من است؟ خبر نداریم روزی دست و پای ما را می‌گیرند و از این خانه بیرون می‌برند. آدمی وقتی از دنیا می‌رود حتی بچه‌های وی جرأت نمی‌کنند به مردهٔ او نگاه کنند و نمی‌گذارند حتی جنازهٔ آن شبی در خانه بماند؛ اگرچه مرده خود صاحب خانه بوده است! ولی دیگر تمام شد و صاحب آن وارثانی هستند که نمی‌خواهند مردهٔ پدرشان حتی شبی میهمان خانهٔ آنان باشد! اما مسجد که خانهٔ خداست پذیرای وی می‌گردد. می‌گویند وقتی آدمی وارد مسجد می‌شود بهتر است در نقاط مختلفی از آن نماز بخواند تا زمین آن شهادت دهد و وقتی که تابوت وی را در آن‌جا می‌گذارند، زمین بگوید این شخص را می‌شناسم و او بر روی من نماز گزارده است. اندیشه‌ورزی و عبرت‌گیری چنان اهمیت دارد که باید آن را عبادت خداوند و برترین نوع پرستش دانست. از همین روست که یکی از اولیای خدا؛ یعنی ابوذر غفاری بسیار تفکر داشته و فراوان اعتبار می‌گرفته و دقت می‌کرده است. خردورزی و اندیشه بسیاری از مشکلات را از راه کمالات و پیشرفت آدمی بر می‌دارد. دربارهٔ امام سجاد علیه‌السلام نقل شده که وقتی نزدیک غروب می‌شده، رنگ حضرت زرد می‌گشته و مو بر بدن ایشان راست می‌شده است و گویی با خود می‌گفته‌اند غروب نزدیک می‌شود و من می‌خواهم به ملاقات خداوند روم. عجب! قیام در برابر خدا! بله، باید

(۹۸)

ایستاد، خود گفته است برای من بایست ولی بنده با چه جرأتی و با چه حقیقت و صفایی بایستد. خیلی سخت است! شایسته است انسان نماز خود را در اول وقت بخواند به‌گونه‌ای که اول وقت را درک کند نه این‌که دقایقی از مغرب یا از ظهر بگذرد. انسان که می‌خواهد نماز بخواند پس چه خوب است آن را در اول وقت بگزارد و چه بهتر که با مسجد آشنا باشد و مسجد را خانهٔ خود بداند نه آن‌که در دوازده ماه سال به مسجد نرود. بله، ممکن است کسی درس داشته باشد و نتواند در مسجد حضور یابد؛ مانند طلبه‌ها که نمی‌توانند از قم بیرون روند و برای آنان توفیقی اجباری است که در این شهر بمانند و به تحصیل علوم دینی بپردازند اما این برای کسی که همسایهٔ مسجد است نمی‌تواند عذر قرار گیرد. در جبین مردم مسجد نورانیت، نجابت و صفاست. امام جماعت باید افزون بر قرائت درست، عدالت داشته باشد. مستحب است عبایی نیز بر دوش داشته باشد و شایسته است فردی تعدادی عبای ارزان قیمت برای مسجد خریداری نماید تا اگر کسی خواست، به این مستحب عمل کند. خوب است این عباها در مسجد باشد و اگر امام جماعت دیر به مسجد آمد یا نتوانست بیاید کسی به جای او بایستد و نماز بخواند. مردم ما همه وارسته، بافضیلت و عادل هستند و همه می‌توانند امام جماعت باشند. نباید وسواس در این زمینه داشت و اشکال تراشی نمود.

ان‌شاء اللّه نوارنیت، صفا، جلال، معرفت، اعتبار و تفکر همهٔ مردم به یمن نورانیت و صفای عالمان، لحظه به لحظه بیش‌تر گردد.

(۹۹)

(۱۰۰)


روایت « ۱۶ »

نشانهٔ ایمان

قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : «من سرّته حسنته وساءته سیئته فهو مؤمن»(۱).

ـ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: کسی که از نیکویی کردار خود خوشحال می‌شود و از بدی آن ناراحت می‌گردد مؤمن و باایمان است.

بیان: روایت حاضر بسیار گواراست. اگر انسان توجه کند که دین چه منشی دارد، زندگی وی راحت‌تر می‌شود. پرسشی که در این روایت پاسخ داده می‌شود این است که مؤمن به چه کسی می‌گویند؟ مؤمن کسی نیست که بارها به معراج رفته یا آسمان‌ها را در هم پیچیده باشد، بلکه مؤمن کسی است که از کردار بد خود ناراحت و اذیت می‌شود و از نیکی کردار خود خوشحال می‌گردد. کسی که اگر غیبت کند یا نمازی از او قضا شود ناراحت می‌شود و در صورتی که دست کسی را بگیرد و کمکی به دیگری نماید یا بینوایی را دست‌گیری کند خوشحال می‌شود. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله چنین شخصی را مؤمن می‌داند ولی ما گاه بر بندگان خداوند سخت می‌گیریم و مؤمن را مؤمن‌تر از کسی که خداوند گفته، بلکه مؤمن‌تر از خداوند می‌خواهیم و کسی را مؤمن می‌خوانیم که دست‌کم به معراج رفته و مدارج عالی را طی کرده و باید عبایی نیز بر دوش داشته باشد و محاسن

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۴۷٫

(۱۰۱)

وی باید بوی شانه دهد. گاهی ما به عالمان دینی سخت می‌گیریم و گاه این عالمان دینی هستند که به مردم سخت می‌گیرند. کسانی که آهنگ حج دارند باید نماز خود را درست کنند، احکام فراوانی یاد بگیرند ولی لزومی ندارد بر مد «ولا الضالین» تکرار و تمرین داشته باشند و نمازی که مجتهدی یا عالمی تجویدی، یا قاری مصری یا حجازی می‌خواند از فردی عادی خواسته شود. کسی که می‌خواهد با خداوند حرف بزند چنین نباید اطفار داشته باشد. نشانهٔ ایمان همان است که در این روایت آمده است و نباید بیش از این بر دیگران سخت گرفت.

ما تابستانی در روستایی به نام بابان بودیم که نزدیک به پنجاه طلبه که قریب اجتهاد، فاضل و عالم بودند در آن‌جا قرار داشتند. پدر، مادر و برخی از فامیل‌های آن طلاب نیز در آن‌جا حضور داشتند. آنان به مسجدی می‌آمدند که ما در آن‌جا نماز می‌خواندیم. پدران طلاب می‌گفتند ما پشت سر بچه‌های خود نماز نمی‌خوانیم. به آنان گفتم: چرا پشت سر فرزندان خود نماز نمی‌گزارید؛ آنان هم مؤمن هستند و هم عادل؟ پدرانشان می‌گفتند ما به گفتهٔ خود آنان عمل می‌کنیم. آنان می‌گویند: در قم غیر از آقای حایری کسی عادل نیست و ما غیر از آقای حایری پشت سر هیچ کس نماز نمی‌خوانیم. اینان نیز غیر از آقای حایری هستند و ما به گفتهٔ خود آنان پشت سر ایشان نماز نمی‌گزاریم. اگر پشت سر کسی غیر از آقای حایری نمی‌شود نماز خواند به امامت آنان هم نمی‌شود نماز خواند. خداوند مرحوم آقا مرتضی حایری را رحمت کند. ایشان از اولیای خدا و از اعاظم شیعه بودند. در حالی از دنیا رفتند که

(۱۰۲)

حرمت فراوانی داشتند و مردم هم حرمت ایشان را پاس می‌داشتند. مرحوم آقا مرتضی کسی بود که اگر از پدر خود بالاتر نبود پایین‌تر و کم‌تر از ایشان نیز نبود. آقازاده‌هایی که در قم هستند به صورت غالب در حد پدرانشان نمی‌رسند ولی آقا مرتضی این‌گونه نبود؛ زندگی بسیار ساده‌ای داشتند، فردی معطر بودند و به صورت آزاد هر طور که می‌خواستند زندگی می‌کردند و بر خود و دیگران سخت نمی‌گرفتند اما پدران طلابی که ذکر آنان گذشت به امامت پسران خود نماز نمی‌گزاردند.

حضرت در این روایت به معرفی مؤمن می‌پردازند و نشانهٔ ایمان را ذکر می‌کنند. نگرانی از کار بد و خوش‌حالی از کردار نیکو دلیل بر ایمان است و چنین کسی است که به خدای متعال، به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و به حساب و کتاب اعتقاد دارد. او از خداوند هم خوف دارد و هم رجا، هم حیا و بیم دارد و هم امید. متأسفانه گاهی همسر و فرزند به مرد و گاه مرد به همسر و فرزند خود سخت می‌گیرد و گاهی نیز اهل مسجد نسبت به هم‌دیگر این‌گونه‌اند. گاه به عالمان دینی سخت گرفته می‌شود و گاه هم عالمی بر مردم؛ به‌گونه‌ای که نمازی در حد مجتهدان و تجویدیان از مردم عادی می‌خواهد. آیا دیگران می‌توانند به عالمی بگویند: اگر به کارگاه ما بیایی، باید چنان دقیق تیشه بزنی که من با سی سال تجربه این کار را می‌کنم؟ دین اسلام دین یسر و آسانی است و نشانهٔ ایمان را همین می‌داند که وقتی فردی کار بدی انجام داد نگران شود و چون کار خوبی به عمل آورد؛ اگرچه کوچک باشد، خوشحال گردد. اگر از پیرمرد یا بیماری دستگیری نماید و او را از خیابان رد کند، نفسی می‌کشد و از این کار

(۱۰۳)

خوش‌حال می‌شود، وی مؤمن است. این فرمودهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله است و ما نباید سخت بگیریم و برای ایمان آن‌قدر شرایط قرار دهیم که کسی آن را ساده نخواند و آن‌چه را که برای اولیای آسمانی یا حضرات معصومین علیهم‌السلام یا خداوند می‌گوییم برای مؤمنان عادی هم بگوییم. باید دانست «مؤمن» یکی از اسمای الهی است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام مظهر تام و اتمّ این اسم الهی هستند اما ظهور اطلاقی و تنزیلی این اسم را دارا می‌باشند و مؤمن ذاتی ویژهٔ خداست و حتی حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام مؤمنی که بر خداوند اطلاق می‌گردد به معنای ذاتی آن را دارا نیستند. مؤمن درجات دارد و در مواجهه با مردم نباید سقف ایمان را که ویژهٔ حق تعالی است در نظر آورد. باید دانست طبیعت آگاه و نیز خداوند بر مردمان سخت‌گیر سخت می‌گیرد و در روز قیامت به آنان گفته می‌شود پروندهٔ خود را بخوانید و چون شما به همه سخت می‌گرفتید و به کسی رحم نمی‌آوردید، امروز بر شما سخت گرفته می‌شود. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با همین مردم زندگی می‌کرد. هیچ گاه بر مؤذن خویش برای درست کردن قرائت «لا اله الا اللّه» سخت نمی‌گرفتند و عصبانی نمی‌شدند؛ چرا که تلفظ وی بیش از این نبوده است. نباید بندگان خدا را اذیت کرد. در خانه و زندگی و به زن و بچه و رفیقان نیز نباید سخت گرفت و باید با مرحمت به صبر سفارش نمود و سعی کرد با یسر، آسانی و صفا با مردم برخورد داشت.

متأسفانه، از مشکلات حاد جامعه، جوانان فراری و دختر و پسرهای خیابانی هستند؛ چرا که در خانه به چنین جوانانی سخت گرفته می‌شود.

(۱۰۴)

به جوانی که به پارک می‌رود، تذکر داده می‌شود این‌جا نایست و مزاحم مردم نشو، در خانه نیز بر او سخت گرفته می‌شود که چرا کار ندارد. گاه پدر و مادر فرزندی که هرز می‌گردد او را دیگر فرزند خود نمی‌دانند، این در حالی است که باید به همه حرمت و احترام گذاشت. حتی اگر فرزندی ظلم نیز کرده باشد لازم است به وی حرمت گذاشت، بر او آسان گرفت و با آرامی با او برخورد نمود. پدر باید به‌گونه‌ای با فرزند خویش برخورد نماید که اگر بچه گناهی کرد وی نخست گناه خود را با او در میان بگذارد. برخورد مهربانانه و از سر مرحمت و صفا هیچ گاه نباید فراموش شود. بله، مؤمن کسی است که از کار بد خود ناراحت و از کار خوب خود خوش‌حال شود. الحمد للّه بیش‌تر مردم ما مؤمن و وارسته‌اند و خداوند بر درجات ایمان آنان بیفزاید.

(۱۰۵)

(۱۰۶)


روایت « ۱۷ »

حسادت و طمع

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد ابن عیسی، عن الحسن بن علی عن أبان بن عثمان، عن العلاء بن سیابة، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: لمّا هبط نوح علیه‌السلام من السفینة أتاه إبلیس فقال له: ما فی الأرض رجل أعظم منّةً علی منک، دعوت اللّه علی هؤلاء الفسّاق فأرحتنی منهم، ألا أعلمک خصلتین: إیاک والحسد، فهو الذی عمل بی ما عمل، وإیاک والحرص فهو الذی عمل بآدم ما عمل»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: هنگامی که حضرت نوح علیه‌السلام از کشتی پیاده شد، ابلیس به حضور ایشان آمد و به وی عرض داشت: بر روی زمین کسی به اندازهٔ شما بر من منت ندارد؛ زیرا به خداوند از این فاسقان نفرین نمودی و مرا از آنان شادمان نمودی. در برابر، من نیز تو را به دو خصلت آموزش می‌دهم: یکی آن‌که بر تو باد به دوری از حسادت که با من کرد آن‌چه کرد و بر تو باد دوری از حرص که با آدم کرد آن‌چه کرد.

بیان: حدیث پیشین را آقا رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود و این را جناب شیطان گفته است.

وقتی طوفان متلاطم نوح فروکش کرد و همهٔ مردم جز اندکی به

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۵۰٫

(۱۰۷)

نفرین حضرت نوح علیه‌السلام نابود شدند، حضرت نوح از کشتی خود پایین آمد؛ در حالی که هیچ کسی از کافران باقی نمانده بود و همه در آن طوفان به هلاکت رسیده بودند. در این هنگام، ابلیس که رئیس شیاطین است به حضور حضرت نوح علیه‌السلام آمد و به وی گفت: شما زحمت مرا کم کردی، خیلی خوب کاری کردی، هیچ‌کس به قدر تو ای نوح پیامبر بر گردن من منت نگذاشته و لطف و کرم نکرده است. تو مردم را نفرین کردی، همه نابود شدند و من نیز راحت و شادمان شدم. من باید یکی یکی آنان را در گمراهی نگاه می‌داشتم و به آنان محبت می‌کردم تا بی‌ایمان از دنیا روند ولی تو به حمد الهی همه را به آب دادی و مرا راحت کردی، منت بر گردن من گذاشتی، به من لطف کردی، از این رو می‌خواهم به تو لطفی نمایم.

باید دانست لسان نوح در نفرین خود از لسان شیطان شدیدتر است. حضرت نوح علیه‌السلام در نفرین خود می‌فرماید: «لا تدع من الکافرین دیارا» و ابلیس آنان را از فساق می‌خواند و نه از کافران. ما از کلمات و الفاظی که پیامبران در سخنان خود به کار می‌برند به مقامات آنان می‌توانیم دست بیابیم. حضرت نوح علیه‌السلام بر مردم خود سخت گرفت و از آنان به کافران یاد نمود. شیطان در برابر این خواستهٔ پیامبر الهی که آن را منتی بر خود می‌داند گفت: تو به من لطف کردی و من می‌خواهم به تو لطفی نمایم. باید دانست ابلیس در این گفتهٔ خود که می‌خواهم به تو لطفی نمایم، راستی و صداقت داشت. ابلیس صراحت لهجه دارد و نفاقی در او نیست. هم‌چنین جرأت فراوانی دارد؛ به‌گونه‌ای که در برابر خداوند می‌ایستد. شیطان موجودی عظیم و بزرگ است. ما تا شیطان را نشناسیم نمی‌توانیم

(۱۰۸)

خدا را بشناسیم و اگر شیطان را نشناسیم نمی‌توانیم ایمان داشته باشیم. متأسفانه ما دشمنی چون ابلیس را ضعیف می‌گیریم. به قول آقا محمد خان قاجار: هر وقت دشمن را دست‌کم گرفتم شکست خوردم. ما شیطان را دست‌کم می‌گیریم، از این رو در کارهای خود ناتوانیم و در برابر شیطان تاب مقاومت نداریم. چنین شیطانی می‌خواهد پندی را به عنوان لطف به حضرت نوح علیه‌السلام عرضه دارد. وی می‌گوید آمده‌ام تا به تو دو درس دهم: یکی آن‌که مواظب باش حسد در جانت نیفتد؛ چرا که من از حسادت بود که بدبخت و بیچاره شدم. من به آدم حسادت کردم که از درگاه الهی رانده شدم. و دو دیگر این‌که از حرص و زیاده‌خواهی بپرهیز. دلیل من آن است که دیدی حرص بر سر آدم چه آورد؟ شیطان با صراحت تمام با نوح سخن می‌گوید و درست هم می‌گوید و برای وی دلیل نیز می‌آورد. حرص و حسد برای دو فرد بزرگ؛ یعنی شیطان و حضرت آدم علیه‌السلام مشکلات فراوانی ایجاد کرد. حضرت آدم پدر انبیا و ابوالبشر است و ابلیس نیز رئیس شیاطین است.

به‌طور خلاصه، این روایت چند نکته را خاطرنشان می‌فرماید: یکی آن‌که نوح نفرین کرد و بر امت خود سخت گرفت. نباید در زندگی به یک‌دیگر سخت گرفت و نباید به‌محض این‌که اتفاقی افتاد و مشکلی پیش آمد هرچند هزار سال طول بکشد ناراحت شد و نفرین کرد که در برابر عمر ابدی آخرت چیزی نیست. اگر از کسی دل‌آزرده می‌شوید نباید زود او را نفرین کنید، زیرا ممکن است عمر او کوتاه شود یا حادثه‌ای دلخراش برای وی پیش آید. تا جایی که می‌شود باید نسبت به بدی‌های دیگران

(۱۰۹)

گذشت داشت. وقتی حضرت نوح علیه‌السلام نفرین کرد، امت خود و حتی زن و فرزند خود را از دست داد و به تنهایی مبتلا گشت. آن حضرت علیه‌السلام پنجاه سال پس از جریان غرق شدن مردم زنده بود. در این مدت از این‌که امت خود را نفرین نموده است نگران، ناراحت و مضطرب شد. خداوند او را پنجاه سال زنده نگاه داشت گویی به وی گفته باشد: نفرین می‌کنی؟! تنهایی بکش تا ببینی نفرین به مردم چه‌قدر بد است! همه را به آب دادی؟ تو را روی آب گذاشتم تا ببینی با مردم چه کرده‌ای!

این ماجرا برای حضرت یونس علیه‌السلام نیز اتفاق افتاد. آن حضرت امت خود را پیش از قطعی شدن عذاب ترک نمود و به همین سبب در شکم ماهی زندانی شد. باید دانست خداوند بنده‌های خود را دوست دارد و به آنان عشق می‌ورزد؛ مگر آن‌که کسی بر بدی اصرار داشته باشد! خداوند بنده‌های خود را چه خوب باشند و چه بد دوست دارد ولی خوب‌ها را بیش‌تر و بهتر دوست دارد. باید بندگان خدا را به دید خدا نگریست و بر آن‌ها سخت نگرفت. نکتهٔ دیگری که در این روایت است صراحت لهجهٔ ابلیس و صداقت اوست. شیطان با صداقت تمام از حضرت نوح علیه‌السلام تشکر می‌کند و او را به‌راستی نصیحت می‌نماید. آدمی باید از این ماجراها و از شیطان عبرت بگیرد. فردای قیامت شیطان می‌تواند به انسان بگوید من شما را نصیحت کردم ولی شما گوش ندادید، من به پدر شما آدم و به عموی شما نوح گفتم؛ چرا به آن بی‌اعتنا بودید. من همان‌طور که وسوسه داشتم خیرخواهی نیز داشته‌ام. خداوند ما را به سلامت و سعادت هدایت کند و راه انسانیت را بر ما آسان نماید.

(۱۱۰)


روایت « ۱۸ »

حقوق فرزند بر پدر و مادر

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا علی بن إبراهیم بن هاشم، عن أبیه، عن النوفلی، عن السکونی، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه، عن آبائه، عن علی علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : یلزم الوالدین من العقوق لولدهما إذا کان الولد صالحا ما یلزم الولد لهما»(۱).

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند: بر پدر و مادر در مهربانی و احسان بر فرزند خود و عاق نشدن همان اموری لازم است که بر فرزند ضروری است در صورتی که فرزند آنان صالح و درست‌کار باشد.

بیان: در قرآن کریم آیهٔ شریفهٔ: «وَبِالْوَالِدَینِ إِحْسَانا، إِمَّا یبْلُغَنَّ عِنْدَک الْکبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ، وَلاَ تَنْهَرْهُمَا، وَقُلْ لَهُمَا قَوْلاً کرِیما»؛ بر حسن رابطه با پدر و مادر دلالت دارد و انسان نباید کوچک‌ترین بی‌حرمتی نسبت به آنان داشته باشد، اما آیا این رابطه یک سویه است یا متقابل می‌باشد؟ آیا پدر و مادر می‌توانند به فرزند خود توهین نمایند یا حرمت او را پاس ندارند؟ درست است که فرزند ناخلف می‌تواند عاق پدر و مادر خود شود، آیا در صورتی که پدر و مادر حقوق فرزند را رعایت نکنند، می‌شود عاق فرزند شوند؟ در مورد همسر نیز همین گونه است؟

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۵۵٫

(۱۱۱)

روایت حاضر رابطهٔ متقابل فرزند و پدر و مادر را بیان می‌دارد و می‌گوید این رابطه دو سویه است و هیچ کدام نباید به دیگری نازک‌تر از گل بگوید و کم‌ترین بی‌حرمتی داشته باشد. درست است که می‌شود فرزند بدکردار را عاق نمود اما اگر پدر و مادر با فرزندی صالح ناسازگاری داشته باشند؛ فرزندی خوب و مؤمن که سخن و گفته و ادعای وی نیز درست است، چنین فرزندی می‌تواند پدر و مادر را عاق کند؛ یعنی از آنان ناراضی باشد، شکایت داشته باشد و چه بسا آنان را نفرین کند؛ زیرا چنین پدر و مادری در حق فرزند کوتاهی کرده و به خود بیش از فرزند اهمیت داده‌اند و در صورتی که عاق فرزند شوند، به سبب کوتاهی‌هایی که در حق وی داشته‌اند از عمر آنان کاسته می‌گردد.

در صورتی که فرزند تقصیری نداشته باشد و در روندی سالم سخنی درست و منطقی می‌گوید، همان‌طور که پدر و مادر فرزند خود را عاق می‌کنند، فرزند نیز می‌تواند آنان را عاق کند و این حق برای فرزند وجود دارد. پدر و مادر نباید در حق فرزند کوتاهی داشته باشند، به او بی‌احترامی، تندی و جسارت کنند. فرزند حامی پدر و مادر است و فرزندان هستند که از بزرگ‌ترها دست‌گیری دارند. کسی که فرزندان چندانی ندارد، پشتش ضعیف است و آفت و آسیب زیادی به وی وارد می‌شود. پدر و مادر بر فرزندان خود منتی ندارند و نمی‌توانند بگویند ما شما را به دنیا آورده‌ایم و بزرگ کرده‌ایم. مگر این فرزند از شما خواسته است که او را به دنیا آورید؟ البته حرمت پدر و مادر بسیار مهم است ولی این روایت بیان می‌دارد فرزندان نیز حقوقی دارند. پدر و مادر هر دو

(۱۱۲)

همان‌طور که حرمت دارند تکلیف نیز دارند و همان‌طور که می‌توانند عاق کنند عاق نیز می‌شوند. پدر و مادر می‌توانند نفرین کنند اما اگر فرزند بد و ناخلف شود مردم پدر و مادر وی را لعن می‌کنند و پدر و مادر عاق می‌شوند. فرزند نیز حقی دارد که بر اساس آن می‌تواند پدر و مادر را نفرین و حتی عاق کند و بگوید از آنان راضی نیستم. مرد اگر نانی به خانه می‌برد و کار می‌کند، نباید منت آن را بر خانواده داشته باشد و نگوید من از صبح تا شب زحمت می‌کشم و برای شما نان درمی‌آورم؛ زیرا نانی که وی به خانه می‌آورد صدقه سر وی می‌شود و او را از بلایا دور می‌دارد. زن و فرزندی که نان‌خور مرد هستند مایهٔ پشت گرمی وی می‌باشند و بلایا را از او دفع می‌کنند و اگر کسی در دل این معنا را بیابد که من خانواده‌ام را اداره می‌کنم، شرک است. خداوند به خاطر زن و فرزند است که به وی همت، عقل، کار و کاسبی داده است. خدا می‌توانست مرد را عاجز کند؛ همان‌طور که بسیاری یا کار ندارند یا از انجام کار ناتوان می‌باشند. هیچ گاه نباید در خانه نسبت به زن و فرزند یا پدر و مادری که نان‌خور آدمی هستند به ذهن انسان آید که من آنان را اداره می‌کنم؛ زیرا آنان هستند که به مرد قوت و قدرت می‌دهند تا او بتواند کار کند و اگر آنان نباشند موتور حرکت انسان برای زندگی شارژ نمی‌گردد و برای همین است که افراد تنها به صورت نوعی افسرده و پژمرده می‌باشند. خداوند به خاطر زن و فرزند است که به مرد خرد زندگی و اندیشه و نیز توان و نیرو می‌دهد که می‌تواند هرچند با زحمت، نان آنان را فراهم کند. ان‌شاء اللّه خداوند به ما توحیدی دهد که بر اساس آن بتوانیم بر همسر و فرزند خود منتی نگذاریم و همواره

(۱۱۳)

بگوییم خدایا، به من تنی سالم بده تا به پدر و مادر و همسر و فرزند خود خدمت کنم و برای آنان زحمت بکشم و به آنان و دیگران کمک نمایم.

ان‌شاء اللّه خداوند به همهٔ دوستان آقا امیر مؤمنان علیه‌السلام صفا و نورانیت عطا کند.

(۱۱۴)

(۱۱۵)


روایت « ۱۹ »

خوش رفتاری با پدر و مادر

«حدّثنا محمّدبن الحسن بن أحمد بن الولید رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد ابن الحسن الصفّار، عن محمّد بن عبد الجبّار، عن عبد الرحمن بن أبی نجران، عن الحسن بن علی بن رباط، عن أبی بکر الحضرمی، عن بعض أصحابه، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: برّوا آباءکم یبرّکم أبناؤکم، وعفّوا عن نساء النّاس تعفّ نساؤکم»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: به پدران خود نیکویی نمایید تا فرزندان شما با شما به نیکی رفتار کنند و از زنان مردم عفاف و پاک‌دامنی پیشه گیرید تا زنان شما عفیف و پاک‌دامن گردند.

بیان: روایت حاضر مقایسهٔ طبیعی میان رفتار دو نسل است و می‌گوید اگر انسان با پدر و مادر خود رفتار خوشی داشته باشد فرزندان او نیز از وی الگو می‌گیرند و با توجه به تصویری ذهنی که از رابطهٔ پدر و مادر خود با والدین خود دارند به صورت ضعیف‌تر در جهت کمالات با پدر و مادر خود رفتار می‌کنند و به صورت ناخودآگاه به تصویر ذهنی که از شیوهٔ برخورد پدر و مادر خود با والدین خویش دارند با آنان برخورد می‌کنند. آدمی باید دست‌کم با توجه به انعکاس طبیعی کردار در نسل با

  1. شیخ صدوق، الخصال، ص ۵۵٫

(۱۱۶)

پدر و مادر خود برخورد شایسته داشته باشد تا فرزندان نیز با آنان برخورد شایسته داشته باشند؛ یعنی اگر کسی با پدر و مادر خود برخورد ناشایستی دارد به صورت قهری برخورد فرزند وی با او ناشایست خواهد بود. فرزند معلول پدر و مادر است و همواره حسن و خوبی آنان کم‌تر از پدر و مادر خواهد بود و این‌طور نیست که فرزند شما به همان خوبی با شما مواجه شود که شما با پدر و مادر خود برخورد داشته‌اید؛ زیرا برخورد او معلول برخورد شماست و از نظر علمی نمی‌تواند در حد شما باشد. پدری که در ظرف بلورین برای پدر خود آب می‌برده است باید انتظار داشته باشد فرزند وی تنها در کاسه‌ای ساده اگر کثیف نباشد برای وی آب آورد.

فراز دیگر روایت این است که اگر می‌خواهید زن‌های خوب، نجیب و عفیفی داشته باشید از زن‌های دیگران رو برگردانید و عفت را پاس دارید. برای این‌که جامعهٔ زنان سالم، نجیب، مؤمن و عفیف باشد، باید از زن‌های دیگران رو برگردانید. نسبت به زن‌های مردم نظر نامحرمانه، توجه باطل، نیت و فکر آلوده نداشته باشید تا همسر شما نیز سالم بماند. اگر در جامعه‌ای زن‌ها مشکل پیدا می‌کنند، مشکل از مردهاست. چون مردها پاک‌دامن نیستند زن‌ها نیز عفت خود را حفظ نمی‌کنند و جامعه از طهارت و پاکی بیرون می‌آید.

سلامت زن‌ها در خانه نتیجهٔ برخورد درست و سالم مردها در جامعه است. اگر برخورد مرد با همسر خود بر اساس پاکی نباشد هیچ گاه زنی در پاکی، صفا و عفاف نمی‌ماند. نباید گفت زن‌ها پاک و محفوظ هستند و آلوده نمی‌شوند؛ زیرا تا جامعه تطهیر نشود خانه‌ها هم تطهیر

(۱۱۷)

نمی‌گردد و اگر می‌خواهیم خانه تطهیر شود باید جامعه تطهیر شود. امام علیه‌السلام در این روایت مردها را علت پاکی جامعه می‌داند. اگر مردها در بیرون از خانه توجه ناسالم به زن‌های دیگران داشته باشند، همسر آنان سالم نمی‌ماند. موضوع این فراز مردان هستند و روایت آنان را در طهارت و پاکی زنان اصل قرار می‌دهد.

این روایت شریف دو اثر وضعی و طبیعی برای برخورد با پدر و مادر و زنان را بیان می‌دارد و این قانون که هر عملی عکس العملی دارد را با موضوع برخورد با پدر و مادر و با زنان بیان می‌دارد. ان‌شاء اللّه خداوند ما را عاقبت به خیر کند و صفا، پاکی و نیکی را هرچه بیش‌تر در جامعه گسترش دهد.

(۱۱۸)

(۱۱۹)


روایت « ۲۰ »

سخن حکیمانه و کلام سفیهانه

«حدّثنا محمّدبن الحسن بن أحمد بن الولید رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد ابن الحسن الصفّار، عن إبراهیم بن هاشم، عن النوفلی، عن السکونی، عن جعفر ابن محمّد، عن أبیه، عن آبائه، عن علی علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : غریبتان فاحتملوهما: کلمة حکم من سفیه فاقبلوها، وکلمة سفه من حکیم فاغفروها»(۱).

ـ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: دو بیگانه را بپذیرید و آن را بر خود هموار سازید: یکی کلمه‌ای حکیمانه که فردی ناآگاه آن را می‌گوید؛ پس آن را بپذیرید، و دو دیگر کلمه‌ای سفیهانه که فردی حکیم به آن سخن می‌گوید، پس از آن درگذرید.

بیان: این روایت توسط چند معصوم علیهم‌السلام سفارش شده است که اهمیت آن را می‌رساند. در این روایت شریف توصیه شده است به دو چیز اهتمام داشته باشید: یکی این‌که اگر فردی سفیه و کم‌خرد که مورد توجه نیست سخن مهمی را گفت آن را نشنیده نگیرید و به آن سخن نگاه خُرد و ناچیز نکنید که آن را از فردی سفیه شنیده‌اید. ممکن است سخن وی رزقی باشد که خداوند آن را از زبان وی نصیب شما کرده است و هر

  1. الخصال، ص ۳۳٫

(۱۲۰)

گونه اهمال و سستی ممکن است آن را از شما بگیرد. اگر چنین سخن بزرگی را از دهان فردی ضعیف شنیدید در واقع همانند آن است که خط روی خط دیگری افتاده و به شنونده رسیده است. سخن کودک و بچه نیز گاهی چنین است و نباید از کنار سخنان بزرگی که گاه می‌زنند بی‌تفاوت گذشت و نسبت به آن دُرّ و گوهر بی‌توجهی نشان داد. وی ممکن است سخنی گفته باشد که راه حل یکی از مشکلات شما در آن بیان شده باشد بدون آن‌که خود متوجه باشد و چنین مسایلی را باید به تعبیری از امور رزقی خواند.

هم‌چنین در صورتی که سخن ناشایستی از دهان بزرگواری شنیدید که فردی حکیم، مؤمن یا فاضل است، باید به آن بی‌توجهی نشان داد و آن را به روی وی نیاورد و برای بدگویی از وی آن را به این و آن نگویید و بزرگوارانه و کریمانه از آن گذر نمایید. این روایت در باب کلام و سخن عالمی است که اشتباه می‌کند، در باب عمل وی نیز چنین است و اگر عالمی خطایی کرد، نباید خطای وی را به او گوشزد کرد؛ چرا که علم و فرزانگی وی او را از خطای خود برمی‌گرداند و خود متوجه آن می‌شود و توبه می‌کند. خاصیت علم و معرفت چنین است و نمی‌گذارد عالم در راهی اشتباه به حرکت خود ادامه دهد. انسان باید به این دو امر اهتمام داشته باشد و نسبت به فرزانگان دارای تحمل و گذشت بالایی باشد و همواره بزرگواری را پاس دارد، گویی بدی کسی را نمی‌بیند یا نمی‌شنود. با چنین برخوردی طرف مقابل در اندیشه فرو می‌رود و در می‌یابد نباید آن گفته یا کار را تکرار کند. باید تا می‌شود کاستی‌ها و بدی‌های دیگران را

(۱۲۱)

نادیده و ناشنیده انگاشت و از آن درگذشت. نباید در کارهای مردم توجه و تجسس داشت وگرنه گاه به لحاظ شرعی مسؤولیت و تکلیف می‌یابد و باید خطای آنان را تصحیح کند. باید تلاش کرد تا می‌شود خطا و اشتباه دیگران را ندید و هم خود را به تکلیف و زحمت نینداخت و هم حرمت بندگان خدا را پاس داشت و مظهر «ستّار العیوب» بود. خداوند عیب‌ها را نه این‌که از مردم پنهان کند بلکه آن را از خود نیز پنهان می‌کند. ستّار بودن خداوند مسألهٔ عظیمی است که چگونگی آن تبیین نشده و در کتابی نیامده است. ستار بودن خداوند چگونه با علم خداوند به تمامی جزئیات سازگار است؟ اگر خداوند بخواهد چیزی را از خود پنهان کند، آیا باید به آن علم نداشته باشد؟ در این صورت، معنای «ستّار العیوب» چیست؟ خداوند خطا و اشتباه مردم را در کجا پنهان می‌کند؟ در خود یا در بندگان؟ خداوند همه چیز را می‌بیند اما عیب‌ها را چگونه پنهان می‌کند تا کسی و حتی خود آن را نبیند؟ این بحث را باید در فلسفه پی‌گیر بود و جای آن در این مختصر نیست. انسان نیز باید یاد بگیرد بدی‌ها دیگران و کاستی‌های همسر، فرزند، خویشان، همسایه و رفیقان را نبیند. کسی که می‌بخشد کار مهمی نکرده است؛ زیرا چیزی که مورد بخشش و گذشت او قرار می‌گیرد در ذهن وی حاضر است ولی آن را نادیده می‌گیرد، مانند کسی که از دیگری طلب‌کار است و طلب خود را نادیده می‌گیرد اما خداوند ستّار است. ستّار بالاتر از بخشش است و پنهان کردن بدی در جایی است که دیگر دیده نشود. باید ملاحظهٔ دیگران را داشت. اگر به فرد ناسالمی که در محلهٔ شما زندگی می‌کند اشکال نگیری و به او سلام نمایی ممکن

(۱۲۲)

است با توجه به حرمتی که از سلام شما در خود احساس می‌کند، او نیز ملاحظهٔ دیگران را بنماید و برای آنان حرمت قایل شود و در حضور آنان بدی ننماید و همین برخورد باعث سلامت او شود ولی وقتی از او اشکال می‌گیرید و ملاحظهٔ او را نمی‌کنید، غرور و حریت او را زیر سؤال می‌برید. باید فرهنگ نادیده گرفتن بدی‌ها و ناشنیده گرفتن آن را ترویج نمود. چنین برخوردی برای انسان‌ها حرمت می‌آورد و مردم بیش‌تر ملاحظهٔ یک‌دیگر را می‌نمایند و حیا در جامعه رشد می‌یابد و گناه کم‌تر می‌شود.

اسلام با آن‌که فرهنگ امر به معروف و نهی از منکر را دارد، اما این فرهنگ به‌درستی تبیین نشده و مراتب بی‌شمار آن بیان نگردیده و این فریضهٔ مهم و تخصصی در چهار مرحلهٔ کلی خلاصه گشته است. اسلام دربارهٔ اجرای حدود چنان سخت می‌گیرد و برای آن شرایط فراوانی را قایل است که کم‌تر موردی یافت می‌شود که موضوع حدود اثبات می‌گردد و گاه برخی از گناهان هیچ گاه ثابت نمی‌شود. خداوند نمی‌خواهد بندگان خود را زخمی نماید. انسان باید همانند خداوند ستّار باشد و نه با چشم و نه با گوش خود چیزی از خطا و اشتباه دیگران را درنیابد و به صورت واقعی بتواند چشم‌پوشی داشته باشد.

(۱۲۳)


روایت « ۲۱ »

گروه‌های نصیحت‌پذیر

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن یعقوب بن یزید، عن ابن أبی عمیر، عن یحیی الطویل البصری عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: إنّما یؤمر بالمعروف وینهی عن المنکر مؤمن فیتّعظ، أو جاهل فیتعلّم، وأمّا صاحب سوط وسیف فلا»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: امر به معروف و نیکی و باز داشتن از زشتی و منکر برای دو گروه مؤثّر است: یکی مؤمن که پندپذیر است و دیگری ناآگاهی که می‌آموزد و اما کسی که شلاق و شمشیر به دست دارد چنین نیست.

بیان: راهنمایی و ارشاد تنها در دو گروه تأثیر دارد و در غیر آنان نافذ نیست: یکی مؤمنی که خطایی کرده و اشتباهی انجام داده است و چنین شخصی با تذکر، اشتباه خود را در می‌یابد و به آن گوش فرا می‌دهد. مؤمن از این‌که خطای وی گفته شود ناراحت نمی‌گردد، بلکه خوش‌حال می‌شود و از راهنمای خود تشکر و قدرانی نیز می‌نماید و از این‌که او را متوجه و ملتفت ساخته ممنون است. مؤمن کسی است که موعظه و سخن حق را می‌پذیرد و آن را انکار نمی‌کند و از آن ناراحت نیز نمی‌شود.

  1. الخصال، ص ۳۵٫

(۱۲۴)

مؤمن تذکری که از سر صفا و محبت است را هدیه‌ای برای خود می‌داند. باید دانست به مؤمن جاهل گفته نمی‌شود. مؤمن به احکام و مسایل خود آگاهی دارد اما ممکن است خطا یا مشکلی برای وی پیش آید. حال در امر به معروف و نهی از منکر باید نخست توجه داشت شخصی که مرتکب اشتباهی شده از مؤمنان است یا از ناآگاهان. اما فرد ناآگاه که چیزی را نمی‌داند جاهل است. جهل نیز یا بسیط است یا مرکب. در جهل بسیط، فرد ناآگاه مسأله‌ای را نمی‌داند، اما وقتی به او تذکری داده شود به اشتباه خود پی می‌برد و آن را یاد می‌گیرد ولی جاهل مرکب که مسأله‌ای را نمی‌داند، به نادانی خود آگاه نیست و نمی‌پذیرد اشتباه می‌کند و در خطاست و اگر کسی به او چیزی بگوید وی ناراحت و عصبانی می‌شود. در توصیه و سفارش به افراد باید به این نکات توجه داشت. باید دید فرد خطاکار هم‌چون زمینی هموار است که آب را می‌پذیرد یا مثل شیشه است که آب در آن نفوذی ندارد.

موضوع حدیث یاد شده، آموزش چگونگی ارشاد و موعظه است. باید کلام خود را حفظ نمود و آن را در جایی هزینه کرد که اثر دارد وگرنه گفتن آن برای انسانی که گوش شنوایی ندارد ممکن است ضررآفرین باشد و خود فرد را زخمی نماید.

اما گروه سومی که شنوایی ندارند افراد مستکبر و از خودراضی هستند که کسی را بهتر از خود نمی‌دانند و خود را بر همه کس امیر و برتر می‌بینند. چنین افرادی گوش شنوا ندارند و طبع علمی یا معرفتی آنان از کار افتاده است. انسان باید نصیحت‌پذیر باشد و پند و موعظهٔ دیگران

(۱۲۵)

به خود را رزق الهی بداند و شکر آن به این است که از فرد پند ده و موعظه‌گر قدردان باشد و به نصیحت وی عمل نماید؛ به‌گونه‌ای که شخص خیرخواه وی در صورتی که اشتباهی دیگر در وی می‌بیند از او به ترس و واهمه نیفتد و بتواند دوباره او را به خیر راهنمایی و هدایت نماید و مانند کسی نباشد که وقتی به او تذکر داده شد بر روی سر و موی خیس نمی‌توان مسح داشت، گفت: «برو بابا، من داداشم طلبه است». وی به خاطر این‌که برادرش طلبه است به سخن کسی گوش فرا نمی‌دهد و تکلیف خود را درست به‌جا نمی‌آورد.

کسانی که استکبار در آنان رخنه نموده است بر دو گروه هستند: برخی از آنان ضعیف بوده و استکبار دارند اما گروهی دیگر از آنان قوی هستند و استکبار دارند. افراد مستکبر هیچ گاه زیر بار حرف دیگری نمی‌روند.

فروتنی را باید از حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و مالک اشتر فرا گرفت. فردی ناآگاه به مالک اشتر استخوان پرت نمود و به او آب دهان انداخت اما مالک اشتر بدون آن‌که با وی برخوردی داشته باشد به مسجد رفت و برای او دعا کرد تا خداوند وی را ببخشد.

مالک اشتر کسی است که شیر زهره ندارد به چشم وی نگاه کند اما وقتی به مردم می‌رسد نه از بازوی خود کمک می‌گیرد و نه از نیروی خویش، بلکه از خداوند می‌خواهد تا او را ببخشاید.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با همهٔ عظمتی که داشتند چنان ساده و همرنگ مردم زندگی می‌نمودند و لباس می‌پوشیدند که وقتی بیگانه‌ای وارد مسجد می‌شد، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را از مردم عادی تشخیص نمی‌دادند.

(۱۲۶)

به حمد الهی زی ساده‌زیستی که میراث انبیاست هنوز در میان طلاب رایج است و در حوزه‌ها نمی‌توان طلبه‌ای ساده را از کسی که مدارج عالی علمی دارد تشخیص داد و آنان هنوز در بی‌آلایشی خود به سر می‌برند. ان‌شاء اللّه خداوند به ما فروتنی، علم و صفا عنایت نماید.

(۱۲۷)


روایت « ۲۲ »

مرده‌ای که راحتی می‌آورد

«حدّثنا الحسین بن أحمد بن إدریس رضی اللّه عنه عن أبیه، عن محمّد بن سالم، عن أحمد بن النضر، عن عمرو بن شمر، عن جابر، عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : النّاس اثنان: واحد أراح، وآخر استراح، فأمّا الذی استراح فالمؤمن إذا مات استراح من الدنیا وبلائها، وأمّا الذی أراح فالکافر إذا مات أراح الشجر والدوّاب وکثیرا من النّاس»(۱).

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: مردم بر دو گروه می‌باشند: گروهی که چون بمیرند مردم را راحت می‌سازند و گروهی دیگر که خود به آرامش می‌رسند. اما کسی که به آرامش می‌رسد مؤمن است که چون بمیرد از دنیا و بلایای آن به‌راحتی می‌رسد، اما کسی که چون بمیرد مردم به راحتی می‌رسند کافر است که با مردنش درختان و حیوانان و جنبندگان و بسیاری از مردم به آرامش می‌رسند.

بیان: مؤمن وقتی از دنیا رود از بلایای دنیا و مشکلات آن راحت می‌شود. تکالیف الهی که مؤمن خود را ملزم به انجام آن می‌داند بسیار سنگین است. مرحوم خواجه در شرح تجرید گوید: اگر کسی متوجه باشد مکلّف و مسؤول است روز قیامت باید پاسخ‌گوی آن باشد. مسؤول بودن

  1. الخصال، ص ۳۸٫

(۱۲۸)

و مسؤولیت‌پذیری کار سنگینی است و عهدهٔ آدمی زیر فشار آن قد خم می‌کند. آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام به هنگام وارد آمدن ضربت ابن ملجم می‌فرماید: «فزت وربّ الکعبة»؛ یعنی من از این ضربت لذت بردم؛ چرا که از دنیا و بلاهای آن و از مردم نامهربان‌تر از آن راحت شدم. مؤمن کسی است که وقتی از دنیا می‌رود مشکل برزخ و قیامت را ندارد و فرشتگان پرسش‌گر؛ یعنی نکیر و منکر منتظر او نیستند.

اما کافران و افراد شرور و بد وقتی می‌میرند مردم از دست آنان آسوده‌خاطر می‌شوند و از اذیت و آزار آنان ایمنی می‌یابند و زخم غیبت و تهمت بر آنان وارد نمی‌شود. کافر کسی است که استعداد، عقل، هوش، نعمت‌های خدادادی و عمر خود را کفران می‌کند. باید دانست وقتی کسی از دنیا می‌رود انسان باید آزردگی خاطری را که با وی داشته است کنار بگذارد و آن را فراموش کند و به شکرانهٔ این‌که هنوز وی زنده است او را حلال کند.

مرگ کافران و افراد شرور برای تمامی پدیده‌ها آسایش و راحتی می‌آورد. این حدیث دلیلی دیگر بر مشاعی بودن نظام آفرینش است. نظریه‌ای که نگارنده آن را در کتاب‌های دیگر خود توضیح داده است. فرد کافر یا شروری که می‌میرد، به درختان نیز خیر می‌رسد.

تنفس چنین فردی محیط زیست معنوی تمامی جنبندگان را آلوده می‌سازد. محیط زیست آلوده، حتی گیاهان را پریشان و پژمرده می‌نماید. اما تنفس مؤمن برای محیط زیست دیگر پدیده‌ها همانند وجود پارک در محلی می‌ماند. فضای سبزی که هوا و محیط را تازه، مصفا و شیرین

(۱۲۹)

می‌کند.

در نگاهی دیگر، بیش‌تر افراد ستم‌کار به گیاهان، دریاها و حیوانات با آلوده ساختن محیط زیست لطمه می‌زنند.

دنیا محل گذر است و باید به‌گونه‌ای زندگی کرد تا دیگران نه‌تنها از وجود انسان پریشان‌خاطر نگردند، بلکه فقدان او باشد که آنان را متأثر می‌سازد. دنیا به سرعت در حال گذر است و تا آدمی به خود بیاید می‌بیند ازدواج کرده و فرزندان وی رشید شده‌اند. وی به پیری رسیده و به مرگ نزدیک شده و آتش زندگی او در حال فروکش است. وقتی فرد نیکوکاری از دنیا می‌رود بسیاری از کارهای خیر روی زمین می‌ماند. مرگ مؤمن و افراد وظیفه‌شناس این‌گونه است. وقتی آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام به شهادت رسیدند، فقیران بسیاری گرسنه ماندند. جوان‌مرد کسی است که مردم به مرگ او راضی نباشند اگر چه دشمن آنان باشد و این خیلی سخت است. انسان نباید کاری کند که مردم به مرگ وی راضی شوند و بگویند اگر وی نبود ما راحت بودیم. ما باید پیوسته در این اندیشه باشیم که چه کنیم تا مردم به مردن ما راضی نباشند و وقتی از دنیا می‌رویم مردم بگویند خداوند او را بیامرزد، اگر زنده بود کار ما روی زمین نمی‌ماند و از کارها و کردار نیک او یاد کنند. اما مصیبت افراد شرور با مرگ آغاز می‌شود. آنان در برزخ بسیار گرفتار می‌باشند! باید از چنین برزخی به خداوند پناه برد. برزخی که استخوان آدمی را آب می‌کند.

خداوند به ما هر چه بیش‌تر صفا، صمیمیت، عشق، محبت و هم‌دردی با مردم را عطا فرماید.

(۱۳۰)

(۱۳۱)


روایت « ۲۳ »

شرایط بهشت برتر

«حدّثنا محمّدبن الحسن بن أحمد بن الولید رحمه اللّه قال: حدّثنا محمّد ابن الحسن الصفّار، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن أبیه، عن النضر بن سوید، عن زرعة، عن أبی بصیر، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : إنّ فی الجنّة درجة لا ینالها إلاّ إمام عادل، أو ذو رحم وصول، أو ذو عیال صبور»(۱).

ـ پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند: همانا در بهشت مرتبه‌ای است که کسی به آن نمی‌رسد مگر آن‌که امام عادلی باشد یا صاحب رحمی که صلهٔ رحم و رسیدگی به آنان داشته باشد یا صاحب عیالی که برای خانوادهٔ خویش صبور و بردبار باشد.

بیان: در بهشت مقامی است که مخصوص سه گروه از مؤمنان است و کسی غیر از آنان در آن درجه حضور ندارد. یکی از آنان امام، پیشوا، رهبر و فرماندهٔ عادل به تمام معنای کلمه است. عدالت دو پایه دارد: یکی آگاهی بر مورد عدالت و شناخت عدالت است. عادل باید علم به موارد عدالت داشته باشد. پایهٔ دوم آن قدرت است و شخصی که عدالت را می‌شناسد باید توان اجرایی آن را داشته باشد و آن را در خارج پیاده نماید. اگر کسی علم به عدالت یا قدرت اجرایی و عملیاتی کردن آن را

  1. الخصال، ص ۹۳٫

(۱۳۲)

نداشته باشد و علم خود را با قدرتی که دارد اعمال نکند و قدرت را در دست گیرد، عادل نیست. تعبیر امام عادل تعبیری بلند است. این تعبیر حتی پدر خانواده که مسؤولیت ادارهٔ منزل را بر عهده دارد شامل می‌شود. پدر خانواده در صورتی عادل است که دارای علم زندگی و قدرت ادارهٔ آن باشد و علم و قدرت خود را عملیاتی سازد. عدالت امری سنگین است که هر کسی را توان اجرایی ساختن آن نیست، بر این اساس کم‌تر افرادی می‌توانند در این مقام جای گیرند.

گروه دوم کسی است که به فامیل و بستگان خود وصول و توجه دارد و به آنان خیر می‌رساند و در مشکلات آنان شریک است و برای رفع آن تلاش مشفقانه دارد و به صرف میهمانی و دید و بازدید بسنده نمی‌کند.

انسان باید دست خیررسان داشته باشد و به همه محبت و بزرگی نماید و تلاش داشته باشد کام دیگران را شیرین کند تا خداوند نیز کام او را شیرین سازد. دید و بازدید و سرکشی از نزدیکان و نیز از همسایه و آشنایان نباید با عوارض سوئی هم‌چون چشم و هم‌چشمی همراه باشد.

گروه سوم کسی است که عائله‌مند است و بر مشکلات، گرفتاری‌ها و هزینه‌های ناشی از آن به‌ویژه در دورهٔ گرانی و تورم صبر و بردباری دارد. کسی که فرزند و زندگی گسترده دارد نباید به همسر و فرزند خود تندی نماید و با بی‌تابی با آنان برخورد داشته باشد. به‌ویژه برای کسانی که درآمدی اندک دارند و مزد روزانهٔ آنان کفاف زندگی را نمی‌دهد. روایت حاضر به چنین افرادی توصیه به صبر و بردباری دارد. اگر کسی عیال‌وار است باید صبور باشد و همواره خداوند را شکر نماید و کفران نعمت

(۱۳۳)

ننماید و به افراد سرمایه‌دار نگاه نکند؛ زیرا ممکن است آنان با همهٔ سرمایه‌ای که دارند تنی سالم یا اندیشه‌ای سالم و درست نداشته باشند و چون تن یا اندیشه‌ای بیمار دارد نمی‌تواند از داشته‌های خود لذت ببرد اما فردی که عیال‌وار است به صورت غالب تن‌درست است و از زندگی خود لذت می‌برد. ان‌شاء اللّه خداوند به فقرای ما لطف کند امروز که با مشکلات و درآمد محدود کارگری یا با بیکاری و نداری دست به گریبان هستند، صبر به آنان عنایت نماید.

در جامعه‌ای که در آن افراد بسیاری روی خط فقر یا زیر خط فقر زندگی می‌کنند، افراد سرمایه‌دار که از عهدهٔ زندگی خود بر می‌آیند باید مواظب فقیران باشند وگرنه ممکن است از عوارض سوء آن آسیب ببینند و پی‌آمد بی‌اعتنایی آنان برخی از بلایای طبیعی شخصی باشد.

آدمی هرچه بر عمرش افزوده شود درآمد بیش‌تری خواهد داشت و به موازات آن با مشکلات بیش‌تری مواجه می‌شود و کم‌تر از درآمدی که دارد لذت می‌برد؛ زیرا دیگر مانند دوران جوانی نمی‌تواند همه چیز بخورد، به‌راحتی تفریح و گردش رود و قوای بدنی وی به‌ویژه اگر اهل ورزش نباشد به تحلیل می‌رود و شهوت وی نیز سست می‌شود و درآمدی که وی دارد لذتی برای او نمی‌آورد و تنها طمع بر او چیره می‌شود و بر درآمد خود می‌افزاید و تمایلات مردهٔ وی را زنده می‌گرداند و انسانیت را از او می‌برد و با قدرتی شیطانی همراه می‌گردد و در این دوره کم‌تر می‌تواند با هوس‌های شیطانی و به‌ویژه پول مقابله کند:

هر که از پول بگذرد خندان رود

چون که پول جایگه شیطان بود

(۱۳۴)

خداوند به انسان توفیق دهد وزر و وبال زیادی برای خود جمع‌آوری نکند.

(۱۳۵)

(۱۳۶)


روایت « ۲۴ »

درآمد سالم

«حدّثنا محمّدبن علی ماجیلویه رضی اللّه عنه عن عمّه محمّد بن أبی القاسم، عن أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی، عن إسماعیل بن مهران، عن صالح بن سعید، عن أبان بن تغلب، عن أبی جعفر علیه‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : من المروءة استصلاح المال»(۱).

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: سلامت در مال از بزرگواری و مروّت است.

بیان: اصلاح مال و نیکو کردن آن به دور داشتن مال از شبهه و حرام و به تعبیری دیگر «حلال درمانی» است. مؤمن باید همانند افراد چاق که برای رژیم لاغری آب درمانی می‌شوند، حلال درمانی داشته باشد. هر عبادت و ریاضتی بدون حلال درمانی جواب نمی‌دهد و نتیجه‌ای به دست نمی‌دهد و سودی ندارد. عبادت و ریاضت بدون حلال درمانی همانند ریختن آب در باک خودرو به‌جای بنزین است. کسی که حلال درمانی ندارد رسوب پیدا می‌کند. اصلاح مال یعنی بررسی طریق به دست آوردن مال که آیا شرعی است یا خیر؟ آیا مال خمس و حق امام یا زکات و حق ضعیفان و فقیران در مال وی وجود دارد یا نه؟ وجود مال

  1. الخصال، ص ۱۰٫

(۱۳۷)

حرام در زندگی همانند انفجار بمبی در آن خانه است و انسان را به نابودی می‌کشاند و زن و فرزند را فاسد می‌سازد. بسیاری از گرفتاری‌های امروز مردم به خاطر لقمه‌های آلوده است. گرفتاری‌های مالی یا به سبب این است که پول از طریقی شرعی به دست نیامده یا در صورتی که طریق کسب آن شرعی است در جای خود هزینه نمی‌شود یا تنها انباشته و ذخیره می‌شود و در جایی هزینه نمی‌شود. امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: خداوند بندگان را به چیزی نمی‌آزماید که بر آنان از هزینه‌کردن پول شدیدتر و سخت‌تر باشد:

«حدّثنا محمّد بن علی ماجیلویه رضی اللّه عنه قال: حدّثنی عمّی محمّد ابن أبی القاسم، عن أحمد بن أبی عبد اللّه البرقی، عن محمّد بن علی الکوفی، عن محمّد ابن سنان، عن عمربن عبد العزیز، عن جمیل بن درّاج، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: ما بلا اللّه العباد بشیء أشدّ علیهم من إخراج الدرهم»(۱).

خداوند برای بندگان امتحانی بالاتر از این قرار نداده که آنان پول را به‌درستی و در جای خود و به اندازه هزینه کنند و نه امساک داشته باشند و نه اسراف، و درآمدزایی آنان نیز درست و حلال باشد.

کسی که بده‌کار است باید نخست بدهی خود را بپردازد. روز قیامت، همسر و فرزند اگر از درآمد حرام به آنان داده شده باشد به انسان آویزان می‌شوند و از مرد شکایت و شکوه دارند که چرا وی حق ضعیفان و بینوایان و مال حرام را به آنان داده است. اصلاح مال نخستین قدم برای

  1. الخصال، ص ۸٫

(۱۳۸)

فتح قله‌های معنوی است. حلال درمانی قلب و روح آدمی را آمادهٔ شکوفایی می‌سازد و رسوبات نفس که سبب سنگینی انسان و از دست دادنِ قدرت بر شدن و عروج معنوی آدمی می‌گردد را از آن می‌زداید. سنگینی روح و رسوب گرفتن قلب سبب می‌شود حال عبادت و مناجات از انسان گرفته شود. باید دقت کرد حق مردم در زندگی انسان وجود نداشته باشد وگرنه حوادث و اتفاقاتی برای آدمی پیش می‌آید که هیچ گاه به عقل وی هم نمی‌رسد از کجا خورده است.

درآوردن و تأمین هزینهٔ زندگی یک روی سکه و ماجراست و روی دیگر آن هزینهٔ درست این درآمد است. مورد مصرف درآمد باید درست باشد. خمس و زکات مال باید نخست پرداخت شود. افزون بر این باید از مال به دست آمده انفاق داشت و به فقیران کمک نمود و از آنان دستگیری داشت. وجود فقیران بسیار در جامعه‌ای که رفاه نسبی دارد نشان از این دارد که اموال به دست آمده هزینهٔ درست و مورد مصرف صحیح ندارد و حتی مقدار خمس و زکاتی که به مجتهدان داده می‌شود نیز به بسیاری از آنان نمی‌رسد. افزون بر این‌که صدقاتی که مردم می‌دهند اندک است و گرهی از مشکلات فقیران آبرومند باز نمی‌کند. البته گفته می‌شود به تعداد هر هشت نفر یک صندوق صدقه وجود دارد.

اگر در محله‌ای قصاب درست‌کرداری است مؤمنان می‌توانند به وی سفارش کنند در صورتی که فقیری از وی گوشتی خریداری نمود به وی گوشت بیش‌تر بدهد و پول آن را از یکی از آن مؤمنان بگیرد. در این صورت هم گدایی باب نمی‌شود و گداها جسارت پیدا نمی‌کنند و هم

(۱۳۹)

فقیری آبرومند می‌تواند گوشتی به خانه‌اش برد و برای قصاب نیز دعا کند. جامعه نباید گداپرور باشد و برخی از کسانی که پی کار نمی‌روند به سبب پول‌های رایگانی است که می‌گیرند. پول را باید به‌گونه‌ای هدایت کرد که اشتغال‌زا و درآمدزا باشد وگرنه گدایی و دزدی به صورت حرفه‌ای رایج می‌شود. پول را باید امانتی در دست خود دانست و آن را به افراد اهل و شایسته رسانید. وجوهات شرعی که از همهٔ اقطار به قم می‌رسد باید فقیری را در این شهر باقی نگذارد. هزینه‌ای که در جای خود نباشد نه تنها در قیامت بلکه در همین دنیا موجب وزر و وبال می‌شود و به خاطر وجود فقیران و هزینه‌های نابه‌جاست که بلایای طبیعی نازل می‌شود. انسان باید به دنبال آن باشد با پولی که دارد چراغی را روشن نماید یا خانه‌ای را آباد سازد یا دلی را شاد کند. خداوند به انسان هوشمندی دهد تا بتواند هم پول را از خود جدا کند و هم آن را به‌درستی مصرف و هزینه نماید تا گرفتاری و فقر را از چهرهٔ جامعه بزداید. ان‌شاء اللّه هم در اندیشه و هم در عمل پیرو اهل بیت علیهم‌السلام باشیم.

(۱۴۰)


روایت « ۲۵ »

یکسانی کفر و بده‌کاری

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا أحمد بن إدریس، عن محمّد بن أحمد، عن یوسف بن الحارث، عن عبد اللّه بن یزید، عن حیاة بن شریح قال: حدّثنا سالم ابن غیلان، عن درّاج، عن أبی الهیثم، عن أبی سعید الخدری قال: سمعت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول: أعوذ باللّه من الکفر والدّین، قیل: یا رسول اللّه، أیعدل الدّین بالکفر؟ فقال صلی‌الله‌علیه‌وآله : نعم»(۱).

ـ رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: به خداوند پناه می‌برم از کفر و بده‌کاری. شخصی پرسید: ای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله ، آیا بده‌کاری با کفر برابر است. حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: آری.

بیان: کفر و انکار خداوند به صورت کلی و بده‌کاری موضوع این روایت است. کفر با شرک تفاوت دارد: شرک قرار دادن چیزی در کنار خدای تعالی است. ریا نیز از شعبه‌های شرک است ولی کفر انکار و پوشاندن خداوند متعال است.

در این روایت، کفر و بده‌کاری با هم و در یک ردیف آمده است؛ به‌طوری که این پرسش برای یکی از حاضران پیش می‌آید و وی می‌پرسد: آیا بده‌کار بودن همانند کافر بودن است که شما این دو را کنار هم می‌آورید

  1. الخصال، ص ۴۴٫

(۱۴۱)

و حضرت آن را تأیید می‌نمایند. بده‌کار همانند کافر است.

این بیان بسیار سنگین است. امروزه بده‌کاری و وام بلایی عام و همه‌گیر شده است. آیا در واقع چنین افراد بده‌کاری همانند کافران و هم‌پایهٔ آنان هستند؟

باید دید چرا بده‌کار با کافر یکسان است و وجه شباهت آن در چیست؟ اگر در بیان حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله دقت شود به دست می‌آید فرد بده‌کار آزادی عمل خود را از دست می‌دهد و دیگر خود نیست، بلکه بندهٔ دیگران است؛ همان‌گونه که کافر بندهٔ غیر خداست. کافر خداوند را نمی‌پذیرد و بندگی او را ندارد. او بندهٔ نفس و اسیر دنیا و شهوت است. فرد بده‌کار نیز صبح و شب در اندیشهٔ بده‌کاری خود و فرد طلب‌کار است و این باعث می‌شود شهامت، حریت، بزرگی، ستبری و سلحشوری خود را از دست دهد و چنین انسانی با باختن شخصیت خود، نمی‌تواند خود باشد و همواره در فکر دیگری است و این امر باعث می‌شود افسردگی، پیری، غصه، پریشانی و پشیمانی دامن‌گیر وی شود. بده‌کاری بندهٔ غیر خدا بودن است. آزاد از غیر خدا نبودن، انسان را به بردگی دیگران می‌کشاند و این امر با کفر برابری دارد.

باید توجه داشت این دِین و بده‌کاری است که هم‌پایهٔ کفر است و نه ربا و نزول که آن در پایهٔ جنگ با خداوند است و از انکار خداوند بالاتر است. تفاوت کفر و بده‌کاری تنها در این است که کفر نخست و مقدم بر دِین آمده است و تفاوت دیگری ندارد؛ به‌گونه‌ای که وقتی یکی از اصحاب در این زمینه تردید دارد، حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله با بیانی محکم می‌فرماید

(۱۴۲)

این دو با هم برابر است و دِین و کفر عوارض سوء و بدبختی‌هایی یکسان را بر آدمی فرو می‌آورد.

باید دانست بسیاری از قرض‌ها و بده‌کاری‌ها از زیاده‌خواهی، عافیت‌طلبی، پر مدعا بودن، تفاخر و خودنمایی است. همه می‌خواهند همتای دیگران باشند و هیچ کس در زندگی، خود نیست و همه می‌خواهند همانند دیگران باشند. باید سطح توقعات را متعادل ساخت. رسانه‌های گروهی و تلویزیونی نیز در مسابقهٔ تجمل‌طلبی شریک جرم است. آنان با نمایش فیلم‌هایی که صحنه‌های آن و لباس‌ها و وسایل به کار گرفته شده در فیلم از تجملات آکنده است اشتهای جامعه را بالا می‌برد. گاه دیده می‌شود هنرپیشه در یک ساعت فیلم که گذشت زمان چندانی را بازگو نمی‌کند، ده نوع لباس می‌پوشد. پیش‌تر، زن‌ها برای عروسی چند نوع لباس می‌پوشیدند و امروزه گفته می‌شود مردها برای هر مجلس عروسی مدل لباسی متفاوت می‌پوشند. حس زیاده‌خواهی و تنوع‌طلبی و این‌که همه می‌خواهند همه چیز را داشته باشند جامعه را فرا گرفته و آن را به سوی ماده‌طلبی سوق داده و معنویت را کم‌رنگ نموده است. در چنین فضایی که با تورم و گرانی همراه است چیزی که مردم به آن تن می‌دهند گرفتن وام و بده‌کاری است. قرض‌های فراوان و این‌که هر خانواده‌ای ناچار است به مراکز و مؤسسات مالی مختلف اقساط گوناگونی را بپردازد، مکافات و سختی‌های بسیاری برای مردم به وجود می‌آورد و آنان ناچار می‌شوند برای تأمین هزینه‌هایی که دارند انواع بردگی‌ها و بندگی‌ها را بپذیرند و همواره غم و غصهٔ بردگی را بر خود هموار سازند.

(۱۴۳)

انسان در راه سیر و سلوک و نیز در زندگی باید خود را پیدا کند و خود باشد و نمایش‌گر کارهای تقلیدی دیگران نباشد. انسان باید به نانی بسازد و شکر آن را به‌جا آورد که این نان را بدون قرض و بده‌کاری به دست آورده و بده‌کار کسی نیست. چنین کسی می‌تواند سرافرازانه سر بالا بگیرد و خود را به صورت واقعی و حقیقی پیدا کند و خود باشد؛ برخلاف فرد بده‌کار که نمی‌تواند از غیر خود آزاد باشد. غم، غصه، پریشانی، اعصاب ضعیف، نگرانی، بدخلقی، عصبانیت و تندی در خانه و در محل کار برای فرد بده‌کار حتمی است و در نتیجه بده‌کار نمی‌تواند شاد زندگی نماید.

کسی که با زیاده خواهی زندگی می‌کند بدون آن‌که قدرت تأمین هزینه‌های خود را داشته باشد روزی که چیزی می‌خرد و به خانه می‌آورد برای او نمی‌ماند و غروب بازپس دادن بدهی و وام، شبی تیره را برای او به دنبال دارد. پریشانی بسیاری از مردم در عصر صنعت و فناوری از بده‌کاری و وام است و قرض از علل مهم افسردگی آنان است. آیا بانک‌ها با همهٔ نویدی که در تبلیغات خود برای زندگی راحت‌تر و بهتر به مشتریان خود می‌دهند توانسته‌اند شادی را به زندگی آنان وارد کنند و آیا مردم خاطرهٔ خوشی از آن دارند یا این غم و غصه است که ارمغان وام‌های بانکی است. بده‌کاری آبرو، حرمت و اعتبار فرد را در معرض خطر قرار می‌دهد. بسیاری از کاسب‌ها اعتبار خود را از دست داده‌اند و کسی به داشته‌های مالی دیگری نگاه نمی‌کند؛ چرا که آن را فراهم شدهٔ قرض و بده‌کاری می‌داند. بده‌کاری در عصر ما همان غم، مصیبت و بلا و گرفتاری است و مرد آن است که گرفتار نباشد. در زندگی حضرت

(۱۴۴)

امیرمؤمنان علیه‌السلام است که وقتی قصاب به آن حضرت عرض کرد بیا گوشت ببر و حضرت فرمود پولی در دستم نیست، قصاب گفت به شما مهلت می‌دهم، حضرت فرمود: به جای آن‌که از شما مهلت بگیرم از دلم مهلت می‌خواهم و به آن می‌گویم صبر کن تا پول پیدا کنم. ما چنین دین و چنین بزرگانی داریم ولی امروز از مصیبت‌های مردم جامعهٔ ما زندان‌هایی است که با افراد بده‌کار پر شده است. افرادی که به سبب مشکلات مالی در زندان به سر می‌برند. کسی که طلب‌کاری ندارد آزاد زندگی می‌کند. مرگ و زندگی برای چنین کسی یکسان است و اگر وصیتی نیز نداشته باشد بده‌کار کسی نمی‌ماند. می‌توان با ساده‌زیستی و پایین آوردن سطح توقعات خود و به بیان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام فقط از دل خود مهلت خواست و به چنین گرفتاری‌های بزرگی دچار نشد. ان‌شاء اللّه بتوانیم خود را به سیرهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که بده‌کاری را سخت و نگران کننده معرفی می‌کند متخلق کنیم و به آن عمل نماییم و خود را به قرض و بده‌کاری آلوده ننماییم. هیچ گاه نیز در قرض گرفتن دامنگیر ربا نگردیم که بسیار خطرناک‌تر از بده‌کاری خانمان‌سوز است، بلکه اعلان جنگ با خداوند متعال است که باید در این مورد در جای خود سخن گفت.

(۱۴۵)

(۱۴۶)


روایت « ۲۶ »

به داشته‌های مردم چشم مدوز

«حدّثنا محمّدبن علی ماجیلویه رضی اللّه عنه قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار، عن محمّد بن أحمد، عن أبی سعید الآدمی، عن إبراهیم بن داود الیعقوبی، عن أخیه سلیمان بن داود باسناده رفعه قال: قال رجل للنبی صلی‌الله‌علیه‌وآله : یا رسول اللّه، علّمنی شیئا إذا أنا فعلته أحبّنی اللّه من السماء، وأحبّنی النّاس من الأرض، فقال له: ارغب فیما عند اللّه عزّ وجلّ یحبّک اللّه، وازهد فیما عند النّاس یحبّک النّاس»(۱).

ـ فردی به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض داشت: ای رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله مرا چیزی بیاموز که چون آن را انجام دهم خداوند در آسمان‌ها و مردم در زمین مرا دوست دارند. حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله به او فرمود: در آن‌چه نزد خداوند است اشتیاق داشته باش تا خداوند تو را دوست بدارد و از آن‌چه در نزد مردم است روی‌گردانی داشته باش تا مردم نیز تو را دوست داشته باشند.

بیان: با توجه به درخواستی که در این روایت است به دست می‌آید فردی که تقاضای موعظه داشته عاقل و خردمند بوده است. روایت حاضر کلام بسیار بلندی است. مؤمن یاد شده به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله عرض می‌دارد چیزی به من بیاموز که چون به آن عمل کنم هم خدا مرا دوست

  1. الخصال، ص ۶۱٫

(۱۴۷)

داشته باشد و هم مردم. وی هم خدا را می‌دیده و هم مردم را و چنین نبوده است که فقط از خداوند سخن گوید و به مردم اهتمامی نداشته باشد؛ چرا که باید به مردم توجه داشت و آنان را مصداق «من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق» بداند.

کسی که مردم را نادیده می‌گیرد، در واقع به خداوند کم توجهی کرده است. کسی که به مردم حرمت نمی‌گذارد، به‌طور قطع نمی‌تواند به خداوند هم حرمت گذارد. در این درخواست نیز آمده است چیزی به من فرا دهید که اگر آن را انجام بدهم هم خداوند در آسمان مرا دوست داشته باشد و هم مردم روی زمین.

حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله در پاسخ وی می‌فرماید: به آن‌چه در نزد خداوند است رغبت داشته باش تا خداوند تو را دوست داشته باشد. آن‌چه مربوط به خداوند است احکام و آموزه‌های دینی است که نمازهای یومیه و تعقیبات از مهم‌ترین آن است. رغبت به این امور باعث می‌شود خداوند تو را دوست داشته باشد. بنابراین اگر کسی می‌خواهد خداوند وی را دوست بدارد باید از خداوند غافل نباشد. صلوات و تسبیحات اربعه و نیز استغفار از بهترین ذکرهایی است که آدمی را به یاد خداوند می‌اندازد. توجه به خداوند موجب حب و دوستی می‌شود.

اما فراز دوم پاسخ این است که به مردم طمع و چشم‌داشتی نداشته باش تا همه تو را دوست دارند. به مردم طمع نداشته باش و بپذیر که هر کس هرچه دارد برای خود اوست؛ خواه کم باشد یا فراوان. طمع را نسبت به داشته‌های مردم از خود دور کن، تا همه شما را دوست بدارند. پیش از

(۱۴۸)

این می‌گفتند: «نوکر مجانی تاج سر ارباب است». اگر انسان نسبت به دین یا دنیا به هیچ کس طمعی نداشته باشد، همه او را دوست خواهند داشت. در قرآن کریم به لسان پیامبران الهی با تعابیر مختلف آمده است: «فَمَا سَأَلْتُکمْ مِنْ أَجْرٍ، إِنْ أَجْرِی إِلاَّ عَلَی اللَّهِ»(۱)؛ من از مردم چیزی نمی‌خواهم. البته این به این معنا نیست که از خداوند طلب می‌کنم؛ بلکه به این معناست که از مردم چیزی نمی‌خواهم و اگر اجری باشد از ناحیهٔ خداوند است که آن نیز با خداست و من آن را نیز نمی‌طلبم.

اگر آدمی طمع را از مردم بردارد بسیاری از کارهای وی سامان می‌گیرد. انسان باید بپذیرد داشته‌های هر کسی برای خود اوست. هر انسانی این‌گونه است که وقتی می‌بیند به پول یا جیب یا دست یا اندوختهٔ وی چشم دوخته‌ای و به او طمع داری نمی‌تواند تو را دوست داشته باشد. او چنین شخصی را فردی منفعت طلب، فرصت طلب و مزاحم خود می‌بیند که می‌خواهد مال او را برباید و چنین شخصی طبیعی است که دوست داشتنی نخواهد بود. محبت با صفا و علاقه‌ای خاص و بدون چشم‌داشت است که شکل می‌گیرد.

نفی طمع موارد بسیاری دارد. اگر کسی زیر باران است و یکی چتر به دست می‌رود نباید زود خود را زیر چتر او جا دهد؛ زیرا او چتر را برای خود گرفته است و شاید با خشنودی تام نباشد که وی را می‌پذیرد. اگر صاحب چتر او را دعوت کند سخن دیگری است؛ زیرا او می‌خواهد به

  1. یونس / ۷۲٫

(۱۴۹)

کسی خیری برساند؛ به‌ویژه آن‌که در روایت است اگر کسی به دیگری محبت کند و طرف مقابل آن را رد کند چارپایی است. پس زدن احسان و رد احسان از نادانی است و باید چیزی را که با صداقت احسان می‌کنند پذیرفت و در صورتی که به آن نیازی ندارد آن را به دیگری بدهد ولی این مسأله به این معنا نیست که باید به آن طمع داشت. باید به مردم حرمت گذاشت و آنان را نباید محل کاسبی دانست؛ چرا که در این صورت حرمت انسان شکسته می‌شود و به قول معروف: مسجدی که دکان شد ویرانه‌اش کنید، زیرا در این صورت دار العباده نیست، بلکه مغازه‌ای است. طمع در تمامی موارد نکوهیده است. این روایت، طمع به مردم را بیان می‌کند و ما در بحث عرفان گفته‌ایم که سیر و سلوک معنوی سه رکن بنیادین دارد. سه رکنی که رعایت آن بسیار سنگین است و ظرافت‌های فراوانی در آن است. اگر کسی بخواهد به اوج کمال بر شود لازم است این سه رکن را داشته باشد. سه رکن یاد شده عبارت است از: نفی طمع از خود، نفی طمع از مردم و نفی طمع از خداوند.

انسان باید هم به خود طمع نداشته باشد و هم به خداوند. انسان باید به‌جایی رسد که به خداوند بتواند به صورت صادقانه بگوید: خدایا، ما رفیق توایم، مخلص تو هستیم بدون آن‌که طمعی داشته باشیم و چیزی بخواهیم. رزقی را که می‌دهی مانند دیگر موجودات استفاده می‌کنیم، اگر هم می‌خواهی ندهی نده ولی باز هم ما در رفاقت خود وفا داریم. چنین مقامی خیلی سنگین است.

دو مرتبهٔ یاد شده در این روایت نیامده است. باید نه طمع به خود

(۱۵۰)

داشت و نه طمع به خداوند. آیا می‌شود کسی نماز بخواند و بهشت نخواهد و به بیان مولا علی علیه‌السلام : «ما عبدتک طمعا فی جنّتک، ولا خوفا من نارک، ولکن وجدتک أهلاً للعبادة فعبدتک»(۱)؛ تو را به طمع بهشت و به ترس از آتش جهنم پرستش نمی‌کنم، بلکه تو را می‌پرستم چون تو را شایستهٔ عبادت می‌دانم. در روایت است:

«حدّثنا محمّد بن إبراهیم بن إسحاق الطالقانی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا أبوحفص عمر بن یوسف بن سلیمان بن الریان قال: حدّثنا القاسم بن إبراهیم الرقّی قال: حدّثنا محمّد بن أحمد بن مهدی الرقّی قال: حدّثنا عبد الرزّاق، عن معمر، عن الزهری، عن أنس قال قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : بکی شعیب علیه‌السلام من حبّ اللّه عزّ وجلّ حتّی عمی، فردّ اللّه عزّ وجلّ علیه بصره، ثمّ بکی حتّی عمی، فردّ اللّه علیه بصره، ثمّ بکی حتّی عمی فردّ اللّه علیه بصره، فلمّا کانت الرابعة أوحی اللّه إلیه: یا شعیب، إلی متی یکون هذا أبدا منک، إن یکن هذا خوفا من النّار فقد أجرتک، وإن یکن شوقا إلی الجنّة فقد أبحتک، قال: إلهی وسیدی، أنت تعلم إنّی ما بکیت خوفا من نارک ولا شوقا إلی جنّتک، ولکن عقد حبّک علی قلبی، فلست أصبر أو أراک، فأوحی اللّه جلّ جلاله إلیه: أمّا إذا کان هذا هکذا فمن أجل هذا سأخدمک کلیمی موسی بن عمران»(۲).

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: شعیب علیه‌السلام از دوستی خداوند چنان گریست تا این‌که نابینا شد، پس خداوند بینایی را به او بازگرداند، دوباره شعیب چنان گریست تا نابینا شد و خداوند دوباره بینایی را به او

  1. ابن أبی جمهور أحسایی، عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۴۰۴٫
  2. علل الشرائع، ج ۱، ص ۵۷٫

(۱۵۱)

بازگرداند، و برای چهار بار چنین شد و در مرتبهٔ چهارم که خداوند بینایی را به او بازگرداند به وی وحی فرمود: ای شعیب، تا کی چنین بی‌تابی می‌کنی؟ اگر گریه‌های تو به خاطر ترس از آتش جهنم است بدان که تو را از آن رهایی می‌بخشم و اگر برای رسیدن به بهشت است، بهشت را به تو بخشیدم. شعیب عرض داشت: همانا تو می‌دانی که من نه برای ترس از آتش توست که می‌گریم و نه برای طمع در بهشت تو، بلکه قلبم به عشق و محبت تو گره خورده است و پیوسته می‌گریم و بردباری ندارم یا آن‌که به دیدار تو برسم و مرا دست‌گیری نمایی. پس خداوند به وی وحی فرستاد: چنان‌چه این‌گونه است پس به پاداش آن، هم‌سخن و هم‌کلام خود؛ موسی را به خدمت تو در می‌آورم.

البته باید توجه داشت که عبادت شعیب از سر محبت بوده است و عبادت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام عبادتی وجودی است و میان این دو مرتبه فاصله‌ای بسیار فراوان است. درک بیان حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و دقتی که در کلام آن بزرگوار است بسیار سنگین است و ما آن را در دروس فلسفهٔ خود توضیح داده‌ایم. به هر روی، مرتبهٔ نخست کمال، پس از اشتیاق به آن‌چه در نزذ خداوند است این است که باید از مردم نفی طمع داشت. اگر می‌خواهی مردم تو را دوست داشته باشند به آنان طمع نکن. البته، خواهان دوستی مردم بودن نوعی از طمع است که باید آن را نیز نفی نمود؛ هرچند این تعبیر به معنای نداشتن اهتمام به مردم و نادیده گرفتن آنان نیست.

ان‌شاء اللّه خداوند به انسان صفایی دهد که دست‌کم به غیر خداوند

(۱۵۲)

چشم ندوزد و اگر توانست حتی به خداوند نیز چشم‌داشتی نداشته باشد. مؤمن باید آزاد باشد و بداند هر کس هرچه دارد برای خود اوست و نباید طلبی در کار باشد. البته این بیان به معنای ردّ احسان نیست اما رد احسان به معنای طمع داشتن به مال مردم نیست.

(۱۵۳)


روایت « ۲۷ »

خردورزی و دانش‌اندوزی

«حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا أحمد بن إدریس قال: حدّثنی محمّد بن أحمد، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، عن علی بن سیف، عن أخیه الحسین، عن أبیه سیف بن عمیرة، عن أبی عبد اللّه علیه‌السلام قال: سئل أمیر المؤمنین علیه‌السلام عن أعلم النّاس، قال: من جمع علم النّاس إلی علمه»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید از امام امیرمؤمنان علیه‌السلام پرسیدند: داناترین مردم چه کسی است؟ حضرت فرمودند: کسی که دانش و آگاهی مردم را بر دانش خود بیفزاید.

بیان: داشتن گوش شنوا و قدرت پذیرایی و استقبال از سخنان نیکو سبب رشد و قدرت خردورزی می‌شود. کسی که تکبّر و غرور را کنار می‌گذارد و خود را به صورت غیر واقعی عالم نمی‌نمایاند به سخن دیگران گوش فرا می‌دهد. باید به سخن دیگران فارغ از گویندهٔ آن توجه داشت و چه بسا سخن حکیمانه و پند و راهنمایی، که از زبان کودک یا فردی کم‌سواد شنیده می‌شود. فهمیده و عاقل کسی است که همواره علم خود را به معلومات دیگران پیوند دهد. چنین شخصی تکبّر ذهنی یا عقلی در دل ندارد و کسی که خود را از دانش و تجربهٔ دیگران بی‌نیاز

  1. الخصال، ص ۵٫

(۱۵۴)

می‌داند روحی فاسد دارد.

کسی از عالمی سؤالی داشت، او در پاسخ گفت: نمی‌دانم، سؤال کننده گفت: شما عالم این مملکت هستید چه‌طور می‌توانید بگویید نمی‌دانم؟ گفت: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز از مادر زاده نشده‌اند. چگونه ممکن است کسی همه چیز را بداند که اگر چنین باشد بقیهٔ عمر وی تکراری است. حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «من علّمنی حرفا فقد صیرّنی عبدا»؛ اگر کسی بتواند یک حرف به من یاد دهد مرا به بندگی خود گرفته است و من بندهٔ او می‌شوم.

متأسفانه گاهی بت‌های کاذبی مثل سن و هم‌چنین علم بیش‌تر باعث می‌شود انسان گوش شنوا نداشته باشد، در حالی که انسان هنگامی علم مردم را به علم خود متصل می‌کند به دریایی تبدیل می‌شود.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله همواره به سخن مردم گوش فرا می‌دادند به‌گونه‌ای که دشمنان به آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله «اُذُن» می‌گفتند. این بیان دربارهٔ امام صادق علیه‌السلام نیز آمده است که آن حضرت به سخن مردم گوش می‌داد به‌طوری که دشمنان فکر می‌کردند آن حضرت تسلیم شده است. ابن ابی العوجاء گوید: من داد سخن می‌دادم و آن حضرت سر خود را پایین می‌انداخت و به حرف‌های من گوش فرا می‌دادند؛ به‌گونه‌ای که من گمان می‌کردم آن حضرت سخنی برای گفتن ندارند و محکوم شده‌اند اما پس از این‌که سخنان من پایان می‌یافت، ایشان سر بلند می‌کردند و پاسخ تمامی ادعاهای مرا می‌دادند. در روایت است گاهی ابن ابی العوجاء در حالی که عقب عقب می‌رفت از مسجد خارج می‌شد؛ یعنی چنان شیفتهٔ دانش

(۱۵۵)

حضرت شده بود که جرأت نمی‌کرد پشت خود را به امام صادق علیه‌السلام نماید و سنگینی و ژرفای کلام امام علیه‌السلام او را می‌گرفته است.

انسان همواره نیازمند آگاهی و داشتن قدرت شنوایی است؛ به‌ویژه آن‌که ممکن است خداوند راه خیر و هدایت او را در کلام دیگری قرار دهد. افراد هوشمند و آگاه که درایت دارند هنگامی که کسی با آنان سخن می‌گوید به گفته‌های وی توجه دارند و دارای قدرت استماع و خوب گوش فرا دادن می‌باشند؛ زیرا خوب گوش کردن نیازمند شجاعت است و افراد عصبانی و سست نمی‌توانند بپذیرند که به سخن کسی گوش دهند. شباید توجه داشت زیاد سخن گفتن گاه سبب قساوت قلب و سختی آن می‌شود. نخست باید قدرت شنیدن داشت و سپس سخن گفت و سخن گفتن نیز باید برای خدا و برای خود باشد و اگر فرد دیگری هم به سخنی که برای خود می‌گوید گوش فرا می‌دهد غنیمت است. عالمان ربّانی انسان‌های بزرگواری هستند که هیچ گاه خود را از دیگران بالاتر نمی‌دانند و همیشه خود را نیازمند موعظه و نصیحت می‌دانند.

نکتهٔ ظریفی در روایت وجود دارد و آن این‌که حضرت می‌فرماید: «من جمع علم النّاس إلی علمه» و تعبیر: «إلی علمه» را می‌فرماید و این بدان معناست که فرد ناآگاه نمی‌تواند دانش دیگران را به علم خود بیفزاید؛ چرا که دست‌کم راه جذب و دوستی با مردم را نمی‌داند.

(۱۵۶)

(۱۵۷)


روایت « ۲۸ »

نشانه‌های خردمند

حدّثنا أبی رضی اللّه عنه قال: حدّثنا سعد بن عبد اللّه، عن أحمد بن أبی عبد اللّه، عن أبیه محمّد بن خالد باسناده یرفعه قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : قسّم العقل علی ثلاثة أجزاء، فمن کانت فیه کمل عقله، ومن لم تکن فیه فلا عقل له: حسن المعرفة باللّه عزّ وجلّ، وحسن الطاعة له، وحسن البصیرة علی أمره»(۱).

ـ رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: عقل و خرد بر سه جزء تقسیم شده است. کسی که این سه بخش در اوست خرد وی کامل است و کسی که چیزی از آن در وجود او نیست خردی ندارد: شناسایی نیکو و معرفت شایسته به خداوند عزوجل، نیکویی اطاعت پذیری از او و شناخت دقیق و آگاهی عمیق به امر خداوند و چگونگی زیستن.

بیان: روایت حاضر ملاک سنجش میزان خردورزی افراد است و با آن می‌توان مرتبهٔ عقلی خود را به دست آورد. خداوند عقل را سه بخش کرده است و این بدان معناست که این سه امر در زندگی برای انسان بسیار مهم است و انسان موفق کسی است که بتواند این سه امر را در خود پیاده نماید، در غیر این صورت با فقدان هر یک، هرچند در امور دیگر موفقیت

  1. الخصال، ص ۱۰۲٫

(۱۵۸)

داشته باشد، موفقیت‌های وی بنیادین نیست و اساسی ندارد. این سه امر عبارت است از: شناخت خداوند و معرفت ژرف به پرودگار. کسی می‌تواند خداشناس باشد که حضور خداوند را در تنهایی و خلوت و نیز در جلوت و در امور روزانهٔ خود و به گاه عصبانیت و پیشامد مشکلات حس نماید و در چنین مواقعی خود را از گناهان و به‌خصوص از تهمت و دروغ دور دارد و زیاده‌روی نداشته باشد. معرفت به خداوند یعنی تحصیل و تکمیل عرفان و حکمت نظری.

مؤلفهٔ دوم خردورزی اطاعت‌پذیری از خداوند است. کسی که خدای خود را به نیکی می‌شناسد، در صورتی که فرمان‌پذیر او باشد بخشی دیگر از عقل را داراست. ممکن است کسی فیلسوف و عارف باشد و خداوند را با چهل روایت تحقیق کرده باشد، ولی به گاه عمل نمی‌تواند بر خود چیره شود و تسلیم خواسته‌های نفسانی می‌گردد. چنین فردی در حکمت عملی مشکل دارد. حکمت عملی اجرایی ساختن درست داشته‌های نظری است.

اما مؤلفهٔ سوم این است که بداند در زندگی باید چه کند و دارای علم زندگی باشد. باید کسی که می‌خواهد در طبیعت و ناسوت زندگی کند مردم‌شناسی و روان‌شناسی داشته باشد تا بتواند در ارتباط با افراد جامعه، خود را از گزند آسیب برخی از افراد سودجو حفظ نماید. وی باید بداند چگونه با خود، همسر، فرزند و افراد جامعه برخورد داشته باشد؟ چگونه نسبت به آن‌ها بی‌رحمی نداشته باشد و چگونه مناسبت‌ها را درک کند و نسبت به زندگی خود برنامه داشته باشد و بتواند آینده را محاسبه و

(۱۵۹)

پیش‌بینی نماید و فرجام درست یا نادرست آن را به دست آورد. فردی که در زندگی جز نفرین و گله و شکایت چیزی ندارد و همواره، هم از مردم و هم از خدا ناراحت و ناراضی است و پیوسته استرس، تنیدگی و نگرانی دارد در این بخش از خردورزی مشکل دارد.

عقل زندگی است که سلامت، عفاف، کفاف و آبرومندی را در پی دارد و آدمی را از افراط، تفریط، کمبود یا زیاده در زندگی مصون می‌دارد.

عفاف و کفاف، سلامت روح و حلیت مال و فرزند سالم را به ارمغان می‌آورد و آدمی را از زیاده‌خواهی و وارد آوردن اذیت و آزار و تنیدگی به خود برای افزون کردن مال دور می‌دارد.

البته باید توجه داشت معنای این سخن این نیست که باید نسبت به زندگی دنیایی بی خیال بود. متأسفانه گاه در رسانه‌های عمومی و بر منابر گفته می‌شود:

 دنیا همه هیچ و کار دنیا همه هیچ

ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ

ما مسلمانان، دنیا را همه هیچ گرفتیم و دشمنان به فن‌آوری‌های پیشرفته دست یافتند و با آن بر ما چیرگی می‌کنند به‌گونه‌ای که امروزه چیزی در دست مسلمانان نیست. این در حالی است که روایت حاضر بخشی از عقل و کمال را حسن بصیرت در زندگی می‌داند. از ادارهٔ مملکت تا تدبیر منزل نیازمند حسن بصیرت است و شناخت دقیق بر دنیا و قدرت عملیاتی کردن داشته‌های دنیوی و زندگی شیرین و سلامت در دنیا با فقر سازگاری ندارد. فقر و بدبختی فخر نیست و چنین نیست که کسی که مال و عفاف و کفاف دارد از کمال دور شده باشد. سعادت در

(۱۶۰)

آخرت در پرتو سلامت در دنیا به دست می‌آید و از ارکان سلامت دنیوی دور بودن از فقر و نداری است. البته داشتن مال نباید به استکبار و غرور کشیده شود و همان‌گونه که فقر سبب بدبختی می‌گردد، دارایی که غرور و استکبار را در پی داشته باشد بیچارگی را موجب می‌شود. امروزه هم کشورهای فقیر و عقب نگاه داشته شده و هم کشورهای پیشرفته و سرمایه‌دار مردمی بدبخت و بیچاره دارند؛ چرا که مشکل آنان فقر است و مشکل اینان استکبار، و هیچ یک حسن بصیرت در زندگی ندارند. دنیا بی‌ارزش نیست و یک لحظهٔ دنیا با ثواب هزاران سال آخرت برابری دارد و این امر ارزش برتر دنیا نسبت به آخرت را می‌رساند. دنیاست که دار عمل و سرای اختیار است و این برای آدمی ارزش بیش‌تری دارد تا آخرت که خانهٔ پاداش و مقام مجازات است و انسان چیرهٔ عمل و کردار خود می‌باشد. ما با چند دهه زندگی در دنیا یک ابد را ترسیم می‌کنیم و ارزش این چند سال با ابدی برابر است و سال‌های دنیوی است که نتیجهٔ ابدی می‌دهد! عمری به این ارزش که به خواب و به غفلت می‌گذرد و نتیجهٔ ابدی آن نادیده گرفته می‌شود! نتیجهٔ زندگی دنیوی عمری به قدر عمر خداست و چنین دنیایی چگونه می‌تواند هیچ و پوچ و بی‌ارزش باشد. اگر کسی این توان را دارد که در این دنیا ثروت به دست آورد و زیادی آن را به بیچارگان رساند هیچ گاه کار وی بی ارزش و پوچ نیست.

متأسفانه دنیای استکبار با سیاست‌گذاری در کشورهای اسلامی برای بی‌ارزش جلوه دادن دنیا در نظر مسلمانان به طور گسترده به این هدف خود دست یافتند و ذخایر علمی، معنوی و مادی و معادن آنان را به یغما

(۱۶۱)

بردند و فقر را برای مسلمانان نیکو جلوه دادند. در رژیم ستم‌شاهی کتاب‌های علمی گذشتگان، عقیق، فیروزه، الماس، زبرجد و اشیای عتیقهٔ این کشور به تاراج رفت و سرمایه‌های فرهنگی ایران را باید در موزه‌های کشورهای خارجی دید. مسلمان باید زرنگ باشد و دست داشته باشد و از هر انگشت دست وی هزاران هنر دنیوی به نمایش گذاشته شود. زلزله‌ای هشت ریشتری در ژاپن تنها می‌تواند شاخه‌های درختان را بشکند و کم‌تر از آن در ایران، طبس، گیلان و بم را زیر می‌کند. مسلمان باید با عقل و دور اندیشی به امکانات دنیوی دست یابد. گفته می‌شود حضرت نوح علیه‌السلام هزار سال عمر کرد و تنها خانه‌ای ساخت که نیمی از بدن وی را در خود جای می‌داد. حضرت نوح علیه‌السلام از پیامبرانی بوده که همواره همسر و فرزند داشته، آیا برای آنان در طول هزار سال مسکنی تهیه نمی‌دیده است؟ خداوند هیچ گاه فردی را که نمی‌تواند خانه‌ای برای خود در این دنیا بسازد به پیامبری بر نمی‌گزیند. «دنیا» از اسمای مبارک خداوند است و نمی‌شود به آن بی اعتنا بود و دنیا را ترک کرد. بیش از هزار سال گفته‌اند فقر برای عالمان دینی خوب است و عارض چنین تبلیغات منفی و اشتباه آن است که اگر امروز عالمی خودروی سواری داشته باشد از چشم مردم می‌افتد و او را اهل دنیا می‌خوانند. آنان می‌گویند عالم ربانی کسی است که کفش پاره و لباس مندرس بپوشد! این گونه افکار افراط و تفریط در مسایل زندگی است و همواره باید راه تعادل و میانه را برگزید و در زندگی اقتصاد و میانه‌روی داشت. ان‌شاء اللّه خداوند به ما حسن شناسایی و معرفت زندگی و

(۱۶۲)

عاقبت خیر عطا فرماید.

(۱۶۳)

(۱۶۴)


روایت « ۲۹ »

مردم دوستی؛ برترین خردورزی

«أخبرنا سلیمان بن أحمد بن أیوب اللخمی قال: حدّثنا عبد الوهّاب بن خراجة، قال: حدّثنا أبو کریب قال: حدّثنا علی بن حفص العبسی، قال: حدّثنا الحسن بن الحسین العلوی، عن أبیه الحسین بن زید، عن جعفر بن محمّد، عن أبیه محمّد بن علی، عن علی بن الحسین، عن الحسین بن علی، عن علی بن أبی طالب علیهم‌السلام قال: قال رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله : رأس العقل بعد الایمان باللّه عزّ وجلّ التحبّب إلی النّاس»(۱).

ـ پیامبر گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: برترین خردورزی بعد از ایمان به خداوند، اظهار دوستی با مردم است.

بیان: درک و وصول به معنای این روایت اهمیت فراوانی دارد و کم می‌شود کسی غیر از اولیای خدا به شاخصی که در این روایت گفته شده است برسد. این روایت عقل و خردورزی را با دو شاخص بیان کرده است و کسی که این دو شاخص را ندارد، گویی عقل و خردی ندارد. این دو شاخص عبارت است از: ایمان به خدا و مردم دوستی. اگر کسی ایمان به خدا نداشته باشد، عقل و خرد وی منتفی است. انسانی که ایمان به خدا ندارد افول و نزول پیدا می‌کند و کم‌تر از حیوانات و در ردیف نجاسات و

  1. الخصال، ص ۱۵٫

(۱۶۵)

سگ و خوک قرار می‌گیرد. کافر و کسی که ایمان به خدا ندارد هوای نفس و خودخواهی و خودمحوری دارد و نفس پرستی او چنین خصوصیاتی دارد. برخلاف عارف سالک که فانی می‌شود و از خود چیزی به یادگار نمی‌گذارد وگرنه فنا در راه خدا به معنای نابودی و هلاکت نیست، بلکه به این معناست که هوای او گرفته می‌شود. یک بخش از عقل ایمان به خداست. ایمان به خداوند نیز لقلقهٔ زبان نیست، بلکه هوا و خودمحوری باید از دل انسان برداشته شود.

اگر کسی در دل خود هوا و هوسی دارد و خودمحور و انسان‌مدار و اومانیست است عقل ندارد یا به همین مقداری که هوا دارد از عقل وی کاسته است. ایمان به خدا رأس و قلهٔ بلند خردورزی است و اصل عقل، ایمان به خداست.

اما بعد از ایمان به خدا، محبت به مردم و دوست داشتن بندگان خداست. فرد عاقل نمی‌شود مؤمنان و بندگان خدا حتی کافران را دوست نداشته باشد. او همهٔ مردم؛ خواه خوب باشند یا بد، ضعیف باشند یا توانا را دوست دارد. اما از کجا می‌توان دانست کسی مردم را دوست دارد؟ انسان با چه معیاری بداند همسر و فرزند خود را دوست دارد؟ بله، اگر کسی برای حل مشکلات مردم اهتمام داشته باشد، آنان را دوست دارد. کسی که برای تأمین هزینهٔ خانواده اهتمام دارد مگر می‌شود آنان را دوست نداشته باشد که چنین رنجی را بر خود هموار می‌سازد. کسی که مردم را دوست دارد به آنان محبت می‌کند. برای نمونه، کسی را که در راه مانده است کمک مالی می‌نماید تا به منزل خود برسد یا ناتوانی را که

(۱۶۶)

می‌خواهد از خیابان بگذرد، عبور می‌دهد. متأسفانه، هوای نفس، حملات مکرر شیطان، لقمه‌های حرام و سخنان گناه‌آلود است که چشم و گوش انسان را به گناه نزدیک کرده است و این عوامل سبب دوری مردم از هم شده است. کسانی که به مردم حمله‌ور می‌شوند در رشد عقلانی خود مشکل دارند. البته، این سخن به معنای انتقاد و اشکال نداشتن نیست بلکه به این معناست که نباید بر مردم و منافع آنان پا گذاشت.

کسی که سر قبر مردم کاسبی می‌کند نمی‌تواند بگوید آنان را دوست دارم. در زمان ستم‌شاهی می‌گفتند: خدا، شاه، میهن. میهن همان مردم است که در این روایت آمده است. خداوند نیز آمده است اما شاه دیگر امری ملوکانه بوده که وسط گذاشته شده تا نتوان به آن دست زد. باید به مردم و ملت و به میهن احترام گذاشت. انسان می‌خواهد روی زمین زندگی کند و باید خاکی که بر آن زندگی می‌کند را آباد کند و به آن حرمت گذارد. در این روایت چیز دیگری جز خدا و مردم نیامده است و شاه و امر ملوکانه در آن نیست. به میزانی که ایمان به خدا یا محبت به مردم کاسته می‌شود عقل نقصان پیدا می‌کند. محبت به مردم نیز به محبت صوری و زبانی و صرف اظهار محبت محدود نمی‌شود و مراتب دارد و کم‌ترین مرتبهٔ خردورزی آن است.

انسان همان‌گونه که به زندگی خود می‌اندیشد، باید به مردم بیندیشد و اگر زندگی خود را سامانی می‌دهد و درون خانه را آباد می‌کند دستی نیز به روی درِ حیاط خود بکشد که به روی مردم است و برای مردم بیرون از خانه نیز همانند همسر و فرزند خود که درون خانه هستند فکر کند. کسانی

(۱۶۷)

که تنها در اندیشهٔ چاردیواری خود هستند، فقط به همان اندازه وجود دارند و برای خود زندگی می‌کنند، چنین کسانی عقل ندارند و نمی‌دانند که چنین زندگی سبب می‌شود همان چاردیواری بلای جان وی گردد و هم در دنیا عذاب ببیند و هم در آخرت مکافات شود. ولی کسانی که دستی به کنار و گوشهٔ دیوار همسایه و افراد گرفتار می‌کشند، خداوند خانهٔ آنان را مبارک می‌سازد و همسر و فرزند آنان را به سلامت نگاه می‌دارد و به آنان سعادت، سلامت و صفا می‌بخشد. خداوند برای کسی کم نمی‌گذارد و هرچه شما برای بیرون خانه هزینه کنید، خداوند چند برابر آن را برای داخل خانه جبران می‌کند و هرچه بیرون از خانه از حق مردم کم بگذارید، در خانه از شما کاسته خواهد شد. به تجربه ثابت شده است کسانی که به قول معروف «خیلی دستشان به دهانشان می‌رسد» آدم‌های بدبختی هستند و خانه و زندگی آنان را نکبت و بیماری‌های جسمی یا روانی گرفته است. آنان همه چیز و همه امکاناتی دارند ولی افرادی گرفتار می‌باشند. یکی از سرمایه‌داران مشکل داخلی با همسر خود داشت و برای رفع مشکل خود ما را حَکم قرار دادند. وی منزلی بالای شهر تهران داشت. نزدیک به ده سال پیش ارزش تقریبی منزل وی بیش از هفتصد میلیون تومان بود. در ورودی آن نزدیک به ده‌ها جفت کفش برای زنش از کشورهای مختلف آورده بود اما همسر وی هیچ کدام را به پا نمی‌کرد و کفشی کتانی می‌پوشید و می‌گفت: من به شوهرم اعتمادی ندارم و از هیچ چیز او استفاده نمی‌کنم. مرد پنجاه سال و زن حدود چهل سال داشت. چند صد میلیون تومان عتیقه در خانهٔ آنان

(۱۶۸)

بود. دو فرزند داشت که غذای آنان ساندویچ و غذاهای بیرون بود؛ یعنی در این خانه غذا درست نمی‌شد. خانم وی پزشک و رئیس بیمارستان بود. مرد به این زن می‌گفت: من حقوق سی سال تو را نقد می‌دهم، ولی نمی‌خواهم سر کار بروی. زن می‌گفت: من به تو اعتمادی ندارم و بعد از سی سال چه کار کنم؟ می‌خواهم کار کنم و به کار خود اعتماد دارم. مرد تنها به این فکر می‌کرد که داشته‌های خود را زیاد کند و ملکی بر املاک خود بیفزاید و هیچ گاه از مردم دست‌گیری نداشت. او به بیماری قند مبتلا بود و باید انسولین به خود تزریق می‌کرد. او می‌گفت: خانم من با آن‌که پزشک است و سال‌ها برای هزاران نفر هزارها آمپول زده است، حاضر نیست به من حتی یک آمپول بزند و انسولین به من تزریق نماید. زندگی آنان این‌گونه به نکبت می‌گذشت. اما کارگر مستضعف و فقیری به نان سنگکی زندگی می‌کند و روز را با سختی کار می‌نماید و شب که به خانه می‌رود، در دامان پر از عشق و محبت همسر خود زندگی می‌گذراند؛ چرا که او با زحمتی که در روز می‌کشد، به مردم خدمت می‌کند. عقل؛ یعنی ایمان به خدا و محبت به مردم. محبت به مردم با مراجعه به دل به دست می‌آید. باید به دل مراجعه کرد و دید آیا دل از مردم خوشامد دارد یا خیر، اگر آنان را دوست می‌دارد فرد عاقلی است و اگر نه، تنها به میزان پولی که در جیب مردم است آنان را تحویل می‌گیرد و این پول آنان است که وی را خوش‌حال می‌سازد، پس عقل چندانی ندارد. باید از این‌که عقل نداشت به خدا پناه برد. آیا انسان عاقل وقتی از خانه بیرون می‌آید دوست دارد به مردم سلام کند و نزدیک آنان شود ولی فرد غیر اجتماعی و منزوی است

(۱۶۹)

که فقط می‌خواهد سر خود را پایین نگاه دارد و از کنار آنان با بی‌اعتنایی بگذرد. چنین کسانی که نسبت به مردم کم‌تر محبت دارند ایمانی ضعیف دارند.

خداوند ان‌شاء اللّه به ما عقل کامل عطا کند؛ چرا که عقل همان ایمان به خدا و محبت به مردم است.

(۱۷۰)

(۱۷۱)


روایت « ۳۰ »

سنجش شیعیان

«حدّثنا أحمد بن محمّد بن یحیی العطّار رضی اللّه عنه عن أبیه، عن محمّد بن أحمد، عن هارون بن مسلم، عن اللیثی، عن جعفر بن محمّد علیهماالسلام قال: امتحنوا شیعتنا عند ثلاث: عند مواقیت الصلاة کیف محافظتهم علیها، وعند أسرارهم کیف حفظهم لها عند عدوّنا، وإلی أموالهم کیف مواساتهم لإخوانهم فیها»(۱).

ـ امام صادق علیه‌السلام می‌فرماید: شیعیان ما را در سه موضع بیازمایید: به هنگام نماز که آیا بر نماز اول وقت محافظت دارند، و بر اسرار ما که چگونه آن را از دشمنان ما نگه‌داری می‌نمایند و بر اموال و دارایی‌هایی که دارند چگونه برادران دینی خود را در آن شریک و سهیم و برابر با خود می‌دانند و از آنان دست‌گیری و مددرسانی دارند؟!

بیان: امام صادق علیه‌السلام موضوع سخن در این روایت را شیعیان قرار می‌دهند و نه محبان و دوستان و باید توجه داشت «شیعه» عنوان بسیار بلندی است که کم‌تر در روایات مورد استفاده قرار می‌گیرد. نخستین نشانهٔ شیعیان آن است که به نماز خود بسیار اهتمام دارند. متأسفانه ما چندان به نماز اهمیت نمی‌دهیم و حتی پس از انقلاب اسلامی نیز این

  1. الخصال، ص ۱۰۳٫

(۱۷۲)

فریضهٔ الهی موقعیت مناسبی در جامعه ندارد و با صرف نظر از تبلیغات بسیار، آمار نمازگزاران بالا نیست. نماز در ادارات که می‌خواهند اول وقت آن را پاس بدارند به‌درستی انجام نمی‌پذیرد و تنها نارضایتی ارباب رجوع را به دنبال دارد. کارمندان در ادارات به بهانهٔ گزاردن نماز، وقت مردم را می‌گیرند و این در حالی است که تنها اندکی از آنان در نمازخانه دیده می‌شوند. ما در این رابطه در کتاب‌های فقهی خود سخن گفته و نادرستی این روش و شرعی نبودن آن را تبیین کرده‌ایم. ادارات باید با روشی ابتکاری و کارشناسی شده به نماز بپردازند و نه به‌گونه‌ای که نارضایتی مردم را به دنبال داشته باشد. درست است که شیعیان به نماز اول وقت آزموده می‌شوند اما این بدان معنا نیست که در محیط کار، بودجهٔ بیت المال به کارمندان داده شود تا آنان نماز بگزارند. آنان باید این مهم را بعد از پایان کار و در همان محیط اداره انجام دهند.

دومین نشانهٔ شیعیان آن است که اسرار، پنهانی‌ها، حقایق و معارف اهل بیت علیهم‌السلام را از دشمنان نگاه می‌دارند. برخی بغضی که نسبت به اولیای الهی را دارند اظهار نمی‌کنند و باید مواظب آنان بود. شیعیان باید امانت‌دار باشند تا احکام و حقایقی که دارند به دشمنان نرسد. نباید خود را به صورت رسمی در جامعه‌ای بیگانه دوست‌دار ولایت معرفی نمود. کسی که به ولایت و مراتب و حقایق آن معرفت و شناخت دارد آن را به‌راحتی برای دیگران بیان نمی‌کند چون ممکن است برای آنان مشکلات معرفتی و هویتی پدید آورد. حقایق ولایت سنگین و صعب و سخت است و سخنان بلندی است که هر کسی قدرت درک آن را ندارد مگر

(۱۷۳)

آن‌که محیط و شرایط آن فراهم باشد تا بتوان از آن اسرار چیزی گفت. شیعهٔ واقعی اسراری که از ولایت می‌داند را چنان پنهان می‌کند که گویی چیزی در این رابطه نمی‌داند.

شیعه باید راز نگه‌دار و امانت‌دار باشد. این راز گاه دین و ولایت است و گاه اسرار مردم است. کسی که اسرار مردم را به دیگری می‌گوید نمی‌تواند شیعه باشد. شیعه اگر کاری از کسی ببیند آن قدر آن را پنهان می‌کند که گویی چیزی ندیده است نه این‌که اسرار مردم را به این و آن خبر دهد و سخنی در دهانش بند نشود. شیعیان امین، کتوم و افرادی محکم هستند و مانند کسانی نیستند که ساچمه‌های فکشان لغزنده است. آنان در سخن گفتن نخست محاسبه و دقت دارند.

سومین نشانه در مورد ثروت و امکانات است. شیعه با برادران دینی خود حالت مواسات و شرافت دارد و مال، امکانات و حیثیت خود را با دیگر شیعیان یکی می‌داند. مواسات از گذشت، انفاق و ایثار بسیار سنگین‌تر است. مواسات یعنی این‌که همه هرچه را که دارند بر یک سفره گذاشته و با هم از آن بهره برند.

در روایت است وقتی یکی از شیعیان به حضور امام صادق علیه‌السلام شرفیاب شد و مردم شهر خود را به نیکی ستود، امام از ایشان پرسید اگر یکی از شیعیان لباسی افزوده داشته و دیگری لباسی نداشته باشد آیا وی لباس زیادی خود را به او می‌دهد؟ وی عرض داشت نه مردم این‌گونه نیستند. حضرت بر روی زانوی خود زد و فرمود: کدام برادری!

برادری و اخوت شیعی بسیار سخت و سنگین است. کسی که سفره

(۱۷۴)

می‌اندازد باید ببیند به فکر بینوایان نیز هست یا خیر؟ هر منطقه و محله‌ای باید پایگاهی امداد رسانی به ضعیفان و فقیران داشته باشد. امروزه کمک‌های فردی به نیازمندان پاسخ‌گو نیست و باید کار امدادرسانی را به‌طور دسته جمعی و با برنامه ریزی و امکانات انجام داد. خانواده‌هایی هستند که به هیچ وجه نمی‌توانند گوشت تهیه کنند و چه بسا که بیمار نیز باشند. کسانی که ثروت و امکانات دارند مسؤولیت سنگینی بر عهدهٔ آنان است و کوتاهی و سهل انگاری برای آنان مشکلات و مکافات فراوانی می‌آورد.

خاطرنشانی این نکته نیز ضروری است که برای دادن مساعدت به نیازمندان نباید آبروی کسی به خطر افتد و عزت و آبروی نیازمندان باید با کمال احترام حفظ شود و به‌گونه‌ای باشد که به مثل: «این دست نفهمد به آن دست کمک می‌کند». باید فقیران و نیازمندان را به خاطر داشت و به آنان کمک نمود تا مردم فقیر از زن و فرزند خود خجالت نکشند و دست‌کم غذایی که وی بر سر سفره می‌خورد با گوارایی از گلوی وی پایین رود.

خداوند ان‌شاء اللّه توفیق عنایت کند صفایی داشته باشیم که بتوانیم همواره به فکر فقیران و نیازمندان باشیم.

(۱۷۵)

مطالب مرتبط