فصل یکم: فلسفه یونانی و ناهنجاری در دین
اخباریان معتقدند آنچه برای دین شر و فسادی بیشتر از دیگر بدعتهای اصولی همراه دارد، آمیزش فلسفه با دین است. منظور از آمیزش دین با فلسفه این نیست که کسی حق مقایسه بین فلسفه و مبانی دینی را ندارد، بلکه به این معناست که نباید علل احکام و جهات مختلف اسلام را از روش فلسفی و اصول اصطلاحی به دست آورد؛ بهطوری که فقه نیز فلسفه و منفیبافیهای ذهنی شود یا فقه بهگونهای با فلسفه آمیخته شود که درس فقیه تفاوتی با فلسفهبافیهای فلسفیان نداشته باشد؛ زیرا شأن فقه و دین برتر از آن است که با خرافات فلسفه و منطق یونانی تحلیل و تطبیق شود؛ حتی اگر عالمی بخواهد عقل و فلسفه خود را تعدیل کند، باید در همین مورد نیز بر در خانه اهلبیت و آل محمد ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ زانو زند و شاگردی ایشان را پیش گیرد؛ به این صورت که یافتههای عقل بشری و معنویات دروغین خود را دور ریزد، آنگاه اگر چیزی از آن بافتهها باقی ماند، آن را با روایات تطبیق دهد و یافتههای خود را تصحیح کند.
فلسفه، حوزههای علمی را از خاندان عصمت و طهارت دور میسازد. منطق و فلسفه ارسطویی که دنیا کهنگی آن را امروزه باور دارد، ویرانگر ذهن و احکام دین است و دانشی نفوذی است که سوغات کفار اهل دیانت به شمار میرود.
(۲۱۱)
آنان اصطلاحات علوم عقلی را خشک و بیمحتوا و قواعد آن را خیالی و دور از واقعیت میدانند که سبب انحراف و دورسازی عالمان آن از دین گردیده است. این علم آدمی را به شک و تردید و کفر و الحاد میکشاند و آشنایی به آن سبب دوری فرد از خاندان عصمت و طهارت میگردد. فلسفه یونانی عاملی نفوذی و ویروسی بیگانه است که خلفای گمراه به نام اسلام و برای رویارویی و زورآزمایی با اولیای معصومین علیهمالسلام و اشتغال مسلمانان و انحراف از دین از خارج وارد اسلام و حوزههای دینی نمودند تا رقیبی برای دین باشد؛ زیرا روشن است که فلسفه آموزههای انحرافی و منش دین ستیزی دارد.
فلسفه، افراد را خودخواه، مغرور و صاحب اندیشههای واهی میسازد. صاحبان این علم چندان به دین و احکام دینی اهمیت نمیدهند و خود را از هر دین و مسلکی بینیاز میدانند، بلکه خود را قیم دیگر علوم میدانند؛ اگرچه دستهای از آنان در کسوت مسلمانی و عمل به احکام ظاهری اسلام باشند.
البته از زمانهای گذشته، دستهای از اصولیان نسبت به فلسفه یونانی حساسیت داشته و آن را حرام و اهل آن را گمراه دانستهاند؛ هرچند برخی با این مبانی همراهی داشته و تنها دستهای از آنان بهطور جدی اینگونه مطالب و قواعد را دنبال نمودهاند.
اخباریان پیشبینی میکنند چون امروزه در بیشتر حوزهها گرایش به علوم عقلی رو به ازدیاد است و در آینده ممکن است فلسفه چون علم اصول جزو مبادی دین و استنباط شرعی قرار گیرد، سالمسازی حوزههای دینی و مبانی فقاهت و حفظ حریم کتاب و سنت از این علوم باطل بیش از این ضروری میباشد.
(۲۱۲)
فصل دوم: تصدیق بدون تصوّر
اصولیان در بیاساس بودن نقد اخباریان نسبت به دانشهای عقلی میگویند: اخباریان هیچ گونه تصویر صحیحی از علوم عقلی در ذهن ندارند، حال چگونه بدون تصوّر از موضوعی میتوان درباره آن باور و تصدیقی داشت؛ زیرا تصدیق همیشه فرع بر تصوّر است؛ به این معنا که چه بسا در صورت تصوّر درست، تصدیقی به آدمی دست دهد، ولی بدون تصور نسبت به امری یا علمی قضاوت، نادانی و جهالت است؛ آن هم جهالتی از مقوله جهل مرکب که به آسانی قابل درمان نیست. اخباریان بیشتر بر اثر تعصبهای خشک و افکار قشری بدون هیچ تصوّر صحیحی از فلسفه همیشه از آن گریزان بودهاند. اینان مصداق اکمل کلام امیرمؤمنان علیهالسلام هستند که میفرماید: «مردم دشمن چیزی هستند که نمیدانند»(۱). این گروه در واقع، جاهلانه با فلسفه سر ستیز پیش گرفته و با آن به مبارزه برخاستهاند.
نقد دیگر اصولیان آن است که باید در ابتدا معنا و مفهوم فلسفه بررسی شود تا روشن گردد که فلسفه چیست و فلاسفه چه میگویند و از چه موضوعاتی بحث میکنند تا مشخص شود که این گروه ـ بر فرض تصوّر ـ چه چیزی را از فلسفه حرام میدانند و با چه چیزی ستیز دارند.
۱ـ بحارالانوار، ج۱، ص۲۱۹، باب ۶، ح۴٫
(۲۱۳)
دو برداشت از فلسفه
فلسفه را با دو دید و از دو جهت میتوان نگریست که هر یک معنا و مفهوم خاصی را در بر دارد؛ هرچند برگشت هر دو به یک معنا میباشد.
الف ـ شناخت اندیشههای واقعی که بهطور مداوم در سراسر زندگی هر فردی وجود دارد فلسفه نامیده میشود. فیلسوف فردی است که همیشه پیرامون هر یک از موضوعات جهان هستی، بعد از تصوّر و فکر فراوان از خود اظهارنظر مینماید و برای خود راهی را بر میگزیند؛ پس شناخت هر انسان نسبت به جهان هستی را باید فلسفه گفت.
هیچ عاقلی هرگز این نوع از فلسفه را انکار نمیکند؛ زیرا این معنا با ادراک آدمی و اندیشه بشری برابر است؛ بشری که هر روز درگیر بسیاری از موضوعات جهان هستی و نفی و اثبات آن است.
ب ـ فلسفه، علم به حقایق هستی است که در قالب اصطلاحات خاصی ریخته شده و بر همان اساس، افکار و اندیشههای خود را استوار میسازد؛ بهطوری که این علم به غیر از مبانی فلسفی خود ـ که بر اساس منطق و روشی استوار بنا شده ـ راهی دیگر را برای درک حقایق اشیا نمیشناسد و روشهای دیگر را دارای صلاحیت اثبات و یا نفی موضوعی نمیداند.
انکار معنای فلسفی به مفهوم اوّل آن در واقع انکار ناخودآگاه خود آدمی و اندیشه اوست؛ بهطوری که هر فردی با انکار فلسفه، اندیشه خود را محکوم ساخته است؛ زیرا هر عاقلی دارای درک و تفکر است و بعد از تصوّر هر موضوعی ـ در جهت اثبات یا نفی ـ آن را تصدیق یا تکذیب مینماید و راهی را انتخاب میکند و گریزی از این معنا برای هیچ عاقلی وجود ندارد.
اما در جهت دوم ـ معنای اصطلاحی فلسفه ـ حساسیتهای فراوانی وجود دارد؛ بهطوری که غیر از گروه اخباری همیشه گروههای دیگری در
(۲۱۴)
سراسر تاریخ به مذمّت فلسفه پرداخته و در این اعتقاد سرسختی بسیاری از خود نشان دادهاند، ولی این افکار و تمامی این برداشتها از فلسفه از جمود و کوتاهی فکری آنها بوده است؛ زیرا صرف جعل اصطلاح و وضع قاعده، علت حرمت علمی نمیشود؛ هرچند برای کسب این علم شرایط و زمان خاصی بیشتر از علوم دیگر لازم است.
اسلام؛ مکتب تعقّل
اسلام مکتبی معقول و فلسفی است و در نهایت سادگی از پویایی بینهایت و برهان قوی برخوردار است. هر انسان منصف و متفکری که لحظهای در محضر قرآن و سنت قرار گیرد و مفهومی از فلسفه را درک کرده باشد مییابد که بسیاری از کلمات قرآن و بیانات حضرات معصومین علیهمالسلام بدون درک فلسفی و عمق برهان، قابل شناخت نیست.
اسلام ـ که تنها ثمره ادیان گذشته است ـ دارای ابعاد گوناگون و در عین حال ظریف و ساده است که از عمق آن جز معصوم علیهالسلام آگاه نیست. اسلام ساده ولی محکم سخن میگوید و عرفان و اندیشه را با هم آمیخته و خلاصه در همه زمینههای عبادی، سیاسی، عرفانی عقلانی و… . گوی سبقت را ربوده است.
بعد از پذیرفتن این اعتقاد که در مبانی دین مقدّس اسلام و اعتقادات اصولی مسلمانان شک راه ندارد و هر مکلّف عاقلی باید مبانی اعتقادی را کاوش نماید و باور بهدست آورد و به قدر توان خود در این زمینه گام بردارد و اوج گیرد، چگونه میتواند برای تخطئه و مذمّت فکر و اندیشه و حرمت فلسفه مسایلی این گونه را مطرح نماید.
البته در بیان ساده اعتقادات نیازی به اصطلاحات فلسفی نیست، ولی در زبان عمیق اعتقادات و درک ظرایف مبانی اسلام، اندیشهای قوی و آشنا به اصطلاحات لازم است؛ چرا که با سادهپنداری و جمود هرگز نمیتوان به عمقی از دیدگاه اسلام دست یافت.
(۲۱۵)
حوادث شوم و تاریخ ادیان
اسلام و ادیان آسمانی در طول تاریخ حیات خود، همواره شاهد حوادث شوم و ناگواری بودهاند. استعمار و استثمار با مکاری دیگر شیاطین هرچه توانستهاند در جهات علمی و عملی پیروان ادیان و مسلمین را به انحراف کشانده و یا به دوری از مواهب دین وادار نمودهاند. آنها تا توانستهاند تقدّسها و زیباییهای دین را با زحمات فراوان خود و عوامل مزدورشان به ناپسندیها تحویل بردهاند.
آنان هر یک از قرآن، مسجد، روحانی، عالم، عرفان، فلسفه و… را بهطوری از صحنه خارج کرده و یا در خدمت خود قرار دادهاند و جامعه و مردم را از مواهب اصیل آن دور داشتهاند؛ قرآن را به قبرستان و بالین سر کودکان کشاندهاند، مساجد را محل واماندگان از دنیا معرفی میکنند، عالم و روحانی را روضهخوان مینامند، روضه کربلا را ـ که خود جان تمام انقلابهای آدمی است ـ به رکود و سستی میکشانند، عرفان را به کشکول و سبیل و خانقاه داخل میکنند، فلسفه را شرک و کفر و فیلسوف را زندیق مینامند.
آنان بهرههایی که باید از این عناوین نصیب جامعه و امت گردد، مخدوش و کم وبیش ضربهپذیر نموده و به ضعف کشاندهاند؛ همچنین فرهنگ دینی و اسلامی جامعه را بهگونهای منحرف مینمایند که فکر و دقّت، «کفر»، و دلیل و برهان، «بیدینی» نامیده میشود! این فاجعهای بزرگ است که هر روز به صورتهای مختلف به کار گرفته میشود؛ با آن که سراسر دین را علم و حکمت، اندیشه و فرهنگ فرا گرفته است.
براستی چگونه میتوان بسیاری از موضوعات و مسایل کتاب و سنت را بدون حکمت و فلسفه شناخت و از آن بهرهبرداری علمی و عملی نمود؟ عمق این فاجعه تا به آنجاست که در بعضی از فرقههای اهل سنت؛ مانند: اشاعره، از روی جمود و جهالت برای خداوند دست، پا،
(۲۱۶)
سر و تخت قایل شده و در این موارد حکم عقل را نمیپذیرند و اندکی اندیشه نمینمایند.
زشتیها بهجای زیباییها
جمود، ظاهرنگری و ارزش ندادن به عقل تا به آنجا رسید که خدای منزّه از هرگونه نقص و عیب، خدایی که باید شاهد اندیشه و عمل هر انسانی باشد، دست و پا پیدا نمود و به تخت و عرش بسته شد و همچون بتهای مکه اسیر هواهای نفسانی گردید.
قرآنی که باید قانون اساسی جهان شود، به گوشه و کنار مساجد و خانهها به خاک مزین گردید و مساجدی که باید پایگاه قیام اندیشه آدمی و قبلهگاه خوبیها شود، به انزوا کشیده شد.
روحانیتی که باید بار رهبری امت را به دوش کشد، روضهخوان شد و روضهای که باید کتاب درسی انسانها در مقابل هر زور و ستمی باشد به شبیهسازی و خرافهگویی و دروغپردازی رسید. فلسفهای که باید اندیشههای بلند بشری را شکوفا کند و آدمی را به رموز حیات آشنا نماید حرام گردید و عرفانی که باید دنیای زیبای آدمی را غرق عشق، صفا، مهر و محبت نماید، در کشکول و خانقاه غروب کرد و در نتیجه، دنیای بشری اسیر جنگ، جنایت، خیانت، گمراهی، تباهی و زشتی شد.
اینجاست که بر هر انسانی؛ بهویژه مسلمانان واجب میگردد تا در مقابل این فاجعه و شکست آدمی قیام کنند و حیات وی را از چنگال این مرگ غمبار رها سازند و وظیفه و دین خود را به جامعه بشریت ادا نماید؛ باشد که انسان از این شکست تاریخی نجات یابد و دنیای آدمی به سامان رسد.
روایات و حرمت فلسفه
در پایان یادآور میشود که برخی از اخباریان و مخالفان فلسفه حرمت و مذمت فلسفه را به معصوم نسبت میدهند و روایات بسیاری را مورد
(۲۱۷)
تمسک قرار میدهند و آن را در محافل و کتابهای خود بیان میکنند و از آن بهجای دلیل قطعی استفاده میبرند؛ در حالی که روایاتی که به آن استناد جسته میشود، سند و مدرک روایی درستی ندارد و بر فرض صحت سند باید دید که مراد از فلسفه چیست و فیلسوف کدام است؛ زیرا در تاریخ، خرافات و انحراف بسیاری به اسم فلسفه و فیلسوف عرضه شده که هیچ عاقلی آن را نمیپذیرد. البته، باید توجّه داشت که فلسفه اسلامی و فلاسفه شیعه غیر از یافتههای متکلّمان یا متفلسفان (!) جهان غرب و شرق میباشد. فیلسوفان شیعه همیشه با احتیاط گام بر میدارند و از دلیل صد درصد ـ که همان عقل و برهان است ـ پیروی مینمایند و اندیشه خود را در خدمت کتاب و سنت معصومان علیهمالسلام قرار میدهند.
تفاوت خانقاه و کلیسا با فلسفه و عرفان
آنچه در بعضی روایات و کلمات علما و فلاسفه بزرگ شیعه موجود است، انزجار از صوفیه و مذمت از افکار و سبک زندگی آنان است که البته این موضوع، روشن و درست است و ارتباطی با فلسفه و عرفان شیعی ندارد؛ زیرا صوفیانی که در خانقاه و کلیسا رشد مییابند، دستپرورده استعمار هستند و در مقابل اسلام و مسجد، فلسفه و عرفان را عَلَم مینمایند. آنان گمراهانی هستند که در سایه فلسفه و عرفان، بازاری برای طمعهای شهوانی خود درست میکنند و عروسک خیمهشب بازی استعمارگران به صورت خودآگاه یا ناخودآگاه گردیدهاند.
فلاسفه و عالمان شیعه همگی در رد این گروه اجتماع و اتفاق دارند و در مذمّت آنان بیانات کافی ابراز داشتهاند؛ بهطوری که مانند ملاصدرا ـ که خود، صدرالمتألهین است ـ درباره مذمّت آنان کتاب «کسر الأصنام الجاهلیة» مینویسد و آنان را از گمراهان و جهّال طریق معرفی میکند؛ پس انحراف این فرقه و مذمّت آنان ارتباطی به فلسفه و عرفان شیعه ندارد.
(۲۱۸)
تنها چیزی که در مذمت فلسفه وجود دارد، مذمت بعضی از عالمان گذشته و اظهار نارضایتی آنها نسبت به تعلیم فلسفه میباشد که این مذمت یا بدبینی از سه جهت خارج نیست:
الف ـ مذمّت آنان نسبت به ورود افراد بیصلاحیت و غیر واجد شرایط آن علم بوده است تا برای طالب هنگام ورود به این علم مشکل، فتور اعتقادی، انحراف و لغزش فکری پیش نیاید که بسیار هم بجاست.
ب ـ انزجار و مذمّت آنان از ناحیه کسانی بوده است که عمق فکری نداشته، از تفکر خسته و از اندیشههای ظریف فکری وحشت داشتهاند و از سر خستگی نغمه مخالف سر دادهاند.
ج ـ تبلیغات استعمار بر علیه تفکر و اندیشه در جوامع اسلامی و علمی بهطور ناخودآگاه در روحیه آنان اثر گذاشته است؛ به همین علت آنها بدون مطالعه و دقّت، خود را از فلسفه محروم نمودهاند و به خیال ساده خود برای ارشاد دیگران خواندن فلسفه را منع و سفارش به ترک آن میکنند، ولی خوشبختانه در این زمان، اینگونه تعصّبات در جوامع علمی رخت بر بسته یا جوشش آن فرو کاسته شده است؛ هرچند متأسفانه بر اثر همگانی شدن این علم و بازاری شدن آن، ژرفای خود را از دست داده است و در میان آنها افراد پر آگاه و برجسته کمتر به چشم میخورد؛ پس نارضایتی بعضی از علما از این سه انگیزه خارج نبوده و هر سه نوع آن در خارج تحقق داشته است.
اسلام ـ بهخصوص مکتب اصیل تشیع ـ هرگز خود را از اندیشه و تفکر صحیح دور نداشته است، بلکه دیدگاه قرآن و سنت با همین طرز فکر و اندیشه سازگار میباشد. باید دانست که فلسفه و فلاسفه و شیعه با متفلسفان(!) و فلسفهنماهای شرق و غرب، متصوّفه، خانقاه، کلیسا و متکلّمان اهل سنت فرق تمام و امتیاز کامل دارند و این تفاوت نزد اهل نظر و هر انسان مطّلع و آگاهی روشن است.
(۲۱۹)
(۲۲۰)
(۲۲۱)
(۲۲۲)