خلود دوزخ و آتش و عذاب جاوید
خلود دوزخ و آتش و عذاب جاوید


 ناماندگاری موضوع عذاب

عارفان بر این عقیده‌اند که در عالم آخرت و سرای ابدی که در طول و عمق این عالم است یا عذاب دوزخ و آتش به‌طور دایم و ابدی با شدتی که متکلم می‌گوید و به نحو مجازات استمراری و غیر متناهی به معنای فلسفی آن وجود ندارد و یا اگر استمرار و ابد فلسفی در کار باشد و خلود و دوام داشته باشد، الیم و دردناک یا به طور تزاید و شدّت در ظرف وصول، همیشگی نخواهد بود.

پس به قول عارف: در عالم آخرت یا عذاب، الیم و دردناک می‌باشد؛ ولی خلود و ابد، به معنای فلسفی آن نمی‌باشد و یا اگر خلود، به معنای فلسفی آن باشد، الیم و دردناک نمی‌باشد؛ بلکه بعد از مدتی ـ هرچند زیاد هم که باشد ـ عذاب الیم و دردناک، آرام می‌گیرد و طغیان خود را از دست می‌دهد و عذب و گوارا می‌گردد و در دل کافر خو می‌کند و احساس سختی و فشار و شدّت و اندوه و شکنجه برای اهل دوزخ مفهومی نخواهد داشت؛ بلکه تمام اهل آتش، مست شور و عشق و نور و غرور خواهند بود.

(۴۷)


برای این ادعا دلایل گوناگونی اقامه می‌شود که به پاره‌ای از آن به زبان حال اشاره می‌شود.

عذاب و جزا و ثمرات کردار انسانی به خودی خود اصالت و استقلالی ندارد و همگی معلول عمل و کردار آدمی است؛ پس بر این اساس و به مقتضای قانون علّیت، تمامی ثمرات و نتایج کردار آدمی به بقای عامل تحققی آن بستگی دارد و تا عوامل وجودی آن محقق باشد، باقی می‌ماند و در غیر این صورت، از آن ثمرات، اثری باقی نمی‌ماند.

این دلیل را به بیانی روشن‌تر و ملموس‌تر می‌توان این گونه ترسیم نمود که اساس تمامی معاصی و ریشهٔ بنیادی عصیان و اکابر معاصی و کاستی‌ها، کفر، شرک و عناد است، در واقع همان ستیز با حق و گریز از مبدء هستی و یأس و ناامیدی از پروردگار عالمیان و دل بستگی به غیر آن جناب می‌باشد.

هرگاه چنین معانی و حوادثی در دل آدمی رسوخ نماید و در جان فرد ریشه دواند و رشد کند، به‌طور نسبی ایمان و زمینهٔ ایمان را نفی نموده و فرد را درگیر این‌گونه کاستی‌ها می‌نماید. این چنین افراد و یا دسته و گروه‌ها به‌طور طبیعی و طبق تمامی موازین انسانی و معیارهای بشری ـ از علوم تجربی گرفته تا قوانین کلّی روانی و فلسفی و یا بنیادهای فکری و اجتماعی ـ در صورتی که خود، عوامل تحقق آن یا زمینه‌های بروز شی‌ء را ایجاد نمایند، استحقاق طبیعی و قهری برای ثمرات آن مفاسد دارند؛ چه این امر کلّی تحت ظوابط قانونی قرار گیرد یا همان اساس کلّی فلسفی و خارجی را داشته باشد و چه این ثمرات قهری که به نام جزا و عقاب است، در دنیا تحقق یابد و تحت ظوابط و قوانین تربیتی قرار گیرد و

(۴۸)


بیماری‌های کلّی قلمداد شود و یا تحت اندیشه‌های الهی قرار گیرد و مبانی آخرتی در آن‌ها اعمال شود که در هر صورت، گریز از نتیجهٔ اعمال و کردار برای هیچ فردی ممکن نمی‌باشد؛ پس هر گونه عقاب و عذابی به هر وصف و عنوان و در هر چهره و مقام که باشد، لازمهٔ طبیعی و قهری کردار ناشایستهٔ آدمی است و گذشته از آن که هر فردی محشور با کردار خود می‌باشد، گریز از آن به آسانی برای وی میسّر نمی‌باشد؛ ولی در هر صورت، جزا و عذاب یا هر اسم و عنوان دیگری که بر آن نهاده شود، تا هنگامی است که چنین بیماری‌ها و معاصی در درون جان و دل آدمی باقی باشد که بستگی به روان فردی در هر مرتبه و عالمی دارد و توازن کلّی میان این علل و معالیل وجود دارد که تحقق آن در مرتبهٔ خود، حتمی و در غیر مرتبهٔ آن، امکان بروز و اقتضای نمود دارد.

مؤمنی که به‌طور نسبی چنین مفاسدی را ندارد، از چنین مجازات و عذاب سخت و شدیدی ایمن است؛ همان‌طور که دیگران هر یک به تناسب دوری آن‌ها از حق، درگیر چنین امری می‌باشند و هر قدر از این گونه مفاسد یا از تمامی امراض دوری نماید، دیگر استحقاق چنین امری ندارد.

میان مفاسد و جزای آن رابطهٔ دقیق و مستقیم کمّی و کیفی و حقیقی می‌باشد و این رابطه و نسبت از دقت و ظرافت بسیار بالایی برخوردار است؛ به‌طوری که ادراک آن کار آسانی نیست و به معنای کلمه در توان ادراک یا اعمال قوای بشری قرار ندارد.

عذاب و جزا رابطهٔ مستقیم و دقیقی با کردار آدمی دارد و مجازات

(۴۹)


و جزای اعمال و کردار انسانی در دنیا و آخرت و دوزخ و یا دیگر موارد آن، از امور اعتباری، جعلی و قراردادی نیست و از چهره‌های حقیقی و واقعی هستی برخوردار است و مناط حقیقی و نفسی دارد. این سخن به خوبی روشن می‌گردد که مجازات عملی و ثمرات کردار آدمی در حالی که از امور حقیقی و واقعی می‌باشد، نفسیت و استقلالی از خود ندارد و همهٔ آن‌ها به‌طور کلی معالیل معاصی عملی و کاستی‌های نظری انسان است و اساس تمامی آن‌ها را کفر و شرک و عناد تشکیل می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که اگر بخواهیم وحدتی در مفاسد و کاستی‌ها تشکیل دهیم و منشأ واحدی را عنوان نماییم، باید بگوییم اساس و جان همهٔ این‌گونه امور شیطانی را دوری از حق و ایستادگی در مقابل آن جناب و یأس از خدا و ستیز با پروردگار تشکیل می‌دهد و اساس تمامی زشتی‌ها، دل‌بستگی به غیر حق می‌باشد و دیگر واژه‌ها همه معنای واحدی را حکایت می‌کند.

تا دل‌بستگی به غیر خدا در جان آدمی است استحقاق عقاب را دارد و چنین امری اختصاص به دنیا و آخرت ندارد. در مقابل، کسانی که از این گونه مفاسد دور هستند و جان خود را موضوع این گونه امور نساخته‌اند و زمینه‌های چنین مفاسدی را ندارند، عذاب و عقابی در خود مشاهده نخواهند نمود و زمینهٔ آن را نخواهند داشت و به‌خوبی روشن است که این حکم از نسبیت اطلاقی خود به‌دور نمی‌باشد و هر کس به مقدار ارتکاب و تلبس، خود را در معرض این گونه مجازات‌ها و عقاب‌ها قرار می‌دهد.

بر اساس آن‌چه گذشت، ایستادگی و جسارت در مقابل حق و اعراض

(۵۰)


از آن جناب، اساس تمام ناآرامی‌ها و اضطراب‌ها می‌باشد و به هر مقدار که این راه را پیش گیرد، بقا و استمرار عقاب و عذاب برای وی ادامه دارد و اگر تا ابد ادامه پیدا کند، استحقاق ابدی را برای سختی و شدّت عذاب دارا خواهد بود و در مرتبهٔ غیر ابدی آن، تا ایستادگی را استمرار بخشد و به آن دامن زند، عذاب وی استمرار دارد.

اگر پرسیده شود از چه راهی و با چه دلیل و مناطی باید دانست که این ایستادگی و ستیز در مقابل حق و این گونه مفاسد انسانی در جان آدمی ریشهٔ ذاتی و ابدی دارد و آدمی با این‌گونه مفاسد همیشه همراه است و از آن گریزی ندارد و یا چنین نیست و آدمی نمی‌تواند برای همیشه در مقابل حق ایستادگی کند و به عناد خود ادامه دهد؛ حال، هر کس که باشد و از هر نوع کرداری که برخوردار باشد، پیش از پیدایش عذاب و سختی و یا در هنگام دشواری‌های دوزخی، زمانی می‌رسد که این انسان مغرور و بی‌باک زانو می‌زند و می‌بُرد و سر تسلیم فرود می‌آورد و طریق کرنش پیش می‌کشد.

این پرسش، بسیار مهم است و در اعتقاد به عذاب از طریق عقلی نقش اساسی دارد و در پاسخ به آن باید به‌طور محکم بیان داشت: ستیز با حق، هرگز برای آدمی به‌طور ابدی ممکن نمی‌باشد و ستیزه‌گر با حق زیان‌کاری خود را مشاهده خواهد نمود و برای آن دلایل بسیاری می‌توان ارایه داد که در این‌جا دو دلیل محکم عقلی و نقلی بر عدم ابدیت استکبار آدمی اشاره می‌شود تا هر گونه توهّم استمرار و ایستادگی و استکبار در مقابل حق را از میان برد.

بنا به اقتضای ذاتی و نفسی انسان که سراسر امکان و نیاز و حاجت

(۵۱)


است و از سراپای وجود و بود وی فقر و ناداری فرا گرفته، به‌دست می‌آید که انسان هرگز امکان ستیز دایم و لجاجت ابدی را در مقابل حق ندارد و استمرار چنین وضعی برای وی ممکن نمی‌باشد؛ هر کس و با هر توانی که باشد و هر امری را که به‌بار آورد، تمامی موقّت و محدود و زوال‌پذیر می‌باشد؛ زیرا موجودی که بقا و ابد و حتی هیچ قدرت استقلالی در نهاد و کمون وی نیست، هرگز دارای وصف ابدی نمی‌باشد.

عصیان و تباهی و کجی‌ها و کاستی‌ها بنیاد ابدی ندارد و روزی می‌رسد که آدمی خود را می‌بیند و حقیقت خود را می‌شناسد و از درک واقعیت‌ها بهره‌مند می‌شود و از اغیار می‌گریزد و تمام اوصاف تباهی و زشتی را از خود رها می‌سازد و خواه ناخواه نسبت به همهٔ آن‌ها بیگانه می‌گردد و جز حق چیزی را نمی‌بیند.

روزی خواهد رسید که آدمی در مقابل حق سر به زیر می‌افکند و از تمام علایق تباهی روی می‌گرداند و جز حق و استیلای کامل حق، نیرویی را مشاهده نمی‌کند. این هنگام، زود باشد و یا خیلی دور، این‌جا باشد یا در آخرت و دوزخ و عذاب، اندک باشد یا بسیار طولانی و دور، بحثی در آن نیست، حرفی که هست انقطاع آدمی از عناد و افتراق و دوری و لجاجت نسبت به حق و شؤون ابدی پروردگار خود است که هر که و هرچه باشد روزی به این واقعیت خواهد رسید.


 

استیلای حق و یأس عبد

بشر، هنگامی که خود را در رنج و عذاب بیند، مظاهر غرور و خودخواهی و یا خود بیش بینی و تمامی مظاهر شرک و کفر و عناد و توان هر گونه اقدام و حرکت را را اندک اندک از دست می‌دهد.

(۵۲)


انسان، در آن روز، تمام حمایت‌ها، حساسیت‌های گوناگون روانی و نفسانی را از خود دور می‌بیند و تنها خود را در مقابل عظمت و قهر و استیلای حق ناچیز خواهد دید و به‌طور قهری، یأس و بریدگی از غیر در او پیدا خواهد شد و مشاهدهٔ قدرت و دولت حق، او را به جایی می‌رساند که دیگر جز حق نمی‌بیند و تنها قدرت و پناهی را که در مقابل خود مشاهده می‌نماید قدرت حق است.

در این حال است که بشر خیره‌سر، همهٔ مظاهر انکار و استکبار را از خود دور می‌دارد و از آن‌ها به تندی می‌گریزد و آن خودبینی‌ها و خیالات ساختگی که حقیقت خود را در تمام آن‌ها زندانی کرده بود، یک‌جا فرو می‌ریزد و از دست می‌دهد و در مقابل حق فروتن و سر به زیر می‌شود و طریق کرنش پیش می‌گیرد و ضمیر و باطن و حقیقت خود را می‌یابد و جمال و جلال حق را مشاهده می‌کند و مجال هر اندیشه و تحوّل باطلی را در خود نمی‌بیند تا به جایی می‌رسد که فریاد «لا معبود سواک» سر می‌دهد و غرق توحید و شوق و وصال می‌شود؛ به‌طوری که سرمست و جانانه از بادهٔ جمال و جلال، دور از هر خودی و در دیار بی‌خودی فریاد مستانهٔ «لا معبود سواک» را در تمامی ظرف وجود و با زبانی از بود و در فضایی از وجوب سر می‌دهد و حق را در هر لباس و بی هر پیرایه مشاهده می‌نماید.

همان حالات روحانی و معنوی و همان شوق و عشقی که مؤمن در دنیا دارد و حالاتی که توسط عمل و اندیشه فراهم می‌سازد، در دوزخ برای گروه کافر با شکنجه و رنج و عذاب حاصل می‌گردد.

همان «سجن المؤمن» و زندانی که برای مقام ایمان و مؤمن در دنیا

(۵۳)


فراهم می‌باشد در دوزخ برای کافر تحقق می‌یابد؛ همان‌طور که دنیا برای کافر بهشت است، آخرت برای مؤمن بهشت می‌باشد.

ندایی را که مؤمن در دنیا سر می‌داد و صدای «وجدتک أهلاً للعبادة» در سراسر وجودش طنین می‌انداخت، کافر در خانهٔ دل بعد از رهایی از تمامی آب و گل و دور از تمام اوصاف غیری سر می‌دهد و فریاد مستانه می‌کشد و آن‌چه را دیدنی است می‌بیند و آن‌چه را یافتنی است می‌یابد و آن‌چه را مؤمن در دنیا می‌باید، او در آخرت می‌رسد.

در این مقام است که دیگر عذاب و سختی در دوزخ برای عاشقانی چنین شیفته و خودباخته قابل تصور نیست؛ زیرا عامل خارجی و داخلی برای رنج و عذاب برای چنین دل‌باختگانی صادق در کار نیست و مجال هر گونه دلایل صوری و ظاهری را از اندیشه سلب خواهد نمود.

هنگامی که این راه‌یافتگان دل‌سوخته با دل‌هایی یکسر شکسته که جای سالمی برای منیت ندارد، در میان دوزخ و عذاب زمزمه و سرود «زخم خونیم اگر به نشود به باشد» سر دهند، دیگر سوز و درد و رنجی جز فراق معشوق ازلی و موضوعی برای سختی و رنج وجود ندارد و یکسر درگیر شور و شوق می‌باشند و دل را برای وصول و عشق زینت می‌دهند و دور از هر غیری به حق سرمست می‌گردند.

هنگامی که امراض نفسانی و کاستی‌های روان بشری و علل همهٔ سختی‌ها از جان فرد برطرف گردید، دیگر عامل و جهتی سبب تحقق عذابی دیگر یا استمرار آن نمی‌شود و هیچ عنوان و میزانی وجود آن را ایجاب نمی‌نماید؛ خواه آن عناوین و اسباب، خارجی باشد یا داخلی و خواه از لوازم قهری آن کدورات‌ها باشد یا از خصوصیت‌های فاعلی و

(۵۴)


غایی، که با رفع تمامی آن کاستی‌ها دیگر هیچ یک از این خصوصیات باقی نمی‌ماند؛ نه عدل حق بقای چنین سختی‌هایی را ایجاب می‌نماید و نه لطف و رحمت پروردگار مجالی برای چنین اموری می‌گذارد؛ گذشته از آن که بعد از طی آن همه منازل و مراحل دوزخی و تحمّل و هضم تمامی آلام و شکنجه‌ها، شوق و عشق، وصول حالات نوری را ایجاب می‌نماید و دیگر مثبت و موضوعی برای کدورت و احساس یا درد و عذاب و عامل و جهتی برای تحقق این گونه امور باقی نمی‌گذارد.

نه علّت فاعلی، استمرار چنین آلامی را ایجاب دارد و نه غایات عرضی از جانب تربیت و قوانین اجتماعی مورد پیدا می‌کند و نه خصوصیات انتقامی ظهوری دارد.

در آن مقام، دیگر بحثی از حفظ حدود اجتماعی و انتقام و خصوصیات خارجی و عرضی وجود نیست و در اساس، کفر و عصیان و شرک و عنادی وجود ندارد تا عامل ستیز و ایستادگی در مقابل حق را تحقق بخشد و زمینهٔ هر گونه عذاب و رنجی را صورت دهد؛ گذشته از آن که معرفت و رؤیت و وصول و عشق به حق، مجالی جز برای نورانیت روح باقی نمی‌گذارد.


 

عذاب و حرمان همیشگی

اگر ایراد شود: دلایل شرعی و ظواهر قرآن کریم، عذاب آخرت و دوزخ و حرمان گمراهان را همیشگی و ابدی می‌داند، در پاسخ باید گفت: هنگامی که بنده‌ای بعد از درد و رنج و مشقت بسیار به‌جایی رسید که فریاد «لا معبود سواک» سر داد و منازل شهودی را با هر شور و شیرین با قهر و تندی دنبال نمود و به وصول آن جناب، نایل آمد، وی مظهر قهر

(۵۵)


حق و ظهور صفات جلال الهی است و هرگز عذاب و درد و سختی او را آزار نمی‌دهد و تنها درد و سوز فراق او را سرمست و مدهوش می‌کند. هنگامی که بنده‌ای به این مقام قرب رسد و چنین بر سر هستی سودا کند و غیرتش غیر رباید، دیگر رنج و عذابی جز فراق و درد شوق ندارد و درد و شوق وصول جمال حق، او را چنان در دل درگیر جلال و قهر حق می‌سازد که دوزخ و عذاب و هر تهدید دیگری، جز نامی و ننگی نمی‌باشد و او در غرور ملامت به سرور سلامت خوبان دل نمی‌بندد؛ همان‌طور که خوبان در دنیا از مصایب و سختی‌ها چنین یاد می‌کنند و هرگز مهجور سوز و ساز نبودند و تنها دل بر حق دارند و جز او نمی‌خواهند و تمامی این عوالم در همگان از خوبان و بدان در دنیا و آخرت تحت دولت اسما و مظاهر قهر و جلال حق می‌باشد و بس.

پس پایان کار آنان ابدیت جلالی است و از صفات قهری حق فنای در وصال برای ایشان حاصل می‌گردد و تمامی مقالات به ظاهر فلسفی، اساس محکمی ندارد و از ریشه ویران است؛ زیرا میان کردار آن‌ها و نتایج دایمی ارنباطی نیست و فعل آنی نمی‌تواند نتیجهٔ دایمی داشته باشد.

این بیان اشاره به کلام و مثال صوری می‌باشد که ممکن است فعل آنی نتیجهٔ دایمی داشته باشد و این مثال که فعل آنی مثل شکستن شیشه اگرچه آنی است، نتیجهٔ آن ـ که شکسته بودن شیشه است ـ دایمی می‌باشد، قیاس مع الفارق است.

آدمی هرچند ممکن است در دنیا کارهای موقّت و محدودی داشته باشد؛ اما مانعی ندارد که نتایج آن کارها دایمی و اخروی باشد.

در پاسخ به این بیان باید گفت: هرگز چنین نیست و به‌طور کلّی

(۵۶)


مسانخت میان علّت و معلول ضروری است و هیچ‌گاه چنین امری امکان وقوعی ندارد و کبرای کلّی فلسفی را با مثال عرفی نباید نقض و رد نمود. گذشته از آن که حتی در دنیا، چنین نیست؛ زیرا شکستن شیشه هرچند آنی است، نتیجهٔ آن که قبول شکسته شدن است آنی است و باقی نبودن تعادل برای شیشه به شکستن و یا شکسته شدن آن ارتباطی ندارد و عوامل طبیعی و قهری حکم مخصوص به خود را دارد.


 

شبهه‌های به‌ظاهر فلسفی

این شبهه و دیگر شبهات به ظاهر فلسفی تمامی استحسانات نفسی برای تطابق حکم نفس با ظواهر شرعی است و همانند آن است که فردی شیره را بعد از خوردن آن شیرین بداند و برای آن دلایل بسیار اقامه کند که تمامی آن‌ها حکایت نفس است و در این بحث، حکایتِ ظواهر نقل است که قیافهٔ دلیل و برهان به خود گرفته است؛ وگرنه عقل کامل و اندیشهٔ سالم و خالی از تمامی قیل و قال‌ها هرگز چنین نتیجه‌ای را نمی‌دهد که کردار ناشایستهٔ کوتاه مدّت فردی، ثمرات ابدی و در کمال شدّت و سختی هم‌راه داشته باشد؛ اگرچه انکار آن نیز برای عقل ممکن نیست.

مطلبی که در این‌جا می‌ماند و بسیار هم مهم است و نقش اساسی دارد این است که ظواهر قرآن به‌طور بسیار گسترده و روشن از ابدی بودن عذاب و سختی دایمی خبر می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که این امر، عامل تحقق اجماع و اتّفاق همهٔ مسلمین گشته است.

در این زمینه باید گفت: از ظواهر قرآن چنین امور غلاظ و شدادی، آن هم در سطحی گسترده و روشن و گویا به‌دست نمی‌آید و بعد از

(۵۷)


زمینه‌های برهان قطعی یا جهات وجدانی و شهودی، به‌طور عموم و کلی می‌توان از زیر بار بسیاری از ظواهر با ایجاد توهّم و طرح شبهه و بروز تردید و اجمال به آسانی گریخت و به حرف این و آن یا فریاد و نالهٔ متکلم و فقیه گوش فرا نداد و در این امر بسیار مهم و اساسی باید دامنهٔ خطابه و لسان خطیب را به کناری نهاد و تنها دل بر حق و آثار وجودی آن جناب بست.

پس عذاب دایم و ابدی آن هم به معنای فلسفی با غلاظ و شداد بسیار و در سطحی گسترده، اساس چندان محکم و استواری ندارد و این‌گونه مسایل بلند آخرتی را که با اجماع نقلی و این و آن گفته‌اند و می‌گویند، نباید به پایان رسانید؛ همان‌طور که نباید دل بر استحسانات نفسی بست و بر فرض ناگریزی از چنین ابدیتی و تحقق قطعیت چنین استمراری، اصل عذاب و سختی با آن کیفیت خاص کلامی مورد تردید و دور از استحکام می‌باشد.

بر فرض صحّت تمامی اجماع و اتفاق با کیفیت خاصّ آن، باز الزام حق بر تحقق چنین امری قابل احراز نمی‌باشد؛ اگرچه تحقق آن خود دارای حکمت و مناط صدق می‌باشد؛ زیرا حیثیت خلق در زمینهٔ وعید، حسن نفس دارد و شرایع آسمانی همیشه و در بسیاری از جهات جانب امید و بخشش را تبلیغ نموده و مورد تأکید قرار داده‌اند و با این موقعیت جایی برای حتمی و ابدی بودن عذاب باقی نمی‌ماند؛ اگرچه این امر با تحقق نفسی یا لازمی ابدیت و عذاب منافاتی ندارد.

البته، تخلّف در جهت وعده و ثواب رخ نمی‌دهد و تحقق ثواب ابدی در امور معنوی و دوام و استمرار حقایق بهشتی در آخرت امر مسلّمی

(۵۸)


است؛ چنان که تمام موازین عقل و شرع از آن حکایت دارد و جای هیچ توهّم و تردیدی در آن نیست.

(۵۹)

 

مطالب مرتبط