گوهر بندگی و جوهر دارندگی
شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | گوهر بندگی و جوهر دارندگی/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۱۰۴ ص.؛ ۲۰/۵×۱۴/۵ سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۲۵. |
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال: ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۳۷-۴ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی: Essence of devotion and substance of possession. |
موضوع | : | بندگی (اسلام) |
رده بندی کنگره | : | BP۲۲۵/۲/ن۸گ۹ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۶۴ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۲۷۴۶۰ |
پیشگفتار
موضوع نوشتار حاضر تبیین شیوهٔ صحیح و درست بندگی و عبودیت حق تعالی است. راستی، حقیقت گوهر بندگی و راه و رسم دستیابی به آن، که جوهر دارندگی را نتیجه میدهد چیست؟ تفاوت بندگی و طمعورزی کدام است؟ عبادت وجدانی و وجودی حق تعالی با عبادت محبی چه تفاوتی دارد؟ صفای باطن چگونه است که گوهر بندگی را شکل میبخشد و پیمودن راه توحید و ولایت را هموار میسازد؟ شرایط تکلیف چیست؟ کتاب حاضر با پاسخگویی به چنین پرسشهایی تفاوت مسیر بندگی با هوسمداری و دوری از عقل و بندگی را خاطرنشان میگردد و در این مسیر از بدعتهای نفسانی و خلوتهای شیطانی پرهیز میدهد.
همچنین این نوشتار انکسار در عبودیت را از مؤلفههای مهم فرایند بندگی میداند و تفاوت شکستگی و ذلت را بر میرسد.
از دیگر آسیبهای مسیر بندگی خیره شدن طاعتمداران به طاعت و گرفتاری در دام سوداگری است که در این صورت طاعتمداران گناهکار خواهند شد و از مسیر بندگی دور میافتند.
همچنین آسیب افراط در اعمال عبادی، تفریط در ظاهرگرایی، افراط در باطنگرایی و نیز آسیبهای نهادینه شدن فرهنگ تک بعدی در ترویج ادعیه از دیگر هشدارباشهایی است که در این کتاب از آن یاد میشود.
بیان برخی از حکمتهای عبادات؛ مانند اذان، اقامه، نماز، قیام، رکوع و سجده، روزه، حج، طواف، خمس و نیز تأکید بر لزوم قدرشناسی از فرصت زمانی ماه مبارک رمضان، اسرار شب قدر، آداب دعا و نیز اصول رؤیت غیب برخی از دیگر مباحث این کتاب است که امید است خوانندگان عزیز را کارآمد آید.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین
(۴)
گوهر« ۱ » بندگی و طمعورزی
عاشق خداوند همیشه عاشق است و در عشق خود راه بازگشتی ندارد. او خداوند را با همهٔ قدرتی که دارد دوست دارد. اگر عشق به خداوند وجدانی یا برتر از آن وجودی باشد حتی اگر بر فرض محال، خداوند گدای کوچهنشینی شود نیز عاشق و بنده، او را دوست دارد و نمیتواند او را دوست نداشته باشد؛ چرا که به عیان میبیند اوست که شایستهٔ دوست داشتن و خداوندی است. چگونه میشود بندهای خداوند را چنین دوست بدارد؟ آیا شما استاد معنوی خود را حتی اگر تمامی دانش و معرفت خود و قدرت دستگیری از شما را از دست دهد میتوانید دوست نداشته باشید؟ خدای بسیاری از بندگان خدا، خداوندی است که رزاق باشد و خدایی خرمایی است. خدایی که از خواستههای نفس آنان فراتر نمیرود. آنان خود را عبادت و بندگی میکنند؛ چون خدایی میخواهند که در خدمت آنان باشد و برای آنان روزی فراهم آورد! برخی نیز عاقل هستند چون برخی در پی ساخت برج در دنیا هستند و آنان قصری دایمی در بهشت میخواهند اما بعضی هم از دنیا و هم از آخرت میگذرند و اگر خداوند را به صورت گدایی کوچه نشین ببینند دست از او بر نمیدارند و در پی او روان میشوند و ملازم او میگردند و او را شیرین و بهتر مییابند. آیا کسی هست که به این مقام رسد که اگر حق تعالی او را وسط دوزخ ببرد و آویزان نماید اما او باز بگوید دوستت دارم: «إنّی أحبّک»(۱)، «وجدتک أهلاً للعبادة»(۲). بدیهی است کسی که با شیره و عسل زندگی میکند نمیتواند از حق سخنی بگوید و سخن از دوستی سر دهد. بندگان سوداگری میکنند. حتی بتپرستان نیز خیر خود را از بت میخواهند وگرنه بت را نمیپرستند. بندگی شیوهٔ عاشقان است. عاشق است که حق را فارغ از آب و نان میپرستد و «علی» را دوست دارد نه به طمع شفاعت او. او امیرمؤمنان علیهالسلام را دوست دارد حتی اگر شلاق به دست گیرد. اگر امیرمؤمنان علیهالسلام شلاق به دست گیرد، چند خواهان در همین امروز ما مییابد؟ بسیاری از افراد حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را میخواهند چون برای آنان خیر دارد و آبرو برای آنان میآورد. به مطایبه میتوان گفت: حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بعد
۱٫ سید بن طاووس، اقبال الاعمال، ج ۳، مناجات شعبانیه، ص ۲۹۷٫
۲٫ همان.
(۵)
از حیات خود، افراد را بهتر از زمان حیات خود اداره کرده است، چون در زمان زندگی خود و آن زمان که ذوالفقار در دست داشتند این همه خواهان نداشتند! خواهان و طرفدارانی که خیر خود را میخواهند.
در عروة الوثقی در باب عبادت بحث است که کدام عبادت برتر، اعلی و اسنی است؟ مرحوم آقای حکیم عبادت حبی را برتر از دیگر عبادات میداند. ما این بحث را در جای خود به تفصیل آوردهایم و در آنجا گفتهایم عبادت حبی عبادت افضل نیست؛ چرا که این عبادت معلول حب است. حبی که در پدیدهای ممکن است و علت فاعلی آن علتی امکانی است؛ برخلاف عبادتی که وجودی باشد و فعل معبود خود را اهل و شایستهٔ عبادت بداند و او را به خاطر اهلیت عبادت کند. در این صورت، علت فاعلی عبادت امری واجب است؛ یعنی نه اینکه بنده دوست دارد عبادت کند بلکه او باید عبادت نماید؛ چرا که اهلیت و شایستگی خداوند برای عبادت او را به عبادت وا میدارد، از این رو عبادت وجودی و وجدانی از عبادت حبی برتر است. فاعل عبادت وجودی حضرت حق است و خطایی در آن راه ندارد. «وجدتک أهلاً للعبادة» از «اعلمت اهلها أنی أحبک»(۱) برتر است. چنین کسی ذرهای از نفسانیت در او نیست و حتی حب که مدار آن خوشامد نفس است را ندارد؛ زیرا غایت در عبادت حبی خوشامد نفس است؛ هرچند چنین خوشامدی امری معنوی باشد، باز مدار نفس در آن هست و فاعل آن پدیدهای امکانی است. ورود به وادی عشق و محبت نهایت کار سالک نیست و یافت وجدانی و وجودی است که بالاتر از آن میباشد. عشقی که هیچگونه طمعی در آن نباشد و عشق نیز دیده نشود. علت غایی بندگی در این صورت حق است و اینگونه است که خطایی در آن نیست. وجودی است که رفتنی در آن نیست؛ چرا که حق همیشه حق است و هست و چنین عبادت و بندگی هیچ گاه گم نمیشود و اینگونه بندگی است که ثابت و پایدار است و انقطاع و بریدگی و دلخستگی در آن نیست. نه وجدان بنده از دست میرود و نه اهلیت حضرت حق ولی حب ممکن است زایل شود. درست است که خداوند همیشه محبوب است اما محب میتواند از حب خود بریده شود و حب میتواند به بغض و عناد تبدیل گردد اما چنین مسایلی در وجدان و عبادت وجودی نیست. عابد وجودی به جایی میرسد که میگوید: خدایا، تو مرا وادار کردهای که تو را عبادت کنم، بندگی من دست من نیست، عبادت من معلول اهلیت توست. خیر خواهی، منفعتطلبی، طمع ورزی و عشق و محبت از چنین بندهای ریخته میشود و تنها شایستگی و اهلیت میماند و بس. عبادت و بندگی در این صورت، قهری است. چنین عبادتی یافتنی است نه دانستنی. این عبادت مخصوص اهل معرفت است. ممکن است دیگران به این مقام نرسند و حق تعالی را نیابند. کسی که حق را شایستهٔ عبادت میبیند و او را میپرستد به جایی
۱٫ بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۸۶٫
(۶)
میرسد که رخ به رخ خداوند میایستد و این شعر وصف حال اوست:
بنازم به بزم محبت که آنجا
گدایی به شاهی مقابل نشیند
او میگوید جهنم چیست و بهشت کدام است؟ اگر کسی که در این مقام نیست چنین سخنانی بگوید به کفر مبتلا شده است. اما حنای بهشت و جهنم برای چنین واصلی رنگی ندارد. عبادت و بندگی او معلول اهلیت خداوند است. او نه بهشتی و نه جهنمی میبیند، بلکه فقط اهلیت خداوند است که مشهود اوست. کسی که اگر گوش او را بگیرند بدن وی میلرزد، نمیتواند چیزی از این سخن بگوید؟ اگر کسی در این مقام باشد و از آن سخن گوید مصداق «ویمنعون الماعون»(۱) است. او منع فیض کرده و حرمت نعمات حق را نگه نداشته و منکر تمام قدرت حق است؛ چرا که همهٔ قدرت حق را آورده است تا مردم را به خود جلب نماید. بهشت و جهنم آخرین تیری است که حضرت حق در چلهٔ کمان میگذارد تا مردم ملاحظه کنند و چنین شخصی این مسایل را لوث میکند. کسی میتواند از بالاتر از بهشت و جهنم دم زند که بتواند با همهٔ وجود بگوید: خدایا، فقط اهلیتت مرا مسحور کرده و چیز دیگری برای من اصالت ندارد. خدایا، من فقط زنده، بنده و عابد اهلیت تو هستم. چنین کسی دنیا و رزاقیت و آخرت و معنویت به ذهن خود نمیآورد. او میگوید: خدایا، من تو را میپرستم حتی اگر بر فرض محال، گدای کوچهنشینی بشوی، حتی اگر خدایی را از دست تو بگیرند، بهشت را از دست تو بگیرند، جهنم را از دست تو بگیرند، رزقها را از دست تو بگیرند: «وجدتک أهلاً للعبادة»؛ من تو را شایستهٔ بندگی دیدهام. کسی که چنین ادعایی دارد بدون آنکه حقیقت آن را داشته باشد خداوند تمامی بلای خود را بر او فرود میآورد و دنیا و آخرتش را به باد میدهد و او را رسوا میسازد ولی کسی را که اهل است، عزیز میدارد، هرچند ابنملجمی با شمشیری زهرآلود بر او زند، باز میفرماید: «فزت وربّ الکعبة»(۲)؛ بهبه، از این ضربت لذت بردم. او میگوید: بزن، بزن، بر مغزم بزن، هر کجا میخواهی بزن که: «وجدتک أهلاً للعبادة». بزن که من از خود چیزی ندارم و همه برای توست که شایستهای. بزن که تو را با همهٔ آنچه میزنی دوست دارم و تو را دوست دارم چون تو را شایسته و اهل دوست داشتن میدانم. دوستت دارم نه برای چیزی. البته، درست است که خداوند رسم بندهنوازی میداند و پاداش چنین فردی را میدهد، اما به چنین چیزهایی منصرف نمیشود، او فقط حق میبیند و حق را. خداوند به انسان لطف کند تا به این مقام رسد که غیر از این مقام هرچه باشد پارهای از آن حق نیست. حق الحق این مقام است که علت عبادت و بندگی، خود حق میشود و عبد چیزی نمیباشد. مصدر حق است، مَظهر حق است، مُظهر هم حق است.
۱٫ ماعون / ۷٫
۲٫ بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۴۸٫
(۷)
گوهر« ۲ » عبادتی وجدانی و وجودی حق تعالی
هر کس به اندازهٔ اعتقاد و یقینی که دارد به جهنم و بهشت ایمان میآورد و به همان اندازه از جهنم میترسد و به بهشت امید دارد. در طول تاریخ، کسی به جهنم و بهشت به اندازهٔ حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام یقین نداشته است. کسی که نه تنها خود جهنم و بهشت را میبیند بلکه آن را به دیگران نیز نشان میدهد. چنین کسی با وجود دیدن نعمتهای کلان بهشتی و با مشاهدهٔ خروش آتش دوزخی ندا سر میدهد: خدایا، تو را عبادت میکنم؛ ولی نه از ترس جهنم و نه به طمع بهشت، بلکه از آن رو که تو را شایستهٔ عبادت یافتم. عبادتی وجدانی و بالاتر از آن عبادتی وجودی: «ما عبدتک خوفا من نارک ولا طمعا فی جنّتک؛ لکن وجدتک أهلاً للعبادة»(۱). این کلام بسیار عظیم و گرانقدر است؛ هرچند ممکن است عدهای به سبب ضعف یقین و ندیدن بهشت و جهنم و عدم درک کوچکترین مرتبهٔ آن، چنین سخنی را به تقلید و طوطیوار به زبان جاری کنند؛ ولی این لقلقهٔ زبان با آن حقیقت کلام تفاوت بسیار دارد که در این لقلقه اگر قسمتی از بهشت را به یک لحظه ببینند تا آخر عمر آن را فراموش نمیکنند و آن را در ذهن نگاه میدارند و برای آن تلاش میکنند و چنانچه لحظهای گوشهای از جهنم سوزان را ببینند، دیگر خواب برای لحظهای به چشمانشان نمیآید. حال، چه عظمتی دارد آن کسی که از لذت بهشت و تلخی جهنم آگاه است و باز از اعماق وجود این سخن را با اشک و با صفای دل بر زبان جاری میسازد. البته این سخنان سزاوار آن حضرت است، چون آن حضرت، حق را اهل عبادت یافته است.
گوهر« ۳ » صفای باطن در پیگیری راه توحید و ولایت
گفتیم عارف در سیر توحیدی خویش به جایی میرسد که خداوند را اهل و شایستهٔ عبادت میداند و چون خداوند را شایستهٔ بندگی میبیند نمیتواند او را بندگی ننماید. کسی که به این مقام نرسیده است نمیتواند حتی یک رکعت نماز را برای خداوند بخواند؛ هرچند ممکن است از عارفان چیره دست باشد؛ چرا که کسی که در این مقام نیست هرچه میزند و هرچه میرود برای خود اوست و برخلاف کسی است که میفرماید: «وجدتک أهلاً للعبادة». عارفی که میگوید من دو رکعت نماز برای خداوند نخواندهام بلندای کلام حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را درک میکند و چنین میگوید؛ هرچند خود در آن مقام نباشد. او چون در خود است چنین میگوید. این بیان آن عارف چیره دست را کوچک نمیکند، بلکه بزرگی او را میرساند؛ اگرچه در اذهان عامی مطلب روشن نباشد. این کلام حجتی است که این
۱٫ بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۸۶٫
(۸)
مرد بزرگ بیان میکند و حقایق را تحریف نمینماید و حقیقت را ابراز میکند. کسی که خداوند را اهل عبادت و بندگی مییابد، هرچند حق را گدای کوچهنشین ببیند، باز میفرماید: «وجدتک أهلاً للعبادة». انسان باید به دنبال این معنا باشد و این مقام را از خداوند آرزو کند و آن را بخواهد و بر روی این معانی فکر و دقت نماید و از آن استفاده کند؛ وگرنه به قساوت قلب دچار میشود. حماقت است کسی متون عرفانی را بخواند و حقیقت آن را پیگیر نباشد. دستکم باید نیت خود را صافی نماید؛ همانند مستطیعی که اگر به حج نمیرود دستکم نیت رفتن آن را با خود داشته باشد تا جزو امت یهود یا نصارا برانگیخته نشود. اگر انسان در این صراط قرار نگیرد که خدایا آرزو دارم به آن دیار بیفتم و متون آن را بخواند، به قساوت قلب و خباثت و دل پلیدی مبتلا میشود. این سخنان شوخی بر نمیدارد. خواندن این متون و وارد شدن علمی در این راه مانند آن میماند که گریبان رئیس جمهوری را در میان مردم بگیرید و مشت خود را نیز پر کنید و بالا برید و تا مچ شما را گرفتند، بگویید: شوخی کردم. در چنین جایی هیچ کس چنین ادعایی را نمیپذیرد و دستکم بیاحترامی او محرز است و باید برای آن تنبیه شود. باید انسان معانی توحیدی و ولایی و عرفانی را برای تخلق بخواهد و بخواند. در این مقام، حتی خود را باید از فضولات کمالی نیز تخلیه نمود و به جایی رساند که بیابد: هرچه هست اوست. گفتن مطالب توحیدی و ولایی و خواندن آن اگر به چنین نیتی نباشد، خباثت میآورد. باید نیت انسان در این صراط چنین باشد: خدایا، ما نیز ـ اگر عنایت فرمایید ـ میخواهیم در این سیر و در این راه باشیم، هر مقدار که بتوانیم. کسی که به منبر میرود و از خداوند سخن میگوید و بعد نیز همانگونه از دیگران صحبت میکند یک متملق است. کسی که دهانش به بیان غیر حق میچرخد، عارف نیست. عارف غیر از حق مؤثری نمییابد که از آن تعریف و خوش گویی کند: «هر چه خواندهام همه از یادم رفت الا حدیث دوست که تکرار میکنم». اهل سخن گاه میشود که از اهل دنیایی بیش از خداوند بیان میکنند؛ چنین شخصی نباید ادعای چنین مقاماتی داشته باشد و سخنان توحیدی و ولایی را از حنجرهٔ خود که شیطانی شده است برای مردم بیان دارد.
گوهر« ۴ » شرایط تکلیف
قرآن کریم میفرماید: «لاَ یکلِّفُ اللَّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا»(۱). تکلیف آنگاه ثابت است که بلوغ آدمی حاصل شود. بلوغ گوناگون است و به تبع آن تکلیف متفاوت میباشد و هر کدام که پیش آید تکلیف خود را میطلبد. به طور مثال، حج بر اساس بلوغ، استطاعت مالی، بدنی و طی مسیر است. اگر کسی فقیر است نه تنها حج بر او واحب نیست؛ بلکه چه بسا گرفتن مال تکلیف او میشود. پیروی از آموزهها و احکام خداوند بر پایهٔ بلوغ و کمال عقل است و میزان پیروی، توان و نیروی آدمی است. اگر کسی در نماز توان ایستادن داشت، تکلیف او ایستادن و اگر نتوانست، تکلیف نشستن
۱٫ بقره / ۲۸۶٫
(۹)
است. کسی که حرامی را میبیند تکلیفی دارد و کسی که حرامی را میشنود نیز تکلیفی دارد. کسی که شاگرد شد تکلیفی دارد و آن که استاد است تکلیف دیگری دارد.
گوهر« ۵ » شروع مباحث توحیدی
در جستارهای توحیدی، تنها امری که آغازگر تمامی بحثهاست و اثبات آن لازم و ضرور است، اصل تجرد و فرامادی است. در مباحث توحیدی نخستین دلیل باید بر اثبات این امر آورده شود که ورای عالم ماده عالمی تجردی وجود دارد. باید توجه داشت برهان بر اصل تجرد که در درون تجرد خوابیده است، پیش از برهان بر نمونههای تجرد همچون علم میباشد.
گوهر« ۶ » دلیل بر مجردات
آسانترین دلیل بر اثبات تجرد، اثبات اطلاق با کمک اثبات تقیید است. ماده که مورد پذیرش همگان؛ حتی کافران است، در تنگنا و مقید است و خود ماده بدون اثبات اطلاق وجود ماده قابل اثبات نیست؛ چرا که انکار مطلق انکار مقید است؛ زیرا مطلق چیزی جز بروز و نمود اطلاق و خمیر مایهٔ تقیید نیست.
ماده چیزی است که بزرگی، رنگ، شکل، مزه و عوارض دیگر را با ویژگیها و دگرگونیهای خود میتواند داشته باشد؛ در حالی که فرامادی به دور از تمامی این امور است؛ زیرا تمامی این ویژگیها از حالتهای تقیید است. بر این اساس باید گفت گسترهٔ واقعیت فراتر از مقید است و مطلق، وجود مقسمی تمامی هستی است که علت بروز و نمود تمامی آنچه مقید است نیز میباشد و با آنکه دلیل بر همه چیز است، همراه همگان است و بدون وجود مطلق، مقیدی به دست نمیآید.
گوهر« ۷ » اثبات تجرد
یکی از اساسیترین بحثهایی که هر انسانی باید آن را برای خود حل نماید و به سعادت و شقاوت او نیز ارتباط تام و کلی دارد این است که آیا فراتر از ماده، حقیقتی وجود دارد یا ورای ماده خبری نیست و هرچه هست در همین مادهٔ موجود و نشانههای آن محدود است؟ آیا چیزی به نام غیب وجود دارد و آیا موجوداتی غیبی نیز داریم یا هرچه هست، همین است که به چشم میآید و امور دیگر، گفتهها و بافتههای ذهن و خیالپردازیهای افراد پریشان است که با یقین و جزم یا به دروغ، خود و دیگران را به بازی گرفتهاند.
(۱۰)
برخی تنها هستی موجود را میپذیرند و امر مجردی را ورای ماده قائل نیستند. انکارگرایان امور مجرد یا در درههای دودلی و شک فرو میغلطتند یا در جادههای پیچیده و در هم تنیدهٔ ظن و گمان سرگردان ماندهاند، نه از انکار راحتی یافته و نه توان اثبات چیزی را دارند. آنان نه توان انکار عملی را دارند و نه برهان و دلیلی بر ادعای خود یافتهاند. دستاورد آنان تنها انکار و سپس سرگردانی و سقوط است.
راه اثبات و طریق حقگویی اگرچه پر منفعت است و برای مؤمن، آرامش و آگاهی و بصیرت به ارمغان میآورد و او را از جهلگرایی و شک و خیال بیرون میآورد و گام او را در وادی منطق مینهد، مهمتر این که او را از تنهایی و پوچی هویت خارج کرده و خود را منحصر و محدود به ماده نمیداند و ورای این ظاهر، بینهایتی را پی میگیرد. اما مشکلی که سد راه اثبات گرایان امور تجردی است یکی اثبات این مدعاست و دیگری باور به این امر و رؤیت و شهود آن است که ما در طی گوهرهای آینده به آن میپردازیم.
گوهر« ۸ » باور و شهود غیب ناسوت
اثبات غیب و عالمی ورای ماده که بر ماده چیره، حاکم و محیط است و نیز بعضی از شؤون هستی چندان آسان نیست. دلایلی که در این زمینه ارایه شده ممکن است خالی از ایراد نباشد. این دلایل به نوعی شبیه اصل موضوعی است؛ ولی در هر صورت و به صورت کلی میتوان از تمامی گفتهها و دلایل اثبات غیب، به وجود عالمی وسیعتر از عالم ماده که در غیب و در باطن این عالم میباشد اطمینان حاصل نمود که بحث تفصیلی آن را باید در جای خود و در دروس فلسفه دید.
درست است که اثبات غیب یا نفی آن با سعادت و شقاوت آدمی ارتباط کامل دارد اما اثبات علمی جهات غیب این بحث را اهمیتی نمیبخشد، زیرا از اثبات آن مشکل باور به غیب حل نمیشود و آنچه در سعادت و شقاوت آدمی تأثیرگذار است اعتقاد و باور او به غیب است و نه اثبات علمی جهان غیب. مهمتر از باور به عالم ماورای ناسوت، شهود و رؤیت آن عالم است. مهم این است که آدمی گوشی داشته باشد که صدای غیب را بشنود، چشمی داشته باشد که جمال غیب را ببیند، حسی داشته باشد که موجودات آن سو را لمس نماید و خواب و بیداری او آمیخته با این معانی باشد. این امر است که بسیار مشکل و در عین حال مهم میباشد.
اگر کسی عمری را در دنیا سرگردان باشد و سخن از غیب سر دهد و دلایل اثباتی فراوانی نیز بیاورد که حضرت غیب را دیده است، کاری برای نجات خود نکرده و راهی برای رهایی خویش از حرمان نیافته است.
شهود آن عالم بسیار مشکل میباشد؛ زیرا ممکن است کسی سالهای طولانی را در دنیا مشغول راز و نیاز و تحقیق باشد؛ ولی برای رفع رؤیت غیب تلاش در خوری ننموده باشد. در حقیقت، تحقق ارتباط و شهود غیب چندان آسان
(۱۱)
نیست که هر فردی با نماز و کتابی بتواند آن را فراهم سازد.
مشکل اصلی آدمی باور به غیب و شهود آن است. مسیر رشد و سعادت آدمی نیز از تحقق این معنا میگذرد. باید به مقامی رسید که عالمی دیگر را که در بند ماده و خواب و خوراک مادی نیست، نظاره نمود. باید باور کرد که میتوان دیوارهٔ عالم مادی را سوراخ نمود و میشود از همین دنیا، آن عالم را نگریست.
کسانی که این مهم را انجام میدهند و راهی به فراسوی آن عالم میگشایند، طوری ورای طور آدمیان میشوند و به نوعی دیگر، خلق و خوی خود را تنظیم میکنند و حال و هوای دیگری دارند.
با کمال تأسف باید گفت: کمتر توجهی در میان مسلمانان به این امر مهم شده است و کمتر کسی به دنبال تحقق آن میباشد. بسیاری از مسلمانان از خدا میگویند و از نماز و دین و قیامت سخن سر میدهند؛ در حالی که ریشهٔ اثبات تمامی این امور در گرو اعتقاد به اصل غیب است و بدون تحقق این امر کلی، دیگر امور اثبات نمیشود.
در میان مسلمانان و مجامع علمی آنان کمتر بحث میشود که غیب چه رنگ و رویی دارد؟ آیا عالمی به نام غیب را دیدهایم یا تنها از آن شنیدهایم؟ آیا میشود با غیب در تماس بود؟ آیا میشود راهی به غیب گشود؟
این مشکل اساسی را کمتر کسی دنبال میکند؛ در حالی که ریشهٔ تمامی ناباوریها از ناباوری به غیب است. باور به غیب است که تمامی باورهای تجردی را در پی میآورد. تمامی ناخالصیها، نادرستیها و کج رویهای اهل ایمان، ناشی از ضعف اعتقاد و ایمان به غیب است. ضعف اخلاقی در میان مسلمانان نیز معلول ضعف شناسایی آنان در ادراک غیب است.
کسانی که از دین دم میزنند و خود را عالم دین میدانند و عمری به دنبال دین هستند، کمتر در این زمینه موفقیت پیدا میکنند و همین امر علت سکوت آنان نسبت به این عالم میشود. اگر آنان به دنبال این امر بودند و مبادی و مقدمات حصول غیب در باطن خود را فراهم میساختند و راهی به آن عالم پیدا میکردند، مردم را به سوی آن دعوت میکردند و آنان را با غیب آشنا میکردند و تغییری در وضعیت عقیدتی و اخلاقی مردم و جامعه میدادند؛ ولی متأسفانه هنگامی که عالم و زاهد عمری به دنبال علم و عبادت هستند و کمترین موفقیتی در این زمینه ندارند، دیگر کلامی برای گفتن و راهی برای رفتن باقی نمیماند. سستی فکری و ضعف عقیدتی و اخلاقی مردم، ناشی از عدم ترویج این امر است.
برای رهایی جامعه و مردم باید از تمامی نابسامانیها در صدد رشد این امر بود. ایمان به غیب، راه وصول به غیب، باور به غیب و دستیابی به عالم غیب، تنها راه رهایی مسلمانان از تمامی نابسامانیهایی است که امروزه دامنگیر آنان شده است.
(۱۲)
گوهر« ۹ » اصول رؤیت غیب
برای باور به غیب در مرتبهٔ نخست و وصول و شهود آن در مرحلهٔ بعد لازم است افزون بر حلالدرمانی و پرهیز از خوراک حرام، ابتدا این معنا را در دل و جان با تکرار، اصرار و زمزمه پروراند و سپس با دور نگه داشتن خویش از پلیدیهای مادی و نفسی و نیز با دوری از شلوغیها خود را فارغ، آسوده، کم کار و دور از هوس و آرزو داشت و در اصطلاح تخلیه نمود. بعد از آن باید در محیطی آرام و خلوت و تا میشود پنهان از مردم و چشمهای بیگانه به سر برد تا زمینهٔ خلوت باطنی و فرصت برای ریاضت نفس فراهم شود. سپس نوبت به تفکر و اندیشه در این معنا میرسد. پس از آن با ریاضت، عبادت و فراغت از تمامی هوسهای مادی زمینهٔ خوابهای خوش در نفس فراهم میشود و تمایلات تجردی در آدمی زنده میگردد و این نخستین منزل برای ورود به عوالم غیبی میباشد.
بعد از فراهم شدن این مبادی است که میتوان باور داشت بیشتر زمینههای غیبی، به تدریج به چنین فردی نشان داده میشود و با استمرار بر آن، این فرد در وصول به غیب موفق خواهد شد.
تحصیل تمامی این مبادی ـ با آنکه شمار آن اندک است ـ بسیار سخت میباشد و باید برای آسانی و هموار نمودن آن، بیشتر با قرائت قرآن کریم، نمازهای طولانی و سجدههای طولانی خود را آماده ساخت.
گوهر« ۱۰ » مراتب اندیشهورزی در هستی و پدیدههای آن
در روایت است: «تفکروا فی آلاء اللّه ولا تفکروا فی اللّه»(۱). این روایت بیانگر همان معنای آیهٔ شریفهٔ: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا آَمِنُوا»(۲) است. این روایت به کسانی توصیه مینماید در ذات حق تفکر نکنید؛ بلکه در رتبههای پایینتر بیندیشید و آثار صفات و افعال و آیات حق را در فکرت آورید که هنوز نتوانستهاند خود را به بالاتر از این مرتبه برسانند و اگر برای آن مرتبه قبول و پذیرفته شوند، در رتبهٔ بعد میتوانند در ذات حق تفکر کنند، بلکه با قدم عمل به آن وادی ورود پیدا نمایند.
باید پلههای اندیشه و افراد هر گروه فکری مشخص شود، آنگاه هر گروهی در جایگاه خود فکر و اندیشه نماید و سپس حرکت کند و سخن بگوید.
۱٫ جامع الصغیر، ج ۱، ص ۵۱۴٫
۲٫ نساء / ۱۳۶٫
(۱۳)
گوهر« ۱۱ » هوسمداری و دوری از عقل و بندگی
چیدمان مسایل زندگی و حوادث آن یا بر اساس حسابگری و دادههای عقلانی است که در این صورت، طراحی مسایل زندگی در مسیر بندگی خداوند است و یا بر اساس انگیزههایی است که از هوا و هوس ناشی میشود. هوا در برابر عقل است. همانگونه که عقل و خردورزی دارای مراتبی است، هوا و هوسها نیز درکات فراوانی دارد. درکات هوای نفس هر انسانی را میتوان با سنجش آن همانند نشان سردوشی به وی داد.
برای مثال میتوان از اجزای بدن آدمی نام برد که چیدمانی با نظمی خاص دارد. بدن انسانی بر اساس آن نظم در حرکت و تلاطم است. هر عضوی از بدن نیز دارای نظم و حساب خاص خود است. دانش پزشکی بر اساس قاعدهمندی و نظم بدن است که میتواند شکل بگیرد و به درمان بیماران بپردازد. حرکت برخلاف دادههای پزشکی و نظم بدن، هوا و هوس و خیالپردازی است و نه تنها کاری پوچ و بیهوده بلکه چه بسا زیانبار باشد که باعث اختلال در سیستم بدن و گاه از کار انداختن آن میشود.
هوا و هوس در کسانی که به رشد عقلانی مضاعفی نرسیدهاند و حقمدار نگردیدهاند وجود دارد. کسی که دارای هوا و هوس است میتواند زیر نظر استاد و راهنما رشد کند و صاحب بدن و روحی قوی شود و در عالم تجرد دستی بیابد و به جایی رسد که خود مصالح و مفاسد خود را تا اندازهای به دست آورد و بر اساس همان نظم خاصی که به وی رهنمون داده میشود عمل نماید. وی رفته رفته از هوای نفس خالی میشود اما اگر عمل و فعل وی که دارای آثار و عوارض وضعی است در جای خود قرار نگیرد و این شخص با آنکه علم و آگاهی دارد برخلاف آگاهی خود عمل نماید، وی صاحب هوای نفسانی است. هوا و هوس ضد عقل است و هر مقدار که بر رشد آن افزوده شود عقل تضعیف میگردد تا آنکه به صورت کلی از بین رود. هوا و هوس گام به گام فرد را به سوی پرتگاه نابودی نزدیک میکند.
گوهر« ۱۲ » ژرفای بندگی
گروهی خود در غیب بوده و غابب از هر شاهدی هستند. آنان که غیب مشهودشان نمیشود باور درستی از غیب ندارند و اساس اعتقاد آنان به غیب از مرز سخن و ذهن نمیگذرد. گروهی قیامت را به سخن میپذیرند و گروهی به جن یا امور معنوی قرآن کریم اهمیت نمیدهند. بعضی سرمایهداری را ترویج میدهند و برخی با آن مخالفت میورزند. عدهای اهل سیاست میشوند و گروهی یا از سیاست دوری میکنند و یا از سیاست بیزار و دلآزرده میشوند. چنانچه احکام الهی و آموزههای قرآن کریم تبیین شود بسیاری از افراد، حتی دینمداران از آن فرار میکنند و حاضر به تسلیم در برابر آن نیستند. امروزه تنها به سخن و بحثی صوری از دین و قرآن کریم بسنده میشود. با آنکه
(۱۴)
دانشهای بشری در حال پیشرفت است اما قرآن کریم و آموزههای دینی چنان ژرفایی دارد که تسلیم نشدن در برابر آن تا دامنهٔ ظهور ادامه دارد. اعتقاد کامل به دین و باور به تمامی احکام الهی چندان آسان نیست و از هر کسی نیز بر نمیآید. در باب ولایت گزارههای صعب و مستصعب فراوانی وجود دارد که پذیرش آن گذشته از درک، فهم، علم و معرفت به صفای نفس، طهارت و تقوا نیاز دارد. برای وصول به چنین حقایقی، عبادت و بندگی فراوانی نسبت به حق تعالی لازم است. باید هوا و هوس را از دل دور داشت و دل را از غبارها و زنگارهای مادی شست و نظر به ابد و امور معنوی داشت و خود را در هر شرایطی از خداوند متعال دور ندید و از استقلال رأی، خودسری و پیروی از هواهای نفسانی که گاه چهرهٔ دینی به خود میگیرد دوری نمود و هیچ گاه متن خالص قرآن کریم، و روایات مقام عصمت و طهارت علیهمالسلام را از نظر دور نداشت و به اسرار و رموز نهفته در آن بهویژه در باب توحید و یکتاپرستی و نیز ولایت ایمان داشت. رموزی که تنها بر سینههای صافی دلان سینهچاک ریخته میشود.
گوهر« ۱۳ » اوست که میسوزاند و میسازد
انسان نه از کمیت و شمار کارهای خود اطلاعی دارد و نه سختتر از آن از کیفیت و چگونگی کار خود. او نه به درستی ظاهر کار خود را میشناسد و نه از باطن امور و علل و اسباب کارهای خود خبری میگیرد. بسیاری از کارها با آنکه صورت درستی دارد میشود نتیجهای مختلف و متفاوت بدهد؛ چرا که هر یک را کیفیتی است که گوناگونی مقدمات را سبب میشود. با اختلاف در کیفیت و گوناگونی مقدمات است که نتایج متفاوتی به دست میآید. گاه میشود گناهی سبب رستگاری میشود و شاید ترک گناه موجب توفیق طاعتی گردد. گاهی ظاهری خوش، آدمی را به پرتگاهی میکشاند و گاهی پرتگاهی، انسان را به سرمنزل مقصود میرساند. گاهی رسیدهای در راه میماند و گاهی واماندهای به مقصد میرسد. گاهی بینام و نشانی جلوه میکند و شهره میگردد و گاهی نیز صاحب اسم و نامی گم میشود. شده است که یأس امید آورد و امیدی، یأس را در دل زنده کرده باشد. گاه سروری غم میآورد، گاهی غمی سرور آفرین میگردد. گاهی دلی میشکند و شکستهٔ آن هزاران دل را از شکستگی در میآورد و هزاران گاه و بیگاه دیگر وجود دارد که فهم آن در خور ذهن عادی و عقل صوری نیست. مرد راه و سالک هوشیار است که باید تنها دل در گرو آموزههای حق نهد و توکل را توشهٔ راه خود سازد و رضایت آن حضرت را در نظر داشته باشد و اطاعت و تسلیم کامل را شعار قلبی و ذکر خفی خویش سازد و اندیشهای به خود راه ندهد؛ زیرا اوست که میسوزاند و میسازد، اوست که میآورد و میبرد، اوست که میبازد، مینازد یا مینوازد. تنها اوست که بند هر وجود، هر حیات، هر عقل و هر ادراکی را در دست قدرت خویش دارد و هر یک را به جانی و هر جانی را به نهان و عیانی سرخوش و درگیر میسازد. تسلیم و رضا بی هر چون و چرا سبب وصول به بسیاری از کمالات میشود و تعلل و دلیلسازی و چون و
(۱۵)
چراگویی موجب ماندن در راه و واماندگی میگردد. زندگی بسیاری از بزرگان و تعابیر افراد برجستهٔ تاریخ خود گواه این است و باید از تمامی آن پرهیز داشت و دل در اطاعت حضرت حق بست و بس و ترک عصیان را کمک به بروز طاعت دانست.
گوهر« ۱۴ » گمگشتهٔ باز ناگشته
رفتن راه باطن کار هر کسی نیست؛ ولی آن که میرود و میرسد هرگز باز نمیگردد و به راهی میرود که بازگشت ندارد. رسیده خود را در آن سوی گمگشته و نایافته میبیند و دیگر هیچ.
گوهر« ۱۵ » خطر وصول آرامشبخش
مراحل وصول و شهود حق تعالی با آنکه بسیار ارجمند و گرانقدر است، میتواند خطرهای فراوانی در پی داشته باشد و سالک را به گمراهی و نابودی بکشاند. ظاهر وصول گاهی نامطلوب است، در حالی که باطن هر وصولی با آرامش همراه است.
گوهر« ۱۶ » معرفت بیخطر و آرام
علم و معرفت از خطرات وصول عاری است. البته اگر علم و معرفت دارای حقیقت و ارزش صدق باشد و انسان، خیال و گمانه را به جای علم و معرفت بر خود قالب نکرده باشد.
گوهر« ۱۷ » بدعت نفسانی، خلوت شیطانی و عبودیت ربانی
عبادت برای آنکه عبودیتی ربانی باشد باید از بدعتهای نفسانی و نیز از خواستههای شیطانی به دور باشد. این دو امر باید در عبادت رعایت شود تا عبادت، عبادت باشد. نسخهٔ عبادت و دستور آن باید از جانب شارع مقدس باشد و از بدعتها و ساختههای خلقی دور باشد. برای نمونه، نمیتوان نماز نافله را به جماعت بخوانید و نیت نماز وحدت کنید. یا نمیتوان دو رکعت نماز وحدت خواند؛ چرا که در شریعت، امری دربارهٔ آن وارد نشده است. البته مسلمانان میتوانند به عنوان وحدت گرد هم جمع شوند و نماز نافله را به صورت فردی بخوانند یا نمازهای واجب را به جماعت بگزارند، اما چیزی به عنوان «نماز وحدت» نداریم.
(۱۶)
عبادت افزون بر آن باید با روح زندگی و حیات فردی و اجتماعی همدوش و همراه باشد، مانند: نماز جمعه، نماز جماعت، حج و روزه. خلوتهای شیطانی و چلههای آلوده به خمودگی و رکود، هویت کمالی فرد را از بین میبرد و چیزی جز انحراف برای او بر جای نمیگذارد. تفریط فردگرایی خمودی و انزواست و افراط اجتماعی نماز را سرود، وحدت را وحشت، حج را رژه و سان و روزه را اعتصاب غذا میداند، در حالی که نماز، هرچند سرود است، سرود عشق است، نه سرود غوغا و وحدت وی وحدت خدایی است، نه تزویر و خیانت، و حج آن رژه و سان است در مقابل شرّ، زیادهروی، گناه و طغیان، نه حرکات هماهنگ. وصول به حق آدابی دارد و آداب آن همان است که در متن خالص قرآن کریم و روایات اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام آمده است که همان راه بندگی و عبودیت ربانی است.
گوهر« ۱۸ » قدرت بندگی
عبد با آنکه استعداد و شایستگی تعلق اوامر و نواهی حضرت حق را دارد، در فعلیت و عملی ساختن تکالیف، قادر به تحقیق و جمعیت آن نیست.
گوهر« ۱۹ » انکسار عبودیت
عبودیت و بندگی، هرچند لازم است با معرفت همراه باشد تا حقیقت داشته باشد، بدون انکسار و شکستگی ممکن نمیگردد. کسی که انکسار و شکستگی درونی ندارد، عبودیت و بندگی ندارد.
گوهر« ۲۰ » عام و خاص بودن انکسار و عبودیت
هر انکسار و شکستگی عبودیت و بندگی نیست؛ اما هر عبودیتی در برابر حق تعالی با انکسار همراه است.
گوهر« ۲۱ » شکستگی و ذلت
عبودیت و انکسار در برابر حق تعالی غیر از زبونی و خواری است. انکسار در برابر حق تعالی، حریت و آزادی از غیر را همراه دارد. زندگی اولیای الهی بهترین گواه بر این امر میباشد.
(۱۷)
گوهر« ۲۲ » سوداگری طاعتمداران و طوفان گناهکاران
دنیای طاعت و پیروی، عالم سوداگری است. البته، اطاعتپذیری مقایسه و نسبتی با عالم گناهان ندارد؛ زیرا سوداگری وصف عاقل است و گناه شأن جاهل. بر این اساس، به طاعت نباید دل خوش کرد، همانطور که از گناهان نباید غفلت داشت. طاعت کاربرد کمی دارد، در حالی که عصیان طوفان بهپا میکند؛ هرچند نباید از وجود گناه به خود یأس و ناامیدی راه داد؛ زیرا گناه و طاعت در دایرهای کلی با هم درگیر میباشد و از هم آسیب میپذیرد. باید تناسب طاعت و عصیان را به مقابله با دیگری جبران نمود؛ ولی دوری از هر دو یا رغبت به هر دو در یک حال و در یک زمان میسور نمیباشد.
گوهر« ۲۳ » طاعتمداران گناهکار
بعضی از طاعتمداران خود را کمتر به گناه میآلایند؛ ولی طاعت آنان از بدترین گناهان است؛ چرا که اساس بسیاری از طاعتها بر جهل و عصیان استوار است و زمینهٔ نفسانی دارد.
گوهر« ۲۴ » رسوایی طاعتمداران
در لباس طاعت و زیور اطاعت باید «حریم» حق تعالی را پاس داشت. صبوری حق تعالی را اندازهای و محاسبهای است. چه بسا گاه شود که حق تعالی کسی را رسوا سازد. این خداوند است که پیراهن طاعت و زیور اطاعت را بر هر کس که خواهد بپوشاند و هر وقت خواست آن را به آسانی از تن او بیرون میآورد.
گوهر« ۲۵ » پیراهن عاریتی طاعت
پاکی، طهارت و صفای باطن از حق تعالی است که به مردان خدا میرسد. اینگونه است که صفای باطن نیازی به پوشیدن پیراهن طاعت به رسم عاریت ندارد.
(۱۸)
گوهر« ۲۶ » شکستهطلبی خداوند
کسی که در زندان است و سلطان است و بر امت خود سلطنت میکند از سلطانی که در قصر خود بر تخت مرصع و جواهرنشان نشسته است و سلطنت میکند برتر و قدرتمندتر است؛ چرا که امت سلطانی که در قصر است قدرت فرار ندارند و افراد سلطانی که در زندان است راه فرار دارند و از او دست بر نمیدارند و او را میخواهند. اولی بر تنها حاکمیت دارد و دومی بر روح و جانها حکم میراند و بر دل و بر قلب امت خود نشسته است. او شکستهای است که در دلها جای دارد و آن یکی بر بلندی است و امت او را نمیبینند. حق تعالی نیز شکسته را میخرد. او هرچه بیشتر شکسته باشد، بها را بیشتر میگیرد.
خداوند همه را شکسته میطلبد. کسی را توان قیام و بلندیطلبی در برابر بلندای قامت حق نیست.
انسان پیش از آنکه بر او ضربه بزنند و او را بشکنند باید به دست خود و ابراهیموار بر خود ضربه زند. باید شکست. باید ابراهیموار به دست خود فرزند، مال و جان خود را فدا کرد تا استواری قامت حق را دید.
گوهر« ۲۷ » ارادت و عبادت
ابن سینا در نمط نهم اشارات، نخستین منزل در سلوک و در بندگی را منزل ارادت و اعتقاد میداند. اگر کسی به بندگی و اینکه بنده است و در اینکه برای بندگی درست به مربی نیاز دارد اعتقاد نداشته باشد و در اصطلاح اهل سلوک، ارادت نداشته باشد، موفقیتی برای او حاصل نمیشود. اگر کسی به کتابی اعتقاد نداشته باشد، از خواندن آن چیزی عاید وی نمیشود. ارادت و اعتقاد نداشتن به استاد نیز چنین است. ممکن است در حافظهٔ خود از او معلومات و شنیدنیهایی داشته باشد اما از او علم و کسب ندارد. ارادت با برطرف شدن خودمحوری و نفسیت و نیز با استحکام است که شکل میگیرد. اگر ارادت باشد، شاگرد و سالک و بنده هر آنچه را که میفهمد پیگیر میشود و آن را عملی میسازد و چیزی مزاحم و مانع او نمیگردد و امّارهای رادع ندارد. نفس مزَینه و مُسَوّلهای برای او نیست تا اموری واهی را برای او زینت بخشد یا به تسویل و فریب افتد. شخصی که به ارادت و به اعتقاد میرسد صاحب اراده است و وصف «کزُّبر الحدید»(۱) بر او صدق میکند. او به هرچه که معتقد شود به سوی آن میرود و آن را دنبال میکند. این مقام با آنکه در نظر ابنسینا نخستین منزل سلوک و بندگی دانسته شده است، بسیار بلند است و نخستین منزلی است که بنده در قلب مسکن میگزیند. بنده در این مقام فارغ از نفس و مبادی نفس است.
۱٫ کافی، ج ۸، ص ۲۹۴٫
(۱۹)
گوهر« ۲۸ » افراط در اعمال عبادی
برخی در عبادت راه افراط را میپیمایند و هستهٔ وجودی خود را با عبادت فراوان ضایع میکنند. برخی از روحانیان کاروانها میگویند ما سی بار یا بیشتر است که به حج رفتهایم. گویا وسعت وجودی این فرد بیش از آقا رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله است که بیش از آن حضرت به حج رفته است؟!
ذکر نیز این چنین است. ذکر برای روح آدمی بسان کود برای زراعت و کشت است. اگر کود شیمیایی فراوانی به یک گیاه داده شود آن را بی درنگ خشک میکند و ریشهٔ آن را میخشکاند. اگر به گیاهی نیز کود داده نشود، ضعیف و نابود میشود. ذکر برای روح و روان آدمی چنین خاصیتی را دارد. باید پیش از آنکه ذکر گفت به ذکر و آثار آن معرفت داشت. ذکر برای روح همانند دارو برای بدن میماند. شناخت بیماری پیش از تجویز داروست.
روزی شخصی به من گفت: من فردی عصبی هستم، شده است که خانمم را با کمربند زدهام و به او فحاشی کردهام؛ در عین حال بسیار عبادت میکنم و حتی میتوانم نماز شب بخوانم، زیارت عاشورا و دعای توسل و دعای کمیل و نیز نافلههایم ترک نمیشود. بسیاری از اذکار را نیز میگویم؛ اما نمیدانم چرا عصبی هستم و قدرت کنترل خود را ندارم. به او گفتم سخن مرا گوش نمیدهی، وگرنه علت آن را میگفتم. او اصرار کرد و گفت آمدهام تا مشکل خود را حل کنم. به او گفتم: تمامی مستحباتی که گفتی را ترک کن و فقط هفده رکعت نماز، آن را هم با سرعت بخوان. اگر خواستی نمازهای خود را به جماعت بگزاری، نماز جماعت را بخوان و مسجد را زود ترک کن و پای منبر کسی ننشین. این عبادتها برای تو که نفسی ضعیف داری همچون کود زیادی است و اثر عکس دارد و باعث پوسیدگی روح و روان تو شده است.
تفریط در عبادت و ذکر نیز نتیجه، آثار و عوارض بدی بر نفس دارد. برخی از اینکه ذکری ندارند دچار عصبانیت، تشویش و اضطراب میشوند. افرادی که عبادت ندارند هم عصبی میشوند و هم به بیماریهای روانی بسیاری دچار میگردند. آنان اگر دینمداری و کمی اذکار و ادعیه را وارد زندگی خود کنند چنین مشکلاتی ندارند. البته، آنان باید ذکر و ادعیهٔ مناسب خود را از عالمی دینی فرا بگیرند که به آثار و عوارض اذکار و مراتب روح و نفس و اینکه فرد در چه مرتبهای از آن قرار دارد آگاه باشند، وگرنه اذکار حکم دارو را دارد و تجویز آن باید به دست فردی کاردان باشد.
افراط و تفریط در هر امری حتی عبادت نکوهیده است. کسی که زیاد نماز میخواند، دچار تشنج میشود و کارهای روزمرهٔ زندگی او تعطیل میشود، چنین نماز افراطی مضر است مثل زعفران که خوردن زیاد آن انسان را حتی به مرز جنون و مرگ میکشاند. همانگونه که بینمازی آسیبهای روانی بسیاری را در پی دارد.
(۲۰)
گوهر« ۲۹ » تفریط ظاهرگرایی، افراط باطنگرایی و میانهٔ کمالگرایی
مکاتبی که داعیهٔ عرفان و سلوک دارند یا مدعیان دینمداری همواره یا به افراط دچار بودهاند یا به تفریط و کمتر کسی پیدا میشود که راه به حقیقت و اعتدال برده باشد. برخی قشری گرا شدند و باطنگرایی را محکوم و باطن گرایان را تکفیر میکردند و برخی چنان به باطن روی میآوردند که از ظاهر و آموزههای شریعت دور میافتادند. این متن خالص قرآن کریم و روایات چهارده معصوم علیهمالسلام است که به دور از افراط و تفریط، میان شریعت و طریقت جمع نمودهاند و حقیقت را نشان دادهاند. آن حضرات علیهمالسلام نه تمام حقیقت را در رجوع به باطن دیدهاند و از استفاده از حقایق ظاهری دور افتادهاند و نه قشریگرا و جمودگرا گردیدهاند تا تنها به ظاهر دین بسنده کرده باشند و حقیقت تجردی روح آدمی و کمالات بلند آن را نادیده انگاشته باشند. دین هم در ظاهر حقیقت دارد و هم در باطن. اگر انسان حقایق ظاهری دین را رها کند، به حقیقت باطنی دین نمیرسد؛ چرا که مسیر باطن دین از حقایق ظاهری آن میگذرد. متن قرآن کریم و مجموع احادیث اهل بیت علیهمالسلام گواه بر این مدعاست.
در فقهپژوهی کنونی فقیهان تنها ظاهر دین را مورد کاوش قرار میدهند و آموزههای اخلاقی و عرفانی دین که در استنباط حکم فقهی میتواند تأثیرگذار باشد را نادیده میانگارند. از روایات عرفانی و ادعیهای که محتوای بالایی دارد، در هیچ حوزهٔ درسی فقهی سخنی به میان نمیآید. اینگونه است که نزاع میان صوفیان یک سویهنگر و فقیهان تک بعدینگر ایجاد میشود. این در حالی است که باطن حقیقی بدون دریافت ظاهر حقیقی قابل دستیابی نیست. صوفی باید صافی شود و ظاهر فقه را نادیده نگیرد و آن را از مجتهد عادل فرا گیرد و خود را از سالوس دور دارد، مجتهد نیز باید تنها بر ظاهر دین بسنده ننماید و برای کمال خود از حقایق عرفانی و باطنی که در متن قرآن کریم و روایات حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام وجود دارد بهره برد تا مسیر عبودیت خود را به حقیقت و کمال نزدیک سازد و اعمال عبادی خود را کیفیت بخشد و آن را از ریا و تظاهر سالم نگاه دارد.
گوهر« ۳۰ » ذکر خاص و زبان حال
هر یک از اولیای الهی ذکری خاص دارند. آنان در هر ذکر حقایقی را میطلبند و آن را دنبال میکنند.
آنان در اذکار خود که بیشتر با زبان حال است با حقتعالی مناجات میکنند. عارفانی را میشناسم که ذکرشان این بود: خدایا، حیران تو هستم، حیران تو هستم. کسی را دیدم که در سجده با اشاره میگفت: خدایا، همه چیز خود را به تو دادم، دیگر چه میخواهی. دار و ندارم را به تو میدهم، دیگر چه میگویی؟ هر کاری میخواهی انجام بده! زمانی که از سجده بلند میشد میگفت: «استغفراللّه»، خدایا، مرا ببخش. او باز به سجده میرفت و میگفت: من چیزی
(۲۱)
ندارم، آنچه داشتم، دادم و آخرین هستی خود را نیز میدهم.
گوهر« ۳۱ » ذکر و لزوم هماهنگی در اسما و صفات
حق تعالی بزرگ و بزرگوار است و در کمال کرامت است که رزاق میباشد و برای گرفتن روزی از حضرتش نیاز به التماس، زاری و گریه نیست؛ زیرا حق تعالی وظیفهٔ خود میداند که روزی تمامی آفریدهها را به آنان برساند. متأسفانه در بحث از اذکار و استفاده از اسما و صفات چون بحثهای علمی و نظری آن دانسته نمیشود و گاه فردی صفات متقابل را به عنوان ذکر قرار میدهد، به جای استفادهٔ کارآمد و مثبت از این اسما و صفات، نفس خود را به عوارض و بیماریهای روانی دچار میسازد.
گوهر« ۳۲ » اذان و اقامه؛ چکاوک نماز
اذان و اقامه چکاوک نماز است. اگر اذان و اقامه درست ادا و اجرا شود و در قلب جای گیرد، کدورات قلبی را از بین میبرد و شخص را برای معراج آماده میکند. اذان و اقامه برای نمازگزار مانند سنگدان برای پرنده است که تمامی دانهها را آسیاب میکند. اذان و اقامه است که ارتباط قلبی به امور دنیایی و ناسوتی را میزداید. اذان و اقامه ذکرهای جوارحی تا ذکرهای جوانحی را در بر دارد؛ حتی حروف آن از حروف لب شفتی شروع و به حروف حلقی میرسد. ذکر «اللّه اکبر» و شهادتین از اذکار جوارحی است و ذکر «لا اله الا اللّه» از اذکار باطنی و قلبی است.
اذان و اقامه مستی حاصل از دنیا را میزداید. خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: «لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکارَی»(۱)؛ مراد از این مستی، تنها مستی شراب و خواب نیست؛ بلکه مستی دنیا را نیز در بر میگیرد. گاهی انسان چنان در دنیا غرق میشود که در نماز هم فکر او در جستوجوی دنیا و اشیای گمشدهٔ آن میباشد. این شخص هنوز مست دنیاست و هنوز قلب، فکر و حواس او در دنیا غرق است؛ گرچه اطاعت ظاهری حق با هزار بار خم و راست شدن محقق نمیشود، ولی اطاعت ظاهری حق کجا و رفاقت و صحبت حق کجا! البته حق تعالی نیز تنها اطاعت ظاهری نمیخواهد؛ چون نیازی به آن ندارد؛ از این روی میفرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، لاَ تَقْرَبُوا الصَّلاَةَ وَأَنْتُمْ سُکارَی حَتَّی تَعْلَمُوا مَا تَقُولُونَ»(۲). این مستی و خماری گاه از تعلقات دنیوی ناشی میشود. اذان از جهت صوت و لحن و ذکر و دل انسان را از مستی دنیا پیراسته میکند، هرچند مستی عدهای بهقدری است که تنها مرگ آنان را هوشیار میکند. اگر
۱٫ نساء/۴۳٫
۲٫ نساء / ۴۳٫
(۲۲)
همه بخواهند متنبه شوند و قصد بیدار شدن داشته باشند، باید روشنایی دنیا را کم کرد و عدسی چشمها را هماهنگ با نور آخرت و برای نگاه به دور دست تنظیم نمود تا ارتباط آن حاصل شود. اذان و اقامه چکاوکی قدوسی است که میتواند با طنین دلنشین خود، نفس خفتهٔ انسان را بیدار سازد.
عدهای همیشه در حال نماز هستند. آنان اذان را به این نیت نمیگویند تا از دنیا جدا شوند و ارتباط آنان به آخرت وصل شود؛ بلکه اذان خود را برای تبدل شأن و حالتشان میگویند. پنج نماز را در سه وعده با سه اذان میخوانند و سه شأن را پی میگیرند و زمانی که میخواهند شأن خود را تغییر دهند، به اذان نیاز دارند که درِ ورود به ساحت حق تعالی است. خداوند با آن که: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱) است اما «لا یشغله شأن عن شأن»(۲) میباشد. ولی این بزرگان هر لحظه با اذان تبدیل میپذیرند و به شأنی مشغول میشوند و نمیتوانند بر شأنهای دیگر چشم بدوزند، برخلاف حق تعالی که شأنهای مختلف را به خود میگیرد و تفاوت آنان با حق تعالی در همین امر است. اولیای الهی در ناسوت دایم در حال نمازند که نماز «عطف» است و اینان همیشه معطوف و رو در روی حق تعالی و چهره به چهرهٔ حق تعالی نشستهاند و فقط حق تعالی را میبینند. ائمهٔ هدی و اولیای الهی علیهمالسلام البته برتر از این گروه هستند و آنان نیز مظهریت «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ» و «لا یشغله شأن عن شأن» را دارا میباشند.
گوهر« ۳۳ » نماز؛ پرواز و بر شدن مؤمن
در روایت است: «الصلاة معراج المؤمن»(۳). نماز مقدار و میزان پرواز مؤمن را به او میدهد، نه اینکه نماز سکوی پرواز باشد، بلکه نماز خود پرواز است. اگر کسی در نماز به دنبال گمشدهٔ خود میگردد یا دنبال طمعی بود، در همان مقدار محدودی که میاندیشد پرواز میکند؛ همانطور که پرندگان هر کدام محدودهٔ پروازی خاصی دارند. برخی در اوج و عدهای پایینتر پرواز میکنند. انسان در نماز به انواع گوناگون پرواز میکند و اوجهای گوناگونی مییابد.
چگونه میتوان اوجها را تغییر داد و برد پروازی را بیشتر نمود؟ باید دید نمازگزار در نماز در سطح زمین پرواز میکند یا در اوج آسمان. اگر کسی در نماز خود پی کتاب و درس است یا اگر زنی دنبال آشپزی است یا اگر خیاط دنبال نخ و سوزن است یا اگر بنّا به ماله و تیشهٔ خود میاندیشد، محدودهٔ پروازی آنان همین مقدار است و چنانچه کسی در نماز از همهٔ این امور فارغ است و دنبال چیزی بالاتر از آن میگردد، یا وی تنها از امور آسمانی سخن میگوید و معنایی از ورای سخنان خود نمیداند تا آن را دنبال کند و محدودهٔ بالاتر را نمیشناسد و تصویری از آن ندارد، در
۱٫ الرحمن / ۲۹٫
۲٫ بحار الانوار، ج ۸۷، ص ۱۵۴٫ فرازی از دعای امام کاظم علیهالسلام .
۳٫ بحار الانوار، ج ۷۹، ص ۳۰۳٫
(۲۳)
این صورت از جاهلان طریق است؛ ولی اگر از کسانی است که هم میداند و هم دانستههای او سو سو میزند، چنانچه آن را دنبال کند به نتیجه میرسد.
گوهر« ۳۴ » سنگینی نماز خاشعان
قرآن کریم در وصف نماز خاشعان میفرماید: «وَاسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ وَإِنَّهَا لَکبِیرَةٌ إِلاَّ عَلَی الْخَاشِعِینَ»(۱). در معنای آیهٔ شریفه باید توجه داشت این آیه نمیفرماید نماز برای خاشعان صغیر است و چنین مفهومی نمیتوان از آن گرفت. نماز همیشه و همه جا کبیر است. کبیر به معنای بزرگ است و نماز برای خاشعان نیز بزرگ میباشد و آنان نماز را کوچک نمیشمرند. گران و سنگین بودن غیر از صغیر و کبیر است. نماز چون بزرگ است سخت و مشکل و دشوار نیز میباشد و خود این عمل است که خیلی سخت است. ما چون نماز واقعی و حقیقی نمیخوانیم سختی نماز را درک نمیکنیم. کسانی که نماز را با حقیقت خود یافتهاند نمیتوانند رکعتی بیش از ظرفیت خود نماز بگزارند و از آن خسته میشوند. باید توجه داشت در این آیهٔ شریفه گرفتن روزه که صبر از آن حکایت دارد سخت دانسته نشده است و تنها نماز است که بزرگ خوانده شده است. گرفتن روزه سخت نیست و بعد از گذشت چند روز میتوان به انجام آن عادت نمود بدون آنکه اراده و استجماع در آن دخالت نماید اما گزاردن نماز نیاز به اراده و استجماع دارد آن هم ارادهای استمراری به همراه قیام را میطلبد؛ چرا که میفرماید: «وَأَقِمِ الصَّلاَةَ»(۲). روزه نوعی خویشتنداری و قعود است برخلاف نماز که به قیام است. نماز کبیر است و نه ثقیل که وصف امور ناسوتی قرار میگیرد و نه معنوی. اما خاشعان میتوانند نماز را با همهٔ بزرگی که دارند برپا دارند. خاشعان همانند پهلوانان و قهرمانان هستند که با زحمت است که مقام خود را حفظ مینمایند. خاشعان نیز نماز را بزرگ میبینند اما در آنان عشقی ایجاد میشود که احساس زحمت را از آنان میگیرد و نسبت به بزرگی نماز هموار میشوند. نماز بزرگ است حتی برای خاشعان؛ چرا که تنها نماز است که وصف معراج مؤمن را دارد و توان بر شدن مؤمن را با خود دارد. نماز یک قیام است و قیام بدون قامت ممکن نیست و اوج آن قامتی به بلندای معراج رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله را لازم دارد.
گوهر« ۳۵ » توجه و ارتباط تام به حق تعالی در عبادت
مؤمن باید همواره حرمت عبادات را پاس بدارد. برخی نماز را به استخدام امور حفظی در میآورند و این کاری
۱٫ بقره / ۴۵٫
۲٫ هود / ۱۱۴٫
(۲۴)
ناپسند است. بعضی در نماز سورههایی را که میخواهند بر حفظ آن مداومت کنند میخوانند تا این سورهها را فراموش ننمایند. چنین کاری در نماز نامناسبترین صورت ارتباط با حق تعالی است. ارتباط و عطف با حق تعالی باید دارای پیوندی قلبی باشد نه استخدامی؛ از این رو سورهای را باید خواند که ارتباط و عطف را بیشتر میکند؛ هرچند در زندگی مادی ما اثری نداشته باشد و چه بسا گاه به امور مادی ما ضرر نیز وارد آورد. عدهای که در نماز، شعرهای سیوطی را حفظ میکنند، این مشکل را دارند. نماز آنان برای خدا نیست و برای حفظ مطلب خود است. آنان خودخواهی دارند که اینگونه حریم عبادت و ارتباط با حق تعالی را پاس نمیدارند. تکرار بر مطالب حفظی خواستهٔ عقل انسانمدار و خودخواهانهٔ آنان است. کسی که به جای داشتن حال ارتباط و عشق با حق تعالی شعر سیوطی را حفظ میکند، فرسنگها از استشمام بوی این معنا که در نهایت عشق خودخواهی نیست فاصله دارد. این عده در نماز خود مطالب درسی را حفظ میکنند و گاهی در درس نماز میخوانند. چنین آشفتگی ذهنی و قلبی برای آنان زیانبار است. انسان باید در هر حال، شأن و حال آن ناحیه را به خود گیرد. در حال درس، درس بخواند و در حال نماز و ارتباط، نماز بخواند و با خداوند متعال مرتبط شود و کشکول وار زندگی نکند. نباید به گاه مطالعه ذکر گفت و در حال ذکر لفظی ـ و نه قلبی ـ مطالعه کرد. در هنگام غذا خوردن باید فقط غذا خورد و «فَانْظُرْ إِلَی طَعَامِک وَشَرَابِک»(۱) را عملی نمود و با تمام وجود خود غذا خورد تا غذا را به همهٔ اعضا؛ اعم از چشم، گوش، مغز و دل رساند و این اعضا نیز غذا را خورده باشند. زمانی که شأن غذا پایان پذیرفت و به شهود رفت، باید با تمام وجود نگاه کرد. چنین کسی حتی اگر به برنامهٔ تلویزیونی نگاه میکند با چشم، گوش، مغز و قلب نگاه میکند و زمانی که مشغول ذکر، نماز و سجاده میشود باز با تمام وجود به عبادت میپردازد؛ بهگونهای که حتی پوست، گوشت و استخوان او به سجده در میآید. این عشق است که تمام وجود را به یک سو میکشاند. اگر کسی به صورت غالبی با یک مبدء ادراکی خود در یک سو قرار میگیرد و از مبادی دیگر غافل میشود و با آنان به آن سو توجه ندارد، بداند به مقام عاشقان وارد نشده است.
گوهر« ۳۶ » راز قیام، رکوع و سجده
انسان میتواند با تحقق کامل و سالم اعمال عبادی همچون قیام، رکوع و سجود، حقایق و معانی معنوی و الهی را به دست آورد. روح قیام، آدمی را مقاوم میسازد و استقامت را در جان او مستقر میگرداند. رکوع، انسان را متواضع میسازد و دیگران را از دیدهٔ آدمی به دور میدارد. هنگامی که انسان به مقام سجده میرسد، روح اوج خود را طی میکند. این عروج از پس خاک است و انسان میتواند پیشانی را به جای خاک بر «لولاک» و بر آن بدون «لولا» بزند.
عروج انسان بسته به نزول از خاک و صعود آدمی به دوری از افلاک است. برای استکمال نفس و تخلیه از هر عیب
۱٫ بقره / ۲۵۹٫
(۲۵)
و نقصی میتوان عمل خود را به واسطهٔ این راز واصل نمود. آدمی باید بسیاری از کمالات را در قیام و بسیاری را در رکوع و تمامی آن بقا و کمال را در سجده پیدا کند.
هرچه ناخالصی در آدمی مانده باشد، در سجده نابود میشود. اگر کسی گرفتار بیماریهای روانی؛ مانند: تکبر و شهوت است، تنها باید به سجده پناه برد و تنها با سجدهٔ پیوسته و طولانی و با توجه و خضوع است که میتوان این مادهٔ چرکین را از خود دور ساخت.
گوهر« ۳۷ » نماز گروهی (جماعت)
نماز جماعت مانند درس و بحث برای طلبه حایز اهمیت فراوان است و با آن میتوان کمالات بسیاری را به دست آورد. اثر وضعی نماز جماعت تنها بهرهٔ اجتماعی و سیاسی آن نیست؛ هرچند این اثر نیز اهمیت فراوانی دارد.
نماز جماعت همچون درس، ابتدا باید زمینهساز بروز کمال باشد. همانطور که درس استاد کمال میآورد، نماز جماعت باید کمال آورد و کمال مناسب آن این است که مأموم خود امام شود همانطور که متعلم معلم میگردد؛ پس اگر نماز جماعت آدمی را چنین رشد ندهد و او را به مقام امام نرساند، آن نماز تنها کرداری صوری است.
امام جماعت باید امام بسازد. جماعتی که امام نمیسازد صوری است و بعد از مرگ امام جماعت باید امامی را با قرعه یا دیگر عوامل صوری جلو بیاورند. اینگونه جماعات، هرچند ثواب و خواص صوری دارد، امامساز و انسانپرور نیست؛ در حالی که نباید نماز جماعت کمتر از درس و بحث باشد.
نمازگزار در نماز جماعت باید حس نماید تغییر نموده است، راه میافتد، حرکت میکند و میفهمد که تکان خورده است. اگر مأموم تغییری نپذیرد یا نماز نماز نبوده یا امام امام درستی نبوده و یا مأموم مأموم نبوده است.
گوهر« ۳۸ » فرصت زمانی ماه مبارک رمضان
انسان با همه چیز حتی با زمان میتواند انس بگیرد. زمان، حقیقتی خارجی و عینی است، نه امری ذهنی و انتزاعی. با زمان که وجودی واقعی دارد میتوان رازها داشت. ماه رمضان جزو بهترین زمانهاست. در این ماه است که حق تعالی رحمت بیکران و خاص خود را بر بندگان میباراند. بنده نیز در این ماه است که در خود مییابد که به رویش تمایل دارد.
(۲۶)
گوهر« ۳۹ » سفرهٔ گسترده شده از ماه رجب تا شبهای قدر
زمانی که انسان به مهمانی میرود، صاحبخانه برای او سفرهای میگستراند. ماه مبارک رمضان نیز ماه میهمانی خداست. در مهمانی حق اینگونه است که خداوند سالی یک ماه سفرهای را آرام آرام از ماه رجب شروع به پهن کردن میکند و آن را تا شب قدر گستردهتر میکند. بعد از آن است که اندک اندک و رفته رفته این سفره را جمع میکند و این از سو و سمت حق است. اما از جانب انسان نیز همینطور است. عدهای از ماه رجب بر سر سفرهٔ گستردهٔ الهی مینشینند و برخی از ماه شعبان و عموم مسلمانان نیز از ابتدای ماه رمضان است که خود را بر گرد این سفره میآورند. هرچه به شب قدر نزدیکتر شود، از نظر کیفی و کمی به تعداد میهمانان افزوده میشود و کیفیت خوراکیها نیز متفاوت میگردد.
گوهر« ۴۰ » نزول حق و اولیای الهی علیهمالسلام در شب قدر
شب قدر از هزار ماه بهتر است. باید پرسید شب قدر چگونه از هزار ماه بهتر میشود و چرا چنین میگردد؟ مگر چه اتفاق مهمی در آن رخ میدهد که شب قدر را چنین عظمتی میبخشد؟ در پاسخ میتوان گفت: شب قدر شب نزول است و این نزول است که به آن بزرگی میبخشد. شب قدر شب تقدیر و زدن اندازه و شب تعیین سرنوشتهاست. خداوند در سورهٔ قدر میفرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. إِنَّا أَنْزَلْنَاهُ فِی لَیلَةِ الْقَدْرِ»(۱). من به واسطهٔ دو اسم رحمان و رحیم، نور خمسهٔ طیبه علیهمالسلام را آفریدم. ما خمسهٔ طیبه علیهمالسلام را از حق منشعب ساخته و نازل کردیم. ضمیر غایب متصل «ه» به خمسهٔ طیبه علیهمالسلام اشاره دارد که تفسیر آن در روایات آمده است. ضمیر غایب نیز خود حق است که مستتر است. به عبارت دیگر، اسم اعظم غیبی «هو» است. این اسم اعظم توسط پنج نور پاک به درجهای پایینتر نازل میشود. انواری که خود حق آنها را به خلقت نوری و با دو اسم رحمن و رحیم که فیض مقدس هم در آن است، آفریده است. کیست که توان ادراک شب قدر را داشته باشد؟! «وَمَا أَدْرَاک مَا لَیلَةُ الْقَدْرِ»(۲). دیدن حقیقت نور خمسهٔ طیبه علیهمالسلام و مشاهدهٔ انوار پنجگانهٔ الهی که نور واحد است آسان نیست. مگر نه اینکه این حقیقت در هر شب قدر نازل میشود؛ چرا ما چشمی برای دیدن نداریم؟ آن نوری که بر کوه طور تجلی کرد و آن را از هم فرو پاشید، چرا در وجود ما این گسیختگی را ایجاد نمیکند؟ چرا ذهن ما سالم مانده است؟ چرا عاقل ماندهایم و چرا اعضا و جوارح ما سالم است؟ چون ما حقیقت این معانی را در نمییابیم و نمیدانیم شب قدر چیست؟ چرا در نمییابیم تجلی حق
۱٫ قدر / ۱٫
۲٫ قدر / ۲٫
(۲۷)
تعالی به چه معناست؟! حق عریان در آسمان ناسوت پخش گشته و در آسمان و زمین پایین میآید آن هم در شب قدر و این شب از هزار ماه بهتر است: «لَیلَةُ الْقَدْرِ خَیرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»(۱). با نزول حق که اجلالی است؛ و نزول برکات حق، فرشتگان نیز فرو میریزند و پایین میآیند و روح هم به اذن پرورش دهندهٔ خود و به اذن پروردگار فرود میآید: «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ أَمْرٍ»(۲). به تعبیر دیگر، هر آنچه که از بالاست به پایین نزول میکند و هدفی تربیتی در خود نهفته دارد. نزولی از هر امر؛ یعنی از هر سو و جهت گسترهٔ پروردگار آن را فرا میگیرد. به هر سمت و سو حرکت کنی، حق را با تمام آنچه از آنِ اوست مییابی که تو را به سوی خیر، نیکی، احسان، حساب، کتاب، علم و عمل رهنمون میشود و جایی را از حق خالی نمیبینی.
«سَلاَمٌ هِی حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ»(۳)؛ یعنی حق نخست به خود و سپس به چهارده معصوم علیهمالسلام سلام میدهد و آنگاه حضرت حق و چهارده معصوم علیهمالسلام به فرشتگان سلام میدهند. این به این معناست که همه از جانب حق در سلامت میباشند. اگر ما بخواهیم در سلامت باشیم باید با این سلام به حرکت درآییم و به حق و حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام و فرشتگان در این شب سلام دهیم و باید ما نیز از آنان پذیرایی کنیم. شروع پذیرایی با سلام و صلوات است و باید برای آن در این شب آماده بود؛ زیرا فضایی خالی نمیماند که حق در آن نباشد. کجا میتوان رفت که حق و چهارده معصوم علیهمالسلام و فرشتگان در آن نباشند. آنان حتی در قلب کشور کفر نیز پرچم دین افراشتهاند و در دل هر کافری رنگ و رویی از خود گذاردهاند و اگر سلام ندهی نمیشود به سلامت آنان وارد شد. اگر توجه نکنی، رهایت نمیکنند؛ چون هیچ موجودی رها شده آفریده نشده است و جایی رها شده نیز در عالم نیست. پس برای رهایی از لاک خود و سالم رسیدن به هستی، بهتر است سلام دهی و بگذاری آنان آرام و لطیف و با سلام کار خود را بر وجود تو و بر دل تو انجام دهند و منت آنان را نیز نکش؛ زیرا آنها خود کار میکنند و اگر منت بکشی خود را کوچک کردهای. بر این اساس، ابهت و بزرگی خود را حفظ کن و هنگامی که آنان تشریف آوردند سلام کن و رهایشان کن و بگذار هرچه میخواهند بکنند. گاه لطف و مهرشان لبهٔ شمشیر است که بر سر فرود میآید و گاه قهرشان دلبستگی توست به هر چیز جزیی و پستی؛ پس کناری بنشین و تماشا کن و کار خود را انجام ده و بگذار هرچه میخواهند بکنند.
شب نوزده ماه رمضان شب وصول نامهها به حق تعالی است. شب بیستویکم نامهها بررسی و به کارها رسیدگی میشود. شب بیستوسوم ماه رمضان حق تعالی با همهٔ تشریفات و تشکیلات رسمی که دارد با همه دیدار عمومی دارد. در این شب باید همه جا را بویید. مادر باید کودک خود را محکم در آغوش گیرد و او را ببوید و ببوسد که خداوند در قلب و روح کودک اوست. انسان به اشیا و بدن و مغز و دل خود بنگرد. ببیند حق را کجا میبیند؟ آیا حق در آن شب
۱٫ قدر / ۳٫
۲٫ قدر / ۴٫
۳٫ قدر / ۵٫
(۲۸)
در اشیاست یا در مغز و فکر او یا در دل او؟ هر جا که حق را یافت، او را ببوید و ببوسد. البته مسلم است خداوند متعال در قرآن کریم تجلی نموده و چهرهٔ حق در آن یافت میشود و به همین جهت گذاردن قرآن کریم بر سر در شب قدر بسیار سفارش شده است.
گوهر« ۴۱ » ماه امساک
در جامعهٔ ما،ارزشهای روزهٔ ماه مبارک رمضان چندان بر روند مناسب خود نیست و از این ماه مبارک آنطور که شایستهٔ این ماه است استفاده نمیشود و در بهره بردن از معنویت این ماه به چند کار صوری ختم میگردد و افزون بر آن از امساک آن نیز آنگونه که باید استفادهای برده نمیشود. در روز امساک میشود؛ ولی در سحر و افطار جبران میگردد و از امساک و دوری از غذا و آب استفادهٔ درستی برده نمیشود و با غذای بسیار سحر و خوراکی فراوانی که در افطار خورده میشود تمامی منافع امساک نابود میگردد؛ از این رو، شاید برای بسیاری، ماهی زیانبارتر از ماه رمضان نباشد. بسیاری سحر به اندازهای میخورند که تا پیش از ظهر چون نعشی افتاده و از خواب بیدار نمیشوند و افطاری نیز به اندازهای میخورند که تا چند ساعت، همانند جنازه نمیتوانند حرکتی کنند. آنان معدهٔ خالی و تهی شده در روز را ناگاه به چند لحظه از غذاهای گوناگون و فراوان انباشته میسازند. متأسفانه، در ماه مبارک رمضان، به جای آنکه خورد و خوراک کمتر شود، بیشتر میگردد و مصرف غذایی خانوادهها افزایش مییابد در حالی که ماه رمضان، ماه امساک و خویشتن داری از خوردن بسیار و کنترل معده و مزاج است که دیگر آثار طبیعی چندانی ندارد، بلکه در موارد بسیاری زیانبار میباشد.
شایسته است ماه مبارک رمضان که ماه ضیافت الهی است ماه امساک باشد و همانطور که در روز، خوردن ترک میشود، در سحر و افطار نیز این روند رعایت گردد و خوردن و آشامیدن در حد اعتدال و مناسب با معدهای که خالی بوده است خورده شود و از پرخوری شبانه پرهیز شود تا در این ماه، امساک کار خود را انجام دهد و افزون بر بهرههای معنوی، زیادی وزن و گوشتهای زاید و جسم آلوده کاستی یابد و بار بدن محدود گردد تا روح و نفس بتواند نفسی تازه کند و خود را دریابد.
با کاستی وزن، جسم و خوراک، شدت و شور هواهای نفسانی محدود و قابل کنترل میشود و آدمی میتواند نسبت به کردار و اعمال خود تصمیمگیری کند وگرنه با وضعیت موجود، ثمرهٔ چندانی از روزهٔ رمضان نصیب افراد یاد شده نمیشود و ممکن است فردی سالهای فراوانی ماه مبارک رمضان را زیارت نماید؛ ولی از آن بهرهای نبرد و با خوراک شبانه نه تنها امساک روز را بیاثر نماید، بلکه ضرر و زیان فراوانی بر خود وارد نماید.
(۲۹)
گوهر« ۴۲ » روزه و نیروی مضاعف ادراک
ادراکات و دریافتهای انسان از راههای مختلف است که حاصل میشود.معده، گوش، چشم و پوست و نیز عقل و قلب از راههای ورودی اطلاعات و معرفت به درون انسان هستند. اگر آدمی به یکی از این ورودیها بسیار توجه کند از ورودیهای دیگر غافل میماند، در نتیجه اعضای دیگر دچار کمبود غذا و خوراک میشود. خداوند میزان ورودی را با تشریع اعمال عبادی و حلالها و حرامها و با قواعد فقهی تنظیم مینماید تا انسان به همهٔ خیر و خوبیها برسد و از جادهٔ تعادل دور نشود.
اگر معدهٔ آدمی همواره پر باشد، بویایی انسان ضعیف میشود یا از کار میافتد، یا وقتی عادت نمود صداهای بلند را بشنود، صدای آهسته را نمیشنود یا به سختی میشنود. زمانی که آدمی فقط بعضی مسایل درشت را ببیند، ریزبینی او از بین میرود، اگر خداوند که مشرع و قانونگذار است روزه را تشریع مینماید برای آن است که انسان را بهخوبی میشناسد. این که در یک ماه در طول سال، شکم باید از مواد غذایی و آشامیدنی خالی نگاه داشته شود برای این است که دیگر مبادی ادراکی آدمی و بهویژه عقل و قلب او رشد نماید. کسی که روزه میگیرد هم بویایی او رشد میکند و هم به هنگام افطار با تمام توجه غذا را میخورد، و هم گوش حساسی پیدا میکند و به هنگام غذا خوردن، صدای خرد شدن نان زیر دندانهای خود را میشنود؛ بنابراین ماه رمضان غذای مادی را میگیرد و غذای تمام اعضا را تأمین میکند.
با رسیدن غذا به تمامی اعضا، دستگاههای ادراکی آدمی تقویت میشود. برای نمونه، قوهٔ بویایی نسبت به گذشتهٔ خود حساستر میشود و دقت عمل آن بالا میرود. این روند سبب تقویت و یاری عقل و مغز میشود. اگر آدمی در طول سال، حرکاتی تکراری انجام دهد و با توجه به رهنمودهای شرع نتواند کنترل تمامی اعضا را به صورت متعادل در اختیار مغز و عقل قرار دهد، مغز نمیتواند به تمامی اعضا توجه کامل داشته باشد؛ اما وقتی نظام و سیستم کاری بدن برای یک ماه تغییر مینماید، مغز خود را ملزم میداند برای هماهنگ سازی اعضا با توجه به نظام جدید تعریف شده برای آن فعالیت نماید و طرحی نو ارایه دهد.
ماه مبارک رمضان سبب میشود به برخی از مغزها غذا و خوراک لازم برسد؛ به این صورت که مغز در تمام مراکز ورودی حساس میشود و چون با قلب و دل نیز ارتباط دارد، قلب را متحول و دگرگون میسازد و غذای دل را که رؤیت حق است آماده میکند. در این زمان است که انسان دلش به تپش میافتد و سفرهٔ الهی را مشاهده میکند که از شب قدر شروع شده و به ماه رمضان رسیده است و ماه شعبان و رجب را در نوردیده و دیگر ماههای سال را نیز در بر گرفته است و اگر قدر بدانی هر شب، شب قدر است و میتوان از هر شبی به رجب و شعبان و رمضان و شب قدر رسید
(۳۰)
و سفرهٔ الهی را تماشا کرد.
گوهر« ۴۳ » مسافرت به ماورا با سفر معنوی حج
حج محشر است نه جنجال. حج قیامت است نه غوغا. حج غیبت از خود است نه شهود. حج شهود غیب و ظهور تمامی قامت غیبها، سترها و پنهانیهاست. ابتدای آن احرام و پایبندی به ترک محرمات است و کفاره، و با تلبیه و حتی ترک از محرمات شروع میشود. باید از هر چیز خوب بیگانه گردید و بوی خوش، آیینه، زن و زندگی را کنار گذارد. خداوند در حج میخواهد تمامی راههای دنیا را بر روی بندهٔ خود ببندد تا بلکه خود را بیابد؛ ولی سخن اینجاست که احرام بستن با لنگ و قطیفه بستن در حمام چه تفاوتی دارد؟ تفاوت این دو کدام است؟ چرا کشیدن دندان آن قدر عذاب دارد؛ ولی کشیدن تمامی دنیا و مظاهر آن دردی را به همراه ندارد؟ آیا این کشیدن، کشیدن مفهومی است یا حقیقی؟ مُحرم از غیر بیگانه میشود، آیا ما نیز این بیگانگی را مییابیم؟ گذشت از یک ریال و بیشتر از یک ریال توجه میخواهد. آیا این گذشت توجه میآورد و توجه لازم دارد؟ میقات حقیقی با حمام چه تفاوتی دارد؟ «لبیک» میگوییم، «بلی» سر میدهیم از چه به چه؟ آیا تنها واژه است یا معنا هم در کار است؟ معنا به این آسانی نیست. این «بلی» فقط واژه است؛ زیرا باری به همراه ندارد و سنگین نیست. یک لبیک از عمق جان، جان را میکاهد؛ ولی این همه لبیک، به جان آسیبی نمیرساند؛ چون به جان نمیرسد و قلب را جلایی نمیدهد.
آیا روشن است طواف چیست؟ گرد سنگ گردیدن چه معنایی دارد و چه تفاوتی با کفر و ایمان بتپرستان و طواف آنان دارد؟ این عمل چه نقشی را ایفا میکند؟ به گرد سنگی چرخیدن، شکست انسان و شکستن اوست. آیا این عمل، ناچاری آدمی است! چه سخنها میشود از اسرار حج گفت که ذکر آن مقامی دیگر را میطلبد.
گوهر« ۴۴ » حکمت طواف
برای طواف میتوان دو حکمت ذکر کرد: یکی حصول انقیاد و دیگری دفع هرگونه زمینهٔ شرک و کفر. در طواف، کسی که عاقل است به گرد سنگی که عاقل نیست میچرخد و این به عبودیت و بندگی بسیار نیاز دارد و همین امر انقیاد و شکستگی میآورد. اما دوری از شرک و بتپرستی بیشتر مسلمانان با پادزهر طواف بر گرد سنگهایی مادی و جسمانی است که شکل میگیرد وگرنه مشخص نبود تودهٔ مسلمانان چه مقدار به توحید روی میآورند و به بتها پشت مینمایند.
(۳۱)
گوهر« ۴۵ » هدیهٔ حج
یکی از زوار و حجاج از مکه زنگ زد و گفت به مکه مشرف شدهام و میخواهم از اینجا برای شما هدیهای بیاورم، به ذهنم آمد که به او بگویم: کفن برایم بیاور؛ ولی او خود بیدرنگ گفت: میخواهم یک احرام از طرف شما انجام دهم. وقتی او این جمله را گفت، از مهر و محبت فراوان وی به من فشار آمد و چهقدر سخت بود. من میخواستم کمترین چیز دنیا که کفنی است را بگویم تا هم او راحت باشد و هم خودم؛ ولی او خیر بالاتری را هدیه کرد. او کادویی از جنس معنا به من هدیه کرد چیزی که هر انسانی در برابر آن کم میآورد.
گوهر« ۴۶ » حکمت خمس
چاقی و اضافه وزن برای بدن آدمی خطرات بسیاری دارد که برخی از آن حاد میباشد. در اقتصاد که خود به معنای اعتدال است نیز باید اقتصاد داشت و اعتدال را رعایت نمود. اموال و سرمایههای به دست آمده باید اصلاح گردد و به حد اعتدال رسد وگرنه باعث بدقیافگی در اقتصاد میشود. همانطور که در نظافت بدن و کوتاه نمودن مو اندازه و معیار مشخصی وجود دارد و اگر رعایت نشود، علاوه بر بدی شکل، ریخت و قیافه، بیماریهای عمومی نیز بدن آدمی را حملهور میسازد؛ در پول و سرمایه نیز استانداردهایی وجود دارد که اگر رعایت نشود، باعث بیماری اقتصادی میشود. اقتصاد در خانه بر اساس شأن و عرف سنجیده میشود. البته، شأنی که عرف مردم متدین یا کارشناس دینی آن را تشخیص میدهد حجت است. اگر درآمد آدمی بیش از شأن کسی باشد، به چاقی در اقتصاد گرفتار است و باید رژیم بگیرد و حق استفاده از درآمدی که بیش از شأن وی باشد را ندارد، مگر آنکه زاید آن را به میزان یکپنجم از آن بکاهد که در این صورت به استانداردی رسیده است که میتواند از چهار پنجم باقی مانده نیز استفاده نماید. اگر کسی یک پنجم و خمس مال خود را ندهد، آن مال وبال گردن وی میشود و همانند بیماری چاقی بر او تنگی نفس میآورد و او را خفه میکند. فردی در اقتصاد سالم است که یا خود خمس مال خود را بدهد یا پزشک جامعه و اقتصاددان اسلامی معضل اضافه وزن را با عمل جراحی از او جدا کند و او را از این مشکل برهاند. البته در اسلام پرداخت خمس با آنکه واجب است، اجباری نیست و شخص خود باید این بیماری را درمان کند. آنان که کارشناس این بیماری میباشند نسخهٔ درمان آن را بیان میکنند. هر کس به این حکم و نسخهٔ شرع عمل کرد، مشکل خود را حل نموده وگرنه مشکل او تا قیامت و برای ابد باقی خواهد ماند و از این اضافی وزن خود برای یک ابد رنج خواهد برد.
(۳۲)
گوهر« ۴۷ » چگونگی مصرف خمس
خمس باید بیشتر در مسایل عقیدتی و فرهنگی مسلمانان هزینه شود. مصرف اولی خمس ترویج فرهنگ ایمانی و مسلمانی است. خمس باید در مسیری مصرف شود که آذوقهٔ علمی و معنوی مسلمانان را تأمین مینماید.
مسلمانان خود نیز میتوانند خمس را در مسایل فرهنگی مصرف نمایند؛ به شرط آنکه آنان بتوانند موضع مصرف خمس را تشخیص دهند یا عالمان دینی موضوعات مختلف مصرف خمس را برای آنان به صورت مصداقی و مورد به مورد مشخص نمایند تا در تعیین آن اشتباهی رخ ندهد. در صورت اخیر این اتهام و این ذهنیت که مجتهدان و عالمان دینی با گرفتن خمس به دنیا تمایل دارند از بین میرود و اختیار مصرف آن از مردم بریده نمیشود.
گوهر« ۴۸ » خمس؛ جهتدهی به سرمایههای سرگردان
خمس از درآمد افزوده و پایانههای اقتصادی و از سرمایههای سرگردان است که جمع میشود و با محوریت انسان و نه تکنولوژی در تولید اقتصادی نقش جدیدی ایفا میکند. درست است که تکنولوژی برای انسان و در خدمت اوست؛ اما هرچه بر پیشرفت آن افزوده میشود و هرچه با زمان پیش میرود بهجای آنکه مشکلات بشر را ریشه کن سازد؛ بشر را به خدمت خود میگیرد تا آسیبهای خود را کاهش دهد. درآمدهای افزودهٔ اقتصادی و سرمایههای سرگردان، برای افراد سرگردان که در پایانههای زندگی قرار دارند تعیین گردیده است. خمس، درآمد زاید بر زندگی سال است که مصرف آن در مسایل و موضوعات مختلفی جریان دارد. به درآمد زاید بر مؤونه و مخارج زندگی و گنج که زاید بر زندگی است و دُر و گوهر که از دریا بیرون میآورند که هبهٔ الهی است خمس تعلق میگیرد.
از مجموع این امور به دست میآید که مراتب انسانی با درجات اقتصادی تنظیم شده و چفت و بست ویژهای دارد. اسلام دینی است که همهٔ مراتب انسانی را با همهٔ مراتب اقتصادی در نظر داشته است؛ به همین دلیل این دو را با هم تطبیق داده و به هم متصل نموده است؛ بهگونهای که نه به اقتصاد ضربهای وارد شود و نه به هویت و شخصیت انسان و عزت و کرامت او. دنیا و ناسوت کلاف بههم پیچیدهای است و همهٔ حسابها را باید با دقت بررسی کرد و مهرهها را درست چید که اگر چیدمانی درست نداشته باشد و چینشی صحیح نخورد، خرابی به بار میآید و مهرههای آن بر همه فرود میآید.
کسانی که گنجور هستند و گنجی مییابند باید خمس گنج خود را بپردازند؛ چرا که گنج کششی دارد که اگر کسی را بگیرد او را تا مرز نابودی روانی پیش میبرد و امنیت روانی را از او سلب مینماید. همچنین ممکن است مورد طمع یا حسد قرار گیرد و در نتیجه به توطئهٔ طمعکاران گرفتار آید. کسی که گنج مییابد چنانچه بخواهد آن را به بازار ناس
(۳۳)
آورد باید از امامان معصوم علیهمالسلام کمک و مدد جوید و خمس مال خود را بپردازد تا آن گنج را از دست ندهد. به صورت کلی باید دانست هر چیزی که از دریا یا از بیابان و یا از اعماق زمین مورد کسب انسان قرار میگیرد، به وسیلهٔ امامان معصوم علیهمالسلام است که به ظاهر کشیده میشود و انسان میتواند از آن به صورت طیب و طاهر استفاده کند وگرنه انسانی که از دریا جواهر و دُر مییابد، چنانچه به ولی نعمتان خود؛ امامان معصوم علیهمالسلام توجه نکند و خمس آن را در مسیری که قرار دادهاند هزینه ننماید، آن مال غرق میگردد و به دریا باز میگردد و دوباره جزو دریا میشود. البته، ممکن است بازگشت آن زمانبر باشد، اما بالاخره در اثر این بیتوجهی و کفران نعمت، آن گنج به جایی میرود که از آنجا به دست آمده است. البته، باید توجه داشت ممکن است در فرزندان یا اجداد آن مرد کسی باشد که ارتباط معنوی یا مادی با امامان علیهمالسلام داشته است که ارتباط او مانع از غرق شدن آن میگردد و به فرزندی که باید میرسد هرچند او از آن خیری نمیبیند.
امامان معصوم علیهمالسلام چیدمان مسایل اقتصادی را به واسطهٔ انسانها سامان میدهند. اصل اولی در چیدمان اقتصاد، هدایت و سپس گزینش و چینش درست هر کس در جایگاه خویش است. هر کس در جایگاه درست خود، نظم عالم، ناظم و منظوم را میبیند و اولیای الهی علیهمالسلام جایگاه انسانها و حتی جایگاه رتبی، مادی و معنوی حیوانات، گیاهان و اشیا را میدانند و اگر آن حضرات علیهمالسلام میتوانستند چینش اولی انسانها را درست کنند، حیوانات، گیاهان و دیگر اشیا نیز توسط انسانها درست چینش میخوردند؛ اگرچه انسانها تحمل آن را ندارند و هر کس در پی آنچه میرود که به آن میاندیشد نه به دنبال آنچه باید برود.
گوهر« ۴۹ » غروب بندگی، اندیشهورزی و احساس
در دوران ما بهخصوص بعد از شکست طاغوتیان و بعد از پایان یافتن دفاع مقدس، بسیاری از افراد جامعه و بهویژه کارگزاران دولتی و نیز صاحبان قدرت و ثروت چنان درگیر حوادث سیاسی و دنیاطلبی شدند که گویی اصل محکمتری از سیاست و دنیاطلبی وجود ندارد. رفته رفته دنیا، تزویر، ریا، خودنمایی و ظاهر سازی رشد کرد و صفا و صداقت رنگ باخت و اساس همهٔ کارها، ظاهرسازی، خودنمایی و جلوهگر گردید. عواطف، احساسات، عقل و ادراک نیز به ضعف گرایید و کمتر احساس و عاطفهای نسبت به یکدیگر در میان افراد جامعه دیده میشود. گویی احساس مرده و عاطفه کشته شده و ادراک لگدکوب گردیده است. دردمند، نادان، گرفتار، پریشان، محتاج و درمانده هرچند فراوان است، کمتر کسی از این همه پریشانی آزرده میشود و کمتر کسی به فکر چاره برای دیگران است. هر کس به فکر خود و اطرافیان خود است و دیگران را به هیچ وجه نمیبیند. اگر کاری نیز برای دیگران صورت میپذیرد رابطه، پول، جبر و زور است که این کار را انجام میدهد و نه احساس و عاطفه یا حس بندگی و مسؤولیتپذیری.
(۳۴)
همانگونه که کسی زکام میشود و بویایی او ضعیف میگردد یا قوهٔ شنوایی یا بینایی او تضعیف میشود، عواطف و احساسات نیز در آدمی رنگباخته است با این تفاوت که ضعف آن قوا امری محسوس است و روشن میباشد اما ضعف عاطفه امری معنوی و درونی است و محسوس نیست. از این رو کسی که عاطفه و احساس وی مرده و از دست رفته است گاه نمیپذیرد که بدون عاطفه شده است. او همچون کسی است که میبیند و نمیبیند، میشنود و نمیشنود، دردهای دیگران را میبیند و نمیبیند؛ گویی حیات، روح و جان وی به افول گراییده و از آدمیت تنها ظاهری را دارد و بس. او برای خود کار میکند و برای دنیا و برای تظاهر و خودنمایی نماز میخواند، او برای مردم سخن میگوید، برای فریب و سودمندی و خلاصه همهٔ عمر وی در گرو هیچ قرار گرفته است، نه خلوص و عبودیتی دارد و نه عشق و حالی و نه آه و اشکی و نه روح و روانی.
در دنیای امروز در نگاهی به جهان و سراسر کرهٔ خاکی گویی همه با هم مرده هستند و دنیای ما گورستانی گردیده که همه یکدیگر را یکسان میبینند. اگر کسی نابود شود یا گرسنه و دردمندی خون گریه کند، کسی نیست تا به حال وی، حتی اشکی بریزد؛ زیرا اشکی برای کسی باقی نمانده تا حتی برای خود گریه کند و برای خود بنالد، چه رسد به آنکه به حال دیگران گریه و ناله داشته باشد. گویی حالت مسخ، سراسر اندیشه و روان همگان را فرا گرفته است، بدون آنکه کسی نگران این حالت باشد. قساوت قلب، در هر دلی ریشه کرده و مسخ، روح همگان را فرا گرفته است. ظلم، ستم، اجحاف و تجاوز است که بیداد میکند و بدون آنکه دادرسی باشد، همگان اعم از حاکم و محکوم، سخنرانیهایی زیبا سر میدهند و با ریش و بیریش، به ریش یکدیگر میخندند.
گوهر« ۵۰ » آداب دعا
یکی از حقایق تأثیرگذار در عالم ناسوت دعاست. مؤمن از طریق دعا میتواند مشکلات خود را برطرف نماید. مؤمن باید مواظب باشد که همواره در حق دیگران دعا داشته باشد، نه آنکه کسی را نفرین کند. میشود دعایی در حق فردی نفرین باشد، بدون آنکه دعا کننده به آن توجهی داشته باشد، مانند آنکه از خدا چیز خاصی را بخواهد که به زیان وی باشد. دعا کننده باید دعایی داشته باشد که جز خیر بر او نازل نگرداند و چنان دعا کند که کلی، عمومی و مناسب باشد، همانطور که در لسان حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام آمده است: «وافعل بی ما انت أهله ولا تفعل بی ما أنا أهله»(۱). این بیان در هر قالبی که ریخته شود، جز خیر از آن بر نمیآید، در حالی که دعاهای شخصی مانند: خدایا، مرا چنین و چنان کن و…، معلوم نیست به صلاح او باشد و شاید زیان او را در پی داشته باشد.
همیشه باید از خدا خواست که خوبیهای افراد را به ما نشان دهد و همواره بدیهای آنان را از ما مخفی بدارد. باید از خداوند خواست کاری نماید که همگان اسباب رشد ما گردند، نه آنکه نقص ما را بر ما فضیلت بخشند.
۱٫ کافی، ج ۲، ص ۵۹۵٫
(۳۵)
گوهر« ۵۱ » لطافت مضاعف و لرزش اندام به گاه عبادت
در روایات است که بدن مبارک امام سجاد علیهالسلام هنگام نزدیک شدن وقت نماز و به گاه خواندن نماز میلرزید. باید دانست لرزش اندام مبارک آن حضرت علیهالسلام از ضعف بدن و بیماری یا ترس از خدا نبوده است؛ چرا که آن حضرت علیهالسلام هم قدرت بدنی فراوانی داشتهاند و هم از خداوند نمیترسیدند؛ زیرا هیچ گاه دو دوست از یکدیگر نمیهراسند؛ بلکه این لرزش از لطافت و نرمی ایشان بوده است. همانگونه که هوا با باد میلرزد، امام علیهالسلام نیز به خاطر نرمی و لطافت روحی با حرکتهای دنیایی میلرزیدند و میتوان با مقایسهٔ نماز حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام با نماز امام سجاد علیهالسلام گفت لرزش آن حضرت علیهالسلام نیز از باب لطافت و عظمت آن حضرت بوده است.
گوهر« ۵۲ » تفاهم میان دعاکننده و حق تعالی
میان دو نفر ممکن است در فهم سخن یکدیگر تفاهم باشد و هریک منظور دیگری را به وضوح دریابد اما گاه میشود که یکی از دو طرف یا هر دو سخن دیگری را درک نمیکند. گاه زن و شوهر یا استاد و شاگرد منظور دیگری را در نمییابد و اینگونه است که بسیاری از اختلافها شکل میگیرد. گاه میشود که بنده مقصود خداوند را درک نمیکند و نمیداند خداوند از او چه میخواهد. در بعضی مواقع نیز خدا از سخن بندهٔ خود برداشتی ندارد. آیا میشود نمونههایی برای این گفته سراغ گرفت؟
گوهر« ۵۳ » آسیبهای نهادینه شدن فرهنگ تک بعدی در ترویج ادعیه
یکی از مناجاتهای مهم، مناجات «خمسة عشر» است که در مفاتیح الجنان آمده است. این دعا پانزده مناجات را در بر دارد و از امام سجاد علیهالسلام به یادگار مانده است. مردم ما از مناجاتهای پانزدهگانهٔ آن بیشتر مناجات توابین را میشناسند. پرسش ما در این گوهر این است که چرا از پانزده مناجات یاد شده این مناجات توابین است که شهره گردیده است؟ دعاهای کمیل و توسل نیز از دعاهای رایج، عمومی و فراگیر در جامعهٔ ماست. دعاهای بسیاری وجود دارد که چندان مورد اقبال عمومی نیست. در واقع میخواهم بگویم در جامعهٔ ما بیشتر دعاهایی رایج است که از توبه میگوید و بنده را فقیر، ذلیل، حقیر، مسکین و گناهکار میداند. باید دانست این فرهنگ ـ که باید آن را فرهنگ گداپروری نامید ـ توسط مداحان و روضهخوانها در کشور ما نهادینه شده است. درست است که این دعاها عالیترین مضامین عرفانی را در خود دارد اما بی توجهی واعظان و مداحان به ادعیهٔ دیگری که عظمت انسان و بزرگی خداوند و راز توحید و ولایت را در خود دارد سبب میشود چهرهٔ بندگان در جامعه سیاه و بد گردد و از حق به بزرگی و عظمت یاد شود. این خصلت باعث گداپروری است که از حق به بزرگی یاد شود تا خیراتی به بندگان عنایت
(۳۶)
کند. چنین جامعهای نمیتواند قوی پرور گردد؛ در حالی که حق لطیف، حبیب، رفیق و شفیق نیز میباشد و در انتخاب دعا و ترویج آن نباید به آفت یک سویه نگری دچار شد و تنها ادعیهٔ جلالی را ترویج نمود و از ادعیهٔ جمالی سخن و محفلی به میان نیاورد. خداوند متعال اگرچه عظیم است؛ تنها این صفت و اسم را نباید در هر دعا و مناجات و در هر ارتباط به کار برد؛ چرا که حصر توجه به یک قسم از اسمای الهی موجب میگردد دیگر اسمهای حق در انسان ظهور پیدا نکند و انسان یکسویه رشد نماید و از جمعی بودن دور شود که مشکلات و گرفتاریهای خاص فرهنگی و اجتماعی خود را به وجود میآورد.
نهادینه شدن فرهنگ یک سویهنگری در ترویج دعاها این آسیب را در پی دارد که افراد علاقهمند به دعا و توبه را از آزادمردی و از روحیهٔ صفا و انسان دوستی میبرد و روحیات یاد شده در آنان میمیرد. همچنین این دعاها در افرادی که علاقهای به دیانت و محافل دعا ندارند سبب میشود دین را تنها از آن سو بینند و دینگریز گردند.
باید دانست دین گریزان نسبت به دینباوران انسان ستیز بدتر میباشند؛ چون اگر کسی دین را انکار نماید، هم اعتقاد خود را از دست داده و هم سجایای اخلاقی که بر پایهٔ فطرت، نطفه، تربیت و اجتماع چیده میشود را از دست میدهد و هنگامی که این سجایا در دین حل نشد در جای دیگر هرگز تحلیل نمیرود.
گوهر« ۵۴ » تناسب مناجات و دعا با حالات قلب
پیش از این گذشت مناجات «خمسة عشر» شامل پانزده مناجات است. این مناجاتها به ترتیب عبارت است از: مناجات تائبین؛ مناجات شاکین؛ مناجات خائفین؛ مناجات راجین؛ مناجات راغبین؛ مناجات شاکرین؛ مناجات مطیعین؛ مناجات مریدین؛ مناجات محبین؛ مناجات متوسلین؛ مناجات مفتقرین؛ مناجات عارفین؛ مناجات ذاکرین؛ مناجات معتصمین؛ مناجات زاهدین.
این مناجات با توجه به فصول پانزدهگانهٔ آن برای پانزده روحیه و حالت متفاوت است. از این رو برای افراد در زمانها و حالات و مکانهای مختلف تنها استفاده از یکی از این مناجاتها لازم است. اگر کسی زمانی گناهی را به یاد آورد و دوست داشته باشد با پروردگار نجوا کند و با حضرت دوست همکلام شود باید عذر به درگاه الهی آورد و مناجات تائبین را بخواند و نه مناجات شاکرین را؛ چرا که با ذهنی که به یاد گناه آلوده شده است، نمیشود سخن با دوست را با لفظ شکر آغاز کرد که اگر شکر نمود باعث حرمان میگردد. همینطور اگر خیری از حضرت دوست رسید باید شکر نمود که اگر از رسیدن آن نعمت توبه نمود این خلاف ادب است و چنانچه از دشمن خود شکایت دارد نیاز به مناجات شاکین است؛ نه شاکرین.
ارتباط در دعا باید با خواستههای قلبی تنظیم شود، نه آنکه مناجات کننده هر دعایی را که همه خواندند او نیز همان را بخواند. چنین دلی دل کودکان است که هر کس هرچه دارد کودک نیز همان را میطلبد و وقتی دیگران رها میکنند او نیز آن را رها میکند. باید در خواستهٔ خود بر اساس تمایلات و حالات قلبی استوار بود و همان را
(۳۷)
خواست که دل به آن بسته شده است.
گوهر« ۵۵ » صلوات و انفصال مراتب بیانتهای هستی
دعا با توجه به گستردگی که در متون دینی دارد و با توجه به آداب و اصول و قواعد آن باید به دانش تبدیل گردد. «دانش دعا» هماینک جایی در جوامع علمی ندارد. این دانش از طرف حق تعالی است و نظام آن از اسما و صفات حق تعالی نشأت میگیرد. اگر ذهنهای نگران و مشوش به علوم غرب و شرق بخواهند از این نظام استفاده کنند باید در ابتدا تشویش ذهنی خود را برطرف کنند. برای نمونه ذکر صلوات از دعاهای بسیار مهم است. صلوات را باید آنتی بیوتیک ذهن و قلب مشوش دانست و برطرف نمودن تشویش ذهنی از آثار مهم این ذکر است. آیا این گزاره برای تحصیل کردههای امروزی قابل اثباتپذیری است؟ ما در اینجا در این خصوص توضیحی میدهیم و بحث تفصیلی آن را به جایگاه اصلی آن ارجاع میدهیم. امید است نگارنده بتواند اصول و قواعد دعا را سامان دهد و پایهٔ این دانش را بنا نهد. برای آنکه دریابیم صلوات میتواند تنش، تنیدگی و تشویش ذهنی را برطرف نماید باید نخست بیمارهای ذهنی، فکری و قلبی را بشناسیم. هماینک قلبها و دلهای بسیاری است که آفت دیده و بیمار شده است. آمار بیماران روانی رو به رشد است. اختلافات خانوادگی و دعواهای میان زن و شوهر و میان دو دوست بسیاری را رنج میدهد. علت چنین آسیبهایی چیست و راه علاج و درمان آن کدام است. هدایت همهٔ مردم با گستردگی شمارگان آنان کار آسانی نیست. افراد جامعه با تمامی درجات نزولی که در مراتب هستی دارند در رتبهٔ بالاتر دارای قلبی واحد میباشند که تمامی آنان را به حرکت وا میدارد. آنجا بحث از گردش اذهان نیست، بلکه در آن مقام، این قلبهاست که یکی میشود. چگونه میتوان گفت قلب تپندهٔ همه یکی است. منظورم قلب تپندهای است که برای تمامی افراد جامعه است. آن هم نه قلبی که در بالاترین مرتبهٔ هستی قرار دارد بلکه تنها هستی اوست که همان حق تعالی است که همه را به حرکت وا میدارد. در اینکه خداوند چگونه همه را حرکت میدهد باید به چگونگی نظام هستی و ارتباط عالم، آدم و موجودات اندیشید. حقیقت عالم، خصوصیات گوناگون انسان، تأثیر کردار او بر هستی و انعکاس عوارض هستی در او و به طور کلی پیچیدگی و ارتباط تنگاتنگ نظام خلقت و آفرینش آنچنان ظریف و نامحسوس است که گویی زمین و آسمان با دم و بازدمی به هم میخورد. به عبارت دیگر، ممکن است هستی یک شخص با انجام یک امر یا ترک یک نهی زیر و رو شود. ما از زمینههای ظریف و روابط دقیق موجود در نظام آفرینش غافلیم. وقتی میخواهید بیست گردو را بشمارید، آسان است، اما زمانی که یک کیلو کاه را به شما میدهند و میگویند شمارهٔ کاهها را در تاریکی به دست آورید، بسیار سخت است؛ چرا که شمارش یک کیلو کاه در روشنایی نیز سخت است. باید ذرهبین و بزرگنمایی را روی کاهها گذاشت و یکی یکی آن را جدا کرد تا بتوان شمارگان آن را به دست آورد. ارتباط و انعکاس موجودات با یکدیگر در گسترهٔ هستی از چنین پیچیدگی و ظرافتی برخوردار است. شما وقتی میخواهید کار مهمی انجام دهید، در واقع میخواهید در عالمی با چنین ظرافت و حساسیت تصرف کنید. در چنین شرایط بسیار مهم و سرنوشت سازی است که شما به این گردونهٔ عظیم و پیچیده وارد میشوید. به عبارتی، کاری را
(۳۸)
که شما در نظر دارید انجام دهید با همهٔ هستی در ارتباط است و تمامی آنان برای آن تصمیمگیری مینمایند. فرض کنید در منطقهای گردبادی پیچیده و انبوهی گرد و غبار و برگ و کاغذ و سنگ و پنبه و مو را به هم پیچانده است و شما میخواهید یکی از آنها را بگیرید. حال درمیمانید که کدام را بگیرید. ما خیال میکنیم در جای خود راحت نشستهایم؛ در حالی که عالم چنان بزرگ، بلند و پیچیده است که اگر پوست ظاهر و سطح ناسوتی آن کنار رود، شلوغی آن به دست میآید! به راستی در عالمی چنین گسترده، پیچیده و درهم تنیده چگونه چیزی به چیز دیگر نمیخورد؟! آیا این اعجاب برانگیز نیست؟! اگر پروانهای را کف دست خود فشار دهید، آن پروانه پودر میشود. خداوند در وصف قیامت میفرماید: «وَتَکونُ الْجِبَالُ کالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»(۱)؛ کوه پنبه زده میشود! اگر بگوییم این حالت هماکنون نیز اتفاق میافتد و ویژهٔ قیامت نیست، باور میکنید؟ همین الان اینگونه است، اما خداوند جلد و غشایی به نام ناسوت بر عالم کشیده است تا تنوع فراوان و ریز و درشت موجودات و کیفیت شلوغی هستی آشکار نشود. شما صفحهٔ تلویزیون را شیشهای صاف میبینید، اما اگر به پشت آن نگاهی بیندازید، میبینید چه وسایل و ابزار ریز و درشت فراوانی در آن کار گذاشته شده است. به همین گونه بر عالم ناسوت لایهای کشیدهاند تا ما چیزی را نبینیم. اگر بتوان برای یک لحظه روزنهای پیدا کرد، معلوم میشود ورای ناسوت چه خبر است! این که میبینید اولیای خدا حال و هوای دیگری دارند، به دلیل باز شدن چنین روزنههایی برای آنان است. آنان چیزی دیدهاند که مست حق تعالی شدهاند. اگر برای کسی رخنهای باز شود، میبیند: «یوْمَ یکونُ النَّاسُ کالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ»(۲) همین امروز است. در هستی چیز قلمبه و تکهای نداریم و عالم تخته سنگ نیست. اگر کسی عالم را اینگونه ببیند، دستخوش خیال است. فلسفیان سادهانگار بودهاند که از جسم متصل و ذرات منفصل سخن راندهاند و گفتهاند آنچه دیگری را میگیرد متصل است و چیزی مانند «قفل» منفصل است. آنان اگر چشم باز میکردند، میدیدند که هیچ چیز متصلی در عالم وجود ندارد. این به لسان عرفی و عامیانه است که میگوییم فلان چیز متصل است. تمام هستی کنار هم نشسته است. عالم خمیر نیست و همچون آرد است. یک مشت آرد را بردارید و در دستتان فشار دهید. چگونه تمامی ذرات آرد آزاد است، به همین گونه تمام هستی و ذرات آن آزاد است. به آرد حتی اگر آب اضافه گردد تا خمیر شود، باز منفصل است و اجزای آن قابل تجزیه است. اگر روزنهای باز شود، همهٔ هستی چنین دیده میشود. اوصافی که برای قیامت در قرآن کریم آمده است تمامی به صورت فعلی موجود است. در چنین وضعیتی وقتی میخواهید کاری کنید یا نه، در واقع میخواهید وارد عالم شوید. باید دید با این کار در کجای عالم قرار میگیرید. هستی بهگونهای است که در هر لحظه ممکن است به مقدار یک سال نوری در آن جابهجایی ایجاد شود و شما در این جابهجایی نقش دارید. کار شما بسیار مهم و سنگین است. شما با انجام کاری ممکن است بمیرید یا بیچاره و نگونبخت شوید و ممکن است هدایت گردید و به سعادت برسید.
خداوند نخواسته است بندگان وی بسیاری از چیزها را در لایهٔ هستی ببینند یا دریابند. اینکه در روایات آمده
۱٫ قارعة / ۵٫
۲٫ قارعه / ۴٫
(۳۹)
است خداوند یقین و علم را به بشر نداده، بدین جهت است. خداوند میفرماید: «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱). خداوند تنها اندکی از علم و آگاهی را به بشر داده است. اگر راه وصول به غیب و پنهانیها عام بود و بشر بهراحتی میتوانست آن سو و آن ورا را ببیند، ترس همواره بر او غالب بود و آرامش از او گرفته میشد. توجه به زندگی اولیای الهی این معنا را به دست میدهد. آنان وقتی به نماز میایستند اندام مبارکشان به لرزه میافتاده است. ما چیزی نمیبینیم و تکانی نمیخوریم. زهرهٔ ما یخ زده است. اولیای الهی میدیدند که «تمرّ مرّ السّحاب»؛ همه دارند بیصدا حرکت میکنند و به آن عالم میروند. اگر آن طرف بروی، میبینی که عالم یک مذاب است و اگر کسی بیمناسبت چشم باز کند، در دم سنگکوب میکند. خداوند لطف کرده است ما چیزی نبینیم. اگر خلق الله چیزی ببینند، به مشکلات بسیاری مبتلا میشوند. باید انسان همواره دعا و توجه و اهتمام کافی داشته باشد تا زیر پای انسان محکم شود و وقتی میخواهد وارد آن عالم مذاب شود، ناگهانی چشم باز نکند. از طرفی باید به چینش عالم توجه داشت. ما گمان میکنیم عالم جبر است. خیر، هیچ جبری در عالم نیست. ما میتوانیم به بینهایت شکل دیگر بزرگ شویم. گاهی زندگی انسان با یک «بله»، با یک توجه یا ترس یا اقبال یا انصراف و یا استقبال زیر و رو میشود و سیستم زندگی انسان تغییر مییابد. این سوی عالم یک غشای ناسوتی است که چیزی نمیبینیم. «ابن سینا» از جسم متصل سخن میگوید و گمان میکند عالم یک تکه است. اگر او روزنهای به آن عالم داشت میدید در آن عالم مذاب چه خبر است! آیهٔ شریفهٔ: «یوْمَ یکونُ النَّاسُ کالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ» از آن چه خوب خبر میدهد. اگر خداوند به انسان توفیق دهد از راهی و از جایی به آن سو نگاهی بیندازد، آنگاه حال و هوای ماورای عالم را در مییابد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام با آن همه علم و قدرتی که داشتند بسیار با احتیاط زندگی میکردند. ما شجاعانه عمل میکنیم! ما نمیدانیم که این عالم همچون شیر است و بهراحتی با دم آن بازی میکنیم. ما شیر را نمیبینیم. اگر انسان بداند بر شیری نشسته است، ترس او را فرا میگیرد و آرام و قرار ندارد. ما فقط دم نرم شیر را میبینیم و از دندانهای تیز آن چیزی نمیبینیم و چندان ملاحظهای نداریم و راحت احساس و عاطفه و عقل و اندیشه را زیر پا میگذاریم. خداوند توفیق فهم آیات شریف قرآن کریم را به ما عنایت فرماید. خداوند همه چیز را در قرآن کریم فرموده و توضیح داده است، نکند ما متوجه کلام حق تعالی نشویم و آن را در نیابیم.
سخن بر تأثیرگذاری صلوات در تنشزدایی و رفع تشویش از ذهن آدمی بود. نحوهٔ تأثیرگذاری صلوات با درک این معنا از هستی است که دریافت میشود. ما تفصیل این معنا را در کتابهای دیگر خود خواهیم آورد. انشاء اللّه.
گوهر« ۵۶ » تأثیر الفاظ دعا
دعانویسی زمانی توسط عالمان دینی انجام میگرفت. آنان در زمانی که عقلها و ذهنها خاموش بود و از آن استفاده نمیشد، دعا را با مرکب بر کاغذ ـ که هر دو حقیقت ثانوی نسبت به ذهن و عقل هستند ـ مینوشتند و آب آن را به بیماران میدادند، یا دعا را بر گردن بیمار آویزان و یا در زمین دفن میکردند. اکنون که عقلها و ذهنها به تلاطم افتاده و هر چیزی را مخدوش میکند نمیتوان به نوشتهٔ روی کاغذ اکتفا کرد؛ چون کاغذ ماده است و وقتی عقل و
۱٫ الإسراء / ۸۵٫
(۴۰)
ذهن تجرد خود را یافتهاند، دیگر کاغذ اثر نمیگذارد. از این رو، عالمان دینی دیگر بر روی کاغذ دعا نمینویسند و نوشتن دعا بر کاغذ کار افرادی است که میخواهند شیادی نمایند. اکنون که افراد جوامع کنونی رشد عقلی و ذهنی خود را یافتهاند و با ذهن خود حتی اثبات خداوند را به چالش میکشند و ذهن آنان خالی از مشکل نیست، نوشتن دعا و اذکار بر کاغذ اثر نمیگذارد.
البته باید توجه داشت در حال حاضر بیشتر افراد اینگونه هستند؛ وگرنه افرادی که از خود ذهنیت و نفسیتی ندارند، الفاظ و دعاهای نوشته شده بر آنان اثر میکند. در گذشته نیز افرادی بودند که ذهنهای پرتلاطمی داشتند و الفاظ به آنها اثر نمیکرد.
گوهر« ۵۷ » تأثیر دعای مکتوب
زمانی فرهنگ دعانویسی دانش پزشکی را تحت شعاع قرار داده بود و بسیاری از افراد جامعه حتی درمان زخمهای خود را از دعانویسها میخواستند. آنان هر خیر و شری را از دعا میطلبیدند. دعانویسها قایل به وجود ملایکه، شیاطین، جن و انس بودند و دردهای مادی و معنوی را با آنها درمان میکردند. البته آنان بهصورت افراطی هر چیزی را به خارج ارتباط میدادند. عدهای که دعانویسی را راه درآمدی پرسود برای خود میدیدند از سادگی مردم سوء استفاده مینمودند و هر کدام کتاب دعایی به دست میگرفتند. بزرگترین آسیبی که آنان به فرهنگ مردم وارد آوردند این بود که سد راه حقیقت شدند. ملایکه و اجنه حق هستند و خیراتی از آنها به انسان میرسد؛ اما خیرات آنان محدودهای دارد. دعانویسها این حقیقت را تحریف و تبدیل نمودند. فریبکارانی که به بازار آمدند فرشتگان و اجنه را مشکلساز جلوه دادند تا پول مردم را سرکیسه کنند؛ مردم که با چند بار تجربه، از سادگی بیرون میآمدند رفته رفته از رجوع به آن دعانویسها دست برداشتند تا آنکه دعانویسی به خرافهای تبدیل شد و این چشمه که میتوانست از برخی رفع بیماری کند خشکید. مردم که کم کم آگاه میشدند از دعانویسها نفرت پیدا کردند. آنان که بر دانش روز اطلاع پیدا میکردند اعتقاد به دعا و دعانویس را از دست دادند و امروزه دانشیان روزگار اعتقادی به دعا ندارند و دعا و دعانویسی بیشتر در مناطق محروم است که هنوز به شکل خرافی خود دیده میشود.
با پیشرفت دانش و گسترش علوم پزشکی، دانش پزشکی جای دعانویسی را گرفت و قدرت برتر در درمان بیماریها شد. این دانش نیز درآمدزا شد و برخی از دنیاطلبان آن را شغلی برای کسب درآمد قرار دادند و با رخنه در میان پزشکان متعهد و با رواج مدرکگرایی از کیفیت کار پزشکان کاستند و تنها به محفوظاتی برای کسب نمرهٔ امتحان بسنده کردند. آنان وقتی از سر جلسهٔ امتحان بر میخواستند چیزی از پزشکی نمیدانستند و سوگندی که نظام پزشکی از آنان میگرفت اثری نداشت. این دزدان آبرومند با نفوذ در میان پزشکان شریف، پول مردم را گرفته و اجساد عزیزانشان را تحویل آنها میدهند. آنان در برابر مراجعان قداره به دستهایی بودند که هزار راه فرار داشتند و چارهٔ مردم فقط سکوت بود. اگر دانش پزشکی نیز به روال معمول آن پیش رود به دیوار بیاعتمادی برخورد میکند و پس از سالیان دیگر گروهی نو رسیده برای برطرف کردن مشکل مردم پیش میآیند. البته در میان آنان نیز افرادی
(۴۱)
طماع نفوذ خواهند کرد و مردم را به مشکلات فعلی و مشکلاتی بدتر از مشکلات امروز دچار خواهند ساخت.
این مشکل در آینده در دانش روانشناسی پدید خواهد آمد. این دانش که امروزه متروک است در آینده به دست افرادی کاردان و شریف پیشرفت خواهد کرد و دنیامداران با اقبال به این دانش به سودجویی از مردم خواهند پرداخت. ما چگونگی این ماجرا را در کتاب «پندهای رفتاری» که در بر دارندهٔ مباحث اخلاقی و روانشناسی است آوردهایم.
گوهر« ۵۸ » بهترین دعا
در گذشته فکر میکردم بهترین دعایی که میتوان از محضر ربوبی حق تعالی داشت، دعای: «اللهمّ اجعل عاقبة أمری خیرا» است، اما بعد از آن با خود گفتم ممکن است آغاز و میانهٔ امرم خیر نباشد و من از این رو نزد حق تعالی خجالتزده باشم؛ از اینرو بهترین دعا را این دعا یافتم: «اللهمّ لا تکلنی إلی نفسی طرْفَةَ عین أَبدا»(۱)؛ خدایا نه در شروع، نه در میانه، و نه در آخر کار مرا لحظهای به خود وا مگذار. تو خیر محضی و اگر مرا با خود نگاه داری، آغاز، میانه و آخر امر من خیر میشود، بلکه بیش از عمری که به من میدهی وجودم خیر میشود و در این صورت همه چیز من خیر میگردد.
خداوند برخی را به خود وا گذاشت، آنان شمر، یزید طلحه یا زبیر شدند و عدهای را لرزاند و غربال نمود؛ مثل پدری که فرزند را به آب میاندازد تا شنا بیاموزد و بعد آن را از آب میگیرد. خداوند آنان را رها کرد، به مشکل افتادند و چون دوباره آنان را گرفت؛ مانند سلمان، ابوذر و مقداد نجات یافتند. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله همواره این دعا را زمزمه مینمودند و میفرمودند: «اللهمّ لا تکلنی إلی نفسی طرْفَةَ عین أَبدا»؛ خداوندا، لحظهای مرا به خود وا مگذار.
گوهر« ۵۹ » گذر رحمت از غضب
رحمت حق تعالی از درون غضب حضرتش میگذرد. قرآن کریم به این حقیقت اشاره دارد، آنجا که میفرماید: «وَإِنْ مِنْکمْ إِلاَّ وَارِدُهَا کانَ عَلَی رَبِّک حَتْما مَقْضِیا»(۲). خداوند تمامی آدمیان را به جهنم میبرد تا حسرت مشاهدهٔ جهنم در دل هیچ کس نباشد. هر بهشتی نخست جهنم را میبیند و سپس به بهشت میرود تا در بهشت نپندارد شاید جهنم بهتر بود. حضرت آدم علیهالسلام چون از گندم نخورده بود با وسوسهٔ ابلیس میاندیشید شاید خوردن گندم بهتر باشد.
۱٫ کافی، ج ۲، ص ۵۸۱٫
۲٫ مریم / ۷۱٫
(۴۲)
گوهر« ۶۰ » دعای عاجزانه و دردمندانه
پدر و مادری به همراه کودک خود به زیارت حضرت معصومه علیهاالسلام آمده بودند. پدر و مادر در صحن حرم با هم سرگرم گفتوگو میشوند که ناگاه میبینند فرزندشان نیست. آنان هرچه بیشتر جستوجو میکردند، کمتر مییابند. به نیروی انتظامی اطلاع میدهند و در روزنامهها نیز خبر و عکس او را درج میکنند اما فایدهای نمیبخشد. نزد برخی از عالمان دینی مانند آیتاللّه بهجت در قم و حاج آقای حقشناس در تهران نیز میروند؛ ولی باز اثری نمیکند. روزی پس از آنکه از درسی که در حرم میگفتم باز میگشتم، آنان به نزد من آمدند و ماجرای خود را باز گفتند. من به مادر آن فرزند گفتم: فرزندت در قم نیست و اگر تا سی روز دیگر پیدا نشود، دیگر او را نمییابی؛ بنابراین باید بالای بام منزل خود در جایی با خداوند خلوت نمایی و به دور از چشم نامحرم با موهای آشفته ذکر «أمن یجیب» را با آداب و شرایطی که به او گفتم بازگویی و پیدا شدن فرزندت را از خداوند طلب کنی شاید پیدا شود! مادر این کار را انجام داد و فرزند آنان در بیست و نهمین روز پیدا شد.
این مادر به حاجت خود رسید؛ چون ذکر را با حالتی دردمندانه و عاجزانه میگفت و خداوند چنین ذکری را پاسخ میدهد. گم شدن فرزند آنان حکمی قطعی بود که با چنین دعایی تغییر یافت. چنین دگرگونی در حکم قطعی امری فرامادی است. حق تعالی رحمی در دل دارد که حکم خود، فرشتگان و حکم طبیعت را به خاطر بندهای که عاجزانه به درگاه او مینالد تغییر میدهد. در واقع اقتدار و قدرت حق، هیبت و عظمت حق و غضب و جهنم حق، همه زیر پرچم رحمت اوست؛ از این رو قانون خود را به خاطر مادری که عاجزانه و مضطربانه او را میخواند جابهجا میکند و چنین مادری را به خود وا نمیگذارد، آن هم مادری که موهای خود را آشفته کرده و میگوید: «ای کسی که جواب درماندگانی که تو را میخوانند به بهترین وجه میدهی و اضطرار آنها را میزدایی…».
اما اینکه چگونه میتوان فهمید حکم گم شدن کودک حکمی قطعی بوده و خدا و فرشتگان آن را تصویب کرده بودند، کاری بس دقیق است. وقتی انسان به عبارت دعا و شیوهٔ آن مینگرد، مطلب را درمییابد؛ چون دعاکننده فقط باید به سراغ خدا میرفت و از خود او کمک میگرفت. علت دیگر آن، ماجرای طفل گمشده است که زنی او را ربوده بود و رباینده او را به اصفهان میبرد و به عنوان فرزند خود به خانوادهای ثروتمندی میفروشد؛ اما فرزند، چند روز بعد بیمار میشود و آن خانواده دوباره او را به این زن باز میگردانند. زن که نمیدانسته با این کودک چه کند، به طمع پولی که برای آوردن او در روزنامهها چاپ کرده بودند به قم میآید و هنگام تحویل کودک، خود را یابندهٔ آن معرفی میکند و بعد در بازجویی مشخص میشود دزد خود او بوده است. در مورد این خردسال هزاران احتمال میتوان داد؛ ولی بار دیگر خداوند فرزند را به این شکل به آغوش گرم و پرمهر این دو همسر جوان باز میگرداند.
(۴۳)
گوهر« ۶۱ » دعای گدایانه
گدایی بدترین شیوهٔ زندگی است. مرگ با بدترین نوع خود، هزاران مرتبه بهتر از زندگی گدایانه است. بالاترین گدایی، گدایی علم و معنویت است و بالاتر از آن، گدایی از خود حق تعالی است؛ زیرا حق تعالی همه چیز را در همه چیز نهاده است. او خلیفهای مثل خود را میپسندد که وصف غنا را داشته باشد، نه فردی که گداست.
گوهر« ۶۲ » دعا و شروع سیر عاشقانه
برخی از پیامبران الهی که تهجد و زهد حضرت مریم علیهاالسلام را دیده بودند، از عبادت ایشان چنان تأثیر پذیرفته بودند که پیامبری همچون حضرت زکریا علیهالسلام و بعضی دیگر از انبیا علیهمالسلام را به طمع انداخت که از خداوند درخواست فرزندی همچون او نمودند. قرآن کریم میفرماید: «فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَأَنْبَتَهَا نَبَاتا حَسَنا وَکفَّلَهَا زَکرِیا، کلَّمَا دَخَلَ عَلَیهَا زَکرِیا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقا، قَالَ: یا مَرْیمُ، أَنَّی لَک هَذَا؟ قَالَتْ: هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ یرْزُقُ مَنْ یشَاءُ بِغَیرِ حِسَابٍ. هُنَالِک دَعَا زَکرِیا رَبَّهُ قَالَ: رَبِّ، هَبْ لِی مِنْ لَدُنْک ذُرِّیةً طَیبَةً، إِنَّک سَمِیعُ الدُّعَاءِ».(۱)
حضرت ابراهیم علیهالسلام نیز از حق تعالی پسر میطلبد و چنین دعا میکند: «رَبِّ هَبْ لِی مِنَ الصَّالِحِینَ»(۲)، حق تعالی نیز دعای او را چنین مستجاب میفرماید: «فَبَشَّرْنَاهُ بِغُلاَمٍ حَلِیمٍ»(۳) سر میدهد.
حضرت ابراهیم علیهالسلام زحمت و ریاضتی فراوانی کشید تا به مقام حلم رسید. حق تعالی از او در قرآن کریم به عنوان «حلیم» یاد میکند. حضرت اسماعیل علیهالسلام نیز چکیدهٔ حلم و پدری حلیم است که حلیم میگردد؛ ولی حماسههای این پدر و پسر با هم تفاوت دارد. ابراهیم علیهالسلام خواب میبیند و اسماعیل علیهالسلام اینگونه سر بر خاک مینهد. قرآن کریم میفرماید: «فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قَالَ: یا بُنَی، إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُک، فَانْظُرْ مَاذَا تَرَی؟ قَالَ: یا أَبَتِ، افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ، سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»(۴)؛ «سعی» به معنای سعی میان صفا و مروه نیست؛ بلکه رسیدن به مرتبهٔ انتخاب و قدرت برگزیدن و سن رشد است. اسماعیل علیهالسلام چنان رشد کرده بود که خود راه خود را انتخاب میکرد؛ نه اینکه کودکی نورس باشد تا از ترس یا احترام به پدر، تن به تیغ پدر دهد.
ابراهیم دعا کرده تا خداوند به او فرزندی حلیم عنایت کند. خداوند میخواهد عشق او را به تماشا نشیند، بر این اساس، ابراهیم باید چند بار در خواب ببیند که فرزند خود را ذبح نموده است. او باید بتواند این مطلب را با شور با
۱٫ آل عمران / ۳۷٫۳۸٫
۲٫ صافات / ۱۰۰٫
۳٫ صافات / ۱۰۱٫
۴٫ صافات / ۱۰۲٫
(۴۴)
فرزند خود در میان گذارد و برای همین، لازم است خدا چندین بار به او تلنگر بزند و چند بار او را به جوش و خروش اندازد. خالق او را چند بار به حرکت کردن به سوی عشق وا میدارد تا سیر عشق و قربانی شروع شود. دستهای میگویند حضرت سه بار خواب دید؛ اما چگونه بوده و چهقدر به خواب خود اهتمام داشته است؟ آیا خواب او عین حقیقت بوده و با خواب ما تفاوت داشته است یا به گونهای دیگر بوده که در هر صورت نیازمند بررسی است و در حوصلهٔ این نوشتار نیست.
حضرت ابراهیم به اسماعیل میفرماید: «فَانْظُرْ مَاذَا تَرَی؟». این کلام نورانی صریح قرآن کریم است. حضرت ابراهیم با فرزند رشید خود که قدرت انتخاب دارد و خوب و بد را در حد بالا درک میکند مشورت مینماید و او شهادت و ذبح در راه خدا را انتخاب میکند آن هم به دست پدر نه به دست دشمنان که راحتتر است و چنین میگوید: «یا أَبَتِ، افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ، سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ».
فرزندی که چکیدهٔ حلم است، بدون بزرگنمایی کار، سر به تیغ پدر مینهد.
کلام پسر که میگوید: «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ» که با تعبیر «إنّی صابرا» متفاوت است غوغایی در دل پدر بهپا میکند. غوغا و آشوبی که در وصف نمیگنجد و تنها با مقایسه میان انسانها شاید بتوان به درک آن نزدیک شد.
در زمان ستمشاهی برخی از پسران باید به خدمت زیر پرچم و سربازی میرفتند اما مادر آنان تاب دوری پسر؛ آن هم برای دو سال را نداشت و غش میکرد. گاه نیز سربازان طاقت نمیآوردند و از سربازخانه فراری میشدند؛ چرا که طاقت دو سال دوری از خانواده را نداشتند؛ ولی ابراهیم علیهالسلام با کهنسالی خود و اسماعیل علیهالسلام با نوجوانی خود، چنان دارای حماسه بودند که فرزند سر به خاک میگذارد و خاک را میبوید و دوری ابدی را به جان میخرد و پدر نیز دوری ابدی او را به دست خود برای خود و فرزند میآورد. هنگامی که هر دو راضی شدند و حضرت اسماعیل، گونه بر خاک نهاد ـ اللّه اکبر ـ فرزند رشیدی سر به زیر تیغ پدر میگذارد و به پدر میگوید: تیغ بکش! مگر خون پدر چنین به جوش آمده است که تیغ از نهان بر میکشد؟ باید گفت خیر؛ بلکه با علم و معرفت و بدون غضب و خشم هر دو در اوج حماسهای بلند به هم گره میخورند؛ پدری پسر را به قربانگاه میبرد و پسری سر در پیشگاه حق تعالی به خاک میساید و اینگونه بود که خداوند ابراهیم علیهالسلام را در پی دعایی به سیر عاشقانه وا میدارد و با مشاهدهٔ عشق او به حق تعالی چنین میفرماید: «فَلَمَّا أَسْلَمَا وَتَلَّهُ لِلْجَبِینِ. وَنَادَینَاهُ أَنْ یا إِبْرَاهِیمُ، قَدْ صَدَّقْتَ الرُّؤْیا، إِنَّا کذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْبَلاَءُ الْمُبِینُ. وَفَدَینَاهُ بِذِبْحٍ عَظِیمٍ»(۱).
گوهر« ۶۳ » دو دعای جوشن کبیر و صغیر
دعای جوشن کبیر با آنکه وصف کبیر را در برابر دعای جوشن صغیر نسبت به حجم و کمیت خود دارد اما در برابر محتوای آن اصغر است. اگر از کثرت، مردم و جامعه به توحید حرکت کنیم، جوشن صغیر اکبر است و چنانچه از
۱٫ صافات/ ۱۰۳ – ۱۰۷٫
(۴۵)
سمت توحید به کثرت حرکت کنیم، جوشن کبیر اسم بامسمایی است؛ ولی توحید عظمت دارد؛ از این رو جوشن صغیر جوشن کبیر است.
(۴۶)