چشمهٔ ۱۵۹_ ۱۱۸ : عوالم باطني و كمالات انساني

 

چشمه چشمه زندگی

 

چشمه چشمه زندگی


چشمهٔ « ۱۱۸ » شناخت عوالم با الفبای یکسان

نظام هستی در تمامی عوالم واحد است و قواعد یک عالم در تمامی عوالم جریان دارد. اگر کسی قواعد و اصول شناخت یک عالم را بداند، راه نفوذ به تمامی عوالم و الفبای درک آن را به دست آورده است و می‌تواند بر اساس آن الفبا و آن قواعد و اصول به آن‌چه بوده و آن‌چه هست و آن‌چه خواهد بود دانای کل گردد و قدرت تحلیل هر چیزی را در دست داشته باشد و عقل کل شود.

  1. المل/ ۳٫

(۹۹)

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۱۹ » کردار جمعی و نظام مشاعی

«إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ»(۱). این آیهٔ مبارکه به صورت جمع آمده است و بنده به تنهایی ادعای عبادت ندارد؛ چرا که کسی جرأت آن را ندارد به حق تعالی عرض دارد من به تنهایی تو را عبادت می‌کنم. جمع آمدن این کریمه، دفع من‌گرایی و خودمحوری می‌کند و اگر کسی در عبادت خویش رشحه‌ای از شخصیت‌پروری در خود بیابد به شرک آلوده است. هم‌چنین در این کریمه، «إِیاک» بر «نَعْبُدُ» پیشی گرفته است؛ چرا که ذات منحصر به اوست و پدیده‌ها ظهور هستند. نخست باید میخ را کوبید و سپس بر آن لباس آویخت.

در این جا باید به نکتهٔ مهمی اشاره داشت که در جمع بودن دو فعل یاد شده است و آن اشاره به هماهنگی همهٔ عالم با هم در پیدایش عبادت و استعانت دارد که همان نظام مشاعی حاکم بر عالم است و همین هماهنگی جمعی است که سبب می‌شود پذیرش نماز به عنوان یک فرد از کردار و عبادات، قبولی تمامی اعمال و عبادات را در پی داشته باشد.

هیچ کاری در عالم به تنهایی سامان نمی‌پذیرد، بلکه هستی و تمامی پدیده‌های هستی دست به دست هم دارند تا فردی به کاری پردازد. از خداوند متعال که قدرت مطلق است گرفته تا زمین زیر پا، آسمان بالای سر، خورشید و ماه، نفس‌های همهٔ آفریده‌ها با تمامی بی‌شماری و

  1. الفاتحة/ ۵٫

(۱۰۰)

تنوعی که دارد، کهکشان‌های دور و نزدیک، فرشتگان، اجنه و خلاصه همه و همه در هر حرکت این عالم نقش دارند گرچه این نقش به حساب ما نیاید. ماجرای حرکت و تأثیر هر پدیده‌ای حکایت سنگ‌ریزهٔ بسیار کوچکی است که چون در اقیانوس می‌افتد گرچه چیزی به چشم نمی‌آید اما محاسبهٔ دقیق آن می‌رساند که به اندازهٔ وزن این سنگ‌ریزه، آب اقیانوس بالا آمده است؛ چرا که به اندازهٔ حجم خویش در کف اقیانوس جا باز می‌کند یا مانند حبه قندی است که به تناسب خود بر شیرینی آن می‌افزاید. بر این اساس است که انسان نباید بپندارد تنها او دردانهٔ عالم هستی است و دیگر پدیده‌های هستی چیزی نیستند در حالی که تمامی آنان با هم کار می‌کنند تا کرده‌ای را محقق نمایند و نظام مشاعی عالم می‌طلبد که حشر آنان جمعی باشد و همه پاسخگوی کاری باشند که با هم انجام داده‌اند. گاه هزاران نفر و پدیده زیر بار یک عمل هستند، از این رو انسان نه با گناهی ناامید شود و خود را ببازد که چه بسا سبب اصلی آن دیگری است و نه به ثوابی به خود ببالد که ممکن است تلاش و طهارت هزاران سالهٔ دیگران، امروز چنین میوه‌ای داده است.

بر اساس نظام مشاعی عالم، استفاده از حرزها و اذکار برای مصون ماندن از آسیب کردار دیگران ضروری است. به این معنا که ممکن است صدها سال گذشته کسی معصیتی انجام داده باشد و نتیجهٔ آن در بیابانی بعد از صدها سال دیده شود. همان‌طور که سعدی در جانب نیکویی آن می‌گوید:

تو نیکی می‌کن و در دجله انداز

 که ایزد در بیابانت دهد باز

نباید گمان نمود که همه چیز به صورت مباشری اثر می‌کند، بلکه گاه

(۱۰۱)

اثر کاری سال‌ها بعد نمایان می‌شود. همانند درختی که پس از سال‌ها میوه می‌دهد یا این که کودکی به هفت نسل پیش خود شبیه می‌شود. اثرها نیز گاه چنان لطیف است که همانند اثر انگشت بر اشیا باقی می‌ماند، از این رو تشخیص آن دشوار است ولی برخی به طور کامل آشکار است. برای نمونه، ممکن است زن بارداری به مرد همسایه نگاه آلوده اندازد و کودک درون رحم زن، شبیه همسایه شود. همهٔ پدیده‌های هستی بر هم اثر می‌گذارند و از هم اثر می‌پذیرند. اگر شریعت می‌فرماید به بی‌نماز نگاه نکنید یا در مجلس شراب ننشینید، یا به آب روان بنگرید و روی عالِم دینی را ببینید، به خاطر همین تأثیراتی است که پدیده‌ها بر یک‌دیگر دارد و هر کس با اندیشیدن یا نگریستن به چیزی حال و هوای آن را می‌پذیرد. آن‌چه همراه آدمی است و انسان با آن انس دارد، جزو اندیشهٔ او می‌گردد حتی رنگ لباس و تمیزی یا کثیفی آن در اندیشهٔ آدمی مؤثر است و ساختار وجودی او را تغییر می‌دهد و نگاه یا کلام او را به هم می‌ریزد یا به آن چینش مناسب می‌دهد. نه تنها رنگ لباس بلکه آسمان و زمین و آن‌چه در میان این دو وجود دارد بر انسان نقش دارد گرچه آدمی خود متوجه نشود. از همین رو همواره باید به خدا پناه برد و از اذکار الهی هم‌چون چهار «قل» برای دفع آسیب‌های شیاطین جنّ و انس استفاده نمود.

توجه به نظام مشاعی عالم پی‌آمدهای دیگری نیز دارد. از آن جمله این است که هر گونه بغضی را از دل آدمی می‌زداید. اگر انسان بداند دیگران در او چه نقش‌های مهمی دارند و اگر بداند مردن کسی چه‌مقدر از کردار او می‌کاهد و به دنیا آمدن دیگری چه‌قدر بر او می‌افزاید و اگر بداند

(۱۰۲)

همهٔ عالم دست به دست هم می‌دهند و حرکت می‌کنند، دیگر نسبت به کسی بغض نمی‌ورزد و به کسی ظلم نمی‌کند و به دنبال تجاوز به کسی نیست. در شریعت نیز توصیه شده است برای چهل نفر دعا کنید تا انسان بداند بدون دیگران معنا پیدا نمی‌کند. هم‌چنین اگر انسان این معنا را دریابد که با همهٔ عالم هم‌نفس است، آن گاه قدرت همهٔ عالم را پیدا می‌کند و خود را تنها نمی‌بیند. چنین دلی دیگر نمی‌تواند تنها درد خویش داشته باشد وگرنه بهتر است نام آن را گِل نهاد، بلکه او درد تمامی مخلوقات را در دل دارد و در نیمه‌های شب برای آنان گریه می‌کند حتی برای گرگ‌های بیابان.

چنین کسی از هر پدیده‌ای مزهٔ خداوند و نیز آدمیان و مزهٔ ویژهٔ همان را در می‌یابد و همه چیز برای او محترم است. او به لباس خویش احترام می‌گذارد و به انسان‌ها مهربانی می‌نماید. گاه انسان به سگی احترام می‌گذارد و در مقابل مورچه‌ای منفعل می‌شود ولی وقتی به همسر و فرزندان خویش می‌رسد، چنان با آنان برخورد می‌کند که گویا از حیوانات پایین‌تر هستند و حال آن که چنین فردی از درون خبیث است و به آلودگی نفس گرفتار. روی همه چیز نام خداوند و انسان نوشته شده است و وقتی انسان نام انسان را روی اشیا نبیند، نام خدا را هم نمی‌تواند ببیند؛ چرا که: «بنا عرف اللّه».

خلاصه این که تمام عالم نظمی مشاعی دارد و کم‌ترین کاری که در عالمی انجام می‌شود، همهٔ هستی از حق تعالی و اسما و صفات خداوند گرفته تا دیگر پدیده‌ها، همه و همه در شکل‌گیری آن نقش و تأثیر دارند و چنین نیست که کسی خود، کاری را به تمامی انجام داده باشد.

(۱۰۳)

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۲۰ » توان جمعی انسان

انسان می‌تواند به مقام جمعی دست یابد و قدرت بسیاری دارا گردد که اگر ابلیس چنین جمعیتی داشت، نه کسی سالم می‌ماند و نه ناسوتی برجا. انسان با مقام جمعی خود می‌تواند عبادتی آورد که در خور قدرت هیچ پدیده‌ای نیست. انسان چون مقام جمعی دارد اشرف پدیده‌هاست نه به جهت اطهر بودن؛ چرا که فرشتگان از او طهارت بیش‌تری دارند. شرافت او به کثرت آدمیان نیز نیست، زیرا دیگر پدیده‌ها اعم از حیوانات و اجنه و ملایکه بسیار بیش‌تر از او هستند؛ بلکه شرف و برتری او به این است که می‌تواند به مقام احدیت وارد شود و اکمل گردد و مقام جمعی یابد و بهترین‌ها یا بدترین‌ها شود. از همین روست که توان گناه نمودن برای او نه تنها نقص نیست بلکه کمال به حساب می‌آید و آدمی را اشرف می‌سازد، اما آن‌چه نقص است انجام گناه است که انسان را به پایین‌ترین مرتبهٔ هستی نزول می‌دهد. تنها آدمی است که می‌تواند رخ به رخ حق تعالی بایستد و نافرمانی کند و نیز می‌تواند پیشانی به خاک نهد و در برابر حق سجده نماید و اطاعت او آورد.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۲۱ » قدرت انسان

خداوند در قرآن کریم می‌فرماید بشر قدرتی دارد که می‌تواند از

(۱۰۴)

آسمان‌ها بالا رود. باید توجه داشت هیچ یک از امور مشروط در قرآن کریم محال نیست و همه روزی محقق خواهد شد؛ چنان که می‌فرماید: «إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ فَانْفُذُوا»(۱).

بشر عادی این توان را دارد که با رشد علم از طریق عادی به قدرت‌های ماورایی دست پیدا کند و به تسخیر پدیده‌های هستی و تصرف در آن بپردازد. همان قدرتی که اولیای الهی آن را از طریق غیر عادی و به اعطای حق دارند.

باید توجه داشت فراگیری هر دانشی برای بشر مجاز است. سحر، علوم غریبه، هیپنوتیزم، تصرف و تسخیر قدرت‌های ماورایی، ارتباط اجنه، تسخیر ارواح و مانند آن جایز است مگر آن که کسی از این دانش‌ها برای تجاوز و مزاحمت استفاده کند.

در این میان، تسخیر فرشتگان برترین نوع تسخیر به شمار می‌رود و تسخیر جن و انسان، بعد حیوان و پس از آن نبات و جماد قرار دارد. تسخیر پدیده‌های ارضی برای اولیای خداوند شگرفی ندارد و به آن نمی‌پردازند مگر آن که به آن مأمور شده باشند که در این صورت، تعدی و تجاوز دانسته نمی‌شود. آنان به آسمان‌ها و اهل آن توجه دارند و فرود آنان به زمین بدون امر الهی نیست.

قرآن کریم نیز در وصف انسان می‌فرماید: «بَلْ یرِیدُ الاْءِنْسَانُ لِیفْجُرَ أَمَامَهُ»(۲). این آیهٔ شریفه در مذمت انسان نیست، بلکه در مقام مدح اوست و به این معناست که انسان قدرت و ارادهٔ شکافتن و باز کردن

  1. رحمان / ۳۳٫
  2. قیامت / ۵٫

(۱۰۵)

جهان و به دست آوردن آن و تمامی عوالم را دارد، نه آن که بخواهد فجور و گناه داشته باشد. انسان دارای مقام جمعی و ظهور حق تعالی است و می‌تواند هر چیزی را به فعلیت برساند؛ همان‌طور که خداوند خود را در آیینهٔ او نمایانده و داشته‌های خود را به نمود او پدیدار ساخته است.

این گونه است که می‌گوییم پدیده‌های ناسوتی ظهور جمعی حضرت حق می‌باشند و اگر دست آدمی به خداوند نمی‌رسد، می‌توان سنگی را برداشت و به جای خدا بر او سلام داد و برای او عریضه نوشت و با او درد دل کرد؛ چرا که آن سنگ آفریده و ظهور حضرت حق است و خداوند هرچه اوصاف در خود داشته به او هم داده است. همهٔ عالم چنین است اما با این تفاوت مهم که خداوند ناسوت ندارد و مخلوقات او ناسوت دارند.

بیش‌تر انسان‌ها از قدرت‌های نهفته در وجود خویش استفاده نمی‌کنند مگر آن که شرایط خاصی برای آنان پیش آید. به‌طور نمونه کسی که حتی یک بار تمرین بارفیکس ننموده است، اگر آتشی زیر پای وی باشد یا مار و عقربی در پایین انتظار او را بکشد، خود را تا مدت‌ها نگاه می‌دارد. در این میان، باید توجه داشت این انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام هستند که قدرت‌های نهفتهٔ درون خود را شکوفا می‌سازند. البته آنان با آن که به همین علت، بسیار بزرگ و با عظمت هستند ولی همگی سفیران الهی می‌باشند و برای راهنمایی پدیده‌های هستی به سوی آفریدهٔ خویش آمده‌اند از این رو بزرگی آنان و کوچکی ما که به سبب فعلیت نیافتن توانمندی‌های ماست نباید رهزن راه شود و ما هم‌چون مسیحیت قایل به اقانیم سه گانه شویم. باید به این نکته توجه داشت که بزرگی آنان در مقابل ماست وگرنه از نگاه

(۱۰۶)

حضرت حق تفاوتی در پدیده‌های هستی نیست و نوک همهٔ پیکان‌ها باید به طرف توحید باشد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۲۲ » تأثیرپذیری باطن

تمامی کردار و رفتار آدمی اعم از آن‌چه می‌شنود، آن‌چه می‌بیند، آن‌چه می‌خورد و با آن‌که مؤانست و حشر و نشر دارد و با او زندگی می‌کند و یا با وسایلی که فراهم می‌آورد، یا بر صفای باطن آدمی می‌افزاید و یا خباثت و آلودگی او را سبب می‌شود، پس انسان ببیند و بیاندیشد که چه می‌خورد، چه می‌شنود و چه می‌بیند و با چه و با که همنفس است و چه وسایلی فراهم می‌آورد. البته همهٔ هستی در انسان و روح او به صورت مشاعی نقش دارد اما او نسبت به کردار و رفتار خود توان مقاومت و انتخاب را داراست.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۲۳ » تسخیر

از اسمای الهی برای انجام کارها می‌توان استفاده نمود که چگونگی آن برای اولیای الهی متفاوت است ولی به‌طور کلی کسانی که می‌توانند از اسما بهره برند برتر از کسانی هستند که از فرشتگان یا اجنه استفاده می‌کنند به‌طوری که اگر صاحب اسمی در منطقهٔ آنان حضور یابد و یا توجه به آن‌جا نماید کسی که به این امور و یا به علوم غریبه از جمله رمل و

(۱۰۷)

مانند آن تمسک می‌کند به اشتباه می‌افتد و تحت شعاع او قرار می‌گیرد بدون آن که متوجه شود. البته صاحب فرشته نیز با صاحب جن تفاوت دارد؛ زیرا ملایکه دستور خلاف نمی‌پذیرند اگرچه صاحب ملک دستور خلاف نمی‌دهد، ولی برخی از اجنه دستور خلاف می‌پذیرند. از این رو نزدیک شدن به جن برای افراد ضعیف که اسما را در دسترس ندارند به هیچ وجه فرجام خوبی ندارد؛ چرا که همانند نزدیک شدن به سلطان است و همان‌طور که می‌تواند منعفت داشته باشد، زیان‌های جبران‌ناپذیری را نیز می‌تواند در پی بیاورد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۲۴ » قدرت جن

اجنه قدرت بدنی برتری نسبت به آدمیان دارند و یک جن قوی توان بدنی بیش از دویست انسان را می‌تواند داشته باشد ولی به لحاظ علمی، قدرت انسان بیش‌تر است. بشر در آینده به چنان رشد علمی دست می‌یابد که می‌تواند به طور عادی با جن ارتباط برقرار نماید و با او معاشرت، دوستی و حتی ازدواج داشته باشد؛ همان‌طور که امروزه رؤیت و استفاده از ریزاندامگانی مانند انواع میکروب‌ها اعم از ویروس‌ها و باکتری‌ها برای بشر عادی شده است. در آینده، جنیان و انسان‌ها به هم نزدیک می‌شوند و ارتباط آنان بسیار گسترده می‌گردد و از یک‌دیگر بهره می‌برند و با هم زندگی می‌کنند.

شمار جنیان که به اعتبار پنهان بودن «جن» گفته می‌شوند بسیار فراوان و بیش‌تر از انسان‌هاست. یک جن چنان قدرت و هیبتی دارد که می‌تواند

(۱۰۸)

ده‌ها فرد انسانی را به سکته اندازد. با این وجود، انسان چون دارای نیروی اندیشه است، بر جن برتری دارد و می‌تواند آن را به تسخیر خود درآورد و توازن قدرت میان جن و انس برقرار می‌گردد. البته اگر انسان حقیقت ربوبی پیدا نماید، نه تنها اجنه، بلکه ملایکهٔ الهی نیز تابع او می‌شوند. جنیان هیچ گاه اولیای ربانی را رها نمی‌کنند و از آنان استشمام می‌کنند و سیراب می‌شوند؛ همان‌طور که بر گرد چهره‌های زیبا طواف دارند.

در قرآن کریم بسیار می‌شود که ذکر نام جن بر انسان پیشی دارد و این بدان سبب است که شمار اجنه بیش از انسان‌هاست؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «یا مَعْشَرَ الْجِنِّ قَدِ اسْتَکثَرْتُمْ مِنَ الاْءِنْسِ»(۱)، و نیز در این موارد قدرت بدنی موضوع بحث است و نه قدرت اندیشه وگرنه هم‌چون مواردی که اندیشه موضوعیت دارد، نام انسان تقدم می‌گرفت.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۲۵ » ابلیس

ابلیس نام یکی از اجنه و یکی از شیاطین است که بر آدم سجده نکرد و خداوند او را از درگاه خویش راند. ابلیس همواره نخستین گناهان عمده و بزرگ را انجام داده است. او نخستین کسی است که قیاس نمود و استکبار ورزید، اولین کسی است که با خلیفهٔ اول بیعت کرد و اولین کسی است که شراب خورد و لواط نمود.

اما شیطان اسمی عام است که هم بر جنیان و هم بر انسان‌های

  1. انعام / ۱۲۸٫

(۱۰۹)

نیرنگ‌باز اطلاق می‌شود. شیاطین جنی زایش دارند. از بهترین زایشگاه‌های شیاطین جنی درون کفار و منافقان است. گاه برخی از مؤمنان سست اراده نیز میزبان شیاطین می‌باشند.

این نکته حایز اهمیت است که دل و نفس منافقان بیش از کفار لانهٔ شیطان قرار می‌گیرد. شیطان قدرت رسوخ در روح و نفس آدمی را دارد و افزون بر وسوسهٔ آدمی، حتی نفس او را مس می‌کند و تأثیرات بدی بر روح و روان او می‌گذارد و او را به زشتی می‌کشاند و موجب ابتلای او به امراض گوناگونی می‌شود. مس شیطان موجب فراموشی می‌شود و درصد بالایی از فراموشی‌ها از آن است. برخی از خاطره‌ها یا گذرهای قلبی و نفسی نیز از تصرف جن یا فرشته است که در ما پیش می‌آید. برخی از صداهایی که گاه برخی می‌شنوند یا فکر و مغز برخی تحت تأثیر آنان قرار می‌گیرد بدون آن که فرد توجهی به آن داشته باشد، برآمده از این گروه پدیده‌های نامریی است.

خاطرنشان می‌شود شیاطین در انسانی می‌توانند رسوخ و نفوذ داشته باشند که زمینه و پیشینه برای پذیرش آنان داشته باشد. همانند سیبی که ضربه می‌بیند و به سبب این ضربه دچار لک و خرابی می‌شود.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۲۶ » خاک و آتش

خاک، چینشی لطیف، نرم و افتاده دارد و انسان نیز وارث همین صفات است. آتش چینشی طغیان‌گر فرارونده دارد و ابلیس و شیاطین نیز با توجه به همین ویژگی است که به غرور آلوده‌اند.

(۱۱۰)

 


 

 

 

چشمهٔ « ۱۲۷ » سلام بر خدا

انسان وقتی از خواب بیدار می‌شود نباید به ناگاه از رخت‌خواب بجهد، بلکه نخست به خدا و رسول سلام دهد، سپس دست و پای خویش را کمی تکان دهد و آن‌ها را از حالت سفتی و کرختی در آورد و قدری بدن خویش را نرم کند تا سیستم نرم‌افزاری وی راه‌اندازی شود و سپس وضو بگیرد و بعد به دست‌شویی و مستراح رود، وگرنه جهیدن به محض بیدار شدن ناراحتی‌های مفصلی و استخوانی را در پی دارد و در درازمدت اثر نامطلوبی بر بدن می‌گذارد. حیوانات و پرنده‌ها هم این چنین هستند و ابتدا بدن خویش را با حرکات کششی آماده می‌کنند، دهان خویش را با یک خمیازه نرم می‌کنند و سپس به راه می‌افتند.

هم‌چنین بیدار شدن و بدون داشتن وضو برای قضای حاجت رفتن سبب می‌گردد شیاطنی که در دست‌شویی زایش داشته‌اند به نفس وی هجوم برند و او را آماج لانه‌گزینی خود قرار دهند. نتیجهٔ این کار وارد شدن آسیب‌های روانی به فرد است و چه بسا افرادی که در معرض زایش شیاطین قرار گیرند و چون آنان در هر زایش ده‌ها شیطان تولید می‌کنند، هجوم شیاطین نوزاد بر آدمی سبب زوال عقل و جنون او گردد.

البته شیاطین در برابر انسان‌های ضعیف است که قدرت وسوسه‌گری و کاشت نطفه را دارند اما در برابر اولیای الهی تنها قدرت تجسم دارند؛ چنان‌که تجسم آنان برای حضرت یحیی، حضرت ابراهیم و حضرت یعقوب علیهم‌السلام مشهور است.

(۱۱۱)

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۲۸ » هستی بی‌نهایت

عالم نه ابتدا دارد و نه پایان و انتها. قیامت نیز آخر عالم نیست و جهنم و بهشت نه تکرار دارد و نه پایان انسان است. آدمی بی‌نهایت لایه دارد که در هر عالمی لایه‌هایی از وی باز می‌شود و تا خدا خدایی می‌کند، پدیده‌های هستی نیز بندگی او را دارند.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۲۹ » نفی غیر

پدیده‌های هستی همه ظهور یک حقیقت هستند و ظهور حقیقت نمی‌تواند خیال، وهم و هیچ باشد. غیری در عالم نیست و تنها خداست و ظهورات او. ظهورات نیز تقابلی با خداوند ندارند و خداوند نه «غیر» دارد و نه «مقابل»؛ همان‌طور که در میان اسمای الهی تقابلی وجود ندارد. او هم «اول» است و هم «آخر» و این دو اسم با هم تقابل ندارد و هر اولی آخر و هر آخری اولی در باطن خویش دارد. «موت» و «حیات» نیز چنین است و موت از اقسام حیات است.

هستی‌شناسی فلسفی می‌گوید یک وجود و یک ذات بیش‌تر نیست و آن حق تعالی است و دیگر پدیده‌های هستی ظهور حق تعالی به شمار می‌روند که فعل پروردگار می‌باشند و ذات و استقلالی برای آنان نیست. اما این پدیده‌ها البته پدیده به معنای ظهور و نه به معنای این که

(۱۱۲)

آفریننده‌ای برای آن نیست، واقعیت دارد و خیال نیست. واقعیت داشتن نیز منحصر در موجود بودن نیست، بلکه این ظهورات خلقی هستند که از وجودی واحد انشا شده‌اند بدون آن که وجودی بیابند. ذات مخصوص حق تعالی است و عالم فعل پروردگار و مخلوق به معنای ظهور است. ظهورهایی که عین آفریدگار نیستند، اما غیر به معنای دوگانگی و تعدد نیز نمی‌باشند. ظهورات مقابل خداوند نیستند. چرا که تعدد و تقابل میان دو ذات مستقل و دو مقابل و دو مماثل است و ما با خداوند چنین رابطه‌هایی نداریم. این گونه است که می‌گوییم نمی‌شود انسانی درون خویش را از خدا پر ننموده باشد، او مانند لیوان پری است که جایی برای هوا و غیر ندارد.

تعدد تقابل آور و استقلال‌خواه است؛ در حالی که ظهورات نه تقابلی با خداوند دارند و نه ذاتی مستقل. بر این اساس، تضاد فلسفی نیز وجود ندارد. فلسفه تضاد را میان دو شی‌ء موجود می‌داند که غایت و نهایت خلاف در آن باشد. سفید و سیاه متضادان نیستند؛ چرا که سفید و سیاه نهایت اختلاف را با هم ندارد و از هر سفیدی بی‌نهایت سفیدتر وجود دارد، همان‌گونه که سیاه نیز ابتدای راه است و بی‌نهایت سیاه در پی آن می‌باشد. میان سفید و سیاه رابطهٔ تخالف فلسفی یا تضاد عرفی برقرار است و نه تضاد فلسفی. این امر را می‌توان حکمتی برای این دانست که حضرات معصومین علیهم‌السلام برای دشمنان خویش نیز دعا می‌نموده‌اند و آنان را به هدایت می‌خوانند؛ چرا که میان خود و دشمنان ضدیت فلسفی و غایت خلاف نمی‌دیدند و برای چیزی اول و آخر قایل نبودند. بنابراین هر کسی را رسد که به هر جایی رسد و از بدی به خوبی گراید و به کم‌ترین

(۱۱۳)

جابه‌جایی و تحولی، کافری مؤمن گردد؛ همان‌طور که عکس آن نیز ممکن است و برخی که در ابتدای راه و اوایل زندگی بدون وضو غذا نمی‌خورند، در پایان عمر با جنابت حرکت می‌کنند.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۳۰ » ظهور نبوی

مقام معنوی و نورانیت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام ظهور نورانیت حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله‌علیه‌وآله است و آن‌چه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در توصیف مقام نورانیت و خلقت نوری خویش فرموده‌اند از باب «نفسه نفسی» است. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام فرموده‌اند: «بنا بدء الوجود». پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «اوّل ما خلق اللّه نوری»؛ نخستین آفریدهٔ حق، نور من بود. البته این اولیت چنان نیست که دومی داشته یا ابتدایی نیست که آخر و نهایتی داشته باشد او هم اول است و هم آخر و «آخر ما خلق اللّه نوری» نیز از این گزاره به دست می‌آید؛ همان‌طور که خداوند اول و آخر است و ثانی نیز ندارد: «هُوَ الاْءَوَّلُ وَالاْآَخِرُ وَالظَّاهِرُ وَالْبَاطِنُ»(۱). البته مراد از «اول» در این روایات، اول عددی نیست بلکه اولیت نسبی یا رتبی است و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله اول بدون اول است. در عالم هیچ اولی یافت نمی‌شود؛ زیرا فیض خداوند به ظهور است و نه به صدور یا خلقت، از این رو اول عددی ندارد؛ همان‌طور که آخر عددی ندارد.

هم‌چنین برخی روایات که نخستین آفریده را عقل می‌داند با این

  1. حدید / ۳٫

(۱۱۴)

روایت تخالفی ندارد؛ چرا که آن روایت، اولین آفریده در عالم جبروت را می‌گوید و نه در مرتبهٔ خلق نوری.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در تمامی پدیده‌های هستی سریان دارد و همهٔ عالم بدن ایشان به شمار می‌رود. البته انسان‌ها در درک این معرفت متفاوت هستند. یکی در مکه و مدینه بوی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را استشمام می‌نماید و دیگری در هر جای این دنیا دست بر هر چیز که می‌گذارد، چنین سلام می‌دهد: «السلام علیک یا رسول اللّه» یکی هم در هیچ جا چنین درکی را ندارد و این حقیقت را به هیچ وجه در نمی‌یابد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۳۱ » پیامبر امی

امی بودن پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به این معناست که ایشان خواندن و نوشتن نمی‌دانسته است، در حالی که چنین حرفی درست نیست و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خواندن و نوشتن می‌دانسته است آن هم بدون مدرسه و استاد، ولی کسی ندیده است که آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله خط بنویسد یا چیزی را بخواند. قرآن کریم نیز بر امری بیش از آن دلالت ندارد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۳۲ » امامت و نبوت

امامت مرتبهٔ استمرار نبوت و گسترده و تفصیل آن است که نبوت با آن ریشه می‌گیرد و تنومند می‌شود.

(۱۱۵)

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۳۳ » امامان دوازده‌گانه در قرآن کریم

معنای باطنی آیهٔ شریفهٔ: «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنَا عَشَرَ شَهْرا فِی کتَابِ اللَّهِ یوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ»(۱) امامان دوازده گانهٔ شیعه علیهم‌السلام است. فراز: «یوْمَ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ» می‌رساند این انوار قدسی و طاهر با شروع آفرینش، هدایت خلق را در باطن عهده‌دار بوده‌اند.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۳۴ » نام‌های حضرت ولی عصر علیه‌السلام در قرآن کریم

اتمام نور که در فراز «أَنْ یتِمَّ نُورَهُ» در آیهٔ زیر آمده است: «یرِیدُونَ أَنْ یطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیأْبَی اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ»(۲)، یکی از نام‌های مبارک آقا امام زمان ـ عجل اللّه تعالی فرجه الشریف ـ است و همانند «بَقِیةُ اللَّهِ» که نام دیگر آن حضرت است یک بار در قرآن کریم آمده است: «بَقِیةُ اللَّهِ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(۳).

  1. التوبة/ ۳۶٫
  2. التوبة/ ۳۲٫
  3. هود / ۸۶٫

(۱۱۶)

 

 

 

«وَقَاتِلُوهُمْ حَتَّی لاَ تَکونَ فِتْنَةٌ وَیکونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انْتَهَوْا فَلاَ عُدْوَانَ إِلاَّ عَلَی الظَّالِمِینَ»(۱). ظهور این آیه در عصر امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است. وقتی که بشر به صورت رسمی اعلام دارد کسی نمی‌تواند دهکدهٔ جهانی را اداره کند و قیم آن باشد و جور زمانه او را خسته نماید؛ اما بشر هنوز از ستم‌گری خسته نشده است و هنوز بسیاری هستند که ادعا دارند می‌توانند بشریت را به عدالت برسانند.

ظهور حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) محقق نمی‌گردد مگر آن که تمامی افراد و گروه‌های صاحب ادعا حاکمیت یابند و هر گروهی خود دریابد که نمی‌تواند عدالت را اجرایی نماید به گونه‌ای که دیگر صاحب ادعایی نمانده باشد که بگوید فرصت و مجال این کار به ما داده نشده است. در آن زمان، تمامی مردم و حاکمان آنان به اجماع اعتراف دارند که اجرای عدالت در دهکدهٔ جهانی از آنان بر نمی‌آید و باید در پی منجی آخرین بود. حکومت در زمان غیبت دست به دست می‌چرخد و به تمامی گروه‌ها می‌رسد؛ چنان‌که حکومت در ایران در زمان صفویه در دست درویشان و صوفیه بود. درویشانی که بر آن بودند کارگاهی داشته باشند تا خود را به سلوک در غیب عالم نزدیک کنند و در پی آگاهی، ریاضت و عمل و نیز ارادت و داشتن استاد بودند و این حقیقت به انحراف کشیده شد. حکومت در زمان قاجار و پهلوی به غرب‌زدگان رسید و امروزه به عالمان دینی رسیده است تا آنان چه امتحانی دهند.

  1. بقره / ۱۹۳٫

(۱۱۷)

 


 

چشمهٔ « ۱۳۶ » ملت عزیز

دولت حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) دولتی است که مسلمانان در آن عزیز و منافقان در آن ذلیل هستند. چنین دولتی است که کریم است؛ چنان که می‌فرماید: «اللهمّ إنّا نرغب دولةً کریمةً تعزّ بها الإسلام وأهله وتذلّ بها النّفاق وأهله»، اما جامعه‌ای که نفاق در آن بسیار باشد و کسی سخن خود را آزادانه و با عزت بیان نمی‌دارد، جامعه‌ای پست است که دولت آن لئیم است و نمی‌تواند کریمانه با مردم برخورد کند و آنان را عزیز و آزاد نمی‌گذارد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۳۷ » رجعت و رموز قرآنی

قرآن کریم حقایق بسیاری دارد به گونه‌ای که حتی برخی از آن در زمان ظهور و حاکمیت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نیز آشکار نمی‌شود و در زمان رجعت است که پرده از آن برداشته می‌شود.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۳۸ » ادعای فرقهٔ ناجیه

شیعه مدعی است تنها فرقه و گروه ناجی است و البته بر ادعای خویش نیز دلیل دارد وگرنه همانند نازی‌ها یا صهیونیست‌ها می‌ماند که خود را برتر از همه می‌دانند. دلیل شیعه بر این ادعا این است که اگر کسی

(۱۱۸)

در میان همهٔ اقوام و ملل جست‌وجو کند و تاریخ را از زبان دوست و دشمن بشنود در می‌یابد که کسی جز امامان معصوم و پیشوایان شیعه علیهم‌السلام عصمت نداشته و مردمی‌تر، متخلق‌تر و وارسته‌تر نمی‌باشد و اگر کسی در معرفت و عمل تابع آنان باشد جزو فرقهٔ ناجیه است. پس این سخن نه از سر تعصب است، بلکه سخنی مدلل و همراه با استدلال و منطق است.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۳۹ » مربی محبوبان

مربی محبوبان که نخست حق را می‌بینند و سپس خلق را خود خداوند است؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَعَلَّمَ آَدَمَ الاْءَسْمَاءَ کلَّهَا»(۱). حضرت آدم علیه‌السلام از اولیای محبوبی است.

محبوبان الهی طمع را از خود، مردم و حتی از خداوند بر می‌دارند و اگر خداوند بر فرض محال، گدای گوشه‌نشینی شود، او را همان‌گونه می‌پرستند که در حال «غَنِی عَنِ الْعَالَمِینَ»(۲) می‌پرستیدند و همواره برای او سبّوح قدّوس می‌گویند.

در برابر محبوبان، سالکان محبی قرار دارند که آنان با اشارهٔ استاد معنوی است که راه می‌یابند و تنها درصد اندکی از ریاضت و آزمایش و تجربه است که برای آنان کارگشاست و عمده داشتن مربی کارآزموده است. بیش‌تر محبان از طمع عاری نیستند تا چه استادی را بیابند.

نقش مربی چنان اهمیتی دارد که در قرآن کریم در برابر ۲۸۷ مورد

  1. البقرة/ ۳۱٫
  2. آل عمران/ ۹۷٫

(۱۱۹)

کلمهٔ «عبد» ۹۷۰ مورد کلمهٔ «ربّ» آمده که نسبت آن یک چهارهم می‌باشد و این مقایسه نقش هفتاد و پنج درصدی مربی و استاد را می‌رساند و این مربی قوی است که می‌تواند شاگرد قوی‌تر و استوارتر تربیت نماید و او را از درون خود پُربارتر گرداند. در حوزه‌ها نیز باید به جای کتاب‌محوری مرسوم، از سنت استادمحوری بهره برد تا طلبه به موفقیت لازم دست یابد. پس برای سالک محبی یا طلبهٔ پی جوی دانش گریزی نیست جز دل سپردن به استادی قوی و با او بودن و از انوار او نور گرفتن برای مدتی طولانی.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۴۰ » تقسیم اولیای الهی

اولیای الهی بر دو قسم هستند: گروهی که شعاع بُردشان کوتاه و گروهی که شعاع بُردشان بلند است. گروه نخست از خود کرامت نشان می‌دهند و اسرار دیگران را فاش می‌کنند. اینان ضعیف هستند و معرفت و توانمندی چندانی ندارند که سر در جیب دیگران می‌کنند، اما گروه دوم بُردی بلند دارند، همواره با آسمانیان انس می‌گیرند و به راه‌های آن آشنایی بیش‌تری دارند. اینان از بهشت و جهنم خبر دارند ولی از دیگران بی‌خبرند؛ چرا که نمی‌خواهند ببینند و از آنان آگاه شوند از این رو همواره به آسمان نظاره می‌کنند و ملکوت را می‌نگرند.

(۱۲۰)

 

 

 

حضرت سلیمان علیه‌السلام در جبروت قدرت بود، حضرت هارون علیه‌السلام ظهور جمالی بیش‌تری داشت و حضرت موسی علیه‌السلام در جلال قدرت بود و تفاوت آنان است که سبب می‌شود حضرت سلیمان با ندیدن هُدهد، قصد ذبح او را نماید و حضرت موسی کافری را با زدن مشتی بکشد یا ریش برادر خود را بگیرد و حضرت هارون هر اعتراضی را با آرامش و نیکویی جواب دهد. البته درگیری موسی با هارون علیهماالسلام ، قدرت موسی را می‌نماید؛ زیرا موسی با توجه به قدرت برتر خویش، هارون را به کوتاهی و قصور متهم می‌سازد و هارون نیز با توجه به توان خود، که توانی پایین‌تر از حضرت موسی بوده است، خود را از هر کوتاهی تبرئه می‌نماید.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۴۲ » تناسب اندام و کمال جسمانی

پیامبران و اولیای الهی علیهم‌السلام از هر گونه نقص و بیماری روانی و جسمی دور هستند. بنابراین اگر کسی بگوید زبان حضرت موسی علیه‌السلام لکنت داشته است فرسنگ‌ها از وادی شناخت نبوت و ولایت دور است. آن حضرت از برادر خویش هارون کمک خواست زیرا موسی نیکو سخن می‌گفت و او نیکوتر و فصیح‌تر. هم‌چنین آن حضرت از خداوند می‌خواست عقده از زبان وی بگشاید؛ چرا که می‌خواست با پدرخواندهٔ خود رو به‌رو شود.

 

(۱۲۱)

 

 

 

پیامبران الهی علیهم‌السلام افرادی بودند ساده که با یک لا قبا و با عصایی چوبی یا با دست خالی به سوی گردن‌کشانی چون فرعون و نمرود می‌رفتند و آنان را از شرک و بت‌پرستی نهی می‌کردند و به توحید فرا می‌خوانند و ابهت آنان چنان بود که شیر در نزد آنان ادعای روباهی نیز نداشت. پیامبرانی که از ناحیهٔ خداوند اذن داشتند و می‌توانستند عالم و آدم را به خدمت گیرند. آنان چون خدا را داشتند و از طرف او مأذون بودند، بی‌محابا به معرکه می‌آمدند و از کسی هراس و ترسی نداشتند چرا که می‌دانستند قدرت تنها برای خداست و دیگران از خود چیزی ندارند و قدرت خداوند با آنان است. قدرتی که بهت کفار و مشرکان را بر می‌انگیخت. البته شگفتی این‌جاست که انبیای الهی چنین قدرتی داشتند و باز مورد مسخرهٔ قوم خویش قرار می‌گرفتند و مردم به آنان می‌خندیدند! چیزی که جز از تواضع و فروتنی آنان نمی‌تواند باشد.

نکته‌ای که باید از آن چشم‌پوشی نداشت این است که انبیای الهی همواره چشم به سوی خدا داشتند ودر هر پیشامدی، خداوند با عنایت خویش به آنان وحی می‌نمود و راه نجات را به آنان می‌نمایاند. وقتی انبیا با این همه اقتدار چنان بودند، آیا بشر امروز از آنان قوی‌تر است و نیاز به ارتباط با آسمان ندارد و خود به تنهایی می‌تواند مشکلات خویش را سامان دهد یا باید در پی اولیایی باشد که می‌توانند آنان را با نیروهای غیبی پیوند دهند؟!

انبیای الهی به سبب داشتن قدرت بوده است که بر دیگران ولایت داشته‌اند. برای تبیین معنای ولایت و ارتباط آن با قدرت، چنین می‌توان گفت. سنگی که شیشه‌ای را می‌شکند بر آن ولایت دارد و شیشه‌ای که

(۱۲۲)

گوشت را پاره می‌کند بر آن ولایت دارد. آتشی که سنگ را ذوب می‌کند بر آن ولایت دارد و آبی که آتش را خاموش می‌کند بر آن ولایت دارد و به همین صورت، هر چیزی و هر کسی که قدرت و برتری بر دیگری دارد از آن جهت بر او ولایت دارد. در میان حیوانات نیز آن که از دیگران قدرت بیش‌تری دارد بر دیگران ولایت پیدا می‌کند و فرماندهٔ آنان می‌شود. ولایت امری طبیعی است و در صورتی وجود دارد که تساوی در کار نباشد. در میان انسان‌ها هم کسانی بر دیگران ولایت دارند که نسبت به آنان صاحب برتری باشند وگرنه تابع همسان بودن جز خسارت پی‌آمدی ندارد و پیامبران الهی علیهم‌السلام با وحی و معجزه است که بر دیگران پیشی می‌گیرند و بر آنان ولایت دارند. عالمان دینی نیز دست‌کم باید اقتدار علمی داشته باشند وگرنه آنان نیز همانند دیگر انسان‌ها خواهند بود. قرآن کریم می‌فرماید: «وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرا مِثْلَکمْ إِنَّکمْ إِذا لَخَاسِرُونَ»(۱). اگر شما از بشری همانند خود اطاعت داشته باشید از زیان‌کاران هستید. این سخن هرچند از زبان کافران بیان شده اما سخنی منطقی است؛ چرا که اصل حاکمیت به خداوند اختصاص دارد و تنها بشری که برتری بر دیگر افراد بشر دارد می‌تواند بر آنان حاکم باشد.

انبیای الهی علیهم‌السلام نیز به سبب وحی و معجزه است که برتری خویش را اثبات می‌کنند و حق حاکمیت بر افراد بشر پیدا می‌کنند. البته خداوند نیز حقانیت و برتری خود را به همین گونه ثابت می‌نماید، آن‌جا که می‌فرماید: «یا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»(۲)، برای اثبات آن ادامه

  1. مؤمنون / ۳۴٫
  2. قصص / ۳۰٫

(۱۲۳)

می‌دهد: «وَأَنْ أَلْقِ عَصَاک فَلَمَّا رَآَهَا تَهْتَزُّ کأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِرا وَلَمْ یعَقِّبْ»(۱). خداوند فرمان می‌دهد عصایت را بر زمین بینداز و حضرت موسی علیه‌السلام این کار را می‌کند تا ببیند این خداوند است که با او سخن گفته و چوبی را به اژدها تبدیل می‌کند.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۴۴ » ریاضت‌های سخت فرستادگان الهی

حق تعالی اگر بخواهد بنده‌ای را از جانب خویش بر مردمی حاکم کند یا او را به عنوان پیامبر یا امام بفرستد، نخست او را با ریاضت‌های سخت و در سخت‌ترین شرایط زندگی قرار می‌دهد و او را بارها نمدمال می‌کند، می‌کشد و زنده می‌سازد تا اگر از این امتحان‌ها پیروز گردید، آن‌گاه آفریده‌های خود را به دست او سپارد.

این کار در هر چیزی که امنیت فراوانی را بطلبد انجام می‌گیرد. برای نمونه، برای اطمینان از درستی و امنیت لوله‌کشی گاز و جلوگیری از نشت آن، پس از لوله‌کشی، نخست هوا را با فشاری معادل چند برابر فشار گاز معمولی وارد لوله می‌کنند تا حتی ریزترین نشتی لوله آشکار گردد و بعد از اطمینان از درستی لوله‌هاست که آن را به گاز شهری مرتبط می‌سازند.

سخت‌گیری خداوند بر اولیایی که قرار است بر مردم حکومت نمایند برای این است که خداوند بندگان خود را که عیال وی هستند عاشقانه دوست دارد و آن‌ها را از سر راه پیدا نکرده است تا آنان را به‌راحتی به آب

  1. قصص / ۳۲٫

(۱۲۴)

و به دست کسی دهد که رحمی بر آنان ندارد و نمی‌تواند عاشقانه آنان را دوست داشته باشد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۴۵ » منت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بر ابولهب

حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام و اولیای محبوبی همانند کوره‌ای می‌مانند که کسی از آتش سازندهٔ کورهٔ آنان در امان نیست حتی اگر کافری باشد. برای نمونه، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله موجب شد ابولهب با آشکارسازی دشمنی‌ها در طی چند سال، معادل چند هزار سال در شرایط عادی رشد نماید و از سرگردانی‌های بسیاری رهایی یابد و مانند فردی اعدامی نباشد که برای مدتی طولانی هر روز به او بگویند به زودی اعدام خواهی شد، برخلاف آن که یک روز حکم اعدام او می‌آید و همان روز اجرا می‌گردد و دردی روانی را تحمل نمی‌کند.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۴۶ » نظری بودن شناخت حقیقت وحی

«وحی» حقیقتی است که شناخت نظری و فلسفی را بر می‌تابد و شناختی بدیهی نیست، از این رو نظریه‌پردازی برای شناخت آن ممنوع نیست تا بتوان نظریه‌پردازان در آن را با چماق تکفیر بر زمین زد، بلکه باید منطق و استدلال آنان را دید.

وحی حقیقتی است که هم بدون واسطه و هم با واسطه از جانب

(۱۲۵)

خداوند متعال بر دل کسی قرار می‌گیرد و آن فرد هم لازم نیست به صورت ضروری پیامبر باشد؛ چنان که بر مادر موسی وحی شده است: «وَأَوْحَینَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ، وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(۱).

وحی که در علم کلام از آن بحث می‌شود و به آن وحی الهی می‌گویند بالاترین مرتبهٔ وحی است که برای پیامبران الهی است اما مراتب پایین وحی که از دل سنگ گرفته تا دل ملایکه همه با خدا ارتباط دارند و بدون اسباب، از امور معنوی ارتزاق می‌شوند. از طرف بندگان قاعدهٔ: «إِنَّ أَکرَمَکمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقَاکمْ»(۲) و از طرف حضرت حق تعالی: «هُوَ مَعَکمْ أَینَ مَا کنْتُمْ»(۳) جریان دارد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۴۷ » تفاوت‌ها

خداوند متعال به حضرت ابراهیم علیه‌السلام فرمود فرزند خود را ذبح نما: فَلَمَّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْی قَالَ یا بُنَی إِنِّی أَرَی فِی الْمَنَامِ أَنِّی أَذْبَحُک فَانْظُرْ مَاذَا تَرَی قَالَ یا أَبَتِ افْعَلْ مَا تُؤْمَرُ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرِینَ»(۴)، اما به مادر حضرت موسی فرمود فرزندت را به دریا بیانداز که او را به تو باز می‌گردانیم: «وَأَوْحَینَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ

  1. قصص / ۷٫
  2. الحجرات/ ۱۳٫
  3. الحدید/ ۴٫
  4. صافات / ۱۰۲٫

(۱۲۶)

وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(۱). این دو سخن متفاوت، بیانگر تفاوت در مرتبهٔ دو ولی الهی است.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۴۸ » مراتب عصمت

عصمت جزو رحمت خاص خداوند است و امری دهشی و موهبتی است، همانند زیبایی که شاید در کشوری تعداد زیبارخان بسیار نادر باشد؛ چرا که زیبایی به رنگ و قد نیست بلکه به تناسب اندام است حال با هر قد و با هر رنگی که باشد.

عصمت امری موهبتی است و با توجه به شدت و ضعفی که دارد هر کسی از آن بهره‌ای دارد، اما برخی نمود آن را که حیاست تنها در جلوت دارند و این پرده را در خلوت می‌درند و برخی هم چنان شهود، رؤیت و یقینی دارند که خواه در پیدا باشد یا در پنهان، حیای خود را دارند.

معصوم به خداوند معرفت دارد و معرفت وی هست که او را به سجاده می‌کشد و در او آتش عشق و شعلهٔ محبت بر می‌انگیزد و آن که معرفت ندارد به‌خاطر ترس از جهنم و طمع به بهشت است که لحظه‌ای به سختی به سجده می‌رود، از این رو عصمت هر کسی به قدر معرفت اوست.

البته میان عصمت کلامی و عدالت فقهی فاصله‌ای از وجود تا عدم است و فاصلهٔ میان فسق و عدالت تنها یک قدم است و با عملی ناپسند

  1. القصص/ ۷٫

(۱۲۷)

و گناه‌آلود، انسان عادل فاسق می‌شود. همان‌طور که آب دریا کر است و آب حوضی نیز کر است اما این کجا و آن کجا. در آب دریا اگر هزاران سگ هم بیفتد، ذره‌ای نجاست بر دامن آن نمی‌نشیند و آب حوض با برداشتن یک لیوان آب از آن و از دست دادن حد نصاب خود، دیگر پاک کننده نیست. حکایت معصوم و غیر معصوم را می‌توان از باب نزدیک شدن به ذهن به آب دریا و آب حوض تشبیه نمود وگرنه مقایسه هم باطل است.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۴۹ » عرفان ارضی و سماوی

عارفان یا ارضی هستند و یا سماوی. فردی مانند حضرت خضر از اولیای ارضی است که حضرت موسی علیه‌السلام او را شهره نمود. برخی نیز سماوی هستند و سر در جیب کسی فرو نمی‌برند و به آسمان‌ها فرو می‌روند. آنان چنان بر آسمان‌ها بر می‌شوند که اگر «کلَّمینی یا حمیراء» نباشد یا با نغمهٔ: «لا إله إلاّ اللّه حقا حقّا، لا إله إلاّ اللّه عبودیة ورقّا، سجدت لک یا ربّ تعبّدا ورقّا» مدهوش نگردند، دیگر بازگشتی نخواهند داشت.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۵۰ » فرشتهٔ روح

قرآن کریم می‌فرماید: «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی»(۱). مراد از روح در این

  1. حجر / ۲۹٫

(۱۲۸)

آیهٔ شریفه فرشته‌ای است که روح نام دارد و در سورهٔ قدر از آن یاد شده است: «تَنَزَّلُ الْمَلاَئِکةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ کلِّ أَمْرٍ»(۱)؛ در آن شب، فرشتگان با روح به فرمان پروردگارشان برای هر کاری که مقرر شده است فرود آیند. خداوند روح ندارد تا از روح خود در انسان دمیده باشد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۵۱ » چگونگی زیاد شدن ملایکه

فرشتگان تولید و تناسل ندارند ولی چنین نیست که عقیم و نازا باشند، بلکه زایش آنان به صورت شراشری است؛ به این معنا که لحظه لحظه، ریزش و تعین دارند و از هر فرشته‌ای بی‌نهایت ملک شکل می‌گیرد. البته کثرت و فراوانی فرشتگان به این سبب است که در هر یک از عوالم کارهای بسیار متفاوت و فراوانی وجود دارد و هر فرشته باید به کاری بپردازد وگرنه یکی از آن‌ها برای یک لشکر کافی است و هر فرشته توان عملیاتی بسیار فراوانی دارد.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۵۲ » عرش الهی

عرش به صندلی یا کرسی می‌گویند که بر آن قرار می‌گیرند. گفته می‌شود قلب اولیای خدا عرش خداوند است که بر آن قرار دارد: «قلب

  1. قدر / ۴٫

(۱۲۹)

المؤمن عرش الرحمن».

 


 

 

 

چشمهٔ « ۱۵۳ » حدوث ذاتی

حدوث و مسبوقیت به عدم در مرتبه است و چیزی به نام حدوث ذاتی نداریم. به این اعتبار است که بهشت و جهنم را موجود می‌دانیم اما بهشت و جهنم و عذاب‌های آن در مرتبهٔ فعلی ما برای ما قابل مشاهده نیست و اگر ما از این مرتبه به مرتبهٔ بعد برویم، آن‌جا نیز برای ما قابل رؤیت می‌گردد.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۵۴ » حکم اشیا

حکم هر پدیده‌ای همان قدرتی است که دارد. آن که صاحب قدرت نیست و تنها عرفان نظری و علمی می‌داند، همانند کسی است که هزاران شعر حفظ است ولی نمی‌تواند تک بیتی بسراید. عارف کسی است که کاری از او می‌آید وگرنه اگر ادایی در آورد سالوس‌باز و ریاکار است.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۵۵ » سرّ القدَر

اگر انسان به «سرّ القدَر» دست یابد، آن‌گاه همهٔ امور و همهٔ انسان‌ها را هم‌چون آب و آتش می‌شناسد و پی می‌برد که چرا خداوند

(۱۳۰)

حکیم به یکی کمالی داده و به دیگری کمالی دیگر، به یکی زشتی داده و دیگری را زیبا ساخته است؛ چرا نادانی را دارایی و دانایی را ناداری داده است. همهٔ این پرسش‌ها با دانستن سرّ القدر روشن می‌شود و چنین انسانی در حسرت چیزی و کسی نمی‌ماند.

البته سرالقدر با جبر تفاوت دارد. برخی از امور دنیایی سرالقدر ندارد و اختیاری است. بحث جبر توسط سیاست‌مداران برای مشروع نشان دادن خلافت جور خود دامن زده شده است تا ارادهٔ کسی بر شورش علیه آنان شکل نگیرد.

 

 

 


 

چشمهٔ « ۱۵۶ » چینش هستی

پدیده‌های هستی دارای سه صبغه و سه رنگ است: مادی، طبیعی و حقیقی. عبادت و معرفت پدیده‌ها برای صبغهٔ حقیقی آنان است و آثار برای صبغهٔ طبیعی است و ماده با دانش تجربی قابل شناخت است. معرفت و عبادت پدیده‌های هستی مانند سجدهٔ آن‌ها هنوز برای بشر ناشناخته است. البته روزی فرا خواهد رسید که بشر این چهرهٔ عالم را هم با خِرد خود درک می‌کند و هم آن را رؤیت می‌کند.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۵۷ » نفی شرّ محض

در عالم، خیر محض وجود دارد که خداوند متعال است اما شر محض

(۱۳۱)

آفریده نشده است و شر امری نسبی است. شیطان نیز شر محض نیست چرا که موجب پیشرفت بسیاری است و عدو سبب خیر شود اگر خدا خواهد. شیطان به صورت اصالی و ذاتی برای گمراه نمودن بشری است که از او اطاعت دارد اما به صورت عرضی و تبعی به کسانی که به او سرسپردگی و اطاعت ندارند خیر می‌رساند. همان‌طور که پیامبران و کتاب‌های آسمانی برای کسی که پیروی و اطاعت‌پذیری دارد شأن هدایت‌گری را به صورت ذاتی و اولی دارند و برای نافرمایان به صورت تبعی و ذیلی گمراه کننده می‌باشند نه آن که نسبت به آنان قصد خیر نداشته باشند؛ چنان‌که در مورد قرآن کریم آمده است: «وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۱).

زهر عقرب و نیش مار هم شرّ محض نیست و امروزه از زهر آن استفاده‌های دارویی می‌شود.

بر این اساس است که در قیامت وقتی بدترین انسان‌ها گرد می‌آیند، خوبی‌هایی از آنان دیده می‌شود که باور آن بسیار مشکل است. این گونه است که نباید به صورت مطلق دیدهٔ ناپسندی حتی بر بدها داشت؛ چرا که محض بد و بدی محض در عالم وجود ندارد.

همان‌طور که خداوند خیر محض است، جز خیر از او نازل نمی‌شود و شروری که در عالم است و همه هم وجودی است، در مرتبهٔ نخست وجود نداشته، بلکه در مراتب پایین‌تر شر شده است. شر هم هنگامی است که تناسب در کار نباشد، به عکس خیر که امری متناسب است.

۱٫اسراء / ۹۲٫

(۱۳۲)

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۵۸ » مرکز هستی

قرآن کریم می‌فرماید: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِی الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِمَا کسَبَتْ أَیدِی النَّاسِ»(۱).

عالم ظهور آدمی است. به حسن او نیکو می‌گردد و نعمت افزون می‌نماید و به حرمان او حرمان می‌یابد و مصایب می‌آورد.

 

 


 

 

چشمهٔ « ۱۵۹ » سرشت آدمی

«کلّ میسَّر لِمَا خُلِق له»؛ هر کسی یک سرشت و جبلی دارد که در آن مسیر رشد می‌یابد. بر این اساس باید جبلی خود را یافت. البته خداوند به هر کسی صفتی اعطایی، وهبی و دهشی داده است که آن ویژگی وی را از دیگران ممتاز می‌نماید.

یکی از ویژگی‌های اعطایی که به سرشت و طینت آدمی باز می‌گردد و اختیاری نیست شیعه بودن است. روایات طینت و خلق نوری بر این معنا دلالت دارد. مراد از روایت: «شیعتنا خلقوا من فاضل طینتنا» نیز نه گل اضافه است، بلکه مَظهر بودن شیعیان و آیینه‌بودن برای آن حضرات علیهم‌السلام است. شیعیان مظهر اولیای معصومین علیهم‌السلام هستند.

البته، سرشت اقتضاآفرین است نه پدیدآورندهٔ جبر. هیچ کس در رفتار خود مجبور نیست، بلکه هر کس به اقتضای جبلی خود رفتار می‌کند

  1. روم / ۴۱٫

(۱۳۳)

و به تعبیری مجبول است و نه مجبور. جبری در عالم نیست؛ همان‌طور که اختیار تام و تفویض در عالم نیست، بلکه هر فعلی به صورت مشاعی انجام می‌پذیرد و هیچ کس به تنهایی کاری را انجام نمی‌دهد؛ به این معنا که در هر فعلی هم خداوند شریک است و هم همهٔ پدیده‌های هستی و هر کسی به درصدی که در کار سهیم است باید پاسخ‌گوی آن باشد و به هر میزان که از اختیار او خارج است، مورد محاسبه واقع نخواهد شد. به این ترتیب فردی که حلال‌زاده نیست تنها به همان میزانی که در ارادهٔ اوست مسؤول است و نه بیش‌تر از آن وگرنه ظلم خواهد بود در حالی که خداوند ذره‌ای به کسی ظلم روا نمی‌دارد.

 

مطالب مرتبط