چرايى و چگونگى انقلاب اسلامى
شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | چرایی و چگونگی انقلاب اسلامی/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۱۶۰ص.؛ ۲۱×۱۴/۵سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۲۷. |
شابک | : | ۶۵۰۰۰ ریال:چاپ دوم: ۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۳۸-۶ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا (چاپ دوم) |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی: Whyness and howness of the Islamic revolution of Iran. |
يادداشت | : | چاپ قبلی: ظهور شفق، ۱۳۸۶. |
موضوع | : | ایران — تاریخ — انقلاب اسلامی، ۱۳۵۷ |
رده بندی کنگره | : | DSR۱۵۵۳/ن۷۷چ۴ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۹۵۵/۰۸۳ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۶۸۱۷۲۷ |
پیشگفتار
الحمدللّه ربّ العالمین، والصلوة والسلام علی محمّد وآله الطاهرین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
شیعه از ابتدای پیدایش خود در زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و بعد از آن تا به اینک که در دورهٔ غیبت کبرا به سر میبریم، همواره جریانی الهی و مکتبی پویا بوده که با قیام و حرکت بر مبنای آموزههای حضرات معصومین علیهمالسلام زنده و بادوام مانده است. این نهضت با دفاع از حق و حقانیت دین مبین اسلام، برای بازگرداندن این مکتب از مسیر انحرافی آن به اندیشهٔ ناب و الهی آن، لحظهای آرام نداشته و آنی آسوده نزیسته و با این فکر در تکاپو و کوشش بوده و در این راه خون داده است.
با این وجود، جای این پرسش است که چراایننهضتازابتدای پیدایش خود تا به امروز هیچ گاه نتوانسته دارای حکومتی منسجم باشد و قوانین اجرایی، اجتماعی و حکومتی خود را باز یابد؟
همچنین میتوان پرسید قیام انقلابی ملت ایران به رهبری
(۹)
روحانیت و آقاي خمینی تا چه اندازه ریشه در فرهنگ شیعی دارد و سبب پیروزی و موفقیت آن چه بوده است و عوامل بقا و ماندگاری آن چه میباشد که در این راستا آسیبها و چالشهای انقلاب نیز شناخته میگردد.
با طرح این پرسشها موضوع نوشتار حاضر روشن میگردد. این نوشته به اختصار دربارهٔ این سه موضوع بحث مینماید:
یک. دلایل عدم موفقیت اندیشهٔ شیعی در جهت تشکیل حکومتی مستقل و ویژه؛ اعم از زمان حضرات معصومین علیهمالسلام و بعد از آن بجز مدت زمانی کوتاه؛
دو. نقش تفکر شیعی در شکلگیری، پیدایش و پیروزی انقلاب اسلامی ایران؛
سه. مشروعیت انقلاب اسلامی و شناخت عوامل پیروزی، آسیبها و چالشهای پیش روی آن.
بر این اساس، نوشتار حاضر در سه بخش شکل میگیرد. بخش نخست که درآمدی بر بحث است به بررسی مشروعیت حکومت در مذهب تشیع و تحلیل چگونگی زمامداری در زمان حضور حضرات معصومین علیهمالسلام میپردازد.
بخش دوم بستر مناسب پاسخگویی به چرایی انقلاب اسلامی در ایران را فراهم میآورد و ویژگیهای مردم ایران را میشناساند.
شایان ذکر است خصوصیات کلی مناطق و شهرهای ایران که در این نوشته آمده است به تجربهها و برداشتهای
(۱۰)
شخصی نگارنده استناد دارد که هماهنگ با دههٔ پنجاه بیان میشود و در مطالعهٔ آن نباید از این نکته غافل بود؛ چرا که این کتاب در آغازین سال دههٔ شصت نگاشته شده است و هماینک با همان محتوا و با اندکی تغییر در ویرایش ارایه میگردد.
بخش آخر این کتاب از مشروعیت انقلاب اسلامی سخن میگوید و عواملی که سبب پیدایش و موفقیت انقلاب اسلامی گردید و همچنین آینده و چالشهای پیش روی آن را بر میرسد.
وآخر دعوانا أن الحمدللّه رب العالمین
(۱۱)
آیا اسلام دینی حکومتی است و داعیهٔ حکومت و سیاست و دخالت در امور اجرایی و اجتماعی را دارد یا خیر که در این رابطه باید به حکومت کوتاهمدت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام نیز اشاره داشت و این امر را بررسید که آیا حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام اندیشهٔ تشکیل حکومت داشتهاند یا خیر و آیا این اندیشه در زمان دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام نیز پی گرفته شده است یا خیر و آیا نهضتهای شیعی و غیر از آن بر اساس فرهنگ اهل بیت علیهمالسلام دارای مشروعیت میباشند یا نه؟
نهضت شیعه با آن که اقلیت جامعهٔ اسلام میباشد از ابتدای پیدایش خود همواره با گروههای حاکم درگیر بوده است و به عنوان نهضتی جهادی شناخته میگردد که خون بسیاری از رهبران آن، این درخت کهنسال را آبیاری و بالندگی آن را تضمین نموده است. علت این امر نیز روشن است؛ چرا
(۱۳)
که ویژگی اندیشاری شیعه این است که با باطل سازش ندارد و ننگ در کنار باطل بودن را نمیپذیرد و بر مبارزه و درگیری با ایادی باطل و هر گونه استعمار و استتمار پای میفشرد و کرامت انسانی را ارج مینهد و این خود، عامل مهمی برای درگیری دایم تمامی گروههای باطل با نهضت شیعه بوده و همین امر سبب شده تا زمینهای برای تشکیل حکومت و اجرای کامل برنامههای اجتماعی و سیاسی خود به دست نیاورد.
نگارنده در کتاب دیگری به تحلیل تاریخ سیاسی اسلام و بهویژه کودتای سقیفه پرداخته و در آنجا بررسیده است که استعمار و دشمنان خارجی اسلام با کمک دستهای پنهان نفاق در درون محدودهٔ اسلام، بعد از ناتوانی از مقابله با پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله ، زمینههای فراوانی را آغاز کردند تا حکومت را با رحلت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در دست بگیرند.
با رحلت پیامبر اسلام دو عامل: نفوذ باطل و نقابداران منافق در درون اسلام، عقبماندگی فکری امت اسلامی و سادهپنداری و کوتاه فکری آنان در رابطه با مسایل کلی جهان اسلام سبب شد اهل باطل صحنهدار مسایل سیاسی و اجتماعی گردند و با فساد باطل و عدم رشد و درک اجتماعی امت و مردم، مجالی برای حکومت بحق حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و یاران وی که در جهت اجرای اهداف عالی اسلام جز حق چیز دیگری را در نظر نداشتند پیش نیامد.
(۱۴)
افزوده بر این، حق خواهی آن حضرت نیز سبب ریزش بسیاری از خواص اهل حق و جدایی آنان از آن حضرت گردید.
سه عامل یاد شده عدم توفیق مردم در تجربه کردن حکومت اهل عصمت علیهمالسلام و اجرای صحیح دین را سبب شد.
با آن که بی کفایتی بیش از حد خلفا و عظمت و بزرگی آن حضرت، فرصت کوتاهی را ایجاد کرد و زمام امور به دست آن حضرت افتاد و با آن که در این مدت کوتاه، چهرهٔ درخشان اسلام حقیقی و اسلام ناب محمّدی در سیمای امام علی علیهالسلام ظهور یافت؛ اما فرصت چندانی پیش نیامد تا زمینهٔ کاملی برای ترسیم همهٔ زوایای اسلام در ذهن همگان نمودار گردد. با آن که همگی حق را میدیدند، جز اندکی که نسبت به آن مایل بودند، دیگران یا بی تفاوتی نشان میدادند و یا درک آن را نداشتند و یا در اصل، دشمن آن حضرت و اندیشههای ایشان بودند و این امر، بستر شهادت آن حضرت را فراهم ساخت و ماجرای عدل علی را برای همیشه در تاریخ و ذهن همگان همچون داستان به یادگار گذارد.
بعد از آن حضرت، ایادی باطل با تزویر، زر و زور حامیان و لشکریان حضرت امام حسن علیهالسلام را از اجتماع تا درون خانه از اطراف آن حضرت پراکنده ساختند و همه، ایشان را تنها گذاشتند و با نفوذ در درون خانه و فریب همسر آن حضرت وی را به شهادت رساندند و اسلام راستین مجالی برای ظهور قامت کامل و تمام حقیقت خود نیافت.
(۱۵)
در زمان امام حسین علیهالسلام باطل به اوج فساد خود رسید و موقعیت مناسبی برای حرکت انقلابی و بحق شیعه پیدا شد و آن حضرت با قیام خونین خود چهرهٔ باطل را برای امت اسلامی و جامعهٔ سرگردان نمایاندند؛ چنانچه حضرت امیرمؤمنان و امام حسن علیهماالسلام حق را ترسیم کردند ولی مجال آشکار ساختن چهرهٔ باطل برای آنان فراهم نشد.
بر این اساس باید گفت امام حسین علیهالسلام در حرکت خود دو کار عمده را پیش گرفتند: یکی ادامهٔ ترسیم حق و تجسم آن و دیگری افشای چهرهٔ باطل و در کار اخیر بسیار موفق شدند و توانستند اسلام را به نقطهٔ روشن و واضح برسانند و باطل و شرک را بهطور دقیق و نمایان برای همهٔ جامعهٔ اسلامی ترسیم کنند و زنگارهای اندیشاری جامعهٔ اسلامی را زدودند و در میان تمامی دعاوی، چهرهٔ حقیقی اسلام را از هر تزویر و ریا باز شناساندند.
امام حسین علیهالسلام چنان چهرهٔ باطل را در سایهٔ قیام و حرکت خونین خود روشن ساختند که زمینهٔ هر گونه شک و توهمی را از همگان گرفتند و کسی را در جهت شناخت باطل حیران و ناآشنا نگذاردند. قیام سرخ کربلا سبب شد باطل از صحنهٔ اندیشه و عمل خارج گردد و آینده، آن را از جامعهٔ اسلامی بزداید و هنوز که هنوز است قهر آتش آن اهل باطل را در خود میسوزاند. با این وجود، به سبب گستردگی تاریکی فکری جامعه و امت و فساد فکری و عملی و وجود کفر و
(۱۶)
شرک ظاهر و پنهان، گروه بر حق شیعه به حکومت و سیاست دست نیافتند و امامان معصوم، هادی ظاهری و امام حاکم بر این امتِ از هم گسیخته نگشتند.
اندیشهٔ بر حق شیعه به سبب سادهلوحی و نابسامانی مسلمانان قدرت بسیج و دفاع از حق را نیافت، هرچند دیگر قیام مسلحانه و حرکت و قیام ظاهری لازم نمینمود؛ زیرا باطل، سرکوب گردیده و ابتکار عمل خود را در صحنهٔ سیاسی از دست داده بود.
با این بیان روشن میگردد که چرا حضرت سجاد علیهالسلام و امامان بعد، راه قیام را بر نگزیدند و چاره را در بازسازی امت و جامعه دیده بودند. حضرات معصومین علیهمالسلام بعد از این قیام، گذشته از ادامهٔ روند افشاگری چهرهٔ باطل، همت خود را بر این گماردند که چارچوب فرهنگ فکری شیعه را بازسازی کنند و انقلابی فکری و فرهنگی را در این راستا رقم زدند؛ بهگونهای که نهضت شیعی به نام امام صادق علیهالسلام مذهب جعفری شناخته شد.
اهل بیت علیهمالسلام بعد از قیام کربلا، هرگز با نهضتهای زودگذر مسلحانه و جهادی که بدون بنیاد فکری و فرهنگی پویا و بادوام و فراگیر باشد موافقت نداشتند و این اندیشه را پی میگرفتند که به گونهای اساسی به رفع کلی فساد در سراسر جامعهٔ انسانی برآیند.
با این بیان روشن گردید که چرا حضرات معصومین علیهمالسلام با
(۱۷)
تمامی کوششی که برای اجرای اهداف عالی اسلام و فرهنگ انقلابی شیعه و تحول فکری و فرهنگی آن در تمام زمینهها داشتند، با حرکتهای مقطعی و زودگذر نهضتهای دینی و مردمی هماهنگ نبودند؛ با آن که مخالفت آشکاری نیز با چنین قیامهایی نداشتهاند ـ جز در مواردی که نسبت یا انتساب و یا باورهای اجتماعی پیدا میشد ـ و هیچگاه خود را در جریان این گونه حرکتها قرار نمیدادند و به دوستان خود نیز در مورد این امر تأکید میکردند تا موضع و دیدگاه خود را در این زمینه ترسیم کرده باشند.
به طور خلاصه باید گفت: در زمان حضرات معصومین علیهمالسلام دو کار عمده شکل گرفت: یکی آن که چهرهٔ باطل فاش شد و برای همه شناخته گردید و دیگر آن که چهرهٔ حق و روش و فرهنگ انقلابی شیعه تحت رهبری حضرات معصومین علیهمالسلام برای همهٔ مردم رخ نمود.
این امر دوام و بقای نهضت شیعی را تضمین نمود و عامل ماندگاری آن گردید و میتوان آن را بزرگترین موفقیت برای فرهنگ شیعه دانست؛ چرا که با این وجود، در زمان غیبت و فقدان معصوم دگرگونی برای فرهنگ شیعه پیش نمیآید و در زمان غیبت، جریان فکری معصومین از هر جریان دیگری متمایز میگردد و سبب میشود شیعیان در زمان غیبت به سرگردانی و حیرت گرفتار نیایند.
در زمان غیبت، شیعیان با سه رویداد روبهرو بودند:
(۱۸)
یک. فرهنگ بنیادی شیعه و آرمان انتظار سبز در سایهٔ مبارزهٔ مثبت در جهات مقطعی و نیز در جهت اهداف کلی و کمال مطلوب شیعه که رفع شرک، فساد و استعمار در کل جهان در پرتو رهبری معصوم در جامعه و جهان انسانی است.
فرهنگ بنیادی شیعه و آرمان انتظار نیازمند مراقبت از هر گونه تحریف است تا از این مکتب توانا و این تنها راه رهایی بشر استفادهٔ سوء نگردد و انتظار، عامل خمودی پیروان خود نگردد و دشمنان آنان را به تحریف معنوی دچار نگردانند.
انتظار نباید با بازسازی جامعه و بازیابی انسان و مشی و منش زندگی منافات داشته باشد؛ ولی هر چه شود، باید در انتظار انقلاب اساسی در جهان بود و در زمان غیبت چنان خود را با شرایط موجود هماهنگ ساخت که بتوان با مبارزهٔ منفی و مثبت مقعطی، خود را از هر گونه انحراف، تجاوز و یا استثمار و خواری باز داشت.
دو. اهل باطل و دنیاخواران و استعمارگرانی که بشر را در هر روز با طرح چهرهای تازه و در پوشش لباسی نو استعمار میکنند و لحظهای نیز از این گستاخی نظاممند و سیستماتیک خود دست بر نمیدارند و لحظهای از آن غافل نمیشوند.
شیعه هرگز توان سازش با این گروه را ندارد و باید در رفع ظلم آنان کوشید و در این رابطه لازم است به فرهنگ اصیل شیعه رجوع کرد و با مرام آن سودا نمود.
(۱۹)
سه. نهضتهای مقطعی شیعی و غیر آن که به نوعی مبارزه با ظلم و ستم روی میآورند و یا آفریدهٔ دستهای استعمار است تا در قالب آن بر حاکمیت خود و چپاول منابع قلمروها و کشورها دست یازند.
حرکتهای غیر شیعی ویژگیهای خود را دارد و با آرمانهای مختلفی شکل میگیرد. عمدهٔ بحث ما نهضتهای شیعی است که از اندیشهٔ شیعه برخواسته و در دامان فرهنگ شیعه پرورش یافته است.
این حرکتهای صوری در تاریخ شیعه بسیار اتفاق افتاده و هر یک تحولی را ایجاد کرده است که باید در تحلیل چنین قیامهایی نکات مثبت و منفی آن را با هم دید و با دید جامعی به ارزیابی آن پرداخت و پیآمدها و دستآوردهای آن را سنجش نمود. اما نکتهای که در تحلیل این قیامها مهم است این است که چنین نهضتهایی چه مقدار با فرهنگ و روش معصومین سازش دارد و آیا میتوان آن را نهضت اصیل شیعی به شمار آورد یا خیر؛ با آن که شاید صاحبان این حرکتها خود ادعای عینیت کلی آن را داشته باشند.
سرفصلهای مهم تاریخ اسلام
با نگاهی کلی به تاریخ اسلام میتوان آن را به شش دورهٔ تاریخی و سرفصل مهم تقسیم کرد:
دورهٔ نخست: ظهور اسلام و زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ؛
دورهٔ دوم: زمان حکومت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ؛
(۲۰)
دورهٔ سوم: گذرگاه تنگ تاریخ و نهضت امام حسن علیهالسلام ؛
دورهٔ چهارم: ترسیم روشنی از باطل؛
دورهٔ پنجم: تحول فرهنگی اسلام؛
دورهٔ ششم: زمان غیبت صغرا و کبرا.
آغازین دوره، زمان ظهور اسلام و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است که آن حضرت اسلام را جایگزین باطل نمود و در جهان آن روز این بنای حقیقی را مستحکم کردند؛ هرچند مجال دگرگونی ریشهای تمامی افکار و سنتهای ناصواب اجتماعی را بهطور کامل نیافتند و تنها آنها را از صحنهٔ اجتماعی به صورت ظاهری ساقط کردند.
دورهٔ دوم اسلام را حکومت امام علی علیهالسلام شکل بخشید. ایشان تمامی همت خود را در تشخص مرزهای حق و باطل صرف نمود و ترنمی از تحقق اسلام ناب محمّدی و احکام اجتماعی آن به جامعه ارزانی فرمودند و بسیاری از زنگارها و پیرایههای آن را زدودند و چهرهٔ زیبای عدالت و مهربانی را برای اندک زمانی ظاهر ساختند و این ناموس خلقت را از پردهٔ غیبت به در آوردند. امام علی علیهالسلام طعم شیرین صداقت و درستی را در کوتاهترین مدتدر کام آدمیان نهاد و برای آشکار ساختن حق و حقیقت بسیار کوشیدند.
دورهٔ سوم یا امامت امام حسن علیهالسلام را باید تنگنای تاریخ نامید و این طرح را برای تمامی پیروان حق تحقق بخشیدند که در گذرگاه تنگ تاریخ باید چه کرد و چگونه از گسلهای پیش
(۲۱)
رو باید گذشت که با تحلیل آن به دست میآید این امر خود معجزهٔ عصمت در تاریخ حقیقت است.
در دورهٔ چهارم تمامی چهرهٔ باطل آشکار شد؛ زیرا قبل از امام حسین علیهالسلام حق چهرهٔ روشنی یافت و باطل معلوم شد؛ اما نه چنان که دیگر ابهامی در هویت آن نباشد و این امام حسین علیهالسلام بود که چهرهٔ باطل و خواص خودفروخته را به صورت کامل به مردم سادهلوح آن زمان نمایاند و ابهامی در شناخت آنان برای ایشان باقی نگزارد.
در دورهٔ بعد حضرات معصومین علیهمالسلام سیاست اصلی و استراژیک خود را ایجاد تحول فرهنگی در اسلام قرار دادند و تمامی همّ خود را برای آن صرف نمودند و اندیشههای بلند اسلام را در مرزبندیهای مشخص، بهطور عملی در دورانی نسبتا طولانی قرار دادند و هرگونه ابهام را برای درک واقعی اسلام در زمان خود و یا غیبت دور ساختند.
دورهٔ غیبت، پرماجراترین دوران اسلام است؛ زیرا تاریخ به اوج خود میرسد و سرگردانی در آن فراوان میشود و با آن که تمامی آموزههای اسلام به طور عملی با تمامی ابعاد آن به دست حضرات معصومین علیهمالسلام مشخص شد؛ اما همه قدرت درکصحیحتمام آن را ندارند.
دورهٔ غیبت، اوج تاریخ اسلام و صحنهٔ رخنمایی تمامی چهرههای حق و باطل و زمینهٔ به ثمر رسیدن تمامی زحمات حضرات معصومین علیهمالسلام است.
(۲۲)
اسلام با تمامی مرزبندیها و تشخص فرهنگی خود که در زمان حضرات معصومین علیهمالسلام پیدا کرد، مجال اجرای اجتماعی کامل آموزههای خود را نیافت؛ بهطوری که این امر، خود عامل اساسی غیبت امام عصر(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) شد و این حادثهٔ بینظیر و تنها تحول یکجا و روشن تاریخی در جهت رهبری پیش آمد. غیبت با آن که زمینهٔ گستردهای برای اجرای کامل حق است، علت ظهور باطل شد و هر باطلی را از پنهان به در آورد و ظاهر نمود.
غیبت، زمینهٔ ظهور و افشای تمامی باطلها و انقلابی جهانی برای اصلاح کل جهان ماده و تحقق اسلام عینی در پهنهٔ طبیعت است. غیبت، معجزهٔ منحصر امامت است؛ چنان که قرآن کریم تنها معجزهٔ عقلی خاتمیت میباشد.
همان گونه که گذشت، شیعه، تحت هیچ شرایطی با هیچ گروه باطلی سازش ندارد و همواره خواهان حق مطلق است و راهی برای رسیدن به این هدف، جز این سیر تکاملی ندارد؛ پس باید زمینهای کلی در جهت بازسازی فکری بشر و رشد زمینههای شناخت و سرخوردگی کامل از باطل و انحطاط هر گونه چهرهٔ باطل و حقنما جز عصمت و معصوم برای بشر پیش آید و این خود محتاج گذار از این دورهٔ تاریخی است که به نام غیبت شناسایی میشود تا زمینه و آمادگی تمام در سطح جهان برای ایجاد رهبری سالم و منفرد و واحد در جهان طبیعت پیش آید. این امر نظریهٔ شیعه و کمال مطلوب آن دربارهٔ آیندهیجهاناست.
(۲۳)
از این بیان بهخوبی به دست میآید که شیعه در فرهنگ خود دارای مشی سیاسی و فلسفهٔ سیاست است و اسلام دینی حکومتی میباشد که متأسفانه امکان رشد و اجرای کاملی قوانین و حقوق خود را نیافته است و پیش از این و در زمان حضور حضرات معصومین علیهمالسلام با حرکتهای به ظاهر متفاوت تنها توانسته است شکل رهبری جامعه و جهان را بهدرستی برای آیندگان ترسیم کند و این اندیشه را در روح و جان شیعیان نهادینه نماید و بستر فرهنگ و اندیشهٔ مناسب آن را و زیرساختهای فکری آن را در این مدت پیریزی نماید؛ این در حالی بوده که در راه پیشبرد این هدف با موانع فراوان و بهویژه کوتاه فکری امت اسلامی روبهرو بوده است.
اندیشهٔ سیاسی شیعه
مرام سیاسی شیعه را میتوان این گونه خلاصه نمود که عصمت تنها هادی و رهبر مطلق و سالم بشر است و شیعه آن را به عنوان الگوی سیاسی خود در جهان معرفی مینماید و در انتظار رهبری واحد و یکپارچه در پهنهٔ عالم طبیعت به سر میبرد.
همان گونه که گفته شد در اینجا پرسش مهم و بسیار دقیقی پیش میآید که معرکهٔ آرا واقع شده است و آن این که آیا میتوان نهضتها و قیامهای بشری بر علیه استعمار که در زمان غیبت واقع میشود را در مسیر روش عصمت دانست یا خیر و یا دستکم نهضتهای شیعی را به طور نسبی و یا کامل با
(۲۴)
آن هماهنگ دانست؟ آیا میتوان گفت تمامی نهضتهای غیر شیعی با روش معصومین مخالفت یا تضاد دارد که در این صورت باید از تمامی آنها پرهیز داشت و از هر گونه حرکت و قیامی باز ماند و تنها انتظار کشید تا صاحب اصلی دین امام عصر(عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ظهور نماید یا خیر چنین روشی از اندیشهٔ سیاسی آنچه که در ابتدا باید روشن باشد، این است که هر حرکت و قیام بشردوستانهٔ انسانی که انحراف سیاسی و جهت وابستگی نداشته باشد، در جهت عام و کلی تضادی با حرکت و روش امامت شیعه ندارد؛ همچنان که هیچ یک از نهضتهای شیعی و غیر آن با روش امامت معصوم عینیت ندارد.
کسی که اندک آشنایی با مبانی اندیشهٔ سیاسی شیعه داشته باشد خود را در این زمینه نیازمند بحث نمیداند، بلکه آنچه جای بحث و تأمل دارد ادعای تماثل و یا تخالف تمامی این نهضتها با روش حضرات معصومین علیهمالسلام است.
توضیح این که گاهی حرکت و نهضتی در جهت عام انسانی بررسی میشود و گاه تنها جهت خاص عبادی و سیاسی آن و به صورت تک بعدی مورد تحلیل قرار میگیرد و باید توجه داشت که این دو جهت تفاوتهای بسیاری با هم دارد. در نگاه نخست جهت انسانی و روش عقلایی مطرح است و شاید رهبران نهضت هیچ گونه آگاهی از روش معصومین نداشته باشند و در لحاظ دوم با فرض آگاهی بالاتر، میتوان این روش را با داشت شرایط عام صلاحیت میتوان مورد تأیید قرار داد.
(۲۵)
آنچه در جهت اول مورد نظر است ـ یعنی حرکت در جهت منافع عام انسانی و بشر دوستانه ـ روشن است که از اتحاد نسبی در هدف با مشی حضرات معصومین علیهمالسلام برخوردار است؛ چرا که هر حرکت انسانی و قطع هر رابطهٔ ظالمانهٔ شخصی و نوعی یا کلی و جزیی را میتوان در این مسیر به طور نسبی و عینی آن هم با رابطهٔ کلی و عمومی قرار داد و تمامی آن را مصداق دفع ظلم دانست و ترک هر گونه رابطهٔ ظالمانه و ایجاد هرگونه انصاف و حقخواهی را میتوان در مسیر آنان و مورد رضای حضرات معصومین علیهمالسلام دانست و از این جهت مورد ستایش قرار میگیرند و ارج نهاده میشوند؛ هرچند رهبری آن نهضت هیچ گونه آشنایی و شناختی به این روش نداشته باشد.
ماهیت این گونه نهضتها از جهت گفته شده تماثل نسبی با مشی شیعی دارد و از جهتی نیز با آن مخالفت نسبی دارد و آن، عدم انطباق در مصداق بر جهت خاص روش امامت است.
البته، این امر در صورتی است که در این نهضتها هیچ گونه رابطهٔ استثماری و یا منافع شخصی و گروهی مطرح نباشد وگرنه این خود ظلم و انحراف است و نه نهضت، حرکت و قیام به جلو.
آنچه گذشت بحث در مقام ثبوت بود و در مقام اثبات و در جهت تطبیق و بررسی عینی و تاریخی تمام نهضتها در طول تاریخ به تحلیل هر یک از نهضتهای تاریخی نیاز است و باید
(۲۶)
جهات مختلف اندیشهٔ سیاسی، رهبری و مردم هر نهضت را بررسید که این نوشتار در مقام آن نیست و آنچه مورد نظر نگارنده است بررسی و تحلیل نهضتهای شیعی و بهخصوص انقلاب اسلامی ایران در عصر حاضر به رهبری روحانیت و آقاي خمینی میباشد.
موضوعی که در این مقام قابل اهمیت و دقت است و به ظاهر نیز مشکل مورد پذیرش قرار میگیرد، ویژگی هر یک از این دو نوع حرکت است. حرکت و قیام گاه از شیعیان و گاه از غیر شیعیان رخ میدهد. رهبران غیر شیعی در حرکت و قیام آزادیبخش خود آزادی عملی بیشتری دارند؛ زیرا انقیادی در برابر چارچوب قوانین شرعی ندارند، اما نهضتهای شیعی از محدودیت خاصی در عمل برخوردار هستند و رهبران آنان نمیتوانند آزادانه هر عملی را انجام دهند؛ زیرا حرکت اجتماعی و مشی سیاسی انفکاک خاصی از دید و منش آدمی دارد. شیعه در منش و حرکت، خود را تابع معصوم و پیرو روش امامت میداند؛ چرا که در غیر این صورت شیعه نیست، بلکه یا وی روش خود را حق و روش امامت را باطل میپندارد که چیزی جز بغض و عناد نمیباشد و عناد با روش حق عناد با حق است و سرکشی در مقابل معصوم ـ به هر عنوان که باشد ـ فساد آدمی را میرساند.
اگر گفته شود که این فرض تحقق خارجی ندارد که فردی مسلمان و مؤمن که خود را شیعه میداند روش معصوم و راه
(۲۷)
امام را باطل بپندارد، در پاسخ باید گفت: چه بسیار میشود که فردی مؤمن باشد؛ ولی باز با روش معصوم و راه امام عناد و تضاد داشته باشد. آدمی در صورتی که در بوتهٔ امتحان و محک تجربه قرار گیرد و تحلیل عینی یابد، میفهمد که چگونه با حق و روش حق عناد پیدا میکند، با آن که به ظاهر مسلمان و مؤمن است.
پس تحقق خارجی این فرض ـ در واقع و پنهان ـ بسیار است و در ظاهر و آشکار نیز متأسفانه در تاریخ نمونههای بسیار دارد که خواص اهل ایمان در بوتهٔ امتحان خود را باختهاند و راه خود را از راه معصوم جدا کردهاند و برای نمونه، کسانی که در مقابل امام حسن علیهالسلام ایستادند و با صلحی که کمتر از قیام حضرت حسین علیهالسلام نبود مخالفت کردند و عناد بیپایانی از خود نشان دادند و با کمال بیحرمتی به آن حضرت «یا مذلّ المؤمنین» خطاب کردند، با آن که نه درک و فهم صلح را داشتند و نه مرد جنگ، ایثار و شهادت بودند؛ بلکه تنها عناد داشتند و عناد.
در میان مسلمین و مؤمنان صوری چه بسیار از این گروهها در صورت پیشامد صحنهٔ امتحان ظاهر و آشکار میشوند و آنگاه معلوم میگردد که چقدر کم است ایمان تمام و انقیاد کامل و التزام محکم که دیگر در این مقام باید لب فرو بست و لب نگشاد.
پس نوع اول حرکت بهظاهر شیعی که میتواند به عناد و
(۲۸)
سرکشی بینجامد و در خارج نیز نمونههایی دارد، حرکت و قیام نیست؛ بلکه ضد حرکت و قیام است با آن که میتواند صورت نهضت داشته باشد.
صورت دیگری که قابل فرض است این است که رهبر نهضت بغضی ندارد و ادعای عینیت و تماثل نهضت خود با روش حضرات معصومین علیهمالسلام را دارد یا دلیل شرعی و حجت ظاهری برای ادعای خود دارد و از شرایط استنادی لازم برخوردار است و یا آن که از هر مدرک شرعی و استناد طریقی بیبهره است و تنها جهل و یا عدم صبوری و یا ایثار احساسی علت قیام وی میباشد. در صورت نخست؛ یعنی جهل و ناتوانی در ادراک، خالی از اجر عبادی است و گذشته از آن میتواند در بیشتر موارد، مورد مؤاخذهٔ اخروی قرار گیرد؛ چنانچه ممکن است آثار سوء و یا تضعیف جایگاه شیعیان در جامعه را نیز در پی داشته باشد.
صورت دوم که عدم صبوری و احساس عامل است، تنها میتواند عوض و یا پاداشهای ترحمی حق را در پیش داشته باشد؛ آن نیز در صورتی است که قصوری در این حالت احساسی و تعجیل روانی نداشته باشد که در غیر این صورت، خالی از سوء نیت نیست.
اما در صورت سوم که انگیزهٔ ایجاد نهضت، ایثار و از خودگذشتگی است، میتوان آن را در جوار رحمت حق پنداشت و جهت خلوص وی را مورد اهمیت قرار داد و
(۲۹)
ارادهٔ فاعلی آن را پاک و قدسی شمرد و نه جهت فعلی و نفس حرکت را؛ زیرا جهت حرکتی آن در هدف اهمیتی ندارد و گذشته از آن که از استناد و انطباق شرعی بیبهره است، تنها میتوان ایثار، گذشت و محبت وی به حرکت را وصول عینی او به حق پنداشت.
صورت نخست نیز که استناد شرعی و حجت ظاهری دارد، خود دارای دو صورت است: یکی آن که پیشتاز و رهبر این حرکت و نهضت مقطعی شیعی، صلاحیت استناد و قدرت ارایه و بیان حجت را دارد و دیگر آن که چنین نیست و رهبر نهضت از توان لازم برای این هدف برخوردار نمیباشد؛ بهطوری که رهروان راه وی برای او صلاحیت استناد قایل نگردند و تنها حرکت وی را بستایند و او را حمایت کنند که در این صورت، ادعای استناد است و در واقع نهضت وی استنادی به مقام عصمت ندارد و باید جایگاه آن را در سه مرتبهٔ پیش؛ یعنی حرکت بدون پشتوانهٔ مدرک و بدون استناد به حجت و تنها از روی جهل و احساس و ایثار جستوجو کرد.
صورت نخست، دارای دو صورت است؛ یعنی در صورتی که نهضتی استناد شرعی داشته باشد و رهبری آن صلاحیت لازم برای قیام را داشته باشد، خود دو صورت است: یکی آن که این حرکت جهت اجماعی را به دست آورد و در میان تمامی اهل استناد هیچ مخالفتی با آن رخ ندهد و تمامی اهل
(۳۰)
نظر در حد مقام رهبری آن را در جهت حجت شرعی و دلیل ظاهری پذیرفته باشند و در این صورت است که حرکت و قیام ارزش ویژهٔ خود را داراست و میتوان تماثل و تطابق تماثلی و تطبیق نسبی این حرکت و نهضت را با روش حضرات معصومین علیهمالسلام ادعا کرد و راه را با این فرض و با آرامش بیشتر ادامه داد و گذشته از آن، از عواقب اخروی آن نیز نگران نبود و خود را مأجور و رستگار دانست.
صورت دوم که تنها از استناد شرعی رهبر حرکت برخوردار است و صلاحیت حجیت نزد ایشان را دارد، اما دیگر اهل استناد و مراجع و مجتهدان دین از آن کناره میگیرند، خود سه حالت دارد: یکی آن که رهبر حرکت از همهٔ شرایط لازم در حد تمام و کمال برخوردار باشد و دیگر اهل استناد در حد صلاحیت علمی و عملی او نباشند و دو دیگر آن که دیگران از او برتر باشند و حالت سوم صورت برابری همهٔ آنان است.
در حالت نخست، دیگر مجتهدان نمیتوانند به سبب برتری علمی رهبر نهضت نفوذی بر او داشته باشند، جز آن که به ارایهٔ ارشاد بپردازند. در این حالت، میتوان اطاعت از وی را بر دیگران واجب دانست؛ بهخصوص در مسایل کلان و حساس اجتماعی و سیاسی این امر ویژگی دارد.
این حالت نیز به صورت قهری حکم صورت اجماع را پیدا میکند و ثبات خاصی به آن حرکت میبخشد.
در فرض دوم که رهبری حرکت برتر از دیگر اهل استناد
(۳۱)
نمیباشد، خود در حکم عدم استناد است و باید ارشاد و هدایت اهل استناد که در مرتبهٔ برتری هستند پذیرفته شود؛ زیرا صلاحیت تمامتر، صلاحیتهای نسبی را به کنار میزند و آن را دستکم در مسایل سیاسی و اجتماعی در حکم عدم قرار میدهد.
حالت سوم از بخش فوق که صورت برابری مجتهدان است، خود دارای دو صورت کلی است:
یکی آن که دیگران سکوت را پیشه کنند و از خود فتوا و رأیی ظاهر نکنند؛ خواه نظر منفی و مثبتی داشته باشند یا خیر و دیگر آن که آنان فتوایی مخالف با رهبری نهضت داشته باشند و اظهار آن را بر خود واجب بدانند؛ بهخصوص که از مسایل عمومی و فراگیر اجتماعی نیز باشد.
نهضت یاد شده در صورت نخست ثبات عمومی خود را دارد؛ زیرا عدم اظهار فتوا از مقام مساوی با رهبری حرکت، خود در حکم وجود فتوای اتم برای مقام رهبری است و در حکم واجدیت اتم میباشد.
در صورت دوم بخش فوق با مخالفت مجتهدان و اظهار فتوای خود، کار مشکل میشود؛ زیرا تمامی آنان از نفوذ حکم برخوردارند و بر فرض عدم ترجیح، کار جامعه به توقف کشیده میشود و این خود بزرگترین خطر برای حرکتی انقلابی است که دشمنان داخلی و خارجی فراوانی به دنبال دارد و جامعه را دستخوش حوادث شوم و ناگواری میسازد.
(۳۲)
در این صورت که مشکلترین موضوع نهضت جامعهٔ شیعی است، به آسانترین راه میتوان هرگونه توقف و تعدد را رفع کرد و آن این که تمامی اهل استناد و مجتهدان برابر ـ هرچند نفر که باشند ـ پیش از بروز هر حادثه و وقفهای در حرکت و نهضت، نظرات خود را با بحث و مناظرهٔ فوری تعدیل نمایند و یکدیگر را از دلایل هم باخبر کرده و با خدشه در ادله و رفع هرگونه تعدد فتوا، خود را به وحدت فتوایی برسانند.
این کار، آن هم در چنین فرصت کوتاه و پرمخاطرهای با فرض عدالت لازم و کافی در آن کاری مشکل و نشدنی نیست؛ زیرا هر یک از مجتهدان بر تمامی مسایل اشراف دارند و با ارتباطی کوتاه میتوانند به نقد دلایل فتوا و مستند حکم یکدیگر بپردازند. البته، این امر عدالت لازم و تقوای مناسب و انصاف در مقام استناد را میطلبد که در غیر این صورت، جامعهٔ شیعی، هیچ رهبری را بدون فرض عدالت مشروع نمیشمرد. با این طرح، در فرض عدالت و تساوی مجتهدان و اهل استناد میتوان این مهم را رفع کرد و بر ثبات حرکت اجتماع افزود و آن را از هرگونه انحراف، انحطاط، تعدد و اختلاف بازداشت.
شناخت رهبران دینی در دورهٔ غیبت
در اینجا بحث بسیار مهمی در چگونگی شناخت مجتهد دینی که دارای اعلمیت باشد پیش میآید و آن این که ملاک شناخت وی چیست؟
(۳۳)
بحث شناخت مجتهد اعلم از مهمترین بحثهای رهبری در دوران نیابت عامهٔ علمای عدول و صاحب شرایط به شمار میرود. این بحث، گذشته از آن که از جهت علمی و شرعی مورد اهمیت است، از جهت عملی و کاربردی نیز در جامعهٔ شیعه در طول تاریخ غیبت، حیات مستمر داشته است که تنها کاوش از جنبههای اجتماعی آن مورد نظر نگارنده است و این جنبه را در ابعاد زیر میتوان خلاصه نمود:
یک. ملاک اعلمیت و دلیل لزوم آن؛
دو. مقدار و کمیت واجدیت اتم و اعلمیت و کیفیت و چگونگی آن؛
سه. طریق شناخت این امر مهم و راه کشف آن برای جامعه و عامهٔ مردم؛
چهار. تجزیهٔ این صفات و عدم اجتماع تمامی آنان در فرد واحد؛
پنج. تقسیم صفات شرعی و عقلی و شرایط هر یک از آن.
در جامعهٔ شیعی بعد از غیبت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) همیشه مردم مؤمن و اهل شریعت، به طور دقیق از یکی از عالمان بزرگ و مجتهدان صاحب شرایط تقلید میکردهاند و بسیاری از مردم شیعه که از انضباط خاصی برخوردار نبوده و چندان به رعایت موازین شرعی اهتمام نداشتهاند، همیشه عنوان اسمی تقلید را حفظ کردهاند؛ با آن که جهت عملی چندانی نداشته و یا کمتر اهمیت عملی آن را دانستهاند.
(۳۴)
آنچه این سیرهٔ حتمی را در میان شیعه مستحکم داشته، تنها روش حضرات معصومین علیهمالسلام در زمان حضور و گفتار ایشان در مورد این امر خطیر به کنایه و اشاره، و به طور شخصی و یا کلی در مواردی چند بوده است که شیعه را به اصرار بر آن وا داشته است.
این سیره خود دارای دو بخش کلی است: یکی اصل تقلید وپیروی و دیگری پیروی خاص و تقلید از اعلم و اتم عالمان صاحب شرایط.
عالمان شیعی همیشه این دو امر را مورد توجه و اهمیت خود قرار داده و بر آن تأکید داشتهاند؛ اگرچه میتوان در میان آنان در طول تاریخ غیبت برخی را یافت که این دو امر را انکار کردهاند، آنان نیز در عمل این دو امر را دنبال کرده و از آن جدا نبودهاند و یا خود تقلید میکردهاند و یا از آنها تقلید میشده است.
پس روش تقلید از اعلم شیعه با وصف عدالت، سیرهای مسلم و روشی است که حتمی بودن آن قابل انکار نیست و در زمان غیبت بجز آن برای شیعه راهی بهتر، ممکن و میسر نمیباشد و این خود مهمترین دلیل و بلکه اساس تمامی تعابیر و دلایل این دو امر است.
البته، در مقام استدلال، بیشتر ادله و شواهد نقلی بر اثبات امر اول و شواهد عقلی بر اثبات امر دوم ارایه میگردد که غالب آنها خالی از خدشه و ایراد نیست؛ با آن که در کل، این امر قابل شبهه و ایراد نیست و اثبات و قبول آن مسلم است.
(۳۵)
اما اعلمیت چیست و به چه کسی اعلم میگویند و چگونه میتوان فردی را اعلم عصر خود دانست؟ آیا وی تنها باید در فقه اعلم همگان باشد یا در اصول، رجال، حدیث و دیگر دانشهای مرتبط با قدرت استنباط نیز لازم است وی برتری خود را نمایانده باشد؟
برخی تمامی این صفات و مراحل را در تحقق اعلمیت دخیل میدانند؛ ولی گروهی دیگر فقط بعضی از این صفات را به تنهایی مؤثر میدانند و برخی نیز بعضی را با بعضی دیگر از شرایط لازم اعلمیت بر شمردهاند.
اما نخست باید گفت در مقام ثبوت و از جهت امکان تصوری و وقوعی ممکن است فردی از عالمان در عصری، این مقام را بیابد و در تمام جهات سرآمد همهٔ فقیهان زمان خود باشد و این امر استبعادی ندارد.
اما آیا در خارج و در طول تاریخ مرجعیت و تقلید به این گونه بوده است؟
گذشته و حال تاریخ مرجعیت نشان میدهد که هرگز روشن نیست فردی در تمامی جهات سرآمد همگان است یا خیر و ملاک یادشده سبب انتخاب او به این مقام شده باشد. کسی که به عنوان اعلم انتخاب میگردد هرچند در بعضی جهات سرآمد باشد، باز در جهات دیگر اگر کمتر از دیگری نباشد، برتر از وی نخواهد بود و بر اهل بصیرت و عارف به زمان گذشته و حال نسبت به این امر، توهمی وجود ندارد که تنها
(۳۶)
اساس انتخاب فردی بر این امر واجدیت این صفات به تمامی نبوده و امور خارجی دیگر نیز در آن نقش داشته است.
پس این امر از جهت ثبوت و وقوع امکانی، شدنی است؛ ولی در خارج چنین نبوده و در آینده هم جز این نمیباشد و تجربهٔ تاریخ مبین این امر است.
آنچه در تاریخ تقلید دیده میشود و مسلم است، نسبیت این مسأله است و به صورت نسبی از مرجع اعلم تقلید شده است و نه به صورت کلی و رجحان بعضی جهات و خصوصیت زمانی از جهت استاد و شاگرد و دیگر ابعاد باعث گزینش این امر بوده است. برای نمونه، شخصی که در فقه یا اصول بسیار کار کرده و اساتید وی از دنیا رفته و شاگردانش فراوانی داشته و در مسایل اجتماعی نقش و درک بالایی داشته سبب انتخاب وی به مرجعیت میگردیده است و تحقق جامعیت کلی علمی در بسیاری از موارد علت گزینش رهبری، مرجعیت و زعامت شیعه نبوده است. در این باب پردهٔ ابهام، واقعیات و گفتار فراوان بسیاری وجود دارد که از شأن بحث و حقیقت تمام اصل موضوع و اثبات نسبیت آن دور است.
پس تقلید و پیروی از اعلم بهطور مطلق و از تمام جهات ممکن نبوده و بعید است که در آینده ممکن باشد و تنها نسبیت آن ملاحظه میشده و همین نسبیت نه تنها کافی است؛ بلکه بیشتر از آن هم میسر نیست و دلیلی نیز به همراه ندارد.
(۳۷)
پیروی از اعلم در مقام ثبوت و از حیث امکان وقوعی امری مسلم و شایسته است؛ ولی از جهت خارج و انطباق تاریخی آن بدون لحاظ نسبیت امری است شعری و کلامی و همانند مدینهٔ فاضلهٔ افلاطون و جمهوری فارابی میماند که هر دو تنها در صفحهٔ ذهن و صورت اندیشه و خیال زیباست و در مقام واقعیت و خارج چیزی از آن دیده نمیشود.
در مقام خارج نمیتوان زمانی را یافت که مرجعی بهطور کامل و تمام مصدر همهٔ امور بوده و معارضی در علم نداشته باشد. البته، وجود معارض بحق این چنانی منافاتی با سکوت و عدم ارایه و اعلام ندارد، بهخصوص در عالمان شیعه که مظهر صداقت، پاکی، طهارت و بیپیرایگی بودهاند و معارض بحق نیز شاید در تمام جهات دارای برتری نباشد.
پس مرجعیت مطلق و تمام در واقع عملی نیست و تنها به صورت نسبی در عمل مطرح بوده است و بیش از آن، گذشته از آن که لازم نیست، محقق نگردیده است.
دلیل بر این امر نیز این است که اثبات آن بهطور مرکب، طریق احراز میخواهد و این در صورتی است که اهل خبره ادعای آن فرد را تصدیق کنند؛ آن هم در حالتی قابل فرض است که دیگر اهل خبره آن را انکار نکنند که در این صورت، مدعیان متعددی رخ مینماید و همان پیش میآید که بیان شد و در واقع، اثبات دو اعلم در تمام جهات ممکن نیست؛ زیرا این واژه انحصار در فرد را میرساند.
(۳۸)
در تاریخ نیز چنین بوده است که اگر عدهای از اهل خبره اعلمیت مجتهدی را از تمام جهات ادعا کردهاند، عدهای دیگر برای مجتهدی دیگر چنین ادعایی داشتهاند و اندک پیش آمده است که همهٔ اهل خبره مدعی اعلمیت مطلق فردی باشند.
پس وجود اعلم اگرچه در مقام ثبوت ممکن است، در مقام اثبات میسر نمیباشد و بحث از آن، بحث از امری است که امکان تحقق ندارد و تنها نسبیت آن از دو جهت نسبیت شرایط و نسبیت اجتهاد مطلق مورد پذیرش است.
ادعای اجتهاد مطلق بهطور فعلی امری گزاف و مانند ادعای اول است و کسی نیز تاکنون مدعی چنین امری نبوده و تنها توان فتوا در کلیات همهٔ مسایل فرعی را میتوان معقول دانست.
شناخت مجتهد برتر نسبی از سه راه کلی به دست میآید:
نخست ـ خود شخص از اهل علم باشد و با آشنایی با مبنایی همهٔ مجتهدان عصر خود، و با بررسی آن، اعلمیت فردی را به دست آورد؛
دوم ـ دو خبرهٔ عادل که توان این کار را داشته باشند، این امر را تصدیق کنند و در صورتی که دو خبرهٔ عادل دیگر با آن مخالفت نکنند؛
سوم ـ عدهای از اهل علم این امر را تصدیق و اعلمیت فردی را عنوان کنند.
بر این اساس، اعلمیت مجتهد را یا خود شخص کشف میکند
(۳۹)
و یا آن را از دلیل شرعی و بینه به دست میآورد و یا از شیاع و اقرار عدهای از اهل علم نهادینه میگردد. البته روشن است که راههای سهگانهٔ یاد شده هر یک طریق کسب اطمینان است که الزام شرعی برای فرد و لزوم اطاعت از آن فرد را برای آدمی میآورد وگرنه اصل آن بدون فرض اطمینان چنین حکمی را ندارد و آنچه در این مسأله مهم است حصول اطمینان از سه راه گفته شده میباشد و نه نفس طریق.
طریقیت این سه امر نیز شرایط خاصی دارد که برای توضیح بیشتر به هر یک به طور خلاصه اشاره میشود.
عالم در صورتی میتواند از طریق علم خود به اعلمیت فردی اطمینان پیدا کند که با همهٔ اهل فتوا و مدعیان اعلمیت آشنایی مبنایی داشته باشد و بتواند قدرت علمی هر یک را به نقد بگذارد و بدون هرگونه حب و بغض و در نظر گرفتن رابطهٔ استاد و شاگردی و یا دیگر جهات اجتماعی و شخصی و گروهی این امر را انجام دهد و در این صورت، اگر وی با مبانی همهٔ اهل ادعا و غیر آنان آشنایی نداشته باشد یا قدرت علمی نقد آن را در خود نبیند و یا جهات خارجی را در آن دخالت دهد، اطمینان شرعی و طبیعی برای وی پیدا نمیشود و ادعای وی مبنی بر اعلمیت مجتهدی ملاک شرعی ندارد.
اما اخبار دو عادل هنگامی میتواند الزام شرعی آورد که آن دو عالم و خبره و کارشناس این امر باشند؛ یعنی هم لازم است
(۴۰)
عالم باشند که بر مبنای علم و اطمینان امری را تصدیق کنند و هم عادل باشند تا از صداقت دور نگردند.
البته، باز جای بحث است که آیا باید از کلام این دو اطمینان نیز حاصل شود یا نه و در صورت عدم لزوم اطمینان و با فرض عدم اطمینان و یا اطمینان به عدم، باز آیا این طریق الزامآور میباشد یا خیر؟
بر فرض بسنده بودن ادعای آن دو، گفتهٔ آنان هنگامی میتواند پذیرفته باشد که دو عادل عالمِ دیگر، آن را نقض نکنند وگرنه الزامآور نخواهد بود و در نتیجه، گفتهٔ هر دو ملاک حجیت را ندارد و باید راه دیگری را پی گرفت.
امر فوق تنها از جهت ثبوت شرعی موضوع و حکم آن بود و در جهت اثبات خارجی و تطبیق همیشگی آن به نقص کشیده میشود. در طول تاریخ شیعه این راه همیشه در معرض نقض بوده است و هیچ گاه نبوده که تصدیق اعلمیت فردی توسط عدول بدون معارض باشد و بدین گونه است که این روش را نیز نمیتوان کارگشای تشخیص اعلم برای همگان دانست.
امر سوم آن است که عدهای از اهل علم ملاک اثبات اعلمیت قرار داده شوند و این در صورتی است که از کلام آنان برای فرد یا جامعه و مردم اطمینان پیدا شود؛ پس آنچه الزام شرعی میآورد و فرد را مکلف به قبول آن میکند، اطمینان حاصل از گفتار آن عده است وگرنه نفس گفتار آنان موضوعیت ندارد.
(۴۱)
بر این اساس است که لازم نیست تمامی آن افراد دارای صفت عدالت و یا دیگر شرایط باشند؛ زیرا در هر صورت، اطمینان حاصل از این طریق اهمیت دارد؛ نه شخص افراد.
اما در شرایط و محیطی که تعدد آرا و اختلاف انظار پیش میآید، چگونه اطمینان واقعی میتوان به دست آورد، مگر آن که عدهای از اهل علم بر اعلمیت مطلق فردی با تمام اوصاف و شرایط اتفاق کنند و در مقابل نیز کلام و اتفاق دیگری نباشد و اطمینان واقعی حاصل شود که این هم بعید است؛ جز آن که ادعای نسبیت آن شود و در مقام اثبات و خارج آن نیز اطمینان صوری شکل گیرد؛ زیرا جامعه توان بیش از آن را ندارد.
سه راه گفته شده با تحلیل یاد شده برای تشخیص اعلمیت کارگر نمیباشد؛ اگرچه در مقام ثبوت این سه راه امری تام و ممکن است؛ ولی محل بحث در مقام خارج و واقع است و با این وصف، راهی روشن و عمومی برای اثبات اعلمیت وجود ندارد؛ جز آن که این امر به طور نسبی و در جهت شرایط بارز فردی با موقعیت زمانی و دیگر جهات ممکن و به طور قهری ایجاد و احراز گردد و همین امر ایجاب میکند که تمامی فقیهان فتوا میدهند که در صورت اثبات اطمینانی اعلمیت، میتوان به احتمال وجود اعلمیت در مجتهدی بسنده نمود؛ اگرچه این امر از حیث ثبوت سخنی مدلل است؛ ولی جامعه در خارج توفیق ایجاب عمل به آن را پیدا نمیکند و کم میشود که این احتمال، تنها علت تقدم فردی گردد و ما نیز
(۴۲)
بیشتر در مقام بیان خارج و واقع این بحث هستیم و نه در مرحلهٔ تبیین مقام ثبوت و تصویر ذهنی آن.
شرایط شرعی رهبری
پس از گذار از این بحث، باید از شرایط لازم برای مقام زعامت نیز بحث نمود. صفاتی که برای مقام مرجعیت و افتا و رهبری لازم است، بهطور کلی بر دو نوع است: یکی صفات شرعی و دیگری صفات کلی و عام عقلی و عقلایی.
صفاتی که شرع برای زعیم اسلامی لازم میداند دو صفت اعلمیت و واجدیت اتم و ایمان و عدالت است. همهٔ اهل نظر وجود این دو شرط را لازم میدانند و در مقام عمل یا زمان نظر بر آن تکیه میکنند؛ بهطوری که اگر فردی واجد این دو صفت یا یکی از این دو نباشد، به طور قطع صلاحیت مقام مرجعیت و رهبری را ندارد.
چیزی که در این زمینه شایان ذکر است این است که همانطور که بحث از نسبیت اعلمیت و امکان وقوع آن در خارج در پیش گذشت، صفت عدالت نیز از چنین وضعیتی برخوردار است. افراد همیشه متفاوت میباشند و کشف افضل و اعدل بسی مشکلتر از تشخیص اعلم است؛ زیرا علم در زمان کوتاه قابلیت بروز بیشتری دارد؛ اما عدالت این طور نیست و کشف حقیقت آن جز در مواقع حساس آن هم با موازین ظاهری میسر نمیباشد.
البته بحث گسترده و تفصیلی از عدالت در این مقام مورد
(۴۳)
نظر ما نیست؛ زیرا نه اثبات واقع آن شرط است و نه ضرورت دارد از عادلترین فرد تقلید گردد؛ جز در صورت برابری در سایر شرایط که در جای خود ثابت شده است که برتری در آن نیز لازم نیست.
البته، آنچه گذشت نیز جنبهٔ ثبوتی بحث است و در مقام خارج از حساسیت چندانی برخوردار نیست؛ چون امری است خفی و بیشتر از جهات ظاهری آن بحث میشود و بیش از این نیز لازم نمیباشد.
شرایط عقلی و عقلایی رهبری
اما در زمینهٔ شرایط عقلی و عقلایی زعیم باید گفت: در مباحث اجتماعی و سیاسی برای مقام رهبری شرایطی را بر میشمرند که از جملهٔ آن توان مدیریت، زیرکی و شجاعت است و گذشته از آن وی باید با موقعیت اجتماعی خود و جامعهٔ خویش آشنایی کاملی داشته باشد. بهطور کلی در هر جریان سیاسی و اجتماعی و بهخصوص در انقلابها، رهبر باید شرایط کلی عقلایی را داشته باشد تا بتواند حوادث مختلف و درگیریهای ممکن آن جریان را با توان لازم هدایت کند.
با این توضیح باید پرسید آیا برای مقام رهبری و مرجعیت شیعه در زمان غیبت صفات عقلایی و کلی یاد شده لازم است یا نه و آیا دارا بودن اعلمیت شرعی و عدالت صوری کافی است و برای مکلف وجوب اطاعت از وی را به همراه میآورد
(۴۴)
اگرچه فاقد صفات عقلایی رهبری باشد یا خیر و همچنین آیا صفات عقلایی افزوده بر عقلایی بودن مورد نظر شرع نیز میباشد و تمامی آن موضوعیت شرعی دارد یا خیر و شرع در این مورد ساکت است و ملاک شرعی و دلیل دینی ندارد؟
پاسخ به این دو پرسش در گرو دانستن معنای عدالت است.
عدالت دارای دو معنای فلسفی و فقهی است. فقیه، عدالت را حسن ظاهر و به صورت حد اکثری ملکهٔ راستی و درستی میداند که در شخص، عامل ترک محرمات و عمل به واجبات میباشد. او عادل را کسی میداند که از هر حرامی که شرع فرد را از آن باز میدارد دست کشد و هر واجبی را که شرع میگوید به خوبی از عهدهٔ آن بر آید و قصور عمدی و خودآگاه نداشته باشد.
حکیم میگوید عدالت همان ملکه است؛ ولی این ملکه در صورتی حاصل میشود که استوای مزاج و نفس و عقل برای فرد حاصل شود و استوای سهگانه در صورتی برای فردی حاصل میگردد که دارای صفات حکمت، عفت وشجاعتباشد.
هر یک از این صفات معنای خاصی دارد تا تمامی قوای ارادی انسان تحت قدرت اندیشه حرکت کند و در غیر این صورت، از مرز عدالت خارج است و به افراط و یا تفریط کشیده میشود که در حکمت عملی این دو دسته، سستی و زیادهروی با چینش خاصی بیان میشود؛ بهطوری که استوا، عدالت را در مقامی بس بلند و رفیع قرار میدهد.
(۴۵)
در معنای فقهی عدالت، عمل به واجبات و ترک محرمات و دیگر جهات شرعی برای صدق این عنوان کفایت میکند؛ اگرچه دارای صفات عقلایی از قبیل تدبیر، مدیریت، شجاعت و رشادت نباشد. با این بیان، صفات عقلایی یاد شده از لوازم عدالت نیست و لزوم آن برای مقام رهبری را باید از دلیل دیگری به دست آورد.
اما عدالت از دید حکیم، همهٔ صفات عقلایی را لازم دارد و بیان فقیه را نیز در بر میگیرد؛ زیرا ترک گناه با ارادهٔ قوی و ملکهٔ عدالت ملازم است و همانطور که بدون عدالت، ترک گناه و عمل به وظایف ممکن نیست، عدالت بدون شهامت و کیاست تحصیل نمیشود؛ پس با این وصف، صفات عقلایی جزو صفات شرعی قرار میگیرد و مقام رهبری باید از تمامی آنها برخوردار باشد.
البته، در لسان فقیه، این صفات لازمهٔ مقام رهبری است اما در شرع دلیل و مدرکی برای آن در دست نیست؛ جز آن که گفته شود این صفات محتاج دلیل نیست و حکم عقل است و شارع از آن رویگردان نمیباشد و همانند تمامی عقلا میاندیشد و هرگز به رهبری کسی که آشنایی و توان لازم فکری و اجتماعی را ندارد، راضی نمیشود و اگر در شرع نیز بیان میگردید، حکمی ارشادی به شمار میرفت و به حکم عقل نظر داشت.
پس بر مبنای حکیم، این صفات ملازم با عدالت است و
(۴۶)
عدالت دلیل شرعی دارد و بر مبنای فقیه، عدالت به این صفات نیازی ندارد؛ گرچه از صفات لازم رهبری است؛ چرا که عقل وجود آن در رهبر را لازم میداند و ادلهٔ نقلی که در این باب یافت میشود، چندان مورد اعتماد نیست. این در حالی است که در این زمینه نیازی به دلیل نقلی نیز نیست و حکم شارع در این مورد ارشادی به شمار میرود.
رهبری شورایی
اگر در زمان غیبت و رهبری شیعه هیچ یک از مجتهدان همهٔ صفات رهبری را در خود نداشت و صفات لازم رهبری در آنان تجزی مییافت و بهطور مثال، فردی تنها مدیر، مدبر و شجاع و عارف به زمان بود اما اعلمیت علمی و صلاحیت افتا برای عموم را نداشت ـ با آن که خود مجتهد و آشنا به وظایف فردی خود است ـ و فرد دیگری که واجد جهات علمی و صلاحیت برای افتای عمومی است، صاحب شرایط لازم اجتماعی نبود و موقعیت اجتماعی و صلاحیت پیشتازی و رهبری را نداشت، در این حال جامعه چه باید کند؟ آیا میتوان شورایی مرکب از این تشکیل داد و مقام رهبری را شورایی نمود یا خیر و باید یکی به طریقی مقدم بر دیگری گردد که در هر صورت، خالی از اشکال نیست؛ زیرا هر شورایی با عدم ثبات همراه است، گذشته از آن که مستندی نیز ندارد و در صورت تقدم هر یک نیز گذشته از عدم استناد صحیح، مجتهدی که صفات علمی و شرعی لازم را دارد از ثبات
(۴۷)
اجتماعی برخوردار نیست و واجد صفات اجتماعی نیز استناد لازم شرعی را ندارد.
در این حال شکی نیست که طرد و نبود هر یک با طرد و نبود هر دو برابر است؛ زیرا فرض در جایی است که هر یک به تنهایی قادر به انجام صحیح و شرعی این وظیفه نیستند؛ پس این دو باید در انجام این امر خطیر اجتماعی مکمل یکدیگر باشند؛ بهنحوی که ترکیب پیش نیاید؛ زیرا ترکیب با عدم رهبری و بیثباتی برابر است و گذشته از آن، مستند شرعی نیز ندارد.
در این صورت باید موضوع مسؤولیت و محدودهٔ حرکت هر یک بهطور مشخص روشن باشد و برای نمونه، مسایل شرعی و عناوین استنادی را فرد واجد و مبانی اجتماعی و مدیریت جامعه را دیگری در دست بگیرد و این طرح با فرض عدالت هر دو مشکلی را پیش نمیآورد؛ زیرا در موارد اتفاق یک مناط حاکم میگردد و در صورت تعدد نظر نیز فتوای واجد شرایط علمی مقدم است و در مسایل اجتماعی و موضوعات تشکیلاتی نظر دیگری حاکم میباشد.
رهبری شورایی نه نیاز است و نه درست و شرعی میباشد؛ زیرا محدودهٔ مسؤولیت اعضای آن شورا مشخص نمیشود. گذشته از این، ادلهٔ تقلید به شخص انصراف دارد. رهبری ترکیبی نیز نه قابل تصور است و نه درست میباشد؛ زیرا ترکیب ـ به هر نحوی که باشد؛ اعم از شورا و دیگر اقسام
(۴۸)
آن ـ اضمحلال شخص رهبری را به دنبال دارد و با این فرض، ترجیحی پیش نمیآید؛ زیرا هر یک در محدودهٔ کار خود بهطور مشخص ادامهٔ طریق و وظیفه دارد و هر یک مکمل دیگری است با آن که در حکم رهبری واحد است.
نتیجهٔ بحث
بحثی که تا به اینجا دنبال شد، اساس حرکت و روش قیام در اسلام به تنها روش درست و میزان صحیح آن بود که راه حضرات معصومین علیهمالسلام و پیروان سالم و صالح آنان است.
همینطور حرکتهای مختلف در میان منسوبان به تشیع و دستههای آن از ابتدا تا به امروز بهطور کلی و جمعی در جهت حرکت و انقلاب یا سکوت و انزوا روشن گشت.
در ضمن، نحوهٔ قیام و حرکتهای غیر شیعی و مثبت و یا منفی بودن آن نیز از نظر شیعه معلوم گردید.
با این توضیح به دست میآید که هر قیام و نهضتی که به مرجعیت دارای شرایط حتمی شیعه انتساب داشته باشد، با روش حضرات معصومین علیهمالسلام هماهنگ است؛ اگرچه ممکن است اشتباه و خطایی ناخودآگاه در محدودهٔ آن رخ دهد؛ زیرا در زمان غیبت، نزدیکترین راه به روش حضرات معصومین علیهمالسلام همین است و برای شیعیان در عصر غیبت راهی نزدیکتر از آن ممکن نمیباشد.
البته، این راه با مشکلاتی که دارد، چندان راه آسانی نیست؛ بهخصوص در زمانی که مرجعیت از جهت شرایط و یا مدیریت
(۴۹)
واحد دارای ضعف باشد که در این صورت، مشکل سختتر میگردد؛ ولی مسیر هموار است.
بعد از بیان این مقدمه لازم است این پرسش پاسخ داده شود که آیا قیام فعلی ملت ایران و حرکت انقلابی آن و تأسیس جمهوری اسلامی با فرهنگ شیعه و روشحضراتمعصومین علیهمالسلام هماهنگ است یا خیر؟
پاسخ به این پرسش، نیازمند بیان زمینهای کوتاه و بررسی فشردهای در مورد موقعیت ایران و جامعهشناسی مردم آن در دههٔ پنجاه که دههٔ اوج شکلگیری و پیروزی انقلاب بود میباشد تا چینش ویژهٔ بحث کامل گردد و بعد از گذار از این بحث که در بخش آینده میآید، به این پرسش در بخش سوم پاسخ داده میشود.
(۵۰)
فصل دوم: مردم شناسی ایران
در تاریخ ایران، سه گروه مهم سیاسی را میتوان سراغ گرفت که در روح و روان مردم ایران تأثیری شگرف نهاده و شخصیت وجودی آنان را رقم زده است:
الف. سلطنت و شاهی؛
ب . اسلام و روحانیت آن؛
ج. غربزدگی و روشنفکران تاریخ معاصر ایران.
الف. پادشاهان
سلطنت در ایران ریشهای بس طولانی و عمیق دارد؛ بهطوری که اساس فکری این جامعه را از دیرباز، شاهان و ایادی آنان ترسیم کردهاند. شاهان ایران و سلطنت را باید مظهر زور، دیکتاتوری، خشونت و استبداد دانست. هزاران سال پیش، گروههای آریایی به این مرز و بوم آمدند و این آب و خاک آرام و بیآزار را اشغال کردند و همچون ملک پدری از آن خود دانستند.
بزرگترین آن دستهها که در فلات ایران جای گزیدند،
(۵۱)
گروههای ماد و پارس و پارتها بودند. چهرهٔ دژخیمان ماد پیش از پارسیان در همدان ظاهر گشت و اولین دولت را در آنجا تشکیل دادند و از همدان تا آذربایجان و کردستان و بخشهای جنوبی ایران و در پایان مرکز ایران را بر آن افزودند.
دولت پادشاهی ماد در حدود هفتصد سال پیش از میلاد حضرت مسیح علیهالسلام بنیاد گرفت و بعد از یکصد و پنجاه سال چپاول و جنایت در چنگال کورش کبیر گرفتار گشت و وی هرچه توانست در کبریایی، جلال و کشورگشایی خود کوشید.
همینطور از شاهان هخامنشی، اشکانی، ساسانی، طاهریان، صفاریان، سامانیان، آل زیار و بویه تا غزنویان و مغولها تا مظفریان، آل کرت، سربداران، اتابکان، تیموریان تا قره قویونلوها، آق قویونلوها، سلجوقیان، خوارزمشاهیان، صفویان از اسماعیل و تهماسب خدابنده تا شاه عباس بزرگ و کوچک، افشاریان و پیشتاز آنان نادر تا زندیان و قاجاریان از محمّدخان و فتح علی شاه تا مظفر و محمّد آقا و احمد شاه تا شاهنشاهی به اصطلاح پهلوی بزرگ و کوچک در حدود دوهزار و پانصد سال بر این مرز و بوم و آب و خاک و مردم دردمند تاختند تا آن که در نهایت بر زمین مذلت و خواری فرو شدند.
این تاریخ بس طولانی شاهنشاهی که بر صفحهٔ مرز و بوم گسترده و بر چهرههای غمبار و اندیشههای ظلم و ستم کشیدهٔ مردم ما نهاده شد را میتوان عاملی بزرگ برای
(۵۲)
محرومیت دنیای دیروز و امروز از اندیشهٔ بلند شیعه دانست. هیچ گاه خوان گستردهٔ وطن از شر گرگان پلید و دیوسیرتان وحشی شاهنشاهی راحتی نداشته و این ملک همچون مال موروثی هر روز و شب به این زورمداران سپرده میشد؛ خواه شاه آن کورش به اصطلاح کبیر باشد و یا اردشیر سوم که در هفت سالگی شاهی را به ارث برد و یا جوانشیر فرزند کوچک خسرو پرویز که در یک سالگی به شاهی رسید و پدران و مادران غمدیدهٔ ما هنوز از شر این خدایگان نابالغ راحت نمیگشتند که به خدایگان دیگری همچون پوراندخت ـ دختر خسرو پرویز عیاش ـ مبتلا میگشتند. او شاهی را با پیراهن زربفت عروسی به ارث برد و بعد از یک سال و چهار ماه سلطنت مرد.
خلاصه ایران پیر و گسترده از این قبیل شاهان و آذرمیدختها زیاد به خود دیده است که خسرو پنجم با فرخ زاد، قرهقویونلوها، تیمور لنگ و اشک یک و دو تا بیست و نه اشک، سیناتروس یا سانتروک، نن یک و دو، آذر نرسی، کمبوجیه یا کبوجیه و کامبیز و کامبوزیا نمونهای از آن است و پدران و مادران رنجدیدهٔ ما بسیار شاه، و ولیعهد و شهبانو و شاهدخت و حرمسرا و محرمخانه و نجیبسرا دیدهاند که در حساب ناید و تا به حال همیشه تمامی هستی این خاک زرخیز در چنگال پر زور این چپاولگران بوده و به هیچ فردی نیز مجال اعتراض یا گفتاری را نمیدادند و هر روز و شب و هر زمان
(۵۳)
میخواستند میکشتند. چه بسیار از خاک این کشور را با بی عرضگی تمام به دیگران واگذاردند و گاه خطهای از دیار دیگران را چپاول کردند. گاه ایران مساوی جهان بود و زمانی نیز ویرانِ ویران میشد. زمانی از باختر تا خاور و گاه از ایران به روم تجاوز میکردند، زمانی هم در جنگ با دیگران عاجز و وامانده میشدند و در همه حال، در حد توان از شادی و طرب پر عمق و روح بخششان دریغ نداشتند. این ظالمان از خدا بیخبر همیشه بر سر مردم تاختند یا در جنگ و یا در افراط شهرت و شهوت، همیشه مردم را همچون گوی بهبازیمیگرفتند.
ایران همانند فصول مختلف دچار حالات گوناگون بوده است به گونهای که معلوم نیست ایران را از کجا تا کجا گویند؛ زیرا مرزهای آن در هر عصری و زمانی حالات مختلف داشته است.
تغییر مرزهای ایران در زمانهای گوناگون شاهدی روشن بر بیثباتی اندیشهٔ شاهان آن است. زمانی آنان از رود سیحون و سمرقند و بخارا تا آسیای صغیر را در زیر پای خود داشته و زمانی نیز در مرکز ایران با تزلزل همراه بوده و دستاویز ایادی داخلی و خارجی میگشتند.
تاریخ سلطنت را میتوان چنین توصیف کرد: شاهان مظاهر زور و ظلم، تکروی و تجاوز، قهر و غلبه و عفریتان تعدی و استکبار بودهاند و این را یک بعد از زندگی آنان باید دانست. بعد دوم آنان این بوده که با تمامی تجاوز و ستیز، زمانی از
(۵۴)
عیش و نوش غفلت نداشته و زندگانی سراسر عیش و نوش و شهوت و عشرت و بی عفتی را به تمام معنای کلمه به همراه داشتهاند و فضای اندیشهٔ آنان را تنها ظلم و ظالم پروری و شهوت و بی بندوباری ترسیم میکند؛ بهطوری که در این امر، انفکاک و وقفهای را روا نمیدانستهاند.
شاهد خوبی که برای ددمنشی و جنایتپیشگی آنان میتوان آورد، روش گزینش آنان است. تمامی تاریخ سلطنت در ایران شاهد این امر بوده است که هر یک به زور دیگری را نابود میکرده و خود را بر جای او قرار داده است، مگر آن که از شاهزادگان و نوادگان آن شاه باشد.
در اینجا لازم به ذکر است که نفی مطلق نسبت به دسته و یا گروهی اجتماعی که عنوان اعتباری جامعی است، منافاتی با تخصیص اندک صوری و یا حقیقی و نسبی آنان ندارد.
اگر در میان این زورمداران از خدا بیخبر کسی پیدا شود که اندکی نیکویی در او باشد، حسن وی نیز ارزشمند نیست؛ زیرا از سر سیری خوب بودن و یا خود را به خوبی زدن تا به اسم و رسم و تمجید رسیدن، چیزی جز کسب ظاهر دنیایی نیست.
پس سلطنت تحفهای نامیمون بود که در حدود هفتصد سال قبل از میلاد حضرت مسیح علیهالسلام بر این آب و خاک و ملت ارزانی شد و تا زمان پیامبر و دوران امامت و غیبت باقی ماند تا این که به نص صریح طبیعت که ظلم مساوی با نابودی ظالم است و به عنایات ربوبی حق و همت مردم شیعهٔ ایران و
(۵۵)
تمامی ملت، این بار پلیدی و لکهٔ ننگ از دوش این ملت و مملکت برداشته شد.
باشد تا به لطف حق و شکر مردم، این امر بر تحقق خود در این مرز و بوم برای همیشه باقی باشد و زمینهٔ گسترش آن با الگویی جاوید در تمام جهان فراهم گردد.
ایران اسلامی و روحانیت
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هنگامی پا به عرصهٔ وجود مادی و دنیوی خود نهاد که سراسر دنیا را ظلم و زور فرا گرفته و غارت و شهوت به اوج خود رسیده بود و ایران آن زمان در چنگال دیوی بد سیرت همچون انوشیروان گرفتار بود.
پیامبر اسلام رشد مادی و عمر عادی خود را دنبال کرد و حرکت طبیعی خود را ادامه داد تا این که به مقتضای زمان و مشیت الهی هنگام بعثت ایشان فرا رسید و با صبر بر مشکلات فراوان، در اندک زمانی اسلام را به خارج از شبه جزیرهٔ عربستان گسترش داد تا این که بعد از رحلت و شهادت آن حضرت، ایران در سایهٔ درخشان اسلام حیات نوینی را شروع کرد.
اگرچه در داخل امت اسلامی بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله شیاطین نغمههای انحرافی سر دادند و کردند آنچه که نباید کنند؛ ولی اسلام از حرکت طبیعی خود باز نایستاد و سیر عادی خود را دنبال کرد و گسترش فراوانی پیدا کرد تا آن که دینی جهانی و مرامی همگانی و طرحی عالمگیر شد و تا به امروز در تمامی شرق و غرب گیتی طنین انداخته است.
(۵۶)
گسترش اسلام، توسعهٔ فرهنگی و علمی جهان اسلام و مراکز فکری آن را سبب شد؛ و بهخصوص ممالک شیعهنشین و بهویژه ایران را فرا گرفت؛ بهطوری که ایران یکی از بزرگترین مراکز علمی جهان تشیع همانند مدینه، کوفه، بغداد و مکه گشت و کمکم سراسر ایران، مرکز علوم اسلامی و مهد رشد شیعه و افکار بلند و دقیق آن گشت.
از قرن چهار و پنج هجری، شهر مقدس قم و ری به طور ویژه مرکز تولد و رشد بزرگان فقه و حدیث همچون حضرات آیات و رجال بزرگ شیعه مرحوم کلینی، مرحوم صدوق، ابن قولویه، مفید و ابن جنید شد. حیات پربار این بزرگان و بهویژه شیخ طوسی سبب شد که سراسر ایران مرکز رشد تمامی علوم اسلامی از فقه، حدیث و ادب تا هیأت، منطق، فلسفه و عرفان شد و حوزههای مختلف و متعدد در غالب شهرهای ایران دایر گردید و از علوم نقلی تا عقلی و علوم عادی تا علوم غریبه و تمامی علوم و فنون گسترش عجیبی به خود دید.
مردم این مرز و بوم نیز که بر حسب اقتضای دینی خود از عالمان دین جدا نبودند، جسته و گریخته هر یک رابطهٔ خود را با عالمی برقرار میکرد تا جایی که به اندک زمانی قاطبهٔ مردم آنان را راهنمایان دین خود دانستند و به مرور زمان ارشاد و موعظه و حل و عقد امور دینی و اجتماعی آنان مخصوص عالمان دینی شد و مردم شیعه، آنان را مربیان دینی و رهبران ایمانی خود دانسته و در ظاهر یا پنهان همیشه گوش به فرمان آنان بودند.
(۵۷)
زمینهٔ مهر و محبت مردم مسلمان و شیعه از یک سو و پاکی و صداقت و علم عالمان از سوی دیگر، علت اساسی گسترش هرچه بیشتر دین و علم و نفوذ روحاینت شیعه در ایران شد تا جایی که دیگر دستهها و گروهها و اقوام و فِرَق با وجود آن که بسیار بودند در اقلیت قرار گرفته و به حاشیه رانده شدند و به مرور زمان، شیعه و روحانیت رسمیت یافت و قوانین جامعه به طور قهری به دست آنان تبیین میشد؛ هرچند شاهان آن را نمیخواستند.
نفوذ اجتماعی عالمان در عمق روح و قلب مردم سبب شد که غالب زورمداران، خود را مطیع دین و عالمان نشان میدادند که این امر از ژرفای نهادینه شدن قدرت آنان حکایت دارد.
برحسب اقتضای کوشش و کششی که میان مردم و روحانیت که برآمده از متن مردن دردمند و از فرزندان آنها بودند، کثرت حوزههای درسی و بسیاری عالمان را موجب گردید.
کثرت دانشمدان مذهبی و کتابهای فراوان آنان توانست ایران را از فضل و علم ایشان بهرهمند کند و امت اسلامی را از حیث اندیشه و اعتقاد بینیاز و غنی نماید و آنان را از بسط نفوذ فرهنگهای دیگر حفظ کند.
در اینجا برای ارج نهادن به تلاش فراگیر عالمان شیعی برخی از آنان که در نام ایشان در خاطرهٔ نگارنده است به ترتیب یاد میشود و نه به بلندی مرتبت و تنها غرض، یادکرد از آنان است.
(۵۸)
این عالمان که چشم و چراغ جان مردم ایران هستند، بهقدری آشنای جامعهٔ ایرانی میباشند که از هر یک که ذکری به میان آید، همانند آن است که تمامی آنان در خاطر آمده است؛ زیرا آنان فرزندان برومند همین مردم میباشند.
فرهنگ غنی شیعه که ایران مهد آن بوده است عالمانی همچون شیخ مفید، شیخ صدوق، ثقةالاسلام کلینی، شیخ طوسی، ابن براج، خواجه نصیرالدین طوسی، علامهٔ حلی، محقق کرکی، سیدبن طاووس، ابن ادریس، شیخ حر عاملی، محقق داماد، شیخ بهایی، شهید اول، شهید ثانی، شهید ثالث و بسیاری از شهیدان دیگر و شیخ انصاری، مرحوم آخوند صاحب کفایه، مرحوم کمپانی، مرحوم نایینی، مرحوم فشارکی، آقا باقر بهبهانی، مجلسی اول و دوم، سید علی صاحب ریاض، میرزای شیرازی، بوعلی سینا، ملاصدرا، قطب الدین راوندی، بحرالعلوم، کاشانی، اصفهانی، طباطبایی، مقدس اردبیلی، نراقیها، یزدیها، تفرشیها و سمنانیها را پرورانده است.
بعد از اسلام تا به امروز سراسر تاریخ ایران را به وسعت و گستردگی آن عالمان و شهیدان زنده و بزرگی فرا گرفته که مرکب آنان برتر از خون شهیدان است و هر فرازی از این تاریخ غمبار را عالمانی بسیار با هجر و سوز و افتخار سپری کردهاند و رفتهاند و تنها سرگذشت آنان و کتابهای مختلف و بسیار آنان در تمامی علوم و فنون شاهد این امر است.
(۵۹)
کتابهای آنان سراسر ایران و جهان امروز را فرا گرفته و هر جوینده و متفکری را مجذوب خود ساخته است. دشمنان چه بخواهند و چه نخواهند، دین، طرز اندیشهٔ دنیای امروز را تحت تأثیر خود قرار داده است. این کتابها الهامبخش جامعهٔ شیعه در سراسر جهان و ایران و مربی آیندگان خود بوده و هست.
پس میتوان گفت عالمان بحق شیعه مردانی بس بزرگ و سختکوش هستند که در دامان پربرکت قرآن کریم و حضرات معصومین علیهمالسلام و آموزههای گرانقدر آنان و از متن تودهٔ دردکشیدهٔ مردم رشد یافتهاند و صاحبان اندیشههای بزرگی در تمامی زمینههای علمی و عملی گشتهاند.
خصوصیات بارز آنان این است که مردمان پرکار و سختکوش و روشندل و قانعی هستند که ثمرات اسلام و امامت و مردم به شمار میروند.
روشنفکران غربزده
بعد از شناخت و بررسی اجمالی در دو زاویهٔ کلی جامعه ایرانی که دین و روحانیت و شاهان بود، نوبت به شناخت زاویهٔ سوم میرسد.
هنگامی که رهبری مردم به عهدهٔ معنویت و زور یا روحانیت و دین و سلطنت و شاهی قرار گرفت و این دو گروه هر یک مربی و سردمدار گروههای مردمی و یا به نوعی تمامی
(۶۰)
مردم شدند، مردم نیز به صورت قهری جذب این دو منش گردیدند و گاه به طور ترکیبی و گاه به صورت جدا از آنان پیروی کردند و یا دین و اطاعت از عالمان دینی و یا دنیا و دستبوسی شاه را بر همه چیز ترجیح میدادند و زمانی نیز از هر دو حمایت به عمل میآوردند و خود را با این کار در دنیا و آخرت موفق میدانستند.
از میان این بازار آشفته، دو گروه نامتعادل برخاستند که میتوان یکی را «ارتجاع سنتی» و دیگری را «ارتجاع نو» نام نهاد. ارتجاع سنتی از میان مذهبیها و دین مداران برخاست، و عنوان «خشک مقدسها» را از آن خود کرد. آنان مردمان ساده، نادان و بیفکر و در عین حال با تعصب مذهبی بالا بودند که تقدسی بی محتوا را برگزیده بودند و از هر عالم و حکیمی تندروتر بوده و در کردار و اعتقادات خود افراط بسیار مینمودند و کمتر اندیشه و فکر را دنبال مینمودند و همیشه قشر و ظاهر را بر هر چیز ترجیح میدادند.
آنان ظاهرنگر و عالمنما هستند و هرگز به راهی جز میل قشری خود نمیروند. این گروه خودسر و خودرأی میباشند و تنها از خود تقلید میکنند و چیزی را جز خود نمیبینند که البته این مقام به تحلیل نقش این گروه که سیل انقلاب آنان را به انزوا کشاند نیست.
اما ارتجاع نو را متجددمآبها و روشنفکران غربزده تشکیل میدادند که عمر آنان به بیش از دو قرن نمیرسد.
(۶۱)
این گروه ترکیبی از شاهدوستها، مذهبیها، لاابالیها و تازه به مدرسه رفتهها میباشد. آنان به قصد انقلاب فکری در ایران ظهور کردند و توانسنتد خود را در صحنهٔ اجتماع در ردیف دیگر گروهها قرار دهند.
آزاداندیشی آنان یا انقلاب و ایجاد تحول فکری آنان هم اصلاح جامعه را شامل میشد و هم بازنگری در مبانی دینی را. آنان تدین جدید و دنیای نو را با هم و در هم و به صورت التقاطی خواهان هستند و بدین گونه میخواستند آشوب اجتماع ایران را فرو بنشانند. این متجددمآبها ـ اعم از آن که اروپا و دنیای غرب را دیده باشند یا خیر ـ دین را در قالبی از دنیا میشناختند و آخرت را چیزی جز دنیا نمیدیدند و تمامی تحلیلهای آنها به ماده و مادهگرایی و انسانمداری و اومانیسم باز میگشت.
آنان زور را از شاهان و دین را از روحانیت و تمدن را از غرب طلب میکردند و در حالی که هیچ یک را به تمامی نمیپذیرفتند، هر سه را نیز پذیرا بودند و خود را جمع این سه میدانند که در این صورت خود را بینیاز از هر سه میدیدند؛ به ویژه که آنان دارای پشتوانهٔ خارجی بودند و آنان نیز فرهنگ غرب را با همهٔ مفاسدی که داشت برای جامعهٔ ایرانی تبلیغ میکردند و دنیای غرب را عامل پیشرفت و ترقی ایران به شمار میآوردند و از آن استقبال میکردند تا جایی که الگوهای فکری و دینی خود را نیز در خارج از کشور جستوجو مینمودند.
(۶۲)
این امر در زمان دو شاه پهلوی به اوج خود رسید. بیعفتی و فحشا و بیناموسی و بی بندوباری تجدد شد و روشنفکران جامعه آلودگان غربمآب به شمار میآمدند و فحشا با هزار عنوان دیگر تمدن و تجدد نامیده میشد و جامعه را بر آن تشویق میگردیدد. البته آنان در تبلیغات خود از کلماتی که بار عاطفی بسیار داشت استفاده میبردند و با عناوین گوناگون سعی در فریفتن جوانان و جذب تودههای مردمی به خود داشتند و اندیشههای آنان چنان در تودههای مختلف مردم ایران رشد و رسوخ کرد که دیگر نمیتوان به آسانی از کنار آن گذشت و هماکنون همچون بیماری واگیردار و خطرناکی جامعه را در بر گرفته است و با برنامهای فرهنگی خود را به صورت آرام و خزنده در جامعه رشد میدهد که مقابلهٔ با آن نیازمند اتخاذ تدابیر حکیمانهای در درازمدت میباشد.
این اندیشه در میان سلطنت طلبها، فرنگ رفتهها، مذهبیها و بعضی از عمامه به سرهای کم سرمایه، ولی تند و داغ دیده میشود.
اینان میخواهند دین و دنیا را در هم آمیزند و اسلامی اروپایی و التقاطی را بر اسلام ناب محمّدی و علوی حاکم کنند و در این زمینه، خارجیان و بیگانگان نیز سرمایه گذاریهای فراوانی برای آن کردهاند.
جامعهٔ ایرانی
بعد از بیان این سه بعد مهم و اساسی در جامعهٔ ایرانی و بررسی نقش آنان بر مردم، میتوان مردم ایران را بهخوبی
(۶۳)
شناخت؛ زیرا جهت رهبری و ارتزاق مادی و معنوی آنان روشن و عامل حرکت و رکودشان شناخته است و خلاصه سلسله جنبان وجود و شخصیت آنان؛ خواه خوب باشد یا بد و زشت باشد یا زیبا، این سه گروه ویژه با کارویژهٔ خود میباشند و خصوصیات مردم ایران و جامعهٔ ایرانی را باید از میان این سه بعد به دست آورد تا از ضابطهٔ کلی علوم اجتماعی بهدور نباشد.
برخی از ویژگیهای کلی ایرانیان چنین است: روحیهٔ سلحشوری از امتیازات ایرانیان است؛ اگرچه نمیتوانند سادگی و سهل انگاری را از خود دور دارند. تعدد گروهها و بسیاری قومگرایی و مذهب سازی جامعهٔ ایران را رنج میدهد؛ با آن که بعد از اسلام در سایهٔ لطف حق و ولایت و امامت و تشیع، آنان وحدت دینی و انسجام نسبی یافتهاند.
روحیهٔ تبختر و غرور، آنان را در هر شرایطی سرمست نگه میدارد؛ اگرچه ترحم و زودگذری نیز از صفات آنان است.
خشونت و بینظمی شعار موروثی آنان است؛ با آن که رنج، محنت و مشقت بسیاری را در طول تاریخ تحمل کردهاند.
نیروی شهوت در آنان بسیار قوی و برجسته است؛ اگرچه مذهب آنان را تا حدی بهطور محدود و مختلف مهار کرده است. زودباوری و اغفال همچون سایه آنان را دنبال میکند و پشیمانی و بازگشت را زود پذیرا میگردند.
ملاحظهٔ یکدیگر در زندگی آنان کمتر دیده میشود و
(۶۴)
برخی از کاسبان آنان جانب انصاف را ملاحظه نمیکنند؛ اگرچه انعطاف پذیری آنان جبران این نقیصه را میکند.
در ایران میتوان از هر قوم و ملتی با هر مسلک و آیینی نمونهای یافت؛ با آن که همه با زبان دل همیشه با هم یک راه را دنبال میکنند و یک عاقبت را مییابند.
در برخی از قیامها و سابقهٔ تاریخی چنین نشان میدهد که آنان زود به دنبال هر خوب و بدی یا فریب و تزویری به راه میافتند و هنوز چیزی از آن نگذشته است که از آن راه باز میگردند و در هر صورت، نسبت به دین و اصل اعتقاد صوری و قلبی پابندی عجیبی دارند.
تاریخ ایران فراز و نشیبهای فراوان به خود دیده است؛ اما متأسفانه کمتر از آن بهرهٔ فکری و رشد عملی برده شده است. فراموشی گذشته از ویژگیهای ایرانیان است و سرسختی گاه و بیگاه، آنان را در طول تاریخ از انحطاط کلی حفظ کرده است.
ویژگیهای مردم در مناطق مختلف
مناطق مختلف و شهرهای ایران هر یک ویژگیهای خاص به خود را دارد؛ با آن که تمامی آن در کل خود را با هم زود آشنا و یکجا میبینند. خوبیها و بدیهای منطقهای و بومی بسیاری در ایران دیده میشود و تشخیص آن کاری مشکل است؛ بهخصوص که همگونیهای آنان فراوان است.
این کار گرچه کاری مستقل است و باید در مقام مناسب
(۶۵)
خود بررسی و جستوجو شود، برحسب ضرورت و موقعیت شناخت بحث و یافت چگونگی تطبیقی آن، در اینجا بهطور دقیق و فشرده بیان میگردد.
خصوصیات کلی مناطق و شهرهای ایران در این نوشته با استناد به تجربهها و برداشتهای شخصی نگارنده بیان میشود که در دههٔ پنجاه به جای جای آن مسافرت نموده و نیاز است با اصول علم جامعهشناسی و تحقیقهای میدانی در مقام خود استدلالی گردد.
قبل از ورود در این امر، پوزش همگان را در بیان حقیقت و انصاف نسبت به آن آرزو دارم. این امر نیز شایان ذکر است که در این مطالعه، فقط خصوصیت منطقههای مختلف ایران بدون چینش خاصی مورد لحاظ است و تنها بر آنیم تا سیری گذرا در این مسأله داشته باشیم تا چرایی حکومت اسلامی و قیام انقلابی مردم بهتر به دست آید.
همدان
همدان از شهرهای قدیمی و باستانی ایران است که بنیانگذار شاهی و سلطنت در ایران بوده است. قدمت تاریخی این شهر زبانزد خاص و عام است و در دنیا نیز برای آن مکانت خاصی قایل میباشند.
این شهر مردمان مؤمنی دارد. سردی بسیار هوا در اکثر اوقات حرارت و احساس آنها را گرفته، و از این رو، روح محبت در کالبد جان آنها کمسوست که با سادگی خاص آنان
(۶۶)
همراه میباشد و در هنگام حرکت و حمله، مثال شیر را دارند.
مردم همدان دارای اندیشههای بلند و خوبی میباشند؛ اما کمتر آن را به فعلیت میرسانند و چون فردی از این دیار در خود احساس اندیشههای بلند کرد، بهتر است آن محل را ترک گوید وگرنه خانه دار آن مردم میگردد.
همدان در میان شهرهای ایران مکانت مناسبی دارد؛ اگرچه در هیچ امری پیشتازی نداشته و حوادث روزگار کمتر توانسته است در آن اثر خاصی گذارد. حالات اجتماعی آن زودگذر و سبک سنتی آن همیشه محفوظ مانده است. این شهر را باید از شهرهای مذهبی ایران دانست. چهرههای برجستهای را در خود دیده و هیچگاه از فضایل بی بهره نبوده و عالمان و بزرگان شایستهای را در دامان خود تربیت کرده است و آثار تاریخی پر ارزشی دارد که جز ارزش معنوی اهمیت دیگری ندارد و همین امر عاملی برای شهرت آن بوده است.
منطقهٔ غرب و کرمانشاه
کرمانشاهان از مناطق مرزی است که باید آن را بسیار ارج نهاد؛ زیرا مرزداران عزیزی بودهاند که هرچند از مواهب مرزداری بیبهره بودهاند، زحمات بسیاری در این زمینه تحمل کردهاند. فتوت و سادگی این مردم را نباید از یاد برد؛ گرچه این دو باعث رکود و زیان آنان گشته. فرقههای موهوم دینی و سنتی در این مناطق رسوخ زیادی داشته. خلوص و سادگی بسیاری از آنها را دست استعمار به کفر و تباهی تبدیل کرده است.
(۶۷)
بخشش و گذشت کمتر خود را به آنها نشان داده است و با آن که خوشپذیری عجیبی دارند، به این تناسب هیچ گاه ایثار و انفاق را در خود نمیبینند. این منطقه با آن که منطقهٔ مهمی از کشور به شمار میآید رشد اقتصادی چندانی نداشته است. فرهنگ و آگاهی در این مناطق بسیار ضعیف و اندک است. رشد اجتماعی این مناطق کم و اطلاعات دینی آنان کمتر است؛ اگرچه سنتهای موهوم بسیاری در آنان قرار دارد و این مردم ساده را گرفتار خرافات بسیاری کرده است.
عالمان این مناطق اندک میباشند؛ هرچند در میان آنها عالمانی است که از لحاظ علمی موقعیت خوبی را دارند اما آنان نیز ترک دیار کردهاند.
در شهرهای این مناطق آثار تمدن بسیار دیده میشود ولی با این وجود دارای روستاهای بسیار محروم و عقب ماندهای است که تا حال که سال ۱۳۶۰ شمسی است کسی به آن توجهی نداشته است.
اسلام آباد، گیلان غرب، قصر شیرین، نفت شهر تا سنقر صحنه و کنگاور از مناطق مشهور و مهم آن به شمار میرود؛ اما هیچ یک به حد شهر کرمانشاه دارای اهمیت نیست؛ زیرا این شهر از جهت تمدن ظاهری سطح خوبی را داراست و از وسعت بیشتری برخوردار است.
خرم آباد، بروجرد و الیگودرز
مردم این مناطق خونگرمی خاصی دارند و نسبت به دین و دیانت با آن که در سطح بالایی آشنایی ندارند، کرنش خاصی
(۶۸)
از خود نشان میدهند و اعتقاد عجیبی به آن دارند. از غیرت بسیاری برخوردارند و افرادی سلحشور و مردانی رشید هستند؛ اگرچه بر اثر کمبود فرهنگی، تحرک مثبت کمتری از خود نشان دادهاند. این مردم از نجابت و منش منحصر به خود همیشه با سرسختی دفاع کرده و در مقابل فرهنگهای وارداتی ـ هرچه که باشد ـ ایستادگی داشتهاند.
انجام زراعت و زحمت از ویژگیهای بارز آنها به حساب میآید و روستاهای این مناطق از کمیت بالایی برخوردار است. عفت قومی را عزیز میدارند و بسیاری از خرافات را نیز از این منش به حساب میآورند. این مناطق گرچه مستقیم مرزداران کشور به حساب نمیآیند، از صفات آنان برخوردار میباشند و در مواقع لزوم به کمک مرزداران میآیند.
این مناطق هرچند از حیث جغرافیایی دارای عالمان دینی بسیاری نیست، ولی عالمان و روشندلان نجیب و گرانقدری را به خود دیده است که در رأس تمامی آنان چهرهٔ درخشان و جاودان حضرت آیتالله بروجردی؛ زعیم مطلق شیعه در عصر خود قرار دارد.
اراک، محلات، خمین، گلپایگان و خوانسار
این چند شهر با آن که در چند استان پراکندهاند، شبیه به هم هستند. در واقع باید گفت: اشکال از وضع جغرافیایی کشوری است که بر اساس معیار صحیح تنظیم نگشته است وگرنه نباید گلپایگان جزو استان اصفهان و اراک مرکز استان و خمین جزو آن باشد. البته، این جهت مربوط به بحث ما نیست و ما بیشتر
(۶۹)
ارتباط فکری و فرهنگی را در نظر داریم و آن را مورد بحث قرار میدهیم.
کمبودهای اجتماعی و عدم رشد فرهنگی در این مناطق بسیار دیده میشود و بر همین اساس اندیشههای بلند در آنها کمتر دیده میشود.
روح تعاون و اجتماع در این مناطق بسیار ضعیف است و این خود عامل بزرگی در عقب افتادگی فرهنگی و اجتماعی آنان میباشد. تکروی و خودنگری عاملی برای تنگنظری و کوتاهپنداری میشود.
شهرهای یاد شده از جهت ایمان و اعتقاد در ردیف بهترین مناطق کشور است. عالمان بزرگی را در دامان خود پرورانده است که هر یک پایههای عظیمی در استحکام دین بودهاند. پایههای علمی و مذهبی در این مناطق ریشهٔ قدیمی داشته و همیشه در این شهرها حوزههای علمیه و علمای دینی فراوان بودهاند و بر اثر اعتقاد مردم به دین و عالمان هنوز نیز حوزههای آنان بر قوت نسبی خود باقی است.
کدورتهای بومی در میان این شهرها موجود است و این مناطق روحیهٔ ایجاد حرکتی نو را کمتر داشته و از آن استقبال نمیکردهاند.
زراعت، شغل اصلی مردم است و تمدن شهری در این مناطق غریب و روح روستاگری بر شهرهای آنان نیز حاکم است و چندان تفاوت زیادی میان شهر و روستاهای آنان دیده نمیشود.
(۷۰)
روح اعتقاد و جزم به دین و تسلم مذهبی در سطح عالی آن در این مناطق وجود دارد و هرگز خطری نمیتواند اعتقادات آنان را تهدید کند؛ ولی روحیهٔ عدم تحرک، عامل انحراف فرهنگی در این مناطق گشته است.
یزد
شهرهای استان یزد و بهخصوص شهر یزد که مرکز استان است، از استثناییترین شهرهای ایران بلکه دنیاست. مردم این منطقه از نجیبترین مردم ما به حساب میآیند. مردم یزد با آن که زیرکی بسیار و مخصوص به خود دارند، کمتر از آنها آزار و اذیت سر میزند.
این مردم هرگز از دین و دیانت فاصله نداشته و همیشه از بهترین حامیان دیانت بودهاند. منطقهٔ خشک کویری و کوه چنان آنان را محکم و مقاوم کرده که هرگز روح یأس در آنان مشاهده نمیشود.
صداقت و طهارت این مردم علت بروز عالمان بسیار و شایستهای از این دیار گشته است؛ عالمانی شایسته، بزرگ و نجیب.
حوزهٔ علمیه در این شهر همیشه کم و بیش دایر بودهاست؛ اگرچه چهرههای بزرگ آن همیشه ترک دیار کرده و استوانههای محکم حوزههای بزرگ بودهاند، هیچگاه این دیار خالی از عالمان متقی نبوده است. چهرهٔ درخشان عالمی جلیلالقدر همچون حضرت آیةالله حایری بزرگ (بنیانگذار
(۷۱)
جدید حوزهٔ علمیهٔ قم) خود گواهی گویا بر این امر است؛ بهویژه فرزند گرانقدر ایشان جناب آقا مرتضی حایری که تنها آقازادهٔ آقایی است که به تمام معنای کلمه آقا دیده میشود.
یزد از قدیمیترین شهرهای ایران است. مردمی با توکل، کوشا، اقتصادی و مسلمان دارد. این شهر در دیانت، سید شهرهای ایران است و تنها شهری است که مردم آن دین و دنیا را در مرزهای خود شناخته و همیشه در کنار دین به فکر دنیای خود نیز بودهاند. این مردم با آن که کمتر خود را در جامعه مطرح میکنند؛ ولی همیشه بیش از نسبت در جامعه مطرح و در همه جا هستند.
شهرهای دیگر استان یزد از قبیل اردکان و تفت و بافق همچون یزد، مشهور و معروف همگان نیست. در این استان، اگر بشود موضوع آب را حل کرد تا در جهت آب خودکفا شوند، میتوان این منطقه را از اقتصادیترین مناطق ایران دانست و در تمامی زمینههای آن ایجاد گشایش کرد.
اصفهان
اصفهان از شهرهای مهم و شناخته شده دنیا به حساب میآید. آثار تاریخی، هنر، قدمت و زیبایی در این شهر در حد عالی وجود دارد. مردم اصفهان همیشه از هنر و ظرافت استقبال کرده و عمر خود را در این زمینه صرف کردهاند.
مردم این خطه از کشور زیرکی خاص خود را دارند و با این
(۷۲)
عنوان در دنیا شهرت یافتهاند. آنان مردمی پر تحرک، دانا، زیرک و دارای شور بودهاند؛ اگرچه این زیرکی عامل انحراف و نداشتن خلوص و اخلاص در برخی از آنان شده است.
اصفهانیان، فرهنگ، موقعیت و لهجهٔ خاص خود را همیشه در طول تاریخ حفظ نموده و بر آن پافشاری داشتهاند. این مردم در تمامی جنبشها و حرکتهای مختلف ایران به هر عنوان خوب یا بد نقش مهمی داشته و همیشه خواستهاند خود را مردمی پیشتاز عنوان کنند و در بسیاری موارد نیز موفقیتهایی داشتهاند.
مردم اصفهان همیشه حامی دین بوده و مردمی دیندار بودهاند. این شهر از شهرهای مذهبی مهم به حساب میآید و در تاریخ قدیم خود دچار حوادث شوم مذهبی بوده و از این طریق زیانهای بسیاری دیده است.
تنها چیزی که میتواند رقابتی با زیرکی و هنر این شهر داشته باشد، عالمان و حوزهٔ این شهر است. زمانی این شهر مرجع علم و محل دانش و اندیشههای بلند بوده است؛ گرچه امروزه دیگر آن مقام علمی را دارا نیست، اما باز توانسته است بخشی از آن را برای خود حفظ کند.
اصفهان دارای عالمان بسیار بزرگی بوده است و بهطور نسبی از این جهت در ردیف اولین شهرهای ایران به حساب میآید و تعداد زیادی از طلاب و عالمان حوزههای دیگر از این شهر برخاستهاند؛ اگرچه حوزهٔ اصفهان امروزه دیگر رونق علمی
(۷۳)
گذشته را نداشته و از این جهت کم تحرک است، هنوز نیز اصفهان چهرههای علمی و استوانههای محکم در خود نگاه داشته است.
نسبت به مناطق مهم علمی ایران باید گفت اصفهان عالمان سرنوشت ساز کمتری داشته است؛ با آن که همیشه مرکز عالمان بزرگ دینی بوده است. مدارس بزرگ و زیبا در این شهر بسیار است و استعداد و گنجایش طلاب فراوانی را دارد؛ اما کثرت جمیعت طلاب زمینهٔ تحصیل مفید و عالی را از طلاب این شهر گرفته است.
مهاجرت بیش از حد مردم به این شهر و ایجاد زمینههای صنعت در آن، مرزهای قالبی اصفهان را در مخاطره قرار داده و زمینههای مختلفی در آن ایجاد کرده و فساد را دامن زده است؛ هرچند بهطور نسبی مقاومت این مردم در مقابل این حوادث بسیار خوب میباشد؛ بهخصوص قشر مذهبی و دیندار آن پیشتاز این امر بودهاند.
مردم اصفهان، گستردگی خود را در تمام ایران و جهان بهطور نسبی حفظ کردهاند و جایی را خالی از نقش آنان نمیتوان یافت. اصفهان مردم ظاهردار و خوش طبع و خوشی دارد و بودن با آنها موجب مسرت و شادی است؛ گرچه از جهاتی باید از آنها پرهیز داشت. امروزه احزاب و گروهها در این شهر فعالیتهای پنهانی چشمگیری دارند و جوانان این شهر به طور غالب، حزبی و گروهی هستند و ساده و بیآلایش به نظر نمیآیند. اختلافات گروهی بسیار و دستههای سیاسی و
(۷۴)
مذهبی در آن فراوان است. اصفهان شهری ناآرام است که هماکنون که دههٔ شصت آغاز شده است به ظاهر آرام مینماید.
شهرهای دیگر این استان اگرچه کم و بیش بیبهره از خصوصیات یاد شده میباشند، بعضی از آنها زیرکی و فطانت را برای خود حفظ کردهاند و باید آنها را نیز جزیی از اصفهان به حساب آورد.
شبیهترین این شهرها به اصفهان همان نجفآباد، قمشه، فریدن و لنجان است و شهرهایی مانند گلپایگان، نایین و نطنز شباهت چندانی به اصفهان ندارد.
مردم شهرهایی مانند گلپایگان و نایین و نطنز به طور غالب دارای کندی، سردی، نجابت، دینداری و خلوص هستند و کمتر در فکر اظهار وجود اجتماعی میباشند و همیشه در اندیشهٔ حفظ بقای کیفی خود به سر میبرند.
شیراز
دلپذیری خاصی در استان فارس وجود دارد و این خود جهت انحصاری آن را میرساند؛ بهویژه شیراز که مرادف و مشهور به ذوق، صفا، مهر، محبت و عشق است. حافظ، چهرهٔ استثنایی جهان شعر، عرفان، صفا و زیبایی است و رقیبی چون خود در سراسر ادبیات و عرفان ایران و جهان نداشته است. شعر او قاموس ادب و عرفان و فرهنگ عشق و هنر را تشکیل میدهد.
این استان به استانهای یزد، اصفهان، کرمان، بندر عباس و بوشهر محدود است. به طور نسبی بیشتر جمعیت این استان
(۷۵)
را مردم روستایی تشکیل میدهد و بیشتر شهرهای آن نیز خالی از منش روستایی نیست.
این استان از مناطق گرمسیر کشور به حساب میآید و مشهورترین شهرهای آن را باید آباده، نیریز، جهرم، فسا و داراب دانست. شیراز که مرکز استان است، از مشهورترین شهرهای ایران و جهان است. این شهر به جهت امتیازات خود در خارج از ایران نیز شهرت بسزایی دارد.
استان فارس از مناطق پر آب کشور است و مشهورترین دریاچههای آن را باید نیریز و پریشان دانست. از خصوصیات این استان و دریاچهٔ پریشان همین بس که آب این دریاچه شیرین و گواراست. این استان از کوههای فراوانی برخوردار است و با آبی که دارد، زیبایی خاصی به منطقه داده است.
شهر شیراز از استثناییترین شهرهای کشور ماست و با آن که از مناطق گرمسیر به حساب میآید، طراوت، شور و شوق خاصی از خود نشان میدهد. نخلهای سر به فلک کشیده و درختان سرسبز و سبزههای دلربای آن، زیبایی و منظرهٔ خاصی به آن داده است. مراکز دیدنی فراوان و آثار باستانی بسیار، خوش ذوقان عالم را همیشه بر آن سرازیر داشته است.
مردم شیراز، دلنواز، مهربان، خوش زبان و ملیح به نظر میآیند و هر تازه واردی را مجذوب خود میسازند. بی آلایشی و خوش طبعی آنان امری عمومی است و هیچ یک از آنان از این صفات بیبهره نیستند.
(۷۶)
روحانیت این شهر اگرچه از نظر شماره اندک نیستند؛ توان ارشاد لازم این مردم را ندارند و مردم خود مرشد خود گشتهاند.
مدارس علمی آن فراوان است ولی مراکز اندک تحصیلی، این مدارس را به رکود، سردی، تعطیلی و خمودی کشانیده است.
بر اثر کمبود عالم، اکثر روستاهای این استان مسایل اولی دین را نمیدانند و بیفرهنگی بر آنان حاکم است. کم جنب و جوشی آنان نیز در این قلت اثری بس مؤثر داشته و کمتر کسی به فکر آن مردم نجیب و عقب مانده بوده است.
مردم شهرهای استان فارس از نجیبترین مردم ایران هستند. آنان مردمی زحمت کش، پرتوان، کوشا، صادق و مهربان میباشند. تلاش و تکاپو برای آنان امری عادی است. شهرهای این استان از بهترین شهرهای ایران است؛ بهخصوص مردم جهرم، داراب و فسا، مصداق واقعی مردم مسلمان و پرتلاش میباشند. چهرهٔ رنگ پریدهٔ آنان گواه ایمان و صداقت آنان است. رنگهای پریده، دلهای پرخروش و گرم و روحهای بلند و لطیف آنان همچون نخلهای خرمایشان، سرآمد تمامی امتیازات آنان است و نجابت آنها همیشه علت دینداری آنان بوده است.
کمبود فرهنگ دینی و اجتماعی در بسیاری از این مناطق، تنها عامل عقبماندگی و حادثه آفرینی آنان گشته است. سادهپنداری آنان نگذاشته است تا پیشتاز جامعه و خلاق خوبیها باشند.
(۷۷)
همواره چنین بوده است که منابع سرشار این مناطق را عدهای زورگو و سردمدار به تاراج بردهاند و چیزی عاید مردم وارسته و سادهٔ آن نگشته است.
ایلام
شهر ایلام مرکز استان ایلام است و مهمترین و یا تنها شهر مهم این استان به شمار میرود. استان ایلام کوچکترین و عقب ماندهترین استان کشور است و چند سالی است که این منطقه استان گردیده و قبل از آن بهصورت فرمانداری کل اداره میشد.
این استان از جنوب و غرب در همسایگی عراق و دارای کوههای بسیار و رودهای فراوان است که بعضی از آنها به دجلهٔ عراق منتهی میشود.
ایلام، مرزیترین منطقهٔ این بخش از کشور است. از امور رفاهی در این منطقه خبری نیست. مرزیترین مناطق این استان، مهران و دهلران میباشد.
غالب این مردم امورات خود را بهصورت روستایی و روش ابتدایی میگذرانند و محرومیتهای فراوانی را تحمل میکنند.
این مردم با آن که دارای نجابت و بیآزاری خاصی هستند، آشنایی چندانی با دین و موازین آن ندارند و کمتر کسی برای راهنمایی آنان قدم رنجه کرده و پای در این مناطق گذارده است.
طاغوت هرگز نظر لطفی به این مرزداران غیور نداشت و هیچ گاه در فکر اصلاح امور اجتماعی آنان نبوده و گویی این
(۷۸)
مناطق را جزو ایران به حساب نمیآورده و تنها به جغرافیای آن اکتفا میکرده است.
کمبود فرهنگی و آگاهی اجتماعی و شناخت دینی و رفاه زندگی در این مناطق بسیار زیاد است و به مردم صدمات بسیاری وارد آورده است.
این استان با حساسیت خاصی که از جهت طبیعی و جغرافیای مرزی دارد، محتاج ایجاد بسترهای ایجاد رفاه و فرهنگ است تا شاید این مردم محروم و غیور خود را بیابند.
رفت و آمد آنها به شهرهای دیگر کشور؛ بهخصوص به شهرهای دور کمتر از نقاط دیگر کشور است و اغلب در نقاط بومی خود پاگیر و پابند زحمات فراوان و کمحاصل خود هستند.
آگاهی سیاسی و آشنایی اجتماعی در این مناطق بسیارکماست و آنان در فکر اکتساب آن نیز نمیباشند و فشار زندگی و مشکلات آن توفیق هرگونه پیشرفت و ترقی را از آنان سلب نموده است.
بهطور خلاصه، دربارهٔ مردم این استان میتوان گفت آنان مردمی پر کار، پرتلاش، زحمتکش، بی آزار، نجیب، راکد، بیصدا، بیبهره از مواهب زندگی و محروم از بسیاری مواهب موجود کشوری هستند.
اصطهبانات، فسا، داراب و جهرم
مردم این شهرها از باخلوصترین و بیهواترین مناطق ایران میباشند، بدون آن که کمترین خودنمایی و تظاهری داشته باشند.
(۷۹)
صداقت یزد، شور شیراز و حرارت هر گرمستانی را باملاحت و لطف تحمل عجین خود داشته و آنان را از مظلومترین و مؤمنترین مردم ایران باید به شمار آورد.
این شهرها بر اثر کوچکی و دوری چندان بر سر زبانها نبوده و از زبان قلم قلمداران و زمامداران مملکت افتاده و به صورت غالب، هر یک را به منطقهای ملحق داشته و از سمتی شناسایی میکنند.
آرامشی که مردم این مناطق دارند، در کمتر منطقهای از ایران وجود دارد. از نخلهای سر به فلک کشیده تا رنجهای پنهان آنان تمامی از صداقت و رضا حکایت میکند.
همیشه عالمان وارسته و مؤمن و مردان پرخروشی از این شهرها برخاسته است که هر یک چون طلوعی در فضای تاریک افق منطقهٔ خود بودهاند. از دیرباز تا به امروز همیشه فرزندان صالح این مناطق کم و بیش در سلک تلاشگران علم و تقوا درآمدهاند و راه خودسازی را دنبال کردهاند و جهرم حقیقتی روشن و گواهی گویا بر این امر است. مردم این شهر با همان مقدار کم، کیفیت بس بالایی دارند و از سالهای پیش از انقلاب تا پیروزی انقلاب بهطور نسبی در ردیف اولین شهرهای انقلابی و بزرگترین هستههای مقاومت بودهاند.
مردم این شهر مظهر شور و طوفان آگاهی و عرفان و محبت به دین و عالم هستند. مؤمنان این شهر چهرهای رنج کشیده چون ابوذر دارند که حاکی از صداقت است. تمامی این
(۸۰)
اوصاف و بزرگی را میتوان در سیمای عالمان و اهل علم این شهر و بهخصوص در عالمان وارسته و حقشناس این مردم دید.
بندر عباس، میناب و لار
بندر عباس از مناطق بزرگ تجاری ایران است که واردات و صادرات عمدهٔ کشور را به عهده دارد و تمامی منطقه به این امر خو کرده است. بندر عباس یکی از بنادر اساسی کشور و از مناطق بسیار مهم میباشد.
حرارت و گرمای این منطقه در سطح بسیار بالایی قرار دارد و مردم به آن خو کردهاند و با آن خوشند. این منطقه معجونی از حرارت و تلاش است. مردم این مناطق مردمی پر کار، با تحرک، پر زحمت و سخت کوش هستند.
درآمد مردم در این منطقه خوب است و بسیاری از آنان درآمد بالایی به دست میآورند و مصرف بسیار دارند. گرما مجال چندانی برای عیش و لذت باقی نمیگذارد؛ جز دستهای خوشگذران و مرفه که حسابشان از همگان جداست. عواملی از قبیل ثروت و وجود بندر و دیگر جهات تخریبی دشمن و طاغوت، این مناطق را به آلودگیهای فراوانی کشانیده است؛ به طوری که با احکام اجرایی آن میانهٔ خوبی پیدا نمیشود، جز دستهای از مردم که وارستگی خود را حفظ کردهاند. البته، تمامی مردم دیانت را میستایند و به اصل آن پایبند هستند.
با آن که بندر عباس گلوگاه اقتصادی ایران است و از بهترین
(۸۱)
مناطق سوق جیشی مملکت به حساب میآید؛ ولی هیچگاه طاغوت خدمت مناسبی به این مردم نکرد و حق طبیعی آنان را ادا ننمود و به رفع مشکلات آنان نپرداخت.
در این بخش از کشور و در حاشیهٔ مرزی ایران بندرهای بسیار مهم و حیاتی وجود دارد، از کرانههای دریای عمان که چابهار باشد تا تنگهٔ هرمز که گلوگاه اصلی جهان است و از جزیرهٔ قشم و کیش و بندر لنگه تا خلیج پهناور فارس و جزیرهٔ لاوان و بندر بوشهر و جزیرهٔ خارک و گناوه و هندیجان و ماهشهر و بندر امام، مناطق آبی وسیع و عظیمی است که در سرنوشت ایران نقش اساسی و حیاتی دارد و برای ایران جغرافیای گرانبهایی را تشکیل میدهد.
ایران میتواند از طریق این بندرها با کل جهان رابطه داشته باشد و خود را در عرصهٔ بینالمللی بهخوبی مطرح سازد و از این گلوگاه ارتباطی بیشترین استفاده را ببرد.
سراسر این مناطق مواهب الهی و منابع طبیعی و مادی بسیاری را در بر دارد که تا به حال از آن چندان بهرهبرداری لازم و مناسب نشده است و بیشتر به رکود یا استفادههای شوم از آن بسنده شده است.
با تمامی عظمت و اهمیتی که این مناطق دارد، مردم آن از محرومترین مردم ما شمرده میشوند و اکثر آنها در ردیف عقب ماندهترین مردم میباشند. غالب این مردم که در حایلی از آب و خشکی به سر میبرند، در بدترین شرایط زیستی به
(۸۲)
سر میبرند و مجبورند تا رزق عادی خود را از طریق قاچاق و کارهای پرتلاش و خسته کننده به دست آورند.
مردم این مناطق درگیر بی فرهنگی و ناآگاهی بسیاری هستند؛ به طوری که عادات و رسوم آن مردم شباهتی با مناطق متوسط کشور ندارد و آنان تنها نگهبانان منافع این مناطق هستند.
در کنار این محرومیت مردمی و کمبود همگانی، همیشه طاغوت سعی داشته در این مناطق برای خود و ایادی نزدیک خود رفاهی در سطح عالی فراهم آورد، منافع خود را به توسط این امور مستحکم کند و خود را بدین طریق از گزند هرگونه آفت مردمی دور دارد.
دوگانگی میان مردم و این قشر جنایتکار در تمامی این مناطق محسوس است؛ بهگونهای که هر انسانی را به حیرت وا میدارد.
طاغوتیان و دستهای از خوش رقصان منطقهای آنان، هرگز گرما و حرارت و زحمت و رنج این مردم را در خود احساس نکرده و در محیطی بسیار مطبوع و در پوشش وسایلی بسیار مجهز، زندگی سراسر مرفه و گناهآلود خود را سپری میکنند و در کنار آن مردم زیادی در شرایطی سخت با کمترین وسایل رفاهی حیات خود را ادامهٔ میدهند.
در بسیاری از این مناطق چنان فرهنگ منحط خارجی و عادات کشورهای بیگانه نهادینه و عادی گشته است که نمیتوان دانست آنان از کجا هستند. رفت و آمد بیگانگان و آسیب
(۸۳)
فرهنگی آنان به افکار و اعمال مردم و عدم برخورد صحیح با آن و ناآگاهی آنان و بیفرهنگی و کمبود تبلیغات دین دست به دست هم داده و این مردم را در حیرت حقیقی و ابهام واقعی قرار داده است و در این رابطه نه زمینهٔ ارشاد و تبلیغ در آنان وجود دارد و نه محیط مساعد دینی و گذشته از این، زمینههای تخریبی که عوامل قهری و مصنوعی در این مناطق به بار میآورد، این مردم را آلت دست حوادث و سوانح گردانده است.
این مناطق بسیار کم از خود عالم داشته و اگر چیزی به این نام بوده از اهل سنت در بعضی مناطق با آن وضع کذایی و اسفبار خودش بوده است که گذشته از آن که عامل تحریک نبوده، خود مهرهای بیاراده و محتاج بوده است. بر اثر شرایط منطقهای کمتر ممکن بوده که از خارج در آنها نفوذ شود و یا همت آن کمتر برای افراد فراهم گشته است و این خود عاملی مهم برای رکود آنان بوده است.
خوزستان
این استان از مهمترین مناطق سیاسی و اقتصادی کشور به حساب میآید و دارای شهرهای فراوانی است که مهمترین و مشهورترین آن، اهواز، آبادان، خرمشهر، دزفول، بهبهان، شوشتر و آغاجاری است.
استان خوزستان در محدودهٔ لرستان، چهارمحال، بوشهر، ایلام و خلاصه خلیج فارس و عراق قرار دارد و از دو جهت اخیر قابل اهمیت اقتصادی، سیاسی و جغرافیایی فراوانی است.
(۸۴)
خوزستان از جهت جغرافیایی کوهها و رودهای فراوانی دارد و دو منطقهای به حساب میآید: کوهستانی و جلگهای که دشت خوزستان نام یافته است.
مناطق کشت این استان از جهت کشاورزی از حاصلخیزترین مناطق ایران است و میتواند بسیاری از احتیاجات کشور را تأمین کند.
این منطقه از حیث نفت سرآمد تمامی مناطق ایران و بسیاری از مناطق دنیاست و این استان از جملهٔ معدود مناطق نفتی مهم دنیا دانسته میشود.
در این استان رودهای مهم و پر منفعتی همچون کرخه و کارون وجود دارد که از جهت حیاتی و تاریخی قابل اهمیت بسیار است. طولانیترین پل فلزی ایران در اهواز مرکز این استان است که بر روی رود کارون نصب شده و هزار و صد متر طول دارد.
غالب مردم اهواز به زبان عربی سخن میگویند و بسیاری از آنها عربی را بهخوبی میدانند. زبان عربی و فارسی در این مناطق با هم رقابت خاصی دارد؛ اگرچه باید زبان بومی و اصلی آنها را عربی و زبان قانونی و کشوری آنان را فارسی دانست.
طاغوت برای سرکوبی عربیت آنها کوششهای فراوانی داشت و تا حدودی نیز موفق شد.
در فرهنگ مردم خوزستان این دوگانگی محسوس است. عادات فارسی و عربی تمامی آنها را فرا گرفته است؛ هرچند در
(۸۵)
روستاها بیشتر خو و فرهنگ عربی و در شهرها فرهنگ فارسی رواج دارد. مرکزنشینان طاغوتی این تحمیل را روا میداشتند؛ به طوری که این ترس و تحمیل در نامگذاری مناطق و شهرها نیز ظاهر میگردد.
این مناطق از آن جهت که حاصلخیز است و نفت آن اقتصاد کشور را یاری میکند و از نظر جغرافیایی نیز منطقهای سوق الجیشی و دارای مرزهای طولانی با همسایگان بوده، بسیار مورد توجه سیاسی و تاریخی جهان خواران خارجی است؛ به عکس مرکزنشینان طاغوتی که به جای تأمین نیازهای فرهنگی و اجتماعی و روحیهٔ مرزداری و قدرت تنها به اسم گذاری و رواج فحشا از نوع مبتذل غربی آن اکتفا کرده و در اضمحلال فرهنگ بومی آنها کوشیدهاند.
مردم این مناطق همیشه مورد استثمار داخلی و خارجی بوده و چون توپ بازی و مهرهٔ نرد، داخل و خارج گشتهاند. از داخل کشور، طاغوتیان فاسد تنها برای آنان آلات فحشا و زمینههای فساد از نوع غربی ایجاد کرده و از خارج نیز همیشه به دست عدهای فاسد مورد وعده و وعیدهای استقلال و خودمختاری و دیگر تحفههای شرقی و غربی بودهاند.
جنگ تحمیلی خود بهتنهایی برای شست و شو و از بین بردن مفاسد اجتماعی این منطقه بسنده بوده است.
روحیهٔ نسبتا سلحشوری این مردم قابل تحسین است؛ اگرچه این شایستگی بیشتر با خشونت همراه بوده است.
(۸۶)
خشکی و گرمی طبیعی این منطقه، مغزهای آنان را برای خلاقیت و ابتکار آماده کرده تا در هر زمینه از خود تحول و حرکت داشته باشند و تهور، خلاقیت، آزادمنشی، روح تلاش و تحمل سختی همیشه آنها را آماده و دلگرم نگاه داشته است.
در طول تاریخ از شهرهای جنوبی عالمان بسیار بزرگ و شایستهای بروز کرده که هر یک خود خورشید درخشانی در علم، عمل، صداقت و استحکام بودهاند. سالار تمامی آنان شیخ اجل، فقیه اعظم و نادرهٔ روزگار، حضرت شیخ مرتضی انصاری است که تا آیندهای دور، شیعه و تمامی رهروان آن، خوشهچین اندیشههای بلند و محکم این مرد میباشند.
گذشته از مردان بزرگ روحانی، پاک سیرتان خوشدل و خشک مزاجی در این دیار وجود داشته و دارد که هر یک مظهر استقامت و روشنی بوده و هستند.
چیزی که قابل توجه و اهمیت میباشد این است که این مناطق همیشه دچار کمبود عالم بوده و برای مردم زمینهٔ آگاهی کمتر فراهم گشته است؛ گذشته از آن که سردمداران طاغوتی همیشه در فکر گسترش فساد و فحشا در این مناطق بودهاند.
به طور خلاصه باید گفت: خوزستان، منطقهای گرم، پر احساس و مملو از نفت و کشت و ثروت است که بیشتر آن نصیب مرکزنشینان میگردد. گستردگی فحشا، تمدن غربی و
(۸۷)
دوری از آگاهی از آسیبهای آن است که تمامی این موضوعات را جنگ یک سالهٔ تحمیلی تحت شعاع خود قرار داده و باید منتظر آیندهای متفاوت برای آن بود.
کرمان، رفسنجان، سیرجان، بم و بافت
این مناطق از بخشهای کویر دیدهٔ این آب و خاک است و مردم این مناطق، با کویر لوت زندگی گذراندهاند. خشکی و بی آبی، گرمی و اعتدال در جاهای مختلف این مناطق حالات متفاوتی ایجاد کرده است.
این مردم در خلق و خوی خود معجونی از صفات مردم یزد، شیراز و جنوب دارند و صداقت یزد و لطف شیراز و خشک باری و حرارت گرمسیر را دارند؛ گرچه بی حالی و کم فکری بسیاری در این مناطق دیده میشود.
به اقتضای جغرافیایی، این مردم از بسیاری از مفاسد رژیم دور ماندند و بر خلاف جنوب و شمال کشور، چندان اسیر تمایلات شوم و نوآوریهای رژیم طاغوتی نگشتهاند؛ با آن که بهطور طبیعی و قهری از بسیاری از آن آسیب دیدهاند، اما دوری از مرکز و وجود کویر و بیرغبتی رژیم و نجابت و تدین سنتی مردم تا حدی علت دوری از فحشا و بی بندوباری آنان گردیده و بیفرهنگی و کمبود آگاهی عمومی در آنان علت نگرانی است.
کمبود فرهنگی و ضعف آگاهی لازم و رکود مصالح اجتماعی و سیاسی در این مناطق فراوان است؛ بهطوری که
(۸۸)
بیشتر این مناطق را باید در ردیف محرومترین مناطق کشور به حساب آورد. این در حالی است که این مناطق از جهت منابع طبیعی از بهترین نقاط کشور شمرده میشود.
این مردمان رونقی از آرامش و خطی از خوشباوری و آمیختهای از تدین و کویر را با اراضی پردامنه و افتاده به ارث بردهاند و در آن زندگی را سپری میکنند.
آنان عالمان نسبتا خوبی داشتهاند؛ همان گونه که مردم خوب در میان آنان بسیار است و از مناطق پر رونق دینداری به حساب میآید.
در این مناطق، استعدادهای فراوان انسانی وجود دارد که بیشتر آن مورد استفاده قرار نمیگیرد و در صورت راهیابی آنان به مراکز علمی پشتوانهای محکم برای دین و کشور میباشند.
ایرانشهر، سراوان، زاهدان و زابل
این مناطق که از مرکز ایران بسیار دور است، از محرومترین نقاط کشور است و باید این منطقه را تبعی از کشور دانست.
فرهنگ و زندگی اهالی زاهدان و سراوان به نوعی متفاوت از دیگر مناطق این ناحیه است؛ بهخصوص سراوان و زابل که از حرارت و گرما خشک است. بیآبی در بسیاری از این مناطق، حتی سنگها و خاکهای آن را خارا نموده است و اگر گاهی آسایش و آرامشی یافت شود، تنها در شهرهاست و بیابانهای خشک و گرم این مناطق انسان را چون آهنی گداخته ذوب میسازد و همچون فولادی سخت بار میآورد؛ اگرچه
(۸۹)
این آهن گداخته و این فولاد سخت را در این مناطق به هیچ گرفته و مرکزنشینان طاغوتی هیچ گاه در فکر رفاه و تأمین آسایش آنان نبودهاند و گویی تنها خواستهاند قبالهٔ این مناطق به نام ایران باشد یا ندانستهاند که انسانی هم در این مناطق وجود دارد و این خود عامل انحراف و کمبودهای فکری این مردم مؤمن و سرگشته گردیده و منطقه را لنگرگاهی برای واردات قاچاق و دزدان فاسد و دیگر عوامل تخریب ساخته است؛ به طوری که کنترل آن برای هر قدرتی به آسانی میسر نیست.
انحراف و انحطاط یاد شده هنگامی اوج میگیرد که همسایگانی فاسد و گرفتار همچون پاکستان و افغانستان در کنار آن وجود دارد و این رفیقان نااهل بر فساد و تباهی آنان به آسانی میافزایند. این کشورها در جهت ایجاد فساد و تباهی و آلودگی در ردیف پیشرفتهترین کشورهای جهان سوم هستند و همهٔ پهنای ایران نیز از آسیب آن مصون نمانده است؛ بهخصوص که سردمداران طاغوتی بر این امر اصرار کامل و همت تمام داشتهاند و برای ایجاد فساد در میان جوانان و انداختن آنان به دام اعتیاد برنامه داشتهاند.
مردم این مناطق محروم با آن که خمیری ساده و روحی آزاد دارند، امروزه کمتر شباهتی به انسانی مؤمن و وارسته دارند و فرهنگ و اسلام و هرگونه آموزش و بصیرت در این مناطق مهجور است و تنها به همان آداب و رسوم بومی خود اکتفا کردهاند.
(۹۰)
خشونت و تحریک از عوارض عادی منطقه گشته است، با آن که از بیآزارترین مردم کشور بودهاند. در زمان طاغوت بسیاری از مسؤولان خائن مملکتی این مناطق را حتی ندیده و از نزدیک نیز با آن آشنایی نداشته و در فکر آشنایی با آن نیز نبودهاند.
تنها چیزی که این جنایتکاران طاغوتی به آن اهتمام داشتهاند، توجه به پایگاههای زمینی و هوایی مرزی بوده است؛ آن هم یا از ترس دشمنان گرگ صفت بوده و یا به سبب فخرفروشی به همسایگان ضعیف میباشد و هرگونه آسایش و آرامشی که در این مناطق یافت شود، برای ایادی این جنایتکاران بوده و تنها تحمیل و انحراف آن نصیب مردم مستضعف شده است.
روحانیت و عالم در این مناطق در کمترین شمارهٔ ممکن قرار دارد؛ به گونهای که به شماره نمیآید و تأثیری در تبلیغ فرهنگ دینی در این منطقه باقی نگذاشته است و این در حالی است که تبلیغ و ارشاد آنان توسط غیر بومیان و افراد دیگر مناطق بس مشکل است و در این زمینه کار مناسبی صورت نیافته است.
خراسان
استان خراسان از استثناییترین مناطق مهم ایران است و از جهات مختلفی قابل بحث و بررسی است.
این استان از جهت جغرافیایی ممتاز است. از جهتی استان
(۹۱)
مرزی به حساب میآید و برای کشور اهمیت خاصی دارد و از جهتی بیشتر وسعت آن را کویر احاطه کرده و از سمتی نیز به شمال متصل میگردد.
این منطقه از پربارترین مناطق زراعی کشور به حساب میآید و در بسیاری از انواع محصولات سرآمد تمامی مناطق دیگر است. برکت و توسعهٔ رحمت به قدری در این مناطق وجود دارد که اگر بهطور سالم و کامل رسیدگی شود، استعداد خودکفایی برای تحصیل بسیاری از مصارف کل کشور را دارد.
این استان در زمینهٔ رشد فرهنگ دینی و معتقدات مذهبی در ردیف بهترین مناطق کشور است. فرهنگ دینی در این مناطق بهخوبی یافت میگردد و معتقدترین مردم را میتوان در این نواحی یافت.
البته، فرهنگ استعماری و سیاست شوم طاغوتی در میان بسیاری از مناطق شهری این مردم و کمبودهای فکری در مناطق روستایی رسوخ داشته است؛ ولی هرگز نتوانسته آنان را از سنت و روش دینی خود دور دارد و یا آنان را از اقامهٔ آن باز دارد.
با آن که شهرهای مختلف و بسیار این استان هر یک خود حکم خاص خود را دارد؛ تمامی آنها از ویژگیهای مذهبی و اعتقادات سنتی بالایی برخوردار است.
البته، باید میان فرهنگ اعتقادی و روش عملی آنان تفاوتهای بسیاری قایل شد؛ چرا که معلوم نیست در عمل نیز
(۹۲)
همانند اعتقادات مذهبی خود گام بردارند. استان خراسان در بسیاری از جهات به تنهایی در ردیف تمامی ایران قرار میگیرد و از بسیاری جهات نیز مستعد و در خور این عظمت و بزرگی است.
شهرهای این استان از معروفترین شهرهای ایران است. بعضی از شهرها مانند مشهد مقدس (مرکز استان) و نیشابور از قدیمیترین و تاریخیترین شهرهای ایران است و بعضی از این شهرها را باید از مقدسترین مکانهای ایران و در ردیف اولین شهرهای ممتاز و تاریخی ایران دانست که هر یک خود تاریخی جدا برای ایران ایجاد کرده است.
این استان از ابتدا تا به حال همیشه پرچمدار اسلام و تشیع و مرکز روحانیت و علوم اسلامی و جلودار حامیان دین و ولایت بوده است.
در این استان، تقوا و دیانت به فعلیت رسیده و در ظاهر اجتماع خود را دیده است. در این بخش مهم از کشور آنقدر مردان بزرگ و عالمان ارزنده پا به عرصهٔ هستی گذاردهاند که شمارش آن ممکن نیست؛ گذشته از کثرت و زیادی خوش طینتان مناطق دیگر که همیشه در دامان این خاک پر مهر و پاک به کمال و رشد طبیعی خود رسیدهاند.
حوزههای علمیه در استان خراسان
حوزههای علمیهٔ این استان در ردیف اولین مراکز علمی قرار دارد و از مناطق پر ثمری است که عالمان دینی و دانشمند بزرگی داشته و ارشاد مناطق دیگری را عهدهدار بوده است.
(۹۳)
حوزههای علمیه در بسیاری از شهرهای این استان به تعدد وجود دارد و گذشته از رونق بعضی از آنها و سابقهٔ تاریخی، چهرههای بزرگی را در دامان خود تربیت نموده است و بسیاری از چهرههای بزرگ و تاریخی ایران را باید در این مناطق جستوجو کرد.
گذشته از تعدد و کثرت حوزههای علمیه در بیشتر شهرهای این استان، امروزه حوزهٔ علمیهٔ مشهد مقدس بعد از حوزهٔ قم، بزرگترین حوزههای علمی کشور است و گستردگی و توسعهٔ آن قابل تحسین و تمجید میباشد و مرجعیت و اجتهاد بهطور دایم در این شهر حیات داشته است.
این حوزه در زمان طاغوت در چنگال رژیم شاه خاین و ایادی جنایتکار او گرفتار شد؛ ولی با تمامی گرفتاریها و مشقات بسیار، موجودیت و استقلال خود را بهطور نسبی حفظ کرد و سرانجام از گزند حوادث شیطانی رژیم و آرزوهای پلید آن دژخیمان محفوظ ماند.
از تمامی موضوعات و موهبات الهی در مناطق گذشته، موضوعی که با تمامی این عناوین و کل خراسان بلکه با سراسر مملکت و دنیا قابل مقایسه و تطبیق نیست، وجود بارگاه شریف حضرت رضا علیهالسلام ، امام هشتم شیعیان در این مکان قدسی است.
این خصوصیت تنها موهبت مهمی است که حق تعالی به تمامی مردم ایران و این خطهٔ مهم از مملکت عنایت کرده
(۹۴)
است. وجود مبارک آن حضرت در ایران علت آرامش و امید قلوب تمامی دوستان اهل بیت معصومین علیهمالسلام بوده است.
آن حضرت علیهالسلام ، سلطان حقیقی و قبلهگاه واقعی مردم ایران است و فوج فوج مردم همیشه چون سیل به سوی آن روان و بر آستان بلند رفعت ایشان بوسه میزنند.
بارگاه آن حضرت خانقاه اهل دل، زیارتگاه هر شاهد، مسجد هر عابد، شفاخانهٔ هر بیمار سخت و خرابات هر عاشق بیدار است. پاسداران بارگاهش ملایک هستند که بیش از حد احصا و شمارش میباشند. خوان گستردهٔ آن حضرت سراسر هستی را فرا گرفته و یمنش رزق همهٔ مخلوقات و آفریدههاست.
خادمان درگاهش تمامی سردمداران باشعور عالم و آدم هستند و جا دارد که ایران به واسطهٔ آن حضرت خود را برای همیشه از هرگونه گزند سخت مصون و محفوظ داند و بداند که این خانه را صاحبی و این کشور را سلطانی حقیقی و مالکی قدرتمند است و هر قدرتی خاکساری درگاهشراخواهدپذیرفت.
در این باب بهتر آن است که حوالت به سکوت دهیم و هرگز چیزی نگوییم؛ زیرا گفتن در این باره بیثمر است و جز تشفی دل اثری ندارد و بیان این حقیقت از عهدهٔ کارداران آسمان نیز ساخته نیست.
اهمیت استان خراسان را باید در وفور نعمت و مردم آن و عالمان و حوزههای علمی آن و بهخصوص وجود بارگاه مبارک امام هشتم علیهالسلام دانست.
(۹۵)
این استان با تمامی موهبات الهی یاد شده از گزند حوادث شوم و نارساییهای فراوان آسیب دیده است و مردم آن با تمامی نعمات نتوانستهاند حق این خوبیها را ادا کنند و خود به تمامی این منش عملی را به دست آورند و در جهات علمی و عملی با کثرت توقع، کوتاهی بسیار داشتهاند تا جایی که میتوان گفت مردم این استان نتوانستهاند قدر خوبیها را پاس دارند و چه بسیار به کفران نعمت کشیده شدهاند که در این فرصت مجال بحث آن نیست.
شمال؛ عروس ایران
منطقهٔ شمال ایران به جهاتی که میتواند مثبت یا منفی باشد از استثناییترین مناطق ایران به شمار میآید. این منطقه از حیث آب و هوا و جغرافیایی منحصر به فرد است و در مناطق سرسبز آن، شالیزار، جنگل و درخت و سبزه و خلاصه طراوت و زیبایی دست به دست هم داده و ناحیهٔ شمال را عروس ایران ساخته است.
زیبایی، ظرافت، قشنگی و لطافت و هر واژهٔ زیبای دیگر را میتوان به روی این عروس حلهٔ سبز و فاخر پوشیده طبیعی و خدادادی ایران نهاد.
از گنبد تا رشت، از ساری تا گرگان، از آمل تا بهشهر، از آمل تا نور، از دریا تا صحرا، از خشکی تا ساحل، از ساحل تا آب و خلاصه از مازندران تا گیلان تمامی مناطق و شهرهای روحافزا و دلنواز شمال سبزی، طراوت، سرور و نسیم مخصوص به
(۹۶)
خود را دارد و این عروس زیبا، تمامی ایران را برای همیشه غرق لذت و سرور داشته است.
تمامی شهرهای شمال پیشرفته و از جهات زندگی و رفاه عمومی در سطح عالی است. وضع اقتصادی خوب، ثروت مناسب و آسایش در سطحی بالاتر از مناطق دیگر ایران در آن دیده میشود. اسراف، تبذیر و فساد در این شهرها رواج خاصی دارد و مؤمنان وارسته از این جهت در سختی به سر میبرند.
این طاووس زیبا اگرچه به مقتضای طبیعت خود، پای بلند آن، خود و دیگران را آزار میدهد و در این سرسبزی و زیبایی چنان رطوبتی از خود پس میدهد که غالب مناطق، بسیار شرجی و مرطوب است، حسن خدادادی آن را هیچ زیبانگر عاشق و دل دادهای فراموش نمیکند.
شمال کشور دارای مناطق مهم و شهرهای بسیاری است که هر یک برای ایران اهمیت حیاتی دارد و وجب به وجب آن از آب و خشکی قابل ستایش و از ارزش بالایی برخوردار است؛ بهخصوص که این منطقه از کشور در همسایگی غولی همچون روسهاست و باید در اندیشهٔ حفظ و حراست آن بود که جهات جغرافیایی و سیاسی آن برای دشمن قابل اهمیت است.
در مناطق شمال از شهرها تا دریا و جنگل، شیلات، برنج و دیگر حبوبات و میوهها و منافع حیاتی بهطور مستمر و بیپایان وجود دارد که با استفادهٔ صحیح از آن میتوان ایران را از جهاتی خودکفا و غنی ساخت؛ گذشته از آن که این امر
(۹۷)
میتواند در صادرات مملکت نقش عمده و اساسی داشته باشد. با تمام سهلانگاری و خیانت طاغوتیان باز نیز این مناطق نقش خود را کم و بیش در این جهات حفظ کرده است و میتواند بسیاری از مشکلات کشور را برطرف کند و منافع خود را عاید همگان سازد.
از آن جایی که شیطان بهطور غالب، هر جای زیبا را محاصره میکند و زشتی به سوی زیبایی میشتابد، منطقهٔ شمال بسیار دستخوش فساد بوده است. این مناطق بهخصوص مناطق دریایی آن همیشه پیش از انقلاب مانند لجنزار زشتی تمامی دیوسیرتان به ظاهر زیبای انسانی را در خود جای داده و تحمل فساد و تباهی آنان را داشته است. این مناطق مصیبتبار و مظلوم، غالب عمر خود را در آغوش زشت مزاجان به ظاهر زیبا سپری میسازد و با آنان به سر میبرد و معلوم است که با این وجود، چه وضعی برای محیط و مردم آن پیش میآید. فساد و تباهی چنین مردمی که به آن وارد میشوند عامل انحطاط این محیط بوده است.
متأسفانه، با تمامی سادگی، مهربانی، عطوفت و ایمان سنتی که در مردم این مناطق وجود دارد، گرگ خویان فاسد نقاط مختلف کشور در پیش از انقلاب، فساد و بی بندوباری را برای آنان به ارمغان آوردهاند و با وجود ایمان راسخی که در آنها وجود داشته، انحطاط عملی چنان آنان را محاصره کرده که دیگر گریز از آن مشکل است و این خود عامل رسوخ
(۹۸)
گروههای انحرافی در این مناطق و نفوذ افکار پلید آنان در اندیشهٔ جوانان این منطقه بوده است.
روحانیت مناطق شمالی کشور از حیث کمی در سطح بالای قرار دارد و در ردیف اولین مناطق کشور به شمار میرود؛ ولی با کمال تأسف باید گفت از کیفیت مطلوبی برخودار نمیباشند و به تناسب کمیت خود دارای چهرههای درخشان و افراد برجسته نیست؛ گرچه گه گاه و کم و بیش بزرگان لایقی نیز از این مناطق در مراکز علمی تربیت یافتهاند که در این زمانه شمارهٔ افراد برجستهٔ آن نیز رو به قلت گذاشته است.
کمبود عالمان شایسته در مناطق شمال، از عوامل انحطاط و تباهی جامعه و جوانان است.
این مردم و بهویژه جوانان، مغزی متفکر و روحانی وارسته و کارآشنا و ایثارگری ندارند و بر اثر ضعف تبلیغی روحانیت در شمال و جغرافیای ویژه و استعداد آن برای فحشا و بی بندوباری، احکام اسلامی مهجور و ویژگیهای اصیل اسلام بهخصوص در میان زنان و جوانان هم در سطح احتماع و هم در سطح خانواده کمتر رعایت میشود.
این شهرها در پیش از انقلاب شبیه به شهرهای کشورهای غربی بود و در فساد و تباهی با آنان همردیفی میکرد.
مردم شمال را بهطور غالب دارای ویژگیهایی هستند که آنان را از دیگران متمایز میسازد. چگونگی اندام، لهجهٔ مخصوص، فریاد بیش از حد به هنگام صحبتهای عادی،
(۹۹)
ساده اندیشی، زودباوری، انفعال در مقابل حوادث، مهماندوستی، کم استقامتی، زود رنجی، کم توکلی، ایستایی و آسمان نگری برای پیگیری وضع آب و هوا و چگونگی بارندگی، خوش نفسی، بی تکاپویی و پرتوقعی از صفات آنان است.
زنان شمال در روستا عامل کار، کوشش و زحمت هستند و در برابر زنان شهری شمال غرق زیور، آرایش و تباهی میباشند.
برای رفع مشکلات فرهنگی، دینی، علمی و عملی این مناطق باید طرحهای مفید و دقیقی را به دست افراد لایق و گروههای شایسته تهیه کرد تا شاید دگرگونی نسبی در این شهرها ایجاد شود وگرنه مبانی انقلاب و اسلام تحکیم نمییابد و با فریاد و اعمال زور هرگز آرامش اجتماعی و رعایت موازین دینی در این منطقه عملی نمیشود.
مناطق شمال از جهت انحطاط و کمبود و فقر فرهنگی، دینی و انقلابی شبیهترین مناطق به جنوب کشور است؛ چرا که هر دو بخش از جهت رفاهی و آسایش زندگی در سطح عالی و به روش تمدن اروپایی است؛ چرا که طاغوت این مناطق را جولانگاه عیاشی و مکان مساعدی برای لذایذ فصلی خود و ایادی ناسالمش قرار داده بود و در ایجاد وسایل رفاهی هرچه بیشتر برای آن میکوشید.
البته، این بیان تنها دربارهٔ شهرها صادق است و زندگی روستانشینان آن فلاکتبار است و بهویژه روستاییان جنوب بسیار عقب مانده و بیچارهاند.
(۱۰۰)
بر اساس آنچه گذشت میتوان گفت شمال کشور یکی از پرمشکلترین مناطق است و عوامل مهم این نابسامانی را باید در وضع جغرافیایی، وجود دریا، ضعف تبلیغی روحانیت و هجوم فرهنگ وارداتی به آن دانست.
شمال غربی
دهانهٔ شمال غربی که با شوروی، ترکیه و عراق همجوار است ـ یعنی همان آذربایجان و کردستان ـ از دهانهٔ دیگر که در جنوب شرقی و همجوار پاکستان و دریای عمان است ـ یعنی همان زاهدان و ایرانشهر و چابهار و میناب ـ بسیار مهمتر است.
منطقهٔ ترکنشین و کردنشین را باید گلوگاه اصلی ایران دانست، بهخصوص که در جوار گلوگاه این میش آرام و مظلوم، گرگی درنده و گرسنه همچون روسها وجود دارد و چوپان نباید لحظهای از آن غافل باشد؛ زیرا شاید حادثهای پیش آید که قبل از این پیش آمده و مناطقی که از خاک ایران بوده از دست رفته و باز هم برود و یا دچار سرگردانی و اختلاف گردد.
این بخش از کشور را باید تحت دو بخش کلی و اساسی به نام آذربایجان و کردستان عنوان و از هر یک بهطور مستقل یاد نمود. دربارهٔ این امر در این مقام به طور خلاصه و به قدر نیاز بحث کردهایم و دربارهٔ خصوصیات آن تحقیق خواهیم کرد.
آذربایجان
آذربایجان که به دو بخش کلی به نام شرقی و غربی و یا خاوران و باختران تقسیم میگردد شهرهای بسیاری را در خود جای داده است.
(۱۰۱)
بهطور کلی از خلخال و میانه تا خوی و ماکو، از اردبیل و مغان تا اهر و مرند، از تبریز و ارومیه تا مراغه و هشترود و از میاندوآب و آزران تا خداآفرین و جلفا همه و همه را باید مناطق ترکنشین ثابت کشور دانست. مناطق زنجان و تمامی شهرهای اطراف آن نیز از این صفت جدا نیست و باید تمامی را منطقهٔ ترکنشین دانست. این ویژگی از زنجان تا ابهر، از بیجار تا قزوین، از بویین تا آوج، از تاکستان تا گرماب و خلاصه بهطور متصل تا همدان و اطراف آن ادامه دارد. غیر از این مناطق ترک نشین، در تمامی مناطق ایران کم و بیش اقوامی از ترکان به طور گسسته و پیوسته و ظاهر و پنهان با تمامی اختلافات زبانی و قومی وجود دارد و در سطح کشور خودنمایی میکند.
این نژاد و واژه تنها مخصوص ایران نیست و به این کشور ختم نمیشود و در دنیا زبانی آشنا به حساب میآید و سابقهٔ تاریخی و کثرت نسبی مناسبی را در دنیا دارد و خوب است که بهطور مستقل دربارهٔ آن بررسی و تحقیق شود.
قوم ترک و مناطق ترکنشین ویژگیهای خاص و خصوصیات ممتاز و منحصر به خود را دارند که با دیگر مناطق کشور تفاوت بسیار دارد. از جهت زبان، فرهنگ و روش و منش و دیگر جهات تفاوتهای کلی دارد؛ اگرچه در ایران بسیاری از این تعددها و اختلافات با وحدت دین و مملکت تا حدود فراوانی ضعیف شده و در بسیاری از جهات اصلی به وحدت
(۱۰۲)
کامل رسیده است؛ ولی باز خصوصیات موضعی، زبانی، نژادی و قومی و دیگر موضوعات آن خالی از دقت و تأمل نیست و باید در فهم و درک آن کوشید.
قوم ترک بهطور کلی مردمان خونگرم و غیوری هستند و همین معنا بسیار در جهت حفظ مملکت و بقای تمامیت کشور کمک کرده است.
دین در آنها بهطور عمیق ریشه دارد و نجابت و عفت شعار عمومی آنهاست؛ بهخصوص در زنها که حامی سرسخت عفت و نجابت بودهاند.
از این قوم غیور، دانشمندان و عالمان بسیار و بزرگان فراوانی بروز کردهاند که هر یک گوی سبقت از همگان ربودهاند.
عالمان ترک همیشه از جهت کیفی و کمی در حوزهها مورد توجه تمام و اهمیت خاصی بوده و اولین رکن محکم حوزهها را تشکیل میدادهاند.
البته، رشد کیفی و استکمال عمقی آنان در تمام سطح کمی عالمان ترک وجود ندارد؛ ولی همیشه برجستگان فراوانی در میان آنها بودهاند.
تبریز
تبریز مرکز استان آذربایجان و در ردیف اولین شهرهای مهم، بنام و بزرگ ایران به حساب میآید، شهری استثنایی و دیدنی که هم از جهت اقتصادی و هم از جهت فرهنگی دارای اهمیت خاصی است.
(۱۰۳)
البته، باید روشن باشد که تمامی مناطق این بخش مهم از کشور این چنین نیست و بسیاری از مناطق آن فاقد هر گونه آگاهی و تمدن و استحکام فکری است. میتوان مناطقی که کم هم نیست یافت که در ردیف عقب ماندهترین مناطق ایران به شمار میرود، بهخصوص مناطق روستایی آن که از هر گونه ارتباط با دیگر بخشهای کشور محروم مانده است.
عامل عمده و علت طبیعی این عقب افتادگی، قطع رابطهٔ این مردم با دیگر مناطق کشور و دیگر مردم ایران به سبب زبان آنان است؛ زیرا اولین عامل ارتباط مردم زبان است و نبود زبان واحد کشوری در میان آنان در رکود فکری و کمبود بینش سیاسی و رشد و آگاهی آنان نقش اساسی داشته است.
ساده اندیشی، فکر بسیط، نهادینه نشدن مبانی دینی در میان آنان، عدم استحکام اندیشههای نظری و عملی و قوم گرایی همه برآمده از ندانستن زبان فارسی در میان آنان است.
با آن که این قوم در صداقت و استحکام اعتقادات سنتی مراتب بالایی دارند، در جهت بصیرت و برداشتهای صحیح دینی دارای کمبودهای بسیاری میباشند.
با آن که دین مقدس اسلام و مرام کامل تشیع، تنها عامل اساسی در وحدت این قوم و مردم و تمامی اقوام و نژادها در سطح کشور و دنیا بوده است؛ ولی شیاطین انسانی وتفرقهاندازان مرموز بینالمللی ـ که هیچ جا و مکانی خالی از آنان نیست ـ همیشه آگاهانه سعی در تفرقه افکنی میان اقوام و نژادها و به
(۱۰۴)
خصوص در میان ترکها و فارسها در ایران داشتهاند.
استعمارگران جهانی مردم را با مهارت خاص شیطانی خود فریب میدهند و آنان را از طریق جک، فکاهی، ضربالمثل، شعر و داستان به منازعه، ضرب و شتم و خیانت وادار میسازند.
در این زمینه، طومارها، کتابها، شنیدهها و انباشتههای بسیاری در سطح دنیا و اذهان مردم و کتابخانهها وجود دارد که باید در نابودی و امحای تمامی آنها کوشید.
دین با استحکام فکری و حکمت دقیق عملی خود که سعی دارد آن را در سطح جامعه و مردم ایجاد کند، مجال هرگونه توطئه و فسادی از نمونهٔ یاد شده را از بین میبرد. امروزه در ایران در این جهت زمینهٔ مساعدی به وجود آمده که باید همگان برای رفع این گونه مفاسد کوشا باشند و زمینههای این نابسامانی را با برنامههای صحیحی برطرف کنند.
جدایی نژاد و تعدد زبان این قوم، بستر مناسبی برای برنامهریزی و اجرای نقشههای استعمارگران خارجی بوده است تا به دست همین مردم، تفرقه و در نتیجه عقبماندگی فکری و کمبود فرهنگی و ضعف دینی را در میان آنان ایجاد کنند.
رژیم شاهنشاهی و حکومت طاغوت در تمامی تاریخ خود و به خصوص در اواخر عمر خود در تمامی سطح جامعه و از
(۱۰۵)
ابتدای مدارس تا پایان زندگانی مردم این امر را برای همهٔ مردم مطرح میکرد و روح جدایی و افتراق را به طور مرموزی در کالبد جامعه میدمید.
امروزه باید هرچه زودتر برای رفع این مشکل عمومی فکر اساسی کرد و آن را کار مستقلی برای انقلاب و مردم دانست. ترکان در همهٔ کشور برای بقای دین و انقلاب و حفظ تمامیت مملکت و کشور بیشترین نقش را بر عهده دارند و مناطق ترکنشین از جهت اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و نظامی نیز از مهمترین بخشهای کشور به حساب میآید که باید آن را به حق گلوگاه مهم ایران دانست.
مناطق کردنشین ایران
این بخش از خاک کشور، شرایط و قوانین خاصی دارد که با دیگر مناطق کشور قابل مقایسه نیست.
مناطق کردنشین نوار مرزی همسایگی ترکیه و عراق را تشکیل میدهد و از این جهت از ناامنترین مناطق ایران است. این منطقه از آب دریاچهٔ ارومیه شروع میشود و بعد از پشت سر گذاشتن نقده، مهاباد، پیرانشهر، سقز، سردشت، مریوان، سنندج، پاوه، کامیاران تا غرب کشور ادامه پیدا میکند.
مناطق کردنشین ایران از لحاظ فرهنگی از عقبماندهترین بخشهای ایران است. بی فرهنگی، فقر، دوری از آگاهی، اخلاق، ضعف دین و اعتقاد، مردم را به مصایب بسیاری درگیر
(۱۰۶)
نموده است و تنها منطقهٔ کشور است که عالمان دینی را نمیشناسند و عالم دینی برای آنان معنای درست و مفهومی ندارد.
مردم کردستان با آن که مرزداران غیور و قدرتمندان کوهنشین ما هستند و همچون کوههای سر به فلک کشیدهٔ مناطقشان، محکم، استوار و بلند بالا هستند و همیشه بلندای فلک را نظاره میکنند، از مظلومترین و عقب ماندهترین مردم ایرانند.
حکومت پهلوی و ایادی خارجی گویی این خطه را از وطن نمیدانستهاند و مردم آن را خارجی پنداشتهاند که چنین در سرکوبشان کوشیده و آنان را از هر امکاناتی بی بهره ساختهاند. رژیم طاغوت نه تنها قدمی برای کمک به آنها برنداشته است، بلکه آنان را لگدکوب تمایلات شیطانی خود نموده و بهطور رسمی آن را مورد خریدوفروش نوعی قرار میدادهاند و اگر در اواخر سالهای حکومت طاغوت مقداری از نواحی شهری این مناطق آباد شد و عمرانی به خود دید، تنها برای ایجاد زمینهٔ فحشا و ترویج فساد و تباهی در میان مردم بوده است و بس.
مردم این مناطق از محرومترین مردمان میباشند و زحمت و رنج آنان تنها خوراک زندگی را برایشان فراهم میآورد و درد و عسرت همیشه بر سر آنان سایه انداخته و هرگز از این همه درد چیزی جز فقر و فساد عایدشان نشده است.
تشتتهای فرقهای و گروه بازیها و خرافههای سنتی جای
(۱۰۷)
فرهنگ دینی را گرفته است. البته، سنتهای بومی و افکار قومی این مردم قابل مطالعه و دقت است؛ ولی خود آنها بهرهٔ چندانی از خوبیهای سنت خود ندارند و تنها در جهات جزیی و اعتقادی از آن استفاده میکنند.
مرکزنشینان طاغوتی هیچگاه در فکر بازسازی و عمران مادی و معنوی این مناطق نبوده و تنها به رابطه با ایادی و عمال منطقه و سردمداران خود اکتفا کردهاند و آنان خود هیچ گاه رنج سفر به آن مناطق را به خود راه نمیدادند و تنها رابطه با حکام این نواحی را دنبال میکردند.
مناطق کردنشین و مردم آن با آن که نزد همگان شناخته شدهاند و حتی در دنیا نیز بهخوبی مشهورند، این شهرت چیزی جز اسم تنها و شناسایی به عنوان بیچاره و عقب مانده نبوده است. سرقت، قاچاق، زورگویی و تصاحب حقوق یکدیگر از ویژگیهای آنان است؛ به طوری که بسیاری از آنان از همین راه ارتزاق دارند و کاری جز آن نمیشناسند.
این مفاسد خود عامل آشنایی و ارتباط آنها با خارج از کشور و ارتباط سران آنها با اجانب بوده است. آنان از این طریق با اجانب در تماس هستند و رنج و زحمت را برای مردم محروم آن به سوغات میآورند.
مناطق کردنشین را باید فاجعهبارترین مناطق کشور دانست و همهٔ ملت باید در رفع نابسامانیهای آن کوشا باشند.
این مردم محروم همیشه چون مور زیر پای هر کسی
(۱۰۸)
لگدمال بودهاند و بر اثر فقر فرهنگی و ضعف اخلاقی و دینی هیچگاه نتوانستهاند صلاح خود را تشخیص دهند و همیشه چون نردی در دست نرادی ماهر و شیطانی اسیر بوده و از هر جهت مورد معامله واقع شدهاند و در این معامله نیز چیزی جز زیان برای خود و کشور نداشتهاند و سود آن را تنها ایادی شوم استعمار بردهاند.
دشمن هرگاه خواسته است آرامش سیاسی کشور را به هم زند، کار خود را از این مناطق شروع کرده و مردم محروم این مناطق از اولین قربانیان یورش بیگانگان بودهاند و آنان خود نیز پیشتاز این قربانگاه بوده و سادگی و فقر آگاهی و بینش آنها نیز به چنین امری کمک کرده است.
مردم کرد با تمام نابسامانیها و محرومیتها، سادهترین اندیشههای انسانی را دارند و از این جهت، آمادگی و استعداد بسیاری برای طی نمودن پلههای کمال و ترقی در میان آنان دیده میشود.
بر همهٔ ملت، دولت، و دانشمندان و عالمان دینی کشور لازم است با تمام قوا در رفع نابسامانیهای این مناطق بکوشند و این مردم محروم را اصلاح و بازسازی کنند و با این کار، مردم این نواحی و بلکه تمامی کشور را از بسیاری از مفاسد دور دارند.
البته، این کاری است که باید با برنامههای دقیق اجتماعی و به دست افراد صالح و وارسته انجام پذیرد وگرنه آسیبپذیری این مناطق بیشتر میگردد.
(۱۰۹)
منطقهٔ مرکزی
منطقهٔ مرکزی را باید از مهمترین و اساسیترین مناطق ارتباطی کشور دانست؛ زیرا نزدیکترین راهها را به قلب کشور که تهران است در خود دارد.
این منطقه که راههای مهم ارتباطی میان تهران و کل کشور در آن است، دارای شهرها و بخشهای مهم و پرماجرایی است.
دماوند، اراک، کاشان، قزوین، ساوه، گرمسار، ری، قم، تفرش، خمین و کرج از مهمترین شهرهای این ناحیه است که با تهران، پایتخت ایران و نقطههای دور کشور ایجاد رابطه مینماید.
در واقع، اساس جغرافیایی کشور و بنای اصلی ایران را باید در این منطقه دنبال کرد و دایرهٔ پیچیده و چینش طبیعی کشور را در این شهرها دید.
تمامی مردم منطقهٔ مرکزی با آن که نزدیک هم قرار دارند، شباهت فرهنگی و رشد اجتماعی نزدیک به هم در میان آنان دیده نمیشود و هر یک دارای موقعیت خاص و جدای از دیگری است.
اراک
اراک با آن که مرکز استان مرکزی است به اهمیت قم و کاشان نمیباشد. میتوان شهرهای این منطقه را به دو دسته تقسیم کرد: یکی شهرهایی مانند قم، کاشان، ری و اراک و
(۱۱۰)
دیگری شهرهایی مانند دماوند، خمین، ساوه، تفرش، گرمسار و قزوین.
برخی از این شهرها با آن که در مرکز مملکت واقع شدهاند، چندان اهمیت و نقشی ندارند و تنها واسطهٔ انتقال حوادث و افکار بودهاند.
این شهرها چندان اهمیت اقتصادی و یا سیاسی مهمی ندارد و با آن که از شهرهای مرکزی است از جهت رفاهی و فرهنگی رشد مناسبی نداشته و از بسیاری شهرهای ایران عقب افتادهتر است.
تنها ویژگی این شهرها نزدیکی آن به تهران و دیگر شهرهای ممتاز منطقه است و این امر خود علت آشنایی بیشتر مردم آن به فرهنگ اجتماعی و بهخصوص دینی است؛ گرچه از مفاسد مرکز نیز در امان نبوده و همیشه با نابسامانیهای عمومی روبهرو بوده است.
این شهرها پذیرای مردم از هر کجای کشور و با هر نوع نژاد و قومیتی است و به طور غالب، قزوین و ساوه ترک نشین و اراک، گرمسار و کرج فارس نشین است و فارسها بر ترکها غلبه دارند.
این شهرها بر اثر نزدیکی به مرکز، مفاسد تمدن غربی و رذایل طاغوتی را کم و بیش احساس کردهاند و مضار و عواقب شوم آن را دیدهاند. البته، به سبب گستردگی تبلیغات روحانیت در این مناطق، روح دینی و روش سنتی در آنها قوی و استوار باقی مانده است.
(۱۱۱)
روحانیان این مناطق از کمیت و کیفیت مناسبی نسبت به کل کشور برخوردار هستند و همیشه عالمان بزرگ و صدیقی از آن برخاسته و بزرگان روشندلی در گمنامی و یا در اوج شهرت با مردم آن زیستهاند؛ هرچند بیشتر آنان منطقهٔ خود ترک گفتهاند، در هر صورت این شهرها همیشه از مواهب عالم و روحانی برخوردار بودهاند و در بسیاری از این شهرها حوزههای علمی و درسی و مدارس دینی کم و بیش وجود دارد که باید در گسترش و بهرهوری بهتر از آن کوشید.
شهرستان اراک در جهت تربیت عالمان و تشکیل حوزههای درسی اهمیت خاصی دارد و حوزهٔ درسی آن نسبتا گرم و همیشه دایر بوده و گه گاه چهرههای بزرگ تاریخی را در خود پرورش داده است.
شهرهای برتر منطقهٔ مرکزی
در ردیف برترین شهرهای منطقهٔ مرکزی باید سه شهر ری، کاشان و قم را نام برد که دیگر چهارمی ندارد. این سه شهر از مشهورترین شهرهای ایران است و در همهٔ ایران و دنیا شهرت بسزایی دارد.
این سه شهر با آن که گسترش و اهمیت خاص اقتصادی ندارد، همیشه از جهت سیاسی، اجتماعی، مذهبی و علمی در ردیف بزرگترین و مشهورترین شهرهای ایران به شمار میآید و هیچ گاه شهرهای آرام و بی صدایی نبوده است.
(۱۱۲)
کاشان
کاشان از مذهبیترین شهرهای ایران است که مذهب در آن بر هر چیزی غلبه و چیرگی داشته است.
مردم کاشان از سنتیترین مردم مذهبی ایران هستند که هیچ گاه در مقابل دین ایستادگی و مخالفت آشکاری نداشتهاند.
شهرت فرش، باغ فین و ترس مردم کاشان از تمام مرزهای کشور گذشته و در تمامی دنیا پراکنده گشته است. فین کاشان نمونه است و ترس مردم کاشان مقرون به صحت است و فرش کاشان سرآمد فرشهای دنیاست.
کاشان از قدیمیترین شهرهای ایران است و از جهاتی اهمیت ویژهای دارد. این شهر اگرچه در ردیف قم و ری نیست، در خصوصیات مذهبی کمتر از آن دو نمیباشد.
عالمان و دانشمندان بنام و بزرگی از این دیار به عرصهٔ وجود پا گذاردهاند. کاشان همیشه حوزهٔ علمی خوب و دایری داشته؛ هرچند هیچ گاه در ردیف اولین حوزههای علمی قرار نگرفته است.
تبلیغات شوم و فاسد فرهنگ طاغوتی در این شهر کمتر مؤثر افتاده و نتوانسته است ریشهٔ اعتقادات آنان را سست و جان آنان را تسخیر کند؛ هرچند فسادهای سنتی و اندیشههای قشری و ظاهرداریهای دینی میتواند خلوص آنان را متزلزل سازد و با این وجود، شادابی روحی و رغبت دینی آنان همیشه باقی مانده است.
(۱۱۳)
کاشان چهرههای مشهور سیاسی بسیاری داشته است و نسبتا مردم کاشان از چهرههای مشهور کشور به حساب میآیند و لهجهٔ کاشی از لهجههای معروف و زیبای ایران است و خالی از لطف نیست.
در میان شهرها و اقوام مختلف ایران، کاشان از معدود شهرهایی است که دربارهٔ مردم آن فکاهیات فراوان ساخته شده و هر کس خواه و ناخواه چیزی از آن را شنیده است؛ گرچه بسیاری از آن ساختگی و عامل تفرقهٔ مردمی است، کم و بیشی از آن مقرون به صواب است و زبان حالی میباشد که در رأس تمامی آن نهایت ترس و کمدلی قرار گرفته است.
این شهر با آن که همچون شیراز شهر گل و بلبل نیست، شاعران نسبتا خوبی داشته که در ردیف سوم از شعرای ایران قرار دارند، با این تفاوت که مایهٔ مذهبی در اشعار تمامی آنها وجود دارد. شعر در کاشان موضوعیت دارد و همیشه در میان مردم این شهر شاعرانی دیده میشود.
مردم کاشان، هم مذهبی هستند و هم اقتصادی و دنیایی و تا اندازهای به مردم یزد شباهت دارند؛ هرچند زیرکی خاص مردم یزد در آنها یافت نمیشود.
از مفاسد بنیادی و منکرات آشکار بهطور کلی پرهیز دارند و مردم این شهر عفیف هستند و عفت به سبب وجود ویژگیهای مذهبی در آنان نهادینه شده و از این رو، کاشان همیشه از بزرگترین حامیان دیانت بوده است.
(۱۱۴)
شهرری
شهرستان ری و رازی که به حضرت عبدالعظیم حسنی نام یافته است و به ایشان شهرت دارد، از قدیمیترین شهرهای ایران است.
این شهرستان تاریخی و بس قدیمی قبل از اسلام و بعد از آن شاهد حوادث بزرگ تاریخی بوده و در مواقعی در موقعیتهای سیاسی و اجتماعی نقش مهمی در زمینههای مثبت یا منفی داشته است.
حوزهٔ این شهرستان بزرگ مذهبی زمانی همچون قرن چهارم هجری، در ردیف اولین و بزرگترین حوزههای علمی دنیای اسلام بوده است؛ بهطوری که در تمامی علوم اسلامی و انسانی؛ بهویژه فقه، کلام، رجال و دیگر جهات سرآمد تمامی حوزههای علمی دنیای اسلام به شمار میرود.
این حوزهٔ بزرگ اسلامی در قرن چهارم هجری عالمان و دانشمندان بنامی در کارنامهٔ خود دارد که ثمرات علمی آنان تا به امروز باقی است و در دسترس اهل علم قرار دارد، اما متأسفانه، حیات علمی آن دوام چندانی نداشت و به مرور زمان رو به افول نهاد تا جایی که امروزه در ردیف نازلترین حوزههای علمی است و باید گفت چیزی در پروندهٔ خود ندارد.
ری قبل از حملهٔ مغول از بزرگترین و مهمترین شهرهای ایران بوده و اهمیت خاصی داشته است.
(۱۱۵)
دلیل بر اهمیت و شومی این ملک همین بس که عمر سعد ملعون، ملک ری را بر سالار شهیدان و سرور آزاد مردان جهان، امام حسین علیهالسلام ، سید اهل بهشت ترجیح داد و فاجعهٔ کربلا را به وجود آورد و خود و تمامی رهروانش را ملعون ازل و ابد ساخت.
برای عظمت و بزرگی و شرافت و آبروی این خاک همین بس که گوهرهای درخشانی را در بر دارد که سرآمد تمامی آنها حضرت عبدالعظیم حسنی رحمهالله است که از زبان ولایت در وصف وی آمده است: «زیارت حضرت عبدالعظیم در ری همچون زیارت حضرت امام حسین علیهالسلام در کربلاست». در این روایت، حضرت عبدالعظیم علیهالسلام وجود تنزیلی مقام عصمت و خاک ری وجود تنزیلی کربلا قرار گرفته است و بر این اساس میتوان گفت: زمین ری، کربلای ایران و حضرت عبدالعظیم رحمهالله آقای مردم این شهر و سید این دیار است.
آن حضرت در ردیف اولین و شریفترین ثمرات وجودی حضرات معصومین علیهمالسلام و ائمهٔ هداست. در شرافت و بزرگی آن حضرت همین بس که خاک ری با آن عارضهٔ شوم قبلی به این ارزش و بزرگی میرسد که وجود تنزیلی کربلا میشود و لسان وحی و ولایت میفرماید: زیارت عبدالعظیم در ری همچون زیارت حضرت امام حسین علیهالسلام در کربلاست.
آن حضرت در میان ذرارهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از معدود عزیزانی است که گذشته از اصالت و سیادت، در مرتبهٔ عالی
(۱۱۶)
علم و تقوا قرار دارد. در شأن آن حضرت همین بس که تنها کسی است که دین خود را در محضر سه معصوم و سه میزان؛ یعنی امام جواد و امام هادی و امام عسکری علیهمالسلام عرضه کرد و آن حضرات دین وی را مورد پذیرش و قبول قرار دادند.
ایشان با آن که در مرتبهٔ عالی علم، تقوا، پاکی، صداقت، زیرکی و قداست قرار داشته و بحق از عالمان وارسته و محدثان بنام شیعه بوده، دین خود را نزد امامش عرضه داشت و قیامت و حساب خود را در دنیا برپا کرد و حساب خود را به آخرت واگذار ننمود و عرضهای این چنین، نصیب احدی از خوبان نگشت.
آن حضرت با نزول اجلال در این خاک، صفا و رونقی به این دیار بخشید و این سرزمین مأوای فرشتگان آسمان شد که مؤمنان و اهل دل نیز در پرتو آن گرد آمدند و با سر دادن زمزمهٔ محبت بر رونق دین افزودند.
البته، این دیار جایگاه عزیزان و خوبان بسیاری است که هر یک از پیشوایان راستین دیانت میباشند. در جوار حضرت عبدالعظیم حسنی مرقد مبارک حضرت حمزه، برادر امام هشتم علیهالسلام قرار دارد که حضرت عبدالعظیم آن مرقد را در حال حیات زیارت میکردند که این خود از جلال و عظمت بس والای ایشان حکایت دارد.
همچنین امامزاده طاهر ودیگرذرارهیحضراتمعصومین علیهمالسلام و نیز عالمان بحقی چون مرحوم صدوق و کلینی و دیگر
(۱۱۷)
عالمانی که تعدادشان از شمارش و حصر بیرون است و فرصت بیان آن نیست، در این مکان شریف مدفون هستند؛ عالمانی که هر یک پیشوایان صداقت و راستی بوده و از حامیان بحق شیعه و رهروان راه یافتهٔ ولایت و امامت میباشند.
مردم این شهر تاریخی اگرچه بر اثر حوادث تاریخی، حالات مختلفی یافته و نزدیکی آن به مرکز علت مهاجرت فراوان مردم به آن بوده است؛ به طوری که اقوام مختلف را به طور محسوس میتوان در آن یافت، بر اثر همجواری با وجود مقدس حضرت عبدالعظیم همچون مردم بومی آن به آرامی در کنار هم زندگی میکنند و با وحدت مرامی که از دیانت پذیرفتهاند دیاری همچون دیار پاکان ساختهاند.
مردم این شهر بهطور نسبی نجابت و شهامتی در حد متوسط و زیرکی و حسابگری خاصی دارند، ولی کم حوصله و پر مدعا هستند.
در این زمان، کمبود مربیان صالح و عالمان شایسته و مبلغان وارسته در این شهر، آن را با نابسامانیهای درونی روبهرو کرده و گرفتاریهای مختلفی را برای آن پیش آورده است.
جوانان در جهت مادی و اجتماعی از فکری روشن برخوردارند، ولی در جهت معنوی ناآگاه هستند؛ هرچند آنان در زمان لزوم و به هنگام نیاز از پیشتازان بحق در راه دیانت و امامت میباشند.
(۱۱۸)
مردم این شهر اعتقاد عجیبی به حضرت عبدالعظیم دارند و آن حضرت را در سطح بالایی از کرامت و مشکل گشایی میدانند و در همهٔ کارها و در تمامی مشکلات زندگی آن حضرت را بزرگ حامی خود به شمار میآورند و در رفع هر مشکلی از آن حضرت مدد میجویند.
مردم از آن حضرت کرامات بسیار دیدهاند؛ به طوری که همهٔ مردم دور و نزدیک در شهرها و روستاها آشنای آن حضرتند و آن حضرت را آقا و بزرگ دیار و پناه خود میشناسند.
قم
قم، نخستین پایگاه شیعه در ایران و از مهمترین و شریفترین شهرهای این خاک گسترده است. قم در تاریخ قدیم و معاصر ایران جایی بس رفیع و خاص دارد.
این شهر گرچه حوادث خونین بسیاری به خود دیده، هیچ گاه در مقابل این حوادث قد خم نکرده و همیشه محکم و پا برجا باقی مانده است.
حدود این شهر مقدس و روضهٔ مبارک به ری، کاشان، اصفهان، ساوه و کرج منتهی میگردد.
بلندترین قلهٔ عظمت و رفعت این شهر بعد از اسلام ظاهر گردید و جایگاه شایستهای را از آن خود کرد؛ زیرا این شهر پناه دین و دیانت و مردم حقپرست شیعه و سادات و علمای جعفری بوده و در دامان پاک خود، مؤمنان شایسته و بسیاری را تربیت کرده است؛ به طوری که مؤمنان تحت ظلم از تمامی
(۱۱۹)
نقاط تحت تصرف زورمداران اهل سنت و حاکمان جور بنی امیه و بنی عباس به قم پناهنده میگشتند و مردم این شهر همیشه حامی و مدافع دیگر مناطق شیعهنشین بوده و در جهت حفظ این امر اندیشهٔ همگانی داشتهاند.
این شهر در زمان بنی عباس چنان در تصرف شیعه و ولایت بود که آن زورمداران فاسد برای رضایت و آرامش مردم، امرای غیر شیعی برای این شهر برنمیگزیدند.
مردم قم چنان به اعتقادات ثابت و حق خود که همان راه حضرات معصومین علیهمالسلام است، پایبند بودهاند که همیشه مورد حسرت دوستان و دشمنان واقع میشدند.
قم از جهت اقتصادی، صنعتی و دیگر جهات رفاهی از عقب ماندهترین شهرهای آشنای ایران است و از پیش هم چنین بوده و بعد هم شاید چنین باشد و همهٔ اهمیت و ارزش این شهر تنها در بعد سیاسی، مذهبی و کرامتهای معنوی خلاصه میگردد.
کرامت و اهمیت معنوی این شهر را باید از سه جهت کلی مورد محاسبه قرار داد:
یک. خاک مقدس و مردم ثابت آن؛
دو. اجلال نزول حضرت معصومه علیهاالسلام و دیگر ذرارههای حضرات معصومین علیهمالسلام در این شهر؛
سه. وجود حوزهٔ علمیه و مقام ویژهٔ علمی آن.
شکوفهٔ شرافت این شهر بعد از اسلام رو به شکفتن نهاد
(۱۲۰)
و کرامتهای معنوی را در خود به فعلیت رساند و در آن سرشار شد.
عالیترین کرامت آن طلوع شیعه و پیروان صدیق اسلام در اولین قرن از عمر اسلام بود. اولین دانههای بذر حقیقت را در این خاک باید جستوجو کرد. این امر از چنان ثباتی برخوردار بود که تا به امروز نیز پی در پی استوار و ثابت باقی مانده است.
قم از قرن اول هجری قمری و در زمان حضور ائمهٔ معصومین علیهمالسلام تا به امروز همیشه از شهرهای بزرگ شیعینشین بوده که همواره مورد عنایات مخصوص آن حضرات قرار میگرفته است. این امر از بیانات گهربار ایشان بهخوبی به دست میآید.
در روایت است: «بلاها از قم و اهل آن دفع شده است» یا «قم و اهل آن بر تمامی مردم حجت هستند» و یا «سلام و رحمت خدا بر مردم قم و برکات خدا بر آنها باد و گناهان آنان به خوبی تبدیل گردد؛ چرا که آنان اهل رکوع و خشوع و سجود و قیام و صیام هستند. اینان فقیهان و عالمان و اهل دین و ولایت و عبادت میباشند».
از این بیانات عظمت و بزرگی قم و مردم آن آشکار میگردد و این امری است که در ایران هرگز نصیب خاک و مردمی دیگر نگشته است.
همچنین، این شهر از قرن یکم هجری تا به حال همیشه محل کسب علم و تقوا و اکتساب دین و فضیلت و دارای
(۱۲۱)
حوزهٔ علمیه بوده که حوزهٔ آن در ردیف نخستین حوزههای رسمی و بزرگ جهان اسلام و تشیع میباشد؛ اگرچه در طول تاریخ خود در اعصار و قرون متمادی شدت و ضعف داشته، بنای علمی و استمرار فکری خود را همیشه حفظ کرده است تا جایی که در این زمان یکهتاز علم و دانش دینی گردیده است.
در قرن چهارم هجری بر اثر ظلم و زوری که اهل سنت و خلفای جور نسبت به شیعه روا میداشتند و در قم آرامش نسبی برقرار بود، حوزهٔ علمیهٔ قم چنان رونق یافت که به نقل علامهٔ بزرگوار بیش از دویستهزار محدث، عالم و فقیه در خود داشته است که این رقم از توسعه و گسترش عظیم دانش در آن زمان حکایت دارد. البته در دورانی پس از آن نیز رو به افول و ضعف نهاده است تا آن که در سال ۱۳۴۰ قمری توسط مرحوم حاج شیخ حایری؛ کیمیای پاکی و صداقت و شیخ و بزرگ علمای متأخر، جانی دوباره یافت و به مهمترین مرکز علمی شیعه تبدیل گردید و قامت رسای خود را استوار ساخت و این استواری را روز به روز مستحکمتر نمود و هر زمان به دست زعیمی و هر هنگام در تحت حمایت مرجعی با کفایت اداره شد تا آن که به دست با کفایت زعیم مطلق و مرجع کل عالم تشیع، حضرت آیتاللّه بروجردی رسید و محل و مرکز نشر دین و علم و فضیلت به سراسر مملکت و دنیا و همهٔ دیار مسلمین شد.
(۱۲۲)
این امر خود سبب شد که کم و بیش چهرههای درخشانی از عالمان و طلاب دیگر شهرستانها، بلکه از همهٔ نقاط دنیا دسته دسته به سوی قم گسیل گردند و در این وادی امن منزل گزینند و ستارگان درخشان علم و فضیلت این دیار گردیدند و امروزه، این حوزه، اولین حوزهٔ رسمی و مهم شیعه در سراسر جهان اسلام و تشیع به حساب میآید و دیگر حوزههای درسی و علمی شیعه را باید در رتبه و منزلتی بعد از قم به حساب آورد. امید است عنایات وافر حق و تجلیات تام غیب مطلق این مرکز علمی و مهم شیعی را در پناه لطف و رحمت واسعهٔ خود حفظ نماید و از جمیع حوادث مصون و محفوظ دارد. باشد تا این حوزهٔ مبارکه، زمینهٔ ارشاد و هدایت همهٔ جوامع انسانی و عالم اسلام را فراهم کند.
حوزههای علمی شیعه در سراسر جهان و بهویژه حوزهٔ علمی و دینی بزرگ قم، تنها پایگاه علمی و دینی آزادی است که از هر قید و بندی رهاست و فقط بر مبانی فکری و عقیدتی خود استوار است و در عمل، هیچ داعی دیگری ندارد و همیشه بر این اساس مشی خود را ادامه داده است. این در حالی است که دیگر پایگاههای علمی و دینی این ویژگی را ندارد و هر یک به مقتضای خود و نیاز ضروری آن، حیات و ارتزاق خود را بر شالودهای از فساد و یا جناحهای سیاسی نهادهاند؛ بهگونهای که انحراف یا انقطاع از آن با اضمحلال آن برابر میباشد.
(۱۲۳)
این مطلب با نگاهی دقیق به روحانیت شیعه و حوزههای آن و مقایسهٔ آن با روحانیت کلیسا و تمامی مراکز علمی و دینی اهل سنت ـ اگر این دو روحانیت فکری و عملی داشته باشد ـ روشن و ثابت میگردد.
تمامی عالمان و اهل فکر دیگر ادیان یا مذاهب به صورت ظاهری مزد بگیران رژیمهای جنایتکار خود و یا دیگران بودهاند و به طور قهری باید تمایلات سیاسی آنان را جلب کنند و رضایت آنان را در همهٔ فعالیتهای خود مدنظر داشته باشند؛ در حالی که حوزههای علمی شیعه بنا به اقتضای طبیعی خود، گذشته از آن که نیازی به وابستگی ندارد، امکان وابستگی را نیز نمیتواند در خود فراهم کند؛ زیرا حیات و ادارهٔ آنان کیفیت خاص خود را دارد که هرگز امکان مشابه و ثانی برای آن میسر نیست.
بر اساس آنچه گذشت رمز دوام و پایداری حوزههای شیعی دانسته شد؛ چرا که استقلال، عظمت و استمرار میآورد، و این انسانهای وابسته هستند که گذشته از آنکه صاحب حقارت طبیعی میگردند، شریک جرم تمامی کارهای ناشایست دیگران و بلکه علت اساسی این امر و عامل انحراف و انحطاط جوامع مذهبی میشوند.
پس به جرأت میتوان باور داشت که تنها پایگاه علمی و دینی مستقل و آزاد، مراکز و حوزههای مظلوم شیعه است. این حوزهها با تمامی گرفتاریهای طبیعی و قسری داخلی و
(۱۲۴)
خارجی توانسته است بقای سالم و استمرار معنوی خود را حفظ کند و در طول تاریخ خود هرگز زیر بار وابستگی به حزب، گروه، دولت و حکومتی نرود، خواه حزب و گروه و یا دولت و حکومت بر حق باشد یا باطل، خوب باشد یا بد، برآمده از خود باشد و یا از حرکتهای اجتماعی و دینی.
هر حزب و گروهی اگر باطل و بی اساس است، حوزههای علمی، گذشته از آن که با آن سازگاری ندارد و در کنار آن قرار نمیگیرد، بنا به اقتضای طبیعی خود با آن، به مبارزه و ستیز نیز بر میخیزد و اگر حق و سالم نیز باشد، حوزهها و روحانیت شیعه تنها با آن همکاری داشته و حمایت فکری و معنوی از آن را پی میگیرد.
روحانیت در صورتی که خود مسؤولیت دولت و یا حکومتی را بر عهده داشته باشد، باز مشکل است که همهٔ روحانیت با اندیشهای واحد در آن شرکت داشته باشند و به طور قهری قشری از روحانیت عهدهدار کارهای اجرایی آن میگردند و بخش دیگری نیز گذشته از نظارت یا امداد فکری و یا انتقاد، به کار اصلی خود که همان تحقیق و تربیت افراد متفکر و صالح است، ادامه میدهند.
در هر صورت، دولت و رژیم حاکم، حق باشد یا باطل و از درون روحانیت برخاسته باشد و یا از غیر آن، روحانیت و حوزهها هرگز نیاز مادی به دولت ندارد؛ زیرا جهات مادی روحانیت و اساس حوزهها بودجهٔ مستقل و منبع اعتقادی و
(۱۲۵)
دینی ثابتی دارد که همیشه این امر رابطهٔ مستقیم روحانیت و مردم را برقرار میدارد.
روحانیت شیعه و حوزههای آن در سراسر دنیا هرگز نیاز مادی به گروهی ویژه و دولتی ندارند و خود استقلال مادی و معنوی دارد تا جایی که در صورت لزوم و حقانیت دولت حاکم و توان حوزهها، حوزه میتواند به آن دولت کمکهای مادی نیز داشته باشد.
اقتضای طبیعی شیعه استقلال حوزهها را ایجاب میکند و زمینهٔ هرگونه انقیاد و وابستگی خارجی را مردود میسازد.
سومین فراز مهمی که تنها در قم وجود دارد، نزول اجلال بیبی دو عالم، کریمهٔ حق و مظهر کمال و زیبایی خدا، حضرت فاطمهٔ معصومه علیهاالسلام ، دختر والاگوهر هفتمین قبلهٔ عشاق حقیقت، امام موسی بن جعفر علیهماالسلام و خواهر همچون زینب حضرت رضا علیهالسلام ، قبلهگاه تمامی دردمندان است که با نزول خویش برکتی تازه به قم بخشید و قم را مأوای فرشتگان بیشتری نمود.
بیبی مکرمه حضرت معصومه علیهاالسلام در تاریخ ۲۰۱ هجری قمری به قم نزول اجلال و اکرام فرمودند؛ زیرا آن حضرت یک سال بعد از دعوت اجباری مأمون از حضرت رضا علیهالسلام در سال دویست هجری قمری برای دیدار برادر وارد ایران شدند.
ایشان در ساوه بیمار شدند و بعد از آن به قم وارد شدند و پس از هفده روز در حالی که مهاجر به سوی حق بودند و برای
(۱۲۶)
زیارت برادر و امام خود طی طریق میکردند، وفات یافتند. در این حال سرّ ازلی و لطف خفی حق شامل حال قم شد که این درهٔ ثمین و این کیمیای عصمت و طهارت از این خاک سر به آسمان کشید و در این خاک دل به خاک نهاد.
حضرت معصومه خواهر حضرت رضا علیهالسلام و از عزیزترین دختران امام موسی بن جعفر علیهماالسلام است. این بیبی شبیهترین زن به حضرت زهرا علیهاالسلام میباشند؛ با این تفاوت که حضرت معصومه علیهمالسلام با این که در حدود ۲۲ سال از عمر گرانبار خود را سپری کرده بودند، شوهری اختیار نکردند و گویا قرینی لایق که سزاوار حضرتش باشد وجود نداشت و یا موج حوادث زمانه چنین امری را ایجاب نکرد و آن حضرت «سیدا و حصورا» از دنیا رفت.
آن حضرت چنان عظمت و عزتی به شهرستان مذهبی و شیعهنشین قم داد که مأوای فرشتگان آسمان و مرجع دوستان امیرمؤمنان علیهالسلام در زمین شد. وجود آن حضرت در قم رونقی تازه به آن بخشید و زمینهٔ هرچه بیشتر گسترش علوم دینی را در آن فراهم ساخت.
آن حضرت در واقع معلم و مربی خلوص یافتگان این دیار شد و شمع جان تمامی پروانگان ولایت و امامت گردید و حلقهٔ محبتی برای یاران صادق امیرمؤمنان علیهالسلام ایجاد کرد و آن را استمرار داد.
بر این اساس، شهرستان مذهبی و مقدس قم را باید با این
(۱۲۷)
سه ویژگی مهم شناخت: قم در طول تاریخ شهری شیعه نشین و مرکز شیعه، پایگاه علم و روحانیت تشیع و مرقد و زیارتگاه ملایک و مربی و مرشد معنوی تمامی جواریافتگان حق میباشد.
خاک قم بوی مشک میدهد و از فضای آن بوی عنبر به مشام میرسد. آسمان قم عظمتی است از علم و سیادت که هر قدم در آن برداشته شود نسیم علم و دیانت آن گونهٔ انسان را نوازش میدهد.
سراسر تاریخ قم را عالمان و سادات و ذرارهٔ گرانقدر خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام فرا گرفتهاند و جای آن دارد که خاک پاکش را تربت مقدس و سجدهگاه مؤمنان و ملایک دانست.
قم مرجع و پناهی برای دوستان امیرمؤمنان علیهالسلام و تمامی مردم ایران و راهیافتگان جهان و روشنگر مسیر همگان و حامی حقخواهان بوده است و همین گونه نیز باقی خواهد ماند.
تهران
تهران تا پیش از حملهٔ مغول یکی از دهات و روستاهای ییلاقی شهر عظیم ری در آن روز بود. بعد از حملهٔ مغول و چیرگی آنان بر ایران، تهران رو به گسترش نهاد.
بعد از آن کمکم این روستای ییلاقی پناهگاه مردم ری، این شهر ویران شدهٔ تاریخی شد و به مرور زمان مرکزیت کاملی پیدا کرد و دیگر نقاط کشور را تحت نفوذ خود قرار داد و به وسعت، عظمت و ناهنجاری فعلی کشیده شد.
(۱۲۸)
تهران وسیع سابق را باید بعد از گسترش در محدودهٔ شمیرانات تا شهرری و دوشان تپه و در غرب تا رودخانه نرکن دانست.
بعد از آن قسمتهای بزرگ دیگری از قبیل شمیرانات، قلهک، حشمتیه، مجیدیه، وحیدیه، جوادیه و نازیآباد به آن افزوده شد و بعد از آن نیز گسترش آن چنان اوج گرفت که شهرکهای فراوانی مانند تهران نو، تهران پارس، نارمک و شهرآرا را به خود دید.
بر اثر مهاجرتهای اجباری و عدم معیشت و رفاه لازم و سالم در سراسر کشور برای عموم مردم و سیاستهای تخریب و تزیین دولتمردان طاغوتی، مردم از سراسر ایران و شهرها و روستاهای دور و نزدیک به تهران ـ شهر مصرفی آن روز ـ سرازیر شدند تا به امروز که تعادل و تناسب خود را از دست داده است.
تورم، ترافیک، کمبود مسکن، آلودگی هوا و مسمومیتهای عمومی تا هرج و مرجهای محسوس و دایمی و فسادهای فکری و اخلاقی و بی بندوباریهای همگانی روزگاری تاریکتر از شب برای مردم همه فرقهای و همه جایی آن شکل داده است.
امروزه و در زمان جمهوری اسلامی ـ که تنها دو سال و اندی از عمر پر برکت آن میگذرد ـ گسترش نامتعادل و بی رویهٔ خود را بهسرعت ادامه میدهد تا جایی که در ردیف بزرگترین، شلوغترین و پیچیدهترین شهرهای بزرگ دنیا به حساب میآید.
(۱۲۹)
این شهر همیشه موقعیت خاص خود را داشته و بر اثر مطلوبیت آب و هوا دوست داشتنی و شیرین بوده است؛ چه زمانی که یکی از روستاهای ییلاقی شهر ری بوده و چه بعد از حملهٔ مغول تا به امروز که آلودهترین هوا را در بین شهرهای کشور دارد؛ زیرا امروز هم نقاط بالای تهران و مراکز خلوت و ییلاقی آن از بهترین موقعیتهای رفاهی و هوای مناسب و مطلوب برخوردار است.
تهران بزرگ امروز را میتوان ایرانی مستقل و اصل مملکت و قدرت تصمیم گیرندهٔ کشور و مغز متفکر این دیار دانست.
این شهر بزرگ مصرفی قیم تمامی کشور است و در واقع بنای اصلی و ریشهٔ کل کشور را تشکیل میدهد و خوب و بد هر حادثهای از تهران به مرور زمان به تمام ایران سرایت میکند.
شهر تهران که بین رشته کوههای البرز و کویر مرکزی و شهرستان سمنان و در جنوب شرقی قزوین و شمال غربی کاشان قرار گرفته، بیشترین بودجه و امکانات کل کشور را هزینهٔ خود میکند و تمامی کشور را تحت نفوذ خود قرار داده است.
این شهر بزرگ و ناهنجار با تمامی مفاسد و مضاری که دارد باز از بهترین مناطق کشور به حساب میآید و هر فردی زندگی در این شهر را بر زندگی در دیگر نقاط کشور ترجیح میدهد؛ مگر آن که خسته و رمیده از این شهر باشد.
(۱۳۰)
نتیجهٔ بحث
برآیند تحقیق حاضر و جامعهشناسی یاد شده آن است که ایرانیان روح شاهی و دیانت را تا به امروز با هم جمع کرده و این خود از آسیبهای بزرگ این ملت میباشد. منش شاهی در عرق و ژرفای جان خلق ایرانی ریشه دوانیده و با این حال، آنان هیچ گاه از دین و مرام حق جدا نبوده و همیشه حامی دین بودهاند.
مردم ایران هر یک خود شاهی در عمل و وارثی در اعتقاد بودهاند و تمامی اعمال و کردار آنان از آن حکایت میکند؛ اگرچه علم، دیانت، عالمپروری و حمایت از آن را همیشه شعار خود قرار دادهاند.
مفاسد جنایتکاران تاریخ و انحرافات شاهان زورگو و خائن، با تبلیغاتی بس وسیع و گسترده در اعماق جان مردم ریشه دوانیده؛ بهطوری که خلق و خوی ثانوی آنان گشته است و با آن که آنان همیشه در کنار عالمان دین در دفع و رفع آن کوشیده و بر آن بودهاند که از آن کناره گیرند.
اسلام و روحانیت آن، در ایران هنگامی پای گرفت که جاهلیت، شهرت، تباهی و فساد تمامی آن را فرا گرفته بود و فساد آنان کمتر از جاهلیت عرب نبود. ظلم شاهی سایهٔ غم بر دلها انداخته بود و همین امر عاملی بس مهم در پیروزی مسلمانان بود و از این رو لحظهای در پذیرش آن درنگ روا نداشتند و بیمهابا اسلام را پذیرفتند.
(۱۳۱)
ایرانیان با فراگیری آموزههای اسلام اندک اندک زنده گشتند و رشد یافتند تا جایی که محکمترین مردم در پایبندی به کاملترین دین و مذهب گردیدند و همهٔ آن دین را با تمامی ابعاد آن پذیرفتند. این در حالی بود که دنیای عرب توان پذیرش کامل همهٔ ابعاد این دین الهی را نداشت. ایرانیان با پذیرش عصمت و ولایت، خود را به اوج قلهٔ رفعت رسانیدند و این خود عامل بقای دایمی آنان شد.
البته، کثرت فحشا و سنتهای عامیانه و فاسد با تبلیغات مفسد شاهانه نگذاشت که در عمل و نتیجه آنان نرد عشق را بهخوبی بر گیرند و از تمامی آن تباهیها آسوده گردند.
غالب مردم ایران، بلکه تمامی آنان خوی و خصلت دین و عالمان و شاه و زور را در خود گرفتهاند و همانطور که منشها و عادات دینی و روحی عالمان در آنان رسوخ کرده و مظهری از آن گشتهاند، خلق و خوی شاهانه را نیز به خود راه دادهاند.
البته، در مواردی دو جناح عالمان و شاهان در کنار هم بودهاند که موارد آن اندک است و چندان که مورد اهمیت قرار گیرد نمیباشد.
مردم ایران از خلق و خوی هر دو منش پیروی داشتهاند و تمامی موارد مثبت و منفی را سرمشق زندگی خود قرار دادهاند و از این رو از صفات شایستهٔ خوبان تا خوش رقصیهای بدها را در جان خود جذب کردهاند؛ به طوری که باید با صراحت گفت این دوگانگی بهطور روانی در عالمان و شاهان
(۱۳۲)
نیز وجود داشته است. گاهی کارهای شایسته از بدان و ناشایست از خوبان با حفظ جهت خلق و خوی سر زده است که این خود حکایت از عمق تأثیر این دو جناح حاکم بر روح و روان مردم دارد.
با این توضیح به دست میآید که وجود چنین دوگانگی در منش ایرانیان، عاملی بس بزرگ و اساسی در موفق نشدن آنان است. ملت ایران با تمام روح سلحشوری و قیام و با تمامی کثرت حرکت و طوفان، نتوانست دوش خود را از ظلم و جور خالی ببیند؛ زیرا بعد از هر حرکت، کار را عقیم و یا ناتمام میبیند و تنها راه نجات این ملت بزرگ، گریز از این دوگانگی و اختلاط است.
البته پرواضح است که باید به آموزههای دینی دور از پیرایه پایبند بود، بلکه برای رفع این ناموزونی باید کوشید تا از اوصاف پلید شاهانه رهایی یافت؛ زیرا معنویت، محبت، تقوا و صداقت هرگز با زور، خیانت، قلدری و منیت سازگار نیست و معجون آن چیزی جز گمراهی و تباهی و دوری از آرامش در جامعهٔ ایرانی نیست.
این ملت یا باید دین را ترک گوید و ایران را کشوری دور از دیانت و انباشته از تمدن غربی با تمامی مفاسد آن در سایهٔ حکومتی شاهانه نماید و به صورت قهری باید پیرو این امر، از عالم و روحانی و حوزهها اثری نباشد و تمدنهای ساختگی و وارداتی و فحشا و فساد یکهتاز جامعه گردد که این امر هرگز میسر نیست و ملت مؤمن و معتقد ایران هرگز تن به چنین ذلتی
(۱۳۳)
نمیدهد و یا این که آنان الگوهای شاهانه را ترک کنند و همه در راهی که دین آن را ترسیم نموده است قدم نهند؛ البته دینی که باعث آرامش، رفاه و پیشرفت جامعه باشد، نه تزویر، پرحرفی و آزار و کشتار.
در غیر صورت یاد شده دوگانگی در منش ایرانیان، آرامش جامعه را به هر نحوی که باشد از آنان میگیرد و هر روز این ملت به نوعی با درگیری مواجه خواهند بود.
همان گونه که گذشت رفع این نابسامانی نیز در این است که ریشهٔ صفات شاهی از جان جامعه با زیرکی و درایت در درازمدت برکنده شود و مرزهای تجدد و تمدن از بی بندوباری و وابستگی جدا گردد و روحانیت چون طبیبی حاذق و مهربان، بعد از اتفاق نظر در روش عملی خود، در سایهٔ آموزههای استوار و دور از هر شک و خیال، تربیت و راهنمایی این ملت نجیب را به عهده گیرد تا تمامی نابسامانیهای چندین هزار ساله در عمری نه چندان کوتاه، با حوصله و دقت و به دست باکفایت نخبگان دین و بهدور از هرگونه فریب، خودخواهی، غرور، حزببازی و دستهبندی رفع گردد.
بعد از بیان اوضاع سیاسی و تاریخی و جامعهشناسی کلی و منطقهای کشور و ملت ایران، در زمینهٔ شناخت روحانیت و سلطنت و مردمشناسی ایران میتوان در مقام پاسخ گفتن به پرسش اخیر برآمد و عوامل پیدایش انقلاب را را در فصل بعد بر رسید.
(۱۳۴)
بایستههای ماندگاری انقلاب
این قیام از ابتدای جنبش خود تا به امروز حوادث مهم و بسیاری را به خود دیده که نوشتار حاضر در مقام بیان آن نیست و هر یک از آن آدمی را به حیرت وا میدارد و بر اعجاب انسان میافزاید. خیانتها، دوروییها، و پنهان شدن چهرههای بسیاری از نفاق در مبارزه با آن و هزاران تزویر و ریا، هوا و هوس و خودخواهی و پلیدی که به مبارزه با آن برخاست و
(۱۴۳)
بسیاری از آن نیز هنوز در پنهانی باقی مانده است.
اما آیا این انقلاب دارای آیندهٔ درخشانی است و ماندگار باقی خواهد ماند یا خیر؟ پاسخ این پرسش در بررسی عوامل پیدایش انقلاب آشکار گردید؛ چرا که اصولی که عامل تحقق و ایجاد آن بود، در صورت فقدان یا انحراف از آن، انحطاط آن را سبب میشود و در صورت استمرار علل وجودی آن، مستمر باقی خواهد بود.
آنچه عامل شکست سلطنت در ایران بود، ظلم آنان و رونق دین و آبروی روحانیت و ایثار و توافق مردم با آنان بود.
حکومت اسلامی که توقع مردم نسبت به آن به طور قهری و به مراتب بیشتر است، باید برای تحکیم پایههای بقای خود در هر سه امر کوشش نماید و به مبارزهٔ جدی با زمینههای فساد بپردازد و بر گسترش عمران و آبادی دنیای مردم و رونق دین آنان بکوشد و بستر رشد فکری و فرهنگی همهٔ اقشار مردم را فراهم نماید و دولتمردان فاسد را از مناصب خود طرد و بر شایستهسالاری تأکید ورزد و و تمامی ارگانها و سازمانهای دولتی را با آموزههای شرع و آرمانهای بلند مردم هماهنگ سازد و مردم را بهراستی ولی نعمت خود بداند و به هیچ عنوان کسی را به عنوان قیم و شاه برای آنان قرار ندهد و واقعا همگان را به اطاعت از دین ترغیب کند و لازم است به حوزههای علمی و روحانیت نظام بایسته داد و آنان را برای بازسازی ستونهای فرهنگی کشور و ایجاد بنایی آباد و فراگیر
(۱۴۴)
بر آن و با آموزش بهترین مواد و آخرین شیوههای تبلیغی از هماکنون آماده ساخت.
آیندهٔ انقلاب و چالشهای پیش روی آن
در پایان جای طرح این پرسش خالی است که چرا شیعه در زمان غیبت تا به امروز موفق به تشکیل حکومت نگردیده و یا اگر دولتی را سامان داده، از دوام لازم برخوردار نبوده است و چرا عالمان شیعی اندیشهٔ تشکیل حکومت نداشته و یا اگر در معدودی از آنان چنین اندیشهای بوده، به اجرای آن موفق نمیگشتند؟
در پاسخ به این پرسش باید با کمال صراحت بیان داشت که چهار موضوع کلی عامل عدم تحقق این امر بوده است:
یک. عدم هماهنگی و وحدت فکری در سطح رهبران و زعمای شیعی و عالمان بزرگ؛
دو. سوء نیت ایادی حاشیهنشین؛
سه. وجود هوا و هوس در سطح کلی؛
چهار. فقر فکری و ناآگاهی مردم از دین و وضعیت جامعه.
(۱۴۵)
توضیح این که بر حسب اقتضای مرام شیعه؛ یعنی آزادی در اجتهاد، تشتت بسیاری در اندیشههای عالمان شیعه به وجود آمد و این خود قهرا کثرت نظریات را ایجاد کرد؛ به گونهای که کمتر اتفاق و اجماعی در امور پیش میآید.
بسیاری از فقیهان بر حسب مقتضیات خانوادگی و اجتماعی خود، آشنایی چندانی با مسایل اجتماع نداشته و ذوق آن را نیز در خود زنده نمیدیدند و آن را دنبال نمیکردند و چنین امری را از شأن خود یا روحانیت نمیداستند و میاندیشیدند که کار دنیا را باید برای دنیاداران گذاشت و خود را به دنیای پست و بیارزش مشغول نساخت و میانگاشتند که عالمان تنها باید کار علمی را پیشهٔ خود سازند.
رسوخ چنین فکری در ذهن عالمان و به تبعدرفرهنگشاگردان و مردم آنان و جامعهٔ شیعه نهادینه شد؛ به طوری که به وضوح از تفکیک و جدایی میان مسایل آخرت و امور دنیا سخن گفته شد و امور مادی و احکام زندگی از مسایل معنوی جدا گشت.
البته، در میان عالمان و بزرگان شیعه از ابتدا تا به امروز عزیزانی نیز بودهاند که به مسایل اجتماعی نظری خاصی داشتهاند و روح حرکت و قیام در آنها بوده و ذوق اجتماعی و
(۱۴۶)
مسایل زندگی را با هم داشتند؛ اما متأسفانه چنان نبوده که قدرت ایجاد تغییر در بنیادیترین مسایل اجتماعی و فکری را داشته باشند و هر حرکت یا طوفانی در اندک مدتی بهفراموشیمیگرایید و بر آن از طرف دولت و دشمن خط سرخی کشیده میشد.
اما روح حرکت و قیام در این عصر به اوج خود رسید و به مرور زمان چنان شدتی پیدا کرد که امروز در اندیشهٔ هر عالم دینی بی توجهی به مسایل اجتماعی و سیاسی مردم نکوهیده است؛ به طوری که تمامی مواهب و فضایل اسلامی را تحت شعاع قرار داده است.
امروزه، دیگر از علم، تقوا، زهد، پرهیزگاری، عرفان، خلسه، خط، امور غریبه، رمل، اسطرلاب و بسیاری از مسایل دیگر که مورد فخر و مباهات علما بود، چندان خبری نیست و بازار مناسبی ندارد و ملاک ارزشیابی قرار نمیگیرد و کسی هم اتکای چندانی بر آن ندارد، بلکه به سبب غلبهٔ مسایل اجتماعی و اهتمام عالمان به آن، داشتن ظاهری آراسته، بیانی شیوا، منطقی و رسا و شهامت و شجاعت معیار ارزش و از دغدغههای عالمان قرار گرفته است؛ هرچند صوری و مقطعی باشد.
(۱۴۷)
البته نباید غافل شد که هم دانشمندان و بزرگان دیروز از همعصران خود مینالیدند و هم امروز چندان وادی فضیلت و راستی از عالمان شایسته خالی نیست و منظور این است که توجه بیش از حد عالمان به سیاست و اجتماع، فرهنگ هزار سالهٔ شیعی را در مخاطرهٔ عدم استکمال و رشد قرار میدهد و سبب میشود بسیاری از اندیشههای بلند آن مردان الهی فراموش گردد و فرار مغزها از حوزهٔ علم به حوزهٔ امور اجرایی را در پی داشته باشد.
در اینجا نکتهای خاطرنشان میگردد که بسیار قابل اهمیت است و نباید نسبت به آن کوتاهی داشت و آن بدبینی و یا تحقیر یا جسارت و شک نسبت به اعاظم و بزرگان از علمای شیعه در زمان گذشته است. احترام به علما و بزرگان شیعه امری واجب است و باید کمال احترام و فروتنی را نسبت به آنان داشت؛ زیرا درست است که آنان اندیشهای اجتماعی نداشتهاند اما پیدایش این فکر در آنان اختیاری آن عزیزان نبوده و عوامل بسیاری باعث پیدایش چنین اندیشهای در آنان شده؛ گذشته از آن که وضعیت شیعیان و بهویژه عالمان شیعی در گذشته بسیار نامطلوب، سخت و دردناک بوده است. فقر
(۱۴۸)
فکری و فرهنگی مردم و فراوانی دشمنان و ایادی آنان انزوای قهری را برای آنان سبب شده؛ به طوری که دیگر مجال هیچ گونه اقدام اجتماعی و یا حتی اندیشیدن به آن را به آنان نمیداده است و همین که آنان توانستهاند اصل دین و شریعت را چنان صیانت و پاسداری کنند که تا به امروز به دست ما برسد از کرامات آنان است.
آنان با دشمنانی همچون خلفای بنی عباس روبهرو بودهاند که رمق از روح و جان شیعیان میگرفتند تا جایی که بزرگترین گناه و نابخشودنیترین اندیشه، سخن گفتن از «علی» بوده است و حاکمان خونخوار و ظالم ضد شیعی مدام در فکر نابودی و سرکوبی شیعیان و هادیان فکری آنان بودند و بیشترین قدرت و امکانات خود را بر آن مصروف میداشتند.
سادات و عالمان، سختترین خشونتها و آزارها را متحمل میگشتند اما آنان در مقابل دشمن به خود تزلزلی راه نمیدادند و با مبارزات منفی خود و با مجاهدات مقدس و پر از خلوص و صداقت خود ثمرات دُرر بار و اثرات زنده و پر جوش و خروش امروز ما را تحقق بخشیدند و حیات شیعه و دین را در لوای مبارزات دامنهدار و سختکوشانهٔ خود
(۱۴۹)
طنینانداز جهان امروز گردانیدند.
امید است جامعهٔ امروز ما در شناخت آن کیمیاگران دین و حقیقت، کوتاهی و غفلت نورزد و سپاسدار زحمات و خونهایی باشد که در این زمینه ریخته شده است.
البته، از جهت فضیلت، کمال، علم، تقوا، درستی، صداقت و خلوص، امروز عالمان و روحانیت با گذشتهٔ آنان قابل مقایسه نیست. تاریخ عالمان نشان میدهد که خلق و خوی و اعمال و کردار آنان چنان شایسته بوده است که باور آن بسی مشکل مینماید. زندگی گذشتگان بیشتر در سکوت، فکر و شب زندهداری انجام میپذیرفت و زندگی امروزیان بیشتر در فریاد و طرح و برنامه میگذرد؛ هرچند آن سان زندگی کردن در امروز آسان و سالم بودن است که بسیار مشکل است؛ ولی نه آن آسانی از خمودی بود و نه این مشکلی از شهامت و ورزیدگی است. آنچه آنان را به آن کار وا میداشت، الزام به عمل و باور به تکلیف بود و آنچه امروزه این چنین ایجاب کرده است، تهور و کم باوری در الزام و تکلیف بهطور عملی آن است.
البته، این بحث امری نسبی است و نباید آن را کلی دانست؛
(۱۵۰)
زیرا امروزه نیز همچون گذشتگان کسانی وجود دارند که همانند گذشتگان میباشند.
شایستگی گذشتگان با باور همراه بود و در مبارزات منفی و یا شخصی بیشتر گام بر میداشتند و امروز کار از شخص گذشته و سخن از فریاد و جامعه مطرح گشته است.
عالمان شیعی در امروز باید اصلاح درونی و استکمال معنوی و تطبیق خود با سیره و روش گذشتگان را فراموش نکنند و به آن اهتمام داشته باشند تا همراه با این حرکت عظیم و مبارزهٔ مثبت و پربار رو به ساخت جامعهای معنوی گام بردارند.
اما چالش دومی که انقلاب با آن روبهروست سوء نیت حاشیهنشینان دنیاطلب و دوری رهبری و عالمان از متن جامعه و واقعیتهای زندگی مردم است.
عالم و متجهدی که تا دیروز اسمی در میان نداشت و مصدر امری نبود و جواب سلامش مشکل داده میشد، امروز همین که به حسب ظاهر مقامی یافت و مرجع و مصدری گشت، حواشی، ایادی و مصلحت سازان بسیاری همچون سیل بر او سرازیر میگردند و وی را چون دوستان قدیمی و
(۱۵۱)
یاران مناسب و غمخواران دایمی خود در کنار بلکه در میان میگیرند تا به جایگاه و نانی دست یابند.
آنان میتوانند وی را چنان در محاصره و فشار قهری اندیشاری و مشورتی قرار دهند که دیگر وی به خارج و سیاستهای آزاد مردم و انگیزههای جامعه جز از طریق آنها باخبر نشود و به تعبیر دیگر وی کانالیزه میگردد و چنان او را محیط بر تمامی امور جلوه میدهند که در باور نمیگنجد و همین امر عاملی بس مهم در شکست بزرگان ما بوده است؛ بهطوری که گاه با تحریک آنان با یکدیگر به مخالفت و نزاع بر میخاستهاند.
چالش سومی که میتواند انقلاب را به انحطاط بکشاند منیت و خودخواهی مسؤولان و خواص اهل سیاست و به ویژه عالمان است؛ چرا که وجود نفس در هر کسی طبیعی و حقیقتی واقعی است و نفس پلید دامنگیر همگان است.
مسألهای که در اینجا قابل اهمیت و دقت است این است که وجود این امر طبیعی در مسؤولان و عالمان دو آسیب بزرگ را به دنبال دارد: یکی آن که مردم از مسؤولان نظامی که ادعای اسلامیت دارد و از عالمان مذهبی خود چنین چیزی را
(۱۵۲)
نمیتوانند بپذیرند و دیگر آن که آنان را در باورهای دینی خود و در اعتقاد به ادامهٔ همراهی با آنان و تحمل سختیهایی که به صورت قهری هر انقلابی با آن روبهروست متزلزل میگرداند.
روحانیت برحسب پیشینهای که در وارستگی و وقار دارد این فکر در مردم نهادینه نموده است که عالم باید بسیار باوقار باشد و فریفتهٔ دنیا و هواهای نفسانی نگردد و فرسنگها از آن به دور باشد و وارثی بحق برای انبیای الهی و در زی آنان زندگی بگذراند، و وجود کوچکترین امری که از دید آنان نکوهیده است را در عالمان نمیپذیرند.
ارتباط و نزدیکی عالمان به دین و توقع بسیار و نادرست مردم از عالمان دین سبب شده که فراموش کنند علل طبیعی در عالمان نیز وجود دارد.
با چنین اعتقاد و اندیشهای با وجود پیشامد کمترین لغزشی در عالمی، تزلزل و سستی در اعتقاد و عمل مردم پیدا میگردد و لغزش وی را در حکم نسخهٔ تجویز آن میدانند و خود مرتکب آن میشوند؛ غافل از این که غیر از حضرات معصومین علیهمالسلام احتمال خطا و لغزش از هر کسی قابل توقع
(۱۵۳)
است.
پس اشتباه و معصیت از هر کس جز معصوم متوقع است و در هنگام بروز، هر کس باید وظیفهٔ خود را دنبال کند و بدی فردی مجوز برای انجام آن از ناحیهٔ دیگری نمیشود و جواز و حرمت هیچ امری نیز با عمل فردی غیر معصوم به دست نمیآید.
عالمان اگرچه وارسته و قابل اطمینان هستند، سوء عمل فردی از آنان نباید علت سستی و یا انحراف دیگران گردد؛ زیرا نفس آدمی با تمامی کوششهایی که در راه کنترل آن میشود، چندان مجال آرامش به کسی نمیدهد؛ هرچند وی از قدیسان باشد، چه رسد به آن که در کنترل آن کوششی نیز انجام نپذیرفته باشد.
البته باید این امر را در نظر داشت که روحانیت شیعه در طول هزار سال تاریخ خود همواره با هرگونه پلیدی در خود و دیگران مبارزه کردهاند. در میان عالمان دین، بزرگانی که به کمال رسیدهاند و ستارگان درخشان و دلسوختگان پر سوز و حال بودهاند بسیار است؛ ولی بزرگی و صداقت آنان نباید عامل فراموشی وجود قوای طبیعی آدمی و واقعیت امور
(۱۵۴)
گردد.
چیزی که در این زمینه قابل انکار نیست این است که وجود کژی و ناراستی در عالمی عامل قهری ایجاد تزلزل در مردم است و این امر ناخودآگاه به وی سرایت میکند؛ بهخصوص مردم ضعیف در امور دین و دیانت که بیشترین تأثیر را میپذیرند. این امر واقعیت تلخی است که نمیتوان به آسانی از آن گذشت؛ اگرچه جانِ دانا آن را نمیپذیرد و به آسانی از آن میگذرد.
بهطور خلاصه باید گفت: وظیفهٔ عالمان در برابر پیشینهٔ و جایگاه ارزشمند و معنوی آنان بسیار سنگین است و عمل آنان مورد استناد مردم قرار میگیرد و آنان باید برای رفع چنین نابسامانیهایی بر نفس خود چیره گردند و در تربیت آن بکوشند؛ زیرا گناه آنان به حساب دین گذارده میشود و مقدمهٔ فساد را در دیگران فراهم میسازد و به صورت قهری بر مردم ساده دل اثر میگذارد ـ اگرچه نباید چنین باشد ـ و این چنین هم درست نیست، اما این امر حقیقت تلخی است که باید آن را پذیرفت.
افزوده بر این، باید در رشد باورهای جامعه کوشید و به این
(۱۵۵)
حقیقت اعتراف کرد که جامعه و مردم به رهبری معصوم نیازمند هستند و باید به دنبال معصوم بود و مقدمات ظهور معصوم را در جان و جامعه ایجاد کرد.
چهارمین چالش پیش روی انقلاب فراموشی مردم و دوری از دردهای آنان از ناحیهٔ مسؤولان انقلاب و کارگزاران نظام اسلامی است که در شکست کلی نهضتها نقش تعیین کننده دارد و هر پیروزی یا شکستی را آنان هموار مینمایند.
دولت اسلامی باید در رشد فرهنگی مردم که عقبهٔ انقلاب را تشکیل میدهد بکوشند؛ چرا که تودههای مردمی اگر در جهل و نادانی باقی بمانند، بر اثر عوامل قهری و قسری در آتش حوادث همچون چوبی بر حوادث شوم زندگی خود میگردند.
هیچ خط و فکری نمیتواند به تنهایی و بدون پشتوانهٔ مردمی عهدهدار تشکیلات اجتماعی گردد و متأسفانه، این قدرت عظیم مردمی بر اثر کمبودهای فکری و سادهاندیشیهای بومیبه صورت غالب، نیروی عظیم خود را در اختیار عوامل شوم شیطانی قرار داده است.
تودههای مردمی همیشه در عمر اجتماعی خود عامل
(۱۵۶)
پیروزی یا شکست اندیشههای خوب و بد بوده که البته کمتر بهرهای را در پیروزی برای خود داشته و بهطور غالب در خدمت نیات شوم و بازیچهٔ دستهای استعماری بوده است.
برای نمونه، بعد از آن که پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله با ایثار، گذشت و تحمل سختیهای بسیار و شهادت فراوانی از یاران راستین خود حکومت اسلامی را در مدینه تشکیل داد، مردم بعد از ایشان به آسانی در امتحان خلافت مردود شدند و همهٔ زحمتهای پیامبر را ناسپاسی و کفران نمودند و مظهر صداقت و درستی را طرد کردند و به جاهلیت خود بازگشتند و از سقیفه تا کربلا و از مدینه تا طوس و سامرا کردند آنچه کردند.
از طرفی دیگر، انقلاب ایران نهضتی مذهبی و دینی است و اسلام به مردم اهمیت بسیار میدهد؛ چرا که انسان را غایت خلقت و گل سرسبد هستی میشناسد و بر ارتقای فکری او اصرار میورزد.
همواره این یک قانون است که فرد سست بنیاد هرگز توان تحمل انسانی وارسته و مؤمن را ندارد و عالمان دین باید در
(۱۵۷)
تحکیم بنیادهای فکری مردم کوشا باشند و آنان را چنان پولادین تربیت نمایند که توان پذیرش آموزهها و اعمال صاحبان ولایت را داشته باشند. البته، سوگمندانه باید گفت چیزی که هست و باید آن را عامل تباهی بشر دانست، این است که همواره در اجتماع و در مصدر کارهای سیاسی و اجتماعی کمیتها و افراد سست بنیاد کارگر بوده و بهرهای از صاحبان کیفیت و انسانهای متعالی و صاحب روح بلند و سترگ که هر چیزی در نظر بلند آنان خرد است در مسند امور اجرایی قرار نگرفتهاند.
مردمی که بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بی آن که به دفن پرشکوه آن حضرت اهتمامی دهند، به دور شیاطین حلقه میزنند و جواب علی را بعد از صدها استدلال و برهان چنین میدهند که: «یا علی، تو دیر آمدی و اگر زودتر میآمدی، با تو بیعت میکردیم»، باید امروز و هر روز در انتظار شومیها باشند؛ هرچند مثل سلمان، ابوذر و مقداد و عمار در میان آنان باشند، زیرا آنان در مقابل عملی انجام شده قرار میگیرند و نمیتوانند کاری جز تأسف و سکوت داشته باشند.
چهار آسیب یاد شده از عوامل شکست نهضتهای شیعی
(۱۵۸)
است و با این توضیح به دست میآید که علت زوال حکومت شیعی در زمان غیبت چیست؛ زیرا ناهماهنگی فکری و اختلافات اعتقادی و ذوقی و حالات مختلف روانی در جهت اول و عدم رابطهٔ مستقیم با مسایل و انزوای کلی از مردم و رسوخ فکری دستههای قدرتمندی که قادر به ایجاد ارتباط ارگانیزیک و سازمان یافته در پوشش تبلیغهای آرام و نفوذ خزنده هستند در درجهٔ دوم و فساد عمومی و عدم خودسازی لازم در تمامی سطوح در رتبهٔ سوم و سردرگمی و حیرت مردم بعد از همهٔ این مسایل، انگیزهای برای رشد و استمرار انقلابی که مردم در پای آن جان گذاشتهاند باقی نمیگذارد؛ به خصوص که این انقلاب شیعی است و عنوان اسلامی دارد و نتواند قوانین و اجرای آن را با آموزههای قرآن کریم و سنت حضرات معصومین علیهمالسلام هماهنگ نماید.
افزوده بر این، انقلاب اسلامی دشمنان خارجی بسیاری دارد که سعی در ایجاد ناآرامی در مردم با ترفندها و کارشکنیهای فراوان دارد.
امید است همگان در راه استمرار این امر کوشا باشند و مسؤولیت بزرگ شرعی و انسانی خود را احساس کنند.
(۱۵۹)
در پایان باید به آخرین پرسش پاسخ داد و آن این که آیا این حکومت باقی میماند یا نه؟ و بر فرض بقا، آیا شکل فعلی آن ثابت و ماندگار است یا همانند مشروطه بعد از چندی رو به سستی و انحراف میگذارد؟ آیا وحدت مردمی آن باقی میماند یا اختلافات سران و عالمان این وحدت را از بین میبرد؟
پاسخ گفتن به این پرسشها چندان آسان نیست، بهویژه اگر دیدگاه انصاف و دوراندیشی و واقع بینی بخواهد به آن پاسخ دهد، اما آنچه که میتوان مطرح نمود این است که اگر این نهضت، خلوص اولی خود را که در اصل حرکت خود در رهبری و مردم داشت حفظ نماید و هم رهبران انقلاب و کارگزاران نظام و هم مردم خود را برای خدمت واقعی و ایثار صادقانه و استکمال اخروی آماده کنند، انقلاب به نقطهٔ روشنی در تمامی تاریکیهای امروز جهان تبدیل میگردد و چنانچه صورت خلوص و سلامت خود را به مرور زمان و اندک اندک از دست دهد و معنویت و اصالت خود را تنها با شعار یدک کشد و از روح معنوی آن کاسته شود، انقلاب در دولتی با ایادی منفعت طلب خلاصه میگردد و جز تاریخ
(۱۶۰)
چیزی برای آن باقی نمیماند و در این صورت بودن یا نبودن آن تفاوتی ندارد. با بودنش به حکومت ظاهری اکتفا میشود و خود را در لوای دین و سوابق آن با هر تمهلی که باشد حفظ میکند و مردم نیز امید خود به آن را از دست خواهند داد، هرچند مزاحم آن نمیگردند؛ چرا که مردمی که با شاهان کنار میآمدند و از آنان تمکین میکردند، دور نیست که با چنین حکومتی نیز کنار آیند؛ بهخصوص که به عالمان دینی منتسب است و آنان در هموار نمودن مشکلات توانایی بالایی دارند و به مردم نزدیکتر میباشند و تعقل ظاهری آنان آسایش عمومی را فراهم میآورد و مردم نیز به ظاهری ساده و آسایشی صوری اکتفا خواهند کرد و در صورت تغییر آن نیز مشکل مهمی پیش نخواهد آمد و تنها شعار دین بیرونق میگردد؛ هرچند هر کس که بیاید باید از دین حمایت کند؛ زیرا این مردم مسلمان هستند و هرچند به آن پایبندی نشان ندهند؛ خاک ایران چنین امری را ایجاب مینماید و بیگانگان نیز از آن استقبال و حمایت خواهند کرد؛ زیرا با این کار امید محرومان و مستضعفان جهان که با شروع آن پرفروغ شده بود، محدود میگردد و قدرتهای بزرگ از خطر انقلابهای
(۱۶۱)
مردمی در امان میمانند. آنان روحانیت را نیز از صحنهٔ اجتماع برکنار میکنند و شعار جدایی دین از سیاست و پلورالیسم را اندیشهٔ سیاسی حاکم میگردانند.
اما امید است با رضایت عمومی روحانیت و کوشش هرچه بیشتر مسؤولان و حمایت مردم برای پیاده کردن عدل، انقلاب اسلامی در جهان رفعت یابد و حکومت دینی خود را همواره حفظ نماید و پیروزی جهانی آن امری ممکن است؛ زیرا مردم مظلوم دنیا صدای حق طلبانهٔ آن را شنیدهاند.
ان شاء الله با حفظ رهبری در قامت مرجعیت سالم و با خلوص و صلاحیت مقام رهبری و وحدت آن با مقام زعامت با هماهنگی اندیشاری در سطح اجرایی و حفظ اصالت ایمان و تحقق عدل عمومی در کشور میتوان بقا و تحقق همیشگی و گسترش انقلاب را فراهم آورد و تمامی مشکلات را با استمدادات غیبی برطرف نمود و آن را ماندگار ساخت و در غیر این صورت، اگر مقام رهبری یا مرجعیت خلوص خود و یا صلاحیت مدیریت را از دست بدهد یا وحدت اجرایی در کار
(۱۶۲)
نباشد و اختلاف در سطح رهبران سیاسی جامعه آشکار باشد و به عمل گراید و فساد و تباهی و به ویژه فساد اداری در جامعه باقی بماند، نباید به آیندهٔ انقلاب امید داشت و به صورت قهری تنها با زور و قدرت میتوان امور کشوری را اداره نمود که این امر از مرام انبیا و حضرات معصومین علیهمالسلام بهدور است.
امید است انقلاب دینی ایران و نهضت مردمی آن که ایثار و گذشت تودههای محروم را به همراه دارد، در این مملکت اسلامی ـ که خانهٔ حضرات معصومین و ائمهٔ هدی علیهمالسلام و پناهگاه دوستان ولایت و امامت است ـ با اجرای قوانینی که با فرهنگ شیعی هماهنگ است استمرار یابد و آزادی عمومی مردم در سطح جهان را فراهم آورد و حکیم منان تمامی مشکلات و مفاسد شومی را که قدرتهای خارجی و ایادی داخلی آنان ایجاد میکنند، به لطف عمیم و رحمت واسعهٔ خود برطرف کند و حامیان حقیقی و راستین این انقلاب را بهدور از هر گونه انحراف و انحطاط محفوظ بدارد و چهرههای نفاق و التقاط را به هر صورت و شکل که هست، روز به روز بیشتر آشکار کند
(۱۶۳)
و روحانیت اصیل را امانتداران صدیق این انقلاب باقی بدارد.
والسلام
سیزدهم مهرماه ۱۳۶۲ ه ش
(۱۶۴)