چارچوب سیر کمالات
شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | چارچوب سیر کمالات/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۴۸ ص. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۶۸-۳ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
يادداشت | : | چاپ قبلی: ظهور شفق، ۱۳۸۶. |
موضوع | : | اخلاق اسلامی |
موضوع | : | فلسفه اسلامی |
رده بندی کنگره | : | BP۲۴۷/۸/ن۸چ۲ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۶۱ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۶۷۴۶۷۲ |
مقدمه
نوشتار حاضر مجموعهٔ پنج یادداشت کوتاه است که برخی از مهمترین مباحث فلسفی و عرفانی را در بر دارد.
تبیین چگونگی روش گذشتگان در ارایهٔ مطالب حکمی و نقد و ارزیابی آن و بیان شیوهٔ صحیح آموزش و پژوهش دادههای فلسفی موضوع مقالهٔ نخست میباشد.
یادداشت دوم اصولی را که هر مؤمنی لازم است در زندگی معنوی و مادی خویش مراعات نماید تا به فیروزی دست یابد خاطرنشان میسازد.
تقدیر معیشت و ترسیم و طراحی نظاممند زندگی، و چگونگی اجرای آن و نحوهٔ صحیح مدیریت زندگی برخی از مطالب این نوشته است.
بررسی روایات قرب فرایض و نوافل و علت
(۷)
برتری قرب فرایض که از معارف مهم عرفانی است و در مسیر کمال انسان برای عارف پیش میآید و مبادی تکامل علمی و عملی و اموری که هر سالکی در این زمینه لازم دارد و بحث از اسمای حسنای الهی و چگونگی آموزش الهی و فصل نوری انسان و مقام جمعی وی از دیگر مباحث نوشتار حاضر است.
وآخر دعوانا أن الحمدللّه رب العالمین.
(۸)
سرگذشت علوم نظری و عملی
اساس جمعی علوم در زبان نیاکان علمی ما «حکمت» نام دارد که «دوری از جهل و نادانی» و حقیقتی فراتر از علم و صرف دانایی میباشد.
حکمت
حکمت عبارت است از آگاهی کامل و وقوف تمام نسبت به همهٔ امور؛ آن گونه که هست و پیگیری عمل به آنها به قدر توانمندی انسان؛ چنان که باید تا به این وسیله، نفس انسانی بتواند به کمال مطلوب خود نایل گردد.
علم
علم، تصوّر حقایق موجودات و تصدیق به احکام و لواحق به قدر توان و قوّت انسانی است؛ همان گونه که در واقعونفسالامرمیباشد.
(۹)
عمل
عمل، ممارست حرکات و مداومت صناعات در جهت اخراج استعداد آدمی برای به فعلیت رسیدن آنها میباشد؛ آن طور که کمال فعلیت یابد و تحقق پیدا کند.
تقسیم حکمت
به طور کلی، حکمت بر دو قسم است: «علمی» و «عملی»، که این تقسیم نسبت به انقسام موجودات در رابطه با انسان است؛ موجوداتی که وجود آنها بستگی به حرکات ارادی بشری ندارد؛ و موجوداتی که وجود آنها به تصرّف و تدبیر بشری بستگی دارد.
در این صورت، علم به موجودات نیز دارای دو قسم است که قسم اوّل را «حکمت نظری» و قسم دوم را «حکمت عملی» خوانند. حال هر انسان وارستهای که رابطهٔ عقلی و نفسی خود را نسبت به تمامی این گونه امور هماهنگ سازد، «حکیمی کامل» خواهد بود و به اندازهٔ دوری از این معنا، به مشکلات علمی و عملی گرفتار میآید.
(۱۰)
حکمت نظری
حکمت نظری خود بر دو قسم است:
نخست، علم به آنچه مخالطت با ماده شرط وجود آن نیست؛
دوم، علم به آنچه مخالطت با ماده شرط وجود آن میباشد، که این خود به دو قسم تقسیم میشود:
یکم، آنچه اعتبار مخالطت ماده شرط در تعقّل و تصوّر آن نیست.
دوم، آنچه به اعتبار مخالطت ماده معلوم باشد.
پس به طور کلی، حکمت نظری سه شعبهٔ کلّی دارد:
الف ـ علم ماورای طبیعت یا امور کلّی و عامّهٔ فلسفی، که مخالطت با ماده شرط تحقق آن نیست؛ نه در تصور و نه در عینیت خارجی.
ب ـ علم ریاضی که مخالطت با ماده شرط در تعقل و تصور آن نیست؛ اگرچه در جهت مصادیق، ماده را دارا باشد.
ج ـ علم طبیعی که در تصور و مصداق بدون ماده تحقق علمی و عینی ندارد.
(۱۱)
هر یک از این سه رشتهٔ کلی از علوم مشتمل بر چند رشتهٔ فرعی است که بعضی خود اصول و برخی به منزلهٔ فروع میباشد. در اینجا به هر یک از آنها به اجمال اشاره میشود:
علوم اصلی مابعد الطبیعة
معرفت به حضرت حق تعالی و مقرّبان فعلی او که به ارادهٔ او موجود شده و ظهورات عینی حق میباشند؛ مانند عوالم تجرّدی عقول و نفوس ملکوتی و احکام و افعال آنها. این بخش را علم به اله و افعال حق تعالی خوانند.
بخش دیگر این علم، معرفت امور کلّی و احوال موجودات، از آن رو که موجودند میباشد؛ چون وحدت و کثرت، وجوب و امکان، حدوث و قدم و دیگر مباحث کلّی آن که «فلسفه اولی» و امور عامهٔ فلسفی نامیده میشود که خود دارای فروع متعدّدی؛ مانند: معرفت نبوّت،امامت، ولایت اصل اثبات معاد و احوال آن و… است.
اصول علم ریاضی ـ که تجرّد کلّی ندارد ـ چهار نوع است:
یکم. هندسه که معرفت مقادیر و احکام و لواحق آن است.
(۱۲)
دوم. حساب و علم عدد که معرفت عدد و خواص کمی آن میباشد.
سوم. علم نجوم و هیأت که معرفت اختلاف اوضاع اجرام عِلوی نسبت به یکدیگر و با اجرام سِفلی و مقادیر حرکات و اجرام و ابعاد آن است.
چهارم. معرفت نسبت مؤلَّف و احوال آن که آن را «علم تألیف» خوانند.
چون در آوازها به کار رود، به اعتبار تناسب با یکدیگر و کمیت زمان حرکات و سکنات ـ که در میان آوازها میافتد ـ آن را علم موسیقی مینامند.
فروع علم ریاضی
فروع علم ریاضی چند نوع است؛ چون: علم مناظر و سرایا، علم جبر و مقابله، علم جراثقال و نیرنجات و دستهای از بخشهای علوم غریبه؛ همچون: جفر و رمل و اسطرلاب و خصوصیات و احکام آنها که در جهات مقدماتی با ریاضیات دنبال میشود؛ اگرچه تحقّق حقایق فعلی و وصول عینی این امور فراتر از پایههای این علم است.
اصول علم طبیعی
اصول علم طبیعی هشت صنف است:
الف ـ معرفت مبادی متغیرات؛ چون: زمان،
(۱۳)
مکان، حرکت، سکون، نهایت، لانهایت و جز آن که آن را «اسمای طبیعی» گویند.
بـ ـ معرفت اجسام بسیط و مرکب و احکام بسایط عِلوی و سفلی، که آن را «اسما» و «عالم» گویند.
ج ـ معرفت ارکان و عناصر و تبدّل صور بر مادهٔ مشترک، که آن را علم «کون و فساد» گویند.
د ـ معرفت اسباب و علل تحقّق حوادث هوایی و ارضی؛ مانند: رعد و برق و صاعقه و باران و برف و زلزله، که آن را «آثار عِلوی» خوانند.
هـ ـ معرفت مرکبات و کیفیت ترکیبهای آن که «علم معادن» نام دارد.
و ـ معرفت اجسام نامی و نباتی و نفوس و قوای آن، که «علم نبات» گفته میشود.
ز ـ معرفت احوال اجسام متحرّک، به حرکت ارادی و مبادی حرکات و احکام نفوس و قوا که آن را «علم حیوان» خوانند.
ح ـ معرفت احوال نفس ناطقهٔ انسانی و چگونگی تدبیر و تصرّف آن در بدن و غیر بدن، که «علم نفس» نامیده میشود.
(۱۴)
فروع علم طبیعی
فروع علم طبیعی بسیار است؛ مانند: طب، احکام نجوم و فلاحت و دیگر دستههای ارضی و غیر آن که میتواند زمینههای بسیار گستردهای داشته باشد.
علم منطق
علم منطق ـ که در ابتدا به وسیلهٔ «ارسطاطالیس» تدوین شده ـ به دانستن «کیفیت استدلال» محدود است و آن را «علم تعلیم» گویند و به منزلهٔ آلت و ادوات تحصیل علوم دیگر است. با آن که منطق، علم آلی و مقدمی است، از عظمت فراوانی برخوردار است؛ چرا که زمینهٔ صحت و درستی علوم حقیقی را فراهم میسازد.
آنچه گذشت خلاصهای از تمامی اصول و فروع و اقسام مباحث حکمت نظری به روش نیاکان و در اعتقاد آنان بود.
حکمت عملی و تقسیمات آن
حکمت عملی، دانستن مصالح حرکات ارادی و افعال صناعی نوع انسانی بر وجهی
(۱۵)
است که به نظام درست احوال معاش و معاد آدمی منجر شود و سبب رسیدن به کمالی گردد که به سوی آن متوجّه است.
حکمت عملی بر سه قسم است:
الف ـ آنچه به فرد ارتباط دارد؛
بـ ـ آنچه به جامعههای کوچک مرتبط است؛
ج ـ آنچه راجع به جماعتی بسیار است.
بخش نخست را «تهذیب اخلاق فردی»، و بخش دوّم را «تدبیر منزل» و بخش سوّم را «سیاست مُدُن» خوانند.
مبادی مصالح اعمال و محاسن افعال انسانی یا «طبعی» و یا «وضعی» است. در طبعی، تبدیل راه ندارد، و با وضع، اگر سبب وضع جماعتی باشد، آن را «آداب و رسوم» و اگر برای بزرگانی مانند انبیا علیهمالسلام باشد، «نوامیس» خوانند.
نوامیس بر سه قسم است:
نخست ـ آنچه به نفوس بهگونهٔ انفرادی ارتباط دارد؛ مانند: عبادات و احکام و دیگر مسایل شخصی.
دوّم ـ آنچه به اهل منازل به مشارکت راجع است؛ مانند: نکاحها و معاملات.
(۱۶)
سوّم ـ آنچه به جامعه مرتبط است؛ مانند: حدود و سیاسات.
نوع اخیر را «علم فقه» گویند و با آن که مبدء فقه، به طور کلی وضعی است و تقلّب زمان و تفاوت دوران در آن نقش عمده دارد، باز نیز به تفصیل از حکمت خارج نمیافتد؛ چون نظر حکیم تنها به تبلیغ قضایای عقولِ غیر متبدّل و امور ثابت محدود نیست و تمامی مجاری امور را در نظر دارد؛ اگرچه در پذیرش این امر در گذشته مجالی نبوده و این بیانی است که تنها در اینجا دنبال میشود.
سرگذشت علوم نظری و عملی که گذشتگان در نظر داشتند چنین است. پس حکیم کسی است که دارای جمیع علوم باشد و هر یک از این امور را نداشته باشد، به نوعی ناقص میباشد و توسعهٔ علوم بشری اگرچه یک حقیقت است، تازگی مباحث تنها در جهات و حیثیات جزیی میباشد و تجربه و گذشت زمان موجب ظهورات علمی بسیاری خواهد شد.
(۱۷)
سبک گذشتگان
این بود سبک گذشتگان و روش آنان در طرح و گسترش حکمت و کمال و معرفت و راهیابی به حقایق عالم هستی که به طور کلی از چینشهای خاصّی برخوردار است که به اجمال به آن اشاره میشود:
الف ـ علم و حکمت را کلّیاتی میدانستند که یک فرد می تواند و باید بتواند به طور فردی تمام آن را دنبال کند.
ب ـ عالم و حکیم را کسی میدانستند که از تمامی این امور آگاهی کامل داشته باشد و با کمبود و نقص در هر یک از آن، نقصان علمی مییابد و مستحقّ اطلاق عنوان حکیم نمیشود؛ به طوری که اگر فردی تنها در رقص یا موسیقی یا حقیقت و ریاضی و یا هر یک از بخشهای حکمت کاستی داشته و آن را به خوبی فرا نگرفته باشد، از عنوان حکمت به طور اطلاقی و کامل دور مانده است، صلاحیت و لیاقت اطلاق چنین عنوانی را ندارد.
این سبک، منحصر به حکمت و عالمان نبوده و به پیروی از آنان در تمامی فنون و علوم دنبال
(۱۸)
میشده است؛ برای نمونه، اگر کسی بنّا میشد، باید همهٔ انواع ساخت را بداند و حتی نباید بگوید ساخت عرش خدا در توان من نیست و یا مربوط به بنّایی نیست! همین طور اگر کسی خیاط است باید ـ به قول معروف ـ بتواند از کفش تا کلاه را بدوزد و در گذشته کفشها و کلاهها دوختنی بود و بعدها بافتنی شد و امروزه دیگر دستکم کفش و کلاه دوختنی یا بافتنی نیست و با پرس و دستگاه آن را میسازند و به بازار عرضه میکنند، بدون آن که داعیهٔ حکمت داشته باشند و اگر فقیه است، باید تمام فروع ممکن عالم و آدم را در تمامی ابواب و فصول بداند تا مجتهد مطلق شود و شخص متبحّری صلاحیت اطلاق عنوان اجتهاد را بدون قرینه ندارد و ـ به قول معروف ـ جامع المعقول و المنقول عالم است و اگر در یکی از مصادیق آن نارسا باشد، نمیتوان به آن اطلاق عالم نمود.
با آن که گذشتگان و نیاکان علمی ما زحمتهای طاقتفرسایی در راه تحصیل علم و معرفت تحمّل نموده و بسیاری از پیشرفتهای امروز دنیای علم و فرهنگ مرهون کوششهای
(۱۹)
بی دریغ آنهاست، سبک برخورد آنان با علوم و فنون و معارف و حقایق مشکلات عمدهای در برداشته و کاستیهای بسیاری را به بار آورده است که تنها به برخی از آن اشاره میشود:
الف ـ علم و حکمت و معرفت حقایق هستی به صورت کشکول و به طور سطحی دنبال شده و تنها به مفاهیم و عناوین اکتفا گردیده و بهخوبی روشن است که توان بیش از این هم در خور یک فرد نمیباشد.
ب ـ عالمان و بزرگان علمی از تحصیل کمالات عینی و معارف حقیقی و علوم تجربی باز مانده و کمترین موفّقیت را در این زمینه داشتهاند تا جایی که امروزه نشستهای علمی بدون همراهی عالمان اسلامی راه خود را ادامه میدهد و آنان را در شمار نمیآورند.
شیوهٔ شناخت دادههای فلسفی
باید حوزههای علمی در سراسر دنیای اسلام چند امر را دنبال نماید تا جرگههای دینی از وضعیت کنونی انزوا و انحطاط خارج شود.
الف ـ ابتدا باید ذخایر گذشتگان خود را
(۲۰)
بررسی و تحقیق نماید و مورد نقد و کاوش قرار دهد و بخش عمدهای از آن را برای بایگانی آماده سازد و مطالب و امور صحیح را مورد کاوش و گسترش هرچه بیشتر قرار دهد.
ب ـ نسبت به علوم انسانی و تجربی همگام جرگههای علمی دنیا خود را غنی سازد و با استمداد از قرآن کریم ـ این تنها کتاب سالم آسمانی ـ و سنّت حضرات معصومین علیهمالسلام در تمام زمینههای علمی با روشهای تخصّصی گام بردارد.
ج ـ باید تحقیقات پژوهشگاهی به طور جمعی باشد و حالت انزوایی و فردی نداشته باشد و تمامی کارها در حوزههای مختلف، از محدود تا حوزههای باز جهانی با ارتباط همگانی دنبال شود.
د ـ در حوزههای علمی و دینی جهان اسلام بعد از آمادهسازی عمومی و اطّلاع کلی از نیازمندیهای ضروری کارها به سبک تخصّصی دنبال شود و از اشتغال فردی در رشتههای متعدّد خودداری شود و این امر به عنوان یک نقص به شمار میآید.
(۲۱)
این امور باید پیگیری شود تا شاید مسلمین در زمینهٔ استقلال علمی و فرهنگی و تحقیقات عالی دینی و معنوی گام بردارند و از کاستیها و ناپسندیهای موجود به قدر توان جلوگیری کنند.
(۲۲)
تمام کمال
نوشتار حاضر، اصولی که هر مؤمنی باید در جهت زندگی معنوی و مادّی در نظر داشته باشد و به کار گیرد، عنوان مینماید تا برای حرکت ایمانی افراد زمینهای ارتقایی باشد.
ابتدا از کلام ملکوتی حضرت رسالت پناه صلیاللهعلیهوآله استمداد میجوییم که میفرماید: «الکمال کلّ الکمال التفقّه فی الدّین و تقدیر المعیشة».
حدیث شریف تمامی کمال را در گرو معرفت دینی و چینش درست زندگی در جهات مختلف آن و بهویژه اقتصاد دانست.
مراد از فقه در دین، تنها فروع فقهی و فقه رایج نمیباشد و شامل تمامی شؤون دینی از اصول تا فروع و از عقاید تا اخلاق و از مسایل
(۲۳)
فردی تا امور اجتماعی و سیاسی و دیگر شؤون دین و دنیا میگردد که باید همهٔ این امور را آگاهی دینی دانست.
تقدیر معیشت
بیان یاد شده این معنا را ترسیم میکند که دینداری بدون اقتصاد و روش درست تأمین معیشت هرگز قابل جمع نمیباشد تا جایی که «من لا معاش له لا معاد له» در شریعت وارد شده است و کسی که روش صحیحی از زندگی مادی خود نداشته باشد عاقبت خوشی نخواهد داشت. پس رابطهٔ اقتصاد و نوع تحصیل هزینهٔ زندگی و سامانبخشی امور مادی با دینداری تنگاتنگ است؛ اگرچه اقتصاد و امور مادی زمینهٔ اعدادی در جهت تحصیل کمال دارد و میباید تمامی امور مادی در جهت ارتقای معنوی به کار گرفته شود.
طرّاحی درست
باید در زندگی خود، طراحی درست و کامل و برنامهای مشخصی داشت و چنین امری تنها از عهدهٔ افراد بر نمیآید و باید از عنایت مرشد وارسته و استمداد عارف کاملی سرچشمه گیرد تا درگیر مشکلات فراوان نگردد.
(۲۴)
همان تقلیدی که در فقه گفته میشود، به طور گسترده باید در تمامی شؤون زندگی فرد مورد توجّه قرار گیرد و هر فردی برای رهایی از تمامی کجرویها باید خود را به اهل راهی رسیده بسپارد.
نابسامانیهای فراوانی که حتّی مؤمنان دارند، به خاطر آن است که خود طراح زندگی خود میباشند؛ بی آن که توان چنین کاری را داشته باشند. آدمی اگرچه توان اجرایی بسیاری از کارها را دارد، برنامهریزیهای کلی بهطور عینی و ملموس در خور بیان پیری آگاه و رسیدهای آشنا میباشد.
برای رهایی از تمام کجرویها باید بدون پیر طی طریق نکرد؛ همانطور که گفته میشود: طی این مرحله بی همرهی خضر مکن یا بی پیر در خرابات مرو؛ اگرچه سکندر زمانی.
اصل اجرا
در جهت اجرای امور زندگی و هر کاری نباید هرگز کسی را مورد اعتماد قرار داد؛ بهخصوص در زمان موجود باید تمامی کارها و کدهای عملیاتی به طور وحدتی و پنهانی مورد عمل قرار گیرد؛ اگرچه جهات اجرایی و امور عملی
(۲۵)
بهطور تدریج با همراهی دیگران عینیت مییابد.
به هیچ یک از افرادی که کمککار آدمی میباشند، ضمن اعتماد صوری نباید اعتماد صد درصد صورت گیرد؛ مگر افرادی که در تکوین و تحقق امری نقش داشته باشند.
مدیریت
ضمن اصل عدم اعتماد باید اصل مدیریت را در نظر داشت و از دیگران در جهت اهداف و کارهای خود تا میتوان استفاده نمود و کارهای خود را با دیگران انجام داد و از خودگرایی به جمعگرایی گرایش داشت.
پس رعایت این سه اصل، اصل کارشناسی و طراحی، اصل حفاظت عملیات و سرکدهای خاص و اصل عدم اعتماد ـ به طور کامل نسبت به همگان؛ از دوست و آشنا و زن و فرزند تا دیگران، ضمن مدیریت کامل در جهت به کارگیری دیگران در چینشهای مناسب و طبیعی کمال اهتمام و دقت را داشت.
دو قطب متقابل
مؤمن متعهّد باید دو قطب متقابل را در مجموعه کارهای خود داشته باشد: نسبت به
(۲۶)
مرشد و مربّی خود عریان عمل نماید و هیچ امری را پنهان نسازد و در مقابل، نسبت به دیگران از پنهان کاری کامل برخوردار باشد. در این مورد باید باز بود و در دیگر موارد باید بسته عمل نمود.
دو خاکریز مطمئن
بر اساس بیان نبوی، مؤمن باید دو خاکریز مطمئن داشته باشد:
نخست ـ صفای باطن و تحقّق امور معنوی در خود؛
دوّم ـ تحصیل اصل کفاف و عفاف در زندگی نسبت به خود و کسانی که همراه او میباشند.
اگر این دو اصل رعایت شود، زندگی سالمی وجود خواهد داشت وگرنه هیچ روشی در زندگی صحیح نخواهد بود و نبود این دو امر، حرمان ابدی را به همراه دارد.
نبود هر یک از این دو زیانبار است: اگر اصل دوّم نباشد، فقر و پژمردگی گرفتاری به بار میآورد و اگر امور معنوی نباشد، آدمی آدم نمیماند و با نبود این دو، حرمانی گسترده آدمی را فرا خواهد گرفت و آشفتگی خاطر، او را به افراط یا تفریط وا میدارد.
(۲۷)
جمع گرایی
باید اصل «تحزّب» و «جمع گرایی» مورد اهتمام قرار گیرد و کار به طور فردی دنبال نشود و در عمل، روش فردی نداشته باشیم و کارهای خود را با دیگران همراه سازیم که کارهای فردی گذشته از آن که محدود و ناقص است، از کارآیی لازم و برد بالایی برخوردار نمیباشد و به کندی پیش خواهد رفت و کارهای جمعی، گذشته از کارآیی بیشتر، از صحّت بالاتری برخوردار است و در شکل و محتوا میتواند پویایی لازم را داشته باشد.
گزینش
در جهت تحقق جمع گرایی باید نسبت به گزینش افراد اهتمام کامل داشت.
این افراد به دو دسته تقسیم میشوند: یکی، گروههای کاری که میتواند به جهت کارهای مختلف، گوناگون و متفاوت باشد و دیگر افراد خاص که در تمامی کارها همراهی لازم را داشته باشند. این دسته در واقع، افراد ثابت و دستهٔ پیشین افراد متغیر و متبدل میباشند.
(۲۸)
ملاحظات
برای جذب و استمرار این افراد باید ملاحظات خطی، منفعتی و سودیابی مادّی و معنوی رعایت گردد تا وابستگی معنوی و صوری پیدا شود و مجموعه یا تشکیلات به طور اتوماتیک رشد و ادامه یابد.
ضمانت بقا
برای بقای کامل و صحّت جریان امور باید دو امر مورد اهتمام قرار گیرد:
نخست آن که از کارهای خلاف؛ خواه خلاف شرع باشد یا خلاف قانون و یا خلاف عرف ـ به طور کلی پرهیز داشت تا در صورت راهیابی دیگران و افراد نفوذی، مشکل حادی پیش نیاید.
دو دیگر این که باید در جمع، جایی برای افراد نفوذی خالی گذاشت و از وجود آنها غافل نبود.
(۲۹)
قرب فرایض و نوافل
عن محمّد بن یحیی، عن أحمد بن محمّد بن عیسی، و أبو علی الأشعری، عن محمّد بن عبدالجبّار ـ جمیعا ـ عن ابن فضّال، عن علی بن عقبه، عن حمّاد بن بشیر، قال: «سمعت أباعبداللّه علیهالسلام یقول: و قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله : قال اللّه عزّوجل: «من أهان لی ولیا فقد أرصد لمحاربتی، وما تقرّب إلی عبد بشیء أحبّ إلی ممّا افترضت علیه وأنّه لیتقرّب إلی بالنافلة حتّی أحبّه، فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به، وبصره الذی یبصر به، ولسانه الذی ینطق به، ویده التی یبطش بها، إن دعانی أجبته، وإن سألنی أعطیته، وما تردّدت عن شیء أنا فاعله
(۳۱)
کتردّدی عن موت المؤمن یکره الموتوأکرهمساءته»(۱).
وعن عدّة من أصحابنا، عن أحمد بن محمّد بن خالد، عن اسماعیل بن مهران، عن أبی سعید القماط، عن أبان بن تغلب عن أبی جعفر علیهالسلام قال: «لمّا أسری بالنبی صلیاللهعلیهوآله : قال: یا ربّ ما حال المؤمن عندک؟ قال: یا محمّد، من أهان لی ولیا فقد بارزنی بالمحاربه وأنا أسرع شیء إلی نصرة أولیائی، وما تردّدت عن شیء أنا فاعله کتردّدی عن وفاة المؤمن یکره الموت وأکره مسائته، و أنّ من عبادی المؤمنین من لا یصلحه إلاّ الغنی، ولو صرفته إلی غیر ذلک لهلک، وأنّ من عبادی المؤمنین من لا یصلحه إلاّ الفقر، ولو صرفته إلی غیر ذلک لهلک، وما یتقرّب إلی عبد من عبادی بشیء أحبّ إلی ممّا افترضت علیه، وأنّه لیتقرّب إلی بالنافلة حتّی أحبّه، فاذا أحببته کنت سمعه الّذی یسمع به، وبصره الّذی یبصر به، ولسانه الّذی
۱ـ اصول کافی، ج۲، ص۲۶۲، کتاب ایمان و کفر، باب «من أذی المسلمین»)، ح۷٫
(۳۲)
ینطق به، ویده الّتی یبطش بها، إن دعانی أجبته، وإن سألنی أعطیته»(۱).
حدّثنا علی بن أحمد بن محمّد بن عمران الدقّاق ـ رحمه اللّه ـ قال: «حدّثنا محمّد بن جعفر الکوفی، قال: حدّثنا موسی بن عمران النخعی الکوفی، عن محمّد الحسین بن یزید، عن علی بن الحسین عمّن حدّثه، عن عبدالرحمن بن کثیر، عن أبی عبدالله علیهالسلام قال: «إنّ أمیرالمؤمنین علیهالسلام قال: أنا علم اللّه وأنا قلب اللّه الواعی ولسان اللّه الناطق، وعین اللّه، وجنب اللّه، وأنا یداللّه»(۲).
حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید ـ رحمه اللّه ـ قال: حدّثنا الحسین ابن الحسن بن أبان، عن الحسین بن سعید، عن النضر بن سوید، عن ابن سنان، عن أبی بصیر، عن أبی عبداللّه علیهالسلام قال: قال أمیرالمؤمنین علیهالسلام فی خطبته: «أنا الهادی، وأنا المهتدی، وأنا أبوالیتامی والمساکین وزوج الأرامل، وأنا ملجأ کلّ ضعیف، ومأمن کلّ خائف، وأنا قائد المؤمنین إلی الجنّة، وأنا حبل اللّه المتین، وأنا عروة اللّه الوثقی، وکلمة التّقوی، وأنا عین اللّه، ولسانه الصّادق، ویده، وأنا جنب اللّه الذی یقول: «وأن تقول نفس یا حسرتی علی ما فرّطت فی جنب اللّه»، وأنا یداللّه المبسوطه علی عباده بالرحمة و المغفرة، وأنا
۱ـ پیشین، ص۲۶۳، ح۸٫
۲ـ پیشین، باب «معنی جنب اللّه عزوجل»، ص۱۶۴، ح۱٫
(۳۳)
باب حطّة، من عرفنی و عرف حقّی فقد عرف ربّه؛ لأنّی وصی نبیه فی أرضه، وحجّته علی خلقه، لا ینکر هذا إلاّ رادّ علی اللّه و رسوله»(۱).
قرب ـ که وصف تدریجی عبد است و از تمامی اعمال جوارحی و جوانحی حاصل میگردد ـ بر دو قسم است: قرب نوافل و قرب فرایض.
قرب فرایض به مراتب برتر و افضل از قرب نوافل است؛ زیرا در قرب فرایض، عبد جوارح حق میشود، ولی بر اثر نوافل، حق جوارح عبد میگردد؛ در نوافل الزام نیست و عبد است که چنین عمل میکند و عبد تنها عبد است، ولی در فرایض نفسیت عبد وجود ندارد و الزام و امتثال حق است و علّت فاعلی و غایی و صوری حق است و عبد، تنها علّت قابلی است که آن هم در ظرف فناست.
شواهد این دو قرب در شریعت یافت میشود که از جملهٔ آن دو حدیث نخست یاد شده از اصول کافی است که بعد از بیان عظمت حضرت موسی علیهالسلام در نزد حق،اشارهبهقربفرایضمیشود.
۱ـ پیشین، باب «معنی جنب الله عزوجل»، ص۱۶۴، ح۲٫
(۳۴)
در ابتدا با جملهٔ «وما تقرّب إلی عبد بشیء أحبّ إلی ممّا افترضت علیه»، و سپس با عبارت: «انّه لیتقرّب إلی بالنّافلة حتّی أحبّه، فإذا أحببته کنت سمعه الّذی یسمع به وبصره الّذی یبصر به، ولسانه الذی ینطق به، ویده التی یبطش بها» که حق جوارح عبد میشود اشاره میگردد، ولی در قرب فرایض به قرب اشاره میگردد و میتوان این جهت را از حدیث شریفی که در توحید مرحوم صدوق آمده است نیز استفاده کرد: عن أبی عبداللّه قال: «إنّ امیرالمؤمنین علیهالسلام قال: أنا علم اللّه، وأنا قلب اللّه الواعی، ولسان اللّه الناطق، وعین اللّه، وجنب اللّه، وید اللّه».
در حدیث دوّم، بعد از این بیان که: «أنا الهادی، وأنا المهتدی، وأنا أبو الیتامی والمساکین وزوج الأرامل، و أنا ملجأ کلّ ضعیف، ومأمن کلّ خائف، وأنا قائد المؤمنین إلی الجنّة…»، میفرماید: «أنا عین اللّه، ولسانه الصّادق، ویده، وأنا جنب اللّه الّذی یقول…» و «أنا یداللّه المبسوطة علی عباده».
تمام این عبارات، بهنیکی از این معنا حکایت میکند که آن حضرت، ابزار تحقق فعلیت حق است. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در روایت دیگری
(۳۵)
نیز میفرماید: «ما للّه آیة أکبر منّی»(۱) که آیه گویاتر از ابزار است؛ زیرا ابزار و جوارح آیه است، ولی هر آیهای ابزار نیست و این حقایق بهطور خاصّی نسبت به اولیای کمّل معصومین علیهمالسلام ثابت است و به نحو عام «سمع اللّه لمن حمده» که حق به لسان نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله فرموده است: «خداوند حمد حامدش را میشنود» که این بیان به این گونه اگرچه قرب فرایض و خاص نبی است، به طور عام و به نحو تنزیل، هر نمازگزاری میگوید: «سمع اللّه لمن حمده»، مانند: «قل هواللّه احد» که اگرچه مخاطب رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله است، بهطور عام شامل مؤمنان است، هم به بیان قرب و هم ابزار و جوارح؛ نه به «اشاره» که بعضی گویند.
همین طور معنای ابزار و جوارح را نباید تأویل کرد؛ آن طور که جناب صدوق، تمامی فقرات را تأویل کرده که مراد از قلب، وعای علم حق است و قلب مخلوق اللّه است؛ مثل «عبد اللّه»، «بیت اللّه»، «جنة الله» و «نار اللّه» و مراد از عین، «حافظ دین اللّه» و مراد از جنب، «طاعت»
۱ـ بحارالأنوار، ص۲۰۶، ج۲۳، باب۱۱، روایت ۲٫
(۳۶)
است، و دیگر موارد آن نیز چنین است.
پس امکان دارد حق جوارح عبد و عبد ابزار حق شود و هر دو ظرف صعود عبد است، و در قرب نوافل؛ هرچند عبد صفات خلقی دارد، در ظرف فرایض، صفات حق است که به عبد محقق میگردد و عبد فانی است. بنابراین، رؤیت حق به وصف ابزار و رؤیت عبد به وصف حق ـ هر دو ـ برای اولیای کمّل ممکن و محقّق است؛ اگرچه به ظرف عام برای تمامی موجودات محقق است؛ همانطور که قرآن کریم میفرماید: «فلمّا آتیها نودی من شاطیء الواد الأیمن فی البقعة المبارکة من الشّجرة أنّ یا موسی إنّی أنا اللّه ربّ العالمین»(۱) که ظاهر نطق از «شجره» است و «أتاها» نیز نزد شجره است، ولی «شجره» ابزار حق است و حق فاعل نطق «انّی أنا اللّه ربّ العالمین» است؛ اگرچه میتوان گفت: حق، خود فاعل نطق است و «اتاها» اتیان موسی نزد شجره است، نه این که صوت و کلام از درخت باشد؛ پس رؤیت حق، نفس خویش و غیر را به غیر در
۱ـ قصص / ۳۰٫
(۳۷)
ظرف عالم و آدم به هر حیث و طریق ادراکی دیگر محقق دارد و آیات «لقاء الله» مکمّل آن است که باید ارباب ولایت تمامی این حقایق معنوی را بهطور کامل پیگیری نمایند.
(۳۸)
مبادی تکامل علمی و عملی
«أوّل العلم معرفة الجبّار وآخر العلم تفویض الأمر إلیه».
برای سیر تکامل انسانی، ابتدایی لازم است؛ همانطور که انتهایی دارد و شناخت ابتدا و انتهای مسیر ضروری است. وجود ابتدا و انتها در هر چیز امری است و شناخت آن امر دیگری است که این امر در مقام خود ثابت است. رسیدن از جهت علم یا عمل به آن ابتدا و انتها را شناخت آن دو میگویند. اول علم شناخت حقایق است و آخر علم آن است که از لباس عمل آن را عریان سازیم.
بنابراین، علم بر دو قسم است:
نخست ـ علوم نظری؛
(۳۹)
دوم ـ علوم عملی.
علوم نظری آن است که ما را در طریق اندیشه و فکر کامل کند و حل مشکلات علمی را با قوانین علمی میسر سازد و علوم عملی آن است که ما را در طریق وصول بر مبنای شناخت علمی به صفات عالی جمال و کمال حق متخلق بگرداند.
بر این اساس، مراد از «اول العلم» تحقق علوم نظری و در اصل معرفت الهی است و مراد از «آخر العلم» تخلق به علوم عملی و در نهایت وصول به حضرت حق است.
مراد از «معرفة الجبار» شناخت مراحل علوم نظری که پایان آن آرامش قلب و صفای باطن و اندیشهٔ صافی و روشنی دل است.
مراد از «تفویض الامر» علوم عملی است که تخلق به اخلاق الله و تزین به صفات ربوبی میباشد.
برای تکمیل علوم نظری مقدمات فراوانی لازم است که ما آن را به صورت فهرست بیان میکنیم:
ابتدا باید بعد از یادگرفتن زبان مادری ـ هر زبان که باشد ـ مثلا بعد از فرا گرفتن زبان فارسی
(۴۰)
در دامان خانواده و تکمیل آن در دوران مقدماتی از جهات مختلف علمی خود را برای تکمیل آن آماده سازد و تکمیل این کار آن است که انسان بسیار کتاب بخواند؛ از نثر یا نظم گرفته که لغات زبان فارسی به وفور در آن موجود است و پس از آن باید به مسایل ریاضی بپردازد آن هم با تمام جزییات؛ زیرا مسایل ریاضی به مقداری که برای فردی مبتدی کفایت کند بسیار ضرورت دارد؛ اگرچه بعد از گذشت مقدمات، باید علوم ریاضی پایه را کامل کند.
مرحلهٔ بعد فراگیری علوم هندسی پایه است و باید به حل مسایل هندسی رو آورد.
سپس باید از تاریخ به مقدار لازم آگاهی پیدا کند.
بعد از آن از مسایل گیتاشناسی آگاهی لازم بهدست آورد تا مشرق و مغرب خود را بداند و همسایگان خود را بشناسد و از چگونگی امکانات اقوام و ملل دیگر اطلاعی داشته باشد.
به صورت کلی باید گفت: در هر زمان باید پیش از شروع به دوران تکاملی، مقدمات لازم برای آن دوران را فرا گرفت؛ خواه اخذ گواهینامه
(۴۱)
یا مدرک تحصیلی باشد و خواه تعلیم هنر و دیگر امور لازم عمومی تا بعد از سالیان دراز دیگر به دنبال این مقدمات راه نیفتد و کار بیمورد انجام ندهد.
خلاصه، هر محصل وارستهای باید علم حال کسب کند و علم حال آن است که انسان چیزی را فرا گیرد که برای وی ضرورت داشته باشد و باید آن را به گونهای فرا گیرد که شیرهٔ جان وی شود؛ نه این که زمان آن گذشته باشد یا نیامده باشد و یا آن را بهطور سطحی و صوری آموخته باشد. مقدمات یاد شده سیر تکاملی انسان کامل است.
(۴۲)
اسمای حسنی و اصحاب معرفت
حقیقت عالم
آنچه حقیقت عالم و آدم است علم ومعرفت است که زمان و مکان نمیشناسد؛ چنان که در قرآن کریم پیش از خلقت آدم سخن از علم میآید و حق در سورهٔ الرحمان میفرماید: «الرحمن، علّم القرآن، خلق الإنسان، علّمه البیان» که به انسان بیان آموخته شد و این پرسش پیش میآید که پیش از آفرینش انسان، آموزندهٔ قرآن کیست؟ در اینجا سخن از آفرینش انسان نیست، بلکه از آموزگار قرآن پیش از آفرینش انسان سخن میگوید.
همانطور که در سورهٔ بقره، معلم اسمای الهی خداوند متعال است و میفرماید: «علّم آدم
(۴۳)
الأسماء کلّها» و صد البته که در اینجا آموزنده شخص آدم است که آموزش میبیند و نه انسان، که انسان اگر بخواهد علم اسما را بیاموزد و خدا معلم او گردد باید آدم شود تا در این مدرسه راه یابد؛ زیرا شرط ورود وی آدم شدن است.
آموزش الهی و مقام جمعی
انسان اگرچه استعداد جمعی کمالات را دارد و خداوند متعال آموزگار همهٔ آنهاست، برای فعلیت آن نیاز به آدم شدن دارد تا آموزگار او خدا شود و قرآن و اسمای الهی را بیاموزد، آن هم آموزشی که تنها مفهوم و بازی با کلمات آموزهٔ آن نیست، بلکه آموزش حقیقت و یافت معرفت و رؤیت حکمت و وصول به تمکین و همت است تا جایی که فرشتگان در مقابل آدم به خاک می افتند، ابلیس رسوا میگردد و آدم به خلعت خلافت الهی مزین میشود و به جایی میرسد که فرشتگان را به آن دسترسی نیست، این جمعیت آدم است که نه ابلیس، بلکه ملائک نیز از آن بیبهرهاند و همین جمعیت است که فرشته را به خاک کشید، ابلیس را رد نمود و آدم را با آن شکست و شکستگی و هبوط به بزرگی و بلندای
(۴۴)
کمال رساند تا جایی که نه تنها همهٔ انبیا، امامان و شایستگان عالم فرزندان حضرت آدم میباشند، بلکه هرچه انسان شکوه وجود به خود میبیند به سبب ظهور آدم است.
اصحاب لولاک
آدمی که گویی زیادهٔ فرع بر اصل است، با آن که فصل طینی انسان است، فرع فصل نوری حقیقت جمعی انسان میباشد؛ زیرا آن که قرآن را پیش از انسان آموخت و آن که به آدم اسما را یاد داد؛ هرچند حق است، ظهور کامل حضرت حق، خمسهٔ طیبه و اصحاب کسا علیهمالسلام میباشند که فصل نوری انسان و معلم آدم هستند. آدم؛ اگرچه در ناسوت پدر پدر نوری خود و حضرت ختمی در ناسوت پسر پسر نوری خود است، در خلقت نوری، آدم پسر پدر نوری خود است که می فرماید: «کنت نبیا وآدم بین الماء والطین»؛ من پیامبر بودم و آدم در ناسوت میان آب و خاک، گل بازی می کرد و در پی وصول به اصحاب لولاک بود.
پس آنچه باید دانست این است کهآموختههای صوری چیزی و معرفت را حقیقتی دیگر است که
(۴۵)
آن دانستنی است، ولی معرفت، یافتهٔ دوستان خداست. دانستنی را مدرسه بسیار است و مدرسهٔ اهل معرفت تنها آموزشگاه خداست که جز اولیای حق کسی در آن راه نمییابد، اولیایی که محبوبان در صدر آن هستند و محبان با تلاش و ریاضت، خود را به ذیل کلاس عشق میرسانند.
چشم زلال و دیدهٔ اهل معرفت
علم اسما و یافت چهرههای ظهوری حضرت حق جز در دیدهٔ اهل معرفت آشکار نمیگردد. چیزی که نسبت به علم اسما میتوان به گزیده گفت این است که علم اسما، وصول به تعینات ظهوری حضرت حق است و این وصول جز با مدد حق و تعلیم الهی و مربی واصل میسر نمیگردد.
این چشمهٔ زلال اگرچه سینه به سینه، اولیای الهی را سیراب کرده است، چندان در خور نوشتار و سزاوار آشکاری نیست؛ بهطوری که در طول عمر قرآن کریم که بیش از هزار سال از آن میگذرد، نوشتار عالمان دینی و کتابهای موجود در زمینهٔ اسمای الهی جز جسته گریختهای از عبارات که از کاستی به دور نیست
(۴۶)
چیزی برای ما باقی نمانده است تا جایی که حتی مفاهیم اسمای الهی یا کمتر بهدرستی معنا گردیده یا به تکرار افتاده است، تا چه رسد به یافت حقیقت آن که خود خیالی دگر است.
افق دیدهٔ ما
مهمی که لازم است در حوزهٔ پژوهش و معناشناسی و وصول به اسمای الهی انجام گیرد بر دو بخش میباشد:
الف ـ مباحث ادبی و معنای صحیح اسما بهدور از اهمال یا ترادف و تکرار مطرح شود؛ زیرا در بخش ادبی، معنای درست اسمای الهی بیان نشده است تا جایی که بزرگانی بنام به آن گرفتار آمدهاند و برای نمونه «علیم» را به «خبیر» یا «خبیر» را به «علیم» آمیختهاند؛ در حالی که همهٔ اسمای الهی معنا و مصداق تکرارناپذیر خود را دارد.
ب ـ ویژگی اسما و آثار و برکات آنها که فراز بلند اهل معرفت است بیان شود. این حقیقت نمایهای دارد که در صورت تحقق، بسیاری از مشکلات روحی ـ روانی و کاستیهای آدمی را در جهان امروز هموار میسازد. چگونه ممکن
(۴۷)
است قرص و آمپولی کارگشای مشکلات باشد، ولی چهرههای مصداقی حضرت حق آثاری نداشته باشد؟ البته، نباید این امر را به بسیاری از خرافات بازار کهنهٔ رمالها و اسمانویسهای بیمحتوا آلوده نمود که فراوانی از این ناآگاهان خدعهگر، دزدان وامانده از راه اهل معرفتند و زدودن آنان از فرهنگ جامعه، وظیفهٔ هر مسلمانی است.
صافی خون دل اولیای خدا
در سالهای گذشته که در حوزهٔ علمیه قم برای تدریس علم اسمای الهی در محضر عالمان ربانی بودهایم، بخش نخست پی گرفته شد و اندکی از بخش دوم نیز هموار گردید، باشد که در سالیان آینده از عهدهٔ هر دو امر به نیکویی برآییم.
آنچه به نام نوار کاست و سی دی در اختیار همگان است ثمرهٔ تلاشی است که صافی خون دل اولیای خداست و با کنایه و اشاره برای عموم مردم ارایه میگردد؛ باشد تا در تحصیل صفای باطن مؤثر افتد.
(۴۸)