مبانی نظری علم زندگی
علم زندگی؛ دانشی پایه
علم زندگی دانشی مستقل، اصالی و بسیار مهم است که پیش از هر دانش دیگری به عنوان دانشی پایه نیازمند تألیف و تنظیم است. این دانش اصالی بر آن است تا سلامت زندگی را رهنمود دهد؛ بهویژه اگر این دانش در راستای آموزههای دینی و هماهنگ با آن به صورت علمی و فلسفی طرح گردد. بر عالمان دینی است که شیوهٔ صحیح چگونه زیستن را به افراد جامعه آموزش دهند و «دانش زیستن» را شکوفا سازند و آن را به نام اسلام به جهانیان عرضه دارند. دانشی بسیار مهم که تاکنون مدون نشده است.
فرزندان ما از همان دوران ابتدایی لازم است در کنار آموزش زبان رسمی، مهارتهای علم زندگی و سبک آن را بیاموزند و در هر دورهای متناسب با آن، آموزشها و مهارتهای زندگی به آنان تعلیم داده شود. این علم باید از دوران ابتدایی به عنوان واحدی درسی برای دانشآموزان تدریس گردد تا برای خود کسب مهارت کنند. بیشتر گرفتاریهای بشر امروز به سبب ناآگاهی از این علم است.
شخصیت کودک در دورهٔ خردسالی و کودکی (از تولد تا ۵ سالگی) نقش میبندد و مهارتهای زندگی متناسب با تغییرات رشد و نیازمندیهای آن در دورهٔ کودکی، نوجوانی، جوانی، میانسالی و پیری تدوین میشود. آگاهی بر علم زندگی ضرورتی پایهای و ریشهای در سلامت پایدار است. این رشته همچنین در رشتههای گوناگون و متناسب با شغل و حرفهای نیازمند تدوین حرفهای و تخصصی است و سبک زندگی هر یک از صاحبان مشاغل و حِرف را متناسب با شغل آنان تدوین میکند و اگر چنین شود، درصد بالایی از آمار جرمها و نیز آمار طلاق و رجوع به مراکز مشاوره و روانشناسی و هزینهای که برای مبارزه با بیماریها میشود کاهش مییابد؛ زیرا علم زندگی در تمامی این امور، مهمترین عامل بازدارنده و سلامتساز است و چنانچه جایگاه این علم نادیده گرفته شود و به آن بیمهری گردد، بلاهای خانمانسوز امروزی همچنان بشر را به کام مصیبت، غم، بیماری و اختلال فرو میبرد.
یکی از مشکلات جهان امروز، زبالهها و پسماندهاست. در این میان زبالههای پلاستیکی بیشترین نقش را دارد. پلاستیکهای یکبار مصرف به عنوان بهترین راه برای رعایت بهداشت شناخته شده است، ولی بیماری سرطان حاصل از آن، بشر را دوباره به فکر بازگشت به دوران قبل از پلاستیک، و استفاده از پارچه یا دیگر امور جایگزین مانند صنایع گیاهی کشانده است. همچنین خودروهای امروزی بلای جان وی شده است و انواع آلودگیها اعم از آلودگی هوا و آلودگی صوتی و نیز ترافیک و تصادفات را پیآمد خود دارد، ولی نمیتوان از آن دست برداشت؛ زیرا وسیلهٔ نقلیه و باربری اوست و یک خودرو کار دهها مستخدم، نوکر و غلام سابق را انجام میدهد. این مشکلات برای بشر دیروز معضل نبوده زیرا علم زندگی نداشته و استانداردهای زیستن را نمیدانسته و برای همین است که اختراعات خود را بر پایهٔ استانداردهای لازم که زیست سالم وی را آسیب نمیرساند پدید نمیآورد. البته استانداردهای پذیرفته شدهٔ فعلی بر پایهٔ اموری اضطراری پیش آمده و از دانش زندگی و سبک زیستن به دست نیامده است.
بشر روزی کار را ویژهٔ بشر میدانست، ولی رفته رفته حیوانات را به خدمت گرفت و از کارهای خود کاست و سپس جامعه که صنعتی شد، ماشینها به جای نیروهای انسانی به کار گرفته شد، ولی اگر از همان ابتدا دانش زندگی داشت، کار را برای انسان نمیدانست، بلکه مهندسی و مدیریت کار را به او میداد.
همچنین ساختمانسازی روزی مهندسی نداشت و توسط بناهای تجربی انجام میگرفت. مهندسی ساختمان، هنوز نیز از دانش زندگی و سبک زیستن بهره نمیبرد و مهندسی آن در قیاس با دادههای این دانش، بسیار نازل و ابتدایی است. عمر مفید ساختمان در ایران سی سال است، و در کشورهای پیشرفته تا دویست سال. نوع مصالحی که در ساختمان به کار میرود و نقشهکشی آن به دانش زندگی وابسته است.
علم مدیریت نیز که دانشی نوپاست و مدیریت پروژههای علمی و اجرایی را سامان میدهد به علم زیستن نیاز دارد و مدیریت این علم با دانش زندگی است؛ چنانچه در تمامی علوم چنین است و مهندسی آن باید بر پایهٔ استانداردهای سبک زندگی تنظیم گردد تا دانشآموختگان آن حیات سالم داشته باشند.
زندگی دارای چهرههای گوناگونی از فیزیک بدن، ساختار روانی، منشهای طبیعی، اخلاق، آداب، هوسها و تمایلات، نیازمندیها، تغذیه، سرگرمی، بازی و تفریح، خواب و استراحت، مسافرت، سلامت و ایمنی در برابر بیماریها، امنیت، زیبایی، قدرت، کار، خرید، هنر، رانندگی، مکانیک، ریاضی، بخشش، انتقام، کامیابی، عبادت و مناجات با خداوند، زیارت و مشارکت سیاسی، دید و بازدید، میهمانی، ازدواج، عشق، فرزندپروری و امور دیگر است و در تمامی این امور به دانش زندگی وابسته است.
انسان؛ موضوع علم زندگی
موضوع علم زندگی »انسان» است. انسان دارای دو فصل طینی و نوری است و دانش زندگی برای تأمین سلامت جسمی، نفسی و روحی آدمی باید به هر دو فصل و مراتب و ساحات ظهوری او توجه داشته باشد و راه معرفت به هر یک از امور گفته شده را شناسایی کند و شیوهٔ طی طریق آن را ارایه دهد. در تعریف منطقی انسان که وی حیوان ناطق معرفی میشود، فصل طینی آدمی موضوع بحث قرار میگیرد. در این تعریف، حیوان به عنوان جنس تعریف در آن دخیل است و انسان به عنوان حیوان ناطق شناخته میشود. از این رو، برای شناخت انسان، هم شناخت مقام حیوانی حایز اهمیت است و هم شناخت نطق به عنوان فصل مقوم وی. حیوان نه به عنوان جنس، در شناسهٔ انسان دخالت دارد و نه به عنوان نوع، و نباید از گفتن حیوان، به نوع آن مانند گاو، گوسفند، شیر، آهو و گرگ منصرف شد. انسان حیوان است به اعتبار حواس، قوای نفسانی و نیازمندهایی که دارد. برخی از شناختهای انسان به جنبهٔ حیوانی او
باز میگردد و چنانچه حیوان در جنس طینی او دخالت نداشت، شناختهای فراوانی را نسبت به طبیعت و ناسوت از دست میداد و رشد و ارتقا نداشت؛ زیرا نفس دنیایی از سنخ نفس حیوانی قابل مهار و کنترل و دارای آزادی و اختیار است.
فصل «ناطق» نیز نطق و بیان آدمی را اشاره دارد. درست است هر نوعی از حیوانات نیز بیانی ویژهٔ خود دارد، ولی تفاوت انسان و حیوان در این است که نطق حیوانان درونگروهی است و آنان نمیتوانند متفاهم خود را به انسان منتقل کنند، ولی نطق انسان هم دورن گروهی و هم برونگروهی است و انسان میتواند خواستههای خود را به غیر انسان نیز تفهیم کند.
موضوع علم زندگی انسان است؛ زیرا انسان است که باید سیستم طبیعی خود را بشناسد و بر مسیر آن حرکت کند و علم زندگی میخواهد آموزشهایی برای انسان داشته باشد تا او مسیر طبیعی خود را بیابد و حرکت درستی بر آن داشته باشد، وگرنه دیگر پدیدهها به خودی خود در مسیر طبیعی خویش به سلامت گام بر میدارند. علم زندگی آموزش میدهد چگونه فرد طبیعت خود را بیابد و زندگی طبیعی داشته باشد و سیستمهای خود را بر اساس طبیعتی که دارد تنظیم کند. علم زندگی توصیف سیستمهای طبیعی برای زندگی سالم انسان است و معیار زندگی سالم و حرکت درست را همانند خطکش به او آموزش میدهد تا انسانها زندگی بهتر و سالمی داشته باشند و بر اختلالات ذهنی و روانی، پریشانخاطریها، ناامیدیها، یأسها، ترسها، استرسها، ناآرامیها و بیماریها غلبه کنند. این ویژگی ناسوت و عالم دنیاست که چیزی به فرجام میرسد که بر مدار طبیعی خود حرکت نماید بدون آن که انحراف و افراط و تفریطی داشته باشد.
انسان پدیدهای است که ترکیب حقیقی معنوی میان نفس و بدن دارد. طریق شناخت نفس آدمی، آموزشهای آکادمیک و مدرسی نیست و از کتابها نمیشود، معرفت نفس یافت. برای معرفت نفس باید تمرین عملی زیر نظر استاد داشت. ترویج بحثهای علمی و آکادمیک مربوط به معرفت نفس و روح، سیاستی استعماری است که اندیشمندان را به انبوهی از مباحث نظری سرگرم میدارد و از جنبههای عینی و حقیقی آن غافل میسازد و به دلیل جهلآلئد بودن بسیاری از این دادهها، از وصول به حقیقت آن باز میدارد. البته ما ضرورت شناخت علمی نفس را انکار نمیکنیم، اما شناخت علمی و آکادمیک یکی از مبادی لازم برای معرفت عینی نفس است، نه تمام شرط و بستر کافی.
معرفت نفس نه از حس و طبیعت به دسیت میآید و نه از عقل و استدلال، بلکه این راه دل و وصول به فطرت اصیل در پرتو صفای باطن و سلوک عملی است که حقیقت نفس را ـ که از «عالم امر» است ـ مینمایاند. آدمی با سنخیت باطنی و تشابه عینی در پرتو تمرینهای عملی است که میتواند به معرفت نفس نایل آید. حقیقتِ عمل نیز ایمان قلبی است که از فطرت پاک و زلال سرچشمه میگیرد و پیجوی توحید و قرب حق میشود، همچون طفلی که مادر خود را میخواهد. کسی که قرب حق را جویا میشود نه عملی ناآگاهانه دارد و نه بر اساس مطامع نفسانی تلاش میکند، بلکه علم و عمل او پیراسته و خالی از هر گونه زنگار ریا و خودخواهی و رنگارهای کمالات نفسی میشود و همین امر موجب سرعت سیر او در قرب به حقایق و وصول به حق تعالی میگردد، تا جایی که به مقامی میرسد که جوارح و جوانح او، جوارح و جوانح حق میشود و وی جهت خلقی خود را از دست میدهد و حق تعالی در او کارپردازی دارد:
برای دریافت حقیقت نفس و حیث ظهوری خود، باید عقل عملی را کمال بخشید که اگر داشتههای آدمی به عمل کشیده نشود، علوم وی از متخیلات و متوهمات فراتر نرفته است. عملی که سالم و درست باشد و به تأیید استاد کارآزموده ـ مجتهد دارای ملکهٔ قدسی یا ولایت عنایی و تکوینی ـ که نماینده شریعت است رسیده باشد ـ که در این صورت، عمل وی قابل استناد به شریعت است ـ و او را به توحید عملی و عینی برساند.
غایت زندگی
غایت به معنای نهایت آرزو و توان فاعل است که کنشگر به خاطر آن، اقدام بر انجام کرداری میکند. علم به غایت برانگیزانندهٔ علت فاعلی است و آن را به حرکت بر اساس خود وا میدارد؛ بهطوری که گفته میشود: علت غایی به حقیقت همان علت فاعلی است.
تعیین هدف و غایت زندگی در سلامت زندگی نقش مؤثری دارد. انسان نیاز به زندگی هدفمند دارد و باید فرجام خود را بشناسد تا آگاهانه در مسیر زندگی خود گام بردارد. غایت زندگی هر کسی تابع طبیعت و مسیر طبیعی است که دارد و بر اساس آن تعریف میشود. هر کسی برای چیزی آفریده شده است که با طبیعت او سازگار است. کسی غایت زندگی خود را مییابد که مسیر بی انتهای طبیعی خود را برود. این مسیر طبیعی است که انگیزهٔ هر فردی از زندگی را رقم یم زند. انگیزههایی که با دیگری متفاوت است. پرسش از غایت به این معناست که انسان میخواهد چه بشود و به کجا برسد؟ این پرسش حتی دربارهٔ امور جزیی، نباید به به اعتبار متعلق خُرد و مقطعی آن کماهمیت دیده شود در صورتی که این امر برآمده از مسیر طبیعی فرد است، ولی مهمتر این است که جایگاه مسیر طبیعی هر کسی در مجموعهٔ نظام آفرینش به دست آید و در این صورت وی به غایت درست خود که همان مسیر و راه طبیعی اوست پیوند میخورد. کسی که میگوید: میخواهم مانند فلان کس و فلان چیز بشوم، در واقع مسیر طبیعی خویش که غایت اوست را غفلت کرده و خویش را محدود ساخته است؛ زیرا همانندسازی محدودیت میآورد. هر کس باید خویشتن خویش باشد و نهایت و غایت وی نیز همین است که خویش و به اندازهٔ خود باشد. در صعود ناسوتی، همه به یک جا باز نمیگردند، بلکه هر کس به ظهورات اسمی مناسب خود رجوع میکند و اگر انسان در باب وصول غایی خود مسیر طبیعی خویش را نادیده گیرد، در واقع شکست زندگی را بر خود پذیرفته است.
مسیر طبیعی هر کسی امری محتوایی و کیفی است که محتوای آن معرفت است و پایان برای تبدیلپذیری آن نیست و به توان بینهایت تغییر مییابد و به تحویل میرود و در هر آن پذیرای شأنی متناسب است؛ بدون آن که کمترین بههمریزی و نابودی پیش آید. سیر طبیعی پدیدهها به صورت خاص و با دو وصف معرفت و قدرت تبدیل است. تبدلپذیری این سیر سبب میشود در جایی به بنبست نرسد و مقصد برای آن طرح نگردد؛ زیرا راهی که ویژگی تبدیلپذیری به توان کلمات الهی و بی نهایت را دارد، نمیشود پایانه داشته باشد و راهی است بی انتها. کسی که خویش و دنیای پیرامون خود را جامد، بسته و تکراری میبیند، مشاعری محدود دارد و غفلت بر او تنیده است و در مسیر طبیعی خود نیست. مسیر طبیعی پدیدهها قدرت تبدیلپذیری دارد؛ بهگونهای که فرد طبیعی هم میتواند دنیوی شود و هم در عوالم اخروی سیر کند و قیامت خویش را قائم ببیند و نیز سیر در اسما و صفات داشته باشد و خویش را در محضر اسمای الهی مشاهده کند و حتی به مقام بی اسم و رسم درآید.
غایت زندگی بودن در راه طبیعی زندگی است و ورود به این مسیر پایان کار نیست، بلکه نقطهٔ شروع حرکت در مسیری بی انتها و بدون مقصد است و مهم بودن در این راه و حرکت در این مسیر است و رسیدن به هدفی خاص اعتبار ندارد و در راه بودن اعتبار این که راه مورد نظر به مقصدی میانجامد را ندارد. مقصدی در زندگی نیست، جز سیر طبیعی که هرچه پیش رود در راه است و به انجام نمیرسد؛ چرا که راه بیپایان است و برای آن نمیشود هدفی و مقصدی را در نظر گرفت. برای هیچ پدیدهای ایستار و حد یقف وجود ندارد، ولی آنان که نهایت سیر پدیدهها را سکون گرفتهاند؛ به این معنا که پدیدهها با وصول به جوار حق، ساکن میشوند و به آرامش ابدی دست مییابند در اشتباه میباشند. قدرت تبدیلپذیری پدیدهها سبب میشود نتوان نهایتی برای آنان قرار داد. هستی و پدیدههای آن آرامگاه ابدی و توقفگاه تعطیلپذیر ندارد؛ همانطور که شروعی برای هیچ پدیدهای قابل تصور نیست. خداوند با تمامی پدیدههایی که در قبضهٔ قدرت و توان خود دارد بر مسیر طبیعی خویش میباشند. این مسیر هرچه پیموده شود اول راه است. راهی که آخر ندارد و تمامی پدیدهها با رب خود همیشه در راه هستند.
خاصیت مسیر طبیعی که راهی بی پایان است این است که هر جای آن گامی برداشته شود شروع راه و همانجا پایان راه است و چنین راهی به همین دلیل است که هم سلامت دارد و هم زود رسنده است. راه وقتی بیپایان باشد، هر که هر جا هست، همان مقصد است و باید همان را غنیمت بشمرد و آن وقت را قدر بداند و از آن بهره ببرد. هر لحظهای برای هر پدیدهای منزلی است و هر نفسی مرتبهای و هر دمی عالَمی در هستی است. هستی و پدیدههای آن پیوسته زنده است و دایم نو میشود و نمیشود انتظار مرگ پدیدهای را داشت که مرگی برای پدیدهای نیست جز نو شدنهای پی در پی و تبدیلهای متناسب بدون آن که به سکون بینجامد. هر پدیدهای مانند حق تعالی صفت اول و آخر او را دارد؛ چرا که ظهور مدام او و فعل تعطیلناپذیر پروردگار است؛ در حالی که تمامی تبدیلها و تحویلها مقصد است و همان که هست مرتبهٔ اوست. هیچ پدیدهای از عدم نیست، بلکه از علم حق تعالی است و علم حق تعالی نیز تعین هستی است و عدم به آن راه ندارد و خداوند هر پدیدهای را با خود داشته است و تا به ابد همراه خود دارد و ناصیهٔ آن را به قبضهٔ قدرت خود گرفته است و هر چه رود، آن را هم میبرد به بینهایت مرتبه، تنوع، تلون، تعین، تشخص و تحقق، ولی نهایت و آخری برای این سیر سرمد نیست. در میان، مسیر سعادت این است که انسان در صراط حق قرار گیرد. کسی که در صراط حق است هرجا که باشد مستقیم است و غایت و هدفی برای خود نمیخواهد و همان دم را غنیمت میشمرد و این بسیار مهم است که هم دنیا و هم آخرت، یک دم است که این دم اگر به عشق حق بگذرد، چهرهای بینهایت به خود میگیرد، وگرنه تضییع شده و خروج از صراط مستقیم حق صورت گرفته است. مهم این است که بنده در راه حق قرار گیرد اما این که کجای راه حق باشد، باکی نیست که هرجا باشد با حق است آن هم با تمامی پدیدهها و به صورت جمعی؛ زیرا نظام عالم به صورت مشاعی مدیریت میشود و کسی نمیتواند مسیر هدایت خود را به صورت فردی و به تنهای انجام دهد. سیر پدیدهها مشاعی است و تمامی پدیدهها در هم و نیز با حق تعالی به صورت مشاعی کارپردازی و تأثیرگذاری دارند. هر پدیدهای با هستی و تمامی پدیدههای آن حرکت میکند و کسی نمیتواند برای خود به صورت تنهایی درخواست هدایت بر مسیر ویژهی خود و مسیر حق را داشته باشد؛ زیرا اگر دیگر پدیدهها بر صراط مستقیم نباشند، وی نیز به تأثیر از آنها دچار خللها، خطاها و انحراف از مسیر میشود. این تأثیرپذیری میتواند از گذشتگان باشد و آنچه به ذهن میآید و کاری را ترغیب میسازد یا از آن باز میدارد از آثار کردار افراد درگذشته در قرنها پیش باشد.
مسیر سالم زندگی استاندارد و زمینهٔ ویژهای دارد که نیازمند مراعات است؛ همانطور که نقل و انتقال مال به دیگران دارای مسیر است و قواعدی دارد که بدون لحاظ آن و حرکت در قالب یکی از عقود و ایقاعات شرعی، انتقالی صورت نمیگیرد. حرکت در ناسوت خط تعریف شدهٔ خود را دارد و حرکت باید بر معیار آن و در ساختاری خاص باشد و صراط مستقیم حق و ولایت اولیای چهارده معصوم علیهمالسلام خط ویژهٔ مسیر هدایت و ساختار معنوی آن است؛ همانطور که گمراهی نیز تعریف خاص خود را دارد و آن نیز امری کیفی است، نه کمّی و عددی و سیستماتیک و دارای نظام طبیعی و خارجی است.
از لوازم معنایی و پیآمدهای مقصد نداشتن مسیر طبیعی پدیدهها این است که هر انسانی مأمور به اخذ طریق درست و به تعبیر دیگر وظیفه است، نه نتیجه و نتیجه باید به حق تعالی واگذار شود و از خداوند توفیق بودن در راه هدایت خاص او را خواست و بنده کار تکلیفی خود را انجام دهد که حق تعالی کار خود را به عشق انجام میدهد و تقدیرها، اندازهگیریها و حسابها را حق تعالی تدبیر میکند. صاحب راه در راه است و هیچ پدیدهای را در هیچ فرصت و مخمصهای، بلکه در هیچ آنی تنها نمیگذارد؛ مگر آن که غفلت کسی را از دیدن این نعمت محروم سازد یا چشم دیدن را دست دهد که در آن زمان نیز حق تعالی از بندهٔ خود به وجه احسن مواظبت دارد؛ چنانکه در سنین کودکی که هر دلی نیازمند انس و مهر و عطوفت است، اگر انس و الفت الهی دل یتیمی چون مرا سیراب نمیکرد، هرگز روح نشاط و سلامت را در خود زیارت نمیکردم؛ زیرا همهٔ مردمانی را که در اطراف خود میدیدم یا طبیعت خود را در آنان مشاهده نمیکردم و یا کمتر شباهتی با من داشتند و با حالات من دهل دریدهٔ سینهچاک و دلسوختهٔ بیباک و از دنیا دستشستهٔ آزاد، هرگز مشابهتی رخ نمیداد و این دلِ بیدل را، دلبری جز حق و مأنوسی جز لطفش سرمست نمیساخت، همین امر علت فراوانی از تنهاییهای من بود و همین امر باعث میشد که به راحتی از سر غیر برخیزم و دل بر کسی نبندم؛ زیرا دلباخته تمسک بر غیر ندارد و این امر بیهوده میباشد و با حضور حق و لطفش دل به غیر نیاز ندارد.
حق تعالی در تمامی چهرههای ظاهری و باطنی و صوری و حقیقی، خود را با آدمی همگام و همراه میسازد، بیآن که حرمتی از وجود حضرتش کاسته شود. بنده باید طریق را پیدا کند و به آن تمسک داشته باشد و مقصد برای او همین طریق است. طریقی که صاحب راه در آن است و تمامی هم مسیر است و هم مقصد به نسبیت و هر لحظهٔ آن لقاست و دم را باید غنیمت شمرد، نه گذشته که رفته و نه آینده که در دست بنده نیست و نمیشود پدیدهای سخن پایانی و حرف آخر داشته باشد.
بستر زندگی
زندگی انسانها در بستر دنیا شکل میگیرد و ناسوت عالم سکونت آدمی و فضای کردار اختیار اوست. زندگی آدمی در ناسوت مجموعهای از باورها، درستیها، کجیها، غمها، شادیها، استرسها، عذاب وجدانها، تنیدگیها، بشارتها، بیداریها، خوابها، رؤیاها، ترسها، بیمها، آرزوها، امیدها، رنجها، مبارزات، پایداریها، دوستیها، دشمنیها، صفاها، صمیمتها، کینهها، بغضها، حسادتها، عشقها، خاطرخواهیها، دغدغهها، دلنگرانیها، موفقیتها و شکستهاست و این آدمی است که در تمامی این صحنهها باید قهرمان حقطلبی باشد یا هدفی دیگر را برگزیند. دنیا بستری است که هویت ازلی آدمی را آشکار میسازد و کمال ابدی او را رقم میزند. ناسوت و ماجراهای گوناگون طبیعی آن همچون گذر شب و روز و فصول و ماجراهای ارادی آن بستر آرامش و گهواره کمال انسان است.
عمر آدمی و فرصت او در ناسوت با آن که بسیار کوتاه و گذراست، بدایت ازل و بلندی ابد را از همینجا باید نظاره نماید و خویشتن خویش را باز ستاند و دل در گرو باطل و تباهی ندهد و به صفا، روشنی، مهر،
محبت و لطف به تمامی پدیدهها و به حقطلبی و قرب حق رو آورد و از پرخاش، طغیان، تندی، تیزی و باطل دست بردارد و در یک کلمه جهت خلقی و بشری خود را بریزد و فرو نهد و جهت قرب حق را بجوید و از تاریکیها دور شود و نظر بر نهایت و ابد داشته باشد؛ نه به امور گذرا.
دنیا ـ هرچه باشد ـ همیشه یکسان نمیماند و باید در سستی لحاظ قوت و در قوت، سستیها را لحاظ کرد. در شادیها ناشادیهای عمر را در نظر داشت و در غمبارگیها به شوق شادمانیهای عمر صبوری پیشه کند و دل خود را خوش و بانشاط بدارد. دنیای نهایتی از دمهای گوناگون است که هرگز لحظهای از آن ثابت و ماندنی نیست. لحظهای از پی لحظهای میگذرد و از سختیها یا راحتیها و خوبها یا بدهای آن لحظهها چیزی باقی نمیگذارد. شادی دنیا به این است که در هر صورت میگذرد و البته آدمی بار مسؤولیتهای خود را هر لحظه به منزلگاه وصول میرساند و هر دم از عمل و کار آن لحظه فارغ میگردد ولی برای همیشه و برای یک ابد میهمان کردهٔ خویش در آن لحظه میگردد. خوشا بر کسانی که با شادیها خوش و با غمها مقاوم هستند و شادی و غم خویش را با هالهای از دوستی، صفا و صداقت سرشار میسازند و با صبوری و شکیبایی، در پی وصول به دلخانهٔ مقصودِ حقیقی و معشوق ربوبی خود میباشند و نسبت به رنج دیگران و مردمان در بند، بیتفاوت نمیباشند.
در برابر دنیا، آخرت است که بلندیها و بزرگیهای غیر قابل قیاس و عظمت ابدی نسبت به دنیا دارد. آخرت در طول دنیا و نتیجهٔ اختیارهای دنیوی آدمی را در خود میپروراند. آخرت با آن که ابدی است، ثبات آن با تازگی همراه است. در آخرت، تکلیف نیست، ولی کمال، جلا، استجلا، ظهور و بروز حقیقی هست و چنین نیست که زندگی آخرتی زندگی تکراری و یکنواخت باشد و بهشت همانند تنبلخانه گردد. بهشت و دوزخ آخرت تمامی کردار آدمی را ابدی و جاودان میسازد و به چهرهٔ شؤون انسان ظهور و بروز حقایق ربوبی میدهد. آخرت باطن دنیای آدمی است که با قبض نفس ظاهر میگردد و همان آخرتی که در دنیا از مصادیق غیبت است در آن عالم ظاهر میگردد. قبض نفس آدمی به توسط فرشتهٔ مرگ؛ عزراییل و ایادی او انجام میشود. قبض نفس حیوانات نیز مانند نفس آدمی است و ایادی عزراییل جان آنان را میگیرند. تمامی نفوس در زمان قبض، تحت اقتدار حضرت عزراییل و قوای تحت امر او میباشند. آخرت با قبض نفس شروع میشود. حال و هوای آن عالم ویژگیهایی دارد که با حواس ظاهری چندان قابل لمس و درک نمیباشد و درک آن عوالم ربوبی را هوش و حواس دیگری لازم است و تنها به گزیده و مختصر بگویم که فقط به ادراک وصول کسانی میآید که در کمین دل مینشینند و سیر عوالم ربوبی دارند و پردهٔ جهل را از دیدهٔ تجرد و غیب دور داشتهاند. تنها اینان هستند که در همین دنیا میتوانند سیر آخرت کنند و چهرههای آن سویی را با دیدهای باز دریابند و تماشا کنند. کسانی که قدرت یافت غیب و درنوردیدن مرزهای مادّه و مادّی و کدورتهای ظلمانی آن را دارند. شایسته است آدمی نسبت به جایگاه اخروی خود که به بلندای یک ابد است به دقت بیندیشد و سرنوشت نهایی خود را با اقبال به دنیا و مادهگرایی تباه نسازد و توجه داشت هرچه بدن خود را تیمار کند، بدن وی وصف فنا دارد و این داشتههای نفسانی اوست که وصف ابد میپذیرد.
توجه شود که داشتههای نفسانی غیر از حالات نفسانی است. در فراز و نشیب زندگی گاهی سرور و زمانی غم، برههای گرفتار و دورهای آزادی و نعمت آمی را فرا میگیرد، زمانی چنان مشکلات بر او چیره میشود که جهان با تمامی وسعتی که دارد برای وی تنگ و ضیق مینماید و گاهی توسعهٔ امکانات دارد، روزی از تنهایی مینالد و وقتی دیگر از همهٔ آدمیان خسته و رهیده میشود، تمامی این حالات گذراست و در گذری حتمی قرار دارد و هیچ گونه بقا و ثباتی برای هیچ یک از این حالات نیست. عجیب این است که گذر یاد شده با آن که فعلی است مورد غفلت قرار میگیرد و چندان دلنگرانی نمیآورد، اما این حالات گذرا داشتههایی ابدی میآفریند و در پی تمامی این گذرها و گذرگاهها و کامها و ناکامیها و تلخها و شیرینها یک ابد میماند که سرنوشت و سعادت و شقاوت و پیروزی و شکست آدمی را تعیین میکند و چهرهای باقی به او میدهد که از هر فرد انسانی یک نوع میسازد. بقایی که حقیقت هویت آدمی است و هیچ انسانی این هویت باقی خود را هیچ گاه از دست نخواهد داد و آن را یا همیشه پیروز و یا همیشه شکستخورده و خوار قرار میدهد. مشکلات و ناهمواریهای دنیوی هر قدر که دشوار باشد، با صبر و شکیبایی و امداد و عنایت الهی میگذرد و آنچه میماند نحوهٔ مواجههٔ آدمی با رخدادها و حوادث ناسوتی و گرینشی است که به اراده و اختیار خود دارد و سعادتمند کسی است که در هر حادثهای جانب صفا و صداقت را بگیرد. عجیب این است که آدمی مشکلات گذرای دنیوی خود را معضل حس میکند و برای گذر آن که خود نیز گذراست چارهجویی دارد تا به سرعت گذر آن شتاب دهد، ولی مشکل ابد خویش را نمیپاید.
دنیا چهرهای گذرا دارد. این گذرایی زمان و حرکت سیال آن را پدید میآورد. گذرایی دنیا چهرهای گویا از ظهور و بروز هستی ثابت و استوار است که آن به آن تازه میشود و حیات نو میبخشد. هستی در ناسوت دو چهرهٔ ثابت واقعی و گذرای تدریجی دارد. چهرهای از آن زمان و حرکت است که ظرف تحقق آن جان پدیدهها و چهرهای دیگر که ثبات و بقای عینی دارد، ربوبیت دایمی را میطلبد. زمان و حرکت حیات را آن به آن نو میسازد و یأس و خمودی و ناامیدی را از پدیدههای ناسوتی دور میسازد و بدون هیچ تکراری تازگیها را میآفریند. حرکت ناسوتی حرارتی دارد که قافلهٔ زندگی بشری را بدون وقفه پیش میراند و پدیدهها را به تلاش و شور و شعور وا میدارد و به آنان حیات، حرکت، تلاش و استقامتی ماندگار میدهد که میتواند به عنوان تاریخ فراروی آیندگان قرار گیرد و سکوت و یأس و تحیر و اندوه و دودلی و خباثت و کاستی را از آنان میستاند و امید و خودباوری را به آنان هدیه میدهد. چنین افرادی محو حسن و نیکوییهای آفرینش و کشف تازگیهای آن میگردند و هر لحظه به سرمنزل مقصود نزدیکتر میشوند و زندگی برای آنان هدفمند و سراسر مبارزه و سرزندگی است؛ زیرا این معرفت روح قیام و حرارت را در کالبد آنان میدمد و معنویت و ایمان را برای آنان ملموس میسازد و از ضعف یا اضمحلال که آدمی را از میل و عشق به خود و نهایت خود باز میدارد و بشر را مأیوس و ناامید میگرداند و شکست و حرمان را تلقین میکند باز میدارد و مییابد بدون فرض جناب حضرت حق، هیچ تحقّقی سامان نمییابد و سراسر عالم پدیدهها فریاد شور و شعور و حضور معبود است و پدیدههای هستی با تمامی زبان وجود «شهد اللّه أنّه لا إله إلاّ هو» سر میدهد.
ویژگی نعمتهای دنیایی این است که وصف و دیدن آن لذیذتر و خوشایندتر از وصول به آن میباشد؛ به عکس نعمتهای اخروی که وصل به آن خوشایندتر از وصف آن است. شنیدن وصف لذتهای مادی یا دیدن زیباییهای آن انسان را مسحور میکند، ولی وصول و یافت آن لطفی ندارد و وصول به پدیدههای کمالی اخروی که در متن جامعهٔ حیاتی قرار گرفته است، انسان را مسرور و مسحور میکند و با شنیدن نمیشود از آن خبری گرفت و بر چگونگی آن آگاه شد. داراییها، ثروتها، شهرتها، قدرتها، بزرگیها و مظاهر ظاهری ناسوت، تا در مرحلهٔ نداری است خوشایند آدمی است، ولی دارایی آن دیگر مزهای ندارد و اگر نداری یا دارایی آدمی را به منفیگرایی و حسرت نداشته یا غرور بر داشته و مستی از آن وا دارد جز آن که آدمی را از حقیقت حق و از وجود مطلق دور میگرداند عایدی ندارد. دنیا چون شب تاریک است و آن که حسرت نداری میخورد یا بر داریی خود غرّه است نمیداند در این ظلمت، چه عجوزهٔ بد ریخت و تلخمزهای نیرو و وقت وی را هدر میدهد.
ما در این کتاب هرگاه از ناسوت سخن میگوییم عالمی است که عالم طبیعت، اجسام، جسمانیات، زمان، مکان و دیگر خصوصیات مادی را که به جهات گوناگون بر عالم ماده اطلاق میگردد در بر دارد. در برابر آن عالم لاهوت به معنای عالم امر و عالم غیب است که همان عالم ماورای طبیعت میباشد. البته، عالم غیب اعم از لاهوت است و لاهوت یکی از عوالم غیب میباشد. لاهوتیان، پدیدههای مجرد، عاقل و نوری هستند که منسوب به عالم غیب و امر میباشند. ارواح مجرد لاهوت تقسیم کلی یا جزیی ندارند؛ اگرچه میشود پدیدهای مجرد تعلق سماوی یا دیگر امور ناسوتی داشته باشد.
محیط زندگی
زندگی انسانی بر روی خاک زمین و در محدودهٔ آن با فضای جو مرتبط با آن است. به محدودهٔ یاد شده محیط زیست میگویند.
زمین و فضای اطراف آن که جو زمین را تشکیل میدهد و آسمانها و پدیدههایی که در آن است تمامی برای همهٔ طبقات انسانی است. زمین برای انسان است و انسان زمین را از آنِ خود میداند و میتواند از آن و پدیدههایش استفاده کند. آدمی با رشد صنعت میتواند از مواهب زمین بهرهمند شود و نیازهای خود را با استفادهٔ متنوع از ذخایر و مواد آن تأمین کند. طبیعی است گرد آمدن انسانها و همزیستی آنان ـ که مبنای اجتماع مدنی انسان است ـ با این تفکر که هر فرد زمین و پدیدههایش را از آنِ خود بداند، تزاحم و برخورد میان افراد را پیش میآورد. هر کس به جهت نیازمندی خود دست به چیزی میزند و دیگران را مزاحم آزادی و آسایش خود میپندارد و ناگزیر به ممانعت میپردازد تا زندگی خود را بقا و ثبات بخشد. به همین دلیل، قانون «اختصاص» برای جلوگیری از تزاحم و برخورد اجتماعی محترم است. بر اساس این اصل، انسان هر چیزی را که با تلاش و کوشش پیشتر از دیگران به دست میآورد متعلق به خود میداند و دیگران حق ندارند به آن طمع کنند و برای او مزاحمت فراهم سازند.
پس از آن، اصل دیگری به نام «مالکیت» محترم است که به موجب آن، انسان میتواند در چیزهایی که با کوشش و کار خود و یا به ارث به دست آورده است در چارچوب قوانین الهی تصرف کند. بر این پایه، مالکیت انسان از دو راه ثابت میشود: کار و ارث. برای مالکیت از طریق نخست، انجام عمل لازم است؛ در حالی که نسبت به مورد دوم (ارث) نیاز به کار و فعالیت نیست؛ چرا که پس از مرگ مالک، اموال او طبق موازین شرع به ورثهٔ وی انتقال مییابد. اصل مالکیت در واقع مکمل اصل اختصاص است؛ زیرا اصل اختصاص با هرگونه مزاحمت دیگران مانع میشود و اصل مالکیت، هرگونه تصرف که خارج از محدودهٔ شرع و مصلحت اجتماعی نباشد را برای مالک در ملک خود قانونی میسازد و نیز نظام طبقاتی را نفی و الغا میکند. بر پایهٔ اصل مالکیت، مالک نمیتواند تصرفی را که به زیان اسلام یا مسلمین است روا دارد یا مال خود را با تبذیر و مانند آن نابود کند و یا طلا و نقرهٔ مسکوک خود را در جامعه از جریان اندازد و بهصورت گنجی بیندوزد.
اصل مالکیت انسان را به آمال اقتصادی خود میرساند و آزادی فردی را تا حد امکان و در چارچوب شرع تأمین میکند. بنابراین، هر اندازه از تسلط انسان بر مال خود و اختیار وی نسبت به کار و کوشش کاسته شود، به همان اندازه آزادی او سلب شده است و استقلال فردی وی آسیب میبیند و اگر اصل تسلط به کلی از بین رود، اصل آزادی و در حقیقت اصلیترین خاصیت یک پدیدهٔ زنده از وی گرفته میشود.
تسلط کامل مالک بر ملک خود و آزادی وی در تصرف مشروع، ممکن است از طریق تجاوز دیگران به خطر بیفتد؛ از اینرو، برای جلوگیری از اینگونه خطرها و تأمین اصل مالکیت و ضمانت آن اصل «ضمان» پیشبینی شده است که به واسطهٔ آن هر کس با دستیابی به مال دیگری، باید آن را به صاحبش برگرداند و در صورت از بین رفتن آن، مثل یا قیمت آن بر عهده و ضمان وی میآید و باید آن را بپردازد. همچنین قاعدهٔ «لا ضرر»، هر حکمی که اجرای آن در پارهای از موارد، ضرر مالی یا جانی به کسی برساند را غیر قابل اجرا میداند.
پدیدههایی قابل تملک است که نخست فایدهٔ آن قابل توجه و نیز حلال باشد و استفادهٔ حلال آن قابل اختصاص به فرد یا افرادی باشد. بر این پایه، اگر حشرهای، قیمتی نداشته باشد، قابل تملک و خرید و فروش نیست و اسباب قمار و آلاتی از موسیقی و مانند آن اگر سود حلالی نداشته باشد، ملک کسی نمیشود و مساجد، جادههای عمومی و مانند آن که برای همهٔ افراد اجتماع است و قابل تملک برای فرد خاصی نیست، نمیشود تملک کرد و آن را به خرید و فروش گذاشت.
راهها و طریق مالک شدن با آن که بسیار است برخی از آن مورد رضایت حق تعالی نیست و ایجاد نابسامانی میکند؛ مانند: قمار، ربا، رشوهخواری که ارتزاق از راه باطل شمرده میشود و به ضرر جامعه است اما راههایی همچون: بیع، اجاره، هبه، جعاله، صلح و مانند آن که به سود جامعه است، با انجام تعدیل و با حفظ شرایطی پذیرفته است.
اما سنخ دوم مالکیت، میراث است. موضوع وراثت در جهان طبیعت، قانونی است کلی که در آفرینش مورد عنایت و امری فطری است که باعث بقای نسل و استحکام محبت به نوع میشود. بر اساس وراثت، هر نسلی انواع خصایص ذاتی گذشتگان خود را به ارث میبرد. بدین لحاظ، انسانها تا اندازهای اخلاق، صفات و عوارض پدیداری نیاکان خود را به ارث میبرند که این سبب اتصال و امتزاج دو یا چند پدیده با هم است و از این جهت، انسان در حال عادی، علاقهٔ خاصی در خود نسبت به خویشاوندان خویش درک میکند و بهویژه فرزندان خود را جانشینان خویش میداند و بقای آنها را بقای خود فرض میکند. در این حالت، طبیعی است که انسان آنچه را متعلق به اوست و در اثر کار و تلاش به دست آورده و به خود اختصاص داده است، متعلق به فرزندان و گذشته از آنان، متعلق به نزدیکان خود بداند. رعایت و احترام به این درک و احساس فطری، مال انسان را پس از مرگ، متعلق به خویشان میسازد و زن و شوهر را نیز ـ که پایهگذار نسب و شریک زندگی یکدیگر میباشند ـ به خویشاوندان ملحق میسازد. گروه نخست را «وارث نسبی» و زن و شوهر را «وارث سببی» میگویند. اموال میت میان وارث نسبی و سببی بر اساس قوانین ارث تقسیم میشود. بر اساس این قانون کافر و قاتل میراثگذار از ارث محروم میباشند. همچنین سهم ارث زن نصف ارث مرد است. درست است مرد ارث بیشتری میبرد، ولی مرد در کنار خانواده و همسر خود آرامش دارد و سهم ارثی را که میگیرد برای همسر خود هزینه میکند و دوباره این ارث به زن میرسد و قانون گفته شده میان قدرت مدیریت عقلانی مرد و توان مصرفگرایی احساسی زن ایجاد تعادل میکند؛ زیرا شوهر موظف است نفقه و مخارج زندگی زن را تأمین کند و این کمبود از ناحیهٔ شوهر وی جبران میشود. همهٔ ثروت و ذخایر زمین، در هر زمان برای نسل حاضر است و در عصر آینده همان ثروت از راه ارث به نسل بعد منتقل میشود و مورد استفاده قرار میگیرد. بنابراین، معنای یک سهم بردن زن و دو سهم بردن مرد این است که مالکیت دو سوم ثروت عمومی جهان از آن مرد و یک سوم از آن زن است؛ ولی چون مخارج زن و هزینههای زندگی او به عهدهٔ مرد است، نصف سهمی که مالکیت آن به مرد سپرده شده ، به مصرف زن میرسد و در یک سهمی نیز که زن خود مالک است ، بهطور مستقل میتواند تصرف کند؛ پس هرچند مالکیت دو سوم از ثروت زمین در هر عصر در اختیار مرد و یک سوم در اختیار زن قرار گرفته است؛ ولی در نهایت توازن برقرار است.
همچنین مرد مظهر عقلانیت، اراده و تدبیر و زن مظهر احساس و عاطفه است و دو سوم ثروت زمین از جهت مالکیت ـ یعنی اداره و تدبیر ـ به دست اندیشه و تعقل و یک سوم آن به دست عاطفه و احساس سپرده شده است؛ ولی از جهت مصرف، دو سوم آن به دست عاطفه و احساس و یک سوم آن به دست تعقل میباشد. بدیهی است که نیروی عقل در ادارهٔ ثروت از احساس و عاطفه تواناتر است و احساس و عاطفه در مصرف کردن مال به نیروی تعقل نیازمندتر میباشد. این تقسیم بسیار عادلانه و روشی معقول است که میتواند ثروت جهان را میان دو نیروی تعقل و احساس تقسیم کند و هر دو نیرو را که زندگی سالم از ترکیب آنها ساخته میشود به تعادل در مدیریت و مصرف برساند.
مالکیت غیر از کار و ارث، طریق حمایتهای اجتماعی را نیز دارد که به نام مالیات خوانده میشود. از آنجا که برخی افراد در جامعه بیش از احتیاج درآمد دارند و بعضی نیز بنا به مشکلات و محدودیتهایی نیازمند میشوند، به منظور برقراری تعادل در جامعه، عدم تمرکز ثروت در نقطهای و فقر و تنگدستی در نقطهای دیگر که ایجاد فساد در جامعه میکند، برای حفظ امنیت جامعه و حمایت از اقشار آسیبپذیر، مالیات اسلامی همچون خمس و زکات و نیز میالیات دولتی برای تأمین هزینههای ادارهٔ شهرها و رسیدگی به رفاه عمومی وضع شده است که مطابق قوانینی باید اجرا شود.
انسان مدرن امروزی، در آغاز دورهٔ صنعتی، از مستی غروری که صاحبان صنایع یافتند به امور معنوی پشت کرد و نسبت به احکام الهی و نیز امور اخلاقی لجامگسیخته گردید و سپس راه رشد صنعت را پیش گرفت و علم را ابزار تسخیر طبیعت و امیال غرور مستانهٔ دنیوی خود قرار داد و بیمهری با طبیعت را آغازید و به جنگ با محیط زیست طبیعی رفت و دنیایی نو از فولاد و آهن و ماشینهای صنعتی بنا نهاد. امروزه، زبالههای اتمی، میکروبی، گازهای گلخانهای و مواد تجزیهناپذیر مانند پلاستیک برای زمین مشکلات بسیاری به بار آورده است و لایهٔ محافظتی اوزن آسیب دیده است و صاحبان قدرت همچنان در پی منافع خود به تخریب محیط زیست و آلودگی آن میافزایند و دلنگرانیها بیشتر از ناحیهٔ انسانهای آزاد و آگاه ابراز میشود. برای سالمسازی محیط زیست نخست باید ذهنها و اندیشهها را سالم کرد و آنان را به دورهٔ دین، اخلاق و معنویت باز گرداند، ولی با این تفاوت که باید از آنها پیرایهزدایی شود و بازگشت به دین بیپیرایه و خالی از جمود و التقاط و به زندگی علمی باشد ولی نه علمی که در خدمت استعمار است و نظریه برای پر کردن حسابهای کارتلهای اقتصادی میآورد و حقیقتها را پنهان میدارد. اگر ذهن و اندیشه آلوده به پیرایهها باشد، همهٔ زوایای زندگی انسان از جمله محیط زیست وی آلوده میگردد. تصحیح اندیشه، رفع نیاز به معنویت و برقراری امنیت بهویژه امنیت دولتی برای خاتمه دادن به جنگها و ویرانی حاصل از آن، از راهکارهایی است که میتواند به سلامت محیط زیست منجر شود. در این فضاست که دولتها میتوانند هزینههای تأمین جنگافزارها را به کویرزدایی اختصاص دهند و شهرسازیها و مصرفگرایی را کنترل کنند و برای بحران زیست محیطی چارهجویی جدی داشته باشند بدون آن که با صنعت هماهنگ با علم مخالفت شود؛ زیرا صنعت امری لازم است ولی طریق آن باید علمی باشد تا صنعت به تسخیر طبیعت بپردازد نه به نابودی آن.
خاک زندگی
خاکی که انسان در آن نشو و نما یافته، بر محتوای زندگی، طبیعت انسان و منش وی مؤثر است.
یکی از بهترین خاکها برای زندگی معنوی و انس با حق تعالی، ارض مقدس و ملکوتی قم است. شهر مذهبی قم به دلیل اهمیت خاک ولایی آن، پیشینهای شیعه نشین دارد و همواره مرکز شیعیان، پایگاه علم و روحانیت تشیع و مرقد و زیارتگاه ملایک و مربی و مرشد معنوی تمامی جواریافتگان حق میباشد.
خاک قم بوی مشک میدهد و از فضای آن بوی عنبر به مشام میرسد. بهتر از خاک این شهر، آسمان آن است. آسمان قم عظمتی دارد از علم و سیادت که هر قدم در آن برداشته شود نسیم علم و دیانت آن گونهٔ انسان را نوازش میدهد.
تاریخ قم از مجاهدتهای عالمان و برکت سادات و ذرارهٔ گرانقدر خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام سرشته شده است و جای آن دارد که خاک پاکش را تربت مقدس و سجدهگاه مؤمنان و ملایک دانست.
قم مرجع و پناهی برای دوستان امیرمؤمنان علیهالسلام و تمامی مردم ایران و راهیافتگان جهان و روشنگر مسیر همگان و حامی حقخواهان بوده است و همین گونه نیز باقی خواهد ماند.