تناسبها و آسيبهاي زندگي
زیبایی و لذت زندگی
زیبایی از آن جهت که زیبایی است و نیز لذت از آن جهت که لذت است هیچ گاه در دین ناپسند دانسته نشده است. هر کسی از هر چیزی لذت نمیبرد، بلکه هر کس از چیزی که مناسب وی است لذت میبرد؛ چنانچه سگ از استخوان و مور از دانه و پشه از قاذورات، و انسان از کمالات ویژهٔ خود لذت میبرد و هر پدیدهای ابتهاج و لذتی دارد. انسانهای کامل از وصول به جمال حق بهجت دارند و سرور حقیقی آنان به شمار میرود.
زیبایی نیز دامنهٔ وسیع و گستردهای دارد که در بحث «زیبا شناسی» باید از آن سخن گفت. علم، سخن و صوت و نغمه همه معیارهایی برای زیبایی دارد.
اسلام هیچ گاه با زیبایی، لذت و انواع کامیابیها مخالف نبوده و مرزهای آن را با دقت روشن نموده است و دین اسلام را باید تنها دین کامیابی و لذت؛ اعم از کامیابی مادی و مجرد دانست؛ چنانکه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «حبّب إلی من دنیاکم النساء والطیب، وجعل قرّة عینی فی الصلاة»(۱)؛ از دنیای شما سه چیز برای من دوست داشتنی است: زنان، بوی خوش و نور چشم من در نماز قرار داده شده است.
زن، عطر و نماز همه کامیابی است که هم لذتبری مادی را شامل میشود و هم استفاده از لذایذ معنوی و مجرد را. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نور چشم خود را در نماز و سجاده میداند و سجاده مانع از بهرهوری وی از زن و عطر که قدرت جنسی را مضاعف میسازد نیست. اگر امروز مسلمانان در امور جنسی از عقدههای روانی و حسرت رنج میبرند و نوامیس آنان که در چند لایه لباس و چادر خود را پنهان نمودهاند امنیت ندارند، از این روست که از سیرهٔ پیامبر خویش به دور افتادهاند و مشی عالمانه و مورد پسند شریعت در زندگی خود ندارند و روشهای کامیابی را نمیدانند. کامیابی است که سلامت اجتماعی و روحی و روانی را به مردم هدیه میدهد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هم محراب و هم «نساء» و «طیب» را داشت و از آنها بهره میبرد. آن حضرت صلیاللهعلیهوآله عطر را برای همسر استفاده میکند و همسر را برای این که بر گزاردن نماز توانایی داشته باشد. نمازی
- الخصال، ص ۱۶۵٫
(۱۲۵)
که با دلی آرام خوانده شود و نه با قلبی سرشار از عقده، کمبود و حسرت. کامیابیهاست که انسان را به معنویات میرساند و انبیا و اولیا علیهمالسلام بهترین این نعمت را داشتند. حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام بهترین زن عالم؛ حضرت زهرا علیهاالسلام را دارد که در فضیلت، هیچ حوری بهشتی همسان ایشان نیست.
دین اسلام احکامی زیبا دارد و زندگی زیبا و بانشاطی را برای مسلمانان میخواهد و بر این اساس کسی بر دین اسلام است که از زیباترین اخلاق فردی، خانوادگی و اجتماعی برخوردار باشد و متأسفانه، اندیشمندان دینی ما نتوانستند این زیبایی را برای جامعه تشریح نمایند و نهتنها خود بلکه بشریت را از اندیشههای متعالی آن محروم ساختهاند. پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله چنان شیرین و عزیز بود که در مدت بیست و سه سال بعثت خویش، ابوسفیان و هند جگرخوار را به کرنش وا داشت. این گونه زیستن پیامبر صلیاللهعلیهوآله و همه را عاشق خویش نمودن نیز بهخاطر مسایل غیبی نبود بلکه اخلاق حضرت صلیاللهعلیهوآله این چنین بود و هر گبری را به انقیاد میکشید. حضرت صلیاللهعلیهوآله تا وقتی که به پیامبری مبعوث نشده بود مورد اعتماد همگان بود و کفار نیز اعتماد و اعتقاد کامل به ایشان داشتند و آن حضرت را «محمّد امین» میخواندند و زمانی کفار مکه با ایشان مخالفت نمودند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آنان را از عبادت بتان نهی نمود و نغمهٔ «لا اله الا اللّه» سر داد وگرنه هیچ کس با شخص پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مشکلی نداشت. «ام سلمه» که یکی از همسران پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است چنان خود را برای آن حضرت آرایش میکند و لباس زیبا میپوشد و بر گیسوان خود شانه میزند و آن را به اطراف میافشاند که گویا زنی آسمانی است که همسر پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله گردیده است(۱)، اما در روزگار ما برخی همسران چون نعش
- ر. ک : کافی، ج ۵، ص ۱۱۷٫
(۱۲۶)
مردگان شدهاند و دل آنان از حسرتها، کمبودها، بغضها و عقدههای درونی سرد و مرده است و به خاطر سیستم غلطی که در آن تربیت شدهاند زندگیها شیرین نیست و نه آغوش زن آغوش عشق و مهر است و نه مرد پناهگاه مطمئن زن و وفادار به وی و شوقی برای هماوردی میان همسران وجود ندارد و اسلام چنین زندگی بی روح و مردهای را نمیخواهد و نشاط و شادمانی و سرمستی و شیدایی را برای پیروان خود در چارچوب آموزهها و احکامی که آورده است از مسلمانان انتظار دارد؛ همانطور که زندگی پیشوایان دین علیهمالسلام چنین بوده است، ولی متأسفانه مسلمانان چنان فرهنگ عسرتی و سخت گیرانهای را بر خود حاکم نمودند که بسیاری از امور مباح و جایز را فراموش کردند و گویا در جواز هر چیزی باید دلیلی رسیده باشد و اجازه دهد در حالی که شارع هر چیزی را که به معصیت و حرام نینجامد جایز میداند و امور واجب آن نیز تعریف شده است. دین اصل اولی در هر چیز بهجز امور محدودی را جواز میداند و هر دینی که چنین نباشد با آسیب رکود فکری و انجماد ذهن پیروان خود رو بهروست.
برخورد باز پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و آزاداندیشی و دوری ایشان از تعصبهای جاهلی مردانه و غیرتهای افراطی پیامبر صلیاللهعلیهوآله و باز بودن جامعهٔ ایشان را میتوان از این روایت به دست آورد: «چون زنان بهسوی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مهاجرت نمودند، زنی به نام ام حبیب با آنان بود که ختنهٔ دختران را انجام میداد. حضرت صلیاللهعلیهوآله چون او را دید از وی پرسید: ام حبیب، کاری که داشتی را هنوز انجام میدهی یا نه؟ وی عرض کرد: آری، یا رسول اللّه، مگر این که حرام باشد و مرا از آن
(۱۲۷)
نهی نمایید. حضرت فرمود: نه تنها حرام نیست، بلکه حلال است. اندکی پیش آی تا چگونگی آن را به تو بیاموزم. ام حبیب گوید نزدیک ایشان رفتم و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود: ام حبیب، وقتی این کار را میکنی نه کم بردار و نه آن را از پایین جدا کن. ختنه نمودن دختران، درخشندگی و زیبایی چهره و لذتبری و خوشایندی زن در کنار همسر وی را سبب میشود»(۱).
حضرت صلیاللهعلیهوآله به ام حبیب میفرماید کمی نزدیکتر آی تا بتواند بهتر و راحتتر با وی صحبت کند و ام حبیب نیز بدون این که تأملی داشته باشد و شک نماید، خدمت حضرت میرسد. حضرت صلیاللهعلیهوآله به طور تخصصی و کارشناسی چگونگی ختنهٔ دختران و شرایط و اصول آن را نسبت به حساسترین عضو ناهمگون، به فرد ناهمگون آموزش میدهند. متأسفانه اندیشمندان دینی ما سیره و اخلاق پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را برای مردم جهان تبیین ننمودهاند تا آنان مقتدای مسلمانان را بشناسند و البته باید اعتراف نمود که صاحبان اندیشه نیز از شناخت حضرت محروم ماندهاند و کمی و کمتر از کمی از فضایل و مناقب و ویژگیهای آن حضرت صلیاللهعلیهوآله را نمیشناسند، وگرنه جامعهٔ مسلمانان نباید به آسیبهای روانی و مادی بسیاری دچار باشد و اصل عدم اعتماد بر روابط اجتماعی چیره گردد و زمینههای دو آسیب افراط و تفریط، رشد و تعالی مسلمانان را مانع شده و آنان را به گرفتاری به بدترین آسیبهای روحی و روانی و نیز اجتماعی سبب شده است. الگوی جامعهٔ ما باید جامعهٔ نبوی باشد.
جامعهٔ مؤمنی که زنان و مردان آن خطاب به حضرت زهرا علیهاالسلام و
- وسائل الشیعة، ج ۱۲، ص ۹۲، باب ۱۸، ح ۱٫
(۱۲۸)
حضرت زینب علیهاالسلام میگوید فدایت شوم یا قربان تو گردم، و احساس گناهی به آن دست نمیدهد، جامعهای سالم است ولی اگر مردی چنین سخنی را به زنی گوید و در خود احساس رخوت میبیند و شهوت چشم او را پر مینماید، وی بیمار است. البته، طهارت و پاکی حضرت زهرا و حضرت زینب علیهماالسلام اجازه نمیدهد که هیچ آلودگی به این حریم قدسی و الهی وارد شود و حتی انسانهای گناهکار نیز اگر به آن حضرات علیهمالسلام متوسل شوند و زهرا جان بگویند و فدایت شوم بر زبان آرند، هیچ آلودگی به ذهن آنان راه نمییابد؛ زیرا مغناطیس طهارت حضرت علیهاالسلام از هر گونه آلودگی بازدارنده است، اگر فرهنگ ولايي شيعي در جامعهٔ اسلامی و در مرتبهٔ نازل آن گسترش یابد و فرهنگ عفاف در جامعه نهادینه شود، معاشرت مردان و زنان از آلودگی مصون میماند. البته باید به این اصل مهم روانشناسی توجه داشت که افراد و گروهها با توجه به سنخیتهایی که دارند گرد هم میآیند و نادر است کسی بدون وجه اشتراکی از دیگری حمایت و پیروی نماید. بر اساس این اصل مردان فاسد زنانی را میطلبند که جلف و سبکسر و دارای درون مایهای آلوده باشند و برای مقابله با چنین افرادی باید زمینههای فساد را با چیره ساختن فرهنگ عفت از بین برد.
در جامعهٔ سالم نبوی، رفتار پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با دخترش زهرای اطهر علیهاالسلام استثنایی است. آن حضرت زبان حضرت زهرا علیهاالسلام را به کام میگرفتند و میان سینههای دختر خویش را میبوسیدند؛ کاری که هیچ پدری با دختر خویش نمیکند؛ چرا که جامعهٔ ما از آلودگی رویگردان نشده است، از این رو هیچ پدری نیز حق ندارد با دختر خویش چنین
(۱۲۹)
رفتاری داشته باشد و تنها در جامعهٔ سالم است که پدر میتواند زبان دختر را در کام گیرد. این رابطه، قرب و عشق معنوی پدر و دختر به هم را میرساند، ولی در جامعهای که از محبت پدری و فرزندی تنها پر کردن شکم بر جای مانده و به سلام و علیکی پوشالی بسنده میشود، جای این سخنان نیست، بلکه باید آنان را از این کار پرهیز داد.
اگر کسی به بانوان بزرگ عالم بگوید فدایت شوم و قربانت گردم و ذهن وی آلوده نگردد، اشکال ندارد ولی در صورتی که وی به مادر یا خواهر خویش چنین سخنی بگوید و قصد سویی به ذهن او آید وی بیمار است و کلام او حرام میشود. چنانچه در جامعهای رایج باشد که مرد به زن یا زن به مرد بگوید قربان شما و غرض از آن تشکر باشد، اشکالی بر آن وارد نیست؛ ولی اگر همین سخن با قصد سوء به نامحرمی گفته شود، حرام میگردد. مرزهای دین ظریف است و باید در شناخت آن دقت داشت.
انحراف حاکمیت سیاسی
در اینجا باید نکتهای را در رابطه با پیشینهٔ زنان مؤمن خاطرنشان کرد و آن این که انحراف حاکمیت سیاسی از ولایت دینی سبب بروز خرافات و حاکمیت تعصبهای جاهلی در پی آن و دامن زدن خلفای بعد در آلودگی جامعه سببی مهم در خانهنشینی زنان مؤمن گردید و آنان را به محرومیت از انواع فعالیتهای اجتماعی دچار نمود؛ هرچند در تاریخ شیعه میتوان شیر زنان بسیاری را سراغ گرفت که در مسیر حاکمیت ولایت خاندان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و اهل بیت علیهمالسلام تلاش بسیاری داشتند و قهرمانیها و جانفشانیهای آنان در طول تاریخ حضور امامان معصوم علیهمالسلام فهرست بلندی را به خود اختصاص میدهد و نحوهٔ
(۱۳۰)
حضور زنان شیعه در این مدت نیازمند پژوهشی کامل و جامع و نیازمند تحقیقات میدانی است.
در آن زمانها زنان به صورت مطلق و بهویژه زنان شیعی هیچ زمینهای برای حضور در اجتماع نداشتند. زنان مشاغل اجتماعی نداشتند تا نیاز باشد در جامعه حضور یابند و بیرون آمدن آنان بدون آن که کاری داشته باشند از این جهت مذموم بود و نمونههایی از نکوهش آنان در این زمینه را میشود در نهج البلاغه دید. به این ترتیب، زنان شبانه روز خانهنشین بودند و به موجودی تک بعدی و خانگی تحویل رفتند. پیرایههایی که به دست خلفای جور به دین تحمیل شد و به مرور زمان در ذهن و فکر جامعهٔ مسلمانان نهادینه گردید. شمار فعالیتهای فرهنگی و نیز ددمنشی و ستمگری آنان چنان چیره و فشرده بوده است که نه تنها زنان شیعه، بلکه امامان علیهمالسلام و به تبع آنان شیعیان نیز به صورت رسمی خانهنشین شدند. حوادث خونینی که آنان برای حضرت زهرا علیهاالسلام ، حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و نیز امام حسن و امام حسین علیهماالسلام پیش آوردند مثالی گویا در این زمینه است.
معاویه به استانداران خود به صورت رسمی بخشنامه نمود که تمامی فعالیتهای اجتماعی شیعیان محدود گردد و رسانههای تبلیغی آن زمان، فعالیت بر علیه مرام شیعه را شدت بخشند. او در این زمینه سرمایهگذاری بسیاری را تدارک دید که جوایز مالی وی زبانزد است. همچنین آنان بر اساس تعصبی که خلیفهٔ دوم نسبت به حضور زنان در جامعه داشت و آن را زشت و کریه میدانست، مهندسی اجتماع اعراب را تدوین و اجرایی مینمودند و از طرف دیگر، کنیزانی که تن به هرگونه فسادی
(۱۳۱)
میدادند، آزادانه اجازهٔ فعالیت در جامعهٔ مسلمانان را داشتند و در این میان، شیعیان که شمار بسیار اندکی از مسلمانان را تشکیل میدادند نمیتوانستند با عرف آن روزگار ناسازگار باشند و ملاحظهٔ عرف چیره بر مردم را مینمودند. مقتضیات زمان و مکان و روش مسلمانان باعث شد که زنان خانهنشین شوند، اما خانهنشین شدن زنان، مشی اسلام ناب محمّدی صلیاللهعلیهوآله نبوده است تا آن که در زمان ما زنان شیعه حضور شایستهٔ خود در اجتماع را به صورت نسبی دارا گردیدند؛ هرچند دیگر عالمان دینی و فقیهان آن زمان با این مشی ایشان رحمهالله هماهنگ نبودند و آن را نمیپسندیدند. برای نمونه، شخصیت مهمی که تنها کسی بود که بنده در نماز میت وی قصد انشا نموده و گفتم: «أَللَّهمَّ إِنَّا لا نَعْلَمُ مِنْهُ إِلاّ خَیرا» و در برزخ مشکلی ندارد، بیرون آمدن زنان از خانه را به صورت گسترده نهی مینمود و میفرمود: «زنها را بیش از این از خانه بیرون نکشید»؛ در حالی که زنان اگر به راستکرداری و به درستی و نه به باطل بیرون آیند، اشکالی ندارد، بلکه برای دستیابی به شغلها زنانه لازم است، وگرنه زنی که امروز در خانه نگاه داشته میشود فردا برای ویزیت و معاینه نیازمند میشود حتی خود را در حضور مرد نامحرم عریان سازد و اگر نیازمند جراحی گردد، نیازمند میشود تا بخشی از بدن خود را در حضور چندین مرد نامحرم، برهنه کند.
باید توجه شود انحراف سیاسی در زمان ما بر سطح جهان چیره است. دنیای امروز توسط سیاستمدارنی پنهان اداره میشود که تشکیلاتی گسترده و فراگیر در تمامی مناطق دنیا دارند و به لژهای «ماسونری» مشهور
(۱۳۲)
میباشند. اقتدار پنهان سیاسی و قدرت سایه در هر کشوری با آنان است. این گروه یهودیتبار میباشند و بیشترین استفاده را از هندیها و چینیها میبرند. آنان حتی در ایران نیز فعالیت داشتند و دنیای موسیقی، فوتبال و دیگر سرگرمیها را اداره میکردند. پیگیری این امور مواجهه با اقتدار پنهان و تَلاشی برای فرد ناتوان را دارد و همانند بازار سیاه طلا یا مواد مخدر است که مافیا بر آن چنگ انداخته و ورودی و خروجی آن را در کنترل گرفته است.
جهل، فقر و استکبار فسادانگیز
در میان پدیدهها، انسان دارای آزادی و اختیار است. او باید سلامت زندگی را با اختیار و ارادهٔ خود تأمین کند. سلامت زندگی با تأمین نیازهای آن به دست میآید. این نیازها جسمی و روانی است که نیازهای احساسی و عاطفی از مهمترین آنهاست. اختیاری آدمی میتواند به استکبار که به ظلم میانجامد و به جهل و فقر آلوده گردد و او را به سوء اختیار بکشد و مانع آن شود نیازهای او را بهدرستی پاسخ گوید. سه عامل یاد شده مهمترین عواملی است که سلامت زندگی بشر را به صورت جمعی به خطر میاندازد و به فرد از ناحیهٔ توان جامعه آسیب میرساند و خوبی، خوشی و سرزندگی را از او میگیرد؛ بهگونهای که گاه از سر ناچاری به خودکشی رو میآورد و مرگ را بر زندگی ترجیح میدهد؛ در حالی که زندگی اگر سالم باشد، بقای مناسب را میطلبد.
سلامت اختیار آدمی، بیش از هر چیز دیگر به آگاهی و علم متناسب نیاز دارد. همچنین وی علاوه بر آگاهی، لازم است توانمندی مالی داشته باشد تا قدرت تأمین نیازهای خود را داشته باشد.
(۱۳۳)
افزون بر این دو، نباید از لحاظ روحی خوی استکباری داشت تا با نرمخویی و تواضع، برای تأمین نیازهای لازم خود اقدام کرد و از حدود شناختهشدهٔ خویش نیز فراتر نرفت و تعدی و ستم ننمود.
گفتیم زندگی سالم بر بستر طبیعت جریان مییابد و باید این قانون طبیعت را غفلت نکرد که وقتی زورمندی زور بگوید، خدا کسی را بر او مسلط مینماید که زورمندتر از اوست. این یک حقیقت است و هر مقدار که انسان به مظلوم زور بگوید، خدا هم کسی را مسلط میکند که به او ظلم کند، آن هم چند برابر و بنیاد سلامت زندگی را به ویرانه میبرد. امروزه زورگویی شیوهٔ رندانه پیدا کرده و جامعه گرفتار انواع گوناگون آن شده است. ظلم مسألهای تاریخی است و همواره کسانی در برابر اعتقاد به خدای یگانه موضع میگرفتند. آغازگاه ظلم، انحراف از مسیر امامت و ولایت و دست یازیدن به ریختن خون امام و ولی خداست و بالاترین مصداق عملی و ناهنجار آن تراژدی کربلاست. بسیاری از این ظلمها از انسانهای مقدسمآب ریشه میگیرد، و زشتترین فرد آن ابن ملجم مرادی است که صدای نماز او به قلب قطام نیز راه یافت و چنین نیست که ابن ملجم شرابخوار، قمارباز یا نوازنده باشد. دشمنان اولیای خدا همه از «ائمهٔ کفر» بودهاند و خداوند نیز هرچه داشته در تیر کفر آنان نهاده است؛ از این رو این گروه را حتی آتش جهنم نیز نمیتواند بسوزاند؛ بلکه «تابوت من النار» برای اینان لازم است. دشمنان آن حضرات در کفر خود چنان حرمان شگرفی داشتهاند که در مقابل شخصیتی مانند حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میایستند. اینان کسانی هستند که پیش از نطفه با امامت و ولایت مشکل داشتهاند. قلبهای آنان پوشیده و حواس آنان در پرده قرار
(۱۳۴)
گرفته است.
بدتر از ظلم عملی اعتقاد به ظلم است که از مخربترین عوامل سلامت زندگی است و میتواند زندگی را به نجاست بکشاند. اعتقاد و افتخار به ظلم و اعتماد داشتن بر ناراستی و باطل بسیار زشت است. گاه ستمگران جنایتهای بسیاری انجام میدهند اما آن را با لطایف الحیل به دیگران نسبت میدهند و ساحت خود را از پسند ظلم و اعتقاد به آن پاک میشمرند؛ بلکه باور به ظلم را قبیح میدانند، ولی افتخار به ظلم و معتقد بودن به آن با بنای دین سازگار نیست. اعتقاد به ظلم، غیر از ظلم است. همه گرفتار نوعی از ظلم هستند ولی اعتقاد به ظلم در آنان وجود ندارد. اگر کسی به کوچکترین ذرهای از ستم بر بندگان خدا و یا در حق کسی راضی باشد از زمرهٔ ستمگران دانسته میشود. اگر کسی (نعوذ باللّه) به ظلم شمر خرسند باشد، او نیز شمری است که در لشگر یزید شمشیر میزند.
گاه شخصی سالیان درازی در گناه، زشتی و شرابخواری زندگی میکند و دهان خود را به نجاست آلوده میسازد؛ ولی با استغفاری همه را رفته رفته پاک میسازد؛ اما چه بسا فردی که اهل نماز شب و تهجد است؛ ولی چون به باطل اعتقاد دارد و در مقابل گزارههای درست دین بهویژه توحید میایستد، نجس و کافر میشود و عمری را در خیال باطل سپری میکند و گمان میبرد که چیزی میداند و به دین اعتقاد دارد. حال، اگر چنین انسانی با باور به این اعتقاد بمیرد هرچه مردهشور بر روی او آب بیشتری بریزد، بر نجاست او افزوده میشود و فریاد ملایکه بر نجاست او بلند میگردد! اعتقاد باطل انسان را به نجاست میکشاند تا جایی که به
(۱۳۵)
بدن، تابوت، گور و کفن او نیز سرایت میکند و آن را نجس میسازد. آنجاست که ملایکهٔ خدا از سادگی مردهشوری که گمان میکند این مرده با غسل او پاک شده و طیب و طاهر آمادهٔ رفتن به بهشت میگردد به خنده میآیند.
آن شرابخوار عملی فاسد دارد اما این شخص اعتقاد ناپاک و از عمل زشت میتوان از درگاه خدا طلب آمرزش نمود و گفت خدایا، نفهمیدم و گناه کردم، تو خود میدانی که من دشمن تو و اولیایت نبودم؛ بلکه این جهل من بود که مرا تا به اینجا کشانید! اما فردی که مدعی است عمل او بر طبق عقیدهٔ (فاسد) وی است و بر آن اصرار دارد چگونه میتواند در فردای قیامت از آثار شوم عمل فاسد خویش دوری جوید.
گاه، عبادت فراوانی، با اعتقادی باطل بر باد میرود، آن گاه است که جز حسرت چیزی باقی نمیماند و جز آه صدایی از دل بر نمیآید. آنجاست که شرابخواران توبهکار به او میگویند: اگر ما دهان خود را آلوده نمودیم، به یک یاد حق آن را پاک کردیم؛ چون گناه ما از سر جهل و غفلت بود و هم خدا را دوست داشتیم و هم گناه را، منتهی چون نفس ما پلید بود، توان مقابله با آن را نداشتیم و از او شکست خوردیم؛ اما شما چون عقیدههای باطل به جانتان گره خورده، دیگر نمیتوانید آن را باز کنید. آن گاه است که این دسته نمیدانند از خجالت چه کنند، از حق خجالت کشند یا از این شرابخواران! باید به خدا پناه برد و از او یاری خواست که هر گونه عقیدهٔ باطل را از نهاد آدمی دفع و رفع نماید. این مشکل در اهل علم و دانشمندان دینی و بهویژه دانشمندان غیر دینی و آنان که با خواندن چند کتاب عربی و فارسی، بدون قدرت استنباط، خدا
(۱۳۶)
را بنده نیستند، آسیبی جدی است.
همچنین تبعیت و پیروی از حاکمی که به افراد جامعه با شیوههای متعدد و با گرفتن مالیات مضاعف، مردمآزاری و فسادانگیزی و چپاول اموال مردم ظلم میکند به معنای پیروی از عقیدهٔ اوست و پیروی از عقیدهٔ او معصیت و داخل شدن در مرام اوست.
درست است برای دفع ظلم چنین ظالمی، قدرت و اقتدار لازم است، ولی برای ظلمستیزی، نداشتن توان رزمی و تسلیحاتی نمیتواند توجیهگر و بهانهٔ سکوت و ظلمپذیری باشد؛ بلکه باید با ایجاد زمینهها و اسباب و معدّات قدرت، با اتکا و استعانت از حق، اقتدار لازم را جهت رفع و دفع ظلم و نشاندن ظالم بر سر جای خود به دست آورد، در غیر این صورت، سکوت به معنای پذیرش ظلم و نوعی کمک و سازش با ظالم است.
امروزه ظلم در شکل نوین خود بیشتر نرم شده است. در گذشته مصداق کامل ظلم جنگافروزی و ایجاد درگیریهای خونین و تکهتکه و چاک چاک ساختن اجساد کشتگان و مثله کردن آنها بود و امروزه ترور سخت و ظلم فیزیکی جای خود را به ترور نرم و ظلم آرام داده است و شخصیت و هویت حقیقی انسانها را با نسبتهای ناروا و دور از واقع پاره پاره میکنند و از هم میدرند. طبیعی است چنین ظلمی به مراتب سختتر و صبر بر آن مشکلتر است؛ همانطور که گفتهاند: زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است. در چنین مواردی باید بردباری پیشه ساخت و خشمگین و پریشان نگردید و توان رویارویی منطقی و دلیلمند با چنین دشمنانی را از خداوند حکیم و مقتدر درخواست کرد تا دروغ و بیپایه بودن سخنان آنان را روشن و آشکار سازد.
(۱۳۷)
از مهمترین مصادیق ظلم و استکبار، ظلم عملی مرد به زن است و بدتر از آن باور و اعتقاد به این ظلم و درست پنداشتن آن است. اگر در خانهای رابطهٔ زن و شوهر به خشونتورزی، استبداد یا بر محور تنبیه و همچون رابطهٔ کارگر و کارفرما باشد، زن نمیتواند همسر خود را دوست داشته باشد و این اصلی روانشناسی و حقیقتی اجتماعی است. همسری که در خانه نقش معشوق و مطلوب را ندارد و مرد او را همچون کارگر میخواهد؛ هرچند بارها و بارها به مرد بگوید قربانت گردم، این حرف را از ترس میزند تا مبادا مورد اذیت و آزار شوهر قرار گیرد یا نان او را قطع کند یا ناسزاهای او را بر علیه خود و خانوادهاش بشنود.
از دیگر مصادیق ظلم غشّ و گفتن سخن یا ساختن کردار برای رسیدن به منافع خود یا دفع ضرر از خویش بدون قصد خیر و به گونهٔ خودخواهانه یا وارد آوردن نقص، ضرر و شرّ به دیگری و بازداشتن او از خیر خود است. در برابر آن خیرخواه دیگران و ناصح بودن است. ناصح به کسی میگویند که گفتار و کردار او تنها به انگیزهٔ خیررسانی و هدایت دیگران باشد و قصد سوء یا خودخواهانه نداشته باشد.
تمامی اقسام ظلم به نوعی ریشه در کبر و خودبزرگبینی دارد. کبر، خودبینی و تکبّر، اظهار حالت کبری است که در باطن فرد وجود دارد و استکبار خود را بزرگ مرتبه دیدن است. آن که تکبر دارد به حتم کبر دارد، ولی کسی که کبر دارد، میتواند تکبر و اظهار کبر نداشته باشد. کبر، قاهر بودن را در پی دارد؛ مانند آن که نماز میخواند و میگوید: هیچ نمازی مانند نماز من نیست که چنین فردی قاهر شده است؛ نه عزیز. در هر حال، کبر بدتر است؛ چرا که در تکبر، ریا و حیله و پنهانکاری وجود ندارد؛ چون
(۱۳۸)
از ظاهر فرد متکبر پیداست که او کبر دارد، ولی در کبر بدون تکبر، چون ظهور و اظهاری به چشم نمیخورد، ریا و حیله فراوان است؛ پس میتوان گفت: تکبر از جهتی بدتر از کبر است، چون تکبر اظهار کبر است، ولی از جهتی نیز کبر بدتر از تکبر است، چون ریا و نفاق در آن راه دارد و در تکبر چنین اموری آشکار نیست و اغرای به جهل و خودفریبی ندارد. استکبار، عُجب به خود و کمبینی دیگران و غرور را لازم دارد. دانش عرفان عملی مهمترین نقطهٔ ثقل و آموزهای که دارد مبارزه با خودبینی و فرو ریختن خود و برداشتن منیتها و خوی استکبار و خودبرتربینی است. در میان مردم معروف است که همیشه گنج در ویرانه و خرابهها یافت میشود. دانش عرفان میگوید گنج حق در خرابهٔ خرابی خویشتن خویش است. راه وصال دوست گذر از هواهای نفسانی و رها شدن از خودی و خراب ساختن بنای خودبینی و فنا شدن است. کسی که در راه فنا و نابودی و قرب و ولایت قرار میگیرد پیوسته در معرض آزمایش، ابتلا و گرفتاری است تا رفته رفته هرچه بیشتر خرابتر و نابودتر شود و باید این راه را با صبر، استقامت، بردباری، شکیبایی و پذیرش آنچه از دوست میرسد، بر خود هموار ساخت و هرجا که کسی از خراب شدن سر باز زند، همانجا پایان عرفان اوست.
استکبار خیره شدن به شکوه ظاهر خود و غره شدن به آن با غفلت از پلیدیهای باطن است. استکبار و رذیلهٔ خودبرتربینی برای کسی است که ظاهر وی مطابق با باطن او نیست و ظاهر بیش از باطن ظهور دارد و موازنهٔ میان ظاهر و باطن مراعات نگردیده است. ریا که باطلکنندهٔ عبادت است به خاطر این است که شخص باطن را با ظاهر سازی رواج
(۱۳۹)
میدهد. اگر عزت ظاهر، بیش از ذلت و فروتنی باطن شود، موازنهٔ میان ظاهر و باطن از بین میرود و ایجاد کبر و غرور مینماید.
همچنین فروتنی ظاهری باید همراه میزان و به عنایت حکمت باشد. افراد باید در مقابل فروتنی به سنجش گذارده شوند و نباید خوب و بد، دوست و دشمن و رفیق و بیگانه را با یک چشم و یکسان دید. بله، اگر کسی در سلوک معنوی به مقامی برید که همه را با یک چشم میبیند و بدی به دیدهاش نمیآید و آنچه میبیند فقط خوبی است و هیچ کس را دشمن ندانست و خلق را رفیق خود پنداشت که حق رفیق همگان است، نباید با هیچ کس حتی اطرافیان یا دوستان نزدیک سر عناد گشاید و محبت بر سگان و زحمت بر بندگان روا دارد؛ مگر آن که کسی به بازی نفس و بیماریهای آن گرفتار باشد.
گفتیم ریشهٔ تمامی بدیها و مفاسد، جهل، فقر و استکبار است. در این رابطه باید دقت داشت انسان سالم در سیر طبیعی خود به مرتبهای از صفا، کمال، شهود و وجدان میرسد که حق را در همهٔ چهرههای جمال و جلال میبیند؛ بهگونهای که حق را در چهرهٔ دوست و دشمن دیدار مینماید؛ از اینرو، جهانبینی او جهانبینی ویژهای است و نظرگاه او از افق بالایی برخوردار میباشد و پیوند او با هستی و آفریدگان، پیوند عاشق و معشوق است. او به هیچ کسی؛ حتی دشمن خود از حیث ظهوری به دیدهٔ انکار و دشمنی نمینگرد؛ چه این که او را ظهور حق تعالی میبیند. اگر حبّ و بغضی نسبت به دشمنان حق در دلش پیدا میشود، از سر نفس و خودخواهی نیست، بلکه حب و بغض او «فی اللّه» است و جهت حقی دارد. در واقع، او با بدها بد نیست، بلکه با بدیها بد است؛
(۱۴۰)
آن هم از حیث خَلقی وگرنه از حیث حقی، همهٔ شرور و بدیها را نیز از حق میبیند: «کل من عنداللّه»(۱). با چنین نگرشی میتوان چنان با خلق رابطه و الفت برقرار کرد و به آنها عشق ورزید و احساس بیگانگی و دوگانگی را از خود زدود که هیچ چیز نمیتواند مانع جدایی و از هم گسستگی میان او با دیگران شود.
سلامت مجریان قانون
زندگی فرد امروز با زندگی اجتماعی عجین است و سیستمهای اجتماعی تمامی شؤون زندگی را در تسخیر خود دارد. در زندگی سیستماتیک امروز، قوانین بسیار خوبی برای حاکمیت و تأمین حقوق بشر نوشته شده، ولی آنچه مهم است سلامت مجریان قانون است که عمل درست به قانون را تضمین میکند.
اعتقاد ما این است که تنها مرام شیعه آنطور که اولیای معصومین علیهمالسلام آن را آورده و در زندگی خود داشتهاند برای زمان غیبت بهترین برنامهٔ زندگی فردی و اجتماعی را داراست و سلامت پیروان خود را تأمین میکند. مرام شیعه تمامی زمینهها را در جهت حفظ سلامت انسانی دارد، اما مشکلی که در زمان غیبت دامنگیر آن شده است از ناحیهٔ صاحبان قدرت است که مانع اجرای احکام نورانی این مرام مقتدر و فرازمانی گردیدهاند. دین اسلام هم کمال و هم تمامیت دارد به گونهای که خاتمیت یافته و فرازمانی شده است، ولی دین نیازمند مجریان صالح است. طرح
- نساء/۷۸٫
(۱۴۱)
شیعه برای ادارهٔ جامعه متن کتاب قرآن کریم و سنت حضرات معصومین علیهمالسلام است که جهانبینی و ایدئولوژی آن کامل و برتر از دانشهای بشری است، اما مجری آن یا باید امام معصوم باشد یا دستکم مجتهد عادل. قانون به خودی خود مشکلی ندارد و مشکلات آن برآمده از مجریان است که آگاهی لازم و توانایی خودنگهداری ندارند و جامعهٔ بشری را برای امیال طمعورزانه و نفسانی خویش به انواع بیماریها و فسادها مبتلا میسازند. زیست سالم بدون مجریان صالح ممکن نمیشود؛ مگر آن که کسی این توان را داشته باشد روابط اجتماعی خود را چنان کاهش دهد که از سیستمهای تعبیه شده در اجتماع برکنار بماند و اجازه ندهد آن سیستمها به حیطهٔ زندگی وی وارد شود.
تربیت استادمحور
سلامت زندگی بر مدار تربیت استادمحور شکل میگیرد. وحدت استاد سبب میشود ذهن آشفتگی نگیرد و نظم بیابد. کسی که چندین مربی و استاد دارد و از هر کدام ورودیهای متفاوت ذهنی میگیرد همانند معدهای میشود که غذاهای ناهمگون و ناسازگاری را میخورد و معدهٔ وی ترش میکند. هماهنگی ورودیهای ذهنی که سلامت روان و آرامش درون را با خود دارد در گرو تربیت استادمحور آنهم بر مدار یک استاد است. مطالعههای کتابهای فراوان از نویسندگان مختلف برای آنان که در پرتو تربیت استادمحور قوام نگرفتهاند جز آسیب برای روان آدمی پیآمدی ندارد و ذهن را عفونی، بیمار و فلج میسازد. تربیت استادمحور وحدت فکر، رویه و فرهنگ را سبب میشود و به فرد قدرت
(۱۴۲)
تفکر خلاق و تولیدگر را میدهد. البته مهم این است که استاد چنان کارآزموده باشد که خود دارای وحدت اندیشاری باشد و مدام به تغییر موضع خود نپردازد و کتابهایی نداشته باشد که در هر یک، نظری مخالف دیگری ارایه داده باشد که در آن صورت تشتت فکر میآورد، مگر آن که دانسته شود در مقام تقیه و به سبب جو ملتهب روزگار است که چنین نوشته است.
سیرهٔ راهیافتگان به حقیقت و واصلان به حق استاد محوری است. برای رسیدن به حق به دستگیری استاد راهنما و ارشاد مربی توانا نیاز است و تا کسی به وصول نرسیده و در دوران شور و غرور است و حال و هوای احساس بر او غلبه دارد و به نوعی عشق، ثبات، آرامش نسبی و دورهٔ تحقیق، گوشهگیری و تفصیلگرایی نرسیده است هیچگاه نمیتواند از مربی الهی بینیاز باشد. حاجت به مربی الهی بهگونهای است که باید گفت: هر کس از داشتن چنین مربی فرزانهای بیبهره باشد، در ورطهٔ نابودی قرار گرفته است(۱). حضرت حق با عنایت ربانی و لطف ویژهٔ خود، بندهٔ مؤمن خویش را از داشتن چنین موهبتی بهرهمند میسازد.
ویژگی مهم معلم الهی بندگی او و رسیدن به مقام فنا و بقای حقانی و دارا بودن علوم لدنی و قابل استناد به دین و حق تعالی است نه آن که از پیش خود یا دیگری چیزی داشته باشد که چگونگی آن را در توضیح علم دینی خواهیم آورد. چنین علمی از بدعتهای نفسانی، پیرایهها و بیراهههای شیطانی دور است. علم الهی جز از عالم ربانی به دست
۱ـ بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۵۹٫
(۱۴۳)
نمیآید(۱).
مخالفت نکردن، پیروی و همراهی با عالم ربانی امری لازم و واجب است و روندهٔ راه حق، از آن ناگزیر است؛ زیرا اولیای الهی، فانی در حق و دارای مقام بندگی هستند و کارهای آنان هیچگاه بدون اذن الهی صورت نمیپذیرد. وقتی کسی با چنین استاد عهد بودن میبندد وفای به این عهد همچون عهدهای دیگر واجب است. درست است پیروی غیر حق و اطاعت از باطل حرام است، کسی که چنین مربی الهی مییابد در مقام تشخیص ارزشگذاری کردههای وی نیست و او نباید هر ناملایمی را نپذیرد و باید در جهت نفی و اثبات و تشخیص حق و باطل از حق مدد گیرد. البته ملاک پیروی از چنین استادی این است که وی بندهٔ مخلص، فرمانبردار و پیرو حق است؛ از اینرو، پیروی از وی، پیروی از حق شمرده شده است. او بندهٔ فرمانبردار و پیرو دستورهای پروردگار است و کارویژهٔ وی این است که میتواند در کمترین فرصت، نقشهای بلند، ماندگار و گویایی در شاگرد به یادگار نهد. صفت برجستهٔ چنین استادی توانمندی و قوت چشمگیر او در اطاعت خواست پروردگار است و هیچ گاه نمیتواند فردی که ضعف شخصیت یا کمبود و کاستی علمی دارد چنین سمتی را داشته باشد.
طریق استادمحوری هر استادی را تأیید نمیکند، بلکه استادمحوری ولایی را توصیه دارد؛ زیرا حقیقتی جز طریق شاگردی مکتب اهل بیت عصمت و وحی علیهمالسلام نیست و هر پیمایشی خارج از این مدار جز بیماری و کاستی در پی ندارد؛ همانطور که حقیقت را در کتابها نمیشود یافت که
۱ـ تحفالعقول، ص ۳۸۷٫
(۱۴۴)
یافت حقیقت و سلامت کار بحث و علم نیست. صاحبان معرفت، دردمندان حقیقت و پویندگان وصال با استادمحوری است که میتوانند بدون طی فراوانی از لفظپردازیها، قواعد و قانونبافیها طی طریق کنند و حقیقت را بیابند. کسانی که سلامت زندگی را تنها از کتاب و مباحثه میخواهند، راه به جایی نمیبرند. کسانی که سلامت زندگی را از طریق استاد شایسته دنبال میکنند، حال و هوای خاصی دارند و قول، فعل، جان و روحشان رنگ و بوی دیگری به خود میگیرد و فرق است میان آنها با کسانی که درس زندگی میخوانند و با عبارت و معانی الفاظ، دانش زندگی میخواهند.
بهطور کلی مدعیان استادی از حیث قدرت تصور و تصدیق بر سه گروه میباشند. بعضی در تصور معانی و مبانی قوی هستند و تصدیقات آنچنانی ندارند. علم آنان به تصوراتی که دارند محدود است و نسبت به امور تصدیقی نیز از ذهن تصوری خود فراتر نمیروند. حافظه و معلومات چنین افرادی قوی است. برخی تصدیقهای فراوان دارند، ولی در جهت تصور یا مشکل دارند یا معمولی میباشند. اندکی نیز هم در ناحیهٔ تصور و هم در جانب تصدیق قوت دارند. اینان در علم توانا و دارای قدرت انشا حتی در امور اخباری و تولید هستند و ذهن آنان فعلی، خلاق، مبتکر و نوآور است و غیر آنان ذهنی انفعالی و تقلیدی دارند و پایبند به دادههای گذشتگان و تابع و حامی آنان میباشند و قدرت انتقال و نوآوری ندارند. اینان تنها قدرت اِخبار مطالب و نقل و تطبیق دارند.
اساتید به لحاظ حقایق ربوبی و کمالات معنوی یا در مبادی و مقدمات هستند و وصل غایی ندارند و یا خود را به زحمت بهنوعی واصل
(۱۴۵)
میسازند و وصول غایی محدودی مییابند و بعضی نیز تنها در جهات غایی همت میکنند و تحصیل مبادی را بهانهای برای وصول غایی میدانند. دو گروه نخست از محبّان هستند. اینان باید با ریاضت و زحمت فراوان خود را به جایی برسانند و گروه اخیر که بسیار اندک میباشند محبوبان هستند. محبوبان دارای گزینش ربوبی میباشند و سلوک آنان بر اساس اختیار حق است. این دسته، تنها در جهت وصول غایی گام بر میدارند و مبادی را یا نیاز ندارند و یا آن را با عنایات ربوبی به آسانی میگذرانند. محبّان طهارت مییابند و میتوانند صاحبان کمالاتِ نسبی باشند، ولی این محبوبان هستند که میتوانند دستگیری نمایند و مرشد و مطهّرِ غیر شوند و صاحب نفوذ کلمه باشند و تصرف در افراد نمایند. ممکن است فردی از چنان نفوذ کلمهای برخوردار باشد که حضور لحظه و آنی وی سرنوشتساز باشد و ممکن است مصاحبت بیست سالهٔ فردی در کنار اساتید محبی نیز تنها تکثیر معانی و کثرت معلومات را به دنبال داشته باشد و بس. اساتید برجسته و شاگردپرور و مرشدان وارسته و وصول یافته از محبوبان میباشند و این گونه است که صاحب تصرف و دَم میباشند و اهل راه را ناخودآگاه راهنمایی میکنند و در صورتی که اقتضایی داشته باشند در کوتاه زمانی ثمرات زیادی را در آنها به بار میآورند. صاحبان همت و وارثان اهل سلوک و اساتید محبوبی اهل راه را معطل نگاه نمیدارند و عمر بیست ساله صرف هر کس نمیسازند و در راه، میان اهل راه تفاوت قایل میشوند و آنها را گزینش میکنند و با همهٔ افراد برخوردی یکسان ندارند و عاطل و واصل را از هم امتیاز میدهند و خشت خام در کورهٔ ننگ و نام نمینهند و پتک ریاضت بر
(۱۴۶)
سر خاک نمیکوبند. ما تنها به محبوبان اطلاق استاد کارآزموده داریم و هرجا از استاد کارآزموده سخن میگوییم آنان را منظور داریم. حضور لحظهای در ساحت محبوبان دریایی عنایت است و زانوی شاگردانی پیش غیر آنان نهادن هرچند فراوان و طولانی باشد تنها به تصور معانی و اِخبار و حکایت مبانی میانجامد. اساتید غیر محبی در زمان و مکان محصور میباشند و بدون دفتر و کتاب نمیتوانند بخوانند، ولی محبوبانبدون حاجت به دفتر و کتاب و سوار بر زمان و مکان میآموزند و دور از چهرهٔ موت و حیات از آن سوی دنیا و در این سوی آخرت در خواب و بیداری، مستان و هوشیاران را به راه میاندازند و آنان را آگاه مینمایند بیآن که کسی از حال آنان آگاه گردد.
اهمیت ارادت به استاد
ارادت برای موفقیت زندگی حایز اهمیتی والاست. اگر کسی در زندگی خود نتواند به کسی ارادت داشته باشد از موفقیت باز میماند. در تحصیل نیز اگر کسی به کتابی اعتقاد نداشته باشد و آن را بخواند یا به استادی اعتقاد نداشته باشد هر اندازه در محضر وی وقت هزینه کند خیری نمیبرد؛ اگرچه چیزی فرا گیرد. اطلاعاتی که آدمی بدون ارادت فرا میگیرد به حافظه میرود و معلومات میشود که با اخبار از آن حکایت میشود، ولی علم نیست و فرد قدرت نمییابد آن را از نفس خود انشا و تولید کند. کسی که ارادت ندارد شنیدنیها را به یاد دارد، ولی چیزی از آن نمیچکد و اموری را که میخواند و تحصیل میکند به حافظه میبرد و چیزی از آن برای وی حاصل نمیشود. اگر کسی ارادت داشته باشد، هرچه را که میفهمد دنبال میکند و دیگر چیزی نمیتواند مزاحم و مانع
(۱۴۷)
او شود و ارادهای راسخ مییابد که میتواند در هر بازدارندهای نقبی گذرا بزند. ارادت هم اراده میآورد و هم اعتماد و میلی در نهاد آدمی ایجاد میکند تا به کسی که ارادت میورزد اعتماد کند و خود را با اتصال پایدار به او به سمت موفقیت و سیر طبیعی خود سوق دهد؛ زیرا تا مناسبت طبیعی میان دو پدیده نباشد آنان به هم علاقه و ارادت نمییابند.
ما در بحث شتاببخشی در سیر طبیعی پدیدهها از اهمیت ارادت به صاحبان ولایت خواهیم گفت.
در این جا این توصیه را باید در نظر داشت که همیشه علم یا کتاب را باید نزد استادی فرا گرفت که نسبت به آن علم و کتاب علاقه و محبت داشته باشد تا بتواند مطالب کتاب را با عشق و محبت بازگو کند.
مناسبت تخصص علمی با استعدادهای طبیعی و منشها
گفتیم هر کسی سیری طبیعی دارد که اگر بر اساس آن حرکت کند زندگی وی سلامت مییابد. بر این پایه، گرایش به تخصصها و شغلها نیز باید بر پایهٔ طبیعت فرد باشد و چنین نیست که علم هرچه باشد برای آدمی مفید باشد. علم در صورتی برای بشر مفید است که با طبیعت او مناسبت داشته باشد و مسانخت آن با استعداد لحاظ گردد، وگرنه سلامت را از زندگی میگیرد. در دورههای گذشته، کسب دانش به افرادی برگزیده اختصاص داشت و میگفتند هر کس را نباید و نشاید که به علم نزدیک شود. افراد شایسته، فهمیده و زیرک باید در پی دانش باشند، آن هم دانشی متناسب با طبیعت آنان و افراد کم ذهن، کم استعداد و ضعیف نباید عمر خود را در راههای پرپیچ و خم علمی ـ که به درستی به تمامی جوانب آن آگاهی نمییابند و درک ناقصی از آن مییابند ـ صرف نمایند.
(۱۴۸)
هر استعداد و هر طبیعتی را دانشی مناسب است و انسان چنانچه هماهنگ با استعداد و طبیعت خود علم نیاموزد، هرچه تلاش فراوانتری داشته باشد نتیجهٔ کمتری به دست میآورد. باید توجه داشت علوم ابتدایی و معلومات عمومی برای هر فرد؛ اعم از ضعیف و قوی، ضرورت دارد و ما بحث تخصص یافتن در رشتهای خاص را موضوع بحث داریم. این سخن در زمینهٔ علوم بیشتر نیازمند اهتمام است؛ زیرا سلوک علمی در رابطه با دین استعداد و زیرکی مضاعفی میخواهد و افزوده بر آن و لزوم سازگاری منش طبیعی، راهیابی به علوم دینی، طهارت مولد، سلامت نفس و پاکی نژاد را نیز لازم دارد، وگرنه فرد از آموزش علوم دینی زیان میبیند و عمر خود را نه تنها بیهوده در این راه تلف کرده و استعدادی که میتوانست در حرفه و فن یا علوم دیگر کارآمد باشد را تضییع نموده است، بلکه وی گاه در مسیری قرار میگیرد که به دینستیزی و مبارزه با خداوند میانجامد.
افرادی که اصل، ریشه و خانوادهٔ سالمی نداشتهاند، کمتر میتوانند چهرهای درخشان در حوزهٔ علوم دینی شوند؛ هرچند استعداد علمی خوبی داشته باشند؛ زیرا زمینههای عملی اجداد و خانوادهٔ آنان زیانهای علمی و پلیدیهای عقیدتی را در آنان به بار میآورد. علم همانگونه که میتواند عالم را در جوار حق تعالی جای دهد و او را صاحب مقامات معنوی نماید و حقایق عالم را برای او به مشاهده گذارد، همچنین میتواند حرمان ابدی را بهرهٔ وی سازد و او را با حق تعالی به ستیز رساند و نابودی و هلاکت ابدی را برای او رقم زند؛ حال آنکه مردم عادی، با اینکه رشد چندانی ندارند و زمینهٔ تکامل برای آنها محدود
(۱۴۹)
است، خطر جدی نیز آنان را تهدید نمینماید.
فرد عادی اگر صد سال عمر خود را در گناه و معاصی کبیره به سر برد، ممکن است به کفر یا شرک آلوده نگردد و هیچ گاه دینفروشی ننماید؛ هرچند شرابفروش، بدکاره و خودفروش باشد؛ در حالی که میشود کسی عالم باشد و در عین حال، کافر یا مشرک شود یا دینفروشی نماید و دین خدا را بازیچهٔ مطامع دنیوی خود قرار دهد. ممکن است کسی به هر گناهی آلوده شود؛ حتی آدم بکشد ـ که گناهی بالاتر از آن نیست ـ ولی کافر یا مشرک نگردد. آدمکش، آدمکش و قاتل است؛ ولی نجس و کافر یا مشرک نیست و مسلمان است؛ در حالی که میشود کسی آدم نکشد، شراب نخورد، معصیت عملی گویایی نداشته باشد و نشود او را غسل داد؛ چون دینفروش بوده و دین خدا را در گرو دنیای خود قرار داده است. این است که زیان ابدی را در پی دارد. فردی که دین خود را میفروشد، دیگر چیز با ارزشی برای فروش ندارد و آخرین چیزی که فرد میتواند مورد معاوضه قرار دهد، دین است و با این کار تیر خلاص را به خود زده است.
با این توضیح به نیکی به دست آمد همانطور که علم و عالم میتواند ارزشمند باشد، میشود زیانباری فراوانی داشته باشد و همانطور که دانش یک ارزش است، میتواند ضد ارزش نیز باشد و همانگونه که دانش میتواند سبب هدایت جامعه و مردمی باشد، میشود جامعه و مردمی را گمراه و بیچاره سازد؛ برخلاف مردم عادی که تمامی جهتهای منفی و مثبت آنها در سطح پایینی قرار دارد و خطای آنان فروپاشی زیربنایی چندانی را موجب نمیشود.
(۱۵۰)
از منشهای طبیعی که ئر نهاد برخی افراد به صورت موهبتی وجود دارد جوانمردی، فتوت و روحیهٔ عیاری است. جوانمردی منشی است که بسیاری از صفات و خصلتهای نیکو را با خود همراه دارد. البته افرادی که منش جوانمردی دارند میتوانند از نارساییهای نژادی و تربیت بد محیط خانوادگی و اجتماعی تأثیر بپذیرند، و اگر این عوارض جانبی نبود آنان به بدیهای گرایشی نداشتند. بزرگیمنشی و جوانمردی این افراد ریشه در عمق جان و نهاد آنان دارد. چنین جوانمردانی اگر به استادی محبوبی برسند و دستگیر شوند سر از پا نمیشناسند و راستقامتان و پایداران آن دلدادهٔ آزاد میگردند و به تمامی از پاکیها حمایت میکنند. جوانمردان منشی در هر گروه و شغل و صنفی یافت میشوند؛ زیرا خوبی و فتوت امری عریان است و میتواند هر لباسی بپذیرد و این پیرایهها و بدیهاست که صاحبان دژخیمی دارند و دیگران را به خود آلوده میسازند.
رعایت تناسبها در زندگی
زندگی برای سلامت نیازمند به دست آوردن تناسبها و رعایت آنهاست. نیازهای آدمی با توجه به معیار میزان مصرف، به دو گروه عمدهٔ اولی و ثانوی ردهبندی میشود. برای نمونه، آب، نان، گوشت، برنج و هوا از نیازهای اولی و استفاده از نمک و برخی از ادویهجات دیگر از نیازهای ثانوی به شمار میرود. مقدار مصرف یک کیلو نمک گاه به ماهها میرسد و با مصرف چند کیسه برنج پایان میپذیرد؛ زیرا در هر غذا تنها به عنوان چاشنی استفاده میشود و مصرف بیش از اندازهٔ آن مرگ
(۱۵۱)
تدریجی را به همراه دارد. این امور به سبب مصرف کم از امور ثانوی است، از این رو تورم بازار در قیمت آن رشد محسوسی نمیگذارد. بعد از امور ثانوی که از نیازها شمرده میشود «تنقلات» ردهٔ سوم را بر عهده دارد که زندگی بدون آن نیز ممکن است.
اگر کسی نمک نگیرد هم غذایش زود خراب میشود و هم طعم آن بیمزه است ولی نگرفتن شیرینی و شکلات ضرر و زیانی را وارد نمیسازد.
نه تنها مصرف خوراکیها نیاز به استفادهٔ متناسب دارد، بلکه استفاده از امور معنوی مستحب و غیر واجب نیز رعایت تناسب را میطلبد و هم جانب زیاده و هم جانب کمبود آن زیانآور و آسیبزاست. زیادهخواهی و نیز کمبود امور لازم هر دو زیانبار است و باید اعتدال را در همهٔ امور حتی در امور معنوی رعایت نمود. برای نمونه، اگر کسی بیش از اندازه به قرائت قرآن کریم بپردازد، از لحاظ عصبی دچار مشکل میگردد و قرائت بسیار به سیستم مغز آسیب میرساند. اگر کسی در کنار خانهٔ کعبه ساعتها قرآن کریم قرائت نماید به ضعف اعصاب و قساوت دل دچار میشود و در نتیجه، در درازمدت به احکام دینی اهمال مینماید و حتی از اعمال واجب خود باز میماند.
برای قرائت قرآن کریم شایسته است چند آیه با صدای جهری خوانده شود و بر دو آیه اندیشه نماید. متأسفانه خانههایی است که بسان خانهٔ جهودیان میماند و هیچ قرائتی در آن یافت نمیشود. در گذشته، مؤمنان به هنگام صبح چند آیه را بلند و رسا میخواندند و افراد خانه آن را میشنیدند و با نوای خوش قرآن کریم از خواب بیدار میشدند؛ اما
(۱۵۲)
متأسفانه، امروزه این ارزشها کمتر به چشم میخورد و بر قرائتی که بر عهدهٔ مردهای چون تلویزیون نهاده شده است بسنده میشود.
اگر در خانهای قرائت چند آیه از قرآن کریم و یک اذان در روز نباشد، سراسر آن خانه را نکبت فرا میگیرد. کار مؤذن از شهید بالاتر است و برخی بهراحتی این ارزشها را از دست میدهند.
همچنین کسانی که پیوسته به تلویزیون یا نمایشگر رایانه نگاه میکنند، نمیتوانند قرآن کریم یا کتابهای دعا را باز نمایند و به قرائت آن مشغول شوند و استفادهٔ فراوان از تلویزیون یا برنامههای رایانهای توفیق نماز شب را از آنان میگیرد و در واقع آنان خود را مسخ نمودهاند. بررسی این امر صرف نظر از حلال یا حرام بودن آن میباشد و از آثار و عوارض قهری این امور بحث میشود. مصرف بیش از اندازهٔ گلاب و زعفران نیز زیانبار است و آسیبهای روانی و اختلالات روحی را در پی دارد.
رعایت تناسب محور زندگی مشترک است. فرهنگ دینی هیچ گونه مانعی را برای ازدواج بر نمیتابد و هیچ پیششرطی را نمیپذیرد و تنها تناسب در اندیشه را برای آن لازم میداند. برای ازدواج اگر میان پسر و دختر تناسب باشد، آنان توان مدیریت زندگی خود را پیدا میکنند و کمبود امکانات بهانه برای مجرد زیستن قرار نمیگیرد. امروزه چون رعایت تناسبها نمیشود در جامعه بیست میلیون جوان از مسایل جنسی رنج میبرند. ترافیک این نیروی متراکم و آماده برای ازدواج باعث عدم کارایی، رکود، ضعف، سستی، فساد، دینگریزی یا دینستیزی میگردد. البته هستند افرادی که انحراف جنسی دارند یا غریزهٔ جنسی خود را سرکوب میکنند که گروه نخست بیمار عصیانگر هستند و گروه
(۱۵۳)
دوم بیماری رخوت و سستی میگیرند.
بزرگی زندگی
هر پدیدهای از جمله انسان در اقیانوس بیکران پدیدهها قطرهای است. اندیشه را باید به پهنای این اقیانوس بیپایان گسترش داد و به ژرفای آن عمق بخشید و تنگنظری را کنار گذاشت. زندگی بسیار فراخ و گسترده است و آدمی آن را با امور ذهنی ناموجه و برداشتهای نادرست خود تنگ و ضیق میسازد و به انجام کارهای بسیار حقیر رو میآورد. زندگی بیپایان و کشیده شده از ازل تا ابد است. تمامی پدیدهها، هم چنین بیپایان میباشند و هم شماری بیانتها دارند.
یسری بودن زندگی سالم
زندگی طبیعی و سالم هیچ گاه سخت و عسری نمیگردد و آسانی و یسر بودن وصف ذاتی زندگی سالم است. اگر زندگی به ضیق، تنگنا و سختی مبتلاست، بیمار است نه سالم. هر چیزی که سبب سختی زندگی شود با طبیعت آدمی ناسازگار است و زندگی را بیمار، ناقص و معیوب میسازد. جامعه در صورتی زندگی یسری را تجربه خواهد کرد که از تمامی منابع طبیعی اعم از دریا، بیابان، صحرا و کوهها برای امروزیان استفاده کند و غصهٔ نسل فردا را در استفاده از امکانات و منابع زیرزمینی نداشته باشد و نعمت را برای نسل حاضر به وفور برساند.