فصل هشتم : رهايي از ناسوت با نيروي عبادت و عشق

دانش زندگی

 



نقش پدیده‌های نامرئی در سلامت زندگی

غیر از ناسوت، عوالم تجرّدی فراوان و پدیده‌های مثالی، نوری و مفارقی بسیاری است که بسیاری از آن قدرت دخالت در زندگی انسان‌ها و زیست‌محیط او را دارند. شمار این عوالم و پدیده‌های آن چنان فراوان است که حتی ادراک کلی آن در خور ذهن‌های محقّق و واصل نیست.

شریعت به گروه‌هایی از آن‌ها با عنوان فرشته و اجنه به طور کلی اشاره کرده است. عقل و فلسفه می‌تواند اثبات کلّی این عوالم را عهده‌دار گردد، ولی خصوصیات خارجی و اثبات جزئیات آن در خور عقل که به ادراک کلیات می‌پردازد نیست و تنها آن را از طریق وحی (قرآن کریم) و روایات درست اهل بیت عصمت و طهارت یا شهود صحیح صاحبان وصول و معرفت می‌توان شناخت.

فرشتگان و اجنه از پدیده‌های غیبی می‌باشند که می‌توانند در سلامت زندگی افراد دخالت نمایند و نقش ایجابی یا منفی داشته باشند. فرشتگان انواع مختلفی دارند که فرشتگان رحمت نمونه‌ای از آن‌ها می‌باشند.

فرشتگان می‌توانند مایهٔ رحمت و نعمت باشند. برای نمونه، دعاها را فرشتگان بالا می‌برند و در خانه‌ای که دعای مستجابی وجود ندارد یا دعایی نمی‌شود، فرشتگان رحمت وارد نمی‌شوند. وارد شدن و خارج شدن فرشتگان رحمت بر اساس وزان و ملاک است و چنین نیست که آن‌ها به هر جایی حضور یابند. تا در خانه‌ای حال دعا نباشد، دعایی مستجاب در آن نخواهد بود که ملکی بخواهد آن را بالا برد. البته ملائکهٔ رحمانی، عطوفی، استجابی و دعایی هستند که بر همه جا داخل نمی‌شوند و شرطی و اقتضایی می‌باشند. خیرات و نیکویی‌ها به وسیلهٔ چنین فرشتگانی نازل می‌شود.

اجنه نیز برای خود گستردگی‌هایی دارند. بزرگ‌ترین آنان در دشمنی با خداوند و انسان، جناب «ابلیس» است. ابلیس کسی است که توانسته آگاهانه در مقابل حق بایستد و به همین سبب باید گفت: لعنة اللّه علیه؛ لعنت خدا بر شیطان. فرد عادی که توان چندانی ندارد و در برابر ابلیس

(۴۳۷)

ضعیف است نباید به صورت مستقیم با شیطان روبه‌رو شود و او را چنین لعن کند: لعنت بر شیطان، بلکه همان‌طور که گفته شد باید لعنت خداوند را برای او داشته باشد. کسانی که دنیا، هوس، گناه، عصیان و شیطان را کوچک می‌شمارند، در حقیقت آن را نمی‌شناسند و کسی که دشمن را کوچک می‌شمارد، به‌حتم شکست خواهد خورد.

یکی دیگر از شیاطین «قفندر» نام دارد که کار وی دمیدن در انسان‌هاست. برخی از اجنه با دمیدن در انسان‌ها مؤثر می‌شوند. کسانی که می‌خواهند برخی از سحرها را باطل نمایند نیز با فوت و دمیدن این کار را می‌کنند. جنیان گاه با نفخ و دمیدن کار خود را پیش می‌برند. برخی از افراد در اثر نفخ جن به مشکلاتی دچار می‌شوند. البته، جنیانی که این کار را می‌کنند، مورد مؤاخذه قرار می‌گیرند و در صورتی که توجیهی معقول برای کار خود نداشته باشند حکم به اعدام آنان می‌شود؛ از این رو انسان نباید از جن بترسد؛ زیرا دنیای اجنه بسیار قانون‌مند است. بله، اگر کسی آنان را اذیت و آزار برساند، ممکن است آنان نیز به وی تعدّی کنند. این خطر بیش‌تر برای کسانی است که می‌خواهند به حریم اجنه وارد شوند؛ وگرنه اگر هزاران جن در جایی باشند انسان نباید از آنان بترسد و ترس از آنان نشان از ناآگاهی دارد.

در روایت است که اگر زنان به تنهایی به حمام روند، جن به او تجاوز می‌کند یا با او بازی می‌کند، ولی این گونه نیست که جن‌ها بتوانند با هر زنی نزدیکی داشته باشند؛ چرا که جن مظهر اسمای جلالی است و به عکس انسان است که مظهر اسمای جمالی، بلکه کمالی است، از این رو آنان قانون‌مندی بسیار بالایی در میان خود دارند. آنان ناری هستند و

(۴۳۸)

جلال حق باعث شده است که هیچ کدام از آنان از حریم خود تعدّی نکنند؛ چرا که به محض تخلف، بی‌نظمی، بی‌انضباطی، یا مردم‌آزاری سوخته می‌شوند. در این حکم، میان جن مؤمن و کافر تفاوتی نیست. می‌توان این مسأله را به زنبور عسل مثال زد. بسیار سخت می‌شود که زنبور عسل را به نیش زدن واداشت؛ زیرا می‌داند جان خود را با نیش زدن از دست می‌دهد. جن‌ها نیز همین‌طور هستند و بدون قانون عمل نمی‌کنند؛ زیرا می‌دانند در صورت تخلف، عقوبت سختی در انتظار آن‌هاست. ولی در بعضی موارد نیز جن به ناموس انسانی تجاوز می‌کند. تجاوز وی یا محسوس است و یا غیر محسوس و می‌تواند در خواب باشد یا در بیداری.

البته شیطان هرگاه بخواهد کسی را مس کند، چون دارای جسم مثالی است به لحظه‌ای می‌تواند همهٔ بدن او را مس نماید. اگر انسانی توسط اجنه‌ای خاص مس شود و در او بدمند آثار شوم بی‌غیرتی را در او بر جای می‌گذارند.

از امور مؤثر بر سلامت زندگی «دم» است. «دَم» بسیار کارساز است و همهٔ انسان‌ها با «دم» روبه‌رو می‌شوند. کسانی که در این عالم جایی برای خود دارند، کار خود را با دم پیش می‌برند. با دم خود می‌بندند، باز می‌کنند، به خاک می‌مالند، و یا شفا می‌دهند. در گذشته، اولیای الهی گاه استکان را تبرک می‌کردند؛ اما متأسفانه امروزه به این امور چندان توجهی نمی‌شود و «سؤر المؤمن شفاء»(۱)؛ نیم‌خوردهٔ مؤمن شفاست، انکار می‌شود و کسی دوست ندارد نیم خوردهٔ مؤمنی را بخورد؛ البته از «بول

  1. شیخ صدوق، ثواب الأعمال، ص ۱۵۱٫

(۴۳۹)

الابل شفاء»(۱) و جنبهٔ دارویی آن نیز به همین صورت غفلت شده است. نمی‌توان تصور کرد که «دم» چه کارها که نمی‌کند. اولیای الهی علیهم‌السلام با دم و بازدم، دم به دم کار می‌کنند. دم و بازدم مانند تز و آنتی تز است.

اگر خانه‌ای به محل پارتی تبدیل شود و زنان خواننده و رقاص در آن مشغول آواز شوند و مردان هم به آن جمع داخل گردند، یکی از شیاطین جنی به نام «قفندر»(۲) به سراغ صاحب خانه می‌آید و او را که مسؤول به راه انداختن این پارتی است می‌گیرد و هر عضو خود را روی عضو او می‌گذارد؛ یعنی پای خود را روی پای او و دست او را روی دست او و همین‌طور تمام اعضای خود را روی تمام اعضای بدن او قرار می‌دهد و آن‌گاه یک دم به او می‌دمد. با این دم، غیرت از او رخت می‌بندد و اگر مردان بر ناموس او نیز وارد شوند، برای او امری عادی است و غیرت او برانگیخته نمی‌گردد و اجنه و مردان انسی وقتی به زنان او تجاوز می‌کنند او هیچ به غیرت نمی‌آید.

روان‌شناختی اجتماعی ثابت نموده است که اگر کسی با زنی فاسد و زناکار که نزد دیگران بوده و به آنان هم زنا داده است نزدیکی کند، ویروس بی‌غیرتی از آن زن، مانند میکروبی به این مرد سرایت می‌کند و او را نیز بی‌غیرت می‌سازد. همین امر باعث می‌شود که با وجود زنی آلوده در یک محیط، زنا در آن‌جا رو به افزایش می‌گذارد؛ از این روست که شریعت ازدواج زن زناکار را تنها برای مرد فاسد و زناکار تجویز می‌کند(۳). هم‌چنین زنان فاسد و زیباروی به عنوان دامگاه شیطان معرفی شده‌اند و شیاطین با

  1. ر.ک : الکافی، ج ۶، ص ۳۳۸٫
  2. کافی، ج ۶، ص ۴۳۳٫
  3. نور / ۳٫

(۴۴۰)

آنان است که به شکار انسان‌ها می‌پردازد.


 

عبادت

عبادت هر پدیده مسیر طبیعی اوست که طی می‌کند. عبادت نسبتی شریف با حق تعالی دارد و فروتنی و تواضع در پیشگاه حق است. عبادت از معانی اضافی است و چون به حق ارتباط دارد شرافت پیدا می‌کند. می‌شود حق را عبادت کرد نه برای بهشت و نه برای دوری از آتش، بلکه برای آن که حق تعالی به صورت وجودی شایستهٔ پرستش است. چنین عبادتی عاشقانه و خالی از هر گونه طمعی است و بنده در این حالت، حیت اگر دستور شرع را نداشت، به عبادت حق می‌پرداخت؛ به‌ویژه آن که عشق حرکت بر مسیر طبیعی خود است.

عارف، حق تعالی را اراده می‌کند، ولی نه برای چیز دیگری، مثل بهشت و مانند آن. او به جایی می‌رسد که به هیچ وجه غیر خدا را بر نمی‌گزیند و برای مثال و بر فرض محال، اگر خدا با آن همه دولت، مکنت، دنیا، آخرت، فردوس و جنت، گدای کوچه‌نشین شود، باز برای عارف معشوقی خواستنی و شیرین است؛ نه چون قادر و رازق است، یا چون بهشت می‌دهد، یا عذاب نمی‌کند، بلکه چون حق است حق را می‌خواهد و هرچند حق با همهٔ کمالات است؛ اما طمع عارف از همهٔ کمالات او بریده می‌شود. او حق تعالی را عبادت می‌کند، فقط به خاطر این که خدا خداست؛ نه این که وی حق بندگی دارد، و نه این که خدا بنده‌نواز است، بلکه حقیقت حق و وجود اوست که وی را به عبادت می‌کشاند و وی فاعل عبادت نیست. نه وی فاعل است و نه عبادت وی از حب ناشی می‌شود؛ بلکه اهلیت حضرت حق و خود حضرت حق او را به طاعت و

(۴۴۱)

عبادت بر می‌انگیزد؛ نه این که چون عارف نماز را دوست دارد و از آن لذت می‌برد، حق را عبادت می‌کند و نه به خاطر این که چون خدا خیرات دارد یا آدم با خدا باشد بهتر است! بلکه سخن در «عشق» است.

عارفی که حق را بر می‌گزیند، اگر حق بدون تمام نعمت‌ها فرض شود، یا حتی وی را در آتش اندازد، باز می‌گوید: «إنّی أحبّک» و بالاتر از آن، نغمهٔ: «وجدتک أهلا للعبادة» سر می‌دهد.

برای عبادت عمومی، کافی است به این توصیهٔ پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله عمل شود: «قولوا لا اله إلاّ اللّه تفلحوا»(۱). صرف اقرار به یکتایی خداوند شرط ورود به مسلمانی و عبادت است. چنین ورودی برای آن که ثبات یابد باید سببی که حافظ این معرفت ابتدایی باشد، لحاظ نمود و آن سبب، تذکری است که همراه با تکرار است و این همان انجام عبادت واجب هر روزه یعنی نماز است که تذکار و تکرار را به همراه دارد. نماز که امری دایمی و تکرارپذیر در هر روز است موجب می‌شود انسان خدا را فراموش نکند و زنگارهای غیر خدایی را از خود بزداید؛ چنان‌چه وقتی نهر آب یا چشمه‌ای در خانهٔ کسی باشد و روزی پنج بار در آن غسل نماید و با آن خود را بشوید، نمی‌تواند کثیف باشد و اگر تنها در آب رود و بیرون آید، تمیز است و زنگارهای غیر خدایی را از او می‌گیرد و وی را برای خدا خالص می‌کند و صفا می‌دهد. همین که انسان روزی پنج بار رو به خدا می‌ایستد، اثر دارد و سبب بقا و استحکام دین و اعتقاد و عمل وی می‌گردد.

عبادت به مکانی آرام و فضایی معنوی و دور از اشتغالات دنیایی نیاز

۱ـ حاکم نیسابوری ، المستدرک ، ج۱ ، ص۱۵ .

(۴۴۲)

دارد. بسیار سفارش می‌شود در مسجد یا دست‌کم در محلی که آن را مخصوص عبادت قرار داده‌اید یا روی سجاده نماز بگزارید؛ چرا که آن جا محیطی آرام است و برای عبادت مناسب می‌باشد و نیز سجاده، خود خلوت و وحدتی دارد و به این معناست که خویشتن خود را از خانه جدا می‌کند.

مسجد نیز با این که محل اجتماع است، چون وحدت در آن حاکم است و همه به جماعت نماز می‌خوانند، سکوت همه جا را فرا می‌گیرد و این گونه نیست که سر و صدایی ایجاد شود؛ از این رو مأموم نباید نماز خود را با صدای بلند بخواند؛ زیرا موجب شلوغی می‌شود و تمرکز امام از بین می‌رود و نظم جماعت بر هم می‌ریزد. دعا هم باید با آرامش، طمأنینه، خلوت و سکوت باشد.

وقتی کسی در خلوت و وحدت نماز خواند و صفا پیدا کرد، آن‌گاه استجابت نیز در پی آن می‌آید؛ ولی این امور در شلوغی و با تراکم صدا حاصل نمی‌شود و تنها عارف چیره‌دست است که می‌تواند در شلوغی و در سر و صدا و در حالی که تلویزیون نیز روشن است نماز بخواند، عارفی که مقام جمعی دارد.

یکی از عبادات بسیار مهم، حج است. حج برای مؤمنان برتر است که دغدغهٔ کاستی‌های مادی ندارند و زمینه در آنان برای تحصیل کمالات معنوی فراهم است. حج به معنای قصد است آن هم قصد وصول به حق. حج به معنای حقیقی قصدی است که حرکت، عمل و تحقق و پویایی معرفت و کمال را برای وصول به حق داشته باشد. همان‌طور که نماز، توجّه به حضرت حق است، حج که برهان است نیز اثبات و تمامیت و به

(۴۴۳)

کرسی نشاندن حقیقت است. در حج قصد هست، ولی نه صرف قصد و ذهنیت، بلکه عمل و حرکت را نیز می‌طلبد؛ آن هم نه صرف کار و حرکت، بلکه قصدی است که هدف، تحقق، تمامیت و یافت معرفت و کمال تا وصول به خدای کعبه را دارا می‌باشد. حج هم آزمونی نسبت به تحقق زمینه‌های معنوی و سیر و حرکت به‌سوی حضرت حق است و هم آرمانی که برد بلند کمال و وصول انسان به حضرت ذوالجلال را در دل مؤمن پدید می‌آورد. حج، چهره‌های کمال و مظاهر جلال حق را در راستای عناوین و واقعیت‌های عبادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی، فکری و مردمی مطرح می‌سازد.

کعبه، این حرم امن الهی، نماد و نمود شکوه و عظمت حق و پیروان توحید است که تمام مصالح و منافع مادی و معنوی را در چهرهٔ تعاون و وحدت و گردهمایی اهل ایمان به نمایش می‌گذارد و بیزاری و برائت از طاغوت و شرک و استکبار را اعلام می‌دارد. از این‌روست که حج بر کسانی واجب می‌شود که دغدغهٔ فقر و ناداری نداشته و از عقل و بلوغ و آزادی عمل کامل برخوردار باشند تا سیر و سلوک معنوی را با صلابت و به‌دور از طغیان و گناه طی نمایند. از طواف که سیر عشق است و سعی میان صفا و مروه که هر یک ظهوری از جبروت الهی گرفته تا تقصیر و تیغ بر خود کشیدن که صلابت مؤمن و تطهیر زواید خلقی است، تمامی حکایت از قانونمند بودن ملکوت عبادت دارد و این که عبادت دارای طریق است. حج تمتع که از وقوف به عرفات، مشعر، رمی جمرات و دورسازی باطل از خویش گرفته تا قربانی که حیات تازه و تحصیل اقتدار انسان است و مؤمن، مهار نفس حیوانی خویش را با آن در خود مجسم

(۴۴۴)

می‌سازد، همگی نویدی به سلامت و تحقق کمال در نفس آدمی و دنیای انسان است و بازیابی حقایق معنوی است که منتهای کمال انسان است.

مؤمن با عمرهٔ تمتع که کام‌یابی و صفاست محرم شود و چون قیامت، با جامه‌ای ساده و بی‌رنگ به استقبال حق می‌رود. تلبیه‌گویان «لبیک اللّهمّ لبیک» سر دهد و نغمهٔ توحید و تمامیت نعمت‌های الهی را زمزمه کند. در حج باید طواف نمود آن هم به گرد کعبه از حجرالاسود که سنگ تا سنگ آن یک شوط گویند. مؤمن هفت شوط قرب را می‌آورد تا صدها گُل کمال اسمای حق را در خود بازیابد. در طواف نسا نیز زن در چهرهٔ ملکوت موقعیت خود را بازمی‌یابد و مرد را برای وصول به خود به کرنش وا می‌دارد. بیتوته و تفکر و بازیابی حقایق معنوی که منتهای کمال انسان است در این سو نصیب سالکان راه حق می‌گردد، و باید زمینه‌های وحدت همگانی انسان را به‌دور از جنسیت باز دارد.

در حج به صورت عملی تمرین داده می‌شود که انسان برای رهایی از دنیا، دوری از دیار و هجرت به سوی یار و دیدار دلدار، باید تیغ و خون و ستیز با باطل بماند و در فینال عشق و معرفت ارزش خود را به عیار نقد کشد و خود را با معرفت و صلابت در مقابل استکبار بیازماید.

نماز طواف که نماز عشق است تا سعی و دویدن میان صفا و مروه که بر فراز آن دنیایی از معارف است و سپس حلق و تقصیر که باید تیغ بر خود کشید لزوم صلابت و اقتدار برای تطهیر زواید خلقی را به نمایش می‌گذارد. مکه حرم امن الهی و کعبه سمبل وحدت و احرام نماد سادگی و بی‌رنگی و طواف، سیر شور و محبت و هفت شوط عشق و رمی جمرات، دورسازی باطل از خویش است و با قربانی، باید جان خویش را به مسلخ

(۴۴۵)

کشید و با مهار نفس اماره، حیات نو و اقتدار ایمان را در قالب کمال انسانی یافت. آن‌چه باید در آن دیار یافت حق است نه دنیا و آن‌چه باید از خود دور داشت کاستی‌های کردار است نه استقبال به متاع بازار. توجه شود که در فضای حرم، حق با تمام کمال و حضرات معصومین علیهم‌السلام و دیگر اولیای حق، آن فضای کهن را هر لحظه تازه و عطرآگین می‌نمایند.


 

نداشتن وام، قرض و بده‌کاری

از مرام حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام این بود که می‌فرمود: من تحمل بده‌کاری را ندارم. کسی که دِین و بده‌کاری، اندیشهٔ او را آزرده نمی‌سازد، بر پرداخت آن نیز توان نمی‌یابد و کسی که همت خود را بر پرداخت بدهی قرار دهد، می‌تواند خود را از آن نجات دهد و وام‌های خود را بپردازد؛ ولی متأسفانه افراد جامعه از این اندیشه خالی هستند و در نتیجه، زندانیانی که چک‌های برگشتی دارند فراوان می‌گردند.


 

عمر زندگی

می‌گویند بر اساس پیش‌گویی‌ها و مکاشفات نوستراداموس، سال ۲۰۱۲ پایان زمین است. این نظریه را با تئوری‌های علمی نیز همراه می‌کنند و برای آن مستندی ساخته‌اند. زندگی بر روی زمین تا میلیون‌ها سال دیگر ادامه دارد و آن‌چه گفته می‌شود جز خرافات یا تخمین نیست. ناسوت با آن که میلیون‌ها سال عمر دارد هنوز در ابتدای راه خود است. حضرت آدم علیه‌السلام شروع نسل فعلی است که ناس نامیده می‌شوند و پیش از ناس‌ها، نسناس‌ها می‌زیسته‌اند که تاریخ آنان از دست رفته است و قرآن کریم آنان را انسان‌هایی سفاک و خونریز معرفی می‌کند. بشر در ابتدای راه زندگی در ناسوت است و عصر ظهور نیز آن‌گونه که برخی می‌گویند به این

(۴۴۶)

زودی‌ها اتفاق نمی‌افتد و آن را باید به هزاران سال بعد موکول کرد. درست است عصر حاضر عصر مدرنیته است، ولی این دانش و علم است که مدرن شده و اخلاق هنوز به تمدن مدرن خود نرسیده است. بشر آینده اخلاق مدرنیته را تجربه خواهد کرد. پست مدرن اصطلاحی است که باید به جای آن اخلاق مدرنیته را استفاده کرد. بشر آینده اخلاق را نیز فرا خواهد گرفت و آیندهٔ جهان شیرین‌تر از امروز است. این که گفته می‌شود در هر دو یا سه قرن، قطب‌ها تغییر می‌کند و تمامی جنبندگان از بین می‌رود و زمین شروعی جدید دارد، چیزی جز تخمین نیست و تاریخی نیز از گذشتهٔ آن در دست نیست. زندگی برای بشر آینده است که تمدن پایداری را رقم خواهد زد. زندگی در چند سدهٔ دیگر، به‌ویژه در ایران عزیز که جزو قدرت‌های برتر تمدن‌ساز خواهد شد و حکومت آن رویکردی مردمی می‌یابد، بسیار زیبا خواهد بود. ایرانیان هم‌اکنون با شکستن بت بزرگ ستم‌شاهی، شروعی تازه برای یافت آزادی‌های طبیعی و پاره کردن زنجیرهای استبداد و استکبار دارند و مسیری طولانی برای پیشرفت در پیش دارند که اگر محافظه‌کاری یا نفاق را کنار گذارند، این مسیر که طی آن نیاز به زمان دارد و به تدریج حاصل می‌شود شتاب می‌گیرد و هرچه محافظه‌کاری آنان بیش‌تر باشد، این روند کند می‌شود. ایرانیان ناچار از گذرهای فراوانی می‌باشند و آن‌چه هم‌اکنون و در دو دههٔ اخیر اتفاق افتاده از گذرهایی است که ناچار به گذراندن آن می‌باشند. ایرانیان مسیری طولانی چند سده‌ای از پیشرفت فکری و ترقی تمدن‌ساز را در چند دهه پیمودند.

(۴۴۷)


 

پرهیز از توجه به حال‌ها و کردارها

انسان در شناخت خود و دیگر انسان‌ها نخست باید خوهای طبیعی و منش‌های اخلاقی که ثابت و پایدار در وی است را بشناسد نه کردارهای وارداتی را. بشر از آن جهت که بشر است، نه از آن جهت که دین‌دار است به اخلاق و به تعبیر دیگر به سجایا و منش‌های خود توجه دارد. آدمی با کردار ثابت خود زندگی می‌نماید و با بدی‌های پایدار خود محشور می‌شود و در خواب و بیداری از آن بهره‌مند می‌گردد. به عبارت دیگر آدمی بر سر سفرهٔ غذاهای دایمی خود نشسته است و نیک و بد کردار پایدار وی عامل عمده‌ای در سلامت و سعادت یا حرمان و شقاوت وی به شمار می‌رود، نه آداب و ظاهرآرایی‌های وارداتی.

زندگی سالم سلامت خود را با خوگرفتن به ارزش‌ها و خوبی‌ها و ملاک‌های آن به دست می‌آورد؛ نه عادت‌ها یا ظاهرسازی. عادت و ظاهرسازی در عناوینی که مفاسد و مصالح راستین و پایدار و همیشگی دارد؛ مانند: ستم به کافر یا مؤمن که در هر صورت و توسط هر کسی و در هر جای‌گاهی از دید خرد زشت است مشکلی ایجاد نمی‌کند، ولی در مورد عناوینی که گاه اقتضای مفسده و گاه اقتضای مصلحت دارد چنین نیست و عادت و ظاهرسازی مانع از آن می‌شود که کردار درست در این گونه موارد رقم بخورد. امور اقتضایی باید با توجه به اقتضای امور و مناسبت‌ها و سنجش پی‌آمدهای آن از جهت صلاح و فساد و قرار دادن پدیده‌ای در مسیر طبیعی خود، مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد و سپس عملیاتی گردد؛ زیرا گاهی دروغ گفتن جایز، بلکه واجب و در برابر، راست‌گویی حرام می‌شود یا در ماه مبارک رمضان کسی که بیمار است و

(۴۴۸)

روزه برای او زیان دارد، حرام است روزه بگیرد، ولی کسی که به حسب عادت کار می‌کند نه می‌تواند در جای خود دروغ بگوید و نه اگر روزه بر او حرام باشد، از روزه خودداری کند. چنین کسی عادت‌محور است نه دین‌مدار و در زندگی اسیر عادت‌های خود می‌باشد و سلامت زندگی را با عادت‌های خود در جایی از دست می‌دهد.

انسان‌ها در امور طبیعی و اخلاقی خود پایدار هستند، ولی آداب و کردار آنان که حالت‌های عارضی بر ایشان است و در کردار و جوارح نمود می‌یابد و امری وارداتی است دوام ندارد و بر پایهٔ آن نمی‌شود به شناخت خود و دیگر افراد دست یافت.

«خُلق» صفت نفسانی یا هیأت راسخی است که در اثر آن، انسان بدون فکر و تأمل، فعلی را به انجام می‌رساند. خُلق به حوزهٔ منش آدمی محدود است و پایدار می‌باشد.

آداب و احوال به لحظه‌ای می‌آید و به لحظه‌ای می‌رود و پایدار نیست. برای نمونه، فردی که به مسجد می‌رود و تا حالت دعا دارد و اشک می‌ریزد، خود را از همهٔ بدی‌ها متنفر می‌ببیند و به خوبی رو می‌آورد؛ اما تا اشک خود را پاک می‌کند و به بازار می‌رود و پشت دخل می‌نشیند، از گران‌فروشی دست بر نمی‌دارد، در دعای خود ثبات و مقام ندارد و حال دعای وی برآمده از طبیعت و منش او نیست؛ بلکه وی در حال و روشی گزینشی بوده است، از این رو ، حال پیشین وی برای او گره‌گشا نیست. هم‌چنین آداب اجتماعی که از وی بروز می‌کند و ممکن است شایسته یا ناشایست باشد. کسی که «منش» و صفت پایدار در درستی‌ها دارد، گاهی که تسبیح در دست دارد، تسبیح وی چون شمشیری است

(۴۴۹)

برای دور ساختن شیطان و آن هنگام که شمشیر به دست می‌گیرد، شمشیر وی به تسبیحی می‌ماند برای ذکر و یادکرد از حضرت رحمان، و شمشیر و تسبیح در نزد وی که صاحب منش و مقام است حقیقت واحدی دارد؛ چنان‌که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام وقتی شمشیر می‌زند، شمشیر حضرتش ذکر حق است و چون ذکر حق می‌گوید، ذکر ایشان ذوالفقار حق است.

در خودسازی و تهذیب نفس نباید به علوم اکتسابی و آراستن آن به خوبی‌ها بدون تخلیهٔ دل از خبایث و بدی‌ها اعتماد داشت و آن را ملاک حسن و خوبی خود قرار داد. جمع‌سازی و آراستگی به ظاهر کمالات علمی، عملی و خود را به اخلاق نیکو وا داشتن و زینت و زیور نفس به آن‌ها مشکلات انسانی که پلیدی باطن دارد و صفای نفس در او نیست را بیش‌تر می‌سازد. کسی که به آراستگی‌های ظاهری دل‌خوش است و از رذایل باطن خود در غفلت است ممکن است پس از هفتاد سال زندگی و خدا خدا کردن، هنگامی که مردهٔ وی را در قبر می‌گذارند، چون باطنی ندارد حتی نمی‌تواند «مَنْ رَبّک؛ پروردگار تو کیست» را پاسخ دهد و به تلقین نیازمند گردد. وی که باطنی آل‌وده و انباشته از خباثت داشته و از آن غافل بوده است در هنگام احتضار که می‌خواهند جان وی را بگیرند، به کودک چند ساله‌ای می‌ماند که در دل شب تاریک قرار گرفته و مثانه‌اش انباشته از پیشاب است و از ترس غولی بی‌شاخ و دم و خیالی، ناگاه خود را نجس و از آن‌چه در مثانه دارد تهی می‌سازد. این شخص نیز به محض دیدن فرشتهٔ مرگ که بر هیأت خلق و خوی پایدار باطنی که پلید و خبیث است و کردار وی است، هیچ علم و عمل درستی با خود

(۴۵۰)

نمی‌بیند، بلکه باطن خبیث و پلید خود را می‌بیند و ممکن است «من ربک» را هم نتواند پاسخ دهد؛ زیرا همه چیز؛ حتی اخلاقیات او وارداتی، تشبهی و مصرفی بوده و شیرهٔ جانش نگردیده و از باطن او بر نیامده و در باطن او نهادینه نشده است و اکنون که او را در قبر می‌گذارند، با برخوردی سخت و فشاری از سوی ملایکهٔ غلاظ و شداد، عقاید و علوم ظاهری و کمالات صوری و اکتسابی و وارداتی خود را از دست می‌دهد. ظاهرگرایی وارداتی، تقلیدی و اکتسابی برای وصول به سعادت کافی نیست و خلق و خوی حقیقی و باطنی آن است که علم و عمل و چهرهٔ حقیقت ملکهٔ آدمی باشد و انسان به آن تخلق و تحقق یابد. الباته کسی که این منش را در خود دارد که تمامی کمال را از حق می‌بیند و خویشتن خویش را از خود و غیر، تهی ساخته است در هنگام مرگ چیزی برای ریختن، شکستن و از دست دادن ندارد؛ همان‌طور که چیزی برای عرضه با او نیست و چنین کسی را محاسبه‌ای نیز نیست.

اگر بخواهیم خُلق‌های و منش‌های باطنی را در لایه‌ای ژرف‌تر بررسیم باید گفت مراد از خُلق‌ها، اقتدار نفسانی و منظور از آداب، کردار اعضا و جوارح است. به بیان دیگر، ادب نوعی بدن‌سازی، و خُلق پردازش باطن و قلب است. کسی که می‌خواهد دروغ، تهمت و غیبت را در خود کنترل نماید و خویش را مصون از آن دارد رعایت اخلاق نموده و آن که مراقب است چشم او تحت اراده‌اش باشد و دست او بی‌اختیار وی کاری نکند رعایت ادب را کرده است. کسی که می‌خواهد خلق و خوی خود را درست کند باید ادب داشته باشد؛ یعنی دارای بدن باشد و قدرت کنترل بدن در او باشد، وگرنه همان‌طور که فرد بیمار نمی‌تواند قوی عمل کند

(۴۵۱)

وی نیز در پرداخت باطن خود عاجز می‌ماند. بدنی که مفلوک و ضعیف است ضعف خود را در نفس می‌ریزد. فلسفیان می‌گویند بدن مادی و نفس آدمی مجرد است، ولی ما این عقیده را این گونه نمی‌پذیریم و می‌گوییم نفس و بدن در مرتبه و سراشیب تجرد و ماده است و همواره بالا و پایین می‌شود. لقمه‌ای که در دهان گذاشته می‌شود وقتی می‌خواهد وارد مویرگ چشم شود باید بسیار تلطیف شود و همین غذا که حتی به مویرگ چشم وارد می‌شود با تلطیف بیش‌تر نفس را می‌سازد. نفس در صورتی می‌تواند توان داشته باشد که بدن آن قوی باشد. کسی می‌تواند خُلق را با ادب همراه نماید که اقتدار جسمانی داشته باشد و به همان مقدار که اقتدار جسمانی در فرد وجود دارد و اعضا و جوارح خود را کنترل می‌کند اقتدار روحی وی نیز با آن تناسب دارد. می‌شود به این قدرت رسید که عشق، صفا، محبت و تجرّد را خورد و قوت پیدا کرد.

اقتدار انسان بسیار گسترده است.در تاریخ بشریت ، خوارق عادات از بشر به انواع گوناگون آن انجام گرفته است. برای نمونه، می‌توان در برابر نیروی برق و نیروی حرارتی که توان اندکی از آن می‌تواند انسانی را از پای درآورد، ایمن شد و با ممارست، برق را بدون هیچ خطری به دست گرفت یا مار و عقرب را چنان با بدن آشنا و عجین کرد که زهر آن در بدن کارگر نباشد و یا بر اثر ممارست شش ماه غذا نخورد و نخوابید و آرام نیز بود و در واقع به اختیار مرد. البته اقتدار نفسانی با انجام کارهای سنگینی که در خور توان مادی است مثل پاره کردن آهن و بلند کردن اسب با سوار آن و شکافتن خرطوم فیل با ضربهٔ دست که امری غیر عادی نیست و از قوی پنجگی و پهلوانی به شمار می‌رود تفاوت دارد. کار غیر عادی که ریشه در

(۴۵۲)

قدرت نفسانی دارد مانند نگه داشتن قطار یا مانند آن با نیروی چشم و بدون مباشرت جسمانی است. کسی که با یک حرکت دست، چندین سنگ را درهم می‌شکند، از تکنیک، سرعت و ضربهٔ مشت استفاده می‌برد و به نیروی غیر مادی و به توان نفسانی ارتباطی ندارد؛ اما اگر کسی با نگاه آن سنگ را بشکند، از قدرت غیر جسمانی و معنوی بهره برده است. آدمی می‌تواند چنین کارهایی را با اقتدار نفسانی انجام دهد. دقت شود که این نیرو خارج از قدرت طبیعی نیست؛ هرچند نیرویی جسمانی نیست و ماده در آن مباشرت ندارد. توجه شود قدرت نفسانی مرتاض و صاحب کرامات که از اهل معرفت است یکسان است و هر دو از ماده منصرف می‌شوند و نفس آنان قوی می‌گردد؛ اما تفاوت آن دو در این است که مرتاض حق را اراده نمی‌کند و اهل معرفت در پی حق و ارادهٔ اوست. کسی که سحر و جادو می‌کند نیز نفس قوی دارد و معجزه نیز برآمده از نفس دارای اقتدار است؛ اما ساحر، ظلمت شیطانی و پیامبر نوریت رحمانی دارد و هر دو به نفس باز می‌گردد.

دوباره خاطرنشان می‌شویم نمی‌شود از کردار یک فرد به حقیقت او راه یافت. برای نمونه برخی منتسبان به عرفان یا مرتضان ممکن است کارهای غیر عادی انجام دهند. شرط انجام چنین کارهایی ایمان و معرفت نیست و چه بسا مرتاضی غیر مسلمان و کافر بتواند آن را انجام دهد. غایت چنین کارهایی الهی نیست؛ همان‌طور که این کارها نمایانگر معرفت و میزان قرب فرد به حق تعالی و کمالات او نیست و با شنیدن خرق عادت‌ها نمی‌توان به باطن فرد حکم کرد. این نکته در شناخت بسیاری از افراد که به عرفان و معرفت مشهور می‌شوند، ولی باطن ولایی و توحیدی

(۴۵۳)

ندارند و تنها نان به نرخ روز و به زور شهرت غیر حقیقی خود می‌خورند و چیزی نیز نمی‌گویند و کتابی نمی‌نویسند تا بی‌محتوایی آنان آشکار نشود و این دیگران هستند که از آنان می‌گویند و می‌نویسند بسیار مهم است.

بخشس از اقتدار انسان‌ها برآمده از روحیه و نشاطی است که دارند. برای نمونه قدرت مرد به میزان محبت زن به او و نشاطی که وی در او ایجاد می‌کند است. نقل می‌کنند سلطانی مقتدر بر آن شد که قصری بلند بسازد؛ ولی کسی که بتواند خشت و سنگ‌های مورد نیاز را بالا بیندازد و به دست بنّا برساند وجود نداشت. شاه اعلان عمومی داد و فردی برای انجام این کار داوطلب شد. وی سنگ‌ها و خشت‌ها را به بنّا می‌رساند و آن را از سر بنّا نیز بالاتر می‌انداخت. شاه نگاهی به هیکل وی می‌انداخت و می‌دید انجام چنین کاری به قیافهٔ وی نمی‌آید و از آن در تعجب و شگفتی فرو می‌رفت. با خود مدتی اندیشید و به دنبال حل این معما بود و راز و رمز توان مضاعف وی بر آمد. شاه دستور داد به زندگی خصوصی وی وارد شوند. مأموران گزارش دادند که وی چون به اندرون خانه وارد می‌شود همسری خوب، مهربان، باوفا و باصفا دارد که وی را هم‌چون شاه و سلطانی اکرام می‌کند، بر او سلام می‌نماید، آب می‌آورد و دست و پای وی را می‌شوید و چای برای او می‌گذارد و خلاصه در گرامی‌داشت وی از هیچ کاری فروگذار نمی‌کند و خود را با زیبایی و نرمی و عطوفت تمام به مرد عرضه می‌دارد و مرد را در سرمستی و نشاط نگاه می‌دارد و از او دل‌جویی دارد و بهترین دل‌آرام برای اوست. شاه دریافت که سبب آن زور و بازو و توان مضاعف شوهرداری نیکوی این زن و نشاط‌بخشی او به مرد و دل‌جویی از اوست. وی دستور داد همسر وی را بدزدند تا نظریهٔ خود

(۴۵۴)

را امتحان کند. کارگر، شب که به خانه وارد شد، همسر خود را ندید و بی او حتی خواب هم بر وی گران و سنگین می‌آمد. فردای آن روز دیدند بی‌رمق، خسته و ناتوان از انجام هر کاری است و دیگر نمی‌تواند خشتی را حتی تا بیش از بالای سر خود بالا بیندازد. دل او شکسته و محزون بود و نشاط خود را از دست داده بود و دل شکسته و محزون به کار نمی‌رود؛ هرچند ممکن است دست شکسته به کار رود. شاه، درستی نظر خود را دریافت و گفت این زن باعث شده بود که قدرت شوهرش تحریک شود و بیش از حد معمول کار نماید و در واقع او با علاقه به آن زن است که دل و دماغ پیدا می‌کند تا چنین به کار بپردازد. با آن که ما در کتاب علمی، به نقل حکایت نمی‌پردازیم، ولی نقش زن و شوهر در روحیه‌بخشی و دل‌جویی و ایجاد توان برای زندگی سالم و بانشاط چنان مهم است که نتوانستیم از نقل این حکایت خودداری ورزیم تا اهتمام به این اصل را به‌خوبی یادآور شده باشیم.

افراد آلوده گاه برای انجام کار و ایجاد روحیه در خود از شراب استفاده می‌کنند. شراب اگر کم خورده شود نشاط‌آور است و سرمستی ایجاد می‌کند ـ به عکس موقعی که زیاد خورده شود؛ چون در این حالت، بدن را سست می‌کند. نوع خواننده‌ها اگر بخواهند با هوش و حواس عادی آواز بخوانند، چون کمی خجالت بر آنان چیره می‌گردد نمی‌توانند به‌خوبی بخوانند، ولی وقتی پیکی شراب بخورند، همهٔ صدای خود را رها می‌کنند و زیبا می‌خوانند. این حالت به خاطر مستی معتدل است. فرد مؤمن وقتی بخواهد نشاط داشته باشد و در کارها توان بگیرد وضو می‌سازد و دو رکعت نماز رو به قبله می‌خواند و هفت بار: «لا حول ولا قوّة

(۴۵۵)

إلاّ باللّه العلی العظیم» می‌خواند و با نیروی «بسم اللّه الرحمن الرحیم» به کار می‌پردازد و نشاط و سرمستی خود برای کار را به دست می‌آورد. کسی که «لا حول» می‌گوید و با «بسم الله» کار می‌کند و توکل بر خدا و ارادهٔ نفسانی دارد و خود را به منزلهٔ حق قرار می‌دهد و به حق می‌رساند و خویش را با جعل الهی مرتبط می‌کند و «یا الله» می‌گوید و کاری انجام می‌دهد، خیلی قوی‌تر از کسی است که از روح‌افزاها، نشاط‌زاهای و انرژی‌زاهایی طبیعی یا شراب استفاده می‌کند. آن انرژی‌زاها تنها به معده می‌رود؛ ولی «لا حول و لا قوة إلاّ باللّه» و «بسم اللّه» به تمام سراسر نفس می‌رود و چطور این چنین نباشد با این که به قدرت و عنایت حق و مبدء قوت و اصل رحمت وابسته است. در عنوان «صبوری و سازگاری» از توان بالای عشق گفتیم که در این‌جا مناسبت تمام دارد.

صبوری، سازگاری و دوری از نزاع‌های نابه‌حق و نابه‌جا و دیگر کمالات انسانی برخی اقتضای قربی است؛ به این معنا که برخی به‌طور طبیعی و ناخودآگاه و بدون آن‌که در جهت تحصیل کمالات متحمل رنج و زحمت و ریاضتی شده باشند از ارزش‌های پسندیده برخوردارند. آنان به‌راحتی می‌توانند دروغ نگویند، قلبی رؤوف و مهربان داشته باشند و نسبت به نیازمندان بخشش و احسان کنند و نسبت به دیگران بخل و کینه، حسادت و عداوت نداشته باشند، که این خصوصیات و کمالات طبیعی را «اقتضاءات قربی» می‌نامیم. بسیاری نیز کمالات را باید با ریاضت و زحمت تحصیل کنند؛ از این‌رو در ابتدا خوب بودن، راست‌گویی، جود و سخاوت برای آنان راحت نیست، بلکه باید بر اثر تمرین، ریاضت، رنج، زحمت، سعی و تلاش، این کمالات را در خود ملکه و نهادینه کنند.

(۴۵۶)

افراد عادی چون با تلاش و تحمل رنج به کمالات می‌رسند، از جهت فعلی و عملی از قربی‌ها برترند؛ اگرچه قربی‌ها از جهت ذاتی و قرب و مرتبهٔ وجود و برد معنوی، مرتبهٔ بلندتری دارند و از افراد عادی برتر و از امتیازهای بالایی برخوردارند.

آسان‌ترین شیوه برای افراد عادی در تحصیل کمالات، قرائت قرآن کریم و پرداختن به دعا و مناجات است. صحیفهٔ سجادّیه، کتاب دعایی است که انس با آن، نزدیک‌ترین راه برای کمالات انسانی است. این طریق که باید آن را در دانش پیچیدهٔ «دعادرمانی» جست‌وجو کرد. دعادرمانی می‌تواند برخی از نارسایی‌های جسمی و بسیاری از ناهنجاری‌های روحی و روانی و حتی زیست‌محیطی را پیش‌گیری یا درمان کند. بیش‌ترین ناهنجاری جسمی، روحی، روانی، فقر، نزاع، کشمکش، خشونت، پرخاش‌گری، اضطراب و نابسامانی‌های بشر در همهٔ زمان‌ها؛ به‌ویژه در دورهٔ به اصطلاح مدرن امروزی، معلول فقر دینی و اخلاقی و نیز دل‌بستگی و وابستگی‌های شدید به ظاهر پر زرق و برق دنیای فریبنده است که با «دعادرمانی» اصلاح می‌گردد. دعا برای بسیاری از گناهان و مضارّ نقش بازدارندگی دارد. رابطه گناه با بیماری‌های ناشناختهٔ عصر جدید تحقیقی مستقل را می‌طلبد. از مضار می‌توان به پرخوری مثال زد که قساوت قلب، وسوسهٔ شهوانی، بیماری‌های جسمانی و تاریک‌دلی می‌آورد. هم‌چنین اندوه سبب پیری می‌شود و حسادت به بدخلقی، خود خوری و ناکامی حسود می‌انجامد و دنیاطلبی غم و اندوه را در پی دارد و به عکس، بی‌آلایشی موجب زندگی سالم و آرامش خاطر می‌گردد. دیدارهایی که از روی صفا و صفای باطن، هم‌چنین نگاه به آب و سبزه و یا

(۴۵۷)

نگاه به چهرهٔ افراد شایسته و نیکورو در نور چشم مؤثر واقع می‌شود. زکات به افزایش برکات و خیرات آسمان و زمین منجر می‌شود و استغفار و کارهای شایسته طول عمر و آسایش به دنبال می‌آورد. به هر روی، کردار با آثار خود رابطهٔ فلسفی و واقعی دارد؛ به‌گونه‌ای که امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «هرچند اگر آخرت و جزای اخروی هم نمی‌بود، سزاوار است آدمی خوبی‌ها را پی گیرد تا سلامت دنیوی خود را تأمین کند»(۱).

نقش سازندهٔ دعا و معنویت‌گرایی در ایجاد «یقین» و «اطمینان» به زندگی و «رضایت» از زندگی تبیین می‌گردد. انسان تا به مرتبهٔ یقین به زندگی و رضایتمندی از زندگی نرسد، به آرامش و آسایش در زندگی نمی‌رسد. چیزی که دنیای مدرن امروز به شدت به آن نیازمند است یقین به درستی باورهایی است که دارد و رضایتمندی که زیستن در حال و خرسند بودن از لحظهٔ نقد است، نه داروهای مسموم و کشندهٔ خواب‌آور و به اصطلاح، آرام‌بخشی که روان‌پزشکان توصیه دارند و صحت و سلامت نیم‌بند زندگی را به دست روان‌گردان‌هایی می‌سپرد که در غالب موارد اختلالات روانی و جسمی می‌آورد. اختلالاتی که تاوان دوری و حرمان از معنویت‌گرایی و ضعیف شدن نقش باور به خدا در زندگی‌هاست. هم‌چنین خلوت در تاریکی، بیابان، گورستان، قبر، تابوت، مرده و مطالعهٔ احوال برزخ در اطمینان‌بخشی به زندگی و قدر دانستن

  1. «لوکنّا لانرجوا جَنَّةً ولا نخشی نارا ولا ثوابا و لا عقابا لکان ینبغی لنا أن نطلب مکارم الأخلاق، فانّها ممّا تدّل علی سبیل النَّجاح؛ اگر به فرض، نه به بهشت امیدوار باشیم و نه از آتشی هراسناک، نه به ثوابی باور داشته باشیم و نه به عذابی، باز شایسته است به دنبال فضایل اخلاقی رویم؛ زیرا اخلاق پسندیده، راه سلامت و سعادت زندگی را به انسان نشان می‌دهد». مستدرک الوسائل، ج ۱۱، ص ۱۹۳٫

(۴۵۸)

نقد زندگی و حصول رضایتمندی که از شاخص‌های سلامت زندگی است مهم است. برخی از نقدهای زندگی بسیار ارزشمند است و باید قدر آن را به صورت ویژه دانست: چنان‌که رسول خدا فرمود: «إِنَّ فی أَیامِ دَهرِکمْ نَفَحاتٍ، أَلا فَتَعَرَّضوا لَها؛(۱) همانا در روزهای زندگیتان، زمانی است که نسیم‌های معنوی می‌وزد، آگاه باشید و خود را در معرض آن قرار دهید».


 

زندگی و سیر عارفانه، عاشقانه

برخی از بندگان خدا در زندگی خود خداوند را همت خویش قرار می‌دهند. آنان یا برای خدا زاهد می‌شوند و از دنیا دوری می‌کنند و تاجر آخرت می‌شوند و حق را دستمایهٔ معاملهٔ کالاهای بهشتی قرار می‌دهند یا عبادت را درمی‌یابند و عابد می‌گردند و اجیر می‌شوند و حق را عبادت می‌کنند تا مزد بگیرند و مزد خویش را زندگی خوش دنیا و نعمت‌های بهشتی می‌خواهند یا به معرفت حق وصول می‌یابند و عارف می‌شوند. عارفان جز نقش حق نمی‌بیند و جز بر حق دل نمی‌بندند، بلکه چنان ریزش دارند که بی‌دل می‌شوند و با ارادهٔ حق کار می‌کنند. آنان نه دنیا می‌خواهند و نه آخرت و نه حق را، اگر به‌کلی قطع طمع کنند که در این صورت، هیچ خواسته، توقع و انتظاری ندارند و نمی‌خواهند چیزی شوند و چیزی داشته باشند. عارف هم از دنیا اعراض دارد و هم عبادت حق می‌کند، ولی علت آن فاعلیت و حقیقت حق و به عبارتی وجود حق است و ارادهٔ دوری و عبادت، از حق است نه از عبد، برخلاف عبادت عابد و زهد زاهد که فاعلیت آن از عبد بر می‌آید. عارف کسی است که

  1. بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۲۱٫

(۴۵۹)

همواره نور حق در سِرّ وی پرتو افشان است و چنین کسی را چیزی از خود نیست حتی سِرّ و باطنی که دارد و عاشق عارف نه سِرّ خود می‌شناسد و نه عشق و عرفانی که دارد و او از عشق و عرفان و باطن نیز فارغ است، ولی غافل نیست و تنها به حق اهتمام دارد، بلکه این که می‌گوییم به حق اهتمام دارد از سر ضیق خناق است و به قول معروف من که می‌گویم انف تو نگو انف، بلکه بگو انف که مراد از انف همان الف قامت یار است که گفتار ندارد.

بهتر است انسان خلوتی پیدا کند و قرآن کریم و نوافل را به صورت روشمند و زیر نظر استاد کارآموزده دنبال نماید تا بلکه نوافل، نماز و قرآن کریم، خود عنایت کند تا انسان دارای باطن گردد و در پیشگاه الهی حالت شرمندگی و اظهار عجز پیدا نماید، بلکه از باطن و هر کمال دیگری نیز فارغ گردد. بهترین عبادت، سجده است. در سجده، انسان فروریزی خود را احساس می‌کند و اگر انسان نریزد، به معرفت حق وارد نشده است. عالم سجده و عالم عبادت عارفانه، عالم ریزش است. البته، ریزش با سقوط متفاوت است. ریزش تعلقات به ویژه تعلق به همسر و فرزند که عشق عارفانه است از سخت‌ترین گردنه‌های زندگی است. هرجا که انسان چیزی را برای خود بخواهد همان‌جا نقطهٔ دور شدن از سیر عارفانه است. آن‌چه خواهان حق را از حق دور می‌سازد طمع داشتن به مطامع دنیوی، خوبی‌ها و حسناتی است که می‌خواهد، وگرنه در این وادی جایی برای سخن گفتن از معصیت و کارهای حیوانی یا حرام نیست، بلکه بحث قطع طمع از حلال‌ها و از چیزی است که معتقد است آن چیز او را به حق نزدیک می‌کند. باید توجه داشت قطع طمع و داشتن ریزش به معنای بر

(۴۶۰)

زمین گذاشتن تکلیفی که منجز شده است نیست و به هیچ وجه نمی‌شود تکلیف الزامی را رها کرد، وگرنه به معصیت در می‌غلطد.

سیر عارفانه بودن در کورهٔ آتش و سوختن پشت سوختن است؛ سوختنی که هویت و باطن را صاف می‌کند و زنگارها را از انسان می‌گیرد و هر آن‌چه که در مقابل حق مانع می‌شود را از بین می‌برد. سیر عارفانه سبب می‌شود انسان نسبت به غیر خدا (هر آن‌چه که او را از حق باز دارد) کبریایی و غیرت بورزد و می‌خواهد که نباشد! در سیر عارفانه، ظهورات و پدیده‌های هستی با توجه به این که شأن از اویی دارند و مظهر حق به شمار می‌روند، گوارایی ویژهٔ خود را دارند، اما نگاه به ناسوت به لحاظ بهره‌های نفسانی و شخصی و با دید طمع‌ورزانه است که ایجاد مشکل می‌نماید. نگاه به ظهورات حق و دیده در چهرهٔ حق داشتن سیر عارفانه است و البته برتر از آن سیر عاشقانه است. عاشقی که تمامی ناسوت و ملکوت او را جلوی او پرپر می‌کنند و می‌ریزند و او از آن استقبال می‌کند. سیر عاشقانه را تنها امام حسین علیه‌السلام دارد که روز عاشورا هرچه یاران بیش‌تر بر زمین می‌افتادند و هرچه از دست می‌دادند، زیباتر و نورانی‌تر می‌شدند و هرچه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌گشتند و همهٔ یاران و فرزندان خود را در راه خدا قربانی می‌دیدند، چهرهٔ حضرتش نورانی‌تر می‌گردیده است؛ زیرا دایم رنگارهای حقّانی از ایشان ریزش می‌کرده، و هرچه آن ریزش‌ها بیش‌تر می‌شده، ذات حق بیش‌تر در آن حضرت نهادینه می‌گردیده است تا به کلی این حق بود که بر زمین کربلا با اندامی پاره پاره، غرق خون و بی‌سر افتاده بود.

عرفان و عشق را باید در کربلا و خون و خاک آن دید و اگر کسی درس

(۴۶۱)

عرفان بخواند بدون این که آرزو داشته باشد به دیار عارفان و سیر پر خون آن درآید و تخلق و تحقق به حقایق آن یابد که همان ریزش تمامی تعلقات و کمالات است، قساوت قلب پیدا می‌کند و خبیث می‌شود. سخن گفتن از این معانی؛ یعنی به دنبال آن راه افتادن و در غیر این صورت، مانند آن است که کسی در وسط خیابان و در انظار عمومی، گریبان انسانی قوی و متشخص را بگیرد و او را کتک بزند و چون مچ او را بگیرند، بگوید: شوخی کردم، در حالی که وی بی‌احترامی کرده است و باید تنبیه شود. دروس عرفانی چنین است و انسان باید حقایق عرفانی را برای تخلق به آن یا برای تخلیهٔ خود از فضولات کمالی و رسیدن به این معنا بخواند که دریابد هر چه هست اوست و هر کمالی است برای اوست و یک دیار آباد بس است و او جز ویرانه‌ای نیست. اگر خواندن عرفان و گفتن آن با این نیت نباشد، خباثت می‌آورد و سلامت را از تمامی شؤون زندگی می‌گیرد. انسان لازم است با این نیت در این صراط قرار گیرد که خدایا، ما نیز ـ اگر عنایت کنی ـ می‌خواهیم به هر مقدار که بتوانیم در این مسیر باشیم.


 

چیرگی نفس

نفس انسانی بر وی بسیار چیره است. سلطهٔ نفس تمامی زوایای زندگی حتی عبادات را در بیش‌تر انسان‌ها در بر گرفته است. حتی بندگانی که خدا را اراده می‌کند، به صورت غالبی کمال یافتن خود را در نظر دارند و خود را از خیر خویش جدا نمی‌کنند و حبّ نفس و حبّ ذات بر آنان حتی در خداخواهی ایشان چیره است. آنان خدا را می‌خواهند تا خیر ببیند نه چون حق است و چون شایستهٔ پرستش است و وجود او

(۴۶۲)

می‌طلبد بنده بنده باشد. مراد بیش‌تر بندگان از حق چنین است و در واقع نفس خود را اراده کرده‌اند و نام آن را حق می‌گذارند؛ چرا که حق در اختیار کسی نیست و هر کس خود وی و نفسی که دارد در اختیار خودش می‌باشد و می‌تواند آن را متعلق اراده قرار دهد؛ برخلاف کسی که حق را به صورت وجودی بنده است که جز حق در او نیست. کسی که «وجدتک» می‌گوید از عالم دیگری است. کسی باید بگوید «وجدتک» که دیگر در وجودش «من» نباشد و نفسیت از او رفته باشد. هرگاه ارادهٔ بنده منهای حبّ وی باشد می‌توان گفت حق را بدون وجود نفسی خویش اراده کرده است، ولی چه کسی چنین اراده‌ای می‌کند؟ جز بندهٔ عاشق آن هم عشقی که طمعی در آن نباشد نمی‌تواند به این مقام رسد، بلکه چنین بندهٔ عاشقی حق را اراده نمی‌کند و حرکت وی ارادی نیست و حرکت وی عشقی و وجودی است که در کلام مولا علی علیه‌السلام آمده است: «وجدتک أهلاً للعبادة» ؛ یعنی تویی که ما را به عبادت و معرفت واداشتی و در این صورت، وجدان عین کمال است و اراده‌ای برای بندهٔ عاشق در کار نیست، بلکه فقط ارادهٔ حق است که کارگر می‌باشد. عاشق اراده‌ای ندارد تا حق را اراده کند؛ چون چیزی کم ندارد. داشتن اراده در مرتبهٔ استکمال است که ویژهٔ بندگان مبتدی و متوسطان در کمال است. عاشق صادق اراده‌ای ندارد و حق فاعل اراده و مرید است، اما ارادهٔ حق ظرف فعل حق است؛ نه ظرف ذات و بنابراین، حق در ذات اراده‌ای ندارد و آن کس که این مقام را دریابد از اراده به عشق می‌افتد و چیزی از او نمی‌ماند. او می‌گوید «حق» و بر حق می‌ایستد؛ هرچند حق گدای کوچه‌نشین باشد که هیچ خیری از او برنیاید. خدای بسیاری همان

(۴۶۳)

نفس آن‌هاست و آن‌ها خود را عبادت می‌کنند! یکی در پی دنیاست و دیگری به دنبال گناه است، و دیگری شیرین‌تر و بهتر و لذیذتر از آن را که نفس خود اوست می‌گیرد و نام آن را خدا می‌گذارد. اگر کسی به این مقام برسد که چنان‌چه حق تعالی وی را به وسط دوزخ ببرد و آویزان کند باز در آن‌جا بگوید: «إنی أحبک» ، «وجدتک أهلا للعبادة» می‌تواند از این سخنان بگوید، وگرنه کسی که از دنیا شیره و عسل می‌خواهد و عافیت و سلامتی، نباید از حق و چنین سخنانی دم بزند.

کسی عبادت وجودی دارد و خداوند را به اهلیت عبادت می‌شناسد که عاشق پاکباخته باشد و عشق وی پاک، ناب و دور از هر طمعی باشد و از حق، نفع، استکمال یا دفع بلایی را در نظر ندارد و خود حق است که کمال ارادهٔ اوست و می‌تواند «وجدتک أهلاً للعبادة» بگوید. وی عبادت می‌کند؛ چون حق را اهل عبادت یافته و علت عبادت اهلیت حق است و عابد مفعول و حق فاعل است. عبادت وی معلول اهلیت اوست و چون اهلیت او ثابت است عبادت وی نیز ثابت است. چنین عبادتی حبی نیز نیست، بلکه قهری، یافتنی و مخصوص اهل معرفت است که ما از آن به عبادت وجودی یاد کردیم. اهلیت وجودی حق، بندهٔ عاشق را مسحور می‌کند و چیزی برای وی اصالت ندارد. کسی که به این مقام می‌رسد، فقط زندهٔ اهلیت حق و عابد اهلیت اوست و حتی اگر حق، بر فرض محال، گدای کوچه‌نشین نیز شود و خدایی را از وی بگیرند و بهشت و جهنم و هر چه رزق و روزی است را از دست بدهد، وی هم‌چنان عاشق حق است. اگر کسی چنین ادعایی کند، خدا بر مغز وی می‌زند و دنیا و آخرت وی را بر باد می‌دهد و او را امتحان می‌کند، و اگر اهل باشد، وقتی بر مغز وی زده

(۴۶۴)

می‌شود؛ هرچند به دست ابن ملجم و با شمشیر زهرآلود زده شود، می‌فرماید: «فزت و ربّ الکعبة»؛ یعنی وی سرافراز امتحان خود را داده است و با لذت می‌گوید: بزن، هر کجا می‌خواهی بزن که «وجدتک أهلاً للعبادة»! و این امر، غایت عرفان عارفان و نهایت عشق پاک و ناب است که هیچ طمعی در آن نیست. این مرتبهٔ اعلاست و خداوند به انسان لطف کند تا به این مقام برسد که غیر از این مقام هرچه باشد، یک پای آن حق نیست و آن که حق الحق است همین است که علت عبادت، خود حق شود و عبد، چیزی نیست و مُظهر و مَظهر حق است.

بحث چیرگی نفس در بحث‌های ولایت نیز حایز اهمیت است. در مورد ولایت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و فرمان‌بری از آن حضرت نیز چنین است و بسیاری از علاقمندان امروز آن حضرت، چون فقط خیر را در ایشان می‌بینند، به آن‌حضرت ارادت خودخواهانه دارند و اگر حضرت هم‌اینک شلاق به دست بگیرد و ذوالفقار بر کف نهد، چون برخی ارادتمندان نفس‌محور ایشان حق‌گرا نمی‌باشند، این همه خواهان نخواهند داشت و دعواها و نزاع‌ها، بلکه جنگ‌هاست که رخ می‌نماید؛ چنان‌که حضرت علی علیه‌السلام مردم را بعد از حیات نسبت به زمان حیات بهتر اداره کردند؛ چون در زمان حیات، پیروان حقیقی ایشان که ارادت ولایی و حقی به آن حضرت داشتند کم‌تر از کمی بودند و در طول چهار سال زمامداری جامعه، نفس‌محوران سه جنگ بزرگ برای آن حضرت پیش آوردند و در ابتدای ولایت نیز کودتای سقیفه را طراحی و اجرا کردند و جز سه نفر، همه رفوزه شدند.

نفس اگر زیر نظر مربی به‌درستی تربیت شود تا مهار گردد و نیز از نفس

(۴۶۵)

اماره به نفس مطمئنه رسد و قوت گیرد، کم‌تر مورد انفعال قرار می‌گیرد و در کارهای خود با ارده تصمیم می‌گیرد و نقش فعال می‌یابد. چنین نفسی بدون اراده اسیر شهوت، غضب و حواس ظاهر و باطن نمی‌شود و قدرت ضبط و حفظ خود می‌یابد و توان بازدارندگی می‌یابد. چنین نفسی تمام همت را بر انجام کاری که اراده کرده است می‌گذارد و همان را انجام می‌دهد و هیچ نیرویی نمی‌تواند مانع آن گردد. کسانی که می‌گویند: ما کار بسیاری داریم؛ یعنی خیلی ضعیف و وامانده‌ایم، وگرنه نفس قوی برای انجام یک کار، هیچ کار دیگری نمی‌تواند مزاحم و مانع وی گردد و مظهر «لا یشغله شأن عن شأن»(۱) می‌گردد! نفس اگر قوی باشد، انفعال آن اندک می‌گردد و این یعنی چنین نفسی کار زیادی ندارد. نفس اگر ضعیف باشد به هر چیزی دل‌بستگی پیدا می‌کند و هرچه را که می‌بیند، هوس می‌کند و خواهان و طالب آن می‌شود؛ از این رو مطلوب‌های آن فراوان می‌گردد و بههیچ یک نیز نمی‌رسد؛ اما اگر نفس قوت پیدا کند، چیزی غیر از حق تعالی در دل نمی‌ماند و نه عاشق چیزی می‌شود و نه هر چیزی را هوس می‌کند و در این صورت، هر چیزی او را راضی نمی‌کند و در واقع تنها قوت‌هایی عقلی برای او باقی می‌ماند، اما نفس ضعیف به کوچک‌ترین و فروترین چیزی رضایت می‌دهد. به طور مثال، برخی از برنامه‌های تلویزیون بسیار سرد و بی‌مزه است؛ ولی کسی که نفس ضعیفی دارد از آن برنامه‌ها لذت می‌برد. نفس قوی همه چیز را درمی‌یابد: «أشهد أنّک تسمع کلامی وتردّ سلامی وتشهد مقامی»(۲). در زیارت که به نزدیک ضریح

۱ـ مصباح المتهجد ، ص۳۰۶ .

۲ـ محمد بن مشهدی ، المزار ، ص۲۱۱ .

(۴۶۶)

می‌رویم برای این است که توجه ما بیش‌تر بشود، وگرنه برای اولیای معصومین علیهم‌السلام دوری یا نزدیکی ما تفاوتی ندارد. سفارش به خواندن زیارت روی پشت بام یا زیر آسمان برای این است که توجه ما بیش‌تر شود، وگرنه برای حق تعالی یا اولیای معصومین علیهم‌السلام دور و نزدیک یکسان است و به قول معروف:

«چو با منی، در یمنی، پیش منی

چو بی‌منی، پیش منی، در یمنی


 

وفای عاشقانه

کسی که عشق دارد وفا هم دارد. عاشق حتی اگر به مقام ذات الهی رسد، در حالی که خود را به سوی عالم قدس می‌کشاند، هیچ کس را رها نمی‌کند و کشته و زخمی بر جای نمی‌گذارد، بلکه عاشق همه را در سیر عاشقانه‌ای که دارد با خود همراه می‌سازد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام حتی نمی‌خواهند مانند ابولهب‌ها و ابن‌ملجم‌ها گمراه شوند و در راه هدایت آنان چنان بردباری، خواهش و پافشاری دارند که خداوند هم می‌فرماید: «لعلّک باخع نفسک»(۱)؛ از این که ایمان نمی‌آورند خود را به زحمت می‌اندازید و نزدیک است که خویش را هلاک نمایید! وفا نداشتن و تنها رفتن، سرنوشت حضرت یونس علیه‌السلام را دارد که به شکم ماهی رفت. اگر کسی تنها برود و تنها سر خود داشته باشد هرچند مثل حضرت یونس باشد، به شکم ماهی در می‌آید اگر مورد مرحمت باشد،

۱ـ شعراء / ۳ .

(۴۶۷)

وگرنه معلوم نیست از کدام ناکجاآباد سر در آورد. پدیده‌های هستی به صورت مشاعی اداره می‌شود و همه در کار هم دخیل هستند و همه باید نسبت به هم مهرورز و عطوف باشند و همه هم نقش چوپان را دارند و هم رمه‌ها را و چنین نیست که تنها چوپان، مواظب گله است، بلکه گله نیز مواظب چوپان است! چوپان بدون گله ارج و قربی ندارد. حضرت عیسی علیه‌السلام تنبیه حضرت یونس را به ذهن داشت که نفرین عاصیان نکرد و عرض داشت: خدایا، خود می‌دانی، اینان بنده‌های تو هستند، هر کاری می‌خواهی با آنان بکن و من آنان را نفرین نمی‌کنم. دور شدن از بندگان خدا و نفرین آنان سرنوشتی چون شکم ماهی را در پی دارد: «إن تعذّبهم فإنّهم عبادک، وإن تغفر لهم فأنت العزیز الحکیم»(۱). حضرت نوح علیه‌السلام نیز بندگان خدا را با ان که کافر بودند و ایمان نمی‌آوردند نفرین کرد و فرزند خود را نیز از دست داد!

 

مطالب مرتبط