فصل سوم: عشق، شكيبايي و زندگي سالم و گوارا

دانش زندگی

عشق، شكيبايي و زندگي سالم و گوارا


 زندگی پدیده‌ها

طبیعت و ناسوت دارای زندگی و حیات است. حیات در تمامی پدیده‌های ناسوتی سریان دارد. چیستی حیات هنوز که هنوز است ناشناخته است. در اسمای پروردگار این «حی» است که بعد از «سلام» پیش از تمامی اسما قرار دارد و ام و امام آن‌ها شناخته می‌شود. هر چیزی که وجود یا نمود دارد دارای حیات است و حیات ظهور وجود و پدیده‌های هستی است، بلکه حیات همان وجود است. حیات یک پدیده همان جهت ربّی و نحوهٔ ظهور اوست. جهتی که به اعتبار حق تعالی «هویت ساری» و به اعتبار وصف پدیده «معیت قیومی» نامیده می‌شود. بر این اساس، چگونگی حیات که هنوز برای علم تجربی ناشناخته مانده است بدون توجه به جهت ربی پدیده‌ها و بدون حق تعالی معنا نمی‌یابد.

حیات با اصطلاح وجود در فلسفه برابر است و بر ذات حق تعالی اطلاق می‌شود و اسم است نه صفت. هیچ اسمی از اسمای حسنای الهی جز «سلام» بر اسم «حی» پیشی ندارد. سلامت حق تعالی بر حیات او تقدم دارد و در تمامی پدیده‌ها نیز چنین است و تنها انسان به سبب آزادی و اختیاری که دارد می‌تواند سلامت حیات اعطایی خود را آسیب رساند. غیر از نام مبارک «سلام» تمامی اسمای دیگر متأخر از اسم مبارک «حی» است. حیات می‌تواند سالم یا ناقص باشد و اسم «حی» برای آن که بیانگر حیات سالم حق تعالی باشد، بعد از «سلام» ظهور می‌یابد و مترتب بر آن است.

«سلام» نامی جامع و ثلاثی مجرد است که اسلام و تسلیم که ثلاثی مزید و برآمده از ضعف است را در پوشش خود دارد. اگر فرهنگی نام «سلام» را نشناسد و آن را مصدر برای تمامی اسمای حق قرار ندهد، به خشونت می‌گراید.


 

عشق؛ شروع زندگی

حیات پدیده‌ها از عشق می‌آید. می‌گویند زیبارویان تاب مستوری ندارند. خداوند زیبایی است که غنای مطلق دارد. او چون عشق و غنا دارد به‌خودی خود می‌جنبد و نمی‌شود آثار نداشته باشد. او می‌آفریند، چون زیباست و می‌خواهد قدرت زیبا آفریدن خود را به تماشا نشیند. او نه خوشامد خودنمایی دارد نه می‌خواهد جود داشته باشد و ببخشد. او کامل و غنی است و می‌آفریند چون عشق دارد و همانند چشمه‌ای جوشان که آب می‌دهد، جوشش و جنبش برای آفریدن دارد و به پدیده‌ها زندگی می‌دهد برای عشق خود. شروع زندگی با عشق است و زندگی‌ها آفریدهٔ زیبایی زیباآفرین است که زندگی را زیبایی می‌دهد. زندگی عشق پروردگار است. آفرینش نتیجهٔ یک عشق است. عشق خدا به خود. عشق غنای تام و حفظ داشته‌هاست. عشق خدا اظهار و ظهور همهٔ خیرها و خوبی‌هاست. او در ذات خود عاشق است و به صورت ذاتی می‌آفریند و زندگی می‌دهد. زندگی عشق حق تعالی است. آفریده‌ها ظهور و اظهار حقیقتی زیبا و عاشق است که کامل و تمام است و هیچ گونه نیازمندی و وابستگی ندارد. عشق حفظ داشته‌هاست و این شوق است که پی‌جوی نداشته‌هاست. اساس ربوبیت الهی ظهور و اظهار عشق است و فاعلیت و کنشگری وی نیز به عشق است. زندگی را باید با عشق معنا کرد.


 

نیکویی، زیبایی و حسن زندگی

تمامی پدیده‌ها نظامی احسن و نیکو دارند و همه زندگی نیکو و زیبایی هم به صوف فردی و هم به وصف جمعی دارند. پدیده‌ها هم خود به تنهایی نیکو و احسن هستند و هم تمامی آن‌ها به وصف جمعی احسن می‌باشند. ذرّه ذرّهٔ هر پدیده‌ای وصف احسن، زیبا و نیکو را دارد و حتی آن‌چه شر نامیده می‌شود احسن است(۱). در چیدمان آفرینش خدای تعالی بی‌نظمی نیست و هرچه در آن لحاظ و دقت شود کم‌ترین خلل و سستی در آن یافت نمی‌گردد و چشم بی آن که چیزی ببیند زبون و خسته باز می‌گردد.

در نظام آفرینش هر چیزی بدون مقایسه و نسبت سنجی با چیز دیگر احسن است. براس مثال، استخوان چون به مزاج ما سازگار نیست، می‌گوییم: خوردن آن بد است، ولی خوردن آن برای کلب گواراست. توالت در حسن و نیکویی همان‌طور است که اتاق خواب، آشپزخانه و اتاق پذیرایی است و تفاوتی میان این‌ها نیست و تفاوت‌ها به سلایق پدیده‌ها و استعداد آنان در حال قیاس و نسبت‌سنجی باز می‌گردد.

اگر گفته شود یک جا برای آن است تا جاهای دیگر آباد بماند و خراب نشود و این امر ظلم بر آن‌جاست و این خود خلاف نظام احسن است که چیزی صفتی بد را بپذیرد تا چیز دیگری نیکویی خود را باز یابد و جایی برای تخلیه می‌گردد تا سلامت همگان باقی بماند؛ در پاسخ باید گفت: اگر دل هر ذرّه شکافته شود همه به آن‌چه هستند راضی می‌باشند و برای خود گوارایی دارند. در نظام احسن، به هیچ پدیده‌ای کم‌ترین جفایی نمی‌شود و چنین نیز هست و هر چیزی به تناسب خود احسن است بدون آن که طفیلی دیگری باشد. بر این پایه، لازم نیست همه بر خوبی‌هاسرشته شده باشند تا نظام اصلح و احسن شکل گیرد، بلکه همه همانطور که هستند نیکو می‌باشند.

۱ـ ملک / ۳ ـ ۴ .


 

حیات سالم؛ روند طبیعی پدیده

هر پدیده‌ای تسبیح و بندگی دارد؛ یعنی درستی، سلامت و صحت خود را حکایت می‌کند و هر گونه نقصی را از حریم خویش و در نتیجه از حریم الهی دور می‌سازد. تسبیح و بندگی حکایت نظام طبیعی و به‌دور از آفت هر پدیده است و سیر طبیعی و سالم آن است. تسبیح حکایت سیر و حرکتی سالم و به‌دور از آفت، نقص، انحطاط، انحراف، زبونی، سستی، کجی و کاستی است. حرکتی که از افراط و تفریط مصون است.

عبودیت پدیده‌ها همان سیر طبیعی آن‌هاست. عبادت که خضوع و تذلل از لوازم آن است در تمامی پدیده‌ها وجود دارد. تذلل هر پدیده لازم سیر نرم و ملایم آن است. سیر نرم طبیعی هر پدیده عبادت آن است: «إِنْ کلُّ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ إِلاَّ آَتِی الرَّحْمَنِ عَبْدا»(۱). تمامی پدیده‌ها شعورمند هستند و همه تسبیح حق تعالی را به حمد او دارند و همه در بندگی و عبودیت او می‌باشند. آیهٔ یاد شده با ادات نفی و استنثا، حصر را رسانده است. تمامی پدیده‌ها عبادت دارند و همه از ذره تا دره عبد حق تعالی هستند. کسی عبادت تکوینی دارد که بتواند ریتم طبیعی حرکت سالم خود را به دست آورد و سیر طبیعی و نظم در خود پیدا کند.

تمامی پدیده‌ها به صورت به هم پیوسته و مشاعی در حال عبادت هستند و تمامی سیری طبیعی دارند. سیری که نمی‌گذارد هیچ پدیده‌ای از دیگر پدیده‌ها و از هستی گسیخته و رها گردد. سیر اگر طبیعی باشد، هر پدیده‌ای بر سرسرای خویش می‌نشیند و خانهٔ خود را می‌پاید. چنین کسی تجاوزی به دیگری ندارد و محبت و مهر او نیز خلقی نیست، بلکه بر اساس سیر طبیعی و الهی اوست و برای همین است که نه منت می‌گذارد و نه طلب‌کار می‌شود. به این ماجرا می‌شود چنین نگاه کرد که انسان دارای دو چهرهٔ حقیقی است: « جهت ربی» که قوس صعود است و چهرهٔ «جهت عبدی» که قوس نزول است. این دو چهره دو سیر بی‌نهایت دارد. میان چهرهٔ «جهت ربی» با چهرهٔ «جهت عبدی» رابطهٔ مستقیم است و هر اندازه انسان در چهرهٔ بندگی خود پیش رود و در مسیر عبودیت محض سیر کند، چهرهٔ ربوبیت او شکوفاتر می‌شود و به عکس، هر اندازه از چهرهٔ بندگی او که همان سیر در مسیر طبیعی اوست کاسته شود، چهرهٔ ربوبیت در او کم‌رنگ و پنهان می‌شود؛ بنابراین هر اندازه تعین، تعلق، خودیت و منیت عبد در بندگی از دست رود، چهرهٔ پروردگاری به دست می‌آید و در این جهت بیش‌تر رشد می‌نماید و شکوفاتر می‌گردد و هرقدر چهرهٔ ربوبی او از دست رود و کم‌رنگ شود، می‌توان با شکوفا نمودن هرچه بیش‌تر چهرهٔ عبدی، آن را به دست آورد. در واقع بندگی عبد ریزش‌هایی است که او در مسیر طبیعی خود دارد و به میزان این ریزش‌ها، حق به جای آن می‌نشیند.

دین بی‌پیرایه بر اساس طبیعت انسان‌ها آموزه دارد و هرجا توصیفی باشد که به صورت طبیعی کاربردی نیست، پیرایه است و منطق فهم و شرایط روشمند استنباط آن در جایی خلل دارد؛ زیرا دین برای عمل است و چنان‌چه حکمی قابلیت اجرا نداشته باشد یا عملیاتی کردن آن به رکود ذهن و خستگی روان و تعطیلی جامعه کشیده می‌شود پیرایه است و عمل به آن سلامت زندگی را از بین می‌برد.

زندگی در صورتی سلامت می‌یابد که بر پایهٔ درستی‌ها و سیستم‌های طبیعی مدیریت شود. خرافات و باورهای نادرست بیش‌ترین آسیب را به زندگی وارد می‌آورد. اختلالات روانی کم‌ترین آسیبی است که خرافات دارد. اگر خرافات شکل دینی به خود بگیرد، که ما از آن به «پیرایه‌های دینی» یاد می‌کنیم سلامت زندگی را به شدت مورد مخاطره قرار می‌دهد. تحقیق مستندات دینی امری لازم برای تأمین سلامت پیروان ادیان است.

دین بر پایهٔ سیر طبیعی گروه‌های انسانی تنظیم شده است. طبیعت گروه‌های انسانی با هم یکسان نیست و هر گروه از انسان‌ها منش‌های طبیعی متفاوتی دارند. این منش‌های طبیعی برای آنان سازگاری گروهی یا تنافر و ناسازگاری می‌آورد و به هر یک مرتبه‌ای متفاوت از کمال می‌دهد. در تدوین دانش زندگی باید به تفاوت مراتب کمالات توجه داشت و برای تمامی انسان‌ها گزاره‌ای یکسان نداشت. هم‌چنین برخی از آموزه‌های دینی برای شایستگان برتر، اصحاب وفادار ولایت و فینالیست‌هاست و نباید احکام آنان را با احکام افراد عادی خلط کرد. برای نمونه، این که ما می‌گوییم «نفی طمع» و قطع آن تمامی منازل معنوی عرفان را در خود دارد، توصیه‌ای عمومی نیست. کسی که به عشق ناب، پاک و عاری از هر گونه طمع می‌رسد، حتی از خداوند هم خواسته‌ای ندارد، در حالی که افراد عادی، زندگی خود را بر اساس مطامع و منافع جهت می‌دهند و حتی با خداوند نیز از باب معامله و داد و ستد به گفت‌وگو، مناجات و عبادت می‌پردازند و آنان حتی نمک سفره و نخود آش خود را نیز از خداوند می‌خواهند. برای افراد عادی باید برخی طمع‌ها را تجویز و برخی را نفی کرد. برای نمونه، آیین همسرداری بر پایهٔ برخی طمع‌هاست و مهارت عشق‌ورزی میان زن و شوهر نمی‌تواند بدون توجه به نقش محوری طمع مهندسی شود.

۱٫ مریم / ۹۳٫


 

زندگی سالم؛ زندگی آزاد و عاشقانه

هر کسی طبیعتی دارد و حرکت بر مسیر طبیعت، زندگی سالم و تربیت درست است. حرکت بر مسیر طبیعی هم سلامت زندگی را می‌رساند و هم عشق را جلوه‌گر می‌کند. عالم بر مسیر طبیعی خود در حرکت است؛ پس عالم عالم عشق است و همه عاشق‌اند و بر طبیعت خود می‌روند. در عالم عشق کسی مأمور نیست و هر کسی از عشق، در کاری است. هر که از سر عشق هر چه کرد، کرد. تربیت نیز باید بر مسیر طبیعی و بر محور عشق انجام گیرد، نه زور و تهدید و تطمیع در مسیری غیر طبیعی. مربی اگر آگاه و قوی باشد و مسیر طبیعی هر کسی را بداند، نیازی ندارد فریاد برآورد و چوب و شلاق دست گیرد؛ وگرنه مربی فردی جاهل، قلدرمآب، جبار و زورگوست. تربیت معرکهٔ عشق و محبت و حرکت بر مسیر بندگی و راه طبیعی است نه میدان ضرب و زور. کسی که بخواهد بندگان خدا را با زنجیر به سوی بهشت بکشد، آنان را هدایت نکرده است، بلکه به بندگان خدا ستم روا داشته و آنان را از طبیعت خود دور داشته است. در تربیت، باید طبیعت هر کسی را دید و او را به طبیعت خود رهنمون شد. همهٔ پدیده‌ها بر عشق و بر طبیعت خود می‌روند جز انسان‌ها که شکارچیان مستکبر و خودخواه انسان، آزادی طبیعی را از او می‌گیرند، بلکه می‌دزدند و مانع حرکت طبیعی وی می‌شوند و سلامت زندگی را از او می‌گیرند و بزرگ‌ترین جهنم زندگی معیوب و بیمار را با سرقت آزادی برای بشر پیش می‌آورند. شکارچیان انسان وقتی تناسب زندگی‌ها را از بین می‌برند، دیگر حتی از دانشمندان آزاده و اولیای حق نیز کاری برای تربیت بشر بر نمی‌آید جز آن که خود را فدا سازند شاید بشر به خواب رفته و در غفلت نگاه‌داشته شده شوکی بیابد و بیدار شود. در تربیت، اصل باید بر آزادی گذاشته شود تا هر کسی خود باشد و خود شود. هر فرشی طرف خواب دارد وآن را باید به همان سمت خواباند و عکس آن ممکن نیست و مقاومت می‌کند، هر پدیده‌ای نیز طبیعتی دارد که باید آزاد گذاشته شود به سمت خواب خود حرکت کند و حرکت قسری، جز آسیب به زندگی و تضییع عمر وی و معیوب و و بیمار ساختن او پی‌آمدی ندارد.


 

صبوری و سازگاری

سلامت زندگی در صورت دستخوش تغییر و آسیب نمی‌گردد که بتوان بیش‌ترین صبوری و سازگاری را با ناملایمات و بدخواهان داشت و طمأنینهٔ خود را حفظ کرد. کسی که صبر بر بدی‌ها و سازگاری با بدخواهان را از دست می‌دهد و زود می‌رنجد یا عصبانی می‌شود و پرخاشگری می‌کند، از ناحیهٔ آنان دچار توطئه و دشمنی می‌گردد و آسیب می‌بیند. صبر بر ناملایمات حتی در گیاهان و جانوران وجود دارد و آنان سعی می‌کنند از چرخ دندهٔ طبیعی خود خارج نشوند و کم‌تر عصبانی گردند و حمله کنند مگر آن که احساس کنند مهاجمی است که به هیچ وجه سازگار نخواهد شد که در آن صورت، حمله می‌کنند. مورچه از جانوران خیلی صبور است. بعضی گیاهان برای مبارزه و دفاع از خود، تشعشعات دارند. انسان کم‌تر بردباری دارد و برای مبارزه و دفاع، به پرخاشگری و خشونت رو می‌آورد. صبوری و مقاومت انسان‌هایی که در شرایط سخت زندگی کرده‌اند بیش از دیگران است و قدرت آنان بیش‌تر است و عافیت سستی، ضعف و پوکی می‌آورد. برای نمونه، درخت گز که در شرایط سخت بیابانی مقاومت می‌کند گیاهی آرامش‌بخش است. خارها نیز قدرت درمانی و شفابخشی دارند. البته صفت قهری و غضبی خارها در ظاهر بیشتر است چنان‌که به لباس عابران حمله می‌کنند، ولی باطن آنان آرام‌تر است. سازگاری و انعطاف‌پذیری که به شدت و ضعف در پدیده‌ها وجود دارد، بقا را برای بیش‌تر آن‌ها تضمین می‌کند. پدیده‌هایی که سازگاری خود را زمین می‌گذارند آسیب‌پذیرتر هستند و زودتر از بین می‌روند. سازگاری با شرایط محیطی برای انسان بسیار مهم است؛ به‌گونه‌ای که سازگاری با بدخواهان در دین با عنوان «تقیه» توصیه شده است. خداونذ نیز با کردار بسیاری از بندگان راضی نیست، ولی آن را تحمل می‌کند، بر آن صبر می‌کند و فراوان می‌شود که آن را یا نادیده می‌گیرد و ستار می‌شود و یا می‌بخشد و غفار می‌گردد. خداوند کریم و بزرگوار است و سازگاری از صفات کریمان است. سازگاری صفتی مثبت است که مقاومت برای حرکت را رقم می‌زند. در تنازع برای بقا که ما از آن به تصالح برای بقا در پرتو اصل سازگاری یاد می‌کنیم پدیده‌ای زنده می‌ماند و به تکامل بیش‌تر می‌رسد که سازگارترین باشد.

اصل سازگاری وقتی اهمیت خود را نشان می‌دهد که به مشاعی بودن سیستم ادارهٔ طبیعت دقت شود. مشاعی بودن کارها اقتضا دارد زیست انسان هرچه بیش‌تر مدنیت یابد و با الفت عمومی همراه شود. هیچ انسان عادی نمی‌تواند کارهای خود را به‌تنهایی و در تنهایی انجام دهد و نیاز به انس و همکاری هرچه بیش‌تر با دیگران دارد. سازگاری و انس آدم‌ها هرچه بیش‌تر شود تمدن انسانی را بهتر شکل می‌بخشد. اگر آدمی منزوی باشد و با دیگران انس نداشته باشد و خبرهای مردم را نشنود، شاهدی است غایب در میان آنان و یا چون مرده‌ای است که می‌جنبد. انسان انزوایی زنده، پویا، فعال و اکتیو نیست و روح تخاطب و انس‌گیری ندارد و در واقع، هر کس به میزان تخاطب و انسی که با دیگران دارد زنده است. مردم کسی را زنده می‌دانند که بتواند با آنان هم‌سخن شود و میدان‌دار باشد.

سازگاری و صبوری نیازمند داشتن اخلاق خوش، نرم، نیکو و لین است. کسی می‌تواند با دیگران سازگار و نرم‌خو باشد که ترک خودخواهی داشته باشد. هم‌چنین سازگاری، خوش‌اخلاقی و حسن رفتار برای کسی که تمامی پدیده‌ها را از ناحیهٔ خداوند می‌داند که تمامی در طبیعت خود دارای حسن و نیکویی است و خدای خالق آن به هر یک عشق تمامی دارد نمی‌تواند با پدیده‌ای به بدی رفتار کند یا کم‌ترین نظر بدی به آن داشته باشد. او برگ‌های درختان را نوازش می‌کند همان‌گونه که خنکای نسیم، گونهٔ او را به نوازش می‌برد و چنین کسی در برخورد با اشرف پدیده‌ها یعنی مردم، مگر می‌شود آنان را دوست نداشته باشد و آنان را خوب نداند و برای آنان برتری قایل نگردد و خویشتن را در برابر آنان کوچک نبیند. کسی که دیگران را دل‌نگران و دل‌آشوب می‌نماید دلی سنگ و سنگین دارد که سرگردانی پیاده و ناسازگار می‌گردد. کسی که نتواند سازگار باشد در زندگی متوقف یا ساقط می‌گردد. انسان در ناسوت در صورتی قدرت حرکت و سیر می‌یابد که بتواند با همه زندگی کند و با همه انس و الفت داشته باشد و عفونتی با هیچ کس پیدا نکند. بدآمد، نفرت و کینه اگر در دل کسی باشد جز حرمان چیزی برای او نمی‌آورد هرچند کسی به ناحق بر او سخت گرفته باشد. کسی که از بنده‌ای مؤمن بددلی دارد بدفرجام است و عاقبت به خیر نمی‌گردد. کسی که در دل خود در برابر بنده‌ای جبهه می‌گیرد و در لایه‌های پنهان قلبش کینه وارد می‌شود، دل وی جایی برای نزول خدا ندارد و مزبله‌ای است که سگ نفس وی از آن می‌خورد و هارتر می‌شود. کینه همانند برخی بیماری‌هاست که هرچند اندک باشد، انسان را پیر، ذلیل و از زندگی ناامید می‌سازد. عداوت و دشمنی اگرچه طبیعی، قهری و در مواردی حتمی است، آثار شوم خود را بر انسان می‌گذارد و آدمی پیش از آن که دشمن را با عداوت خود از پای در آورد، نفس عداوت، جان آدمی را نامتعادل و فاسد می‌سازد. عداوت و دشمنی انسان نسبت به چیزی و کسی، هم‌چون نیش زدن زنبور عسل است که با انجام آن می‌میرد. زنبور ممکن است حالت طبیعی و شعور همگانی داشته باشد و در مواقعی این عداوت را لازم بداند – همان‌طور که در آدمی چنین است – ولی در ضرر و زیان تفاوتی نمی‌کند؛ زیرا هرگونه دشمنی و عداوتی ضرر و زیان خود را دارد و انسان با اِعمال دشمنی، ابتدا خود را قربانی می‌کند و بعد شاید به دیگری ضرری برساند. گرفتن حالت عداوت و دشمنی به خود، انسان را نامتعادل و آشفته می‌سازد، بدون آن که معلوم باشد ضرر بر دشمن حتمی است.

بندگان خدا را یا باید مانند حضرت عیسی علیه‌السلام به خداوند وا گذاشت و گفت: اینان بنده‌های تو هستند خواه آنان را عذاب کن و خواه ببخش که تو عزیز و حکیم هستی(۱) و یا برتر از وی بود و هم‌چون حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای تمامی بندگان چنان دل‌سوزی و مهربانی داشت که نزدیک باشد از دست برود: «شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند تو جان خود را از اندوه در پی‌گیری کارشان تباه کنی»(۲).

اگر کسی چنان قدرت سازگاری داشته باشد که دلی تهی از هر گونه بغض و عناد بیابد و دلش باز شود و به شرح صدر برسد و چیزی بر سینهٔ او سنگینی نکند حتی بدهای عالم را هم برای آزار و نابودی او جمع شود نمی‌تواند آنان را دوست نداشته باشد و در پی این است که راه هدایت و نجات را به آنان نشان دهد تا خداوند را بیابند و با او آشنا شوند. خداوند حتی اگر گدایان عالم را میهمان سفرهٔ وی کند، قهر نمی‌کند و اگر فقیران را به در خانهٔ او آورد، از آن‌ها استقبال می‌کند و خوش‌حال می‌شود. چنین انسانی دلی دریایی و نفسی قدسی و ملکوتی دارد. خوشا به حال کسی که دلش چنان گسترده می‌شود که می‌تواند حق تعالی را در آن بنشاند. خداوند هم به ظرفیت دل آدمی می‌نگرد. خوشا به حال آن که دلش می‌تواند حق تعالی را میهمان کند که در این صورت به اندازهٔ خدا جا دارد. البته خداوند در دلی جای گیرد که پیش از این، آن را با عشق پاره پاره کرده باشد. آنان که تنها به دنبال خدا هستند، از هرچه بریدگی و پارگی است هراسی ندارند و بر کنده می‌نشینند و سر را به استواری بالا می‌گیرند و خداوند را ندا می‌دهند: هر کار که خواهی بکن! این جز از دل وسیع و گسترده بر نمی‌آید. دلی که با کم‌ترین مصیبتی درازکش می‌شود و می‌گوید دیگر نه، همان نه به او باز می‌گردد. چنین دلی صاحب آن را نیز سواری نمی‌دهد و چون کاسه‌ای است واژگون که هر چه باران رحمت نماز، دعا، درس و بحث بر آن ببارد اثری نمی‌گذارد و چیزی در آن نمی‌نشیند. انسان هرچه سازگارتر باشد سالم‌تر است. در زندگی کسی سلامت کامل دارد که دلی بیابد که حتی بر فرض با قاتل پدر خود بتواند بنشیند، از او بگذرد و با وی مهربانی داشته باشد، برای او شغلی بیابد، با او همراهی کند و از او پذیرایی نماید و او را به میهمانی خویش بخواند. چنین کسی قدرت کنترل نفس و مهار آن را دارد. دعا و ذکر پس از صافی شدن دل و نرم شدن اخلاق و رفتار است که اثر دارد. ابتدا باید خانه را تطهیر نمود و سپس میهمان طلبید. باید با همه سر سازگاری داشت و هر شب دل خود را از هر گونه بغض، عناد، خشم و غضب خالی نمود. نباید نه از بد دیگران غمگین و دلگیر شود و نه از خوبی آنان خرسند. این دل تنگ است که منفذ کوچک می‌گیرد. دل وسیع و گشاده از چیزی به تنگ نمی‌آید و دریایی مواج است که هر خاشاک و فاضلابی آن را نجس نمی‌سازد، بلکه هر نجسی را پس می‌زند و تطهیر می‌کند.

می‌گویند: «چون می‌گذرد غمی نیست». این سخن بسیار شیوا در دل‌های بزرگراهی می‌نشیند نه آنان که مسیر باطنشان جز کوره‌راهی نیست. دل کوچک و ناسازگار با پیشامد امری جزیی می‌گیرد و بدتر از آن چه بسا چفت می‌شود و قفل می‌نماید! حسن رفتار و خوش اخلاقی نیز نشانهٔ این دل است. باید توان سازگاری با همه داشت حتی با کسی که انسان را می‌آزارد یا آبروی او را برده است؛ چرا که او خدا را در دل خود جای داده و جایی برای ورود دیگران نگذاشته است. باید به چنان سازگاری رسید که برای ناسازگاران این دعا را داشت: خدایا کسی را که به من بدی کرده است خوبی و خیر ده. خدایا! همه بندهٔ تو هستند و من نمی‌توانم کسی را دوست نداشته باشم. در مواجه با بندگان پرآزار باید گذشت داشت و این باور را داشت که چه کنم که او بندهٔ خداست. بنده به عشق خداوند است که دیگران را می‌بخشد و خرده‌ای از کسی به دل نمی‌گیرد و همان‌طور که به خداوند عشق دارد به بندگان او نیز عشق می‌ورزد. بنده اگر به عشق رسد در برابر ناروایی‌هایی که به او می‌شود، کسی را مکافات نمی‌نماید و به عکس، هر که او را بیش‌تر آزرده است، بیش‌تر مورد تفقد خویش قرار می‌دهد و برای او دعا می‌کند و خیر بیش‌تری از خداوند برای او می‌خواهد. مهم‌ترین بستر سازگاری، خانه است و کسی که نتواند با همس خود سازگار باشد سلامت به کلی از او رخت بر می‌بندد.

در زندگی کسی سلامت کامل دارد که مست، خرم، گشاده، خوش‌حال و باز باشد و همواره تبسم بر لب داشته باشد و البته کسی می‌تواند چنین باشد که به عشق عفیف رسیده باشد:

 دلی که عشق ندارد کدوی بی‌بار است

لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است

در زندگی باید هم بر خود باز بود و هم بر دیگران و بر باز نیز باز و حتی بر بسته نیز باز بود و کسی چنین بساطتی دارد که در زندگی زیستی بانشاط و مست داشته باشد. کسی که غمی ندارد و شاد شاد است. کسی که بی‌خیال نیست، ولی خیالی ندارد. کسی که نه از دست‌رفته‌ها اندوهگین و حزون می‌شود و نه از دستاوردها شاد و مسرور: «لِکی لاَ تَأْسَوْا عَلَی مَا فَاتَکمْ وَلاَ تَفْرَحُوا بِمَا آَتَاکمْ»(۱)؛ وی نه از رفته، نگران است و نه از آمده مسرور. اگر زندگی حق است؛ چرا نباید به آن شادمان بود:

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

کسی که به حق شاد است، به همه چیز نیز خوش‌حال و شاد و خندان است؛ زیرا او حق را در تمامی پدیده‌ها و تمامی آن‌ها را عیال حق تعالی و با هم برابر می‌بیند و بر کسی خرده نمی‌گیرد و به همه نیز محبت می‌کند. وی همیشه با ترنم لب و تبسم غنچه‌ای با مردم روبه‌رو می‌شود و عبوس و چهره در هم کشیده نیست. زندگی سالم برای کسی است که به این قوت و توانمندی رسیده است که نگرانی‌ها و فشار سختی‌ها و حزن‌ها و اندوه‌ها را در دل نگاه دارد و غم‌زدگی را به ظاهر نمی‌آورد و با غمناکی ظاهری خود کسی را آزار نمی‌رساند و غم را درون سینه نگه می‌دارد. البته شادی وی با تحلیلی که گذشت واقعی است، نه از روی تظاهر و او به حق شاد و مسرور است. او درست است که به حق شاد و مسرور است، ولی عاطفه هم دارد و اشک هم می‌ریزد بدون آن که نارضایتی، ناخرسندی، غم‌آلودی و زنگارها و کدورت‌های نفسانی داشته باشد.

برای سازگاری با دیگران لازم است هم جواد و بخشنده بود و میل به دنیاداری، خودخواهی و بخل و خست نداشت و نیز عذرپذیر بود و لغزش و خطاهای دیگران را نادیده گرفت و از آن رنجیده‌خاطر وآزرده‌دل نشد، و افزون بر آن بدی‌ها، تباهی‌ها و زشتی‌هایی که از دیگران می‌بیند را فراموش کرد و آن را به خاطر نسپارد و کینه، عقده یا نگرانی به خود راه نداد و تمامی این امور از کسی بر می‌آید که هنر عاشق شدن داشته باشد و مهارت عشق‌ورزی بداند.

از نمودهای لازم مهرورزی، مهربانی با کودکان یتیم است. کودکانی که گرمای مهر پدر و مادر خود را از دست داده‌اند و بدون هیچ گونه پناهی و با سختی تمام زندگی می‌گذرانند. کودکانی که از سایهٔ گرم مهر و محبت پدر و مادر محروم شده‌اند را باید حمایت کرد و فضایی شاد برای آنان آفرید تا لذت کودکی کردن را ببرند و تجربه آن را بیابند. در صورت تخلف کلی و قطع این مسیر، خداوند خود اقدام می‌نماید و همه را به سبب تخلف و کوتاهی در رسیدگی نمودن به یتیمان جامعه و بی‌سرپرستان هلاک می‌نماید و اگر تنها عده‌ای این فضا را برای کودکان رعایت کنند، به احترام مهرورزی و حمایت آنان، به دیگران مهلت داده می‌شود.

کسی که به عشق می‌رسد اقتدار نفسانی بسیار بالایی می‌یابد و قوت ارادهٔ او بسیار نافذ و مؤثر می‌گردد. چنین کسی اگر تحت تربیت واقع شود با صفای باطنی حاصل از عشق می‌تواند به عوالم بالاتر اشراف یابد و بر مغیبات آگاه شود. اخبار از غیب از آن رو صورت می‌گیرد که عالم مجردات بر عالم ناسوت اشراف دارد و عالم قدس برای عالم ناسوت لحاظ علّی دارد و اگر بتوان نفس را صافی نمود و با ساکنان آن عالم که بر این عالم اشراف دارند با صفای نفس و توان عشق همراه شد می‌توان از ویژگی‌های غیر صوری عالم ناسوت اطلاع پیدا نمود. نفس باید صافی باشد تا بتواند با عالم قدس ارتباط یابد و مهم این است که نفس با تلنگری نجس نشود و چنین توانی در کسی است که عشق وی عفیف، ناب و خالی از طمع باشد و قدرت صبوری و سازگاری داشته باشد. متأسفانه، بیش‌تر افراد تا تلنگری می‌خورند نجس می‌شوند. اگر دیوانه‌ای به کسی تندی نماید، و وی باز گردد و پاسخ او را با ناراحتی بگوید، پس وی نیز دیوانه است و این همان تلنگر و نجس شدن است و چنین کسی به هیچ جا نمی‌رسد. زندگی چنین کسی بیمار و خالی از هر موفقیتی است.

البته در این بحث مهم این است که به‌جا جاذبه و به‌جا دافعه داشت. معرفت و شناخت موارد جاذبه و دافعه از داشتن آن سنگین‌تر است. کسی که بگوید: من انسان با طمأنینه‌ای هستم و هر کس بر سرم سنگ بزند هیچ نمی‌گویم، انسان مُهملی است. مهم این است که انسان بداند کجا نباید ضربه‌ای بخورد و کجا باید طعم تلخ سیلی و مزهٔ جام زهر را بچشد. فهم نوع انتخاب برای هر کسی آسان نیست و به همین خاطر است که معرفت بالاتر از عمل است. گناه نکردن خیلی خوب و مهم است؛ ولی شناخت گناه مهم‌تر است. اول باید دانست که چه چیزی گناه است و چه چیزی گناه نیست؛ همان‌طور که خوب بودن مهم است، ولی فهم خوب داشتن و شناخت خوب‌ها خیلی مهم‌تر است. اولیای معصومین علیهم‌السلام چنین بوده‌اند. حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در جایی خم می‌شود تا به پشتش روند و در جای دیگر کسی نمی‌تواند با او سخن بگوید و گاه زبان امیرمؤمنان علیه‌السلام از ذوالفقار تیزتر و برنده‌تر است. البته حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام مشی ولایی داشتند و تمامی خودخواهان و نفس‌محوران را با ولایت صعب و مستصعب و فصل خطاب بودن از خود ناخرسند ساختند؛ برخلاف پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که مشی نبوی داشتند و همه، حتی ابوسفیان را در کنار خود با مرحمت جمع ساختند. البته این کار نیاز به دانش اندازه‌شناسی دارد تا حق هیچ پدیده‌ای ضایع نشود. درست است ما بر اصل «صبوری و سازگاری» تأکید داریم، و نیز باید از ظلم کردن بر دیگران پرهیز کرد؛ زیرا ظلم علت تام برای قبح دارد و تحت هر شرایطی قبیح است ـ حتی نسبت به دشمن جانی و خون‌خوار ـ ولی ظلم نکردن غیر از مقابله به مثل نکردن در موقع لزوم و به هنگامی است که دفاع مترتب بر آن است تا حق در مسیر طبیعی خود جریان یابد. گاهی لازم است ظلم ظالم را در راستای مصلحت جامعه دور کرد و با او مقابله نمود؛ بدون آن‌که به وی ستم شود. داشتن روحیهٔ صبوری و سازگاری به معنای مقابله به مثل ننمودن و از حق ضروری و طبیعی خود یا پدپده‌های دیگر دفاع نکردن نیست؛ هم‌چون به خطر افتادن جان و مال، تجاوز به ناموس و حریم خانه و کاشانهٔ خود یا جامعه و تعرض به حدود و مرزهای کشور اسلامی و مصلحت‌های برتر مسلمانان. البته به شرط آن که فرد دانش اندازه‌شناسی داشته باشد و بتواند ظلم و عدل را تشخیص دهد و به افراط و تفریط نگراید.

مؤمن در صورتی که چیزی را از خود نداند و دست و زبان و قدرت، حب و بغض، غضب و انتقام، همه و همه را از خدا و برای خدا بداند، هرگز به خود اجازه نمی‌دهد از آن‌ها جز در راه حق و حقیقت بهره ببرد. گاه لازم می‌شود مؤمنان شیعی خالص را کشت؛ مانند زمان «تَتَرُّسْ» که دشمن، مؤمنان را سپر قرار می‌دهد و دست‌یابی به دشمن بدون کشتن آنان ممکن نیست و این امر نه تنها ستم نیست، بلکه عین عدالت است؛ زیرا در غیر این‌صورت، دشمن بر مردم مسلمان چیره می‌شود و دین و تشیع را در مخاطره قرار می‌دهد؛ البته مقتضای عدالت الهی نیز این است که آن دسته از مؤمنانی که در این راستا کشته می‌شوند، نزد خدا از اجر و پاداش شهدا بهره‌مند باشند؛ چنان‌که فقه اسلامی نیز برای آن‌ها دیه در نظر گرفته است و نظام اسلامی باید آن را به خانواده‌هایشان بپردازد. گاهی هم در جای خود مورچه‌ای را نباید کشت. یکی از آقایان بزرگ به دیگری می‌گفت: تو را فردای قیامت در حالی می‌آورند که از دست‌هایت خون می‌ریزد. او پاسخ داد: تو را هم فردا دست‌بسته می‌آورند؛ به جرم این‌که کنار نشستی و خون‌ها ریخته شد. این دو منطق متفاوت است. مؤمن آن است که به‌جا بکشد و در جای خود نکشد؛ بر این پایه، همیشه کشتن یا همیشه نکشتن هر دو باوری باطل است. اگر راهی برای دور کردن ستم ظالم جز ایستادگی در برابر او نباشد، باید ایستادگی کرد، ولی در این صورت نیز نباید از مرز عدالت بیرون رفت و در برخورد و مقابله به مثل نیز نباید زیاده‌روی کرد و لازم است عدالت و انصاف در جانب او رعایت گردد؛ زیرا در این صورت، خود ستم‌دیده ستم‌کار می‌گردد؛ چنان‌چه ظلم در مراتب پایین، جزیی و شخصی شکل بگیرد و قابل گذشت باشد، باید با گذشت و بزرگواری زمینهٔ هدایت فرد و جامعه را فراهم ساخت. در رویارویی و برخورد با کسانی که روحیهٔ تهاجمی و تعدی‌گر ندارند و دوستان نادان و خطاکارند، و نیز دشمنانی که جنگ‌افروز نیستند به‌جای مقابله به مثل بهتر است مقابله به ضد داشت که از نظر روانی بهتر، کامل‌تر و بزرگ‌تر از مقابله به مثل است؛ زیرا مقابله به مثل، برخوردی انفعالی و معلول فعل شخص مقابل است و از آن‌جا که همیشه معلول، ضعیف‌تر از علت است، پس رتبهٔ مقابله به مثل پایین‌تر از برخورد مقابل است. مقابله به ضد، مایهٔ مهربانی و نرمی دل است و برخوردی تأثیرگذار و کامل‌تر است و طرف مقابل خود را وامدار رحمت دیگری می‌بیند و ارادهٔ فرد رحمت‌ورز را نیز کامل می‌کند و مصداق برخورد کریمانه است؛ مانند آن که اگر شنید کسی از او غیبت کرده است، از او دل‌آزرده نشود و به‌جای این‌که غیبت او کند، خوبی‌های او را بگوید. در این دو روش نه باید ظاهرمدار شد و غیرت و تعصب جاهلی داشت و نه به لاابالی‌گری وبی‌قیدی دچار شد و از غیرت دینی تهی گردید و به تعبیر دیگر دانش اندازه‌شناسی داشت.

صبوری و سازگاری شعار دین اسلام است؛ چنان‌که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرمایند: «بُعِثْت لأُتِمّمَ مکارم الأخلاق». اگرچه همهٔ حضرات انبیای الهی دارای اخلاق و مکرمت‌های اخلاقی بوده‌اند، رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مکرمت‌های اخلاقی را به اتمام رساند و سرآمد همهٔ حضرات انبیای گرامی علیهم‌السلام گردید. با چنین موقعیت اخلاقی که رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از آن برخوردار بود و بر بالاترین قله‌های کمال و اخلاق قرار داشت، انتظار می‌رود مسلمین؛ به‌ویژه شیعه که پیروان راستین دیانت و ولایت می‌باشند، صاحبان اخلاق و صفا گردند و در حسن سلوک، متانت و محبت پیشتاز همگان باشند و در دوستی، صداقت و مهرورزی و محبت زبانزد تمام اقوام و ملل گردند. مسلمان اگر مکرمت‌های اخلاقی را در خود داشته باشد، بر چموشی‌های نفس خویش در مقابل ناملایمات دیگران غلبه می‌کند و همواره متواضع و مؤدّب می‌گردد و مقام ادب با خلق و حرمت پدیده‌ها از دوست و دشمن را به تناسب رعایت می‌کند.

  1. ر. ک : مائده / ۱۱۸٫
  2. کهف / ۶٫
  3. ـ حدید / ۲۳ .

 

دردمندی

شخصیت و ساختار حیث ظهوری آدمی متأثر از نحوهٔ زندگی در ناسوت به‌ویژه زندگی خانوادگی و محیط اجتماعی است. از شرایط مؤثر بر آن زندگی در عافیت، رفاه، اسراف و تجمل‌گرایی یا در شرایط سخت و با فقر و تهیدستی است که نوع اندیشه و میزان پایداری و توان استقامت را متفاوت می‌سازد.

محدودیت‌های زندگی و فقر مادی در صورت بقای سلامت، به فرد توانمندی می‌بخشد. صدای آب زیباست؛ اگر بتواند صخره‌ها را در نوردد. زندگی در شرایط سخت استقامت فرد را افزونی می‌بخشد و آن را برتر از پایداری افراد عادی می‌سازد. خداوند اگر بخواهد به کسی حیله زند شرایط زندگی مرفه را به او می‌دهد و وی را عافیت‌طلب می‌سازد. سلوک معنوی که مردان مرد و پولادین می‌خواهد، شرط نخستین آن فقر است. اقتدار سلوک در توان فقر و فنا و ریزش جهت خلقی به تمامی است. محرومیت‌های صوری، نعمت‌های باطنی را با خود دارد اگر بتوان با آن مواجهه‌ای سالم داشت. هرچه این محرومیت‌ها دامنه‌ای گسترده‌تر و فقر شدیدتر باشد گویی خاک جهلت خلقی که چشم‌ها را پر کرده است پاک می‌شود و زمینه برای رؤیت جهت قربی و حقی و حرکت در مسیر قرب الهی هموارتر می‌شود.

کسی که خوی عافیت‌طلبی دارد از یا به شناخت وظیفه نمی‌رسد و یا از تکلیف خود غفلت می‌ورزد. برای نمونه، طلبه سرباز امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است و این بدان معناست که هرچه ایشان تکلیف کنند وی باید اطاعت کند، برای نمونه اگر وظیفه باشد آفتابه‌های مدرسهٔ فیضیه را آب کند، آن را انجام می‌دهد بدون آن که این کار را تحقیر موقعیت علمی خویش بداند، وگرنه عافیت‌طلبی خودخواهی و حب نفس می‌آورد.

ای نفس عافیت‌طلب و خودخواه است که مشکلات زندگی را بهانه می‌آورد. فرد بهانه‌گیر به کمالی نمی‌رسد و میهمان اصطبل ناسوت می‌گردد و به خود و خور و خواب و شهوت مشغول می‌شود و همت بیش از آن را ندارد. در این دوران که کم‌ترین سهم آدمی عمر است، آن هم عمر مفید، برخی با مشکلات و دست و پنجه نرم کردن و بردباری ورزیدن بر آن‌هاست که به قرب حق وصول می‌یابند. ضمن آن که ویژگی عالم ناسوت این است که همواره مشکلی در پی مشکل دیگر می‌آورد و عافیت‌طلب‌های مرفه نیز عاری از تمامی مشکلات نیستند. مشکل‌زایی ناسوت برای مؤمنان بیش‌تر است؛ به‌گونه‌ای اگر مؤمنی از مشکلات فرار کند و به کوه‌ها پناه برد، خداوند، شیطانی را مأمور می‌کند تا وی را اذیت کند و آزار دهد.

مطالعهٔ زندگی پیامبران الهی علیهم‌السلام نشان می‌دهد آنان همواره با رنج‌ها، زحمت‌ها و سختی‌های بسیاری روبه‌رو بوده‌اند و هیچ پیامبری بدون آه و سوز نبوده است؛ به‌ویژه زندگی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و پیشوایان دین علیهم‌السلام که مثال‌زدنی است؛ چنان که پایان زندگی سراسر مجاهدت و تلاش آنان شهادت بوده است. درد، سوز، فقر و فنا با همهٔ ابعاد مختلفی که دارد لازم رشد و استکمال انسان است و مشکلات و مصایب است که هویت انسان کامل و کمال انسان را به ظهور می‌رساند و چهرهٔ باطنی او را از همهٔ ناخالصی‌ها جدا می‌گرداند و این کورهٔ درد است که او را صاف، پاک و ناب می‌گرداند و هرگز دل پرفروغ و خرد ژرف اندیش از بستر عافیت و خوش‌گذرانی به دست نمی‌آید. آن که درد ندارد، درک ندارد و آن که آه و سوز و غم ندارد، اندیشه و کمالی برای او نیست. درد مرد می‌سازد. دلی که آه ندارد تباه است و دلی پر فروغ است که پر سوز و گداز باشد و جان خود را در مقابل همهٔ مصایب و بلایا باز یابد.

هرگز عافیت‌طلب‌ها، خوشگذران‌ها، دولت‌دارانِ بی مرام و اغنیا و مرفهان بی درد نمی‌توانند از عالم معنا و حقایق هستی سهمی داشته باشند و به همین دلیل، هیچ‌گاه از میان آن‌ها چراغ‌داری بیرون نیامده است و آنان تنها مهمان اسطبل دنیا می‌باشند و آن‌چه از آن‌ها می‌ماند کمبود، تباهی، ادعا و گمراهی است و این طایفه، شبی بس تاریک و طولانی در پیش دارند. هرگز از میان مرفهان بی‌درد، پیامبر، امام، عارف واصل و عالم وارسته‌ای برنخاسته و بر نخواهد خاست و اگر به‌ندرت کسی از میان آنان بدرخشد، انسانی معمولی بوده است که ژرفایی ندارد و این امر تاوان ریشه‌های شیرین‌خوری آنان است که عافیت را با تازیانه‌های حرمان‌های باطنی دارند بدون آن که متوجه شوند. کسانی که به صورت ظاهر از این گروه، صاحب کسوت علم در سطح بالایی بوده‌اند، هرگز راه به جایی نبرده و معنایی را ندیده و از حقیقت تنها به صورت و حصول ذهنی آن بسنده کرده‌اند و در خیال خود اموری ذهنی را پرورانده و رنج و زحمت تطبیق با خارج را به خود نداده‌اند.

صاحبان مغزهای بزرگ و دل‌های فراخ به‌طور نوعی از مستضعفان جامعه و قشر دردآلود مردم برگزیده می‌شوند. مردمانی که در جهت رشد فکری و تدین دینی و آگاهی عقیدتی در سطح بسیار بالایی بوده؛ اما از نظر مادی و زندگی دنیایی از پایین‌ترین قشر جامعه و مردم محسوب می‌شده‌اند؛ مردمان زحمت‌کش یا دل‌سوخته هستند که از میان خود فرزندانی را چراغ‌دار جامعه و مردم می‌سازند. آن‌هایی که با زحمت و کوشش و با دسترنج و تلاش طاقت‌فرسای خود سختی و درد را لمس کرده‌اند. کسانی قدم در راه مجاهدت می‌نهند که چکیدهٔ تلاش، ثمر، مشقت، درد و سوز می‌باشند و از میان آن‌هاست که نخبگانی برجسته بروز می‌کند؛ به‌طوری که عقل از درک همت و توانایی و طاقت و زحمات معنوی و علمی آن‌ها عاجز و ناتوان است. فرزندان زحمت‌کشان مؤمن دیروز، شب‌زنده‌داران حوزه‌های امروز بوده و بار علمی و عملی حوزه‌ها را به دوش کشیده‌اند و این درد آشنایان امروز، فرزندان همان مردمان پر تلاش دیروز می‌باشند که بار سنگین جامعه و فرهنگ مردم را به دوش داشته‌اند. از تلاش‌های صافی و صادقانهٔ آن مردم، توقعی چنین می‌رود و دستاوردی جز این را نمی‌باید انتظار داشت و این خود دلیل بر پاکی ریشه‌ها و سلامت ثمرات آن‌هاست. زندگی پر درد و سخت همراه با زحمت، مردِ تلاش، کار، علم و عمل می‌آفریند و زندگی مرفه و آسودهٔ پدر، فرزند را خوش‌خوراک، بی‌درد و عافیت‌طلب به بار می‌آورد. در خانهٔ پر ناز و نعمت، حال و هوای دیگری حاکم است و درد و سوز و زحمت و تلاش مشاهده نمی‌شود و هر کس در آن زندگی باشد همین حالت را پیدا می‌کند؛ زن باشد یا مرد؛ پسر باشد یا دختر، همه خوش‌خوراک، راحت‌طلب و فانتزی بار می‌آیند و آنان به مناسبت، نتیجهٔ زندگی مرفه و بی‌رنج و زحمت پدر به شمار می‌روند و بیش از مردم معمولی به دنبال دنیا می‌روند.

حرکت در جهت زندگی سالم که قرب حق و ریزش خود را لازم دارد دردمندی می‌آورد؛ همان‌طور که ایثار، گذشت، صبوری و سازگاری درد دارد. درد نیز لازم دیگری دارد و آن تفکر خلاق و قدرت تولید علم است. بنابر این اصل صبوری، سازگاری و گذشت، بستر لازم برای تولید علم را فراهم می‌کند. داشتن درد «تفکر خلاق» و به تبع آن پیشرفت و ترقی می‌آورد. توانمندی در تولید دانش، داشتن درد و هم‌چنین غفلت نداشتن از درد را لازم دارد و دردمندی و دوری از رفاه‌زدگی است که «تفکر» را «خلاق» و «بارور» می‌سازد. اصل خلاقیت و تولید فکر در نهاد بشر فطری و خدادادی است، اما چنین نیست که نتوان آن را تقویت نمود و گسترش داد؛ چنان‌که هرگونه رفاه‌طلبی، سرگرمی‌های واهی و همراه نبودن با دردمندان به خودی خود در دوری انسان از درد و در نتیجه «نیندیشیدن» و نداشتن فکر و بارور نبودن آن مؤثر است. کسی که درد دارد قدرت تولید می‌یابد و از کار مونتاژ و اختلاط و التقاط داشته‌های دیگران و معلومات آنان دوری می‌گزیند. کسی که رفاه‌طلب و بی‌درد باشد مصرفی می‌گردد و از معلومات و محفوظات بهره می‌برد و اگر درد داشته باشد به تولید علم می‌پردازد. کسی که در علم تقلید می‌کند و مصرفی است چون بی‌درد است مشکلی را احساس نمی‌کند. ریزش جهت بشری خود و حرکت در مسیر حق دردمندی و شکست دارد، ولی شکستی که به پیروزی حق می‌انجامد. کسی درد دارد که بداند حق را ندارد و کمبود حق دارد. تنها عامل دردمندی التفات به همین نکته است. درمان طبیعی این درد تنها در دست مربی کارآزموده و استاد حاذق است. کسی دردمند است که علاوه بر آن که درد دارد، آن را می‌فهمد، و می‌یابد که درد دارد و در حقیقت، درد را می‌چشد و آن را لمس می‌کند. گاه نیز با وجود درد و ادراک درد و دردمندی، زمینه‌های انحرافی مانند رفاه‌طلبی موجب می‌شود تا دردمندی به فکر درمان طبیعی درد خود نباشد. کسی که در پی راحتی و رفاه است و حاضر نیست تا به خود سختی دهد هیچ گاه در پی این نیست که درد داشته باشد و اگر به حسب اتفاق دردی به او برسد سعی در ازاله یا تسکین آن دارد و وقتی کسی از سختی گریزان بود و پیوسته خود را با راحتی قرین کرد، همیشه غرق در اموری است که او را از درد و رنج می‌رهاند یا او را غافل می‌سازد و چنین شخصی در پی درمان بر نمی‌آید و در نتیجه همیشه مصرف می‌کند و هیچ گاه به تولید نمی‌رسد؛ زیرا تولید نیز درد دارد؛ چنان‌چه بارداری و زایمان شدیدترین دردها را دارد.

رفاه‌طلبی با استفادهٔ درست از امکانات تفاوت دارد و کسی که امکانات و لوازم در دست ندارد همانند کور بی عصایی بیش نیست و از این رو باید در فکر تهیهٔ امکانات بود و در فکر پیشرفت و عوامل کار برآمد، ولی نباید به رفاه‌طلبی و راحت‌جویی و غفلت‌گرایی دچار شد و باید از زیست راحت‌مآبانه و زندگی بی‌درد گریخت. البته باید توجه داشت که گاهی خود امکانات و مقدمات کار نیز موجب غفلت و فراموشی می‌شود و با تهیهٔ امکانات باید مواظب بود که به این آفت دچار نشد و باید در مجموع از لوازم غفلت پرهیز داشت.

یکی دیگر از موارد غفلت ساز، سرگرمی‌های کاذب است. اشتغال به بسیاری از برنامه‌های رسانه‌های گروهی، جمعیت‌پردازی، کثرت‌گرایی، تنهایی‌های بی‌مورد، اندیشه‌های خودمحور، بحث از فروع بی‌نتیجهٔ علمی، و نیز برخی امور صنعتی، فنی، حرفه‌ای و هنری، مشغول شدن به جمع زیورآلات و زینت‌های دنیایی و ساختگی، تفریحات نابه‌جا و ناسالم، ورزش‌های دروغین و هنرهای بی‌فایده و بدون کاربرد، برنامه‌های رایانه‌ای یا بازی‌های کامپیوتری، اینترنت با تنوع بسیاری که در داده‌های خود دارد… همه و همه نمونه‌هایی گویا برای غفلت از دردها و مشکلات و فرار دادن افراد از درک دردهای واقعی خود است و گاه برخی از این برنامه‌ها به عمد و با حمایت گروه‌های حاکم ساخته می‌شود یا در جامعه تبلیغ می‌گردد و یا گروهی خاص را به خود مشغول می‌دارد.

از عواملی که سبب می‌شود به درد توجه نگردد فراموش کردن دردمندان و همراه نبودن با آنان است. اگر کسی خود درد نداشته باشد و با دردمندان نیز زندگی نکند و رنج زندگی آنان را نبیند، هیچ دردی را احساس نمی‌کند. غفلت از دردها انسان را به هلاکت می‌رساند؛ همان‌طور که غفلت از ذکر خدا، ابتلای به گناه را موجب می‌شود.

جامعه نیز باید احساس درد داشته باشد و عضو ادراکی آن قدرت تشخیص دردها و دردمندی را داشته باشد. جامعه در صورتی دردهای خود را می‌یابد و برای درمان آن اقدام می‌کند که آگاهی داشته باشد و بیماری‌های خود را با نشانه‌های آن بشناسد و نیز حس مسؤولیت‌پذیری و پاسخ‌گویی در آن چشمگیر باشد. جامعه باید نخست نیازهای اولی خود را که محسوس است و درد نبود آن را می‌چشد شروع کند و سپس به شناخت و تحقیق از دردهای عمیق‌تر مانند کمبود علوم معنوی و حقایق باطنی که پنهان است برسد. راه سوق دان افراد به انجام تحقیق، عادت دادن آن‌ها به سؤال کردن و پاسخ دادن به پرسش‌هاست. محققان باید انسان‌هایی باشند که ذهنی پرسش‌گر داشته باشند و هم همت بر یافتن پاسخ پرسش‌های خود و دیگران را در خود نهادینه نمایند تا بدین گونه تکاپویی علمی در جامعه تحقق یابد.

پرسش‌گری نیز شک به هر چیزی را می‌طلبد. زندگی در صورت با آگاهی، یقین و درستی همراه می‌شود که فرد دارای روحیهٔ مبارزه و جهاد در راه اعتقاد باشد و این امر تحقق نمی‌یابد مگر از راه شک به پدیده‌ها و توانمندی شناسایی باطل و انحراف‌ها و مخالفت با هرچه که باطل و گمراهی و مجاهدت در این راه است. توانایی در تشکیک و حرکت در جهت مخالف جریان حاکم که به صورت غالبی باطل است و کم‌تر می‌شود که حق باشد، دلیل بر توانایی است. همان‌طور که بیش‌تر انسان‌ها در اشتباه، گمراهی و باطل هستند.

هم‌چنین پرسشگری نیازمند توجه به جزییات است. انسان شناخت‌های کلی خود را از محسوسات، مخیلات و توهمات انتزاع می‌کند و ادراکات کلی وی حاصل انتزاع ادراکات جزیی اوست، از همین رو کسی که حسی را از دست دهد علمی را فرو نهاده است. حصول ادراک کلی پی‌آمد ادراک جزیی می‌باشد. کودک نمونه‌ها جزیی را می‌شناسد و بهترین راه برای آموزش وی استفاده از ادراکات جزیی اوست که به صورت کامل با آن آشناست و باید او را با همان اطلاعات و داشته‌های وی و به گونهٔ تصویری که جزییات را می‌نماید آموزش داد.

در تحقیق نیز مسایل باید به طور جزیی مطرح شود و در اختیار محققان قرار گیرد؛ یعنی مسأله باید دقیق و معلوم باشد و محقق باید به‌خوبی موضوع بحث را بداند و مشکل را بشناسد و برای آن پاسخ‌گویی داشته باشد.


 

سکوت

از مهم‌ترین شرط‌های داشتن ذهنی‌پرسش‌گر و پاسخ‌گو که لازمهٔ تفکر و اندیشیدن درست است، سکوت می‌باشد. باید محققان را به سکوت عادت داد؛ زیرا تا سکوت نباشد فکر؛ هرچند خلاق باشد، به جولان در نمی‌آید و فکر مولد و تولیدگر کار نمی‌کند و یا از کار می‌افتد. البته فکر نیاز به ماده و محور و موضوع نیز دارد.

مسألهٔ دیگری که به تقویت فکر یاری می‌دهد عادت به انتقاد پس از تحلیل آن است. باید عادت جامعه چنین باشد که هر سخنی را که می‌شنود تحلیل کند و سپس آن را مورد انتقاد قرار دهد تا بتواند به تولید فکر رو آورد.


 

قدرت تحلیل و نقد

تولید فکر با تحلیل، نقد و نظر و ایراد و اشکال رشد می‌یابد و بارور می‌شود و آن که بی نظر و انتقادی از کنار سخنان می‌گذرد هیچ گاه دست به تحلیل نمی‌زند. تحلیل زمینهٔ نقد و انتقاد است و نقد بدون تحلیل ارزش علمی ندارد. کسی که به هیچ سخنی اشکال نمی‌کند آن را تحلیل نمی‌نماید و کسی که با تحلیل آشنا نیست، فکر باروری ندارد.

باید توان نقد را در محققان بالا برد تا آنان بتوانند ابعاد مختلف یک مسأله و پیش‌زمینه‌های متفاوت آن را بررسی کنند و چون نقد احتیاج به تحلیل پیدا می‌کند فکر ناچار است میان معلومات برای یافتن پاسخ مجهولات در حرکت باشد و در نتیجه رشد یابد و از این روست که یکی از بهترین شیوه‌ها در تقویت فکر، بالا بردن قوهٔ بررسی، نقد و وارد کردن اشکال می‌باشد.

اگر جامعه قدرت نقد داشته باشد و فضای نقد بر آن حاکم باشد، می‌شود علم را در آن نشر داد و ترویج علم بدون عارضه می‌گردد و بحران نمی‌آفریند. علم ـ اگر کشف حقیقت باشد نه پیرایه و توهم ـ به خودی خود مذموم نیست؛ اما اگر نشر آن عوارض سوء داشته باشد، به این اعتبار نکوهیده می‌گردد. نقد نباید متوجه شخصیت اهل ایمان شود و به تخریب و ترور شخصیت بینجامد. این عارضه نیز تابع فهم اجتماع است که میان محاکمه فعل و گفته با محاکمهٔ فاعل و گفته‌پرداز تفاوت نهد و قبح فعل را به قبح فاعل باز نگرداند. نقد برای رفع اشکال و به هدف سلامت‌سازی فضای فکری و ارتقای سطح اندیشاری جامعه است؛ نه برای تنقیص و تضعیف اشخاص، که کاری حرام و نوعی بیماری است.

هم‌چنین در جامعهٔ علمی، باید وسعت ذهن و گشادگی صدر داشت و نقدپذیر بود. البته اگر کسی متوجه اشکال نظریهٔ خود نشود بلاهت و کندذهنی دارد و چنان‌چه اشکال را بفهمد و نپذیرد و بخواهد خود را تبرئه کند، عناد دارد و در صورتی که نقد گفتهٔ خود را بفهمد و بپذیرد، ولی از نقد ناراحت شود؛ ناسپاس است. البته، اگر حق با نظریهٔ مطرح شده است، باید از آن دفاع کرد و کسی که قدرت دفاع ندارد نباید به طرح نظریه بپردازد.

نقد فضای تعاون علمی و همفکری را پدید می‌آورد. نقد عدالت واژگان را حفظ می‌کند و سبب می‌شود هر واژه‌ای جای خود بنشیند. اگر کسی انصاف نداشته باشد و جایگاه واژگان را نداند به آن‌ها و به فضای علمی ظلم کرده است. نقد کسی را که صلابت دارد بزرگ می‌کند و عظمت آو را آشکار می‌سازد و کس که از درون کوچک است و احساس حقارت دارد با نقد احساس شکسته شدن می‌کند و از آن اذیت می‌شند. کسی که احتمال حقارت خود را می‌دهد، حقیر است. فرد بزرگ در هیچ فضایی احساس کوچکی ندارند، و از این که اشکال کار آنان گرفته شود آزرده‌دل نمی‌شوند. حقارت زنگاری است که بر نفس می‌نشیند و صفای آن را می‌گیرد. در فضای نقد باید پذیرای هر کسی بود و هیچ نظریه‌پرداز، بلکه هیچ مدعی را پشت در نگه نداشت. کسی که پشت در نگاه داشته می‌شود، بی‌احترامی می‌بیند و تخم عداوت و بی‌حیایی در نفس او کاشته می‌شود. در فضای نقد، برای گمراهان باید چون پدری دلسوز بود و از این که آنان از دست می‌روند و با گمراهی خود ضایع می‌شوند ناراحت شد و نسبت به آنان بی‌تفاوت نبود و برای هدایت آنان دلسوزی و اقدام مقتضی داشت.


 

یافت دردهای خود و چاره‌جویی برای آن

از دیگر راه‌های تولیدی نمودن فکر این است که هر کسی از مشکلات خود شروع کند و سعی در یافت راه حل برای آن‌ها داشته باشد. وقتی کسی بر آن باشد که راه چاره‌ای برای مشکل خود بیابد، سراغ علم آمادهٔ دیگری نمی‌رود و چون در موضوعی شخصی تحقیق می‌کند مطالعات وی هدفدار می‌باشد و بنابراین از پرداختن به غیر امور ضروری آسوده می‌شود و چون هدف دارد، به دنبال آن‌چه اکنون نیاز ندارد نمی‌رود و مسیر علمی افراد را همان مشکلات شخصی آنان مشخص می‌نماید.

البته، اگر کسی عقیدهٔ اسلامی و ایمانی داشته باشد، هیچ گاه نمی‌تواند جدا از جامعه بیندیشد و این گونه است که یک سلسله مسایل حاد جامعه که او نیز به عنوان یک فرد با آن در ارتباط است، داخل در مشکلات و مسایل شخصی می‌شود؛ چنان‌که ما ریشهٔ سلامت زندگی را جامعه و رهبری درست آن دانستیم. باید در این راستا با واقعیت‌های کنونی و موجود جامعه برخورد داشت، نه با آن‌چه پنداشته می‌شود یا دیگران می‌گویند یا در آینده احتمال می‌رود پیش آید یا در گذشته آن‌چنان بوده است.


 

برانگیختن علاقه‌ها

راه دیگر، دامن زدن به علاقه‌های شخصی، علمی، فرهنگی، هنری و مانند آن می‌باشد. این راه از آن جهت که علاقه را به عنوان پشتوانه با خود دارد بسیار مطمئن است و چه بسا از راه‌های دیگر سریع‌تر و وصول به هدف در آن نزدیک‌تر باشد. این امر روشن است که حتی کسانی که کم هوش و کم استعداد و کم ظرفیت هستند به‌خوبی می‌توان از راه برانگیختن آنان به آن‌چه علاقه دارند، آن‌ها را فردی خلاق، مولد، پرکار و فعال ساخت.


 

سلامت زندگی پدیده‌ها

گفتیم تمامی پدیده‌ها دارای حیات و زندگی است. طبیعت و ناسوت نیز دارای زندگی است، ولی نکته‌ای که باید به آن توجه داشت این که زندگی پدیده‌های طبیعی سالم است. طبیعت حیاتی سالم دارد و سبک زندگی طبیعی دارای سلامت است و فساد و اختلالی حتی در زندگی حیوانات نیست و هر یک مسیر سالم طبیعی زندگی خود را می‌رود و آنان پدیده‌هایی سرزنده و خرم می‌باشند و اگر بیماری و فساد غیر طبیعی دامنگیر آنان شود دخالت سوء آدمی چنین کرده است. پدیده‌های طبیعی و حیوانات جنگل در پرتو قانون جنگل، زندگی سالمی دارند و فرخندگی در تمامی آن‌ها وجود دارد؛ مگر جایی که انسان در روند طبیعی آن‌ها دخالتی ناشایست و فسادانگیز داشته باشد. پدیده‌ها چون حیاتی سالم دارند می‌توانند معلم انسان در یافت زندگی سالم شوند. مطالعهٔ زندگی پدیده‌ها می‌تواند انسان را در به دست آوردن معیارهای طبیعی و استانداردهای زندگی سالم یاری رساند.


 

کیفیت زندگی

جوامع امروز بیش‌تر به شکل‌ها و کمیت‌ها اهمیت می‌دهند تا به کیفیت. علم زندگی به ترسیم درست کیفیت زندگی می‌پردازد و کمیت را در پرتو آن تنظیم می‌کند به این معنا که کمیت‌ها کیفیت‌ساز است. توجه صرف به امور کیفی مربوط به زمانی بود که ارزش‌ها به کیفیت، آن هم با نگاه به لایه‌های ظاهری سنجیده می‌شده است، اما امروزه که علم رشد کرده و فیزیک یا ریاضی چیرگی خود را نشان داده است واحد اندازه‌گیری‌ها به صورت غالبی کمیت‌هاست و کمیت جای کیفیت را گرفته است. این در حالی است که کمیت و کیفیت با هم رشد کرده و هر دو قابل شناسایی است. نکتهٔ مهم این است که تمامی کمیت‌ها و کیفیت‌ها در آغوش هم حرکت می‌کند، اما کیفیت‌ها معلول کمیت‌هاست و توجه به کیفیت توجه به معلول و توجه به کمیت توجه به علت است و کیفیت‌ها همواره از کمیت‌ها و تعداد و نحوهٔ چینش اجزای اشیا به وجود می‌آید. برای همین است که دو دانش فیزیک و شیمی که به کمیت‌ها توجه دارد بسیار دقیق‌تر از ساختار طب قدیم است که کیفی‌گرا بوده است، اما کیفیت امری مهمل، دروغ یا اعتباری نیست، بلکه دقت در توجه به کمیت‌ها بیش‌تر است.

عمل به علم زندگی، حقیقت و کیفیت زندگی را ارتقا می‌بخشد تا زندگی و عمر بشری سالم، طولانی، پربرکت، بانشاط و پررونق باشد، ولی چنین نیست که کمیت را فروگذار شود. تراکم‌گرایی امروزان به دلیل غفلت از کیفیت زندگی است.


 

زندگی سالم

منظور از حیات سالم در طبیعت، ایجاد حداکثری تناسب‌هاست. بشر هرچه از زمین بیشتر فاصله بگیرد، بهتر می‌تواند این تناسب و هماهنگی را ایجاد کند؛ چنان‌که نظم میان سیارگان، ستاره‌ها، شهاب‌سنگ‌ها، کهکشان‌ها و دیگر امور سماوی گویای این امر است و میان آنان تعامل عالی است.

هم‌چنین مراد از سلامت زندگی خوشبختی در زندگی دنیایی نیست. ما برای دنیا شعار سلامتی می‌دهیم و خوش‌بختی را ویژهٔ آخرت قرار داده واز سعادت اخروی می‌گوییم. خوشی‌های ناسوتی چنین است که ناخوشی در نهاد خود دارد و به خوشی طبیعت نمی‌شود دل خوش کرد، ولی به سلامت آن به صورت حداکثری می‌شود رسید.


 

باورهای درست و کشف سیستم‌های طبیعی

زندگی سالم در پرتو درستی باورهایی است که فرد از غیب و امور غیر ناسوتی به‌ویژه خداوند دارد. بسیاری تلاش برای زیست سالم را به این بهانه که خداوند در هر کاری دخالت تمام می‌کند و هرچه او بخواهد همان می‌شود زمین می‌گذارند. خداوند سیستماتیک و بر پایهٔ مرحمت، حکمت و عدل کار می‌کند نه به صورت هرهری و با نادیده گرفتن تمامی قواعد حاکم بر ناسوت. خداوند کار خود را بر پایهٔ نظم و سیستم انجام می‌دهد. این نظم که برخاسته از مرحمت، حکمت و عدل است به آن یک مکانیک می‌دهد و کار طبیعت و آفرینش را اتوماتیک‌وار می‌سازد و به آن فیزیک می‌دهد. شاهد آن ایجاد جهنم است که در راستای اجرای عدالت می‌باشد. عدالت برای جایی است که زندگی و قواعد آن ادامه داشته باشد و بتوان رفوزه را پایدار بر تصحیح کردار نگاه داشت، وگرنه کار بر امر ناپایدار و بدون دنباله، به درستی آن نمی‌انجامد.

زندگی سالم بر پایهٔ کشف سیستم‌های طبیعی و حرکت بر مدار آن‌ها شکل می‌گیرد، وگرنه خیال‌پردازی و توهم و تمسک به بخت، شانس و اقبال، راه به جایی نمی‌برد. حتی تشویق و تهدید اگر بر اساس سیستم تربیتی اعمال شود به اندازهٔ خود مؤثر است و نباید انتظار تأثیری بیش از آن را داشت. هم‌چنین نگاه مثبت به زندگی و نگاه منفی به آن یا بر زبان داشتن واژگانی که اراده را سست و پوک یا پر و قوی می‌سازد و ضعف یا توانمندی را به نفس تلقین می‌کند، به آن سستی و توان نسبی وارد می‌آورد و تمامی این امور اقتضایی است نه علت تمام که معلول از آن تخلفی نداشته باشد. چنین اموری برآمده از ناآگاهی‌هاست و بشر به جای آن که بپذیرد نمی‌داند، بخش تاریک ذهن خود را به امور خیالی نسبت می‌دهد که واقعیتی ندارد. هم‌چنین نظام عالم مشاعی مدیریت می‌شود و انجام یک کار را نباید به جزء اخیر علت تام و فرد مباشر نسبت داد.

ادارهٔ سیستماتیک و مشاعی طبیعت، مانع از آن است که فرد به ذهن‌گرایی رو آورد و ایده‌آلیست گردد، بلکه‌باید سیستم‌ها را به‌گونهٔ رئال و واقعی لحاظ کرد و بر اساس فیزیک شناخته شدهٔ عالم و بر پایهٔ درستی‌های ملموس، تصمیم بر زندگی درست گرفت.


 

کار برای زندگی

در زندگی ناسوتی باید کار کرد و حرکت و تلاش داشت، ولی کار باید بر پایهٔ سیستم طبیعی هر فرد تعریف شود و به اقتضای آن باشد. کار به معنای حرکت و تلاش، با زندگی طبیعی در خدمت هم است. در طبیعت، پدیده‌ای نیست که فعالیت نداشته باشد. بیکاری پدیده‌های طبیعی با مرگ آنان برابر است. کسی که کار و تلاش ندارد و مبارزه نمی‌کند و ضعف و سستی می‌پذیرد محکوم به نابودی است. در دنیا هر کسی باید بار خود را بر دوش خویش نهد و کسی که بار خود را به دوش دیگران می‌نهد و آن را زیری و زرنگی می‌شمرد، کلاه بر سر خود می‌گذارد؛ زیرا چنین کسی طردشدهٔ سیستم‌های طبیعی می‌گردد و او ممکن است طبیعیت داشته باشد و دیگری که بار وی را می‌برد طبیعتی دیگر و ناچار در جایی به تعارض و تضییع امکانات هم می‌رسند.

رفاقت با افراد بیکار و هم‌نشینی با آنان نیز بسیار خطرآفرین است. روزی شعبان بی‌مخ میان گود زورخانه به نصیحت افراد مشغول بود و سخنی درست می‌گفت و آن این که: «هیچ گاه از رقیب که در گود با شما درگیر است هراس به خود راه ندهید. از افراد بیکاری که کنار گود نشسته و می‌گویند لنگش کن، در هراس باشید؛ زیرا فرد میان گود چون شما مشغول کار خود است و تنها حرف‌ها و چشم‌های بیکار کنار گود خطرآفرین است. در زندگی هم همین‌گونه است و مواظب باشید تا گرفتار افراد بیکار و دور از مسؤولیت نشوید که آن‌ها بر اثر بیکاری می‌توانند بیش‌ترین گرفتاری را برای شما به بار آورند».

خوردن نیز باید بر پایهٔ سیستم طبیعی باشد. قرآن کریم خوردن را به تناسب کار توصیه دارد و می‌فرماید: «کلُوا وَاشْرَبُوا هَنِیئا بِمَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(۱). این بدان معناست که کار خود را مصرف کنید و کار دیگران را به مصرف خود نرسانید؛ زیرا هر کار متناسب با طبیعت فردی است و هر کسی باید ارتزاق خود را بر اساس طبیعتی که دارد به دست آورد، وگرنه خوراک به دست آمده رزق وی نمی‌گردد و در جان او نهادینه نمی‌شود و احساس گرسنگی و نیاز از او برداشته نمی‌شود و به اصطلاح عرف، چشم و دلی سیر نمی‌یابد. هم‌چنین نباید این‌گونه باشد که همه بکارند و این تنها بخورد، بلکه ما هم باید بکاریم تا دیگران بخورند تا هر کسی بر اساس سیستم طبیعی خود که درگیر نظام مشاعی عالم است از خوراک مورد نیاز خویش با کامیابی دادن به دیگران، کام بگیرد و آن را نعمت و مایهٔ آرامش روان خود سازد، وگرنه مصرفی بودن صرف هرچند در فضای امکانات فراوان باشد ناآرامی می‌آورد و ثروت را نعمت به معنای آرامش‌بخش و گوار که مایهٔ کامیابی است نمی‌سازد. انسان باید نسبت به جامعهٔ خود وجدان کاری داشته باشد و به کار مشغول گردد؛ هرچند لازم نیست همهٔ کارها اعلایی باشد و می‌تواند از فروترین مشاغل تا کارهای تخصصی را در بر بگیرد و هر کس آن‌چه را که از دست وی بر می‌آید انجام دهد. ولی بعضی‌ها می‌خواهند سر چوبی بگیرند ، می‌گویند : ما مثلاً چند سال پیش پهلوان پایتخت بوده‌ایم، از این رو گوشت ما شیرین‌تر و خون ما رنگین‌تر است و باید ماندهٔ عمر خود را به همین منوال ارتزاق کنیم؛ اما این سخنان عاقلانه نیست و باید توقع هر کس به قدر ارزش کاری او باشد. هر کس در جامعه کار سالمی نداشته باشد، زندگی و ارتزاق وی گوارا و مایهٔ آرامش نیست.

۱٫ طور / ۱۹٫


 

زندگی سالم؛ نعمت گوارا

زندگی اگر بر مسیر طبیعی خود باشد «نعمت» است. نعمت وصف برای زندگی سالم است. نعمت حیات گواراست؛ خواه حیات به شکل حدوثی باشد یا بقایی و مادی و ناسوتی باشد یا غیر ناسوتی و معنوی.

نعمت طیب عیش، حیات گوارا و تنفسی آرام و آرامشی سالم و صلاحی زیبا و حسنی گویاست که به هر بیان که بیاید وصف برای حیات سالم است. مادهٔ «نعمت» معنایی ایجابی و مثبت دارد نه سلبی و منفی. نعمت هم خود سلامت دارد و هم در غیر ایجاد حیات، سلامت و سعادت می‌کند. نعمت وصف حال فعلی و زمان نقد است. کسی نعمت دارد که وصف حالی داشته باشد و حیات فعلی خود را لحاظ کند بدون آن که غصهٔ گذشته یا اندیشهٔ فردا را داشته باشد. حیات فعلی در صورتی گواراست که قوهٔ ادراک و معرفت لازم با آن باشد و برای همین است که به آدمی اختصاص دارد و شأن انسان است. نعمت وصف حیات گوارای فعلی و درک شده است.


 

حیات گوارا؛ وصف انسان

پدیده‌های غیر بشری سلامت و حیات دارند، ولی گوارایی ادراکی برای آنان نیست و سلامت حیات طبیعی آنان است و قدرت درک نعمت در آنان نیست. به حیوانات اَنعام گفته می‌شود به این اعتبار که نعمت برای انسان می‌باشند و نه به اعتبار این خود آنان نعمت بودن خود را درک می‌کنند.


 

زندگی گوارا؛ زندگی در حال

نعمت به معنای آرامش حیات سالم و گوارایی زندگی است. این معنا هم با غِنی قابل جمع است و هم با فقری که به بؤس و شدت نرسیده باشد؛ همان‌طور که می‌شود کسی ثروت یا علم داشته باشد، ولی این ثروت یا علم نه تنها برای او نعمت نباشد و خالی از گوارایی باشد، بلکه ممکن است برای او نقمت و بلای جان گردد و سلامت و سعادت او را آسیب رساند و حیات دینی و معنوی او را در مخاطره قرار دهد.

در برابر نعمت، «بُؤس» قرار دارد. شدت مضیقة، تنگی، سختی، نگرانی، نارسایی، ناآرامی و التهاب مقابل نعمت است. بشر امروز گرفتار بؤس است و با آن که امکانات و فن‌آوری‌های فراوانی دارد، آرامش از زندگی او رخت بربسته است. سیری مجازی در تارنماهای اینترنت و شبکه‌های ماهواره‌ای گویای این مطلب است و در چهرهٔ زندگی‌هایی که نمایش داده می‌شود، همه چیز هست جز آرامش و گوارایی عیش.

کسانی که برای فردا زندگی می‌کنند یا برای دیروز فکر می‌کنند، غفلت از حال پیدا می‌کنند و از نعمت و گوارایی زندگی که همان در امروز بودن است بی‌بهره می‌مانند و از آن غافل می‌شوند.


 

زندگی گوارا در پرتو ایمان

ویژگی حیات گوارا عاری بودن آن از اضطراب، استرس و هر گونه تنیدگی است. آرامش و دوری از اضطراب از لوازم معرفت، ایمان و گروندگی به حق است. کسی اضطراب ندارد و نیز از زندگی راضی است که به حق معرفت و ایمان داشته و بر آن باشد؛ بر این پایه، حیات گوارا تنها در متن ایمان به دست می‌آید. نعمت حقیقی فقط با ایمان است و این نعمت ظاهری است که لحاظ عام دارد و به همگان می‌رسد.

ایمان، تصدیق است و تصدیق علم، و علم کمال قوّهٔ نظری و به فعلیت رساندن آن است و عمل صالح نیز از قوهٔ عملی به کمال رسیده صادر می‌شود و اسباب رفعت و تعالی انسان را فراهم می‌آورد. زمانی علم، علم حقیقی است که نور نفس گردد و آدمی به واسطهٔ آن از قوه به فعلیت رسد و به علم خود عمل نماید. در واقع، مآل علم، شکوفایی عمل است و تا علم عملی نشود، حکمت قولی و نظری، نیت، ذهنیت و گفتار است.

ما خواهیم گفت که کمال عقلانی بیش‌تر افراد و آگاهی به معارف نظری و عملی، به واسطهٔ تواصی و سفارش افراد جامعه به حق و نیز توصیه به این که باید در تمام شؤون و امور زندگی شکیبایی و رضا پیشه نمود با هدایت رهبری ولایی است و این رهبری اوست که توشهٔ ابد آدمی را می‌سازد. انسان، حکمت قولی و نظری را در نشأهٔ دنیایی و ناسوتی بر جای نمی‌گذارد و در حالی دنیا را ترک می‌گوید که آن‌چه دارایی حقیقی اوست ـ از حکمت نظری و عملی که گوهر ذات او گردیده است ـ به همراه می‌برد؛ آن هم برای یک ابد و تمام زندگی در دیگر عوالم بر اساس زندگی دنیایی و گزینش‌های ارادی که داشته است رقم می‌خورد.

 

مطالب مرتبط