فصل دوم: رزق، صفاي باطن و ميانه‌داري

دانش زندگی

رزق، صفاي باطن و ميانه‌داري


 

رزق و روزی

رزق و روزی انسان اموری است که نیازمندهای حرکت بر مسیر طبیعی او را سامان می‌دهد که اعم از رزق‌های مادی برای زندگی در ناسوت و رزق‌های معنوی برای حرکت در تمامی عوالمی است که به صورت بی‌نهایت پیش رو دارد. بر این پایه، رزق و روزی هر پدیده‌ای بیپایان است و انسان عجول و شتابزده با کمی رزق دنیوی برآشفته می‌گردد؛ در حالی که بی‌نهایت سیر و بی‌پایان رزق در انتظار اوست. تفاوت رزق‌ها به تفاوت مسیر طبیعی انسان‌ها و پدیده‌ها باز می‌گردد، ولی هر کسی متناسب با مسیر طبیعی خود و استعدادهایی که دارد اموری مادی و معنوی بهرهٔ وی می‌گردد. بهره‌های مادی و تمتعات معنوی اگر با مسیر طبیعی سازگار نباشد، افزوده و وزر و وبال و گاه خسران می‌گردد. امکانات و دارایی‌های باید متناسب با طبیعت فرد باشد. بر این پایه، کسی که استعداد امور معنوی را دارد نیازمند داشتن قناعت درست در حد عفاف و کفاف است، و این امر او را در سیر معنوی موفق و پیروز می‌نماید و سبب رشد و ارتقای معنوی او می‌شود و هرگونه حرص، آز و زیاده‌خواهی یا فقر و ناتوانی مضاعف که مانع رشد باشد عاملی برای شکست اوست. علم، ثروت، قدرت و زیبایی، باید اسباب رشد و ترقی در مسیر طبیعی انسان را فراهم سازد؛ وگرنه علت شکست وی می‌گردد.

کسی که مسیر طبیعی پدیده‌ها را می‌شناسد به «سِرّ قَدَر» و دانش اندازه‌شناسی پدیده‌ها دست می‌یابد. کسی که معرفت به این دانش را دارد نیازمند نظر به دیگران نیست و اعتراضی ندارد و زشتی‌ها و زیبایی‌های پدیده‌ها برای او توجیه می‌یابد. دانش اندازه‌شناسی به فرد این قدرت را می‌دهد تا حکمت و وجه مصلحت فعل حق در هر پدیده را بشناسد. چنین کسی پدیده‌ها را چنین می‌بیند:

جهان چون خط و خال و چشم و ابروست

که هر چیزی به جای خویش نیکوست

نیکویی حرکت بر مسیر طبیعی هر پدیده است و البته انسان به دلیل قدرت انتخاب و آزادی اراده که دارد می‌تواند سیر طبیعی خود را وا نهد و در مسیری قسری و جبری به معنای مسیری خلاف طبیعت خود به اختیار خود یا به اجبار دیگران حرکت کند.

عالم ناسوت امکان نقل و انتقال روزی‌ها را دارد و رزق برخی از بندگان در دست دیگران قرار می‌گیرد. گزینه‌های زکات، خمس و برخی امور خیریه سبب می‌شود رزق صاحبان آن به ایشان برسد. اگر چنین رزقی در دست افراد آن بماند، فساد آن ناحیه را سبب می‌شود. درست مانند کسی که با اهدای خون، سلامتی خود را تضمین می‌نماید یا شخصی که همهٔ غذای موجود در سفره را نمی‌خورد و مواظب سلامتی معدهٔ خویش است و با بخشش آن به فرد ضعیفی که از آن غذا محروم است، محبت وی را جلب می‌نماید و از پدید آمدن عقدهٔ حقارت در وی جلوگیری می‌نماید و ضریب امنیت اجتماع را افزایش می‌دهد. دولت می‌تواند در همین راستا با گسترش فقر، اموال افزودهٔ سرمایه‌داران را بگیرد و به مصرف نیازمندان برساند تا حق عمومی افراد جامعه پرداخت گردد. باید توجه داشت مفهوم رزق معنای مالکیت حقیقی را در بر ندارد. تنها حق تعالی است که مالک تمامی پدیده‌ها و آن‌چه در دست دارند می‌باشد و ملک حق در ید قدرت هیچ پدیده‌ای نیست، بلکه هر پدیده‌ای خود ملک حق است. خداوند مالکی است بی‌نیاز که محتاج کسی نیست و در واقع، کسی (ذات‌دار و دارای استقلال) در عالم نیست و هرچه هست ملک خداست و ادعای ملکیت حقیقی توهم است و هر مالکی با ملکش برای حق است که در نهایت نیز به ارث حق تعالی می‌رسد. رشد در تمامی پدیه‌ها حتی کرات و کهکشان‌ها ظهور دارد و نهایت رشد آن به‌سوی خداست. خداست که هر خوب و بدی به او می‌رسد و خداست پایان رشد انسان که خود در خط تولید، کارگر الهی است و هر چیزی به حق تعالی می‌انجامد. خط تولیدی که هم به کردار و هم به افکار قلبی حق مزد می‌دهد. دنیای امروز، فکر را بدون نوشتن و عملیاتی کردن آن اجرت نمی‌دهد و حقوقی برای متفکرانی که تأثیرگذاری آنان در اجتماع محسوس نیست در نظر گرفته نمی‌شود؛ در حالی که خداوند به آنان اجر می‌دهد بدون آن که اجرت عمل آنان در لیست حقوقی دیگران ثبت شود و هیچ پدیده‌ای از این ناحیه نمی‌تواند دل‌نگرانی داشته باشد.

برخی افراد رزق و روزی دیگران را تحت عنوان‌های دینی می‌گیرند و به آنان ستم روا می‌دارند. خداوند مالک اصلی همه چیز است و کسی در تملک اموال با او شریک نیست، ولی امکانات ناسوتی را با حفظ حقوق و مقررات ویژه‌ای برای استفادهٔ بشر قرار داده است. در این میان، عده‌ای برای خدا در تملک اموال شریک قرار می‌دهند و قربانیان و نذوراتی را برای خدا و شریکان وی می‌آورند و شریکان این اموال را از خداوند با آبرومندی و در پوشش عناوین دینی می‌دزدند که در اقتصاد جامعه تأثیرگذار است. برای نمونه، اگر مسؤولان امامزاده‌ها و مؤسساتی که از امور خیریه تأمین می‌شود، تعهد لازم نداشته باشند و نذورات و اوقاف را در جای خود به مصرف نرسانند همانند بتانی هستند که در دورهٔ جاهلیت برای آنان قربانی می‌کردند. چنین کسانی باور مردم را در اعتقاد و ایمان سست می‌نمایند. این اماکن نیازی به چنین امکاناتی ندارند، بلکه مردم هستند که به این امور نیاز دارند و کسانی که خود را در این اموال شریک ملک خداوند قرار می‌دهند مثل زالو به گلوگاه‌های اقتصادی می‌چسبند و آبادی زیست‌محیط و خیراتی را که حق فقیران است با آسیب روبه‌رو می‌سازند. این شریکان، پول‌های بادآورده‌ای دارند که با مصرف آن، روحیهٔ خون‌خواری می‌یابند و قانون‌هایی از روی هوا و هوس تهیه می‌کنند تا مردم همانند کلاف در هم پیچیده، مشکل را تشخیص ندهند و طبقهٔ سوم جامعه پی‌آمدهای عمل آنان را تحمل کنند. شریکان به خاطر طمع شخصی همهٔ امکانات را به سمت خود سوق می‌دادند و به آن حالت قانونی می‌دهند؛ در حالی که این امکانات باید میان ضعیفان تقسیم شود و یا در قانون مالیات دخالت می‌نمایند و اموال را به نفع خود جمع می‌کنند و یا قانون را به نفع خود می‌نویسند؛ در حالی که در گمراهی آشکار می‌باشند و طبیعت هوشمند مکافات عمل آنان را به این مستان دارایی و ریاست می‌چشاند.


 کمال طبیعی و ارادی پدیده‌ها

تمامی پدیده‌ها توان و انرژی خود را هزینهٔ سوخت میل، شوق وصول و سوق به کمالات نسبی یا کمال مطلق قرار می‌دهند و سیر تمامی پدیده‌ها بدون هیچ استثنایی به سوی کمال است. در بحث کمال طبیعی طرح خوبی و بدی و ارزش‌سنجی در فضایی که مقایسه نباشد پیش نمی‌آید. کمال یا طبیعی و جِبلّی است و یا قسری، کسبی و ارادی و پدیده‌ها به همین اعتبار بر دو گروه می‌باشند. کمال ارادی برای پدیده‌هایی است که قدرت تبدیل و تبدل افکار و کردار خود را دارند و منحصر به انسان و جن است.

کمال برای پدیده‌های بدون اراده قهری است و هر یک به فراخور حالِ خَلقی خود، دارای آن است و به طور طبیعی با همان سیر می‌کند و به آن سرخوش و مست است و تنها همان را می‌یابد و هیچ گونه کم و کاستی برای آن‌ها رخ نمی‌دهد؛ هم‌چنان که هیچ گونه افزوده و اضافه‌ای نصیب آنان نمی‌شود. حیث ظهوری آن‌ها حقیقت آن‌هاست و هویت و شعور آن‌ها نیز همان ظهور آن‌هاست، اما کمال قسری و ارادی پدیدهٔ انسانی با معضل شناسایی و تعیین روبه‌روست و گوناگونی فلسفه‌ها و مکتب‌ها از این ناحیه است که نقش بنیادی در نحوهٔ زندگی‌ها دارد. ما گفتیم کمال آدمی در گرو وصول حقیقی به حق و تخلق عینی به تمام صفات فعلی و ذاتی حضرت حق می‌باشد که در سیر نزول و صعود تعینات و قرب عینی رب حاصل می‌گردد و فنا و بقای ذاتی، او را بدون تعینات ناسوتی با حق محشور می‌سازد. کمال بر این پایه دارای درجاتی گسترده و مترتب است که بالاترین آن مرتبهٔ «کمال مطلق» است که حتی از قید اطلاق عاری و منزه است و منحصر به «حق» تعالی می‌باشد. حق، آن ذاتی است که غیر برای آن نشاید و گذشته از آن که تمام هستی است و تمامی کمالات هستی برای اوست و از هر گونه عیب و نقصی مبراست، پدیده‌ها تعینات کمالی او و فیض وجودش می‌باشند.

درست است رسیدن به کمال طبیعی برای تمامی پدیده‌ها به‌ویژه آدمی رایگان است اگر با مانعی مواجه نشود، تحصیل کمال ارادی و قسری جز با ترک لذایذ مادی و کدورات نفسانی و هواهای شیطانی برای کسی میسر نمی‌شود و به قدر موفقیت در این ترک، در این راه پیش خواهد رفت و تنها کلید و رمز پیروزی در این مسیر، ترک است؛ آن هم ترک همهٔ هواهای نفسانی و آن‌چه جز حق است و به قدر ترک غیریت، وصول حقی پیش رخ می‌نماید. «ترک» و ریزش جهت خلقی با آن که مشکل‌ترین کار و سخت‌ترین راه است، تنها راه منحصر برای وصول به کمال است و پیشروی هر کس در راه تحصیل کمال به مقدار ترک اوست. در غیر این صورت، برای او از وصول به کمالات نتیجه‌ای جزیی حاصل خواهد شد.

برای آن که میزان کمال و قرب هر پدیده‌ای شناخته شود معیاری ثابت و دقیق است که به سنجش آن می‌پردازد. این دستگاه مقایسهٔ صفات هر پدیده با صفات حق تعالی است. اگر صفتی در پدیده باشد که در حق تعالی نیز وجود دارد، وی امتیازی مثبت دارد و در صورتی که صفتی در او پدیدار باشد که در حق تعالی نیست، وی به همان نسبت، نمره‌ای منفی دارد. برای نمونه علم در حق تعالی هست ولی ظلم نه. هر صفتی که حق تعالی و وجود مطلق است که در پدیده‌های متعین و مقید نیز پدیدار باشد، آن صفت برای آنان کمال و خیر است، وگرنه آن صفت، نقص و شر است. این معیار ارزش‌سنجی شخصیت تمامی پدیده‌ها که بر بنیاد کمال استوار است را به دست می‌دهد و بیان می‌دارد شخصیت هر پدیده‌ای به میزان کمالی است که دارد و خیر و شر او بر اساس آن می‌سنجد. بر این پایه، چون کمال مطلق در انحصار حق تعالی است، هیچ پدیده‌ای خیر محض نیست و از سوی دیگر، چون شر محض قابلیت نمود و ظهور ندارد، هیچ پدیده‌ای به صورت مطلق مردود نیست و در ارزش‌سنجی پدیده‌ها نه باید رأی تمام سپید داشت و نه رأی تمام سیاه، بلکه رنگ‌های میان این دو را می‌گیرند. هم‌چنین اعتماد به هر پدیده باید به حسب کمالات او باشد و نمی‌شود به پدیده‌ای که خیر محض نیست و شر نیز از او زاییده می‌شود اطمینان کامل و تمام داشت و روابط باید بر اساس کمالات آن‌ها تنظیم گردد و امور لازم در حفاظت اطلاعات و پنهان‌کاری را روا داشت به گونه‌ای که با صفای باطن منافاتی نداشته باشد. نه به واسطهٔ کمال و خیری در پدیده‌ای می‌شود احتمال شرّ او را نادیده گرفت و نه با اشتباه و خطا و شر کسی می‌شود خیرات کمالی او را به‌کلی از یاد برد. نه منفی‌بینی در رابطه با پدیده‌ها درست است و نه شخص‌پرستی و محبت‌های افراطی و خارج از قاعده. البته در میان پدیده‌ها حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام نخستین تنزیل حق تعالی می‌باشند و با عصمت موهبتی که دارند برای نیکان خیر می‌باشند و برای بدنهادان و ظالمان جز خسران نمی‌باشند؛ چنان‌که حق تعالی برای آنان چنین است و مکر خود را به حکمت نسبت به آنان روا می‌دارد که البته این نیز جز خیر نیست و اطلاق شر بر آن نمی‌شود؛ زیرا کمال اقتضایی آنان چنین است و شرّ نهادی خود را با اراده و اختیاری که دارند به عمل می‌کشانند.

آدمی خواستار وصول به کمالاتی است که استعداد آن را در خود می‌یابد و کسب آن بدون اراده‌های درست و مخالفت با هوای نفس میسر نیست. وی در مسیر زندگی خود یا باید با ارادهٔ خود و حسن گزینشی که دارد ترک هوا کند و راه حق پیش گیرد و از هرگونه زشتی، کجی و غیر حق رویگردان شود، یا با سوء اختیار خود، راه هوای نفس و شهوات، شیطان و باطل را برگزیند و یا تلفیق و اختلاطی از حق و باطل داشته باشد.

کسی راه باطل را اختیار می‌کند که کمال‌خواه نباشد، وجدان خود را سرکوب کند و آن را به‌کلی تعطیل سازد، و بی‌تعهدی نسبت به تکلیف، وی را رنج و آزار ندهد و توان این را داشت باشد که بار انکار تمامی حقیقت و کمال را نماید و برای خود آخرتی لحاظ نکند و از مکافات دنیایی نیز برای خود و نسل خویش هراسی نداشته باشد و این قدرت را داشته باشد که تباهی و حرمان خود را با تمامی انکار در دنیا مشاهده کند و عذاب اخروی را بپذیرد و عذاب‌های جهنم برای وی آسان‌تر باشد تا این که بر عناد و لجاجت خود غلبه کند و به حق گردن نهد. کسی که نمی‌تواند چنین بی‌پروا و بی‌باک باشد، یا باید به تمامی حق گردن نهد وگرنه سودای سودجویی دارد و به مقتضای میل خود عمل نماید و خودخواهانه هرچه را برای وی سود دارد دنبال کند و آن‌چه را ضرر دارد، کنار گذارد. چنین کسی هرچند ظاهری آراسته داشته باشد پاکی دل و باطن ندارد و خودخواهی بر او چیره است نه حق‌طلبی و برای آرامش نفس خویش است که در ظاهر قصد قربتی از خود تمشی می‌سازد تا به بهانهٔ رضایت خدا، میل نفس و آرامش خاطر خود را حاصل کند. بخشش‌های وی در آشکاراست و حرام‌خواری دغدغهٔ خاطری برای او نمی‌آورد؛ زیرا سود دارد و برای آرامش نفس یا لذت آن از عبادت نماز می‌گزارد و تمامی تکالیف را سودانگارانه می‌آورد. افراد این گروه مراتب متفاوتی دارند و یکسان نیستند، ولی وجه مشترک آنان این است که در دنیا مذبذب می‌باشند و به‌خاطر تذبذب و نفاق پنهانی که دارند برزخ دردناکی در انتظار آنان است.

اما حق‌مداران اهل عبرت، عاقبت‌اندیشی و مجاهده برای ترک گناه می‌باشند و در هر لحظه، هزاران اندوه از آیندهٔ خود و روز میزان و حساب دارند و با گذشت‌های بسیار و ریزش‌های فراوان در جهت خلقی، مرد میدان پاکی و رستگاری شوند. برخی از اینان ضعیف و کم همت و اندکی نیز از یلان میدان پاکی می‌باشند. گروهی از محبان و اندکی از محبوبان می‌باشند. تمامی راه‌یافتگان قرب ارادی حق در مسیر حق‌طلبی گام بر می‌دارند. این میدان، ساحت مبارزهٔ آدمی برای قدرت ترک دانست. ترک یک گناه لذید و زودگذر و غلبه بر شیطان نفس و ترک بسیاری از لذایذ حلال. چه شیرین است هنگامی که آدمی در این نبرد پیروز شود و حضیض نفس را به اوج کمال تبدیل دهد. البته اولیای الهی و صاحبان همت هرگز دل در گرو لذات نفسانی و میل و هوای نفس ندارند و به‌راحتی از سر هر دو جهان برمی‌خیزند. برای صاحبان معرفت و کمال، دل به لذات نفسانی بستن شکنجه و عذاب است و ترک آن آسان است. اهل اللّه هرگز برای ترک دنیا ریاضت نمی‌کشند و فقدان هر دو دنیا آه و حسرتشان را جاری نمی‌سازد. همان‌طور که ترک دنیا برای اهل دنیا مشکل است و برای دوری از آن حاجت به ریاضت دارند، میل به دنیا و حظوظ نفسانی برای اهل اللّه مشکل است و خود حاجت به ریاضت دارد. همان‌طور که اهل دنیا به دنیا دل بسته‌اند، اهل اللّه دل از هر دو دنیا بریده‌اند. اولیای الهی نسبت به مطاع دنیوی کراهت و ناخوشایندی دارند؛ همان‌طور که آدمی از قاذورات کراهت دارد. هم‌چنان که میل به قاذورات و خوردن آن برای آدمی مشکل است، استفاده از دنیا برای اهل اللّه دشوار است. اولیای الهی به اهل دنیا با دید ترحم می‌نگرند و نظر عطوفت دارند و آن‌ها را در نازل‌ترین مرتبهٔ پدیده‌ها می‌بینند؛ همان‌طور که اهل دنیا ممکن است بر اثر غفلت و نادانی و استکبار و غرور، اولیای الهی را که ترک تمامی مظاهر دنیوی کرده‌اند را به هیچ انگارند و گاه بر آنان نظر ترحم از نداری آنان آورند و هرگز احتمال خطا و گمراهی به خود راه ندهند، اولیای الهی به‌واقع و از سر بصیرت اهل دنیا را به هیچ می‌بینند و لحظه‌ای در این بصیرت، تردید نمی‌کنند. باشد تا هنگامی که پرده‌ها را برگیرند و روشن شود که کدام گروه در گمراهی و تباهی بوده‌اند.

حقایق معنوی تنها با دیدن و رسیدن و رؤیت و وصول یافت می‌گردد نه با شنیدن. کسانی که در طریق معرفت گام بر می‌دارند بعد از چندی کوشش و کشش، اگر ناتوان باشند، مغلوب نفس می‌گردند و سقوط می‌کنند، که اگر شکست را برای همیشه بپذیرند و ترک حساب کنند، فرجام بسیار خطرناکی خواهند داشت؛ به‌طوری که رستگاری برای آنان بسیار مشکل می‌گردد و رذالت، ضمیر و نهانشان را محاصره می‌کند و دیگر دست بسته گرفتار هوا می‌گردند و اگر افراد شایسته و وارسته‌ای باشند، پیروز شده، در بیش‌تر میدان‌های مبارزه با نفس موفق می‌گردند؛ به‌طوری که دیگر باکی از میدان و مبارزه با نفس ندارند و ملکهٔ نفسانی پاکی و شهامت آن‌ها را به جایی می‌رساند که دیگر گناه و طغیان نیز از آنان مأیوس می‌شود. ما به چیرگی چنین موقعیتی «ملکهٔ قدسی» می‌گوییم. کسی که ملکهٔ قدسی دارد در ترک گناه و کسب فضایل به جایی می‌رسد که سراسر پاکی و درستی می‌گردد و یکه‌تاز میدان کمال می‌شود و مقام «عصمت نسبی» را به تناسب مرتبه‌ای که برای اوست دارا می‌شود. شمار اندکی از آنان که انسان کامل و کمال آدمی هستند به مقام عصمت راه می‌یابند و در رأس تمامی آنان چهارده نور پاک؛ یعنی حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌باشند که به مقام «عصمت شمولی» در عالی‌ترین مرتبهٔ آن نایل می‌گردند. البته، این حضرات مقامات فراوان دیگری دارند که عصمت، ظرف بروز کمال و شناخت آنان است و بیان آن لسان و زبانی دیگر می‌خواهد و در جای خود خواهیم گفت که کمالات آن حضرات علیهم‌السلام که محبوبان درگاه حق می‌باشند موهبتی و اعطایی است و متوقف بر ارادهٔ آنان نیست.

تمامی پدیده‌ها؛ به‌ویژه انسان، به‌سوی غایت ابدی و حق تعالی گام بر می‌دارند و نیک و بد آن‌ها چهرهٔ تعینات آنان می‌گردد که در طول ظاهر می‌شود و در نهایت، همهٔ پدیده‌ها وصول ربوبی خواهند یافت که هر کس و هرچه که باشد زمینهٔ وصول و ابد خاص خود را می‌یابد؛ خواه چهرهٔ جمالی باشد یا چهرهٔ جلالی؛ محدود باشد یا جمعی و یا کمالی.

حرکت و جنبش پدیده‌های هستی، تمامی در کش و قوس نزول و صعود به سوی معبود خود و حقیقت حق و مطلق در جریان است و همهٔ مظاهر بی‌مهابا و پرتلاش و مشتاقانه در پی معشوق حقیقی خود هستند و به سوی او شتابان می‌باشند؛ اگرچه هرچه روند و هرچه دوند، راه به جایی نمی‌برند و جز ظهور و بروز حیث ظهوری خویش نمی‌یابند و با تعینات ربوبی خود محشور می‌شوند و البته، تمامی آنان سرگشته و حیران، حق را طالب هستند و جز حق را در مسیر خود نمی‌یابند و در سیر تکوینی و دور طبیعی خود معبود حقیقی خویش را می‌یابند، هرچند از حق، تنها خود را می‌یابند و محبوب ازل را بی‌پیرایه و واسطه نمی‌یابند؛ اگرچه حق تعالی هستی را بی‌پیرایه و دور از تمامی وسایط، دَور می‌دهد و ظهور دَوری اوست که «پدیده» نام می‌یابد. پدیده‌ها با آن که چهرهٔ ظهور دارند و کوی حق را طالب و به سوی حق روان می‌باشند، بی‌شمار پردهٔ نور و ظلمت و چهرهٔ پنهان و آشکار و بی‌نهایت خفا و ظهور می‌گیرند و وصف عطشان و قید فقدان بر همهٔ آن‌ها می‌ماند و این هجر و هجران و سوز و فغان، ذره‌ای را رها نمی‌سازد و هر وصولش هجری و هر هجرش وصولی را در بر و در پی دارد. ظهور را نرسد که وجود را دریابد و ابرازی که دارد تنها از پدیداری و حیث ظهوری خویش است و ظهور حق را سر می‌دهد و با آن که تمام پدیده‌ها سنگِ حُب و طلب حق را به سینه می‌زنند، هرگز او را بی‌خود و در غیر خویش نمی‌یابند. بله، اگر دلی را برتر از این رسد که سیر کند، این چنین یابد که «وجود مطلق» و «مطلق وجود» همان است که هست، بدون نقصان و عدم، و هر ظهور همان وصول است که ابراز می‌شود و طلب در هر چهره و نمودی وصول است و وصول جز طلب موجود نمی‌باشد. عالم عین وصول و وصول محض عین وجود و حق است که «مطلق وجود» بی‌قید اطلاق آن را حکایت می‌کند و مطلق وصول، کون ثانی وی می‌باشد. ظهورات، وصولاتِ مطلق وجود است که عین مطلق وصول می‌باشد و هجران و فقدان وصف غیری آن قدسی جناب است. بر انی پایه آن‌چه هر پدیده‌ای را می‌رسد، همان است که رسیده و آن‌چه آن را رسید، آن باشد که رسید و آن رسیده وصول موجود خویشتنِ خویش است. نقد دل است که حق در آب و گل ریخته است تا دل طراوت خود را بازیابد و خیمهٔ عشق خویش را در دل خاک برپا کند. تنها مطلق وجود است که مطلق وصول است و ظهورات ربوبی، وصف اطلاقی خود را در ظرف وصول اطلاقی حق با تعین می‌یابند. حقیقت یافتهٔ هر پدیده‌ای در اوست و ممکن نیست که گم یا نابود شود؛ اگرچه اگر انسان این را امروز نیابد، روزی به آن وصول می‌یابد که البته دیگر دیر است و حرمان دیر یافتن خود را خواهد یافت. آن که در پی غیر خویش است در پی مجهول مطلق است و حق در ظرف غیر، مجهول مطلق است و در ظرف حق، عین معلوم مطلق است. با آن که «مجهول مطلق»، همان «وجود مطلق» است، عنوان اطلاقی آن، خود وصف غیری حق است و عین وصول و حقِ وجود را هویت یکتایی حق دارد. وجودش عین وصول و وصولش عین وجود است، دویی و غیری در کار نیست. آن‌چه همه به دنبال آن‌اند چیزی نیست جز آن‌چه که در آن‌ها نهان است. هستی ظهورش را طالب است و ظهور ابرازی بیش نیست. طلب طالب عین وصول آن است که بی‌وقفه در ظرف وصول تعین می‌یابد و این وجود مطلق و مجهول مطلق است که عین وصول است و دیگر ظهورات و وصولات پرتوی از این چهرهٔ تمام است که رنگ و روی دویی در چشم غیر به خود می‌گیرد و ستایش از خویش را به ستایش از خویشتن ظاهر می‌سازد. یابندهٔ این معنا واصلی است که می‌تواند دریابد حقیقت عالم چیست و آدم کیست و حق کدام است و وجود و ظهور وجود در هر تعینی

چه چهره‌ای دارد. سالک واصل است که حقیقت را به حق در می‌یابد و به غیریت می‌رسد و انانیت را می‌چشد و از نزول و صعود بار می‌گیرد و رجعت دل، نخاع هستی وی را قطع می‌کند و او را از هستی می‌اندازد. آن‌گاه پاک‌باخته می‌گردد و او اهل دل و صاحب سرّ می‌شود و دل را تنها مأوای حق و حق‌خانهٔ خویش می‌یابد و بس.

کسی که کمال مطلق را می‌یابد انتظار از او برداشته می‌شود و از هیچ پدیده‌ای توقعی ندارد و در پی چیزی نمی‌رود، بلکه همان را انجام می‌دهد که نقد اوست. او از خود چیزی ندارد و عین فقر و فناست و تنها به حق باقی است. تنها امتیاز بندهٔ واصل با حق این است که حق همه کمالی دارد و چنین بنده‌ای چیزی ندارد. حق بی چیزی بندهٔ واصل را ندارد. کسی که از دیگری توقعی دارد غیر از آن‌چه شده است؛ یعنی واصل نشده و منتظر وصول است؛ اما «نقد» دیگر وصول ندارد. نسیه است که وصول دارد. واصل دوره‌گردی ندارد و ولگرد و پرسه‌زن نمی‌شود و باصلابت و استواری بر حال و نقد خویش می‌ایستد و همان را انجام می‌دهد که حق خواسته است.


 

خیر بودن طبیعت

در طبیعت چیزی که وجود آن به طور کلی مضر باشد نمی‌توان سراغ گرفت و حتی زهر و سم نیز به طور کلی مضر نیست و در صنایع داروسازی کاربرد دارد. ساخته‌های دست بشری مانند شراب غیر از مصنوعات الهی مانند انگور است و از مصنوعات الهی نمی‌توان به طور کلی نفی نفع و خیر نمود؛ حتی قاذورات، منی و مجسمه نیز منافع خود را دارد، از این رو بیع و بهره بردن از آن اشکالی ندارد، ولی منفعت آن باید حلال باشد.


 

دورهٔ آموزشی علم زندگی پیش از ناسوت

انسان برای نخستین بار در عالم ذرّ علم زندگی در ناسوت را آموزش دیده است. عالن ذر دوره‌ای آموزشی موقت است که انسان را برای ورود به عالم ناسوت و زندگی در آن تحت تعلیم قرار می‌دهد و آماده می‌سازد. این دورهٔ آمادگی برای برخی نوزادان که به دنیا می‌آیند هنوز خاطره‌انگیز است اما نداشتن قدرت بیان و غرق شدن در ناسوت و لذت‌ها، کثرت‌ها، شلوغی‌ها و مشکلات آن، کم کم برای آنان فراموشی آن روزگاران را در پی دارد. آن ایام را می‌توان با فاغر ساختن ذهن و اندیشه از کثرات و قلب از هر گونه دلگیری، آلودگی، کینه و بغض و صافی شدن در پرتو ریاضت‌هایی که قدرت تنها شدن و خلوت به فرد دهد به یاد آورد و به فطرت توحیدی و عشق الهی خود رجوع کند. این کار نیازمند داشتن قدرت تحمل فشارهای بسیار سهمگین روحی روانی است. این کار همانند به یاد آوردن خوابی است که سی سال‌ها پیش آن را دیده و جزییات، زمان و مکان آن را به خاطر می‌آورد.

از اموری که در عالم ذر سرشت انسان شده است باور به خدا و دین‌مداری است. معرفت به توحید و یگانه دانستن پروردگار در سرشت و فطرت اولی بشر قرار دارد، از این رو حقیقت خداگرایی و دین‌مداری از ابتدای آفرینش در نهاد تمامی افراد بشر، اعم از مؤمن و کافر سرشته شده است و به فردی خاص اختصاص ندارد و انسان به طور فطری؛ نه با پیشامد حادثه‌ای زمانی و مکانی، با عقل خود دربارهٔ آفریدگار جهان و آثار او می‌اندیشد تا حقیقت را تشخیص دهد و آن را دریابد و خود را به مقام یقین برساند و بدین گونه از تحیر و سرگردانی رهایی یابد، ولی علم فطری بشر به توحید، ممکن است مطابق با عمل او نباشد؛ یعنی توحید را بداند، ولی در عمل مشرک باشد. فطرت حالتی درونی و باطنی است مانند: غم، اندوه، سرور، خوشی، علم، هوش، عقل، جان، درد، ناراحتی، قوّه و انرژی که راهنمای انسان است و او را به اموری می‌خواند یا از برخی کارها باز می‌دارد. این راهنمای درونی با زبانی فصیح‌تر و بیانی روشن‌تر و لهجه‌ای صریح‌تر انسان را رهبری می‌کند؛ راهنمایی که هیچ گاه کتمان نمی‌کند و شخص را به اشتباه و خطا نمی‌اندازد و انسان را با نداهای باطنی به سوی خود می‌خواند. البته این راهنمایی یک شرط دارد و آن بر زمین گذاشتن عناد، لجاج و تعصب و حض‌ضور یافتن با خلوص در محکمهٔ قضاوت وجدان و فطرت است.

توحید و دین‌مداری حقیقتی است تکوینی نه قراردادی و اعتباری، و مراد از دین، معرفتی اصیل و ریشه‌دار است که در اعماق نهاد هر انسانی قرار دارد و از این جهت می‌توان گفت: هدایت انسان به معنای بیدار نمودن وی از غفلت و توجّه دادن او به فطرت خویش می‌باشد. فطرت خداجویی انسان از سنت‌ها و امری تغییرناپذیر است، ولی قابل غفلت می‌باشد؛ به‌گونه‌ای که منشأ نادانی بیش‌تر توده‌ها یا غفلت از اصل فطرت است و یا آلوده بودن به شرک و ریا که فطرت را می‌پوشاند. اگر کسی در توجه به حق و انجام عبادات، نیت خود را به شرط استقامت و پایداری، خالص برای وجه الهی نماید، به نتیجه و ثمرهٔ فطرت و آیین پاک اسلام نایل می‌گردد.

فطرت دینی برای خداگرایی و توحید نقش اقتضا را دارد نه علیت تام، حتمی و ضروری. فطرت، اقتضای ادراک حق را دارد، ولی برای این مقتضی، موانعی چون هواپرستی و عنان نفس را به خود رها گذاشتن، تربیت ناصالح، جذابیت محیط مسموم شهوات و خودپرستی، نادانی‌هایی که انسان را به پستی سقوط می‌دهد؛ به‌خصوص تعصب و لجاج و عناد و توجه بیش‌تر به اسباب و علل مادی و ظاهری و مغرور گشتن به ظواهر فریبندهٔ دنیوی و غفلت از حق نمی‌گذارد این اقتضا بر حق‌مداری فعلیت یابد و پیشامد حوادث هولناک مانند غرق شدن کشتی در میان اقیانوس‌ها یا تفکر عمیق و روشمند، چراغ فطرت را از زیر آوارها بیرون می‌آورد و با روشنایی خود به معبود حقیقی توجه می‌دهد. این فطرت دانش زندگی را به خود معطوف می‌دارد و غایت زندگی را بر پایهٔ آن ترسیم می‌کند.

برای یافت مفهوم زندگی و دریافت حقیقت آن و نیز مهارت‌های تعلیمی عالم ذر باید تفکر داشت. بهترین زمان تفکر، عقیب نمازهای پنج‌گانه است وتفکر و اندیشه بر خود و مسایل زندگی به عنوان تعقیبات می‌آید. بهتر است مدتی بر سجاده نشست و سعی داشت دستگاه فاهمه و تفکر را از هر اندیشه‌ای خالی کرد و بر آن بود تا ذهن را ارادی کرد و به‌راحتی تسلیم تفکراتی که به آن وارد می‌شود نبود، بلکه این قدرت را یافت که به اندیشهٔ خود جهت دهد و توانایی مهار و کنترل ورودی‌ها و خروجی‌های آن را بیابد. در این صورت است که مهارت‌های آموزش دیده شده در عالم ذر به ذهن آدمی می‌آید.


 

قرآن کریم؛ کتاب دانش زندگی

قرآن کریم کتاب تمامی دانش‌هاست؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۱). قرآن کریم کتاب زندگی است و سبک زندگی را می‌شود از آن به دست آورد؛ به شرط آن که بر زبان قرآن آگاهی باشد و بتواند در این اقیانوس بی‌ژرف، غواصی نماید. «دانش زندگی» که علم منسوخ امروزیان است در این تنها کتاب درست آسمانی و وحی آمده است. چگونه زیستن یک علم است؛ مثل علم مدیریت، فیزیک، شیمی، ریاضی، فقه، فلسفه و منطق، ولی این علم با همهٔ اهمیتی که دارد هنوز در دنیا ثبت نشده است. قرآن کریم این علم را با دقیق‌ترین گزاره‌های جزیی آن بیان می‌کند. آموزش‌هایی که در عالم ذر به انسان داده شده است از قرآن کریم قابل استنباط است.

قرآن کریم، ناموس حق و عهد الهی است که روش درست زیستن برای تمامی پدیده‌ها در همهٔ عوالم را داراست. شناسنامهٔ زندگی هر پدیده‌ای از قرآن کریم قابل دریافت است. قرآن کریم، معجزهٔ معقول و مستمّر شریعت اسلام و رسول خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله و تنها کتاب فرازمانی است که محدود به‌زمان و مکان خاصی نیست و شفای درد سینه‌های سوخته و صافی اهل حق در تمام زمان‌هاست و البته برای ستمگران، سرکوبگری سخت‌کوش است. این کتاب آسمانی و تحفهٔ الهی آن‌چه را مورد نیاز بشر در همهٔ زمان‌هاست بیان داشته و اسرار آفرینش و رموز شناخت و شناسایی حضرت حق را در لابه‌لای پرده‌ها با ظرافت و لطف تمام بیان نموده است. بر همین اساس، قرائت و تدبّر و حضور در محضر قرآن کریم مورد سفارش خاص قرار گرفته و بهره‌گیری از معارف ناب آن مورد اهتمام اولیای معصومین علیهم‌السلام می‌باشد. سفارش، استناد و اهتمام ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام به قرآن کریم و ارجاع اصحاب سِرّ خود به آن، گویاترین دلیل برای حجیت این تنها کتاب درست آسمانی است و آن را از هر گونه رخنهٔ سوئی می‌رهاند و به‌دور از کاستی‌های مُضِرّ به طور استوار و ثابت باقی نگاه می‌دارد و معنای عدم افتراق عترت و کتاب اللّه است همین است. همان‌طور که حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام در زمان حیات خود با مصائب و شدائد فراوانی روبه‌رو گردیدند و به سلامت ایفای نقش الهی را به اتمام رسانیدند، قرآن مجید نیز با تمامی مشکلات فراوان و برخوردهای نامناسب، سلامت خود و سعادت شایستگان و اهل صفای نفس را فراهم نمود و این دو ثقل از یک‌دیگر هیچ‌گونه افتراق و جدایی معنوی پیدا نکردند و تمامی مراتب سیر خود را دنبال نمودند. حدیث ثقلین شاهد این معناست و این روایت حجیت نفسی قرآن کریم را با فرض معیت با اهل بیت عصمت وطهارت علیهم‌السلام عنوان می‌نماید. حجّیت ثقلین و جداناپذیری این دو ثقل عظیم مرتبهٔ واحدی دارد و قابل تجزیه نیست.

اهل ولایت که به دیدهٔ انس به قرآن کریم می‌نگرند و رفیق این حقیقت عینی می‌شوند و قرآن کریم آنان را می‌پذیرد، حقایق را چنان می‌یابند که در خور پندار و دانش نیست. آنان حیات وحی و ظهورات فعلی آیات الهی که همیشه و به‌طور همیشگی بر عالم ساری و جاری است را می‌یابند. آنان که با انس در محضر قرآن کریم قرار می‌گیرند و دست در چشمهٔ عینی وحی قرار می‌دهند، هستی و عالم و آدم را به‌گونه‌ای می‌بینند و تمامی ظهورات و نزولات هستی را در کتاب وحی به طور مجسم و عینی مشاهده می‌کنند و آمدهٔ نزولات و آیندهٔ ظهورات را هم‌چون حال حاضر می‌بینند و زمان و چهره در حریم دیدشان به‌طور ثابت و عینی ظهور می‌نماید و حقایق هستی را از قرآن کریم بدون توهم و گمان می‌یابند. اینان هستند که آیات الهی را در فعلیت و حرکت می‌بینند و چهره‌های متفاوت آن را با دیدی ثابت مشاهده می‌کنند و مطالع و باطن‌های بسیار فراوان قرآن کریم را از افقی دور و نزدیک به‌نیکی مشاهده می‌نمایند. قرآن با اهل ولاست که هم‌سخن می‌شود و ایشان با قرآن کریم سخن می‌گویند و قرآن در خواب و بیداری با آنان انس می‌گیرد و آن‌ها انس همیشگی با قرآن کریم پیدا می‌کنند. قرآن برای صاحبان ولایت هر لحظه ظهوری و نزولی دارد و در هر زمان، معنای خاصی را از خود ظاهر می‌سازد و چهره‌ای را عنوان می‌نماید. نزولات وحی و ظهورات ربوبی همواره بر آن‌ها ظاهر می‌گردد؛ چنان‌که گویی وحی به‌طور مستمر و دایم برای آنان هم‌چون نبی ظاهر می‌شود.

مراد از انس با قرآن کریم انس با حقیقت و چهرهٔ محکی آن است که الفاظ قرآن کریم که با مرکب بر صفحات کاغذ نقش بسته و در قالب عربی یا ترجمه به زبان‌های دیگر ظاهر شده است حاکی آن است و چهرهٔ ظاهری و جلوهٔ قِشری و وجههٔ تنزّلی آن حقیقت را با این نشانه‌ها راهنما و دلیل است. حقیقت باطنی و واقعیت عینی قرآن کریم در پشت پردهٔ ظاهر و نقاب الفاظ مستور است و چهرهٔ محجوبش را فقط به محرمان قدس الهی و مقربّان و مأنوسان حریم حق و رازداران ناموس و اسرار ربوبی حق جلّ و علا نشان می‌دهد که هر کس به آن واقعیت رسید، حقیقت قرآن کریم را دریافت کرده است.

یکی از ویژگی‌های قرآن کریم نسبت به دیگر کتاب‌های آسمانی پیامبران گذشته، خاتمیت و پایانی بودن ارسال وحی آسمانی از جانب خداست؛ به‌طوری که هم پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله ، آخرین رسول و ختم فرستادگان الهی است و هم قرآن کریم آخرین کتاب آسمانی و وحی می‌باشد، با این اعتقاد که قرآن کریم در تمامی جهات، حکمی مسلم و اساسی ثابت دارد. قرآن کریم از نیازهای آدمی و بشر بحث می‌کند و نیاز جامعه و انسان را در جهت استکمال فرد و مردم بررسی و برآورده می‌سازد و نیاز تمامی انسان‌ها را پاسخ می‌گوید. این امتیاز و ویژگی منحصر به شخص قرآن کریم است و کتاب‌های آسمانی و ادیان دیگر چنین صفت فرازمانی را ندارد. مقطعی بودن آن کتاب‌ها و استمرار حیات قرآن کریم تفاوتی است زیربنایی؛ به‌طوری که اگر آن کتاب‌های آسمانی دوباره نازل شود و سالم به دست امروزیان برسد، برای آنان کفایت نمی‌کند؛ زیرا زمان و مدت آن کتاب‌ها به پایان رسیده، در حالی که قرآن کریم کتاب مستمر و فرازمانی است که بر تمامی زمان‌ها حاکم است و نیازهای بشر را پاسخ می‌گوید. دلیل فرازمانی بودن قرآن کریم چنین است که بشر رشد طولی خود را به کمال رسانده و تنها رشد عرضی و عمقی آن باقی مانده است. حرکت و رشد طبیعی و عینی تمامی پدیده‌ها در سه جهت طول، عرض و عمق است، ولی پدیده‌های مادی یا مرتبط با ماده از جهت طولی حرکتی محدود و از جهت عرض و عمق سیری نامحدود و تعطیل‌ناپذیر دارند. اسلام دین خاتم و قرآن کریم کتاب پایانی و فرازمانی است؛ چون بشر تکامل طولی خود را به صورت کامل پیدا کرده و نقصی‌هایی که در دورهٔ دیگر کتاب‌های آسمانی داشت را برطرف کرده و کامل شده است و تنها تکامل عرضی و عمقی آن باقی است. حرکت عرضی و عمقی در نفس قرآن کریم نیست و قرآن کریم از هر سه حیث کامل است، بلکه انسان باید این عمق را در خود دنبال کند؛ پس قرآن کریم در هر سه جهت، متکامل است؛ اما انسان چون در ابتدای رشد است، می‌تواند در هر سه جهت تکامل داشته باشد. قرآن نیاز تاریخ بشر را بر می‌آورد و انسان هرچه رشد یابد باید در عرض و عمق معانی و مبانی قرآن سیر نماید؛ پس باید گفت: قرآن حرکت تاریخ است، ولی تاریخ تمام حرکت خود را به فعلیت نرسانده و قرآن کریم کل حرکت خود را به صورت قوه و استعداد در انسان حاضر دارد و انسان هر قدر متعالی شود، باز باید نیاز خود را از قرآن کریم به دست آورد. تمامی کتاب‌های آسمانی غیر از قرآن کریم، فصلی و مقطعی نازل شده است و منحصر و محدود و مختص به زمان و امّت معینی می‌باشد؛ اما قرآن کریم، محدود و مختص به شرایط زمان، مکان و مخاطبان معینی نیست، بلکه برای همهٔ عصرها، مقتضی با همهٔ شرایط، برای همهٔ انسان‌ها حتی تمامی پدیده‌های زمینی و آسمانی به صورت اکمل و جاوید و ابدی نازل شده است. بشر برای یافتن پاسخ نیازهای خود از قرآن کریم راهی ندارد جز آن که با قرآن کریم در پرتو مربی‌گری اساتید محبوبی و واصل انس گیرد. انس با قرآن و آیات الهی در گرو توجه کامل و صفای باطن و رؤیت مشخص آیات الهی است تا جایی که روح و روان آیات ربوبی هم‌چون دست و پای آدمی خود را به‌طور آشکار و گویا نمایان سازد و با صاحب ولایت انس گیرد و برای او خودنمایی کند. آیات الهی با آدمی چنان انس می‌گیرند که به صورت مکالمهٔ عینی و مشاهدهٔ حضوری و معاینهٔ ربوبی تحقق می‌یابند و چون رفیق و یار دلبندی در منظر حضور آدمی قرار می‌گیرند.

اهل ولایی که به چنین موقعیتی می‌رسد، قرآن کریم لحظه‌ای او را رها نمی‌سازد و به‌طور دایم در خواب و بیداری و در حیات دنیوی و بعد از ارتحال از ناسوت و برای همیشه و همیشه حقایق خود را بر وی عرضه می‌نماید و او را سیراب می‌سازد تا جایی که اهل ولا قرآن می‌خواند و قرآن هم خود را برای وی قرائت می‌کند و زبان پدیده‌ها می‌گردد و غزل عشق سر می‌دهد. برای تنظیر این معنا می‌شود گفت: هر کس بخواهد با شخصیتی بزرگ «ارتباط» برقرار کند باید از راه مخصوص و متعارف آن وارد شود؛ اما اگر بنا باشد کسی با همان شخص «رفیق» شود و رابطهٔ وی دوستانه و صمیمانه باشد به گونه‌ای که از اسرار درون او آگاه گردد، تنها یک راه دارد که عبارت است از برقرار کردن رفاقت و ایجاد صفا و صداقت تا حدی که محرم راز و اسرار یک‌دیگر شوند. گاه ممکن است مقامی بلندپایه با شخصی عامی و بی‌سواد رفیق شود و با هم سر و سوری پیدا کنند، این قانون شامل ارتباط با قرآن کریم نیز می‌شود. قرآن که سخن دل خدا، گنجینهٔ اسرار الهی، پرده دار حریم قدس و ناموس محجوب ذات ربوبی حق و سند عالم پدیده‌هاست، اگر کسی بخواهد با آن که زنده و صاحب عقل عینی است ارتباط برقرار کند و معنا و تفسیر آن را بیابد، به رابطه‌ای صمیمی و رفاقت با صفا و صداقت لازم دارد و تا فردی انس و الفت و قرب به قرآن کریم پیدا نکند، چیزی از اسرار و حقایق قرآن کریم در اختیار او قرار نمی‌گیرد. در این جهت هیچ تفاوتی میان عالم و عامی نیست. البته انس گرفتن با قرآن کریم مهارتی است که باید آن را از استاد کارآزموده و اهل راه به دست آورد.

باید گفت چرا جامعهٔ انسانی و دنیای بشری نتوانسته ندای ملکوتی قرآن کریم را بعد از گذشت قرن‌ها بشنود و آن را پی‌جو باشد؛ پاسخ یک کلمه بیش‌تر نیست؛ زیرا مربی آن را که محبوبان صاحبان ولایت می‌باشند کنار گذاشته است و آن‌چه دیگران سفته و گفته‌اند، جز آن است که خداوند متعال در نظم وحی و لحن قرآنی برای بشر فرستاده است. روشن است آن‌چه آدمی می‌یابد و یا گم کرده است، طبیعت ساده و پاک فطری است که خدا در نهاد وی قرار داده و چون نسخه‌ها و افکاری که از قرآن کریم تبلیغ می‌شود کاذب، نادرست و تحریف‌شده است با طبیعت و اندیشهٔ او سازش ندارد و پیداست که در بشر در چنین فضایی قرآن کریم را دنبال نمی‌نماید و کسانی که خود را راه‌یافته خوانده‌اند، جز پنداری ناقص و یافته‌ای ناقص‌تر چیزی در میان نداشته‌اند و ادعای آنان محتوایی نداشته و کتاب‌هایی که نوشته‌اند رهزن حقیقت شده و حجابی افزون‌تر بر قرآن کریم انداخته و آن را بیش از پیش مهجور و متروک ساخته است؛ در حالی که اگر بشر به صورت مستقیم به قرآن کریم مراجعه می‌کرد و بر آن نبود تا قرآن کریم را از طریق این کتاب‌ها فهم کند باز موفقیت نسبی نصیب وی می‌شد. به هر روی در میان تمامی نقص‌های تفسیری و علمی، باید به سراغ اساتید کارآزموده و اهل فن شیعی رفت که کلام آنان از حضرات معصومین علیهم‌السلام سرچشمه می‌گیرد؛ آن هم عالمانی که اندیشه‌های خود را از وصولات حضرات معصومین علیهم‌السلام بر می‌گیرند؛ نه آنان که دیدهٔ خود را بر رسیدهٔ معاندان ولایت قرار می‌دهند؛ معاندانی که گاه لباس دین و شمشیر حمایت از شریعت دارند، ولی اگر جمل تکرار شود، در صف اصحاب شتر موی سرخ دیده می‌شوند. و البته زمانهٔ غیبت تمرین دشمن‌شناسی است و این است معنای انتظار رهبری که تمامی بشر را روزی از این سرگردانی‌ها رهایی خواهد بخشید و اوست که حقیقت قرآن کریم و دین را ظاهر می‌گرداند و بر همگان روشن می‌شود که راه آدمی کدام است و معنای: «الاسلام یعلو ولا یعلی علیه»(۲) چیست.

متأسفانه، قرآن کریم از ابتدای نزول با مهجوریت و عزلت مربیان راستین آن تاکنون مهجور و متروک مانده است. درست است قرآن کریم تمامی علم خداوند را در خود ندارد، ولی وحی آن به مقداری که بنده را تا مرز علم حق تعالی پیش برد، نازل شده است و با این وجود تمامی دانش‌های مورد نیاز بشر در آن است و راهنمای بنده برای ایصال او به علم لدنی می‌گردد و راه باز است و این‌که بندگان توان رفتن از دست می‌دهند به نقص قابلی آنان باز می‌گردد. برای یافت معانی قرآن کریم باید روش انش با هر آیه شریفه را دنبال کرد. یک آیه را قرائت کرد و بارها قرائت کرد. هم‌چنین توجه به معنای آیه را از قرائت آن جدا کرد تا آیه خود در معنا تشخص و تعین یابد.

اگر قرآن کریم و روایات مورد بررسی‌های روان‌شناسانه قرار گیرد دانسته می‌شود بسیاری از بیماری‌ها نیاز به روان‌کاوی دارد و طبیب به تنهایی و با دوا و دارو نمی‌تواند مردم را سالم کند، بلکه بسیاری از بیماری‌های مردم امراض روانی است. جامعه باید روان‌شناسی داشته باشد و وقتی چنین شد، آن‌گاه است که قرآن کریم، نماز، دعا و مناجات ارزش درمانی خود را باز می‌یابد و برای هر بیمار روانی آیهٔ متناسب با وی تجویز می‌شود. نماز با نماز و وقت با وقت هم تفاوت دارد؛ گاه نماز نافله‌ای را باید مکرر خواند تا شخصی به سلامت رسد. خداوند توفیق دهد مردم بدانند دین چیست و چه آموزه‌های والایی برای سلامت و زندگی دنیوی دارد. برخی عالمان از این آموزه‌ها استفاده می‌برند و عمر طولانی‌تری دارند، ولی کسی که منگ و گردآلود است، در چهل سالگی، همهٔ صورت و بدن او را چروک می‌گیرد و از او بوی پیری به مشام می‌رسد.

بهترین راه برای تبلیغ تشیع استخراج مطالب علمی به‌ویژه روان‌شناسی از قرآن کریم و روایات موجود است تا برتری علمی اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام با تئوریزه کردن اندیشه‌های آن حضرات در قالب علم و به روش علمی به اثبات رسد و بررسی‌های تاریخی و ایجاد شبکه‌های ماهواره‌ای بر علیه دیگر فرقه‌ها هیچ ثمری جز اختلاف‌افکنی و خدمت به استعمار ندارد.

۱٫ انعام / ۵۹٫

۲ـ عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۲۶٫


 

زندگی آگاهانه و صفای باطن

صفای باطن به معنای نداشتن ناخالصی‌ها و دوری از حیله‌گری است و این که انسان خودش باشد. برای این که کسی خود باشد و نقش دیگری را بازی نکند، باید خود را به‌درستی بشناسد و داشته‌ها و نداشته‌های خود را بداند و پنهان‌کاری برای سرپوش گذاشتن بر ضعف‌های خود نداشته باشد و صاف صاف و بدون خط و بدون اعوجاج باشد.

کسی که صفای باطن داشته باشد فهمی تیز و درست می‌یابد و هر چیزی را آن‌گونه که هست درمی‌یابد و زندگی وی آگاهانه و بر پایهٔ حقیقت‌ها شکل می‌گیرد، نه بر اساس امور توهمی یا خیالی که واقعیتی ندارد. اگر کسی حیله‌گری و زرنگی با بندگان خدا پیشه کند، طبیعت و نیز پدیده‌های قدسی همانند قرآن کریم، اطلاعاتی اشتباه به ذهن وی وارد می‌کنند و او را شست و شوی مغزی می‌دهند تا هر چیزی را اشتباه درک کند و به فهم حقیقی آن نرسد و از معرفت و شناخت درست دور افتد؛ چنان‌که قرآن کریم از خود چنین گزارش می‌کند:

«وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۱).

ـ و ما آن‌چه را برای گروندگان شروع بهبودی و رحمت است از قرآن فرو می‌فرستیم و ستمگران را جز کاستی نمی‌افزاید.

قرآن کریم برای زندگی مؤمن نور، شفا، رحمت و سعادت است، اما همین کتاب نورانی برای زندگی زشت‌سیرتان جز خسران و زیان نمی‌باشد و اگر کسی به سلامت در محضر آن قرار نگیرد، ممکن است مصداق حدیث نبوی: «ربّ تال القرآن والقرآن یلعنه»(۲) شود. قرآن کریم در معرفی خود، خویش را شفا برای مؤمن به صورت قضیه‌ای موجبه می‌آورد و می‌فرماید: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآَنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِینَ» و خسران خود برای ظالمان را به صورت حصر و سالبه می‌آورد و در ادامه می‌فرماید: «وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۳).

قرآن کریم چون دارای عقل و شعور است، هر کس با او تماس برقرار می‌کند از نیت و ارادهٔ قلبی او آگاه است و بر این اساس، هر کس با اعتقاد و اخلاص، خود را برای استفاده و هدایت و با تقوای الهی در محضر قرآن کریم قرار بدهد و با یقین به این که قرآن هادی، مربی، معلم و طبیب همهٔ دردهاست، در مضر این کتاب آسمانی حاضر شود، قرآن مجید نیز راه مستقیم هدایت را به او نشان می‌دهد، امّا اگر کسی از طریق نفاق و با شک و تردید با قرآن کریم معامله کند، قرآن نیز نتیجهٔ عمل او را به خود باز می‌گرداند. قرآن کریم با آن که بندگان را به لطف و امتنان خداوند رهنمون می‌سازد، تنها برای زندگی مؤمنان است که دارای اثر شفابخشی است، و برای زندگی ظالمان به صورت تبعی و ثانوی جز خسران ندارد؛ همان‌طور که پیامبران و کتاب‌های آسمانی برای کسی که پیروی و اطاعت‌پذیری دارد شأن هدایت‌گری را به صورت ذاتی و اولی دارند و برای نافرمایان، به صورت تبعی گمراه کننده می‌باشند، نه آن‌که نسبت به آنان قصد خیر نداشته باشند. برای نمونه، نبی‌اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام برای جناب مقداد که شخصی ولایت‌پذیر بوده و نسبت به دستورات آن حضرات علیهماالسلام پذیرش بیش‌تری نسبت به دیگران داشته است جز خیر نبوده‌اند. او در ماجرای بیعت گرفتن از امیرمؤمنان علیه‌السلام بدون هیچ شک و تأملی در کنار حضرت علی علیه‌السلام می‌ایستد برخلاف کسی مانند ابولهب که همواره با پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دشمنی و ناسازگاری داشته است تا جایی که به نفرین خداوند گرفتار می‌شود:

«تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ»(۴).

دو دست ابولهب پیوسته کاهنده و هلاک است. او پیوسته کاهنده و هلاک است.

قرآن کریم هم شأن هدایت‌گری دارد و هم خسران و ضرر تبعی. از این رو، نباید نسبت به قرآن کریم عجله داشت یا بدون خلوص و برای ریا و خودنمایی به محضر قرآن کریم راه یافت؛ زیرا قرآن کریم همان‌گونه که برای صافی‌دلان شفا و رحمت است برای آنان که می‌خواهند با زرنگی از آن استفاده کنند و شیطنتی داشته باشند گمراه کننده است: «وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۵). در استخارهٔ آیات قرآن کریم به این نکته اشاره کرده‌ایم که ریاکاران و حیله‌گران با عمل به استخارهٔ آیات، ضرر می‌بینند و گرفتار می‌شوند. برای نمونه کسی که می‌خواهد با استخاره به قرآن کریم، خودروی تصادفی خود را به دیگری تحمیل کند، قرآن کریم گاه وی را به راهی هدایت می‌کند که شکستی برای وی پیش آید. کم‌ترین بی‌حرمتی و شیطنتی نسبت به چیزی یا کسی در ساحت قدسی قرآن کریم، بدبختی و بیچارگی فرد را موجب می‌شود؛ به عکس صفای باطن، که قرب و انس با این کتاب آسمانی را در پی دارد و فرد را به نهان‌خانهٔ قرآن کریم دعوت می‌کند و با اسرار درونی آن پذیرایی می‌شود و به قرب و انس با کتاب وحی آسمانی نایل می‌گردد.

انس با قرآن کریم به صفای باطن وابسته است. صفای باطن میان باطن قرائت کننده و باطن قرآن کریم ایجاد تناسب می‌کند. اگر صفای باطن نباشد، قرائت قرآن کریم هرچه فراوان هم باشد، ایجاد تناسب نمی‌کند و برای قرب و نزدیکی به قرآن کریم و دریافت معنای آن مؤثر نمی‌افتد. کسی که صفای باطن نداشته باشد ممکن است سال‌ها در کنار ولی خدا باشد ولی باطن او را فهم نکند و در دریافت‌های ذهنی خود غرق باشد و نتواند از آن‌ها جدا شود و حتی او را در آینهٔ کج وجود خود دارای اعوجاج بپندارد. صفای باطن تنظیم‌کننده و هماهنگ‌ساز میان باطن فرد با باطن قرآن کریم برای وصول به باطن و پذیرایی شدن به معانی پنهان قرآن کریم است.

اگر کسی صفای باطن نداشته باشد؛ هرچند به عبادت خدا مشغول شود یا هم‌نشین اولیای حق گردد، جز خار و خس و آلودگی از او نمی‌روید. اگر نفس صافی نباشد به آلودگی‌ها مشغول می‌شود و حتی عبادت آن سبب شقاوت می‌شود. اگر در نماز، توجه و قربت ضعیف شود، فحشا و منکر همراه نماز در نفس می‌آید(۶) و نماز انسان را به شقاوت می‌اندازد. در روایت است: «خدّامنا شرار خلق اللّه»(۷) کسانی که به ما نزدیک‌ترند از همه بدترند و این برای کسانی است که صفای نفس نداشته‌اند و نزدیکی آنان به اولیای حق علیهم‌السلام اثر عکس در آنان گذاشته است. نزدیکی به اولیای خدا و عبادت و هر امر نیکویی چنین است. چنین نیست که نزدیک شدن به قرآن کریم و حضور در محضر آن بدون اثر باشد. قرآن کریم برای افراد یا شفاست یا خسارت. عبادت نیز اگر اثر خیر نگذارد، اثر سوء خواهد گذاشت. اگر بر زمین خشک، باران ببارد، یا به سبزه‌زار تبدیل می‌شود و یا به باتلاق که بوی گندیده از آن بلند می‌گردد.

 باران که در لطافت طبعش ملال نیست

در باغ لاله روید و در شوره‌زار خَس

کسی که صفای نفس دارد اندیشهٔ وی لطافت می‌یابد و در فکر منصفانه می‌اندیشد. نفس صافی سلیم و دارای وجدان فکری است و افراط و تفریط یا حب و بغض بدون ملاک به خود راه نمی‌دهد و در پی وصول حق و حقیقت است؛ نه آن‌چه که به نفع یا ضرر اوست. صاحب نفس سلیم و صافی در پی منفعت‌طلبی و خودخواهی نیست و کسی که چنین نفسی دارد قوت اندیشار می‌یابد به گونه‌ای که هر چیزی را به سرعت درک می‌کند. فهم صاحب صفای نفس و باطن تیز و ذهن او صافی و سلیم است و همان مطلبی را که دیگران با سختی می‌فهمند یا با سختی بیان می‌کنند او به‌راحتی می‌فهمد و آن را به‌آسانی بیان می‌کند. صفای باطن در بیان و بنان نیز اثر می‌گذارد و وی همان‌گونه که راحت می‌فهمد، مطلب را به‌آسانی بیان می‌کند و می‌نویسد. از طرفی ، کسی که صفافی باطن نداشته باشد مطالب را به‌سختی می‌فهمد و در بیان آن نیز به رنجش می‌افتد؛ چون برای وی سنگین است. از همین رو باید از استادی استفاده کرد که صفای نفس داشته باشد. صفای باطن به او ذهن تیز می‌دهد و مطالب را به‌راحتی در می‌یابد. چنین استادی برای القای معانی، انسان را به ترس و وحشت نمی‌اندازد و به آسانی آن را القا می‌نماید و از این جهت، نفس شاگرد آرامش دارد و علم‌گریز نمی‌گردد.

  1. اسراء / ۸۲٫
  2. بحارالانوار، ج ۸۹، ص ۱۸۴٫
  3. اسراء / ۸۲٫
  4. مسد / ۱٫
  5. اسراء / ۸۲٫
  6. عنکبوت / ۴۵ .
  7. شیخ طوسی ، الغیبة ، ص۳۴۵ .

 

بیماری تراکم و مهارت زیستن

عصر امروز عصر علم، فناوری و تکنولوژی است. علم به معنای سواد و معلومات، در جهان امروز تراکم دارد. تراکم اطلاعات با پیدایش رسانه‌های جمعی و فن‌آوری‌های نوین ارتباطی تمامی زوایای ذهن و زندگی و شؤون انسانی از سلامت تا بیماری و از تولد تا مرگ را تسخیر کرده است. رشد فزایندهٔ دانش تمامی شعبه‌های علوم تجربی، علوم عقلی مانند منطق و فلسفه و نیز حقوق و هنر و حِرَف و فنون را درنوردیده است و دیگر نمی‌شود از علم به دو شاخهٔ ادیان و ابدان آن بسنده کرد، بلکه شناخت شعبه‌های فراوان آن، علمی مستقل را می‌طلبد. تراکم علم و رشد سریع آن با این‌که از شاخص‌های مهم توسعهٔ جامعه دانسته می‌شود، ولی همین امر، زندگی‌ها را به افول کشانده و سلامت را از افرادی که در پی گسترش معلومات و محفوظات و جمع‌آوری اطلاعات به‌روز می‌باشند گرفته است. تراکم علم، از آسیب‌های اجتماع امروز است. بسیاری از ناهنجاری‌های اجتماعی، ناآرامی‌ها و پریشان‌خاطری‌ها پی‌آمد تراکم علم است. علم و فن‌آوری نه‌تنها ارمغانی به نام آسایش و آرامش برای بشر نداشته، بلکه آرامش را از او ربوده و وی را به انواع نابسامانی‌ها و اختلالات دچار ساخته است و آمار بیماران روانی را که نیازمند نگه‌داری در آسایشگاه‌ها می‌باشند و نیز شمار زندانیان را بالا برده است.

امروزه ثروت و قدرت بر پایهٔ دانش و اطلاعات، توان حفظ خود را دارد و فراوانی برای رسیدن به درآمد و ثروت، به فراگیری علوم رو می‌آورند؛ همان‌طور که مدرک‌گرایی، قدرت را نیز به زیر چتر توان خود آورده است. رسیدن به علم و تخصص علمی نقطهٔ آمال هر بشری گردیده است؛ گویی نمی‌شود بدون آن زندگی مرفهی داشت. علم مایهٔ سعادت و دلیل سلامت و تمدن دانسته می‌شود و کسی نیست که طمع جمع علم و آزِ عالم شدن در یکی از شعبه‌های علم را نداشته باشد. این در حالی است که شمار تحصیل‌کرده‌ها و دانش‌آموختگان بیش از نیاز است و تقاضایی برای آنان نیست و آمار بیکاران صاحب مدارک عالی بسیار بالاست و علم‌گرایی نتوانسته است آرزوهای این گروه فراوان را برآورده سازد و سرخورده، آمال خود را بر بادرفته می‌بینند؛ بدون آن که در این زمینه، میان کشورهای غربی و شرقی تفاوتی باشد. تمامی دانش‌آموختگان در عمر محدود ناسوتی خود به علم اصالت داده‌اند و بهترین ایام نشاط و توانمندی خود را پی‌جوی آن بوده‌اند تا از مشاغل فرودین جامعه دور شوند؛ در حالی که علم رایج ریشهٔ سلامت زندگی و سعادت آن نبوده است و حقیقت را باید در چیزی دیگر می‌جستند.

تأمین سلامتی در گرو عقل، علم، قدرت، اراده و آزادی است و سلامت انسان با این صفات است که قدرت تأمین دارد و نیز می‌تواند به تسخیر سالم پدیده‌های طبیعی و غیر طبیعی بپردازد و اصطکاک و استهلاک در عالم طبیعت را به حداقل برساند و برای خود امنیت و آرامش را فراهم کند. بشر امروز در ناحیهٔ سلامت جسمی و امنیت روانی در مخاطره است و آمارهای جهانی نگران‌کننده می‌باشد. این نگرانی‌های از ناحیهٔ رشد فزایندهٔ و متراکم علم است که نوعی ناآگاهی در سبک زندگی است. رشد علم سبب سلب آزادی و حق تعیین سرنوشت و ایجاد فقر و استبداد نیز شده است. علم با تمامی شعبه‌هایی که دارد سلامت‌آور نیست. علم مقتضیاتی برای سلامت دارد، ولی تضمین سلامتی در هیچ یک نیست.

تراکم نه تنها در علم، بلکه در هر موضوع دیگری خطرآفرین است. برای نمونه، داشتن قدرت سیاسی، سلب آزادی و آرامش می‌کند. از نظر جامعه‌شناسی دو گروه به هیچ وجه روی آرامش نمی‌بینند مگر آن که خود را به نقطهٔ مقابل آن جابه‌جا کنند: یکی فقیران هستند که چون ضعف مالی دارند همواره حقوق آنان پایمال می‌شود، و فقیر باید تلاش کند در حد عفاف و کفاف به قدرت مالی برسد. گروه دیگر اهل سیاست هستند که نه آرامش روانی دارند و نه محبوبیت مردمی. آنان همواره توقع حملهٔ دشمن و بدخواه و درد حفظ موقعیت سیاسی خویش را دارند؛ چنان‌که ممکن است میان دو همکار سیاسی که سال‌ها با هم دوست و مددکار هم بوده‌اند رقابت سیاسی در بگیرد و یکی دیگری را در کمال سخت‌دلی و قساوت حذف کند. این خاصیت ناسوت است که تراکم‌های آن بیماری و اختلال می‌آورد. مطالعهٔ زندگی ورزش‌کارانی که به صورت حرفه‌ای به ورزش می‌پردازند و قدرت جسمانی در آنان متراکم می‌شود نیز چنین است و فینالیست‌های آنان سلامت زندگی خود را از دست می‌دهند و استرس و تنیدگی یا اختلالات عضوی و نقص، دامنگیر بسیاری می‌شود تا بلکه چهره‌ای چهره شود. شهرت نیز چنین است. تراکم شهرت در میان برخی چهره‌های سینما و ستارگان بازیگری سبب ناراحتی و اختلال زندگی آنان می‌شود. استرس حفظ مال، در میان ثروتمندان و متمولان بیش‌تر است و آنان به صورت غالبی از این که کسی از آنان چیزی بخواهد به سختی ناراحت می‌باشند. هم‌چنین است زیبایی و خوشگلی افراطی برای زنان که امنیت آنان را به خطر می‌اندازد.

بسیاری از تحصیل‌کردگان نیز هم به کار رسیدند و هم به ثروت و گاه به قدرت نیز می‌رسند، ولی از زندگی خود خرسندی ندارند و رضایتمندی که از شاخص‌های رشد سالم جامعه است و نیز نشاط و سرزندگی در آنان نیست و علم نتوانسته است «زندگی سالم» را برای آنان رقم بزند؛ زیرا علم با تراکم همراه بوده است؛ در حالی که خود علم نیازمند معیاری علمی است که میزان لازم علم را که امری نسبی است برای هر کسی مشخص سازد تا بتواند سلامت خود را در زندگی چند روزهٔ دنیا که بسیار ارزشمند است تأمین و حفظ کند و با مصرف بیش از اندازهٔ اطلاعات و معلومات، بیمار نشود. زندگی سالم نیازمند «سبک‌شناسی» است و پرداختن به علم که از شؤون زندگی است نیازمند مهندسی توسط «علم زندگی» است و علم امروز همه گونه اطلاعاتی را مصرف می‌کند جز دانش سبک زندگی. بشر امروز چون سبک زندگی نمی‌داند امنیت روانی و اخلاقی خود را با تراکم علم، آسیب رسانده است و علم لازم را که «علم زندگی» است و به آموختن علم، معیار می‌دهد بر زمین گذاشته و برای خود ناکامی و تلخی را رقم زده است. «دانش سبک زندگی» به تغییرات جسمی، طبیعی، منشی، فکری، عاطفی، اجتماعی، اخلاقی، روانی، معنوی و روحی توجه می‌کند و متناسب با آن، توان برنامه‌ریزی و مدیریت زندگی را به فرد می‌دهد. دانش سبک زندگی الگوی کارآمد و عینی زندگی را ترسیم می‌کند تا سلامت و سعادت بشر را تأمین کند. پیش از آموزش هر دانشی باید این دانش را داشت، وگرنه ضعف در اطلاعات بایسته و مهارت‌های زندگی و نیز تراکم اطلاعات و محفوظات ناکارآمد، آرامش روانی فرد را مختل می‌سازد. تراکم اطلاعات که ارمغان دنیای امروز است خطری است که روان انسان‌ها را نشانه رفته است. بشر کنجکاو و طمع‌ورز بر ان است تا هر چیزی را بداند و قلهٔ هر ناشناخته‌ای را فتح کند و درون هر ذره‌ای را بکاود و هر اتمی را بشکافد، بلکه نهادی بیاید که دل‌آرام او باشد تا بتواند لحظه‌ای در کنار او آرام و قرار گیرد، ولی هرچه می‌شکافد و هرچه پیش می‌رود، از آن مأیوس و ناامید می‌گردد و به امید قراری به کشف پنهانی‌های دیگری رو می‌آورد؛ بدون آن که بتواند خود را مهار کند و با برنامه‌ریزی، شأنی را نگیرد و هزاران شأن دیگر را از دست ندهد. او ناآرام و پی‌جوست؛ زیرا مهارت زندگی و سبک زیستن نمی‌داند؛ خواه مؤمن و دینمدار باشد یا پی‌جوی امور معنوی، و خردگرا باشد یا لاابالی و هرهری‌منش. ممکن است علم امروز گروه‌هایی را عافیت داده باشد، اما آغوش عافیت قلبی خسته، وامانده و بریده دارد و بهره‌مندان از عافیت و مرفهان بی‌درد نیز درد خواسته‌های طبیعی ارضانشدهٔ خود را دارند و صاحب احساس و عاطفه‌ای نمی‌یابند تا احساس‌های عاطفی آنان را پاسخ گوید.

سلامت زندگی باید از تراکم در تمامی چهره‌های مادی خالی باشد و داشتن شغلی آبرومند و ساده برای تأمین مالی در حد عفاف و کفاف و دوری از فقر و رشد افراطی در یک بُعد، و نیز داشتن همسری که استانداردهای لازم را به صورت معمولی و در حد تعادل داشته باشد و بتواند پشتوانهٔ مرد و دل‌آرام او قرار گیرد و برای وی شیرین باشد، سلامت زندگی را تضمین می‌کند و راحت و آسایش جهان با چنین زندگی است، نه با زندگی در آرزوی پولدار شدن یا قدرت یافتن. بشر در شناخت زندگی سالم راه خود را گم کرده و ساختارهای ناسالمی را سیستم داده است به توهم آن که راحتی و عافیت و تراکم قدرت می‌تواند آرامش خیال آورد. بشر باید در پی تدوین علم زندگی و کسب مهارت‌های زندگی و مهندسی سبک زیست سالم و شیرین داشته باشد نه آرزوهای بلند برای رسیدن به شغل‌ها و مناصب عالی تا آن که به ثروت، قدرت و شهرت برسد.

 

مطالب مرتبط