سير انديشه: بخش نخست: از سفسطه تا واقعیت

سیر اندیشه

 

(تأملی بر مباحث هستی شناسی، معرفت شناسی، امام شناسی و فرجام شناسی)

سیر اندیشه

شناسنامه:

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : سیر اندیشه: تاملی بر مباحث هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، امام‌شناسی و فرجام‌شناسی/ نکونام.
‏مشخصات نشر : اسلام شهر: انتشارات صبح فردا‏‫،۱۳۹۳.‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۳۱۲ص.‬
‏شابک : ‏‫‬۲۵۰۰۰۰ ریال: ‏‫‭۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۹۰-۴
‏وضعیت فهرست نویسی : فیپا
‏يادداشت : چاپ قبلی: ظهور شفق‏‫، ۱۳۸۶.‬
‏يادداشت : چاپ دوم.
‏عنوان دیگر : تاملی بر مباحث هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، امام‌شناسی و فرجام‌شناسی.
‏موضوع : ‏‫رهبری (اسلام)‬
‏موضوع : اسلام — عقاید
‏موضوع : ولایت فقیه
‏رده بندی کنگره : ‏‫‭BP۲۵۴/۹‭/ن۸س۹ ۱۳۹۳‬
‏رده بندی دیویی : ‏‫‭۲۹۷/۶۵۸
‏شماره کتابشناسی ملی : ۳۶۸۰۶۰۲

 


 پیش‌گفتار

الحمدللَّه رب العالمین، والصلوة والسلام علی محمّد وآله الطاهرین، واللعن الدائم علی اعدائهم أجمعین.

 هنگامی که بشر از همه چیز و همه کس رها می‌گردد و دنیای پرتلاطم مادی را کنار می‌گذارد و یا به‌نوعی از آن جدا می‌شود و بر همهٔ مظاهر زیبای دنیایی پردهٔ فراموشی می‌آویزد، به درون خود فرو می‌رود و با خود می‌اندیشد، افکار فراوان و اندیشه‌های گوناگون او را در بر می‌گیرد و پیوسته او را مشغول می‌دارد. این اوهام همانند هزاران عروس دغل که هر لحظه در آغوش کسی باشند انسان را در بغل می‌گیرند و با لب‌های به‌ظاهر زیبا گرفتار هزاران هوا و هوس می‌سازند و به‌راحتی او را بازی می‌دهند. گاه از حقیقت و زمانی از خیال، هنگامی از فنا و دمی از بقا سخن سر می‌دهند و نهایت وی را در حیرت و تباهی رها می‌سازند.

گاه واقع‌بین می‌شود و گاه خیال‌پرداز و زمانی در منزلگاه حیرت به‌دست فراموشی سپرده می‌شود. این اندیشه‌ها و خیالات هیچ گاه آدمی را به یک حال و در آغوش یک معشوقه- زشت یا زیبا، بد یا خوب- وا نمی‌گذارد. هر لحظه چون قایقی شکسته در دریای پرتلاطم و طوفانی او را به گرداب‌ها می‌کشانند و در میان امواج خروشان شک و انکار گرفتار

سیر اندیشه، ص: ۱۶

می‌سازند و گه گاه او را قربانی نظربازی‌های بیهوده می‌کنند.

تنها این بشر است که باید از همهٔ این اوهام و خیالات شیطانی برهد و در مسیر واقعیت‌های زندگی و حقایق بشری گام بردارد و لحظه‌ای از طی طریق باز نایستد تا خود را در سرمنزل مقصود بیابد و پیوسته اندیشه‌های خیالی و اوهام مثالی را دشمن خویش بداند و از عقل، این بشیر و نذیر الهی، هاتف غیبی و سروش ربّانی استمداد جوید تا هم‌چون ناخدایی آگاه و پر تجربه او را از این دریای پرتلاطم عبور دهد و با قوّت جان و آرامش دل به ساحل مقصود و آرامش‌گاه ابدی رساند.


 

اندیشه و پندارها

با تفکر و اندیشهٔ فراوان، گاه پیش می‌آید که آدمی با خود می‌گوید:

آیا به‌راستی حقیقتی وجود دارد و حقی هست؟ آیا باورهای مردم مؤمن چیزی جز اوهام و خیالات نیست؟ شاید تنها پنداربافی‌های فیلسوفان یا بافته‌های شاعران باشد؟ نه کسی از حق خبری دارد و نه از حقیقت اثری هست و نه واقعیتی در کار است! چرا که هیچ کس آن حقیقت را ندیده و تجربه نکرده و اساساً تجربه در حریم آن راه ندارد.

این در حالی است که گاه آدمی به عکس این می‌اندیشد و با خود می‌گوید: عالم حقیقتی گویا و نمایان است و حق، اساس تمام واقعیت‌هاست. سراسر دنیای آدمی را واقعیت و حقیقت فرا گرفته، آتش آتش است و واقعاً گرم و سوزان می‌باشد، آب آب است و روان و واقعاً روز روشن و شب تاریک است، هرچه می‌گوییم و می‌بینیم واقعیت است و حق تمام آن را در بر گرفته است و ذرهّ‌ای در هستی نیست که از دایرهٔ واقعیت و حقیقت خارج باشد.

 

 

سیر اندیشه، ص: ۱۷


 

اندیشهٔ ماده‌گرایی

آیا این واقعیت‌ها و حقایق، روشنایی‌ها و پدیده‌ها همه و همه در وجود ماده نیست و آیا چیزی و کسی بیرون از ماده وجود دارد؟ هر چیز خود آن چیز است؛ من و ما، ما و دیگرها، جهان عین حقیقت و حقیقت عین ماده است. هستی چیزی جز ماده نیست و غیر آن دیگر عدمستان خیال است که نیست و واقعیت ندارد و آدمی، خود آن‌ها را می‌سازد.

هرچه در دست آید و ملموس باشد حق است و بقیه همه باطل. آن‌چه در تیررس آدمی قرار دارد و هر صبح و شام با آن در تماس است تنها وجود ماده است و غیر آن تمامی ظرف ذهن و خیال‌پردازی مدیحه‌سرایان و شعر شاعران است. اساساً هستی با ماده پایان می‌یابد؛ چنان که با ماده آغاز شده است. هستی جز ماده نیست و هرچه خارج از دایرهٔ ماده فرض شود پوچ است و باید تمام آن را در تومار داستان‌های خیالی ثبت نمود و بر آن خط بطلان کشید.

 


 

اندیشهٔ حق‌جویی

باید جهان واقعیت‌ها را بر سر زلف پریشانِ سلسله‌جنبانی بسته دید و رود سرای گیتی را چشمه‌ساری گسترده از دریای بی‌کران حقیقت یافت.

باید جهان واقعیت‌ها را از یک حقیقت بی‌کران و خارج از هر زمان و مکان دید. دنیای واقعیت‌ها نمونه‌ای بسیار کوچک و محدود از آن حقیقت نامحدود است. این نهال کوچک و زیبای هستی، باغبانی حکیم و توانا همراه دارد. این زیبایی از آن زیبای نازنین است و لطف و صفا در آن از لطف و صفای مهربان دلبری دیگر است. این که او چیست و کیست خود سخن دیگری است و بشر با هزاران ذهن و اندیشه از بیان آن عاجز است؛ اگرچه پیوسته در حضور اوست.

 

 

سیر اندیشه، ص: ۱۸


 

مکتب و دستاویز!

آه از فکرم، وای از اندیشه‌ام که این چنین مرا به بازی می‌گیرد، اسیر می‌نماید، گرفتارم می‌کند، به فکر وادارم می‌نماید و از فکر بازم می‌دارد.

دست‌هایم را درون واقعیات‌ها فرو می‌برد و دوباره چون دلیری توانا بیرون می‌کشد. هرچه فریاد می‌زنم که رهایم کن رها نمی‌کند و آنی مرا به خود وا نمی‌گذارد و هرگز مجالی به حال زارم نمی‌دهد.

چه کنم؟ به کجا رو آورم؟ کدام راه را در پیش گیرم؟ آیا منکر واقعیت‌ها گردم و هیچ حقیقتی را نپذیرم و واقعیت‌ها را به فراموشی سپارم یا واقعیت‌ها را بپذیرم و حقیقت را انکار کنم و یا هر دو را دنبال نمایم و فکر خفتهٔ خود را بیدار سازم؟ افسوس که در حق نیز سرگردانم.

آیا هم‌چون طلایی است کوچک تا به دنبال آن روان گردم یا بزرگی است نامتناهی، بزرگ واقعیت‌ها و حقیقتی بس رعنا؟ حق را بپذیرم یا انکار نمایم؟ باطل را بستایم یا رها کنم؟ آیا باید یکی از این دو را انتخاب کنم؟

باطل چگونه وسوسه‌ای در دلم می‌افکند و حق چه به شگفتی و شگرفی مرا به خود مشغول دارد.

این خلاصهٔ افکاری است که هر اندیشمند آگاه و دور از هر تقلید و تزویری را در ابتدای سیر اندیشه و روز و شب هر جمعی را به خود مشغول می‌دارد و با اندیشه‌ای آشنا می‌سازد، سپس در میان آن همه پندارهای متضاد دستاویزی با شکلک‌های متفاوت نصیب او می‌گردد؛ حق یا باطل، دیگر آدمی با این کاری ندارد که آن‌چه یافته واقعاً حقیقت است یا نه؟ بسیاری از اندیشمندان از افکار گوناگون رهایی دارند که البته این نیز در عالم بی‌حقی خود حقی می‌باشد.

غم بشری این‌جاست و حیرت آدمی این است که بر این انتخاب نام مکتب گذارده می‌شود و به حق یا باطل، رهروانی می‌یابد و در طول تاریخ به سیر خود؛ درست یا غلط، ادامه می‌دهد.

 

 

سیر اندیشه، ص: ۱۹


 

سیر مباحث کتاب

نوشتار حاضر به بررسی تفصیلی اندیشه‌های یاد شده می‌پردازد و ارزش هر گزاره و صدق و کذب آن را بیان می‌کند و تلاش دارد اندیشه‌های هر انسانی که به مبدأ، دنیا و معاد خویش می‌اندیشد را مورد نقد و بررسی قرار دهد و بر این اساس، کتاب حاضر در ده بخش تنظیم شده است:

بخش نخست از حقیقت و واقعیت سخن می‌گوید و افکار سوفسطاییان را به نقد می‌گذارد و سپس مکتب‌های ایده‌آلیسم و یوزیتویسیم منطقی و تجربه‌گرایان و ماده‌گرایان و زمینه‌های تبیین بداهت وجود خداوند را به بحث می‌گذارد.

بخش دوم توحید حضرت حق و مراتب توحید از توحید عامی تا عرفانی را برمی‌رسد و توحید جمعی که ویژهٔ این نوشته است را بیان می‌دارد.

بخش سوم از امکان شناخت و علم به واقع و چگونگی آن سخن می‌گوید و در ادامه، بحث شناخت رهبری را در بخش چهارم پیش می‌کشد و دموکراسی موجود را نقد می‌نماید و در راستای این بحث، بخش پنجم را به رهبری در اسلام و سیاست و حکومت اسلامی ویژگی می‌دهد و صفات و شرایط لازم برای رهبری جهان اسلام را می‌شناساند.

بخش ششم دوران پنج‌گانهٔ رهبری از حضرت آدم تا قیام قیامت را یادآور می‌شود و بخش هفتم رهبران بحق و دارای مشروعیت در هر دوره را معرفی می‌نماید.

بخش هشتم نیابت عامه و ولایت فقیه و فلسفهٔ تقلید و شبهات آن را توضیح می‌دهد. آموزش آموزه‌های اسلامی به صورت کلی در بخش نهم آمده است و منابع استنباط و حجیت آن را مورد بحث قرار می‌دهد و بخش دهم نیز عهده‌دار بحث از معاد و قیامت کبرا به صورت کلی است.

وآخر دعوانا أن الحمد للَّه‌ربّ العالمین


بخش نخست: از سفسطه تا واقعیت


 

مکاتب بشری و زمینه‌های آن

 مکاتب بشری را می‌توان در سه مکتب کلی منحصر دید و دیگر مکاتب با همهٔ کثرت و فراوانی خود به این سه مکتب باز می‌گردد:

نخست، سوفسطاییان یا نیست‌انگاران؛

دوم، ماده‌گرایان (Matteriaislists)؛

سوم، الهیان یا صاحبان اندیشه‌های دینی و معنوی.

برای توضیح این امر و روشن شدن علت انحصار مکاتب در سه مکتب، بررسی زمینهٔ مکاتب بشری ضروری است.

از آن‌جا که هر یک از مکاتب بر پایهٔ مجموعه‌ای از اندیشه‌ها و پندارها و نظرات و افکار پدید آمده است، باید ابتدا به بررسی آن مجموعه پرداخت؛ خواه مجموعه‌های هماهنگ و سازمان یافته باشد یا نه، و خواه تأثیر مستقیمی بر مکاتب داشته باشد یا نه؛ علاوه بر این که مکتب‌ها تنها مجموعه‌ای از افکار و اندیشه‌های صرف نیستند؛ بلکه لوازم علمی و عملی آن نظرات و پندارها در لباس فرد یا گروه‌های متعدد و متفاوت و در جزء جزو رفتارها و سخنان و حالات و لابه‌لای خصوصیات پیروان آن، زیربنا و ساختار مکتبی را ترسیم می‌نمایند.

بررسی زمینه‌های یاد شده چیزی جز جست‌وجو در روابط میان

سیر اندیشه، ص: ۲۴

اندیشه‌ها و پندارهای اصلی با روحیات و عملکردهای عمده و تأثیرگذار در سردمداران و پیروان مکاتب نیست. چیزی که از اهمیت فراوانی برخوردار است پی‌گیری فرایندهایی است که بر همهٔ این ذهنیت‌ها، روحیات و رفتارها حاکم می‌گردد و ساختار مکتب را به‌نوعی شکل می‌دهد.

نسبت به ذهنیت آدمی صورت‌های متعدد و مختلفی قابل تصور است که مهم‌ترین آن‌ها در این‌جا مطرح می‌شود. در این گزینش، طرح، ترتیب و اهمیت هر یک از سطوح و انواع اندیشه‌ها و پندارها را نیز از نظر دور نداشته‌ایم و لحاظ بحث و بررسی آن‌ها به اختصار رعایت می‌شود؛ اگرچه در برخورد با واقعیت‌ها و حقیقت، وضعیت متفاوتی داشته باشیم.

 


 

طرح نخست

ذهنیت آلوده‌ای که برای دسته‌ای پیش می‌آید این است که هیچ واقعیتی وجود ندارد؛ نه خارجی؛ اعم از مادی یا مجرد، و نه خیالی و پنداری و حتی خود این سخن نیز هیچ واقعیتی ندارد و پوچ است؛ زیرا به طور کلی، خود حکایت از عدم واقعیت دارد و مفاد این سخن نفی هر گونه واقعیت است و حتی واقعیت خود را نیز انکار می‌کند و در واقع، مفاد آن این است که هیچ گونه حکایتی نمی‌توان داشت و ابراز این جمله تنها از سر ناچاری و تنها به منظور نفی است؛ نه اثبات.

بنابراین، نباید پنداشت که این سخن دچار تناقض است و مضمون خود را نقض می‌کند؛ زیرا مفاد آن تنها نفی است و چون واقعیتی نیست پس اثباتی نیز در کار نیست و به تعبیر دیگر، نفی واقعیت که تعبیر درست آن حکایت از عدم واقعیت است، مستلزم اثبات هیچ امری نیست.

ممکن است اشکال شود حکایت از هر موضوعی فرع وجود آن

سیر اندیشه، ص: ۲۵

موضوع است و «حکایت از عدم واقعیت» خود فرع وجود موضوعی به نام «عدم واقعیت» است و عدم واقعیت بدون وجود واقعیتی قابل تصور نیست؛ بنابراین، لازمهٔ حکایت از عدم واقعیت اثبات وجود واقعیتی است که به یکی از سه معنا می‌تواند تصور شود:

الف- «حکایت از عدم واقعیت»؛ به معنای حقیقت داشتن «عدم واقعیت» است.

«عدم واقعیت» تحقق واقعیتی است که در نتیجه، عدم واقعیت با اصل واقعیت برابر می‌گردد و انکار آن نوعی اثبات است و ادعای یاد شده را نقض می‌کند.

ب- «عدم واقعیت»؛ یعنی «نفی و نیستی» و به معنای وجود یک موضوع یا حقیقت نیست، در نتیجه، حکایت از خارجی بودن آن ممکن نمی‌باشد؛ از این رو، جملهٔ «واقعیتی نیست» تنها حکایت مفهومی دارد که در این صورت نمی‌تواند ادعایی را در بر داشته باشد؛ چه رسد به آن‌که دربارهٔ آن داوری شود.

ج- نفس «حکایت» امری است وجودی و «عدم واقعیت» همان‌طور که از واژهٔ آن پیداست عدمی است و از این دو جمله، تناقض صریح و آشکاری به دست می‌آید که چنین حکایتی اگر به ذهنیت باز نگردد، حکایتی ندارد، و از طرفی چون هر سه برداشت نادرست است، اصل ادعا نادرست می‌باشد و این ادعا که «واقعیتی نیست» نادرست است و به طور قهری، نقیض آن درست می‌باشد که عبارت است از اصل اثبات «واقعیت».

 

 

 


 

دفاع از سوفسطایی

آن‌چه در مورد این استدلال می‌توان بیان نمود این است که چنین بیانی «قاعدهٔ فرعیت» نام دارد و این قاعده، قانونی عقلی است و

سیر اندیشه، ص: ۲۶

همان‌طور که ذکر شد مفاد آن این است که حکایت از هر موضوعی فرع وجود آن موضوع است و در این کلام با این قاعده مخالفتی نیست؛ ولی توجه به این امر بسیار مهم و ضروری است که حوزهٔ استعمال این قاعده کجاست؟

باید دانست که قاعدهٔ یاد شده تنها در مواردی استفاده می‌شود که موضوع و محمولی وجود داشته باشد و محمول چیزی غیر از موضوع آن باشد و هر دو غیر از رابطه و حملی باشند که میان آن دو برقرار است؛ ولی در مواردی که از هستی یا نیستی یک موضوع مفروض حکایت می‌شود، در واقع حکایت از خود آن موضوع دارد و محمولی ندارد تا آن را بر موضوع حمل کنیم و این حمل و رابطه در این‌جا منتفی است؛ زیرا حمل بر موضوع و محمول مبتنی است و یکی از دو طرف که موضوع باشد در این‌جا منتفی است؛ پس در این‌گونه موارد، تنها جمله‌ای داریم که حکایت از اصل موضوع می‌کند- خواه در عالم خارج باشد یا در ذهن و یا عالم خارجی و ذهنی وجود داشته باشد یا خیر- بنابراین، در گزاره‌ای مانند: «واقعیتی نیست یا هست» ما نه محمولی داریم و نه حملی و نه رابطه‌ای؛ بلکه تنها حکایت است و بس.

بر این اساس، قاعدهٔ فرعیت در جملهٔ مزبور راه ندارد و حکایت حمل نیست تا این قاعده در آن راه پیدا کند و در نتیجه، حکایت از عدم واقعیت فرع بر وجود و خارجی بودن «عدم واقعیت» نیست تا گفته شود:

لازمهٔ آن وجود واقعیت است؛ پس همان‌طور که بیان شد حکایت از عدم واقعیت مستلزم تحقق هیچ امری نیست.

اما در مورد سه برداشت از عدم واقعیت باید نسبت به برداشت نخست گفت: عدم واقعیتی ندارد تا نقیض واقعیت باشد؛ بلکه اگر واقعیتی داشته باشیم، تنها عدم خود نقیض واقعیت است. افزوده بر این،

سیر اندیشه، ص: ۲۷

وحدت معنای دو نقیض امری است که نادرستی آن بدیهی است و با هیچ منطقی سازگار نیست؛ زیرا جملهٔ «واقعیتی نیست» روشن است و نیاز به هیچ تأویل و تفسیر یا نقیض و ضد و مقابلی ندارد و همان‌طور که گذشت چیزی نیست تا مستلزم وجود چیزی باشد.

نسبت به برداشت دوم می‌شود گفت: همان‌طور که گفته شد جملهٔ «واقعیتی نیست» هیچ واقعیتی ندارد تا حکایت یا معنایی را در بر داشته باشد؛ بلکه صرفاً وسیله و راهی است برای توجه دادن به آن‌چه ادعا شده است.

نسبت به برداشت سوم باید گفت: حکایت از عدم، چگونه مستلزم تناقض است؛ چنان‌که در بند (ب) آمد: جملهٔ «واقعیتی نیست» هیچ حکایت یا معنایی را در بر ندارد تا با عدم در تناقض باشد و این نیز یکی از مصادیق اصل فوق است؛ زیرا بدون اثبات اصل واقعیت، اثبات تعدد مصادیق و تکثر آن اساساً محال می‌باشد؛ پس آن‌چه در زمینهٔ انکار منکران واقعیت گفته شد، پاسخی به آنان نیست و تمامی به نوعی قابل دفاع می‌باشد.

 


 نقد و بررسی این نظریه

پاسخی که به صاحبان چنین پندار می‌تواند داد تنها سکوت است و سخنی برای گفتن باقی نمی‌ماند؛ زیرا ابراز هرگونه سخن از سوی آنان اثبات نوعی از واقعیت است که منکر آن می‌باشند؛ بنابراین، بهتر است به پندار آن بسنده شود؛ اگرچه شرط چنین پنداری این است که صاحب آن از پندار خود غافل باشد؛ زیرا در غیر این صورت، باز با انکار آن به اثبات نوعی از واقعیت می‌پردازد. چنین کسی حتی نباید به واقعیت خود توجهی داشته باشد. تحقق چنین پنداری در ذهن او بایستی به صورت قهری او را به سکوت بکشاند و به سکون و تعطیل تمام حواس ظاهری و

سیر اندیشه، ص: ۲۸

باطنی و دست کشیدن از زندگی طبیعی وادار نماید. کسی که هیچ واقعیتی را پذیرا نیست برای تصدیق درست و حقیقی چنین پنداری باید رو به قبله دراز کشد و دم در ندهد و بمیرد و حتی قصد زندگی یا مردن یا قصد پوچی نیز نکند؛ بلکه بر همین منوال بماند تا روزی که نماند.

چنین پنداری، دور از حقیقت و حتی دور از تصور است؛ زیرا «شیر بی‌یال و دم و اشکم که دید؟» و اگر توهمی قابل تصور باشد، امکان وقوع ندارد؛ چه رسد به تحقق خارجی! زیرا در عمل، آن که هست و می‌جنبد و می‌خورد و می‌آشامد و می‌گوید و می‌شنود و می‌خواهد و قصد می‌کند، واقعیت را به نوعی پذیرفته و اعلام نموده است.

البته، چیزی که واقعیت ندارد وجود همین سوفیست واقعی است که جز امری ذهنی و فرضی چیزی نیست؛ بلکه در بحث ما تنها فرضی است برای بررسی و ره‌یافت به اندیشه‌های دیگر.

 


 نظریهٔ دوم

ذهنیت دومی که مطرح است این است که شاید واقعیتی در کار نباشد و چیزی واقعیت نداشته باشد؛ بلکه هرچه دیده می‌شود یا به ادراک می‌رسد سراسر خیالات و پندارهایی باشد که انسان آن‌ها را در خود ساخته و پرداخته است و این پندار که واقعیتی در کار نیست نیز پنداری است که هست و واقعیت ندارد.

ممکن است تمام آن‌چه به عنوان واقعیت یا حقیقت پذیرفته‌ایم واقعیتی نداشته باشد و چیزی در خارج از پندارها وجود نداشته باشد؛ بلکه هرچه هست پندار ماست؛ بدون آن‌که نظام موجود بین اشیا و به اصطلاح «واقعیت‌های پنداری» از هم گسیخته باشد یا خصوصیات و آثار خود را از دست داده باشد و بدون آن که منکر حقیقت و واقعیت حتی این واقعیت‌های پنداری و مرتبهٔ آن شویم.

سیر اندیشه، ص: ۲۹

آب تشنگی را برطرف می‌کند و آتش می‌سوزاند، ولی همهٔ این‌ها پنداری بیش نیست و هیچ کدام خارج از ظرف پندار و ذهنیت ما قرار ندارد.

این پندار نیز یکی از همان واقعیت‌های پنداری یا پندارهای ذهنی است و بنابراین، چیزی جز پندار و خیال نداریم و شکی نیست که همهٔ این‌ها درست است و هست و روابط و نظام بین آن‌ها موجود است و هر چیزی خواص خود را دارد؛ ولی همهٔ این‌ها در محدودهٔ پندار آدمی مصداق دارد و خطایی در کار نیست؛ چنان که واقعیتی خارج از پندار وجود ندارد.

وجود این پندار قابل انکار نیست و هرچه هست حاصل بازی پندار و ساختهٔ دست آن است؛ ولی واقعیتی فراتر از پندار پذیرفتنی نیست و حتی وجود ما نیز ساخته و پرداختهٔ پندار ماست و بدون آن که چنین وجودی را انکار کنیم و نظم دقیق چنین ساخته‌ای را مورد انکار قرار دهیم باید بگوییم که این وجود با این ساختار و با همهٔ پیچیدگی و نظم و دقتی که در آن به کار رفته است، همگی ساختهٔ دست یک پندار است که تنها واقعیت است و واقعیتی غیر از آن موجود و یا قابل تصور یا اثبات نیست؛ زیرا موجودی ما از خارج تنها پندار ماست و پندار ما چیزی بیش از آن را اثبات نمی‌کند و رابطهٔ ما با خارج بیش از پندار نیست.

 


 

نقد نظریهٔ دوم

واضح است که چنین پنداری نتیجهٔ غفلت از واقعیت بزرگی به‌نام خود یا من است. صاحب چنین پنداری در خیالات خود غرق گشته و از واقعیت‌های بیرون از خود نیز غافل است. خود یا من خیالی، خیال‌پردازی می‌خواهد که آن خیال را در خود پرورش دهد و با اندک توجهی به حقیقت، انکار و پندار مزبور نیز از میان برداشته خواهد شد؛ زیرا وقتی می‌گوییم هیچ واقعیتی جز پندار وجود ندارد نوعی تناقض در کار است؛ چرا که این قضیه با آن که نفی کلی است، اثبات نیز هست،

سیر اندیشه، ص: ۳۰

حقیقی نیست و این خود یک حقیقت است و این دو با هم ناسازگار است؛ پس همین که گفته می‌شود پنداری داریم و تمام حقایق هستی و روابط موجود در مقام پندار صحت دارد، خود اعتقاد به واقعیت پندار است و پذیرش چنین امری پذیرش حقیقت است.

 


 

نظریهٔ سوم

نسبت به انکار واقعیت می‌توان چنین گفت که جز «من» و شؤون من واقعیت دیگری نیست و چیزی جز من وجود خارجی ندارد. انسان تنها خود را می‌یابد و دسترسی به موقعیت خود دارد؛ ولی ابزاری برای دست‌یابی به موجودیت غیر خود ندارد.


 

نقد نظریهٔ سوم

این امر نیز معقول نیست و منطقی خوانا ندارد؛ زیرا انسان در این ذهنیت، موجودی معلق و پا در هوا و بدون زمان و مکان و شرایط قلمداد می‌گردد و همهٔ چیزهای مورد مشاهده را در عالم احساس خود می‌داند و هر خارجی را نفی می‌کند که این خود خلاف حکم عقل است؛ زیرا در این صورت باید انسان در خود زندگی کند؛ نه در عالم خارج. افزوده بر این، هیچ دلیلی برای نفی عالم و انحصار واقعیت در انسان و یا پندار او وجود ندارد. با پذیرش موجودی انسان است که موجودیت موجودات همسان محرز می‌گردد؛ زیرا در اصل واقعیت، میان من و ما با دیگر موجودات تفاوتی نیست.

 


 

نظریهٔ چهارم

در این نظر، تنها بخشی از واقعیت پذیرفته می‌شود و اثبات می‌گردد که عبارت از ماده و مادیات است و غیر از این واقعیتی وجود ندارد. البته، این ذهنیت با عالم انسانی منافاتی ندارد؛ بلکه آن را نیز جز ماده و مادیات نمی‌داند و همهٔ هستی را در چهرهٔ یک نهاد به نام ماده قرار می‌دهد که در آینده از آن یاد می‌شود.

 

 

سیر اندیشه، ص: ۳۱

 
 


 
 

نظریهٔ پنجم

از این منظر چنین نیست که واقعیت و حقیقت منحصر به ماده و مادیات باشد؛ بلکه هستی فراتر از آن است و شامل مجردات و حقایق معنوی نیز می‌شود.

این ذهنیت در دسته‌های فراوانی از افراد بشر یافت می‌شود؛ ولی همهٔ آن‌ها لزوماً مذهبی یا مذهب‌گرا یا خداجو و دیندار نیستند؛ بلکه بسیاری از آنان اصولًا چیزی به نام مذهب یا خدا یا دین را قبول ندارند؛ ولی چنین پنداری را هم دارند. جزییات بحث و عقاید متفاوت در این مورد چنان فراوان است که در این‌جا نمی‌توان به آن پرداخت، تنها در بحث‌های آینده به اختصار به بعضی از دسته‌های آن‌ها و خصوصیات بارز هر یک اشاره می‌شود.

 


 

نظریهٔ ششم

این دیدگاه که طرفداران بسیاری دارد چنین می‌پندارد که حقیقتی جز حق نیست و حق در همهٔ عوالم هستی حضور دارد و تمام عوالم هستی چیزی جز ظهور او نیست، جز حق حقیقتی وجود ندارد و تمام واقعیت‌های عوالم هستی در پرتو او به این سمت رسیده‌اند؛ پس چیزی به عنوان واقعیت بدون وجود حق نیست.

این‌جاست که ممکن است آدمی با پندارها و ذهنیت‌های گوناگونی روبه‌رو شود؛ ولی آیا می‌توان بر همهٔ آن‌ها نام اندیشه نهاد؟ البته، همین معدودی که برشمرده شد نیز به انشعابات بی‌شماری گسترش می‌یابد که ذکر آن‌ها در این مقام نه لازم است و نه فایده‌ای در جهت بحث حاضر دارد.

مهم این است که روشن شود پندارها و اندیشه‌های اصلی و قابل توجه که تأثیر مستقیم و بسزایی در زندگی بشر و تصمیم‌گیری‌های او دارد

سیر اندیشه، ص: ۳۲

کدام است و کدام ذهنیت‌ها در عملکرد و نحوهٔ نگرش و گسترهٔ زندگی او به جهان هستی و موجودات آن اثر می‌گذارند و آن‌چه اهمیت دارد تفکیک و تمییز این‌گونه موارد است.

مسألهٔ دیگر این است که هر یک از این پندارها یا اندیشه‌ها زمینه و منشأ پیدایش چه مکتب‌هایی بوده‌اند یا با کدام یک از مکاتب موجود در جوامع بشری در گذشته یا حال قابل مقایسه یا تطبیق هستند؟

در این جهات لازم است به طور مختصر به معرفی بعضی از مکاتب تأثیرگذار پرداخته شود تا بحث مذکور صورت گویاتری پیدا نماید.

 


 تفاوت مکاتب بشری

با آن که ذهنیت‌ها و اندیشه و پندارهای بشر متفاوت و متعدد است و زمینه‌های فراوان و گسترده‌ای برای پیدایش مکاتب گوناگون فراهم آورده است؛ ولی چنین نیست که همهٔ ذهنیت‌ها و اندیشه‌ها یا فرض بعضی از پندارها مکتبی را پدید آورده باشد یا امروزه هر یک از آن‌ها مکتبی داشته باشند و برای نمونه، مکتبی به نام پندارگرایی یا مکتب «فرا خیال انکاری» نداریم. هیچ‌کس نیست که در عمل، خود را پیرو چنین مکتب یا ملتزم به آن بداند؛ زیرا در عمل نمی‌توان به انکار من یا «فرا من» ملتزم بود. کسی که غیر خود را واقعی نداند اصلًا نمی‌تواند در اجتماع باشد یا در غار زندگی کند. نمی‌تواند بخورد و بیاشامد و نمی‌تواند زیست داشته باشد؛ چون همهٔ این امور بر پذیرش و استفاده از واقعیت‌هایی فراتر از «ما و من» آدمی است و استفاده و بهره‌وری از آن‌ها بدون پذیرش وجود خارجی آن‌ها نه تنها معقول نیست؛ بلکه احمقانه می‌باشد. انسان در فراهم آوردن بسیاری از نیازمندی‌های خود به اموری واقعی وابسته است که بدون آن نمی‌تواند زنده باشد و زنده بماند؛ از این رو، عقل، پندار گرایی، خیال‌پردازی و یا انکارگرایی را

سیر اندیشه، ص: ۳۳

ممکن نمی‌داند؛ چه رسد به آن‌که واقعیت داشته باشد.

از این رو، مکتب سوفسطایی یا نیست‌انگاران تنها در یونان قدیم پیروانی داشته است؛ آن هم کسانی که تنها چنین پنداری را در نظر داشته‌اند وگرنه التزام عملی به چنین پنداری نداشته‌اند؛ اگرچه این مکتب به ذهنیت نخست که در این‌جا یاد شد وابسته است و به صورت مستقیم از آن پدید آمده است و چیزی جز ذهنیت و حرف نیست و تنها دسته‌ای در بحث، ادعای آن را داشته‌اند؛ زیرا نیست‌انگاری مطلق مستلزم نفی ذهنیت و ادعاست و لازمهٔ ادعای این امر، سکوت و سکون و توقف از زیستن است که افرادی چنین در خارج نداشته‌ایم.

پس چنین ادعایی به‌طور مطلق و به معنای واقعی کلمه وجود نداشته است، مگر به تنزل و با مسامحه و غلظتی کم‌تر و کم‌رنگ‌تر که تنزل این ادعا در واقع اعتقاد به پندارگرایی و خیال‌پردازی واقعیت است که بر این باور همه چیز اتفاق می‌افتد و واقعیت دارد؛ ولی در ظرف خیال، گویی عالم هستی پنداری بیش نیست.

این پندار از سویی مانند طرز فکر و اندیشهٔ شکاکان است و از سوی دیگر چیزی شبیه به سخن بعضی اهل تصوف یا مدعیان عرفان است که به هر حال مکاتب مهمی بر پایهٔ آن پدید آمده است.

 


 

ضرورت بررسی مکاتب

اگرچه سخن حق، روشن و راه حق، باز و صافی است و با صفای دل و ذهن پاک که در نهاد بشر قرار دارد می‌توان حق را یافت؛ ولی ذهن و دل آدمی رهزن‌های فراوان داشته و حق، بسیار معقول، دقیق و لطیف است و پندار و اندیشهٔ آدمی ظرایف و دقایقی دارد که بدون بحث و بررسی و تدقیق و موشکافی و استدلال نمی‌توان به آن دست یافت؛ اگرچه پای استدلالیان چوبین است و دلیل، کافی نیست و دست استدلال از حقیقت

سیر اندیشه، ص: ۳۴

کوتاه است؛ ولی بدون استدلال و دلیل دست آدمی بسته و چشم او کور و پای او چنان لنگ است که امید وصول به حقیقت از دست می‌رود. پای چوبین استدلال اگرچه بی‌تمکین است؛ ولی هرچه هست پا و مرکب رفتن است. دلیل بسنده نیست ولی لازم است و «مشیر» و راهنماست؛ اگرچه موصل و رساننده نیست، اما راه‌گشا و روشنی بخش و نشان‌گر است.

از این رو، بدون شناخت مذاهب فکری و مکاتب بشری ادعای حقیقت و حق داشتن دور از انصاف و نامعقول است. حقیقت محصولی است که در دل هزاران هزار خار و خاشاک و گرد و غبار و خاک پنهان است و خود را بدون زحمت و زخم خوردن و تحمل رنج بردن به دست کسی نمی‌سپارد؛ تنها این کشاورز چیره‌دست می‌تواند با درایت و حوصله و صبر و بردباری خوشه‌ها را دست‌چین کند و با طی مراحل فراوانی دانه‌ها را بر هم انباشته نماید تا پشته‌ای از محصول فراهم کند.

بنابراین، عروس حقیقت نه یک‌باره رخ می‌نماید که در آغوش کشیده شود و نه بی‌تمنّا به کف می‌آید تا دست هر نامحرمی به آن برسد.

وصول به حقیقت، تدریجی است و حوصله و موشکافی بسیار لازم دارد، آن‌قدر لطیف است که صدایش را هر گوشی نشنود و رویش را هر دیده‌ای نبیند، سخن‌سنجی و نکته‌دانی لازم است تا از میان هزاران باطل حق را یافت.

با این بیان، هیچ تردیدی در ضرورت بررسی مکاتب فکری بشر باقی نمی‌ماند و بررسی دسته‌های اساسی و تأثیرگذار و مکاتبی که به منزلهٔ ریشهٔ مکاتب و زیربنای جریانات دیگرند و شاه‌راه‌های ذهنی بشر در طول قرون متمادی را ترسیم می‌کنند و به تصویر می‌کشند ضرورت پیدا می‌کند که در این‌جا به تناسب مقام برخی از مکاتب اصلی بشری با

سیر اندیشه، ص: ۳۵

شیوهٔ فکر و اندیشه‌های متناسب آن تطبیق می‌گردد و در ذیل آن، طرز فکر و پندار خاص هر یک مورد تحلیل، بحث و نقد قرار می‌گیرد.

 


 تطبیق و مقایسه

 


 

۱- انکار واقعیت به طور مطلق

باید دانست سوفیست به معنای حقیقی همان‌طور که گفته شد نمی‌شود وجود خارجی داشته باشد، ولی سوفسطایی‌گری که خود نوعی از سفسطه گرایی است، بلکه نوعی سفسطه است و در واقع فرار از واقعیت یا به منظور فرار از واقعیت است وجود دارد. این امر می‌تواند ریشهٔ بسیاری از بی‌اعتقادی‌ها و لاابالی‌گری‌ها و پوچ‌پنداری‌ها و راحت‌طلبی‌ها و دیگر فسادهای فردی یا اجتماعی باشد و روشن است که همین پندار (که خود پنداری بیش نیست و حقیقت ندارد) با این حال که حقیقت ندارد، بسیاری را فلج ساخته و با آن که در واقع سوفیست واقعی نداریم ولی سوفسطایی‌گری ریشهٔ بسیاری از معضلات گردیده است.

پس سوفسطایی‌گری را باید بشناسیم و بدانیم که این پندار غیر از پندارگری است که جز خیال چیزی را پذیرا نیست و شایسته است آن را «پندارگرایی» بنامیم و بدانیم تفکیک این دو اصطلاح تنها بازی با الفاظ نیست، بلکه کدهایی به دست می‌دهد که می‌توان با استفاده از آن گروه‌های فراوانی از دسته‌های فکری و اجتماعی را طبقه‌بندی نمود و هم‌چنین هر کس می‌تواند پندارها و اندیشه‌های فردی و گروهی خویش را بر اساس آن‌ها شناسایی و دسته‌بندی کند؛ زیرا این امر، خود مبنای مهمی برای محاسبه می‌باشد که بدون آن آدمی نمی‌تواند خود و اندیشهٔ خود را بشناسد و جای‌گاه خود را در «سیر اندیشه» تعیین

سیر اندیشه، ص: ۳۶

نماید، همان‌طور که بدون این کار اساساً گرایش به هیچ مکتب یا مذهبی پایدار و مستحکم نمی‌باشد. البته، هیچ انسان عاقلی نمی‌خواهد باری به هر جهت باشد یا هر روز به سویی کشیده شود یا چیزی را بدون دلیل و از روی ناآگاهی انتخاب کند یا از کسی یا گروهی یا مکتبی ناخواسته و یا کورکورانه پیروی نماید؛ هرچند به طور قهری بر اثر عوامل فراوانی دسته‌هایی از افراد چنین می‌شوند.

 


 

نیست‌انگاری سوفسطاییان

این گروه خود را از هر گونه رنجی آسوده نگه می‌دارند و با یک کلام کوتاه، ولی نازیبا خیال خود را راحت می‌نمایند و خود را از زیر بار هستی کنار می‌کشند و می‌گویند: ما در عالم، از جناب هستی خبری نداریم و هستی از نظر ما مضحکه و سرگرمی کودکانه‌ای بیش نیست. آنان، افکار گوناگون و پندارهای پراکندهٔ دانشمندان را نیز دلیل آن قرار می‌دهند و چنین می‌گویند: اگر خبری هست و حقیقتی وجود دارد؛ پس چرا باید دانشمندان در اکثر و بلکه همهٔ مسایل علمی با یک‌دیگر اختلاف نظر داشته باشند با آن که هر یک در مخالفت با دیگری برهان و دلیل صد درصد اقامه می‌کنند. روزی همگی سخنی را می‌پذیرند و روز دیگر دانشمندی آن را رد می‌نماید و باز هم همه به دنبال او می‌روند و دیگری باز چنین می‌کند. کسی که خود، مبتکر و مبین برهان است حجّتی می‌آورد و فردای آن روز شاگردانش با برهان تازه‌ای بر آن لبخند حقارت می‌زنند و اساساً واقعیت و حقیقت یعنی چه؟ این دو واژهٔ زیبا را مشتی خیال‌پرداز اختراع نموده‌اند تا خود و دیگران را با آن دل‌خوش سازند.

 


 

پاسخ به سوفسطایی: سکوت

همان‌طور که بیان شد ما با این گروه سخنی نداریم؛ چون اینان به قول خود از هستی خارج هستند و در نیستی به سر می‌برند و کسی به آن‌ها

سیر اندیشه، ص: ۳۷

دسترسی ندارد و در واقع این دسته پشت دنیا و بیرون از هستی قرار گرفته‌اند و هرچه سخن ما کامل باشد، هرگز به گوش آن‌ها نمی‌رسد. ما با عالمیان بحث و گفتگو داریم؛ آن‌هایی که در متن واقع و در میان هستی و در دل دنیا قرار گرفته‌اند و خود را آمیخته با واقعیت‌ها می‌دانند؛ نه کسانی که از ما و از چگونگی هستی دنیای ما و اندیشهٔ طبیعی آن بی‌خبرند.

البته، تعجبی ندارد که ما به آن‌ها پاسخی نمی‌دهیم و سخن چنین منکری را نشنیده گرفته‌ایم؛ زیرا سکوت ما در برابر اینان ناشی از ناتوانی ما بر اقامهٔ برهان نیست؛ بلکه به دلیل کوته‌فکری آن‌هاست که خود را از مقام اندیشه دور نگه داشته‌اند و کسی که از مقام اندیشه و برهان دور افتاده است، از او انتظار نیست که استدلال ما را بپذیرد- چنان‌که هیچ‌کس از کر و کور توقع شنیدن و دیدن ندارد- خلاصه، این دسته ما را نمی‌یابند تا از گنج هستی بهره‌ای گیرند وگرنه هر ذره، لحظه به لحظه بر هستی خود شاهدها دارد و با زبان حال آن را فریاد می‌کند تا جایی که هستی و بود مادی هر ذره بر کوتاهی فکر و اندیشهٔ اینان خنده می‌زند. این گروه، با آن که غرق هستی و واقعیت هستند از هستی مادی خود گریزان می‌باشند، بی‌خبر از این که فرار از آن حتّی برای یک ذره در لحظه‌ای هم میسّر نمی‌باشد.

پس نمی‌توان گفت که این گروه صاحب مکتب علمی یا فلسفی و یا حتی اندیشه‌ای هستند. تنها پاسخ مناسب در برابر این گروه سکوت است که البته این نیز خود در منطق آن‌ها پاسخی است؛ اگرچه برای ایشان پاسخ یا بی‌پاسخی تفاوتی ندارد و به‌خاطر سیر بحث یادی دوباره از آن‌ها شد.

 


 

۲- انکار واقعیت و اصالت انسان

پیش از این گذشت که گروهی از آنان که واقعیت خارجی را انکار می‌کنند حرف‌های مردم را چیزی جز اوهام و خیالات یا پنداربافی‌های

سیر اندیشه، ص: ۳۸

فلاسفه و بافته‌های شاعران نمی‌دانند. این طرز فکر را می‌توان به دو صورت قابل تصور دانست:

صورت نخست این‌که واقعیت را منحصر به خیال بدانیم و غیر از عالم خیال و پندار، واقعیت دیگری را نپذیریم. البته، این صورت در واقع ادعایی بیش نیست و با غفلت از این که قبول عالم خیال، به ناچار واقعیت صاحب خیال و نفس انسانی را نیز ثابت می‌کند؛ ولی به هر حال ممکن است کسانی به کنایه یا تصریح، به اظهار یا بدون اظهار چنین پنداری را در خود بپرورانند و به آن پای‌بند باشند که به همین دلیل به نظر می‌رسد طرح آن ضروری باشد.

صورت دوم چنین است که کسانی که فراتر از این می‌اندیشند و برای نفس انسانی یا «من» آدمی، واقعیتی ثابت قایل می‌باشند و آن را پذیرفته‌اند.

تفاوت این دو دسته در گسترهٔ اعتقادی و دایره و محدودهٔ اندیشه آن دوست که آن که تنها عالم خیال را قبول دارد و پذیرای هیچ گونه واقعیتی خارج از حیطهٔ خیال نیست، اندیشهٔ محدودتری را دنبال می‌کند و تنها شأنی از شؤون انسانی که قوهٔ خیال است را پذیرفته است؛ در حالی که شأن انسان و حقیقت او تنها خیال و تخیل نیست؛ بلکه خیال و قدرت تخیل تنها یکی از مراتب حقیقت آدمی است؛ از این‌رو، کسی که آدمی را با تمام شؤون وی تنها حقیقت و واقعیت موجود می‌داند، اندیشهٔ گسترده‌تری دارد؛ اگرچه به این امر توجهی ندارد که قبول حقیقت آدمی با تمام مراتب و شؤون آن مستلزم پذیرش حقایق و واقعیات دیگر است که با یافت حقیقت انسان و دست یافتن به آن، وصول به تمام حقایق عالم هستی هموار می‌شود و قبول آن با نفی واقعیت خارجی منافات دارد؛ زیرا وجود آدمی به زمان و مکان و

سیر اندیشه، ص: ۳۹

خصوصیات دیگر نیازمند است و با نفی آن اثبات چیزی و با اثبات آن نفی واقعیتی دیگر ممکن نیست. چنین پنداری را نمی‌توان اندیشه نامید؛ زیرا به اقتضای آن، حقایق محسوس و ملموس و مسلم نفی می‌شود؛ اگرچه این ذهنیت، خود مرتبه‌ای از اندیشهٔ بخشی از آدمیان به شمار می‌آید و غفلت از آن به پایه‌های اندیشهٔ درست و منطقی لطمه وارد می‌سازد.

 


 جعل یک اصطلاح

برای دو صورتی که ذیل «انکار واقعیت خارجی» ذکر شد، اصطلاح خاصی وجود ندارد. شاید به این دلیل که چنین پنداری مکتب نشده یا واقعیت خارجی پیدا نکرده و ذهن کسی را به خود مشغول نداشته است؛ ولی به هر حال، تصور آن محال نیست و ممکن است ذهن را درگیر کند- هرچند نتوان در عمل به آن پای‌بند بود- و معمولًا با سوفسطایی گری یا انکار واقعیت‌ها خلط می‌شود و برای تمایز آن از انکار واقعیت محض از یک سو و جدا ساختن آن از مکتب‌ها یا فکرهای دیگری که مفهوم بسیار نزدیکی به آن‌ها دارد و مشابه آن است جعل اصطلاحی مناسب ضرورت دارد.

ابتدا به نظر می‌رسد برای گرایش به پندار و نفی هرگونه واقعیتی غیر از خیال و پندار، مناسب‌ترین اصطلاح «پندارگرایی» باشد؛ ولی باید گفت این اصطلاح، اندیشهٔ حاضر را با دقت بیان نمی‌دارد؛ زیرا در مفهوم «پندارگرایی» قبول و گرایش به خیالات نهفته است؛ در حالی که این معنا با وجود و پذیرش واقعیت خارجی هیچ منافاتی ندارد؛ از این‌رو، می‌توان گفت که مفهوم این اصطلاح در برگیرندهٔ نفی واقعیت‌های فراتر از خیال نمی‌باشد و معنای پندارگرایی نه انکار واقعیت آس‌ت و نه ملازم با آن می‌باشد؛ بنابراین، باید از مفهومی

سیر اندیشه، ص: ۴۰

استفاده نمود که متضمن انکار واقعیت‌های فراخیالی و فراپنداری باشد.

همین‌طور نمی‌توان نام‌هایی مانند خیال‌پردازی یا خیال‌پروری و خیال‌بافی را به عنوان اصطلاح اختیار نمود؛ زیرا باز همان مشکل پیش می‌آید و هر یک معنای خاص خود را دارد.

باید گفت: چنین تصوری انکار فراخیال می‌باشد و صاحب چنین تصوری در واقع فراخیال را انکار می‌کند و فراخیال انکار است و باید برای آن اصطلاح «فراخیال انکاری» را استفاده کرد.

به طریق مشابه می‌توان اصطلاح «فرا من انکاری» را برای صورت دوم انتخاب نمود؛ به این معنا که صاحب چنین تصوری فراتر از خود را انکار می‌کند؛ یعنی «فرا من انکار» است. با در دست داشتن این دو اصطلاح می‌توان به تفاوت اصطلاحات مشابه و تمایز مکاتب شبیه به آن دست یافت.

 


 

ایده‌آلیسم

یکی از مکتب‌هایی که مشابهت بسیاری با ذهنیت «فرا خیال انکاری» یا «فرا من انکاری» دارد، این است که وجود هر چیزی محصول فهم و ادراک آدمی است و چیزی که ذهن آدمی آن را درک نکرده باشد و محصول ذهن نباشد نمی‌توان اعتقادی به وجود آن داشت که با تفاوت‌های بسیار باید دسته‌ای از فلاسفهٔ غرب را در شمار این عنوان پنداشت که در مقام خود باید اندیشهٔ هر یک به دقت مورد تحقیق و بررسی قرار گیرد.

این گونه افکار با تمام کاستی‌هایی که دارد بیش‌تر به انکار واقعیات فرا نفسی می‌پردازد و انسان را منشأ پدیداری و پیدایش همهٔ مواد می‌داند و در جهت عالم مجردات و ارواح و الوهیت نوعاً ساکت است؛ اگرچه می‌توان گفت دسته‌ای از این‌ها و یا بخشی از اندیشه‌های آن‌ها با

سیر اندیشه، ص: ۴۱

افکار ایده‌آلیسمی سازگار نیست. آن‌چه مهم است این است که ایده‌آلیسم غیر از «فرا خیال انکاری» است و بعضی از معتقدان آن دقیقاً به «فرا من انکاری» نظر دارند.

گاهی این پندار با عنوان «خودانکاری» یا «انکار اصالت خود» مطرح می‌شود که این نیز بیان دقیقی از مطلب گذشته نمی‌باشد.

مکاتب دیگری پدید آمده‌اند که دسته‌هایی از پیروان آن‌ها به نوعی واقعیات ماورای انسان یا ماورای خیال را نفی کرده‌اند و هر یک به نوعی در تبیین مبانی خود گرفتار تناقص گردیده‌اند که البته ما اکنون در مقام بیان آن نیستیم.

 


 پوزیتویسم

پوزیتویسم دو چهرهٔ ادراکی و تجربی دارد: گاه موجودی انسان را بیش از ادراکات ذهنی او نمی‌داند؛ به‌طوری که اگر موجودی در ادراک آدمی نباشد چیزی باقی نمی‌ماند. در چهرهٔ دوم چیزی از ادراکات آدمی و بقیه واقعیتی را جز در سایهٔ تجربه نمی‌پذیرد و باید توجه کامل داشت که فضای این مکتب را دو چهرهٔ متفاوت؛ بلکه متناقض احاطه کرده است که در صورت توجیه و تأویل و برگشت این دو چهره به یک معنا، برداشت غیر منطقی از آن ارایه می‌گردد و باید آن را جزو مکتب‌های ایده‌آلیسمی قرار داد و این معنا؛ اگرچه به طور تعریف جنسی می‌تواند نوعی از صحت را داشته باشد؛ ولی معنا و مصادیق ذهنی کلیت ندارد؛ حتی اگر اینان شاخه‌ای از ایده‌آلیسم باشند که در باب مسایل معرفت‌شناسی نظریه‌پردازی کرده‌اند، باز از ظاهر یا محتوای کلام آنان بر نمی‌آید که واقعیات فراتر از من یا خیال را انکار کرده باشند؛ بلکه مشکل آنان در طریق و راه وصول به واقعیات یا هر حقیقتی است که وجود فعلی یا احتمالی دارد.

 

 

سیر اندیشه، ص: ۴۲

 


 

رابطهٔ «فرا من انکاری» با حقیقت‌گرایی

منظور از حقیقت در این‌جا واقعیت‌های تجردی و معنوی است و حقیقت‌گرا کسی است که اعتقاد به عالم معانی و حقایق دارد؛ خواه مادیات را قبول داشته باشد؛ مانند واقع‌گرایان یا نه، مانند برخی از گرایش‌های صوفیانه که در بحث‌های آینده به آن اشاره می‌شود.

برخی واقعیات ماورای نفس و خارج را انکار می‌کنند؛ ولی سخنی شبیه به حقیقت‌گرایان دارند و گویا بعضی از آن‌ها اصالت را به الوهیت می‌دهند و خلق را فرع و نمادی برای آن می‌دانند و غایت کمال انسان را در سیر و وصول به حقیقت مطلق و تحقق به آن معرفی می‌نمایند.

ملاحظه می‌شود که این‌ها با تلاش در جهت اثبات مدعای خود خواسته یا ناخواسته به اثبات حقیقت یا عالم حقایق که برتر از عالم عینی یا خارجی، ذهنی یا غیر واقعی است پرداخته‌اند. دیگران نیز در عمل، به اثبات حقیقت یا حقایقی برتر از خارج و ذهن یا عین و علم تمسک جسته‌اند که از آن جمله می‌توان برخی سوفسطاییان و شکاکان و نحله‌های فلسفی دیگر حتی بعضی از ناتورالیست‌ها و ماتریالیست‌ها را نام برد که نظرات آنان در کتاب‌های فلسفی قدیم و جدید منعکس و ظاهر است و ما در این‌جا به جهت اختصار از بیان افکار آن‌ها خودداری می‌کنیم.

پذیرش واقعیت‌های مادی و انکار حقایق معنوی؛ اگرچه عمدهٔ نظریات ماتریالیست‌ها می‌باشد، با این حال، بسیاری از ایده‌آلیست‌ها و سوفسطاییان و دیگر نحله‌ها نیز به انکار حقایق معنوی پرداخته‌اند که هر دسته از این گروه‌ها و به‌ویژه ماتریالیست‌ها بر اساس پشتوانه‌های علمی و تجربی خود، پدیده‌های جهان را توجیه نموده‌اند و بر پایهٔ این پندار که متعلق علم و هستی چیزی جز ماده و قوانین حاکم بر آن نیست،

سیر اندیشه، ص: ۴۳

زمینه‌های عملی و کاربردی خود را ارایه داده‌اند که در نهایت به ایجاد طرح «ماتریالیسم دیالکتیکی» پایان پذیرفت.

مطالب مرتبط