زن ؛ مظلوم همیشه تاریخ | جلد ۲ ( بخش چهارم)

زن ؛ مظلوم همیشه تاریخ | جلد ۲

 

زن ؛ مظلوم همیشه تاریخ | جلد ۲


 

 بخش چهارم

                                                چند همسری

                                            و ایراد جنجالی

(۱۳)

فصل یکم: چند همسری در آئینه عقل و نقل

چند همسری؛ هوس‌بازی مردان

قانون تعدّد زوجات در اسلام، از سوی گروه‌های مختلف پیوسته مورد پرسش و انتقاد بوده است. گفته می‌شود: چرا مرد می‌تواند چند زن داشته باشد، در حالی که زن نمی‌تواند بیش از یک شوهر داشته باشد؟ چرا مرد می‌تواند در یک زمان چندین زن – دایم و موقّت – داشته باشد، ولی یک زن باید عمری با یک مرد – گرچه شل، کور، لال، زشت و ناموزون، بد اخلاق و بی‌مسؤولیت باشد – بسازد و دم نزند؟

تازه، اگرچه مرد در نکاح دایم نمی‌تواند بیش از چهار زن دایم داشته باشد، ولی در عقد موقّت این محدودیت وجود ندارد، تفاوت عقد موقّت با دایم این است که در متعه، زن از مواهب کم‌تری بهره‌مند می‌شود و مرد هم بار کم‌تری را بر دوش دارد؛ در متعه زن از مرد ارث نمی‌برد و وجوب نفقه نیز از دوش مرد برداشته شده و او مشکل فرزند را هم چندان ندارد؛ حتّی مرد می‌تواند با متعه صدساله مواهبی بیش‌تر از عقد دایم را به دست آورد.

پس ناهماهنگی قوانین زن و مرد و ظلم و اجحاف به زن در این موارد، از نظر عقلی می‌تواند دلیلی بر بی‌اساس بودن این احکام دینی باشد. به‌واسطه این‌گونه قوانین است که گروه‌های مخالف تا توانسته‌اند بر احکام دینی تاخته و برای تخریب و تخطیه مذهب از هر حربه‌ای استفاده کرده‌اند.

(۱۴)

نگاهی به اشکال

در پاسخ این اشکال به طور خلاصه باید گفت: این شبهه دو جهت متفاوت دارد: یکی وحدت شوی برای زن؛ دیگری تعدّد زن برای مرد. بخش نخست ایراد در بخش نکاح بررسی گردید و روشن شد که وحدت مرد برای زن افزون بر سلامت و سعادت فرد و جامعه، عالی‌ترین چهره کرامت انسانی است. اکنون در این جا بخش دوم توهّم ـ که همان فلسفه تعدّد نکاح دایم برای مردان است- مورد بررسی قرار می‌گیرد و در دو بخش نقلی و عقلی هم‌راه با تحلیل و بررسی موضوع پی‌گیری می‌شود.

(۱۵)

قسمت نخست: دلیل نقلی

خداوند حکیم در قرآن کریم می‌فرماید:

«و ان خفتم ان لا تقسطوا فی الیتامی فانکحوا ما طاب لکم من النّساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم اَلاّ تعدلوا فواحدةٌ او ما ملکت ایمانکم ذلک ادنی الاّتعولوا».(۱)

در دوران جاهلیت پیش از اسلام رسم بر این بود که دختران یتیم را به منظور تصرّف در اموالشان به همسری می‌گرفتند و پس از چندی بدون مال رهایشان می‌ساختند؛ از این رو خداوند در این آیه می‌فرماید:

«اگر می‌خواهید با دختران یتیم ازدواج کنید، باید پای بند انصاف و عدالت باشید و به آنان ظلم و ستم روا ندارید و اموالشان را حیف و میل ننمایید که در این صورت نباید با آنان ازدواج کنید؛ پس به‌طور طبیعی و با سلامت نفس شما می‌توانید دو یا سه و یا چهار زن داشته باشید. البته میان این زنان هم باید به عدالت رفتار کنید و گرنه به یک زن اکتفا کنید.»

در این آیه شریفه، خداوند متعال برقراری عدالت را شرط اساسی برای تحقّق تعدّد زوجات معرفی می‌نماید. مراد از عدالت ـ همان‌طورکه امام صادق« علیه‌السلام » در ضمن فرمایشی بدان اشاره کرده است(۲) ـ عدالت در تأمین هزینه زندگی و مدیریت

۱- نساء/۳٫

۲-… فقال له ابوعبداللّه« علیه‌السلام » امّا قوله عزّوجلّ: «فانکحوا ما طاب لکم من النّساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الاّ تعدلوا فواحدةٌ»؛ یعنی: فی‌النّفقه …»؛        کافی،ج۵،ص۳۶۲،ح۱٫

(۱۶)

در میان زن‌هاست، و اگر کسی توانایی برقراری چنین عدالتی را ندارد، باید به یک زن بسنده نماید. حتّی گاه یک مرد صلاحیت اداره و توان تأمین هزینه یک زن را نیز ندارد؛ چه رسد به چند زن.

پس در این آیه، خداوند متعال یکی از شرایط تعدّد ازدواج را برخورداری مرد از صلاحیت و اقتدار در اداره زندگی و برقراری عدالت و تأمین امکانات مادّی و هزینه‌ها می‌شمارد.

تعدّد همسر جایز؛ نه واجب

روشن است که اساس تعدّد همسر در اسلام به‌طور معقول و بر پایه اصلاح جامعه و مردم بنا شده است؛ چرا که اسلام تعدّد زوجات برای مردان را واجب ندانسته، بلکه تنها جواز آن را مطرح کرده است. امکان تعدّد نیز شرایطی دارد که به مراتب بیش‌تر از شرایط اصل نکاح‌است و تحقّق آن برای همگان، حتّی برای گروه مستعد از میان مردان، چندان امکان‌پذیر نیست. البته پس از تحقّق شرایط، این امر از استحکام خاصّ خود برخوردار است و ساختار خَلقی و خُلقی زن و مرد نیز چنین امری را ایجاب می‌کند.

چند همسری؛ آسان‌گیری و رحمت خداوند

خداوند متعال با حکم تعدّد زوجات و حکمی که در ذیل همین آیه نسبت به «ملک یمین» آمده و هم‌چنین تجویز ازدواج موقّت- که قبل از این آیه در قرآن کریم آمده و بحث آن خواهد آمد(۱) – به خاطر آسان‌گیری و رحمت و امتنان نسبت به بندگانش، با

۱- در بخش پنجم همین کتاب این بحث مطرح خواهد شد.

(۱۷)

ارایه این روش‌های شرعی، مردم را بی نیاز کرده و به این طریق آنان را از افتادن در منجلاب حرام، فساد، زنا و تباهی بازمی‌دارد؛ همان‌طور که هشام بن حکم ـ یکی از شاگردان بنام امام صادق« علیه‌السلام » ـ سخنی را از حضرت درباره این امر بسیار مهم نقل کرده است: اساساً خداوند متعال اجرای حدود شرعی (تازیانه و سنگ‌سار) درباره زناکاران را به علّت گشوده بودن همین راه‌های حلال، تشریع و واجب نموده است؛ به طوری که اگر این راه‌های شرعی وجود نمی‌داشت، خداوند حدود را تشریع نمی‌فرمود.(۱)

بر این اساس باید گفت: در جامعه‌ای که مردم توانایی پیمودن راه‌های شرعی را ندارند، اجرای حدود اسلامی افزون بر این که دلیل شرعی محکمی ندارد، ملاک عقلایی چندانی هم نخواهد داشت.

در امر تعدّد، به توان مدیریت و حالات روحی مرد به‌طور کامل توجّه شده و آن‌گاه عدد چهار مطرح گردیده و بیش از چهار همسر دایم بر او حرام شمرده شده است.(۲)

۱-… «و اغنی اللّه کلّ فریقٍ منهم بما اعطاهم من القوّة علی اعطاء المهر و الجدة فی النّفقه عن الامساک و عن الامساک عن الفجور… و بما اعطاهم و بین لهم فعند ذلک وضع علیهم الحدود من الضّرب و الرّجم و اللّعان و الفرقه و لولم یغن اللّه کلّ فرقةٍ منهم بما جعل لهم السّبیل الی وجوه الحلال لما وضع علیهم حدّا من هذا الحدود…؛        کافی،ج۵،ص۳۶۳،ح۲٫

… و خداوند هر گروهی از مردان را بر پرداخت مهریه و سعی و تلاش در تحصیل نفقه توان‌مند ساخت و به این ترتیب آن‌هارا از روابط حرام بی‌نیاز کرد و چون به آنان این گونه قدرت بخشید و راه‌های حلال را هم بیان نمود، حدودی از قبیل: تازیانه، سنگ‌سار، نفرین متقابل زوجین و تبعید را وضع کرد؛ به‌طوری که اگر خداوند با راه‌های حلال آنان را از راه‌های حرام بی‌نیاز نساخته بود، هرگز هیچ حدّی از حدود الهی را وضع نمی‌کرد.»

۲- «عن عقبة بن خالد، عن ابی عبداللّه « علیه‌السلام » فی مجوسی اسلم وله سبع نسوةٍ و اسلمن معه، کیف یصنع؟ قال: یمسک اربعاً و یطلق ثلاثاً؛        کافی،ج۵،ص۴۳۶،ح۷٫

عقبة بن خالد گوید: از امام صادق« علیه‌السلام » درباره مردی مجوسی که هفت زن داشت و مسلمان شده بود و همه زنانش به هم‌راه او مسلمان شده بودند، پرسیدم که تکلیف او چیست؟ حضرت فرمود: چهار زن را نگاه دارد و بقیه آنان را طلاق داده و از آن‌ها جدا شود.»

(۱۸)

البته این حرمت و آن جواز، همه ریشه در «هست‌ها» و «ضرورت‌ها» دارد و «باید» و «نباید»ی بی‌ملاک نبوده و هیچ‌گونه جانب‌داری در کار نیست.

بنابراین خداوند حکیم، نه در جواز چهار همسر قصد جانب داری از مرد را داشته و نه در حرمت بیش از چهار زن قصد محدودیت بی‌مورد مرد یا جانب داری از زن را داشته است، بلکه خلقت و توان مرد و نیازمندی‌های روحی ـ روانی یا اقتصادی فرد و جامعه، اقتضای بیش از این شمار را ندارد. آری، این عدد می‌تواند زیربنای مهمّی برای تحقیقات علمی قرار گیرد. این بحث جای‌گاه ویژه خود را طلب می‌کند که در مجلّدات بعدی و مباحث تفصیلی زن با شیوه‌ای علمی و از دیدگاه روان‌شناختی و جامعه‌شناسی و با بیان معادلات متفاوت و آمار مناطق بدان پرداخته خواهد شد.

(۱۹)

قسمت دوم:دلایل عقلی

نخستین دلیل: محدودیت‌های زن

همان طور که برای همگان روشن است، زن در طول مدّت ازدواج همیشه نمی‌تواند با مرد ارتباط زناشویی و آمیزش جنسی داشته باشد؛ زیرا در هر ماه حالت خاصّی برای او پیش می‌آید که به آن «عادت ماهیانه» یا «قاعدگی» می‌گویند. زن در این حالت – که از سه تا ده روز طول می‌کشد – باید در جهت مقاربتی از مرد دوری گزیند و حتّی وجوب عبادت‌های شخصی از او برداشته شده است؛ هم‌چنین در دوران حاملگی و زایمان و مواقع بسیار دیگر نیز به‌طور طبیعی نسبت به این امر برای زن ناملایماتی وجود دارد؛ در حالی که مرد به‌طور طبیعی از این امور به دور است.

بنابراین زن نمی‌تواند در تمام مدّت زناشویی، نیازهای شوهر خود را به طور یک‌نواخت برآورده سازد؛ چرا که ساختار جسمی و موانع طبیعی و احکام شرعی، او را محدود می‌سازد و این محدودیت در سلامت و آرامش او اهمّیت بسیاری دارد.

حال اگر زن بخواهد در زمان عادت، دوران حاملگی و پس از زایمان، نیازمندی‌های مرد را ـ آن هم به‌طور کامل ـ برآورده کند، باید از تمام محدودیت‌های خود چشم‌پوشی نماید و صفات طبیعی خویش را سرکوب کرده، محدودیت‌های شرعی را هم نادیده بگیرد. او باید به‌طور دایم با حالتی مرگ‌بار خود را درگیر ناملایمات فراوان سازد و به ناچار خویش را در اختیار مرد بگذارد تا نیازهای او برطرف شود که نتیجه این کار زیان‌های جسمی و روحی و نافرمانی خداوند برای هر دو است.

(۲۰)

مرد در این ایام بر اثر ناتوانی همسرش در رفع نیازهای او سرگردان، حیران و ناآرام می‌شود و ره آورد این ناآرامی سلب آرامش مرد یا به مخاطره افتادن سلامت و عمر طبیعی زن است؛ پس زن هم در این ایام به علّت ناتوانی و شرایط طبیعی‌اش در گردابی از ناملایمات قرار می‌گیرد.

دوّمین دلیل: تعدّد همسر؛ زمینه سلامت و سعادت

اسلام برای سلامت فرد و جامعه و صحّت و سلامت زن و زندگی و به دلیل ناتوانی زن در تحمّل این بار سنگین و نامأنوس، چنین قانونی را وضع نموده است تا زندگی، هر چند با وجود تعدّد زوجات، سالم و مستحکم بماند و زن آرامش خود را داشته باشد و مرد هم بتواند پاک بماند و با فکر آسوده و تلاش سالم، گوهر باطن خود را ظاهر سازد، موقعیت خویش را در زندگی حفظ نماید، در حفظ سلامت و سالم‌سازی خود و خانواده‌اش موفق و کوشا باشد و به طغیان معاصی و ناهنجاری‌های اخلاقی دچار نگردد.

پس تعدّد زوجات به جهت گشایش طبیعی و از بن بست در آوردن مرد در هنگام محدودیت‌های قهری زن است؛ نه به خاطر تجدّدطلبی یا هرزگی مرد؛ زیرا چنین تعریفی از مرد یا برداشتی این گونه از احکام شرعی مساوی تخریب بی‌دلیل دین و انسان است؛ همان طور که اگر برای زنی ثابت شود که همسرش هرزگی یا سادیسم تجدّدخواهی دارد، به طور طبیعی، مهری از او در دلش نمی‌ماند و او را فردی مضطرب، ناآرام، بی‌ثبات و دور از شخصیت و کرامت انسانی می‌یابد و جز به‌طور ظاهری در کنار او نخواهد بود؛ از این رو دین مقدّس اسلام مردهایی را که به انگیزه لذّت‌یابی و تنوّع‌طلبی به تعدّد ازدواج و طلاق‌های متعدّد دست می‌زنند، مورد لعن و نکوهش قرار

(۲۱)

داده است.(۱)

بنابراین با توجّه به شرایطی که اسلام تعیین نموده، تعدّد زوجات، زمینه‌ای ارزشی برای سلامت و سعادت زن و مرد است. هم‌چنین نظر به محدودیتی که در عنوان تعدّد و ایجاد شرایط آن وجود دارد، هرگز زمینه‌ای برای زیاده‌روی مرد نمی‌ماند؛ چرا که مرد در صورت تعدّد همسر باید توان و اقتدار خود را برای حفظ حدود و ایجاد شرایط در همه زمینه‌ها احراز نماید. از این رو با وجود شرایط و محدودیت‌هایی که در شریعت اسلام برای تعدّد همسر پیش‌بینی شده، در ازدواج، بی‌نهایتی در کار نیست و هرچند با تبدیل عنوان عقد دایم به متعه و جواز تعدّد زوجات، امکان کثرت زن پیش می‌آید، ولی

۱- فی روایةٍ عن ابی جعفر« علیه‌السلام » قال: «مرّ رسول اللّه« صلی‌الله‌علیه‌وآله » برجلٍ فقال: ما فعلت امرأتک؟ قال: طلّقتُها یا رسول اللّه! قال: من غیر سوءٍ؟ قال: من غیر سوءٍ. ثمّ إنّ الرّجل تزوّج فمرّ به النّبی « صلی‌الله‌علیه‌وآله » فقال: تزوّجتَ؟ قال: نعم. ثمّ قال له بعد ذلک: مافعلت امرأتک؟ قال: طلّقتُها. قال: من غیر سوءٍ؟ قال: من غیر سوءٍ: ثُم اِنَّ الرّجل تَزوَّج فمرّ به النّبی« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فقال: تزوّجتَ؟ فقال: نعم. ثمّ قال له بعد ذلک: ما فعلت امرأتک؟ قال: طلّقتُها قال: من غیر سوءٍ؟ قال: من غیر سوءٍ. فقال رسول اللّه: انّ اللّه عزّوجل یبغض ـ أو یلعن ـ کلّ ذوّاقٍ من الرّجال و کلّ ذوّاقةٍ من النّساء؛        کافی،ج۶،ص۵۴،ح۱٫

امام باقر « علیه‌السلام » فرمود: پیامبر اکرم « صلی‌الله‌علیه‌وآله » روزی به مردی رسید و پرسید: همسرت کجاست؟ آن مرد پاسخ داد: ای رسول خدا! او را طلاق دادم. پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » پرسید: بدون هیچ بدی؟ مرد گفت: آری، بدون هیچ بدی.

آن مرد دوباره ازدواج کرد و روزی پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » به او رسید و پرسید: ازدواج کردی؟ پاسخ داد: آری. بعد از مدتی باز روزی پیامبر به او رسید و پرسید: همسرت کجاست؟ پاسخ داد: طلاقش دادم. پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » پرسید: باز بدون هیچ بدی؟ پاسخ داد: آری، بدون هیچ بدی.

سپس آن مرد دوباره ازدواج کرد و در یک ملاقات دیگر پیامبر از او پرسید: ازدواج کردی؟ گفت: آری. پس از مدتی پیامبر به او رسید و پرسید: همسرت کجاست؟ پاسخ داد: او را طلاق دادم. حضرت پرسید: باز بدون هیچ بدی؟ پاسخ داد: آری. آن‌گاه پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمود: همانا خداوند بلند مرتبه خشم می‌گیرد ـ یا حتّی نفرین می‌کند ـ بر هر مرد و زنی که تنوّع‌طلبی در همسر داشته و بی‌جهت، طلاق‌های پی در پی دارند.»

عن أبی عبداللّه« علیه‌السلام » قال: «ما من شی‌ءٍ مما أحلّه اللّه عزّوجلّ أبغض الیه من الطّلاق و انّ اللّه یبغض المطلاق الذوّاق؛         کافی، ج ۶، ص ۵۴، ح ۲٫

امام صادق « علیه‌السلام » فرمود: از میان امور حلال، چیزی مبغوض‌تر از طلاق نزد خداوند نیست و بی‌تردید، خداوند بر مردان تنوّع‌طلبی که بسیار طلاق می‌دهند، خشم می‌گیرد.»

(۲۲)

مرد در محدودیت‌های فراوانی قرار می‌گیرد که با زیاده‌طلبی از سلامت و سعادت به دور خواهد افتاد.

پس صِرف عنوان صیغه صد ساله یا چند روزه و چند ساعته و نیز عنوان کثرت و تعدّد زوجات نباید موجب بدبینی به اصل تعدّد زوجات یا عقد موقّت شود و این امور مورد بمباران‌های تبلیغاتی قرار گیرد، بلکه باید با توجّه به جهات عقلی و ویژگی‌های شرعی، آن‌ها را بررسی نمود و نسبت به خصوصیات هر یک اهتمام داشت.

سوّمین دلیل: چند همسری و نشاط

ازدواج متعدّد و متعه، هم‌چون ازدواج ابتدایی، اقتضای نشاط و سرور مرد و زن را در بر دارد. این سرور و نشاط می‌تواند تنها نفسانی نباشد. آن‌جا که مرد صلاحیت ازدواج متعدّد یا موقّت را داشته و به آن نیازمند هم باشد یا این گونه ازدواج‌ها تنها برای امور نفسانی نباشد، کار او می‌تواند زمینه‌های معنوی و خیرخواهانه و اهداف الهی داشته باشد. این در صورتی است که او بخواهد داشته‌ها و منافع خود را با دیگران تقسیم نماید و توان‌مندی‌هایش را در راه رفع مشکلات آنان به کار گیرد. همه این انگیزه‌ها می‌تواند برای مرد نشاط و سرور ایجاد کند، بی‌آن‌که شهوت یا مسائل نفسانی برای او نقش اصلی داشته باشد؛ چنین مردی با چنین انگیزه‌هایی به‌طور طبیعی برای زن اوّل یا زن دیگرش نشاط و سرور بیش‌تری را به ارمغان می‌آورد.

وقتی زنی می‌بیند که همسرش با ازدواج متعدّد یا موقّت به دیگران خدمت می‌کند یا دست کم از کمبودهای نفسانی به گناه نمی‌افتد، نشاط معنوی پیدا می‌کند. وقتی زنی مردش را در اجرای این احکام کوشا و عادل می‌یابد، از این عدالت و عدم آزار و اذیت او شاد و مسرور می‌شود و حتّی زن در این شرایط منتهای صفا و نشاط را در خود

(۲۳)

می‌یابد.

زمانی که مردی با ازدواج مجدّد یا موقّت از فشارهای روحی و نیازهای جنسی نجات یابد و روحی آرام و شادمان پیدا نماید، به طور قهری، این سرور و شادی به زن اوّل هم سرایت می‌کند و از نشاط مرد، زن هم نشاط می‌یابد؛ همان‌طورکه ممکن است مردی بی‌صلاحیت و ناتوان و فاقد شرایط لازم، با اجرای این احکام، خود و زن سابق و جدید و حتّی دیگران را آزار داده و درگیر ناراحتی‌های گوناگون سازد.

مردی که عدالت، مدیریت، موقعیت اقتصادی و اجتماعی و حسن سلوک و رفتار خوش ندارد، چگونه می‌تواند با تعدّد ازدواج شاهد نشاط خود و همسرانش باشد؟

مردی که حاجت فراوانی ندارد و نیازمندی‌هایش با یک زن به‌خوبی برطرف می‌شود، چه نیازی به تعدّد همسر یا متعه دارد؟!(۱) مردی که توان لازم را برای اجرای این احکام ندارد یا از آگاهی و مدیریت مناسبی برخوردار نیست، چگونه می‌تواند زن اوّل خود را شاد سازد؟ چگونه می‌توان گفت که چنین انسانی مؤمن عادل(۲) یا فرد فهمیده، فرهیخته و وزینی است و در اقدام به این امور اغراض معنوی دارد؟

بنابراین، ازدواج متعدّد و متعه شرعی تنها منحصر به امور نفسانی و شهوانی نیست ـ هرچند این امور را هم با خود داراست ـ بلکه هدف‌های معنوی برای مرد یا زن اوّل یا دوم می‌تواند علّت تحقّق این دو باشد و بر فرض وجود انگیزه‌های نفسانی هم،

۱- عن أبی عبداللّه« علیه‌السلام » قال: «من جمع من النّساء ما لا ینکح فزنا منهنّ شی‌ءٌ فالاثم علیه؛

کافی، ج۵،ص۵۶۶،ح۴۲٫

امام صادق« علیه‌السلام » فرمودند: هر مردی که چند زن داشته باشد و نتواند از نظر غریزه جنسی همه آنان را ارضا نماید، اگر یک نفر از آن‌ها مرتکب زنا شود، گناهش بر عهده آن مرد هم می‌باشد.»

۲- «فان خفتم الاّ تعدلوا فواحدةٌ؛ اگر می‌ترسید که نتوانید عدالت را [در میان زن‌ها] برقرار نمایید، پس به یک زن بسنده کنید»؛         نساء/۳٫

(۲۴)

زن و مرد می‌توانند با داشتن شرایط مناسب و معقول مشکلات احتمالی و خواسته‌های روانی خود را برطرف کنند. در این صورت است که اجرای این احکام موجب نشاط و سرور همگان، از زن و مرد، و سبب سلامت و صفای جامعه می‌گردد.

البته تمام این امور به‌طور اقتضایی است و علّت کامل به شمار نمی‌رود. تنها در صورت وجود و صحّت شرایط، این احکام می‌تواند موجب نشاط همگان شود، ولی در صورتی که افراد شرایط لازم را نداشته باشند، با اجرای این احکام، نگرانی و ناهنجاری‌های متعدّدی را به بار می‌آورند.

زمینه‌های متفاوت نشاط و سرور

نشاط و فرح و سرور و شادمانی از خصوصیات نفس و صفات نفسانی است که آدمی استعداد تحقّق آن را به طور کامل و تمام دارد. حیوانات و دیگر موجودات نیز اگر چه هر یک به نوعی این حالات را دارند، ولی در حدّ انسان، به‌طور گسترده و با کیفیت و کمّیت بالای آن از این حالات برخوردار نیستند.

در انسان نشاط و شادمانی منحصر به تمایلات نفسانی نیست، بلکه انسان از شادمانی و سرور عقلانی، روحی و معنوی نیز بهره‌مند است. این نوع نشاط در افراد عادی کم‌تر یافت می‌شود و بیش‌تر انسان‌های وارسته و اولیای خدا و حتّی ملائک از آن برخوردار می‌شوند. این صفا و نشاط تا جایی پیش می‌رود که دیگر دست کوتاه عموم هرگز به آن نمی‌رسد و تنها اولیای خدا از آن نشاط و رزق معنوی و بهره‌های الهی کام می‌گیرند.

اگر در این زمینه بخواهیم سخن را بسط دهیم، از موقعیت خلاصه‌گونه بحث خارج می‌شویم؛ چرا که میدان نشاط و صفا و سرور و حبّ می‌تواند به ظرف وجوب و

(۲۵)

ظهور حق هم گسترش یابد و می‌شود دامنه بحث تا حضرت حق نیز کشیده شود؛ چون حق‌تعالی هم این وصف را داراست و تمام ظهورات خلقی، ظهور سرور الهی است و «حرکت وجودی و ایجادی» او ظهورات حقّی ـ خلقی را ایجاب می‌کند؛ همان‌طورکه قرآن کریم از آن به «کلّ یومٍ هو فی شأنٍ»(۱) یاد می‌کند. البته این حقایق را نباید با واژه‌های عمومی فلسفه و معنای فلسفی «حرکت» پی‌گیری نمود. طرح و بررسی این حقیقت در خور موقعیتی بسیار بالاست و سزاوار این مقام نیست.

در این‌جا آن‌چه می‌توان گفت، دو امر است که باید به خوبی روشن شود: نخست این‌که نشاط و سرور و شادمانی منحصر به نفسانیات نیست؛ دوم آن‌که ازدواج هم در امور نفسانی خلاصه نمی‌شود. ممکن است در جایی نشاط باشد، ولی این نشاط، غیر نفسانی، معنوی، عقلانی و روحی باشد؛ هم‌چنین ممکن است ازدواج باشد، ولی این ازدواج برای اغراض نفسانی نباشد، بلکه علّت روحی، عقلی و معنوی یا دیگر جهات در تحقّق آن نقش عمده داشته باشد ـ هم‌چنان‌که ممکن است نشاط یا ازدواجی تنها نفسانی باشد.

بعد از بیان این دو مطلب، به اصل بحث بر می‌گردیم تا تمام صور و اقسام آن را دنبال کنیم. اصل سخن این بود که چگونه تعدّد زوجات یا متعه شرعی در زن یا مرد نشاط ایجاد می‌کند؟ اینک در پاسخ باید گفت: به‌طور کلّی، تعدّد ازدواج یا متعه شرعی، هم‌چون اصل ازدواج، برای زن و مرد بر اساس فطرت، شادی آفرین است؛ زیرا ازدواج، کام، لذّت، سرور و شادمانی را در بر دارد و وحدت دو روح، چهره اُنس انسان را به خوبی تحقّق می‌بخشد.

حال اگر گفته شود: اصل ازدواج چنین است، ولی تعدّد و متعه ممکن است این گونه

۱- الرّحمن/۲۹٫

(۲۶)

نباشند، در پاسخ باید گفت: اصل ازدواج هم ممکن است این‌گونه نباشد.

اگر ازدواج زن و مرد با عدم هماهنگی، ناآگاهی، ناتوانی و ناکامی هم‌راه باشد، نه تنها هیچ گونه سرور و شادی در برندارد، بلکه ممکن است غم بار و زیان‌آور هم باشد. بنابراین درصورتی اصل ازدواج مقتضی نشاط و سرور است که با مشکلات و موانع جدّی هم‌راه نباشد. البته باید توجّه داشت که میان نشاط و سرور طبیعی با مشکلات نوعی ازدواج منافاتی نیست و چه بسا مشکلاتی باشد که خود، لازمه‌ی‌ازدواج است؛ پس اگرچه اصل ازدواج مقتضی نشاط است، ولی این گونه نیست که این نشاط به طور فعلی در تمام مصادیق آن یافت شود.

واقعیت دیگر آن است که اصل ازدواج هر چند مقتضی نشاط است، ولی هیچ گاه بی بهره از مشکلات نمی‌باشد. تعدّد زوجات نیز از نظر کام‌یابی و ناکامی و اقتضا و فعلیت هم‌چون اصل ازدواج است.

(۲۷)

فصل دوّم: چند همسری و تنفّر زن!

عدّه‌ای شبهه کرده و گفته‌اند: تعدّد زوجات برای مرد، امری بر خلاف فطرت زن و غیرقابل تحمّل برای اوست که نباید به آسانی از آن گذشت. تعدّد همسر ممکن است موافق طبع مرد باشد و برای او لذّت‌آور و آرام‌بخش باشد، ولی برای زن چنین نیست، بلکه مخالف طبع اوست و هر زنی از آن نفرت دارد. زن احساس می‌کند که این امر با آرامش و آسایش وی منافات دارد و زندگی‌اش به بازی گرفته می‌شود و موجب تخریب زندگی زناشویی و کانون گرم خانواده‌اش می‌شود. بنابراین نمی‌توان این حکم را با منافع زن هم‌سو دانست. فواید آن هرچه هست، تنها برای مرد است و دراین میان زن باید بسوزد و بسازد و هیچ دم نزند؛ زیرا این حکم از آثار شوم مردسالاری به‌ظاهر دینی است.

دلایل مخالفت زن

در پاسخ به این شبهه باید گفت: به طور کلّی ظهور چنین مخالفتی ریشه در دو جهت متفاوت داخلی و خارجی دارد.

جهات داخلی عبارت است از:

یک. زن موجودی است که از احساسات بی‌کران برخوردار است و عوامل مختلف غیرعادی او را به‌راحتی متحول می‌سازد.

دو. از آن‌جا که زن موجودی مطلوب است، رقابت و مخاطرات خارجی او را به

(۲۸)

سرعت درگیر می‌سازد.

سه. وابستگی شدید زن به شوهر سبب می‌شود که او نتواند رقیبی را در کنار خود تحمّل کند.

امّا جهت‌های خارجی عبارتند از:

یک. حوادث شوم تاریخ بشری در رابطه با زن و برخورد نادرست جامعه نسبت به وی، اضطراب قهری و نگرانی همیشگی را برای زن به بار آورده است.

دو. ضعف اخلاق و عدم توان‌مندی مردها به طور نوعی در ظرف فعلیت نیز علّت عدم اطمینان زنان نسبت به مردان در امر تعدّد زوجات شده است.

سه. روءیت حضوری یا شنیده‌ها در هر عصر درباره ناهنجاری‌های این امر علّت اضطراب و خوف و هراس زن می‌گردد.

این عوامل داخلی و خارجی هنگامی که دست به دست هم می‌دهند، تزلزل و سستی زن نسبت به تعدّد همسر را به وجود می‌آورند و حسّاسیت او را تشدید می‌کنند و علّت عدم تحمّل یا نگرانی او می‌گردند.

اکنون در پاسخ به شبهه فوق، علّت‌های داخلی و خارجی را تحت عناوین زیر بررسی می‌کنیم:

الف) بدآموزی‌های جامعه؛ ب) طبع بدبین و رمیده زن؛ ج) در آمیختن حقیقت این امر با تمایلات نفسانی؛ د) برخورد احساساتی و غیرمسؤولانه زن.

نخستین دلیل: بدآموزی‌های جامعه

جامعه آلوده و گرفتار ما در این زمینه، درگیر حوادث شوم و ناخوش‌آیندی بوده است به‌طوری که نتوانسته به‌خوبی به حقیقت این حکم و تحقّق و فعلیت صحیح آن

(۲۹)

دست یابد و به‌خوبی و به طور جامع و سالم از مواهب آن برخوردار گردد.

این قبیل احکام، هرچند در جامعه و میان مردم، به طور جسته و گریخته و به صورت فرعی یا انحرافی تحقّق پیدا کرده است، ولی انجام آن با عدم سلامت، ناموزونی، زور و استبداد، خشونت و سرکشی و جنجال هم‌راه بوده است. نادانی و ظلم‌های عمومی و فردی در کنار فقدان شرایط لازم برای اجرای این حکم، به نابسامانی‌های موجود در جامعه دامن زده است.

بسیاری از افراد، بدون تجربه کافی و به‌دور از صلاحیت‌ها و شرایط ضروری و با انگیزه‌های فردی و اجتماعی، کمبودهای عاطفی – مزاجی و دسته‌ای از مشکلات موجود در زندگی به این امر اقدام نموده و برای گریز از مشکلات، خود را درگیر مشکلات بیش‌تری کرده‌اند. آنان زن اوّل و دوم را گرفتار و حوادث شومی برای خودشان به‌بار آورده و به‌جای رفع مشکل، مشکلات دیگری را به زندگی افزوده‌اند که در نتیجه، بدآموزی‌های فراوانی نسبت به این امر در اذهان عموم، به ویژه زنان، جای گرفته است؛ اما در هر حال، وضعیت موجود و عمل‌کرد برخی افراد ناآگاه نباید به پای حکم اسلامی و به حساب دین گذاشته شود و بی تحلیلی درست سخن از مرد سالاری دینی پیش آورد.

تعدّد زوجات و کیفیت اجرای احکام

اگر قرار باشد این حکم به‌طور گسترده و درست در یک جامعه سالم اسلامی اجرا شود، باید مانند متعه شرعی و نکاح موقّت از شرایط خاصّ خود برخوردار باشد و احکام و خصوصیات آن از قانون جامعی ناشی شود و موقعیت افراد و نیازها و توانایی‌های آنان در این زمینه شناسایی گردد تا این حکم، موقعیت واقعی خود را باز

(۳۰)

یابد. آن گاه این حکم نه تنها مشکلی ایجاد نمی‌کند، بلکه بسیاری از مشکلات فردی و عمومی مردم را هم برطرف می‌نماید. در این صورت است که احکام الهی ارزش کاربردی خود را باز می‌یابد و کارگشای دسته‌ای از مشکلات عمده جامعه می‌گردد.

افرادی که از شرایط ابتدایی زندگی، اخلاقیات مناسب، توانایی‌های مالی، روحی و جسمی و مدیریت لازم در این زمینه بی بهره‌اند، نمی‌توانند از مواهب نفسانی یا معنوی این احکام برخوردار شوند. این گونه افراد باید ابتدا در رفع نقص و کسب توانایی‌ها بکوشند، سپس به این عمل اقدام نمایند.

کسانی که می‌خواهند به طور پنهانی یا با زر و زور و استبداد و تزویر از مواهب این حکم برخوردار شوند، هرگز نمی‌توانند با عملی ساختن آن، مشکل خود را رفع نمایند. کسانی که از احکام سوءاستفاده نموده و با آن اغراض حیوانی را دنبال می‌کنند و از خصوصیات اخلاقی و عاطفی برخوردار نیستند، هرگز نمی‌توانند روح این احکام را درک کنند و از آثار منفی آن ـ که البته مشکل نفسانی خود آن‌هاست ـ خویشتن را دور دارند. آنان که از انصاف به‌دورند و حقوق دیگران را رعایت نمی‌کنند و با زن هم‌چون کالا و وسیله برخورد می‌نمایند، هرگز نمی‌توانند از حمایت شرع در این امور برخوردار باشند.

کسانی که می‌خواهند از مواهب این احکام الهی برخوردار شوند، باید خصوصیات و شرایط لازم برای این عمل را به دست آورند و آن‌چه را که شریعت تعیین نموده، به‌طور کامل یا نسبی و به اندازه توان خود کسب نمایند و هم‌چنین شؤون خود و زن را رعایت کنند و با آن برخورد مسؤولانه داشته باشند تا علاوه بر بهره‌مندی از مواهب این احکام، بدآموزی‌ها را هم از حریم خود و دیگران دور سازند.

(۳۱)

دوّمین دلیل: طبع رمیده زن

بعد از بیان امر نخست، علّت رمیدن مردم از این حکم و عدم اعتماد آنان – به ویژه زنان – به این قانون هم روشن می‌گردد. افکار و عقاید نادرستی که در میان عامّه مردم، به ویژه زن‌های جامعه، در این‌باره دیده می‌شود، همه بستگی به نابسامانی‌های موجود اجتماعی دارد و مربوط به حقایق و آثار حکمی این احکام نیست. برداشتی که جامعه و مردم، به خصوص زنان، از این گونه احکام دارند، نمی‌تواند درست و منطقی باشد؛ زیرا اذهان عمومی در رابطه با این امر درگیر حوادث شوم و ناپسند است و برخی به واسطه همین بدآموزی‌ها، گرفتار عقاید نادرستی شده و از این احکام رمیده‌اند. بنابراین عقاید متشتّت و رمیده موجود در جامعه ارزش فکری و فرهنگی ندارد و باید در تصحیح آن کوشید و با بیان و اجرای درست این قوانین، به سالم‌سازی جامعه و افکار عموم و به ویژه زنان جامعه پرداخت.

سوّمین دلیل: تمایلات نفسانی

نسبت به تمایلات نفسانی باید گفت: تمایلات نفسانی نمی‌تواند ملاک درستی و نادرستی امری باشد، بلکه صحّت و سقم امور و عقاید و افکار باید با دلایل آن بررسی گردد. موافق یا مخالف طبع بودن، راه شناخت این امور نیست، بلکه باید دلایل عقلی و منطقی آورده شود.

ممکن است طبع آلوده و ناسالم گروهی نتواند جهات مثبت بسیاری از احکام عقلی یا دینی را شناسایی نماید و در نتیجه با آن به مخالفت برخیزد که در این صورت، مخالفت چنین گروهی نمی‌تواند ارزش عقلی داشته باشد. موافقت طبعی و بدون دلیل نیز همین‌گونه است. معیار پذیرش یا ردّ هر امری در گرو وجود دلایل عقلی و منطقی

(۳۲)

است و این امر می‌تواند در دفاع از افکار و محکومیت آن نقش عمده و اساسی داشته باشد.

هوای نفس چیست؟

آدمی حقیقتی است که در ماده خلاصه نمی‌شود، اگر چه او موجودیت مادی نیز دارد. این حقیقت، هویت پیچیده‌ای دارد که با تمام گستردگی و فراوانی اسم و عنوانش، به راحتی به چنگ نمی‌آید و به‌آسانی مورد شناسایی قرار نمی‌گیرد.

وقتی انسان می‌گوید: «کتاب من، خانه من، لباس من»، به خوبی می‌فهمد کتاب، خانه و لباس چیست، ولی هنگامی که می‌گوید: «من»، به راحتی نمی‌یابد که «من» کیست و چیست و با آن‌که این «من» قابل انکار نیست، بلکه «ضروری» است، برای هر کس به‌خوبی خودنمایی نمی‌کند.

این حقیقت، هویتی گسترده دارد که اسم‌ها و عناوین بسیاری را در بر می‌گیرد؛ عناوینی هم‌چون: نفس، عقل، روح، وجدان، عاطفه و ده‌ها اسم و عنوان دیگر. در میان تمام این عناوین، دو چهره کلّی و شاخص اصلی وجود دارد: عقل و نفس. مراد از عقل، در این‌جا حقیقتی است در انسان که درستی‌ها، سلامت‌ها و خوبی‌ها را ادراک می‌کند و مراد از نفس، هوس‌ها و تمایلات غیر مناسبی است که در آدمی وجود دارد و به آن «هوای نفس» هم گفته می‌شود. منشأ سلامت‌ها و خوبی‌ها، عقل و خاست‌گاه انحرافات یا افراط و تفریط، نفس است.

البته به طورکلّی، نفس، موضوع همه تمایلات است که اگر این تمایلات به صورت متعادل و متناسب ظاهر شود، پسندیده و نیکوست و اگر به‌طور غیرطبیعی و انحرافی ظهور پیدا کند، امری زشت و مذموم می‌باشد.

(۳۳)

پس اگر نفس نسبت به ظهورات خود تناسب و توازن داشته باشد، عنوان شایستگی را به خود می‌گیرد و در غیر این صورت، ناپسند است و تمایلات شیطانی نام می‌گیرد.

غرایز جنسی و شهوت نیز ظهوری از نفسانیت انسان است که اگر در ظرف ظهور و ایجاد تناسب داشته باشد، از شایستگی برخوردار است و در صورت عدم تناسب طبیعی، مذموم به حساب می‌آید.

اکنون در امر طالب و مطلوب بودن مرد و زن می‌توان تمامی این صور متناسب و نامتناسب را تصوّر کرد: طالب و مطلوب می‌توانند شایستگی یا آلودگی‌های نفسانی داشته باشند و این امر ملازمه‌ای با وحدت زن یا تعدّد آن ندارد؛ ممکن است فردی فقط یک زن داشته باشد، ولی آلوده باشد و حتّی جنون زن‌خواهی داشته باشد؛ همان طور که ممکن است فردی چند زن داشته باشد، ولی انسان وارسته‌ای باشد یا فردی با داشتن یک زن، انسان وارسته و مؤمن و شایسته‌ای باشد، ولی فرد دیگر با داشتن چند زن، آلوده باشد؛ همان طور که ممکن است زنی شوهر نداشته باشد و وارسته و شایسته باشد و برعکس زنی با وجود داشتن همسر آلوده باشد؛ مانند فقر و غنا که ممکن است ثروت‌مند یا فقیری سالم و صالح باشند یا نباشد، فقیری وارسته و ثروت‌مندی آلوده، یا ثروت‌مندی شایسته و فقیری آلوده باشد؛ پس خوبی یا بدی افراد می‌تواند با فقر و غنا گزاره‌های متفاوتی داشته باشد؛ همین‌طور ممکن است در ظرف طالب و مطلوب، شهوت وجود داشته و یا وجود نداشته باشد. این‌طور نیست که گمان شود ازدواج، تنها به منظور تحقّق نفسانیت است. چه بسا مردی چند زن داشته باشد، ولی به دنبال شهوت‌رانی نباشد و اهداف معنوی و اغراض انسانی را دنبال کند.

پس ازدواج و شهوت و غرایز جنسی منافاتی با معنویت ندارند و تعدّد ازدواج یا وجود شهوت می‌تواند با تقوا و عدالت هم‌راه باشد که در این صورت، دیگر هوای

(۳۴)

نفس نامیده نمی‌شود؛ زیرا هوای نفس منحصر در کجی‌ها، کاستی‌ها و تمایلات انحرافی است.

هواهای نفسانی مذموم، ظهورات نفسانی‌ای است که بر اساس انحرافات، کجی‌ها و کاستی‌ها تحقّق می‌یابد و ظهورات متعادل و مناسب، هوای نفس محسوب نمی‌شود. این قاعده، به‌طور عموم، در زن و مرد، در ازدواج و غیر ازدواج، در شهوت و غیر شهوت و در تعدّد زوج و وحدت آن جاری است. تمام این عناوین می‌توانند مصادیق صحیح یا نادرست داشته باشند؛ زیرا ـ به‌طور مثال ـ ازدواج تنها برای نفسانیت یا شهوت نیست؛ همان‌طور که شهوت منحصر در هوای نفس نیست.

خلاصه آن که اگر نفس آدمی با اندیشه، عقل و روح سالم هم‌گام شود، دیگر هوای نفس نیست، بلکه امری شایسته و مورد نیاز و مقبول همگان است.

چهارمین دلیل: برخورد احساسی و حسادت‌آمیز

زن بر اثر احساسات و عواطف یا حسادت، نسبت به شوهر یا زن دیگری که گمان می‌کند رقیب زندگی اوست، گرفتار خیالاتی بی‌اساس می‌شود که بسیاری از آن‌ها معلول انگیزه‌های شیطانی است و در نهایت به ضرر زندگی و منافع شخصی او ختم می‌شود.(۱)

 

۱- عن ابن ابی عمیر، عن عبدالرّحمن بن الحجاج رفعه قال: «بیننا رسول اللّه« صلی‌الله‌علیه‌وآله » قاعدٌ اذ جاءت امرأةٌ عریانةٌ حتّی قامت بین یدیه فقالت: یا رسول اللّه! اِنّی فجرتُ فَطهِّرنی. قال: و جاء رجلٌ یعدو فی اثرها والقی علیها ثوبا فقال: ما هی منک؟ فقال: صاحبتی یا رسول اللّه! خلوت بجاریتی فصَنَعَتْ ماتری. فقال: ضُمّها الیک. ثمّ قال: انّ الغیراء لا تبصرُ اعلی‌الوادی من اسفله؛        کافی،ج۵،ص۵۰۵،ح۳٫

عبدالرّحمن بن حجاج با واسطه نقل می‌کند: رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » نزد ما نشسته بود که ناگاه زنی برهنه آمد و در برابر او ایستاد و گفت: ای رسول خدا! من زنا کرده‌ام. با اجرای حدّ الهی مرا پاک گردان.

به دنبال آن زن، مردی با شتاب آمد و لباسی بر روی او افکند.

پیامبر « صلی‌الله‌علیه‌وآله » از مرد پرسید: این زن چه نسبتی با تو دارد؟

مرد گفت: همسر من است. ای رسول خدا! من با کنیزم خلوت کرده بودم که در اثر آن، زنم چنین کاری کرد که می‌بینید.

پیامبر فرمود: او را با خود ببر. زنی که غیرتِ هوویی دارد، خوب و بد را نمی‌شناسد.»

(۳۵)

عواطف و احساسات زنانه، گاه چنان زن را در مقابل این‌گونه امور محدود ساخته و عقل و فکرش را توفان زده، بحرانی شده و ایمانش را محاصره می‌کند که دیگر نمی‌تواند تصوّرات درستی از خود داشته باشد و همین امر موجب می‌شود که کردارش در این هنگام ناپسند جلوه نماید.

طبع غرورآمیز و خودخواهانه زن سبب می‌شود او با خود این گونه پندارد که شوهرش تنها از آن اوست و باید به او اختصاص داشته باشد. او زن دیگر را در کنار شوهرش رقیبی برای خود به حساب می‌آورد و گمان می‌کند که وجود وی بر هم زننده آسایش و آرامش زندگی اوست و محبّت و علاقه شوهرش را به او، تجزیه کرده و روابط او را با همسرش تیره می‌سازد؛ در حالی که ممکن است در بسیاری از این جهات دچار اشتباه شده و به بی‌راهه رفته باشد که در این صورت بعضی از جهات درست موضوع را هم درگیر حوادث شوم ساخته و گرفتار آن می‌گردد ـ چنان‌که این امر در بحث وحدت‌طلبی زن به تفصیل دنبال شد.

تمایلات شیطانی و هوس‌های نفسانی نمی‌گذارد که زن در این مواقع واقعیت‌های موجود زندگی خود و دیگران را دریابد. در این حال، او کم‌تر موفّق به درک درست امور می‌گردد و بیش‌تر دچار خیالات آشفته و پریشانی‌های ذهنی می‌شود.

در ادامه این بحث به جاست که تحلیلی درباره صحّت و سقم این گونه افکار زنان ارایه شود.

(۳۶)

رقابت دو زن در کنار یک مرد

این که زن شوهرش را از آن خود بداند، انتظار به جایی است، ولی چنین احساسی نباید مرد را محدود سازد؛ زیرا این امر، گذشته از زیان‌های فراوانی که بر جامعه و زن تحمیل می‌کند، برای مرد هم دشوار است؛ به‌طوری که محدودیت در این زمینه می‌تواند عوامل انحراف مرد را فراهم سازد.

این در حالی است که مرد ـ در صورت احراز شرایط ـ با وجود زن دیگر می‌تواند مرد شایسته‌ای برای زن اوّل خود نیز باشد و از انحراف‌های گوناگون نجات یابد؛ زیرا همان‌طور که پیش از این اشاره شد، مرد با اندیشه حساب‌گرانه‌ای که دارد، می‌تواند خود را در کنار زن‌های متعدّد، مستقل ببیند و به‌طور عملی نیز این‌گونه باشد، بی‌آن‌که آسیبی به زنان وارد سازد یا آنان را تحت فشار قرار دهد؛ هم‌چنین مرد می‌تواند هم‌خوابی سالمی با همه آنان داشته و حریم هر یک را حفظ کند، مگر این که فاقد شرایط لازم باشد که این امر دیگری است.

رقابت دو زن در کنار یک مرد رقابت مطلوب، سازنده و سودمندی است؛ به طوری که هر یک از آنان دراین حال، گذشته از نشاط و تحرّک بیش‌تر، نقش سازنده‌تری برای ادامه حیات در زندگی ایفا خواهند نمود. باید دانست که با تعدّد زنان، محبّت و علاقه مرد به آنان تجزیه نمی‌شود، بلکه ممکن است علاقه و محبّت مرد به زنان متعدّد خود، بیش از علاقه او به یک زن بوده و موجب فزونی صفا و محبّت و نشاط گردد؛(۱) زیرا این تعدّد، زمینه‌های نشاط را در مرد فراهم ساخته، منابع سرور را در او

۱- عن زرارة بن اعین، عن ابی جعفر« علیه‌السلام » قال: «لهوالمؤمن فی ثلاثة اشیاءٍ: التمتّع بالنّساء و مفاکهة الاخوان والصّلاة باللّیل.         الفقیه، ج۳،ص۱۵۱٫

زراره می‌گوید: امام باقر« علیه‌السلام » فرمودند: نشاط و خوشی مؤمن در سه چیز است: ازدواج با زنان، سخنان فکاحی و نشاط آور با دوستان و برادران ایمانی و نماز شب.»

(۳۷)

خالص و صاف می‌گرداند و محرومیت‌ها را از میان برداشته و رشد و صلاح تولید می‌نماید.

وحدت شوهر برای زن حقیقتی ثابت است، ولی عکس آن این‌گونه نیست و نباید این دو امر را در هم آمیخت ـ همان‌طور که در گذشته به این مطلب اشاره شد و جهات مختلف آن مورد بررسی قرار گرفت.

اگر مردی شرایط لازم را برای تعدّد همسر داشته باشد و توان، اقتدار و مدیریت صحیح این کار را در خود زنده نماید، می‌تواند با تعدّد همسر، به مراتب برتر و موقعیت بهتری از زندگی دست یابد. حال و هوا و وضعیت این مرد با مردی که در کنار یک زن، با فشارهای فراوان، محرومیت‌های بسیار و زیان‌های اخلاقی بی‌شمار سر می‌کند، بسیار متفاوت است. در این وضعیت و با این شرایط هر یک از زنان نیز می‌توانند با زندگی مستقل و بدون درگیری با شوهر، خود را به خوبی باز یافته و در کنار او آسوده باشند.

غیرت یا حسادت؟

زنان باید اندیشه‌های ناسالم را به قدر توان از خود دور نموده، به واقعیت‌های اجتماعی اهمّیت دهند و خود را با خیالات شوم درگیر نسازند؛ زیرا چنین خیالاتی همان غیرتی است که امیر مؤمنان« علیه‌السلام » آن را برای زن کفر می‌شمارد:

«غیرة المرئة کفرٌ؛(۱)

چنین خیالی از طرف زن ـ که مرد نباید زن دیگری داشته باشد ـ کفر و کفران او

۱- وسائل‌الشّیعه، ج۱۴، ص۱۱۱، ح۸٫

(۳۸)

نسبت به مواهب معنوی این حکم برای هر دو است؛ چرا که با تحمّل این حکم از سوی زن، همسر وی به اقتدار و آرامش معنوی خواهد رسید و زن خود نیز از فرسودگی و بهره‌دهی بی‌مورد یا بیش از اندازه مصون می‌ماند. به عبارت دیگر، غیرت‌ورزی زنان در این مورد، کفران آنان نسبت به مواهب این حکم شمرده می‌شود.

این غیرت در زن سبب انکار واقعیت‌ها و پنهان سازی درستی‌ها و سجایای معنوی می‌شود؛ در حالی که آن حضرت غیرت مرد را ایمان می‌داند و می‌فرماید:

«غیرة المرء ایمانٌ».(۱)

این مرد است که باید غیرت داشته باشد و زنش را ناموس خود و امانت الهی بداند و از حریمش حفاظت نماید که این حفاظت و حراست، همان ایمان و پاسداری از پاکی‌هاست. زمانی که حضرات معصومین« علیهم‌السلام » می‌فرمایند: غیرت در زن مذموم است، مراد از غیرت زن، سلحشوری و توان‌مندی و استواری زنان نیست، بلکه مقصود، امر نفسانی آنان است که حسد می‌باشد و در مقابل مطلوب دوم شوی خود نمود پیدا می‌کند؛ از این رو حضرات معصومین« علیهم‌السلام » می‌فرمایند: غیرت برای مردان است و غیرت زنان به حسد بر می‌گردد و خداوند ایمان زن را به‌واسطه این امر آزمایش می‌کند.(۲)

 

۱- همان.

۲- عن ابی عبداللّه« صلی‌الله‌علیه‌وآله » قال «لیس الغیرة الاّ للرّجال و امّا النّساء فانّما ذلک منهنّ حسدٌ و الغیرةُ للرّجل و لذلک حرّم اللّه علی النّساء الّا زوجها و احلّ للرّجال اربعاً و انّ اللّه اکرم ان یبتلیهنّ بالغیرة و یحلّ للرّجال معها ثلاثا؛        کافی،ج۵،ص۵۰۴،ح۱٫

امام صادق« علیه‌السلام » فرمودند: غیرت تنها برای مردان است و همانا غیرت زنان‌حسادت است؛ از این رو خداوند به جز یک شوهر را بر زنان حرام دانسته، ولی برای مردان چهار زن را حلال کرده است و خداوند کریم‌تراز آن است که هم به زنان غیرت دهد و هم بر مردان سه زن دیگر را حلال گرداند.»

عن جابر قال ابوجعفر« علیه‌السلام »: «غیرة النّساء الحسد و الحسد هو اصل الکفر انّ النّساء اذا غرن غضبن و اذا غضبن کفرن الاّ المسلمات منهنّ؛        کافی،ج۵،ص۵۰۵،ح۴٫

امام باقر« علیه‌السلام » فرمودند: غیرت زنان حسد است و حسد، پیکره کفر را تشکیل می‌دهد. زنان به هنگام ابراز غیرت به خشم می‌آیند و چون خشم در آن‌ها شعله‌ور شود، کافر می‌شوند؛ مگر زنان شایسته‌ای که چنین نیستند.»

(۳۹)

آفرینش زن، طبیعت مرد و سلامت و سعادت جامعه و افراد ایجاب می‌کند که زن، خود را در کنار شوهر واحدی ببیند و از حسد و غیرت‌ورزی بی‌مورد در این زمینه دوری کرده، شوهر را درگیر این خصوصیت کفرآمیز خود نسازد و محدودیت‌های بی‌مورد را بر او تحمیل ننماید.

تکذیب حکمت الهی!

حسد، ابراز نگرانی فردی از نعمت دیگری است. حسود نمی‌تواند فرد دارای نعمت را به راحتی تحمّل کند؛ از این رو با آن فرد و حتّی با آن کس که نعمت را به او داده، به مخالفت و ستیز بر می‌خیزد. گاه آرزوی سلب نعمت از صاحب آن می‌کند، گاهی خود نعمت را زیر سوءال برده و امری مستهجن و غیر ارزشی می‌شمارد و آن را تقبیح می‌کند و از همه بدتر، وقتی خود را در نابودی رقیب، ناتوان دید، به دشمنی و عناد با خداوند حکیم برخواسته و او را متّهم می‌سازد و خود را داناتر به مصالح و مفاسد می‌داند که چنین اندیشه‌ای می‌تواند در برخی موارد منجر به کفر شود.

چنین فردی حکمت الهی را تکذیب کرده و خداوند سبحان را از صفات کمال به دور می‌داند و در نهایت آیات الهی را تکذیب می‌کند و این تکذیب مساوی کفر است؛ هم‌چنان‌که خداوند در قرآن کریم می‌فرماید:

«ثمّ کان عاقبة الذّین اسائوا السّوأی ان کذّبوا بآیات اللّه و کانوا بها یستهزؤن؛(۱)

(۴۰)

سرانجام کسانی که زشت‌کارند، این است که آیات خداوند را تکذیب می‌کنند و آن را به استهزا می‌گیرند.» و

«امّا الذّین کفروا و کذّبوا بآیاتنا و لقاء الاخرة فاولئک فی العذاب محضرون؛(۱)

و کسانی که کفر ورزند و آیات ما و قیامت و دیدار ما را تکذیب کنند، به آتش دوزخ خواهند افتاد.»

نقطه سیاه کفر

هنگامی که کسی به دیگری حسادت می‌ورزد، نقطه سیاه کفر در قلبش پدیدار می‌شود و به همان اندازه نور ایمان از قلبش محو می‌گردد. حال، این حسادت هر چه ادامه پیدا کند، آن نقطه سیاه بیش‌تر می‌شود تا جایی که دیگر نقطه روشنی را در دل حسود باقی نمی‌گذارد؛ او می‌ماند و قلبی تاریک و کفر پیشه که نتیجه حسادت اوست. حسود، دیگر چیزی جز زوال نعمت آن فرد را نمی‌خواهد و ثواب بهشت و عذاب جهنّم و حقیقت دنیا و آخرت و حکم الهی را هم جدّی به حساب نمی‌آورد. او تنها در اندیشه نابودی نعمت رقیب است و تا او را از معرکه به در نکند یا خود در این راه از بین نرود، آسوده نمی‌شود و کار به پایان نمی‌رسد.

گاه نعمتی که مورد حسد واقع می‌شود، تنها به نفع و صلاح صاحب نعمت (محسود) است و مناسب فرد حسود نیست و گاهی آن نعمت به سود و صلاح صاحب نعمت هم نیست و نگرانی حسود به ویژه در این‌جا بی‌مورد و از سر نادانی است. حال، اگر حسودی نگران وجود نعمت دیگری باشد، تنها به او حسادت ورزیده، ولی اگر

۱- روم/۱۰٫

۲- روم/۱۶٫

(۴۱)

آرزوی نابودی آن نعمت را هم داشته باشد، چنین حالتی را «غیرت» گویند که مذموم‌تر و ناپسندتر از حسادت است و سرانجام به کفر می‌انجامد. البته اگر فردی تنها نعمت فرد دیگر را برای خود آرزو کند و نگرانی یا اندیشه نابودی آن را نداشته باشد، به آن «غبطه» گفته می‌شود. چنین حالتی دیگر مذموم که نیست، بلکه از صفات حسن و از آثار متوسّط نفس سالم به شمار می‌رود.

حال، فرمایش حضرت امیر« علیه‌السلام » در وسائل‌الشیعه که: غیرت‌ورزی زن نسبت به شوهرش کفر است،(۱) به همین امر اشاره دارد؛ زیرا زنی که همسرش را تنها از آن خود بداند و نتواند دیگری را در کنار او ببیند، ابتدا با دارای نعمت -که شوهر است- به مخالفت می‌پردازد و بعد از مدّتی با خود نعمت -که زن دوم باشد ـ مخالفت می‌ورزد و هر چه را که هم‌راه اوست، به باد انتقاد می‌گیرد و در نهایت، کار به جایی می‌رسد که حتّی با صاحب حقیقی نعمت ـ که خداوند حکیم است ـ به مخالفت برمی‌خیزد. چنین زنی ممکن است ـ نعوذ باللّه – خداوند حکیم را درباره حکم تعدّد زوجات یا ازدواج موقّت در خطا دانسته و خود را آگاه‌تر از او به مصالح و مفاسد بداند. این همان کفری است که علّت انکار موقعیت وصف فعلی حق می‌شود و خطر عظیمی است که بسیاری از زنان ـ حتّی زنان مؤمن و با کمال صوری ـ را تهدید می‌کند.

هم‌راهی با کفّار

ممکن است سوءال شود: چگونه ممکن است زنی به سبب غیرت یا حسادت کفر ورزد، در حالی که چه بسا چنین زنی مؤمن و متّقی باشد، نماز بخواند و روزه هم بگیرد و…؟

۱- وسائل الشیعه، ج۱۴، ص۱۱۱، باب غیرة‌النساء،ح۸٫

(۴۲)

در پاسخ باید گفت: ایمان به خداوند، زمانی ایمانی حقیقی و کار آمد است که فرد مؤمن، به همه آیات و احکام الهی معتقد و پای‌بند باشد؛ نه آن که اگر احکام الهی با ذوق و سلیقه و تمایلات نفسانی او هم‌خوانی داشت، به آن اعتقاد داشته باشد، ولی اگر حکم خدا در جایی با تمایلات نفسانی او سازگار نبود، به آن اعتقاد نداشته و به گونه‌ای آن را زیر سوءال برد. این همان روش برخی از کفّار است که به پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌گفتند: «بعضی از آیات را حذف کن تا به تو ایمان آوریم». آنان به بعضی از آیات و احکام الهی که با خواسته‌هایشان سازگار بود، ایمان می‌آوردند و به برخی دیگر که با خواسته‌های آنان هم‌خوانی نداشت، ایمان نمی‌آوردند.(۱) کفّار می‌خواستند قرآنی متفاوت با قرآن موجود آورده شود و شرایط درخواستی آنان در قرآن جدید لحاظ شود!(۲) آیا زن یا فردی که حکم خداوند در قرآن مجید را نسبت به ازدواج مجدّد و موقّت قبول ندارد، همین راه و روش را نمی‌پیماید؟

تعدّد همسر؛ امتحانی دشوار

باید توجّه داشت که ایمان به آیات قرآن هم باید هم‌راه با تصدیق قلبی باشد و هم با تصدیق عملی. نمی‌شود کسی بگوید: من به قرآن و آیات آن اعتقاد دارم، ولی در عمل با احکام قرآن کریم مخالفت کند. آری، «آیا مردم گمان می‌کنند همین که بگویند: ما ایمان آوردیم، کافی است و دیگر امتحان نمی‌شوند.»(۳)

۱- «یقولون نؤمن ببعضٍ و نکفر ببعضٍ و یریدون ان یتّخذوا بین ذلک سبیلاً؛        نساء/۱۵۰٫

کفّار می‌گویند: ما به بعضی از آیات قرآن ایمان می‌آوریم و بعضی دیگر قبول را نداریم. آنان با این کار به دنبال دین و راهی دیگرند».

۲- «قال الّذین لا یرجون لقاءنا ائت بقرانٍ غیر هذا او بدّله؛         یونس/ ۱۵٫

آنان که به روز قیامت ایمان و امید ندارند، به پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌گویند: قرآنی غیر از این بیاور و یا بعضی از آیات آن را تغییر ده.»

(۴۳)

برای اثبات ایمان مردم گاه می‌شود که امتحان‌های سختی پیش می‌آید؛ امتحان‌هایی که ممکن است با خواسته‌های نفسانی مخالف باشد و زیاد نیستند کسانی که با نفس خود مخالفت کرده و حکم و خواسته خداوند را بر اراده و خواست خود مقدّم دارند. البته همان عدّه اندک به پیروزی بزرگ و ثواب عظیم الهی خواهند رسید؛ زیرا خداوند اجر نیکوکاران را از بین نخواهد برد.(۱)

آری، تعدّد زوجات امتحانی بزرگ و عقبه‌ای بس دشوار برای هر زن می‌باشد که سرافرازی در این امتحان و پیمودن این گردنه با مخالفت هوای نفس و نفی تکبّر و حسد از خود امکان‌پذیر است؛ نه فقط با نماز و روزه و… .

زیادی نماز و روزه یا هر عمل دیگر، اگر بدون تعبّد و تعقّل و پذیرش همه آیات و احکام الهی باشد، نه تنها ارزشی ندارد، بلکه سبب تکبّر و طلب کار شدن فرد از خداوند هم می‌شود. شیطان با آن که دارای نمازهای چند هزار ساله، با آن رکوع و سجودهای طولانی بود و با وجود قداست و جای‌گاه ظاهری‌اش به علّت حسادت با انسان دچار تکبّر شد و به خداوند کفر ورزید(۲) و نه تنها از جای‌گاه بلند خود سقوط کرد، بلکه مورد لعن و نفرین و طرد همیشگی خداوند هم واقع شد.(۳)

باید بسیار تأمّل کرد که چگونه یک حسادت، عبادت چند هزار ساله را نابود کرد و سبب کفر شیطان شد و چگونه ممکن است حسادت و غیرت‌ورزی زنی نسبت به (هوو)، سبب کفر او گردد. آیا به راستی وقتی شیطان به انسان حسد ورزید، ابتدا قصد

۱- «احسب النّاس ان یترکوا ان یقولوا امنّا و هم لا یفتنون»؛        عنکبوت/۲٫

۲- «انّ اللّه لا یضیع اجر المحسنین»؛         توبه/۱۲۰٫

۳- «ابی و استکبر و کان من الکافرین؛         بقره/ ۳۴٫

    ابلیس از اطاعت حق سرباز زد و از گروه کافران گشت.»

۴- «قال فاخرج منها فانّک رجیمٌ؛         حجر/ ۳۴٫

    خداوند به ابلیس فرمود: از درگاه قرب من خارج شو؛ همانا تو رانده شده‌ای.»

(۴۴)

داشت که کافر شود؟ آیا او می‌دانست که عمل او سبب کفر می‌شود؟ این در حالی است که عقیده شیطان در ظاهر و به خیال خود امر درستی بود؛ زیرا او می‌دید که از آتش خلق شده و آدم از خاک؛ او عبادت چند هزار ساله دارد و آدم هیچ؛ از این رو نتیجه‌گیری کرد که چون او این کمالات را دارد، باید به عنوان خلیفه خدا در روی زمین معرّفی شود؛ نه آدم! حال اگر او مؤمن واقعی به خداوند و صفات الهی بود، حق را در حکمت و عدالتش متّهم نمی‌کرد و خود را آگاه‌تر از خدا نمی‌دانست.

در این جا ذکر این نکته به جاست که حسادت، به عنوان یک صفت زشت، خود ریشه در صفت تکبّر دارد.(۱) فرد حسود خود را برتر و بالاتر از دیگری می‌پندارد(۲) یا آن که تنها خود را سزاوار نعمت می‌داند. او به دلیل تکبّری که در جانش ریشه کرده است، نمی‌تواند دیگری را در کنار خود تحمّل کند.

او فقط خود را می‌بیند و بس. حال بر سر رقیب هر چه می‌خواهد، بیاید. گویی تنها او حقّ زندگی و استفاده از نعمت‌های الهی را دارد. حسود حاضر است درد و رنج بسیار ببیند و دیگران را از نعمت دور کند، ولی خود یکه‌تازِ میدان باقی بماند، گرچه در این تنهایی لذّت او کم بشود یا عذاب فراوانی پیش رو داشته باشد.

علّت حسادت

به‌طور اساسی علّت بروز این صفت، عدم توانایی یا ضعف نفسانی است؛ همان‌طور که تمام ناتوانی‌های نفسانی ـ از دروغ و تهمت تا غیبت و دیگر صفات مذموم

۱- «استکبرت ام کنت من العالین؛        ص/۷۵٫

    آیا تکبر کردی یا این‌که از عالم برترین‌ها بودی».

۲- «قال انا خیرٌ منه خلقتَنی من نارٍ و خلقتهُ مِن طینٍ؛        ص/۷۶٫

    ابلیس گفت: «من از او بهترم؛ مرا از آتش آفریده‌ای و او را از گِل.»

(۴۵)

ـ ثمره ضعف نفسانی افراد است.

افرادی که حقیرند، دروغ می‌گویند؛ کسانی که ضعف نفس دارند، تهمت می‌زنند و کسانی که کمبود شخصیت دارند و می‌خواهند به نوعی کمبود خود را با شکستن دیگران جبران کنند، غیبت می‌کنند. تمام صفات نقص ـ به خصوص حسد ـ معلول ضعف نفس آدمی است؛ بر همین اساس است که برخورد زنان در حسادت با تعدّد همسر متفاوت می‌باشد؛ به طوری که زن‌های ضعیف و ناتوان نگرانی بیش‌تری نسبت به این امر پیدا می‌کنند تا زن‌هایی که از آگاهی یا اقتدار نفسانی و کمالات و امتیازهای بالایی برخوردارند.

معالجه حسد

با بیان علّت بروز حسد روشن می‌شود که مبارزه با حسد و علاج آن در زن تنها با معالجه نفس امّاره ممکن است.

همان طور که گفتیم، معنای حسد آرزوی زوال نعمت از دیگران است و اگر فردی آرزوی زوال نعمت را از کسی نداشته باشد، بلکه تنها مانند آن نعمت را برای خود آرزو کند، به آن صاحب نعمت غبطه ورزیده است که این غبطه برای غیر کمّل از اهل معرفت، صفت نقص به حساب نمی‌آید.

حسد از شدیدترین امراض نفسانی است که علاج آن بسیار دشوار است. گرفتاران حسد از نعمت دیگران رنج می‌برند و هرگز سودی نصیب آنان نمی‌گردد؛ پس عاقلانه است که حسود برای معالجه حسد خویش چاره‌اندیشی کند. علاج این مرض خطرناک نفسانی جز با تحقّق زمینه‌های معرفتی و صفات معنوی ممکن نیست. صاحب حسد باید بفهمد که این مرض قبل از هر کس خود او را آزار می‌دهد و به فرد محسود

(۴۶)

زیانی نمی‌رساند؛ زیرا حسد او در وجود و عدم نعمتی نقش اساسی ندارد. اگر حسود این را دریابد که او پیش از هر کس و بیش از هر چیز با خود دشمنی می‌کند، به طور طبیعی، اقتدار معنوی خویش را می‌یابد و از این مرض نفسانی فارغ می‌گردد؛ زیرا هیچ کس نمی‌خواهد دشمن خود باشد. حسود برای رهایی از این مرض و یافتن موقعیت معنوی باید از راه مبارزه با امیال نفسانی و جای‌گزین کردن صفات معنوی، خویشتن را از شرّ این بیماری مهلک نجات دهد.

یکی از راه های دیگر مبارزه با حسد این است که حسود برای رهایی از این نقص به‌طور جدّی آماده مبارزه با نفس گردد تا کم‌کم به جایی برسد که از وجود نعمت برای دیگران نگران نشود، بلکه خرسند و شادمان گردد و آرزوی تحقّق تمام نعمت‌ها برای همگان را داشته باشد.

او باید به منظور رفع این نقص، زمینه نعمت‌ها را برای دیگران ایجاد کند و موانع آن را به اندازه توان برطرف سازد.

راه دیگر معالجه حسد این است که حسود توجّه به زوال نعمت‌های مادّی و دنیای فانی داشته باشد و حقیقت مرگ را در خود زنده کند و خدای خود را به طور عینی در خود و تمام عالم هستی مؤثّر بداند.

حسد؛ زمینه کمال زن!

زن بر اثر احساسات سرشار با این مشکل بیش‌تر روبه‌روست؛ پس زنان باید با توجّه جدّی در رفع این نقص بکوشند و دریابند که سلامت و سعادتشان در گرو نفی و طرد این صفت است. زنی که حسد را در خود زنده می‌بیند و می‌یابد که حسد او را آزار می‌دهد، باید بداند که نفس ضعیف، روح سست و قلب متزلزلی دارد و با چنین

(۴۷)

کاستی‌هایی هرگز سلامت و صفا و شادمانی برای او میسّر نخواهد شد. زن باید برای تحصیل سلامت و سعادت، با توجّه هرچه بیش‌تر به حضرت حق و تقویت ایمان، خود را از وسوسه‌های نفسانی و خاطره‌های شیطانی دور سازد و خیالات ذهنی را به خود راه ندهد. هر فردی ـ به ویژه زن ـ باید با بازیابی زمینه‌های ملموس نعمت در دیگران، خود را پیدا کرده و نعمت آنان را سبب آزمایش خویش به‌حساب آورد؛ چه آن نعمت مادّی باشد یا معنوی و چه از صفاتی باشد که به او مرتبط می‌گردد یا نه و یا در رابطه با تعدّد زن‌ها باشد، که موقعیت‌های عینی این مصادیق بهترین آزمایش‌گاه برای شناخت خود و دیگران است.

اگر زن با شخصیت باشد، هرگز نسبت به نواقص خود بی تفاوت نیست. زنی که درپی ایمان و کمال است، می‌تواند با این امور خود را آزمایش کند و در مقابل نعمت‌های دیگران ـ از اطرافیان گرفته تا شوهر یا زنی دیگر و از خویشان شوهر تا مادر شوهر و خواهر شوهر و یا زن دیگر شوهر ـ خود را مقاوم سازد و این معنا را دریابد که این گونه نعمت‌های جزئی در مقابل ایمان و اعتقاد محکم او اندک است. این امر تا جایی ممکن است پیش رود که زنی برای تقویت ایمان و کمال معنوی بالا، خود به تحقّق چنین نعمتی دست بزند و به راحتی با زن دوم شوهرش زندگی کند که این حد از عمل‌کرد، اگرچه الزام شرعی ندارد، ولی درصورت امکان، عالی‌ترین مقام رشد و ارتقا برای یک زن است.

پس یک زن مسلمان باید دریابد که نعمت محدود و زوال پذیر چند روزه دنیا در مقابل دست‌یابی به کمالات معنوی چیزی نیست. این چنین است که با توجّه به کمالات معنوی، خیالات نفسانی در زن کاهش می‌یابد تا جایی که ممکن است به حدّی از کمال برسد که از این گونه امراض به دور باشد؛ هرچند این حد از کمال در در میان زنان

(۴۸)

جامعه پریشان ما رایج نیست و به ندرت یافت می‌شود و ممکن است در دسته‌ای از موارد بر اثر وجود مشکلات و موانع انجامش صحیح هم نباشد.

آری، اگر کاستی‌های معرفتی و ناآگاهی از اصول زندگی از زنان و جامعه دور شود و زمینه‌های اقتدار نفسانی، توان مندی معنوی و آگاهی و معرفت و علم به موقعیت‌های فردی و اجتماعی برای آنان فراهم شود، بسیاری از مشکلات زیر بنایی حسد ریشه کن خواهد شد.

اگر زن دارای آگاهی و توان‌مندی لازم هم‌راه با اعتقاد و ایمان کافی به عقاید دینی باشد، کم‌تر دچار ناهنجاری در امر تعدّد همسر یا دیگر صفات نقص می‌گردد و خود را با چنین موقعیت‌هایی بهتر هم‌راه می‌سازد.

تعدّد زوجات و طبیعت زن

از بیانات پیشین می‌توان نتیجه گرفت که: طبع نفسانی زن اگرچه با تعدّد زوجات هم‌خوانی ندارد، ولی این گونه نیست که این امر مشکل عقلانی داشته و این حکم غیر منطقی و دور از انصاف و عدالت باشد؛ زیرا طبع آدمی و به‌ویژه نفس زن دراین مورد چندان قابل کنترل نیست، مگر آن‌که تربیت سالمی داشته باشد و نوعیت این امرهم از ناهنجاری‌های موجود به‌دور باشد که در آن صورت ممکن است رضایت زن به طور نسبی جلب شود. همان‌طور که دسته‌ای از زنان راضی به ازدواج مجدّد با مردی همسر دار می‌شوند، بعضی از زنان فهمیده و مؤمن هم که همسرشان زنی دیگر اختیار می‌کند، در صورتی که مخاطره و تهدیدی را احساس نکنند، ممکن است به این امر رضایت داده و دارای زندگی مسالمت‌آمیز، با نشاط و شیرینی هم شوند؛ مگر آن که مرد یا زنی فاقد شرایط لازم باشد که در این صورت، زندگی تبدیل به جهنّمی نکبت‌بار خواهد

(۴۹)

شد. پس این سخن که: «تعدّد زوجات با طبیعت زن مخالف است»، کلامی چندان درست و منطقی نیست و دلیل فلسفی یا روانی مشخّص و گویایی ندارد و عرف و عادت‌های غلط جامعه و کاستی‌های ناهنجار و رفتار ناشایست بسیاری از مردها چنین مشکلی را به زن القا کرده است.

اگر چنین مخالفتی به طبیعت زن بستگی می‌داشت، می‌بایست از او جدا نمی‌شد و همیشه و در همه موارد، هم‌راه تمام زنان می‌بود؛ در حالی که چنین نیست و زنانی یافت می‌شوند که بر اثر سلامت نفس و تدین یا به خاطر رضایت شوهر و یا منافع مادّی و جهات دیگر به انجام چنین امری از سوی شوهر راضی می‌گردند.

پس این نکته قابل توجّه است که استنکار بسیاری از زن‌ها و مخالفت جامعه نسبت به این امر، ملازمه‌ای با طبیعی نبودن آن ندارد. هر چند بر اثر توهّمات و القائات نادرست در بسیاری از موارد، زن به خیال خود از طبیعت خویش جدا می‌شود، ولی همان‌طور که گفته شد، این مسأله بر اثر برخوردهای نادرست بسیاری از مردان و دیگر جهات نادرست اخلاقی – اجتماعی به وجود آمده است و می‌توان با سالم‌سازی جامعه و اجرای صحیح قوانین، زمینه‌های ناسالم و القائات فاسد را به‌طور عملی برطرف نمود.

طبیعت زن و توهّم نسبت به ساره

در این‌جا ممکن است این پرسش مطرح شود که: اگر تعدّد زوجات با طبیعت زن مخالف نیست، چرا ساره، همسر حضرت ابراهیم« علیه‌السلام » نسبت به هاجر، زن دوم آن حضرت، از خود مخالفت نشان می‌داد و حضرت ابراهیم را می‌آزرد و او را محدود می‌کرد؛ به‌طوری که ابراهیم« علیه‌السلام » ناگزیر شد برای رعایت حال او هجرت کند و هاجر و طفلش، اسماعیل، را به سرزمین دیگری انتقال دهد؛ هجرتی که بلا و گرفتاری‌های

(۵۰)

بسیاری را برای هاجر و فرزندش به هم‌راه آورد، اگرچه خیرات فراوانی هم داشت. از آن جا که حالت استنکار ساره نسبت به هاجر بی‌شک به دلیل برخوردهای نامناسب پیغمبر معصومی چون ابراهیم« علیه‌السلام » نبوده است، پس تنها علّت این رفتار نامناسب ساره می‌تواند دوری این عمل از فطرت و طبیعت وی باشد که این گفتار هم باشأن و منزلت ساره ناسازگار است.

در جواب این شبهه باید گفت: از روایاتی که درباره ساره از ائمّه معصومین« علیهم‌السلام » به ما رسیده است، به خوبی استفاده می‌شود که او به علّت ازدواج مجدّد حضرت ابراهیم« علیه‌السلام » با هاجر ناراحت نشد و تنها زمانی که فرزند هاجر به دنیا آمد، چون خود بچّه‌دار نمی‌گشت نگران و ناراحت شد.(۱) البته به فرموده امام صادق« علیه‌السلام » او از این که حضرت ابراهیم« علیه‌السلام » را آزرده و محدود ساخته بود و با هاجر رفتار خوشی نداشت، پشیمان شد و توبه کرد.(۲)

پس این طور نیست که ساره از ازدواج حضرت ابراهیم« علیه‌السلام » با هاجر نگران شده

۱- عن ابی عبداللّه « علیه‌السلام » قال: «انّ ابراهیم « علیه‌السلام » کان نازلاً فی بادیة السّام، فلمّا ولد له من هاجر اسماعیل اغتمّت سارة من ذلک غمّا شدیدا لانّه لم یکن له منها ولدٌ، و کانت تؤذی ابراهیم فی هاجر و تغمّه فشکا ابراهیم « علیه‌السلام » ذلک الی اللّه عزّوجلّ فاوحی‌اللّه الیه: انّما مَثَل المرأة مَثَل الضّلع العوجاء ک Áان ترکتها استمتعت بها و ان اقمتها کسرتها؛

تفسیر نورالثّقلین، ج۲، ص۵۴۸ (به نقل از تفسیر علی‌بن‌ابراهیم).

امام صادق« علیه‌السلام » فرمودند: حضرت ابراهیم « علیه‌السلام » در صحرای «سام» بود که فرزندش اسماعیل از هاجر متولّد شد. ساره از این امر بسیار اندوهناک شد؛ چرا که او زنی عقیم بود؛ از این رو با ناراحت ساختن هاجر موجب رنج و اندوه ابراهیم « علیه‌السلام » می‌شد. پس از مدّتی ابراهیم « علیه‌السلام » از این وضعیت به درگاه خدا شکوا برد؛ آن‌گاه خداوند به وی وحی نمود که: زن همانند استخوان خمیده (استخوان پهلو) است؛ اگر آن را به حال خود رها کنی، از آن بهره‌مند می‌شوی، ولی اگر آن را راست کنی، خواهد شکست.»

۲- قال الصّادق « علیه‌السلام »: … وهی تقول: «ربّ لا تؤاخذنی بما عملت بأمّ اسماعیل؛

کافی، ج ۴، ص ۲۰۷، ح ۹٫

پروردگارا! مرا به خاطر رفتاری که با مادر اسماعیل داشتم، مؤاخذه نکن.»

(۵۱)

باشد، بلکه او از بچّه دار شدن هاجر و عقیم بودن خود چنین حالتی را پیدا کرد؛ هم‌چنان‌که می‌دانیم شدیدتر از این مورد هم در تاریخ اسلام اتّفاق افتاده و آن بغض و عناد و عدم تحمّل عایشه، همسر پیامبر، نسبت به حضرت زهرا(س) بود؛ در حالی که مسأله، نکاح مجدّد هم نبوده، بلکه موقعیت حضرت زهرا(س) و فرزندان متعدّد آن حضرت و بی‌فرزندی عایشه و عدم موفّقیت او در تثبیت موقعیت فردی و اجتماعی خود سبب چنین عنادی گردیده است.

بنابراین تنها ازدواج متعدّد سبب بروز چنین امری نمی‌گردد و مشکلات، هر گونه که باشد و هر جا پیش آید، اثر خود را دارد و سبب امتحان و ارزش‌یابی افراد می‌شود؛ همان طور که این امر در مورد عایشه و ساره به خاطر امتحان آن‌ها بوده است. می‌بینیم که خداوند به همین ساره در سنین پیری فرزندی به نام حضرت اسحاق« علیه‌السلام » عطا فرمود ـ که نسل نبوّت از او استمرار پیدا کرد ـ(۱) در حالی که عایشه گم‌راه شد و چهره زیبای هدایت را به خود ندید و حتّی هم جواری پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » نیز سبب سعادت اخروی‌اش نگردید.

اهمال اجرایی؛ فساد پنهانی

اگر مسأله تعدّد زوجات، آن گونه که اسلام می‌فرماید، در یک جامعه سالم اجرا شود، بسیاری از مفاسد فردی و اجتماعی از میان می‌رود و مردم از زشتی‌های بسیاری دور گشته و سلامت فرد و جامعه تأمین می‌گردد.

۱- … «و مرّت امرأته سارة تبشّرها باسحاق و من وراء اسحاق یعقوب؛

    فرشته خداوند بر ساره همسر حضرت ابراهیم« علیه‌السلام » گذشت و وی را به فرزندی به نام اسحاق بشارت داده و نسل نبوّت را از اسحاق با فرزندی به‌نام یعقوب استمرار بخشید»؛

تفسیر نورالثّقلین، ج ۵، ص ۱۲۶ (به نقل از روضه کافی).

(۵۲)

ما نمی‌خواهیم جامعه فاسد باشد، ولی در عمل هم به دنبال تحصیل سلامت آن نیستیم. یکی از علّت‌های اساسی فساد و فحشا در جوامع مسلمین این است که مسأله ازدواج از دیدگاه اسلام به‌طور صحیح بررسی نشده و به درستی جامه عمل نپوشیده است. اگر جامعه، باز و سالم و انسان‌ها وارسته باشند، دیگر این مشکلات در زمینه ازدواج پیش نخواهد آمد.

طرح مسأله تعدّد زوجات از سوی اسلام برای آن است که زن و مرد بتوانند در سایه شؤون انسانی و آثار گوناگون – که همان طالبیت و مطلوبیت است – خود را بازیابند؛ پس نباید حریم آن شکسته شود و در مقابل این طرح جامع و مترقّی، راه افراط و تفریط را پیموده و گفته شود: مرد حقّ ازدواج با بیش از یک زن را ندارد و یا این که: زن می‌تواند با چند مرد زندگی کند. ترویج این افکار انحرافی، در واقع رواج بی‌عفّتی و بی‌حرمتی نسبت به انسان و ارزش‌های انسانی است.

اگر در یک جامعه اسلامی مردم از امکانات سالم و کافی برخوردار باشند و راه‌های درست دینی بسته نماند، زمینه‌های فساد و فحشا می‌خشکد و نیازی به پاسخ‌گویی به انگیزه‌های ناسالم پیش نمی‌آید.

آیا بهتر نیست به جای این که مردی هر روز با اضطراب و گناه و خیانت در کنار زنی باشد و خود و جامعه را آلوده کند و زنان را هم آلت هوس‌بازی‌هایش قرار دهد، با مصالح و احکام شرعی دم‌ساز شود و از مفاسد روی گرداند؟

آیا می‌توان باور داشت در جوامعی که به طور صوری و ظاهری سخن از ازدواج به میان می‌رود و به طور عملی هم انحصاردر یک زن وجود دارد، حقیقت امر چنین است و همه مردها و زن‌های آن در سلامت به سر برده و به همسر خود اکتفا می‌کنند؟ می‌شود باور کرد که همه زن‌های این جوامع در کنار مردهای به ظاهر وارسته با

(۵۳)

آرامش و راحتی به زندگی خود ادامه می‌دهند و در کنار تنها شوهر خویش آرمیده‌اند؟ آیا می‌شود باور کرد که در لابه‌لای زندگی این مردم فساد و تباهی ریشه ندوانده است؟! و آیا…؟ البته ممکن است بسیاری از افراد در واقع وارسته باشند، ولی جامعه و نوعیت آن چنین نخواهد بود.

بنابراین برای سلامت و سعادت راهی جز پیمودن راه حق وجود ندارد و راه حق، همان سیره معصومین« علیهم‌السلام » و احکام شریعت است که در تمام زمینه‌های حیات آدمی واقعیت‌ها را آشکارا بیان کرده و از انحراف و شعار و پیرایه به دور است.

از این رو در یک نتیجه‌گیری کلّی می‌توان گفت: تعدّد زن برای مرد، گذشته از آن که خلاف عقل و برهان نیست، در ظرف مناسب برای زن هم زیانی ندارد، بلکه می‌تواند منافع گوناگونی برای او و اجتماع داشته باشد؛ هم‌چنین نباید در نفی و اثبات مسائل و احکام دینی، امور نفسانی و امیال افراد، ملاک باشد، بلکه باید عقل و اندیشه سالم را ملاک صحّت آن‌ها و رعایت حقوق افراد و جامعه قرار داد.

ـ زن با موقعیت طبیعی خود به تنهایی توان اداره یک مرد را ندارد و این امر منجر به اذیت و آزار و زود پیری و زود میری او می‌گردد.

– طبع زنانه و غیرت و انحصارطلبی زن نیز قابل انکار نیست و علّت آن هم در طول تاریخ، عادت‌های غلط جامعه، بدآموزی‌های گوناگون و ناهنجاری‌های بسیار ناشی از مردان بوده است.

ـ چنین نیست که هر زن سالمی که منش و عقیده درستی دارد، از وحدت زن برای مرد حمایت عملی یا نظری داشته باشد.

ـ نباید وضعیت موجود زن‌های جامعه را به‌حساب نوعیت و فطرت زنان گذاشت.

(۵۴)

فصل سوّم: طلاق؛ زن و چند همسری

همان‌طور که زن در جهاتی ـ هم‌چون منطقه اجازه ـ محدود است، مرد هم در زمینه‌های متفاوتی ـ چون ارتکاب غیر شرعی یا اخلاقی ـ محدودیت دارد و همان‌گونه که مرد از جهاتی دیگر محدود نیست، زن هم در موقعیت‌های مناسب شخصی یا زمینه‌های حقوقی محدودیت ندارد؛ زیرا اگر زن در کنار شوهر آرامش و آسایش خود را به دست نیاورد و نتواند خود را از تمایلات نفسانی و گرداب نفسانیت‌ها نجات دهد، می‌تواند دست‌کم با جدایی، به بسیاری از مشکلات روحی ـ روانی خود پایان دهد و هم‌چون مرد، زندگی آزادی داشته باشد و با انتخاب همسری مناسب دوباره به زندگی دل‌خواه خود ادامه دهد. البته این در صورتی است که از نظر اخلاقی، مزاجی، فکری و فرهنگی، مناسبت‌های لازم میان زن و مرد وجود نداشته باشد و بر اثر ادامه زندگی، زن دچار حرمان و انحراف گردد.

بنابراین، عبارت «زن باید بسوزد و بسازد و هیچ نگوید»، سخن درستی نیست. چه کسی گفته است: زن باید با لباس سفید عروسی به خانه بخت برود و با کفن از خانه شوهر بیرونش برند؟! نه لباس عروسی ملازمه‌ای با کفن دارد و نه ازدواج، همیشه خانه بخت است و نه برای خروج از چنین خانه‌ای نیاز به کفن هست، بلکه آن‌چه ضرورت دارد، تنها اندیشه سالم، تمنّای به جا، عمل‌کرد درست و برخورد مناسب در مقابل مشکلات و حوادث است.

اگر در زندگی زنی مشکل یا مسأله‌ای غیر قابل تحمّل پیش آید یا او خود را ناکام

(۵۵)

ببیند، می‌تواند بر فرض صحّت چنین برداشتی و معقول بودن آن از نظر شرع و عقل و عرف، جدایی را انتخاب کند و خود را از این بن‌بست نجات داده و از زندگی بیهوده و ناسالم دست بردارد. البته در جامعه فعلی ما چنین طرحی به آسانی قابل پی‌گیری و اجرا نیست و این امر به‌هم‌ریزی، مشکلات بسیاری را در پی دارد، ولی باید دانست که این مشکلات معلول سنّت های غلط اجتماعی است و منافاتی با احکام و مبانی دینی ندارد.

راه ناپسند و پایان خوش!

در این مورد بعضی اشکال کرده‌اند که طلاق نه تنها از نظر شارع مبغوض‌ترین راه نجات است، بلکه مردم هم آن را بسیار مبغوض، غم‌بار و دردناک می‌دانند؛ به ویژه آن که این کار علّت توقّف زندگی مشترک و به هم ریزی کانون خانواده و اضمحلال فرزندان و تلاشی عنوان پدری و مادری است؛ پس چگونه ممکن است راهی چنین ناپسند، پایان خوشی را برای زن یا مرد به هم‌راه داشته باشد؟!

در پاسخ باید گفت: گرچه طلاق، مغبوض، ناپسند و دردناک است و یک به‌هم‌ریزی نسبت به گذشته زندگی است، ولی این راه در بعضی مواقع برای طی یک مسیر طبیعی و خروج از بن بست کامل قرار داده شده است. هنگامی که زندگی به بن‌بست کامل رسیده، غیر قابل تحمّل می‌شود و زن و مرد خود را گرفتار ناامیدی و گناهِ خودآزاری یا غیرآزاری می‌بینند، این امر بهترین چاره برای رهایی از تنگنا و نابسامانی است.

طلاق مبغوض است، ولی در صورت ضرورت، آسان‌ترین راه برای رفع مشکل است. اگر گفته شود: با جریان یافتن این حکم، اوضاع جامعه متشتّت می‌شود و آمار

(۵۶)

جدایی روز به روز افزایش می‌یابد، می‌گوییم: این روش نباید مورد استفاده فراوان قرار گیرد، ولی در صورت ضرورت، سالم‌ترین راه برای رفع نارسایی و کدورت‌هاست. این جدایی، رهایی از معاصی، کدورت و بن بست و گریز از ناامیدی و نابسامانی است که در موارد مناسب، ضرورت دارد، هر چند عوارض بسیاری داشته باشد.

طلاق؛ نجات زن یا نابودی او؟

برخی گفته‌اند: زنی که طلاق می‌گیرد، به نابسامانی و ناآرامی‌های فراوانی مبتلا می‌شود که به مراتب بدتر و ناگوارتر از مشکلات او در ادامه زندگی با مردی غیرقابل تحمّل است. بهتر است زن بسوزد و بسازد و منتظر کفن بماند؛ چون در صورت طلاق، راه گریزی از مشکلات آینده برایش وجود ندارد.

در جواب این توهّم باید گفت: این گونه نیست که زن با طلاق به گرفتاری‌های بدتر مبتلا شود؛ زیرا در صورت طلاق مشکلات زن دو دسته‌اند: یک، مشکلات طبیعی؛ مانند این که زن موقعیت سابق و طراوت پیشین خود را از دست می‌دهد؛ دو، مشکلات غیرطبیعی که ممکن است از جهت تنهایی یا بدی جامعه، افراد یا هوس‌بازی‌های شخصی برای او پیش آید.

درباره مشکلات دسته نخست باید گفت: ضروری است که زن قبل از تصمیم به جدایی بداند که طلاق راهی است برای رهایی از ناامیدی کامل، نه برای تصمیم‌های عجولانه یا شهوانی؛ بنابراین، امر دایر است بین ناامیدی کامل، گرفتاری دایم و آلودگی به امراض اخلاقی و ناآرامی در خانه، و زیان‌های محدود در صورت طلاق که با تحمّل و درایت قابل جبران است. البته باید در نظر داشت که موقعیت چنین زنی پیش از طلاق

(۵۷)

هم با خوشی و طراوت هم‌راه نبوده است، گرچه اصل وجود زندگی مشترک در هر صورت یک امتیاز است که با طلاق از دست می‌رود.

دسته دوم مشکلات، مربوط به طلاق و رهایی نیست، بلکه به زن و تصمیم‌های او و نوع برخوردش با جامعه و مردم ارتباط دارد؛ به طور مثال: اگر زن پس از طلاق خود را در معرض هوس‌بازان قرار دهد، زندگی او با خطر بزرگ‌تری مواجه می‌شود؛ همان طور که اگر زنی قبل از جدایی در زندگی زناشویی بد عمل کرده باشد، دیگر کسی بعد از طلاق حاضر به زندگی با او نیست. چنین زنی باید منتظر مشکلات بعدی کردار خود باشد و این دیگر ربطی به اصل قانون طلاق ندارد.

* * *

تا این‌جا روشن شد که احکام تعدّد زوجات نه تنها مشکلی ندارد، بلکه از ملاک و وزان خاصّی برخوردار است. زن نیز محدودیت‌های نامعقول ندارد و در صورت لزوم برای او راه گریز وجود دارد. البته اسلام برای جدایی، زن را در محدودیتی ویژه قرار داده و آن هم به خاطر این است که احساسات قوی زن به آسانی سبب بروز حوادث ناخوشایندی نگردد.

آری، طلاق و جدایی با آن که مبغوض و ناپسند است، ولی در جای خود ضرورت پیدا می‌کند تا زن و مرد، محکوم به حوادث تلخ زندگی نگردند و امید و آرزو از آن‌ها دور نشود. ناگفته نماند که در زندگی زناشویی، مشکلات متعدّدی در ارتباط با نکاح، تعدّد زوجات و طلاق وجود دارد که ناشی از مفاسد اجتماعی است؛ نه مربوط به این گونه قوانین الهی.

(۵۸)

خزان زندگی

اشکال به قانون طلاق و الفاظ آن

در مورد زندگی زناشویی زن و مرد پرسش دیگری پیش می‌آید که زمینه‌ای برای مباحث گوناگون است و آن پیرامون بحث طلاق و جدایی و از هم پاشیدن زندگی مشترک است که برای زن و مرد عوارض بسیاری دارد.

آن‌هایی که به نکاح و طلاق اشکال می‌کنند، نسبت به الفاظ و چینش آن دو هم اشکال می‌کنند که: زندگی زناشویی در میان زن و مرد مشترک است و در این زندگی باید هر دو نقش عمده و احساس یک‌سانی داشته باشند. ماهیت و مفهوم و عبارات و الفاظ عقد و طلاق هم باید گویا و در بردارنده همین واقعیت باشد و در آن برای زن نیز استقلال یا دست کم اشتراک لحاظ شده باشد؛ در حالی که از مقتضای ماهیت و مفهوم عقد و طلاق، این امر به دست نمی‌آید.

اصولاً چرا اسلام طلاق را یک اصل و قانون به حساب آورده و این مادّه شوم را به طور کلّی مورد نفی و انکار قرار نداده است تا به این ناهنجاری دامن زده نشود و لوازم شوم پس از آن پیش نیاید؟

چرا حقّ طلاق باید فقط برای مرد باشد و زن در صورت عدم تمایل به زندگی مشترک، قدرت رهایی و گریز از آن را نداشته باشد؟ چرا طلاق، این حقّ طبیعی در اختیار زن نیست و یا به صورت یک امر مشترک و قانون عام در اختیار زن و مرد قرار نگرفته تا هر دو بتوانند به‌طور مساوی از آن استفاده کنند؛ در حالی که باید آن را از امور مشترک زندگی آن دو دانست؟

(۵۹)

با آن که ایجاب عقد در ابتدا با زن است، به چه دلیل طلاق در اختیار مرد قرار دارد و زن در صورت عدم تمایل، حقّ جدائی از مرد و توان گریز از زندگی نامناسب و غیرموزون خود را ندارد؟

پاسخ به شبهات طلاق

الف) یک واقعیت تلخ

همان‌طور که پیش‌تر گفتیم، گرچه جدایی زن و مرد از یک‌دیگر ناگوار و مورد نفرت همگان است، ولی در بعضی مواقع بهتر از تسلیم یا چاره‌جویی‌های بی‌اثر است. ممکن است برای بعضی زندگی چنان تلخ و ناگوار شود که ارزش ادامه نداشته باشد که در آن هنگام طلاق ضرورت واقعی خود را نشان می‌دهد؛ زیرا گاه زن و مرد به جایی می‌رسند که دیگر امکان ادامه درست زندگی از آن‌ها سلب می‌شود و تداوم هر لحظه آن مخاطره‌آمیز، مرگ‌بار و در حد انتحار خواهد بود.

اصل طلاق، مانند اصل نکاح، امری طبیعی است؛ چون هر وصلی، امکان فصل و جدایی را به هم‌راه دارد؛ پس انکار طلاق و قانون آن، مساوی با یک انفجار قهری است که قابل پیش بینی و مهار نخواهد بود. وجود چنین قانونی، گذشته از وقوع قهری طلاق، با رعایت مناسبت‌ها، لازم و ضروری است. اصل طلاق، حقیقت تلخی است که وجود دارد و ضرورت آن قابل انکار نیست و نفی کلّی در آن راه ندارد؛ گرچه ایجاب کلّی آن هم معقول و منطقی نیست.

این عمل ممکن است زیان‌هایی را هم در پی داشته باشد، ولی این زیان‌باری مقدّمه‌ای برای پیش‌گیری از ضررهای بیش‌تر است.

با آن که طلاق، ازدواج سابق را نفی می‌کند و زندگی مشترک را متلاشی می‌سازد،

(۶۰)

ولی در ظرف لزوم، خود حافظ منافع فرد و شؤون اجتماع است؛ بنابراین، انکار ضرورت آن انکار یک واقعیت است. آری، بسیاری از واقعیت‌های تلخ وجود دارد که به ناچار باید آن را پذیرفت و تلخی آن نباید موجب انکار اصل آن گردد.

طلاق به منزله آخرین تیر در ترکش تیرانداز است؛ زمانی که ادامه زندگی برای یک طرف یا هر دو طرف تلخ و ناگوار شود، طلاق راهی برای نجات از این زندگی ملالت‌بار و گریز از بن‌بست تاریک است.

قانون‌مند کردن اصل طلاق به معنای دامن زدن به آن نیست، بلکه عاملی برای پیش‌گیری از نابسامانی‌های فراوان احتمالی است؛ علاوه بر این که قانون‌مند شدن طلاق، موجب مهار آن می‌گردد و اگر مشکلاتی هم پس از آن به وجود آید، موضوع دیگری است که به اراده اشخاص و اجتماع وابسته است.

پس اصل طلاق و امکان اِعمال و تحقّق خارجی‌اش، نسبت به زن و مرد یک‌سان است، اگرچه مشکلات گوناگونی متوجّه هر یک از آن دو گردد.

ب) احساس زن و دور اندیشی مرد

در این‌جا این نکته باید روشن شود که فعلیت و انجام طلاق به دست مرد، به جهت غلبه اندیشه، منش حساب‌گری و دور اندیشی در مرد و روحیه غیرعاطفی و غیر احساسی اوست که در وقایع و پیش آمدها مرد آن را از خود نشان می‌دهد. مرد به‌طور معمول در کارهای خود زیان و ضررهای احتمالی را بررسی می‌کند و در امور مهم و اساسی، بدون انفعال تصمیم می‌گیرد؛ بر خلاف زن که در مواقع حسّاس و نگران کننده، تصمیمات زودگذر و احساسی می‌گیرد و عاطفه در او نقش عمده را بازی می‌کند و کم‌تر به آینده و مخاطرات آن می‌اندیشد. البته نوعیت این امر در زن و مرد منافاتی با

(۶۱)

تخلّف پذیری آن نسبت به افراد ندارد. ممکن است مردانی باشند که این صفت را نداشته باشند و در مقابل، زنانی وجود داشته باشند که حساب‌گر بوده و سنجیده عمل نمایند، ولی این موارد استثنا، به کلیت این اصل آسیبی نمی‌رساند.

امّا این که گفته شد: «حقّ طلاق با مرد است و زن قدرت رهایی و گریز ندارد» سخن درستی نیست؛ زیرا زن نیز در صورت لزوم و مصلحت می‌تواند اقدام به جدایی نماید و با ارایه دلیل موجّه به حاکم و قانون تصمیم خویش را عملی سازد. تنها استقلال در چنین امری از زن گرفته شده است تا احساسات او موجب اخلال و انحلال و ویران‌گری در امر زندگی نگردد.

بنابراین، طلاق، تنها برای رفع مشکل مرد نیست که زن از آن بی‌بهره باشد. اسلام می‌خواهد زن و مرد بر اساس اندیشه و تعقّل و به دور از تصمیم‌گیری‌های احساسی و عجولانه، تنها در هنگام ضرورت از این امر استفاده کنند؛ به ویژه این که زن در این جهت از مرد آسیب‌پذیرتر است.

اجرای صیغه طلاق توسط مرد

در این جا اشکال دیگری که مطرح کرده‌اند، این است که: اگر طلاق بر اصل نکاح وارد می‌شود و آن را نفی می‌کند و مربوط به زن و مرد، هر دو است، چرا مفاد و مفهوم آن به لسان مرد است و اوست که می‌گوید: «تو را طلاق دادم» و زن حتّی در صورت دخالت حاکم نمی‌تواند عهده‌دار چنین امری شود.

در پاسخ به این پرسش می‌گوییم: لسان طلاق، نفی همان قبولی است که مرد در مقابل ایجاب زن در هنگام اجرای عقد ایجاد کرده است. هنگامی که زن، ایجاب عقد را اجرا می‌کند، مرد است که با قبولش مسؤولیت بزرگ زندگی را می‌پذیرد و ایجاب زن،

(۶۲)

تنها ارایه قصد و تصمیم خویش است. حال، مرد با طلاق، همان قبول را نفی می‌کند؛ به‌گونه‌ای که دیگر ایجاب و عقدی نمی‌ماند و بدین ترتیب، دیگر هیچ‌یک از دو طرف مسؤولیتی نسبت به هم ندارند؛ مگر استفاده از اهرم‌ها و احکام و مسؤولیت‌هایی که عوارض آن پس از طلاق نسبت به یک‌دیگر و یا خود، ظاهر می‌شود؛ مانند: عدّه، رجوع و… .

بنابراین در مفاد و مفهوم صیغه طلاق هم کاستی و زیانی بر هیچ یک از دو طرف وارد نمی‌شود؛ گذشته از آن که میان طلاق و نکاح، اقتضای طبیعی برقرار است و طلاق، نفی قبول ایجاب در عقد است.

زن و طلاق حرام

شبهه دیگری که در این‌جا پیش می‌آید، این است که به لسان شریعت هرگز زن و مرد در زمینه طلاق به طور مساوی حق ندارند؛ زیرا مرد می‌تواندبی‌مورد و به صورت حرام زنش را طلاق دهد و باز هم طلاق تحقّق یابد، در حالی که زن – حتّی در بسیاری از موارد زندگی نامناسب – با مراجعه به حاکم هم نمی‌تواند برای خود مجوّز طلاق بگیرد. تنها در مواردی اندک که ادامه زندگی بسیار سخت و دشوار باشد، ممکن است با تلاش فراوان و طاقت فرسا از سوی حاکم شرع مجوّز طلاق صادر شود. این امر به خوبی تفاوت مرد و زن را درباره حقّ طلاق روشن می‌سازد.

در پاسخ به این اشکال باید گفت: بیان فوق نسبت به بعضی از جهات به طور کامل صحیح است؛ به ویژه در مورد دوندگی‌های بی مورد اداری که هرگز زمینه شرعی ندارد و بر خلاف احکام شریعت است. بعد از این جهت خاص که یک مشکل اجتماعی است و ربطی به دین ندارد، می‌گوییم: در این‌جا به دو امر باید توجّه نمود:

(۶۳)

یک. چرا در این مورد احکام الهی این گونه ترسیم شده است؟ دو. آیا چنین ترسیمی برای زن زیان‌بار نیست؟

نسبت به امر نخست، باید گفت: چون در مواقع بحرانی احساسات زن قوی‌تر از تعقّل اوست و نباید زمام زندگی در دست عواطف و احساسات قرار گیرد و از طرفی مدیریت و اداره کلّی نظام زندگی و مسؤولیت مستقیم آن بر عهده مرد است، باید در بحران‌های زندگی هم تصمیم در دست مرد باشد تا بتواند به دور از احساسِ تنها در چنین مواردی مصالح عمومی خود و زن و فرزندانش را دنبال نماید که کوچک‌ترین حرکت بی‌مورد و یا خودسری مرد در این زمینه گناه است و در یک جامعه اسلامی قانون‌مند می‌تواند پیگرد قانونی و تعزیر شرعی را همراه داشته باشد. اگر در چنین مواقعی زن نقش اصلی را داشته باشد، ممکن است بر اثر احساسات قوی خود، تصمیمات مخاطره‌آمیزی بگیرد که هرگز به سود او یا همسر و فرزندانش نباشد؛ در حالی که طلاق مخاطره‌آمیزترین بن بست زندگی است و نباید در اختیار احساسات قرار گیرد و این مرد است که باید با دوراندیشی و محاسبه، تمام موقعیت‌ها را بررسی و تصمیم مناسب را اتّخاذ نماید.

درباره امر دوم نیز باید گفت: به مقتضای احکام شریعت هرگز مرد نمی‌تواند زن را در شرایط نامتعادل و ناموزون قرار دهد و در این صورت، حکومت با دخالت خود تصمیم مقتضی را اتّخاذ می‌کند؛ به‌طوری که ممکن است در بعضی از موارد کار به تعزیر مرد و یا زندانی شدن او منجر گردد.

پس هر چند طلاق در اختیار مرد است، ولی این طور نیست که زن نتواند امر طلاق را به طور شرعی دنبال کند، و هر چند مرد می‌تواند طلاق را محقّق سازد، ولی این گونه نیست که بتواند نسبت به زن زور و اجحافی روا دارد. از این نکته نیز نباید غفلت داشت

(۶۴)

که امکان دارد در طلاق، مرد یا زن و یا هر دو زیان ببینند و این طور نیست که ضرر و زیان طلاق در همه موارد تنها متوجّه زن باشد.

طلاق؛ گشایش، نه کینه‌توزی

مسأله بسیار مهمّی که در قسمت پایانی این بحث باید به دقّت مورد توجّه قرار گیرد، چگونگی طلاق از نظر دین مبین اسلام است. باید دید آیا طلاق‌های موجود و راه‌های اعمال آن، مورد نظر دین هست یا خیر؟

آن‌چه مسلّم است، این است که طلاق از نظر قرآن کریم و معصومین« علیهم‌السلام » با نوع طلاق‌هائی که امروزه در جامعه مسلمین به وقوع می‌پیوندد، هم‌خوانی ندارد. اکثر شبهه‌ها و اشکالات مربوط به طلاق هم به دلیل اجرای نادرست و سوءاستفاده افراد از احکام مترقّی اسلام نسبت به طلاق است.

از نظر دین مقدّس اسلام طلاق باید هم‌راه با محبّت و از سر خیرخواهی صورت گیرد؛ نه از روی کینه توزی و بغض و عناد. وقتی که زن و مرد مسلمان به این نتیجه رسیدند که جدایی به سود آن‌هاست و سعادت خود را در آن دیدند و به طلاق رو آوردند، باید مرد بعد از طلاق زن را به‌خوبی و خوشی و به‌دور از هر آزار و تعزیر و کنایه‌گویی نزد خود نگاه دارد تا زمان عدّه پایان پذیرد؛ هرچند مرد می‌تواند پیش از فرا رسیدن زمان عده زن را رها سازد، ولی این عمل هم باید به خوبی انجام بگیرد.

حال اگر در همین مدّت، مرد قصد رجوع به همسرش برای زندگی دوباره داشت، به راحتی و بدون هیچ عقد و مقدّمه‌ای می‌تواند به زن رجوع کند. رجوع با ساده‌ترین عمل، مانند کشیدن دستی بر سر و صورت زن یا حتّی یک لبخند می‌تواند صورت پذیرد. این در حالی است که امر طلاق به این آسانی نیست؛ زیرا مرد باید برای طلاق

(۶۵)

مقدّمات مشکلی را مانند وجود دو مرد عادل، آن هم دارای عدالت واقعی، به عنوان شاهد و پرداخت مهریه، در صورتی که پرداخت نکرده باشد، احراز کند.

به راستی آیا طلاق‌های موجود در جامعه اسلامی بر پایه موازین شرعی نیست و یا ایرادی در احکام مترقّی دین وجود دارد؟

قرآن کریم درباره خوش رفتاری بعد از طلاق با زن در زمان عدّه و رها کردن او به نیکی و احسان می‌فرماید:

«و اذا طلّقتم النّساء فبلغن اجلهنّ فامسکوهنّ بمعروفٍ او سرّحوهنّ بمعروفٍ و لا تمسکوهنّ ضرارا لتعتدوا و من یفعل ذلک فقد ظلم نفسه …»(۱)

و

«… فامساک بمعروفٍ او تسریحٌ باحسانٍ؛(۲)

و هنگامی که زنان را طلاق دادید، باید صبر کنید تا مدّت [عدّه] آن‌ها فرا رسد. آن گاه یا [با رجوع] آنان را به خوبی و خوشی نزد خود نگه دارید و یا رها سازید و در صورت رجوع و ادامه زندگی، امساک و نگه داری نباید به قصد وارد ساختن ضرر به آنان صورت گیرد که هر کس چنین کند، [در واقع] به خود ظلم کرده است؛ و [زمانی که زنان را طلاق دادید] یا آنان را به خوبی نزد خود نگاه دارید و یا به نیکی رها کنید.»

هم‌چنین در این باره امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید:

«لا ینبغی للرّجل ان یطلق امرأته ثمّ یراجعها و لیس له فیها حاجةٌ ثمّ یطلقها فهذا الضّرار الّذی نهی اللّه عنه الاّ ان یطلق ثمّ یراجع و هو ینوی الامساک؛(۳)

۱- بقره/ ۲۳۱٫

۲- بقره/ ۲۲۹٫

(۶۶)

شایسته نیست مردی زنش را طلاق دهد، سپس بدون این که نیازی به او داشته باشد، قبل از سپری شدن عدّه به آن زن رجوع کند، آن گاه دوباره او را طلاق دهد. این همان ضرری است که خداوند در قرآن از آن نهی کرده است؛ مگر آن که رجوع او به منظور نگه‌داری زن بعد از اتمام عدّه باشد.»

از نظر اسلام بعد از طلاق هم مرد نباید کوچک‌ترین مزاحمت، بدرفتاری و دخالتی نسبت به زندگی آینده زن داشته باشد. مردی که پس از طلاق به هر علّتی بر سر راه زندگی زن مانع ایجاد می‌کند، مورد خشم خداوند قهّار قرار می‌گیرد. قرآن کریم در این زمینه می‌فرماید:

«و اذا طلّقتم النّساء فبلغن اجلهنّ فلا تعضلوهنّ ان ینکحن اذا تراضوا بینهم بالمعروف ذلک یوعظ به من کان منکم یوءمن باللّه و الیوم الاخر ذلکم ازکی لکم و اطهر واللّه یعلم و انتم لا تعلمون؛(۱)

و آن هنگام که زنان را طلاق دادید، پس از پایان زمان عدّه، در صورت رضایت آنان با ازدواج مجدّد [با مردی دیگر] مانع آن‌ها نشوید. این سفارشی است [از سوی ما] به کسانی که به خدا و روز جزا ایمان آورده‌اند. [چرا که] این کار به پاکی و طهارت شما نزدیک‌تر است و خداوند آن‌چه را شما نمی‌دانید، می‌داند.»

خداوند در این آیه غیرت ورزی‌های بی مورد که همان اشکال تراشی و سنگ‌اندازی نسبت به ازدواج مجدد زن است را از حریم مؤمنان دور می‌سازد. مؤمن نباید بعد از طلاق و تمام شدن زمان عدّه، برای ازدواج مجدّد زن مانع و مزاحمتی ایجاد کند. بنابراین، آن گونه که از این آیات بر می‌آید، طلاق یک ضرورت است؛ نه کینه

۱- نورالثّقلین،ج۱،ص۲۲۶،ح۸۷۸ (به نقل از من لا یحضره الفقیه).

۲- بقره/ ۲۳۲٫

(۶۷)

توزی. این آیات به احسان و رفتار کریمانه با زن در هر حال امر می‌کند؛ چه مرد او را به عنوان همسر در کنار خود ببیند و چه او را طلاق داده و از وی جدا شود.

امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید:

«اذا اراد الرّجل ان یتزوّج المرأة فلیقل: اقررت بالمیثاق الّذی اخذاللّه بامساک بمعروفٍ او تسریحٍ باحسانٍ؛(۱)

زمانی که مرد می‌خواهد با زنی ازدواج کند، باید بگوید: پیمانی را که خداوند از بندگان گرفته پذیرفتم که یا همسر خود را به نیکی نگاه دارم و یا با بزرگ‌واری او را رها سازم.»

اگر طلاق بر پایه نیکی و احسان صورت پذیرد و علّت آن تنها «ضرورت» باشد، خداوند کریم نیز پس از جدایی، چنین زن و مرد پای‌بند به آداب انسانی و دینی را تحت عنایت خاص و رحمت بی پایان خود قرارداده و به هر یک از آن‌ها زندگی بهتری عنایت می‌کند. خداوند عزّوجلّ در قرآن کریم می‌فرماید:

«و انْ یتفرّقا یغن اللّه کلاًّ من سعته و کان اللّه واسعاً حکیما؛(۲)

و اگر زندگی زناشویی زن و شوهر به جدایی انجامید، خداوند هر یک را از رحمت بی پایان خود روزی داده و بی‌نیازشان می‌گرداند و خداوند همواره گشایش دهنده و حکیم و داناست.» چنین طلاقی دیگر کینه توزی و پایان زندگی نیست و غم و ناراحتی ابدی و نابودی کامل را نیز در بر نخواهد داشت، بلکه شکستی مقطعی است که ممکن است ابتدای پیروزی و زندگی بهتر باشد.

پس این‌گونه نیست که زن با طلاق زمینه نابودی خود را فراهم سازد، بلکه ممکن

۱- کافی،ج۵،ص۵۰۱،ح۵٫

۲- نساء/ ۱۳۰٫

(۶۸)

است خداوند منّان زندگی هر یک از زن و مرد را بعد از طلاق سامانی نو بخشد؛ چراکه تمام گشایش‌ها در اختیار اوست و چه‌بسا با جدایی، زنی به سعادت رسد؛ همان‌طور که ممکن است مردی بی‌چاره شود یا او هم سعادتمند گردد.

فرزندان طلاق

این‌طور ممکن است گفته شود: اگرچه طلاق به طورکلّی یک ضرورت است، ولی مبغوض‌ترین قانون در رفع مشکلات زندگی خانوادگی و اجتماعی است که یکی از چهره‌های دل‌خراش آن فرزندان طلاق می‌باشد. این فرزندان می‌توانند ناهنجارترین چهره‌های اجتماعی را یافته و زمینه‌های مشکلات فراوانی را در جامعه ایجاد نمایند. این ناهنجاری‌ها مشکلاتی است که پدر و مادر برای رفع مشکل خود بر فرزندان و جامعه تحمیل می‌کنند.

گر چه اسلام به خاطر سبک باری زن و انتخاب آسان‌تر زندگی دوباره، مسؤولیت فرزند را به پدر می‌سپارد تا مسائل اقتصادی، مدیریتی و تربیتی فرزند را به دوش کشد، ولی ترک فرزند از سوی مادر مساوی با مشکلات عاطفی این زن و فرزند است؛ به‌ویژه هنگامی که اخلاق و معنویت در جامعه کم‌رنگ باشد و پدر و مادر بخواهند به وسیله فرزند از یک‌دیگر انتقام بگیرند و پدر با پنهان‌سازی فرزند، مادر را به سیخ بکشد و کبابش کند و یا مادر به فرزند بگوید که پدرش را اذیت کند! دل خراش‌تر آن که دادگاه هم بی محابا و به دور از احساس و عواطف حکم کند که مادر حق دارد ـ به‌طور مثال – هفته‌ای یک ساعت، آن هم در فضایی بحرانی، در دادگاه و در دید بیگانگان فرزندش را ببیند.

آیا آدمی می‌تواند صحنه‌ای دل خراش‌تر از این بیافریند که مادری فرزند خود را در

(۶۹)

دادگاه هفته‌ای یک بار، آن هم یک ساعت، در حضور دیگران و با موقعیتی ناآرام ببیند. این مادر چه می‌بیند و بر سر آن فرزند بی مادر ـ که هفته‌ای یک ساعت چنین مادری دارد ـ چه می‌آید؟! آیا همین دیدار برای تلاشی و غم بارگی فرزند در طول یک هفته کافی نیست؟ آیا این ناعادلانه‌ترین حکم در این زمینه نمی‌باشد؟ مادری که دنیای عاطفه‌هاست، مادری که فرزند را با آن همه سختی به دنیا آورده و تا حدّی بزرگ کرده، چرا نباید بتواند او را سیر ببیند؟ گویی طبیعت، ظلم مداری، اخلاق، قانون و ناهمواری‌های زن و مرد، همه و همه، دست به دست هم داده‌اند تا چنین ناهنجاری‌های دردناکی را بیافرینند.

در این جا ممکن است گفته شود: پس چه باید کرد تا از این ناهنجاری‌ها جلوگیری شود؟

در پاسخ می‌توان گفت: مشکل را باید پیش از وقوع، شناسایی کرد؛ زیرا بعد از وقوع، بسیاری از مشکلات قابل جبران نیست.

برای عدم وقوع چنین ناهنجاری‌هایی، ابتدا باید به مشکلات ازدواج و مبادی آن توجّه داشت؛ به این صورت که برای ازدواج، محدودیت‌های قانونی ایجاد کرد تا هیچ ازدواجی بر اثر هوی و هوس و نا آگاهی صورت نگیرد و این نا هنجاری‌های اخلاقی ـ اجتماعی هم پیش نیاید. باید تناسب‌ها و موقعیت‌ها بررسی شود تا از وقوع چنین صحنه‌های دل‌خراشی جلوگیری شود؛ پس به طور صریح باید گفت: تمام مرگ‌باری‌ها در این زمینه و بسیاری از مشکلات دیگر خانواده و اجتماع بر اثر انجام ازدواج‌های حساب نشده و بی مورد است که می‌توان با پیش‌گیری از آن به بسیاری از این مشکلات پایان داد.

حال اگر دوباره گفته شود: در هر صورت و با هر پیش بینی، در نهایت نمی‌توان باور

(۷۰)

داشت که چنین امری تحقّق نیابد و همان طور که گفته شد: طلاق یک ضرورت است و وجود چنین فرزندانی هم ضرورتی قهری است، در پاسخ باید گفت: آری، وجود این مسائل جنبی، هم‌چون اصل طلاق، یک ضرورت است و تنها می‌توان با پیش‌گیری، از تعداد و کمیت و یا کیفیت‌های ناهنجار آن کاست.

بنابراین، در صورت وقوع طلاق باید نسبت به آن چاره اندیشید و زمینه‌های افراد، نوع مشکلات، تناسب فرزند با مرد و هماهنگی آن‌ها بدون مادر و فراوانی فرزندان طلاق را بررسی کرد تا احکام بهتری برای دادگاه‌ها تدوین گردد.

باید دانست که اسلام با واگذاری فرزند به پدر می‌خواهد مسؤولیت زن را سبک‌تر نماید؛ نه این که عنوان مادری را از او بگیرد و وی را در رابطه با فرزند، کاره‌ای به حساب نیاورد و مادر را مادر نداند(۱) و یا بخواهد او را تأدیب و شکنجه کند. دیداری کوتاه، هفته‌ای یک بار، آن هم در مراکز قانونی و با وضعیتی رقّت بار، مرگ بارترین دیدار یک مادر و فرزند است که می‌تواند زمینه‌ساز بسیاری از ناهنجاری‌های اجتماعی و عقده‌های روحی – روانی در آینده باشد. این‌گونه عوارض شوم تنها ناشی از عدم فرهنگ صحیح دینی و ناهنجاری‌های اخلاقی است و نباید به دین نسبت داده شود.

۱- عن ابی عبداللّه« علیه‌السلام »: «فی رجلٍ مات و ترک امرأةً و معها منه و لدٌ فالقته علی خادمٍ ک Á لها فارضعته ثمّ جاءت تطلب رضاع الغلام من الوصی فقال: لها اجرمثلها و لیس للوصی ان یخرجه من حجرها حتّی یدرک و یدفع الیه ماله؛        کافی،ج۶،ص۴۱،ح۷٫

مردی پس از مرگ، همسر و فرزندی را از خویش به جای گذاشت. آن زن فرزند را به خادم خویش سپرد تا او را شیر دهد. بعد از مدّتی زن اجرت شیردهی خادم را از وصی میت طلب کرد. امام صادق« علیه‌السلام » در این باره فرمودند: زن می‌تواند مزد متعارف این شیردهی را از وصی بگیرد و هم‌چنین وصی میت حق ندارد فرزند را نیز تا زمانی که بالغ شود و اموالش به خودش تحویل داده شود، از مادر دور نگه دارد.»

(۷۱)

طلاق و مشکلات مرد

در این جا پرسش قابل توجّهی پیش می‌آید که: پس از طلاق، چه مشکلاتی برای مرد در راه است و او نسبت به آن‌ها چه باید بکند؟ آیا برای مرد هم مشکلات جدّی وجود دارد؟ آیا او می‌تواند نسبت به این مشکلات بی‌تفاوت باشد و آیا ممکن است مشکلات او در این زمینه از زن بیش‌تر باشد؟

در پاسخ این پرسش ابتدا باید گفت: مشکلات مرد را بعد از طلاق می‌توان به سه دسته کلّی تقسیم نمود:

یک. مشکلات تنهایی، از نظر مسائل عاطفی یا جنسی و یا در مورد تزلزل خانه و افراد آن و همین‌طور نسبت به خارج از خانه.

دو. عدم توان مدیریتی و عاطفی پدر نسبت به فرزند.

سه. انعکاس‌های روحی ـ روانی منفی در میان خویشان و از نظر موقعیت اجتماعی. این امور هر یک به اندازه خود قابل اهمّیتند که در این جا نسبت به هر کدام به طور خلاصه سخن می‌گوییم:

مشکلات تنهایی یا جنسی و عاطفی، از لوازم قهری طلاق است که زن هم با آن درگیر است؛ اگر چه ممکن است این دو در جهاتی با هم متفاوت باشند، ولی به طور کلّی چنین عوارضی پس از طلاق برای هر یک از زن و مرد پیش می‌آید که باید با دوراندیشی و صبوری و هماهنگی کامل با اطرفیان موقعیت‌ها را بازیابی کنند و مشکلات احتمالی را برطرف نمایند.

نسبت به مشکلات افراد خانه و فرزندان نیز مرد باید با درایت عمل کرده و تا حدّ توان از نارسایی‌ها پیش‌گیری نماید. او باید ناتوانی عاطفی نسبت به فرزندان را با هم‌یاری نزدیکان آشنایان و همسایگان جبران کند و در صورت نبود خویشان نزدیک و

(۷۲)

آشنایان و دیگران، خود به‌قدر توان این بار سنگین را به دوش بکشد.

نسبت به مشکلات خارج از خانه و محیط کار، مرد باید در صورت امکان تا حدّی کارهای خود را کاهش دهد تا بتواند در وقت بیش‌تری به ترمیم کاستی‌ها بپردازد و آسیب درون خانه، کم‌تر خودنمایی کند.

خلاصه تمام حرف این است که: مرد، خود اقدام به طلاق کرده است، هرچند زن زمینه آن را فراهم کرده باشد؛ پس باید او خود بار زندگی را به دوش گیرد و با توان‌مندی‌های لازم تمام مشکلات را هموار سازد.

پرسشی که اکنون پیش می‌آید، این است که: اگر مردی توان این مسؤولیت را نداشته باشد، چه باید کرد؟ در پاسخ می‌توان گفت: در این مورد باید دولت و افراد خیر با او هم‌یاری داشته باشند.

در یک جامعه سالم، افراد یا دولت نمی‌توانند نسبت به مشکلات فردی مردم بی‌تفاوت و به دور از مسؤولیت باشند، بلکه دولت باید در وقت نیاز مردم وارد صحنه زندگی آن‌ها شود و با یک نظام از پیش آماده شده در این موارد کمک کرده و به آنان یاری رساند؛ هم‌چنین مردم خیر و توان‌مند نیز باید هر یک به نوعی معقول در این زمینه‌ها مشکلات دیگران را دنبال و حل نمایند. البته باید از هرگونه آسیب‌رسانی و تداخل و هرج و مرج و دخالت‌های بی‌مورد خودداری شود.

حال، اگر این پرسش پیش آید که: چرا دولت و مردم باید نسبت به این امر احساس تکلیف و مسؤولیت کنند، در پاسخ می‌گوییم: هنگامی که دین حکمی را بنا به ضرورت و با ملاک، شرعی می‌داند و بدان فعلیت می‌بخشد، لوازم و عوارض آن را هم پی‌گیر می‌شود.

زمانی که شریعت می‌گوید: طلاق، شرعی است و ضرورت دارد و در بعضی مواقع

(۷۳)

صورت می‌پذیرد، نمایندگان اجرایی این قانون ـ که دولت، نظام و نیروهای مردمی هستند ـ باید نسبت به آن اهتمام ورزند و بازوی اجرایی لوازم و عوارض این حکم الهی ـ یا هر حکم دیگری ـ باشند.

تمام عوارض طلاق ـ چه در ناحیه مرد و چه در جانب زن ـ دارای چنین موقعیتی است. مشکلات زن هم ابتدا باید به دست خود او بر طرف گردد و در غیر این صورت باید مردم خیر و دولت او را یاری نمایند تا در ورطه ناهنجاری نیفتاده و عوارض شوم تنهایی، پریشانش نسازد و گرفتار حرمان و تباهی نگرداند.

(۷۴)

اشکال به محلّل

اشکال دیگری که در زمینه طلاق به احکام ارزش‌مند اسلام گرفته شده، ایراد به حکم شرعی «محلّل» است.(۱)

آنان می‌گویند: چرا طبق این حکم، مردی که سه بار زن خود را طلاق داده است، دیگر نمی‌تواند برای بار چهارم آن زن را به عقد خود در آورد، مگر آن که زن به عقد دایم مرد دیگری در آید؛ آن هم به گونه‌ای که حتما نزدیکی کامل صورت گیرد؟ آن‌گاه اگر شوهر دوم زن را با میل خود طلاق دهد، بعد از عدّه، مرد اوّل می‌تواند زن سابق خود را برای خود عقد نماید، ولی اگر عمل زناشویی به‌طور کامل انجام نشود یا مرد نخواهد زن را طلاق دهد و یا بعد از طلاق، آن زن نخواهد با شوهر اوّل خود ازدواج کند، امکان ازدواج شوهر قبلی با او وجود ندارد. به راستی چنین حکمی با این غلاظ و شداد و دشواری و پیچ و خم قیدهای فراوان چه جهتی می‌تواند داشته باشد؟

زنگ خطر

در پاسخ به این امر باید گفت: «محلِّل» در اسلام، شکنجه‌ای برای مرد و یک زنگ خطر است تا کسی خود را در گردونه طلاق‌های متعدّد نیندازد؛ چرا که برای چنین

۱- «فان طلّقها فلاتحلّ له من بعد حتّی تنکح زوجا غیره؛        بقره/ ۲۳۰٫

اگر مردی زنش را [برای مرتبه سوم] طلاق داد، دیگر نمی‌تواند [با عقد مجدّد] او را برای خود حلال گرداند، مگر بعد از آن که آن زن با مرد دیگری ازدواج نماید.»

ـ عن ابن حاتم، عن ابی عبداللّه « علیه‌السلام » قال: «سألته عن الرّجل یطلق امرأته الطّلاق الّذی لا تحلّ له حتّی تنکح زوجاً غیره ثمّ تزوّج رجلاً و لم یدخل بها؟ قال: لایذوق عسیلتها؛

نورالثّقلین، ج۱، ص۲۲۶، ح۸۷۳ (به نقل از کافی).

ابن حاتم گوید: از امام صادق« علیه‌السلام » سوءال کردم: مردی زنش را سه طلاقه کرده است. سپس آن زن با مردی دیگر [به عنوان محلِّل] ازدواج کرده، ولی هنوز مرد دوم با او آمیزش نکرده است؛ آیا در صورت طلاق مرد دوم، مرد اوّل می‌تواند دوباره با او ازدواج کند؟ امام« علیه‌السلام » فرمود: جایز نیست؛ مگر بعد از این که مرد دوم از او کام بگیرد.»

(۷۵)

کسی این شکنجه روحی لازم است. حال اگر فردی بخواهد که به این شکنجه دچار نشود، باید به فکر ازدواج با زن سابق خود برای چندمین بار نیفتد؛ زیرا بی شک ناسازگاری او و همسرش علّت طلاق‌های متعدّد بوده است و این علّت می‌تواند بعد از ازدواج چهارم نیز باقی باشد و به همین صورت ادامه پیدا کند.(۱)

در حقیقت، دین با طرح مسأله محلّل خواسته است که از سویی طلاق، بازیچه مردهای بی‌مسؤولیت نشود و از سوی دیگر روشن شود که اگر سه طلاق به وقوع پیوسته طلاق‌های بایسته و شایسته‌ای بوده است، دیگر زن و مرد با ازدواج مجدّد برای بار چهارم، به مشکل و بن بست بر نخورند؛ چون ناسازگاری‌های پیشینی که دلیل جدایی در سه طلاق گذشته بوده است، می‌تواند علّت برای طلاق چهارم و پنجم و… هم باشد؛ مگر این که دو طرف خود را واقعا برای زندگی آماده کرده باشند و علّت‌های جدایی را از بین ببرند که در این صورت باید این شکنجه روحی را تحمّل کنند تا کاستی‌های گذشته جبران شود و قدر عافیت را بدانند.

حال، ممکن است گفته شود: چرا نزدیکی به‌طور حتم و از نوع کاملش باید صورت بگیرد و نمی‌شود زنی که سه بار طلاق داده شده و به عقد مرد دوم درآمده، بدون آمیزش، از مرد دوم طلاق بگیرد و به عقد همان مرد اوّل درآید.

در جواب می‌گوییم: در بسیاری از موارد، زنی که مدّت‌ها از مرد اوّل طلاق گرفته، ممکن است صرفا به جهت نیاز شدید جنسی و تحت تأثیر احساسات قوی خود تن به ازدواج مجدّد با همسر اوّل خود دهد، ولی بعد از برطرف شدن نیاز، دوباره ناسازگاری‌ها شروع می‌شود. حال، دین با واجب دانستن امر مجامعت سبب شده است

۱- برای اطّلاع بیش‌تر و پاسخ پرسش‌های احتمالی به بحث «تعبّد یا تعقّل» در بخش ششم همین کتاب رجوع شود.

(۷۶)

که زن، نیازهای خود را برطرف کند، آن‌گاه در صورت تمایل در شرایط طبیعی و به دور از احساسات تصمیم به ازدواج چهارم با مرد اوّل بگیرد. این تصمیم عاقلانه و به دور از اجبار باعث می‌شود که دیگر طلاق و ناهنجاری‌های بعدی در زندگی دو طرف نمودی پیدا نکند.

در پایان، ذکر این نکته ضروری است که طلاق چهارم (حکم محلّل) مانند حکم تعدّد زوجات و جواز ازدواج با چهار زن به‌طور دایم، خود زیربنایی علمی دارد. «بایدها و نبایدها»ی دین، ریشه در «هست‌ها و ضرورت‌ها» دارد و از امور «توصیفی» به‌حساب می‌آید؛ نه «انشایی» و «فرمانی» صرف که باید در مباحث تفصیلی و علمی ـ پژوهشی زن، تبیین مسائل علمی این موضوع به‌طور کامل پی‌گیری شود.

عدد چهار در حکم تعدّد زوجات یا محلّل، حکمت‌ها یا علّت‌های خود را دارد که ان شاءاللّه در کتاب‌های بعدی مربوط به «زن»، به تفصیل ارایه می‌گردد.

(۷۷)

مطالب مرتبط