زن ؛ مظلوم همیشه تاریخ | جلد ۱ | بخش سوم : زندگی مشترك

زن ؛ مظلوم همیشه تاریخ | جلد ۱

 

زن ؛ مظلوم همیشه تاریخ | جلد ۱

بخش سوم

                                             زندگی مشترک

(۲۷۶)

فصل نخست: خواستگاری

خواستگاری؛ سلب آزادی از زن

زن؛ موجودی بی‌اختیار!

ایراد دیگری که در امر نکاح مطرح می‌شود، چگونگی مقدّمات و زمینه‌های پیشین تشکیل زندگی زناشویی است.

پرسشی که پیش می‌آید این است که: چرا باید در شکل‌گیری نکاح، زن، خانه‌نشین بوده و حقّ اظهار عشق و علاقه نسبت به فردی را به‌طور ابتدایی نداشته باشد؛ در حالی که آینده و زندگی زناشویی به‌طور مشترک از آن زن و مرد است؟ چرا باید پسران و مردان در هر سنّی در انتخاب همسر آزادی عمل داشته باشند، ولی دختران و زنان از هرگونه انتخاب ابتدایی محروم باشند؟

چرا مرد می‌تواند هرگونه انتخابی را دنبال کند و زن بدون هیچ اراده و اختیار ابتدایی باید تسلیم خواسته‌های مرد باشد و در مواقعی هم به خاطر اجبار دیگران یا از سر نبود و کمبودِ خواهان، بدون چون و چرا و بی‌هیچ قید و شرط و خواسته‌ای هر کس را بپذیرد؟ چرا که با از دست رفتن آن کس و گذشت این فرصت، امید کم‌تری به وجود طالبی دیگر در فضای ذهنی دختر و خانواده‌اش باقی می‌ماند.

در مراسم خواستگاری، تنها مرد است که قدرت انتخاب، تصمیم‌گیری و رد و قبول دارد و در مقابل، زن موجودی است دست و پا بسته که هیچ‌گونه اقدام و اظهارنظر ابتدایی درباره آینده زندگی خود نداشته و تنها می‌تواند زانو بغل گرفته و بنشیند تا مردی از گرد راه برسد و اگر خواست او را برگزیند. باید پرسید چرا دختر نباید بتواند

(۲۷۷)

آغازگر امر ازدواج باشد؟ به چه جرم و دلیلی او باید بنشیند و در حالت انتظاری گاه چه بسیار طولانی بسوزد و بسازد و هیچ دم نزند و…؟

در پاسخ به این ایراد ـ که تا حدّی به جاست ـ نخست می‌گوییم: آن‌چه گفته شد، ربطی به شریعت اسلام ندارد، بلکه روشی است که عرف، عادت و سنّت مردمی آن را به وجود آورده است. هر چند دسته‌ای ظاهر اندیش این روش را مستحسن و یا شرعی می‌دانند و از آن دفاع کرده و برای آن دلایلی هم ذکر کرده‌اند، ولی این افکار و چنین آداب و رسومی نه تنها ربطی به دین ندارد، بلکه در مواردی مخالف آن نیز می‌باشد.

اکنون ما برای اثبات و نقد و بررسی این امر، به طور خلاصه، امر خواستگاری و سپس نامزدی را از دیدگاه عقل و دین بررسی می‌کنیم. باشد که راه گشای بعضی از مشکلات اجتماعی ما قرار گیرد.

خواستگاری و مرد سالاری

آن‌چه در لغت نامه‌های موجود و عرف جامعه دیروز و امروز ما از مفهوم و واقعیت خارجی «خواستگاری» برداشت می‌شود، طلب و درخواست یک جانبه مرد از زن برای واگذاری نفس خویش در اختیار او است. چنین برداشت و عمل‌کردی در رابطه با خواستگاری، اقتدار، فعلیت، آزادی عمل و قدرت مانور مرد را نشان می‌دهد و برای زن، بی‌اختیاری، دوری از هرگونه آزادی عمل ابتدایی و تحقیر را در بر دارد؛ زیرا بر اساس این نگرش، تنها مرد است که در ابتدا اقدام به خواستگاری می‌کند، به طور مستقل تصمیم می‌گیرد که وارد چه خانه‌ای بشود و وارد چه خانه‌ای نشود و در نهایت هم یا می‌پذیرد و یا به راحتی رد می‌کند؛ در حالی که زن تنها تماشاگر چنین انتخاب آزادانه‌ای از جانب مرد است! البته روشن است که بعد از درخواست مرد، زن هم خواسته‌های خود را کم و بیش مطرح می‌کند، ولی بحث بر سر اصل حقّ اقدام ابتدایی

(۲۷۸)

است که مرد از آن برخوردار است؛ در حالی که زن از آن محروم می‌باشد.

چنین برداشت و واقعیت تلخی از موقعیت خواستگاری در زندگی دختر و زن، بسیار ناهنجار، زیان‌بار و خطرناک است که تا امروز خسارت‌ها و عوارض منفی بسیاری، هم‌چون: تحقیر، سرخوردگی، تسلیم پیش آمد شدن و باری به هر جهت بردن زن را به هم‌راه داشته است؛ در حالی که این واقعیت ناگوار اساس صحیح عقلی و دینی ندارد؛ چراکه به‌طور طبیعی، نفسِ طلب و خواستن، باید امتیاز و برتری مطلوب و فروتنی، افتادگی و نیازمندی طالب را در بر داشته باشد، در حالی که در عرف جامعه ما چنین نیست، در چنین وضعیتی و با آن که مرد طلب می‌کند، زن تحقیر می‌شود، در چنین وضعیتی تنها این دختر است که باید فروتنی پیشه کرده و نیازمندی خود را با چه بسیار لایه و پوشش تظاهر پنهان سازد و در ابهام و اضطراب منتظر بماند که مرد چه تصمیمی می‌گیرد.

پس با آن‌که باید طلب مرد هم‌راه با فروتنی باشد ـ که در ظرف ورود چنین است ـ عدم امکان عرفی طلب زن موجب شده که مرد طالب هنگام انصراف گذشته از آن که تحقیر نشود، برتری و انحصار موقعیت را هم دارا باشد.

در این جا اگر این حرف پیش آید که: به‌طور اساسی طلب و خواستن، مفهوم فروتنی و افتادگی را در بر ندارد و حتّی در مواردی می‌تواند با غرور و اظهار برتری و دستور نیز هم‌راه شود، در پاسخ می‌گوییم: چنین چیزی در مورد خواستن، صادق نیست؛ زیرا به‌طور اساسی طبعِ طلب و نیازمندی طالب به مطلوب از افتادگی و فروتنی طالب حکایت می‌کند و اگر او چنین حالتی نداشته باشد، به طور قهری باید منتظر پاسخ رد باشد و اگر در مواقعی طلب و خواستن با غرور و اظهار برتری هم‌راه می‌شود، عوامل خارجی در آن نقش دارد؛ مثل آن‌که خواستگاری دارای موقعیت بسیار ممتازی نسبت به دختر است یا دختر موقعیت بسیار پایین‌تری نسبت به طالب دارد، وگرنه نفس

(۲۷۹)

طلب و خواستن، فروتنی را ایجاب می‌کند.

خواستگاری یک سویه؛ تحقیر زن

مشکلی که در ابتدا به طور آشکار نسبت به خواستگاری وجود دارد، یک سویی بودن پی‌گیری امر خواستگاری است؛ اگر یک سویی بودن این امر برای مرد نبود، اقتدار و برتری مرد و تحقیر و تماشاچی بودن زن به چشم نمی‌خورد. بزرگ‌ترین مشکل و مهم‌ترین ناهنجاری در این موضوع، یک جانبه بودن خواستگاری برای مرد است؛ زیرا زن در این کار از هر اقدام، تلاش، آزادی عمل و انتخاب ابتدایی محروم است و با آن که طلب و درخواست مرد باید سبب امتیاز و برتری زن گردد، ولی یک سویه بودن آن، علّت تحقیر و انحطاط زن و رکود انتخاب وی گردیده است؛ به‌طوری که گویی بخش تصمیم‌گیری زن به طور ابتدایی فلج است و تنها این مرد است که می‌تواند در ابتدا هر گزینه‌ای را در این زمینه دنبال کند.

بنابراین اگر خواستگاری، طلب و درخواست ازدواج و تشکیل زندگی مشترک از جانب مرد معنا شود ـ همان‌طور که در کتاب‌های لغت فارسی، از قبیل: دهخدا، معین و عمید (که هر سه در واقع یک کتابند) آمده ـ تعریف بسیار بی اساس و ناهنجاری است.

واژه «خواستگاری» در فرهنگ معین این‌گونه آمده است: ۱ـ طلب، خواست، خواهش. ۲ـ طلب زناشویی.(۱)

چنان‌که می‌بینید این واژه را که از دو قسمت ـ خواست + گاری ـ ترکیب شده، به صورت ریشه‌ای معنا نکرده و مجموع دو قسمت را به نوعی از جنس طلب گرفته است؛ در حالی که همین کتاب واژه «خواست» را این گونه معنا کرده است:

۱- فرهنگ معین،ص۱۴۴۹٫

(۲۸۰)

۱ـ خواستن، میل، خواهش، اراده، مشیت، خواست خدا ۲ـ سؤال، درخواست.(۱)

نتیجه این که طبق تعریف کتاب باید معنای خواستگاری با خواست یکی باشد، در حالی که خواستگاری از دو معنا ترکیب شده است که به معنای ابراز یک خواسته و میل است؛ نه به معنای خواستن و طلب.

هم‌چنین در فرهنگ عمید در واژه «خواستگار» چنین آمده است: گفت‌وگو کردن با زن یا دختری برای ازدواج، زن خواستن.(۲)

کتاب یاد شده، این واژه را به‌طور عرفی معنا کرده که به‌طور کامل دور از معنای ریشه‌ای لغوی آن می‌باشد؛ چرا که در معنای لغوی آن به هیچ وجه یک سویه بودن از سوی مرد مطرح نیست؛ زیرا ابراز یک خواسته و میل می‌تواند از سوی مرد یا زن باشد.

حال، برای کاستن بار اشکال گرچه در نهایت این تعریف را نمی‌پذیریم، اگر این گونه گفته شود که خواستگاری، طلب و درخواست ازدواج و تشکیل زندگی مشترک از جانب مرد یا زن و یا شخص سومی است و در جهت اقدام ابتدایی نباید برای دختر یا پسر محدودیت و تحمیلی وجود داشته باشد، تناسب بیش‌تری با صحّت تعریف و توازن در زندگی مشترک خواهد داشت و مشکلی در جهت معنا یا مصداق عملی آن هم پیش نخواهد آمد، بلکه این برداشت سبب می‌شود که جامعه کم‌تر شاهد رکود شخصیت و اضطراب دختران باشد.

البته این تعریف هم همان‌طور که اشاره شد خالی از اشکال نیست؛ زیرا هر چند با این تصحیح محدودیت اقدام ابتدایی از طرف دختر و زن برداشته می‌شود و او هم می‌تواند نسبت به آینده زندگی خود اقدام معقول و تلاش سالمی داشته باشد، ولی باز هم در این تعریف ایرادی می‌ماند که در آن، طلب و درخواست ازدواج منظور شده

۱- فرهنگ معین، ج۱،ص۱۴۴۸٫

۲- فرهنگ عمید، ص۴۴۵٫

(۲۸۱)

است؛ در حالی که مفهوم خواستگاری و واقعیت خارجی آن، طلب و درخواست نسبت به ازدواج و گزینش همسر را در بر ندارد؛ زیرا خواستگاری اگرچه بعد از نوعی تحقیق و شناخت عمومی و غیابی نسبت به یک‌دیگر است، ولی در ابتدای این اقدام هنوز نسبت به آینده زندگی مشترک جزم، قطعیت، اطمینان و تصمیم جدّی شکل نمی‌گیرد و هنگامی هم که چنین حالت جزم و اطمینانی در دو طرف وجود نداشته باشد، به‌طور طبیعی طلب و درخواست جدّی و حتّی غیر جدّی نسبت به ازدواج در میان نیست؛ زیرا در نظر طالب هنوز مطلوب به‌طور حتمی مشخّص نگردیده است، اگرچه با ورود و معارفه حضوری و گفت‌وگوی مستقیم، خواستگاری شکل می‌گیرد؛ پس تعریف موجود سه فراز از ایراد را در بر دارد که هر یک را بیان خواهیم کرد.

خواستگاری؛ پیشنهاد، نه درخواست

اینک با توجّه به آن‌چه تاکنون گفته شد، می‌توان در مورد تعریف خواستگاری با اطمینان گفت: خواستگاری تنها یک پیشنهاد و گفت‌وگو ابتدایی نسبت به ازدواج است که می‌تواند در نهایت به چنین جزم و درخواستی از سوی دو طرف منجر شود؛ همان‌طور که ممکن است خواستگاری صورت بگیرد، ولی هیچ تفاهم و توافقی به دست نیاید و ازدواجی سامان نیابد.

از این‌رو، به‌طور اساسی، معنای درست خواستگاری اقدام یک جانبه مرد یا طلب و درخواست جدّی نسبت به ازدواج از جانب مرد یا زن را در بر ندارد؛ زیرا خواستگاری در حقیقت تنها یک پیشنهاد ابتدایی از سوی مرد یا زن و گفت‌وگوی دو جانبه برای تحصیل اطمینان نسبت به تشکیل زندگی مشترک و آینده یک ازدواج می‌باشد.

پس خواستگاری یک پیشنهاد است که لازم نیست هم‌راه جزم و اطمینان باشد، بلکه

(۲۸۲)

با شک و تردید نسبت به آینده آن پی‌گیری می‌شود و ظرف زمانی آن از بدو ورود و تخاطب حضوری تا ابراز جدّی خواسته و تصمیم‌گیری برای یک ازدواج می‌باشد.

برداشت‌هایی از قبیل یک جانبه بودن خواستگاری برای مرد و این که او در خواستگاری واگذاری نفس زن را به خود درخواست می‌کند، گذشته از آن‌که هیچ اساس عقلی، ادبی و دینی ندارد، بر خلاف معنا و مفهوم خواستگاری هم می‌باشد. چنین برداشت‌هایی افزون بر آن که از معنای صحیح خواستگاری دور افتاده و فاقد ملاک عقلانی و عقلایی است، انحراف و زیان‌باری و بدآموزی‌های فراوانی از قبیل: حسرت و حرمان، تطمیع و تحقیرپذیری و خود کم‌بینی زن در مقابل مرد را نیز به دنبال دارد.

پس معنای صحیح خواستگاری تنها یک پیشنهاد و گفت‌وگوی ابتدایی جهت تصمیم‌گیری نسبت به آینده ازدواج و برپا سازی یک زندگی مشترک در آینده است و طلب و درخواست، واگذاری یک سویه و هیچ پیش‌زمینه دیگری از جانب مرد یا زن را هم‌راه ندارد.

میان پیشنهاد ابتدایی و این دو عنوان بی‌اساس (یک جانبه بودن و یا واگذاری نفس زن از سوی او) تفاوت‌های ماهوی بسیاری وجود دارد که آثار روحی ـ روانی هر کدام متفاوت خواهد بود. خواستگاری بر اساس دو مفهوم بی‌پایه اخیر موجب ناهنجاری‌های اجتماعی فراوانی است که هرگز قابل تصحیح و ترمیم نیست، ولی در مفهوم پیشنهاد و گفت‌وگوی ساده ابتدایی هرگز درخواست یا واگذاری، آن هم از یک سو وجود ندارد.

پس بر اساس اندیشه ما خواستگاری تنها یک گفت‌وگو و پیشنهاد ابتدایی است که می‌تواند از سوی فرد برتر یا میان دو فرد مساوی یا از سوی فرد پایین‌تر و یا حتّی از سوی شخص سومی انجام گیرد؛ بر خلاف درخواست یا واگذاری که در عرف جامعه،

(۲۸۳)

حکایت از پایین‌تر بودن فرد درخواست‌کننده دارد ـ چنان‌که طبع درخواست و واگذاری چنین معنایی را ایجاب می‌کند.

خواستگاری؛ جست‌وجو و شناسایی

در این‌جا ممکن است این سخن پیش آید که: اگر معنای خواستگاری، تنها یک گفت‌وگو و پیشنهاد ابتدایی است، این معنا بر خلاف مفهوم رایج خواستگاری (خواستن و طلب) است و باید برای خواستگاری واژه تازه‌ای ـ که با این معنا مناسب باشد ـ برگزید و طرح تازه‌ای معرّفی نمود. شاید صاحبان لغت‌نامه‌ها هم به علّت وجود همین مفهوم رایج چنین تعریفی را آورده و در شناخت معنای صحیح آن سهل‌انگاری نموده‌اند.

در پاسخ باید گفت: همان طور که بیان شد، خواستگاری تنها یک پیشنهاد ابتدایی و گفت‌وگو جهت اتّخاذ تصمیم نسبت به ازدواج است، بی‌آن‌که بر خلاف معنای خود باشد یا نیازی به واژه تازه‌ای داشته باشیم گرچه اشتباه در تعریف و عمل به آن در عرف جامعه مشکلات جدی را به همراه داشته است. چیزی که باید در این‌جا نسبت به آن توجّه داشت، این است که آیا متعلَّق این «طلب و خواستن»، ازدواج است یا گفت‌وگوی ساده بدوی جهت آشنایی دو طرف با یک‌دیگر؟ حال اگر گفته شود: خواستگاری در صورتی که به معنای پیشنهاد بدوی و گفت‌وگوی ساده هم باشد، باز طلب و خواستن را در بر دارد و نمی‌شود یک پیشنهاد و گفت‌وگو ابتدایی هم بی‌طلب و خواستن تحقّق یابد، در پاسخ می‌گوییم: اگرچه در پیشنهاد ابتدایی هم نوعی طلب وجود دارد، ولی این طب در پیکره و هویت پیشنهاد نیست، بلکه طلب فاعلی جهت تحقق خارجی پیشنهاد است که چنین‌طلبی در تحقّق هر کاری وجود دارد، در حالی که بحث ما وجود طلب در پیکره هویت و مفهوم پیشنهاد است؛ نه وجود طلب فاعلی که

(۲۸۴)

زمینه تحقّق خارجی آن است.

دیگر بار ممکن است ایرادی چنین طرح شود که در مفهوم خواستگاری، به هر معنا که باشد، طلب و خواستن وجود دارد و خواستگاری نمی‌تواند بی این دو باشد، در حالی که پیشنهاد ابتدایی و گفت‌وگوی ساده بدون هر طلب و خواستنی است و نتیجه این می‌شود که خواستگاری، پیشنهاد نیست؛ همان‌طور که صرف پیشنهاد مفهوم خواستگاری را نمی‌رساند.

در جواب می‌گوییم: به‌طور کلّی این اشکال بی‌اساسی است که جهت روشن شدن پاسخ آن ابتدا باید مفهوم طلب را معنا کرد.

طلب؛ جست و جو، نه درخواست

نفس طلب و مفهوم لغوی آن به معنای جست‌وجو می‌باشد، اگرچه جست‌وجو خود دارای دو زمینه است: یکی، جست و جو برای دست یافتن به زمینه‌های شناخت یک امر و آگاهی از آن؛ دیگری، جست و جو نسبت به وصول و دست یافتن به شخص آن امر.

در این جا مناسب است جهت وضوح هرچه بیش‌تر این بیان تعریفی از طلب و جست‌وجو داشته باشیم که به یک شاهد ادبی از ادیب دانشمند، مرحوم «راغب» اشاره می‌نماییم. ایشان در کتاب «مُفرَدات» می‌فرماید:

«الطّلب هو الفحص عن وجود الشّی‌ء عینا او معنا؛(۱)

طلب، جست‌وجو از معنا یا وجود چیزی است.»

از این بیان باید دانست: طلب، ملازم با نوعی فقدان نسبت به غایت و مطلوب در

۱- مفردات راغب،ص۳۰۵٫

(۲۸۵)

طالب است که او با زمینه فاعلی خود، تحقیق از آن مطلوب یا وصول خارجی آن را دنبال می‌نماید. در طلب، تنها وجود فاعل (طالب) محرَز است و او فاقد همان چیزی است که با طلب به دنبال آن حرکت می‌کند؛ چه طلب در زمینه تحقیق و کاوش چیزی باشد یا در مورد مبادی وصول به آن؛ چه نسبت به مفاهیم و حقایق علمی باشد یا واقعیت‌های خارجی که در هر صورت، ظرف طلب، نوعی فقدان و تحیر و اضطراب نسبت به وصول یا عدم وصول به مطلوب را هم‌راه با تلاش طالب داراست.

با این بیان به خوبی روشن می‌شود که: اگر چه در خواستگاری، نوعی طلب وجود دارد، ولی این طلب سه زمینه نزدیک، متوسّط و دور دارد که تنها یک طلب آن که طلب متوسط است، در هویت خواستگاری وجود دارد و دو طلب نزدیک و دور به دور از پیکره اصلی خواستگاری است؛ زیرا زمینه نزدیک طلب در مورد خواستگاری، تفّحص و تحقیق از این و آن نسبت به وجود فرد موردنظر است که خارج از ماهیت خواستگاری است و تنها از مبادی امر خواستگاری می‌باشد و جزو تعریف آن نیست و ممکن است بر اثر فامیلی یا آشنایی کامل از یک‌دیگر ضرورت پیدا نکند.

مرحله متوسط طلب ـ که زمینه واقعی، داخلی و اصل پیکره خواستگاری است ـ گفت‌وگوی ابتدایی، معارفه مستقیم، تحصیل شناخت نسبت به یک‌دیگر و تحقّق فرایند تصمیم‌گیری نسبت به آینده کار است و گاهی هم چنین تصمیمی برای دو طرف و یا یکی از آن دو حاصل نمی‌شود که در این صورت، نوبت به زمینه سوم و دور طلب که اصل ازدواج است نخواهد رسید.

زمینه دور طلب که طلب سوم است هم تحقق اصل ازدواج است که بعد از پیدایش زمینه نزدیک طلب (تفحّص خارجی) و متوسط ـ که معارفه و تصمیم‌گیری است ـ پدید می‌آید. در بسیاری از موارد ممکن است نوبت به زمینه سوم نرسد و ازدواجی هم اتّفاق نیفتد، اگرچه خواستگاری صورت گرفته است که در عرف نیز چنین

(۲۸۶)

گفته می‌شود: «خواستگاری کردیم، ولی توافق حاصل نشد؛ ما نخواستیم؛ آن‌ها نخواستند، و یا هر دو به چنین وصلتی تن ندادیم.»

بنابراین، در خواستگاری اگرچه به طور کلّی نوعی طلب وجود دارد، ولی این طلب، درخواست ازدواج نیست، بلکه طلب و جست‌وجوی هر یک از دو طرف نسبت به شناخت خصوصیات و شرایط یک‌دیگر جهت اتّخاذ تصمیم برای اصل ازدواج در آینده است که در موارد بسیاری ممکن است بعد از چنین طلب و تصمیمی انصراف و رد هم پیش آید.

پس صرف خواستگاری طلب ازدواج نیست، بلکه طلب ازدواج بعد از شناخت یک‌دیگر و تصمیم‌گیری دو طرف به ازدواج اتّفاق می‌افتد؛ زیرا پیش از آن، خواستگاری تنها یک پیشنهاد ابتدایی است که نسبت به شناخت موقعیت هم‌دیگر در جهت اتّخاذ تصمیم صورت می‌گیرد، بی‌آن که زمینه عملی و یا درخواست و طلبی نسبت به ازدواج در میان باشد. بنابراین نباید میان این سه نوع طلب (طلب شناخت از این و آن که از آن به طلب خارجی یاد شد و طلب معارفه و شناخت یک‌دیگر و ابراز خواسته جهت تفحّص با ورود و تخاطب حضوری، و طلب اصل ازدواج) اشتباهی رخ دهد ـ چنان‌که این خلط و اشتباه در لغت‌نامه‌ها روی داده است. اگر معنای خواستگاری طلب ازدواج بود، در صورت عدم تحقّق ازدواج، آن‌چه اتّفاق افتاده، دیگر نباید خواستگاری نامیده شود؛ در حالی که در هر صورت، خواستگاری با همان طلب دوم ـ که معارفه حضوری است ـ محقّق می‌گردد، اگرچه تصمیم‌گیری نسبت به ازدواج و امر سوم (ازدواج) صورت نپذیرد؛ زیرا با عدم تصمیم به ازدواج، تصمیم به عدم ازدواج محقّق می‌شود و در هر صورت، تصمیم یا عدم آن در خواستگاری محقّق است؛ پس اصل خواستگاری، طلب ازدواج نیست، بلکه تنها همان ورود مستقیم و طلب تحقیق و ابراز خواسته است؛ اگرچه در موارد بسیاری به تصمیم‌گیری و طلب ازدواج و

(۲۸۷)

تحقق آن نیز منجر می‌شود.

آری، گرچه خواستگاری با نوعی طلب هم‌راه است، ولی بیان اساسی ما این است که این طلب، طلب ازدواج نیست، بلکه طلب آگاهی‌های لازم جهت اتّخاذ تصمیم برای ازدواج است که طلب نخست و تفحّص دورا دور، خارج از اصل خواستگاری و زمینه مقدم بر آن است و طلب سوم ـ که تصمیم‌گیری و اصل ازدواج است ـ نتیجه نزدیک و دور نسبت به خواستگاری است و اصل خواستگاری همان مقطع دوّم ـ معارفه حضوری، ابراز خواسته و طرح پیشنهاد ـ است که با عدم تحقّق تصمیم به ازدواج هم محقّق می‌شود؛ چه رسد به آن که به‌طور قطع امر سوم (ازدواج) را به دنبال داشته باشد؛ پس در تعریف خواستگاری ـ که همان پیشنهاد و گفت‌وگوی ابتدایی است ـ نیز نوعی طلب وجود دارد ـ همان‌طور که در هر پیشنهادی چنین‌طلبی وجود دارد ـ ولی طلب آشنایی و معارفه غیر از طلب و خواستن در اصل ازدواج است؛ پس با آن‌که در هر پیشنهادی غایت و هدفی وجود دارد و زمینه‌های مثبت مطلوب، باعث طرح پیشنهاد می‌گردد، ولی پیشنهاد، درخواست قطعی نسبت به انجام متعلَّق آن نیست، بلکه رایزنی برای بررسی مصلحت در تحقّق آن امر است.

البته باید گفت: اگرچه زمینه‌های مثبت مطلوب می‌تواند موجب طرح پیشنهاد گردد و هیچ گاه نسبت به چیزی بیهوده پیشنهادی مطرح نمی‌شود، ولی خواستگاری ـ به معنای پیشنهاد ـ پیشنهاد خود مطلوب (ازدواج) نیست، بلکه پیشنهاد تحصیل زمینه پیشین این مطلوب ـ که شناخت است ـ می‌باشد؛ پس اگر گفته می‌شود: خواستگاری طلب ازدواج نیست، نباید توهّم شود که به‌طور کلّی در آن طلبی وجود ندارد یا مطلوب هنوز هیچ امتیازی ندارد؛ بلکه خواستگاری طلب ورود به بحث و بررسی و رایزنی نسبت به آینده ازدواج احتمالی است که البته چنین ازدواجی می‌تواند در مواردی هم اتّفاق نیفتد.

(۲۸۸)

بنابراین به‌طور کلّی می‌توان گفت: برای ازدواج ـ که مهم‌ترین امر در زندگی هر فرد است ـ دو مرحله تحقیق و بررسی وجود دارد:

مرحله نخست: تحقیق و بررسی خارجی، کلّی و دورا دور به واسطه مردم و به دور از اطّلاع طرف مقابل، اگر فامیلی یا آشنایی کامل در میان نباشد.

مرحله دوم: بررسی عینی، حضوری، نزدیک و داخلی، بی‌پرده و دور از هر پنهان کاری نسبت به یک‌دیگر، که در صورت مثبت بودن نتیجه مرحله پیشین صورت می‌گیرد و به آن گفت‌وگوی حضوری، خواستگاری و ابراز پیشنهاد و خواسته می‌گوییم.

پس همان طور که مرحله نخست تحقیق و بررسی (اطّلاع‌یابی خارجی) در نهایت به جهت ازدواج صورت می‌گیرد، مرحله دوم تحقیق نیز ـ که همان گفت‌وگوی حضوری است ـ در جهت ازدواج دنبال می‌شود؛ اگرچه هیچ کدام از این دو مرحله، طلب ازدواج نیست و تنها مبادی علمی و خارجی ازدواج می‌باشند. بنابراین باید میان این سه زمینه نزدیک و متوسّط و دور مربوط به طلب(تفحّص خارجی، معارفه حضوری و اصل ازدواج) تفاوت گذاشت؛ چون طلب تفحّص و طلب آشنایی و معارفه در راستای تحقّق تصمیم نسبت به ازدواج، غیر از طلب اصل ازدواج است.

* * *

از آغاز این بخش تاکنون به منظور ترسیم صحیح و متناسب بحث خواستگاری ابتدا ایراد به یک‌سویی بودن آن را مطرح کردیم، سپس در پاسخ این ایراد، نبود معنای طلب جهت اصل ازدواج در خواستگاری را تبیین نمودیم؛ اگر چه طلب جهت بررسی و تحقیق ابتدایی برای تصمیم‌گیری نسبت به ازدواج را پذیرفتیم. حال، پا را از این هم فراتر می‌گذاریم و می‌گوییم: به‌طور اساسی در خواستگاری هیچ گونه طلب، درخواست و خواستنی در کار نیست.

باید دانست دسته‌ای از کلمات با یک‌دیگر تشابه لفظی و قرابت در معنا دارند، ولی

(۲۸۹)

با یک‌دیگر متفاوتند و همین امر علّت خلط میان آن‌ها و مغالطه افراد می‌شود و در موارد کاربرد این‌گونه واژه‌ها باید از چنین اشتباه و مغالطه‌ای پرهیز داشت؛ به‌طور مثال: «خواسته» و «درخواست» تشابه لفظی دارند، ولی در معنا متفاوتند؛ چون درخواست، به‌طور کلّی و معنای مطابقی، نوعی طلب را هم‌راه دارد، در حالی که خواسته این چنین نیست و طلب در آن معنای ملازمی است؛ زیرا می‌شود کسی خواسته‌ای داشته باشد، ولی به جهاتی طلب و انگیزه فاعلی را برای پی‌گیری جهت تحقّق آن دارا نباشد یا قدرت از او سلب شده باشد و یا از وصول به مطلوب مأیوس باشد؛ به‌طور مثال: کسی که محکوم به اعدام است، با آن که نسبت به نجات خود خواسته که همان رهایی می‌باشد را دارد، ولی هرگز درخواست نجات ندارد؛ زیرا یا قدرت گریز ندارد و یا از رهایی و بخشودگی مأیوس است.

ممکن است کسی به دل خود مراجعه کند و ببیند دلش خواسته‌هایی دارد، ولی بر اثر عدم امکان تحقّق یا ناامیدی از وصول به آن طلبی در خود نبیند؛ به عنوان مثال: در موضوع مورد بحث، ممکن است کسی دختری را بخواهد، ولی بر اثر تفاوت بسیاری که از نظر خانوادگی یا فردی و یا جهت‌های دیگر میان او و آن دختر وجود دارد، هیچ‌گونه طلب و درخواست و اقدامی نسبت به او نداشته باشد؛ پس می‌بینیم در این جا «خواسته» هست، ولی «درخواست» و «خواستن» نیست.

بنابراین، معنای خواسته با خواستن و درخواست متفاوت است و خواسته می‌تواند بدون طلب و درخواست باشد، در حالی که خواستن، طلب است و البته طلب و خواستن بی‌خواسته نیست. این دو، حکم عام و خاص دارند و همان طور که مفهومی یک‌سان ندارند، از نظر مصداق نیز در واقعیت خارجی دو امر متساوی نیستند. هم‌چنین به خوبی روشن شد که به‌طور کلی خواستگاری به‌طور تطابقی مفهوم طلب را ندارد و تنها اظهار یک خواسته است که به‌طور ملازمی، نوعی طلب در جهت تحقّق آن وجود

(۲۹۰)

دارد و برای نیل به آن پی‌گیری‌های لازم انجام می‌شود.

همان طور که گفته شد، میان زمینه نخست، دوم و سوم از طلب (تفحّص خارجی، معارفه حضوری و ازدواج) تفاوت آشکار وجود دارد. اگر آشنایی و پی‌گیری خارجی ـ که پرس‌وجو از اطرافیان و خود نوعی طلب است ـ بی‌معارفه حضوری و تصمیم‌گیری مرد یا زن محقّق شد، خواسته در انسان قوّت می‌گیرد، بی آن‌که هنوز درخواست و طلبی نسبت به تحقّق آن وجود داشته باشد، ولی اگر پی‌گیری دوّم ـ که معارفه حضوری و تحقیق و وصول به اطمینان است ـ منجر به تصمیم‌گیری شد، حقیقتی فراتر از خواسته در مرد یا زن شکل می‌گیرد و آن خواستن و طلب نسبت به اصل ازدواج است و در غیر این صورت، آن خواسته بدون درخواست منتفی می‌گردد.

خلاصه آن که به‌طور کلّی معنای مطابقی خواستگاری اظهار یک خواسته است؛ نه خواستن و درخواست؛ اگرچه ممکن است این خواسته به خواستن و درخواست هم منجر شود. از تمام این مطالب به نتیجه‌ای که از آغاز بر آن پای فشردیم، می‌رسیم که «خواستگاری تنها یک پیشنهاد و گفت‌وگوی ابتدایی و ابراز یک خواسته است تا روشن شود که چنین خواسته‌ای درخواست را نیز در فرد ایجاد می‌کند یا نه. خواسته، یک امر نفسی است و می‌تواند هم‌راه فعلی نباشد، در حالی که خواستن و درخواست، امری اضافی و طلب یک امر است. بعد از تمام این مبانی ادبی فلسفی، شاهد لفظی سخن ما در جهت اصل اشتقاق این است که با ریشه‌یابی کلمه «خواستگاری» در می‌یابیم که این واژه، «خواسته‌گاری» است؛ نه «خواستن‌گاری».

پس لازم است در یک جمع‌بندی کلّی، درباره اصل خواستگاری، مبادی و نتیجه آن، ترسیم شفّافی داشته باشیم تا از هرگونه اجمال و ابهامی به دور باشد.

بعد از پیدا شدن مورد و جلب نظر فردی نسبت به سوژه‌ای، تحقیق و شناسایی غیابی از اطرافیان شروع می‌گردد. این تحقیق غیابی از مبادی خواستگاری است و جزو

(۲۹۱)

آن نیست و گاهی هم‌راه با نوعی از مباشرت صورت می‌پذیرد؛ هم‌چون دیدن در مجالس، خیابان و مراکز همگانی.

پس از مثبت بودن این تحقیق و تفحّص عمومی و بیرونی، با معارفه حضوری و ابراز خواسته، خواستگاری شروع می‌شود که با تماس با خانواده سوژه و درخواست اجازه ورود به خانه ایشان جهت ابراز امر، به‌طور صریح ـ می‌خواهیم به خواستگاری بیاییم ـ و گاهی هم هم‌راه با کنایه و پنهان‌کاری پیرامون نظر و عقیده خانواده دو طرف شروع می‌شود. این مرحله تحقیق و معارفه مستقیم و ابراز خواسته، اصل خواستگاری است.

بعد از تحقّق این امر و رد و بدل شدن حرف‌ها، گاه یک طرف یا هر دو طرف، از ادامه کار منصرف می‌شوند و گاه برای یک طرف یا دو طرف چنان اطمینان از تناسب پیدا می‌شود که در همان مجلس، امر ازدواج را تمام شده تلقّی نموده و عقیده خود را ابراز می‌کنند و پیشنهاد خود را به‌طور صریح اعلام می‌نمایند. البته در اغلب موارد، بعد از معارفه و مذاکره حضوری، در مجلس دیگری پیشنهاد داده می‌شود و پاسخ‌گویی مورد یا هر دو طرف نیز به بعد موکول می‌شود که بعد از گذشت فرصتی، پاسخ مرد در صورت منفی بودن، به عدم پی‌گیری است و در صورت مثبت بودن و پذیرفتن مورد، پاسخ به پی‌گیری و پرسش مجدّد است. در این حال، اگر پاسخ زن منفی باشد که هیچ، و اگر مثبت باشد، قرار ترتیب مجلسی جهت ارایه شرایط عملی و اتّخاذ تصمیم برای تحصیل مبادی ازدواج پیش‌بینی می‌شود که اگر در این خلال مشکلی پیش نیاید، امر ازدواج پی‌گیری می‌شود.

بنابراین، نباید تحقیق و تفحّص عمومی و بیرونی را ـ که از مبادی خواستگاری است ـ خواستگاری پنداشت؛ همان‌طور که نباید زمینه‌های اصلی تحقّق ازدواج را ـ که نتیجه خواستگاری است. ـ خواستگاری دانست.

(۲۹۲)

خواستگاری، تنها با ورود به اصل اقدام به معارفه حضوری ـ مباشری و ابراز خواسته شروع شده و با اطمینان و تصمیم به تشکیل یا عدم تشکیل چنین وصلتی پایان می‌یابد.

پس اگر این سخن پیش آید که هر یک از مراحل چه اسمی دارد و کدام یک را خواستگاری می‌گویند، باید گفت: جست و جوی عمومی و بیرونی جهت تحقیق، مقدّمه خواستگاری است ـ نه اصل خواستگاری ـ و معارفه حضوری و ورود به بحث و ابراز خواسته را خواستگاری گویند.

بنابراین، خواستگاری از هنگامی شروع می‌شود که به‌طور رسمی از خانواده طرف، اجازه ورود به خانه و معارفه حضوری و ابراز خواسته، درخواست می‌شود که گاهی این درخواست اجازه با نوعی پنهان‌کاری هم‌راه می‌باشد.

برداشت‌های نارسا

در این جا به منظور تصحیح برداشت‌های نادرست از خواستگاری ـ که در کتاب‌ها و عرف جامعه مطرح است ـ شواهدی را ذکر می‌کنیم تا ابتدا به قوّت و با انصاف تمام از این موارد یاد کرده باشیم، آن گاه با نقد آن معنای صحیح خواستگاری را در پایان به خوبی بیان نماییم.

غالب برداشت عمومی از خواستگاری و عمل‌کرد مردم در مورد آن این است که پسر یا مردی از دختر یا زنی طلب ازدواج کند. گفته می‌شود که این امر به مقتضای طالب بودن مرد و مطلوب بودن زن باید از جانب مرد مطرح گردد و نباید از سوی زن صورت پذیرد؛ زیرا بر خلاف سنّت و طبیعت طالب و مطلوب بوده و به زیان زن است؛ هم‌چنان‌که گفته می‌شود ازدواج حضرت آدم و حوّا هم این گونه بوده است: هنگامی که حضرت آدم« علیه‌السلام » دید که زن زیبارخ پری‌چهره گشاده‌رویی چون جناب حوّا(س)

(۲۹۳)

نزدیک اوست، ناخودآگاه و بی محابا به او فرمود: «اِلَی اِلَی!»؛ پیش آ، پیش آ، و حضرت حوّا هم در پاسخ گفت: «انت اِلَی»؛ تو به سوی من پیش بیا.(۱)

هم‌چنین در این باره گفته می‌شود: زن هم‌چون گل و مرد مانند بلبل است، زن چون شمع و مرد پروانه است، مرد نیازمند است و طالب و زن نازدار است و مطلوب، و دیگر گفته‌هایی که در صدد بیان تمام آن‌ها نیستیم.

اینک در این مقام آشکارا باید گفت: هیچ یک از این برداشت‌ها و مثال‌ها اساس محکم علمی و سند صحیح دینی ندارد و به هیچ وجه نمی‌تواند صحّت یک سویه بودن و یا خواستن در خواستگاری را تأمین کند. برای روشن شدن این امر، موضوع طالب و مطلوب بودن مرد و زن را مورد کاوش قرار می‌دهیم:

همان‌طور که پیش‌تر گفته شد زن و مرد هر دو طالبند و مطلوب، با این تفاوت که طلب مرد، ظهور و بروز بیش‌تری دارد و طلب زن با کتمان هم‌راه است و در مقابل، مطلوبیت زن ظهور و بروز بیش‌تری دارد و مطلوب بودن مرد در نهاد زن در هاله‌ای از پنهان‌کاری ظریف و دل‌بری زنانه خودنمایی می‌کند؛ پس این‌طور نیست که مرد، تنها طالب زن باشد و مطلوب او نباشد و زن فقط مطلوب مرد بوده و طالب او نباشد؛ زیرا این دو عنوان از باب «تضایف» است و تضایف، تساوی در عنوان را هم‌راه دارد، هر چند در جهت و حیثیت‌ها دارای تفاوت باشد.

با این بیان می‌توان گفت: خواستگاری یک پیشنهاد ابتدایی برای ابراز یک خواسته است ـ نه طلب و درخواست ازدواج ـ و می‌تواند از جانب زن یا از سوی مرد صورت بگیرد؛ هر چند طالب و مطلوب بودن زن و مرد زمینه فاعلی و غرض نهایی در اقدام

۱- وسائل الشّیعه، ج۱۴،ص۲، ح۱٫

    والحدائق الناظرة، ج۲۳، ص ۴، باب نکاح، ح۱٫

(۲۹۴)

به امر خواستگاری باشد؛ پس چه زشت و بی‌اساس و مشکل‌ساز است که در فرهنگ بیمار جامعه ما این امر تنها باید از طرف مرد انجام یابد! به راستی چه اشکالی دارد که دختر یا زنی بتواند با اطمینان قلب و آرامش خاطر به پسر یا مردی پیشنهاد ازدواج دهد، بی‌آن که بگوییم: درخواستی صورت گرفته یا موجب ضعف و تحقیر او شده است؟

نغمه شوق و غزل عشق

زن و مرد را نباید چون گل و بلبل یا شمع و پروانه دانست؛ زیرا گل به فریاد بلبل بی‌توجّه و شمع هم قاتل و بلای جان پروانه غافل است؛ در حالی که زن و مرد، هر دو در طالب و مطلوب بودن و عرضه و تقاضا هم‌راهند و نسبت به یک‌دیگر توجّه کامل داشته و عشق و دل بستگی با کمال معرفت و آگاهی جانشان را فرا گرفته است؛ اگر چه تفاوت‌های بسیاری در خصوصیت‌ها، حالات، زمینه‌ها، اغراض، شیوه ابراز و اهداف آن دو وجود دارد.

حال اگر گفته شود: پس چرا در جریان ازدواج آدم و حوّا آدم پیش قدم شد، می‌گوییم: بنابراین نقل ـ اگر صحّت و اعتباری داشته باشد ـ عمل حضرت آدم خواستگاری نبوده است؛ زیرا حضرت آدم، این پدر ناسوتی آدمیان، چشم گشوده و ناگاه می‌بیند زیبا رخی گندم گون، دل‌ربایی مست، مهوشی چهره نمایان و مه لقایی روی گشاده، یکه و تنها در مقابلش قرار گرفته و بی‌محابا و ناخود آگاه از سر خودباختگی و دور از توجّه، غزل عشق می‌سراید که: «الی الی»؛ پیش آ، پیش آ! حضرت حوّا این نجیب‌ترین زن هم ـ که پیش از آدم هیچ مردی روی او را ندیده و نامش را نشنیده و چشم و گوش هر محرم و نامحرمی از او خالی است ـ با طنّازی و دل‌ربایی، دل‌بری می‌کند و نغمه شوق سر می‌دهد و می‌فرماید: «انت الی»؛ تو پیش من آی! که طلب و بی‌تابی در تو ظاهر است، اگر چه من مشتاق ترم؛ زیرا وجودم ظهور

(۲۹۵)

توست و نُمودم نمادی از نُمود توست و دیده‌ام جز به چهره مبارک تو گشوده نگردیده است، ولی به ظاهر مطلوبم، اگرچه به پنهان طالب‌تر.

البته این خود بحث مهمّی است و باید در مقام خود تبیین شود که عشق و دل‌بستگی زن به مرد بیش‌تر از دل بستگی مرد به زن است؛ چرا که دل زن نقشی جز چهره مرد نمی‌پذیرد و آن‌چه در دل معصومانه‌اش آید، تحقّق نقش مرد خویش است؛ در حالی که مرد در دل، نقش‌های متفاوت می‌پذیرد، اگرچه دیده و دلش در نهایت به نقشی جز زن در طبیعت وابسته نیست. این یک حقیقت است که زن به ظاهر آرام است و در ظرف خلوت، اظهار فراوان دارد؛ زیرا به اقتضای طبیعت خود اهل کتمان است و اگر هم چنین اقتضایی نداشته باشد و پنهان‌کاری او به‌خاطر جوّ نامساعد ارعاب و تهدید و مردسالاری در جوامع بسته باشد، باید گفت: باز هم بر اساس زمینه‌های عاطفی ـ روانی، زن کتمان بسیار دارد. مرد با آن که داعیه اظهار دارد و دارای ثبات بیش‌تری در تحقق قلمرو خواسته‌های خود می‌باشد، ولی در صورت توان و اقتدار و سلامت، ظرف اظهارش انحصار ندارد و می‌تواند ثبات در عین تعدّد را در خود باز یابد. در هر حال، این دو دل و دیده به طور کامل و مداوم درگیر و گرفتار یک‌دیگرند.

در حال و هوای آغاز خلقت، این آدم است که در ظاهر طالب است، در حالی که حوّا طالب‌تر است، اگرچه خویشتن داری و وقارش بیش‌تر است، و همین حوّا به سرعت می‌گوید: «انت الی»؛ پس به خوبی روشن می‌شود که به‌طور اساسی جریان دیدار جناب آدم و حضرت حوّا خواستگاری نبوده، بلکه دل باختگی و شوق و عشق و نُمود و نَماد یک حقیقت تکوینی است که تجاذب شوق و عشق را فعلیت بخشیده و بی‌آن‌که تحقیقی لازم داشته باشد، با عقد «الی الی» و «انت الی» ازدواج را محقّق ساخته است؛ از این رو میان آن دو بزرگ‌وار خواستگاری وجود نداشته است. البته ازدواج آن‌ها منحصر به فرد بوده و نقش دیگری در میان نبوده است تا تفحّص و تحیر و تصمیمی در میان

(۲۹۶)

باشد؛ در حالی که خواستگاری، جبر، انحصار، الزام تکوینی و دیگر محدودیت‌ها را برای افراد ندارد، بلکه تنها یک پیشنهاد با آزادی عمل و تعدّد فراوان در جهت طالب و مطلوب است؛ پس عمل این پدر و مادر آدمیان یک خواستگاری نبوده تا برای ما پیامد و الزام یک سویه بودن را داشته باشد؛ به‌طوری که دو سویه بودن آن اشکال عرفی یا دینی پیش آورد.

در این جا پرداختن به این امر اهمّیت دارد که: ازدواج آدم و حوّا گذشته از آن‌که بدون تحقیق و بررسی و خواستگاری بوده است، آیا عقد و الفاظ و صیغه عربی یا غیر عربی داشته یا تنها همین «الی الی» و «انت الی» به هر زبانی که بوده صیغه عقد ازدواجشان بوده است و یا عقد آن دو بزرگ‌وار به‌گونه دیگری بوده که به ما نرسیده است؟ اگر همین جمله «الی الی» آهنگ عقد آن‌ها بوده است، در این صورت، نه تنها مسأله مَهر در آن به چشم نمی‌خورد، بلکه بر خلاف صیغه عقدهای متداول در جامعه ما آن همه آب و تاب و شَدّ و مَدّ و پیاز داغ‌های رایج و بی‌مورد را هم هم‌راه نداشته است؛ هر چند ممکن است میان عقد آدم و حوّا و نحوه عقد در دین مبین اسلام تفاوت وجود داشته باشد. به هر حال، این بحث بسیار مهمّی است که در قسمت الفاظ عقد، تحت عنوان «معاطات» بدان خواهیم پرداخت.

(۲۹۷)

لطافت زن، آری! ضعف زن، هرگز!

بر خلاف آن‌چه بعضی مطرح کرده‌اند، لطافت زن، ضعف جسمانی نیست و نیرومندی مرد منافاتی با طلب و تمنّای او ندارد؛ زیرا زن، تجسّم لطافت است و مَظهر لطیف که در چهره کرشمه و ناز ظاهر می‌گردد وگرنه در پنهان، تنها مطلوب زن، همان مرد است و این جاست که لطافتِ لطیف، صلابت مردانه را می‌شکند و صلابت مرد، لطافت لطیف را از پای در می‌آورد، اگرچه حریم شوق و عشق در این دو جلوه‌نامه الهی، بی‌صلابت و شکست جلوه‌گری می‌کند.

پس این تفکر چه نادرست است که لطافت زن، ضعف جسمانی او به حساب آید و آن‌گاه صلابت مرد بر لطافت زن، برتر، قوی‌تر و کار آمدتر در نظر گرفته شود.

حضرت حق، عالم را آفرید تا انسان مظهر کاملش باشد؛ شیطان را آفرید تا به نوعی سنگ محک ملائکه، جن و انسان باشد؛ و زن را آفرید تا چشم و چراغ آفرینش باشد.

شیطان با آن که خود گم‌راه است، آبروی هر چه گم‌راه را بر باد می‌دهد و دمار از روزگار اهل دنیادرمی آورد. انسان سیطره و اقتدار هستی است و زن بی آن که هم‌چون مرد و شیطان باشد، سینه مرد را چاک چاک ساخته و صلابت مردانه هر مردی را شکسته و خرد می‌کند.

اگر موسی یدِبیضا دارد، عیسی مرده زنده می‌کند و ابراهیم بت می‌شکند، زن هم مردشکن است و در این کارزار، جز در محدوده خوبان و مصاف با اولیای الهی، پیروز بوده است.

این انسان است که گل سر سبد و نقطه پرگار آفرینش است و این شیطان است که وسوسه همگان را در سر می‌پروراند و این مرد است که دلِ سخت هر سنگی را شکسته و زَهره هر شیری را آب کرده و در نهایت این زن است که مرد را چنان پاشکسته و کشته‌مرده خود ساخته که مگو و مپرس!

(۲۹۸)

ملاحت زن، صلابت مرد را شکسته و لطافت زن، مرد را از وقار انداخته است. زن با نیش ابروان کمندش، کمربند مردی را گشوده و با تیر مژگان، قلب هر مردی ـ جز اولیای الهی ـ را در وسعت سینه دریده و با غنج و دلال و طنّازی کنده او را کشیده و پشت او را آرام‌آرام به خاک کشیده و ابهّت او را به راحتی بر خاک مالیده و چون خاک، خاکش کرده و چه بسیار که از خاک هم کم‌ترش ساخته است و با آن که دسته‌ای را هم به معراج کشانیده، شعله‌افزای تابوت آتش بسیاری هم بوده است.

حق زن را آفرید تا مرد تنها نباشد، زن را آفرید که مرد شکن باشد، زن را آفرید تا سنگ صبور مرد باشد و زن را آفرید تا دام جان، بلای جان، جان جان و ظهور جمال جانان مرد باشد و در نهایت زن را آفرید تا دل مرد، زخم دل مرد و مرهم زخم‌های دل مرد باشد.

رستم، هفت خان را طی کرد و عطّار، هفت شهر را گذشت، ولی حضرت آدم در یک خانِ خانه دل هنوز بر زمین افتاده است؛ زیرا آن هفت خان بود و آن دگر هفت شهر و این دل، دلخانه زن. این زن بود که سینه‌ی‌سینه دل مرد را درید و شیره‌ی‌شیره جان او را مکید و آدم ـ این پدر آدمیان ـ را با صد نوا حیران خود ساخت. چه خام است آن که می‌گوید: زن ضعیف است و چه خام‌تر آن کس که گوید: زن، این ستبر سینه آدمی، ضعیفه است!

پس چه عالی بیانی است کلام حضرت حق در قرآن مجید که می‌فرماید:

«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها؛(۱)

از نشانه‌های آفریدگار، حقیقت یک‌سان است که آرامش و حیات کام‌یابی انسان، در خود آن دو جلوه‌گر می‌شود و برای مرد، هم سنگی جز زن وجود ندارد.»

۱- روم/۲۱٫

(۲۹۹)

اگرچه بر اساس قرآن کریم، هم انسان ضعیف است:

«خلق الانسان ضعیفا»(۱)

و هم کید شیطان ضعیف است:

«انّ کید الشّیطان کان ضعیفا»(۲)

و کید کفّار را هم خدا سست و ناتوان ساخته است:

«انّ اللّه موهن کید الکافرین»،(۳)

ولی این زن است که کیدش عظیم و بزرگ است:

«انّ کیدکنّ عظیمٌ»(۴)

آن حوریان مصری که نیش خنده بر زلیخا داشتند، تا یوسف را در میان می‌بیند، به ناگاه و ناخودآگاه دست خویش می‌برند. زلیخا او را به زندان می‌اندازد تا خود را تطهیر کند، ننگ و نامش می‌دهد تا به سر منزل مقصود رسد.

هر کیدی در مقابل کید زن هیچ و هر ترفندی در برابر او کوچک است. اگرچه حق

«واللّه خیر الماکرین»(۵)

و

«انّ کیدی متینٌ»(۶)

سر می‌دهد، ولی این زن است که کید عظیم دارد. متانت کید حق در این است که کید زن را چنان عظیم و بزرگ قرار داده که هر مردی سر بردارد، به دار زن آویزانش سازد و دار و ندار و دار و دیارش را بر باد دهد.

این حق است که به حقیقت از کید زن آگاه است؛ چنان‌که یوسف می‌گوید:

۱- نساء/۲۸٫

۲- نساء/۷۶٫

۳- انفال/۱۸٫

۴- یوسف/۲۸٫

۵- آل عمران/۵۴٫

۶- قلم/۴۵ و اعراف/۱۸۳٫

(۳۰۰)

«انّ ربّی بکیدهنّ علیمٌ»،(۱)

و این آگاهی را به حق نسبت می‌دهد، نه خود، گرچه خود نیز بی خبر از کید آن‌ها نیست.

پس حق خود کید می‌کند

«کذلک کدنا لیوسف»،(۲)

ابراهیم کید می‌کند

«و تاللّه لا کیدنّ اصنامکم»،(۳)

کفّار کید می‌کنند

«انّهم یکیدون کیدا»،(۴)

برادران یوسف کید می‌کنند

«فیکیدوا لک کیدا»،(۵)

شیطان کید می‌کند

«انّ کید الشّیطان کان ضعیفا»،(۶)

خائنان کید می‌کنند

«انّ اللّه لا یهدی کید الخائنین»،(۷)

ساحر و فرعون کید می‌کنند،

«انّما صنعوا کید ساحرٍ»،(۸)

و

۱- یوسف/۵۰٫

۲- یوسف/۷۶٫

۳- انبیاء/۵۷٫

۴- طارق/۱۵٫

۵- یوسف/۵٫

۶- نساء/۷۶٫

۷- یوسف/۵۲٫

۸- طه/۶۹٫

(۳۰۱)

«ما کید فرعون الاّ فی تبابٍ»،(۱)

همه و همه کید می‌کنند، ولی در این میان تنها کید زن است که بزرگ و سترگ و عظیم است، گرچه کید خدا متین است که کید زن را آفرید.

اگر خدا انسان را نمی‌آفرید، ملائکه، جن و شیطان، هیچ یک، به تکوین یا تشریع امتحان نمی‌شدند، و اگر شیطان و ابلیس نمی‌بود، موقعیت ملائکه و جن و در رأس همه، انسان مشخص نمی‌شد و اگر زن را نمی‌آفرید، مرد امتحان نمی‌شد. زن تنها در یک امتحان باید شرکت کند و آن مبارزه با شیطان است و مرد در دو مبارزه باید خود را بیازماید: زن و شیطان. با این تفاوت که کید شیطان از سوی حق ضعیف و ناتوان معرّفی شده و کید زن به نصّ قرآن مجید، عظیم و بزرگ است.

اگر خدا زن را نمی‌آفرید، مرد بیش از این ادّعای خدایی می‌کرد؛ حال که زن را آفریده «انا ربّکم الاعلی»(۲) سر می‌دهد! پس خدا زن را آفرید که کفر و شرک کم‌تر گریبان‌گیر مرد شود. حق زن را آفرید تا مرد را بر سر جایش بنشاند، به زانویش کشد و به خاکش اندازد، جامه‌اش را بر تن درد، چاک چاکش سازد و کنارش اندازد تا نهاد آرام و پرتپش او را به نغمه «سبّوحٌ قدّوسٌ ربّنا و ربّ الملائکة والرّوح»(۳) وا دارد.

پس باید عاقلانه فکر کرد و معقول اندیشید و صلابت مردی را بهانه ضعف زن قرار نداد و هر یک را در میدان خود به صنع لطیف و لطف حکیم، از حق دید و در زندگی مشترک از ظلم و ستم و انگیزه‌های شخصی، مزاجی، گروهی، قومی و سنّتی پرهیز داشت. آری، نباید ظاهر معصومانه زن و روح لطیف و اندام ظریف او را ضعیف پنداشت و موقعیت او را در ظرف هستی شریفش نادیده گرفت. زن ضعیف

۱- غافر/۳۷٫

۲- «سخن فرعون است: من بزرگ‌ترین خدای شما هستم»؛         نازعات/۲۴٫

۳- «پروردگار ما و ملایک و روح از هر نقص و کاستی مصون است.»    بحار،ج۱۸،ص۳۵۴،ح۶۶٫

(۳۰۲)

نیست؛ نه روحش و نه جسمش؛ اگرچه مرد، قوی و با صلابت است، ولی به هر حال نباید موقعیت‌های این دو را بی‌مورد و بدون درنظر داشتن خصوصیت‌ها با یک‌دیگر مقایسه نمود.

(۳۰۳)

خواستگاری و سرشکستگی زن (!)

عدّه‌ای گفته‌اند: بر خلاف حیثیت و حرمت زن است که به دنبال مرد به راه افتد و از او درخواست ازدواج کند و چنین طلبی از سوی او، تحقیر، خواری و شکستش را در پی دارد؛ به‌طوری که اگر خواستگاری او مورد قبول مرد واقع شود، در طول زندگی زناشویی، موجب تحقیر و سرشکستگی‌اش می‌گردد؛ زیرا ممکن است مرد در آینده به کوچک‌ترین بهانه بگوید: این تو بودی که دنبال من به راه افتادی و من از سر ترحّم، سادگی و یا اشتباه تو را به همسری برگزیدم.

از سوی دیگر، اگر مرد درخواست زن را رد کند، به علّت روح لطیف و عاطفه و احساس قوی زن، پریشانی و آشفتگی او را فرا خواهد گرفت که جبران آن کار آسانی نیست؛ پس چرا زن خود با خواستگاری از مرد زمینه این نابسامانی‌ها را فراهم سازد؟

باید گفت: این سخن گر چه به ظاهر فریبنده است، ولی خواستگاری چنین عارضه‌ای ندارد، مگر بر اساس برداشت‌های نادرست از آن که همان معنای طلب و واگذاری زن در اختیار مرد باشد؛ نه صرف پیشنهاد. وقتی خواستگاری یک پیشنهاد ابتدایی باشد ـ که هست ـ دیگر نه تحقیر است، نه بی حرمتی و نه به دنبال افتادن و نه سخن از ترحّم و سادگی و یا خطا و اشتباه پیش می‌آید؛ زیرا خواستگاری تنها طرح و پیشنهاد است و اساس آن بر تحقیق و آگاه سازی یک‌دیگر است؛ چه از جانب زن باشد یا از سوی مرد.

امّا این حرف که: «مرد تحمّل شنیدن پاسخ ردّ زن را دارد، ولی زن تحمّل جواب ردّ مرد را ندارد، در نتیجه، تنها مرد باید به خواستگاری زن برود» سخن بی‌اساسی است؛ چراکه خواسته دل هر دختر و زنی آزادی، رهایی و شور و عشق است که در گرو معنای صحیح خواستگاری است. به راستی چگونه می‌شود دختر یا زنی خود را از آن شوق و عشق خدادادی محروم کند و به جای این که خود به دنبال مطلوب خویش برود

(۳۰۴)

و از مرد شایسته و دل‌خواهش خواستگاری کند، در کنج خانه بماند و زانوی غم بغل گیرد و چشم به در دوزد که کدام مرد در خانه‌اش را خواهد زد و آن‌گاه تحت هر شرایطی ـ دل‌خواه و غیر دل‌خواه ـ به ازدواج با او تن دهد و یا عمر خود تباه سازد و محروم از همه مواهب الهی، پریشانی جان‌فرسای کنج‌خانه را به خود روا دارد. باید دید کدام یک از این دو پریشانی دردناک‌تر و جبران‌ناپذیرتر است: شنیدن پاسخ رد از جانب مرد یا تحمّل یک عمر پشیمانی زندگی با مرد غیر دل‌خواه؟

آخر چگونه است که زنِ در خانه مانده‌ای تحمّل پاسخ ردّ مردی را نداشته باشد، در حالی که مردهای متعدّدی برای خواستگاری به خانه او آمده، او را دیده و به دل‌مشغولی گرفتار ساخته‌اند و آن گاه به راحتی برگشته و جواب رد داده و می‌روند! مگر این خود، جواب رد نیست؟

گریز مرد از صحنه

اگر گفته شود: عدم اقدام مرد برای ازدواج پس از خواستگاری، جواب رد به زن محسوب نمی‌شود؛ زیرا زن درخواستی از مرد نکرده تا جواب ردّی بشنود، بلکه ردّ مرد در واقع پاسخی است که به درخواست خود داده است و زن در این امر هیچ نقشی نداشته تا جواب ردّی داشته باشد، در پاسخ باید گفت: در مرحله دوم طلب ـ که خواستگاری و ابراز خواسته است و درخواستی در میان نیست ـ ظرف طلب مرد پیش می‌آید و این طلب هنگامی تحقّق می‌یابد که زن خود را در معرض دید او قرار دهد تا وی بتواند پا پیش گذارد و تصمیم بگیرد و همین عرضه، خود ابراز خواسته زن است و او، چون مرد، در تحقّق این امر نقش متقابل دارد و جواب ردّ مرد به‌طور طبیعی متوجّه او خواهند بود.

البته این برداشت که: «زن هیچ نقش ابتدایی در ابراز خواسته خود ندارد»، مشکل

(۳۰۵)

خواستگاری موجود در جامعه ماست که موجب ناهنجاری‌های بسیاری شده است. به راستی چرا باید زن در امر خواستگاری هیچ نقش نخستی و دل‌خواه نداشته باشد؟ آری، در وضعیت کنونی جامعه ما زن در خواستگاری نقشی کم‌رنگ و غیرابتدایی دارد، در حالی که آن‌چه مهم و لازم است، نقش صریح و ابتدایی است؛ همان نقش مهمّی که فرهنگ غلط جامعه، زن را از آن محروم ساخته است.

بنابراین که خواستگاری طلب باشد و باید از سوی مرد صورت پذیرد، در واقع گریز مرد از صحنه به طور آشکار و پنهان، با پاسخ رد و گاه هم بی‌پاسخ، ردّ مرد به خود نیست، بلکه ردّ او به زن است؛ زنی که خود را در معرض دید مرد و رد و قبول او قرار داده است. و در این حال چه فرقی می‌کند که مرد طلب کرده باشد و زن رد کند یا زن طلب نماید و مرد رد کند؟ زیرا در هر صورت، این زن است که متعلّق طلب قرار گرفته و مورد رد و قبول واقع می‌شود؛ در حالی که بر اساس معنای صحیح خواستگاری، گفته شد عدم پذیرش هر یک از زن و مرد در مقابل در مقابل طلب و درخواست نیست، بلکه پاسخ منفی نسبت به ابراز خواسته می‌باشد که بر اساس خواستگاری صحیح در دو طرف وجود دارد. پس خواستگاری اگر بر اساس دو سویه و به دور از طلب و تنها به معنای ابراز خواسته باشد، هیچ گونه رد و تحقیری در میان نیست، ولی اگر به معنای طلب نفس زن و یک سویه باشد، جواب رد به هر نوعی معنا شود، تحقیر زن را در پی خواهد داشت.

ممکن است دیگر بار اشکال شود: در صورت خواستگاری از سوی زن، حتّی بر فرض پاسخ قبول از جانب مرد نیز، زن سرشکسته می‌شود، چراکه باز ممکن است در آینده مرد بر زن منّت گذارد که: تو ابتدا به سوی من آمدی و من از سر ترحّم تو را پذیرفتم.

در پاسخ باید گفت: این طور نیست که زن سرشکسته و خرد شود؛ زیرا ردّ مرد در

(۳۰۶)

خواستگاری ردّ پیشنهاد است؛ نه ردّ طلب ازدواج تا این اشکال پیش آید؛ و در صورت قبول مرد با فرض پیشنهاد و معنای صحیح خواستگاری ـ که ظرف خواسته است؛ نه درخواست ـ دیگر ظرف منّت گذاری باقی نمی‌ماند، مگر بر اساس فرهنگ بیمار جامعه که با فرض طلب مرد هم امکان منّت‌گذاری وجود دارد و ممکن است در جایی که خواستگار مرد است و زن طلب او را می‌پذیرد، بعد از ازدواج، زن بگوید: من از سر ترحّم تو را پذیرفتم وگرنه من چنین و چنان بودم و تو لایق من نبودی.

بنابراین به طور کلّی می‌توان گفت: اصل پیشنهاد و تحقیق و دوسویی بودن خواستگاری مشکلی ایجاد نمی‌کند؛ به ویژه این که چنین پیشنهادی هیچ‌گاه بی‌تناسب و یا بدون زمینه آشنایی و تجاذب طبیعی رخ نمی‌دهد و همان‌طورکه این امر از جانب مرد بر اساس تجاذب طبیعی میان او و زن دل خواهش صورت می‌پذیرد، از جانب زن نیز این گونه است و موانع، توهّمات و مقاومت افراد جامعه در برابر این امر طبیعی و منطقی، به‌طور اساسی به لایه‌های ساختگی فراوان و محکم فرهنگ بیمار جامعه مرتبط می‌باشد.

حرف‌های فردایی

با این بیان، دیگر جایی برای این حرف هم نمی‌ماند که در صورت پیشنهاد زن، مرد پس از ازدواج بگوید: تو خودت به طرف من آمدی و من از سر ترحّم تو را پذیرفتم؛ زیرا چنین برداشت‌هایی بی اساس و تنها توهّمات ذهن‌های بیمار است. هر گونه امر ناروایی، از قبیل: زخم زبان، منّت گذاری، تکبّر، خودنمایی و هر سخن و برخورد بی‌مورد دیگری ریشه در فرهنگ غلط جامعه دارد و ارتباطی به پیشنهاد ابتدایی از سوی زن ندارد؛ همان‌طورکه در این فرهنگ بیمار حتّی اگر مرد هم‌چون امروز، خود به خواستگاری رود، باز هم این گونه حرف‌ها را گه گاه بر زبان می‌آورد؛ هم‌چنان‌که زن هم

(۳۰۷)

گاهی چنین می‌کند.

آری، هیچ یک از این حرف‌های فردایی، ملاک درست علمی ندارد و خدشه‌ای بر دو سویه بودن خواستگاری وارد نمی‌کند و نمی‌شود فرهنگ امروز جامعه را فدای خیالات فردا ساخت.

شاید گفته شود: هرچند این حرف‌ها ملاک صحیح ندارد، ولی به هر حال در جامعه ما می‌تواند مشکل آفرین باشد و چه بسا زندگی‌هایی از همین ناحیه ضربه پذیرد و با سختی و مشقّت و دعوا و نزاع سپری گردد؛ همان طور که در بسیاری از خانواده‌ها ـ کم و بیش ـ چنین حرف‌ها و نابسامانی‌ها یافت می‌شود؛ پس وای به حال آن زمانی که پیشنهاد و خواستگاری از سوی زن باشد که دیگر حرف‌های فردایی دمار از روزگار زندگی زن در می‌آورد!

در پاسخ به این سخن باید گفت: همان‌طور که گفته شد، تمام این حرف‌های فردایی، معلول فرهنگ بیمار جامعه است وگرنه چرا در جامعه امروز ـ که مرد خواستگار است ـ باز هم چنین ماجراهایی وجود دارد. بنابراین باید فرهنگ اجتماعی ما تحوّل یابد که یکی از زمینه‌های این دگرگونی و سالم‌سازی جا افتادن همین امر دوسویی بودن خواستگاری است. پس تمام این حرف‌های فردایی، چه خیالات واهی ذهن‌های بیمار باشد و چه واقعیت‌های تلخ اجتماعی، باید از میان رخت بربندد که تحقّق آن در گرو کوشش فراوان صاحبان اندیشه و قدرت است.

تمام واژه‌های بیمارگونه از قبیل منّت، تمسخر و بیهوده‌گویی، معلول ذهنیت‌های افراد بیمار و علیل است، وگرنه با هم‌راهی و هم‌دلی زن و مرد در تمام زوایای زندگی و موقعیت‌های مشخّص اجتماعی جایی برای این حرف‌های فردایی باقی نمی‌ماند؛ چرا که آگاهی و بصیرت، همه کاستی‌ها را در این زمینه هموار می‌سازد و در این صورت تفاوتی نمی‌کند که پیشنهاد از جانب مرد باشد یا زن.

(۳۰۸)

پس باید به روشنی گفت: به‌طور کلی صحیح نیست که دختر هم‌چون مفلوک وامانده‌ای در ندامت‌گاه زندگی یا در حبس خانه پدری بنشیند تا چه بسا روزی فردی بیاید و شاید او را پسند کند و بعد از رد و قبول‌های متعدّد این و آن بالاخره مقبول افتد و به خانه بخت رود! این روش خواستگاری ریشه در خانه‌نشینی زن دارد. به راستی از پدر و مادر این زن در خانه مانده و دختر به چله نشسته که مظلومانه به تماشای رد و قبول این و آن می‌نشیند، چه کاری در جهت ازدواج مطلوب او ساخته است!

دختر عزیز است، ولی…

هنگامی که گفته می‌شود: «دختر در خانه مانده» و یا «حبس‌خانه پدری» به این معنا نیست که دختر، عزیز پدر و مادرش نمی‌باشد؛ زیرا فرزند عزیز است، حتّی اگر معلول، مفلوک و بیمار باشد؛ چه رسد به دختر که کریمه الهی، محبوبه پدر و مادر و میوه شیرین چشم و دل آن‌ها است. با این حال، هنگامی که فصل ازدواج دختر می‌گذرد، اگر خود بدون هیچ اقدام و جست‌وجویی در خانه بنشیند و پدر و مادر را هم به آتش نگرانی و پریشانی بسوزاند، دیگر آن خانه، حبس خانه او می‌شود، هرچند که جگرگوشه و دل‌بند پدر و مادر هم باشد؛ زیرا این عزّت، آن ذلّت نیاز را جبران نمی‌کند. دختر شوهر می‌خواهد و هیچ‌گاه مهربانی پدر و مادر جای‌گزین آن نمی‌شود.

در واقع دختران و زنان و پدران و مادران، همه و همه، به آتش این موضع انفعالی و سنّت غلط خانه‌نشینی زن می‌سوزند و می‌سازند. امروزه اگرچه کم و بیش دختران جامعه ما از خانه بیرون می‌روند، ولی تزلزل فرهنگ اجتماع و مشکلات بنیادین جامعه موجب افزایش سنّ ازدواج شده است.

ممکن است این سخن پیش آید که: فرهنگ پنهان‌سازی یا ناآگاهی عمومی از یک‌دیگر مربوط به گذشته بوده؛ نه امروز که نیمی از افراد جامعه جوان ما دخترانی

(۳۰۹)

هستند که سراسر محیط بیرون از منزل را احاطه کرده و شناسایی کامل آن‌ها مانند پسران به راحتی ممکن است؛ پس امروزه دیگر این مشکل حل شده و در امر شناسایی به رمل و اسطرلاب نیازی نیست و جای نگرانی از خانه‌نشینی و موضع انفعالی دختران و زنان وجود ندارد.

در جواب باید گفت: آری، گرچه امروزه خانه‌نشینی و محدودیت دختران نسبت به گذشته کم‌تر و زمینه آشنایی بیش‌تر است، ولی این آشنایی بسیار سطحی و عمومی است؛ به‌طوری که با گسترش جامعه، شناخت خاصّی که در امر وصلت ضروری است، هرگز حاصل نمی‌شود. در گذشته با توجّه به محدودیت محیط، شناخت افراد میسّر و آسان‌تر بود، ولی امروزه زمینه این شناخت کم‌تر به چشم می‌خورد.

پس با گسترش جامعه، این مقدار بیرون روی دختران تفاوتی در مشکل شناخت کافی پسران و دختران از یک‌دیگر برای تصمیم‌گیری در امر ازدواج ایجاد نمی‌کند. در گذشته اگرچه دختران کم‌تر چهره اجتماع را می‌دیدند، ولی محدودیت و کوچک بودن محیط، آشنایی و شناخت را آسان‌تر می‌ساخت، ولی امروز گسترش جامعه و تغییر و تحوّل و مهاجرت، شناخت متقابل را بسیار مشکل‌تر از سابق ساخته است؛ طرح پیشنهاد از سوی دختر و زن بسیار سالم‌تر و مناسب‌تر از انجام کردار غیرمتعارف، آرایش‌های ناموزون و… برای جلب‌نظر مرد است که متأسفانه امروز به‌خاطر غیرمعمول بودن این امر و مذموم شمردن آن توسط جامعه و مردم، به سمت خودنمایی بیش‌تر دختران و زنان در جامعه پیش می‌رویم؛ زیرا وقتی زبان از بیان قصد و نظر طبیعی دختر و زن، محروم بماند، این حق طبیعی از دست رفته زن به‌صورتی نادرست و به زیان خود زن و جامعه نمایان می‌گردد. از این‌رو باید راهی ارایه کرد تا این چالش اجتماعی به‌طور ریشه‌ای برطرف گردد.

(۳۱۰)

طلسم دختران را باید شکست

اگر زن در جامعه، موقعیت صحیح اجتماعی خود را بازیافته و از موضع فعّالی برخوردار باشد، کارهای مربوط به خود را دنبال کند و نسبت به جامعه و مردها تعاون و هم‌یاری صحیح اجتماعی را بیابد و روشن شود که موجودی است خانگی ـ اجتماعی ـ نه خانگی صرف یا در حدّ کارهای پایین و حاشیه‌ای جامعه ـ دیگر این ناهنجاری‌های اجتماعی پیش نخواهد آمد. در آن صورت لازم نیست که دختر در کنج خانه بنشیند تا مردی سراغش آید و خانه دربسته‌ای را که جز فامیل و آشنایان، کم‌تر کسی از درونش آگاه است، با رمل و اسطرلاب بیابد و با جفر و طلسمات باز سازد.

آری، در جامعه بیمار ما پسران بسیاری به دنبال دختران شایسته و مناسبند، ولی آنان را نشناخته و نمی‌یابند؛ از این‌رو ناچارند با خجالت بسیار و به‌طور سرّی از بقّال محلّه و قصّاب سرگذر یا عالم مسجد پرس و جو کنند، ولی باز هم راه به جایی نبرده و آگاهی‌های لازم را به دست نمی‌آورند؛ زیرا متأسفانه خانه‌نشینی زن، این طلسم عفاف خیالی، بخت دختران را بسته و آنان را از موقعیت حقیقی خود دور ساخته است.

اگر زن موقعیت اجتماعی معقول و متعارف هم‌راه با عفاف و پاک‌دامنی خود را بازیابد، به خوبی روشن می‌شود این حرف‌ها که: «زن نباید پیشنهاد ازدواج دهد و تنها مرد می‌تواند خواستگار باشد و زن تنها می‌تواند خود را واگذار کند» با هزار و یک دلیل بی‌اساس گل و بلبلی اثبات نمی‌شود! جا دارد اندیش‌مندان جامعه و عموم مردم در چاره‌جویی این مشکلات بکوشند و به این حقیقت برسند که باید طلسم دختران دم بخت و یا بخت‌برگشته را شکست.

آن زمان روشن خواهد شد که خواستگاری تنها یک پیشنهاد است؛ پیشنهادی که می‌تواند از جانب مرد باشد یا از سوی زن و یا به واسطه فرد دیگری از خویشان، دوستان و آشنایان؛ بی‌آن‌که هیچ تحقیر و شکستی در میان باشد و یا دختر در خانه بماند

(۳۱۱)

و آرزوی گشایش بخت خویش را تنها از حضرت فتّاح داشته باشد و خود نقش و تحرّکی در این گشایش به عمل نیاورد.

امّا اکنون دختران جامعه ما تنها در حدّ یک کالای مصرفی آماده عرضه می‌باشند؛ آن هم نه چون عرضه میوه که زمینه آشکار دارد، بلکه عرضه‌ای پنهانی و خیالی، به این صورت که فردی به‌طور تصادفی یا به‌گونه‌ای مرموز و سرّی به دختری توجّه پیدا کرده، بیاید و بپسندد یا رد کند و برود؛ زیرا زن و مرد در این انتخاب زمینه آشنایی و شناخت حضوری چندانی نداشته‌اند.

در این نوع انتخاب، مرد از گزینش بی‌حضور و رؤیت و زن از پذیرش ناچار نسبت به این پیشنهاد ناپخته و بی‌مقدّمه رنج می‌کشند؛ چون معلوم نیست که چه می‌شود و چه نمی‌شود. مرد رنج می‌کشد؛ زیرا آشنایی کاملی با دختر متناسب با خود ندارد؛ و دختر نگران است؛ چون نه تنها با پسر آشنایی کامل ندارد، بلکه هیچ‌گونه اقتداری در زمینه انتخاب دارا نیست. او تنها مضطرب است که خواستگار را بپذیرد یا رد کند؛ زیرا پس از این معلوم نیست که فردی دیگر زنگ خانه بخت او را به زودی به صدا درآورد و اگر هم ناشناخته‌ای دیگر به اقبال او رو کند، معلوم نیست بهتر از فرد پیشین باشد و…

خواستگاری قدیم و جدید

در این‌جا ممکن است گفته شود: بر اساس سیره جاری و تجربه عملی در جامعه، همواره شناخت دختران و امر خواستگاری یا تحقیق و آگاهی از یک‌دیگر توسط افراد فامیل و آشنایان، دوستان و همسایگان پی‌گیری می‌شده و کافی هم بوده است؛ به خصوص در جامعه امروز ما که رفت و آمد و معاشرت‌های خانوادگی و حضور در صحنه‌های اجتماعی، از مدرسه تا دانشگاه و دیگر مراکز خصوصی و عمومی، جایی برای عدم شناخت و آگاهی در هیچ زمینه‌ای باقی نمی‌گذارد و به راحتی

(۳۱۲)

می‌توان تمام زمینه‌های لازم را دنبال نمود و دیگر نیازی به طلسم‌ها و آفاق و اوراد و جفر و رمل و اسطرلاب نیست!

در پاسخ این برداشت باید گفت: اگرچه چنین سیره‌ای در جامعه وجود دارد و همگان نیاز خود را در امر شناسایی جهت ازدواج از همین راه تأمین می‌کنند، ولی مسأله مهم این جاست که با گسترش جامعه و افزایش مهاجرت و تشتّت و نقل و انتقال عمومی با تمام شتاب و تپش، این روش در جهت شناسایی و انتخاب فرد مناسب و دل‌خواه به‌طور دقیق و به روش تحقیقی کافی نیست؛ زیرا اگرچه دختر و پسر به جهت مدرسه و دانشگاه یا دیگر مشاغل خصوصی و عمومی از خانه بیرون می‌آیند و زمینه شناخت اجمالی به راحتی فراهم می‌شود، ولی با این همه، زن در جامعه حضور فعّال و ملموس ندارد. جمعیتی از دختران در مدرسه، ورزشگاه، کارگاه، نمازجمعه، راه‌پیمایی و… مشاهده می‌شوند، ولی به‌طور گسترده و همه جانبه در جامعه حضور ندارند و موارد برخورد و زمینه‌های کاری و عملی در تمام زوایا موجود نیست تا افراد با دیدی باز یک‌دیگر را در صحنه عمل و برخورد اجتماعی بیابند و از ساختار شخصیتی و موقعیت عملی یک‌دیگر آگاه گردند. معاشرت‌های فامیلی و ارتباط با آشنایان و همسایگان نیز تمامی، حالت بومی دارد و پاسخ‌گوی جامعه گسترده و مهاجر نیست.

آری، در جامعه دیروز ما که چه بسا افرادی پس از صد سال هم از روستایشان بیرون نیامده و نمی‌دانستند که جز ده پایین و بالا جای دیگری هم وجود دارد، ممکن بود آشنایان، فامیل و همسایگان در این امر مؤثّر باشند، ولی در جامعه باز و گسترده امروز که گاه همسایه همسایه را نمی‌شناسد و مردم هر شهر و محلّه‌ای کم و بیش در جابه‌جایی و کوچ دایمند، دیگر نمی‌توان این روش‌های محدود را در شناخت و آشنایی کافی دانست و امر تحقیق و شناخت متقابل دختر و پسر را به تقدیر واگذار نمود.

(۳۱۳)

مهربانی؛ طرحی نو

چیزی که قابل انکار نیست و نسبت به دیروز جای خرسندی دارد، حضور بیش‌تر دختران امروز ما در جامعه است، ولی باید باور داشت که این نوع و مقدار از حضور کافی نیست. زمانی جامعه ما می‌تواند شناخت و گشایش مشکلات خود را در زمینه امور مربوط به ازدواج بازیابد که زن در صحنه اجتماع در تمام مراکز و کارهای متناسب با خود ـ با رعایت عفاف و کفاف کامل و به طور پاره وقت ـ وارد شده و جامعه دینی نیز با تفاهم، هم‌یاری، آگاهی و بینشی باز و برتر این موقعیت را ارج نهاده و بپذیرد.

جامعه اسلامی باید به جایی برسد که زن و مرد در سایه دین و دیانت و با تمام آگاهی و شناخت بتوانند به راحتی در کنار یک‌دیگر وظایف خود را به خوبی و با رقابت سالم و در عین عفاف و طهارت انجام دهند. چراکه اگر بخواهیم پاکی و طهارت را با زور و تهدید یا پنهان‌سازی زنان و دختران از دید دیگران برقرار سازیم، نتیجه‌ای جز همین خانه‌نشینی زن و نابسامانی‌های اجتماعی و فرهنگی نخواهد داشت؛ هرچند دختر و زن به مدرسه و دانشگاه هم بروند.

برای همیشه نمی‌شود با گوشه‌گیری و پنهان سازی و کنارگذاری دختران و زنان اصلاح ساختار و امور اجتماعی یک جامعه جوان را پی‌گیری کرد.

جامعه‌ای که در نهاد ناخودآگاه بسیاری از افراد آن بر اثر همین پنهان سازی و کتمان واقعیت‌ها، حرص و ولع و آز و حسرت ریشه دوانیده، هرگز زمینه‌های صلاح و تقوا را به‌طور حقیقی نخواهد یافت.

باید در تمام سطوح جامعه ـ از مردم و دولت و نظام ـ به جای پنهان کاری، واقع‌گرایی، به جای تهدید، تربیت و به جای ضرب و زور، مهربانی جای‌گزین نمود تا جامعه جوان ما به جای اطاعت، لج‌بازی و به جای تقوا، ظاهر سازی و به جای عفّت،

(۳۱۴)

دین گریزی را پیشه خود نسازد.

باشد تا آگاهی مردم و به ویژه جوانان، زمینه بازگشایی نسبت به حیات و همّت در تمام زوایای زندگی را داشته باشند و شکوفایی در جهت معرفت، صفا، صداقت، خوبی‌ها، دین داری، عزّت و عظمت هم‌راه با تلاش و کوشش پی‌گیرند و کام‌یابی در جهات مادّی و معنوی را به‌طور کامل بازیابند و همگان در جهت فراهم آمدن چنین فضایی با تعادل و آرامش هم‌راه با سرعت و شتاب گام بردارند. به امید آن روز.

عقد فضولی؛ آسان‌گیری دین

به راستی چه بیگانگی و فاصله‌ای میان احکام و دستورهای دین مقدّس اسلام با اخلاق، منش و زندگی مسلمانی ما وجود دارد؛ به‌طوری که می‌بینیم اگر دختری به پسری پیشنهاد ازدواج بدهد، امری ناهنجار تلقّی می‌شود، در حالی که فقه عمیق شیعه عقد فضولی را در ازدواج، هم‌چون هر عقد دیگری، صحیح می‌داند؛ بدین‌صورت که اگر فردی از فامیل و آشنایان یا هر کس دیگری دختری را از جانب خود به ازدواج پسری در آورد یا دختری خویش را به عقد پسری درآورد و یا پسری از پیش خود دختری را به ازدواج خویش درآورد، در صورت اعلان رضایت بعدی از سوی طرف غایب عقد ـ دختر باشد یا پسر ـ عقد صحیح بوده و دیگر نیازی به عقد ازدواج مجدّد نیست، تفاوت هم نمی‌کند این عقد نکاح میان پسر و دختری باشد یا زن و مردی یا زن و مردی نسبت به پسر و دختری این عقد را انجام دهند یا پسر و دختری نسبت به زن و مردی چنین عقد فضولی را تحقق بخشند.

این آسان‌گیری و اهتمام به نزدیکان و اطرافیان حکایت از حمایت و حرمت گذاری شریعت نسبت به مؤمنان دارد و بی‌آن که تحمیلی بر افراد و تعدّی به آنان پیش آید، اذن بعدی، هم‌چون اجازه پیشین و تصمیم مؤمنان نسبت به یک‌دیگر چون اراده و

(۳۱۵)

خواست فرد محسوب می‌شود.

به راستی چه فاصله شگرفی میان ما و فرهنگ دیانت ماست! آری، با آن که بقای فرهنگ دینی ما بر سهل‌گیری در چنین اموری است و هیچ فقیهی هم با چنین حکمی مخالفت ندارد؛ امّا حتّی یک مورد از آن در جامعه ما تحقّق نمی‌یابد و همین فقیه هم به آن عمل نمی‌کند.

شایان ذکر است که در عقد فضولی، هم‌چون عقد عادی، رعایت تمام شرایط و خصوصیات لازم است و این عقد به معنای کنارگذاشتن شرایط و تناسب آداب و رسوم نیست.

دختران جامعه ما

دختران ما در گذشته نه چندان دور بر اثر بیماری‌های بسیار جامعه، از حقّ حضور در محافل و مجامع و حتّی مساجد و مجالس روضه و مهمانی محروم بوده‌اند؛ زیرا مردم اعتقاد داشتند که دیده شدن دختر در اجتماع و حتّی رفتن او به چنین مکان‌های مناسب و مقدس خلاف عفّت و نجابت اوست. دختر مذهبی و محجّبه باید در خانه بنشیند و نمازش را در صندوق خانه پدرش بخواند و گرنه از حریم عفاف دور گشته و مردم می‌پندارند که او به دنبال یافتن شوهر، به مسجد و مجلس می‌رود(!) آخر این چه پنداری است که مردم مسلمان گرفتار آن شده‌اند! راستی چه ایرادی دارد که دختر در پی پیدایش حیات مشترک آینده خود باشد؛ همان طور که پسران چنین حقّی دارند و به دنبال آنند؟

واقعا این چه افکار بسته و خشک و پوسیده‌ای است که جامعه و مردم ما را بیمار ساخته و آثار زیان‌بار آن هنوز هم گریبان‌گیر جامعه است. باری، این همان بیماری و زخم‌آلوده و خطرناکی است که چون مزمن شود و عفونی گردد، عفّت را مورد خدشه و

(۳۱۶)

خطر و حمله قرار می‌دهد و ریشه عفاف را می‌خشکاند تا جایی که امروزه دیگر حفظ و مهار آن بیماری در حدّ متعارف هم آسان نیست؛ چرا که سختی تحمّل این نوع محدودیت‌ها موجب گریز از آن و پشت‌پا زدن به هر متانت و عفافی خواهد گردید. دخترانی که تا دیروز در درون خانه‌های امن به دغدغه خاطر مشغول بودند، امروزه فراریان و فرزندان خیابانی‌اند و با آن‌که به هر بلا و شومی تن می‌دهند، حاضر نیستند به زندگی بسته پیشین خود بازگردند. البته روشن است که تمام این‌گونه گریز و ستیزها، ریشه در مشکلات نظری و عملی جامعه و افراد دارد و نجات و رهایی از تمامی این پیرایه‌های سنّتی و یا به ظاهر دینی در گرو ره‌گشایی و بهره‌گیری از زمینه‌های فرهنگ پویا و بی‌پیرایه دینی به‌طور کاربردی دارد که باید در این راستا به جهت براندازی تمام این پیرایه‌ها، کجی‌ها و کاستی‌ها کوشید.

آری، بر اساس فرهنگ پیراسته دینی، هر چند با توجّه به ظهور طلب در مرد و مطلوبیت در زن، خواستگاری از طرف مرد گواراتر است، ولی این طور نیست که پیشنهاد زن و خواستگاری او از مرد منافاتی با عفاف، عزّت، شخصیت و حرمت او داشته باشد.

خواستگاری دختر از پسر؛ چرا نه؟

هنگامی که جامعه با هم‌یاری تمام افراد ـ از زن و مرد ـ اداره شود و زن در سمت‌های مناسب اجتماعی خود قرار گیرد، آن گاه با معاشرت‌های معقول، ارتباط‌های مناسب کاری و اجتماعی، محفل‌های دینی و مجامع فرهنگی ـ سیاسی، به‌طور قهری و متعارف، شناخت زن و مرد از یک‌دیگر فراهم می‌شود، بی‌آن که مشکلی پیش آید و آسمان به زمین آید یا آیه‌ای در مقابل چنین کاری قیام کند و حدیثی فریاد «وادیناه!» سر دهد که: پیشنهاد دختری به جوانی برای آینده زندگی‌اش خلاف عفّت و مروّت است

(۳۱۷)

و بی‌حرمتی زن را در پی دارد. چنان‌که در تاریخ آمده است، ازدواج پیامبر اکرم« صلی‌الله‌علیه‌وآله » با حضرت خدیجه(س) با پیشنهاد ابتدایی از جانب حضرت خدیجه(س)، مادر حضرت زهرا(س) و نادره زنان عالم، بوده است و بنا به نقل «ابن هشام» ایشان خود علاقه به پیامبر و ازدواج با ایشان را اظهار و عرض کرد: «من به‌خاطر خلق و خوی تو حاضرم با تو ازدواج کنم.»

چه ایشان خود اظهار کرده باشد یا پیامی فرستاده باشد، در هر صورت، خواستگاری از سوی زنی هم‌چون خدیجه ـ که خواستگاران متشخّص و بسیار و عمویی چون «ورقه» دانای عرب داشته ـ بسیار مهم است. از سوی دیگر، طرف این خواستگاری مردی است که حضرت ابوطالب« علیه‌السلام » در حضور بزرگان قریش و عموی حضرت خدیجه فرمود: «برادرزاده من با هر مردی از قریش مقایسه شود، بر او برتری دارد، اگرچه ثروتی نداشته باشد.»(۱)

در نقلی دیگر، زنی خود را به پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » عرضه کرده و طلب ازدواج می‌کند و خداوند هم در قرآن کریم چنین‌طلبی را تأیید می‌نماید که شرح این ماجرا به زودی در بحث آینده خواهد آمد.

چنین خواسته‌ای در زن و مرد یک امر طبیعی و ندای فطرت است و غریزه و نهاد آدمی آن را به خوبی می‌یابد؛ گرچه طلب در زن به ناز و در مرد به نیاز جلوه می‌کند که نیاز مرد ناز است و ناز زن، خود یک نیاز می‌باشد.

بنابراین، خواستگاری از جانب دختر امری بر خلاف آفرینش نیست و طرح آن آسمان را بر سر انسان و جامعه خراب نمی‌کند؛ همان طور که ازدواج ـ بر خلاف آن‌چه بعضی گفته‌اند ـ خرید وصال نیست و این وصال هم مال نیست تا لازم باشد که یکی از

۱- سیره ابن هشام، ج۱،ص۲۰۴٫

(۳۱۸)

دو طرف خریدار و دیگری فروشنده باشد؛ گر چه خواستگاری و ازدواج برای هر یک از زن و مرد انگیزه‌های آشکار و پنهان متفاوتی دارد.

هم‌چنین باید دانست، بر خلاف آن‌چه برخی پنداشته‌اند، خواستگاری تکلیفی بر عهده مرد نیست ـ همان‌طور که اساسا تکلیف هم نیست ـ بلکه این امر خود، ظهور جلوه وصال، نُمود انگیزه و اشتیاق‌خاطر و چهره ظهور عشق به مطلوب است. هرچند به سبب ابراز، امتیاز غالب در طلب، برای مرد باشد و زن با رضایت خویش آن را پذیرا شود، تفاوتی در جلای وجود و اظهار نُمود ندارد. تمام چهره‌های صوری، نماد انگیزه‌های صادقانه دل است و منافاتی با حرمت و عفاف زن ندارد و ضرر و زیانی هم بر او وارد نمی‌سازد؛ زیرا پیشنهاد، تنها اعلام یک توجّه است و الزام و محدودیتی در آن نیست؛ چه زن و مرد پیشنهاد یک‌دیگر را بپذیرند و یا رد کنند. این پیشنهاد از جانب هر که باشد و پاسخ آن هرچه باشد، در هر حال، منافاتی با آزادی عمل و سلامت برخورد فرد ندارد و عناوین و پیش‌فرض‌هایی که در برخی کتاب‌ها به عنوان سند و دلیل آمده و ما به طور پنهان و آشکار از بیش‌تر آن‌ها یاد کردیم، تمامی بی‌اساس است و ملاک علمی و پشتوانه دینی ندارد؛ اگرچه دسته‌ای از سر عدم توجّه یا تقلید و خوش باوری آن‌ها را دینی پندارند که البته در مجلّدات تفصیلی ـ غیر از این دوره ـ هریک با پرگار علم و دلیل و به تفصیل بازشناسی خواهد شد.

ره آورد عشق

در یک دید وسیع‌تر، حتّی زن و مرد می‌توانند خود را بر دیگری به طور مناسب و شرعی عرضه کنند یا واگذارند و صادقانه شوق و عشق خود را به معشوق بازگویند، بی آن که طمع و رنج یا خواری و ذلّتی به میان آید؛ زیرا ممکن است چشمی ببیند و دلی از سر صدق گرفتار آید که در این صورت، کتمانش سالوس و پنهان سازی‌اش ریاست.

(۳۱۹)

چه اشکالی دارد زن یا مردی خود را به محبوبی باز سپارد و صادقانه عشق خود را دنبال کرده و بی‌پیرایه دل درگرو دل‌دار گذارد؟ آیا عشق، این لقای مطهر، جرم است و آیا خواستن از سر صدق و صفا و به دور از طغیان و معصیت، گناه است؟ مگر خواسته دل اختیاری است و مگر دل، موجود بی‌عار و بی‌خیالی است که هر چه ببیند، از آن راحت درگذرد؟! این جاست که باید حرمت دل و حریم شریعت و مرز عفاف و پاکی محفوظ ماند و به بهانه یکی، دیگری نادیده گرفته نشود.

اگر زنی از سر صدق با عفاف و پاکی و به دور از گناه و طغیان خود را به معشوقی ببخشد و هبه سازد، چه مشکلی پیش می‌آید؟ آسمان بر زمین می‌افتد، ملکوت به ناسوت می‌نشیند یا دلی آرام می‌گیرد؟!

تمام عشق، صدق است و صدق، خود ظهور عشق است و عشق است که بر اساس صدق، طهارت و پاکی، ایمان و زهد را هم‌راه می‌آورد.

هبه‌ای در عشق

قرآن کریم ـ این نقشه حقیقی و نسخه عملی عالم و آدم ـ به خوبی همین امر را نسبت به پیامبر عنوان کرده و می‌فرماید:

«و امرأةً مؤمنةً اِن وهبت نفسها للنّبی ان اراد النّبی ان یستنکحها خالصةً لک من دون المؤمنین؛(۱)

و زن مؤمنی که [از سر عشق ] خویشتن را به پیامبر ببخشد و اگر پیامبر بخواهد [بی‌مهر و با هبه بر او حلال گردد] با او ازدواج هباتی کند که البته این حکم [ازدواج بی‌مهر و وصلت هبه‌ای] تنها برای توست؛ نه دیگر مؤمنان.»

۱- احزاب / ۵۰٫

(۳۲۰)

در این‌جا برای این که بحث «ازدواج هبه‌ای» به خوبی روشن گردد، لازم است نسبت به این آیه و ماجرای آن خلاصه‌ای آورده شود. قرآن کریم می‌فرماید:

«یا ایها النّبی انّا اَحْللنا لک ازواجَک الّلاتی اتیت اجورَهنّ و ما ملکت یمینک ممّا اَفاء اللّه علیک و بنات عمّک و بنات عمّاتک و بنات خالک و بنات خالاتک الّلاتی هاجرن معک و امرأةً مؤمنةً‌ان وهبت نفسها للنّبی ان اراد النّبی ان یستنکحها خالصةً لک من دون المؤمنین قد علمنا ما فرضنا علیهم فی ازواجهم و ما ملکت ایمانهم لکیلا یکون علیک حرجٌ و کان اللّه غفورا رحیما؛(۱)

ای پیامبر! ما به طور رسمی و آشکارا اعلان می‌کنیم که چند دسته از زن‌ها را بر تو حلال کرده‌ایم: همسرانی که مهرشان را پرداخته‌ای، کنیزانی که از طریق غنایمی که خدا به تو بخشیده است، مالک آنان شده‌ای، دختر عموها، دختر عمّه‌ها، دختر دایی‌ها و دختر خاله‌هایت که با تو به مدینه هجرت کردند و همین طور زن با ایمانی که خود را بی مهر و به عنوان هبه بر پیامبر ببخشد ـ چنان‌چه پیامبر بخواهد او را به همسری برگزیند ـ ولی چنین وصلت هبه‌ای و بی مهر تنها برای تو مجاز است؛ نه دیگر مؤمنان. ما خود می‌دانیم برای مؤمنان در مورد همسران و کنیزانشان چه حکمی مقرّر داشته‌ایم و مصلحت، چه حکمی را بر آن‌ها ایجاب می‌کند. این حکم هبه به خاطر آن است که مشکلی در جهت ادای رسالت برای تو پیش نیاید که خداوند آمرزنده و مهربان است.»

از این آیه مبارکه استفاده می‌شود که هفت دسته از زن‌ها بر پیامبر حلال بوده و ازدواج ایشان با آن‌ها تحت شرایط خاص مجاز گردیده است:

یک. «ازواجک الّلاتی آتیت اجورهنّ»؛ زنانی که مهر آن‌ها را پرداخت کرده‌ای؛ مراد از «اجر» همان مهر است و این قسم نکاح عادی به حساب می‌آید.

۱- همان.

(۳۲۱)

دو. «ما ملکت یمینک ممّا افاء اللّه علیک؛ زن‌هایی که از باب غنائم، از طرف خداوند به تو عطا شده و تو مالک آن‌ها گشته‌ای (هم‌چون زنان برجای مانده از کفّار در جنگ).

سه و چهار. دختر عموها و دختر عمّه‌های پیامبر که از زنان قریشند.

پنج و شش. دختر دایی‌ها و دختر خاله‌های آن حضرت که زن‌های «بنی زهره»اند و با ایشان مهاجرت کرده‌اند.

هفت. زن مؤمنی که از سر عشق خود را به پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » هبه نماید. این قسم، یک زن و آن هم بانویی مؤمن بوده که خود را بی مهر به پیامبر هبه کرد. چنان‌که در نقل آمده است، آن زن نزد پیامبر آمد و گفت: راضی‌ام خود را بی مهر به شما هبه نمایم. خداوند هم می‌فرماید: ما اعلان می‌کنیم که چنین هبه‌ای در عشق، اگر پیامبر بخواهد، جایز است و بدین سان خدا راضی، زن هم راضی و پیامبر هم راضی بوده است. باید دید که ناراضی کیست؟

اعتراض عایشه

همان گونه که در روایت آمده، این خانمی که خود را هبه کرده به قولی «زینب بنت خزیمه امّ المساکین» یکی از زنان انصار بود که نزد پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » آمد و خود را بی مهر به آن حضرت بخشید. عایشه گفت: چه شده که زن‌ها بدون مهر خود را به پیامبر هبه می‌کنند؟! هنگامی که آیه نازل شد، عایشه به پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » گفت: خدا هم در خواسته‌های تو تسریع می‌کند و امر دل خواه تو را محقّق می‌سازد. پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » هم فرمود: اگر تو هم خدا را اطاعت کنی، در برآوردن خواسته‌هایت تسریع می‌کند.(۱)

۱- قیل: «هی زینب بنت خزیمة امّ المساکین امرأةٌ من الانصار انّهالمّا و هبت نفسها للنّبی« صلی‌الله‌علیه‌وآله » قالت عائشة: ما بال النّساء یبذلن انفسهنّ بلا مهرٍ؟! فنزلت الایة فقالت عائشة: ما اری اللّه تعالی الا یسارع فی هواک فقال رسول اللّه« صلی‌الله‌علیه‌وآله »: و انّک ان اطعتِ اللّه یسارع فی ک Á هواک»؛        تفسیر مجمع البیان، ج۸،ص۳۶۴٫

(۳۲۲)

شاید پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » عقده عایشه نسبت به بی‌اولاد بودنش را در نظر داشته است. معنای این روایت به بیان ما چنین است: اگر تو کینه خوبان به دل نداشته باشی و از سلامت نفس برخوردار بودی، خدا به تو هم فرزندی ارزانی می‌کرد پس بدان که بی‌فرزند بودن تو بی‌حکمت نیست.

البته در ذیل آیه مذکور، در کتاب‌های تفسیر روایی به‌طور متفاوت، درباره مخالفت عایشه یا حفصه با چنین زنی که خود را به پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » هبه کرده بود، با دو صورت فعل و به دو شکل مفرد و جمع «زَهَدْتِ» یا «زَهَدْتنّ» آمده است:

«انّه کان سبب نزولها (ای هذه الایة) انّ امرأةً من الانصار اتت رسول اللّه و قد تهیئت و تزینت فقالت: یا رسول اللّه! هل لک فی حاجةٌ فقد وهبتُ نفسی لک؟ فقالت عائشة: قبَّحک اللّه! ما انهمک للرّجال. فقال لها رسول‌اللّه: مه یا عائشة! فانّها رغبَتْ فی رسول اللّه اذ زهدْتِ فیه. ثمّ قال: رحمک اللّه! و رحمکم یا معاشر الانصار! نصرنی رجالکم و رغبت فی نسائکم ارجعی رحمک اللّه انتظر امر اللّه فانزل اللّه «و امرأةً مؤمنةً اِنْ وهبت نفسها للنّبی ان اراد النّبی اَنْ یستنکحها خالصةً لک من دون المؤمنین» فلا تحلّ الهبة الاّ لِرسول اللّه».(۱)

در این نقل آمده است: «این زن انصاری خود را آرایش کرده و آشکارا در حضور عایشه نزد پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » آمد و بدون هیچ خجالت و نگرانی و با صراحت تمام گفت: ای پیامبر خدا! آیا به من نیازی دارید و مرا برای زناشویی بر می‌گزینید؟ و بی‌آن که منتظر پاسخ پیامبر بماند، گفت: من خود را به شما هبه می‌نمایم. عایشه با دیدن این

۱- تفسیر برهان، ج۳،ص۳۳۱،ح۱۱٫

(۳۲۳)

ماجرا نگران شد و به زن پرخاش کرد و گفت: این چه درخواست و برخوردی است و چه چیزی علّت این همه حرص تو به مردان شده است؟! پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » از آن زن دفاع کرد و عایشه را محدود ساخت و فرمودند: ای عایشه! ساکت شو؛ این زن از سر ایمان و ارادت به پیامبر خدا دل بسته؛ در حالی که تو دل از من بُریده و بی‌مهری می‌کنی و آزارم می‌دهی. و سپس به زن فرمود: خدا تو را رحمت کند! خدا شما انصار را رحمت کند که مردهایتان مرا یاری کردند و زن‌هایتان مرا دوست دارند. ای زن! برو خدا تو را رحمت کند. در این‌باره من منتظر وحی الهی هستم.» پس از این ماجرا بود که این آیه نازل شد. البته همین بیان در تفسیر نورالثّقلین با تفاوت در این فراز، «اذ زهدتنّ فیه»(۱) آمده است که آن زن مورد مذمّت دسته‌ای از زن‌های پیامبر قرار می‌گیرد؛(۲) همان‌طور که در (المیزان) نسبت به حفصه چنین بیانی آمده که به آن زن می‌گوید:

«ما اقلّ حیاءک و اجرأک و انهمک…؛(۳)

چقدر بی‌حیا و رودار و هوسران هستی…» که احتمال صیغه جمع مونّث «اذ زهدتنّ فیه» را تقویت می‌کند.

البته روایات فراوانی داریم که این گونه ازدواج‌های هبه‌ای مخصوص پیامبر بوده که بی‌مهر و بدون عقد و تنها با هبه زن و خواسته پیامبر محقّق می‌گردد. احادیث متعدّدی در کتاب تفسیر «برهان» در این مورد آمده است و روایات سوم، نهم و یازدهم(۴) به این مطلب تصریح دارد.(۵)

 

۱- تفسیر نورالثقلین،ج۴،ص۹۳٫

۲- تفسیر نورالثّقلین،ج۴،ص۹۳٫

۳- تفسیرالمیزان،ج۶،ص۳۶۴٫

۴- به نقل از علی بن ابراهیم چنین آمده است: «انه کان سبب نزولها انّ امرأة من الانصار انت رسول‌الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله » و قد تهیئت و تزینت فقالت یا رسول‌الله هل لک فی حاجة؟ فقد وهبت نفسی لک فقالت عایشه قبحک الله ما انهمک للرجال؟ فقال لها رسول‌الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله » مه یا عایشة فانها رغبت فی رسول الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله » اذ زهدت فیه، ثم قال رحمک الله و رحمکم یا معاشر الانصار نصرنی رجالکم، و رغبت فی نساءکم ارجعی رحمک الله انتظِرُ امر الله فانزل الله «و امرأة مؤمنة اَنْ وهبت نفسها للنبی ک Á ان اراد النبی ان یستنکحها خالصة لک من دون المؤمنین» فلا تحل الهبة الا لرسول الله« صلی‌الله‌علیه‌وآله ».

۵- تفسیر برهان، ج۳،ص۳۳۰ و ۳۳۱٫

(۳۲۴)

هفت نکته در آیه هبه

در این جا درباره این آیه و بحث این هبه، گزیده‌ای تحت چند امر می‌آوریم:

یک. آیه حلیت، اقسام هفت‌گانه زن‌ها را برای پیامبر حلال دانسته است: زنان دارای مهر، چون زنان قریش و غیر آن‌ها از مهاجر و انصار، و زن‌هایی که از اَنفال و غنایم بوده‌اند تا هبه‌ای در عشق.

زنانی که از غنایم بوده‌اند، مانند: «ماریه قبطیه» مادر شایسته حضرت ابراهیم فرزند پیامبر اکرم« صلی‌الله‌علیه‌وآله » که در کودکی از دنیا رفت و پیامبر را از داغش دل آزرده ساخت.

از جمله زنانی که از انفال بوده‌اند، «صفیه» و «جویریه»اند که این دو مملوک پیامبر بودند و بدون عقد بر آن حضرت حلال می‌شدند، ولی پیامبر به منظور فضیلت دادن به آن دو آن‌ها را آزاد ساخت و سپس با آنان ازدواج نمود.

دو. این هبه از ویژگی‌های پیامبر بوده و برای دیگر مؤمنان نیست. چنان‌که در همین آیه می‌فرماید:

«قد عَلمنا ما فرضنا علیهم فی ازواجهم و ما ملکت ازواجهم؛(۱)

محدودیت تعداد و مهر در نکاح برای مؤمنان و همین طور وسعت برای پیامبر از سر علم و آگاهی است تا پیامبر با دست باز دین و رسالت خود را دنبال نماید.»

سه. آن‌چه در این بحث اهمّیت دارد، نکاح هبه‌ای است که بی‌مهر و عقد، ازدواج با آن تحقّق می‌یابد؛ هم‌چون «ملک یمین» (کنیز) که بی‌مهر و نکاح، محرمیت را پیش می‌آورد؛ پس راه محرمیت در اسلام تنها به مهر یا عقد و یا الفاظ نیست و می‌شده که

۱- احزاب/۵۰٫

(۳۲۵)

نکاح با راه‌های دیگر هم محقّق شود و همان‌طور که خدا برای پیامبرش این هبه را جایز می‌شمارد، می‌شد که بر مؤمنان هم جایز بشمارد؛ اگرچه مصلحت در فعلیت تشریع این حکم نبوده که تشریع هم نگردیده است؛ چنان‌که نکاح ملک یمین بدون مهر و عقد هم برای پیامبر و هم برای مؤمنان جایز است.

چهار. به خوبی از آیه استفاده می‌شود که اگر شریعت حکم هبه و بخشش در نکاح را هم‌چون هر هبه دیگری برای همه می‌پذیرفت، به طور قهری در جامعه نکاح هبه‌ای نیز واقع می‌شد؛ پس این طور نیست که اگر این حکم تشریع می‌شد، هبه زن ـ حتّی بدون مهر ـ امری محال یا اجباری می‌شد. البته نکاح هبه‌ای و بی‌مهر را خداوند تنها بر پیامبرش حلال کرده است؛ چنان‌که در ذیل همین آیه می‌فرماید:

«خالصةً لک من دون المؤمنین؛

این حکم مخصوص پیامبر است و بس»؛ زیرا برای دیگران نکاح زن‌های آزاد بدون مهر صحیح نیست. البته بحث ما در عشق است و هبه با عقد و بی‌عقد، با مهر و بی‌مهر، چندان تفاوتی در عشق ندارد؛ به ویژه زمانی که قایلیم مهر می‌تواند تنها با یک ذکر معنوی ـ چون سبحان اللّه ـ یا یک شی‌ء جزئی چون شاخه نباتی تأمین شود؛ چنان‌که در روایت آمده است: کم و زیاد بودن مهر مطرح نیست، اگرچه لباسی یا درهمی باشد.(۱)

پس در نتیجه باید گفت: این که هر نکاحی مهر لازم دارد، یک حکم شرعی است و این که حلّیت و ازدواج هبه‌ای برای غیر پیامبر وجود ندارد، سخن دیگری است، ولی در هر حال اشکالی ندارد که زنی پیش آید و به مردی بگوید: من به تو تمایل دارم و می‌خواهم از سر صدق خود را در اختیار تو بگذارم و زن شرعی‌ات شوم. البته باید

۱- … «قلّ او کثر ولو ثوب او درهم و قال: یجزی الدّرهم»؛    تفسیر نور الثّقلین،ج۴،ص۲۹۱،ح۱۷۹٫

(۳۲۶)

عقدی هم صورت بگیرد و مهری هم ـ اگرچه اندک ـ تعیین گردد که این یک حکم شرعی است و نسبت به اصل خواسته زن مانعی ایجاد نمی‌کند؛ هم‌چنان‌که اگر مردی چنین خواسته‌ای را مطرح سازد، مشکلی پیش نمی‌آید.

پنج. در این‌جا به این امر باید توجّه داشت که چگونه حق در قرآن کریم برای نکاح، صُلب، آمیزش جنسی و زندگی زناشویی به‌طور صریح احکامی را بیان می‌کند و پیامبر هم چگونه در مقابل عایشه از این زن دفاع می‌کند و زن هم با چه صراحت و آمادگیی، بی‌خجالت و سالوس و پنهان کاری خود را به ایشان عرضه می‌کند. چنین جامعه و مردمی با چنین موقعیت رهبری روشن است که پاکند و آزاد و البته حدود الهی نسبت به متخلّف باید در چنین جامعه‌ای اجرا شود؛ لیکن جامعه‌ای که در آن کمبود کولاک می‌کند، سالوس و پنهان‌کاری امتیاز شمرده می‌شود، ناپاکی فراوان و اجرای حدود الهی بی اثر است و به تمسخر گرفته می‌شود، هرگز قابل مقایسه با آن جامعه سالم و باز نیست.

شش. نتیجه این بحث آن است که به طور کلّی خواستگاری زن از مرد اشکالی ندارد؛ همان طور که خواستگاری مرد از زن بی‌مانع است؛ اگرچه باید جهات عفاف و پاکی و مسایل و احکام شرعی به قوّت رعایت شود. فراتر از خواستگاری، این که هبه و واگذاری زنی از سوی خود او از سر عشق و پاکی بی‌اشکال است؛ اگرچه باید محرمیت ازدواج محقّق گردد و مهر ـ هرچند اندک ـ در نظر گرفته شود.

هفت. دل و نفس، روح و عشق و شور و مهر، قانون ندارد و قوانین یا احکام شرعی تنها طریق نیل به عشق را معین می‌کند. هر دلی حق دارد بخواهد و این حقّ ذاتی و فطری اوست؛ اگرچه باید زمینه، طرق و راه‌کارهای آن رعایت شود و در این ویژگی تفاوتی میان پیامبر و دیگران نیست. البته نسبت به احکام و موقعیت‌ها تفاوت وجود دارد که شریعت هر یک را به خوبی بیان نموده است.

(۳۲۷)

بنابراین، اگرزنی مؤمن، زیبا، خوب و شایسته خود را با مهری اندک به فردی دل‌خواه هبه کند، هیچ اشکالی ندارد و این زن، چه عاشقی فارغ و این ازدواج چه نیکو عشقی و چه شیرینی وصلتی است! نه گناه است و نه بی‌حرمتی زن؛ نه ذلّت است و نه تحقیر او و نه از سر ضعف و زشتی.

آن‌چه گناه و تحقیر است، سالوس است و ریا، کمبود است و حسرت، حرمان است و نارسایی که امروزه در میان مسلمین با تمام موجودیت‌ها دمار از روزگار آلوده و پرهیزگار درآورده است.

حق، برای سلامت پیامبرش، بی‌سالوس و ریا و به دور از کتمان و پنهان کاری چند دسته از زنان را به قدری که موجود بوده، بر آن حضرت حلال می‌سازد: از اعطایی حق گرفته تا هبه خلق و از با مهر تا بی‌مهر؛ چنان‌که در سوره احزاب هنگامی که خداوند به پیامبرش « صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌فرماید:

«یا ایها النّبی انّا احللنا لک ازواجک اللاّتی آتیت اجورهنّ؛(۱)

پیامبر! زن‌هایی که مهر آن‌ها را پرداختی، بر تو حلال کردیم.» هفت دسته از زن‌ها را بر پیامبر حلال کرده و معرّفی می‌نماید: زنانی که مهر آن‌ها را داده است، آنان که اعطای الهی بر آن‌ها تعلّق گرفته است (هم‌چون زنان بر جای مانده از کفّار در جنگ)، دختر عموها، دختر عمّه‌ها، دختر دایی‌ها و دختر خاله‌ها، زنان قریش، زن‌هایی که با پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » مهاجرت کرده‌اند و زن مؤمنی که از سر عشق خود را به پیامبر « صلی‌الله‌علیه‌وآله » هبه نماید. چنین خدای مهربان و آگاهی، با این روش، چنان بنده‌ای می‌سازد که در تشهّد، هم‌راه توحیدِ حق جلوه می‌کند و ربوبیت و عبودیت را به وحدت و یکتایی محقّق می‌سازد و نغمه عاشق سر می‌دهد.

۱-احزاب/۵۰٫

(۳۲۸)

دیدی باز و امّتی چنین بسته

بسیاری از مصادیق طغیان، گناه، فحشا و ناهنجاری‌های اخلاقی، معلول کتمان، سالوس، ریا، کمبود و فقر مادی و معنوی افراد جامعه است. جامعه و مردمی که خواسته‌های خود را کتمان می‌کنند و به دروغ فریاد زهد و تقوا سر می‌دهند، هرگز طهارت و پاکی نداشته و سلامت و راستی نخواهند یافت.

هنگامی که حسرت و کتمانِ نیاز، با هزار و یک دلیل آشکار و پنهان، قانون می‌شود، دیگر صفا و صداقت از میان مردم رخت بر می‌بندد. زمانی که پیشنهاد زنی با رعایت موازین شرع جرم شمرده شود و خلاف عفاف و پاکی باشد، آرامش خاطر و سلامت نفس افراد جامعه از بین خواهد رفت. این وضعیت رقّت بار امّتی است که خداوند برای پیامبر آن، این حدّ وسیع از کام‌یابی را حلال می‌سازد تا جایی که هبه زن را ـ حتّی بدون پرداخت مهریه ـ بر تنها پیامبرش روا می‌دارد تا سختی و تنگی و حرجی برای آن حضرت پیش نیاید؛ چنان‌که در ذیل همین آیه می‌فرماید:

«لکیلا یکون علیک حرجٌ؛(۱)

حلال شمردن این چند دسته از زن‌ها بر تو برای آن است که حرج و سختی [یا حرمان و کتمانی] برای تو پیش نیاید.» چه جالب است که پیامبر بر خلاف شماری از دیگران، بی‌ریا و سالوس یا پنهان کاری و کتمان، بسیاری از این موارد ازدواج را تحقّق می‌بخشد. آیا خدایی که به دنبال برداشتن سختی و دشواری از دوش پیامبرش می‌باشد، برای امّت آن پیامبر، ریا و دشواری و حسرت و حرج و کتمان را تکلیف می‌کند؟ یا ریاضت بی مورد، رهبانیت و خود آزاری و امساک نامعقول را روا می‌دارد؟ حاشا و کلاّ!

به راستی چرا باید امّت چنین پیامبر پویا و متمدّنی درگیر انبوهی از حرمان و

۱-احزاب/۵۰٫

(۳۲۹)

حسرت، فقر و کمبود یا سالوس و ریا گردند؟! با آن که نعمت و رحمت، از زن و مرد، در صحنه عرضه و تقاضا به وفور وجود دارد، ولی افسوس که جامعه اسلامی به جای کام‌یابی‌ها که صفای توحید و ولایت و چنگ لطف و دف عشق را به ارمغان می‌آورد، چنان وضعیتی پیدا کرده که با وجود وفور نعمت و رحمت، راه از بین بردن و تلف نمودن و تفویت و اسراف مواهب الهی را در پیش گرفته و هم‌چنان حسرت و حرمان دمار از دل پنهان افراد آن درآورده است. به راستی در جایی که خداوند هبه زن به دیگری را جایز می‌داند، چرا باید خواستگاری زن ـ که یک پیشنهاد ابتدایی است ـ ذلّت و خواری جلوه کند! آیا به خاطر وجود این افکار خشک و پوسیده نیست که امروزه عفاف جامعه اسلامی در مخاطره جدّی قرار گرفته است؟

امید است با تحوّل فرهنگ دینی و رواج آزاد اندیشی اسلامی، اسباب آسایش و آرامش حقیقی هم‌راه با صفا و عفاف دینی در جامعه اسلامی فراهم شود. باشد که علمای راستین و اندیش‌مندان مسلمان در جهت تبلور هر چه بیش‌تر واقعیت‌ها و حقایق دینی و برطرف سازی پیرایه‌های بی‌اساس بکوشند.

(۳۳۰)

فصل دوّم: نامزدی

پس از خواستگاری و پیش از عقد ازدواج، در میان بسیاری از اقوام و ملل، هم‌چون نقاطی از کشور ما، رسمی به نام «نامزدی» کم و بیش وجود دارد. نامزدی در واقع مرحله بعدی خواستگاری و بخش پیشین ازدواج است. پیش‌تر گفتیم: خواستگاری تنها یک پیشنهاد ابتدایی است که می‌تواند معلول آشنایی قبلی باشد. حال می‌گوییم: نامزدی یک تعهّد عرفی و شرط ابتدایی است که هیچ الزام و تعهّد و اثر شرعی را در برندارد؛ اگرچه در عرف تخلّف بی‌مورد از آن ناپسند است و خلاف جوان‌مردی شمرده می‌شود و شایسته افراد وارسته نیست.

نامزدی تنها یک گزینش ابتدایی، اقدام عرفی و الزام جدّی نسبت به آینده زندگی مشترک است و خود به تنهایی محرمیت و دیگر آثار شرعی یا پیوند و هم‌بستگی قانونی را ایجاد نمی‌کند؛ هر چند علقه‌های عاطفی را به طور طبیعی در بر داشته باشد.

دختر و پسر در زمان نامزدی باید هم‌چون دو آشنا با یک‌دیگر رفتار کنند و هیچ علقه یا زمینه جدّی را در روابط عادی میان خود پدید نیاورند؛ هم‌چنین باید دو طرف نسبت به یک‌دیگر با احتیاط کامل رفتار نمایند تا گذشته از عدم ارتکاب روابط نامشروع، مشکلی، چون برخوردهای فیزیکی و عاطفی پیش نیاید؛ چنان‌که متأسفانه این امر در میان برخی از مردم وجود دارد که باید به طور جدّی از آن پرهیز داشت و نباید شروع زندگی مشترک را با گناه و آلودگی هم‌راه ساخت.

(۳۳۱)

شکست نامزدی

واقعیت تلخ این است که در مواردی نامزدی به فرجام ازدواج منتهی نمی‌شود و پسر و دختر به این تصمیم نمی‌رسند. حال موضوعی که در موارد شکست نامزدی و تخلّف از آن قابل اهمّیت است، مسأله تبادل اشیا و جبران خسارت‌های پیش آمده است. در این‌باره به دو امر باید توجّه داشت:

یک. مسایل و احکام مالی هیچ ربطی به اصل نامزدی یا تخلّف از آن ندارد. مصارف یا تبادلات مادّی، در جهت احکام شرعی، مسأله‌ای غیر از امر نامزدی است. مسایل شرعی احکام خاصّ خود را دارد، در حالی که نامزدی هیچ تعهّد، الزام و اثر خاصّ شرعی ندارد.

دو. اشیای مبادله شده و خسارت‌هایی که با به هم خوردن نامزدی پیش می‌آید، در سه عنوان کلّی خلاصه می‌شود:

الف) مخارجی که در برگزاری مهمانی‌ها در مراسم نامزدی پیش می‌آید و یک مصرف معقول یا اسراف و تفویت مالی است که از سر رضایت در زمان انجام آن مراسم هزینه می‌شود. این گونه مصرف‌ها هیچ زمینه جبران و یا بازپس‌گیری به مثل یا قیمت ندارد؛ زیرا با میل و اختیار، بذل و بخشش شده یا تفویت گردیده است.

ب) هدایا و اشیای مبادله شده‌ای که به‌طور قهری تفویت شده و از بین رفته است. این بخش نیز زمینه جبران و یا بازپس‌گیری به مثل یا قیمت را ندارد.

ج) اشیایی که از طرف پسر یا دختر و یا فامیل به طرف مقابل هدیه داده شده است. این قسم حکم هبه را دارد و در صورت درخواست هر یک از دو مالک و بقای آن اشیا باید بازگردانده شود. البته جزئیات این امور و احکام خاصّ آن بسیار است که در صدد بیانش نیستیم.

اکنون به این مسأله مهم باید اشاره کرد که چه خوب است کارهایی که موقعیت

(۳۳۲)

شرعی و الزام دینی و قانونی ندارد، مورد عمل افراد قرار نگرفته و چهره سنّت عرفی به آن داده نشود. یکی از سنّت‌های عرفی که ارزش شرعی و پشتوانه دینی ندارد و بسیار هم مخاطره‌آمیز است، همین نامزدی است. متأسّفانه در این امر عرفی به‌طور قهری روابط دختر و پسر بیش‌تر و نزدیک‌تر می‌شود و زمینه دل‌باختگی بی‌مورد و بعضی گناهان شکل می‌گیرد و به تدریج کاستی‌ها بیش‌تر خودنمایی می‌کند؛ در نتیجه، زمینه به‌هم‌ریزی هموار می‌گردد و چون الزامی در میان نیست، به راحتی مشکلات فراوانی تا مرز جدایی یا کدورت پیش می‌آید. بنابراین چه خوب است قبل از خواستگاری، تحقیق لازم به عمل آید و دو طرف با دیدی باز اقدام به ازدواج شرعی نمایند؛ چه مدّتی به عنوان دوران عقد، دختر در خانه پدر ماندگار باشد و یا آن که عقد و ازدواج به یک‌بار انجام پذیرد؛ اگر چه خوب است دوران عقد طولانی نشود؛ زیرا ممکن است مشکلات پیش بینی نشده‌ای را در پی داشته باشد که بسیاری از آن‌ها قابل جبران نیست.

در این‌جا لازم است، نسبت به زمینه تحقیق در انتخاب همسر و سلیقه‌های متفاوت و سبک اقدام برای چنین وصلتی به طور تطبیقی و موردی به‌طور خلاصه عنوان شود تا در جهت تبیین خواستگاری و نامزدی راه‌گشای همگان باشد.

نخستین دیدار

بنیان مقدّس ازدواج، این وصلت ملکوتی، پس از شناسایی نخست، به‌طور معمول با خواستگاری پی ریزی می‌شود. این حکمت الهی و لطف صُنع است که مرد و زن را با آزادی و اختیار و تمنّا و شوق به عشق و وصال می‌رساند و ازدواج، این مطلوب آفرینش را در چهره حیات بی‌خمود و سستی و انزوا و دل‌مردگی، به جمال و جلال حق متجلّی می‌سازد.

(۳۳۳)

آیین آسمانی اسلام، تا این حد در اندیشه تعالی و سعادت انسان است که حتّی پیش از انعقاد نطفه، تهذیب و سلامت پدر و مادر را شرط می‌داند تا یک انسان شایسته و سالم هم‌چون پدر و مادر خود، زندگی را با سلامت و طهارت آغاز کند.

آیین جامع و آسمانی اسلام در انتخاب همسر، دستورات و راه‌کارهای دقیق، عمیق، مفصّل، مشروح و در عین حال ساده‌ای را به پسر و دختری که می‌خواهند در آینده شالوده یک زندگی مشترک و شیرین را برپا نمایند، ارایه می‌نماید ــ پسر و دختری که در آینده پدر و مادر می‌شوند و حیاتی دیگر را به نظاره خواهند نشست.

اکنون به برخی از این توصیه‌ها که در پایه گذاری وحدت دو روح لازم است، اشاره می‌کنیم. این‌ها سفارش‌هایی است که برای صلاح و سعادت فرزندان ضرورت دارد و پدران و مادران باید به طور جدّی آن را مورد اهمّیت و اهتمام قرار دهند.

الف) خواستگار واقعی کسی است که از سر رضایت، محبّت و عشق، به این وصلت راضی باشد و هیچ گونه طمع یا تهدید و ناچاری دخیل در انتخاب او نباشد. باید مرد به طور واقعی خواهان و طالب باشد و با علاقه‌مندی و تواضع پیش آید و هر یک از دختر و پسر حرمت، عفّت و کرامت یک‌دیگر را پاس دارند.

ب) هرگز نباید بدون تحقیق و آگاهی نسبت به دختر و پسر و یا موقعیت خانوادگی از جهات ایمانی، اخلاقی، فرهنگی و توازن در جهت‌های مثبت و منفی اقدامی صورت بگیرد؛ چرا که بسیاری از مشکلات و نابسامانی‌های زندگی بر اثر عدم شناخت واقعی از یک‌دیگر در این زمینه‌هاست. بسیاری از افراد بر اثر سهل انگاری یا اطمینان بی‌جا به گفته کسی و یا به خاطر محبّت و علاقه آنی و زودگذر که موجب کوری و کری فرد عاشق می‌شود، به‌طور کامل و کافی تحقیق نکرده و بعد از مدّتی متوجه اشتباه خود در انتخاب می‌گردند؛ بنابراین، در زمینه تحقیق باید از دور و نزدیک و با دوست و دشمن به مشاوره پرداخت و در نهایت از حق‌تعالی طلب خیر داشت. بعد از تحقیق و

(۳۳۴)

بررسی خارجی و رعایت جهات گوناگون، پسر و دختر در صورتی که نتیجه تحقیق را مثبت دیدند، برای آشنایی بیش‌تر با خصوصیت‌ها باید یک‌دیگر را ببینند و در صورت نیاز محاوره و گفت‌وگویی هم داشته باشند.

در فقه ما اگرچه به «دیدن» توجّه بسیار شده، ولی در صورت لزوم، گفت‌وگو به قدر نیاز مانعی ندارد. البته از نظر روانی هم اهمّیت در دیدار است؛ نه گفتار؛ زیرا گفت‌وگو ممکن است بر اثر عوامل جنبی هم‌راه با ملاحظه یا دروغ باشد، ولی دیدار همیشه هم‌راه با صدق است و چشم‌ها دروغ نمی‌گویند؛ به خصوص اولین دیدار که شکوفه صدق و گل وصول به حقایق پنهانی است. دو طرف نباید در پاسخ‌گویی به یک‌دیگر تأخیر با فریب داشته باشند، بلکه باید با راستی و صداقت هم‌دیگر را هر چه زودتر در جریان امور قرار دهند؛ زیرا این دوره برای دختر و پسر بسیار پرتپش و توفانی است و نباید هم‌راه با تأخیرهای کاسب کارانه و برخوردهای حیله‌گرانه باشد.

ج) به هیچ وجه نباید مادّیات و زرق و برق زندگی اصل قرار گیرد، بلکه باید گوهر گران‌بهای ایمان، اخلاق، عفّت و کرامت در نظر باشد؛ اگرچه زندگی و امکانات ضروری آن نیز خود یک اصل است و هماهنگی نسبی دو طرف در زمینه‌های رفاهی و اقتصادی برطرف‌کننده بسیاری از مشکلات بعدی است.

هشدار به پسران

در این وصلت، مسامحه و سهل انگاری خطاست. امام صادق« علیه‌السلام » به فردی که قصد ازدواج داشت، فرمودند:

«أنظر أین تضع نفسک و من تشرکه فی مالک و تطّلعه علی دینک و سرّک؛(۱)

 

۱- کافی،ج۵،ص۳۲۳٫

(۳۳۵)

بنگر که شخصیت خود را در چه موضعی قرار می‌دهی و چه کسی را در مالت شریک می‌گردانی و از مرام و منش و رازت آگاه می‌سازی؟»

در ازدواج سخن از این واقعیت است که حقیقت جان خود را کجا قرار دهی و عمر گران سنگت را با که بگذرانی و در دامان چگونه مادری فرزندان خویش را قرار دهی و چه کسی را به عنوان شریک غم و شادی خود انتخاب کنی؛ و خلاصه، خود را چگونه خرج کنی و اسرار دین و دنیای خویش را با چه فردی در میان گذاری. این منتهای قرب و نزدیکی است که در میان زن و مرد برقرار است و حتّی میان فرزند و پدر و مادر چنین قربی وجود ندارد.

سمعت اباعبداللّه « علیه‌السلام » یقول: «انّما المرأة قلاّدةٌ فانظر الی ما تقلده؛(۱)

امام صادق« علیه‌السلام » فرمود: زن مانند گردن بند است؛ بنگر که چه گردن‌بندی را برای خود انتخاب می‌کنی.» اگرچه این سفارش خطاب به مرد است، ولی به دلالت اقتضا جانب دختر نیز همین حکم را دارد و از باب اشتراک در احکام و عفاف، در روایات مربوط به این مباحث، بیش‌تر عنوان مرد مطرح گردیده است.

در انتخاب همسر نباید تنها مال و جمال مورد توجّه قرار گیرد، بلکه باید اصالت، نجابت، دیانت، تقوا و شؤون فرهنگی و اجتماعی افراد محور اساسی باشد؛ اگرچه مال و به ویژه جمال هم یک اصل واقعی است. برای آگاهی هرچه بیش‌تر در این زمینه روایاتی مطرح می‌شود.

رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » می‌فرماید:

«من تزّوج إمراةً لا یتزوّجها الاّ لجمالها لم یرفیها ما یحبّ و من تزّوجها

۱- وسائل‌الشیعه، ج۱۴،ص۲۸٫

(۳۳۶)

لمالها لا یتزوجّها الاّ له وکله اللّه الیه، فعلیکم بذات الدّین؛(۱)

کسی که با زنی تنها به خاطر جمالش ازدواج کند، کام خود را از او نبیند، و کسی که با زنی به خاطر مالش ازدواج کند، خدا او را به همان مال گرفتار می‌سازد. بر شما باد ازدواج با زنی که دارای دیانت و تقواست.»

رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمودند:

«لا تنکح المرأة لجمالها فلعلّ جمالها یرد بها و لا لمالها فلعلّ مالها یطغیها و انکح المرأة لدینها؛(۲)

زن را نباید تنها به خاطر مال و جمالش به همسری برگزید؛ زیرا شاید جمال موجب سرنگونی‌اش شود و مال به طغیانش وادارد. در حقیقت زن را تنها باید به خاطر کمال و اخلاق و دینش برگزید.»

اگرچه زیبایی حسن است و چه نیکو حسنی هم هست که اگر هم‌راه با دیانت و کمال باشد، نورٌ علی نور است، ولی همین زیبایی اگر با نفسانیت هم‌راه شود، حرمانی بر پا می‌کند که آتشش تا دوزخ شعله‌ور خواهد ماند! مال هم گرچه حلالش خیر است و اگر در دست افراد آگاه و مؤمن و باگذشت قرار گیرد، توفیق و خیراتی را نیز هم‌راه دارد، ولی هیهات از دل بستگی به آن و طمع به مال دیگران یا حرام آن که بلای جان دارنده‌اش است!

البته باید توجّه داشت که مراد از این گونه روایات این نیست که دارایی و زیبایی ارزش نیست، بلکه این روایات، تنها وابستگی و انحصار به آن را مذموم می‌داند؛ زیرا نهایتِ اصل ازدواج، زندگی است و اساس زندگی را دین و منش آدمی استوار می‌سازد؛ نه مال و جمال؛ اگرچه این دو ـ به خصوص جمال ـ بعد از ایمان یکی از عالی‌ترین امتیازات در زن است.

۱- وسائل، ج۱۴،ص۳۱٫

۲- محجّة البیضاء، ج۳،ص ۸۵٫

(۳۳۷)

هشدار به دختران

اسلام به دختر و اولیای او نیز سفارش می‌کند که شما هم نباید به مال و جمال پسر دل بستگی پیدا کنید و دین و اخلاق او را از یاد ببرید که اگر چنین بیندیشید، خداوند شما را به خودتان وامی‌گذارد و لطف و رحمت خود را از شما باز می‌گیرد ـ همان‌گونه که در مورد پسر گفته شد.

شرایطی که در احادیث و اخبار حضرات معصومین« علیهم‌السلام » برای شوهر نقل شده عبارتند از: دیانت، امانت‌داری، حسن خلق، عفّت و مال به اندازه عفاف و کفاف. از میان این شرایط، «دین» ـ اگر به معنای اسلام باشد ـ شرط صحّت است و دیگر صفات شایسته، شرط کمال؛ زیرا ازدواج مسلمان با غیر مسلمان صحیح نیست، ولی ـ به‌طور مثال ـ اسلام درباره حسن خلق و عفّت می‌فرماید: برای دختر بهتر است که شوهری عفیف و خوش اخلاق انتخاب کند و اگر چنین پسری به خواستگاری او آمد، او را رد نکند و به او جواب منفی ندهد و در انتظار شوهر ایده‌آل، خود را در خانه پدر ماندگار نسازد که اگر چنین کند، بلاهایی بر سرش می‌آید که کم‌ترینش تنهایی، شکست و حرمان است.

از نظر شریعت، در رأس همه صفات شایسته، ایمان و اخلاق خوش است و به هر دو سفارش فراوان شده است و همان‌طور که در روایات آمده است از فرد فاسق و آلوده به گناه، هم‌چون شراب خوار باید پرهیز داشت و به او جواب منفی داد.

کسی که ایمان ندارد، صفا و سلامت ندارد و فردی که اخلاق خوش ندارد، ایمانش کارساز نیست. نمی‌توان گفت: در زن و مرد خلق خوش مهم‌تر است یا ایمان، ولی می‌توان گفت: بدون این دو تجسّم حقیقت، زندگی برای همیشه سرد و بی‌روح خواهد بود. ممکن است زن و شوهری کافر، فاسد و آلوده باشند، ولی با اخلاق خوش و توافقی که دارند، زندگی دنیایی خود را با خوشی بگذراند؛ اگرچه مشکلات انحراف و

(۳۳۸)

آلودگی‌ها، آن‌ها را رها نخواهد کرد. آری، باید دانست که ایمان بی خلق خوش بیش از یک صورت ظاهری نیست و نباید ایمان حقیقی به حساب آید. ایمان منهای خلق خوش، گذشته از آن که می‌تواند خود را هم بی اثر کند، زندگی را تبدیل به دوزخی تلخ و ناگوار می‌نماید.

پدر و مادر! جبر، هرگز!

پدران و مادران وظیفه بسیار سنگینی در چگونگی ازدواج فرزندان خود به عهده دارند. آن‌ها باید ویژگی‌های گفته شده را اساس گزینش‌های خود قرار داده و دقّت کنند که دخترشان در آینده از کدامین مرد اطاعت خواهد کرد و یک عمر باید با چه مردی زندگی کند؛ مادر فرزندانشان چگونه زنی خواهد شد، چه فردی را محرم اسرار خانواده خود قرار می‌دهند و دین و دنیای فرزندشان را به دست چه کسی می‌سپارند. این مسؤولیت آن قدر سنگین است که ـ به طور مثال ـ اگر پدر، دختر خود را به ازدواج شراب خوار درآورد، از نظر شرع مقدّس قطع رحم کرده و گویا دخترش را برای زنا فرستاده است؛ زیرا شراب خوار از هیچ گناهی پروا نداشته و پرده حیا و عصمت میان خود و خالق را دریده است.

با این همه باید توجّه داشت که پدر و مادر نباید شخص مورد علاقه خود را بر دختر و پسر تحمیل کنند، هر چند خواسته آن‌ها مناسب و شایسته باشد؛ زیرا ازدواج باید با کمال آزادی و اختیار و اِعمال سلیقه فرد تحقّق یابد و سلیقه‌ها در افراد بسیار متفاوت است و نباید پدر و مادر، تحمیلی را نسبت به فرزندان خود روا دارند. البته فرزندان هم نباید خود را از مشورت و توصیه پدر و مادر بی‌نیاز بدانند. به هر حال تحمیل، وجاهت شرعی ندارد و باید به طور اکید از آن پرهیز داشت.

«کتبت الی ابن جعفر الثّانی« علیه‌السلام » اسأله عن النّکاح فکتب إلی من خطب

(۳۳۹)

الیکم فرضیتم دینه و أمانته کائنا من کان فزّوجوه؛(۱)

راوی گوید: به امام جواد« علیه‌السلام » نوشتم و از آن حضرت درباره ازدواج پرسیدم. در جواب مرقوم فرمودند: هر که از شما خواستگاری نمود و شما دین و امانتش را پسندیدید، هر کس باشد، با او وصلت کنید.»

انّ رسول اللّه « صلی‌الله‌علیه‌وآله » قال: «اذا جائکم من ترضون خُلقه و دینه فزوّجوه ان لا تفعلوه تکن فتنةٌ فی الارض وفسادٌ کبیرٌ؛(۲)

رسول اکرم« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمودند: هرگاه کسی که اخلاق و دینش مورد رضایت شماست، به خواستگاری نزد شما آمد، همسرش دهید؛ اگر بی مورد به او زن ندهید، در روی زمین فتنه و فساد بزرگی پیدا می‌شود.

عن ابی عبداللّه « علیه‌السلام » قال: «الکفو أن یکون عفیفا و عنده یسارٌ؛(۳)

امام صادق« علیه‌السلام » فرمود: کفو کسی است که عفیف باشد و امکاناتی هم برای زندگی داشته باشد.»

در این روایت، اساس یک زندگی سالم را تناسب زن و مرد در خصوصیت‌ها و امکانات ضروری و لازم برای زندگی قرار داده است که با فقدان هر یک مشکلات زندگی، آدمی را از پا در می‌آورد. البته بود و نبود امکانات یک امر ذاتی نیست. ممکن است فقیری، غنی و ثروت‌مندی نیازمند گردد، ولی تناسب‌های طبیعی ماندگارترند؛ پس زن و مرد باید در انتخاب همسر نسبت به تناسب و کفو بودن بیش‌تر توجّه داشته باشد؛ چه در مورد صفات ظاهری و چه درباره ویژگی‌های اخلاقی؛ زیرا ممکن است به‌واسطه عدم تناسب میان دو زوج، صفات خوب هم برای زندگی آن‌ها زیان‌بار گردد.

۱- مکارم الاخلاق، ص۲۱۰٫

۲- وافی،ج۱۳،ص۱۷٫

۳- همان،ص۱۸٫

(۳۴۰)

قال الصّادق« علیه‌السلام »: «من زوّج کریمته من شارب الخمر فقد قطع رحمها؛(۱)

امام صادق« علیه‌السلام » فرمود: کسی که دختر خود را به ازدواج شراب‌خواری درآورد، به طور حتم، قطع رحم کرده است.» اگرچه ممکن است این روایت نظر به مشکلات جسمانی هم داشته باشد ـ زیرا ممکن است شراب خوار قطع رحم و مشکلات ژنتیکی نسبت به آینده نسل پیدا کند که باید در جای خود پی‌گیری شود ـ ولی نسبت به امور معنوی بیان گویاتری دارد؛ زیرا شراب خوار با عملش هم سلامت و سعادت خود را به خطر می‌اندازد و هم نطفه و نسل خود را آلوده، بی‌محتوا، پریشان و از سلامت و پاکی دور می‌سازد.

عن الصّادق « علیه‌السلام » انّه قال: «لیس شارب الخمر اهلاً أن یزوّج و أن یؤتمن علی امانةٍ لقوله تعالی «و لا تؤتی السّفهاء اموالکم؛(۲)

امام صادق« علیه‌السلام » می‌فرماید: شراب خوار شایستگی ازدواج را ندارد و نباید امانتی به او سپرده شود؛ زیرا خداوند متعال فرموده است: اموال خودتان را به سفیهان ندهید.»

اهمّیت این روایت در این است که شراب خوار را سفیه و بی خرد به حساب آورده است. شراب آدمی را در مخاطره جدی قرار می‌دهد و اطمینان افراد را از او سلب می‌کند؛ چنان‌که امیر مؤمنان علی« علیه‌السلام » می‌فرماید:

«فرض اللّه… و ترک شرب الخمر تحصینا للعقل؛(۳)

خداوند مصرف شراب را به خاطر مصونیت و سلامت عقل و اندیشه آدمی حرام نموده است.»

از این رو می‌توان گفت: شراب خوار که از نوعی حرمان عقلی برخوردار است،

۱- کافی،ج۵،ص۳۴۷

۲- مستدرک،ج۲،ص ۵۳۸٫

۳- نهج البلاغه،حکمت،۲۲۵٫

(۳۴۱)

صلاحیت اداره و مدیریت درست زن و زندگی را ندارد و نمی‌تواند سلامت و سعادت افراد خانواده را تأمین نماید.

قال: «کتبت الی ابی الحسن الرّضا « علیه‌السلام » اِنَّ لی ذاقرابةٍ قد خطب الی و فی خُلقه سوءٌ قال: لا تزوّجه اِن کان سیی‌ء الخلق؛(۱)

مردی به امام رضا« علیه‌السلام » نوشت: یکی از بستگانم از دخترم خواستگاری کرده است، ولی اخلاق بدی دارد. حضرت فرمود: اگر بد خُلق است، دخترت را به ازدواج او درنیاور.»

نکته قابل توجّه در این بیان، این است که حضرت ایمان فرد بد اخلاق را مورد توجّه قرار نمی‌دهد و بدون پرسش از آن می‌فرماید: به چنین فردی دختر نده؛ زیرا بد خلقی عیبی است که به تنهایی از هر عیب و نقصی کفایت می‌کند؛ به طوری که گویی بداخلاق دارای تمام صفات ناشایست می‌باشد.

قال رجلٌ للحسن « علیه‌السلام »: «انّ لی ابنةً فمن‌تری أزوّجها له قال: زوّجها ممن یتّقی اللّه عزّوجلّ فان أحبّها اکرمها و ان ابغضها لا یظلمها؛(۲)

مردی به امام حسن« علیه‌السلام » گفت: دختری دارم؛ او را به ازدواج چه مردی درآورم؟ فرمودند: او را به ازدواج مردی با تقوا درآور؛ زیرا اگر دوستش داشته باشد، او را گرامی می‌دارد و اگر هم دوستش نداشته باشد، به او ظلم نمی‌کند.»

امام« علیه‌السلام » در این روایت تنها ملاک خوبی را «تقوا» قرار داده است. البته تقوا چیزی بالاتر از ایمان است و متّقی کسی است که بر زن خویش ستم روا نمی‌دارد؛ اگرچه به او محبّت هم نداشته باشد. از این روایت به خوبی استفاده می‌شود که متّقی نمی‌تواند بداخلاق باشد؛ اگرچه ممکن است به طور عادی یک فرد مسلمان بداخلاق باشد؛ پس

۱- مکارم الاخلاق،ص۱۳٫

۲- مکارم الاخلاق،ص۲۱۰٫

(۳۴۲)

می‌بینیم در شریعت، تقوا در جهت خوبی، هم‌چون عدم خلق‌خوش در جهت نارسایی، وصف مستقل در نفی و اثبات قرار گرفته است: کسی که خوش‌خلق نیست، به او زن ندهید و به آن که تقوا دارد، دختر بدهید که این دو صفت در جهت مثبت و منفی، سلامت و تخریب زندگی را هم‌راه دارند.

رضایت پدر

با توجّه به ملاک انتخاب همسر، پدر باید بداند که در امر ازدواج دختر خود، فاعل مختار نیست و باید بعد از بررسی و تحقیق، تنها در تصمیم‌گیری دختر نقش مشاور را ایفا نماید تا دختر با دیدی باز همسر آینده خود را برگزیند.

هنگامی که علی« علیه‌السلام » جهت خواستگاری فاطمه زهرا(س) نزد پیامبر اسلام« صلی‌الله‌علیه‌وآله » آمد، رسول خدا همان وقت به حضرت پاسخ مثبت نداد، بلکه فرمود: من این مسأله را با دخترم فاطمه(س) در میان می‌گذارم و نظر او را در این زمینه می‌پرسم و سپس جواب می‌دهم.(۱)

 

۱- عن الضحاک بن مزاحم قال: «سمعت علی بن أبیطالب « علیه‌السلام » یقول و ذکر حدیث تزویج فاطمة« علیهاالسلام » و انّه طلبها من رسول اللّه « صلی‌الله‌علیه‌وآله » فقال: یا علی انّه قد ذکرها قبلک رجالٌ فذکرت ذلک لها فرأیت الکراهة فی وجهها، و لکن علی رسلک حتی أخرج الیک، فدخل علیها فأخبرها و قال: إنّ علیا قد ذکر من أمرک شیئا فماترین؟ فسکتت و لم تولّ وجهها و لم یرفیه رسول اللّه « صلی‌الله‌علیه‌وآله » کراهةً، فقام و هو یقول: اللّه اکبر سکوتها إقرارها، الحدیث؛        وسائل،ج۱۴،باب۵،ص۲۰۶،ح۳٫

ضحّاک گوید: هنگامی که علی« علیه‌السلام » برای خواستگاری فاطمه(س) به حضور رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » شرفیاب شد، حضرت به او فرمود: ای علی! قبل از تو دیگران نیز درباره فاطمه(س) با من سخن گفته بودند، ولی وقتی من پیشنهاد آنان را با او مطرح کردم، ناخشنودی را در چهره‌اش مشاهده نمودم، امّا منتظر باش تا برگردم. آن گاه پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » نزد فاطمه(س) رفت و پیشنهاد حضرت امیر« علیه‌السلام » را با فاطمه(س) در میان گذاشت و فرمود: همانا علی« علیه‌السلام » درباره شما با من سخن گفته است؛ حال نظر شما چیست؟ در این هنگام چون رسول خدا« صلی‌الله‌علیه‌وآله » دید فاطمه سکوت نمود و روی خود را ک Á بر نگرداند و آثار کراهت و نارضایتی را در سیمای او مشاهده نکرد، از جای خود برخاست و فرمود: اللّه اکبر! سکوت فاطمه(س) اقرار و نشانه رضایت اوست.»

(۳۴۳)

با آن که موقعیت آن سه بزرگ‌وار و اصل این ازدواج یک امر قطعی و روشن بوده و از جانب پروردگار به واسطه وحی مشخّص گردیده است، ولی در هر صورت این برخورد پیامبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » به خوبی نشان می‌دهد که دختر، خود در انتخاب همسر تصمیم‌گیرنده است و پدر نباید نظر خود را بر او تحمیل و وی را به ازدواج وادار نماید، اگرچه دختر هم نباید نسبت به نظر مشورتی پدر و یا مادر و حتی نزدیکان محترم خود بی‌اهمّیت باشد.

شایان ذکر است که این حکم شرعی (اذن پدر در ازدواج) منحصر به دختر است و پسر جز به جهت احترام چنین اذنی را لازم ندارد. البته باید توجّه داشت که اگرچه مخالفت با پدر در این مورد اثر وضعی در صحّت عقد ازدواج پسر ندارد، ولی اثر تکلیفی ـ که معصیت الهی است ـ را هم‌راه می‌آورد؛ پس هر فرزند صالحی باید از مخالفت با پدر تا سر حدّ امکان پرهیز داشته باشد.

نکته دیگری که از روایت استفاده می‌شود، این است که حضرت هنگامی که عدم کراهت دختر بزرگ‌وارش را احساس کرد، سکوت ایشان را اقرار به حساب آورد.

امر دیگری که بایدبه آن توجّه داشت، این است: هنگامی که حضرت فرمود: سکوتش اقرار است، دیگر منتظر پاسخ لفظی نماند، بر خلاف رسم جامعه ما که هنگام عقد باید دختر «بله» را سه مرتبه آن هم با صدای بلند بگوید. هم‌چنین بسیاری از قیدهایی که نسبت به ازدواج، در جامعه ما وجود دارد، گذشته از آن که اساس عقلی و دینی ندارد، علّت دشواری و رکود اصل ازدواج هم گردیده است.

(۳۴۴)

نقش پدر در ازدواج دختر

با آن که اصل ازدواج دختر به نظر شخصی او بستگی دارد، لازم است شرعا نظر پدر و از نظر اخلاق، احترام مادر را رعایت کند. این امر نسبت به پدر، به فتوای بیش‌تر فقها واجب است؛ اگرچه ازدواج بی اذن پدر، در صورتی که مصلحت فرزند را در نظر داشته باشد، با آن که معصیت است، مانع از صحّت عقد نمی‌شود. بر فرض زیان دیدن فرزند، دیگر چنین اذنی لازم نیست و همین طور با بلوغ کامل و رشد عقلی دختر و یا عدم وجود بکارت چنین اذنی از اساس لزوم ندارد.

باید دانست اذن پدر دارای ملاک‌های خاصّی است که به بعضی از آن‌ها اشاره می‌شود:

الف: نخستین تصمیم مهم

توجّه به توصیه پدر و لزوم اجازه او در ازدواج دختر، گذشته از قدرشناسی نسبت به پدر و نیاز دختر به او در این امر خطیر و نخستین آزمایش تصمیم‌گیری مهمّ او، یک امر عقلی و ضروری است. در این زمینه نیاز دختر بیش‌تر از پسر هم می‌باشد؛ زیرا به طور طبیعی دختر کم‌تر در اجتماع بوده و مشکلات و سرد و گرم اجتماع را کم‌تر چشیده است.

ب: تجربه پدر و دزدان طریق

نظرخواهی از پدر و حتّی مادر ـ همان گونه که پیش‌تر به طور مشروح بیان شد ـ زمینه‌ای برای استفاده از تجارب آن‌ها جهت سعادتمندی و خیر و صلاح خویش خواهد بود؛ چرا که دختر بر خلاف پسر کم‌تر در اجتماع با مردان برخورد داشته و با مسایل گوناگون اجتماعی ـ از قبیل حیله‌گری‌ها، دغل بازی‌ها، فریب‌ها و نیرنگ‌ها،

(۳۴۵)

سوءنیت‌ها و نقشه‌های ناجوان‌مردانه ـ آن گونه که باید و شاید آشنا نیست و از این رو ضربه‌پذیرتر است. دختر هر چند ممکن است خردمند و نیک اندیش باشد، ولی در عین حال و با این سنّ و سال آن‌چنان مجرّب نیست که بتواند به‌طور کامل راه را از چاه بشناسد و مسایل گوناگون یادشده را به آسانی تشخیص دهد؛ به همین جهت او نیازمند به راهنمایی مجربّ و دل‌سوزی تواناست که او را به یک زندگی سعادتمندانه رهنمون سازد و روشن است که این شخص کسی جز پدر نخواهد بود.

ج: عاطفه و پذیرش زن

همان طور که در گذشته عنوان شد، زن عطیه‌ای است الهی که از احساس و عاطفه بی‌کران برخوردار است و نسبت به مرد مهر و عشق و صفا و احساس بیش‌تری دارد و زودتر از مرد سوگند و اطمینان دهی افراد در او اثر می‌گذارد و سریع‌تر تسلیم خواسته‌ها و نظرهای خود یا دیگران می‌شود. وجود این زمینه‌ها و حالات در زن، گرچه برای گرمی کانون خانواده و تربیت فرزندانی متعادل و آرامش و سکون شوهر امری لازم و نشانه کمال اوست، ولی ممکن است از این خوبی و امتیاز سوء استفاده شده و گرسنگان شهوت و پلیدی با استفاده از آن، دامی برای او بگسترانند و دختر بر اثر غلبه احساس، تصمیمی بگیرد که نتیجه آن وخیم و زیان‌بار باشد.

باید توجّه داشت که خواستگاران دختر هم همیشه با صدق و صفا قدم پیش نمی‌گذارند و خود را بدون تظاهر و تصنّع نشان نمی‌دهند. گاه می‌شود که برخی افراد با تحریک جنبه‌های احساسی و عاطفی دختر، او را فریب داده و عمری مایه تأثّر و تأسّفش می‌شوند و در این حال این پدر است که با کوله باری از تجارب گذشته نقش اساسی خود را در کنار دختر ایفا می‌کند.

(۳۴۶)

عقد دختر باکره

شرط اجازه پدر در این زمینه تنها برای دختر باکره است؛ دختری که برای بار نخست تن به ازدواج می‌دهد. اگر دختری ازدواج کرده و به عللی تنها شده یا بر اثر حادثه یا ارتباطی مشروع یا نامشروع بکارت خود را از دست داده است، دیگر برای ازدواج او رضایت و اجازه پدر شرط نیست؛ چون او دیگر دختری خام و کم تجربه نیست و می‌تواند با توجّه به کوله باری از سختی‌ها و تجارب و آگاهی‌های پیشین به طور مستقل برای آینده زندگی خود تصمیم مقتضی و عاقلانه را اتّخاذ نماید؛ هرچند مشورت با پدر و استفاده از تجارب او در هر صورت برای او مفید و سودمند خواهد بود.

در این‌جا ممکن است این پرسش پیش آید که: ازاله بکارت لزوما به معنای کسب تجربه در زمینه ازدواج نیست؛ به ویژه این که ممکن است امر ازاله در یک لحظه و به هر دلیل اتّفاق افتد و زمینه این تجربه و پختگی را برای دختر به هم‌راه نداشته باشد؛ اگرچه ممکن است در بعضی موارد، ازاله، تجربه و پختگی را در بر داشته باشد؛ مانند دختری که شوهر کرده، ولی بعد از مدّتی شوهر او با طلاق یا مرگ از دست رفته است؛ پس نمی‌توان به‌طور کلّی گفت که نفس ازاله تجربه آور است. البته ممکن است گفته شود که: در این مورد باید به دلیل تعبّدی تمسک کرد و از باب «کلام شارع» آن را پذیرفت.

در پاسخ به این پرسش باید به چند نکته توجّه داشت که به‌طور خلاصه از آن یاد می‌شود:

یک. نفس ازاله اگرچه با کسب تجربه در زمینه ازدواج ملازمه ندارد، ولی یک لازمه روشن، عام و عقلانی است که به طور کلّی و نوعی و در ظروف معمول هم‌راه ازدواج است و در ازدواج به طور قهری سرد و گرم زندگی چشیده می‌شود؛ هرچند

(۳۴۷)

گاهی تجربه‌ای اندک به دست می‌آید.

دو. اگرچه ازاله ممکن است در مواردی بدون ازدواج پیش آید، ولی قانون همیشه نوعیت یک امر را ملاک قرار می‌دهد و موارد جزئی و غیر متعارف و در ظرف ندرت و اندک را مورد توجّه قرار نمی‌دهد؛ زیرا اساس قانون بر ملاک‌های کلّی و زمینه‌های نوعی استوار است و جزئیات قابل پیش بینی نیست، اگرچه مجری قانون خود می‌تواند موارد جزئی را پی‌گیری کند؛ همان طور که ممکن است دختری دانا، آگاه و توان‌مند باشد و نیاز به اجازه پدر نداشته باشد و یا دختری ازدواج هم کرده باشد، ولی بر اثر مشکلات رفتاری، قانون برای او در ازدواج یا حتّی زندگی سرپرست تعیین نماید؛ پس مواردی که ازاله هم‌راه تجربه نباشد، اندک و از محل بحث خارج است.

سه. نفس ازاله به هر دلیل و با هر صورت، دختر را از محدودیت عفافی در شروع زندگی دور می‌دارد؛ زیرا وصف بکارت در واقع سند بکر و دست‌نخورده‌بودن دختر است و با بازگشایی آن به هر دلیل، دیگر مشکل تازه و یا امر جدیدی در ازدواج برایش پیش نمی‌آید. اگر بکارت او با ازدواج یا غیر ازدواج برداشته شده باشد و بخواهد ازدواج کند یا ازدواج مجدّد و یا متعدّد انجام دهد، در تمام این صورت‌ها، مسأله یک‌سان است و برای دختر نسبت به آینده تفاوتی ندارد؛ پس اذن پدر نسبت به حالت بکارت یک امر عقلانی است که در صورت ازاله، چنین ملاکی وجود ندارد.

چهار. همان طور که اشاره شد، تمام موارد زندگی و اصول فردی و اجتماعی دارای ملاک‌های عقلی است و تعبّد جز در دسته‌ای از امور عبادی وجود ندارد؛ گرچه مؤمن در صورت عدم تشخیص ملاک یک حکم باید اطاعت و باور خود را داشته باشد.

این مطالب، بیان خلاصه‌ای نسبت به اشکال فوق بود که هم‌چون دیگر مباحث ازدواج باید در ظرف تفصیل به طور علمی ـ فلسفی و گسترده به پی‌گیری، تحلیل و بررسی آن پرداخت که به امید حق این کار را در جای خود انجام خواهد شد.

(۳۴۸)

شایان ذکر است که در اسلام اجازه پدر در ازدواج دختر باکره تا زمانی محترم شمرده می‌شود که نظرش در راه خیر و تأمین مصالح فرزند و سعادت او باشد، ولی اگر مسلّم شود که عدم رضایت پدر در امر ازدواج به خاطر جنبه‌های شخصی و یا عدم آگاهی‌های لازم است و در پاسخ دادن به خواستگار ـ چه مثبت یا منفی ـ خیر و صلاح شخصی خود را دنبال می‌کند ـ نه دختر را ـ شرط اجازه از پدر سلب می‌شود، ولی در هر حال، رضایت دختر در ازدواج شرط کلّی و اساسی است. پدر حق ندارد دخترش را وادار و مجبور به ازدواج با کسی کند که مورد علاقه او نیست و در این صورت چنین عقد ازدواجی باطل است.

دختر زیرک!

دختری نزد پیامبراکرم« صلی‌الله‌علیه‌وآله » آمد و از پدرش شکایت کرد و گفت: پدرم مرا بی‌رضایت من به عقد پسر عمویم درآورده است. پیامبر اکرم« صلی‌الله‌علیه‌وآله » به او فرمود: حال که چنین شده، بدان راضی باش. دختر گفت: به او رغبت ندارم و نمی‌خواهم همسر او باشم. پیغمبر« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فرمود: در این صورت می‌توانی شوهر دیگری اختیار کنی. دختر وقتی این سخن را شنید، گفت: یا رسول اللّه! همین پسر عمویم را بسیار دوست دارم و جز او کسی را دوست ندارم و زن فرد دیگری نخواهم شد، ولی خواستم فرمان شمارا در این باره به زن‌ها برسانم که پدران بدون علاقه دختر، فرزندان خود را شوهر ندهند.(۱)

 

۱- «روی عن ابن عباس انّ جاریة بکر اتت النّبی« صلی‌الله‌علیه‌وآله » فذکرتْ: انّ اباها زوّجها و هی کارهةٌ فخیرها النّبی« صلی‌الله‌علیه‌وآله » و ما روی عنه فی خبرٍ آخر انّ رجلاً زوّج ابنته کذلک فجائتا الیه « صلی‌الله‌علیه‌وآله » فقالت زوَّجنی ابی و نعم الاب من ابن اخیه لیرفع بی خسیسه فجَعَل النّبی« صلی‌الله‌علیه‌وآله » اَمْرَها الیها فقالت بعد ان ردّ الامر الیها: اخترتُ ما صنع بی ابی و انّما اردت ان اعلم النّساء ان لیس للاباء من امر بناتهم ک Á شی‌ءٌ»؛        مسالک، چاپ قدیم، باب نکاح، ج۱، ص ۴۵۵٫

(۳۴۹)

از این حدیث شریف چند مطلب استفاده می‌شود:

یک. اصل اولی در پیوند زناشویی رضایت پسر و دختر است و دختر فاعل ایجاب و مرد تنها قابل است، اگرچه اقدام اولی از مرد باشد.

دو. پدر نمی‌تواند انتخاب و خواسته خود را بر دختر تحمیل کند و در صورت تحمیل اثر شرعی ندارد.

سه. اگر دختری را به اجبار و اکراه و زور و تهدید وادار به ازدواج کنند، این عقد باطل است و محرمیتی را ایجاد نمی‌کند و دختر می‌تواند بدون طلاق از آن مرد جدا شده و شوهر دیگری را انتخاب کند.

چهار. در جامعه باز دینی، دختر و زن می‌توانند به راحتی از حقوق خود دفاع کرده و در صورت پیشنهادی ناهنجار حتّی از سوی پدر خود در مورد ازدواج، محترمانه مقاومت کنند و این ایستادگی حق طلبانه هم نباید بی‌حرمتی، بی‌ادبی و ضدّ ارزش به حساب آید.

پنج. از جمله «فجعل النّبی امرها الیها» (واگذاری امر ازدواج در اختیار دختر از سوی پیامبر) به دست می‌آید که پدران در امر ازدواج دختر هیچ نقشی ندارند؛ همان طور که دختر می‌گوید: «لیس للاباء من امر بناتهم شی‌ءٌ»؛ قصد من اعلام این حقیقت بود که پدران هیچ نقشی در تعیین ازدواج دختران ندارند که از سکوت پیامبر، تقریر این مطلب به اطلاق، استشمام می‌شود. حتّی اگر به این اطلاق هم تمسّک نشود، باز هم اجازه پدر شرط نیست، مگر آن که این اطلاق را با موارد دیگری از کلام معصومین« علیهم‌السلام » مقید سازیم که چنین موارد مستحکمی نداریم؛ پس می‌توان به‌طور صریح گفت: موضوع اذن پدر تنها یک حکم عاطفی اخلاقی و ارشادی می‌باشد و حکم

(۳۵۰)

مولوی شرعی نیست که دختر مجبور به اطاعت از آن باشد. البته در جامعه امروزی ما بر اثر مشکلات فراوان و نارسایی‌های اخلاقی و هم‌چنین آسیب‌پذیری بیش‌تر دختر، آنان نباید راهی در پنهان‌کاری داشته و بی‌مشورت و هماهنگی با خانواده در این زمینه کاری را دنبال نمایند.

شش. اگر بزرگ‌ترها ـ حتّی پدران یا مسؤولین ـ عقاید و خواسته‌های خود را بر دیگران تحمیل کنند، همین امر، علّت لج‌بازی جوانان می‌گردد و در جهت عکس، تأمین آزادی و فراهم سازی امکانات لازم برای جوانان، بهترین عامل برای برطرف‌ساختن این نقص از جامعه جوانان می‌باشد.

روحیه پرخاش‌گری و لج‌بازی از خصوصیات روانی جوان است که نباید به آن دامن زد. دامن زدن به این ویژگی‌ها مشکلات بسیاری را به بار می‌آورد.

هفت. اگر عشق و علاقه محور اصلی انتخاب نباشد، هیچ دختر و پسری نمی‌توانند زندگی شایسته و شیرینی داشته باشند. در این صورت آنان در مقابل سختی‌ها مقاومت نخواهند داشت و چه بسا بعد از ازدواج رغبت به فرد دیگری پیدا کنند و همین امر موجب نگرانی و آلودگی‌های بسیار آن‌ها گردد که در این صورت پدر و مادر هم در گناه آنان شریک خواهند بود.

بدون عشق، هرگز!

در این‌جا خوب است در مورد انگیزه‌های تحقّق حیات مشترک دو روح ـ که شوق و عشق و مستی است ـ بیان خلاصه‌ای آورده شود.

نکاح که وصلت دو روح، اتّحاد دو شوق و عشق و ظهور یکتایی زندگی مشترک و وحدت انگیزه‌های آن است، تنها با عشق و شورو شوق تحقّق می‌پذیرد.

مادّه اصلی یک ازدواج، همان شور و عشق موجود است که با عقد ازدواج تحقّق

(۳۵۱)

آن رسمیت می‌یابد. عشق، چهره گویای زندگی و امید دل هاست که با هم‌خوانی و عینیت، خلاّق می‌شود و آدم می‌آفریند و با آن زن و مرد انسانی هم‌چون خود را پدید می‌آورند.

نکاح آزمایشگاه عشق است که یکی از چهره‌هایش، زایش را برپا می‌سازد و زمینه تولید و تولّد و شور و شوق و خون و قیام می‌شود.

دلی که عشق ندارد، کدوی بی‌بار است، لبی که خنده ندارد، شکاف دیوار است. دلی که عشق ندارد، دل نیست، گِل است و مردمی هم که عشق ندارند، جامعه، فرهنگ و دین پویا و سالمی ندارند. جامعه و فرهنگ و دین و خون و قیام مردم، تمامی، ظهور و بروز عشق است؛ عشقی که با سالم‌سازی‌اش می‌توان حیات هستی را در سایه آن مشاهده کرد.

باید همه افراد جامعه، از کوچک و بزرگ، به یک‌دیگر شور و عشق و شوق را سفارش کنند و امید و عشق را تک‌درس اصلی همه کلاس‌های معرفت و عمل خود قرار دهند. باید با حیات عشق، زندگی را جلا داد و با عشق، شکوفه‌های حیات را به‌بار آورد و با عشق، کوشش و تلاش و کرامت و سعادت را به رگ‌های جامعه و افراد تزریق کرد.

باید با عشق، صفا و پاکی جامعه را تأمین نمود و گناه و عصیان را به کم‌ترین حد ممکن رساند. بهترین باشگاه، عشق است. بهترین مجلس، عشق، بهترین مسجد، عشق و بالاخره بهترین کلیسا و خانقاه و کارگاه، عشق و نکاح و ازدواج و تشکیل زندگی سالم دینی است.

آری، باید با قانون‌مندی‌های لازم و برنامه‌ریزی‌های مناسب برای ازدواج و زندگی سالم اسلامی تمام ناملایمات جامعه و افراد را برطرف ساخت و نابسامانی‌ها را از ریشه برکند.

(۳۵۲)

نکاح، بروز عشق است و درس عشق را به همگان می‌آموزد؛ با دور سازی تمام موانع و حجاب‌ها، حقیقت انسان را به انسان می‌نمایاند و شور و مستی را ـ که جلوه ظهور الهی است ـ در ناسوت برپا می‌سازد.

باری، باید نکاح و ازدواج، در هر صورت و به هر سن و سال با تخمیر مایه اصلی ـ که عشق است ـ تشکیل گردد و از هرگونه اجبار، بی‌میلی و ملاحظات جانبی چون ملاحظات شغلی و مالی و فامیلی به دور باشد.

(۳۵۳)

فصل سوم: عقد و الفاظ ازدواج

اشکال به الفاظ عقد

اشکال دیگری که امروزه بعضی از ـ به اصطلاح ـ روشن‌فکران جامعه ما مطرح می‌کنند، این است که چگونه با گفتن چند لفظ (صیغه عقد یا طلاق) حرامی حلال و یا حلالی حرام می‌شود؟

آیا می‌شود به واسطه خواندن الفاظی چند، حقیقتی در خارج تحقّق یابد، هویتی متبدّل شود و حرامی حلال گردد؟ آیا حلال و حرام، چیزی بیش از یک اعتبار نیست یا آن که حقیقت عینی و واقعیت خارجی دارد؟ آیا این الفاظ، صورت یک قرارداد ظاهری را دارد که تنها حد و مرزی را مشخّص می‌نماید یا آن که چهره‌ای حقیقی و هویتی عینی را تداعی می‌کند؟ به راستی موقعیت نکاح و الفاظ آن و نوع وجود و هویت هر یک از این دو امر چگونه است؟

آنان از این پرسش نتیجه می‌گیرند که حلّیت و حرمت، ریشه حقیقی ندارد و یک واقعیت خارجی نیست، بلکه تنها نوعی اعتبار، قرارداد و امر صوری است که نباید به آن توجّه و اهتمامی داشت.

در پاسخ به این توهّم لازم است ابتدا دو حقیقت علمی – فلسفی را به دقّت مورد توجّه قرار داد: دسته بندی موجودات و موقعیت وجودی هر یک در رابطه با خارج.

موجودات را باید به طور کلّی به چهار دسته تقسیم نمود:

یک. امور حقیقی و حقایق عینی؛

دو. واقعیات خارجی؛

(۳۵۴)

سه. اعتباریات راستین؛

و چهار. اعتبارات بی اساس.

قسم نخست امور حقیقی، هویت صرف و حقیقت‌های واقعی هستند که بالاترین موقعیت وجودی را دارند و از حضرت حق‌تعالی تا تمام معنویات عینی -تجرّدی را شامل می‌شوند.

قسم دوم (واقعیت‌های عینی) اگر چه ملاک خارجی دارند، ولی ممکن است حقیقتی نداشته و حتّی عنوان و ملاک باطلی داشته باشند؛ مانند: وجود ظلم و ستم یا شرک و الحاد.

قسم سوم (اعتباریات راستین که لحاظ ذهنی دارند) اگر ملاک حقیقی یا واقعی داشته و دارای زمینه خارجی و منشأ انتزاعی باشند، از موقعیت حقیقی برخوردارند؛ هم‌چون تمامی قضایایی که حکایت از حقایق و امور خارجی دارند.

قسم چهارم قضایایی که چنین ملاکی را نداشته باشند و از مهملات و ساخته‌های ذهنی به شمار می‌روند و هیچ ملاک حقیقی جز موقعیت مفهومی ندارند.

معقول اولی و ثانوی

موجودات در تقسیم بندی دیگری، بر اساس موقعیت وجودی به چهار دسته تقسیم می‌شوند:

الف) معقولات اولی؛

ب) معقولات ثانوی فلسفی؛

ج) هویت‌های منطقی؛

د) مهملات ذهنی.

(۳۵۵)

دسته نخست، موجودات خارجی هستند که لحاظ حکایت آن‌ها ذهنیت را تحقق می‌بخشد؛ پس معقولات اولی همان وصف علمی حقایق و ذهنیت واقعیت‌های عینی خارجی است.

دسته دوم، معقولات ثانوی هستند که لحاظ علمی اشیایند، با این تفاوت که اگر عروض ذهنی در آن‌ها اتّصاف خارجی داشته باشد، معقولات ثانی فلسفی بوده و ملاک حقیقی خارجی دارند و ملاحظات عینی اشیا می‌باشند، اگرچه چون معقولات اولی به استقلال در خارج یافت نمی‌شوند و تنها ظهور وصفی دارند و این موجودات وصفی ـ خارجی دسته دوم به‌شمار می‌روند، ولی اگر اتّصاف نیز مانند عروض، لحاظ ذهنی داشته باشد، همان اصول و قواعد منطقی محسوب می‌شوند و دسته سوم خواهند بود. اگر تصوّرات ذهنی نسبت به خارج با هر عروضی از ذهن یا خارج ملاک صحّت نداشته باشد، از مهملات مفهومی می‌باشد و دسته چهارم به‌شمار می‌رود.

عقد؛ امری واقعی

حال پس از بیان این دو مقدّمه باید گفت: عقد و نکاح شرعی یکی از معقولات ثانی فلسفی می‌باشد و با آن که عروض ذهنی دارد، اتّصافش خارجی است و در مقایسه با معقول اولی، خارج ثانوی می‌باشد؛ هم‌چون معقول اولی که خارج اولی هم می‌باشد. اگرچه این معقول ثانوی استقلال وجود در خارج ندارد، ولی وجود خارجی دارد؛ چه در ظرف اتّصاف که حقیقت نکاح است و چه در ظرف حاکی که هویت عقد است. سند و حاکی آن هم، خارج به‌حساب می‌آید و هرگز چون مهملات و قضایای دروغ و بی پایه و اساس نیست؛ پس حقیقت نکاح یا عقد و عنوان حاکی آن نه امری عامیانه است و نه بی‌اهمّیت.

(۳۵۶)

آری، با تحلیل درست منطقی، چینش صحیح فلسفی، شناخت مرتبه وجودی و ملاحظه احکام حقوقی هر یک از این اقسام کلّی با خصوصیت‌های متفاوت آن می‌توان به دقّت و ظرافت و عمق شگرف حقایق دینی و احکام الهی پی برد.

پس امور واقعی، گرچه واقعیت دارند، خارجی هم هستند و دارای ارزش و اهمّیت وجودی می‌باشند، ولی ممکن است ارزش حقیقی و ثابت نداشته باشند؛ مانند آن دسته از امور ذهنی و اعتباری که ملاک و مناط صحیح دارند و با آن که تمامی از واقعیات هستند، در مرتبه واقعیت‌های خارجی نیستند؛ اگرچه هم‌چون مهملات مفهومی هم نخواهند بود، بلکه موقعیت علمی ـ واقعی و مناسبِ خاصّ خود را دارند.

بنابراین، امور واقعی، تنها در محدوده واقعیت‌های خارجی خلاصه نمی‌شوند، بلکه امور اعتباری، قوانین عقلایی، فرمان‌های شرعی و احکام حقوقی نیز حقایقی هستند که ریشه در بسیاری از واقعیت‌ها دارند.

همان گونه که ممکن است امری واقعیت داشته باشد و حقیقی هم باشد یا امری واقعیت داشته باشد، ولی باطل و غیر حقیقی باشد، ممکن است امری اعتباری بوده و ملاک حقیقی و واقعی نیز داشته باشد و یا امری اعتباری باشد، ولی ملاک حقیقی نداشته باشد؛ هم‌چون: مهملات؛ به طور مثال: تمامی مجرّدات و معنویات – از حضرت حق‌تعالی تا پاکی و طهارت و دیگر خوبی‌ها- هر دو وصف حقیقت و واقعیت را دارند، ولی ظلم، ستم و پلیدی با آن که واقعیت داشته و برای همگان قابل لمسند، از امور حقیقی به شمار نمی‌روند و واقعیت‌های باطلند.

هم‌چنین تمام قوانین و موازین عرفی و دینی، با آن که از اعتباریاتند، واقعی و حقیقی محسوب می‌شوند و تمامی قوانین و احکام از اعتباریات ملموسند و غیر از آن دسته امور اعتباری می‌باشند که تنها ذهن آدمی آن‌ها را می‌پروراند و در خارج از ذهن

(۳۵۷)

اثر یا ملاک صحّت ندارند؛ هم‌چون اندیشه فردی که خیال کند بال و پر دارد یا بزرگ‌تر از کوه و یا کوچک‌تر از سوزن است. تمام این امور تنها ذهنیت و اعتبار مُعتَبِر است و حقیقت و واقعیت دیگری ندارد؛ گرچه این امور نیز در ظرف ذهن به لحاظ وجود ذهنی موجود بوده و به لحاظ ذهن از یک واقعیت خارجی برخوردارند؛ چرا که ذهن، خود یک حقیقت خارجی است، با این تفاوت که خارج و خارجیات، خارجِ خارجی است و ذهن و ذهنیات، خارجِ ذهنی است؛ چه ذهنیاتی که ملاک صحّت داشته باشند یا نداشته باشند؛ زیرا ملاک صحّت یا عدم صحّت، لحاظ خارجی قضایاست و به جهت وجود ذهنی تفاوتی میان آن دو وجود ذهنی به لحاظ خارج نیست.

پاسخ اشکال:

عقد؛ عنوانی حاکی

پس از بیان این دو مقدّمه، در پاسخ به اشکال باید گفت: حقیقت نکاح و الفاظ آن -که در شریعت اسلام و هر شریعت دیگری به نوعی مطرح است – یا هر امر دیگری که به جای عقد و الفاظ در میان اقوام و ملل مرسوم است، دارای جهات گوناگونی است که به طور خلاصه بیان می‌گردد.

اصل نکاح و ازدواج و حقیقت آن – که همان علقه و علاقه، محبّت و اتّحاد و آثارش، هم‌چون مؤانست و آمیزش و دیگر ثمرات آن است – همه از واقعیات خارجی است و حقیقت نیز دارد. الفاظ و جملات عقد نکاح یا هر قول و عمل دیگری که بیان‌گر تحقّق نکاح زن و مرد باشد، تمامی، عناوین حاکی از آن نکاح و هم‌بستگی خارجی است و مُعَنوَن و مصداق را بیان می‌کند.

هنگامی که زن و مردی نسبت به هم احساس قرابت، نزدیکی و علاقه می‌کنند، برای

(۳۵۸)

بیان این حقیقت خارجی در نزد خود آن‌هاو مردم عنوان حاکی لازم است و این الفاظ و عبارات چنین واقعیتی را حکایت می‌نمایند.

پس الفاظ عقد، هنگامی که با قصد انشا و به طور جدّی با دیگر شرایط لازم در خارج هم‌راه شوند، بیان‌گر تحقّق اصل ازدواج و نکاح می‌گردند؛ به طوری که این الفاظ، عنوان حاکی و موقعیت ظاهری تمام آثار و ثمرات آن امر خارجی بوده و به تمام آن حقایق واقعی و واقعیت‌های حقیقی، زبان داده و خود، زبان آن‌ها می‌گردند.

بنابراین، ازدواج تنها چند لفظ نیست و این الفاظ نیز به تنهایی محلّل امری واقع نمی‌شوند، بلکه قصد، اراده و جدّیت هم باید با آن هم‌راه و عجین باشند تا بتوانند به درستی از امور واقعی حکایت نموده و آنچه به زبان گفته می‌شود، در خارج نیز واقع گردد. آن گاه با آن که عقد در واقع یک لحاظ حاکی و موقعیت ذهنی است، صورت خارج به خود می‌گیرد.

آری، بدون وجود زن و مرد و تمایلات و دیگر امور لازم، عقد به عنوان تنها لفظ کاری نمی‌کند و بی‌اراده و تصمیم، علّت چیزی نمی‌شود؛ گرچه بدون وجود حاکی و ابزاری برای القای معانی نیز تمایلات نفسانی زن و مرد، زبان و نشانی خاص پیدا نمی‌کند و ازدواج بدون حاکی تحقّق نمی‌پذیرد و ملاک عرفی و عقلایی نمی‌یابد.

پس در یک جامعه برای تمام اندیشه‌ها و کردارهای انسان باید زبان و بیانی مشخّص و گویا وجود داشته باشد. به همین دلیل است که شریعت برای تحقّق هر امری زبانی خاص قرار داده و شرایط و ویژگی‌هایی مقرّر کرده است تا اعمال و رفتار مردم بدون ابهام و اجمال باشد؛ به‌طور مثال: عقد، اگر اکراهی و به اجبار باشد، کارگشا نیست، عقد، اگر بدون قصد انشا و صیغه باشد، بی‌اثر است و عقدی که مطابق خصوصیات و ملازمات خارجی ـ که حکایت از همان هویت‌های موجود دارد نباشد، اثری نخواهد

(۳۵۹)

داشت.

پس عقد و نکاح شرعی با همه خصوصیات و شرایط لازم می‌تواند عنوانی از حقیقت نکاح واقعی و نیز بیانی برای مرزهای مشخّص یک امر حقیقی و واقعی باشد. این امر نه عامیانه است و نه بی‌اهمّیت؛ نه انکارش می‌تواند دلیلی داشته باشد و نه اثباتش زحمتی بیش از این را طلب می‌کند.

معاطات در ازدواج

در این‌جا بحثی که باید مورد اهتمام فراوان قرار گیرد، این است که: به طور کلّی هر عقد و ایقاعی – مانند: بیع، اجاره، نکاح و طلاق – تنها از مقوله لفظ نیست، بلکه از مقوله فعل و عملی ارادی است که می‌شود برای حکایت تحقّق آن، به چیزی جز لفظ نیز تمسّک شود؛ چرا که الفاظ به عنوان قسمی از اقسام دلالت‌ها، تنها ابزاری گویا برای القای معانی می‌باشند و به خودی خود در این‌گونه امور، موضوعیت شرعی یا عرفی و یا عقلی ندارند؛ از این رو از دیدگاه دین، «معاطات» در تبادلات عمومی، مانند الفاظ، همه خصوصیات، آثار و احکام بیع و معامله را به‌طور یک‌سان دارد.

بنابراین می‌توان گفت: عقد ازدواج – دایم یا موقّت – هم‌چون معامله و بیع نیازمند الفاظ نیست و می‌تواند بدون لفظ و به شکل فعلی محقّق گردد و همین امر عنوان حاکی جهت تحقّق نکاح را داشته باشد؛ چرا که علاوه بر لفظ، هر عنوان دیگری کافی است و عنوان حاکی منحصر به لفظ نیست. اراده، فعلیت و تحقّق ازدواج با هر وسیله حاکی کفایت می‌کند، هرچند الفاظ در انتقال معانی رساتر و از گویایی خاصّی برخوردارند.

پس همان طور که در معامله یا هر عقد دیگری معاطات صحیح است، در ازدواج هم اگر معاطات ویژگی‌ها و شرایط و احکام خود را با ضوابط کلّی هم‌راه داشته باشد، معاطات اشکالی ندارد. البته ممکن است چنین بیانی به این صراحت در میان کلمات و

(۳۶۰)

فتاوای فقها نباشد و از یک تندی و تیزی در فتوا حکایت کند، ولی – بحمداللّه – کوچک‌ترین ابهام و تعلّلی نسبت به این اعتقاد در خود مشاهده نمی‌کنم؛ زیرا در شریعت اسلام و کتاب و سنّت، دلیلی گویا بر لزوم لفظ در عقد ازدواج وجود ندارد؛ به ویژه این که وجود «اطلاقات» هیچ گونه شکی را باقی نمی‌گذارد.

تنها عاملی که می‌تواند سبب احتیاط یا اعتقاد به لزوم لفظ در میان فقها باشد، «اجماع» است که آن هم به لحاظ عدم وجود یا عدم صحّت ملاک علمی یا شرعی، ثمره و کارآیی لازمی در این مقام ندارد و دلیلی برای لزوم لفظ در عقد نکاح محسوب نمی‌شود.

در این جا جهت توضیح بیش‌تر اصل اجماع و عدم کارایی آن در این مورد، خلاصه‌ای از بحث اجماع را به مناسبت بیان می‌کنیم.

به‌طور کلّی اجماع بر دو قسم است: مدرکی و غیر مدرکی. اجماع مدرکی اهمّیت خاصّی ندارد و باید به مدرک آن مراجعه کرد؛ زیرا تمسّک به چنین اجماعی تقلید در دلیل است. اجماع غیر مدرکی از متأخّرین فقها نیز دلیل حجیت ندارد و اعتبار اجماع غیر مدرکی قدمایی هم به خاطر آن است که از دلیل – که همان مدرک مفقود است – کشف می‌کند؛ چون از سویی دسته‌ای از مدارک روایی ما توسّط دشمنان از بین رفته و از سوی دیگر حضرات اهل اجماع و فقهای کرام نزدیک به زمان معصوم« علیه‌السلام » بوده و عادل و متخصّص هم بوده‌اند؛ از این رو کشف می‌کنیم که اجماع قدما و فتاوای آن‌ها طبق مدارک روایی بوده که بسیاری از آن مدارک بر اثر چپاول دشمنان و حوادث زمان به دست ما نرسیده است، ولی اثبات چنین اجماعی آسان نیست؛ به ویژه در این مورد، که به عدم آن قطع داریم. بنابراین، تمسّک به اجماع در چنین موردی بی‌اساس است و نباید به آن توجّه نمود. حال، تنها دلیل قابل توجّهی که راجع به لفظ در عقد ازدواج

(۳۶۱)

وجود دارد، سیره گذشتگان از فقهاست، ولی صرف چنین سیره‌ای الزام‌آور نبوده و فاقد دلیل و اعتبار است و احتیاط در رعایت چنین سیره‌ای هم در این مورد خاص، دلیل الزامی ندارد.

معاطات و اصل احتیاط

ممکن است اشکال شود که چنین حکمی خلاف احتیاط است.

در پاسخ باید گفت: حکم به معاطات در نکاح تنها زمینه گشایش در احکام و امتنان در اعمال و کاستن معاصی و وسعت دایره برداشت‌های کاربردی در جهت تصحیح امور نسبت به دین و مردم است وگرنه عقد در ازدواج- آن هم با لفظ و به خصوص لفظ عربی- مشکلی ندارد، بلکه بهتر است، ولی مطلب مهم این است که آیا چنین شرایطی الزامی است و دلیلی بر الزام نسبت به آن وجود دارد یا خیر؟

آیا چنین احکامی به‌ویژه در نکاح موقت باعث زحمت بسیار و بی رغبتی به دین نمی‌شود و زمینه‌های حرمان را برای اهل دیانت فراهم نمی‌سازد؟

چرا باید به خاطر بهترین‌ها و یا امور استحسانی و احتیاط‌های غیر لازم و فرمان‌های دست و پاگیر، بر خلق خدا سختی و دشواری تحمیل شود؟ و چرا دایره تکلیف و انجام وظایف را چنان بسته عنوان نماییم که عمل به دین و رفتار مسلمانی، حالت عسر و حرج و زحمت و سنگینی به خود گیرد؟!

پس سوءال این است که چه دلیلی بر لزوم چنین احتیاطی وجود دارد؛ در حالی که به مقتضای دلیل، چنین موردی از مصادیق «شک در تکلیف» است و باید در آن برائت جاری کرد؛ نه احتیاط؟ به خصوص این که اطلاقات و عمومات شرعی و بنای عقلا بر عدم نیاز به چنین شرایطی دلالت می‌کند.

(۳۶۲)

در این جا پرسش دیگری پیش می‌آید که: برای معاطات در دیگر ابواب فقهی شواهدی وجود دارد و فقها هم به آن عمل می‌کنند؛ آیا در این باب هم می‌توان شاهدی آورد؟

در پاسخ باید گفت: آری، چنین است و ما در این مقام یک شاهد از روایات می‌آوریم. البته شواهد دیگری هم می‌توان ارایه کرد، ولی ما در مقام تفصیل بحث نیستیم.

روایات و نکاح معاطاتی

قضاوت حضرت امیر« علیه‌السلام » و اشتباه خلیفه

ابن کثیر از امام صادق« علیه‌السلام » روایتی نقل می‌کند(۱) که ما تحلیلی از آن را با گزینش آزاد ارایه می‌نماییم: زنی نزد عمر، خلیفه دوم، می‌آید و اقرار به زنا کرده و می‌گوید: مرا از گناه پاک کن و در حقّ من حد جاری کن. خلیفه نیز بی درنگ و بدون تحقیق و

۱- عن ابی عبداللّه« علیه‌السلام » قال: «جاءت امرأةٌ الی عمر فقالت: «انّی زنیت فطهّرنی فأمربها ان ترجم فاُخبر بذلک امیر المؤمنین« علیه‌السلام » فقال: کیف زنیت؟ فقالت: مررت بالبادیة فاصابنی عطشٌ شدیدٌ فاستسقیت أعرابیاً فأبی ان یسقینی الاّ ان اُمکنه من نفسی فلمّا أجهدنی العطش وخفت علی نفسی سقانی فأمکنته من نفسی؛ فقال امیرالمؤمنین« علیه‌السلام »: تزویجٌ و ربّ الکعبة؛

کافی، ج ۵، ص ۴۶۷، ح ۸٫

امام صادق« علیه‌السلام » فرمود: زنی نزد عمر آمد و اظهار داشت: من زنا داده‌ام؛ پس با اجرای حدّ الهی مرا پاک گردان. عمر دستور داد که آن زن را سنگسار کنند.

این خبر به امیرمؤمنان« علیه‌السلام » رسید. حضرت از آن زن پرسید: چگونه زنا دادی؟

زن گفت: از بیابانی می‌گذشتم که تشنگی شدیدی به من دست داد. از یک بادیه نشین آب خواستم، ولی او از دادن آب امتناع ورزید، مگر به شرط این که خود را در اختیارش گذارم [و من به خواسته او تن ندادم] ولی چون تشنگی طاقتم را ربود و بی‌تابم نمود، بر جان خویش ترسیدم، [پیشنهاد او را پذیرفتم و] او مرا سیراب کرد و من خویش را در اختیار او قرار دادم. در این جا امیرالمؤمنان« علیه‌السلام » فرمود: به خدای کعبه سوگند، این ازدواج است!»

(۳۶۳)

بررسی به رجم زن حکم می‌کند. خبر این ماجرا به حضرت امیر« علیه‌السلام » رسید. آن حضرت با آن که بسط ید و اختیار عمل نداشت، همیشه مراقب خلیفه بود تا دست کم بعضی از مشکلات و خطاهای او را برطرف سازد؛ به همین دلیل، روبه زن کرد و فرمود: «کیف زنیتِ؟»؛ چگونه زنا دادی که به این راحتی به آن اقرار می‌کنی؟

آن زن ماجرا را به تفصیل بیان کرد و گفت: در بیابان بودم که به شدّت تشنه شدم. از مردی در خواست آب کردم، ولی آن مرد بیابانی نپذیرفت، مگر به این شرط که خود را در اختیارش بگذارم. من ابتدا قبول نکردم، ولی هنگامی که دیدم عطش می‌خواهد مرا از پا در آورد، خودم را در اختیارش قرار دادم. وقتی که حرف زن تمام شد، حضرت امیر« علیه‌السلام » فرمودند:

«تزویجٌ و ربّ الکعبه»؛

به خدای کعبه قسم، همین ازدواج است!

از این روایت به خوبی بیان ما روشن می‌گردد که نکاح معاطاتی همین داد و ستد و تعاطی است: تمتّع در مقابل آب، بی آن که عقد و صیغه یا عربی و فارسی لازم داشته باشد.

اسلام و امتنان

حال لازم است نسبت به این نقل چند جهت مورد توجّه قرار گیرد:

یک. زن این عمل را زنا به حساب آورد؛ چون او گمان داشت که نکاح، تنها همین نکاح متعارف است که به طور عادی و با شادی انجام می‌شود؛ همان‌طور که خلیفه هم در این زمینه تصوّری بیش‌تر از آن زن گرفتار نداشت.

دو. اسلام دین امتنان، گشایش و آسان‌گیری است و در هر شرایطی زمینه عدم

(۳۶۴)

عصیان را برای مؤمن فراهم می‌سازد تا زمینه معصیت محدود گردد. نباید دین به گونه‌ای ترسیم شود که جز علما و اعاظم و اهل رونق و نعمت و صاحبان خیرات، کسی توان انجامش را نداشته باشد.

سه. در بیان حقایق و اموری که برخلاف رسوم متداول است، چندان آمادگی برای پذیرش وجود ندارد؛ به همین علّت حضرت علاوه بر بیان حکم – که همین امر، تزویج است – قسم نیز یاد می‌کند، آن هم با استفاده از رب و کعبه که این دو شاخص موجودات مجرّد و مادّی در میان اهل دیانتند. ربّ، ربِّ تمامی اسمای فعلی حق و عروس اسمای الهی است و کعبه نماد ظهور حق و نمود اوج قداست دینی است که در لسان آن حضرت رب و کعبه ـ یعنی صورت جمعی حق در ظرف مجرّد و مادّه ـ با بیان حال، ترنّم عاشقانه و نوای دلِ سوخته آن بزرگ‌وار را اظهار می‌دارد.

چهار. وقتی حضرت می‌فرماید:«این تزویج و نکاح است»، نکاح با روش دیگر را نفی نمی‌کند؛ همان طور که نکاح به صورت‌های دیگر، نکاح بودن این قسم را نفی نمی‌کند.

پنج. این نقل، اضافه بر بیان نکاح معاطاتی، به خوبی منش دین و موقعیت ارزشی آن را که آسان نمایی امور است ـ نه مشکل تراشی ـ مطرح می‌کند.

شش. امتیاز حضرت بر خلیفه ثانی به خوبی از این نقل به دست می‌آید. می‌بینیم حضرت با چه حمایت و ظرافتی از دین و مردم دفاع می‌کند؛ در حالی که خلیفه علاوه بر ناآگاهی و کم دقّتی، از سهل‌انگاری و خشک‌مزاجی و جزم‌اندیشی برخوردار است؛ زیرا به راحتی و بی‌محابا حکم صادر می‌کند و ضرب و زور و حتّی رجم و کشتن با آن شدّت را اعمال می‌دارد و از هیچ شدّت و خشونتی روی گردان نیست.

آری! فردی که در باب حدود این گونه رفتار می‌نماید، در ابواب دیگر هم روشن

(۳۶۵)

است که چگونه عمل می‌کند!

از بیان این شاهد، موقعیت معاطات در نکاح و اصل باز اندیشی دینی و جای‌گاه حضرت امیر« علیه‌السلام » در این امر به خوبی روشن می‌گردد.

نسبت به این روایت این اشکال قابل طرح است که حکم خلیفه به رجم حکایت از شوهر داشتن زن می‌کند وگرنه به رجم آن زن حکم نمی‌کرد.

در پاسخ به این ایراد باید گفت: چگونه می‌شود بیان ابتدایی زن بدون هیچ پرسشی دلیل بر شوهر داشتن او باشد، گذشته از آن که اگر زن دارای شوهر بود، حضرت امیر« علیه‌السلام » نمی‌فرمود:«به خدای کعبه سوگند، این خود تزویج است!» هم‌چنان‌که از ظاهر حدیث نیز به دست می‌آید که چون در رابطه با عمل آن‌ها لفظی به کار نرفته بود، زن گمان داشت آمیزش آن‌ها زنا بوده و حضرت امیر« علیه‌السلام » این گمان را مردود دانست.

روایات باب متعه

اکنون برای وضوح هرچه بیش‌تر مسأله معاطات در نکاح، شواهدی از باب متعه شرعی می‌آوریم تا روشن شود که حقیقت متعه، نکاح و معاطات، به‌طور ماهوی و در عنوان و ظرف عمل و تحقّق با هم تفاوتی ندارد، بلکه تفاوت‌ها تنها در شکل، صورت، نوعیت و خصوصیت‌های وصفی است که شارع و عقلا به دنبال تنظیم امور و چینش مشخّص آن‌ها هستند.

زراره از امام صادق « علیه‌السلام » نقل می‌کند: متعه تنها به «تعیین مدّت» و «مهر» بستگی دارد.(۱) معاطات نیز چنین است و نسبت به لزوم لفظ یا این که عربی یا فارسی باشد،

۱- عن زرارة، عن ابی عبداللّه « علیه‌السلام » قال: «لاتکون متعةٌ الاّ بامرین: اجل مسمّی و اجر مسّمی»؛

کافی، ج۵، ص۴۵۵، ح۱٫

(۳۶۶)

قید و شرطی ندارد، بلکه ماهیتش تنها همین دو امر است که حضرت به وضوح آن را بیان می‌کند.

در روایت محمّد بن مسلّم، هنگامی که از مهر متعه پرسش می‌شود، امام« علیه‌السلام » می‌فرماید:«ما تراضیا علیه الی ما شاء من الاجل.»(۱) امام« علیه‌السلام » در این بیان شریف ماهیت متعه و ازدواج موقّت را به تحقّق این امر وابسته می‌داند: رضایت دو طرف بر مهر و مدّت.

در این جا امام« علیه‌السلام » در مقام بیان ماهیت است؛ زیرا سؤال‌کننده تنها از مقدار مهر می‌پرسد، ولی امام« علیه‌السلام » مدّت را هم اضافه می‌کند. معاطات عقلایی نیز همین است: مهر و مدّت، که تأمین این دو شرط با لفظ باشد یا با عمل ـ مانند روایت خاصّ معاطات ـ یک‌سان است و تفاوتی ندارد؛ همان طور که آن زن هنگامی که تشنگی توانش را ربود، به پذیرش خواسته مرد در مقابل آب رضایت داد.

آن‌چه باید با توجّه به همه این روایات دریافت، این است که در لسان شریعت برای ازدواج، صیغه و لفظ یا شرایطی از این قبیل درج نشده است.

از این رو، چه خوب است جامعه دینی ـ به‌خصوص حوزه‌های علمی و حضرات علما و بزرگان – در جهت بازیابی درست و دور از پیرایه دین و گشایش افق‌های روشن در نگرش‌های اساسی اجتماعی و فردی گام بردارند تا دین، شکلی قید و بنددار و دردسرساز و مزاحم، به خود نگیرد و دیانت، حامل نشاط، سهولت، صفا، آسانی و طهارت و پاکی باشد.

۱- عن محمّد بن مسلم قال: سألت ابا عبداللّه « علیه‌السلام »: «کم المهر ـ یعنی فی المتعه؟ قال: ما تراضیا علیه الی ماشاء من الاجل»؛         کافی، ج۵، ص۴۵۷، ح۱٫

(۳۶۷)

آری، نباید به واسطه دسته‌ای عقاید بی‌دلیل یا سنّت‌های بی‌مورد مرسوم، جامعه و مردم را درگیر تنگناها نمود. دین باید جامعه و مردم را باز، با نشاط و دل سیر بار آورد؛ نه آن که جامعه دینی را به جامعه‌ای بسته، خشک و بی روح و پراز حسرت و نیاز تبدیل کند و با فرمان‌های هور قلیایی، دمار از روزگار مردمانش در آورد.

نکاح معاطاتی و نقلی از شیخ انصاری

روزی در محضر مرحوم آقای اراکی« رحمه‌الله » بحث معاطات در نکاح را مطرح کردم. ایشان در نهایت به اجماع تمسّک نمود، ولی بعد از استنکار این جانب که مورد نکاح، زمینه اجماع ندارد، ایشان معاطات را پذیرفت. سپس خود ایشان حکایتی از مرحوم شیخ انصاری« رحمه‌الله » نقل فرمود که در یک مورد انشای عقد نکاحی را به شیخ واگذار کردند، ولی ایشان انشای عقد را فراموش کرد. روز بعد از ایشان پرسیدند که آیا آن عقد را خواندید؟ فرمود: همان که شما گفتید و من پذیرفتم، کافی است و ازدواج شما اشکالی ندارد و دیگر عقدی نمی‌خواهد.

به راستی شیخ که خود از عقد و صیغه، آن هم به زبان عربی، سخن می‌گوید، چگونه چنین معاطاتی را کافی می‌داند؟ از این گونه بیانات روشن می‌شود که دسته‌ای از فتاوا به واسطه مشکلات جنبی است و گرنه فقهای ما از روح حریت و آزادنگری و درک صحیح حقایق اجتماعی برخوردارند و تنها به خاطر ملاحظات جانبی در بعضی از مسایل سکوت می‌کنند، هر چند چنین برخوردی با رشد و بازیابی حقایق مناسب نیست.

در این‌جا دو پرسش مطرح می‌شود؛ نخست این که: پس میان نکاح و زنا چه تفاوتی هست؟ دوم آن‌که: آیا با این بیان بسیاری از موارد زنا به نکاح تبدیل نمی‌شود ؟

(۳۶۸)

در پاسخ به پرسش نخست باید گفت: این طور نیست که بر اساس معاطات در ازدواج تفاوتی میان نکاح و زنا نباشد؛ زیرا در معاطات هم تمام شرایط و خصوصیات «عقد لفظی» وجود دارد و تنها در ظرف حاکی، تبدیل لفظ به غیر لفظ -که فعل است- پیش می‌آید؛ هر چند غیر لفظ یا هر فعل دیگری که جای‌گزین لفظ شود، خود فعلی است که از تحقّق عقد حکایت می‌کند.

نسبت به امر دوم هم باید گفت: چه اشکالی دارد که بسیاری از مواردی که ما می‌پنداریم زناست، زنا نباشد، بلکه نکاح و امر مشروعی باشد؟ مگر ما بخیل هستیم که مردم کم‌تر عنوان گناه را به خود گیرند و یا اگر جامعه کم‌تر آلوده باشد، ناراحت می‌شویم؟ پرمسلّم است که هر چه احکام الهی آسان‌تر و گویاتر باشد، زمینه‌های تحقّق آن نیز بیش‌تر خواهد بود.

در پایان باید به این امر توجّه کامل داشت که برای وضوح هر چه بیش‌تر مسأله معاطات در نکاح و عقد ازدواج – دایم یا موقّت – باید در فقه به‌طور مبسوط نسبت به مسایل، احکام، شرایط، خصوصیات و آثار آن بحث و بررسی کرد تا هیچ‌گونه ابهام و اجمالی باقی نماند و زمینه‌های عملی و تحقّق خارجی آن به طور روشن دنبال شود – ان شاءاللّه.

(۳۶۹)

ایراد به مفاد عقد ازدواج

استقلال مرد و تبعیت زن

برخی افراد – به اصطلاح – روشن‌فکر درباره عقد ازدواج اشکال دیگری مطرح کرده و گفته‌اند: ازدواج باید از یک زندگی مشترک، متقابل و موزون حکایت داشته باشد، در حالی که مفاد عقد ازدواج چنین نیست؛ چرا که زن در لسان عقد، به صورت تبعی، فرعی و منفعل مطرح می‌شود. زندگی زناشویی یک زندگی مشترک است و هر یک از زن و مرد در تحقّق آن نقش عمده و اساسی دارند. این زندگی طبیعی باید از تقابل و هماهنگی کامل برخوردار باشد؛ در حالی که لسان عقد این‌گونه نیست و تنها این زن است که خود را در اختیار مرد قرار می‌دهد و وسیله تمتّعات او قرار می‌گیرد. چرا نباید مقتضای عقد برای زن نیز به‌طور استقلالی لحاظ شود؟

پاسخ به ایراد:

عقد ازدواج و موقعیت زن

پیش از پاسخ به این توهّم باید مفاد مطلقِ عقد و عُلقه میان دو امر روشن شود.عقد، بیان تحقّق ارتباط میان دو امر و زبانی برای بروز رابطه میان دو شی‌ء است؛ به این صورت که ابتدا فردی در نقش اصلی به عنوان ایجاب و ارایه، طرف مقابل را مخاطب قرار داده، عقد را انشا می‌کند، آن گاه طرف دوم هم آن عقد را رد یا قبول می‌نماید.

پس همان گونه که عقد بی‌طرف محقّق نمی‌گردد، با یک طرف هم محقّق نمی‌شود و هردو طرف علّت تحقّق آنند. عقد دارای رابطه‌ای متقابل میان دو طرف است و بدون ایجاب یا قبول یکی از آن دو عقدی محقّق نمی‌گردد؛ به طوری که بی‌ایجاب، قبول و

(۳۷۰)

بدون قبول، ایجاب بی‌اثر است. با این تفاوت که بی قبول، ایجاب نمی‌تواند به عقد فعلیت بخشد، ولی بی ایجاب، زمینه قبولی پیش نمی‌آید تا عقدی زمینه کامل یا ناقص پیدا کند.

بنابراین، مفاد صیغه عقد از هماهنگی متقابلی برخوردار است که این هماهنگی از یک جانب شروع و با طرف مقابل تمام می‌شود. البته همیشه طرفی که در ابتدا است، ایجاب را عنوان می‌کند تا موقعیت و ارزش ارایه معامله یا هبه و بخشش را داشته باشد.

در ابتدا، صاحب کالا یا شخص بخشنده، مورد معامله یا بخشش را ارایه می‌کند و طرف مقابل هم با قبول یا رد، موقعیت ایجاب را مشخّص می‌سازد. در این صورت او یا قبول می‌کند و به عقد محتوا می‌بخشد و یا با رد یا سکوتش – که حاکی از عدم قبول است – ایجاب را از اثر می‌اندازد.

از این بیان به خوبی روشن می‌شود که عقد ازدواج بیان تحقّق رابطه‌ای فراگیر در زندگی مشترک زن و مرد است و چون زن مطلوب است و از موقعیت ارزشی خاصّی برخوردار است و مرد هم پذیرای مسؤولیت‌های عمده و سنگین زندگی است، ایجاب از سوی زن و قبول از ناحیه مرد صورت می‌گیرد.

زن در ایجاب، خود را به عنوان یک رکن از دو رکن اصلی عقد ازدواج و زندگی مشترک مطرح می‌سازد و مرد نیز چنین امری را می‌پذیرد و نسبت به آن اعلام رضایت می‌کند؛ حتّی می‌توان گفت: از آن جا که زمینه اصلی هر عقدی در «ایجاب» نهفته است و «قبول»، جزو پایانی تحقّق آن است، در عقد ازدواج میدان‌داری و اهمّیت اصلی از آن زن است؛ چرا که ایجاب را او به عهده دارد و مرد در این میان تنها عهده‌دار قبول است – همان گونه که هر ایجاب و فعلیتی بر قبول حاکم است. اگر چه قبول مرد، خود

(۳۷۱)

یک نوع ایجاب فعلی است -همان طور که ایجاب زن، خود یک قبول است- ولی در هر صورت قبول مرد بر ایجاب فعلی زن مترتّب می‌شود و ایجاب، زمینه اصلی دارد.

عقد ازدواج؛ آهنگ دل نواز وحدت دو روح

زن زمینه‌های سرورآفرین استعدادهای خویش را در طبق اخلاص نهاده و به شوهر و طالب محبوب خود هدیه می‌کند. او آمادگی خود را برای هر نوع هم‌کاری و فداکاری در کنار شوهرش اعلام می‌دارد و به طور طبیعی از او قبول این هماهنگی را درخواست می‌نماید؛ پس مفاد عقد ازدواج، گذشته از آن که اجبار و تحمیلی را در بر ندارد، آهنگی دل‌نواز و نغمه‌ای موزون برای وحدت دو روح است. مفاد این عقد، جهات اختصاصی زندگی زن و مرد را تخریب نمی‌سازد، بلکه حد و مرزهای خاصّ هر یک از زن و مرد در آن به حال خود محفوظ می‌ماند.

بنابراین در عقد ازدواج لحاظ استقلالی نمی‌تواند وجود داشته باشد؛ زیرا لحاظ استقلالی برای زن یا مرد با وحدت دو روح منافات دارد. روشن است که عقد ازدواج، نظری به جهات اختصاصی زن و مرد ندارد و این جهت‌ها با ازدواج، به هم نمی‌ریزد، بلکه عقد ازدواج انسان را از تنهایی درآورده و کمبودهای فردی و عمومی را برطرف می‌سازد، بی‌آن که زن و مرد را از هویت فردی خود دور سازد. عقد ازدواج بیان یک زندگی مشترک با وحدت کامل و بروز مهر و عشق و صفای روحی دو فرد از یک حقیقت انسانی است.

با این بیان روشن می‌شود که زن هرگز آلت کام‌جویی صرف نیست. او هر چند زمینه‌های سرور بی‌پایانی را در خود دارد و آمادگی خود را برای این عمل فردی و اجتماعی اعلام داشته و موجودی خویش را برای این سرمایه‌گذاری عمده عرضه می‌نماید، ولی هرگز صورت متاع به خود نمی‌گیرد. هر چند زن باید به این آمادگی

(۳۷۲)

لباس عمل بپوشاند و در حدّ قانون و وظیفه، شؤون مرد را رعایت کند، ولی این الزام یک طرفه نیست، بلکه در این عقد، بیش‌تر تعهّدات به دوش مرد گذاشته می‌شود. به همین جهت، در صورت تخلف هر یک از زن و مرد، شریعت وظایف و قوانینی معین کرده تا حقّی از هیچ کدام از بین نرود.

در این زمینه نباید به بدآموزی‌های موجود در رفتار افراد جامعه نظر داشت و خودمحوری‌ها و ستم‌گری‌های فراوانی که به طور غالب از جانب مردها و کم و بیش از سوی زنان صورت می‌گیرد، منافاتی با صحّت اصول زندگی و درستی فرمان‌های الهی ندارد؛ چراکه این بدآموزی‌ها و زشت‌کاری‌ها بر اثر عدم رعایت قوانین دینی و اخلاقی است و نباید به حساب دین گذاشته شود و دین نیز به طور جدّی از این امور گریزان است؛ بنابراین عقد ازدواج، بیان اشتراکی موزون است که از اتّحاد و وحدت دو روح نشأت می‌گیرد و در این اتّحاد، استقلال مطلق معنا ندارد؛ هر چند منافاتی با استقلال زن و مرد در جهت‌های شخصی و خصوصیات ویژه ندارد که عقد ازدواج هم به آن آسیبی نمی‌رساند و هر یک از زن و مرد در موارد خاصّ خود، آن را به‌طور مناسب اعمال می‌دارند.

پس هر چند نکاح و ازدواج وحدت آفرین است و کثرت و تشتّت و دوگانگی و ناهماهنگی را از میان زن و مرد بر می‌دارد، ولی این طور نیست که به شخصیت افراد و سلیقه‌های شخصی آنان زیانی وارد سازد و آن‌ها را از هویت شخصی و منش فردی دور نماید.

عدم تطابق شریعت با طبیعت (!)

حال با توجّه به این مطالب، شبهه دیگری مطرح می‌شود و آن عدم هماهنگی و

(۳۷۳)

تطابق طبیعت و خلقت با عقد شرعی است؛ به این بیان که در مورد عقد شرعی گفته می‌شود: زن، فاعلیت، علّیت و ایجاب دارد و مرد قابل است. در عقد ازدواج ابتدا زن می‌گوید: من خود را در اختیار تو قرار می‌دهم، امّا مرد چنین موقعیتی ندارد و تنها ایجاب زن را قبول می‌کند (و این امر به خاطر آن است که دست زن در انتخاب همسر باز باشد و به همین دلیل، طلاق حقّ مرد است؛ چون در طلاق، مرد همان قبول عقد شرعی را از خود دور می‌سازد و زن که فاعل ایجاب در عقد است، نمی‌تواند فاعل طلاق باشد).

همه این قوانین و احکام با طبیعت خارجی زن و مرد منافات دارد؛ زیرا در مورد طبیعت زن و مرد گفته شد: مرد فاعلیت دارد و طالب است و زن مطلوب است و به طور قهری مطلوب نمی‌تواند فاعل باشد، بلکه تنها می‌تواند قابل طالب خود باشد و مطلوبِ طلب مرد قرار گیرد؛ پس طبق این بیان، تنافی میان طبیعت زن و مرد در ازدواج و احکام شرع این است که اگر مرد فاعل است و زن قابل – همان طور که در طبیعت و خارج مشهود است- چگونه در عقد شرعی، زن، فاعل ایجاب و مرد، فاعل قبول این ایجاب قرار می‌گیرد؟

در پاسخ به این پرسش باید به دو امر توجه داشت:

یک. به‌طور کلّی امر طالب و مطلوب به لسان منطقی، متضایف و تقابلی است و یک‌سویی نمی‌باشد؛ هر طالبی با آن که فاعل و طالب است، قابل هم خواهد بود و هر مطلوبی با آن که قابل است، فاعل و طالب هم می‌باشد؛ زیرا علّت فاعلی، گر چه فاعل طلب است، ولی خود نسبت به مطلوب، قابل است، و مطلوب، علّت فاعلی فاعل می‌گردد.

فاعل گر چه در پی مطلوب است، ولی این مطلوب است که فاعل را فاعل می‌سازد

(۳۷۴)

و به دنبال خود می‌کشاند و مطلوب هم گر چه علّت فاعلیت فاعل می‌گردد، ولی خود، متعلّق طلب طالب است و نسبت به آن قابلیت دارد.

به‌طور مثال: فردی که تشنه آب است و به او عطشان می‌گوییم، برای رفع عطش خود به دنبال آب – که مطلوب اوست- حرکت می‌کند، ولی همین آب با آن که نسبت به فاعل حرکت که عطشان است قابل به حساب می‌آید، غایت است و علّت فاعلیت فاعل هم می‌باشد؛ زیرا این آب است که چون عطش موجب حرکت عطشان به سوی خود می‌گردد. با این تفاوت که عطش، فاعلیت و غایت درونی است و زمینه فقدان را در خود باز می‌کند و آب، غایت و فاعلیت خارجی را تأمین می‌نماید و نمود خارجی دارد؛ پس عطش و آب گرچه علّت قریب و بعید حرکت هستند، قابل این طالب هم می‌باشند؛ در نتیجه در حالی که آب، خود علّت فاعلیت فاعل می‌گردد و عطشان را وادار به حرکت به سوی خود می‌سازد، جهت قابلی هم نسبت به عطشان دارد.

در این‌جا هم مرد گر چه طالب و فاعل است و زن، مطلوب و قابل طلب اوست، ولی همین قابل، علّت طلب مرد می‌گردد و نسبت به فاعل، فاعل می‌شود.

بعد از بیان این مقدّمه روشن می‌شود که بین طالبیت و مطلوبیت در طبیعت و عقد شرعی تفاوتی نیست؛ زیرا زن گر چه فاعل ایجاب و مرد قابل ایجابِ اوست، ولی مرد با قبولش، فاعل تحقّق ایجابِ زن می‌شود؛ همان طور که زن با ایجابش، خود به نوعی قبول مرد را طلب می‌کند و نسبت به او طالب می‌شود.

پس طالب و مطلوب بودن دو امر تضایفی و تقابلی است؛ چه در طبیعت باشد و چه در عقد نکاح شرعی.

دو. چون مرد صاحب اندیشه غالب و حساب گری و زن، دارای عواطف و احساسات است، شریعت به جهت امتنان، زن را – که مطلوب است – در عقد شرعی

(۳۷۵)

فاعل ایجاب قرار داده تا قدرت بیش‌تری در انتخاب و تعیین شرایط داشته باشد؛ هم‌چنین مرد را – که فاعل و طالب است- در عقد، قابل قرار داده تا انعکاس متقابل هم‌راه با امتنان برای زن محفوظ بماند.

مرد در طبیعت، طالب و فاعل است، ولی شرع مقدّس زن را در عقد شرعی به صورت فاعل قرار داده تا به امتنان، اقتدار لازم و فرصت تصمیم‌گیری را داشته باشد، و مرد را ـ که دارای اندیشه غالب است ـ در این عقد شرعی به صورت قابل قرار داده است؛ زیرا او برای اتّخاذ تصمیم نیاز کم‌تری به امعان نظر دارد.

از این رو در یک نتیجه‌گیری کلّی باید گفت: میان عقد شرعی و طبیعت، در بحث طالب و مطلوب بودن مرد و زن، تفاوتی وجود ندارد؛ زیرا میان طالب و مطلوب ـ که همان فاعل و قابل باشد ـ تقابل تضایفی بر قرار است و هم‌چنین شارع به علّت عواطف بی‌کران زن، نسبت به او امتنان کرده و او را در عقد شرعی به عنوان فاعل بر مرد مقدّم داشته است.

(۳۷۶)

منابع جلد اول

۱ ـ قرآن کریم

۲ ـ ابن اثیر جذری، علی بن محمد، اُسدالغابة فی معرفة الصحابة، طهران، مکتبة الاسلامیة، ۱۳۷۷ ق.

۳ ـ ابن سلامه، محمد، مسندالشهاب، الطبعة الاولی، بیروت، مؤسسة الرسالة، ۱۴۰۵ ق.

۴ ـ ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة، بیروت، دار احیاء، التراث العربی.

۵ ـ البحرانی،یوسف، البرهان فی تفسیر القرآن، الطبعة الثانیة، قم، دارالکتب العلمیة.

۶ ـ الحر العاملی، محمدبن الحسن، تفصیل وسائل الشیعة، الطبعة الرابعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ۱۳۹۱ ق.

۷ ـ الحکیم، السید محسن الطباطبایی، مستمسک العروة، الطبعة الرابعة، قم، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۹۱ ق.

۸ ـ الحلّی، جعفر بن حسن، شرائع الاسلام فی مسائل الحلال والحرام، طهران، المکتبة العلمیة الاسلامیة، ۱۳۷۷ ق.

۹ ـ الحویزی، علی بن عبد جمعه العروسی، تفسیر نور الثقلین، الطبعة الثانیة، قم، دارالکتب العلمیة (اسماعیلیان)، ۱۳۸۳ ق.

۱۰ ـ الخویی، سید ابوالقاسم، البیان فی تفسیر القرآن، الطبعة الثانیة، نجف، مکتبة الآداب، ۱۳۸۵ ق.

۱۱ ـ الصدوق، محمدبن‌علی، من لا یحضره الفقیه، طهران، مکتبة‌الصدوق، ۱۳۹۱ ق.

۱۲ ـ الطباطبایی، محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، بیروت، موسسه الاعلمی

(۳۷۷)

المطبوعات، ۱۳۹۳ ق.

۱۳ ـ الطبرسی، حسن بن فضل، مکارم الاخلاق، نجف اشرف، مطبعة الحیدریه، ۱۳۹۱ ق.

۱۴ ـ الطوسی، محمدبن الحسن، تهذیب الاحکام، الطبعة الاولی، طهران، مکتبة‌الصدوق، ۱۳۷۶ ش.

۱۵ ـ العاملی، زین‌الدین علی، مسالک الافهام، قم.

۱۶ ـ العاملی، محمد بن مکی، الدروس الشرعیة، قم، صادقی، ۱۳۹۸ ق.

۱۷ ـ عمید، حسن، فرهنگ عمید، چاپ پنجم، تهران، سازمان چاپ و انتشارات جاویدان، ۱۳۵۰ ش.

۱۸ ـ الفیض، محمد بن محسن، المحجّة البیضاء، طهران، مکتبة‌الصدوق، ۱۳۳۹ ش.

۱۹ ـ ـــــــ، ــــــــــــــــــــ، الوافی، الطبعة الاولی، قم، مکتبة آیت‌الله المرعشی النجفی، ۱۴۰۴ ق.

۲۰ ـ فیض الاسلام، علی نقی، ترجمه و شرح نهج البلاغه، ۱۳۵۱ ش.

۲۱ ـ الکلینی، محمدبن‌یعقوب، فروع الکافی، طهران، دارالکتب‌الاسلامیة، ۱۳۵۰ش.

۲۲ ـ المجلسی، محمد باقر، بحارالانوار، طهران، دارالکتب الاسلامیة.

۲۳ ـ معین، محمد، فرهنگ معین، چاپ چهارم، طهران، امیرکبیر، ۱۳۶۰٫

۲۴ ـ النجفی، محمد حسن، جواهرالکلام، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۹۲ ق.

۲۵ ـ النراقی، احمدبن محمد مهدی، مستندالشیعه، قم، مکتبة المرتضویه، ۱۳۹۶ ق.

۲۶ ـ النوری طبرسی، میرزا حسین، مستدرک الوسائل، طهران، المکتبة الاسلامیة، ۱۳۸۲ ق.

۲۷ ـ الیزدی، محمد کاظم طباطبایی، عروة الوثقی، تهران، دارالکتب الاسلامیة، ۱۳۹۲ ق.

 

مطالب مرتبط