زن ؛ مظلوم همیشه تاریخ | جلد ۱
بخش دوم
ازدواج و
زناشویی
(۱۶۶)
فصل یکم: چیستی و ضرورت ازدواج
انکار اصل نکاح و ازدواج
در دنیای امروز، برخی از انسانهای ـ به اصطلاح ـ متمدّن، گذشته از ایراد بر اصل پوشش، اشکالهای فراوانی بر اصل نکاح و ازدواج و تحقّق نکاح بهواسطه الفاظی چند، وارد ساخته و از ظلم طبیعت به زن در خلقت و امور روزمرّه و عادی فریاد سر میدهند. در این جا به طرح یکایک این اشکالات میپردازیم و بعد از تحلیل و بررسی در چند قسمت به آنها پاسخ مناسب داده میشود.
بیان علمی یا خطابه سرایی؟
در پاسخ به این ایرادها ابتدا باید دو مطلب اساسی را در نظر داشت: نخست اینکه، مباحث علمی باید از هرگونه شعار و خطابهسرایی دور بوده و از دیدگاه عقل و اندیشه، همراه با شناخت و رعایت عواطف انسانی بررسی شود تا واقعیتها آن گونه که هست، بیپیرایه و بهدور از تحریف، خود را نشان دهد.
دوم آنکه، نباید فراموش شود که زن و مرد با آن که هر دو انسانند و در خلقت و احکام، مشترکات فراوانی دارند و نقص وصیتها کمبودی در انسانیت زن همچون مرد نیست، ولی هر یک از آنها دارای ویژگیها و خصوصیات و احکام خاصّ خود میباشند که برای هیچ عاقلی قابل انکار نیست؛ به طور مثال: زن و مرد هر دو دارای جهاز تناسلی مناسب خود میباشند و هر یک به تناسب، از لذایذ مادّی بهره میبرند و در تولید مثل مشارکت دارند و نقش عمده خود را ایفا مینمایند، ولی هر دو به یک
(۱۶۷)
صورت لذّت نمیبرند، یک نوع آلت تناسلی ندارند و در تولید مثل هم نقش همگون ایفا نمیکنند.
همانگونه که مرد نمیتواند آبستن شود و زایمان کند، زن نیز نمیتواند مرد یا زنی را آبستن سازد و در تولید مثل نقش فاعلی داشته باشد. نمیتوان گفت: چون زن پستان دارد و شیر میدهد، مرد هم باید پستان داشته باشد و شیر دهد وگرنه آزادی از دست میرود و حقوق بشر در خطر میافتد و عدالت در جامعه انسانی نابود میگردد!
در بسیاری از امور تکوین و تشریع نیز نمیتوان زن و مرد را در یک قالب ریخت؛ زیرا هر یک موقعیت و ویژگیهای خود را دارند و نباید میان این دو دسته از امور اشتراکی و اختصاصی و تکوین و تشریع زن و مرد خلط و اشتباهی رخ دهد؛ زیرا هرگونه خطایی در این زمینه، چه از روی کوتاهی و قصور باشد و چه از روی آگاهی و تقصیر، آدمی را به گمراهی میکشاند و گرفتار نابسامانیهای فکری و عملی بسیاری ساخته و جامعه را دگرگون و دچار انحراف و کاستی مینماید.
(۱۶۸)
ازدواج؛ محدودکننده زن
آنان که به نکاح شرعی و رسمی – این سنّت الهی، منش آفرینش و هویت پوشیده و عریان آدمی – اشکال میگیرند، در مرحله نخست چنین میگویند: اصل آمیزش و مؤانست زن و مرد امری مسلّم و سنّتی طبیعی و حقیقتی اجتماعی است و نسبت به آن انکار و مخالفتی وجود ندارد، ولی نباید این امر، علّت محدودیت زن شود و آزادی او را به مخاطره اندازد؛ زیرا آزادی زن نیز یک اصل مسلّم است و در صدر تمام اصول مربوط به او قرار دارد و بر همه آنها حاکم است؛ به گونهای که دیگر اصول با توجّه به حاکمیت این اصل تفسیر میشوند.
مؤانست و آمیزش زن و مرد با یکدیگر اصلی است که نباید انکار شود، ولی این امر نباید برای زن انزوا، گوشهگیری، وحشت و نگرانی را به همراه آورد و اصل آزادی او را به خطر اندازد. چنین الفت و آمیزشی را باید به صورت طبیعی انجام داد، بیآن که ازدواج و نکاح شرعی و قید و بندهای سنّتی، محدودیتی ایجاد نماید، و بر فرض اگر نکاح و ازدواجی هم در کار باشد، زن نیز باید بتواند همچون مرد با وجود تحقّق نکاح از آزادی کامل برخوردار باشد؛ به طوری که زن ومرد با آن که در کنار یکدیگر و زندگی زناشویی دارند، محدودیت و مزاحمتی برای هم فراهم نسازند.
پس ممکن است مؤانست و زناشویی محقّق گردد، بی آنکه نکاح و ازدواجی در میان باشد. عقل واندیشه نیز ضرورت بیش از این مقدار را نمیپذیرد و هر امری که درخور ادراک عقل نباشد، بهطور قهری برای عاقل قابل اعتنا نیست، هر چند فراوانی از مردم از آن حمایت کنند؛ چرا که بسیاری از خرافاتی که در میان بشر راه پیدا کرده است، ریشه در همین حمایتهای عامیانه دارد.
حال اگر از مؤانست و زناشویی به «نکاح» تعبیر شود و آن را به عنوان سنّتی واقعی که مورد پذیرش همگان است، به شمار آورد و جایی برای انکارش وجود نداشته باشد،
(۱۶۹)
باز هم نباید زن و مرد به بهانه چنین پیوندی محدود شوند و آزادی عمل از آنان گرفته شود.
باید زن هم به اندازه مرد از آزادی عمل برخوردار باشد و بتواند در طول زندگی هر وقت بخواهد، بدون دلهره و اضطراب و یا اجازه از همتایش، با مردان دیگر، رابطه و یا دوستی و معاشقه داشته باشد؛ چه با همراهی و حضور شوهر و چه بدون حضور او باشد؛ همانطورکه دستکم، گونه شرعی این امر برای مردان مانعی ندارد.
محدودیت زن و سلب آزادی او به بهانه ازدواج دلیل عقلی ندارد و ناشی از سنّتهای دینی یا تعصّبات قومی و فرقهای است. پس همانگونه که در ازدواج برای مرد وحدت زوج مطرح نیست، برای زن هم نباید وحدت شوهر مطرح باشد. همان طور که مرد میتواند با وجود داشتن یک زن، با زنان دیگری هم به صورت آزاد یا رسمی رابطه داشته باشد، زن هم باید بتواند با وجود داشتن شوهر با مردان دیگر روابط دوستانه داشته و در کمال آرامش از لذایذ مادّی و روحی کام یابد.
به بیان دیگر، پیوند و رابطه زناشویی میان زن و مرد یک امر عقلی و سنّت طبیعی است و اساس رابطه زناشویی، مؤانست و آمیزش است. لزومی ندارد که این رابطه تحت عنوان نکاح و ازدواج صورت پذیرد، و اگر هم صورت گرفت، نباید نفیکننده اصل خود (مؤانست) باشد و باعث رنج و وحشت یا ممنوعیت زن گردد.
اصل مؤانست و آمیزش طبیعی، چه به عنوان نکاح و چه بدون آن، نباید برای زن محدودیتهای غیر متعارف ایجاد نماید و با اصل آزادی او درگیر باشد. آزادی زن اصل مسلّمی است که بر تمام اصول حاکم است و زن باید همچون مرد به عنوان یک انسان با وجود پذیرش نکاح از آزادی عمل کامل برخوردار باشد؛ پس همانطورکه در نکاح، وحدت زن برای مرد ضرورت ندارد، نباید برای زن وحدت مرد در کار باشد.
(۱۷۰)
پاسخ به ایراد اصل ازدواج
تعریف ازدواج
ازدواج؛ فراتر از یک آمیزش
اکنون در پاسخ باید گفت: تمام این سخنانِ سرشار از حرارت و گرمی، درگیر تشتّت، پراکندگی و در هم ریختگی آشکاری است و بر هر بخش از آن اشکالات فراوانی وارد است. تفصیل این پاسخ نیازمند دلایل عقلی و فلسفی بسیاری است که در این جا به طور فشرده به گوشهای از آنها اشاره میشود.
از بیان این افراد فهمیده میشود که نکاح را از نظر مفهوم و مصداق، چیزی جز مؤانست و آمیزش زن و مرد نمیدانند. آنان گرچه اصل آمیزش را سنّتی طبیعی به حساب میآورند، ولی در آن محدودیتی را برای زن نپذیرفتهاند و زنی را که ازدواج کرده، همچون زنان تنها و آزاد میشمارند.
خلط مفهومی در معنا و مصداق آمیزش، مؤانست و ازدواج، همچنین قایل نبودن به محدودیت در نکاح، ناشی از عدم درک درست معنای نکاح و ازدواج است. نبود درک صحیح برای آنان از هویت نکاح و چگونگی تحقّق آن در نظر اقوام و ملل مختلف، موجب توهّمات بسیاری در این زمینه گشته است.
باید دانست که ازدواج، فقط موءانست و آمیزش یا مؤانست و یا آمیزش تنها نیست و صرف هر آمیزش و مؤانستی نکاح نمیباشد. نکاح واقعیتی فراتر از یک آمیزش است و معنای وسیعتری نسبت به آن دارد. در نکاح، وحدت تعلّق خاطر زن به مرد خاص، مطرح است و بدون این معنا، هویت نکاح در جانب زن محقّق نمیشود. مرد اگر چه در این جهت با زن از نظر کلّی متفاوت است، ولی چنین وحدتی در ظرف عینیت و
(۱۷۱)
تشخّص برای او نیز وجود دارد.
این روح معنای نکاح است که هر قوم و ملّتی به آن اعتقاد دارند و از اندیشههای اولی و ادراکات بدیهی بشر است. از آن جا که حقیقت نکاح در نظر همه اقوام و ملل یکسان است، هر قوم و ملّتی با هر مسلک و دینی، نکاح قوم و ملّت دیگر را با هر خصوصیتی که دارد، درست میداند و مورد قبول و احترام میشمارد.
اصل ازدواج چیزی جز تعلّق خاطر زن به مردی خاص نیست و موءانست و آمیزش از آثار طبیعی این امر است. از این رو در اسلام «ایجاب» عقد نکاح توسّط زن اجرا میشود و مرد تنها آن ایجاب را «قبول» میکند. ایجاب، آن است که زن، خود را با آگاهی و اراده تمام و آزادی کامل و بهطور ایجادی ـ انشایی در اختیار مردی خاص قرار میدهد. قبول مرد هم گرچه این چنین است، ولی تنها نسبت به پذیرش این ایجاب در ظرف عینیت و تشخّص خاص میباشد؛ پس در ایجاد عقد ازدواج، زن از آزادی عمل بیشتری برخوردار است و میتواند خواستههای خود را به راحتی مطرح و اعمال نماید و مرد تنها باید نسبت به چنین ایجابی پذیرش داشته باشد.
ازدواج؛ ندای نهاد آگاه بشر
این گروه یا باید اصل نکاح را نپذیرفته و با روح آن مخالفت کنند و در مقابل فطرت، سنّت الهی و عقاید همه اقوام و ملل و طوایف انسانی بایستند و یا با اقرار به آن، بسیاری از سخنان نامناسب خود را اصلاح کنند و عنوان یک شوهر برای زن را با عنوان یک زن برای مرد مقایسه ننموده و هر دو را با هم نفی نکنند و تفاوت میان این دو امر کلّی را از هم باز شناسند.
بنابراین باید دید مشکل این دسته در «تصوّر» و فهم معنای ازدواج است یا در جهت «تصدیق آن» و یا آن که بیاعتقادی و زمینههای الحادی یا جهات سیاسی سبب انکار
(۱۷۲)
بدیهیات از سوی آنها شده است. گرچه بررسی این امر در جای خود قابل اهمّیت است، ولی علّت هر چه باشد، در این مقام، این دسته برای ما به عنوان منکر امری بدیهی، چهرهای یکسان دارند.
ممکن است آنها بگویند: هر چند نکاح مورد پذیرش همگان است، ولی ما میتوانیم منکر اصل آن باشیم؛ زیرا در اینگونه مباحث نباید به دنبال اتّفاق و اجماع اقوام و ملل بر یک نظر بود، بلکه تنها باید از دلیل پیروی کرد.
در پاسخ گفته میشود: این سخن بیاساس است؛ زیرا هر اجماعی بیدلیل نیست. گرچه ممکن است دستهای از اجماعهای همگانی ریشه محکمی نداشته باشد، ولی نکاح از آن موارد نیست؛ چرا که ازدواج از اموری است که ریشه دقیق علمی، فلسفی و روحی ـ روانی دارد و از نهاد آگاه بشر برخاسته و جز برای افراد ناسالم جای هیچگونه توهّم و تردیدی ندارد. البته اگرچه نسبت به ازدواج چنین اجماعی وجود دارد و عامل تقویت بیشتر اذهان عادی میگردد، ولی خود علّت نیست، بلکه معلول دلیل محکم عقلانی و حقیقت سنّت طبیعی و شناخت غریزی و بدیهی بشر است.
اینک این امر از زوایای گوناگون دیگر مورد بحث و بررسی قرار میگیرد و به دلایل عقلی و نقلی نکاح بهطور خلاصه پرداخته میشود.
(۱۷۳)
فصل دوّم: دلایل عقلی اصل نکاح
نخستین دلیل: امنیت و آرامش زن
وحدتِ تعلّق خاطر زن به مردی خاص که آن را روح نکاح میدانیم، از ویژگیهای ذاتی و خصوصیات گویای هویت زن است و بهطور روانی این امر نسبت به مرد این گونه نیست.
زن با این وحدتِ تعلّق خاطر، امنیت خود را باز مییابد، احساس آرامش میکند و تکیه گاه طبیعی خویش را به دست میآورد؛ پس نکاح نه تنها آزادی زن را محدود نمیسازد، بلکه روح و روان او را از تعلّق به بیگانگان آزاد نموده، به وی آرامش میدهد و او را از پریشانی و تشتّتهای تنهایی یا وابستگی به هرزگی رها میکند.
در این جایگاه، شوهر پناهگاه محکمی برای امنیت و آرامش زن است که هر آسیب و رنجش خاطری را از او دور میسازد، او را از فساد و فحشا باز میدارد، اراده وی را محکم مینماید و در زندگی به او قدرت مقاومت میبخشد.
یک زن همان طور که نمیتواند تنها باشد و بیشوهر زندگی کند و زندگی طبیعی، آرام و سالمی داشته باشد، با مردهای متعدّد و روابط آلوده و مسموم هم نمیتواند دارای آرامش خاطر و زندگی طبیعی و سالم باشد.
نقش صاف و پاک روح یک زن تنها در چهره یک مرد خاص ظاهر میگردد. بدون چنین وحدت خاطری، زن هویت خود را نمییابد و موقعیتش در مخاطره قرار میگیرد و در نهایت با از بین رفتن هویت و حیثیت او عوارض گوناگون روحی و جسمی متعدّدی برایش پدید میآید.
(۱۷۴)
چهره ملموس این واقعیت تلخ و شوم را میتوان در اندام بیروح زنان فاسد و بیهویت روسپی مشاهده نمود: روح آلوده و تاریک آنان چنان درگیر تشتّت و پریشانی است که دیگر در چهره آنها از صفا و صمیمیت و طراوت و یکرنگی، کمتر نشانی میتوان یافت. آنان تنها کالبد خشک و بیروح خویش را در اختیار مردان هوسباز قرار میدهند تا با بدترین شیوهها مورد کامجویی و شهوتِ خشونتبار قرار گیرند.
درک این حقیقت از معنای نکاح با تمام بداهت و روشنی از ظرافت خاصّی برخوردار است که تعریف و تحلیل علمی آن چندان هم آسان نیست.
دقّت فراوانی لازم است تا روشن شود که حقیقت نکاح برای زن با یک وحدت خاص تحقّق مییابد و این از ویژگیهای مخصوص به اوست. در مرد با آن که وحدت و تعلّق خاطر نسبت به همسرش وجود دارد، ولی چنین وحدت خاص و تشخّص خاطری وجود ندارد و نباید در این جهت مغالطهای پیش آید؛ پس نکاح اگرچه یک حقیقت مشترک است، ولی خصوصیات آن نسبت به زن و مرد متفاوت است؛ همچنانکه -به طور مثال- نقش زن و مرد در امر مشترک تولیدمثل یا پرورش فرزند یکسان نیست.
دومین دلیل: ازدواج؛ سکونت مرد و زن
ازدواج نه تنها پناهگاه زن و سبب جلب حمایت مرد و در نتیجه آرامش زن است، بلکه سبب سکونت خاطر مرد هم میشود؛ زیرا وقتی مرد، همسر مهربانی را که دل از بیگانگان برگرفته و تنها به او دل بسته است، در کنار خود احساس کند، به آن زن عشق میورزد و او را سبب آرامش قلب و روح خود میبیند.
به بیان دیگر، زن و مرد با ازدواج به یکدیگر آرامش داده و مرهم زخمها و خستگیهای همدیگر میشوند. چنین نهادی سبب اوج کمال و خوشبختی زن و مرد و
(۱۷۵)
فرزندان و استحکام خانواده میشود؛ در حالی که اگر زنی به مردان متعدّد دلبسته باشد و یا میان زن و مرد موءانستی بدون نکاح و ازدواج برقرار گردد، هرگز این آثار هم دلی و همبستگی پدیدار نخواهد شد.
قرآن کریم با توجّه به همین حقیقت، زن و مرد را به عنوان لباس هم و آرامشدهنده یکدیگر معرّفی میکند و میفرماید:
«هنّ لباسٌ لکم و انتم لباسٌ لهنّ…»؛(۱)
زنان لباس و پوششی برای شما [مردان] هستند و شما پوششی برای آنان هستید.
زن و مرد لباس یکدیگرند
در قرآن کریم عنوان «لباس» به طور متعدّد نسبت به موارد گوناگون آمده و مراد از آن در تمام موارد، پوشش، وابستگی، نیاز و ضرورت و همچنین حفاظ زن و مرد نسبت به یکدیگر است.(۲)
همینطور به شب، لباس اطلاق شده(۳) و تقوا را هم قرآن کریم برای آدمی لباس و
۱- بقره/ ۱۸۷٫
۲- «یا بنی آدم قد انزلنا علیکم لباساً یواری سوءاتکم؛ اعراف/ ۲۶٫
ای فرزندان آدم! ما برای شما لباسی فرستادیم تا پنهانیهای شما را بپوشاند.»
ـ «کما اخرج ابویکم من الجنّة ینزع عنهما لباسهما لیریهما سوءاتهما؛ اعراف/۲۷٫
همانطور که پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد و آنها را بیپوشش نمود تا این که مواضع پنهانی آنها را به ایشان بنمایاند.»
ـ «علّمناه صنعة لبوسٍ لکم لتحصنکم من بأسکم؛ انبیاء/ ۸۰٫
صنعت زرهسازی را به خاطر شما به او آموختیم تا شما را در جنگ محافظت نماید.»
۳- «جعل لکم اللیل لباساً؛ فرقان/ ۴۷٫
برای شما شب را پوششی قرار دادیم.»
(۱۷۶)
آن هم بهترین لباس معرّفی میکند.(۱)
مراد از لباس در آیه «هنّ لباسٌ لکم و…» -که مورد بحث است- وابستگی، نیاز، ضرورت و حفاظ زن و مرد نسبت به یکدیگر است. وقتی خداوند در صدر آیه میفرماید:
«احلّ لکم لیلة الصّیام الرّفث الی نسائکم؛(۲)
شبهای ماه رمضان از باب امتنان، نزدیکی و کامیابی برای شما مانعی ندارد.» در ادامه در جهت بیان چنین تجویزی یک اساس کلّی ـ که نمادی از هویت نکاح و نمودی از رابطه زن و مرد است ـ تحت عنوان لباس مطرح کرده و میفرماید:
«هنّ لباسٌ لکم و انتم لباسٌ لهنّ؛(۳)
آنها برای شما لباسند و شما هم لباس آنهایید.» این آیه وابستگی، نیاز، ضرورت و محافظت زن و مرد نسبت به یکدیگر را به طور جدّی و گسترده بیان مینماید.
نطاق این کریمه الهی (هنّ…) شمول دارد و اطلاق آن تمام هویت، صفات، کردار، انگیزه، هدف و غایت حیات زن و مرد را در بر میگیرد؛ همچنین این آیه به هم پیچیدگی ظریفی را همراه دارد که جدایی، بیگانگی، تقسیم و شکستگی در آن ممکن نیست. آری، این عنوان در قرآن کریم از یک زیبایی و متانت بسیار دقیق علمی ـ فلسفی برخوردار است و از بهترین مواردی است که قرآن مجید بهطور مساوی از زن و مرد یاد کرده و وصف لباس را بر هر دو داده و بلکه زن را مقدّم داشته است: ابتدا «هنّ لباسٌ لکم» و سپس «انتم لباسٌ لهنّ» آمده است.
۱- «و لباسُ التقوی ذلک خیرٌ لکم؛ اعراف/ ۲۶٫
لباس تقوا برای شما بهترین است.»
۲- بقره/ ۱۸۷٫
۳- همان.
(۱۷۷)
گوشهای از ظرافتی که در این آیه مبارکه بهکار رفته و درخور فهم ماست، این است که خداوند، زن را نسبت به عنوان لباس، نخست آورده و به صیغه غایب و پنهان (هنَّ) از او یاد کرده است، ولی مرد در رتبه دوم قرار گرفته و به صورت مخاطب و آشکار از او یاد شده است. این تقدّم، اهمّیت زن در تحقّق این عنوان را میرساند و «هنّ» چهره عفاف و قداستی است که قرآن کریم برای زن قایل است. در مقابل، اگرچه قرآن کریم مرد را هم خلعت لباس میپوشاند، ولی چهره آشکار او (لکم) موقعیت وی را در زندگی مشخّص میسازد.
از این آیه به خوبی فهمیده میشود که زن و مرد چگونه مکمّل یکدیگرند و زن موجودی خانگی -اجتماعی و مرد موجودی اجتماعی – خانگی است؛ چنانکه در مباحث آینده نیز این مطلب در بیان موقعیت زن و مرد نسبت به خانواده و اجتماع بر مبنای یک طرح کلّی و سالم اجتماعی مطرح خواهد شد.(۱)
آرامش و سکون در کلام الهی
عنوان دیگری که قرآن کریم در امر نکاح مطرح میکند، خلعت سکینت و سکونت و آرامش و آرام یابی مرد در جوار همسر خویش است.(۲) این عنوان برخلاف عنوان لباس، جهت «تقابل» و «تضایف» ندارد و تنها به زن نسبت داده شده است، اگر چه زن و مرد، هر دو، این وصف را به نوعی دارا هستند.
پیش از بیان آیات مربوط به این عنوان، لازم است موقعیت کلّی سکونبخشی را از
۱- به بخش دهم همین کتاب رجوع شود.
۲- «هوالّذی خلقکم من نفسٍ واحدةٍ و جعل منها زوجها لیسکن الیها؛ اعراف/۱۸۹٫
اوست خدایی که شما را از یک جان (حضرت آدم« علیهالسلام ») آفرید و همسرش حضرت حوا« علیهاالسلام » را از جنس او قرار داد تا در کنارش بیارامد.»
– «من آیاته اَن خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها؛ روم/ ۲۱٫
و از نشانههای آشکارش این است که از جنس شما همسرانتان را آفرید تا در کنارشان آرامش یابید.»
(۱۷۸)
دیدگاه قرآن کریم مطرح نماییم. عنوان «سکون» در مواردی اطلاق و به اموری نسبت داده شده است که به اجمال به آنها اشاره میشود:
– «جعل لکم اللّیل لتسکنوا فیه؛(۱)
خداوند شب را برای آرامش شما بر پا ساخت.»
– «ان صلوتک سکنٌ لهم؛(۲)
نماز و دعای تو برای مؤمنان آرامش است.»
– «و اللّه جعل لکم من بیوتکم سکنا؛(۳)
خداوند خانههای شما را محلّ آرامش شما قرار داده است.» سپس میفرماید:
«و جعل لکم من جلود الانعام بیوتاً؛
از پوستهای حیوانات برای شما خانه قرار دادیم. بنابراین به ملازمه میتوان گفت: این جلود (پوستها) هم سکون و آرامش میآورند؛ زیرا وصف «بیوت» را میپذیرند و بیوت با سکونت ملازمه تنگاتنگ دارد.
– «انّ آیة ملکه ان یأتیکم التّابوت فیه سکینةٌ من ربّکم؛(۴)
نشانه یک حاکم سالم و مقتدر آرامش معنوی مردم است.»
– «و هو الّذی انزل السّکینة فی قلوب المؤمنین لیزدادوا ایماناً مع ایمانهم؛(۵)
آرامش، یک نزول معنوی در دلهای مؤمنان است تا سبب ایمان آنها شود.»
– «مساکن طیبةً فی جنّات عدنٍ؛(۶)
بهشت، پاکیزهترین خانههاست که امنیت و آرامش را در خود دارد.»
۱- غافر/ ۶۱٫
۲- توبه / ۱۰۳٫
۳- نحل/ ۸۰٫
۴- بقره/ ۲۴۸٫
۵- فتح/ ۴٫
۶- توبه / ۷۲٫
(۱۷۹)
این عنوان در مورد حیوانات هم به کار رفته است. قرآن کریم از زبان مورچهای نقل میفرماید:
«قالت نملةٌ یا ایها الّنمل ادخلوا مساکنکم…».(۱)
در این آیه، مورچهای به مورچگان، دیگر توصیه میکند که برای سلامت و رهایی از هجوم لشکریان حضرت سلیمان« علیهالسلام » داخل خانههایشان شوند. همان طور که دیده میشود، مسکن برای مورچگان محلّ امن و آرامش است.
حال وقتی قرآن به زن و مرد میرسد، میفرماید: زن آرامش بخش شوهر است. آری! شب، نماز، دعا، خانه، دوست و امنیت دل، همه و همه، سکون و آرامش به همراه دارند. سکون معنوی و نزول الهی بهشت، جنّت و آرامش ابدی و مسکن پاکپاک ـ آنجا که آزاری نباشد ـ تمامی، آرامشکده جان آدمی است. سکون و آرامش را حتّی حشرهای مانند مورچه به خوبی میشناسد و مسکن را جایی میداند که ناملایمات را از او دور میسازد و در نهایت، زن، همه آرامش، سکون و سکینت، پناهگاه آرام، کشتی نجات، سنگر محکم و قلعه مستحکمی است که مرد را از تمام کاستیها و ناهنجاریها حفظ میکند.
حال این پرسش پیش میآید که: چرا قرآن کریم لباس و سکون و اموری را که آرامش میآورد ـ مانند: دعا، نماز و شب ـ و حتّی ورود آرامش و سکون الهی در دلها را هم به زن و هم به مرد نسبت میدهد، ولی در بحث آرامش دهی زن و مرد به یکدیگر تنها زن را سبب آرامش مرد میداند؟ در حالی که زن و مرد، هر دو، سبب آرامش یکدیگرند.
ابتدا در پاسخ این پرسش، برای این که تنها اندکی با زن آشناتر شویم، از خود قرآن
۱- نمل/ ۱۸٫
(۱۸۰)
کریم کمک میگیریم؛ قرآنی که زن را تنها همتای مرد و عِدل او و همسنگش معرّفی مینماید؛ قرآنی که سراسر آن همچون اسمای الهی از زن سخن سر میدهد؛ به طوری که جایی از آن را نمییابیم که از زن، این مادر خلقت، نامی نبرده باشد و با آن که این کتاب الهی، زن را در عفاف و پنهانی قرار میدهد، ولی نام و صفات او در آن بهطور صریح و آشکار مطرح است.
چهرههای متفاوت زن در قرآن
قرآن کریم از زن با عناوین متعدّد و چهرههای بسیار و در قالبهای متفاوت یاد میکند(۱) که در این جا مجال بیان این عناوین و چهرهها وجود ندارد؛ بهطور مثال: در قرآن تنها تحت عنوان «نساء» ۳۸ بار زن مطرح گردیده است؛ مانند: قواعد من النّساء،(۲) نساء النّبی،(۳) نساء المؤمنین،(۴) نساءٌ مؤمناتٌ،(۵) نساء نا و نساءکم،(۶) نسائهم(۷) و
۱- «زین للنّاس حبّ الشّهوات من النّساء …؛ آل عمران/ ۱۴٫
زینت آدمی چند چیز است: زن، اولاد، طلا و نقره و… که در رأس آنها زن قرار دارد.»
– «فانکحوا ما طاب لکم من النّساء مثنی و ثلاث و رباع فان خفتم الاّ تعدلوا فواحدةٌ؛ نساء/۳
از زنان آن تعداد که مناسب شماست، استفاده کنید، ولی این امر چندان آسان نیست. اگر خوف داشتید که نتوانید آنها را بهخوبی اداره نمایید، به یکی اکتفا کنید.»
– «للرّجال نصیبٌ… و للنّساء نصیبٌ…؛ نساء/۷٫
زن و مرد هر یک نصیب خود را دارند.»
– «انّکم لتأتون الرّجال شهوةً من دون النّساء بل انتم قوم مسرفون؛ اعراف/ ۸۱٫
ترک زن و بهرهگیریهای آلوده مرد از مرد را قرآن اسراف میداند.»
– «لولا رجالٌ مؤمنون و نساءٌ مؤمناتٌ…؛ فتح/ ۲۵٫
اگر نبودند مردان با ایمان و زنان وارستهای [که در هر زمان و مکان وجود دارند]… .
۲- نور/ ۶۰٫
۳- احزاب/ ۳۰٫
۴- احزاب/ ۵۹٫
۵- فتح/ ۲۵٫
۶- آل عمران/۶۱
۷- اعراف/ ۱۲۷٫
(۱۸۱)
نسائهنّ.(۱)
از نظر قرآن مجید زن زینت است، بلکه در رأس زینت هاست، طیب است و نصیب خود را دارد و کامیابی مرد، تنها از طریق اوست، گرچه خود نیز از مرد، کام مییابد، اوست که کارخانه خلقت انسان را در خود دارد، انسان است، انسان میآفریند و او را در خود پرورش میدهد و در گوشهگوشه هستی، جا بهجای خلقت و نقطهنقطه زندگی همپای مرد در حرکت و تلاش و شور و شوق و عشق و مستی گام بر میدارد. بنابراین اگر زن سکینت مرد است، به راستی آرام بخش اوست و جایگزینی برای او وجود ندارد.
این موجود به هم پیچیده، همه عناوین شور و شیرین را در خود جای داده است. طیب دارد و طیبه است، ولی خبیث هم دارد؛ همانطورکه قرآن میفرماید:
«الخبیثات للخبیثین و الخبیثون للخبیثات و الطّیبات للطّیبین و الطّیبون للطیبات».(۲)
البته همچنانکه زن، خبیث و طیب، خوب و بد دارد، مرد همچنین است. همانطور که در همه هستی و در هر نوعی طیب و خبیث وجود دارد، در انسان هم اینگونه است. شهر پاک (و البلد الطّیب)،(۳) خاک پاک (صعیداً طیباً)،(۴) کلام طیب (و هدوا الی الطّیب من القول)(۵) و اولاد خوب و صالح (ذرّیةً طیبةً)(۶) از تعابیر قرآنی است. آنگاه قرآن درباره این طیبات و پاکیها میفرماید:
«لا تحرّموا طیبات ما أحلّ اللّه لکم»(۷)
۱- نور/ ۳۱٫
۲- نور/ ۲۶٫
۳- اعراف/ ۵۸٫
۴- مائده/ ۶٫
۵- حج/ ۲۴٫
۶- آل عمران/ ۳۸٫
(۱۸۲)
(طیبات موجود را برخود دریغ ندارید) و «کلوا من طیبات ما رزقناکم»(۱)(خوبیها را در یابید) و «لاتتبدّ لوا الخبیث بالطیب»؛(۲) بد را به جای خوب بر نگزینید. حال از میان این همه طیبات فراوان، طیبه، بهترین طیب برای مرد است و برای زن هم بهتر از طیب، طیبی نخواهد بود.
تمام حرف این است که: این طیب و طیبه که در شأن آنها آمده:
«سخَّرلکم ما فی السّموات و ما فی الارض؛(۳)
همه آنچه را که در آسمان و زمین است، تحت قدرت شما قرار دادیم.» چگونه میتوانند از همه طیبات و از خود به خوبی بهره گرفته و کامیابند؟
پاکی؛ اساس همه خوبیها و لذّتها
در پاسخ ابتدا باید به خوبی دریافت که حقیقت زندگی و هویت کامیابی در غیر ظرف طیب، پاکی، طهارت و حلّیت و جواز، ممکن نیست. طیب بودن و پاکی اساس تمام خوبیها و لذایذ است و از این روست که شریعت با زن و زندگی، نماز و عطر را هم همراه ساخته است؛ همان طور که پیامبر اسلام« صلیاللهعلیهوآله » عطر و نماز را با زن، سه برگزیده خود از زندگی دنیا به حساب آورده که شرح آن در حدیث «تحبیب» خواهد آمد.(۴)
راستی چگونه باید باور کرد که کامیابی و لذّتبری بدون عبودیت و بندگی و طهارت و پاکی میسّر نمیگردد و چسان باید ثابت کرد که بی خانه و خانواده، ـ که زن در جای جایش نقش اصلی دارد ـ طهارت و تقوا و عبادت و صفا محقّق نمیشود؟ قرآن
۱- مائده/ ۸۷٫
۲- اعراف/ ۱۶۰٫
۳- نساء/ ۲٫
۴- لقمان/ ۲۰٫
۵- رجوع کنید به صفحه ۲۰۰ همین بخش.
(۱۸۳)
کریم این معنا را در لابهلای آیاتش مطرح نموده که برای وضوح هر چه بیشتر رابطه این امور، ابتدا اشارهای به نماز و عبادت داریم.
نماز در قرآن کریم
قرآن کریم در مورد نماز میفرماید:
«و استعینوا بالصّبر و الصّلوة؛(۱)
از نماز و روزه کمک و استمداد بگیرید.» البته هر کس نمیتواند با حقیقت عبادت و نیایش نزدیکی ملموسی پیدا کند؛ چنانکه قرآن مجید میفرماید:
«و انّها لکبیرةٌ الاّعلی الخاشعین؛(۲)
این نماز ـ که قرب ربوبی و معراج مؤمن است ـ جز بر راه یافتگان درگاه الهی بس سنگین است.» همچنین در قرآن آمده است:
«لا تقربوا الصّلوة و انتم سکاری؛(۳)
هنگامی نماز گزارید که به عمل و گفتار خود توجّه داشته باشید.»
«فاذا قضیتم الصّلاة فاذکروا اللّه؛(۴)
بعد از آن که نماز را به پا داشتید، ذکر خدا را در هر حال زنده نگه دارید.»
«اذا قاموا الی الصّلاة قاموا کسالی؛(۵)
ریاکاران و اهل نفاق، اگر نماز بخوانند، با خستگی و بیمیلی [آن هم تنها در مقابل چشمان مردمان] نماز میخوانند.»
«انّ الصّلوة تنهی عن الفحشاء و المُنکر؛(۶)
نماز، اگر رشحهای از حقیقت داشته باشد، آدمی را از بدیها دور میدارد.»
۱- بقره/ ۴۵٫
۲- بقره/ ۴۵٫
۳- نساء/ ۴۳٫
۴- نساء/ ۱۰۳٫
۵- نساء/ ۱۴۲٫
۶- عنکبوت/ ۴۵٫
(۱۸۴)
«فاعبدنی و اقم الصّلاة لذکری؛(۱)
مرا عبادت کن و به خاطر یاد من نماز را به پا دار.»
«أن اعبدونی هذا صراطٌ مستقیمٌ؛(۲)
مرا عبادت کنید که همین راه راست است.»
پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » نسبت به نماز میفرماید: علاقه من به نماز، مانند فردی گرسنه غذا و تشنه آب گواراست، با این تفاوت که افراد گرسنه و تشنه بعد از مصرف غذا و آب سیر و سیراب و بیمیل میشوند، ولی من هیچ گاه از نماز سیر نمیشوم.(۳)
بعد از معرفت، چیزی برتر از نماز نیست. البته نمازی که خضوع و خشوع داشته و تنها حرکت و خستگی نباشد؛ نمازی که پاکی آورد و مؤمن را از بدی دور سازد؛ و نمازی که گناهان آدمی را مانند برگهای پائیزی بریزد و همچون روز تولّد، او را پاک سازد و پناه گاهی در مقابل چنگاندازیهای شیطان باشد. اولیای معصومین« علیهمالسلام » در همین نماز، چنان دلباخته راز و نیاز شده که رنگ از رویشان میپرید و در مقابل حق، لرزان میشدند. انگشتان مبارک آنها قرمز و زرد میگشت؛ گویی خداوند را میبینند و او را در مقابل دارند. نمازی از سر عشق، نمازی با محبّت و نمازی پرشور و خروش؛ نمازی که سراسر وجود این اولیای حق را به شور و شوق، آه و زاری و عشق و مستی وا میداشت؛ گویی از دنیا به کلّی فارغ گشتهاند.
۱- طه/ ۱۴٫
۲- یس/ ۶۱٫
۳- «عن النّبی « صلیاللهعلیهوآله »: یا اباذر! جعل اللّه جلّ ثناؤه قرّة عینی فی الصّلاة و حبّب الی الصّلاة کما حبّب الی الجائع الطّعام و الی الظّمآن الماء، و انّ الجائع اذا اکل شبع و انَّ الظّمآن اذا شرب روّی و انا لا اشبع من الصّلاة»؛ بحار،ج۷۷،باب۴،ص۷۹٫
(۱۸۵)
زندگی و کامیابی
اگر به کتاب الهی -این تنها نسخه صحیح هدایت برای انسان و نقشه درست آفرینش ـ بهخوبی بنگریم، مییابیم که چگونه سکونت و نماز، لباس بودن و سکون بخشی زن و مرد، پاکی و طهارت، عبادت و ذکر و عشق و کامیابی به طور کامل به یکدیگر مربوط و به هم پیچیدهاند. آری، این دو موجود طیب و طیبه باید به سبب عطر، ذکر، دعا و عشق پاک، کامیابی را در حدّ کمال در خود زنده نگه دارند؛ زیرا در غیر این صورت و با کاستی و کجی در هر یک از این جهات، کامیابی آنها محدود، ناقص و بیروح و رمق میگردد.
راستی این طرح کلّی و جمعی قرآن کریم نسبت به زندگی فردی و اجتماعی انسان چگونه باید توجیه شده و تحقّق و عینیت یابد و همراهی نماز و زن و عطر به چه شکل میتواند تمام کامیابی انسان را تأمین نماید و سکونت و آرامش را برای آدمی به ارمغان آورد؟ آرامشی که امروزه گمشده انسان مدرن است.
اکنون بعد از بیان هر یک از این حقایق و معانی، پرسشهای بسیاری درباره طرح حقیقی زندگی و کامیابی پیش میآید؛ پرسشهایی مانند: لباس یعنی چه؟ سکونت و سکینه چیست و چه آثاری دارد؟ طیب و گوارایی چیست، طیب و طیبه کیست؟ ذکر و دعا و نماز و عشق و کامیابی، از شهوت و نفسانیت تا معنویت چه مسیری را طی میکنند و آدمی را به کجا میرسانند؟ بیلباسی چیست؟ اضطراب کدام است؟ شب با روز چه تفاوتی دارد و آثارش چیست؟ طیب و پاک بودن با هرزگی چه تفاوتی دارد؟ بی نمازی با آدمی چه میکند؟ شهوت و کامیابی چه نسبتی با یکدیگر دارند؟ و پرسشهای بسیار دیگری که بیان آن در فرصت این کتاب نیست؛ از این رو در این فراز تنها به بحث پیرامون پرسشهای پیشین میپردازیم:
(۱۸۶)
لباس و مقوله فلسفی «جِده»
در ابتدا باید دید عنوان لباس از شمار کدام مقولههای فلسفی است؟ «جوهر» است یا «عرَض»؟ از مقوله «جِده» و «مِلک» است یا «اضافه»؟
همانطور که میدانیم، جده ـ که به آن مِلک هم گفته میشود ـ هیأت حاصل از احاطه شیء به شیء است؛ به طوری که با انتقال محاط، محیط به حرکت در میآید و در دانش معقول برای آن سه مثال معروف آورده میشود: تَجَلْبُب، تَقمُّص و تَنعُّل؛ تجلبب، جلباب و چادر پوشیدن، تقمّص، پیراهن به تن کردن و تنعّل، کفش به پا کردن است. در این سه مثال با حرکت تن، بدن و پا، چادر و پیراهن و کفش هم با انسان حرکت میکند، که در بیان این مقوله (جده) دو امر باید مورد توجّه قرار گیرد: یکی این که تبعیت و هماهنگی یک سویی است؛ دوم آن که مقدار این تبعیت در موارد سه گانه متفاوت است و میزان هماهنگی یکسان نیست.
پس در این حرکتها از یک سو هماهنگی کامل وجود دارد و از سوی دیگر، عدم تبعیت و نسبت به مقدار تبعیت هم در موارد مختلف تفاوت وجود دارد. چون چادر تمام بدن را در بر میگیرد، پس کامل است و پیراهن کمتر از چادر، و کفش کمترین فراگیری را دارد، پس ناقصند. کفش بخش کمی از بدن را فرا میگیرد، بر خلاف چادر و پیراهن که هماهنگی بیشتر و کاملتری را در بر دارند.
چادر، پیراهن و کفش، هر یک، محیط بر بدن هستند و تابع محاط خود ـ که بدن است ـ میباشند، ولی پا یا بدن تابع کفش و چادر و پیراهن نیست؛ پس این اشیا تابع بدن هستند، ولی بدن نسبت به آنها تابعیت ندارد و به این ترتیب میان بدن و این اشیا تنها رابطه و همراهی یک سویه برقرار است؛ امّا منظور قرآن کریم از لباس در «هنّ لباسٌ لکم و انتم لباسٌ لهنّ» چیزی بیش از این رابطه یکسویه است؛ چراکه لباس مصطلح یکسویه است و تابعیت از جانب لباس است و شعور و ادراک و اراده تنها از
(۱۸۷)
سوی صاحب لباس است، ولی در مورد زن و مرد اینگونه نیست؛ زیرا هر دو دارای شعور و ارادهاند. بنابراین، مراد از این آیه «جده» و «ملک» فلسفی نیست که از یک سو تابعیت بی ادراک و اراده و از سوی دیگر ادراک و اراده بدون تبعیت مطرح باشد؛ به همین علّت قرآن عنوان لباس را برای زن و مرد به طور مشترک مطرح کرده است.
پس گرچه لباس معنای عامّ خود (پوشش) را به همراه دارد، ولی در این جا زن و مرد نسبت به یکدیگر هم تن و هم لباسند: زن لباس مرد است و مرد تن اوست و مرد لباس زن است و زن تن اوست و بلکه این دو نسبت به هم چیزی بیش از تن و لباسند و همچون اهل بهشت تمام تن و لباس آنها از شعور و ادراک و اراده کامل برخوردار است.
نکاح و مقوله «اضافه»
حقیقت تلبّس زن و مرد به زندگی، در لسان فلسفی «اضافه» است که در لسان منطق به آن «تضایف» گفته میشود. مقوله اضافه به معنای هیأت به دست آمده از تکرّرِ نسبت میان دوشیء است؛ تکرّری که تنها «نسبت» نیست، بلکه «نسبت شیء به شیای دیگر» است که آن شیء هم با این شیء نسبت متقابل دارد؛ مثل: پدر و فرزند که هر دو به یکدیگر منسوبند. این شخص، پدر این فرد است و این فرد هم فرزند این شخص است. حال تفاوتی ندارد که این اضافه، اطراف متفاوت داشته باشد ـ مانند: پدر و پسر ـ یا متّفق؛ همچون: برادر و برادر یا خواهر و خواهر.
پس در باب تضایف دو امر، هیچ کدام از دو طرف بی لحاظ دیگری ملاحظه نمیشود؛ همان طور که در باب تضایف هیچ گاه یک امر، موضوع تضایف واقع نمیشود؛ پس باید هر دو امر در یک مقام وجود داشته و دارای رتبه واحد باشند؛ مانند آن که گفته میشود: این برادر او و او هم برادر این است. این در صورتی صحیح
(۱۸۸)
است که هر دو نفر از یک پدر و مادر باشند؛ نه این برادر او و او برادر دیگری باشد.
البته ممکن است دو امر متضایف، عنوان تضایف خود را از دست بدهند؛ مثل آن که برادری برادرش یا پسری پدرش بمیرد یا زنی از شوهرش و مردی از زنش جدا شود و یا در تضایف میان فوق و تحت، اگر دیواری فرو ریزد یا سقفی فرو افتد، دیگر تضایف میان آن دو باقی نمیماند؛ پس این عنوان با تمام به هم پیچیدگی و استحکامش قابل زوال است؛ اگرچه این زوال در جهت تشخّص است و کلیت تضایف، زوال ندارد و بهطور اساسی «کلّی»، تضایف بردار نیست و تضایف میان افراد کلی است؛ زیرا عنوان تضایف ـ بهطور مثال ـ در دو جنس زن و مرد، در صورت انجام نکاح میان زن و مردی مشخص که به همدیگر نیازمندند، تحقّق مییابد و در دیگر موارد تضایف مانند عنوان برادری، خواهری و… نیز این افراد انسانند که موضوع قرار میگیرند، نه انسان کلّی در غیر اینصورت، اگر به اصل انسان به تنهایی بنگریم، صرف کلّی زن و مرد به تنهایی هیچگونه تضایفی ندارند.
پس از این توضیحات باید دید که آیا عنوان لباس برای زن و مرد در این آیه چنین اوصافی را به طور کامل داراست و تقابل منطقی را دارد یا خیر؟
زن لباس مرد و مرد لباس زن است و بر اساس ازدواج چنین فعلیتی را دارند. این همسر اوست و او هم به طور قهری همسر این مرد است. تساوی در نسبت هم وجود دارد و هر یک متفرّع بر دیگری است: زن بر مرد و مرد بر زن متفرّع است؛ بهطوری که هیچ یک علّت دیگری در تحقّق عنوان لباس نیست؛ همان طور که در تحقّق عنوان پدر و فرزند یا خواهر و برادر این گونه است؛ زیرا بیفرزند، فردی عنوان پدر را به خود نمیگیرد و بدون پدر و مادر، کسی عنوان فرزند را نمییابد و اگر گفته میشود: پدر علّت تحقّق فرزند است، ولی فرزند علّت تحقّق پدر خود نیست، درستی این مطلب به جهت علیت خارجی آن است؛ نه به جهت تضایف و اضافه منطقی که تفاوت این دو
(۱۸۹)
در مقام خود روشن است.
باید گفت: عنوان لباس در این آیه مبارکه، منطبق بر مقوله اضافه فلسفی و تضایف منطقی است و ملاک حمایت، حفاظت و پوشش حقیقی و حقوقی را نسبت به زن و مرد در یک چهره شعورمند و با اراده داراست. این وصف از امور مشترک میان زن و مرد است و هر یک نسبت به دیگری چنین عنوانی را دارند؛ بهطوری که حریم، هویت، اوصاف و کردار یکدیگر را پوشش میدهند و زن بیمرد نمیتواند موقعیت زنانه مناسبی داشته باشد و مرد هم نمیتواند بیزن، عنوان مرد را به خود بگیرد؛ پس زن بیشوهر، پوشش و حفاظ کاملی ندارد و مرد بی همسر نیز چنین است.
اگرچه اساس عنوان «لباس» بر زن و مرد استوار است و این دو موضوع تحقّق آنند، ولی ارزش زن و مرد نیز با همین عنوان تحقّق مییابد و کمال آنها به هویت همین لباس است و همانطورکه بیان شد، تقدّم و غیبت زن با تأخّر و حضور مرد در آیه یاد شده، نمایانگر موقعیت تقابلی این تضایف است.
(۱۹۰)
زن و سکونت؛ چرا؟
اینک به پاسخ نخستین سوءال از پرسشهای پیشین ـ که در دو چهره مطرح میشود ـ میپردازیم. پیشتر سوءال شد که: چه تفاوتی میان دو عنوان سکونت و لباس هست، با آن که به طور واقعی هر دو از باب تضایف میباشند؟ چگونه میشود ثابت کرد که سکون و آرامش دهی به مرد از ویژگیهای آفرینش زن است و مرد چنین وصفی را ندارد و چرا آرامش دهی تنها وصف زن است، در حالی که هر یک از زن و مرد در کنار دیگری سکون خاصّ خود را مییابند؟
نخستین پاسخ: ناملایمتهای بیرون از خانه
در پاسخ باید گفت: هر چند زن و مرد، هر دو، سبب آرامش و سکون یکدیگرند، ولی چون این مرد است که بهطور نوعی بیشتر از خانه بیرون میرود و برای حرکت چرخهای زندگی خود و جامعه تلاش و کوشش میکند و بهطور قهری در بیرون ازخانه کار و تلاش و ناملایمتهای بیشتری وجود دارد، آرامش مرد هنگامی است که به خانه بر میگردد و این سکون و آرامش هم در خانه وابسته به وجود زن است.
پس زن در خانه موجب آرامش مرد میشود؛ در حالی که زن بیشتر در خانه به سر میبرد و درگیریهای سخت بیرونی را به طور تمام وقت و جدّی ندارد؛ از این رو به طور نوعی ایجاد آرامش برای مرد شأن زن است و از جانب مرد، چنین موقعیتی زمینه کلّی، عمومی و دایمی ندارد.
با این بیان روشن شد که چرا عنوان لباس شامل زن و مرد میشود، ولی نسبت به عنوان سکون، تنها زن نقش اصلی را ایفا میکند.
(۱۹۱)
زن دیروز و زن امروز
اکنون ممکن است این شبهه پیش آید که: این بیان نسبت به گذشته صحیح است، ولی امروز دیگر کاربرد چندانی ندارد؛ چرا که امروزه نه تنها زن و مرد با هم کار و تلاش بیرون از منزل را پیگیری میکنند، بلکه زنها موقعیت دشوارتری دارند؛ زیرا زنهایی شاغل باید کارهای منزل را هم انجام دهند و آن دسته از زنهائی که خانهدارند نیز باید علاوه بر کارهای سنگین خانه بسیاری از کارهای خارج از منزل را که مرد موفّق به انجام آن نمیشود، انجام دهند.
در پاسخ این شبهه باید گفت: همانطور که مطرح خواهد شد، نظام اصلی اجتماع در یک جامعه سالم و مترقّی باید این گونه ترسیم شود که زن، موجودی خانگی ـ اجتماعی است و مرد موجودی اجتماعی- خانگی. گرچه مرد در خانه و زن در اجتماع باید هر یک نقش اساسی خود را داشته و کارهای ضروری مربوط به خود را دنبال نمایند، ولی درست نیست که زن در اجتماع به اندازه مرد متحمّل کار و کوشش فراوان و ناهنجاریهای بسیار شود. اگر امروز جامعه ما نسبت به برخی از زنها چنین رفتاری دارد، در آینده باید شاهد ضرر و زیانهای عمده آن باشد؛ زیرا زن با مرد تفاوت ویژهای دارد و این تفاوت را باید پذیرفت. نقش عمده زنان در خانه است و نسبت به کارهای اجتماع این نقش به مشارکت میباشد. با این بیان که مرد باید برای آرامش زن و فرزند خود تمام تلاشش را در جامعه به کار گیرد و زن هم برای آرامش مرد و اهل خانه با کمک خودِ آنان خانه را برای آنها آماده سازد.
شبیه سازی زنان به مردان
آری، زن نباید در جامعه همچون مرد و پا به پای او بهطور تمام وقت به کارهای سخت و طاقت فرسا بپردازد؛ چرا که در این صورت زنهای ما به خستگی مفرط،
(۱۹۲)
اضطراب، پریشانی، پژمردگی، زودپیری و زودمیری مبتلا میگردند و در نهایت، وصف سکون بخشی خود را ـ که از ظرایف و ویژگیهای منحصر به فرد جنس زن است ـ از دست خواهند داد و از همهجا مانده و از همه کس رانده میگردند و برای مردم هم دارویی تاریخ مصرف گذشته و بیاثر خواهند شد که متأسّفانه این ناهنجاری به اندازه قابل توجّهی در جامعه امروز ما محسوس است.
به راستی چه لزومی دارد که زنها در غیر مسیر طبیعی، عقلانی و عاطفی سالم گام بردارند؟ چه زیباست که هر یک از زن و مرد شؤون متعارف و منطقی خود را داشته باشند. وقتی در فقه متمدّن اسلام گفته میشود: شبیه سازی زنان به مردان و مردان به زنان حرام است، میتوان گفت: این حرمت تنها در لباس و پوشاک نیست، بلکه در تمام جهات زندگی مطرح است.
چگونه است که وقتی زنی در خانه خود کفش و یا لباس شوهرش را بپوشد، میتوان گفت که کار او حرام است و بعضی فریاد سر میدهند: ای وای! «تشبّه نساء به رجال» پیش میآید، ولی اگر زنی به کارهای دشوار اجتماعی -که در خور تواناییهای مردان است ـ اشتغال پیدا کند، این تشبّه و حرام نیست و چنین واویلایی پیش نمیآید؟!
آری، نباید با الفاظ و واژههای زیبایی همچون «آزادی زن» دمار از روزگار زن، این مظلوم همیشه تاریخ، درآورد. نباید زن، این مادر عزیز و خواهر گرامی و همسر ارزشمند را با واژههای آلوده و مسموم به بیگاری واداشت و این آلهه عشق، اسطوره محبّت، تجسّم حور، رقص نور، مشق عشق، حقیقت لطف و چهره زیبای خوبیها را به صحنه جنایات عمده تاریخ کشانید.
زن امروز و دو مشکل جدید
امروزه جز مشکلات اساسی در جامعه ما دست کم دو مشکل مهمّ مقطعی برای زن
(۱۹۳)
وجود دارد: یکی چهرههای زشت لاییک و تعریفنماییهای فراوان و بیمحتوا از زن که سبب آلودگی، انحراف و کجروی دستهای از زنان میگردد، و دیگری فقر و ناداری شدیدی که بسیاری از خانوادههای ما را گرفتار پریشانی و تزلزل در زندگی ساخته و موجب ناهنجاریهای زنانه میشود.
هرچند مشکلات اداره زندگی فراوان است و سیستمهای فرسایشی، موقعیت خانه و خانواده و به ویژه زنها را دچار بحران کرده است- به طوری که در بسیاری از مناطق جهان مشکلات اخلاقی و اقتصادی گریبانگیر بسیاری از اقشار جامعه گردیده است- ولی این امر نباید موجب اجحاف و ظلم هر چه بیشتر به زنان گردد.
زنی که شغل اجتماعی میپذیرد، نخست باید بهصورت پاره وقت شاغل باشد و دوم همسرش باید بخشی از کارهای منزل را به عهده بگیرد. زنهای خانه دار هم نباید تمام کارهای منزل یا همه خرید خانه و دیگر کارهای خارج از منزل را به بهانه فعّالیت فراوان مردها انجام دهند، بلکه باید همه امور بر اساس عدالت و تعاون و همیاری تقسیم و انجام شود. در این صورت، به طور طبیعی کارهای خارج از خانه بیشتر از آن مرد است و زن بیشتر به کارهای منزل میپردازد؛ زیرا اوست که باید مایه سکون و آرامش مرد در خانه شود. با این روش، زن و مرد با همسویی تمام میتوانند زمینه سلامت جامعه را فراهم سازند.
از بیان پیشین نتیجه میگیریم که: سلامت جامعه، معلول یک روش صحیح و چینش درست اجتماعی است و چنین روشی در گرو تناسب کارها و مسؤولیتهاست؛ ازاینرو اگر زنها ـ به هر دلیل ـ کار اجتماعی بیش از حد و یا نامناسب داشته باشند، این امر گذشته از ایجاد اختلال در نیروی کار، موجب نابسامانی روحی ـ روانی میگردد. اگر در کارهای خانه هم مردها وظایف متناسب با خود را انجام ندهند، زن در خانه به صورت کلفت و خدمتکار در آمده و در نهایت، واژهای مقدسی از قبیل: خانه، زن، بانو، مادر و
(۱۹۴)
همسر، تحقّق عینی نخواهد داشت.
دوّمین پاسخ: زن؛ لطافت و احساس
اینک به پاسخ دوم پرسش پیشین میپردازیم. پرسش این بود که: چه تفاوتی میان لباس و سکون هست و چرا قرآن کریم لباس را دوسویی و سکونت را یکسویی بیان میفرماید، در حالی که لباس و سکونت هر دو مربوط به زندگی مشترک بوده و دوسویی هستند؟ حتّی میتوان گفت: مراد از عنوان لباس در مورد زن و مرد همان سکون بخشی زن و مرد به یکدیگر است.
در پاسخ باید گفت: گرچه سکونت زن و مرد نسبت به یکدیگر دوسویی است و هر یک از آنها نسبت به دیگری عامل آرامش و بقاست، ولی عنوان لباس با سکونت متفاوت است. برای توضیح بیشتر باز باید در باب مقوله «اضافه» این سخن را مطرح کنیم که در «متضایفین» گاه مانند برادر با برادر یا خواهر با خواهر از دو طرف اتّفاق وجود دارد و گاه مثل برادر با خواهر یا پدر و مادر با اولاد، در دو طرف، تفاوت وجود دارد. در این جا هم اگر چه در سکون و آرامش، تضایف هست، ولی اطراف آن متّفق نیستند و دو طرف با یکدیگر متفاوتند. این تفاوت را در همان تفاوت اجتماعی و خانگی بودن ـ که خود علّت دوسویه بودن لباس و یکسویه بودن سکون گردیده ـ باید دید. در لباس، این دوسویی، حالت یکسان دارد و زن و مرد در پناه یکدیگر حالتهای متفاوت خود را التیام میبخشند، ولی در سکونت، این مرد است که حاجت و وابستگی بیشتری به زن دارد که همان نیازمندی به عواطف، احساسات و ظهور لطف و دلبری اوست. همین عواطف و احساسات است که علّت تفاوت زن با مرد گردیده است.
این تفاوت را در دو چهره باید دید: یک چهره، همان تفاوت خارجی، اجتماعی،
(۱۹۵)
خانگی و زیست محیطی است؛ به این معنا که مرد به هر جا که میرود باید دوباره به خانه برگردد و روشن است که اساس حیات و بقای خانه و زندگی خانوادگی بر زن استوار است.
چهره دوم ـ که نسبت به امر نخست اهمّیت بیشتری دارد ـ تفاوت ذاتی میان زن و مرد است؛ زیرا زن بر اساس جنسیت ویژهاش دارای ملاحت، لطافت، عواطف و احساسات بیشتر بوده و مظهر جمال و جمیل غالب، صنم زیبایی، الهه عشق و خداوندگار لطف است و همین صفات علّت تمایلات قهری و طبیعی مرد نسبت به او میگردد. مرد نیز تمام این صفات را داراست، ولی غلبه لطف و لطافت از آنِ زن است؛ پس قرآن کریم یکسویی بودن سکون و آرامش را به خاطر وجود چنین صفات غالب و ویژگیهای ممتازی در زن مطرح نموده است؛ چنانکه میفرماید:
«هوالّذی خلقکم من نفسٍ واحدةٍ و جعل منها زوجها لیسکن الیها؛(۱)
زن همتای مرد قرار گرفت تا سبب آرامش او گردد» و در آیه دیگر میفرماید:
«و من آیاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجاً لتسکنوا الیها؛(۲)
در این آیه هم خداوند آرامش دهی زن برای مرد را از نشانههای خداوند معرّفی میکند؛ پس با آن که آرامش از دو سوست، ولی غلبه آن در جانب زن است و این از ویژگیهای اوست.
این زن است که سبب آرامش مرد میگردد؛ به طوری که بدون زن زندگی آرامش ندارد. در ظرف تنهایی هم اگر چه به علّت حوایج و نیازمندیهای متقابل، هر دو آفت میبینند، ولی نسبت به جستوجوی سکون و آرامش، مرد در تنهایی آسیبپذیرتر است.
۱- اعراف / ۱۸۹٫
۲- روم / ۲۱٫
(۱۹۶)
بنابراین، عنوان لباس و سکونت با هم متفاوتند، اگر چه در جهات فراوانی باهم متّحد هستند. لطافت و محبوبیت زن و مطلوبیت و عواطف او خوراک روح و جسم مرد است و بیزن، سلامت و حیات طبیعی مرد در مخاطره قرار میگیرد. زن هم گرچه چنین حالتی نسبت به مرد دارد، ولی به این شدّت وحدّت نیست؛ زیرا زن در تنهایی برای کنترل و مهار عواطف تحمّل بیشتری دارد. بیان این تفاوت از لطایف کلام الهی است که باید دنیای علمی در فهم هرچه بیشتر آن از نظر فلسفی و روحی ـ روانی بکوشد.
کامیابی و صفای شب
بعد از بیان تفاوتها و خصوصیات لباس و سکون، طرح قرآن و شریعت را درباره کامیابی بیان میکنیم تا ضمن بیان کامیابی دینی، بن بست و شکست دنیای مادّی در این جهات نیز روشن گردد.
برای همه روشن است که شب با روز تفاوت دارد. روز بهطور طبیعی برای کار و کوشش است؛ همانطور که قرآن کریم میفرماید:
«و جعل النّهار نشوراً؛(۱)
خداوند روز را برای سیر و حرکت قرار داد»
«انّ لک فی النّهار سبحاً طویلاً؛(۲)
و تو در روز سیر و تلاشی مستمر و طولانی خواهی داشت»
«جعلنا النّهار معاشا؛(۳)
روز را برای امرار معاش و زندگی قرار دادیم.» روز برای حرکت، تلاش و جنبش
۱- فرقان/ ۴۷٫
۲- مزّمّل/ ۷٫
۳- نبأ/ ۱۱٫
(۱۹۷)
است، گرچه خالی از آرامش و سکون هم نیست. وقتی خداوند میفرماید:
«و من رحمته جعل لکم اللّیل و النّهار لتسکنوا فیه و لتبتغوا من فضله؛(۱)
از رحمت خداوند است که برای شما شب و روز را قرار داد تا هم آرامش داشته و هم برای بهرهمندی از فضل او تلاش داشته باشید.» اگر هم این سکونت در شب و آن جستوجوی رزق و روزی در روز نباشد و در مورد بعضی افراد عکس این ترتیب اتّفاق بیفتد، در هر صورت، سکون و آرام بخشی شب، همچون آرامش دهی زن، قطعی است؛ چنانکه خداوند میفرماید:
«اَلَم یروا اَنّا جعلنا اللّیل لیسکنوا فیه؛(۲)
آیا ندیدند که ما شب را برای ارامش آنها قرار دادیم» و
«هوالّذی جعل لکم اللّیل لتسکنوا فیه؛(۳)
او کسی است که شب را برای شما آفرید تا در آن آرامش یابید.»
آرامش دهی شب و زن باهم دل آدمی را صفا و جلا میبخشد؛ همچنین سلامت و سعادت انسان در گرو شب سالم است؛ بهطوری که از دست دادن شب، روز بی روحی را در پی خواهد داشت. آنان که از شب به خوبی استفاده نمیکنند، روز با نشاطی هم نخواهند داشت.
شب و خلوت، شب و سرور، شب و روح، شب و عبادت، شب و مناجات و دعا و نماز، شب و عشق، شب و کامیابی و شب و صفا، همه و همه، گزیدهای از حیات شب است. عبادت و نماز، عشق و سرور همراه با طیب و طیب و طیبه، حیات بهشتی و روح صفا و سرور را در شب ایجاد میکند.
۱- قصص/ ۷۳٫
۲- نمل/ ۸۶٫
۳- یونس/ ۶۷٫
(۱۹۸)
معصومین« علیهمالسلام » در روایات بسیاری سفارشهای مهمّی در همه این زمینهها دارند؛ مانند:
«تزوّجوا بالّلیل؛(۱)
در شب ازدواج کنید»؛ زیرا خداوند شب را برای آرامش قرار داده است؛ و
«زفّوا عرائسکم لیلاً؛(۲)
عروسیها را در شب قرار دهید.»
عن الحسن بن علی الوشّاء، عن ابی الحسن الرّضا« علیهالسلام » قال: سمعته یقول فی التّزویج قال: «من السّنّة التّزویج باللّیل لانَّ اللّهَ جعل اللّیلَ سکنا والنّساء أنّما هنّ سکنٌ؛(۳)
امام رضا« علیهالسلام » درباره ازدواج میفرمود: ازدواج در شب سنّت است؛ چرا که خداوند شب را آرام بخش قرار داده است و زنان نیز انگیزهای برای آرامشند.»
پس چون زن و ازدواج همچون شب سبب آرامش میشوند، مستحب است که امر زفاف و ازدواج در شب صورت گیرد. این استحباب از ناحیه دین خود حکایت از یک مناسبت طبیعی میان شب و زن و نکاح و آرامش دارد.
رایحه عشق در بهشت شب
پس میتوان گفت: شب و زن، شب و نماز، شب و عبادت و شب و عشق همراه طیبِ «طیبه»ای که بوی خوش و عطر دلانگیز و شمیم رایحهاش دل مرد را نشاط میبخشد، صفای دل را به دنبال دارد.
دین نسبت به عطر نیز بسیار سفارش دارد. استفاده از عطر از خصوصیات انبیا و
۱- مستدرک، ج۲، باب ۱۳۱، ص۵۳۹٫
۲- کافی،ج۵،ص۳۶۶،ح۲٫
۳- همان،ح۱٫
(۱۹۹)
اخلاق آنهاست.(۱) عطر قلب را محکم میکند و به آدمی نشاط میبخشد؛ همچنانکه ثواب یک نماز با عِطر برتر از هفتاد نماز بیعِطر است(۲) و این نماز آرامش و صفا را برای مؤمن به ارمغان میآورد.
آری، حقیقت جان آدمی و روح انسان با کامیابی، حیات و بقا داشته و نشاط و صفا مییابد. کامیابی تنها وابسته به شهوت و حیوانیت نیست و گناه و طغیان و ناهنجاریهای نفسانی کامیابی نمیآورد. شب و نماز و عطر و زن، سرور و سلامت و صفا و کامیابی را همراه دارند؛ صفا و سلامتی که دل انسان را آرامش بخشیده و روح او را صافی میسازند بیحضور حضرت زن میسر نیست؛ چنانکه پیامبر اکرم« صلیاللهعلیهوآله » در آن حدیث مشهور فرمودند:
«حبّب الی من الدّنیا ثلاثا: النّساء، الطّیب و قرّة عینی فی الّصلاة؛(۳)
از دنیای شما سه چیز نزد من گواراست: زن، عطر و نماز؛ سه امری که وحدت معنوی انسان را تأمین مینماید.»
این طرح دینی و روش اسلام برای کامیابی در مقابل دنیای آلوده مادّی است؛ دنیایی که ناهنجاریهای آن دمار از روزگار انسان و به ویژه زن در آورده است؛ دنیایی که زن را با فجیعترین وضع و ناهنجارترین شکل به خدمت میگیرد، ولی باز هم کامی نمییابد و جز سادیسم و جنون، خشونت و پلیدی و زشتی و پرده دری کاری از پیش نمیبرد. آنان عشق را در شهوت خلاصه کرده و شهوت را در جنون و سادیسم و پلیدی نهادهاند و هر چه دانسته و دارند و آنچه خواسته و توانستهاند، انجام میدهند، ولی هیچ
۱- قال الرّضا« علیهالسلام »: «الطّیب من اخلاق الانبیاء.» کافی،ج۶،ص۵۱۰،ح۱٫
۲- قال الصّادق « علیهالسلام »: «رکعتان یصلّیهما متعطرا افضل من سبعین رکعةً یصلّیهما غیر متعطّرٍ.»
مکارم الاخلاق، باب۲، ص۴۲٫
۳- بحار، ج۱۰۳،ص۲۱۸،باب۱،ح۷٫
(۲۰۰)
گاه آرام نمیگیرند؛ چرا که عشق برتر از شهوت حیوانی است و شهوت هم جنون و خشونت نیست و تنها ظهور و بروزی از ظرف ظاهر عشق است.
امروزه دنیای مادّی در نهایت افراط و پردهدری، آبروی عشق و شهوت و کامیابی را هم برده است. عشق، ناز است و غنج و دلال، و شهوت، شور است و لطفِ وصال. کامیابی، عشق است و سرور و صفا به همراهی شب و نماز و خلوت و وصال زن؛ به طوری که زن در نهایت عزّت و مرد در منتهای غیرت، شور و شوق و عشق خود را در وجود یکدیگر یافته و وصال و قرب حقّی را با کامیابی همراه سازند.
مشق پلید
دنیای مادّی ـ به اصطلاح ـ پیشرفته امروزی با پرده دری و جنون، سکس و خشونت و انکار همه مصادیق معنویت، کام و ذایقه خود را ناقص و ناتوان ساخته و از کامیابی حقیقی بازمانده است؛ از این رو در دنیای غرب، دیگر چنان اثری از شور و شوق و عشق و علاقه نسبت به زن به چشم نمیخورد و دوری از فطرت و معنویت سبب شده که آنان حتّی به اعمال زناشویی و کامیابی کمتر رغبت نشان داده و از آن احساس لذّت روحی نکنند و در این زمینه هیجان و عطش آنها کمرنگ شود. بعضی هم دیگر از جنس مخالف، عشق و محبّت و ناز و غنجی نمیبینند و به همین علّت به آلات و وسایل مکانیکی پناه میبرند. برای آنها یک آلت خاصّ مکانیکی با مرد یا زنی مساوی است؛ چرا که مرد و زن آن جوامع هم مانند ماشینی بیروح و دور از عشق و صفا هستند؛ از اینرو حتّی عدّه زیادی، از کامیابی جنسی نفرت داشته و به آن نزدیک نمیشوند یا آن را همراه با خشونت اعمال میدارند. این است ثمره فرهنگ سکس و برهنگی دنیای امروز.
ایشان تمام امکانات موجود را به خدمت گرفته و زن ـ این مظلوم همیشه تاریخ ـ
(۲۰۱)
را با هزاران بلا و شکنجه و عذاب و سادیسم همراه میسازند و او را مورد بهرهکشیها و سوء استفادههای فراوان قرار میدهند، ولی با این همه دلی آرام ندارند و کامی در خود نمیبینند؛ زیرا با ترک شب و خلوت، سَر و سِرّ و سرور و عشق و صفا، عطر و پاکی و طهارت و تقوا، از خویشتن خویش بیگانه گردیده و خود را آلوده و معیوب ساختهاند. اینان دیگر طعم خوبی و لطف زن و عشق و مستی را نمییابند و بسیاری از مشاعر و عواطف و احساسات خود را از کار افتاده میبینند؛ چنانکه خروار خروار زن و شهوت و دستهدسته انواعِ مشق پلیدی، آنها را سیراب نمیسازد؛ در حالی که اهل معرفت و توحید و صاحبان تقوا و ایمان، در خلوت شب همراه زنی صالح و با دعا و زاری و عبادت و معرفت، ملائکه آسمان را هم به رقص میآورند و علاوه بر آن که خود به بهترین شکل به کمال کامیابی میرسند، همسر خود را هم در اوج کامیابی قرار میدهند. باشد روزی بشر بیدار شود و طرح دین در کامیابی را با حفظ پاکی و قداست در یابد و بدین طریق بسیاری از مشکلات مادی و معنوی خود را برطرف سازد تا بتواند از مسیر سالمش کام دل را برآورد.
سومین دلیل: هویت و وحدت مطلوب بودن زن
زن، انسان مطلوبی است که نسبت به طالب خویش وحدتِ طلب دارد. او تحمّل طالب متعدّد و گوناگون را در توان توجّه خود نمییابد و نمیتواند در یک زمان جز یک طالب خاص داشته باشد.
طلب بینهایت زن در مطلوبیت، علّت کمال توجّه و تمام همّت زن در تنها طالب اوست؛ به همین علّت او هرگونه کثرت و تعدّدِ طلب را نسبت به چنین توجّه و همّتی منافی و مضر میبیند. کثرت و تعدّد مرد، انگیزه اصلی و ریشه تمام تمایلات زن -که وحدت مطلوبیت خویش است – را در مخاطره قرار میدهد و اضمحلال هویت و
(۲۰۲)
اضطراب حال و پریشانی خاطر را نصیب او میسازد.
علّت این امر هم آن است که غایت و نهایتِ چیزی بودن(مطلوبیت) هرگز نمیتواند تعدّدپذیر باشد؛ زیرا همان طور که بدایت هر امری واحد است، غایت و نهایت آن هم این چنین است؛ پس کمال مطلوبیت زن تنها در سایه وحدتطلبی او نسبت به همسر خویش تحقّق میپذیرد و در غیر این صورت، کثرت، او را به تشتّت و گسیختگی میکشاند. کمال مطلوبیت او گذشته از وحدت مصداقی ـ که همتای شور و شوق و عشق او تنها همسرش میباشد ـ وحدت مفهومی هم دارد که فرض تعدّد شوهر و مرد برای او در ظرف سلامت، معقول نیست؛ نه آن که تنها زیان بار باشد. این وحدت مطلوبیت، همچون حقیقت وحدت، کثرت نمیپذیرد و همچون مفهوم بدایت و نهایت است و پرواضح است که در این راستا زن مانند مرد نیست که کثرت اطلاقی و تعدّد مطلوب داشته باشد.
مطلوب بودن زن نهایتی برای طالب بودن مرد است و زن برای تحقّق و استمرار چنینطلبی تمام اهتمامش را در وحدت شوی خود به کار میگیرد. زن حقیقت خود را در چهره کمالِ مطلوب بودن خویش میبیند و از این حقیقت منتهای لذّت را میبرد. تمام ظهور و بروزهای زنانه، موءانستها و آمیزشهای جنسی ـ عاطفی و عشق ورزیها و عشقبازیهای ماهرانه برای تحقّق همین کمال مطلوبیت و دستیابی به آن است و این دستیابی برای زن ارزش حیاتی و نقش اساسی دارد.
زن همواره موقعیت خود را در مطلوب بودن خویش میبیند. چنین حقیقتی هرگز از راههای آلوده و گوناگون به دست نمیآید، بلکه تنها چهره خاصّ نکاح و ازدواج و وحدت شوهر، او را به این حقیقت میرساند.
زن جز در سایه وحدت طلب ـ که کمال مطلوبیت او را تحقّق میبخشد ـ فعلیت واقعی پیدا نمیکند و در غیر این صورت، کثرتجویی و تعدّدخواهی به هویت او راه
(۲۰۳)
مییابد و تشتّت در او رخنه نموده، وی را از جایگاه کمال و جذّابیتش دور میسازد.
زن همیشه میخواهد در چهره غایت مطلوبیت برای مرد جلوهگری کند و در همین معنا ظهور و تحقّق یابد. این غایت مطلوبیت هرگز نمیتواند راههای مجهول یا متعدّد داشته باشد، بلکه تنها چهرهای خاص دارد که در نکاح و ازدواج و یکی بودن شوهر محقّق میشود.
زنی که نظر مردان متعدّد را به خود جلب میکند، گذشته از احساس خستگی، پژمردگی و تباهی، کمکم مطلوبیت خود را هم از دست میدهد و از حقیقت خود بریده شده و به سرگردانی و بیتفاوتی کشیده میشود. این گونه زنان، ظاهری زنانه دارند، ولی از مواهب حقیقی زن بودن و ترنّمهای مستانه بیبهرهاند و خویشتن خویش را از دست داده و در دنیایی از اضطراب و سرگردانی به سر میبرند. آنان به اجبار زندگی تلخ و بیمزه خود را با طعمهای گوناگون خارجی سپری کرده و در احساس هویتِ تهی و بیمحتوای خویش برای توقّف چرخهای حیات ناآرامشان لحظهشماری میکنند.
بنابراین، روح زن و حقیقت جنس او به جهت عواطف و احساس سرشار از عشق و مستیاش تنها طالب تحقّق همین کمال مطلوبیت است و این آرزوی بلند جز در چهره مردی مشخّص ظهور نمییابد.
هویت مرد و تعدّد همسر
مرد نسبت به امر تعدّد با زن به کلّی متفاوت است و همچون او نیست. عواطف و احساس زن به واسطه تعدّد میتواند مشکلات فراوانی را برای او ایجاد نماید، ولی به طور نوعی، مرد نه تنها توان کنترل و تعدیل عواطف و احساسات خود را دارد، بلکه بهطور اقتضایی، دوراندیشی و جمعیتطلبی هم ـ که همان مقام جمعی کمال انسان است ـ از ویژگیهای اوست. البته دوراندیشی و موقعیت جمعی مرد تنها در رابطه با
(۲۰۴)
شهوت و یا منحصر به ازدواج متعدّد نیست، بلکه این خصوصیت در تمام زمینهها با او همراه است.
مرد با حفظ تمام شرایط اگر میسر باشد میتواند برای خود زنان متعدّدی را برگزیند، بیآنکه حرامی در حریم باطنش راه یابد و یا غرض او تنها نفسانیت، خود خواهی و شهوت باشد؛ حتّی گاهی در صورت تحقّق شرایط و مناسبتهای لازم، داشتن زنان متعدّد میتواند گذشته از ظهور حسّ خیر خواهی و انجام وظیفه و تعدیل قوای فکری و عملی در مرد موجب نشاط و آرامش خاطرش گردد؛ زیرا ممکن است جمعیت خاطر، اقتدار نفسی و فعلیت مدیریت عقلانی مردی با تحقّق چنین آزمایشی حاصل گردد. البته بر فرض شکست مرد یا بروز ناتوانی و زیانباری یا عدم هماهنگی در او و یا ستم بر زن، گذشته از آن که مرد نمیتواند موقعیت جمعی خود را باز یابد، از این کار ممنوعیت هم پیدا خواهد کرد. این در حالی است که زن نمیتواند چنین خصوصیتهایی را در این بعد و اندازه داشته باشد و البته با صفات برجسته وجودیاش نیازی هم به این امر ندارد.
از این بیان، سه مطلب بهخوبی نتیجهگیری میشود:
یک. بر اساس جنسیت در جهاتی خصوصیات زن و مرد میتواند ـ همچون این مورد ـ متفاوت باشد، با آنکه در نوعیت، زن و مرد یکسانند.
دو. نوعیت یک امر، غیر از کلیت یا شخصیت آن است و نوعیت تعدّد به معنای امکان این امر است؛ نه به مفهوم لزوم تحقّق آن برای تمام افراد. بنابر این امکان دارد که دستهای از مردها صلاحیت یا تجویز شرعی چنین امری را نداشته باشند؛ پس این طور نیست که هر مردی بتواند بدون توانمندیهای مناسب و تحقّق خصوصیات و شرایط لازم دست به چنین امر خطیری بزند.
سه. حکمت این حکم شرعی تنها شهوت و کامیابی نفسانی نیست؛ همچنانکه
(۲۰۵)
زندگی پربار رسول اکرم« صلیاللهعلیهوآله » و ائمّه طاهرین« علیهالسلام » شاهد این امر است؛ به طوری که آن حضرات در کنار تمامی مشکلات و گستردگی مسؤولیت و کارها، اقتدار لازم را برای تعدّد زوجها داشتهاند و اهداف ایشان هم بهطور قطع تنها نفسانیت و شهوت نبوده است که این امر در مجلدات بعدی به تفصیل دنبال میشود.
با این بیان، مرد میتواند در صورت وجود شرایط و اقتدار لازم، زنان متعدّدی را برگزیند، بیآنکه ستمی بر زن روا دارد یا به حرامی آلوده گردد و یا تنها غرضش از این امر، خودخواهی، شهوترانی و هواهای نفسانی باشد، بلکه با چنین اقتدار و انگیزه و اهدافی میتوان گفت: زنان متعدّد موجب نشاط و آرامش خاطر و تعدیل قوای فکری و عملی مرد و زن میشوند، گرچه این امر زحمت و همّت فراوانی را طلب میکند؛ در حالی که این تعدّد خواهی در مورد زن، گذشته از حرمت شرعی، از نظر عقلی هم کار ناشایستی بهشمار میآید و ظهور و بروز زن اینگونه نیست؛ زیرا پیشتر به خوبی بیان شد که این امر او را از غایت مطلوبیت خویش دور کرده و احساساتش را جریحهدار میسازد و باطنش را گرفتار پوچی و بیهودگی میگرداند.
یکی از حکمتهای «عدّه» در دین مقدّس اسلام برای زنی که شوهر خود را به هر دلیلی – مرگ یا طلاق – از دست داده، همین امر است؛ چراکه زن نمیتواند به زودی خاطرههای تلخ و شیرین زندگی گذشته خود را فراموش کند و تنها با گذشت زمان میتواند برای پذیرفتن مردی دیگر در حریم شخصیت خود آماده گردد؛ در حالی که برای مرد چنین خصوصیت و حکمی وجود ندارد. مرد بهواسطه اقتدار و استحکام جسمی و روحی و دور اندیشی و صلابت محدودیت عواطف میتواند خود را با هر مشکلی و در هر شرایطی به زودی هماهنگ سازد.(۱) ناگفته نماند که این حکم اسلامی
۱- برای روشن شدن بیشتر این موضوع به بحث «تعبّد یا تعقّل» در بخش ششم همین کتاب مراجعه کنید.
(۲۰۶)
در همه اقوام و ملل با تنوّع خاصّ خود موجود است و منحصر به اسلام نیست.
از این مطالب میتوان به سه امر کلّی دیگر ـ که در همه مقاطع زندگی برای زنان و مردان سودمند است ـ دست یافت:
یک. نکاح موجب تثبیت و ثبات زندگی در مقابل تنهایی، و موقعیت جمعی برای زن و مرد است؛
دو. نکاح منحصر به امور جنسی و لذایذ مادّی نیست، اگر چه این آثار را هم بهطور کامل در بردارد.
سه. هرچند تفاوتهای نوعی زن و مرد یک حقیقت است، ولی این امر نباید دست آویزی برای اجحاف و ظلم، تجاوز و زورگویی مردان شده و خصوصیات، نباید علّت اغراض نفسانی و ستمهای مرموز گردد؛ زیرا نسبت به موقعیت زن، در هر زمینه باید تعادل و تناسب همراه با محبّت و عطوفت در نظر گرفته شود و چنین اوصافی باید در حدّ متعارف و بهطور طبیعی ظهور و بروز پیدا کند.
بسیاری از عملکردهای بد و ناشایست افراد و به ویژه مردان ارتباطی به احکام دینی و قوانین اسلامی ندارد، هر چند بیمورد و با بهانهجویی به این قوانین تمسّک شود.
مرد سالاری و قلدرمآبی همراه با امکانات و توامندیهای جسمی و مالی، مظلومیت همیشگی زن را در سراسر تاریخ به دنبال داشته است. تاریخ کمتر شاهد انصاف در مورد زنان و اعطای حق و اختیار عمل به آنان بوده است، مگر در موارد اندکی که مردی دلش سوخته و خواسته باشد که از سر انصاف یا محبّت، خیری در حقّ زنی روا دارد. این در حالی است که حقکشی، زورگویی و تضییع حقوق نسبت به زن، به طور شخصی و نوعی و در محیط خانوادگی و اجتماع بسیار اتّفاق افتاده است. البته این واقعیت تلخ فراوان بوده، ولی کلیت نداشته است و مردهای بسیار خوب، شایسته،
(۲۰۷)
زندوست و خانوادهنگر هم در میان مؤمنان و جوانمردان عالم کم نبودهاند.
تصوّر وحدت طلبی زن
هنگامی که گفته میشود: از ویژگیهای زن، زاییدن است و مرد نمیتواند آبستن شود، کسی دچار حیرت و شک و شبهه نمیگردد؛ زیرا این امر محسوس به آسانی قابل رؤیت و تأیید است، ولی تصوّر این حقیقت که «وحدت طلبی و تکهمسری از ویژگیهای زن است»، چندان آسان نیست؛ زیرا امر محسوسی به نظر نمیآید، هرچند تصدیقش روشن و بدیهی است؛ همچنانکه تصدیق لزوم حفظِ وطن و ناموس و دفاع از آنها بدیهی است و همگان به طور عملی چنین منشی دارند، در حالی که تصوّر چنین تصدیقهایی، نظری است و استدلال برآن چندان آسان نیست؛ پس این مشکل هرگز از باب تصدیق یا حقیقت خارجی این امر نمیباشد، بلکه تصوّر این موضوع نیازمند مبادی خاصّی است که باید برای تحقّق آن کوشش بیشتری به عمل آید تا برای اهل دقّت و نظر خود را نشان داده و روشن گردد.
برای تصوّر بهتر این امر، میتوان آموزشها و سفارشهای فراوان شریعت مقدّس اسلام در این زمینه را یادآور شد؛ مانند این که: زن در مقابل برخوردهای گوناگون جامعه و مردم چه عکسالعملی داشته باشد؛ زن باید از حریم بیگانه دور نگاهداشته شود؛ بیگانه نباید به راحتی به حریم زن راه یابد و …؛ زیرا شیطان، انسان را ـ بهخصوص در ظرف غفلت نفس ـ لحظهای آرام نمیگذارد و او را به آسانی آلت دست خویش میسازد؛ بهویژه زن، این موجود مقدس، بهواسطه احساسات و عواطف سرشاری که دارد، زودتر تحت تأثیر ضربات تحریک نفس قرار میگیرد؛ از اینرو ابلیس، زمانی که دریافت به تنهایی توان فریب حضرت آدم« علیهالسلام » را ندارد، به سراغ حضرت حوّا(س) رفت و خواست توسط او آدم« علیهالسلام » را اغوا کند؛ از اینرو باید با
(۲۰۸)
ظرافتهای عاقلانهای از زن مواظبت نمود تا از دستبرد حوادث محفوظ بماند و این مواظبت هم وظیفه مرد و هم وظیفه خود اوست.
هنگامی که زن از حقیقت خود – که همان وحدتطلبی است – دور افتد، دیگر نمیتواند به مردی وفادار باشد و از عشق بهرهای برد، بلکه تنها وسیلهای برای تعیش و خوش گذرانی دیگران و کالبد بیحقیقتی برای تحقّق هواهای نفسانی افراد آلوده میشود. از این گونه زنان، ظاهری زنانه باقی میماند و دیگر هیچ. بنابراین، وحدت مرد را نباید سبب وحشت و اضطراب زن و منافی با آزادی او دانست، بلکه واضح است که کثرت مرد در حریم زن، کشتار پنهانی و نابودی نامریی زنان و پریشانی و حرمان دایمی آنان است.
هنگامی که مردی به عنوان شوهر در نهاد زنی جا میگیرد و زنی خود را در مردی پیدا میکند، آن زن روح و جسم خود را در اختیار او قرار داده و خویشتن را با آرامش خاطر به همسر مورد پسندش اعطا میکند. در این هنگام، بسیار اتّفاق میافتد که با یک دل بستگی خاص، فانی در بقای او میگردد و این وحدت و فنا چنان قوّت و استحکام پیدا میکند که با مر گ شوهر نیز از هم گسسته نمیشود. به همین دلیل، شریعت به ازدواج با زنان باکره سفارش میکند و مردان را چندان به زنان شوهر دیده ترغیب نمینماید و در صورت امکان، به ترک آن توصیه میکند؛ چرا که زن با روح سرشار از احساس و عواطف مالامال، از وحدت در حریم مردی خاص به نام شوهر خویش – حتّی اگر بد باشد- بهطور طبیعی و به آسانی تهی نمیگردد و فردی دیگر، با هر خصوصیتی که داشته باشد، نمیتواند او را با شوهر نخستش به راحتی بیگانه کند، ولی مردان به طور نوعی این گونه نیستند؛ زیرا محبّت مرد و درد هجران و فقدان همدم برای او تصویری دیگر دارد که در جای خود مورد بررسی قرار خواهد گرفت و در فراز بعدی تنها اشارهای کوتاه به آن میشود.
(۲۰۹)
در هر حال، اگر مردی، به هر عنوان، به حریم زنی شوهردار راه یابد و او را مورد هر نوع تجاوز قرار دهد،آن زن کم کم و به آسانی از حقیقت خود دور میشود. اگر زن در مقابل این حرام و حرامی از خود مقاومت نشان ندهد، بهطور قهری به ورطه پوچی و تباهی افتاده، از خود بیخود میشود و اصالت خویش را از دست میدهد؛ مانند جرقّه آتشی که در دل مادّه قابل اشتعالی مینشیند و مخاطرات فراوانی را به بار میآورد.
پس نکاح، آرامشکده و آرامشگاهی مطمئن برای زن است تا هویت اصیل انسانی خود را بازیابد و در آیینه محبّت مرد، کمال مطلوبیت خویش را مشاهده نموده و رشد خود را بهطور کامل فعلیت بخشد.
توجّه ناسالم مردی به زنی بیگانه یا نظر و اندیشه ناسالم زنی به غیر شوهرش جرم بسیار بزرگی است و عواقب شومی را در بر دارد؛ زیرا گناه اینگونه توجّهها بزرگتر و سنگینتر از گناه تجاوز به حریم دیگران است. شریعت از این عمل با لحن بسیار تندی یاد میکند و از آنچنان پرهیز و گریز میدهد که برای برخی از اقسام آن مرگ را تنها مجازات سزاوار میداند. تنها در این مورد است که قرآن کریم مجازات شلاّق را با لحنی خاص عنوان میکند و به عدم رأفت نسبت به مرتکبان آن توصیه مینماید تا حریم افراد و حرمت جامعه به هیچ وجه مورد تجاوز قرار نگیرد.(۱) این حسّاسیت و تأکید تا آن جا پیش میرود که شریعت نگاه بیمورد و روءیت آلوده را به «زنای چشم» تعبیر مینماید.
۱- «الزّانیة و الزّانی فاجلدوا کلّ واحدٍ منهما مائة جلدةٍ و لا تأخذکم بهما رأفةٌ فی دین اللّه ان کنتم توءمنون باللّه و الیوم الاخر و لیشهد عذابهما طائفةٌ من المؤمنین؛ نور/۲٫
هر زن و مرد زناکاری را صد ضربه تازیانه بزنید و اگر [اهل دنیا نیستید و] خدا و روز رستاخیز را باور دارید، هرگز در اجرای احکام دین خدا در مورد آنها به خود ترحّم راه ندهید و باید مجازات آنها در حضور جمعی از مؤمنان انجام گیرد.»
(۲۱۰)
مرد و محبّت
مرد با آن که میتواند به زن برگزیده خویش محبّت فراوانی داشته و برای او عاشق سینهچاکی باشد و این عشق را با تمام قوّت اظهار کند و آثار آن را صادقانه در عمل آشکار سازد، ولی چنین نیست که نتواند دلش را ظرف محبّت چهره دیگری قرار دهد و در مقابل آن ناتوانی نشان داده، اقتدار و تعادل خود را حفظ ننماید و هویت خویش را از دست بدهد، بلکه چنین موقعیتی برای مرد قابل تصوّر است، بیآن که عشق او منحصر در امور نفسانی باشد و یا این تعدّد، علّت کاهش محبّت یا شکست او در عشق گردد؛ مگر آن که معشوقه دوم توان رقابت با معشوقه اوّل را داشته باشد ـ یا به عکس ـ و یا این عاشق نتواند بار عشق معشوقهای دیگر را بکشد که در این صورت فرقی میان معشوق نخست و دوم نخواهد بود؛ چرا که توازن میان عاشق و معشوق، یک امر ضروری، ثابت و کلّی است، اگرچه مصداق خارجیاش هر لحظه در نوسان بوده باشد. دل هرگز بی ملاک، خودبستگی و خود رهایی نخواهد داشت و توازن و برتری یا نقیصه و کاستی، تمایل یا استنکار نفس را همیشه با شناخت آگاه و ناآگاه خود همراه دارد.
زن و مرد؛ شور و عشق متفاوت
زن، در چهره غایت مطلوب خود، مظهر شوق و عشق و احساس است و همچون ظاهر زیبایش، باطنی زیبا و هویتی دل ربا دارد و شوق و محبّت خود را همراه جمال و جلالش در آیینه وجود مرد ظاهر میسازد. هنگامی که نور امید به چهره شوی واحد در دل زیبا و حسّاس زن روشن میگردد، سراسر وجودش حرارت و گرمی، ظهور و اظهار، شور و شوق و عشق و مستی میشود و زمانی که مردان گوناگون در حریم دل این پریسای وجود راه یابند، چراغ عشق و مستی و نور امید در دلش به افول
(۲۱۱)
میگراید و خاموش میشود و از او یک پارچه سردی، سستی، سکوت، یأس و حرمان ظاهر میگردد؛ در حالی که مرد در بروز عشق و ظهور شور و شوق، هویتی دیگر دارد و آیینه دل او در وادی عشق و محبّت و مستی میتواند پذیرای چهرههای متعدّد و گوناگون باشد.
همین اقتدار و خلاقیت، در اندیشههای گوناگون و فعلیتهای متفاوت، نه تنها مرد را در مقابل چهرههای متعدّد آسیبپذیر نمیسازد، بلکه به او کیفیت بخشیده و عمق روح و جانش را شکوفا میسازد. این چهرههای متعدّد، اندیشه و عمل مرد را متعادل ساخته و ناسوتش را به فعلیت کمال و کمال فعلیت میرساند و انگیزه، هدف، اقتدار و حسّ هم دردی و جمعگرایی را در او به اوج میرساند.
هنگامی که مصادیق متعدّدی از این موجودات ملکوتی برای مردی به عنوان نکاح ـ با آن ویژگیها و آثار ـ ظاهر شوند، نه تنها علّت رشد و فعلیت مرد میشوند، بلکه زن نیز از این رهگذر بهره بسیار میبرد؛ زیرا چنین مردی را همواره با نشاط و شادابی بیشتر و همراه با اقتدار و بزرگی در کنار خود مییابد؛ در حالی که برای زن پذیرش چهرهای گوناگون از مرد، زیان بار بوده و او را به راحتی دستخوش حوادث میسازد و به سوی نابودی سوق میدهد.
تعدّد زن، در صورت لزوم و با وجود شرایط، به مرد آسایش طبیعی بخشیده، او را از رکود و خمود دور میسازد و افکار شیطانی را در او خاموش مینماید و بندگی و قرب حق را بیشتر نصیبش میسازد؛ در حالی که زن این حالت را با وحدت شوهر به دست میآورد واطمینان و سلامت خود را با وحدت شوی استوار میگرداند.
بنابراین، با توجّه به مطالب پیشین سه امر باید مورد اهتمام قرار گیرد:
یک. به خوبی روشن شد که زن و مرد، گرچه یک حقیقت انسانی دارند، ولی در ویژگیهایی با هم متفاوتند.
(۲۱۲)
دو. وقتی گفته میشود: وحدت مرد نسبت به زن ضروری و الزامی است، به این معنا نیست که تعدّد زن برای مرد الزامی باشد؛ چرا که این تعدّد، تنها اقتضای نوعی بوده و حاکی از وجود زمینه لازم در مردان نسبت به داشتن زنان متعدّد است و این موضوع با داشتن زن واحدهم سازگار است. البته داشتن زنان متعدّد هم شرایط خاصّی دارد و مطلق و آزاد یا مهمل و بدون مسؤولیت و بلاتکلیف نیست تا مرد بی محابا و دور از محاسبه کاری انجام دهد.
سه. این گونه نیست که به واسطه این امر، هر مردی بتواند به راحتی در این مسیر قدم بردارد و به آسانی مدیریت و اقتدار چند همسر را تحقّق بخشد. بیشتر افراد با اقداماتی از سر بوالهوسی، سبک سری و نفسانیت این کار را انجام میدهند و احکام الهی و اسرار خلقت را آلوده کرده و به بازی میگیرند. به هر حال، شرایط این امر در مقام خود به خوبی بیان خواهد شد.
چهارمین دلیل: اثبات طالبیت مرد و وحدت مطلوبیت زن
یکی از ویژگیهای کلّی زن و مرد، مطلوبیت و طالبیت است. زن، مطلوب است و مرد، طالب. این زن است که در ابتدا مورد طلب مرد قرار میگیرد و این مرد است که طالب زن میشود. مرد در کششها و کوششهای عاشقانه خویش جهت فاعلی دارد و با ظهور شکوفههای شور شوق در خود، عشق زن را جهت میدهد و او را به خویش مشغول میسازد، با آن که خود را نیز به شدّت گرفتار او میبیند.
بهطور طبیعی، شوق مرد، زن را مشتاق میسازد و در آغاز، این مرد است که خود را متوجّه به زن میبیند و زن از این توجّه آگاه میشود که مرد دل در گرو او بسته و او هم حالتهای جلوهگری را آغاز مینماید؛ چه این که مرد و زن آگاهانه به این ظهور و بروز عاشقانه بپردازند و چه ناخودآگاه.
(۲۱۳)
مرد درباره خواستههای خود و طلب عشقیاش ظهور و اظهار فراوانی دارد؛ در حالی که زن خواستههای خود را بیشتر در هالهای از کتمان قرار میدهد و براساس موقعیت و بروز خواستههای مرد ظاهر میکند و کمتر بروز فعلی و کوشش ابتدایی و ظهور مستقیم و آشکار از خود نشان میدهد. البته همه این حالات و خصوصیات با تناوب و نوسان، در زن و مرد تحقّق مییابد.
عشق و حالات متفاوت زن و مرد
اراده مرد، زیبایی زن، اندیشه و شعور غالب مرد، ملاحت و لطافت غالب زن، تصمیم مرد، احساس زن، استقلال مرد، فتنهگری و عشوهگری زن، توان مرد، شور زن، اظهار مرد، کتمان زن، فعلیت مرد، جذبه زن و خصوصیات و حالات بسیار دیگر، همه و همه، اصل طالب و مطلوب بودن این دو موجود پیچیده و در هم آمیخته را بهخوبی نشان میدهد.
مرد، متکی به اراده، شعور، تصمیم، استقلال، توان، صراحت و ظهور خویش است؛ در حالی که زن در مقابل این صفات، کمتر اظهار وجود میکند و بیشتر از صفات ویژه خود بهره گرفته و تکیه بر زیبایی، احساس، عشوه و فتنهگری، پنهانکاری و جذبههای زنانه دارد و مرد را از این طریق به زانو در آورده، او را در مقابل توانمندیهای موجود خود گرفتار و در نهایت ناتوان و زمینخورده میسازد.
زن با همین صفات برجسته است که مرد را در مقابل خویش خاضع میبیند و همین صفات زنانه است که تصمیم، توان، اراده و اندیشه مرد را در بسیاری از مواقع ضعیف و کم رنگ میکند تا جایی که او را مقهور زن میسازد. بدینسان مرد دلش را در گرو عشق زنی که دارای خصوصیات و ویژگیهای ممتاز و دلخواه اوست، گرفتار میبیند و عاشق میشود و زن معشوقه او میگردد.
(۲۱۴)
طالب و مطلوب و سه ایراد عمده
الف) عشق حقیقی در زن و مرد
در این جا ممکن است این اندیشه به ذهن آید که: زن هم مانند مرد عاشق و طالب میشود و دلش گرفتار مردی با خصوصیات ویژه میگردد. عشق، چنان وحدت خارجی و هویت عینی دارد که مرد و زن در تحقّق آن فاعلیت و قابلیت متقابل دارند و هر دو طالب و مطلوب یکدیگر میشوند. بنابراین، تحقّق عشق در زن و مرد با یک رابطه متقابل، مستقیم و کامل صورت میگیرد و اینطور نیست که تنها مرد طالب یا تنها زن مطلوب باشد.
عشق پنهانی زن
درباره این مطلب باید گفت: آری، زن هم عاشق میگردد و طالب مردی میشود و خواستههای فراوانی از جنس مخالف داشته و تمایل زیادی به او پیدا میکند؛ امّا باید دانست با آن که وحدت عشق، وحدت حقیقی است و زن و مرد هر دو در آن نقش تمام دارند، ولی زن خواستههای خود را در چهره مطلوب بودن خودآشکار میکند و خویشتنداری و پنهانکاریاش در مقابل خواستههای مرد به مراتب بیشتر است.
با آن که زن نیز گاهی بهطور ابتدایی عاشق میشود و خواهان مردی میگردد و به طور طبیعی عشقی سرشار از شور و جذبه به مرد دل خواه خود پیدا میکند، ولی تمام این انگیزههای شورانگیز و تمایلات گوناگون خود را بر اساس طلب مرد قرار داده و هماهنگ با او در چهره مطلوب بودن خویش ظاهر میسازد و در این امور با احتیاطکامل و پنهانکاری تمام عمل میکند.
(۲۱۵)
ب) عشق ابتدایی زن
میتوان گفت: احتیاط و خویشتنداری زن امری است و طالب و عاشق شدن او نسبت به یک مرد و اظهار ابتدایی، امری دیگر. همان طور که مرد بهطور ابتدایی عاشق زنی میشود، ممکن است زنی هم بهطور ابتدایی عاشق مردی شود؛ خواه عشق خود را ظاهر کند یا پنهان نماید؛ خواه در مقابل معشوق خود بیپروا باشد یا احتیاطپیشه کند و علاقه و عشق خود را مخفی داشته و اظهار نکند.
نبات عشق
در پاسخ به این بیان میتوان گفت: اگر چه خویشتنداری و پنهانکاری خصوصیتی زنانه است و بسیاری از امور را ایجاب مینماید و البته گاه هم اتّفاق میافتد که زنی عشق خود را به مردی دیوانهوار و بیمحابا اظهار میکند، ولی مسلّم است که مرد در آغاز، انگیزههایی را در زن زنده میسازد و به زن اجازه اظهار چنین عشقی را میدهد؛ خواه این اجازه و ایجاب مرد زبان و بیان داشته باشد یا بیاسم و عنوان باشد؛ پس در واقع ظهورات فعلی ـ ایجابی و انگیزههای عملی مرد است که چنین شکوفهای را در دل زن حیات بخشیده و نبات عشق را در کام او قرار میدهد و با جلوههای فعلی خود به او اجازه میدهد که در عین مطلوب بودن خویش، خودآرایی کند و عشق خود را اظهار نماید.
ج) دل باختگی یک طرفه زن
ممکن است گفته شود: بسیار دیده میشود که زنی بهطور ابتدایی شیفته مردی میشود، در فراق او میسوزد و عاشق دلباختهاش میگردد، بی آن که مرد نسبت به او چنین حالتی داشته باشد؛ پس میتوان گفت: مطلوب بودن یا اظهار آن منحصر به زن
(۲۱۶)
نیست و مرد هم ممکن است مطلوب واقع شود؛ بهگونهای که زن اسیر، شیفته و آشفته او گردد.
در پاسخ باید گفت: ظهور و اظهار عشق و محبّت زن به مردی، به تنهایی دلیل بر مطلوبیت نوعی مرد نیست و این امر، انحصار یا اشتراک مرد را در مطلوب واقعشدن ثابت نمیکند. آنچه گهگاه در خارج اتّفاق میافتد و تاریخ عشق و عاشقی هم شاهد آن است، این است که ابتدا مرد دل باخته زنی میگردد و این دل باختگی در مردها به مراتب بیشتر است، بدون آن که زن چنین وضعیتی را پیدا کند؛ هر چند این شوق و عشق و اظهار محبّت در زن یا مرد دلیل بر طالب و مطلوب بودن خاص نمیشود؛ به این معنا که اظهار عشق از طرف زن به تنهایی سبب نمیشود مطلوبیت – که از ویژگیهای زن است – به مرد اختصاص پیدا کند و طالبیت – که ویژگی مرد است – به زن اختصاص یابد، بلکه این امر تنها عدم تحمّل هر یک از عاشق و معشوق را در مقابل دیگری ثابت میکند.
ممکن است زنی تحمّل فراق مردی را نداشته باشد و خود را در مقابل معشوقش ببازد – همان گونه که امکان دارد مردی چنین حالتی را پیدا کند ـ ولی در هر صورت این مرد است که فاعل است و فعلیت را در بروز عشق عهدهدار است و بذر محبّت را در دل زن میپاشد و او را درگیر عشق خویش میسازد، اگر چه زن، مرد را به دنبال خود میکشد و گرفتار میسازد.
بنابراین، نوعیت طالب و مطلوب بودن مرد و زن یک امر است و وقوع اتفاقی و بهندرت عکس آن امر دیگری است؛ هرچند طالب و مطلوب بودن مرد و زن حکم باب تضایف را دارد و هر طالبی مطلوب است و هر مطلوبی طالب، و نوعیت طالب و مطلوبِ منحصر در این مقام، تنها از باب غلبه در احکام است.
(۲۱۷)
عشق زن و انگیزه مرد
زن نیز عاشق میشود، ولی به طور نوعی عاشق مردی میشود که آگاهانه یا ناخودآگاه او را طالب خود بداند؛ در حالی که مرد چنین نیست: او عاشق میشود، بی آن که زن، خود را مشتاق او بیابد. زن به طور مقید و خاص عاشق میشود، ولی مرد به طور مطلق. عشق زن به یک مرد از ظهورات وجودی ـ ایجادی یا اظهارات ارادی آن مرد پدید میآید. زن خواهان مردی است که خواهان او باشد، در حالی که مرد، عشق خود به زن را بدون توجّه به چنین امری مییابد و آن را به راحتی اظهار میکند.
عشق زن به مرد بهطور غالب با انگیزهای از جانب مرد است، در حالی که عشق مرد به زن به انگیزه جمال و جلال زن است؛ چه آن زن نظر خاصّی نسبت به آن مرد داشته و چه نداشته باشد؛ پس ممکن است عشق مرد بدون توجّه زن به او تحقّق پذیرد، در حالی که عشق زن بی عشق مرد و نوعی توجّه او بهطور غالب تحقّق نمییابد.
بنابراین با دقّت و پژوهش کامل میتوان فهمید که زن مطلوب بوده و این صفت خاصّ اوست و مرد به طور غالب طالب است و طلب و فاعلیت در طلب، از اوصاف خاصّ مرد است. زن نیز چنین طلبی را در خود میپذیرد، از آن لذّت میبرد و به آن فخر میکند.
ممکن است زنی هم عاشق و دل باخته مردی شود، ولی این خواسته و طلب را در چهره مطلوبیت خود جای میدهد؛ پس در یک رابطه عشقی، همواره مرد نقش فاعلی و اصالی و زن نقش قابلی، تبعی و انفعالی را به عهده دارد؛ هرچند زن خود فاعل و خالق عشق است، ولی همیشه عشق خود را از موضع مطلوبیت خویش بروز داده و حظّ وافرش را این گونه به دست میآورد.
(۲۱۸)
شواهد عشق ابتدایی مرد
گذشته از گفتار پیشین، صفات و حالات گوناگون زن و مرد هم میتواند عشق ابتدایی مرد را ثابت کند و از حرکات و خُلق و خوی زنان و برخوردهای مردان، این امر را به خوبی میتوان دریافت.
مرد است که در اظهار عشق پیشی میگیرد و محبّت خود را ظاهر میسازد. زن عشق را در باطن خود جای داده و در عمق چشمان عفیف و حرکات ظریف خود نهان میسازد. او تمام عشق خود را با لایهای از احتیاطمیپوشاند و کمتر میشود که آسان و بیپروا آن را باز گوید؛ به طوری که هر چه مرد در عشق پیش میرود، زن از روی غنج و دلال و فتنهگری کنار میکشد. مرد آغاز کرده و آن را بازگو میکند و زن همین عشق را در خود کشیده و پنهان میسازد و با وجود تمام جوش و خروش، آرامش صوری خود را حفظ مینماید.
مرد عشق خود را در ظاهر منعکس کرده و با حرکات صریح عنوان میسازد؛ در حالی که زن عشق خود را در انفعالی عاطفی و پنهانی، باوقار همراه ساخته و بهجای ظهور و بروز، به آن رنگ و روی مطلوبیت میدهد و مرد را از همین ره گذر مشغول خود ساخته و لذّتش را در عشق بر همین امر استوار میگرداند.
کمتر اتّفاق میافتد که در وادی روابط عشّاق، مردی حالات زنانه به خود گرفته و خود را به چهره مطلوبیت در آورد و منفعل گونه برخورد کند، ولی زن به آسانی چنین حالاتی را از خود بروز داده و از عهده آن به خوبی برمیآید و از این امر لذّت هم میبرد و به چنین اقتداری در خود اعتماد کامل دارد.
از تمام حرکات و خلق و خوی زن «عشوهگری» میریزد. زن جلوهنمایی و فتنهگری را حقّ خود میداند و کمتر، علاقه از خود نشان میدهد، مگر زمانی که عاشق را کشته خود ببیند. در این زمان است که احتیاط و پنهانکاری را کنار گذاشته و بدون
(۲۱۹)
احساس خطر، خود را بهطور کامل در اختیار او قرار میدهد.
زن عشق مستقیم، مستقل و ابتدایی را به خود راه نمیدهد و عشق و علاقه خود را همیشه با ظرافت و پنهان کاری بروز میدهد. او برای وصول به معشوق خود از همین راه استفاده میکند و در این راه از هیچ خطر و زیانی رویگردان نبوده و بیمحابا به استقبال آن میرود.
ساختار تکوینی مطلوبیت زن
ساختار تکوینی و نقش زن و مرد و خُلق و خوی این دو موجود پیچیده و بههم پیچیده، خود بهترین گواه بر طالب بودن مرد و مطلوب بودن زن میباشد. زن است که میتواند با موجودیت طبیعیاش، جلوهگری پیشه نماید و مرد، تنها میتواند خواستههای خود را برای او عنوان کند. رنگ و روی، چشم و موی، خُلق و خوی و عواطف حسّاس و لطیف زن نیز شاهد این امر است.
با آن که زن هم عاشق و شیفته مردی میشود و گاه در این راه از خود بیخود شده و هستی خود را بر سر آن میگذارد و وقار و پنهانکاری را از دست میدهد، ولی در هر صورت، طلب مرد او را گرفتار چنین وضعیتی میسازد. این مرد است که طلب خود را به شکلی متوجّه زن میکند و او را وارد یک رابطه عشقی میسازد. زن هم حیات عشق خود را در عمق چنین خواستهای باز مییابد و در سایه عشق مرد، عشق را همراهی میکند.
(۲۲۰)
شواهد نقلی در مطلوبیت زن
همّت زن، مرد است
در جوامع روایی نیز احادیث متعدّدی «همّت زنها» نسبت به مردها را عنوان میکند؛ مانند: «همّة النّساء الرّجال»؛ همّت زنها، مردها هستند.(۱) این بیان، خود یک حقیقت علمی است و مطلوبیت زن و طالب بودن مرد را به خوبی نشان میدهد.
«همّت» همانطور که در کتابهای لغت آمده، قصد و عزم نسبت به مبادی تحقّق فعل میباشد و «اهتمام»، اختیار چنین عزمی است و این عزم هم خالی از حزن، نسبت به احتمال عدم وصول بدان فعل نیست.
طبق این بیان، معنای صحیح همّت زنها نسبت به مردها این گونه میشود: زن نسبت به یافتن مرد دل خواه خود یا عدم دست رسی به او بی تفاوت نیست. او تا مردِ مطلوب خود را نیابد، نسبت به این امر، توجّه، تلاش و حزن دارد و هنگامی آرام میگیرد که مرد دلخواه خود را بیابد و با یافتن او آرامش طبیعی و وصول کامل حیات انسانی خویش را باز مییابد.
در اینجا این اشکال پیش میآید که: همّت منحصر به زنها نیست و مردها هم نسبت به زنها چنین همّتی دارند؛ همان طور که قرآن کریم به آن اشاره میکند:
«و لقد هَمَّت به و همَّ بها؛(۲)
زلیخا نسبت به یوسف« علیهالسلام » همّت داشت و یوسف« علیهالسلام » هم نسبت به زلیخا
۱- عن ابی عبداللّه قال: «همّة النّساء الرّجال»؛ کافی، ج۵، ص۳۳۷، ح۳٫
– قال امیرالمؤمنین« علیهالسلام »: «انّ النّساء همّهنّ الرّجال»؛ همان،ح۵٫
– قال امیرالمؤمنین« علیهالسلام »: «همّتها فی الرّجال»؛ همان،ح۶٫
۲- یوسف/۲۴٫
(۲۲۱)
همّت داشت»؛ پس در جهت وجود همّت تفاوتی میان زن و مرد نیست.
در پاسخ باید گفت: گر چه مرد، طالب و زن، مطلوب است و حتّی مرد بیش از زن به دنبال همسر دل خواه بوده و برای آن بیشتر هم تلاش میکند، ولی با این همه، عنوان همّت نسبت به مردها صادق نیست؛ زیرا مرد به واسطه صلابت، شجاعت، اقتدار و آزادی عمل بیشتر، این جستوجو و طلب را بی محابا و دور از ترس و حزن دنبال میکند؛ در حالی که زن به علّت مطلوبیت و پنهان داشتنِ قصد و عدم امکان اظهار طلب خود، در پیگیری مطلوب خویش – که مرد دل خواه است – چندان دستش باز نیست؛ به ویژه با وجود ناهنجاریهای سنّتی در تمام تاریخ بشر؛ از این رو زن حزن و تشویش و التهاب خود را همراه با همّت و خواستهاش پنهان میدارد. این عفاف و پنهان داری و این حزن و عدم امکان اظهار، به طور نوعی، واژه «همّت» را بر او منطبق میسازد و نسبت به او صادق میگرداند.
در مورد مرد موضوع این چنین نیست؛ همانطورکه در کریمه سوره یوسف نیز همّت زلیخا بهطور مطلق و ابتدایی آمده، ولی همّت یوسف، تبعی و غیرمطلق است؛ چون نسبت به زلیخا آیه کریمه میفرماید:«همّت به» (زلیخا ابتدا و بهطور مطلق به یوسف همّت کرد و دل به او بست) و قرآن کریم هم همت زلیخا را پیش از همت حضرت یوسف حکایت مینماید، ولی نسبت به حضرت یوسف« علیهالسلام » میفرماید:
«همّ بها لولا ان رای بُرهانَ ربّه؛(۱)
یوسف بعد از همّت زلیخا قصد او میکرد، اگر برهان خداوندی او وجود نمیداشت.»
البته چنین برهانی هم محقّق شد و حضرت یوسف« علیهالسلام » مورد عنایت الهی قرار
۱- یوسف / ۲۴٫
(۲۲۲)
گرفت؛ پس قصد یوسف -به اصطلاح- لولایی، تبعی، مشروط و ثانوی، و قصد زلیخا مطلق و ابتدایی بوده است؛ همچنانکه در حدیثی امام صادق« علیهالسلام » فرمودند: این آیه را از دو طرف، مطلق قرائت نکنید تا جمله «همّت به و هّم بها» هر دو مطلق شود، بلکه «همّت به» نسبت به زلیخا مطلق است، ولی «هّم بها» نسبت به یوسف« علیهالسلام » با «لولا ان رأی برهان ربّه» همراه است و نباید به تنهایی قرائت شود.(۱)
بنابراین همّت نسبت به زن، صدق گویایی دارد و زن به طور غالب بر همسر خود تکیه دارد و وابستگی زن به همسرش از سنخ وابستگی مرد به زن نیست، گرچه تقابل و تضایف روابط در میانشان برقرار است. از این رو زن به شوهر خویش بیش از پدر، مادر، برادر و خواهر تکیه میکند و استواری و موقعیت خود را به داشتن مردی که مطلوب او باشد، وابسته میبیند؛ همان طور که در روایت «معاویة بن وهب» به خوبی بیان شده است که شهادت و فقدان شوهر «آه» از نهاد آن زن بلند کرد، در حالی که شهادت برادر و پدر برای او به سختی شهادت شوهر نبود.(۲)
۱- بحار،ج۱۱،ص۸۲،روایت ۸٫
۲- عن معاویة بن وهب قال: سمعت أباعبداللّه « علیهالسلام » یقول: «انصرف رسولاللّه« صلیاللهعلیهوآله » من سریةٍ قدکان اصیب فیها ناسٌ کثیرٌ من المسلمین فاستقبلته النّساء یسألنه عن قتلاهنّ فدنت منه امرأةٌ فقالت: یا رسول اللّه! ما فعل فلانٌ؟ قال: و ما هو منک؟ قالت: أبی. قال: احمدی اللّه و استرجعی فقد استشهد. ففعلت ذلک ثمَّ قالت: یا رسولاللّه! ما فعل فلانٌ؟ فقال: و ما هو منک؟ فقالت: اخی. فقال: احمدیاللّه واسترجعی فقد استشهد. ففعلت ذلک ثمّ قالت: یا رسول اللّه! ما فعل فلان؟ فقال: و ما هو منک؟ فقالت: زوجی. قال: احمدی اللّه و استرجعی فقد استشهد. فقالت: واویلی. فقال رسول اللّه« صلیاللهعلیهوآله »: ما کنت أظنُّ انَّ المرأة تجد بزوجها هذا کلّه حتّی رأیت هذه المرأة؛
کافی، ج۵، ص۵۰۶، ح۱٫
امام صادق« علیهالسلام » فرمود: پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » از جنگی که در آن گروه زیادی از مسلمانان شهید شده بودند،بازگشت. زنان نزد حضرت آمده و درباره کشتههای خود سؤال میکردند. زنی به حضرت نزدیک شد و گفت: ای پیامبر خدا! فلان کس چه شد؟ پیامبر پرسید: او چه نسبتی با تو داشت؟
آن زن گفت: پدرم بود.ک
Á حضرت فرمود: خدا را ستایش کن و «انّا للّه و انّا الیه راجعون» بگو که او شهید شد. آن زن چنین کرد. آن گاه پرسید: ای رسول خدا! فلان کس چه شد؟
حضرت دوباره فرمود: او چه نسبتی با تو داشت؟
گفت: برادرم بود.
حضرت فرمود: خدا را حمد و ستایش کن و «انّاللّه و انّاالیه راجعون» بگو؛ چرا که او نیز شهید شد.
آن زن نیز به دستور پیامبر عمل کرد.
بار دیگر آن زن پرسید: ای رسول خدا! فلان کس چه شد؟
حضرت پرسید: چه نسبتی با تو داشت؟
زن گفت: شوهرم بود.
حضرت فرمود: خدا را ستایش کن و «انّا للّه و انّا الیه راجعون» بگو که او هم شهید شد.
در این جا زن گفت: وای بر من!!
پیامبر فرمود: از دیدن برخورد این زن، هنگام اطّلاع از شهادت شوهرش، اوج علاقه و محبّت زن به شوهر را به خوبی دیدم.»
(۲۲۳)
و در روایت دوم، وقتی زن دریافت که همسرش به شهادت رسیده، دست بر سر نهاد و فریاد کشید و گفت: وای بر من! و پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » نیز این امر را تأیید کرد و فرمود: نزد زن هیچ چیزی با شوهرش برابری نمیکند.(۱)
البته باید دانست با آن که «همّت» در زن چهره فاعلی دارد، ولی از آنجا که در
۱- احمد بن محمّد، عن معمّر بن خلّاد قال: سمعت ابا الحسن« علیهالسلام » یقول: «قال رسول اللّه « صلیاللهعلیهوآله » لابنة جحش: قتل خالک حمزة. قال: فأستر جعَت و قالت: احتسبه عنداللّه. ثّم قال لها: قتل اخوک. فاسترجعت و قالت: احتسبه. عنداللّه. ثمّ قال لها: قتل زوجک. فوضعت یدها علی رأسها و صرخت. فقال رسول اللّه« صلیاللهعلیهوآله »: ما یعدل الزّوجَ عند المرأة شیءٌ؛ کافی، ج۵، ص۵۰۶، ح۲٫
پیامبر خدا« صلیاللهعلیهوآله » به دختر جحش فرمود: داییات، حمزه، شهید شد.
زن گفت: «انّاللّه و انّا الیه راجعون»؛ او را در راه خدا دادم.
آن گاه پیامبر به او فرمود: برادرت نیز کشته شد.
آن زن گفت: «انّا للّه و انّا الیه راجعون»؛ او را نیز در راه خدا دادم.
سپس پیامبر فرمود: همسرت هم کشته شد.
در این جا آن زن دست بر سر گذاشت و فریاد کشید.
پیامبر خدا« صلیاللهعلیهوآله » فرمود: نزد زن هیچ چیزی با شوهرش برابری نمیکند.»
(۲۲۴)
نقش مطلوبیت ظاهر شده، همین مطلوبیت او انگیزه و غایت برای مرد است؛ پس همّت زن نسبت به مرد منافاتی با مطلوبیت او برای مرد ندارد. زن و مرد هر دو به تضایف، طالب و مطلوب یکدیگرند و تنها ملاک تفات غلبه طالبیت در مرد و مطلوبیت در زن است.
وحدت مطلوب و طالب واحد
اکنون پس از اثبات مطلوبیت زن و طالب بودن مرد میگوییم: زن میخواهد همواره برای طالب حقیقی خود ـ مرد ـ مطلوب و معشوق کامل باقی بماند؛ بهطوری که عشق و محبّت عاشقی صادق، سراسر فضای وجودش را فرا گیرد و هیچ زمینه و نُمودی در دلش تهی از عشق عاشق دل باختهاش نباشد؛ همانطور که مردِ طالب میخواهد همه شَراشِر وجودی مطلوبش را از آن خود داشته و غیر به حریم آن راه نداشته و در واقع محبوبش تنها مطلوب او باشد و هیچ زمینهای برای بیگانگان نسبت به او باقی نماند. نه تنها انسان که حیوانات نیز بهطور غریزی از چنین موقعیتی برخوردارند؛ چنانکه گاه حیوانی به خاطر حفاظت از جفت خود جانش را در معرض هلاکت و نابودی قرار میدهد.
بدیهی است که زن با وجود ویژگیهای یاد شده که در نهاد خویش دارد، اگر بخواهد پذیرای طلبهای متعدّد و طالبهای دیگری باشد، از مطلوبیت سالم و کامل میافتد؛ چرا که در این صورت، هدف طلبهای متعدّد قرار گرفته و در نتیجه، مطلوبیت اطلاقی و حقیقی و سلامت عشق خود را در درون خویش و در دل مردِ خود مقید کرده و ناقص و خُرد ساخته است.
هنگامی که محبوبیت و مطلوبیت زن در دل یک مرد عاشق و دلباخته صادق تحقّق یافت و جوش و خروش او تشخّص پیدا کرد، در واقع دایره وحدت مطلوب و
(۲۲۵)
محبوبیت زن در دل آن مرد، بسته و کامل شده و به مرتبه فعلیتِ تمام رسیده است؛ به همین علّت، چنین زنی امکان پذیرش و فعلیت بخشیدن به طلبهای دیگر را ندارد؛ زیرا به محض پذیرش نخست و تعلّقِ طلبِ اوّل، در همان مرحله نوخواسته، فضای دل مرد، محبوبیت و مطلوبیت او را به سر حدّ کمال رسانده و خلأ و مجالی برای تعلّقِ طلبی دیگر نسبت به آن زن باقی نگذاشته و نیاز فطری و تمایلات نفسانی زن را به آسانی و به تنهایی برآورده میسازد.
از این رو مرد تاب و تحمّل ورود طلب بیگانهای را به حریم معشوق خود ندارد و غیرت او ـ که از عشقِ سرشارش سرچشمه میگیرد- هرگز اجازه نمیدهد کسی با طلبی دیگر، محبوبیت و مطلوبیت خود را از اطلاقِ کمال و وحدتِ تمامیت خارج ساخته و توجّه و همّت زن را از او منصرف نماید، تا جایی که او حاضر است جان خود را فدای این مطلوب نماید.
زن نیز در مقابل، بر اساس نهاد پاک و سالم خود، در این جهت با مرد هماهنگی و همسویی کامل داشته و خواستار بقای تمامیت کمال و اطلاق مطلوبیت خویش در دل آن مرد میباشد و برای حفظ آن خود را با تمام جلوههای زیبا و دلربای زنانه در مقابل همسرش ظاهر نموده و به قوّت، عشق خویش را اظهار مینماید، بهطوری که حاضر نیست به واسطه قبول طلبِ مردی دیگر، ذرّهای از محبوبیت او کاسته شده و مطلوبیتش در دل شوهر تجزیه گردد؛ چراکه او به خوبی از پنهان هویتش مییابد که روحیه کمال خواهی وی در مطلوبیت اطلاقی او مقام داشته و نهاد آرام او تعدّدپذیر نیست.
مرد نیز گرچه طالب مطلق است، ولی طلب او مطلقِ در مقابل مطلوب مقید نیست، بلکه اطلاق طلب او کلّی، جمعی، سعی و گسترده است تا جایی که میتواند با داشتن چنین طلب عمیق و گستردهای، در آیینه دل خود پذیرای مطلوبهای گوناگون- آن
(۲۲۶)
هم به صورت اطلاقی- باشد و از آنها بهطور طبیعی بهرهمند گشته و مَظهر «لایشغله شأنٌ عن شأنٍ»(۱) خداوندی گردد.
سرّ این مطلب آن است که گاهی مرد نمیتواند با یک مطلوب، اشتهای سرشت جمعی خود را در طالبیت، به سر حدِّ «اطلاق کمال مقام سِعی خود» برساند؛ بر خلاف زن که با وجود یک طالبِ عاشق میتواند به سر حدّ کمال مطلوبیت خود دست یابد.
در واقع، این هویت عاطفی زن است که میتواند مطلوبیت خود را با یک مرد به کمال برساند، اگرچه مرد بر اساس موقعیت جمعی و توان و اقتدارش، چینش خاصّ خود را دارد. زن در صورتی که صلاحیت، صداقت و سلامت نفسانی شوی خود را در یابد، بهطور فطری میتواند چهرههایی از مطلوبهای دیگر ـ هوو ـ را در کنار همسر خود ببیند؛ البته در صورتی که از سوی مردش یا از هرجانب دیگری به کمال مطلوبیت او آسیبی وارد نشود، که زن نیز انتظاری جز این ندارد؛ زیرا او میخواهد همواره کمال مطلوبیت خود را در دل مرد خویش به تمامی داشته باشد و از محبوبیت، بهطور تمام و کامل برخوردار باشد.
بنابراین در صورتی که مرد بتواند تأمین کننده این نیاز طبیعی زن باشد، میتواند به طور هم زمان، مطلوب دیگری را در کنار خودپذیرا بوده و در کمال سلامت و آرامش خاطر و سرشار از شور و عشق و مستی به زندگی خود ادامه دهد. در غیر این صورت، با فرض تعدد همسر، زندگی تبدیل به جهنّمی سوزان گشته و مشکلات روحی ـ روانی گریبان همه آنها را خواهد گرفت.
البته حُبّ و عشق مرد و طلب گسترده او نسبت به مطلوبهای متعدّد و گوناگون و
۱- تفسیر البیان،ج۱۰،باب ۱۸۸،ص۱۷۳٫
ترجمه: هیچ شأن خداوندی وی را از شأنی دیگر باز نمیدارد.
(۲۲۷)
در عین اطلاق کمال و تمامیت، ممکن است به مقتضای قابلیتهای نوعی ـ مراتب داشته و شدّت و ضعف پیدا کند، ولی بهطور مسلّم، وقتی مدار طلب شمولپذیر و اطلاقی ـ سِعِی ـ مرد نسبت به هر یک از مطلوبها بسته شده و تمامیت یافت، دیگر راهیابی طلب غیر به حریم هر یک از آنها مساوی نقص و نارسایی در مطلوبیت اطلاقی و کمالخواهی آن زن خواهد بود و این چیزی است که زن هرگز خواهان آن نبوده و به شدّت از آن گریزان است.
از مجموع مطالب پیشین نتیجه میگیریم که طلب مرد اطلاقی و سِعی است و نهاد او، در طلب، مطلق خواه بوده است، ولی مطلوبیت زن، مطلقِ در مقابل مقید است و مقید به طلب دیگری نیست و در واقع او خواستار محبوبیت خود در دل یک طالب میباشد. چراکه مطلوبیت زن، از ویژگی شمولپذیری، گستردگی، سعی و جمعی برخوردار نبوده و گستره آن به دامنه طلب مرد واحد مشخص میگردد و با عشق و طلب یک مرد به کمال خویش رسیده و دیگر قابل توسعه به دیگر طالبها نمیباشد؛ زیرا در صورتی که مطلوب طلبهای دیگر نیز واقع شود، آن وقت است که کمال مطلوبیت و محبوبیت اطلاقی خویش را در ظرف دل مرد نخست نیز از دست میدهد.
آری، مرد چنین نیست که هم زمان با طالبیت خود بتواند وجود طالبهای دیگر را در کنار معشوق خویش احساس نماید، مگر به بهای خرد شدن و نابود ساختن مطلوب خود و خروج از دایره ارزشهای انسانی و نفی موقعیت جمعیاش.
در واقع، وحدت مطلوبیت زن، هدیه گرانبهای الهی برای بقای ارزشهای انسانی است که در نهاد زن به ودیعت نهاده شده است، و این زن است که از این امانت الهی تا سر حدّ امکان، پاسداری مینماید.
(۲۲۸)
فرآیند:
تشخّص مطلوب در طالب واحد
بعد از بیان این امور به خوبی روشن میشود که منظور ما از بحث طالب و وحدت طلب و مطلوبیت اطلاقی چیست: مرد، طالب است و چون طلب او سِعی و جمعی است، میتواند طلبش را بهطور اطلاقی از مطلوبی به مطلوب دیگر سرایت دهد؛ از اینرو او میتواند مطلوب متعدّد داشته باشد، ولی زن، مطلوبِ طلب واحد و طالب مطلق سعی است و چون او به نوع اطلاقی در گرو طلب مرد واحد است، نمیتواند مطلوبیت مقید و مطلوب طلب متعدّد باشد؛ پس طلبِ متعدّد و گوناگون در نهاد زن و هویت او موقعیت طبیعی و سالم ندارد.
زن نمیتواند طالبهای گوناگون داشته باشد؛ زیرا مطلوبِ مطلق، اطلاقش در تشخّص واحد، فعلیت پیدا کرده و امکانِ فعلیت مجدّد و متعدّد و تشخّص گوناگون را ندارد.
این مطلوبیت اطلاقی، بی وحدت طلب و بدون طالب واحد، تشخّص پیدا نمیکند؛ بهگونهای که در صورت تعدّدِ طلب فعلی و طالبِ متعدّد، زن نمیتواند مطلوب کامل باشد و صلاحیت مطلوبیت را از دست میدهد و دیگر طالب هم نمیتواند طالب مطلوب سالم و کامل باشد، بلکه در آن صورت، زن، تنها مطلوبی تجزیه شده و مسکنی نارسا برای رفع موقّت کمبودها و دفع آلام و عروسک تنهاییهای مرد خواهد بود.
هنگامی عشق و حبّ حقیقی پیدا میشود و عشق، عشق شده و عاشق و معشوق حقیقی صورت کامل به خود میگیرند و جلوه جمال و جلال حق میگردد که مطلوبیت، طلب مطلق را در خود تشخّص دهد و زن، مطلوبیت خود را در وحدت طلب پیدا کرده و خویشتن را در چهره وحدت تعلّق عشق به عاشق واحد بازیابد.
در غیر این صورت، دیگر عشق، عشق نیست، بلکه تنها هواهای نفس و شهوات
(۲۲۹)
شیطانی است که در چهره احساسات آلوده نفسانی ظاهر میشود و زن را به صورت عفریتی پلید در میآورد که مرد را به بازی میگیرد و از او اهریمنی سرمست و بیمحابا در طغیان و عصیان میسازد.
پس یک مرد بهطور اقتضایی میتواند بیآن که عارضه و اشکال طبیعی برایش پیش آید و یا کمبود امکاناتی داشته باشد، زنان متعدّدی را به نکاح خود درآورد و طالب و واجد آنها باشد. البته رفع عوارض غیر طبیعی در میان این زنان و چنین مردی بستگی به تحقّق شرایط خاصّ خود دارد؛ امّا یک زن به طور طبیعی نمیتواند همسران متعدّدی داشته باشد و طالب مردان گوناگون شود؛ زیرا در این شرایط، زن از عشق بیبهره شده، ناآرامیهای روحی – روانی، او را به هم میریزد و در نتیجه مشکلات نفسانی پیدا میکند؛ همچنین جسم او در معرض پژمردگی و تباهی و مخاطرههای فراوان جنسی قرار گرفته و روانش دچار بحران اخلاقی – اجتماعی میشود و از مواهب خانه و خانواده نیز محروم میگردد.
در این حال، زن دیگر مطلوب کامل و مطلوب اطلاقی هیچ یک از مردها نیست و بر اثر این حالت، هویت و ارزش زنانه خود را از دست داده و به بیتفاوتی مطلق نسبت به تمام مردان میرسد و از آنان تنها به عنوان وسیله حرکت، اهرم بقا، سوژه اقتصادی، انگیزه مادّی و در نهایت ابزار شهوانی بهره میجوید. مردها هم از او به عنوان وسیلهای برای نیل به اغراض شیطانی و مسکنی موقت و گذرا بهره میگیرند.
در این صورت، مرد، زن را تنها وسیلهای برای تحقّق انواع کامجوییهای شهوانی خود قرار میدهد و زن همچون عفریتی، ابزار تحقّق امیال شیطانی مرد میگردد و عشق و علاقه، شور و شوق و مهر و محبّت جای خود را به شهوت و شیطنت و هواهای نفسانی میدهد.
این مفاسدی است که در صورت تعدّد مرد برای یک زن به وجود میآید. در مقابل،
(۲۳۰)
تعدّد و گوناگونی زن برای مرد، نه تنها مفاسدی اینچنین به همراه ندارد، بلکه دارای محاسن فراوانی نیز میباشد که در آینده به بیان برخی از آنها پرداخته وروشن میشود که این محاسن و اهداف تنها نفسانی نیست.
اقتدار مرد در اظهار عشقهای متعدّد
مرد در صورت تحقّق شرایط و خصوصیات تکوینی و تشریعی میتواند عشق و علاقه خود را بهطور طبیعی به چند زن ابراز کرده و کانون زندگی آنها را گرم نگه دارد، بدون آن که دگرگونی و نابسامانی در او به وجود آید. زنان متعدّد هم میتوانند توان و اقتدار مرد را فعلیت بخشیده و خود را نیز کام روا سازند، بیآنکه شاهد کجی، کاستی و کم محبّتی از سوی او باشند.
تمام این موقعیتهای ارزشی در صورتی است که سلامت جامعه، اقتدار مرد و امنیت زن فراهم باشد. در غیر این صورت دامن زدن به مسأله تعدّد همسر ناهنجاریهای فراوانی را به دنبال خواهد داشت که در آینده به برخی جهات آن خواهیم پرداخت.
یک مرد میتواند عشق و علاقه خود را به چند زن بهطور کامل حفظ کرده و هر یک را در موقعیت خود نگه دارد، بی آنکه مشکلی پیش آید؛ زیرا عقل، اندیشه، اراده، تصمیم و حسابگری مرد چنین امری را ممکن میسازد. او میتواند عواطف و احساسات خود را مهار و متعادل کند و همیشه آن را استمرار بخشد.
پس با آن که تحقّق عشق و علاقه، به زن و مرد ـ هر دو ـ بستگی دارد، ولی میان این دو موجود ناهمجنس، تفاوت ذاتی وجود دارد و با آن که زن و مرد از نوعیت واحدی برخوردارند، تکمیل و ظهور این نوعیت در این ویژگیها تشخّص پیدا میکند.
مرد چون دارای موقعیت جمعی و غرایز گوناگون است، بهطور طبیعی هرگز از
(۲۳۱)
اندیشه بروز آنها خالی نیست، ولی حسابگری خاصّی که در او وجود دارد، سبب نظم در کارها، کتمان خصوصیات و حالات متفاوت و شدّت و ضعف علاقهاش به زنان متعدّد میشود. حال اگر مردی چنین ویژگیهایی را نداشته باشد، صلاحیت تعدّد زوجها را ندارد؛ چرا که او مردی ناتوان و ناقص است. به همین دلیل باید حتی در اصل ازدواج چه آنکه تعدّد آن، وجود شرایط و لوازم ضروری در نظر گرفته شود.
امّا زن با فرض شرایط طبیعی و عواطف فطری، این گونه نیست و نمیتواند تمایل خود را به افراد و عشقهای متعدّد مهار و محدود سازد، بلکه احساسات او ایجاب میکند که در این مواقع، ناآرام و مضطرب گردد و خود را گرفتار شومی و تباهی کند.
خصوصیات جسمی و روانی زن به خوبی با وحدت مرد خویش سازگار است و وجود این امر برای او یک اصل است. زن در کنار یک مرد مشخص بهواسطه نکاح قومی یا شرعی میتواند طراوت جسمی و روحی – روانی خود را حفظ نموده، از سلامت خویش پاسداری کند و تمایلات و استعدادهایش را فعلیت بخشیده و شکوفا سازد؛ اما اگر زنی با چند مرد معاشرت و مباشرت داشته باشد، موقعیت خاصّ خود را میبازد و چون گل، پژمرده شده، طراوت و شادابی و صفا و پاکیاش از دست میرود.
همگامی طبیعت زن با وحدت مطلوبیت
ساختار فیزیکی و روحی زن و موقعیت تکوینی و تشریعی او به گونهای است که نباید بهطور دایم و همیشگی مورد استفاده جنسی یک مرد مشخص هم قرار گیرد؛ چه رسد به بیش از یک مرد. برای حفظ سلامت زن تکوین و تشریع در اینباره محدودیتهایی را برای او قرار دادهاند تا زن حتّی کمتر در معرض استفاده همسر خود قرار گیرد. اگر چه برای مرد، حقّی به طور الزامی و به مقدار توان بردوش زن قرار گرفته و در صورت خواست مرد، وجوب تمکین معین شده است، ولی در برابر این
(۲۳۲)
الزام، موانع گوناگونی هم ایجاد شده است تا زن مورد استفاده کمتری واقع شود و به چالشهای موسمی وناهنجاریهای نفسانی مبتلا نگردد.
عادت ماهیانه و حالتهای گوناگون زن در این مدّت، موقعیت او در دوران حاملگی، زایمان و شیر دهی و دیگر حالات زنانه، از روشنترین مصادیق شرایطی است که در طبیعت و دین نسبت به زن پیشبینی شده تا بهرهگیری مرد از او محدود شود؛ در حالی که مرد چنین نیست و این خصوصیات در او وجود ندارد.
پس یک زن نباید به طور پیوسته و مستمر مورد کامجویی حتّی برای یک مرد قرار گیرد، چه رسد به آن که بخواهد تمایلات گوناگون و فراوان چندین مرد را برآورده سازد؛ زیرا گذشته از عدم توانایی طبیعی او برای این کار، حیات او در مخاطره قرار گرفته و کوتاهترین عمر طبیعی را با امراض، نارساییهای گوناگون، پریشانی، زود پیری و زود میری سپری خواهد کرد.
طالب واحد و طول عمر زن
یک زن میتواند کوتاهترین و بدترین عمر یا بلندترین و بهترین عمر طبیعی و یا در بدترین فرض، حیات نارسا و سلامت نامتعادلی داشته باشد. هر یک از این سه شکل عمر و ادامه زندگی با تمام آثار و خصوصیات متفاوت خود، به نوع برخورد زن و مرد و نکاح و مباشرت آنها وابسته است. زن در سایه یک مرد شایسته با رعایت شرایط تکوین و تشریع، بهترین نوع عمر از نظر کمی و کیفی را خواهد داشت، ولی بدون رعایت اصول لازم پیشگیری، حتّی در لوای یک مرد، کیفیت و کمیتی مناسب در جهت طول عمر و آثار و ویژگیهای آن نخواهد داشت؛ و زنی که در اختیار مردان متعدّد باشد، مانند یک کالای مصرفی است که هر لحظه در اختیار کسی قرار میگیرد و در نتیجه بدترین موقعیت و کمترین و کوتاهترین زمان بهرهوری را خواهد داشت؛ گذشته
(۲۳۳)
از آن که چنین زنی را نمیتوان انسانی سالم و وارسته به شمار آورد و از او درستی، پاکی، صحّت و سلامت جسم و روح را توقّع داشت. برخوردی این گونه با زن، علاوه بر نابودیاش، بسیاری از نابسامانیهای فردی، خانوادگی و اجتماعی دیگر را نیز به بار خواهد آورد.
بنابراین میتوان از مطالب گذشته نتیجه گرفت که زن باید مطلوبِ طالب واحد باشد. وحدت مرد برای زن علاوه بر این که اصلی عقلی – فلسفی است، سلامت جسم و جان زن را هم تضمین میکند و خواستههای مشروع و معقول وی را فعلیت بخشیده، هواهای نفسانی و خواستههای شیطانی را در او کنترل مینماید و باعث سلامت جسم و روحش میشود.
آری، موقعیت زن و مرد متفاوت است و به یک صورت نیست. ساختار طبیعی این دو جنس مختلف و مکمل یکدیگر، با هم تفاوتهای فراوانی دارد که با شناخت این تفاوتها جامعه و افراد از رشد مناسب و سلامت لازم برخوردار میگردند و از نابسامانیهای موجود جلوگیری میشود.
وحدت مطلوب و امنیت نظام خانواده
باید باور داشت که زن با وحدت مرد میتواند عواطف و احساسات خود را بدون هیچ کمبودی فعلیت بخشد. سلامت جامعه و حفظ نظام خانواده نیز در گرو همین امر است. زن در کنار تنها شوهرش میتواند اظهار موجودیت نموده، تمایلات نفسانی و استعدادهای انسانی خود را بروز دهد و از مواهب شوهر و شوهرداری و فرزند و فرزندداری برخوردار باشد و محیط خانه و خانواده را صحنه عشق و محبّت و شور و شوق و پاکی و طهارت سازد. در غیر این صورت، شیرازه زندگی آرام آرام از هم میپاشد و آرامش فرد و جامعه و امنیت نظام خانواده در مخاطره قرار میگیرد.
(۲۳۴)
روشن است که زن در کنار چند مرد آرامش لازم را به دست نمیآورد و نمیتواند تمام آنچه را که مردان تمایل دارند، برآورده نماید؛ چراکه اگر چند مرد بخواهند در یک برهه کوتاه از او بهره ببرند، مشکلات فراوانی ایجاد میشود که مگو و مپرس، مگر آن که بخواهند طبع آلوده خود را با وی سرگرم سازند و او را هم به بازی بگیرند؛ همانطورکه مناطق آلوده امروزی به چنین امری به شدّت دامن میزند؛ همچنین در این صورت معلوم نیست که فرزندان زن از نظر نسبت و نژاد به کدام یک از آن مردان منسوب میشوند؛ در نتیجه خانواده که باید قرارگاه امن و آسایش باشد، مرکز تلاقی مشکلات و نابسامانیهای فراوان خواهد شد.
آری، زن چون گلی است که نباید مورد استفاده فراوان قرار گیرد تا به سرعت پژمرده و پرپر نشود؛ گذشته از آن که او کانون عفّت و گنجینه امانت مادری است و تماس و آمیزش با مردهای متعدّد این صفات را از وی میگیرد و او را آلت هوسبازیهای دیگران قرار میدهد که در آن حال، دیگر معشوقی مطمئن و مطلوبی امین و دوستی وفادار برای مرد و مادری پاکدامن برای فرزندانش نخواهد بود.
مهر مادری
مادر و مهر مادری، زیباترین واژهای است که در قاموس بشری وجود دارد. مهر مادری حقیقی است که تنها مادر از او برخوردار است و هیچ مردی حتی انبیا پا بر این قله ننهادهاند و همه کس، حتی انبیا نیز از این چشمهسار پاکی سیراب گشتهاند.
چشمی که مادر به خود ندیده، روشنایی خاصی را از دست داده که اگر بیپدری هم به او اضافه شود، لطیم گشته است. دیده بیپدر، یتیم است و طفلی که پدر و مادر ندارد، لطیم؛ زیرا لطمه دیده است.
بیمادری طفل را بهگونه بار میآورد که با طفل مادر دیده متفاوت است. طفلِ
(۲۳۵)
گریان، تشنه مهر مادری است و دامان مادر، بستر و بالین فرزند است. طفلی که مادر ندارد از چه نگرید و برای چه بگرید؛ زیرا غمخواری جز مادر نخواهد بود. شیرینترین طعم و زیباترین گل، مادر است و مادر است که شاهکار آفرینش مهر است. ندای فرزند پاسخ به مهر مادر است و مادر مربی طفل و آموزگار مهربانی هاست. گرچه پدر و مادر هر دو عاشقان بیعار فرزندند، ولی این تنها مادر است که به واسطه مهرش بیعارترین عاشق روزگار است.
هر رنجی درد دارد و تنها رنج مادر است که دردش مهر دارد، مادر فارغ از درد و رنج به فرزند عشق میورزد، مادر با کردار ملکوتی خود عشق به حیات میآفریند و سیر آفاق مینماید و به فرزند، پرواز عشق میآموزد و با کوشش خود، اشک فرزند را به دُرّ دل تبدیل میسازد. مهر مادری کیمیایی است که فقدانش ریشه وجود فرزند را سست میسازد که مادر امّ است و امّ ریشه همه حقیقت فرزند است. مادر زمانی مادر است که شوهر داشته و شوهر هنگامی شوهر است که وحدت داشته باشد. زنی که در پی هوسِ آلوده نفس خویش به راه افتد و کاسه دلش را پیمانه افراد بیگانه سازد، هرگز نمیتواند مهر مادری داشته باشد و با آن که زن است، ولی مادر نیست. مادر زنی است که وجودش سرشار از وحدتطلبی نسبت به مرد خویش باشد. مادر کیمیاگری است که نه طلا، بلکه انسان میآفریند. فرزندان بیمادر و در واقع بیپدر و مادر چوبهای عقده و حسرتی هستند که بر سر جامعه و افراد آن فرو میآید. پس فرزند و مهر مادری، مهر مادری و وحدت شوهر، شالوده عشق و محبت آفرینش است که در هر ظرفی از ظهور به نوعی وجود دارد و منحصر به انسان هم نیست.
چند پدر و یک فرزند!
دلیل دیگر بر وحدت مرد برای زن این است که چون مخارج فرزند و تربیت و
(۲۳۶)
سرپرستی او بهطور طبیعی بر عهده پدر است، در صورت تعدّد، معلوم نیست چه کسی پدر است و سرپرستی خانواده را بر عهده میگیرد و باید حافظ زندگی و حامی مادر و فرزند باشد. وقتی مرد در زندگی زن، متعدّد شد، در واقع، دیگر پدری وجود نخواهد داشت؛ در نتیجه زن خود باید هم مادر و هم پدر باشد و این ظلم به زن و فرزند است.
این جاست که نظام زندگی به هم میخورد و فرزندان را یا باید بر سر راهها رها کنند و یا به پرورش گاه بسپارند؛ و این با نظام زندگی خانوادگی و مهر مادری منافات دارد و مادر را هم دچار آلودگی، پریشانی و ناآرامی میسازد، گذشته از آن که کودکان آلوده و ناسالم هرگز درخور جامعه سالم نخواهند بود.
البته ناگفته نماند که سعادت و سلامت زن و مرد در زندگی زناشویی تا زمانی است که هر یک از آنان ایمان خود را حفظ نمایند و حد و مرز و حریم یکدیگر را رعایت کنند و از طرف دیگر، جامعه و افراد هم از انحرافات عمومی بهدور باشند و همگان با دلی صاف و جانی پاک شرایط لازم و پیشبینی شده در زمینه ازدواج را رعایت کنند. در صورت رعایت اصول اخلاق و شریعت – که از اهمّ مبادی فکری و فرهنگی جامعه است – زندگی زناشویی اهمّیت و شیرینی خود را نشان میدهد و سعادت و کمال زن و مرد را تضمین مینماید.
شیرین کامی زن از تعدّد شوهر(!)
در این جا ممکن است گفته شود: زن این وحدتطلبی را، در خود نمییابد و وحدت شوهر هم دارای چنین آثاری نیست. طبیعت زن از تعدّد مرد و آمیزشهای متفاوت لذّت میبرد و کامش از تعدّد شوهر شیرینتر میشود. زن مانند مرد از هر تازهای خوشش میآید و در این مورد با مرد تفاوتی ندارد. او بهواسطه تعدّد مرد و
(۲۳۷)
آمیزشهای متفاوت و مؤانستهای گوناگون در حدّ معقول، هرگز دچار اضطراب نمیگردد و به پوچی نمیگراید. بنابراین، تمام بیانات پیشین درباره تفاوت خصوصیات مرد و زن بدون دلیل است و از انگیزههای قومی و سنّتی سرچشمه گرفته و برای آن ملاک عقلانی وجود ندارد.
در پاسخ به این اشکال، بیان چهار نکته ضروری است:
الف) تفاوت هویت و طبیعت زن
حقیقت زن و مرد، امری است که با فطرت آگاه و ضمیر ناخودآگاه آنان ارتباط دارد و نوع عشق و مهرورزی هر یک به هویت آنان بستگی دارد و اینطور نیست که زن و مرد در این ویژگی یکسان باشند؛ همان طور که هویت و حقیقت زن و مرد چیزی غیر از طبیعت و نفسانیت آن دو است؛ زیرا حقیقتها از قداست خاصّی برخوردارند، در حالی که نفسانیتها ممکن است با نوع ناسالم تربیت، تکرار، عادت، مشکلات، انحرافات، کاستیها و امراض متفاوت جسمی و روحی ـ روانی درگیر باشند.
ب) قضاوتهای عقلانی یا خواستههای نفسانی
طبیعت و نفسانیت انسان هیچ گاه از روی میل و رضا، تابع عقلانیت و حقیقتِ منش خود نمیگردد، مگر آن که عقل، اندیشه و اراده استوار آدمی بتواند نفسانیت او را مهار سازد. هر فردی در مقام طبع، حال و هوای نفسانی، تعدّی و تجاوز را در خود زنده نگاه داشته و بهطور اقتضایی ممکن است هر امر زشتی را طلب کند و در صورت توان، بدیها را زینت داده، وجدان، عقل، اندیشه و اراده را در اختیار آنها قرار دهد؛ از اینرو نباید نفس و فرمانهای آن را با حقیقت شفّاف هویت انسانی در آمیخت و یکی دانست.
قضاوتهای عقلانی با خواستههای نفسانی تفاوت دارد و احکام هر یک با دیگری
(۲۳۸)
متفاوت است؛ هر چند بسیار اتّفاق میافتد که نفسانیت انسان از سر ترس یا خود فریبی احکامی را به عنوان چهرههای عقلی تزیین و بر خود تحمیل میکند؛ پس این گونه نیست که هر آنچه به ذهن و دل برخی مردان و زنان خطور میکند، احکام عقلی و برخوردار از حقیقت زلال و فطرت بیپیرایه بشری باشد.
ج)تصوّرات و تصدیقات غیر عقلانی
بر اثر مفاسد اجتماعی و امراض فرهنگی و پیرایههای سنّتی، بسیاری از زنان و مردان به انحرافات فکری و عملی کشیده شده و آگاهانه یا ناخودآگاه دارای تصوّرات و تصدیقات نا مناسبی میشوند. باطن ناسالم این افراد، آمیخته با دریافتهای نادرست، تصوّرات غلط، تصدیقهای جهل آلود، کردار ناپسند، احکام ناشایست و آثار ناهنجار میباشد. هیچ یک از این خواستهها یا احکام و تصدیقات، دلیل بر درستی و حقّانیت آنها نیست؛ زیرا هر تصدیقی باید از شرایط خاصّ عقلانی خود برخوردار بوده و به دور از تأثیر عوامل منفی درونی و تحمیلهای غلط بیرونی، مسیر مطلوب عقلی را پیموده باشد.
د) تفاوت عشق و شهوت
دوست داشتن چیزی یا کسی با خوشآمد، میل، لذّت و هواهای نفسانی، تفاوت ماهوی و حقیقی دارد؛ چرا که عشق و شهوت با هم متفاوتند. گرچه شهوت نیز ظهوری نازل از عشق است، ولی اگر از مسیر درستی و سلامت انحراف یابد، حالت خودخواهی و نفسانیت به خود میگیرد.
هوای نفس هم با شهوت تفاوت دارد و شهوت، بخشی از هواهای نفسانی است. همچنین محبّت، ظهور عشق و اظهار دوستی و آثار فراوان آن، در آمیزش و همخوابگی
(۲۳۹)
خلاصه نمیشود؛ هر چند همه این امور میتوانند ظهورات و چهرههایی از محبّت و عشق باشند که در صورت انحراف و انحطاط، هوای نفس، عصیان و خودخواهی نامیده میشوند و به طور حتم نمیتوانند رابطه قوی و مستقیمی با عشق داشته باشند.
اگر چه ریشه تمام ظهورات نفسانی را با عشق مرتبط میدانیم، ولی باید دانست که این عشق به علل گوناگون، در ظرف نزول، به انحراف و ظلمت میگراید و درگیر آلودگیها میشود و رنگ و روی شهوانی به خود گرفته، سپس حال و هوای نفسانی و انگیزههای شیطانی پیدا میکند. عشقی که باید مقدّس باشد و شهوتی که باید از انحراف و عصیان دور بماند، بر اثر هوای نفس آلوده میشوند و چون آبی زلال میمانند که گلآلود و لجن بار میگردند.
اکنون به خوبی روشن میشود که خوش آمد طبع زنان یا مردانی چند، از یک امر دلیل بر تمایل حقیقی روح و روان زن به آن امر نیست. تصوّر شیرینی ذایقه زن در تماس و رابطه با مردان متعدّد، تنها به هوای نفس زنهای نگون بخت و گرفتار برمیگردد و هرگز از محبّت، عشق و فطرت پاک انسانی زن سرچشمه نمیگیرد.
ذهنهای آلوده و نفسهای گرفتار هوا و هوس به واسطه مفاسد موجود در جامعه و عصیان و گناه و تکرار و عادت، صفا و سلامت خود را آهسته آهسته از دست داده، به امراض گوناگون آلوده میشوند که نباید این گونه تمایلات نفسانی را احکام عقلی به حساب آورد و بر آنها تکیه نمود.
مفاسد اجتماعی، کمبودهای روحی – روانی و آلودگیهای نفسانی، افراد جامعه را چنان گرفتار نموده و چشم و دلشان را از گناه انباشته و عصیان را در نگاهشان آسان و هموار ساخته است که زشتی و کجی نزد آنان صورت زیبا به خود گرفته و طبیعت ثانوی آنها گردیده است.
این طبیعت ثانوی – که فعلیت انحرافی همان طبیعت زلال اولی است – نباید میزان
(۲۴۰)
و ملاک باورهای عقلانی ما گردد و حاکی از حقیقت دانسته شود. دلها، چشمها و دیگر توجّهات ناسالم، باطن و حقیقت افراد آلوده را مسخ کرده و توانِ یافتن اندیشههای درست را از آنان گرفته است؛ از این رو واقعیتهای موجود نفسانی افراد آلودهای را نباید حقایق ثابت و استواری دانست و باید باور داشت که حقایق وجودی و احکام درست عقلانی از تمایلات نفسانی جداست.
اگر زنی در باطن ناآرام خود از مرد بیگانهای لذّت ببرد، دلیل بر این نمیشود که هویت واقعی این زن و یا هر زنی چنین تمایلی را داراست، بلکه نشان میدهد که او از طبیعت حقیقی و هویت خاصّ انسانی خود دور افتاده و با چنین امیالی مردان را نیز گرفتار کارهای ناشایست ساخته است.
جامعه سالم؛ آیینه وحدت خواهی زن
پیشتر گفته شد: وحدت شوهر، هویت و حقیقت زن را شکوفا میسازد و او در سایه این ویژگی به آرامش واقعی میرسد و نباید این حقیقت را با امور نفسانی و امیال آلوده شیطانی یکی دانست. همچنین نباید صرف خوش آمدها و تحریکات شیطانی را محبّت و عشق به حساب آورد و هر آمیزشی را آرامبخش واقعی دل پنداشت.
تحقیقات و شواهد علمی نشان میدهد که هر آمیزش خارج از نکاح واقعی و دور از محدوده آمیزش طبیعی، برای دو طرف از زن و مرد، دل نگرانی، اضطراب، حالتی مشمئز کننده و گاهی نیز دل به هم خوردگی پیش میآورد؛ در حالی که در سایه ازدواج، بعد از هر آمیزش و کامیابی، آرامش روحی، خماری و خواب دل انگیزی به دو طرف دست میدهد.
حال اگر جامعهای سالم باشد و مردم آن از فرهنگ صحیحی برخوردار باشند و
(۲۴۱)
آلودگیهای نفسانی، آنان را احاطه نکرده باشد، آن وقت میتوان دریافت که باطن حقیقت زن، خواهان وحدت شوهر است و زن از هر تازهای لذّت نبرده و شوهر خود را بر تمام تازهها ترجیح میدهد و گرد غیر نمیچرخد.
نمیتوان امیال کسانی را که درگیر آلودگیهای ذهنی یا عملی بوده و نهاد ناسالمی دارند، دلیل بر هویت حقیقی زن دانست و قضاوت آنان را قضاوت جنس زن شمرد.
اگر زنی هم از هر تازهای لذّت ببرد و خوشش بیاید، او زنی است که زمینه یا تکرار نفسانیتها، چشم و دلش را گرفتار آلودگیهای گوناگون نموده و به کجی عادت داده است یا آن که کاستیها و ناکامیهای روحی – روانی و یا شدّت و تزاید شهوات و حرارتهای غیر عادی، او را دچار حسرت و انحراف و ذهنیتهای آلوده ساخته است.
(۲۴۲)
زنان وارسته در هاله ابهام!
مخالفان نکاح، نسبت به وحدت خواهی زن این توهّم را وارد کرده، میگویند: در هر جامعهای زنان بسیاری را میتوان دید که از پاکی و طهارت لازم برخوردارند، ولی در نهاد همانها هم احساس تعدّدطلبی نهفته است و از تنوّع مرد و تازگیهای مردانه لذّت میبرند؛ بهطوریکه اگر موانع گوناگون، همچون رعب و وحشت و معیارهای سنّتی در کار نبود و زنها امیال نفسانی خود را بهواسطه ملاحظات جنبی در خود پنهان نمیکردند و طبیعت خویش را همچون زنان جوامع پیشرفته آزادانه و آشکارا دنبال میکردند، هرگز از آن روگردان نبودند؛ بنابراین تازهخواهی و تجدّدطلبی در زن، همچون مرد، ریشه طبیعی دارد و چیزی نیست که مربوط به زنان آلوده باشد؛ چرا که جنس زن همچون جنس مرد است و این دو طبیعتی یکسان دارند و تفاوتی در این جهت وجود ندارد.
امیال نفسانی و زنان به ظاهر وارسته
در پاسخ این توهّم میگوییم: در یک جامعه، زنان صالح و سالم کم نیستند و میتوان آنها را بهطور محسوس دید و به طهارت و پاکیشان اذعان نمود، ولی چنین هم نیست که هر زن به ظاهر وارستهای در باطن نیز این گونه که جلوه میکند، باشد و دچار مشکلات نفسانی و کاستیهای درونی نباشد.
ممکن است حال و روان بسیاری از این ظاهرمداران وارسته نیز بر اثر حسرتها، امیال نفسانی و آلودگیهای عمومی یا کاستیهای شخصیتی گرفتار خواستههای ناموزون شده باشد. آنان در واقع شناگران قابلی در محیط زشتیها هستند، ولی ظواهر گوناگون رعب و وحشت و معیارهای سنّتی موجب مهار آنهاگردیده است، وگرنه در پس این ظاهر شایسته و آسوده، باطنی ناآرام دارند که به اجبار و به طور غیرطبیعی
(۲۴۳)
محفوظ مانده است.
از این رو قضاوتها و خواستههای این گونه زنان را هم نمیتوان معیار و ملاک خواستههای باطنی و حقیقی جنس زن شمرد؛ به ویژه این که سخن از لذّت و خوشآمد است که در ظرف نفس و نفسانیت محقّق میگردد و روشن است که زن نیز در این مرتبه از هویت و شخصّیت خویش، مانند مرد، درگیر امیال شیطانی است؛ در حالی که نه در مرد موضوع تعدّد همسر نفسانی صرف است و نه غایت آن منحصر در نفسانیت میباشد.
پیروی از امیال شیطانی و هوسهای نفسانی را نباید به حساب هویت و شخصیت حقیقی انسان یا زن گذاشت. زن در مرتبه هویت حقیقی خویش غیر از زن در موقعیت کاذب نفس است و تجدّدطلبی و تازهخواهی زن در ظرف هواهای نفسانی او شکل میگیرد که نباید از پیچیدگیهای نفس غافل بود.
نتیجه آن که خواستههای انحرافی و شیطانی زن در میدان نفس با وحدتطلبی او در مرتبه هویت حقیقی و فطرت پاک و دست نخوردهاش تفاوت دارد و این دو باید از هم تمییز داده شوند.
تحمیل وحدت خواهی بر زن (!)
در این جا باردیگر این توهّم پیش میآید که: سلب آزادی زن همیشه با ریاکاری، سالوس، تحمیل و اجبار و زورمداری مردها همراه بوده است؛ زیرا اگر زنان بگویند: جنس ما نیز چون جنس مرد، در صورت تحقّق شرایط و عدم مانع، از تعدّد مرد لذّت میبرد، گفته میشود: «این خوش آمدن از جانب نفس کاذب بوده و عین انحراف است»؛ و هنگامی که میخواهند «وحدت مطلوب» را بر او تحمیل کنند، میگویند: «این وحدتخواهی، فطرت و هویت حقیقی زن است»؛ در حالی که هویت و نفس آدمی از
(۲۴۴)
منش و کنش واحدی برخوردار است و در این جهات از خصوصیتهای مختلف به دور میباشد و فطرت و هویت زن، همچون مرد، همیشه در پی تمام مصادیق کامیابی است.
پاسخی فلسفی
در توضیح این شبهه و پاسخ به آن باید سه اصل فلسفی را در نظر داشت تا دچار توهّم بی مورد و ادّعای بیدلیل نگشت:
نخست. اصل ثبوت و اثبات؛
دوم. اصل حقیقت و واقعیت؛
و سوم. اصل تفاوت هویت حقیقی انسان با نفس کاذب و فریبنده او.
اصل نخست: ثبوت و اثبات
به طور خلاصه باید گفت: ثبوت، عنوان نفسی و لازمی شیء میباشد و حکایت از موجودیتهای خارجی دارد، بی آن که دلیل و اعتقاد یا حکایت و اثبات چیزی در آن موردنظر باشد؛ مثل آن که: در خارج آتش گرم است، آب سیال است، مردم وجود دارند و در شب نیز ستارگان خودنمایی میکنند. چه این واقعیتها را بپذیریم یا رد کنیم و چه مورد اثبات و استدلال قرار گیرند یا انکار شوند، همه وجود دارند و قوانین طبیعی نسبت به آنها بیوقفه استمرار دارد.
امّا عنوان اثبات و استدلال و حکایت و تبیین، یک امر متعدّی است و لحاظ ذهن و پیگیری و دفاع و غیریت و تعدّد ناظر و منظور را در بر دارد؛ مثل آن که: فردی اثبات کند خانهای آتش گرفته یا بگوید: «اعتقاد من این است که انسان موجودی است مادّی و درک و شعور او محدود یا نامحدود است». از این رو عنوان اثبات، بهطور قهری،
(۲۴۵)
مخالفت و تکاذب افراد را در پی دارد؛ به طوری که در همین مثال، فرد دیگری میتواند بگوید: «خانه مورد نظر شما آتش نگرفته یا انسان موجود مادّی نیست و یا درک و شعور او این گونه نمیباشد». حال برای تصحیح این امور و رفع اختلافها باید تنها دلیل و استدلال را ملاک قرارداد و با پرگار برهان، راه را پیش برد و از هرگونه اهمال، ساده انگاری، تعصّب و خیالپردازی به دور بود تا درستیها از نادرستیها جدا گردد.
اصل دوم: حقیقت و واقعیت
حقیقتها، هویتهای ذاتی اشیا و امورند و به طور قهری هر چیز و هر امری هویت ثابت و مستمرّ خود را دارد. حقیقت، وصف نفسی و حکایت صحیح هویتهاست؛ چه مورد پذیرش قرار گیرد یا منکر داشته باشد، و چه تضعیف شود یا تقویت گردد. حقیقت، معقول ثانی فلسفی و موجودیت وصفی هویت است که قابل انعزال و تخریب یا تغییر و دگرگونی نیست؛ چه عوارض مخالف به خود بگیرد یا از انکار به دور باشد؛ مانند آن که گفته میشود: انسان موجودی اندیشمند است یا آدمی دارای عواطف و احساسات است، که این امور به هویت ذاتی انسان مربوط میشود.
واقعیتها، موجودیتهای فعلی اشیا و امورند و بروز خارجی دارند؛ چه این موجودیتها، ذاتی و حقیقی باشند یا نباشند. اینها صفاتی عارضی هستند که قابل انفعالند و تغییر و نارسایی یا بطلان و نادرستی در حریمشان راه دارد؛ مانند آن که: کسی داعیه عنوانی را داشته باشد یا موقعیتی را در دست گیرد که ممکن است این تحقّق، مناسب بوده و حقیقت داشته باشد و چه بسا که از حقیقت به دور باشد؛ مثل آن که: اکنون فردی بیمار یا ناتوان است که این بیماری و ناتوانی، اگر چه وجود دارد و با او همراه است، ولی این طور نیست که این وصف برای او یک حقیقت ثابت باشد؛ زیرا علّت و عاملی برای عروض این صفات در فرد وجود دارد که با رفع آن، عوارض از او
(۲۴۶)
دور میگردد.
پس حقیقتها ثابتند؛ در حالی که واقعیتها ممکن است امور ثابتی نباشند، اگرچه موجودند. حقیقت و واقعیت، موقعیت عام و خاصّ منطقی دارند: هر حقیقتی یک واقعیت است، ولی هر واقعیتی نسبت به هر امری حقیقت نیست؛ به طور مثال: ظلم و ستم یک واقعیت است و وجود خارجی دارد، ولی حقیقت ندارد و ماندگار نیست و انگیزههای باطل علّت تحقّق آن گردیده است، بر خلاف حقیقتِ عدالت که یک حقیقت واقعی و واقعیت حقیقی است که با هویت اشیا تحقّق مییابد و نبودش در ظرفی با عوارض و مشکلات همراه میگردد.
اصل سوم: حقیقت انسان و گستره تفاوتها
حقیقت آدمی با آن که از وحدت خاصّی برخوردار است، ولی گستره عامی نیز داشته و شؤون، حالات، عوارض، عناوین و خصوصیات فراوانی دارد. مراتب ذاتی و عارضی، خاصیتهای ثابت و متغیر و حالات حقیقی و واقعی، مراتبی از هویت واحد و گستره حقیقت آدمی است.
برای شناخت یک وصف یا حالت و امری ـ که بهویژه در انسان وجود دارد ـ باید به اثبات و استدلال روی آورد؛ زیرا بدون دلیل اثباتی، واقعیت موجود قابل ارایه یا پذیرش نیست؛ گر چه ممکن است امری به ظاهر مورد اثبات قرار گیرد، ولی حقیقت نداشته باشد یا آن که دلیل اثباتی واقعیتی نزد فرد یا گروهی مخدوش جلوه کند و در نظر آنها از ارزش اثباتیاش کاسته شود؛ پس دو امر «ثبوت» و «اثبات» میتوانند با واقعیت، اجتماع پیدا کنند یا از آن افتراق بیابند؛ به این بیان که ممکن است آن امر در واقع ثبوت داشته باشد و قابل اثبات هم باشد و همچنین ممکن است ثبوت داشته باشد، ولی قابل اثبات نباشد و یا به عکس.
(۲۴۷)
حال باید طبق این اصول و قواعد علمی ـ فلسفی به پاسخ ایراد مذکور پرداخت. اشکال این بود که آیا زن وحدت طلب است و فطرت و هویت او اقتضای تک زوجی دارد، آرامش خود را در وحدت شوی مییابد و منش انسانیاش در گرو تحقق این معناست، یا نهاد زن در پی تعدد خواهی است و تجددطلبی هویت فطری اوست؟
آیا تعدد خواهی برای زن بیماری روانی ـ اخلاقی است و هرگونه تجددطلبی در این زمینه برای او انحراف است ـ بهطوری که اگر چنین انگیزهای در باطن زنی یافت شود، حکایت از نفسانیتهای پلید و هوسهای شیطانی میکند ـ یا زن نیز چون مرد طالب تعدد مرد یا همسر میباشد و وحدت شوی سلب اختیار و سرکوب خواستههای روانی اوست؟
در این جا برای بررسی این موضوع، چند امر باید مورد توجّه قرار گیرد که به اختصار در پی میآید.
زن و انگیزههای نفسانی
بهطور کلّی میتوان اینطور گفت که: چنین انگیزه و هوسی در میان تمام زنها وجود ندارد و این برداشت آلوده نسبت به زنان بهدور از واقعیت است. البته ممکن است بر اثر آلودگیهای محیط یا عوامل دیگر چنین امری در میان دستهای از آنها، کم یا زیاد، وجود داشته باشد و وجود خارجی آن نیز قابل انکار نیست.
اکنون باید پرسید: آیا تک همسری و وحدتطلبی در زن یک هویت فطری است که او چنین برخوردی دارد و خود در پی تحقّق آن است و هر نوع تجددطلبی انحراف و پلیدی است یا در زن نیز چون مرد، تمایلات متفاوت و انگیزههای گوناگون وجود دارد. زن و مرد در این زمینه حالت یکسانی دارند و وحدتخواهی تحمیلی است بر زن که از سر عادت یا اجبار بر او بار شده است. بهراستی آیا باطن زن در راستای وحدت
(۲۴۸)
مطلوب سیر میکند و تمام هوسهای شوم کثرتگرایی و تمایلات نفسانی و هواهای شیطانی در این زمینه تنها در دستهای از زنها بر اثر کاستیها و مشکلات جنبی وجود دارد که در بعضی تحقّق مییابد، یا تنوّعگرایی در زن یک حقیقت ملموس است و آلودگی نفسانی و انحراف جنسی نیست و بر اثر عوامل قهری تربیتی و سلطهگری مردها چنین خواستههای طبیعی در باطن زنها به جبر کشته یا پنهان میگردد؟
ممکن است گفته شود: تنوّعگرایی در خارج امری قهری و طبیعی است؛ زیرا ممکن است هر نفسی از نفوس انسانی یا هر زنی از زنها در صورت تحقّق شرایط و عدم وجود موانع از چنین موقعیتی استقبال نماید، مگر آن که زمینههای روانی و تربیتی یا تعهّدات دینی و اخلاقی در او وجود داشته باشد؛ همانطور که میتوان گفت: هویت و فطرت حقیقی زن، بهطور طبیعی از چنین امری استقبال نمیکند و زن در پی وحدت شوی و سلامت و آرامش نفس میباشد. هر یک از این دو گزاره باید به دقّت مورد بررسی قرار گیرد و در جهت اثبات هیچکدام را نمیشود به صرف ادعا پذیرفت؛ چنانکه پیشتر در مقام استدلال نسبت به وحدتطلبی بیان شد که: فطرت و هویت طبیعی و منش و قداست روحی زن را میتوان تنها در چهره غایت مطلوب و وحدت زوج یافت؛ زیرا قداست، مطلوبیت و عواطف روحی ـ روانی زن خواهان چنین وحدتی است. زن خود را در چهره مرد مشخص بهطور کامل و سالم مییابد و تعدّد و کثرت را در طول یا عرض یکدیگر موجب تشتّت و اضمحلال روحی خود میداند.
پس این اندیشه ـ که وحدتطلبی زن هویت فطری است ـ همراه با دلیل است و تجدّدطلبی زن هم یک واقعیت ملموس و عینی است که وجود خارجی آن در دستهای از زنها یا در برخی مناطق جهان نسبت به دستهجاتی از آنان قابل انکار نیست. بهطور قهری دستهای از انسانها یا زنان نسبت به شماری از هوسها آمادگی استیفا و اجرا دارند و وجود این فرض در دستهای از زنان روشن و آشکار است و نیازمند دلیل
(۲۴۹)
نمیباشد و وحدتخواهی زن گرچه ممکن است گفته شود: یک امر بدیهی نیست، ولی با اثبات و استدلال محکم همراه است و اگر نسبت به آن مخالفتی باشد، از دیدگاه منطق باید با استدلال همراه گردد و با صرف ادّعا نباید مورد انکار قرار گیرد.
اگر گفته شود: بسیاری از زنها تک همسری را انکار میکنند و این سخن را که «تجدّدطلبی زنها ناشی از هوس و انگیزه نفسانی است» نمیپذیرند، بلکه آن را ندای نهاد زن میدانند که به قهر کشته یا پنهان شده است، در پاسخ نسبت به این امر خطیر ابتدا باید گفت: وحدت خواهی در حقیقتِ زنها، صورت منطقی داشته و همان طور که بیان شد، گذشته از ثبوت، دلیل اثباتی دارد که ما تنها در پی اثبات آن هستیم و ثبوتش یک امر وجدانی است که نهاد سالم هر زن آن را لمس میکند، ولی این سخن که «انگیزههای تعدّد خواهی زن از سر آلودگی نیست و در او امری فطری و هویتی ذاتی است» دور از صحّت است و داعیهاش باید همراه با دلیل باشد و صرف ادّعا یا به رخ کشیدن دستهای از زنهای آلوده یا گرفتار به عادت یا اجبار در پذیرش این امر کافی نیست.
ممکن است گفته شود: بسیاری از زنها – به خصوص در دنیای به اصطلاح آزاد و پیشرفته امروز- چنین انگیزهای را در خود میبینند و این واقعیتی خارجی است که به دلیل احتیاج ندارد؛ زیرا وقوع یک امر بهترین دلیل بر حقیقت آن است.
در پاسخ این سخن هم باید گفت: آری، وقوع یک امر میتواند دلیل بر تحقّق آن در خارج باشد، ولی هر تحقّق خارجی دلیل بر حقیقت یک امر نیست؛ زیرا دلیلی اینگونه و اثباتی چنین در صورتی از کارایی لازم برخوردار است که آنچه در خارج به عنوان مصداق تحقّق مییابد، هویت مصداقی یک کلّی باشد و تحقّق چنین مصداقی هم از سر طبیعت و اختیار باشد، ولی اگر این موردِ خارجی بهطور دقیق مصداق آن کلی نباشد یا بهطور طبیعی تحقّق نیافته باشد، چنین موردی، مُثبِت چیزی نمیشود؛ چرا که تحقّق
(۲۵۰)
چنین امری در دستهای از زنان حکایت از فطری بودن آن نمیکند و از سر هوس است و به اختیار و بهطور طبیعی هم نیست، بلکه بدآموزیهای فراوان عامل تحقّق آن گردیده است.
آری، وجود این واقعیت خارجی، دست کم در بعضی از زنهای جوامع مختلف، قابل انکار نیست، ولی چنین تمایلی در این گروه از زنان، حکایت از حقیقت، هویت و منش حقیقی زن نمیکند، بلکه میتوان گفت: تمایل زنان در این جوامع به تعدّد مرد، ناشی از انگیزههای نفسانی و هوسهای شیطانی آنهاست و این پردهدریها بر اثر تربیتهای ناسالم، افکار الحادی، عناد با معنویت و استهزا و دهنکجی به آن به وجود آمده است؛ چرا که در مقابل، بسیاری از زنها در همان جوامع و جوامع پوششی، دینی و اخلاقی نیز ممکن است تمایل به مردان متعدّد را انکار کرده و چنین زنهایی را متّهم به آلودگی سازند.
پس واقعیت و وقوع این تمایل، حتّی در دل بسیاری از زنها، حکایت از حقیقت فطری و هویت ذاتی آن نمیکند، هر چند هوس بازی و آلودگیهای نفسانی در اینگونه زنان وجود دارد و این عارضه شوم حتی برای خود آنان هم قابل انکار نیست.
زن و میل به تعدّد
بعد از بیان این امر، موضوع دیگری باید مورد توجّه قرار گیرد که نسبت به مطالب گذشته بسیار قابل دقت و اهتمام است و آن امر این است که: آیا وجود چنین انگیزهای نسبت به کامیابی در دستهای از زنها بر اثر تشویق و بدآموزی نبوده که در نهایت، باعث علاقه به این امر و لذّتبردن از آن گردیده است؟ آیا این کامیابی حکایت از حقیقت و هویت فطری آن لذّت میکند و آیا درستی و حقیقت یک امر تنها در گرو درک لذّت و دوست داشتن آن است؟ هرگز!
(۲۵۱)
بدیهی است که ممکن است آدمی بسیاری از کارها و اشیا را دوست داشته باشد، در حالی که زیان باری آنها قطعی بوده و مورد تردید نباشد؛ پس اگر چه ممکن است وجود چنین انگیزهای یا میل به آن در دل زنان بسیاری هم باشد، ولی این دلیل بر حقیقت آن نیست، بلکه باید برای بودن چنینانگیزهای در دل تمام زنها دلیل اثباتی داشت که چنین دلیلی وجود ندارد و وجود این انگیزه در دل شماری از آنها حکایت از حقیقت آن نمیکند؛ همانطور که میل به امری و لذّت بردن از آن، حقیقی بودن آن را اثبات نمیکند. چه بسا کارهایی که با وجود زیان باری یا خطرناکبودن همچون گناهان، برای آدمی لذّتبخش و دلخواه باشد. آری، حقیقی بودن یک امر غیر از مطلوب بودن آن است و ممکن است چیزی برای نفس مطلوب باشد، ولی شایسته نباشد.
در نتیجه به طور کلّی میتوان گفت: حقیقت روح و نهاد ناآرام آدمی و به ویژه زن، وحدت و گستره عامی دارد که هر مرتبه آن با وجود یکتایی و همبستگی کامل با تمام مراتب، از تنوّع خاصّی برخوردار است.
تفاوت زن و مرد در تعدّد خواهی
در این جا ممکن است دوباره این گونه اشکال شود: نسبت به این امور میان زن و مرد تفاوتی نیست. این تعدّدطلبی در مردان، همچون زنان، یا بر اثر انگیزههای شیطانی و هوسهای نفسانی است و یا ریشه در هویت آدمی دارد و تفاوت زن و مرد در این جهات قابل اثبات نیست.
بنابراین، وحدت زن برای مرد با وحدت مرد برای زن یک حکم دارد و اگر در جانب مرد تعدّد اشکال ندارد، باید در جانب زن هم بی اشکال باشد، و اگر در جانب زن اشکالی دارد، پس از جانب مرد هم اشکال دارد. به طور کلّی، تمام انسانها در اینگونه امور یکسانند و در این جهات تفاوتی میان زن و مرد نیست.
(۲۵۲)
در پاسخ به این توهّم باید گفت: این بیان، مغالطهای میان امور و احکام آن است و نباید مسایل علمی را تنها با مقایسه و قیاس پیگیری نمود. تحلیل این مباحث مهم و دقیق علمی – فلسفی نباید با اهمال و ساده انگاری صورت گیرد، بلکه شناخت احکام و خصوصیات هر موضوع علمی نیازمند دقّت و بررسی کامل است.
همان طور که پیشتر گفتیم: گر چه زن و مرد هر دو انسانند و تفاوتی در حقیقت آن دو نیست، ولی این طور نیست که در همه صفات و خصوصیات و شؤون و آثار یکسان باشند، بلکه صفات متفاوت آنها تفاوت آثار و احکام را طلب میکند.
شناخت دقیق و برداشت صحیح از صفات و خصوصیات روحی ـ روانی زن و مرد، همچون دیگر مسایل، باید بر اساس دلیل باشد؛ نه از روی مقایسه، شبیهسازی و قیاس و استحسان؛ زیرا در این صورت میتوان گفت: همانطور که مرد در صورت موی درشت و محاسن دارد، زن هم باید در صورت چنین مویی داشته باشد و همانطورکه زن زایمان میکند، مرد هم باید زایمان داشته باشد. آری، بیشک این مقایسهها در نظر هر عاقلی بی مورد است؛ حال، چگونه ممکن است که نسبت به مسایل ظریف علمی و روانی اهمال و سهل انگاری روا باشد؛ همچنانکه در جهت این تفاوت به «وحدت مطلوب» اشاره شد و در آینده به قوّت از آن یاد میشود.
درباره این موضوع آنچه تاکنون مورد بحث قرار گرفت، تنها مسایل نفسانی بود و حال در صدد بیان جهات معنوی آن میباشیم.
ادراکات معنوی و سعادت انسان
جهات معنوی و سعادت آدمی، در گرو تحقّق اموری است که باید در مباحث «فلسفه اخلاق» از آن سخن گفت تا روشن شود که فطرت و هویت انسان تنها وابسته به لذّتهای نفسانی نیست. اکنون در این جا به خلاصهای از مباحث ضروری این
(۲۵۳)
موضوع میپردازیم:
طبیعت انسان و نفس آدمی ادراکات قوی و تمایلات فراوانی نسبت به لذّتهای نفسانی داشته و به راحتی به استقبال آنها میرود، ولی اینگونه نیست که ادراکات و تمایلات انسان تنها در گرو لذایذ مادّی باشد و لذّتهای معنوی را دریافت ننماید. انسان، در صورت فعلیت قوا، نسبت به حقایق معنوی، از ادراکات وصولی و عینی ـ که به مراتب برتر از ادراکات نفسانی میباشد- برخوردار است و اگر توانمندیهای معنوی انسان در این عرصه فعلیت یابد، بُرد کاریاش از توان او در جهات نفسانی فراتر خواهد بود.
انسان موجودی جمعی و گستردهترین مخلوق آفرینش است که ادراکات متفاوت، فراوان و پیچیدهای دارد. البته شمار اندکی از انسانها قوای معنوی خود را به خوبی رشد داده و بدان فعلیت میبخشند و با این حال آنچه در مییابند، اندکی از ظرفیت بینهایت صفات آنهاست؛ به همین جهت، اگر انسان خیرات و خوبیها را منحصر در نفسانیات بداند و همّت و غایت خویش را تنها در گرو خوشآمدهای نفسانی بشمارد، این تفکر او منش حیوانی دارد و نسبت به کمالات معنوی ناآگاه و گمراهی است.
قوای مادّی و ادراکات نفسانی انسان، در مقابل دیگر قوای او تنها اندکی از توانمندیهای اوست. انسان، کاملترین آفریده است و نباید خود را تنها پایبند نفسانیات مادّی بداند؛ زیرا در این صورت، تنها حیوان رشد یافتهای خواهد بود که بخشی از محتوای انسان را فعلیت داده است. تمام این قوای مادّی در حیوانات هم وجود دارد، بلکه میتوان گفت: در امور نفسانی و جهاتی، حیوانات بیش از آدمی دارای توانند. بنابراین نه انسان، منحصر در این امور است و نه لذایذ و کامیابی در او محدود به این زمینههاست.
اما درباره مطلب دوم ـ که سعادت انسان در گرو چیست ـ با توجّه به آنچه در
(۲۵۴)
مطلب نخست گفته شد، باید گفت: سعادت انسان همچون حقیقت او تنها در گرو نفسانیات نیست و خیرات موجود در نهاد گسترده آدمی، بیشتر و بالاتر از خیرات و خوبیهای نفسانی است.
با آن که خیرات و کامیابی نفس یک حقیقت است و میتواند زمینه هر نوع خیر و سعادتی قرار گیرد، ولی این طور نیست که سعادت آدمی تنها در گرو لذایذ و خیرات مادّی باشد. بنابراین نباید تنها خوش آمدها و لذایذ مادّی، مورد توجّه آدمی قرار گیرد. باید دریافت که سعادت و لذّت، تنها وابسته به حظوظ حیوانی نیست، بلکه ممکن است دستهای از لذایذ نفسانی، هنگامی که همراه طغیان و آلودگی باشند، موجب حرمان و تباهی و شقاوت ابدی انسان گردند.
سعادت، منحصر در شهوت و غرایز نفسانی نیست، اگرچه ممکن است این امور موجب خیرات بسیاری شوند ـ همان طور که ممکن است علّت تباهی گردند. پس نباید در شناخت انسان تنها در گیرودار لذایذ مادّی بوده و خوشآمدهای شهوانی را ملاک و معیار شناخت قرار داد؛ زیرا ممکن است تجدّدطلبی و کام یابیهای نفسانی که بیشتر مورد توجّه انسان قرار میگیرد، برای حقایق معنوی زیان بار باشد. آری، ممکن است هرزگی یا دست کم خوش آمدهای شهوانی مورد استقبال افرادی قرار گیرد، ولی این گونه نیست که سلامت و سعادت آنان در گرو آن باشد.
پس اگر گفته شود: تعدّدطلبی برای زن و راه یابی چند مرد به حریم او، موجب حرمان زن و برای وی زیان بار است، نباید تنها هوسها و لذّتهای زودگذر و لحظههای محدود را ملاک قرار داد و گفت: نفس زن نیز از چنین تجدّد و تعدّدی استقبال میکند؛ چنانکه در جانب مرد نیز طلبهای متعدّد نسبت به چند زن با شرایط خاص، تنها در گرو خوش آمدهای نفسانی نیست، بلکه میتواند اضافه بر حظوظ نفسانی، ملاکهای متفاوت روحی- معنوی نیز داشته باشد؛ زیرا گاهی دستیابی مرد
(۲۵۵)
به اقتدار، مدیریت و وسعت جمعی -که بخشی از ملاکهای روحی مرد است- وابسته به تحقّق این امر است. البته در صورت عدم موفّقیت مرد و ضعف و کاستی در موقعیت جمعی او -که همان ضعف مدیریت و اقتدار است – نه تنها نمیتواند با تعدّد زن، کمال فعلی خود را بازیابد، بلکه از چنین امری منع نیز شده است؛ از این رو تعدّدخواهی در بیشتر مواقع برای بسیاری از مردها حرام میگردد.
امّا نسبت به عوامل و ملاکهای واقعی در تعدّد خواهی مرد باید گفت: مصالح و مفاسد خانوادگی و اجتماعی، مشکلات معیشتی زنان بی سرپرست و لزوم سرپرستی مردها نسبت به آنان و فرزندانشان ـ که در نهایت، سلامت جامعه را درپیدارد ـ همه و همه، از علّتها و ملاکهای تعدّد همسر و عدم اکتفا به یک زن برای مرد است.
پس اگر چه تعدّد زوجات میتواند امور جنسی و لذایذ نفسانی را در بر داشته باشد، ولی این گونه قوانین، تنها برای تحریک یا تطمیع نفسانیت مردها نیست. همچنین اگرچه ممکن است عدم تعدّد مرد در مورد زن لذایذ نفسانی و هوسهای زن را به نوعی محدود سازد، ولی علّت این قانون ایجاد محدودیت برای زنان نیست، بلکه در وضع آن، سلامت فردی، خانوادگی و اجتماعی و جهات معنوی فراوانی موردنظر بوده است.
تعدّد همسر؛ زمینه امتحان زن و مرد
در این جا آنچه بسیار قابل توجّه و اهمّیت است، این است که عدم تعدّدخواهی زن، زمینههای خارجی و عرضی ندارد و تنها به منظور سلامت خانواده، فرزند و اجتماع نیست؛ زیرا در آن صورت، زن از هویت ذاتی و موقعیت حقیقی بهدور است و تنها بلاکش جامعه و خانواده میگردد، بلکه مهمترین علّت آن، وحدت خواهی زن از نظر روحی و نفسانی و تأمین سلامت و سعادت فردی اوست؛ زیرا اگر تعدّد خواهی در
(۲۵۶)
زن تحقّق پذیرد، سستی، کجی، پلیدی، اضطراب و نا آرامی او را فرا گرفته و به فساد و تباهی میافتد.
طبیعت، فطرت و دین، در واقع میان زن و مرد تفاوت گذارده و بهواسطه احکام جداگانه امتحانی خاصّ برای هر یک قرار دادهاند. مرد باید با قانون تعدّد، اقتدار و توانمندیهای فراوان خود را فعلیت بخشد، ولی در جانب زن این گونه نیست، بلکه او باید با وحدتطلبی خود، سلامت نفس و مهار هوسهای نفسانی خویش را تأمین نماید و نسبت به تنها مطلوب و همسر خویش درستی و کمال فعلی خود را آزمایش کند.
اگر مردی بتواند در صورت تعدّد همسر، عدالت، امنیت و رضایت نوعی را در زندگی خانوادگی و اجتماعیاش برقرار کند، به کمال مطلوب خویش رسیده است و در غیر این صورت، گذشته از آن که به کمال فعلی خود نمیرسد، ممکن است به حرمان فراوانی هم دچار شود؛ همان طور که اگر زنی مطلوب و همسر دیگر شوهرش را در کنار خود پذیرفته و حسن ارتباط را با همسر خویش ادامه دهد و بتواند موقعیت خود را با او هماهنگ سازد، کمال او به فعلیت رسیده و بر نفس خویش چیره شده است، ولی اگر او نیز نتوانست در این امور، حدود طبیعی و احکام فطری خود را باز یابد، در امتحان مردود شده و دیگر نباید از فعلیت کمال دم زند.
بنابراین، دست آفرینش تفاوتهایی را در فطرت زن و مرد نهاده و برای تحقّق سلامت و سعادت و حفظ آن آزمایشهایی را هم قرار داده است تا انسانهای به کمال رسیده و وارسته، از افراد ضعیف و ناسالم باز شناخته شوند.(۱)
۱- عن محمّد بن سنان، عن خالد القلانسی قال: «ذکر رجلٌ لأبی عبداللّه « علیهالسلام » امرأته فأحسن علیها الثّناء، فقال له ابو عبداللّه « علیهالسلام » أغرتها؟ قال: لا. قال: فأغِرها فأغارها فثبتتْ فقال: لابی عبداللّه« علیهالسلام »: انّی قد اغرتها فثبتت فقال: هی کما تقول؛ کافی،ج۵،ص۵۰۵،ح۵٫ ک Á محمّد بن سنان از خالد قلانسی نقل میکند: مردی از همسرش در نزد امام صادق « علیهالسلام » به نیکی یاد کرد و او را بسیار ستود.
امام صادق « علیهالسلام » به او فرمود: آیا بر سرش زن دیگر آوردهای؟ گفت: نه. حضرت فرمود: برای آزمایش او همسر دیگری بگیر. آن مرد رفت و همسری دیگر گرفت، ولی آن زن همچنان بر خوبیهایش پایدار بود و هیچ دگرگونی در او ایجاد نشد.
آن گاه آن مرد به امام صادق « علیهالسلام » گفت: همسر دیگری گرفتم، ولی همسر نخست من همچنان در خوبی پایدار و استوار است.
امام« علیهالسلام » فرمود: هم اکنون روشن شد همسرت، آن گونه که میگفتی، شایسته و ستوده است.»
ـ عن سعد الجلاّب، عن ابی عبداللّه « علیهالسلام » قال: «انّ اللّه عزّوجلّ لم یجعل الغیرة للنّساء و اّنما تغار المنکرات منهنّ، فأمّا المؤمنات فلا، انّما جعل اللّه الغیرة للرّجال لأنّه أحلّ للرّجل أربعا و ما ملکت یمینه ولم یجعل للمرأة الّا زوجها فإذا ارادت معه غیره کانت عنداللّه زانیةً؛ کافی،ج ۵، ص ۵۰۵، ح۲٫
امام صادق « علیهالسلام » فرمود: خداوند -عزّوجل- غیرت را برای زنان قرار نداده است و تنها زنانی که در برابر دستور خدا تسلیم نیستند، ابراز غیرت میکنند و زنان باایمان اینگونه نیستند. خداوند غیرت را تنها برای مردان قرار داده است؛ زیرا برای مرد چهار زن حلال کرده، ولی برای زن تنها شوهرش را قرار داده است و اگر زن بخواهد با وجود شوهر با دیگری باشد، نزد خداوند زناکار شمرده میشود.»
(۲۵۷)
آری، این قوانین، در صورت شناخت صحیح و اجرای درست، میتواند سلامت و سعادت فرد و جامعه را به دنبال داشته باشد، اگر چه باید نسبت به خصوصیتها و ظرایف آن، کمال دقّت و نهایت اهتمام به عمل آید تا اسباب تباهی، خودخواهی و حرمان را فراهم نگرداند. باید در بیان شرایط و احکام این موضوع دقّت فراوان داشت تا این امر خطیر از اهمال و اجمال به دور باشد.
تمام آنچه تا اینجا درباره وحدتخواهی و تعدّدخواهی بیان گردید، در جهت خصوصیتهای نفسی، روحی و باطنی انسان است، در حالی که ملاکهای این حقایق، منحصر در امور نفسانی و خیرات معنوی – اخلاقی نیست، بلکه جهتهای خارجی و مسایل جنبی بسیاری نسبت به فرد، خانواده، اجتماع، نسل و فرزند و… را نیز همراه دارد که در مقام خود به قوّت از آن سخن خواهیم گفت.
(۲۵۸)
وحدت شوی؛ خواسته باطنی زن
اگر آلودگیهای موجود در جوامع انسانی قابل مهار بود و زن درگیر کجیها نمیگردید و چشم و دلش از حرام انباشته نمیگشت و کمبود و حسرت دمار از روزگارش در نمیآورد، روشن میشد که چگونه وحدت شوی، خواسته باطنی هر زنی است و چه سان این امر موجب آرامش و سلامت او میگردد. آن گاه هرگز زنی دل در گرو غیر نمینهاد، بلکه خویشتن را وحدت طلب و یگانه خواه میدید و از چنین موقعیتی لذّت میبرد و به خود میبالید.
البته این را نیز باید باور داشت که همیشه در جوامع مختلف با تمام مشکلات گوناگون و مسلکها و اعتقادهای متفاوت، مردان شایسته و زنان وارسته و نجیب بسیاری وجود دارند و چنین نیست که همه زنان، اصالت و هویت خود را از دست داده و گرفتاریهای نفسانی، آنها را از پای درآورده باشد.
نفسانیت و نسبیت
باید دانست که هر یک از ملاکهای خوب و بد و کمالات و شایستگیهای اخلاقی، گرچه در نوعیتها و واقعیتهای خود مطلق و گستردهاند، ولی در افراد بهطور نسبی یافت میشوند؛ از این رو صلاح و فساد زنان، همچون مردان، بیبهره از این نسبیت نیست و خوبی در زنهای خوب و بدی در زنهای بد نیز یکسان نمیباشد؛ چرا که نفسانیت در افراد متفاوت بوده و خوبیها و بدیها هم به طور قهری نسبت به زن و مرد متفاوت است.
هنگامی هم که سخن از ناپاکی چشم و دل به میان میآید، به همین نسبیت توجّه میشود و وقتی از پاکی سخن گفته میشود، باز هم نظر به این نسبیت است و این نسبیت میتواند در سایر امیال نفسانی و خُلق و خوهای خوب و بد لحاظ شود.
(۲۵۹)
آری، میزان کمالات و صفات خوب و رذایل اخلاقی، در افراد، تفاوت داشته و درصدی از هر یک از آنها در افراد مختلف به طور متفاوت یافت میشود.
* * *
تاکنون چهار ملاک و دلیل کلّی برای نکاح بیان شد. اینک در فراز آینده به دلیل دیگری اشاره میشود.
پنجمین دلیل: ثمرات چهارگانه ازدواج
اثبات حقیقت نکاح و تبیین معنای درست آن، گذشته از مطالب پیشین، میتواند خواص و آثار فراوان دیگری هم داشته باشد و ضرورت انحصار آن را روشنتر سازد که در اینجا به طور فشرده و مختصر از آن یاد میشود.
حفظ نسل و نژادهای مختلف بشری، به اصل نکاح و وحدت شوهر بستگی دارد. شناخت نژادهای گوناگون و بهرهگیری فراوان از آن، شناخت مبادی فرد و جامعه و شخصیت انسانها و آگاهی از اساس و بنیان خانه و خانواده، قرابت و خویشاوندی، قومیت و طایفه و بسیاری از همبستگیهای نژادی، سنّتی و…، همه و همه، به وحدت شوی وابسته است.
تحقّق و شکلیابی عناوین زیبا و حقایق ارزشمندی از قبیل: پدر و مادر، خواهر و برادر، زن و شوهر، حریم ناموس، غیرت و شجاعت، مسؤولیت مستقیم تربیت اولاد و بسیاری از واژههای مهم دیگر ـ که ارزش و اهمّیت انسان و جامعه انسانی به آنها بستگی دارد ـ در گرو نکاح شرعی و وحدت شوی است و بیآن، هیچ یک از این واژهها تحقّق نخواهد یافت. حال در این مرحله به هر یک از این موارد اشاره کوتاهی میشود و تفصیل آن در جای خود دنبال خواهد شد.
(۲۶۰)
الف) حفظ نسل
سلامت و حفاظت نسل و نژادهای گوناگون بشری، ریشه تمامی کرامتهای انسان و پیش فرضهای جامعه انسانی است. عدم تحقّق کامل این امر و اهمال و سهل انگاری درباره آن انسان را از ارزش انداخته، آدمی را به موجودی مهمل و بیسمت و سو تبدیل میکند؛ همچنین او را از رشد و تکامل و معنویت باز میدارد و از صحنه کمالات هستی دور نموده و به جنبندهای بی عنوان تبدیل میکند.
حفظ نسل، همان استمرار ریشه صحیح و موزون آدمی در مسیرهای مشخّص خود و حراست از نسلهای گوناگون بشری است که این مهم با استمرار نژادهای مختلف تحت عناوین خاصّی همچون: قوم، نژاد و فامیل و با طبایع مشخّص و مزاجهای معین و روحیههای گوناگون تحقّق مییابد.
حفظ نسلهای مختلف و اهمّیت دادن به آن میتواند گستره ابعاد و زوایای روح و جسم آدمی را نشان داده و زمینه شناخت نسلهای بشری باشد که این شناخت برای معرفت آدمی و درک او ثمرات گوناگونی را در بر خواهد داشت.
شناخت انسان ـ این کاملترین موجود و سرآمد موجودات هستی ـ بهطور مشخّص بستگی به شناخت نسلها و نژادهای او دارد و این امر، ریشه شناخت جهات فراوانی از تفاوتهای حقیقت انسان میباشد. از این طریق میتوان آدمی را به طور ملموس مورد شناسایی، تحلیل و بررسی قرار داد و همین شناخت میتواند در بازیابی انسان و تمدّن جامعه انسانی نقش عمده و مؤثّری داشته باشد.
حفظ نسل و معرفت به آن میتواند مشکلات روحی و جسمی، کمبودهای روانی و نواقص طبیعی – جسمانی آدمی را برطرف نماید و با هرگونه امکانات پیشگیری را فعلیت بخشد؛ همانطورکه حفظ نسل و شناسایی آن میتواند بسیاری از مشکلات موروثی را برطرف ساخته، جهات مثبت آن را رشد دهد و در جهت سالمسازی فرد و
(۲۶۱)
جامعه مورد بهره برداری قرار گیرد.
تمام آنچه گفته شد، با نکاح سالم و وحدت شوهر – که در واقع فرمان الهی و فرهنگ ملّی هر قوم و ملتی است ـ تحقّق مییابد.
کنترل کیفی جمعیت
در طول تاریخ، همیشه فرزندان، همچون زنان در مخاطره تصمیمهای نامناسب مردان یا افکار و برداشتهای متفاوت جامعه قرار داشتهاند؛ بهطوری که به بهانههای مختلف، گاهی زیادی فرزند و گاهی کمی آن ترویج میگردد؛ این فردی زیادی نسل و دیگری، محدودیت آن را سفارش میکند، در حالی که تمام این طرحها و توصیهها تنها نتیجه افراط و تفریط است.
در این میان، آنچه مسلّم است، سزاوار نبودن نسلکشی است.(۱) نسلکشی خطای بزرگی است که نباید کسی تحت هیچ عنوان و شرایطی به آن دامن بزند. البته امر دیگری
۱- «و لا تقتلوا اولادکم خشیة املاقٍ نحن نرزقهم و ایاکم اِنَّ قتلهم کان خطأً کبیراً؛اسراء/ ۳۱٫
فرزندانتان را از ترس فقر و تنگ دستی نکشید؛ ماییم که رزق و روزی آنها و شما را بر عهده داریم. کشتن فرزندان بی گناه خطای بزرگی است.»
– «و لا تقتلوا اولادکم من املاقٍ نحن نرزقکم و ایاهم؛ انعام/ ۱۵۱٫
و فرزندانتان را از ترس فقر و ناداری نکشید؛ ماییم که شما و آنان را روزی میدهیم.»
– «و عن بکربن صالحٍ قال: کتبت الی ابی الحسن « علیهالسلام » انّی اجتنبت طلب الولد منذخمس سنین و ذلک انّ اهلی کرهتْ ذلک و قالت: انّه یشتدّ علی تربیتهم لقلّة الشّیء فماتری؟ فکتب « علیهالسلام » الی اُطلب الولد فانّ اللّه عزّوجلّ یرزقهم؛ کافی،ج۶،ص۳،ح۷٫
بکر بن صالح گوید: برای امام موسی کاظم« علیهالسلام » نوشتم که پنج سال است از بچّهدار شدن پرهیز دارم و این به دلیل عدم تمایل همسرم به داشتن فرزند است. همسرم میگوید: به علّت تنگدستی، رسیدگی به فرزندان و تربیت آنان برایم سخت و دشوار است. نظر شما چیست؟ امام« علیهالسلام » در جواب برایم نوشتند: بچّهدار شو و در پی فرزند باش؛ خداوند آنان را روزی میدهد.»
(۲۶۲)
که در این بحث باید مورد اهتمام قرار گیرد، این است که نسل بیرویه، چیزی جز وزر و وبال برای جامعه انسانی، به ارمغان نمیآورد. حال سخن ما این است که باید نسل از نظر کیفی مهار و کنترل گردد؛ نه اینکه به نسلکشی روآورده شود و نه به کمیت و زیادی بیرویه نسلی بیمحتوا گرایش پیدا شود. باید برای سالم سازی ساختار جامعه، نسل آدمی کنترل گردد و کیفیت بر کمیت حاکم شود و با سالمسازی افراد و یا نسلهای مشکلدار جامعه و به اندازهای که توان اداره آن هست، با آزمایش کیفیت، از دودمان افراد سالم و شایسته، فرزندانی سالم و قوی متولّد شود تا نوعیت جامعه، اوصافی با کیفیت بالا داشته باشد.
باید افراد ضعیف، ناسالم، ناقص، کم هوش و ناپاک و دور از معنویت و دیگر کسانی که از سلامت و قوّت بالایی برخوردار نیستند اصلاح شوند و با سالمسازی و پیشگیری، مشکلات آنها کمکم برطرف گردد و در کوتاه مدت تا رفع مشکلات، در تولید نسل محدود شوند و کسانی که برجستگیهایی دارند، به زاد و ولد تشویق گردند. باید دولت برطرفسازی مشکلات نسلهای جامعه را بهطور کلان در اولویت نخست قرار دهد و نسلهای برجسته و سالم را حمایت نماید و در صورت لزوم، دولت به چنین افرادی جهت بازیابی و تربیت سالم نسل، یارانه و کمک هزینه و حتّی هزینه کامل پرداخت کند تا نسل جامعه، رو به رشد و توانمندی بگذارد. جامعه سالم در گرو کنترل کیفی نسل است و کمیت بیرویه نسل، چیزی جز فقر و فلاکت و محرومیت پیش نخواهد آورد.
در این جا ممکن است گفته شود: چنین محدودیتی خلاف آزادی افراد است. در پاسخ میگوییم: گاه میتوان آزادیهای فردی را به خاطر مصالح کلّی و منافع اجتماع محدود ساخت.
اگر آزادیهای فردی موجب شود یک نسل بی رویه و خالی از محتوا و جمعیتی
(۲۶۳)
بیخاصیت و گرسنه به بار آید، مصالح عمومی، آن را محدود میسازد. فراوانی جمعیت بیثمر و بیهوده، چه نتیجه و کمالی در بردارد! مصالح عمومی باید آزادیهای فردی را کنترل نماید و این طور نیست که افراد آزاد باشند هر نسل و فرزند ناقص و ناتوانی را به دنیا آورده و در میان اجتماع رها کنند و توقّع داشته باشند که دولت یا جامعه بار ناتوانیهای آنان را بکشد.
وقتی فرزندی سلامت نداشت، باید هر چه دارایی هست، صرف دارو و مداوای او گردد؛ فرزندی که استعداد ندارد، نیروهای فرهنگی جامعه را گرفتار خود خواهد ساخت؛ زندانها پر از چنین افرادی خواهد گردید و…؛ چه خوب است برای رفع تمام کاستیها، از ابتدا نسل مورد کنترل کیفی قرار گیرد تا جامعهای سالم و قوی داشته باشیم.
امروزه در دنیا برای تولید هر چیزی، از گیاهان و نباتات گرفته تا حیوانات، چنین تستها و آزمایشهایی وجود دارد. چه بسیار دقّت میشود تا معلوم گردد که کاشت چه گیاهی یا چه بذری در چه منطقهای مناسب است. چقدر تلاش صورت میگیرد تا روشن شود که کدام نژاد اسب یا چه نژادی از گاو و یا کدام نوع قناری برای تولید مناسب است. آری، تنها انسان است که تصحیح و اصلاح نسل در مورد او رعایت نمیشود و عدم رعایت این امر سبب شده که امروزه یک میلیارد مسلمان نتوانند در دنیا نقش اساسی داشته باشند، بلکه مشکلات آنها چنان وضعیتی را به بارآوردهکه حرمان و کمبود، همه دولتها و ملّتهای مسلمان را محاصره نموده است! گرچه این مشکلات، منحصر به مسلمانان هم نیست، ولی اسلام از چنان موقعیت والایی در اندیشه و عمل برخوردار است که نباید جوامع اسلامی گرفتار اینگونه مشکلات باشند.
ب) شناخت فرد و جامعه
شناخت فرد، جامعه، انسان و جهان و تنوّع و تشخّص فراوان آنها و اطّلاع از
(۲۶۴)
امکانات بیپایان آنها در گرو نکاح و حفظ نسل و شناسایی کامل آن خواهد بود. اهمّیت ندادن به این امر، فرد و جامعه انسانی را در ورطه تباهی کامل قرار داده، دانستنیهای انسان را درباره مراتب پیشرفت دگرگون میسازد و وی را از صعود به قلّه بلند ارزش و کمال باز میدارد.
شناخت یک جامعه به شناخت چگونگی تمایلات عقیدتی و برخوردهای علمی افراد آن بستگی دارد. تمایلات عقیدتی افراد را میتوان در امر نکاح و زناشویی بررسی نمود و بسیاری از برخوردهای فردی و عمومی را از موضوع نکاح و آمیزش آنها میتوان یافت.
شناخت درست قوانین اجتماعی و سنّتهای عمومی هر جامعه از اهمّیت بسیاری برخوردار است؛ چرا که درستی و استواری این قوانین به سود جوامع گوناگون است و تحقّق این امر نیز بستگی به خانواده سالم دارد و آن هم در گرو سلامت نکاح و ازدواج است.
اگر ازدواج، پیرو سنن الهی، قوانین فطری و نیازمندیهای طبیعی صورت پذیرد، از استواری خاصّی برخوردار است، ولی اگر بر اساس خواستههای زودگذر نفسانی و قوانین صوری و ظاهری صورت بگیرد، این قوانین به طور قهری و به زودی بیمحتوا میگردند و گذشته از آنکه گشایش مشکلات و رفع نیازمندیها را در پی ندارند، به آنها عمل نمیشود، مورد هجوم کاستیها قرار میگیرند و عدم موقعیت آنها در هویت قانونی و زمینههای اجرایی به تزلزل و انحطاط فرد و جامعه منجر میشود.
ج) خانه و خانواده
خانه و خانواده اساسیترین بنیاد وحدت و مهمترین واحد تشکیل جامعه است. عمیقترین کانون عواطف و ارزشها در خانه متمرکز است و رشد و هدایت جامعه به
(۲۶۵)
آن بستگی دارد. خانه و خانواده ریشه اساسی و هسته مرکزی اجتماع و حلقه استوار بقای انسان و موجودیت بشر است و سلامت آن در گرو نکاح درست و زناشویی سالم است؛ بهطوریکه بدون تحقّق این امر، هرگز امید تحقّق جامعه سالم، هماهنگ و همگون را نباید داشت.
دنیای بشری بدون بقای این اصل، زشتترین شکل را به خود میگیرد که به مراتب بدتر از یک جنگل طبیعی خواهد بود؛ زیرا حیوانات هم از این امر غریزی بهرهمندند و کانون گرم خانواده و نکاح و مباشرتهای حساب شده را به خوبی میشناسند و به آن اهمّیت میدهند.
امروزه اگر در دنیا وحدتهای گوناگون قومی، نژادی و مسلکی دیده میشود، به علّت حفظ بنیان خانه و خانواده است و بسیاری از نابسامانیهای موجود، وابسته به عدم رعایت کامل اصول خانه و خانواده و امر نکاح و زناشویی و ناشی از مباشرتهای ناسالم است. رعایت اصول خانه و خانواده میتواند جامعه و مردم را اصلاح کند و به بسیاری از نابسامانیهای عمومی و نژادی، عنادها، جنگها و ستیزهجوییهای مختلف در دنیا پایان دهد. اختلاف طبقات و محرومیتهای بخش عمدهای از مردم و جنگها و درگیریهای امروز جامعه انسانی بر اثر عدم رعایت اصول درست خانه و خانواده است.
خانواده محل آرامش، صلح، صفا، مهر و محبّت است و وجود آن میتواند بسیاری از تنشها و چالشها را برطرف نماید. زیباترین مفاهیم و واژهها و همه امید و آرزو و عشق و دلبستگیهای انسان از نکاح و لوازم آن ناشی میشود. واژههایی از قبیل: پدر و مادر، خواهر و برادر، زن و شوهر، غیرت و ناموس، جوانمردی و شجاعت، مهر و محبّت، عشق و صفا و بسیاری دیگر از مفاهیم ارزشی از ازدواج جان میگیرد.
باید باور داشت که نکاح، سرچشمه تمام زیباییها، پاکیها و ارزشهای فطری و
(۲۶۶)
معنوی است. پدر، این واژه مقدّس و حقیقت تمام نمای مدیریت زندگی، و مادر، چهره تمام نمای مهر و محبّت، کانون خانه را گرم نگاه میدارند. ارزش آدمی وابسته به همین حقایق و معانی است و بروز فعلیتها، رشد کمالات، ظهور زیباییهای روحی و معنوی بشر و دیگر واژههای زیبایی و کمال در گرو تحقّق زناشویی و شور و عشق و محبّت آن است و بیآن، هیچ یک از این امور نمیتواند سیمای درست و کاملی به خود بگیرد.
انسان بدون این معانی و حقایق هرگز انسان نیست، بلکه کمتر از حیوان است و از مرتبه زیست گرگ و خوک هم پایینتر میرود!
د) تربیت فرزندان
در یک زندگی خانوادگی و در جامعهای کوچک به نام «خانه» میتوان عناوینی از همبستگی را مشاهده نمود: پدر، مادر، خواهر و برادر، اعضای یک خانه را تشکیل میدهند.
فرزند در خانه نیازمند مسؤول مستقیم و سرپرست است تا در مدّت رشد خود نیازهای مادّی و معنوی خویش را در پناه او برطرف نماید و از امکانات خاصّ موجود تحت سرپرستی پدر و مادر برخوردار باشد.
مسؤولیت مستقیم اداره زندگی به عهده پدر است که دارای تواناییهای گوناگون میباشد؛ اگر چه مادر هم در بسیاری از جهات، مهمترین، بلکه تنها عامل رشد فرزند است. فرزند، بدون بهرهمندی از وجود پدر و مادر نمیتواند روح وروان سالمی داشته باشد و این نیز در گرو تحقّق نکاح شرعی است و وحدت شوهر رابطه مستقیمی با تحقّق آن دارد. بدون مادری سالم و بیوحدت شوهر، هرگز نمیتوان در جامعه انسانی موقعیت ثابت و سازندهای برای فرزند در نظر گرفت و تضمین مناسبی
(۲۶۷)
برای صیانت مادّی و معنوی او پیشبینی کرد و او را در مسیر مشخّص و درستی قرار داد.
نکاح؛ شهد شیرین محبّت
در یک نتیجهگیری کلّی میتوان گفت: سلامت یک جامعه و رشد آن در گرو تشکیل خانه و خانواده و این نیز وابسته به نکاح است. بیبند و باری، فساد و فحشا و پلیدی و عصیان هم نتیجه دوری از این امر یا بیاعتقادی و اهمال نسبت به آن است.
دوری از نکاح و زناشویی درست یا اهمال نسبت به آن، زمینهای برای هر ناپاکی است. بیعفّتی، بیناموسی، زنا، اختلاطهای بی مورد زن و مرد در جامعه و محیط زندگی، عیش و عشرتهای شبانه و رابطههای نامشروع و بیرویه، بزرگترین عامل تباهی جامعه انسانی است و دامن زدن به این گونه مفاسد حکایت از بیهویتی فرد و جامعه میکند.
جامعه و افرادی که اساس نکاح و موازین اخلاقی را از اندیشه و عمل خود دور نموده و به آن اهمّیت نمیدهند، هرگز شهد شیرین خیر و صلاح، سلامت و نشاط و مهر و محبّت را نمیچشند و از شور و شوق و عشق و عواطف انسانی بیبهره میمانند.
افراطهای دنیای ـ به اصطلاح ـ آزاد امروز، افراد بیبند و بار جوامع پیشرفته و مراکز فحشایی که در گوشه و کنار دنیا به طور فردی و گروهی به چشم میخورد، بهترین مصداق برای این گونه زندگیهای تهی و بدفرجام است.
گویاترین شاهد برای زندگی بیقیدوبند، با وجود فسادها، زشتیها، نارساییها و محرومیتها در لابه لای عشرتها و بد مستیهای مداوم، دنیای آلوده عصر تجدّد و مراکز فحشا و فساد است. مشاهده چنین مردمی و دیدن چنین مراکز فساد و فحشایی با ویژگیهای خاصّ خود روشنترین دلیل بر محکومیت اینگونه افراد و چنین
(۲۶۸)
فرهنگی است. هیچ فرد فهمیده و عاقلی حاضر نمیشود که با خانواده خود به چنین مراکزی وارد شود و برای زندگانی چند روزه دنیا در آنها ساکن گردد و با آن موقعیتها و موجودیتهای ناپسند زندگی کند یا همچون آن افراد باشد.
بنابراین کسانی که با نیش قلم و بیان، بیبندوباری را ترویج کرده، فحشا را اشاعه میدهند و از معاشرتهای ناسالم حمایت میکنند، خواسته یا ناخواسته، به جامعه انسانی زیان وارد میسازند. آگاهی و مشاهداتی که از چنین مراکزی در جوامع آزاد به دست میآید، حکایت از نامردمیهای فراوانی میکند که شایسته افراد سالم و وارسته نیست و کسانی که به اینگونه امور دامن میزنند نیز ممکن نیست انسانهای سالمی باشند.
نکاح در عالم حیوانات
نکاح و وحدت زوج منحصر به انسان نیست و حتّی در میان حیوانات نیز این امر جریان دارد و آنها هم نسبت به آن بیتفاوت و بیاعتنا نیستند. غریزه طبیعی ناموسشناسی و دفاع از آن و عواطف پدر و فرزندی در میان آنها نیز به قوّت تمام حاکم است. حتّی میتوان این موضوع را به عالم جمادات هم سرایت داد و معتقد بود که آنها نیز در تحقّق تکوینی خود بیبهره از نوعی رابطه مشخّص نیستند و در بقا و نوع استمرار، سیر طبیعی خاصّی را دنبال میکنند که ریشه در اصل تکوین موجودات دارد.
گرچه دنیای امروز برای شناخت عالم حیوانات و خصوصیات آن زحمات فراوانی کشیده، ولی مجامع علمی جهان باید برای شناسایی هرچه بیشتر ویژگیهای مواد و عناصر گیاهان و حیوانات تلاش گستردهای به کار برند تا علاوه بر آشنایی بیشتر با احکام و قوانین فطری حاکم بر آنها، نوع بهرهگیری از آنها نیز برای انسان به بهترین
(۲۶۹)
شکل امکانپذیر گردد.
در عالم حیوانات دو امر مهم باید مورد توجّه قرار گیرد؛ نخست اینکه: آیا حیوانات هم نکاح و وحدت جنس مذکر را در آمیزش رعایت میکنند و در امر نکاح و تولیدمثل، مانند انسان محدودیتهایی دارند؟ دوم این که: بر فرض اثبات، این امر میتواند چه نقش مهمّی در زندگی انسان داشته باشد؟
نسبت به امر نخست باید گفت: بهطور کلّی حیوانات هم از این اصل پیروی میکنند و وحدت جنس مذکر و حفظ نسل برای آنها نیز یک اصل پذیرفته شده و مسلّم است. مسأله ناموس و دفاع از حریم آن، فرزندداری و امور مربوط به آن، در میان آنها بهطور ملموس و با شگفتی حکم فرماست و تنها در بعضی از حیوانات خلاف آن مشاهده میشود؛ گرچه در میان همان بخشی که این اصول را رعایت نمیکنند، تفاوتهای فراوانی با خصوصیتهای شگرف به چشم میخورد که فرصت بیانش نیست.
جانورشناسان باید درباره این دسته از حیوانات که شرایط و احکام موردنظر را رعایت نمیکنند، تحقیق نموده و چگونگی و رتبه آنها را در حیوانیت مشخّص کنند. باید روشن شود که امر نکاح، وحدت جنس مذکر، ناموسشناسی، حفظ نسل و حراست از آن به چه خصوصیات و صفاتی در حیوانات بستگی دارد. آیا میتوان همین امر را راهی برای شناخت مرتبه معرفت حیوانات و موجودات قرار داد؟ آیا میتوان گفت: حیواناتی که این اصول را رعایت نمیکنند، در قلّت به سر میبرند و در مرتبه بسیار پایینی از رشد ذهنی و موقعیت حیوانی قرار دارند؟ تمام این مسایل باید در مقام خود به دقّت دنبال شود.
درباره امر دوم نیز باید گفت: فرض تحقّق امر نخست و شناسای این خصوصیات در میان حیوانات و نسل آنها و همچنین تعیین میزان اقبال و اهمال و تمییز مراتب
(۲۷۰)
مختلف ادراکی آنها نسبت به درک و رعایت این اصول، یکی از راههایی است که میتوان به این نتیجه رسید که رعایت این امور در انسانها نیز فطری و حقیقی است و اهمال بعضی افراد و گروهها دلیل بر بیهویتی آنان نسبت به مرتبه انسانی و تنزّل به پایینترین مراتب حیوانی است؛ همچنین انگیزههای حیوانی و بیبند و باری، تخریب زمینههای نکاح و مغالطه در این گونه مباحث، استهزا به معنویت و شخصیت انسان است. به همین جهت، صاحبان اینگونه برداشتها را باید دشمنان جامعه انسانی دانست و اندیشه و افکار ایشان را بزرگترین عامل تباهی، تخریب و ناهنجاریهای جامعه بهحساب آورد.
گزیده بحث نکاح
از این مباحث میتوان نتیجه گرفت که: نکاح حقیقتی است که انکار آن نشانگر جهالت یا آلودگی است و این حقیقت منافاتی با آزادی زن ندارد. گرچه نکاح دارای ویژگیهایی است که آن را از زنا متمایز مینماید، ولی این تمایزها را نباید قید و بند نامید؛ زیرا میان این دو، در حقیقت و عنوان تفاوتهای فراوانی وجود دارد.
دوستی، معاشقه و مباشرت یک زن با مردان متعدّد، در عرض شوهر یا در طول آن و یا به طور جمعی و با هم – کهدر کشورهای به اصطلاح پیشرفته طرفدار هم دارد و شمار فراوانی در پی ترویج و تحقّق آنند – برای زن، تباهی و فساد بار میآورد و او را مهمل و بیارزش مینماید؛ بنابراین، زن و مرد در همه صفات یکسان نیستند و گرنه وجودی مکرّر بودند؛ نه مکمّل. همچنین بیان ویژگیهای هر یک هرگز ناشی از تعصّبهای قومی و سنّتی و برداشتهای یک جانبه نیست.
آمیزشهای گوناگون و آلوده، نه تنها موجب کامجویی و سرور زن نمیشود، بلکه چیزی جز اضطراب و پریشانی برای او به ارمغان نمیآورد. ازدواج تنها با یک مرد،
(۲۷۱)
احتکار زن نیست؛ همان گونه که تجاوز به زن یا خیال پردازیهای زشت و ناموزون نسبت به او مفهوم آزادی زن را در برندارد و حفظ حدود این امر، مانند دیگر امور، ضروری است.
نکاح – این سنّت متداول تمام اقوام و ملل انسانی – گذشته از فواید فراوان فردی و اجتماعی و ثمرات معنوی بسیار، تنها راه اساسی در ساختار درست فرد، خانواده و جامعه و طریق منحصر به فرد برای ایجاد نظام سالم انسانی است. این حقیقتی است که از یک ابدیت حتمی و ضرورت عقلی خاص برخوردار است.
در این بحث، ما تنها در صدد آن نبودیم که بگوییم: نکاح و ازدواج شرعی و وحدت مرد برای زن، روش پسندیده یا پسندیدهتر است و دیگر روشهای غیرمتعارف در زندگی فردی و اجتماعی یا ارتباطات آلوده انسانی دارای اشکال است، بلکه مقصود ما آن است که نکاح و ازدواج شرعی و سنّتی در هر قوم و ملّتی تنها راه درست ادامه زندگی فردی و اجتماعی انسان است و ظهور و فعلیت کمالات انسان، رشد و شکوفایی بشر و تحکیم نظام جامعه انسانی در گرو تحقّق همین امر است؛ علاوه بر این، ثمره نکاح، زاد و ولد سالم و سلامت نسلهای آینده است که در صورت قطع این زاد و ولد یا انحراف در آن، جامعه بشری به سوی نابودی یا انحطاط نسل پیش میرود.
ازدواج و کمال
بسیاری از افراد جامعه ما از ازدواج، چیزی بیش از «با هم بودن» نمیفهمند؛ در حالی که ازدواج، عامل تحقّق کمال مطلوب انسانی و حقیقتی فراتر از آمیزش جنسی یا با هم بودن است. هر موجودی و به طور قهری، انسان، مطلوبی دارد و هیچ مطلوبی هم بیطالب نیست. زن و مرد با وجود تفاوتهای فراوان، از هماهنگی فطری و روانی و موقعیتهای اجتماعی برخوردارند و نباید زندگی و حیات طبیعی انسان با عادتها یا
(۲۷۲)
اجبارها شکل گیرد. بنا بر این اصل، بسیاری از ازدواجهای سنّتی که بیشتر در جهت تملّک خانه و خانهدار شدن، سرپناه و همراهی پیدا کردن و کسب شغل، مقام اجتماعی و… میباشد، بودنش رنج و مصیبت و نبودش عذاب و وحشت است.
از آنجا که انسانها با یکدیگر تفاوت دارند، هر انسانی باید ببیند چه فردی مطلوب و مکمّل حقیقی اوست و در سایه لطف فردی میتواند بیارامد و این خود یک انتخاب حیاتی برای تشکیل خانواده و زندگی مشترک است. به همین جهت، ازدواج مشکلترین مسأله و زیباترین انتخاب انسان است.
روش ازدواجهای موجود – که روشی سنّتی است و تنها با هم بودن را فراهم میکند – اساس چندان محکمی ندارد و بسیاری از مشکلات خانواده و جامعه ما ناشی از همین امر است.
ازدواج باید از این زن و مرد در کنار هم، موجودهایی اجتماعی ـ خانگی و خانگی ـ اجتماعی بسازد. جامعه فعلی ما با مشکلات موجود خود، ایجاب نمیکند که زن، زن باشد، با کمال باشد و زندگی فردی و اجتماعی موزونی داشته باشد، مگر این که به دشواری و در حدّ محدود به این آمال برسد.
مطلوبها در ازدواج متفاوت است؛ مانند: عنوان اجتماعی، دانش و علم و اندیشه، ثروت و… . حال، در ازدواج، انسان باید مطلوب خود را مشخّص کند وگرنه وجودش عبث میشود. زندگی آن است که هر لحظه از لحظه پیش شادتر، آمیخته با تلاش بیشتر و لذّت بخشتر باشد؛ چرا که اگر انسان مرتبهای از کمال را پیدا کند، سختیها هم برای او لذّتبخش میشود.
اگر فردی خواست شمع باشد و سلامت و سعادت خود و دیگران را دنبال کند، باید سنّتهای غلط را به دور ریزد و با همّت بلند و تلاش فراوان به دنبال ایفای درست نقش خود باشد و همچون هر کار دیگری توشه علمی و توان عملی آن را فراهم
(۲۷۳)
سازد. زندگی اشتراکی و تشکیل خانواده، آگاهیها و تواناییهای مناسب خود را لازم دارد که افراد جامعه و نظام اجتماعی باید در جهت تحصیل آن گام بر دارند وگرنه باید خود را برای نابسامانیها و ناهنجاریهای هرچه بیشتر آماده سازند.
نکاح پایان راه نیست
به جاست که در پایان این بخش به اشکال دیگری در زمینه نکاح اشاره شود. ممکن است گفته شود: گاهی یک زن نمیتواند شوهر مناسب خود را به دست آورد، یا به ناچار به ازدواج با فرد نامناسبی تن میدهد و به مشکلات فراوانی مبتلا میشود، یا اینکه پس از ازدواج، شوهر نمیتواند او را راضی نماید، یا وضعیت مزاجی و اخلاقی زن با آن مرد سازگاری ندارد، یا مشکلات جنسی پیش میآید و یا مشکلات دیگری اتّفاق میافتد که راه علاج مناسبی هم ندارد؛ در این گونه موارد، زن محکوم به سازگاری است و باید بسوزد و بسازد و هرگز دم نزند.
در پاسخ میگوییم: هرگز چنین نیست که زن نتواند مشکلات خود را پیگیری کند. او ازدواج میکند تا مشکل فردی و اجتماعی خود را برطرف سازد و به آرزوهای طبیعی خویش دست یابد؛ نه آن که مشکلات طاقتفرسا بر او تحمیل شود. نکاح نیز هرگز محکومیت زن را به دنبال نخواهد داشت. شریعت، همانگونه که نظر به وحدت شوهر برای زن دارد، تواناییهای شوهر را هم درباره زن با شرایط و خصوصیات مشخّص در نظر میگیرد.
اگر مردی به هر دلیل نتواند زن را سعادتمند سازد، زن میتواند به مقتضای اندیشه و عقل تصمیم بگیرد و در صورت لزوم از او جدا شود. در شرع مقدّس اسلام تمام این امور به طور مشخّص و مفصّل پیشبینی و مطرح گردیده است. عقل و شرع در این زمینه احکامی دارند که مجال هیچ توهّمی را برای انسان اندیشمند باقی نمیگذارند.
(۲۷۴)
شریعت سفارش نموده است که ازدواج بر اساس آگاهی و دقّت صورت پذیرد. ازدواج باید چنان باشد که زن و مرد، قبل از تحقّق نکاح، بهخوبی از محسنات، مشکلات، نواقص و کمبودهای یکدیگر اطّلاع یافته و با مشاوره و تحقیق در این وادی قدم بگذارند و از کوچکترین مسأله غافل نباشند.
آنها میتوانند پیش از عقد با هم بنشینند و از ویژگیهای یکدیگر باخبر شوند و حتّی به تمام بدن همدیگر ـ جز عورت ـ نگاه کنند تا در آینده مشکلی پیش نیاید. حال اگر بعد از عقد مشکلی پیش آید که معقول و قابل رفع نبوده و مانع ادامه زندگی باشد، زن میتواند با مطرح کردن آن از مرد جدا شود که در آینده به آن خواهیم پرداخت. یکی از امتیازهای طلاق شرعی این است که زن و مرد، اضطراب و محکومیت دایم به زندگی مشترک را در خود احساس نمیکنند و محرومیتهای بیجا و تحمیلی ندارند؛ پس ثمره نکاح ـ که همان وحدت شوی و در واقع اتّحاد دو روح است ـ رفع تمام ناهمگونیهاست و هرگز در آن محکومیت و محرومیتی نخواهد بود. اگر در میان مردم بدآموزی و ناموزونی دیده میشود، ارتباطی به شریعت ندارد، بلکه این اشکال از برداشتهای شخصی و قومی مردم و مشکلات فرهنگی جامعه نشأت میگیرد که باید برطرف شود.
(۲۷۵)