درآمدی بر شناخت قرآن کریم

درآمدی بر شناخت قرآن کریم

درآمدی بر شناخت قرآن کریم

درآمدی بر شناخت قرآن کریم

شناسنامه:

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : درآمدی بر شناخت قرآن کریم/محمد‌رضا نکونام.
‏مشخصات نشر : تهران: انتشارات صبح فردا‏‫، ‏‫۱۳۹۳.‬‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۸۱ص.‬؛ ‏‫۹/۵×۱۹س‌م.‬
‏شابک : ‏‫۳۰۰۰۰ریال‬:‏‫‭۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۸۶-۷‬‬
‏وضعیت فهرست نویسی : فیپا
‏يادداشت : چاپ قبلی : ظهور شفق ، ۱۳۸۶.
‏يادداشت : چاپ دوم.
‏موضوع : قرآن– بررسی و شناخت
‏موضوع : قرآن– تحقیق
‏رده بندی کنگره : ‏‫‭BP۶۵/۴‏‫‭/ن۸د۴ ۱۳۹۳
‏رده بندی دیویی : ‏‫‭۲۹۷/۱۵۹
‏شماره کتابشناسی ملی : ۳۷۰۳۷۲۸

مقدمه

«یا ربّ إنّ قومی إتّخذوا هذا القرآن مهجورا»(۱).

بررسی علت مهجوریت قرآن کریم در حوزه‌های علمیه ضرورتی است که باید به آن پرداخت و در رفع و چاره‌جویی آن تلاش جدی نمود و با آسیب‌شناسی تخصصی و کارشناسی این امر، شیوه‌های برون‌رفت از آن را با دوری از هر گونه افراط و تفریطی نهادینه نمود.

از طرفی، حوزه‌های علمی به عنوان متولیان دینی و پرچم‌داران نهضت اسلامی در عصر غیبت لازم است روش‌های عمومی و تخصصی استفاده از قرآن کریم را برای حضور هرچه مؤثرتر این کتاب آسمانی در جامعهٔ اسلامی و انس گرفتن همهٔ افراد با آن به دست آورند و


۱ـ فرقان / ۳۰٫

(۷)


راه‌های فهم حقایق قرآنی را هموار سازند و به شبهه‌های موجود به شیوه‌های علمی و به صورت مدلّل پاسخ دهند و چگونگی خاتمیت این کتاب آسمانی و پاسخ‌گویی آن به همهٔ نیازهای بشر را تبیین نمایند.

نوشتهٔ حاضر مسایل بنیادی گفته شده را در قالب شش مقاله مورد بررسی و تحقیق قرار می‌دهد و راه انس و چگونگی تشرّف به محضر قدسی قرآن کریم را بیان می‌دارد و علت وجوه تفسیری و چرایی چندگانگی آن را تبیین می‌نماید.

مقالات شش‌گانهٔ این کتاب عبارت است‌از:

۱ـ مهجوریت قرآن کریم در حوزه؛

۲ـ روش‌های استفاده از قرآن کریم؛

۳ـ چیستی قرآن کریم؛

۴ ـ در محضر قرآن کریم؛

۵ ـ تفسیر و علم قرآن کریم؛

۶ ـ اکثریت در قرآن کریم.


۱ـ مهجوریت قرآن کریم در حوزه

علت بی‌اعتنایی عملی و مهجور بودن قرآن کریم در میان حوزه‌های شیعه مناطی اعتقادی دارد و آن این است که شیعه خود را در استفاده از قرآن کریم مستقل نمی‌داند و در فهم آیات همیشه به روایات آن توجه داشته است و هرچه معصوم علیه‌السلام فرموده باشد، آن را عمل می‌کند؛ خواه موافق ظاهر آیه باشد یا نباشد.

به طور مثال، قرآن کریم می‌فرماید: «و اذا حییتم بتحیة فحیوها بأحسن منها أو ردّوها»(۱).

در این آیه، به‌خوبی فهمیده می‌شود که جواب سلام بهتر است کامل‌تر از خود سلام داده


۱ـ نساء / ۸۶٫

(۹)


شود. اگر فردی بگوید: «سلام علیک»، در جواب بهتر است «و رحمة‌الله و برکاته» اضافه شود و از این آیه، اطلاق نیز فهمیده می‌شود که خواه در حال نماز باشد یا نباشد، تفاوتی ندارد.

در کنار این مطلب، فقیهان در فتوا می‌فرمایند: «این امر مخصوص غیر نماز است و در نماز جواب زیادتر جایز نیست» و ملاک آن را روایت قرار می‌دهند.

بنابراین، با آن‌که قرآن کریم چنین بیانی دارد، هنگامی که معصوم علیه‌السلام ، چنین معنایی از آن می‌نمایند، ملاک برای عمل، سخن معصوم می‌باشد.

بر این اساس، شیعه خود را در فهم قرآن کریم مستقل نمی‌داند و می‌گوید: قرآن کریم دارای وجوه بسیاری است و باید برای استفاده از آن از معصوم استمداد جست. این خود علت اهتمام شیعه به روایات را روشن می‌کند؛ در حالی که باید گفت: در واقع، سند فقهیان شیعه روایات حضرات معصومین علیهم‌السلام است نه قرآن کریم و در صورت فقدان روایت، رو به سوی امر دیگری می‌نمایند و قرآن را دارای وجوه و تابع بیان

(۱۰)


معصوم می‌دانند که این خود، علت عدم اهمیت عملی به قرآن مجید می‌گردد؛ زیرا قرآن برای فهم ما مستقل نمی‌باشد و «من خوطب به» آن را معین می‌نمایند و این امر، خود علت انزوا و ترک بحث و درس و بررسی و تحقیق دربارهٔ آموزه‌های قرآن کریم را دنبال دارد.

گاه عالم و مجتهدی دربارهٔ اصل یا قاعده‌ای، قدرت بحث در ماه‌های متعددی را دارد؛ حال آن که قرائت چند آیهٔ صحیح؛ آن هم از حفظ برای وی ممکن نیست؛ در عین حال، ریزه‌کاری‌های فراوان بحث‌های اصولی را دنبال می‌کند؛ اما معانی آیات را در اندیشه ندارد و در صورت ضرورت و لزوم، خود را به مراجعه به قرآن کریم نیازمند می‌بیند.

شیعه فهم قرآن و دقایق قرآنی را به‌خوبی از معصوم استفاده کرده؛ در صورتی که از محضر قرآن کریم استفاده‌ای نبرده است.


قرآن کریم و اهل سنت

در مقابل شیعه، اهل سنت چنان به ظواهر قرآن و شکل صوری آن اهمیت می‌دهند که حفظ و حضور قرآن مجید را اساس کار خود قرار

(۱۱)


داده‌اند و نوآموزان خود را از ابتدا مشغول به حفظ سوره‌های آن ساخته‌اند و در عوض از فهم و معرفت و تحقیقی نسبت به قرآن غفلت کرده‌اند و مسلما خبری از این جهات نصیبشان نمی‌شود؛ زیرا «من خوطب به» را فراموش کرده‌اند و بی محابا از آن گریزانند.

در جمع‌بندی کلی باید گفت: اگرچه این راه و روش در میان اهل سنّت مرسوم‌است،هرگزنتیجهٔ کلی رستگاری حقیقی را به دنبال ندارد. البته، شیعه نیز باید روش عملی خود را با قرآن اصلاح کند، به این معنا که در حالی که اعتقاد صحیح خود را دارد، در فهم و حضور عملی قرآن کریم، کوشا باشد؛ هم‌چنان که در اعتقاد به قرآن اهمیت فراوان قایل هستند، در عمل نیز چنین باشند و همان‌طور که تمامی علوم و فنون دور و نزدیک خود و بیگانه را مستحقّ درس و بحث و تحقیق می‌دانند، برای قرآن نیز این چنین مرتبه‌ای قایل شوند.


  ۲ـ روش‌های استفاده از قرآن کریم

شیعه باید درس، بحث و تحقیق در قرآن را در رأس دروس خود قرار دهد. البته، این کار تنها نباید به تجزیه و ترکیب آیات و یا منبر و داستان‌سرایی به سبک فعلی باشد؛ زیرا این گونه

(۱۲)


برخورد با قرآن کریم در شأن این کتاب عظیم الهی نمی‌باشد.

(۱۳)


قرآن کریم تنها کتاب کامل آسمانی است که گذشته از مصون ماندن از گزند حوادث، راه‌گشای تمامی نیازمندی‌های مادی و معنوی انسان در تمامی زمینه‌های لازم می‌باشد. قرآن مجید تنها کتاب هستی و شناسنامهٔ تمامی موجودات از حق تا خلق و از حق تا باطل می‌باشد. آن‌چه در این رابطه اهمیت بسیار دارد روش ورود به قرآن کریم و نوع کام‌یابی از آن است که چندان آسان نیست و باید با صفای باطن و استمداد تمام از سنت اولیای معصوصین علیه‌السلام قرب به این کتاب الهی پیدا کرد و با آن مأنوس گردید.

(۱۴)



روش‌های کلی استفاده از قرآن کریم

برای استفاده از مواهب علمی و عملی قرآن کریم سه راه متفاوت و به هم مرتبط وجود دارد که در این‌جا هر یک به‌طور خلاصه بیان می‌شود:

نخست ـ راه‌یابی عموم به قرآن کریم و پیروی از راه‌یافتگان به کتاب الهی که طریق همگانی است و باید همه مؤمنان جهت استفادهٔ هرچه بیش‌تر از قرآن کریم به توسط راه یافتگان معنوی و صاحبان اسرار این کتاب الهی به محضر عام قرآن راه یابند و از گزند انحرافات کج‌روان خود را دور دارند.

دوم ـ راه استدلال و تحقیق که تحصیل مبادی خاصی را لازم دارد و در خور همگان نمی‌باشد و تنها پویندگان علمی و راه‌یافتگان ایمانی می‌توانند آن را با تحصیل مبادی لازم پی‌گیری نمایند.

سوم ـ طریق خاص ولایی که صفات معنوی وقرب ربوبی و ورود حضوری به حقایق الهی را لازم دارد و تحصیل این روش، مبادی معنوی فراوانی را می‌طلبد.

(۱۵)


این روش ورود قرآنی، ویژهٔ راه‌یافتگان ولایی است و تنها در خور اولیای الهی می‌باشد و تنها با انس به قرآن کریم و حضور در محضرش که جز با صفای باطن و طول مدت به دست نمی‌آید هرگز میسر نمی‌شود و باید دست الهی او را در راه‌یابی معنوی به قرآن مجید گشایش دهد و عنایات حق با او همراهی نماید تا با پذیرش کتاب آسمانی او به حقایق باطنی قرآنی آشنا گردد.

در این مقام، از هر یک از موارد یادشده به خلاصه توضیحی داده می‌شود و جهات عمده و ضروری آن بیان می‌گردد.


روش نخست: استفادهٔ همگان از قرآن کریم

روش نخست، استفادهٔ همگان از قرآن کریم می‌باشد که اگرچه کم‌ترین استفاده از این کتاب آسمانی است، می‌تواند بیش‌ترین کمیت و شمارهٔ فردی را داشته باشد و با مقدماتی اندک برای همگان از مؤمنان و مردم و حتی افراد غیر مسلمان قابل استفاده باشد و به‌راحتی بهره‌گیری از آن میسر گردد. این روش عمومی و تعلیمی

(۱۶)


باید توسط راه‌یافتگان حقیقی قرآن صورت پذیرد و با تحصیل مبادی لازم و روش مناسب، همگان در محضر قرآن کریم قرار گیرند. این روش تربیتی و عمومی اگرچه می‌تواند آسان باشد، باید با کمال دقت صورت پذیرد تا از تمامی انحرافات و تفسیرهای به رأی و تأویل گرایی‌ها به‌دور باشد تا افکار عمومی در گرداب جهالت قرار نگیرد و امت سرگردان نگردد.

تأسف‌بارترین حرمان معنوی برای امت اسلامی دوری از فهم قرآنی و تخلّق به اخلاق آیات الهی است. مسلمانان کم‌ترین استفاده از قرآن کریم را دارند و بسیاری از مسلمانان فارسی و یا غیر عرب زبان حتی از قرائت و خواندن آن محروم می‌باشند. مؤمنان که راه سلامت و حقیقت دیانت مقدس اسلام را دارا هستند و باید قرب معنوی قرآن را توسط ولایت و عصمت یافته باشند، گاه بیگانه با قرآن کریم و شناخت آیات الهی و حتی محروم از قرائت و خواندن آن هستند. شایسته است عالمان اسلامی در تمامی بلاد دینی در جهت رفع این

(۱۷)


کاستی همت گمارند و رفع این نقص و ننگ را از دامان امت مسلمان؛ به‌ویژه شیعه بزدایند.


روش دوم: روش تحقیق

برای استفادهٔ تحقیقی از علوم و راه‌یابی به معانی قرآن کریم، فرد باید دارای جهات علمی خاصّی باشد تا در هنگام استفاده از قرآن مجید به بی‌راهه نرود. کسی می‌تواند قرآن مجید را مورد مطالعهٔ تحقیقی قرار دهد و از آن استفاده‌های بسیاری برد که جهات علمی لازم را داشته باشد. در این مقام، جهات عمده و مبادی لازم، به‌طور خلاصه بیان می‌گردد تا در مقام مناسب این امر به‌طور باز و روشن دنبال گردد.

اولین موضوع و علمی که در جهت ورود به قرآن مطرح است، سند قرآن و علم قرائت است. در این علم باید روشن شود که سند قرآن چیست، دلایل اثبات آن چگونه است و قرائت قرآن به چند صورت و هر یک بر چه اساسی می‌باشد و بعد از اثبات چگونگی قرائت، این مطلب باید بررسی شود که کدام قرائت بهتر است و در اخذ قرائت چه راهی را باید طی نمود

(۱۸)


تا به‌طور دقیق و صحیح ارتباط قرآن با مبدء وحی و رسالت تصحیح شود و کلام نبوی در جهت سند، ارسال نداشته باشد و مثل آن باشد که هر کس خود قرآن کریم را از زبان مبارک رسول‌خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیده است.

این امور در جهت مقتضی می‌باشد و در جهت رفع مانع نیز باید بحث تحریف پی‌گیری شود و مشکلات اساسی آن برطرف گردد تا قرآن کریم در دید یک محقق به‌طور ماهوی و شکلی مصون از توهّم باشد.

موضوع دوم، علم قرائت در جهت عبارت و تجوید آن است که خود، علم خاص و پردامنه‌ای می‌باشد. اگرچه این علم در جهت استفاده از معانی قرآن تأثیر چندانی ندارد و تنها برای صحت قرائت و نحوهٔ صحیح تلفظ می‌باشد، به صحت نحوهٔ قرائت و تجوید قرآن، از حضرات معصومین علیهم‌السلام سفارش‌هایی رسیده است که نشان می‌دهد این موضوع اهمیت داشته است؛ هرچند در بعضی موارد ربط معنوی می‌یابد و اهمال در آن علت

(۱۹)


دگرگونی معنا می‌گردد. البته، مقدار لازم آن واجب است که گاهی عدم رعایت آن باعث فساد قرائت و بطلان نماز و تغییر معنا می‌شود و مقدار فراوان دیگر این علم جهت استحبابی و استحسانی دارد و بیش‌تر از این مقدار، جهت فنی و علمی دارد که بیش‌تر از جهت هنری باید به آن نگاه کرد و بر آن نظر داشت تا جهات مفهومی و معنوی آن؛ چرا که بحث‌هایی در این زمینه یافت می‌شود که گذشته از آن که زاید و بی‌اساس است، انحرافی و زیان‌بار نیز می‌باشد.

موضوع سوم، جهات ادبی قرآن کریم است که خود دارای زمینه‌های مختلف و علوم متعددی است که از حیث فهم ماده و هیأت و تراکیب آن پیدا می‌شود و در این مقام به‌طور فشرده از آن یاد می‌شود:

اول، علم صرف. این علم، واژه‌های قرآن را از حیث هیأت کلمات بررسی می‌کند؛ برای نمونه، این کلمه سه حرف اصلی دارد یا بیش‌تر؛ فعل است یا اسم یا حرف؛ صحیح است یا معتل و از کدام باب و بخش از کلمات می‌باشد. این

(۲۰)


علم تنها کلمات قرآن را در جهت هیأت و صورت تجزیه می‌کند و شناخت بسیط و هیأت فردی آن را بیان می‌دارد.

دوم، علم نحو که تنها جهات ترکیبی قرآن و حالت کلمه را در عبارت مورد دقت قرار می‌دهد که این عبارت اسمی است یا فعلی و این کلمه فاعل است یا مفعول و مبتداست یا خبر و دیگر جهات آن.

سوم، واژه‌شناسی قرآن از حیث مادهٔ کلمات است که نه به بسیط بودن کلمات از حیث هیأت نظر دارد و نه کاری به تراکیب کلمات دارد و تنها واژه‌های قرآنی را از جهت تجزیه و شناخت ماده و ریشه و اصل کلمات با رابطهٔ هیأت مختلف آن مورد دقت قرار می‌دهد. این جهات را علم اشتقاق و واژه‌شناسی تأمین می‌کند و از مبادی بسیار ضروری و مورد اهتمام استفادهٔ قرآن کریم است و در جهت ارتقای فرهنگ ادبی یک زبان نقش عمده دارد و با آن که در آموزش متأخر از صرف و نحو است، ولی در رتبه و شرافت مقدم

(۲۱)


بر آن دو می‌باشد که متأسفانه، در حوزه‌ها توجه چندانی به آن نمی‌شود و همین امر موجب انحطاط و اهمال ادبی نسبت به معانی تطابقی کلمات گردیده است و باید در جهت رفع این کمبود، کوشش لازم به عمل آید.

چهارم، علم لغت که معانی مورد استعمال کلمات را بیان می‌کند، اگرچه رابطهٔ تنگاتنگی میان لغت‌شناسی و اشتقاق وجود دارد و در واقع علم اشتقاق بررسی علمی ـ اجتهادی مادهٔ کلمات و لغت‌شناسی می‌باشد و کاری به دیگر جهات آن ندارد، ولی بیش‌تر جهات استعمالی مورد توجه قرار می‌گیرد تا دلالت‌های مطابقی ـ حقیقی.

نتیجه این که این چهار علم (صرف، نحو، اشتقاق و لغت) که دربارهٔ مادهٔ کلمات و صورت (تجزیه و ترکیب کلمات) است، در شناخت و فهم قرآن کریم تأثیر بسزایی دارد و طی طریق علمی بدون آن میسّر نمی‌باشد.

پنجم، در جهت شناخت فصاحت و بلاغت قرآن، علوم متعددی مورد توجه قرار می‌گیرد که

(۲۲)


در اینجا اهم آن را به عنوان «فصاحت و بلاغت» تحت علمی کلی و مرکب بیان می‌کنیم و آن علم معانی، بیان و بدیع است. این علم، قرآن را از حیث لطافت و دقت معانی و ظرافت علمی، هنری، معنوی و عرفانی آن مورد بحث قرار می‌دهد و اعجاز ربوبی و پنهانی‌های ادبی را با پنجه‌های قوی اندیشه به قدر توان ظاهر می‌سازد که البته معانی، بیان و بدیع هر یک اگرچه مستقل و جداگانه است، در عین حال، جهت واحدی را دنبال می‌کند.

تمامی این علوم و علوم پیشینی را که بیان شد، می‌توان جزو علوم ادبی قرار داد و ادبیات را به یک بیان، علم شمولی به حساب آورد؛ به‌طوری که از جمله‌شناسی خشک و ترکیب‌سازی لفظی به‌در آید که در این صورت می‌توان معانی را در لابه‌لای جملات و الفاظ با اندیشه‌های بلند معنوی نمایان دید.

ششم، بعد از بیان ادبی از حیثِ افراد و جداگانه، نوبت به ترجمه و معنای صحیح قرآن می‌رسد. علم ترجمه و برگردان معانی قرآن به هر

(۲۳)


زبانی و به‌ویژه فارسی که مورد بحث اساسی ماست، از اهم طرق شناخت قرآن برای همگان است. کار ترجمه و معنای قرآن کریم بسیار مشکل و قابل اهمیت خاصی است که جز از اهل فضل که در علوم گذشته مهارت کامل داشته باشند و صاحب ذوق و سلیقهٔ سرشار باشند، ساخته نیست.

ترجمهٔ قرآن کریم و برگردان آن به تمامی زبان‌های زندهٔ دنیا؛ به‌خصوص فارسی، از کارهای مهم قرآنی است؛ اگرچه باید با کمال صراحت گفت: متأسفانه، در این زمینه کار چندانی انجام نشده است و در میان مسلمانان ـ چه شیعه و چه اهل سنت ـ چیزی جز کارهای جزیی صورت نگرفته است؛ زیرا اگرچه تعدادی ترجمهٔ قرآن در میان مسلمانان موجود می‌باشد، غالبا کارهایی است که کتاب‌فروش‌ها و چاپ‌خانه‌ها برای استفاده و کسب خود، دست توسل به دامان کسی زده و چیزی عربی ـ فارسی، مفهوم و نامفهوم سر هم کرده و به عنوان ترجمهٔ درست یا نادرست، کم یا زیاد، خوانا یا

(۲۴)


ناخوانا به جامعه عرضه نموده‌اند و این خود باعث زیانی سنگین در فهم قرآن به زبان‌های دیگر و مانعی برای تشویق و راه‌یابی همگان به قرآن بوده است و فاجعه‌ای است که نشان می‌دهد بعد از گذشت بیش از هزار و چند صد سال از عمر قرآن، کار کاملی در این جهت در بساط نداریم؛ هرچند در میان عالمان و اهل فضل و کمال، برخی دست به این کار زده‌اند و ترجمه‌هایی روان یا عرفانی و… وجود دارد اما قابل استفاده برای همگان نمی‌باشد و ترجمه‌هایی مفهوم و آشکار نیست و جوامع اسلامی هر یک نیازمند به ترجمه‌ای همه جانبه و کاری دیگر است. در جهت رفع این کمبود، گذشته از آن که چنین ترجمه‌هایی تمام و منظور نظر و کافی نمی‌باشد، برای تحقق این هدف جز یک کار گروهی، آن هم از افراد بسیار بزرگ و توانا در فضل و کمال، راه دیگری وجود ندارد. باشد تا بزرگان اسلام در فکر رفع کلی این نیاز جهانی برای تمام مسلمین جهان باشند و قرآن کریم را به‌طور کامل و خوانا به تمامی زبان‌های زندهٔ

(۲۵)


دنیا ترجمه و برگردان کنند. به امید آن روز.

هفتم، تفسیر قرآن کریم هفتمین مرحله است که بیش از هزار سال، بلکه تمام عمر قرآن مورد نظر همگان بوده است که تفسیر چیست؟ تفاوت آن با ترجمه یا تأویل کدام است؟ چه کسی می‌تواند این کار را عنوان کند یا دنبال نماید و انجام آن با کیست و از عهدهٔ چه کسی بر می‌آید؟

ابتدا باید روشن شود که ترجمه با تأویل و تفسیر چه تفاوتی دارد. ترجمه از عهدهٔ هر کسی که واجد شرایط عام علمی آن باشد ساخته است، ولی تفسیر کار هر کس نیست، مگر کسی که به طور صحیح و کامل، استادی این امر را دارا باشد و تمامی برداشت‌ها و استفاده‌های خود را از ورای ترجمه و معانی اصطلاحی به حضرات معصومین علیهم‌السلام منسوب کند. در غیر این صورت، گذشته از آن که برداشت آن اثر صحیحی ندارد و قابل ارزش علمی و شرعی نیست، گناهی است بس بزرگ که پیامبر گرامی صلی‌الله‌علیه‌وآله آن گناه بزرگ را در بیانی متواتر ـ که شاید تنها تواتر تمام حدیث

(۲۶)


باشد ـ بیان فرموده‌اند که: «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوء مقعده من النار»؛ هر کس قرآن را از پیش خود معنا کند و تفسیر به رأی داشته باشد، روز قیامت نشیمنگاهش انباشته از آتش می‌گردد.

می‌توان گفت: تفسیر به طور کلی بر دو صورت می‌باشد:

نخست: فرمودهٔ معصومان علیهم‌السلام مورد استناد قرار گیرد و با عنایت ربوبی و ارتباط معنوی با معصوم بهره‌های کافی از قرآن کریم برده شود که این نوع استفاده از قرآن کریم تحت عنوان تفسیر با تمام اهمیت و عظمت وصف ظواهر آیات الهی است و در مقابل تأویل است که بیان باطن آیات قرآن مجید می‌باشد.

دوم: هر اندیش‌مندی با صلاحیت یا بدون صلاحیت، برداشت‌هایی از قرآن کریم داشته باشد بدون آن که رعایت حدود اساسی آن را نماید.

طریق نخست راهی است دینی و در این صورت، قرآن همان کتابی است که سنت بیان می‌کند و سنت لباس قرآن کریم می‌باشد و بهره‌گیری از قرآن در چهرهٔ عصمت، سلامت

(۲۷)


استفاده از آن را تأمین می‌کند.

شیوهٔ دوم، روش مفسران غیر مسؤول است که هر کس که باشند و هر چه بگویند، همگی یک راه را می‌روند که آن راه ناصواب و بی‌راهه است. بنابراین، در روش تفسیر باید دقت فراوان مبذول داشت تا از روش معصومین علیهم‌السلام منحرف نشد و از گران‌بهاترین مواهب الهی و ثمرات علمی محروم نگشت و آن را از دست رفته قلمداد نکرد و خود را به دنبال راه‌های ناصواب معطل ننمود؛ از این قبیل است راه‌های استحسانی بی‌اهمیت که جهت الحادی و التقاطی داشته است، یا دیگر راه‌های تأویلی و انحرافی این باب از مذاق‌های گوناگون موجود در تاریخ.

هشتم، تأویل و راه‌یابی به باطن قرآن کریم و یافت حقایق پنهان آن که این خود برای هر رسیده‌ای مراتبی دارد، گذشته از آن که قرآن، خود مواقف و بواطنی دارد که در تیررس همگان قرار نمی‌گیرد و مواقفی نیز دارد که تیررسی ندارد، جز برای آنان که از دیار ملکوت می‌باشند

(۲۸)


و از مبدء وحی، آب زلال نوشیده‌اند؛ اگرچه قرآن برای هر انسان و اندیش‌مند عاقل و دانایی آبشخوری باز دارد که هیچ کس از آن بی‌بهره نمی‌باشد؛ چنان که قرآن کریم می‌فرماید: «و لقد یسّرنا القرآن للذکر فهل من مدکر»(۱).

این فصل از برداشت‌های قرآن دامنه‌ای گسترده دارد که باید بابی مستوفا در فصلی بس بلند گشوده شود تا اهل آن به جایی برسد. در این باب، کلمات حضرات معصومین علیهم‌السلام نسبت به بطون قرآن و گفتار عارفان واصل و رسیده و اندیش‌مندان محقق از عالمان ربانی و دیگر اسرار مکتوم و مکنون آن را باید با کمال دقت مطرح کرد و حقیقت را در میان آن جست‌وجو نمود تا از حقایق غیر متناهی این رمز خلقت و کیمیای سعادت به قدر توان و طاقت بهرهٔ کافی برد که استفاده از این گونه حقایق قرآنی جز برای اولیای الهی و علمای ربانی هرگز میسر نمی‌باشد و باید با صفای باطن و عنایت حق آن


۱ـ قمر / ۱۸٫

(۲۹)


را دنبال نمود.

نهم، موضوعی که در طول تاریخ قرآن مجید در میان تمام گروه‌های مسلمین بسیار مورد بحث بوده شأن نزول آیات و ترتیب آن بوده است که با تمام قدمت تاریخی و فراوانی بحث، راه به جایی نبرده است و مسلمین از این جهت نیز فقیر می‌باشند؛ زیرا قرآن کریم با آن که کتابی محکم و برخوردار از حکمت تمام می‌باشد، متأسفانه بر اثر جدایی سنّت معصومین از آن در دیدگاه فراوانی از مسلمین، علت بی‌اطلاعی مسلمانان از قرآن گشته است؛ به‌طوری که شأن نزول آیات و ترتیب و خصوصیات آن برای ما به‌طور واضح و مسلم روشن نیست؛ چرا که کسانی سردمداران قرآن شدند که از قرآن اطلاعی نداشتند و به دانستنی‌های آشنایان به وحی و نزول و آگاهان ترتیب آیات الهی که مورد توجه همگان بودند، ترتیب اثر ندادند، به‌طوری که قرآن مانند مکتبی بی‌استاد به افول و رکود گرایید.

آن‌چه در شأن نزول و ترتیب قرآن از اهل

(۳۰)


سنت رسیده است، مورد اطمینان نیست؛ زیرا کسانی این مطالب را بیان داشته‌اند که کم‌ترین اطلاع اساسی از قرآن نداشته‌اند، گذشته از آن که بر فرض وجود اطلاع، کم‌ترین اطمینانی به گفته‌های آنان پیدا نمی‌شود و سخنشان هرگز مورد استناد علمی و ارزش عملی قرار نمی‌گیرد؛ زیرا از چهره‌های آلوده و افراد منحرف بوده‌اند و شرایط لازم برای حجیت نقلشان فراهم نمی‌گردد و آن‌چه از حضرات معصومین علیهم‌السلام با اسناد صحیح در جهت شأن نزول رسیده نیز اندک است و در این باب کافی نیست؛ به‌طوری که اطمینان حاصل می‌شود که حضرات معصومین علیهم‌السلام بیان این جهت از احکام قرآن را مصلحت ندانسته‌اند و یا محذورات فراوان دیگری علت این کمبود گشته است. اگرچه این‌گونه برخورد آن حضرات علیهم‌السلام ، خود حقایق دردآلودی را حکایت می‌کند که تحقیق آن مقام مناسب خود را طلب می‌کند.

پس آن‌چه از اهل سنت در این جهت رسیده، مخدوش است و آن‌چه از حضراتمعصومین علیهم‌السلام

(۳۱)


به دست آمده، با کمبود روبه‌روست؛ بر این اساس است که توجه به شأن نزول، همیشه در میان عالمان اهل سنت مرسوم بوده و شیعه در این جهت چندان تکاپویی نداشته است؛ زیرا شیعه به‌خوبی دریافته که این راه مسدود است و اگر در کتاب‌های تفسیر عامه و خاصه دقت گردد، روشن می‌شود که بیش‌تر شأن نزول آیات از عامه است.

خلاصه، شأن نزول آیات و ترتیب آن اگرچه بزرگ‌ترین نقش را در فهم آیات و کل قرآن دارد، بر اثر فاجعهٔ بزرگ تاریخ اسلام ـ که انفکاک کتاب از سنت معصومین علیهم‌السلام است ـ امت اسلامی از فهم قرآن کریم از این جهت نیز محروم گشته و کم‌ترین بهره را برده است. باشد که در کنار عصمت و قیام امام معصوم علیه‌السلام این نقیصه نیز هم‌چون دیگر جهات از پیکر اسلام دور گردد. به امید آن روز.

البته، باید توجه داشت که این کمبود کوچک‌ترین زیانی به استفادهٔ امت اسلامی از اصل قرآن نمی‌زند؛ زیرا آیات قرآن قوانین کلی و

(۳۲)


مناط‌های شمولی است و مورد نمی‌تواند مقید یا مشخّص وجود آن گردد، گذشته از آن که اگر کمبودی در کار می‌بود، حضرات معصومین علیهم‌السلام در مدت طولانی حضور خود، آن را بیان می‌کردند و امت را درگیر این موضوع نمی‌ساختند؛ همان‌طور که در مواضع لازم و موارد ضروری این کار را به‌خوبی انجام نموده‌اند؛ پس این کمبود جهت خاص و خارجی دارد و از جهت معنای قرآن و استفادهٔ لازم از آن، عارضه‌ای ایجاد نمی‌کند.

دهم، دهمین موضوعی که از نظر اندیش‌مندان اسلام نسبت به قرآن کریم بسیار قابل اهمیت می‌باشد، توسعهٔ کمّی، کیفی و حقیقی قرآن است که با آن می‌توان به دریای ژرف قرآن پی برد و دید که این کتاب آسمانی از چه موضوعات متنوعی بحث کرده یا بهتر است بگوییم از چه موضوعاتی بحث نکرده است. با این پی‌گرد می‌توان رشته‌های علوم و موضوع‌های مختلف انسانی و حیاتی را با کاوشی دقیق به دست آورد و به قدر توان از آن

(۳۳)


بهرهٔ کافی برد. متأسفانه، در این جهت نیز مسلمین و دیگر ادیان در طول تاریخ قرآن، کم‌تر کار کرده و اهمیت تمام بر آن مبذول نداشته‌اند. اگر تنها عالمان اسلام، آن قدر که به آیات احکام فقهی توجه داشته و یا به فقه و اصول اهتمام نموده‌اند، به آیات دیگر نیز توجه می‌کردند، امروز معلوم می‌شد که از قرآن چه حقایقی در دست می‌بود و امت اسلامی چه ذخایری از قرآن داشت؛ گذشته از آن که اگر سنت معصومین علیهم‌السلام در سیرهٔ تاریخی خود از قرآن جدا نمی‌شد، چه می‌شد که برای ما هرگز قابل تصور نمی‌باشد؛ زیرا زمینهٔ آن را با شرایط فعلی تاریخ خود نمی‌توانیم دریابیم.

قرآن کریم منبع اصلی تمامی علوم و فنون شناخته شده یا مجهول ماندهٔ بشر می‌باشد که اصل و چگونگی آن را با بیاناتی ظریف بیان کرده است؛ حال، بشر تا کجا می‌تواند پیش رود، بستگی به همّت خود دارد.

استفاده از قرآن کریم شرایط خاصی دارد و در هر زمینه، بهره‌برداری از آن بدون فراهم شدن

(۳۴)


آن شرایط خاص میسر نمی‌باشد و باید این موضوع قابل توجه همگان باشد.

این بود بیان مبادی و روشن استفادهٔ تحقیقی از قرآن کریم و باید خاطرنشان ساخت که هر کس نمی‌تواند بدون تحصیل مبادی و شرایط، گرد حریم این خوان بی‌نظیر علمی و معنوی گام بردارد و بر سر آن بنشیند و لازم است در فرصت مناسب از عینیت آن به‌طور گسترده بحث شود.


روش سوم: شیوهٔ اولیای الهی و راسخان در علم

روش سوم و طریق خاصی نسبت به بهره‌گیری از قرآن کریم وجود دارد که نه تنها در خور عموم نمی‌باشد، بلکه در خور خواص از عالمان و دانش‌مندان دینی نیز نیست و این روش تنها رابطه‌ای معنوی میان قرآن و اولیای الهی و راه‌یافتگان حقیقی است. قرب به حضرات آیات الهی و ورود عینی به حضور حقایق قرآنی و انس با باطن نزولات ربانی و راه‌یابی به غیب هویات ربوبی در خور صافیان صفا و راه‌یاب وفا می‌باشد و گذشته از لزوم

(۳۵)


مبادی پیشین، تحصیل مبادی و وجود شرایط و حال و هوای خود را لازم دارد. نه تنها تحصیل مبادی در آن نقش دارد و نه حضور علم اصطلاحی، بلکه عنایت الهی و قرب ربوبی و حضور دایم و انس کامل با آموزه‌های وحی می‌تواند راه‌گشای آن باشد.

آن کس که رسیده است می‌فهمد و آن که در راه است چه می‌فهمد که حقایق این وادی چیست؛ زیرا آن کس که در راه نیست و یا در بی‌راه است که دیگر هیچ. هرچه گفته شود حرف است و هرچه آورده شود نقل است و حقیقت برتر از تمامی آن است.

آنان که به دیدهٔ انس به قرآن می‌نگرند و رفیق این حقیقت عینی می‌شوند و قرآن آنان رامی‌پذیرد، دیگر حقایقی را چنان می‌یابند که در خور پندار و دانش نیست حیات وحی است و ظهورات فعلی آیات الهی که همیشه و به‌طور همیشگی بر عالم ساری و جاری است. هر کس خود را در افق جریان آن قرار داد، رسید و دیگران هیچ.

آنان که با انس در محضر قرآن کریم قرار

(۳۶)


می‌گیرند و دست در چشمهٔ عینی وحی قرار می‌دهند، هستی و عالم و آدم را به‌گونه‌ای می‌بینند و تمامی ظهورات و نزولات هستی را در کتاب وحی به طور مجسم و عینی مشاهده می‌کنند و آمدهٔ نزولات و آیندهٔ ظهورات را هم‌چون موجود می‌بینند و زمان و چهره در حریم دیدشان به‌طور ثابت و عینی ظهور می‌نماید و حقایق هستی را از قرآن کریم بدون توهم و گمان می‌یابند.

اینان هستند که آیات الهی را در فعلیت و حرکت می‌بینند و چهره‌های متفاوت آن را با دیدی ثابت مشاهده می‌کنند و مطالع و باطن‌های بس فراوان قرآن کریم را از افقی دور و نزدیک به‌خوبی مشاهده می‌نمایند.

قرآن با آنان سخن می‌گوید و ایشان با قرآن کریم سخن می‌گویند و قرآن در خواب و بیداری با آنان انس می‌گیرد و آن‌ها انس همیشگی با قرآن پیدا می‌کنند.

قرآن برای این دسته از مؤمنان راه‌یافته ممکن است هر لحظه ظهوری و نزولی داشته باشد و در

(۳۷)


هر زمان، معنای خاصی را از خود ظاهر سازد و چهره‌ای را عنوان نماید.

نزولات وحی و ظهورات ربوبی این گونه بر آن‌ها ظاهر می‌گردد؛ چنان که گویی وحی به‌طور مستمر و دایم برای آنان هم‌چون نبی ظاهر می‌گردد. آن‌چه در این زمینه از این مقام آمد، جمله‌ای نارسا از مفهومی بلند است که با کراهت از بیانش اظهار شد.

(۳۸)


۳ـ چیستی قرآن کریم

قرآن کلام خدا، کتاب آسمانی و قانون اساسی اسلام است. قرآن کریم از نیازهای آدمی و بشر بحث می‌کند و نیاز جامعه و انسان را در جهت استکمال فرد و مردم بررسی و برآورده می‌سازد؛ نیاز انسان حاضر و آیندهٔ او را روشن می‌سازد. این امتیاز و ویژگی منحصر به شخص قرآن کریم است که در میان کتاب‌های آسمانی و ادیان دیگر به چشم می‌خورد؛ با این خصوصیت که رسول آن خاتم انبیا صلی‌الله‌علیه‌وآله و کتاب آن ختم تاریخ اندیشه و تکامل بشر می‌باشد.

(۴۰)



تحریف کتاب‌های آسمانی

با این بیان، دیگر تمایز میان قرآن و دیگر کتاب‌های آسمانی در جهت تحریف، تفاوتی روبنایی است، به‌طوری که اگر بر فرض محال، اصل آن کتاب‌های آسمانی دوباره از جانب انبیا بی‌واسطه به دست ما برسد، دیگر ایراد تحریف بر تورات و انجیل باقی نمی‌ماند؛ ولی مقطعی بودن آن کتاب‌ها و استمرار حیات قرآن کریم تفاوتی است زیربنایی؛ به‌طوری که اگر کتاب‌های آسمانی غیر از قرآن، دوباره نازل شود، در جامعهٔ امروز کفایت نمی‌کند؛ زیرا عمر و مدت آن به پایان رسیده، در حالی که قرآن کتاب مستمر است و تاریخ بشر را می‌سازد.

این امر، خود علت دیگری برای تحریف کتاب‌های آسمانی می‌باشد؛ زیرا سردمداران آن کتاب‌ها، بعد از پیامبران الهی، بر حسب نیازهای جامعه مجبور شدند که بر آن‌ها چیزهایی بیفزایند و یا چیزی از آن حذف نمایند.


خاتمیت و ایرادات آن

یکی از ویژگی‌های قرآن کریم نسبت به دیگر کتاب‌های آسمانی پیامبران گذشته، خاتمیت و

(۴۱)


پایانی بودن ارسال وحی آسمانی از جانب خداست؛ به‌طوری که هم پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله ، آخرین رسول و هم قرآن، آخرین کتاب می‌باشد، با این اعتقاد که قرآن کریم در تمامی جهات حکمی مسلم و اساسی ثابت خواهد بود.

ایرادی که مطرح می‌شود این است که چگونه قرآن که کتاب پایانی است، می‌تواند کتاب تمامی زمان‌ها باشد و در عین حال، تمامی نیاز انسان را برآورده سازد، با آن که انسان مراحل اولیهٔ رشد خود را طی می‌کند و پایانی بودن قرآن با ابتدایی بودن انسان منافات دارد.

پاسخ این است که حرکت طبیعی و فلسفی و عینی در سه جهت می‌تواند باشد: طولی، عرضی و عمقی. تمامی اشیا و موجودات، در این سه جهت، رو به رشد هستند و حرکت خود را ادامه می‌دهند، ولی همهٔ پدیده‌های مادی از جهت طولی حرکتی محدود دارند و می‌توانند از جهت عرض و عمق به رشد خود ادامه دهند؛ مثلا یک انسان یا درخت و یا حیوان، که حرکت طولی آن محدود است، بعد از زمان معمولی،

(۴۲)


دیگر رشد طولی ندارد و تمام رشد آن در جهت عرض و عمق می‌باشد. موجودی که حرکت طولی خود را طی کرده باشد، تکامل طولی یافته و دیگر نیازی به چنین تکاملی ندارد و از آن پس باید در جهت عرض و عمق حرکت تکوینی خود را دنبال کند.

بعد از بیان این مقدمه، در جواب ایراد می‌گوییم: اسلام دین خاتم و قرآن کتاب پایانی است؛ چون بشر تکامل طولی خود را پیدا کرده و مانند دورهٔ دیگر کتاب‌های آسمانی محتاج رشد طولی نیست؛ زیرا در این جهت ناقص نیست؛ هرچند تکامل عرضی و عمقی آن باقی است.

البته، حرکت عرضی ـ عمقی یادشده در نفس قرآن کریم نمی‌باشد، بلکه انسان باید این عمق را در خود دنبال کند؛ پس قرآن در هر سه جهت، متکامل است؛ اما انسان چون در ابتدای رشد است، می‌تواند در هر سه جهت تکامل داشته باشد.

قرآن نیاز تاریخ بشر را بر می‌آورد و انسان

(۴۳)


هرچه رشد یابد باید در عرض و عمق معانی و مبانی قرآن سیر نماید؛ پس باید گفت: قرآن حرکت تاریخ است، ولی تاریخ تمام حرکت خود را به فعلیت نرسانده و قرآن کل حرکت خود را بطور بالقوه در انسان موجود دارد و انسان هر قدر متعالی شود، باید نیاز خود را باز از قرآن کریم به دست آورد.

در این‌جا لازم است توضیحی دربارهٔ چیستی معنا و ترجمه و تفسیر و چگونگی تفسیر موضوعی و زمان شروع آن و این که از ابتدای اسلام تا امروز در زمینهٔ تفسیر چه کارهایی انجام گرفته است، آورده شود.


چگونگی قرآن کریم

سوره‌های قرآن از نظر ترتیب و کیفیت، ملاکی ندارد یا بهتر بگوییم: ما از ملاک آن آگاهی چندانی نداریم؛ ملاک این امر را کسی می‌داند که بر کل هستی احاطه دارد. مطالب قرآن از هماهنگی خاصی برخوردار است که به کتاب‌های تصنیفی انسان شباهتی ندارد.

ترجمهٔ قرآن آن است که الفاظ قرآن را در

(۴۴)


صورت امکان از زبانی به زبان دیگر تبدیل نماید. تفسیر قرآن آن است که مراد و لبّ و جان معنای آیه‌ای را از قرآن به دست آورد که این کار به صورت کامل جز از معصوم علیه‌السلام که احاطه بر کل وجود امکانی دارد، ساخته نمی‌باشد؛ زیرا قرآن کریم شناسنامهٔ اصلی موجودات است؛ به‌طوری که اگر قرآن باز شود و باز هم آن قدر که باید، باز شود، روشن می‌گردد که هیچ ذره‌ای از هستی بدون شناسنامهٔ قرآنی نیست و این است معنای: « وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۱).

معصوم علیه‌السلام ، استاد و مربی و ناطق به قرآن است و هر تفسیری که از جانب معصوم باشد، برای ما حجّیت دارد و در غیر این صورت، قابل پذیرش نمی‌باشد و ارتکاب آن بر اساس حدیث: «من فسّر القرآن برأیه فلیتبوء مقعده من النار»(۲) گناهی بزرگ می‌باشد و این است معنای حدیث ثقلین که اول، قرآن و دوم عترت و اهل بیت پیامبر صلی‌الله‌علیه‌وآله


۱ـ انعام / ۵۶٫

۲ـ بحار الانوار، ج ۳۰، ص ۵۱۲٫

(۴۵)


می‌باشند؛ پس قرآن و امام هر یک به تنهایی مانند امتی بی امام و امامی بی امت می‌باشند و این است معنای کلام حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام که «من قرآن ناطقم»(۱) و این ادعا جز از ایشان مقدور نیست.


تفسیرهای گذشتگان

کارهایی که در زمینهٔ قرآن انجام شده بسیار ناچیز است و تنها جهات خطابی ـ بیانی و کمی هم عرفانی، فلسفی، حقوقی و یا بعضی موضوعات مختلف دیگر دارد و باید در جهات بسیار دیگر که یا کار زیادی نشده و یا هنوز کشف نگشته است کوشش فراوان به عمل آید.


۱ـ ینابیع المودة لذوی القربی، ج ۱، ص ۲۱۴٫

(۴۶)


۴ـ در محضر قرآن کریم

قرآن کریم تنها کتاب کامل آسمانی است که از گزند حوادث مصون و محفوظ مانده، با این وجود، در میان مردم مسلمان و به‌خصوص شیعه واقعا غریب است و باید در جهت احیای عینی این کتاب مقدس در میان مسلمین کوشش فراوان به عمل آید تا غبار انزوا از چهرهٔ مبارک آن برطرف گردد و حقایق معنوی آن زنده شود. چه خوب است همان گونه که بر اثر تکرار و اهمیت دادن، شعارهای انقلابی ورد زبان ما شده و حتّی در بچه‌ها تأثیر مطلوب گذاشته و این شعارها در کوچه و بازار مانند سخنان عادی تکرار می‌شود، قرآن کریم نیز جزو برنامه‌های

(۴۸)


اصلی و ضروری همگان قرار داده شود و با جهادی فرهنگی، سعی شود عموم مؤمنان با آن آشنا شوند. اگر ابتدا قرآن کریم را بخوانیم، به‌طور مسلم با آن انس می‌گیریم و با آن دوست خواهیم شد و سپس به‌تدریج نسبت به ادراک و عمل به حقایق ربوبی آن مأنوس می‌گردیم.

آشنایی و انس و تحقیق در معارف قرآن کریم تنها این نیست که ببینیم مثلاً قرآن چند مورد «الله» دارد و یا تعداد «الذین»های آن به چند می‌رسد و… . چنین کارهایی میان ما و قرآن کریم رابطهٔ دوستی به وجود نمی‌آورد؛ بلکه باید مسألهٔ انس و رابطهٔ با قرآن کریم را دقیق و پایه‌ای بررسی کرد تا نتیجه‌ای مطلوب داشته باشد.

هم‌چنین راه ارتباط با قرآن کریم این نیست که شأن نزول آیات بررسی شود. علم به شأن نزول آیات اگرچه خوب است ـ البته اگر ممکن باشد ـ برای ما چندان اهمیتی ندارد؛ زیرا منقولات در این زمینه به‌طور کلی مشکل دارد. گذشته از آن که قرآن کریم قانون کلی است و مورد، مخصص

(۴۹)


آن نمی‌باشد و اعتماد صرف بر منقولات شأن نزول در فهم آیات چندان درست و کارگشا نمی‌باشد. همین طور کارهای فراوان دیگری که نسبت به قرآن کریم انجام می‌شود، گذشته از آن که چندان اساسی نیست، سبب انس با حقایق آن نمی‌شود.

باید در مورد قرآن پرسش‌های دقیقی داشته باشیم تا روشن شود قرآن کریم کتاب دقّت است، و راه‌گشای مباحث ربوبی ما می‌باشد؛ به‌طور مثال خوب است سؤال شود: چرا قرآن عنوان نزول یافته است؟ مگر نازل، معنای پایین آمدن ندارد؛ آیا قرآن پایین آمده است؛ در حالی که این سخن از احترام قرآن می‌کاهد. چرا خداوند نفرموده: «خلقنا»، بلکه فرموده است: «أنزلنا»؟ پس لب پرسش این است که نزول به چه معنایی است؟

یا باید پرسید: چرا مطالب قرآن پراکنده است و این پراکندگی چه موقعیتی را برای قرآن کریم فراهم می‌سازد، چنین پرسش‌هایی اساسی است، ولی این پرسش که در «إنّا أنزلناه»، ضمیر

(۵۰)


«ه» چه مرجعی دارد و چرا به قرآن باز گردد، پرسشی بس جزیی است.

این پرسش، خوب است که صفت رحمان، بخشندگی عمومی و رحیم بخشندگی خاص است، پس «رحمان» وسعت بیش‌تری دارد و گسترده‌تر از «رحیم» است. بنابراین، طبق قاعدهٔ ترتیب باید نخست رحیم و سپس رحمان بیاید و بگوییم: «بسم الله الرحیم الرحمن»؛ نه «بسم الله الرحمن الرحیم»، ولی چنین مسایلی راه‌گشای کلی نیست.

با کمی دقّت در می‌یابیم که مسایل قرآنی به صورت دقیق بررسی نمی‌شود و هنوز خود را وادار به فکر کردن نکرده‌ایم. باید خود را به فکر کردن عادت داد و برای آشنایی و قرب به قرآن توجه فراوانی داشت.

این که به‌طور دایم جلسه‌ای تشکیل شود و کسی برخی از معارف را بگوید و ما بشنویم و آن را مشاقی کنیم، انسان را رشد نمی‌دهد. از این که زیاد بشنویم و چیزی دستگیر ما نشود و یا مطالب در عمق قلب ما جای نگیرد، فایده‌ای

(۵۱)


حاصل نمی‌شود. باید سعی شود کم شنید، ولی محکم شنید و مباحث تازه ، زنده و اساسی را از قرآن استمداد نمود.

مسألهٔ مهم، محکم شنیدن و محکم گفتن و محکم باور کردن است. خوش‌باوری و زودپذیری صفت خوبی نیست. باید محکم شنید و محکم و با اطمینان فکر کرد و سخن گفت و دلایل منطقی و عقلی محکمی همراه داشت و از «اگر»، «شاید» و دیگر واژه‌های احتمال و شک دوری گزید و گفتار گوینده برای خودش هم یقینی باشد. مؤمن آگاه کسی است که محکم فکر کند و محکم بگوید و محکم بشنود. کلام محکم باید ما را به «فکر» بیندازد و شک ایجاد کند و زمینهٔ انس و تحقیق را فراهم سازد.

مردم به‌طور کلی در ارتباط با شنیدنی‌های خود سه دسته هستند:

بعضی می‌شنوند، برای این که از مسایل باخبر شوند و از شنیدهٔ خود دغدغهٔ خاطری پیدا نمی‌کنند. گروهی هم خوش‌باور و

(۵۲)


زودپذیرند و ذهن تحقیق و تردید ندارند، بلکه ذهنی ساده‌انگار دارند. دستهٔ سوّم، فرد یا جامعه‌ای است که محکم می‌شنود و محکم فکر می‌کند و اندیشهٔ محکم ارایه می‌دهد و از ساده‌انگاری و بی تفاوتی به‌دور است. جامعهٔ ما به مسلمان محکم نیاز دارد و ما محکم نمی‌شویم، مگر این که محکم بشنویم و در تمامی کارها از استحکام برخوردار شویم.

بنابراین، صرف این که فردی سخنی بگوید و کسی بشنود و آن را در دفتری یادداشت کند، ولی در طی این مراحل، فکر و اندیشه‌ای در این رابطه نداشته باشد و شکی برای وی ایجاد نشود، فایده‌ای ندارد. پس باید محکم شنید، محکم دید، مسایل را ریشه‌ای نگریست، دقیق بود و از هرگونه خیال پردازی پرهیز داشت!

در مورد قرآن کریم نیز باید از برخورد سطحی با آن پرهیز نمود؛ چرا که تا ارتباط مستقیم و رابطهٔ دوستی با قرآن ایجاد نشود، فایده‌ای اساسی به دست نمی‌آید و نتیجهٔ چندانی حاصل نمی‌گردد. باید سؤالات پایه‌ای در مورد

(۵۳)


قرآن مجید مطرح کرد و از آن استفادهٔ جدی داشت و زمینه‌های راه‌گشایی برای ورود به قرآن کریم را فراهم ساخت.


ارتباط مستقیم و انس با قرآن کریم

قرآن کریم می‌فرماید:

« فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ»(۱).

« وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآَنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»(۲).

«استمعوا» شنیدن آزاد و طلب شنیدن همراه با زحمت است؛ یعنی می‌گوید: زحمت بکشید که بشنوید، و «استراق» شنیدن به‌صورت مخفی و دزدانه را گویند.

«قُرِءَ» فعل مجهول است و فاعل آن مشخص نیست؛ یعنی هر کس قرآن خواند، باید به آن گوش فرا داد؛ پس از کلام قرآن کریم نتیجه می‌گیریم نخستین گام برای ایجاد دوستی و انس با قرآن این است که: قرآن بخوانیم هر قدر که می‌توانیم و گوش فرا دهیم به هر کس که می‌خواند.


۱ـ مزمّل / ۲۰٫

۲ـ اعراف / ۲۰۴٫

(۵۴)


باید یکی از کارهای اصلی ما قرائت قرآن کریم باشد. به حتم، در هر شبانه‌روز، هر طور شده، قرآن را ـ اگرچه چند آیه هم باشد ـ با حضور قلب و منظم بخوانیم.

لازمهٔ این کار، «تداوم» بر قرآن خواندن در هر روز می‌باشد. البته، نه این که همهٔ کارها را کنار گذاریم و تنها قرآن بخوانیم؛ یعنی شغل اصلی ما قرآن خواندن شود، و این گونه نباشد که اصلاً نخوانیم؛ باید قرائت قرآن جزو برنامه‌های اصلی ما در طول شبانه‌روز باشد، نسبت به این امر با خود عهد ببندیم و نکند خدای ناکرده شبانه‌روزی بر ما بگذرد و قرآن نخوانده باشیم.


نظم مطالب قرآن کریم

پرسش از علت پراکندگی مطالب قرآن غیر از نزول تدریجی و نازل نشدن یکجای قرآن کریم است و با پراکندگی موضوعات و مطالب آن تفاوت دارد. در این‌جا منظور این است که چرا مطالب بیان شده در مورد یک موضوع خاص؛ به‌طور مثال حق یا قیامت، در سوره‌های مختلف و در جاهای گوناگون قرآن کریم بیان شده است؟

(۵۵)


آیا اشکالی داشت که مطالب هر موضوعی به صورت یکجا بیاید و مطالب هر امری منظم باشد تا خواننده در مراجعه به قرآن به‌راحتی بتواند آن را دریابد؟

در پاسخ این پرسش باید گفت: قرآن کریم شناسنامهٔ هستی است و پراکندگی آن موقعیت منظم پدیده‌های گوناگون را بیان می‌دارد؛ اگرچه درک چنین نظمی خود احتیاج به ناظم دارد و ناظم همان معصوم است که بیان‌گر کامل قرآن می‌باشد. اگر نسبت به این پاسخ دقت شود روشن می‌گردد که پرسش‌های متفاوت دیگری را به دنبال دارد که قرآن کریم چگونه شناسنامهٔ هستی است؟ هستی و جهان یعنی چه؟ چگونه ما برای درک قرآن کریم و یافت معنای آن به معصوم نیازمند هستیم؟

حقیقت هستی فراتر از زمان و مکان، و هستی گسترده‌تر از جهان است؛ اگرچه ما در حال حاضر در دیدی سطحی جهان را در ارتباط با هستی می‌یابیم.

جهان یک وحدت بی طبقه است و صفت

(۵۶)


حقیقی جهان نظم آن می‌باشد. جهان وحدتی است که مرتبه دارد؛ به‌طوری که هر یک از مراتب آن، اثرات خود را می‌بخشد. هستی و جهان با همهٔ مراتب خود از هماهنگی تام برخوردار است. وقتی به هستی نگاه می‌کنیم، می‌بینیم یکنواخت، یک حقیقت، یک وجود، یک هدایت، یک تحصل و یک تأصل نیست؛ اگرچه تمامی مراتب آن از عنوان هستی برخوردار است و چینش خاص خود را دارد.

می‌توان دو معنای متفاوت برای جهان داشت:

یکم: جهان مجموعه‌ای نامنظم است؛

دوم: جهان وحدتی است که مرتبه دارد و هر یک از مراتب آن چهرهٔ خاص خود را به‌خوبی آشکار می‌سازد.

یکی از این دو برداشت نسبت به جهان بی‌اساس است و دیگری صحیح؛ یکی باطل و یکی حق است. در عین حال که در متن هر دو بیان بی‌نظمی نهاده شده است، اگر به‌طور مستقیم گفتیم: «جهان بی نظم است» گزافه

(۵۷)


گفته‌ایم و اگر گفتیم: «بی نظمی جهان عین نظم آن است»، درست است؛ مثلاً در پیاده رو، مردم همه به یک سمت حرکت نمی‌کنند، بلکه هر کس از یک طرف می‌رود؛ پس یک نوع حرکت کردن همه بنا بر نظم نیست؛ بلکه همین که هر کس به راه خود می‌رود تا به مقصد خود برسد، عین نظم است. نظم آن چینش طبیعی موزونی است که حرکت و غایت در آن نقش اساسی داشته باشد و هر یک از موجودات سیر طبیعی خود را دنبال کند نه آن که تمامی موجودات کلیشه‌ای تکراری و یکسان باشند.

با این توضیح به دست می‌آید که اندیشهٔ جامعهٔ به اصطلاح بی‌طبقهٔ توحیدی (جامعهٔ بی خدا که البته چنین جامعه‌ای وجود خارجی ندارد؛ هرچند عنوان کمونیست، آتئیست، ملحدگرا و کفرآمیز به خود بگیرد) که همهٔ موجودات و افراد باید یک نوع باشند و یک حکم در مورد همه اجرا شود و همین را دلیل بر نظم و عدل می‌داند، اندیشه‌ای خطا و اشتباه است؛ زیرا بنابر آن‌چه گذشت هر کس

(۵۸)


باید در مرتبهٔ وجودی خود باشد و سیر طبیعی خود را دنبال کند. بنابراین، همان‌طور که دربارهٔ قرآن کریم گفتیم: « این کتاب الهی شناسنامهٔ هستی است» می‌توان معنای هستی و جهان را در مورد قرآن کریم نیز آورد و گفت: قرآن وحدتی است که مرتبه دارد و دارای چینش طبیعی خاصی است که تفاوت و تکرار آن خود حکایت از نظم ربوبی دارد. مطالب قرآن کریم موزون، متنوع و در منتهای چینش منطقی و ترتیبی چهره‌های گوناگونی دارد و هر یک از موضوعات آن با هم نقش کاملی می‌یابد و بیان‌گر چنین نقش‌هایی به صورت قهری انسان معصوم خواهد بود و دیگران هر یک به اندازهٔ معرفت خود از آن حکایت می‌کنند.

قرآن کریم همهٔ هستی را در بر می‌گیرد و شناسنامه و نقشهٔ تمامی هستی از حق تا خلق و از عالم تا آدم است و همانند لباسی است که همهٔ بدن را می‌پوشاند؛ اگرچه لباس پوشش سطحی دارد و قرآن تمامی سطح و عمق و ظاهر پنهان را فرا می‌گیرد. البته، آگاهی کامل و ادراک

(۵۹)


صحیح و در خور قرآن کریم از آنِ معصوم است و احتیاج ما به قرآن با نیاز ما به معصوم برابر است و این دو هر یک به تمامی بیان، دیگری را می‌نماید.

قرآن ناظم می‌خواهد تا به ما ثابت کند هر مطلبی در جای خود قرار دارد و تمامی آیات الهی از چینشی منطقی و ترتیبی خاص برخوردار است.

همان طور که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: من قرآن ناطق هستم و یا گفته می‌شود: امام، قطب عالم امکان و مرکز دایرهٔ هستی است و روشن است که مرکزیت دایره با تمامی دایره موزون و متفاوت می‌باشد.

بنابراین، نظم در این نیست که همه چیز مثل یک‌دیگر و به اندازهٔ هم باشد و یک نوع حکم بر آن پیاده شود، بلکه باید هر چیزی در مرتبهٔ خود قرار گیرد و اثر خاص خود را ببخشد و در قرآن کریم نیز هر مطلبی در جای خود قرار دارد و هر یک از آیات الهی اثر خاص خود را می‌بخشد؛ اگرچه نیازمند به ناظم است.

(۶۰)


برای نمونه، اگر از این عالم یک ذره را برداریم، جهان از صورت خود خارج می‌شود و برداشتن یک ذره با برداشتن همه چیز برابر است؛ چون در ظرف وجود، عدم نیست و رفع جزء با رفع کل برابر می‌باشد؛ زیرا در جزء خصوصیتی است که با چینش کل موزون است و با آن هماهنگ می‌باشد و عالم مجموعه‌ای وحدتی است؛ اگر یک ذره را برداشتی، می‌توانی این سلسلهٔ زنجیروار را به دنبال هم برداری؛ چرا که به انتفای جزء، کل منتفی می‌گردد، قرآن کریم نیز چنین وحدت و همگونی و مراتب و آثار و خصوصیات را دارد که اگر یک آیه بدون توجه با دیگر آیات و یا قرآن دنبال شود، تنافی پیش می‌آید و انکار یک آیه انکار تمام قرآن کریم خواهد بود، ایمان به همهٔ آیات ایمان است و انکار آیه‌ای انکار همهٔ آیات الهی می‌باشد؛ زیرا ارتباط و همگونی آیات الهی همگام با تعدد و کثرت و تفاوت آیات می‌باشد.

همان‌طور که در جهان هیچ ذره‌ای هم‌چون ذرهٔ دیگر نیست و حتّی دو قطره باران همانند

(۶۱)


هم نمی‌باشد، وگرنه یکی زاید و تکراری است و در میان موجودات هستی تکرار و زیاده وجود ندارد، در قرآن کریم نیز هیچ مطلب تکراری وجود ندارد و تمامی آیات آن موزون، مشخص و متفاوت می‌باشد. البته، فهم این معنا چندان آسان نیست و نیازمند مبادی، شرایط و خصوصیاتی است که از آن جمله داشتن استاد خوب و توانا و هم‌چنین استعداد و هوش فرد و صفای باطن و کار و کوشش است.


تشرّف به حضور قرآن کریم

برای تشرف به حضور قرآن کریم توجه به سه امر لازم است: جهان‌بینی، جهان‌یابی و جهانی بودن.

جهان‌بینی یا هستی بینی، رابطهٔ فکر و اندیشهٔ ما با جهان یا شیوهٔ تفکر آدمی به جهان و هستی است. بین جهان و انسان، اندیشه حاکم است؛ به‌طور مثال، نگاه ما به آتش، اندیشهٔ ما به آن است و رابطهٔ ما به آن را بیان می‌کند.

لمس کردن آن‌چه در اندیشهٔ ما می‌باشد،

(۶۲)


جهان‌یابی است؛ مثل لمس آتش که با حضور در محضر آتش، آن را می‌یابیم؛ پس جهان یابی، در محضر جهان بودن می‌باشد و حضور هستی و موجودات مرتبه‌ای بس برتر از داشتنی‌ها می‌باشد و جهانی بودن آن است که اندیشهٔ آدمی حقیقت هستی گردد و انسان هستی مجسم شود و همان بشود که در اندیشه است؛ مانند آتش در ذهن به مرحله‌ای رسد که شخص آتش خارجی شود. اگر کسی خود را هستی و جهان دید و جهانی بودن را در خود مشاهده نمود و خود را ظهور هستی دید و دید که هستی ظهور او می‌باشد، جهانی است که همراه هستی در ظهور و بروز می‌باشد و می‌توان این سه امر را بیان سیر کمالی آدمی دانست؛ همان‌طور که می‌تواند عناوین و صفات و اصطلاحاتی داشته باشد؛ چنان که گفته می‌شود: علم الیقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین که بیانی دیگر نسبت به جهان دیدن و جهان بودن و جهان شدن می‌باشد یا از آن به اندیشه، حضور و وصول تعبیر می‌شود.

(۶۳)


همهٔ جهان را در خود داشتن و جهان بودن مهم‌ترین مرتبه است؛ زیرا «بودن» مصدر است و معنای ثبوت می‌دهد و جهان بودن، ثابت بودن است.

عصمت به معنای جهان بودن است و معصوم در مرتبهٔ کمال چنین موقعیتی را دارد.

وقتی می‌گوییم: «معصوم ناظمی است که عین نظم است؛ نه در کنار نظم» به معنای آن است که معصوم عین حق است و این به خاطر آن است که معصوم، خود «هستی»(۱) است. از این رو امام علی علیه‌السلام می‌فرمایند: «من قرآن ناطق هستم»؛ یعنی من هستی‌ام. معصوم عین جهان است؛ هر کجای هستی را دست بگذاری، به عضوی از اعضای معصوم دست گذاشته‌ای.

آدمی گاهی در اندیشه، زمانی در حضور و وقتی در عینیت و تحقق است؛ پس همان‌طور که


۱ـ این مقوله مقامی است که به زبان و قلم نمی‌آید و آن‌چه آورده شده است نمودی ناقص از یافته‌های عینی اولیای الهی می‌باشد. باشد تا وصول عینی انس با قرآن کریم و اهل بیت عصمت علیهم‌السلام کام اهل دل را شیرین و چشم دوستداران حقیقت را روشن سازد.

(۶۴)


آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمود: «سلونی قبل أن تفقدونی»(۱)؛ پیش از آن که مرا از دست دهید، پرسش کنید؛ یعنی هستی را از من بیابید و هستی را در من جست‌وجو نمایید.

باید برای کشف هستی به حضور قرآن کریم مشرّف شویم که کشف هستی بدون قرآن کریم ممکن نیست و کشف قرآن بدون تشرف به حضور معصوم امکان ندارد و ادراک و وصول به حقایق هستی و موجودات در گرو معرفت به قرآن کریم و حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌باشد.

علم، آگاهی و معرفت به قرآن مجید و حقایق هستی تنها با دانستن قواعد و کلیات علوم حاصل نمی‌گردد، بلکه باید با صفای باطن و تحصیل معرفت و ایمان عینی نسبت به حقایق هستی بر آن وقوف پیدا کرد، گذشته از آن که انس با قرآن کریم حقیقی برتر از این معانی می‌باشد. انس با قرآن و آیات الهی در گرو توجه کامل و صفای باطن و رؤیت مشخص آیات الهی


۱ـ نهج البلاغه، ج ۲، ص ۱۳۰٫

(۶۵)


است تا جایی که روح و روان آیات ربوبی هم‌چون دست و پای آدمی خود را به‌طور آشکار و گویا نمایان سازد و با مؤمن کامل انس گیرد و برای او خودنمایی کند. آیات الهی با آدمی چنان انس می‌گیرند که به صورت مکالمهٔ عینی و مشاهدهٔ حضوری و معاینهٔ ربوبی تحقق می‌یابند و چون رفیق و یار دلبندی در منظر حضور آدمی قرار می‌گیرند.

اگر انسان مؤمن به چنین موقعیتی رسد، قرآن کریم لحظه‌ای او را رها نمی‌سازد و به‌طور دایم در خواب و بیداری و در حیات دنیوی و بعد از ارتحال از ناسوت و برای همیشه و همیشه حقایق خود را بر مؤمن عرضه می‌نماید و او را سیراب می‌سازد تا جایی که مؤمن قرآن می‌خواند و قرآن هم خود را برای مؤمن قرائت می‌کند و زبان موجودات و تمامی هستی می‌گردد و غزل عشق سر می‌دهد.

(۶۶)



 

۵ ـ تفسیر و علم قرآن کریم

یکی از مهم‌ترین علوم نقلی در میان علوم اسلامی دانش تفسیر است که مقام و منزلتی بس والا دارد. اگرچه تعریف و تمجید از علم تفسیر، در طول تاریخ اسلام، جنبهٔ شعاری داشته و لباس عمل نپوشیده و با آن که در این زمینه زحمت بسیار کشیده شده، کوچک‌ترین گام اساسی برای آن برداشته نشده است و هنوز نیز بعد از گذشت قرون بسیاری از عمر اسلام، قرآن کریم غریب و بی‌یاور، مجهول و ناآشنا با فکر آدمی می‌باشد و جز برداشت‌های لفظی و فکری که هیچ یک مورد توقع مستقیم قرآن کریم نمی‌باشد، پژوهشی ژرف در دانش تفسیر

(۶۸)


صورت نگرفته است و آن‌چه در این زمینه گفته شده و می‌گویند، حرف‌ها و پندارهای رشته‌های تخصصی دانش‌مندان می‌باشد که به قرآن کریم تحمیل می‌شود. شاید بشر و کارشناسان علوم اسلامی تقصیر چندانی نداشته باشند؛ چون هر علمی به استاد و مربی لایق خود نیازمند است و چون استاد قرآن کریم، حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌باشند ـ که قرآن ناطق‌اند ـ در میان مردم و جامعه محسوس نمی‌باشند، هر کسی از ظن خود سخن می‌گوید و پندار خود را رنگ قرآنی می‌دهد و نتیجه آن می‌شود که این تفاسیر ثمری بیش از الفاظ و عبارات برای آدمی ندارد؛ اگرچه کتاب‌های تفسیری بسیاری در میان بازار نشر موجود می‌باشد.

البته، در این میان نباید از انصاف گذشت که در میان عالمان شیعه و پیروان مکتب تشیع، اندکی یافت می‌شوند که بر اثر تعالیم والای آن حضرات علیهم‌السلام کم و بیش بر مسیر حق و اندیشهٔ قرآنی گام برداشته‌اند، و باید از حق نگذشت که بعضی از آنان نیز قدرت علمی و رشتهٔ فکری

(۶۹)


خود را آن‌قدر که توانسته و دانسته‌اند در این مسیر به کار گرفته‌اند، پس باز روشن می‌شود که چرا جامعهٔ انسانی و دنیای بشری نتوانسته ندای ملکوتی قرآن کریم را بعد از گذشت قرن‌ها و قرن‌ها بشنود و آن را پی‌جو باشد؛ چون آن‌چه سفته و گفته‌اند، جز آن بوده که خداوند متعال در نظم وحی و لحن قرآنی برای بشر فرستاده است. روشن است آن‌چه آدمی می‌یابد و یا گم کرده است، طبیعت ساده و پاک فطری است که خدا در نهاد وی قرار داده و چون این نسخه و این گونه افکار دست‌خورده با طبیعت و اندیشهٔ او سازش ندارد، پیداست که هرگز آن را دنبال نمی‌نماید؛ هم‌چنان که آن را دنبال نکرده است و کسانی که خود را راه‌یافته خوانده‌اند، جز پنداری ناقص و یافته‌ای ناقص‌تر چیزی در میان نداشته‌اند.

اکنون، این سخن پیش می‌آید که پس چه باید کرد؟ آیا باید این ناقص را دنبال کرد تا روزی به بهتر و کامل‌تر و واقعیت آن نایل شد و یا باید ناقص را به دلیل این که ناقص است رها نمود و

(۷۰)


اساسا دیگر وظیفه‌ای در این جهت وجود ندارد و یا باید بی سر و پا و دل‌باخته به دنبال آن واقعیت پنهان راه افتاد و رفت.

اگرچه در این مقام، سخن بسیار و پندار فراوان می‌باشد، باید گفت: رهایی و کنارگذاری امکانات موجود در رابطه با قرآن کریم سخنی است بس نادرست. مگر ممکن است خداوند عالمیان جامعهٔ بشری را معطل و حیران قرار داده باشد یا عاقلی می‌پذیرد که چون کاری ناقص است، پس رها شود. این راه، مسیر منفی‌گرایان و هوس‌رانان است که می‌خواهند در این بازار آشفته، خود را با آرامشی نسبی و دروغین قانع نمایند.

هم‌چنین این پندار که «باید ناقص را رها کرد و به دنبال واقعیت‌ها راه افتاد» سخنی است نادرست؛ چون گذشته از آن که این فکر، نوعی تعطیلی اندیشه و گمراهی است، راهی نیست که بتوان جامعه و همگان را در آن به راه انداخت تا خود همگی آن را انتخاب و دنبال کند و بر فرض آن که بخواهیم این راه را پی گیریم، راه

(۷۱)


واقعیت‌ها کدام است و کجاست و راه‌نما و پیشتاز آن کیست و به دنبال چه کسی باید رفت که بیش‌تر از ما حیران نباشد، و معلوم است که نتیجهٔ این راه هم‌چنان که گروه‌هایی رفته‌اند، چه بوده است. دروغ و تزویر و خدعه و جادو و جنبل و هزاران عوام‌فریبی مرشدانه که از هزار هم یکی را ثمر و از بسیار، کمی را خبر نخواهد رسید. پس در این بازار آشفته چه باید کرد؟

معلوم است که راهی جز راه ناقص و دنبال کردن آن‌چه موجود است در پیش رو نمی‌باشد. البته، باید ناقص روشن باشد و صرف نقص نباید دامی باشد که آدمی را به هر سو و سمت و جانبی بکشاند؛ زیرا تمامی شکست‌ها و گمراهی‌های مردم در این یک جمله خلاصه گردیده است که ما با فرض نقصان چه باید کنیم؟

آدمی باید برای انجام وظیفه در مقابل مسؤولیت الهی نسبت به قرآن کریم دو جهت را در نظر داشته باشد تا به طور حتم و یقین به سعادت ابد نایل آید:

نخست آن که در میان این ناقص‌ها و

(۷۲)


نقص‌های موجود تفسیری باز به دنبال کسی رود که کم و بیش از اساتید فن است و کلام وی از حضرات معصومین علیهم‌السلام ، سرچشمه می‌گیرد و آن راه جز راه عالمان شیعی نیست؛ آن هم عالمانی که ایدهٔ خود را از رسیدهٔ معصومین علیهم‌السلام بر می‌گیرند؛ نه آنان که دیدهٔ خود را در مقابل رسیدهٔ دشمنان قرار می‌دهند. با آن که روشن است باز جای خاطرنشانی این نکته است که این دسته از عالمان شیعی کسانی می‌باشند که در عمل کوشا هستند و در پیاده کردن آن افکار در خود و زندگی و جامعهٔ خود از هیچ گونه بذل و فضلی دریغ ندارند، و روشن است که در این مقام برای آگاهان، کار بسی مشکل می‌گردد؛ به‌ویژه هنگامی که کار به جایی می‌رسد که باید گفت: والسلام. البته، برای وارثان حق و عالمان بحق بسی لازم است که در دل این شب ظلمانی و آن همه پیچ و خم کوچه‌های حیرت و سنگلاخ‌های بی‌حد، با پشت خمیدهٔ اندیشه و با عصای شکسته و چوبین و بس با احتیاط، دل بر ایثار و گذشت از جان و هستی دهند و در

(۷۳)


این مسیر گام بردارند و این راه را دنبال نمایند.

دوم آن که بر آن عالمان بحق و پیروان آگاه لازم است که یافتهٔ خود را ارج نهند، ولی به آن قانع و راضی نشوند و همواره در اندیشهٔ تحصیل کامل‌تر و واقعیت‌های بحق باشند و هرگز وضعیت موجود علمی خود را هرچه و هر قدر که باشد، ایده‌آل خود ندانند و به دنبال آن حقیقت، دیوانه‌وار و عاشقانه گام بردارند تا این که یا جان تهی کنند و یا آن را به دست آورند. این است معنای انتظار و اوست رهبر کامل و ایده‌آل آدمی که تمامی بشر را روزی از این سرگردانی رهایی خواهد بخشید و اوست که حقیقت قرآن کریم و دین را ظاهر می‌گرداند و بر همگان روشن می‌شود که چیست ایده‌آل بشر، و کدام است راه آدمی، و چیست معنای: «الاسلام یعلو ولا یعلی علیه»(۱). به امید آن روز و به آرزوی بودن در رکاب آن مرد حق.


۱ـ عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۲۲۶٫

(۷۴)



وجوه تفسیر قرآن مجید

تفسیر قرآن مجید علمی است که عالمان اسلامی در آن از جهات گوناگون قرآن کریم پرده برداشته و از آن سخن گفته‌اند؛ مانند: ادب، کلام، حکمت، فقه و دیگر رشته‌های مربوط به آن. البته، هر کس از دیدگاه دانش و رشتهٔ خود به قرآن کریم نظر نموده و در این زمینه گامی برداشته است.

بر این اساس، باید گفت: تمامی اختلافات مبنایی و انحرافات در معانی، از جهت ادب و اعتقادات یا ذوق عرفانی از این نقطه سرچشمه گرفته است و هر مفسر در واقع از همان جهتِ آگاهی و دانش خود، خویش را مفسر و اهل نظر به شمار می‌آورد؛ هم‌چنان که مشهود است هر تفسیری از جهتی قابل اهمیت می‌باشد؛ برای نمونه، مباحث ادبی را باید در تفسیری مانند «کشّاف» و بحث‌های کلامی را با تمام تشکیک‌های آن در تفسیر کبیر فخر رازی و مباحث عرفانی و فلسفی را در تفاسیر و کتاب‌های عارفانی هم‌چون محی‌الدین عربی

(۷۵)


یافت.

شاید تمامی گفته‌هابر این اساس در همهٔ رشته‌ها موقعیت واحدی داشته باشد و اختلاف چندان اساسی در کار نباشد، بلکه هر کس نسبت به قرآن کریم توان تخصصی خود را نشان داده و گذشته از اشتباهات و کج فکری‌ها و جهالت‌ها، همه یک غایت را دنبال نموده‌اند و تمام تفاوت‌ها در عدم درک افراد نسبت به رشته‌های گوناگون است، وگرنه قرآن کریم حقیقت واحد و چهرهٔ ثابتی دارد و فطرت سالم آدمی به‌دور از تمامی پیش داوری‌ها، آن حقیقت را به‌خوبی می‌یابد.

البته، مسألهٔ بطون قرآن کریم چنان که در مأثورات است و از آن به هفتاد یا هفتصد بطن یاد شده است به این معنا نیست که هر بطنی با دیگری مباین و متفاوت است، بلکه هر یک مرحله‌ای از دیگری است تا جایی که دیگر کسی تحمل ادراک و توان دریافت آن را ندارد؛ برای مثال، یکی در لفظ، کسی در معنا، دیگری در تفسیر، چهارمی در تأویل و آن دیگری در عرفان و برتر از آن تا جایی است که می‌فرماید: از صمد و از باء بسم الله قرآن را چنان

(۷۶)


می‌یابم که دیگر شنیدن آن جز بر اندکی از اولوالعزم از عقول قابل تحمل نیست.

(۷۷)



  ۶ ـ اکثریت در قرآن کریم

تفاوت میان وهم و خیال این است که خیال صورت می‌سازد و جزیی است و وهم ادراک معانی جزیی بدون صورت است و عقل معنای کلی محقق می‌سازد و صورت نیز ندارد. اگرچه به نظر نگارنده موجودیت‌های ذهنی صورت ندارد و علم به صوری و حضوری تقسیم نمی‌گردد. هیچ یک از علم، وهم و دیگر هویت‌های علمی، صورت ندارد و صورت در مقام علمی ذهن نیست، بلکه علم از سنخ مجردات و از ظهورهای معنوی است.

(۷۹)


خیال، وهم و عقل مراحل سه‌گانهٔ تصور است که نسبت به موجودات باشعور متفاوت است. قوهٔ عاقله و نیروی کلی‌یابی، تنها کار انسان است. البته، حیوانات نیز دارای وهم و خیال به‌طور مختلف می‌باشند. بعضی از حیوانات خیال دارند و بعضی در خیال قوی‌ترند و افزوده بر خیال، وهم نیز دارند و در این دو جهت، شدت و ضعف فراوانی میان آن‌ها وجود دارد و همین‌طور کاینات و موجودات عالی تجردی ادراکات کلی و گسترده با اراده‌های ثابت را دارا می‌باشند که تفاوت آن با انسان در اراده و ثبات ادراکات است. البته ثبات انسان در ادراک نسبی و سببی است، ولی زوال‌پذیری را بر نمی‌تابد.

بعضی پدیده‌ها دارای خیال قوی هستند و بعضی در وهم چنین می‌باشند و بعضی هر دو را به‌طور متوسط یا متفاوت دارا هستند.

مراتب کمال از حیات و شعور ابتدایی تا

(۸۰)


حیات و شعور حق هست و چنین نیست که تنها انسان دارای شعور باشد، بلکه تمام موجودات از ماده تا مجرد دارای شعور است و این طور نیست که تمام حیوانات در شعور و درک برابر باشند و نیز چنین نیست که تمامی انسان‌ها و افراد بشر که موجودات دو پا هستند دارای عقل فعلی باشند.

اندکی از انسان‌ها قوّهٔ عاقله را به طور متفاوت دارای هستند و بعضی در معانی جزیی و مقام وهم قرار دارند و بسیاری نیز در مقام خیال می‌باشند و کثیری خیال را به‌طور ضعیف دارا هستند و اندکی از افراد بشر حی خیال را نیز ندارند و در مرحله طبیعت مانده‌اند.

اگر قرآن مجید در بسیاری از آیات به‌طور صریح و کنایه بیش‌تر افراد بشر را عاری از تعقل می‌داند یا می‌فرماید آنان نیروی عاقله را به کار نمی‌گیرند می‌خواهد از این حقیقت پرده بردارد. اندکی از انسان‌ها به کاربرد عقل می‌رسند و اکثر

(۸۱)


آن‌ها از تعقلات کلی و ثابت بی‌بهره می‌باشند، تا جایی که عده‌ای از وهم و خیال و از هر دو در حد مطلوب بهره نمی‌گیرند و به «بل هم اضل»(۱) موصوف می‌شوند که تعبیری از انعطال عقل نظری و عملی است؛ زیرا اکثر حیوانات دست کم خیال را به طور متفاوت دارایند و این موجود دو پا همین را نیز به فعلیت در اندیشه و عمل ندارد. پس تعابیری هم‌چون «بل هم اضل» یا «اکثرهم لا یعقلون» و دیگر موارد فراوانی که در حدود صد آیه می‌باشد واقعیتی فلسفی را بیان می‌کند و غرض در بیان آن اهانت به انسان یا تحقیر وی نیست؛ زیرا همان‌طور که ممکن است بدن فردی رشد عرضی بیابد و چاقی مفرط پیدا کند و طول مناسب خود را به‌دست نیاورد و یا قد بکشد و از عرض گوشت و استخوان لازم و مناسب خود را نگیرد و یا طول و عرض آن بسیار


۱ـ اعراف / ۱۷۹٫

(۸۲)


مناسب، ولی استخوان‌بندی قوی و محکمی نداشته باشد و عمق و استحکام لازم را نیابد، ممکن است فردی طول و عرض و عمق و اندام مناسبی به دست آورد؛ امّا در اندیشه و به‌کارگیری عقل یا رشد نکرده باشد و یا رشد وی اندک باشد.

همان‌طور که نطفه باید مراحل تکاملی خود را طی کند تا نطفه، علقه و مضغه و عظام گردد و گوشت بر آن چیره شود و سپس فردی کوچک و متوسط و بزرگ از آن در آید، نطفهٔ اندیشه نیز باید مراحل خود را طی نماید تا استعداد طبیعی برای حرکت عقلی مناسب بیابد، پس ممکن است فردی با تکامل مناسب مادی و جسمی هنوز در اندیشه، نطفه باشد و یا هنوز استعداد رشد در این مرحله را نیافته باشد.


تفاوت ظاهر و باطن

آدمی نباید فریب هیکل و اندام و چشم و گوش ظاهری خود را بخورد؛ زیرا استعداد

(۸۳)


نطفهٔ آدمی برای اندیشه، نیازمند حرکت و زمینه می‌باشد و اینجاست که رشد تکوینی حیوانات در جهت مادی و درک از زمان تولد و قبل و بعد آن متفاوت است و مدت حمل هر یک متناسب رشد مادی نوع آن فرد می‌باشد و همین‌طور است حرکت در طفولیت و استقلال. همان‌گونه که تفاوت در سال‌های رشد با وضع طبیعی انسان بی‌تناسب نیست، رشد ادراکی انسان نیز چنین می‌باشد. ممکن است فردی به ظاهر انسان باشد، ولی در اندیشه یا عمل هنوز نطفهٔ اندیشه در او تکوّن نیافته باشد تا جایی که اگر دقت شود صورت اندیشه نیز در او نباشد و حال این که حیوانات می‌توانند ببیند و دست‌کم تا جایی پیش روند که دیگر خود را ببیند. حیوانات در ادراک متفاوت هستند. گوسفند حیوانی است که باید با علف به کشتارگاه کشیده شود و کبوتر با اندک حرکتی متوجه می‌شود. شناخت این تفاوت‌ها خود

(۸۴)


تامّل دقیق را دنبال می‌کند و این خیال باطل را از آدمی می‌گیرد که در میان موجودات، تنها انسان ناطق است و دیگران هیچ، بلکه تمامی موجودات ناطق هستند، ولی نطق هر یک متناسب مقام وجودی آن می‌باشد و لازم نیست هم‌چون انسان باشند. پس آن‌ها آن‌چه دارند نمی‌گویند و این مسأله غیر از آن است که آدمی باور نماید آن‌ها چیزی ندارند و این که آن‌ها با ما سخن نمی‌گویند غیر از آن است که حرفی ندارند. این انسان مغرور و بی‌خبر چه می‌داند که در آن‌ها چه خبر است؛ از این روست که اهل معرفت از نطق آن‌ها خبر می‌دهند؛ اگرچه نطق انسان با دیگر پدیده‌ها تفاوت دارد. برای نمونه، الاغ که احمق حیوانات به شمار آمده است در سکوت خود چه غوغایی که ندارد و با چشمان حکیمانهٔ خود به گونه‌ای می‌نگرد که گویی آدمی را به شمار نمی‌آورد.


شناخت حیوانات

(۸۵)


شایسته است در شناخت حقیقی حیوانات کوشش شود. به حیوانی باید خوراک نشان داد و دیگری خود می‌یابد و دیگری چیزی نمی‌خواهد و حال این که تمامی حیوان هستند. بسیاری از افراد بشر در این مراحل و کم‌تر از آن نیز سرگردانند. بی‌خود نیست که در عالم، سنگ، خاک، بت، گاو و گوساله خدا می‌شود و موسی و عیسی در پیامبری معطل عوام می‌مانند. هر گاو و گوساله‌ای را ممکن است به خدایی بپذیرند، ولی موسی و عیسی علیهماالسلام را به پیامبری قبول ننمایند و این خود از سر سنخیت است؛ زیرا که این‌ها از حق می‌گویند و او را تمثل می‌کنند و آن‌ها از خود می‌گویند، از این‌روست که انبیا مردم را با شکل و شمایل دنبال می‌نموده‌اند وگرنه از همین مقدار دین و ایمان نیز خبری نبود، اگر حضرت حق ارشاد مردم و تبلیغ دین را با انبیا تحقق نبخشیده بود و توجه به خود را با قبله و کعبه و سنگ و حجرالاسود نپذیرفته بود، هرگز

(۸۶)


معرفت حق و پیروی از او جز در اندکی از اولیای خدا یافت نمی‌شد.

مطالب مرتبط