تفسیر هدی / جلد دوم
تفسیر هدی / جلد دوم
«هُدًی لِلنَّاسِ وَبَینَاتٍ مِنَ الْهُدَی وَالْفُرْقَانِ»
(بقره / ۱۸۵)
جلد دوم: چهرهٔ عشق
(تفسیر سورهٔ حمد / آیهٔ ۱)
نویافتههایی از مفهوم، معنا، مصداق، نور، حکم، عظمت، آثار، تفسیر و تأویل:
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»
شناسنامه
تفسیر هدی / جلد دوم
(تفسیر سورهٔ حمد ـ چهرهٔ عشق)
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | ستایش نخستین/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | تهران : انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۴. |
مشخصات ظاهری | : | ۴ج. |
شابک | : | دوره۹۷۸-۶۰۰-۳۹۷-۰۳۴-۲ : ؛ ج.۱۹۷۸-۶۰۰-۳۹۷-۰۳۵-۹ : ؛ ج.۲۹۷۸-۶۰۰-۳۹۷-۰۳۶-۶ : ؛ ج.۳ ۹۷۸-۶۰۰-۳۹۷-۰۳۷-۳ : ؛ ج.۴۹۷۸-۶۰۰-۳۹۷-۰۳۸-۰ : |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
یادداشت | : | کتابنامه به صورت زیرنویس. |
مندرجات | : | ج.۱. درآمدی بر تفسیر و تاویل: چیستی، چگونگی و چرایی تفسیر و تأویل قرآن کریم و پیشفرضهای آن به شیوه اختصاصی انس با هر آیهی شریفه.– ج.۲. چهرهی عشق (تفسیر سورهی حمد / آیهی ۱): نویافتههایی از مفهوم، معنا، مصداق، نور، حکم، عظمت، آثار، تفسیر و تأویل: بسم الله الرحمن الرحیم.– ج.۳. چهرهی حضرت حق( تفسیر سورهی حمد / آیهی۲ – ۵ ): تبیین تمامیت حمد، الوهیت، ربوبیت و مالکیت حق و کمال بندگی.– ج.۴. چهرهی بندگان (تفسیر سورهی حمد / آیهی ۶ – ۷): تبیین اصناف چهارگانهی محبوبان، محبان، مغضوبان و گمراهان. |
موضوع | : | تفاسیر (سوره فاتحه) |
موضوع | : | تفاسیر شیعه — قرن ۱۴ |
موضوع | : | قرآن — تأویل |
رده بندی کنگره | : | BP۱۰۲/۱۲/ن۸س۲ ۱۳۹۴ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۲۱۸ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۹۷۲۶۱۴ |
(۴)
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۱۵
فصل یکم: دهش عشق
تفسیر و تأویل: ( بـِ )··· ۲۳
معنای باء··· ۲۵
بای فتح··· ۲۶
نور و حکم باء··· ۲۷
متعلق باء··· ۳۰
چهرهٔ عشق··· ۳۶
نقطهٔ باء··· ۳۷
فصل دوم: بلندای عشق
تفسیر و تأویل: ( إِسْم )··· ۴۱
اسم هستی و پدیدههای آن··· ۴۳
همزهٔ اسم··· ۴۳
اصل بودن اسم··· ۴۴
اشتقاق اسم··· ۴۴
بلندای اسم··· ۵۰
وصف بودن اسم··· ۵۳
لحاظ سهگانهٔ اسم··· ۵۵
اطلاق اسم··· ۵۹
شواهد روایی اسم الهی بودن «اسم»··· ۶۳
(۵)
دو تعین اسم··· ۷۸
تفاوت اسم با اللّه··· ۸۱
ضرورت ذکر اسم··· ۸۵
فصل سوم: ذکر عشق
تفسیر و تأویل: ( اللَّه )··· ۸۵
تقدم اللّه بر تمامی اسما··· ۸۹
انحصار «اللّه» در نام خداوند··· ۹۰
اصل موصوفات··· ۹۲
حفظ حرف تعریف در ندا··· ۹۳
اسم بدون نقطه··· ۹۳
معنای اللّه··· ۹۴
اسم جامد··· ۹۶
ذکر اهل بلا، فنا و عشق··· ۹۸
ذکر «هو اللّه»··· ۱۰۰
رقم ذکر اللّه··· ۱۰۱
مراتب ذکر··· ۱۰۳
ذکر جمعی ۱۰۶
هدف معنوی ذکر··· ۱۰۶
ذکر خفی و بلاخیز··· ۱۰۶
ذکر هیبت··· ۱۰۸
لحاظ بسیط و ترکیب ذکر اللّه··· ۱۰۹
ذکر اللهمّ··· ۱۱۰
ذکر اله··· ۱۱۱
جمع میان اللّه و اله در تهلیل··· ۱۱۳
فصل چهارم: مرحمت عشق
تفسیر و تأویل: ( الرَّحْمَن )··· ۱۲۳
اسم ذاتی الرحمن··· ۱۲۵
جایگاه الرحمن··· ۱۲۶
معناشناسی الرحمن··· ۱۲۷
(۶)
چهرهٔ الرحمن در قرآن کریم··· ۱۳۴
تفاوت رحمت و نعمت··· ۱۴۲
تفاوت رحمت حق و خلق··· ۱۵۲
شیوهٔ انس با الرحمن··· ۱۵۳
آثار ذکر الرحمن··· ۱۵۵
فصل پنجم: زیبایی عشق
تفسیر و تأویل: ( الرَّحِیم )··· ۱۵۹
اسم فیض ثابت الهی ۱۵۹
لوازم معنایی رحیم··· ۱۶۰
چهرهٔ الرحیم در قرآن کریم··· ۱۶۶
ارحم الراحمین··· ۱۷۸
آثار ذکر الرحیم··· ۱۷۹
فصل ششم: ماجرای عشق
تفسیر و تأویل: ( الرَّحْمَنِ الرَّحِیم )··· ۱۸۷
رحمت الهی نهاد بسم اللّه··· ۱۸۷
چینش مهندسی دو واژهٔ رحمتی ۱۸۸
تکرار رحمت در بسم اللّه··· ۱۹۰
جمع تمام پدیدههای هستی ۱۹۱
تخلق رحیمی ۱۹۲
فرهنگ رحمتی قرآن کریم··· ۱۹۲
نظاممند بودن رحمت الهی ۱۹۴
پیآمدهای دوری از فرهنگ مرحمتی قرآن کریم··· ۱۹۵
ایمان؛ مرهون رحمت الهی ۲۰۳
شادمانی؛ میوهٔ رحمت الهی ۲۰۵
ریشهٔ خشونت و درشتی ۲۰۷
مهارت راستی و درستی ۲۱۲
حیات؛ بستر مرحمت··· ۲۱۴
آگاهی؛ مادهٔ مرحمت··· ۲۱۵
حرکت؛ نتیجهٔ حیات و آگاهی ۲۱۵
(۷)
همه خواهانی پدیدهها··· ۲۱۶
محبت مجرد و خواستهٔ مادی ۲۱۷
حرکتهای غیر موازی و تصادم ناسوتی ۲۱۷
حرکت موزون و رقص پدیدههای طبیعی ۲۱۸
محبت و گرممزاجی ۲۱۸
انس و محبت··· ۲۱۹
ناسوت؛ کورهٔ محبت··· ۲۱۹
ناسوت؛ کورهٔ خودشوی ۲۲۰
محبت؛ آتشفشان صفات ذاتی ۲۲۰
امر عالی و برتر؛ مطلوب محب··· ۲۲۱
تفاوت متعلق محبت و عشق··· ۲۲۲
تفاوت هوس و عشق··· ۲۲۳
هوس و سادیسم··· ۲۲۳
یافت دل؛ نقطهٔ شروع عاشقی ۲۲۴
آیهٔ محبت··· ۲۳۴
حضرت عشق··· ۲۳۷
ابتهاج عشق··· ۲۳۷
وصول به ذات عشق(عشق وجودی)··· ۲۳۸
عشق ایجادی ۲۳۹
حق عشق··· ۲۴۰
عشق حق··· ۲۴۰
عشق حقی و خلقی ۲۴۱
نفی طمع؛ مسیر وصول به عشق··· ۲۴۳
جمود؛ بزرگترین مانع عشق··· ۲۴۴
صفای عشق و پایانناپذیری آن··· ۲۴۵
حرکت دورانی عشق··· ۲۴۶
آشکاری عشق··· ۲۴۸
درد و عشق··· ۲۴۹
حبّ دنیا··· ۲۴۹
مقام جمعی عشق؛ عالیترین مرتبهٔ عشق خلقی ۲۵۰
(۸)
عاشق فارغ··· ۲۵۰
تعادل عشق··· ۲۵۱
اقتضاءات طبیعی متناسب با عشق··· ۲۵۲
اقتضاءات ربوبی و تجانس روحها با عشق··· ۲۵۳
نگاه به عشق··· ۲۵۴
صاحب عشق··· ۲۵۵
نور و غنای عشق··· ۲۵۵
اندیشهٔ عشق··· ۲۵۵
حقبینی عشق··· ۲۵۶
پدیدهها؛ میوهٔ یک عشق··· ۲۵۶
عشق بیعار··· ۲۵۷
حالات عشق··· ۲۵۸
عشق اتحادی میان نفس و بدن··· ۲۵۹
عشق و وحدت دو روح··· ۲۵۹
پایانناپذیری عشق··· ۲۶۲
اثرپذیری معشوق··· ۲۶۳
اتحاد و وحدت عشق··· ۲۶۴
انحصار عشق وحدتی به حق تعالی ۲۶۷
تماشای عشق فعلی حق تعالی ۲۶۸
معرکهٔ حلول و وحدت··· ۲۶۹
دو صبغهٔ آدمی ۲۶۹
ترتیب و ترتب مراحل عشق در رشد، نه فعلیت··· ۲۷۰
صداقت عشق··· ۲۷۱
صدق و مراحل عشق··· ۲۷۴
دو پایهٔ صدق··· ۲۷۶
موانع صدق··· ۲۷۷
مرز آزادی و صدق··· ۲۷۷
ظهور صدق حقیقی و واقعی ۲۷۹
عشق در انحصار ولی الهی ۲۸۰
بغض و عشق··· ۲۸۱
(۹)
رابطهٔ تابع و متبوعی اسما با عشق··· ۲۸۱
ملاک صدق عشق··· ۲۸۲
محبت و دردمندی ۲۸۲
اعطایی بودن عشق··· ۲۸۳
عشق و فنا··· ۲۸۴
عشق و ولایت··· ۲۸۴
عشق و انقیاد··· ۲۸۴
عشق و قطع طلب··· ۲۸۵
عشق و اولیای مفرَّد··· ۲۸۵
عشق و اشک داغ··· ۲۸۶
بلا و وِلا··· ۲۸۶
خون محبوبان؛ بهای عشق ذاتی ۲۸۷
عاشق حق؛ دوستدار واقعی مردم··· ۲۸۷
ظاهر عاشق··· ۲۸۹
کتمان عاشق··· ۲۸۹
عشق و رفع وسوسه··· ۲۹۱
عشق و لذت خدمت··· ۲۹۱
عشق و خوراکیها··· ۲۹۲
عاشق و پایبندی به شریعت··· ۲۹۳
همه عشق··· ۲۹۴
مراحل عشق··· ۲۹۵
غربت و مظلومیت عشق··· ۲۹۶
عشق؛ قطع غمباد نداشتهها··· ۲۹۸
قمار عشق··· ۲۹۹
ختم ناسوتی عاشقی ۳۰۰
نیکونگری عاشق··· ۳۰۰
عزت عاشق··· ۳۰۱
مقام جمع عاشق··· ۳۰۱
نشانههای عشق··· ۳۰۳
مراتب عشق··· ۳۰۴
طریق عاشقی ۳۰۶
(۱۰)
فصل هفتم: تمامیت عشق
تفسیر و تأویل: ( بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم )··· ۳۱۹
تنها ذکر شروع··· ۳۱۳
ذکر تمام··· ۳۱۶
ذکر خاص··· ۳۱۸
ذکر جلب عنایت و توفیق خاص··· ۳۱۹
برترین آیه··· ۳۲۱
اسمای اولی ذاتی و طلسم طلسمات··· ۳۲۱
کلید گنجهای عرش··· ۳۲۲
اعجاز پنهانی در عین آشکاری بسماللّه··· ۳۳۲
حکمت استحباب بلند گفتن بسم اللّه در نماز··· ۳۳۳
ترویج فرهنگ بسم اللّه··· ۳۳۵
آثار و برکات ذکر بسم اللّه··· ۳۳۵
فصل هشتم: نگین عشق
تفسیر و تأویل: ( وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم )··· ۳۵۷
تفاوت آشکار و پنهان بسماللّههای قرآن کریم··· ۳۴۱
إنّه بسم اللّه··· ۳۵۱
نکات برجستهٔ آیات شریفه··· ۳۵۳
رحمت سلیمانی و برخورد با قانونشکنان··· ۳۶۷
رحمت سلیمانی و اعلان جنگ ابتدایی ۳۷۲
فرهنگ محبت و عشق انبیای الهی ۳۷۵
حدود محبانه و زندگیبخش··· ۳۸۰
مسلمان؛ مهرورز مانند خدا··· ۳۸۴
سخن پایانی ۳۹۰
* * *
(۱۱)
(۱۲)
پیشگفتار
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»؛ به نام خداوندگاری که رحمت فراگیر و ویژهاش همواره بر همگان جاری است؛ آغازگر والا؛ خدای تمام کمال، همیشه فراخ رحمتورز، ویژه مهرپرداز.
جلد دوم «تفسیر هدی» به تفسیر و توضیح تک بیت غزل عشق قرآن کریم، کریمهٔ الهی: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»ویژگی دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» ضریح زیارت حق است. حق چنان بلند است که نمیتوان او را به تمامی در آغوش کشید و بنده با زیارت اسمای پنجگانهٔ بسیط این کریمه است که میتواند بر جای جای دولت خداوندی بوسه آورد و او را در آغوش گیرد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» اول اسمای ذاتی و جملهٔ کامل صفات ربوبی است که هر اسم جمالی و جلالی در ظل دولت آن است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نه تنها برای شروع و ورود است، بلکه برای ادامه و نهایت هم هست و تمامی کمال را در خود دارد. هم ذکر کمال است و هم ذکر تمام که مقام جمعی را به کمال و تمامیت داراست. ذکری که میتوان تنها به آن بسنده کرد و تخلق و تحقق به آن، وصول و تحقق به تمام خوبیهاست که با وصول به آن، نیاز به ذکر دیگری نیست.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» تمام اسم و مسماست و ملاک جاری و شناسهٔ اندیشهٔ مکتب اهل بیت علیهمالسلام است که توحید و ولایت را با هم دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»؛ نگریستن به بلندای قامت جمال پروردگار و توجه به کمال اوست. بلندایی که «الرَّحْمَن» آن کمال اقتدار است و جمال و جلال را با هم دارد و قوام و ایستادگی لازم آن است و «الرَّحِیم»آن، مقام وصول عینی به تمامیت است و مرحمت، مهربانی، محبت، عطوفت، پاکی، طهارت، لطافت، انس، آراستگی و عشق را همراه دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شعار تحول و تلاش عاشقانه و بانشاط است که هر گونه خمودی، انزوا و سستی را نفی
(۱۳)
میکند که عشق جز حرکت، سیر، حرارت و نشاط نیست.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» بلندای سیر ظهوری مؤمن و نهایت سلوک او و نمای قرب الهی و تابلوی وصول به حق تعالی است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» پلاک اسلام و ملاک تمامی احکام است. این بدان معناست که تمام اسلام در همین عنوان خلاصه شده است و با این وزان میتوان پیرایههای دینی را بازشناخت.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شعار عاشقی است. شعار نفی خشونت است. شعار ولایت و توحید محض است. کسی که کمترین خشونت در گفتار و کردار خود داشته باشد از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»بیگانه و با الفبای دین و ملاک آن ناآشناست، با این همه، چگونه آهنگ استنباط حکم دینی را دارد؟!
کسی میتواند به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» وصول یابد که مشق محبت نماید و تلاش کند با همه مهربان باشد و با خود شرط مینماید با همه نرمخو و پرمهر رفتار کند. محبتی که به او نرمی، پویایی و حرکت میدهد بدون آن که تجاوز و فسادی داشته باشد. او برای پاکی، طهارت و صفا برپا میخیزد. صفایی که اقتدار و قوام را با خود دارد و کمترین سستی و ضعف در آن نیست. حتی ضعف مالی و فقر را ـ که از عوامل خشونتزاست ـ از خود دور میدارد تا هر روز خود را به سلامت بگذراند و با حفظ سلامت خود از سعادت نصیب برد. او از هر چیزی راضی است و شعار او سلام است و میداند سلامت بدون آگاهی و اقتدار ممکن نیست و مهربانی و عشق نیاز به انصاف و صدق دارد؛ پس هرچه ناراستی است از خود دور میسازد. او میداند عشق بدون تمامیت ممکن نیست و بر آن است تا تمامی صفات پروردگار را در خود محقق سازد و به تمام اسمای الهی وصول داشته باشد و نیز میداند عشق اگر به ذات حق تعالی نباشد تنها محبت است؛ بنابراین در کمین مینشیند تا عنایت خاص خداوندی را برای تحقق آن جلب کند. عشق بدون شناخت پروردگار و وصول به ذات حق تعالی ممکن نیست؛ همانطور که در دعای مشهور غیبت آمده است:
«اللهمّ عرّفنی نفسک فإنّک إن لم تعرّفنی نفسک لم أعرف نبیک. اللهمّ عرّفنی نبیک فإنّک إن لم تعرّفنی نبیک لم أعرف حجّتک. اللهمّ عرّفنی حجّتک فإنّک إن لم تعرّفنی حجّتک ضللت عن دینی»(۱).
نبی و ولی هر دو واسطهای از ناحیهٔ خداوند هستند و آن که اصل است تنها خداست و با شناخت حق تعالی است که شناخت تمام شکل میگیرد. البته چهارده معصوم علیهمالسلام که کمّل اولیای الهی میباشند به سبب گستردگی که دارند جایی و چیزی را نیست که فرا نگرفته باشند، بنابراین وصول به تمامی پدیدهها ناچار به شناخت آنان باز میگردد. با تحقق به اسمای الهی است که بنده میتواند همگون و همراه خداوند شود تا به کمال تمام رسد.
- کافی، ج ۱، ص ۳۳۷٫
(۱۴)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» تنها آیهای است که در ابتدای تمام سورههای قرآن کریم ـ بهجز سورهٔ توبه ـ و نیز در نامهٔ حضرت سلیمان آمده است. آیهای که بسیاری با غفلت تمام از آن میگذرند. چه بسیار کسانی که آن را بر سردر خانهٔ خود نصب کردهاند یا در ابتدای کتاب خویش آوردهاند؛ اما بیخبر از محتوای عاشقانهٔ آناند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» ذکر شروع است. شروعی که رنگ الهی دارد و با دیدهٔ عشق به تمام پدیدهها مینگرد و زیباییهای هستی را به تماشا مینشیند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» در میان تمامی ادیان الهی بوده و کاملترین اسم الهی است که تمام حقایق در آن است؛ اگرچه باید تصوری صحیح را از آن داشت.
ما در فصلهای هشتگانهٔ این کتاب بر آنیم تا نویافتهها را به نوشتهٔ بنان و نوگفتهها را به رشتهٔ بیان آوریم. مطالبی که جایگاه و عظمت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را در اندازهٔ گفتار خود مینمایاند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از چند ناحیه قابل پیگیری و بحث است: نخست، بحثهای ادبی، معناشناسی و علمی آن، و دیگر بحثهای ربوبی و معرفتی که از مقولهٔ علم نیست، اما میتوان آن را به صورت کلی ـ نه به صورت موردی و جزیی ـ تحت اصول و قواعد علمی رایج درآورد.
در این جلد از آثار، خصوصیات و ثمرات تخلقی، اتصافی و ربوبی و نیز احکام آیهٔ شریفهٔ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» و روش استفاده از آن بحث میشود. معارفی که مشکلگشای جان انسان و مداوا کنندهٔ مشکلات روحی روانی آدمی است. مشکلاتی که تنها با ورود به ساحت انشایی این کریمهٔ آسمانی برطرف میگردد. برای استفادهٔ ربوبی از این آیهٔ شریفه ابتدا باید مفهوم و معنای آن را باز کرد تا بتوان آن را به صورت انشایی آورد، نه با لحاظ حکایت و اِخبار. ورود به بارگاه با عظمت انشای این آیه است که ما را برای استفاده از معنا، آثار و حکم این کریمهٔ الهی آماده میسازد. ورودی که جز از مسیر درک تصور صحیح معنای آن دست نمیدهد. بعد از آن است که میتوان عروجی داشت و صفایی یافت و دل را برای ضیافت خدای عشق و مهربانی آماده ساخت. جلد حاضر چگونگی این میهمانی و آداب برپایی آن را بیان میدارد و بر آن است تا خوانندهٔ محترم را اسم به اسم با اسمای پنچگانهٔ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»همراه سازد و با حل ناهمواریهای فهم معنای آن، شیوهٔ وصول و تحقق به آن را آموزشی و مدرسی نماید و با بررسیهای روانشناختی، چگونگی عاشق شدن و مسیر عاشقی و تمامی چهرهٔ عشق را تبیین نماید و دقایق و لطایف آن را در فصلهای هشتگانهٔ این جلد بیاورد. نوشتهٔ یاد شده طریق بندگی و شیوهٔ ارتباط با خداوند را توضیح میدهد و شروع عاشقی و بندگی را ورود به رمز و رازهای «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» میداند و آن را «چهرهٔ عشق» میداند. با مطالعهٔ این جلد به نیکی دانسته میشود چرا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» مهمترین آیهٔ قرآن کریم است. آیهای که در ابتدای هر سوره ـ بهجز سورهٔ برائت ـ آمده و معنا و آثار هر مورد آن با دیگری متفاوت است و به هیچ وجه تکراری در آن نیست.
(۱۵)
ما در این کتاب هم از تفسیر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»میگوییم که وصف معنا و مفهوم است و هم از تأویل آیهٔ مبارکه که بررسی مصداقی آن است و طریق وصول به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را نشان میدهد. وصولی که با دانش ادبیات، منطق، کلام، فلسفه و عرفان به دست نمیآید، بلکه نیاز به انس و قرب و عشق به این کریمهٔ الهی و وصول نوری ربوبی دارد؛ نه حصول صوری علمی. طریقی که در وصف آن آمده است: «لیس شیء أبعد من عقول الرجال من تفسیر القرآن»(۱).
فهم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»تنها با عقل خشک به دست نمیآید، بلکه نیاز به انس، صفا و قرب دارد تا این کلید گنجهای عرش را قابل فهم سازد و رمز و کدهای گشایش آن را بنماید. حقیقتی که حی، زنده و حکیم است و تمامی اوصاف الهی را در خود دارد و حقایق آن به صورت فعلی در پهنهٔ پدیدارها نمودار است. حقایقی که از طریق انس با قرآن کریم و هر یک از آیات آن به دست میآید. باید توجه داشت هر آیه طریقی خاص برای انس میطلبد. کسی که بتواند با این آیهٔ شریفه انس بگیرد، این کریمهٔ الهی به صورت هوشمند با وی ارتباط برقرار میکند و دریای معارف را بر قلب آن مونس دلچاک جاری میسازد. وی کافی است «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» بگوید تا آیهٔ شریفه شناسه و رمز کاربری او را شناسایی کند و به وی اجازهٔ ورود به بارگاه عظمت معنایی و حقایق ربوبی خود دهد. این هوشمندی چنان شگرف است که گاهی کسی به «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»سورهای اجازهٔ ورود مییابد، اما به «بسم اللّه» سورهٔ دیگر اذن داده نمیشود. هر بسم اللّه نیاز به انسی خاص و قربی ویژه برای ورود دارد. ورودی که بدون داشتن صفا، صدق و انصاف ممکن نیست. صدقی که سبب شود هر کسی خود باشد و کارویژهٔ خود را انجام دهد؛ نه آن که نقش ریا، سالوس و نفاق زند.
در میان سورههای قرآن کریم، ورود به بسم اللّه سورهٔ حمد از جایگاه برتری برخوردار است و فتح آن سختتر و صعبتر است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» سورهٔ حمد که آن را قرآن دوم و مثانی میگویند، مهمترین بسملهٔ قرآن کریم است. آیهای که تمامی قرآن کریم و وحی الهی را در خود جای داده؛ از این رو «مثانی» است؛ یعنی دورهای کامل از وجود و از قرآن کریم و از سورهٔ حمد است و عنوانی است که تمامی هستی و پدیدههای آن و نیز تمامی قرآن کریم در آن است؛ به گونهای که با دریافت آن، نیازی به هیچ آیهای دیگر نیست و تمامی قرآن کریم شرح همین آیه و ظهور و تنزیل آن است. کسی این معنا را درک میکند که بتواند با این آیهٔ شریفه انس یابد؛ بهگونهای که این کریمه، خود را به او در خواب یا بیداری بنمایاند. باید آن را گفت و بارها گفت و در هر گفتن، سیری تمام در همهٔ پدیدهها داشت و هر پدیدهای را از آینهٔ آن به تماشا نشست. ذکری که تکرار برنمیدارد و هر تماشایی تکرار پدیدههای گذشته نیست؛ چرا که هستی مانند آب در جریان است و لحظه به لحظه نو و تازه میشود و سیر در آن مانند شنا در آب دریایی است که هر بار آبی تازه از بدن آدمی میگذرد.
- أحمد بن محمّد بن خالد برقی، المحاسن، ج ۲، ص ۳۰۰٫
(۱۶)
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نزدیکترین راه وصول کامل و لقای حقیقی است که هیچ ذکری به آن نمیرسد و تمامی سیر نزول و صعود و از فعلیت تا سعادت و لقای ذاتی و نیز تمامی وحی الهی را در بر دارد و اسمای مبارک حیاتی، بدوی و فتحی در آن چیده شده است.
از موارد کاربرد این آیهٔ شریفه به عنوان «ذکر»، رفع مشکلات بزرگ به صورت فوری و ویژه است؛ به گونهای که اگر کسی در کار خود درمانده و مستأصل شده باشد، چنانچه به این ذکر، با معرفت و ارادت پناه برد، مشکل وی برطرف میگردد؛ بدون آن که به هیچ دعا و ذکر دیگری نیاز داشته باشد. ما آثار ذکر قرار دادن این آیه را در کتاب حاضر توضیح دادهایم.
امید است نوشتار پیش رو گامی پیشرو برای شناخت شعار ایمانی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» باشد که فرهنگ مسلمانی را بیانگر است.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۱۷)
فصل یکم:
دهش عشق
تفسیر و تأویل:
« بـِ »
(۱۸)
(۱۹)
معنای باء
«بـِ» حرف جر و حرف ابتدا و به تعبیر ما «حرف بسط» است؛ همانطور که همزه «حرف فتح» و «هو» حرف هویت حقی است؛ به این معنا که «هو» در واقع همان «هـ» و اسم باطن است و «واو» به آن ملحق شده است.
حرف «بـِ» از اسم الهی «بسط» مشتق میشود و اصل این حرف از اسم گرفته شده است و چنین نیست که تمامی حروف جامد باشند. همانطور که حرف «الف» و «همزه» از فَتْح و مشتق از آن است. باید توجه داشت همزه با الف هیچ تفاوت ذاتی و ماهوی ندارد، بلکه تفاوت آن مقامی است؛ یعنی همزه میتواند در ابتدا، میانه و پایان کلمه بیاید، اما الف چون ساکن است و ابتدا به ساکن محال است، در ابتدای هیچ واژهای قرار نمیگیرد و تنها در وسط یا پایان کلمه میآید. بنابراین زبان عربی بیش از بیست و هشت حرف ندارد.
«بـ»از حروفی است که از اسما گرفته میشود و ما آن را «بای بسط» میگیریم. البته این در حالی است که خود بسط از «باء» گرفته شده است و این دور نیست؛ زیرا وقتی میگوییم «باء» از بسط است یعنی حقیقت بسط ـ نه لفظ آن ـ است که ترکیبی معنوی و حقیقی و ربوبی است و به مصداق آن ناظر است و وقتی میگوییم بسط از باء است؛ یعنی صرف حرف باء که امری لفظی است و مفهوم آن مقصود است و بحث حقیقت آن در کار نیست. اگر در روایت است که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «أنا النقطة التی تحت الباء»(۱)، مراد بای جاره نیست، بلکه باء به معنای حرف بسط مورد نظر است و آن باء است که نقطهٔ آن مورد اشاره واقع میشود و تعین دارد.
ما چنین بحثهای ادبی و نظریات جدید ادبی خود را در کتابی با عنوان «دانش اشتقاق» آوردهایم. در آنجا گفتهایم همانطور که بسیاری از اسما از حروف شکل میگیرد؛ برخی از حروف نیز از اسما گرفته میشود. این نظریه در علوم غریبه کاربرد دارد و بحث اصلی آن در چنان دانشهایی میآید.
بای فتح
«باء» نخستین حرف از حروف فتحی است و چینش تمامی حروف از آن شروع میشود، نه از حرف «الف». خود «باء» از نقطهٔ زیر آن است که شکل میگیرد. نقطهای که تمامی پدیدههای هستی را در آن و از آن میتوان دید. نقطهای که فتح وجود با لحاظ حبی است که بر همهٔ هستی وارد میشود. بر این اساس، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از
- ینابیع المودة، ج ۱، ص ۲۱۳٫ مشارق أنوار الیقین، ص ۲۹٫
(۲۰)
اسمای فتحی است. آثار و خواصی که برای این کریمه گفته میشود؛ مانند شفای بیماران و زنده کردن مردگان به اعتبار زمینهٔ فتحی آن است که مؤثر و کارآمد است. کسی که در مرتبهٔ وصول و رؤیت این کریمه است میتواند پدیدههایی را با آن به حرکت در آورد یا ظهور دهد.
با توضیحی که گذشت میتوان این نتیجه را گرفت که «باء» از اسمای الهی است و اسمی فتحی است که تمامی اسما را ظهور میبخشد؛ زیرا هیچ اسمی نمیتواند بدون فتح ظاهر شود و همه تحت دولت آن میباشند و از آن و به آن ظاهر میگردند؛ همانطور که اسم مبارک «اول» چنین است و بر همه دولت دارد.
اسمای الهی همه با هم، از هم، به هم و در هم ظاهر میشوند و تمامی دولت خود را از «باء» میگیرند. تمام اسما دولت خود را دارند؛ به این معنا که از یکدیگر ظاهر میشوند. برای نمونه «باء» نیز از «ظاهر» ظهور مییابد. عارف در چنین مشاهدهای است که هر اسمی را از دیگری میبیند و همهٔ هستی را زمین میگذارد و رقصکنان زیر تیغ میرود و تمامی اسما را نیز عین ذات مییابد. مراد از این که «باء» اسم است مسما، مصداق، تعین و نزول آن است که اگر بر دل عارف فرو بریزد میتواند جگر او را پاره پاره کند و چیزی از ناسوت برای او نگذارد.
نور و حکم باء
در برخی از منابع روایی، حروفِ «اسم» معنا شده و برای نمونه آمده است: «الباء بهاء اللّه، والسین سناء اللّه، والمیم مجد اللّه، وقال بعضهم: ملک اللّه»(۱).
برخی از کتابهای تفسیری بهویژه تفاسیری که رویکردی عرفانی دارد مانند تفسیر قشیری آوردهاند: «باء از بِرّ، سین از سِرّ، میم از مَنّ» است یا «باء؛ برائت از نقص، سین؛ سلامت از عیب و میم از مجد الحقّ است». چنین معناهایی بدون هیچ قاعدهٔ علمی گفته شده و تمام ذوقی محض است که هر کسی میتواند بسیاری از آن را ببافد بدون آن که دلیل و ملاکی علمی و سندی برای آن داشته باشد. ادعا و سخن بیدلیل از کسی پذیرفته نیست. بله، این درست است که هر حرفی حکمی و نیز نوری دارد؛ همانطور که در بحث اسمای الهی و در کتاب ویژهٔ آن گفتهایم هر یک از اسمای الهی دارای حکم و نور ویژه است؛ همانطور که برای هر کدام معنا و آثاری اختصاصی است. حروف مقطعهٔ قرآن کریم نیز هر یک حکم و نوری دارند و برای نمونه، سه حرف: «الم» در معنا یک کلمه است که از ترکیب حکم، نور و حقیقت سه حرف آن پدید آمده است.
نور و حکم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»بسیط و طبیعی است برخلاف نور و حکم «الم» که ترکیبی و طبیعی است و حکم «بسط» برتر از حکم «ترکیبی» است؛ بنابراین، بسم اللّه سورههایی که دارای حرف مقطعه است افضل از حروف مقطعهٔ آن است. البته همانطور که بسم اللّه هر سوره با آن در ارتباط است، حروف مقطعه نیز با سورههای خود ارتباط دارد و نیز حروف مقطعه با بسم اللّه خود مرتبط است و به همین دلیل دارای دو قفل است و افزون بر قفل خود آن حروف، باید قفل معنایی بسم اللّه آن را نیز گشود و رسیدن به معنای آن سختتر است؛ همانطور که آیهای که دارای حکمی بسطی است یک قفل دارد اما حکم ترکیبی، دو یا چند قفلی میگردد. در روش تفسیری انس با قرآن
- الکافی، ج ۱، ص ۱۱۴٫
(۲۱)
کریم گفته خواهد شد انس با آیات تک قفلی که دارای حکمی بسیط است آسانتر از انس با آیات چند قفلی است که دارای حکمی ترکیبی است و باید کار را از آیات دارای حکم بسیط شروع کرد که تمرین بر چنین آیاتی کمتر میشود که خواهان را به اختلاط و اختلال بکشاند. برای مثال، آیهٔ نخست سورهٔ برائت با قهر همراه است و با آن که با حرف «باء» شروع میشود اما بای آن بای «بَرَاءَةٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَی الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکینَ»(۱) است و نه بای بسم اللّه. این سوره «بِـ»، «اللَّه» و «الرَّحِیم»را از بسم اللّه دارد، اما «الرَّحْمَن» در آن نیامده و پایان آن همراه با برائتی دیگر است که کار را بسیار مشکل کرده است؛ یعنی «فَإِنْ تَوَلَّوْا»، اما همین آیه به مؤمنان دلداری میدهد و میفرماید: «فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُلْ حَسْبِی اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ عَلَیهِ تَوکلْتُ وَهُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»(۲). البته آیهٔ سکینه در همین سوره است که میفرماید: «إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کلِمَةَ الَّذِینَ کفَرُوا السُّفْلَی وَکلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ»(۳). وجود این دو آیه است که سورهٔ برائت را قابل تحمل ساخته است وگرنه به هیچ وجه نمیشد با آن انس گرفت.
به هر روی، حرف «باء» در طلیعهٔ تمامی سورههای قرآن کریم وجود دارد و هیچ امری بدون این حرف انجام نمیگیرد و ورود به هیچ سورهای بدون آن ممکن نیست و با این حرف است که میشود به حکم و نور آن رسید.
بهطور کلی، هر آیهای افزون بر لفظ، مفهوم، معنا و مصداق، دارای حکم و نور نیز هست. همچنین همین امر سبب میشود برخی از سورهها دارای حکمی ترکیبی و دو قفلی شود. «نور» اثر حرف و «حکم» اسم آن است. هر حرفی اسمی دارد که کد و شناسهٔ آن دانسته میشود و کسی که این کد را در اختیار داشته باشد، آن را بهراحتی میگشاید؛ همانند درهای اتوماتیک و هوشمند الکترونیکی که با صدای صاحبخانه باز میشود؛ با این تفاوت که آوردن کد هر حرف در قرآن کریم آن را بیدرنگ میگشاید اما درهای هوشمند گاه نیازمند تکرار صداست. تبیین چنین اموری را باید در علوم معنوی جست، نه در دانشهای لفظی و ظاهری یا عقلی. تبیین لفظ، مفهوم و معنا بر عهدهٔ علوم ظاهری مانند ادب، تفسیر و حکمت است، اما دریافت حکم و نور هر آیه با انس و قرب به آن آیهٔ شریفه است که محقق میگردد. قربی که افزون بر شور، گاه خون آدمی و نیز آبرو را میطلبد و باید خود با دست خویش سر بر دار داد و حکم کفر ظاهرگرایان و مانعان را به جان خرید.
متعلق باء
«بِـ» حرف جار است و نیاز به متعلق دارد. نخست بگوییم که متعلق این حرف را باید فعل گرفت؛ نه اسم. بسم اللّه ذکر ابتدا و شروع است و این فعل است که با شروع انجام کار تناسب دارد؛ زیرا فعل دارای تصرّم است و تدریج در آن است و با اسم که اقتضای ثبات دارد سازگار نیست. بررسی موارد کاربرد آن در قرآن کریم و روایات نشان میدهد در
- توبه / ۱٫
- توبه / ۱۲۹٫
- توبه / ۴۰٫
(۲۲)
مواردی که متعلق آن ذکر گردیده، فعل برای آن آمده است؛ مانند: «اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»(۱).
در این میان، برخی متعلق این حرف را فعل «أبتَدء» و برخی «أَستعین» گرفتهاند. علامه طباطبایی رحمهالله در تفسیر المیزان گوید:
«أنّ الأغراض والمقاصد المحصّلة من السور مختلفة، وأنّ کلّ واحدة منها مسوقة لبیان معنی خاص ولغرض محصّل لا تتمّ السورة إلاّ بتمامه، وعلی هذا فالبسملة فی مبتدء کلّ سورة راجعة إلی الغرض الخاصّ من تلک السورة. فالبسملة فی سورة الحمد راجعة إلی غرض السورة والمعنی المحصّل منه، والغرض الذی یدلّ علیه سرد الکلام فی هذه السورة هو حمد اللّه بإظهار العبودیة له سبحانه بالافصاح عن العبادة والاستعانة وسؤال الهدایة، فهو کلام یتکلّم به اللّه سبحانه نیابةً عن العبد، لیکون متأءدّبا فی مقام اظهار العبودیة بما أدّبه اللّه به.
وإظهار العبودیة من العبد هو العمل الذی یتلبّس به العبد، والأمر ذو البال الذی یقدم علیه، فالابتداء باسم اللّه سبحانه الرحمن الرحیم راجع إلیه، فالمعنی باسمک أظهر لک العبودیة.
فمتعلّق الباء فی بسملة الحمد الابتداء. ویراد به تتمیم الإخلاص فی مقام العبودیة بالتخاطب. وربّما یقال إنّه الاستعانة ولا بأس به ولکنّ الابتداء أنسب لاشتمال السورة علی الاستعانة صریحا فی قوله تعالی: «وَإِیاک نَسْتَعِینُ(۲)»(۳)».
علامه در این که متعلق «بِسْم» «أبتدء» باشد یا «أستعین» تفاوتی نمینهد و تنها اولی را به دلیل آن که تکرار در سورهٔ حمد پیش نمیآید، بهتر میداند؛ چرا که «وَإِیاک نَسْتَعِینُ» در این سوره آمده و تقدیر «استعین» به تکرار آن میانجامد.
ایراد کلام گفته شده آن است که چگونه «الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»هم در بسم اللّه است و هم آیهای مستقل در سورهٔ حمد دارد، این فعل نیز میتواند در تقدیر گرفته شود. افزون بر این، تفاوت فاعل در این دو فعل وجود دارد و یکی متکلم وحده و دیگری مع الغیر است. پس اشکالی که ایشان بر تقدیر «استعین» میگیرند وارد نیست و با آن نمیتوان تقدیر فعل «أبتدء» را برتر و اولی دانست.
اشکالی مهم بر تقدیر فعل «أستعین» وجود دارد و آن این که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» کلام خلقی نیست تا با این فعل سازگار باشد، بلکه کلام حق تعالی است. نمیتوان این فعل را به هیچ وجه در تقدیر گرفت. خداوند پیش از آن که فرشتگان یا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را بگویند، این آیه را خود گفته و کار خویش را با آن شروع نموده
- علق / ۱٫
- فاتحه / ۵٫
- تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۱۶ ـ ۱۷٫
(۲۳)
است؛ از این رو تنها میتوان «أبتدء» را در تقدیر گرفت. هرچند غرض از سورهٔ حمد اظهار عبودیت باشد، اما این غرض را نمیتوان برای بسم اللّه در تقدیر گرفت؛ زیرا این آیه کلام خلقی نیست، بلکه نزول قرآن کریم به عنوان فعلی الهی، با این ذکر همراه است و استعانت مخصوص بندهای است که ضعف و ناتوانی دارد. بنابراین فتح قرآن کریم با ابتدا به اسم اللّه حاصل میشود و تقدیر «أبتدء» هم با فعل حق تعالی سازگار است و هم با فعل خلق. خداوند نیز ذکر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»را دارد؛ همانطور که ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»را به دلالت آیهٔ شریفهٔ «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»(۱) دارد. خداوند متعال خود بر یگانگی خویش شهادت میدهد؛ با آن که در هیچ محکمهٔ دنیایی شاهد شدن فرد بر خود پذیرفته نیست، اگرچه در این آیه نیز شهادت نفس بر نفس نیست و این «اللَّهُ»که اسم جمعی است بر هویت یکتا؛ یعنی «هُوَ» شهادت میدهد و شاهد و مشهود دارای دو مرتبهٔ متفاوت است.
معنای خلقی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» چنین است: أنا الحق أبتدء بسم اللّه» و «اسم» غیر از «أنا الحق» است؛ همانطور که «اللَّه»، «الرَّحْمَن»و «الرَّحِیم» آن غیر از «أنا» که هویت حق است و غیر از «اسم» است که مسما و اسم بسط است و مفهوم آن مراد نیست. «أنا» اسم ذات و اسم هویت است. خداوند با این ذکر، قرآن کریم را نازل میکند و بنده با گفتن آن، قرآن کریم را قرائت میکند. با این توضیح به دست میآید که چرا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»اوسع و گستردهترینِ اسماست؛ زیرا گفته شد این آیه ذکری است که هم ذکر حق قرار میگیرد و هم ذکر خلق.
مراجعه به کتابهای تفسیری نشان میدهد مفسران از این نکته غفلت ورزیدهاند و آن را ذکری خلقی گرفتهاند که تنها برای بندگان هست. خداوند با این ذکر از ضمیر و باطن خود فتح و اظهار کلام دارد؛ همانطور که در «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ»(۲) به خود امر به گفتن «اللَّهُ أَحَدٌ»مینماید و کلامی حقی است که بندگان نیز مأمور به گفتن آن هستند. فاعل «قُلْ» نیز با «هُوَ»، «اللَّهُ» و «أَحَدٌ» تفاوت در مرتبه دارد. مراتبی که ما از آن در بحثهای «الاسماء الحسنی» سخن گفتهایم. «این کلام حق است که نزول خلقی مییابد و بندگان را نیز به گفتن آن امر مینماید. به همین وزان، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نیز کلام حق است که نزول خلقی پیدا کرده است و متعلق آن باید فعلی باشد که هم با فعل حق و هم با فعل خلق سازگار باشد. این عظمت این ذکر است که حتی خداوند نیز کارهای خود را با آن شروع مینماید؛ چنانکه میفرماید: «کلّ أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۳). این حدیث قدسی میان حق تعالی و بندگان مشترک است و به این معناست که این ذکر، هر کاری را به نام حق و به بلندا و سمو او رفعت میدهد و با رفعت نام حق و به بلندای قامت او تبرک مینماید و کار به بزرگی خداوند متعال شروع میشود؛ نه این که اگر نام خداوند بر آن خوانده نشود به انجام
- آل عمران / ۱۸٫
- اخلاص / ۱٫
- وسائل الشیعة (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫
(۲۴)
نمیرسد و شکل نمیپذیرد و توصیه ندارد آن را باید کاسبکارانه گفت تا کار خود را به پایان رساند؛ در حالی که بسیاری از کارها به پایان میرسد، بدون آن که نام خداوند بر آن خوانده شود.
ما در فصلهای بعد به تفصیل، تحلیل خواهیم نمود که همهٔ هستی و پدیدههای آن در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است و همه چیز با آن شروع و به آن ختم میگردد؛ از این رو کسی که آن را در شروع کار خود بگوید ابتر و بیپایان نمیشود؛ به این معنا که در راه نمیماند و چنانچه کسی به آن تمسک نجوید گویی هیچ نگفته و چیزی نیافته است؛ چرا که با نبود آن چیزی نمیماند که فرد بتواند آن را دنبال کند. این گونه است که میگوییم روایت زیر که میگوید:
«عن علی علیهالسلام أنّ رجلاً قال له: إن رأیت أن تعرفنی ذنبی الذی امتحنت به فی هذا المجلس، فقال: ترکک حین جلست أن تقول: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم». إن رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله حدّثنی عن اللّه عزّ وجلّ أنّه قال: کلّ أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۱)
اگر به معنا تفسیر شود که کار وی به نهایت و انجام نمیرسد صحیح نیست و هستند بسیاری که بسم اللّه نمیگویند و کار خود را نیز به پایان میرسانند. کسی که چنین معنایی از روایت ارایه میدهد میخواهد بندگان خدا را با نشان دادن سر چوب تنبیه او و ایجاد چالش و مانع در مسیر کاری که آهنگ آن را دارد بترساند. این همان تربیت بر اساس حذر از خطر است که در سیاست، «توهم توطئه» نامیده میشود و ملتی را از دولتی میترسانند و تمامی آنچه را که ناخوشایند میدارند بر گردن او میاندازند. البته این بدان معنا نیست که خطر دولتهایی که از هر گونه دشمنی بر علیه ملتی دریغ ندارند نادیده گرفته شود. اگر در تربیت دینی اصل بر تهدید باشد، ترس از جهنم اساسیترین عقیده میگردد و همیشه گوشهٔ چوب معلم را به شاگرد نشان میدهند تا آنان خوب به درس گوش فرا دهند و بیچون و چرا آنان را به انجام تکالیف وا دارند. در این جا نیز کسی که نام خدا را در شروع کار نمیآورد از این میترسانند که کار وی به پایان نرسد، در حالی که بعد از بسم اللّه دیگر چیزی نمیماند تا کسی آن را پی گیرد. البته این بدان معناست که هر کسی میتواند با طریق انس، دریابد در کدام مرتبه از بسم اللّه جای دارد: آیا در رحمان است یا در رحیم یا در مراتب بالاتر.
افزون بر این، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را باید به صورت عنایی، حبی و از سر عشق گفت و هر کار و هر لحظهٔ خود را به عشق حق تبارک و تعالی متبرک، مبارک و پرمیمنت نمود که دنیا جز عشق آن، تمامی خوابی است که به اندک زمانی میگذرد. از دنیا، تنها عشق به خداوند و عشق به بندگان و عشق به تمامی مظاهر اوست که میماند و بس و تنها عشق است که میتواند توشهٔ آخرت قرار گیرد. مبدء فاعلی و نیز غایی در گفتن این ذکر که کلید در گنجهای عرش الهی است عشق است. خداوند هم آن را با عشقی که به خود دارد انجام میدهد. گفتن این ذکر از باب حاجت و نیاز و
- وسائل الشیعة (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫
(۲۵)
تکدیگری نیست، بلکه از باب عشق و حُب است؛ همانطور که نویسندهای کتاب خود را به دیگری که از دنیا رفته است از باب محبت تقدیم میدارد، نه از باب نیاز به وی و رفع حاجت خود. دین بر اساس حب و عشق است که باید معنا شود و فرهنگ فعلی آن که تبلیغ میشود ترویج حاجتمندی و نیاز است و حتی توسل و دیگر مسایل شریف باب ولایت نیز در پرتو حاکمیت و چیرگی عالمانی که به این فرهنگ خو دارند معنا و حقیقت خود را از دست داده است. همه بندگانِ خدایی هستند که غنی است: «وَاللَّهُ هُوَ الْغَنِی الْحَمِیدُ»(۱) و پیش از آن که به آنان «الْفُقَرَاءُ»بگوید، آنان را با «أَنْتُمُ»خطاب نموده و بعد از آن «إِلَی اللَّهِ» آورده و میان آن دو واژهای در قالب جمع و با «ال» جنس قرار داده تا همه چیز در هم پنهان باشد و فقر کسی مشهود نگردد.
چهرهٔ عشق
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» برای اظهار عشق و حب به خداوند است، نه اعلام نیاز به او و برای ناز کشیدن است؛ همانطور که خداوند به تمامی بندگان خود و مظاهر خویش حب دارد. کسی میتواند با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شفابخش و مشکلگشا گردد و حتی مرده را زنده نماید و به فتح الفتوح و به مفتاح المفاتیح و فتح الابواب دست یابد که آن را با عشق اظهار دارد و خط شکنی نماید و آن را کلام حقی بداند و آن را از باب تشابه به حق تعالی بیاورد و همانطور که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را اسوهٔ خود میداند، به خداوند نیز تأسی جوید؛ نه کسی که آن را بر اساس نیاز، فقر و تکدیگری میآورد و متعلق آن را «أستعین» میگیرد. دنیا را بر اساس حب حق باید طی کرد؛ چرا که همه ظهور حق هستند. حقی که میشود با عشق به ملاقات او رفت و در دیدار و زیارت او به وی عاشقانه سلام داد و مهربانانه گفت: «السلام علیک یا اللّه». چنین سلامی نه بیاحترامی است و نه مجرمانه.
نقطهٔ باء
در علم حروف میگویند تمامی الفاظ از نقطه و تمامی اعداد از صفر شروع میشود و شکل میگیرد؛ برای نمونه، الف از چهار نقطه و یک از چهار صفر است که پدید میآید. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نیز از نقطهٔ باء است که شروع میشود. در روایت است حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «أنا النقطة التی تحت الباء»(۲) تمامی پدیدههای هستی از این نقطه است که شروع حیات میگیرد؛ چنانکه در کتاب شریف بصائر الدرجات تألیف محمد بن حسن صفار آمده است:
«حدّثنا عبد اللّه بن جعفر عن محمّد بن علی عن الحسین بن سعید عن علیبن الصلت عن الحکم وإسماعیل عن برید قال: سمعت أبا جعفر علیهالسلام یقول: بنا عبد اللّه وبنا عرف اللّه وبنا وعد اللّه ومحمّد صلیاللهعلیهوآله حجاب
- فاطر / ۱۵٫
- ینابیع المودة، ج ۱، ص ۲۱۳٫ مشارق أنوار الیقین، ص ۲۹٫
(۲۶)
اللّه»(۱).
همچنین در کتاب «المناقب» تألیف محمد بن علی بن شهرآشوب سروی مازندرانی همین معنای بلند با تعبیر دیگری آمده است. تعبیری که چون با استبعاد شنوندهای روبهرو میگردد به معنایی پایینتر تنزیل مییابد و بر اساس فهم او توجیه میگردد و آن این که از امیر مؤمنان علیهالسلام پرسیدند: «کیف أصبحت؟»؛ روز خود را چگونه آغاز کردی و حضرت در پاسخ فرمودند:
«أصبحت وأنا الصدّیق الأوّل، والفاروق الأعظم، وأنا وصی خیر البشر، وأنا الأوّل وأنا الآخر، وأنا الباطن وأنا الظاهر، وأنا بکلّ شیء علیم، وأنا عین اللّه، وأنا جنب اللّه، وأنا أمین اللّه علی المرسلین، بنا عبد اللّه، ونحن خزّان اللّه فی أرضه وسمائه، وأنا أحیی وأمیت، وأنا حی لا أموت.
فتعجب الأعرابی من قوله، فقال: أنا الأوّل، أوّل من آمن برسول اللّه صلیاللهعلیهوآله ، وأنا الآخر، آخر من نظر فیه صلیاللهعلیهوآله لمّا کان فی لحده، وأنا الظاهر، فظاهر الإسلام، وأنا الباطن، بطین من العلم، وأنا بکلّ شیء علیم، فإنّی علیم بکلّ شیء أخبر اللّه به نبیه، فأخبرنی به. فأمّا عین اللّه، فأنا عینه علی المؤمنین والکفرة. وأمّا جنب اللّه ف «أَنْ تَقُولَ نَفْسٌ یا حَسْرَتَا عَلَی مَا فَرَّطْتُ فِی جَنْبِ اللَّهِ»(۲)، ومن فرّط فی فقد فرّط فی اللّه، ولم یجز لنبی نبوّة حتّی یأخذه ختاما من محمّد، فلذلک سمّی خاتم النبیین محمّد سید النبیین فأنا سید الوصیین. وأمّا خزّان اللّه فی أرضه فقد علمنا ما علَّمَنا رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله بقول صادق. وأنا أحیی، أحیی سنّة رسول اللّه، وأنا أمیت أمیت البدعة. وأنا حی لا أموت لقوله تعالی: «وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ قُتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ أَمْوَاتا بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ»(۳).(۴)
برخی از اهل سنت مانند فخر رازی با این که فردی متعصب است نمونهای از این روایات را در تفسیر آیهٔ شریفه بسمله میآورند. چنین روایاتی چنان فراوان است که جمع آن به پردازش کتابی مستقل میانجامد.
از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام روایت شده است: «العلم نقطة کثّرها الجاهلون»(۵). تمامی دانشها از همین نقطهٔ باء بسم اللّه است که شروع میشود و توضیح و تفصیل آن است که علم را گسترش داده است. تمامی پدیدههای هستی یک هویت ساری و جاری است و نقطهٔ یاد شده همان هویت سرایتپذیر حق تعالی است که تمامی فعلیتها اعم از سعید و شقی را شکل میدهد و برای مؤمنان رحیم است.
- بصائر الدرجات، ص ۸۴٫ و نیز اصول کافی، ج ۱، ص ۱۴۵ اما به جای «وعد اللّه» عبارت: «وحد اللّه» آمده است.
- زمر / ۵۶٫
- آل عمران / ۱۶۹٫
- مناقب آل ابیطالب، ج ۲، ص ۲۰۵٫
- عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۱۳۰٫
(۲۷)
(۲۸)
فصل دوم:
بلندای عشق
تفسیر و تأویل:
« إِسْم »
(۲۹)
(۳۰)
اسم هستی و پدیدههای آن
«اسْم» اسمی است که تمامی پدیدههای هستی و نیز خداوند را در بر میگیرد؛ زیرا چیزی نیست که اسمی نداشته باشد. حق تبارک و تعالی وجود و هستی است و پدیدهها تمامی ظهور خداوند و مثانی میباشند و همه دارای اسم هستند. اسم از «سمو» به معنای عظمت و رفعت است و پدیده و آفریدهای نیست که عظمت و بزرگی نداشته باشد.
همزهٔ اسم
همزهٔ اسم همزه وصل است که نوشته میشود اما خوانده نمیشود اما این قاعده در «بِسْم» نادیده گرفته شده است که نه خوانده میشود و نه نوشته و همزهٔ آن برداشته میشود و «باء» بدون همزه به ما بعد متصل میگردد. این امر ریشه در دو حرف «باء» و «سین» دارد؛ زیرا همانطور که بیان شد «باء» حرف بسط و نیز حرف مد است و «سین» نیز همین دو ویژگی را دارد و هم حرف بسط است و هم حرف مد و همزهٔ وصل وقتی بین دو حرف مد قرار گیرد به جهت تخفیف و رفع ثقل کلام در برابر دو مد ایجاد شده، حذف میشود و نه در کتابت میآید و نه در تلفظ.
اصل بودن اسم
در ادبیات گفته میشود کلمه بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف. در میان اقسام کلمه این اسم است که استقلال بسیار دارد و از دو قسیم خود گستردهتر است. استقلال اسم سبب شده است این کلمه کمتر قدرت تغییر، تبدیل و تصریف را داشته باشد و این فعل است که به شکلهای گوناگون در میآید. اسم رساست و بدون تصریف کاراست و نیازی به صرف ندارد. در میان اقسام کلمه، «اسم» اصل، استوانه، اساس و ریشه است و فعل نیز از آن گرفته میشود و اعتباری از آن است. ما در جای خود گفتهایم مصدر را نمیتوان از فعل گرفت. حروف با آن که جامد است از اسم گرفته میشود و مفهومی گستردهتر و اعم از اسم نیست. وصف نیز به لحاظ ذات است که اسم میشود. حتی وجود که گستردهترین مفهوم فلسفی است اسم است و اسم از وجود نیز اعم است؛ چنانچه در آینده خواهیم گفت این «اسْم» در آیهٔ شریفهٔ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»است که طلسم اسماست.
(۳۱)
اشتقاق اسم
تا معنای اسم به دست نیاید در گفتن آن نمیتوان قصد انشا داشت. قصد انشا فرع بر تصوّر معنا و تصوّر معنا فرع بر به دست آوردن اصل اشتقاق یک کلمه است.
اسم در «بِسْم» مشتق است، نه جامد. کوفیان آن را از «سِمَه» به معنای نشانه و علامت، و بصریان از «سُمو» به معنای عُلو و بلندی مشتق میگیرند.
اگر اسم از «سمو» مشتق باشد، واو آن حذف و حرکت آن به حرف قبل که میم ساکن است داده میشود و سکون میم از باب تسرّی حرکت و به جهت حکایت از حذف به سین داده میشود. سین حرف ابتدا و ساکن است که امکان تلفظ ندارد و برای رفع ابتدای به ساکن باید همزهٔ وصل بر آن وارد نمود.
چنانچه اسم از «وسم» باشد واو که حرف عله است از ابتدای آن حذف میشود و سین ساکن در ابتدا قرار میگیرد و برای رفع آن و نیز عوض از حرف محذوف، همزهٔ وصل آورده میشود.
ما اصل آن را «سمو» میدانیم؛ زیرا یکی از اصول اشتقاق میگوید: برای به دست آوردن ریشهٔ اشتقاق یک کلمه باید آن را تصغیر یا جمع کرد؛ چنان که گفته میشود: «الجمع والتصغیر یردّان الکلمة إلی أصلها». جمع اسم، اسماست؛ در حالی که اگر ریشهٔ آن سِمَه بود باید به «اوسام» جمع بسته میشد. تصغیر آن نیز «سُمَی» است نه «وُسَیم».
افزون بر این دلیل لفظی، دلیل معنوی نیز بر اشتقاق آن از «سمو» وجود دارد و آن این که اگر اسم از سِمَهْ مشتق باشد به این معناست که هر لفظی از معنایی حکایت دارد و چنین معنایی باری ارزشی در بسم اللّه ندارد، اما اگر ریشهٔ آن سُمو باشد، به معنای ارتقا و بزرگی است و این معنا در بسم اللّه چنین میشود که هر ایجادی با نام خداوند ارتقا، بلندی و تبرک مییابد و «اسم» همان بلندای حضرت حق، بزرگی و رفعت اوست و نامی از نامهای خداوند میگردد؛ چنانچه فطرت بشر چنین است که کارهای خود را به نام عزیزی متبرک مینماید و برای نمونه، کتاب خود را به کسی تقدیم میدارد. کسی که در ذهن نویسنده عزیزترین و بلندمرتبهترین است؛ یعنی فرد به بزرگترین معنایی که در ذهن دارد که همان اسم اللّه است، کار خود را ایجاد میکند. اسمی که بزرگتر از آن نیست و عظیم و رفیع است و هر فعلی به او متبرک میشود، به عزیزترین حقیقتی که هست و تمامی کارها با چنین تبرکی است که بزرگی مییابد و نقص از آن دور میشود و ابتر نمیگردد.
وقتی کسی وارد شهری میشود، بلندترین ساختمان و بنای آن به چشم میآید. ساختمانی که از همه بلندتر است. انسان نیز وقتی میخواهد به تشرف الهی برسد، اسم را میگوید. اسم یعنی مرتبهای بلند و بلندایی که برتر از آن نیست. «اسم» به معنای بلندی از اسمای جمالی و تحت دولت اسم «ظاهر» است. «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الاْءَعْلَی»(۱) یا «فَسَبِّحْ
- اعلی / ۱٫
(۳۲)
بِاسْمِ رَبِّک الْعَظِیمِ»(۱) بلندی و رفعتی که در اسم است را میرساند و «اسْم» از آن حکایت دارد؛ همچنان که سعی مینمایند بلندترین ساختمان شهر از فرهنگ آن شهر حکایت داشته باشد، امّا هر حکایتی بلندی را نمیرساند و اشتقاق اسم از «وسم» ارزش معنایی ندارد. بهطور کلی اسمای الهی بلندی، عُلو و مرتبهٔ عالی از وجود را دارند و به این اعتبار است که برای هر فعلی که به تناسب عنوان گردند، به آن عظمت و بلندا میدهند.
اگر کسی ایراد نماید: درست است اسم «بلند» است اما این مسماست که دارای بلنداست و باید نخست آن را دید، نه اسم را، در پاسخ میتوان گفت: مسما به اعتبار مصداق است که بالاتر از اسم است، اما اسم حکایت و مرتبهٔ ظهور مسماست. مسمایی که در باطن است و از طریق اسم است که به آن هدایت میشود. اسم برای ناسوتیان است که بلند است؛ چرا که مسما را در تیررس خود ندارند. قرآن کریم نیز ناسوت را عالم شهادت و ماورای آن را عالم غیب گرفته است؛ اگرچه در واقع این عالم غیب است که عالم شهادت است و خفایی در آن نیست و این خاصیت ناسوت است که همه چیز در آن مخفی و پنهان است بهگونهای که حتی خودش از خودش بیگانه و پنهان است و «یؤْمِنُونَ بِالْغَیبِ»(۲) به اعتبار اهل ناسوت است وگرنه چیزی در محضر خداوند غیب نیست، بلکه همهٔ هستی در نزد او شهادت است. مسما با آن که بلندتر از اسم است و اسم ظهور آن به شمار میرود اما به اعتبار اهل ناسوت که ظاهر را میبینند؛ نه مظهر را، اسم بلنداست و مسما در تیررس رؤیت آنان نیست.
گفتیم اسم از «سُمو» است مثل قفل که ثلاثی مجرد است و نه از «وِسم» مثل حِمل که بعد به سمه اعلال میگردد. سمه معتل الفاء به معنای علامت و برای تمیز دادن و جدا نمودن اشیاء از هم است. به نشانهای که برای چارپایان برای شناسایی میگذارند سمه میگویند. نشانهای که از آن، چیز دیگری دانسته میشود. به خالکوبان و نشانهگذاران متوسِّم میگویند؛ همانطور که پرچم علامتی برای شناسایی است.
مفردات راغب گوید: «الإسم ما یعرف به ذات الشیء. وأصله سمو بدلالة قولهم: «أسماء» و«سُمَی». وأصله من السمو. وهو الذی به رفع ذکر المسمی فیعرف به. قال: «بِسْمِ اللَّه»، وقال: «ارْکبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا»(۳)، «وَعَلَّمَ آَدَمَ الاْءَسْمَاءَ کلَّهَا»(۴)؛ أی الألفاظ والمعانی مفرداتها ومرکباتها»(۵).
وی اسم را چیزی میداند که ذات هر چیز با آن شناخته میگردد و ذات برای معرفی و بیان خود به آن نیاز دارد. مسمی با این اسم است که رفعت میگیرد و بالا میرود.
وی از سویی اسم را به معنای علامت میگیرد و از سویی دیگر ریشهٔ آن را «سمو» میداند؛ در حالی که میان این
- حاقه / ۵۲٫
- بقره / ۳٫
- هود / ۴۱٫
- بقره / ۳۱٫
- راغب اصفهانی، مفردات غریب القرآن، ص ۲۴۴٫
(۳۳)
دو معنا تفاوت بسیار است. بله، لازمهٔ سمو و بلندی این است که شناخته شود و علامت گردد اما علامت معنای مطابقی اسم نیست. ذات به صورت لازمی با اسم شناخته میشود و نشانه میگردد. راغب برای رد اشتقاق اسم از سمه به جمع و تصغیر آن دلیل میآورد، اما در عین حال تفاوتی میان این دو معنا نمیگذارد؛ گویی هر دو را معنای مطابقی آن لحاظ میکند و به هر روی، ذات را برای شناخته شدن به آن نیازمند میداند. بدیهی است چنین معنایی را نمیتوان در بسم اللّه لحاظ نمود؛ زیرا ذات حق تعالی به چیزی حتی به شناخته شدن نیاز ندارد و برای اثبات وحدانیت و نیز رفعت و عظمت خود نیازی نیست از جایی مدد بگیرد. راغب میگوید: «وهو الذی به رفع ذکر المسمی فیعرف به». این اسم است که به مسما بلندی میبخشد و مسما به آن شناخته میشود که نوعی نیاز و حاجت را به عنوان مؤلفهٔ این معنا قرار میدهد. اسم در وجود خود به مسما و مسما در شناخته شدن خود به اسم نیازمند میگردد؛ در حالی که اسم صرف بلندا را معنا میدهد و شناساندن و علامت شدن از لوازم بلند بودن است. «سماء» نیز به معنای بلندی است و علامت، تمایز و پلاک بودن در معنای مطابقی آن وجود ندارد. حتی اسمهایی که بر روی افراد گذاشته میشود مرزهای وجود و بلندای هر کسی را میرساند و با ارایهٔ بلندای وجود اوست که وی را میشناساند نه این که علامت بر او باشد و علامت و نشانه بر او لازم بلندایی است که دارد و علامت امری عرضی است. «اسم» به معنای بلندی از مفاهیم نفسی است، نه اضافی؛ بنابراین نمیتوان گفت: «وهو الذی به رفع ذکر المسمی فیعرف به» که با آمدن آن ذکر مسما بلند گردد؛ نه خود مسما. اسم؛ ذات متعین به وصف است. عادل یعنی ذات متعین به وصف عدل و اسم ذات است؛ از این رو نمیتواند از اسمای نسبی باشد، بلکه از مفاهیم نفسی است و برای معرفی خود لازم نیست به چیزی اضافه شود؛ همانطور که معنای اصلی و مطابقی آن بلندی و سمو است، نه علامت تا بحث اضافه پیش آید و اسم ذات است که به وصف تعین پیدا میکند و با ذکر اسم، این ذات است که به ذهن میآید و چنین نیست که با آمدن آن چیز دیگری در ذهن تداعی شود و همانند علامت و پرچم از امور اضافی باشد که تا به چیزی نسبت داده نشود معنا نمییابد و صرف مفهوم باشد.
«اسم» به معنای «بلند» است و بلندای هر اسمی به محتوای ظهور، پدیداری و بهرهای که از وجود یا نمود دارد است. «اسم» برای حق تعالی یک اسم است: «تَبَارَک اسْمُ رَبِّک ذِی الْجَلاَلِ وَالاْءِکرَامِ»(۱). بر اساس این آیه، خود اسم، حق است نه آن که اسمِ حق و علامتی از حق باشد. اسم، خود بلندی دارد که مبارک است و مفهوم هیچ گاه بلند نیست و همین آیهٔ شریفه «اسم» را به خوبی معنا مینماید که از سنخ مفهوم و لفظ نیست و حقیقتی خارجی است که خود حق است و وصف «تَبَارَک»به خود میگیرد، اما این که علامت است لازم معنای بلندی است و در معنای مطابقی دخالتی ندارد. از اسم غیر از بلندی چیزی به دست نمیآید. اسم در بسم اللّه را به هیچ وجه نمیتوان از «وسم» گرفت که نوعی داغ زدن و جسارت به حق تبارک و تعالی و کوچک نمودن اوست.
- رحمن / ۷۸٫
(۳۴)
بلندای اسم
در اینجا بهتر است یکی از پیآمدهای معنایی اشتقاق اسم از سمو را بیان کنیم و آن این که کسی که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» میگوید در واقع میخواهد کار خود را از بلندای حق تعالی شروع نماید و به پایین آید؛ نه آن که سیر وی از پایین به بالا باشد. همچنین هر کاری که از بلندی حق تعالی شروع شود و سپس نزول یابد ابتر نمیگردد: «کلّ أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۱). هر کاری که از بالا شروع شود ابتر و بریده نمیگردد. کسی که میخواهد بسم اللّه را ذکر خود قرار دهد و قصد انشا نماید، بدون توجه به ظرایف معنایی آن نمیتواند قصد انشا داشته باشد و از آثار آن محروم میگردد. کسی که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» میگوید و آهنگ آن دارد که خود را از پایین به بالا کشد در واقع چیزی نگفته است و نباید انتظار خاصیت و اثری برای ذکر خود داشته باشد، بلکه بسم اللهی کلید گنجهای خداوندی و فتح الفتوح است که از ذات حق تعالی نزول پیدا کند و توجه داشته باشد که این ذات حق تعالی است که نازل میشود؛ همانطور که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» و نیز تمامی قرآن کریم و تمامی پدیدههای هستی آن به آن در حال نزول است و فیض حق تعالی حتی برای آنی تعطیل نمیشود. خداوند در نخستین سورهای که بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نازل شد امر نمود که از بالا بخواند و به پایین برود نه آن که از پایین بخواند و به بالا رود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»(۲). سیر در تمامی بسم اللّهها از بالا به پایین و در سرازیری نزول است؛ نه در سیر صعودی آن و کسی که سیری خلاف داشته باشد گویی جهت قبله را در عبادات خود اشتباه گرفته است. هر چیزی باید از بالا نازل شود و به پایین آید؛ نه آن که شخص در «بسم اللّه» خود را قصد کرده و نقطهٔ شروع آن را نفس خود قرار دهد. اسم در این آیه به معنای بلندای ذات متعین و متلبس به وصف است که ظهور یافته است؛ یعنی از ذات حق تعالی نزول یافته است و ذات به آن شناخته میشود و ظهور مییابد نه آن که «الذی به رفع ذکر المسمی» تا لازم باشد از پایین به بالا رفت. وجود ظرایف معنایی بسیار در آیات قرآن کریم و نیز در نماز سبب شده است فقیهان فتوا دهند قصد انشا در نماز لازم نیست؛ زیرا با اندک غفلتی، معنای نماز از دست میرود و به فتوای برخی از فقیهان، نماز باطل میگردد؛ در حالی که همان نماز نیز از بالاست که شروع میشود و به پایین میآید.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» سورهٔ حمد، به تعبیر روایات، «أشرف ما فی کنوز العرش»(۳) است و کلیدی است که هر قفلی را میگشاید و قفلهای ملکوت از بالا به پایین گشوده میشود؛ وگرنه همانند پشت به قبله نمودن در عبادت است که مسیر و جهت آن را تغییر میدهد و آن را باطل میکند. این مانند کشیدن لولهٔ آب در ساختمانهای بلند
- وسائل الشیعة (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫
- علق / ۱٫
- شیخ صدوق، امالی، ص ۲۴۱٫
(۳۵)
است که اگر از بالا به پایین کشیده نشود و به عکس باشد، طبقات بالا با کمبود آب مواجه میگردد. اسم نیز چون ذات متعین به وصف است، با گفتن آن باید ذات حق تعالی را یافت و از آنجا به پایین آمد و نزول داشت و در چنین ذکری میتوان قصد انشا داشت. بنابر این «اسم» از برترین اسمای الهی است که «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» تحت دولت آن قرار دارد و از اسمای فتحی است و فتح همواره از بالا و از ناحیهٔ حق تعالی است، نه از خلق.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از ذات حق تعالی است که نازل میشود؛ همانطور که همه چیز از آن سمت است که به ناسوت تنزیل مییابد. افزون بر بسم اللّه، ذکر حوقله؛ یعنی «لا حول و لا قوة إلاّ باللّه» نیز همانند «لا اله الا اللّه» از آن سوست که به پایین میآید و نقطهٔ شروع آن را باید بلندای حق تعالی گرفت.
وصف بودن اسم
با توجه به آنچه گذشت بهنیکی به دست میآید مراد ما از «اسم» نه اسم ادبی است که در برابر حرف و فعل قرار دارد، بلکه اسم در برابر وصف مثل عدل در برابر عادل است که در عرفان گفته میشود که حقیقتی خارجی است که بر تمامی پدیدههای عالم و نیز بر اسمای حق تعالی و حتی بر خود فعل، حرف و اسم که اسم الاسم خوانده میشود و حتی بر وصف نیز اطلاق میشود و اعم از آن است. همان که خداوند به حضرت آدم علیهالسلام تعلیم نمود: «وَعَلَّمَ آَدَمَ الاْءَسْمَاءَ کلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلَی الْمَلاَئِکةِ فَقَالَ أَنْبِئُونِی بِأَسْمَاءِ هَؤُلاَءِ إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»(۱).
مراد از «الاْءَسْمَاءَ» در این آیهٔ شریفه، مصداق و مسمای آن است وگرنه اسمایی مانند «اللَّه» یا «الرَّحْمَن» برای فرشتگان شناخته شده بود. این مسماست که بلند است و دست فرشتگان از آن کوتاه و این مسماست که از غیب است و فرشتگان از آن بیخبر: «قَالُوا سُبْحَانَک لاَ عِلْمَ لَنَا إِلاَّ مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّک أَنْتَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ»(۲). این مصداق است که «اسْم» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را طلسم تمامی اسما ساخته است. «الاسم» طلسم اسماست و اسمایی مانند «اللَّه» یا «الرَّحْمَن»خود اسم دارد. اسمی که طلسم و کد آن شناخته میشود و فراز: «وَعَلَّمَ آَدَمَ الاْءَسْمَاءَ کلَّهَا»به این معناست که خداوند کد و گرای تمامی اسما را به حضرت آدم علیهالسلام داده است. کدی که اگر با این اسم همراه شود آثار و خواص خود را آشکار میکند و میتواند مرده را زنده کند.
اسمی که از آن سخن میرود حقیقتی است که «باء» بر آن وارد میشود. حرفی که برای بسط و فتح است؛ نه صرف حرف. حرفی که نقطهٔ زیر آن به تنهایی قابل اشاره است و پدیدههای هستی آغاز خود را از آنجا دارند و ظهور خود را از آن میگیرند. نقطهٔ این «باء» تمامی پدیدهها را باز میکند و کلید تمامی افعال، حروف و اوصاف و اسم الاسمهاست. اسمی که حقیقت و مصداق آن مورد نظر است؛ نه مفهوم و معنای لفظی آن، چنانچه در «لَهُ الاْءَسْمَاءُ
- بقره / ۳۱٫
- بقره / ۳۲٫
(۳۶)
الْحُسْنَی»(۱) حسن آن این است که تمامی اسمای الهی ـ یعنی حقیقت و مسمای آن، نه مفهوم و معنای آن ـ بلند و عالی است و دانی ندارد و امر نسبی بالایی و پایینی و فوق و دنو در اسمای الهی دارای موضوع نیست که همه اسمای الهی حسن و نیکوست و حسن آن نیز به این است که بستر و زمینی برای آن نیست و حتی «دانی» آن نیز «عالی» است و در حالی دانی است که عالی است.
پس اسمی که در «بسم اللّه» است برای تعیین مسما نیست و تعریف اسم به «ما یعین به المسمی» در اینجا نمیآید، بلکه مراد همان ذات اسم است که در اینجا به معنای وصف است. خداوند اسم علَم، کنیه و لقب ندارد. او کنیه ندارد؛ زیرا «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ»(۲) است و لقب ندارد؛ چون لقب برای مدح و ذم است و کسی را یارای مدح و ذم حق نیست و اسم عَلم ندارد؛ زیرا ذات او به هیچ لفظی معین نمیشود و با چیزی تعین پیدا نمیکند و علَم به معنای معرفه نمیشود. اسم علم، لقب و کنیه، همه نوعی محدودی و بسته بودن را لازم دارد و هیچ یک از این قیدها و محدود بودنها برای خداوند نیست و تعین و قیدی برای ذات او نیست. این اسم که در «بسم اللّه» است وصف است. وصفی الهی که برای استعلا و رفعت است و بنده با گفتن آن به بلندای حق ارتقا پیدا میکند.
لحاظ سهگانهٔ اسم
اسم دارای سه لحاظ است: مسما، اسم و اسم الاسم. مسما همان مصداق خارجی و ذات شیء و عینیت حقیقی و نفس الامری آن، بدون لحاظ وجود ذهنی آن است. اسم وصف آن مصداق خارجی با لحاظ ذات است که در این صورت، عین مسماست و اسمای الهی با این لحاظ است که عین ذات دانسته میشود؛ زیرا جز وجود نیست. اسم الاسم، مفهوم شیء است که با مسما تفاوت آشکار دارد و عین آن نیست، بلکه حکایت و صرف وجود ذهنی آن است؛ چرا که مسما مصداقی است که در خارج وجود دارد اما مفهوم، تنها وجود ذهنی دارد و همان مراد از «اسم الاسم» است.
لحاظ دوم اسم، در برابر مسماست و همان صفات شیء، خصوصیات، آثار و لوازم مصداق خارجی است با لحاظ ذات. اسم اگر بدون لحاظ ذات اعتبار شود، «وصف» خوانده میشود.
به تعبیر دیگر، حق تعالی در نزد فلسفیان که لحاظ غیر دارند و وجود را مشکک میدانند وجود بشرط لا و در عرفان لا بشرط مقسمی است که هر چیزی را در بر میگیرد؛ مانند کلمه که چیزی جز اسم، فعل یا حرف نیست. وجود حق تعالی لا بشرط مقسمی است و تمامی هستی ظهور اوست. لحاظ مسما همان اعتبار مقسم و حق تعالی است که فیاض است. تنزیل حق و فیض او و لحاظ مظاهر و مستفیضات نیز دو لحاظ دیگر است. فیاض و مظهر با مظاهر و مستفیضها اتحادی ندارد مگر از لحاظ اعتماد آنان به ذات حق که مرتبهٔ فیض اوست و در این مرتبه حق با فعل خود اتحاد دارد.
- حشر / ۲۴٫
- اخلاص / ۳٫
(۳۷)
حق در یک تنزیل، «ظاهر» میشود و ظاهر در تنزیلی دیگر به مظهر و مستفیض تنزل مییابد. مجالی و مظاهری که میتوانند به یکدیگر هم در سیر نزول و هم در سیر صعود قرب داشته باشند. تمامی پدیدهها در این دو قوس «اسْم» هستند.
هر یک از این «اسْم»ها دارای مفهومی هستند که اسم الاسم نامیده میشود و به معنای «اسْم» که بلندی است قرب دارد. مرتبهای که گویای مسما و بیان آن است.
«اسم» با آن که لفظ است دارای اهمیت است و مسما بدون یادکرد از آن به دل نمینشیند. قرآن کریم به اسمها با هر سه اعتباری که در پیش گذشت اهمیت فراوان داده است. بله، ممکن است چیزی دارای «اسم الاسم» باشد اما اسم به معنای لحاظ وصف با ذات یا مسمای خارجی و حقیقی نداشته باشد. میشود اسم الاسمی نیز همراه با لحاظ مسما باشد. از این نمونه است یادکرد از حضرت یحیی علیهالسلام و حضرت مریم علیهاالسلام که این دو نام با لحاظ مسما که امری خلقی است اهمیت دارد و یا مانند حق تعالی که از لحاظ مسما امری حقی است و یا مانند بتها که اسم الاسم دارد، اما مسمایی برای آن نیست. خداوند میفرماید: «وَإِنِّی سَمَّیتُهَا مَرْیمَ»(۱) یا «یا زَکرِیا إِنَّا نُبَشِّرُک بِغُلاَمٍ اسْمُهُ یحْیی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیا»(۲). خداوند در این دو آیه هم به اسم الاسم و هم به محتوا اهمیت داده است.
در مورد برخی از اسمایی که در مورد غیر خداوند استعمال شده است باید گفت این اسم است که مسما را میسازد، وگرنه مسما ادعایی بیش نیست و حقیقتی ندارد. برای نمونه چیزی به نام بت و آلهه وجود ندارد و آنچه هست سنگ و چوب است؛ از این رو اسم الاسم آنها برآمده از محتوای آن نیست و مفهوم با مصداق مناسبت و سازگاری ندارد؛ مانند: «مَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلاَّ أَسْمَاءً سَمَّیتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُکمْ»(۳). این در حالی است که تمامی اسمای الهی هویت یگانه و ذات علیای حق تعالی را ارایه میدهد.
قرآن کریم سه لحاظ یاد شده را با خود دارد و چنین نیست که این سه لحاظ تنها برخاسته از دانش فلسفه یا عرفان باشد.
نامگذاری و نهادن اسم بر اشیا و پدیدهها در قرآن کریم چنان اهمیتی دارد که حتی خداوند از این که فرشتگان «مؤنث» دانسته شوند و برای آنها لحاظ جنسیت گردد برآشفته میشود؛ آنجا که میفرماید: «أَفَأَصْفَاکمْ رَبُّکمْ بِالْبَنِینَ وَاتَّخَذَ مِنَ الْمَلاَئِکةِ إِنَاثا إِنَّکمْ لَتَقُولُونَ قَوْلاً عَظِیما»(۴) و نیز میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالاْآَخِرَةِ لَیسَمُّونَ الْمَلاَئِکةَ تَسْمِیةَ الاْءُنْثَی. وَمَا لَهُمْ بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِنْ یتَّبِعُونَ إِلاَّ الظَّنَّ وَإِنَّ الظَّنَّ لاَ یغْنِی مِنَ الْحَقِّ شَیئا»(۵).
- آل عمران / ۳۶٫
- مریم / ۷٫
- یوسف / ۴۰٫
- اسراء / ۴۰٫
- نجم / ۲۷ ـ ۲۸٫
(۳۸)
خداوند خود برای حضرت یحیی علیهالسلام اسم انتخاب میکند و آن را نامی میداند که تاکنون بر کسی گذاشته نشده است و آن را امتیازی برای این پیامبر محبوب خداوند میشمرد. البته این اهمیت اسم به لحاظ مصداق است. خداوند برای خود نیز نامهای متفاوت و متنوعی آورده است و میفرماید: «رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتـِهِ هـلْ تعْلَمُ لَهُ سَمِیا»(۱).
اسم الاسم و مفهوم؛ خواه دارای لحاظ خلقی باشد یا حقی، اهمیت آن به سبب حیثیت استنادی است که به مسما دارد و چنانچه مسما در نظر گرفته نشود اسم ارزش خود را از دست میدهد و «إِنْ هِی إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّیتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُکمْ»(۲) میشود. اسم اعظم هم که اعظم میگردد به اعتبار مسما، مصداق و حقیقت و واقعیتی است که دارد. جناب حضرت حق تعالی هم به لحاظ اسم الاسم و هم به اعتبار اسم و هم به لحاظ مسما و وصول به حضرتش قابل اهتمام است.
نام بردن اسم خداوند چنان حایز اهمیت است که ذبیحه بدون آوردن آن حلال نمیشود: «یسْأَلُونَک مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَکمُ الطَّیبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُکلِّبِینَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَکمُ اللَّهُ فَکلُوا مِمَّا أَمْسَکنَ عَلَیکمْ وَاذْکرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَیهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِیعُ الْحِسَابِ»(۳) و تا نام خداوند بر ذبیحه آورده نشود قابل خوردن نیست: «فَکلُوا مِمَّا ذُکرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیهِ إِنْ کنْتُمْ بِآَیاتِهِ مُؤْمِنِینَ»(۴). این اسم الاسم با لحاظ مسماست که سبب طهارت و تذکیهٔ ذبیحه میشود وگرنه گفتن بسم اللّه بدون اعتبار حق تعالی و با صرف مفهوم آن سبب طهارت ذبیحه نمیگردد. بهطور کلی، ارزش اسم الاسم تا زمانی است که مسما با آن اعتبار شود. البته هر اسمی مسمای حقیقی خود را در پی دارد مگر این که کسی آن را با قرینهای از هم جدا نماید و لحاظ مسما و مصداق را با آن نداشته باشد که در این صورت، تنها مفهوم است که بر زبان آمده است و هیچ اثر و خاصیتی ندارد.
لحاظ اسم با مسما در مورد حق تعالی در آیات زیر نیز وجود دارد: «سَبِّحِ اسْمَ رَبِّک الاْءَعْلَی»(۵)، «فَسَبِّحْ بِاسْمِ رَبِّک الْعَظِیمِ»(۶) و «اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»(۷)، «ارْکبُوا فِیهَا بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا»(۸) و «إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ. وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»(۹).
- مریم / ۶۵٫
- نجم / ۲۳٫
- مائده / ۴٫
- انعام / ۱۱۸٫
- اعلی / ۱٫
- حاقه / ۵۲٫
- علق / ۱٫
- هود / ۴۱٫
- نمل / ۳۰٫
(۳۹)
منظور از «اسْم» اسم الاسم با لحاظ مسما و مصداق است که قابلیت تسبیح و نیز خواندن را دارد، نه مفهوم صرف آن. «اسْم» با این لحاظ است که بر حق تعالی اطلاق میشود و از اسمای حسنای اوست و معنای بلند و رفیع را میدهد و میتوان خداوند را با آن خواند که صرف مفهوم نیست و مسما را ارایه میدهد.
اطلاق اسم
«اسم» از اسمای حق تعالی است که در قرآن کریم ذکر آن ـ نه خود آن ـ در نوزده مورد به کار رفته است؛ مانند: «وَاذْکرِ اسْمَ رَبِّک وَتَبَتَّلْ إِلَیهِ تَبْتِیلاً»(۱) و «فَکلُوا مِمَّا ذُکرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیهِ إِنْ کنْتُمْ بِآَیاتِهِ مُؤْمِنِینَ»(۲).
در تمامی این آیهها خود «اسْم» به عنوان اسمی برای حق تعالی آمده است و لحاظ حاکی ندارد تا به «اللَّه» اشاره داشته باشد، بلکه اسمی است که اوسع و گستردهتر از «اللَّه» است و تقییدی برای آن نیست و میتوان آن را ذکر قرار داد و گفت «یا اسم» و از لحاظ فقهی نیز ـ اگر بر توقیفیت اسما قایل باشیم ـ منعی بر آن نیست. بله، چنین تعبیری در متون اسلامی وجود ندارد؛ زیرا منادا خواه مضاف باشد یا غیر مضاف، همواره مقید است در حالی که «اسْم» اطلاق دارد و اطلاق آن هیچ تقییدی برنمیدارد، از این رو نمیشود آن را به صورت منادا آورد؛ همانطور که نمیتوان «یا مطلق» را گفت. همین اطلاق «اسْم» است که سبب شده است در تمامی موارد کاربرد خود به یکی دیگر از اسمای الهی اضافه شود؛ چرا که استعمال مطلق آن، حق تعالی را متبادر نمیسازد و بدون اضافه به تعینات و اسمای دیگر مقید نمیگردد. «اسْم» طلسم اسمای الهی است که حتی از مفاتیح غیب و نیز از مقام احدیت بالاتر است و دو مقام احدیت و واحدیت از تعینات آن میباشد. مرتبهای که وصول، ایصال، تصور و ادراک آن بسیار سخت و سنگین است و همین امر آن را طلسم نموده است. مرتبهای که سالک باید آن را به دل بنشاند و ظرف تقیید را از دل بزداید و دل وی بیدل گردد و اطلاق را در خود بیابد. در چنین حالتی است که «اسْم»را طلسم اسما میبیند و میتواند آن را در دل نهادینه سازد و «یا اسم» و «یا مطلق» بگوید. البته اسم «مطلق» نیز در «اسْم» غرق است و تقید آن به شمار میرود. سالک در این مرتبه با گفتن «یا اسم» چیز دیگری برای گفتار ندارد و گویی تمامی جوشن کبیر و صغیر و دیگر اسمای الهی را خوانده است؛ چرا که با خواندن آن، مسما را آورده است و لحاظ حاکی آن مرتبهٔ ذات را لازم دارد.
خاطرنشان میشود هر اسمی برای خود کدی دارد که با در دست داشتن آن کد ـ که همان مسما و مصداق آن است ـ میتوان به کارایی آن دست یافت. کدی که در مرتبهٔ عُلیا، مسما و اطلاق آن اسم است و نزول که مییابد «اللَّه» یا «الرَّحْمَن» میگردد. آن مرتبه است که طلسمساز یا طلسمشکن میگردد نه این اسامی که تقییدات اسم و مقیدات آن
- مزمل / ۸٫
- انعام / ۱۱۸٫
(۴۰)
است. «اسْم» نام تمامی تعینات یعنی همهٔ ظهورات است؛ همانطور که تمامی ظهورات اسم دارند و اسم هستند. تمامی مسما، تمامی مظاهر خلقی و مظاهر مظهری اسم است. سالک چنانچه به چنین مرتبهای برسد تقیید را از دل میزداید و اطلاق حق تعالی را مییابد و در این صورت با گفتن «یا اسم» دیگر نیازی به گفتن اسم دیگری ندارد. آنجا مقام ذات است که در اطلاق محض است و به هیچ وجه قابل اشاره و نامگذاری نیست و نمیتوان با دست و تعین تمامی او را در آغوش گرفت و زیارت نمود، بلکه پدیدهٔ متعین او را باید با ضریح هر اسم که تعین اوست زیارت نماید. اسمای الهی همه تعین و ظهور حق تعالی است و اسم یعنی تعین و بارز کننده؛ اما خداوند بیتعین را میشود بدون اسم و تعین در آغوش گرفت و او را بدون اسم خواند. میشود او را بغل گرفت به شرط آن که دست و آغوش نداشت. کسی که اجازه دهد دستهای او را قطع و سر وی را بر دار کنند. اوست که میداند صفات عین ذات است و با آن وحدت دارد.
«اسْم» تنها اسم مطلق خداوند است و اسمهایی مانند: «اللَّه» یا «الرَّحْمَن» اسمای عام خداوند است نه اسامی مطلق. اسمهایی که لحاظ اسم الاسم و مسما را با هم دارد، نه صرف لحاظ حاکی یا صرف اعتبار محکی آن؛ مانند: «وَإِنِّی سَمَّیتُهَا مَرْیمَ»(۱) یا «یا زَکرِیا إِنَّا نُبَشِّرُک بِغُلاَمٍ اسْمُهُ یحْیی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیا»(۲) که اسم در این دو آیه لحاظ حاکی و برای عنوان آمده است در حالی که «اسْم»برای حق تعالی با لحاظ اطلاقی میآید، ولی لحاظ اطلاقی آن در اسما، لحاظ تقییدی میگیرد و از اسمای تعیینی میشود.
«اسْم» تمام مسماست و نسبت به حق تعالی چنانچه لحاظ حاکی داشته باشد حاکی ذات است نه حاکی تعین خاص «اللَّه» که با آن که مقام مستجمع جمیع اسما و اعم از آنهاست ولی خود نسبت به «اسْم» تعین خاص است. «اسْم» امام اسماست که به معنای لازمی حکایت از ذات دارد و به تمامی اسما و صفات قابل تبدیل و تفصیل است. تمامی اسما و صفات الهی از تعینات «اسْم» است و حقیقت آن اعم اسمای الهی است که در میان تمامی آنها وسیعترین دولت را داراست.
مقام ذات تمیزی ندارد و تمامی صفات در آنجا با ذات حق تعالی وحدت دارد به این معنا که تمامی صفات ظهور ذات است. مقام احدیت که «اللَّه» از آن حکایت دارد نیز تمیزی ندارد و صفات در آن به صورت لبی است، ولی در مقام واحدیت تمیز هست و صفات در آن تفصیل، ظهور و دولت دارد.
- آل عمران / ۳۶٫
- مریم / ۷٫
(۴۱)
شواهد روایی اسم الهی بودن «اسم»
در اینجا شواهدی از روایات و ادعیه میآوریم که بر اسم بودن «اسْم»دلالت دارد و آن را به عنوان طلسم اسما و اعم آن و به معنای بلند و رفیع معرفی مینماید:
الف: مهج الدعوات: باسنادنا إلی أبی المفضّل الشیبانی من الجزء الثّالث من أمالیه بإسناده نصّه إلی مولانا الحسن بن مولانا علی بن أبی طالب علیهماالسلام عن أمّه فاطمة علیهاالسلام بنت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله ، وجدناه بإسناد صحیح أنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله قال للزهراء فاطمة علیهاالسلام : یا بنیة، ألا أعلمک دعاءً لا یدعو به أحد إلاّ استجیب له، ولا یجوز علیک سحر ولا سمّ، ولا یشمت بک عدو، ولا یعرض عنک الرحمن، ولا یزغ قلبک، ولا ترد لک دعوة، وتقضی حوائجک کلّها؟ قالت: یا أبت لهذا أحبّ إلی من الدنیا وما فیها، قال: تقولین:
یا أعزّ مذکور، وأقدمه قدما فی العزّ والجبروت، یا رحیم کلّ مسترحم، ومفزع کلّ ملهوف إلیه، یا راحم کلّ حزین یشکو بثّه وحزنه إلیه، یا خیر من سئل المعروف منه، وأسرعه إعطاءً، یا من یخاف الملائکة المتوقّدة بالنّور منه.
أسألک بالأسماء التی یدعوک بها حملة عرشک، ومن حول عرشک، بنورک یسبّحون شفقةً من خوف عقابک، وبالأسماء التی یدعوک بها جبرئیل ومیکائیل وإسرافیل إلاّ أجبتنی، وکشفت یا إلهی کربتی، وسترت ذنوبی.
یا من أمر بالصیحة فی خلقه فإذا هم بالسّاهرة محشورون، وبذلک الإسم الذی أحییت به العظام وهی رمیم، أحی قلبی، واشرح صدری، وأصلح شأنی.
یا من خصّ نفسه بالبقاء، وخلق لبریته الموت والحیاة والفناء، یا من فعله قول، وقوله أمر، وأمره ماض علی ما یشاء.
أسألک بالإسم الذی دعاک به خلیلک حین ألقی فی النّار فدعاک به فاستجبت له وقلت: «یا نَارُ کونِی بَرْدا وَسَلاَما عَلَی إِبْرَاهِیمَ»(۱).
وبالإسم الذی دعاک به موسی من جانب الطّور الأیمن فاستجبت له،
وبالإسم الذی خلقت به عیسی من روح القدس،
وبالإسم الذی تبت به علی داود،
وبالإسم الذی وهبت به لزکریا یحیی،
- انبیاء / ۶۹٫
(۴۲)
وبالاسم الذی کشفت به عن أیوب الضرّ، وتبت به علی داود، وسخرت به لسلیمان الریح تجری بأمره، والشیاطین، وعلمته منطق الطیر،
وبالإسم الذی خلقت به العرش،
وبالإسم الذی خلقت به الکرسی،
وبالإسم الذی خلقت به الروحانیین،
وبالإسم الذی خلقت به الجنّ والإنس،
وبالاسم الذی خلقت به جمیع الخلق،
وبالاسم الذی خلقت به جمیع ما أردت من شیء،
وبالإسم الذی قدرت به علی کلّ شیء،
أسألک بحقّ هذه الأسماء إلاّ ما أعطیتنی سوءلی، وقضیت حوائجی یا کریم.
فإنّه یقال لک یا فاطمة نعم نعم»(۱).
دعای شریف یاد شده را پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای حضرت فاطمهٔ زهرا علیهاالسلام بیان میدارد و بلندای سطح گفتهپرداز و گفتهخوان که در هر دو طرف، مقام عصمت است، اهمیت آن را میرساند. دعایی که گواراتر از تمامی دنیاست و در آن خداوند به «الإسم» خوانده میشود. اسمی که به نظر ما همان «اسْم» است که در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» آمده است و «ال» آن برای عهد ذهنی است. همان اسم اطلاقی که تمامی اسما تعینات آن به شمار میروند. این معرفت بلند به گونهای القا میشود که گفته شده، اما گفته نشده است و مانند عبارت «من بنته فی بیته» است که اگر بدخواهی به آن ایراد بگیرد قابل توجیه و دارای راه گریز باشد از این رو آن را هم مفرد میآورد و هم به صورت جمع و میفرماید: «أسألک بحقّ هذه الأسماء». اسمی که در انجام هر کاری از مادی و مجرد کارایی دارد و هر پدیدهای ظهور آن است و نام اسم را میتوان بر آن اطلاق کرد؛ خواه تعین اسمی باشد یا فعلی و حتی برای حق تعالی نیز عنوان قرار میگیرد.
بـ : در دعایی که مرحوم سید بن طاووس در اقبال الاعمال نقل میکند آمده است:
«بسم اللّه الرحمن الرحیم، اللهمّ إنّا نستفتح الثّناء بحمدک، ونستدعی الثواب بمنّک، فاسمع یا سمیع مدحتی، فکم یا الهی من کربة قد کشفتها فلک الحمد»(۲) تا آن که به این فراز میرسد: «إنّی أسألک بعزّ ذلک الإسم الذی ملأ کلّ شیء دونک أن تصلّی علی محمّد وآل محمّد، وأن ترحمنی باستجارتی بک إلیک، باسمک هذا یا رحیم، أتیت هذا المصلّی تائبا ممّا اقترفت، فاغفر لی تبعته، وعافنی من اتباعه بعد مقامی، یا کریم یا
- بحار الأنوار، ج ۹۲، ص ۴۰۴ ـ ۴۰۶٫
- اقبال الأعمال، ج ۲، ص ۱۹۳٫
(۴۳)
رحمان یا رحیم، آمین ربّ العالمین»(۱).
فراز: «ذلک الإسم الذی ملأ کلّ شیء دونک» در این دعا مورد نظر ماست که همان «اسْم» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»است. اسمی که تمامی تعینات و پدیدههای هستی را در بر گرفته است و «دونک» به مقام اکتناه ذات اشاره دارد. همین سخنی که ما از ابتدا تاکنون در این کتاب داشتهایم و بیش از آن نیز نمیگوییم و چنین دعاهایی بهترین سند بر این گفته است وگرنه نیازی به ارایهٔ سند نیست و چنین دانشهایی مدرسی نیست تا با قال و قیل فرا گرفته شود و ما تنها چیزی میگوییم و شاهدی ارایه میدهیم تا راه گم نشود و به معارف و متون روایی شیعه با دیدهای مسامحی و سهلانگارانه نگاه نشود. راهی که اولیای خدا برای پیمودن آن رقصکنان شمشیرها را به جان خریدهاند. راهی که سالک خود را خدابین میخواهد و کسی را که غیربین است و دیگران در دل او بزرگتر از خداوند میباشند سیر نمیدهد. راهی که باری سنگین و متاعی درشت و گران دارد. راهی که اگر طی شود راهی میانه است و سالک را سریعتر به مقصود میرساند. راهی که رفتنی است و خون رونده را نیز میریزد. راهی که کثرت اسما ندارد و با یک اسم میتوان به مقصد رسید. راهی که دل را رفته رفته چاک چاک میسازد تا آن که سالک بیدل گردد و از همهٔ هستی خود بریزد و به فنا کشیده شود و بقایی ابدی یابد. راهی که از دنیا و هرچه دنیایی است گواراتر است و ارزش سر دادن و خون خویش ریختن را دارد. راه این اسم راه ماجراجویانی است که دست از هر چیزی میشویند و اندیشه و دیده را نیز بر زمین میگذارند و برای نرم نرم خرد شدن و زخم زخم زخمه دیدن و ذره ذره استخوان خویش را شکستن و آن را با خون و مغزی که دارد پودر نمودن و به هوا دادن پیش میروند.
ج : «أسألک اللهمّ لا إله إلاّ أنت بأسمائک الذی عزمت به علی السّماوات السبع والأرضین السبع وما خلقت فیها من شیء وأستجیر بذلک الإسم.
اللهمّ لا إله إلاّ أنت وأدعوک بذلک الإسم.
اللهمّ لا إله إلاّ أنت، وأتوکل علیک بذلک الإسم.
اللهمّ لا إله إلاّ أنت وأستعین بک بذلک الإسم.
اللهمّ لا إله إلاّ أنت وأومن بذلک الإسم.
اللهمّ لا إله إلاّ أنت وأستعین بذلک الإسم.
اللهم لا إله إلاّ أنت وأتقرّب إلیک بذلک الإسم.
اللهمّ لا إله إلاّ أنت، وأتقوی بذلک الإسم»(۲).
- همان، ص ۲۰۰٫
- بحار الأنوار، ج ۹۴، ص ۲۰۵ ـ ۲۰۶٫
(۴۴)
اسمی که در این دعا، خداوند به آن خوانده میشود همین «اسْم»است که در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»آمده است اما این ادعیه و روایات نمیخواهد مسأله را بیش از این به صورت واضح بیان دارد. اسمی که باید در کمین آن نشست تا آن را دریافت. تمامی موارد به کار رفتهٔ «الإسم» در این دعا به صورت مفرد است و چنین نیست که چند اسم را بیان دارد و به این معناست که تمامی اسما در آن حضور دارد که خواستههای متفاوت را با آن بیان میدارد.
د : «عن جابر الجعفی عن أبی جعفر علیهالسلام فی قوله: «فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِک إِنَّک أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیوبِ»(۱). قال: إنّ الإسم الأکبر ثلاثة وسبعون حرفا فاحتجب الربّ تبارک وتعالی منها بحرف، فمن ثمّ لا یعلم أحد ما فی نفسه عزّ وجلّ. أعطی آدم اثنین وسبعین حرفا من الإسم توارثتها الأنبیاء حتّی صارت إلی عیسی، فذلک قول عیسی: «تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی»؛ یعنی اثنین وسبعین حرفا من الإسم الأکبر، یقول: أنت علّمتنیها فأنت تعلمها «وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِک» یقول: لأنّک احتجبت من خلقک بذلک الحرف فلا یعلم أحد ما فی نفسک»(۲).
این روایت از «الإسم الأکبر» میگوید. اسمی که دارای هفتاد و سه حرف است و یک حرف از آن پنهان شده است. بر این اساس، منظور روایت از اسم، اسم ادبی نیست که از خماسی و پنج حرف فراتر نمیرود. اسمی که یک اسم است، نه عبارت ترکیبی از چند کلمه. اسمی که حرفی از آن پنهان شده است و خانهای از جدول آن را نمیتوان یافت و به همین سبب است که اموری که در ذات حق تعالی است دانسته نمیشود. تعبیر «ما فی نفسه عزّ وجلّ» به مقام ذات حق تعالی اشاره دارد.
هفتاد و دو حرف آن به حضرت آدم و به تبع ایشان به دیگر انبیای الهی رسیده است تا آن به حضرت عیسی علیهالسلام رسیده است و وی از آن چنین خبر میدهد: «فَقَدْ عَلِمْتَهُ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَلاَ أَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِک إِنَّک أَنْتَ عَلاَّمُ الْغُیوبِ»(۳)؛ اما حضرت عیسی علیهالسلام که برترین پیامبر الهی تا زمان خویش است وصول به ذات خداوند برای او نیست و این مقام برای وی محجوب است.
این «الإسم الأکبر» که مفرد آمده و چنین نیست که مجموعی از اسما باشد همان «اسْم» است که در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»آمده است. این اسم است که میتواند هفتاد و سه حرف بیابد. البته این معارف از مسایلی است که دربارهٔ آن گفتهاند: «مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز». روایاتی که چنین مسایلی را در بر دارد از روایات باب ولایت است که برای نزدیک شدن به آن و نیز گفتن از آن باید از وادیهای خون گذشت. ما در آن مباحث گفتهایم قرب
- مائده / ۱۱۶٫
- بحار الانوار، ج ۹، ص ۲۰۰٫
- مائده / ۱۱۶٫
(۴۵)
به ذات و وصول به آن و رسیدن به حرفی که از انبیای الهی محجوب گردیده برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و حضرت صدیقهٔ طاهره علیهاالسلام واقع شده است. بله رسیدن به کنه ذات ممکن نیست و غیبی است که برای کسی آشکار نمیگردد و قافی است که عنقایی بر آن نمینشیند. «مقام کنه ذات» مقامی نیست که پنهان شده و خط قرمز گردیده باشد؛ چرا که خط قرمزی در عالم نیست، بلکه آن مقام قابل اظهار نیست و به خودی خود صامت و ناخواناست و به حرف نمیآید. باید توجه داشت زبان روایات در چنین مسایلی برتر و بالاتر از زبان ابجد است و نباید آن را با چنین دانشهای نازلی سنجید.
«الإسم الأکبر» همان اسم «اسْم» است که همه چیز را با خود دارد و کسی که به فتح آن نایل میآید هرچه میخواهد را با همان به دست میآورد بدون آن که به کثرت، آزار، مکافات و عوارض استفاده از دیگر اسما دچار آید.
هـ : «حدّثنا أحمد بن محمّد عن علی بن الحکم عن محمّد بن الفضل قال: أخبرنی ضریس الوابشی عن جابر عن أبی جعفر علیهالسلام قال: إنّ اسم اللّه الأعظم علی ثلاثة وسبعین حرفا. وإنّما کان عند آصف منها حرف واحد فتکلّم به فخسف بالأرض ما بینه وبین سریر بلقیس، ثمّ تناول السریر یده ثمّ عادت الأرض کما کانت أسرع من طرفة عین. وعندنا نحن من الإسم اثنان وسبعون حرفا وحرف عند اللّه استأثر به فی علم الغیب عنده. ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم»(۱).
این روایت از اسم اعظم میگوید. اسمی که آن نیز هفتاد و سه حرف دارد. آصف از مشاوران سلیمان نبی علیهالسلام حرفی از آن را میدانست که قدرت بر آوردن تخت سلیمان در کمتر از چشم به هم زدنی داشت. بدون آن که ریزشی در قصر بلقیس اتفاق بیفتد و خرابی به بار آورد؛ چرا که با سرعت تبدیل بسیار بالایی همراه بوده است. در کاوشهای ارضی و در علوم طبیعی بر چگونگی کاوش درون کرهٔ زمین و خالی کردن اعماق آن بدون فرو ریختن سطح رویی و نیز زیرین آن تحقیق علمی انجام دادهاند. تحقیقی که میتوان در حوزههای علمی از آن در توجیه و تبیین چنین مسایلی مدد گرفت. این روایت، نحوهٔ کار آصف را به اشاره توضیح میدهد که تحقیق آن را باید در جای خود جست.
روایت یاد شده «حرف مستأثر» را خاطرنشان شده است که ما آن را همان مقام اکتناه ذات میدانیم، نه خود ذات که برای اهل بیت علیهمالسلام حاصل شده است. باید توجه داشت مقام ذات برتر از اسم «هو» است که خود قید و مرتبه دارد.
این سخنان حرفهای بسیار سنگینی است که در ارایه و تحقیق آن باید از ذکر بسیار سنگین «ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم» کمک گرفت که در پایان روایت آمده است.
و : «حدّثنا أحمد بن موسی عن أحمد بن عبدوس الخلیجی عن علی بن الحکم عن محمّد بن الفضیل عن سعد أبی عمرو عن أبی عبد اللّه علیهالسلام قال: إنّ اسم اللّه الأعظم علی اثنین وسبعین حرفا، وإنّما کان عند آصف
- محمد بن حسن صفار، بصائر الدرجات، ص ۲۲۸٫
(۴۶)
کاتب سلیمان ـ وکان یوحی إلیه ـ حرف واحد: الف أو واو. فتکلّم فانخرقت له الأرض حتّی التفت فتناول السریر. وأنّ عندنا من الإسم أحدا وسبعین حرفا. وحرف عند اللّه فی غیبه»(۱).
این روایت اسم اعظم را بر هفتاد و دو حرف میداند و حرفی که در روایات دیگر صامت و ناخوانا خوانده شده بود را لحاظ نمیکند، از این رو با آن روایات در تنافی نیست.
همچنین حرفی که نزد آصف بوده است را «الف» یا «واو» قرار میدهد. این تردید برای آن است که روایت نمیخواهد مسأله را باز کند و آن را تفصیل دهد و تنها بر آن است تا با اشارهای به این مسألهٔ بلند، راه گریز نیز داشته باشد. همین مسأله است که سبب شده است تعداد حروف اسم اعظم را هفتاد و دو حرف بداند و سپس هفتاد و یک حرف را نزد اهل بیت علیهمالسلام معرفی نماید. استفاده از چنین ترفندهایی در علوم غریبه نیز فراوان است تا آن که ناآگاه و نامحرم در این وادی است اشتباه رود و تنها آگاهان هستند که میدانند کد و گرای واقعی کدام است و موارد مجازی و جعلی آن چیست.
علوم معنوی و ولایی همواره در معرض خطر بدخواهان بوده است و از آن تنها به مقداری که ممکن بوده گفته شده؛ آن هم با اجمال و اهمالهایی که به عمد در متن و گفته گذاشته میشده است تا اصل مطلب به دست نامحرمانی نیفتد که همواره در پی فتنهانگیزی بودهاند.
باید توجه داشت هر پیامبری حظ و بهرهای از اسم اعظم و نیز از اسم اکبر خداوند دارد و چنین نیست که در یک مرتبه باشند و ما چنین روایاتی را تنها از این باب نقل میکنیم که بگوییم چنین معارفی در میان روایات به اشاره، ولی با اجمال و ابهام گفته شده و گاه به تعمد شماره و عدد آن افزونی یا کاستی گرفته است تا بدخواهی، به فهم واقعی آن نرسد و بهانه برای سمپاشی بر علیه اولیای خدا علیهمالسلام به دست نیاورد.
و : «حدّثنا محمد بن علی ماجیلویه، ومحمّد بن موسی بن المتوکل، وأحمد بن محمّد ابن یحیی العطّار ـ رضی اللّه عنهم ـ قالوا: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار، عن الحسین بن الحسن بن أبان، عن محمّد بن أورمة، عن محمّد بن سنان، عن إسماعیل بن جابر، وعبد الکریم بن عمرو، عن عبد الحمید بن أبی الدیلم، عن أبی عبد اللّه الصادق علیهالسلام قال: عاش نوح بعد النزول من السفینة خمسین سنةً ثمّ أتاه جبرئیل علیهالسلام فقال له: یا نوح، قد انقضت نبوّتک واستکملت أیامک فانظر الإسم الأکبر ومیراث العلم وآثار علم النبوّة التی معک فادفعها إلی ابنک سام، فإنّی لا أترک الأرض إلاّ وفیها عالم تعرف به طاعتی، ویکون نجاةً فیما بین قبض النبی ومبعث النبی الآخر، ولم أکن أترک النّاس بغیر حجّة وداعٍ إلی، وهاد إلی سبیلی، وعارف بأمری، فأنّی قد قضیت أن أجعل لکلّ قوم هادیا أهدی به السّعداء، ویکون حجّةً علی الأشقیاء، قال: فدفع نوح علیهالسلام الإسم الأکبر ومیراث العلم
- بصائر الدرجات، ص ۲۳۰٫
(۴۷)
وآثار علم النبوّة إلی ابنه سام، فأمّا حام ویافث فلم یکن عندهما علم ینتفعان به، قال: وبشّرهم نوح بهود وأمرهم باتّباعه، وأن یفتحوا الوصیة کلّ عام فینظروا فیها ویکون عیدا لهم کما أمرهم آدم علیهالسلام . قال: فظهرت الجبریة فی ولد حام ویافث فاستخفی ولد سام بما عندهم من العلم، وجرت علی سام بعد نوح الدولة لحام ویافث وهو قول اللّه عزّ وجلّ: «وَتَرَکنَا عَلَیهِ فِی الاْآَخِرِینَ»یقول: ترکت علی نوح دولة الجبّارین ویعز اللّه محمّدا صلیاللهعلیهوآله بذلک، قال: وولد لحام السند والهند والحبش، وولد لسام العرب والعجم، وجرت علیهم الدولة وکانوا یتوارثون الوصیة عالم بعد عالم حتّی بعث اللّه عزّ وجلّ هودا علیهالسلام »(۱).
این روایت از «الإسم الأکبر» میگوید که نزد نوح علیهالسلام بوده و از او به دیگر انبیای الهی میرسیده است. اسمی که اعطایی است، نه اکتسابی و از مقولهٔ علم معلوماتی نیست و لدنی است. دانشی که با تحریک کردن صاحبان آن یا با زرنگی به دست نمیآید و به تمامی دهشی و به عنایت حضرت حق است که به محبوبان اعطا مینماید. محبوبانی که برای به دست آوردن آن زحمتی نکشیدهاند؛ هرچند باید بلایا و مشکلات تحمل آن را به جان بخرند.
روایت حاضر از زنده ماندن نوح به مدت پنجاه سال بعد از طوفان و عذاب الهی میگوید. این مدت برای آن است که وی پیآمدهای نفرینی که بر امت خود کرده بود را ببیند. نفرینی که برای خود او نیز عارضه داشت و وی را به تنشهایی گرفتار نمود که ما آن را در کتابی دیگر توضیح دادهایم. تنشهایی که سبب شد وی برای امت خود اندوهناک و گریان گردد.
بهتر است این روایات را با خاطرنشانی این نکته پایان بریم که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» به اسم اعظم نزدیک است، اما اسم اعظم سرّ مطوی دارد و چنین اسمی را نمیتوان در ابتدای هر سورهای آورد. البته چنین نیست که اسم اعظم دارای لفظ حاکی نباشد؛ چنانکه در تفسیر شریف المیزان آمده است:
«أقول: وقد تبین فی البحث عن الأسماء الحسنی فی سور الأعراف أنّ الاسم الأعظم الذی له أثره الخاصّ به لیس من قبیل الألفاظ، وأنّ ما ورد ممّا ظاهره أنّه اسم مؤلف من حروف ملفوظة مصروف عن ظاهره بنوع من الصرف المناسب له»(۲).
اسم اعظم دارای لفظ حاکی است و لفظ بسم اللّه به آن قرب دارد؛ همانطور که چنین نیست که اسم اعظم فقط از مقولهٔ لفظ باشد. تکرار لفظ هر یک از اذکار دارای اثر است و تا آن لفظ گفته نشود نمیتوان از آثار آن بهره برد و ورود اذکار ملفوظ نیازی به توجیه ندارد و لفظ نیز در این عالم کارگر است. البته در اسم اعظم، افزون بر لفظ حاکی باید به محکی آن تخلق داشت تا بتوان با آن در عالم تکوین قدرت تصرف داشت. تخلقی که در وجود ذکرپرداز است. تخلقی
- شیخ صدوق، کمال الدین وتمام النعمة، ص ۱۳۴ ـ ۱۳۵٫
- علامه طباطبایی، تفسیر المیزان، ج ۱۸، ص ۱۶٫
(۴۸)
که ممکن است در فردی مؤمن باشد یا در زندیقی مانند سامری که دانش بهره بردن از اثر رسول را داشت. لفظ، خود از مقولهٔ تکوین و دارای حقیقت است. لفظ افزون بر این که حاکی است ایجاد اراده میکند و اراده نیز لفظ را ایجاد میکند و تکرار برخی از اذکار برای حصول این معناست؛ همانطور که رایانهای با بانک اطلاعاتی قوی تنها با دکمهای روشن میشود و استارت میخورد. لفظ دارای انعکاس تکوینی است و همانند امضای چک بانکی است که به اعتبار پشتوانهٔ حساب مالی در معامله ارزش مییابد. لفظ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» و دیگر اذکار میتواند به ضمیمهٔ صفای باطن و توجه به محکی، حلاّل مشکلات گردد.
برخی از روایات، اسمایی را به عنوان «اسم اعظم» معرفی نموده است و در آن «اللَّه» به عنوان اسم اعظم اطلاق شده است. اسم اعظم اسم واحد اطلاقی است که نسبیت برنمیدارد و چنین نیست که چند اسم بتواند با هم از مراتب اسم اعظم باشد؛ همانطور که شب قدر یک شب است، نه چند شب، و روایات شبهای چندی را به عنوان شب قدر معرفی نموده است. صحیحترین تعبیر در این زمینه آن است که بگوییم «اللَّه»به اسم اعظم نزدیک است؛ چنانکه در روایت است:
«السید علی بن طاووس فی مهج الدعوات: روینا باسنادنا إلی محمّد بن الحسن الصفّار، عن سلیمان بن جعفر الجعفری، عن الرضا علیهالسلام قال: من قال بعد صلاة الفجر: بسم الله الرحمن الرحیم، لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم ، مأة مرة کان أقرب إلی اسم اللّه الأعظم، من سواد العین إلی بیاضها، وأنّه دخل فیه اسم اللّه الأعظم»(۱).
همچنین در روایت دیگری است:
«حدّثنا محمّد بن الحسن بن أحمد بن الولید ـ رضی اللّه عنه ـ قال: حدّثنا محمّد بن یحیی العطّار عن أحمد بن محمّد بن عیسی عن محمّد بن سنان عن الرضا علی بن موسی علیهماالسلام أنّه قال: إنّ بسم اللّه الرحمن الرحیم أقرب إلی اسم اللّه الأعظم من سواد العین إلی بیاضها»(۲).
در واقع اسم اعظم دارای هفتاد و سه حرف است که از این ذکر نیز حروفی در آن است.
باید توجه داشت عناوین «اسمای حسنی»، «اسمای اتم» و نیز «اسمای احسن» با عنوان «اسم اعظم» متفاوت است و چنین نیست که هر اسمی که اتمّ یا احسن باشد اسم اعظم نیز قرار گیرد.
«اتم» وصف دولت اسماست و برخی از اسما نسبت به دیگری اتم و زیر مجموعهٔ آن در قیاس با خود آن اسم تمام خوانده میشود. بدیهی است هیچ یک از اسمای الهی ناقص نیست و تمام بودن اسما در برابر اتم بودن برخی
- مستدرک الوسائل، ج ۵، ص ۸۹ ـ ۹۰٫
- عیون أخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۱، ص ۸ ـ ۹٫
(۴۹)
است، نه ناقص بودن بعضی از آن. اسمی که بر اسم دیگر دولت و حکومت داشته باشد «اتم» و اسم مقهور و محکوم «تمام» است. برای نمونه «الرَّحْمَن» بر اسم «الرَّازِق» دولت دارد و اتم از آن است.
دو تعین اسم
بهطور کلی دو تعین برای «اسْم» وجود دارد: یکی تعین اضافه به هر یک از اسمای الهی به صورت فرد فرد و دیگری تعین اضافه به اسما به صورت جمع که همهٔ اسما با هم تعین آن به شمار میرود و یک یک اسما تفصیل، ریزش و تنزل آن به شمار میروند.
پیش از این گفتیم «اسم» به معنای بلندی است و خود از اسمای حق تعالی است. باید توجه داشت تمامی مظاهر و افعال خداوند و نیز تمامی اسمای الهی اسم و ظهور است و غیر از اولیای خدا همه در پی تحصیل اسما هستند؛ همانطور که در فلسفه گفته میشود این عرضهاست که یافت میشود و فاهمهٔ انسان نمیتواند جوهر را به حواس درآورد و نیز گفته میشود عمق و ژرفای اجسام یافت نمیشود و عقل، جسم طبیعی را فقط ادراک میکند، اما جز جسم تعلیمی را به چشم نمیبیند، در ناسوت نیز تمامی بندگان جز اولیای خداوند ظاهر و اسما را در مییابند نه مسما و حقیقت را. آنچه در ناسوت برای آدم و دیگر پدیدهها ظاهر میشود اسم است و کسی به زیارت ذات و رؤیت آن نمیرسد؛ مگر محبوبان ذاتی که بحث از آن را در نوشتههای تفصیلی و گستردهٔ عرفانی خود آوردهایم. این اسم است که به رؤیت میآید و به فعل، اسم الاسم، مفهوم و حتی صفت تبدیل میشود. واسطهٔ حق تعالی با پدیدهها ظهور اسمی است و ارتباط با حق در مرتبهٔ تعینات و اسماست؛ مگر اولیای خدا که به یافت ذات و حقیقت میرسند و از حجاب افعال و اسما و صفات میگذرند. تنها آنان هستند که دل به اسم ندارند، بلکه افزون بر آن، به مسما که ذات و سماء الحق است دل میسپارند و به آن نیز میرسند.
اسمای حق تعالی در مرتبهٔ بلند خود وصف است، در نتیجه تعین پیدا نمیکند، بلکه ظهور مییابد و به همین جهت، اسمای الهی کثرت مییابد. فراوانی و نامحدودی اسمای الهی به سبب عدم تعین ذات است و هرچه اسم برای خداوند متعال گفته شود ـ هرچند هفتصدهزار اسم یا بیشتر باشد ـ به محدودی ذهن آدمی است و اسمای الهی را تناهی و پایانی نیست و اگر فرصت ناسوت نامحدود نبود، اولیای الهی بیشمار اسم از حق تعالی ارایه میدادند.
باز خاطرنشان میشویم مراد از اسم، مفهوم اسم که بر روی اشیا قرار میگیرد یا اسم به معنای علامت نیست، بلکه مصداق آن مورد نظر است که خود اشیا هستند. تمامی ظهورات و پدیدههای هستی به لحاظ ظهوری و مظهری اسماء اللّه هستند، اما اگر اسم به معنای علامت گرفته شود، نمیتوان لحاظ ذات را در اسم داشت. در این صورت، اگر کسی بخواهد به محضر حق برسد باید این زیارت را در ورای ظهورات جویا شود. چنین کسی نخست باید تعین خود را از
(۵۰)
دست دهد و از خویش بیرون شود و تمامی اسما و تعینات ظهوری را پشت سر گذارد و از خلق بیرون رود تا خداوند را بیابد که امری محال است.
اما اگر اسم به معنای بلندی گرفته شود؛ خداوند را حتی درون خود میتوان یافت؛ چرا که در این صورت و با این لحاظ، جز حق چیزی پیدا نمیشود و راه یافت خداوند به همین نزدیکی است. اگر اسم به معنای حاکی، عنوان و علامت باشد، نمیشود به خدا رسید؛ چون هرچه راه طی شود علامت است و از زمین تا آسمان واز فرش تا عرش و حتی تا حقیقت هویت حق همه علامت است مگر آن که اسم تعین عالی باشد که در این صورت نه فرش فرش است، نه عرش عرش، بلکه خداوند را همه جا میشود یافت. با این لحاظ است که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» گنج است و بدون یافت این علو و بلندی و قرار دادن بسم اللّه در این مرتبه، معنا و اثر آن را از دست میدهد. بلند بودن سخنی است و بر بلندی قرار گرفتن و دیده شدن و وضوح یافتن و علامت شدن سخنی دیگر که البته به صورت ضروری محتوایی را نیز نمیرساند و میشود کسی محتوایی نداشته باشد و خود را به مدد تبلیغات و حمایت صاحبان قدرت، بر بلندا قرار دهد.
کسی که بسماللّه را در این مرتبه میبیند، نماز برای وی سنگین است و نمیتواند آن را بهراحتی بیاورد؛ چرا که برای گفتن آن باید از عرش گذشت و آوردن چنین بسماللهی کمرشکن است و تمامی کنزها و گنجهای عرش را تحت خود دارد.
این که بسم اللّه مفتاح مفاتیح است و این که تمامی گنجهای عرش را در زیر خود دارد به سبب بلندای مقام آن است. طبیعی است مؤمن سالک برای آن که بسم اللّه را با بلندا و رفعتی که دارد در دل خود بنشاند نیاز به آمادگی فراوانی دارد و به سختی میتوان زیر بار آن رفت. این اولیای خدا هستند که سنگینی این ذکر را درک میکنند.
در استفاده از اذکار و برای وصول و قرب به اسمای الهی قصد معنا لازم است و قصد معنا بدون شناخت مرتبهٔ هر ذکری ممکن نیست. البته اسمای الهی و اذکار در ابتدا سنگین است و وقتی اسم و ذکر مورد نظر استفاده شود و در دل به حرکت افتد دیگر حتی کوهها را میتوان با آن جابهجا کرد و هر بارِ سنگینی با استفاده از آن سبک میشود.
تفاوت اسم با الله
گفتیم «اسم» در ذکر بسم اللّه، مفهوم نیست و وصف است و خود از اسمای الهی است به معنای بلند و رفیع، اما آیا این اسم الهی بزرگتر است یا «اللَّه» که گستردهترین اسم خداوند است که مستجمع تمامی صفات اعم از جمالی و جلالی و بزرگتر از «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» است؟
قرآن کریم اسم «اللَّه» را مدعو قرار داده است که بزرگی آن را میرساند و میفرماید: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ
(۵۱)
أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱) اما در جایی ندارد که خداوند را به نام «اسم» بخوانید؛ البته میفرماید: «وَاذْکرِ اسْمَ رَبِّک»(۲). «اسْم» در این آیه نیز از اسمای الهی است و با «رَبِّک» که از دیگر اسمای الهی است متفاوت است و «اسْمَ رَبِّک»غیر از «رَبِّک» است.
در آیهٔ شریفهٔ: «تَبَارَک اسْمُ رَبِّک ذِی الْجَلاَلِ وَالاْءِکرَامِ»(۳) اسم بودن «اسْمُ» گویایی بیشتری دارد؛ زیرا «ذِی الْجَلاَلِ» اسمای جلالی و «وَالاْءِکرَامِ» اسمای جمالی را بیان میدارد و چنانچه «اسْمُ» لحاظ حاکی داشته باشد و مراد از آن «رَبِّک» باشد، تنها اسمای جمالی و جلالی فعلی را در بر میگیرد، نه اسمای ذاتی را؛ مگر این که «اسْمُ» لحاظ محکی داشته باشد و خود مسما باشد، نه لحاظ حاکی، که در این صورت، تمامی اسمای ذاتی و فعلی را شامل میشود. «رَبِّ» عروس اسمای فعلی و نخستین آن و اعم آنها میباشد، اما اسم ذاتی نیست؛ برخلاف «اسْمُ» که طلسم اسما و در مرتبهٔ اطلاق است و میشود با هر اسمی باشد. همانطور که «الرَّحِیم»اخص از «الرَّحْمَن» است و «الرَّحْمَن»اخص از «اللَّه» است، این سه اسم اخص از اسم «اسْم» است و آیهٔ بسم اللّه ترتیب اسما را لحاظ نموده است و گستردگی و اوسع بودن آن نیز به اعتبار نداشتن تعین است که تعین آن بدون تعین است و اسمای دیگر تمامی تعین «اسْم»است؛ یعنی اسم «اللَّه»یک تعین «اسْم» است و اسم «اسْم» در نام «اللَّه» نیست، و اسم مستجمع تمامی صفات «اسْم» است. در «اسْم»تعیناتی که دیگر اسمای الهی دارند نیست؛ به این معنا که «اسْم» تعین عام و دیگر اسامی تعین خاص دارد و «الرَّحْمَن» که گفته شود دیگر «الرَّحِیم» نیست یا «لَطِیفٌ» دیگر «الْجَبَّارُ»نیست ولی «اسْم»هم «الرَّحْمَن» است و هم «الرَّحِیم» و هم «لَطِیفٌ» و هم «الْجَبَّارُ». اسمی که تنها بر حق تعالی اطلاق میشود و بسیار سنگین است؛ از این رو همواره به اسمایی اضافه میشود که دارای تعین خاص است تا تنزل یابد. از همین روست که آیهٔ شریفهٔ: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»نامی از «اسْم»نبرده است؛ زیرا تمام اسمای نام برده شده در این آیه دارای تعین خاص است و البته مراد از تمامی این اسما، مفهوم یا معنای آن نیست و مسما و حقیقت آن مراد است که میتوان به آن توسل جست و خداوند را به آن خواند. «اسْم»تعینی ندارد و گفتن آن هر اسمی را با خود دارد و اوسع و اعم از تمامی اسمای الهی است اما همین اسم به دلیل گستردگی خود، به ذهن نمیآید و به سبب ثقلی که دارد، به دل نمینشیند و بنده را توان و یارای خواندن آن به تنهایی نیست و برای همین است که همواره به اسمای دیگر اضافه میشود تا تنزل یابد و به ذهن و دل بنشیند. برای نمونه آمده است:
- اسراء / ۱۱۰٫
- مزمل / ۸٫
- رحمن / ۷۸٫
(۵۲)
«وَاذْکرِ اسْمَ رَبِّک»(۱) یا «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» و با اضافه شدن به اسم «رَبِّک» و «اللَّه» علو و عظمت آن تنزل یافته است تا بنده بتواند آن را برای استغاثه، دعوت و دعا به کار برد به گونهای که تمامی عوالم هستی «اِسْمُ اللَّه»میشود، ولی «اللَّه» یا «الرَّحْمَن» نمیشود. اسمی که مفهوم آن مراد نیست و به معنای علامت و حکایت نمیباشد، بلکه علو معنا میدهد و با اسم «علی» هممعناست و به لحاظ مصداقی، «علی» خود از اسمای الهی است و وصف به شمار میرود که در عرفان با اسم متفاوت است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از بزرگترین اذکار الهی است که خود هم راهانداز میگردد و هم به ایستار رساننده: «بِسْمِ اللَّهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا»(۲) و حضرت نوح علیهالسلام که در آن سیلاب عظیم و طوفان فراگیر پناهی نداشته است به «اِسْم» پناه میبرد؛ در حالی که بیشتر مؤمنان بسم اللّه را به عنوان مقدمه و مدخل ذکر خود میآورند و به آن اهمیتی نمیدهند و آن را ذکری مستقل و کلامی کامل لحاظ نمیکنند و همواره در پی این دعا و آن دعا و این ذکر و آن ذکر میباشند؛ در حالی که حقیقتی ورای آن نیست و تمامی حقایق در «بِسْمِ اللَّه»نهفته است. مقامی بلند و عظیم که به چنگ نمیآید و اهل ریاضت و معنا، در دورهای طولانی مدت این نقص را از نفس خود دور میکنند تا با گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، نفس آنان در انتظار چیزی نماند و با گفتن آن، به دعا و ذکری دیگر نیاز نداشته باشند. ذکری بسیار سنگین است که نفَسِ ذکرپرداز در گفتن آن بند میآید.
در سلوک، مدتی سالک را به گفتن ذکر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»توصیه مینمایند تا سالک این ذکر را بر لب داشته باشد و بعد از آن که معنای آن را یافت، وی را ذکر «بِسْم» که با ضمیر «ه» آمده و تنزل یافته است میدهند. البته همین مقدار تنزل و خرد کردن اسم سبب میشود آثار آن بسیار متفاوت گردد. سالک «بسمه» را آنقدر تکرار مینماید تا نفَسِ وی بریده شود؛ همانطور که در «یا رب» به سالک گفته میشود آن را چنان تکرار نماید که نفس کم آورد و با بریده شدن نفس خود، آن را قطع کند.
ضرورت ذکر اسم
بهتر است این بحث را با طرح اشکال و پاسخ آن به پایان ببریم. میتوان اشکال نمود رویهٔ قرآن کریم این است که تمام معنا را در کمترین لفظ ممکن میآورد و اختصار را ارج مینهد، از این رو چرا «بِسْمِ اللَّه»میآورد، نه «باللَّه» همانطور که در آیهٔ شریفهٔ: «وَتَوَکلْ عَلَی الْحَی الَّذِی لاَ یمُوتُ»(۳) آمده و نفرموده است: «اسم الحی».
در پاسخ باید گفت: اصرار بر ذکر «اسْم» برای آن است که «بِسْمِ اللَّه»دارای مفهوم است و چنانچه «باللّه» بدون
- مزمل / ۸٫
- هود / ۴۱٫
- فرقان / ۵۸٫
(۵۳)
«اسْم» گفته شود مفهوم آن گزارهای شرکآمیز است. «بِسْمِ اللَّه»؛ یعنی به اسمی که «اللَّه» است شروع میکنم و تبرک میجویم. مفهوم آن این است که به اسم دیگری مانند لات و عزّی شروع نمیکنم که اسم دارد، اما مسمّای الهی ندارد و بت نیست، بلکه آفریدهای بیش نیست و همان خشت و چوب میباشد که اسم بت و اله که بر آن مینهند مفهومی بیش نیست و حقیقت ندارد؛ همانطور که خداوند بتها را فقط دارای اسم میداند که مسمایی برای آن نیست: «أَتُجَادِلُونَنِی فِی أَسْمَاءٍ سَمَّیتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُکمْ مَا نَزَّلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ»(۱) و «إِنْ هِی إِلاَّ أَسْمَاءٌ سَمَّیتُمُوهَا أَنْتُمْ وَآَبَاؤُکمْ مَا أَنْزَلَ اللَّهُ بِهَا مِنْ سُلْطَانٍ»(۲).
تفاوت میان بتهای ادعایی که اسم دارد، اما مسما ندارد؛ مانند مواد سهگانهٔ وجوب، امکان و امتناع است که هر سه مفهوم و آفریدهٔ ذهن است و تفاوت آن در مسما و مصداق است که مسمای مفهوم واجب نمیشود که در خارج نباشد و ممتنع وجود خارجی آن محال است و جز مسمای ذهنی ندارد و امکان در حد استواست.
اگر به صورت مستقیم گفته شود: «باللّه» مفهوم آن چنین است که گوینده به غیر اللّه شروع نمیکند. در این صورت برای غیر یعنی همان بتها مسما، مصداق و استقلال قایل شده و پذیرفته است که غیری مانند لات و عزی وجود دارد، اما وی آن را نمیخواهد و به آن شروع نمینماید. این چنین است که او در مفهوم به تعدد آلهه و چند خدایی گرفتار آمده است، اما «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» هر گونه چند خدایی را هم در منطوق و هم در مفهوم نفی میکند و زمینهای برای شرک باقی نمیگذارد و توحید محض را اقرار دارد. این تنها توحید است که دارای مصداق و مسماست و شرک مصداقی ندارد و ذکر «اسْم» در بسم اللّه هر گونه شرکی را نفی میکند.
- اعراف / ۷۱٫
- نجم / ۲۳٫
(۵۴)