تفسیر هدی / جلد دوم
فصل هفتم:
تمامیت عشق
تفسیر و تأویل:
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم »
(۱۸۲)
(۱۸۳)
تنها ذکر شروع
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» ذکر ابتدا و شروع است که هیچ ذکر دیگری نمیتواند جای آن را بگیرد. بعضی ابتدای کلام خود را با «هُو» شروع میکنند و آن را نخستین اسم و زیباترین اسما میدانند که «هُو» اسم برای جمعیت اسما به صورت اجمالی است؛ در حالی که «هُو» ذکر باطن و اسم ضمیر و تفصیل مجمل است و ابتدا نمودن، به معنای ظهور و بروز دادن است و اسمی را میطلبد که ظاهر باشد. ظاهری صافی که دارای تفصیل و در مقام جمعیت باشد که تمامی اسما را با خود به تفصیل داشته باشد و اسم باطن که اسمی پنهانی است با آن سازگاری ندارد. اسم آغازگر که گشایندهٔ تمامی درها میگردد باید اسمی اولی و ظاهر باشد، نه ضمیری مجمل و غیبی. ضمیر، خود به معنای باطن است و «هُو» باطن «اللَّه»است. «هُو» اسم برای ذات غیبی بلکه غیب ذات است. هم ظهور هیبت و هم ظهور همت دارد. هیبت آن جهت حقی است که سالک را به تحیر، قرب و فنا میرساند و همت، لحاظ خلقی آن است که عارف به هویت غیبی آن قدرت تصرف و خلقت مییابد.
ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» نیز برای شروع مناسب نیست؛ زیرا با آن که اسم اول و ظاهری در آن است، اما تمام اول و تمام ظاهر در آن نیست و «اللَّه»در آن آخر و در نهایت است و چون با نفی شروع میشود برای شروع مناسبت ندارد.
ذکر «الْحَی الْقَیوم» با آن که از اسمای حیاتی هستند و اگرچه ظهور دارند، ولی در ظاهر و در گفته اولی نیستند و «الْحَی» فقط در معنا اولی است. بنابراین «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» تنها ذکری است که میتواند در شروع هر کاری قرار گیرد و ذکری غیر از آن لایق ابتدا و ورود نیست. روایت شریف «کلّ أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۱) و نیز روایت زیر از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام که میفرمایند:
«إنّ العبد إذا أراد أن یقرء أو یعمل عملاً فیقول: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»فإنّه تبارک له فیه»(۲)
بهترین گواه بر این مدعاست.
- وسائل الشیعة (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫
- بحار الأنوار، ج ۸۹ ، ص ۲۴۲٫
(۱۸۴)
در توضیح روایت اخیر که میفرماید: «فإنّه تبارک له فیه» میشود گفت: این که تأکید میشود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» در ابتدای هر کاری گفته شود، صرف نظر از اعتبار اعتقادی آن، نوعی لحاظ عاطفی و اخلاقی دارد؛ زیرا اسمی است که به هر کاری تبرّک میدهد، به نوعی که محتوای قصد فاعلی انجام دهنده را میرساند که هر کسی کار خود را با نامی بزرگ مینماید و به آن عظمت میبخشد؛ خواه این کار امری قولی باشد یا فعلی، جوارحی باشد یا جوانحی و ظاهری باشد یا باطنی و این نام را به عنوان عزیزترین نام و برترین ذکر بر آن قرار میدهد. خداوند نیز تمامی سورههای خود را با این ذکر نازل کرده است و آفرینش هر سوره را با آن آغاز نموده است و حق تعالی تخلق عملی خود به این ذکر را این گونه نشان داده است.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» سبب میشود کارها مبارک و میمون گردد و کسی که آن را ترک نماید به اموری مبتلا میشود تا کفارهٔ گناه وی گردد و در دنیا پاک شود و سپس خاک گردد: چنانکه در روایت است:
«الحسن بن علی العسکری علیهالسلام فی تفسیره: عن آبائه علیهمالسلام عن علی علیهالسلام فی حدیث ـ أنّ رجلاً قال له: إن رأیت أن تعرفنی ذنبی الذی امتحنت به فی هذا المجلس، فقال: ترکک حین جلست أن تقول: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» إنّ رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله حدّثنی عن اللّه عزّ وجلّ أنّه قال: کل أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۱).
نخستین ذکری که برای شروع هر کاری مناسب است بسم اللّه است و روایاتی که سفارش مینماید در آغاز کار خود خداوند را حمد نمایید یا سفارش دیگری دارد منظور آن شروع نسبی است و اول بودن حقیقی تنها ویژهٔ بسم اللّه است و این امر چنان پیشفرض روشنی است که در آن روایات امری فارغ و به تعبیر دیگر مفروغ عنه گرفته شده است و اول بودن عرفی، اضافی و نسبی را بیان میدارد؛ همانطور که تمامی سورههای قرآن کریم بهجز برائت با این ذکر شروع میشود و دعای جوشن کبیر نیز که با «اللهم» شروع میشود تمامی الفاظ بسم اللّه را در ابتدای خود دارد و میفرماید: «اَللّـهُمَّ اِنّی أسْأَلُک بـِاسْمِک یا اَللّهُ یا رَحْمنُ یا رَحیمُ» تعبیر دیگری از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است با این تفاوت که دارای کاف خطاب در «بـِاسْمِک» است که به سبب وجود یای ندا بعد از آن آمده است که با حذف آن، این کاف نیز حذف میشود و همان ذکر بسم اللّه به دست میآید؛ با این تفاوت که ذکرهایی که «یا»ی ندا ندارد سنگینتر از ذکرهایی است که آن را با خود دارد و در سلوک، برای انس با این آیهٔ شریفه، نخست آن را با «یا» میآورند و بعد از مدتی که قرب به آیهٔ شریفه شکل گرفت، حرف ندا را از آن بر میدارند.
- وسائل الشیعة (آل البیت)، ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫
(۱۸۵)
ذکر تمام
اگر از قرآن کریم چیزی جز «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»نازل نمیشد برای بندگان بس بود: «در خانه اگر کس است یک حرف بس است». کسی که بسمله را بداند به چیز دیگری نیاز ندارد و این ذکر ظهور تمامی عناوین و اسمای الهی و تمام ظهور وجود حقی و خلقی است.
«بـِ» حرف شروع و بدایت و «بِسْم» عنوان و اسم است و همواره بر معنون خود پیشی دارد؛ چنانکه میفرماید: «بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»(۱) و «بِسْمِ اللَّه» به معنای عنوان حق تعالی است که تمامی اسما و صفات را با خود دارد و «اللَّه»مسما، معنون و حقیقت هستی است که غیر حق تعالی چیزی نیست و «الرَّحْمَن» تمام فعلیت خداوند تبارک و تعالی و همهٔ پدیدهها و ظهورات اعم از سعید و جمالی و شقی و جلالی است و دوزخ با تمام «هَلْ مِنْ مَزِیدٍ»(۲) و با اصحاب تابوت و با «تَبَّتْ یدَا أَبِی لَهَبٍ وَتَبَّ»(۳) که دارد و بهشت با تمامی گستردگی آن و با مؤمنانی که دارد، در این اسم است و نهایت دوزخ نیز رحمان وجود دارد و به تعبیر دیگر، سیر نزول پدیدهها و تمام فیض و با لحاظ مظهری تمام وجود خلق است و اسمی ذاتی است. «الرَّحِیم»سعادت کبرا و تام و لقای الهی و حصول کامل و مرتبهٔ فنای حق و وصول ذاتی و قرب ربوبی و رسیدن به نعیم حق و کمالات است که: «فَادْخُلِی فِی عِبَادِی وَادْخُلِی جَنَّتِی»(۴) و سیر صعود پدیدههای خاص و کمال وجود است و «مِ»پایان آن حرف تمامیت و نهایت است؛ برخلاف ناس؛ آخرین سورهٔ قرآن کریم که خروج آن با سین است که از حروف وسط و میانه است و نمیتواند پایان به شمار رود؛ زیرا تمام نیست. به تعبیر دیگر، از بدایت تا نهایت در این کریمه وجود دارد و معنای آن تمام است و تمام هستی در آن غرق است. ما «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»میگوییم و نمیدانیم چیست. بر اساس توضیح یاد شده است که نمیتوان جای «الرَّحْمَن» را با «الرَّحِیم» تغییر داد و هر واژه، بلکه هر حرفی با کارشناسی تمام در جای خود نشسته است. «الرَّحِیم»اسم خاص است که لقای خاص را میرساند و «الرَّحْمَن»اسم عام است که فعلیت عام را میرساند؛ یعنی هر رحیمی رحمان است، ولی هر رحمانی رحیم نیست. درست است هر شخص و هر چیزی به فعلیت میرسد، ولی هر کس که به فعلیت رسیده است به سعادت نمیرسد و در «الرَّحِیم»داخل نیست.
وصف «الرَّحْمَن» در واقع، «إِنَّا هَدَینَاهُ السَّبِیلَ»(۵) است و خداوند راه را به همه مینمایند و همه شناسای راه حق هستند و خداوند تبارک و تعالی کسی را فرو نمیگذارد و چیزی را گم نمیکند: «لاَ یعْزُبُ عَنْهُ مِثْقَالُ ذَرَّةٍ فِی السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الاْءَرْضِ وَلاَ أَصْغَرُ مِنْ ذَلِک وَلاَ أَکبَرُ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۶).
- علق / ۱٫
- ق / ۳۰٫
- مسد / ۱٫
- فجر / ۲۹ ـ ۳۰٫
- انسان / ۳٫
- سبأ / ۳٫
(۱۸۶)
اما «الرَّحِیم» غایت ظهور هستی است که لقای خداوند است که میفرماید: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»(۱)؛ یعنی هیچ پدیدهٔ هستی را نیافریدم جز برای آن که به «الرَّحِیم» وصول یابد که مرتبهٔ عبادت است. همانطور که نهایت آن با «میم» است که حرف نهایت است.
ذکر خاص
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از ذکرهای خاص است که تکرار آن میتواند در ملکوت اسمای الهی ایجاد تصرف کند. آیهٔ شریفه ذکر شروع و بدو است و در شروع هر کاری میشود آن را ذکر خود قرار داد و تکرار آن حتی در ملکوت مؤثر است. چنین ذکری قلب و دل را میشکند. البته ذکر قرار دادن آن نیازمند احتیاط است و به اجازهٔ خاص از استادی کارآزموده و آشنای به دانش اسما نیاز دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» دارای اسمای جمالی است و تکرار آن به هر مقدار که باشد ـ از جهت شماره ـ اشکالی ندارد و مانند اسما و اذکار جلالی نیست که در گفتن آن نباید از شمارهای خاص فراتر رفت.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» آیهٔ حیات است که قلب را زنده میگرداند و حتی با آن میتوان مرده را زنده کرد و به اشیا نیز دمیده میشود.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» کاملترین دستگاه ذکر است که میشود بر آن بسنده کرد و با آن نیازی به بسیاری از اذکار نیست. البته اگر گفتن آن قاعدهمند باشد و اصول گفتن ذکر در آن رعایت گردد. اصولی که ما آن را در کتاب «دانش ذکر» توضیح دادهایم. بسم اللّه از اذکار بسیار سنگین است که اگر کسی بدون اجازه و بدون آشنایی با قواعد ذکر، آن را به صورت انشایی ـ یعنی برای رسیدن به هدف خاص و دیدن آثار آن و نه برای اخبار و رسیدن به ثواب ـ ذکر خود قرار دهد ممکن است چنان آفت و آسیبی ببیند که شکستن ستون فقرات وی در برابر آن چیزی نباشد.
میشود این ذکر را فراوان و بدون عدد گفت. ذکری که جزو تمامی سورههای قرآن کریم است و خواندن سورهای بدون آن در نماز از آن جهت که سوره را ناقص میکند سبب باطل شدن نماز میگردد و در هر سوره آیهای مستقل است.
ذکر جلب عنایت و توفیق خاص
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از بهترین اذکار برای جلب عنایت و توفیق خداوند متعال است. توفیق، سرعت گرفتن اسباب برای حصول پدیدهای است. همانطور که چشم در نور زیاد یا در تاریکی مطلق، رفته رفته با محیط خو میگیرد و نادیدهها را اندک اندک و یکی یکی میبیند و به آن توجه میکند، در امور معنوی نیز هر چه انس و قرب بیشتر گردد پدیدههایی یافته میشود که پیش از آن به آن توجهی نبوده است. یکی از این امور، عنایت خداوند و توفیق اوست.
- ذاریات / ۵۶٫
(۱۸۷)
برای نمونه، اگر عنایت و توفیق باشد فاصلهٔ کوتاه بنده تا گناه، ناگهان مرزی طولانی مییابد و چنانچه عنایت و توفیق برداشته شود، فاصلهای طولانی چنان از مو باریکتر میگردد که خود نیز در حیرت میماند چگونه در دام گناهی گرفتار آمد. انسان تا در دنیاست چنین فاصلهها و سدها و موانعی یا برای او پیش میآید و یا از پیش پای او برداشته میشود. این گونه است که توجه مییابد نه میتواند به طاعتی مغرور گردد و نه با افتادن در آتش گناهی، امید خود را از دست دهد و به یأس دچار شود. ناسوت چنین نظامی دارد که باید همواره به عنایت و توفیق خداوند تمسک داشت و ذکر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» در هر صبح و نیز در تعقیب هر نماز و نیز در شروع هر کار سبب جلب توفیق و عنایت خاص خداوند میگردد.
اولیای خدا همه حب حق را خواندهاند و حمایت و توفیق او را در هر جایی میبینند. اولیایی که این مقام را دارند، فقط به امر حق اطاعت میکنند و هرچه میگوید، انجام میدهند، امّا چنانچه روشن نباشد فریاد میزنند. اولیای خدا فقط به ارادهٔ حق تعالی میجنبند و به امر او حرکت میکنند و دنبال این نیستند که نتیجه چه میشود. چون هر چیزی به عنایت است که اگر بیاید معلوم است و چنانچه نیاید، باز هم معلوم است که چه میشود.
برترین آیه
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» افضل آیات الهی و برترین وحی خداوند است؛ چنان که این نتیجه از دو مقدمهٔ روایی زیر به دست میآید:
الف: «عن إسماعیل بن أبان یرفعه إلی النبی صلیاللهعلیهوآله قال: قال رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله لجابر بن عبد اللّه: یا جابر، ألا أعلمک أفضل سورة أنزلها اللّه فی کتابه؟ قال: فقال جابر: بلی، بأبی أنت وأمّی یا رسول اللّه علّمنیها، قال: فعلّمه الحمد للّه أمّ الکتاب، قال: ثمّ قال له: یا جابر، ألا أخبرک عنها؟ قال: بلی بأبی أنت وأمّی فأخبرنی، قال: هی شفاء من کلّ داء إلاّ السّام؛ یعنی الموت»(۱).
ب : «محمّد بن علی بن محبوب عن العبّاس عن محمّد بن أبی عمیر عن أبی أیوب عن محمّد بن مسلم قال سألت أبا عبد اللّه علیهالسلام : عن السبع المثانی والقرآن العظیم(۲) أ هی الفاتحة؟ قال: نعم. قلت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»من السبع؟ قال: نعم، هی أفضلهنّ»(۳).
اسمای اولی ذاتی و طلسم طلسمات
تمامی اسمای پنجگانهٔ به کار رفته در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» از اسمای اولی ذاتی است. اسمای اولی ذاتی
- بحار الانوار، ج ۸۹ ، ص ۲۳۷٫
- «وَلَقَدْ آَتَینَاک سَبْعا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآَنَ الْعَظِیمَ». حجر / ۸۷٫
- وسائل الشیعه، (نشر آل البیت علیهمالسلام )، ج ۶ ، ص ۵۷٫
(۱۸۸)
تمامی جمالی است و اسمای جلالی از اسمای ثانوی ذاتی است. ثانوی است به این معنا که فرع بر عمل بنده است و ذاتی است؛ یعنی منحصر به زمانی خاص نیست و خداوند آن را از ازل تا ابد دارد.
در میان این پنج اسم، «اسْم» از «اللَّه» اوسع است، اما وسعت آن اطلاقی است و «اللَّه» به اعتبار وسعت جمعی اوسع از «اسْم» است. بنابراین «اسْم»باطن «اللَّه» است. «هُو» در باطن «اسْم» است و اسمی اعلی، اول و اعظم از آن نیست و اسم اعظم آن را که به شکل «ه» ضمیر است با خود دارد. البته «اسْم» و «اللَّه» نیز در اسم اعظم است. با توجه به آنچه گفته شد میتوان نتیجه گرفت هر طلسم کلی و ذاتی و طلسمی که از اجنه باشد با این سه اسم قابل شکست است و هیچ اسم دیگری با این سه اسم قریب نیست. صاحبان ولایت، قدرت معنوی و معرفت در هر شبانهروز خود از این سه اسم بهره میبرند تا طلسمات را با آن بشکنند و مشکلات پیش رو را حل کنند و خویش را بیمه نمایند و دولتی از جنس دولت اسما داشته باشند بدون آن که دولت سان و عساکر با آنان باشد. سه اسمی که در صورت کمترین تخطی، اسمپرداز را به زمین میزنند و از اسمایی است که استفادهٔ بدون مجوز آن خطرآفرین است.
کلید گنجهای عرش
بسم اللّه کلید تمامی گنجهای نهفته در عرش الهی است. روایت زیر موقعیت کریمهٔ بسم اللّه را در این زمینه بهخوبی مینماید:
«وعلی بن محمّد بن سیار، عن أبویهما، عن الحسن بن علی، عن أبیه علی بن محمّد، عن أبیه محمّد بن علی، عن أبیه الرضا علی بن موسی، عن أبیه موسی بن جعفر، عن أبیه جعفر بن محمّد، عن أبیه محمّد بن علی، عن أبیه علی بن الحسین، عن أبیه الحسین بن علی، عن أخیه الحسن بن علی علیهمالسلام ، قال: قال أمیر الموءمنین علیهالسلام : إنّ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» آیة من فاتحة الکتاب، وهی سبع آیات، تمامها «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ». سمعت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله یقول: إنّ اللّه عزّ وجلّ قال لی: یا محمّد: «وَلَقَدْ آَتَینَاک سَبْعا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآَنَ الْعَظِیمَ»(۱)، فأفرد الامتنان علی بفاتحة الکتاب، وجعلها بإزاء القرآن العظیم، وإنّ فاتحة الکتاب أشرف ما فی کنوز العرش، وإنّ اللّه عزّ وجلّ خصّ محمّدا وشرّفه بها. ولم یشرک معه فیها أحدا من أنبیائه، ما خلا سلیمان علیهالسلام ، فإنّه أعطاه منها «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»، ألا تراه یحکی عن بلقیس حین قالت: «إِنِّی أُلْقِی إِلَی کتَابٌ کرِیمٌ. إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ. وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»(۲).
ألا فمن قرءها معتقدا لموالاة محمّد وآله الطیبین، منقادا لأمرهما، مؤمنا بظاهرهما وباطنهما، أعطاه اللّه عزّ
- حجر / ۸۷٫
- نمل / ۲۹ ـ ۳۰٫
(۱۸۹)
وجلّ بکلّ حرف منها حسنةً، کلّ واحدة منها أفضل له من الدنیا بما فیها من أصناف أموالها وخیراتها، ومن استمع إلی قارئ یقروءها کان له قدر ثلث ما للقارئ، فلیستکثر أحدکم من هذا الخیر المعرض لکم، فإنّه غنیمة، لا یذهبن أوانه، فتبقی فی قلوبکم الحسرة»(۱).
در توضیح این روایت باید نکات زیر را خاطرنشان نمود:
الف : فراز نخست این روایت این است: «إنّ اللّه عزّ وجلّ قال لی: یا محمّد: «وَلَقَدْ آَتَینَاک سَبْعا مِنَ الْمَثَانِی وَالْقُرْآَنَ الْعَظِیمَ»(۲)، فأفرد الامتنان علی بفاتحة الکتاب، وجعلها بإزاء القرآن العظیم».
در آیهٔ شریفه «سَبْعا مِنَ الْمَثَانِی» بالاتر از قرآن کریم است؛ چرا که عِدل «وَالْقُرْآَنَ الْعَظِیمَ» و پیش از آن واقع شده و قسم جزو قسیم قرار گرفته است که عظمت و بزرگی آن را میرساند.
ب : فراز «فأفرد الامتنان علی بفاتحة الکتاب» دربردارندهٔ نکتهای مهم است و آن این که سورهٔ حمد تنها امتنان و اعطای الهی به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است. امتنانی فرد و یگانه و این بدان معناست که سورهٔ حمد نظیری ندارد و از آن به هیچ پیامبر یا فرشتهای داده نشده است مگر حضرت سلیمان علیهالسلام که از آن تنها «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را دارد. فرد بودن در این فراز به معنای «احدیت» است که همان مقام ختمی است. دیگر انبیای الهی علیهمالسلام تمامی در مقام واحدیت هستند که نزول مقام احدیت است. مقام ختمی و احدیت یکی است و فاتحة الکتاب نیز یکی است؛ پس تنها نصیب رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله است که تنها به آن حضرت داده میشود و امتنان گفته شده به نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله مطابق اصل است و امتنان است، نه اقتضا. البته در نگاهی کلی، هر خاصیتی که برای چیزی است به امتنان حق تبارک و تعالی است؛ آب به امتنان حق اقتضای سیلان و جریان دارد و آتش به امتنان حق است که اقتضای گرمی و سوزاندن دارد، اما برخی از امتنانها فرد و متناسب است که با صاحب آن عِدل است و دیگری را به آن نرسد.
خداوند متعال بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با نزول سورهٔ حمد منت نهاد؛ چرا که چنین سورهای بر پیامبران دیگر نازل نشده است و برترین آیهٔ این سوره نیز «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است. تنها دُرّ نابی که در تمامی قرآن کریم نظیری برای آن نیست. اگر کسی به وصول برسد و این آیه را تلاوت نماید تمامی قرآن کریم در ذهن و در دل وی مینشیند. این که گفته میشود حضرت امیرمؤمنان علی علیهالسلام در زمانی کوتاه و به اندازهٔ گذاشتن پا در رکاب اسب، یک ختم قرآن کریم داشتند با چنین اشراف و وصولی است که ممکن و معقول میگردد. فهم چنین کلمات بلندی از انسان عادی که از مراتب بالای کمال خالی است برنمیآید.
- شیخ صدوق، امالی، ص ۲۴۱ و نیز عیون أخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۲، ص ۲۷۰ با اندکی تفاوت. و نیز تفسیر البرهان، ج ۱، ص ۱۴۱٫ تفسیر البرهان از شریفترین تفاسیر روایی و از بهترین منابع باب ولایت است که سعی نموده است بهترین روایات باب ولایت را بهنیکی در ذیل آیات متناسب بیاورد.
- حجر / ۸۷٫
(۱۹۰)
باید با این آیهٔ شریفه انس داشت و آن را هرچه میتوان در شبانهروز زمزمه نمود تا به آن اشراف معنا و قرب معنوی حاصل شود. وگرنه به حسرت دچار میشود در روزی که گفته میشود: «یوْمَ یجْمَعُکمْ لِیوْمِ الْجَمْعِ ذَلِک یوْمُ التَّغَابُنِ»(۱). اگر دقیق شویم «یوْمُ التَّغَابُنِ»همین دنیای امروز است و بشر همین الان نیز در غبن و زیان است، اما خود نمیداند و تغابن امروز وی فردای قیامت است که برای او درک میگردد. روزی که بلندای اندام ذکر بسم اللّه و حکومت و دولت آن را در محشر میبیند و برای توجه نداشتن به عظمت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» ندامت و حسرت، تمام وجود او را فرا میگیرد و از این که شبانهروز و لحظه لحظهٔ عمر خود را با این ذکر معطر ننموده است غبطه میخورد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»اسم ظاهر، اسم صافی و اسم اول و لب لباب اسما و ذکری تمام است که میتواند سینهٔ تمامی پدیدههای عالم را صافی نماید و صفا دهد. اسمای به کار رفته در آن از اسمای حیاتبخش، گوارا و صفا دهنده است که باید آن را با لحظه لحظهٔ عمر خود به صورت استمراری داشت، نه آن که فقط در آغاز هر صبح و برای شروع کار، آن را گفت؛ چنانکه برخی از بزرگان برای خوردن هر یک لقمه، یک بسم اللّه میگفتند.
ذکری که با آن میتوان جبروت را به هم ریخت و ملکوت را شکست و فیوضات الهی را نه تنها برای خود، بلکه بر خلق خداوند متعال سریان داد. ذکری که منت خداوند متعال بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است. منتی که ادراک و وصول آن آسان نیست. آیهای که ارزان به ما رسیده است و سختی و فشار آن بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله وارد شده است آنگاه که فرمود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»(۲). فشاری که اگر بر کوهها آید آن را متلاشی میسازد: «لَوْ أَنْزَلْنَا هَذَا الْقُرْآَنَ عَلَی جَبَلٍ لَرَأَیتَهُ خَاشِعا مُتَصَدِّعا مِنْ خَشْیةِ اللَّهِ»(۳). متأسفانه تصوری از این منت که در آیه آمده است و معنایی از آن در ذهنها و احساسی از آن در دلها نیست، در نتیجه تصدیق آن دچار اشکال میگردد.
ج: این روایت میفرماید: «وإنّ فاتحة الکتاب أشرف ما فی کنوز العرش». برای فهم این فراز باید تصویری از جایگاه عرش داشت و نیز کنوز و گنجهای آن را شناخت. توضیح این که: علم خداوند متعال در مرتبهٔ «اعیان ثابته» تعین نفسی و حقیقی دارد، اما دارای تعین خارجی و عینی نیست و در مرتبهٔ «عرش» است که تعین خارجی مییابد و فعل خداوند متعال دارای تعین میگردد. بر این اساس، علم عین ذات حق تبارک و تعالی است، ولی عرش عین ذات خداوند متعال نیست و فعل حضرت حق است، اما فعلی که ربوبی است. در واقع، دولت تمام مظاهر خلقی با عرش و فعل است: «وَکانَ عَرْشُهُ عَلَی الْمَاءِ»(۴)؛ بهطوری که کرسی تحت دولت آن و سماوات تحت دولت کرسی است؛ چنانکه
- تغابن / ۹٫
- علق / ۱٫
- حشر / ۲۱٫
- هود / ۷٫
(۱۹۱)
میفرماید: «وَسِعَ کرْسِیهُ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ»(۱) و نیز عرش را بعد از هفت آسمان قرار میدهد: «قُلْ مَنْ رَبُّ السَّمَاوَاتِ السَّبْعِ وَرَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ»(۲). این کرسی است که آسمانها و زمین را گسترش میدهد و عرش مظهر اسم جمعی خداوند متعال است که همان اللّه است: «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی»(۳). عرش مظهر رحمانیت خداوند متعال است و «الرَّحْمَن»تحت دولت «اللَّه»است. «اللَّه»همان علم حق و مرتبهٔ جمعی «الرَّحْمَن» و مرتبهٔ جنسی عرش است. عرشی که محل تعینات فعلی حضرت حق اعم از کرسی، سماوات و ارض است.
حقایق عرش که «کنوز ربوبی» نیز نامیده میشود بر دو گروه است: یکی تعینات ربوبی و نزولات حقی است؛ یعنی سرفصلهای پدیدهها؛ مانند: «کتاب»، «انسان»، «آسمان»، «زمین»، «تحت ارض»، «فوق آن»، «تحت سماء» یا «فوق آن». مراد از سرفصل، کدهای کلی و نمادهای جمعی پدیدههاست که در بالا جمع است و به پایین که میآید افراد بسیاری مییابد. تمامی این سرفصلها ایجابی است که نباید آن را با مرتبهٔ «قَدَر» اشتباه گرفت؛ چرا که مرتبهٔ آن حتی برتر از قضاست و خود قضا و نیز قدر، سرفصلی از آن به شمار میرود.
دو دیگر از حقایق عرش و کنوز ربوبی «مفاتیح حقی» است. مفاتیحی که در تمامی عوالم جاری است و گروه نخست از حقایق که به عنوان سرفصل از آن نام بردیم تحت دولت آن است. بنابراین، مفاتیح گنجها و کنوز اعظم عرش و بالاتر و قویتر و اشرف از تعینات ربوبی است.
این روایت میفرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» شریفترین گنجهای عرش است؛ بنابراین باید از گنجهای تعینات ربوبی بالاتر و از مفاتیح باشد و چون شریفترین مفاتیح است، باید اوّل مفاتیح و اکمل آن و در واقع مفتاح المفاتیح باشد که با آن میتوان هر چیزی را گشود و در هر عالمی تصرف داشت. مفتاحی که حتی بر قضا و قدر حاکم است و بر آن دولت دارد. مفتاح و گشایندهای که بسیار ضربتی و سریع عمل مینماید. مفتاحی که میتواند حتی مفاتیح دیگر را بگشاید و با این شاه کلید میتوان هر دری را گشود و هر بابی را بر روی خود باز کرد و به فتح جمیع ابواب نایل آمد که شفای بیماران و زنده کردن مردگان، از موارد پایینی آن است. البته مفتاح مفاتیح از آن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» ویژهای برمیآید که در هیچ یک از سورهها نیست و حتی از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»سورهٔ حمد برتر است و باید آن را یافت.
د: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» سورهٔ حمد برترین بسم اللّه و گروه ضربت خداوند متعال به شمار میرود؛ به گونهای که اگر حتی بر مرده خوانده شود، آن را زنده میکند، اما این تنها خاصیت بسم اللّه سورهٔ حمد است، نه سورههای دیگر.
ه : اهمیت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را حضرت سلیمان دریافته است؛ همچنان که این روایت میفرماید: ولم
- بقره / ۲۵۵٫
- مؤمنون / ۸۶ .
- طه / ۵ .
(۱۹۲)
یشرک معه فیها أحدا من أنبیائه، ما خلا سلیمان علیهالسلام ، فإنّه أعطاه منها «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، ألا تراه یحکی عن بلقیس حین قالت: «إِنِّی أُلْقِی إِلَی کتَابٌ کرِیمٌ. إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ. وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»(۱).
حضرت سلیمان دارای انگشتری بوده است که بر نگین آن حک شده بود: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم». وی با این ذکر و آن انگشتری توانست جن و انس را به خدمت بگیرد. قالی سلیمان نیز با این انگشتر بوده که چون باد حرکت میکرده است و هر کس جز سلیمان روی آن قالی مینشست میافتاد. انگشتری که مخصوص سلیمان بود و برای دیگران خاصیتی نداشت؛ چرا که مهم یافت باطن و حقیقت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»است.
و: در پایان روایت، مهمترین شرط استفاده و کاربرد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را داشتن ولایت اهل بیت علیهمالسلام میداند. کسی میتواند از این آیهٔ شریفه و از این مفتاح مفاتیح ربوبی بهره برد که استاد معصوم داشته باشد و راه را در مکتب عصمت بیابد. این روایت میفرماید:
«ألا فمن قرءها معتقدا لموالاة محمّد وآله الطیبین، منقادا لأمرهما، مؤمنا بظاهرهما وباطنهما، أعطاه اللّه عزّ وجلّ بکلّ حرف منها حسنةً، کلّ واحدة منها أفضل له من الدنیا بما فیها من أصناف أموالها وخیراتها.»
ولایتمدار باورمند به ظاهر و باطن و صاحب انقیاد در محضر اهل بیت علیهمالسلام که برای سلوک و سیر راه خود استاد و راهنمای معصوم دارد و به دست مولا امیرمؤمنان علیهالسلام به فتح مفتاح مفاتیح نایل میآید کاربرد آیه را از این خاندان میگیرد و میتواند آن را به کار برد و چنین کسی است که ارزش این ذکر الهی را مییابد و با کاربرد آن به نیکیهایی دست مییابد که ارزش هر مورد آن از تمامی دنیا و نیکوییهایی که در آن است برتر میباشد.
شیعه با هدایت اهل بیت علیهمالسلام ، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را ارزان به دست آورده و برای آنان غنیمت است که تا زمان نگذشته و عمر از دست نرفته است باید از آن استفاده کرد؛ وگرنه جز حسرت چیزی نمیماند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» برترین گنج از گنجهای عرش الهی است. گنجی که خداوند آن را پنهان نکرده و بر بندگان خود منت گذاشته و آن را عیان کرده و در اختیار مسلمین گزارده است و میفرماید اگر میتوانید استفاده کنید. البته گنج آشکاری است که پنهان شده است و آشکارا پنهانتر از پنهان است. در برزخ مقاماتی است که آنها را با این آیهٔ شریفه میتوان فتح کرد. با این آیه میتوان به علوم لدنی دست یافت. میتوان شبهایی در تاریکی نشست و مدتی این ذکر را گفت تا آن که به زیارت یکی از اولیای الهی نایل آمد. چهرهای الهی که به تناسب استعداد خود، میتوان همه علمی از او آموختن و پس از آن، فرد به سکوت توصیه میشود. سکوتی که با نادیده گرفتن آن، مردودی میآورد و او را به «کلاَّ إِذَا دُکتِ الاْءَرْضُ دَکا دَکا»(۲) میکشاند. حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام همه چیز را بهراحتی بیان کردهاند، اما
- نمل / ۲۹ ـ ۳۰٫
- فجر / ۲۱٫
(۱۹۳)
کیست که از آن استفاده برد. در برزخ است که حسرت، تمامی دلها را فرا میگیرد: «فتبقی فی قلوبکم الحسرة»(۱)؛ چرا که از قرآن کریم و از چنین گنجهایی که رایگان در اختیار داشتهاند استفاده نکردهاند و نتوانستهاند به صورت کارشناسی از مأثورات و بهویژه دعاها بهره برند. از غفلتهایی که انسان را فرا گرفته است باید به خداوند متعال پناه برد. باید با قرآن کریم و تک تک آیات آن انس گرفت و با قرآن کریم نشست و برخاست و خواب و بیداری داشت. باید متن قرآن کریم را باز نمود و به آن نگاه کرد و نگاه کرد و بارها نگاه کرد. نخست سورهٔ حمد و بسم اللّه را باید نگاه کرد بدون آن که خواند و اندک اندک به آن نزدیک شد و بعد اگر کسی توانست آن را بخواند. در ابتدا برای مدتی فقط باید به این آیه یا سوره و نیز به دیگر آیات قرآن کریم نگاه کرد. بعد از مدتی است که میتوان قرآن کریم را خواند و سپس آن را در ذهن نهادینه ساخت و به قرائت آن لهجه داد و سپس آن را به دل راه داد، آن گاه است که میبیند سورهٔ حمد و نیز بسم الله آن، چه وادی پر غوغایی است.
اعجاز پنهانی در عین آشکاری بسمالله
از وجوه اعجاز «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» اعجاز ظاهر و آشکار بودن آن در عین پنهانی، و نیز یسر بودن آن در کمال عسر، و همچنین قفل بودن آن در عین کلید بودن است. بلندایی از معرفت که بیان شده اما گویی بیان نشده و پنهانی آن به سبب اوج آشکاری آن است. این پنهانی به سبب آن نیست که پنهان شده است، بلکه از آن روست که در نهایت آشکاری و پدیداری است. اعجاز «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» این است که مفتاح مفاتیح است و در عین حال، خود قفل است. هم مفتاح است و هم قفل؛ بهطوری که دستیابی به آن آسان نیست و بیشتر بندگان در استفاده از تمامی آثار آن و نه آثار جزیی آن در حرمان میباشند. حرمانی که از عوارض زمان غیبت امام معصوم علیهالسلام است. «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»کلیدی است که در دست همه است، اما کمتر کسی میتواند از این حقیقت بهره برد و قفلهای امور معنوی را بگشاید و به گنجهای عرش ربوبی دست یابد.
حکمت استحباب بلند گفتن بسم الله در نماز
بسیاری از فقیهان میگویند گفتن «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» در ابتدای سورهها در هر نمازی مستحب است، اما مستحب است استعاذه و «اعوذ بالله من الشیطان الرجیم» را در ابتدا گفت و آن را آهسته آورد و کسی بلند گفتن آن را مستحب ندانسته است. در حکمت این حکم، میشود گفت: نمازگزار در استعاذه از «من» میگوید و میخواهد با تکیه بر خود، به خداوند پناه برد؛ از این رو توصیه میشود آهسته گفته شود تا شیاطین چنین منیت و خودخواهی موجود در آن را نشنوند و به نمازگزاری که خود را میبیند و خویش را «من» میشناسد، حمله نبرند و او را حین همان استعاذه
- شیخ صدوق، امالی، ص ۲۴۱٫
(۱۹۴)
ضربه فنی نکنند، اما در بسم اللّه تمامی الفاظ به کار رفته، اسمای حق تعالی است و منیتی بر زبان آورده نمیشود. این امر، اهمیت و عظمت بسمله را میرساند.
عالم ناسوت عالم تزاحم و فعلیت است و هر لحظه ممکن است پدیدهای برای دیگری ایجاد مزاحمت کند. همین کثرت تزاحم است که هر پدیدهای را حفاظهای الهی و حرزهای ماورای ناسوتی محافظت میکنند. حرزی که اگر شکسته شود، اثری از آن پدیده نمیماند. البته اولیای خدا علیهمالسلام از مستحکمترین دژهای الهی برای حفاظت بندگان میباشند که: «لولا بقیت الأرض بغیر إمام لساخت»(۱). البته افزون بر حجتِ معصوم علیهالسلام ، اولیای غیر معصوم نیز حرز الهی میگردند؛ چنانکه میفرماید:
«روی بأسانید عن الصادق علیهالسلام أنّه ذکر کوفة وقال: ستخلو کوفة من المؤمنین ویأزر عنها العلم کما تأزر الحیة فی جحرها، ثمّ یظهر العلم ببلدة یقال لها قم، وتصیر معدنا للعلم والفضل حتّی لا یبقی فی الأرض مستضعف فی الدین حتّی المخدّرات فی الحجال، وذلک عند قرب ظهور قائمنا، فیجعل اللّه قم وأهله قائمین مقام الحجّة، ولولا ذلک لساخت الأرض بأهلها ولم یبق فی الأرض حجّة، فیفیض العلم منه إلی سائر البلاد فی المشرق والمغرب، فیتمّ حجّة اللّه علی الخلق حتّی لا یبقی أحد علی الأرض لم یبلغ إلیه الدین والعلم، ثمّ یظهر القائم علیهالسلام ویسیر سببا لنقمة اللّه وسخطه علی العباد، لأنّ اللّه لا ینتقم من العباد إلاّ بعد إنکارهم حجّة»(۲).
باید توجه داشت که بازار ادعا این روزها پررونق است و هر کسی را نسزد که با داشتن چند دانش اکتسابی و آمد و شد برخی افراد، حجت الهی در زمان غیبت گردد. حجت امری اکتسابی نیست که با رأی معدودی، کسی آن را به دست آورد، یا با پشت کردن سرانی، از دست برود.
انبوهی شیطان همواره هر فردی را در محاصرهٔ خود دارد؛ چنانکه شیطان قسم یاد میکند: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ. ثُمَّ لاَآَتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ»(۳).
ترویج فرهنگ بسم الله
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» گاه در عرف مسلمین به معنای بفرمایید میآید. برای نمونه، در میهمانی عشیرهٔ اقربین که آیهٔ شریفهٔ «وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الاْءَقْرَبِینَ»(۴) به آن اشاره دارد برای دعوت میهمانان به خوردن آبگوشت، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: بسم اللّه. بهتر است مسلمانان این سنت را حفظ نمایند و برای دعوت دیگران از آن استفاده کنند، نه از کلمات نوپدید یا از سنتهای غیر مسلمانی.
- الکافی، ج ۱، ص ۱۷۹٫
- بحار الأنوار، ج ۵۷ ، ص ۲۱۳٫
- اعراف / ۱۶ ـ ۱۷٫
- شعراء / ۲۱۴٫
(۱۹۵)
آثار و برکات ذکر بسم الله
هیچ مؤمنی بدون استفاده از اذکار، توان حرکت و سلامت در زندگی را ندارد. سفارش به انواع تعقیبات نماز برای این است که مؤمن بتواند از ذکر انرژی بگیرد و همانطور که با خوردن غذا توان میگیرد با گفتن ذکر شارژ شود و در کارها و امور خود وفق پیدا کند وگرنه کسی که فقط به خود تکیه دارد از آسیب و آفت و برخورد با مشکلات و حوادث سخت مصون نیست و به اضطرار و اضطراب دچار میشود. ذکر برای مؤمن سبب قوت قلب و امیدواری میشود و حکم تکیهگاه و عصا را دارد. در میان اذکار «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» جایگاه ممتاز و برتری را دارد؛ زیرا دارای اسمای کلی و کلیات اسماست که با آن نیاز به هیچ اسم و دعایی دیگر نمیباشد و خود، اسم و دعایی تام و جمع اسما و صفات کلی الهی است؛ چرا که بای آن برای قدرت، همزهٔ وصل آن، اسمِ برای ذات و غیبِ لا تعین، و سین آن اصل در اسماست و ظهور را میرساند؛ بر این اساس، «با» که در کنار «سین» قرار میگیرد ظهور قدرت را میرساند. میم اسم محیط و چیرگی به آفرینش است و جمع این حروف سبب انبساط اسما و صفات الهی میشود و زمینه را برای دولت الوهیت و ظهور اسم «اللَّه» فراهم میآورد. به لحاظ ترکیب حروف و اسمای آن است که گفته میشود «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» به اسم اعظم نزدیک است. بسط دولت «الرَّحْمَن»به صورت بسط نزولی و «الرَّحِیم»به صورت صعودی و ختمی است و «الرَّحْمَن» سِرّ قلبهاست که برای قلب دولت میآورد و «الرَّحِیم» اسم وصول به شمار میرود که معرفت را در پی دارد.
اینگونه است که میگوییم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» کلیات اسما را در بر دارد و اجمال آن به شمار میرود که با مداومت و تکرار درست بر این ذکر، از بسیاری از اذکار بینیازی جسته میشود و خود هم ذکر ورودی و هم ذکر خروجی است.
ذکری که به معنای تمامی اسما و صفات است و ذکر دایم و نزدیک به اسم اعظم است که برای انجام هر کاری و برای حل هر مشکلی و رفع هر اضطرابی و برآورده شدن هر حاجت و کرامتی به اسم دیگری نیاز ندارد و در کشف مهمات و رموز و فتح قلوب و ابواب مغلوله بهترین مشکلگشاست.
برای کسی که میخواهد به اجمال ذکر داشته باشد، ذکری اعظم، اشرف و اجمع از «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نمیتوان پیشنهاد داد؛ چرا که تنها ذکری است که جمعیت اسما را در بر دارد.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» هم مفتاح و کلید تمامی بابهای زمین و آسمان و ملکوت آن دو میباشد و هم افزون بر کلید بودن برای هر امری، فصل و جداکنندهٔ هر کاری است؛ همانطور که جداکنندهٔ سورههای قرآن کریم است که آغازگر سوره و پایان دهنده به آن است و کسی که آن را ندارد، کلید و مدخلی بر انجام کار خود در دست ندارد تا بتواند از آن خروجی داشته باشد و کار وی ابتر میماند.
(۱۹۶)
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» ذکر تمامی انبیای الهی علیهمالسلام و مددکار آنان در معجزات و ذکر مفتاحی و وصولی ایشان بوده که همه بر آن تکیه داشتهاند و معجزات بسیاری را با آن ایجاد کردهاند، اما این ذکر، جایگاه حقیقی خود را در قرآن کریم یافته است.
«بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» آیه و ذکر شفا از بیماریهای ظاهری؛ هرچند صعب العلاج و نیز اسقام باطنی است که هم فرد بیمار میتواند آن را بگوید و هم مؤمنی که با این آیه انس دارد، آن را به قصد شفای بیماری بگوید.
اگر کسی ارادهای ضعیف دارد و در برابر گناه و عصیان زود دست به طغیان بر میدارد یا در نفس خود مشکلی دارد و به طور کلی هر ضعفی که دامنگیر آدمی شود با مداومت بر این ذکر، سینهٔ ذکرپرداز شرح میگیرد و بر قدرت وی میافزاید و همتش را مضاعف و طاقت و کم صبری و ضعف و وسوسه و وسواس او را چاره میسازد.
اگر کسی مشکلی دارد که هرچه برای آن چاره مینماید راه به جایی نمیبرد، میتواند به آسمان رو کند و دست خود را بالا برد و سه مرتبه «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» بگوید، در این صورت، امید است مشکل وی حل شود، بدون این که نیازی به خواندن دعایی با آن باشد.
اگر کسی مظلوم واقع شده است و ظالمی همواره به او ظلم و تعدی مینماید و توان دفع او را ندارد یا میخواهد نزد ظالمی رود که میداند حقوق وی را نادیده میگیرد و با تصمیمی که میگیرد به او ستم روا میدارد، وقتی چشم به چهرهٔ او میاندازد چنانچه به قصد دفع شرّ وی یک مرتبه «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» بگوید از او در امان میماند و برای دفع ظالم و خذلان دشمن و بدخواه مؤثر است و دشمنی و عداوت را بر میدارد. همچنین برای جلب نظر و رأی دیگری میتواند با نظر به چهرهٔ او و سه بار خواندن این آیهٔ شریفه، رأی او را به نفع خود برگرداند. البته اگر وی در این میان کوتاهی کرده و مقصر باشد یا قصد سوئی داشته باشد، گفتن این ذکر به ضرر او تمام میشود. به طور کلی، «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را باید ذکر قوت، قدرت و استقامت دانست.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» ذکر مطلق است و میتوان آن را در تمامی ساعات شبانهروز گفت و بهتر است لحظه به لحظه بر آن تکرار و مداومت داشت. گفتن آن به هنگام خواب، انسان را از شیطان حفظ مینماید و کسی که خواب احلام یا خوابهای بد میبیند، باید پیش از خواب، آن را ذکر خود قرار دهد. البته چنین کسی مشکلی در روز خود دارد که خواب شبانهٔ وی ناآرام است و باید کارهای بد روزانهٔ خود را اصلاح کند.
«بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» ذکر استجابت دعوت و دم خیر است و صاحب آن هرچه بگوید همان میشود، برای نمونه اگر به کسی بگوید انشاء اللّه شما سلامت مییابید همان میشود. کسی که بر آن مداومت دارد موکل این ذکر را مییابد و با جاری شدن آن بر زبان و به صرف تلفظ، هر آنچه را که صاحب این ذکر میگوید به انجام میرسانند؛ بهگونهای که او اگر بگوید امروز هوا بارانی میشود، در آن روز باران خواهد آمد و اگر به دیگری بگوید شما به حمد
(۱۹۷)
الهی آدم خوبی هستید، وی نیکوکردار میشود. استجابت دعوت همانند چشم زخم است و همانطور که چشم تا میبیند کسی را هدف قرار میدهد، تلفظ آیهٔ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» برای کسی که استجابت دعوت دارد چنین خاصیتی دارد که هرچه او بگوید همان میشود بدون این که لازم باشد آن را در قالب دعا بیاورد و صرف بر زبان آوردن آن، هم دعا و هم استجابت است.
اگر کسی که میخواهد آب بنوشد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» بگوید، آن آب برای بیماریهای قلبی و باطنی شفابخش است. اگر کسی در حالی که طهارت و وضو دارد و این آیه را بر لیوان آبی بخواند و به دیگری به قصد جلب محبت او دهد در دل وی ایجاد محبت مینماید؛ بهگونهای که او را از صمیم قلب دوست دارد و هر کدورتی از دل او زدوده میشود. این آیه دل را جلا میدهد و قلب را روشن میکند و کدورتها را پاک میکند.
اگر کسی چهل روز بر این آیهٔ شریفه مداومت نماید و اربعین خود را تا یک اربعین ادامه دهد؛ یعنی چهل دورهٔ چهل روزه آن را بیاورد به رفع حجاب و کشف سِرّ نایل میشود و قلب او نورانی و صاحب الهام میگردد. چنین کسی لازم نیست بسیاری از معارف را از کتاب و استاد فرا گیرد، بلکه بدون طی این مقدمات به آن میرسد. او بسیاری از حوادث را پیش از وقوع آن در مییابد و از آن در خواب یا بیداری آگاه میشود و از ناحیهٔ این ذکر امداد و یاری میگردد و دیگر روزگار امری تازه و غافلگیرکننده برای او ندارد و صاحب توجه و دارای موکل است.
با توجه به این همه آثار و برکات است که ما «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»را از اذکار غیبی غبنی میدانیم که یوم التغابن هر کسی که به آن بیاعتنایی و اهمال کرده باشد در حسرت سنگینی فرو میرود. از این رو نه تنها آن را به هنگام بیرون رفتن از خانه یا سر سفره باید گفت، بلکه لحظه لحظه باید آن را با خود داشت و تکرار نمود.
البته تکرار آن در موارد خاص دارای عدد است و به شمارهٔ نام ذکرپرداز یا نام مشکل یا اسمای حق تعالی تغییر مییابد. اما در موارد عام، آن را بدون عدد خاص و در هر ساعتی از شبانهروز میتوان گفت.
اما گفتن این ذکر آداب و شرایطی دارد که شرایط عام آن را در کتاب «دانش سلوک معنوی» و نیز کتاب «دانش ذکر» آوردهایم و پاک بودن نفس از حرام و از خبایث، کدورتها و کینهها و خلوت نفس و ذهن از شرایط اولی تأثیر آن و سپس مداومت چهل روزه بر آن است. منظور از دوام نیز خلوت دل است؛ به این معنا که به هنگام پرداختن به آن، در دل جز این اسمای کلی الهی ننشیند و جز به هدف و قصدی که از گفتن آن دارد، به چیز دیگری توجه نکند.
البته اولیای الهی بر این ذکر بدون هیچ گونه قصدی مداومت دارند و آن را میگویند اما نه برای حصول اثر و نتیجهای خاص. آنان آثار جمعی این ذکر شریف را در اختیار دارند بدون آن که قصد، غایت و جهتی از تحقق به آن داشته باشند. مرتبهٔ یاد شده عالیترین مرتبهٔ کامجویی از این آیهٔ مبارکه است و ذکر وی جمعی است؛ همانطور
(۱۹۸)
که بسم اللّه، تمامی اسمای الهی را در بر دارد و ذکری اطلاقی است که به چیزی مقید نیست. مداومت بر این ذکر و به تدریج به صورت دایمی با آن همراه شدن، سبب انس با این آیهٔ فتح الفتوح قلب میگردد. انسی که برای رفاقت و عشق است، نه برای استفاده و رفع نیازها؛ با آن که باب الحوائج است. چنین کسی خود ظهور اسم اعظم میگردد؛ چرا که هم کلیات اسما و هم اطلاق ذکری و اسم جمعی را با خود دارد و همین اطلاق آن، این ذکر را افضل اسما و اذکار الهی قرار داده است؛ چنانکه در تلفظ نیز تنها یک بسط و یک ریتم دارد، برخلاف لا اله الا اللّه که مرکب از قبض و بسط است.
مهمترین نکته در انس با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» همین است که کسی بتواند خود را به مقام اطلاق این اسم برساند و خود را مقید به درخواست حاجتی ننماید. در این صورت است که این ذکر، انس با قلب میآورد و این آیهٔ شریفه حتی در حال خواب ذکرپرداز، در باطن او کارپردازی دارد و به او قوت قلب و صفای دل میدهد.
تفاوت آشکار و پنهان بسماللههای قرآن کریم
فتاوای فقهی، منابع روایی و شواهد تاریخی بیانگر این معناست که بسم اللّه هر سوره معنایی متفاوت از بسم اللّه دیگر سورهها دارد و به هیچ وجه تکرار بسم اللّه گذشته نیست و متناسب با مطالب و حقایق آن سوره است. از این رو ذکر قرار دادن هر بسمله، اثری متفاوت از دیگری دارد.
تفاوت بسمله در سورههای گوناگون چنان روشن است که حتی فقیهان به آن فتوا میدهند. ما در کتاب «حقیقة الشریعة فی فقه العروة» که بازنگاری فتوایی کتاب «عروة الوثقی» است، آوردهایم:
م « ۱۳۹۴ » البسملة جزء من کلّ سورة فیجب قراءتها عدا سورة براءة.
م « ۱۳۹۵ » لا یجب تعیین السورة قبل الشروع فیها، نعم لو عین البسملة لسورة لم تکف لغیرها، فلو عدل عنها وجبت إعادة البسملة.
م « ۱۳۹۶ » إذا عین البسملة لسورة ثمّ نسیها فلم یدر ما عین، وجب إعادة البسملة لأی سورة أراد. ولو علم أنّه عینها لإحدی السورتین من الجحد والتوحید ولم یدر أنّه، ولا یتمّها، أعاد البسملة، وقرء إحداهما، ولا یجوز قراءة غیرهما.
م « ۱۳۹۷ » إذا بسمل من غیر تعیین سورة فله أن یقرء ما شاء، ولو شک فی أنّه عینها لسورة معینة أو لا فکذلک، لکنّ الأفضل إعادتها مطلقا»(۱).
آیتاللّه العظمی گلپایگانی رحمهالله در کتاب مجمع المسائل خود در پاسخ به پرسش زیر که میگوید: «آیا بسم الله جزو سوره است و اگر نمازگزار بدون این که تصمیم به خواندن سورهٔ معینی گرفته باشد، بسم الله را بگوید، بعد تصمیم
- حقیقة الشریعة فی فقه العروة، ج ۱، ص ۳۴۲٫
(۱۹۹)
بهخواندن سورهٔ توحید بگیرد، میتواند به آن اکتفا بکند یا باید بسم الله را دوباره بگوید؟» چنین فتوا میدهد: «کفایت نمیکند و ثانیا بسم الله را بهقصد سورهٔ توحید بگوید(۱).»
تمامی این فتاوا در این معنا ریشه دارد که بسم اللّه هر سورهای با دیگری متفاوت است و نمیتوان بسم اللّه سورهای را در نماز گفت و سپس سورهای دیگر را خواند. آثار و خواص بسم اللّه هر سورهای با دیگری متفاوت است و نمیتوان خاصیت و اثر یکی را از دیگری انتظار داشت و در این میان، برترین بسم اللّه در سورهٔ حمد است. سورهای که عظمت بسملهٔ آن را در جلد سوم و در فصلی مستقل آوردهایم.
شواهد تاریخی و روایی نشان میدهد «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» در آغاز هر سورهای نازل میشده است؛ به گونهای که مسلمانان نزول آن را نشانهٔ پایان یافتن سورهٔ در حال نزول میدانستند: «وإنّما کان یعرف انقضاء السورة بنزول «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ» ابتداءً للأخری».(۲) و چنین نبوده است که خود پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خود در آغاز هر سورهای بسم اللّه بگذارند.
بهطور کلی، هیچ تکراری در هیچ آیهای نمیباشد و باید معنای متفاوت هر آیه را که در نظر ابتدایی تکرار به نظر میآید با دقت و ژرفپژوهی به دست آورد. اما پرسش اینجاست که تفاوت معنایی هر بسم اللّه را با چه متد و روشی میتوان به دست آورد؟ یا برای نمونه، چگونه میتوان دریافت کدام بسم اللّه در مکه و کدام یک در مدینه نازل شده است؟ کدام بسم اللّه به آخرت مربوط است و کدام یک از دنیا میگوید؟ اگر بسم اللّه هر سوره جدا شود و کنار هم آید، چگونه میتوان تشخیص داد هر کدام از آنها به کدام سوره تعلق دارد؟ این در حالی است که با بسم اللّه هر سوره باید بتوان همان سوره را به دست آورد. کلید و مفتاح گشایش و فهم این مفتاح اعظم چیست؟ گویی بسم اللّه خود قفل است و نیاز به کلید و گشاینده دارد، اما مفتاح این مفتاح المفاتیح چیست؟ البته قفل بودن بسم اللّه از عوارض غیبت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) برای دلهای اهل دنیاست. اگر معنای بسم اللّه برای کسی قفل باشد وی نمیتواند از آثار آن مانند شفای بیماران، طی الارض و زنده کردن مردگان استفاده برد. باز شدن این قفل در گروی انس و معرفت و معنویت و قرب با کلام الهی است که ما آن را در جلد نخست این تفسیر به تفصیل توضیح دادیم و در آنجا گفتیم وصول به معنای آیات و تفسیر یا تأویل آن از دانش تجزیه و ترکیب و علم تحقیق و مراجعه به کتابهای لغت و تفسیر برنمیآید و نیازمند استفاده از روش «انس با آیهٔ شریفه» است. کسی میتواند تعدد و چندگانگی معنایی هر بسم اللّه را دریابد که بتواند با هر بسم اللّه انس بگیرد.
تعدد بسم اللّه هر آیه در لفظ آن نیست و لفظ تمامی بسم اللّهها مشترک است. مفهوم تمامی آن نیز واحد است و معنا
- ر. ک : بلندای فقه شیعه، ج ۲، ص ۶۷٫ (این کتاب از نگارنده و در نه جلد است که تفاوت فتاوای نگارنده با فتاوای آیتاللّه العظمی گلپایگانگی رحمهالله را ارایه میدهد).
- تفسیر نور الثقلین، ج ۱، ص ۶٫
(۲۰۰)
نیز یکی است و جار و مجرور در تمامی آن جار و مجرور است و کسی نمیتواند تفاوت مفهومی و معنایی آن را بپذیرد، بلکه این تفاوت در ناحیهٔ مصداق و به تبع آن، حقایق، شؤون و نزول است و فهم چنین تفاوتی از ادیب یا لغتشناس برنمیآید و نباید این تفاوت را به حیث مفهوم و معنا برد و مباحث ادبی مطرح در تفاوت میان مفهوم و معنا را در ذیل آن آورد و گفت:
«نزول مکرر آیهٔ بسم اللّه نشانهٔ اختلاف معنا و تفسیر آن در هر سوره است. آیات «بسم اللّه» در سراسر قرآن کریم گرچه از نظر لفظی یکسان است، ولی از نظر معنوی و تفسیری گوناگون و در نتیجه «مشترک لفظی» است.
اختلاف معنوی و اشتراک لفظی آیات «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»از آن روست که بسم اللّه هر سوره جزیی از آن سوره و با محتوای آن هماهنگ و به منزلهٔ عنوان و تابلو آن سوره است و چون مضامین و معارف سورههای قرآن با یکدیگر متفاوت است، معنای بسم اللّه نیز در سورهها مختلف خواهد بود و در هر سوره درجهای از درجات و شأنی از شؤون الوهیت خدای سبحان و رحمانیت و رحیمیت او را بازگو میکند و از این جهت همانند اسمای خداوند در پایان آیات است که با محتوای آیات هماهنگ و به منزلهٔ برهانی بر محتوای آن است. بر این اساس، اگر محتوای سورهای بهخوبی تبیین شود، تفسیر بسم اللّه آن سوره نیز روشن خواهد شد».
البته مفسر گرانقدر در پاورقی توضیح میدهند:
«مراد از اشتراک لفظی در اینجا، اشتراک لفظی مصطلح حکیمان است، نه ادیبان… . اشتراک لفظی نزد حکیمان تابع برهان (نه وضع) و بر مدار واقعیت خارجی است، نه وضع واضعان؛ اگر چیزی فاقد جامع مشترک خارجی بود و آنچه در خارج است انواع گوناگونی بود که تنها بر یک نام نامیده میشود، حکیم آن را مشترک لفظی میداند؛ چنانکه واژهٔ «نفس» که بر نفس نباتی، حیوانی و انسانی اطلاق میشود، ادیب آن را مشترک معنوی و حکیم مشترک لفظی میداند؛ زیرا ادیب به وحدت وضع این واژه نظر میکند، ولی حکیم برای آن جامع مشترک خارجی نمییابد، گرچه جامع انتزاعی مفهومی و ذهنی دارد، آن را مشترک لفظی میداند.»(۱).
نویسندهٔ محترم تغایر و تفاوت هر بسم اللّه را در معنای آن میداند. معنا چیزی است که از مفهوم گرفته میشود و مفهوم برآمده از لفظ است. امری که در حیطهٔ فهم عالمان، ادیبان و حکیمان است و آنان معنایی متفاوت از هر بسم اللّه برداشت نمیکنند و حکیم تمامی بسماللّهها را یکسان میبیند. این اختلاف معنایی در مصداق و یافت نحوهٔ نمود و نزول و مرتبهٔ هر بسم اللّه است که فهم آن به هیچ وجه در تیررس عقول عادی رجال نیست تا حکیمان معمولی از آن سخن گویند و حکم «اشتراک لفظی» بر آن دهند، بلکه این مسأله، خردِ عادی گریز است، مگر عقلی که با عشق شکوفا شده باشد که برای چنین عقلی، حقیقت یاد شده یافتنی است، نه آن که عقل به مدد تحلیل و توصیف، بخواهد آن را بداند. تفاوت هر بسم اللّه در مصداق است که تنها از رهگذر انس و قرب به هر یک از این آیات میسر میگردد. این شؤون، مراتب و مصادیق هر بسم اللّه است که متفاوت است. البته برخی از این عبارات به مصداق هر
- تفسیر تسنیم، ج ۱، ص ۲۸۹ ـ ۲۹۱٫
(۲۰۱)
بسم اللّه ناظر است که در این صورت، درست است؛ چنانکه ایشان میآورد: «و در هر سوره درجهای از درجات و شأنی از شؤون الوهیت خدای سبحان و رحمانیت و رحیمیت او را بازگو میکند» و تغایر و تعدد را در این عبارت به مصداق باز میگردانند؛ امری که فهم آن نه در حیطهٔ کار ادیب است و نه از حکیم برمیآید، بلکه زیارت واقعیت و حقیقت است و باید برای فهم آن از بحثهای لفظی و عقلی فراتر رفت، نه آن که تعدد آن را در معنایی که تحت مفهوم است یا در معنایی که تحت مصداق است جستوجو نمود؛ چنانچه عبارات ذکر شده در پیش به آن گرفتار آمده است. کسی که مصداق هر بسم اللّه را بیابد آنگاه به این که هر آیه در هر لحظه در شأنی است توجه مییابد و نزول فعلی آن را رؤیت میکند و میفهمد دستنوشته و کتابتی که به آن، لحاظِ سندی تاریخی میگردد و به همان زمانِ نوشتن، به آن نگاه میشود، به ارایهٔ این حقیقت نمیرسد تا با بحثهای لفظی یا عقلی قابل تبیین باشد و هر تلاشی را برای آن نافرجام میبیند.
به صورت کلی، عظمت خلقت و آفرینش در این است که هیچ کسی و هیچ چیزی مثل ندارد و بر اساس قاعدهٔ عرفانی «لا تکرار فی التجلی» خداوند از هر پدیده، فقط یکی به صورت منحصر آفریده است و مشابهی برای آن نمیتوان یافت و بسم اللّه نیز از این قاعده مستثنا نیست.
تفاوت بسم اللّه در هر سوره مانند تفاوت لعنهای صدگانهٔ زیارت عاشوراست که هر یک به معاندی خاص باز میگردد؛ چنانکه پنجمین آنان یزید است؛ از این رو نمیتوان این زیارت را به طور کلی با عبارت «مأة مرة» برای یک بار گفت؛ چرا که متعلق هر لعن با دیگری متفاوت است و هر کدام به یک تعین ظهور دارد. البته این در حالی است که لعن کننده نیز آن به آنْ در حال تغییر است و شخصیت فعلی وی با شخصیت قبلی او در عین یگانگی، مغایرت و تعدد دارد.
(۲۰۲)
(۲۰۳)
فصل هشتم:
نگین عشق
تفسیر و تأویل:
« وَإِنَّهُ بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم »
(۲۰۴)
(۲۰۵)
إنّه بسم الله
این فصل به تفسیر و توضیح تنها آیهٔ شریفهای میپردازد که عنوان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را در غیر ابتدای سوره، به صورت کامل با خود دارد و آن را فرازی از نامهٔ سلیمان نبی علیهالسلام به ملکهٔ سبأ قرار داده است.
حضرت سلیمان علیهالسلام از انبیای محبوبی خداوند و یکی از استثناییترین آنهاست که مدتی به قدرت و حکومت ظاهری، با شکوهی خیرهکننده و بینظیر رسیده است. حکومتی که شکوه ظاهری و سیطرهٔ آن بر تمامی پدیدهها چیرگی داشته و دنیای اجنه، حیوانات، پدیدههای طبیعی مانند باد و انسانها را در بر میگرفته است. حضرت سلیمان علیهالسلام در میان پیامبران الهی علیهمالسلام ، از نقطه نظر حکومت ظاهری، یک استثنا در تاریخ است. اقتداری که ایشان داشته برای هیچ یک از انبیای الهی حتی پیامبر ختمی صلیاللهعلیهوآله پیش نیامده است و هیچ کدام این موقعیت ظاهری را نداشتهاند که جن و انس و پدیدههای طبیعی در رکاب آنان باشند. بله، در زمان ظهور حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) چنین موقعیتی بسیار بیش از زمان حکومت سلیمان رخ خواهد داد.
ما برای فهم هرچه بیشتر این آیهٔ شریفه که آثار و عظمت «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»را نمایان مینماید از زمینهای که سبب نگارش این نامه شد میگوییم تا با وقوف کامل بر آن، بتوان به تحلیل این آیهٔ شریفه نشست؛ از این رو تمامی آیات مرتبط با این کریمهٔ الهی را مورد مطالعه و دقت قرار میدهیم. آیاتی که به تمامی در سورهٔ نمل آمده است:
«وَتَفَقَّدَ الطَّیرَ فَقَالَ مَا لِی لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغَائِبِینَ. لاَءُعَذِّبَنَّهُ عَذَابا شَدِیدا أَوْ لاَءَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیأْتِینِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ. فَمَکثَ غَیرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُک مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یقِینٍ. إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ وَأُوتِیتْ مِنْ کلِّ شَیءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ. وَجَدْتُهَا وَقَوْمَهَا یسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَینَ لَهُمُ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ فَهُمْ لاَ یهْتَدُونَ. أَلاَّ یسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِی یخْرِجُ الْخَبْءَ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَیعْلَمُ مَا تُخْفُونَ ومـا تعلنُونَ. اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ. قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ. اذْهَبْ بِکتَابِی هَذَا فَأَلْقِهِ إِلَیهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ مَاذَا یرْجِعُونَ. قَالَتْ یا أَیهَا الْمَلاَءُ إِنِّی أُلْقِی إِلَی کتَابٌ کرِیمٌ: إِنَّهُ مِنْ
(۲۰۶)
سُلَیمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. أَلا تعلُوا عَلَی وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ. قَالَتْ یا أَیهَا الْمَلاَءُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کنْتُ قاطعةً أَمْرا حَتَّی تَشْهَدُونِ. قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالاْءَمْرُ إِلَیک فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ. قَالَتْ إِنَّ الْمُلُوک إِذَا دَخَلُوا قَرْیةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً وَکذَلِک یفْعَلُونَ. وَإِنِّی مُرْسِلَةٌ إِلَیهِمْ بِهَدِیةٍ فَنَاظِرَةٌ بِمَ یرْجِعُ الْمُرْسَلُونَ. فَلَمَّا جَاءَ سُلَیمَانَ قَالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمَالٍ فَمَا آَتَانِی اللَّهُ خَیرٌ مِمَّا آَتَاکمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِیتِکمْ تَفْرَحُونَ. ارْجِعْ إِلَیهِمْ فَلَنَأْتِینَّهُمْ بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ. قَالَ یا أَیهَا الْمَلاَءُ أَیکمْ یأْتِینِی بِعَرْشِهَا قَبْلَ أَنْ یأْتُونِی مُسْلِمِینَ. قَالَ عِفْریتٌ مِنَ الْجِنِّ أَنَا آَتِیک بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِک وَإِنِّی عَلَیهِ لَقَوِی أَمِینٌ. قَالَ الَّذِی عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الْکتَابِ أَنَا آَتِیک بِهِ قَبْلَ أَنْ یرْتَدَّ إِلَیک طَرْفُک فَلَمَّا رَآَهُ مُسْتَقِرّا عِنْدَهُ قَالَ هَذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی لِیبْلُوَنِی أَأَشْکرُ أَمْ أَکفُرُ وَمَنْ شَکرَ فَإِنَّمَا یشْکرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کفَرَ فَإِنَّ رَبِّی غَنِی کرِیمٌ. قَالَ نَکرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکونُ مِنَ الَّذِینَ لاَ یهْتَدُونَ. فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکذَا عَرْشُک قَالَتْ کأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکنَّا مُسْلِمِینَ. وَصَدَّهَا مَا کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ. قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکشَفَتْ عَنْ سَاقَیهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱).
نکات برجستهٔ آیات شریفه
الف: «وَتَفَقَّدَ الطَّیرَ»؛ حضرت سلیمان به صورت شخصی، مباشری و مستقیم، به تمامی امور حکومت، سرکشی داشته است، نه به صورت نظاممند و سیستماتیک. وی دارای اقتداری شخصی بوده است، نه اقتدار برآمده از نظام و سلسلهٔ مراتب. او در تمامی کارها میداندار است. او به اسم خود برای بلقیس نامه مینویسد و در نامه جز از خود نمیگوید و در هر کاری خود اوست که تصمیم میگیرد و دستور میدهد.
بـ : «لاَءُعَذِّبَنَّهُ عَذَابا شَدِیدا»؛ حضرت سلیمان علیهالسلام با آن که از پیامبران محبوبی است، به هنگام قدرت و توان خود، زبانی تند و تیز به همراه اقتدار، جبروت، سطوت و کسوت داشته است که نمیتواند نبود هدهد را تحمل نماید و غیبت او بر وی سنگین است. رهبری که چنین رویکردی در اعمال قدرت خود دارد دوام چندانی ندارد و دولت وی دولتی مستأجل است که از باب قدرت خود نمیتواند محبوب قلبها باشد. البته تنها نکتهٔ منفی در پروندهٔ سلیمان همین مورد است. آیا میتوان چنین نگاهی به دولت سلیمان داشت یا باید برای این برخورد به ظاهر خشن، تند و شدید سلیمان توجیهی یافت؟!
ج : «قَالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ». حضرت سلیمان از اولیای محبوبی است که میتواند احاطه و دانش
- نمل / ۲۰ ـ ۴۵٫
(۲۰۷)
ارادی و مشیتی بر هر امر ناسوتی داشته باشد، اما هدهد با توجه به آن که علمی طبیعی و محدود دارد به ایشان نسبت ناآگاهی میدهد و ندای «أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ»پیش میکشد. البته حضرت سلیمان علیهالسلام چنان مقتدر است که از این نسبت هدهد، ناراحت و عصبانی نمیشود و از این سخنِ درشت و حرف ناروای هدهد، برنمیآشوبد و به هیچ وجه چیزی به دل نمیگیرد، بلکه او چنان بزرگوار است که علم و آگاهی خود را به رو نمیآورد و کریمانه از این گفتهٔ هدهد میگذرد؛ همانطور که پیش از آن میگوید: «مَا لِی لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ»و سبب غیبت هدهد را از اطرافیان جویا میشود و با تردید میگوید آیا هدهد دلیلی دارد یا نه: «أَوْ لَیأْتِینِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ»؛ در این صورت نمیتوان گفت بُرد رؤیت سلیمان از بُرد اقتدار وی کمتر است؛ هرچند وی حکم ذبح هدهد را بدون قید میآورد که میرساند قدرت وی مشروط نیست و علم خود را با قید و شرط میآورد.
د : «إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ وَأُوتِیتْ مِنْ کلِّ شَیءٍ وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ».
حاکم سبأ زنی استثنایی بوده است. زنی که قرآن کریم در معرفی وی هیچ مردی را نظیر او نیاورده است جز حضرت سلیمان. او حتی در شکوه ظاهری و سلطنت خویش نیز قدرتی بالا داشته است؛ بهگونهای که هدهد با تعریض به آنحضرت، میگوید: «وَأُوتِیتْ مِنْ کلِّ شَیءٍ»؛ یعنی همانطور که به تو از هر چیزی دادهاند، آن زن نیز چیزی از آن را در اختیار دارد، بلکه افزون بر این، او تختی بزرگ دارد که تو از آن محرومی.
بلقیس دارای فهم و ادراکی عالی و متانتی عظیم بوده است. وی بهراحتی میتواند از عهدهٔ آزمایش و تست حضرت سلیمان برآید و خود را در امتحان او موفق و پیروز نشان دهد که توضیح چگونگی آن خواهد آمد.
او به نامهٔ سلیمان عنوان «کرامت» میدهد: «إِنِّی أُلْقِی إِلَی کتَابٌ کرِیمٌ»که درایت و زیرکی او را میرساند. وی کریمانه بودن این نامه را از این فراز دانسته است: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم».
ملکهٔ سبأ که گفته میشود بلقیس نام دارد بهخوبی میداند سلاطین قلدرمآب و دیکتاتور هیچ گاه نمیتوانند نام کسی را کنار نام خود ببینند، اما حضرت سلیمان بعد از نام خود، واژههای پر مهر و پر عطوفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را آورده است و از همین فراز دریافت میکند که ایشان حاکمی قلدر، مستبد و دیکتاتور نیست؛ در حالی که بلقیس زنی خورشیدپرست بوده، اما فهم وی چنان بلندا داشته است که از عنوان نامه درمییابد سلیمان شخصی کریم است که چنین نامهٔ کریمانهای را مینگارد.
ه: «أَلا تعْلوا عَلَی وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ»؛ حضرت سلیمان علیهالسلام مینویسد بر من خیرگی ننمایید و شما قصد تعدی و تجاوز نداشته باشید و از در تسلیم درآیید و تهدید نمیکند که من قصد هجوم و حمله بر شما را دارم. او بلقیس را به صلح و تسلیم میخواند و اقتداری که در برخورد با هدهد داشت را در این نامه نمیآورد و دعوت به راه صمیمیت و صداقت
(۲۰۸)
مینماید و با این عبارت بر آن است که اعلان دارد قصد درگیری، جنگ و ستیز ندارد و نمیگوید من میخواهم شما را به تسلیم وادارم. او در نامهٔ خود به تمامی نرم و صمیمی سخن میآورد.
و: «قَالَتْ یا أَیهَا الْمَلاَءُ أَفْتُونِی فِی أَمْرِی مَا کنْتُ قاطعةً أَمْرا حَتَّی تَشْهَدُونِ»؛ بلقیس زنی مستبد و خودرأی نبوده است. او همواره با سران و کارگزاران حکومت خود شور مینموده و در هر جلسهای، او حکیمانهترین نظرگاه را ارایه مینموده است که خبرگی و فهمیده بودن او را میرساند. بلقیس فهیمترین زنی است که قرآن کریم در مسایل سیاسی و حکومتداری از او یاد میکند و میتوان برای فهم بالای او از قرآن کریم سند آورد و گفتههای او را در تمام نشستها موفق ارزیابی کرد. وی چنان توانی دارد که بر آن است تا آن حضرت علیهالسلام را امتحان و تست کند و سپس پاسخ قطعی خود را بگوید و در تصمیمگیری عجول یا ضعیف نیست.
ز : «قَالُوا نَحْنُ أُولُو قُوَّةٍ وَأُولُو بَأْسٍ شَدِیدٍ وَالاْءَمْرُ إِلَیک فَانْظُرِی مَاذَا تَأْمُرِینَ»؛ این فراز بر این که بلقیس صاحب قدرت و توانمندی بالایی بوده است دلالت دارد. همچنین قوت رأی و استحکام نظر او در دید مشاوران و سران را میرساند که با وجود توانمندی نظامی، نظر او را صایب و درست میدانستند و او را حاکمی لایق، شایسته و با درایت یافته بودند و سلطنت وی موروثی نبوده، بلکه به سبب شایستگی او بوده است.
ح : «إِنَّ الْمُلُوک إِذَا دَخَلُوا قَرْیةً أَفْسَدُوهَا»؛ وی مشی حاکمان زورگو و ستمگر را فساد و ذلیل کردن بزرگان و سران میداند که اگر سلیمان از آنان باشد باید در مقابل او ایستادگی داشت اما با توجه به متن نامه باید او را تست زد و چنانچه با هدیه راضی میشود با او مذاکره میکنیم.
ح: «ارْجِعْ إِلَیهِمْ فَلَنَأْتِینَّهُمْ بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ»؛ این فراز، بخشی از پاسخ حضرت سلیمان به بلقیس است؛ یعنی همان سخنی که بلقیس پیش از این گفته بود و ذلیل و خوار و حقیر شدن آنان به دست سپاهی کوبنده را خاطرنشان میشود. بیانی که لحن بسیار شدیدی دارد و تند است و میرساند سلیمان حتی حاضر به جنگ و درگیری است و این درایت بلقیس است که از نزاع جلوگیری میکند و بر آن میشود تا خود به حضور سلیمان برسد.
ی: «قَالَ نَکرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکونُ مِنَ الَّذِینَ لاَ یهْتَدُونَ. فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکذَا عَرْشُک قَالَتْ کأَنَّهُ هُوَ»؛ سلیمان برای ارزیابی و سنجش درایت بلقیس، دستور میدهد تخت او را بیاورند و تغییراتی در آن ایجاد کنند تا بهراحتی شناخته نشود. با آمدن بلقیس، به او میگوید: «أَهَکذَا عَرْشُک» و نمیگوید: «أهذا عرشک» و آن را مشابه تخت بلقیس معرفی میکند و با چنین مغالطهای میخواهد او را به اشتباه اندازد و وی را از دریافت این که این همان تخت اوست دور سازد، ولی بلقیس چنان درایت و فهمی دارد که میگوید: «کأَنَّهُ هُوَ»؛ گویی همان تخت من است و
(۲۰۹)
این امر زیرکی تمام این زن را میرساند. البته وی به سلیمان چیز دیگری میگوید و آن این که من از پیش، آن را دانستم: «وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا». آیا بلقیس از همان زمانی که آصف تخت وی را حرکت داده، آن را دانسته است و منبعی از غیب داشته یا در میانه راه به او گزارش دادهاند؟ این امر را میتوان با بررسی آیات به دست آورد که انشاء اللّه از آن در تفسیر سورهٔ نمل سخن خواهیم گفت.
کـ : «وَکنَّا مُسْلِمِینَ»؛ بلقیس خود را تسلیم سلیمان مینماید و «وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ» که در نامهٔ سلیمان آمده بود را با «وَکنَّا مُسْلِمِینَ»پاسخ میدهد و میگوید من تسلیم هستم؛ به این معنا که با شما سر نزاع و درگیری ندارم، چرا که شما زمینهٔ درگیری را که همان تجاوز و تعدی بود، برداشتید؛ اما این جمله بر این که بلقیس به خدا ایمان میآورد و موحد میشود و انقیاد پیدا میکند دلالتی ندارد و تنها از تسلیم شدن او در برابر سلیمان خبر میدهد و آیهٔ «وَصَدَّهَا مَا کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ»شاهد بر این امر است.
حضرت سلیمان با آن که بلقیس را برای تسلیم شدن او دعوت نموده است، اما بحث را به جای دیگر به انحراف میبرد و از او دربارهٔ تختی که بر آن نشسته است میپرسد و مکالمهای دوستانه با او دارد و این بلقیس است که سعی مینماید بحث را به موضوع تسلیم خود بازگرداند، ولی سلیمان دوباره وی را به انحراف میکشاند و بلقیس را به ساحت کاخ خود میبرد و بر آن است تا از او به عنوان میهمان پذیرایی کند و سخنان معمولی و غیر رسمی داشته باشد و «اکرم الضیف ولو کان کافرا» را پاس میدارد و میهمان را در خانهٔ خود با کرامت تمام بزرگ میدارد و با آن که صاحب اقتدار است، صحبت از ایمان و کفر و توحید و مسلمانی او به میان نمیآورد و این بلقیس است که نخست تسلیم خود و در پایان از ایمان خویش به خداوند میگوید و گریزهای سلیمان را برآمده از مشی جوانمردانهٔ وی و حرمتی که سلیمان به میهمان خویش میگذارد تحلیل میکند.
ل: «قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکشَفَتْ عَنْ سَاقَیهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ»؛ کاخ سلیمان و زندگی ظاهری وی چنان شکوه و جبروتی داشته و آنقدر بلند و عالی بوده است که زندگی بلقیس در برابر آن چیزی به شمار نمیآمده است. بلقیس که از جملهٔ زیبارویان بوده و بدنی مرواریدگونه و تناسب اندام داشته است، وقتی وارد ساحت کاخ سلیمان میگردد میپندارد بر آن آب جاری است، از این رو لباس خود را جمع میکند و ساق او نمایان میشود و چنین نیست که در برابر سلیمان و در حضور او، از ناحیهٔ دستگاه حکومت سلیمان، امر شده باشد تمامی اندام خود را بپوشاند (یا پوشیه داشته باشد) بلکه به صورت معمولی و عادی به حضور او میرسد.
م: «قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی»؛ بلقیس با مشاهدهٔ شکوه سلیمان و اقتداری که ایشان بر انس و جن دارد و این که وی از پیامبران الهی است، به خداوند ایمان میآورد و خود را از ظالمان میشمرد.
(۲۱۰)
او از این که سلیمان و خدا و اطاعت و عبادت او را دیر یافته است حسرت میخورد و با فراز: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی» از گذشتهٔ خود توبه مینماید.
«وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»؛ بلقیس تصریح میکند که به خاطر سلیمان است که به خداوند ایمان میآورد و: «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ»میگوید؛ یعنی اگر سلیمان نبود من به خدا ایمان نمیآوردم. بلقیس چنان در فهم توانمند بوده است که کسی جز سلیمان نمیتوانسته او را هدایت کند و به وی راه جدیدی پیشنهاد دهد و بر دانش او بیفزاید.
فراز: «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ» از شعلهور شدن محبت سلیمان در دل بلقیس حکایت دارد؛ همانطور که زلیخا بهخاطر عشقی که به حضرت یوسف علیهالسلام داشت به خداوند ایمان آورد. ایمان به خداوند و مسلمانی میتواند چنین شیرین، باصفا و ملکوتی باشد. این کجا و آن که بسیاری از زنان به خاطر مردهای زورگو، بدخُلق و خشن، از مسلمانی دست بردارند کجا؟! بلقیس تنها به عشق سلیمان است که ایمان میآورد این برخورد متین و مهرورزانهٔ سلیمان بود که سبب شد بلقیس در دل خود احساس عشق به چهرهٔ محبتآمیز سلیمان و تمایل به خداوند پیدا کند. او ارادی و اختیاری بودن ایمان خود را خاطرنشان میشود و چنین نیست که زور و فشار دستگاه حاکم، او را به ایمان وا دارد.
حضرت سلیمان در نامهٔ خود، بلقیس را به تسلیم به خویش فرا خواند و نوشت: «وَأْتُونِی مُسْلِمِینَ»اما بلقیس میگوید: «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ»؛ من به خداوند تسلیم میشوم، نه به سلیمان. بلقیس در اینجاست که انقیاد پیدا میکند، ولی به خداوند و به او ایمان میآورد.
او از سلیمان سلطان و حاکم قدر قدرت ثروتمندی که چند جلاد را جیرهخوار نموده و چند شمشیر و زنجیر و درفش بر ساحت کاخ خود آویزان نموده است نمیبیند، بلکه سلیمان برای او تخت میآورد و او را به ساحت قصر میبرد و با احترام و ناز از او پذیرایی میکند و سخنان دوستانه با او دارد. کسی که قلدری، بد اخلاقی، دگمی، تعصب، تلخی، زورگویی، تندی و خشونت در وجود او نیست، بلکه او سراسر جوانمردی، معرفت، اقتدار و قدرت است. اقتداری که نیاز به زورگویی و خشونت ندارد.
در اینجا باید نکتهای که در مسایل اجتماعی و روانشناسی حایز اهمیت است را خاطرنشان نمود و آن تفاوتی است که میان قدرت با زور است. افراد ضعیف که فاقد قدرت و قوت هستند به زورگویی رو میآورند. این فرد ضعیف است که تلخ، تند، دگم، خشک، بیمزه و زورگو میگردد، اما فرد قوی و قدرتمند، ترس و ضعفی در وجود خود ندارد و صاحب اقتدار است و کار خود را با استحکام و اقتدار است که پیش میبرد، نه با زور. سلیمان صاحب اقتدار است که خود را در برابر بلقیس نمیبازد و در جلسهٔ میهمانی و نشستی که با بلقیس دارد، به هیچ وجه از تسلیم شدن وی
(۲۱۱)
سخن به میان نمیآورد و جز از سر کرامت و جوانمردی نمیگوید و تهدیدی بر زبان نمیراند. او ناتوانی و ضعف ندارد تا احساس کند برای جبران ضعف خود باید دست به شلاق خشونت برد، بلکه سخنان معمولی خود را کریمانه از سر قدرت بیان میدارد و طرف مقابل خویش را با مشی مهرورزانه و فتوتی که دارد جذب مینماید. این دولتهای ضعیف هستند که به زور هیکل پلیس و باتوم بر مردم حکم میرانند و مردم در کشوری که دولتی قوی، قدرتمند و مقتدر داشته باشد، نیازی به دیدن چهرهٔ پلیس و باتوم او ندارند و همان اقتدار بر روان آنان تأثیر میگذارد و آنان را مطیع دولت قدرتمند خود میگرداند و سیستماتیک، بدون کمترین هزینهای، اداره میشود؛ همانطور که بدن قوی و سالم که همواره سلامت خود را با ورزش حفظ مینماید، هنگام بیماری، درد چندانی به خود نمیبیند؛ به عکس بدن ضعیف که با کمترین بیماری، بیشترین درد به آن وارد میشود. میان «قدرت» و «زور»، تفاوت ماهوی است؛ هرچند شکل ظاهری آن میتواند مشترکاتی داشته باشد. حضرت سلیمان علیهالسلام اگر حاکمی ضعیف بود، جلسهٔ میهمانی برگزار نمیکرد و کار را با خونریزی و قهر و غلبه پیش میبرد. علم، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، تربیت و اخلاق از مؤلفههای ایجاد قدرت و اقتدار است. کسی که ضعیف باشد هم خود با دیگران درگیر میشود و هم دیگران به درگیری با او تحریک میشوند. این اقتدار سلیمان است که تیزی شمشیرها و توان درفشها و قدرت اجنه و خونریزی جلادان را به رخ بلقیس نمیکشد و با او از تخت و قصر سخن به میان میآورد. این قدرت است که آرامش، طمأنینه، سلام و سلامت میآورد؛ به عکس زور که جز دگمی، تندی، تلخی، تیزی، نارسایی، پریشانی و درگیری در پی ندارد. این انواع قدرتهاست که کمال است؛ مانند قدرت علمی، قدرت اندیشه، قدرت نفوذ اجتماعی، قدرت سیاست و درایت، قدرت اقتصاد و سرمایه، قدرت نظامی، قدرت فرهنگ و قدرت ایمان و امور معنوی. اقتدار به معنای دقیق یعنی اقتدار ارادی، نفسی، جانی، روحی، اخلاقی، علمی، دینی، فرهنگی و داشتن امکانات سیستماتیک اجتماعی، نظامی، سیاسی، و اقتصادی. چنین قدرتهایی است که امنیت، آسایش، سلامت و صلح را در پی میآورد و از درگیری که معلول ضعف است جلوگیری میکند و مانع میشود. ضعف، هر انسانی را به پستی، سستی، زبونی، رخوت، بدبختی، فلاکت، حسرت، عقده، پریشانی، خواری و انواع بیماریهای روانی مبتلا میگرداند. کسی که ضعیف باشد از هر کسی اطاعتپذیری دارد؛ چنانچه فرعون با قوم بنیاسرائیل چنین میکرد و آنان را ضعیف و خوار میگرداند، تا وی را اطاعت کنند: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(۱).
برخورد سلیمان با بلقیس از سر اقتدار و همراه با متانت، نرمی و حقانیت است. برخوردی که بر آمده از فرهنگ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»است.
- زخرف / ۵۴٫
(۲۱۲)
سلیمان صاحب قدرت کامل است. او منطق الطیر دارد که از همه چیز به او چیزی عطا شده بود: «وَوَرِثَ سُلَیمَانُ دَاوُودَ وَقَالَ یا أَیهَا النَّاسُ عُلِّمْنَا مَنْطِقَ الطَّیرِ وَأُوتِینَا مِنْ کلِّ شَیءٍ إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَضْلُ الْمُبِینُ»(۱).سلیمان هر چیزی را در ید قدرت و تمکین خود داشته است؛ چنانچه آیهٔ بعد میفرماید: «وَحُشِرَ لِسُلَیمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ وَالطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ»(۲)
لشکریان سلیمان چنان فراوان بوده و تراکم داشتهاند که سبب گسیختگی لشکر نمیشدند. کسی که دارای قدرت باشد با هر کسی برخوردی معقول، متعارف، منطقی، بزرگوارانه، کریمانه و از روی صفا و کمال دارد و فرد ضعیف نمیتواند با کسی برخورد و مواجههای کریمانه داشته باشد.
فرد قوی به اقتضای قدرتی که دارد کریمانه، جوانمردانه و با ملاحت و لطافت برخورد میکند و سلیمان به اقتضای اقتدار خود، با بلقیس چنین بزرگوارانه برخورد میکند، نه به سبب کرامت و عصمت و نبوت خویش. فرد مقتدر همواره رفتاری دور از خروش، عصبیت، آزار و نگرانی دارد و کارهای خود را با آرامش تمام و با بزرگی، متانت و انسانیت پیش میبرد و از چیزی به خود احساس خطر راه نمیدهد تا برآشفته گردد و هیچ گاه از باب ضعف نمیخروشد و به اعتبار اقتداری که دارد همواره هر کاری را با لبخند پیش میبرد و متانت، فروتنی، تواضع، مهربانی، افتادگی، صفا، بزرگواری و کرامت همراه همیشگی و لازم جداییناپذیر قدرت و توانمندی اوست و چنانچه ضعیفی از موضع ضعف خود به او بیاحترامی کند و حرمت او را پاس ندارد، در برابر به او احترام میکند و با گذشت از آن میگذرد و بزرگی مینماید؛ چرا که خطری را از ناحیهٔ او متوجه خود نمیداند. کسی که قوت و توانمندی دارد با فرد ضعیف و زیردست خود کریمانه رفتار میکند و به همین سبب است که هم جَذَبه دارد و هم جذْبه؛ اما فردی که قدرت ندارد و ضعیف و ناتوان است، به سبب ترسی که دارد نمیتواند کریم باشد.
همواره افراد و دولتهای ضعیف هستند که به کانونهای قدرت حملهور میشوند. دولتها چنانچه ضعیف باشند افراد قوی را که از موضع قدرت سخن میگویند و موضع میگیرند تحمل نمیکنند و آنان را سبب لطمه به اقتدار خود میشمرند و از مواضع قدرتمند و محکم آنان عصبانی و ناراحت میگردند.
در روایت به نقل از امام حسن عسکری علیهالسلام آمده است: «أضعف الأعداء کیدا من أظهر عداوته»(۳). کسی که این توان را نداشته باشد که عداوت و دشمنی خود را در نهاد خویش پنهان دارد دشمنی ضعیف است؛ همانطور که آمریکا به سبب ضعفی که دارد همواره بر طبل جنگ میکوبد و هر از گاهی ایران را به حملهٔ نظامی تهدید میکند. کسی که
- نمل / ۱۶٫
- نمل / ۱۷٫
- بحار الانوار، ج ۷۵، ص ۳۷۷٫
(۲۱۳)
اقتدار دارد با پنبه سر میبرد. ما از اقتدار سلیمان علیهالسلام گفتیم. در میان مظاهر طبیعت بهتر است از اقتدار حیوانی مانند گربه در برابر موش بگوییم که همه آن را دیدهاند. وقتی گربهای موشی را میگیرد با او برخوردی دوستانه برقرار میکند. او را میگیرد و رها میکند، دوباره میگیرد و باز رها میسازد؛ زیرا بر آن است تا موش را خسته کند. او با آن که در پایان موش را خفه میکند و میدرد، ولی چون چنان قدرتی دارد که مطمئن است موش در برابر او نه پایی برای رفتن دارد و نه بازویی برای زدن او، و وی بر موش غالب و قاهر است، ضعفی در خود نمیبیند و عصبانی نمیشود و عجله نمیکند و خود را نگران نمیسازد و همواره او را رها میکند و دوباره میگیرد و بدون اظهار عداوت و دشمنی، او را بعد از بازی بسیار جدی خود و بعد از آن که موش از پا افتاد و ناتوان شد، به کام خویش میکشد.
در داستان سلیمان و بلقیس، لسان قرآن کریم بسیار لطیف است. سلیمان با آن که بلقیس را به تسلیم خود خوانده است، در نشستی که با او دارد به هیچ وجه از تسلیم شدن او سخن به میان نمیآورد و سخن خود را در زمینهای معمولی و در رابطه با تخت بلقیس و قصر خود میآورد و اقتدار کامل او اجازه نمیدهد خود را با بلقیس درگیر سازد، بلکه این بلقیس است که هر بار با انحراف از بحث، سخن از تسلیم خود به میان میآورد. سلیمان به گونهای سخن نمیگوید که بلقیس را در برابر خود قرار دهد و با او مقابلهای داشته باشد و حتی او را به ایمان نمیخواند.
البته باید توجه داشت گاه اظهار دشمنی از باب موضع قوت و قدرت است و بر اساس مشی جوانمردی خود به دیگری اعلام میدارد با او خواهد جنگید و این اعلان جنگ، از سر توان و قدرت است، نه از سر ضعف که فرد ضعیف با اظهار آن سبب مفتضح شدن خود میگردد. فرد ضعیف برای دفاع از خود دست به هر کاری که بزند حتی اگر فریاد زند و شیون کند و زاری نماید و حتی اگر به جنگ و ستیز برخیزد نتیجهای نمیگیرد. هر فردی به رهنمون کریمهٔ: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ»(۱) باید توانمند باشد. البته توانمندی ایجاد قدرت برای حمله نیست و اسلام توصیهٔ به جنگ ندارد، بلکه داشتن قدرت به خودی خود، طمعها را کور میکند و رفع جنگ مینماید و آیهٔ یاد شده توصیهٔ به رفع نزاع است، نه تشویق به ستیز. نزاعها و ستیزها با مشاهدهٔ ضعف طرف مقابل است که آغاز میگردد.
دولت سلیمان علیهالسلام دولت کرامت بوده است؛ دولتی که هر کس آرزوی زندگی در آن را دارد؛ همانطور که ما منتظر دولت کریمانهٔ حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) میباشیم و آرزوی حضور در دیار آن عزیز را داریم. دولتی که همه در آن، بااقتدار و توانمندی زندگی میکنند و در چهرهٔ کسی، دگمی و عصبیتهای کور نیست و همه کریم و عطوف میباشند؛ بهگونهای که به تعبیر روایات، گرگ و میش در کنار هم جمع میآیند.
- انفال / ۶۰٫
(۲۱۴)
رحمت سلیمانی و برخورد با قانونشکنان
پیش از این گفتیم دولت سلیمان دولت کرامت و عزت بوده و در آن بر اساس رحمت و عطوفت با دیگران برخورد میشده؛ به گونهای که نگین انگشتری این دولت، کریمهٔ: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» بوده است. اما در پروندهٔ حضرت سلیمان، نکتهای است منفی که با رحمت، کرامت و بزرگواری منافات دارد و آن برخورد سخت و خشن سلیمان در مواجهه با غیبت هدهد بوده است. قرآن کریم این خشونت را چنین گزارش مینماید: «وَتَفَقَّدَ الطَّیرَ فَقَالَ مَا لِی لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغَائِبِینَ. لاَءُعَذِّبَنَّهُ عَذَابا شَدِیدا أَوْ لاَءَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیأْتِینِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ. فَمَکثَ غَیرَ بَعِیدٍ فَقَالَ أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُک مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یقِینٍ».
خشونتی که در این کلام سلیمان هست بسیار غلیظ میباشد و از متانت و بزرگی دور است. راستی واقعیت این ماجرا چه بوده است که با شخصیت سلیمان که تمام بزرگی و جوانمردی است سازگار باشد؟ او که در برابر بلقیس متانتی عالی و کرامتی والا نشان میدهد و سراسر عطوفت، بزرگواری، عزت، قدرت و آزادی است، چرا در نبود هدهد چنین سخت و خشن میگردد.
او در سان دیدن از لشکریان خود با نبود هدهد میگوید: «مَا لِی لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ»؛ مرا چه شده است که هدهد را نمیبینم. آیا این جمله نوعی حالت استکبار را نشان نمیدهد؟! البته ما قبول داریم که حضرت سلیمان علیهالسلام معصوم است، ولی ما به شیوهٔ بحث علمی و بر اساس سندی که قرآن کریم ارایه میدهد به تحلیل این واقعه میپردازیم. این جمله میرساند گویی سلیمان باید همه را ببیند، این در حالی است که فقط خداوند همه را در هر حالی میبیند. این که سلیمان هدهد را ندیده، گویی امری محال پیش آمده است؛ یعنی کسی به هیچ وجه نباید این جرأت را داشته باشد که از سلیمان پنهان شود. بعد از آن میگوید: «أَمْ کانَ مِنَ الْغَائِبِینَ»؛ یا این هدهد است که نیست و غایب است؟ این گونه واژهپردازی با آنچه وی با بلقیس میگوید هماهنگ نیست و از فرهنگ مهرورزانهای که در نامهٔ خود به بلقیس میآورد نه تنها چیزی در آن دیده نمیشود، بلکه فرسنگها از آن بیگانه است. حضرت سلیمان که تبسم داشته و در پی رحمت خداوند است: «فَتَبَسَّمَ ضَاحِکا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکرَ نِعْمَتَک الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَی وَعَلَی وَالِدَی وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِک فِی عِبَادِک الصَّالِحِینَ»(۱) و خود را نماد و مظهر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»میداند و از خویش به «وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»یاد میکند، در اینجا از این که هدهد را به دست خود ذبح خواهد کرد سخن به میان میآورد: «لاَءُعَذِّبَنَّهُ عَذَابا شَدِیدا أَوْ لاَءَذْبَحَنَّهُ».
چگونه میان این دو برخورد میتوان ایجاد تلائم و سازگاری نمود. مگر در صورتی که کسی غیبت نماید باید کشته شود و مجازات مرگ برای او در نظر گرفت؟ حکم قتل منتهای شدت عمل سلیمان و عصبانیت او را میرساند. گفتهای
- نمل / ۱۹٫
(۲۱۵)
که لحن بسیار شدیدی دارد و نظیری برای آن در میان گفتههای دیگر پیغمبران نمیتوان یافت؛ مگر کسانی که بر قوم ستمکار خویش نفرین نمودهاند، نه بر کسانی که غیبت کردهاند.
اما هدهد در برابر این تهدید چه کرده است؟ قرآن کریم میفرماید: «فَمَکثَ غَیرَ بَعِیدٍ فَقَالَ»؛ دیری نپایید که هدهد سخن گفتن آغاز کرد. او مکثی کرد، ولی نه مکثی طولانی: «غَیرَ بَعِیدٍ». البته «فَمَکثَ» که همراه با فای تراخی است مکث مضاعف را میرساند، نه مکثی که چندان طولانی باشد؛ زیرا «غَیرَ بَعِیدٍ» بعد از آن آمده است. او اندکی تراخی و مهلت داشت تا خشم سلیمان فرو نشیند و چندان هم آن را به درازا نکشاند تا وی بیش از این عصبانی نگردد و حکم خود را نهایی و اعدام او را صادر ننماید. او اندکی صبر کرد تا حضرت سلیمان آرام گیرد، آنگاه سخن گفت و گزارش دیدههای خود از سبأ را ارایه داد، و اگر چنین مکثی نداشت، هنوز هدهد زبان نگشوده بود که سلیمان او را مورد حمله و هجوم خود قرار میداد و با منتهای شدت به استیضاح او مینشست. البته هدهد نیز بسیار وحشت کرده و ترسیده بود.
همچنین سلیمان از امتحان بلقیس نیز سربلند بیرون نیامد. بلقیس در نشست سران گفت: «إِنَّ الْمُلُوک إِذَا دَخَلُوا قَرْیةً أَفْسَدُوهَا وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً» و سلیمان با مشاهدهٔ هدایای وی جملهای گفت که همین عبارت را به ذهن تداعی میکند. او بدون آن که شرط ایمان را پیش کشد گفت: «ارْجِعْ إِلَیهِمْ فَلَنَأْتِینَّهُمْ بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ». در واقع بلقیس با این آزمایش دانست حضرت سلیمان هم به شیوهٔ ملوک و پادشاهان عمل میکند، نه به مشی پیامبران الهی. این عمل سلیمان نیز با عبارت «وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»سازگاری ندارد.
ما در اینجا میخواهیم از سلیمان علیهالسلام دفاع کنیم و هر دو کار وی را بر اساس حکمت و شریعت بدانیم. در واقع، این دو برخورد سخت از عظمت سلیمان حکایت دارد، نه آن که منقصتی بر وی باشد. حضرت سلیمان در این دو برخورد بر آن است تا به شکل قانونی با قضیه مواجه شود و غیبت غیرقانونی هدهد و تسلیم نشدن بدون دلیل بلقیس را نوعی قانونشکنی و دور زدن قانون میداند و با آن برخورد میکند؛ زیرا دولتی که جن و انس و پدیدههای طبیعی را با خود دارد، چنانچه قانونشکنی در آن عرف رایج شود بهزودی فرو میپاشد و عظمت خود را از دست میدهد.
دولت هرچه گستردهتر باشد نیاز به رعایت قانون برای آن حیاتیتر است. برخورد حضرت سلیمان با قانونشکنی هدهد بسیار حکیمانه است. او در برابر متخلف، از خود قاطعیت نشان میدهد و بر تخلف یک کارگزار و مسؤول چشم نمیپوشد. سلیمان با غیبت بیمورد و غیر قانونی هدهد است که مقابله دارد؛ چرا که در ملک گستردهٔ او اگر تخلف و قانونشکنی نادیده گرفته شود دیگر چیزی از آن نمیماند و نظم، ملاک، میزان، شکوه و عظمت خود را با فساد کارگزاران از دست میدهد. نظام سلیمان نظام رعایت قانون و پاسداشت شریعت است که در آن هر چیزی باید با دلیل و بر اساس قانون پیش رود. نام چنین برخوردی «خشونت» نیست، بلکه «اجرای قانون» است. حضرت سلیمان با فساد
(۲۱۶)
و افساد و تخلف قانونی است که برخورد میکند، نه با میهمان؛ هرچند کافر باشد و یا با مورچهای که سخنی معقول دارد و در اظهار نظر و رأی خود آزاد است. قانون در ملک سلیمان محترم است، به گونهای که سخن او همان تیغ اوست. وی بعد از شنیدن دلیل هدهد و خبری که آورده بود باز عملی قانونمند دارد و چنین نیست که خبر او را با عجله بپذیرد و بر اساس آن رأی و حکم داشته باشد، بلکه او میگوید: «سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْکاذِبِینَ».
رحمت سلیمانی و اعلان جنگ ابتدایی
در اینجا باید بر فراز دومی که با کریمهٔ «وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»سازگاری ندارد؛ یعنی: «فَلَنَأْتِینَّهُمْ بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ»تأملی دقیق داشته باشیم. این فراز در واقع اعلان جنگ ابتدایی به بلقیس است. اما این جنگ ابتدایی بعد از مکاتبه با اوست و جنگ ابتدایی در ادیان الهی و نیز در دین اسلام به معنای شبیخون و حملهٔ ناآگاهانه نیست، بلکه به معنای ایجاد درگیری بعد از ارسال رسول، اعلام حکم و ابلاغ تکلیف است؛ هرچند بعد از اتمام حجت و اعلام جنگ، میتوان شبیخون داشت؛ به شرط آن که حملهٔ ناآگاهانه از کشتار بکاهد؛ هرچند کاستن از کشتار، در طرف کفار باشد، و باعث خلع سلاح دشمن گردد. این ظالمان و ستمگران هستند که شبیخون میزنند و هدف آنان تسخیر و تصرف طرف مقابل است، نه هدایت آنان به صراط مستقیم عبودیت خداوند. حضرت سلیمان در اینجا نیز بر اساس مشی دیانت، قانونمند عمل میکند و قصد فساد و ستمگری که مشی ملوک است ندارد. او فردی قانونمند است، نه مَلِکی که به میل خود ستمگری میکند. سلیمان در نامهٔ خود تنها تبلیغ دیانت و شریعت خود را دارد که همان کریمهٔ: «وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»است. او خود اعلام میدارد که در پی جنگ و نزاع نیست و از آنان مالیات یا جزیه یا تسخیر ابدان و بلدان را نمیخواهد، بلکه در پی سلم و صلح است. او بعد از ابلاغ مرام خود، از جنگ ابتدایی سخن میگوید و بر طبل «فَلَنَأْتِینَّهُمْ بِجُنُودٍ لاَ قِبَلَ لَهُمْ بِهَا وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ»میکوبد.
سلیمان میخواهد اقتدار خود را نشان دهد و از ستیز جلوگیری کند؛ از این رو مرکز فرماندهی بلقیس را که همان تخت بلقیس است نشانه میرود و حمله را از همان جا شروع میکند؛ آن هم حملهای که هیچ آسیب و تخریبی ندارد. حضرت سلیمان نوک تیز تیغ خود را در این عبارات نشان میدهد، ولی از سر تصحیح و سلامت و صلح، نه از سر ستمگری و ظلم؛ چنانچه وی در مواجهه با بلقیس، با کرامت و سلامت و بزرگی و با متانت و لطافت برخورد میکند و هیچ گاه ایمان و تسلیم او را به میان نمیآورد و قصد تسخیر و تصرف مملکت او و رساندن نفع و سودی شخصی به خود و گرفتن باج و خراج را ندارد و با او مانند فردی کافر، متجاوز یا شکستخورده، اسیر و عبد برخورد نمیکند و او را همچنان حاکم قرار میدهد و بزرگ و محترم میدارد؛ بهگونهای که وی در پایان با عبارت: «رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی
(۲۱۷)
وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»ایمان میآورد.
وی در اینجا به صورت مفرد و متکلم وحده تسلیم خود را اعلام میدارد، ولی پیش از این که تنها صلح و تسلیم خود را بیان میداشت آن را به صورت جمع آورد و گفت: «وَکنَّا مُسْلِمِینَ». بلقیس در عبارت نخست از کرده و عمل خود که شرک و کفر بوده نگران است و از آن توبه میکند و «أَسْلَمْتُ» میگوید، اما پیش از این از تصمیم خود و سران که صرف تسلیم بوده است خبر میدهد و «وَکنَّا مُسْلِمِینَ» میگوید.
قرآن کریم ماجرا را در همین جا ختم مینماید و از این که بلقیس در چه مدتی و با چه چیزی به حضور سلیمان رسیده و آیا با او ازدواج نموده است یا نه، چیزی نمیفرماید و تنها لطافت و ملاحت برخورد حضرت سلیمان و ظرایف و دقایق آن را خاطرنشان میشود. برخوردی که پر از مهر، احساس و محبت و پر از نفوذ کلام است.
«إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ. وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»(۱)
حضرت سلیمان در نامهای که به بلقیس مینگارد نام خود را در طلیعهٔ آن میآورد؛ چرا که بلقیس خورشیدپرست میتواند سلیمان را بشناسد، اما خداوند را نمیشناسد. وی نام خود را پیش میاندازد با آن که اقتضای کلام آن است که نام حق تعالی را در ابتدا آورد و بگوید: «وانه بسم اللّه الرحمن الرحیم وانه من سلیمان الا تعلوا علی». وی نام خود را پیش انداخته است و در نامه جز از خود نمیگوید؛ زیرا ممکن بود بلقیس به این نامه بیحرمتی روا دارد و حضرت سلیمان نمیخواهد کمترین بیحرمتی به حضرت حق روا داشته شود. او نام خود را میآورد و در این نامه، بلقیس را به تسلیم شدن در برابر خود فرا میخواند و از حق تعالی چیزی نمیگوید تا مبادا در برابر اهانت احتمالی بلقیس به آن بیحرمتی شود. باید توجه داشت ضمیر «وَإِنَّهُ» به سلیمان باز میگردد و سلیمان است که خود را «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»میداند، نه خداوند را، تا در صورت پاره شدن نامه توسط آن زن، بیحرمتی به حق تعالی وارد نشود و هر اهانتی متوجه خود او باشد؛ چنانچه نام خود را در ابتدا، وسط و انتهای آن نامه میآورد و خویش را امیر میدان قرار میدهد؛ چنانچه پیش از این گفتیم او در تمامی کارهای خویش به صورت مباشری و مستقیم عمل مینموده است. وی خود دستور آوردن تخت بلقیس را میدهد و بر استتار آن حکم مینماید، ولی با آمدن بلقیس و این که وی اعلام مینماید تسلیم است گویی جنگ و نقش میدانداری حضرت سلیمان تمام شده و دیگر نقل قولها از منبعی ناشناخته است، نه از ناحیهٔ سلیمان. به این آیات دقت نمایید: «فَلَمَّا جَاءَتْ قِیلَ أَهَکذَا عَرْشُک قَالَتْ کأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَکنَّا مُسْلِمِینَ. وَصَدَّهَا مَا کانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّهَا کانَتْ مِنْ قَوْمٍ کافِرِینَ. قِیلَ لَهَا ادْخُلِی الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَکشَفَتْ عَنْ سَاقَیهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ».
از این آیات نمیتوان به دست آورد بلقیس با چه کسی سخن میگفته است؛ مگر فراز آخر که میفرماید: «قَالَ إِنَّهُ
- نمل / ۲۹ ـ ۳۰٫
(۲۱۸)
صَرْحٌ مُمَرَّدٌ». به هر روی حاصل این گفت و گو ایمان بلقیس به خداوند است، نه تصرف، تسخیر، غارت، باج و مالیات. اگر دینی فرهنگ خشونت و نه قانونمدی را ترویج کند جز پیرایه نیست و این همان است که:
مسجد اگر به نام خدا شد دکان شیخ
ویرانهاش کنید که دارالعباده نیست
فرهنگ محبت و عشق انبیای الهی
فرهنگ انبیای الهی فرهنگ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است که جز عشق و محبت نمیباشد و این پیروان کژاندیش بودهاند که برای حفظ منافع و موقعیت اجتماعی و سیاسی خویش فرهنگ خشونت را مشی خود قرار دادهاند؛ چنانچه ستمگریهای خلفای جور بنیامیه و بنیعباس از سیاهترین صفحات تاریخ بشری است. خلفایی که گاه لباس سیاه عزای مصایب امام حسین علیهالسلام به تن میکردند و به اسم دین بر مردم ظلم روا میداشتند. اسلام نه دین زور است و نه دین استکبار و استبداد. اسلام دارای خشونت نیست و فرهنگ آن جز متانت، مکرمت، کمال، محبت و عشق نمیباشد؛ همانطور که شعار آن تمام مرحمتی است: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم». پیامبر اکرم نیز برانگیخته نشده است جز برای اتمام مکارم و بلندیهای اخلاق. اگر امروزه برخی مسلمانان خشن هستند، خشونت آنان از اسلام و دینی که دارند نیست، بلکه این خشونت از سلاطین و خلفای جور که متولی امر دین شدند در نهاد آنان نهادینه شده است. برای اثبات این موضوع تنها کافی است مواردی که خداوند از مهر، رحمت، درود، محبت و رضای خود سخن به میان آورده است را با موارد غضب، لعن و اکراه مقایسه کنیم. تنها محاسبهای کوتاه کافی است که دانسته شود دین اسلام دین خشونت نیست، بلکه آیین محبت و رحمت است. اگر کسی به دین اسلام نسبت خشونت دهد بزرگترین ظلم را به اسلام روا داشته و نادانترین فرد به مبانی قرآن کریم است که در این رابطه سخن میگوید. این اسلام است که دین مهربانی و عطوفت است، نه مسیحیت تحریف شده. بررسی آماری واژههای مرتبط با این موضوع در قرآن کریم و نیز در دیگر کتابها بهویژه در انجیل تحریف شده، اثباتگر ادعای حاضر است.
«غضب» در قرآن کریم ۲۴ مورد به کار رفته است. غضب میتواند کظم نیز داشته باشد. لعن که طرد و حرمان نهایی و تیر خلاص است و کظمی در آن متصور نیست در ۴۱ مورد کاربرد دارد.
«رحمت» بدون لحاظ «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» بیش از ۲۷۰ مورد به کار رفته است که بر جمع آن باید واژههایی که قرب معنایی به این کلمه دارند؛ مانند: احسان، اعطا، رضا و سلام را نیز افزود و رحمت را با تمامی جوانب، خصوصیات و مصادیقی که دارد؛ مانند «رَحِم» که از واژههای مقدسی و مظهر ارتباط فامیلی و پیوند مهرورزانه است مورد تحقیق قرار داد، آنگاه به دست میآید بزرگترین گناه کبیره آن است که کسی به اسلام نسبت
(۲۱۹)
خشونت دهد.
خداوند خود میفرماید: «کتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیجْمَعَنَّکمْ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ لاَ رَیبَ فِیهِ»(۱) و پرچم رحمت را به طور آشکار بلند نموده است و آن را اعلان مینماید. خداوند رحمت را بر خود حتمی، واجب و ثابت نموده است. «کتَبَ عَلَی نَفْسِهِ» به معنای تثبیت کلی آن است و همانند «کتِبَ عَلَیکمُ الصِّیامُ کمَا کتِبَ عَلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِکمْ»(۲) به این معناست که همهٔ ادیان از آن گفتهاند و ثبات داشته است. چنین خداوندی چگونه میتواند خشونت را فرهنگ نماید و آن را به بندگان خود ابلاغ دارد.
خداوند میفرماید: «کتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ لَیجْمَعَنَّکمْ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ لاَ رَیبَ فِیهِ»(۳)؛ خداوند بندگان را در روز قیامت گرد میآورد تا به آنان رحمت آورد، نه آن که بخواهد آنان را مجازات کند. برای همین، فراز: «لَیجْمَعَنَّکمْ إِلَی یوْمِ القیامةِ لاَ رَیبَ فِیهِ» را در ذیل فراز: «کتَبَ عَلَی نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ» میآورد.
قرآن کریم مهربان است و شریعت آن اساس مهربانی و رحمت است. اسلام دین مهربانی، محبت و عشق است و مهندسی، چیدمان، شمارگان و بررسی آماری واژههای قرآن کریم برای اثبات این معنا بسنده است.
خداوند میفرماید: «وَرَبُّک الْغَنِی ذُو الرَّحْمَةِ»(۴). خداوند غنی و بینیاز است و دارای رحمت است. این بدان معناست که چون خداوند توانمند است به دیگران عطا، بخشش و رحمت دارد. نتیجهای که از این گزاره میتوان گرفت آن است که فرد ضعیف و نیازمند نمیتواند رحمت داشته باشد. مهربانی کردن به دیگران از افرادی که حتی در دورهای از عمر خود به سبب ضعف به حسرت و عقده و سستی مبتلا شدهاند انتظار نمیرود؛ هرچند آنان امروز به قدرت رسیده باشند. کسی میتواند رحمت داشته باشد که به صورت دایمی و استمراری «الْغَنِی» باشد. فرد بیچاره و بدبخت، که از نداری، عقده و حسرت دارد، نمیتواند مهرورزی نماید. فرد توانمند میتواند به دیگران محبت کند؛ چنانچه قرآن کریم میفرماید: «فَإِنْ کذَّبُوک فَقُلْ رَبُّکمْ ذُو رَحْمَةٍ واسعةٍ وَلاَ یرَدُّ بَأْسُهُ عَنِ الْقَوْمِ الْمُجْرِمِینَ»(۵)؛ پس اگر تو را تکذیب کردند بگو: پروردگار شما دارای رحمتی گسترده است و عذاب او از گروه مجرمان بازگردانده نخواهد شد.
فرهنگ قرآن کریم فرهنگ رحمت است که حتی به کسانی که به تکذیب حضرت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میپردازند، با مهر برخورد میکند و در پاسخ آنان از این که رحمت خداوند بسیار گسترده است خبر میدهد. یعنی در عوض تخریب آنان، پاسخی مرحمتی به میان میآورد و این مطلب را که خداوند بهآسانی از کسی روی برنمیگرداند خاطرنشان
- انعام / ۱۲٫
- بقره / ۱۸۳٫
- انعام / ۱۲٫
- انعام / ۱۳۳٫
- انعام / ۱۴۷٫
(۲۲۰)
میشود؛ چرا که «وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»(۱) و «وَأَنْتَ خَیرُ الرَّاحِمِینَ»(۲) است. با این وجود، خشونت در میان مسلمانان قابل انکار نیست و این فرهنگ از مسلمانان است، نه از اسلام. نه خداوند خشن است و نه انبیای الهی علیهمالسلام و نه دین اسلام، بلکه این سلطنت و خلافت و دستگاه حاکم سیاست بوده که برای بقای خود به خشونت متوسل شده است و خلفای جور با چکمه، شمشیر، شلاق و باتوم بر مردم مسلمان حکم راندهاند و ذهن و فکر آنان را نسبت به اسلام آلوده نمودهاند وگرنه:
اسلام به ذات خود ندارد عیبی
هر عیب که هست از مسلمانی ماست(۳)
اگر مسلمانی خشن، عصبانی و تند است و رحمی در دل او نیست، تربیت اسلامی ندارد، بلکه به تأثیر از شاهان است که برای هر کسی عربده میکشد. کسی که با اخلاق تند خویش همه را از خود میرنجاند؛ بهگونهای که همه در یک طرف و او به تنهایی در طرف دیگر است، و کسی نیز در محیط او احساس آزادی بیان و حق اظهار رأی ندارد، بیمار روانی است. مشکل خشونت چینن فردی با توسعه و گسترش امکانات مادی و نقدینگی او حل نمیشود و او همواره با دیگران ایجاد درگیری میکند؛ بهگونهای که اگر تنها شود حتی با خود نیز نزاع دارد و چنانچه به مسجد و محراب رود با خدا جنگ میکند و در صورتی که به فراز منبر رود فریاد میکشد و صدا بلند میکند؛ بهطوری که روانشناس از دیدن وی و زندگی ناسالم و بیمار او وحشت میکند. خشونت فرهنگ بیمار سلطنت و طاغوت و زاییدهٔ استبداد، زورگویی، قلدری و تکبر است که قدرت تحمل کمترین ناخوشایندی را ندارد.
حوزههای علمی باید بر این معضل اساسی جوامع اسلامی تحقیق و بررسی داشته باشند و با شناخت عوامل خشونتزا، مسیر برونرفت از این معضل را بیابند و طرحهایی برای تأمین سلامت روانی افراد و جوامع طراحی نمایند.
حدود محبانه و زندگیبخش
اسلام احکامی را برای جلوگیری از تعدی و ظلم و پاسداشت فرهنگ محبت و عشق دارد. قصاص یکی از این احکام است که اسلام آن را خشونت نمیداند، بلکه زندگیبخش میشمرد: «وَلَکمْ فِی الْقِصَاصِ حَیاةٌ یا أُولِی الاْءَلْبَابِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ»(۴). فراز «یا أُولِی الاْءَلْبَابِ»میرساند اگر کسی قصاص زندگیبخش را خشونت معرفی نماید در درایت
- یوسف / ۶۴ .
- مؤمنون / ۱۰۹٫
- خیام.
- بقره / ۱۷۹٫
(۲۲۱)
خود مشکل دارد. حدودی که در دین اسلام است خشونت نیست، بلکه ابزاری است برای جراحی فردی که بیمار شده است و بیماری او بدون قطع و بریدن و جراحی بهبود نمییابد و چنین عملی عین رحمت است، نه غضب و خشونت. بله اگر کسی دست دیگری را بدون دلیل و با تعدی قطع کند، به خشونت مبتلا شده است. خشونت اعمال زور است در جایی که بایسته نیست و به طور کلی هر توانی که با طبیعت و طبع سالم سازگاری و تناسب ندارد و غیر عقلایی و غیر عقلانی است و هدایت و تربیتی را در پی ندارد زور، خشونت و خودخواهی است که اسلام آن را برنمیتابد و در تقابل با فرهنگ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»است؛ همانطور که در رسالهٔ توضیح المسایل آمده است: «کسی که برای تهیهٔ نیازمندی زندگی به شکار میرود یا برای فراهم کردن درآمد بیشتر، سفر مینماید، سفر وی حلال و نماز او شکسته است، ولی شکار حیوانات نباید به قصد تفریح و سرگرمی انجام گیرد و کسانی که برای هرزگی و خوش گذرانی به شکار میروند، سفر حرام انجام دادهاند و باید نماز را تمام بخوانند»(۱).
هر دو شکار گفته شده شکار است با یک حیوان و با یک تیر، اما شکار برای تهیهٔ خوراکی خانواده امری عقلانی و همراه با رحمت، و شکار برای صرف خوشامد نفس، امری حرام و خشونتگرایی است. اسلام خشونت را در هیچ موردی برنمیتابد و حتی احکام حدود، دیات و قصاص از باب جراحی فرد بزهکارِ بیمار و درمان اوست. خشونت وصف سلاطین و شاهان ستمپیشه و طاغوت استکباری است که حتی به فرزندان و عیال خود ترحمی نداشتند و آنان بودند که این امر ضد دینی را در جامعه حاکم نمودند. اسلام دین رحمت و مهربانی و دین مرحمت و عشق است. انبیای الهی بهویژه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مظهر عشق دینی و عشق خداوند به بندگان بودند که برای هدایت و دستگیری از آنان خود را به زحمت فراوان میانداختند؛ بهگونهای که قرآن کریم میفرماید: «لَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک أَلاَّ یکونُوا مُؤْمِنِینَ»(۲)؛ شاید تو از این که ـ مشرکان ـ ایمان نمیآورند، جان خود را تباه سازی. همچنین میفرماید: «فَلَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک عَلَی آَثَارِهِمْ إِنْ لَمْ یؤْمِنُوا بِهَذَا الْحَدِیثِ أَسَفا»(۳)؛ شاید اگر به این سخن ایمان نیاورند تو جان خود را از اندوه در پیگیری ـ کار ـ شان تباه کنی.
در قرآن کریم، آیات بسیاری است که خداوند را مهربان معرفی مینماید: «وَإِنَّ رَبَّک لَهُوَ الْعَزِیزُ الرَّحِیمُ»(۴)؛ و در حقیقت پروردگار تو همان شکستناپذیر مهربان است. قرآن کریم بدون لحاظ ۱۱۴ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، در ۶۱۴ مورد از رحمت، مهربانی و رضایت و در ۱۰۶ مورد از کراهت، لعن و غضب سخن میگوید. از ۴۱ مورد کراهت
- ر. ک : رسالهٔ توضیح المسایل از نگارنده، ج ۱، ص ۴۰۰ و ج ۲، ص ۳۰۳٫
- شعراء / ۳٫
- کهف / ۶٫
- شعراء / ۹٫
(۲۲۲)
نیز تنها سه مورد آن مربوط به فعل خداوند است و این سه مورد نیز در جایی است که اعتدال نباشد و پای نفاق، فسق و عصیان در کار باشد. در واقع، خداوند وجودی است که همواره رحمت او بر غضب وی پیشی دارد و غضب و خشم او صفتی ثانوی است و «سبقت رحمته غضبه»(۱) واقعیتی استدلالی است.
رحمت از اسمای اولی حق تعالی و غضب از اسمای ثانوی است؛ به این معنا که این زمینههای خلقی است که غضب را از باب حکمت ایجاب میکند و بدون کاستی بندگان، تنبیه ضرورت پیدا نمیکند؛ همانگونه که رزق چنین است و رحمت الهی با وجود بندگان و بر اساس لطف، کرم و جود الهی آن را ضروری میسازد. به عبارت دیگر، رحمت بر تمامی اسمای ثانوی مانند غضب، قتل و نیز فتنه که بدتر از قتل است سعه و گستردگی دارد، مگر در اموری که به فساد بینجامد؛ همانطور که رحمت الهی اسمای جمالی مانند رضا را نیز در بر گرفته است و تمامی این اسما در ذیل رحمت الهی است و به این ترتیب، هر چیزی از خلقت تا هدایت، مودت و تا رفع موانع و سعادت، در زیر سایهٔ رحمت اطلاقی الهی قرار دارد که آیات مربوط به آن و مصادیق رحمت را باید در جای خود ملاحظه کرد. رحمت چنان گستره و وسعتی دارد که حتی شامل طغیان میشود؛ چنانکه میفرماید: «وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَکشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ»(۲)؛ و اگر ایشان را ببخشاییم و آنچه از صدمه بر آنان است برطرف کنیم در طغیان خود کوردلانه اصرار میورزند. این آیه میفرماید حتی برای طغیان، باید رحم و بخشش آورد و طغیان نیز در دایرهٔ رحمت الهی معنا میشود، ولی آن را بر اساس حکمت، در مصداق است که مقید میسازد تا سرکشی ایجاد نشود و نه در گستره و سعهٔ رحمت الهی. به عبارت دیگر، رحمت تمامی پدیدهها را در بر گرفته است؛ مگر در موردی که ترک رحمت، خود مصداق رحمت و نعمت است و کسی از باب رحمت به مشکلاتی گرفتار میشود و چنین چیزی مقتضای حکمت و عدالت است و این دو اسم، رحمت را مقید میسازد که البته در همین مورد نیز نفس تقیید از مصادیق رحمت است. پیشی گرفتن رحمت بر غضب در مرتبهٔ ظهور و پدیداری است و نه در مرتبهٔ ذات که در آن مقام، غضب ظهور رحمت الهی است و رحمت واسع، خود رحمت غضبی میگردد و رحمت از شدت رحمت، غضب میگردد؛ بدون آن که برای حق تعالی درد و عذاب داشته باشد؛ همانطور که شیرینی وقتی بسیار شدت گیرد به تلخی میزند.
بر اساس این واقعیت استدلالی است که میگوییم فرهنگ اسلام فرهنگ رحمت، مهرورزی، نشاط، بسط و آزادی است و در هر زمینهای که یک نهی یا حرمتی دارد، در برابر، چندین طرح مباح و مجاز را پیشنهاد میدهد.
- صحیفهٔ سجادیه، ص ۳۴۵٫
- مؤمنون / ۷۵٫
(۲۲۳)
مسلمان؛ مهرورز مانند خدا
اسلام، مؤمن را فردی میخواهد که اهل رضا، صفا، خوشی، شادی، سرور، محبت و عشق است و آن را از نماز و عطر که دو کامیابی معنوی و روحی است تا کامیابی دنیوی پی میگیرد؛ چنانکه در روایت است:
«حدّثنا أبو أحمد محمّدبن جعفر البندار الشافعی بفرغانة قال: حدّثنا أبو العباس الحمادی قال: حدّثنا صالح بن محمّد البغدادی قال: حدّثنا علی بن الجعد، قال: أخبرنا سلام أبو المنذر قال: سمعت ثابت البنانی ولم أسمع من غیره یحدّث عن أنس بن مالک، عن النّبی صلیاللهعلیهوآله قال: حبّب إلی من الدنیا: النساء، والطّیب، وقرّة عینی فی الصّلاة»(۱).
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آن خاکنشین آسمانی و پری چهرهٔ ملکوتی، برای نشستن به زمین و رو کردن به دنیا، باید خیراتی در دنیا ببیند و با برگزیدن بهترینها رو به آن کند. برای همین منظور سه خیر که مثلثوار، تمام زندگی انسانی را پر میکند اختیار نمود. سه زاویه که انسان در آنها بسته میشود و قدرت پرواز مییابد. این سه ضلع مثلث زندگی به فرمودهٔ ایشان عبارتند از: بوی خوش، زن و نماز. اطلاق بوی خوش شامل تمامی عطرها میشود. حال، جنس آن از دانه باشد یا شکوفه و گل یا بوی معطر غذاهای لذیذ و روحانیات و خلاصه هر چیزی که بوی خوش دارد، حتی میوه و یا آب آن؛ اگرچه بوی آب میوه در بالاترین مراتب است. انسان اگر چکیدهٔ هر چیزی را بخورد، میتواند بسیاری چیزها را به خود ببیند و بیابد.
خیر دومی که آن حضرت از دنیا دید و آن را پذیرفت، «زن» بود که مظهر جمال است و جمیل و بهترین چیزی که مرد میتواند در دنیا ببیند و با آن خوش باشد.
و خلاصه سومین برگزیدهٔ حضرت صلیاللهعلیهوآله ، نماز بود که از آن به نور دیده یاد میکند. نماز که چکیدهٔ حق است راه را به ایشان نشان میدهد.
با این سه زاویهای که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله آن را به خود بستهاند نه تنها خستگی دنیا به ایشان راه نمییابد؛ بلکه خستگی را نیز خسته میکنند و از هر زاویهای که خسته شدند به آغوش زاویهای دیگر میروند. این سه زاویه در ناسوت، انسان را کافی است و نیاز چهارمی ندارد.
مؤمن دلی پر از صفا و عشق دارد و کسی که همواره دلنگران است و از اضطراب و استرس پر است و دلْ اکراهی است مشکل ایمان دارد؛ همانطور که وسواس از ضعف ایمان است و این مطلب در بررسیهای روانشناسانه قابل پیگیری است.
خداوند نسبت به همه چیز ـ جز کفر، شرک، نفاق، جرم و گناه ـ رضایت دارد؛ هرچند همراه با سختی باشد و ممکن
- شیخ صدوق، الخصال، ص ۱۶۵٫
(۲۲۴)
است سودی نیز نداشته باشد، ولی خیر و رضاست؛ «وَعَسَی أَنْ تَکرَهُوا شَیئا وَهُوَ خَیرٌ لَکمْ»(۱). خداوند نسبت به چنین سختیهایی کراهت ندارد و آن را برای تربیت و اصلاح بندهٔ خود میپسندد و این بنده است که باید از اکراهی بودن جدا گردد و با توسعهٔ معرفت خویش، آن را عین خیر و نیکویی بیابد. خداوند وجودی رضایی است و هر چیزی را که از دایرهٔ چهار امر گذشته بیرون باشد میپسندد و از آن خشنود و مسرور است؛ همانطور که بندگان خود را مردمانی شاد، زنده، نو و تازه میخواهد که ایجابگرا و مثبتنگر باشند، نه منفیگرا و سیاهبین. بندگانی که هماهنگ با شعار قرآن کریم که همان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است فرهنگ مهرورزی، محبت، صفا و عشق را در خود نهادینه سازند و از تمامی شعبههای خشونت دور باشند و به زور و ستم گرایشی نداشته باشند و کراهت و غضب را در جای خود و برای موضوع آن و برای رسیدن به هدف سازندگی و درمان و مانند نمک برای غذا داشته باشند، نه آن که گوش نرم هر مسلمان ضعیفی را چنان فشار دهند که وی از مسلمان و مسلمانی بیزار شود و گوش سفت شاخدار و دزد آبرومندی که غذای میلیونها نفر را در روز روشن میدزدد رها شود. منافقی که لباس خودی پوشیده تا هرچه بهتر بِدَرد. فردی عقدهای و بیمار که جز خشونت از او نمیآید و عشق را نه تجربه کرده است و نه محبت را مزه و نه صفا را احساس و جز در کجی غوطه نمیخورد و هرچه کند جز کاستی نباشد و حتی خیر او نیز شر است.
خداوند وجودی مثبت، ایجابی و اثباتگراست که «لا» ندارد و «مخالفت» و افکاری منفی و خشونتگرا در او نیست؛ به این معنا که کراهت، لعن و غضب او جز ترسیم موقعیت اعتدال و درستی نمیباشد و نگاه آماری به این واژهها در فرهنگ و قاموس قرآن کریم بهترین دلیل بر این مدعاست. از سویی دیگر، خداوند نه تنها بندهٔ خود را کامل، بلکه تمام میخواهد. خداوند هم بندهای را میخواهد که بتواند از سر عشق به دیگری مهر بورزد و هم این که وی از سر محبت بتواند تیغ به دست گیرد و انگلهای جامعه را از پیکر جامعهٔ انسانی با هدف درمان، بهبود و اصلاح بزداید و با آن درگیر شود، نه از سر عقده، حسرت، کمبود، جهل، ضعف شخصیت و ضعف نفس. قرآن کریم از انسان که سخن میگوید تنها کمال او را ترسیم نمیکند، بلکه جمعیت او را بر اساس تمامیت پی میگیرد و میفرماید: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی»(۲). این انسان تمام است که کامل است و انسان کامل به صورت ضروری چنین نیست که تمام باشد هرچند جامع هست. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز از تمام کردن مکارم اخلاق سخن میگوید و نه از کامل کردن آن و میفرماید: «بعثت لأتمّم مکارم الأخلاق»(۳).
خداوند همانطور که «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» است، «قاتل»، «لاعن» و «فتّان» نیز هست، اما نسبتی که این اسما با هم دارند در قرآن کریم چگونه است؟! انسان تمام که قرآن کریم در پی آن هست اعتدال خود را بر اساس تناسبی
- بقره / ۲۱۶٫
- مائده / ۳٫
- بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۳۷۲٫
(۲۲۵)
مییابد که این اسما در قرآن کریم دارد و آن را حفظ میکند و حرکت و جنبش ناسوتی خود را به تناسب آن تعیین و برنامهریزی و اجرا میکند. ما بر اساس این دیدگاه است که میگوییم اگر کسی بگوید در دین اسلام خشونت هست، ناآگاه و گمراه است و اسلام را نمیشناسد؛ همانطور که خداوند را نمیشناسد. وی نه انسان کامل که عرفان از آن سخن میگوید و نه انسان تمام که فرهنگ قرآن کریم است و نه حتی انسان معمولی که به سلامت و انسانی زندگی کند را نمیشناسد. آنچه انسان کامل را تمام میکند تعادل اوست و این که بتواند هر کاری را در جای خود بیاورد بدون آن که به کوچکترین پدیدهای کمترین ظلمی وارد آورد و تمامی تناسبها را مراعات میکند. او در جای خود اگر لازم باشد ببخشد، بیدرنگ و بدون کمترین دلنگرانی میبخشد و چنانچه لازم باشد برادر خود را به قتل برساند، بدون هیچ دلآشوبی چنین میکند. کسی که ذلیل نمیشود و همواره عزت خود را با قدرت و توانمندی حفظ میکند. کسی که بیشترین نفت دنیا را در دست دارد، چنانچه مورد تحقیر و تحمیر قدرتها باشد، مسلمان نیست و زندگی او بر اساس آیین اسلام نمیباشد. اگر قدرتهای استکباری بدانند مسلمان کسی است که چنانچه تکلیف خود بداند کارگزاران ظالم را به قتل برساند، دست به چنین کاری میزند و قدرت آن را فراهم میآورد و اگر به مسلمان به عنوان یک انسان کامل و تمام نگاه کنند، هیچ گاه جرأت درگیری با مسلمان را به فکر خود نمیآورند و جنگ با مسلمان از گزینههای آنان حذف میشود.
مسلمانی که نتواند بهجا و بهموقع بکشد ناقص، ضعیف و ناتوان است و بخشی از ایمان او مشکل دارد که به چنین نقصی گرفتار آمده است، اما چنین قدرتی باید در جای خود هزینه شود نه آن که آتش و سرب گداخته شود و بر برادر دینی فرود آید. انسانِ تمام، کسی است که هم در اسما و هم در احکام تابع خدا و هماهنگ با پروردگار عالمیان و مطابق با فرهنگ عشق و آیین محبت حضرات معصومین علیهمالسلام حرکت نماید و انتخاب و برگزیدن داشته باشد. او کتاب آسمانی خود؛ قرآن کریم را الگوی زندگی قرار میدهد. وی نه به ناتوانی و ضعف نفس و رقت قلب دچار میشود و نه به سختی و قساوت قلب. اسلام حقیقتی است که هم کمال و هم تمامیت دارد و مسلمان را چنین میخواهد. طبیعی است که تمامیت تنها از آن کسی است که بتواند تناسبها را بشناسد و آن را در مرحلهٔ عمل، اجرایی سازد. هم تناسب اسما بسیار مهم است و هم این که هر اسمی در جای خود و به اندازه آورده شود. تناسبی که باید آن را از متن قرآن کریم به دست آورد نه از اعلامیههایی که به دروغ نام حقوق بشر میگیرد و واژههای بشردوستانه و مهربانانهٔ آن بستری است برای تعدی هرچه بیشتر به بشر محروم و رنج دیده از ستم مستکبران و ظلم سرمایهداران و مرفهان سیاستپیشه. تناسب قرآن کریم بر اساس حقایق عالم و پدیدههای هستی است. کتابی که جز از عشق حق تعالی نمیگوید و قهر و غضب او نیز با عشق و برای درمان است که به صورت ثانوی در موقع ضرورت وارد میشود. عشقی که نه تنها کامل است، بلکه تمام است. این عشق است که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را شعار خود قرار میدهد و خداوند را وجودی تمام معرفی میکند.
(۲۲۶)
کسی که خشونت را به اسلام نسبت میدهد در فهم معنای لغوی خشونت و فهم فارسی آن مانده است؛ چه برسد به آن که بخواهد آموزههای اسلام را دریابد. او چیزی را تصدیق میکند که تصور درستی از آن ندارد.
سخن پایانی
خشونت چیزی جز جهالت، و نادانی چیزی جز بریدگی فرد از هویت خود نیست. خشونت، بیشتر بر اثر کمبودهای اخلاقی و فرهنگی دیده میشود و آدمی را از موقعیت ارزشی خود دور میسازد. ما به سبب اهمیت این موضوع، دوباره، بلکه چند باره خاطرنشان میشویم وجود خشونت در بسیاری از مسلمانان، ارتباطی به دین و مسلک آنان ندارد و این امر به ساختار روحی، فکری و فرهنگی آنان وابسته است. میشود کافر فهمیدهای متین و مؤدب باشد و مسلمان و مؤمنی خشن و جسور؛ همانطور که میشود مؤمنی فهمیده و کافری خشن باشد.
مردم مسلمان از ابتدا به دست خلفای جور به انحراف فکری و فرهنگی در خط اصلی شریعت دچار شدند و چنان درگیر خشونت و بیباکی و تاخت و تاز گردیدند که میتوان خشونت و درگیری را در تمامی زمانهای بعد از انحراف بهخوبی مشاهده نمود. خشونت در میان مسلمین صدر اسلام و بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چنان اوج گرفت که همهٔ ائمهٔ معصومین علیهمالسلام و اولیای به حق الهی را با همهٔ یاران ایشان شهید کردند و خم به ابرو نیاوردند. مردم مسلمانی که حسین بن علی علیهالسلام ؛ پارهٔ دل نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله را با تمامی یاران و دوستان ایشان شهید نمودند و همسر و فرزندان آنان را به اسارت گرفتند، با تمامی این خشونت، دست از نماز و عبادت خود بر نداشتند. عبادتی که همراه اینگونه افراد است، ارزشی ندارد و این چنین دینی نمیتواند در این افراد موقعیت ارزشی داشته باشد و امور عبادی آنان جز عادت، رسوم و احتیاط کاری چیز دیگری نیست. گروهی از مردم بیشتر از دیگران اهل خشونت و بیباکی میباشند و چنانچه زمینهای پیدا شود، کمتر از شمر و یزید نیستند و به قول معروف، اگر آنان را تکان دهید، کفری میشوند و دست هر کافری را از پشت میبندند. با آنکه هر کسی میتواند خشونت و ستمگری داشته باشد، برخی در این جهت از همه پیشتازتر میباشند و گویی آنان تنها برای این کار آفریده شدهاند و در برابر، گروهی نیز در وجود آنان بیشتر مهر، محبت، خیر و خوبی میباشد. رهبران جامعه، چون بیشتر از گروه جانیان حرفهای بودهاند، به جای اینکه مردم را با مهر و محبت آشنا کنند، آنان را با جنگ، ستیز، ظلم و زور مأنوس ساختند و چه خونهایی که بیهوده بر زمین ریخته شد و چه ضرر و زیانهای مادی و معنوی که از این جهت بر بشر وارد گردید. این جنایتکاران حرفهای، گویی خود را در این امر دارای حق میدیدند و تمامی این کارها را به سبب احقاق حق انجام میدادهاند که جامعهٔ بشری را چنین به خاک سرخ و سیاه نشاندهاند!
ما بارها گفتهایم که دین آنگونه که برخی تبلیغ میکنند و نشان میدهند خشن نیست و خشونت را برنمیتابد. با
(۲۲۷)
آنکه دین واقعیتی است و حقیقتی کامل دارد، میتواند در چهرههای مختلفی ظهور یابد و هر یک از این چهرهها به جای خود زیباست. قوانین دینی هر یک با روشنبینی کامل، میتواند دارای بهترین نمود و چهره باشد و چهرهٔ نازیبا و نارسا، هرگز در جمال زیبای دیانت وجود ندارد و هر زشتی تحت این عنوان یافت شود از سلیقههای ناموزون و برداشتهای نارسای ذهنی ماست. سلیقههای گوناگون و برداشتهای ناموزون، همیشه بزرگترین عامل بیمهری مردم نسبت به دین بوده است. دینشناسان بیمایه و ناآگاه همیشه چهرهٔ دین را با خشونت و تندی همراه ساخته و زور را علامت گویایی برای دین فرض نمودهاند، بدون آنکه بدانند دین جز عطوفت و محبت ندارد و عذاب و مجازات آن نیز سراسر رنگ و روی محبت و صمیمیت دارد و اینچنین نیست که دین با خشونت، عذاب، تندی و جمود برابر باشد.
دینداران به ظاهر خدادیده، همیشه کار را بر مردم مشکل کرده و خدا را در چهرهٔ دین بر همگان با تندی و خشونت همراه ساختهاند. چه خوب است چهرهٔ مهر و عطوفت دین را برای مردم باز نمود و مبانی مهر و محبت دینی را رواج داد و دل مردم را بیشتر مشتاق دین نمود و آنان را از متن خشونت دور داشت و محبت، صفا، صدق و صمیمیت دینی را در مردم رواج داد و زور، چماق و تکفیر دینی را کنار گذاشت که اینها همه عوامل تخریب دیانت است و تا امروز نیز از اینگونه افکار، نتایج درست و ثمرات خوبی گرفته نشده است، جز آنکه مردم را از دین دور کردهاند.
همانگونه که گفتیم حقیقت عالم و آدم دل است و دل تنها با محبت آشنایی و انس کامل پیدا میکند. باید دل مردم را نسبت به دین نرم و خدای مردم را به مردم نزدیک نمود و ترس و هراس را از دل مردم دور ساخت و صدق، صافی، صفا و پاکی را از راه محبت و با ظرف دل همگانی نمود و بهجای چوبهای نیم سوخته از جهنم، مقداری گل و ریحان از بهشت آورد و به جای اخبار تند و ستبر، مقداری از عطوفت سخن راند و به جای جنگ و ستیز، کمی از محبت سخن پیش آورد و به جای زور و زور و زور، کمی روان مردم را با مهر و محبت آشنا ساخت. به جای چماق، شلاق، اسلحه و باروت، کمی هم گُل به دست گرفت و نسیمی از آن را نزدیک شامهٔ مردم قرار داد و صلح و صفا را پیش کشید.
باید برای مردم در اخلاق و عمل، از منطق و حکمت، از عبودیت و بندگی و از رونق دل سخن به میان آورد و مردم را به خدا امیدوار ساخت. به جای طنابهای دار، سبدهای گل در سراسر جامعه قرار داد و به جای سخنان دل آزار، سرور و شادمانی را به یاد مردم آورد و به جای ترس، رعب و وحشت، مردم را با قرب خدای مهربان آشنا گردانید و ذهن مردم را از رحم، گذشت، بخشش، صفا، فروتنی و صدق پر نمود و تصورات زورمداران جاهل را از اندیشهٔ
(۲۲۸)
خستهٔ مردم دور داشت و رنگ روشنی از دین ترسیم کرد و چهرهای دوست داشتنی از دین را دین حقیقی و بیپیرایه دانست و مردم را به سبب محبت، مهر و پاکی به دین خدا آشنا نمود و خوف و خشیت را مساوی چماق، شلاق و طناب دار ندانست و مردم را از دین دور نساخت و خشونت را به جای دین معرفی نکرد. باید نظرتنگی و جمود را کنار انداخت و سعهٔ صدر را بیشتر نمود و مردم را نوازش کرد و آنها را با دین آشنایی داد و به جای چکمه، نیزه و سپر، آرامش، امنیت، سرور و راحتی را برای آنها به ارمغان آورد.
باید از خدایی گفت که میآفریند و به عشق نیز میآفریند. عشق است که سبب خلقت میشود و هرچه به وجود میآید، صفا و عشق است و در چنین آفرینشی جایی برای چکمه، شلاق و چوبهٔ دار ـ آنگونه که خشونتگرایان میگویند ـ نیست. خداوند همهٔ موجودات و مخلوقاتی را که میآفریند دوست دارد و از آنان حمایت میکند؛ از این رو باید به آنان همانطور که خدای تعالی حیات داده است، حق حیات آنان را محفوظ بداریم و در سایهٔ مهر و محبت، از بقا و هستی آنان حمایت کنیم. باید افکار شاهانه را از ذهن دور بریزیم و استبداد، زور و ظلم را کنار اندازیم و از هر گونه آزار، رعب و وحشت مردم خودداری نماییم و به جای اینگونه کردار وحشیانه، مهر، محبت، صلح، صفا و صمیمیت را رواج دهیم و سراسر جامعه و مردم را با اینگونه معانی پر کنیم و بدی، زور و استبداد را از ذهن مردم دور نماییم.
ما از تاریخ این تجربه را داشتهایم که زور و استبداد، هیچ گاه نتوانسته است در مقابل مردم دوامی داشته باشد و دیر یا زود در چنگال مردم گرفتار میآید و از بین میرود؛ هرچند این تجربه را نیز داشتهایم که همیشه دین را همراه زور بر مردم عرضه کردهاند و خلفای ظلم، جور و سلاطین بیباک تنها روش خود را که استبداد بوده است، بر دین و مردم تحمیل میکردند و از هر آزادی و مهر و محبتی جز در حریم خودشان دریغ میکردند. هنگامی که خداوند مهربان به پیامبر خود میفرماید: اگر خشونت داشته باشی همگان از اطراف تو میروند و تنها میشوی: «وَلَوْ کنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک»(۱)؛ دیگران باید حساب کار خود را بکنند و شعار خشونت، زور و سختگیری را کنار گذارند. امروزه با مهر و محبت، بهتر میشود مردم را هدایت کرد. استبداد، افراد جامعه را از دین، زندگی و از خودشان نیز زده میکند و گمراهی آنان را در پی دارد؛ بهگونهای که آنان بغض و عناد هرچه بیشتری نسبت به اهل دین پیدا میکنند. وقتی دین و اهل دین به افراد جامعه پناه ندهند و آنها را محدود سازند و به زور متوسل شوند، همه از آنها کناره میگیرند و به دیگران پناه میبرند و گاه نیز به خودشان مشغول میشوند و بسیاری نیز شاید بگریزند و از جامعه کناره بگیرند و یا به مقابله رو آورند و دوست، دشمنی کند و مسلمان از مسلمانی دست بردارد.
- آل عمران / ۱۵۹٫
(۲۲۹)
(۲۳۰)
(۲۳۱)