تفسیر هدی / جلد دوم
فصل سوم:
ذکر عشق
تفسیر و تأویل:
« اللَّه »
(۵۵)
(۵۶)
تقدم اللّه بر تمامی اسما
«اللَّه» تنها اسمی است که هیچ اسمی پیش از آن ذکر نمیگردد و همواره بر دیگر اسمای حق تعالی پیشی دارد و افضل و برترین اسم الهی است.
هیچ اسمی در قرآن کریم به اندازهٔ «اللَّه» تکرار نشده است و بنا بر آمار المعجم بیش از ۲۵۰۰ مرتبه در قرآن کریم آمده است. البته اسم «اللَّهُمَّ» و «إِلَه» را نیز باید «اللَّه» به شمار آورد. در این صورت، موارد آن به بیش از ۲۷۰۰ مرتبه میرسد. به آن باید موارد به کار رفتهٔ «هُو» به عنوان اسم خداوند و نیز «لِلَّه» و «لَه» را نیز افزود. غرض این که از لحاظ کمّی و شماره، «اللَّه»برترین موقعیت را دارد؛ به گونهای که در قرآن کریم، حتی جمع تمامی اسمای الهی به شمارگان آن نمیرسد.
در واقع، اگر به قرآن کریم مراجعه نماییم، کمتر صفحهای است که نام مبارک «اللَّه» یا یکی از مشتقات آن نیامده باشد. این امر شاهدی است بر این که «اللَّه» اسم جمعی و به این معناست که هیچ یک از اسامی حق تعالی نیست که بدون آن بتواند کارپردازی داشته باشد، بلکه قرآن کریم که شناسنامهٔ هستی است بر این نکته تأکید دارد که هیچ پدیدهای نیست که به «اللَّه» وابسته نباشد و بتواند بدون آن کار کند. در واقع، سالکی که بر نفس خود فعالیت دارد نمیتواند بدون آن ربوبیت و الفتی با اسمای الهی داشته باشد. «اللَّه» هم جمع تمامی اسماست و هم در ظاهر و هم در باطن قرار دارد و اسم جامع و کامل است. تنها اسمی است که هم تنها برای خداوند کاربرد دارد و هم بر تمامی اسما و صفات الهی دارای سِمت حکومت است؛ از این رو هم اسم جمعی است و هم اسم جامع که رأس در دعا و اسمای الهی است. اسمی که برای کمّل اولیای الهی اسم سرّ و ذکر خفی است. این سالک بسیار قوی، چکیده، رسیده، تشنه و تازه است که میتواند این ذکر را خوراک جان خود قرار دهد؛ همانطور که هر اسم، رزقِ کسی و ویژهٔ اوست. کسی که بخواهد در صف پدیدهها بماند نیازمند این ذکر است.
انحصار «اللّه» در نام خداوند
«اللَّه» اسمی است که تنها در مورد خدای تعالی اطلاق میشود و کاربرد آن برای غیر خداوند جایز نیست. حتی
(۵۷)
عربهای جاهلی هیچ گاه این اسم را برای بتها و معبودهای خود به کار نمیبردند و آنان را تنها «اله» میگفتند که مخفف «اللَّه» است. آیات زیر گواه این مدعاست:
الف: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّی یؤْفَکونَ»(۱).
ب: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْلَمُونَ»(۲)
ج: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَیتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِی اللَّهُ بِضُرٍّ هل هُنَّ کاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هـلْ هـُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِی اللَّهُ عَلَیهِ یتَوَکلُ الْمُتَوَکلُونَ»(۳)
د: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّی یؤْفَکونَ»(۴)
ه: «رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هل تَعْلَمُ لَهُ سَمِیا»(۵)
در واقع اسم مبارک «اللَّه» خود را حتی در میان کافران و مشرکان حفظ کرده است و آنان به «اللَّه» اقرار دارند و هیچ گونه کاربرد خلقی ندارد و در محدودهٔ آن تنها خداوند است که وجود دارد و هیچ لحاظ غیری برای آن نیست؛ هرچند برای آن پیشوند یا پسوند آورده شود، اما حتی در ترکیبها اطلاق خود بر خداوند را از دست نمیدهد.
از ویژگیهای اسم «اللَّه» آن است که هر حرفی از ابتدای آن برداشته شود اسم بودن خود برای خداوند را حفظ میکند و بر حق تعالی اطلاق میشود؛ مانند: «لِلَّه»بدون همزه، «إلَه» بدون لام، «لَه» بدون همزه و لام و «ه» بدون همزه، لام و الف که «هُو» خوانده میشود؛ چنانکه میفرماید:
الف: «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»(۶)
ج: «أَمْ کنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مـا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالـُوا نعبـُدُ إِلَهَک وَإِلَهَ آَبَائِک إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَها وَاحِدا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(۷).
ب: «قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ جَمِیعا الَّذِی لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ یحْیی وَیمِیتُ فَآَمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِی الاْءُمِّی الَّذِی یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ»(۸).
«اللَّه» چنان عظمتی دارد که ظهور «هُو» و ظاهر آن است و تفصیل آن به شمار میرود. به تعبیر دیگر، تنها اسم همگون باطنی که برای «اللَّه»وجود دارد «هُو»است. «هُو»در مقام احدیت و اسمی است که ترفیع باطن «اللَّه»
- عنکبوت / ۶۱٫
- لقمان / ۲۵٫
- زمر / ۳۸٫
- زخرف / ۸۷٫
- مریم / ۶۵٫
- بقره / ۱۱۵٫
- بقره / ۱۳۳٫
- اعراف / ۱۵۸٫
(۵۸)
است و «اللَّه»ظاهر آن و در مقام واحدیت است که اسم ظاهر جمعی تفصیلی است و اصل موصوفات در اسماست که دیگر اسما تمامی وصف آن قرار میگیرند و «هُو» اسم باطن جمعی اجمالی است که در قرآن کریم برای خداوند در ۲۸۵ مورد به کار رفته است.
اصل موصوفات
«اللَّه» اسم موصوف است و اصل موصوفات به شمار میرود و دیگر اسمای الهی همه بعد از آن قرار میگیرند و نمیشود این اسم وصف برای اسمی دیگر بیاید و نمیشود آن را اسم برای اسمی دیگر قرار داد و یا به اسمی دیگر اضافه نمود. قرآن کریم میفرماید: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱).
«الرَّحْمَن» از مهمترین اسمای خداوند است، اما این که «اللَّه» بر آن پیشی گرفته برای آن است که «الرَّحْمَن» جمعیت آن را ندارد و تنها اسمای جمالی را در بر دارد، ولی «اللَّه» هم صفات جمال و هم جلال و هم کمال را در بر میگیرد و به تمامی آنها اضافه میشود. این امر عظمت اسم جلاله «اللَّه» را میرساند.
حفظ حرف تعریف در ندا
«اللَّه» تنها اسمی است که در ندا، «الف و لام» خود را حفظ مینماید. البته خواهیم گفت که «الف ولام» آن برای تعریف نیست، بلکه حروف اصلی اسمی جامد است و نیز خواهیم گفت اسمای الهی هیچ یک نیاز به تعریف ندارد، ولی مثل «الرَّحْمَن» وقتی منادا قرار گیرد، «الف و لام» آن حذف میشود.
اسم بدون نقطه
از ویژگیهای اسم «اللَّه» آن است که حرفی نقطهدار در آن نیست و این مسأله در «دانش ذکر» اهمیت بسیار دارد؛ همانطور که اسم «هُو»و نیز اسم «اِسْم» چنین است. همین مسأله سبب شده است کسی که در پی اسم اعظم است نتواند آن را بدون این دو اسم بیابد. از این دو اسم برای تقویت و نیرو گرفتن در سلوک با شرایط ویژه و با داشتن اجازهٔ خاص از استاد میتوان استفاده کرد؛ وگرنه از اسمای بسیار سنگین است که عوارض و پیآمدهای کنترل نشدهای دارد.
معنای الله
«اللَّه» اسم عَلَم است که جامع و مستجمع تمامی صفات کمال و جمال و جلال حق تعالی است و برای این معنا غلبه داده شده است.
اهمیت دریافت صحیح معنای «اللَّه» در جایی روشن میشود که کسی بخواهد آن را ذکر خاص خود قرار دهد و
- اسراء / ۱۱۰٫
(۵۹)
بخواهد این ذکر را با قصد انشا که فرع بر قصد معناست بیاورد. معنایی که اگر درست نباشد قصد انشا را سامان نمیدهد و اثر و خاصیتی بر آن مترتب نمیگردد. قصد انشا مبتنی بر آن است که نخست معنای درست لفظ در ذهن نشسته باشد و با تصور ادراکی و ادراک تصوری به استعمال آن پرداخته شود. کسی که معنای درست «اللَّه» را نمیداند، چنانچه در نماز خود قصد انشا داشته باشد و معنایی را اراده کند که درست نیست، نماز وی باطل است و طبیعی است چنین نمازی اگر دهها سال نیز خوانده شود، خاصیتی برای آن نیست و از آن اثری در نفس دیده نمیشود.
«اللَّه» اسم معرفه و از اعلام است. عَلَم به معنای علامت و نشانه است و در اصطلاح: «اسمٌ یعین المسمی مطلقا(۱)». اسمی که مسما و مصداق را بدون نیاز به قیدی معین میکند؛ برخلاف موصول که هرچند از معارف است، به صله یا کلمهای که با حرف تعریف «ال» معرفه شده است نیاز دارد و «معرفه به سبب اضافه»، به مضاف الیه حاجت دارد یا اسم اشاره به سبب اشاره و ضمیر با مرجع خود، معرفه میشود، اما عَلَم برای تعرّف خود به چیزی نیاز ندارد.
«اللَّه» چون اعرف اسماست نکره نیست و در بین معرفهها نیز عَلَم است؛ زیرا در تعیین مسمای خود به چیزی نیاز ندارد و چنان در مسمای خود گویاست که جز به حق تعالی بر چیز دیگری اطلاق نمیشود.
عَلم بر دو قسم علم شخص و علم جنس است. علم شخص هیچ ابهامی ندارد و گویای گویاست، ولی علم جنس دارای لحاظ ابهام است. «اللَّه» با توجه به ویژگی گفته شده علم شخص است، نه علم جنس؛ از این رو جزیی است، نه اسمی کلی که دارای افراد متعدد باشد.
علم شخص بر دو قسم عاقل و غیر عاقل است و «اللَّه» کل کمال است. عَلم؛ خواه برای شخص باشد یا جنس، بر سه قسم: اسم، کنیه و لقب است و «اللَّه» اسم است، نه لقب یا کنیه.
علم شخص عاقل که اسم است، یا منقول از معنایی به معنای دیگر است یا مرتجل و از دست دهندهٔ سابقهٔ خویش و یا علم غالب است و «اللَّه» عَلم بالغلبه است و غلبه در حضرت حق دارد و مثل جعفر نیست که پیش از این در معنای نهر کاربرد داشته و هماکنون در معنای جدید خود به کار رود.
«اللَّه» با توجه به آنچه در صرف آن گفته شد، اسم عربی است؛ هرچند مشابه در زبان سریانی داشته باشد و صرف شباهت دلیل بر نقل نیست. «اللَّه» اسم معرفه، علم شخصی ذوالعقول بالغلبه و عربی است. با این توضیح بسیاری از اختلافاتی که در کتابهای تفسیری آمده است رنگ میبازد.
اسم جامد
«اللَّه» اسم جامد است و از چیزی مشتق نیست؛ از همین روست که بعد از اسم مبارک «اسْم» و «هُو» اعم
- شرح ابن عقیل، ج ۱، ص ۱۱۸٫
(۶۰)
اسماست؛ در حالی که دیگر اسمای الهی تمامی دارای اشتقاقاند. جامد بودن این اسم مبارک سبب شده است عامترین اسم در میان اسمای حق تعالی گردد.
برخی «اللَّه» را برگرفته از «إلَه» بر وزن فعال و به معنای مألوه همانند کتاب به معنای مکتوب میدانند که «الف و لام» بر سر آن آمده است و چون آمدن دو همزه در یک جا مأنوس نیست، همزهٔ دوم حذف شد و دو لام در هم ادغام گردید. پس «ال» جزو کلمه نیست. این در حالی است که مورد کاربرد این دو اسم مختلف است و این اختلاف چنان است که با صرف قرار دادن حرف تعریف بر آن، چنین تفاوت معنایی به دست نمیآید. تفاوت «اللَّه» با «إلَه» در این است که «اللَّه» فقط بر خداوند متعال اطلاق میشود، ولی «إلَه» برای هر معبودی اعم از حقی و خلقی و حتی بر نفس استعمال میشود و میتوان آن را به هر چیزی حتی بتها نسبت داد. برای نمونه، «إلَه» در «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه»اسم عام و برای جنس است و اله عالمین و آلههٔ باطل را در بر میگیرد و نمیشود جای آن را با «اللَّه» که علم شخص است تغییر داد. همچنین «إلَه»به اقتضای این که نکره است همواره به کلمهٔ بعد اضافه میشود اما «اللَّه»همواره با «الف و لام» همراه است و به چیزی اضافه نمیشود.
البته ما در جای خود گفتهایم حتی «ضَرَب» از «الضرب» با «ال» نبوده است و عرب در استعمال خود چنین اشتقاقاتی ندارد و آنچه گفته شده است ساختهٔ ذهنهایی است که ادبیات را با فلسفه اشتباه گرفته و خواستهاند آن را مدلل و موجه سازند. نظر ما بر این است که تمامی اسماء اللّه که همراه با «الف و لام» است، «ال» جزوی از آن است، نه کلمهای مرکب و «ال» آن برای تعریف نیست؛ زیرا اسمای الهی اعرف از هر چیزی هستند و نیازی به تحویل بردن به تعریف ندارند. این امر بهویژه در کلمهٔ طیبهٔ «اللَّه» حایز اهمیت بسیاری است و به هیچ وجه نمیتوان آن را مرکب دانست و ادغام و داشتن تشدید یا صرف مشابهت و وجود کلمات مشابه برای آن دلیل بر مرکب بودن این کلمهٔ طیبه نیست.
«اللَّه» اسم جامد است و به این معناست که واژهای پیشینهٔ آن نمیگردد و خود اول است همانطور که مسمای آن با این واژهٔ قدسی مطابقت دارد و این اسم جامع و کامل، قبلی ندارد و به اسمی وابسته نیست و در تمامی گزارهها همواره موضوع قرار میگیرد، نه محمول، و همیشه موصوف است و صفت واقع نمیشود و به ضرورت، اسمی حاکم است، نه محکوم، و کثرت استعمال آن در قرآن کریم به سبب حکومتی است که بر دیگر اسمای الهی دارد و اصل در اسماست.
«اللَّه» اسمی است که نه نقطه دارد، نه «ال» و نه تنوین میپذیرد و این امور از لواحق اسماست. اسمی است که معنای اطلاقی دارد و حیثیت آن حیثیت اطلاقی است؛ برخلاف اسمای دیگر که حیثیتی تقییدی دارد؛ مانند «قادر» که
(۶۱)
حیث قدرت را میرساند و علم را ندارد، اما «اللَّه»دارای جمعیتی است که تمامی حیثیتها را در بر دارد.
ذکر اهل بلا، فنا و عشق
«اللَّه» وضع تعیینی یا تعینی برای ذات باری تعالی ندارد، بلکه علم بالغلبه در معنای جامع جمال و جلال است. «اللَّه» اسم جمعی است که جلال آن ظاهرتر از جمال آن است؛ زیرا به اعتبار جمعیتی که دارد جمال وی خود، وصف جلال میپذیرد. البته «الرَّحْمَن» هم به دلیل آیهٔ شریفهٔ: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱) اسم جمعی است اما برخلاف اسم «اللَّه»، جمال آن وسیعتر از جلالش است؛ این گونه است که استفاده از اسم «اللَّه» به عنوان ذکر انشایی، بسیار ثقل دارد و سنگین است و در خور هر کسی نیست؛ مگر آن که بخواهد در فقر و فنا قرار گیرد.
«اللَّه» تنها برای کسی میتواند ذکر گردد که جز خدا دردی نداشته باشد و ناسوت را به تمامی زمین گذارد و با «عشق» زندگی کند. عاشقی که فنا و تلاشی وی حتمی است. عاشقی که اهل بلا و درد است.
این اسم برای سالکی مفید است که دردی را حس نمیکند و چنانچه از آسمان سنگ بر سرش ببارد غمی از متعلقات خود و باکی بر خویش ندارد و این ذکر مبارک برای چنین کسی اثر میکند. مربی کارآزموده در سیر ذکری ذکرپردازان، بسیار اندک میشود که این ذکر را برای کسی تجویز کند. این ذکر برای کسی شایسته است که نهایت به فنا میرسد و چیزی در بساط وی نمیماند. کسی که میتواند دارای جمعیت باشد و این بلندا جز با تَلاشی و فنا به دست نمیآید.
ذکر قرار دادن آن برای سنین مختلف و نسبت به تفاوت و استعداد اهل سلوک متفاوت میگردد. برای افراد عادی، ذکر انشایی آن داده نمیشود و توصیه به خواندن آن برای آنان به صورت اخبار است؛ وگرنه ذکر انشایی آن برای کسی که کفش و کلاه برای خود تدارک میبیند جز ضرر چیزی ندارد. کسی میتواند از این ذکر استفاده کند که اگر تمامی ناسوت و حتی آبرو را از او بگیرند ناراحت نشود. این ذکر برای کسی مناسب است که بخواهد حق را با خود داشته باشد و برای او امور قربی را در پی دارد. کسی که هر گبری او را ببیند به توحید وی ایمان میآورد؛ گویی مهرهٔ مار دارد!
«اللَّه» اسم جامع است؛ از این رو ذکری است که برای ضعیفان تجویز نمیشود و مبتدیان باید آن را تنها در حال سکون، طمأنینه، آرامش، استقرار و در محیطی خلوت بهویژه در سجده بیاورند و نمیتوان آن را به هنگام راه رفتن و قدم زدن به صورت انشایی و به عنوان ذکر خاص استفاده کرد.
- اسراء / ۱۱۰٫
(۶۲)
«اللَّه» چون اسم جمعی است در بدایت کار چندان به تنهایی مورد استفاده نیست و باید آن را با اسمای دیگر همراه ساخت و حتی سالکان واصل آن را با حرف ندا میآورند تا از ثقل و سنگینی آن کاسته شود؛ چرا که آسیبهای فراوانی در جهت پاکسازی ذکرپرداز ایجاد میکند.
این اسم برای آنان که در پی صفات فعلی؛ مثل: علم، رزق دنیا و دولت هستند مناسب نیست. آنان نمیتوانند این اسم را بدون ترکیب با اسمای مناسب دیگر به کار برند. البته هر اسمی را نمیتوان در کنار «اللَّه» قرار داد و مناسبت از حیث وسعت، گستردگی و عمومیت و نیز از حیث تنزیل که بار سنگین این اسم را سبک کند لازم است.
سالکی که مشکلات نفسانی و ضعف دارد یا سلوک را دیر شروع کرده است باید از اسمای دیگر مانند: «رحیم»، «لطیف»، «رؤوف»، «معین» یا «ناصر» بهره برد و استفاده از این کلمهٔ علیای حق برای او مناسب نیست.
ذکر «هو اللّه»
«اللَّه» با بسیاری از اسما ترکیب میشود. یکی از سنگینترین اذکار ترکیبی «اللَّه» ذکر «هُوَ اللَّه» است که در آن دو اسم اعظم «هُو» و «اللَّه»با هم ترکیب شده است. این ذکر ترکیبی در سورهٔ توحید آمده است. خداوند در این سوره میفرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ. وَلَمْ یکنْ لَهُ کفُوا أَحَدٌ». این سوره شناسنامهٔ حق تعالی است و جز «توحید» و حضرت حق در آن نیست. از لحاظ آثار، این سوره مانند سورهٔ حمد نیست که هر چیزی در آن باشد و بتوان با آن بیماری را شفا داد، بلکه این سوره، سورهای است که جز اسمای سنگین حق تعالی در آن نیست و اگر ذکر قرار گیرد به سبب ثقلی که از ترکیب دو اسم خفی «هُو» و «اللَّه» و نیز اسم «أَحَد» دارد، ذکرپرداز را بلاباران مینماید و وی را به فنا و تلاشی میرساند و مشکلات نفسانی و مسیر سلوک او را ظاهر مینماید و استفاده از آن، تنها در مسایل ربوبی و قرب و انس مفید است. اگر کسی به عمد آن را در هر دو رکعت نماز به عنوان سوره بخواند در حال و هوای دیگری قرار میگیرد و از آگاهی و دانایی خسته میشود و ناسوت برای وی خستهکننده میگردد. اگر این سوره به شیوهای خاص ذکر قرار داده شود سینهٔ ذکرپرداز را چاک میدهد یا وی سینهٔ دیگران را چاک میدهد و سالم نمیماند مگر اینکه آن را با اذکار دیگری همراه کند.
سورهای به سنگینی سورهٔ اخلاص در قرآن کریم نداریم و تنها سورهٔ «توحید» است و بس؛ همانگونه که سورهٔ کوثر سورهٔ «ولایت» است و جز از ولایت نمیگوید.
رقم ذکر الله
در استفادهٔ انشایی از اسمای الهی، حروف آن مورد لحاظ قرار میگیرد. هر حرفی برای خود شماره و پلاکی دارد که توجه به آن در شناخت آثار اسم الهی ضروری است. هر اسمی مانند هر آیه و هر سورهای دارای اعداد و ارقامی گویاست و هر آیه و سوره و نیز هر اسمی را میتوان به اعداد گویای ریاضی تبدیل نمود؛ بهگونهای که با نگاه به آن
(۶۳)
اعداد میتوان آیه یا سوره را از نو نوشت. خاصیت و آثار آیات، سورهها و نیز واژگان قرآن کریم و اسمای الهی و نحوهٔ کارگشایی آن، از این ارقام قابل کشف و شناسایی است.
ابتداییترین حروف شمارشی، حروف ابجد است که برای یک تا هزار حروفی تعریف شده است؛ مانند: «ابجد هوّز حطّی» که از یک تا ده است. الف همان عدد یک و از حروف مکشوف است و قامت هر اسمی است. توجه به تعداد الفها و نیز همزه که همان الف است نقطهٔ شروع کارگشایی آن کلمه است.
حروف ابجد «کلمن» شمارش دهتاییهاست از ده تا پنجاه. «سعفص» از شصت تا نود و «قرشت» از یکصد تا چهارصد و «ثخذ» از پانصد تا هفتصد و «ضظغ» از هشتصد تا هزار است.
در میان اسمای الهی اسم بسیط «اَبَد» کمترین رقم را داراست که جمع حروف ابجد آن هفت میشود، بنابراین نخستین اسم در میان ارقام «هفت» است مگر ضمیر «هو» را بدون واو در نظر بگیریم که عدد پنج را دارد وگرنه عدد «هو» یازده است. در جانب بیشترین رقم، اسم ترکیبی «غیاث المستغیثین» است که شمارهٔ آن ۳۶۱۲ است.
هرچه شمارگان اسم کمتر باشد، برای کسی مناسب است که در مرتبهٔ بالاتری قرار دارد و اسما با شمارهٔ اندک سنگینتر از اسمایی هستند که ارقام بالاتری دارند. آسیب اسمایی که شمارهٔ کمتری دارد بسیار فراوان و سهمگین است.
برای نمونه، اسم «ابد» برای کسی مناسب است که عاشق شده و در پی دلبر است. دنیا برای چنین کسی معنا ندارد، از این رو کم و گزیده میگوید و هر بار که آن را میگوید چیزی از دست میدهد و دردی بر درد وی افزوده میشود؛ در حالی که «غیاث المستغیثین» برای ضعیفی که تحت ظلم واقع شده و از آن ظلم به درد و خشکی و ریزش افتاده است و نیاز به کشش و قدرت تحمل دارد کارگشاست. کسی که میخواهد از ظالمی انتقام بگیرد.
عدد اسم طیبهٔ «اللَّه» حاصل جمع یک، سی، سی، یک و پنج است که ۶۶ میباشد. باید توجه داشت الف بعد از لام استعلاجی است و جزو کلمه نیست.
برای سالکی که در مقام شور قرار دارد توصیه میشود آن را شصت و شش بار با حرف ندا بیاورد. شصت و شش رقم این اسم است و حرف ندای آن از این روست که سالکی که در مرتبهٔ شور قرار دارد، هنوز دارای کثرت است. آوردن «یا» و ایجاد کثرت برای این اسم بدان سبب است که ذکرپرداز در این مرتبه به کثرت دچار است و نیازمند ایجاد مناسبت میباشد.
حرف ندای «یا» درآمد باب ذکر و ترنم آن است تا نفس را برای بر شدن و مناسبت پیدا کردن با ذکر یکی از اسمای حق تعالی آماده کند و با حصول عروج، آن را از ذکر حذف میکنند.
همچنین این ذکر را با اسمای مرحمتی میآورند تا از ثقل آن کاسته شود.
سالک پس از مدتی که یای ندا را از آن حذف نمود آن را در بستههای شصت و شش تایی میآورد. این بسته
(۶۴)
میتواند پنج تایی یا هفت تایی تا هزار تایی باشد؛ یعنی هر بسته شصت و شش «اللَّه» دارد که پنج بستهٔ آن به سیصد و سی «اللَّه» میرسد. بیش از هزار بسته، شرایط دیگری مییابد.
مراتب ذکر
در اصل پیش از کسی گفتیم که در «مقام شور» قرار دارد. در توضیح پیوند ذکر با این مقام باید گفت: ذکر در صورتی به تمام معنا در دل ذکرپرداز نهادینه میگردد و در دل او مینشیند و فرد را ذاکر حقیقی میسازد که از هفت مرتبه عبور کند. این مراتب عبارت است از:
الف) ذکر قالبی و لفظی؛ صرف تلفظ به ذکر و توجه به آن و تکراری که دارد. مخصوص مبتدیانی است که به انابت افتادهاند و ذکر را با توجه میگویند اما ذکر از مرتبهٔ حس و محسوسات فراتر نرفته است و توجه به لفظ و تکرار آن است.
ب ) ذکر نفسی؛ ذکر در نفس رسوخ نموده و از صرف تلفظ و امور محسوس گذشته است. دل ذکرپرداز رنگ و روی ذکر میگیرد و چنان توجهی به ذکر دارد که امور منافی با آن را از خود دور میسازد و ذاکر تخلق نفسی به ذکر پیدا میکند و صاحب تبدیل میشود؛ بهگونهای که رذایل اخلاقی و مشکلات خلقی با این ذکر برطرف میشود. در این مرتبه وقتی وی «یا رزاق» میگوید، چنانچه رزقی به او نرسد، غم کمبود رزق ندارد؛ وگرنه هنوز در مرتبهٔ قالب است.
ج) ذکر قلبی؛ که صفای باطن را همراه دارد؛ به این معنا که ممکن است ذکرپرداز آن را در حال خواب هم داشته باشد. ذکر چون قلبی است خواب و بیداری و شب و روز در آن تفاوتی نمیگذارد. برای چنین کسی هیچ گونه امور منافی به ذهن نمیآید تا نیاز به دفع آن داشته باشد.
د) ذکر سرّی؛ این ذکر در سِرّ، نهاد و هویت ذکرپرداز میافتد. تفاوت آن با ذکر قلبی در این است که ذکر قلبی تنها احاطه به قلب دارد و غیر هنوز در وجود او هست، ولی مرتبهٔ سِرّ، نهاد و ذات فرد این ذکر را تصرف میکند و دیگر غیر در او اثر ندارد، چه رسد به آن که بخواهد منافی داشته باشد.
ه ) ذکر روحی؛ ذکرپرداز در این مرحله ذکر خفی داشته و ذکر در جان وی لانه کرده است. این ذکر اختیاری نیست و گفتن آن نیازی به اراده ندارد و حتی در حال سخن گفتن ذکرپرداز، آن ذکر ادامه دارد و زنده است و با هر اشتغالی جمع میشود و کثرت و ظهور مانع آن نیست. ذکرپرداز در این مرتبه میگوید، میخندد، میخورد، میخوابد ولی ذکر خود را با خویش دارد و کسی متوجه نمیشود وی در حال ذکر است و چه بسا او را غافل میپندارند. ذکر، جزیی از وجود و هویت ذکرپرداز است و او بدون نیاز به قصد و اراده، آن را میآورد و همانند تنفس است و این ذکر است که به ذاکر توجه دارد و او را به صورت دایمی و استمراری حفظ میکند، نه به عکس.
(۶۵)
ذکر خفی دارای عدد نیست و عدد در این مرحله از ذکر برداشته میشود.
و) ذکر عینی؛ ذکر در این مرحله خود را ظهور میدهد و آثار آن دیده میشود، بدون این که خود ذکر ظاهر باشد. این آثار گاه برای دیگران نیز قابل رؤیت و فهم است و چه بسا آنان صدای ذکر وی را میشنوند. سالک در این مرحله است که به شور و شوق میافتد.
ز) ذکر غیبی که مرتبهٔ فنای ذکر است که نه ذکرپردازی با مراتب نفس، قلب و سِرّ میماند، و نه ذکری و نه آثاری و تنها مذکور است و بس و مرتبهٔ وصول یک ذکر است که ذکرپرداز به آن تخلق پیدا میکند و میتواند با گفتن آن اثری مناسب با آن را ایجاد کند، ولی فنا و خرابی ذکرپرداز مانع از آن است که وی ذکر را برای حصول اثری بیاورد و او همواره خرابی خود را میخواهد و بر این عقیده است که یک شهر آباد بس است.
ذکر تحت نظر مربی کارآزموده و تربیت وی گاه چندین سال طول میکشد تا به این مرحله برسد. وی گاه از ذکر خود سنگینی، فشار و اذیت میبیند و بسیار میشود که خسته میگردد، بلکه این ذکر گاه او را بیمار و مریض میسازد. چنین مشکلاتی را باید زیر نظر مربی و با توصیهٔ وی پشت سر گذاشت.
ذکر جمعی
«اللَّه» از اذکاری است که میتوان آن را در هر وقتی ختم گرفت. در باب ختم گفته میشود برخی از اسما لیلی، بعضی نهاری و پارهای از آنجمعی است و شب و روز در آن دخالتی ندارد و «اللَّه» از این نمونه اسماست.
هدف معنوی ذکر
در ذکر «اللَّه» نباید هیچ انگیزه و هدف مادی داشت. این ذکر برای کسی مناسب است که بخواهد صاحب یقین شود، یا به مفاتیح غیب برسد، یا مقام فنا را دریابد، یا عشق به او وارد شود و سوز را تجربه کند، یا صاحب معرفت، وصول و کشف شود. باز خاطرنشان میشود ذکر «اللَّه»فرد را به یقین میرساند.
ذکر خفی و بلاخیز
«اللَّه» ذکر خفی است و حتی خود ذکرپرداز نباید صدای این ذکر را بشنود. این اسم در باب ختومات، از اسمای ثقیله، بلکه سنگینترین اسم است. جلی گفتن آن ایجاد کثرت مینماید؛ بهویژه در زمینهٔ حس شنوایی که گوینده و شنونده و درگیری حواس ایجاد میکند. صدا از ثقل این ذکر میکاهد و آن را سبک میسازد. این ذکر در صورتی که خفی باشد، در باطن تأثیر بیشتر میگذارد و سبب انصراف از حواس به باطن میگردد و در نتیجه آثار بیشتری دارد. ذکر «اللَّه» اگر به تنهایی و به صورت خفی گفته شود، باعث میشود فرد از ناسوت خلوت شود و به سوز، غربت، فقر و فنا گرفتار شود. گاه گاه به او بلا رو میآورد، بلکه این بلاست که پشت بلا میآید و خداوند گویی میخواهد قطره
(۶۶)
قطره اسید بر او ریزد تا بهتدریج چیزی از او نماند و تمامی ناسوت او را به آتش میکشد تا بهخوبی ذوب شود. تمامی اشتغالات از دل چنین ذکرپردازی گرفته میشود و به حیرت میافتد و متحیر میماند. خوشا به سعادت کسی که توان حمل این بار را داشته باشد.
ذکرپرداز هرچه بیشتر با این ذکر انس بگیرد، بار بلای وی افزونتر میگردد. اگر کسی از سنین نونهالی بتواند به این اسم نزدیک شود سعه و وسعت وی بیشتر میشود. این اسم، سالک را جام جم میکند و به او جمعیت میدهد؛ بهگونهای که هر جای عالم دیده شود گویی این فرد آنجاست و گویی او این هستی را مزه مزه کرده و تمامی آن را چشیده است. هنگامهای که بسیار سنگین است و پیچ و خم و مشکل فراوان دارد؛ مگر این که به صورت ترکیبی گفته شود؛ مانند: «هُوَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُو»(۱). این فراز از قرآن کریم گنجینهای ارزشمند است که قادر متعال به سبب قدرتی که دارد آن را آشکارا در دید همه گذاشته است و به صورت عادی حفظ مینماید بدون آن که برای کسی جلب توجه نماید.
در این ذکر، «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» تفصیل باطن و ظاهر؛ یعنی «هُوَ اللَّه» است که عکس آن یعنی «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ اللَّه» که «هُوَ اللَّه» گفته میشود تفصیل ظاهر و باطن است.
اسمی اجمع، اکمل و اوسع از این ذکر نمیباشد و هیچ اسم اعظمی بدون این اسم و ذکر نیست. این فراز در پنج سوره از قرآن کریم (بقره / ۲۵۵، آلعمران / ۲، نساء / ۸۷ ، طه / ۸ و تغابن / ۱۳) آمده است، ولی بیشتر بندگان از آن به غفلت میگذرند. پنج آیهای که این ذکر در آن قرار دارد برای رفع مشکلات همانند یک گروه ضربت عمل مینماید. البته حروف ابجد این فراز را میتوان به دست آورد و بر اساس آن کار نمود.
همچنین رقم ذکر «یا هو یا اللّه» نود و نه به تعداد اسمای صدگانهٔ حق تعالی است که یکی از آن مستأثر است و برای زدودن شرک و شعبههای آن و کفر بسیار مؤثر است و از ذکرپرداز، عاشقی موحد و حیران میسازد. کسی که در نهایت، قربانی این راه میگردد.
متأسفانه غلبهٔ شرک و کفر سبب شده است معارف توحیدی قرآن کریم مغفول و مهجور واقع شود. کفر و شرکی که گاه حتی با نماز شب جمع میشود و با آن نیز سازگار است و به ظلم بر خود و بر بندگان میانجامد.
ذکر هیبت
صاحب ذکر «اللَّه» صاحب هیبت است. کسی که در مقام هیبت است اقتداری دارد که میتواند در برابر بدخواه خود در هر مرتبهای واکنش داشته باشد و او را بترساند، غافل نماید، بیمار کند و مهار سازد یا به کلی از بین ببرد
- قصص / ۷۰٫
(۶۷)
برخلاف اسمای جلالی دیگر مانند قاطع و باطش که صاحب آن تنها بر نابودی بدخواه خود توان مییابد، نه بر مهار و کنترل وی و خصمکش است. برای نمونه، در حالی که متوکل مست بود امام جواد علیهالسلام را به قصر خود خواند، اما بعد از آن، وی دستور داد آنحضرت علیهالسلام را محترمانه باز گردانند. این نیست جز به سبب هیبت آن حضرت علیهالسلام و نیز قوت، صفا، لطف و مرحمتی که در دل ایشان است که نمیخواهند آن دشمن غدار را به درک بفرستند یا امام رضا علیهالسلام تصویر شیر بر روی پردهای را به شیر واقعی تبدیل مینمایند که بدخواه ایشان را میدرد که البته این کرامت به اقتضای مصلحت بوده است.
لحاظ بسیط و ترکیب ذکر الله
«اللَّه» هم به صورت بسیط و مفرد؛ بدون ترکیب با اسمای دیگر، ذکر قرار میگیرد و هم به صورت ترکیبی.
یکی از ترکیبهای آن، همراهی با اسم «هُو» است که به صورت «هُوَ اللَّه» کاربرد دارد.
این ترکیب برترین اسم خداوند را میسازد و اقدم و اکمل اسمای الهی است. البته برای ذکر قرار دادن آن باید نخست با اسم «اللَّه»مأنوس شد. اگر قرآن کریم میفرماید: «فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ»(۱) به این معناست که با اسم مبارک «اللَّه» انس بگیرید و هر چه بیشتر قرآن بخوانید به «اللَّه»قرب بیشتری یافته و از این ذکر بهرهٔ فراوانتری بردهاید و میتوان به جای فراز: «مِنَ الْقُرْآَنِ»، «من اللّه» گذاشت. باید دل به «اللَّه»بست و با آن انس گرفت و به آن قرب پیدا کرد.
«اللَّه» تنها اسمی است که برای انس گرفتن به آن، به اسمای دیگر نیاز نیست، ولی تمامی اسمای دیگر به آن وابسته است و این امر ناشی از دولت آن بر تمامی اسماست.
برای استفاده از اسم بسیط یا ترکیبی این ذکر، باید به خصوصیات نفس ذکرپرداز توجه داشت و ذکر را هماهنگ با آن تجویز نمود.
ذکر اللهمّ
«اللَّهُمَّ» از اسمای ترکیبی خداوند است. در اصل «یا اللّه» بوده که حرف ندا از آن حذف و در عوض، میم مشدد در پایان آن آمده است. حرف ندای «یا» در نظر ما اسمی از اسمای الهی است و آنگونه که ادیبان میگویند حرف نیست و اسمی که بعد از آن میآید تفصیل این اسم است و باید ترکیبی نو برای آن جست و مثل «یا اللّه» را حرف ندا و منادا نگرفت. بر این اساس «اللَّهُمَّ» از اسمای ترکیبی حقی است که دو اسم با هم ترکیب شده است.
عدد آن بدون احتساب میم مشدد ۱۰۶ است. این اسم از اسمای استخلافی و اسم باب الخلیفه است که استجابت
- مزمل / ۲۰٫
(۶۸)
آن قهری است. همچنین اسم جلال جمعی است که تنها پنج بار در قرآن کریم به صورت امری و با «قُل» آمده است؛ مانند: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْک مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیدِک الْخَیرُ إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(۱).
استفاده از ذکر آیات امری در مواردی است که مشکلات بسیار زیادی به آدمی رو آورده و او را درمانده و ناتوان ساخته است و هیچ نذر و نیازی و هیچ ذکر دیگری نیز آن را برطرف نمیکند. آیهٔ یاد شده آیهٔ حکم نیز هست و به این معناست که مداومت بر آن، سبب اقتدار نفسی و غیر نفسی میشود. همچنین آیهٔ شریفه از آیاتی است که اگر کسی هر شب بر آن مداومت نداشته باشد، به غبن و حسرت مبتلا میگردد و نبود آن در زندگی سبب پیدایش مشکلاتی فراوان میشود و به اصطلاح معیشت تنگ و ضنک را در پی دارد.
این آیات و ذکر «اللَّهُمَّ» برای کسی که مظلوم واقع شده یا به او تهمت زدهاند و سندی برای دفاع و تبرئهٔ خود ندارد و یا در راه مانده است و کسی بر مسیر او رفت و آمد ندارد و به طور کلی برای رفع مشکلات حاد بسیار مؤثر و نافذ است؛ بهگونهای که در راه مانده در بیابانی که محل رفت و آمد کسی نیست با گفتن این ذکر، ناگاه فریادرسی مییابد.
ذکر اله
«إِلَه» اسم بسیط، عام و اسم فعل است. چون اسم عام است تمامی موارد کاربرد آن با وصف واحد است وبه تنهایی استعمال نشده است. اسمی عربی است که از جایی مشتق نشده و جامد است و وجود شبیه آن در زبانهای دیگر، دلیل بر نقل آن نیست. در واقع نه اصل اشتقاق بر اسمی حاکم است و نه نقل آن، و اشتقاق و نقل نیاز به دلیل اثباتگر و مُثبِت دارد.
«إِلَه» به معنای معبود و مألوه همانند کتاب به معنای مکتوب است یا به معنای متحیر و یا محب است که در صورت اخیر وصف حقی است و دو مورد نخست آن وصف عبدی و خلقی است. مفردی است که جمع ندارد، ولی عرب چون به خدایگان اعتقاد داشتند آن را به صورت جمع استعمال کرده و صورت جمع آن، اختراع مشرکان است؛ از این رو اسم عام است؛ چنانکه در قرآن کریم آمده است: «أَمْ لَهُمْ آَلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا لاَ یسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَلاَ هُمْ مِنَّا یصْحَبُونَ»(۲). به هر معبودی میتوان «إله» گفت؛ چنانکه میفرماید: «أَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَکونُ عَلَیهِ وَکیلاً»(۳).
- آل عمران / ۲۶٫
- انبیاء / ۴۳٫
- فرقان / ۴۳٫
(۶۹)
قرار دادن «إِلَه» به عنوان ذکر انشایی بسیار سخت است؛ زیرا اسم عام است و باید لحاظ وصف با آن شود و این امر توجه بیشتری را میطلبد. استفادهٔ آن به تنهایی بسیار سختتر است و باید توجه و حضور ذهن چنان بالا باشد که هیچ وصف غیری با آن لحاظ نشود. همچنین ظرافت و باریکی آن چنین است که به اندکی غفلت، این هوای انسان است که به جای خداوند یکتا اله میشود. از این رو گفتن آن رو به قبله و در نماز یا سجده مناسب است و ذکری خفی نیست؛ زیرا عادت پیدا کردن به گفتن آن بدون داشتن توجه و اراده ممکن است چیز دیگری را اله سازد. این گونه است که استفاده از آن به تنهایی، مناسب نیست.
«إِلَه» اسم عام است و هم در ایجاد سحر و بستن طلسم و عقد لسان و هم در باطل کردن سحر و فتح لسان کاربرد دارد.
رقم آن ۳۶ است که اگر با «یا»ی ندا آورده شود شمارهٔ آن ۴۷ است و چنانچه با اسم «واحد» بیاید که بیشتر چنین است عدد ۶۶ را مییابد که با رقم «اللَّه» برابر میشود.
انس با ذکر «یا اله یا واحد» یا «یا واحد یا اله» ذکرپرداز را محبوب قلبها قرار میدهد و به او قدرت تسخیر میدهد؛ بهگونهای که حتی دشمنان و بدخواهان وی نیز او را دوست دارند و در حالی که مهر او را در سینه دارند با او بدی میکنند. ذکر «یا اله الآلهه» نیز فقط برای بطلان سحر است که عدد آن ۱۰۸ است و در بستن آن کارایی ندارد و در مواقع خوف و ترس کاراست و آن را در اندک زمانی از بین میبرد و زودرس است.
«إِلَه» اسم قائم است و برای کسانی که ضعف دارند و از تنهایی، خلوت، ترس، یأس، وسوسه، ثقل، پریشانی یا گرفتاری رنج میبرند توان فوری و زودرس میآورد.
جمع میان اللّه و اله در تهلیل
در اینجا از موردی بحث میشود که اسم خاص «اللَّه» و اسم عام «إِلَه»با یک ادات نفی و حصر اثباتی با هم جمع و ترکیب شدهاند؛ یعنی ذکر شریف تهلیل و کلمهٔ طیبهٔ: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه». نخستین کلمهای که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مردم را به گفتن آن دعوت نمود: «قولوا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تفحلوا»(۱). کلمهای که بر اساس این روایت، ختم کلام است؛ همانطور که بسم اللّه ابتدای کلام است، بلکه همانطور که بسم اللّه تمام کلام است این ذکر شریف نیز همان بسم اللّه است به اضافهٔ یک نفی و در واقع متن بسم اللّه به شمار میرود، نه ذیل آن.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» لحاظ جمع دارد، نه وحدت؛ چرا که دربردارندهٔ اسم عام و اسم خاص است و ترکیب این دو آن را اسم برای تمام حق و تمامی شؤون حق تعالی قرار داده است که آن را به نفی عام و نفی کثرت خلقی و تنزیه و اثبات
- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۵۱٫
(۷۰)
خاص و وحدت حقی با جمعیت و کثرت حقی آن که مستجمع جمیع صفات است و تشبیه میگیرد و جمع میان نفی و اثبات و تنزیه و تشبیه، آن را در مرتبهٔ متوسط و استوای اسما قرار داده و همین امر است که آن را ذکر رستگاری و فلاح نموده است و هیچ دلی نیست که به آن نیاز نداشته باشد.
جمعیت این ذکر، آن را تکرارپذیر نموده است و ذکری است که در هر مرتبه گفتن میتواند معنایی خاص داشته باشد.
تمامی دلها به گفتن ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» نیاز دارند. ذکری که برای رفع نفاق و ضعف مؤثر است و هیبت، جمع و قوت قلب میآورد و دارای آثار حیاتی و حتی مماتی است. دلی که این ذکر شریف را نپذیرد دلی بیمار و گرفتار است. دلی که آن را در خود نپروراند خشک و پژمرده میشود. ذکری که گفتن آن در هر صبح برای قلب و سلامت باطن لازم است. «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» ذکر عام است؛ به این معنا که برای تمامی افراد لازم است و مقید به زمانی خاص نیز نیست و در هر ساعت از شبانهروز میتوان آن را داشت.
احادیث و روایات فراوانی در شناساندن جایگاه و معرفی آثار آن بهویژه در کتاب «التوحید» شیخ صدوق که در واقع توحید امام صادق علیهالسلام است آمده است.
شیخ صدوق ذکر تهلیل را پیش از بسم اللّه آورده و آن را ذکر شروع قرار داده است که ما نقد آن را پیش از این آوردیم و گفتیم همین ذکر بدون بسم اللّه ابتر است و در مرتبهٔ بعد از آن قرار دارد.
این روایات از ثقل و سنگینی این ذکر میگویند و از همین روست که اگر دلی نفاق داشته باشد، نمیتواند آن را تحمل کند. در واقع، این ذکر ابزار آزمایش و سنجش دل است که دل را میتوان با آن آزمود و تست زد. دلی که چرکین باشد نمیتواند زبان را حتی به گفتن ظاهری آن وا دارد و زبان در گفتن آن لکنت مییابد و کلماتی مهمل از آن میسازد. سنگینی این ذکر چنان است که باید آن را با صلوات همراه کرد تا خستهکننده نگردد.
بر اساس آنچه گذشت و نیز با توجه به روایت: «قولوا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تفحلوا»(۱) باید گفت تهلیل ذکر جلی است و ذکر خفی آن کمرشکن است. اهمال داشتن نسبت به این ذکر و کمگفتن آن سبب میشود دل زنگار پیدا کند و برای همین است که توصیه شده است آن را هفتاد مرتبه در هر صبح و در تعقیب نماز آورده شود. در واقع این ذکر مفتاح دل است.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» تنها ذکر شهادت بر یگانگی خداوند است و ذکرپرداز گواه بر وحدانیت خداوند میدهد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»(۲) و در این رابطه معادلی برای آن نیست و تمام جمیع و جمع جمیع است که نفی شرک و بیان حکومت حق است. بسم اللّه تنها بیانی اثباتی است، ولی این ذکر بیان جمع میان نفی و اثبات
- مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۵۱٫
- آل عمران / ۱۸٫
(۷۱)
است. شرک و نفاق و هر قیدی حتی قید وحدت با این ذکر است که برداشته میشود. باید توجه داشت دفع شرک امری برتر و فراتر از دفع کفر است؛ چرا که میشود کافر غافل باشد و کفر وی ستر و پوشش بر آگاهی و علم شود و او را غافل سازد اما در شرک غفلت وجود ندارد و مشرک با علم و آگاهی و با توجه به وحدانیت خداوند است که برای او شریک میآورد. شرکی که مراتب دارد و گاه ریا را در بر میگیرد و چنان خفی و ظریف است که فرد را نجس نمیکند اما او را به باطل میکشاند. کسی که شرک در دل او بند میزند با خداوند به عناد و دشمنی میافتد و خود را رقیب و شریک خداوند قرار میدهد.
از نظر روحی روانی چنین است که اگر کسی ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» را کم بگوید زمینهٔ کبر در دل وی مینشیند. بر این اساس، کسی که دولت و ثروت به او رو آورد یا در علم برجسته شود و یا اعتبار و منزلت اجتماعی بیابد باید از این ذکر در هر روز استفاده نماید وگرنه جبار و متکبر میشود و کبر همچون قارچ بزرگی در دل وی میروید و به مکر الهی گرفتار میآید. این بیماری با اذکار دیگر مانند صلوات و بسم اللّه حل نمیشود و تنها با «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» است که کنترل و مهار میشود. چنین کسی اگر بسم اللّه بگوید بر علم و اعتبار وی افزوده میشود، ولی فساد باطنی او رشد میکند و همچون سرطان میشود که تا او را از پا در نیاورد و دست به ظلم بر خود و دیگران نیالاید آرام نمیشود. مرضی که تنها پادزهر آن ذکر تهلیل است.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» است که سپر، حصن و حاجز است، نه اذکار دیگر؛ چنانچه در روایت شریف سلسلة الذهب آمده است:
«حدّثنا محمّد بن موسی بن المتوکل رضی اللّه عنه، قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن جعفر الأسدی، قال: حدّثنا محمّد بن الحسین الصوفی، قال: حدّثنا یوسف ابن عقیل، عن إسحاق بن راهویه، قال: لمّا وافی أبو الحسن الرضا علیهالسلام بنیسابور وأراد أن یخرج منها إلی المأمون اجتمع إلیه أصحاب الحدیث فقالوا له: یا ابن رسول اللّه ترحل عنّا ولا تحدّثنا بحدیث فنستفیده منک؟ وکان قد قعد فی العماریة، فأطلع رأسه وقال: سمعت أبی موسی بن جعفر یقول: سمعت أبی جعفر بن محمّد یقول: سمعت أبی محمّد بن علی یقول: سمعت أبی علی بن الحسین یقول: سمعت أبی الحسین ابن علی بن أبی طالب یقول: سمعت أبی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب یقول: سمعت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله یقول : سمعت جبرئیل یقول: سمعت اللّه جلّ جلاله یقول: لا إله إلاّ اللّه حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی. قال : فلمّا مرّت الراحلة نادانا: بشروطها وأنا من شروطها»(۱).
این «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» است که دژ محکم خداوند است و اگر بندهای بخواهد خود را از گناه پاک نماید و کسی است که از گناه خسته است و سنگینی گناه او را آزار میدهد، و در پی آن است که دل او صافی شود، باید به این حصن پناه برد و
- شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص ۳۷۱٫
(۷۲)
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» را ذکر خود قرار دهد.
البته همانطور که در این روایت آمده است این ذکر با شرط ولایت است که حصن میباشد. ذکر تهلیل با آن که خود شهادت بر توحید است، ولی شهادت بر توحید در هیچ جایی بدون شهادت بر رسالت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ولایت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام نیست و برای شیعه روا نیست آن را حتی در اذان از هم جدا نماید؛ همانطور که این سه شهادت در تشهد آمده است و صلوات که جزیی از تشهد است همان شهادت بر ولایت است.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» پاک کنندهٔ نفس از گناهان است و سبب صفای نفس و نیز تقویت اراده میشود. صفای دل و نفس همان توان فهم بالاست که قدرت جذب معرفت مییابد. نفس آلوده جز در محدودهٔ امور دنیوی چیزی را متوجه نمیشود.
بسیاری از گناهان سبب عذاب وجدان و ضعف اعصاب میشود و چنین ضعف اعصابها را باید با «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» درمان کرد. کسی که مرتکب تعدی، تجاوز یا قتل شده است تنها با این ذکر است که میتواند خود را مقداری آرامش دهد و این ذکر در آرامشبخشی و رفع تنیدگی بسیار مؤثر است. اگر قاتلی آن را ذکر خود قرار دهد چه بسا در ولی دم تأثیر گذارد تا جایی که به بخشش او رضایت میدهد و تأثیر آن نیز سریع و زودبازده است و همانند زیارت عاشورا نیست که برای تأثیر به گذشت چهل روز نیاز دارد. کسی که به کلی از این ذکر غفلت دارد به پریشانی، ضعف اعصاب، اضطراب، تنیدگی، بیخوابی، وسواس و مانند آن و نیز گرفتاری به گناه دچار میشود و روانکاوی امروز نیز نمیتواند ریشهٔ آن را تشخیص دهد و با تجویز قرصهای خوابآور، او را هرچه بیشتر در معرض بیماری قرار میدهد.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» برای رفع ضعف اراده و نیز برطرف شدن حواسپرتی در نماز مفید است.
«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» تنها در پی نفی غیر و زدایش شرک است و در مقام اثبات اللّه نیست؛ همانطور که قرآن کریم در هیچ آیهای برای اثبات ذات باری تعالی دلیل نمیآورد و وجود خداوند امری است که کسی انکاری نسبت به آن ندارد و این شرک است که دامنگیر همگان است. اثبات، فرع بر انکار است و کسی خداوند را انکار ندارد تا اثبات آن لازم باشد؛ از این رو ذکر یاد شده در اثبات ایمان کافی است؛ همانطور که شریعت اسلام، گفتن آن را برای رسیدن به ایمان و رستگاری کافی میداند: «قولوا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تفحلوا»(۱). افزون بر این میتوان گفت در باب توحید آنچه مهم است حصر در توحید است و در مقام ثبوت است، نه اثبات خداوند؛ از این رو «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» جنبهٔ اثباتی ندارد و این نفی است که حصر را ممکن میسازد آن هم نفی تمامی خدایگان و آلههها که توحید میآورد. البته نفی شرک کاری بسیار مشکل است؛ زیرا مصادیق و مظاهر شرک بسیار فراوان و ظریف است.
مداومت بر گفتن کلمهٔ توحید، شرکزدا و توحیدآور است و دل با آن جلا، قوت، استعلا، استحکام، قوام و حیات
- مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۵۱٫
(۷۳)
میگیرد: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه»آب دل است که هر چیزی به آن زنده است: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کلَّ شَیءٍ حَی»(۱).
این ذکر چون دل را محکم میسازد و به آن قوام میدهد، تذبذب را بر میدارد و نفاق را میزداید.
همانگونه که دیده شد آثار ذکر تهلیل آثاری زیربنایی، مخفی، قلبی و روانی است. این ذکر توحید را در دل تقویت میکند و قوام دل و صفای باطن میآورد و راه غیب را میگشاید و نه تنها اثر مادی ندارد بلکه با از بین بردن شرک و ریا، راه برخی از درآمدهای مادی را سد میکند و انسان را در مخاطره، فشار، بلایا و ابتلاءات قرار میدهد تا راه غیب بر او باز شود. مسیری که بدون مربی نمیتوان به سلامت از آن گذشت تا به نفی تمامی شرکها و یافت توحید، خداباوری، خداخواهی، خداجویی و وصول به حق تعالی رسید. راهی که وقتی قرار است شرک با پیمودن آن از دل ذکرپرداز زدوده شود، شرک با تمامی جنود خود در برابر وی صفآرایی میکند و غیری که باید نفی شود مقاومت میکند و برای او بلا، اذیت و آزارهای انسی یا شیطانی و ظاهری یا مخفی در پی دارد. این گونه است که ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» ثقیل است و مداومت بر آن تحمل بالایی را میطلبد که در آن جز معرفت، غیب، امور ربوبی و قوت قلب و دل نیست، بلکه مظاهر دنیوی یکی پس از دیگری از دست میرود و در پی بلایی باید منتظر بلایی دیگر بود و برای آن آمادگی داشت و چنانچه تحمل وی پایین است و خسته میشود باید آن را با اسمای دیگری مانند: «یا حی یا قیوم» و یا با «یا ذاالجلال و الاکرام» گفت و یا به گونهٔ ذکر یونسیه آورد. کسی میتواند «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» را به تنهایی ذکر خود قرار دهد که بتواند هر بلایی را به جان بخرد و به آن لبخند بزند. «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه»توحید را برای آدمی رقم میزند که زیربناییترین اصل در معرفت است.
این ذکر را باید هنگامی گفت که دل خلوت باشد و ذهن خالی از کثرت. بهتر است آن را در سجده و در تنهایی و به ویژه در تاریکی شب و نیز در نماز گفت.
- انبیاء / ۳۰٫
(۷۴)
(۷۵)
فصل چهارم:
مرحمت عشق
تفسیر و تأویل:
« الرَّحْمَن »
(۷۶)
(۷۷)
اسم ذاتی الرحمن
«الرَّحْمَن» از اسمای جمال است که در میان اسمای الهی از اسمای ذاتی است، نه از صفات فعلی. صفات فعل تنها با نمود پدیدهها و با وجود مخلوق است که ظهور مییابد و وابسته به غیر است، اما اسم ذاتی ظهور ازلی و ابدی و بدون قید و شرط دارد و بینیاز از غیر است.
«الرَّحْمَن» از اسمایی است که لحاظ ذات دارد. اسمی عام که تمامی پدیدههای هستی را در بر دارد و ظهورات هستی اعم از نعیمی و جحیمی به تمامی در آن قرار دارد و البته وصف نیز قرار میگیرد.
«الرَّحْمَن» اسم فیض الهی است و تمامی پدیدهها به آن است که زنده میشود و وجود و به تعبیر درست، «نمود» مییابد.
معنای رحمت که ایصال خیر و دفع شر است، چنانچه از اسمای ذاتی باشد مطلق میگردد؛ خواه مخلوق و آفریدهای باشد یا نه.
«الرَّحْمَن» از ائمهٔ اسمای الهی است و اسم عام و کلی است که ظاهر الوهیت خداوند است؛ از این رو از اسمای ذاتی است، نه فعلی، و مقید به وجود آفریده و غیر نیست؛ برای همین است که میفرماید: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱).
با توجه به آیات قرآن کریم به دست میآید این «الرَّحْمَن» است که بر فراز عرش حکم میراند: «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی»(۲) و این «الرَّحْمَن»است که به رخ پدیدهها کشیده میشود: «الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَوَاتٍ طِبَاقا مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ فَارْجِعِ الْبَصَرَ هل تَرَی مِنْ فُطُورٍ»(۳) و فرماندهٔ اسمای الهی است: «وَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الرَّحْمَنُ الرَّحِیمُ»(۴)
و حتی «خالق» زیر مجموعه و تحت دولت آن است: «الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیامٍ ثُمَّ اسْتَوَی
- اسراء / ۱۱۰٫
- طه / ۵٫
- ملک / ۳٫
- بقره / ۱۶۳٫
(۷۸)
عَلَی الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیرا»(۱).
این اسم هم به تنهایی استعمال میشوند که بیشتر چنین است و هم گاهی در کنار دیگر اسما میآید.
چهرهٔ این اسم در قرآن کریم صلابت آن را میرساند؛ چنانچه بررسی موارد کاربرد «الرَّحِیم» ظرافت آن را بیان میدارد. این دو اسم کمال دارند و به اسمی دیگر نیاز ندارند.
جایگاه الرحمن
در اهمیت این اسم همین بس که وصف «اللَّه» قرار میگیرد که اعظم اسمای الهی است و افزون بر وصف، متن آن به شمار میرود؛ بر این اساس قرب به اسم اعظم دارد و نیز در عظمت آن همین بس که قسیم «اللَّه» قرار گرفته است: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۲).
«الرَّحْمَن» اسم عام است و اصل پدیداری، آفرینش و ایجاد و کمالات اولی مانند حیات را دنبال میکند و به خاطر همین عمومیت و گستردگی است که کنار «اللَّه» به عنوان وصف قرار میگیرد. وقتی میگوییم «الرَّحْمَن»اسم عام است؛ به این معناست که هر پدیدهای در اصل آفرینش خود ـ نه در کمالات و خصایص خویش ـ به آن وابسته است.
معناشناسی الرحمن
«رحْمَن» بر وزن فعلان صیغهٔ مبالغه است و دلالت بر کثرت در افاضه و سیطرهٔ ایجادی دارد و بلوغ آن در چیرگی و سیطره است.
این واژه معنایی فعلی در مورد حق تعالی دارد، نه انفعالی که رقت، دلسوزی و ترحم را با مشاهدهٔ نقص، کمبود و ضعف تداعی کند.
در معناشناسی باید به روح معنا که کلمه برای آن وضع میشود دقت داشت و معانی مجازی، استعاری یا ویژگیهای پیرامونی آن؛ مانند زمان، مکان، ماده یا تجرد و لوازم خلقی یا حقی را در شناخت معنا دخالت نداد و آن را بر مصداق خاص حمل ننمود، بلکه روح معنا بر تمامی مصادیق آن به صورت یکسان قابل اطلاق است، بدون این که در مصداقی حقیقت و در دیگری مجاز شود. لفظ برای معنا از آن حیث که معناست وضع میشود؛ نه برای مصداقی خاص که با ویژگیهای بسیاری محدود شده است.
«رحْمَن» به معنای ایجاد و اعطاست و مبالغه در این معنا را میرساند که برای حق تعالی بدون انفعال است و در خلق میشود که منبعث از رقت قلب و به صورت انفعالی باشد، ولی چنین انفعالی در اصل معنای آن وجود ندارد؛
- فرقان / ۵۹٫
- اسراء / ۱۱۰٫
(۷۹)
همانطور که فعل در امور مادی است که همراه با زمان است، ولی در امور معنوی و مجرد منسلخ از زمان میشود. رحمت نیز در مرتبهای که انسان دارای عواطف و حالات روانی است میشود برانگیخته از رقت و ترحم باشد، اما در مسایل ربوبی، معنایی انفعالی ندارد و در معنای حقیقی آن که اعطا و ایجاد است کاربرد دارد.
مرحوم شهید اول رحمهالله در کتاب القواعد والفوائد مینویسد:
«الرحمن والرحیم: إسمان للمبالغة من رحم، کغضبان من غضب، وعلیم من علم. والرحمة لغةً: رقّة القلب، وانعطاف یقتضی التفضّل والأحسان، ومنه: الرحم، لانعطافها علی ما فیها. وأسماء اللّه تعالی إنّما توءخذ باعتبار الغایات، التی هی أفعال، دون المبادئ، التی هی انفعال»(۱).
شهید اول رحمهالله معنای رحمت را رقت قلب میداند، بر این اساس کاربرد آن در حق تعالی به صورت مجازی است؛ زیرا رقت قلب به سبب مشاهدهٔ نقصی است که در مشهود دیده شده است و سبب انفعال و دلسوزی در بیننده میشود و لازم، پیآمد و معلول آن، احسان و تفضل است اما این معنا چون در مورد حق تعالی درست نیست، در معنای اسمای حق تعالی باید غایت را لحاظ نمود که همان اعطا و انعام است و مبادی آن را که امری انفعالی است منظور ندانست؛ در این صورت معنای یاد شده در مورد حق تعالی معنایی مجازی است.
سید مرتضی رحمهالله با این معنا مخالف است و میفرماید:
«لیست الرحمة عبارة عن رقّة القلب والشفقة، إنّما هی عبارة عن الفضل والانعام وضروب الاحسان. فعلی هذا یکون اطلاق لفظ الرحمة علیه تعالی حقیقةً وعلی الأوّل مجازا»(۲).
شهید اول در واقع از لفظ رحمت معنایی را ارایه میدهد که مصداق معناست و نه روح معنا که در فعل بندگان که نقص در آن است میتواند با انفعال همراه باشد و در مورد حق تعالی که کمال محض است این لازم و پیآمد وجود ندارد. رحمت به معنای احسان، انعام، ایجاد و اعطاء است و در مورد حق تعالی در معنای حقیقی خود به کار رفته است وگرنه ادبیاتی که معانی اسمای الهی را مجاز بداند ادبیاتی نیست که امور الهی، ربوبی و معنوی را در وضع قوانین خود لحاظ کرده باشد و ادبیاتی امانیستی و انسانمدار یا دنیامحور است.
«رقت» معلول علم حادث است و فردی که از پیش نمیدانسته دیگری فردی بیچاره و گرفتار است، با مشاهدهٔ نقص او ناراحت میشود و برای او دلسوزی مینماید و به مدد وی میرود و علم حدوثی از مبادی رحمت او میگردد، ولی علم خداوند امری حادث نیست تا پیآمدِ رقت و دلسوزی را داشته باشد، بلکه او بر اساس علم قدیم و کامل خود احسان و انعام دارد و این صفت صفتی فعلی است، نه انفعالی. انفعال و داشتن ترحم و رقت، نقص فاعلی
- القواعد والفوائد، ج ۲، ص ۱۶۷ ـ ۱۶۷٫
- کفعمی، المصباح، ص ۳۱۷٫
(۸۰)
است و به معنای انعام و احسان ارتباط ندارد و در روح معنای رحمت بدون دخالت و نقش است. معنا از دلالت است، و اصل دلالت در مطابقت است. معنای دلالی همان معنای مطابقی است. در شناخت واژهها باید در پی معنای مطابقی بود و لوازم و آثار معنا در اصل آن دخالتی ندارد. اموری که به مصداق ارتباط دارد، نه به روح معنا و نه به معنای مطابقی. معنای مطابقی میتواند آثار و خصوصیات و حالات مختلف را در قالب معنای التزامی یا تضمنی ارایه دهد اما این ویژگی نباید این مغالطه را ایجاد نماید که امور جانبی و لازمی به جای اصل معنا گرفته شود. این مغالطه که جزء مصداق در مفهوم گنجانده میشود و از آن به تحویلینگری یاد میگردد در بسیاری از بحثهای علمی؛ بهویژه در معناشناسی اتفاق میافتد و ریشهٔ دعوای کلامی، فلسفی با عارف دانسته میشود.
گفته میشود «الرَّحْمَن» اسم خاص و صفت عام است؛ به این معنا که از سویی چنان اقتداری دارد که میتواند صفت برای «اللَّه» قرار گیرد و از این لحاظ، اسم خاص است، ولی از سوی دیگر، چون از صفات اولی است و معنای اعطا و ایجاد دارد که تمامی پدیدهها را در سیطرهٔ خود دارد عام است. خداوند در عالم آخرت هم «الرَّحْمَن» است و آنجا نیز آن به آن در ایجاد میباشد و چنین نیست که سیر وجود در جایی متوقف شود. او هم «رحمان الدنیا» و هم «رحمان الآخرة» در مرتبهٔ ایجاد و اعطا و در کمالات اولی است، نه در کمالات ثانوی. البته عالم آخرت چون مرتبهٔ ابقای تمامی پدیدههاست، رحمانیت او در دنیا اعظم است. رحمت حق هم عام است و هم تام و هم کامل. رحمت او تام است؛ یعنی کاستی ندارد و رقت قلب و دیگر نواقص فاعلی در مبادی آن نیست. عام است؛ یعنی مقید به چیزی و کسی نیست و همچنین کامل است؛ یعنی انعام حق غایت، غرض و عوض نمیخواهد.
برخی ادعا دارند «الرَّحْمَن» اسمی عربی نیست، بلکه لغتی عبرانی است و اصل آن رحمانا بوده که در نقل به زبان عربی، الف آن حذف شده است. دلیل آنان نیز این هست که عرب این واژه را نمیشناخته، از این رو در قرآن کریم آمده است که آنان نسبت به «الرَّحْمَن» انکار داشتهاند؛ آنجا که میفرماید: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ قَالُوا وَمَا الرَّحْمَنُ أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا وَزَادَهُمْ نُفُورا»(۱).
عرب اگر لغت «الرَّحْمَن» را در لسان خود میشناخت هیچ گاه نمیگفت «وَمَا الرَّحْمَنُ». البته عربها رحمت پروردگار را قبول داشتند، اما میگفتند «الرَّحْمَن» چیست؛ بنابراین این واژه نمیتواند مشتق از رحمت باشد.
در پاسخ و نقد این ادعا باید گفت انکار عرب به لحاظ نطاق و دلالت آیهٔ شریفه است. آنان «الرَّحْمَن» را میشناختند و دقت بر فراز «أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا» در همین آیه میرساند که آنان میدانند بر سجده برای «الرَّحْمَن»که خدای یکتاست امر شدهاند، ولی انکار آنان از این باب است که نمیخواهند این امر را بپذیرند.
برخی در ذیل این آیه میگویند چون خداوند در آیهای دیگر فرموده است: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا
- فرقان / ۶۰٫
(۸۱)
تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱)، اعراب گفتند مگر «اللَّه) غیر از «الرَّحْمَن» است که خداوند چنین فرموده است و بر اساس این آیه، قایل به شرک و تعدد خدایگان میشدند و آیهٔ حاضر پاسخ چنین کسانی است.
این ادعا نیز قابل نقد است؛ زیرا آیهٔ مورد بحث میگوید عربها «الرَّحْمَن» را نمیپذیرند؛ زیرا امر دارد و به آنان دستور سجده میدهد. آنان تا لفظ و مسمای «الرَّحْمَن» را نشناسند امر او را نمیشناختند تا آن را رد کنند.
بعضی نیز میگویند: اگر «الرَّحْمَن» مشتق از رحمت باشد، باید بتوان میان راحم و مرحوم جمع کرد و گفت: «اللّه رحمن بعباده» در حالی که چنین کاربردی که میان صفت و موصوف جمع شود در عرب جایز نیست.
این سخن نیز مردود است؛ زیرا کاربرد این گزاره درست است و خداوند به بندگان خود رحمان است و این که به آنان رحیم است، اثبات شیء نفی ماعدا نمیکند. خداوند هم رحیم به بندگان است و هم رحمان، اما این که در قرآن کریم چنین تعبیری نیامده است؛ از آن روست که این گزاره امری واضح است؛ زیرا «الرَّحْمَن» اسم عام است و عباد ظهور آن به شمار میرود و نمیشود عباد زیر مجموعهٔ آن نباشند. در قرآن کریم گزارههای واضح و روشن به صراحت ذکر نمیشود و پیآمدها و امور لازم آن میآید. این همانند «وَلاَ طَائِرٍ یطِیرُ بِجَنَاحَیهِ»(۲) است که بسیاری قید «یطِیرُ بِجَنَاحَیهِ» را توضیح واضح میدانند اما ما بر این عقیده هستیم که باید پرندگانی باشند که تنها با یک بال حرکت میکنند. پرندگانی که در آینده کشف و شناخته یا اختراع میگردند. لسان قرآن کریم توضیح واضحات نیست و حتی مثل «وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ»(۳) که گزارهای تأسیسی نیست برای بیان غرضی است که همان مقدمه و درآمد است برای بیان حرمت ربا. به هر روی، نبود چنین گزارهای در قرآن کریم دلیل بر عدم اشتقاق اسم «الرَّحْمَن» از رحمت نیست. از دلایل دیگری که بر رد عربی بودن این اسم گفته شده است این است اگر «الرَّحْمَن» مشتق از رحمت باشد، چون صیغهٔ مبالغه است باید در معنای رحمت، شدت و مبالغه داشته باشد و چون وصف که سمت مدح دارد همیشه از کمتر و پایینتر به بیشتر و شدیدتر پیش میرود تا معنادار باشد و تمجید را برساند باید در مثل «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»، «الرَّحِیم»پیشتر از «الرَّحْمَن»ذکر شود، در حالی که چنین نیست، بنابراین یا «الرَّحْمَن» نباید عمومیت داشته باشد و یا نباید از رحمت مشتق گردد و با توجه به جایگاه آن در قرآن کریم باید اشتقاق آن را از رحمت مردود دانست.
ما نقد گفتهٔ حاضر را پیش از این آوردیم و در آنجا گفتیم این عام و جمع بودن اسم «اللَّه» است که میطلبد «الرَّحْمَن» که اسمی عام است در کنار آن ذکر شود و به خصیصه است که مقدم شده است.
- اسراء / ۱۱۰٫
- انعام / ۳۸٫
- بقره / ۲۷۵٫
(۸۲)
بله واژهٔ «رحمان» در زبان عبرانی وجود دارد، ولی وجود لغتهای مشابه در دو زبان، دلیل بر نقل یکی از دیگری نیست و صرف شباهت و قرب مخرج است که البته یگانگی در معنا را سبب میشود، نه اشتقاق یا نقل را.
چهرهٔ الرحمن در قرآن کریم
برای دریافت موقعیت «الرَّحْمَن» باید دید صاحب این اسم، چگونه آن را در قرآن کریم ترسیم نموده و چینش داده است.
«الرَّحْمَن» در آیات بسیاری آمده است و چینش آن میرساند این اسم از اسمای عام واسع، عظیم و از اقدم اسمای الهی است که صلابت را میرساند؛ چنانچه «الرَّحِیم» ظرافت را بیان میدارد.
«الرَّحْمَن» اسمی است که محدود و مقید نیست و از اسمای حاکم است که با احتساب «الرَّحْمَن» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» در جای جای قرآن کریم آمده است و بدون آن قریب به چهل و پنج مورد به کار رفته است. شش مورد آن با «الرَّحِیم» و در بقیهٔ موارد به تنهایی آمده و اصل در آن استقلال و انفراد است.
«الرَّحْمَن» در عرض اسم «اللَّه» نیست و در طول آن و بعد از این اسم جلاله قرار دارد و تنزیل آن به شمار میرود. در واقع، «اللَّه» و الوهیت باطن رحمانیت و «الرَّحْمَن» است و چون «الرَّحْمَن» اسم عام است و «الرَّحِیم»اسم خاص، بنابراین «الرَّحْمَن» که اسمی خاص با موردی عام است باطن «الرَّحِیم» است که اسمی عام با موردی خاص است و «الرَّحِیم» ظاهر «الرَّحْمَن» است.
ما در ادامه تنها نمونهای چند از آیات قرآن کریم را میآوریم تا موقعیت این اسم و معنای مرحمتی آن را بنمایاند:
الف: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الاْءَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَما»(۱).
این آیه از بندگان خدای رحمان میگوید. مردان راست قامتی که آرام حرکت میکنند. قهرمانان و پهلوانانی که از قدرت پر هستند و احساس ضعف و کمبود در شخصیت و خالی بودن به آنان دست نمیدهد تا برای جبران آن به شیطنت رو آورند. فرد قدرتمند آرام است و تندی و خشونت ندارد. بخشی از شیطنت بچهها برای آن است که احساس ضعف دارند. جوانانی که فکری ناآرام دارند و دلنگران درآمد، آزادی عمل و ضعف مدیریت خود هستند و نمیتوانند نیازهای زندگی را برطرف کنند و به والدین یا قدرتها وابسته میشوند به گونهای به تخریب و فساد رو میآورند. جوانانی که بیکار هستند بیشترین انحراف را پیدا میکنند و ذهن ناآرام آنان، فردی تنشزا و جنجالی از او میسازد. جامعه در صورتی به آرامش میرسد که به افراد آن قدرت و توانایی داده شود و ضعف مالی یا سیاسی و احساس کمبود، از هر نوعی باشد، حتی احساس کمبود آزادی، خشونتزاست. محیطهای اختناقی فرد را خشن
- فرقان / ۶۳٫
(۸۳)
تربیت میکند. همچنین دولتهای ضعیف هستند که مردم خود را قوی نمیخواهند و میپندارند قوت مردم سبب آشوب و ناآرامی میشود؛ از این رو آزادی را از آنان میگیرند. بنا به تصریح این آیهٔ شریفه، فرد قوی بیآزار میشود و این انسان ضعیف است که به آزار دادن دیگران و ظلم به آنها و حتی سادیسم مبتلا میشود. انسانی که از ضعف مالی و فقر و از ضعف سیاسی و اختناق و از ضعف مدیریت و نابسامانی و دزدیهای آبرومند رنج میبرد.
رفع خشونت با دادن توانمندی به مردم و پاسداشت حق آزادی آنها ممکن میشود. خشونت را نمیتوان با خشونت پاک کرد؛ همانطور که خون با خون شسته نمیشود. این لطف، کرم، مهربانی، محبت و آزادی است که خشونتها را از روح و روان افراد جامعه میزداید. با فرد خشن باید نرم بود و همانند آب با او رفتار کرد. آب حتی صخرهٔ سختدل را قطره قطره سوراخ میکند و در آن نفوذ مینماید. بر چنین صخرهای اگر میخ آهنین گذاشته شود، بهکلی متلاشی میشود. مسلمان باید بداند تا فقر، ضعف و ناتوانی را از خود دور نسازد نمیتواند نرم و ملایم با خود و دیگران زندگی کند.
ب : «وَالَّذِینَ لاَ یدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَها آَخَرَ وَلاَ یقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ یزْنُونَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک یلْقَ أَثَاما. یضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَیخْلُدْ فِیهِ مُهَانا إِلاَّ مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُولَئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِیما. وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحا فَإِنَّهُ یتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَابا»(۱)؛ و ـ عباد رحمان ـ کسانیاند که با خدا معبودی دیگر نمیخوانند و کسی را که خدا خونش را حرام کرده است جز به حق نمیکشند و زنا نمیکنند و هر کس اینها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد. برای او در روز قیامت عذاب دو چندان میشود و پیوسته در آن خوار میماند؛ مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته گزارد، پس خداوند بدیهایشان را به نیکیها تبدیل میکند و خدا همواره آمرزنده مهربان است و هر کس توبه کند و کردهای نیکو گزارد، پس چنین است که او با توبهاش در بازگشتی نیک به خداوند خواهد رسید.
این آیه از مهمترین آیات رحمتی قرآن کریم است. این آیه از خطاهایی که به سبب هوسهای نفسانی است نمیگوید، بلکه بالاتر از آن از گناهانی که در قلب ریشه دارد؛ یعنی نه گناهانی که در شاسی جان آدمی و در شاکله و شخصیت او جریان دارد، بلکه بالاتر و فراتر از این از گناهانی میگوید که به سبب عناد، الحاد و استکبار پیش میآید و خاطرنشان میشود راه برای توبه از چنین گناهانی باز است. گناهانی که جزای آن جهنمی خالد و ابدی و خواری و خفت دایمی است و راه برای توبه از چنین گناهانی نیز باز است. خداوند نه تنها از این گناهان توبهپذیر است، بلکه گناهان را به نیکی تبدیل میکند و رمز ستار بودن خداوند در روز قیامت همین معناست. خداوند در روز قیامت اگر
- فرقان / ۶۸ ـ ۷۱٫
(۸۴)
بخواهد گناهی را بپوشاند آن را چنان تبدیل به نیکی مینماید که کسی نمیتواند رد پایی از آن بیابد. معصیتهایی که از سنگینترین گناهان و در خور افراد افسار گسیخته است. ما بر این اساس و با توجه به منابع فقهی است که میگوییم مرتد فطری حق توبه دارد و چنانچه توبه کند، تمامی اموال و همسر او به وی باز میگردد و حد قتل بر او جاری نمیشود و حد قتل برای مرتدی است که توبهپذیر نیست. در فلسفه نیز گفتهایم ماهیت امری وجودی نیست تا تبدیل سیئات به حسنات به انقلاب در ماهیت منجر شود که امری محال است. در تمامی عوالم هر چیزی به هر چیزی قابل تبدیل است و حتی ماده میتواند به مجرد و مجرد به مادی تحویل رود. به هر روی، این آیه بلندای مرحمت خداوند و لطف او به بندگان را خاطرنشان میشود که نه تنها بخشش سنگینترین گناهان را مطرح میکند، بلکه از تبدیل آن میگوید که در این صورت، هرچه وزن گناه سنگینتر باشد، وزن نیکیهای تبدیل شده بیشتر میگردد؛ بهگونهای که دیگر او از بندگان نیکوکار دانسته میشود و کسی نمیتواند گناه پیشین او را کشف کند و ستار بودن خداوند در این گونه موارد است که دانسته میشود؛ همانطور که بسیاری از وسایل آرایش و ادکلنها که زیبا مینماید و خوشبو حس میشود از قاذورات به دست میآید. البته، خوبیها نیز میشود تبدیل گردد و هفتاد سال عبادت به یک شب به گناه تبدیل شود و فردی مسلمان به یک عمل و با اتخاذ یک موضع نادرست در برابر اولیای کمل الهی، زندیق شود و هفتاد سال عبادت و چه بسا رنج زندان و زخم ترور و شبزندهداری و تلاشهایی را که برای تعلیم داشته است بر باد دهد و تمامی نیکیهای او گناه نوشته شود؛ چرا که حقیقت او با تمام داراییهایی که دارد تبدیل شده است. البته این در موردی است که حکمت و عدالت خداوند به میان آید و موضوع رحمت و لطف را از آن بگیرد که مصداق آن خیرهسری و قیام و ایجاد مانع برای اولیای محبوبی و کمّل به صورت عمدی است. کسی که چنین اعمالی به ظاهر صلاح داشته در واقع عمل او آبستن جنینی ناسالم بوده است که چنین نتیجهای از آن میگیرد و او خود میداند که از ابتدا برای دنیا و قدرت، ثروت یا شهرت آن تلاش میکرده است، نه برای خدا و دفاع از مکتب والای تشیع یا مظلومان و محرومان.
وجود این آیه و برخی از آیات دیگر است که هر چه خشونت، ناآرامی، حرمان، آلودگی، دگم بودن، تحجر، استکبار، انحصارطلبی، خودخواهی، یبس بودن، خشکی، تندی، تیزی و سختی را از دین نفی میکند و چنین صفاتی اگر در دینداران باشد از خوی نفسانی آنهاست، نه از دینی که دارند؛ مگر آن که دین آنان خالص نباشد و به پیرایهها آلوده شده باشد.
ج : «وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی»(۱).
- طه / ۹۰٫
(۸۵)
این آیه در مقام تربیت قوم بنی اسراییل و در جریان فتنهٔ سامری که بسیاری از هارون سرکشی نمودند، رب و پروردگار آنان را «الرَّحْمَن»میخواند و این بدان معناست که تربیت، افزون بر مهر که غلبه دارد نیاز به قهر هم دارد و تربیت باید همراه با اقتدار و عظمت باشد، نه زور. تربیتی که در آن انقیاد و متابعت باید به همراه اطاعت باشد که حرکت عملی در آن است: «فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی». اگر جامعهای دارای تربیت رحمانی باشد، آن جامعه به اقتدار میرسد و از ضعف و فقر رهایی مییابد؛ چنانچه «الرَّحْمَن» در آیات زیر با اقتدار آمده است: «قَالَ رَبِّ احْکمْ بِالْحَقِّ وَرَبُّنَا الرَّحْمَنُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ»(۱). همچنین خداوند میفرماید: «الَّذِی خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَمَا بَینَهُمَا فِی سِتَّةِ أَیامٍ ثُمَّ اسْتَوَی عَلَی الْعَرْشِ الرَّحْمَنُ فَاسْأَلْ بِهِ خَبِیرا»(۲).
خدای رحمان کسی است که «الْمُسْتَعَان» و مددکار تمامی بندگان است. مددکاری که میتواند طرح و برنامه داشته باشد و بیافریند و بر هر چیز آگاهی دارد.
جامعه یا خانوادهای که اقتدار نداشته باشد سلامت ندارد و نمیتوان مهرورزی را در آن فرهنگ نمود. جامعه یا خانوادهٔ ضعیف قربی به اسلام و قرآن کریم ندارد. جامعهای که فقر و نداری در آن غالب شده برنامههای اقتصادی خود را از دین نگرفته که سلامت و توانمندی برای آن به وجود نیامده است. این اقتدار است که طهارت، پاکی، محبت و مهربانی را در پی دارد؛ چنانکه خداوند «الرَّحْمَن» را در آیهٔ زیر با اقتدار همراه مینماید: «الْمُلْک یوْمَئِذٍ الْحَقُّ لِلرَّحْمَنِ وَکانَ یوْما عَلَی الْکافِرِینَ عَسِیرا»(۳). حاکمیت، چیرگی و توانمندی از آنِ «الرَّحْمَن»است؛ بر این اساس، اگر جامعهای به ظلم و ستم آلوده شده باشد دیگر نباید در آن از حاکمیت «الرَّحْمَن» گفت. حاکمی که به «الرَّحْمَن» تخلق دارد همانند سلیمان مینویسد: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ. وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»(۴). سلیمان در این نامه شروعی عاشقانه دارد و چنین نیست که برای نمایش قدرت خود بنویسد: «وانه من الجبار القاطع الباطش» تا بلقیس از ترس مدهوش شود. او خود را «الرَّحْمَن» و «الرَّحِیم» معرفی میکند و خود را مقتدر مینمایاند نه خشن و قلدر.
خشونت، ناآرامی و پریشانی برآمده از طبیعت، فطرت و تکوین نیست، بلکه این انحطاط اخلاقی یا اجتماعی است که فرد یا قومی را وحشی و خشن مینماید. فقر، ضعف و استکبارِ طاغوت است که روحیهٔ خشونت را در روح افراد جامعه ایجاد میکند؛ وگرنه پروردگار جمیل جز به مرحمت و لطف کار نمیکند. خداوند حتی در زمینهٔ کاستیها با بندگان خود به مرحمت رفتار میکند و تنها معاندان را آن هم در روز حسابرسی به جزای کردارشان
- انبیاء / ۱۱۲٫
- فرقان / ۵۹٫
- فرقان / ۲۶٫
- نمل / ۳۰٫
(۸۶)
میرساند؛ به گونهای که بندهای نیست که عطوفت و مهربانی پروردگار را با قلب خود و گرمای نوازش او را بر گونهٔ خود حس نکند.
تفاوت رحمت و نعمت
نعمت امری خاص است و به هیچ وجه بلا و ابتلا را در برنمیگیرد، ولی رحمت عام است و هم با نعمت و هم با بلا و ابتلا جمع میگردد و بلا و ابتلا نعمت دانسته نمیشود، ولی میتواند رحمت باشد. البته نعمت و رحمت این اشتراک را دارد که به تمامی خلق اعم از مؤمن و کافر یا اهل نفس میرسد و ویژهٔ مؤمنان و اهل کمال نیست؛ با این تفاوت که رحمت برای مؤمنان غلبه دارد و نعمت برای سرکشان.
تفاوت مهم نعمت و رحمت در این است که نعمت میتواند جهت استدراج و نوعی مکر داشته باشد که در این صورت، خسران میآورد، اما رحمت با کید و مکر همراه نمیشود؛ از این رو رحمت افضل و اعلا از نعمت و اتم از آن است و جهت خسران در آن نیست.
«رحمت» عام است از این نظر که مقید به نعمت نیست و ممکن است بلاآور باشد، ولی نعمت از این نظرگاه خاص است و با بلا جمع نمیشود؛ از سویی دیگر، رحمت خاص است از این لحاظ که با کید و مکر همراه نمیگردد و نعمت عام است؛ زیرا میشود که جهت کید و حیله داشته باشد. نعمت، نوعی عافیت است، اما رحمت جهت استعلا دارد و همواره کمالآور است.
قرآن کریم در وصف پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(۱) و آن حضرت صلیاللهعلیهوآله را رحمت برای تمامی عالمیان معرفی میکند. بر این اساس رحمت هم به مؤمنان میرسد و هم به کافران و همانگونه که سلمان محمدی و مقداد علوی در پرتو رحمت الهی مسیر کمال میپیمایند، رحمت به همانند ابولهب هم میرسد و برای او موضع بلا و ابتلا میگردد و موقعیت جحیمی به او میدهد. موقعیتی که او نمیتوانست با صدها سال دنیوی به دست آورد، اما با قرار گرفتن در محضر حضرت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله به جحیم خود وصول پیدا کرد و فارغ و تمام شد؛ چرا که وجود او آهنی است که کورهای گداخته باید آن را به آتش کشد.
برخی بر این باورند که نعمتهایی که به اهل عناد و کفر داده میشود مانند صحت و سلامتی تمامی برای استدراج و همانند خوراکی است که به سمی که به تدریج مهلک و کشنده است آغشته شده باشد و فرد آن را با لذت و گوارایی تمام بخورد و خداوند برای فرد کافر نعمت ندارد نه نعمت دنیوی نه اخروی و نه دینی، و خداوند نعمت را تنها برای مؤمنان دارد؛ چنانکه میفرماید: «وَلاَ یحْسَبَنَّ الَّذِینَ کفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ خَیرٌ لاِءَنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِی لَهُمْ لِیزْدَادُوا إِثْما وَلَهُمْ عَذَابٌ
- انبیاء / ۱۰۷٫
(۸۷)
مُهِینٌ»(۱).
ما این سخن را بیپایه و نادرست میدانیم و خداوند به اهل عناد، کفر، شرک، نفاق و عصیان هم نعمت دنیوی و هم نعمت دینی مانند ارسال انبیا داده است و چنین نیست که آنان نعمتهایی مسموم برای سرکشان باشند و خداوند رزق را به تمامی بندگان بدون هیچ تفاوتی میدهد: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(۲). کافر هم نعمت خدادادی عقل را دارد و هم حجت ظاهری و عقل خارجی که انبیای الهی باشند. هم به آنان سلامت بدن و چشم و گوش داده و هم موانع شناخت را از آنها برداشته و هم به آنان قدرت اختیار و انتخاب و انواع استعدادها را بخشیده است، بدون آن که هیچ یک به سم استدراج آغشته باشد؛ وگرنه «وَأَنَّ اللَّهَ لَیسَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبِیدِ»(۳) نخواهد بود، همانطور که در استفاده از رزق خود بخیل نیست، بلکه او رزق را بدون طلب از ناحیهٔ کسی اعطا کرده و در این رابطه جواد و فیاض دایمی است، ولی مؤمنان از این نعمتها در راه صحیح و هدایت استفاده میکنند و سرکشان خود را آلوده میکنند، نه این که نعمتهای الهی به چیزی مانند سم استدراج آلوده شده باشد. البته استدراج نسبت به اهل طغیان حق است و نوعی مکر الهی به شمار میرود و به آنان مهلت و نعمت بیشتری میدهد و برخی از خواستهها و هوسهای آنان را برآورده میسازد؛ چنانکه میفرماید: «فَذَرْنِی وَمَنْ یکذِّبُ بِهَذَا الْحَدِیثِ سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لاَ یعْلَمُونَ. وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کیدِی مَتِینٌ»(۴).
مهلت دادن و پربار نمودن نعمت غیر از ناجوانمردانه سم ریختن در آن است که چنین روشی برای افراد ضعیف و ناتوان است و خداوند همیشه هر کسی را که بخواهد بر زمین زند از موضع قدرت و قوت وی خوار میکند نه از موضع ضعف و ناتوانی او. خداوند به کسی که بخواهد مکر نماید موضع قوت او را قدرت بیشتری میدهد تا او به دست خویش بند خفگی به گردن خود اندازد؛ همانطور که با فرعون چنین نمود. فرعون غرق در نعمت بود: «کمْ تَرَکوا مِنْ جَنَّاتٍ وَعُیونٍ. وَزُرُوعٍ وَمَقَامٍ کرِیمٍ. وَنَعْمَةٍ کانُوا فِیهَا فَاکهِینَ»(۵). چنین افرادی حتی بیمار و مریض نمیشوند که سر بلند کنند و حتی آه بگویند و ناله سر دهند و حتی یک بار خدا را بخوانند، بلکه در حال سلامت، به ناگاه دچار عذاب الهی میشوند؛ همانطور که به فرعون چنان به وفور نعمت داد که به استکبار با پای خویش به نیل فرو رفت: «وَاتْرُک الْبَحْرَ رَهْوا إِنَّهُمْ جُنْدٌ مُغْرَقُونَ»(۶). خداوند که قوی و غنی است نسبت به هیچ بندهای بخل ندارد که هر چه میتواند رزق
- آل عمران / ۱۷۸٫
- ملک / ۳٫
- آل عمران / ۱۸۲٫
- قلم / ۴۴ ـ ۴۵٫
- دخان / ۲۵ ـ ۲۷٫
- دخان / ۲۴٫
(۸۸)
مصرف نماید و نعمت بگیرد تا قدرت یابد. این انسان ضعیف است که از نقاط قوت دیگران میترسد و میخواهد برتر از خود را با ترور و غافلگیری، در پنهانی از میان بردارد. کافر در تمام عمر خود مگر چند کامیون نعمت مصرف میکند که خداوند بخواهد آن را آلوده کند! خداوند در مکر خود، نعمت فراوان به کسی میدهد، اما نه این که او را با نعمت فراوان خفه و مسموم سازد، بلکه این بنده است که با سوء اختیار خود و با دست خویش، زیاد میخورد تا خفه شود: «أَیحْسَبُونَ أَنَّمَا نُمِدُّهُمْ بِهِ مِنْ مَالٍ وَبَنِینَ. نُسَارِعُ لَهُمْ فِی الْخَیرَاتِ بَل لاَ یشْعُرُونَ»(۱).
استدراج با فراوانی نعمت حاصل میشود و مصرف زیادی آن است که برای معاند بلا میشود.
رحمت و نعمت هر دو، هم به مؤمنان و هم به اهل عناد میرسد، ولی رحمت برای مؤمنان غلبه دارد و نعمت برای طغیانگران؛ هرچند باید توجه داشت هر رحمتی نعمت است، اما تنها بعضی از نعمتها رحمت است. خداوند به مؤمنان به جای نعمت، رحمت میدهد و رحمت میشود که بلا یا ابتلا باشد و کمالآور گردد و نتیجهٔ معنوی و ربوبی داشته باشد و به سرکشان نعمت میدهد که میشود با عافیت و مکر همراه شود و عذاب گردد.
آنچه از نعمت گفتیم، بر اساس فرهنگ رایج است که آن را در امور مادی منحصر میبیند؛ وگرنه نعمت در قاموس قرآن کریم، بیش از آن که از امور مادی سخن رود بر موارد زیر اطلاق نعمت شده است:
الف) ولایت: «الْیوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکمُ الاْءِسْلاَمَ دِینا»(۲).
بـ ) کتاب، حکمت، امور معنوی و قدرت ربوبی: «إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَی ابْنَ مَرْیمَ اذْکرْ نِعْمَتِی عَلَیک وَعَلی وَالِدَتِک إِذْ أَیدْتُک بِرُوحِ الْقُدُسِ تُکلِّمُ النَّاسَ فِی الْمَهْدِ وَکهْلاً وَإِذْ عَلَّمْتُک الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ وَالتَّوْرَاةَ وَالاْءِنْجِیلَ وَإِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطِّینِ کهَیأَةِ الطَّیرِ بِإِذْنِی فَتَنْفُخُ فِیهَا فَتَکونُ طَیرا بِإِذْنِی وَتُبْرِئُ الاْءَکمَهَ وَالاْءَبْرَصَ بِإِذْنِی وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَی بِإِذْنِی وَإِذْ کفَفْتُ بَنِی إِسْرَائِیلَ عَنْک إِذْ جِئْتَهُمْ بِالْبَینَاتِ فَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْهُمْ إِنْ هَذَا إِلاَّ سِحْرٌ مُبِینٌ»(۳).
ج) صفای باطن و برادری: «وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّهِ جَمِیعا وَلاَ تَفَرَّقُوا وَاذْکرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیکمْ إِذْ کنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَینَ قُلُوبِکمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانا وَکنْتُمْ عَلَی شَفَا حُفْرَةٍ مِنَ النَّارِ فَأَنْقَذَکمْ مِنْهَا کذَلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمْ آَیاتِهِ لَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ»(۴)
د) برگزیدگی خداوند و دانش تأویل: «وَکذَلِک یجْتَبِیک رَبُّک وَیعَلِّمُک مِنْ تَأْوِیلِ الاْءَحَادِیثِ وَیتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَعَلَی آَلِ یعْقُوبَ کمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیک مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّک عَلِیمٌ حَکیمٌ»(۵)
- مؤمنون / ۵۵ ـ ۵۶٫
- مائده / ۳٫
- مائده / ۱۱۰٫
- آل عمران / ۱۰۳٫
- یوسف / ۶٫
(۸۹)
هـ ) هدایت: «لِیغْفِرَ لَک اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِک وَمَا تَأَخَّرَ وَیتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَیهْدِیک صِرَاطا مُسْتَقِیما»(۱).
قرآن کریم تمامیت نعمت را در ولایت معرفی مینماید و مصادیق برجسته و ممتاز نعمت را چنین امور معنوی، باطنی و نوری میداند، نه امور ظاهری که حجاب میان بنده با خداوند میشود. معنویت یعنی داشتن صفا، صافی بودن، داشتن صداقت و صمیمیت، رسیدن به هدایت، طهارت، علم، حکمت، کتاب و کمال. در این صورت، نعمت اندک میگردد؛ چرا که ناسوت آکنده از انواع غفلتهاست و شرک، کفر، پلیدی، تعدی، قذارت و زشتی در هر جای این کرهٔ خاکی دیده میشود.
نعمتهای الهی خود به خود آلوده و مسموم نیست، بلکه چیزی که در دست نفسی آلوده قرار گیرد که صفا، صمیمیت و صداقت در آن نیست همانند ظرف آبی است که مشتی خاک بر آن پاشیده شود و با آلودگیهای نفسانی انسان آلوده میشود.
سفرهای که با انواع نعمتها پهن شده است، اما بندهای که بدون بسماللّه و طهارت و بدون هدایت و ولایت آن را مصرف میکند مثل آن است که مشتی خاک بر این غذاها ریخته است و آن را با آلودگی استفاده میکند و غفلت فراوانی که دارد سبب میشود توجهی به آن ننماید و آلودگی آن برای اهل دنیا قابل تشخیص نیست و نعمت را با دست خود به نقمت تبدیل میکنند و نمیتوانند از نعمت الهی از آن جهت که نعمت است استفاده کنند؛ چرا که هر چیزی را با آلودگی باطن خود آلوده میسازند.
قرآن کریم چیزی را نعمت میداند که نور و هدایت داشته باشد. همانند ذبیحه که تا نام خداوند بر آن گفته نشود پاک و حلال نمیگردد. وقتی مؤمنی بر ذبیحه نام خداوند را میخواند آن ذبیحه متعلق نام خداوند میگردد و دارای طهارت میشود؛ وگرنه کافر هم میتواند ذبح داشته باشد اما چون اسم خدا را بر آن نمیخواند، دارای طهارت نمیشود ؛ وگرنه هر دو ذبیحه گوشت است، ولی این نام خداست که یکی را حلال و دارای طهارت و نور مینماید و دیگری را حرام و مردار میکند که نور و طهارتی ندارد.
به هنگام خوردن یا آشامیدن نیز اگر بسم اللّه گفته شود، خوراکی که متعلق آن میشود حکم بدن و بسم اللّه حکم روح را برای آن دارد و چنانچه خوراکی بدون بسم اللّه خورده شود بدون روح میگردد و مردار میشود. هر کاری که با بسم اللّه شروع نشود مردار و آلوده است؛ چنانچه روایت نبوی میفرماید: «کلّ أمر ذی بال لا یذکر بسم اللّه فیه فهو أبتر»(۲).
«ابتر» همان قذارت و پلیدی و چیزی است که تمامیت ندارد. سرکشان که خود مردار هستند با سوء اختیار خود جز مردار مصرف نمیکنند و مؤمنان با پذیرش دین الهی و ولایت، نعمت را با حسن اختیار خود در حالی که نور است و
- فتح / ۲٫
- وسائل الشیعة (آل البیت) ج ۷، ص ۱۷۰ ـ ۱۷۱٫
(۹۰)
روح دارد مصرف میکنند و این نور در دل مؤمن قرار میگیرد، ولی در دل کافر، نعمتی قرار نمیگیرد. سِرّ این که روایات چندی میفرماید اگر دنیا به اندازهٔ بال مگسی ارزش داشت خداوند نمیگذاشت از حلقوم کافر پایین رود، برای همین است. البته بال مگس خود هم جزیی از دنیاست و این قسم داخل در قسیم است. یعنی تمامی نعمتها وقتی نعمت میشود که نور، هدایت و طهارت داشته باشد و چنین نعمتی جز در خور مؤمن نیست؛ از این رو میفرماید: «یرِیدُونَ أَنْ یطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ وَیأْبَی اللَّهُ إِلاَّ أَنْ یتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کرِهَ الْکافِرُونَ»(۱). خداوند نور خود را تمام میکند و نعمتی را که نور است به مؤمن میدهد هرچند کافران از آن اکراه داشته باشند. نعمتها در حالی که نعمت است برای مؤمن است و کافران جز مردار استفاده نمیکنند؛ زیرا نعمت چیزی است که نور و طهارت داشته باشد. کافر چون جز مردار استفاده نمیکند به پریشانی و اضطراب دچار میشود. البته این ادعای حقی است که حوزههای علمی باید زمینهٔ تحقیق روانشناسی آن را فراهم آورند.
گفتن بسم اللّه در ابتدای هر کار، آن را نور و طاهر میسازد، و بی آن جز حجاب، مانع، قذارت و پلیدی نیست و اهل دنیا و غفلت در مصرف نعمت با این قذارت و پلیدی درگیر هستند. نعمت چیزی است که حجاب و مردار نباشد و نفس آن لحاظ نگردد مانند ولایت که وسیله است، نه حجاب، و متعلق چیزی نمیشود.
اگر اسم خداوند از چیزی برداشته شود هرچند حضرت عیسی علیهالسلام باشد حصب (هیزم) جهنم میگردد: «إِنَّکمْ وَمـا تعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ»(۲). چیزی که نام خداوند نداشته باشد متعلق نور نیست و حقیقت ندارد و حقیقت برای آن عیسی است که با خداوند است. اولیای خدا همانند حضرت عیسی علیهالسلام هیچ گاه مانع و حجاب نیستند و جز وسیله نمیباشند و عیسی علیهالسلام کسی است که خداوند نور خود را برای او تمام نموده است و خود نعمت است. البته آنچه مشرکان میپرستند هوا و الهی است که در نفس خود دارند و عیسای واقعی و خارجی نیست. اهل دنیا و شرک معبودی جز خود و اندیشههای خویش ندارند. تفاوت مؤمن و کافر در همین نکته است که مؤمن دل به حق دارد و کافر دل به خود و جز امور نفسانی و خودخواهی نمیداند. او حتی اگر برای حفظ همنوعان از خود بگذرد، جز برای آن که نزد آنان مشهور یا آبرومند شود نیست. مؤمن تنها یک امر دارد و آن این که خداوند را به اخلاص بخواند و دل تنها در گرو حق داشته باشد: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ»(۳). آیهٔ شریفه بسیار سنگین است و جز عبادت و کار تعبدی از مؤمن نمیخواهد و برای او کار توصلی در نظر نمیگیرد؛ چرا که هر کاری را با نام خدا و برای او میآورد و در آن توجه و قصد دارد و همین به آن نور، هدایت، صراط و طهارت میدهد. در واقع، نعمتهای الهی جز در تیررس اولیای خدا و مؤمنان نیست و کافران از مادهای بدون روح و بدون اسم اللّه که مردار
- توبه / ۳۲٫
- انبیاء / ۹۸٫
- بینه / ۵٫
(۹۱)
است استفاده میکنند. کافر همانطور که تا اسلام نیاورد و نام خدا را بر زبان نراند نمیتواند نماز بخواند، نمیتواند غذا هم بخورد و آنچه میخورد غذا نیست، بلکه مردار است و نقمت و عذاب است، نه نعمت.
دنیا به تمامی برای مؤمن است و غیر مؤمن نمیتواند از آن مصرفی داشته باشد؛ چرا که هر استفادهای از آن بدون نام خداوند، راه را برای شیطان باز میگذارد تا آن را آلوده نماید. شیطانی که قسم خورده است نگذارد نعمتی به مصرف بندهای برسد: «قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءُزَینَنَّ لَهُمْ فِی الاْءَرْضِ وَلاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ»(۱). شیطانی که از هر راهی وارد میشود تا بلکه نعمتی را آلوده سازد: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ. ثُمَّ لاَآَتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ وَلاَ تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ»(۲).
دشمن غلاظ و شدادی که نمیگذارد آدمی نعمتی را به سلامت و در حالی که نور است مصرف کند؛ چنانچه ذبیحهای که نام خدا بر آن خوانده نشود مردار میگردد، هر کاری و هر نعمتی که متعلق آن قرار نگیرد چنین است، ولی باور این معنا در دنیای پر غفلت، سخت است؛ بهویژه آن که از زبان و فرهنگ قرآن کریم ـ که بسیار دقیق و سنگین است ـ فاصله گرفته و آن را مهجور گذاشته است.
تفاوت رحمت حق و خلق
رحمت از ناحیهٔ حق تعالی فضل و احسان و ظهور ذات پر کمال و حسن فعلی ـ در برابر انفعالی، نه در مقابل اسمای ذاتی ـ و از ناحیهٔ خلق در غیر اولیای خدا، رقت قلب و ترحم است نسبت به ضعیف و نوعی دلسوزی و حسن انفعال خلقی و نفی قساوت از خود است.
برای تبیین این که رحمت در خلق رقت قلب است میتوان به محبت پدر به فرزند مثال زد. پدر در صورتی که ببیند فرزند وی به مشکلی گرفتار شده است در نفس خود راحتی و آسایش ندارد و برای این که به تأمین آسایش خود و راحتی نفس خویش بپردازد و این که خود را خوب ببیند و یا به ثواب آن برسد و یا صفای نفس بیابد به فرزند کمک میکند و سعی میکند مشکل او را چاره کند. انگیزههایی که تمامی ریشه در خودخواهی و امور نفسانی دارد و صفتی انفعالی است که ریشه در متعلق آن دارد و به آن باز میگردد؛ اگرچه نتیجهٔ آن به غیر بازگشت داشته باشد، اما رحمت حق تعالی این گونه نیست و تمامی فعلی است، نه انفعالی و کمال ذاتی اوست که ظهور مییابد. اسمای الهی به تمامی تام هستند یعنی تمام حقیقی و فعلی است و در غیر حق تعالی رحمتی حقیقی در کار نیست. رحمت در اصل صفت برای حق تعالی است.
البته رحمت در اولیای خدا همانند خداوند ظهور کمالی دارد و هر یک به قدر صعود کمالی خویش، جهت انفعالی
- حجر / ۳۹٫
- اعراف / ۱۶ ـ ۱۷٫
(۹۲)
را از عمل خود بر میدارند. صفات کمالی آنان فعلی و به فعل حق تعالی است و صفت فعلی متعلقبردار نیست. چنانچه حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «وجدتک أهلاً للعبادة فعبدتک»(۱)؛ تو را شایستهٔ عبادت یافتهام و من باید تو را بندگی و عبادت کنم. عبادت آن حضرت عبادت وجودی و یافتنی است که برترین مرتبهٔ کمال است و هیچ گونه لحاظ نفسی ندارد و به مراتب برتر از عبادت حبی است که زمینهٔ نفسی دارد.
شیوهٔ انس با الرحمن
«الرَّحْمَن» حقیقتی است خارجی که میتوان به آن مسانخت، ارتباط، تلبس، وصول و قرب داشت. راه وصول به آن دارای سه مرحله است:
الف) تصور و تصدیق آن؛ یعنی دریافت که «الرَّحْمَن» افاضهٔ وجود و اعطای کمالات اولی دارد.
ب ) تلبس و تخلق عملی به افاضه و اعطا داشتن و بخشش به دیگران. کسی میتواند به این اسم قرب پیدا نماید که فقط اهل استفاده نباشد و به دیگران افاضه نماید.
ج) تحقق به آن؛ فرد در این مرحله مظهر اسم «الرَّحْمَن» میشود و ظهور در رحمانیت پیدا میکند؛ به این معنا که هم به خود و هم به دیگران رحمانیت دارد. در این مرتبه است که فرد میتواند آن را بخواند و از آثار این اسم بهره برد.
رحمان بودن به خود؛ یعنی در قوای ادراکی و عملی خویش افاضهٔ رحمت داشتن و رحمت را به آن رساندن؛ به این صورت که جهل را از قوهٔ ادراک خود دور نماید و به معرفت و یقین رسد و در مرتبهٔ عمل نیز در ترحم بر نفس خود از عدل و مرتبهٔ استوا و صراط مستقیم دور نگردد و به افراط و تفریط دچار نشود و ادراکی سلیم و عملی سالم داشته باشد. کسی که به خود ترحم نداشته باشد نمیتواند به دیگران رحم و شفقت آورد؛ زیرا فاقد شیء معطی آن نمیگردد.
نفس بعد از حصول استعداد و آمادگی و بعد از تلبس و تحقق به ذکر «الرَّحْمَن» و به اوصاف کمالی رحمت، این توان و قدرت را مییابد که «الرَّحْمَن» بگوید و به دیگران ایصال خیر و نه نفع، و رفع شر و نه ضرر برای قرب به خداوند داشته باشد؛ زیرا رفع ضرر یا ایصال نفع گاه خیر نیست. کسی تحقق به رحمت دارد که مجمع خیر گردد. کسی که بتواند هم با حق و هم با خلق صدق داشته باشد. چنین کسی صاحب رحمت است. بر این اساس، رحمت؛ رساندن نفع و سود به دیگران و دفع هر گونه ضرری از آنان نیست؛ چرا که خیر در نداشتن انفاق مالی بر کسی است که آن را در گناه هزینه میکند و یا قطع پای کسی است که عفونتی مسری و بیعلاج دارد.
البته اگر قصد قربت در میان نباشد، کافر نیز میتواند ایصال خیر و دفع شر داشته باشد، ولی او چنین میکند تا نزد خلق آبرومند یا نزد خود دارای عزت باشد و این به دست نمیآید جز با منت بر خلق در برابر بخشش و رحمتی که
- ابن ابی جمهور احسایی، عوالی اللئالی، ج ۱، ص ۴۰۴٫
(۹۳)
داشته است؛ در حالی که خداوند نمیخواهد کسی بر بندگان وی منت داشته باشد. کاری رحمت است که منتی بر خدا و خلق او در عوض رحمت نداشت.
آثار ذکر الرحمن
کسی که صاحب رحمت و متخلق و متحقق به آن است میتواند از آثار و برکات اسم «الرَّحْمَن» استفاده کند و صاحب این ذکر گردد.
صاحب این ذکر در نفس خویش صاحب اقتدار و حکم میشود و خلق برای او انقیاد دارند و دیگران به خواستهها و گفتههای او؛ هرچه باشد، عمل میکنند و کسی نمیتواند با او مخالفت کند؛ بدون آن که به ظلم و ستمی آلوده شود یا بخواهد قلدری و استکبار داشته باشد. اقتدار وی حقی است و خلق نسبت به او انقیاد دارند. همچنین تلطیف و نرمی قلب از دیگر آثار مهم آن است.
وفق امور و توفیق بر انجام سریع کارها و موفقیت و گشایش در کار و هماهنگ شدن آن یکی دیگر از آثار «الرَّحْمَن» است.
مداومت بر اسم «الرَّحْمَن» دولت، کشف و سیر نفسی میآورد؛ چرا که این اسم از اسمای دولتی است و میتوان از آن به جای ذکر: «تُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیدِک الْخَیرُ إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(۱) استفاده نمود. بر این اساس از آن میتوان در رفع فقر، ذلت، ضعف و ایجاد قدرت و قوت رأی بهره برد.
این آثار، جایگاه مهم این اسم را میرساند که در کنار «اللَّه» قرار میگیرد و ظاهر آن دانسته میشود. در واقع باطن این اسم الوهیت است؛ همانطور که خود باطن اسم «الرَّحِیم» است.
این ذکر را باید بعد از طلوع فجر و صبح صادق و بعد از نوافل شب و نماز صبح و پیش از طلوع خورشید و نیز قبل از غروب آن داشت. عصرهای جمعه پیش از غروب خورشید و بعد از نماز عصر و نیز در روزهای فرد؛ یعنی یکشنبه، سهشنبه، و پنج شنبه و ساعات فرد از اوقات ویژهٔ ذکر «الرَّحْمَن» است.
برای گفتن آن باید رو به قبله و در حالت نشسته بود. این ذکر برای حالت سجده نیست. اما شمارهٔ آن بستگی دارد به این که بخواهد قلب خود را نرم و رؤوف سازد و به آن تلطیف دهد یا بر آن باشد که مهربانی خداوند را نسبت به خود جلب نماید؛ در صورت نخست، باید آن را به شمارهٔ ابجد حروف اسم خود آورد یا آن را بر شمارههای فرد خواند. در صورت دوم، به شمارهٔ ابجد حروف «رحْمَن» (۲۹۹ مرتبه) آورده میشود.
- آل عمران / ۲۶٫
(۹۴)
فصل پنجم:
زیبایی عشق
تفسیر و تأویل:
« الرَّحِیم »
(۹۵)
(۹۶)
اسم فیض ثابت الهی
رحیم از اسمای الهی است که میتواند وصف واقع شود و نیز اسم خاص است، نه عام. مرتبهٔ سعادت کبرا و لقای الهی و کمالات است که هر پدیدهای به آن رشد و تعالی مییابد. رحیم فیض ثابت الهی است.
«الرَّحِیم» بر وزن فعیل و صفت مشبهه است که دلالت بر ثبات، دوام و بقا دارد و کمالات ختمی و نهایی و ظرایف وجودی را که بارز در طبقات نوعی پدیدههاست بیان میدارد، نه مبالغه در وجود و نمود آن را که «الرَّحْمَن»عهدهدار آن است.
«الرَّحِیم» از برجستگیها میگوید. از زیباترینها، از عقلهای عالی، از نبوغ، از قدرت، از ایمان و از عصمت. خصایصی که به جانب آفریدهها روان است و هم با مؤمنان و هم با غیر آنان، به شرط آنکه انقیاد و صفا داشته باشند، همراه میشود. این گونه است که میگوییم «الرَّحِیم» اسم عام است که مؤمن و غیر مؤمن و تمامی بندگان را در بر دارد اما صفتی خاص را میرساند و تنها در بندگان برگزیده و خاص تجلی مییابد. «الرَّحِیم»اسم ختم است و بعد از آن چیزی برای دریافت نمیماند.
اسمایی که با «الرَّحِیم» میآید تمامی وصفی خاص؛ مانند مغفرت و رأفت را حکایت میکند و این اسم تنها در سه مورد است که در قرآن کریم بدون هیچ گونه اسمی آمده است. چنین اسمایی (اوصاف خاص) با «الرَّحْمَن» کاربرد ندارد.
لوازم معنایی رحیم
در معنای «الرَّحِیم» باید توجه داشت آن را به لوازم و همراهان معنایی این واژه معنا نکرد. رحیم نه به معنای رؤوف است، نه به معنای منعم، نه به معنای محسن و نه به معنای لطیف.
«الرَّحِیم» تمامی اسما را در خود دارد و به تعبیر عرفانی دارای دولت بر آنهاست، اما دولت داشتن بر این اسما به این معنا نیست که معنای آنها را دارد؛ هرچند این اسما ملازم معنای آن است.
برای نمونه، رحمت به معنای قرابت، ولا و نزدیکی نیست؛ اگرچه قرابت از لوازم رحمت است و رَحِم را به این
(۹۷)
اعتبار نزدیک و خویشاوند میگویند. «رَحِم» یا زهدان که مرکز پرورش جنین است با «قریب» قرب معنایی دارد و قرب لازم آن است.
انعام، اعطا و رفع نیاز از فرد محتاج به دهش نیز از لوازم رحمت است؛ برخلاف نعمت که به غیر نیازمند نیز داده میشود و نوعی احسان و لطف است که تفاوت معنایی آن پیش از این گذشت. رحمت به استحقاق است و به غیر مستحق داده نمیشود و لحاظ عدالت در آن است؛ به این معنا که چون به غیر مستحق داده میشود، کفران نعمت در آن لحاظ دارد، اما نمیشود کفران رحمت کرد؛ چون تنها به مستحق و نیازمند آن داده میشود.
رقت از دیگر لوازم خلقی رحمت است، در برابر غلظت که هر دو وصف دل است و رقت قلب علت برای رحمت خلقی است.
رأفت هم وصف دل است و خداوند هم رؤوف است با این تفاوت که لازم خلقی آن؛ یعنی دل، در خداوند نیست. رأفت جمال محض و از صفات لطیفی است، ولی رحمت هم لحاظ جمال و هم لحاظ جلال دارد.
وفق به معنای هماهنگ و جور شدن سلسله علل جزیی و ناقص برای تحقق علت تام و انجام گرفتن کار به سرعت؛ هرچند کاری سخت باشد، و لطف به معنای آسانسازی کار، از دیگر لوازم معنایی رحمت و تحت دولت «الرَّحِیم» است.
شفقت و محبت هم تحت دولت «الرَّحِیم» است. شفقت از صفات قلب و محبت از صفات نفس است. شفقت به مظلوم تعلق میگیرد و محبت اعم از آن است و به هر انسانی میتواند تعلق بگیرد؛ هرچند ظالم باشد.
تمامی اسمای گفته شده تحت دولت «الرَّحِیم» هستند و هر یک مراتب خاص و معنا و خصوصیات و تعینات خود را دارند.
این جمله را تک بیت غزل جلد حاضر از تفسیر هدی قرار دهیم و آن این که: رحمت الهی بسیار گسترده است و در کنار هر چیزی مینشیند و مهربانی خداوند حد و مرزی ندارد و نمیتوان برای آن محدوده گزارد. دولت رحمت چنان گسترده است که از اسم «الرَّحِیم»تا رَحِم طبیعت را در بر میگیرد. مطالعهٔ آیات قرآن کریم نشان میدهد که رحمت در کنار هر وصفی نشسته است و چنین است که رحمت برای دو بار در شعار اسلام؛ یعنی «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» قرار گرفته است. این بدان معناست که هر مسلمانی باید دلی گسترده و مهرورز داشته باشد و بتواند با هر چیزی کنار آید تا با آموزههای دین اسلام هماهنگ باشد.
قرآن کریم مهندسی واژگان دارد و هماهنگ با فطرت و طبیعت است که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»را شعار خود قرار میدهد و در آن هم از «الرَّحْمَن» و هم از «الرَّحِیم» بهره میبرد. کسی به مقتضای طبیعت و فطرت خود حرکت
(۹۸)
میکند که این ذکر را شروع عاشقی و چهرهٔ عشق خود قرار دهد و برای رسیدن به عشق تلاش نماید و تا به عشق تخلق و تحقق پیدا نکند نمیتواند حقیقت این کریمه را که عنوان اسلام است دریابد و مرام حق تعالی را که مرام عاشقی است فهم نماید.
باید گفت تمامی دین در قرآن کریم و تمامی قرآن کریم در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است که شعار دین قرار گرفته است. شعاری که هویت دین را معرفی میکند. شعاری که حقیقت دین را با خود دارد. شعاری که میخواهد بنده را عاشق نماید و راه و رسم عاشقی را در ضمن پنج اسم به او بیاموزد. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» کتاب عشق است. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» تمام قرآن کریم است. کتابی که نامهای عاشقانه از سوی خداوند به بنده است.
رحمت الهی از اسم آسمانی «الرَّحِیم» تا رَحِم طبیعت فراگیر است. ناسوت را باید رَحِم و زهدان طبیعت دانست که رحمت الهی به آن قائم و استوار است. رحم ظرف رحمت است و کیمیای عالم ناسوت را در خود جای میدهد. این رحم است که به جنین ثبات و ماندگاری برای رشد، تدریج، قرب به مادر و خویشاوندان، استمرار، احسان و رقت میدهد و این صفات است که رحم را عزیز، شریف و دارای اهمیت نموده است. رحم منزلگاه وصل با امری تکوینی است و قطع رحم از واژههای منفور است. رحم امری فراتر از قرب است. در قرب، صرف نزدیکی ملاک است، ولی ممکن است حب را در پی نداشته باشد؛ چرا که حب لازم ذاتی قرب نیست.
رحم میتواند معنوی باشد. کسی که با فصل نوری خود تمامی پدیدهها را در حیطه دارد و آنان را پرورش میدهد، میان آنان ایجاد قرب میکند؛ چنانچه در روایت نبوی است: «أنا وعلی أبوا هذه الأمة»(۱). در این روایت از واژهٔ ابوت استفاده شده است تا قرب را برساند اما قربی که در رحم است، محبت میآورد؛ همانطور که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله پدر همه است و برای تمام عالمیان رحمت میباشد: «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ رَحْمَةً لِلْعَالَمِینَ»(۲). عالم طبیعت هم یک رحم است که تمامی ناسوتیان را در خود رشد و پرورش میدهد. رحم مکانی است برای پرورش. برای همین است که بهشت زیر پای مادران است: «الجنة تحت أقدام الأمّهات»(۳)؛ زیرا این مادر است که شخصیت و خلق و خوی فرزند را از زمین تا آسمان و از دنیا تا آخرت در رحم خود شکل میدهد؛ همانطور که این زمین است که بذر را پرورش میدهد و آن را بر اساس استعداد خود به دانه میرساند. رَحِم از اسم پروردگار گرفته شده است و بر ناسوت هم اطلاق میشود؛ یعنی طبیعت جای احسان، رقت، محبت و قرب است و نه مکانی برای خشونتگرایی. همانطور که خشونتی در «الرَّحِیم» نیست و این اسم بر دیگر اسما حتی اسمای جلالی، دولت و غلبه دارد، همانطور در رَحِم که ناسوت باشد نیز
- شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیهالسلام ، ج ۱، ص ۹۱٫
- انبیاء / ۱۰۷٫
- مستدرک الوسائل، ج ۱۵، ص ۱۸۰٫
(۹۹)
خشونتی نیست و دنیا محلی مهربان برای پرورش است و پروردگار عالم با مهربانی خود به تربیت و پرورش بندگان رو میآورد. خشونت به صورت اولی جایی در ناسوت ندارد و این استکبار و استبداد است که خشونت را به جان بشر انداخته است. آنچه در طبیعت است عین رحمت الهی است. حتی قانون جنگل که قانون استفادهٔ قوی از ضعیف است عین رحمت است؛ زیرا برای نمونه اگر تمام درندگان از جنگلی گرفته شود تا تنها آهوان در آن بخرامند، آهوان به چنان تولید مثلی میرسند که درخت و سبزهای نمیماند و نیز بیماریهای واگیردار و عفونی را به بشر منتقل میکنند و او را بیمار میسازند، ولی چون آنها خوراک درندگان میشوند، انسان به بیماری و عفونت هم دچار نمیشوند و به جنگلها و مراتع نیز آسیب جبرانناپذیر وارد نمیگردد. خشونت نه در دین است و نه در طبیعت و نه در عالم اسما و حق تعالی، بلکه این انسان مستبد و مستکبر و آلوده به هوا و هوس است که از سر خودخواهی و خودشیفتگی به خشونت میگراید و به جایی میرسد که از تجاوز، تعدی و دریدن همنوعان خود لذت میبرد.
اگر بخواهیم این گزاره را علمی و منطقی بیان کنیم باید بگوییم: در مقام ثبوت و واقع و در منش و مرام خداوند و دین او و آخرین کتاب آسمانی او؛ قرآن کریم، و در مکتب اهل بیت علیهمالسلام و نیز در عالم طبیعت و ناسوت که جای تزاحم و تصادم است چیزی به عنوان خشونت وجود ندارد و همه عین رحمت است، اما مقام اثبات و واقع با مقام ثبوت و حقیقت هماهنگ نیست و حتی بسیاری از دینداران بر مرام حق تعالی و مکتب اهل بیت علیهمالسلام و نظام طبیعت نمیباشند و خشونت در روح و جان و در کردار، رفتار و گفتار فراوانی از آنان لانه کرده و نهادینه شده است و گزارهٔ دوم ما این است که این بیماری روانی نیاز به درمان دارد. البته این که میگوییم در دین خشونت نیست، نباید اشتباه فهمیده شود و اقتدار و مقاومت دینی در برابر باطل و فساد حقیقی و تعدی و تجاوز عمدی نفی گردد؛ چرا که مقاومت در برابر فساد، عین رحمت الهی و از باب جراحی غدهای عفونی است. البته مقاومت و ایستادگی و دفع تعدی باید با آن تناسب داشته باشد و در مرحلهٔ نهایی آن است که قتل متجاوز لازم میگردد و چنین دفاعی خشونتگرایی نیست؛ همانطور که فشار دادن چاقوی جراحی بر قلب بیمار توسط پزشک متخصص مصداق تعدی نیست. به عبارت دیگر تعدی همواره خشونت است حتی اگر در مقام دفاع باشد، ولی دفاع متناسب، تعدی و تجاوز دانسته نمیشود و مصداق خشونت نیست که هویت آن برخاسته از انحراف و انحطاط نفس است. اسلام دینی است که میخواهد مسلمان دارای احساسی زنده، عاطفهای سرشار، مهربانی و نشاط باشد؛ هرچند رقت و دلنازکی را نمیپذیرد و مسلمان را در هر صحنهای مقاوم و محکم میخواهد، چرا که رقت برآمده از ضعف نفس است؛ همانطور که در مقام اجرای حدود میفرماید: «وَلاَ تَأْخُذْکمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الاْآَخِرِ»(۱)؛ و
- نور / ۲٫
(۱۰۰)
اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید در دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نکنید. مهربانی و محبت که امری فاعلی است با رقت قلب، دلنازکی، رأفت و دلسوزی که امری انفعالی است تفاوت دارد و آن دو کمال و این دو نقص و ناتوانی است. اسلام نمیخواهد مسلمان ضعیف باشد، بلکه میخواهد او توانمند و مقتدر باشد و به بلندای «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»دست یابد و بر اساس عشق و محبت، دارای حرکت و پویایی باشد؛ همانطور که حضرت سلیمان علیهالسلام چنین بود.
چهرهٔ الرحیم در قرآن کریم
برخی از آیاتی که واژهای از خانوادهٔ «الرَّحِیم» در آن آمده و موقعیت این اسم عظیم و مبارک الهی را نشان میدهد چنین است:
الف: «مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ»(۱)؛ محمّد صلیاللهعلیهوآله پیامبر خداست و کسانی که با اویند بر کافران سختگیر، با همدیگر مهرباناند.
گفتیم در دین خشونت نیست، اما آیا فراز: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ» تعبیر دیگری از خشونت و سختگیری نیست به ویژه که آن را به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و همراهان ایشان نسبت میدهد که مسلمانانی معمولی نیستند؟
در پاسخ میگوییم این آیه تعبیر «أَشِدَّاء» دارد و هر شدت و سختگیری خشونت نیست؛ هرچند بعضی از خشونتها دارای شدت است؛ همانطور که بستن محکم و سفت پیچی دارای شدت است، یعنی محکم است و نرمی در آن نیست، بدون آن که خشونت در آن باشد. برای نمونه، کشیدن سنگپا به آرامی کاری خشن است، ولی شدید نیست یا کشیدن سنگ مرمر بر کف پا خشن نیست و نرم است. به عبارت منطقی، رابطهٔ میان شدت و خشونت عام و خاص من وجه است و چیزی که مذموم است خشونت است نه شدید بودن. شدت داشتن قوت و قدرت است و منظور این است که در مقابله با کفار و در میدان جنگ، محکم باشید، نه سست، و شدت عمل داشته باشد و با قوت و قدرت نمایان شوید، نه با خشونت. شاهد بر این معنا، اوصافی است که بعد از این فراز برای این مردان خدا میآید: «رُحَمَاءُ بَینَهُمْ تَرَاهُمْ رُکعا سُجَّدا یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانا سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ».
اوصاف یاد شده را نمیتوان در انسانهای خشن و عصبانی یافت. فردی که خشن است حتی به برادران ایمانی خود نمیتواند رحم آورد و با قساوت تمام و در حالی که با بغض و کینه آلوده است به میان آنان میرود. فرد دارای شدت کسی است که قوی است و استحکام و توانمندی دارد و کمترین شکی در حقانیت راهی که برگزیده است ندارد؛ از این رو از آنان به «وَالَّذِینَ مَعَهُ» عنوان میآورد. البته این روزها، دنیای سیاست به عکس شده است و برخی از
- فتح / ۲۹٫
(۱۰۱)
کارگزاران مسلمان با موسیوهای کافر در گیلاس آبمیوه میخورند و با برادران دینی خود همانند گرگ درنده ظاهر میشوند. خشونتی که موقعیت زندگی یا استکبار در جان او ریخته است، نه انتسابی که به دین دارد.
در روانشناسی گفته میشود افراد قوی و توانا خشن نیستند، بلکه این انسانهای سست، بیعرضه، ضعیف و آنان که حسرت و کمبود شخصیت دارند برای جبران ضعف خود و ترس حاصل از آن به خشونت میگرایند و سبک مغزی و تهی درونی خود را در قالب رفتارهای خشن نشان میدهند.
همچنین اگر کسی ضعیف باشد و به استنباط دین رو آورد به جای آن که خود را با دین هماهنگ نماید، دین را با اخلاق و سجایای خود هماهنگ میسازد. وی چنانچه دارای روحیهای خشن و عصبانی باشد، آن را در ارایهٔ عملی دین دخالت میدهد و رفتارهای خشن خود را دینی مینمایاند. حب، بغض، هوا، هوس و حیثیتهای مزاجی و نیز فقر، بزدلی، ترس و ضعف بر شخصیت، روحیات و برداشتهای فکری افراد مؤثر و کارآمد است و چنین حالاتی به جای آن که از دین شکل بگیرد، به دین شکل میدهد؛ زیرا فردی که شخصیتی حقیر و ضعیف دارد، خود کوچکتر از دین است و نمیتواند قالب دین را که بزرگتر از مادهٔ اوست قالب خود نماید، بر این اساس، خود را قالب دین مینماید و بخشی از دین را به خود قالب میزند و همان را با خود اندازه میکند و چیزی غیر از آن را دین نمیداند و به تعبیر حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام آنان خود را امام دین و پیشوای آن قرار میدهند. وقتی تفسیر دین میلی و مزاجی شود، نه منطقی و روشمند، بحث قرائتهای متفاوت از دین پیش میآید. طبیعی است حق در عالم حقیقت، نمیتواند بیش از یکی باشد اما این فهم و معرفت آدمها از حق است که آن را نسبی میسازد و هر کسی به اندازهٔ خود به بخشی از آن نایل میشود و بحث نسبی بودن فهمها بر اساس انگیزشها و آموزشها پیش میآید، نه نسبی بودن حق که حق در عالم حقیقت، همیشه یکی و مطلق است. این گونه است که منشها و نیز دانشها و تخصصها بر بینشها کارگر میافتد و میشود بینشی با حقیقت مطابقت نداشته و باطل و گمراهی باشد. خشونتهایی که در برخی از جوامع دینی وجود دارد برآمده از انحرافهایی است که دینداران در عمل به دین دارند. انحرافهایی که خلفای جور و حاکمانی که حقانیت ندارند در دین پدید آوردهاند. حاکمانی که نه به صداقت با مردم خود رفتار مینمودهاند و نه به انصاف وگرنه دین ولایی تشیع جز بر مدار محبت و عشق نمیچرخد. امری که ما آن را در ضمن اصول عاشقی به تفصیل توضیح خواهیم داد و به صورت مصداقی نیز گفتیم قرآن کریم بسیار بیش از آن که اسمای جلالی داشته باشد از اسمای جمالی و مرحمتی به کار برده است و جلال، تنبیه و ممانعت در صورت مزاحمت برای دیگران، تعدی و فساد است که مورد استفاده قرار گرفته است.
(۱۰۲)
ب :«لِکیلاَ یکونَ عَلَیک حَرَجٌ وَکانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِیما»(۱)؛ تا برای تو مشکلی پیش نیاید و خدا همواره آمرزنده مهربان است.
خداوند چنان مهربان است که هر گونه مشقت و حرجی را از دین برداشته است؛ پس این اصل که حرجی در دین نیست تحت دولت رحیم است. ما در جای خود گفتهایم تمامی احکام دین گشایشی است و میخواهد به بندگان آزادی دهد نه آن که آنان را به محرومیت کشد و در بند نماید.
ج : «هُوَ الَّذِی یصَلِّی عَلَیکمْ وَمَلاَئِکتُهُ لِیخْرِجَکمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ وَکانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیما»(۲)؛ اوست کسی که با فرشتگان خود بر شما درود میفرستد تا شما را از تاریکیها به سوی روشنایی برآورد و به مؤمنان همواره مهربان است.
این آیه از تبدیل گناهان نمیگوید، بلکه بیش از آن، از ورود به روشناییها در پرتو درودهای خداوند خبر میدهد که عنایت و رحمت خاص پروردگار به مؤمنان است.
بندهای نیست که خود نیابد خداوند «الرَّحِیم» یعنی دستگیر و مددکار است. خدایی که کاستیهای بندگان را جبران میکند و کجیهای آنان را راست مینماید و خطاهای آنان را نادیده میگیرد، بلکه ستار است و آن را به نیکی تبدیل میکند، بلکه به مؤمنان عنایت خاص دارد و آنان را به روشناییها میبرد.
برای آن که خواننده هرچه بیشتر مهرورزی خداوند را دریابد چارهای نیست جز آن که یک ختم قرآن کریم داشته باشد و بر آیاتی که از مهربانی خداوند میگوید تأمل کند و به چیدمان زیبای چنین آیاتی توجه نماید؛ مانند آن که با گستردهترین عنوانی که برای بندگان ممکن است؛ یعنی «النَّاس» میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُوفٌ رَحِیمٌ»(۳) یا خاطرنشان میشود: «قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(۴).
تنها کسی که میتواند تمامی گناهان را نادیده بگیرد و ببخشد و حتی تبدیل به خوبی کند خداوند است: «یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعا». این عنوان به خداوند انحصار دارد و تنها اوست که توّاب است: «وَأَنَا التَّوَّابُ الرَّحِیمُ»(۵).
فرهنگ اسلام فرهنگ مهرورزی است که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام حتی با قاتل خود به مهربانی رفتار میکند و برای او ظرف شیر را میفرستد. آدمی در ناسوت با فرهنگ مهر، گذشت، ایثار و عشق میتواند به خدای خویش قرب
- احزاب / ۵۰٫
- احزاب / ۴۳٫
- بقره / ۱۴۳٫
- زمر / ۴۳٫
- بقره / ۱۶۰٫
(۱۰۳)
جوید. فرهنگی که میتواند آزادهای همچون حر را که راه بر امام حسین علیهالسلام میبندد و ترس بر دل کودکان میاندازد توبهپذیر باشد و از او عاشق بسازد. خدایی که حتی به پای فرماندهٔ لشکریان ابن زیاد؛ یعنی حر میایستد و او را باز میگرداند وگرنه شمر نمیتوانست جای او را بگیرد. «الرَّحِیم» چنین خدایی است که در هر جایی از بندگان خاص خود دستگیری دارد و کاستیها را جبران مینماید؛ یعنی مرحمت دارد وگرنه سعادتمندی در میان بندگان وجود نداشت و این توجه رحیمی و عنایت خاص است که به آنان نعمت فوز و رستگاری میدهد.
مؤمن نیز باید همانند خداوند و اولیای دین خود باشد. مؤمن کسی است که دریادل باشد و جز مهر و بخشش در وجود او نباشد و دل او زنگار کینه و غِلّ عقده نگیرد: «وَالَّذِینَ جَاءُوا مِنْ بَعْدِهِمْ یقُولُونَ رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا وَلاِءِخْوَانِنَا الَّذِینَ سَبَقُونَا بِالاْءِیمَانِ وَلاَ تَجْعَلْ فِی قُلُوبِنَا غِلّا لِلَّذِینَ آَمَنُوا رَبَّنَا إِنَّک رَؤُوفٌ رَحِیمٌ»(۱). مؤمن کسی است که از کسی دلخور و دلسنگین نباشد و دیگران را برادران و رفیقان خود ببیند و نسبت به آنان احساس پیوند و علاقه داشته باشد.
د : «یغْفِرُ لِمَنْ یشَاءُ وَیعَذِّبُ مَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِیمٌ»(۲).
این آیهٔ شریفه نه تنها مغفرت، بلکه عذاب و نقمت را تحت دولت رحیم قرار میدهد و گناهکاران به اعتبار دولت رحیم است که عذاب آنان تخفیف داده میشود.
اگر خداوند برای کسی «الرَّحِیم» باشد تمامی کارهای او را میبخشد و آن را بر عهدهٔ خود میگیرد و حتی از قتلی که حضرت موسی علیهالسلام مرتکب شد در میگذرد. دولتی بالاتر از رحیم در صفات خاص خداوند وجود ندارد و همان را در عنوان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» آورده است؛ چنانچه شخص رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین میباشند: «لَقَدْ جَاءَکمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکمْ عَزِیزٌ عَلَیهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیکمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَحِیمٌ»(۳).
ه : «نَبِّئْ عِبَادِی أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(۴).
کریمهٔ یاد شده چنان بر این که خداوند مهربان است صمیمانه تأکید میکند که اگر فردی شقی فراز: «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» را برای مدتی ذکر خود قرار دهد به سعادت باز میگردد و بدیهای او به نیکی تبدیل میشود و از آیات سنگین قرآن کریم است که مقامی بلندتر از فراز: «أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» دارد. برخوردی که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام با ابن ملجم یا امام حسین علیهالسلام در روز عاشورا با آن اشقیا داشتند همه تعین و تشخص در: «أَنِّی أَنَا الْغَفُورُ الرَّحِیمُ» است وگرنه با نفرینی میتوانست تمامی آنها را هلاک نماید. اشقیایی خشن و وحشی که رفتاری بسیار گستاخانه و شرمآور
- حشر / ۱۰٫
- آل عمران / ۱۲۹٫
- توبه / ۱۲۸٫
- حجر / ۴۹٫
(۱۰۴)
داشتند. برخورد مهرورزانهٔ آنان برای این بوده است که این دو صفت خداوند را تشخص و تعین بدهند. با این وجود، چگونه میتوان خشونت را به دین نسبت داد! آیا این بدترین بیانصافی در حق اولیای معصومین علیهمالسلام نیست، بلکه این آلودگیهای اجتماعی و جور حاکمان ستمگر است که اولیای خدا را منزوی و خانهنشین کرد و حاکمان جور زمام دین را به نام خود و بر اساس خواستههای دنیوی و هوسهای نفسانی به دست گرفتند وگرنه دین اسلام دین مرحمت و عشق است. عشقی که سراغ آن را باید در اولیای خدا علیهمالسلام گرفت؛ نه در دیانت مسلمانانی که از مکتب محبت و طهارت آنان فاصله گرفتند و زیر یوغ حکومتهای طاغوتی و بر اساس فرهنگ ظالمانه، مستکبرانه و مستبدانهٔ آنان تربیت شدند. این خداوند است که هم «الرَّحْمَن» و هم «الرَّحِیم» است. دو اسم مرحمتی با این تفاوت که «الرَّحْمَن» در مقام نزول، اعطا، ظاهر و طبیعت و «الرَّحِیم»در مقام صعود، اعطای خاص، باطن و خصوصیات است و هر دو دولت کامل دارند؛ بهگونهای که اسمی بالاتر از آن دو گستردگی و سعهٔ وجودی ندارد. نه خدای دین خشونت دارد و نه خود دین و نه کتاب دین و نه اولیای دین. در دین و اولیای الهی علیهمالسلام جز عشق نیست و خشونت ثمرهٔ استکبار و سیاست طاغوت است. بله، در دین، عدالت و حکمت هست و کسی نمیتواند تجاوز، تعدی و فساد داشته باشد و حکمت و عدالت خداوند اسمای ثانوی جلالی را با خود دارد، اما خداوند پیش از آن اسم اولی «الرَّحِیم» را داراست. اسمی که بر صدها اسم همانند «کریم»، «جواد»، «ودود» و «لطیف» دولت دارد و کاستیها را جبران میکند و از آن درمی گذرد و مورد مرحمت و حمایت قرار میدهد و بخششها و فیضهای عطایی و دهشی و عنایی خاص دارد. بله، تمامی شرور و عذابها تحت دولت حکمت است و فسادی بدون حکمت اتفاق نمیافتد و بلایی بدون عدالت نمیباشد؛ هرچند ما به کشف و فهم آن نایل نگردیم. خداوند با اسم «الرَّحِیم» در کنار تمامی بندگان خود هست؛ مگر آن که دست به تعدی و تجاوز بزنند و برای دیگران ایجاد مزاحمت کنند. البته اگر مزاحمت و تعدی آنان عمدی باشد، نه سهوی یا خطایی و برآمده از علم و قلب آنان باشد، نه نفس و هوسها که گاه غیر قابل کنترل میگردد؛ چنانکه میفرماید: «وَلَیسَ عَلَیکمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُمْ بِهِ وَلَکنْ مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکمْ وَکانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِیما»(۱)؛ و در آنچه بهاشتباه مرتکب آن شدهاید بر شما گناهی نیست، ولی در آنچه دلهایتان عمد داشته است ـ مسؤولید ـ و خداست که همواره آمرزنده مهربان است.
فراز: «وَلَیسَ عَلَیکمْ جُنَاحٌ فِیمَا أَخْطَأْتُمْ» خود دارای مفهوم است و میرساند موارد عمدی قابل بخشش نیست، اما این مفهوم با فراز: «وَلَکنْ مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکمْ» منطوق میگردد تا کسی در آن شبهه ایجاد نکند و به صراحت میفرماید تنها ظلم، طغیان، تعدی و معصیت عمدی که کار قلب است نه نفس، مؤاخذه دارد. خداوند با «الرَّحِیم» همواره به
- احزاب / ۵٫
(۱۰۵)
بنده عنایت دارد، مگر آن که وی به عناد و طغیان بیفتد و به عمد با حق به مقابله برخیزد وگرنه گناهانی که از سر ضعف نفس و اراده است قابل اغماض و بخشش است و خداوند هیچ گاه از حمایت بنده دست برنمیدارد، مگر آن که از زمرهٔ «مَا تَعَمَّدَتْ قُلُوبُکمْ» گردد؛ یعنی فرد از سر هوشمندی و علم و به عمد است که با حق مقابله و ستیز دارد و با عناد است که دست به گناه میآلاید. در واقع چنین کسانی عالمان هستند که در مقام قلب قرار گرفتهاند، نه مستضعفان که در مقام نفس هستند و برای همین است که به جای «قُلُوبُکمْ» از «انفسکم» بهره نبرده است. قلب مهمترین مرکز تصمیمگیری است که استکبار میتواند با آگاهی و هوشمندی در آن رشد یابد. موقعیتی که تنها در وجود عاقلان، آگاهان و عالمان است. قلب مرکز آگاهی و توانمندی انسان است. گناه عمدی چنین کسانی گناه دانسته نمیشود؛ چرا که به سبب ضعف، سستی و نادانی با حق تعالی درگیر میشوند، افرادی که وصف آنان «وَأَکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ»(۱) است به مقام قلب نرسیدهاند تا عناد و عمدی داشته باشند و ندانسته و از سر ناتوانی، آلوده به گناه میشوند. دولت «الرَّحِیم» با تمامی ضعیفان است، مگر توانمندانی که عناد پیشه سازند. در این صورت آنان تحت دولت حکمت و عدالت و اسمای جلالی؛ مانند: «قاطع»، «قامع» و «باطش» قرار میگیرند. معاندانی که خباثت بالایی دارند. بیشتر انسانها قلب ندارند تا تعمد داشته باشند و بر اساس نفس است که روزی به این شاخه و روزی دیگر بر آن شاخه میباشند و از «همج رعاع»(۲) و «غثاء»(۳) میباشند.
این آیهٔ شریفه بسیاری از حقایق دیانت را بیان میکند و هشدار میدهد خداوند با آگاهان است که مواجه میشود، نه با ناآگاهان. آگاهانی که هر گونه بحث و مناظرهای آنان را از عناد خود باز نمیگرداند و «وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکفْرِهِمْ»(۴) گردیدهاند.
در حیوانات نیز قلب وجود ندارد و آنان بر اساس نفس است که یکدیگر را میدرند، اما آدمی گاه برای صد تومان کرایه که معلوم نیست حق راننده نباشد، تندی میکند و اعصاب او را با قساوت تمام، سوهان میکشد. خشونتی که از شاهان مستبد و حاکمان زورگو، در طول هزاران سال به جان و نطفهٔ افراد جامعه ریخته شده است.
چندهزار سال خشونت پادشاهان، در وجود آدمیان پرس و انباشته شده و آنها را نیازمند جراحی روان و درمان اعصاب نموده است و طول درمان آن چند دهه طول میکشد.
فریاد زدن، عربده کشیدن و نداشتن متانت در سخن گفتن از شعبههای خشونت است. امروزه فیلمها هرچه
- مائده / ۱۰۳٫
- بحار الانوار، ج ۹۷، ص ۳۶۶٫
- بصائر الدرجات، ص ۲۸٫
- بقره / ۹۳٫
(۱۰۶)
خشونت افزونتری داشته باشد عامهپسندتر میگردد و فیلمهایی که در آن هفتتیرکشی میشود و چندین خودرو آتش میگیرد زمان درازتری بر روی پردهٔ سینما میماند. فیلمها مروج خشونت شده است و سادیسمِ سینما سکس و خشونت را به هم آمیخته است تا افراد را در طول چند دهه، روانی سازد و زمینه را برای «جنگ جهانی سوم» که جنگ اقتصادی و جنگ بر اساس فقر و نداری است شعلهور سازد. کشورهای پیشرفته در آینده چنان به مشکلات اقتصادی گرفتار میآیند که نمیتوانند بدون جنگ و غارت منابع دیگر کشورها به رفع مشکلات اقتصادی خود همت بگمارند.
امروزه هم استعمار و استکبار خشونت را با ساخت فیلمهای سفارشی به ذهن و روح جوامع تزریق میکند و میخواهند بشر را چنان وحشی کنند تا برای تهاجمی گسترده آماده شوند. تهاجمی که جنگ جهانی سوم آن را شعلهور مینماید.
آنان در چند ثانیه دهها تصویر را به سرعت از دید بیننده میگذرانند و با نشان دادن هزار چهره در چند دقیقه، فرد را خیالاتی مینمایند و در این میان، پیام خود را ناخواسته به او منتقل میکنند. کاری که شبیه هیپنوتیزم است.
شکنجهگران سازمانهای جاسوسی و اطلاعاتی نیز برای گرفتن اقرار از اسیر خود دست به چنین ترفندهایی میزنند. به هر صورت، دنیای امروز مهمان خشونتی برنامهریزی شده و هدفمند است.
هدف ما از این درازگویی این است که بگوییم نه تنها اسلام دارای خشونت نیست و از آن حمایت نمیکند، بلکه با هر گونه خشونتی مخالف است و برای همین است که عنوان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» را تابلوی اسلام قرار داده است.
ارحم الراحمین
«قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلاِءَخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِک وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»(۱).
گفت: پروردگارا، من و برادرم را بیامرز و ما را در رحمت خود درآور و تو مهربانترین مهربانانی.
«أَرْحَمُ الرَّاحِمِین» از اسمای ترکیبی و مرکب است نه بسیط. همانطور که خداوند «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین» است، بنده نیز باید تلاش کند این وصف را در خود نهادینه سازد و به آن تخلق و تحقق پیدا کند و چنان روح گسترده، بلند و توانا و دلی دریاگونه و وسیع داشته باشد که زود برافروخته نگردد و به اخلاق الهی خو و انس بگیرد و همانند حضرت حق عمل کند. رحمت و مهربانی باید مادهٔ ستون فقرات مسلمان باشد و هیچ گونه نامهربانی و ظلم را به خود راه ندهد. البته مؤمن در عین حال که مهربانی دارد واجد اقتدار نیز هست. او عطوفت و مهربانی را با استقامت و مقاومت جمع
- اعراف / ۱۵۱٫
(۱۰۷)
مینماید، بدون آن که برای دیگران آزار، ظلم و مزاحمتی داشته باشد. «مهربانی» خود دارای قوام است و قوام آن به مقاومت و استقامت است؛ چنان که آیهٔ زیر استقامت و نیز چیرگی را بیان میدارد: «الرَّحْمَنُ عَلَی الْعَرْشِ اسْتَوَی»(۱).
اقتدار قوام «الرَّحْمَن» است. مؤمن کسی است که قدرت و توان دارد و ضعف، سستی، خمودی و آلودگی ظاهری و باطنی را از خود دور میدارد. فقر با ایمان سازگار نیست و کسی که مددجوی مؤسسات فقر است به کاستی مبتلاست. مؤمن کسی است که صفات نقص نداشته باشد و هر صفت الهی از جمله «أَرْحَمُ الرَّاحِمِین»را به صورت نسبی داراست.
آثار ذکر الرحیم
مداومت بر ذکر «الرَّحِیم» سبب جلب توفیق، سکینه، وقار و ثبات میگردد؛ یعنی رفع التهاب و اضطراب از نفس میکند و وسواس را درمان مینماید و فرد را دارای تقوا و پرهیزکاری مینماید. سنگینی و ثقل «الرَّحِیم» در صورتی است که به تنهایی مورد استفاده قرار گیرد. کسانی که میخواهند آن را ذکر قرار دهند در ابتدا باید آن را به صورت ترکیبی مورد استفاده قرار دهند و پس از مدتی که خواستند بر آن مداومت داشته باشند آن را به صورت انفراد میآورند. در ذکر میتوان «الرَّحْمَن» را با «الرَّحِیم»گفت.
ذکرپردازی که بر «الرَّحِیم» مداومت دارد محبوب همگان میشود، در این صورت باید برای او ذکر حبی تجویز کرد؛ مانند: «یا محب»، «یا حبیب»، «یا محبوب»، «یا رفیق»، «یا شفیق»، «یا عطوف»، «یا مونس» و «یا انیس».
این ذکر تلطیف میآورد و ذکرپرداز را صاحب لطف و حب میکند. کسی که دل وی به کینه و بغض آلوده است یا با خداوند مشکل دارد، با مداومت بر این ذکر به صفای نفس میرسد و آلودگیهای نفسانی او را میزداید و او را از معصیت و نیز از التهاب، اضطراب و دیگر امراض نفسانی مرتبط رهایی میبخشد.
اگر کسی بخواهد آن را به تنهایی بگوید نیاز به عدد خاص دارد و دستکم باید آن را به مدت یک سال گفت اما آوردن آن با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نیاز به حفظ عدد ندارد و مدت زمانی خاص میتوان بر آن تکرار داشت.
بهطور کلی مهمترین اثر «الرَّحْمَن» دارا شدن اقتدار و مهمترین اثر «الرَّحِیم» حب و دوستی است؛ البته اگر این ذکر با شرایط آن گفته شود. ما این شرایط را هم در کتاب «دانش سلوک معنوی» به اختصار توضیح دادهایم و هم آن را در کتابی مستقل با عنوان «دانش ذکر» به تفصیل و به صورت گسترده آوردهایم.
ذکر «الرَّحِیم» چنانچه به تنهایی استفاده شود باعث تلطیف سرّ و ترقیق دل و صافی شدن آن میگردد و در پی صفای دل، آنچه رخ میدهد رونق دل و سرور آن است تا به سِرّ دل میرسد و به معرفت ربوبی و وصول به رب میانجامد.
- طه / ۵٫
(۱۰۸)
«الرَّحِیم» سبب شفای صدور و سینهها میشود و اسقام، امراض و مشکلات نفسی را بهبود میبخشد. کسی که به گناهی اعتیاد دارد و نمیتواند عصیانی را که در اوست از دل خود جدا سازد با مداومت بر این ذکر توان غلبه بر آن گناه را مییابد.
اگر «الرَّحِیم» با «الرَّحْمَن» به صورت «یا رحمان و یا رحیم» گفته شود، جمع میان دنیا و آخرت است و هم غنای ظاهر و هم غنای باطن را در پی دارد؛ یعنی هم اقتدار، دولت و مُلک و هم امور معنوی همچون معرفت، نبوت، امامت و ولایت میآورد و مفاد: «رَبَّنَا آَتِنَا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الاْآَخِرَةِ حَسَنَةً وَقِنَا عَذَابَ النَّارِ»(۱) و نیز: «رَبِّ هَبْ لِی حُکما وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(۲)؛ است. اگر منظور از «حُکما»دولت باشد، با اسم «الرَّحْمَن»میآید و چنانچه معرفت باشد، با اسم «الرَّحِیم» محقق میشود.
این دو اسم را با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» نیز میتوان گفت که آثار خاص و شمارهٔ مخصوص و وقت معین و آدابی ویژه دارد که از آن باید در «دانش ذکر» سخن گفت.
مداومت بر ذکر «الرَّحِیم» صفا، عطوفت و افتادگی میآورد. تپش قلب را کم، ضربان قلب را کنترل و حرکت خون را تعدیل میبخشد، از این رو برای آنان که فشار خون و تپش قلب دارند مناسب است.
ذکر «الرَّحِیم» اضطراب، استرس، تنیدگی، دلهره، وسواس، شک و تخیل را میزداید. کسی که فراوان شک میکند و بسیار شکاک است و تخیلات فراوانی دارد یا در خواب و بیداری به تمثلات خیالی و توهمات مبتلاست با استفاده از این اسم میتواند از آن رهایی یابد.
کسانی که با اسم «الرَّحِیم» انس دارند صاحب رؤیت، خلوت و طمأنینه میشوند. صاحب انس با این اسم به پدیدههای غیبی و معنوی مانند فرشتگان بُرد و جهش پیدا میکند.
این اسم در ویژگی رؤیتها مؤثر است؛ بهگونهای که صاحب این اسم مزه و طعمی متفاوت از دیگر صاحبان رؤیت که واجد این اسم نیستند دارد و ارتزاق رحیمی به رزق او وارد میشود. غذای رحیمی طول عمر و سلامت میآورد و بیماری، اضطراب، غم، اندوه و گرفتاری را میزداید. اگر انسان بتواند از اسم رحیمی بهره برد بسیاری از ناکامیها و ناآرامیها از دل او برداشته میشود و مانند هرس درختان است که شاخههای زاید را میچیند. البته اگر روش ذکرپرداز به گونهای باشد که به زیان آخرت او باشد، وی در اثر این ذکر، به سبب برخورد با بازدارندههایی مانند فقر و بلایی همچون شکسته شدن استخوان پا از مسیر انحرافی خود باز گردانده میشود. این امر به ویژه در کسانی که تکاثر و زیادیطلبی دارند و کثرتگرا میباشند و نخوت و نکبت در میان آنان است بیشتر دیده میشود. این ذکر چنان
- بقره / ۲۰۱٫
- شعراء / ۸۳٫
(۱۰۹)
سنگین است که گاه حتی آبرو را از ذکرپرداز میگیرد و برای او مشکل حیثیتی پیش میآورد.
شایان ذکر است هرس دل با این اسم، به قصد انشا و به گفتن آن به تعداد خاص و همراه با برخی از اسمای تحت دولت آن نیاز دارد.
اسم «رحِیم» بسیار سنگین است و گفتن آن بدون «یا»ی ندا سنگینتر و با الف و لام سنگینترین است و این وجود «اللَّه» در «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم» است که سنگینی آن را تعدیل میکند و به آن تناسب میدهد.
ذکر «یا رحیم» برای قوت قلب، کیمیای باطن و صفای دل بسیار مناسب است. میتوان آن را در بستههای سهتایی، ششتایی، نهتایی، دوازده تایی و بیست و چهار تایی آورد و میتوان آن را با «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم»آورد.
مدت زمان تخلق به این اسم، دورهای بسیار سنگین است و باید بهگونهای فنی و زیر نظر مربی از آن استفاده کرد. در ادامه حتی خود فرد بر خویش ظاهر میشود و او خود را میبیند که همراه با خویش این ذکر را میگوید.
ذکر یاد شده حیات قلب میآورد و چشمهای کوثر در جان ذاکر پیدا میشود و به حکمت و معرفتی میرسد که دیگر نیازی به رنج تحصیل برای دریافت دانش آن ندارد.
«رحِیم» ختم اسمای الهی است و کسی که بر آن مداومت نماید به غربت مبتلا میشود و هیچ کس با او نمیماند.
(۱۱۰)
(۱۱۱)