اهمیت شناخت و معیار آن
بعد از اثبات ارتباط میان وجود بیپایان حق با همهٔ ظهورات هستی، این سخن پیش میآید که میزان و ملاک شناخت شخصیتها در تمام مراحل وجود- جمادات، نباتات، حیوانات و خلاصه از حجر و مدر گرفته تا فرد و جامعهٔ انسانی- چیست و با چه سنجش و مقیاسی باید مرتبه و شخصیت افراد را مشخّص نمود و با چه معیار و میزانی باید خوبی یا بدی، زشتی یا زیبایی و مهر و بغض موجودات را تعیین کرد و خلاصه، ملاک شناخت و معیار یافت وجودات چیست؟
موضوع شناخت اهمیت فراوانی دارد؛ زیرا شالودهٔ همهٔ موضوعات حیاتی و کمالات وجودی است؛ ولی یافتن مسیر اصلی آن به طرحی اساسی و قانونی کلّی نیاز دارد. برای بیان این قانون کلی باید چنین گفت: بعد از اثبات آن وجود بیپایان و سایر هستیها و ارتباط میان این دو، دیگر معیار شناخت در زمینهٔ کمالات یا کمبودهای حیاتی و وجودی موجودات همان وجود بیپایان و هستی بیکران میباشد.
میزان شناخت و مرتبهٔ موجودات محدود، از جهت کمال یا نقص باید بر این پایه و اساس استوار شود و همچنین همهٔ کمالات یا نواقص هر موجود با این وجود بیپایان و کمال مطلق سنجیده میشود و معیار
سیر اندیشه، ص: ۱۳۰
همهٔ آنها را در جهت مراتب و مراحل، با این وجود بیکران پیمانه نمود.
هرچه و هر کس که در نظر آید و موضوع بحث قرار گیرد باید با دقّت تمام و آگاهی فراوان در اطراف آن جستوجو نمود. آن قسمت از صفات او که از وجود بیپایان سرچشمه گرفته کمال او و آن قسمت از صفات وی که از آن وجود بیپایان ریزش نکرده و در آن وجود بیپایان یافت نمیشود، نیستی و بدی نام دارد.
هستیها صفاتی است که از بالا رسیده و نیستی و بدی چهرههای آلودهای است که از بالا نرسیده است. هرچه از اوست هستی و خوبی نام دارد و هرچه از او نیست بدی و زشتی است. خوب خوب است، چون از اوست، و بد بد است؛ چون او این صفات را نخواسته است؛ هرچه او بخواهد خوبی و هرچه او نخواهد بدی است؛ آنچه او دارد ارزش هستی مییابد و هرچه او ندارد نامش بدی، زشتی و کجی و بعد از او میباشد.
برای نمونه، اگر انسان را در نظر بگیرید، خواهید دید که او دارای صفات بسیار و مصداق چهرههای گوناگون میباشد. در او علم یافت میشود، جهل و نادانی نیز داراست و گاه ممکن است هر دو را به نسبتهای گوناگون و مراتب متفاوت از جهت کم و کیف موضوع داشته باشد. گاه وی ظلم میکند و زمانی محبّت میورزد، زشتی و زیبایی، نیکی و بدی در حالات او یافت میشود. گاهی نیز این صفات جدا از هم یافت میشود؛ یکی عالم و دیگری جاهل، یکی مهربان و دیگری نامهربان؛ زمانی نیز به جامعه و محیطی برخورد میشود که بسیار عالی و وارسته و یا پست و عقبمانده است؛ گاه افسونگران آدمی در لباس شاهان و مهرویان در حجاب غم و اندوه و ماتم مشاهده میشوند، این
سیر اندیشه، ص: ۱۳۱
هنگام است که باید همهٔ صفاتی را که در این زشترویان به ظاهر زیبارو قرار دارد، با آن کمال محض که پرگار سنجش شناخت است لحاظ نمود. هر یک از این صفات که در آن هستی بیپایان و کمال محض وجود دارد، برای آن فرد یا جامعه نیک و پسندیده است و هر خصلت و صفتی که در آن کمال بیپایان یافت نشود، باید آن صفت را عنصر کجی و اهریمن خیال و زشتی نام نهاد که البته آدمی باید بعد از شناخت، همیشه در افزایش کمالات و کاهش و نابودی زشتی و پلیدی کوشا باشد.
اگر کسی در کنار علم و قدرت، رحمت، روشنی و صفا و مهر و محبّت داشت، باید دانست که این صفات از آن وجودِ بیپایان سرچشمه گرفته است؛ زیرا همهٔ این صفات و کمالات در آن وجود بیپایان بهطور ثابت و کامل وجود دارد. همچنین، اگر در کسی ظلم، ستم، زشتی، پلیدی، دورویی و لجبازی را یافتیم میگوییم در آن وجود الهی از این قماش پندارها هرگز یافت نمیشود، این چنین چهرههایی دارای کمال نیست و این صفات از هستی سرچشمه نگرفته است و باید به آن، عامل زشتی و عنصر پلیدی نام داد؛ اگرچه در بازار جهان، خریداران فراوان داشته باشد و ریشهٔ همهٔ این عناصر موجود از حق باشد.
فلسفهٔ اسلامی به این ترتیب در مقام اندیشه و تفکر جای خود را باز کرده و از جلوههای وجود سخن سر میدهد و با بیانی رسا و ندایی روحانی میگوید: ای ظالمان و افسونگران قافلهٔ بشری، ای تباهیها و ای کجیها، شما از کمالات وجود بیبهرهاید و هستی شما چیزی جز زشتی و پلیدی نیست؛ اگرچه چند صباحی در عرصهٔ گیتی از قدرت و پندار و توانایی دم میزنید، منتظر باشید تا سپیدهٔ سحرتان بدمد، آنگاه خود را بنگرید که در کجایید یا بگذارید دیگران نظاره کنند که دیگر شمایی در کار نیست و آن همه من من گفتنها در ترازوی بقا از قطرهٔ آب
سیر اندیشه، ص: ۱۳۲
گندیدهای نیز کمتر است.
پس معیار شخصیت و شناخت در همهٔ مخلوقات، آن کمال مطلق و هستی ثابت و وجود بیپایان است و هر چیز و هر کس میزان هستی و کمال وی به اندازهٔ بهره و مقدار اثری است که از آن کمال مطلق به دست آورده است؛ پس با این پندار و بر این اساس، مرتبه و مقام هر کس در قافلهٔ انسانی و فلسفهٔ وجودی مشخّص میشود و هر کسی میتواند خود و شخصیت خویش را دریابد- از کمترین و ضعیفترین مرتبه و مقام تا بالاترین و عالیترین مرحلهٔ آن- که وجود برین یا سرسلسلهٔ قافلهٔ آدمیان است که آنها دیگر گوی سبقت از همگان ربوده و در نزدیکترین مرحله و مرتبه به آن وجود بیپایان و هستی ثابت و استوار قرار دارند؛ بهطوری که برتر از آن در عالم ظهورات وجود ندارد و پس از آن، دیوارهٔ ظهور و بنیاد خلق فرو میریزد.
پرگار سنجش
هشداری لازم که بهوسیلهٔ آن جان آدمی آرام و نهان وی تابان میگردد و هر کس میتواند با این هشدار یا این قانون پرگار، کمون ذات خود و حیات وجود خویش را در مقابل حقایق اشیا و دیگر هستیها پیدا نماید و به دست آورد.
قانون پرگار آنچنان عمیق و ارزنده است که میتوان به وسیلهٔ آن به همهٔ رنجها و جنگها پایان بخشید؛ زیرا همهٔ جنگها و رنجها، ناآرامیها و ستیزها در میان بشر، از ابتدای خلقت تا به امروز و فردا و فرداهای دیگر، از رعایت نکردن این اصل کامل و پرگار ثابت است و هر کس در این اصل ثابت و قانون اساسی انحرافی داشته باشد- خودآگاه یا ناخودآگاه- به همان مقدار از روشنی دل و آرامش جان دور خواهد افتاد.
در مقابل، هر کس این اندیشهٔ پرگاری را به طور سالم و طرز صحیح
سیر اندیشه، ص: ۱۳۳
در خود بپروراند، هرگز برای او اندوه و رنجی پیش نخواهد آمد و همهٔ وجود خود را در سر منزل آرامش جای خواهد داد.
نام این اصل، قانون نسبیت یا اصل پرگار و معیار سنجش است. اصل پرگار یا معیار سنجش از دیدگاه حقیقت و واقعیت، میزانی دقیق در سطح عمومی و برای همه است و این قانون را باید «قانون شناخت مقدارها» نامید.
بر این اساس، ارزش هر چیز و هر کس مطابق کمال و هستی وجودی وی است و در مقابل، بیحاصلی و بیارزشی هر کس به مقدار کمبود کمال عمومی او میباشد و چیزی در جهان از قانون نسبیت خارج نیست؛ زیرا هرچه در نظر میآید- آدم یا غیر آن، دیروز یا امروز، فرد یا جامعه و محیط- بدیهی است که یکسان نمیباشد و در همهٔ آنها تفاوتهای گوناگون و نابرابریهای فراوان به چشم میخورد و هرجا که چنین باشد قانون نسبیت در آنجا وجود دارد.
از قانون نسبیت دو موضوع اساسی که اهمیت زیربنایی دارد استفاده میشود:
نخست، پذیرش تفاوتها؛
دوم، دست کشیدن از مطلقها- نفرین مطلق یا تشکر مطلق از هستی ظهوری و افراد یا جامعه.
نسبت به امر اوّل باید گفت: افراد یک جامعه همیشه در یک سطح از امتیاز نمیباشند و در میان آنها تفاوتهای گوناگون به چشم میخورد.
هر یک از افراد جامعه، هم صفات نیک و پسندیده دارند و هم صفات زشت و ناپسند. شاید فردی صفات پسندیدهٔ وی بسیار و صفات ناپسند او اندک باشد و در مقابل، فرد دیگری بدیهای وی بیشتر و نیکیهای وی کمتر باشد و خلاصه هر کس خودش میباشد، نه دیگران
سیر اندیشه، ص: ۱۳۴
و هر موجودی در میان هستیها ویژگی خاص خود را دارد و بر همهٔ افراد بشر بلکه همهٔ موجودات- سنگ و گل و گیاه و دیگر موجودات- این ندای آسمانی صادق است که با نوای خوش از بن هر تار و مویی بگوید: «وحده لا شریک له؛ من منم و دیگران دیگران»؛ خلاصه، همهٔ موجودات چهرهٔ آن آیینهدار هستی و آن ممتاز ازلی و آن واحد بیپایان هستند و همهٔ آنها دارای صفت وحدت میباشند و در ملک هستی و مملکت وجود دویی یافت نمیشود و هر یک به نوبهٔ خود از دیگران یگانه و ممتاز میباشند.
نسبت به اساس دوم چنین باید گفت: در یک جامعه و ملّت، نفرین مطلق یا تشکر مطلق برای کسی تحقق نمییابد. هرگز در یک جامعه، بدِ بد و یا خوب خوب که هیچ رایحهٔ کمبود در آن نباشد پیدا نمیشود؛ چون هر بد، صفات خوبی نیز دارد و کمترین صفتی که هرگز از کسی جدا نمیگردد هستی اوست و بودن غیر از بد بودن است و با هم تناسبی ندارد. در مقابل، هر کس که بسیار هم خوب باشد، صفات نقص و کمی را داراست و کمترین کمبودی که هرگز از او جدا نمیشود، همان بیثباتی همیشگی و ناداری ذاتی اوست که هرچه در خود فرو میرود، هستی خود را ثابت و مستقل نمیبیند و هر لحظه خود را از لحظهها رها و جدا مشاهده مینماید و حتی یک بار نیز چهرهٔ بقای مستقل را در خود ملاقات نمیکند. تنها چیزی که در مورد او امکان دارد این است که در سایهٔ لطف ازلی سایه گستراند که این نیز برای همهٔ موجودات امکان دارد؛ اگرچه ادراک و وصول آن همگانی نمیباشد.
پس از بیان این دو اساس باید دانست که قضاوت دربارهٔ افراد یا جامعه آنقدر نیز ساده و آسان نیست و البته کاری ناشایست است که اگر انسان از کسی خوشش آمد، او را بپذیرد و اگر از کسی رنجید، او را رها
سیر اندیشه، ص: ۱۳۵
کند. از هر کس که به او علاقه دارد تعریف و تمجید نماید و از هر کس که در دل کینه دید او را به بدی یاد نماید و در شمار بدان قرار دهد و خوبیها و بدیها را ملاک نگیرد و فقط ملاک خوبی و بدی را علاقهٔ شخصی خود بداند! این خود سبب میشود تا با یک بدی، خوبیها و با یک خوبی، بدیهای فردی ملاحظه نگردد؛ هرچند جامعهٔ بشری تا به حال بر این منوال گذشته و تیرگیهای بسیاری را در خود مشاهده نموده است.
پس قضاوت دربارهٔ افراد یک جامعه تنها در توان مرد حکیم و دانشمند توانایی است که از قوهٔ عقل سلیم برخوردار باشد و در کارها و قضاوتها از آن الهام گیرد و بر اساس شناخت و معیار کمال قضاوت نماید، آن هم با مطالعهٔ دقیق و کاوشهای بسیار در اطراف شخص که تشخیص یک مورد آن کاری بس دشوار و مشکل میباشد؛ چه رسد به آن که با کمال بیاطلاعی و عدم صلاحیت در هر لحظه هزاران قضاوت داشته باشد.
بشر و دو چهرهٔ متفاوت
اینجاست که در بیان بدیهای دیگران پای عقل هر حکیم توانا و مرد آگاهی خواهد لنگید و عیبجویی اگر محال نباشد، بسیار مشکل میگردد؛ زیرا «تو را کجا بود سزا که مجال کوی دگر کنی؟» این کار در توان کسی است که بر همهٔ کردارهای آدمی وقوف کامل و احاطهٔ تمام داشته باشد و کار کسانی نیست که همیشه فکرشان میلغزد و هر آن نسبتهای بسیاری بر هر کس روا میدارند، بدون آن که در فکر اثبات یا بیان اصل و مدرک آن باشند.
اکنون باید گفت: کیست که بتواند یک بد مشخّص را دریابد و فرد ناشایستهای را در حیطهٔ شناخت آورد؟ مگر دستهٔ اندکی از افراد که
سیر اندیشه، ص: ۱۳۶
دیگر مجال توهّم برای کسی باقی نمیگذارند؛ خواه در جانب خوبیها باشد یا در ناحیهٔ بدیها. پس شناخت بدیهای دیگران کاری بس مشکل و پر پیچ و خم است و آدمی به آسانی نمیتواند کسی را به عنوان بدیها و الگوی زشتیها انتخاب کند؛ در حالی که اگر به درون خود رو کند، هزاران زشتی و بدی در خویش میبیند و اگر منصف و دارای وجدان باشد، چنان شرمساری به او دست میدهد که دیگر مجال رسیدن به بدیهای دیگران را از او میرباید؛ مگر افرادی که خالی از خود و پر از دیگران باشند که این خود اندیشه و کار کسانی است که از چهرهٔ نازیبا و زشتشان بدی و کجی میبارد و این خود برای خارج شدن از محدودهٔ آگاهی و انصاف کافی است. همچنین پای آدمی از این که در برابر دیگران از خوبیهای خود و زیباییهای خویش یاد نماید میلنگد، هر کس که باشد و هر کس که مورد نظر وی باشد؛ زیرا هر کس باید از نوای دل و آوای جان بگوید: «حسنات الأبرار سیئات المقرّبین»؛ خوبیهای دستهای در وزان بدیهای دستهای دیگر میباشد تا جایی که از مرز فعل و مقام کار نیز میگذرد و شرمساری انّیت خود را مییابد و اقرار میکند که خود در جنایتی بزرگ و اثبات هویتی نابجا و دروغین میباشد، آن هم در برابر آن هویت حقیقی و وجود بیپایان که تنها اوست و دیگران نمیباشند. بر این اساس است که امام بحق و معصوم پاک و سفیر کامل حق؛ امام سجاد علیهم السلام میفرماید: «من کمتر کمترانم»[۱]؛ با آن که امام، نه در مقام تعارف یا شکسته نفسی میباشد، نه شوخی میکند و نه غم امت را میخورد و نه به خاطر آنان مناجات سر میدهد؛ زیرا همهٔ اینها از مقام عصمت و پاکی بهدور است؛ بلکه امام، هنگامی که به حق و با حق در خود مینگرد و خود را مییابد، به آنجا میرسد که
سیر اندیشه، ص: ۱۳۷
جز ظهور- که خود محض چهرهای از حق است- در او خبری از کمال نیست و ذرهای هستی مستقل در ذات خود نمییابد و جا دارد که در این مقام، سر شرمساری و سرافکندگی به زیر آورد و در حضور آن کبریای محض و اصل هستی، دم از انّیت نیز نزند و بر فراز ناداری خود پرچم انّیت افراشته نکند. این است که امام معصوم که خود قلب پاکیهاست در مقام مناجات «أقلّ الأقلّین» سر میدهد و شرمندهٔ انّیت خود است و سیل اشک از چشمهای معصوم و بیگناه خود جاری مینماید؛ حال، «جایی که عقاب پر بریزد از پشهٔ لاغری چه خیزد؟» جایی که معصوم چنین میگوید، دیگر برای هیچ کس مجالی دست نمیدهد که به شمارش خوبیهای خود در برابر دیگران بپردازد؛ زیرا هر کس در محدودهٔ خود و در عمق وجود خود، تاریکیهایی را میبیند؛ با آن که نسبت به دیگران چنین یافتی ندارد؛ مگر برای کسانی که خود را در دیگران و دیگران را در خود بیابند که اینها از حدود شناخت خارج و از جرگهٔ انصاف بیرون میباشند.
قانون نسبیت و گزارههای ششگانهٔ آن
پس از بیان قانون نسبیت، شش نتیجهٔ کلی به دست میآید:
نخست، با وجود ظهور و وابستگی در انسان نمیتوان همهٔ خوبیها را در یک فرد بهطور بیپایان و مطلق یافت.
دوم، بدیها و زشتیها را نمیتوان در یک فرد خلاصه نمود و پنبهٔ خوب و بد مطلق را باید از گوش بیرون آورد.
سوم، انسان باید همیشه از غفلتهای بیشمار خود شرمنده و سربهزیر باشد و برای نابودی آنها بکوشد.
چهارم، نباید از خوبیهای خود با شکوه یاد نمود و نباید داعیهٔ تزکیهٔ نفس را پیشه ساخت که این خود باعث عقبماندگی و دوری
سیر اندیشه، ص: ۱۳۸
فراوان میگردد.
پنجم، نباید بدیها و زشتیهای دیگران را به سادگی پذیرفت و عقل خود را در گرو سخنان دیگران قرار داد.
ششم، خوبیها و زیباییهای بسیار دیگران را نباید از یاد برد؛ چرا که در هر ذرهٔ به ظاهر ناچیز میتوان هزاران زیبایی و لطف را نظاره کرد.
با در نظر گرفتن قانون نسبیت و گزارههای ششگانهٔ آن در تمام گسترهٔ وجود و موجودات و افراد آدمی، بسیاری از بتها و بتسازیها و خودها و خودسازیهای دروغین شکسته میشود و به صورت واقعی خود که نسبیت و ظهور است در میآید.
حال روشن شد که خوبیها، بدیها، نفرینها و تشکرها همه در یک فرد جمع نمیشود و هر فرد نسبت به دیگران امتیازات و نواقصی دارد و شناخت این امتیازات و نواقص کاری بس مشکل است و باید در برابر خوبیها و بدیهای دیگران عصازنان گام برداشت و تنها تشکر از خوبیها و نفرین بر بدیها داشت و نباید از همهٔ بدیهای کسی به واسطهٔ خوبیهای وی غافل بود و از سپاس بر همهٔ خوبیهای کسی به واسطهٔ بدیهای وی رویگردان شد.
پس قانون نسبیت میگوید: تشکر از هر کس باید در برابر کمال و بزرگی او باشد و نفرین، تنها در برابر نقصان و کمبود صفات ضروری آن فرد انجام میپذیرد؛ پس نفرین و تشکر باید بر پایهٔ کمال و نقصان استوار گردد نه بر پایهٔ محبتها و دوستیها و خویشاوندیهای قبیلهای یا قومی و مسلکی و گروهی که همهٔ این امور از سالوس و پیرایه و شرک و تباهی است.
بر هر انسان اندیشمندی لازم است که با همهٔ منفیگراییها و شخصپرستیها و محبّتبافیها و بتسازیها و تزویرها و ریاها و
سیر اندیشه، ص: ۱۳۹
نیرنگهای شیطانی بجنگد؛ هم برای خود و هم برای دیگران. هر کس باید به جای تشکر از باطل، از مقدار حقّانیت افراد تشکر نماید و بر بدی آنها نفرین داشته باشد؛ نه آن که با یک نیکی یا دوستی و خوبی، از همهٔ بدیهای فردی صرفنظر کند و با یک بررسی یا غرض شخصی و اختلاف عقیدتی و مسلکی از همهٔ نیکیهای فردی چشمپوشی نماید و به صرف این که هممسلک و همعقیدهٔ او یا خویش و قوم یا اهل دولت یا بزرگ قبیله و رهبر گروه اوست از همهٔ بدیهای وی با نظر مرحمت بگذرد و او را از خود بداند و هر کس که چنین نسبتهایی با او ندارد، خوبیهای بیشمار او را در ردیف بدیها و کجیها قرار دهد.
بسیاری از نابسامانیهای تاریخ بشری را باید به این بیبندوباریهای فکری و پر رونق و گستردهٔ نفرینها و تشکرهای بیجا مربوط دانست- چیزی که خود علّت اضمحلال کمالات و ازدیاد رذایل میباشد؛ زیرا هنگامی که در جامعه و محیطی، حق به حقدار نرسد و ملاک خوبیها خویشی و دوستی، و ملاک بدیها اغراض شخصی باشد، دیگر توقع خوبی از افراد عادی کم میشود و بازار فضایل و کمالات سرد میگردد؛ چون جای خوبی را خویشی و جای بدی را غرض و مرض گرفته است و تاریخ بشری گواه هزاران هزار از این نابسامانیهای فکری و سنّتی است.
گاه افراد بسیاری گرفتار حُسن فردی میگردند و در مقابل، هزاران پلیدی او را نادیده گرفتهاند و بسیاری را به واسطهٔ یک لغزش- واقعی یا ساختگی- از خوبیهای وی روی گردانیده و آنها را به صورت کامل از قافلهٔ کمال خارج نمودهاند و این خود بزرگترین ضربه بر تکامل آدمی است؛ پس با نظری دقیق بر تاریخ گذشته و حال آدمی روشن میگردد که بر اثر اعمال نشدن قانون نسبیت، بسیاری از افراد صاحب فضل و کمال را با چوب تکفیر راندهاند که دیگر دار فانی را با دلسردی تمام و برای ابد
سیر اندیشه، ص: ۱۴۰
وداع گفتهاند و در مقابل، چه بیخردان و بیهنرانی را به اوج بزرگی رسانده و عنوان متمدّن به آنها دادهاند، این برگ سیاهی بر دفتر تاریخ بشری است که شرمندهٔ جهالت آدمی و قضاوتهای بیمورد و هواهای نفسانی آنها گشته است؛ چنان که سوز دل و ساز جان روا نمیدارد تا برای نمونه، نامیاز یکی از این قهرمانان در مقام ذکر گردد، باشد تا دلسوختگان همیشه در سوز و بیدردان همیشه دلخوش بر سودای کثیف خیال باشند تا زمانی که روح فکری و معیار اندیشهها صورت واقعی به خود بگیرد که همیشه در رأس همهٔ این تجاوزها، خوبان خوب قرار داشتهاند.
روش اجرای قانون نسبیت
اجرای قانون نسبیت برای آزادی از همهٔ بندها و حقکشیها و رسیدن به عدالت واقعی اجتماعی در هر محیط و جامعهای لازم و ضروری است تا خوبیها و بدیهای همهٔ افراد آن جامعه با این ملاک تعیین شود. روشن است که هر ملّت و قومی که از عمل به قانون نسبیت بیبهره باشد هرگز روی صلاح و رستگاری را نمیبیند و لحظه به لحظه به زمان اضمحلال و نابودی خود نزدیکتر میشود.
البته، اجرا و عمل به این قانون با اعمال زور و نیروهای عنوانی سیاسی یا نظامی میسّر نمیشود؛ زیرا هیچ قدرت غیر فکری نمیتواند افکار مردم را بر پایهٔ اندیشهٔ کلی تنظیم نماید؛ پس باید برای اعمال قانون نسبیت، پشتوانهٔ فکری بر اساس تربیتی به شکل بنیادین و به معنای وسیع کلمه در تمام سطح جامعه- از محیط خانه و خانواده و فرهنگ علمی و عملی گرفته تا محیط کار و صنعت و دیگر طبقات جامعه- پیاده نمود؛ تربیتی که پیریزی آن با قانون نسبیت صورت میگیرد، نه با قوانینی که سراسر از این ملاک بیبهره است که تحقیق و بررسی این امر باید در مقام دیگری انجام پذیرد.
سیر اندیشه، ص: ۱۴۳
[۱]( ۱)- أنّا أقلّ الأقلّین