انقلاب اسلامی و جمهوری مسلمانان

انقلاب اسلامی و جمهوری مسلمانان
انقلاب اسلامی و جمهوری مسلمانان

اقتدار نفسانی و معنوی، حقیقتی غیر قابل انکار است؛ اما آیا انقلاب اسلامی می‌تواند از چنین نیروهایی بهره برد؟ و اگر پاسخ آن مثبت است، چگونه افرادی را که دارای چنین توانمندی‌هایی هستند، می‌تواند به حمایت از خود، راضی نماید؟


 شناسنامه

سرشناسه : نکونام، محمدرضا‏‫، ۱۳۲۷ -‬
‏عنوان و نام پديدآور : انقلاب اسلامی و جمهوری مسلمانان/محمد‌رضا نکونام.
‏مشخصات نشر : اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ‏‫۱۳۹۱.‬
‏مشخصات ظاهری : ‏‫۱۷۶ ص.‬
‏شابک : ‏‫‬‭۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۸۸-۶
‏وضعیت فهرست نویسی : فیپا
‏موضوع : ایران — تاریخ — انقلاب اسلامی، ۱۳۵۷ — تاثیر
‏رده بندی کنگره : ‏‫‬‭DSR۱۵۶۴‭‬ ‭/ت۲‏‫‬‭ن۸ ۱۳۹۱
‏رده بندی دیویی : ‏‫‬‭۹۵۵/۰۸۳
‏شماره کتابشناسی ملی : ۲۹۹۸۴۷۷

 

 


 

پیش‌گفتار

اگر حوزه‌های علمی، قوی، قدرتمند، زنده، آگاه، هوشیار و پویا باشند، می‌توانند به عنوان بازوی قدرتی رهبر جامعهٔ اسلامی عمل نمایند. ما بر این مسأله در کتاب «روحانیت و رهبری» تأکید نموده‌ایم. در آن‌جا گفته‌ایم: نظریه‌پردازی در مورد مسایل حکومتی و نحوهٔ ادارهٔ دولت در توان یک نفر به‌تنهایی ـ که حجم وسیعی از کار و مسؤولیت را بر عهده دارد ـ نیست و این حوزه‌های علمی هستند که باید لیدر و راهنمای مسایل سیاسی در حوزهٔ علوم مرتبط با آن باشند.

کتاب حاضر با گزاره‌های فشرده و مختصری که دارد، در کلان‌ترین مسایل و موضوعات مطرح و پیش‌آمده در انقلاب اسلامی بحث می‌کند که در واقع، هم به نقد انقلاب و مدیریت کارگزاران آن می‌پردازد و هم میزان کارآمدی آن را ارزیابی می‌نماید و آسیب‌هایی را نیز که می‌تواند تهدیدی علیه انقلاب باشد، گوشزد می‌نماید و طرح‌هایی برای دفع آن پیشنهاد می‌دهد. بر این اساس، نوشتار پیش رو در سه فصل تنظیم شده است: فصل یکم، مهم‌ترین ویژگی‌های

(۹)

انقلاب اسلامی را ارایه می‌دهد. فصل دوم به بررسی اهداف و بایسته‌های انقلاب اسلامی می‌پردازد و فصل پایانی نیز فرصت‌ها و تهدیدهای انقلاب اسلامی را خاطرنشان می‌شود.

(۱۲)

در نظام ولایت فقیه، ولی فقیه سخن و نظر خود را به جامعه ارایه می‌دهد و اگر مردم آن را پسندیدند و سخن او ریشه در دل آن‌ها دوانید و این نهال را مردم آب‌یاری کردند، به اندازه‌ای که مردم نصیحت‌های ولی‌فقیه را گوش دادند و قدم پیش گذاشتند، بر آن‌ها ولایت می‌یابد و او نیز مطالب خود را واضح‌تر و صریح‌تر بیان می‌کند. اگر ولی‌فقیه بتواند مطالب خویش را با صراحت بیان نماید و مردم این سرپرستی را ـ که حقیقی است ـ پذیرفتند و او را صاحب اختیار خود انتخاب کردند و جراحی و مرهم و دوای درد را به دست او دادند و به او این اختیار را دادند که هرجا که خود تشخیص می‌دهد جراحی نماید یا مرهمی نهد و خود به صورت مطلق پذیرا شدند، این‌جاست که حکومت ولایی شکل می‌گیرد و هر حکمی در نظام حکومتی از طرف فقیه صادر شود، آن حکم جزو احکام الهی است؛ زیرا فقیه چندین سال برای استخراج این احکام زحمت کشیده و کلامی که می‌گوید سنجیده است، نه تحکم؛ به همین جهت، اجرای احکام را در پی می‌آورد. اما در این‌که ولایت فقیه، مطلق است یا مقید، بحث‌های بسیاری است که در این کتاب نمی‌گنجد. قرآن کریم می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، أَطِیعُوا اللَّهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الاْءَمْرِ مِنْکمْ، فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِی شَیءٍ فَرُدُّوهُ إِلَی اللَّهِ وَالرَّسُولِ»(۱). اطاعتی که در این آیهٔ شریفه از مؤمنان

  1. نساء / ۵۹٫

(۱۳)

خواسته شده است، مطلق است و از این رو به هیچ‌وجه اطاعت از غیر معصوم را در بر نمی‌گیرد. عارف و مجتهد غیر معصوم، اطاعت و ولایت مطلق ندارد. اگر فردی که امروز مجتهد عادل است، فردا نسیان بگیرد یا عدالت خود را از دست دهد، لزوم اطاعت ندارد و اطاعت از وی مشروط به حفظ شرایط است. نیابت و نقل ولایت از معصوم به معصوم در مقام لبّی، و به غیر معصوم به معنای ظلّی است و مجتهد غیر معصوم در مقام تنزیل و به نیابت است که می‌تواند حکمی را صادر نماید.

آقاي خميني که ولایت فقیه را مطلق می‌دانستند، لسان تنزیل آن را بیان می‌نمود، نه لسان غیر تنزیل و لبّی آن را؛ وگرنه مسألهٔ نیابت معنا نداشت. اطلاق در ولایت مطلقهٔ فقیه، اطلاق تنزیلی است و اطلاق تنزیلی نمی‌تواند مقید نباشد. ما این مطالب را در کتاب مربوط به اختیارات ولی‌فقیه که به چند جلد می‌رسد، به تفصیل توضیح داده‌ایم.

در پایان این مقدمه، شایسته است گریزی به قاعده‌ای عرفانی زده شود. در عرفان، قاعده‌ای است که می‌گوید: هر چیزی در هر چیزی است و از یک چیز می‌توان همه چیز را به دست آورد. این قاعده در رابطهٔ تأثیرگذاری اشیا بر یک‌دیگر نیز جاری است و به این معناست که هر چیزی در هر چیزی می‌تواند اثر بگذارد. بر این اساس، می‌توان گفت: فرد، جامعه را می‌سازد و جامعه، فرد را هویت می‌بخشد. انبیا امت را می‌سازند و امت نیز نبی‌ساز می‌گردد. انبیا در

(۱۴)

جامعه از جهت علّی اثر دارند و امت‌ها در انبیا از جهت معلولی مؤثر هستند. آب در کوزه اثر دارد و کوزه در آب. کوزه، آب را خنک می‌کند و آب، کوزه را مرطوب نگه می‌دارد و در درازمدت قوت کوزه را زیادتر می‌کند و همین‌طور غذا نیز در معده و معده هم در غذا اثر می‌گذارد. 

غبطه خوردن نسل اولی‌ها و نسل دومی‌های انقلاب به مقام شهیدان، خوب نیست؛ چون راه شهادت برای آنان باز بود و هر کس می‌خواست، می‌توانست برود. آن‌هایی که رفتند، رفتند و کسانی که ماندند و شهادت در جبهه نصیب آنان نشد، نمدمال شدند و با سوزن‌های تیزی که در نمد هست و به بدن فرو می‌رود، آرام و بی‌صدا جان دادند.

اما پس از جنگ تحمیلی، باب رزق و روزی شهادت ـ که خدای متعال آن را بر روی مردم ولایتمدار ایران گشوده بود ـ بسته شد و شاید تا صد سال آینده، این درِ آسمانی باز نشود و اگر هم باز شود، معلوم نیست

(۱۵)

در کدام منطقهٔ جهان باشد. حال که خداوند متعال این رزق و روزی را آسان در اختیار افراد قرار داد، نسل‌های متمادی بر این سفرهٔ الهی می‌نشینند و از شهیدان آن ارتزاق می‌کنند و در قیامت، خود را به او متصل می‌نمایند. این رشد و کمال، محصول تحصیل نبود؛ نه محصول علوم حوزوی و نه محصول علوم دانشگاهی؛ چه بسا بی‌سوادی از روستایی بر سر این سفره نشست که دانشجو و طلبه‌ای این سفرهٔ الهی را درک نمی‌کرد و چه بسا طلبه و دانشجویی به این فیض بزرگ و عظیم می‌رسید که هم‌شاگردی‌های او از این فیض بی‌بهره بودند.

شهیدان انقلاب چنان مقام و منزلتی دارند که حتی روا نیست نام آنان را بدون طهارت بر زبان آورد. مقام آنان، امری غیر عادی است که حتی خود آنان نیز متوجه و هوشیار نبودند که حور، بهشت، و معاملهٔ نفس چیست و این مقامی که دارند، یعنی چه؟ آنان وقتی از مرز آسمان می‌گذشتند، باورشان می‌آمد که چه خواسته و انتخابی داشته‌اند؛ هرچند خواست آن‌ها نیز ناخواسته از جانب خدای تعالی نبود و این مقام را خدای تعالی برای آن‌ها برگزیده بود.

باید دانست در جبههٔ جنگ، بر اساس قضای پروردگار عده‌ای شهید می‌شوند؛ اما در این میان، ممکن است کسی بیهوده خود را به کشتن دهد که چنین کسی به مقام شهیدان و جنگ و جبهه ارتباطی ندارد. اگر کسی با توجه و آگاهی به جبهه رود و با نیتی الهی شهید

(۱۶)

شود، قضا و قدر خداست که شهادت را بهرهٔ او گردانده است و ثواب عظیم دارد؛ اما کسی که بیهوده خود را به کشتن دهد و هدفی قدسی نیز نداشته باشد، در صف شهیدان انقلاب داخل نمی‌باشد.

سخن را در همین‌جا کوتاه می‌نماییم و در پایان خاطرنشان می‌شویم که ما تحلیل عظمت انقلاب اسلامی و کارآمدی آن و هم‌چنین شناخت آسیب‌ها و چالش‌های پیش روی آن را در کتابی مستقل آورده‌ایم، که امید است روزی در دسترس علاقمندان آزاداندیش قرار گیرد.

ستایش برای خداست

(۱۷)


 

فصل نخست: ویژگی‌های انقلاب اسلامی

 قانون اولی که عقل و تمامی عقلا به آن باور دارند، اصل حرمت آدمی و پرهیز از تجاوز و عدم دخالت در امور دیگران است و انسان، حق هلاکت و قتل کسی را ندارد؛ هرچند آن شخص، کشوری را

(۲۱)

غصب کرده باشد. قیام علیه استعمار و کشتن استعمار، نیاز به حکم خدای تعالی دارد. خدای تعالی فرمان دهد، رهبر فرمان را برساند و مردم حرکت کنند. انقلاب اسلامی در چنین بستری بود که رشد یافت. حرکت شهیدان انقلاب ایران نیز در این مسیر بود و چون از خدای خود فرمان داشتند، به مقام‌های عالی رسیدند؛ ولی انقلاب‌های دیگر جهان برای تأمین امور مادی و نیازهای شکمی آنان بود؛ به همین دلیل، به همان اندازه مقام دارند. انقلاب کوبا، شوروی و مانند آن را نمی‌شود با انقلاب ایران مقایسه کرد؛ نه از جهت حقوق مدنی و ارزشی و نه از جهت امور معنوی و آخرتی. مقام انقلابیان ایرانی، مقام بالای معرفتی است که در قرب حق آرمیده‌اند؛ ولی مقام آن‌ها که نزد مردم بزرگ می‌شوند، کسب مدال شجاعت و افتخار است که باز نزد مردم است؛ ولی نزد خدا مدال گرفتن، با نزد مردم مدال گرفتن تفاوت دارد. مدال‌های خدایی با مدال‌های مردمی متفاوت است.

 


 

ظهور ولایت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام

خدای تعالی با انقلاب ایران می‌خواست حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام را در این دوران از کتم غیب بیرون آورد و این بزرگ‌ترین هنر انقلاب اسلامی ایران بود. البته پایداری این خواسته نیز دست خداوند است

(۲۲)

و چنان‌چه متولیان و کارگزاران لیاقت چنین انقلابی را از دست دهند، ممکن است خداوند آن را خاموش نماید و دوباره آن حضرت را به غیب خویش فرو برد. ما بده‌کار کسی نیستیم و همه چیز به دست خداوند است. آن‌چه باید برای ما مهم باشد، این است که ما باید مواظب کردار خود باشیم. به تعبیر حضرت عبدالمطلب علیه‌السلام : «أنا ربّ الإبل و لهذا البیت ربّ یمنعه»(۱). ما باید برای وظیفهٔ خود دل بسوزانیم و دل‌نگران خود باشیم. خدای متعال خود قیم آدم و عالم است و دل‌سوزی ما نباید غیرعاقلانه باشد. هر کسی وظیفه‌ای در عالم به عهده گرفته است و باید آن را به پایان رساند. پس چنان‌چه خدای متعال این لیاقت را در کارگزاران نبیند و بخواهد این نور را خاموش کند، ما نباید خود را بده‌کار انقلاب کنیم. این کار را خداوند انجام داده است. خداوند سفره‌ای را پهن کرده بود که اگر بخواهد آن را جمع می‌کند.

فایدهٔ این انقلاب، ظهور نور حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در ظلمتکدهٔ این دوران بود؛ این انقلاب، در سیر خود ریزش‌هایی

  1. شیخ کلینی، کافی، ج ۱، تحقیق: غفاری، چ پنجم، ۱۳۶۳ش، ناشر: دارالکتب الاسلامیه، ص۴۴۷٫

(۲۳)

نیز داشت و دارد. خداوند متعال آنان را که ریزش نموده‌اند ممکن است با تجدیدی و تبصره بازگرداند. در نهایت نیز این ارث به خداوند می‌رسد؛ زمین می‌ماند و همان‌طور که خداوند باعث و برانگیختهٔ آن است، وارث آن نیز خداوند می‌باشد و زمین هیچ‌گاه در مملکت پادشاهان، حاکمان یا خوانین نمی‌ماند؛ نه خانی آمد و نه خانی رفت. انقلاب ایران، انفجار نور بود؛ نوری آتشین که ظلمت‌ها را درنوردید و هم‌اینک زمان بازگشت آن شروع شده و زمین در آسایشی دوباره فرو خواهد رفت.

سعدبن وقاص که فرماندهی سپاه عمر در جنگ با ایرانیان را بر عهده داشت، هنگام بیعت با امام حسن علیه‌السلام گفت: من با پدرت علی بیعت نکردم؛ زیرا فکر می‌کردم حق با من است و حکومت باید به من برسد؛ ولی حال که می‌بینم معاویه به صحنه آمده است، با تو بیعت می‌کنم تا آسیبی به بدنهٔ اسلام وارد نشود.

از این سخن بر می‌آید هم بیعت نکردن سعد با حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و هم بیعت او با امام حسن علیه‌السلام هر دو از حماقت او بوده است. او با حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام که حق بر مدار او می‌چرخد، بیعت نکرد و حماقتی آشکار نمود؛ اما با امام حسن علیه‌السلام بیعت کرد، نه به خاطر حق بودن امام حسن علیه‌السلام ؛ بلکه به هدف براندازی معاویه، و این نیز دلیل دیگری بر حماقت اوست؛ چرا که او در این بیعت نیز حق

(۲۴)

را پی‌گیر نبوده است و بر آن بوده تا تمایلات خود را به بار نشاند.

این منطق سعد، هم‌اینک در برخی از کارگزاران نظام دیده می‌شود.

در این میان، هستند افرادی در هر دو گروه راست و چپ که غایت آنان خدا و بیعت آنان با ولایت نیست؛ بلکه تنها به کنار گذاشتن رقیب از صحنه و به دست گرفتن میدان سیاست کشور می‌اندیشند.

آن‌چه باقی است و به بقای حق باقی می‌ماند، سخن و موضع حق است و مردم نیز در نهایت، به سوی حق بازمی‌گردند و خود را وامدار هیچ گروه و حزبی نمی‌دانند. اگر کسی سخنان درستی را با غایت‌های هوس‌بازانه و آمیخته به دنیا همراه کند، زود زمین می‌خورد و همان‌گونه که خود حق را پوشانده است، طبیعتِ آگاه، او را در دنیای سیاست لجن‌مال می‌سازد و آبرو و اعتبار او را از چشم مردم می‌اندازد؛ طبیعتی که تاکنون به هیچ سیاست‌مدار نابکاری رحم ننموده است.

باید دانست کارگزاری که حقانیت ندارد، گاه هرچند حق‌گو باشد، کم‌کار است و آنان‌که می‌خواهند خود را به بدنهٔ حکومت وارد سازند، خود را پُرکار نشان می‌دهند و پاچه‌ور مالیده می‌شوند و پاچه‌خواری حاکمان را می‌نمایند. کم‌تر حق در چنین کارگزارانی یافت می‌شود؛ گرچه فقط حق را به خود نسبت می‌دهند، در حالی که پی

(۲۵)

دنیای خود هستند و سواره برای از دست ندادن دنیا و موقعیت خود تلاش می‌کند و پیاده برای به دست آوردن آن می‌روند.

در انقلاب نيز، راستی‌ها در بسیاری از مواضع، درست می‌اندیشند؛ اما قدرت کاربردی نمودن و نمود آن در جامعه را ندارند و نمی‌توانند آن را در عمل پیاده نمایند؛ به عکس چپ‌گراها که اندیشهٔ صائب ندارند، اما قدرت اجرایی بالایی دارند و جمع این دو گروه، باعث موفقیت می‌شود و مؤثر و کارگر است و هر کدام به تنهایی کاری از پیش نمی‌برد.

برخی از راست‌گرایان، گاه برای حفظ منافع خود است که از ولایت و دین‌داری سخن می‌گویند و اطلاق ولایت را پیش می‌کشند. آنان در این موضوع، نفع شخصی خود را در نظر دارند، نه منافع

(۲۶)

اسلام را و مواضع چپی‌ها نیز به ضرر آزادی و آزادگی است.

باید دانست هر کسی که حاکم ایران شود، ناچار است از روحانیت حمایت کند. در این میان، برخی که ما آنان را «آخوند» می‌خوانیم و با «طلاب» زحمتکش و اهل علم تفاوت دارند و بیش‌تر در پی پول‌پرستی و منافع دنیوی می‌باشند و پول و سِمَت دنیایی را که می‌بینند، دست به چاپلوسی می‌زنند و از این سیاست‌مدار و از آن کارگزار به همین دلیل حمایت می‌کنند، ظهور می‌یابند. البته عده‌ای از روحانیان همواره آزادگی خود را حفظ می‌نمایند و فقط حق می‌گویند و حق می‌بویند و حق می‌خورند و حق می‌جویند.

رهبری هر جامعه‌ای نیازمند اقتدار است و علم و آگاهی و نیز قدرت در تصمیم‌گیری و داشتن سرعت عمل در اجرای آن، باعث قوت و اقتدار می‌شود. بیش‌ترین آسیبی که سبب می‌شود اقتدار از میان رود و می‌تواند به مملکتی آسیب وارد آورد، ضعف در ناحیهٔ علم و انتخاب بهترین گزینهٔ درست است. در رهبران غیر الهی، علم و آگاهی از ناحیهٔ اطرافیان است. اگر رهبر غیر الهی مشاورانی زبردست نداشته باشد، جای محکمی روی زمین نمی‌یابد تا روی آن پا گذارد و حکومت را اداره کند.

برخی از حکومت‌ها برای آن‌که اشراف علمی را با خود همراه سازند، به آنان پول می‌دهند. با مزدور ساختن آنان، دهانی نیست تا

(۲۷)

باز شود و صدای نفرین و ناله‌ای از بنگاه‌های خبری به گوش نمی‌رسد. برخی از این پول‌ها در مرحلهٔ اجرا توسط اطرافیان برداشته می‌شود. اگر مشاوران، اندیشه‌ای نیک داشته باشند، به جای کمک به سرمایه‌دارها باید به فقیران رسیدگی نمایند و ارتشی چند میلیونی را با خود داشته باشند و از حمایت‌های آنان سود برند. برای نمونه، در کشور ایران، اگر به کسانی که در زیر خط فقر زندگی می‌کنند رسیدگی شود، نه تنها ایرانیانِ جان بر کف، بلکه سه میلیارد حامی انسانی در جهان طرفدار انقلاب می‌شوند و کسی که این همه پابرهنه در کنار خود داشته باشد، کسی نمی‌تواند به آنان زور گوید و حتی بمب‌های اتمی آمریکا و اسراییل نیز در این صورت ناکارآمد می‌گردد و تهدید نظامی به صورت کلی خنثی می‌شود. این تفکر در صورتی تحقق می‌پذیرد که تمامی کارگزاران، خاک‌نشین باشند و اصلاح جهان را از زیربنا شروع کنند؛ نه این‌که خودشان پشت میز و روی صندلی‌های مرصع‌نشان بنشینند و فریادِ «بالا بیایید» سر دهند؛ چرا که در این صورت، کسی جرأت بالا آمدن پیدا نمی‌کند.

کارگزاران باید نخست خدا را، نه در کلاس درس، بلکه در ذره ذرهٔ هستی عالم ببینند و لمس کنند و به وجود راه یابند و خدا را از آن‌جا ببینند و همه را به سمت جلو حرکت دهند. این کار در صورتی امکان‌پذیر است که به آیهٔ: «قُوا أَنْفُسَکمْ وَأَهْلِیکمْ نَارا وَقُودُهَا

(۲۸)

النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ عَلَیهَا مَلاَئِکةٌ غِلاَظٌ شِدَادٌ»(۱) عمل شود و نیز طمع از دل برداشته و به غیر، طمعی نداشته باشند. البته قطع طمع از حق، پیش‌کش باد.


 

اسلام ولایی

باید دانست عالمانی که در خط حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام و راه ولایت گام بر می‌دارند، به مصایب این راه نیز دچار می‌شوند؛ زیرا راه ولایت، آیین عاشق‌کشی است. عالمی که موضع ولایی دارد، پایانی جز شهادت یا آوارگی ندارد و مانند سالار شهیدان باید به مسلخ رود. بسیاری از عالمان، ترجیح می‌دهند زندگی علمی آرامی داشته باشند و اهل این راه پر خطر نگردند و با هر گروهی که حاکم سیاسی کشور گردد، مدارا کنند. این امر سبب حفظ بسیاری از عالمان در طول تاریخ شده است. کسانی که می‌پندارند اگر نظام اسلامی کنار رود، نظام آخوندی نیز از بین می‌رود و نسل عالمان دینی گم می‌گردد، بسیار افراد ساده و نادانی هستند؛ چون هر نظامی که حکومت را در دست گیرد، چنین آخوندهایی خود را با آن وفق می‌دهند و این نیز به صلاح حوزه است؛ چرا که در کنار این‌ها افراد آزاد بسیاری رشد می‌کنند که ادامه‌دهندهٔ راه پر خطر ولایت می‌شوند.

  1. تحریم / ۶٫

(۲۹)

عالمان دینی و طلبه‌ها درد دین دارند و رنج حمایت از آن را نیز بر خود هموار می‌نمایند؛ برخلاف برخی که تنها درد دنیا و پول دارند و دین را نیز قربانی دنیا می‌کنند.

وجود مرفهان بی‌درد و دنیاپرست در طبقهٔ اشراف علمی، سختی‌های فراوانی را برای عالمان حقیقی در عصر غیبت پیش می‌آورد که اگر در این مسیر، تساهل دینی نباشد، همه باید به قربانگاه روند؛ ولی مسیر دنیایی اجازه نمی‌دهد کربلایی دیگر درست شود؛ چون اگر افراد حق‌طلب فراوان شوند، جهان به دست حق‌مداران می‌افتد.

خداوند در این حکومت‌های تساهلی، نخبگانی را پرورش می‌دهد که هر کدام هم‌چون نهنگی درون تُنگ آب هستند که اگر حرکتی کنند، تُنگ آب می‌شکند؛ به همین خاطر، خداوند مصلحت را در این می‌بیند که آن‌ها بیش‌تر از این ظاهر نشوند و فقط راه باریکی باقی بماند که مسیر حق گم نگردد و شاگردانی نیز که طالب آن هستند، باید پی آن استاد نخبه که وجودی عزیز دارد بگردند تا او را بیابند و در ظلمت عصر غیبت، از راه ولایت منحرف نشوند.

(۳۰)

البته در میان گروه‌هایی که خود را حامی ولایت می‌دانند نیز هستند کسانی که در ادعای خود صادق نیستند و در پی تأمین دنیا و مقام و احترام دنیوی یا مصالح دیگری می‌باشند.

در هر کشوری چنین است کسی که مقام ریاست و رهبری را از راه انتخاب در دست می‌گیرد، انسانی است مانند دیگران که به خواب و خوراک و تفریح و ورزش نیاز دارد و ممکن است به بیماری‌های مختلفی نیز دچار گردد. او انسانی معمولی است که البته واجد شرایط رهبری تشخیص داده شده است.

در زمان ظهور امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) حاکم، همان عالم است و این قاعدهٔ بسیار محکمی است که آن را در کتاب «چرایی و چگونگی انقلاب اسلامی» و نیز در جلد دوم کتاب «حقوق نوبنیاد» و «جامعه‌شناسی عالمان دینی» آورده‌ایم.

عالمان وظیفه دارند به خاطر حفظ دین و حقیقت، مردم‌دار باشند و در قضاوت‌ها جانب حق را ـ که نزد مردم است ـ نگه دارند، نه جانب حاکمان را که به صورت غالبی حق‌مدار نیستند.

سرمایه‌های مادی کارگزارانی که به‌راحتی می‌توانند از امکانات به نفع خود استفاده کنند، باید همواره حسابرسی شود و حتی شهادت واحد، بلکه اعلان مخفی علیه آن‌ها را باید به عنوان دو شاهد عادل حساب کرد و آن را تعقیب نمود.

(۳۱)

رهبری جامعه

رهبری جامعه در زمان غیبت باید به دست ولی‌فقیه عادل و توانا صورت گیرد. ولی‌فقیه یعنی کسی که فقه را می‌داند و از جهت فقهی به اجتهاد رسیده و دارای ملکهٔ قدسی است. وی باید عادل نیز باشد. احراز عدالت، شرط است و عدالت در طول زمان و از نوع زندگی فقیه است که دانسته و احراز می‌شود. برای مثال، استفاده از مقام و عنوان رهبری برای کسب درآمد، عدالت را زایل می‌کند.

از دیگر شرط‌های لازم برای رهبری جامعه، آن است که وی باید توانا باشد و به همین منظور، میزان سن در رهبری بسیار مهم است. مجتهدان کنونی چنان‌چه به خاطر کهولت سن نتوانند ادارهٔ امور دینی یا تمامی شؤون جامعه را به دست گیرند، نمی‌توانند به عنوان مرجع یا رهبر معرفی گردند.

زمانی مرجعیت حوزه را به عهدهٔ آیت‌اللّه اراکی رحمه‌الله گذاشتند که ایشان بر اثر کهولت سن، به ضعف و ناتوانی گراییده بودند؛ به‌گونه‌ای که حتی توان نشستن روی زمین را نداشتند و دیدارهای عمومی برای ایشان سنگین بود و حتی تحمل بر سر گذاشتن عمامهٔ خود را نداشتند و زمانی چند دقیقه بیش‌تر نزد میهمانان نمی‌نشستند. آیا ایشان در آن وضعیت، توان مرجعیت دینی جامعه را داشتند؟ یکی از آیات عظام وقتی برای درمان به انگلستان رفتند، در بیمارستان به

(۳۲)

وسیله‌ای برخورد کردند، پرسیدند این چیست؟ گفتند: کامپیوتر. دوباره پرسیدند: آیا به درد طلبه‌ها می‌خورد؟ گفتند: بله. گفتند: پس چند عدد از آن را برای ما بفرستید. درست است که در آن زمان هنوز رایانه در ایران رایج نشده بود، اما آیا کسی که اطلاعات او از جهان به این اندازه است، می‌تواند رهبری دینی جامعه را به دست گیرد؟ رهبر و مرجع دینی، باید چالاک و پرتوان باشد و سلامت جسم و قدرت مدیریت داشته باشد.


 

شناسایی شیران ساکت بیشه

اگر انسان بخواهد در جامعه‌ای دنیامدار و بدون معنویت و اخلاق، در مسیر الهی ایجاد تحول و دگرگونی نماید، باید مدتی خاموش و بی‌صدا حرکت کند تا آن‌که زمانی برسد که مردم به او ملحق شوند و جریان اخلاق، علم، فضل و کمال، حالت مردمی به خود بگیرد. در این صورت می‌توان ناگهان علیه نظامی که برای حفظ منافع دنیایی خود زالو وار به زندگی مردم چسبیده و مانع رشد معنویت‌ها شده است، قیام کرد و آن را سرنگون و ساقط نمود.

(۳۴)

هر انقلابی باید بتواند قدرت شناسایی شیران بیشه را پیش از آن‌که حمله نمایند، داشته باشد. اگر انقلاب بتواند قوی پنجگان را شناسایی نماید، چنان‌چه آنان در مسیر صواب و خیر قدم بردارند، در راه سازندگی و بالندگی انقلاب می‌توان از آنان استفاده نمود و اگر آنان به شر آلوده شده باشند، می‌توان از رشد آنان مانع شد؛ اما چگونه می‌توان این اشخاص را شناسایی نمود؟ باید دانست افرادی که بسیار قوی می‌باشند و از قوت بالایی برخوردارند، قدرت کتمان فراوانی دارند و توان خود را به‌راحتی نمایش نمی‌دهند؛ اما با تحقیق در زندگی و گذشته و پیشینهٔ آنان و تهیهٔ گزارش از آشنایان و اساتیدشان می‌توان آن‌ها را تا حدودی شناسایی نمود. باید دانست آنان حتی ممکن است خود را در کارنامهٔ علمی خویش نشان ندهند و به سبب روح بزرگی که دارند، در پی اهداف مهم‌تری بوده باشند؛ اما نیروی هوش و ذکاوت آن‌ها همواره مورد تأیید آشنایان آنان است.

اما در مرتبهٔ دوم، می‌توان به ارزیابی درس‌های اساتید حوزه و کتاب‌های نوشته شده یا پژوهش‌های انجام شده توسط آنان، عظمت، قدرت و توان علمی هر فردی را به دست آورد و آن را به صورت نموداری و آماری ارایه داد. شناسایی شیران بیشه، این قدرت را به انقلاب می‌دهد تا دیگر کسی به صورت ناگهانی علیه انقلاب برنخیزد و اگر کسی از این بیشه برخاست یا با یارانی

(۳۵)

مصلح و با امکانات لازم یاری شود تا کم‌کم مطرح گردد و با قرار گرفتن در هِرَم قدرت انقلاب، کارها را با قوتی که دارد، اصلاح نماید و یا چون وی یک نفر است و بیش از قدرت گرفتن، شناسایی شده است، با او مخالفت شود و با تخریب چهرهٔ وی خطر بالقوهٔ او مهار گردد تا ضربه‌ای به کسی وارد نیاورد. ناخن‌های چنین شیری را باید کشید و اجازهٔ حرکت به او نداد. باید دانست این شیران ساکتِ بیشه هستند که به گاه نبرد، کربلایی دیگر برپا می‌سازند و مثل شلمچه‌ها و هویزه‌ها و حورالعین‌ها و کله‌اسبی‌ها و فاوها و بستان‌ها و جزیره‌ها را با رشادت و شهامت و شهادت پایدار و ماندگار می‌سازند.

شیران بیشه، آرام و بی‌صدا قدم برمی‌دارند. آنان می‌دانند اگر در شطرنج زندگی ترسیدند و حتی یک قدم به عقب بردارند، اول شکست آنان رقم خورده است؛ به همین جهت، هیچ‌گاه ترس به خود راه نمی‌دهند و مهره‌ها را با ظرافت تمام جابه‌جا می‌نمایند.

یکی از اصول رهبری، آن است که رهبر نباید نسبت به بدی‌های دیگران حساس و پرخاش‌گر باشد. قرآن کریم در این رابطه می‌فرماید: «وَإِنْ یرِیدُوا خِیانَتَک فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ»(۱).

فردی که دگم و بسته باشد، نسبت به بدی‌های مردم حساس یا عصبانی می‌شود. این آیه می‌فرماید حتی اگر خیانت آنان را دانستی، «فَأَمْکنَ مِنْهُمْ»؛ بگذار این کارها را بکنند. بندگان چون در مقام بندگی هستند و باید باشند، ناچار باید اختیار داشته باشند و این‌گونه آفریده می‌شوند. درست است که انسان از بدی دیگران اذیت می‌شود و بدی بدی است، اما نباید آن را به روی خود آورد. اگر کسی

  1. انفال / ۷۱٫

(۳۷)

و به‌ویژه رهبران دینی و سیاسی از کسی بدی می‌بینند، نباید دست و پای خود را گم کنند و زود به هم بریزند و ناراحت شوند یا سبب ایجاد تشنجی در پی آن شوند. این اصل، یکی از مهم‌ترین شرایط رهبری است.  رهبری باید چنان باشد که هرچه حادثهٔ بزرگ‌تری پیش آید، وی شیرین‌تر برخورد کند. آیهٔ شریفه می‌فرماید: اگر آنان با تو بدی می‌کنند و نفاق می‌ورزند، دل‌آشوب نباش که با خداوند نیز چنین کردند و چنین نیست که آنان تنها سودای بدی با تو را در سر داشته باشند و این توان به آنان داده نشده باشد تا با من بدی نکنند؛ بلکه آنان به خدای خویش نیز بدی می‌کنند.

خطاب این آیهٔ شریفه با مؤمنان نیست؛ بلکه این خطاب، ویژهٔ رهبران دینی است؛ چرا که مؤمنان تا اندکی آزار و ناملایمی ببینند، صدای اعتراض آنان گوش فلک را کر می‌نماید و آنان را توان پاسداشت چنین خطابی نیست تا به آنان توصیه به این‌گونه صبری گردد. متأسفانه مسایل جامعه‌شناسی و سیاسی قرآن کریم مورد تحقیق و پژوهش قرار نگرفته است و مسلمانان از محتوای علمی و معرفتی این کتاب عظیم بهره‌ای نبرده‌اند. قرآن کریم همانند جواهری می‌ماند که در دست فرد ناآگاهی است و گاه بُلهی وی چنان است که این جواهر را برای خود مضر می‌داند و به‌گونه‌ای می‌خواهد آن را از خود دور دارد.

آن‌چه در این آیهٔ شریفه حایز اهمیت است، آن است که خداوند با این منافقان، بسیار آزاد عمل می‌کند و برخوردی قهرآمیز با آنان

(۳۹)

ندارد و به لزوم سعهٔ صدر و آزاد اندیشی و گستردگی عمل در برخورد با بدی‌های آنان، توصیه می‌نماید. با این فرهنگ، شگفت است از روحانیان و مؤمنان متعصبی که فرزند خود را آزاد نمی‌گذارند تا نوعی کلاه یا کت را بپوشد یا مو بگذارد و اجازه نمی‌دهند فرزند، خود را از درون خالی کند که اگر وی در درون نگه داشته شود، در بزرگ‌سالی چنان خود را تخلیه می‌نماید که به هیچ وجه قابل مهار نیست. این حکم که برای رهبری گفته شد، برای سرپرست خانواده در وجه نازل آن و به تناسب، صادق است. خانواده‌ها تا می‌شود باید فرزند خود را آزاد و باز بگذارند و پیشامد برخی از مشکلات را نباید بزرگ و مهم بدانند؛ چون اگر فرزندی بسته شود، مشکلاتی که برای او پیش می‌آید، به‌مراتب بزرگ‌تر است و گاه نیز زیرزمینی و مخفی می‌شود و حتی پدر و مادر از آن آگاه نمی‌گردند و فرزند خود را در امنیت کامل می‌پندارند.

البته وقتی آزادی داده شود، فرد بهتر قابل کنترل است؛ از آن رو، آیهٔ شریفه با دو اسم مبارک: «عَلِیمٌ حَکیمٌ»پایان می‌پذیرد. او علیم است و هیچ کرداری از چشم او به‌دور نیست و «حکیم است» به این معناست که خداوند او را این‌گونه آفریده است و او باید به مقتضای آفرینشی که دارد ـ که همان قرار گرفتن در مقام بندگی و اعطای آزادی و اختیار به اوست ـ این‌گونه عمل نماید و حتی قدرت بدی به خداوند و رسول او

(۴۰)

را داشته باشد.

یکی از ویژگی‌هایی که می‌تواند میان رهبر و مردم پیوند وثیقی ایجاد نماید، روان سخن گفتن رهبر است. نرم سخن گفتن و راحتی در ایجاد کلام و به‌گونه‌ای سخن گفتن که قابلیت فهم و برداشت از آن، هم به صورت ساده و هم به صورت تخصصی فراهم باشد.

جوياي حقيقت

آن‌قدر استاد سَرم را زیر آب کرد که شناگر ماهری شدم. باز دوست دارم سرم را زیر آب کند؛ ولی گویا قوت شنا را در من دیده و می‌خواهد رهایم کند و به سراغ دیگری برود. کار او زیر آب کردن سرِ دیگران است و در واقع خون‌ریزی را از حق آموخته است.

ای کاش بار دیگر سرم را به زیر آب کند و دیگر رهایم نکند تا از جمادی بمیرم و جای دیگر زنده شوم. او دلم را این‌گونه کرد. هر بار که دلم می‌مرد، رشدی دوباره در آن احساس می‌کردم.

آنان‌که به گروه عشاق می‌پیوندند، بر حذر باشند که هر کسی

(۴۱)

عشقی و سودایی دارد.

مردم در این دنیا حقیقتی هستند که جویای حقایق می‌باشند و اگر گروه‌ها و احزاب این حقیقت را درنیابند، سبب نابودی خود می‌شوند؛ چون مردم منتظر نمی‌شوند تا احزاب آنان را تأمین کنند. در ایران گروه‌های چپ و راست می‌خواهند به مردم خوراک علمی، فرهنگی و مالی بدهند! در حالی که آنان به فکر خود هستند و خوراکی برای جامعه ندارند؛ از این‌رو باعث نابودی خود می‌شوند. جامعه خالی از نظریه‌پرداز است و مغز متفکری نیست تا همه را منهای خود ببیند و تمام علوم را داشته باشد؛ ولی سیاست هرگز نخواهد گذاشت که علم رشد کند و سیاست‌مداران، بی‌سوادترین مردم می‌باشند؛ حتی بی‌خبر از اطراف خود هستند و قادر به

(۴۲)

بازسازی درد جامعه نیستند.

ثروتمندان عالم را کرَم نیست، کرَم داران عالم را ثروتی نیست. سواران موج سیاست را علمی نیست و علم‌داران عالم را به سیاست راهی نیست و اگر وارد شوند، نخستین کاری که دربارهٔ این گروه علمی می‌شود، انواع تهمت و برچسب علیه آن‌هاست و این حرکت اجتماعی، از هوشیاری آن‌هاست. پس جامعه‌شناس و اصلاح‌گر باید به‌گونه‌ای وارد میدان شود که دیگر فردی در جامعه نباشد که سخنی در مقابل او داشته باشد.

سیاست‌های تبلیغاتی بی‌محتوا، تنها چند سالی می‌تواند دوام داشته باشد و به کسی می‌ماند که از سواری پیاده شده و جیب‌هایش را می‌گردد تا پولی بیابد و به راننده بدهد، راننده چند لحظه بیش‌تر منتظر نمی‌ماند و با درگیری یا بدون درگیری، از آن‌جا دور می‌شود و تا چند روز این ناراحتی را به دیگران می‌گوید و تمام می‌شود. حال انقلاب و اسلام نیز همین‌طور است. اگر پول امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را که حق طلبه است، به طلاب ندهیم و در عوض کارخانه، شرکت، مدرسهٔ علمی، حمام و بیمارستان درست نماییم و برای افتتاح آن، خبرنگار دعوت کنیم و بالای سر درِ آن بنویسیم: برای فقیران و محرومان از طرف فلان آقا یا فلان ارگان است، دین را تخریب نموده‌ایم و چند سالی بیش‌تر دوام نخواهد داشت؛ چون

(۴۳)

طلاب که بزرگ می‌شوند، می‌فهمند که پول شهریهٔ آنان از کجا قطع شده است و علیه آن مسؤول و اصل دینی هم که تبلیغ می‌نمایند، شورش می‌کنند.

در جامعه نیز همین‌گونه است. انقلابی که برای محرومان و مستضعفان جهان صورت گرفته است، اگر از فقیران در جهت تبلیغات استفاده شود و درصد تبلیغات فزونی یابد، اثر عکس دارد و چنان‌چه تبلیغ ننموده و فقط به فقیران رسیدگی شود، کار خدایی است و مشکل خود را در پی خواهد داشت. عده‌ای بسیار جذب می‌شوند و عدهٔ بسیاری منکر می‌شوند.


 

همراهی رهبری با مردم

یکی از ویژگی‌های انقلاب اسلامی، پشتوانهٔ عظیم مردمی بود که با آن بود. مردم در صورتی که جنس زندگی رهبری را از جنس زندگی خود بدانند، نسبت به او احساس نزدیکی و محبت بیش‌تری می‌نمایند. شایسته است دوربینی مداربسته و شبکه‌ای مجزا، امور مربوط به رهبری و آن‌چه در دفتر کار وی می‌گذرد را به صورت مستقیم پخش نماید و رهبری، تمام فرمان‌ها و احکام خود را از همان‌جا صادر نماید و به اطلاع مسؤولان امر و مردم برساند و خود به مردم اعلام دارد که من برای شما و در خدمت شما هستم، نه غذای عالی‌تری از شما می‌خورم و نه زندگی مرفه‌تری از شما دارم. شما نیز

(۴۴)

برای خود و به نفع خودتان کارهایی را که می‌گویم، انجام دهید. فلان شخص، فلان قاضی، فلان وکیل، فلان وزیر و فلان جنایت‌کار جنگلی و فلان محتکر زمان و فلان عالم مانع از علم و پیشرفت و قدرت ایران است، من همهٔ آن‌ها را کنار زدم و از مسیر آرام زندگی شما مردم، دور ریختم تا شما در کمال آرامش و آسایش زندگی کنید.

لباس یا کفش راحت و مناسب باید برای بدن و پا مناسب و باعث آسایش انسان باشد؛ اما عده‌ای لباسشان را با چشم و زبان دیگران تنظیم می‌کنند و هر آن‌چه آنان بپسندند یا مد باشد، می‌پوشند که در این‌صورت، گاه لباس‌ها لباس جنگ است، نه راحتی و آسایش. این بحث را در علم روان‌شناسی باید پی‌گیر بود و تناسب فرد و لباس را باید در آن‌جا به دست آورد.

هیچ کاری بدون اقتدار به سامان نمی‌رسد. اگر در ایران بگویند به مدت چهل و هشت ساعت هرچه دلتان می‌خواهد انجام دهید و قدرتی و اقتداری مانع شما نیست، خواهید دید که بسیاری از چیزها به هم خواهد خورد.

حکومت باید دارای اقتدار باشد و در حالی‌که اقتدار و توان بالایی

(۴۵)

دارد، به مردم محبت نماید و با مهر و عطوفت با آنان سخن بگوید؛ به‌طوری که بوی گند استکبار از آن به مشام نرسد؛ چنان‌چه آمریکا بیش‌ترین تعداد اعدامی را در جهان دارد، ولی خود را مظهر رحم و مروت معرفی می‌کند و در لباس دموکراسی ظاهر می‌شود. خشونت حکومت باید پشت پرده باشد، به حدی که کسی متوجه آن نشود.

اجتماع، به حکم عقل به رهبر نیاز دارد و تنها صفت برجسته‌ای که باید در رهبری نمود داشته باشد و برای وی لازم است تا جامعه را از مشکلات برهاند، اقتدار است. اما باید دید اقتدار چیست و چه مؤلفه‌هایی دارد و در هر زمان و موقعیتی چه نوع اقتداری را می‌طلبد. آیا اقتدار، امری کلی و مشکک است و از قوت و شدت و ضعف و سستی برخوردار است؟

با دقتی موشکافانه به جوامع بشری، می‌توان دریافت هرگاه مملکت و گروهی از رهبری مقتدری برخوردار بوده‌اند، قدمی رو به تکامل برداشته و هر ملتی که رهبر آنان ضعیف بوده است، رو به انحطاط و عقب‌ماندگی رفته و این، مهم‌ترین علت نابودی بسیاری از جوامع بشری و حتی گروه‌های حیوانی اجتماعی بوده است. برای نمونه، اجتماع زنبورها چنین است. کندویی که از ملکهٔ با اصل و

(۴۶)

نسبی برخوردار است، می‌تواند زنبورها را دور خود گرد آورد و کندو را از گزند بلاها حفظ نماید و نسل‌های آتی را خوب پرورش دهد؛ اما اگر ملکه مقتدر نباشد، آن کندو هر روز شاهد حمله‌ور شدن حیواناتی جدید به خود می‌باشد و با از بین رفتن نسل، مواجه می‌شود. حشراتی مانند زنبورهای قرمز از بیرون و کنه‌ها از درون به این کندو حمله می‌کنند و ملکه‌ای که اقتدار نداشته باشد، نمی‌تواند اقدامی کند؛ چون جرأت دستور کشتن دشمن را به خود نمی‌دهد و نمی‌تواند بگوید زنبورهای حامل سم را بکشید. وقتی این جرأت نبود، آن زهر و سم، اثر خود را در کل کندو می‌گذارد و به مرور، اجتماع آنان را تار و مار می‌سازد. در خانوادهٔ مورچه‌ها نیز نظامی شبیه همین سیستم حکم‌فرماست.

در طول تاریخ، مردم هر کشوری بر دو گروه کلی بوده‌اند. یکی از این گروه‌ها همیشه حاکم و کارگزار، و گروه دیگر محکوم بوده است. در زمان قدیم از آن به پادشاه و رعیت یاد می‌شده و امروزه به صورت دو رقیب به عرصهٔ ظهور رسیده است که این نیز به خاطر نوع نظام سیاسی غالب و تحقق جمهوریت در جمهوری‌های دنیاست. همیشه دو دسته تندرو و کندرو، راست و چپ و یا با عناوین مختلف دیگر، ولی با ماهیت واحد وجود داشته و هر دسته نیز برای تصاحب مسند تلاش می‌کرده‌اند.

(۴۷)

در میان دو گروه فعلی، دریایی پرخروش و عظیم وجود دارد که رو به هر سمتی حرکت کند، آن را حاکم می‌سازد و این دو گروه در واقع بر روی امواج این دریا در حرکت هستند و گاه خود آنان موج این دریا را باعث می‌شوند. این دریا همان مردم هر جامعه می‌باشند. اگر مردم جامعه از گروهی حمایت کنند، آن گروه مسؤولیت ادارهٔ جامعه را به عهده می‌گیرد و در صورت مخالفت مردم نیز نتیجهٔ عکس می‌دهد و هر گروهی باید به این خواست مردم احترام بگذارد؛ وگرنه از سوی مردم طرد خواهد شد.


 

بهترین شعار انقلاب: ایران برای همهٔ ایرانیان

در مسیر انقلاب اسلامی نباید برای انقلاب، دشمن‌تراشی نمود؛ ولی اگر دشمنی قصد تعرض به آن را دارد نباید از او ترسید و باید با قدرت تمام با او مواجه شد؛ چرا که خداوند در کنار آن دشمن برای وی دوستی می‌آفریند. این قانون برای همه هست؛ چه فردی خوب باشد یا بد و چه مؤمن باشد یا کافر.

ایران کشوری سرشار از توانمندی و انرژی است تا آن‌جا که می‌تواند سرآمد و فراتر از همهٔ دنیا قرار بگیرد. خوبان آن، و نیز بدان آن، بهترین‌های جهان می‌باشند. ایرانیان، خواهان فراوانی در جهان دارند و از فکر و اندیشهٔ بلند آنان بسیار استفاده می‌شود. ایران، سرزمین اندیشه و خرد است. این‌جا اندیشمند پرور است و هر

(۴۸)

فرزندی که در ایران متولد می‌شود، توان آن را دارد که در جهان بزرگ‌تر و برتر باشد. خواننده‌ای ایرانی با آن‌که در آمریکا کنسرت موسیقی برقرار می‌کند، می‌تواند یکصد و پنجاه‌هزار نفر را در آن‌جا گرد آورد و این نشان‌دهندهٔ توان او و دل‌بستگی همگان به وی می‌باشد. سوز و اندوه فراوانی که در آواز او موج می‌زند، سزاوار حسرتی بی‌شمار است. این همه، بیان‌گر سوز و حرارت دل‌های ایرانی است؛ زیرا هم خوانندهٔ آن با سوز، آواز می‌خواند و آهنگ می‌نوازد و هم عالم این دیار چنان با حرارت و سوز دل روضه می‌خواند که همگان را به گریه می‌اندازد. هر ایرانی هرجا که باشد، بهترین فرد در جهان است و باید از او حمایت شود؛ خواه نوازنده باشد یا دین‌مدار. همهٔ ایرانیان مردمی متحد و یک‌دل هستند. صفای ایرانی به اندازه‌ای فراوان است که عالمان دینی آن موسیقی‌دانان را تحمل می‌کنند و موسیقی‌دانان نیز شیفتهٔ عالمان می‌باشند. همه با هم باید ایران و ایرانی را به احترام یاد کنیم و همهٔ این‌ها به خاطر بوی خوش خاک ولایت‌مدار ایران است. بهترین شعار در حکومت ایران اسلامی این است: «ایران برای همهٔ ایرانیان در سراسر جهان».

گفتیم ایران کشوری پهناور است که مسلمان، کافر، خوب، بد، بانماز و بی‌نماز آن و خلاصه تمامی افراد آن، جزو بهترین‌های جهان

(۴۹)

هستند. احادیث چندی در فضیلت ایرانیان و در مورد سلمان و هم‌وطنان وی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله رسیده است. عالمانی که در ایران هستند، بیان‌گر واقعی آن احادیث می‌باشند. محبت خاندان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله در رگ و خون این مردم و ملت دمیده شده است و سخنان سوزناکی که از کسی بر نمی‌آید، در این آب و خاک یافت می‌شود. حتی افرادی که انقلاب اسلامی را نپذیرفته‌اند، چون از این آب و خاک هستند، در جهان نفر اول می‌باشند. برخی از خوانندگان ایرانی با کنسرت‌هایی که در آمریکا برگزار می‌کنند، از این دست هستند. آنان حامیان و خواهان بسیاری دارند که برای دیدن و شنیدن صدای آنان جمع می‌شوند. بی‌شک، این سوز و نوایی که در شعر و آواز آنان است، توانسته است این همه خواهان برای آنان گرد آورد. این سوز و نوا از کدام خاک برخاسته است؟ آیا از خاکی جز خاک ایران است؟ او ایرانی است و به ایرانی بودن خود نیز افتخار می‌کند. او چون از این آب و خاک به‌پا خاسته است، چنین سوزی دارد. خاک ایران، خاک ولایت و محبت است.

این خاک است که این سوز و گداز را دارد و اگر ما در پایهٔ این اتحاد جمع شویم، جهان در قبضهٔ ایران می‌افتد و سخن نخست را این ایران است که می‌تواند برای جهانیان داشته باشد. با براندازی شاه و بساط سلطنت در ایران و با حاکمیت عالمان دینی، باید همه تحت

(۵۰)

یک پرچم، به آبادانی ایران بیندیشیم و ایران نباید هم‌چون افغانستان گروه گروه با هم درگیر شوند؛ زیرا ایرانیان می‌توانند با هدایت و رهبری ولی‌فقیهِ دوراندیش و محبت‌مدار، همه با هم باشند.


 

توحیدِ ریشه و کثرتِ فروع انقلاب

جامعه لحظه به لحظه در حال تغییر است. گاه به سمت توحید می‌رود و گاه به سوی کثرت قدم برمی‌دارد. شخصِ بیننده و تماشاگر نیز گاه توحید می‌بیند و گاه کثرت. انقلاب اسلامی یک حرکت به سمت توحید بود که حرکت خود را بعد از آن به سوی کثرت آغازید؛ ولی باز در عین حرکت به سوی تشتت، مرکزیت بر اساس توحید است. ممکن است شخصی این تشتت را واحد ببیند و کسی تشتت را تشتت بیابد و از این اختلاف‌ها بسیار عصبانی شود؛ ولی آن‌که ریشهٔ ثابتی دارد و شاخه‌ها را به تمامی می‌داند و تشتت را در شاخه‌ها می‌یابد ـ نه در ریشه‌ها ـ آرامش دارد.


 

انقلاب ایران؛ انقلابی اسلامی یا اسلامی انقلابی؟

آیا انقلابی که در بیست و دوم بهمن ماه ۱۳۵۷ در ایران به پیروزی رسید، انقلابی بود که از بستر اسلام برخاسته بود یا اسلامی بود که چهرهٔ انقلابی‌گری بر آن غلبه داشت و خود را به همین دلیل حاکم نمود؟ تحقیق در عملکرد مسؤولان این انقلاب، پاسخی را که به دست می‌دهد، این است که: این اسلام انقلابی بود که بستر این

(۵۱)

انقلاب را فراهم ساخت و تعبیر «انقلاب اسلامی» برای آن تعبیری بسیار دقیق نمی‌باشد. باید دانست در اسلامِ انقلابی، این اهداف انقلاب است که موضوع و اساس قرار می‌گیرد و روحیهٔ انقلابی است که خود را با رنگ و روی اسلامی نشان می‌دهد. در این صورت، این اسلام است که وصف انقلاب می‌شود. ذات انقلاب را اسلام تشکیل نمی‌دهد؛ بلکه ذات انقلاب، همان روحیهٔ کارگزاران آن است که بر نظام حاکم یا مردم چیره می‌شود و آن را به سوی اهدافی که آن روحیه با خود دارد، سوق می‌دهد؛ ولی در صورت دوم، که انقلابی اسلامی باشد، ذات و جوهر انقلاب را اسلام تشکیل می‌دهد و احکام اسلامی است که تار و پود انقلاب را می‌بافد و انقلاب، وصف بیانی آن است و اضافهٔ آن دو، اضافه‌ای بیانی است. مانند انگشتر نقره که انگشتر، همان نقره است و نقره است که انگشتری می‌باشد و این دو وصف، عارض و معروضی ندارد.

باید دانست اسلام همان‌گونه که می‌تواند انقلابی باشد، می‌تواند شکل غیر انقلابی به خود گیرد. البته این تعبیرها در صورتی درست است که ما قرائت‌های مختلف از دین را بپذیریم؛ وگرنه چنان‌چه نظام و سیستم علمی و روشمندِ برداشت و استنباط از دین رعایت گردد و همه به یک سخن و برداشت از دین برسند، تقسیم آن به انقلابی و غیر انقلابی، نه وصف دین، بلکه وصف رهبران دینی می‌گردد و این

(۵۲)

روحیهٔ آنان است که یا انقلابی است و یا غیر انقلابی. اما این بحث، بحثی اثباتی است و چنان‌چه ما در مقام ثبوت و خارج وارد شویم، چنین قرائت‌ها و برداشت‌ها را از دین می‌یابیم. باید دانست هیچ‌گاه اسلام، خمودی، سازش و بی‌خروشی را به خود برنمی‌تابد و آن را به درون خود راه نمی‌دهد؛ از این رو، نمی‌شود اسلامی باشد که انقلابی‌گری را تشویق ننماید. این امر در زندگی همهٔ پیامبران و اولیای الهی و به‌ویژه در زندگی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ائمهٔ هدی علیهم‌السلام دیده می‌شود. کدام پیامبر، امام، دین و منش الهی و آسمانی را می‌شود یافت که انقلابی نباشد و سازش و خمودی را در خود داشته باشد و آن را به دیگران توصیه نموده باشد؟ کدام عاقل و منصفی را می‌توان یافت که بگوید از امیرمؤمنان و امام حسین علیهماالسلام و یاران ایشان هم‌چون مقداد و مسلم و دیگر اولیای خدا انقلابی‌تر دیده یا شنیده است؟ امامانی که در راه حق و فضیلت، از هستی و موجودی خود مایه گذاشتند و بیش‌تر عمل می‌کردند تا سخن گویند و حتی در این راه از کودکان و فرزندان خود نیز دریغ نمی‌داشتند، چگونه می‌توانند انقلابی نباشند؟!

پس این‌که اسلام دینی انقلابی است، تمام است؛ ولی سخن این‌جاست که انقلاب اسلامی کدام است؟ زیرا انقلاب با لایه و رنگ و روی اسلامی فراوان دیده‌ایم؛ همان‌طور که با لایه‌ها و واژه‌های

(۵۳)

دیگر نیز بسیار شنیده و دیده شده است. درست است که اسلام، دینی انقلابی است؛ ولی چنین نیست که هر انقلابی اسلامی باشد. انقلابی می‌تواند اسلامی باشد که اسلام آن لایه‌ای و عرضی نباشد؛ بلکه روح آن، روح اسلام و فرهنگ و آرمان آن فرهنگ و آرمان اولیای اسلام باشد.

اسلام انقلابی را می‌توان واقعیتی دانست که انقیاد و بندگی خود را در سایهٔ فرهنگ، شعور و شعار بر روح فرد، جامعه و مردم چیره نماید و کمی و کاستی در هر یک از ابعاد آن سبب بی‌محتوایی مسلمانان گردد. اگر انقیاد، شعور، شعار، فرهنگ و اندیشه حاکم نباشد یا دینی خمودی و ارتجاع را همراه داشته باشد، بریدگی را در پی می‌آورد. اندیشه و راه‌یابی کامل به حقایق و درک درستی از همهٔ حقایق و واقعیت‌های موجود و تحقق و پابرجایی کامل در جهت آرمان‌های الهی و اولیای کامل دین، از اوصاف اسلام انقلابی می‌باشد.

جهل، بی‌عملی و سرکشی، هرگز در طریق آرمان‌های الهی قرار ندارد. کسی که درک نمی‌کند، نمی‌رسد و کسی که یافتهٔ خود را در برخوردها لمس نمی‌کند، ناقص است؛ پس شبهه و ایرادی در مفهوم و معنای اسلام انقلابی وجود ندارد و به قول معروف: شبههٔ آن مصداقی است. اما بحث ما در این نوشتار، این است که آیا انقلاب ما

(۵۴)

اسلامی است یا اسلامی است که انقلابی است؟ در این‌که اصل اسلام انقلابی است، سخنی نیست؛ اما در این‌که انقلاب ایران اسلامی است یا نه، اسلامی است با قرائت انقلابی و نه با انقلابی که در روح اسلام است، نیازمند تحقیق و پژوهشی گسترده است و ما در این‌جا خواستیم تنها از آن، یادکردی داشته باشیم.


 

سیاست دینی و دیانت سیاسی

یکی از اصلی‌ترین شعارهای انقلاب اسلامی اصل جداناپذیری سیاست از دیانت است. دین از سیاست جدا نیست و دیانت ما عین سیاست ماست و به طور قهری سیاست ما عین دیانت ما می‌باشد.

در این بحث، چیزی که مشکل می‌نماید، این است که دین و سیاست چیست و تا این دو امر، روشن نگردد، بحث از آن تصوری اجمالی و تعبیری خام می‌نماید. این‌که دین چیست و سیاست کدام است و آیا این دو عینیت یا تساوی دارند یا نه، چندان روشن نیست. توده‌ها و بیش‌تر خواص و عالمان و اندیشمندان، معنای درستی و یا به تعبیر بهتر، معنای مشترکی از آن در ذهن ندارند.

دربارهٔ معنای سیاست و دین، به طور خلاصه و آزاد می‌توان

(۵۵)

گفت: «سیاست» برخورد صحیح با مسایل است و «دین» روش سالم زندگی کردن است. بر این اساس، می‌توان در یک کلام گفت: دین، همان معنایی را می‌دهد که سیاستْ گویای آن است؛ با این تفاوت که دین نسبت به درست زندگی کردن در جهت معنوی و اخروی، زبان گویاتری از سیاست دارد. گویایی دین نیز از آن روست که طرح بیش‌تری برای زندگی مردم دارد و یا این‌که سیاست را می‌توان بدون کشش اخروی معنا نمود؛ در حالی که دین بدون کشش اخروی معنا نمی‌یابد؛ هرچند با عینیت دین و سیاست، تفاوتی در کشش آخرتی آن دو وجود ندارد. در این بیان، سیاست واژهٔ شکل‌یافته‌ای از عمق برخورد مؤمن با دین می‌باشد؛ به‌طوری که عینیت خود را با دین در همهٔ جهت‌ها باز می‌یابد. این معنا هرچند ممکن است در طرح فکری و نظری ذهنی آسان جلوه کند، تحقق اجتماعی آن در افراد جامعه، چندان عینیت نداشته و عقیده‌ای محکم در این جهت وجود ندارد؛ به‌گونه‌ای که افراد جامعه با دیدگاه‌های متفاوتی با این دو واژه برخورد می‌کنند و عینیت و اتحادی در زوایای فکر و حرکت آن‌ها جای نگرفته است. بنابراین باید در جهت تحقق این عینیت، کوشش و تلاش نمود تا جهات فکری و فرهنگی یگانگی آن فراهم گردد.

اما برای توضیح و تفسیر بیش‌تر باید گفت سیاست بر دو معنای

(۵۶)

مختلف نمود دارد: نخست سیاستی که بیانگر منش، آرمان و اهداف فرد یا گروهی است و دو دیگر، سیاستی که هر منش و آرمانی را زیر قلمرو قدرت خود در می‌آورد.

معنای نخست سیاست، معنای درست آن است که کم‌تر یافت می‌شود و معنای دوم آن، سیاست مستقل و صرف نیست؛ بلکه سیاست اجرایی و اقتدار استبدادی است. هدف و پایان و مآل سیاست به معنای دوم، بقای موجودیت و موقعیت است و منش و روش خاصی نمی‌خواهد و تمامی همت آن بر این است که تمامی منش‌ها و روش‌ها را زیر پرچم خود در آورد و به همهٔ آن‌ها رنگ و روی خود را بدهد.

در جوامعی که سنت و دین و منش خاصی دارند، این نوع سیاست بیش‌تر نمود دارد. جامعه‌ای که از خود الگویی دارد ـ اعم از آن‌که کفرگرایانه باشد یا ایمان‌گرایانه ـ نمی‌شود آن کفر و ایمان را انکار کرد؛ از این رو سیاست، نخست خود را با آن الگو همگون معرفی می‌کند و در صورت اقتدار، آن دین و مسلک را هم‌سنخ خود می‌سازد.

سیاست به معنای نخست، نمی‌تواند علت باشد؛ بلکه فقط ابزاری برای بیان منش و عقیدهٔ فرد یا گروه می‌باشد؛ در صورتی که سیاست به معنای دوم اصالت دارد و تمامی اهداف را باید بر این معیار ارزیابی کرد. دین و مذهب در سیاست به معنای دوم، در

(۵۷)

خدمت سیاست است؛ در صورتی که سیاست به معنای نخست، در خدمت علت و غایت حرکت است.

در میان سیاست‌مداران دنیا ـ به‌ویژه در دنیای کنونی ـ کم‌تر سیاست‌مداری پیدا می‌شود که سیاست را اصل نداند و آن را ابزار اجرای علل و غایات فکری خود بداند و به آن، نگاه آلی و آیینگی داشته باشد، نه اصالی.

بیش‌تر سیاست‌مداران، رقیبانی فراوان و دشمنانی بسیار دارند که هر هدف و علتی را فدای بودن و ماندن خود می‌کنند و به سیاست، تنها در سایهٔ بقا نقش می‌دهند؛ خواه به آن عقیده داشته باشند یا نه، و خواه درست باشد یا نه. در سیاست به معنای دوم است که سیاست‌مدار، دین و سنت قومی و مسلکی خود را برای ماندن می‌خواهد، نه برای عقیدهٔ خود. در این سیاست، این دین است که تابع سیاست می‌شود و سیاست نیست که تابع دین است. او دین را سیاست معنا می‌کند، نه سیاست را دین. این‌جاست که دین وی سیاست و سیاست او دین وی می‌گردد و دین و سیاست، به دو اصل تابع و متبوع، و حاکم و محکوم تقسیم می‌شود و در دین، مذهب و یا مسلک و سنت، اصلی باقی نمی‌ماند و تمامی در حکم فرع شمولی می‌باشد. در این صورت، سیاست، خود دین است و با هر دینی می‌سازد و در صورت قدرت، هر دینی را تابع خود می‌گرداند. پایان و

(۵۸)

ابتدای این سیاست، بقاست و راه به جایی نمی‌برد. سیاست‌مدار در این سیاست، هرگاه بقای آن را در خطر ببیند یا آن را متزلزل بداند، دست به هر کاری می‌زند و خود را به هر کاری وا می‌دارد و هم‌چون فردی عمل می‌کند که گویی اعتقاد به هیچ اصلی جز بقای خود ندارد و تنها به آن می‌اندیشد؛ در صورتی که سیاست به معنای نخست، تابع اصول اعتقادی فرد یا گروه است و در صورت مخاطرهٔ اصول، خود را در خطر قرار می‌دهد و هرگز در عقاید وی تزلزلی حاصل نمی‌شود و هرچند در بقای وی تزلزل پیدا شود، می‌میرد و تغییر نمی‌پذیرد و بقا و سیاست را برای هدف و غایت دین و سنت خود می‌خواهد و با نبود آن، دیگر برای خود بقایی نمی‌بیند.

سخن این است که سیاست نمی‌تواند اصالت پیدا نماید و دین شود و بقای صوری هدف و نهایت نیست و نهایت و هدف، اجرای اصول فکری فرد یا گروه است که سیاست را هماهنگ با خود می‌سازد.

کسانی که به سیاست به معنای دوم دل می‌بندند، نمی‌توانند عقیده و اصلی داشته باشند و فرد را معتقد به دین بدانند؛ هرچند ظواهر دینی را پذیرفته باشند.

در نگاهی به جهان اسلام، در میان سیاست‌مداران دین‌دار کم‌تر کسی دیده می‌شود که سیاست را برای اجرای فرامین و آموزه‌های

(۵۹)

دینی خود خواسته باشد، جز آن‌که چنین اجرایی، زیانی برای بقای وی نداشته باشد که در این صورت، دین و سیاست را در خود همگام می‌بیند؛ هرچند دین این بار نیز تبعی است و اصالت ندارد.

انبیای الهی و امامان بحق علیهم‌السلام هرگز سیاست را اصل نمی‌دانستند؛ بلکه عقاید خود را مایهٔ بقای خود می‌دیدند و در صورت خطر، خود را فدای عقیدهٔ خود می‌ساختند. پیشوایان دین علیهم‌السلام هیچ‌گاه دین را تابع سیاست نمی‌ساختند و همیشه سیاست را عامل اجرای عقیده می‌دانستند؛ هرچند کشته شوند و یا برکنار گردند که در هر صورت، اصل را عقیده می‌دانستند؛ برخلاف دنیاداران و سیاست‌مداران که دل در گروی بقا دارند و جز به بقای خود یا گروه خود نمی‌اندیشند و در صورت لزوم هرگونه تغییر، تأویل و توجیهی را در روش، منش فکری و عملی خود وارد می‌سازند تا در قدرت باقی بمانند. دین آنان سیاستی است که دارند و بر مدار همان به حرکت خود ـ در هر نوعی از حرکت ـ ادامه می‌دهند. اینان نمی‌توانند به اصل، دین و مسلکی جز سیاست بقای خود اعتقاد داشته باشند؛ هرچند به ظاهر، خود را مذهبی و مسلکی بدانند.

اینان به هر فکر، عقیده، قوم و مرامی برسند که دارای قدرتی فراوان و قابل استفاده باشد، در صورت ضعف، تابع آن می‌شوند و با آن همگام می‌گردند و در صورت توان و قوت، آن را با خود همراه

(۶۰)

می‌سازند؛ هرچند به تأویل، توجیه یا زر، زور و دیگر عوامل تطمیع باشد.

سیاست‌مداران گروه نخست، مردم را به یک‌جا می‌کشانند؛ خواه درست باشد یا نادرست؛ ولی گروه دوم، مردم و جامعه را به هر جایی که بقای آنان را تضمین کند، می‌برند و هدفی جز بقا ندارند و می‌توانند با هر فکری کنار آیند و در صورت لزوم با هر کس توافق داشته باشند و در عین حال، خود را با هر کس و یا هر عقیده و فکری ـ حتی عقیدهٔ خود ـ مخالف جلوه دهند و به روی خود سیلی زنند تا جهت و عقیده‌ای را همگون و همرنگ خود سازند. یک روز دروغ می‌گویند و روز دیگر دشنام. روزی آتشی به‌پا می‌کنند و روزی دیگر از صلح دم می‌زنند. روزی گریه سر می‌دهند و روزی به گریهٔ خود می‌خندند. یک روز خود را مظلوم نشان می‌دهند و روزی مظهر اقتدار می‌گردند. روزی به حمایت از دینی برمی‌خیزند و روزی درصدد تخریب دین و مسلک خود بر می‌آیند. اینان جنایت‌کارانِ مصلحت‌گرایی هستند که سیاستِ آنان ریشه در خودخواهی و بی‌اعتقادی آن‌ها دارد. آنان هیچ گونه ارزش ثابتی در عقیده ندارند و تنها درصدد جلب آرا و اعتماد مردم و بقای خود هستند.

(۶۱)


 

فصل دوم: اهداف و بایسته‌های انقلاب اسلامی

 

 


 

اتاق فکر انقلاب اسلامی

حکومت اسلامی برای ادارهٔ صحیح جامعه، نیازمند اتاق فکر و قوهٔ مفکره است. حکومت ایران، دارای سه قوهٔ مجریه، مقننه و قضائیه است. قوهٔ مقننه در رأس قوا قرار دارد و مسؤول قانون‌گذاری است؛ ولی افسوس که جنگ و جدال سیاسی موجب دوری آنان از این وظیفه شده است و چون قوا در هم ادغام شده‌اند، نقش این قوه از بین رفته و همهٔ گروه‌ها اهل تفکر شده و از هدف خویش باز مانده‌اند. از طرف دیگر، مجلسیان کارهای متعددی را بر عهده گرفته‌اند و مجال لازم برای تفکر و نیز هم‌اندیشی ندارند و نمی‌شود نقش قوهٔ مفکره را به آنان داد. در اتاق فکر انقلاب، باید افرادی حضور داشته باشند که کار اداری و اجرایی نداشته باشند و بتوانند با آرامش تصمیمات عاقلانه و راه‌گشا را برای کشور بگیرند؛ تصمیماتی عمومی که مجلس در حال حاضر نمی‌تواند آن را بر عهده گیرد.

(۶۴)

قوهٔ مفکره، یعنی نیرویی حامی که نشان‌دهندهٔ راهکار برای سلامت و سعادت مردم باشد و به تقویت نظام و انقلاب اسلامی بینجامد. اتاق فکر و نیروی اندیشاری و قوهٔ متفکری که نظام‌مند باشد، می‌تواند برای همیشه پویایی داشته باشد. علم هر انسانی بُرد و محدوده‌ای نهایی دارد. برد فکری و علمی انسان‌ها به‌طور نوعی در مجموع، ده سال است. در ورزش از بیست تا سی سال و در سیاست از سی و پنج تا چهل و پنج سالگی است. حال وقتی بُردِ شخص تمام شد، باید نظام، خود به خود نقش‌ها و افراد را تغییر دهد تا گروه

(۶۵)

تازه‌نفس‌تری با افکاری جدید وارد میدان شوند و جامعه را به پیش برند.

شایان ذکر است مجمع تشخیص مصلحت نظام با ترکیب فعلی خود نمی‌تواند نقش اتاق فکر برای انقلاب را داشته باشد؛ چون نوع نیروهای آن، افرادی پیر و خسته شده از دنیای سیاست هستند و نیز با توجه به این قانون که بُرد نهایی هر انسان محدود است، بُرد عده‌ای از آنان تمام شده و از برد اضافی استفاده می‌کنند که البته با تمام زحماتی که این آقایان کشیده‌اند، چنان‌چه توانی برای آنان مانده باشد، باید در کارهای اجرایی قرار گیرند، نه در قوه‌ای که نیروی اندیشاری انقلاب دانسته می‌شود.

نیروهای اتاق فکر باید تازهٔ تازه و بکر باشند و نیز مشکلات را از درون گروه بررسی نکنند؛ به‌طوری که هنگام تصویب قانون، سود و زیانی نصیبشان نشود. آنان باید دانش تفکر در مسایل کلی جامعه را درس گرفته باشند؛ نه این‌که در جامعه بر حسب سختی‌های موجود فقط تجربه کرده باشند. هم‌چنین درست است که آنان باید از منبعی کسب علم کرده باشند، اما منظور صرف مدرک نیست؛ بلکه توان تفکر در مسأله و تولید علم است که آن هم تحصیل علم را می‌طلبد.

(۶۶)

باید دانست بعضی از عالمانی که در متن مسایل سیاسی قرار ندارند و کارگزار امور اجرایی نمی‌باشند، از لحاظ علمی بالاترند تا عالمانی که در صحنهٔ سیاست و اقتصاد حضور دارند.

گاه برخی از عالمان متروک که کم‌تر مورد توجه مردم و روحانیان هستند، چنان قدرت علمی و معنوی دارند که هیچ کس به ژرفای وجود آن‌ها نمی‌رسد. البته برخی از این عالمان به وسیلهٔ شاگردان خود شهره می‌شوند.

عده‌ای از قیامت به سیر دنیا می‌پردازند و برخی از درون دنیاست که آخرت را سیر می‌کنند و کسانی از دنیا، دنیا و از آخرت، آخرت را به تماشا می‌نشینند و بالاترین آن‌ها، از دنیا و آخرت، دنیا و آخرت را سیر می‌کنند.

دسته‌ای مرد رهند و بسیاری مرد سخن و اندکی مرد هر دو هستند. کسانی نیز به هیچ‌وجه مرادنگی ندارند و نمی‌دانند که مردی چیست. عده‌ای آبرومندند، گروهی آبروبند و بسیاری آبروبر.

اتاق فکر انقلاب اسلامی باید از عالمانی تغذیه شود که قدرت علمی آنان بسیار بالا و حقیقی است، نه صرف ادعا و تبلیغ.


 

انواع الفبای دینی

دینی که ریشه در محبت قلب‌ها دارد، با دینی که برخاسته از ناچاری و اجبار است، تفاوت بسیار دارد. دینی که دارای آرمان‌های

(۶۷)

والاست، با دینی که اندیشه‌ای وارسته ندارد نیز تفاوت فراوان دارد. دین حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام با دین مخالفان تفاوت دارد و باید همواره توجه داشت تا مرز میان این دو دین را در هم نیامیخت.

ایده‌آل و اندیشهٔ وارسته در جامعهٔ دین‌مدار، یعنی ذره‌ای کوتاهی و سستی نداشتن در پرداخت حق مردم و برانداختن دزدی و چپاول در جامعه؛ ولی دین در نگاه محافظه‌کاران، یعنی مصالحه با همه، حتی با خلاف‌کاران و دزدان و… مگر با کسانی که با دین مقابله می‌کنند، آن هم به صورت علنی.

این دو گروه با هم تفاوت بسیار دارند. عده‌ای چون نان دین را می‌خورند، از آن حمایت می‌کنند و عده‌ای برای نابودی دین کمر همت بسته‌اند. عده‌ای چون غذای امام حسین علیه‌السلام را می‌خورند، عزاداری می‌کنند و عده‌ای نیز برای شلوغ بازی و خاموشی مجلس، به مسجد و منبر آمده‌اند. اکنون باید هم آن کسی که غذای دین و انقلاب را می‌خورد به درستی و نیکوکاری آراست ـ هرچند از دین نگه‌بانی نماید و از انقلابیان باشد ـ و هم آن کسی که رو در روی دین است؛ خواه از دین درآمد داشته باشد یا از غیر دین. در هر صورت باید این فرد، زیور پرهیزکاری را به تن کند.

پس نخست باید الفبای دینی را بر دو بخش نمود: یکی الفبای دین مبین؛ یعنی الفبای دین حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام که الفبای دین حق و

(۶۸)

حقیقت است و ره‌پویان راه و اولیای حق، آن را برمی‌گزینند و آن را بدون سختی و پایداری در دشواری‌ها نمی‌توان پیمود. دو دیگر، دین تخمین و سنجش است. دین سازش و چشم‌پوشی و مداراست. در این دین، همه را باید مسلمان دانست؛ الا ما خرج بالدلیل؛ مگر دلیلی برخلاف آن ثابت شود. از دیدگاه اینان رودررویی گفتاری و ناسازگاری عملی، تنها باید با کسی رخ دهد که اندیشهٔ براندازی دین را در سر بپروراند و آن را عملی سازد. چنین افرادی هستند که سرکش شناخته می‌شوند و دیگران را که نافرمانی آنان اندک است و تنها برخی احکام را ارزش نمی‌گذارند، مخالف دین نباید دانست؛ برای نمونه، از دید اینان کسی که با زنی کار قبیح کرده، فقط گنه‌کار دانسته می‌شود؛ ولی هنوز مؤمن است و کافر نشده است.

با توجه به این دو الفباست که می‌گوییم در فقه، قاعده‌ای است که می‌گوید: «الدّین یجب عمّا قبله». دین، گذشتهٔ سیاه را جبران می‌نماید.

خطیبی برای مردم از شعب ابی‌طالب سخن می‌گفت و زمانه نیز همان سخنان را می‌طلبید؛ یعنی زمان جنگ بود. وقتی نماز را خواندیم، برای صرف غذا، گرد سفره جمع شدیم. به امام جمعه گفتم: «آیا شرمندگی ندارد برای مردم از شعب صحبت کردید و اکنون خود بهترین غذا را می‌خورید و حال آن‌که در زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله ،

(۶۹)

ایشان خود در شعب بودند و هر کس در زیر فشار و رنج گرسنگی قرار می‌گرفت، وقتی آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله را می‌دید، ناله و درد خود را به‌تمامی فراموش می‌نمود و همین امر ساعت‌ها آرام‌بخش درد او می‌گشت و به جای گریه برای خود، برای پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌گریست که با آن همه مقام معنوی و بزرگواری که دارند، این‌گونه رنج‌ها را برای خداوند و برقراری حق تحمل می‌نمایند.» افرادی این‌چنین را باید با الفبای دوم دین مقایسه نمود و سنجید، نه الفبای نخست دین؛ زیرا با آزمون این افراد در الفبای دین مبین، همه با سرافکندگی از آن خارج می‌شوند.

توجه نداشتن به این دو الفبا در بسیاری از فتواها دیده می‌شود.

این مردم، آداب و رسومی دارند که در گذر چندین هزار سال در تاریخ آن‌ها شکل گرفته و جزو زندگی آنان شده است. عید نوروز، چهارشنبه‌سوری، عزاداری برای امام‌حسین علیه‌السلام و روز سیزده فروردین و بعضی از مراسم‌های سنتی محلی و جشن عروسی و ماه رمضان، از جملهٔ آداب و رسوم این مردم است که آن را به خاطر چیزی کنار نمی‌گذارند. اگر انقلاب نیز به آن‌ها توصیه نماید جشن‌های عید نوروز و تعطیلی آن یا عزاداری‌ها را کنار بگذارید، آنان استقامت نشان می‌دهند و نمی‌گذارند چنین اتفاقی بیفتد؛ خواه عزاداری امام‌حسین علیه‌السلام باشد که رضاخان در تعطیلی آن ناکام ماند و

(۷۰)

خواه چهارشنبه‌سوری باشد که برخی نتوانستند آن را جمع نمایند. نباید با مردم و آداب و رسوم آنان برخورد نمود و با آن درگیر شد؛ چون مردم و مراسم آنان بعد از گذشت هزاران سال دگرگونی می‌یابد و نه با گذشت چند دهه؛ بنابراین دولت‌ها اگر بخواهند ماندگار شوند، باید در پیکرهٔ مراسم مردم نفوذ نمایند و به اصلاح ماهوی و کیفی آن بپردازند، نه آن‌که بخواهند آن را به‌کلی از بین برند.

برای اصلاح سنت‌ها یا نفی پیرایه‌های دینی، باید به قدرت و توان مردم توجه داشت و آن را سنجید و به همان اندازه از آنان پیروی را خواستار شد. اگر مردم مشکلی دارند، باید با سنجش توان‌مندی‌ها به یاری آنان شتافت و اگر مشکلی ندارند، آنان را رها نمود و اشکال‌های بی‌پایه و اساس به آنان نگرفت. در حوزهٔ علمیه‌ای که نماز شب با وقف واجب می‌شود، فساد بسیار می‌گردد؛ زیرا پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز نماز شب را برای کسی واجب ننمود؛ پس چنین واقفی حتی از پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز در دین‌دار نمودن طلاب فراتر رفته است! به یقین در این مدرسه انسان‌های متعادلی رشد نمی‌کنند. اگر در کشوری که تراشیدن ریش، عمومی شده است، این کار پی‌گرد قانونی داشته باشد و گروه‌های تحقیق و تفحص به خانه‌ها رفته و از درون خانه‌ها به پرسش و بررسی‌های نابه‌جا از مردم بپردازند، نتیجهٔ آن چیزی جز دین‌گریزی و بیزاری مردم از عالمان دینی نمی‌باشد. مردم هر استان و

(۷۱)

ایرانیان به‌طور عام، برای خود شیوه‌ها و آیین‌هایی دارند که باید به آن احترام گذاشت. باید چنین آیین‌هایی را شناسایی نمود و در رعایت سنت‌های نیکو و اصلاح سنت‌های فاسد کوشید.

سران کشوری باید بدانند که مردم ایران از هر دو گروه هستند. برخی از مسؤولان ناآگاه، ندای جدایی این دو گروه را از هم سر می‌دهند تا گروه خود را در رأس هرم حکومت قرار دهند و گروه‌های دیگر را با این ترفند کنار بزنند یا زخمی کنند؛ اما این افراد نمی‌دانند که جدایی انداختن میان مردم، به ضرر منافع ملی است و به زیان مردم و نیز گروه‌های سیاسی می‌باشد؛ چون دشمن ایران، واحد است. اگر ایرانیان از هم گسیخته شوند، به همهٔ گروه‌ها ضربه وارد می‌شود. مسؤولی که جداگانه و بدون مشورت با دیگر گروه‌ها عمل می‌کند، چه از حزب راست باشد یا از جناح چپ، در حقیقت به کشور خود زیان می‌رساند و اگر با ضربه زدن به گروه دیگری، گروه خود را حمایت کند، هم به گروه خود زیان رسانده است و هم به گروه‌های دیگر و هم به مردم و منافع ملی آنان. بسیاری از کارگزاران به این نکتهٔ مهم توجهی ندارند و آن را پاس نمی‌دارند.

در دین مبین اسلام نیز پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله تنها بر ترک آدابی امر می‌فرمودند که به دستور حضرت حق، بر ترک آن وحی می‌شد؛ آن هم به تدریج. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز خواهان آن نبود که با سنت‌های

(۷۲)

ریشه‌دار مردم که با احکام دینی تقابلی ندارد، مخالفت نمایند؛ اما متأسفانه برخی در این انقلاب، با سنت‌هایی مخالفت می‌کنند که تقابلی با دین ندارد و تنها خوشایند عده‌ای پیرمرد، آن هم به خاطر روحیهٔ ویژهٔ آن‌ها نمی‌باشد؛ سنت‌هایی که با اصل دین تضاد ندارد.

جوهر دین، مبارزه با فقرزدایی و مداراست که باید در مردم رعایت شود و دینی که بالاتر از آن را بگوید، پذیرش آن از توان مردم بیرون است. دین باید با روحیه و توان مردم سازگار باشد؛ وگرنه نمی‌تواند بُعدی اجتماعی داشته باشد و تنها در زاویهٔ ذهن فقیه، باقی می‌ماند.

فقیه برای مبارزه با سنت‌هایی که با دین اسلام سازگاری ندارد و از طرفی برای صدها سال در میان جامعه ریشه دوانیده و با فرهنگ آن یکی و غیر قابل انفکاک شده است، نمی‌تواند به صورت قهری و رو در رو مبارزه نماید. برای مثال، اگر کودکی آتش را دوست دارد و به بازی با آتش احساس نیاز دارد و می‌خواهد این پدیده را به چشم خود ببیند و آن را با پوست خود لمس کند، باید احساس او را درک کرد و به صورت مستقیم او را پرخاش و تنبیه ننمود و مانع آتش‌افروزی او نشد؛ اما باید در حیاط منزل درون ظرفی بزرگ یا زمینی کوچک، آتش روشن نمود و به فرزند آموخت تنها در این محدوده، حق روشن کردن

(۷۳)

آتش را دارد و نیز صفات آتش برای او گفته شود تا بتوان شیطنت و پنهان‌کاری کودک را مهار کرد و از آتش‌سوزی‌هایی که از شیطنت کودکان به وجود می‌آید، جلوگیری نمود. از طرفی، کودک با این کار با پدیده‌ای که بسیار در دسترس او وجود دارد، آشنا می‌شود و توان استفاده از آن را تا حد معمول فرا می‌گیرد و به خطرهای آن نیز پی می‌برد. این در حالی است که اگر با کودک به صورت قهری برخورد شود و کبریت با ضرب و جرح از او گرفته شود، کودک جزو افراد پنهان‌کار می‌شود و روزی که والدین و بزرگ‌ترها در منزل نیستند و او به کبریت دست‌رسی دارد، کبریت را برداشته و در گوشه‌ای پنهان می‌شود؛ گوشه‌ای که شاید پشت رخت‌خواب باشد، بعد کبریت را روشن می‌کند و چون چگونگی مهار آتش را نمی‌داند، سرانجام پیشامدی ناگوار را سبب می‌شود و چه بسا مشکل اختلاف پدر و مادر نیز به این فاجعه افزوده شود.

در جامعه نیز به همین صورت است. برای نمونه، اگر مردم دوست دارند در یک روز از سال به دامن طبیعت روند و تفریح نمایند، تمام بچه‌ها نیز به آن علاقه دارند و همهٔ ملت نیز خواهان انجام این آداب و رسوم هستند، نمی‌توان با این سنت عمومی و چند هزار ساله که تقابلی نیز با دین ندارد برخورد نمود؛ اما می‌توان از این سنت دیرینه استفاده‌های علمی زیادی کرد؛ زیرا از همین طریق

(۷۴)

می‌توان شیوهٔ مهار آتش را به کودکان آموخت. نباید برای مهار آتش، آن را از ذهن انسان‌ها دور کرد؛ بلکه باید کودکان را از نزدیک با آتش آشنا نمود. البته در این رفتار نباید مثل بسیاری از مُسکن‌ها و آرام‌بخش‌ها که برای درمان درد نیست، بلکه برای فراموشی درد است، عمل کرد؛ زیرا این شیوهٔ درمان، نه تنها سودمند نیست، بلکه زیانی جبران‌ناپذیر در بر دارد. بنابراین باید درد را دید و آن را درمان نمود. مسایل را تا می‌شود باید شکافت و علمی نمود؛ مثل عفونت و جراحت دملی که در بدن هست و می‌شود آن را سوزاند و عفونت را خارج نمود و بدن را سلامتی بخشید؛ نه این‌که با چاقو گوشت را پاره‌پاره نمود و دمل را بدتر نمود و باعث درهم آمیختگی گوشت و خون و عفونت شد. این شیوه در بسیاری از سنت‌ها قابل عمل و اجرایی شدن است.

برای اصلاح سنت‌ها بلکه گروه‌ها یا براندازی آن، بهترین شیوه، نفوذ به درون آن گروه یا سنت است. از همین روست که منافق می‌تواند بیش‌ترین ضربه را به گروه مخالف وارد سازد. اگر کسی قصد اصلاح و سالم سازی دارد، باید به درون گروه مخالف خود رخنه کند. برای نمونه، اگر کسی می‌خواهد فرزندان و کودکانی را تربیت کند، باید با لحن و اخلاق کودکانه با آن‌ها برخورد کند و خود را با فرزندان هم‌تراز و هم‌اندازه کند تا کودک بتواند آن بزرگ‌سال را از خود و

(۷۵)

هم‌اندازهٔ خود بداند و فرمان‌بردار و مطیع او شود. با این روش، هم بازی می‌کند و هم شیطنت را از کودک دور می‌سازد؛ ولی اگر از این روش استفاده نشود، کارْ قلدرانه و استکباری می‌شود؛ همان‌طور که بیش‌تر پدران خانه به همین صورت با کودکان رفتار می‌کنند.

مسایل اجتماعی به همین صورت قابلیت برخورد و اصلاح را دارد. اگر انسان از گروهی انتقاد دارد، نباید آن را بازگو نماید؛ مگر این‌که خود را طرف‌دار آن گروه بداند و آن گروه نیز این شخص را حامی و یاور خود به حساب آورد. بعد از حمایت‌های مختلف است که می‌توان به آن‌ها اشکال و ایراد گرفت؛ آن هم به صورت کنایه و غیر مستقیم.

اگر بخواهیم از بیرون گروه، آن هم با زد و خورد و زندان و کتک، سنتی را ریشه‌کن کنیم، نتیجه‌ای جز مخفی شدن و زیرزمینی شدن سنت نمی‌دهد، که آن هم ضرر دارد. در این صورت، نه تنها سنت از بین نمی‌رود، بلکه روزی با تمام فسادهایی که از زیرزمینی شدن آن به دست آورده است، ظاهر می‌شود و مستکبر را می‌کوبد، و حال آن‌که می‌شد همان سنت را از درون سنت اصلاح کرد.


 

شعار آزادگی در دنیا؛ طرح دینی اجتماعی انقلاب اسلامی

جوشی که بر روی بدن نمایان می‌گردد، سه مرحله را پیش رو دارد. دورهٔ شروع و سپس پختگی و در پایان، سر باز کردن. در

(۷۶)

پزشکی نیز برای بیماری سه مرحلهٔ پذیرش، نقاهت و درمان را برشمرده‌اند. در آسیب‌ها و آشوب‌های اجتماعی نیز این سه مرحله وجود دارد. نخست آسیب‌ها با اختلاف و درگیری شروع می‌شود و سپس دورهٔ نقاهت و در مرحلهٔ آخر نیز بهبودی آن فرا می‌رسد. اما در برخی از مشکلات چنین است که در صورتی که پیش از اوج درگیری و دورهٔ بروز بیماری، مانع بروز آن مشکل اجتماعی شویم و نگذاریم به مرحلهٔ پختگی رسد، آن مشکلْ حاد می‌شود و مشکلات دیگری را فراهم می‌کند؛ پس لازم است در بعضی از مسایل اجتماعی و در مواردی خاص راه را برای پخته شدن ذهن افراد هموار کرد و بعد از پخته شدن بیماری، به درمان روی آورد.

این قاعده هرچند صحیح است، ولی برای تمامی مشکلات و آشوب‌ها فراگیری و عمومیت ندارد و از قواعد خاص خود پیروی می‌کند. همان‌طور که برخی از بیماری‌ها را باید با پیش‌گیری درمان کرد و مانع دورهٔ رشد آن شد، بعضی از بیماری‌ها را باید اجازهٔ رشد داد و سپس برای رفع آن اقدام کرد.

دولت اسلامی باید مواقع شورش و طغیان برخی از گروه‌ها، ابتکار عمل را در دست گیرد و ایجاد ضعف در شورشیان و اختلاف اندازی در جبهه و اجتماع دشمن را در دستور کار خود قرار دهد؛ البته نه با ترور و جاسوسی و دشمنی‌های ناجوان‌مردانه؛ بلکه با

(۷۷)

طرحی علمی و با صحنه‌گردانی طراحی‌شدهٔ همهٔ گروه‌ها توسط دانشمندان دین؛ به این صورت که باید جوانی که در دستهٔ چاقوکش‌ها یا قمه زن‌هاست یا آن‌که اهل نماز و سجاده است، همه و همه الگو داشته باشند. باید عده‌ای دزد حرفه‌ای و پرورش‌یافته را برای دزدان درست نمود که دزدان به او افتخار کنند؛ به طور مثال، عده‌ای دزد جوان‌مرد برای جامعه تعریف شوند و به عنوان الگوی دزدان معرفی گردند. همین‌طور در جامعهٔ ورزشی و خیران و نمازخوان‌ها، بهترین و بدترین آن‌ها بیان و تعریف شوند و شخصی آزادمرد به عنوان الگوی آن جامعه مشخص گردد.

«اصل حریت» و آزادگی، قاعدهٔ این اصل را به دست می‌دهد. این اصل می‌گوید آزادگی و حریت در دنیا ـ که شعار امام حسین علیه‌السلام در مقابله با سلطه‌گران یزیدی بود ـ شعار طرح اجتماعی دین برای حفظ آزادی، آرامش و امنیت روانی و حفظ کرامت و حرمت انسان‌هاست.

حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام می‌فرماید: «ویحکم یا شیعة آل أبی سفیان! إن لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا أحرارا فی دنیاکم وارجعوا إلی أحسابکم إذ کنتم أعرابا»(۱).

حریت در دنیا به چه معناست و مصداق آن کدام است؟ تبیین این مهم برای هر گروه اجتماعی با کارویژهٔ خاصی که دارند، وظیفهٔ

  1. علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۵ ـ ۵۱٫

(۷۸)

عالمان دینی است که چنین مسایلی را با تمام اقسام و مصادیق آن بیان نمایند و چگونگی عمل نمودن به آن را مشخص کنند.

در جامعهٔ کنونی، کبوترباز، انگشتر و عتیقه‌باز، قمارباز، زن‌باز، علم و سوادباز، و گداباز و هزاران بازهای دیگر وجود دارد. هر صنف و جامعه‌ای را باید بر اساس منش آزادگی‌ای که در آن گروه وجود دارد، تعریف و اصلاح نمود تا تمامی جامعه اصلاح شود. باید برای تحقق این منظور، بهترین‌های هر گروه را به استخدام گرفت و همهٔ جامعه را تحت حریت و غیر حریت تعریف کرد و باید مشخص شود که حریت در گدا، در پول‌دار، در لات و در زن‌باز چیست و بعد از تعریف حریت، در هر گروه مسؤول اجرایی و یک «نمونه» را تبلیغ کرد و دیگران را گِرد آن الگو جمع نمود و سپس گردن‌کشان آن صنف را توسط همان گروه، سر جای خود نشاند. در آن صورت است که می‌توان کامل‌تر از حکومت‌های موجود، حکومت را اداره کرد. اگرچه عمل نمودن به این فریضه، بسیار مشکل است و به‌خاطر ضعف گروه‌ها، اگر آن‌ها کنار هم نیز جمع شوند، درگیری پیش می‌آید و مسؤولی که اقتدار داشته باشد و بتواند تمام گروه‌ها را جمع کند، در میان نیست.


 

ترسیم مهم‌ترین وظایف حکومت اسلامی

امام کاظم علیه‌السلام می‌فرماید: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله وارد مسجد شدند و در

(۷۹)

این هنگام با گروهی برخورد نمودند که اطراف مردی گرد آمده بودند. حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «این کیست؟» گفتند: او علامه و بسیار داناست. رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «علامه چیست؟» آنان گفتند: داناترین فرد عرب به نسب و تاریخ آنان و روزگار جاهلیت و اشعار عربی است. رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمودند: «این دانشی است که کسی که آن را نداند ضرر نمی‌زند و کسی که آن را بداند نفعی نمی‌بخشد.» سپس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله فرمود: «همانا علم بر سه شعبه است: نشانه‌ای محکم و استوار، واجبی مناسب، یا سنتی برپا و غیر از آن هرچه باشد فضل است(۱)

این روایت در واقع می‌تواند بخشی از وظایف حکومت اسلامی را ترسیم نماید. ترویج و تأکید بر دانش‌های کاربردی و مفید؛ یعنی آیهٔ محکم یا باورهای دینی، واجبات و تکالیف و نیز رفتارها و امور اخلاقی، ادب، بزرگواری، متانت، آقایی، آقامنشی، کمال، فتوت و جوان‌مردی است. اما غیر از آن، هر دانشی که باشد، فضل است.

متأسفانه بسیاری از دخترانی که دیپلم می‌گیرند نمی‌توانند غذایی مختصر را طبخ نمایند و از آشپزی چیزی نمی‌دانند و یا بسیاری از پسران نمی‌توانند مسایل ابتدایی فنی ـ مانند تعمیر ابتدایی کولر یا مختصری بنایی ـ را انجام دهند و با پیشامد کم‌ترین مشکلی، ناچار می‌شوند از

  1. کافی، ج ۱، ص ۳۲٫

(۸۰)

فنی‌کارها استفاده کنند. چنین پسر یا دختری که فردا ازدواج می‌کند، با همسر خود دچار مشکل می‌شود.

«فریضهٔ عادله» واجبات مناسب است و هر واجبی را که برای گروه و جنسی مناسبت دارد، شامل می‌شود. کسی که می‌خواهد سوار خودرو شود، باید تا حدودی نیز از مسایل فنی آگاه باشد تا در راه نماند؛ وگرنه در صورتی که با همسر و فرزند خود باشد، یا آنان را به گرما مبتلا می‌سازد یا به سرما.

«فریضهٔ عادله» برای هر شغلی با توجه به موقعیت آن به دست می‌آید و هر فردی باید مسایل شرعی و نیز فنی کسب و کار خود را بداند. فریضه، یعنی واجبات و عادله، یعنی مناسب و برای هر کس به‌گونه‌ای است.

نظام اسلامی باید بر سه امر گفته شده در این روایت، متمرکز شود و اصول و آداب اجتماعی را بر اساس آن ترسیم نماید و در ساخت فیلم‌های سینمایی و تولیدات تلویزیونی، آن را تبلیغ نماید.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بسیار تیزبین بوده و بهترین و بالاترین درک از مسایل اجتماعی را داشته‌اند و مردم را خوب می‌شناخته‌اند و می‌دانستند که آنان از خبرهای افسانه‌ای یا فکاهی‌های خنده‌آور خوشایند بیش‌تری دارند و با شنیدن آن، حق و حقیقت را فراموش می‌کنند و با داشتن این تجربه که در آیهٔ «لهو الحدیث» از آن یاد

(۸۱)

شده است، به سراغ فردی می‌رود که مردم از او به عنوان علامه یاد می‌کرده‌اند و برای تبیین حقیقت علم و دانش، آن را در سه موضوع گفته شده منحصر می‌سازند؛ چرا که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌دانند اگر جلوی این به اصطلاح علامه گرفته نشود، مردم در پی امور نفسانی و خواهش‌ها، به دنبال او می‌روند و آیات الهی را رها می‌کنند. امور جسمی و فرعی نباید به‌گونه‌ای باشد که مردم را به خود مشغول دارد و آنان را از اصول بازدارد. به طور نمونه، وقتی جوانانی زورآزمایی می‌کردند و آن هم سوژهٔ خوبی برای نفسانیات و قدرت‌طلبی بود، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای آن‌که این امر را در حالت اعتدال و بالانس نگاه دارند و آن عمل به عنوان اصلی برای جوانان قرار نگیرد، فرمود: «أشجع النّاس من غلب هواه»(۱). زورآزمایی و قدرت‌نمایی، چنان‌چه دین را تخریب کند، باید آن را فرع و فضل قرار داد. البته جالب این است که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله این کار را به صورت کلی حذف نمی‌نماید؛ بلکه آن را با این بیان تعدیل می‌نماید و موضوع اصلی خود را نیز رونق می‌دهد.

عالمان دینی نیز به جای محدودسازی‌های کلی و بی‌اساس، باید در پی تعدیل امور نفسانی مردم با طراحی‌های جدید و متنوع باشند.

شیوهٔ تربیت نیروی انسانی مؤمن

  1. بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۱۱۲٫

(۸۲)

هیچ انقلاب و حکومتی نیست که به نیروهای جاسوسی نیاز نداشته باشد تا بتوانند در بیرون از مرزها فعالیت قوی داشته باشند. اما پرسشی که در این بحث حایز اهمیت است، این است که انقلاب اسلامی چگونه می‌تواند افرادی را پرورش دهد که به آرمان‌های آن اعتقاد و باوری قوی داشته باشند و با دیدن مظاهر دل‌فریب دنیا و پیشنهاد پول و رشوه یا تهدید، مشکل اعتقادی پیدا نکنند و خود را به خیانت نیالایند و اطلاعات گروه‌های کافر و فاسد را به ولی و سرپرست روحی و معنوی خود برسانند.

آیا گذاشتن درس‌ها و واحدهای اعتقادی یا تفسیر قرآن کریم و نیز اخلاق می‌تواند از آنان نیرویی پولادین تربیت نماید و آنان را در دین‌داری و پای‌بندی به آموزه‌های دینی، چون کوهی راسخ سازد؟

چه باید کرد که آنان سرپرست معنوی و آخرتی خود را از ژرفای جان خویش، اسلام و مسلمانان بدانند و بر اساس آن حرکت نمایند و کسی نتواند دل آن‌ها را برباید. اگر جسم آنان زیر شلاق و شکنجه قرار گیرد، قلبشان با دین باشد و با هر ضربهٔ شلاق، ایمانشان بیش‌تر گردد و ذکر «اَحد اَحد» سر دهند و اگر مظاهر دنیا به آن‌ها روی آورد و زیبارویی بر آن‌ها عشوه‌گری کرد، تاب آورند و در دو جهت سختی و مهر، تاب داشته باشند؟ چگونه می‌توان افرادی این‌گونه تربیت کرد و دل‌های آنان را با نور ایمان، استحکام بخشید؟ آیا دین در

(۸۳)

این رابطه، طرحی ارایه داده است؟ آیا درس‌های اخلاق که به‌گونهٔ سنتی ارایه می‌شود، این کمبود را پر می‌کند؟ آیا عرفان‌بازی‌های کنونی می‌تواند افراد را چنین پخته کند؟ و آیا عرفان و اخلاق عملی، جایگاهی در جامعه دارد و می‌توان آن را به بازار عرضه کرد و از آن بهره برد؟ یا همه چیز مسلمانان، نظری است و آنان پا را از پایهٔ نظر فراتر نمی‌گذارند و تنها فقه است که در جامعه از نظر به عمل کشیده شده است؛ آن هم در حد محدود خود و با مشکلات فراوانی که روبه‌روست؟

به‌طور کلی، اخلاق چیست؟ فلسفه کدام است؟ عرفان چه می‌گوید و محدودهٔ نظر و عرفان تا کجاست؟

عرفان عملی در متن جامعه است و خداوند در کوچه، بازار، خیابان، بیابان، کوه، درّه، درخت و دیوار، معلمی برای عارف و راهنمایی برای وصول سالک به خویش قرار داده است.

استادِ عرفان باید از این منابع برای پرورش انسان استفاده کند و خداشناسی را در قلب افراد قرار دهد؛ به‌گونه‌ای که افراد برای دین حرکت کرده و قیام و قعودشان برای دین، حق و حقیقت باشد و رسوخ این باور در قلب آنان از همه سو و از هر جهتی باشد و تا زمانی که به استاد نیاز هست، زیر نظر استاد رشد کند.

آن‌که در این راه قدم برمی‌دارد و معتقد و استوار حرکت می‌کند،

(۸۴)

باید مواظب باشد که مبادا فرماندهٔ او دشمن را کمک کند و آب در آسیاب دشمن بریزد؛ ولی اگر دید که فرماندهٔ او خود به نیروی‌های خودی خیانت می‌ورزد، اما با این حال، هنوز هم ثابت قدم ماند و این مرحله را هم گذراند، بداند که قلبی وسیع دارد که نمی‌توان به ژرفای آن پی برد. نیروها را باید این‌گونه وسعت بخشید و این روش پرورشی را بر آنان اعمال کرد. البته عده‌ای از روی جهل، در این مسیر می‌ایستند؛ ولی این هنر نیست و اگر کسی دانسته ایستادگی نمود، هنر کرده است.

ظاهر فریبندهٔ دنیا نیز این‌گونه است. گاهی استاد، مظاهر دنیا را برای شاگردش آرایش می‌دهد، به اندازه‌ای که شاگرد را از مسیر بیندازد؛ در حالی که استاد به‌راحتی می‌تواند شاگردان را از این ظاهر دنیا عبور دهد؛ ولی خود استاد چشم آن‌ها را به دنیا بیش‌تر می‌گشاید و با واسطه می‌گوید: «از دنیا خوب استفاده کنید» و هنگامی که نزدیک آن می‌روند، می‌گوید: «دنیا خوب نیست.» این تضاد را هر که ببیند و در راه خود بایستد، قلبی به ژرفای دریا می‌یابد که هر لحظه بزرگ‌تر و بزرگ‌تر می‌شود؛ وگرنه نمی‌توان آموزشی داد که شاگردان رشد داشته باشند تا هنگامی که وارد اجتماع شدند، فاسد نشوند؛ آموزشی که تأثیر آن تا زمانی است که تحت نظر رهبری استاد باشد، سودمند نمی‌افتد و این استاد فرزانه و راه‌آشناست که می‌تواند شاگرد

(۸۵)

را به‌گونه‌ای پرورش دهد که در هر حالی ـ هرچند استادی نباشد ـ خود را مقاوم و پاکیزه نگاه دارد.


 

پرهیز از ضعیف‌کشی و مبارزه با شاخ‌دارها

بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، به دلیل نوپایی انقلاب و نبود حاکمیتی که بر اساس نظامی منسجم کار نماید و فقدان قوانین مدوّن و نبود فرهنگ قانون محوری، هرج و مرج‌های فراوانی پیش آمد و افرادی خودسرانه تصمیم می‌گرفتند و خودسرانه حکم می‌راندند و خودسرانه آن را اجرا می‌کردند. نتیجهٔ عملکرد آنان، مشکلات فراوانی شد که هنوز که هنوز است کشور دامنگیر آن است. این محبت و مهربانی است که نور می‌باشد، نه غضب و نفرت و کینه که تاریکی محض است. انقلاب ما می‌خواست انقلاب محبت باشد و مهر و عطوفت را برای همه تقسیم نماید، نه ظلمت را. متأسفانه در ردهٔ مدیران میانی کشور، کسانی بودند که از این نور بهره‌ای نداشتند و ناعادلانه به نام دین و حکومت اسلامی، هر کسی را که توانستند به چوبهٔ دار فرستادند؛ هرچند عده‌ای نیز به‌حق اعدام شدند. برخی را به عنوان این‌که اعتقادی فاسد و الحادی دارند، اعدام نمودند؛ اعتقادی که به هزاران علت در آنان نقش بسته بود و می‌شد آن را با محبت، به عقیدهٔ درست بازگرداند و آنان را به انقلاب باورمند نمود. برخی نیز

(۸۶)

بدون دلیل موجهی که قتل را لازم داشته باشد، کشته شدند. قرآن کریم می‌فرماید:

«یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، إِذَا ضَرَبْتُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ فَتَبَینُوا، وَلاَ تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقَی إِلَیکمُ السَّلاَمَ لَسْتَ مُؤْمِنا تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنْیا، فَعِنْدَ اللَّهِ مَغَانِمُ کثِیرَةٌ، کذَلِک کنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَیکمْ، فَتَبَینُوا، إِنَّ اللَّهَ کانَ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرا»(۱).

ـ ای اهل ایمان، چون در دین خدا (برای جهاد) بیرون روید، تحقیق و جست‌وجو کنید و به کسی که اظهار اسلام می‌کند و به شما سر تسلیم فرود می‌آورد، نسبت کفر ندهید تا مال و جان او را بر خود حلال کنید و از متاع ناچیز دنیا چیزی غنیمت برید. پیش از این، شما چنین بودید و خداوند بر شما منت گذارد. پس تحقیق نمایید، همانا خداوند بر آن‌چه انجام می‌دهید، آگاه است.

در ابتدای انقلاب، برخی به این دلیل که ثروتمند و جزو خاندان سلطنتی بودند، اعدام می‌شدند و اموال آنان ضبط می‌گشت. برخی نیز با سرمایه‌های خود فرار می‌کردند. آیا این افراد سرمایه‌های ایران نبودند؟ برخی از افسران عالی‌رتبهٔ اسراییل برای تربیت بسیاری از نظامیان فراری، سرمایه‌گذاری‌ها کرده بودند. گرچه آنان مربی

  1. نساء / ۹۴٫

(۸۷)

خارجی داشتند، اما با محبت و عطوفت به دامان انقلاب بازمی‌گشتند و می‌توانستند با دانش و تخصص خود در اختیار انقلاب قرار بگیرند؛ اما متأسفانه به دست افرادی ضعیف، به جوخهٔ اعدام فرستاده شدند. آیا آنان سرمایه‌های فکری این مملکت نبودند؟ آیا نمی‌شد به آن‌ها گفت: حال که حکومت تغییر نظام داده است، ما با شما مدارا می‌کنیم و شما برای ما کار کنید و تجهیزات و ابزار جنگی و انرژی اتمی بسازید و به‌جای خسارت و فساد و ظلمی که در ایران کردید و حقوق فقیران را پایمال نمودید و نیز در برابر خون‌بهای شهیدان انقلاب، کار و زحمت داشته باشید و در اصلاح و ترمیم ساختار جامعهٔ اسلامی بکوشید؛ مگر نه این‌که آنان از ترس جان، این خواسته را می‌پذیرفتند و مگر نه این‌که آن‌ها پیش‌زمینهٔ علمی و عملی در صنعت داشتند و همین امر، سرمایهٔ بسیار مهمی بود و در این صورت ما نیاز نداشتیم از کشورهای دیگر برای نیروگاه هسته‌ای بوشهر نیروی متخصص بیاوریم؛ آن هم در فضای سیاسی حاکم در آن زمان که خرید افراد متخصص بدون پرداخت بهایی مضاعف، ممکن نمی‌گردید.

اگر نبودند اشخاصی که قداره به کمر بستند و خون‌های زیادی را به بهانه‌هایی وارد یا ناوارد ریختند، آیا انقلاب ـ که انفجار نور بود ـ در تمامی افراد جامعه، بهتر کارگر نمی‌افتاد؟

(۸۸)

بخشی از افرادی که کشته شدند، از طبقهٔ ضعیف جامعه بودند و شمارهٔ آنان با کسانی که از قداره به دستان نظام ستم‌شاهی و قاتلان ساواکی بودند و اعدام شدند، به‌طور کمّی و کیفی، قابل مقایسه نبودند. اصل دین اسلام و نیز انقلاب اسلامی ضعیف‌کشی را زشت و ممنوع می‌شمرد و خود را حامی ضعیفان و مظلومان می‌داند. باید شاخ شاخ‌داران را شکست و به عموم مردم و به‌خصوص ضعیفان رسیدگی کرد تا آرامش در جامعه حاکم گردد؛ اما چرا چنین نشد؟ و چرا بعد از گذشت چند دهه از انقلاب اسلامی، طیف‌های مردم بر اساس احزاب و گروه‌های سیاسی، به‌ویژه چپ و راست از هم جدا شدند؟

چرا عده‌ای از اسلام‌شناسان، جامعه و مردم را به‌خوبی نمی‌شناسند و درد دل آنان را مرهم نیستند؟ چرا فشاری که باید به خود آورند و قناعتی که خود باید پیشه سازند را به مردم دستور می‌دهند و وقتی پشت پرده می‌روند، کار دیگری می‌کنند. به مردم روزه و قناعت را تبلیغ می‌کنند و خود برترین امکانات را دارند و بهترین غذاها را می‌خورند.

در نظام اسلامی، هرچه محبت و لطف به مردم کم‌تر شود، مردم اعتماد خود به عالمان دینی را بیش‌تر از دست می‌دهند و هرچه این اعتماد کم‌تر شود، فساد، فحشا و استفاده از مواد مخدر و اعتیاد

(۸۹)

افزایش می‌یابد و این زهرهای جان‌سوز، خانه‌های آنان را بیش‌تر می‌سوزاند.

محبت به مردم، راه‌های گوناگونی ـ از رساندن آذوقه و نان شب تا محبت در خیر رسانی و محبت در نور رسانی ـ دارد. محبتی که آذوقه نرساند و خیر و نوری نداشته باشد و فقط نار باشد، چه سود دارد؟! معتاد را می‌گیرند؛ معتادی که مواد مخدر در پوست و گوشت و خون او ـ مثل غذا برای ما ـ نفوذ کرده و مواد مخدر برای وی لازم است، نباید مواد را از او گرفت؛ بلکه باید به او رساند و غذارسانی نمود، نه این‌که هرچه دوست داری به اجبار به دیگران بخورانی؛ بلکه باید هرچه را که هر کس به آن نیاز دارد، به او رساند. حال، اگر تریاک یا مواد مخدر برای جامعه ضرر دارد، باید جلوی کسی را گرفت که آن مواد را به شهر و کشور می‌آورد و عامل توزیع گستردهٔ آن است. داروغهٔ کشور باید از راه‌های ورود و خروج نگهبانی دهد و حصار شهر و کشور را به قوت نگاه دارد، نه این‌که دزدی‌های جزیی و خسارات کوچک را مانع شوند و دزد کاروان را رها سازند.

اگر فقط با افراد معتاد برخورد شود و تنها آنان به دارالتأدیب برده شوند، به خاطر کوچک بودن موضوع، ضعیف‌کشی و اجحاف به حق ضعیف (ضعیف علمی و مالی) نموده‌ایم. مثل این‌که پدری را به جرم سیلی زدن به فرزندش به زندان اندازیم تا تربیت شود. بدیهی است

(۹۰)

چنین تنبیه و تربیتی هیچ سودی ندارد و کثرتی بودن کار نیز مانع اجرای آن می‌شود؛ ولی اگر شاخ‌داران و رئیس کاروان گرفته شوند و مردم بی‌سرپناه را آرام گذارند، در مسیر عدالت واقعی گام برداشته‌ایم. اگر مسیر رودخانه از بالای رود عوض شود، دیگر لازم نیست سطل سطل آب را برگردانیم و به جوی دوم بریزیم.

بعد از انقلاب، دو نفر را گرفتند و تنبیه کردند که برای همگان درس عبرت بود: یکی بزرگ‌ترین قداره‌کش تهران و ایران بود که او را شلاق زدند و بعد از آن، بخش عمده‌ای از قداره‌کشی‌ها و لات‌بازی‌ها خاموش شد و دیگر کسی جرأت قداره‌کشی پیدا ننمود. دیگری نیز پیرمرد محتکری بود که او را نیز خواباندند تا شلاق بزنند؛ ولی عده‌ای به خاطر پیری وی واسطه شدند. در آن زمان، دیگر کسی جرأت احتکار را نداشت.

کرم هر میوه از درون آن به وجود می‌آید و کرمی از خارج به سراغ آن نمی‌رود. در انقلاب‌ها نیز چنین است و آفت‌ها و آسیب‌های درونی است که می‌تواند انقلابی را به سقوط کشاند. اگر کشورهای استکباری مانند آمریکا بخواهند انقلاب ایران را شکست دهند، تنها با نفوذ افراد مزدور خود در بدنهٔ انقلاب و دستگاه‌های اجرایی، آن هم دست‌کم در طول بیست سال کار اطلاعاتی و اجرایی و نیز از مسیر ساخت حجلهٔ تجارت و سیاست میسر است. ما درون ایرانیم و آنان

(۹۱)

خارج از ایران به سر می‌برند و خبر چندانی از کشور ما ندارند و کسی که خبر ندارد، نمی‌تواند اقدامی انجام دهد. اطلاعات یک رانندهٔ تاکسی ایرانی از ایران، به مراتب بالاتر از آن تحصیل‌کرده و موسیوی خارجی است که تمامی اخبار ایران را از رسانه‌ها و سرویس‌های جاسوسی می‌گیرد؛ چون آنان در جریان محسوس مسایل در داخل کشور نیستند، به همین خاطر، یک رانندهٔ تاکسی به‌راحتی می‌تواند جریانات را دنبال کند و به ارزیابی و تحلیل آن بنشیند.

همان‌گونه که شکست انقلاب با نفوذ عناصر مزدور است ـ که ما از آنان به «دزدان آبرومند» یاد می‌کنیم ـ تقویت انقلاب نیز از همین‌جا پایه می‌گیرد. در کوتاه‌ترین مدت و در ظرف چهل و هشت ساعت می‌شود همه چیز را به نفع انقلاب تغییر داد و پایه‌های آن را محکم نمود و به مردم خیر رساند. ظرف چهل و هشت ساعت باید هزاران چوبهٔ دار در خیابان‌ها زده و هر آن‌چه دزد آبرومند است به دار آویخت و مردم فقیر و بیچاره را از زندان‌ها آزاد نمود و… همهٔ این کارها شدنی است و همتی بلند را خواستار است، که از انسان‌های ضعیف بر نمی‌آید. انسان‌های ضعیف، همواره ضعیف‌کش هستند.

خوب است در این زمینه به حکایت تاریخی زیر نیز توجه فرمایید: آقا محمّدخان قاجار، مدتی در ارک محصور بوده است. او در روزهای حصر خود، گاه بیرون می‌رفته و از روغن‌فروشی، روغن

(۹۲)

می‌خریده است. آقا محمدخان پول اندکی به آن روغن‌فروش می‌داده و او نیز روغن نامرغوبی به او می‌داده است و او چون خود را شاهزاده و آقا می‌دانسته، توقع داشته است روغن‌فروش، روغن خوبی به وی دهد؛ اما روغن‌فروش با او درشتی می‌کند و می‌گوید: برو از جای دیگر بخر. از قضا، آقا محمّدخان به سلطنت می‌رسد و شاه می‌گردد. او از اولین کارهایی که کرد، این بود که آن روغن‌فروش را جلب نمود و گردن فردی ضعیف و بدبخت مثل او را زد. البته می‌گویند او را در دیگی از روغن داغ انداخت.

انسان‌های ضعیف اگر به قدرت برسند، ضعیف‌کش می‌گردند و از پایین‌دست‌های خود تصفیه‌حساب‌های شخصی می‌نمایند. اگر در وجود و نهاد کسی فتوت، مردانگی و قدرت باشد، هیچ‌گاه حاضر نمی‌شود با فرد ضعیفی در افتد؛ بلکه مرد را با فردی قلدر و زورمند درگیر می‌سازد تا پشت او را به خاک کشاند:

 گر بر سر نفس خود امیری، مردی

گر بر دگران خرده نگیری، مردی

 

 مردی نبود فتاده را پای زدن

 گر دست فتاده‌ای بگیری، مردی

 

آدم‌های پست و ضعیف هستند که ضعیفان را لِه می‌کنند؛ ولی جوان‌مردان هیچ گاه با ضعفا روبه‌رو نمی‌شوند. فردی که با ضعیفان

(۹۳)

گلاویز می‌شود از پستی، ضعف، بی‌عرضگی و خباثت اوست. آدمی‌زاد، زود تغییر مزاج می‌دهد. کسی که هرچه می‌خورد سیر نمی‌شود، وقتی بیمار می‌شود هرچه به او التماس کنند که بخور، نمی‌تواند دهانش را باز کند. کسی که قلدری می‌کند، وقتی ترس او را می‌گیرد و رنگ از صورت او می‌پرد، گویی میت است و ضعف او را گرفته است. این بازی در انقلاب ایران نیز تکرار شد. شاه مخلوع می‌گفت: «هر کس مخالف من است از این مملکت بیرون رود. مخالفان من انگشت‌شمارند.» وی گویی مملکت را خانهٔ شخصی خود می‌دانست. چنین کسی با پیروزی انقلاب، جایی برای اقامت نداشت و حتی آمریکا نیز حاضر به پذیرش وی نگردید. او حاضر بود در داخل ایران حتی طویله‌ای به او داده شود و بر روی پِهن‌ها بخوابد، اما شبی آرامش داشته باشد. چنین فرد پرمدعایی، به گاه بیماری یا ترس، چنین سیر و قانع می‌شود.

 


 

سازماندهی تغییر فرهنگ و سیاست

اسلام با گذشت زمان و بر اثر ضربه‌هایی که از دشمنان و گاه دوستان دیده و به پیرایه‌های فراوانی آلوده شده بود، به مثابهٔ حوضی لجن‌گرفته گردیده بود که مرور زمان و سکون عالمان دینی، سبب ته‌نشین شدن و نشست آن شده بود. پیروزی انقلاب اسلامی، ایجاد حرکتی در این برکهٔ ساکن بود که سبب زیر و رو شدن آب‌ها

(۹۴)

گردید و لجن‌ها را نیز به رو آورد. البته در گذشته این مصیبت پنهان بود و در حال حاضر، این بلا خود را نشان داده است و باید برای مهار آن و پیرایه‌زدایی و لجن‌زدایی از آبی که می‌تواند گوارا باشد و عطش معرفتی انسان را در عصر حاضر و آینده برطرف نماید، سازماندهی و برنامه‌ریزی داشت. این در حالی است که این انقلاب توانست نام تشیع را در جهان مطرح سازد و جهانیان، ایران را به نام آیین آن ـ که اسلام ناب محمدی و تشیع است ـ می‌شناسند. از سوی دیگر، دشمنان و مستکبران عالم نیز بر انقلاب فشار می‌آوردند.

چیزی که می‌تواند قدرت دفاعی انقلاب را تضعیف نماید، همین پیرایه‌هایی است که به نام دین در میان مردم تبلیغ می‌شود و ما از آن به لجن مثال آوردیم. پیرایه‌زدایی از دین، می‌تواند انقلاب را به فرهنگی مسلح سازد که تا قرن‌ها به عنوان سپر محافظتی برای انقلاب، کارآمد است. وجود دزدان آبرومند ـ که ظاهری صالح دارند و حتی در نشستن نیز قبله را در نظر می‌گیرند و در ظاهر برای انجام کارهای شخصی، خودکاری غیر از خودکار بیت‌المال در جیب می‌گذارند و برای خوردن صبحانهٔ کاری، لامپ‌ها را خاموش می‌کنند تا برق بیت‌المال را استفاده نکنند؛ اما ناگهان ده‌ها میلیارد تومان را بالا می‌کشند و دشمن از آنان برای کارهای جاسوسی استفاده می‌کند ـ و نیز بی‌محتوایی برخی مدعیان علم و فرهیختگی، از دیگر آسیب‌هایی است که انقلاب اسلامی را تهدید می‌کند.

(۹۵)

در گذشته چون پیرایه‌ها و لجن‌ها نشست کرده بود، آخوندها در تبلیغ موفق بودند؛ چون مردم بیش از روضه و بیان احکام و خواندن دعا، چیز دیگری توقع نداشتند؛ از این رو، به صورت مطلق نسبت به گفته‌های روحانیان گوش شنوا داشتند؛ برخلاف امروز که پیشرفت‌های علمی و رشد فکری مردم باعث شده است تمام احکام اسلام به چالش کشیده شود و آنان چیزی را بدون تحلیل و تبیینِ دقیق و بدون دلیل معتبر نمی‌پذیرند. در گذشته چون عالمان، رگ عوام را خوب می‌شناختند، می‌توانستند آنان را مطیع نمایند؛ اما امروزه از پاسخ به چراها عاجز هستند و حوزه به خاطر ضعفی که دارد، چراها را ناشنیده می‌انگارد. این در حالی است که در دنیای امروز، عالمان بزرگی هم‌چون ابن‌سینا و ملاصدرا را می‌شود به نصف روز گمراه کرد.

برای گذار از این آسیب، باید در حوزه ساختار و محتوایی معقول و خردپذیر از دین ارایه داد تا برای دنیا قابل فهم و پذیرش باشد.

ما در آثار خود بر آن بوده‌ایم تا چنین اندیشه‌ای را عملی سازیم و برداشتی از دین را ارایه دهیم که با آن که روشمند، علمی و دینی است، حتی کفار را نیز به دین متمایل می‌سازد؛ چرا که به نیازهای فطری و درونی آنان پاسخ می‌گوید و دین بی‌پیرایه را بیان می‌دارد و با محتوای علمی امروز (البته علم درست) تنافی ندارد. البته پرواضح

(۹۶)

است که یک دست صدا ندارد و این در حالی است که اهرم‌های قدرت و به‌ویژه صاحبان پول، پارتی و شانتاژ و زر و زور و تزویر و زاری، برخلاف ما عَلَم شده‌اند و ما سیستم و قدرتی که بتواند این اندیشه را به فرهنگ تبدیل نماید، در دست نداریم. ضمن آن که کمبود نیرو نیز این اندیشه را رنج می‌دهد.

در احتجاج طبرسی آمده است: حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام مردم را در مسجد جمع کرد و به آنان از فضایل خود فرمود و وقتی از همهٔ آنان اقرار گرفت، فرمودند: «چرا مرا تنها گذاردید و بیعت با من را رها کردید؟» آنان گفتند: «چون شما دیر آمدید.» در زمان حاضر، باید زبان داشت و این امر، نیازمند تربیت نیروهای کارآمد و فراوان است که بتوانند با این اندیشه آشنا شوند و قدرت بیان و قلم داشته باشند و آنان تبلیغ در دانشگاه‌ها و مراکز علمی را هدف اولی خود قرار دهند. البته هدف در این طرح، کمک و یاری انقلاب اسلامی و حوزه‌های علمی است و نباید به هیچ وجه در اجرایی کردن این اندیشه با عالمان دینی و نظام اسلامی درگیر شد. هدف ما پیرایه‌زدایی از دین است؛ دینی که توان عمل و پیاده شدن در دنیای امروز را داشته باشد.


 

کنترل نسل کارگزاران فاسد

اصلاح نژاد حیوانات و گیاهان در تمامی کشورها مرسوم است. یکی از مؤلفه‌های ایجاد عدالت در جامعه، ایجاد فرهنگ اصلاح نژاد

(۹۷)

در میان انسان‌هاست. اصلاح نژاد انسان‌ها در برخی از کشورها به صورت محدود، اما تنها با تأکید بر سلامت جسمانی، انجام می‌شود. در کشاورزی، این امر نهادینه گردیده است. گاه برخی از کشاورزان، خود به گرفتن بذرهای مرغوب برای کشاورزی بهتر اقدام می‌نمایند. در کشت گوجه‌فرنگی، گاه برای به دست آوردن بذری مرغوب، تا چند نسل گوجه فرنگی را تحت پرورش ویژه قرار می‌دهند و کاشت آن‌ها را طی چند مرحله انجام می‌دهند و در نهایت، آن را بر زمین می‌نشانند. اصلاح نژاد در گوجه‌فرنگی، گاه چند سال به طول می‌انجامد. البته این قانون در همهٔ گیاهان وجود دارد و با اصلاح نژاد می‌توان بازدهی آن را بیش‌تر نمود.

در اصلاح نژاد حیوانات نیز گذشتِ زمان لازم است و باید نسل‌های فراوانی بگذرد تا نژاد حیوانی اصلاح شود.

اما این قصه چگونه باید در میان انسان‌ها اجرا گردد تا عدالت رعایت شده باشد و کسی ستمی ندیده باشد؟ آلمانی‌های نازی که حس برتری نژاد داشتند، به رهبری هیتلر، با کشتار وسیع غیر نازی‌ها، قصد اصلاح نژاد بشر را داشتند. هم‌اکنون در بوسنی و هرزگوین به همین بهانه، مسلمانان این کشور را به صورت گسترده قتل عام می‌نمایند. اسرائیل در سرزمین‌های اشغالی همین سیاست را در دست اجرا دارد.

(۹۸)

بدیهی است چنین سیاست‌هایی ظالمانه و نژادپرستانه است. برای اصلاح نژاد بشر، باید طرحی ارایه داد که با اخلاق اجتماعی منافاتی نداشته باشد و بعد از چند نسل، جامعهٔ بشری جهشی به سوی علم و کمال داشته باشد. در این طرح، گفته می‌شود: نخست باید کسانی که معلول جسمی هستند، باروری و لقاح نداشته باشند. معلولان ذهنی و جسمی، حق حیات و تشکیل زندگی دارند ـ چون انسان هستند ـ ولی تولید مثل آنان، حتی اگر فرزندی سالم هم داشته باشند، باید ممنوع گردد. فرزند آنان در صورتی که سالم باشد، همواره احساس حقارت می‌کند و چنان‌چه سالم نباشد، وبال جامعه است. با اجرای این اصل است که بعد از چند نسل، معلولان جسمی و ذهنی جامعه، به کم‌ترین میزان خود می‌رسند.

از این طرح در کتاب‌های دیگر گفته‌ایم. اجرای این طرح، پس از ده نسل است که وضعیت موجود جامعه را تغییر می‌دهد و جامعه‌ای را به دست می‌دهد که افراد آن توانایی حرکت به سوی کمال و به‌جویی را دارند؛ چرا که آنان صاحبان استعدادی سرشار و نیز صاحبان امکانات فراوان برای آبادانی دنیا هستند و کسی که دنیایی آباد دارد، بهتر می‌تواند در راه آخرت گام بردارد.

این ماجرا در حکومت عدل و حق نیز جریان دارد و عدل و حق در صورتی می‌تواند بر زمین حاکم شود که در میان مسؤولان و کارگزاران

(۹۹)

حکومتی و دولتی، همواره سیاست اصلاح نژاد بر اساس موازین حق و عدل، با استقامت و به دور از هرگونه ترحم و دل‌رحمی و با قوت تمام اجرا گردد. باید دانست بعد از هر انقلاب و هر اصلاح کلی، انگل‌هایی به ظاهر و در صورت و پوشش حق در میان نیروهای انقلابی قرار می‌گیرند که از آنان به «منافقان» یاد می‌شود. برای کنار زدن چنین انگل‌هایی، باید در هر دوره‌ای اصلاح نژاد کارگزاران ادامه یابد تا چنین انگلانِ رخنه‌گری، که درون دستگاه حکومتی نفوذ کرده‌اند، بیرون ریخته شوند. فساد برخی از این افراد، از فساد نسل‌های گذشته ناشی می‌گردد. اصلاح کارگزاران حکومتی، گاه به هفت نسل پاک‌سازی نیاز دارد تا حق و عدل بتواند در همهٔ اطراف و اکناف حکومت، خود را چیره و قایم سازد.

در تمامی انقلاب‌ها همواره چنین بوده است که علت شکست حق و حاکم نشدن عدل، بی‌صبری و نداشتن ثبات و استقامت در مسیر اصلاح‌سازی و پاک‌سازی کارگزاران حکومتی از نیروهای فاسد و مفسد بوده است. متأسفانه این منافقان رخنه‌گر، از ضعف و دل‌رحمی صاحبان حق، سوء استفاده می‌کرده‌اند و مانع اصلاحات بعدی می‌شده‌اند. دل‌رحمی صاحبان حق باعث می‌شده تا مبنای اصلاح فراموش یا گم گردد؛ اما اگر حق‌مداری مقتدر به صحنه آید، باید بتواند حق مظلومان را از ظالمان مطالبه نماید و با اصلاح‌گری خود،

(۱۰۰)

هر ناحق و ناصوابی را بر جای خود نشاند. این کار بعد از پاک‌سازی هفت نسل است که جواب می‌دهد تا همهٔ مظلومان، حق خود را بیابند و نیز این فرهنگ در آنان نهادینه شده باشد که بیش از حق خود، برندارند. البته حق‌مدار مقتدر، اگر با قدرت الهی همراه شود، می‌تواند این کار را در طی مدت اندکی انجام دهد و با ایجاد یک دگرگونی فراگیر در نظام جهانی، همهٔ عقول را در جایگاه شایستهٔ آنان در آورد.

باید دانست این اصلاح نژاد حق‌گرایانه در زمان ظهور حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) صورت خواهد گرفت. اخبار غیبی که خبر از کشتار زیاد می‌دهد، برای پاکسازی نسل بشر و نزول و نشست حق بر زمین و اجرای حق است.

از شرایط موفقیت انقلاب‌ها داشتن کارگزارانی سالم در پست‌ها و مسؤولیت‌های حکومتی است. این انسان‌های حق‌جو و عدل‌گرا هستند که می‌توانند حق مردم را به درستی و عادلانه تقسیم و توزیع نمایند. در روند اجرای عدالت، رشد مخالفان و شدت فعالیت آنان و به‌ویژه به راه انداختن تبلیغات منفی، با زدن تهمت، ایجاد شایعه و نیز سیاست چاپلوسی، خود را به صورت فراگیر نشان خواهد داد؛ اما در اجرای عدالت باید مقتدر بود و با هر فسادی مبارزه کرد و حق را به جای آن نشاند. در این مسیر، مبارزه و برخورد با کارگزاران مفسد باید

(۱۰۱)

سیاست اولی حکومت و رهبری جامعه باشد. ظلم و ناحق‌گرایی در هر نسلی به صورت طبیعی وجود دارد؛ چرا که نسلی که امروز قدرت را در دست دارد، بزرگ شدهٔ خانواده‌ای است که دیروز تا دندان در فساد بوده است. چنین کارگزارانی در دولت کفر به‌راحتی به خدمت کفر در می‌آیند و در حکومت‌های اسلامی، ظاهر دینی خود را محفوظ می‌دارند و به ارکان دولتی نفوذ می‌کنند. برخورد اصلاح‌گرایانه با چنین کارگزارانی، باید بسیار مقتدرانه انجام شود و در طول نسل‌های متمادی بر آن ثبات و استقامت گردد تا مشکل به کم‌ترین درصد ممکن برسد.

این اصلاح بر اساس علم و حق است که انجام می‌شود و لازم نیست برای آن خونی ریخته شود؛ مگر در موارد خاص که فقه موارد آن را بیان داشته است.

مردم در این دنیا جویای حقایق هستند. اگر گروه‌ها و احزاب این حقیقت را در نیابند، پس از مدتی رو به اضمحلال و نابودی می‌گذارند؛ چرا که مردم منتظر نمی‌شوند تا احزاب آنان را تأمین کنند. در ایران، گروه‌های چپ و راست تلاش می‌کنند تا خوراک علمی، فرهنگی و مالی مردم را آن‌گونه که می‌خواهند تأمین کنند! در حالی که در حقیقت، آنان به فکر توسعهٔ مرام و اهداف خود هستند، نه ارایهٔ حقایقی که مردم پی‌گیر آن می‌باشند و چنان‌چه نتوانند این

(۱۰۲)

حقایق را به مردم برسانند، مردم آنان را فراموش خواهند کرد.

جامعهٔ ما با فقدان نظریه‌پرداز جامع و مغز متفکر آگاه به زمان و مقتضیات زمانی و مکانی که همه را منهای خود ببیند و جامع علوم باشد، رو به‌روست و سیاست نمی‌گذارد عالمان دارای قدرت نظریه‌پردازی، رشدی در جامعه داشته باشند.


 

حمایت از انتفاضهٔ فلسطین

اگر مردم فلسطین مقاومت کنند و نفرت و انزجار خود را از اسراییل به صورت جدی به نمایش بگذارند و حاضر نشوند صهیونیستی در بیت‌المقدس بماند و کفن‌پوش به صحنه آیند و گُل به سربازان صهیونیسم بدهند که «ما را بکشید، ما از کشته شدن نمی‌ترسیم، بلکه از آن استقبال می‌کنیم» و اگر در برابر صهیونیست‌ها مقاومت کنند و خون بدهند، هیچ صهیونیستی نمی‌تواند در قدس بماند؛ چون برای پاک‌سازی خون، باید خون و کشته داد و یهودیان، مردمی دنیادوست هستند که حاضر نیستند جان خود را برای قطعه‌ای زمین بدهند.

مسألهٔ فلسطین، مسأله‌ای بسیار حساس است و اگر همهٔ کشورهای به ظاهر اسلامی، علیه اسراییل اقدام کنند، اسراییل از بین می‌رود؛ ولی همه فقط سخن می‌گویند و کسی حاضر نیست به میدان برود و کاری کند. هم‌چنان که نامردان در تاریخ، امام‌حسین علیه‌السلام را به

(۱۰۳)

کوفه فرا خواندند؛ ولی زمانی که امام علیه‌السلام حرکت کرد، نه تنها همهٔ کوفیان آن حضرت علیه‌السلام را تنها گذاشتند، بلکه شمشیرهای آن‌ها علیه امام به حرکت درآمد. امروز نیز اگر کسی به صحنه قدم بگذارد و علیه اسراییل قیام نماید، شمشیر همهٔ کشورها علیه او بلند می‌شود؛ هرچند در دل با او باشند. بنابراین، امروز این کار لازم نیست و به ضرر اسلام است و انقلاب اسلامی باید بسیار با احتیاط و دوراندیشی عمل نماید.

گاه همهٔ دعواها در عالم برای لحاف ملا و درگیری با ایران است و می‌خواهند به‌گونه‌ای پای ایران را به میدان کارزار بکشند تا او را قربانی کنند. مشکل را باید برطرف نمود. اگر یک میلیارد مسلمان دنیا، یک میلیارد و دویست میلیون شود، مشکل برطرف نمی‌شود.

امروزه فلسطینیان می‌توانند همانند حزب‌اللّه و بهترین ابزار و امور رفاهی و نیز تجهیزات جنگی و بهترین حالت برای مقابله را دارا باشند و این مشکلی است که برطرف شدن آن با جمعیت زیاد درست نمی‌شود.

اسراییل بارها مردم فلسطین را قتل عام کرده است و کسی چیزی نمی‌گوید؛ جز عده‌ای مظلوم و پابرهنه که تظاهرات می‌کنند و کسی نیز از آنان حمایت نمی‌کند. حال، که همهٔ توجه‌ها به انتفاضه جمع شده است.

(۱۰۴)

مسلمانانی که می‌خواهند در مقابل اسراییل بایستند، مردمی پابرهنه هستند که ابزار لازم را ندارند. ابزار و امور رفاهی در اختیار دولت‌مردان است و زیربنای مردم و دولت را ادیان و در کشورهای عربی، عالمان سنی‌مذهب اداره می‌کنند؛ به این معنا که اگر عالمان سنی فتوایی علیه اسراییل صادر کنند، پیروان آنان پی‌گیری می‌کنند و دولت نیز اگر با آن موافق نباشد، مجبور می‌شود با آنان همراه شود؛ ولی امروزه، مردم بدون پشتیبانی رهبر دینی، سیاسی یا اقتصادی به خیابان‌ها می‌آیند؛ آن هم با اتصال به رهبری ایران؛ وگرنه آن مردم نیز به خیابان‌ها نمی‌آیند.

مشکل مسلمانان این است که تنها رهبری شیعی در جهان به آن‌ها فرمان می‌دهد و در نقاط مختلف جهان به هر کجا که می‌نگرند و از هر رهبر دینی که پرسش می‌کنند، مخالف این رهبری هستند و با اسراییل موافقت دارند؛ از این‌رو، مردم تضاد و دوگانگی می‌بینند و بسیاری نمی‌توانند به صحنه آیند. اگر امت اسلامی با هم متحد شوند و اتحاد نیز از عالمان دینی شروع شود و فتوایی که رهبر شیعی ایران می‌دهد، توسط عالمان سنی نیز داده شود، مردم چنان در صف واحدی می‌ایستند که دل هر مستکبری را می‌لرزاند و تمام دنیا را تصاحب می‌کنند. عالمان سنی چون از کفر تغذیه می‌شوند، پشت‌گرمی آنان نیز از ناحیهٔ آنان است. اگر به مساجد و مسایل

(۱۰۵)

مذهبی در دنیا نگاهی انداخته شود، به دست می‌آید افرادی که از نظر مالی، آن‌ها را کمک می‌کنند، بازاریان یهودی هستند و اینان نیز هیچ‌گاه نان خود را ـ که از منبعی یهودی می‌آید ـ قطع نمی‌کنند.

آقاي خميني مي گفت: «اگر هر مسلمانی سطل آبی روی اسراییل بریزد، آب این کشور را می‌برد.» آن موقع من در کیش بودم و گفتم: «اگر هر کس سطلی آب بریزد، نه تنها اسراییل را سیل می‌برد، بلکه به کشورهای اطراف نیز خسارت وارد می‌شود و چه بسا اگر هر مسلمان آب دهانی به طرف اسراییل بیندازد، آن را آب ببرد!»

چرا کشورهای عرب حاضر به همکاری نیستند و در روابط و سخنان خود، دو پهلو حرکت می‌کنند و به‌گونه‌ای سخن می‌گویند که گویا هم با مسلمانان هستند و هم با اسراییل و چون دولت ایران از مواضع اصولی خود دست برنمی‌دارد، در صحنهٔ جهانی تنهاست.

هیچ دولتی کمک نمی‌کند؛ پس چه باید کرد؟ این نمونهٔ «شبههٔ وجوبیهٔ تحریمیه» است؛ از این رو، واجب است موضع خود را با اسراییل مشخص کرد و با آن درگیر شد؛ ولی وقتی همهٔ دولت‌ها با او دست دوستی داده‌اند، چه باید کرد؟ این مردم پابرهنه هر روز تظاهرات می‌کنند؛ ولی اثرگذار نیست. اسراییل کار خود را انجام می‌دهد و لازم است دولت‌ها حرکتی کنند و اگر حرکت نکردند، این مردم هستند که باید آن‌ها را مجبور نمایند تا اقدام کنند که در این

(۱۰۶)

صورت یا چهرهٔ اسراییلی و امپریالیستی این دولت‌ها روشن می‌شود و دولت‌ها با مردم خود مقابله می‌کنند و یا ترس دولت‌ها از اسراییل و امپریالیسم از بین می‌رود و مقابل آن‌ها می‌ایستند. در هر دو صورت، موجب پیشرفت است و سکوت، چیزی را حل نمی‌کند. وقتی جنگ با اسراییل جدی شود، صحنه‌داران واقعی دین کم می‌شوند و بسیاری از افراد که ادعای جنگ با اسراییل را دارند، در صحنه نمی‌مانند. این مطلب از صحبت‌های دو پهلوی آنان نمایان است.

(۱۰۷)


 

فصل سوم: فرصت‌ها و تهدیدهای انقلاب اسلامی


 

عزلت حق‌طلبان در حرکت‌های اصلاحی

پیغمبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله خطاب به حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام می‌فرماید: «یا علی، أنّه ما اختلف أمّة بعد نبیها إلاّ ظهر أهل باطلها علی أهلِ حقّها»(۱)؛ بعد از هیچ پیامبری اختلاف و درگیری نشد، مگر آن‌که اهل باطل بر اهل حق، حاکم و چیره گردیدند و میدان به دست اهل باطل افتاد و اهل حق در اذیت و آزار قرار گرفتند و به کناره رانده شدند.

از این اصل می‌توان حقایقی را به دست آورد که برای تمامی اصول اجتماعی و حرکت‌های عمومی می‌تواند به عنوان توشه مورد بهره‌برداری قرار گیرد. این حقایق، تحت اموری چند بیان می‌گردد:

اختلاف بعد از هر پیامبری، خواه نبی باشد یا رسول، حتمی است و درگیری بعد از هر نبی، یک اصل است. این اصل می‌تواند علل مختلفی داشته باشد. یک علت، کینه‌های پنهانی اهل باطل است که

۱٫بحارالانوار، ج ۲۸، چ دوم، ۱۴۰۳ق، ناشر: بیروت مؤسسة‌الوفاء، ص ۵۵٫ و نیز: کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصاری، ص ۱۳۶ – ۱۳۸٫

(۱۱۱)

در طول حرکت اهل حق، متراکم گردیده و در ظرف اقتدار نبی، قدرت بر اظهار آن را نداشته‌اند. این کینه‌های پنهانی چنان بر هم انباشته گردیده و چنان در هم آمیخته شده است که جز در هنگام عروج و رحلت نبی، فرصتی بهتر برای اظهار آن نیست.

علت دوم، بی‌اعتقادی اهل باطل و یا اعتقاد اهل باطل به باطل است که به طور جدی وارد معرکه می‌گردد تا ضربه‌ای را که از جریان حرکت دینی دیده است، در این فرصت مناسب تلافی کند و از آن انتقام گیرد و نیروهای اصلی حق‌طلب را نابود سازد و در صورت عدم امکان، نیرو و توان آنان را در اختیار گیرد و آنان را منزوی نماید.

علت سوم، بی‌رغبتی کمیت‌های عمومی نسبت به جریان حق و عدم ادراک آن‌ها نسبت به امور درست و سعادت‌زاست که ضعف اهل حق و اقتدار صوری اهل باطل را در پی دارد. کمیت‌هایی که در حکم سیاهی لشکر عمل می‌کنند و همیشه به دنبال کجی‌ها و منافع مادی خود حرکت می‌کنند، در چنین پیشامدهایی منفعت را در همکاری با اهل باطل می‌بینند تا مواهب فردی و اجتماعی از دست رفتهٔ خود را دریابند و در پناه اهل باطل، سامانی دوباره یابند.

علت چهارم، اعتقاد محکم و عدم انفعال اهل حق در مقابل اهل باطل است که علت محکمی برای بروز ناخالصی‌ها و آشکار شدن چهره‌های نفاق و ریاست. اگر بعد از پیامبر فرستاده شده، اهل حقی

(۱۱۲)

نباشد و همهٔ امت به دنبال منافع مادی و اجتماعی خود باشند، هرگز اختلافی ایجاد نمی‌گردد و جریان سالمی وجود ندارد تا درگیری ایجاد شود. اعتقاد درست اهل حق مبنی بر لزوم حفظ حرمت دین و صحت و سلامت آن از گزند انحراف و انحطاط، عامل مقاومت و تلاش در این راه و در نتیجه بروز درگیری با باطل‌گرایان است. این دسته، گذشته از خویشتن‌داری، صبر و بردباری در برابر دشمنان، بیان و تبلیغ عقیده و مرام حق را نیز در حد امکان ادامه می‌دهند تا به قدر توان، آن را از انحراف یا انحطاط دور دارند.

نتیجهٔ این چند امر، بروز اختلاف و درگیری بعد از هر حرکت اصلاحی، امری حتمی و قانونی اجتماعی است و نسبت به تمامی انبیا و پیروان آنان حکمی واحد دارد و هیچ کدام از آن بی‌بهره نمی‌باشند. این اختلاف، ریشهٔ پیشین دارد و نتیجهٔ برخوردهای گوناگون در زمان وجود پیامبر است که بعد از رحلت وی ظاهر می‌گردد.

در این بیان شریف که می‌فرماید: «ظهر أهل باطلها علی أهل حقّها» حاکمیت صوری اهل باطل را می‌رساند و این‌که نه‌تنها حقانیتی در آن‌ها وجود ندارد، بلکه بطلان روش و منش آن‌ها را نیز می‌رساند؛ زیرا برتری اهل باطل بر اهل حق، جز با خیانت و ستم‌گری محقق نمی‌شود. این‌که اهل باطل بر اهل حق چیره می‌شوند، برای آن است

(۱۱۳)

که اهل حق برای حفظ دین از انحراف و انحطاط، ملاحظاتی دارند که اهل باطل آن را رعایت نمی‌کنند. گذشته از آن‌که آن‌ها در جهت تخریب دیانت، از هیچ امری فروگذار نمی‌کنند.

اهل حق با تربیتی که از رسول الهی زمان خود آموخته‌اند، به حفظ دین اهمیت می‌دهند؛ در حالی‌که اهل باطل، تنها برای پیشبرد مقاصد و منافع خود می‌کوشند و با همگامی با توده‌ها و مردم عادی جامعه، مقاصد خود را اجرا می‌کنند.

این‌گونه است که بعد از هر مصلحی، اهل حق در اذیت قرار می‌گیرند و بسیار می‌شود که به دست اهل باطل به شهادت می‌رسند و کسانی که به اکراه، دین را پذیرفته‌اند، بر خوبان هر دین و بر انقلابی‌هایی که ستون انقلاب بوده‌اند، حاکم می‌گردند.

ما این روایت را در کتاب «علی علیه‌السلام ؛ ولایت مستصعب» با تفصیل بیش‌تری توضیح داده‌ایم.


 

ریزش، رویش و خیزش فرزندان انقلاب

اگر گفته شود: «انقلاب، فرزندان خود را از بین می‌برد»، آیا این گزارهٔ سیاسی می‌تواند در رابطه با انقلاب اسلامی نیز درست و صادق باشد؟ برای پاسخ به این پرسش باید دید علت عناد فرزندان انقلاب که علت محدثه و نیز مبقیهٔ انقلاب می‌باشند، در چیست که سبب می‌شود آنان علیه انقلابی که خود ایجاد کرده‌اند و خون دل‌ها

(۱۱۴)

برای آن خورده‌اند، خیزش قهرآمیز یا انقلابی داشته باشند؟ از آن‌جا که علت نمی‌تواند با معلول خود یا معلولی با علت خود سر عناد داشته باشد، باید گفت چیزی که فرزندان انقلاب را از بین می‌برد، همان رویش و رشد قارچ‌های غیرطبیعی و بی‌اصل است که پیرامون حرکت‌ها و انقلاب‌ها رشد ناسالم دارد و با تظاهر و ترفندهای کور، فرزندان انقلاب را از بین می‌برد و اگر ممکن باشد، اصل انقلاب را نابود می‌کند؛ ولی این منافقان با خود می‌اندیشند از بین بردن اصل انقلاب، با نابودی خود آنان برابر است؛ پس نفع آنان در تداوم انقلاب است و در این صورت باید با ایجاد انحراف در مسیر انقلاب یا ظاهرسازی در حمایت از انقلاب، هم‌چون دایهٔ مهربان‌تر از مادر، انقلاب را در بر گیرند و اگر نفع خود را در آن نبینند، اصل آن را در صورت توان، در خطر قرار می‌دهند و فرزندان انقلاب را از بین می‌برند؛ وگرنه هیچ گاه فرزندی چیزی را که با تحمل سختی‌ها و خون جگرها خوردن به دست آورده است از بین نمی‌برد.

ورود این گروه نابکار به بدنهٔ انقلاب است که سبب بسیاری از حق‌کشی‌ها و باطل‌پروری‌ها می‌گردد؛ به‌طوری که مردم در برابر حرکت‌ها، اندیشه‌ها و اعمالی قرار داده می‌شوند که کم‌تر از چشم‌بندی، تردستی، سحر و جادو نیست. گاه زنده‌ای خارج از محدوده و در میان کوچه و خیابان‌های باز و بزرگ‌راه‌ها برزخ و قیامت

(۱۱۵)

را به دنیا می‌آورد و مرده‌ای حق و حقوق زنده‌های بسیاری را می‌گیرد. گاه سیلی می‌آید و کسی متوجه نمی‌شود، آن هم سیلی نه از جنس آب؛ بلکه از جنس نان و نان‌بُری و یا هزاران چیز دیگر از این نوع که منفعت و سودی دنیوی در آن باشد و نه کسی را متوجه می‌سازد و نه کسی را نگران می‌نماید و نه تعصب و انکاری به فردی راه می‌یابد.


 

نسل دومی‌های انقلاب

هر انقلابی نسل اولی دارد که بیش‌ترین زحمت و تلاش را برای بنیاد آن برده‌اند و بدترین سختی‌ها را تحمل می‌کنند؛ ولی گروه بعدی که ادارهٔ آن جامعه را به عهده می‌گیرند، پای خود را بر پشت گروه نخست می‌گذارند و بالا می‌روند و بدون آن‌که زحمت چندانی کشیده باشند، فکر جامعه را به سوی خود سوق می‌دهند و انگیزه‌های خود را بر آن حاکم می‌سازند و چه‌بسا اگر بتوانند قانون اساسی مصوب آن را نیز درهم می‌ریزند و به انکار آن روی می‌آورند.

در هر انقلابی، پس از گذشت مدتی که آرامش بر کشور سایه می‌افکند، مدیران ردهٔ دوم و میانی، صحنه‌گردان اصلی جامعه می‌گردند و تمامی امور اجرایی و قضایی را به دست می‌گیرند. هم‌اینک پرونده‌های قضایی توسط چنین مدیرانی است که برای دیگران تشکیل می‌گردد؛ مدیرانی که کاسهٔ داغ‌تر از آش می‌گردند

(۱۱۶)

و از نیروهای انقلابی که سختی انقلاب را آنان بر دوش داشته‌اند، تندتر و حادتر می‌گردند. در هر قشری، مدیران ردهٔ دوم، کاسهٔ داغ‌تر از آش هستند که به دنیای خود می‌اندیشند و فراموش می‌کنند در این روزگار و سرزمین، چه جایگاهی دارند و در کجا ایستاده‌اند؟

چنین پدیده‌ای جز ضرر برای انقلاب و اهداف آن چیزی ندارد و آرمان‌های جامعه‌ای را که با فرهنگی نو بنیاد نهاده شده است، تهدید می‌نمایند و به آن آسیب می‌رسانند.

در ایران نیز برای تحقق حکومت اسلامی، مردم به مبارزه برخاستند. عده‌ای عزیزان خود را از دست دادند، بسیاری شهید شدند، برخی زیر یوغ و چکمهٔ شاه له شدند تا آن‌که در نهایت، انقلاب اسلامی به ثمر نشست. اما متأسفانه عده‌ای که در دستگاه‌های دولتی قدرت را به دست گرفتند، جامعه را به نفع اندیشهٔ خویش چرخاندند که در فکر آنان، هم بوی منیت و هم دنیاطلبی، هر مشامی را آزرده می‌سازد؛ اما این‌که در این میان، حق چیست و چه وظیفه‌ای در برابر آن می‌باشد، معلوم نیست.

مال‌طلبان دنیادوست، به‌گونه‌ای هوای ایران را به لجن می‌کشند که حتی تا صد سال آینده شخص فهمیده‌ای نمی‌تواند سر از زمین برآورد و عَلم آگاهی دیگران را بر دوش کشد. آنان همه را به این بلا

(۱۱۷)

مبتلا می‌سازند. دنیا دست آنان است، نه دست متخصصان و عالمان آگاه و نه در دست دین یا کفر یا دعانویس یا دکتر. دعانویس و دکتر با هم درگیری و اختلافی ندارند و اگر یکی دیگری را انکار نماید، مراد وی دعانویس شیاد یا دکتر جاهل است؛ یعنی دعانویسی که پول مردم را می‌گیرد و جان مردم را می‌ستاند و دکتری که نمی‌فهمد و دست به چاقو و قیچی می‌زند. اما دکتر و دعانویس متخصص در شرایط عادی با هم دعوا و اختلافی ندارند و هر یک راهی متفاوت، اما درمان‌گر را برای بیمار خود تجویز می‌نمایند. آنان در کنار هم زندگی می‌کنند و به مردم خیر می‌رسانند.

در کفر و دین نیز همین حکایت جاری است. در اقتصاد صنعتی و اقتصاد طبیعی یا در سیاست راست و سیاست چپ یا در بلوک شرق و غرب نیز قصه چنین است و تمامی زیربنا به دست مال‌اندوزانی است که منافق‌صفت در داخل هر گروه شرکت می‌کنند و آن را به فساد می‌کشانند. در اخباری و اصولی نیز ـ که ما داستان آن را در کتاب«اخباری و اصولی چه می‌گویند؟» آورده‌ایم ـ همین ماجراست. در بحث جبر و اختیار و در دیگر بحث‌ها نیز همین‌گونه است.

در هر دو دسته، اگر فردی دنیاطلب رخنه ننماید، راحت و آرام در کنار هم به صلح و صفا زندگی می‌کنند و حرف هم را می‌فهمند؛ ولی این منافقان هستند که کار را بر همه دشوار نموده‌اند. دعانویسی، حق

(۱۱۸)

است و پزشکی نیز حق، شرق حق است و غرب هم حق، چپ حق می‌گوید و راست هم حق و تنها بخشی از آن، که بوی دنیاطلبی می‌دهد، آن هم با کم‌ترین شائبه‌ای، همه را به فساد می‌کشاند. اگر کسی چیزی را نمی‌داند، نباید از مردم خجالت بکشد و گمان کند که اگر بگوید «نمی‌دانم»، آبروی وی می‌رود و کوچک و حقیر شمرده می‌شود. چنین خجالتی از مصادیق دنیا و شرک است و باعث خرابی کفر و دین می‌شود؛ چرا که حتی کفر نیز از حق است و حق، آن را به وجود آورده است. حق، خود را پوشانیده است و نخست حق پوشاننده و ساتر است و کافر نیز از پوشانندگی و ستار بودن حق پدید می‌آید و او نیز چیزهایی را می‌پوشاند.


 

جمع و افتراق دنیا و آخرت

یکی از مشکلات انقلاب‌های دینی، آن است که برخی با ظاهر دین‌داری در آن رخنه می‌نمایند تا دنیای خود را آباد نمایند. آنان اگر هم از دین صحبت می‌کنند، به‌خاطر دنیای مادی است؛ چون دنیای آنان را دین تأمین می‌کند. قیافهٔ آن‌ها نیز دین‌نماست و ادعایشان نیز دین است؛ ولی اگر امکاناتی بیابند، به‌راحتی آن را به نفع خود تصاحب می‌کنند. در هر انقلابی این عده را باید شناسایی کرد و در موردشان تصمیمی مناسب گرفت تا انقلاب و اهداف آن را به انحراف نکشانند.

(۱۱۹)

در هر انقلابی نسل اولی‌های آن، که انقلاب را با تحمل سختی‌های بسیار به پیروزی رسانده‌اند، به هیچ‌وجه نمی‌توانند حضور این فرصت‌طلبان دین‌ظاهر را در بدنهٔ انقلاب تحمل نمایند و آنان را مسلمان و یار موافق نمی‌شناسند؛ بنابراین با آن‌ها درگیر می‌شوند و گاهی صحنه را این گروه و گاه آن گروه به‌دست می‌گیرد و حال این‌که چنین درگیری‌ها و نزاع‌های سیاسی، باعث قساوت قلب بیش‌تر و سبب ضربه‌پذیری انقلاب می‌شود.

راه حل این مشکل، این است که باید پذیرفت این دسته، نان خود را می‌خواهند و تا وقتی که نان آنان برسد، از دین می‌گویند و انقلاب باید نان آنان را به تدریج برساند تا عَلم مخالفت بر دوش نکشند. درست است که عده‌ای نمک خورده و نمک‌دان می‌شکنند، ولی اینان نان دین می‌خورند و تعریف از دین می‌کنند؛ پس میان گروه دنیاطلبِ صرف و گروهی که دنیاطلب و آخرت‌زدا هستند، تفاوت وجود دارد که در انقلاب باید با گروه دوم مقابله و برخورد نمود. دنیاطلب را اگر باور کردیم، می‌توانیم از او به عنوان یک نیرو ـ البته با خصوصیات و شرایط خاص خود ـ استفاده کنیم. البته راه انقلاب، طولانی است و ما در ابتدای این راه می‌باشیم.


 

تربیت معقول نیروهای انقلاب

در جامعهٔ عمومی ما، یکی از آسیب‌هایی که آن را تهدید

(۱۲۰)

می‌کند، غلبهٔ شور است، نه شعور. چون در جامعهٔ ما شعور منزلت چندانی ندارد، پی‌آمد چیرگی شور، آن است که نمی‌توان زمینه‌های دقیق فرهنگی را در سطح عمومی اعمال کرد؛ بلکه باید از میان عموم مردم نسبت به افراد خاص، گزینشی مناسب داشت و افراد پخته و مستعد را در سطح جزیی مورد بررسی و تربیت قرار داد تا با چنین شیوه‌ای زمینهٔ رشد جامعهٔ آینده را فراهم آوریم.

در جامعهٔ کنونی، نه می‌شود چهرهٔ عمومی جامعه را با مباحث و مسایل دقیق آشنا کرد و نه می‌شود به طور کلی از ارشاد و رسیدگی فرهنگی دقیق دوری جست؛ بلکه باید در وضعیت معقولی، افراد مستعد را در مسیر هویت‌بخشی جدید و رهایی از وضع موجود تربیت کرد و آن‌ها را در جهت رشد فردی و عمومی، راهنمایی کرد و زمینه‌های معرفتی ربوبی را رفته رفته به آن‌ها القا کرد و آنان را به‌درستی و به روشی پخته، معقول، مستفید و مفید برای حال همگان تربیت نمود.

در مقطع فعلی، با توجه به نوع رشد و موقعیت عمومی افراد جامعه، کسانی که افراد جامعه را به کلی ترک می‌کنند یا کسانی که دل در گرو هدایت و اصلاح عمومی همگان می‌بندند، هرگز موفق نمی‌شوند؛ بلکه تنها خود را درگیر ناکامی یا ناآرامی می‌نمایند و موقعیت خود را متزلزل ساخته و بر ناهنجار شدن افراد جامعه دامن

(۱۲۱)

می‌زنند.


 

استفاده از کارشناسان فن و نیروهای متخصص

یکی از مشکلات و معضلاتی که در انقلاب ایران مشاهده می‌شود، نداشتن طرح و برنامه‌ای جامع در ادارهٔ بخش‌های مختلف کشور است. چنین مشکلی برآمده از امور اجرایی، نواقص ارگانی و ناخالصی برخی از افراد کارگزار نیست. برنامه‌ریزی کلان و طرحی کامل و درست در همهٔ زمینه‌های لازم، در کشور وجود ندارد. این مشکل از آن‌جا ناشی می‌شود که چهره‌های متخصص و متعهد در جایگاه ویژهٔ خود به کار گرفته نمی‌شوند و امور برنامه‌ریزی و قانون‌گذاری در دست افرادی ناآگاه است که نمی‌توانند هم‌چون لیدر و نظریه‌پردازی در حوزهٔ امور سیاسی و اجرایی وارد شوند؛ به عبارت دیگر، در بیمارستان انقلاب، این پرستاران هستند که طبابت می‌کنند و نسخه می‌پیچند و پر واضح است اگر ما بخواهیم بیمارستانی را تنها با عده‌ای پرستار اداره کنیم، هرگز بیماران این بیمارستان شفای کامل پیدا نمی‌کنند؛ بلکه چه بسا هر روزه مرگ و میر آن‌ها افزون می‌گردد.

همان‌گونه که نباید هر کسی را که لباس سفیدی می‌پوشد، به نام طبیب شناخت و همان‌گونه که نباید هر کس لباس روحانیت به تن دارد، عالم دینی و مجتهد دانسته شود، نباید هر کس را که لباس

(۱۲۲)

سیاست بر تن دارد، متخصص یا جراح امور کشوری و لشکری دانست.

باید پرستاران سالم را از ناشایستگان آن بازشناخت و طبیبان حاذق را از پرستاران تمایز داد و حکم را از جراحان دیانت گرفت؛ آن‌گاه این طبیبان حاذق و جراحان ماهر، به طور کامل و درست به دور از هرگونه ریا، اهمال و جهت‌گیری، حق را بیان می‌کنند و هر زمینه را به‌خوبی مشخص می‌سازند.

متأسفانه تا به امروز ـ که سال یک‌هزار و سیصد و هفتاد و پنج است ـ نه تنها چنین کاری انجام نگردیده است، بلکه وضعیت به‌گونه‌ای شده که پرستاران به طبیبان و جراحان تنه می‌زنند و آن‌ها نیز با بی‌اعتنایی، از آن می‌گذرند. آنان به زور خود می‌نازند و اینان با روشی منفی از آنان روی برمی‌تابند و از این رو، همواره بر مشکلات جامعه، مردم و اصول دیانت و گریز از دین‌داری افزوده می‌شود.

اگر عالمانِ آشنا با دیانت اسلام و تشیع، شناسایی می‌شدند و با دقت فراوان و به‌طور جمعی و با تبادل افکار، زمینه‌های دینی و اجتماعی را بررسی می‌کردند و طرح درستی از دین‌داری ارایه می‌نمودند، بسیاری از مشکلات مردم برطرف می‌شد.

در این زمینه، شایان ذکر است: عده‌ای کاردان نیستند و کار را به دیگران می‌سپارند و با مالک بودن بر اموال، افتخار خود را حفظ

(۱۲۳)

می‌کنند. برخی کاردان هستند و سرمایه‌ها را به سوی خود جذب می‌کنند. بسیاری نه کاردان هستند و نه کار را به افراد کاردان می‌سپارند. این افراد هستند که باعث تباه شدن کار می‌گردند. آنان ممکن است در مؤسسه، مدرسه، حوزه، دانشگاه، معدن و ساختمان یا در مدیریت‌های کلان باشند؛ ولی در هر جایی باشند، سبب نابسامانی می‌گردند. حال، می‌توان به این پرسش پاسخ داد: چرا دُبی قلب اقتصادی جهان می‌شود، ولی ایران عقب باقی مانده است؟


 

فقیران و جوانان؛ پشتوانه‌های تحول

فقیران، سخنان انبیا و مصلحان حق‌طلب را بهتر می‌فهمند و درک می‌کنند؛ زیرا حب دنیا دل آنان را اسیر خود نکرده و دید حق‌بینشان کور نشده است. جوانان و کودکان نیز چون هنوز به وادی دنیاطلبی وارد نگشته‌اند، حرف‌های معنوی پیامبران علیهم‌السلام را بهتر و بیش‌تر درک می‌کنند؛ از این رو، این دو دسته در حکومت‌های اسلامی و دینی، آمادگی بیش‌تری برای درک کردن مطالب دارند و بهترین حامیان آن می‌باشند.

اما کسانی که در یک مسیر حرکت می‌کنند، به‌طور مثال، درویشان و صوفیانی که به پیری رسیده‌اند یا افرادی که فقط به ظاهر قرآن کریم و قرائت آن بسنده می‌کنند و یا افرادی که به ظاهر کفر و الحاد کشیده شده‌اند، قابل تبدیل نیستند و غیر مسیر خود، مسیر دیگری را

(۱۲۴)

نمی‌بینند، مگر ریش‌سفیدانی جوان‌دل که آنان نیز بسیار نایاب هستند؛ بنابراین هیچ‌گاه دو صوفی، دو درویش، دو پزشک، دو رقاص و دو کافر نمی‌توانند کنار هم جمع شوند؛ چون هردو، مدعی علم خود هستند و دانش و آگاهی خود را بالاتر از دیگری می‌دانند و چنان‌چه با هم رو به‌رو شوند، همانند خروس‌جنگی با هم به جنگ می‌پردازند تا یکی از صحنه بیرون رود و قدرت علمی و فنی دیگری، چیرگی خود را نشان دهد.

بر اساس این مطلب است که باید گفت بهترین راه برای رشد یک مکتب، استفاده از فقیران، ضعیفان، جوانان و کودکان می‌باشد و خداوند را بهتر می‌توان در قلب‌های عاشقانهٔ این گروه گمارد تا برای برپایی حکومت اسلامی حرکت کنند و به همین سبب، حکومت‌های نفاق نیز از این عده بیش‌تر سوء استفاده می‌کنند.


 

عقیده‌های گوناگون و تخریب جامعه

در انقلاب ایران، دو گروه دیده می‌شود: گروهی می‌گویند دنیا مفید است و در آبادانی آن باید کوشید و پاره‌ای بر این عقیده‌اند که دنیاگرایی، ضررآفرین است. یکی می‌گوید آخرت نیست و دیگری می‌گوید من آن را دیده‌ام. یکی راه آخرت را از دنیا جدا می‌داند و دیگری آن را انکار می‌کند. یکی می‌گوید رهبری ضرر دارد و دیگری می‌گوید ولایت باید مطلقه باشد. شخصی بر این باور است که دین

(۱۲۵)

افیون دولت‌ها و ملت‌هاست و دیگری می‌گوید دین حتی زخم دست و پا را درمان می‌کند. یکی اقتصاد دولتی را ارج می‌نهد و دیگری اقتصاد مردمی را تبلیغ می‌کند. یکی بهترین کار را دوری از اجتماع، و دیگری بهترین کار را نفوذ در اجتماع و اصلاح آن می‌داند و سومی می‌گوید اجتماع همین است، باید داخل شد و خود را از خرابی نگاه داشت. به خاطر این مواضع ضد و نقیض است که جامعه مثل توپ به این سمت و آن سمت حرکت می‌کند و روزی به فساد و تباهی نزدیک می‌شود و روزی از آن دور می‌گردد و البته آن‌چه در آن دیده نمی‌شود، اصلاح و سامان است.


 

افول عواطف و احساسات

در دوران ما ـ به‌خصوص بعد از گذشت دوران طاغوت ـ قدرتمندان و پولدارها و برخی از افراد جامعه چنان درگیر حوادث سیاسی و دنیا شدند که گویی اصلی محکم‌تر از سیاست، حکومت و زورمداری وجود ندارد.

در این زمانْ عواطف، احساسات، عقل و ادراک به ضعف گراییده است و کم‌تر احساس و عاطفه‌ای نسبت به یک‌دیگر دیده می‌شود. گویی احساس مرده و عاطفه کشته شده و ادراک لگدکوب گردیده است. دردمند، نادان، گرفتار، پریشان، محتاج و درمانده، هرچند فراوان است، اما کم‌تر کسی از همهٔ این پریشانی‌ها آزرده می‌شود و

(۱۲۶)

کم‌تر کسی به فکر چاره برای دیگران است. هر کس به فکر خود و اطرافیان خویش است و دیگران هیچ. اگر کاری نیز صورت بپذیرد رابطه، پول، جبر و زور است که آن را انجام می‌دهد.

همان‌گونه که ممکن است کسی زکام شود و بویی استشمام نکند یا قوهٔ شنوایی وی ضعیف شود و به‌خوبی نشنود یا چشم وی کم‌سو گردد و دیگر به‌خوبی نبیند، عواطف و احساسات نیز این‌گونه شده است؛ با این تفاوت که ضعف امور محسوس، روشن می‌باشد و ضعف این گروه، برای خودشان به صورت محسوس درک نمی‌گردد.

کسی که عاطفه و احساس وی مرده و از دست رفته است، هرگز نمی‌پذیرد که بدون عاطفه شده است و هم‌چون کسی که می‌بیند و نمی‌بیند، می‌شنود و نمی‌شنود، دردهای دیگران را می‌بیند و نمی‌بیند، می‌شنود و نمی‌شنود؛ گویی حیات، روح و جان وی به افول گراییده و دیگر از آدمی، تنها ظاهری دارد و بس. او برای خود کار می‌کند و برای دنیا. چنین کسی برای تظاهر و خودنمایی نماز می‌خواند، برای مردم سخن می‌گوید تا آنان را فریب دهد و خود سود ببرد و خلاصه، همهٔ عمر وی در گرو هیچ قرار می‌گیرد. نه خلوص و عبودیتی دارد، نه عشق و حالی، نه آه و اشکی و نه روح و روانی. در این زمانه، گویی همه با هم مرده هستند و دنیای ما گورستانی گردیده که همه یک‌دیگر را یکسان می‌بینند. اگر کسی شکست بخورد و از

(۱۲۷)

گرسنگی و دردمندی خون بگرید، کسی نیست تا به حال وی حتی اشکی بریزد؛ زیرا اشکی برای کسی باقی نمانده تا حتی برای خود گریه کند و برای خود بنالد؛ چه رسد به آن‌که به حال دیگران گریه و ناله کند. گویی حالت مسخ، سراسر اندیشه و روان همگان را فرا گرفته است؛ بدون آن‌که کسی هیچ نگرانی از این حالت داشته باشد.

قساوت قلب در هر دلی ریشه کرده و مسخ روح، همگان را فرا گرفته است. ظلم، ستم، اجحاف و تجاوز، دمار از روزگار همه در آورده است و بدون آن‌که دادرسی باشد، همگان ـ اعم از حاکم و محکوم ـ سخنرانی‌هایی زیبا سر می‌دهند و با ریش و بی‌ریش، به ریش یک‌دیگر می‌خندند.


 

سیاست‌مداران پرمدعای حق‌ناشناس

اگر غریبه‌ای به سگی نان دهد و سگ آن نان را بخورد، آن شخص از دست آن سگ در امان است و سگ به او کاری ندارد و اگر هم بخواهد حمله کند، از دست کسی نان نمی‌خورد. این قانون، معرفتی است که سگ‌ها می‌دانند و به آن عمل می‌کنند؛ ولی افسوس که عده‌ای از انسان‌ها اگر بهترین چیزها را به آن‌ها بدهی، باز دست بردار نیستند و اگر روزی گرسنه بمانند، تو را هم می‌درند و تکه تکه‌ات می‌کنند. انسان‌های جاه‌طلب، همیشه گرسنه هستند و هر لحظه دنبال خراب کردن دیگران می‌باشند. در هر دولتی کسانی که به مال و منال

(۱۲۸)

بیش‌تری رسیده‌اند، دولت را بیش‌تر می‌کوبند و در هر خانواده‌ای، آن کس که ارث بیش‌تری برده است، ادعای بیش‌تری می‌نماید و مظلوم‌نماتر است.


 

دریدگی برخی از افراد

برخی در جامعهٔ ما دریده‌اند و حرمتی برای کسی قایل نیستند. آنان دوست دارند هر روز کسی را بیابند تا آبرویش را بریزند و اشکالات او را به رخ او بکشند و او را رسوای جامعه نمایند. در چنین جامعه‌ای، دریده بودن نه تنها کارساز نیست، بلکه کار را پیچیده‌تر می‌کند. تنها راه حل این بحران، عاقل و منطقی شدن راهنمایان جامعه و متولیان فکری و فرهنگی آن می‌باشد. باید همه چیز را با فکر و صلح اصلاح کرد، نه با جنگ و خشونت. حتی حق و دین حق را نمی‌شود با جنگ و خشونت در جامعه نهادینه و فرهنگ کرد و آن را حاکم نمود؛ چون همهٔ مردم به قدری شکسته شده‌اند که دیگر روحیهٔ شکنندگی پیدا کرده‌اند و در نتیجه، هم خود و هم دیگران را می‌شکنند و این از انحطاط است؛ به‌طور نمونه، اگر پدری به خاطر کهولت سن نمی‌تواند شیک بپوشد و مجبور است با لباس خانه وارد جامعه شود، فرزند او خجالت می‌کشد یا اگر مادر او زود عصبانی می‌شود یا توان و نیرویی در جسم ندارد و حافظه یاری‌اش نمی‌کند، فرزند عار دارد بگوید که او پدر یا مادر من است. کسی که دانشجو،

(۱۲۹)

تحصیل‌کرده و باسواد است، در دید دیگر دانشجویان و افراد جامعه نمی‌پذیرد پدر او فردی است که سواد اندکی دارد یا از طبقات ضعیف جامعه است.

در جامعهٔ دریده است که همه شکسته می‌شوند و مردم باید خجالت امور طبیعی عالم را نیز تحمل نمایند. در این اجتماع باید طبیعیات و حقایق عالم را درک کرد و عاقلانه آن را توضیح داد تا مردم آرام آرام در این مسیر حرکت کنند.


 

بهانه‌های کوچک و جنگ‌های بزرگ

ریشهٔ جنگ‌های بزرگ و کوچک یا کدورت‌هایی که گاه در نسل‌های متمادی می‌ماند، گاه از بهانه‌ای واهی یا یک شوخی بسیار کوچک نشأت می‌گیرد که آن شوخی کوچک را دست به دست، بزرگ می‌کنند تا به دعوای بزرگی تبدیل می‌گردد.

زمانی که رضاشاه، صحن امام رضا علیه‌السلام را به توپ بست، پیش از آن به متحصّنان هشدار داده بود که اگر دست از تحصّن برندارید، همه را می‌کشم و صحن را به توپ می‌بندم؛ ولی خبررسان، سخن او را به شوخی گرفته و به مسؤول تحصن گفته بود، رضاشاه می‌گوید اگر از حرم بیرون نیایید، با شما کاری نداریم؛ اما زمانی که دعوا جدی شد، اتفاقی که نباید می‌افتاد، رخ داد. شاید اگر خبررسان، پیام وی را به درستی رسانده بود، حرم هتک حرمت نمی‌شد و بسیاری نیز کشته

(۱۳۰)

نمی‌گردیدند.


 

صدها  کارشناس!

یکی دیگر از مشکلات انقلاب اسلامی، این است که در دستگاه‌های قانون‌گذار و نیز دستگاه‌های اجرایی، از هر متخصص و کارشناس در رشتهٔ تخصصی آن استفاده نمی‌شود. این امر، به‌ویژه در انتخاب وزیران، بسیار دیده می‌شود و وزیری دست‌کم شش‌ماه طول می‌کشد تا در وزرات‌خانه‌ای دورهٔ کارآموزی ببیند و به امور آن آگاهی یابد. بیش‌تر کارگزاران، اهل سخن و ادعا هستند و خود را در هر رشته‌ای متخصص می‌دانند. گویی پایین‌دست‌ها فقط فقیران هستند. این‌گونه است که حتی خبرنگاران، در بحث‌های کارشناسی با همه مصاحبه می‌کنند. وقتی بحث اعتیاد می‌شود، روزنامه‌نگاران همگی به آن می‌پردازند و یا هنگامی که بحث زن می‌شود، همه وکیل و وصی زن می‌گردند و اگر از یتیم بحث شود، همه می‌خواهند سرپرستی او را به عهده گیرند و یا چنان‌چه بحث کمبود آب شود، همه سخنرانی می‌کنند و اگر بحث فاضلاب شود، همه حاکمند یا چنان‌چه بحث دین شود، همه در مورد آن نظر می‌دهند و انتقاد و پیشنهاد دارند و در پزشکی نیز هر کسی ادعایی دارد؛ گویی آن کس که چندسال در آن رشته زحمت تحصیل و مطالعه و تحقیق را بر خود هموار نموده است، در کاستی عقل به سر می‌برده که چنین کرده

(۱۳۱)

است.

من به میزان‌ها آگاهی ندارم؛ ولی می‌دانم هر گاه همهٔ مردم با هم برابر شوند، تساوی باعث هلاکت آن‌ها می‌شود. اگر همه در مورد اقتصاد سخن گویند، اقتصاد به رکود می‌گراید و چنان‌چه همه یک‌اندازه امکانات داشته باشند، مردم از گرسنگی می‌میرند و در صورتی که همه در مورد زن بحث و جدل کنند، در حق او اجحاف فراوانی می‌شود و بسیاری از ظلم‌ها را برای او جایز می‌شمارند و هم‌چنین اگر در یک سال همهٔ قشرهای جامعه دربارهٔ کودک صحبت کنند، آن سال را می‌شود سال کشتار کودک نام گذاشت. همین‌طور وقتی همه دور بیماری جمع می‌شوند و برای او نسخه می‌پیچند، بیمار باید از تخت پایین آمده و پا به فرار بگذارد یا آرام و بی‌صدا به ملاقات مرگ برود؛ البته اگر ناله‌ای هم بزند، صدایش درون جنجال‌های اطرافیان گم می‌شود؛ چنان‌که امروز، عده‌ای به دست برخی پزشک‌نماهایی که تعهد کاری ندارند، به مرگ نزدیک می‌شوند.

به هر حال، باید در هر جامعه، مبانی و اصولی بر اساس علمی که روشمند باشد، حاکم گردد؛ ولی در بعضی کشورها این چنین نیست و به همین علت، نمی‌توان امری را به صورت ثابت و پایدار در این کشورها یافت و این، باعث ضعف یا فروپاشی آن جامعه می‌گردد؛

(۱۳۲)

به‌طوری که جامعه‌ای جدید از دل جامعهٔ پیشین زایش می‌نماید و ای کاش جامعهٔ آینده که تازه متولد گردیده است، درگیر این مشکلات نباشد؛ هرچند ناهماهنگی‌ها و آشفتگی‌های آن، به دلیل پیشینه و وراثتی که از گذشته دارد، با آن خواهد بود.


 

رابطهٔ دین با دانش و سیاست

شعار «دین از علم جداست»، مانند شعار «دین از سیاست جداست»، در برخی رسانه‌های نوشتاری، گفتاری و دیداری بسیار تبلیغ می‌شود؛ رسانه‌هایی که حلقوم استکبار جهانی و استعمارگران می‌باشند. آنان در جهت نهادینه نمودن این دو شعار ـ یعنی: «دین غیر سیاسی» و «علم غیر دینی» ـ در ذهن جوانان، چنان کوشا می‌باشند که آنان و به طور کلی امت‌ها را مسحور خود نموده‌اند. در دو دههٔ اخیر، رابطهٔ علم و دین، از بحث‌های جنجالی در کشور ما بوده است؛ اما جدایی دین از سیاست را در ذهن‌ها نشسته می‌دانند. غرب‌گرایان با ترجمهٔ فراوان کتاب‌ها و مقالات علمی و فلسفی فیلسوفان غربی، شرقیان را در محاصره قرار داده‌اند و چنان شده است که ارزش و آبروی استادی دانشگاهی، این شده است که ترجمه‌ای از کتاب‌های فلسفی غرب داشته و دانشگاه نیز همان را ملاک عالم بودن و ارزش او قرار داده است.

حرکت خزندهٔ فرهنگی استکبار در کشور ما چنان رشد علمی و

(۱۳۳)

فرهنگی را به رکود کشید که دانشگاه‌ها هماهنگ با تبلیغات آنان پیش رفت و هر استادی برای حفظ موقعیت علمی خود در دانشگاه، دست به کار ترجمهٔ کتاب یا تأیید مکتبی غربی می‌زد و کسی نیز نقد و نقبی بر کار آنان وارد نمی‌آورد.

عالمان و روحانیان، که متولی امور فکری مردم می‌باشند، به‌طور قهری دو گروه بودند: یکی منبریان و واعظانی که انتقاد آنان به فریاد، ناسزا، انتقادهای ناپخته یا دست‌کم نصیحت و موعظه می‌انجامید و گروه دوم، مجتهدان و گروه علمی حوزه‌ها بودند که تنها در بحث‌های فقهی تخصص داشتند و در بحث‌های عقلی، بیش از ملازمات عقلی را درس نگرفته بودند، تا چه رسد به شناخت فلسفه و فرهنگ غرب. این در حالی بود که مباحث غرب‌شناسی و نقد فلسفه‌های مطلق و مضاف آن، کوشش جدی را می‌طلبید. تبیین و تشریح بحث‌های کلام جدید می‌توانست برای همگان اثبات نماید که دین و علم یا دین و سیاست، همگام و همراه‌اند و هر یک بیان‌گر حقیقت دیگری است که همان عینیتِ درستی‌ها و صدق‌هاست. اگر دینی به پیرایه آلوده نشده باشد و علم، روش خود را با عصمت اولی خود پیموده باشد و با مقدماتی صادق و در مسیری درست، به اخذ نتیجه رسیده باشد و از سویی، تمامی و اصالت و سلامت علم و دین و نیز دین و سیاست حفظ شده باشد، به عینیتِ یکی با دیگری حکم می‌شود؛ چرا که هر

(۱۳۴)

یک روشی متمایز برای نیل به حقیقتی است که دوگانگی نمی‌پذیرد و از هر مسیری به سوی آن حرکت شود تمامی خود را می‌نماید، مگر آن‌که رونده تک بعدی نگر باشد و به مغالطهٔ تحویلی‌نگری یا اخذ عرض به جای ذات گرفتار آید.


 

دین‌خواهی و رفاه‌طلبی

در جامعهٔ ایران چند درصد از مسئولین مملکتی و بزرگان و معتمدین شهر و محل و افرادی که عده‌ای به آن‌ها دل بسته‌اند و افرادی هم از آن‌ها ناراحتند، طرف‌دار انقلاب هستند و چند درصد هم مخالف انقلاب و رهبری و مردم می‌باشند. در این میان مردم چه می‌خواهند؟ آیا دین و حاکم دینی می‌خواهند؟ یا دین به‌دردشان نمی‌خورد و به‌دنبال حکومت غیردینی می‌گردند؟

مردم ما مردمی دین‌خواه هستند؛ اما این‌گونه نیست که رفاه و آسایش را نخواهند. برخی از کارگزاران، تنها رفع مشکلات مادی خود و تکاثر ثروت را دنبال می‌کنند و به امور مردم کم‌تر توجهی دارند. آنان نمی‌خواهند دین و تکلیف الهی را بدانند و اگر دین در مسند کار نباشد، مشکلی برای آنان ایجاد نمی‌شود. آنان فقط مسند خود را خواهان هستند و اعتقادی به حکومت دینی ندارند. آنان اگرچه نماز می‌خوانند، ولی اگر مسند خود را در خطر ببینند، آن را با چنگ و دندان به عنوان حمایت از دین حفظ می‌کنند و دین را برای

(۱۳۵)

تلبیس به حق، برای خود نگاه می‌دارند و امکانات دولتی را برای رفع نیاز خود به کار می‌برند و دلیل می‌آورند که مشکلات زندگی را باید حل کرد و اگر از بیت‌المال استفاده نشود، از دیوار مردم نمی‌توان بالا رفت. استفاده‌های بی‌حد و مرز این عده، باعث فقر و بیچارگی فراوانی از مردم شده و مشکلات بسیاری را برای آن‌ها ایجاد نموده است.

برخی از صاحب‌منصبان، همان‌گونه که طالب دین هستند، رفاه دنیوی را نیز می‌خواهند و به دنبال کم‌کاری و استراحت می‌گردند. اگر مردم نیز مانند کارگزاران خود گردند، در آن صورت با این‌گونه مسؤولان چگونه باید دین را حفظ نمود؟

در پاسخ باید گفت: در این صورت، چاره‌ای جز مثله نمودن دین نیست؛ یعنی باید بخشی از دین را گرفت و قسمتی از آن را رها نمود. ما در این رابطه در جای دیگر سخن خواهیم گفت.


 

لزوم حرمت‌گذاری به عالمان دینی و کارگزاران دلسوز

آقانظام، پسر مرحوم الهی قمشه‌ای می‌گفت: زمانی سید ابوالحسن اصفهانی، از بزرگان حوزهٔ علمیهٔ قم، به آقاي خميني اشکال گرفت و می‌گفت: «حرف حساب این سید چیست؟ او روزی شاگرد ما بود و حالا معلوم نیست چه می‌گوید؟» من(آقا نظام) هم بدون درنگ به سید ابوالحسن گفتم: «او نزد معلم مکتب هم درس خوانده

(۱۳۶)

است، این دلیل نمی‌شود که الآن چیزی بلد نباشد و هنوز هم شاگرد شما به شمار رود. این‌جا بود که آقا سید ابوالحسن ساکت شد و سخن مرا پذیرفت و دید حرف حق جواب ندارد.»

این‌گونه سخنان، باعث گرفتاری‌های بسیاری برای جامعه می‌شود و عمدهٔ نارضایتی‌ها و گرفتاری‌ها به خاطر همین بی‌حرمتی‌هاست. شاید دیروز هم با کسی در یک صف نانوایی می‌ایستادند؛ ولی این دلیلِ برتری یک نفر یا پایین بودن او نمی‌شود.

اگر به مقامات عالی کشوری بی‌حرمتی شود، دود آن به چشم مردم ضعیف می‌رود. ضرر این اختلاف‌ها را فقیرانی می‌بینند که خانه‌های آنان در پایین شهر قرار دارد و با بارش بارانی فرو می‌ریزد.

افرادی که چنین سر و صداهایی راه می‌اندازند، کسانی هستند که زحمت انقلاب را نکشیده‌اند؛ بلکه استفاده از مواهب مادی انقلاب، راحت به دست آنان رسیده است. آنان، هم سیرند و هم راحت؛ ولی انسان گرسنه و زجردیدهٔ انقلاب، هیچ صدایی ندارد؛ چون صدای آزادی جز سکوت نیست. آن افراد پُر سر و صدا، فکر می‌کنند اگر آمریکا بیاید آنان را حمایت می‌کند؛ ولی چه‌قدر ساده‌اند که آمریکا را حامی خود می‌پندارند. البته عده‌ای منافق می‌خواهند که هم انقلاب را داشته باشند و هم آمریکا را. این گروه، آن‌گاه که انقلاب تقویت شود، به این سمت حرکت می‌کنند و زمانی که بحث از آمریکا

(۱۳۷)

می‌شود، به آن سو می‌روند.


 

دوری از ناامیدی در مسیر عدالت‌طلبی

کسی که می‌خواهد عدالت را درون افراد و در سطح جامعه عملی سازد و هر فردی را به کمال مطلوب خود برساند، هیچ گاه از کسی ناامید نمی‌گردد و هیچ کس را در راه رها نمی‌کند. چنین شخصی نباید کشته یا زخمی یا در راه افتاده داشته باشد و باید تلاش نماید تا می‌شود همه را با خود ببرد. اولیای خدا هم‌چون رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام سعی می‌نمودند حتی دشمنان خود را ـ مثل ابن‌ملجم ـ نیز از گمراهی بیرون آورند. قرآن کریم در وصف رسول‌اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید: «لَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک أَلاَّ یکونُوا مُؤْمِنِینَ»(۱)؛ برای این است که می‌خواهد همه را با خود ببرد. اما قرآن کریم می‌فرماید: از این‌که کافران ایمان نمی‌آورند، خود را به دردسر مینداز! آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله نمی‌خواهند کسی در راه بماند و بر آن است تا همه را به سوی کمال خویش ببرد. این به خلاف آن است که کسی در مسیر عدالت‌طلبی باشد و تیر خلاص را به مخ افرادی بزند که گاهی از او بریده می‌شوند و او به‌راحتی همه را در راه رها می‌کند و خود به تنهایی می‌خواهد این راه را برود.

  1. شعراء / ۳٫

(۱۳۸)

چنین کسی مثل جناب یونس علیه‌السلام می‌شود که به شکم ماهی گرفتار می‌آید؛ تازه اگر همانند یونس اهل سلوک باشد. حضرت عیسی علیه‌السلام تنبیه حضرت یونس را به ذهن داشت که عرض داشت: خدایا خودت می‌دانی، اینان بنده‌های تو هستند، هر کاری می‌خواهی با آنان بکن و من آنان را نفرین نمی‌کنم، می‌خواهی ببخشی، ببخش که عباد تو هستند، می‌خواهی نبخشی، نبخش که باز بندهٔ تو هستند(۱)، اما من نفرین نمی‌کنم؛ چون اگر نفرین کنم، جای من شکم ماهی است.


 

وسعت نظر عالمان دینی و کارگزاران حکومتی

عالمان دین باید اندیشه‌ای باز، وسیع و گسترده داشته باشند تا بتوانند از عوامل و عوالم مختلف مادی و معنوی برای محدود کردن کفر بهره ببرند. بهرهٔ عالم دینی از امکانات، با استفادهٔ ابزاری کافر از امکانات تفاوت بسیار دارد؛ زیرا دین در پی صلاح و رستگاری و رشد جامعه، و کفر در پی گمراهی، فساد و بی‌چارگی جامعه است.

ضعیفان چون عوالم گوناگون را نمی‌بینند و تنها در عالم خود سیر می‌کنند، نمی‌توانند از عالم خود خارج شوند و افکار خود را به‌روز تغییر دهند و از موضوعات جدید برای سیر و حرکت و پیشرفت استفاده کنند.

  1. مائده / ۱۱۸٫

(۱۳۹)

بسیاری از باسوادان که ادبیات قدیم را خوانده‌اند ولی با ادبیاتی که لحظه به لحظه به پیش می‌رود همراه نمی‌باشند، در عالم خود ایستایی دارند و نمی‌توانند با دنیای جدید و امکانات جدید آن ارتباط برقرار کنند؛ در نتیجه، روی سخنان و افکار کهنهٔ خود پافشاری می‌کنند. این‌عده، بسیاری از امکانات خود را از دست می‌دهند و رفته رفته از جامعه بیرون رانده می‌شوند و در واقع، با دست خود، خویشتن را از صحنهٔ اجتماع بیرون می‌کنند و خود را بایگانی می‌سازند؛ چون نه می‌توانند جامعه را تغییر دهند و نه می‌توانند با آن همراه شوند.

در مورد مسؤولان و کارگزاران حکومتی نیز چنین است. اگر کارگزاری نتواند عده‌ای را که تحت پوشش دارد، جمع کند و از آنان استفاده نماید و تنها دنبال نقطه‌ضعف افراد باشد تا مانعان ریاست خود را از معرکه بیرون اندازد، وی فردی ضعیف است؛ چون در جایی که شایستهٔ اوست، قرار نگرفته است. کسی که گذشت ندارد و نمی‌تواند از تمام امکانات عوالم استفاده کند و همهٔ افراد را به کار گیرد، مسؤولیتی را پذیرفته است که شایستهٔ آن نیست. مسؤول باید توان و قدرت استفاده از امکانات مختلف را داشته باشد.


 

ید داشتن مجتهد عادل

مرد خانه، گاه به‌گونه‌ای است که همسر و فرزندان وی هیچ

(۱۴۰)

حرف‌شنوایی از او ندارند و گاه همه به او احترام می‌گذارند و به هر آن‌چه می‌گوید، گوش فرا می‌دهند. حاکم نیز گاه فرمان‌برداری ندارد و خریداری برای سخن حکم او نیست و گاه می‌شود حاکمی چنان نفوذی دارد که بی‌اذن او کاری انجام نمی‌شود. این تفاوت مرتبه در میان مجتهدان عادل نیز وجود دارد. مجتهد عادل می‌شود کسی باشد که تنها خوب درس خوانده و تقوا نیز داشته است، اما هنوز هم‌چون آب قلیل است که با کم‌ترین نجاستی نجس می‌شود و قدرت تطهیر ندارد و به اصطلاح «ید» ندارد و به دست او نه چیزی حلال می‌شود و نه چیزی حرام. ولی می‌شود مجتهد عادل کسی باشد که ید دارد؛ یعنی دارای باطنی است که از آب قلیل بیرون آمده و دریایی‌صفت شده است. چنین کسی است که حجت خداوند در شریعت، طریقت و حقیقت می‌شود و وقتی دست خود را به جایی بزند، نجاستِ آن را پاک می‌سازد.


 

وحدت حوزویان و دانشگاهیان

مشکلی که امروزه برخی از دانشگاهیان با حوزویان دارند، این است که گفتمانی میان آنان برقرار نمی‌شود!

برخی نظریه‌پردازان به‌جای بحث با اندیشمندان، سراغ چندهزار دانشجو می‌روند و سخنان خود را، صرف نظر از آن‌که درست باشد یا نادرست، به آنان می‌گویند؛ ولی خوب بود مباحث، پیش‌تر با عالمان

(۱۴۱)

مطرح می‌شد و کار با سعهٔ صدر پیش می‌رفت و دست‌کم بحث‌ها مقداری پالایش می‌گشت و سخنانی ناسنجیده در جان دانشجویان و فرزندان ملت وارد نمی‌گشت.

نکته‌ای که توجه به آن در بحث‌های علمی لازم و ضروری است و برای به دست آوردن حقیقت، گریزی جز رعایت آن نیست، پرهیز از هرگونه تعصب در بحث است. در میان سخن نباید به دنبال مذهب افراد رفت؛ بلکه باید دید سخن و نظرگاه آنان چیست و دلیلی که بر آن ارایه می‌دهند، کدام است. اگر دلیل آنان سند محکم و قوی دارد و محتوای آن نیز از هر مغالطه‌ای دور است و برهانی می‌باشد، باید آن را پذیرفت؛ حتی اگر به لحاظ مذهب، مخالف ما باشند یا به لحاظ گرایش، با ما تفاوت داشته باشند. نباید گفت سخنان این ملعون خبیث کفر است یا سنی‌ها چنین و چنان می‌گویند و…! در میان بحث نباید زود حرارت گرفت و کسی را متهم کرد؛ حتی اگر کفر بگوید. برخورد صحیح در مناظره و بحث را باید از امامان معصوم علیهم‌السلام فرا بگیریم. امام صادق علیه‌السلام حتی با زندیقی چون ابن‌أبی‌العوجا این‌گونه به مباحثه نمی‌پردازد و چنان با رأفت با او مواجه می‌شود که ابن‌ابی‌العوجا خود را برای همیشه شرمندهٔ امام علیه‌السلام می‌بیند.

البته دو عامل سبب شده است که برخی از عالمان دینی کم‌تر پذیرای سخنان دیگران شوند و گاه به هیچ وجه از کسی سخنی را

(۱۴۲)

نمی‌شنوند: یکی نزدیکی آنان به اولیای معصومین علیهم‌السلام است که آن بزرگواران، عالم به همه چیز بودند و آنان نیز به سبب این قرابت، باور نموده‌اند که همه چیز را می‌دانند. دو دیگر آن‌که عالمان دینی در طول تاریخ، کم‌تر در معرض نقد و اشکال بوده‌اند. باید بپذیریم مردم و دیگر عالمان نیز خیلی مسایل را می‌دانند. باید با تواضع، مهربانی و محبت سخنان دیگران را شنید و بدون هیچ گونه غرضی، سره را از ناسرهٔ آن جدا نمود؛ بدون این‌که کدورتی از کسی بر دل باشد.

آن‌چه لازم است در رابطهٔ حوزه و دانشگاه مورد نظر باشد، تفاهم علمی آنان است و نباید به صرف کلامی دل خوش نمود و روزی را که به این نام ثبت است، با وحدت خوراکی‌ها پایان داد. وحدت، آن است که میان حوزه و دانشگاه، مراوده و مناظرهٔ علمی صورت گیرد؛ آن هم نه مناظره‌ای که در آن، غرض‌های نفسانی هم‌چون مبارز طلبیدن، کوچک کردن و تحقیر باشد؛ بلکه مناظره باید بر پایهٔ: «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»(۱) باشد؛ چرا که هر کسی چیزی می‌داند و در رشتهٔ خویش متخصص است و باید آگاهی‌ها را با هم تقسیم نمود. چنین امری را می‌توان مصداق واقعی وحدت حوزه و دانشگاه نام نهاد؛ چرا که وحدت کلامی، فکری و اعتقادی در آن است. بنابراین حوزه و دانشگاه باید هم‌چون دو بخش

  1. بلد / ۱۷٫

(۱۴۳)

علمی، بدون غرور و ادعا با هم کار کنند و سخن خویش را مانند دو برادر یا پدر و فرزند، با محبت به یک‌دیگر بگویند؛ نه به قصد هو کردن و ایجاد جنجال و اغتشاش.


 

قساوت ظالمان و نازک‌دلی عارفان

ظلم ستمگران و انفعال و نازک‌دلی و زودرنجی عارفان، هر دو نقص است. انسان متعهد و عارف کامل و واصل، باید هم حب داشته باشد و هم بغض و در برابر خوبی‌ها و بدی‌ها برخوردی یکسان نداشته باشد.

با آن‌که سالک باید نسبت به تمامی افراد جامعه عطوفت داشته باشد، نباید دل‌نازکی وی موجب شود در برابر کژی‌ها و زشتی‌ها از خود مرحمت نشان دهد؛ از این رو، باید میزانی در دست سالک باشد تا در مقابل خوب و بد، برخوردی مناسب و در خور از خود نشان دهد و این‌گونه نباشد که افراد جامعه تنها در دو طرف قرار گیرند: یک دسته افراد بی‌باک و ستم‌پیشه و دسته‌ای دیگر، افرادی که حتی نسبت به همین افراد، دارای مرحمت باشند و همهٔ بندگان خدای تعالی را با یک چشم ببینند؛ زیرا هرچند همهٔ انسان‌ها بندگان خدای تعالی هستند، اما ظالم و مظلوم در یک‌مرتبه نیستند و با هم تفاوت دارند. ما در ناسوت هستیم و باید قوانین حاکم بر ناسوت را محترم بشماریم. ظالم، هرچند بندهٔ خداست، اعتقادی به همین

(۱۴۴)

امر ندارد و نباید مورد مرحمت قرار گیرد. او باید بداند در برابر بدی‌های او مردمی هستند که می‌ایستند و تحمل بدی‌های او را ندارند.

عارف و سالک، کسی است که بتواند قوهٔ تشخیص بد و خوب را داشته باشد و خوبی‌ها و بدی‌ها را از هم تمییز دهد و در مقابل هر یک برخورد مناسب داشته باشد. او باید بتواند در مقابل اشک چشم یتیم آرام ننشیند و اگر اشک چشم ظالم را هم دید، آن را بشناسد و اشک ظالم را مانند اشک چشم یتیم به حساب نیاورد. گردن افتاده و کج‌شدهٔ ضعیف را بشناسد و هر کس را که گردن کج کرد، ضعیف نداند. آه و سوز دردمند را بشناسد و هر آه و سوزی را دلیل بر ضعف نداند. خلاصه، همه را یکسان به حساب نیاورد و بین مظلوم و مظلوم‌نما و خوب و بد تفاوت بگذارد. این است مراحل بلند دست‌گیری در عرفان؛ نه آن‌که دعای خیر و نظر رحمت و لبخند شیرین و صفای عارف، نثار همگان کند؛ خواه خوب باشند یا بد، و فخر کند و از باب فضل بگوید: من دست روی کسی بلند نمی‌کنم، هرچند ظالم باشد و خشم بر کسی نمی‌گیرم، گرچه متجاوز باشد و هر کسی را نوازش می‌کنم، حتی اگر ظالم باشد و با خود بگوید برای من مظلوم و مظلوم‌نما یکی است و من میان بندگان خدا تفاوت قایل نمی‌شوم! تمامی این ادعاها، گمراهی است و این روش، دید و راه

(۱۴۵)

اولیای به‌حق الهی نمی‌باشد.

عارف سالک، آن است که حب و بغض خود را به راه راست راهنمایی کند و اگر پیش آمد، محبت کند و اگر لازم شد، شمشیر به دست گیرد، اگر لازم شد یتیم را نوازش کند و هر گاه ضرورت پیدا کرد، بجنگد و به آن‌چه وظیفهٔ الهی است، عمل نماید و در جهت درستی و فهم خوبی‌ها کوتاهی نداشته باشد. افراد بی‌خیال و گوشه‌گیر و راحت‌طلب و دعاگو، نمی‌توانند خود را سالک و انسان کامل بدانند. کسی می‌تواند به‌طور نسبی انسانی کامل باشد که قدرت جلب و دفع را به‌خوبی دارا باشد و زمینهٔ خوبی‌ها و دفع بدی‌ها را در خود پرورش دهد و دیگران را نیز به آن وادار سازد.


 

نیروهای معنوی انقلاب اسلامی

در احوال بعضی از شاهان آمده است که آنان سینی‌های آهنی یا نقره یا طلا را با دست، تکه تکه خُرد می‌کرده‌اند و زرگر مخصوصی آن پاره‌ها را آب می‌کرده و دوباره از آن، سینی می‌ساخته است. در احوال کریم‌خان زند است که وی روی گلیم می‌نشسته و سلطنت می‌کرده است و حتی تاج بر سر خود نگذاشت و شال به سرش بست و به رعایا و مردم خدمت می‌کرده است. گویند وی برای آن‌که نمایندهٔ انگلیس را بترساند، نمایش پهلوانی برای او گذاشت. پهلوان‌هایی که زیر دل اسب می‌رفتند و اسب را با سوار آن بلند

(۱۴۶)

می‌کردند یا چنان بر خرطوم فیلی می‌زدند که آن را می‌شکافت.

اما انقلاب اسلامی دارای نیروهای معنوی است و فردی که ممکن است جثهٔ پهلوانی نداشته باشد، دارای قدرت نفسانی عظیمی است. چنین کسی را به هیچ وجه نمی‌توان در زندان نگاه داشت؛ زیرا او می‌تواند از دیوارهای عظیم مادی زندان عبور نماید. چنین نیرویی، برآمده از تکنیک، ضربه و سرعت عمل نیست؛ بلکه گاه کسی با نگاهی نرم می‌تواند سنگی سخت را بشکند.

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نیز درِ خیبر را با نیروی جسمانی بر روی دست مبارک خویش بلند ننمود؛ بلکه در روایت است: «ومنها: قوله: واعلم أنّ إمامکم قد اکتفی من دنیاه بطمریه یسدّ فورة جوعه بقرصیه، لا یطعم الفلذة فی حولیه إلاّ فی سنة أضحیة، ولن تقدروا علی ذلک، فأعینونی بورع واجتهاد. وکأنّی بقائلکم یقول: إذا کان قوت بن أبی طالب هذا، قعد به الضعف عن مبارز الأقران، ومنازلة الشجعان! واللّه ما قلعت باب خیبر بقوّة جسدانیة، ولا بحرکة غذائیة، لکنّی أیدت بقوّة ملکیة، ونفس بنور ربّها مضیئة(۱).

اقتدار نفسانی و معنوی، حقیقتی غیر قابل انکار است؛ اما آیا انقلاب اسلامی می‌تواند از چنین نیروهایی بهره برد؟ و اگر پاسخ آن مثبت است، چگونه افرادی را که دارای چنین توانمندی‌هایی هستند،

  1. قطب الدین الراوندی، الخرائج والجرائح، ج ۲، ص ۵۴۲٫

(۱۴۷)

می‌تواند به حمایت از خود، راضی نماید؟ پاسخ این پرسش‌ها را باید در جای دیگری جست‌وجو نمود. ما به این پرسش‌ها در کتابی که وظایف، اختیارات و شگردهای ولی‌فقیه و مرزهای ولایت وی را تبیین می‌نماید، به تفصیل پاسخ داده‌ایم.


 

شایسته‌سالاری و رفیق‌بازی

جهان امروز برای گزینش هر چیزی، آن را امتحان و آزمایش می‌کند؛ حتی بقال محله نیز برای یافت شاگردی مناسب، از او تست می‌گیرد و شاگرد را مدتی پیش خود نگاه می‌دارد و با دقت کارهای او را زیر نظر دارد. گاه شیشهٔ مغازه را کثیف می‌کند تا ببیند او خود به فکر است و شیشه را تمیز می‌کند یا خیر، و یا خود کسی را به عنوان مشتری می‌فرستد تا اجناس مغازه را سرقت کند، که اگر شاگرد فهمید، در امتحان پذیرفته شده است و در غیر این صورت، نمی‌تواند مغازه‌دار شود.

امتحان برای دوران کودکی و پیش از دبستان نیز می‌باشد و بسیار هم لازم و مهم است تا با این کار، دانش‌آموز نابغه و خوش فهم به خاطر تکرار درس برای دانش‌آموز عقب‌مانده، خسته و معطل نشود.

ولی وقتی کار حساس می‌شود و کلان می‌گردد، امتحان فراموش می‌شود. به‌طور نمونه نمایندگان مجلس با اکثریت رأی به مجلس می‌روند؛ ولی امتحانی به عنوان گزینش و تست هوش و تناسب فرد با

(۱۴۸)

مجلس، در کار نیست و می‌گویند وقتی به مجلس رفت، یاد می‌گیرد که چه کند!! قوهٔ قضائیه نیز در گزینش نیرو، قضات را از جهت امانت‌داری امتحان نمی‌کند. پزشک را فقط قسم می‌دهند و گویا باب اخلاقیات، امتحان‌بردار نیست و این از ضعف امور معنوی و اخلاقی است که هنوز امتحانی برای آن صورت نمی‌گیرد که آیا پزشک به خاطر پول زحمت می‌کشد یا به خاطر جان بیمار، تا معلوم گردد اگر بیماری پول نداشت، مداوا می‌شود یا نه؟

وقتی این امور امتحان نداشت و کسی تشویق و توبیخ نشد و مورد اهمیت قرار نگرفت، این امور رو به رکود می‌رود. برای پرهیز از رکود، گزینش‌ها باید بر اساس لیاقت افراد و شایسته‌سالاری صورت گیرد؛ به‌ویژه در امور کلان کشوری که انتخاب‌ها باید بر اساس لیاقت و شایستگی باشد، نه بر اساس رفاقت و آشنایی.


 

دو آسیب عمومی: ناآگاهی و ضعف اراده

در زمان‌های مختلف، تغییر و تحول فراوانی می‌تواند در میان افراد جامعه دیده شود و افراد و جوامع، دستخوش دگرگونی‌ها و حوادث فراوانی می‌گردند که در هر برهه و دوره‌ای از زمان، تازگی‌هایی دارد و باز در معرض دگرگونی قرار می‌گیرد. عوامل طبیعی و نژاد فرهنگی و دینی، از عوامل تأثیرگذار در پیدایش دگرگونی‌هاست و مشکل است که افراد یک جامعه به خوبی‌های

(۱۴۹)

حقیقی آن دست یابند و کم‌تر کسی یافت می‌شود که بتواند درک درست پیدا کند و اراده‌ای محکم در امور حقیقی به کار برد.

چه بسیار می‌شود که درک درستی نسبت به امور مختلف برای فردی پیدا شود؛ ولی برای ایجاد آن در خارج، اراده‌ای محکم نداشته باشد یا آن‌که کسی دارای اراده‌ای محکم باشد، ولی مورد اراده و قصد وی، ارزش علمی و فرهنگی نداشته باشد.

افراد جامعه در معرض چنین آسیب‌هایی هستند و رشد و تکامل درستی در خوبی‌ها پیدا نمی‌کنند و در جهات بسیاری همیشه درگیر کمبود، نقص، خطا و عصیان می‌باشند، یا درک درستی ندارند یا از ارادهٔ محکمی برخوردار نیستند و یا می‌شود کسی به هر دو آفت، دچار باشد.

کم‌تر کسی در درک درست و ارادهٔ محکم، موفق می‌گردد. این‌گونه افراد، تنها از اولیای خدا هستند و تأییدات الهی، آنان را به این مقامات و به این مرحله از کمال رسانیده است.

این‌گونه نارسایی‌های فکری، ارادهٔ محکم و نیرو و توان فرد را بیهوده، بلکه زیان‌بار می‌گرداند.

ناآگاهی که قوت اراده دارد، زیانش بیش از فردی است که ضعف اراده دارند؛ اگرچه ضعف اراده، به خودی خود، نقص و عیب است. بسیاری از نابسامانی‌ها، کشتارها، جنگ‌ها، فقرها و گرفتاری‌های

(۱۵۰)

بشری از عدم درک درست امور یا ضعف اراده سرچشمه گرفته است.

گاه می‌شود درک درست امری آن‌قدر مشکل نیست که فرد و جامعه‌ای نتواند ادراکی درست از آن به دست آورد؛ همان‌طور که می‌شود امری و چیزی، ارادهٔ فردی را به‌آسانی خرد سازد و به او آفت و آسیب برساند. هم‌چنین گاه می‌شود محبت و علاقهٔ فردی به چیزی چنان زیاد می‌شود که تمامی مشاعر او را از کار می‌اندازد و وی را کور و کر می‌کند و وجودش خلاصه در معشوق می‌گردد و هرچند آن معشوقْ زشت، کوچک و بد باشد، او معشوق را هرگز زشت، کوچک و حقیر نمی‌بیند و خیال آدمی آن را از هر زیبایی، زیباتر و از هر بزرگی، بزرگ‌تر جلوه می‌دهد.

گاه می‌شود آدمی در برابر خواسته‌ای، کوچک و زبون می‌گردد و خود را به هیچ می‌انگارد و گویی از خود توان و اراده‌ای جز وصول و خیال وصول به معشوق ندارد. گاه می‌شود که خواسته‌ای چنان پشتش را به زمین می‌مالد و زانویش را خم می‌کند که گویی فطرتی نو برای آدمی به بار می‌آورد و او را در خود، محو و نابود می‌سازد.

بسیاری از این ناتوانی‌های ارادی، معلول تصورات نادرست و عقاید ناموزون است و تربیت و عادت نیز در آن دخالت به‌سزایی دارد؛ اگرچه قدرت فکری افراد و ارادهٔ آن‌ها نسبت به تمامی امور،

(۱۵۱)

یکسان نیست، اما میانگین آن‌ها می‌تواند هماهنگی درستی در جامعه پدید آورد و دین درست و حقیقت سالمی که دور از پیرایه باشد، می‌تواند آدمی را به سرمنزل مقصود نایل گرداند. بر آدمی است که با ارادهٔ قوی و همت بلند، این معنا را دنبال کند.

گاه می‌شود تصور، اندیشه و خیال باطلی، جهت زندگی و منش آدمی را تغییر می‌دهد و آدمی را از خود دور و بیگانه می‌سازد.


 

اختلاف دشمنان انقلاب

باید دانست یکی از نعمت‌هایی که انقلاب اسلامی از آن بهره‌مند است، اختلاف و درگیری معاندان و دشمنان آن با هم است. اگر دشمنان انقلاب با هم اتحاد داشتند، انقلاب با مشکلات بسیاری مواجه می‌شد و سازمان‌ها و نهادهای انقلابی و نیروهای امنیتی نمی‌توانستند با توطئه‌های آنان به‌خوبی مقابله نمایند. گروهک منافقین با سازمان مجاهدین درگیر است. سازمان مجاهدین نیز گروهک منافقین را محکوم می‌کند. درگیری این گروه‌ها از عنایت خداوند است که دشمنان را به هم مشغول می‌دارد تا دین خود را حفظ و نگهبانی نماید. هم‌چنین از آن سو، درگیری‌های دو جناح راست و چپ در ایران نیز سبب تضعیف انقلاب اسلامی می‌شود.


 

دنیای پرتزویر سیاست

سیاست، همیشه در یک لباس نمی‌ماند؛ بلکه خود را در

(۱۵۲)

شکل‌های مختلف نشان می‌دهد. دولت‌مردان در گذشته، تنها به قدرت خود تکیه داشتند و عامل بقای حکومت خود را زور و قدرت می‌دانستند و در فکر جلب نظر عموم نبودند. هر کس قدرت بیش‌تری داشت و متهورتر و بی‌باک‌تر بود، فرماندهٔ گروهی می‌شد و حرکت و طغیان را شروع می‌کرد و دیگری را که حاکم بود، برکنار می‌نمود و خود را به اقتدار می‌رساند؛ برخلاف امروزِ دنیا که دیگر نمی‌شود با زور و قلدری حکومت کرد و زور را باید آب و رنگ صوری داد تا مورد نظر عموم واقع شود.

مرد حق یا باید سخن، فکر و ظاهر خود را با تمامی افکار موجود هماهنگ سازد و یا به‌عکس، تلاش کند تا همهٔ مردم را با اندیشهٔ حق خود هماهنگ گرداند. البته در این راه، سیاست‌مدارانی پرتزویر وجود دارند که کوچک‌ترین غفلتی می‌تواند عامل شکست حق‌مداری گردد.


 

کیاست نیروهای انقلابی در برخورد با مأموران

پیش از پیروزی انقلاب و زمانی که آقاي خميني در قم سکونت داشتند، هر روز دو مأمور جلوی منزل او می‌ایستادند و مواظب آن‌جا بودند و افرادی را که نزدیک آن منزل می‌شدند، جلب یا بازداشت می‌نمودند. مأمورها تغییر پست می‌دادند و کار آنان نیز گوناگون بود: عده‌ای از مأموران، افراد را بازداشت می‌کردند و برخی

(۱۵۳)

تلکه می‌گرفتند و نرخ مأمورانی که تلکه می‌گرفتند نیز نوسان داشت و اگر کسی می‌خواست خود را به منزل آقاي خميني برساند، باید با کیاست وارد می‌شد.


 

سادیسم ساواک

یکی از بیماری‌هایی که افرادِ جذب شده در سازمان‌های اطلاعاتی را تهدید می‌کند، سادیسم روانی است. در زمان طاغوت، برخی از افراد ساواک به این بیماری مبتلا بودند و رفتارهای وحشتناک و شکنجه‌های بسیار سختی بر زندانیان داشتند. آنان هنگامی که بعد از شکنجهٔ زندانی، می‌خواستند صبحانه بخورند، به هیچ وجه به ذهن خود نمی‌آوردند لحظه‌ای پیش، چه بلایی بر سر زندانی خویش آورده‌اند و پنیر و گردو را با شلاقی که سیاه می‌کرد و خون راه می‌انداخت، داخل نان می‌گذاشتند و با اشتهای تمام می‌خوردند. البته بیمارهای روانی و سادیسمی، منحصر به این گروه‌ها نمی‌باشد. کسی که کودک خویش یا همسر خود را گاز می‌گیرد یا مو و ریش خود را می‌کند و از زخم خود خون بیرون می‌آورد نیز با مرتبهٔ کم‌تری، به این بیماری مبتلاست.


 

شگرد برپایی تظاهرات

در زمان ستم‌شاهی برای آن‌که نیروهای انقلابی، تظاهراتی را علیه رژیم راه اندازند، جنازه‌ای از چوب‌دستی‌های تراشیده‌ای درست

(۱۵۴)

می‌کردند و آن جنازه را حرکت می‌دادند و «لا اله الا اللّه» می‌گفتند تا مردم دور آن جمع شوند و نیروهای گارد ستم‌شاهی نیز به خیال آن‌که مرده‌ای را برای دفن می‌برند، با آنان کاری نداشته باشند و مردم را پراکنده نسازند. زمانی که مردم بسیاری دور جنازه را می‌گرفتند و نجواها زیاد می‌شد که جنازه نیست و چوب است، جنازه را زمین می‌گذاشتند و چوب‌ها را بیرون می‌آوردند و به دست مبارزان می‌دادند و گاردی‌ها تازه متوجه می‌شدند که چه اشتباهی کرده‌اند و بی‌خبر از اطراف خود، به تماشا ایستاده‌اند.


 

صدا و سیما

یکی از سازمان‌هایی که می‌تواند اقتدار انقلاب اسلامی را به نمایش گذارد، سازمان صدا و سیماست. امروزه اگرچه به صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران ایراداتی گرفته می‌شود، با نگاه منصفانه و با قضاوت عادلانه باید گفت: این سازمان با همهٔ کاستی‌هایی که دارد، بهترین رسانه در دنیاست. توانمندی این سازمان نیز در جذب نیروهای نجیب، باصفا، متخصص و حرفه‌ای است و تولیدات سینمایی آن نیز با تولیدات رسانه‌های دیگر، که پیشینهٔ طولانی و امکانات بیش‌تری در تولید برنامه دارند، قابل مقایسه نیست.

با این وصف، اگر بر روی این استعداد، کار و هزینه شود و شکل و

(۱۵۵)

محتوای بهتری به آن داده شود، این توانمندی را دارد که رسانه‌های دیگر کشورها را با تولیدات خود اشباع نماید.


 

سرقت آثار فرهنگی

یکی از آسیب‌هایی که به انقلاب اسلامی وارد شد، این بود که غربیان در زمان ستم‌شاهی، آثار فرهنگی و کتاب‌های علمی این مرز و بوم را در سطحی وسیع به سرقت بردند. البته آنان دانشمندان زیادی را نیز از این خاک جذب کردند و در کشورهای خود مقیم ساختند و مغزهای ما را نیز دزدیدند و علم را با عالم آن ربودند.

آنان افزون بر آثار فرهنگی، صنایع و معادن و نفت ایران را نیز به سرقت بردند. در گذشته به لباس مردم عقیق‌هایی بود که امروزه پنج یا دَه میلیون تومان ارزش دارد؛ ولی امروزه حتی یک عدد از آن در بازار پیدا نمی‌شود و اگر چیزی نیز باشد، باید در گاوصندوقی دیده شود که در فلان سفارت قرار دارد یا در دست عتیقه‌فروشی که انتظار فلان سفیر یا نمایندهٔ او را می‌کشد. چرا سفارتخانه‌ها انگشتر می‌خرند؟ سفیران هرچه جواهر باارزش در این مملکت بوده است، از عقیق، فیروزه، زبرجد، دُر، یاقوت، همه و همه را به چند برابر قیمت خریدند و به کشورهای خود بردند. ابتدا این کار توسط انگلیسی‌ها انجام می‌شد و به این ترتیب، همهٔ گنجینه‌ها را خریدند و با خود بردند و در ویترین فلان موزه قرار دادند و همان جنسی را که صد

(۱۵۶)

تومان از ما خریدند، گاه به ده‌ها میلیون دلار فروختند.

ما چه می‌دانیم که سلطنت به این مملکت چه جنایتی کرده است؟ عده‌ای غافل هستند و می‌گویند مگر آن‌ها چه کرده‌اند؟! این مملکت پر از جواهرات بوده، اما چه مقدار از آن باقی مانده است؟ افغانستانی که امروز بر سر آن دعواست، پر از جواهر است؛ اما ده سال دیگر، حتی یک انگشتر نیز در آن دیده نمی‌شود و فقط خاکی از آن باقی می‌ماند.

(۱۵۷)

 

مطالب مرتبط