آیه آیه روشنی

 

آیه آیه روشنی


  روشنی « ۲۰۴ » یوسف مخلَص

«وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ

  1. یوسف / ۷۸٫

(۵۱۱)

وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ»(۱).

ـ و در حقیقت آن زن آهنگ وی کرد و یوسف نیز اگر برهان پروردگارش را ندیده بود آهنگ او می‌کرد. چنین کردیم تا بدی و زشت‌کاری را از او بازگردانیم؛ چرا که او از بندگان مخلص ما بود.

بیان: آیهٔ یاد شده حضرت یوسف را از مخلَصان (به فتح لام) می‌داند.

مخلَصان با آن که محبوبان ازلی و ابدی نیستند اما گروهی هستند که دست‌پروردهٔ خداوند می‌باشند و هیچ مدرسه و آموزشی غیر از مدرسهٔ الهی ندیده‌اند و اگر غیر از این بود، امکان اشتباه و خطا در آنان راه می‌یافت.

در این آیه با آن که مادهٔ واژهٔ «همّ» هم برای زلیخا و هم برای یوسف علیه‌السلام آمده اما کاربرد آن متفاوت است و همت یوسف به زلیخا به‌صورت مطلق نیامده و مشروط و معلق است و این‌گونه می‌باشد: «هَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ» و به فرمایش امام رضا علیه‌السلام این آیه را به همین شکل و با شرط یاد شده خواند(۲) و به این معناست که یوسف به هیچ وجه آهنگ زلیخا نداشته است.

خداوند اگر بخواهد کسی را به فتنه مبتلا کند و از خود دور دارد، او را به ظواهر دنیا مشغول می‌دارد و او را در چشم اقوام و اطرافیان، محترم

  1. یوسف / ۲۴٫
  2. شیخ صدوق، عیون اخبار الرضا علیه‌السلام ، تحقیق شیخ حسین اعلمی، دو جلد، چاپ اول: انتشارات مؤسسهٔ الأعلمی للمطبوعات، بیروت ۱۴۰۴، ج۲، ص ۱۷۹٫

(۵۱۲)

می‌سازد و از ثروت دنیا به او بسیار می‌دهد اما اگر بخواهد کسی را برای خود قرار دهد، هرچه دارد از او می‌گیرد و نه مالی برای او می‌گذارد و نه فامیل و آشنایی و چیزی غیر از خدا برای او نمی‌ماند. حضرت یوسف علیه‌السلام نیز چنین راهی را طی کرده است. او نخست برادران خود را از دست داد، سپس از پدر دور افتاد و پس از آن، زلیخا و عزیز مصر او را به زندان افکندند. وی بعد از قطع شدن تمام اسباب و کمک‌های طبیعی، برگزیدهٔ خداوند می‌شود و خیرات و برکات بی‌شماری به وی عنایت می‌گردد. این، سرنوشت «مخلَصان» است. «محبوبان» در برد بالاتری هستند و آنان در ازل برگزیدهٔ الهی بوده‌اند و همان‌جا خداوند را یافته‌اند. «محبان» که «مخلِصان» هستند برای رسیدن به جایی، باید رنج و زحمت بسیاری را بر خود هموار نمایند.

 

 


 

 

روشنی « ۲۰۵ » مکر زنان

«فَلَمَّا رَأَی قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کیدِکنَّ إِنَّ کیدَکنَّ عَظِیمٌ»(۱).

ـ پس چون شوهرش دید پیراهن او از پشت چاک خورده است گفت: بی‌شک این از نیرنگ شما زنان است که نیرنگ شما بزرگ است.

بیان: این آیه نحوهٔ مواجههٔ شوهر زلیخا را با او بیان می‌دارد. عزیز مصر دید وقتی یوسف را با پیراهن از پشت پاره شده دید، واقعیت ماجرا

  1. یوسف / ۲۸٫

(۵۱۳)

را دریافت ولی با زلیخا برخورد تندی نداشت و تنها به او گفت: «إِنَّهُ مِنْ کیدِکنَّ»؛ این از حیله‌های شما زن‌هاست و حتی زلیخا را به صورت مستقیم خطاب قرار نداد و نگفت: این از کارهای توست.

مواجههٔ ضعیف و سست عزیز مصر با زلیخا نشان از قدرت و نفوذ قوی زلیخا دارد؛ چنان‌چه شخصیت پرنفوذ و مهم وی از این آیه نیز به دست می‌آید: «فَلَمَّا سَمِعَتْ بِمَکرِهِنَّ أَرْسَلَتْ إِلَیهِنَّ وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکأً وَآَتَتْ کلَّ وَاحِدَةٍ مِنْهُنَّ سِکینا وَقَالَتِ اخْرُجْ عَلَیهِنَّ فَلَمَّا رَأَینَهُ أَکبَرْنَهُ وَقَطَّعْنَ أَیدِیهُنَّ وَقُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا هَذَا بَشَرا إِنْ هَذَا إِلاَّ مَلَک کرِیمٌ»؛ پس چون همسر عزیز از مکرشان اطلاع یافت، نزد آنان کسی فرستاد و محفلی برایشان آماده ساخت و به هریک از آنان میوه و کاردی داد و به یوسف گفت بر آنان درآی؛ پس چون زنان او را دیدند، وی را بس شگرف یافتند و از شدت هیجان، دست‌های خود را بریدند و گفتند منزه است خدا، این بشر نیست این جز فرشته‌ای بزرگوار نیست.

این آیه می‌رساند زلیخا در برابر یوسف بسیار خویشتن‌دار بوده است؛ چرا که زنان مصری تنها با یک نگاه به جمال زیبای یوسف چنان عنان از کف دادند که دستان خود را بریدند و چیزی نفهمیدند اما زلیخا روزی چندین بار آن جمال را می‌دیده و خود را نگاه می‌داشته است!

هم‌چنین این آیه می‌رساند زلیخا به عشق و عاشقی آگاه بوده و به نیکی می‌دانسته است که زنان باید در جای نرم و راحتی بنشینند تا تأثیر زیبایی یوسف را احساس نمایند؛ چرا که می‌گوید: «وَأَعْتَدَتْ لَهُنَّ مُتَّکأً». عشق در راحتی است که بر دل می‌نشیند وگرنه دلی که ناراحت، گرفتار و پریشان

(۵۱۴)

باشد، درکی از عشق نمی‌یابد و محبت در آن نفوذ، تأثیر و کارایی ندارد. کسی با جنجال و دل پر تشتت و هزار سویی به کمال نمی‌رسد و کمال کسی را نیز نمی‌شود از بین برد؛ هرچند او را غلام و بردهٔ خود سازند. در این ماجرا هیچ امتیاز جانبی، ظاهری یا تدافعی برای جناب یوسف علیه‌السلام نیست ولی با این وجود تمام زنان مصری حاضر در مجلس که خود از زیبارویان بوده‌اند یوسف را «ملک» خطاب کردند و شیفتهٔ غلام و برده‌ای شدند.

یوسف وقتی عشق زلیخا و شیفتگی آن زنان را دید به خداوند پناه برد و عرض داشت: «رَبِّ السِّجْنُ أَحَبُّ إِلَی مِمَّا یدْعُونَنِی إِلَیهِ وَإِلاَّ تَصْرِفْ عَنِّی کیدَهُنَّ أَصْبُ إِلَیهِنَّ وَأَکنْ مِنَ الْجَاهِلِینَ»(۱)؛ پروردگارا، زندان برای من دوست‌داشتنی‌تر است از آن‌چه مرا به آن می‌خوانند و اگر نیرنگ آنان را از من بازنگردانی به سوی آنان خواهم گرایید و از جمله نادانان خواهم شد.

گویی «کید» و «نیرنگ» با طایفهٔ زنان گره خورده است که هم جناب یوسف از آن به خدا پناه می‌برد و هم عزیز مصر کار زلیخا را به آن نسبت می‌دهد.

خداوند متعال دعای یوسف را می‌پذیرد و زمینهٔ زندان رفتن را برای او فراهم می‌آورد: «ثُمَّ بَدَا لَهُمْ مِنْ بَعْدِ مَا رَأَوُا الاْآَیاتِ لَیسْجُنُنَّهُ حَتَّی حِینٍ»(۲)؛ آن‌گاه پس از دیدن آن نشانه‌ها به نظرشان آمد که او را تا چندی به زندان افکنند. همان‌گونه که گفته شد عزیز مصر در برابر ارادهٔ زلیخا حکمی

  1. یوسف / ۳۳٫
  2. یوسف / ۳۵٫

(۵۱۵)

نداشت و با آن که می‌دانست یوسف بی‌گناه است اما حکم به زندان او داد. عزیز مصر شیفتهٔ زیبایی زلیخا بود و نمی‌توانست چیزی که او می‌خواهد را نادیده بگیرد و هرچه او می‌خواست انجام می‌داد.

به هر روی، یوسف کمالی به نام زیبایی داشت و همین کمال سبب شد گرفتار زندان گردد. هر جا کمال هست، مشکل و گرفتاری هم هست. البته زیبایی به طور غالبی همراه با احسان است که زیباست؛ چنان که دو زندانی همراه یوسف او را محسن می‌خوانند: «وَدَخَلَ مَعَهُ السِّجْنَ فَتَیانِ قَالَ أَحَدُهُمَا إِنِّی أَرَانِی أَعْصِرُ خَمْرا وَقَالَ الاْآَخَرُ إِنِّی أَرَانِی أَحْمِلُ فَوْقَ رَأْسِی خُبْزا تَأْکلُ الطَّیرُ مِنْهُ نَبِّئْنَا بِتَأْوِیلِهِ إِنَّا نَرَاک مِنَ الْمُحْسِنِینَ»(۱)؛ و دو جوان با او به زندان درآمدند. روزی یکی از آن دو گفت من خویشتن را به خواب دیدم که انگور برای شراب می‌فشارم و دیگری گفت من خود را به خواب دیدم که بر روی سرم نان می‌برم و پرندگان از آن می‌خورند. به ما از تعبیرش خبر ده که ما تو را از نیکوکاران می‌بینیم.

خداوند نیز حضرت یوسف علیه‌السلام را به خاطر این‌که کینه‌ای از برادرانش به دل نگرفت از محسنان می‌داند و او را به همین احسان جزا می‌دهد: «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آَتَینَاهُ حُکما وَعِلْما وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»(۲)؛ و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش می‌دهیم.

احسان با زیبایی همراه است؛ چرا که احسان از صفای باطن و زیبایی

  1. یوسف / ۳۶٫
  2. یوسف / ۲۲٫

(۵۱۶)

ظاهر ناشی می‌شود. کسی که صفای باطن دارد، دارای ظاهری زیبا می‌باشد و زیبایی ظاهر و صفای باطن از احسان جدا نیست و آن را لازم دارد؛ هرچند این قاعدهٔ کلی می‌تواند استثنا داشته باشد.

حضرت یوسف، تعبیر خواب آنان را نگفت و آن را به بعد حواله نمود. وی فرصت را مناسب دانست تا آنان را به خداوند یکتا بخواند و آیین خود را تبلیغ نماید: «قَالَ لاَ یأْتِیکمَا طَعَامٌ تُرْزَقَانِهِ إِلاَّ نَبَّأْتُکمَا بِتَأْوِیلِهِ قَبْلَ أَنْ یأْتِیکمَا ذَلِکمَا مِمَّا عَلَّمَنِی رَبِّی إِنِّی تَرَکتُ مِلَّةَ قَوْمٍ لاَ یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَهُمْ بِالاْآَخِرَةِ هُمْ کافِرُونَ»(۱)؛ گفت غذایی را که روزی شماست برای شما نمی‌آورند مگر آن‌که من از تعبیر آن به شما خبر می‌دهم پیش از آن که تعبیر آن به شما برسد. این از چیزهایی است که پروردگارم به من آموخته است. من آیین قومی را که به خدا اعتقاد ندارند و منکر آخرت هستند رها کرده‌ام.

کسی که هدف دارد، هدف خود را فراموش نمی‌کند و آن را در هر جایی پی می‌گیرد. برای نمونه، مسیحیت با آن که از نظر اعتقادی، منطق علمی ندارد اما نفوذ آن به‌خاطر تبلیغات مناسب و پرهزینه و برخورد نیکی است که دارند.

حضرت یوسف، تعبیر خواب آنان را بیان می‌دارد و سپس به کسی که امید نجات او می‌رفت چنین گفت: «وَقَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکرْنِی عِنْدَ رَبِّک فَأَنْسَاهُ الشَّیطَانُ ذِکرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ»(۲)؛ و یوسف به آن کس از آن دو که گمان می‌کرد خلاص می‌شود گفت: مرا نزد آقای خود

  1. یوسف / ۳۷٫
  2. یوسف / ۴۲٫

(۵۱۷)

به یاد آور ولی شیطان یادآوری به آقایش را از یاد او برد، در نتیجه چند سالی در زندان ماند.

این درخواست می‌رساند یوسف در زندان در فشار زیادی بوده است. هم‌چنین آن زندان دارای آمار و ارقامی نبوده است تا معلوم شود چه کسی و به چه مدت در زندان است و چه مدت دیگر باید آن‌جا بماند!

یوسف در زندان بود تا آن که پادشاه مصر، خوابی دید: «وَقَالَ الْمَلِک إِنِّی أَرَی سَبْعَ بَقَرَاتٍ سِمَانٍ یأْکلُهُنَّ سَبْعٌ عِجَافٌ وَسَبْعَ سُنْبُلاَتٍ خُضْرٍ وَأُخَرَ یابِسَاتٍ یا أَیهَا الْمَلاَءُ أَفْتُونِی فِی رُؤْیای إِنْ کنْتُمْ لِلرُّؤْیا تَعْبُرُونَ»(۱)؛ و پادشاه مصر گفت: من در خواب دیدم هفت گاو فربه است که هفت گاو لاغر آن‌ها را می‌خورند و هفت خوشهٔ سبز و هفت خوشهٔ خشکیدهٔ دیگر. ای این آیه، اصول و قواعد بسیاری در علم تعبیر خواب را در بر دارد و در شناخت «رؤیا» بسیار قابل استفاده است. نگارنده بخشی از آن را در کتاب «اصول و قواعد تعبیر خواب» آورده است(۲).

پادشاه مصر، خواب خود را برای خواب‌گزاران می‌گوید و آنان از تعبیر آن عاجز می‌مانند تا آن که شخصی که درزندان با یوسف بود، او را به یاد می‌آورد و در نزد پادشاه از او می‌گوید: «وَقَالَ الْمَلِک ائْتُونِی بِهِ أَسْتَخْلِصْهُ لِنَفْسِی فَلَمَّا کلَّمَهُ قَالَ إِنَّک الْیوْمَ لَدَینَا مَکینٌ أَمِینٌ قَالَ اجْعَلْنِی عَلَی خَزَائِنِ الاْءَرْضِ إِنِّی حَفِیظٌ عَلِیمٌ»(۳)؛ و پادشاه گفت او را نزد من آورید تا وی را خاص خود

  1. یوسف / ۴۳٫
  2. محمدرضا نکونام، اصول و قواعد تعبیر خواب، چاپ اول: انتشارات ظهور شفق، قم ۱۳۸۶، ص ۱۰۰٫
  3. یوسف / ۵۴ ـ ۵۵٫

(۵۱۸)

کنم؛ پس چون با او سخن راند، گفت: تو امروز نزد ما با منزلت و امین هستی. یوسف گفت: مرا بر خزانه‌های این سرزمین بگمار که من نگهبانی دانا هستم.

یوسف تعبیر خواب پادشاه را بیان می‌دارد. پادشاه در برابر به او منزلتی خاص می‌دهد. این آیات چهار صفت برای کسی که می‌تواند بر خزینه‌های زمین چیره و حاکم شود بیان می‌دارد. صفاتی که برای هر حاکمی حتی برای کسی که مرجعیت علمی و دینی دارد لازم است. این صفات، عبارت است از دو شرط: «حَفِیظٌ عَلِیمٌ» و دو صفت «مَکینٌ أَمِینٌ». کسی می‌تواند حاکم باشد که دانا و کارشناس، نگاه‌دارنده، امین، پاک و دارای توان مدیریت باشد.

بعد از این ماجرا و پیشامد قحطی، برادران یوسف برای تهیهٔ گندم و آذوقه به عزیز مصر پناه می‌آورند و یوسف آنان را می‌شناسد. وی برای آن که برادر خود بنیامین را نزد خویش نگاه دارد، ترفندی پیش می‌کشد که آیهٔ زیر آن را بیان می‌دارد: «فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیتُهَا الْعِیرُ إِنَّکمْ لَسَارِقُونَ»(۱). در این آیه به برادران یوسف، نسبت دزدی داده می‌شود؛ چرا که آنان در واقع یوسف را پیش از این دزدیده و فروخته بودند.

یکی از برادران یوسف دارای نجابت بود. وی نجابت داشته است که به سبب تعهدی که در رابطه با سلامتی بنیامین و حفاظت از او به پدر داده

  1. یوسف / ۷۰٫

(۵۱۹)

بود، برای حرکت منتظر اجازهٔ او می‌گردد و به نزد یعقوب باز نمی‌گردد: «فَلَمَّا اسْتَیئَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیا قَالَ کبِیرُهُمْ أَلَمْ تَعْلَمُوا أَنَّ أَبَاکمْ قَدْ أَخَذَ عَلَیکمْ مَوْثِقا مِنَ اللَّهِ وَمِنْ قَبْلُ مَا فَرَّطْتُمْ فِی یوسُفَ فَلَنْ أَبْرَحَ الاْءَرْضَ حَتَّی یأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یحْکمَ اللَّهُ لِی وَهُوَ خَیرُ الْحَاکمِینَ»(۱)؛ پس چون از او نومید شدند رازگویان کنار کشیدند. بزرگشان گفت مگر نمی‌دانید که پدرتان با نام خدا پیمانی استوار از شما گرفته است و پیش از این هم دربارهٔ یوسف تقصیر کردید. هرگز از این سرزمین نمی‌روم تا پدرم به من اجازه دهد یا خدا در حق من داوری کند و او بهترین داوران است.

در واقع، نجابت وی بود که تمامی آنان را عاقبت به‌خیر نمود. او پیش از این نیز مانع مرگ یوسف به دست دیگر برادران شده بود.

آنان به شهر خود بازگشتند و به توصیهٔ یعقوب دوباره به بارگاه عزیز مصر رفتند. آیهٔ زیر از گفت‌وگوی آنان با عزیز مصر می‌گوید: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَیهِ قَالُوا یا أَیهَا الْعَزِیزُ مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ وَجِئْنَا بِبِضَاعَةٍ مُزْجَاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْکیلَ وَتَصَدَّقْ عَلَینَا إِنَّ اللَّهَ یجْزِی الْمُتَصَدِّقِینَ»(۲)؛ پس چون برادران بر او وارد شدند گفتند: ای عزیز، به ما و خانوادهٔ ما آسیب رسیده است و سرمایه‌ای ناچیز آورده‌ایم. بنابراین پیمانهٔ ما را تمام بده و بر ما تصدق کن که خدا صدقه دهندگان را پاداش می‌دهد.

سیر زندگی یوسف نشان داد که او هیچ‌گاه از بنده‌ای درخواستی ذلیلانه و عاجزانه نداشت اما برادران وی در برابر مشکل قحطی و

  1. یوسف / ۸۰٫
  2. یوسف / ۸۸٫

(۵۲۰)

سختی‌های آن، چنین به زاری و التماس افتاده‌اند و درخواست صدقه می‌کنند.

این تفاوت میان برادران، با وجود آن که همگی فرزند یعقوب هستند، نقش مادر در شخصیت فرزندان را به‌خوبی آشکار می‌سازد. هم‌چنین عامل بسیار مهم دیگری که باعث ضعف آن‌ها شد و سبب گردید به راحتی درخواست صدقه کنند، عافیت‌طلبی آنان بوده است.

«وَقَالَ لِفِتْیانِهِ اجْعَلُوا بِضَاعَتَهُمْ فِی رِحَالِهِمْ لَعَلَّهُمْ یعْرِفُونَهَا إِذَا انْقَلَبُوا إِلَی أَهْلِهِمْ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ»(۱)؛ و یوسف به غلامان خود گفت: سرمایه‌های آنان را در بارهایشان بگذارید شاید وقتی به سوی خانواده خود بر می‌گردند آن را باز یابند. امید که آنان باز گردند.

یوسف بهای بارهای خوراک را به برادران خود برمی گرداند. این دستور با آن که کاری شخصی به شمار می‌آید و استفاده از امکانات دولتی می‌باشد ولی اشکالی به عصمت او وارد نمی‌کند؛ زیرا وی این کار را به اعتبار ولایتی که حتی بر حکومت داشته است انجام می‌دهد و نه با سؤء استفاده از امکانات دولتی.

بعد از رفت و آمد برادران، یوسف علیه‌السلام خود را به آنان معرفی می‌نماید. البته وی خود را در برابر عجز و زاری آنان می‌شناسد و چنین نیست که تجاهل نماید و بزرگوارنه از آنان درگذرد. وی می‌گوید: «قَالَ هَلْ عَلِمْتُمْ مَا فَعَلْتُمْ بِیوسُفَ وَأَخِیهِ إِذْ أَنْتُمْ جَاهِلُونَ»(۲)؛ گفت آیا دانستید وقتی که

  1. یوسف / ۶۲٫
  2. یوسف / ۸۹٫

(۵۲۱)

نادان بودید با یوسف و برادرش چه کردید.

حضرت یوسف علیه‌السلام نتوانست کاری که برادران در حق او انجام داده بودند را پنهان کند و زمانی که آنان اظهار عجز کردند، خود را به ایشان شناساند؛ در حالی که می‌توانست با کرامت از جهل آنان درگذرد و این‌گونه با آن‌ها رفتار نکند. این امر می‌رساند صلابت، با زیبایی و کمالات دیگر تفاوت دارد و یوسف علیه‌السلام واجد آن نبوده است. انسان‌ها هر کدام وزان خاص خود را دارند و با سنجش دقیق است که تفاوت و برتری یکی بر دیگری به دست می‌آید. انبیا و اولیای الهی نیز از این قاعده استثنا نمی‌باشند ولی این سنجش، در مورد آن بزرگان بسیار سنگین است و باید با ترازوی خدا کار کرد و شاگردی او را نمود وگرنه آن‌ها بسیار بزرگ‌تر از آن هستند که کسی بتواند سطح کلاس ایشان را تعیین کند.

این‌جا بود که برادران یوسف توبه نمودند و به بزرگی او اقرار نمودند: «قَالُوا تَاللَّهِ لَقَدْ آَثَرَک اللَّهُ عَلَینَا وَإِنْ کنَّا لَخَاطِئِینَ»(۱)؛ گفتند به خدا سوگند که به‌واقع خدا تو را بر ما برتری داده است و ما خطاکار بودیم.

برادران یوسف در حالی به بزرگی یوسف اعتراف داشتند که پیش از آن می‌گفتند: «إِذْ قَالُوا لَیوسُفُ وَأَخُوهُ أَحَبُّ إِلَی أَبِینَا مِنَّا وَنَحْنُ عُصْبَةٌ إِنَّ أَبَانَا لَفِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(۲)؛ هنگامی که برادران او گفتند: یوسف و برادرش نزد پدرمان از ما که جمعی نیرومند هستیم دوست‌داشتنی‌تر هستند، به‌قطع پدر ما در گمراهی آشکاری است.

  1. یوسف / ۹۱٫
  2. همان / ۸٫

(۵۲۲)

این گفته می‌رساند آنان از کردهٔ خود توبه کرده و هدایت شده‌اند.

یوسف به دلیل آن که عزیز مصر شده بود دارای اشتغالات فراوانی بود و خود نمی‌توانست نزد پدر رود، از این رو پیراهن خود را به برادران می‌دهد تا آن را نزد پدر برند: «اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هَذَا فَأَلْقُوهُ عَلَی وَجْهِ أَبِی یأْتِ بَصِیرا وَأْتُونِی بِأَهْلِکمْ أَجْمَعِینَ»(۱)؛ این پیراهن مرا ببرید و آن را بر چهرهٔ پدرم بیفکنید تا بینا شود و همهٔ کسان خود را نزد من آورید. وی از برادرانش می‌خواهد تمامی خویشان را نزد او آورند: «وَأْتُونِی بِأَهْلِکمْ أَجْمَعِینَ» تا هم در کنار عزیز مصر باشند و هم از مشکل خشک‌سالی برهند.

برادران به نزد پدر می‌روند و از او طلب آمرزش می‌نمایند: «قَالُوا یا أَبَانَا اسْتَغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا إِنَّا کنَّا خَاطِئِینَ»؛ گفتند ای پدر، برای گناهان ما آمرزش خواه که ما خطاکار بودیم. یعقوب چون در اندیشهٔ یوسف خود هست، تشویش دارد، از این رو می‌گوید: «قَالَ سَوْفَ أَسْتَغْفِرُ لَکمْ رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(۲)؛ گفت: به‌زودی از پروردگارم برای شما آمرزش می‌خواهم که او همانا آمرزندهٔ مهربان است.

فراق یوسف برای یعقوب پریشانی آورده است که نمی‌تواند استجماع، دعا و استغفار داشته باشد. او می‌خواهد نخست یوسف را ببیند و با جمعیت خاطر برای آنان استغفار نماید. فراق برای یوسف سخت‌تر از داغ فرزند است؛ زیرا داغ بر دل می‌ریزد و آن را می‌سوزاند اما

  1. یوسف / ۹۳٫
  2. یوسف / ۹۸٫

(۵۲۳)

فراق، وجود را ذره ذره مانند شمع آب می‌کند.

یعقوب به سوی یوسف می‌رود و یوسف به استقبال وی می‌رود: «فَلَمَّا دَخَلُوا عَلَی یوسُفَ آَوَی إِلَیهِ أَبَوَیهِ وَقَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ آَمِنِینَ»(۱)

استقبال یوسف از فراز: «قَالَ ادْخُلُوا مِصْرَ» به دست می‌آید.

حضرت یوسف علیه‌السلام پس از دیدار با برادران و معرفی خود به مدح خود می‌نشیند. چنین مدح‌هایی برای برادران که روزی قصد قتل او را داشتند سبب خواری بیش‌تر می‌گردد: «قَالُوا أَئِنَّک لاَءَنْتَ یوسُفُ قَالَ أَنَا یوسُفُ وَهَذَا أَخِی قَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَینَا إِنَّهُ مَنْ یتَّقِ وَیصْبِرْ فَإِنَّ اللَّهَ لاَ یضِیعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِینَ»(۲).

ـ گفتند: آیا تو خود یوسفی؟ گفت: آری، من یوسفم و این برادر من است. به‌راستی خدا بر ما منت نهاده است. بی‌گمان هر که تقوا و صبر پیشه کند خدا پاداش نیکوکاران را تباه نمی‌کند.

درست است چنین سخن گفتن نقصی به عصمت حضرت یوسف علیه‌السلام وارد نمی‌آورد؛ زیرا نوعی تنبیه برای برادران به‌شمار می‌آید ولی مرام خداوند این است: «یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعا»(۳). خداوند از گناهان چنان درمی گذرد که حتی فرد نیز نداند گناه کرده است و دیگری نیز از آن باخبر نشود. برادران اشتباهی کردند اما یوسف آن اشتباه و فضایل خویش

  1. یوسف / ۹۹٫
  2. یوسف / ۹۰٫
  3. زمر / ۵۳٫

(۵۲۴)

را به رخ آنان می‌کشد؛ هرچند پیامبران به دل‌خواه کاری را انجام نمی‌دهند ولی این خداوند است که: «یضِلُّ مَنْ یشَاءُ وَیهْدِی مَنْ یشَاءُ»(۱) است. حکایت عشق خداوند به بندگان چیز دیگری است؛ هرچند بی‌قاعده نیست و خداوند نیز اگر بخواهد کسی را تنبیه کند، او را خدایی تنبیه می‌کند و «فَإِنَّک رَجِیمٌ»(۲) می‌گوید ولی باز انسان باید تنها به خداوند تکیه و از او انتظار و به او امید داشته باشد. چنین خدایی را باید طواف کرد! البته باید خود، دست‌ها و پاها را گذاشت تا بتوان به خداوند رسید؛ چرا که این دست‌ها و پاها از قامت خدایی خداوند کوتاه است. هیچ‌کس غیر از خداوند سزاوار ستایش نیست و ستایش هر پدیده‌ای برای اوست و دل بستن به غیر او شایسته نیست. انسان باید به هرچه دل می‌بندد به اسم خداوند باشد تا در هیچ شرایطی کم نیاورد؛ زیرا تنها اوست که در هر موقعیتی به پای انسان می‌ایستد و هیچ کس دیگری نمی‌تواند چنین باشد، که همه بنده‌اند اگرچه در مراتب بسیار عالی باشند، و بنده بیش از اندازهٔ خود کشش ندارد. هیچ‌کس غیر از خداوند اصالت ندارد و تنها اوست که همه چیز هست و همه چیز می‌تواند باشد.

جناب یوسف علیه‌السلام حتی در برابر پدر خویش از تعبیر خوابی که در کودکی دیده بود می‌گوید و از نعمت‌هایی یاد می‌کند که خداوند به او عنایت کرده است: «وَرَفَعَ أَبَوَیهِ عَلَی الْعَرْشِ وَخَرُّوا لَهُ سُجَّدا وَقَالَ یا أَبَتِ هَذَا تَأْوِیلُ رُؤْیای مِنْ قَبْلُ قَدْ جَعَلَهَا رَبِّی حَقّا وَقَدْ أَحْسَنَ بِی إِذْ أَخْرَجَنِی مِنَ

  1. نحل / ۹۳٫
  2. حجر / ۳۴٫

(۵۲۵)

السِّجْنِ وَجَاءَ بِکمْ مِنَ الْبَدْوِ مِنْ بَعْدِ أَنْ نَزَغَ الشَّیطَانُ بَینِی وَبَینَ إِخْوَتِی إِنَّ رَبِّی لَطِیفٌ لِمَا یشَاءُ إِنَّهُ هُوَ الْعَلِیمُ الْحَکیمُ»(۱)؛ و پدر و مادرش را به تخت برنشانید و همهٔ آنان پیش او به سجده درافتادند و یوسف گفت: ای پدر، این است تعبیر خواب پیشین من. به‌یقین پروردگارم آن را راست گردانید و به من احسان کرد؛ آن‌گاه که مرا از زندان خارج ساخت و شما را از بیابان کنعان به مصر باز آورد پس از آن‌که شیطان میان من و برادرانم را به هم زد. بی‌گمان پروردگار من نسبت به آن‌چه بخواهد صاحب لطف است؛ زیرا که او دانای حکیم است.

یکی دیگر از نکات منفی داستان یوسف این گفتهٔ اوست: «رَب قدْ آَتَیتَنِی مِنَ الْمُلْک وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الاْءَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ أَنْتَ وَلِیی فِی الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِما وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(۲)؛ پروردگارا تو به من دولت دادی و از تعبیر خواب‌ها به من آموختی. ای پدیدآورندهٔ آسمان‌ها و زمین، تنها تو در دنیا و آخرت مولای منی. مرا مسلمان بمیران و مرا به شایستگان ملحق فرما.

با آن که خداوند نخست به یوسف علم داد و سپس او را قدرت و حکومت عطا نمود ولی حضرت یوسف در این گفته، نخست قدرت اعطایی می‌طلبد و: «رَب قَد آَتَیتَنِی مِنَ الْمُلْک» را در ابتدا می‌آورد و بعد از آن است که از علم دهشی و اعطایی خود یاد می‌کند. انسان در حالت ضعف به خداوند تکیه دارد و خداوند نیز از او حمایت می‌کند و کاری که

  1. یوسف / ۱۰۰٫
  2. یوسف / ۱۰۱٫

(۵۲۶)

خداوند پای آن بایستد بدون نقص انجام می‌شود ولی بیش‌تر افراد در حال قدرت به خود تکیه می‌کنند و در نتیجه کم می‌آورند. انسان چه دارا باشد و چه ندار، باید در همه حال به خدا اعتماد کند وگرنه کم خواهد آورد.

البته وی در پایان این آیه از خداوند درخواست می‌کند او را با صالحان همراه نماید؛ زیرا با چنین نمره‌های منفی که در کارنامهٔ خود ثبت کرد به «الحاق» نیاز پیدا می‌کند نه آن که در شمار آنان باشد.

آن‌چه گذشت حکایتی کوتاه از زندگی یوسف پیامبر است. حکایتی که چنان به دست تحریف‌گران تاریخ تغییر کرده است که ذکر آن به اخبار غیبی می‌ماند: «ذَلِک مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهِ إِلَیک وَمَا کنْتَ لَدَیهِمْ إِذْ أَجْمَعُوا أَمْرَهُمْ وَهُمْ یمْکرُونَ»(۱)؛ این ماجرا از خبرهای غیب است که به تو وحی می‌کنیم و تو هنگامی که آنان هم‌داستان شدند و نیرنگ می‌کردند نزدشان نبودی.

آن‌چه گفته شد همه از تحریف مصون است و آن‌چه برخلاف آن گفته شود جز تحریفی که از مدعیان ادیان پیشین رسیده است چیزی نمی‌باشد و قابل اعتماد نیست.

 

  1. یوسف / ۱۰۲٫

(۵۲۷)

 


روشنی « ۲۰۶ » ایوب؛ سلطان استجابت

«وَأَیوبَ إِذْ نَادَی رَبَّهُ أَنِّی مَسَّنِی الضُّرُّ وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»(۱)

ـ و ایوب را یاد کن هنگامی که پروردگارش را ندا داد که به من آسیب رسیده است و تویی مهربان‌ترین مهربانان.

بیان: ایوب علیه‌السلام یکی از پیامبران بزرگ خداوند است که بعد از حضرت یوسف علیه‌السلام به پیامبری برگزیده شد. وی در مسیر دعوت مردم به دین خدا دچار آسیب و ابتلای فراوانی گردید اما آن‌چه وی را شاخص نموده است این است که وی در پیشامد هیچ مصیبتی توجه به خداوند را از دست نمی‌دهد تا آن که بعد از تحمل سختی‌ها و مصایب بسیار و در جایی که دیگر مصیبت‌ها برای او تحمل‌پذیر نبوده است تنها به خداوند عرض می‌دارد به او آسیب رسیده است. خداوند همواره افراد توانمند را به پیامبری انتخاب می‌نماید و این توانمندی با صبر و بردباری حضرت ایوب علیه‌السلام در برابر ابتلاءات، خود را برجسته می‌سازد. نوع توانمندی پیامبران الهی متفاوت است و یکی مانند سلیمان تحمل ثروت و حکومت را می‌نماید و یکی مانند ایوب تحمل درد و مصیبت را. ایوب صاحب اقتداری است که با وجود تمامی مشکلات پیش آمده لحظه‌ای به غیر پروردگار توجه نمی‌کند و چه‌بسا این تحمل قوی‌تر و بالاتر و مهم‌تر از توانمندی‌های دیگر باشد. ایوب سلطان استجابت است که دعای وی بی‌درنگ اجابت می‌شود و خواستهٔ او برآورده می‌گردد و به عبارت دیگر، وی در ظرف تسخیر حق تعالی قرار می‌گیرد؛ چنان‌که می‌فرماید: «فَاسْتَجَبْنَا لَهُ فَکشَفْنَا مَا بِهِ مِنْ ضُرٍّ وَآَتَینَاهُ أَهْلَهُ وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا

  1. انبیاء / ۸۳٫

(۵۲۸)

وَذِکرَی لِلْعَابِدِینَ»(۱)؛ پس دعای او را اجابت نمودیم و آسیب وارده بر او را برطرف کردیم و کسان او و نظیرشان را همراه با آنان دوباره به وی عطا کردیم تا رحمتی از جانب ما و عبرتی برای عبادت‌کنندگان باشد.

فراز: «وَمِثْلَهُمْ مَعَهُمْ» که افزون بر «وَآَتَینَاهُ أَهْلَهُ» است می‌رساند خداوند همسر و فرزندان دیگری نیز به ایوب می‌دهد.

 

 


 

 

روشنی « ۲۰۷ » کمالات داوود

«وَلَقَدْ آَتَینَا دَاوُودَ مِنَّا فَضْلاً، یا جِبَالُ، أَوِّبِی مَعَهُ، وَالطَّیرَ، وَأَلَنَّا لَهُ الْحَدِیدَ»(۲).

ـ و به‌راستی داوود را از جانب خویش مزیتی عطا کردیم و گفتیم: ای کوه‌ها با او در تسبیح خدا هم‌صدا شوید و ای پرندگان هماهنگی کنید و آهن را برای او نرم گردانیدیم.

بیان: آیهٔ شریفه خیراتی را که خداوند به حضرت داوود علیه‌السلام عطا نموده است بیان می‌دارد.

«وَلَقَدْ» اهتمام خداوند به این دهش و عطا را می‌رساند. خداوند به کوه‌ها و پرندگان می‌فرماید با داوود در مناجاتی که دارد همراه شوید. کوه و پرنده دو پدیدهٔ غیرمجانس و هر دو با داوود غیرهم‌گون است ولی همه با هم در تسبیح‌گویی همراه می‌شوند و این از کمالات حضرت

  1. انبیاء / ۸۴٫
  2. سبأ / ۱۰٫

(۵۲۹)

داوود علیه‌السلام است که می‌تواند پدپده‌های غیرهم‌جنس را با هم همراه سازد. امر دیگری که از ویژگی‌های آن حضرت است نرم شدن آهن برای ایشان است. آن حضرت صنعت ذوب آهن را در اختیار داشته است.

وی هر چیزی را نرم می‌نموده است. هم کوه‌ها و هم پرندگان را. باید هر چیزی را نرم و رام نمود؛ نه آن که با سختی و خشونت با آن برخورد داشت. پرندگان بر گرد داوود جمع می‌شدند و با نوای خوش او همراه می‌شدند و با وی تسبیح خداوند می‌نمودند: «وَالطَّیرَ مَحْشُورَةً، کلٌّ لَهُ أَوَّابٌ»؛ و پرندگان را از هر سو بر او گرد آوردیم. همگی به نوای دلنوازش به سوی او بازگشت‌کننده و خدا را ستایش‌گر بودند. این قدرت معنوی داوود و غلبهٔ وی را در تسبیح حضرت حق نشان می‌دهد. این قدرت معنوی اوست که به وی سلطنت ظاهر و صنعت ناسوت داده است و مسیر رشد و توسعه را برای آدمی نشان می‌دهد.

 

 


 

 

روشنی « ۲۰۸ » تسخیر جنیان

«وَلِسُلَیمَانَ الرِّیحَ غُدُوُّهَا شَهْرٌ، وَرَوَاحُهَا شَهْرٌ، وَأَسَلْنَا لَهُ عَینَ الْقِطْرِ، وَمِنَ الْجِنِّ مَنْ یعْمَلُ بَینَ یدَیهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ، وَمَنْ یزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنَا نُذِقْهُ مِنْ عَذَابِ السَّعِیرِ»(۱).

ـ و باد را برای سلیمان رام کردیم که رفتن آن بامداد یک ماه و آمدنش

  1. سبأ / ۱۲٫

(۵۳۰)

شبان‌گاه یک ماه راه بود و معدن مس را برای او ذوب و روان گردانیدیم و برخی از جن به فرمان پروردگارشان پیش او کار می‌کردند و هر کس از آن‌ها از دستور ما سر برمی‌تافت از عذاب سوزان به او می‌چشانیدیم.

بیان: خداوند انبیا و اولیای خود را قدرت‌هایی برتر و فایق می‌دهد. معجزه قدرتی الهی است که با هر پیامبر و ولی الهی است.

سلیمان قدرت باد را در اختیار داشت. باد برای او از صبح تا شام به اندازهٔ دو ماه حرکت ستوران می‌رفت. حضرت سلیمان با قدرت باد بود که خود را جابه‌جا می‌کرد.

سلیمان اجنه را در نیز در اختیار داشت و از آن‌ها در صنایع ذوب مس استفاده می‌کرد. شمار جنیان که به اعتبار پنهان بودن «جن» گفته می‌شوند بسیار فراوان و بیش‌تر از انسان‌هاست. یک جن چنان قدرت و هیبتی دارد که می‌تواند ده‌ها فرد انسانی را به سکته اندازد. با این وجود، انسان چون دارای نیروی اندیشه است، بر جن برتری دارد و می‌تواند آن را به تسخیر خود درآورد و توازن قدرت میان جن و انس برقرار می‌گردد. در آینده، جنیان و انسان‌ها به هم نزدیک می‌شوند و ارتباط آنان بسیار گسترده می‌گردد و از یک‌دیگر بهره می‌برند و با هم زندگی می‌کنند. البته اگر انسان حقیقت ربوبی پیدا نماید، نه تنها اجنه، بلکه ملایکهٔ الهی نیز تابع او می‌شوند. جنیان هیچ گاه اولیای ربانی را رها نمی‌کنند و از او استشمام می‌کنند و سیراب می‌شوند. جنیان با طلا نیز انس دارند و از آن برای تأمین شخصیت و پرستیژ استفاده می‌کنند. آنان برخی از گنجینه‌ها و دفینه‌های طلا را در اختیار خود می‌گیرند و نمی‌گذارند کسی به آن

(۵۳۱)

نزدیک شود.

این آیه نحوهٔ بهره بردن سلیمان از جنیان را توضیح می‌دهد: «یعْمَلُونَ لَهُ مَا یشَاءُ مِنْ مَحَارِیبَ وَتَمَاثِیلَ وَجِفَانٍ کالْجَوَابِ، وَقُدُورٍ رَاسِیاتٍ، اعْمَلُوا آَلَ دَاوُودَ شکرا، وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادی الشکورُ»(۱)؛ آن متخصصان برای او هرچه می‌خواست از نمازخانه‌ها و مجسمه‌ها و ظروف بزرگ مانند حوضچه‌ها و دیگ‌های چسبیده به زمین می‌ساختند. ای خاندان داوود شکرگزار باشید. و از بندگان من اندکی سپاس‌گزارند.

حضرت سلیمان اقتدار تسخیر جنیان را در اختیار داشت. اجنه برای وی محراب‌هایی بزرگ و مجسمه‌های زیبا و کاسه‌هایی به اندازهٔ یک حوض و دیگ‌های ثابت می‌ساختند.

جن قدرت جسمانی بیش‌تری نسبت انسان دارد و از آنان در ساخت صنایع پیشرفته می‌توان بهره برد.

این آیه توصیه به شکر نعمت دارد؛ چرا که وقتی شکر نعمت را نگذارد و قدرش نداند، آن را از دست می‌دهد.

 

 

 


 

روشنی « ۲۰۹ » قدرت طلسمات

«وَاتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّیاطِینُ عَلَی مُلْک سُلَیمَانَ وَمَا کفَرَ سُلَیمَانُ وَلَکنَّ

  1. سبأ / ۱۳٫

(۵۳۲)

الشَّیاطِینَ کفَرُوا یعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَمَا أُنْزِلَ عَلَی الْمَلَکینِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَمَارُوتَ وَمَا یعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّی یقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلاَ تَکفُرْ فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُمْ بِضَارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَیتَعَلَّمُونَ مَا یضُرُّهُمْ وَلاَ ینْفَعُهُمْ وَلَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِی الاْآَخِرَةِ مِنْ خَلاَقٍ وَلَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ»(۱).

ـ و آن‌چه را که شیطان‌ها در سلطنت سلیمان خوانده و درس گرفته بودند پیروی کردند و سلیمان کفر نورزید، اما آن شیطان‌ها به کفر گراییدند که به مردم سحر می‌آموختند و نیز از آن‌چه بر آن دو فرشته هاروت و ماروت در بابل فرو فرستاده شده بود پیروی کردند با این‌که آن دو فرشته هیچ کس را تعلیم سحر نمی‌کردند مگر آن‌که پیش از آن به او می‌گفتند ما وسیلهٔ آزمایشی برای شما هستیم، پس زنهار کافر نشوی، ولی آن‌ها از آن دو فرشته چیزهایی می‌آموختند که به وسیلهٔ آن میان مرد و همسرش جدایی بیفکنند؛ هرچند بدون فرمان خدا نمی‌توانستند به وسیلهٔ آن به احدی زیان برسانند و خلاصه چیزی می‌آموختند که برایشان زیان داشت و سودی بدیشان نمی‌رسانید و به‌قطع یهودیان دریافته بودند که هر کس خریدار این متاع باشد در آخرت بهره‌ای ندارد. وه که چه بد بود آن‌چه به جان خریدند اگر می‌دانستند.

بیان: این آیه شریفه از طلسمات قرآن کریم است و در مسایل گوناگون همانند سحر، ابطال آن، شکستن قفل، تفأل و نیز استخراج مستأثرات، کاربردی فراوان دارد. این آیه در علوم غریبه جایگاهی مانند فراز شریف:

  1. بقره / ۱۰۲٫

(۵۳۳)

«وَأَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ» در بخش معاملات فقه دارد. جادو و سحر را بدون این آیهٔ شریفه نمی‌شود آموخت.

افراد عادی که تخصصی در این زمینه ندارند نباید در خواندن آیهٔ شریفه توقف و زیاده‌روی کنند وگرنه ناگهان دچار مشکل می‌شوند و به قول معروف: در زندگی قفل می‌کنند، و تا فردی کارآزموده آنان را درنیابد، در حالت قفل شده باقی می‌مانند. چنین افرادی باید هنگام قرائت این آیه، خیلی محترمانه از کنار آن عبور کنند و در پی ماجراجویی نباشند.

این آیه برای ماجراجویانی چون فرشتگان، شیاطین، اهل تصرفات و اولیای کمّل خدا مناسب است.

با حرفی از این آیه می‌توان شیشهٔ عمر کسی را شکست یا کسی را به یک شبانه‌روز بر زمین زد.

بدخواهانی که با اولیای الهی پنجه در می‌افکنند باید بدانند اگر کارد به استخوان آنان برسد، جواز استفاده از این آیه را دارند و آنان می‌توانند به آسانی خوردن لیوان آب، وی را با مخ بر زمین بزنند. اولیای خدا می‌توانند به وسیلهٔ این آیه، حضرت سلیمان را که خود موّکل است و جنیان را در خدمت داشت به استخدام گیرند. گاه موقعیت برای اولیای خدا به گونه‌ای می‌گردد که آنان مجبور می‌شوند شیطانی را به استخدام گیرند و موکل نمایند تا بدخواه خبیثی که به صورت طبیعی سر جای خود نشانده نمی‌شود را مانند موشی به دست وی دهند تا او گربه‌وار وی را خفه کند و از بین ببرد.

البته، اولیای الهی این آیه را با رحمت می‌خوانند که برای کسی آسیبی

(۵۳۴)

نداشته باشد.

هم‌چنین کسی که مورد فتنهٔ دیگران واقع شده و آنان او را به سستی و ضعف کشانده و او را مظلوم نموده‌اند اگر قصد خیر داشته و هدف وی جز حق نباشد، جواز استفاده از این آیه را می‌یابد وگرنه استفادهٔ نابجا از آن به خواننده آسیب می‌رساند.

هر فراز از این آیه بسیار حساس است و هر یک برای هدفی ویژه و به صورت خاصی قابل استفاده است. خواندن این آیه به قصد انشا عوارضی دارد که دامن خواننده را می‌گیرد.

این آیه هم می‌تواند فرد را مقتدر و توانمند سازد و هم می‌تواند او را به استکبار و خباثت کشاند.

قدرت این آیه به تنهایی از تمامی سورهٔ جن بیش‌تر است. با این آیه می‌توان کشوری ابرقدرت هم‌چون آمریکا را در کوتاه‌ترین زمان به سقوط و نابودی کشاند. قدرت این آیه به مراتب بیش از انرژی هسته‌ای است که تمامی بشر در دست دارد. شکوه و کارایی این آیه چنان است. چنین نبوده است که حضرت امیرمؤمنان و حضرت امام رضا علیهماالسلام از این آیه استفاده نکرده باشند و شیری نقش گرفته بر پارچه با بخشی از این آیه به شیر واقعی تبدیل می‌شود؛ هرچند امام معصوم بدون استفاده از این آیات و با استفاده از قدرت خود می‌تواند چنین کارهایی را انجام دهد.

مطالبی که در این‌جا یاد شد در تفسیری نیامده است و از این امر نباید هراسی به دل راه داد و تنها باید توجه داشت قرآن کریم کتابی کاربردی و دانش‌نامهٔ اجتماعی است که برای سامان بخشیدن به زندگی بشر از

(۵۳۵)

راه‌های طبیعی و نیز غیرطبیعی نازل شده است نه برای قرائتی که برای ثواب انجام گیرد.

رابطهٔ بیش‌تر مسلمین با قرآن مانند رابطهٔ مردم با اشعار حکیمانه‌ای است که حافظ، سعدی یا مولوی برای مقاصدی بلند سروده‌اند ولی از این اشعار تنها در حد ترانه و آوازخوانی استفاده می‌شود و نه بیش‌تر و به معانی و مقاصد آنان کم‌مهری می‌گردد.

 

 

 


 

روشنی « ۲۱۰ » شعور و ادعای پدیده‌ها

«وَحُشِرَ لِسُلَیمَانَ جُنُودُهُ مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ وَالطَّیرِ فَهُمْ یوزَعُونَ. حَتَّی إِذَا أَتَوْا عَلَی وَادِ النَّمْلِ قَالَتْ نَمْلَةٌ یا أَیهَا النَّمْلُ ادْخُلُوا مَسَاکنَکمْ لاَ یحْطِمَنَّکمْ سُلَیمَانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لاَ یشْعُرُونَ. فَتَبَسَّمَ ضَاحِکا مِنْ قَوْلِهَا وَقَالَ رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أشکرَ نِعْمَتَک الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَی وَعَلَی وَالِدَی وَأَنْ أَعْمَلَ صَالِحا تَرْضَاهُ وَأَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِک فِی عِبَادِک الصَّالِحِینَ»(۱).

ـ و برای سلیمان سپاهیانش از جن و انس و پرندگان جمع‌آوری شدند و برای رژه دسته دسته گردیدند. تا آن‌گاه که به وادی مورچگان رسیدند. مورچه‌ای به زبان خویش گفت: ای مورچگان، به خانه‌هایتان داخل شوید، مبادا سلیمان و سپاهیانش ندیده و ندانسته شما را پایمال کنند. سلیمان از گفتار او دهان به خنده گشود و گفت: پروردگارا، در دلم افکن تا

  1. نمل / ۱۷ ـ ۱۹٫

(۵۳۶)

نعمتی را که به من و پدر و مادرم ارزانی داشته‌ای سپاس بگزارم و به کار شایسته‌ای که آن را می‌پسندی بپردازم و مرا به رحمت خویش در میان بندگان شایسته‌ات داخل کن.

بیان: این آیه از دو پدیده یاد می‌کند: یکی بزرگ، سترگ، شگرف و صاحب اقتدار و دیگری کوچک و ریزاندام که در برابر آن پدیدهٔ صاحب سلطنت و قدرت عرض اندام می‌کند و رخ به رخ او می‌ایستد.

سلیمان سپاهیان خود اعم از جن، انس و پرندگان را به راه انداخته بود تا به سرزمینی پر از مورچه پای نهادند. فرماندهٔ مورچگان فریاد بر آورد: ای گروه مورچگان، به خانه‌هایتان بروید تا سیلمان و سپاهیانش ندانسته و در حالی که درک نمی‌کنند شما را پایمال نکنند!

همهٔ آفریده‌ها و پدیده‌های خداوند برای خود ادعا دارند و قرآن کریم این گفتهٔ مورچه را به عنوان نمونه آورده است! مورچه کجا و پادشاهی پرشوکت و پررونق سلیمان کجا؟ مورچه‌ای که سلیمان و سپاهیان وی را عاجز از شعور می‌داند و می‌گوید: «وَهُمْ لاَ یشْعُرُونَ». عرب به «مو» می‌گوید «شَعْر». وجه نام‌گذاری آن نیز این است که مو بسیار باریک است. به کسی که امور باریک و ظریف را درک می‌کند، ذی‌شعور گفته می‌شود. مورچه، حضرت سلیمان و سپاهیان وی را افرادی خواند که نمی‌توانند امور کوچک را ببینند؛ چرا که دیدن مورچهٔ ریزاندام، دقت بسیار می‌خواهد، آن هم برای سپاه گرانی که از جن و انس و حیوانات در آن فراوان است. سپاهی که به خواستهٔ حضرت سلیمان، همانندی نداشته است؛ چنان‌که وی از خداوند درخواست آن را دارد و چنین دعا

(۵۳۷)

می‌کند: «رَبِّ اغْفِرْ لِی وَهَبْ لِی مُلْکا لاَ ینْبَغِی لاِءَحَدٍ مِنْ بَعْدِی إِنَّک أَنْتَ الْوَهَّابُ»(۱). البته، این سخن حضرت سلیمان که حکومتی فراگیر می‌خواهد تا همانند آن برای کسی نباشد، بلندی طبع او را می‌رساند نه بخل وی نسبت به دیگران را. همانند کسی که از فروشنده‌ای بزرگ‌ترین سایز لباس را می‌خواهد و این به این معنا نیست که همهٔ لباس‌های بزرگ فقط به او داده شود و به دیگری نرسد.

آیهٔ طولانی و دراز بعد، واکنش سلیمان به سخن فرماندهٔ مورچگان است. این درازگویی هوشمندی سلیمان را می‌رساند؛ چرا که به ریزترین مسایل دقت دارد و از چیزی به سطحی نمی‌گذرد. همانند کسی که با افتادن سیبی نیروی جاذبهٔ زمین را کشف کرد؛ با آن که میلیون‌ها نفر پیش از وی افتادن سیب را می‌دیدند و به‌راحتی از آن می‌گذشتند. انسانی که دارای شعور و هوش تیز است با دیدن مورچه‌ای یا با شنیدن سخنی ده‌ها مطلب را برداشت می‌کند. کسی که هوش بالایی ندارد حتی اگر علوم اولین و آخرین به او داده شود باز قدرت تحلیل و کشف مسایل را ندارد. حضرت سلیمان علیه‌السلام که پیامبری است که قدرت موهبتی دارد و وارث شوکت داوود علیه‌السلام است، از سخن مورچه‌ای کوچک چه برداشت‌های بسیاری دارد:

مرد باید که گیرد اندر گوش

ور نوشته است پند بر دیوار

در زمان ستم‌شاهی می‌خواستند یکی از روحانیان را به صورت فرمایشی از طرف دولت به قم بیاورند و او را به عنوان مرجع اعلام

  1. ص / ۳۵٫

(۵۳۸)

نمایند. مرحوم آقای فلسفی در فیضیه به منبر رفته بود و این بخش از آیه را خطاب به او خوانده بود:

«یا أَیهَا النَّمْلُ، ادْخُلُوا مَسَاکنَکمْ لاَ یحْطِمَنَّکمْ سُلَیمَانُ وَجُنُودُهُ».

در آن زمان‌ها مراجع سه‌گانه مانند مرحوم حجت به عنوان مرجع مطرح بودند.

 

 


 

 

روشنی « ۲۱۱ » هدهد

«وَتَفَقَّدَ الطَّیرَ فَقَالَ مَا لِی لاَ أَرَی الْهُدْهُدَ أَمْ کانَ مِنَ الْغَائِبِینَ. لاَءُعَذِّبَنَّهُ عذابا شدیدا أَوْ لاَءَذْبَحَنَّهُ أَوْ لَیأْتِینِّی بِسُلْطَانٍ مُبِینٍ. فَمَکثَ غَیرَ بَعِیدٍ، فَقَالَ: أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ، وَجِئْتُک مِنْ سَبَإٍ بِنَبَإٍ یقِینٍ»(۱).

ـ و جویای حال پرندگان شد و گفت مرا چه شده است که هدهد را نمی‌بینم یا شاید از غایبان است. به‌قطع او را به عذابی سخت عذاب می‌کنم یا سرش را می‌برم مگر آن‌که دلیلی روشن برای من بیاورد. پس دیری نپایید که هدهد آمد و گفت: از چیزی آگاهی یافتم که از آن آگاهی نیافته‌ای و برای تو از سبأ گزارشی درست آورده‌ام.

بیان: این هم ادعایی از پدیده‌ای دیگر است. هدهد می‌گوید: «أَحَطتُ بِمَا لَمْ تُحِطْ بِهِ». مورچه آن‌گونه در برابر سلیمان نبی سخن می‌گوید و هدهد این گونه:

  1. نمل / ۲۰ ـ ۲۱٫

(۵۳۹)

خدا نکند گدا معتبر شود

گر معتبر شود از خدا بی‌خبر شود

هدهد ولی نعمت خود را نمی‌شناسد و غافل است که سلیمان ختم روزگار خویش است و افزون بر نبوت، ولایت نیز دارد. برخی هدهد را نشان ولایت می‌گیرند که بر صاحب نبوت طعنه می‌زند، اما در واقع چنین نیست و آیات ولایت گویاتر از آن است که از این نمادها بخواهد استفاده ببرد. سلیمان وارث داوود است و خداوند به او عنایت‌های ویژه‌ای نموده است. سلیمان افزون بر این که «منطق الطیر» و زبان پرندگان می‌دانست «صاحب الطیر» نیز هست و بر آن‌ها سمت فرماندهی و تسخیر داشت.

 

 


 

 

روشنی « ۲۱۲ » ملکه بلقیس

«إِنِّی وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِکهُمْ، وَأُوتِیتْ مِنْ کلِّ شَیءٍ، وَلَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ»(۱).

ـ من آن‌جا زنی را یافتم که بر آن‌ها سلطنت می‌کرد و از هر چیزی به او داده شده بود و تختی بزرگ داشت.

بیان: قرآن کریم از زنی نام می‌برد که او مردم خود را تملک نموده است. نوع حاکمان می‌پندارند مالک مردم و اختیاردار آنان هستند و مردم رعیت آن‌ها می‌باشند. هدهد از شکوه پادشاهی بلقیس می‌گوید. او تختی داشته که برای هدهدی که دنیای سلیمان را دیده خیره‌کننده بوده است.

  1. نمل / ۲۳٫

(۵۴۰)

او می‌گوید من زنی را یافتم که دارای تخت بزرگی است.

سلیمان به آن ملکه نامه‌ای می‌نویسد و به هدهد می‌دهد تا آن را به وی برساند. بلقیس وقتی آن را مشاهده می‌کند می‌گوید: «قَالَتْ: یا أَیهَا الْمَلاَءُ، إِنِّی أُلْقِی إِلَی کتَابٌ کرِیمٌ»(۱)؛ ای سران کشور، نامه‌ای ارجمند برای من آمده است.

این که بلقیس متن نامه را به گونه‌ای می‌یابد که آن را کریمانه یاد می‌کند، می‌رساند نویسنده لحنی خشونت‌گرا و تهدیدآمیز نداشته و بیانی منطقی داشته است. کاتب در آن نامه چنین می‌نویسد: «إِنَّهُ مِنْ سُلَیمَانَ، وَإِنَّهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»(۲). این که نامه با نام خدای مهربان و بخشنده شروع می‌شود کریمانه بودن آن دانسته می‌شود. هوشمندی و آگاهی بلقیس از این بیان دانسته می‌شود که می‌تواند کریمانه و ایمانی بودن این پیام را دریابد.

آن زن پس از مشورت و شور با مشاوران و درباریان، چنین می‌گوید: «قَالَتْ: إِنَّ الْمُلُوک إِذَا دَخَلُوا قَرْیةً أَفْسَدُوهَا، وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِهَا أَذِلَّةً، وَکذَلِک یفْعَلُونَ»(۳)؛ ملکه گفت: پادشاهان چون به شهری درآیند آن را تباه و عزیزانش را خوار می‌گردانند و این گونه می‌کنند.

فراز: «وَکذَلِک یفْعَلُونَ» می‌رساند برداشت بلقیس نسبت به سلیمان نیز چنین بوده است. بلقیس نماینده‌ای را با هدایای مالی برای بررسی به

  1. نمل / ۲۹٫
  2. نمل / ۳۰٫
  3. نمل / ۳۴٫

(۵۴۱)

سوی سلیمان می‌فرستد. سلیمان آن هدایا را نمی‌پذیرد و به وی می‌گوید: «ارْجِعْ إِلَیهِمْ، فَلَنَأْتِینَّهُمْ بِجُنُودٍ، لاَ قِبَلَ لَهُمْ بِهَا، وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْهَا، أَذِلَّةً وَهُمْ صَاغِرُونَ»(۱)؛ به‌سوی آنان بازگرد که به‌قطع سپاهیانی بر سر ایشان می‌آوریم که در برابر آن تاب ایستادگی نداشته باشند و از آن دیار به خواری و زبونی بیرونشان می‌کنیم.

این بیان می‌رساند کاتب آن نامه کسی غیر از سلیمان بوده است وگرنه سلیمان با چنین جلالی نمی‌تواند نامه‌ای کریمانه داشته باشد.

سلیمان بلقیس را به‌صورت رسمی به ایمان دعوت می‌کند. بلقیس دعوت او را می‌پذیرد و برای آن که مراتب ایمان خود را اعلام دارد به سوی کاخ سلیمانی می‌آید. سلیمان از اطرافیان خود می‌خواهد کسی تخت بزرگ بلقیس که برای هدهد خیره کننده بود را بیاورد و سپس تغییراتی در آن ایجاد کنند: «قَالَ نَکرُوا لَهَا عَرْشَهَا نَنْظُرْ أَتَهْتَدِی أَمْ تَکونُ مِنَ الَّذِینَ لاَ یهْتَدُونَ»(۲)؛ گفت: تخت ملکه را برایش ناشناس گردانید تا ببینیم آیا پی می‌برد یا از کسانی است که پی نمی‌برند.

سلیمان بر آن بود تا بلقیس را بیازماید. وی می‌توانست از علم لدنی خود بهره ببرد اما چنین نمی‌کند و این علم را از طریق ظاهری پی می‌گیرد. علم اولیای الهی به گونهٔ ارادی و اشایی است و اگر اراده کنند و بخواهند، می‌توانند آگاه شوند و علم آن‌ها مطلق به معنای هر جایی و هر زمانی با همه آگاهی نیست؛ برخلاف علم خداوند که فعلی و مطلق است

  1. نمل / ۳۷٫
  2. نمل / ۴۱٫

(۵۴۲)

و مقید به هیچ امری نیست. خداوند بر هر امر کلی و جزیی علم دارد و با هر پدیده‌ای همراه است و خوشی‌ها، دردها، وجدها و حزن‌های آنان را می‌داند و بر دل‌های آنان و نوایی که در قلب خود دارند آگاه است.

 

 


 

 

روشنی « ۲۱۳ » بلقیس در ساحت حرم سلیمان

«قِیلَ لَهَا: ادْخُلِی الصَّرْحَ، فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً، وَکشَفَتْ عَنْ سَاقَیهَا، قَالَ: إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ، قَالَتْ: رَبِّ، إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی، وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱).

ـ به او گفته شد وارد ساحت کاخ پادشاهی شو و چون آن را دید برکه‌ای پنداشت و ساق‌هایش را نمایان کرد. سلیمان گفت: این کاخی مفروش از آبگینه است. ملکه گفت: پروردگارا، من به خود ستم کردم و اینک با سلیمان در برابر خدا پروردگار جهانیان تسلیم شدم.

بیان: این آیه از نحوهٔ ورود بلقیس؛ ملکهٔ سبأ به کاخ سلیمان و حریم حرم او حکایت دارد. وقتی بلقیس به کاخ رسید، این سلیمان نبود که به پیشواز او رفت، بلکه وی نماینده‌ای به سوی او فرستاد. این مطلب از تعبیر «قِیلَ لَهَا: ادْخُلِی الصَّرْحَ» به دست می‌آید چرا که فعل «قِیلَ» مجهول آمده است.

بلقیس وقتی وارد کاخ می‌شود شکوه آن کاخ برای او بسیار چشم‌گیر و

  1. نمل / ۴۱٫

(۵۴۳)

خیره‌کننده بوده است. زمین آن را برکه‌ای پر از آب یافت و گمان نمود پای در آب می‌نهد؛ از این رو پوشش پایش را تا ساق‌ها بالا زد و ساق پای او نمایان گردید. بلقیس زنی بود که به خداوند یکتا اعتقاد نداشت؛ از این رو نگاه به ساق عریان او اشکال نداشت. فردی مانند سلیمان که پیامبر است پای عریان او را می‌بیند. اگر فقیهی سخت‌گیر در آن جا بود شاید می‌گفت وارد نمودن زنی نامحرم به قصر و نگاه سلیمان به او برخلاف شئون دینی است و سلیمان باید چادری به بلقیس می‌داد تا خود را با آن بپوشاند و سپس به او اجازهٔ ورود دهد یا برای او کمیتهٔ انضباطی تشکیل می‌داد تا او را نسبت به پوشش دینی توجیه نماید! اما سلیمان چنین نمی‌کند.

ما می‌گوییم پوشش برای حفظ حرمت زن است و اگر زنی نمی‌خواهد حرمت خود را پاس دارد به مقداری که عفت عمومی را جریحه‌دار ننماید اختیار دارد و اجباری نمودن پوشش بیش از مقدار حفظ عفت عمومی برای متولیان اجتماعی الزام ندارد. بر زن واجب است پای خود را در نظر نامحرم بپوشاند اما اگر زنی به این وظیفهٔ دینی خود عمل ننمود و حرمت خود را پاس نداشت، یا بخشی از موهای خود را نپوشاند، کسی حق ندارد وی را الزام به رعایت آن کند و برخوردِ به اجبار با او شرعی نیست وگرنه نظام اسلامی به استبداد کشیده می‌شود.

درست است که زن باید در حضور نامحرم برای خود حریم داشته باشد و با پوشش مناسب، آن حریم را حفظ کند؛ ولی وقتی برخی با دست خود حرمت خویش را حفظ نمی‌کنند، وی حرمتی ندارد و نگاه معمولی که خالی از شهوت باشد به آن مواضع عریان اشکال ندارد. البته

(۵۴۴)

اگر وی عریانی را به حدی برساند که عفت عمومی جریحه‌دار شود باید با او برخورد متناسب را داشت. در بعضی از روایات نیز بر زنانی که در قبایل صحرانشین زندگی می‌کنند و پوشش کامل را رعایت نمی‌کنند، پوشش کامل اجبار نشده است. این حکم میان زنان شهری و روستایی تفاوتی ندارد و ملاک آن نیز زیبایی زنان شهری یا زشتی زنان بادیه‌نشین نیست، بلکه سخن بر سر جامعهٔ باز است که همه باید بتوانند در آن با هم و در کنار هم زندگی کنند و مردم یک جامعه نباید احساس نمایند در محیطی استبدادی و اختناق‌آمیز زندگی می‌کنند. چنین نیست که بتوان تمامی افراد جامعه را یکسان‌سازی نمود و پوششی یکنواخت و مساوی را برای همهٔ آنان الزامی و فرهنگ نمود؛ چنان‌چه هیچ درختی شاخه‌های یکسان و یک‌اندازه و میوه‌هایی با یک کیفیت ندارد.

پوشش‌های اجباری نه تنها گره‌ای از مشکل باز نمی‌کند بلکه موجب تمسخر دین می‌شود. ضمن این که چنین پوششی که با نارضایتی فرد همراه است هیچ کمالی برای او نمی‌آورد و رستگاری قیامت نیز با آن نیست؛ هرچند اجر آن محفوظ اسن. متأسفانه یکی از کارهای ضد دینی که صورت می‌گیرد این است که در اماکن مقدس هم‌چون حرم حضرت معصومه علیهاالسلام زایران را ملزم به پوشیدن چادر می‌نمایند در حالی که آن‌چه دین می‌خواهد پوشیده بودن بدن به‌جز دست‌ها و گردی صورت از نامحرم است؛ خواه پوشش آن با چادر باشد یا با غیر چادر و الزامی در نحوهٔ پوشش نیست مگر این که پوشش نباید جلف و سبک‌سرانه یا بدن‌نما باشد. زایری که به اجبار در حرم چادر به سر می‌گذارد وقتی از

(۵۴۵)

حرم بیرون می‌آید چادر خویش را برمی‌دارد! اصل این کار مضحک و تمسخرآمیز است؛ به‌خصوص آن که برخی از این چادرها به همه جا کشیده شده و کهنه و آلوده گردیده است و تمیز و اتو کشیده نیست تا از پوشیدن آن انگیزه یا لذتی برای زن حاصل شود. هیچ یک از این رفتارها دینی نیست و برآمده از افکار دارای جمود و ناآگاهی است.

نظامی که می‌خواهد اسلامی باشد و بر جامعه نیز حکومت داشته باشد و دست‌کم برای صد سال دیگر خود بر اساس طراحی و برنامه‌ریزی کار کند، نباید خود را به کارهای ضد دینی و ضعیفی مشغول دارد که پایه‌های حکومت را در میانهٔ راه سست می‌کند. کسی که نمی‌خواهد چادر بر سر کند یا نمی‌خواهد موی سر خویش را به طور کامل بپوشاند یا ساق پای خود را باز می‌گذارد، او خود برای خویش حرمت قایل نیست و نباید کاسهٔ داغ‌تر از آش شد و چادری را به زور بر سر او نمود.

پوشش بحثی دینی است و پوشیدگی حقی برای زن است تا کسی به او تجاوز نکند. کسی هم حق ندارد به او نگاه غیر معمولی و تجاوزگرایانه داشته باشد؛ خواه زن موی خود را پوشیده باشد یا بخشی از آن را بیرون گذاشته باشد؛ زیرا در هر دو صورت تجاوز است. نگاه به نامحرم حرام است؛ چون تجاوز است و تجاوز به دیگری به هر نحوی که باشد حرام است. گرفتن یخهٔ دیگری با دیدن وی به تجاوز هر دو مانند هم و هر دو حرام و قابل پی‌گیری است هرچند چنین حقوق شهروندی هنوز در جامعهٔ ما نهادینه نشده و سیستم پیدا نکرده است.

این آیه می‌فرماید: وقتی بلقیس ساق پای خود را آشکار می‌کند،

(۵۴۶)

سلیمان علیه‌السلام شکوه کاخ خود را به رخ او می‌کشد و هیچ اعتراض، ایراد و خشونتی نسبت به کار وی ندارد و به دیگران هم نمی‌گوید چادری برای او بیاورید تا بر سر بیندازد بلکه می‌گوید: «إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ». این کاخی مفروش از آبگینه است. کسانی که برخلاف سلیمان نبی می‌اندیشند و عمل می‌کنند دارای مشکل روانی نسبت به زن و شهوت متراکم در قلب مریض خود هستند و گمان می‌برند پنهان داشتن کامل زن این مشکل را حل می‌کند. فرد یا جامعه‌ای که نتواند شهوت خود را به سلامت پاسخ گوید، نمازی که می‌خواند نیز گرهی از مشکل او باز نمی‌کند و نماز او را از منکرات و زشتی‌ها باز نمی‌دارد. مشکل دین در عصر غیبت فقدان ایدئولوگ و نظریه‌پرداز جامع است که معماری و مهندسی دین را آن گونه که بر اولیای الهی نازل شده است بیان دارد. با طولانی شدن غیبت امام عصر علیهم‌السلام کج‌راهه‌هایی در دین پدید آمده است که ما از آن به عنوان «پیرایه» یاد می‌نماییم. به لحاظ اندیشاری، نخست باید نقشهٔ جامع دین را به‌خوبی ترسیم نمود و سپس در پی اجرا رفت. اما به عکس، در این‌جا نخست عمل می‌کنند و سپس در پی ترسیم نقشه می‌روند، در نتیجه هر عملی تخریبی را در پی دارد؛ هرچند چنین اعمالی در مواردی به صورت موجبهٔ جزئیه پاسخ می‌دهد که آن موارد اندک در برابر تخریبی که سوء عملکردها به‌ویژه در درازمدت و در دهه‌های آینده بر فرهنگ مسلمانی وارد می‌آورد بسیار ناچیز است.

این برخورد آزاد منشانهٔ حضرت سلیمان با بلقیس، موجب شد بلقیس بدون ترس و ملاحظه‌ای مسلمان شود و بگوید: «قَالَتْ: رَبِّ، إِنِّی

(۵۴۷)

ظَلَمْتُ نَفْسِی، وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»؛ من به خود ظلم نمودم و با سلیمان به پروردگار عالمیان ایمان آوردم! این سخن نتیجهٔ تبلیغ درست سلیمان از دین و فرهنگ مترقی و تمدن متدینانهٔ اوست. از این رو بلقیس، شخص سلیمان را واسطه قرار می‌دهد و مسلمانی خود را با همراهی وی اذعان می‌کند. سلیمان نبی با آن که آن همه قدرت و جبروت دارد؛ ولی برخوردی کریمانه و رحیمانه با وی دارد. نباید گفت رفتار سلیمان برای ما حجت نیست؛ زیرا احکام یاد شده مخصوص زمان وی بوده است؛ چرا که پیامبران خدا هیچ گاه اهل معصیت نیستند هرچند آن معصیت بعدها تشریع گردد؛ چرا که آنان باطن هر فعلی را ـ که امری تکوینی است ـ می‌بینند و ذات گناه را می‌شناسند؛ هرچند گناه بودن آن برای امت ایشان بیان نشده باشد. تمامی پیامبران به یک گونه و در مسیر توحید گام بر می‌دارند.

این آیه ساخت ساختمان‌ها و کاخ‌هایی که قدرت فن آوری و علم مسلمانان و فرهنگ و تمدن آنان را بنماید مجاز می‌شمرد؛ به گونه‌ای که هر کارگزار کشور بیگانه با دیدن آن مبهوت و حیران شود و خود را در برابر فناوری این کشور عاجز و درمانده ببیند. متأسفانه بسیاری از ساختمان‌های نوساز در جامعهٔ ما یا خود تخریب می‌شود یا نیاز به تخریب دارد؛ چرا که مهندسی لازم و مصالح مناسب را ندارد.

بلقیس وقتی شکوه دین سلیمان و مرام و فرهنگ او را می‌بیند به خداوند و نه به سلیمان عرض می‌کند: «رَبِّ، إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی، وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ». او پیش‌تر مشرک بود و عبادت و اطاعت خداوند را

(۵۴۸)

نمی‌دانست؛ از این رو خود را ظالم می‌داند چرا که اطاعت را در جای خود نیاورده و خورشید را پرستش نموده است؛ اما آزادمنشی سلیمان هم در برخورد کریمانه و هم آزادمنشی وی در ایجاد تمدنی باشکوه، وی را به خدای سلیمان که چنین انسانی را تربیت نموده است توجه می‌دهد.

هم‌چنین بلقیس با گفتن جملهٔ: «وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»خود را به زنی و همسری در اختیار سلیمان قرار می‌دهد. او با ایمان آوردن به خدای سلیمان، همراهی و همسری خود با سلیمان را نیز اعلام می‌دارد و سلیمان می‌تواند او را با پذیرش و قبول، به ازدواج خود درآورد بدون آن که نیاز به خواندن صیغه‌ای باشد؛ چرا که همین جمله ایجاب ازدواج را فراهم و قصد انشای آن را محقق می‌سازد و لازم نیست آن را عریان بیان کرد. این آیه هم تسلیم و مصالحه و هم ایمان آوردن و هم ازدواج بلقیس را بیان می‌دارد.

 

 


 

 

روشنی « ۲۱۴ » مرگ سلیمان

«فَلَمَّا قَضَینَا عَلَیهِ الْمَوْتَ مَا دَلَّهُمْ عَلَی مَوْتِهِ إِلاَّ دَابَّةُ الاْءَرْضِ تَأْکلُ مِنْسَأَتَهُ، فَلَمَّا خَرَّ تَبَینَتِ الْجِنُّ أَنْ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ الْغَیبَ مَا لَبِثُوا فِی الْعَذَابِ الْمُهِینِ»(۱).

ـ پس چون مرگ را بر او مقرر داشتیم جز جنبنده‌ای خاکی (موریانه) که

  1. سبأ / ۱۴٫

(۵۴۹)

عصای او را به‌تدریج می‌خورد، آدمیان را از مرگ او آگاه نگردانید. پس چون سلیمان فرو افتاد برای جنیان روشن گردید که اگر غیب می‌دانستند در آن عذاب خفت‌آور باقی نمی‌ماندند.

بیان: این آیه می‌فرماید مرگ سلیمان تا مدت‌ها آشکار نگردید. دلیل پنهان ماندن مرگ سلیمان هرچه باشد این را می‌رساند گویی کسی دل خوشی از او نداشته است! طبیعت قدرت و سیاست این گونه است که قداست و محبت در آن نیست. بیش‌تر مردم در جوامع بشری دولت‌های خود را دوست ندارند. در این‌جا نیز گرچه اقتدار و دولت به دست یک پیامبر الهی است ولی گویا مورد رضا نبوده است؛ از این رو کسی از سلیمان حتی خبری نمی‌گیرد تا بدانند زنده است یا مرده.

عذاب خوار و خفت‌آوری که برای جنیان بوده است همان قدرت حضرت سلیمان می‌باشد. آنان به اقتدار سلیمان خشنود نبودند و از این که مدتی با ناآگاهی از مرگ سلیمان کار می‌کرده‌اند ناراحت بودند.

قضای الهی بر این است که کار انبیا و اولیای خود را با حکومت چکمه‌ای پیش نبرد و قوی‌ترین سلاح آنان را حکمت، متانت، صداقت و ایمان قرار دهد. در مرام الهی همان‌طور که ضعف کمال نیست، فرمان دادن نیز کمال نیست، بلکه این مهر و محبت و اطاعت کردن با عشق است که کمال می‌باشد. اولیای خداوند فرهنگ عشق و محبت را داشتند که اطاعت می‌شدند بدون این که چکمه و زرهی داشته باشند. در میان پیامبران الهی علیهم‌السلام حضرت داوود و حضرت سلیمان علیهماالسلام به حکومت

(۵۵۰)

رسیدند و اقتدار آنان هرچند خالی از استبداد بوده است، بدون زره و چکمه نبودند و خود فرماندهی نظامی به شمار می‌رفتند که به‌زیردستان خود امر می‌نمودند. عاقبت سلیمان چنین شد که حتی خبرگیرنده‌ای از او نبوده است. و خداوند این پیغمبر را مسطوره‌ای برای انبیای دیگر گذاشته است تا بدانند اگر آنان مانند این دو پیامبر حکومتی آمرانه داشتند در دل‌های مردم نفوذی نداشتند. در حکومت‌های الهی در مقام عمل نباید کفش و کلاه و ریاستی آمرانه پیدا شود تا چه رسد به استبداد و استکبار، وگرنه آن حکومت نفوذ اجتماعی و مردمی خود را از دست خواهد داد. این امر می‌رساند عالمان دینی در زمان غیبت باید رفتاری مهربانانه و پدرانه با مردم داشته باشند تا مردم از آنان خاطرهٔ خوش محبت و رایحهٔ بهجت‌انگیز خدمت و صفای هدایت بیابند نه آن که دیدن عالمی دینی آنان را به یاد شلاق و بند زندان اندازد.

 

 


 

 

روشنی « ۲۱۵ » نصایح لقمان

«وَلَقَدْ آَتَینَا لُقْمَانَ الْحِکمَةَ أَنِ اشکرْ لِلَّهِ وَمَنْ یشکرْ فَإِنَّمَا یشکرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ کفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی حَمِیدٌ»(۱).

ـ و به‌راستی لقمان را حکمت دادیم که خدا را سپاس بگزار و هر که سپاس بگزارد تنها برای خود سپاس می‌گزارد و هر کس کفران کند در

  1. لقمان / ۱۲٫

(۵۵۱)

حقیقت خدا بی‌نیاز ستوده است.

بیان: خداوند به لقمان حکمت داده است. این آیه و نیز آیهٔ بعد حکمت را معنا می‌نماید. حکمت دارای اجزایی است. یکی آن که: «أَنِ اشکرْ لِلَّهِ»؛ بخشی از حکمت، شکر خداست. بنابراین کسانی که کفران نعمت حق می‌کنند انسان‌های حکیم و محکمی نیستند و متزلزل می‌باشند؛ اما آنان که شکر می‌کنند محکم و مستحکم می‌باشند.

البته اگر کسی کفران نماید خداوند به شکر کسی نیاز ندارد: «وَمَنْ کفَرَ فَإِنَّ اللَّهَ غَنِی حَمِیدٌ».

«حَمِیدٌ»از اسمای جمعی کمالی است و اسم جمال یا جلال به تنهایی نیست. خداوند هم محکم و هم زیباست.

بخش دیگر حکمت، داشت زبان موعظه است: «وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لاِبْنِهِ وَهُوَ یعِظُهُ: یا بُنَی، لاَ تُشْرِک بِاللَّهِ، إِنَّ الشِّرْک لَظُلْمٌ عَظِیمٌ»(۱)؛ و یاد کن هنگامی را که لقمان به پسر خویش در حالی که وی او را اندرز می‌داد گفت: ای پسرک من، به خدا شرک میاور که به‌راستی شرک ستمی بزرگ است.

فراز «وَهُوَ یعِظُهُ» بیان می‌دارد بخش دیگری از حکمت، موعظه است.

لقمان با فرزند خویش از کفر سخن نمی‌گوید، بلکه وی را از شرک پرهیز و هشدار می‌دهد. کفر و سوفسطایی‌گری وجودی بسیار اندک و نادر دارد و آن‌چه فراوان است شرک است. کافران صافی و بی‌ریا هستند

  1. لقمان / ۱۳٫

(۵۵۲)

برخلاف مشرکان که حقه‌باز و دغل‌کار می‌باشند و میان حق و باطل می‌آمیزند. البته ما به مسامحه در عرف خود به مشرکان، کافر می‌گوییم. شرک در میان تمامی آدمیان جز اولیای الهی وجود دارد ولی همگان مشرک به معنای معهود نیستند؛ از این رو باید گفت شرک حد نصاب دارد و برخی از مراتب آن با ایمان جمع می‌شود.

 

 


 

 

روشنی « ۲۱۶ » ستم فرعون و سلب مسؤولیت از قوم

«یقْدُمُ قَوْمَهُ یوْمَ الْقِیامَةِ فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ»(۱)

ـ و به‌راستی موسی را با آیات خود و حجتی آشکار به سوی فرعون و سران قوم وی فرستادیم، ولی سران از فرمان فرعون پیروی کردند و فرمان فرعون صواب نبود. روز قیامت پیشاپیش قومش می‌رود و آنان را به آتش درمی‌آورد و دوزخ چه ورودگاه بدی برای واردان است.

بیان: ما در این آیات به فراز «فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ) می‌پردازیم که مطلب بسیار مهمی را خاطرنشان می‌شود.

آیهٔ شریفه یادکرد از فرعون را پیش انداخته و او پیش از دیگران وارد جهنم می‌شود ولی او با قوم خود همگی به آتش جهنم فرو می‌شوند و در آن‌جا دیگر اول و دومی ندارد: «فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ» و بعد از ورود، آتش همه را یک‌جا می‌بلعد. این بدان معناست که سران و قوم وی نمی‌توانند

  1. هود / ۹۸٫

(۵۵۳)

بی‌ایمانی و شرک خود را به دوش فرعون بیندازند و او یا محیط را علت گمراهی خود بدانند، بلکه هر کس به جزای عملی که انجام داده است خواهد رسید و پیش افتادن کسی یا گروهی در کاری باعث سلب مسؤولیت از دیگران نمی‌شود که: «فَأَوْرَدَهُمُ النَّارَ وَبِئْسَ الْوِرْدُ الْمَوْرُودُ»!

آخرت دار حساب‌رسی کردار است کسی نمی‌تواند ورز و وبال گناه خویش را به دوش دیگری بیندازد و هر کسی در گرو کردهٔ خویش است، بلکه وی با کردار و رفتار خود اتحاد دارد. اتحادی سلب‌ناپذیر مگر آن که خداوند بخواهد بر او رحم آورد یا شفیعان را با او همراه سازد.

 

 


 

 

روشنی « ۲۱۷ » برتری بنی‌اسرائیل

«وَلَقَدْ آَتَینَا بَنِی إِسْرَائِیلَ الْکتَابَ وَالْحُکمَ وَالنُّبُوَّةَ، وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ، وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ»(۱).

ـ و به‌یقین فرزندان اسرائیل را کتاب تورات و حکم و پیامبری دادیم و از چیزهای پاکیزه روزیشان کردیم و آنان را بر مردم روزگار برتری دادیم.

بیان: خداوند به یهودیان هم کتاب و حکم یعنی قدرت و هم نبوت یعنی معنویت و هم رزق که امکانات دنیوی است عطا نموده است و از آنان باعظمت بسیار یاد می‌کند ولی متأسفانه آنان در ماهواره‌ها و شبکهٔ اینترنت عوامانه و ساده‌لوحانه از خود سخن می‌گویند. آنان اگر تعصب

  1. جاثیه / ۱۶٫

(۵۵۴)

کور نداشتند، این آیات را در برتری خود بر اهل دنیا می‌خواندند. قرآن کریم بیش‌ترین توصیف و مدح را از آنان دارد و می‌فرماید بنی‌اسراییل چهرهٔ موفق دنیاست: «وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَی الْعَالَمِینَ». تعبیر «الْعَالَمِینَ» به صورت جمع و با اطلاق آمده است. الف و لام آن جنس است و خود جمع می‌باشد و نمی‌توان آن را مقید به زمانی خاص نمود و چیرگی آنان تنها در زمان ظهور است که از هم می‌گسلد؛ چنان‌که این وعده به موسی داده شده است: «قَالَ: سَنَشُدُّ عَضُدَک بِأَخِیک، وَنَجْعَلُ لَکمَا سُلْطَانا، فَلاَ یصِلُونَ إِلَیکمَا بِآَیاتِنَا، أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکمَا الْغَالِبُونَ»(۱)؛ فرمود: به‌زودی بازویت را به برادرت نیرومند خواهیم کرد و برای شما هر دو تسلطی قرار خواهیم داد که با آیات ما به شما دست نخواهند یافت. شما و هر که شما را پیروی کند چیره خواهید بود.

حضرت موسی علیه‌السلام از خداوند می‌خواهد برادرش هارون را که در برابر فرعون می‌تواند بهتر و راحت‌تر سخن بگوید و نمک‌پروردهٔ او نیست را همراه وی گرداند تا مبادا مورد تکذیب واقع شود. خداوند به او دلداری می‌دهد که شما قوی و توانمند هستید و بر همه سلطنت و چیرگی دارید و شما و تابعان شما همه غالب و پیروز هستید: «أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکمَا الْغَالِبُونَ».

فرازی که ذیل این آیه است از مغیبات قرآن کریم است و می‌فرماید قوم یهود همواره تا دامنهٔ ظهور حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بر دنیا حاکم می‌باشند و سلطنت دنیا به دست آنان است؛

  1. قصص / ۳۵٫

(۵۵۵)

چنان‌که امروزه یهود بر دنیا غالب است و حتی ایالات متحدهٔ آمریکا خود ایالتی از ایالات جهانی اسرائیل است و جمعیتی کم‌تر از ده میلیون می‌تواند کشوری چند صد میلیونی با عظمتی که در صنایع، تکنولوژی و فن‌آوری دارد را به چالش بکشد.

حضرت موسی از خداوند خواست تا برادرش هارون را همراه او گرداند و خداوند نیز چنین نمود و به آن‌ها فرمود که شما دارای قوت هستید و کسی نمی‌تواند بر شما چیره شود و شما و آنان که از شما پیروی می‌کنند همواره غالب هستید. شما ید بیضا دارید و شمایید که جانّ دارید و سلطان و ید بیضا که امروزه اسلحه و طلاست هر دو در دست اسراییل است. البته مسیحیان نیز همین‌طور می‌باشند و آنان نیز سروری خود را تا زمان ظهور دارند: «إِذْ قَالَ اللَّهُ یا عِیسَی إِنِّی مُتَوَفِّیک وَرَافِعُک إِلَی وَمُطَهِّرُک مِنَ الَّذِینَ کفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوک فَوْقَ الَّذِینَ کفَرُوا إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ ثُمَّ إِلَی مَرْجِعُکمْ فَأَحْکمُ بَینَکمْ فِیمَا کنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ»(۱)؛ یاد کن هنگامی را که خدا گفت: ای عیسی، من تو را برگرفته و به سوی خویش بالا می‌برم و تو را از آلایش کسانی که کفر ورزیده‌اند پاک می‌گردانم. و تا روز رستاخیز کسانی را که از تو پیروی کرده‌اند فوق کسانی که کافر شده‌اند قرار خواهم داد. آن‌گاه فرجام شما به سوی من است. پس در آن‌چه بر سر آن اختلاف می‌کردید میان شما داوری خواهم کرد.

فراز «وَجَاعِلُ الَّذِینَ اتَّبَعُوک فَوْقَ الَّذِینَ کفَرُوا إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ» برتری مسیحیان بر دیگر اهل کتاب را بیان می‌دارد.

  1. آل عمران / ۵۵٫

(۵۵۶)

مسلمانان و اهل کتاب بیش‌ترین جمعیت دنیا را به خود اختصاص داده‌اند و شمار افراد بی‌دین و لاییک که به خدا اعتقادی نداشته باشند در دنیا بسیار اندک است و مجموع جمعیت دنیا جامعه‌ای دینی است و در واقع این ادیان مختلف است که به اقتضای محتوای تحریف شده یا درست و مصون از پیرایه، جوامع را فاسد یا سالم می‌سازد.

 


 

 

 

روشنی « ۲۱۸ » پیروی واقعی

«قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَنْ شَیءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَک مِنْهُ ذِکرا»(۱).

ـ گفت اگر مرا پیروی می‌کنی، پس از چیزی پرسش مکن تا خود از آن با تو سخن آغاز کنم.

بیان: متابعت واقعی در گرو خالی بودن از سؤال و اشکال است.

 

 


 

 

روشنی « ۲۱۹ » دانش‌اندوزی و کارآموزی

«فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیئا إِمْرا»(۲).

ـ پس رهسپار گردیدند تا وقتی که سوار کشتی شدند، وی آن را سوراخ

  1. کهف / ۷۰٫
  2. کهف / ۷۱٫

(۵۵۷)

کرد، موسی گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی؟ به‌واقع به کار ناروایی مبادرت ورزیدی!

بیان: عرفان، سیر و سلوک و نیز دانش‌اندوزی به رهسپار گردیدن و انطلاق نیاز دارد و با سایه‌نشینی و عافیت‌طلبی سازگار نیست. اگر کسی می‌پندارد در سایهٔ عافیت‌خواهی می‌تواند به علم دست یابد، تنها شبحی از آن را می‌یابد. شبحی که به هیچ کار نمی‌آید.

علم‌آموزی به گفتن و شنیدن نیست، بلکه زمینهٔ تربیتی و تجربهٔ فراز و نشیب سلوک و رهسپار شدن و عملیاتی گردیدن را می‌خواهد. عالمی که چنین نباشد علم وی از جنس پلاستیک است و نه علم تجردی نورانی. جنسی که زیر حرارت داغ گناه، مقام و دنیا آب می‌شود و توان و تحملی ندارد. مدرسه‌ای که در آن باید نشست و سخن گوش فرا داد عالم‌پرور نیست. مدرسه باید دانش‌اندوز خود را به حرکت وا دارد و او را صحرایی نماید و خطرات فراوانی را برای وی پیش آورد. یادگیری به کارآموزی در ضمن تحصیل نیاز دارد و کارآموزی بعد از پایان تحصیل، تأثیری در تولید علم ندارد. علم با سالیان متوالی کار مداوم و تجربه و خطاهای مکرر و پی در پی است که زایش دارد. در این آیه نیز حضرت موسی با حضرت خضر رهسپار می‌شود و هم خشکی و بیابان و هم دریا را در می‌نوردد و چشمه‌هایی از ولایت را بر پهنهٔ زمین خشک تجربه می‌نماید و شگفتی‌های آن را در دریاها نیز می‌یابد. ولایتی گسترده که در همه جا نفوذ دارد و باطن و ظاهر را در خود فرو برده و بر آن چیره است.

(۵۵۸)

 

 


روشنی « ۲۲۰ » کلیشه‌گرایی

«فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَیا أَهْلَ قَرْیةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یضَیفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارا یرِیدُ أَنْ ینْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیهِ أَجْرا»(۱)

ـ پس رفتند تا به اهل قریه‌ای رسیدند. از مردم آن‌جا خوراکی خواستند، ولی آن‌ها از مهمان نمودن آن دو خودداری کردند. پس در آن‌جا دیواری یافتند که می‌خواست فرو ریزد و بندهٔ ما آن را استوار کرد. موسی گفت: اگر می‌خواستی می‌توانستی برای آن مزدی بگیری.

بیان: با توجه به مفاد این آیه، حضرت موسی علیه‌السلام هنوز گرفتار کلیشه‌هاست و خضر را برای تعمیر دیوار توبیخ می‌نماید؛ چرا که می‌پندارد صاحبان دیوار همان کسانی هستند که به آنان غذا ندادند؛ در حالی‌که صاحبان دیوار کسان دیگری بودند. افزون بر این، لازم نیست انسان برای هر کاری که انجام می‌دهد مزد طلب نماید.

گرفتاری به کلیشه‌ها امروز جامعهٔ بشری را در خود غرق ساخته است و آنان انسان‌ها را با عناوین می‌شناسند و نه به شخصیت و موجودی واقعی آن‌ها. آنان به شنیدن عنوانی ناخوشایند از یکی از اعضای خانواده، تمامی آن خانواده را بد می‌دانند و جایگاه اجتماعی آنان را خدشه‌دار می‌نمایند و شخص و شخصیتش را فدای عنوان وی می‌کنند. همان‌طور که ممکن است کافری خوب باشد ولی مؤمن ظاهرمداری در نهایت بدی باشد.

  1. کهف / ۷۷٫

(۵۵۹)

 

 


روشنی « ۲۲۱ » قدرت و دانش ذوالقرنین

«إِنَّا مَکنَّا لَهُ فِی الاْءَرْضِ وَآَتَینَاهُ مِنْ کلِّ شَیءٍ سَبَبا فَأَتْبَعَ سَبَبا»(۱).

ـ ما در زمین به او امکاناتی دادیم و از هر چیزی وسیله‌ای بدو بخشیدیم تا راهی را دنبال کرد.

بیان: آیهٔ شریفه از قدرت و علم بسیار ذوالقرنین می‌گوید. این آیه می‌فرماید خداوند از هر چیز سببی در اختیار ذوالقرنین قرار داده بود؛ یعنی او را بر هر فنی توانا نموده بود و طبیعی است علم به آن را نیز داشته است؛ زیرا قدرت بدون داشتن علم ممکن نیست. از این رو «ذی‌القرنین» را می‌توان به صاحب دو قرن که علم و قدرت است معنا نمود. او از توانمندی‌های خود استفاده می‌کرد: «فَأَتْبَعَ سَبَبا»، در نتیجه صاحب قدرت و تمکین بسیاری بود.

قرآن کریم پرده‌ای از زندگی وی را چنین می‌نماید: «حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِی عَینٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِنْدَهَا قَوْما قُلْنَا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِمَّا أَنْ تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنا»(۲)؛ تا آن‌گاه که به غروب‌گاه خورشید رسید، به نظرش آمد که خورشید در چشمه‌ای گل‌آلود و سیاه غروب می‌کند و نزدیک آن طایفه‌ای را یافت. فرمودیم: ای ذوالقرنین، اختیار با توست، یا عذاب می‌کنی یا در میانشان روش نیکویی پیش می‌گیری.

  1. کهف / ۸۴ ـ ۸۵٫
  2. کهف / ۸۶٫

(۵۶۰)

ذوالقرنین که نماد فردی قدرتمند است حرکت و ره‌سپاری داشته است، نه آن که فردی نشسته و بی‌حرکت باشد. انسان قدرتمند همواره در حرکت، تحول، جنبش و آیند و روند است:

گر شب ندوی

روز به جایی نرسی

این مرد حق‌طلب در حرکت خود به غروب‌گاه خورشید رسید و دید خورشید داخل آب کثیفی می‌رود. از کثیفی جای غروب خورشید برداشت می‌شود در آن‌جا قومی کثیف و بد بوده‌اند؛ زیرا از نظر روان‌شناسی روحیات و خصوصیات انسان‌ها با محیط اطراف آن‌ها مطابقت دارد. انسان جهان را می‌سازد و جهان نیز او را و خدا نیز همه را دست به دست هم می‌دهد.

آنان با آن که به صورت گروهی بد بودند اما فراز: «وَإِمَّا أَنْ تَتَّخِذَ فِیهِمْ حُسْنا» می‌رساند انسان نباید از هدایت و اصلاح هیچ فردی مأیوس شود؛ همان‌طورکه پزشک نباید از درمان بیمار ناامید گردد و تا می‌تواند باید تلاش نماید. ذی‌القرنین طبیب ماهری بوده که به دو شاخ علم و قدرت مجهز بوده و راه اصلاح افراد را در دست داشته است.

آیهٔ بعد وضع قومی دیگر را که بی‌حیا بوده‌اند چنین بیان می‌دارد: «حَتَّی إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَی قَوْمٍ لَمْ نَجْعَلْ لَهُمْ مِنْ دُونِهَا سِتْرا»(۱)؛ تا آن‌گاه که به جایگاه برآمدن خورشید رسید. خورشید را چنین یافت که بر قومی طلوع می‌کرد که برای ایشان در برابر آن پوششی قرار نداده بودیم.

  1. کهف / ۹۰٫

(۵۶۱)

افزون بر دو گروه گفته شده، وی در مسیر حرکت خود با قوم ضعیفی مواجه شد که وقتی او را دیدند عقدهٔ دل خود را گشودند و مقابله با بدی و بدان را از وی مطالبه کردند: «قَالُوا یا ذَا الْقَرْنَینِ إِنَّ یأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِی الاْءَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَک خَرْجا عَلَی أَنْ تَجْعَلَ بَینَنَا وَبَینَهُمْ سَدّا»(۱)؛ گفتند: ای ذوالقرنین، یأجوج و مأجوج سخت در زمین فساد می‌کنند، آیا ممکن است مالی در اختیار تو قرار دهیم تا میان ما و آنان سدی قرار دهی.

ذوالقرنین توانست توده‌های جامعه را با خود همراه سازد؛ یعنی افراد عادی جامعه که اگر کسی آنان را با خود همراه نماید، به حاکمیت می‌رسد. انسان‌هایی که با جرقه‌ای، آتش می‌گیرند و خوبی یا بدی خود را بروز می‌دهند.

یأجوج و مأجوج نیز قدرتی داشتند که گویی نمی‌شد آنان را از بین برد، از این رو آن مردم تنها درخواست ایجاد مانع و سدی در برابر آنان کردند تا به امنیت رسند. امنیت رحمتی است که خداوند به انسان‌ها می‌دهد ولی به گاه صلح و آرامش و دوری از فتنه‌ها، قدر آن دانسته نمی‌شود. ذوالقرنین نیز امنیت را از رحمت خدا می‌داند: «قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّی فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّی جَعَلَهُ دَکاءَ وَکانَ وَعْدُ رَبِّی حَقّا»(۲)؛ گفت این رحمتی از جانب پروردگار من است، ولی چون وعدهٔ پروردگارم فرا رسد، آن جسد را درهم کوبد و وعدهٔ پروردگارم حق است.

ذی‌القرنین با آن که سدی نفوذناپذیر در برابر قبایل وحشی یأجوج و

  1. کهف / ۹۴٫
  2. کهف / ۹۸٫

(۵۶۲)

مأجوج ایجاد کرد، از امنیت شکست‌ناپذیر خود مغرور نشد و آن را رحمت الهی دانست.

 


 

روشنی « ۲۲۲ » ایمان و دین‌مداری زکریا

«یا زَکرِیا إِنَّا نُبَشِّرُک بِغُلاَمٍ اسْمُهُ یحْیی لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِیا»(۱).

ـ ای زکریا، ما تو را به پسری که نامش یحیی است مژده می‌دهیم که پیش از این همنامی برای او قرار نداده‌ایم.

بیان: حضرت زکریا در حال پیری و ناتوانی خود و همسر خویش از خداوند فرزند می‌خواهد. البته انبیای الهی هیچ گاه دغدغهٔ مسایل شخصی نداشتند و همواره نسبت به دین خدا بوده است که اهتمام داشته‌اند و مانند حضرت زکریا فرزند نمی‌خواهد و توانایی خداوند و ضعف خود و همسرش را می‌شناسد اما او از خداوند «ولی» می‌خواهد تا متولی و عهده‌دار امور دین بعد از وی شود؛ خواه چنین کسی فرزند او باشد خواه کس دیگری. حضرت زکریا در دعای خود چنین فرزندی می‌خواهد: «یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آَلِ یعْقُوبَ»(۲).

ایمان زکریا به خداوند و به این که او بر هر چیزی قدرت دارد سبب شد خداوند دعای وی را اجابت نماید و به او فرزندی عطا کند که افزون بر مقامات معنوی، در اسم نیز ممتاز باشد و تاکنون کسی «یحیی» نام

  1. مریم / ۷٫
  2. مریم / ۶٫

(۵۶۳)

نگرفته باشد.

خداوند به آن دو پیرمرد و پیرزن ناتوان فرزندی می‌دهد که از «محبوبان» بود و در کودکی صاحب «حکم» گردید.

مؤمن با ایمانی که به قدرت خداوند دارد هیچ‌گاه مأیوس نمی‌شود؛ همان‌طور که به غرور آلوده نمی‌گردد. او ایمان دارد به این‌که خداوند به لحظه‌ای می‌تواند بیش‌ترین جابه‌جایی‌ها را انجام دهد و فرودی را به فراز کشد و فرازی را فرود نماید و همین باور است که مانع از یأس یا غرور وی می‌شود.

حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهماالسلام از پیامبران جمالی حق تعالی می‌باشند؛ چنان‌که حضرت یحیی خود را از جباران نمی‌داند: «وَبَرّا بِوَالِدَتِی وَلَمْ یجْعَلْنِی جَبَّارا شَقِیا»(۱).

مسیحی‌ها نیز چون پیروی پیامبری جمالی هستند انسان‌هایی بی‌آزار، مهربان، مؤدب و متین می‌باشند. البته در همین مورد، حضرت عیسی بر حضرت یحیی علیهماالسلام برتری و فضیلت دارد؛ هرچند هر دو مقام «جمال» دارند؛ زیرا عیسی خود به صورت مستقیم به خود «سلام» می‌دهد ولی یحیی با واسطه بر خود درود می‌فرستد. حضرت عیسی می‌فرماید: «وَالسَّلاَمُ عَلَی یوْمَ وُلِدْتُ وَیوْمَ أَمُوتُ وَیوْمَ أُبْعَثُ حَیا»(۲). «ال» در «السَّلاَمُ» نیز این برتری را بهتر و بیش‌تر نشان می‌دهد؛ چرا که الف و لام تمامیت است؛ یعنی تمام سلام بر عیسی، از این‌رو او مرسل و صاحب کتاب است

  1. مریم / ۳۲٫
  2. مریم / ۳۳٫

(۵۶۴)

و یحیی علیه‌السلام تحت دولت ایشان قرار دارد با این‌که قبل از حضرت عیسی علیه‌السلام می‌زیسته است. اولیای محبوبی الهی مانند حضرت آدم و حضرت یوسف علیهماالسلام و حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله که هر یک در مرتبه‌ای هستند و برترین مرتبه از آنِ محبوبان ازلی و ابدی است.

 


 

روشنی « ۲۲۳ » محبوبان صاحب حکم

«یا یحْیی خُذِ الْکتَابَ بِقُوَّةٍ وَآَتَینَاهُ الْحُکمَ صَبِیا»(۱).

ـ ای یحیی، کتاب خدا را به جد و جهد بگیر و از کودکی به او نبوت دادیم.

بیان: حضرت ابراهیم علیه‌السلام در پیری به مقام امامت رسید اما حضرت یحیی علیه‌السلام در کودکی صاحب حکم می‌شود، از این جهت وی را باید از محبوبان الهی دانست؛ چرا که «حکم» قوی‌تر از «امامت» است و در کودکی به وی داده شده است. وی در خردسالی زحمتی نکشیده است تا این مقام به وی عطا شود، بلکه این مقام بدون زمینهٔ اکتسابی به گونه‌ای دهشی به ایشان عنایت شده است. مراتب محبوبان متفاوت است. برخی از محبوبان هیچ گونه مرتبهٔ فعلی ندارند اما برخی از آنان به مرتبهٔ فعل ارتباط دارند. در این آیه نیز حضرت یحیی از گروه دوم دانسته می‌شود؛ چرا که فعل «خُذِ الْکتَابَ» بر مقام محبوبی «حکم» مقدم شده است؛ از

  1. مریم / ۱۲٫

(۵۶۵)

این رو ایشان از محبوبان فعلی است که از محبوبان اسمایی یا ذاتی پایین‌تر است.

محبوبان در برابر محبان هستند. محبان با تلاش و ریاضت است که به قرب دست می‌یابند. همان‌طور که خداوند همواره در عشق است و هیچ‌گاه کمبود، فقر و ناتوانی ندارد اما حال فقر و مشکلات و گرفتاری‌های بندگان فقیر را به خوبی درک می‌کند و به امور منفی بندگان به وجه اثبات علم دارد، محبوبان نیز تمام مشکلات محبان را به خوبی می‌شناسند اما محبان نمی‌توانند محبوبان را آن گونه که هستند فهم نمایند.

محبوبان صاحب استخاره هستند. آنان قدرت تطبیق آیهٔ استخاره با خواهان استخاره را دارند که البته این قدرت معنوی ریشه در صفای باطنی آنان دارد. محبوبان با نگاهی به آیه می‌توانند استخارهٔ خواهان را تشخیص دهند. محبوبان به هر اتفاق و پیشامدی، قبل از وقوع آن آگاهی دارند و در کاری غافل‌گیر نمی‌شوند. آنان از مرگ خود خبر می‌دهند و ازدواج خود را می‌دانند.

در واقع، کارپردازان الهی از او اجازه می‌گیرند. حتی روح القدس در پی محبوبان است. روح القدس فرشته‌ای است که قدرت تأیید دارد و غیر از جبرئیل است؛ چنان‌که با «روح» که یکی دیگر از فرشتگان است تفاوت دارد. تأیید روح القدس صرف آمدن و نزول نمی‌باشد، بلکه او برای کمک به انسان می‌آید. به عبارتی خداوند مسبب کمک و روح‌القدس مباشر آن است. او بندگان خاص خداوند را به زمینه‌های بلند معرفتی نایل می‌سازد. با این وجود، محبوبان نیازی به تأیید او ندارند، بلکه

(۵۶۶)

روح‌القدس خود به دنبال آن‌ها می‌رود. اگر دست و ذهن آدمی به روح‌القدس برسد، و او توجه و تأییدی نسبت به انسان داشته باشد، به‌طور حتم آدمی بار معنوی خود را بسته است و دیگر نیازمند بسیاری از چیزها نخواهد بود.

حضرت یحیی و حضرت عیسی از محبوبان هستند اما مریم از محبان است. حضرت یوسف نیز از محبوبان است اما حضرت یعقوب از محبان است. حضرت ابراهیم نیز محبی است؛ با آن که وی در توحید از حضرت موسی و حضرت عیسی پیشی دارد و شیخ انبیا و استاد توحید و دارای شؤون است. حضرت موسی نیز از محبان است.

عرفانی که هم‌اکنون در جامعه مطرح است به‌ویژه عرفان محی‌الدین عربی عرفان ضعیفی از محبان است که در عرفان محبوبان شأن والایی ندارد. امید است روزی در حوزه‌های علمیه، عرفان محبوبان تدریس شود.

فراز دوم این آیه می‌فرماید: «وَآَتَینَاهُ الْحُکمَ صَبِیا». گفتیم این فراز می‌رساند حضرت یحیی از پیامبران محبوبی است؛ چرا که به وی در زمان کودکی حکم داده شده است. باید توجه داشت هر پیامبری دارای حکمی ویژه است که به آن مأمور می‌شود. تمام اولیای خداوند صاحب حکم هستند. احکام آنان با هم تفاوت دارد و هر یک مأمور به کاری می‌باشند. هیچ پیامبری نیز دو حکم نمی‌گیرد. برای نمونه، حضرت موسی با آن که معجزات بسیار متنوعی داشته، اما در تمامی آن فقط یک حکم را دنبال می‌نموده است.

(۵۶۷)

قرآن کریم احکام هر یک از پیامبرانی که از آنان نام می‌برد را بیان کرده است.

اولیای امت محمدی نیز هر یک مناسبت و مشابهتی با یکی از انبیا یا حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام دارند گویی که از او حکم گرفته است اما آنان نیز حکم اختصاصی خود را دارند و تنها شباهت به یکی از اولیای معصوم دارند و به مثل مانند دو شاعر می‌مانند که جدای از هم شعری یکسان بگویند.

 


 

روشنی « ۲۲۴ » درک باطنی

«فَاتَّخَذَتْ مِنْ دُونِهِمْ حِجَابا فَأَرْسَلْنَا إِلَیهَا رُوحَنَا فَتَمَثَّلَ لَهَا بَشَرا سَوِیا»(۱).

ـ و در برابر آنان پرده‌هایی بر خود گرفت، پس روح خود را به سوی او فرستادیم تا به شکل بشری خوش‌اندام بر او نمایان شد.

بیان: برخی از انسان‌ها به صورت خودجوش، به معنویات روی می‌آورند. بعضی از حیوانات نیز خودجوشی درونی دارند. افراد خودجوش معنوی، اموری را پیش از وقوع آن می‌فهمند. برخی به این فهم بُعد رابع و بعضی حس ششم می‌گویند. توجهات باطنی، مغیبات و علوم لدنی نیز به شدت و ضعفی که دارد برای آنان روی می‌دهد. دور شدن حضرت مریم علیهاالسلام از مردم و خلوت‌گزینی ایشان از روی همین درک و

  1. مریم / ۱۷٫

(۵۶۸)

توجه باطنی بوده است؛ زیرا آیه از وجود خبردهندهٔ احتمالی گزارشی نمی‌دهد.

اولیای خدا دارای حس باطنی می‌باشند آنان وقت‌ها و ساعت‌های خود را که برای آن حکم دارند می‌دانند؛ از این رو می‌دانند چه کاری را در کجا و در چه زمانی انجام دهند و چه وقتی در کجا باشند. ممکن نیست از آن‌چه قرار است برای آنان پیش بیاید باخبر نباشند؛ از این رو هیچ‌گاه غافل‌گیر نمی‌شوند ولی اطلاع از مشیت الهی باعث نمی‌شود آنان از اسباب و علل ظاهری استفاده نکنند و تنها به آن‌چه تکلیفشان است عمل می‌نمایند که اگر غیر از این بود مرگی نداشتند و می‌توانستند عمری ابدی در ناسوت داشته باشند.

 


 

روشنی « ۲۲۵ » صلابت مریم علیهاالسلام

«فَأَتَتْ بِهِ قَوْمَهَا تَحْمِلُهُ قَالُوا یا مَرْیمُ لَقَدْ جِئْتِ شَیئا فَرِیا»(۱).

ـ پس مریم در حالی که او را در آغوش گرفته بود به نزد قومش آورد. گفتند: ای مریم، به‌راستی کار بسیار ناپسندی مرتکب شده‌ای.

بیان: این آیه از ماجرایی می‌گوید که برای بانویی مؤمن و بدون شوهر بسیار سخت است. بردباری و مقاومت حضرت مریم علیهاالسلام در این ماجرا قدرت ایمان او را می‌رساند. بانویی چون مریم فرزند خود را در آغوش

  1. مریم / ۲۷٫

(۵۶۹)

می‌گیرد و به میان مردم می‌رود بدون این‌که هراسی از برخورد آن‌ها داشته باشد.

این ماجرا موقعیت حضرت مریم علیهاالسلام در مراتب ولایت و توحید را روشن می‌سازد.

هر زن مؤمن دیگری که چنین واقعه‌ای برای او رخ داده بود دست‌کم این بود که خود را ناپدید می‌ساخت. صلابت و موقعیت بالای ایمانی که یک زن می‌تواند داشته باشد از این آیه به دست می‌آید و مسیری که برای رشد معنوی آنان است را می‌نماید.

 


 

روشنی « ۲۲۶ » طهارت مریم علیهاالسلام

«یا أُخْتَ هَارُونَ مَا کانَ أَبُوک امْرَأَ سَوْءٍ وَمَا کانَتْ أُمُّک بَغِیا»(۱).

ـ ای خواهر هارون، پدرت مرد بدی نبود و مادرت نیز بدکاره نبود.

بیان: حضرت مریم با آن که قدیسی است که به طهارت شهره بود اما بدخواهانی داشت که زبان به طعنه بر وی گشودند. او با آن که از خانوادهٔ انبیای الهی بود برای حفظ این سمت و برای ترس از آبرو، این میدان الهی را خالی نکرد و به تکاپو نیفتاد و این امر، طهارت حقیقی و واقعی و مطهَّر بودن آن حضرت را می‌رساند.

  1. مریم / ۲۸٫

(۵۷۰)

 

 


روشنی « ۲۲۷ » محک و معیار ایمان

«قَالَ إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آَتَانِی الْکتَابَ وَجَعَلَنِی نَبِیا»(۱).

ـ عیسی گفت: منم بندهٔ خدا، به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده است.

بیان: کسی‌ایمان دارد که همانند حضرت عیسی علیه‌السلام نخست خداوند را در هر جایی ببیند یا بداند و او را در بیرون از ذهن خود و درون خویش بیابد و خود را بندهٔ او ببیند و سپس به کارهای به ظاهر محالی که انجام می‌دهد توجه داشته باشد و آن را از خداوند به شمار آورد، وگرنه جز ایمانی صوری ندارد.

 


 

روشنی « ۲۲۸ » دین خاتمیت و تمامیت

«وَلَمَّا جَاءَ عِیسَی بِالْبَینَاتِ قَالَ: قَدْ جِئْتُکمْ بِالْحِکمَةِ، وَلاِءُبَینَ لَکمْ بَعْضَ الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ، فَاتَّقُوا اللَّهَ، وَأَطِیعُونِ»(۲).

ـ و چون عیسی دلایل آشکار آورد، گفت: به‌راستی برای شما حکمت آوردم و تا دربارهٔ بعضی از آن‌چه در آن اختلاف می‌کردید برایتان توضیح دهم. پس از خدا بترسید و فرمانم ببرید.

بیان: حضرت عیسی علیه‌السلام در این آیه می‌فرماید: «وَلاِءُبَینَ لَکمْ بَعْضَ

  1. مریم / ۳۰٫
  2. زخرف / ۶۳٫

(۵۷۱)

الَّذِی تَخْتَلِفُونَ فِیهِ». وی نمی‌فرماید من تمامی اختلاف‌های شما را توضیح می‌دهم؛ چرا که تمامیت وصف اسلام است و این دین بعدی است که باید بشر را صافی کند و به تمامی اختلافات آنان پایان دهد؛ از این رو ختم ادیان الهی است.

 


 

روشنی « ۲۲۹ » متانت و بزرگواری پیامبران الهی علیهم‌السلام

«قَالَ: یا قَوْمِ، لَیسَ بِی سَفَاهَةٌ وَلَکنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱).

ـ گفت: ای قوم من، در من سفاهتی نیست، ولی من فرستاده‌ای از جانب پروردگار جهانیان هستم.

بیان: این سخنِ یکی از فرستادگان الهی است که به قوم دشمن خود با نرمی و با تعاملی منطقی و به زیبایی مواجه می‌شود و کریمانه استدلال می‌کند! او نه به دشمن اهانتی روا می‌دارد و نه ناجوان‌مردانه با او روبه‌رو می‌شود، بلکه او با متانت تمام و منطق سالم هم‌سخن می‌شود و توهین آنان که وی را فردی سفیه می‌دانستند از خود نفی می‌کند. خداوند نیز سخن او را بسیار محکم و محترمانه نقل می‌کند بدون آن که به آن قوم دشمن ناسزایی بگوید.

پیامبر خدا در لحن خود آرام است و از توهین آنان به خود عصبانی نمی‌شود و به خشونت نمی‌گراید و زبان به بدی نمی‌گرداند و تنها بر

  1. اعراف / ۶۷٫

(۵۷۲)

هدف خود که رسالت است پای می‌فشرد و می‌گوید من رسول و فرستادهٔ خدا هستم و با لطافت مفهومی، ادعای دروغ‌گویی آنان را از خود نفی می‌کند. او شأن خود را چنان بالا می‌بیند و چنان آزاد منشانه به این موضوع نگاه می‌کند که نیازی به دفاع از خود نمی‌بیند. مؤمن نیز باید بسیار صبور، متین و سنگین باشد و استبداد، ارتجاع، خشونت و تندی را در جان خود ندارد. خشونتی که از شاهان و سلاطین گذشته به یادگار در فرهنگ و سنت ما ایرانیان ماندگار شده است و این تندی حتی در بحث‌ها و گاه در منبرها دیده می‌شود. در این گفته، پیامبر خدا نه خود را خرد و تحقیر می‌کند و نه به دشمن اهانت می‌نماید، بلکه با متانت تمام با قوم خود سخن می‌گوید و رعایت ادب و احترام را همواره دارد و سخن حق خود را بیان می‌نماید و برای آن استدلال دارد و وجوه بلاغت و فصاحت را در کلام خود می‌آورد و زیبا سخن می‌گوید و آن را با هنر می‌آمیزد تا برای شنونده دل‌نشین و تأثیرگذار باشد.

 


 

روشنی « ۲۳۰ » دانش تاریخ

«تِلْک مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیبِ نُوحِیهَا إِلَیک مَا کنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلاَ قَوْمُک مِنْ قَبْلِ هَذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِینَ».(۱)

ـ این از خبرهای غیب است که آن را به تو وحی می‌کنیم. پیش از این نه

  1. هود / ۴۹٫

(۵۷۳)

تو آن را می‌دانستی و نه قوم تو. پس شکیبا باش که فرجام نیک از آنِ تقواپیشگان است.

بیان: خداوند برخی از وقایع تاریخی را در کتاب وحی خود می‌آورد و می‌فرماید: «مَا کنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَلاَ قَوْمُک»؛ این حکایات تاریخی از مغیباتی است که برای شما و این امت بیان می‌داریم.

تاریخ یا توسط دوستان چاپلوس و منفعت‌گرا نوشته شده یا به قلم دشمنان معاند و بدخواه؛ از این رو از حب و بغض خالی نمی‌باشد و بدون تحلیل، ارزشی ندارد و دست‌خوش تحریف فراوان شده است. تاریخ با توجه به تعبیر: «مَا کنْتَ تَعْلَمُهَا» یک علم است ولی علمی است که دست تحریف به آن راه یافته است. نسبت‌های ناروای فراوانی دربارهٔ حضرات معصومین علیهم‌السلام در تاریخ است. تاریخ تنها حدس‌ها و تخمین‌هایی است که یک محقق می‌تواند از آن استفاده کند نه عموم مردم.

 


 

روشنی « ۲۳۱ » کمیت پایین حق‌طلبان

«وَمِمَّنْ خَلَقْنَا، أُمَّةٌ یهْدُونَ بِالْحَقِّ، وَبِهِ یعْدِلُونَ»(۱).

ـ و از میان کسانی که آفریده‌ایم گروهی هستند که به حق هدایت می‌کنند و به حق داوری می‌نمایند.

  1. اعراف / ۱۸۱٫

(۵۷۴)

بیان: این آیه می‌فرماید از میان پدیده‌هایی که به آفرینش رسیده‌اند تنها بعضی هستند که با هم از ابتدای آفرینش تا دامنهٔ قیامت، گروهی اندک را تشکیل می‌دهند و همان‌ها هستند که هدایت شده‌اند و عدالت می‌طلبند. خوبان اندک و کم‌تر از اندک هستند و در میان آدمیان استثنا به شمار می‌روند. کیفیت‌ها اندک و کمیت‌ها بسیار است.


روشنی « ۲۳۲ » پناهگاه بلایا

«وَمَا کانَ اللَّهُ لِیعَذِّبَهُمْ وَأَنْتَ فِیهِمْ وَمَا کانَ اللَّهُ مُعَذِّبَهُمْ وَهُمْ یسْتَغْفِرُونَ»(۱).

ـ ولی تا تو در میان آنان هستی خدا بر آن نیست که ایشان را عذاب کند و تا آنان طلب آمرزش می‌کنند، خدا عذاب‌کنندهٔ ایشان نخواهد بود.

بیان: آیهٔ شریفه دو عامل را سبب مصونیت از عذاب و بلایا می‌داند: یکی این که انسان در منطقه و شهر یا کشوری که در آن زندگی می‌کند اولیای خدا را بیابد و درون دل آن‌ها جایی داشته باشد و در کنار آنان نقشی ایفا نماید. سالکی که یکی از اولیای خدا را مربی خود قرار می‌دهد و او را در دل خود دارد، همان نقشی که از اولیای خدا در دل دارد حرزی برای اوست و سالک در واقع در پناه او می‌باشد. کسانی که نقشی از اولیای الهی در نهاد خود ندارند بنیادی سست دارند.

  1. انفال / ۳۳٫

(۵۷۵)

درست است این آیهٔ شریفه از شخص رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله سخن می‌گوید اما به تنقیح مناط و با توجه به ملاک، می‌شود گفت تمامی اولیای خدا خواه در درون و دل انسان باشند یا در اجتماع، عامل حفظ بندگان از عذاب و بلایا هستند. دومین عامل مصونیت از بلایا، استغفار نمودن و نداشتن غفلت از خداوند است. البته اگر ولی الهی در میان جامعه باشد و افراد جامعه از او غفلت داشته باشند ممکن است آنان به سبب غفلتی که از خداوند و به تبع از ولی الهی دارند، به عذاب دچار شوند.

 


 

روشنی « ۲۳۳ » مصلحان و رفع عذاب

«وَمَا کانَ رَبُّک لِیهْلِک الْقُرَی بِظُلْمٍ وَأَهْلُهَا مُصْلِحُونَ»(۱).

ـ و پروردگار تو هرگز بر آن نبوده است که شهرهایی را که مردمش اصلاحگرند به ستم هلاک کند.

بیان: این آیه می‌فرماید تا مردمی اصلاح گر در میان امتی باشند، آن امت عذاب نمی‌بیند. در واقع، هلاکت انسان‌ها به‌خاطر محدودیت‌های آنان نیست و ممکن است گروهی بد باشند ولی خدا آنان را نابود نکند، بلکه هلاکت وقتی واقع می‌شود که اهل آن دیار مصلح نباشند.

  1. هود / ۱۱۷٫

(۵۷۶)


روشنی « ۲۳۴ » روش تبلیغ

«وَأَنْذِرْ عَشِیرَتَک الاْءَقْرَبِینَ»(۱).

ـ و خویشان نزدیکت را هشدار ده.

بیان: در کتاب «الاحتجاج» آمده است وقتی این آیه نازل شد پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بستگان خویش را دعوت کرد و بهترین غذای آن وقت که آبگوشت بود به آن‌ها داد. پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به هنگام شروع «بسم الله» گفت؛ به این معنا که بفرمایید و ابولهب با شنیدن آن گفت اکنون ما را سحر می‌کند، از این رو بدون هیچ‌گونه ملاحظهٔ قومی بلند شد و رفت. بعضی به همین خاطر آبگوشت نمی‌خورند و می‌گویند سحر می‌شویم! گفتن «بسم الله» به معنای بفرمایید از زمان پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله بوده است ولی برخی به جای آن «بفرمایید» می‌گویند. همان‌طور که برخی به جای سلام «درود» می‌گویند!

خداوند می‌فرماید دعوت علنی خود را از خویشان شروع نما؛ چرا که آنان ترحم بیش‌تری به حضرت دارند و آن حضرت دعوت خود را با انداختن سفره شروع نماید و این می‌رساند برخی از تبلیغ‌ها باید با چنین مایه‌ای همراه باشد وگرنه فتیر است.

خداوند به پیامبر می‌فرماید برای کسانی که دعوت تو را در این میهمانی پذیرفتند بسیار فروتن باش: «وَاخْفِضْ جَنَاحَک لِمَنِ اتَّبَعَک مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(۲)؛ و برای آن مؤمنانی که تو را پیروی کرده‌اند بال خود را فرو گستر.

  1. شعراء / ۲۱۴٫
  2. شعراء / ۲۱۵٫

(۵۷۷)

امر به این فروتنی از آن‌جاست که اینان بستگان حضرت بودند و آنان نسبت به پیامبری ایشان حسادت می‌کنند و اگر کسی نیز ایمان بیاورد ممکن است بگوید این پسر عموی ما برای ما کدخدا و ارباب شده است؛ از این رو می‌طلبد که حضرت همواره فروتنی داشته باشد. افزون بر این، آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله برای تمامی عالمیان رحمت است و جز این از آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله انتظار نمی‌رود.

 


 

روشنی « ۲۳۵ » هجرت به مکه

«إِلاَّ تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کفَرُوا ثَانِی اثْنَینِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کلِمَةَ الَّذِینَ کفَرُوا السُّفْلَی وَکلِمَةُ اللَّهِ هِی الْعُلْیا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکیمٌ»(۱).

ـ اگر او (پیامبر) را یاری نکنید، به‌قطع خدا او را یاری کرد هنگامی که کسانی که کفر ورزیدند او را از مکه بیرون کردند و او نفر دوم از دو تن بود، آن‌گاه که در غار ثور بودند وقتی به همراه خود می‌گفت اندوه مدار که خدا با ماست؛ پس خدا آرامش خود را بر او فرو فرستاد و او را با سپاهیانی که آن‌ها را نمی‌دیدید تأیید کرد و کلمهٔ کسانی را که کفر ورزیدند پست‌تر گردانید و کلمهٔ خداست که برتر است و خدا شکست‌ناپذیر حکیم

  1. توبه / ۴۰٫

(۵۷۸)

است.

بیان: این آیه از واقعهٔ هجرت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به مدینه می‌گوید. آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله پدرزن خود ابوبکر را همراه داشت. سنیان این آیه را فضیلتی برای وی می‌دانند.

در این آیه «نَصَرَهُ اللَّهُ» مفرد آمده است نه به صیغهٔ تثنیه یا جمع و به این معناست که خداوند تنها رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را یاری کرد و ابوبکر را یاری نکرد. «ثَانِی اثْنَینِ» حضرت ختمی مرتبت صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌باشند که به هم‌نشین و مصاحب خود می‌فرماید: «لاَ تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»؛ نترس خدا با ماست. این یعنی این که ابوبکر می‌ترسیده و اضطراب داشته است. افزون بر این، خداوند آرامش و سکینه را تنها برای پیامبرش می‌داند و نه برای هر دو با هم و تنها آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله را تأیید می‌نماید و می‌فرماید: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَیهِ وَأَیدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا». با این وصف، آیا فضیلتی در این آیه برای ابوبکر اثبات می‌شود!

به‌راستی قرآن کریم کتابی است که حجت را بر همگان تمام می‌نماید و می‌توان حکم هر چیزی را از آن خواست.

 

 


روشنی « ۲۳۶ » جنگ بدر

«إِذْ یغَشِّیکمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ، وَینَزِّلُ عَلَیکمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً، لِیطَهِّرَکمْ بِهِ،

وَیذْهِبَ عَنْکمْ رِجْزَ الشَّیطَانِ، وَلِیرْبِطَ عَلَی قُلُوبِکمْ، وَیثَبِّتَ بِهِ الاْءَقْدَامَ»(۱).

 

  1. انفال / ۱۱٫

(۵۷۹)

ـ به یاد آورید هنگامی را که خدا خواب سبک آرامش‌بخشی که از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و از آسمان بارانی بر شما فرو ریزانید تا شما را با آن پاک گرداند و وسوسهٔ شیطان را از شما بزداید و دل‌هایتان را محکم سازد و گام‌هایتان را به آن استوار دارد.

بیان: این آیه، یکی از صحنه‌های جنگ بدر را بیان می‌دارد. ما برخی از صفحات این جنگ را بر اساس این آیهٔ شریفه چنین ورق می‌زنیم. در شبی از شب‌ها که لشکریان اسلام در نزدیکی چاه بدر خیمه زده بودند، خوابی سبک تمامی لشکر کوچک اسلام را در بر گرفت. خوابی که به آنان آرامش داد و آنان را در لذتی فرو برد؛ گویی در خانهٔ خود کنار همسر خویش هستند به گونه‌ای که برخی را جنب ساخت. وقتی لشکریان آسوده در خوابی خوش بودند، سپاه گران دشمن هجوم برد و چاه‌های آب را گرفت و سپاه اسلام بدون آب ماند اما خداوند برای آنان باران فرو فرستاد. مسلمانان با آن باران بود که بیدار شدند و خود را جنب یافتند و نیاز به آب پیدا کردند: «وَینَزِّلُ عَلَیکمْ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً، لِیطَهِّرَکمْ بِهِ».

تعبیر «أَمَنَةً» که در این آیه آمده است به رخوت لذت‌بخش گفته می‌شود که با انزال ایجاد می‌شود! مراد از رجس نیز جنابت است که از طرف شیطان می‌آید و تطهیر به خاطر احترامی که بر رجس دارد بر آن مقدم شده است. تطهیر نیز به خود باران منتسب است نه آن که باران در گودال یا چاله‌ای جمع شود و مسلمانان در آن غسل نمایند. این امر غیر معمولی بودن آن را می‌رساند تا مسلمانانی که ضعف نفس داشتند و

(۵۸۰)

غربت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را می‌دیدند، به تذبذب و سستی دچار نشوند و با قوت قلب و ثبات قدم به میدان جنگ بروند.

اما فراز پایانی این آیهٔ شریفه بحث «اراده» و «قدرت» را طرح می‌نماید و می‌فرماید: «وَلِیرْبِطَ عَلَی قُلُوبِکمْ، وَیثَبِّتَ بِهِ الاْءَقْدَامَ». در روان‌شناسی می‌گویند قدرت انسان تابع ارادهٔ اوست و به ستبری استخوان‌ها و سنگینی بدن نمی‌باشد. ممکن است کسی بدن و استخوان ستبری نداشته باشد، ولی ارادهٔ محکم او حتی استخوان خود را نیز بشکند. اگر انسانی ستبری سینه داشته باشد اما فاقد ارادهٔ قوی باشد، کارآیی ندارد. این قوت اراده است که دل را محکم و قدم را ثابت می‌دارد. البته ایمان نیز در کمال اراده و قوت آن تأثیر به‌سزایی ایجاد می‌کند اما ثبات قدم در میدان کار و آزمایش است که خود را می‌نماید نه با لم‌دادن به متکا و نشستن.

بعضی از تفاسیر ضمیر «مِنْهُ» در ابتدای آیه را به «شیطان» باز گردانده‌اند که چنین ارجاعی هم تضییع معنای آیه است و هم با تعبیر «أَمَنَةً» سازگار نیست؛ زیرا این خداوند است که آرامش می‌دهد نه شیطان.

ما نحوهٔ تربیت اراده و کنترل آن را در کتاب «دانش سلوک معنوی» که کتابی بی‌نظیر در تبیین اصول عرفان شیعی است آورده‌ایم.

 

 

(۵۸۱)


روشنی « ۲۳۷ » بزرگداشت خداوند و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله

«لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَتُعَزِّرُوهُ، وَتُوَقِّرُوهُ، وَتُسَبِّحُوهُ بُکرَةً وَأَصِیلاً»(۱).

ـ تا به خدا و فرستاده‌اش ایمان آورید و او را یاری کنید و ارجش نهید و خدا را بامدادان و شام‌گاهان به پاکی بستایید.

بیان: در فراز: «وَتُعَزِّرُوهُ، وَتُوَقِّرُوهُ» یکی از امور اساسی که مورد تأکید قرآن کریم است و مرام اسلام به شمار می‌رود آمده است و آن حمایت از صاحبان حق و پیروی از آنان است. خداوند متعال کار خدایی خود را انجام می‌دهد و برای بندگان خویش پیامبر می‌فرستد تا شاهد، بشیر و نذیر امت باشد. وظیفهٔ مردم نیز این است که به خدا و رسول ایمان بیاورند و پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله را عزیز دارند و خداوند را به واسطهٔ نصرت دین بزرگ بدارند و صبح و عصر تسبیحش کنند.

اهتمام به این امر و بزرگ‌داشت بزرگان و صاحبان حق وظیفه‌ای است که هر کسی باید نسبت به آن اهتمام داشته باشد؛ به‌گونه‌ای که حتی اگر از یک بقالی جنس می‌خرد به همان اندازه بر او حق می‌یابد و باید او را حمایت کند یا اگر جایی نماز می‌خواند لازم است امام جماعت آن را حمایت کند. اگر انسان نسبت به نعمت‌ها و مواهبی که استفاده می‌کند اهتمام نداشته باشد، خیری از آن نمی‌برد. پیامبر اکرم ۹ ایمان و هدایت را برای مردم به ارمغان آورده پس بر آنان صاحب حق است و مردم باید او را حمایت و مدد نمایند و بزرگش دارند؛ همان‌طور که باید حق خداوند را به‌خاطر ارسال و بعثت پیامبر و برای بی‌نهایت نعمت دیگر پاس دارند و او را یاری دهند و حتی جان خویش را در راه او دهند. از موارد بزرگداشت

  1. فتح / ۹٫

(۵۸۲)

خداوند این است که فرستادهٔ او را بزرگ دارند و او را کمک نمایند.

 

 


روشنی « ۲۳۸ » از جنگ‌ماندگان

«سَیقُولُ لَک الْمُخَلَّفُونَ مِنَ الاْءَعْرَابِ شَغَلَتْنَا أَمْوَالُنَا وَأَهْلُونَا، فَاسْتَغْفِرْ لَنَا، یقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ مَا لَیسَ فِی قُلُوبِهِمْ، قُلْ: فَمَنْ یمْلِک لَکمْ مِنَ اللَّهِ شَیئا، إِنْ أَرَادَ بِکمْ ضَرّا أَوْ أَرَادَ بِکمْ نَفْعا بَلْ کانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِیرا»(۱).

ـ برجای‌ماندگان بادیه‌نشین به‌زودی به تو خواهند گفت اموال ما و کسانمان ما را گرفتار کردند، برای ما آمرزش بخواه. چیزی را که در دل‌هایشان نیست بر زبان خویش می‌رانند. بگو: اگر خدا بخواهد به شما زیانی یا سودی برساند چه کسی در برابر او برای شما اختیار چیزی را دارد، بلکه این خداست که به آن‌چه می‌کنید همواره آگاه است.

بیان: برخی از اعراب بادیه‌نشین در فتح مکه از حضور در جنگ تخلف ورزیدند. آنان به پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله گفتند ما می‌خواستیم در این جنگ شرکت نماییم ولی عیال و اموالمان را چه کار می‌کردیم؟ آنان از پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله خواستند واسطه شود و از طرف ایشان استغفار کند. خداوند پرده از چهرهٔ ریاکار آنان برمی‌دارد و می‌فرماید آنان دروغ می‌گویند و به زبان چیزی می‌گویند که در دل به آن اعتقاد ندارند. به آنان بگو: اگر خداوند بخواهد به کسی زیان یا سودی برسد دیگر کیست که

  1. فتح / ۱۱٫

(۵۸۳)

بتواند مانع شود و خلاف آن را انجام دهد. پس نباید اموال و اولاد خویش را بهانه‌ای برای فرار از جنگ قرار داد.

آیهٔ بعد نیز چهرهٔ نفاق‌گونهٔ این کرکسان دوچهره را به تصویر می‌کشد: «سَیقُولُ الْمُخَلَّفُونَ: إِذَا انْطَلَقْتُمْ إِلَی مَغَانِمَ لِتَأْخُذُوهَا ذَرُونَا نَتَّبِعْکمْ، یرِیدُونَ أَنْ یبَدِّلُوا کلاَمَ اللَّهِ، قُلْ: لَنْ تَتَّبِعُونَا، کذَلِکمْ قَالَ اللَّهُ مِنْ قَبْلُ، فَسَیقُولُونَ: بَلْ تَحْسُدُونَنَا، بَلْ کانُوا لاَ یفْقَهُونَ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱)؛ چون به قصد گرفتن غنایم روانه شدید به‌زودی برجای‌ماندگان خواهند گفت بگذارید ما هم به دنبال شما بیاییم. این گونه می‌خواهند دستور خدا را دگرگون کنند. بگو: هرگز از پی ما نخواهید آمد. آری، خدا از پیش دربارهٔ شما چنین فرموده است. پس به‌زودی خواهند گفت: نه، بلکه بر ما رشگ می‌برید. نه چنین است، بلکه جز اندکی درنمی‌یابند.

این آیه پرده از چهرهٔ دروغ‌پرداز تخلف‌گرایانی که به جنگ نرفتند برمی‌دارد. آنان می‌گویند هرچند ما در جنگ شرکت نکردیم، بگذارید در گرفتن غنایم با شما باشیم. خداوند به آن‌ها می‌فرماید اینان می‌خواهند کلام خدا را تغییر دهند؛ زیرا من گفتم این‌ها در جنگ نباشند ولی این‌ها می‌گویند ما در غنایم جنگ حضور داشته باشیم. به آنان بگو شما به‌حقیقت هرگز پیروی ما نمی‌کنید. خداوند از پیش دربارهٔ شما خبر داده است.

آنان که به زاری التماس غنیمت می‌کردند وقتی به نتیجه‌ای نرسیدند می‌گویند شما حسودی می‌کنید که ما غنایم را ببریم. خداوند نیز

  1. فتح / ۱۵٫

(۵۸۴)

می‌فرماید: بگذارید هرچه می‌خواهند بگویند. اینان با آن که حقه‌بازی دارند ولی اندکی از آنان بعد از این بدی خود را خواهند دانست و باز می‌گردند.

البته خداوند به سبب مهری که به بندگان خود دارد باز راه توبه را برای این گروه باز می‌گذارد، اما جبران تخلف آنان را حضور در جنگی دیگر می‌داند و نه گفتن استغفار و می‌فرماید: «قُلْ لِلْمُخَلَّفِینَ مِنَ الاْءَعْرَابِ: سَتُدْعَوْنَ إِلَی قَوْمٍ أُولی بأس شَدِیدٍ تُقَاتِلُونَهُمْ، أَوْ یسْلِمُونَ، فَإِنْ تُطِیعُوا یؤْتِکمُ اللَّهُ أَجْرا حَسَنا، وَإِنْ تَتَوَلَّوْا کمَا تَوَلَّیتُمْ مِنْ قَبْلُ یعَذِّبْکمْ عَذَابا أَلِیما»(۱)؛ به برجای‌ماندگان بادیه‌نشین بگو: به‌زودی به سوی قومی سخت زورمند دعوت خواهید شد که با آنان بجنگید یا اسلام آورند. پس اگر فرمان برید، خدا شما را پاداش نیک می‌بخشد و اگر هم‌چنان که پیش‌تر پشت کردید باز هم روی بگردانید، شما را به عذابی پردرد معذب می‌دارد.

تخلف‌گرایان که ادعای زیادی داشتند، خداوند میدان دیگری برای توبه و حضور به آنان می‌دهد و می‌فرماید اگر در ادعا و بهانه‌ای که دارید راست می‌گویید، خود را امتحان کنید و به جنگ با قومی شجاع و نیرومند بروید و آنان را یا بکشید و یا اسیرشان کنید. شرکت شما در این جنگ نشان می‌دهد شما افراد خوبی هستید و در این صورت، اجر عظیمی بهرهٔ شما می‌شود ولی اگر رویگردان شدید و هم‌چون پیش تخلف ورزیدید خداوند شما را عذاب می‌کند آن هم عذابی دردناک.

  1. فتح / ۱۶٫

(۵۸۵)

 


روشنی « ۲۳۹ » پیش‌گویی فتح مکه

«وَهُوَ الَّذِی کفَّ أَیدِیهُمْ عَنْکمْ وَأَیدِیکمْ عَنْهُمْ بِبَطْنِ مَکةَ مِنْ بَعْدِ أَنْ أَظْفَرَکمْ عَلَیهِمْ، وَکانَ اللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ بَصِیرا»(۱).

و اوست همان کسی که در دل مکه پس از پیروزکردن شما بر آنان دست‌های آن‌ها را از شما و دست‌های شما را از ایشان کوتاه گردانید و خدا به آن‌چه می‌کنید همواره بیناست.

بیان: این آیه پیروزی مسلمانان را در فتح مکه پیش‌گویی می‌کند و مانند پیش‌گویی غلبهٔ رومیان بر پارسیان در کم‌تر از ده سال است که در سورهٔ روم آمده است: «غُلِبَتِ الرُّومُ فِی أَدْنَی الاْءَرْضِ وَهُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیغْلِبُونَ»(۲)؛ رومیان شکست خوردند در نزدیک‌ترین سرزمین، ولی بعد از شکستشان در ظرف چند سالی به‌زودی پیروز خواهند گردید.

تعبیر «کفَّ أَیدِیهُمْ عَنْکمْ وَأَیدِیکمْ عَنْهُمْ»می‌رساند مسلمانان مکه را بدون خون‌ریزی و درگیری فتح خواهند کرد. این می‌رساند برخی شکست‌ها، پیروزی‌های بزرگی را در پی دارد و گاهی موفق نشدن خود موفقیت است؛ همان‌طور که خورشیدی که پشت ابرهای تیره می‌رود بعد از پایان بارندگی و رفتن آن ابرها درخشان‌تر است.

  1. فتح / ۲۴٫
  2. روم / ۲ ۳٫

(۵۸۶)

 

مطالب مرتبط