روشنی « ۱۷۶ » زیانکارترین خوبان
«قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکمْ بِالاْءَخْسَرِینَ أَعْمَالاً الَّذِینَ ضَلَّ سَعْیهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَهُمْ یحْسَبُونَ أَنَّهُمْ یحْسِنُونَ صُنْعا»(۱)
ـ بگو آیا شما را از زیانکارترین مردم آگاه گردانم. آنان کسانیاند که کوشش ایشان در زندگی دنیا به هدر رفته و خود میپندارند که کار خوب
- کهف / ۱۰۳ ـ ۱۰۴٫
(۴۱۴)
انجام میدهند.
بیان: برای فهم بهتر معنای این آیه میتوان چنین مثال آورد که فردی به قصد تفریح و گردش از منزل خارج میشود و تمام اسباب مورد نیاز را با خود بر میدارد ولی هنگامی که به پای کوه میرسد و بر آن است که اثاث خود را پهن نماید، آب را ریخته، زیرانداز و پتو را خیس، روغن را با چای درآمیخته و کبریت را درون آن میبیند. او همه چیز دارد ولی هیچ یک قابل استفاده نیست. زیانکارترین فرد کسی است که نگذارند وی به هنگام مرگ چیزی با خود ببرد و هر کاری کرده و هر زحمتی که کشیده در دنیا گم میشود و از بین میرود در حالی که وی میپنداشت مشکلی ندارد. چنین فردی نعمتهای الهی را ضایع کرده است و به تعبیر این آیه: «کفَرُوا بِآَیاتِ رَبِّهِمْ»(۱). وی نه تنها موجودی خود را گم میکند بلکه خیرات خدا مانند اولیای الهی را نیز با کارهای به ظاهر درست و صلاح خود از بین برده است؛ چنانکه در آیات بعد میفرماید: «ذَلِک جَزَاؤُهُمْ جَهَنَّمُ بِمَا کفَرُوا وَاتَّخَذُوا آَیاتِی وَرُسُلِی هُزُوا»(۲)؛ این جهنم سزای آنان است؛ چرا که کافر شدند و آیات من و پیامبرانم را به ریشخند گرفتند. چنین فردی خود را از خوبان میداند. از خوبانی که هیچ مشکلی ندارند. وی خود را حق میداند اما حقیقت، دین و اولیای الهی را مسخره میکند. او برای خود علم، قدرت و برتری قایل است و چیزهایی نیز دارد اما به غرور آلوده است و هر حقی را انکار میکند و هر کسی را به سخره
۱-کهف / ۱۰۵٫
- کهف / ۱۰۶٫
(۴۱۵)
میگیرد؛ در نتیجه سزای وی جز جهنم نمیتواند باشد. بر اساس آیهٔ شریفه، شایسته است انسان در هر مقام و موقعیتی قرار گرفت همواره نقطهٔ صفر را برای خود در نظر داشته باشد.
روشنی « ۱۷۷ » خوبانگاران بدکردار
«أَفَرَأَیتَ الَّذِی کفَرَ بِآَیاتِنَا وَقَالَ لاَءُوتَینَّ مَالاً وَوَلَدا أَطَّلَعَ الْغَیبَ أَمِ اتَّخَذَ عِنْدَ الرَّحْمَنِ عَهْدا»(۱).
ـ آیا دیدی آن کسی را که به آیات ما کفر ورزید و گفت بهقطع به من مال و فرزند بسیار داده خواهد شد. آیا بر غیب آگاه شده یا از خدای رحمان عهدی گرفته است؟!
بیان:اهل دنیا همواره در خیال ساخت و حفظ ظاهر زندگی میکنند و خود را صاحب بهترین امکانات و بالاترین کمالات و شایستهٔ آن میدانند. این خیالپردازان سندی برای اثبات ادعای خود ندارند.
همچنین است کسی که خود را صاحب غیب میداند و سند ظاهر و روشنی برای آن ندارد. چنین فردی موهوم، خرافاتی و خیالپرداز است؛ خواه منتسب به دین باشد یا نه.
چنین کسانی به صراحت آیات: «کلاَّ سَنَکتُبُ مَا یقُولُ وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّا. وَنَرِثُهُ مَا یقُولُ وَیأْتِینَا فَرْدا»؛ نه چنین است. بهزودی
- مریم / ۷۷ ـ ۷۸٫
(۴۱۶)
مینویسیم آنچه را میگوید و عذاب را برای او خواهیم افزود. و آنچه را میگوید از او به ارث میبریم و تنها بهسوی ما خواهد آمد.
خداوند ادعای چنین افرادی را ثبت میکند و در زمانی که باید، آنان را بر زمین میزند: «وَنَمُدُّ لَهُ مِنَ الْعَذَابِ مَدّا» و تنها به محضر پروردگار میرسد؛ در حالی که نه خیری با اوست نه عملی. خوشا به سعادت آنهایی که هرجا پایشان میشکند، بشکند، اینجا نشکند!
روشنی « ۱۷۸ » خطر درندگان به ظاهر مؤمن
«أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّا جَعَلْنَا حَرَما آَمِنا وَیتَخَطَّفُ النَّاسُ مِنْ حَوْلِهِمْ أَفَبِالْبَاطِلِ یؤْمِنُونَ وَبِنِعْمَةِ اللَّهِ یکفُرُونَ»(۱).
ـ آیا ندیدهاند که ما برای آنان حرمی امن قرار دادیم و حال آن که مردم از حوالی آنان ربوده میشوند؟ آیا به باطل ایمان میآورند و به نعمت خدا کفر میورزند؟
بیان: افراد بیایمان که تنها به فکر منافع مادی خود هستند و چیزی جز دنیا نمیشناسند خطر چندانی برای مؤمنان ندارند؛ زیرا آنان با اموری که ضرری برای منافعشان ندارد مخالفتی نمیکنند و مخالفت آنان نیز به حدی است که چیزی از دنیای آنان نکاهد. آنچه خطرناک است اعتقاد نادرست و ایمان به باطل است و این که کسی بخواهد برای خدا
- عنکبوت / ۶۷٫
(۴۱۷)
بکشد در حالی که باوری باطل دارد. چنین فردی وضو میگیرد، قصد قربت میکند و میکشد، بلکه میدرد و موعظهٔ هیچ مؤمنی نیز در او کارگر نمیافتد. او ولی خدا را به بند میکشد و خندهٔ مستانه بر آن سر میدهد و مؤمنان را به دار میآویزد به بهانهٔ این که ایمان و دین خدا را پاس دارد. او گرگی درندهخوست که در میان مؤمنان لانه کرده است.
روشنی « ۱۷۹ » دین داری حرمان آور
«وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکرَ بِآَیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا وَنَسِی مَا قَدَّمَتْ یدَاهُ إِنَّا جَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَفِی آَذَانِهِمْ وَقْرا وَإِنْ تَدْعُهُمْ إِلَی الْهُدَی فَلَنْ یهْتَدُوا إِذا أَبَدا»(۱).
ـ و کیست ستمکارتر از آن که به آیات پروردگارش پند داده شده و از آن روی برتافته و دسستاورد خود را فراموش کرده است. ما بر دلهای آنان پوششهایی قرار دادیم تا آن را درنیابند و در گوشهایشان سنگینی نهادیم و اگر آنها را بهسوی هدایت فراخوانی، باز هرگز به راه نخواهند آمد.
بیان: دینداری و التزام به شعایر دینی با آن که توفیقی است که نصیب هر کسی نمیشود ولی گاه همین امر سبب حرمان میگردد و انسان را از ظالمترین افراد مینماید. برای نمونه، کسی که آیات الهی را برای رونق منبر خود حفظ میکند با آن که خود به عمل به آن پایبند نیست و نصیبی
- کهف / ۵۷٫
(۴۱۸)
از عمل ندارد و از آن اعراض عملی دارد و نیز کسی که با پوشیدن لباس پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله ، داد خدایی خود را به آسمان میبرد ولی ندای یا خدای او تنها برای دیگران است و به سلاخی میماند که روزانه دهها گوسفند را سر میبرد و تنها کمی از گوشتها را مصرف مینماید، به قساوت قلب شدید دچار میگردد و گمراهی مانند دیابت که به خون میچسبد، به دلهایشان میچسبد و موجودی شیطانی میشوند. کار این افراد به ظاهر متدین و خداشناس به جایی میرسد که دیگر گوششان به هیچ موعظه و حدیثی بدهکار نمیباشد و ذکر مصیبت امام حسین علیهالسلام برای آنان تفاوتی با پاک کردن سبزی ندارد.
نفس کشیدن برای دیگران خوب نیست و اگر کسی نمیتواند برای خدا کار کند، باید دستکم برای خود زندگی کند. سخن و موعظهٔ عالمان و اهل علم باید فقط و فقط برای خود باشد، نه دیگران، و در مرحلهٔ بعد، اگر کسی خواست و توانست، از آن استفاده کند. این کار همانند جوی آبی است که در طی مسیر طبیعی و سیر کمالی خود درختان فراوانی را سیراب میکند، در غیر اینصورت، قساوت و گمراهی قلب انسان را احاطه مینماید، در نتیجه مصداق: «وَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّنْ ذُکرَ بِآَیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْهَا»میگردد.
روشنی « ۱۸۰ » ظلم پرخوری و تکخوری
«وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَی عَشْرَةَ أَسْبَاطا أُمَما، وَأَوْحَینَا إِلَی مُوسَی؛ إِذِ اسْتَسْقَاهُ
(۴۱۹)
قَوْمُهُ: أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاک الْحَجَرَ، فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَینا، قَدْ عَلِمَ کلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ، وَظَلَّلْنَا عَلَیهِمُ الْغَمَامَ، وَأَنْزَلْنَا عَلَیهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَی، کلُوا مِنْ طَیبَاتِ مَا رَزَقْنَاکمْ، وَمَا ظَلَمُونَا، وَلَکنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ»(۱)
ـ و آنان را به دوازده عشیره که هر یک امتی بودند تقسیم کردیم و به موسی وقتی قومش از او آب خواستند وحی کردیم که با عصایت بر آن تخته سنگ بزن، پس از آن دوازده چشمه جوشید. هر گروهی آبشخور خود را بشناخت. و ابر را بر فراز آنان سایبان کردیم. و گزانگبین و بلدرچین بر ایشان فرو فرستادیم. از چیزهای پاکیزهای که روزیتان کردهایم بخورید. و بر ما ستم نکردند، اما بر خود ستم میکردند.
بیان: پرخوری، زیادخوری و تکخوری از بدترین عیبهای بشر امروز است که زیان و ضرر آن کمتر از گناهان بزرگ نیست و فقیران را به ناخوری کشانده است. این آیه نیز از خوردنیهایی میگوید که خداوند بر بنیاسرائیل ارزانی داشت اما آنان با تکخوری و پرخوری به خود ظلم کردند: «وَلَکنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ» و با ناسپاسی سبب از دست رفتن این نعمت و عنایت و تبدیل آن به نقمت شدند.
روشنی « ۱۸۱ » برائت ثانوی اولیای خدا
«وَإِنْ کذَّبُوک فَقُلْ لِی عَمَلِی وَلَکمْ عَمَلُکمْ أَنْتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَا بَرِیءٌ
- اعراف / ۱۶۰٫
(۴۲۰)
مِمَّا تَعْمَلُونَ»(۱).
ـ و اگر تو را تکذیب کردند، بگو: عمل من به من اختصاص دارد و عمل شما به شما. شما از آنچه من انجام میدهم غیر مسؤول هستید و من از آنچه شما انجام نمیدهید.
بیان: این آیه روی دیگر سورهٔ کافرون است که در آن میفرماید: «لَکمْ دِینُکمْ وَلِی دِینِ»(۲)، با این تفاوت که در آن بحث «دین» و «عقیده» است و اینجا از «عمل» میگوید.
برائتی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از مشرکان دارد برای آن است که آنها نخست از عمل ایشان برائت جستهاند و برای همین است که فراز «وَأَنَا بَرِیءٌ مِمَّا تَعْمَلُونَ» را کریمانه در پایان آیه و بعد از تکذیب و اعلام برائت آنان آورده است. اولیای الهی هیچگاه از کسی به صورت اولی بری نمیشوند، وگرنه یأس دامنگیر همگان خواهد گشت. این کافران هستند که نخست اقدام به برائت میکنند و سپس اولیای الهی با دیدن باطن عمل آنها به همان اندازه، آن هم از عمل آنان و نه از شخص آنان، اظهار برائت میکنند.
باید توجه داشت «أَعْمَلُ» و «َأَنَا» در این آیه مفرد آمده و عمل مسلمانان را با عمل پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله همراه نمینماید؛ زیرا ممکن است مسلمانی عملی خوب و نیک نداشته باشد و اظهار برائت نیز از صرف عمل آنهاست و بیش از آن دنبال نگردیده است.
- یونس / ۴۱٫
- کافرون / ۶٫
(۴۲۱)
روشنی « ۱۸۲ » دیرفهمی اعراب
«وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآَنا أَعْجَمِیا، لَقَالُوا: لَوْلاَ فُصِّلَتْ آَیاتُهُ، أَأَعْجَمِی، وَعَرَبِی، قُلْ: هُوَ لِلَّذِینَ آَمَنُوا هُدًی وَشِفَاءٌ، وَالَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ فِی آَذَانِهِمْ وَقْرٌ، وَهُوَ عَلَیهِمْ عَمًی، أُولَئِک ینَادَوْنَ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ»(۱).
ـ و اگر این کتاب را قرآنی غیر عربی گردانیده بودیم بهقطع میگفتند چرا آیههای آن روشن بیان نشده کتابی غیر عربی و مخاطب آن عرب زبان؟ بگو این کتاب برای کسانی که ایمان آوردهاند رهنمود و درمانی است و کسانی که ایمان نمیآورند در گوشهایشان سنگینی است و قرآن برایشان نامفهوم است و گویی آنان را از جایی دور ندا میدهند.
بیان: ما گفتیم این قاعدهای است که تمامی شرطهای قرآن کریم قابل انجام است. این بدان معناست که میشد قرآن کریم را به زبان فارسی یا به زبان دیگری نازل کرد. اما اگر فرد عربی قرآن را اعجمی میآورد، اعراب که آن زبان را نمیدانستند نسبت به آن پذیرشی نداشتند؛ چرا که افزون بر بیگانگی در زبان، عقل آنان تیز نیست و گویی از دور دستی بر آتش دارند و حقایق را نزدیک نمیبینند و قلب فهم آنان شنوایی ندارد.
روشنی « ۱۸۳ » زنان شعرپرداز
- فصلت / ۴۴٫
(۴۲۲)
«هَلْ أُنَبِّئُکمْ عَلَی مَنْ تَنَزَّلُ الشَّیاطِینُ؟ تَنَزَّلُ عَلَی کلِّ أَفَّاک أَثِیمٍ. یلْقُونَ السَّمْعَ وَأَکثَرُهُمْ کاذِبُونَ. وَالشُّعَرَاءُ یتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ. أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کلِّ وَادٍ یهِیمُونَ. وَأَنَّهُمْ یقُولُونَ مَا لاَ یفْعَلُونَ»(۱).
ـ آیا شما را خبر دهم که شیاطین بر چه کسی فرود میآیند؟ بر هر دروغزن گناهکاری فرود میآیند. که دزدانه گوشفرا میدارند و بیشترشان دروغگویند. و شاعران را گمراهان پیروی میکنند. آیا ندیدهای که آنان در هر وادیی سرگردانند. و آنانند که چیزهایی میگویند که انجام نمیدهند.
بیان: در زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برخی بودند که با هم نجوا میکردند و دروغ میگفتند و میخواستند میان مردم بهویژه زنان و شوهران دعوا بهراه بیندازند. آنان که بیشتر برخی از زنان سرشناس بودند فال گوش میایستادند و از شنیدههای خود دروغی میبافتند و آن را به دیگران میگفتند تا تنور دعوا هرچه داغتر گردد. البته راه فریب چنین کسانی این است که وقتی آنان دزدانه گوش میدهند، مطلبی دروغ گفته شود تا آنان به انحراف بیفتند. «یلْقُونَ السَّمْعَ» یعنی دزدانه گوش دادن به این معنا که گوش میگرفتند اما گویا گوش نمیدهند. اما آیهٔ «وَالشُّعَرَاءُ یتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» که بعد از همین آیات آمده است از کسانی که شعرپرداز میباشند نمیگوید و در مذمت شعر و شاعری نیست و این آیه به شعر ادبیات ارتباطی ندارد؛ چرا که منظور از شعر همین سخنانی است که چنین فالگوشهایی برای ایجاد نزاع و اختلاف و گمراه کردن مردم و زنان و شوهران میگفتند. شاهد آن نیز آیهٔ بعد است که از شخصیت چنین
- شعراء / ۲۲۱ ـ ۲۲۶٫
(۴۲۳)
شاعرانی میگوید: «أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِی کلِّ وَادٍ یهِیمُونَ». کسانی که به هر جایی سر میکشیدند و به هر دری میزدند و از هر جایی میگفتند تا توطئهای کنند و اختلافی بیندازند، بلکه شخصیت بزرگوار پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و اهل بیت علیهمالسلام را تخریب کنند، از این رو آیهٔ بعد از اهل بیت علیهمالسلام میگوید: «إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا، وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، وَذَکرُوا اللَّهَ کثِیرا، وَانْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ مَا ظُلِمُوا، وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَی مُنْقَلَبٍ ینْقَلِبُونَ»(۱)؛ مگر کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده و خدا را بسیار به یاد آورده و پس از آن که مورد ستم قرار گرفتهاند یاری خواستهاند و کسانی که ستم کردهاند به زودی خواهند دانست به کدام بازگشتگاه برخواهند گشت.
مراد از اهل ایمان در این آیه اهل بیت علیهمالسلام است و ذیل آیه منحصر در کربلا نیست که در آن قتل بود نه صرف مظلومیت. خداوند در این فراز میفرماید: «وَسَیعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا»؛ میفرماید به زودی خواهند دانست؛ چرا که اکنون آنان در خانه هستند و مظلومیت اهل این خانه اکنون معلوم نمیشود. خداوند از اهل بیت علیهمالسلام به صراحت نمیگوید چرا که اگر واضحتر از این گفته بود، قرآن کریم بر روی زمین نمیماند، از این رو کد و گرا داده است و راز ماندگاری قرآن کریم در استفاده از چنین ترفندهایی است و البته فهم چنین آیاتی است که برای «من خوطب به» است نه دریافت ترجمه، مفهوم و معنای آن.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تنها تا زمان حضرت خدیجه علیهاالسلام بود که آسایش داشت و وجود حضرت خدیجه هر ناملایمی را از وجود آن
- شعراء / ۲۲۷٫
(۴۲۴)
حضرت صلیاللهعلیهوآله میزدود. از همین رو بود که پیامبر تا اسم مبارک خدیجه علیهاالسلام میآمد گریه میکرد و اشک میریخت و کسی نام خدیجه را در حضور آن حضرت نمیبرد. حضرت بعد از آن به همسرانی مبتلا شد که مدام ایشان را اذیت میکردند و از طرفی هم به یاد همسرش خدیجه میافتاد که سرشار از مهربانی و لطف و صفا بود و سختیهایی را که بهویژه در شعب ابوطالب بر ایشان وارد شده بود پیش چشم داشتند و بر سوز ایشان میافزود. حضرت خدیجه نخستین زنی بود که وجود عزیز پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را شناخت و به او آگاهانه ایمان آورد و در ۲۵ سالگی به همسری آن حضرت درآمد و مادر ناموس حضرت حق گردید.
روشنی « ۱۸۴ » جنبندهای گویا
«وَإِذَا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَیهِمْ أَخْرَجْنَا لَهُمْ دَابَّةً مِنَ الاْءَرْضِ تُکلِّمُهُمْ أَنَّ النَّاسَ کانُوا بِآَیاتِنَا لاَ یوقِنُونَ»(۱).
و چون قول عذاب بر ایشان واجب گردد، جنبندهای را از زمین برای آنان بیرون میآوریم که با ایشان سخن گوید که مردم چنانکه باید به نشانههای ما یقین نداشتند.
بیان: وقتی بندگان سخن پیامبری که خداوند با منت بر آنان فرستاده است را ناشنیده بگیرند و دیگر پیامبری انسی به کار آنان نیاید، جنبندهای
- نمل / ۸۲٫
(۴۲۵)
را از زمین بیرون میآورد تا با آنها سخن گوید. این همانند تلقین به مرده است. وی تا زنده بود چیزی نفهمید؛ چگونه حالا که مرده است با «إفهم» و «إسمع» میخواهد بفهمد. «دَابَّةً» یعنی جنبندهای که چندان عقل و شعور ندارد و با این کافران همسخن میشود. حکایت همان دباغ است که عطر گل برای او سازگار نیست و با بوی بد لجن است که به هوش میآید.
روشنی « ۱۸۵ » حکایت ابلیس و آدمی
«وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ ثُمَّ صَورْنَاکمْ ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُوا لاِآَدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ لَمْ یکنْ مِنَ السَّاجِدِینَ. قَالَ مَا مَنَعَک أَلاَّ تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُک قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا یکونُ لَک أَنْ تَتَکبَّرَ فِیهَا فَاخْرُجْ إِنَّک مِنَ الصَّاغِرِینَ. قَالَ أَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ. قَالَ إِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ»(۱).
ـ و در حقیقت، شما را آفریدیم، سپس به صورتگری شما پرداختیم. آنگاه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید، پس سجده کردند جز ابلیس که از سجدهکنندگان نبود. فرمود: چون تو را به سجده امر کردم، چه چیز تو را باز داشت از این که سجده کنی؟ گفت: من از او بهترم؛ مرا از آتشی آفریدی و او را از گل. فرمود: از آن فرو شو. تو را نرسد که در آن تکبر نمایی. پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی. گفت: مرا تا روزی که برانگیخته خواهند شد مهلت ده. فرمود: تو از مهلتیافتگانی.
- اعراف / ۱۱ ـ ۱۵٫
(۴۲۶)
بیان: این آیات، ماجرای سرکشی و حسادت ابلیس را بیان میدارد. این آیات میرساند این جنزاده اندکی علم داشته که او را به انحراف انداخته اما او در برخورد با خداوند و نه با بندگان از منافقان نبوده است؛ چرا که محکم در برابر حق تعالی میایستد و خود را بهتر از آدم معرفی میکند: «قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ»(۱).
شیطان آفرینش انسان را سفالی میدانسته است. چنانکه خداوند نیز چنین میفرماید: «وَلَقَدْ خَلَقْنَا الاْءِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ»(۲)؛ و در حقیقت، انسان را از گلی خشک از گلی سیاه و بدبو آفریدیم.
خداوند انسان را از «صَلْصَالٍ» یعنی سفال آفریده و سفال آن نیز از گلی بدبو ساخته شده است.
نحوهٔ آفرینش او نیز چنین بوده که نخست مادهٔ وی ساخته شده و سپس بر آن صورت زده شده است: «وَلَقَدْ خَلَقْنَاکمْ، ثُمَّ صَورْنَاکمْ، ثُمَّ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُوا لاِآَدَمَ، فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ، لَمْ یکنْ مِنَ السَّاجِدِینَ»(۳)؛ و در حقیقت، شما را خلق کردیم، سپس به صورتگری شما پرداختیم، آنگاه به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید. پس همه سجده کردند جز ابلیس که از سجدهکنندگان نبود.
این آیه از خلقت اولی انسان میگوید که سپس صورت بر آن زده شده است و آفرینش اولی او را بدون صورت میداند! خلق زیرساخت و
- اعراف / ۱۲٫
- حجر / ۲۶٫
- اعراف / ۱۱٫
(۴۲۷)
صورتگری رونما میباشد.
خداوند بعد از آن، خطاب به فرشتگان فرمود: «وَإِذْ قَالَ رَبُّک لِلْمَلاَئِکةِ إِنِّی خَالِقٌ بَشَرا مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ». البته در این آیه به جای «الاْءِنْسَانَ»در آیهای که در پیش ذکر آن گذشت از لفظ «بَشَرا» استفاده شده است.
ابلیس همین معنا را تکرار مینماید و میگوید من برای بشری که از گلی بدبو ساخته شده است سجده نمیکنم: «قَالَ لَمْ أَکنْ لاِءَسْجُدَ لِبَشَرٍ خَلَقْتَهُ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ. قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّک رَجِیمٌ»(۱)؛ گفت من آن نیستم که برای بشری که او را از گلی خشک از گلی سیاه و بدبو آفریدهای سجده کنم. فرمود از این مقام بیرون شو که تو رانده شدهای. این ماجرا در آیات سورهٔ «ص» چنین آمده است: «قَالَ یا إِبْلِیسُ مَا مَنَعَک أَنْ تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیدَی أَسْتَکبَرْتَ أَمْ کنْتَ مِنَ الْعَالِینَ. قَالَ أَنَا خَیرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِی مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ. قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّک رَجِیمٌ. وَإِنَّ عَلَیک لَعْنَتِی إِلَی یوْمِ الدِّینِ. قَالَ رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ. قَالَ فَإِنَّک مِنَ الْمُنْظَرِینَ. إِلَی یوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ. قَالَ فَبِعِزَّتِک لاَءُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعِینَ. إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ. قَالَ فَالْحَقُّ وَالْحَقَّ أَقُولُ. لاَءَمْلاَءَنَّ جَهَنَّمَ مِنْک وَمِمَّنْ تَبِعَک مِنْهُمْ أَجْمَعِین»(۲).
ـ فرمود ای ابلیس چه چیز تو را مانع شد که برای چیزی که به دستان قدرت خویش خلق کردم سجده آوری؟ آیا تکبر نمودی یا از جملهٔ برتریجویانی؟ گفت من از او بهترم مرا از آتش آفریدهای و او را از گل
- حجر / ۳۳ ـ ۳۴٫
- ص / ۷۵ ـ ۸۵٫
(۴۲۸)
آفریدهای. فرمود: پس از آن مقام بیرون شو که تو راندهای. و تا روز جزا لعنت من بر تو باد. گفت: پروردگارا، پس مرا تا روزی که برانگیخته میشوند مهلت ده. فرمود: در حقیقت تو از مهلتیافتگانی. تا روز معین معلوم. شیطان گفت: پس به عزت تو سوگند که همگی را جدا از راه به در میبرم. مگر آن بندگان پاکدل تو را. فرمود حق از من است و حق را میگویم. هرآینه جهنم را از تو و از هر کس از آنان که تو را پیروی کند از همگیشان خواهم انباشت.
شیطان در این گفتوگو خود را صاحب منطق و دلیل میداند. او خود را از «عالین» نمیداند اما میگوید من از آتشم که از گل بهتر است، از این رو باید جانشین تو بر زمین باشم. وی نمیدانست هرچند آدم از آتش نیست اما عین حرارت آتش در اوست و این گل از آن حرارت به سفال تبدیل میشود. انسان بهتدریج میتواند به حرارت آتش برسد و آتش عشق شود و به زحمت نیز به این مقام میرسد، از این رو انسان بالاتر از آن است و گِلی است که آتش میشود و نه این که آتشی باشد که آتش بگیرد، ولی شیطان نادانتر از آن است که حتی بشود با او سخن گفت و دلیل وی را نقد کرد، چارهای نیست جز این که اخراج گردد: «قَالَ: فَاخْرُجْ مِنْهَا، فَإِنَّک رَجِیمٌ». اخراج و طرد وی نیز که لعنت خداوند را همراه دارد طردی دوزخی است. شیطان رجیم است یعنی از حق تعالی بُعد و دوری دارد و ملعون است یعنی مبغوض حق تعالی است.
شیطان از طریق زمینههای نفسانی به اغوا و فریب آدمیان دست مییازد اما مخلَصان چون چنین زمینههایی را در خود ندارند، دست
(۴۲۹)
شیطان از گمراه کردن آنان کوتاه است؛ از این رو میفرماید: «إِلاَّ عِبَادَک مِنْهُمُ الْمُخْلَصِینَ».
ابلیس از سجده به انسان خودداری میکند و برای خود توجیه دارد و میگوید: من به چیزی که از سفال بدبو ساخته شده است سجده نمیکنم. خداوند به توجیه او توجهی نمیکند و بدون توضیح و استدلالی، او را از جوار خود میراند و او را اخراج میکند؛ چرا که وی چنان در جهل مرکب غوطه است که گوش شنوایی ندارد.
این ماجرا در آیهای دیگر چنین آمده است: «وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلاَئِکةِ اسْجُدُوا لاِآَدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلِیسَ قَالَ أَأَسْجُدُ لِمَنْ خَلَقْتَ طِینا»(۱)؛ و هنگامی را که به فرشتگان گفتیم برای آدم سجده کنید پس همه جز ابلیس سجده کردند. گفت: آیا برای کسی که از گل آفریدی سجده کنم؟!
ابلیس با گمراهپذیری از استدلالی نادرست از اطاعت خدا سرباز زد و به زعم خود راهی منطقی در پیش گرفت. او گمراه بود و نه فریبکار و تنها در چینش قضایای استدلال خود که میان گل و آتش قیاس کرده بود به خطا رفت؛ چرا که دور از انصاف میدانست آتش بر گل سجده آورد؛ در حالی که جنسی برتر از آن است.
امروزه در دوران آخرزمان حقهبازیها و حیلهگریهایی ظهور کرده که عقل ابلیس از آن ناتوان است. بشر پیش از این دوره چنین از حیله و حقه پر نبوده است. حیلهگری به مثابهٔ رشد علم و تکنولوژی پیشرفت دارد و با کمبود ایمان، شیطنت رشد مضاعفی یافته است. این حیلهگریها را در
- اسراء / ۶۱٫
(۴۳۰)
شبکههای ماهوارهای و تلویزیونی و سایتهای فراوان اینترنتی و نیز در مدلهای متنوع و گوناگون لباس، مو، آرایش و زیبایی که روز به روز نوتر میشود تا سیاستمداران دنیا بشر را در این آزمایشگاه مضحک و مسخرهآمیز خود محک زنند تا بدانند چگونه و تا کجا میشود او را برد و کنترل کرد و حضور مربیان ماهر فریب و حقه در آن خودنمایی میکند که آن را به فرودستان خود آموزش میدهند؛ بهطوریکه خوبی گذشتگان ما با نبود چنین تربیتهایی امری عادی مینماید. آدمی حتی در بدی و شیطنت بر ابلیس پیشی میگیرد و شیطان این را نیز نمیدانسته است. چیزی که فرشتگان الهی به آن اشاره داشته و به خونریز بودن آدمی تصریح نمودهاند.
ابلیس خود را از آتش میدانسته و آن را بر گل بدبو ترجیح میداده اما نه این که گل میتواند حرارت یابد و سفال شود و حرارت آتش را در خود داشته باشد میشناسد و نه طبع سرکش آتش را. طبعی که در همین ماجرا نیز در وجود او شعله میکشد و او را به سرکشی وا داشته است؛ برخلاف خاک که متانت، آرامش، صفا و باطن دارد. باد، آب و آتش به اندازهٔ خاک حرمت ندارد هرچند آب را میتوان با ملاحظاتی در ردیف خاک قرار داد. خداوند در وصف خاک میفرماید: «وَجَعَلَ فِیهَا رَوَاسِی مِنْ فَوْقِهَا، وَبَارَک فِیهَا، وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیامٍ، سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ»(۱)؛ و در زمین از فراز آن لنگرآسا کوهها نهاد و در آن خیر فراوان پدید آورد و مواد خوراکی آن را در چهار روز اندازهگیری کرد که برای خواهندگان درست و متناسب
- فصلت / ۱۰٫
(۴۳۱)
با نیازهایشان است.
فراز: «وَبَارَک فِیهَا» در این آیه حایز اهمیت است. خداوند برکت را به زمین خاکی داده است. در واقع، خاک است که برکت دارد. بر این اساس، کسی که از خاک دور است خیر و برکتی ندارد. شایسته است انسان در شبانهروز کمی بر روی خاک بنشیند. البته نشستن بر روی فرش نیز صدق نشستن بر روی خاک را دارد اما استفاده از مبلمان، انسان را از خاک دور میکند. زندگی در طبقات دوم و بالاتر نیز انسان را از برکت خاک دور میکند. کسی که ضعف اعصاب دارد میتواند با بازی با خاک، آن را برطرف کند. نگاه به خاک و مالیدن آن به دستها با همان خاکبازی برای اعصاب بسیار آرامشبخش است. نگاه به آب، سبزه و بلبل نیز چنین است اما نگاه به خاک بیش از آنها برای اعصاب مفید است. دست بردن در خاک نرم، اعصاب را نرم و ملایم میسازد گویی هرچه تنش است از آن میگیرد. خاکبازی به ویژه زنهایی را که وسواس دارند بدون نیاز به هیچ گونه قرصی درمان میکند. البته سنگ و سیمان چنین خاصیتی ندارد و این برکت تنها در خاک است. گیاهان، چشمهها و گنجها در خاک است. قبر آدمی نیز در خاک است. خداوند از این خاک است که سنگینیها را بیرون میکشد: «وَأَخْرَجَتِ الاْءَرْضُ أَثْقَالَهَا»(۱).
خاکها بر شخصیت آدمی تأثیرگذار است. راه رفتن بر خاکهای مرغوب و خوب، رفتاری نیکو به انسان میدهد؛ همانطور که زندگی بر خاک بد، سوء رفتار و افکار برای آدمی دارد. این مطلب را میتوان با
- زلزله / ۲٫
(۴۳۲)
جابهجایی افرادی که برای آزمایش و کنترل رفتار انتخاب شدهاند به دست آورد. زمینی طلاساز است و زمینی نقرهپرور. خاکی نفت از دل میرویاند و دیگری زغال پرورش میدهد. نکتهٔ جالب توجه این است که از نوع پوشش گیاهی هر منطقه میتوان به موادی که داخل آن زمین است پی برد. البته این راهکار علمی و روشمند است و باید قواعد آن را در دست داشت. به قول شاعر:
برو در این بیابان جستوجو کن
ز هر خاکی کفی بردار و بو کن
ز هر خاکی که بوی عشق برخاست
یقین دان مدفن لیلی همانجاست
کسی که دانش شناخت خاکها را در اختیار دارد با نگاهی به سطح زمین درمییابد تا عمق چند هزار متری آن چیست! وقتی انسان پا بر زمینی بگذارد که زیر آن طلاست، قلبش آن طلا را احساس میکند و همانند اجنه از آن کامیاب میشود. او هزاران بار بیش از طلایی که خانمها به دست میکنند از آن معدن طلا ثأثیر میپذیرد، بدون این که هزینهای نماید. متأسفانه از مشکلات امروز بشر این است که از طبیعت بریده است و خاک نمیبیند و هرچه هست فرش، آسفالت، موزائیک یا دیگر مصنوعات خود اوست. زندگی مدرن امروزی که البته علمی نیست سبب میشود انسانهای طبیعی کمتر یافت شوند و آدمها نیز مصنوعی گردند.
اما فراز: «وَقَدَّرَ فِیهَا أَقْوَاتَهَا فِی أَرْبَعَةِ أَیامٍ» را میتوان به چهار فصل بهار، تابستان، پاییز و زمستان و میوههای آن معنا نمود.
«سَوَاءً لِلسَّائِلِینَ» نیز به این معناست که این خاک میتواند تمامی نیازهای آدمی را پاسخگو باشد و حتی آتش نیز درون آن است. کرات
(۴۳۳)
دیگر اگر خاک نداشته باشد، چنین برکتی ندارد. ابلیس برکت این خاک را که آدمی از آن آفریده شده است ندانست و نفهمید که این خاک هر چیزی را درون خود دارد و او فقط آتشی است و این خاک است که میتواند حتی آتش را به خود نگاه دارد تا در برابر باد و آب به خاموشی نگراید. با این وجود، خاصیت خاک این است که پایین میکشد و بر شدن کسی که بر خاک قرار دارد بسیار سخت است؛ بهویژه آن که مانعانی از جن که شمار آنان بسیار هستند در راه است؛ بنابراین چارهای جز پناه بردن به لطف ویژه و عنایت مخصوص خداوند نیست: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، لاَ تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ، وَمَنْ یتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیطَانِ فَإِنَّهُ یأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ وَالْمُنْکرِ، وَلَوْلاَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَیکمْ وَرَحْمَتُهُ مَا زَکا مِنْکمْ مِنْ أَحَدٍ أَبَدا، وَلَکنَّ اللَّهَ یزَکی مَنْ یشَاءُ، وَاللَّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(۱)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید پای از پی گامهای شیطان منهید و هر کس پای بر جای گامهای شیطان نهد بداند که او به زشتکاری و ناپسند وا میدارد و اگر فضل خدا و رحمتش بر شما نبود هرگز هیچ کس از شما پاک نمیشد ولی این خداست که هر کس را بخواهد پاک میگرداند و خداست که شنوای داناست.
اگر لطف، کرم، فضل و رحمت خداوند با آدمی نبود انسانی خوب پیدا نمیشد و در میان این همه شیاطین، راه به جایی نمیبرد! بهویژه که طبع عالم ناسوت، به پایین فرو کشیدن است و ثقل خود را دارد.
به هر روی، شیطان مقام انسانهای پاک و عظمت و نجابت آنان و آتش عشقی که در دل دارند را نمیدید.
- نور / ۲۱٫
(۴۳۴)
انسان نجابت دارد و ابلیس از آدمیان نیست، اگرچه شیطان در میان انسانها یافت میشود؛ زیرا شیطان وصف است و ابلیس ذات. جنس آدمی ابلیسپرور نیست؛ اگرچه آدمی موجودی است بیعزم و سادهدل که فریب زبان چرب و گردن کج ابلیس را میخورد(۱)، ولی او موجودی درست و نجیب است که خلیفهٔ خدا شده اما جنس جنیان و باطن وجودشان صفا ندارد، از این رو نمیشود به خلافت آنها دل بست و پیامبری نیز از جنس خودشان ندارند.
البته در این که شیطنت در میان آدمیان بسیار است، سخنی نیست و سورهٔ عصر دلیل بر آن است که تمامی آدمیان را در زیان میبیند و آنان که رستگار میگردند استثنا هستند. خداوند در آیهای دیگر میفرماید: «اللَّهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکةِ رُسُلاً وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ»(۲)؛ خدا از میان فرشتگان رسولانی برمیگزیند و نیز از میان مردم. بیگمان خدا شنوای بیناست.
این نحوه گفتار میرساند رسولان انسی اندک هستند. درست است انسان پدیدهای نجیب است و ابلیس از جنس آدمی نیست و برای این حسن باید شکرگزار خدا بود اما نباید پنداشت تمامی آدمیان برای خود چونان پیغمبری هستند. خداوند نیز پیامبران بیشماری از میان انسانها ندارد و قرآن کریم حتی نام پنجاه نفر از آنان را ذکر نمیکند. سندی معتبر بر این که شمارهٔ پیامبران یکصد و بیست و چهار هزار نفر بوده است در
- طه / ۱۲۱٫
- حج / ۷۵٫
(۴۳۵)
دست نمیباشد. این آیه میفرماید خداوند رسولان خود را نخست از جنس ملائکه برگزید و از انسانها نیز! چنین تعبیری بر کمی و قلّت رسولان آدمی دلالت مینماید؛ همانطور که به شهادت: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۱)، افرادی که شگفتی میآفرینند و انسانهای برجسته، استثنایی و نوابغ بسیار اندک میباشند هرچند به دلیل خسران فراگیر، مدعی بسیار است. از مطلقگرایی باید بیرون آمد و تمامی علمای مسلمین را بی هیچ عیب و نقص و همانند حضرات معصومان علیهمالسلام نپنداشت! درست است که این دانشمندان افراد بینظیری بودهاند اما اشکالات، اشتباهات و گاه انحرافات زیادی نیز داشتهاند تا چه رسد به افراد معمولی. به تعبیر دیگر، این بدی و فسادآفرینی است که در نهاد بشر ریشه دارد و نهادی اوست و این خوبی است که به صورت استثنا از او بروز میکند. برای نمونه، میتوان قارون را مثال زد. تمامی انسانها جز اولیای خدا که داخل در استثنای سورهٔ عصر هستند برای خود قارونی میباشند که هر چیزی را برای خود میخواهند. آنان مدنی بالطبع نیستند و از سر ناچاری است که به زندگی شهری تن میدهند. قارونی که خداوند او را چنین توصیف مینماید: «إِنَّ قَارُونَ کانَ مِنْ قَوْمِ مُوسَی فَبَغَی عَلَیهِمْ وَآَتَینَاهُ مِنَ الْکنُوزِ مَا إِنَّ مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالْعُصْبَةِ أُولِی الْقُوَّةِ إِذْ قَالَ لَهُ قَوْمُهُ لاَ تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لاَ یحِبُّ الْفَرِحِینَ»(۲)؛ قارون از قوم موسی بود و بر آنان ستم کرد و از گنجینهها آن قدر به او داده بودیم که کلیدهای آنها بر گروه نیرومندی سنگین میآمد.
- عصر / ۲٫
- قصص / ۷۶٫
(۴۳۶)
آنگاه که قوم وی بدو گفتند شادی مکن که خدا شادیکنندگان را دوست نمیدارد.
این آیه میرساند همواره دنیا دزد داشته است که قارون نیز برای حفظ گنجینههای خود مجبور بود آن را قفل کند و کلیدهای آن را با وجود سنگینی که داشته با خود به این طرف و آن طرف ببرد. بشر از ابتدا دزدی را میفهمیده و اصل آنرا از کسی نیاموخته است. همچنانکه دروغپردازی چنین است:«وَإِنْ تُکذِّبُوا فَقَدْ کذَّبَ أُمَمٌ مِنْ قَبْلِکمْ، وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ»(۱)؛ و اگر تکذیب کنید، به قطع امتهای پیش از شما هم تکذیب کردند و بر پیامبر خدا جز ابلاغ آشکار وظیفهای نیست.
در واقع، بدی و دشمنی و گرفتن مزوّرانه و زورمدارانه از دیگر انسانها در نهاد آدمی هست و چنین نیست که بنیآدم اعضای یکدیگر باشند، بلکه آنان اعدای هم هستند که با درد گرفتن عضوی، عضو دیگر قرار میگیرد.
به هر روی، با وجود اصل بودن بدی در انسانها، آنچه به این جنس ارزش میدهد صفای نفسی است که در برخی از آنان میباشد. حضرت آدم چون صفای نفس داشت، خداوند گناه او را نادیده گرفت، بلکه عوارض و پیآمدهای آن را نیز اصلاح نمود؛ چنانکه میفرماید:«ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَی»(۲)؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و وی را هدایت کرد. کسی که صفای نفس ندارد حتی علم برای
- عنکبوت / ۱۸٫
- طه / ۱۲۲٫
(۴۳۷)
وی کارگشا نیست. علم با صفای باطن، سلامت نفس و ربوبیت الهی که در جان است مؤثر میباشد وگرنه سواد به خودی خود سیاهی است و اگر مشکلی را افزون نکند آن را نمیکاهد. علم بدون صفای باطن و ایمان مخرّب است. اگر کسی میانهٔ خود را با خدای خویش صاف نکند، حتی تقوا و خوبیهای او نیز به کار وی نمیآید. مادهٔ کائنات لطف پروردگار است که در گرو صفای نفس آدمی است و علم نیز با آن است که کارگر میافتد؛ از این رو میفرماید: «وَلَقَدْ آَتَینَا دَاوُودَ وَسُلَیمَانَ عِلْما، وَقَالاَ: الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی فَضَّلَنَا عَلَی کثِیرٍ مِنْ عِبَادِهِ الْمُؤْمِنِینَ»(۱)؛ و بهراستی به داوود و سلیمان دانشی عطا کردیم و آن دو گفتند ستایش خدایی را که ما را بر بسیاری از بندگان باایمانش برتری داده است.
این علم است که پیامبران را به حمد میخواند و آنان را بر بسیاری از مؤمنان برتری میدهد؛ یعنی علم میتواند برتر از ایمان گردد اما نه علم به خودی خود بلکه علمی که با صفا آمیخته باشد و چنین دانشی است که شیرین است. حضرت آدم نیز به سبب داشتن این صفا بود که با اینکه به خطا رفته بود خداوند او را بر میگزیند و میفرماید: «اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» تا کسی نتواند ایرادی نیز به او بگیرد و گناه وی را به رخ او کشد.
این آدمی است که در صفا و عشق عظمت دارد. عظمتی که سبب میشود حتی فرشتگان الهی بر وی سلام آورند و به تعبیر قرآن کریم: «الَّذِینَ تَتَوَفَّاهُمُ الْمَلاَئِکةُ طَیبِینَ یقُولُونَ سَلاَمٌ عَلَیکمُ ادْخُلُوا الْجَنَّةَ بِمَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(۲)؛ همان کسانی که فرشتگان جانشان را در حالی که پاک هستند
- نمل / ۱۵٫
- نحل / ۳۲٫
(۴۳۸)
میستانند و به آنان میگویند درود بر شما باد. به پاداش آنچه انجام میدادید به بهشت درآیید.
ناآگاهی ابلیس، خود را در آیات بعد نیز نشان میدهد. او با آن که فاعل بودن خداوند در کارها را میبیند اما هنوز در مسألهٔ «جبر و اختیار» مشکل دارد که میگوید: «قَالَ فَبِمَا أَغْوَیتَنِی لاَءَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَک الْمُسْتَقِیمَ»(۱)؛ گفت پس به سبب آن که مرا به بیراهه افکندی، من هم برای فریفتن آنان بهحتم بر سر راه راست تو خواهم نشست. او گمراهی خود را که در جهل خود ریشه دارد نمیبیند و باز بر طبل نادانی میکوبد و ناآگاهانه گمراهی خود را به خداوند نسبت میدهد و سپس میخواهد از این کرده که به زعم او کار حق تعالی است نسخهبرداری نماید. او میگوید مرا گمراه کردهای، من نیز همهٔ آفریدههای تو را گمراه خواهم کرد. همان شگردی که بر علیه من داشتی، بر علیه بندگانت به کار میگیرم. قفل نرمافزاری تو را میشکنم و از شگردهای تو نسخه بر میدارم. البته باید مادهای را شناخت که شیطان میپنداشته خداوند او را با آن به گمراهی کشانده است. آیا در تفاسیر از این ماده نامی آمده است؟ ما این بحث را در دروس تفسیر خود پی خواهیم گرفت.
شیطان در این آیه میگوید من مادهای را میشناسم، که هر کسی را میتوان با آن به گمراهی انداخت. فرمولی که در همه جا جواب میدهد. برای همین است که در ادامه میگوید: «ثُمَّ لاَآَتِینَّهُمْ مِنْ بَینِ أَیدِیهِمْ، وَمِنْ
- اعراف / ۱۶٫
(۴۳۹)
خَلْفِهِمْ، وَعَنْ أَیمَانِهِمْ، وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ، وَلاَ تَجِدُ أَکثَرَهُمْ شَاکرِینَ»(۱)؛ آنگاه از پیش رو و از پشت سرشان و از طرف راست و از طرف چپشان بر آنها میتازم و بیشترشان را شکرگزار نخواهی یافت.
شیطان مادهای در داست داشته که میدانسته است میتواند هر انسانی را با آن به کفر کشاند و از شکر باز دارد. توانی که به هر جا برخورد نماید، اسیدوار آن را سیاه و ذوب میکند. اسیدی که حتی در پولاد نفوذ میکند تا چه رسد به افراد ضعیفی که دوام آنان از حلبی یا پارچه ضعیفتر است. ابلیس ترفند گمراه نمودن آموخته است. ترفندی که هر مقاومتی را در هم میشکند و چیزی نمیتواند مانع آن شود اما چنین نیست؛ چرا که خداوند پادزهر این مادهٔ مسموم را به بشر داده است. پادزهری که در دست آگاهان قرار دارد و باید سراغ آن را از ایشان گرفت و ما نشانی آن را در پیش آوردیم.
ابلیس برای اثبات برتری خود و ضعف آدم، گمراهی بنی آدم را پیش میکشد. او افزون بر این که مادهٔ گمراهی او را در دست دارد، چنین میگوید: «قَالَ أَرَأَیتَک هَذَا الَّذِی کرَّمْتَ عَلَی لَئِنْ أَخَّرْتَنِ إِلَی یوْمِ الْقِیامَةِ لاَءَحْتَنِکنَّ ذُرِّیتَهُ إِلاَّ قَلِیلاً»(۲)؛ سپس گفت: به من بگو این کسی را که بر من برتری دادی برای چه بود؟ اگر تا روز قیامت مهلتم دهی بهقطع فرزندانش را جز اندکی از آنها ریشهکن خواهم کرد.
ابلیس برای اثبات برتری خود دلیل محکمی میآورد. وی میگوید
- اعراف / ۱۷٫
- اسراء / ۶۲٫
(۴۴۰)
آدمیان گمراهپذیر هستند، از این رو شایستهٔ خلافت الهی نمیباشند. اگر به من عمری به اندازهٔ عمر پسران آدم دهی به تو نشان خواهم داد که آنان گمراه میشوند و چه دلیلی بالاتر از ارایهٔ حقیقت و عینیت و البته آنان که گمراه نمیشوند بسیار اندک هستند.
شیطان آدمی را گمراه میداند. او خوب میشناخت که آدمی گاه چنان احمق میگردد که گوسالهای را به خدایی بر میگزیند اما موسای کلیم که عصای اژدرساز و ید بیضا دارد را به پیامبری نمیپذیرد. او خوب میدانست که این بشر چنان حماقتی دارد که حاضر میشود فرزندان خود را برای بتی ساخته شده از چوب یا گل و یا برای حفظ آبروی خود از خطرات احتمالی ناموسی سر ببرد: «قَدْ خَسِرَ الَّذِینَ قَتَلُوا أَوْلاَدَهُمْ سَفَها بِغَیرِ عِلْمٍ، وَحَرَّمُوا مَا رَزَقَهُمُ اللَّهُ افْتِرَاءً عَلَی اللَّهِ، قَدْ ضَلُّوا، وَمَا کانُوا مُهْتَدِینَ»؛ کسانی که از روی بیخردی و نادانی فرزندان خود را کشتهاند و آنچه را خدا روزیشان کرده بود از راه افترا به خدا حرام شمردهاند سخت زیان کردند. آنان بهراستی گمراه شده و هدایت نیافتهاند.
راستی اگر موارد حماقت و سفاهت انسان که تنها در قرآن کریم آمده است گفته و تحلیل شود کتابی قطور میگردد.
تحلیل استدلالهایی که ابلیس برای دفاع از نافرمانی خود میآورد بسیار سنگین و نیازمند کار علمی است. کسی که نتواند شخصیت ابلیس را از استدلالها و سخنان وی به دست آورد در شناخت خداوند نیز ناتوان میگردد و بیشناخت «شیطان» نمیتوان به «رحمان» رسید.
خداوند پاسخ او را چنین میدهد: «قَالَ اذْهَبْ فَمَنْ تَبِعَک مِنْهُمْ فَإِنَّ
(۴۴۱)
جَهَنَّمَ جَزَاؤُکمْ جَزَاءً مَوْفُورا. وَاسْتَفْزِزْ مَنِ اسْتَطَعْتَ مِنْهُمْ بِصَوْتِک وَأَجْلِبْ عَلَیهِمْ بِخَیلِک وَرَجِلِک وَشَارِکهُمْ فِی الاْءَمْوَالِ وَالاْءَولاَدِ وَعِدْهُمْ وَمَا یعِدُهُمُ الشَّیطَانُ إِلاَّ غُرُورا. إِنَّ عِبَادِی لَیسَ لَک عَلَیهِمْ سُلْطَانٌ وَکفَی بِرَبِّک وَکیلاً»(۱)؛ فرمود برو که هر کس از آنان تو را پیروی کند، بهطور مسلم جهنم سزایتان خواهد بود که کیفری تمام است. و از ایشان هر که را توانستی با آوای خود تحریک کن و با سواران و پیادگانت بر آنها بتاز و با آنان در اموال و اولاد شرکت کن و به ایشان وعده بده و شیطان جز فریب به آنها وعده نمیدهد. در حقیقت تو را بر بندگان من تسلطی نیست و حمایتگری چون پروردگارت بس است.
تحلیل این آیات که در پاسخ استدلال ابلیس آمده است دقت بسیار علمی میخواهد. ما تحلیل عمیق و ژرف این آیات را در کتابی دیگر که از ابلیس و شیاطین گفتهایم بهطور تفصیل آوردهایم که در اینجا از آن چیزی نمیگوییم.
خداوند برای نشان دادن میزان دشمنی ابلیس با بندگان خود میفرماید: «وَقُلْ لِعِبَادِی یقُولُوا الَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ الشَّیطَانَ ینْزَغُ بَینَهُمْ إِنَّ الشَّیطَانَ کانَ لِلاْءِنْسَانِ عَدُوّا مُبِینا»(۲)؛ و به بندگانم بگو آنچه را که بهتر است بگویند که شیطان میانشان را به هم میزند؛ زیرا شیطان همواره برای انسان دشمنی آشکار است.
با توجه به آیهٔ شریفه، اگر کسی از باب التفات درآید و به خود توجه
- اسراء / ۶۳ ـ ۶۵٫
- اسراء / ۵۳٫
(۴۴۲)
نماید و روزگار به غفلت نگذراند، شیطان را در بزنگاههای بیایمانی خود بهروشنی میبیند. انسان با دست خود برای شیطان بستر حضور وسوسهانگیز را ایجاد میکند و او را در وجود خویش میپروراند. البته اندک هم نیستند انسانهایی که در گمراهی و شیطنت از شیطان پیشی میگیرند. بر این اساس، خداوند ادعای پنهان بودن دشمنی شیطان و نشناختن او را از کسی نمیپذیرد.
ابلیس با فریب آدم، وی را زخمی و مجروح کرد و آدم او را دشمن خود یافت. دشمنی که دیگر نمیتواند از او دست بردارد و لعن و استعاذهای که نسبت به او دارد نیز از همین باب است. اما ابلیس از صفای آدمی است که آتش میگیرد.
در برابر دشمنی ابلیس با آدم، خداوند وی را از مقامی که داشت اخراج نمود و به او فرمود: «قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُوما مَدْحُورا، لَمَنْ تَبِعَک مِنْهُمْ لاَءَمْلاَءَنَّ جَهَنَّمَ مِنْکمْ أَجْمَعِینَ»(۱)؛ نکوهیده و رانده از آن بیرون شو که به قطع هر که از آنان از تو پیروی کند، جهنم را از همهٔ شما پر خواهم کرد.
هر کس از مادهٔ گمراهی شیطان بخورد، فرجامی جز جهنم ندارد و این عادلانه است؛ چرا که آدمی اندوختهها و آموختههایی دارد که میتواند با استفاده از آن، اغوای شیطان را خنثی کند و در باتلاق گمراهی او فرو نرود.
وقتی فرمان هبوط شیطان صادر شد، وی هم سرکشی نمود و هم در برابر عبادتی که داشت از خداوند طلبکار شد: «قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا، فَمَا
- اعراف / ۱۸٫
(۴۴۳)
یکونُ لَک أَنْ تَتَکبَّرَ فِیهَا، فَاخْرُجْ، إِنَّک مِنَ الصَّاغِرِینَ»(۱)؛ فرمود از آن مقام فرو شو. تو را نرسد که در آن جایگاه تکبر نمایی. پس بیرون شو که تو از خوارشدگانی.
خداوند در این آیه دو بار خطاب به ابلیس میفرماید: هبوط کن و به پایین برو. از آنجا که ارادهٔ شیطان مؤثر و نقشآفرین بوده است، نخست اطاعت نمیکند و خداوند امر خود را تکرار مینماید و تأکید میکند: تو رانده شدهای اما ابلیس بسیار دریده و پررو بوده است. او نه تنها پایین نمیرود بلکه طلبکار نیز میشود و میگوید: «أَنْظِرْنِی إِلَی یوْمِ یبْعَثُونَ»؛ تا روز قیامت به من مهلت بده.
شیطان بعد از اخراج از مقامی که داشت، کینهتوزی خود نسبت به آدم را شروع نمود. او برای فریب آدم و حوا که دو آفریدهای بودند که او باید به آنان سجده میکرد و به خاطر آنان، مقام خود را از دست داده بود، به دلسوزی و مهربانی با آنان رو آورد و زبان خیرخواهی گشود. زبانی که بر روی همه کس جواب میدهد حتی اگر از سر نفاق و دورویی غلیظ و پنهان و دشمنی تمام نهفته باشد و رد پایی از خیانت در ظاهر آن دیده نشود: «وَقَاسَمَهُمَا إِنِّی لَکمَا لَمِنَ النَّاصِحِین». این جا نیز پای قسم در میان است. در جای دیگر گفتیم کسی که به سوگند رو میآورد دروغپرداز است. ابلیس به زیبایی و با دلنشینی سخن میگوید و در حضور آدم و حوا قسم یاد میکند که به آنان شفقت و دلسوزی دارد و خیرخواه آنان است.
- اعراف / ۱۳٫
(۴۴۴)
این آیات، درس جوانمردی نیز میدهد؛ چرا که خداوند ماجرای دشمن خود را آنگونه که اتفاق افتاده است بیان میدارد بدون آن که او را لجنمال نماید.
مهربانی ابلیس که همراه با وعدهٔ طمعانگیز بود پاسخ داد: «فَدَلاَّهُمَا بِغُرُورٍ فَلَمَّا ذَاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُمَا سَوْآَتُهُمَا وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا أَلَمْ أَنْهَکمَا عَنْ تِلْکمَا الشَّجَرَةِ وَأَقُلْ لَکمَا إِنَّ الشَّیطَانَ لَکمَا عَدُوٌّ مُبِینٌ»(۱)؛ پس آن دو را با فریب به سقوط کشانید. پس چون آن دو از آن درخت چشیدند، برهنگیهایشان بر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگهای درختان بهشت بر خود آغاز کردند و پروردگارشان بر آن دو بانگ بر زد مگر شما را از این درخت منع نکردم و به شما نگفتم که در حقیقت، شیطان برای شما دشمنی آشکار است.
خداوند در این آیات به آدم و حوا هر دو خطابی یکسان دارد و از آن دو به لفظ تثنیه یاد میکند: «قَاسَمَهُمَا»، «لَکمَا»، «ذَاقَا الشَّجَرَةَ»، «بَدَتْ لَهُمَا»، «سَوْآَتُهُمَا»، «وَطَفِقَا یخْصِفَانِ عَلَیهِمَا مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ»، «وَنَادَاهُمَا رَبُّهُمَا»، «أَلَمْ أَنْهَکمَا عَنْ تِلْکمَا الشَّجَرَةِ»، «وَأَقُلْ لَکمَا»، «إِنَّ الشَّیطَانَ لَکمَا». در این آیه تبعیض جنسیتی نیست و جنسیت آدم و حوا هیچ لحاظ نشده است و چنین نیست که یکی را اصل و دیگری را فرع قرار دهد و هیچ یک را باعث گمراهی دیگری نمیداند و چنین نیست که تنها یکی را متهم و دیگری را تبرئه کرده باشد.
به هر روی، شیطان، با فرمول و ترفندی که در اختیار داشت، توانست
- اعراف / ۲۲٫
(۴۴۵)
نخستین آدمیان را فریب دهد. داستانی که باید برای فرزندام آدم مایهٔ عبرت باشد؛ چنانکه میفرماید: «یا بَنِی آَدَمَ، لاَ یفْتِنَنَّکمُ الشَّیطَانُ کمَا أَخْرَجَ أَبَوَیکمْ مِنَ الْجَنَّةِ ینْزِعُ عَنْهُمَا لِبَاسَهُمَا لِیرِیهُمَا سَوْآَتِهِمَا. إِنَّهُ یرَاکمْ هُوَ وَقَبِیلُهُ مِنْ حَیثُ لاَ تَرَوْنَهُمْ. إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ»(۱).
ـ ای فرزندان آدم، شیطان شما را به فتنه نیندازد؛ چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون راند و لباسشان را از ایشان برکند تا عورتهایشان را بر آنان نمایان کند. در حقیقت او و قبیلهاش شما را از آنجا میبینند که آنها را نمیبینید. ما شیاطین را دوستان کسانی قرار دادیم که ایمان نمیآورند.
این آیه اخراج آدم و حوا از بهشت را به خداوند نسبت نمیدهد یا فعل «کمَا أَخْرَجَ» را به صورت مجهول یا جمع نمیآورد تا بهنحوی بتوان آن را به خداوند نسبت داد، بلکه آن را با صراحت تمام و به تمامی به شیطان نسبت میدهد.
همچنین این آیه میفرماید ابلیس و پیروان جنّی او بر آدمی چیره هستند و میتوانند او را تحت نظر و تعقیب داشته باشند بدون این که آدمی بتواند آنان را ببیند. آنان از چپ و راست و بالا و پایین و فراز فرود بر آدمی هجوم میآورند تا او را تحت القاءات و وسوسههای خود قرار دهند. گاه اندیشههایی ناخودآگاه به آدمی افاضه میشود و چیزی به ذهن انسان مینشیند که ممکن است وسوسهٔ شیطان یا القاء رحمانی فرشتهای یا یکی از رجال غیب باشد. دل آدمی همانند گیرندهای رادیویی
- اعراف / ۲۷٫
(۴۴۶)
است که اگر با طول موجهایی هماهنگ شود، ناگهان صداهایی را درمییابد. آدمهای بد فرکانسهای شیاطین را بهخوبی دریافت میکنند. آدمهای خوب نیز فرکانسهای اولیای خدا و فرشتگانی را دریافت میکنند که حقایق را القا میکنند. فراز: «إِنَّا جَعَلْنَا الشَّیاطِینَ أَوْلِیاءَ لِلَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ» از جفت شدن شیاطین با افراد بد و از القاءاتی که شیاطین بر آنان دارند میگوید. کسی که ناگهان تحریک میشود یا بدون مقدمه عصبانی میگردد و یا به چیزی بدبین میشود بیشتر تحت تأثیر القاءات مؤثر شیاطین قرار دارد. البته اولیای الهی نیز به افرادی که صفای باطن دارند القاءات و تحریکات مفید و شایستهای را به انجام میرسانند.
اگر قرآن کریم در وصف آدمیان میفرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۱) برای همین نجابت اوست؛ چنانکه تعبیر «ظَلُوما جَهُولاً»(۲) چنین است و در مقام مذمت انسان نمیباشد. انسان نجابت دارد و نجابت به معنای سادگی اوست که بهراحتی کلاه سر وی گذاشته میشود. حضرت آدم علیهالسلام با آن که از ناحیهٔ خداوند نهی: «لاَ تَقْرَبَا هَذِهِ الشَّجَرَةَ»(۳) را میشنود، باز بهخاطر سادگی و نجابتی که دارد فریب سوگند ابلیس و چهرهٔ خیرخواهانهٔ او را میخورد!
خوبی این موجود این است که نمیتواند ابلیسپرور باشد؛ چرا که موجودی نجیب است؛ هرچند خداوند در مورد او فرمود: «وَلَقَدْ عَهِدْنَا
- عصر / ۲٫
۲-احزاب / ۷۲٫
- بقرة / ۳۵٫
(۴۴۷)
إِلَی آَدَمَ مِنْ قَبْلُ، فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»(۱).
آدم ابوالبشر علیهالسلام عزم ندارد. مراد از عزم همان اهتمام، اقتدار، استمرار و ارادهٔ محکم و قوی است. چون انسان عزم ندارد از این رو در خسران میباشد. خداوند در سورهٔ عصر میفرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(۲).
انسان از آن جهت که انسان است عزمی ندارد و کسانی که در این میان ایمان میآورند و صاحب عزم میباشند افرادی استثنایی هستند. به هر روی، خداوند در گل انسان چیزی به نام ابلیس نگذاشته است. همانطور که برخی از خاکها صدقپرور است و افراد صادقی را در خود بزرگ مینماید و برخی خاکها زرنگپرور است که از صدق آنان کاسته میشود. آدمهای صادق چندان زرنگ نیستند و این صدق آنان است که در پیشامدها و مشکلات، آنان را حمایت و هدایت میکند. خداوند در گِل انسان ابلیس نگذاشته و این بسی سعادت است چرا که تهی از ریگ است! ولی در جن چنین نیست و برای همین است که جنیان پیامبری از جنس خود ندارند و پیامبر آنان باید از آدمیزاد باشد. همین ویژگیهاست که انسان را دردانه میسازد و او را لایق و شایستهٔ سجدهٔ فرشتگان مینماید.
این سادگی انسان است که سبب میشود سفارش خداوند را نادیده بگیرد و از دشمن آشکار خود ابلیس ضربه ببیند. خداوند میفرماید:
- طه / ۱۱۵٫
- عصر/ ۲ ـ ۳٫
(۴۴۸)
«فَقُلْنَا: یا آَدَمُ، إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَک وَلِزَوْجِک، فَلاَ یخْرِجَنَّکمَا مِنَ الْجَنَّةِ، فَتَشْقَی»(۱).
ـ پس گفتیم ای آدم در حقیقت این ابلیس برای تو و همسرت دشمنی خطرناک است، زنهار تا شما را از بهشت به در نکند تا تیرهبخت گردی.
ابلیس زرنگ است و آدم فردی ساده! ابلیس قسم میخورد و گردن کج میکند و آدم گمان میکند او مثل وی ساده و خیرخواه اوست؛ بنابر این فریب میخورد. البته همین فریب خوردن آدم کمال اوست و صفای وی را میرساند.
خداوند در این آیه نمیگوید ای آدم، تو دشمن ابلیس هستی. از اینجا روشن میشود دشمنی در ذات انسان نیفتاده است. خداوند به دلیل همین سادگی، صفا و نجابتی که در وجود آدم است، او را میبخشد، بلکه او را بر میگزیند: «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَیهِ وَهَدَی»(۲)؛ سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و وی را هدایت کرد. خداوند کردهٔ آدم علیهالسلام را نادیده میگیرد؛ اما امان از وقتی که بخواهد به کسی خرده بگیرد که در آن صورت خوبیهای او نیز برای وی دردسرساز میشود؛ چرا که دل خداوند با او صاف نیست. گویا دل خداوند با برخی از بندگان صاف است. حضرت آدم کار بد میکند اما خدا او را به عنوان پیغمبر برمیگزیند. آدم علیهالسلام بر خلاف فرمان خدا عمل کرده است اما خداوند «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ» سر میدهد و او را ارتقای مقام میدهد و به عنوان پیامبر برمیگزیند؛ چرا که وی ساده و بیآلایش بوده است. البته هستند بندگانی
- طه / ۱۱۷٫
- طه / ۱۲۲٫
(۴۴۹)
که هرچند کار را تمام انجام دهند، خداوند آن را خراب مینماید؛ چرا که آن را با زرنگی آوردهاند. بهترین کار این است که انسان خود را با خداوند صاف کند وگرنه با زرنگی و حتی با انجام کار خوب، چیزی سامان نمییابد و پذیرفته نمیشود. مادهٔ کائنات، لطف پروردگار است و لطف پروردگار نیز در گرو سادگی و صفای آدمی است.
بعد از آن، خداوند آدم را به سوی زمین رهسپار مینماید: «قَالَ: اهْبِطَا مِنْهَا جَمِیعا، بَعْضُکمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ، فَإِمَّا یأْتِینَّکمْ مِنِّی هُدًی، فَمَنِ اتَّبَعَ هُدَای فَلاَ یضِلُّ وَلاَ یشْقَی»(۱)؛ فرمود: همگی از آن مقام فرود آیید؛ در حالی که بعضی از شما دشمن بعضی دیگر است. پس اگر برای شما از جانب من رهنمودی رسد، هر کس از هدایتم پیروی کند نه گمراه میشود و نه تیرهبخت.
آدم علیهالسلام تا دشمنی ابلیس را ندیده بود، زخمی از دشمنی نداشت و خداوند تنها شیطان را دشمن آدم میدانست اما پس از این که آدم زخم ابلیس را خورد، دشمنیها شروع شد. لعن به شیطان و استعاذه به خداوند از شرّ شیطان برای همین است.
بهتر است در این جا از آخرین سخنرانی ابلیس نیز بگوییم که آیهٔ زیر آن را بیان میدارد: «وَقَالَ الشَّیطَانُ لَمَّا قُضِی الاْءَمْرُ إِنَّ اللَّهَ وَعَدَکمْ وَعْدَ الْحَقِّ وَوَعَدْتُکمْ فَأَخْلَفْتُکمْ وَمَا کانَ لِی عَلَیکمْ مِنْ سُلْطَانٍ إِلاَّ أَنْ دَعَوْتُکمْ فَاسْتَجَبْتُمْ لِی فَلاَ تَلُومُونِی وَلُومُوا أَنْفُسَکمْ مَا أَنَا بِمُصْرِخِکمْ وَمَا أَنْتُمْ بِمُصْرِخِی إِنِّی کفَرْتُ بِمَا أَشْرَکتُمُونِ مِنْ قَبْلُ إِنَّ الظَّالِمِینَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»(۲)؛ و چون کار از کار گذشت و
- طه / ۱۲۳٫
- ابراهیم / ۲۲٫
(۴۵۰)
داوری صورت گرفت، شیطان میگوید در حقیقت، خدا به شما وعده داد؛ وعدهٔ راست و من به شما وعده دادم و با شما خلاف کردم و مرا بر شما هیچ تسلطی نبود جز این که شما را دعوت کردم و اجابتم نمودید؛ پس مرا ملامت نکنید و خود را ملامت کنید. من فریادرس شما نیستم و شما هم فریادرس من نیستید. من به آنچه پیش از این مرا در کار خدا شریک میدانستید کافرم. آری، ستمکاران عذابی پردرد خواهند داشت.
در قیامت، پس از آن که صحنهٔ دادرسی پایان یافت، شیطان بر فرار منبر میرود و انسانها و جنیان را موعظه میکند و وسوسهگری خود را تنها دعوت و وعدهای بیش نمیداند که آن را عملی نکرده است و گناهکاران به امید این وعدهٔ دروغین از وعدهٔ راست و حق خداوند دست برداشتهاند، پس تنها باید خود را ملامت کنند، نه شیطان را. وی پیروان خود را ناامید میسازد و خویش را از نجات آنها عاجز میداند. البته مهم این است که ابلیس از روش و دین منکران حق برائت میجوید و خود را به دین آنها کافر میداند و اعلام میدارد که او به خداوند مؤمن است!
البته خداوند نیز در آیهای دیگر میفرماید شیطان را بر انسانهای مؤمن چیرگی نیست و این انسان است که خویش را با دست خود به گمراهی میاندازد: «إِنَّهُ لَیسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَی الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَلَی رَبِّهِمْ یتَوَکلُونَ إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَی الَّذِینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَالَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکونَ»(۱).
- نحل / ۹۹ ـ ۱۰۰٫
(۴۵۱)
ـ چرا که او را بر کسانی که ایمان آوردهاند و بر پروردگارشان توکل میکنند تسلطی نیست. تسلط او فقط بر کسانی است که وی را به سرپرستی برمیگیرند و بر کسانی که آنها به او شرک میورزند.
جبری در عالم نیست و جبرگرایی عقیدهای سیاسی بوده است که حکومتهای جایر برای چپاول مسلمین تبلیغ میکردند. این آیه میفرماید: شیطان بر مؤمنان تسلطی ندارد؛ زیرا آنان بر خدا توکل دارند. شیطان تنها بر کافران که «یتَوَلَّوْنَهُ» و بر مشرکان «الَّذِینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکونَ» چیرگی و نفوذ دارد. البته باید توجه داشت مؤمنانی که ضعف نفس دارند در زمرهٔ مشرکان میباشند؛ چنانکه بر همراهی ایمان و شرک در این آیه تصریح شده است: «وَمَا یؤْمِنُ أَکثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلاَّ وَهُمْ مُشْرِکونَ»(۱)؛ و بیشترشان به خدا ایمان نمیآورند جز این که با او چیزی را شریک میگیرند.
چنین نیست که ایمان تمامی شرک را بزداید، بلکه ایمان دارای مراتب است و بسیاری از مراتب آن به شرک آلوده است و تنها ایمان خالص است که از شرک پاک است. خداوند میفرماید: «مُنِیبِینَ إِلَیهِ وَاتَّقُوهُ وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَلاَ تَکونُوا مِنَ الْمُشْرِکینَ»(۲)؛ به سویش توبه برید و از او پروا بدارید و نماز را برپا کنید و از مشرکان مباشید.
این آیهٔ مبارکه در کنار انابه، تقوا و اقامهٔ نماز به ترک شرک توصیه دارد؛ بنابر این باید گفت آنچه پشت اهل ایمان را به خاک میکشد شرک
- یوسف / ۱۰۶٫
- روم / ۳۱٫
(۴۵۲)
است، نه گناهان دیگر. تمام ناخالصیها از شرک است و کفر خود نوعی خلوص بههمراه دارد اگرچه حرمان کفر بیش از شرک میباشد. از این رو برای دفع شرک باید با تمام نیرو کوشید.
روشنی « ۱۸۶ » عاطفهگرایی برآمده از آفرینش نطفه
«أَوَلَمْ یرَ الاْءِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ نُطْفَةٍ، فَإِذَا هُوَ خَصِیمٌ مُبِینٌ»(۱).
ـ مگر آدمی ندانسته است که ما او را از نطفهای آفریدهایم، پس بهناگاه وی ستیزهجویی آشکار شده است.
بیان: خداوند حضرت آدم را از گل به هیأت مردی کامل آفرید که دوران نوزادی و کودکی به خود ندید اما فرزندان او را از نطفه آفرید که زحمت دوران جنین و نوزادی را در پی دارد. خداوند در این آیه بر خود میبالد که تمامی آدمیان را از گل نیافرید و آنان را از نطفه آفریده است؛ پس باید برای نطفه خاصیتی شگرف باشد. کسی که از نطفه است پدر و مادر و خواهر و برادر دارد. خاصیت نطفه این است که میان وی و خویشان ایجاد عاطفه و عشق مینماید. اگر آدمیان همه به ناگاه از گل آفریده میشدند و دوران جنینی نداشتند دیگر از این همه عشق و عاطفه خبری نبود؛ در حالی که ارزش ناسوت و کردار آدمی در آن به همین عاطفه و عشق شناخته میشود که در پرتو عقل رشد مییابد و قوی و
- یس / ۷۷٫
(۴۵۳)
تنومند میگردد. البته اهمیت عاطفه و احساس را ایرانیانی که در بیرون مرزها و در غربت زندگی میکنند بیشتر درمییابند؛ چرا که آنان از خویشان خود و خاکی که از آن هستند دور افتادهاند و آزادی ادعایی آنان نیز جبران غربت آنان را ندارد. آنان با همهٔ آزادی ـ که البته خود ادعای آن را دارند ـ باز برای ایران و خاک آن از نهاد خویش آه سرد میکشند که از آه گرم بسیار خطرناکتر است. خداوند که چنین پرشکوه از آفرینش انسان از نطفه میگوید به همین اعتبار است.
تعجب از این است که انسان با این که از نطفه آفریده شده و باید دارای عاطفه و مهر باشد، ستیزهجو گردیده است. وی اگر از نطفه نبود چه قساوتی مییافت و چه فسادی میآفرید. آیندگان انسانهایی خواهند ساخت که از نطفه نیست و به نزاع با اربابان خود میپردازند.
روشنی « ۱۸۷ » غفلت انسان و فسادآفرینی جنیان
«وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ کثِیرا مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ، لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یفْقَهُونَ بِهَا، وَلَهُمْ أَعْینٌ لاَ یبْصِرُونَ بِهَا، وَلَهُمْ آَذَانٌ لاَ یسْمَعُونَ بِهَا. أُولَئِک کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ. أُولَئِک هُمُ الْغَافِلُونَ»(۱).
ـ و در حقیقت، بسیاری از جنیان و آدمیان را برای دوزخ آفریدهایم؛ چرا که دلهایی دارند که حقایق را با آن دریافت نمیکنند و چشمانی
- اعراف / ۱۷۹٫
(۴۵۴)
دارند که با آن نمیبینند و گوشهایی دارند که با آن نمیشنوند. آنان همانند چارپایان، بلکه گمراهترند. آنها همان غافلماندگان هستند.
بیان: فراز پایانی آیهٔ شریفه که میفرماید: «أُولَئِک هُمُ الْغَافِلُونَ» از تأثیر خطرناک غفلت خبر میدهد و به این معناست که ممکن است کسی کافر، مشرک و فاسق باشد ولی غافل نباشد اما اگر کسی به غفلت گرفتار آید، میتواند به هر چیزی آلوده شود.
در آیه، یادکرد از گروه جنیان بر انسان پیشی گرفته است و به این معناست که آنان بیش از بشر فساد میکنند؛ زیرا قدرت آنان به مراتب بیش از انسان است افزون بر این که درایت و فهم انسان را نیز ندارد.
البته توان بالای اجنه سبب نمیشود آدمی از آنها در هراس باشد؛ زیرا جنیان بهخوبی میدانند اگر فساد و آزاری برای دیگران داشته باشند از عمر آنان کاسته میشود و فساد برای آنان همچون نیش زدن برای زنبور عسل است که او را از پای درمیآورد، از این رو آزاری برای کسی ندارند مگر آن که شرایط و زمینههای خاصی پیش آید یا انسانی به حریم آنان تجاوز نماید. اولیای خدا از ظرایف برخورد با اجنه آگاهی دارند، از این رو اجنه به حریم ولی خدا نزدیک نمیشوند مگر آن که با او سابقهٔ دوستی داشته باشند. البته ولی خدا میتواند از اجنه برای انجام کارهایی خاص کمک بگیرد و آنان نیز از او سرپیچی ندارند.
همچنین اجنه بهوسیلهٔ فرشتگان مهار میشوند. درست است که شمار جنیان بسیار بیشتر از انسانهاست اما شمارهٔ فرشتگان بسیار بیش از آنان هستند و اجنه، به این وسیله کنترل میشوند. ملائکه
(۴۵۵)
تخمگذاری ندارند و در حرکت و فعل خود تولید مثل میکنند، مانند باتریهایی که هنگام حرکت شارژ میشود؛ برخلاف اجنه که تولید مثل دارد و یک جن در یک لحظه میتواند نوزادان بسیاری داشته باشد. انسان از لحاظ کمیت و شماره از فرشتگان و جنیان کمتر است ولی از «جامعیت» برخوردار است. اجنه قدرت دارند و ملائکه، همه چیز غیر از جامعیت را دارا هستند.
روشنی « ۱۸۸ » آدم علیهالسلام و شکر نعمت
«هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ نَفْسٍ وَاحِدَةٍ، وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیسْکنَ إِلَیهَا، فَلَمَّا تَغَشَّاهَا حَمَلَتْ حَمْلاً خَفِیفا، فَمَرَّتْ بِهِ، فَلَمَّا أَثْقَلَتْ دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آَتَیتَنَا صَالِحا لَنَکونَنَّ مِنَ الشَّاکرِینَ»(۱).
ـ اوست آن کس که شما را از نفس واحدی آفرید و جفت وی را از آن پدید آورد تا به آن آرام گیرد. پس چون با او درآمیخت باردار شد. باری سبک و با آن گذرانید و چون سنگینبار شد، خدا پروردگار خود را خواندند که اگر به ما فرزندی شایسته عطا کنی، بهقطع از سپاسگزاران خواهیم بود.
بیان: این آیه از ازدواج آدم و باردارشدن حوا میگوید. آرامش و سکونت دنیوی با توجه به فراز: «وَجَعَلَ مِنْهَا زَوْجَهَا لِیسْکنَ إِلَیهَا» در
- اعراف / ۱۸۹٫
(۴۵۶)
آمیزش و اختلاط مرد با همسر خود هست. همین فراز میرساند مقتضای آفرینش جهان، اضطراب و ناآرامی نیست، بلکه خداوند آرامش، سکون، طمأنینه، جلوه، وقار، سلامت، سعادت، عشق، مهر، محبت و ناز را در طبیعت آفرینش و ناسوت قرار داده است و ناآرامیهایی که در زندگیها هست حاصل دخالتهای نابهجای خود بشر است و مانند آن است که پیچ وسیلهای برقی کمی باز شود، در آن صورت با آلودگی صوتی است که کار میکند.
پس از آمیزش، حمل خفیف یعنی انعقاد نطفه شکل میگیرد و رفته رفته رشد میکند و وزن بیشتری به خود میگیرد تا آن که سنگینتر میشود. در این صورت، آدم و حوا بر این باور بودهاند که جنین ماندگار خواهد بود و بهخاطر امیدی که دارند زبان به دعا میگشایند و با هم میگویند: «دَعَوَا اللَّهَ رَبَّهُمَا لَئِنْ آَتَیتَنَا صَالِحا لَنَکونَنَّ مِنَ الشَّاکرِینَ»؛ اگر فرزندی صالح به ما ارزانی داری شکرگزار تو خواهیم بود. گویی اگر فرزند آنان صالح نباشد، بنای شکرگزاری ندارند؛ چرا که شکر را در برابر نعمت میدانند.
این آیه میرساند نباید توقع زیادی از بندگان خدا داشت؛ چرا که بهترین عبادت عمومی که برای تمامی مردم مناسب است شکر است، در حالی که شکرگزاران بندگان اندکی هستند: «وَقَلِیلٌ مِنْ عِبَادِی الشکورُ»(۱). بر اساس این گفته، نمرهای که به حضرت آدم علیهالسلام میدهیم نمیتواند نمرهای بالا باشد؛ چرا که گویی خدای آنان «شاکر» است و بیش از آن را
- سبأ / ۱۳٫
(۴۵۷)
نمیپرستیدند. در حالی که خدای «رب العالمین» فراتر از این سخنان است. عموم افراد جامعه بندهٔ خدای «شاکر» و «رازق» هستند و نباید نسبت به آنان سختگیریهای بیمورد داشت.
توجه به فراز «لَنَکونَنَّ مِنَ الشاکرِینَ» نیز میرساند، گویی آدم و حوا دارای سوء سابقه میباشند که شکرگزار بودن خود را چنین با چند تأکید متفاوت میآورند. این دو تأکید در حکم یک قسم است و داشتن خرده حساب از پیش را میرساند البته آن هم در حد شکر و نه بیشتر و میگوید ما از شاکران خواهیم بود. وقتی پیامبری چنین میگوید نباید کار را بر افراد جامعه سخت گرفت و باید گذاشت مردم راحتتر زندگی کنند و با آنان درگیر نشد تا با خدا و دین دشمن نشوند؛ چنانچه روانشناسی آیهٔ زیر همین معنا را به دست میدهد: «فَلَمَّا آَتَاهُمَا صَالِحا جَعَلاَ لَهُ شُرَکاءَ فِیمَا آَتَاهُمَا فَتَعَالَی اللَّهُ عَمَّا یشْرِکونَ»(۱)؛ و چون به آن دو (آدم و حوا) فرزندی شایسته داد در آنچه خدا به ایشان داده بود برای او شریکانی قرار دادند و خدا از آنچه با او شریک میگردانند برتر است.
این آیه از مهر و لطف بیکران خداوند به آدم و حوا میگوید. چه زیباست این مهر و چه جوانمردانه است منش خدا. آدم شرط نمود خدایا اگر فرزند صالحی به من دهی شکرت میگزارم که به این معنا بود اگر فرزندم صالح و سالم نباشد شکری ندارم. خداوند نیز فرزندی صالح به او داد و چنین نبود که با او از در خشونت و سختگیری وارد شود و بگوید برای شکرگزاری من که خدای توام شرط تعیین میکنی! بچهٔ افلیجی به
۱-اعراف / ۱۹۰٫
(۴۵۸)
تو دهم تا دیگر از این شرطها نکنی! خداوند هیچگاه با بندگان نجیب خود درگیر نمیشود و همواره مواظب آنان است. او نمیگذارد چنین بندهای خسته شود و به یکباره صحنه را ترک کند و بند بندگی را رها کند. عالمان دینی نیز باید پناه بندگان خداوند باشند! خداوند با آن همه توان و قدرت مواظب حضرت آدم است تا مشکلی پیدا نکند، اما با این وجود، آدم باز هم نمیتواند خودنگهدار باشد.
روشنی « ۱۸۹ » عزم نااستوار آدمی
«وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَی آَدَمَ مِنْ قَبْلُ فَنَسِی وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْما»(۱).
ـ و به یقین پیش از این با آدم پیمان بستیم، ولی آن را فراموش کرد و برای او عزمی استوار نیافتیم.
بیان: این آیه از عزم نااستوار آدمی میگوید. روانکاوی میگوید انسان از درصد بالایی از قدرت و توان خود استفاده نمیکند. کسانی که موفقیتی به دست آوردهاند نیز تنها از پنج درصد استعداد خود بهره گرفتهاند و اگر کسی بتواند از نصف توان خود استفاده کند به یقین همانند افراد نابغه میگردد و به کشف حقایق عالم هستی نایل میآید. البته خداوند بشر را این گونه آفریده است که از تمامی توان خود استفاده نمیکند و هرجا او خود بخواهد و اراده کند جرقهای ایجاد میکند تا دریای بیکرانی از وجود
- طه / ۱۱۵٫
(۴۵۹)
انسان خروشیدن گیرد.
روشنی « ۱۹۰ » اندیشهٔ ابتدایی انسانهای اولی
«وَاتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ ابْنَی آَدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ یتَقَبَّلْ مِنَ الاْآَخَرِ قَالَ لاَءَقْتُلَنَّک قَالَ إِنَّمَا یتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَی یدَک لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَا بِبَاسِطٍ یدِی إِلَیک لاِءَقْتُلَک إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ. إِنِّی أُرِیدُ أَنْ تَبُوءَ بِإِثْمِی وَإِثْمِک فَتَکونَ مِنْ أَصْحَابِ النَّارِ وَذَلِک جَزَاءُ الظَّالِمِینَ. فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ. فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابا یبْحَثُ فِی الاْءَرْضِ لِیرِیهُ کیفَ یوَارِی سَوْأَةَ أَخِیهِ قَالَ یا وَیلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکونَ مِثْلَ هَذَا الْغُرَابِ فَأُوَارِی سَوْأَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ»(۱).
ـ و داستان دو پسر آدم را به درستی بر ایشان بخوان. هنگامی که هر یک از آن دو، قربانی پیش داشتند، پس از یکی از آن دو پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. (قابیل) گفت: بهحتم تو را خواهم کشت. (هابیل) گفت: خدا فقط از تقواپیشگان میپذیرد. اگر دست خود را بهسوی من دراز کنی تا مرا بکشی من دستم را به سوی تو دراز نمیکنم تا تو را بکشم؛ چرا که من از خداوند پروردگار جهانیان میترسم. من میخواهم تو با گناه من و گناه خودت به سوی خدا باز گردی و در نتیجه از اهل آتش باشی و این است سزای ستمگران. پس نفس امارهاش او را به قتل برادرش ترغیب
- مائده / ۲۷ ـ ۳۱٫
(۴۶۰)
کرد و وی را کشت و از زیانکاران شد. پس خدا زاغی را برانگیخت که زمین را میکاوید تا به او نشان دهد چگونه جسد برادرش را پنهان کند. (قابیل) گفت: وای بر من، آیا عاجزم که مثل این زاغ باشم تا جسد برادرم را پنهان کنم. پس از پشیمانان گردید.
بیان: این آیات، حکایت هابیل و قابیل است که در خواستگاری از دختری از نسناس با هم رقیب بودند و هر یک میخواست دیگری را از میدان به در برد. آنان نخست، قضاوت را به خداوند سپردند اما قابیل نتیجهٔ حکم الهی را نپذیرفت و تنها راه رسیدن به آن دختر را در قتل برادر خود دید. خاطرنشان میگردد نسناسها مخلوقاتی شبیه انسانها بودند که قبل از ناسها (حضرت آدم و فرزندان وی) زندگی میکردند. این آیات از بحث و مشاجرهای که میان دو برادر به وجود آمده بود میگوید. دو برادری که تازه سن نوجوانی را پشت سر گذاشته و هنوز سرد و گرم روزگار را نچشیده بودند. این گفتوگو سطح فکر و اندیشهٔ انسانهای اولی را میرساند. قابیل چنان سطح فکری دارد که میپندارد اگر برادر خود را به قتل رساند میتواند با دختری که وی به او دل بسته است روزگار را به خوشی بگذراند و از انتقام طبیعت و از عذاب الهی آن غافل است. هابیل نیز سطح فکری پایین دارد که میگوید اگر برای کشتن من دست بیازی، من بر علیه تو کاری نمیکنم تا تو به گناه قتل من آلوده گردی و بدبخت و بیچاره شوی. دین مبین اسلام چنین برخوردی را روا نمیداند و در چنین مواقعی، دفاع را واجب میداند. هابیل هدایت برادر خود را اراده نمیکند و برای آن تلاش و جهادی ندارد و همنوع و برادرش را به
(۴۶۱)
حال خود رها میکند. چنین اندیشهای موقعیت بسیار ابتدایی آنان را میرساند که از این برخوردهای انفعالی قصد ایثار و شهادت میکردند، در حالی که انسان بسیار قوی چنین اندیشهای ندارد و همواره خود را در هر جا غمخوار برادر خود میداند و ایثار و شهادت را با قواعد پذیرفته شدهٔ آن میخواهند.
ابتدایی بودن اندیشهٔ انسانهای اولی در آیهٔ بعد که از نحوهٔ دفن جسد هابیل میگوید نیز آمده است. قابیل چنان اندیشهای پایین داشته است که نمیداند میشود جسد را زیر خاک پنهان و دفن کرد و کلاغی سیاه، معلم او در این کار میگردد. این امر میرساند او تا آن روز با مردهای مواجه نشده است. تفاوت چنین انسانهایی با امت ختمی در بینش و روش تا چه حد متفاوت است.
روشنی « ۱۹۱ » ادب نوح
«قَالَ یا قَوْمِ أَرَأَیتُمْ إِنْ کنْتُ عَلَی بَینَةٍ مِنْ رَبِّی وَآَتَانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیتْ عَلَیکمْ أَنُلْزِمُکمُوهَا وَأَنْتُمْ لَهَا کارِهُونَ»(۱).
ـ گفت: ای قوم من، به من بگویید اگر از طرف پروردگارم حجتی روشن داشته باشم و مرا از نزد خود رحمتی بخشیده باشد که بر شما پوشیده است، آیا ما باید شما را در حالی که بدان اکراه دارید به آن وادار
- هود / ۲۸٫
(۴۶۲)
کنیم.
بعضی از کافران امت نوح، خداوند را قبول داشتند اما نمیتوانستند بپذیرند حضرت نوح پیامبر و رسول است؛ چنانچه فراز «وَأَنْتُمْ لَهَا کارِهُونَ» دلیل بر آن است.
قوم حضرت نوح علیهالسلام به شخص او نسبت دروغگویی میدادند و نمیگفتند ما خدای تو را قبول نداریم: «فَقَالَ الْمَلاَءُ الَّذِینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مَا نَرَاک إِلاَّ بَشَرا مِثْلَنَا وَمَا نَرَاک اتَّبَعَک إِلاَّ الَّذِینَ هُمْ أَرَاذِلُنَا بَادِی الرَّأْی وَمَا نَرَی لَکمْ عَلَینَا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکمْ کاذِبِینَ»(۱)؛ پس سران قومش که کافر بودند گفتند ما تو را جز بشری مثل خود نمیبینیم و جز جماعتی از فرومایگان ما آن هم نسنجیده نمیبینیم کسی تو را پیروی کرده باشد و شما را بر ما امتیازی نیست، بلکه شما را دروغگو میدانیم.
آن کافران از مترفان و مرفهان بیدرد و سرمایهداران و افرادی قدرتمند و دارای امکانات فراوانی بودند. کسانی که بدون هیچ ترس و ضعفی و بدون هیچ پنهان کاری و تقیهای، با انبیای الهی مخالفت میکردند و میگفتند: «مَا نَرَاک إِلاَّ بَشَرا مِثْلَنَا». این صراحت لهجه و وضوح و شفافیت، نکتهٔ مثبتی بود که پیامبران الهی و پیروان آنان دشمنان را میشناختند و میتوانستند آنان را به دیگران معرفی کنند و راه مناسبی برای برخورد با ایشان در پیش بگیرند؛ برخلاف دشمنانی که به علت ضعف، چهرهٔ نفاق به خود میگرفتند تا در فرصت مناسب، از آب گلآلود، ماهی اغراض شوم خود را صید کنند. این صراحت لهجه در این
- هود / ۲۷٫
(۴۶۳)
گفتهٔ آنان نیز وجود دارد: «قَالُوا أَنُؤْمِنُ لَک وَاتَّبَعَک الاْءَرْذَلُونَ»(۱)؛ گفتند: آیا به تو ایمان بیاوریم و حال آنکه فرومایگان از تو پیروی کردهاند.
مخالفان نوح که به وی ایمان نمیآوردند به او اشکالی را وارد میآوردند و آن این که پیروان و شاگردان مکتب تو عدهای سفیه و عقب مانده و فرومایگانی فقیر هستند که عقلی ندارند.
بهطور نوعی، بیشتر پیروان انبیا را تودههای ضعیف و فقیر تشکیل میداده است؛ چرا که آنان انبیای الهی را حامی حقوق از دست رفتهٔ خود میدیدند و عدالت را در بیان و رفتار آنان مییافتند.
مستکبران، مترفان، سرمایهداران و اشراف قوم نوح پیروان وی را «الاْءَرْذَلُونَ» میخوانند. یعنی سفیهانی که عقل زندگی ندارند. البته بیشتر مردمان فقیر کسانی هستند که عقل زندگی ندارند و نمیتوانند هزینهٔ زندگی خود را تأمین کنند و بیشتر به امید اصلاحات اقتصادی پیرو انبیا میشدند؛ برخلاف سرمایهداران که منافع خود را با پیروی از آنان در خطر میدیدند. البته چنین نیست که هر کس فقیر باشد سفیه هم باشد بلکه برخی از فقیران هستند که اولیای خدا هستند و خودخواسته دست از دنیا برداشتهاند اما اولیای خدا هیچ گاه نیازمند دیگران نمیگردند و فقر آنان نیز حساب شده است و عفاف و کفاف را همواره در زندگی دنیوی خود دارند. بسیاری از فقرها برآمده از سفاهت، تنبلی و عقبماندگی است؛ چنانچه بسیاری از سرمایهداران با شیطنت و از راه حرام است که سرمایه جمع میکنند. به هر روی، درست است که بیشتر
- شعراء / ۱۱۱٫
(۴۶۴)
پیروان انبیا فقیران و تودههای ضعیف بودند اما این به آن معنا نیست که فقر، ناتوانی و ناداری حسن باشد.
حضرت نوح در پاسخ این سرمایهداران و مرفهان بیدرد میفرماید: «وَیا قَوْمِ لاَ أَسْأَلُکمْ عَلَیهِ مَالاً. إِنْ أَجْرِی إِلاَّ عَلَی اللَّهِ، وَمَا أَنَا بِطَارِدِ الَّذِینَ آَمَنُوا، إِنَّهُمْ مُلاَقُو رَبِّهِمْ وَلَکنِّی أَرَاکمْ قَوْما تَجْهَلُونَ. وَیا قَوْمِ، مَنْ ینْصُرُنِی مِنَ اللَّهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَفَلاَ تَذَکرُونَ»(۱)؛ و ای قوم من، بر این رسالت، مالی از شما درخواست نمیکنم. مزد من جز بر عهدهٔ خدا نیست و کسانی را که ایمان آوردهاند طرد نمیکنم. بهقطع آنان پروردگارشان را دیدار خواهند کرد، ولی شما را قومی میبینم که نادانی میکنید. و ای قوم من، اگر آنان را برانم چه کسی مرا در برابر خدا یاری خواهد کرد؟ آیا عبرت نمیگیرید؟!
در این عبارت باید به زیبایی و بلاغت گفتهٔ حضرت نوح نیز دقت داشت. تقطیع کلام و فاصله دادن میان سخنان، از راهکارهای تأثیر گفته بر شنونده و گفتهخوان است؛ زیرا از لحاظ روانی، شنونده و گفتهخوان از پرحرفی خسته شده و نسبت به مطالبی که میشنود ـ هرچند مهم باشد ـ بیتوجهی مینماید. این شگرد بیانی، بهخوبی در این دو آیه و به نقل از حضرت نوح علیهالسلام که با هنرمندی تمام گفتهپردازی مینماید دیده میشود.
کافران معاند دعوت حضرت نوح را نپذیرفتند و از او درخواست عذاب نمودند. حضرت نوح در اینجا نیز به زیبایی تمام سخن میگوید و
- هود / ۲۹ ـ ۳۰٫
(۴۶۵)
ادب بندگی را در گفتهٔ خود به نمایش میگذارد. پاسخی که نوح به آنان میدهد بسیار زیباست و اوج بندگی و ادب در پیشگاه خداوند را رعایت مینماید: «قَالَ إِنَّمَا یأْتِیکمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَاءَ وَمَا أَنْتُمْ بِمُعْجِزِینَ»(۱)؛ گفت: تنها خداست که اگر بخواهد آن را برای شما میآورد و شما عاجز کنندهٔ او نخواهید بود.
نوح به آنان وعدهٔ عذاب قطعی را نمیدهد، بلکه عذاب را به خواست الهی منوط میکند و میفرماید: «إِنَّمَا یأْتِیکمْ بِهِ اللَّهُ إِنْ شَاءَ». هرچند چنین پاسخی او را در نزد کافران در بدگمانی دروغگویی قرار میداد ولی پاسداشت ادب بندگی را در محضر خداوند رعایت مینماید. این ادب، ریشه در تواضع و فروتنی انبیای الهی در برابر خداوند متعال دارد و آنان نیز بهخاطر همین صفت بوده است که برگزیدهٔ الهی میشدند؛ چنانچه ما در تشهد نماز بر بندگی حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله شهادت میدهیم.
فروتنی حضرت نوح امری مقطعی نبوده تا در جایی فراموش گردد؛ چنانچه وی این فروتنی را در ادامهٔ سخنان خود نیز نشان میدهد؛ چنانچه میفرماید: «وَلاَ ینْفَعُکمْ نُصْحِی إِنْ أَرَدْتُ أَنْ أَنْصَحَ لَکمْ إِنْ کانَ اللَّهُ یرِیدُ أَنْ یغْوِیکمْ. هُوَ رَبُّکمْ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ»(۲)؛ و اگر بخواهم شما را اندرز دهم در صورتی که خدا بخواهد شما را بیراه گذارد، اندرز من شما را سودی نمیبخشد. او پروردگار شماست و به سوی او باز گردانیده
- هود / ۳۳٫
- هود / ۳۴٫
(۴۶۶)
میشوید.
روشنی « ۱۹۲ » طوفان نوح
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا نُوحا إِلَی قَوْمِهِ فَلَبِثَ فِیهِمْ أَلْفَ سَنَةٍ إِلاَّ خَمْسِینَ عَاما فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ وَهُمْ ظَالِمُونَ»(۱).
ـ و بهراستی نوح را به سوی قومش فرستادیم. پس در میان آنان نهصد و پنجاه سال درنگ کرد تا طوفان، آنها را در حالی که ستمکار بودند فرا گرفت.
بیان: با اینکه حضرت نوح علیهالسلام ۹۵۰ سال با صبر و حوصلهٔ بسیار مردمش را ارشاد کرد ولی سرانجامِ آن مردم ظالم عذاب الهی بود.
طوفان از سختترین بلاهاست که هرچه را به دام خود گرفتار آورد خرد و نابود میسازد.
آب ظاهری نرم و رونده دارد و همچون گل است. در نظر ابتدایی این خار است که میدرد و میشکافد ولی با اندکی دقت در پشت برگهای گل دانسته میشود که گل خشنتر از خار است و قساوت بیشتری از آن دارد. طوفان میگیرد؛ «فَأَخَذَهُمُ الطُّوفَانُ» و نام و نشانی برجای نمیگذارد.
حضرت نوح با آن که مدتی دراز تبلیغ دین الهی نمود ولی در این مدت
- عنکبوت / ۱۴٫
(۴۶۷)
با یک ابولهب و ابوسفیان در قوم خود مواجه نشد و او نتوانست کاری از پیش برد اما حضرت ختمی صلیاللهعلیهوآله در زمان کمی توانست ابولهبهایی را به کمال دوزخ خود برساند.
روشنی « ۱۹۳ » عشق نوح
«وَهِی تَجْرِی بِهِمْ فِی مَوْجٍ کالْجِبَالِ وَنَادَی نُوحٌ ابْنَهُ وَکانَ فِی مَعْزِلٍ یا بُنَی ارْکبْ مَعَنَا وَلاَ تَکنْ مَعَ الْکافِرِینَ. قَالَ سَآَوِی إِلَی جَبَلٍ یعْصِمُنِی مِنَ الْمَاءِ قَالَ لاَ عَاصِمَ الْیوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ إِلاَّ مَنْ رَحِمَ وَحَالَ بَینَهُمَا الْمَوْجُ فَکانَ مِنَ الْمُغْرَقِینَ. وَقِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَک وَیا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِی الاْءَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِی وَقِیلَ بُعْدا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. وَنَادَی نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَک الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکمُ الْحَاکمِینَ. قَالَ یا نُوحُ إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِک إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ فَلاَ تَسْأَلْنِ مَا لَیسَ لَک بِهِ عِلْمٌ إِنِّی أَعِظُک أَنْ تَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ. قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِک أَنْ أَسْأَلَک مَا لَیسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(۱).
ـ و آن کشتی، ایشان را در میان موجی کوهآسا میبرد و نوح پسرش را که در کناری بود بانگ در داد: ای پسرک من، با ما سوار شو و با کافران مباش. گفت: به زودی به کوهی پناه میجویم که مرا از آب در امان نگاه میدارد. گفت: امروز در برابر فرمان خدا هیچ نگاهدارندهای نیست مگر
- هود / ۴۲ ـ ۴۷٫
(۴۶۸)
کسی که خدا بر او رحم کند. و موج میان آن دو حایل شد و پسر از غرقشدگان گردید. و گفته شد: ای زمین، آب خود را فرو بر و ای آسمان، از باران خودداری کن و آب فرو کاست و فرمان گزارده شده و کشتی بر جودی قرار گرفت و گفته شد: مرگ بر قوم ستمکار. و نوح پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا، پسرم از کسان من است و بهقطع، وعدهٔ تو راست است و تو بهترین داورانی. فرمود: ای نوح، او در حقیقت از کسان تو نیست. او دارای کرداری ناشایسته است. پس چیزی را که بدان علم نداری از من مخواه. من به تو اندرز میدهم که مبادا از نادانان باشی. گفت: پروردگارا، من به تو پناه میبرم که از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم و اگر مرا نیامرزی و به من رحم نکنی از زیانکاران باشم.
بیان: آیات یاد شده دارای تصویری ممتاز از «عشق» و «عاطفه» است. پیامبران الهی دارای احساسی قوی و عاطفهای سرشار و دلی نازکتر از بلور میباشند. عشقی که در این آیات به تصویر کشیده شده است از عشق زلیخا به یوسف، نمود بیشتری دارد. برخی که نوح را با جریان کربلا قرین میکنند، بهخاطر همین حب و عشقی است که در دل نوح است؛ هرچند هیچ عشقی به پایهٔ عشقی که در کربلاست نمیرسد و تنها پیامبر عشق را باید حضرت سیدالشهدا علیهالسلام دانست.
این آیات از موجی میگوید که میان پدر و پسر فاصله میاندازد. موجی که خداوند آن را مثل کوه میداند. گاه انسان از پایین به موجی نگاه میکند و میگوید: مثل کوه بزرگ است، ولی اگر خداوند این تشبیه را به کار برد و «کالْجِبَالِ» بفرماید باید بهراستی موجی بزرگتر از کوه باشد!
(۴۶۹)
عظمت عاطفه و نیز عاطفهٔ فراوان نوح از فراز: «وَنَادَی نُوحٌ ابْنَهُ» دانسته میشود. پیامبری که چنین عذاب هولناکی را میبیند اما نمیتواند از فرزند خود دست بردارد. پیامبری که در آن وانفسا پیگیر سرنوشت فرزند خود است. با آن که فرزند نوح ناشایست بوده، اما محبت پدر به فرزند همیشه ثابت است. داغ فرزند را باید سهمگینترین داغ دانست و شاید سختترین مکافات، نسبت به فرزند پیش میآید.
عاطفهٔ شدید نوح نسبت به فرزند خطاکار خود بهقدری شدید است که با آن که خداوند از او خواسته بود در مورد ظالمان از او درخواستی نداشته باشد، آن را نادیده میگیرد. خداوند به نوح فرموده بود: «فَأَوْحَینَا إِلَیهِ أَنِ اصْنَعِ الْفُلْک بِأَعْینِنَا وَوَحْینَا فَإِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ فَاسْلُک فِیهَا مِنْ کلٍّ زَوْجَینِ اثْنَینِ وَأَهْلَک إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیهِ الْقَوْلُ مِنْهُمْ وَلاَ تُخَاطِبْنِی فِی الَّذِینَ ظَلَمُوا إِنَّهُمْ مُغْرَقُونَ»(۱)؛ پس به او وحی کردیم که زیر نظر ما و به وحی ما کشتی را بساز و چون فرمان ما دررسید و تنور به فوران آمد پس در آن از هر نوع حیوانی دو تا؛ یکی نر و دیگری ماده، با خانوادهات بهجز کسی از آنان که حکم عذاب بر او پیشی گرفته است وارد کن. دربارهٔ کسانی که ظلم کردهاند با من سخن مگوی؛ زیرا آنها غرق خواهند شد.
جناب نوح علیهالسلام از فرزند دلبند خود دست برنمیدارد و بدون داشتن اذن از خداوند، بر فرزند ندای: «ارْکبْ مَعَنَا» بلند مینماید. وی از فرزند خود توبهٔ لفظی هم نمیخواهد و صرف بازگشت او و سوار شدن بر کشتی را توبهٔ معاطاتی و عملی او میداند و آن را در تحقق توبه کافی
- مؤمنون / ۲۷٫
(۴۷۰)
میشمرد و از لزوم قول و کلام چیزی نمیگوید. اما پسر چنان نابکار است که این همه عشق و عاطفه را لگدمال مینماید ولی عشق نوح چنان شدتی داشته است که بریدن از پدر را برای او سخت مینماید و پاسخ دلنگرانیهای او را با امید به سلامت خود میدهد. او در بحبوحهٔ عذاب، اختلاف عقیدهای را که با پدر دارد به میان نمیآورد، بلکه سعی میکند او را به سلامتی خود امیدوار سازد، از این رو میگوید: «سَآَوِی إِلَی جَبَلٍ»؛ پدر؛ غصهٔ مرا مخور که به کوه بلندی بر میشوم و به آن پناه میبرم تا زنده بمانم. پسر با خدا و نیز با پیامبری پدر خود درگیر میشود اما حاضر نیست با پدری پدرش درگیر شود. پدر دوباره عاطفهٔ جوشان خود را به کام این واژگان میریزد و میگوید: «لاَ عَاصِمَ الْیوْمَ مِنْ أَمْرِ اللَّهِ»؛ راهی برای زنده ماندن نیست. نه پدر رابطهٔ فرزندی را نادیده میگیرد و نه فرزند میتواند از مهر پدری خود منفعل نشود، اما خداوند با فرستادن موجی که عذاب اوست، آنها را از یکدیگر جدا مینماید: «وَحَالَ بَینَهُمَا الْمَوْجُ».
عشق زلیخا با تمامی فراز و نشیبهایی که برای آن گفته شده است در برابر عشق این پدر و فرزند، نمودی ندارد. قرآن کریم از این عشقهای ناسوتی دارد و این عشقهای ناسوتی محکمتر از ملکوت آن است. اگر کسی رابطهٔ این پدر و فرزند را دنبال کند، آنوقت تا حدودی درمییابد «کربلا» چه بوده است!
«عاطفه» و «احساس» و «دلنازکی» از ویژگیهای پیامبران و اولیای الهی بوده است. داغ فرزند بر دل نوح سنگینی میکند و دست به دعا و
(۴۷۱)
التجا به خداوند بر میدارد و عرض میدارد: «رَبِّ إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی وَإِنَّ وَعْدَک الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْکمُ الْحَاکمِینَ»(۱). نخستین سخنی که حضرت نوح بعد از مشاهدهٔ بلا و عذاب میگوید راجع به فرزندش میباشد. او میگوید: «إِنَّ ابْنِی مِنْ أَهْلِی». او استدلال میکند فرزندم اهل من است و خداوند وعده داده بود اهل نوح را نجات خواهد داد و البته سخن خداوند حق است و محکمترین محکمه از آن خداوند است و جای دیگری نمیتوان شکایت برد.ی خداوند در پاسخ او میفرماید: «إِنَّهُ لَیسَ مِنْ أَهْلِک. إِنَّهُ عَمَلٌ غَیرُ صَالِحٍ».
عالم ناسوت برای همه کس، همه چیز دارد. ناسوت حتی بر انبیای الهی رحم نمیآورد و اولیای الهی نیز از عوارض ناسوت مصون نیستند. یکی از عوارض و بلاهای ناسوتی داشتن فرزند ناصالح است که بر نوح نیز فرود آمده است.
خداوند در آیهٔ بعد مرگ را برای اهل دنیا عذابی دردناک میداند و میفرماید: «قِیلَ: یا نُوحُ، اهْبِطْ بِسَلاَمٍ مِنَّا وَبَرَکاتٍ عَلَیک وَعَلَی أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَک وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ یمَسُّهُمْ مِنَّا عَذَابٌ أَلِیمٌ»(۲).
مراد از «عَذَابٌ أَلِیمٌ»، در این آیه مرگ است. مرگی که برای اهل دنیا که از انواع نعمتها برخوردار هستند عذاب دردناک است. سخت و درناک است که تمام دارایی انسان که عمری با زحمت فراوانی اندوخته شده است از آدمی گرفته شود، گویی دندانهای بیشماری با ریشههای
- هود / ۴۵٫
- هود / ۴۸٫
(۴۷۲)
سنگینتر از درختان را از روح بیرون کشند. مرگ، تمام خاک و زمینِ روحِ این افراد را بههم میریزد و دل و رودهٔ روحشان را بیرون میکشد! درست میگویند که: «هزاران شیرینی دنیا به سختی جان کندن نمیارزد.» خداوند نعمتهای خود را به بندگان ارزانی میدارد: «سَنُمَتِّعُهُمْ» تا آنان از این مظاهر دنیایی فارغ شوند و اهل خدا گردند. حب فرزند نزدیک بود حضرت نوح علیهالسلام را در این دنیا بههم بریزد تا چه رسد به زمان مرگ که هنگامهای هولناک برای کسی است که تمام دنیا را در دل دارد.
بعد از آن بود که نوح به سوی خداوند توجه نمود. عشق حضرت نوح به خدا چگونه و چهقدر بوده که بعد از این پیگیر سرنوشت فرزند خود نمیشود و همه چیز را دربارهٔ او تمام شده میداند و خود نیز به آن پایان میدهد؟ خداوند از زبان وی میفرماید: «قَالَ رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِک أَنْ أَسْأَلَک مَا لَیسَ لِی بِهِ عِلْمٌ وَإِلاَّ تَغْفِرْ لِی وَتَرْحَمْنِی أَکنْ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(۱)؛ گفت: پروردگارا، من به تو پناه میبرم که از تو چیزی بخواهم که بدان علم ندارم و اگر مرا نیامرزی و به من رحم نکنی از زیانکاران باشم.
درست است عرفان و معرفت، عاری از هر گونه بیرحمی است و عین عشق و عاطفه است. وقتی عارف به سنگی مرحمت دارد به پدر، مادر و خانوادهٔ خود چه مرحمت و عشقی میتواند داشته باشد! اما با این همه، انبیا و اولیای الهی که صاحبان اصلی معرفت و عرفان هستند آنقدر خداوند را با عظمت مییافتند که در برابر او گم میشدند و همه چیز، حتی فرزند عزیز خود را از یاد میبردند.
- هود / ۴۷٫
(۴۷۳)
در زندگی روزمره چه بسا فردی بر دو راهی عشق قرار گیرد؛ به این معنا که میان دو عشق گرفتار میآید و نمیتواند از هیچیک صرف نظر نماید یا هر دو را با هم داشته باشد. مانند مردی که هم مادر و هم همسرش را دوست دارد و میخواهد به هر دو محبت کند ولی نمیتواند بین هر دو جمع کند و با رفتار بد او، آنها با هم درگیر میشوند. عشق به مادر از یک مقوله و عشق به همسر از مقولهای جدا و متفاوت میباشد. عشق به مادر، عشق «اعزّ» و عشق به همسر عشق « الذّ» است. این افراد کجسلیقه و ناآگاه هستند که این دو عشق را از یک مقوله میدانند، با بدرفتاری و کجسلیقگی، زندگی را بر خود و همسر و مادر تلخ و ناگوار میسازند. در اینجا نیز نوح میان عشق به فرزند و عشق به حق تعالی دومی را بر میگزیند و از درگاه الهی چنین پوزش میطلبد: «أَعُوذُ بِک أَنْ أَسْأَلَک مَا لَیسَ لِی بِهِ عِلْمٌ».
روشنی « ۱۹۴ » فرستادگان و حجج الهی
«وَیا قَوْمِ، هَذِهِ نَاقَةُ اللَّهِ لَکمْ آَیةً فَذَرُوهَا تَأْکلْ فِی أَرْضِ اللَّهِ وَلاَ تَمَسُّوهَا بِسُوءٍ فَیأْخُذَکمْ عَذَابٌ قَرِیبٌ»(۱).
ـ و ای قوم من، این ماده شتر خداست که برای شما پدیدهای شگرف است. پس بگذارید او در زمین خدا بخورد و آسیبش مرسانید که شما را
- هود / ۶۴٫
(۴۷۴)
عذابی زودرس فرو میگیرد.
بیان: قوم ثمود که با پیامبر خود؛ صالح علیهالسلام از در لجاجت و عناد وارد شده بودند، برای ایمان خود بهانه میآوردند و آیه و نشانهای خواستند تا به سبب آن هدایت شوند ولی همین بهانه سبب بدبختی و عذاب آنان شد. صالح ناقه و ماده شتری از دل کوه بیرون آورد. ماده شتری که فرستادهٔ الهی بود. این حالت برای کسانی که در عصر غیبت حضور دارند نیز پیش میآید و میشود آنان فرستادهای الهی که از پیامبران انبایی است را درک نمایند اما او باعث فتنه و گمراهی آنان شود. این فرستادگان در اوج عظمت، صفا، خوبی، پاکی، طهارت، عصمت و بزرگی قرار دارند ولی آنان که به سبب سعهٔ وجودی بسیار کوچک خود مشکل آگاهی و معرفت دارند به غرور و بیباکی در برابر آنان میایستند و در وادی گمراهی و هلاکت گام میزنند در حالی که اگر کسی دست در دست این حجتهای الهی نهد و قلب خویش را با آنان همراه سازد، میتواند خدا را بشناسد و بندگی کند؛ چرا که با وجود این چراغهای هدایت و پاکان وارسته، حجت بر دیگران تمام شده و سند محکمی برای عذاب مهیا گردیده است. حال سند هرچه محکمتر باشد، گرفتاریها در قیامت بیشتر خواهد بود.
روشنی « ۱۹۵ » نجابت
«قَالُوا یا صَالِحُ قَدْ کنْتَ فِینَا مَرْجُوّا قَبْلَ هَذَا أَتَنْهَانَا أَنْ نَعْبُدَ مَا
(۴۷۵)
یعْبُدُ آَبَاؤُنَا وَإِنَّنَا لَفِی شَک مِمَّا تَدْعُونَا إِلَیهِ مُرِیبٍ»(۱)؛ گفتند: ای صالح، بهراستی تو پیش از این میان ما مایهٔ امید بودی. آیا ما را از پرستش آنچه پدرانمان میپرستیدند باز میداری و بیگمان ما از آنچه تو ما را بدان میخوانی سخت دچار شکیم.
آنان حتی در طراحی قتل وی نیز قانونمند برخورد میکردند: «وَکانَ فِی الْمَدِینَةِ تِسْعَةُ رَهْطٍ یفْسِدُونَ فِی الاْءَرْضِ، وَلاَ یصْلِحُونَ. قَالُوا تَقَاسَمُوا بِاللَّهِ لَنُبَیتَنَّهُ وَأَهْلَهُ ثُمَّ لَنَقُولَنَّ لِوَلِیهِ مَا شَهِدْنَا مَهْلِک أَهْلِهِ وَإِنَّا لَصَادِقُونَ»(۲)؛ و در آن شهر نه دسته بودند که در آن سرزمین فساد میکردند و از در اصلاح درنمیآمدند. با هم گفتند با یکدیگر سوگند بخورید که بهحتم به صالح و کسانش شبیخون میزنیم. سپس به ولی او خواهیم گفت ما در محل قتل کسانش حاضر نبودیم و ما بهقطع راست میگوییم.
در قوم صالح نه گروه فاسد بودند که با هم همپیمان شدند تا حیله نمایند و به صورتی صالح را بکشند تا خونش به گردن فردی معین نیفتد.
- هود / ۶۲٫
- نمل / ۴۹ ـ ۵۰٫
(۴۷۶)
آن نُه گروه سوگند خوردند شبانه بر صالح شبیخون زنند و بعد ادعا نمایند نمیدانند چه کسی او و اهلش را کشته است.
گویا این قوم با وجود چنین افرادی باز هم بیقانون نبودند و حساب و کتاب داشتند بهطوری که قاتلان را شناسایی و مجازات میکردند. این قوم را نمیشود با قوم نوح علیهالسلام مقایسه نمود. در قرآن کریم اسمها با مناسبت است که بر وی افراد و اقوام میآید و وقتی صالح نبی گفته میشود گویا قوم وی نیز مردمی متمدن و با صلاحیت نسبی هستند.
این قوم، ناقهٔ صالح که فرستادهای الهی بود را کشتند و مستحق عذاب شدند ولی خدای متعال به لحاظ ادبی که در برخورد با صالح داشتند سه روز به آنان مهلت داد؛ در حالی که نسبت به قوم نوح یا قوم هود چنین مهلتی در کار نبود؛ چرا که آن دو قوم بسیار بیادب بودند و پیامبر خدا را به سخریه میگرفتند و آنها را به قتل تهدید میکردند. قوم صالح، با ادب در برابر پیامبر خود رفتار میکردند و میگفتند: تو بسیار خوب بودی و ما به تو امیدوار بودیم، چه شده است که از این سخنان میگویی؟ ما به تو شک داریم و اعتراض آنان به تهمت و تهدید آلوده
(۴۷۷)
نبود. ادب و نجابت چنان مهم است که حتی عذاب را به تأخیر میاندازد و در مثل جناب حر که در حضور امام حسین علیهالسلام ادب پیش گرفت، سبب رستگاری میگردد. خداوند به خاطر ادب آنان سه روز به ایشان مهلت داد تا شاید بتوانند خود را از عذاب نجات دهند؛ چرا که انسان نجیب در مهلتی که به او داده میشود میتواند توبه کند و مشکلات خود را رفع نماید. اما آنان چون اندیشهای سبک داشتند، عبرت نگرفتند و پیام صالح را نشنیدند و به آن اهمیتی ندادند، از این رو تمامی آنان به عذاب دستهجمعی گرفتار شدند و همه هلاک گردیدند: «وَأَخَذَ الَّذِینَ ظَلَمُوا الصَّیحَةُ فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جَاثِمِینَ. کأَنْ لَمْ یغْنَوْا فِیهَا. أَلاَ إِنَّ ثَمُودَ کفَرُوا رَبَّهُمْ. أَلاَ بُعْدا لِثَمُودَ»(۱)؛ و کسانی را که ستم ورزیده بودند، آن بانگ مرگبار فرا گرفت و در خانههایشان از پا درآمدند. گویا هرگز در آن خانهها نبودهاند. آگاه باشید که ثمودیان به پروردگارشان کفر ورزیدند. هان مرگ بر ثمود.
همهٔ آنان از بین رفتند: «فَأَصْبَحُوا فِی دِیارِهِمْ جَاثِمِینَ». اگر امتی دارای عقل و معرفت باشد، به صورت دستهجمعی عذاب نمیگردد.
- هود / ۶۷ ـ ۶۸٫
(۴۷۸)
امتهای پیشین بهخاطر جهلی که داشتند و بهخاطر اینکه نمیتوانستند آگاه شوند، عذاب میشدند، اما امتی که عقلورزی دارد، اگر عناد پیشه سازد، عذاب بر آن به صورت مرحلهای و به تدریج فرود میآید؛ چنانچه امت ختمی به عذاب گروهی دچار نمیگردد.
این امت، امت مرحوم است و دین «سهل» و «سمحه» دارد و سعادت در این امت است که هرچه برخی از آنان با آیات الهی عناد بورزند، عذاب بر تمامی آنان نازل نمیشود و عذاب صاحبان عناد در برزخ و قیامت است که بر آنان وارد میشود.
این امت نسبت به امتهای دیگر «بهشت آفرینش» است و عصر ظهور حضرت بقیة الله الاعظم (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف)، بهشت آفرینش دنیاست. این امت رو به رشد است و مسلمانانی که فردا خواهند آمد صاحب خیرات و کمالات فراوانی خواهند بود. آسایش، سعادت، سلامت و درایتی در آنان وجود دارد که حتی در مسلمانان زمان مقام ختمی وجود نداشته است. البته، ابتلای به تکثر و کثرتگرایی، آنها را ضعیف خواهد ساخت مگر این که سعادت استفادهٔ درست از عقل را
(۴۷۹)
بیابد. سعادتی که در عصر ظهور از آن به وفور بهرهمند خواهند شد.
از این بیان نباید پنداشت عذاب الهی به صورت کلی از این امت برداشته شده است؛ چرا که وقتی بندگان خیرهسری نمایند، عذاب الهی آنان را در بر میگیرد ولی نوع و شکل آن متنوع است. این که عقل آدمی گرفته میشود، این که انسان ایمان خود را بهآسانی از دست میدهد و میل به گناه پیدا میکند، این که کسی با سلامت و امنیت و آرامش وارد کاری میشود و ناگهان او را فریب میدهند و سرمایهاش را میبرند و او را مالباخته میکنند و این که انواع بیماریها نو به نو حادث میشود، همه نوعی از عذابهای الهی است و این تنوع گناهان است که سبب تنوع عذاب میشود. وقایع تلخ عراق و افغانستان نمونهٔ بارز عذاب است که امنی در اعماق جانشان رسوخ کرده است. خیرات و فنآوریهای روز نیز آلوده به عذاب است! امروزه آب، برق، گاز، تلفن و صدها گونه نعمت دیگر به راحتی در اختیار مردم قرار میگیرد، ولی همینها آلوده به عذابهای الیمی است که سرطان میآورد و مرگ تدریجی را سبب میشود؛ همانطور که نشستن زیر نور لامپ و استفاده از وسایل برقی
(۴۸۰)
خطر ابتلا به سرطان را بسیار محتمل مینماید.
از عذاب قوم صالح میگفتیم. عذابی که بر قوم صالح وارد شد، بر مؤمنان مأمور نبود و آنان نجات یافتند؛ چنانکه میفرماید: «وَنَجَّینَا الَّذِینَ آَمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ»(۱)؛ و کسانی را که ایمان آورده بودند و پروا میداشتند رهانیدیم.
این آیه میفرماید ما از قوم صالح اهل ایمان را نجات میدهیم؛ چرا که آنان پیش از رسیدن عذاب و در زمانی که همه بدی میکردند خوب بودند. از این رو عذاب فعلی که بادی کوبنده است به آنان کاری ندارد. این باد مأمور است تنها گناهکاران را نابود کند. بادی که شعور دارد و همانند صاحبان عقل کار میکند. گردنکلفتی را درهم میشکند و نوزادی را زنده نگاه میدارد.
عقل و شعور تمامی پدیدهها جزو جزو هستی را در بر گرفته است؛ به گونهای که حتی سلولهای بدن آدمی نیز این شعور را با خود دارد که
- فصلت / ۱۸٫
(۴۸۱)
میفرماید: «حَتَّی إِذَا مَا جَاءُوهَا شَهِدَ عَلَیهِمْ سَمْعُهُمْ وَأَبْصَارُهُمْ وَجُلُودُهُمْ بِمَا کانُوا یعْمَلُونَ»(۱)؛ تا چون بدان رسند گوششان و دیدگانشان و پوستشان به آنچه میکردهاند بر ضدشان گواهی دهند.
پوستها قدرت فهم و قدرت ارایهٔ شهادت و گواهی دارد. قدرتی که امروز از دیدگان و حواس آدمی پنهان است اما این نطاق پنهان فردا آشکار میگردد: «وَقَالُوا لِجُلُودِهِمْ لِمَ شَهِدْتُمْ عَلَینَا قَالُوا أَنْطَقَنَا اللَّهُ الَّذِی أَنْطَقَ کلَّ شَیءٍ وَهُوَ خَلَقَکمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ وَإِلَیهِ تُرْجَعُونَ»(۲)؛ و به پوست بدن خود میگویند: چرا بر ضد ما شهادت دادید؟ میگویند: همان خدایی که هر چیزی را به زبان درآورده ما را گویا گردانیده است و او نخستین بار شما را آفرید و به سوی او برگردانیده میشوید. البته برای آن که زبان به گلهگذاری به دیگر اعضا گشوده نشود و آنان بهراحتی گواهی دهند، بر آن مهر مینهند: «الْیوْمَ نَخْتِمُ عَلَی أَفْوَاهِهِمْ، وَتُکلِّمُنَا أَیدِیهِمْ، وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُمْ، بِمَا کانُوا یکسِبُونَ»(۳)؛ امروز بر دهانهای آنان مهر مینهیم و دستهایشان با
- فصلت / ۲۰٫
- فصلت / ۲۱٫
- یس / ۶۵٫
(۴۸۲)
ما سخن میگویند و پاهایشان بدانچه فراهم میساختند گواهی میدهند.
در صحنهٔ حسابرسی، زبان را ـ که تکهگوشتی در دهان است و میتواند به هر سو بچرخد و بهراحتی دروغ بگوید ـ مهر مینهند و دیگر اعضا مانند دست و پا را آزاد میگذارند تا هر کدام هرچه کرده است را گواهی دهد؛ چرا که آنان نمیتوانند دروغ بگویند و واقعیتها را کتمان نمیکنند. اگر دهان باز باشد هم از اعضا خرده میگیرد که راست نگویند و آنها را به دلهره میاندازد و هم خود مورد اعتماد نیست و دروغ میگوید.
روشنی « ۱۹۶ » حضرت ابراهیم و میهمانداری
«وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِیمَ بِالْبُشْرَی قَالُوا سَلاَما قَالَ سَلاَمٌ فَمَا لَبِثَ أَنْ جَاءَ بِعِجْلٍ حَنِیذٍ»(۱).
(۴۸۳)
ـ و بهراستی فرستادگان ما برای ابراهیم مژده آوردند، سلام گفتند، پاسخ داد سلام، و دیری نپایید که گوسالهای بریان آورد.
بیان: این آیه از فرستادگان الهی به سوی قوم لوط میگوید که پیامبر آنان حضرت لوط علیهالسلام بود. فرستادگانی که در مسیر خود میهمان حضرت ابراهیم علیهالسلام شدند که در منطقهٔ بابل به پیامبری مبعوث گشته بود. این امر میرساند میشود چند پیامبر در یک زمان باشند که هریک برای منطقهای به نبوت برانگیخته شده باشند و در منطقه و محدودهٔ خود ایفای رسالت نمایند. این امر همانند اجتهاد میماند که هر فقیه صاحب شرایطی میتواند برای خود منطقهای داشته باشد. البته حاکمیت و امامت مسألهای دیگر است و هرچند همانند زمان امام حسین علیهالسلام سه امام با هم بودهاند، ولی همواره تنها یکی از آنان حاکم است.
حضرت ابراهیم علیهالسلام با دیدن فرشتگان الهی متوجه نمیشود آنان ملائکهٔ الهی هستند و بهسرعت برای آنان غذا فراهم میآورد که میرساند موقعیت وی با موقعیت آقا رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله و ائمهٔ هدی علیهالسلام بسیار متفاوت است.
حضرت ابراهیم پاسخ سلام آنان را شفاف، تازه، زیبا، شیرین و کوتاه میدهد؛ چرا که سلام اذن دخول برای ارتباط است و درازگویی را لازم ندارد و کوتاهی و شفافی آن بر شیوایی و شیرینی کلام میافزاید؛ از این رو هم فرشتگان و هم حضرت ابراهیم به گفتن کلمهٔ «سلام» بسنده کردهاند. بیتوجهی به این نکته سبب میشود برخی از افراد بیمار
- هود / ۶۹٫
(۴۸۴)
مانند منافقان، به جای «سلام» برای آغاز ارتباط، از کلمهٔ «درود» استفاده کنند.
«سلام» کوتاه و مختصر میان بهشتیان نیز رایج است و آنان تنها با واژهٔ «سلام» به استقبال یکدیگر میروند و گفتاری طولانی و زاید ندارند؛ چنانکه میفرماید: «وَأُدْخِلَ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِمْ تَحِیتُهُمْ فِیهَا سَلاَمٌ»(۱)؛ و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند به بهشتهایی درآورده میشوند که از زیر درختان آن جویبارها روان است که به اذن پروردگارشان در آنجا جاودانه به سر میبرند و درودشان در آنجا سلام است.
در آیهٔ مورد بحث، حضرت ابراهیم علیهالسلام هم بسیار جوانمرد و آقا بوده است که بیدرنگ برای مهمانهای خود غذا میآورد و هم زرنگ، که آن را در مدتزمانی اندک فراهم میآورد. امروزه تنگنظری و ترس از مهمانداری و اطعام وی باعث شده افراد به عوارض طبیعی تنگنظری خود دچار شوند و معیشت آنان تنگ و سخت گردد؛ در حالیکه دست دهنده هیچ گاه محتاج و نیازمند نمیشود و کسی که خود میخورد و به دیگران هم میدهد، هیچگاه کم نمیآورد.
به هر روی، حضرت ابراهیم گوسالهای را بریان میکند و به نزد میهمانهای خود میگذارد. آیهٔ بعد، ادامهٔ این ماجرا را چنین حکایت مینماید: «فَلَمَّا رَأَی أَیدِیهُمْ لاَ تَصِلُ إِلَیهِ نَکرَهُمْ وَأَوْجَسَ مِنْهُمْ خِیفَةً قَالُوا لاَ تَخَفْ إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمِ لُوطٍ»(۲)؛ و چون دید دستهایشان به غذا
- ابراهیم / ۲۳٫
- هود / ۷۰٫
(۴۸۵)
دراز نمیشود آنان را ناشناس یافت و از ایشان ترسی بر دل گرفت. گفتند: مترس، ما بهسوی قوم لوط فرستاده شدهایم.
آن فرشتگان دست به غذا نزدند و حضرت ابراهیم برخورد آن میهمانان که گوسالهای را میدیدند که به خاطر آنان بریان شده اما آن را نمیپذیرند، خلاف جوانمردی دید و آنان را جوانمرد ندید، از این رو به واهمه افتاد. نپذیرفتن احسان و تکریم، شایستهٔ جوانمردان نیست و همانطور که اگر از میهمان پذیرایی نشود خلاف جوانمردی است، نپذیرفتن پذیرایی میزبان نیز خلاف جوانمردی و کاری قبیح است؛ چنانکه میفرماید: «لا یأبی الکرامة إلاّ الحمار»؛ جز الاغ کسی رد احسان نمیکند(۱). حتی اگر انسان میل به غذا نداشته باشد، باید دستکم چند لقمهای از آن بخورد، در غیر اینصورت بیتربیتی و بیادبی است و مرتکب امری خلاف جوانمردی شده است. حتی کسی که روزهٔ مستحبی گرفته است بهتر است رد احسان ننماید؛ چرا که افطار این روزه، در صورت تعارف غذا از ناحیهٔ دیگری، ثواب بیشتری از اتمام آن دارد.
فرشتگان وقتی واهمهٔ ابراهیم را دیدند، خود را معرفی کردند و گفتند: «إِنَّا أُرْسِلْنَا إِلَی قَوْمِ لُوطٍ». فعل «أُرْسِلْنَا» به شکل مجهول آمده و فرستندهٔ این مأموران الهی مشخص نگردیده؛ چرا که فرستادن مأموران عذاب دارای سیستم و نظاممند است. البته نظامی که تحت ولایت و
- وسائل الشیعة، ج ۸، ص ۴۶۹٫
(۴۸۶)
ارادهٔ الهی کارپردازی دارد.
حضرت ابراهیم وقتی مأموریت آنان را دانست و بعد از آن که بشارت فرزند یافت، دربارهٔ قوم لوط وساطت نمود: «فَلَمَّا ذَهَبَ عَنْ إِبْرَاهِیمَ الرَّوْعُ وَجَاءَتْهُ الْبُشْرَی یجَادِلُنَا فِی قَوْمِ لُوطٍ. إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ مُنِیبٌ»(۱)؛ پس وقتی ترس ابراهیم زایل شد و مژدهٔ فرزنددار شدن به او رسید، دربارهٔ قوم لوط با ما به قصد شفاعت، چون و چرا میکرد؛ زیرا ابراهیم بردبار و نرمدل و بازگشتکننده به سوی خدا بود.
وی گفت: «قَالَ إِنَّ فِیهَا لُوطا قَالُوا نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیهَا لَنُنَجِّینَّهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ کانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ»(۲)؛ گفت: لوط نیز در آنجاست. گفتند: ما بهتر میدانیم چه کسانی در آنجا هستند. او و کسانش را جز زنش که از باقی ماندگان در خاکستر آتش است بهحتم نجات خواهیم داد.
استثنای لوط علیهالسلام به همراه برخی از اعضای خانوادهٔ وی و نجاتشان از عذاب به این دلیل است که آنان در انجام وظیفه کوتاهی نکرده و آنچه در توان داشتند انجام دادند. حضرت ابراهیم در اینجا تنها در اندیشهٔ لوط است ولی مأموران عذاب میگویند: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَنْ فِیهَا»؛ یعنی ما غیر از لوط، خوبان دیگری نیز که در آنجا هستند را نجات میدهیم و اندیشهٔ آنان را نیز داریم.
به هر روی خداوند شفاعت ابراهیم دربارهٔ قوم لوط را نپذیرفت و فرمود: «یا إِبْرَاهِیمُ، أَعْرِضْ عَنْ هَذَا إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّک وَإِنَّهُمْ آَتِیهِمْ
- هود / ۷۴ ـ ۷۵٫
- عنکبوت / ۳۲٫
(۴۸۷)
عَذَابٌ غَیرُ مَرْدُودٍ»؛ ای ابراهیم، از این چون و چرا روی برتاب که فرمان پروردگارت آمده و برای آنان عذابی که بیبازگشت است خواهد آمد.
حضرت ابراهیم این مجادله را از روی خیرخواهی انجام داد و خداوند متعال نیز از او با ادب و احترام و با فراز: «لَحَلِیمٌ أَوَّاهٌ» یاد نمود ولی به شفاعت او توجهی نشد و به او «أَعْرِضْ عَنْ هَذَا» گفته شد که میرساند عذاب قوم لوط قطعی شده است و کسی را نمیرسد که آن را باز دارد: «إِنَّهُ قَدْ جَاءَ أَمْرُ رَبِّک».
نرمخویی و وسعت نظرگاه حضرت ابراهیم در آیهای دیگر چنین آمده است: «رَبِّ إِنَّهُنَّ أَضْلَلْنَ کثِیرا مِنَ النَّاسِ فَمَنْ تَبِعَنِی فَإِنَّهُ مِنِّی وَمَنْ عَصَانِی فَإِنَّک غَفُورٌ رَحِیمٌ»(۱)؛ پروردگارا، آنها بسیاری از مردم را گمراه کردند. پس هر که از من پیروی کند بی گمان او از من است و هر که مرا نافرمانی کند به یقین تو آمرزنده و مهربانی.
این آیه نحوهٔ برخورد حضرت ابراهیم با گناهکاران را بیان میدارد. او آنان را که از وی پیروی داشته باشند در شمار اهل حق و نجات میداند اما در مورد گناهکاران حکمی نمیدهد و آنها را نفرین نمیکند، بلکه ایشان را به غفران پروردگار وا مینهد. این امر از وسعت دید و ادب بالای وی نسبت به خداوند حکایت دارد و جایگاه ویژهٔ او را در معرفت و توحید میرساند.
- ابراهیم / ۳۶٫
(۴۸۸)
روشنی « ۱۹۷ » صفای باطن حضرت ابراهیم علیهالسلام
«قَالَ سَلاَمٌ عَلَیک. سَأَسْتَغْفِرُ لَک رَبِّی. إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیا»(۱).
ـ ابراهیم گفت: درود بر تو باد. بهزودی از پروردگارم برای تو آمرزش میخواهم؛ زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است.
بیان: این آیه از اهمیت باطن میگوید. فراز: «إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیا» که میرساند خداوند با حضرت ابراهیم بسیار نزدیک و رفیق بوده است، بر اهمیت صفای باطن دلالت دارد. درست است اسلام دینی منطقی، اجتماعی، ظاهری و سیاسی است اما سیاست در آن به مثابه یک روش است و آنچه اهمیت دارد باطن کار میباشد. این باطن ابراهیم است که سبب میشود امید به استجابت دعای خود داشته باشد و نیز فرزندان وی در ردیف انبیای الهی واقع شود؛ چنانکه دو آیهٔ بعد میفرماید: «وَأَعْتَزِلُکمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّی عَسَی أَلاَّ أَکونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیا. فَلَمَّا اعْتَزَلَهُمْ وَمَا یعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ وَکلّا جَعَلْنَا نَبِیا»؛ و از شما و از آنچه غیر از خدا میخوانید کناره میگیرم و پروردگارم را میخوانم. امیدوارم که در خواندن پروردگارم ناامید نباشم. و چون از آنها و از آنچه بهجای خدا میپرستیدند کناره گرفت، اسحاق و یعقوب را به او عطا کردیم و همه را پیامبر گردانیدیم.
فراز: «کلّا جَعَلْنَا نَبِیا» نتیجهای است باطنی که به لحاظ باطن حضرت ابراهیم علیهالسلام به وی چنین فرزندانی عطا شده است.
- مریم / ۴۷٫
(۴۸۹)
همچنین تعبیر: «وَمَا یعْبُدُونَ» میرساند صرف کنارهگیری از افراد بد و مشغول بودن به کار خود کافی نیست، بلکه از «مَا یعْبُدُونَ»؛ یعنی از افکار پوسیدهٔ افراد بد نیز باید کنارهگیری داشت.
خداوند به دلیل صفای باطنی که حضرت ابراهیم داشت، رحمت خاص و عنایت ویژهٔ خود را با او همراه نمود و نام آنان را به نیکی بلند نمود: «وَوَهَبْنَا لَهُمْ مِنْ رَحْمَتِنَا وَجَعَلْنَا لَهُمْ لِسَانَ صِدْقٍ عَلِیا»(۱)؛ و از رحمت خویش به آنان ارزانی داشتیم و ذکر خیر بلندی برایشان قرار دادیم.
این آیه رحمت خداوند را منحصر به لوازم زندگی مادی نمیداند و «صدق» را موهبتی الهی و از مصادیق عنایت و رحمت ویژه میداند.
صفای باطن حضرت ابراهیم در جوانی نیز دیده میشود؛ زیرا وی تا پیش از شکستن بتها شهرتی نداشته است و این امر میرساند در آن زمان نیز تنها سر بندگی داشته است: «قَالُوا سَمِعْنَا فَتًی یذْکرُهُمْ یقَالُ لَهُ إِبْرَاهِیمُ»(۲)؛ گفتند شنیدیم جوانی از آنها به بدی یاد میکرد که به او ابراهیم گفته میشود.
حضرت ابراهیم علیهالسلام قبل از شکستن بتها چندان شناخته شده نبوده است و بتشکنی وی بود که او را شهره ساخت وگرنه نمیگفت جوانی است که ابراهیم صدایش میکنند.
حضرت ابراهیم دارای دو فرزند پسر بوده است: یکی اسماعیل و دیگری اسحاق. اسماعیل جد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله است و از اسحاق
- مریم / ۵۰٫
- انبیاء / ۶۰٫
(۴۹۰)
بنیاسرائیل به وجود آمدند. اسماعیل فرزند هاجر و اسحاق فرزند ساره است و تأثیر مادر بر فرزندان در این دو نیز مشهود است. خداوند در اینجا از فرزندان ساره میگوید و میفرماید: «وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَیعْقُوبَ نَافِلَةً وَکلّا جَعَلْنَا صَالِحِینَ»(۱)؛ و اسحاق و یعقوب را به عنوان نعمتی افزون به او بخشودیم و همه را از شایستگان قرار دادیم.
کسانی که همچون حضرت ابراهیم علیهالسلام اصل و ریشهٔ سالم و صالحی داشته باشند، تمام فرزندان آنان افراد شایستهای میباشند؛ از این رو میفرماید: «کلّا جَعَلْنَا صَالِحِینَ» اما نسل دیگران که نطفهها یکنواخت و سالم نیست و از شرایط و محیط و حتی از عوامل طبیعی تأثیر میپذیرد خوب یا بد و صالح یا طالح میشود. همانطور که ممکن است در مثل بنی امیه به صورت غالبی همه بد باشند: «لعن اللّه بنی أمیة قاطبة»(۲).
خانوادههای نیکوکار ریشهدار هستند و فرزندان صالحی دارند به عکس کسانی که در خوبی و بدی دو رگه هستند، فرزندان آنان یکی صالح میشود و دیگری ناصالح. اما خانوادههای ریشهدار یکنواختی و یکدستی دارند و مثل بنیامیه در بدی یکسان و همگون میباشند. نطفه، لقمه و حتی مکان و خاکی که انسان بر روی آن راه میرود در چگونگی خلق و خوی آدمی تأثیرگذار است و شخصیت او را میسازد.این مطلب با جابهجا کردن و آزمایش و تست رفتارهای آنان به دست میآید.
- انبیاء / ۷۲٫
- مفاتیح الجنان، زیارت عاشورا.
(۴۹۱)
روشنی « ۱۹۸ » عذاب قوم لوط
«وَلَمَّا أَنْ جَاءَتْ رُسُلُنَا لُوطا سِیءَ بِهِمْ وَضَاقَ بِهِمْ ذَرْعا وَقَالُوا لاَ تَخَفْ وَلاَ تَحْزَنْ إِنَّا مُنَجُّوک وَأَهْلَک إِلاَّ امْرَأَتَک کانَتْ مِنَ الْغَابِرِینَ»(۱).
ـ و هنگامی که فرستادگان ما به سوی لوط آمدند به علت حضور ایشان ناراحت شد و دستش از حمایت آنها کوتاه گردید. گفتند: مترس و غم مدار که ما تو و خانوادهات را جز زنت که از باقیماندگان در خاکستر آتش است بهحتم میرهانیم.
بیان: ما پیش از این از نحوهٔ میهمانداری و جوانمردی حضرت ابراهیم گفتیم. همان میهمانان بر حضرت لوط وارد شدند، اما وی از دیدن آنان ناراحت گردید؛ چرا که ظاهر زیبای آنان را دردسرساز میدانست. وی از آنان خوشایند نداشت؛ چرا که میدانست در برابر آن میهمانان نمیتواند آبروداری کند. نشناختن رسولان الهی توسط لوط و خوشامد نداشتن از حضور میهمانان حکایت از تفاوت مراتب علم و فضل انبیا مینماید.
چندی نگذشت که قوم وی پدیدار گشتند. «وَجَاءَهُ قَوْمُهُ یهْرَعُونَ إِلَیهِ وَمِنْ قَبْلُ کانُوا یعْمَلُونَ السَّیئَاتِ. قَالَ: یا قَوْمِ، هَؤُلاَءِ بَنَاتِی، هُنَّ أَطْهَرُ لَکمْ، فَاتَّقُوا اللَّهَ، وَلاَ تُخْزُونِ فِی ضَیفِی، أَلَیسَ مِنْکمْ رَجُلٌ رَشِیدٌ»(۲)؛ و قوم او شتابان به
- عنکبوت / ۳۳٫
- هود / ۷۸٫
(۴۹۲)
سویش آمدند و پیش از آن کارهای زشت میکردند. لوط گفت: ای قوم من، اینان دختران من هستند، آنان برای شما پاکیزهترند. پس از خدا بترسید و مرا در کار مهمانانم رسوا مکنید. آیا در میان شما آدمی عقلرس پیدا نمیشود.
فرشتگان عذاب که به نزد لوط آمدند ظاهری زیبا داشتند. قوم لوط که باطنی مریض و آلوده به گناه داشتند، به دیدن آنان، ایشان را از حضرت لوط علیهالسلام خواستند. وی در برابر، پیشنهاد ازدواج با دختران خود را طرح کرد. البته حضرت لوط دختران خود را به ازدواج سران آن قوم در میآورد تا افراد قبیلهٔ خود را از کار زشتشان باز دارد، اما آنان از این پیشنهاد سر باز زدند و بر خواستهٔ خود اصرار نمودند و گفتند: «إِنَّک لَتَعْلَمُ مَا نُرِیدُ».
آنان لوط و مؤمنان را نجات دادند: «فَأَنْجَینَاهُ وَأَهْلَهُ إِلاَّ امْرَأَتَهُ، قَدَّرْنَاهَا مِنَ الْغَابِرِینَ»(۱)؛ پس او و خانوادهاش را نجات دادیم جز زنش را که مقدر کردیم از باقیماندگان در خاکستر آتش باشد.
آیاتی که از این قوم میگوید گناه و مانند آن را پیش نمیکشد و آنان را قومی فاحشهگر میخواند: «وَلُوطا، إِذْ قَالَ لِقَوْمِهِ: أَتَأْتُونَ الْفَاحِشَةَ وَأَنْتُمْ تُبْصِرُونَ»(۲)؛ و یاد کن لوط را که چون به قوم خود گفت: آیا دیده و دانسته مرتکب عمل ناشایست میشوید؟
خداوند لوط را از دست آن قوم بدطینت و خوک صفت حفظ نمود؛
- نمل / ۵۷٫
- نمل / ۵۴٫
(۴۹۳)
چرا که او هیچ گاه اولیای خود را تنها نمیگذارد و این سنت الهی است. لوط از دست قومی رهایی یافت که پاک بودن را جرم میدانستند و خباثت و پلیدی را امتیاز میشمردند. البته همسر لوط نیز از آنان بود و این غربت لوط علیهالسلام در میان آن قوم بلکه حتی در خانهٔ خود را میرساند. حضرت لوط دارای همسر بدکاری بود و از او آزار فراوانی دید تا آن که در پیری به عذاب گرفتار میشود. این امر میرساند میشود پیامبری دارای زنی بدکردار و بدطینت گردد و چنین نیست که شوهری به نازنینی پیامبری سبب نرم و لین شدن رفتار همسر او گردد.
بعد از نجات لوط و مؤمنان به او بود که عذاب الهی نازل شد: «فَلَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا جَعَلْنَا عَالِیهَا سَافِلَهَا وَأَمْطَرْنَا عَلَیهَا حِجَارَةً مِنْ سِجِّیلٍ مَنْضُودٍ»(۱)؛ پس چون فرمان ما آمد، آن شهر را زیر و زبر کردیم و سنگپارههایی از نوع سنگگلهای لایه لایه بر آن فرو ریختیم.
زلزلهای آمد که تمامی آن را زیر و رو کرد و بعد در زیر بارانی از سنگ دفن شدند. واژهٔ «وَأَمْطَرْنَا» میرساند عذاب آنان از جنس «آب» ولی سفت، سخت و بزرگ و چیزی مانند تگرگ بوده که همه را متلاشی کرده است. خداوند به وقت لزوم، چنان شدت عملی دارد که گویی هیچ رأفت و رحمتی در کار نیست و این دلهای نازک و ضعیف است که به وقتی که نباید، کاستی مییابد و مقاومتی ندارد.
بارانی که بر آنان باریدن گرفت باران عذاب بود نه باران رحمت؛ چنانکه میفرماید: «وَلَقَدْ أَتَوْا عَلَی الْقَرْیةِ الَّتِی أُمْطِرَتْ مَطَرَ السَّوْءِ، أَفَلَمْ
- هود / ۸۲٫
(۴۹۴)
یکونُوا یرَوْنَهَا، بَلْ کانُوا لاَ یرْجُونَ نُشُورا»(۱)؛ و بهقطع بر شهری که باران بلا بر آن بارانده شد گذشتهاند مگر آن را ندیدهاند، چرا ولی امید به زندهشدن ندارند.
در این آیه از باران بد سخن به میان آمده است؛ چرا که وقتی بلا بخواهد نازل شود هر چیز خوبی بد میشود؛ هرچند باور این نکته سخت است. آیهای دیگر نیز از بد بودن این باران میگوید: «وَأَمْطَرْنَا عَلَیهِمْ مَطَرا، فَسَاءَ مَطَرُ الْمُنْذَرِینَ»(۲)؛ و بارانی از سجیل بر ایشان فرو باریدیم و باران هشدار داده شدگان چه بد بارانی بود. قطرههای درشت باران به صورت تگرگ و همچون قلوه سنگ به سر و روی آنان باریدن گرفت و آنها را هلاک کرد. تگرگهایی که در سختی و درشتی بسان سنگ بود و هر جایی را نابود و خرد میکرد.
نه تنها این گروه به باران عذاب گرفتار شدند، بلکه فریاد مرگباری نیز بر آنان فرود آمد: «فَأَخَذَتْهُمُ الصَّیحَةُ بِالْحَقِّ، فَجَعَلْنَاهُمْ غُثَاءً، فَبُعْدا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِین»(۳)؛ پس فریاد مرگبار، آنان را به حق فرو گرفت و آنها را چون خاشاکی که بر آب افتد گردانیدیم. دور باد از رحمت خدا گروه ستمکاران.
آدمی به یک لحظه و به یک حرکت مات میشود و «غُثَاءً» میگردد؛ یعنی همان آشغالهایی که به هنگام آمدن سیل بر آن میماند. جنازههای آنان همچون آشغال گردید که بوی تعفن گرفت. گویا آدمیزاد در همه چیز
- فرقان / ۴۰٫
- نمل / ۵۸٫
- مؤمنون / ۴۱٫
(۴۹۵)
بهجز عقل و اندیشه، ضعیفترین پدیده است و تا عقل و اندیشهاش حاکم است قدرت دارد. انسان میتواند آهن، آب، باد، آتش، زمین و حتی آسمان را به تسخیر درآورد تا زمانی که اندیشه دارد ولی اگر مدیریت خود را از دست بدهد، تنها آشغال است و از همه چیز زودتر فاسد میشود و بوی تعفن میگیرد.
افزون بر انسان که به دلیل خاصیت ترکیبی از عناصر متفاوت، فسادپذیر است، حیوانات نیز با توجه به ترکیبی که دارند متعفن میگردند. برای نمونه، میتهٔ حیوانات گیاهخوار چنان بوی ناهنجاری ندارد که حیوانات گوشتخوار دارند و حیوانات گوشتخوار نیز بوی گندی که دارند مانند آدمیزاد نیست؛ زیرا غذای انسان ترکیبیتر است و همهگونه غذا را مصرف میکند. از همین روست که توالتهای فقیران بوی کمتری دارد تا توالتهای اغنیا که همه چیز میخورند. نهایت این قوم سرکش و بیایمان تبدیل شدن به «غُثَاءً» و آشغال متعفن بود. عذابی که تلفات زلزله و سیل در برابر آن صیحه چیزی نیست. صیحهای که آن اجساد را در خاکستر آتش فرو برد.
این قوم هم دچار زلزلهٔ مهیب و هم باران سیلآسا و هم صیحهٔ آسمانی شدند و هم تندباد صرر بر آنان وزیدن گرفت: «فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمْ رِیحا صَرْصَرا فِی أَیامٍ نَحِسَاتٍ لِنُذِیقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْی فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَلَعَذَابُ الاْآَخِرَةِ أَخْزَی وَهُمْ لاَ ینْصَرُونَ»(۱)؛ پس برآنان تندبادی توفنده در روزهایی شوم فرستادیم تا در زندگی دنیا عذاب رسوایی را بدانان بچشانیم و
- فصلت / ۱۶٫
(۴۹۶)
بهقطع عذاب آخرت رسواکنندهتر است و آنان یاری نخواهند شد.
این آیه از باد تندی، سخت و سرد میگوید که در روز نحس یعنی گرد و غباری وزیدن گرفت. باد به خودی خود برای آدمی چموشی مینماید و به دور او میپیچد تا چه رسد به آن که فرمان و حکم عذاب بگیرد و صرصر نیز شود و بخواهد در روزی نحس وزیدن گیرد. روزی که هر غباری را سنگی بر سر آدمی مینماید و هر یک ذره خاک را توان خفگی میدهد و آن را به خورد کافران میدهد: «لِنُذِیقَهُمْ عَذَابَ الْخِزْی». این عذاب دنیوی آنان بود تا چه رسد به عذاب اخروی: «وَلَعَذَابُ الاْآَخِرَةِ أَخْزَی». آنان وقتی با این باد خفه میشدند تازه میفهمیدند به چه عذاب برزخی گرفتار میآیند. آدمی در گرد غفلت دست و پا میزند و جلال خداوند را نمیبیند. اولیای خدا جلال او را میدیدند و به خشوع میافتادند. خداوند بر اساس حکمت، قاطعیت و باطشیتی که برای اوست کمیتهای انضباطی دارد که کارپردازی آنان بر اساس این اسماست و رحمی احساسی و عاطفی ندارند و ملاحظهٔ همین اسماست که اولیای الهی را خاشع مینماید.
خداوند بعد از عذاب قوم عاد میفرماید: «ثُمَّ أَنْشَأْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ قُرُونا آَخَرِینَ»؛ آنگاه پس از آنان نسلهای دیگری پدید آوردیم.
میگویند: «سنگ مفت است و گنجشک مفت». خداوند با خواستهای میآفریند و با ارادهای در هم میکوبد. کسی که بر گناه اصرار دارد یا با اولیای حق عناد میورزد نباید بر بخشش چنین خدایی که در کمتر از چشم به هم زدنی کسی را آشغال متعفن میکند چندان حساب باز نماید.
(۴۹۷)
خداوند خسارت نمیبیند و همانطور که با ارادهای میآورد با خواستهای نیز میبرد. آن روی سکهٔ مهربانی حق که نامهربانی اوست را نیز باید دید. خداوند مهربان و خوب است اما اگر کسی از در عناد و لجاجت با او درافتد، آن دلی که تمام ذرات و حتی تمام درندگان دارند، همان دل را خدا ندارد. ممکن است شیر یا گرگی در جایی به یکی مانند خودش رحم کند و ملاحظه داشته باشد یا بچه آهویی را شیر دهد ولی خداوند اگر از رحمت خود دست بردارد و نخواهد مهربان باشد، دل آن گرگ را هم ندارد تا گفته شود دل میسوزاند. اینکه اولیای خدا از خداوند بسیار میترسیدهاند برای این است که آن روی سکهٔ مهربانی خداوند را میشناختهاند. درست است که خداوند رحیم و کریم است اما اگر کسی با خداوند لجاجت نماید، خدا او را «غُثَاءً» میسازد بدون آن که ملاحظهای داشته باشد؛ از این رو قوم گمراهی را بعد از قوم گمراهی نابود ساخت و آنان را به زبان خود نفرین نمود: «ثُمَّ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا، تَتْرَی کلَّ مَا جَاءَ أُمَّةً رَسُولُهَا کذَّبُوهُ، فَأَتْبَعْنَا بَعْضَهُمْ بَعْضا، وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ، فَبُعْدا لِقَوْمٍ لاَ یؤْمِنُونَ»(۱)؛ باز فرستادگان خود را پیاپی روانه کردیم. هر بار برای هدایت امتی پیامبرش آمد، او را تکذیب کردند. پس ما امتهای سرکش را یکی پس از دیگری آوردیم و آنها را مایهٔ عبرت و زبانزد مردم گردانیدیم. دور باد از رحمت خدا مردمی که ایمان نمیآورند.
مردم عاد، ثمود و دیگران حدیث میشود: «وَجَعَلْنَاهُمْ أَحَادِیثَ»؛ یعنی افراد چنین اقوامی تاریخ میشوند و به قصهها میپیوندند و به تعبیر
- مؤمنون / ۴۴٫
(۴۹۸)
دیگر نابود نابود میگردد و آنچه میماند فقط کوثر است: «إِنَّا أَعْطَینَاک الْکوْثَرَ»(۱).
خداوند در آیهای دیگر از قوم عاد و ثمود و اصحاب رس یاد میکند اما گویی دیگر حوصله ندارد از کسی نام ببرد و به طور کلی از آن فراموششدگان یاد میکند: «وَعَادا، وَثَمُودَ، وَأَصْحَابَ الرَّسِّ، وَقُرُونا بَینَ ذَلِک کثِیرا»(۲)؛ و نیز عادیان و ثمودیان و اصحاب رسّ و نسلهای بسیاری میان این جماعتها را هلاک کردیم.
اقوام دیگری در قرونی متمادی نابود شدند! اقوامی که شاهانی داشتند و امروزه هیچ نام و نشانی از آنها نیست و حتی حکایت چگونه مردن آنان نیز ارزش بازگویی ندارد. با این وصف، آیا نادانی نیست که آدمی حرص دنیا داشته باشد یا بیش از حد خود عرض اندام کند! اما چه میشود کرد که انبیا و اولیای الهی تازگی، طراوت و طهارت میآوردند و این اقوام به کهنه پیرایههای خود عادت کرده بودند و میخواستند با آن زندگی کنند و نفس امارهٔ آنان پاکی و طهارت را بر نمیتابید.
خداوند در فراز: «وَقُرُونا بَینَ ذَلِک کثِیرا» از کسی نام نمیآورد و تنها از زمانی دراز میگوید و به این طریق آن اقوام را به حساب نمیآورد و آنها را فراموش شده میداند. قرونی که ممکن است به میلیونها سال برسد و در این مدت، هزاران قوم نابود شدهاند: «وَکلاًّ ضَرَبْنَا لَهُ الاْءَمْثَالَ، وَکلاًّ تَبَّرْنَا تَتْبِیرا»(۳)؛ و برای همهٔ آنان مثلها زدیم و همه را زیر و زبر
- کوثر / ۱٫
- فرقان / ۳۸٫
- فرقان / ۳۹٫
(۴۹۹)
کردیم.
باید توجه داشت قوم عاد و نیز ثمود مردمانی متمدن، شهرنشین و نیز پیشرفته بودند که میتوانستند خانههایی را در دل کوهها بنا نهند. قرآن کریم دربارهٔ تمدن آنان میفرماید: «وَعَادا وَثَمُودَ وَقَدْ تَبَینَ لَکمْ مِنْ مَسَاکنِهِمْ وَزَینَ لَهُمَ الشَّیطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِیلِ وَکانُوا مُسْتَبْصِرِینَ»(۱)؛ و عاد و ثمود را نیز هلاک نمودیم. بهقطع فرجام آنان از سراهایشان بر شما آشکار گردیده است و شیطان کارهایشان را در نظرشان بیاراست و از راه بازشان داشت با آنکه در کار دنیا بینا بودند.
آنان چنان توانمندی و قدرت داشتند که به استکبار و خودشیفتگی دچار شده بودند: «فَأَمَّا عَادٌ، فَاسْتَکبَرُوا فِی الاْءَرْضِ بِغَیرِ الْحَقِّ، وَقَالُوا: مَنْ أَشَدُّ مِنَّا قُوَّةً، أَوَلَمْ یرَوْا أَنَّ اللَّهَ الَّذِی خَلَقَهُمْ هُوَ أَشَدُّ مِنْهُمْ قُوَّةً، وَکانُوا بِآَیاتِنَا یجْحَدُونَ»(۲)؛ و اما عادیان به ناحق در زمین سر برافراشتند و گفتند از ما نیرومندتر کیست؟ آیا ندانستهاند که آن خدایی که خلقشان کرده خود از ایشان نیرومندتر است و در نتیجه آیات ما را انکار میکردند.
قوم عاد گروهی استکباری بودند که باور نمیکردند کسی قویتر از آنان باشد. میگویند: «طناب از کلفتی آن پاره میشود». طناب وقتی تنگ میافتد خودش خودش را پاره میکند. کسی که خودبزرگبینی دارد، شکست میخورد. خودباوری خوب است ولی خودبزرگبینی یا
- عنکبوت / ۳۸٫
- فصلت / ۱۵٫
(۵۰۰)
خودشیفتگی همانند خودباختگی نکوهیده است. این نرم بودن و رحمت و رأفت و مهربانی داشتن و خاکی بودن است که بقا و ماندگاری برای ملت یا فرد میآورد.
البته این قوم در میان خود نیز اختلاف داشتند؛ اختلافی که آنان را رو به ضعف میبرد؛ چنانکه میفرماید: «وَثَمُودُ وَقَوْمُ لُوطٍ وَأَصْحَابُ الاْءَیکةِ أُولَئِک الاْءَحْزَابُ»(۱)؛ و ثمود و قوم لوط و اصحاب ایکه نیز به تکذیب پرداختند. آنها دستههای مخالف بودند.
احزاب یعنی کسانی که متفرق هستند، از این رو ضعیف، شکست خورده، ناآگاه و ناتوان میگردند.
قوم عاد در سرزمینی بودند که خاک آن پلیدی میآورد؛ چرا که خاک هر سرزمینی دارای خاصیتی است. برای نمونه، خاک شیراز نجابت میآورد و خاک اصفهان خساست. قرآن کریم میفرماید: «وَلُوطا آَتَینَاهُ حُکما وَعِلْما، وَنَجَّینَاهُ مِنَ الْقَرْیةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ، إِنَّهُمْ کانُوا قَوْمَ سَوْءٍ فَاسِقِینَ»(۲)؛ و به لوط حکمت و دانش عطا کردیم و او را از آن شهری که مردمش کارهای پلید جنسی میکردند نجات دادیم. بهراستی آنها گروه بد و منحرفی بودند.
تعبیر: «مِنَ الْقَرْیةِ الَّتِی کانَتْ تَعْمَلُ الْخَبَائِثَ» بدان معناست که ساختار طبیعی این قوم و گِلی که از آن ساخته شده بودند بد بود.
این قوم گروهی بسیار فاسد، بلکه مفسد بودند: «قَالَ رَبِّ انْصُرْنِی عَلَی
- ص / ۱۳٫
- انبیاء / ۷۴٫
(۵۰۱)
الْقَوْمِ الْمُفْسِدِینَ»(۱)؛ لوط گفت: پروردگارا، مرا برقوم فسادکار غالب گردان.
فساد امری گستردهتر از ظلم است و ممکن است ظالمی فاسد نباشد همانطور که ممکن است مؤمنی به فساد آلوده باشد؛ چرا که ایمان با کفر جمع نمیشود ولی میتواند مراتبی از شرک، ظلم و فساد را همراه داشته باشد. ظلم ممکن است تنها جهت شخصی و لازمی داشته باشد ولی فساد همواره لحاظ تعدی و نگاه به غیر را دارد. مفسدان از کافران، مشرکان و ظالمان بدتر هستند.
تمامی گناهان مصداق فساد است و گناهکارانی که راه هدایت را بر دیگران میبندند یا نظام جامعه را با اختلال مواجه میکنند از مفسدان میباشند. بهطور کلی کسی که نظام و ساختار طبیعی را بر هم میریزد فسادانگیز است. برای نمونه، فرعون یکی از مفسدانی است که در سیاست چیره و در پلیدی قاهر بود. وی برای این که بتواند مردم را به بردگی بگیرد آنان را دسته دسته و گروه گروه نمود و همه را به استضعاف کشاند. پسران بنیاسرائیل را میکشت تا مبادا در آینده مردانی قوی شوند و بر علیه او بشورند و از زنان آنان برای کار و بهره استفاده مینمود. قرآن کریم او را یکی از مفسدان میخواند. کسی که ساختار طبیعی نظام جامعهٔ بنیاسرائیل را بر هم میریخت.
- عنکبوت / ۳۰٫
(۵۰۲)
روشنی « ۱۹۹ » صالحان بردبار
«وَإِسْمَاعِیلَ وَإِدْرِیسَ وَذَا الْکفْلِ کلٌّ مِنَ الصَّابِرِینَ. وَأَدْخَلْنَاهُمْ فِی رَحْمَتِنَا إِنَّهُمْ مِنَ الصَّالِحِینَ»(۱).
ـ و اسماعیل و ادریس و ذوالکفل را یاد کن که همه از شکیبایان بودند. و آنان را در رحمت خود داخل نمودیم؛ چرا که ایشان از شایستگان بودند.
بیان: این آیه میفرماید خداوند صالحان را در رحمت خود قرار میدهد اما باید توجه داشت تا کسی اهل صبر و بردباری نباشد نمیتواند در جرگهٔ صالحان داخل شود؛ زیرا «صبر» در آیهٔ پیش مقدمه و بستری است برای رسیدن به «صلاح». بر این اساس باید گفت صالحان از صابران هستند ولی ممکن است کسی اهل صبر باشد اما صالح نباشد.
روشنی « ۲۰۰ » عشیرهبینی و خداناباوری
«قَالُوا یا شُعَیبُ، مَا نَفْقَهُ کثِیرا مِمَّا تَقُولُ، وَإِنَّا لَنَرَاک فِینَا ضَعِیفا، وَلَوْلاَ رَهْطُک لَرَجَمْنَاک، وَمَا أَنْتَ عَلَینَا بِعَزِیزٍ. قَالَ: یا قَوْمِ، أَرَهْطِی أَعَزُّ عَلَیکمْ مِنَ اللَّهِ وَاتَّخَذْتُمُوهُ وَرَاءَکمْ ظِهْرِیا. إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ. وَیا قَوْمِ، اعْمَلُوا عَلَی مَکانَتِکمْ، إِنِّی عَامِلٌ سَوْفَ تَعْلَمُونَ مَنْ یأْتِیهِ عَذَابٌ یخْزِیهِ وَمَنْ هُوَ کاذِبٌ، وَارْتَقِبُوا إِنِّی مَعَکمْ رَقِیبٌ»(۲).
ـ گفتند: ای شعیب، بسیاری از آنچه را که میگویی نمیفهمیم. و
- انبیاء / ۸۶٫
- هود / ۹۱ ـ ۹۳٫
(۵۰۳)
بهواقع تو را در میان خود ضعیف میبینیم و اگر عشیرهٔ تو نبود بهقطع سنگسارت میکردیم و تو بر ما پیروز نیستی. گفت: ای قوم من، آیا عشیرهٔ من پیش شما از خدا عزیزتر است که او را پشتسر خود گرفتهاید و فراموشش کردهاید. در حقیقت، پروردگار من به آنچه انجام میدهید احاطه دارد. و ای قوم من، شما بر حسب امکانات خود عمل کنید، من نیز عمل میکنم. بهزودی خواهید دانست که عذاب رسواکننده بر چه کسی فرود میآید و دروغگو کیست و انتظار برید که من هم با شما منتظرم.
بیان: در این آیه، قوم شعیب برای رد ایمان خود دو دلیل میآورد: یکی آن که چیزهایی که شعیب میگوید برای ما قابل فهم نیست: «مَا نَفْقَهُ کثِیرا مِمَّا تَقُولُ» و دیگر آن که شعیب در میان ما ضعیف است و بر ما برتری و قوتی ندارد تا لازم باشد از او پیروی داشته باشیم: «لَنَرَاک فِینَا ضَعِیفا». حضرت شعیب علیهالسلام مؤمنی عادی بوده و در رفتار و برخورد خود مانند شاهان و متمولان نبوده است. قوم شعیب، او را تهدید نیز میکردند و میگفتند: اگر بهخاطر قبیلهات نبود، تو را سنگسار میکردیم و میکشتیم.
حضرت شعیب نسبت به دلیل نخست آنان چیزی نمیگوید؛ چرا که آنان قومی نادان بودند و سخن آنان درست بود، اما در پاسخ دلیل دوم آنان میگوید: «أَرَهْطِی أَعَزُّ عَلَیکمْ مِنَ اللَّهِ»؛ آیا عشیرهٔ من از خدا عزیزتر است که شما او را پشت سر انداخته و به او توجهی نمیکنید؟ سپس به محاجه با آنان میپردازد و در برابر تهدید آنان، این قوم را چنین
(۵۰۴)
تهدید میکند: «إِنَّ رَبِّی بِمَا تَعْمَلُونَ مُحِیطٌ».
جناب شعیب چون میبیند پیغام نبوت خود را به آن قوم رسانده است و کار خود را با آن امت تمام شده میبیند و این که آنچه را باید، به انان گفته است، ضروری مینماید ایشان را با فعل امر خطاب کند و «اعْمَلُوا»و «ارْتَقِبُوا» بگوید اما دربارهٔ خود از جملهٔ اسمیه استفاده میکند که البته دوام بر ایمان را نیز میرساند: «إِنِّی عَامِلٌ» و «إِنِّی مَعَکمْ رَقِیبٌ». فعل امر و جملهٔ انشائیه لسان غیرمؤمنانه است و این واقعیت را میرساند که آنان کارهای خود را بدون توکل بر خدا انجام میدادهند؛ زیرا هیچ گونه باوری به خداوند نداشتهاند ولی استفاده از جملهٔ اسمیه، تکبری ندارد، و موقعیت ایمانی به خود میگیرد و به این معناست که ما با عنایت خداوند کار میکنیم ولی شما خود هر کاری میتوانید انجام دهید. این نکته در آیهٔ زیر نیز وجود دارد: «وَقُلْ لِلَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ اعْمَلُوا عَلَی مَکانَتِکمْ إِنَّا عَامِلُونَ. وَانْتَظِرُوا إِنَّا مُنْتَظِرُونَ»(۱)؛ و به کسانی که ایمان نمیآورند بگو بر حسب امکانات خود عمل کنید که ما هم عمل خواهیم کرد. و منتظر باشید که ما نیز منتظر خواهیم بود.
این آیه برای غیرمؤمنان جملهٔ فعلیه بهکار میبرد که مقطعی بودن کار آنها را میرساند ولی دربارهٔ اهل حق از جملهٔ اسمیه استفاده شده است که ثبات و قوام آنان را میرساند. «قُلْ» در ابتدای این آیه نیز نوعی بعد و سنگینی کار را میرساند که برای آن واسطه میآورد.
البته خداوند میفرماید بگو شما کار کنید و من هم کار میکنم و فردا
- هود / ۱۲۱ ـ ۱۲۲٫
(۵۰۵)
خواهید دانست کار شما هرچه باشد در برابر کار من هیچ است و چیزی نمیشود. امروز باورتان نمیشود اما فردا خواهید دانست: «قُلْ یا قَوْمِ اعْمَلُوا عَلَی مَکانَتِکمْ إِنِّی عَامِلٌ فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»(۱)؛ بگو: ای قوم من، شما بر حسب امکانات خود عمل کنید من نیز عمل میکنم، پس بهزودی خواهید دانست.
بندهٔ مؤمن هرچه کار کند آن را بر روی کارهای خداوند میریزد نه آن که آن را به نام خود در جایی انبار کند؛ چرا که مؤمن مدعی عمل نمیباشد و چون کارهای او با کارهای خداوند درهم میشود، نمیتوان بر او خردهای گرفت.
فراز: «اعْمَلُوا عَلَی مَکانَتِکمْ» به بدخواهان هشدار میدهد هرچه قدر میتوانند بر علیه این پیامبر خدا انجام دهند. سپس میفرماید: «إِنِّی عَامِلٌ»؛ ما نیز کار خود را میکنیم که مقید به «علی مکانتی» نیست و به این معناست که ما به اندازهٔ توان خود اقدام نمینماییم، بلکه بهقدر لزوم و مصلحت است که کار مینماییم و شما در آینده خواهید فهمید که توانایی ما بسیار بالاست و این شما هستید که به چالش گرفتار میآیید: «فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ».
این امر شبیه وضعیت امروز آمریکاست که انواع عذابهای دنیوی و نیز بحران اقتصادی را پیش رو دارد. سیل و گردباد چند ایالت آن را آسیب جدی رسانده و تنها ابرقدرت دنیا را عاجز و درمانده ساخته است. همین خداوند قدرت ساقط کردن آنان را نیز دارد، ولی امروز به دلیل پایین بودن
- زمر / ۳۷٫
(۵۰۶)
شعورشان نمیفهمند.
روشنی « ۲۰۱ » یوسف علیهالسلام
«قَالُوا: یا أَبَانَا، مَا لَک لاَ تَأْمَنَّا عَلَی یوسُفَ وَإِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ»(۱).
ـ گفتند: ای پدر، تو را چه شده است که ما را بر یوسف امین نمیدانی در حالی که ما خیرخواه او هستیم؟!
بیان: یکی از سورههایی که بیشترین بحثهای روانشناسی را در خود دارد، سورهٔ یوسف است که به سورهٔ «عشق» نیز معروف است. البته میتوان آن را سورهٔ «فتنه» هم نامید؛ چرا که افراد حقهباز را بهخوبی معرفی میکند.
برادران یوسف، وقتی به وی حسادت ورزیدند، چنین نبود که آن را نزد پدر خویش بهنحوی اظهار کنند، بلکه با نقشه و طرح، به دروغ، ظاهری خوش از خود نشان دادند و «سیاست» پیشه ساختند، امری که از «نجابت» دور است. آنان سیاست خیرخواهی پیش گرفتند و گفتند: «إِنَّا لَهُ لَنَاصِحُونَ»در حالی که نقشهٔ قتل و طرد او را طرحریزی میکردند.
یعقوب با آن که میدانست آنان چندان خیرخواه برادر خود نیستند اما یوسف را به دست آنان سپرد تا آن که آنان شامگاه بازگشتند: «وَجَاءُوا أَبَاهُمْ عِشَاءً یبْکونَ»(۲)؛ و شامگاهان گریان نزد پدر خود باز آمدند.
- یوسف / ۱۱٫
(۵۰۷)
روشنی « ۲۰۲ » حضرت یعقوب علیهالسلام
«قَالَ إِنِّی لَیحْزُنُنِی أَنْ تَذْهَبُوا بِهِ وَأَخَافُ أَنْ یأْکلَهُ الذِّئْبُ وَأَنْتُمْ عَنْهُ غَافِلُونَ»(۱).
ـ گفت: اینکه او را ببرید سخت مرا اندوهگین میکند و میترسم از او غافل شوید و گرگ او را بخورد.
بیان: از این که جناب یعقوب از گرگ سخن میگوید میرساند وی از نقشهٔ پسران نابکار خود علیه یوسف آگاهی داشته و چگونگی ماجرایی که قرار است واقع شود را میدانسته است. انبیای الهی صاحبان غیب، کرامت و شهود باطن هستند. یعقوب سناریوی این ماجرا را بیان میدارد و با بیان: «أَخَافُ أَنْ یأْکلَهُ الذِّئْبُ» طرح و نقشه را به فرزندان خود بازگو میکند. شاهد علم وی این جمله است که بعد از آن که برادران خبر دریده شدن برادر توسط گرگ را میدهند، یعقوب میفرماید: «بَلْ سَوَّلَتْ لَکمْ أَنْفُسُکمْ أَمْرا فَصَبْرٌ جَمِیلٌ»(۲)؛ نه، بلکه نفس شما کاری بد را برای شما آراسته است. اینک صبری نیکو برای من بهتر است. او به صراحت میگوید شما به اشتباه افتادهاید و من صبر میکنم. وی همین واکنش را با برادران داشت وقتی که آنان خبر زندانی شدن بنیامین را به جرم دزدی به
- یوسف / ۱۶٫
- یوسف / ۱۳٫
- یوسف / ۱۸٫
(۵۰۸)
او دادند و باز «فَصَبْرٌ جَمِیلٌ»(۱) را بدون هیچ اضطرابی بیان کرد. همهٔ این شواهد دلیلی است بر اینکه وی از چگونگی ماجرا آگاه بوده است. توصیهٔ وی به یوسف درابرهٔ پنهان داشتن خواب نیز شاهد دیگری است که وی میدانسته چه رخدادهایی در انتظار یوسف است.
یعقوب با وجود آگاهی از سرنوشت فرزند، آنقدر گریه کرد که نور چشمانش را از دست داد؛ چرا که گریهٔ ایشان از سر فراق بوده است و نه ناآگاهی. او به کسی میماند که میداند فرزندش در زندان و زیر شکنجه است و به همین علت ناراحت و غمگین میباشد و اشک میریزد. وی با وجود آگاهی، اقدامی برای نجات یوسف نکرد و او را از چاه نجات نداد. او همانند دیگر اولیای خداست که بسیاری از مصایب را میدانند، اما تسلیم آن میگردند و هرگونه اقدامی را بدون اذن الهی تصرفی نابهجا و تعدی و تجاوز از حدود الهی میشمرند مگر در موردی که مصلحت و اذن الهی در میان باشد.
حضرت یعقوب دارای مقام کرامت و ولایت است. ایشان با مدیریت صحیح فرزندان کینهتوز آنان را در نهایت با هم مهربان ساخت بدون این که حتی یک نفر از آنان را زندان نماید یا زخم زبان زند یا گناه آنان را لوث کند یا کسی را تبرئه نماید. ایشان فرزندان را با توجه به احکام و حدود الهی با مدیریتی کامل تأدیب و رستگار نمود و روح کرامت و بزرگی را در آنان ایجاد کرد بهگونهای که آنان بعد از یافتن یوسف به عنوان عزیز مصر، چنین نبود که شکوه شاهی وی کینه را در آنان شعلهور کند. او این برادران
- یوسف / ۸۳٫
(۵۰۹)
بیمار را با مهارت تمام درمان کرد و آسیبهای روحی آنان را مرهم نهاد؛ بهگونهای که گویی برادرانی از یک مادر هستند. این قدرت مدیریت و نیز کرامت، آقایی و بزرگی یعقوب را میرساند.
روشنی « ۲۰۳ » یوسف محسن
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آَتَینَاهُ حُکما وَعِلْما وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ»(۱)
و چون به حد رشد رسید او را حکمت و دانش عطا کردیم. و نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم.
بیان: حضرت یوسف در سن نوجوانی از خداوند حکمت و دانش میگیرد. دانش که به او عطا میشود به پاداش احسانی است که داشته است؛ چنانکه میفرماید: «وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ». این علم برتر از دانش تأویل و تعبیر خواب است که در آیهای دیگر آمده است: «لِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الاْءَحَادِیثِ»(۲). حضرت یوسف در دورهٔ نوجوانی احسانی که داشته است این بود که در برابر آزار و اذیتهای برادران کینهای به دل نمیگرفت. این خوشقلبی و صفای باطن یوسف، احسانی بود که چنین جزا و پاداشی را در پی داشت وگرنه یوسف علیهالسلام در آن دوران، سرمایه و مالی نداشت که نثار نیازمندان کند. زندگی او از کدورت و در پی آن از شیطنت و زرنگی پاک بوده است. وی حتی بعد از سالیانِ درازِ غربت و
- یوسف / ۲۲٫
- همان / ۲۱٫
(۵۱۰)
سختی، با برادرانش بهشیوهای نرم رفتار میکند بهگونهای که آنان نیز به احسان وی اعتراف دارند و میگویند: «إِنَّا نَرَاک مِنَ الْمُحْسِنِینَ»(۱).
درست تمامی خیرات و نیکیها، احسان است اما احسانی برتر از این نیست که انسان در برابر بدیهای دیگران با ملایمت و خوبی رفتار کند و این واکنش وی نیز آگاهانه باشد! احسان به دیگر انسانها به بخشش مال و دارایی نیاز ندارد و همین که کسی در صمیم دل خود آنان را دوست بدارد و به خداوند عرض نماید: خدایا، من تمام بندگانت را دوست دارم و برای آنان دعا کند، بهترین احسان است و جزا هم دارد. جزای چنین احسانی این است که خداوند مهر او را در دل بندگاش قرار میدهد و همه او را دوست میدارند. غالب افراد بهخاطر مشکلاتی قهری که به آنها گرفتار میشوند از هم کدورت و کینه پیدا میکنند که باید خود را از آن صافی ساخت. کینهای به دل نداشتن صفت اولیای الهی است. دل بیکینه بسیار گرانقدر و پرارزش میباشد.