روشنی « ۱۱۷ » نورچشمی دوزخی
«وَقَالَتِ الْیهُودُ وَالنَّصَارَی نَحْنُ أَبْنَاءُ اللَّهِ وَأَحِبَّاؤُهُ، قُلْ فَلِمَ یعَذِّبُکمْ بِذُنُوبِکمْ، بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ، یغْفِرُ لِمَنْ یشَاءُ وَیعَذِّبُ مَنْ یشَاءُ، وَلِلَّهِ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا، وَإِلَیهِ الْمَصِیرُ».
ـ و یهودان و ترسایان گفتند ما پسران خدا و دوستان او هستیم. بگو: پس چرا شما را به کیفر گناهانتان عذاب میکند؟ نه، بلکه شما هم بشرید؛ از جمله کسانی که آفریده است. هر که را بخواهد میآمرزد و هر که را بخواهد عذاب میکند و فرمانروایی آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو میباشد از آنِ خداست و بازگشت همه به سوی اوست.
بیان: یهود و نصاری میگفتند ما فرزند و نور چشمی خدا هستیم. خداوند میفرماید: اگر چنین است پس چرا عذاب میشوید؟ به این پاسخ میتوان اشکال کرد فرزند هرچند دوست داشتنی است اما در
- مائده / ۳۷٫
(۲۷۸)
صورت ارتکاب بدی سزاوار تنبیه میگردد. باید گفت: خداوند بندهاش را دوست دارد و به همین دلیل اگر زمینهای برای بخشیده شدن داشته باشد؛ یعنی اگر کسی بعد از ارتکاب گناه از کردهٔ خویش پشیمان شود و توبه نماید، خداوند او را میبخشد، هرچند گناه کبیری را مرتکب شده باشد اما اهل کتاب میگفتند ما فرزندان دوست داشتنی خداییم، از این رو به جهنم نمیرویم و خداوند به آنان میفرماید من شما را برای گناهان اندکی که دارید عذاب میکنم، در حالی که فرزند را به خاطر گناهان بسیار غلاظ و شداد تنبیه میکنند، نه برای گناهان اندک. همین که خداوند شما را بهخاطر گناهان کم عذاب میکند، بیانگر این است که رابطهای قوی با خداوند ندارید. اهل کتاب میپذیرفتند گناهکار هستند اما آن را اندک میدانستند، و خداوند نیز میفرماید من شما را برای همین گناه اندکی که خود آن را قبول دارید عذاب مینمایم و همین دلیل بر رد ادعای شماست.
خداوند در آیهای دیگر، پاسخ اهل کتاب را چنین میآورد: «بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ أَنَّی یکونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَکنْ لَهُ صَاحِبَةٌ وَخَلَقَ کلَّ شَیءٍ وَهُوَ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیمٌ»(۱)؛ پدیدآورندهٔ آسمانها و زمین است. چگونه او را فرزندی باشد در صورتی که برای او همسری نبوده و هر چیزی را آفریده و اوست که به هر چیزی داناست؟!
این آیه در پاسخ اهل کتاب بر توحید و یگانگی خداوند استدلال میآورد و میفرماید خداوند صاحب فرزند نمیشود؛ چرا که برای او
- انعام / ۱۰۱٫
(۲۷۹)
همسر و ازدواجی نیست. خداوند یگانه است و دومی ندارد؛ چرا که تنها حق تعالی است که ذات دارد و دیگر پدیدهها هیچ یک ذات ندارد و همه ظهور حق تعالی میباشند. خداوند چون فرزندی ندارد، مثل و شبیه نیز نخواهد داشت؛ زیرا مثل از طریق داشتن همسر به دست میآید. خداوند خود موجود است ولی فرزندی از او متولد نمیشود، چیزی به ذات نمیافتد و به استقلال کشیده نمیشود؛ زیرا خداوند وحدت دارد و دوگرایی و چندگانگی در او نیست.
اگر خداوند فرزند داشته باشد آن فرزند مماثل او بود و میشد خدا شود؛ در حالی که این امر ممکن نیست؛ چرا که معنای خدا یعنی کسی که ذات دارد و ذات منحصر در یکی است. یگانگی خدا مانند امامت امام است که به کسی بستگی ندارد و همواره منحصر به فرد و تک است. خداوند مماثل ندارد و تنها یگانه است و فرزند و شریکی نیز ندارد و برای این باید خداوند را حمد و ستایش نمود: «وَقُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یتَّخِذْ وَلَدا وَلَمْ یکنْ لَهُ شَرِیک فِی الْمُلْک وَلَمْ یکنْ لَهُ وَلِی مِنَ الذُّلِّ وَکبِّرْهُ تَکبِیرا»(۱)؛ و بگو: ستایش خدایی را که نه فرزندی گرفته و نه در جهانداری شریکی دارد و نه خوار بوده که نیاز به دوستی داشته باشد و او را بسیار بزرگ شمار.
ستایش ویژهٔ خدایی است که ما را به غیر خود مبتلا نساخت و به فرزند و شریک وانگذاشت. اگر خداوند کسی را به عنوان فرزندی گرفته بود یا شریکی برای خود قرار میداد، از آنجا که فرزند خدا دیگر خدا
- اسراء / ۱۱۱٫
(۲۸۰)
نبود، به عدالت و مرحمت با بندگان رفتار نمیکرد و مانند آقازادگان! برای خود، حکومتی راه میانداخت و مردم را به بدبختی و بیچارگی میکشاند؛ به ویژه اگر با خداوند اختلاف میکرد. این حمد و ستایش را باید ذکر صبح و شام قرار دارد و خداوند را از این که فرزند و شریک نگرفته است سپاسگزار بود.
در پایان شایسته است به این اعتقاد اشتباه که محبت با انجام گناه از بین میرود نیز گریزی کوتاه داشته باشیم. اگر محبت با گناه از بینرفتنی بود، در این صورت کسانی که ادعای محبت خدا را دارند نباید مرتکب گناهی شوند، ولی اینگونه نیست و گناه محبت را از بین نمیبرد. میشود انسانی خدا را دوست داشته باشد و دست به گناه بیالاید؛ وگرنه باید همه معصوم باشند؛ زیرا هر کسی به نوعی خدا را دوست دارد و با این حال گناه هم میکند.
روشنی « ۱۱۸ » جهل و جنود آن
«وَإِذْ قَالُوا اللَّهُمَّ إِنْ کانَ هَذَا هُوَ الْحَقَّ مِنْ عِنْدِک فَأَمْطِرْ عَلَینَا حِجَارَةً مِنَ السَّمَاءِ أَوِ ائْتِنَا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»(۱).
ـ و یاد کن هنگامی را که گفتند: خدایا، اگر این کتاب همان حق از جانب توست، پس بر ما از آسمان سنگهایی بباران یا عذابی دردناک بر سر ما
- انفال / ۳۲٫
(۲۸۱)
بیاور.
بیان: کسی که به جهل مبتلاست و خود را عالم میپندارد و جهل او از نوع مرکب است هر محرومیتی خواهد داشت. چنین کسانی لاف علم میزنند و میپندارند خیکی از علم دارند، ولی خیالی بیش با آنان نیست. هر جا کمی عمل هست به سبب نبود دانش نظری درست میباشد. مشکلات امروز دنیا از بیعملی نیست بلکه از بی علمی است و جهل امروز بشر در زمینهٔ معارف و امور معنوی بیش از دیروز اوست. شرک و کفر از شعبههای جهل و بسیاری از گناهان از جنود آن است و البته تا خداوند در دل انسان نیاید و در آن ننشیند و نهادینه نگردد، جهل از دل انسان زدوده نمیشود. در آیهٔ شریفه نیز برخی از مشرکان به سبب جهلی که داشتند درخواست عذاب دردناک و باریدن سنگ از آسمان میکنند. آنان عذاب دردناک و باران سنگ را درک نمیکردند و نسبت به آن جاهل بودند که چنین درخواستی را از خداوند داشتند. این جهل است که انسان را حتی به کفر میکشاند به گونهای که حتی استغفار شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله برای آنان کارآمد نیست. خداوند میفرماید: «اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لاَ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ، إِنْ تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِینَ مَرَّةً فَلَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ، ذَلِک بِأَنَّهُمْ کفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، وَاللَّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الْفَاسِقِینَ»(۱).
ـ چه برای آنان آمرزش بخواهی یا برایشان آمرزش نخواهی یکسان است. حتی اگر هفتاد بار برایشان آمرزش طلب کنی هرگز خدا آنان را نخواهد آمرزید؛ چرا که آنان به خدا و فرستادهاش کفر ورزیدند و خدا
- توبه / ۸۰٫
(۲۸۲)
گروه فاسقان را هدایت نمیکند.
کفر، الحاد، نفاق و شرک از شعبههای جهل است. وقتی جهل به عمل میگراید یا به اندیشه میآید لباس کفر یا شرک یا فسق یا نفاق را میپوشد و جهل که فعلی میشود جاهل یا فاسق میگردد یا کافر یا مشرک و یا منافق. جهل تا به کار نیاید جهل است و مانند الاغی است که پالان ندارد، اما وقتی بدون پالان بر آن سوار شوند، آزار خود را مینماید و چهرهٔ فسق، شرک، نفاق یا کفر میگیرد.
جهل مشرکان نسبت به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله گاه شکل تمسخر و هیأت سخریه مییابد و آنان را به کفر میکشاند؛ به گونهای که دیگر حتی طلب بخشش و استغفار از ناحیهٔ پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز نمیتواند برای آنان مؤثر و کارا باشد.
جاهل وقتی به فسق آلوده میشود؛ چون جهل دارد، شخصیتی ندارد تا حفظ شخصیت و موقعیت نماید، از این رو بیباک و بریده میشود و به خشونت و سخریه میگراید. برخورد متین و دور از خشونت شأن افرادی است که فرهنگ دارند و آگاه به روز و حفظ هر موقعیت هستند. کسی که جاهل است احساس شخصیت ندارد و شخصیت برای او اهمیتی ندارد تا ملاحظهای داشته باشد. او همانند طفلی میماند که از سر ناآگاهی آتش در دهان میگذارد و شیشه میشکند و در هیچ چیزی ملاحظهای ندارد، اما شخص آگاه مانند کودکی است که رفته رفته مییابد و اندک اندک میترسد و تن به هر خطری نمیدهد. این فرد آگاه است که احساس شخصیت دارد و به هر کاری که شأن او نیست دست نمییازد.
(۲۸۳)
این جهل است که آدمی را به عذاب جهنم میکشاند. جاهل به سوی جهنم گام بر میدارد و جهنم بر او چیره میگردد اما او چنان غافل است که توجهی ندارد. تعبیر «قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّا لَوْ کانُوا یفْقَهُونَ» در آیهٔ زیر صراحت بر این مطلب دارد. آیهٔ شریفه دربارهٔ کسانی است که در جنگ تبوک از همراهی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله سر باز زدند و در آن گرمای تابستان به جنگ طاقتفرست با رومیان نرفتند و برخی از سپاهیان را نیز بر ماندن تشویق مینمودند و گرمای هوا را بهانه میآوردند. آن منافقان از این که در مدینه مانده بودند خوشحال بودند، اما خداوند برای آن که حقیقت عیش ظاهری آنان را بنمایاند و آتش درون آن را نمایان سازد به صراحت میفرماید: «فَرِحَ الْمُخَلَّفُونَ بِمَقْعَدِهِمْ خِلاَفَ رَسُولِ اللَّهِ وَکرِهُوا أَنْ یجَاهِدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَقَالُوا لاَ تَنْفِرُوا فِی الْحَرِّ قُلْ نَارُ جَهَنَّمَ أَشَدُّ حَرّا لَوْ کانُوا یفْقَهُونَ»(۱)؛ بر جایماندگان از به خانه نشستن خود پس از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شادمان شدند و از این که با مال و جان خود در راه خدا جهاد کنند کراهت داشتند و گفتند در این گرما بیرون نروید. بگو: اگر دریابند، آتش جهنم سوزانتر است.
تعبیر: «یفْقَهُونَ»؛ معنایی بالاتر از علم، آگاهی و فهم را میرساند؛ چرا که فقه به معنای فهم دریافت لوازم کار و توجه به پیآمدهاست و فقیه کسی است که لوازم احکام دین را در مییابد و این کار به شناخت ملاکها و معیارها نیاز دارد. بر این اساس، اگر عالمی نتواند ملاک حکم را به دست آورد به او فقیه گفته نمیشود.
- توبه / ۸۱٫
(۲۸۴)
به هر روی، خداوند در این آیه میفرماید: اگر فقه داشته باشید و لازم و پیآمد کار خود را بدانید، خواهید دانست گرمای آتش جهنم که لازمهٔ سرپیچی شماست شدیدتر از گرمای هوای دنیاست؛ البته اگر به این لازم کار خود توجه داشته باشید و آن را فهم نمایید. سرپیچی از حکم خداوند میان انسان و آتش جهنم ایجاد مناسخت و هماهنگی مینماید. جاهل نمیداند جهنم حق است که اگر کسی بداند جهنم حق است و هر سرپیچی و طغیان او بخشی از جهنم را بر او فرو میآورد، بهیقین در رفتار خود تغییر ایجاد میکرد. کسی که تاب گرمای تابستان را ندارد، چگونه میتواند تحمل گرمای آتشی را داشته باشد که از غضب خداوند نشأت گرفته است. کسی تا حدودی به فهم جهنم نزدیک میشود که کورهٔ کارخانهٔ پولاد و ذوب آهن را ببیند. کورهای که تیرآهنهایی به درازای بیست متر و به پهنای یکمتر و به ستبرای چهل سانتی متر در آن انداخته میشود و به لحظهای مانند پشمکی که به دهان میرود ذوب میشود. البته این آتشها کجا و آتش جهنم کجا که معادلهٔ میان آن صفر به بینهایت است! خداوند آتش را برای عذاب انتخاب نموده است چرا که طبیعت آتش به گونهای است که بیشترین دردها را به آدمی وارد میآورد. بشر به سبب جهل و نادانی در مقابل خداوند میایستد و با آتش جهنم مناسبت پیدا میکند. جهل انسان به خداوند، جهل او به توان خود و جهل وی به قدرت سوزندگی آتش جهنم، او را بیخیال هر چیزی نموده و ترس را از او برداشته است. آدمی که جاهل است، آتش جهنم را نمیفهمد و خدا را هم درک نمیکند. او به سبب جهل خود به فسق، کفر،
(۲۸۵)
نفاق، و شرک میآلاید و به عذاب دایم جهنم درمیآید. آیهٔ زیر نیز نقش جهل در باورهای خرافی و خرافات خیالی را نشان میدهد: «وَیعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مَا لاَ یضُرُّهُمْ وَلاَ ینْفَعُهُمْ وَیقُولُونَ هَؤُلاَءِ شُفَعَاؤُنَا عِنْدَ اللَّهِ قُلْ أَتُنَبِّئُونَ اللَّهَ بِمَا لاَ یعْلَمُ فِی السَّمَاوَاتِ وَلاَ فِی الاْءَرْضِ سُبْحَانَهُ وَتَعَالَی عَمَّا یشْرِکونَ»(۱).
ـ و بهجای خدا چیزهایی را میپرستند که نه به آنان زیان میرساند و نه به آنان سود میدهد و میگویند اینها نزد خدا شفاعتگران ما هستند. بگو آیا خدا را به چیزی که در آسمانها و در زمین نمیداند آگاه میگردانید. او پاک و برتر است از آنچه با وی شریک میسازند.
ادعای شفاعت بتها از خدایی خیالی از سوی مشرکان که برای توجیه کردههای خود میگویند سخنی است که از روی جهل گفته میشود؛ چرا که تمامی علمها نزد خداست و این سخن جاهلانه که خدا آن را نمیداند علمی بر علم خداوند نمیافزاید. این در حالی است که علمی در برابر علم خدا وجود ندارد.
جهل ریشهٔ تمامی گناهان و خطاهاست؛ چنانکه خداوند میفرماید: «إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکمُ الَّذِینَ لاَ یعْقِلُونَ»(۲)؛ بهقطع، بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانی هستند که نمیاندیشند.
این آیه، شر را به گونهٔ مطلق به بیعقلی و جهل و نادانی نسبت میدهد و نه به بدیها و کاستیها. این امر میرساند معرفت و دانایی است که اساس تمامی خوبیهاست و این جهل است که ریشهٔ تمامی
- یونس / ۱۸٫
- انفال / ۲۲٫
(۲۸۶)
بدیهاست. ممکن است کسی به عمل گراید ولی نادان باشد اما کسی که معرفت دارد بدون عملی که کیفیت داشته باشد نیست. «الدَّوَابِّ» به کسی که میجنبد و کار میکند گفته میشود. «عمل» و حرکت و جنبندگی ارزش دارد اگر همراه با «معرفت» و «بصیرت» باشد. مشکل اساسی مسلمین نیز در حوزهٔ نظر و اندیشه است نه در عمل که با وجود عمل بسیار و نبود اندیشهٔ صایب و درست، موفقیت و فلاح نصیب جامعه و فرد نمیشود. بدی اعمال نسبی است و ممکن است عمل قبیحی، ولو در حد اعلای قباحت مانند قتل نفس، برای اشخاص دیگر منافعی به دنبال داشته باشد اما جهالت و نادانی به صورت مطلق بد و «شر» است و هیچ نفع و خیری در آن وجود ندارد. اگر ریشهٔ درختی سالم باشد میوه میدهد ولی نباید از درخت بیریشه انتظار چیزی را داشت.
جهل و نادانی کافران به جایی میرسد و به قدری سخت میگردد و چنان حجابی بر قلب آنان قرار میگیرد که حتی اگر شخص رسول خدا صلیاللهعلیهوآله متن قرآن کریم را برای آنان بخواند، تأثیری ندارد و گوشهایشان از شنیدن حق سنگین است. اینان مصداق مثال معروف «نرود میخ آهنین در سنگ» میباشند؛ چنانکه خداوند میفرماید: «وَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآَنَ جَعَلْنَا بَینَک وَبَینَ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالاْآَخِرَةِ حِجَابا مَسْتُورا وَجَعَلْنَا عَلَی قُلُوبِهِمْ أَکنَّةً أَنْ یفْقَهُوهُ وَفِی آَذَانِهِمْ وَقْرا وَإِذَا ذَکرْتَ رَبَّک فِی الْقُرْآَنِ وَحْدَهُ وَلَّوْا عَلَی أَدْبَارِهِمْ نُفُورا»(۱)؛ و چون قرآن بخوانی میان تو و کسانی که به آخرت ایمان ندارند پردهای پوشیده قرار میدهیم. و بر دلهایشان
- اسراء / ۴۵ ـ ۴۶٫
(۲۸۷)
پوششها مینهیم تا آن را نفهمند و در گوشهایشان سنگینی قرار میدهیم و چون در قرآن پروردگار خود را به یگانگی یاد کنی با نفرت پشت میکنند.
مشرکان چنان در جهل غنوده بودند که حتی به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نسبت سحر و افسون میدادند: «نَحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یسْتَمِعُونَ إِلَیک وَإِذْ هُمْ نَجْوَی إِذْ یقُولُ الظَّالِمُونَ إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً مَسْحُورا»(۱)؛ هنگامی که به سوی تو گوش فرا میدارند ما بهتر میدانیم به چه منظور گوش میدهند و نیز آنگاه که به نجوا میپردازند وقتی که ستمگران گویند جز مردی افسون شده را پیروی نمیکنید.
آنان تهمت «سحر» و «جنون» به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله میزدند و هیچگاه چیزی مانند ظلم یا دزدی نسبت به آن حضرت مطرح نمیکردند؟ این امر میرساند افتراهای آنان از سر اغراض سیاسی و ساکت کردن آن حضرت و شکست دادن اسلام نبوده است؛ هرچند در عناد و گمراهی آنان شکی نیست، ولی ریشهٔ این عناد و انحراف در نادانی و ناآگاهی آنان است. این «جهل» است که حجابی بر فهم آنان شده و چشم و گوششان را از دیدن حق و پذیرفتن آن پوشیده نگاه میدارد. نفوذ کلام رسول خدا و تأثیر آن در هدایت مردم به اندازهای بود که کفار هیچ توجیهی غیر از سحر برای آن نمییافتند. آنان میدیدند پیامبر فردی عادی نیست و هر که با او مواجه میشود تسلیم عقاید و گفتههای ایشان میگردد، از این رو بر این باور شدند که او ساحر است و این کار تنها از ساحران برمیآید. سخنان و
- اسراء / ۴۷٫
(۲۸۸)
رفتار رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نشان از ارتباط ایشان با عوالمی دیگر غیر از ناسوت انسانها داشت و کفار این را بهخوبی درک میکردند ولی چون وحی و ماهیت آن را نمیفهمیدند و قبول نداشتند، میگفتند این سخنان از اجنه به ایشان القا میشود و چون جنیان با افراد عاقل و سالم کاری ندارند و ارتباط آنان با دیوانهها محکم است پس او نیز «مجنون» است.
قضاوت نادرست آنان به این معنا نیست که آنها حیلهگر و دروغگو بودند و میخواستند شانتاژ و جنجال راه بیندازند و نباید نسبت به آنان این قدر بدبین بود، بلکه این ناآگاهی آنان است که حجابی بر فهم آنان قرار میدهد و باعث میشود پیام دین و هدایت را درک نکنند بهگونهای که امروزه بشریت به تازیانهٔ غبیت امام معصوم مبتلا شده تا در اثر ریاضت و سختیهایی که تحمل مینماید به شکوفایی علمی دست یابد و آمادهٔ هدایت گردد.
روشنی « ۱۱۹ » اقتضای بدی
«أَفَمَنْ حَقَّ عَلَیهِ کلِمَةُ الْعَذَابِ، أَفَأَنْتَ تُنْقِذُ مَنْ فِی النَّارِ»(۱).
ـ پس آیا کسی که فرمان عذاب بر او واجب آمده کجا روی رهایی دارد؟ آیا تو کسی را که در آتش است میرهانی؟
بیان: کسی که اقتضای بدی و شرارت دارد هدایت نمیپذیرد. این آیه
- ص / ۱۹٫
(۲۸۹)
را ابنملجم در محضر حضرت امیرمؤمنان بیان کرد و منظور او این بود که آن حضرت نمیتواند ابن ملجم را که اهل گمراهی و در نتیجه جهنمی است نجات دهد؟
آیهای دیگر نیز همین معنا را تأکید میکند: «أَفَأَنْتَ تُسْمِعُ الصُّمَّ أَوْ تَهْدِی الْعُمْی، وَمَنْ کانَ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ»(۱)؛ پس آیا تو میتوانی کران را شنوا کنی یا نابینایان و کسی را که همواره در گمراهی آشکاری است راه نمایی؟!
کسانی کور و کر هستند که به ظاهر خود غره میشوند. چنین افرادی در باطن خود زمینهای برای هدایت ندارند و باران با لطافت طبعی که دارد جز خس در آنان نمیپرورد.
ظاهر و باطن دارای وزانی طبیعی است و هر یک از دیگری تأثیر میپذیرد و باید به این دو به صورت متناسب توجه نمود وگرنه کسی که توجه افراطی به ظاهر داشته باشد، باطن خود را تخریب مینماید و تنها نقشی از محتوا در خود دارد نه خود آن را. نماز در سجاده و عبا و با عطر، تسبیح و مهر تربت نمازی است با فضیلت به شرط آنکه مقداری از خلوص نیت و باطن نیز در آن باشد وگرنه ظاهری است که محتوایی ندارد. میشود هنگام نماز سجادهٔ سید الساجدین علیهالسلام پهن کرد اگر بتوان دستکم به اندازهٔ نصف نیت ایشان در نماز ایستاد، در غیر اینصورت در عداد مبغوضترین مخلوقات خدا قرار میگیرد که: «ثیابه ثیاب الأنبیاء و عمله عمل الجبّارین»(۲) است. در شریعت به بسیاری از امور
- زخرف / ۴۰٫
- المتقی الهندی، کنز العمال، شانزده جلد، انتشارات موسسهٔ الرسالة، بیروت، ج ۳، ص ۴۷۳٫
(۲۹۰)
سفارش شده است ولی مشخص نیست برای همه خوب باشد؛ چرا که دین تنها در مقام بیان کلی آن بوده است نه در مقام بیان مورد آن. چه بسیار ظاهر زیباست که عنوانی بر باطن سالم ندارد؛ چنانکه میفرماید: «وَیقُولُونَ آَمَنَّا بِاللَّهِ وَبِالرَّسُولِ، وَأَطَعْنَا، ثُمَّ یتَوَلَّی فَرِیقٌ مِنْهُمْ مِنْ بَعْدِ ذَلِک، وَمَا أُولَئِک بِالْمُؤْمِنِینَ»(۱)؛ و میگویند به خدا و پیامبر او گرویدیم و اطاعت کردیم، آنگاه دستهای از ایشان پس از این اقرار روی برمیگردانند و آنان مؤمن نیستند.
انسانی که کفر در سرشت وی وجود دارد، مؤمن نمیشود هرچند عمری در صف اهل ایمان قرار گیرد و اعمال و مناسکی همانند آنان داشته باشد. کسی که کافر میشود مشکلی در نطفه یا لقمه یا مربی و زیست محیط کودکی خود داشته که وی را به کفر کشانده است در نتیجه آنان از همان ابتدا نمیتوانستهاند ایمان بیاورند و مؤمن نبودهاند؛ هرچند مثل پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خود را برای هدایت و ایمان آنان به زحمت اندازد و غصهٔ آنان را در دل داشته باشد: «لَعَلَّک بَاخِعٌ نَفْسَک أَلاَّ یکونُوا مُؤْمِنِینَ»(۲)؛ شاید تو از اینکه مشرکان ایمان نمیآورند جان خود را تباه سازی.
و نیز میفرماید: «وَمَا أَنْتَ بِهَادِی الْعُمْی عَنْ ضَلاَلَتِهِمْ، إِنْ تُسْمِعُ إِلاَّ مَنْ یؤْمِنُ بِآَیاتِنَا، فَهُمْ مُسْلِمُونَ»(۳)؛ و راهبر کوران و بازگرداننده از گمراهیشان
- نور / ۴۷٫
- شعراء / ۳٫
- نمل / ۸۱٫
(۲۹۱)
نیستی. تو جز کسانی را که به نشانههای ما ایمان آوردهاند و مسلماناند نمیتوانی بشنوانی.
وقتی دلی بر دیدن حقایق بسته شود حتی اگر پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله هم برای او سخن بگوید و بخواهد او را هدایت کند، نمیشود و تنها کسانی مسلمان میشوند که زمینهٔ هدایت در وجود آنها هست.
این آیه میفرماید: تو هدایت کنندهٔ کوران از گمراهی نیستی و البته نمیفرماید «و ما أنت بهادی من فی النار»؛ زیرا کسی را که در آتش باشد میشود با شفاعت از آن رهانید ولی ضلالت و گمراهی این چنین نیست. از اینجا به دست میآید بسیاری از کسانی که به جهنم میروند، اقتضای گمراهی نداشتهاند و در مقام فعلیت بوده است که به گمراهی رسیدهاند. انبیای الهی تنها میتوانند «مَنْ یؤْمِنُ بِآَیاتِنَا» را هدایت نمایند. اما جای این اشکال است که اگر فقط اهل ایمان هدایت میشوند، رسالت الهی و بعثت انبیا برای آنان تحصیل حاصل است؛ چرا که آنان هدایت را درون خود دارند! باید گفت اهل ایمان از پیامبران الهی پرداخت و پردازش میگیرند و وجود خود را بر اساس آموزههای آنان که معیار هدایت هستند صافی مینمایند. نقش پیامبران در مورد انسانها همانند نقش صافکار خودرو یا مونتاژکار است نه همچون نقش مکانیک یا تولیدگر. باید همواره به خدا پناه برد از اینکه اقتضای هدایت نداشت یا به فردی برخورد که اقتضای هدایت ندارد.
میگویند ابوذر که روحش شاد باد وقتی شنید پیامبری در مکه ظهور
(۲۹۲)
کرده است برادرش را برای تحقیق فرستاد تا دریابد وی چه کسی است و چه میگوید. او بعد از تحقیق، به ابوذر گفت او نیز دین شما را دارد! از این بیان روشن میشود ابوذر به خداوند یکتا باور داشته و مؤمن بوده است. ابوذر دین خود را از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نگرفت، بلکه وی عیار عقیدهٔ خود را به معیار و محک آن حضرت پردازش و صافی ساخت. کسانی که اقتضای هدایت و ایمان دارند حتی اگر سخن پیامبری را نیز نشوند مؤمن میباشند اما دیدار با پیامبران آنان را جلا میدهد و در عقیدهای که دارند به یقین و اطمینان میرساند. در دورهٔ فترت که از بعثت این پیامبر در مکانی تا آن پیامبر، زمانی به درازا کشیده میشده است آنان که اقتضای هدایت داشتند خود را به گونهای از انحرافات و پیرایهها نگاه میداشتند هرچند با سختی و ناشیانهگری یا با تقیه باشد ولی چنین نبوده است که ایمان خود را از دست بدهند. همانطور که هیچ وقت نبوده است که زمین از حجت خدا خالی باشد، هیچ گاه زمین از مؤمنانی چند که در ایمان و عمل شدت و ضعف داشتهاند خالی نبوده است. در نگاهی روانشناسانه میتوان گفت برخی از لقمهها و اعمال، خود ایمانساز است و گاه لقمهای یا عملی پس از چند صد سال جلوه میکند و مؤمنی را پدید میآورد.
البته میان اقتضای بدی و کمبود معرفت باید تفاوت گذاشت و پایین بودن سطح فرهنگ، علم و معرفت در مکانی را به حساب اقتضای مردمان آنجا نگذاشت. حکایت اقتضا و نداشتن زمینه برای رشد علمی را میتوان چنین مثال آورد. کسی به سراغ ما آمد و گفت من با همهٔ
(۲۹۳)
عالمان بحث کردهام و از آنان سؤالی نمودهام که هیچ یک نتوانستهاند آن را پاسخ دهند، اما شما را به من معرفی کردهاند. به او گفتم وقتی هیچ عالمی نتوانسته است جواب تو را بدهد پس من هم نمیتوانم. من به او چنین پاسخی دادم؛ چرا که روشن است این فرد مشکل عقلانی دارد و به وسواس یا بیماری دیگری مبتلاست که هیچ طبیبی نتوانسته است کاری برای او انجام دهد؛ زیرا فرد باید اقتضا داشته باشد تا بتواند به چیزی واکنشی داشته باشد و در او تغییری حاصل شود. طبیعی است نمیشود گفت همهٔ عالمان نمیتوانند پاسخ درست به سؤال فردی عادی دهند، بلکه او بوده است که اقتضایی برای شنیدن پاسخ ندارد و اگر جان به جانشان کنند نادان است. باید شنوایی داشت و منطقی اندیشد وگرنه حتی پیامبر خدا هم نمیتواند برای هدایت کسی که کر است کاری کند.
کافرانی که اقتضای کفر دارند نیز ایمان نمیآورند و آنان باید کافر و مشرک باقی بمانند؛ چرا که در عالم تقدیراتی است. عالم ناسوت است و خداوند میخواهد این عالم را در تمامی عوالم قبل و بعد سرشکن کند، از این رو دنیای ناسوت برای خود قواعدی دارد که باید آن قواعد را دید. قواعدی که نه به بیتفاوتی میانجامد و نه زیادهطلبی را روا میداند.
برخی از کافران در قیامت میگویند: «فَلَوْ أَنَّ لَنَا کرَّةً فَنَکونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(۱)؛ و ای کاش که بازگشتی برای ما بود و از مؤمنان میشدیم. دوزخیان در این آرزوی خود دروغ میگویند و آنان اگر هزاران بار نیز به این
- شعراء / ۱۰۲٫
(۲۹۴)
دنیا بازگردند باز از اهل ایمان نمیشوند؛ چرا که اگر کسی بخواهد مؤمن باشد همان بار نخست مؤمن میگردید و ناسوت همانند مدرسهای است که امتحان آن حق اعتراض و تجدیدنظر ندارد؛ همانطور که تجدیدی ندارد و دوباره نمیتوان امتحان داد، بلکه در امتحان ناسوت یا باید پذیرفته و قبول شد یا مردود. خداوند به آنان میفرماید: اگر به دنیا باز گردانده شوید باز همان کارهایی را که در گذشته انجام میدادید را تکرار میکنید: «وَلَوْ رُدُّوا لَعَادُوا لِمَا نُهُوا عَنْهُ»(۱)؛ و اگر هم بازگردانده شوند به قطع به آنچه از آن منع شده بودند برمیگردند.
خداوند به آنان میفرماید ما در دنیا به شما عمری دراز دادیم. عمری که بارها و بارها فرصت بازگشت داشتید، اما این کار را نکردید: «وَهُمْ یصْطَرِخُونَ فِیهَا: رَبَّنَا، أَخْرِجْنَا، نَعْمَلْ صَالِحا، غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ، أَوَلَمْ نُعَمِّرْکمْ مَا یتَذَکرُ فِیهِ مَنْ تَذَکرَ، وَجَاءَکمُ النَّذِیرُ، فَذُوقُوا، فَمَا لِلظالِمِینَ مِنْ نَصِیرٍ»(۲)؛ و آنان در آنجا فریاد برمیآورند: پروردگارا، ما را بیرون بیاور تا غیر از آنچه میکردیم کار شایسته کنیم. مگر شما را آنقدر عمر دراز ندادیم که هر کس که باید در آن عبرت گیرد عبرت میگرفت و آیا برای شما هشداردهنده نیامد؛ پس بچشید که برای ستمگران یاوری نیست.
آنان در دنیا نیز چنین ادعاهایی داشتند اما هر بار پیامبری برای آنان میآمد به عناد و سرسختی روی میآوردند: «وَأَقْسَمُوا بِاللَّهِ جَهْدَ أَیمَانِهِمْ، لَئِنْ جَاءَهُمْ نَذِیرٌ لَیکونُنَّ أَهْدَی مِنْ إِحْدَی الاْءُمَمِ، فَلَمَّا جَاءَهُمْ نَذِیرٌ مَا زَادَهُمْ إِلاَّ
- انعام / ۲۸٫
- فاطر / ۳۷٫
(۲۹۵)
نُفُورا»(۱)؛ و با سوگندهای سخت خود به خدا سوگند یاد کردند که اگر همانا هشداردهندهای برای آنان بیاید بهقطع از هر یک از امتهای دیگر راهیافتهتر شوند ولی چون هشداردهندهای برای ایشان آمد جز بر نفرتشان نیفزود.
خداوند در وصف آنان میفرماید: «وَنُقَلِّبُ أَفْئِدَتَهُمْ وَأَبْصَارَهُمْ، کمَا لَمْ یؤْمِنُوا بِهِ أَوَّلَ مَرَّةٍ، وَنَذَرُهُمْ فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ»(۲)؛ و دلها و دیدگانشان را برمیگردانیم. در نتیجه، به آیات ما ایمان نمیآورند؛ چنانکه نخستین بار به آن ایمان نیاوردند و آنان را رها میکنیم تا در طغیانشان سرگردان بمانند.
این آیه بسیار وحشتانگیز و نگران کننده است، تدبر در آن، خوف و خشیت را به مغزای جان آدمی میآورد.
خداوند میفرماید: دلها و چشمهایشان را به حالت زمانی که ایمان نیاورده بودند در میآوریم و آنان را در سرکشیشان رها میکنیم تا در حیرانی و سرگردانی بمانند و نتوانند ایمان بیاورند. این همانند بوکسی میماند که بوکسری ماهر به گیجگاه فردی میزند و در اثر آن گیج میشود. خداوند بیملاحظه از آنان میگوید. کسانی که بر دلشان مهر زده شده است که دیگر هیچ کاری از آنان ساخته نیست.
آیهٔ بعد نیز همین معنا را تأکید مینماید: «وَلَوْ أَنَّنَا نَزَّلْنَا إِلَیهِمُ الْمَلاَئِکةَ وَکلَّمَهُمُ الْمَوْتَی وَحَشَرْنَا عَلَیهِمْ کلَّ شَیءٍ قُبُلاً مَا کانُوا لِیؤْمِنُوا إِلاَّ أَنْ یشَاءَ اللَّهُ وَلَکنَّ أَکثَرَهُمْ یجْهَلُونَ»(۳)؛ و اگر ما فرشتگان را به سوی آنان میفرستادیم و
- فاطر / ۴۲٫
- انعام / ۱۱۰٫
- انعام / ۱۱۱٫
(۲۹۶)
اگر مردگان با آنان به سخن میآمدند و هر چیزی را دسته دسته در برابر آنان گرد میآوردیم باز هم ایمان نمیآوردند جز این که خدا بخواهد ولی بیشترشان نادانی میکنند.
خداوند میفرماید ما حتی اگر فرشتگانی بر این کافران نازل کنیم ـ و برای نمونه چنین میگوییم ـ به این معناست که ما هر کار دیگری انجام دهیم، اینان لجاجت میکنند و ایمان نمیآورند. این آیه هشداری است به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که وقت خود را برای هدایت آنان هزینه ننماید که فایدهای به حال آنان ندارد.
تعبیر «وَلَوْ أَنَّنَا» میرساند حتی خداوند نیز با این که خداست هر کاری برای آنان انجام دهد، اینان ایمان نمیآورند تا چه رسد به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که بندهٔ خداست. در واقع این آیه از اعتقاد به وظیفه میگوید و نتیجه را غایت نمیگیرد؛ زیرا رسیدن به نتیجه محصول تلاش جمعی فرد با همهٔ هستی و پدیدههای آن میباشد.
آیهای دیگر که موضوع انکار قیامت توسط کافران را پیش میکشد و به صراحت میفرماید حتی اگر پدران آنان در این دنیا زنده شوند آنان باز زنده شدن مردگان در عالم دیگر را باور نمیکنند و این زنده شدن را برای همین دنیا میدانند چنین است: «وَإِذَا تُتْلَی عَلَیهِمْ آَیاتُنَا بَینَاتٍ، مَا کانَ حُجَّتَهُمْ إِلاَّ أَنْ قَالُوا ائْتُوا بِآَبَائِنَا، إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»(۱)؛ و چون آیات روشن ما بر آنان خوانده شود دلیلشان همواره جز این نیست که میگویند اگر راست
- جاثیه / ۲۵٫
(۲۹۷)
میگویید، پدران ما را حاضر آورید.
اگر پدرانشان هم زنده شوند بهانه میآوردند و میگویند عمههای ما را هم زنده کنید! اینان به دنبال معرکهگیری هستند و بر کفر خود پای میفشارند و ایمان نمیآوردند اما در آنجا سر به زیر، التماس بازگشت دارند: «وَلَوْ تَرَی إِذِ الْمُجْرِمُونَ نَاکسُو رُؤوسِهِمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ، رَبَّنَا أَبْصَرْنَا وَسَمِعْنَا، فَارْجِعْنَا، نَعْمَلْ صَالِحا، إِنَّا مُوقِنُونَ»(۱)؛ و کاش هنگامی را که مجرمان پیش پروردگارشان سرهاشان را به زیر افکندهاند میدیدی که میگویند: پروردگارا، دیدیم و شنیدیم، ما را بازگردان تا کار شایسته کنیم؛ چرا که ما یقین داریم.
قیامت محل بیبازگشتی است و عالم تکراری ندارد. کردهای که بد انجام شود پشیمانی برای آن سودی ندارد؛ هرچند پشیمانی به شرمساری و سرشکستگی برسد. ناسوت دوبارهای ندارد و همین یک عالم نیز بسیاری را در صف نگاه داشته است تا نوبتشان فرا رسد. البته دوزخیان هرچند بازگشت نمایند، به گذشتهٔ خویش میپردازند و طبیعی است که این بار شقیتر از بار پیش میشوند؛ زیرا حقایق عالم را دیدهاند و با این وجود به پلیدی روی آوردهاند.
به هر روی، تنها ظاهر خدادادی و نه ساختگی و جعلی است که عنوانی است از باطن و نهاد آدمی و زیبایی آن دلیلی است بر صحت و سلامت باطن صاحب آن؛ ضمن آن که همین قاعده نیز درای استثناست و تنها اولیای الهی علیهمالسلام هستند که قدرت کشف هماهنگیهای میان ظاهر و
- سجده / ۱۲٫
(۲۹۸)
باطن را دارا میباشند.
روشنی « ۱۲۰ » روانشناسی ظاهر
«قُلْ کلٌّ یعْمَلُ عَلَی شَاکلَتِهِ فَرَبُّکمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدَی سَبِیلاً»(۱).
ـ بگو هر کس بر حسب ساختار روانی و بدنی خود عمل میکند و پروردگار شما به هر که راهیافتهتر باشد داناتر است.
بیان: این آیه میفرماید هر کسی به حسب ساختاری که دارد کاری میکند. دقت بر ظاهر و ساختار فعل میتواند باطن و نهاد آدمی را به دست دهد. دیدن غیب با استفاده از ظواهر که در این آیه آمده است، همان کاری است که در روانشناسی انجام میشود. دیدن ظاهر کاری آلی و ابزاری است که باطن را به دست میدهد. در این رتبه همه چیز غیب عین شهود است و با توجه و دقت در ظواهر، غیب معلوم میشود.
در مرتبهٔ دیگر میتوان بدون توجه به ظاهر بر غیب و باطن هر کسی آگاه شد که مرتبهٔ عالی رؤیت دانسته میشود.
روشنی « ۱۲۱ » روانشناسی افراد ترسو
«أَشِحَّةً عَلَیکمْ، فَإِذَا جَاءَ الْخَوْفُ رَأَیتَهُمْ ینْظُرُونَ إِلَیک، تَدُورُ أَعْینُهُمْ کالَّذِی
- اسراء / ۸۴٫
(۲۹۹)
یغْشَی عَلَیهِ مِنَ الْمَوْتِ، فَإِذَا ذَهَبَ الْخَوْفُ سَلَقُوکمْ بِأَلْسِنَةٍ حِدَادٍ، أَشِحَّةً عَلَی الْخَیرِ، أُولَئِک لَمْ یؤْمِنُوا، فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمَالَهُمْ، وَکانَ ذَلِک عَلَی اللَّهِ یسِیرا»(۱).
ـ بر شما بخیلاناند و چون خطر فرا رسد آنان را میبینی که مانند کسی که مرگ او را فرو گرفته چشمانشان در حدقه میچرخد و بهسوی تو مینگرند و چون ترس برطرف شود شما را با زبانهایی تند نیش میزنند. بر مال حریصاند. آنان ایمان نیاوردهاند و خدا اعمالشان را تباه گردانیده و این کار همواره بر خدا آسان است.
بیان: این آیه روانشناسی انسانهای بزدل و ترسو را در بر دارد. ترسوها به وقت خطر چشمانشان از ترس در حدقه میچرخد و دست و پای خود را گم میکنند اما وقتی ترسشان برطرف شد خشن، پر مدعا و طلبکار میشوند و تند و تیز سخن میگویند. آنان از بس خودخواه هستند بر خیر بخل میورزند. چنین کسانی ایمان نمیآورند و خداوند هم اعمال آنها را حبط و نابود میفرماید.
روشنی « ۱۲۲ » ضعف نفس و دیگرترسی
«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ قِیلَ لَهُمْ: کفُّوا أَیدِیکمْ، وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ، وَآَتُوا الزَّکاةَ، فَلَمَّا کتِبَ عَلَیهِمُ الْقِتَالُ إِذَا فَرِیقٌ مِنْهُمْ یخْشَوْنَ النَّاسَ کخَشْیةِ اللَّهِ، أَوْ أَشَدَّ خَشْیةً، وَقَالُوا رَبَّنَا لِمَ کتَبْتَ عَلَینَا الْقِتَالَ، لَوْلاَ أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ، قُلْ: مَتَاعُ الدُّنْیا
- احزاب / ۱۹٫
(۳۰۰)
قَلِیلٌ، وَالاْآَخِرَةُ خَیرٌ لِمَنِ اتَّقَی، وَلاَ تُظْلَمُونَ فَتِیلاً»(۱).
ـ آیا ندیدی کسانی را که به آنان گفته شد در حال حاضر دست از جنگ بدارید و نماز را برپا کنید و زکات بدهید، ولی همین که کارزار بر آنان مقرر شد، بهناگاه گروهی از آنان از مردم (مشرکان مکه) ترسیدند مانند ترس از خدا یا ترسی سختتر و گفتند: پروردگارا، چرا بر ما کارزار مقرر داشتی؟ چرا ما را تا مدتی کوتاه مهلت ندادی؟ بگو: برخورداری از این دنیا اندک و برای کسی که تقوا پیشه کرده آخرت بهتر است و در آنجا به قدر نخ هستهٔ خرمایی بر شما ستم نخواهد رفت.
بیان: موضوع آیهٔ شریفه، پرهیز دادن افراد جامعه از ترس میباشد. بسیاری از ضعفها، گمراهیها و بیایمانیها ریشه در «ترس» دارد. ترس نیز ریشه در «ضعف نفس» دارد. افراد ترسو از عهدهٔ انجام کاری به سلامت بر نمیآیند. کسی که ضعیف است تنها جلوی دست و پای خود و تنها مردم را میبیند و نمیتواند به خدا پناه برد و خدا را آنگونه که شایسته است ببیند، از این رو به طور طبیعی از مردم و همنوعان خود ترس و واهمه دارد و بهخاطر همین ترس از مردم است که گاه در برابر خداوند میایستد و به او اعتراض میکند و میگوید: «رَبَّنَا لِمَ کتَبْتَ عَلَینَا الْقِتَالَ»؛ پروردگارا چرا جنگ را بر ما واجب کردی یا «لَوْلاَ أَخَّرْتَنَا إِلَی أَجَلٍ قَرِیبٍ»؛ چرا عمر ما را طولانیتر نکردی؟ خداوند در پاسخ چنین افرادی میفرماید: «مَتَاعُ الدُّنْیا قَلِیلٌ»؛ اگر مرگ شما به تأخیر افتد یا جنگ بر شما واجب نشود و چند روز بیشتر زندگی کنید، تنها به متاع دنیا میرسید و
- نساء / ۷۷٫
(۳۰۱)
متاع دنیا چیز اندکی است و آخرت بهتر است، البته برای کسانی که تقوا پیشه کنند و کسانی میتوانند تقوا داشته باشند که ضعیف نبوده و ترسی نسبت به افراد جامعه نداشته باشند و نفس و روحی قوی و قلبی محکم داشته باشند. چنین کسانی هستند که میتوانند پروا پیشه سازند.
روشنی « ۱۲۳ » حسادت؛ ویژگی افراد ضعیف
«أَمْ یحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَی مَا آَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ، فَقَدْ آَتَینَا آَلَ إِبْرَاهِیمَ الْکتَابَ وَالْحِکمَةَ، وَآَتَینَاهُمْ مُلْکا عَظِیما»(۱).
ـ بلکه به مردم برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده حسد میورزند. در حقیقت ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم.
بیان: رشکورزی و حسادت در فردی ایجاد میشود که قدرتی ندارد در حالی که آن قدرت را در وجود دیگری میبیند، از این رو به خودخوری رو میآورد و تا خودخوری خود را به گونهای بر علیه فرد صاحب قدرت اعمال نکند، آرام نمیگیرد. بر این اساس باید گفت حسادت در فردی بروز مییابد که قدرتی نداشته باشد و فردی ضعیف باشد. انسانی که موفق است لازم نیست دشمنی داشته باشد تا به او حسادت ورزد، بلکه دوستان وی نیز میتوانند به او رشک ورزند. حسد یک بیماری روحی در
- نساء / ۵۴٫
(۳۰۲)
انسان است که نمیگذارد دارندهٔ آن موفقیت و پیشرفت دیگری را ببیند و به آن اعتراض دارد و برای آن که وی آن را از دست دهد به هر کاری دست میزند. برخلاف کسی که داشتهها و کمالات دیگران را میبیند و به آن اعتراضی ندارد و با خود آرزو مینماید کاش وی نیز آن کمالات را داشت که به آن غبطه میگویند و وصف نفسانی نیکویی است نه بد. شخص حسود به سبب ضعفی که دارد در برابر شخص توانمند و دارا احساس کمبود و ناداری میکند و چون قدرتی ندارد تا آن را به زور از دیگری بگیرد، به حسد رو میآورد، ولی افراد قدرتمند، دستکم این است که خواستههای خود را به زور به دست میآورند ولی حسادتی در نهاد خود ندارند.
نسبت به افراد ضعیف باید حساس بود که حسد همیشه در چنین افرادی یافت میشود. همچنین حسد همواره نسبت به فضایل و کمالات است و نه نسبت به امور معمولی. بر این اساس، اگر صاحب کمالی میخواهد مورد حسادت قرار نگیرد، به ضعیفان نزدیک نشود. حسد در اهل علم که ضعف دارند و نمیتوانند علم خود را بروز دهند بیشتر اتفاق میافتد و حسادت در درون آنان به عفونت تبدیل میشود و خود را به صورت انواع گناهان؛ مانند: غیبت و تهمت مینمایاند. البته انسان نیرومند ممکن است کاری بدتر از حسد انجام دهد و به سبب قدرتی که دارد انواع تجاوزها و ظلمها را انجام دهد اما در دل خود حسادتی ندارد. داشتن کمالات؛ مانند: معرفت، ایمان و اعتقاد، دانش فراوان، جمال و زیبایی اعجاب برانگیز و ثروت فراوان بدون مشکلات حاشیهای نیست و
(۳۰۳)
هجمهٔ تیرهای حسادت حسدورزان را در پی دارد.
روشنی « ۱۲۴ » حکومت مستضعفان ناسوت
«وَمَا لَکمْ لاَ تُقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفِینَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ الَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیةِ الظالم أَهْلُهَا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْک وَلِیا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْک نَصِیرا»(۱).
ـ و چرا شما در راه خدا و در راه نجات مردان و زنان و کودکان مستضعف نمیجنگید. همانان که میگویند: پروردگارا، ما را از این شهری که مردمش ستمپیشهاند بیرون ببر و از جانب خود برای ما سرپرستی قرار ده و از نزد خویش یاوری برای ما تعیین فرما.
بیان: این آیه وقتی میخواهد مستضعفان را نام ببرد نام مردان مستضعف را بر زنان و کودکان مقدم دارد. این تقدم میرساند استضعاف، مردان را زودتر در هم میشکند. مردها وقتی در استضعاف و سختی قرار میگیرند، زودتر از زنان طاقت خود را از دست میدهند. زنها بر اساس حس عاطفی که دارند صبوری و بردباری و قدرت تحمل بالاتری دارند. مستضعف کسی است که در برابر مشکلات و سختیها مقاومت و ایستادگی نمیکند، بلکه بدون اندیشیدن به عاقبت کار و بدون حزماندیشی از مشکلات میگریزد. وی به جای حل مشکلات و مقابله با
- نساء / ۷۵٫
(۳۰۴)
سختیها از آن فرار مینماید و اینگونه، ضعف را به سوی خود میطلبد. او ضعیف نیست اما میخواهد که بگریزد. خداوند کسی را مستضعف نیافریده است و این بشر است که با دست خود استضعاف خویش را میطلبد و ضعف را به خود میقبولاند. او با عافیتطلبی که دارد میخواهد سختیها را دور بزند بدون آن که کمترین درگیری با آن داشته باشد، از این رو خود را ضعیف میکند. مستضعفان همان کسانی هستند که ضعف را خود به خویش وارد میکنند. ریشهٔ استضعاف عقل انسان است نه بدن او. زبان حال و قال مستضعف در ناملایمات و سختیها همواره این فراز از آیه است که میفرماید: «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیةِ الظالم أَهْلُهَا»؛ مستضعف همواره میخواهد بگریزد. اگر کاری به او بدهند یا در مغازهای به کاری مشغول شود، در مدت کوتاهی ترس او را میگیرد و در آن کار شکست میخورد. وی در انجام هر کاری زود خسته میشود و آن را رها میکند. نمیتواند در جایی بنشیند و چند ساعتی را به مطالعه بپردازد. توان چند ساعت کار مدام را ندارد. چنین کسی ضعیف نیست، ولی میپندارد اگر این کار را دنبال کند، اعصاب وی به هم میریزد یا ممکن است سرطان بگیرد، در حالی که اتفاقی برای او نمیافتد. او این خیالها را برای خودش میبافد تا از کار بگریزد. او نمیتواند کاری دایمی داشته باشد. او به جای اینکه روحیهٔ خود را تغییر دهد، شغل دیگری بر میگزیند، اما نمیتواند در یکجا و به یک کار مشغول گردد. مستضعفان همانند دیوانگان تعداد بسیار زیادی از افراد جوامع را تشکیل میدهند؛ همانطور که میفرماید: «اکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ»(۱). همانطور که
- حجرات / ۴٫
(۳۰۵)
بیشتر افراد جامعه عقلورزی ندارند، بیشتر آنان نیز یا مستضعف فکری هستند و یا به جنون مبتلا میباشند. شمار دیوانگان جوامع بشری بسیار زیاد است؛ هرچند دیوانههای زنجیری و خطرناک یا آنان که سوار بر چوبدستی میشوند یا انگشت خود را از سر دیوانگی میخورند اندک هستند. بیشتر افراد درجهای از جنون و رگههایی از آن را در خود دارند. این رگهها در شرایط عادی ظاهر نمیشود و با تغییر شرایط و حاد شدن اوضاع است که خود را مینمایاند.
خداوند به دلیل اینکه تعداد انسانهای عاقل در عالم اندک است، علم فراوانی به بشر نداده است؛ چنانکه میفرماید: «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱). کمبود علم بشر ریشه در استضعاف و جنون او دارد.
به صورت کلی، کارهای ناسوتی پر از مشکلات، گرفتاریها، شکست، نابسامانیها و ناملایمات است و فرد عاقل این مشکلات را هدایت، تدبیر و مدیریت مینماید نه آن که با پیشامد آن خسته شود و از آن بگریزد که در این صورت، مستضعف فکری است. کسی که شغل خود را عامل بیچارگی خویش میداند مستضعف است. علت بیچارگی اینان نداشتن تلاش و زحمت مداوم در کاری است که انتخاب کردهاند. آنان به دنبال هر کار دیگری هم بروند موفق نخواهند شد. هیچ کاری بدون زحمت و تلاش به نتیجه نمیرسد. موفقیت در گرو ایستادگی، زحمت و تلاشی است که انسان در کار خویش به کار میبرد و به خاطر سختی کار از
- اسراء / ۸۵٫
(۳۰۶)
کارها نمیگریزد و ندای: «رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیةِ الظالم أَهْلُهَا» بلند نمیکند.
این آیه مستضعفان را چنین توصیف و روانشناسی مینماید: یکی آن که همواره ناراضی هستند و دیگر آن که شخصیت مستقلی ندارند و همواره در پی سرپرست هستند: «الَّذِینَ یقُولُونَ رَبَّنَا أَخْرِجْنَا مِنْ هَذِهِ الْقَرْیةِ الظالم أَهْلُهَا»؛ کسانی که همیشه از کار خود ناراضی و گریزان هستند و نیز میگویند: «وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْک وَلِیا وَاجْعَل لَنَا مِنْ لَدُنْک نَصِیرا»؛ و همواره بر روی سرپرستی و مدد دیگران حساب باز میکنند و نمیخواهند مستقل باشند. آنان خودباوری ندارند و همواره خودباخته هستند. خودشان را بسیار کوچک، حقیر و خوار میدانند و این باور را که خودشان میتوانند به کمالات و مقامات برسند و کارهای خودشان را نظم دهند، ندارند.
خداوند در این آیه، روانشناسی مستضعفان را بسیار زیبا بیان میدارد. در برابر مستضعفان، افراد قوی هستند. کسانی که از کار خود راضی میباشند و شخصیتی مستقل دارند. افراد راضی در امور خود بسیار موفق هستند. آنان خستگی را به خود راه نمیدهند، فشار و سختیها را تحمل میکنند و بزرگ میشوند، خودشان را خالی نمیکنند، بلکه زبان در کام میگیرند تا بزرگ و قوی شوند. این در حالی است که خداوند به بشر قدرت تسخیر تمامی پدیدههای هستی را داده است.
این آیه مربوط به زمان ظهور آقا امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است. عصری که همه به استضعاف و ناتوانی خود از مدیریت
(۳۰۷)
جامعهٔ جهانی اعتراف دارند. البته کسانی به این استضعاف اعتراف مینمایند که قدرت تسخیر پدیدههای هستی را با خود دارند. بشر امروز که قدرتمندترین کشور آن قدرت مهار سیلاب و گردباد را ندارد چگونه میتواند ادعای قدرت داشته باشد. بشری که قدرت مهار تصادفهای جادهای، ایدز و سرطان را ندارد و بعضی از آنها از پرخوری و بسیاری از آنان از کمخوری و فقر غذایی رنج میبرند و میمیرند کجا قدرتی دارد؟ این بشر هنوز آن انسانی که زمین و آسمان را تسخیر میکند نشده است. او بشر مستضعفی است که هنوز در اولیات زندگی خود مانده است. همه بر این بشر حکومت میکنند و بشر پرادعای آن روز نیز به عجز خود اعتراف مینماید و رهبری الهی را میطلبد.
روزی در ایران صفویه و درویشها حاکم بودند. برخی از آنان نیز با بیرحمی تمام، آدم میکشتند، در حالی که نماز هم میخواندند و یا علی میگفتند و دم از حق میزدند تا آن که خداوند عذرشان را خواست. امروز عالمان دین در رأس امور هستند. کسانی که روزی بر شاهان نقد میزده و ادعای سواد و فهم دارند. قوانین فقهی آنان همانند چارچوبی است که سبب شده در دنیا مقبولیتی پیدا کنند، ولی صفویان قانونی جز شمشیر نداشتند. دیپلماسی و دموکراسی عالمان امروز مدرن و علمی شده است و رفته رفته رفتارهای عاقلانهتری دارند. البته دولتها نقش مهمی در این ماجرا بازی میکنند و سلایق مختلف سبب میشود فراز و نشیبهایی پیش آید ولی همواره چنین است که دولت شمشیر که بر پایهٔ خون بنا شود ناپایدار و مستعجل است و آنچه که دولتها را ماندگاری میدهد
(۳۰۸)
داشتن قدرت مانور و تأمین نیازهای مشروع مردم بر اساس فنآوریهای روز است. کسی که سیاست دارد مانند گربهای است که از هر طرف انداخته شود با دست پایین میآید و در این صورت، هیچ خطری ندارد. سیاست چنین ترفندی را میطلبد و این رفتار عاقلانه است که دولتها را ماندگار مینماید. در جایی باید کنار آمد و در جایی مقابله کرد. ممکن است امروز سوریه برادر ما باشد و فردا چنین نباشد. به هر روی، فراز و فرود چنان شود که همه بیابند تنها سیاست دنیای اسلام حقیقی و بدون پیرایه و ولایی است که میتواند نیازهای مادی و روحی مردم را تأمین نماید و تنها دولت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) است که درگیریها را بر میدارد و نابسامانیهای فکری، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی را سامان میدهد.
خداوند متعال میخواهد تا پیش از ظهور هر مدعی را به میدان کشد و روی او را کم نماید و به او نشان دهد که جز ادعا چیزی نداشته است. روزی که دولت یاس و یاسمن و هلال پر نور و سرشار از حقیقت و رأفت و لطف آن حضرت ظهور نماید، طلوع خوشبختی بشر است. آن روز همه از شیرینی، لطافت، زیبایی، ملاحت، لطف، عشق، مرحمت، آقایی و بزرگواری آن حضرت میچشند و سر رویش بلند میکنند. در آن روز همهٔ آن مردمان که زمین و آسمان را در اختیار خود دارند میفهمند فقط اوست که منجی است و بشر به طور عام به او ایمان میآورد بدون آن که نیازی به اعمال زور باشد. وقت ظهور همهٔ دولتها تسلیم و بیادعا میشوند و همه بر آن هستند تا خواستههای آن حضرت را برآورند. البته
(۳۰۹)
در آن روز آیهٔ شریفهٔ: «وَإِنْ نَکثُوا أَیمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُوا فِی دِینِکمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ ینْتَهُونَ»(۱) اجرایی میشود. و این «أَئِمَّةَ الْکفْرِ» هستند که گردن زده میشوند. آنحضرت هیچگاه با مستضعفان و مردم عادی درگیر نمیشود. چه خوب بود ما نیز در انقلاب اسلامی همین کار را میکردیم و مشابهی از دولت ظهور را مینمایاندیم. با مردم عادی و مستضعفان نباید درگیر شد وگرنه این دولت نیز هر نامی که داشته باشد مستعجل خواهد بود.
روشنی « ۱۲۵ » اقتدار، امنیت و سلامت
«الَّذِینَ آَمَنُوا وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ، أُولَئِک لَهُمُ الاْءَمْنُ، وَهُمْ مُهْتَدُونَ»(۲).
کسانی که ایمان آورده و ایمان خود را به شرک نیالودهاند برای آنان است ایمنی و ایشان راهیافتگان هستند.
بیان: آیهٔ شریفه میفرماید کسی که ایمان خود را به ظلم نیالاید ایمنی دارد: «وَلَمْ یلْبِسُوا إِیمَانَهُمْ بِظُلْمٍ لَهُمُ الاْءَمْنُ». به تعبیر دیگر عارض طبیعی ظلم براندازی باطنی است؛ بهطوری که هیچ دولت و حاکم ظالمی ماندگاری ندارد و دولت مستعجل است. ظالم نخست اعتقاد خویش را از دست میدهد و باطن وی به هم میریزد و سپس شکوه ظاهری او به نابودی کشیده میشود. باطن ظالم همانند ریشهٔ درختی است که شروع
- توبه / ۱۲٫
- انعام / ۸۲٫
(۳۱۰)
به پوسیدن میکند؛ بهطوری که با وزش کمترین بادی از پای درمیآید.
کسی که ظلم نداشته باشد برای دیگران امنیت میآورد. کسی که امنیت دارد به استقلال میرسد. کسی که استقلال دارد و احساس امنیت میکند، آزادی دارد. استقلال و آزادی میوهٔ درخت تناور امنیت است. امنیتی که با پرهیز از ظلم و ستم به زیردستان حاصل میشود. حاکمی که ظالم باشد امنیت اجتماعی را از شهروندان خود میگیرد.
هدایت جایی اتفاق میافتد که امنیت وجود دارد، چون امنیت است که استقلال و آزادی میآورد. کسی که امنیت دارد بهحتم فردی قوی است؛ زیرا امنیت با ضعف سازگاری ندارد.
آیهٔ شریفه پس از یادکرد از امنیت، از هدایت میگوید: «وَهُمْ مُهْتَدُونَ». هدایت در جامعهای محقق میشود که امنیت داشته باشد. جامعهای که ستم و بیعدالتی در آن نباشد.
ایمان برای مؤمن یک سپر حفاظتی ایجاد مینماید و برای او آرامش و آسایش میآورد. مؤمن در پوشش این سپر حفاظتی آرام است. کسی بهجز اهل ایمان در دنیا آسایش و آرامش ندارد. غیرمؤمنان نه در میان دوستان غیر مؤمن خود آرامشی دارد و نه در بیرون از آن جمع. البته این دین و ایمان درست و بیپیرایه است که امنیت میآورد نه دینی که به تعصبها و برداشتهای غلط آلوده شده و قرائتهای غیرروشمند و غیر علمی مانند قرائت طالبان در آن وجود داشته باشد. دین اسلام اگر بیپیرایه باشد، ایمان به آن هم امنیت روانی میآورد و هم امنیت اجتماعی. برای مسلمان بودن نباید بر خداوند و دین منتی داشت، بلکه خداوند باید بر
(۳۱۱)
آنان منت گذارد که ایشان را برای مسلمان شدن پذیرفته است: «یمُنُّونَ عَلَیک أَنْ أَسْلَمُوا، قُلْ: لاَ تَمُنُّوا عَلَی إِسْلاَمَکمْ، بَلِ اللَّهُ یمُنُّ عَلَیکمْ أَنْ هَدَاکمْ لِلاْءِیمَانِ، إِنْ کنْتُمْ صَادِقِینَ»(۱)؛ از اینکه اسلام آوردهاند بر تو منت مینهند. بگو: بر من از اسلامآوردنتان منت مگذارید، بلکه این خداست که با هدایتکردن شما به ایمان بر شما منت میگذارد اگر راستگو باشید.
برخی از اینکه مسلمان شده بودند همواره بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله منت مینهادند. اینان از گروه مسلمانان میباشند وگرنه مؤمن که اهل ولا و اهل صدق است هیچ گاه منت نمیگذارد، بلکه شاکر نیز میباشد و همواره خداوند را به خاطر توفیق ایمان و ولایت سپاس میگوید و خود را بدهکار میداند و نه طلبکار.
ایمان به دین اسلام که همان پناه بردن به دژ مستحکم ولایت است سبب میشود هر مؤمنی دارای پناهگاهی مطمئن باشد. پناهی که او را در هیچ جایی تنها نمیگذارد و او را از پیش از تولد تا بعد از مرگ در چتر حمایتی خود قرار میدهد. سپری حفاظتی که مؤمن را بیمه مینماید و او را از هر خطری مصون میدارد و در صورت پیشامد خطر نیز خسارات آن را جبران میکند.
دین اسلام قوانینی دارد که امنیت میآورد. آیا هیچ قانونی در دنیا هست که بتواند چنین امنیتی را ادعا نماید و هم امنیت روانی و هم امنیت اجتماعی را تأمین سازد. خداوند میفرماید: «فَأَی الْفَرِیقَینِ أَحَقُّ بِالاْءَمْنِ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(۲)؛ و چگونه از آنچه شریک خدا میگردانید بترسم با آنکه
- حجرات / ۱۷٫
- انعام / ۸۱٫
(۳۱۲)
شما خود از این نمیهراسید که چیزی را شریک خدا ساختهاید که خدا دلیلی دربارهٔ آن بر شما نازل نکرده است؛ پس اگر میدانید کدام یک از ما دو دسته به ایمنی سزاوارتر است.
این آیه میفرماید ممکن است کافران برای خود امنیت داشته باشند، ولی آیا امنیت آنان کامل است؟ بحث بر سر کمال امنیت است. آنان «أَحَقُّ بِالاْءَمْن» نیستند. چه خوب است انسان از جرگهٔ ظالمان خارج شود و خود را به گروهی برساند که «أَحَقُّ بِالاْءَمْن» هستند؛ زیرا این گروه لباس ظلم به تن نمیکنند؛ هرچند توان و قدرت ظلم نمودن را دارند. هنر و کمال نیز این است که انسان با داشتن قدرت و توانمندی دست به گناه نیالاید و لباس ظلم بر تن نپوشد.
توانمندی و دوری از ظلم یعنی داشتن سلامت نفسانی دو اصل و دو پایهٔ مهم دینداری است. یعنی باید سعی نمود هم قوی بود و هم ظلم ننمود. باید با شعار توانمندی و سلامت نفس کوشید و ایستادگی و مقاومت نمود و با این که توانمندی داشت لباس ظلم بر تن نکرد. البته لباس ظلم نپوشیدن با ظلم نکردن متفاوت است. کسی که لباس ظلم نمیپوشد حتی رنگ ظلم به خود نگرفته است.
(۳۱۳)
روشنی « ۱۲۶ » انسان حیواننما و حیوان انساننما
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُکمُ الَّذِینَ لاَ یعْقِلُونَ. وَلَوْ عَلِمَ اللَّهُ فِیهِمْ خَیرا لاَءَسْمَعَهُمْ وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ»(۱).
ـ بهقطع، بدترین جنبندگان نزد خدا کران و لالانی هستند که نمیاندیشند. و اگر خدا در آنان خیری مییافت بهقطع شنوایشان میساخت و اگر آنان را شنوا میکرد، بهحتم باز به حال اعراض روی برمیتافتند.
بیان: یکی از سنگینترین آیات قرآن کریم، آیهٔ یاد شده است که در آن هنگامهٔ عجیبی برپاست. مفاد این آیه چنین است که هر حیوانی که خداوند آفریده است اگر خیری در او بود و صلاحیت داشت انسان میشد و نه حیوان. به گواهی: «وَلَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ»، اگر این حیوانات انسان خلق میشدند، راه انکار در پیش میگرفتند و کافر میشدند، از این رو خداوند با لطف خود، آنها را انسان نیافرید و هیأت حیوانی به آنان داد. هر نعمتی که خداوند به کسی نداده یا داده اما آن را پس از مدتی از او میگیرد لطفی است از جانب پروردگار؛ چرا که اگر او این نعمت را داشت نمیتوانست حقش را ادا کند. بسیاری از کافران نیز باید حیوان خلق میشدند ولی درست مانند طفلی که سنش برای ورود به مدرسه یک روز از سن قانونی کمتر است اما مدیر مدرسه با اغماض او را میپذیرد، خداوند نیز آنها را به مکر مبتلا کرد و هیأت انسانی به آنها داد. بعضی از حیوانات نیز نه به مکر بلکه به لطف است که حیوان شدهاند وگرنه دست خداوند باز است و میتواند همهٔ کافران را حیوان بیافریند
- انفال / ۲۲ ـ ۲۳٫
(۳۱۴)
و یا حیوانی را انسان خلق کند. در عالم ناسوت مخمصه و تنگناهای فراوانی وجود دارد و موجوداتی که در این مرزها و تنگناها قرار میگیرند با مخاطرات فراوانی روبهرو میشوند و اگر انسان باشند صفات غالب حیوانی در آنان آشکار است و اگر حیوان گردند، برخی از صفات انسانی در آنان دیده میشود.
نتیجهای که از این آیهٔ شریفه میتوان گرفت این است که بعضی از انسانها تنها به اختلاف یک مرتبه از حیوانیت، انسان شدهاند هرچند میشد حیوان باشند و بعضی از حیوانات تنها به اختلاف یک مرتبه از انسانیت، حیوان شدهاند گرچه میشد انسان باشند، با این پیشفرض هم در میان حیوانات انسان وجود دارد و هم در میان انسانها حیوان به تمام معنا وجود دارد. میتوان با تحقیقی برخی از انسانها را در میان حیوانها و برخی از حیوانها را در میان انسانها شناسایی نمود.
این گونه است که نمیتوان تقسیم کلی پدیدههای هوشمند به حیوان، انسان، جن و ملک را پذیرفت؛ زیرا برخی از آفریدهها تبصرهای یا شرایطی هستند؛ همانند همان کودکی که از نظر سن تحصیلی یک روز کم دارد و باید یک سال دیرتر به مدرسه رود و برخی تنها به خاطر یک روز بزرگ بودن یک سال در درس پیش میافتند. این بحث از مباحث مهم روانشناختی است و روانشناسی بدون توجه به آن در مواردی که موضوع آن محقق میگردد ناکارآمد است.
(۳۱۵)
روشنی « ۱۲۷ » همنشینی با حیوان و کاستی عقلورزی
«مَا جَعَلَ اللَّهُ مِنْ بَحِیرَةٍ، وَلاَ سَائِبَةٍ، وَلاَ وَصِیلَةٍ، وَلاَ حَامٍ، وَلَکنَّ الَّذِینَ کفَرُوا یفْتَرُونَ عَلَی اللَّهِ الْکذِبَ، وَأَکثَرُهُمْ لاَ یعْقِلُونَ»(۱).
ـ خداوند چیزهای ممنوعی از قبیل: بحیره و سائبه و وصیله و حام قرار نداده است، ولی کسانی که کفر ورزیدند بر خدا دروغ میبندند و بیشترشان تعقل نمیکنند.
بیان: تمامی پدیدههای هستی در کنار هم با نظمی خاص چیده شدهاند. این نظم چنان است که این همنشینیها را بر روی هم تأثیرگذار نموده است و هر کسی از همنشین خود رنگ میگیرد. بر این اساس، همنشینی با پدیدههایی که در مرتبهٔ حیوانی قرار دارد سبب میشود انسان از مرتبهٔ عالی خود نزول نماید و فرود آید به گونهای که اندیشهٔ وی سست و نازل میشود و نمیتواند پیچیدگیهای امور را درک نماید. این آیه چنین مطلب علمی را چنان زیبا بیان میدارد که آدمی را حیران و مدهوش میسازد، به طوری که آدمی دوست دارد در برابر آن سخنی نگوید و چیزی ننویسد. این آیه، برخی از گوشتهای حرام را نام میبرد و از کافرانی میگوید که شغل آنان گلهداری بوده و با حیوانات ارتباط داشتهاند و به خاطر همین است که توان عقلی بالایی نداشته و در عقلورزی ناتوان بودهاند. کسی که با حیوان ارتباط داشته باشد اندک اندک سطح فکری و اندیشاری او تنزل مییابد. کسانی که به صورت حرفهای به تربیت بدنی و ورزش میپردازند نیز چنین هستند و پرداختن فراوان به بدن انسانی و جسم مادی، اندیشه را کاهش میدهد و باعث
- مائده / ۱۰۳٫
(۳۱۶)
بروز مشکلات عقلی و کاستیهایی در امور زندگی میگردد. تمرکز در دامداری و نیز پرورش اندام و تقویت جسم چنین است و اگر کسی همواره در عمر خود با حیوان انس داشته باشد، سطح فکری وی تا مرتبهٔ حیوان تنزل پیدا میکند گویی دستکمی از حیوان ندارد.
البته برخی از انبیای الهی تنها در برههای کوتاه از زندگی خویش به چوپانی و گلهداری پرداختهاند ولی آن را شغل خود قرار نمیدادند. خداوند آنان را به گلهداری وا میداشت تا نرمی با مردم و گذشت را تجربه کنند و سختگیری بی مورد بر مردم که سبب گریز آنان میشود نداشته باشند؛ چنانکه میفرماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الاْءَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلِینَ»(۱)؛ پس به برکت رحمت الهی با آنان نرمخو و پرمهر شدی و اگر تندخو و سختدل بودی، بهقطع از پیرامون تو پراکنده میشدند، پس از آنان درگذر و برایشان آمرزش بخواه و در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیم گرفتی بر خدا توکل کن زیرا خداوند توکلکنندگان را دوست میدارد.
خداوند متعال برخی از انبیای الهی را به چوپانی وا میدارد تا همانگونه که به ملاطفت و نرمی با حیوانات زبانبسته رفتار میکنند، مردم را در امر و نهیهای شرعی ملاحظه کنند و همانطور که اهانتهای حیوانها را نادیده میگیرند، در برابر اهانت انسانها نیز برخورد نرمی داشته باشند و خشونت را از حریم مردم دور دارند، وگرنه کسی به دین
- آل عمران / ۱۵۹٫
(۳۱۷)
خدا گرایش پیدا نمیکند. اگر غیر از این بود خداوند انبیا را به کشاورزی و کارگری و شغلهای دیگر امر مینمود و نه به چوپانی و گلهداری. پیامبران با ارتباط با حیوان و تمرین اذیت و آزارهایی که از آنان میبینند سطح توقع و انتظار خود را از مردم پایین میآورند تا موردی پیش نیاید که آنان تمامی علم خود را به یکباره به دیگران نگویند و آنان را در زیر فشارهای حاصل از علمی که دارند به خفگی معنوی و قفل شدن قلبها نکشانند.
کسی که در ارتباط با مردم همواره حرف میزند و علم خود را بدون ملاحظه به این و آن میدهد و از هر مقام و رتبهای میگوید، آنان را به یکباره مأیوس میسازد و رفته رفته به آلودگی و فساد میکشاند. روحانیت شیعه نیز که دارای قداست و حقانیت میباشد و بر صراط انبیای الهی حرکت میکند در صورتی که در ایفای مقام رهبری خود به استعداد و توان مردم توجه نداشته باشد و بیش از ظرفیت آنان بر گردهٔ آنان فشار بیمورد وارد آورد، مردم را از دست خواهد داد. نباید انتظار داشت تمامی افراد جامعه نماز شب بخوانند و در درجهٔ بالایی از معنویت قرار گیرند. نباید مانند چوپانی بود که چوب برداشته و میان گوسفندها میچرخاند تا آنان را برماند. امور گفته شده از اصول و قواعد اساسی در تبلیغ است و تبلیغ دین در این دوره نیاز به تدوین شیوهنامه و اساسنامه دارد تا هر کس به مزاج خود چیزی نگوید و بدون تخصص و روانشناسی لازم از تبلیغ، در کرنایی ندمد و بولتنی را راه نیندازد.
البته کسانی که در برد بالایی از معنویت قرار میگیرند به گونهای که دیگر در کالبد خاکی خود جای نمیگیرند، بهتر است با حیوانات حشر
(۳۱۸)
داشته باشند تا بتوانند پرشها و بر شدنهای معنوی خود را کنترل نمایند. برخی از این افراد گاه به بیداری غیر اختیاری دچار میشوند و خواب هیچ گاه به چشم آنان نمینشیند، در این صورت، همنشینی با قناریهایی که صدایی نیکو دارند میتواند لحظاتی خواب برای آنان بیاورد تا اندکی از غوغای ناسوت رهایی یابند و آرامشی جزیی پیدا کنند. این نسخه در واقع در مقام درمان درد است که انس پیدا کردن و نزدیک شدن به حیوان به صورت موقت، کار «کلّمینی یا حمیرا» را میکند و این امر میرساند همراهی با چنین کسانی، ضرورتی برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بوده است تا روح بزرگ و ملکوتی آن حضرت بتواند در کالبد کوچک ناسوت قراری جزیی داشته باشد.
البته این ادعا نیاز به آزمایشگاه و لابراتوار دارد و دانشمندان تجربی و مراکز روانشناسی برای دیدن تأثیر همنشینی با حیوان بر روان آدمی باید به صورت وسیع، به تحقیق و تجربه دست بزنند و تناسب اندازهٔ عقل هر حیوان را با همنشین آن به دست آورند.
البته خوردن گوشت حیوان نیز تأثیری غیر از همنشینی با آن دارد و میان این دو امر تفاوت است. ران پختهٔ گوسفند بویی ندارد ولی گوشت پختهٔ گردن، بویی دارد که انسان را مست میکند. اگر گوشت گردن را میان برنج پخت کنند، معرکهای از مستی حلال به راه میاندازد. ران به دلیل ارتباط با خاک، ارزش غذایی بالایی ندارد و کسی که از گوشت ران میخورد گویی خاک میخورد. البته تأثیر هر یک از قسمتهای بدن حیوان نیز نیاز به آزمایشگاه دارد که باید آن را در جای خود پی گرفت.
(۳۱۹)
کسانی که چند متر در زیر زمین کار میکنند به دلیل نزدیکی با حیوانات زیرزمینی باید زیاد شیر مصرف نمایند و زود بازنشست شوند؛ چرا که نبض و فشار خون و مزاج آنان به هر سانتیمتری که پایینتر میروند تغییر میکند و اگر چنین نباشد، به پیری و ضعف و سستی مفرط دچار میشوند اما هنوز دنیای علمی برای بازنشستگی مشاغل گوناگون، قاعده ندارد. زندگی در زیرزمین نیز که نزدیکی با حیوانات ریز زیرزمینی است تأثیرات سوء و بدی بر بدن آدمی دارد و زیرزمینها باید پارکینگ و انباری شود نه جایی برای سکونت انسان. در واقع، زیرزمین قبری است که انسان در آن زندگی میکند.
روشنی « ۱۲۸ » خداانگاری
«وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یعْبُدُ اللَّهَ عَلَی حَرْفٍ. فَإِنْ أَصَابَهُ خَیرٌ اطْمَأَنَّ بِهِ. وَإِنْ أَصَابَتْهُ فِتْنَةٌ انْقَلَبَ عَلَی وَجْهِهِ. خَسِرَ الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةَ. ذَلِک هُوَ الْخُسْرَانُ الْمُبِینُ»(۱).
ـ و از میان مردم کسی است که خدا را فقط بر یک حال و بدون عمل میپرستد. پس اگر خیری به او برسد بدان اطمینان یابد و چون بلایی بدو رسد روی برتابد. در دنیا و آخرت زیان دیده است. این است همان زیان آشکار.
بیان: برخی خدا را با هزار دلیل و برهان فریاد میکنند ولی در واقع
- حج / ۱۱٫
(۳۲۰)
پنداری بیش از خدا ندارند و معبودشان حرفی بیش نمیباشد. حرف خالی از تحریف و انحراف نیست. گویی آنان گلی بسیار زیبا را تعریف میکنند اما گل آنها از جنس پلاستیک است که هیچ لطف و صفایی ندارد.
تا خداباوری و خداداری باید از خداانکاری، خداپنداری و خدااهمالی گذشت.
برخی «ایمان» را حالتی نفسانی میدانند که صاحب آن از نوعی آرامش برخوردار است. چنین ایمانی به خداوند نمیانجامد و سر از انکار او در میآورد؛ زیرا خدایی اینگونه، در ما قرار دارد و خیالاتی بیش نیست که درون انسان دور میزند و بر ما نیست. ایمان، اعتقاد به حقیقتی است که غیر از ماست و بر ماست و ما به نوعی با او ارتباط برقرار میکنیم. ایمان و اعتقاد به خدایی که عالم را اداره میکند و تنها مؤثر در عالم است، امری است بسیار دشوار و سنگین و چیزی است غیر از حالات روانی و نفسانی انسانها.
به هر روی، باید توجه داشت بسیاری از ایمانها و وابستگیها به خدا خیال و انگارهای بیش نیست و با پیشامد معصیت یا مصیبت یا دوراهی انتخاب به گاه مشکلات، این خدای خیالی تأثیری ندارد و نمیتواند صاحب این پندار را نگاه دارد؛ چنانکه میفرماید: «وَإِذَا مَا أُنْزِلَتْ سُورَةٌ نَظَرَ بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ هَلْ یرَاکمْ مِنْ أَحَدٍ ثُمَّ انْصَرَفُوا صَرَفَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ یفْقَهُونَ»(۱)؛ و چون سورهای نازل شود بعضی از آنان به بعضی دیگر نگاه
- توبه / ۱۲۷٫
(۳۲۱)
میکنند و میگویند: آیا کسی شما را میبیند، سپس مخفیانه از حضور پیامبر بازمیگردند. خدا دلهایشان را از حق برگرداند؛ زیرا آنان گروهی هستند که نمیفهمند.
کسانی که از ترس و برای منافع شخصی تخیل دین و خدا میکنند وقتی فرصت را مناسب بیابند از حق منصرف میشوند و خوشامد خود را خدای خویش میگیرند: «اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(۱) و هر کار که بخواهند میکنند. عاقبت چنین ایمانی از عاقبت کفر بدتر است و فرد را به قساوتی مبتلا میسازد که حتی فرد را از به بند کشیدن اولیای خدا و ریختن خون آنان به قهقهه وا میدارد.
روشنی « ۱۲۹ » شک جانگزین
«لاَ یزَالُ بُنْیانُهُمُ الَّذِی بَنَوْا رِیبَةً فِی قُلُوبِهِمْ إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ»(۲).
ـ همواره آن ساختمانی که بنا کردهاند در دلهایشان مایهیشک و نفاق است تا آن که دلهایشان پاره پاره شود و خدا دانای سنجیدهکار است.
بیان: برخی نمیتوانند به حق و حقیقت یقین یا دستکم اطمینان داشته باشند. آنان در زندگی خود همواره تار شک بر پود وجود میتنند
- فرقان / ۴۳٫
- توبه / ۱۱۰٫
(۳۲۲)
گویی شک را با ذره ذرهٔ جان خود چشیدهاند و شک لازم ذاتی دل آنان شده است تا پنجهٔ مرگ در گلوی آنان فرو نرود و دل آنان را پاره پاره نسازد، از شک در حق و حقانیت اهل حق دست بر نمیدارند: «إِلاَّ أَنْ تَقَطَّعَ قُلُوبُهُمْ». البته این شک به سبب کارهایی که پیش از این انجام دادهاند مانند بختک بر دل آنان فرو افتاده است و جزای کردهٔ خود را میبینند.
روشنی « ۱۳۰ » شک و اسراف عمر
«وَلَقَدْ جَاءَکمْ یوسُفُ مِنْ قَبْلُ بِالْبَینَاتِ، فَمَا زِلْتُمْ فِی شَک مِمَّا جَاءَکمْ بِهِ حَتَّی إِذَا هَلَک، قُلْتُمْ لَنْ یبْعَثَ اللَّهُ مِنْ بَعْدِهِ رَسُولاً، کذَلِک یضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ»(۱).
ـ و به یقین یوسف پیش از این دلایل آشکار برای شما آورد و از آنچه برای شما آورد همواره در تردید بودید تا وقتی که از دنیا رفت. گفتید: خدا بعد از او هرگز فرستادهای را برنخواهد انگیخت. اینگونه خدا هر که را افراطگر شکاک است بی راه میگذارد.
بیان: اسراف منحصر در مصرف بیش از اندازه یا غیر صحیح چیزهای مادی نیست، بلکه یکی از برترین مصادیق آن اسراف در عمر است. کسی که زندگی را با شک میگذراند، وی در حقیقت به اسراف عمر مبتلا شده است. کسی که عمر خود را با شک و ضلالت میگذراند در واقع خود را
- غافر / ۳۴٫
(۳۲۳)
اسراف کرده است: «کذَلِک یضِلُّ اللَّهُ مَنْ هُوَ مُسْرِفٌ مُرْتَابٌ». کسی که شکاک است نه در خوبی به جایی میرسد و نه در بدی قرار و آرام میگیرد و همواره مذبذب و دلنگران است.
روشنی « ۱۳۱ » شک و شرط
«وَإِذَا جَاءَتْهُمْ آَیةٌ قَالُوا لَنْ نُؤْمِنَ حَتَّی نُؤْتَی مِثْلَ مَا أُوتِی رُسُلُ اللَّهِ اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ سَیصِیبُ الَّذِینَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ وَعَذَابٌ شَدِیدٌ بِمَا کانُوا یمْکرُونَ».(۱)
ـ و چون آیهای بر ایشان بیاید میگویند هرگز ایمان نمیآوریم تا اینکه نظیر آنچه به فرستادگان خدا داده شده است به ما نیز داده شود. خدا بهتر میداند رسالتش را کجا قرار دهد. بهزودی کسانی را که مرتکب گناه شدند به سزای آن که نیرنگ میکردند در پیشگاه خدا خواری و شکنجهای سخت خواهد رسید.
بیان: این آیه از ایمان مشروط مشرکان میگوید. آنان برای ایمان خود شرط داشتند. در عرفان همواره بر دو اصل تأکید میکنند: یکی این که شرط نکن و دیگر آن که شک نکن. همانطور که در شریعت اگر کسی نسبت به اولیای خدا شک نماید، به کفر گراییده است: «من شُک فی علی علیهالسلام فقد کفر»(۲)، در عرفان نیز اگر کسی استاد کارآزمودهای بیابد و به
- انعام / ۱۲۴٫
(۳۲۴)
وی شک نماید باخته است. شرط نمودن با استاد نیز به معنای شک کردن است. اولیای خدا همانند افراد ساده تنها گوش میکنند؛ نه شرط میکنند و نه شک. خداوند در وصف مؤمنان که همان ولایتمداران علوی هستند میفرماید آنان شک نمیکنند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آَمَنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ، ثُمَّ لَمْ یرْتَابُوا، وَجَاهَدُوا بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ، أُولَئِک هُمُ الصَّادِقُونَ»(۱)؛ در حقیقت مؤمنان کسانیاند که به خدا و پیامبر او گرویده و دیگر شک نیاورده و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردهاند. اینان هستند که راستکردار میباشند.
ما در جای خود و در بحث از «آیهٔ ایمان» خواهیم گفت مراد از مؤمنان تنها کسانی هستند که به ولایت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام اعتقاد دارند. خداوند در این آیه از آنان یاد میکند و نه از تمامی مسلمانان و آنان را کسانی میداند که شک به جان خویش راه نمیدهند. کسانی که در این راه تمام هستی خود را میدهند و از بخشش مال و ایثار جان دریغ نمیورزند و صدق نیز دارند. تنها اهل ولایت هستند که صدق دارند. صدق برای اهل وِلاست. بخشش مال و ایثار جان و ریختن خون در راه صاحب مقام ولایت نشان صدق است.
به بحث شک باز گردیم. در بین عوامل موفقیت، این نیت است که بسیار کارساز است. تخیل و تصور آدمی به تنهایی مؤثر و کارآمد است تا چه رسد به نیت وی. برای تمکین لازم است تخیل داشت. سالک در
- حجرات / ۱۵٫
(۳۲۵)
رختخواب به صورت درازکش میخوابد و تصور میکند از ساختمان دَه طبقه به پایین افتاده است؛ در این حالت با این که تصور است دل وی به پایین میریزد؛ گویا بهواقع از آن ارتفاع سقوط میکند و حال وی دگرگون میشود. تخیل، تصور و بالاتر از آن نیت بسیار کارساز است. جایی که تخیل و تصور اینگونه اثر میگذارد، تأثیر علم و نیت که برتر از آن دو میباشد خود را بهخوبی نشان میدهد. از خیراتی که خداوند در دنیا نصیب اولیای خود میکند این است که شک و شرط نمیکنند. آنان سر خود را پایین میاندازند و کارشان را انجام میدهند. این افراد در برزخ نیز مشکلی ندارند چرا که در ایمان خود کامل هستند. آنان که در کفر تمام هستند برزخی طولانی ندارند و در قیامت است که مشکلات بسیاری دارند اما کسانی که نه مؤمن مؤمن و نه کافر کافر هستند برزخی آکنده از مشکلات دارند و تحت تعلیم و تربیت قرار میگیرند تا این که در طرفی کمال یابند.
به هر روی، این اصلی اساسی است که کسانی در عرفان وصول پیدا میکنند که نه شک کنند و نه شرط؛ زیرا کسی که شک میکند نمیتواند راه را برود و کسی که شرط میکند خودش را طلبکار میداند. به چنین کسی چیزی نمیدهند. کمک کردن به کسی که شک میکند نتیجهبخش نیست، از این رو خداوند میفرماید اگر خداوند از فضلش نیز به آنها عطا کند بخل میورزند و کار را رها مینمایند و پشت میکنند: «فَلَمَّا آَتَاهُمْ مِنْ فَضْلِهِ بَخِلُوا بِهِ وَتَوَلَّوْا وَهُمْ مُعْرِضُونَ»(۱)؛ پس چون از فضل خویش به آنان
- توبه / ۷۶٫
(۳۲۶)
بخشید بدان بخل ورزیدند و به حال اعراض روی برتافتند.
روشنی « ۱۳۲ » شک کافران
«وَیسْتَعْجِلُونَک بِالسَّیئَةِ قَبْلَ الْحَسَنَةِ وَقَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمُ الْمَثُلاَتُ وَإِنَّ رَبَّک لَذُو مَغْفِرَةٍ لِلنَّاسِ عَلَی ظُلْمِهِمْ وَإِنَّ رَبَّک لَشَدِیدُ الْعِقَابِ»(۱).
ـ و پیش از رحمت شتابزده از تو عذاب میطلبند و حال آن که پیش از آنان بر کافران عقوبتها رفته است و بهراستی پروردگار تو نسبت به مردم با وجود ستمشان بخشایشگر است و بهیقین پروردگار تو سخت کیفر است.
بیان: کافران سرگذشت پیشینیان و عذابی که به آنان رسیده است را میدانستند ولی شک و تردیدی که نسبت به حق در دل آنان هست مانع از ایمان ایشان میشود، از این رو از خداوند درخواست عذاب میکنند. درخواستی که همراه با عجلهای از روی دلهره و اضطراب است. البته خداوند نسبت به بندگان ظالم نیز لطف و گذشت دارد اما به هنگام عذاب با شدت عمل مینماید.
- رعد / ۶٫
(۳۲۷)
روشنی « ۱۳۳ » بدترین جنبندگان
«إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِینَ کفَرُوا فَهُمْ لاَ یؤْمِنُونَ»(۱).
ـ بیتردید بدترین جنبندگان پیش خدا کسانیاند که کفر ورزیدند و ایمان نمیآورند.
بیان: این آیه بدترین جنبندهها را کافرانی میداند که کفر در اندیشه و اعتقاد دارند؛ چرا که از عمل در آن چیزی گفته نشده است و کفر در عمل ؛ مانند کفران نعمت، برای برخی مسلمین نیز پیش میآید. از آثار کفر در اندیشه، پیمان شکنی است؛ چنانکه در آیهٔ بعد میفرماید: «الَّذِینَ عَاهَدْتَ مِنْهُمْ ثُمَّ ینْقُضُونَ عَهْدَهُمْ فِی کلِّ مَرَّةٍ وَهُمْ لاَ یتَّقُونَ»(۲)؛ همانان که از ایشان پیمان گرفتی ولی هر بار پیمان خود را میشکنند و از خدا پروا نمیدارند.
روشنی « ۱۳۴ » مردگان رونده
«فَإِنَّک لاَ تُسْمِعُ الْمَوْتَی وَلاَ تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْا مُدْبِرِینَ»(۳).
ـ و در حقیقت، تو مردگان را شنوا نمیگردانی و این دعوت را به کران آنگاه که به ادبار پشت میگردانند نمیتوانی بشنوانی.
بیان: خداوند متعال برخی از کافران را که راه میروند و نفس میکشند در عداد مردگان بهشمار آورده است گویی رشد انسانی ندارند و تنها
- انفال / ۵۵٫
- انفال / ۵۶٫
- روم / ۵۲٫
(۳۲۸)
مردهای متحرک میباشند که جسمشان به پیری میگراید ولی حیات عقلانی، معنوی و الهی در آنها رشدی ندارد. آنان چون دلمردهاند کاری نیز از طبیبی بر نمیآید.
در روانشناسی میگویند کسانی که رشد جسمانی غیر طبیعی دارند و طول و عرض اندامشان یا عضوی از آن متناسب نیست از رشد عقلانی کمی برخوردارند؛ زیرا مغز آنان بهخوبی نتوانسته است رشد را تقسیمبندی نماید و در توزیع آن مشکل داشته است.
روشنی « ۱۳۵ » کفر غلآور
«وَإِنْ تَعْجَبْ فَعَجَبٌ قَوْلُهُمْ أَئِذَا کنَّا تُرَابا أَئِنَّا لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ أُولَئِک الَّذِینَ کفَرُوا بِرَبِّهِمْ وَأُولَئِک الاْءَغْلاَلُ فِی أَعْنَاقِهِمْ وَأُولَئِک أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(۱).
ـ و اگر عجب داری، عجب از سخن آنان (کافران) است که آیا وقتی خاک شدیم بهراستی در آفرینش جدیدی خواهیم بود. اینان همان کسان هستند که به پروردگارشان کفر ورزیدهاند و در گردنهایشان زنجیرهاست و آنان همدم آتشاند و در آن ماندگار خواهند بود.
بیان: کافران به سبب غفلت و جهلی که داشتهاند جز ظاهر دنیا را نمیدیدند و غیر آن را عقیده نداشتند، از این رو نمیتوانستند زنده شدن
- رعد / ۵٫
(۳۲۹)
پس از مرگ را باور نمایند. اینان کسانی هستند که به «رب» خود کفر ورزیدند و همین کفر غلی بر گردن آنان شده است. «غل» اهرمی است که با زنجیر بسته میشود و اجازهٔ هر حرکتی را از انسان سلب میکند اما اگر کسی تنها با زنجیر بسته شود میتواند تکان بخورد و حرکت داشته باشد.
روشنی « ۱۳۶ » نگاه به آسمان
«قُلِ انْظُرُوا مَاذَا فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ»؛ ببیند که چه چیزی در عالم هست!
این آیه مطلق است و قید و توضیحی ندارد که وسعت و بیحدی آن را میرساند. انسانهای بیایمان دیدی دقیق ندارند و سطحینگر میشوند، از این رو خیری نیز به آنان نمیرسد. آنان زندگی نباتی دارند و تنها میخورند و میجنبند و با آنکه بسیاری از خیرات و کمالات را دارند، از آن استفادهای نمیبرند: «وَمَا تُغْنِی الاْآَیاتُ وَالنُّذُرُ». تمامی آنچه در زمین و آسمان است حتی هشدارها و انذارهای آسمانی همه خیرات است اما غیر مؤمنان را بینیاز و غنی نمیکند!
(۳۳۰)
روشنی « ۱۳۷ » کردار بر باد رفته
«مَثَلُ الَّذِینَ کفَرُوا بِرَبِّهِمْ أَعْمَالُهُمْ کرَمَادٍ اشْتَدَّتْ بِهِ الرِّیحُ فِی یوْمٍ عَاصِفٍ لاَ یقْدِرُونَ مِمَّا کسَبُوا عَلَی شَیءٍ ذَلِک هُوَ الضَّلاَلُ الْبَعِیدُ»(۱).
ـ مثل کسانی که به پروردگار خود کافر شدند کردارهایشان به خاکستری میماند که بادی تند در روزی طوفانی بر آن بوزد. از آنچه به دست آوردهاند هیچ بهرهای نمیتوانند برد. این است همان گمراهی دور و دراز.
بیان: بسیاری هستند که عمری در پی به دست آوردن ثروت، مکنت و دارایی و فرزند و شهرت هستند و در حالی که ظاهری باشکوه دارند ناگاه در هفتاد سالگی هر چیزی را از دست میدهند. فرزندان آنان به فساد کشیده شده و اموال آنان باعث گناه و بدبختی ایشان میشود درست مانند بادی که در روزی طوفانی بر کوپهٔ خاکستری بوزد و آن را بر باد دهد. تنها باید به خدا پناه برد و ترسید از این که مهر روشن و صافی خداوند را به شلاق نقمت و تنبیه تربیت تبدیل نمود.
روشنی « ۱۳۸ » پنهانی کفر و آشکاری شرک
«مَا کانَ لِلْمُشْرِکینَ أَنْ یعْمُرُوا مَسَاجِدَ اللَّهِ شَاهِدِینَ عَلَی أَنْفُسِهِمْ بِالْکفْرِ أُولَئِک حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ وَفِی النَّارِ هُمْ خَالِدُونَ»(۲).
ـ مشرکان را نرسد که مساجد خدا را آباد کنند در حالی که به کفر
- ابراهیم / ۱۸٫
- توبه / ۱۷٫
(۳۳۱)
خویش شهادت میدهند. آنان هستند که اعمالشان به هدر رفته و خود در آتش جاودان میباشند.
بیان: کفر در برابر شرک، امری پنهانتر است و شرک در قیاس با آن بهتر و راحتتر شناخته میگردد. ممکن است کسی به کفر آلوده باشد اما خود نداند و حتی در حال کفر خود چه بسا به نماز شب مشغول باشد؛ زیرا ممکن است خدایی را عبادت کند که انگارهٔ خیال پرپردازش اوست و با خدای حقیقی و خارجی هماهنگی نداشته باشد و خدایی داشته باشد پوشالی و بیمحتوا. خداوند در این آیه با کافرانی برخورد میکند که کفر خود را میدانند و کفر پنهان ندارند. خداوند حتی نمیخواهد چنین کافرانی کار خوبی انجام دهند و آباد کردن مسجد را از آنان برنمیتابد هرچند آنان در کار خوب خود حسن فعلی و عملی دارند اما به سبب کفری که دارند فاقد حسن فاعلی میباشند و خداوند مشتری کاری که حسن فاعلی نداشته باشد نیست؛ هرچند جزای کاری را که حسن فعلی دارد به کارپرداز آن خواهد داد. حسن فاعلی کردار و رفتار نیازمند داشتن نیت و معرفت صحیح و درست است و بدون ایمان شکل نمیگیرد برخلاف حسن فعلی که صرف مستحسن بودن کار برای تحقق آن کافی است و میشود آن را ناآگاهانه و بدون خودآگاهی نیز آورد.
روشنی « ۱۳۹ » کفر و شرک اُنسی
«وَقَالَ إِنَّمَا اتَّخَذْتُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانا مَوَدَّةَ بَینِکمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا ثُمَّ یوْمَ
(۳۳۲)
الْقِیامَةِ یکفُرُ بَعْضُکمْ بِبَعْضٍ وَیلْعَنُ بَعْضُکمْ بَعْضا وَمَأْوَاکمُ النَّارُ وَمَا لَکمْ مِنْ نَاصِرِینَ»(۱).
ـ و ابراهیم گفت: جز خدا فقط بتهایی را اختیار کردهاید که آن هم برای دوستی میان شما در زندگی دنیاست. آنگاه روز قیامت بعضی از شما بعضی دیگر را انکار و برخی از شما برخی دیگر را لعنت میکنند و جایتان در آتش است و برای شما یاورانی نخواهد بود.
بیان: چنین نیست که مشرکان و کافران در ذهن و فکر خود بیندیشند و سپس خدایی را انتخاب کنند، بلکه بهخاطر منافع دنیایی و مودت میان خود و اُنسی که به چیزی دارند سبب میشود آن را خدا بگیرند برخلاف توحید که با آگاهی همراه است.
خداوند به چنین کسانی که راه انکار خدای یکتا را پیش میگرفتند میفرماید: «مَنْ کانَ یظُنُّ أَنْ لَنْ ینْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةِ فَلْیمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَی السَّمَاءِ، ثُمَّ لِیقْطَعْ، فَلْینْظُرْ هَلْ یذْهِبَنَّ کیدُهُ مَا یغِیظُ»(۲).
هر که میپندارد خدا پیامبرش را در دنیا و آخرت هرگز یاری نخواهد کرد بگو تا طنابی به سوی سقف کشد و خود را حلقآویز کند، سپس آن را ببرد، آنگاه بنگرد که آیا نیرنگش چیزی را که مایهٔ خشم او شده از میان خواهد برد.
این آیه میفرماید اگر به غیر خداوند اعتقاد و باور دارید، در این راه خودکشی کنید تا ببینید آیا غیر از خدای یکتا خدایی هست. در این لحظه
- عنکبوت / ۲۵٫
- حج / ۱۵٫
(۳۳۳)
که از همه جا مأیوس میشوید به خود نگاه کنید، ببینید آیا غیظ شما برطرف میشود یا خیر.
چنین کافرانی راه عناد با خدای تعالی را پیش میگرفتند. خداوند به این گروه بتپرست میفرماید: «أَلَهُمْ أَرْجُلٌ یمْشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَیدٍ یبْطِشُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ أَعْینٌ یبْصِرُونَ بِهَا أَمْ لَهُمْ آَذَانٌ یسْمَعُونَ بِهَا. قُلِ ادْعُوا شُرَکاءَکمْ ثُمَّ کیدُونِ فَلاَ تُنْظِرُونِ»(۱)؛ آیا آنها پاهایی دارند که با آن راه بروند یا دستهایی دارند که با آن کاری انجام دهند یا چشمهایی دارند که با آن بنگرند یا گوشهایی دارند که با آن بشنوند؟ بگو: شریکان خود را بخوانید، سپس دربارهٔ من حیله به کار برید و مرا مهلت مدهید.
به استناد این آیه نمیتوان بتهایی ساخت که دارای چشم و گوش باشد و آن را پرستش نمود و گفت خداوند در این آیه، بتهای سنگی را که چشم و گوش ندارد نفی نموده است؛ چرا که بحث در داشتن اعضایی است که آن را از خدایی غیر خدای یکتا گرفته باشند و بتوانند با آن کار نمایند. به تعبیر دیگر داشتن دست و پا مهم نیست، آنچه که مهم است قدرت کارایی دست و پا و چشم است که همه از خداوند است.
درست است برخی از کافران به کلی به انکار خداوند رو میآوردند اما برخی از کافران هم خدای خالق و هم خدای رازق را قبول داشتند اما میان آن دو تفاوت قایل بودند و خدای رازق را میپرستیدند و خدای خالق را دست نایافتنی میدانستند، از این رو برای تقرب به او بتها را واسطه قرار میدادند و آنها را میپرستیدند(۲)؛ از این رو در آیهٔ زیر میفرماید: «وَلَئِنْ
- اعراف / ۱۹۵٫
- زمر / ۳٫
(۳۳۴)
سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّی یؤْفَکونَ»(۱)؛ و اگر از ایشان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده و خورشید و ماه را چنین رام کرده است، بهحتم خواهند گفت الله. پس چگونه از حق بازگردانیده میشوند؟!
آیهای دیگر نیز همین باور را بیان میدارد اما پیش از ذکر آن مناسب است در رابطه با این آیه توضیحی کوتاه بیاید و آن این که همانگونه که گذشت برخی از کافران باور داشتند خداوند است که خالق و آفرینندهٔ آسمانها و زمین است و در این زمینه نیز اعتقاد راسخ داشتند که با تأکید میفرماید: «لَیقُولُنَّ اللَّهُ» و قول در اینجا به معنای اعتقاد داشتن است، اما قرآن کریم با این که آنان چنین علمی داشتند باز میفرماید: «بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْلَمُونَ» و نسبت ناآگاهی به آنها میدهد در حالی که آنان در این باور خود اشتباه نمیکنند. این همانند آیهای است که میفرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْما وَعُلُوّا»(۲)؛ که انکار و یقین را با هم میآورد که در آنجا عناد واسطه میشد و آنان با عناد به مورد یقینی خود بود که آن را انکار میکردند!
در اینجا نیز این کافران باوری داشتند اما باور آنان از روی نادانی بود. اعتقاد و علم دو امر جداست و این دو هرگاه با هم همراه شود ارزش دارد و اعتقادی که علمی در آن نباشد بیفایده است. یکی از پایههای اعتقاد
- عنکبوت / ۶۱٫
- نمل / ۱۴٫
(۳۳۵)
درست این است که باور بر اساس علم و آگاهی باشد و در این صورت است که سبب معرفت و ایمان میگردد و صرف اعتقاد حتی اعتقاد به امری درست اگر بر پایهٔ نادانی باشد کافی نیست.
آنچه دارای اهمیت بسیار است معرفت است و و عمل به خودی خود بهایی ندارد و از عمل، آن مقدار که دارای حقیقت و معرفت است میماند. این معرفت است که ضربت یک لحظهای حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بر عمرو بن عبدود را از تمامی عبادت جن و انس از ازل تا ابد برتر مینماید، بلکه نه تنها یک ضربت بلکه لحظه لحظهٔ عمر آن حضرت ارزشی افزون بر آن دارد؛ چرا که معرفت آن حضرت به حق تعالی افضل از «ثقلین» میباشد. باید به معرفت نظری ارزش داد تا گرایش به عمل؛ چرا که عمل بهتنهایی عیاری به همراه ندارد اما اگر کسی صاحب معرفت باشد نمیشود عمل نداشته باشد.
نه تنها کافران، بلکه بیشتر اهل ایمان در باب معرفت نقص دارند و این نبود یا نقص در معرفت است که انسانها را به خداانکاری و الحاد، خدااهمالی یا خداانگاری میکشاند. خداانگارها کسانی هستند که میپندارند خدای حقیقی دارند اما اعتقاد آنان به خدا همانند باور بتپرستان به چوب و سنگ است و هر دو یک عیار در خدایشان دارند؛ هرچند فقیه یکی را نجس و دیگری را پاک میداند.
امری که در اینجا بسیار حایز اهمیت است توجه به این نکته است که خداوند متعال نمیخواهد بندگان اعتقاد به حضرتش داشته باشند، بلکه تنها میخواهد آنان بدانند، توجه شود که دانستن را میخواهد، بدانند
(۳۳۶)
باید به خدا اعتقاد داشته باشند. این برخلاف نظامی است که از مردم خود تنها حضور در پای صندوقهای رأی را میخواهد اما این که رأی مردم چیست، برای او اهمیتی ندارد. خداوند حضور آگاهانه را میخواهد و رأیی که همراه علم و ایمان نباشد را باطل و بیارزش میداند.
اما آیهٔ دومی که اعتقاد این کافران را بیان میکرد چنین است: «أَمَّنْ جَعَلَ الاْءَرْضَ قَرَارا، وَجَعَلَ خِلاَلَهَا أَنْهَارا، وَجَعَلَ لَهَا رَوَاسِی، وَجَعَلَ بَینَ الْبَحْرَینِ حَاجِزا، أَئِلَهٌ مَعَ اللَّهِ بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْلَمُونَ»(۱)؛ آیا شریکانی که میپندارند بهتر است یا آن کس که زمین را قرارگاهی ساخت و در آن رودها پدید آورد و برای آن کوهها را مانند لنگر قرار داد و میان دو دریا برزخی گذاشت؟ آیا معبودی با خداست؟ نه، بلکه بیشترشان نمیدانند.
باید توجه داشت در این آیهٔ شریفه، نمونهٔ: «وَجَعَلَ بَینَ الْبَحْرَینِ حَاجِزا» را میتوان اقیانوس آرام و اطلس دانست که با کوههایی از هم جدا میشوند.
باور به خدایگان متعدد در میان بخشی از کافران همواره مطرح بوده است: «أَجَعَلَ الاْآَلِهَةَ إِلَها وَاحِدا، إِنَّ هَذَا لَشَیءٌ عُجَابٌ»(۲)؛ آیا خدایان متعدد را خدای واحدی قرار داده، این بهواقع چیز عجیبی است.
هر یک از کافران برای خود خدایگانی داشتند اما پیامبران به آنان میگفتند تنها خدای یکتا را باید پرستید که آفریدگار جهانیان است. همین امر برای آنان بسیار تعجبآور بود.
- نمل / ۶۱٫
- ص / ۵٫
(۳۳۷)
برخی از کافران، بتپرست بودند و آنها را معبود خود قرار میدادند و برای آنها نماز نیز میگزاردند: «وَمَا کانَ صَلاَتُهُمْ عِنْدَ الْبَیتِ إِلاَّ مُکاءً وَتَصْدِیةً، فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کنْتُمْ تَکفُرُونَ»(۱)؛ و نمازشان در خانهٔ خدا جز سوت کشیدن و کف زدن نبود. پس به سزای آنکه کفر میورزیدید این عذاب را بچشید.
آیهٔ شریفه میرساند هیچ انسانی نمیتواند بدون معبود و عبادت زندگی کند. حتی کافران برای خود معبودهایی از جنس بت داشتند و برای آنان نماز میگزاردند و عبادت میکردند. البته نماز آنان به شکل سوت و کف زدن بود. کافران نیز نمیتوانند بدون توجه و عبادت باشند؛ هرچند توجه آنان به بتی که خود تراشیدهاند هست. هر کسی به چیزی توجه دارد و آن را معبود خود قرار میدهد، اما هر معبودی و هر عبادتی فایده بخش نیست، بلکه گاه عذابآور میباشد، از این رو میفرماید: «فَذُوقُوا الْعَذَابَ بِمَا کنْتُمْ تَکفُرُونَ». عبادات به تعبد نیاز دارد و چنین نیست که آدمی بتواند به هر شکلی که خود دوست دارد چیزی را به عنوان عبادت بیاورد، بلکه افعالی خاص با همان آداب و شرایطی که گفته شده است باید به عنوان عبادت بیاید. در امور تعبدی نمیتوان دخل و تصرف داشت و باید آنچه را که رضای معبود است جامهٔ عمل پوشید، ولی در امور اجتماعی و عقلی میتوان بر درک خود اعتماد نمود.
دستهای از کافران نیز خداوند را میپذیرفتند اما در نبوت پیامبران شک داشتند؛ از این رو میفرماید: «مَا سَمِعْنَا بِهَذَا فِی الْمِلَّةِ الاْآَخِرَةِ إِنْ هَذَا إِلاَّ
- انفال / ۳۵٫
(۳۳۸)
اخْتِلاَقٌ»(۱)؛ از طرفی این مطلب را در آیین اخیر (عیسوی هم) نشنیدهایم. این ادعا جز دروغبافی نیست.
همینان بر دو گروه بودند. کافران عادی و کافرانی که به عناد با پیامبر علیهالسلام بر میخاستند. این آیه شرح حال گروه دوم است: «إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کذِبا، وَمَا نَحْنُ لَهُ بِمُؤْمِنِینَ»(۲)؛ او جز مردی که بر خدا دروغ میبندد نیست و ما به او اعتقاد نداریم.
فراز «رَجُلٌ افْتَرَی عَلَی اللَّهِ کذِبا» عناد سرسخت کافران با نوح پیامبر و نسبت ناروایی که به او میزدند را میرساند و این که آنان هرگز ایمان نمیآورند. برخی از کافران صدر اسلام نیز چنین عنادی با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله داشتند: «وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا: إِنْ هَذَا إِلاَّ إِفْک افْتَرَاهُ، وَأَعَانَهُ عَلَیهِ قَوْمٌ آَخَرُونَ، فَقَدْ جَاءُوا ظُلْما وَزُورا»(۳)؛ و کسانی که کفر ورزیدند گفتند این کتاب جز دروغی که آن را بربافته چیزی نیست و گروهی دیگر او را بر آن یاری کردهاند و بهقطع با چنین نسبتی ظلم و بهتانی به پیش آوردند.
برخی از کافران چنان معاند و بد اعتقاد بودند که میگفتند قرآن کریم وحی نیست و آموزههای معلم و استادی است که به عنوان وحی عنوان میشود. آنان یهودیان را استاد پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میخواندند؛ چرا که آنان نوشته و کتاب داشتند: «وَقَالُوا أَسَاطِیرُ الاْءَوَّلِینَ اکتَتَبَهَا، فَهِی تُمْلَی عَلَیهِ بُکرَةً وَأَصِیلاً»(۴)؛ و گفتند افسانههای پیشینیان است که آنها را برای خود نوشته
- ص / ۷٫
- مؤمنون / ۳۸٫
- فرقان / ۴٫
- فرقان / ۵٫
(۳۳۹)
و صبح و شام بر او املا میشود.
آنان وحی الهی را داستانی میخواندند که وی آن را هر صبح و شام از استادی یهودی میآموزد. آنان همچنین بر پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله خرده میگرفتند اگر وی رسول و فرستادهٔ الهی است چرا همانند آدمیان غذا میخورد و راه میرود: «وَقَالُوا مَالِ هَذَا الرَّسُولِ یأْکلُ الطَّعَامَ وَیمْشِی فِی الاْءَسْوَاقِ لَوْلاَ أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَک فَیکونَ مَعَهُ نَذِیرا»(۱)؛ و گفتند این چه پیامبری است که غذا میخورد و در بازارها راه میرود؟ چرا فرشتهای به سوی او نازل نشده تا همراه وی هشداردهنده باشد؟!
این کافران ناآگاه و جاهل افکاری استکباری داشتند و بر این انتظار بودند که پیامبر آنان قدیسی از فرشتگان باشد که نه میخورد و نه راه میرود؛ در حالی که نمیدانستند فرشته توان خوردن را ندارد و پیامبر است که از مَلک بالاتر است؛ زیرا هم میخورد و راه میرود و هم میتواند به آسمانها بر شود و عروج نماید و این پیامبر است که دارای مقام جمعی است.
کافران میگفتند: «لَوْلاَ أُنْزِلَ إِلَیهِ مَلَک»؛ چرا فرشتهای بر این پیامبر نازل نمیشود تا دوشادوش هم به انذار مردم بپردازند؛ در حالی که آنها فرشتهٔ وحی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را نمیدیدند. آنان بدتر از این، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را مردی افسون شده میدانستند که با سحر درگیر است: «أَوْ یلْقَی إِلَیهِ کنْزٌ، أَوْ تَکونُ لَهُ جَنَّةٌ یأْکلُ مِنْهَا، وَقَالَ الظَّالِمُونَ: إِنْ تَتَّبِعُونَ إِلاَّ رَجُلاً
- فرقان / ۷٫
(۳۴۰)
مَسْحُورا»(۱)؛ یا گنجی به طرف او افکنده نشده یا باغی ندارد که از بار و بر آن بخورد و ستمکاران گفتند جز مردی افسونشده را دنبال نمیکنید.
کافران انتظار داشتند فرستادهٔ الهی دارای گنج و باغ باشد. البته رسول الهی باید دنیایی آباد داشته باشد وگرنه نمیتواند رسالت خود را بهخوبی انجام دهد. کسی به سخن آن که زردی فقر در چهره دارد، گوش نمیدهد، همانطور که اگر غبار استکبار بر چهرهٔ کسی باشد، گوشی پذیرای کلام او نخواهد بود.
نوع دیوانهها سخنان غیر عادی و غیبی دارند، از این رو آنان نیز پیامبران را که کلامی غیبی و وحی داشتند دیوانه و سحرزده میخواندند.
کافران وقتی از همه جا درمانده میشدند به پیامبر سحر یا جنون را نسبت میدادند: «وَعَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ، وَقَالَ الْکافِرُونَ: هَذَا سَاحِرٌ، کذَّابٌ»(۲)؛ و از اینکه هشداردهندهای از خودشان برایشان آمده درشگفتند و کافران میگویند این ساحری شیاد است.
آنان به پیامبران نسبت سحر میدادند چرا که کارهای غیر عادی میکردند و چون سخنانی غیر معمولی داشتند آنان را دروغپرداز و شیاد میخواندند.
خداوند تا اینجا هر چه کافران میگویند میشنود و موضعی نمیگیرد اما وقتی بحث تکذیب قیامت که ضروری دین است پیش میآید، زبان تهدید میگشاید: «بَلْ کذَّبُوا بِالسَّاعَةِ، وَأَعْتَدْنَا لِمَنْ کذَّبَ بِالسَّاعَةِ سَعِیرا»(۳)؛
- فرقان / ۸٫
- ص / ۴٫
- فرقان / ۱۱٫
(۳۴۱)
نه، بلکه آنها رستاخیز را دروغ خواندند و برای هر کس که رستاخیز را دروغ خواند آتش سوزان آماده کردهایم.
کافران این همه گفتند و اشکال کردند ولی خداوند تازه میفرماید: «بَلْ»؛ مهمتر از همه این است که آنان به انکار قیامت گرویدند. گویا آنان تا به حال چیزی نگفتهاند، چرا که چنین اشکالاتی تا وقتی که سؤال است کفر نمیآورد و چیزی که به تکذیب خدا و رسول بازگردد کفر میآورد.
خداوند در ادامه به اشکال مصرف خوراکی توسط پیامبر چنین پاسخ میدهد: «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَک مِنَ الْمُرْسَلِینَ إِلاَّ إِنَّهُمْ لَیأْکلُونَ الطَّعَامَ، وَیمْشُونَ فِی الاْءَسْوَاقِ، وَجَعَلْنَا بَعْضَکمْ لِبَعْضٍ فِتْنَةً، أَتَصْبِرُونَ وَکانَ رَبُّک بَصِیرا»(۱)؛ و پیش از تو پیامبران خود را نفرستادیم جز این که آنان نیز غذا میخوردند و در بازارها راه میرفتند و برخی از شما را برای برخی دیگر وسیلهٔ آزمایش قرار دادیم. آیا شکیبایی میکنید و پروردگار تو همواره بیناست؟
خداوند میفرماید پیامبران پیشین نیز غذا میخوردند و این کار عیبی ندارد؛ چرا که پیامبران نخست بشر و آدم هستند و سپس پیامبر؛ نه این که چون پیامبر است دیگر بشر نیست؛ زیرا اگر آدم نباشد یا فرشته است یا منافق و سالوسباز. او آدم است و البته آدمی که مانند دیگران میخورد، راه میرود، میخوابد و زندگی روزانه دارد و بر او وحی نیز میشود.
کافران بر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خردههای دیگری نیز میگرفتند. از بهانههای آنان برای ایمان نیاوردن این بود که چرا قرآن کریم یکباره نازل
- فرقان / ۲۰٫
(۳۴۲)
نمیشود؟ چرا فرشتهٔ وحی بر ما نازل نمیشود؟ و خردههای دیگری که همه از جهل و نادانی یا قساوت دل حکایت دارد: «وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا لَوْلاَ نُزِّلَ عَلَیهِ الْقُرْآَنُ جُمْلَةً وَاحِدَةً، کذَلِک لِنُثَبِّتَ بِهِ فُؤَادَک، وَرَتَّلْنَاهُ تَرْتِیلاً»(۱)؛ و کسانی که کافر شدند گفتند: چرا قرآن یکجا بر او نازل نشده است؟ این گونه ما آن را بهتدریج نازل کردیم تا قلبت را بهوسیلهٔ آن استوار گردانیم و آن را بهآرامی بر تو خواندیم.
همانطور که نزول تدریجی قرآن کریم فایدهای در ایمان کفار ندارد، نزول دفعی آن نیز اثری نمیبخشد، اما نزول تدریجی آیات سبب میشود این آیات در نهاد مؤمنان نهادینه گردد و قلب آنان را محکم نگاه دارد.
همچنین آنان میگفتند: «وَقَالَ الَّذِینَ لاَ یرْجُونَ لِقَاءَنَا: لَوْلاَ أُنْزِلَ عَلَینَا المَلاَئِکةُ أَوْ نَرَی رَبَّنَا لَقَدِ اسْتَکبَرُوا فِی أَنْفُسِهِمْ، وَعَتَوْا عُتُوّا کبِیرا»(۲)؛ و کسانی که به لقای ما امید ندارند گفتند: چرا فرشتگان بر ما نازل نشدند یا پروردگارمان را نمیبینیم؟ بهقطع در مورد خود تکبر ورزیدند و سخت سرکشی کردند.
آنان به خاطر استکباری که داشتند میگفتند: چرا ملایکه بر ما نازل نمیشود و چرا ما خدا را نمیبینیم. آنان لیاقتش را نداشتند وگرنه از همین پیامبری که فرشتگان بر او نازل میشوند استفاده میکردند و به او ایمان میآوردند. البته آنان فرشتگان را خواهند دید اگر دست از استکبار و ستیز خود برندارند اما آنان ملایکهٔ عذاب را دیدار خواهند کرد: «یوْمَ یرَوْنَ
- فرقان / ۳۲٫
- فرقان / ۲۱٫
(۳۴۳)
الْمَلاَئِکةَ لاَ بُشْرَی یوْمَئِذٍ لِلْمُجْرِمِینَ، وَیقُولُونَ حِجْرا مَحْجُورا»(۱)؛ روزی که فرشتگان را ببینند آن روز برای گناهکاران بشارتی نیست و میگویند دور و ممنوع آید از رحمت خدا.
قرآن کریم در پایان میفرماید ما تمامی بهانههای کافران را پاسخ گفتیم: «وَلاَ یأْتُونَک بِمَثَلٍ إِلاَّ جِئْنَاک بِالْحَقِّ، وَأَحْسَنَ تَفْسِیرا»(۲)؛ و برای تو مثلی نیاوردند مگر آنکه ما حق را با نیکوترین بیان برای تو آوردیم.
این کافران به استهزای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله رو میآوردند و با تکبر و استکبار و با نخوت از آن حضرت به «این» تعبیر میکردند: «وَإِذَا رَأَوْک إِنْ یتَّخِذُونَک إِلاَّ هُزُوا، أَهَذَا الَّذِی بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً»(۳)؛ و چون تو را ببینند جز به ریشخندت نگیرند که آیا این همان کسی است که خدا او را به رسالت فرستاده است؟!
چنین تحقیرهایی حتی در میان مردم عادی و حتی در میان بدان وجود ندارد. آنان چنین تبختری داشتند. ریتم آیه به گونهای است که میرساند تحقیر نمودن در وجود آنها جای گرفته است. آنان میگفتند: «این پیغمبر است؟! این!؟». این افراد مستکبر و مرتجع کسی جز خود را به حساب نمیآورند. آنان از پیامبری با آن همه توانایی و عظمت با استهزا سخن میگفتند و آهنگ «أَهَذَا الَّذِی» سر میدادند. این گونه سخن گفتن است که کفر را در وجود انسان نمایان میسازد. آن هم کفر اعظم را که همان
- فرقان / ۲۲٫
- فرقان / ۳۳٫
- فرقان / ۴۱٫
(۳۴۴)
دستکم گرفتن بندگان خداست. بندگانی که میتوانند زمینیان و آسمانیان را به تسخیر خود درآورند و نه تنها بر عالم ملک، بلکه بر عوالم ملکوت حکم باطنی برانند.
برخی از کافران چنان گمراه و در جهل مرکب بودند که آیین خود را بهواقع حق میدانستند و میگفتند نزدیک بود ما را از پرستش خدایمان گمراه کند: «إِنْ کادَ لَیضِلُّنَا عَنْ آَلِهَتِنَا، لَوْلاَ أَنْ صَبَرْنَا عَلَیهَا، وَسَوْفَ یعْلَمُونَ حِینَ یرَوْنَ الْعَذَابَ مَنْ أَضَلُّ سَبِیلاً»(۱)؛ چیزی نمانده بود که ما را از خدایانمان اگر بر آن ایستادگی نمیکردیم منحرف کند و هنگامی که عذاب را میبینند بهزودی خواهند دانست چه کسی گمراهتر است.
خداوند در پاسخ آنان میفرماید: «أَرَءَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ، أَفَأَنْتَ تَکونُ عَلَیهِ وَکیلاً»(۲)؛ آیا آن کس که هوای نفس خود را معبود خویش گرفته است دیدی؟ آیا میتوانی ضامن او باشی؟
این آیه از کسی میگوید که هرچه بدی است را خوب مینمایاند، سپس آن را انجام میدهد و این کافران چنین بودند. همانند کسی که وقتی بخواهد از کسی غیبت کند، نخست او را فاسق میکند تا غیبت وی را جایز بشمرد. وی خود را بهترین آدمی میداند که جز خوبی ندارد و غیر خود را گمراه میشمرد. اما خداوند این گروه از کافران را از حیوان بدتر میشمرد: «أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَکثَرَهُمْ یسْمَعُونَ أَوْ یعْقِلُونَ، إِنْ هُمْ إِلاَّ کالاْءَنْعَامِ، بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلاً»(۳)؛ یا گمان داری که بیشترشان میشنوند یا میاندیشند؟
- فرقان / ۴۲٫
- فرقان / ۴۳٫
- فرقان / ۴۴٫
(۳۴۵)
آنان جز مانند ستوران نیستند، بلکه گمراهترند.
آیهٔ شریفه بحثی روانشناسی دارد و آن این که چنین کافرانی حیواناتی بودهاند که باید حیوان میشدند اما خداوند به خاطر عذاب آنان، ایشان را انسان آفرید با همان خصوصیاتی که در حیوانات است. این آیه قصد دشنام ندارد، بلکه یکی از مسایل آفرینش را بیان میدارد و از انسانهایی میگوید که چینش، ساختار و اقتضای حیوانی دارند و میخواستند حیوان شوند که با جابهجا شدن اندکی در آفرینش، انسان گردیدند که البته بدون کمکهای جانبی برای رسیدن به حد نصاب انسانیت نبوده است. در برابر، حیواناتی نیز هستند که باید انسان میشدند اما خداوند به آنان لطف نموده و آنان را حیوان قرار داده است. انسان تا چنین پدیدههایی را نشناسد به باطن اشیا و افراد وقوف پیدا نمیکند و روانشناسی وی ناقص است و نسخههایی که میپیچد برای غیر طبیعتی است که آن فرد دارد. کافرانی که از آنان نام برده شد از این گروه پدیدههای انسانی هستند که در مرز حیوان بودن قرار داشتهاند.
این حیوانهای انساننما چنان غرور، تبختر و استکباری دارند که خداوند را به راحتی نادیده میگیرند: «وَإِذَا قِیلَ لَهُمُ: اسْجُدُوا لِلرَّحْمَنِ، قَالُوا: وَمَا الرَّحْمَنُ، أَنَسْجُدُ لِمَا تَأْمُرُنَا، وَزَادَهُمْ نُفُورا)(۱)؛ و چون به آنان گفته شود خدای رحمان را سجده کنید میگویند رحمان چیست؟ آیا برای چیزی که ما را بدان فرمان میدهی سجده کنیم؟ و بر رمیدنشان میافزاید.
- فرقان / ۶۰٫
(۳۴۶)
خداوند عجب بندگانی دارد که به یک مدد اضافه، و بر شدن از چهرهٔ حیوانی به انسانی دیگر خود را نمیشناسند و در برابر خداوند ادعا مینمایند. آیا کسی باور میکند صاحب چنین پنداری آدم باشد؟ کسانی که مددی افزون به آنان شده باشد و ظرفیتی اندک داشته باشند، چنین دچار مشکل و گمراهی میگردند وگرنه انسانهای عادی اینگونه نیستند. چنین کافرانی که در زمان مرگ خود کفر داشتهاند و تا پیش از مرگ از کفر خود برنگشتهاند هرگز مورد بخشش قرار نمیگیرند و تمامی اعمال آنان هرچند نیکی به دیگران باشد مورد حبط و نابودی قرار میگیرد؛ چرا که خداوند دیگر از آنان خشنودی ندارد: «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ ثُمَّ مَاتُوا وَهُمْ کفَّارٌ، فَلَنْ یغْفِرَ اللَّهُ لَهُمْ»(۱)؛ کسانی که کافر شدند و مردم را از راه خدا باز داشتند و پس از آنکه راه هدایت بر آنان آشکار شد با پیامبر خدا در افتادند هرگز به خدا گزندی نمیرسانند و بهزودی خدا کردههایشان را تباه خواهد کرد.
انسان این همه قدرت مانور و خودنمایی دارد و باید در این اندیشید که چه کرد تا فرزند آدمی از کسانی نباشد که مدد افزوده میگیرند و ظرفیت اندکی دارند، بلکه از کسانی گردد که عنایت افزون میگیرند و از تبار خوبان میشوند. البته آموزههایی که در شریعت برای پیش از ازدواج و پس از آن آمده است و علم زندگی را میتوان از آن به دست آورد برای در امان ماندن از چنین ترکشهایی است که در نظام آفرینش هست. هرچند متأسفانه این آموزهها به صورت علمی تبیین نشده و کسانی که از این
- محمد صلیاللهعلیهوآله / ۳۲٫
(۳۴۷)
بحث گفتهاند دانش تحلیل آن را نداشتهاند. به این کافران گفته میشود برای خدای رحمان سجده کنید و آنان با پررویی میگویند رحمان دیگر کیست!؟ این انسانها بهدور از انصاف است که راه را گم کردهاند به همین جا بسنده نمیکنند و ادامه میدهند آیا ما به کسی سجده کنیم که به ما امر و نهی میکند و دستور میدهد! خداوند در پاسخ آنان میفرماید: او خدایی است که بر دامن کبریایی او ننشیند گرد: «تَبَارَک الَّذِی جَعَلَ فِی السَّمَاءِ بُرُوجا، وَجَعَلَ فِیهَا سِرَاجا، وَقَمَرا مُنِیرا»(۱)؛ فرخنده و بزرگوار است آن کسی که در آسمان برجهایی نهاد و در آن چراغ و ماهی نوربخش قرار داد.
شما کافران میگویید رحمان دیگر کیست؟ بگویید ولی بدانید که شما و آنچه در دست دارید همه برای خداست. او آسمانها را در دست قدرت خود دارد تا چه رسد به داشتههای شما زمینیان. این پاسخ همانند خندهٔ سلیمان به مورچه است که مقام سلیمانی را نادیده گرفت و او را چیزی به شمار نیاورد و خود را فرماندهای بصیر و دانا میدانست و برای وی فرماندهی سلیمان ناچیز مینمود.
به هر روی، در بررسی آیات قرآن کریم و نیز در تبلیغ آموزههای دینی باید به اقسام کافران توجه داشت و معاند را از غیر معاند جدا ساخت و باورهای آنان را نیز یکسان ندانست و نباید مأیوس شد که معاندان بخشی از کافران هستند نه تمامی آنان.
خداوند در دنیا امنیت را از کافران برداشته است و میفرماید:
- فرقان / ۶۱٫
(۳۴۸)
«فَسِیحُوا فِی الاْءَرْضِ أَرْبَعَةَ أَشْهُرٍ، وَاعْلَمُوا أَنَّکمْ غَیرُ مُعْجِزِی اللَّهِ، وَأَنَّ اللَّهَ مُخْزِی الْکافِرِینَ»(۱)؛ پس ای مشرکان، چهار ماه دیگر با امنیت کامل در زمین بگردید و بدانید که شما نمیتوانید خدا را به ستوه آورید و این خداست که رسواکنندهٔ کافران است.
خداوند برای تنبیه کافران و مشرکان مانند پدری عمل میکند که بچههایش را رها میکند و میگوید بروید ببینم بدون من چه کار میتوانید بکنید! یا میگوید پول ندارم و نان بی نان! چیزی برای شما نمیخرم. اگر آدمی با خداوند درگیر شود، خداوند تا میشود او را بندهٔ خود میداند و مشکل آنچنانی پیش نمیآید، ولی اگر خداوند خود با بندهای عصیانگر درگیر شود، خداوند در این درگیری نمیگوید عاجزتان میکنم و خداوند کسی را به عجز و ستوه نمیکشد؛ زیرا عاجز کردن خروج از نظم است، ولی او را به خواری و رسوایی میکشاند، به هم نمیریزد، ولی تا میشود تنبیه مینماید و گوشمالی میدهد به گونهای که برای هیچ یک از آنان امنیت جانی نگذاشته است و دین اگر دولت قدرتمند و پرهیمنهای داشت به این حکم عمل مینمود. خداوند در آیهای دیگر دستور به قتل کافران میدهد و میفرماید: «إِذْ یوحِی رَبُّک إِلَی الْمَلاَئِکةِ أَنِّی مَعَکمْ فَثَبِّتُوا الَّذِینَ آَمَنُوا سَأُلْقِی فِی قُلُوبِ الَّذِینَ کفَرُوا الرُّعْبَ فَاضْرِبُوا فَوْقَ الاْءَعْنَاقِ وَاضْرِبُوا مِنْهُمْ کلَّ بَنَانٍ. ذَلِک بِأَنَّهُمْ شَاقُّوا اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَمَنْ یشَاقِقِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَإِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقَابِ»(۲)؛ هنگامی که پروردگارت به فرشتگان وحی میکرد که من
- توبه / ۲٫
- انفال / ۱۳٫
(۳۴۹)
با شما هستم، پس کسانی را که ایمان آوردهاند ثابتقدم بدارید، بهزودی در دل کافران وحشت خواهم افکند. پس فراز گردنها را بزنید و همهٔ سرانگشتانشان را قلم کنید. این کیفر بدان سبب است که آنان با خدا و پیامبر او به مخالفت برخاستند و هر کس با خدا و پیامبر او به مخالفت برخیزد، بهقطع، خدا سخت کیفر است.
این آیه دستور قتل کافران معاند و سختگیری بر آنان را میدهد. در این دنیا مسلمان و کافر همه میمیرند اما خداوند در برزخ و قیامت همهٔ کافران یا مؤمنان را به یک چشم نمیبیند و برای هر کسی حکمی دارد. خداوند با آن که دستور قتل تمامی کافران را میدهد، اما همهٔ آنان را مانند هم عذاب نمیکند و همه را به جهنم ابد مبتلا نمیسازد.
خیرات الهی به مستضعفان از کفار میرسد و بسیاری در نفسهای آخر در کفر متزلزل میشوند و از آن دست بر میدارند. اینان که با خداوند و جلال او عمری ناآگاهانه و از سر ضعف فکری درافتادهاند در همین دنیا و در آخرین نفس، طعم ایمان را میچشند. برخی نیز در برزخ و عدهای هم در منازل مختلف آخرت و تا جهنم از کفر پاک میشوند و البته کافرانی هم هستند که بر عناد خود میمانند و برای ابد دوزخی میگردند.
آیهای دیگر نیز از دوستی با مشرکان پرهیز میدهد و هرگونه استغفار طلب بخششی برای آنان را ممنوع میدارد: «مَا کانَ لِلنَّبِی وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَنْ یسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِکینَ وَلَوْ کانُوا أُولِی قُرْبَی مِنْ بَعْدِ مَا تَبَینَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِیمِ»(۱)؛ بر پیامبر و کسانی که ایمان آوردهاند سزاوار نیست که برای
- توبه / ۱۱۳٫
(۳۵۰)
مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار گردید که آنان اهل دوزخاند طلب آمرزش کنند؛ هرچند خویشاوند آنان باشند.
مشرکان دشمنان خدا هستند و دوست دشمن خدا دشمن خداست؛ از این رو میفرماید هیچ مشرکی را به دوستی بر نگیرید. خداوند کسی را به عنوان شریک در حریم خود نمیپذیرد و با مشرکان سختترین برخوردها را دارد. البته مشرکانی که هدایت نمیشوند.
بنا به گزارش آیهٔ بعد حضرت ابراهیم علیهالسلام نیز که قول استغفار به پدرش داده بود، بعد از اینکه دشمنی او با خدا روشن شد وعدهٔ خود را شکست و از او بیزاری جست. زیرپا گذاشتن قول و خلاف وعده برای جوانمردی مانند حضرت ابراهیم علیهالسلام بسیار سنگین است ولی او با حلم فراوانی که داشت بار سنگین این کار را به دوش کشید: «وَمَا کانَ اسْتِغْفَارُ إِبْرَاهِیمَ لاِءَبِیهِ إِلاَّ عَنْ مَوْعِدَةٍ وَعَدَهَا إِیاهُ فَلَمَّا تَبَینَ لَهُ أَنَّهُ عَدُوٌّ لِلَّهِ تَبَرَّأَ مِنْهُ إِنَّ إِبْرَاهِیمَ لاَءَوَّاهٌ حَلِیمٌ»(۱)؛ و طلب آمرزش ابراهیم برای پدرش جز برای وعدهای که به او داده بود نبود، ولی هنگامی که برای او روشن شد که وی دشمن خداست از او بیزاری جست. راستی ابراهیم دلسوزی بردبار بود.
- توبه / ۱۱۴٫
(۳۵۱)
روشنی « ۱۴۰ » زینت ایمان و پلیدی کفر
«وَاعْلَمُوا أَنَّ فِیکمْ رَسُولَ اللَّهِ لَوْ یطِیعُکمْ فِی کثِیرٍ مِنَ الاْءَمْرِ لَعَنِتُّمْ، وَلَکنَّ اللَّهَ حَبَّبَ إِلَیکمُ الاْءِیمَانَ، وَزَینَهُ فِی قُلُوبِکمْ، وَکرَّهَ إِلَیکمُ الْکفْرَ وَالْفُسُوقَ وَالْعِصْیانَ، أُولَئِک هُمُ الرَّاشِدُونَ»(۱).
ـ و بدانید که پیامبر خدا در میان شماست، اگر در بسیاری از کارها از رأی و میل شما پیروی کند بهقطع دچار زحمت میشوید، اما خدا ایمان را برای شما دوستداشتنی گردانید و آن را در دلهای شما بیاراست و کفر و پلیدکاری و سرکشی را در نظرتان ناخوشایند ساخت. آنان که چنیناند رهیافتگاناند.
بیان: خداوند ایمان را در دل مؤمنان شیرین و زینت قلب آنان قرار داده است، اما کفر، فسق و گناه را بر ایشان ناپسند میدارد. به تعبیر دیگر، کسی که به واقع اهل ایمان است، به صورت ذاتی گناه را ناپسند میدارد و خوشایندی از آن ندارد. او حتی اگر به گناه آلوده شود، در باطن از گناه خوشامدی ندارد، بنابر این، اگر کسی کفر را دوست دارد، درون پاکی ندارد و به آلودگی دچار شده است.
روشنی « ۱۴۱ » سرسختی با کافران حربی
«مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ، وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ، رُحَمَاءُ بَینَهُمْ، تَرَاهُمْ رُکعا سُجَّدا، یبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَرِضْوَانا، سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ
- حجرات / ۷٫
(۳۵۲)
السُّجُودِ، ذَلِک مَثَلُهُمْ فِی التَّوْرَاةِ، وَمَثَلُهُمْ فِی الاْءِنْجِیلِ، کزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ، فَآَزَرَهُ، فَاسْتَغْلَظَ، فَاسْتَوَی عَلَی سُوقِهِ، یعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیغِیظَ بِهِمُ الْکفَّارَ، وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرا عَظِیما»(۱).
ـ محمد صلیاللهعلیهوآله پیامبر خداست و کسانی که با اویند بر کافران سختگیر و با همدیگر مهرباناند. آنان را در رکوع و سجود میبینی فضل و خشنودی خدا را خواستارند. علامت آنان بر اثر سجود در چهرههایشان است. این صفت ایشان است در تورات. و مثل آنها در انجیل چون کشتهای است که جوانه خود برآورد و آن را مایه دهد تا ستبر شود و بر ساقههای خود بایستد و دهقانان را به شگفت آورد تا از انبوهی آنان خدا کافران را به خشم دراندازد. خدا به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند آمرزش و پاداش بزرگی وعده داده است.
بیان: ما سه فراز از این آیهٔ شریفه را توضیح میدهیم. یکی فراز: «وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ» است.
این فراز توصیه به مهربانی با مؤمنان و سختگیری با کافران و معاندان دارد، اما پرسشی که در این رابطه وجود دارد این است که آیا سختگیری با کافران مقید به زمان جنگ است یا زمان صلح را نیز در بر میگیرد. تفاوت این دو زمان نیز در این است که اگر «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ» به زمان جنگ مقید باشد، لزوم مهربانی با مؤمنان نیز به همین زمان مقید میگردد و در صورتی که عام باشد، باید مهرورزی با مؤمنان را همواره لحاظ نمود اما مشکل دیگری پیش میآید و آن این که هیچ گاه نباید رابطهٔ حسنه و
- فتح / ۲۹٫
(۳۵۳)
نیکویی با کافران داشت و زندگی مسالمتآمیز با آنان معنا ندارد.
باید گفت این آیه مربوط به زمان جنگ است و توصیه به مهربانی نیز برای این است که در سختیها باید بیشتر لحاظ برادران مؤمن را نمود و از فرماندهان جنگ استماع و پیروی داشت. متأسفانه هستند برخی از اهل ایمان که به برادران ایمانی خود دشوار میگیرند و نسبت به کافران مهربان میباشند. اینان با مؤمنان گویی در گرگآباد زندگی میکنند و با غریبهها و بیگانگان که دمخور میشوند میش ضعیفی میگردند!
اما فراز دومی که حایز اهمیت است: «سِیمَاهُمْ فِی وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ» است. مراد از اثر سجده پینهای که بر پیشانی بسته میشود نیست، بلکه آن صفا و نورانیتی است که در صورت و چهرهٔ سجدهکنندگان واقعی پیداست. کسی پیشانیاش پینه میآورد که دستانش را شل و سست بر زمین گذارد یا دستانی ضعیف دارد که موجب شده سنگینی سر روی مهر (بهخصوص اگر زبر و خشن باشد) بیفتد. برخی که میخواهند ریا و خودنمایی داشته باشند روی مهر میخوابند یا آن را داغ میکنند تا پیشانیشان پینه ببندد. خطرناکترین انسانها همین گروه میباشند که باید از آنها در هراس بود. یکی از بیولوژیستها میگفت میکروبهایی در پیشانی است که وقتی پیشانی به سختی بر مهر گذاشته شود آن را میکشد و سینوزیت از این میکروبهاست. این مانند استنشاق در بینی است که میکروبهای پیشانی را از بین میبرد و در سجدهٔ خود این نیت را فراموش نمیکرد.
مراد از اثر سجود نورانیت چهره است. داشتن عبادت و بندگی
(۳۵۴)
حضرت حق، صفا میآورد. مؤمنی که بندگی خدا میکند از چهرهاش شناخته میشود. او متکبر، تاریک و قلدر نیست و به کسی زور نمیگوید و ستم نمیکند. او مهربان است و رأفت دارد. غیرمؤمنان بیشتر وقتها خشن و زبر هستند و قدری کمتر از شمر میباشند و گاهی از شمر بدترند و به بندگان خدا سخت میگیرند و بر آنان فشار میآورند. او که به تبی میافتد چگونه به خود اجازه میدهد به مظلومان سخت بگیرد، از همین رو در این آیه در فراز دیگری که سومین فراز مورد نظر ماست میفرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرا عَظِیما»؛ خدا به کسانی از آنان که ایمان آورده و کارهای شایسته کردهاند آمرزش و پاداش بزرگی وعده داده است.
اما کسی که ایمان نیاورده و عملی ندارد پیادهای است که باید تمامی مراحل ایمان و منازل معنویت و صفا را با ورود به برزخ و در طول میلیونها سال طی نماید.
اما تعبیر: «یعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیغِیظَ بِهِمُ الْکفَّارَ» اگر به صورت مستقل لحاظ شود میتواند زمان غیبت و آخرالزمان را بگوید که قیافههای افراد به ظاهر مؤمن خوش است اما باطنی برای آن ظاهرگرایان پرمدعا نیست. ظاهرگرایانی که در لباس میش فرو رفتهاند اما باطن آنان گله گرگ خونآشام و درنده است که بوی خون حس میکنند و دیوانهوار میدرند.
(۳۵۵)
روشنی « ۱۴۲ » آزاد اندیشی علمی
«ادْعُ إِلَی سَبِیلِ رَبِّک بِالْحِکمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ إِنَّ رَبَّک هُوَ أَعْلَمُ بِمَنْ ضَلَّ عَنْ سَبِیلِهِ وَهُوَ أَعْلَمُ بِالْمُهْتَدِینَ»(۱).
ـ با حکمت و اندرز نیکو به راه پروردگارت دعوت کن و با آنان به شیوهای که نیکوتر است مجادله نمای. در حقیقت، پروردگار تو به حال کسی که از راه او منحرف شده داناتر و او به حال راهیافتگان نیز داناتر است.
بیان: این آیه، از برخورد عالمانه و آزاداندیشانه با افراد مخالف میگوید و آنان را بر سه گروه میداند: دانشمندان و اهل فکر که باید حکیمانه و برهانی برای آنان دلیل آورد. افراد ساده و سالم که موعظهپذیر هستند و معاندان که جدال احسن شیوهٔ برخورد با آنان است و هر رفتاری غیر از آنچه گفته شد نه عقلی است و نه شرعی که با فرهنگ قرآن کریم هماهنگی ندارد.
برخی از بدخواهان جدل را از روی دشمنی انجام میدهند اما در برابر آنان نیز باید جدال احسن داشت: «وَقَالُوا: ءَآَلِهَتُنَا خَیرٌ أَمْ هُوَ؟ مَا ضَرَبُوهُ لَک إِلاَّ جَدَلاً، بَلْ هُمْ قَوْمٌ خَصِمُونَ. إِنْ هُوَ إِلاَّ عَبْدٌ أَنْعَمْنَا عَلَیهِ، وَجَعَلْنَاهُ مَثَلاً لِبَنِی إِسْرَائِیلَ»(۲)؛ و گفتند آیا معبودان ما بهترند یا او؟ آن مثال را جز از راه جدل برای تو نزدند، بلکه آنان مردمی جدلپیشهاند. عیسی جز بندهای که بر وی منت نهاده و او را برای فرزندان اسرائیل سرمشق و آیتی گردانیدهایم نیست.
- نحل / ۱۲۵٫
- زخرف / ۵۸ ـ ۵۹٫
(۳۵۶)
کافران میان سنگها و حضرت عیسی مقایسه میکردند و قیاس مغالطهآمیز آنان و جدلی که داشتند جز از سر دشمنی نبود اما قرآن کریم به نیکی پاسخ آنان را میدهد.
خلاصه این که معرفت دارای سه زاویه است: ارایهٔ برهان و استدلال برای انسانهای عاقل؛ داشتن زبان موعظهٔ نیکو برای افراد عادی و داشتن مجادله به احسن که همراه با مهربانی، صفا و صمیمیت باشد با معاندان و بدخواهان؛ چرا که در حکمت و معرفت تیغ نیست.
روشنی « ۱۴۳ » مواجههٔ علمی با غیر معاندان
«وَقَالُوا أَئِذَا کنَّا عِظَاما وَرُفَاتا أَئِنَّا لَمَبْعُوثُونَ خَلْقا جَدِیدا. قُلْ کونُوا حِجَارَةً أَوْ حَدِیدا أَوْ خَلْقا مِمَّا یکبُرُ فِی صُدُورِکمْ فَسَیقُولُونَ مَنْ یعِیدُنَا قُلِ الَّذِی فَطَرَکمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَسَینْغِضُونَ إِلَیک رُؤوسَهُمْ وَیقُولُونَ مَتَی هُوَ قُلْ عَسَی أَنْ یکونَ قَرِیبا»(۱)
ـ و گفتند آیا وقتی استخوان و خاک شدیم باز به آفرینشی جدید برانگیخته میشویم. بگو سنگ باشید یا آهن یا آفریدهای از آنچه در خاطر شما بزرگ مینماید باز هم برانگیخته خواهید شد. پس خواهند گفت چه کسی ما را بازمیگرداند؟ بگو: همان کس که نخستین بار شما را پدید آورد. باز سرهای خود را به طرف تو تکان میدهند و میگویند آن
- اسراء / ۴۹ ـ ۵۱٫
(۳۵۷)
کی خواهد بود؟ بگو: شاید که نزدیک باشد!
بیان: کافرانی که معاد برای آنان باورکردنی نبود و زنده شدن و برانگیخته شدن دوبارهٔ آدمی بعد از مرگ در نظر عقل و خرد آنان پذیرفتنی نبود و آن را انکار میکردند. قرآن کریم ادعای آنان را با کمال انصاف و با تمام تأکیدی که در سخن آنان بوده است بهطور کامل نقل میکند و این که عقل آنان نمیتواند آن را بپذیرد درست میداند زیرا آنان در جهل و نادانی بودند و قدرت عقلورزی در این زمینه را نداشتند. از گفتهٔ آنان بر میآید کافران از شنیدن حکایت معاد عصبانی میشدند و حرص میخوردند؛ چرا که عقول ناقص آنها نمیتوانست چگونگی و محتوای معاد را دریابد و انکار آنان از روی دشمنی و عناد نبود، از این رو خداوند در این آیه، پاسخ آنان را بسیار نرم و به روش علمی میدهد بدون آن که خشونت و تندی در آن باشد. برخورد تند تنها در خور مواجهه با معاندان و ائمهٔ کفر است نه کافران عادی. مبلغان دینی نیز باید با اقتدا به قرآن کریم، نظام جامع تبلیغ را برنامهریزی نمایند و بر اساس آن به تحولات بنیادین در این زمینه اقدام نمایند.
فراز شریف: «فَسَینْغِضُونَ إِلَیک رُؤُوسَهُمْ وَیقُولُونَ مَتَی هُوَ» صداقت کافران را به صراحت میرساند؛ زیرا آنان برای امکان وقوع معاد از زمان آن میپرسند و خداوند نیز در پاسخ آنان از زمان وقوع آن میگوید.
قرآن کریم وقوع قیامت را نزدیک اعلام میکند؛ در حالیکه هماکنون بیش از ۱۴۰۰ سال از نزول این آیه گذشته و هنوز که هنوز است حتی از ظهور و رجعت نیز خبری نیست تا چه رسد به آن که از قیامت خبری باشد
(۳۵۸)
و مشخص نیست قیامت بعد از گذشت چند هزار یا چند میلیارد سال دیگر تحقق بیابد! حتی اگر قیامت بعد از میلیاردها سال دیگر اتفاق بیفتد باز در مقایسه با بینهایت و ابدیتی که انسان در پیش دارد زمان قابل توجهی نیست و نزدیک بودن این زمان، سخنی علمی و صحیح است؛ چنانکه در آیهای دیگر میفرماید: «مَنْ کانَ یرْجُو لِقَاءَ اللَّهِ فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاَآَتٍ وَهُوَ السَّمِیعُ الْعَلِیمُ»(۱)؛ کسی که به دیدار خدا امید دارد بداند که اجل او از سوی خدا آمدنی است و اوست شنوای دانا.
فراز: «فَإِنَّ أَجَلَ اللَّهِ لاَآَتٍ» که پیچیده با انواع تأکید است با توجه به این که کوچکترین واحد زمان با زمانهای بسیار طولانی همه با یک ملاک در حال گذر و سپری شدن است و همانطور که یک ثانیه سپری میشود، یک میلیون سال و بیشتر از آن نیز میگذرد، معنا مییابد و انسان خود را به آنی در قیامت و پای محاسبه خواهد دید و حنای استبعاد وی رنگ میبازد.
خداوند در آیهای دیگر زمان قیامت را پوشیده اعلام میدارد و میفرماید: «إِنَّ السَّاعَةَ آَتِیةٌ أَکادُ أُخْفِیهَا لِتُجْزَی کلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَی»(۲)؛ در حقیقت، قیامت فرارسنده است. میخواهم آن را پوشیده دارم تا هر کسی به موجب آنچه میکوشد جزا یابد.
وقوع قیامت امری حتمی است، ولی خداوند متعال زمان آن را پنهان داشته تا دست آدمی باز باشد و هرچه در توان دارد و میخواهد و
- عنکبوت / ۵٫
- طه / ۱۵٫
(۳۵۹)
میتواند انجام دهد تا جزای آن را در قیامت ببیند.
خداوند زمان قیامت را نزدیک میداند؛ زیرا حلم بسیاری دارد ودر هیچ کاری عجله ندارد؛ چنانکه میفرماید: «لَیدْخِلَنَّهُمْ مُدْخَلاً یرْضَوْنَهُ وَإِنَّ اللَّهَ لَعَلِیمٌ حَلِیمٌ»(۱)؛ آنان را به جایگاهی که آن را میپسندند درخواهد آورد و شک نیست که خداوند دانایی بردبار است.
خداوند حلیم است و حلم و بردباری او سبب میشود در انجام امور عجله ننماید و کار خود را به موقع خویش که ممکن است زمانی دراز باشد انجام دهد. همین ویژگی است که سبب میشود خداوند کسی را به سرعت تنبیه و عذاب ننماید: «وَلَوْ یؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَک عَلَیهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَکنْ یؤَخِّرُهُمْ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لاَ یسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلاَ یسْتَقْدِمُونَ»(۲)؛ و اگر خداوند مردم را به سزای ستمشان مؤاخذه میکرد جنبندهای بر روی زمین باقی نمیگذاشت، اما کیفر آنان را تا وقتی معین بازپس میاندازد و چون اجلشان فرا رسد ساعتی آن را پس و پیش نمیتوانند افکنند.
خداوند متعال در قضاوت و عذاب تعجیل نمینماید و زودنگر نیست وگرنه کسی ایمنی نداشت. خداوند برای ایجاد نظام اجتماعی به گناهگاران و ظالمان مهلت و فرصت میدهد و چنین نیست که گریبان آنان را زود بگیرد. البته همین فرصت سبب میشود زمینهٔ گمراهی برای برخی فراهم شود که از این جهت بسیار خطرناک و گمراه کننده است.
- حج / ۵۹٫
- نحل / ۶۱٫
(۳۶۰)
خداوند آن قدر حلیم است که میفرماید قیامت نزدیک است.
روشنی « ۱۴۴ » سه ویژگی مشرکان
«لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلَها آَخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوما مَخْذُولاً»(۱).
ـ معبود دیگری با خدا قرار مده تا نکوهیده و وامانده بنشینی.
بیان: این آیه نکتهای روانشناسانه دارد و آن این که کسی که برای خداوند شریک قرار دهد به سه عیب گرفتار میشود: خرد و شکسته میشود، بو میگیرد و خوار میگردد. باید سیستم علمی این گزاره را به دست آورد که مشرک قامتی ندارد و شکسته و خم است، بوی تعفن دارد و خفت و خواری دارد و مؤمن است که شکسته نمیشود و عزت و اقتدار دارد.
روشنی « ۱۴۵ » شرک و واکنش سریع
«وَاتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ آَلِهَةً لِیکونُوا لَهُمْ عِزّا کلاَّ سَیکفُرُونَ بِعِبَادَتِهِمْ وَیکونُونَ عَلَیهِمْ ضِدّا»(۲).
ـ و به جای خدا معبودانی اختیار کردند تا برای آنان مایهٔ عزت باشد.
- اسراء / ۲۲٫
- مریم / ۸۱ ـ ۸۲٫
(۳۶۱)
نه چنین است، بهزودی آن معبودان عبادت ایشان را انکار میکنند و دشمن آنان میگردند.
بیان: خداوند نسبت به «شرک» واکنش سریع دارد و با آن بسیار قاطعانه نیز برخورد مینماید. اگر کسی به غیر خدا تکیه کند، خداوند امید او را از وی ناامید میکند. اگر کسی به مال، پست و مقام یا خوبیها اعتماد کند و از خداوند غفلت داشته باشد، خداوند این امکانات را از او میگیرد و خوبیهای وی را به بدی و کژی تحویل میبرد. به بدیها بیش از خوبیها باید امیدوار بود؛ چون امید است بدی به خیر گراید، ولی اگر بعد از عمری، خوبیها از دست رفت چه باید کرد؟
بیشتر مشرکان از مؤمنان هستند؛ زیرا کافر نادان است و خدا را نمیفهمد اما مشرک نادان نیست، بلکه کج فهم است و به جای یک خدا دو یا چند خدا را میپرستد. مؤمنی که شرک نداشته باشد بسیار اندک است. کسی که خود را لایق علم، کمال یا امکاناتی میداند «شرک» دارد. باید همواره دعا نمود: خدایا، خوبیها و حسن مرا در مسیر خیر قرار ده تا خوبیها باعث بدبختی من نشده و مرا در مسیر فساد و هلاکت قرار ندهد.
دارایی؛ خواه خوب باشد یا بد، به صورت نوعی فساد میآورد. بدی و نقص بهتر از آن خوبی و کمالی است که سبب نابودی انسان میشود. باید از کمالات ترسید؛ زیرا بیکمالی اگرچه نقص است، شرک کار را به جایی میرساند که کمالات، که باید عصای دست انسان باشد، چماقی بر مغز او میگردد. به غیر خدا نمیتوان دل بست و باید از غیر خدا فارغ شد
(۳۶۲)
و تنها به او دل بست؛ چرا که غیر او هرچه هست بیاعتمادی، بیاعتنایی و بیوفایی است و عزتی در دل بستن به غیر هر که باشد نیست. چیزی که خدایی نیست و رنگ خدایی ندارد دل بستن به آن جز کدورت و سنگینی نمیآورد و انسان را حمال این و آن مینماید.
روشنی « ۱۴۶ » حسرت انفاق مشرکان
«إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا ینْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ لِیصُدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، فَسَینْفِقُونَهَا، ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِمْ حَسْرَةً، ثُمَّ یغْلَبُونَ، وَالَّذِینَ کفَرُوا إِلَی جَهَنَّمَ یحْشَرُونَ»(۱).
ـ بیگمان کسانی که کفر ورزیدند اموال خود را هزینه میکنند تا مردم را از راه خدا بازدارند، پس بهزودی همهٔ آن را خرج میکنند و آنگاه حسرتی بر آنان خواهد گشت، سپس مغلوب میشوند و کسانی که کفر ورزیدند به سوی دوزخ گردآورده خواهند شد.
بیان: این آیه از انفاق کافران میگوید. بر این اساس، نباید انفاق را واژهٔ مقدسی دانست. کفار از اموال خود هزینه میکنند تا راه خدا را سد نمایند ولی اگر موفق نشوند چون انفاق آنان برای خدا نبوده است، جز پشیمانی و حسرت چیزی به دست نمیآورند: «ثُمَّ تَکونُ عَلَیهِمْ حَسْرَةً» و فرجامی جز جهنم نیز ندارند؛ برخلاف مؤمنان که برای رسیدن به قرب الهی هزینه میکنند و اگر نتیجهٔ ظاهری برای آنان نداشته باشد، قرب و
- انفال / ۳۶٫
(۳۶۳)
رضایت خداوند را به دست آوردهاند و چنین نیست که با انفاق خود چیزی را از دست داده باشند بدون آن که چیزی عاید آنان شود. مؤمن باید این امر را در انفاقی که برای خویشان دارد در نظر داشته باشد تا توقع جبران از آنان را نداشته باشد و در انفاق خود به قرب الهی نظر اندازد و نه به قرب خویشاوندی تابازخوردی منفی نداشته باشد.
روشنی « ۱۴۷ » نجاست مشرکان
«قَاتِلُوا الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَلاَ بِالْیوْمِ الاْآَخِرِ وَلاَ یحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَلاَ یدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکتَابَ حَتَّی یعْطُوا الْجِزْیةَ عَنْ یدٍ وَهُمْ صَاغِرُونَ»(۱).
ـ با کسانی از اهل کتاب که به خدا و روز بازپسین ایمان نمیآورند و آنچه را خدا و فرستادهاش حرام گردانیدهاند حرام نمیدارند و متدین به دین حق نمیگردند کارزار کنید تا با کمال خواری به دست خود جزیه دهند.
بیان: موضوع این آیه یهود و نصارا هستند نه مشرکان بتپرست که دینی ندارند. اهل کتاب دین دارند اما آنان دین حق را نمیپذیرند: «لاَ یدِینُونَ دِینَ الْحَقِّ». بر اساس این آیهٔ شریفه، اهل کتاب طهارت ندارند و همزیستی مسالمتآمیز با آنان سبب طهارت ایشان نمیشود و حکم به
- توبه / ۲۹٫
(۳۶۴)
طهارت آنان از مباحث انحرافی و خطرناکی است که گذشت زمان، آثار منفی آن را ظاهر خواهد ساخت. البته اصل: «تَعَالَوْا إِلَی کلِمَةٍ سَوَاءٍ»(۱) را باید بر اساس شرایط و قواعد و قوانین خود عملیاتی نمود و این امر منافاتی با حکم: «إِنَّمَا الْمُشْرِکونَ نَجَسٌ»(۲) ندارد. جزیهٔ یهود و نصارا نیز باید همواره ثابت باشد و آنان باید خود بدون واسطه، جزیه را پرداخت کنند و مسلمانان هم باید افزون بر آن، جزیه را با تحقیر و خواری از آنان بگیرند تا «دین حق» را بپذیرند. البته اینکه مسلمانان امروزه به چنان خواری افتادهاند که قدرت اجرای این احکام را ندارند مطلب دیگری است که باید علل و چارهٔ آن را در جای خود پیگیر بود.
مخالفان شیعه نیز تنها طهارت ظاهری دارند و در باطن نجس هستند و طهارت آنان نیست مگر برای اینکه شیعه در تعامل با آنان به عسر و حرج دچار نشود از این رو مردهٔ آنان نجس است، اما مردهٔ شیعه هرچند غسل داده نشده باشد، طاهر است؛ هرچند تماس با آن با شرایطی که دارد سبب غسل مس میت میشود که این حکم به طهارت یا نجاست مرده ارتباطی ندارد و معیار آن چیز دیگری است. به هر روی، کسی که گزارههای بدیهی و غیر اختلافی دین حق را نمیپذیرد نجس است.
- آلعمران / ۶۴٫
- توبه / ۲۸٫
(۳۶۵)
روشنی « ۱۴۸ » نفی خوارق عادات برای رفع زمینههای شرک
«وَلاَ أَقُولُ لَکمْ عِنْدِی خَزَائِنُ اللَّهِ وَلاَ أَعْلَمُ الْغَیبَ وَلاَ أَقُولُ إِنِّی مَلَک وَلاَ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْینُکمْ لَنْ یؤْتِیهُمُ اللَّهُ خَیرا اللَّهُ أَعْلَمُ بِمَا فِی أَنْفُسِهِمْ. إِنِّی إِذا لَمِنَ الظَّالِمِینَ»(۱).
ـ و به شما نمیگویم که گنجینههای خدا پیش من است و غیب نمیدانم و نمیگویم که من فرشتهام و دربارهٔ کسانی که دیدگان شما به خواری در آنان مینگرد نمیگویم خدا هرگز خیرشان نمیدهد. خدا به آنچه در دل آنان است آگاهتر است. اگر جز این بگویم، من در آن صورت از ستمکاران خواهم بود.
بیان: پیامبران و اولیای الهی همواره به خداوند و به توحید رهنمون میدهند و دین برای برطرف ساختن زمینههای شرک و برای توجه دادن افراد به بزرگی و عظمت خداوند آمده است، از این رو اولیای خدا خود را از هر ادعایی که شائبهٔ شریک خدا بودن در آن وجود داشته باشد، خلع کردهاند. این آیهٔ مبارک، از حضرت نوح علیهالسلام داشتن خزاین الهی و علم غیب و فرشته بودن را نفی میکند تا افراد به شرک و پرستش آفریدهای که به دلیل همگون بودن با آنان بهتر پذیرش دارد مبتلا نشوند، همان چیزی که در بعضی از ادیان پیش آمده است. البته منظور آنان از نفی علم غیب، علم استقلالی و بریده از خداوند است وگرنه اولیای الهی علم اشایی و ارادی دارند. نظیر مطلب یاد شده در این آیهٔ شریفه نیز آمده است: «قُلْ لاَ أَمْلِک لِنَفْسِی نَفْعا وَلاَ ضَرّا إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ، وَلَوْ کنْتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لاَسْتَکثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ، وَمَا مَسَّنِی السُّوءُ، إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذِیرٌ وَبَشِیرٌ لِقَوْمٍ یؤْمِنُونَ»(۲)؛ بگو جز آنچه
- هود / ۳۱٫
- اعراف / ۱۸۸٫
(۳۶۶)
خدا بخواهد برای خودم اختیار سود و زیانی ندارم و اگر غیب میدانستم بهقطع خیر بیشتری میاندوختم و هرگز به من آسیبی نمیرسید من جز بیمدهنده و بشارتگر برای گروهی که ایمان میآورند نیستم.
گفتیم اولیای خدا و انبیای الهی علیهمالسلام علم اشایی و ارادی دارند. این بدان معناست که علم آنان بهگونهای است که هرگاه بخواهند و اراده نمایند از چیزی آگاه شوند، میتوانند. البته مانند حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام مفاتیح غیب عالم را در دست دارند. شیعه چنین عقیدهای دارد. حال جای این پرسش است آیا فراز: «وَلَوْ کنْتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لاَسْتَکثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ» با این باور تنافی ندارد. در پاسخ باید گفت در همین آیه پاسخ این اشکال آمده است؛ چرا که خداوند به پیامبر خود میفرماید چنین بگوید: «لاَ أَمْلِک لِنَفْسِی نَفْعا وَلاَ ضَرّا» که اختیار و اراده را بهکلی از پیامبر سلب مینماید در حالی که ما باور داریم آنان در نگهداشت عصمت موهبتی خود اختیار دارند اما استثنای «إِلاَّ مَا شَاءَ اللَّهُ» این اختیار را به آنان میدهد و میرساند ارادهٔ آنان جز خواست خداوند نمیباشد و عصمت را برای آنان میرساند. همین استثنا برای فراز «وَلَوْ کنْتُ أَعْلَمُ الْغَیبَ لاَسْتَکثَرْتُ مِنَ الْخَیرِ» نیز وجود دارد و چون پیش از آن آمده نیازی به تکرار آن بعد از این عبارت نبوده است و به این معناست که تمامی دانشهای غیبی آنان به خواست و ارادهٔ خداوند است و آنان به صورت مطلق علم غیبی از پیش خود نمیدانند؛ همچنانکه هیچ یک از اولیای خدا ادعای علم غیب جدای از خواست و ارادهٔ خداوند ندارد. با این
(۳۶۷)
توضیح به دست میآید این فراز منافاتی با عقیدهٔ شیعه ندارد.
روشنی « ۱۴۹ » غیرانگاری عنکبوتی
«مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیاءَ کمَثَلِ الْعَنْکبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیتا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیوتِ لَبَیتُ الْعَنْکبُوتِ لَوْ کانُوا یعْلَمُونَ»(۱).
ـ داستان کسانی که غیر از خدا دوستانی اختیار کردهاند همچون عنکبوت است که با آب دهان خود خانهای برای خویش ساخته و در حقیقت اگر میدانستند سستترین خانهها همان خانهٔ عنکبوت است.
بیان: قرآن کریم کار کسانی را که غیر از خدا دیگری را سرپرست خود برمیگزینند به عنکبوتی تشبیه میکند که برای خود خانهای میسازد. این تشبیه بهخاطر سستی و ضعف خانهٔ عنکبوت نیست؛ چرا که این تارهای ظریف و نازک، برای عنکبوت محکمترین خانههاست و هر خانهای برای اهل آن مناسب است. فراز: «وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیوتِ لَبَیتُ الْعَنْکبُوتِ» کمال این خانه را بیان میکند؛ زیرا عنکبوت نمیتوانست خانهای سنگینتر و دقیقتر از این در میان زمین و هوا بسازد و گویی مهندسی ماهر چنین بنای زیبا و پیچیدهای را طراحی و ساخته است. اینعبارت همانند فراز «إِنَّ أَنْکرَ الاْءَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»(۲) است که کمال این حیوان به سیستم آواز اوست.عنکبوت هرچه میسازد دام است و تله
- عنکبوت / ۴۱٫
- لقمان / ۱۹٫
(۳۶۸)
و کار به جایی میرسد که خودش نیز در دام خود اسیر و گرفتار میشود و از بین میرود. غیر از خدا، جز تله نیست و انسان هرچه عمر و سرمایه در جای دیگری صرف کند جز تباهی، ضرر و ابتلا عایدی برایش ندارد و خریداری ندارد. او میخواهد با تمسک به غیر خدا منفعتی به دست آورد، اما همین غیر، دامی است پیچیده که او را مبتلا، نابود و تباه خواهد ساخت ولی راه خدا صراطی است مستقیم، ساده، شفاف، مرتب، منظم، گوارا و بدون پیچ و خم که رونده را بدون درگیری با راه به خداوند میرساند.
روشنی « ۱۵۰ » اظهار و آشکارسازی ایمان
«إِنِّی آَمَنْتُ بِرَبِّکمْ، فَاسْمَعُونِ»(۱).
ـ من به پروردگارتان ایمان آوردم، اقرار مرا بشنوید.
بیان: مؤمن افزون بر این که ایمان میآورد، باید آن را اعلام دارد؛ چرا که ایمان امری پنهانی نیست.
روشنی « ۱۵۱ » فتنهشناسی
«وَمِنْهُمْ مَنْ یقُولُ ائْذَنْ لِی، وَلاَ تَفْتِنِّی، أَلاَ فِی الْفِتْنَةِ سَقَطُوا، وَإِنَّ جَهَنَّمَ
- یس / ۲۵٫
(۳۶۹)
لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ»(۱).
ـ و از آنان کسی است که میگوید مرا در ماندن اجازه ده و به فتنهام مینداز. بیدارباش که آنان خود به فتنه افتادهاند و بیتردید جهنم بر کافران احاطه دارد.
بیان: برخی که سر در مرداب فتنه فرو برده بودند، جنگ با دشمن دین را فتنه میدانستند و از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله اجازه میخواستند تا در جنگ شرکت نکنند. این آیه آنان را مبتلا به فتنه میداند و برای شناخت فتنه و فتنهانگیزان، ملاکی ارایه مینماید. فتنه از نظرگاه این آیهٔ شریفه آن است که آدمی به جهنم مبتلا شود: «وَإِنَّ جَهَنَّمَ لَمُحِیطَةٌ بِالْکافِرِینَ». بر این اساس، کسی از فتنه رهایی دارد که پیروزمندانه به بهشت در آید و وصول پیدا کند؛ چنانکه میفرماید: «کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ»(۲)؛ هر جانداری چشندهٔ طعم مرگ است و همانا روز رستاخیز پاداشهایتان بهطور کامل به شما داده میشود. پس هر که را از آتش به دور دارند و در بهشت درآورند به قطع کامیاب و پیروز شده است و زندگی دنیا جز مایهٔ فریب نیست.
قرآن کریم کسی را اهل فتنه میداند که شکست خورده و به جهنم در افتادهاند. فتنه امتحان، ابتلا، فریب، شکست یا ضرر دنیوی نیست. فتنه آن است که راه گریزی وجود نداشته باشد. اگر آدمی تا در دنیا هست هر
- توبه / ۴۹٫
- آل عمران / ۱۶۵٫
(۳۷۰)
روز شکستی غیر از شکست دیروز داشته باشد و همواره ضرر دنیوی داشته باشد، باز مهم نیست؛ زیرا فرجام هر کسی مرگ است و در این صورت، میان شکست و پیروزی تفاوتی نیست و همه اموری مقطعی و گذراست و فتنه آن است که انسان به جهنم ابد درآید. به همین دلیل است که خداوند متعال کسانی را که همراهی با پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را ترک نمودند، گرفتار در فتنه میداند؛ چرا که قرآن کریم آنها را هماکنون در جهنم میبیند. البته بهشت و جهنم هماینک وجود دارد و باطن هر کسی بهشت یا جهنم اوست.
روشنی « ۱۵۲ » قبح فتنهانگیزی
«یسْأَلُونَک عَنِ الشَّهْرِ الْحَرَامِ؛ قِتَالٍ فِیهِ؟ قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کبِیرٌ، وَصَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ، وَکفْرٌ بِهِ، وَالْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَإِخْرَاجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکبَرُ عِنْدَ اللَّهِ، وَالْفِتْنَةُ أَکبَرُ مِنَ الْقَتْلِ، وَلاَ یزَالُونَ یقَاتِلُونَکمْ حَتَّی یرُدُّوکمْ عَنْ دِینِکمْ إِنِ اسْتَطَاعُوا، وَمَنْ یرْتَدِدْ مِنْکمْ عَنْ دِینِهِ فَیمُتْ وَهُوَ کافِرٌ فَأُولَئِک حَبِطَتْ أَعْمَالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةِ، وَأُولَئِک أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(۱).
ـ از تو دربارهٔ ماهی که کارزار در آن حرام است میپرسند. بگو: کارزار در آن گناهی بزرگ و بازداشتن از راه خدا و کفر ورزیدن به او و باز داشتن از مسجدالحرام (حج) و بیرون راندن اهل آن از آنجا نزد خدا گناهی بزرگتر
- بقره / ۲۱۷٫
(۳۷۱)
و فتنهٔ شرک از کشتار بزرگتر است و آنان پیوسته با شما میجنگند تا اگر بتوانند شما را از دینتان برگردانند و کسانی از شما که از دین خود برگردند و در حال کفر بمیرند آنان کردارهایشان در دنیا و آخرت تباه میشود و ایشان اهل آتشاند و در آن ماندگار خواهند بود.
بیان: این آیه از شدت قبح «فتنهانگیزی» میگوید. گناهانی مانند فتنه و غیبت به سبب آن که مهارناپذیر و به سرعت، سرایتپذیر است، قبح بیشتری نسبت به دیگر گناهان دارد و فتنه بدتر از قتل و غیبت اشد از زنا دانسته شده است.
روشنی « ۱۵۳ » گمراه کردن راه
«أَ لَمْ تَرَ إِلَی الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبا مِنَ الْکتَابِ یشْتَرُونَ الضَّلاَلَةَ وَیرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ»(۱)
ـ آیا به کسانی که بهرهای از کتاب یافتهاند ننگریستی، گمراهی را میخرند و میخواهند شما نیز گمراه شوید.
بیان: نکتهٔ مهمی که در این آیه است این است که برخی نهتنها خود گمراه هستند و نهتنها راه هدایت را سد میکنند، بلکه تلاش دارند راه و مسیر هدایت را کج نمایند. آنان راه را کج و منحرف مینمایند نه این که گروهی را به انحراف بکشانند و به تعبیر قرآن کریم: «یرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا
- نساء / ۴۴٫
(۳۷۲)
السَّبِیلَ». آنان با ایجاد جنگ روانی بسیار پیچیده، تابلوی هدایت را جابهجا مینمایند، بهطوری که همه پشت به قبله نماز بگزارند و بپندارند رو به قبله هستند. آنان که مسیر هدایت را تغییر میدهند و آن را به انحراف میکشانند، نمیگویند این راه را نروید، به عکس، راه را صد و هشتاد درجه تغییر مسیر میدهند و همه را بر رفتن آن راه تشویق مینمایند. فرقهها و ملل و نحلی که تنها در اسلام بیش از هفتاد فرقهٔ آن وجود دارد، تغییر مسیر از راه حق است که پیشتازان آنان به وجود آوردهاند تا چه رسد به افتراقاتی که در میان بوداها، هندوها، مسیحیها، یهودیها و اهل سنت و دیگران است. در انقلاب اسلامی نیز بسیاری که چهرههای موجهی داشتند نیز سعی نمودند تا مسیر انقلاب اسلامی را منحرف نمایند و مصداق: «أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیل» گردند. چنین کسانی مصداق «ائمة الکفر» هستند. اینان بدتر از کسانی هستند که راه حق را مانع میشوند و قرآن کریم در حق آنان میفرماید: «وَلاَ تَکونُوا کالَّذِینَ خَرَجُوا مِنْ دِیارِهِمْ بَطَرا وَرِئَاءَ النَّاسِ وَیصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَاللَّهُ بِمَا یعْمَلُونَ مُحِیطٌ»(۱)؛ و مانند کسانی مباشید که از خانههایشان با حالت سرمستی و به صرف نمایش به مردم خارج شدند و مردم را از راه خدا باز میداشتند و خدا به آنچه میکنند احاطه دارد.
کسانی که گمراه و بد هستند و برای گمراهی و بد شدن دیگران نیز تلاش میکنند که در اوج گمراهی است: «وَیوْمَ یحْشُرُهُمْ وَمَا یعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ، فَیقُولُ ءَأَنْتُمْ أَضْلَلْتُمْ عِبَادِی هَؤُلاَءِ، أَمْ هُمْ ضَلُّوا السَّبِیلَ»(۲)؛ و روزی که
- انفال / ۴۷٫
- فرقان / ۱۷٫
(۳۷۳)
آنان را با آنچه به جای خدا میپرستند محشور میکند، پس میفرماید: آیا شما این بندگان مرا به بیراهه کشاندید یا خود گمراه شدند؟!
تعبیر «یرِیدُونَ أَنْ تَضِلُّوا السَّبِیلَ» در آیهٔ مورد بحث به این معناست که صاحب اراده هستند و کسی که اراده دارد کار خود را از سر علم و آگاهی است که انجام میدهد. کج کنندگان مسیر هدایت افرادی حرفهای و دارای علم هستند و حساب و کتاب دارند؛ چنانکه پیش از آن به این مطلب تصریح شده است و آنان به «الَّذِینَ أُوتُوا نَصِیبا مِنَ الْکتَابِ» توصیف شدهاند! ائمهٔ کفر چنین کسانی هستند که مردم را از راه هموار هدایت به راه سخت و پرمشقت گمراهی میاندازند و زندگی را بر آنان تنگ میسازند. دین درست و بدون پیرایهٔ اسلام آسایش و آرامش مردم را در نظر دارد و هر که غیر از آن، چیزی را به دین نسبت دهد، در پی منحرف ساختن راه است. خداوند به چنین کسانی وعید عذاب مضاعف داده است، میفرماید: «الَّذِینَ کفَرُوا وَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ زِدْنَاهُمْ عَذَابا فَوْقَ الْعَذَابِ بِمَا کانُوا یفْسِدُونَ»(۱)؛ کسانی که کفر ورزیدند و از راه خدا باز داشتند به سزای آنکه فساد میکردند عذابی بر عذابشان میافزاییم.
قرآن کریم چنین کافرانی را به صرف کفری که دارند مفسد نمیداند و وعید عذاب مضاعف برای آنان به خاطر کفری که دارند نیست، بلکه چنین کافرانی که به «عَذَابا فَوْقَ الْعَذَابِ» دچار میشوند کسانی هستند که افزون بر کفر خود، دیگران را نیز از راه حق باز داشته و مانع حقگروی آنان
- نحل / ۸۸٫
(۳۷۴)
شدهاند. این مفسدان مصداق «صَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ» هستند. البته این عنوان عام است و هر کسی که به نوعی انسانها را از راه حق و اولیای به حق او باز دارد مصداق آن است. چنین کسی ممکن است مسلمان باشد اما از مفسدان به شمار آید. بسیارند مسلمانانی که با برداشت نادرست یا ریاکارانه از آموزههای دینی مانند امر به معروف و نهی از منکر، به تجسس و فضولی که نوعی مانعتراشی در مسیر حق است آلوده میشوند و دیگران را از خداوند و حق منحرف میکنند. بیدار کردن دیگران برای نماز، اگر فرد خود به این کار سفارش نکرده باشد تجاوز و منکر به حساب میآید و چه دور است از معنای اصلاح جامعه و امر به معروف. البته باید به آیهٔ: «وَأْمُرْ أَهْلَک بِالصَّلاَةِ، وَاصْطَبِرْ عَلَیهَا»(۱)؛ و کسان خود را به نماز فرمان ده و خود بر آن شکیبا باش، توجه داشت و به تناسب برخورد کرد. نه برخوردی تند و قهرآمیز درست است و نه مواجههٔ منفعلانه.
همچنین است آگاه کردن دیگران توسط فردی غیر از صاحب خانه از فضلهٔ موشی که در غذا پیدا شده است، اطلاع دادن خشکی قسمتی از اعضای وضو یا نجس بودن لباس یا بدن نمازگزار به وی و دهها مورد از این دست نه تنها نهی از منکر نیست، بلکه خود منکری است که سبب آزردگی خاطر بندگان خدا میباشد. جامعهای که چنین آلودگیهایی داشته باشد از امنیت روانی بهرهای ندارد و ریا، حقهبازی، فریب و سالوس روزبهروز در آن رشد میکند؛ چرا که کارها به دست افراد ضعیف و عجول سپرده شده است. افرادی که نمیتوانند تحمل کوچکترین
- طه / ۱۳۲٫
(۳۷۵)
ناهنجاری را داشته باشند و با اقدامات ناآگاهانه یا منفعتگرایانه، مردم را از مسیر الهی گمراه میکنند.
در جامعه برخی نیز هستند که جز توطئه برای گمراهی مردم کاری ندارند: «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ یشْتَرِی لَهْوَ الْحَدِیثِ لِیضِلَّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ بِغَیرِ عِلْمٍ، وَیتَّخِذَهَا هُزُوا، أُولَئِک لَهُمْ عَذَابٌ مُهِینٌ»(۱)؛ و برخی از مردم کسانیاند که سخن بیهوده را خریدارند تا مردم را بیهیچ دانشی از راه خدا گمراه کنند و راه خدا را به ریشخند گیرند. برای آنان عذابی خوارکننده خواهد بود.
اینان افراد پلیدی هستند که از سر پلیدی خود بدیها را میخریدند و به قصهپردازان و رماننویسها پول میدادند تا مردم را با آن از قرآن کریم گمراه کنند و یکی سکهٔ صاحب عیار ما را بیرونق سازند. «لَهْوَ الْحَدِیثِ»اعم از شعرها و ترانههایی است که به صورت غنایی خوانده میشود و قصهها و فکاهیها را نیز در بر میگیرد.
روشنی « ۱۵۴ » کتمان و خیانت عالمان
«الَّذِینَ آَتَینَاهُمُ الْکتَابَ یعْرِفُونَهُ کمَا یعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمْ، وَإِنَّ فَرِیقا مِنْهُمْ لَیکتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یعْلَمُونَ»(۲).
کسانی که به ایشان کتاب آسمانی دادهایم، همانگونه که پسران خود را میشناسند او (پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ) را میشناسند و به طور مسلم گروهی از
- لقمان / ۶٫
- بقره / ۱۴۶٫
(۳۷۶)
ایشان حقیقت را نهفته میدارند و خودشان هم میدانند.
بیان: آیهٔ شریفه در رابطه با اهل علم و عالمان دینی میباشد. البته عالمان دین یهود و نصارا که چون شأن نزول نمیتواند موضوع آیه را منحصر سازد تمامی عالمان دین را در بر میگیرد. این آیه از خیانت عالمان میگوید. عالمانی که حقیقت را به نیکی میشناسند اما آن را پنهان میدارند و سعی میکنند حق در پردهٔ کتمان بماند. عالمانی که علم تنها به زیان و به وزر و وبال آنان میافزاید. علمی که صفای باطن و عنایت خداوند متعال با آن نباشد، زیانبار است و وبال آدمی میگردد. خداوند به بسیاری لطف مینماید که به آنان علم یا مال و ثروت نمیدهد؛ چرا که ظرفیت آن را ندارند و این نعمت را به نقمت تبدیل مینمایند. روزی رادیو با استادی ریاضی مصاحبه داشت که به خاطر اعتیاد به زندان افتاده بود. از او پرسیدند: با این که دبیر ریاضیات بودی، چهطور معتاد شدی؟! او گفت: علم نمیتواند جلو کسی را بگیرد. این آیه از صریحترین آیاتی است که از کتمان و خیانت اهل علم میگوید.
روشنی « ۱۵۵ » استکبار و نخوت
«وَلاَ تَمْشِ فِی الاْءَرْضِ مَرَحا. إِنَّک لَنْ تَخْرِقَ الاْءَرْضَ وَلَنْ تَبْلُغَ الْجِبَالَ طُولاً»(۱).
ـ و در روی زمین به نخوت و به استکبار گام برمدار چرا که هرگز زمین را
- اسراء / ۳۷٫
(۳۷۷)
نمیتوانی شکافت و در بلندی به کوهها نمیتوانی رسید.
بیان: استکبار و وای از استکبار و صد وای بر استکبار. گاه استکبار انسان چنان فراوان میشود که حتی در دین خود نیز استکبار میجوید و برای نمونه، تنها به یکی از عالمان دینی سر فرود میآورد، یا خداوند و حضرات معصومین علیهمالسلام را میگیرد و مؤمنان را از دست میدهد. اگر مؤمن به کمال حقیقی که صفای باطنی است رسد، حتی به یک سنگ یا به یک آجر نیز میگوید: «السلام علیک یا ظهور اللّه، السلام علیک یا خلق اللّه!» این سلام نه تنها اشکالی ندارد، بلکه کمال انسان را میرساند و از بتپرستی نیز بیگانه است. بتپرستی آنجاست که انسان به غیر خدا استقلال دهد. وقتی «ذات» و «استقلال» را از سنگ بردارید، همان جا که نشستهاید البته کسی متوجه نشود! اگر به عنوان ناز کردن دست به سر سنگ بکشید، حق به دست میآید. البته چنین کسی اگر حیوانی، مورچهای یا گربهای را نیز ببیند، به آن لگد نمیزند وگرنه دست به سنگ کشیدن وی جز بازی نخواهد بود. چنین مؤمنی اگر ناتوانی را دید یا اگر به همسر و فرزند خود رسید، باید بتواند بر سر آنان نیز دست بکشد.
رانندهٔ یک تریلی که اهل راه و عارف واصلی بود میگفت وقتی در جاده رانندگی میکنم و میبینم درختهایی در مسیر هست که از بیآبی در حال خشک شدن هستند، از تریلی پیاده میشوم، کنار درختها میروم و سلام و عذرخواهی میکنم و میگویم ببخشید که من دیر آمدم، نمیدانستم. بعد مثل اینکه میخواهم به دهان کسی آب بریزم، به آنها آب میدهم. بهراستی این مرد چه صفایی دارد! از این بالاتر میگفت
(۳۷۸)
وقتی میبینم سنگی وسط جاده است، تریلی را کنار میزنم، پایین میآیم، به سنگ سلام میکنم و میگویم ببخشید! آدم غافل زیاد است، شما را در اینجا خرد میکنند. بعد با احترام و اجازه آن را برمیدارم و کنار جاده میگذارم و خداحافظی میکنم. وی میگفت گاهی چند سال بعد، دلم برای آن سنگ تنگ میشود. چه صفایی! البته چنین کسی خود را از دست میدهد و تا بخواهد سنگهایی را جمع کند، عمری برای وی نمیماند، ولی این رفتار خیلی صفا میخواهد. برخلاف کسی که به همهٔ عالم وجود لگد میزند و میگوید: من بالاترم و بالاتر از من نباید کسی باشد.
اینکه فردی متولی امور دینی شود، برای وی دلیل نمیشود بتواند مخالفان علمی خود را به صورت فیزیکی لگدگوب نماید. اگر او کسی را قبول ندارد، نداشته باشد، ولی لگدزدن به دیگران معنایی ندارد. اگر انسان همانند آن رانندهٔ تریلی به چنین دلی برسد که با همه چیز با بسط و گشادگی رفتار نماید، نمیتواند در دنیا راحت باشد و مشکل پیدا میکند؛ مگر اینکه «مقام جمعی» داشته باشد که حساب صاحبان این مقام جداست. اگر انسان مانند اولیا، انبیا و سفرای الهی به این مقام برسد و زبان قرآن کریم که میفرماید: «وَلاَ تَمْشِ فِی الاْءَرْضِ مَرَحا»(۱) را دریابد، آه دل سنگ را میشنود. او دیگر بر زمین به صورت محکم و با حالت متکبرانه راه نمیرود. چنین نیست که تکبر تنها نسبت به انسان دیگری مذموم باشد، بلکه تکبّر نسبت به موجودات و دیگر آفریدهها نیز مذموم
- اسراء / ۱۷٫
(۳۷۹)
است؛ زیرا تمامی پدیدهها سفرای الهی هستند. اگر انسان به جایی رسد که دلی، روحی و عقلی بیابد که دست به هر موجودی میگذارد بگوید: «یا اللّه»، این کمال و معرفت و بلندی است. البته این تازه آغاز راه سلوک است و راه بیش از این است و این بسط و گشادگی مؤمن و دوری او از استکبار است که وی را به عوالم دیگر راه میبرد.
روشنی « ۱۵۶ » نافهمی مستکبر
«الَّذِینَ یجَادِلُونَ فِی آَیاتِ اللَّهِ بِغَیرِ سُلْطَانٍ، أَتَاهُمْ کبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آَمَنُوا، کذَلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ»(۱).
ـ کسانی که دربارهٔ آیات خدا بدون حجتی که برای آنان آمده باشد مجادله میکنند، این ستیزه در نزد خدا و نزد کسانی که ایمان آوردهاند مایهٔ عداوت بزرگی است. این گونه خدا بر دل هر متکبر و زورگویی مهر مینهد.
بیان: این آیه از طبع و مهر شدن قلب مستکبر میگوید. انسان در این صورت دیگر چیزی را در نمییابد. طبع قلب امری فراتر و بدتر از اضلال و گمراهی است. افراد مستکبر و زورگو به طبع و مهر قلب دچار میشوند. آنان به گونهای به حماقت میافتند که حتی باور مینمایند کارهای آنان درست و بجاست و از کار خود خوشامد دارند؛ چنانکه صحنهای از
- غافر / ۳۵٫
(۳۸۰)
برخورد آنان در این آیه آمده است: «وَمِنْهُمْ مَنْ یسْتَمِعُ إِلَیک حَتَّی إِذَا خَرَجُوا مِنْ عِنْدِک قَالُوا لِلَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ: مَاذَا قَالَ آَنِفا، أُولَئِک الَّذِینَ طَبَعَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ، وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ. وَالَّذِینَ اهْتَدَوْا زَادَهُمْ هُدًی، وَآَتَاهُمْ تَقْوَاهُمْ»(۱)؛ و از میان منافقان کسانیاند که در ظاهر به سخنان تو گوش میدهند ولی چون از نزد تو بیرون میروند به دانش یافتگان میگویند هماکنون چه گفت؟ اینان همانانند که خدا بر دلهایشان مهر نهاده است و از هوسهای خود پیروی کردهاند.
این منافقان به سخنان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در حضور ایشان گوش میدادند ولی بعد از آن به کسانی که مؤمن و اهل علم و فهمیده هستند میگویند: او چه میگفت؟! و منظورشان این است که چیز مهمی نمیگفت و آنچه میگفت معنا و حقیقتی ندارد. خداوند میفرماید اینان کسانی هستند که خدا قلبهایشان را بسته است. آنها در پی دل پر هوا و هوای نفسشان هستند از این رو نمیشنوند و سخن پیامبر اثری بر آنها نمیگذارد. خداوند بدی عمل این گروه را برای ایشان زینت میدهد به گونهای که اینان به جایی میرسند که مؤمنان آنان وضو میگیرند، قصد قربت میکنند و به ناحق حکم به قتل میدهند و کمترین رحمی را بیایمانی میدانند. خداوند اعمال آنان را به گونهای برای ایشان نقاشی میکند که آن را زیبا و درست میبینند ولی فردای قیامت نه تنها ارزشی برای عمل آنان نیست، بلکه سراسر آن خباثت و قساوت و مایهٔ عذاب و گرفتاری است. کار آنان همانند دلارهای دزدیده شده که نهایت قلابی
- محمد صلیاللهعلیهوآله / ۱۶ ـ ۱۷٫
(۳۸۱)
است، بلکه سکهٔ داغی است که آنان را میسوزاند. به هر روی، باید از خداوند خواست همواره از آدمی دستگیر باشد؛ چه او عاجز و ناتوانتر از آن است که قوهٔ تشخیصی داشته باشد.
روشنی « ۱۵۷ » صفات منافقان
«لاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِینَ یفْرَحُونَ بِمَا أَتَوْا وَیحِبُّونَ أَنْ یحْمَدُوا بِمَا لَمْ یفْعَلُوا، فَلاَ تَحْسَبَنَّهُمْ بِمَفَازَةٍ مِنَ الْعَذَابِ، وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»(۱).
ـ البته گمان مبر کسانی که بدانچه کردهاند شادمانی میکنند و دوست دارند به آنچه نکردهاند مورد ستایش قرار گیرند. بهقطع گمان مبر که برای آنان نجاتی از عذاب است که عذابی دردناک خواهند داشت.
بیان: منافق دوست دارد کارهای خوبی که در جامعه به دست دیگران انجام گرفته و او در انجام آن نقشی نداشته است را به نام خود ترویج نماید. البته اگر انسان بهخاطر کارهایی که کرده است خوشحال شود، اهل دنیا دانسته میشود، اما خوشحال شدن به سبب نسبت دادن آنچه خود انجام نداده است علامت نفاق است و هیچ گاه نباید به چنین افرادی اعتماد داشت. چنین افرادی در جایی گرفتار میشوند و طبیعت، آنان را آرام نمیگذارد و افزون بر آن، آخرتی نیز ندارند.
- آل عمران / ۱۸۸٫
(۳۸۲)
روشنی « ۱۵۸ » تکثیر و سرایتپذیری نفاق
«الْمُنَافِقُونَ وَالْمُنَافِقَاتُ بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ، یأْمُرُونَ بِالْمُنْکرِ وَینْهَوْنَ عَنِ الْمَعْرُوفِ، وَیقْبِضُونَ أَیدِیهُمْ، نَسُوا اللَّهَ فَنَسِیهُمْ، إِنَّ الْمُنَافِقِینَ هُمُ الْفَاسِقُونَ»(۱).
ـ مردان و زنان دو چهره همانند یکدیگرند. به کار ناپسند وامیدارند و از کار پسندیده باز میدارند و دستهای خود را از انفاق فرو میبندند. خدا را فراموش کردند، پس خدا هم فراموششان کرد. در حقیقت این منافقاناند که فاسقاند.
بیان: فراز: «بَعْضُهُمْ مِنْ بَعْضٍ» میرساند نفاق امری سرایتپذیر و مسری است و باید برای پرهیز از این ویروس خطرناک از منافقان برحذر بود. همنشینی با منافق سبب میشود نفاق در باطن آدمی ریشه بدواند. منافقان از طریق منافقان دیگر تولید میشوند. گناهان در نسل انسان سرایت میکند اما چون سرایتپذیری تدریجی و گاه دیرهنگام دارد کمتر محسوس میباشد. نفاق از گناهان مسری است. منافق در سلامت به عکس عمل میکند و امر به منکر میکند و نهی از معروف مینماید و هیچ خیر و انفاقی برای دیگران ندارد. منافق خداوند را فراموش میکند و خداوند نیز او را رها میکند.
امری که مهم است این است که آیهٔ شریفه منافق را همان فاسق میداند.
- توبه / ۶۷٫
(۳۸۳)
روشنی « ۱۵۹ » حق نظارت استصوابی بر منافقان
«فَإِنْ رَجَعَک اللَّهُ إِلَی طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوک لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِی أَبَدا وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِی عَدُوّا إِنَّکمْ رَضِیتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِینَ»(۱).
ـ بگو شما هرگز با من خارج نخواهید شد و هرگز همراه من با هیچ دشمنی نبرد نخواهید کرد؛ زیرا شما نخستین بار به نشستن تن دردادید، پس اکنون هم با خانهنشینان بنشینید.
بیان: منافقان همواره در مسیر دین که به نفع آنان نیست چالش میآفرینند و در هر کاری که وارد میشوند آسیبهایی به بار میآورند، از این رو حذف آنان در مقاطع حساسی مانند جنگ که نیاز به نیرو اهمیت فراوانی مییابد از حضور آنان بهتر است و برای همین است که خداوند آنها را تشویق به توبه و شرکت در جنگ نمینماید، بلکه حتی آیهٔ بعد از پیامبر رحمت میخواهد تا از نماز و دعا بر مردگان آنان خودداری نماید: «وَلاَ تُصَلِّ عَلَی أَحَدٍ مِنْهُمْ مَاتَ أَبَدا وَلاَ تَقُمْ عَلَی قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ»(۲)؛ و هرگز بر هیچ مردهای از آنان نماز مگزار و بر سر قبرش نایست؛ چرا که آنان به خدا و پیامبر او کافر شدند و در حال فسق مردند.
کفران نعمت اسلام و نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله همراه با فسق در عمل، منافقان را
- توبه / ۸۳٫
- توبه / ۸۴٫
(۳۸۴)
به چنین خسران عظیمی میرساند.
همراه نشدن قاعدانی که آیهٔ شریفه آنان را در چند دسته میآورد به نفع مسلمانان است؛ چرا که آنان نمیتوانند در میدان کارزار اخلال و اضطراب ایجاد کنند؛ چنانکه آیهٔ بعد، از حضور منافقان در میدان کارزار منع مینماید.
شگرد اصلی منافقان این است که با هیچ کس، نه مؤمنان و نه کفار درگیر نشوند و تا میتوانند همه را همراه داشته باشند. از این رو بعد از جنگ، از این که با مسلمانان همراه نشدند زبان اعتذار میگشایند اما خداوند عذرخواهی و توبهٔ این گروه خبیث را به جهت خباثتی که در باطن دارند نمیپذیرد و میفرماید: «یعْتَذِرُونَ إِلَیکمْ إِذَا رَجَعْتُمْ إِلَیهِمْ قُلْ لاَ تَعْتَذِرُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَکمْ قَدْ نَبَّأَنَا اللَّهُ مِنْ أَخْبَارِکمْ وَسَیرَی اللَّهُ عَمَلَکمْ وَرَسُولُهُ ثُمَّ تُرَدُّونَ إِلَی عَالِمِ الْغَیبِ وَالشَّهَادَةِ فَینَبِّئُکمْ بِمَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(۱)؛ هنگامی که به سوی آنان بازگردید برای شما عذر میآورند، بگو عذر نیاورید، هرگز شما را باور نخواهیم داشت. خدا ما را از خبرهای شما آگاه گردانیده و بهزودی خدا و رسولش عمل شما را خواهند دید، آنگاه به سوی دانای نهان و آشکار بازگردانیده میشوید و از آنچه انجام میدادید به شما خبر میدهد.
این منافقان که بدون اجازهٔ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از شرکت در جنگ خودداری کردند، بعد از مراجعهٔ ایشان عذرخواهی میکنند تا با مسلمانان درگیر نشوند ولی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله به دستور خداوند عذر آنها
- توبه / ۹۴٫
(۳۸۵)
را نمیپذیرد؛ زیرا از خباثت باطنشان آگاه است. آنان در روز قیامت بر باطن خبیثی که دارند معرفت مییابند اما دیگر چه سود!
منافقان انسانهای ضعیف و ترسویی هستند. آنان افرادی بهانهگیر، دروغگو و عذرتراش میباشند و بسیار قسم میخورند؛ اگرچه ممکن است مؤمن باشند؛ زیرا این امر به شخصیت آنان باز میگردد و کفر و ایمان نقشی در آن ندارد؛ چنانکه میفرماید: «سَیحْلِفُونَ بِاللَّهِ لَکمْ إِذَا انْقَلَبْتُمْ إِلَیهِمْ لِتُعْرِضُوا عَنْهُمْ فَأَعْرِضُوا عَنْهُمْ إِنَّهُمْ رِجْسٌ وَمَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ جَزَاءً بِمَا کانُوا یکسِبُونَ»(۱).
ـ وقتی بهسوی آنان بازگشتید برای شما به خدا سوگند میخورند تا از ایشان صرفنظر کنید، پس از آنان روی برتابید؛ چرا که آنان پلیدند و به سزای آنچه به دست آوردهاند جایگاهشان دوزخ خواهد بود.
این آیه نکتهای روانشناسانه دارد و آن این که منافق و دو یا چندچهره که شخصیتی ضعیف دارد، در کلام خود سوگند میآورد و با قسم به خدا میخواهد ضعف باطنی خود را برطرف نماید. بنیاد جوامع نفاقآلود بر ضعف استوار است و ریشهٔ بسیاری از مصیبتها و بدبختیهای بشر ترسی است که ناشی از ضعف میباشد. چنین کسی حتی اگر ایمان داشته باشد ایمان وی صوری است و معرفت او کالایی است تقلبی و هرچه میکند بهخاطر دیگری است، از این رو پذیرفته نمیشود و خداوند آنها رجس و زباله میخواند: «إِنَّهُمْ رِجْسٌ». زبالههایی که خرد ندارند و در جهل خود فرو رفته میباشند؛ بهگونهای که حتی عذاب چیره بر خود را
- توبه / ۹۵٫
(۳۸۶)
فهم نمیکنند و تأخیر آن را به تمسخر میگیرند: «وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِلَی أُمَّةٍ مَعْدُودَةٍ لَیقُولُنَّ مَا یحْبِسُهُ أَلاَ یوْمَ یأْتِیهِمْ لَیسَ مَصْرُوفا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِمْ مَا کانُوا بِهِ یسْتَهْزِئُونَ»(۱)؛ و اگر عذاب را تا چندگاهی از آنان به تأخیر افکنیم، بهحتم خواهند گفت چه چیز آن را باز میدارد. آگاه باش روزی که عذاب به آنان برسد از ایشان بازگشتنی نیست و آنچه را که مسخره میکردند آنان را فرو خواهد گرفت.
روشنی « ۱۶۰ » شکست از نقطهٔ توانمندی
«أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ، وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ، وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ، وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً، فَمَنْ یهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ، أَفَلاَ تَذَکرُونَ»(۲).
ـ پس آیا دیدی کسی را که هوس خویش را معبود خود قرار داده و خدا او را دانسته گمراه گردانیده و بر گوش او و دلش مهر زده و بر دیدهاش پرده نهاده است؟ آیا پس از خدا چه کسی او را هدایت خواهد کرد؟ آیا پند نمیگیرید؟
بیان: در این آیه میخواهم نکتهای مهم را از فراز: «وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ»بیان نمایم. علم در این جا نقطهٔ قوتی است که عالمان دارند. عالمانی که به سبب علم خود به خیرهسری میافتند. خداوند چنین عالمانی را از همان نقطهٔ قوتی که دارند به گمراهی میکشد.
- هود / ۸٫
- جاثیه / ۲۳٫
(۳۸۷)
بر این اساس باید گفت امری که در رابطه با پروردگار بسیار حایز اهمیت است این است که انسان گناهکار، ظالم و مجرم باید در برابر حق تعالی از کمالات خویش بترسد نه از نواقص و عیوب خود؛ چرا که خداوند نسبت به نواقص و عیبهای آدمی ملاحظه میکند و اگر بخواهد وی را تنبیه نماید، آن را از کمالاتش به وی وارد میآورد. خوب است آدمی نسبت به کمالات و خیرات خود مدعی نشود و دل به آنها نبندد و آن کمالات نزد وی پر رنگ نشود که شروع غفلت و حرمان اوست و نابودی و گمراهی وی را در پی دارد.
گرفتن قویترین نقطه، مشی جوانمردان است و این نامردان روزگار هستند که سعی دارند نقاط ضعف حریف خود را بیابند و وی را از آنجا به نابودی بکشانند. خداوند اگر بخواهد عالِمی را به واسطهٔ کارهایی بدی که دارد گمراه نماید او را از علمش که نقطهٔ قوت اوست به تباهی میکشاند: «وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ». جوانمردان اینگونه عمل میکنند و اولیای خدا که سرآمد جوانمردان هستند چنین مرامی دارند. عیاران که همان لاتهای بامرام هستند نیز چنین میباشند و هیچ گاه از ضعف کسی سوء استفاده نمیکنند، بلکه آنان اگر به ضعیفی برخورد نمایند با وی مدارا مینمایند. دو عیار اگر با هم دعوا کنند رو به روی هم میایستند و اگر یکی چاقو داشته باشد و دیگری نه، وی آن را میاندازد و شیشهٔ نوشابهای را زمین میزنند و آن را نصف میکنند و هر یک نیمی از آن را در دست میگیرد و با هم درگیر میشوند. چنین انسانهایی بر قدرت خود تکیه دارند و چه قدرتی دارند که چنین میکنند. به عکس آدمهای بزدل و
(۳۸۸)
ضعیف که به گاه خوف و خطر به هر چیزی دست میاندازند و به هر جایی حمله میبرند و هر کاری میکنند؛ از این رو باید از فرد ضعیف ترسید. مقابلهٔ با انسان قوی ترسی ندارد؛ هرچند چهل لشکر دههزار نفری تحت فرمان داشته باشد؛ چرا که انسان میداند در برابر چه کسی ایستاده است و چگونه میتواند در برابر او کاری کند یا خداوند او را از ناحیهٔ قوتی که دارد بر زمین میزند، ولی از انسان ضعیف باید ترسید، چون انسان نمیداند چه کسی پشت وی ایستاده است. آیا یک سرمد از او پشتیبانی میکند یا یک قاطع، باطش، جبار یا متکبر. حق همیشه از افراد ضعیف پشتیبانی میکند.
در عرف قماربازان حرفهای میگویند هیچ گاه با فرد پاکباخته قمار ننمایید؛ چرا که او شوم است و بازی کردن با او خطر دارد. او تمامی سرمایهٔ خود را در قمار باخته است، ممکن است قاپ اول را بیندازد و در قاپ دوم یا سوم طرف مقابل خود را به گرداب اندازد و تمامی دارایی او را بگیرد.
تاریخ بیانگر این واقعیت است که گناهکاران بیشتر از نقطهٔ قوتی که داشتهاند زمین خوردهاند. خداوند ضعیفکش نیست، بلکه استکبارشکن است. استکبار به حتم سبب شکست آدمی میگردد. کسی همیشه پیروز است که همهٔ شؤون کمالی او در برابر خداوند نمودی از ضعف او باشد.
عالمانی بودهاند که گمان میکردند خیلی خوب هستند و وقتی یکی از حضرات معصومین علیهمالسلام وی را نمایندهٔ خود قرار نمیداده است
(۳۸۹)
اعتراض میکردند و به مرام خود پشت مینمودند و چه بسا کافر میشدند؛ آن هم به خاطر علمی که داشتهاند. طلحه و زبیر نیز از نقطهٔ قوت خود زمین خوردند. کمال اگر عاقبت خیر نیاورد خیری ندارد و ابتلای به مکر الهی است. یکی بدبخت میشود به خاطر علمی که دارد و دیگری بدبخت میگردد به خاطر مال فراوان و قدرت مؤثرش. کمالاتی که همه آزمون الهی است.
خداوند علم عالمی را که خدای خویش را هوای نفس خود بر میگزیند مایهٔ گمراهی وی قرار میدهد و در این صورت، کسی در برابر این اضلال طاقت مقاومت ندارد و به حتم گمراه میشود و مصداق «وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ، وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً» میگردد. باید باور نمود که خوبیها میتواند دشمن آدمی و باعث مکافات وی گردد. اگر کسی کمالی داشته باشد در خطر است و اگر بپندارد خوبی دارد بیچاره است. ما در هیچ دعایی نداریم خدایا، ما را به عصمت یا علم ما ببخش، بلکه همواره این ضعفهاست که واسطه قرار میگیرد! همواره انسان باید در برابر خداوند اعتراف کند که ضعیف است تا جایی قوی نباشد که خداوند بخواهد در صورت لغزش و گناه، وی را از آنجا مجازات نماید. انسان نادان است اگر در برابر پروردگار به تقوا بنازد؛ چرا که دچار سالوس، ریا، عجب و تکبر میشود.
گفتیم از صفات جوانمردان و اهل فتوت این است که کسی را از نقطهٔ ضعف وی مورد هجمه و آسیب قرار نمیدهند، بلکه آنان خود توانمند هستند و از راه قوت و توان افراد به آنان وارد میشوند؛ همانطور
(۳۹۰)
که خداوند چنین است. انسان از دیدن چنین انسانهایی و نیز از داشتن چنین خدایی لذت میبرد. اگر انسان از این خدا بخورد غمی نیست و اگر به جهنم هم ببرد میارزد که بهتر از این است که نامردانی او را بزنند. اگر انسان با بزرگی درگیر باشد بهتر از این است که اسیر ضعیفان و نامردان باشد؛ زیرا بزرگی او آدمی را بزرگ میکند و این افتخار را میآورد که شکست خوردهٔ آن آقاست. خوردن از بزرگان شرافت دارد به زدن هزاران آدم پست و خواری که انسان حتی روی آن را ندارد که بگوید من با آنها درگیر شدهام.
انسان عاقل باید بداند با چه کسی مواجه است. او با خدایی طرف است که ضعیفکش نیست، بلکه مستکبران را به زمین میزند. این صفت در مار هم هست. خداوند مار را به گونهای آفریده است که تا انسان حرکت نکند، نیشش نمیزند؛ ولی عقرب اینطور نیست. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله عقرب را لعن نمود؛ چرا که مؤمن و کافر نمیشناسد و همه را نیش میزند؛ همانطور که پیامبر را نیش زد، اما اگر ماری به انسان نزدیک شود یا حتی به او بپیچد تا انسان او را اذیت نکند و یا تکان نخورد، کاری با او ندارد. مار مردمآزار نیست، قدرت دارد و سم وی کشنده است اما ضعیفکش نیست ولی عقرب به هر که برسد او را نیش میزند؛ هرچند سم وی به خطرناکی سم مار نیست. در توصیههای اخلاقی هست انسان ببیند با چه کسی رفیق یا فامیل میشود. اگر آدم اشتباه کرد و ملاحظهٔ او را نمود، فرد خوبی است وگرنه خوب بودن در پای سفره و در شرایط عادی ملاک نیست؛ چرا که دنیا همواره اینگونه نیست. در هنگام بروز
(۳۹۱)
مشکلات باید ملاحظهٔ دیگری را داشت.
مسلمان باید مانند خداوند جوانمرد باشد، طوری که ضعیف را نزند و آزار ندهد و ملاحظه کند و به فرمایش خداوند: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ رُحَمَاءُ بَینَهُمْ»(۱) باشد نه این که با دیدن قوی تا ناف خم شود و با دیدن ضعیف، حتی اگر برادر وی باشد بر سر او بزند. اگر کسی توانایی دارد باید شاخ شاخدارها را بشکند نه این که نان فردی ضعیف را به جرم این که سدّ معبر کرده است تعطیل نماید و او را محکوم کند. چنین فردی بسیار ضعیف است که چنین شخصی را جانی میداند اما از جانیان واقعی در هراس است. این فرهنگ ایمانی نیست که قاچاقچی عمده فروش آزاد باشد اما دستفروشی ضعیف به جرم سدّ معبر به دادگاه رود. برخی ششصد دستگاه تریلی تنها بخشی از اموال و دارایی آنان است و کسی از وی نمیپرسد آن را از کجا آوردهای؟ دارایی تا سقفی معین عادی است و گذر از آن حد جای پرسش را طرح مینماید. بدیهی است چنین پرسشی به معنای دزد پنداشتن او نیست، بلکه حمایت از حق ضعیفان است که کسی حق آنان را ندزدد و خود را در میان سرمایهداران پنهان نسازد تا نوع افراد به فقر، پریشانی و غمزدگی دچار نگردند. «الناس مسلّطون علی اموالهم» برای موارد متعارف و معقول دارایی است. همانطور که برخی از بانکها از سپردهگذاران میلیاردی مبلغی را به عنوان کارمزد نگهداری این همه سرمایه میگیرد اما همین بانک به سرمایههای جزیی سود میدهد.
داراییها وقتی از سقفی فراتر رود باید در برابر آن سند ارایه داد.
- فتح / ۲۹٫
(۳۹۲)
ممکن است نوجوانی با حادثهٔ زلزله تمامی فامیل و بستگان خود را از دست دهد و تمامی داراییهای آنان به وی رسد و داغی که دیده به مالی میلیاردی تبدیل شود اما کسی که نه چنین داغی دارد و نه باغی که در آن رنجی کشد میلیاردها دلار سرمایه را از کجا آورده است؟ اقتصاد اسلامی دارای دفترچهای راهنماست که متأسفانه هیچ گاه نه نشر مییابد و نه کسی آن را مطالعه و اجرایی مینماید.
روشنی « ۱۶۱ » لعن الهی
«أُولَئِک الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ، فَأَصَمَّهُمْ، وَأَعْمَی أَبْصَارَهُمْ. أَفَلاَ یتَدَبَّرُونَ الْقُرْآَنَ أَمْ عَلَی قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا»(۱).
اینان همان کساناند که خدا آنان را لعنت نموده و گوش دل ایشان را ناشنوا و چشمهایشان را نابینا کرده است. آیا به آیات قرآن نمیاندیشند یا مگر بر دلهایشان قفلهایی نهاده شده است؟!
بیان: لعنت خداوند به معنای دور شدن از خداست. انسانی که از خداوند دور میشود کور و کر میگردد؛ چرا که این نور خداست که چشم را بینا و گوش را شنوا میسازد. اگر آدم به خداوند نزدیک شود گوش و چشم دیگری پیدا میکند و چیزهایی میبیند و میشنود که دیگران به صورت عادی نمیشنوند و نمیبینند. اولیای خدا هم تیز میبینند و هم
- محمد صلیاللهعلیهوآله / ۲۳ ـ ۲۴٫
(۳۹۳)
تیز میشنوند؛ چرا که قرب بالایی به پروردگار دارند. کسی که مورد لعن خدا واقع میشود از ساحت قرب الهی دور میگردد و در نتیجه به کری و کوری مبتلا میگردد به عکس قرب الهی که مقرب حتی با گوش خود میبیند و با چشم خود میشنود؛ همانطور که خداوند تنها یک لایهٔ احساسی را به صورت مادرزادی به آدمیان داده است و اگر میخواست میتوانست لایههای احساسی دیگر را نیز راهاندازی نماید به گونهای که باهر ذرهای از اعضا بتوان تمامی حواس را داشت. انسانی که از ناسوت بر میشود و فراتر از آن میرود هر حسی را درون حس دیگر خود مییابد. البته اولیای خدا در ناسوت هستند و چنین حواسی دارند. آنان از پشت سر خود میبینند و در خواب نیز هیچ یک از حواس آنان تعطیل نمیشود. خداوند در این آیه میفرماید: «أُولَئِک الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ، فَأَصَمَّهُمْ، وَأَعْمَی أَبْصَارَهُمْ». کسانی که در مرتبهٔ بالای علم یا ثروت هستند و قدرتی کمالی دارند و به کفران نعمت دچار میشوند، خداوند از همان ناحیهٔ قوت بر ایشان نهیب میزند و نخست عقل آنان را تعطیل میکند و خود آنان کاری میکنند که به لحظهای تمامی سامان کارهای خود را از دست میدهند و ناگهان پریشان و بدبخت میشوند؛ چرا که چیزی به دست خود انسان نیست و عقل و مال و ثروت همه به دست خداست و اگر او بخواهد با ارسال یک پارازیت و نقطهٔ منفی آدمی را به اشتباه میاندازد تا خود را با دست خویش به بدبختی کشاند. عالمان، ثروتمندان و قدرتمندان بیشتر گرفتار میشوند و با اندک پارازیتی به هم میریزند و کارشان تمام میشود. میلیاردری را میشناختم که بهخاطر بیماری آسم و
(۳۹۴)
گم کردن اسپری دو هزار تومانی خود در منزل خویش از دنیا رفت در حالی که میتوانست منزل چند هزار متری خود را تا سقف، کارتن اسپری بچیند.
لعن الهی از اسمای ذاتی ثانوی یا همان اسمای جلالی است. به این معنا که نخست بنده است که گناهی مرتکب میگردد که سزاوار لعن میشود؛ وگرنه خداوند به صورت اولی کسی را لعن نمیماید. کسی که به لعن دچار میشود عقل خود را از دست میدهد و کمخرد، کودن و سفیه میگردد.
روشنی « ۱۶۲ » تفحص و بررسی گفتهٔ فاسقان
«یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، إِنْ جَاءَکمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْما بِجَهَالَةٍ، فَتُصْبِحُوا عَلَی مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ»(۱).
ـ ای کسانی که ایمان آوردهاید اگر فاسقی برایتان خبری آورد نیک وارسی کنید مبادا به نادانی گروهی را آسیب برسانید و بعد از آنچه کردهاید پشیمان شوید.
بیان: خداوند خطاب به اهل ایمان میفرماید اگر فاسقی که صافی و صادق نیست یا در موضع دشمنی است یا گذشتهٔ نیکی ندارد خبری آورد، زود به گفتهٔ وی اعتماد ننمایید و بر اساس آن واکنش نشان
- حجرات / ۶٫
(۳۹۵)
ندهید، بلکه نخست تحقیق کنید تا خطا و اشتباهی مرتکب نشوید و سپس از این که به او اعتماد نمودید پشیمان شوید. خداوند در این آیه نمیفرماید سخن فاسق را ناشنیده بگیرید یا آن را نشنوید، بلکه میفرماید بر آن تحقیق و بررسی داشته باشید تا صحت و سقم آن را به دست آورید. همچنین به سخن فرد عادل که میتوان سخن او را مورد پذیرش قرار داد و انگیزهای برای دروغ ندارد ترتیب اثر دهید. به هر روی، خداوند انسان را سادهانگار نمیخواهد؛ چنانکه میفرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، اجْتَنِبُوا کثِیرا مِنَ الظَّنِّ، إِنَّ بَعْضَ الظَّنِّ إِثْمٌ، وَلاَ تَجَسَّسُوا، وَلاَ یغْتَبْ بَعْضُکمْ بَعْضا، أَیحِبُّ أَحَدُکمْ أَنْ یأْکلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیتا فَکرِهْتُمُوهُ، وَاتَّقُوا اللَّهَ، إِنَّ اللَّهَ تَوَّابٌ رَحِیمٌ»(۱)؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید، از بسیاری از گمانها بپرهیزید که پارهای از گمانها گناه است و جاسوسی مکنید و بعضی از شما غیبت بعضی نکند. آیا کسی از شما دوست دارد گوشت برادر مردهاش را بخورد. از آن کراهت دارید، پس از خدا بترسید که خدا توبهپذیر مهربان است.
برخی از بدگمانیها گناه است اما به بعضی گمانها باید توجه کرد تا در صورتی که منجّز و قطعی شود به بیچارگی نینجامد مانند احتمال توطئه بر علیه نظام. نباید سادهانگار و خوشبین بود همانطور که نباید بدبینی افراطی داشت بلکه باید در جای خود دید.
در ادامه میفرماید: تجسس نکنید و برخی از شما غیبت برخی دیگر را ننمایید. غیبت اظهار تجسس است و امری خارجی است و به صورت
- حجرات / ۱۲٫
(۳۹۶)
خوردن گوشت بدن برادر مرده ظهور مییابد. اگر کسی چنین گوشتی را با غیبت بخورد، روشن است که ذایقه و شامهاش کار نمیکند وگرنه به آن نزدیک نمیشد و از آن تکه گوشتی بر نمیداشت تا آن را به زیر دندان آورد و نوک تیز دندانهای خود را در آن فرو برد بدون آن که مزهٔ آن را با ذایقهٔ خود بچشد و عقل وی دریابد که چه میخورد.
روشنی « ۱۶۳ » غافلان زود منفعل
«وَإِذَا أَذَقْنَا النَّاسَ رَحْمَةً فَرِحُوا بِهَا وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیئَةٌ بِمَا قَدَّمَتْ أَیدِیهِمْ إِذَا هُمْ یقْنَطُونَ»(۱).
ـ و چون مردم را رحمتی بچشانیم، بدان شاد میگردند و چون به سزای آنچه دستاورد گذشتهٔ آنان است صدمهای به ایشان برسد، بهناگاه نومید میشوند.
بیان: موضوع این آیه «ناس» است یعنی همان افراد غافل. افرادی که زود خوشحال میشوند و به کمترین پیشامد بدی نیز ناامید میشوند.
رحمت ابتدایی خداوند و تعلیق عذاب و سیئه بر افعال آدمی نشان از تفاوت اسمای جمالی و جلالی خداوند و اولی و ثانوی بودن آنها دارد.
- روم / ۳۶٫
(۳۹۷)
روشنی « ۱۶۴ » راه فسادزدایی
«أَ لَمْ تَرَ أَنَّا أَرْسَلْنَا الشَّیاطِینَ عَلَی الْکافِرِینَ تَؤُزُّهُمْ أَزّا»(۱).
ـ آیا ندانستی که ما شیطانها را بر کافران گماشتهایم تا آنان را به گناهان تحریک کنند.
بیان: هر آیه از قرآن کریم که «أَ لَمْ تَرَ» در آن وجود دارد درصدد بیان قاعدهای علمی است. این آیه نیز راه زدودن فساد از دل را چیزی از جنس آن میداند؛ زیرا با چیز طیب و طاهر نمیشود فساد را از دل بیرون کرد. به عبارت دیگر، راه مبارزه با هر میکروبی، تولید میکروبی دیگر از سنخ آن است.
روشنی « ۱۶۵ » طبع قلب و تکذیب حق
«أَوَلَمْ یهْدِ لِلَّذِینَ یرِثُونَ الاْءَرْضَ مِنْ بَعْدِ أَهْلِهَا أَنْ لَوْ نَشَاءُ أَصَبْنَاهُمْ بِذُنُوبِهِمْ وَنَطْبَعُ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لاَ یسْمَعُونَ»(۲).
ـ مگر برای کسانی که زمین را پس از ساکنان پیشین آن به ارث میبرند باز ننموده است که اگر میخواستیم آنان را به کیفر گناهانشان میرساندیم و بر دلهایشان مهر مینهادیم تا دیگر نشنوند.
بیان: آخرین مرحلهٔ حرمان در باب هدایت، طبع قلب؛ یعنی بسته شدن قلب است. گناه انسان را بهجایی میرساند که یا طبع قلب پیدا میکند و دیگر صدای حق را نمیشنود و یا رفته رفته اعتقادات و باورهای
- مریم / ۸۳٫
- اعراف / ۱۰۰٫
(۳۹۸)
ایمانی در دل وی رنگ میبازد و از بین میرود تا جایی که حتی آیات الهی و اولیای حق را تکذیب میکند.
روشنی « ۱۶۶ » سوگندخوار دروغپرداز
«ثُمَّ لَمْ تَکنْ فِتْنَتُهُمْ إِلاَّ أَنْ قَالُوا وَاللَّهِ رَبِّنَا، مَا کنَّا مُشْرِکینَ»(۱).
ـ آنگاه عذرشان جز این نیست که میگویند به خدا؛ پروردگارمان، سوگند که ما مشرک نبودیم.
بیان: این سخن مشرکان است که سوگند یاد میکنند و قسم میخورند بر این که شرکی ندارند. در این آیهٔ شریفه دو نکتهٔ روانشناختی وجود دارد: یکی این که کسی قسم میخورد که نوعی دروغ در گفتهٔ او هست و وی میخواهد آن دروغ را پنهان کند. البته قسم کسی که مظلوم واقع شده یا در موقعیتی ضعیف قرار دارد، گاه راست است.
نکتهٔ دوم این است: کسی که همواره خود را تطهیر میکند، فردی آلوده است؛ چنانکه مشرکان میگویند: «مَا کنَّا مُشْرِکینَ». کسی که پاک و مطهر باشد اعتنایی به بدگویی دیگران ندارد و این پاکان غیر واقعی و ساختگی هستند که در برابر یک کلام انتقاد یا بدگویی دیگران، کمبود خود را سریع نشان میدهند و بهسرعت هزار شاهد و دلیل بر پاکی و تبرئهٔ خود میآورند تا آن عیب را از خود پاک کرده و خود را اثبات
- انعام / ۲۳٫
(۳۹۹)
نمایند. قرآن کریم بر کار چنین افرادی نام «فتنه» را نهاده است که از فساد باطنی آنان که ریشهٔ این مشکلات است حکایت دارد. البته آیهٔ بعد میفرماید: «انْظُرْ کیفَ کذَبُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کانُوا یفْتَرُونَ»(۱)؛ ببین چگونه به خود دروغ میگویند و آنچه برمیبافتند از ایشان یاوه شد.
آیهٔ شریفه این دروغ را بر خود آنان حمل مینماید و به این معناست که آنان خود را تکذیب میکنند.
روشنی « ۱۶۷ » بیریشگی و خبیثی
«وَمَثَلُ کلِمَةٍ خَبِیثَةٍ کشَجَرَةٍ خَبِیثَةٍ اجْتُثَّتْ مِنْ فَوْقِ الاْءَرْضِ مَا لَهَا مِنْ قَرَارٍ»(۲).
ـ و مثل سخنی ناپاک چون درختی ناپاک است که از روی زمین کنده شده و قراری ندارد.
بیان: این آیه، گیاهانی که ریشه در دل خاک ندارد؛ بهطوری که در برابر کمترین باد و آفت، دارای هیچ استقرار و ثباتی نمیباشد و بهسرعت زرد و از جا کنده میشود، گویا ریشهٔ آن روی زمین قرار گرفته است را «شجرهٔ خبیثه» مینامد و عقاید غلط و باطل را به آن تشبیه مینماید.
- انعام / ۲۳٫
- ابراهیم / ۲۶٫
(۴۰۰)
روشنی « ۱۶۸ » همراهی بیهدفی و بیادبی
«وَقَالُوا یا أَیهَا الَّذِی نُزِّلَ عَلَیهِ الذِّکرُ إِنَّک لَمَجْنُونٌ»(۱).
و گفتند ای کسی که قرآن بر او نازل شده است به یقین تو دیوانهای.
بیان: همیشه چنین است که توهین و استهزا نشان بیادبی و سرگردانی و نداشتن هدف است. نسبت جنون دادن به پیامبر اسلام صلیاللهعلیهوآله از روی بیادبی و سرگردانی کفار بوده است. کسی که هدف دارد و میداند به دنبال چیست هرگز توهین نمیکند، بلکه میایستد، اشکال میکند و چنانچه نیاز باشد، برای رسیدن به هدف خود میجنگد. البته آیات بعد، ضمن دلجویی از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دربارهٔ چنین افرادی میفرماید: «وَمَا یأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یسْتَهْزِئُونَ. کذَلِک نَسْلُکهُ فِی قُلُوبِ الْمُجْرِمِینَ»(۲)؛ و هیچ پیامبری برایشان نیامد جز آنکه او را به مسخره میگرفتند. بدین گونه آن را در دل بزهکاران راه میدهیم.
بسیاری مرجع ضمیر در عبارت «نَسْلُکهُ» را به استهزا باز میگردانند؛ در حالی که ضمیر به «رَسُولٍ» بر میگردد و به این معناست که خداوند رسول خود را به دل مجرمان تزریق و وارد میکند و از هدایت آنان ناامید نمیگردد. مجرمان دلهایی آلوده و جرم گرفته دارند و بهآسانی و با شنیدن موعظه و پند هدایت نمیشوند، بلکه زنگار دل آنان تنها با شویندهای اسیدی پاک میشود. «سلوک» به معنای راه بردن و دست
- حجر / ۶٫
- حجر / ۱۱ ـ ۱۲٫
(۴۰۱)
گرفتن است و هدایت اینان کاری مهم، سنگین و بزرگ میباشد که البته قاعده و روش دارد و با به دست آوردن قاعدهٔ آن میتوان دین خدا را برای این گروه بر اساس آن نظام علمی تبلیغ نمود. قاعدهمند بودن تبلیغ این گروه از واژهٔ «کذَلِک»دانسته میشود؛ چرا که هرجا این لفظ کاربرد داشته باشد قاعدهای نظاممند در آنجا نهفته است که میتوان برای کشف آن تلاش نمود. در صحنهٔ دادرسی قیامت نیز کسانی که هدایت بهخوبی به آنان نرسیده و به جانشان تزریق نشده است از «مستضعفان» به شمار میروند.
روشنی « ۱۶۹ » نادیده گرفتن عهد
«وَلاَ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنا قَلِیلاً إِنَّمَا عِنْدَ اللَّهِ هُوَ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(۱).
ـ و پیمان خدا را به بهای ناچیزی مفروشید؛ زیرا آنچه نزد خداست اگر بدانید همان برای شما بهتر است.
بیان: کسانی که پایبند عهد و پیمانی نیستند و آن را بهراحتی زیر پا میگذارند افرادی پست و حقیر هستند که قدر و ارزشی برای خود باقی نمیگذارند. آنان تمامی دارایی و هویت خود را ارزان میفروشند، از این رو قرآن کریم میفرماید: «وَلاَ تَشْتَرُوا بِعَهْدِ اللَّهِ ثَمَنا قَلِیلاً»؛ عهد خدا را
- نحل / ۹۵٫
(۴۰۲)
ارزان نفروشید؛ البته نه به این معنا که اگر خواستید آن را گران معامله کنید؛ چرا که چنین معاملهای با هر قیمتی که باشد، زیانبار و خسرانآور است؛ زیرا به گواهی آیهٔ بعد این تنها خداست که میتواند قیمت آن را بپردازد: «مَا عِنْدَکمْ ینْفَدُ وَمَا عِنْدَ اللَّهِ بَاقٍ وَلَنَجْزِینَّ الَّذِینَ صَبَرُوا أَجْرَهُمْ بِأَحْسَنِ مَا کانُوا یعْمَلُونَ»(۱)؛ آنچه پیش شماست تمام میشود و آنچه پیش خداست پایدار است و بهقطع کسانی را که شکیبایی کردند به بهتر از آنچه عمل میکردند پاداش خواهیم داد.
کسی که عهد نمیشناسد نه انصاف دارد و نه وفا. چنین کسی رفاقت نمیداند و تنها سختی و قساوت در نهاد خود دارد.
روشنی « ۱۷۰ » فساد مترفان
«وَإِذَا أَرَدْنَا أَنْ نُهْلِک قَرْیةً أَمَرْنَا مُتْرَفِیهَا فَفَسَقُوا فِیهَا فَحَقَّ عَلَیهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرا»(۲).
ـ و چون بخواهیم شهری را هلاک کنیم خوشگذرانانش را وا میداریم تا در آن به انحراف و فساد بپردازند و در نتیجه عذاب بر آن شهر لازم گردد، پس آن را یکسره زیر و زبر کنیم.
بیان: شگرد پروردگار برای هلاکت و عذاب اقوام یا افراد این است که هرگاه ارادهٔ هلاکت عدهای را نماید نخست طمع آنان را بالا میبرد و
- نحل / ۹۶٫
- اسراء / ۱۶٫
(۴۰۳)
سپس به آنان میدان میدهد تا بدون حساب طغیان کنند و هرچه قانون و حسابرسی در زندگی است را نادیده گیرند و با غرور قدرت و شوکت آقایی، هرج و مرج و فساد کنند، آنگاه عذاب بر آنان وارد میشود و «فَدَمَّرْنَاهَا تَدْمِیرا» زیر و زبرشان میکند.
روشنی « ۱۷۱ » اسراف
انسان خود با ایجاد زمینه و با کمک و تحریک شیطان است که دست به کارهای گناهآلود مییازد. اگر رابطهٔ انسان با شیطان مانند رابطهٔ پدر و فرزند بود، گریزی از انجام دستور وی نبود.
این تعبیر، نقش خطرناک اسراف را میرساند. زیادخوری و اسراف به کفر میانجامد و سبب میشود انسان مدیون امامعصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) گردد؛ زیرا آن حضرت شریک اموال مردمان است و رضایتی به این نوع مصرف ندارند. هر انسانی و بهویژه مؤمنان باید بانشاط زندگی کنند اما این بدان معنا نیست که زیادهروی و اسراف داشته باشند. زندگی خوب یعنی رعایت تناسب در همهٔ جوانب آن و نداشتن افراط یا تفریط ولی دست یافتن به این مهم و خارج نشدن از حد مناسب کارها بهطوری که نه به خساست و امساک بینجامد و نه به اسراف و زیادهروی،
(۴۰۴)
بسیار سخت و نیازمند علم و حکمت است. زندگی نوع افراد بشر خالی از اسراف نیست. ممسک بودن یا اسراف کردن راحت است و این تناسب دادن به امور است که سخت و دشوار میباشد؛ همانطور که دروغ نگفتن و غیبت نکردن آسان است ولی تشخیص موارد واجب، مستحب و مکروه آن به آسانی فهمیده نمیشود. کسی که از صفت «تناسب» در انجام کارها برخوردار است هنگام مصرف و هزینه دستش نمیلرزد بدون آن که به اسراف آلوده شود؛ زیرا میداند خدا عالم را برای بندگانش آفریده است، از این رو بهراحتی برای آنان هزینه میکند و میبخشد. آیهٔ بعد لزوم داشتن این اعتدال را توصیه مینماید و میفرماید: «وَلاَ تَجْعَلْ یدَک مَغْلُولَةً إِلَی عُنُقِک وَلاَ تَبْسُطْهَا کلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوما مَحْسُورا إِنَّ رَبَّک یبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یشَاءُ وَیقْدِرُ إِنَّهُ کانَ بِعِبَادِهِ خَبِیرا بَصِیرا»(۱)؛ و دستت را به گردنت زنجیر مکن و بسیار هم گشادهدستی منما تا ملامتشده و حسرتزده بر جای مانی. بیگمان پروردگار تو برای هر که بخواهد روزی را گشاده یا تنگ میگرداند. در حقیقت، او به حال بندگانش آگاه بیناست. داشتن
- اسراء / ۲۹ ـ ۳۰٫
(۴۰۵)
حرکت متعادل و به اندازه و رسیدن به آن بسیار سخت و نیازمند تفقه در دین است. امساک سبب میشود شخصیت انسانی لگدمال شود. انسانهای ممسک و کسانی که از هزینه کردن واهمه دارند و میترسند افرادی هستند پست و ضعیف. البته از سوی دیگر، اسراف و ولخرجی نیز سستی به همراه دارد و اسرافکاران همیشه مضطرب میباشند. این گشادهدستی است که شهامت، شجاعت و طول عمر به بار میآورد. این آیه میفرماید خداوند دارای صفت تناسب است و تعادل سفارش شده را عمل مینماید و رزق و روزی را در جای خود بسط داده یا تنگ مینماید.
روشنی « ۱۷۲ » استدراج و مکر الهی
«وَالَّذِینَ کذَّبُوا بِآَیاتِنَا سَنَسْتَدْرِجُهُمْ مِنْ حَیثُ لاَ یعْلَمُونَ»(۱).
ـ و کسانی که آیات ما را تکذیب کردند، بهتدریج از جایی که نمیدانند گریبانشان را خواهیم گرفت.
بیان: کسی که به تکذیب آیات الهی یا اولیای حق تعالی رو میآورد، با علم، آگاهی و تصدیق است که چنین میکند. خداوند در این آیه به چنین
- اعراف / ۱۸۲٫
(۴۰۶)
افرادی هشدار میدهد که آنان را که افرادی آگاه و مدعی هستند از جایی بر زمین میزند که ادعا دارند و در آن قوی هستند. البته آنان چون به علم خود ترتیب اثر نمیدهند و با آن که حق را میشناسند به حق عمل نمینمایند در واقع نادانی بیش نیستند و مستحق خطاب: «مِنْ حَیثُ لاَ یعْلَمُونَ» میباشند.
انسان با هر صفت و قوتی که به جنگ خدا رود، خداوند نیز از همان نقطهٔ قوت او وارد میشود و او را میشکند. خطرناکترین منطقه، منطقهٔ کید الهی است که بدون سر و صدا و با نرمی و متانت کارپردازی مینماید؛ چنانکه در آیهٔ بعد میفرماید: «وَأُمْلِی لَهُمْ إِنَّ کیدِی مَتِینٌ»(۱)؛ و به آنان مهلت میدهم که تدبیر من استوار است. این منطقه، مخصوص کسانی است که با حیله و دغل و به صورت عالمانه و حرفهای گناه میکنند و به جنگ حق تعالی و حقخواهان میروند.
روشنی « ۱۷۳ » تأخیر عذاب و ارتقای کیفیت آن
«وَلَوْ یعَجِّلُ اللَّهُ لِلنَّاسِ الشَّرَّ اسْتِعْجَالَهُمْ بِالْخَیرِ لَقُضِی إِلَیهِمْ أَجَلُهُمْ فَنَذَرُ الَّذِینَ لاَ یرْجُونَ لِقَاءَنَا فِی طُغْیانِهِمْ یعْمَهُونَ»(۲).
ـ و اگر خدا برای مردم به همان شتاب که آنان در کار خیر میطلبند در رساندن بلا به آنها شتاب مینمود، بهقطع اجلشان فرا میرسید. پس
- اعراف / ۱۸۳٫
- یونس / ۱۱٫
(۴۰۷)
کسانی را که به دیدار ما امید ندارند در طغیانشان رها میکنیم تا سرگردان بمانند.
بیان: انسانها به صورت نوعی در به دست آوردن خیرات یا منافع خود عجله دارند و البته این امر مقتضای قوانین حاکم بر ناسوت نیز میباشد؛چرا که کمترین اهمالی کسی را عقب میاندازد و موقعیتی را به دست دیگری میدهد ولی بشر با تمامی سرپیچیها و تخلفاتی که دارد، خداوند در عذاب نمودن او عجله و شتابی ندارد. کوتاهی عمر بشر در حال حاضر نیز دلیل بر عجلهٔ خدا نیست، بلکه خداوند کمیتها را به کیفیت تبدیل مینماید و تحولاتی که باید در عمرهای بسیار طولانی پدید آید در همین عمر کوتاه آدمی پیش میآید و خداوند همان روش تأخیر انداختن عذاب را هنوز هم دارد. تأخیر در عذاب اهمالی در آن نمیباشد، بلکه مکری است خطرناکتر از عذاب زود هنگام؛ زیرا عذاب دنیا تبدیل به عذاب آخرت میشود. بر این اساس باید گفت مرگ گناهکار به نفع اوست؛ اگرچه دنیای خود را از دست میدهد.
البته مکر الهی و تأخیر عذاب که از آن به صورت خاص به «استدراج» نیز یاد میشود با توجه به فراز: «الَّذِینَ لاَ یرْجُونَ لِقَاءَنَا» ویژهٔ کسانی است که اعتقادی به چیزی ندارند نه کسانی که گناه میکنند ولی در معصیت خود انکسار دارند و برای آن مرزی قایل هستند و حتی در گناه خود عناد دارند و پشیمان هستند اما ناتوانتر از آن میباشند که خودنگهدار باشند و خود را آلوده نسازند.
(۴۰۸)
روشنی « ۱۷۴ » مکر الهی
«وَإِذْ یمْکرُ بِک الَّذِینَ کفَرُوا لِیثْبِتُوک أَوْ یقْتُلُوک أَوْ یخْرِجُوک وَیمْکرُونَ وَیمْکرُ اللَّهُ وَاللَّهُ خَیرُ الماکرِینَ»(۱).
ـ و یاد کن هنگامی را که کافران دربارهٔ تو نیرنگ میکردند تا تو را به بند کشند یا بکشند یا از مکه اخراج کنند و نیرنگ میزدند و خدا تدبیر میکرد و خدا بهترین تدبیرکنندگان است.
بیان: موضوع آیهٔ شریفه مکر الهی است. خداوند ماکر است. این اسم از اسمای ثانوی است و به این معناست که خداوند هیچگاه به صورت ابتدایی با کسی مکر نمیکند. ماکر از اسمای ثانوی، ذاتی و فعلی خداوند است. اسم ثانوی اسمی است که پیشزمینهٔ دیگری دارد و تا آن زمینه به دست بنده شکل نگیرد، این اسم ظهور نمییابد. بعضی از اسمای الهی نیز هیچ زمینه و مقدمهای لازم ندارد. اسم رازق از اسمای دهشی حق تعالی است که بدون پیشزمینهای کارپردازی دارد. این اسم بچهٔ شیرخواری را ده روز زیر آوار زلزله سالم نگاه میدارد؛ چرا که خداوند میخواهد به او رزق دهد. مکر خداوند در پی مکری بشری است که به کار میآید. البته مکر خدای متعال دارای جهت خیر است و همانند مکر بشر نیست که شربرانگیز میباشد؛ از این رو خداوند «خَیرُ الماکرینَ» است. مکر خداوند جهت نامردی و حقهبازی ندارد، بلکه به تناسب بهطوری که با محاسبه مکر نمینماید، چون اگر با محاسبه مکر
- انفال / ۳۰٫
(۴۰۹)
کند بشر آسیب فراوانی میبیند. به همین جهت است که در آیه برای مکر، وصف شدید و غلاظِ «علیم» نیامده است. اگر انسان به مکر خدا مبتلا شود بهتر از این است که به مکر دیگران گرفتار گردد؛ زیرا مکر دیگران هیچ جهت خیری ندارد؛ ولی مکر خدا خیر است و به نفع کسی است که خداوند با وی مکر مینماید؛ زیرا جهت سازندگی دارد.
خداوند «کلّ البهاء وکلّ الجمال وکلّه الکمال وکلّه الجمال» است. و چه کسی غیر از حق تعالی میتواند چنین باشد. اولیای خدا نیز در این حد نیستند. آنجا که شخصی به خاطر گناه خویش به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که رحمت عالمان است مراجعه میکند، آن حضرت وی را برای شدت گناهی که دارد طرد مینماید و از او مأیوس میشود، اما خداوند او را مورد لطف خود قرار میدهد و از او در میگذرد و میفرماید: «قُلْ یا عِبَادِی الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَی أَنْفُسِهِمْ لاَ تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ»(۱)؛ بگو: ای بندگان من، که بر خویشتن زیادهروی روا داشتهاید، از رحمت خدا نومید مشوید. در حقیقت، خدا همهٔ گناهان را میآمرزد که او خود آمرزنده مهربان است.
متأسفانه، تصویری نورانی از خدا در دل و ذهن بسیاری از بندگان ننشسته است و چیزی از خداوند به فهم آنان نمیآید. مهری که خداوند به بندگان دارد در دل هیچ ولی خدایی این گونه نیست؛ زیرا اگر چنین باشد، نظم ناسوت به هم میخورد؛ اما خدا به گونهای در میگذرد که کسی نبیند و نظم عالم نیز لطمه نخورد. قرب و انس پیدا نمودن به
- زمر / ۵۳٫
(۴۱۰)
خداوند بسیار مهم است و با اهمیتی که دارد در قیاس با قرب یافتن به اولیای خدا راحتتر است.
خداوند با همهٔ مهری که به بندگان خود دارد، بلکه به آنان عشق میورزد، به بندگان خطاکار و عنادپیشه مکر مینماید.
البته تمامی پدیدههای هستی مکر دارند. زمین و آسمان، باد و باران، سرما و گرما و نیز مردمان بهویژه در دورهٔ آخر الزمان، همه مکر میکنند. باران میبارد و به جای نفع، سیلاب و ویرانی راه میآید، سرما نیز میآید و بهجای از بین بردن میکروبها و ویروسهای مضر، مزارع کشاورزی را از بین میبرد؛ اما در این میان، تنها مکر خداست که جهت خیر دارد. اگر خداوند انسان را به جهنم نیز ببرد باز «خَیرُ الْماکرِینَ» است و بهترین برخورد ممکن را دارد؛ چرا که خود انسان باعث شده است وی به جهنم رود و خداوند هرچه ممکن است به او ارفاق میکند مگر این که بنده در عناد و سرسختی بسیار باشد.
«خیرُ الماکرِینَ» از اسمایی است که به فقیران، ضعیفان و بیچارگان کار ندارد، بلکه برای قدرتمندان، عافیتطلبان و نیز برای انبیا و اولیای و نیز برای اهل آخرت است. این اسم با کسانی کار دارد که به خودشان مینازند. اسم ماکر با اسم لطیف به آنان رو میآوردو این بدان معناست که آنان متوجه نمیشوند مورد مکر الهی واقع شدهاند. این دو اسم چنان نرم و لطیف انسان را بر زمین میزند که گویی بر روی کف صابون حرکت نموده است. البته سیستم و نظام عالم اسما چنین است که بسیار حرفهای و متخصصانه وارد عمل میشود. «خَیر الماکرِینَ» از سختترین و
(۴۱۱)
صعبترین اسمای الهی است که بسیار شدیدتر از «قاسم جباران» و «قاطع» و «باطش» برخورد میکند، ولی چون با لطیف میآید برای آدمی محسوس نیست.
«خَیرُ» در این اسم ترکیبی همان لطف خداوند است. خیر همیشه با ترکیب برای خداوند کاربرد دارد و بهتنهایی نمیآید. خداوند «خیر الماکرین»، «خیر الرازقین» و «خیر الفاتحین» است. در تمامی این اسامی خیر همان یا لطیف است که به لطافت وارد میشود؛ خواه در روزی رساندن باشد یا در مکر و یا در فتح و یا در امور دیگر.
باید توجه داشت اسم «خَیرُ الْمَاکرِینَ» خبر برای «اللَّهُ» قرار گرفته است: «وَاللَّهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ». اسم «اللَّهُ» اسم جامع خداوند است که میتواند هر اسم دیگری را با خود داشته باشد؛ چنانکه در بسمله با «رحمن» و «رحیم» میآید. اسم «اللَّهُ» چون اسم جمعی است امکان آمدن هر یک از اسمای جمالی و جلالی با آن هست، چرا که تمامی آنها تحت دولت اسم «اللَّهُ» میباشند، از این روست که در قرآن کریم آمده است «وَاللَّهُ خَیرُ الْمَاکرِینَ» اما خداوند هیچ گاه صفت «خَیرُ الْمَاکرِینَ» را بر اسم «مجید» و «رحمن» نسبت نداده است. چرایی آن به پیچیدگی اسم «الله» برمیگردد. اسم پیچیدهای میخواهد تا مکر بکند و «الله» اسمی اینگونه و جمعی است، از این رو آدمی باید بسیار مواظب اسم «اللَّهُ» باشد. در همان نمازی که میخواند اگر با توجه شروع نکند، ممکن است در همان «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ»، اسم «اللَّهِ» انسان را غافل کرده و به مشکلات بیندازد، ولی اسمهای دیگر چنین نیست، از این
(۴۱۲)
رو نبود اسم «الله» در برخی از آیات امری مثبت میباشد.
روشنی « ۱۷۵ » کاستی در خداشناسی و مردمآزاری
«وَإِنْ یرِیدُوا خِیانَتَک فَقَدْ خَانُوا اللَّهَ مِنْ قَبْلُ فَأَمْکنَ مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ»(۱).
ـ و اگر بخواهند به تو خیانت کنند پیش از این نیز به خدا خیانت کردند و خدا تو را بر آنان مسلط ساخت و خدا دانای حکیم است.
بیان: این آیه میفرماید کسی که به دیگری خیانت میکند یا ظلمی در رابطه با او مرتکب میشود و به هر روی، دست به گناهی میآلاید که در آن به مردم آسیب میرسد، به حتم پیش از آن، چنین گناهی را در حق خداوند مرتکب شده است. این اصل یک قاعدهٔ کلی است. اگر کسی به همنشین خود دروغ بگوید، بهطور یقین پیش از آن به خدا دروغ گفته است. اگر کسی مال دیگری را به زور و به حرام بخورد، پیش از آن، چنین حرامی را از خدا خورده است. برخی پیش از نطفه به خدا دروغ گفتهاند و «قَالُوا بَلَی» که گفتهاند به دروغ بوده است. بسیاری در دنیا دروغ میگویند و عدهای در قیامت نیز به خدا دروغ خواهند گفت؛ در حالی که قیامت به سند و بینه نیاز دارد و تمامی مسایل آن محسوس است و عمل هر فردی تعین و تجسم پیدا میکند.
- انفال / ۷۱٫
(۴۱۳)
کسی که در درون خود با خدای خویش بد است نمیتواند به مردم هم خوبی نماید. خوب است انسان پیش از آن که دیگران را زیارت کند، با خدای خویش صاف و صافی و خالص و خُلّص گردد تا بهطور قهری با دیگران مشکل پیدا نکند. اولیای خدا بهخاطر عشقی که به خدا دارند، هیچگاه با خدا بد نمیکنند و در این کار بسیار استوار و محکم هستند.
البته باید خدا را از کودکی و طفولیت به آدمی بدهند تا او خدای خود را به نیکی بشناسد و او را دوستداشتنی بیابد و به او عشق بورزد. اولیای خدا پیش از آن که به درس و بحث و مدرسه روند با خدای خود خوب هستند و هیچ گاه نیز نه با او مشکل پیدا میکنند و نه به تبع آن، کدورتی از بندهای دارند.