آیه آیه روشنی

 

آیه آیه روشنی


روشنی « ۵۹ » باران رحمت

«وَهُوَ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ بُشْرا بَینَ یدَی رَحْمَتِهِ، وَأَنْزَلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً طَهُورا»(۲).

ـ و اوست آن کس که بادها را نویدی پیشاپیش رحمت خویش (باران)

  1. یس / ۴۰٫
  2. فرقان / ۴۸٫

(۱۴۹)

فرستاد و از آسمان آبی پاک فرود آوردیم.

بیان: این آیهٔ شریفه به یکی از مظاهر طبیعت توجه می‌دهد و آن را رحمت خداوند می‌خواند. رحمتی که آب طهور یعنی «باران» نام دارد. نعمت «باران» نیز از نعمت‌هایی است که مورد غفلت قرار گرفته است. وقتی باران می‌آید باید زیر آن رفت و از آن بهره برد. باران برای بدن هم‌چون انرژی درمانی و آب درمانی است. البته امروزی‌ها نه تنها از باران، بلکه از سایر مظاهر طبیعت نیز دور افتاده‌اند. برای نمونه، تنوع آب و هوایی در چهار فصل یکی از آن‌هاست که کولرهای آبی و گازی و بخاری‌ها، آن را از بشر امروز گرفته؛ به گونه‌ای که سرما در گرما و گرما در سرما واقع شده است و بدن از گرمای تابستان که باید گرم باشد و از سرمای زمستان که باید سرد باشد استفاده نمی‌کند. طبیعی است چنین بدنی که در تابستان سرد و در زمستان گرم می‌شود در حال مرگ تدریجی است و صاحب آن غافل است و کوتاهی عمر را در پی دارد. بدن باید در تابستان گرما داشته باشد تا بتواند خود را با تعریق باز یابد. ورزش کردن نیز چون سبب تعریق می‌شود برای بدن ارزش دارد.

باران از مظاهر طبیعت است که برای بدن بسیار مفید است. بدنی که باران به آن نمی‌خورد و زیر باران چتر به دست می‌گیرد، در حال مرگ است و صاحب آن نمی‌داند. بارانی که به بدن می‌ریزد به بدن و وجود آدمی شادابی و طراوت می‌دهد. بهتر است بدن به صورت عریان زیر باران رود تا از آن بهتر اثر بپذیرد. باران برای بدن مثل دریاست و باید از آن همانند گرمای تابستان و سرمای زمستان بهره برد و از خنثی شدن آثار

(۱۵۰)

طبیعت در خویش برحذر بود.

متأسفانه صنعتی شدن بشر امروز او را از طبیعت جدا نموده و بدن‌هایی ضعیف و عمرهایی کوتاه را به او داده است. در حقیقت، پیشرفت صنعتی به بهای کشته شدن طبیعت در وجود آدمی حاصل شده است. این صنعت حتی خواب و استراحت و خوراک سالم و تفریح شایسته را از آدمی گرفته است.

آب طهور یعنی باران رحمت، افزون برای سلامتی بدن در درمان بیماری‌ها نیز کارآمد است. یکی از فواید باران این است که می‌شود نازایی‌ها را با آن درمان نمود. خداوند این ویژگی باران را چنین می‌آورد: «لِنُحْیی بِهِ بَلْدَةً مَیتا، وَنُسْقِیهُ مِمَّا خَلَقْنَا أَنْعَاما وَأَنَاسِی کثِیرا»(۱)؛ تا به‌وسیلهٔ آن سرزمینی پژمرده را زنده گردانیم و آن را به آن‌چه خلق کرده‌ایم از دام‌ها و انسان‌های بسیار بنوشانیم.

ویژگی باران طهور این است که زایش و زایمان می‌آورد. اگر کسی تحقیق علمی بر روی مناطق پرباران داشته باشد درمی‌یابد منطقه‌هایی که باران‌زاست زایمان بیش‌تری دارد و نطفه‌ها در آن‌جا قوی‌تر و مستحکم‌تر می‌گردد. به‌نظر ما انسان‌های عقیم در منطقه‌های خشک بیش از منطقه‌های بارانی وجود دارند؛ همان‌گونه که مشکلات رحمی و نارسایی‌های تولید مثل در منطقه‌های خشک که باران کم‌تری به خود می‌بیند بیش‌تر است.

  1. فرقان / ۴۹٫

(۱۵۱)

 


 

روشنی « ۶۰ »

آب شیرین در اعماق دریای شور

«وَهُوَ الَّذِی مَرَجَ الْبَحْرَینِ، هَذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ، وَهَذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ، وَجَعَلَ بَینَهُمَا بَرْزَخا وَحِجْرا مَحْجُورا»(۱).

ـ و اوست کسی که دو دریا را موج‌زنان به سوی هم روان کرد. این یکی شیرین و گوارا و آن یکی شور و تلخ است و میان آن دو مانع و حریمی استوار قرار داد.

بیان: رودخانهٔ آب شیرین یا آب شور بر روی زمین قابل مشاهده و حس است اما خداوند در این آیه از دریاهایی با آب شور می‌گوید که آب شیرین را درون خود دارد. در اعماق دریاها رودخانه‌های آب شیرین قرار دارد. رودخانه‌هایی که در دل آب شور قرار دارد بدون آن که با آن مخلوط شود. آب آن چشمه‌ها بسیار گوارا و شیرین است در حالی که دریایی آب شور آن را احاطه کرده است. خلط نشدن این چشمه‌های شیرین با آب شور دریا از آن روست که این آب‌ها ساکن نیست، بلکه رونده و به تعبیر قرآن کریم «فُرَاتٌ» است و ایجاد حجر می‌نماید.

موتورسوارانی که روی دیوارهٔ مرگ با سرعت حرکت می‌کنند و می‌چرخند به علت سرعت بالایی که در حرکت گریز از مرکز دارند نمی‌افتند. اگر سرعت آنان کاهش یابد به زمین سقوط می‌کنند. در میان دریا نیز بر اثر فرات و رونده بودن آب شیرین، دو آب شور و شیرین با هم مخلوط نمی‌شود. ساکن بودن سنگینی می‌آورد. از ویژگی آب‌های ساکن

  1. فرقان / ۵۳٫

(۱۵۲)

این است که سنگین است و سنگین بودن آن به خاطر املاح آن می‌باشد.

 

 

 


 

روشنی « ۶۱ » حرکت روان کوه‌ها

«وَتَرَی الْجِبَالَ تَحْسَبُهَا جَامِدَةً، وَهِی تَمُرُّ مَرَّ السَّحَابِ، صُنْعَ اللَّهِ الَّذِی أَتْقَنَ کلَّ شَیءٍ، إِنَّهُ خَبِیرٌ بِمَا تَفْعَلُونَ»(۱).

ـ و کوه‌ها را می‌بینی و می‌پنداری که آن‌ها بی‌حرکتند و حال آن‌که آن‌ها ابرآسا در حرکت می‌باشند. این صنع خدایی است که هر چیزی را در کمال استواری پدید آورده است. در حقیقت او به آن‌چه انجام می‌دهید آگاه است.

بیان: کوه‌هایی که گمان می‌رود ثابت و ساکن در جا ایستاده‌اند، بی‌قرار و در حرکت است؛ اما حرکت آن مانند قطار نیست تا برای زمینیان پرصدا باشد، بلکه هم‌چون ابر است که برای زمینیان آرام و بی‌صدا در حرکت است.

 

 

 


 

روشنی « ۶۲ » دریانمایی

«أَ لَمْ تَرَ أَنَّ الْفُلْک تَجْرِی فِی الْبَحْرِ بِنِعْمَةِ اللَّهِ لِیرِیکمْ مِنْ آَیاتِهِ، إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ»(۲).

  1. نمل / ۸۸٫

(۱۵۳)

ـ آیا ندیده‌ای که کشتی‌ها به نعمت خدا در دریا روان می‌گردند تا برخی از نشانه‌های قدرت خود را به شما بنمایاند. به‌قطع در این قدرت‌نمایی برای هر شکیبای سپاس‌گزاری نشانه‌هاست.

بیان: خداوند در این آیه می‌خواهد دریاها و کشتی‌هایی که بر پهنهٔ بی‌کران و نیلگون آن قرار دارد را به ما نشان دهد، اما پرسش این است که خداوند چرا چنین برای ما بندگان ضعیف قدرت‌نمایی می‌نماید و نعمت خود را یادآور می‌شود؟ باید گفت: خداوند غنی مطلق است و به هیچ کس و هیچ چیز نیازمند نیست، اما در این نمایش قدرت بر آن است تا مردم را این‌گونه هدایت کند تا بلکه آنان تار هزار نمای غفلت از خود پاره نمایند؛ از این رو در ذیل آیه می‌فرماید: «إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیاتٍ لِکلِّ صَبَّارٍ شَکورٍ» که زدایش غفلت را نیازمند صبر و شکیبایی و توجه و شکر می‌داند و بدون آن نمی‌توان این بند محکم ناسوتی را پاره نمود؛ مگر آن که گرفتاری شدیدی پیش آید که هیچ راه برون‌رفتی برای آن نباشد؛ از این رو در ادامه می‌فرماید: «وَإِذَا غَشِیهُمْ مَوْجٌ کالظّلَلِ دَعَوُا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ فَلَمَّا نَجَّاهُمْ إِلَی الْبَرِّ فَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمَا یجْحَدُ بِآَیاتِنَا إِلاَّ کلُّ خَتَّارٍ کفُورٍ»(۱)؛ و چون موجی کوه‌آسا آنان را فرا گیرد خدا را بخوانند و اعتقاد خود را برای او خالص گردانند، ولی چون نجاتشان داد و به خشکی رساند برخی از آنان میانه‌رو هستند. و نشانه‌های ما را جز هر خاین ناسپاس‌گزاری انکار نمی‌کند.

  1. لقمان / ۳۱٫
  2. لقمان / ۳۲٫

(۱۵۴)

انسان تا بر روی خشکی است احساس توانمندی و پناه دارد و این که در برابر هر خطری می‌تواند به جایی پناه ببرد حتی اگر کسی گلوی او را گرفته باشد و بخواهد او را خفه کند باز فریاد می‌زند و بد می‌گوید! اما به آب که می‌افتد چنین نیست و قدرت و احساس توان پناهندگی خود را از از دست می‌دهد؛ زیرا آب با آن که نرمی و لطافت دارد اما رحم ندارد و همه در آن‌جا احساس عجز و ناتوانی می‌کنند؛ از این رو تمامی پناه‌های ناسوتی از آدمیان گرفته می‌شود و در آن‌جاست که آدمی می‌یابد نمی‌تواند به دامن کسی جز خداوندی که در همه جا حضور دارد و عنان هر کسی در دست اوست پناهنده شود و آن‌جاست که خنکای دست‌های نوازش پر مهر خداوند را بر گونه‌های خود با تمام وجود حس می‌نماید.


 

روشنی « ۶۳ » توسعهٔ دنیا

«سُبْحَانَ الَّذِی خَلَقَ الاْءَزْوَاجَ کلَّهَا مِمَّا تُنْبِتُ الاْءَرْضُ وَمِنْ أَنْفُسِهِمْ وَمِمَّا لاَ یعْلَمُونَ»(۱).

ـ پاک خدایی که از آن‌چه زمین می‌رویاند و نیز از خودشان و از آن‌چه نمی‌دانند همه را نر و ماده گردانیده است.

بیان: تعبیر «وَمِمَّا لاَ یعْلَمُونَ» در این آیه بسیار حایز اهمیت است. این تعبیر می‌رساند دنیا هنوز باز و گسترده نشده و به رشد علمی خود

  1. یس / ۳۶٫

(۱۵۵)

نرسیده است.

این آیه به صراحت می‌فرماید ما آفرینش نران و مادگان را از آن‌چه شما نمی‌دانید قرار داده‌ایم. به نظر ما بشر در آیندهٔ دنیا نر و ماده را خود بدون نیاز به جنین آدمی تولید می‌کند و با تنوع هم می‌آفریند. آیندگان انسان‌هایی تولید می‌کنند که از خود قوی‌تر و زیباتر هستند و البته برخی را نیز به جهت اغراضی که دارد ضعیف‌تر می‌سازد. آنان خط تولید انسان‌های بسیار خطرناک و ماجراجو نیز راه‌اندازی می‌کنند. بشر رو به رشد است و این که گمان می‌کنیم بزرگان ما در گذشته بوده‌اند درست نیست و بزرگان در آینده است که بر پهنهٔ دنیا می‌آیند و آنان هستند که سرآمد سرآمدان می‌باشند.

البته انسان‌های بسیار بد نیز در آینده است که ظهور خواهند نمود و دنیا را به تباهی می‌کشانند. آنان با حرکتی، میلیون‌ها آدم می‌کشند. البته اولیای الهی از علمای پیشین و پسین فرازمانی هستند و در هر زمانی که بیایند فعلیت تمام دارند و در این عبارات، آنان منظور نظر ما نیستند.

 

 


 

 

روشنی « ۶۴ » نوشیدنی طهور

«وَمِنْ ثَمَرَاتِ النَّخِیلِ وَالاْءَعْنَابِ تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکرا وَرِزْقا حَسَنا إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیةً لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ»(۱).

 

  1. نحل / ۶۷٫

(۱۵۶)

ـ و از میوهٔ درختان خرما و انگور باده مستی‌بخش و خوراکی نیکو برای خود می‌گیرید. به‌قطع در این‌ها برای مردمی که تعقل می‌کنند نشانه‌ای است.

بیان: خرما و انگور در میان مسلمانان به صورت خام یا به شکل شیره یا سرکه مصرف می‌شود. دنیای اسلام باید آزمایش‌گاه‌های بسیار مجهز داشته باشد تا با تحقیقات علمی بتواند عصارهٔ این میوه‌ها را بگیرد و مایعی به عمل آورد که مسکر و مست‌آور نباشد ولی برای آنان نشاط‌آور باشد و افزون بر آن، صفای دل را نیز در پی آورد. قرآن کریم در این آیه از چنین نوشیدنی سخن می‌گوید. «واو» در عبارت: «تَتَّخِذُونَ مِنْهُ سَکرا وَرِزْقا حَسَنا» عاطفه است؛ یعنی از خرما و انگور شراب و رزق نیکو به عمل می‌آورید، اما متأسفانه جامعهٔ اسلامی هنوز فرمول ساخت این نوشیدنی طهور اسلامی را که به تعبیر قرآن کریم «رِزْقا حَسَنا» است به دست نیاورده است و تنها چیزی که از خرما و انگور به عمل می‌آورد سرکه و شیره است. البته این فرمول قرآنی را نمی‌توان با جهل و بدون پیشرفت‌های علمی دنبال کرد؛ چرا که می‌فرماید: «إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیةً لِقَوْمٍ یعْقِلُونَ».

خداوند در آیه‌ای دیگر در وصف شراب طهور بهشتیان که فرمول آن در دنیا قابل کشف است می‌فرماید: «لاَ فِیهَا غَوْلٌ وَلاَ هُمْ عَنْهَا ینْزَفُونَ»(۱)؛ نه در آن فساد عقل است و نه ایشان از آن به بدمستی و فرسودگی می‌افتند.

  1. صافات / ۴۷٫

(۱۵۷)

نوشیدنی یاد شده با آن که نشاط می‌آورد اما باید به گونه‌ای باشد که نه مستی می‌آورد و نه سستی دارد وگرنه نوشیدن آن حرام است.

نوشیدن این شراب صافی که تلخ هم نیست لذت دارد اما مستی و سستی ندارد. انسانی که مست و گرم می‌شود، آرام آرام ناتوان و سست می‌گردد و تلو تلو می‌خورد. شراب‌خوار وقتی در ابتدا داغ است، شلوغ می‌کند ولی وقتی شراب در بدن وی رسوب می‌کند سست می‌شود و حتی نمی‌تواند درست راه برود در نتیجه تلو تلو می‌خورد.

البته گرفتن شراب منحصر به انگور و خرما نیست. شراب عصاره است و عصاره در همه چیز یافت می‌شود حتی در چوب، اما گرفتن آن دانش و ابزار لازم آن را می‌طلبد.

یکی دیگر از چیزهایی که نشاط‌آور است، حلیم است. حلیم از تمامی غذاها حتی کله‌پاچه دیررس‌تر است. کله‌پاچه را آماده می‌کنند و روی آتش می‌گذارند تا بپزد ولی برای پختن حلیم باید چندین ساعت پای کار ایستاد و آن‌را جابه‌جا کرد تا آماده شود. البته امروزه با دستگاه‌های برقی آن را به‌سرعت آماده می‌کنند اما چنین حلیمی ارزش غذایی ندارد بلکه ممکن است سبب ناراحتی عصبی و ناآرامی شود. این تهیهٔ حلیم با روش سنتی است که آن را به بی‌نظیرترین غذای ایرانی تبدیل می‌کند. گندم هم‌چون خرما، گردو و انگور، از چیزهایی است که شراب دارد، از این رو حلیم نیز به سبب پرانرژی بودن نشاط و مستی خود را دارد که البته غیر از مستی شراب است که حرام است. استفاده از حلیم همراه شکر و روغن در فصول سرد سال مناسب است؛ زیرا حرارت حاصل از آن

(۱۵۸)

به‌ویژه که گندم گرم است، بدن را به راه می‌اندازد و آن را محکم می‌نماید.

معجزهٔ دین هنگامی تحقق می‌یابد که ما آموزه‌های علمی و نیز معارف قرآن کریم را درک و اجرایی نماییم. در این صورت است که دین همگانی می‌شود و کسی را یارای مقابله با آن نخواهد بود.

خرما و انگور دو میوه‌ای است که قرآن کریم بارها از آن یاد کرده است. این همه تکرار در یادکرد از این دو میوه اهمیت فراوان آن را می‌رساند. قرآن کریم می‌فرماید: «فَأَنْشَأْنَا لَکمْ بِهِ جَنَّاتٍ مِنْ نَخِیلٍ وَأَعْنَابٍ لَکمْ فِیهَا فَوَاکهُ کثِیرَةٌ وَمِنْهَا تَأْکلُونَ»(۱)؛ پس برای شما به وسیله آن باغ‌هایی از درختان خرما و انگور پدیدار کردیم که در آن‌ها برای شما میوه‌های فراوان است و از آن‌ها می‌خورید.

خرما و انگور چنان اهمیت و ارزشی در سبد غذایی انسان دارد و چنان بر بدن مؤثر است که اگر کسی در عمر خود از این دو میوه کم استفاده نماید به‌حتم عمری کوتاه خواهد داشت. این دو میوه باید هر روز یا دست‌کم هفته‌ای یک‌بار جزو خوراکی‌های روزانه باشد. خرما و انگور و نیز خرمالو مانع از یبوست می‌شود. بسیاری از بیماری‌ها و عفونت‌ها برای کم داشتن انگور در سبد خوراکی خانواده است. خرما برای مغز و انگور برای معده بسیار مناسب است. هر کس این دو میوه را به اندازهٔ کافی استفاده نماید به‌راحتی بیش از صد سال عمر می‌کند. کسی که این دو نعمت خدادادی را فراوان تناول می‌کند محال است پوکی استخوان پیدا کند یا به یبوست دچار شود. خرما مانع از لرزش بدن است و بدنی لرزش

  1. مؤمنون / ۱۹٫

(۱۵۹)

دارد که از خرما کم استفاده نموده است. دنیای غرب به لرزش بدن و سستی اعصاب دچار است در حالی که مصرف خرما دوای درد آنان است؛ هرچند ممکن است به این سخن ما پوزخند زنند.

باید توجه داشت آن‌چه گفته شد برای خرما و انگور است و جای‌گزینی برای آن نمی‌توان داشت. برای نمونه گردو را نمی‌توان به‌جای خرما گرفت. زیاد خوردن گردو افزون بر این که جذب بدن نمی‌شود موجب می‌گردد بدن عفونت پیدا کند. گردو همانند سیر است که زیاده‌روی در آن موجب می‌شود زیرپوست کورک بزند ولی خرما چنین عوارضی ندارد. خرما قند طبیعی است و استفاده از آن برای کسی که به آن حساسیت ندارد بدون عارضه است.

ما برای تأکید بر خوردن انگور و خرما باز به تأسی از قرآن کریم به ذکر آیه‌ای دیگر نیز تبرک می‌جوییم: «ینْبِتُ لَکمْ بِهِ الزَّرْعَ وَالزَّیتُونَ وَالنَّخِیلَ وَالاْءَعْنَابَ وَمِنْ کلِّ الثَّمَرَاتِ إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیةً لِقَوْمٍ یتفکرُونَ»(۱)؛ به‌وسیلهٔ آن کشت و زیتون و درختان خرما و انگور و از هر گونه محصولات دیگر برای شما می‌رویاند. به قطع در این‌ها برای مردمی که اندیشه می‌کنند نشانه‌ای است.

به هر روی، میوه‌هایی که در قرآن کریم از آن یاد شده بهترین میوه‌ها با ارزش غذایی بسیار بالاست. به گونه‌ای که اگر کسی از آن استفاده نبرد به ناهنجاری‌های جسمانی و روحی مبتلا می‌گردد. زیتون، خرما و انگور که در این آیه آمده از همین میوه‌هاست و همواره باید آن را در سبد غذایی

  1. نحل / ۱۱٫

(۱۶۰)

خود داشت.

 

 

 


 

روشنی « ۶۵ » زنبور عسل

«وَأَوْحَی رَبُّک إِلَی النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِی مِنَ الْجِبَالِ بُیوتا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا یعْرِشُونَ»(۱).

ـ و پروردگار تو به زنبور عسل وحی (الهام غریزی) کرد که از پاره‌های کوه‌ها و از برخی درختان و از آن‌چه داربست و چفت‌سازی می‌کنند خانه‌هایی برای خود درست کن.

بیان: خداوند به زنبور عسل وحی نمود در ساخت لانه گزینش و اتخاذ داشته باشد: «اتَّخِذِی». برگزیدن یعنی بهترین مکان را در نظر داشتن. سفارش زنبور عسل به‌اتخاذ وگزینش دلیلی است بر این که خداوند همهٔ کارها را خود انجام نمی‌دهد و می‌خواهد تمامی پدیده‌ها در انجام کارهای ناسوت مشارکت داشته باشند و بخشی از آن را به عهده گیرند.

خداوند به زنبور وحی می‌نماید در مکان‌های مرتفع و بلند لانه‌سازی داشته باشد و این بدان معناست که وی باید از بهترین گل‌ها و میوه‌ها استفاده کند نه از میوه‌های به زمین ریخته و گل‌های نامرغوب. عسل از مرغوب‌ترین غذاهایی است که طبیعت به آدمی ارزانی داشته و هم‌اکنون

  1. نحل / ۶۸٫

(۱۶۱)

عسل درمانی به عنوان دانشی مستقل مطرح است.

 

 


 

 

روشنی « ۶۶ » درمان نازایی

«قَالَ کذَلِک قَالَ رَبُّک هُوَ عَلَی هَینٌ وَقَدْ خَلَقْتُک مِنْ قَبْلُ وَلَمْ تَک شَیئا»(۱).

ـ فرشته گفت: فرمان چنین است. پروردگار تو گفته که این کار بر من آسان است و تو را در حالی که چیزی نبودی پیش از این آفریده‌ام.

بیان: هر آیه‌ای از قرآن کریم که واژهٔ «کذَلِک» در آن آمده باشد دارای قاعده‌ای نظام‌مند و علمی است که در آن نهفته است و می‌توان برای کشف آن تلاش نمود. این آیه نیز راه درمان نازایی را در خود دارد. بشر در آینده با کشف این قاعدهٔ قرآنی حتی می‌تواند زنان یائسه را زایا و مردان پیر و فرتوت را نطفه‌ای قوی دهد.

 

 


 

 

روشنی « ۶۷ » بارداری بدون شوهر

«قَالَ إِنَّمَا أَنَا رَسُولُ رَبِّک لاِءَهَبَ لَک غُلاَما زَکیا»(۲).

ـ گفت من فقط فرستادهٔ پروردگار توام برای این‌که به تو پسری پاکیزه ببخشم.

  1. مریم / ۹٫
  2. مریم / ۱۹٫

(۱۶۲)

بیان: حضرت مریم تولید مثل و زایمان نمود بدون این که شوهری داشته باشد؛ زیرا «روح» نگفت من شوهر تو هستم، بلکه تنها گفت: من فرستادهٔ پروردگارت هستم.

البته دیدن فرستادهٔ خداوند که فرشته است برای انسان ناسوتی کام‌آور است همان‌طور که اعطای فرزند بدون کام نمی‌باشد. این واقعه می‌رساند می‌شود دختری بدون آن که شوهر داشته باشد باردار گردد. بشر آینده قواعد و راه‌کار علمی این واقعه را کشف خواهد نمود و در آینده بسیاری از دختران هستند که بدون آن که تمایلی به ازدواج با مردی داشته باشند از آن‌جا که داشتن فرزند را دوست دارند، از طریق این روش علمی باردار می‌شوند بدون آن که نیاز به استفاده از روش‌های معمول باشد.

 


 

 

روشنی « ۶۸ » تلاش فراوان

«وَمَنْ أَرَادَ الاْآَخِرَةَ وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک کانَ سَعْیهُمْ مَشْکورا»(۱).

ـ و هر کس خواهان آخرت است و نهایت کوشش را برای آن بکند و مؤمن باشد آنان هستند که تلاششان مورد حق‌شناسی واقع خواهد شد.

بیان: فراز «وَسَعَی لَهَا سَعْیهَا» می‌رساند ایمان تنها و اعتقاد صوری و لفظی برای سعادت آخرت کافی نیست، بلکه باید سعی و تلاش داشت و

  1. اسراء / ۱۹٫

(۱۶۳)

نهایت تلاش را نیز داشت و باید کار را با چنگ و دندان دنبال کرد.

 


 

 

 

روشنی « ۶۹ » خوراک و کار خوب

«یا أَیهَا الرُّسُلُ، کلُوا مِنَ الطَّیبَاتِ، وَاعْمَلُوا صَالِحا، إِنِّی بِمَا تَعْمَلُونَ عَلِیمٌ»(۱).

ـ ای پیامبران، از چیزهای پاکیزه بخورید و کار شایسته کنید که من به آن‌چه انجام می‌دهید دانایم.

بیان: این آیه می‌فرماید: «کلُوا مِنَ الطَّیبَاتِ» و به این معناست که خوب بخورید نه این که هرچه می‌توانید بخورید و توصیه به زیاد خوردن نیست، بلکه به خوب خوردن است؛ زیرا نمی‌فرماید: «کلوا الطیبات». بعد از آن می‌فرماید: «وَاعْمَلُوا صَالِحا»؛ یعنی کار خوب کنید نه این که تنها کار کنید.

آدمی در عمر چند روزهٔ خود در دنیا که تنها یک بار می‌تواند آن را به تماشا بنشیند باید بهترین‌ها را برگزیند و همواره هم خوب بخورد ـ نه آن که پر و فراوان بخورد ـ و هم خوب‌ترین کار را داشته باشد و نه تنها کاری خوب.

 

  1. مؤمنون / ۵۱٫

(۱۶۴)

 


روشنی « ۷۰ » تازه‌خوری

«وَهُزِّی إِلَیک بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیک رُطَبا جَنِیا»(۱).

ـ و تنهٔ درخت خرما را به طرف خود بگیر و بتکان. بر تو خرمای تازه می‌ریزد.

بیان: آدمی در ناسوت با «خوراک» است که جسم خود را زنده، بانشاط و قوی نگاه می‌دارد. جسمی که مرکب روح اوست و نفس بدون آن در ناسوت کارایی ندارد و کمالی به دست نمی‌آورد. خوراکی‌ها بر جسم و روح نقش مؤثر و مستقیم دارند. از این رو باید بهترین غذاها را خورد. یکی از مؤلفه‌های بهتر بودن تغذیه، تازه بودن آن است. کسی که تازه‌خوری ندارد و غذاهای مانده می‌خورد عمری کوتاه خواهد داشت. یخچال‌ها و فریزرها تازه‌خوری را از زندگی امروز انسان‌ها گرفته‌اند. کسانی که غذای مانده می‌خورند ذهن و فکر آنان نیز تازگی ندارد و اندیشه‌های آنان بیات است. انسان‌های شایسته هم تازه خور هستند و هم اذهان تازه‌ای دارند و افکارشان نیز همواره تازه و نو می‌باشد ولی کسانی که به مانده‌خوری عادت کرده‌اند هم مفلوک و سست می‌باشند، هرچند جوان باشند و هم اندیشه‌هایی کهنه و مانده دارند و هم به همین دلیل، عمری کوتاه خواهند داشت. تعامل میان ظاهر و باطن و جسم و روح چنان فراوان است که باید گفت این ظاهر است که به باطن کشیده شده است.

  1. مریم / ۲۵٫

(۱۶۵)

 


 

روشنی « ۷۱ » شکرانهٔ نجابت حیوانات سواری

«لِتَسْتَوُوا عَلَی ظُهُورِهِ، ثُمَّ تَذْکرُوا نِعْمَةَ رَبِّکمْ، إِذَا اسْتَوَیتُمْ عَلَیهِ، وَتَقُولُوا سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا، وَمَا کنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ»(۱).

ـ تا بر پشت آن‌ها قرار گیرید. پس چون بر آن‌ها برنشستید نعمت پروردگار خود را یاد کنید و بگویید پاک است کسی که این را برای ما رام کرد وگرنه ما را یارای رام ساختن آن‌ها نبود.

بیان: قرار گرفتن بر پشت حیوانات و به‌راحتی بر روی آن‌ها نشستن و به تعبیر دیگر رام نمودن آن‌ها از نعمت‌هایی است که شکرانه دارد و به هنگام سوارگیری از آنان باید به خداوند توجه نمود و او را شکر گفت. حیواناتی که در باربری و سوارگیری استفاده می‌شود به ویژه اسب، بسیار نجیب هستند و وحشت شیر و ببر را ندارد و این نعمت خدادادی شکرانه می‌طلبد؛ از این رو شایسته است به هنگام سواری گرفتن از آن یا از دیگر سواری‌هایی که شکل مدرن به خود گرفته است گفت: «سُبْحَانَ الَّذِی سَخَّرَ لَنَا هَذَا، وَمَا کنَّا لَهُ مُقْرِنِینَ».

 

 

 


 

روشنی « ۷۲ » سیر مدرن

«قُلْ سِیرُوا فِی الاْءَرْضِ فَانْظُرُوا کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ مِنْ قَبْلُ کانَ أَکثَرُهُمْ مُشْرِکینَ»(۲)

ـ بگو در زمین بگردید و بنگرید فرجام کسانی که پیش‌تر بوده و

  1. زخرف / ۱۳٫
  2. روم / ۴۲٫

(۱۶۶)

بیش‌ترشان مشرک بودند چگونه بوده است؟!

بیان: سیر در زمین در این زمان متفاوت شده است و امروزه برای کسب علم و آگاهی به احوال گذشتگان نیازی به مسافرت‌های طولانی و طی طریق دراز نیست، بلکه سیر در سایت‌های اینترنتی و دیدن شبکه‌های ماهواره‌ای خود سیری است مدرن با سرعت زیاد در تمام اطراف کرهٔ خاکی. البته برای سیر دقیق این منابع اطلاعاتی باید قدرت تحلیل و آگاهی داشت تا به دام‌های گمراه کنندهٔ این سفر پر خطر نیفتاد.

 

 

 


 

روشنی « ۷۳ » بلندی صدا و اختلال شخصیت

«قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی وَلاَ تَجْهَرْ بِصَلاَتِک وَلاَ تُخَافِتْ بِهَا وَابْتَغِ بَینَ ذَلِک سَبِیلاً»(۱).

بگو خدا را بخوانید یا رحمان را بخوانید هر کدام را بخوانید برای او نام‌های نیکوتر است و نمازت را به آواز بلند مخوان و بسیار آهسته‌اش مکن و میان این و آن راهی میانه جوی.

بیان: آیهٔ شریفه از عبادتی که همراه با ونگ ونگ باشد منع می‌کند. عبادت یهودیان با صدای «ونگ و ونگ» است.

از نظر روان‌شناسی، افرادی که فریاد می‌کشند خشن و وحشی هستند و هرچه بلندی فریاد و تعداد آن به تناسب مکان و مشکلات فرد بیش‌تر

  1. اسراء / ۱۱۰٫

(۱۶۷)

باشد، خشونت و توحش او فراوان‌تر است.

سیستم بدن آدمی به‌گونه‌ای است که اگر صداها را با فرکانسی بالا بشنود به اختلال روحی روانی دچار می‌شود. انسان تا وقتی به نرمی و آرامی صحبت می‌کند عاقل و فهمیده است ولی وقتی فریاد می‌آورد دیگر عاقل نیست. دین تنها برای ندای «اذان» و دادخواهی «مظلوم» اجازه داده است تا صدا بلند شود. فرهنگ خشونتی که گاه در برخی از مسلمانان دیده می‌شود به دیانت ارتباطی ندارد. معنای «جهر» و بلندی صدا در صلوات نیز آشکار کردن آن است که نفاق را از بین می‌برد و بلند فریاد کردن و نعره کشیدن منظور نیست.

 

 


 

 

روشنی « ۷۴ » شست‌وشوی مغزی با استفاده از صدا

«وَاقْصِدْ فِی مَشْیک، وَاغْضُضْ مِنْ صَوْتِک، إِنَّ أَنْکرَ الاْءَصْوَاتِ لَصَوْتُ الْحَمِیرِ»(۱)

ـ و در راه‌رفتن خود میانه‌رو باش و صدایت را آهسته‌ساز که بدترین آوازها بانگ خران است.

بیان: لقمان حکیم پسر خود را چنین نصیحت می‌نماید: در راه رفتن میانه‌رو و دارای وزان و سنگینی باش. صدایت هم میانه باشد؛ نه فریاد بزنی و نه به گونه‌ای باشد که کسی صدایت را نشنود؛ زیرا نکره‌ترین

  1. لقمان / ۱۹٫

(۱۶۸)

صداها، صدای الاغ است که داد می‌کشد.

باید بلند فریاد نکرد که صدای بلند نکره است. متأسفانه برخی حتی در سخنرانی داد و فریاد می‌کنند. غربی‌ها در عیدهایی که دارند بسیار فریاد می‌زنند. رپ‌ها بدتر از همه در سالن‌های دانسینگ خود غوغایی دارند. گویا انسان زیر قطاری قرار گرفته است که صدا به صدا نمی‌رسد! استفاده از صدای بلند برای شست‌وشوی مغزی و القای مطلب صورت می‌گیرد. در علوم غریبه نیز وقتی می‌خواهند شخصی را از ناسوت جدا کنند ابتدا به او تموّج می‌دهند تا اعصاب وی به هم بریزد و آن‌گاه است که چیزی به او القا می‌کنند.

دانسینگ‌ها ابتدا به مخاطبان خود با صدا، حرکت و حتی با فیلم تموّج می‌دهند. برخی از آنان در کم‌تر از نیم دقیقه صدها عکس را از جلوی چشم وی می‌گذرانند و نمی‌گذارند او عکسی را به‌خوبی ببیند و تنها او را دچار توهّم می‌کنند. این کار مانند گرفتن دنبه جلوی دهان گربه‌ای است که به سرعت برداشته می‌شود تا فقط او را تحریک کند. فریاد زدن بسیار خطرناک است و باعث می‌شود فرد در کلام خود منطقی نداشته باشد.

 

 


 

 

روشنی « ۷۵ » استراحت در زمان‌های سه‌گانه

«یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، لِیسْتَأْذِنْکمُ الَّذِینَ مَلَکتْ أَیمَانُکمْ، وَالَّذِینَ لَمْ یبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکمْ ثَلاَثَ مَرَّاتٍ مِنْ قَبْلِ صَلاَةِ الْفَجْرِ، وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکمْ مِنَ الظَّهِیرَةِ،

(۱۶۹)

وَمِنْ بَعْدِ صَلاَةِ الْعِشَاءِ، ثَلاَثُ عَوْرَاتٍ لَکمْ، لَیسَ عَلَیکمْ وَلاَ عَلَیهِمْ جُنَاحٌ بَعْدَهُنَّ طَوَّافُونَ عَلَیکمْ بَعْضُکمْ عَلَی بَعْضٍ، کذَلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمُ الاْآَیاتِ، وَاللَّهُ عَلِیمٌ حَکیمٌ»(۱).

ـ ای کسانی که ایمان آورده‌اید، به‌قطع باید غلام و کنیزهای شما و کسانی از شما که به سن بلوغ نرسیده‌اند سه بار در شبانه‌روز از شما کسب اجازه کنند: پیش از نماز بامداد و نیمروز که جامه‌های خود را بیرون می‌آورید و پس از نماز شامگاهان. این سه هنگام برهنگی شماست. نه بر شما و نه بر آنان گناهی نیست که غیر از این سه هنگام گرد یک‌دیگر بچرخید و با هم معاشرت نمایید. خداوند آیات خود را این گونه برای شما بیان می‌کند و خدا دانای سنجیده‌کار است.

بیان: این آیه یکی از دقیق‌ترین بحث‌های علمی و روان‌شناسی را در بر دارد. امری که در جامعهٔ ما به آن بی‌اعتنایی می‌شود؛ در نتیجه افراد آن به زودپیری و زودمیری دچار می‌گردند.

ساختار بدن انسان بر اساس مهندسی خاصی است و هر گونه فشار بی‌رویه به آن سبب از دست رفتن این نظام خاص می‌شود. بسیاری از افراد جامعه می‌پندارند اگر به بدن خود فشار آورند و چند ساعتی بیش‌تر کار نمایند، موفق‌ترند؛ در حالی که نمی‌دانند با این کار در چند سال بعد که نشاط جوانی را از دست دادند به انواع بیماری‌ها دچار می‌شوند و ساعت‌ها باید صرف درمان خود کنند. درمانی که نمی‌تواند بدن را به جایگاه سالم اولی آن باز گرداند. بدن آدمی نیازمند مراعات است.

  1. نور / ۵۸٫

(۱۷۰)

ریاضت‌های قلندرمآبانه یا خرافاتی ناشی از سادیسم و بیمارهای روانی است. بر اساس این آیهٔ شریفه، بدن در هر بیست و چهار ساعت باید سه بار استراحت داشته باشد. البته استراحت و خواب آن می‌تواند پنج دقیقه یا بیش‌تر باشد که به تناسب بدن، مزاج و نوع شغل و فعالیت بدنی یا فکری و قدرت اراده و توان کنترل خواب تغییر می‌یابد. البته زیاد خوابیدن نیز بدن را سست، فرتوت و فسیل می‌سازد.

سه وقت گفته شده بعد از نماز عشا، سحرگاهان و پیش از طلوع فجر و به هنگام ظهر است. در این سه هنگام باید خود را زمین گذارد و استراحت کرد؛ هرچند برای دقایقی باشد.

رهنمود دیگری که این آیهٔ شریفه دارد این است که در این سه وقت باید پوششی سبک داشت.

قرآن کریم این سه هنگام را به «وَحِینَ تَضَعُونَ ثِیابَکمْ» توصیف می‌نماید و به این معناست که استراحت بدن نباید همانند حیوانات باشد، بلکه باید لباس‌های خود را سبک نمود. استراحت نباید با لباس رسمی یا لباس کار باشد، بلکه باید لباس خواب به تن داشت. بدن برای آن که استراحت و خواب به خود گیرد نیازمند کشت خواب است و کشت خواب آن همین لباس خواب است. کسی که لباس خواب ندارد و با لباس کار یا لباس آشپزخانه یا لباس رسمی و میهمانی می‌خوابد گویی به هنگام خواب نیز به همان کار مشغول است و بدن از نظر روانی استراحت نمی‌کند و مدام مشغول است. نفس چنین انسانی نمی‌تواند در یک‌جا بماند و مدام در حال گردش است. چنین کسی مانند فردی است که در

(۱۷۱)

کنار رادیو یا تلویزیون روشن که صدا می‌دهد خواب است. چنین کسی در واقع خواب نیست و نفس وی در حال شنیدن رادیو و تماشای تلویزیون است و استراحت ندارد. او در حالی چشم‌ها را می‌بیند که گویی کاروان‌سرایی را از دنیا می‌برد! کسی که بد می‌خوابد خواب‌ها و رؤیاهای صادق نیز ندارد و خواب وی تنها حکایتی از نداشتن آرامش و راحتی است؛ چرا که بدن وی استراحت درست و کافی ندارد. چنین خواب‌هایی حکایت از بیماری بدن، تشتت اعصاب، تبدل‌های بدون محتوا و تهافت‌های برآمده از ناسازگاری‌های روحی و روانی او دارد.

امری که در این آیه بسیار مهم است فراز «لِیسْتَأْذِنْکمُ الَّذِینَ مَلَکتْ أَیمَانُکمْ، وَالَّذِینَ لَمْ یبْلُغُوا الْحُلُمَ مِنْکمْ» است. این فراز می‌رساند به هنگام خواب هیچ دری نباید قفل باشد. کسی که در اتاقی می‌خوابد که در آن قفل است گویی در زندان خوابیده است و روان وی احساس آرامی ندارد. البته کودکان باید تربیت شوند بدون اجازه وارد اتاق خواب پدر و مادر نشوند؛ نه این‌که پدر و مادر در را قفل کنند. زندگی‌های امروزی به هیچ وجه با فرهنگ این آیه هماهنگی ندارد؛ همان‌طور که برخی از سیاست‌ها با فرهنگ دینی تطابقی ندارد. سازمان حج و زیارت ناگهان انبوهی از زایران را به عراق می‌برد بدون آن که پذیرایی آنان کیفیتی داشته باشد. یا به عکس، زائران عراقی یا زایران نیمهٔ شعبان به صورت انبوهی به قم می‌آیند در حالی که آنان برای خواب و سرویس بهداشتی مشکل دارند! این گونه عملکردها مسلمانی نیست. میزبان نخست باید ببیند آیا می‌تواند مهمان‌داری کند یا خیر، آن‌گاه دعوت‌نامه یا اجازهٔ ورود بدهد.

(۱۷۲)

خداوند در این آیه، اصول و قواعد زندگی را «آیات» می‌نامد. اصول و قواعدی که باید «دانش زندگی» عهده‌دار بیان آن شود: «کذَلِک یبَینُ اللَّهُ لَکمُ الاْآَیاتِ». واژهٔ «کذَلِک» نیز می‌رساند افزون بر همین حکم، نحوهٔ استراحت در سه وقت گفته شده نیز دارای قاعده و قانون است.

مراد از: «وَمِنْ بَعْدِ صَلاَةِ الْعِشَاءِ» نیز همان اول شب است. خواب سر شب بسیار مفید است و خواب در آخر شب چندان فایده‌ای برای بدن ندارد. خداوند خواب شب را مایهٔ آرامش و خود شب را پوششی برای بدن قرار داده است؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَهُوَ الَّذِی جَعَلَ لَکمُ اللَّیلَ لِبَاسا، وَالنَّوْمَ سُبَاتا، وَجَعَلَ النَّهَارَ نُشُورا»(۱)؛ و اوست کسی که شب را برای شما پوششی قرار داد و خواب را مایهٔ آرامشی و روز را زمان برخاستن شما گردانید.

خداوند در این آیه می‌فرماید ما شب را برای شما پوشش قرار دادیم و این بدان معناست که بدن آدمی در شب نباید پوشش سنگینی داشته باشد. بدن و پوستی که لباس سبک نداشته باشد، قدرت تنفس خود را از دست می‌دهد و به زودپیری و چروک مبتلا می‌شود. بدن نیازمند آن است تا در معرض هوای طبیعی قرار گیرد و خواب شب می‌تواند این فرصت را به بدن بدهد. البته محیط و جامعهٔ ما و نیز نوع تربیت خانوادگی و اجتماعی مرسوم، چنین فرهنگی ندارد و پدر و مادرها احساس امنیت ندارند و به هنگام خواب، پوشش کامل و سنگین دارند. البته مراد از تنفس، تنفس روانی است. بدن آدمی و نفس او تنفس‌هایی دارد که در

  1. فرقان / ۴۷٫

(۱۷۳)

شب‌هنگام اگر لباس روز را داشته باشد آن تنفس و آرامش را از دست می‌دهد. افرادی که شب می‌خوابند و ساعات بسیاری هم می‌خوابند و صبح‌گاهان که بر می‌خیزند خستگی آنان رفع نمی‌شود، نحوهٔ خوابیدن آنان اشکال دارد.

بهتر است آدمی تا می‌شود زیر آسمان و در معرض هوای آزاد باشد. تا ممکن است باید زیر سقف نرفت و چنان‌چه مجبور است از سقف استفاده کند، دست‌کم رابطه‌ای با آسمان و هوای طبیعی داشته باشد و چنان نباشد که درها و پنجره‌ها تمام بسته باشد. هوای داخل چاردیواری‌ها پخته و آلوده است ولی هوای باز بیرون، سرشار از اکسیژن و نشاط‌آور است. امروزه به بهانهٔ دکوراسیون و زیبایی یا مصون بودن از گرد و غبار و برای نظافت خانه، پنجره‌ها را می‌بندند و پرده‌های گران‌قیمتی روی آن می‌کشند. چنین چاردیواری‌هایی خفه‌کننده است و روان را تحت تأثیر ناآرامی و ضعف اعصاب قرار می‌دهد.

توجه به سه وقت یاد شده برای استراحت و خوابیدن حتی دقایقی در این سه هنگام، داشتن لباس خواب و نیز در طول شبانه‌روز در یک لباس نبودن و تغییر آن و خوابیدن در زیر آسمان طبیعت سبب تمدد و آرامش اعصاب می‌گردد و روان آدمی را در استراحت و آرامش قرار می‌دهد و عمر او را دراز می‌نماید.

متأسفانه، اختراع برق و سپس تلویزیون، موت اخترامی و نابهنگام را برای مردم ارمغان آورده است. بسیاری از مردم با مرگ طبیعی نمی‌میرند؛ به این معنا که خداوند به آنان عمری بیش از این داده اما گویی او با زندگی

(۱۷۴)

ناآگاهانهٔ خود سبب مرگ تدریجی و زودرس خود گردیده است. این روزها به گونه‌ای شده است که برخی از مردم وقتی به ظاهر می‌میرند در میان قبر زنده می‌شوند؛ چرا که او در واقع نمرده بود و دانش پزشکی امروز قدرت تشخیص زنده بودن او را ندارد. وی به صورت موقت دچار ایست قلبی شده است و قلب وی بعد از مدتی دوباره به حرکت و تکاپو در می‌آید. علم پزشکی امروز هنوز مرده‌شناس نیست و قلب ایستاده را مُرده می‌خواند در حالی که قلب می‌تواند حتی پس از ایست طولانی‌مدت دوباره تپش بگیرد. هستند انسان‌هایی که در قبر زنده می‌شوند و در آن‌جا خود را زنده می‌بینند اما راهی برای فرار به بیرون ندارند و با حالتی رقت‌بار جان می‌دهند و به فشارهایی مبتلا می‌شوند که فشار قبر در برابر آن چیزی نیست. وی فرشتهٔ مرگ را در آن قبر پیش چشم خود می‌بیند.

این امر به قدری دشوار است که باید از خداوند خواست به هر صورتی که خود می‌خواهد او را از دنیا ببرد ولی او را پاک کند و سپس خاک کند و دیگر در قبر زنده‌اش نسازد تا مجبور شود با ناخن‌هایش لحد را بشکافد در حالی که افسوس! هرچه چنگ بزند راه به جایی نمی‌برد و تنها با چنگ زدنش انگشتان خود را می‌شکند. کسی که روی زمین نمی‌توانست دقایقی محدود بر خود فشار آورد، چه‌طور می‌خواهد با چنگ و دندان قبری با خروارها خاک و بتون را باز کند. آن جاست که فشار قبر دنیایی او را با وحشت و اضطراب می‌میراند! علم پزشکی امروز هنوز نمی‌داند به چه کسی مرده می‌گویند و به محض ایست قلبی جواز دفن را

(۱۷۵)

صادر می‌کند؛ در حالی که چه بسا ممکن است دوباره این قلب به راه افتد. صاحبان عزا روی قبر وی آب می‌ریزند و می‌روند و گمان می‌کنند کار تمام شده است ولی ناگهان قلب آن فرد به راه می‌افتد. قلب چنین افرادی همانند باطری برخی از ساعت‌هاست که تمام می‌شود ولی به ناگاه پس از گذشت چند روز به کار می‌افتد. خاک‌ها دارای تنفس‌هایی خاص است و بعضی قلب‌ها با قرار گرفتن در آن خاک‌ها حساسیتی که دارند را از دست می‌دهند و دوباره حرکت می‌کنند.

به عبارت دیگر، برخی قلب‌ها به‌گونه‌ای حساس است که اگر آن را درون تابوت یا در مسجد بگذراند حرکت نمی‌کند ولی با قرار گرفتن در خاک و با برخورد با تنفس خاکی و ارضی است که به ناگاه به راه می‌افتد. بهترین راه برای این که انسان به چنین مرگی دچار نشود این است که مشکل خود را با خداوند حل کند و بداند که هیچ کس جز خداوند پناه او نیست و نمی‌تواند به فریاد او برسد. در آن جا هیچ یک از امور ناسوتی به کار نمی‌آید و تنها عشق الهی است که به فریادش می‌رسد. البته به طور قهری کسی که به آن بلا مبتلا می‌شود توشه‌ای از عشق الهی با خود به همراه ندارد و اگر می‌داشت خداوند او را در قبر نمی‌میراند و به طور طبیعی جانش را می‌گرفت. خداوند آنانی را که دوست دارد این گونه از دنیا نمی‌برد.

به هر روی، بیش‌تر مرگ‌هایی که امروزه رخ می‌دهد اخترامی و غیر طبیعی است و فرد دارای عمر خدادادی بیش از آن است اما وی با سوء اختیاری که در زندگی دارد سبب کوتاهی عمر خود می‌گردد. به هر روی،

(۱۷۶)

سه راه‌کار گفته شده می‌تواند سلامت بدن را تأمین نماید و بدن را از پژمردگی و افسردگی در آورد با خواب مناسب نه زیاد می‌توان افزون بر سلامت بدن، فضیلت شب را نیز درک نمود. روشنی روز برای درک کمالات تاریکی است و تاریکی شب برای این منظور روشنی است. روز آدمی کاسب است ولی شب، هنگام رؤیت اسرار است و تا کسی شب‌هنگام ندود، روز به جایی نمی‌رسد.

باید توجه داشت تقسیم شبانه‌روز به هشت ساعت کار، خواب و عبادت تقسیمی عامیانه و نادرست است و کسی نمی‌تواند هشت ساعت عبادت داشته باشد، بلکه خواب و عبادت هر کسی متأثر از شغل، بدن و مزاج اوست؛ همان‌طور که ممکن است کسی بتواند در شبانه‌روز، شانزده تا بیست ساعت کار مفید داشته باشد.

استراحتی که قرآن کریم ترسیم می‌نماید به هیچ وجه برای مسلمانان فرهنگ نشده است. استراحت که برای تأمین آرامش است با خوابیدن صرف به دست نمی‌آید، بلکه آرامش به آرام خوابیدن است. هم‌چنین استراحت به داشتن مکان خیلی نرم و تشک پر قو نیست، بلکه به نوع راحتی است. ممکن است کسی بر روی تخته سنگی درست بخوابد و خوب بخوابد ولی کسی در پر قو باشد و بد بخوابد. متأسفانه، جوامع امروز بیش‌تر به شکل‌ها و کمیت‌ها اهمیت می‌دهند تا به حقیقت که در کیفیت است. خداوند به انسان توفیق دهد علم زندگی را دریابد. عمل به علم زندگی است که عمر را طولانی و پربرکت و زندگی را سالم، بانشاط و پررونق می‌نماید.

(۱۷۷)

 

 


 

 

روشنی « ۷۶ » آیهٔ پزشکان

«وَلَوْ نَشَاءُ لاَءَرَینَاکهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسِیمَاهُمْ وَلَتَعْرِفَنَّهُمْ فِی لَحْنِ الْقَوْلِ وَاللَّهُ یعْلَمُ أَعْمَالَکمْ»(۱).

و اگر بخواهیم به‌قطع آنان را به تو می‌نمایانیم، در نتیجه ایشان را به سیمای حقیقی‌شان می‌شناسی و از آهنگ سخن به حال آنان پی خواهی برد. و خداست که کارهای شما را می‌داند.

بیان: ما این آیه را برای پزشکان و روان‌شناسان می‌دانیم. آنان باید نوع بیماری را از چهره و نحوهٔ سخن گفتن بیمار باز شناسند و معاینه نمایند. پزشکی امروز هنوز به چنان رشدی نرسیده است که بیماری را با دیدن چهرهٔ بیمار و چگونگی سخن گفتن او دریابد و وی را به آزمایشگاه حواله می‌دهد. بسیاری از بیماری‌های ناشناخته هست که هنوز راهی برای آزمایش و وسیلهٔ آزمایشگاهی ندارد. پزشکی در ده‌ها سال آینده چنان رشدی می‌یابد و مهارت پزشکان چنان بالا می‌رود که بدون استفاده از ابزار آزمایشگاهی، نوع بیماری را با نگاه، نحوهٔ صدا و حتی با بو تشخیص می‌دهد. ما در مجلسی که برای پزشکان برگزار شده بود این آیه را خواندیم و آن را توضیح دادیم و گفتیم ده‌ها سال دیگر، پزشکی، جراحی امروز را منسوخ و مردود می‌داند و دیگر به شکم کسی

  1. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۳۰٫

(۱۷۸)

تیغ نمی‌کشد. اتاق‌های جراحی امروز پر از چاقو، سوزن، تیغ و درفش است؛ در حالی که پزشکی آینده استفاده از این وسایل را ممنوع می‌دارد. ما پزشکان امروز را تیغ‌کش خواندیم و پزشکان حاضر در آن جلسه ناراحت شدند و کسی نیز بر آن نبود تا در زمینهٔ پزشکی از این علوم قرآنی استفاده کند. در بیمارستان‌های آینده یک آهن و تیغ وجود ندارد. آنان بیمارستان‌های امروزی را قصاب‌خانهٔ آدمیان می‌دانند.

 

 


 

 

روشنی « ۷۷ » اهمیت تجربه

«انْظُرْ کیفَ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ وَلَلاْآَخِرَةُ أَکبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَکبَرُ تَفْضِیلاً»(۱).

ـ ببین چگونه بعضی از آنان را بر بعضی دیگر برتری داده‌ایم و به‌قطع درجات آخرت و برتری آن بزرگ‌تر و بیش‌تر است.

بیان: این آیه می‌فرماید: «انْظُرْ». یعنی نگاه کن و تجربه نما. نباید به علوم کلی مانند منطق و فلسفه بسنده کرد. تکرار فراوان «انْظُرْ» در قرآن کریم نشان از اهمیت تجربه و آزمایش دارد. کسی که با نگاه دقیق می‌تواند تفاوت‌ها را بشناسد، به قوانینی دست می‌یابد که آگاهی بر آن سبب رشد و تعالی فرد و جامعهٔ انسانی می‌شود.

این آیه می‌فرماید البته هرچه تجربه و آزمایش رشد کند، باز نمی‌توان

  1. اسراء / ۲۱٫

(۱۷۹)

برخی از تفاوت‌ها را یافت؛ چرا که: «وَلَلاْآَخِرَةُ أَکبَرُ دَرَجَاتٍ وَأَکبَرُ تَفْضِیلاً». این آخرت است که محل بروز کامل تفاوت‌هاست. قد و قامت و رتبهٔ واقعی افراد آن‌جاست که مشخص می‌شود. در روایت است: «مؤذن با چهره‌ای وارد محشر می‌شود که او را با انبیا و اولیا مقایسه می‌کنند».

 


 

 

 

روشنی « ۷۸ » مراتب طولی پدیده‌ها

«وَلِکلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا، وَمَا رَبُّک بِغَافِلٍ عَمَّا یعْمَلُونَ»(۱).

و برای هر یک از این دو گروه از آن‌چه انجام داده‌اند در جزا مراتبی خواهد بود و پروردگارت از آن‌چه می‌کنند غافل نیست.

بیان: تمامی پدیده‌های هستی از جمله انسان‌ها هر یک دارای مرتبه‌ای هستند و چنین نیست که در یک مرتبه چند انسان باشد، بلکه هر انسانی و هر پدیده‌ای برای خود مراتبی دارد. درجه هیچ‌گاه در عرض قرار نمی‌گیرد و همواره در طول است؛ از این رو هیچ پدیده‌ای در عرض پدیدهٔ دیگر قرار نمی‌گیرد، بلکه تمامی پدیده‌ها در طول هم هستند و همین امر می‌رساند که هیچ پدیده‌ای نمی‌تواند همانند پدیده‌های دیگر باشد و «وَلِکلٍّ دَرَجَاتٌ» تفسیر دیگر «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۲) است.

روشنی « ۷۹ »

  1. انعام / ۱۳۲٫
  2. رحمن / ۲۹٫

(۱۸۰)


 

روشنی « ۷۹ » یافته‌های غیر عادی

«أَکانَ لِلنَّاسِ عَجَبا أَنْ أَوْحَینَا إِلَی رَجُلٍ مِنْهُمْ أَنْ أَنْذِرِ النَّاسَ وَبَشِّرِ الَّذِینَ آَمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ قَالَ الْکافِرُونَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ مُبِینٌ»(۱).

ـ آیا برای مردم شگفت‌آور است که به مردی از خودشان وحی کردیم که مردم را بیم ده و به کسانی که ایمان آورده‌اند مژده ده که برای آنان نزد پروردگارشان سابقهٔ نیک است. کافران گفتند: این مرد به‌قطع افسونگری آشکار است.

بیان: این که برخی از یافته‌های بشری از طریق مطالعه و تحقیق به دست نمی‌آید و غیر عادی است مورد پذیرش مؤمن و کافر می‌باشد اما کافران آن را «سحر» و مؤمنان آن را «وحی» می‌دانند. تعجب کافران نیز از غیر عادی بودن این دانش‌ها نیست، بلکه از این که آن را «وحی» بخوانند تعجب می‌نمایند.

 

 

 


 

روشنی « ۸۰ » دانش تفأل

«إِذْ جَعَلَ الَّذِینَ کفَرُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْحَمِیةَ حَمِیةَ الْجَاهِلِیةِ، فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکینَتَهُ عَلَی رَسُولِهِ، وَعَلَی الْمُؤْمِنِینَ، وَأَلْزَمَهُمْ کلِمَةَ التَّقْوَی، وَکانُوا أَحَقَّ بِهَا وَأَهْلَهَا، وَکانَ اللَّهُ بِکلِّ شَیءٍ عَلِیما»(۲).

  1. یونس / ۲٫

(۱۸۱)

ـ آن‌گاه که کافران در دل‌های خود تعصب، آن هم تعصب جاهلیت، ورزیدند؛ پس خدا آرامش خود را بر فرستادهٔ خویش و بر مؤمنان فرو فرستاد و آرمان تقوا را ملازم آنان ساخت و در واقع آنان به رعایت آن آرمان سزاوارتر و شایستهٔ اتصاف به آن بودند و خدا همواره بر هر چیزی داناست.

بیان: ما از محتوای این آیه نمی‌خواهیم بگوییم. بلکه روش استفاده از آن را در دو علم تفأل و استخاره بیان می‌داریم.

چهار واژهٔ: «جَعَلَ»، «کفَرُوا»، «الْحَمِیةَ» و «الْجَاهِلِیةِ» در آیهٔ شریفه حکم چهار جدول را داراست. استخارهٔ آن با توجه به این واژگان زحمت، خسارت و هزینهٔ فراوان کار مورد نظر را بیان می‌دارد که در شروع کار پیش می‌آید. چهار واژهٔ یاد شده در دانش تفأل از چهار آسیب که در زندگی فرد پیش می‌آید خبر می‌دهد ولی گذر این آسیب‌ها زندگی را سامان و مبارک می‌نماید.

این آیه از طلسمات است و با هر خانهٔ آن می‌توان کسی را چنان بست که رها شدن از آن برای وی حتی تا پیری وی که نه بلکه تا زمان پیری فرزندان او ادامه دارد. صدر این آیه برای سحر و طلسم بسیار مناسب است. اگر کسی به یک از خانه‌های این سحر مبتلا شود دیگر نمی‌تواند قد راست کند. صاحبان طلسمات، سحر و جادو در میان کفار هم بودند و گاه با انبیا الهی به وسیلهٔ سحری که داشتند درگیر می‌شدند. کسی که با یکی از خانه‌های این آیه سحر می‌شود حرز آن را می‌تواند در

  1. فتح / ۲۶٫

(۱۸۲)

فراز پایانی آیه بیابد. خواندن آیهٔ شریفه و توقف بر آن آسیب‌زاست و نباید بر روی آن توقف و تکرار داشت و باید با احتیاط بسیار از آن گذشت. کسی که این آیه را چند بار بخواند باید منتظر آسیب آن باشد و چه بسا ناگاه تصادف نماید یا به چنان دعوایی مبتلا شود که قدرت حفظ خود را از دست دهد. بنابراین بیش از این نباید از آیهٔ شریفه گفت و بهتر است از چگونگی «دانش تفأل با قرآن کریم» بگوییم.

دانش تفأل با قرآن کریم قدرت پیش‌بینی آیندهٔ بشر را دارد و بر اساس آن می‌توان رشد علمی او را در هر مقطعی به دست آورد. سرنگون شدن شاهان، دیکتاتورها، صاحبان قدرت، ارباب سیاست و مرگ بزرگان همه و همه با این دانش دست‌یافتنی است. رمل و اسطرلاب در برابر تفأل بسیار محدود است. البته آن‌چه از این دانش‌ها در جامعه شهرت دارد و رایج است جز خرافات نمی‌باشد و ما آن را نادرست می‌دانیم. سخن گفتن از چنین دانش‌هایی مانند تقدس‌گرایی است. برخی بسیار مقدس هستند اما در کنار آنان هستند سالوس‌بازها که تنها به نام دین کاسبی می‌کنند. بهتر است گوشه‌ای از این سالوس‌ها نمایان شود. شخصی می‌گفت به منزل یکی از مشاهیر رفته بودم و درون اتاق منتظر آمدنش بودم. صدایی به گوشم خورد که پی در پی تکرار می‌کرد: «سلام علیکم و رحمة اللّه». کنجکاو شدم و در پی صدا برآمدم. دیدم پسر آن عالم در برابر آیینه‌ای نشسته و تمرین می‌کند چگونه جواب سلام کسی را بدهد. او جواب دادن سلام را تمرین می‌کرد نه سلام کردن را تا بتواند به اصطلاح عالمانه به سلام‌ها پاسخ دهد. وجود چنین افرادی سبب می‌شود درازگویی سلام که

(۱۸۳)

مستحب است استکباری گردد و کسانی که پاسخ سلام را بلند می‌دهند ایجاد نفرت نمایند. سلام به خودی خود سالم است و سلامت می‌آورد اما وجود چنین مستکبرانی سبب می‌شود که پاسخ کوتاه سلام بهتر از پاسخ بلند آن گردد و موضوع حکمی استحبابی تبدل یابد و از چهرهٔ استحبابی به چهرهٔ استکباری بگراید.

بهتر است دو نمونهٔ دیگر از سالوس آورده شود تا جای‌گاه بحث از رمل و اسطرلاب خود را بنماید.

مردم منطقه‌ای یکی از مشاهیر را دعوت نموده بودند. وی نتوانست دعوت آنان را پاسخ گوید و فرزند خود را فرستاده بود. بیش از صد خودرو به استقبال آن آقازاده رفته بودند. آن پسر با غش و لیسهٔ فراوان می‌خندید و می‌گفت: در آن روز که این همه خودرو به استقبالم آمده بودند چه عشقی کردم. من دیدم این همه جمعیت برایم آمده است، در میان راه ایستادم که به دستشویی بروم. آنان هم با آن همه جمعیت و خودرو در کنار جاده ایستادند تا من کارم را انجام دهم! من از آن دستشویی که این همه مردم را در انتظار گذاشتم و آنان به احترام من ایستادند کیف کردم. فرصتی که دیگر پیش نیامد. البته جمعیتی که تفاوت آقا را با بچهٔ وی تشخیص نمی‌دهند و برای فرزند او نیز صد خودرو به استقبال می‌فرستند باید چنین معطلی را بکشند. آن آقازاده نیز بعدها اعدام گردید.

کسی دیگر می‌گفت فرد مشهوری را می‌شناختم که سال‌ها دیگری زیر بغلش را می‌گرفت تا راه برود. مردم به همین دلیل به وی حرمت بسیاری می‌گذاشتند. روزی او را در کوچه‌ای تنها دیدم، نگاهی به این طرف و آن

(۱۸۴)

طرف خود انداخت و به خیال این که کسی او را نمی‌بیند عصاها را به دست گرفت و راست راست راه می‌رفت. آن‌جا دانستم عجب حقه‌باز و کلک است.

البته به او گفتم خداوند خیر تو را نمی‌خواسته است که چنین صحنه‌ای را به تو نشان داده است؛ چرا که تو با دیدن چنین صحنه‌هایی نه تنها به وی بلکه به عالمان حقیقی نیز بی‌اعتقاد می‌گردی و از خیر زندگی باز می‌مانی. درست است آن‌جا ناگاه آگاه شدی اما چنین اطلاعاتی نکبت می‌آورد و تو را بی‌اعتقاد می‌سازد و خداوند با نشان دادن چنین صحنه‌ای، تو را تنبیه کرده است.

سالوس در همه جا رخنه کرده است. شهیری که کسی نباید او را ببیند یا کسی که کسر شأن خویش می‌داند گوشی تلفن را بردارد تا مبادا از موقعیت وی کاسته شود و او نگران پرستیژ خود است سالوس بازی‌هایی است که حتی به جان خوبان امت ریخته شده است. بله، کسی چنان می‌تواند خدمات بزرگ‌تر و کارهای مهم‌تری برای مردم داشته باشد که چنین اموری به اندازهٔ کار اهم وی نیست و او به خاطر کار مهم‌تر چنین نمی‌کند نه برای دل‌نگران بودن از کاهش نفوذ اجتماعی خویش. چنین کسی باید برخی را در خدمت داشته باشد تا وظیفهٔ اهم خود را سامان دهد بدون آن که استکبار و سالوس داشته باشد. رواج استکبار و سالوس سبب دوری مردم از عالمان حقیقی و معنوی می‌گردد.

بحث از رمل، اسطرلاب، فال و تفأل نیز این روزها چنین چهرهٔ تخریبی به خود گرفته است که صاحبان حقیقی آن دیگر نمی‌توانند در

(۱۸۵)

غوغای پرهیاهوی آنان چیزی بگویند و حقه‌بازی و شیادی سکهٔ رایج این بازار شده است.

قرآن کریم اگر بخواهد با رویکردی تفأل‌گرایانه مورد دقت قرار گیرد، بسیار بهتر از رمل و اسطرلاب پیش‌بینی دارد. رمل و اسطرلاب حالتی ریاضی دارد و بُرد آن چندان بلند نیست و تنها نزدیک‌ها را نشان می‌دهد و از دید دورترها ناتوان است، ولی قرآن کریم دوردست‌ها را می‌بیند و اتفاقاتی را که تا قیامت پیش می‌آید بیان می‌دارد، و البته این تنها صاحب تفأل و اولیای حقیقی هستند که می‌توانند چنین گزاره‌هایی را از قرآن کریم کشف و استخراج نمایند. دانش تفأل می‌تواند راه‌نمای بشر برای موفقیت وی گردد و خطرات و گذرها را به او نشان دهد تا به چالش‌ها و مشکلات مسیر گرفتار نیاید و به نتیجه دست یابد. این دانش به کسانی که سرمایه‌های کلان دارند و می‌خواهند کار اقتصادی نمایند بدون آن که ورشکست شوند نوع سرمایه‌گذاری و مسیر آن را نشان می‌دهد. هم‌چنین می‌تواند راه‌نمای دیگر افراد برای انتخاب گزینهٔ درست گردد.

 

 


 

 

روشنی « ۸۱ » دانش سحر و طلسمات

«قَالَ أَلْقُوا فَلَمَّا أَلْقَوْا سَحَرُوا أَعْینَ النَّاسِ وَاسْتَرْهَبُوهُمْ وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ»(۱).

 

  1. اعراف / ۱۱۶٫

(۱۸۶)

ـ گفت: شما بیفکنید. و چون افکندند، دیدگان مردم را افسون کردند و آنان را به ترس انداختند و سحری بزرگ در میان آوردند.

بیان: قرآن کریم دانش سحر را می‌پذیرد؛ از این رو می‌فرماید: «وَجَاءُوا بِسِحْرٍ عَظِیمٍ». سحر دروغ نیست و حقیقت دارد هرچند دارای باطن نیست و در برابر معجزه، کارایی اقتداری ندارد. سحر نوعی توانمندی است که خداوند نمونهٔ کار ساحران فرعون را به عظمت یاد می‌کند.

سحر در گذشته رونق داشته است و امروزیان آن را از دست داده‌اند. گذشتگان در مواقع لزوم و در برابر تهدیدات بزرگ از سحر استفاده می‌کرده‌اند. سحر دارای انواع مختلفی است. بستن دل افراد یا نفس یا حرکات آنان نمونه‌ای از آن می‌باشد. سحری که در این آیه آمده است سحر چشمی می‌باشد.

معجزه هرچند شباهت ظاهری با سحر دارد اما معجزه اقتدار و توانی بسیار بالاست که هر سحری را خنثی می‌کند و هیچ اقتدار دیگری نمی‌تواند در برابر آن بایستد. سحر امری کهنه است و معجزه تازه و نو می‌باشد. سحر در ظاهر اشیا تصرف می‌کند و مانند احساس برطرف می‌شود ولی معجزه در طبیعت آن تصرف دارد و ماندگار است. شباهتی که میان سحر و معجزه یا کرامت است سبب شده است بنی‌اسرائیل حضرت موسی را با عنوان «أَیهَا السَّاحِرُ» خطاب کنند و به او ایمان آورند: «وَقَالُوا: یا أَیهَا السَّاحِرُ، ادْعُ لَنَا رَبَّک بِمَا عَهِدَ عِنْدَک، إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ»؛ و

(۱۸۷)

گفتند: ای فسون‌گر، پروردگارت را به پاس آن‌چه با تو عهد کرده برای ما بخوان که ما به‌واقع به راه درست درآمده‌ایم.

بنی‌اسرائیل میان معجزه و سحر تفاوت نمی‌نهند؛ چرا که شباهت ظاهری آن بسیار است و مانند حق و باطل می‌ماند که تشخیص آن گاه بسیار سخت و ظریف می‌گردد.

در سحر و جادو وقتی می‌خواهند کسی را سحر و طلسم نمایند به‌حتم از ابزاری استفاده می‌کنند. کوچک و بزرگ بودن آن نیز در سحر تفاوت دارد. زدن دو گره با چهار گره اثر خاصی دارد. بستن با نخ سفید یا سیاه یا با بستن با انواع نخ‌ها هر یک آثاری دارد. اگر موم با آن باشد خاصیت دیگری می‌گذارد و اگر گِل با آن باشد چیزی دیگری را می‌بندد. ترشی به آن مالیده شود یک خاصیت دارد و… . قرآن کریم انواع آیات طلسم و سحر را در خود دارد که گفتن از آن، دانشی مستقل و تخصصی را می‌طلبد.

 

 


 

 

روشنی « ۸۲ » آیهٔ علم

«وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ مَاذَا تَکسِبُ غَدا، وَمَا تَدْرِی نَفْسٌ بِأَی أَرْضٍ تَمُوتُ»(۱).

ـ در حقیقت خداست که علم به قیامت نزد اوست و باران را فرو می‌فرستد و آن‌چه را که در رحم‌هاست می‌داند و کسی نمی‌داند فردا چه به دست می‌آورد و کسی نمی‌داند در کدامین سرزمین می‌میرد. در

  1. لقمان / ۳۴٫

(۱۸۸)

حقیقت خداست که دانای آگاه است.

بیان: انسان تا زمانی که نفس دارد در ناآگاهی است و حتی جای قبر خود و زمان مرگ خویش را نمی‌شناسد؛ این در حالی است که برخی از حیوانات مانند گنجشک‌ها زمان مرگ خود را می‌دانند؛ از این رو لاشه‌ای از آن‌ها بر سر کسی نمی‌افتد. کسی می‌تواند خاکی که باید بر آن بمیرد را بشناسد و زمان مرگ خود را به دست آورد که «نفس» نداشته باشد. چنین کسی با اراده‌ای، باران نازل می‌کند و آن‌چه در رحم‌هاست را می‌داند.

در قرآن کریم، این آیه آیهٔ علم است و با پی‌گیری بر آن می‌توان به علمی بی‌کران دست یافت. البته وصول به آن قاعدهٔ خود را می‌طلبد و مداومت بر قرائت آن چنین اثری ندارد.

تعبیر: «بِأَی أَرْضٍ» می‌رساند موضوع سخن زمینی‌ها هستند نه آنان که زمینی نیستند؛ همان طور که «کلُّ مَنْ عَلَیهَا فَانٍ»(۱) در مورد کسانی است که پایشان به خاک خورده است و آن‌ها هستند که فانی می‌شوند. این افراد معمولی هستند که نمی‌دانند در کجا می‌میرند و سرانجام آنان چه می‌شود. به‌طور کلی ویژگی خاک چنین است. آهن اگر درون خاک گذاشته شود تجزیه و پودر می‌شود. هرچه آدمی بیش‌تر پا بر خاک داشته باشد ناسوتی‌تر، دنیایی‌تر و ریزتر می‌شود و هرچه از خاک جدا شود، آسمانی‌تر و ملکوتی‌تر می‌گردد. نشستن بر روی صندلی، خوابیدن بر روی تخت بیش‌تر در بر شدن انسان مؤثر است تا کسی که بر زمین می‌نشیند. کسی که نمی‌داند یک لحظهٔ بعد چه سرانجامی دارد چگونه

  1. الرحمان / ۲۶٫

(۱۸۹)

غرق غرور و منیت است!«غَدا» در آیه به معنای فردا نیست، بلکه مراد لحظه‌های وقوعی است. آدمی از لحظه‌ای دیگر بی‌خبر است تا چه رسد به فردا که خود سالی به شمار می‌آید.

سال‌ها پیش عکسی از لحظهٔ مرگ کسی به من نشان دادند. او با سه نفر دیگر به کافه رفته بودند و مشغول غذا خوردن بودند. هنوز لقمه در گلو داشت که اجل مهلت نداده بود و همان‌جا جان او را گرفته بود. اجل در همان هنگام خوردن جانش را گرفته بود. این لقمه دیگر نه برای او بود و نه برای دیگری و خوراک حشرات می‌گردد. گویا او می‌خواسته لقمهٔ آنان را بلند کند که مچش را گرفته و گفته‌اند تو نخور. وقتی مرگ می‌آید، چشم برخی باز می‌ماند و سکرات موت او را از هر اقدامی باز می‌دارد و مات نگاه اطرافیان می‌کند. او نه دیگر کسی را می‌شناسد و نه از کسی خوشایند دارد؛ چرا که در مشکلات خود غرق است و فقط خیره است.

 

 


 

 

روشنی « ۸۳ » تقوا و پیشرفت‌های دانشی

«إِنَّ فِی اخْتِلاَفِ اللَّیلِ وَالنَّهَارِ وَمَا خَلَقَ اللَّهُ فِی السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ لاَآَیاتٍ لِقَوْمٍ یتَّقُونَ»(۱).

ـ به‌راستی در آمد و رفت شب و روز و آن‌چه خدا در آسمان‌ها و زمین

  1. یونس / ۶٫

(۱۹۰)

آفریده، برای مردمی که پروا دارند دلایلی آشکار است.

بیان: آفریده‌های الهی منحصر نیست به آن‌چه در زمین دیده می‌شود، همان‌طور که پدیده‌های آسمانی تنها فرشتگان نیستند و آسمان‌های هفت‌گانه هر یک برای خود آفریده‌ها و موجوداتی زنده دارد. خلقی که در آسمان‌هاست بسیار بیش از آن‌چه در زمین دیده می‌شود هست؛ زیرا هم آسمان‌ها متعدد است و هم ظرفیت آن بیش از زمین است. البته برای یافت و دریافت چنین پدیده‌هایی نمی‌توان تنها بر علم تجربی تکیه داشت؛ چرا که خداوند این پدیده‌ها را نشانه‌هایی برای متقین می‌داند: «لاَآَیاتٍ لِقَوْمٍ یتَّقُونَ»؛ این تقواست که چشم بشر را به روی شناخت چنین آفریده‌هایی می‌گشاید و دل او را نوری می‌دهد که می‌تواند با دقت بیش‌تری به تحقیق بپردازد.

 

 

 


 

روشنی « ۸۴ » شکوه نیکان در ناسوت

«فَخَلَفَ مِنْ بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلاَةَ وَاتَّبَعُوا الشَّهَوَاتِ فَسَوْفَ یلْقَوْنَ غَیا إِلاَّ مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ صَالِحا فَأُولَئِک یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَلاَ یظْلَمُونَ شَیئا»(۱).

ـ آن‌گاه پس از آنان جانشینانی به‌جای ماندند که نماز را تباه ساخته و از هوس‌ها پیروی کردند و به‌زودی سزای گمراهی خود را خواهند دید مگر آنان که توبه کرده و ایمان آورده و کار شایسته انجام دادند که آنان به بهشت

  1. مریم / ۶۰٫

(۱۹۱)

درمی‌آیند و ستمی بر ایشان نخواهد رفت.

بیان: همواره چنین است که اهل شهوت و دنیا بر ناسوت حاکم بوده و انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام که قدرت یافتند جز کم‌تر از اندکی نبوده‌اند. کسانی که بر آن شدند تا مظاهر دین و دین‌داری را از میان بردارند ولی تعبیر «فَأُولَئِک»می‌رساند شمارهٔ بندگان خوب خدا نیز اندک نیست و پرشکوه است اما میدان‌داری اهل هیاهو و جنجال، آنان را به باطن کشانده است گویی جز بد و بدی وجود ندارد.

 

 

 


 

روشنی « ۸۵ » صاحبان نُهی

«کلُوا وَارْعَوْا أَنْعَامَکمْ. إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیاتٍ لاِءُولِی النُّهَی»(۱).

ـ بخورید و دام‌هایتان را بچرانید که به‌قطع در این‌ها برای خردمندان نشانه‌هایی است.

بیان: برخی از انسان‌ها در دنیا نه می‌خورند و نه دامی می‌چرانند و تنها نظاره می‌کنند. خداوند عالم را برای این طایفهٔ «اءُولِی النُّهَی» آفریده است. آنان مالک عالم و محافظ آن هستند. صاحبان عقل و درایتی که زمینی نیستند و اهل «کلُوا وَارْعَوْا» نمی‌باشند و نهایت اندیشه‌اند.

 

  1. طه / ۵۴٫

(۱۹۲)

 


روشنی « ۸۶ » مقام «کن» و همت انسان

«بَدِیعُ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَإِذَا قَضَی أَمْرا فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ کنْ فَیکونُ»(۱).

ـ او پدیدآورندهٔ آسمان‌ها و زمین است و چون به کاری اراده فرماید فقط می‌گوید باش، پس به‌فور می‌شود.

بیان: خداوند اگر بخواهد کاری را اراده نماید، آن را به صرف اراده ایجاد می‌سازد. گفتیم انسان نیز خلیفهٔ خداوند بر روی زمین و آیینه‌ای است که می‌تواند تمام نمای اسما و صفات حضرت حق باشد. انسان اگر به چنین ارادهٔ حقی برسد در واقع به مقام همت دست یافته است و هر کاری که اراده می‌کند، انجام می‌گیرد. «همت» از مقامات عرفانی است که در بین بشر، تاکنون غیر از اولیای خدا به آن نرسیده است. تأثیر عینی همت در عالم واقع، همانند تأثیر چشم‌شور بر دیگری است که به صرف نگاه، آن را در هم می‌شکند و یک نگاه می‌تواند در روند سلامت دیگران ایجاد اختلال کند. دلی که می‌شکند نیز چنین قدرتی دارد و می‌تواند دیگری را بر زمین بزند. بعضی با قدرت اراده که همان مقام همت است می‌توانند دست به کاری بزنند. البته بشر عادی در آیندهٔ جهان به این مقام خواهد رسید و نفس خالق و آفریننده پیدا می‌کند.

فراز شریف: «وَإِذَا قَضَی أَمْرا فَإِنَّمَا یقُولُ لَهُ کنْ فَیکونُ» همانند آیهٔ شریفهٔ: «مَنْ ذَا الَّذِی یقْرِضُ اللَّهَ قَرْضا حَسَنا»(۲) می‌ماند که قرض دادن به خدا به معنای قرض دادن به بندهٔ خداست، وگرنه خداوند متعال نیازی به قرض دیگران ندارد. در این‌جا نیز قضا و ارادهٔ

  1. بقره / ۱۱۷٫
  2. بقره / ۲۴۵٫

(۱۹۳)

خداوند همان اراده و قضای بندهٔ خداست. بنده‌ای که به مقام همت رسیده است. مقامی که از سایه‌سار تقرب و نزدیک شدن به خداوند متعال به او داده شده و توانایی انجام دادن هر کاری را می‌یابد که اراده کند.

البته ارادهٔ خداوند به گفتن نیازی ندارد همان‌طور که ارادهٔ او عین شدن است و فای تفریع نیز بر نمی‌دارد و این انسان است که برای ایجاد به گفتن محتاج است؛ پس فاعل «یقُولُ» انسان است و نه خداوند. این فاء در «فَیکونُ» نیازی ادبی است؛ وگرنه علت و معلول از یک‌دیگر انفصال و انقطاعی ندارد.

بشر علمی در آینده به این مقام می‌رسد که هرچه را بخواهد ایجاد کند و نفسی آفریننده می‌یابد. این معنا از آیهٔ شریفه برای بشر آینده همانند معنای آیهٔ قرض برای بشر امروز است و برای آنان هیچ استبعادی ندارد. بشر آینده است که ارزش قرآن کریم و آیات علمی آن را در می‌یابد.

 

 

 


 

روشنی « ۸۷ » انشایی بودن گزارهٔ صادق یا کاذب

«إِنَّمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْثَانا وَتَخْلُقُونَ إِفْکا إِنَّ الَّذِینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لاَ یمْلِکونَ لَکمْ رِزْقا فَابْتَغُوا عِنْدَ اللَّهِ الرِّزْقَ وَاعْبُدُوهُ واشکرُوا لَهُ إِلَیهِ تُرْجَعُونَ»(۱).

 

  1. عنکبوت / ۱۷٫

(۱۹۴)

ـ به‌واقع آن‌چه را که شما سوای خدا می‌پرستید جز بتانی بیش نیستند و دروغی برمی‌سازید. در حقیقت کسانی را که جز خدا می‌پرستید اختیار روزی شما را در دست ندارند، پس روزی را پیش خدا بجویید و او را بپرستید و وی را سپاس گویید که به سوی او بازگردانیده می‌شوید.

بیان: با توجه به فراز: «وَتَخْلُقُونَ إِفْکا» «راست‌گویی» و «دروغ‌پردازی» امری اخباری نیست، بلکه از امور انشایی و مخلوق آدمی است.


 

روشنی « ۸۸ » پیروز میدان

«کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ، وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکمْ یوْمَ الْقِیامَةِ، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ، وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ»(۱).

ـ هر جان‌داری چشندهٔ طعم مرگ است و همانا روز رستاخیز پاداش‌هایتان به‌طور کامل به شما داده می‌شود. پس هر که را از آتش به‌دور دارند و در بهشت درآورند به قطع کامیاب شده است و زندگی دنیا جز مایهٔ فریب نیست.

بیان: این آیهٔ ملکوتی تعبیر زیبایی از «موفقیت» و «پیروزی» است و «پیروز» را کسی می‌داند که به فینال وارد شده باشد نه کسی که در یک یا چند مسابقه، برنده شده و پی در پی موفقیت‌هایی داشته باشد ولی در

  1. آل عمران / ۱۸۵٫

(۱۹۵)

مرحلهٔ نهایی و فینال، نتیجه را وا گذارد. برگ برنده، نهایت کار و در فینال فینالیست‌هاست که پیروز میدان را مشخص می‌نماید. قرآن کریم در این رابطه می‌فرماید: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ». کسی رستگار است که وارد بهشت شده باشد و پیش از آن چیزی معلوم نیست و به تعبیر دعا: «اللهُمَّ لا تَکلْنی إلی نَفْسی طرفة عین أبدا، اللهُمَّ اجعل عاقبةَ أَمْری خیرا». تا کسی وارد بهشت نشود نمی‌تواند اعتقاد پیدا نماید که رستگار است و تا پیش از آن هر چیزی محتمل است و عاقبت به خیری و پیروزی هیچ کسی قطعی نیست؛ همان‌طور که با هیچ شکستی نمی‌توان ناامید شد و ممکن است کسی تا هفتاد سال جام تلخ شکست را بچشد و ناگاه شربت شیرین پیروزی را در کام خود احساس کند یا به عکس، کسی تا هفتاد سال عبادت نماید و به لحظه‌ای گناه، تمامی خرمن عبادت و طاعت خویش را به آتش کشد. افزون بر این، مشکلی که وجود دارد این است که معلوم نیست آدم چگونه و به خاطر چه کاری عاقبت به خیر می‌شود؛ چرا که علم، لقمهٔ حلال، عمل، ایمان، پدر و مادر، محیط، جامعه، خدا و انبیا و اولیای او همه بر انسان مؤثر هستند و چنین نیست که کسی اختیار صد درصد داشته باشد: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ». موفقیت نه به داشتن تحصیلات عالی و مدرک است و نه به داشتن اجتهاد و هر تخصص دیگری و نه به داشتن زیبایی جمال یا ثروت در مال است که چه بسا هر یک از این امور گور کفر را برای آدمی حفر کند. آن‌چه بسیار ارزشمند و مهم است این است که انسان بتواند در خط پایانی موفق شود.

(۱۹۶)

چیزی که بر اساس این آیهٔ شریفه هیچ چیز آن معلوم نیست و فعل‌هایی که به صورت مجهول آمده است بر سرگردانی و حیرت آن می‌افزاید:

 بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل

تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت

انسان تنها می‌تواند به خداوند متعال و عنایات او توکل کند، نه به مال و اموال و نه به دنیا و زندگی که این امور گاهی علت رفوزه شدن انسان می‌شود.

هم‌چنین به‌شکست‌های مقطعی دنیوی و کمبودها وعقب‌ماندگی‌های آن نباید اهمیتی داد و باید به این اندیشید که خداوند چه‌قدر در زندگی آدمی نقش دارد و انسان تا چه مقدار می‌تواند روی خدا حساب کند و همهٔ این کارهای خدایی را به حساب «فَقَدْ فَازَ» بگذارد، یعنی در تمامی کارهای خود یک هدف داشته باشد و آن همان نشانه رفتن و در نظر گرفتن خط پایان است که مقتضای موفقیت، دقت، آگاهی و زیرکی است؛ چرا که علم، شهرت و ثروت و هر چیز دیگری بدون عاقبت به خیری هیچ فایده‌ای ندارد.

بر این اساس، انسان باید همواره مراقب باشد و به خداوند پناه ببرد و هیچ گاه نپندارد خوب است و مغرور خویش نگردد به گونه‌ای که اگر کسی به او گفت مرا دعا کن، خود را مستجاب دعوت بپندارد و بگوید چشم امشب در نماز شب شما را دعا می‌کنم، بلکه به واقع خود را نیازمند دعا بداند و برای خود دعا کند و از او هم بخواهد تا برایش دعا کند. نباید

(۱۹۷)

گفت دعا می‌کنم؛ چرا که گاهی به خدا بر می‌خورد که ببیند بنده‌اش به شخصی که لایق نیست و سرشار از غرور است رو آورده و او هم خود را کسی می‌پندارد. در این صورت است که خداوند چنین شخصی را تنبیه و مجازات می‌کند.

حتی در پاسخ سلام نباید «علیکم السلام» گفت که نوعی خودبزرگ‌بینی می‌آورد بلکه همان «سلام علیکم» را تکرار کند؛ هرچند گفتن آن اشکال فقهی ندارد. انسان باید همواره مراقب باشد در برابر هر بنده‌ای واژگانی به کار برد که برتری نسبت به بندگان خدا در آن احساس نشود. انسان همواره باید برحذر باشد مبادا برای خود در مقایسه با دیگران احراز توفیق کند؛ چرا که توفیق به درس و بحث و مدرک و سواد نیست و هیچ کدام دلیل برتری معنوی نمی‌شود. ما نمی‌دانیم خداوند خیر خود را به چه کسی می‌دهد. گاهی به انسانی عادی چیزهایی می‌دهند که از الماس بالاتر و گران‌بهاتر است! حتی اگر کسی یقین دارد از کسی بالاتر است باز نباید به یقین خود ترتیب اثر عملی دهد و آن را اظهار نماید، بلکه باید آن را پنهان داشت؛ چرا که معلوم نیست به چه کسی اجازه می‌دهند از صراط عبور کند. آدمی تا در دنیاست قدرت تبدیل و تبدل دارد و بهترین بندگان ممکن است به‌ناگاه و با عملی خرد و کوچک به قسی‌ترین آنان تبدیل گردند؛ همان‌طور که بدترین آنان ممکن است به لحظه‌ای تغییر مسیر دهند و از مخلص‌ترین بندگان خداوند شوند.

 

(۱۹۸)

 


 

روشنی « ۸۹ » ملاک تشخیص حق از باطل

«الشَّیطَانُ یعِدُکمُ الْفَقْرَ وَیأْمُرُکمْ بِالْفَحْشَاءِ، وَاللَّهُ یعِدُکمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلاً، وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»(۱).

ـ شیطان شما را از تهیدستی بیم می‌دهد و شما را به زشتی وا می‌دارد؛ ولی خداوند از جانب خود به شما وعدهٔ آمرزش و بخشش می‌دهد، و خداوند گشایشگر داناست.

بیان: توجه به ساختار آیهٔ شریفه ملاکی را به دست می‌دهد که با آن می‌توان حق و حق‌خواه را از باطل و باطل‌گرا شناخت. در این آیه، میان کار شیطان و کار خداوند مقایسه شده است به این صورت که در هر دو «یعِدُکمُ» وجود دارد اما برای شیطان «وَیأْمُرُکمْ» دارد و برای خداوند «وَاسِعٌ عَلِیمٌ». ما در این آیه، این نکته را به تفصیل توضیح می‌دهیم. خداوند در این آیه به معرفی یکی از قوی‌ترین دشمنان خود می‌پردازد. برخورد خداوند با ابلیس بر اساس این آیهٔ شریفه، بسیار قوی و آزاد منشانه است و نخست نام او را می‌برد و سپس کار خود را توضیح می‌دهد. خداوند چون قوی و سترگ است با دشمن خود نیز با آقایی، بزرگواری، مروت، جوان‌مردی و انصاف رفتار می‌کند و او را لگدکوب و لجن‌مال نمی‌کند که این کار نشانهٔ ضعف و فرومایگی است. منش و گفتار خداوند در این آیه و رفتار بزرگ‌منشانهٔ او با ابلیس که دشمن وی هست به گونه‌ای لذیذ و شیرین است که هر دوستی آرزوی دیدار او را می‌یابد. چه زیباست بوییدن و بوسیدن و در آغوش گرفتن چنین خدایی که چنین بزرگوارانه با شیطان رفتار می‌کند و رقیب خود را با حرمت تمام

  1. بقره / ۲۶۸٫

(۱۹۹)

یاد می‌کند. او برای شیطان از «الف و لام» استفاده می‌کند و می‌فرماید: «الشَّیطَانُ یعِدُکمُ الْفَقْرَ». گویی این «الف و لام» برای آقایی است، و می‌رساند این شیطان چنان شهره و بزرگ است که نمی‌تواند برای کسی ناشناخته باشد. با آن که مراد از شیطان در این آیه «ابلیس» است، نام وی را نمی‌آورد و او را با اوصاف یاد می‌کند اما نه اوصافی که او را کوچک سازد و شیطان را به «ملعون» و «خبیث» موصوف نمی‌سازد، بلکه نام او را با احترام می‌آورد و وقتی می‌خواهد از خود بگوید، تعبیر: «وَاللَّهُ» را می‌آورد تا دو رقیب را مثل هم آورده باشد. ما چنین برخوردهایی را معیار تشخیص حق از باطل در جامعه‌ای می‌دانیم که شب را به صبح نرسانده گروهی نوپا به یک باره متولد می‌شود و زمام بسیاری از امور را به دست می‌گیرد. نحوهٔ برخورد با مخالفان یکی از معیارهای تشخیص حق از باطل است؛ اگر این برخورد از سر تزویر نباشد و با صداقت تمام انجام گیرد و فریب و ظاهرسازی و ملاحظه‌کاری در میان یا علاقهٔ مفرط در میان نباشد. خداوند در این آیه نشان می‌دهد چه‌قدر محبوب، دوست‌داشتنی، گسترده و بزرگ است که هرچه مهر و محبت است برای او باید داشت.

او شیطان را به عنوان آمر و فرمانده می‌شناسد و تعبیر «وَیأْمُرُکمْ» را برای او می‌آورد، اما خود را آمر و فرمانده نمی‌داند. دل انسان از داشتن چنین خدایی به ضعف و طرب می‌رود و خود را در مرام جوان‌مردی او غرقه می‌بیند و او را چه دوست‌داشتنی می‌یابد. خدایی چنین را باید واله و شیدا بود. شیدایی که سر از پا نمی‌شناسد و همه چیز را برای او ترک

(۲۰۰)

می‌کند تا تنها و تنها خداوند را داشته باشد. خدا چه وسعت و چه گستردگی و چه مقدار آقایی و بزرگ‌منشی دارد که می‌فرماید: «وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ». به مهندسی این آیات توجه نمایید. وسیع، باز و گسترده بودن خدا را در سخن و عمل او و نحوهٔ گفتاری که از شیطان دارد می‌بینیم و چنین است که از خود به «وَاسِعٌ عَلِیمٌ» یاد می‌نماید. خداوند بسیار باز و آزادمنش است، ولی هیهات! چه کسی می‌تواند همانند خداوند باشد و دشمن خود را همان‌گونه که هست با احترام یاد نماید و به او تهمت و افترا نبندد. کسی حق است که چنان صاف و شفاف باشد که حتی باطل نیز به حق بودن او اعتراف داشته باشد و در واقع با پذیرش حقّانیت حق به شکست خود اقرار کرده است. باطل را نیز باید با راه‌های حق از میدان به در برد نه آن که باطل را از راهی باطل شکست داد و به انزوا کشاند که در آن صورت، باطل در عمق دل مدعیان حق‌خواهی نشسته است و تنها در ظاهر است که به خیال خام آنان از معرکه بیرون می‌رود و آن‌چه هست سر و صدا و هیاهویی از حق بیش نیست. حق بودن حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام به این معناست که باطل را در دل‌ها خُرد و شکسته می‌کردند تا جایی که هر باطلی به نیکی در می‌یافت که او حق است. دین حق که پیروزی ماندگار دارد چنین است. کسی که این ویژگی در او نباشد اما با این وجود، برای نماز حال پیدا می‌کند، به‌طور حتم حالی شیطانی دارد؛ زیرا شیطان به تناسب با همه برخورد می‌کند و حتی خود به کسانی که به حال علاقمند هستند، حال می‌دهد تا آنان با اعتقاد و اعتماد کارهای شیطانی او را پیش برند و حتی گلویی را به خاطر خدا با قساوت تمام ببرند و

(۲۰۱)

شیطان در جلد او می‌رود و می‌گوید: فشار بده که خیلی خوب فشار می‌دهی! برای خدا هم فشار بده!». حال دادن شیطان از فراز: «یعِدُکمُ» استفاده می‌شود. البته حال می‌تواند خدایی هم باشد زیرا «وَاللَّهُ یعِدُکمْ» نیز دارد. حال هم می‌تواند شیطانی و هم می‌تواند الهی باشد اما تفاوت این دو حال از کجا دانسته می‌شود؟ پاسخ آن در همین آیه آمده است. این آیه حال شیطانی را آمرانه می‌داند و می‌فرماید: «وَیأْمُرُکمْ بِالْفَحْشَاءِ». شیطانی آمریت و دستور دادن دارد. به تعبیر دیگر، شیطان استکبار دارد و هر حالی که استکبار را در کنار خود دارد، شیطانی است و هر کسی که در کار خود وسعت نظر و آزادمنشی دارد بدون آن که به استکباری بیالاید الهی است. قدرت، علم و معرفت اگر همراه با استکبار باشد، دست شیطان را در آستین دارد اما اگر کسی به‌واقع قدرت دارد، ولی مانند ضعیفان رفتار می‌کند یا ثروت دارد و مثل فقیران برخورد می‌کند یا علم دارد و منش او مانند عوام است، انسانی بی‌هوا و سعادتمند است؛ برخلاف کسی که علم دارد و حتی شیطان هم نمی‌تواند جلو او بایستد و گویی وی با علم خود راه می‌رود.

باید توجه داشت گاهی استکبار در فروتنی لانه می‌کند و شیطان چهرهٔ استکبار را معکوس می‌سازد و شخص با آن که در حالتی فروتنانه است استکبار می‌ورزد. شیطان سعی می‌کند از هر راهی و با هر چهره‌ای وارد جلد آدمی شود. شخص پلیدی را دیدم که وضو می‌ساخت، رو به قبله می‌نشست و ظالمانه، حکم قتل صادر می‌کرد. شیطان با تمام حال و هوای به‌ظاهر معنوی، در او لانه کرده بود. شیطان پرنیرنگ و هفت خط

(۲۰۲)

عالم است. کسی که شیطان و حیله‌های او را نمی‌شناسد از خدا هم بی‌خبر است؛ زیرا تا انسان شیطان و بدی‌ها را نشناسد، خوبی‌ها را نخواهد شناخت و در فکر و عمل خود به خطا و توهم دچار می‌گردد. بسیاری از چهره‌های دیانت‌بازی از شگرد شیطان است. شیطان چنان به اعمال انسان زینت می‌دهد که آدمی متوجه بدی خود نیز نمی‌شود. شیطان برای فریب آدم در نجاست است که گلاب و زعفران می‌ریزد و به خورد انسان می‌دهد و آدمی می‌پندارد زعفران است که می‌خورد و گاه به این و آن نیز تعارف می‌کند و آن را خوش‌مزه می‌یابد! چنان‌که فرعون می‌گفت: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ یا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحا لَعَلِّی أَبْلُغُ الاْءَسْبَابَ. أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَی إِلَهِ مُوسَی وَإِنِّی لاَءَظُنُّهُ کاذِبا وَکذَلِک زُینَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ السَّبِیلِ وَمَا کیدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِی تَبَابٍ»(۱)؛ و فرعون گفت: ای هامان، برای من کوشکی بلند بساز شاید من به آن راه‌ها برسم. راه‌های دستیابی به آسمان‌ها تا از خدای موسی اطلاع حاصل کنم و من او را سخت دروغ‌پرداز می‌پندارم و این گونه برای فرعون زشتی کارش آراسته شد و از راه راست بازماند و نیرنگ فرعون جز به تباهی نینجامید.

باید توجه داشت این فرد مستکبر یا متکبر است که همواره کردهٔ خود را زیبا می‌بیند و از آن خوشایند دارد و فراز «زُینَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ» دلیل متکبر بودن فرعون هست. فعل «زُینَ» نیز مجهول است و معلوم نیست چه کسی کردهٔ او را زینت می‌دهد که گاه شیطان است و گاه علم یا کار خیر است که ظاهر آن فردی را فریب می‌دهد بدون آن که باطنی

  1. غافر / ۳۶ ـ ۳۷٫

(۲۰۳)

برای آن باشد و گاه از خود بسیار راضی است در حالی که ممکن است فردای محاسبه آن را به چیزی نخرند و آن را بَدَلی و قلابی بدانند. گاه بدی کردار کسی با قصد قربت او می‌تواند همراه باشد و چنین کسانی کم‌ترین رحم و انفعالی در دل ندارند و دل آنان جز قساوت نمی‌شناسد؛ از این رو می‌فرماید: «أَفَمَنْ کانَ عَلَی بَینَةٍ مِنْ رَبِّهِ کمَنْ زُینَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ»(۱)؛ آیا کسی که بر حجتی از جانب پروردگار خویش است چون کسی است که بدی کردارش برای او زیبا جلوه داده شده و هوس‌های خود را پیروی کرده‌اند.

مراد از «مَنْ زُینَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ» اهل دنیا هستند که می‌شود کافر و یا حتی مؤمن باشد؛ چرا که بر اساس: «وَاتَّبَعُوا أَهْوَاءَهُمْ»؛ هوس می‌تواند حتی به صورت ایمان باشد.

کسی که شیطان و شگردهای او را نمی‌شناسد و آن را باور نمی‌کند شناخت اسیر این غول بیابان می‌شود. شناخت شگردهای شیطان یکی از مهم‌ترین اصول دین‌داری و از پایه‌های مهم یکتاپرستی است و کسی که این اصل اساسی را در دست ندارد، هرچند خود را به مسایل جزیی، حاشیه‌ای و شاخ و برگ‌های دین مشغول دارد راه به جایی نخواهد برد.

شیطان چنان به شگردهای پیچیدهٔ خود، خویش را در خوبی‌های انسان جاسازی می‌نماید که از او مرید کاملی برای خود می‌سازد و چه بسا کسانی که ادعای عرفان دارند اما از طریق شیطان به کشف و کرامات رسیده‌اند. نمونهٔ این ادعا بلعم باعوراست که می‌توانست هر

  1. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۱۴٫

(۲۰۴)

خواسته‌ای را محقق کند و می‌پنداشت دعای اوست که مستجاب است. ملاک و معیار شناخت حق از باطل، عملکرد خاشعانه و مستکبرانه است؛ البته اگر شیطان در رفتار خاضعانه و فروتنانه نفوذ نکرده باشد. چنین کسی حتی با دشمن خود برخوردی صادقانه، منصفانه و جوان‌مردانه دارد و به خاطر خدا دروغ نمی‌گوید و تهمت نمی‌زند و کسی را با بی‌انصافی از معرکه بیرون نمی‌کند وگرنه خارج از اصول دیانت است. اگر کسی با خدا باشد، ضرر و شکست و جان و مال و جنجال و تمسخر دیگران برای او مفهومی ندارد جز آن که هرچه از دوست رسد نیکوست. ذهن چنین کسی به چیزی جز حق تعالی مشغول نمی‌شود و در پی تمرین جواب سلام استکباری نمی‌رود:

«در خانه اگر کس است

 یک حرف بس است»

 

 


 

 

روشنی « ۹۰ » بی‌ثأثیری باطل

«وَمَا ظَلَمْنَاهُمْ وَلَکنْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آَلِهَتُهُمُ الَّتِی یدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ شَیءٍ لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّک وَمَا زَادُوهُمْ غَیرَ تَتْبِیبٍ»(۱).

ـ و ما به آنان ستم نکردیم، ولی آنان به خود ستم کردند. پس چون فرمان پروردگارت آمد خدایانی که به جای خدای حقیقی می‌خواندند هیچ به کارشان نیامد و جز بر هلاکت آنان نیفزود.

  1. هود / ۱۰۱٫

(۲۰۵)

بیان: انسان استقلال دارد و می‌تواند هر کاری انجام دهد و هیچ کس نسبت به دیگری الزام و جزمی در امور ندارد، هرچند می‌تواند تأثیر جزیی داشته باشد؛ از این رو وقتی عذاب بیاید انسان با چشم خود می‌بیند که دیگران در هلاکت او تأثیر کلی نداشته‌اند و این خود بوده که با دست خویش سبب هلاکت خویش شده است. این آیه می‌فرماید به هنگام عذاب، کافران و مشرکان می‌بینند خدایان دروغین بی‌تأثیر شده است و نمی‌توانند کاری کنند: «فَمَا أَغْنَتْ عَنْهُمْ آَلِهَتُهُمُ». این آیه ناکارآمدی خدایان باطل را مقید به هنگام آمدن عذاب می‌کند در حالی که این خدایان پیش از آن نیز تأثیری نداشته‌اند و می‌فرماید: «لَمَّا جَاءَ أَمْرُ رَبِّک»؛ چرا که فرد جاهل در حالت عادی که عذابی نیست، تمامی خیرات و الطاف زندگی خود را از خدایان ساختگی می‌داند و برای اثبات نادرستی افکارشان باید با آنان به مباحثه نشست تا شاید نتیجه‌ای به‌دست آید ولی عذاب که آید همه چیز روشن می‌شود و نیازی به مباحثه و استدلال ندارد چرا که اگر سخن آنان درست بود و غیر خدا و خدایان ساختگی آنان می‌توانست کاری انجام دهد، باید در این هنگامه، آنان را از عذاب نجات دهند، به همین دلیل است که آیه از زمان عادی چیزی نمی‌گوید. باطل هیچ گاه منشأ اثری نیست و تقیید آن به هنگام عذاب از آن روست که در آن موقع نیازی به دلیل نیست نه این که خدایان باطل و دروغین تنها در موقع عذاب و گرفتاری عاجز و درمانده می‌شوند.

 

(۲۰۶)

 

 

 


 

روشنی « ۹۱ » درخت لعن شده

«وَإِذْ قُلْنَا لَک إِنَّ رَبَّک أَحَاطَ بِالنَّاسِ وَمَا جَعَلْنَا الرُّؤْیا الَّتِی أَرَینَاک إِلاَّ فِتْنَةً لِلنَّاسِ وَالشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِی الْقُرْآَنِ وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیانا کبِیرا»(۱).

و یاد کن هنگامی را که به تو گفتیم به‌راستی پروردگارت بر مردم احاطه دارد و آن رؤیایی را که به تو نمایاندیم و نیز آن درخت لعنت‌شده در قرآن را جز برای آزمایش مردم قرار ندادیم و ما آنان را بیم می‌دهیم ولی جز بر طغیان بیش‌تر آن‌ها نمی‌افزاید.

بیان: فراز «وَنُخَوِّفُهُمْ فَمَا یزِیدُهُمْ إِلاَّ طُغْیانا کبِیرا» نشانی است برای یافتن شجرهٔ ملعونه در قرآن کریم.

 

 


 

 

روشنی « ۹۲ » سر خود گیر

«وَمَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُمْ أَوْلِیاءَ مِنْ دُونِهِ وَنَحْشُرُهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ عَلَی وُجُوهِهِمْ عُمْیا وَبُکما وَصُمّا مَأْوَاهُمْ جَهَنَّمُ کلَّمَا خَبَتْ زِدْنَاهُمْ سَعِیرا»(۲).

ـ و هر که را خدا هدایت کند او ره‌یافته است و هر که را گمراه سازد در برابر او برای آنان هرگز دوستانی نیابی و روز قیامت آن‌ها را کور و لال و کر به روی چهره‌شان درافتاده برخواهیم انگیخت. جایگاهشان دوزخ است. هربار که آتش آن فرو نشیند شراره‌ای تازه برایشان می‌افزاییم.

بیان: به شهادت سورهٔ عصر، زندگی انسان در خسران سپری

  1. اسراء / ۶۰٫
  2. اسراء / ۹۷٫

(۲۰۷)

می‌شود و با توجه به این آیهٔ شریفه، عاقلانه نیست به دیگری کمک نمود و از او در مسیر هدایت دست‌گیری کرد. افزون بر این، عاقبت آدمی چندان معلوم نیست؛ مگر این‌که خداوند از انسان دست‌گیری نماید. بلکه کسی که خداوند هدایت و شوق کمک به دیگران را در دلش قرار داده است می‌تواند از دیگران دست‌گیری نماید. کسی جز خدا در عالم مؤثر نیست و همهٔ خیرات به عنایت او محقق می‌شود و نیز اوست که واسطهٔ رساندن خیرات را معین می‌نماید و سبب می‌سازد. این آیه می‌فرماید: جای‌گاه آنان که غیر او را طلب می‌کنند جهنمی سوزان و بدون خاموشی و سردی است.

 

 


 

 

روشنی « ۹۳ » آخرت‌گرایی؛ منطق فهم حق

«یا قَوْمِ، إِنَّمَا هَذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتَاعٌ، وَإِنَّ الاْآَخِرَةَ هِی دَارُ الْقَرَارِ»(۱).

ـ ای قوم من این زندگی دنیا تنها کالایی ناچیز است و در حقیقت آن آخرت است که سرای پایدار است.

بیان: اهل باطل سخنان خود را بیش‌تر بزک می‌کنند و آن را قشنگ، زیبا و مؤمنانه می‌آورند. خداوند برای آن که کسی فریفتهٔ چنین سخنان زیبایی نشود می‌فرماید پایان کلام آنان را ملاحظه نمایید، در صورتی که از از آخرت بگویند، سخن آنان راست است. هدف از سخن در صورتی که

  1. غافر / ۳۹٫

(۲۰۸)

آبادی آخرت باشد، راست است اما اگر تنها از دنیا می‌گوید و مسیری که دارد از آن فراتر نمی‌رود و بی‌هدف و غایت اخروی است، دروغ‌پرداز است. در این جا نیز پیامبر الهی بعد از یادکرد از دنیا، از آخرت می‌گوید اما در سخن فرعون و دیگر شاهان، چیزی از آخرت دیده نمی‌شود.


 

روشنی « ۹۴ » قضا، قدر و تقدیر مرگ ناسوتی

«هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ طِینٍ، ثُمَّ قَضَی أَجَلاً، وَأَجَلٌ مُسَمّی عِنْدَهُ، ثُمَّ أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ»(۱).

ـ اوست کسی که شما را از گل آفرید، آن‌گاه مدتی را برای شما عمر مقرر داشت و اجل حتمی نزد اوست. با این همه، بعضی از شما در قدرت او تردید می‌کنید.

بیان: این آیات از نظر فصاحت و بلاغت و از نظر مهندسی و چیدمان هماهنگ با نظام طبیعت شگرفی فراوانی دارد.

در این آیه باید دقت داشت «قَضَی أَجَلاً» پس از کلمهٔ «ثُمَّ» آمده است که می‌رساند اجل آدمی دارای زمینه و استعداد است و مرگ آدمی به ارادهٔ او باز می‌گردد و کوتاه یا دراز شدن عمر در قدر اوست و این قدر است که فعلیت می‌یابد و چنین نیست که مردن بسته‌ای بسته از جانب پروردگار باشد.

  1. انعام / ۲٫

(۲۰۹)

سپس از اجل مسمی می‌گوید و می‌فرماید: «وَأَجَلٌ مُسَمّی عِنْدَهُ» و آن‌گاه دوباره با آوردن «ثُمَّ» می‌فرماید: «أَنْتُمْ تَمْتَرُونَ» که به فراز: «ثُمَّ الَّذِینَ کفَرُوا بِرَبِّهِمْ یعْدِلُونَ» در آیهٔ پیش از آن ناظر است و از کجی‌ها و کاستی‌ها حکایت دارد.

هر جا که در آیه‌ای از قرآن کریم «ثُمَّ» آمده باشد، این کار خلقی و مربوط به بندگان است؛ چرا که خداوند در کار خود تراخی ندارد.

اما آیاتی که مرگ انسان را تنها به خداوند باز می‌گرداند و برای انسان در آن نقش و دخالتی قایل نیست، به امور کلی و به عالم قضا اشاره دارد نه به قدر و مقام فعل؛ زیرا این خود بشر است که تقدیرات خود را البته به صورت مشاعی و با تأثیرپذیری از اراده‌های دیگر پدیده‌ها در دست دارد. قضا به دست خداست؛ همان‌طور که می‌فرماید: «لا حول ولا قوّة إلاّ باللّه»، ولی قدر به صورت مشاعی با آن همراه می‌شود. اگر کسی دو ماه پی در پی سیر بخورد دهانش خشکی می‌آورد و اگر ربع کیلو از آن را بخورد سنگ مثانهٔ وی دفع می‌شود. همهٔ این امور با آن که تقدیری است، مشاعی است و نمی‌توان آن را از نظام روشمند حاکم بر طبیعت که اراده‌های بندگان در آن مؤثر و کارآمد است جدا نمود و با تأثیرپذیری از آن است که به کار می‌آید و بشر می‌تواند در بسیاری از کارها تصرف و ملاحظه داشته باشد.

انسان در آفرینش خود از گل هیچ نقشی ندارد و خداوند صریح می‌فرماید: «هُوَ الَّذِی خَلَقَکمْ مِنْ طِینٍ» ولی در اجل خود تأثیر دارد و می‌تواند با اختیار و اراده‌ای که دارد آن را پیش اندازد یا طولانی نماید.

(۲۱۰)

قضا بدون تقدیری که انسان آن را به دست خود دارد وجودی ندارد، و قضای خدا به قدری تعلق می‌یابد که بنده آن را ایجاد کرده است.

نظام مشاعی عالم سبب شده است اراده‌های آدمیان و تمامی پدیده‌های هستی با هم گره بخورد و گردونه‌ای پیچیده را رقم بزند. هنگامی که انسان می‌خواهد کار مهمی را انجام دهد، در واقع بر آن است تا در عالمی با چنین ظرافت و حساسیت تصرف نماید. انجام دادن کاری در این عالم، ورود به این گردونهٔ پیچیده و ظریف است. انجام کار در این عالم همانند آن است که کسی بخواهد در گردبادی پیچیده با انبوهی از گرد و غبار و کاغذ و سنگ‌ریزه و مواد به هم پیچانده دیگر که در فضا حرکت دارد چیزی را بگیرد. شما در این فضا انگشت به دهن می‌مانید که کدام یک را و چگونه بگیرید. حقیقت عالم این گونه است ولی بر روی عالم ناسوت لایه‌ای کشیده‌اند که نتوان حقایق پنهان آن را دید. البته اولیای خدا آن سوی این لایهٔ ضخیم غفلت را می‌بینند و حال و هوای دیگری دارند. آنان چیزهایی دیده‌اند که چنین مست حق تعالی شده‌اند. البته خداوند به خاطر لطفی که به بندگانش دارد، نصیب کمی برای آدمی قرار داده است تا حقایق پشت پرده را نبیند؛ زیرا بدون داشتن زمینه و مقدمات مناسب، مبتلا به ضرر و خسران می‌گردد؛ از این رو تنها دانش اندکی به بشر داده است: «وَمَا أُوتِیتُمْ مِنَ الْعِلْمِ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱).

پشت پردهٔ این دنیا را آیهٔ شریفهٔ «یوْمَ یکونُ النَّاسُ کالْفَرَاشِ الْمَبْثُوثِ. وَتَکونُ الْجِبَالُ کالْعِهْنِ الْمَنْفُوشِ»(۲) بیان می‌دارد. درست است این

  1. اسراء / ۸۵٫
  2. قارعه / ۴ ۵٫

(۲۱۱)

آیه برای قیامت است، اما قیامت در باطن این عالم برپا و زنده است، اما خداوند نمی‌خواهد بندگانش لایه‌های پنهان هستی را ببینند و آن را دریابند.

هیچ یک از پدیده‌های هستی به هم چسبیده و متصل نیست. تقسیم‌بندی جسم به متصل و منفصل، از سادگی فیلسوفان است. عالم مثل کاسه‌ای آرد است که همهٔ ذرات آن از هم‌دیگر جداست و مثل خمیر و تخت سنگ نیست که به هم چسبیده باشد. خود خمیر و تخته سنگ نیز اگر تجزیه شود، اتصالی در اجزای آن دیده نمی‌شود. این زبان مسامحی و عامیانه‌گری است که اجزای هستی را متصل می‌داند. تمامی پدیده‌های هستی ذره ذره کنار هم نشسته‌اند، ولی ذرات آن، آن‌قدر در حرکت با یک‌دیگر منظم و هماهنگ می‌باشد که به نظر متصل دیده می‌شود.

انسان در میان ذرات از هم جداست که می‌خواهد کاری را انجام دهد و به تعبیر دیگر وارد عالم شود و در آن تصرف نماید. انسان در جابه‌جایی عالم که هر لحظه ممکن است به سالی نوری تغییر در آن ایجاد شود، تأثیر دارد؛ از این رو دقت در هر کاری به خاطر تأثیری که در عالم دارد، بسیار مهم است. گاهی گفتن یک «بله» زندگی انسان را دگرگون می‌نماید. گاه با یک توجّه، یک ترس، یک اقبال، یک انصراف، یک استقبال، سیستم زندگی انسان از مداری خارج می‌شود و بر مداری دیگر می‌افتد به گونه‌ای که تغییر این مدار منظم ممکن است سال‌ها زمان ببرد. انسان در هر زمان و

(۲۱۲)

در هر موقعیت با مخاطرات فراوانی که در کمین اوست روبه‌رو می‌باشد. از این رو نیازمند دعا و توجه کامل به درگاه خدای متعال است تا پناه‌گاهی مطمئن در پیشامد مشکلات داشته باشد، بلکه در مخاطرات پیش آمده بتواند از رشتهٔ سبب‌سوزی خداوند استفاده کند. برخی گمان می‌کنند ناسوت دارای جبر است؛ در حالی که این انسان است که بر می‌گزیند در کدام مدار و کنار کدام ذره بنشیند. انسان می‌تواند در مقیاس بی‌نهایت، به صورت‌های دیگری زندگی، رشد و پیشرفت نماید.

بسیاری از عملکردهای به اصطلاح شجاعانه اما در واقع دور از حزم‌اندیشی، عاقبت‌سنجی و احتیاط نشان از بی‌خبری از نحوهٔ چیدمان و فعالیت ذرات هستی و تأثیر کارآمد آن دارد وگرنه خالی از دقتی ژرف و تنیدگی نبود.

پیچیدگی نظام آفرینش و ارتباط تنگاتنگ ذرات آن، چنان ظریف و نامحسوس است که با یک دم و بازدم گویی زمین و آسمان به هم می‌ریزد. ارتباط و تأثیرگذاری پدیده‌های هستی بر یک‌دیگر و تأثیرپذیری آن‌ها از یک‌دیگر در گسترهٔ هستی از چنین پیچیدگی و ظرافتی برخوردار است و منظور از نظام مشاعی نیز چنین عالمی است.

 

 


 

 

روشنی « ۹۵ » آخرت؛ باطن ناسوت

«مِنْهَا خَلَقْنَاکمْ وَفِیهَا نُعِیدُکمْ وَمِنْهَا نُخْرِجُکمْ تَارَةً أُخْرَی»(۱).

 

  1. طه / ۵۵٫

(۲۱۳)

ـ از این زمین، شما را آفریده‌ایم. در آن شما را بازمی‌گردانیم و بار دیگر شما را از آن بیرون می‌آوریم.

بیان: به تصریح این آیه، خداوند ما را در این دنیا کشته است و «مِنْهَا نُخْرِجُکمْ تَارَةً أُخْرَی» و در این‌جا نیز به بار خواهیم نشست. آخرت باطن همین دنیاست و در هر ذره‌ای از آن، هزاران بهشت جای گرفته است ولی معرفت اندک ما اجازهٔ درک این معنا را نمی‌دهد. اگر انسان خود یا کم‌ترین ذرهٔ این عالم را بشناسد، درمی‌یابد خداوند یک قانون دارد: «من عرف نفسه عرف ربّه»(۱). تمام پدیده‌های هستی بر اساس همین قانون و نقشه طراحی شده است و اگر این نقد دنیا گرفته شود همهٔ عوالم دیگر در آن یافت خواهد شد.

 

 

 


 

روشنی « ۹۶ » تخریب عمومی

«وَإِنْ مِنْ قَرْیةٍ إِلاَّ نَحْنُ مُهْلِکوهَا قَبْلَ یوْمِ الْقِیامَةِ أَوْ مُعَذِّبُوهَا عذابا شدیدا کانَ ذَلِک فِی الْکتَابِ مَسْطُورا»(۲).

ـ و هیچ شهری نیست مگر این‌که ما آن را در صورت نافرمانی، پیش از روز رستاخیز به هلاکت می‌رسانیم یا آن را سخت عذاب می‌کنیم. این عقوبت در کتاب الهی به قلم رفته است.

بیان: به استناد آیهٔ شریفه، خداوند پیش از روز جزا، تمامی مناطق

  1. مصباح الشریعة، چاپ اول: انتشارات موسسهٔ الأعلمی، بیروت ۱۴۰۰ ق، ص ۱۳٫
  2. اسراء / ۵۸٫

(۲۱۴)

روی زمین را نابود می‌کند. این نابودی اختصاصی به دیار کافران و ظالمان ندارد و امری عمومی و فراگیر است. البته از بین بردن زمین غیر از نزول عذاب بر آن است که مؤمنان را در بر نمی‌گیرد.

 

 


 

روشنی « ۹۷ » چگونگی مرگ

«یتَجَرَّعُهُ وَلاَ یکادُ یسِیغُهُ وَیأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کلِّ مَکانٍ وَمَا هُوَ بِمَیتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ»(۱).

ـ آن را جرعه جرعه می‌نوشد و نمی‌تواند آن را فرو برد و مرگ از هر جانبی به سویش می‌آید ولی نمی‌میرد و عذابی سنگین به دنبال دارد.

بیان: این آیه، چگونگی مرگ را بیان می‌دارد. مرگ انسان دارای نظام است. این سیستم منظم بر دو رو می‌باشد: سویی از آن در سلول‌های مغز، و روی دیگر آن در دست فرشتهٔ مرگ است. سلول‌های مرگ اگر بیش از حد رشد یابد و گسترش نماید فرد را به مرگ می‌کشاند. این سلول‌ها همانند کابل برق است که وظیفهٔ انتقال نیرو را دارد و نیروی عمل‌کننده فرشتهٔ مرگ است. به تعبیر دیگر، این سلول‌ها زمینهٔ اعدادی برای قبض روح افراد توسط فرشتگان می‌باشد.

با توجه به این سیستم است که معنای فراز: «یأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کلِّ مَکانٍ وَمَا هُوَ بِمَیتٍ» به دست می‌آید. چنین فردی سلول‌های مرگ او رشد و

  1. ابراهیم / ۱۷٫

(۲۱۵)

گسترش می‌یابد ولی می‌میرد چون فرشتهٔ مرگ به سراغ او نمی‌آید تا کار وی را یکسره نماید و «مَا هُوَ بِمَیتٍ» نشان از نبود ملک مرگ دارد.

انسان می‌توان با صفای باطن، عبادت، ترحم بر دیگران، بخشش تقصیر و گناه دیگران، ایثار، استفاده از آب، آیینه، سبزه و دیگر عوامل نشاط‌زا رشد سلول‌های مرگ را به تأخیر اندازد. افرادی که عمر طولانی و مرگ راحتی دارند کسانی هستند که همیشه دارای نشاط می‌باشند. «اسْتَعِینُوا بِالصَّبْرِ وَالصَّلاَةِ»(۱) نیز در این امور کاراست. سلول‌های مرگ پشت دیدگان وجود افراد سیاه‌دل و تاریک اندیشه محکم و آماده ایستاده‌اند تا سوراخی باز شود و آن‌ها را خفه کنند. انسان باید هر روز دل خود را تست کند و ببیند چه‌قدر حیات و صفا در آن وجود دارد و چه‌قدر به مرگ نزدیک شده است. اولیای الهی با نگاهی زمان مرگ افراد را می‌دانند و گاه می‌بینند مرگ افراد با کم‌ترین چیزی جابه‌جا می‌شود و دور یا نزدیک می‌گردد.

 

 


 

 

روشنی « ۹۸ » زندگی مردگان

«قَالَ اهْبِطُوا بَعْضُکمْ لِبَعْضٍ عَدُوٌّ وَلَکمْ فِی الاْءَرْضِ مُسْتَقَرٌّ وَمَتَاعٌ إِلَی حِینٍ. قَالَ: فِیهَا تَحْیوْنَ، وَفِیهَا تَمُوتُونَ، وَمِنْهَا تُخْرَجُونَ»(۲).

ـ فرمود: فرود آیید که بعضی از شما دشمن بعضی دیگرید و برای شما

  1. بقره / ۱۵۳٫
  2. اعراف / ۲۴ ـ ۲۵٫

(۲۱۶)

در زمین تا هنگامی معین قرارگاه و برخورداری است. فرمود: در آن زندگی می‌کنید و در آن می‌میرید و از آن برانگیخته خواهید شد.

بیان: فراز پایانی آیهٔ دوم می‌فرماید: از زمین درمی‌آیید بدون آن که از حیات دوباره سخنی بگوید و تنها بیرون آمدن را پیش می‌کشد. چنین تعبیری می‌رساند انسان در دل خاک نیز زندگی می‌کند. انسان در آن‌جا نیز زنده است و در درون خاک به حیات خویش ادامه می‌دهد. مرده‌ها همانند کرم‌ها و مورچه‌ها که در زیرزمین زندگی می‌کنند برزخی این‌چنین پیدا می‌کنند و در زیر زمین زندگی می‌کنند: «اَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقُونَ»(۱). چگونه وقتی کرم‌ها و مورچه‌ها از زمین بیرون می‌آیند، به این معنا نیست که هم‌اکنون زنده می‌شوند، مردگان نیز چنین می‌باشند و زنده هستند اما به سبک و وضعیتی متمایز از زندگی دنیا.

 

 


 

روشنی « ۹۹ » دلیل قیامت

«وَنَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ لِیوْمِ الْقِیامَةِ فَلاَ تُظْلَمُ نَفْسٌ شَیئا وَإِنْ کانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَینَا بِهَا وَکفَی بِنَا حَاسِبِینَ»(۲).

ـ و ترازوهای داد را در روز رستاخیز می‌نهیم، پس هیچ کس در چیزی ستم نمی‌بیند و اگر عمل هم‌وزن دانهٔ خردلی باشد، آن را می‌آوریم و کافی است که ما حساب‌رس باشیم.

  1. آل عمران / ۱۶۹٫
  2. انبیاء / ۴۷٫

(۲۱۷)

بیان: ناسوت و عالم طبیعت با تمام نظمی که دارد، استیفای حقوق در آن ممکن نیست، از این رو عدل الهی اقتضا می‌کند عالم دیگری باشد که حق هر کسی به صورت دقیق رسیدگی گردد و عالمی باشد که: «نَضَعُ الْمَوَازِینَ الْقِسْطَ» تا در آن استیفای حقوق صورت گیرد؛ هرچند این حق به اندازهٔ خردلی باشد: «إِنْ کانَ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ أَتَینَا بِهَا». عالمی که خود خداوند ضامن اجرای استیفای حقوق در آن است: «کفَی بِنَا حَاسِبِینَ».

دلیل یاد شده بهترین استدلال بر وجود قیامت است. این دلیل را هم خداباوران می‌پذیرند و هم کسانی که این نظام را دارای سیستمی خودکار می‌دانند. باور این که قیامتی هست بسیار سخت و دشوار است؛ چرا که اثبات چنین عالمی با دلایل نقدناپذیر سخت است؛ چنان‌که گروهی از کافران تا آن را نبینند، باور نمی‌کنند: «قَالُوا: یا وَیلَنَا، مَنْ بَعَثَنَا مِنْ مَرْقَدِنَا، هَذَا مَا وَعَدَ الرَّحْمَنُ، وَصَدَقَ الْمُرْسَلُونَ»(۱)؛ می‌گویند: ای وای بر ما، چه کسی ما را از آرامگاهمان برانگیخت. این است همان وعدهٔ خدای رحمان و پیامبران راست می‌گفتند.

اینان کافرانی هستند که طبیعت را هوشمند و دارای سیستمی خودکار می‌دانند که نابودی و هلاکت آدمی را می‌خواهد: «وَقَالُوا: مَا هِی إِلاَّ حَیاتُنَا الدُّنْیا، نَمُوتُ وَنَحْیا، وَمَا یهْلِکنَا إِلاَّ الدَّهْرُ، وَمَا لَهُمْ بِذَلِک مِنْ عِلْمٍ، إِنْ هُمْ إِلاَّ یظُنُّونَ»(۲)؛ و گفتند غیر از زندگانی دنیای ما چیز دیگری نیست، می‌میریم

  1. یس / ۵۲٫
  2. جاثیه / ۲۴٫

(۲۱۸)

و زنده می‌شویم و ما را جز طبیعت هلاک نمی‌کند ولی به این مطلب هیچ دانشی ندارند و جز طریق گمان نمی‌سپرند.

هم‌چنین برخی از آنان باور داشتند: «أَئِذَا مِتْنَا وَکنَّا تُرَابا، ذَلِک رَجْعٌ بَعِیدٌ»(۱)؛ آیا چون مردیم و خاک شدیم زنده می‌شویم. این بازگشتی بعید است.

خداوند برای اثبات معاد جسمانی در جمله‌ای کوتاه تلنگری می‌زند تا خواننده دلیل آن را پیش خود داشته باشد: «قَدْ عَلِمْنَا مَا تَنْقُصُ الاْءَرْضُ مِنْهُمْ، وَعِنْدَنَا کتَابٌ حَفِیظٌ. بَلْ کذَّبُوا بِالْحَقِّ لَمَّا جَاءَهُمْ، فَهُمْ فِی أَمْرٍ مَرِیجٍ»(۲)؛ به‌قطع دانسته‌ایم که زمین چه مقدار از اجسادشان فرو می‌کاهد و پیش ما کتاب ضبط کننده‌ای است. نه، بلکه حقیقت را وقتی برایشان آمد دروغ خواندند و آن‌ها در کاری سردرگم مانده‌اند.

این آیه می‌فرماید ما می‌دانیم چه مقدار از بدن این مردگان تحلیل می‌رود و فرو می‌ریزد و در پیش ما ثباتی از آن باقی است: «عِنْدَنَا کتَابٌ حَفِیظٌ» و آنان را با همان اجزای حفظ شده زنده می‌نماییم.

سپس می‌فرماید اینان حق را تکذیب می‌کنند. دروغ یعنی سخنی غیر واقعی و لازم نیست قصد و عمد در آن نهفته باشد.

سپس کافران را به آسمان بالای سر خود توجه می‌دهد تا ببینند چگونه آن را بنا نهاده و چه زیبا آن را زینت نموده است و این که در آن هیچ سوراخی نیست: «أَفَلَمْ ینْظُرُوا إِلَی السَّمَاءِ فَوْقَهُمْ کیفَ بَنَینَاهَا، وَزَینَّاهَا،

  1. ق / ۳٫
  2. ق / ۴ ۵٫

(۲۱۹)

وَمَا لَهَا مِنْ فُرُوجٍ»(۱)؛ مگر به آسمان بالای سرشان ننگریسته‌اند که چگونه آن را ساخته و زینتش داده‌ایم و برای آن هیچ گونه شکافتگی نیست.

خداوند برای دور نمودن استبعاد زنده شدن مردگان به زندگی دوبارهٔ گیاهان پس از مرگ زمستانی در طبیعت توجه می‌دهد: «وَنَزَّلْنَا مِنَ السَّمَاءِ مَاءً مُبَارَکا، فَأَنْبَتْنَا بِهِ جَنَّاتٍ، وَحَبَّ الْحَصِیدِ. وَالنَّخْلَ بَاسِقَاتٍ، لَهَا طَلْعٌ نَضِیدٌ. رِزْقا لِلْعِبَادِ، وَأَحْیینَا بِهِ بَلْدَةً مَیتا، کذَلِک الْخُرُوجُ»(۲)؛ و از آسمان آبی پر برکت فرود آوردیم پس بدان وسیله باغ‌ها و دانه‌های دروکردنی رویانیدیم. و درختان تناور خرما که خوشه‌های روی هم چیده دارند. این‌ها همه برای روزی بندگان من است و با آن آب سرزمین مرده‌ای را زنده گردانیدیم. رستاخیز نیز چنین است.

آفرینش باغ‌های گوناگون، حبوبات و درختان خرما برای رزق و روزی بندگان است اما از آن پندپذیری نیز می‌توان داشت. همان‌طور که باران پربرکت زمین‌های مرده را زنده و آباد می‌گرداند، ما نیز در قیامت، مردگان را زنده می‌نماییم و همه چیز عالم رویشی دوباره دارد و رستاخیزی عمومی برپا می‌گردد.

به هر روی، تنها دلیل نقدناپذیری که بنده برای وجود آخرت سراغ دارم همین است که نظام عالم، نظامی احسن است و چون در آن استیفای حقوق نمی‌شود و ظلم فراوان و جبران‌ناپذیر مانند قتل‌عام‌های دست‌جمعی توسط فردی که تنها یک جان دارد صورت می‌گیرد، لازم

  1. ق / ۶٫
  2. ق / ۹ ۱۱٫

(۲۲۰)

است عالم دیگری باشد که در آن‌جا به چنین حقوقی رسیدگی شود. البته درباره چگونگی معاد جسمانی و نیز خلود دو کتاب جداگانه به رشتهٔ نگارش کشیده‌ایم که علاقمندان محترم می‌توانند به آن مراجعه کنند.

به هر حال کسی که به قیامت اعتقاد دارد ناگزیر است خود را برای آن روز آماده کند و به غفلت نگراید.

 

 

 


 

روشنی « ۱۰۰ » هولناکی قیامت

«یوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ کلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ کلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَی النَّاسَ سُکارَی وَمَا هُمْ بِسُکارَی وَلَکنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِیدٌ»(۱).

ـ روزی که آن را ببینید هر شیردهنده‌ای آن را که شیر می‌دهد از ترس فراموش می‌کند و هر آبستنی بار خود را فرو می‌نهد و مردم را مست می‌بینی و حال آن که مست نیستند ولی عذاب خدا شدید است.

بیان: در باب علم و معرفت آن‌چه اهمیت دارد تجسم، تصویر و عینی نمودن معانی تجردی است نه صرف ارایهٔ آن. خداوند قیامت را با کمال زیبایی در این آیه به تصویر کشیده و عظمت آن را در دید مخاطب مجسم می‌کند؛ به‌طوری‌که نمی‌توان واژه‌ای مهم‌تر و رساتر از آن‌چه در این جا آمده است جای‌گزین آن نمود.

قیامت روزی است هولناک که مادران، با همهٔ عشق و محبتی که به

  1. حج / ۲٫

(۲۲۱)

کودکان شیرین شیرخوار خود دارند، آنان را فراموش می‌کنند؛ گویی از ابتدا فرزندی نداشته‌اند و فرزند دلبند خود را با همهٔ لبخند شیرینی که دارد بر زمین می‌افکنند و از او رهاشده می‌گذرند. این آیه نمی‌فرماید مادران کودکان شیرخوار خود را فرو می‌اندازند، بلکه قیامت چنان هولناک و مهیب است که مادران آنان را فراموش می‌کنند گویی فرزندی نداشته‌اند. روزی که نه تنها زمینیان، بلکه آسمانیان را به هراس می‌اندازد: «وَیوْمَ ینْفَخُ فِی الصُّورِ، فَفَزِعَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَمَنْ فِی الاْءَرْضِ إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللَّهُ، وَکلٌّ أَتَوْهُ دَاخِرِینَ»(۱)؛ و روزی که در صور دمیده شود. پس هر که در آسمان‌ها و هر که در زمین است به هراس افتد؛ مگر آن کس که خدا بخواهد و جملگی با زبونی رو به سوی او آورند.

البته کسانی هم هستند که دلهره‌ای ندارند و فراز «إِلاَّ مَنْ شَاءَ اللَّهُ» به آنان اشاره دارد. همان اولیای خدا که از هر چیزی فارغ هستند و چیزی ندارند تا مشکلی داشته باشند. آنان هرچه را داشته‌اند در راه ریخته‌اند و به گام‌های حق آمده‌اند.

در این صحنهٔ حساب‌رسی است که همه خود را تنها می‌یابند؛ جز آنان که با اولیای خدا در هر موقعیتی ایستاده‌اند: «یا أَیهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکمْ وَاخْشَوْا یوْما لاَ یجْزِی وَالِدٌ عَنْ وَلَدِهِ وَلاَ مَوْلُودٌ هُوَ جَازٍ عَنْ وَالِدِهِ شَیئا إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ فَلاَ تَغُرَّنَّکمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَلاَ یغُرَّنَّکمْ بِاللَّهِ الْغَرُورُ»(۲)؛ ای مردم، از پروردگارتان پروا بدارید و بترسید از روزی که هیچ پدری به کار فرزندش

  1. نمل / ۸۷٫
  2. لقمان / ۳۳٫

(۲۲۲)

نمی‌آید و هیچ فرزندی نیز به کار پدرش نخواهد آمد. آری وعدهٔ خدا حق است. زنهار تا این زندگی دنیا شما را نفریبد و زنهار تا شیطان شما را مغرور نسازد.

آیهٔ شریفه حکایت غم‌انگیزی است از انسانی که روزی در دنیا شکوه خیره کنندهٔ سرمایه و زن و فرزند داشت اما از حقیقت و ولایت خالی بود. سکانس آخر این ماجرای حزن‌انگیز در عرصهٔ قیامت است که کلید می‌خورد. او خود را تنها و یکه می‌بیند بدون آن که خانه‌ای که با آسایش تمام در کنار استخر نیلگون آن می‌ایستاد و به ماهی‌های قرمز حوض آن چشم می‌دوخت و به خودرویی که در آن نزدیکی پارک کرده بود و با شوق چشم به آن نگاه می‌کرد و شیرینی داشتنِ آن، دل وی را عسلی می‌نمود و فرزندان و همسری که خنده‌هایی از سر رضایت برای او داشتند و سیب پوست گرفته به او تعارف می‌کردند و حتی پدر و مادری که همیشه آغوش محبت و کلام پر مهر خود را به روی او می‌گشودند با خود داشته باشد. او تنهای تنهاست و چیزی ندارد. لباس‌هایش پاره پاره شده و بدنش زخم خورده است. زانوهایش توانی ندارد و نمی‌تواند کمر راست نماید. کفش‌هایی که بر پا دارد، بی‌کفی است و بند آن کوتاه، بریده، و باز است. صورتش از شدت گرما پوست انداخته و لب‌های وی از شدت عطشی که دارد تفتیده است: «وَالَّذِینَ کفَرُوا، فَتَعْسا لَهُمْ، وَأَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ. ذَلِک بِأَنَّهُمْ کرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ، فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ»(۱)؛ و کسانی که کفر ورزیدند نگون‌ساری بر آنان باد و خدا اعمالشان را برباد داد. این بدان

  1. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۸ ـ ۹٫

(۲۲۳)

سبب است که آنان آن‌چه را خدا نازل کرده است خوش نداشتند و خدا نیز کارهایشان را باطل کرد.

خداوند می‌فرماید کردار کافران؛ هرچه باشد، اعم از مال و سرمایه‌های میلیاردی و علم و خدمت، گم می‌گردد: «وَأَضَلَّ أَعْمَالَهُمْ»، و سپس نابود و حبط می‌شود: «فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ». عمل آنان هم‌چون چاقویی است که در حوض می‌افتد و صاحب آن نمی‌داند اما صرف گم شدن نیست، بلکه چاقو در آن می‌پوسد. عمل آنان گم و سپس حبط می‌گردد؛ زیرا آنان به آیات الهی اکراه داشتند: «ذَلِک بِأَنَّهُمْ کرِهُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ». البته هستند مؤمنانی که در زندگی به اکراه کاری انجام می‌دهند و راضی نیستند و توجهی به خداوند ندارند، مصداق این آیه می‌گردند هرچند کفر اصطلاحی نداشته باشند. به غیر خدا مشغول بودن ضایع نمودن عمر است. انسان باید به خدا پناه ببرد تا مبادا به مکر خدا گرفتار گردد و فردای قیامت بار بسته‌های دانش وی را به آتش ندهند. آن هم در روزی که حتی همسر، فرزندان و مادری که عمری در دنیا ناز او را می‌کشید و پدری که پناه او بود از او فراری هستند، بلکه او را فراموش کرده‌اند. او همه چیز دنیا را دروغ می‌بیند و سرمایهٔ که در این دنیا جمع کرده و تلاشی که داشته است را بر باد رفته می‌بیند و وفا و مردانگی را نیز در کسی نمی‌بیند. هر کسی سر خود دارد و در اندیشهٔ خویش است. احترام‌هایی که روزی از همه جا او را در خود گرفته بود در آن‌جا خبری نیست و فرشتگانی هستند که او را سوق می‌دهند و چون چارپایی هین می‌کنند. او جز ناداری خفت‌انگیز چیزی ندارد. آن‌جاست که می‌یابد جز

(۲۲۴)

تقوا و پروای از این روز چیزی نفعی نمی‌بخشد. روزی که کسی برای دیگری سودمند نیست، نه پدر برای پسر و نه پسر برای پدر.

پدر و مادر همواره عاشق بی عار فرزند خود می‌باشند؛ هرچند فرزند در بازی روزگار به دنبال همسر خود هست. پدر و مادر عاشق بی‌عار هستند و چشمان نگران خویش را همواره به فرزند دوخته‌اند اما این وفای سخت در آن‌جا رنگ می‌بازد. گویی آنان فرزندی نداشته‌اند.

دنیا به کسی وفا ندارد و اهل آن نیز. تنها این اولیای خدا هستند که در هر جایی با آدمی می‌مانند و وفادار اویند. تنها و تنها اولیای خدا هستند که عاشق بی‌عار به معنای درست کلمه هستند. افراد عادی تا چای گرم می‌بینند عزیزم، قربانت شوم و فدایت گردم می‌گویند ولی تا منفعت آنان به خطر افتد یا زیانی آنان را تهدید کند، از آدمی می‌گریزند، بلکه او را چنان فراموش می‌کنند، گویی او را نمی‌شناسند. اولیای خدا اگر هم تیغ بر گردن داشته باشند باز کوتاه نمی‌آیند و سر خویش را می‌دهند ولی دست از عشق خود بر نمی‌دارند.

به‌جز اولیای خدا دیگران یا دروغ می‌گویند یا در سطح عادی هستند و تا جایی محدود با آدمی می‌مانند. سگ تا وقتی از دست یکی نان می‌خورد مطیع اوست اما اگر دیگری به او گوشت دهد مطیع‌تر از آن دیگری می‌گردد. حتی اگر به کسی پارس کند با نانی یا پاره گوشتی می‌توان او را ساکت نمود. در میان حیوانات گرچه قواعدی حکم فرماست و تا جایی هم درست است و برای نمونه، سگ باوفاست و صاحبش را می‌شناسد اما تا وقتی است که از او بهتر پیدا نکرده باشد.

(۲۲۵)

اولیای خدا چنین نیستند. آنان چنان گرم عشق هستند که همه چیز خود را می‌دهند اما وفادار خدای خویش هستند. مانند حکایت حضرت ابراهیم علیه‌السلام که به هر فرشته‌ای که برای کمک به او می‌آمد می‌گفت «بک لا» و تنها منتظر خود خدا ماند. برخی به خدا می‌گویند هر کار می‌خواهی بکن که من حرفی ندارم. خداوند بعضی را برای خویش خلق نموده و آن‌ها را بسیار خوش دارد؛ زیرا «الجنس مع الجنس یمیل». او با هر بلایی می‌سازد و غمی نیز ندارد. خدا هرچه با آنان نماید، عشق ایشان به خداوند برش ندارد؛ همان‌طور که عشق این ویژگی را دارد که برشی در آن نیست!

امام حسین علیه‌السلام از این کسان بود. خداوند او را به کربلا مبتلا کرد. خیمه‌هایش را آتش زدند، خودش را ذبح کردند، فرزندانش را آماج تیر و تیغ نمودند، طفلش را به تیر سه شعبه سر بریدند و به آن حضرت بی‌حرمتی‌ها نمودند اما آن حضرت هرچه به ظهر عاشورا نزدیک‌تر می‌شده صورتش سفیدتر، نورانی‌تر و زیباتر می‌گردیده است. امام حسین علیه‌السلام در آن روز خدا را پایین کشید و خاک‌نشین نمود؛ زیرا امام حسین علیه‌السلام هرچه از دست می‌داده است باید خدا جای آن را پر نموده باشد.هیچ کس حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نتوانسته‌اند خداوند را این‌طور به خاک بکشانند؛ از این رو می‌گوییم امام حسین علیه‌السلام سلطان و پیامبر عشق است و در این زمینه حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام امت او هستند.

در مورد حضرت زهرا علیهاالسلام و حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام گفته می‌شود

(۲۲۶)

خداوند برای آنان مائدهٔ آسمانی به زمین نازل نمود اما باید گفت پایین کشیدن خوراکی چیزی نیست اما خدا را که صاحب غذاست پایین کشیدن و به خاک کشاندن بسیار دشوار است. آن هم با بدنی پاره پاره از انبوه تیرها، نیزه‌ها، شمشیرها و سم ستوران.

 

 

 


 

روشنی « ۱۰۱ » درگیری با خود در قیامت

«یوْمَ تَأْتِی کلُّ نَفْسٍ تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا وَتُوَفَّی کلُّ نَفْسٍ مَا عَمِلَتْ وَهُمْ لاَ یظْلَمُونَ»(۱).

ـ یاد کن روزی را که هر کس می‌آید و از خود دفاع می‌کند و هر کس به آن‌چه کرده بی کم و کاست پاداش می‌یابد و بر آنان ستم نمی‌رود.

بیان: فراز: «تُجَادِلُ عَنْ نَفْسِهَا» می‌رساند انسان در روز قیامت، خود را گم می‌کند و با خویش درگیر می‌شود. کاربرد فعل متعدی «تُجَادِلُ» با حرف جر «عَنْ» شدت درگیری و جدال را می‌رساند.

 

 


 

 

روشنی « ۱۰۲ » دقت بی‌حساب در حساب‌رسی قیامت

«وَتَرَی کلَّ أُمَّةٍ جَاثِیةً، کلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کتَابِهَا، الْیوْمَ تُجْزَوْنَ مَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(۲).

  1. نحل / ۱۱۱٫

(۲۲۷)

و هر امتی را به زانو در آمده می‌بینی هر امتی به سوی کارنامه خود فراخوانده می‌شود و بدیشان می‌گویند آن‌چه را می‌کردید. امروز پاداش می‌یابید.

بیان: این آیه از جاثیه شدن همهٔ امت‌ها می‌گوید: «وَتَرَی کلَّ أُمَّةٍ جَاثِیةً». انسان وقتی می‌ترسد یا وقتی درنده‌ای به دنبال وی است و او مأیوس از مقاومت یا فرار می‌شود، می‌نشیند، قوز می‌کند، خود را جمع می‌کند، سر خود را پایین می‌آورد و دستش را بر سر و روی خود می‌گذارد. بوکسورها وقتی می‌خواهند حمله کنند سینهٔ خود را باز می‌کنند ولی وقت دفاع، دست‌های خود را جلوی چشمشان سپر می‌کنند و قوز می‌نمایند. «جاثیة» به معنای جمع شدن است. روز قیامت وقتی انسان را ترس فرا می‌گیرد و نمی‌داند چگونه از این مکافات و معرکهٔ وحشتناک به‌در رود، آدمی خود را می‌بازد و خویش را جمع می‌کند و قوز می‌کند. البته اولیای الهی چنین هراس‌ها و هول‌هایی ندارند.

آدمی روزهای سختی در پیش دارد. روزی که خودش از خود خجالت می‌کشد. در آن روز همه را صدا می‌زنند: «کلُّ أُمَّةٍ تُدْعَی إِلَی کتَابِهَا». همه را می‌خوانند و می‌گویند: بلند شو، بلند شو بیا! اما آنان می‌ترسند و قوز می‌کنند. آن روز نامهٔ عمل هر کسی را پیش چشم او می‌گشایند: «هَذَا کتَابُنَا ینْطِقُ عَلَیکمْ بِالْحَقِّ إِنَّا کنَّا نَسْتَنْسِخُ مَا کنْتُمْ تَعْمَلُونَ»(۱)؛ این است کتاب ما که علیه شما به حق سخن می‌گوید. ما از آن‌چه می‌کردید نسخه بر

  1. جاثیه / ۲۸٫
  2. جاثیه / ۲۹٫

(۲۲۸)

می‌داشتیم.

نسخهٔ دومی از اعمال آدمی استنساخ شده که برای خداست. تمامی اعمال در آن روز خود را نشان می‌دهد و اعمال باز و گسترده و به تعبیر قرآن کریم، هبای منثور می‌شود: «وَقَدِمْنَا إِلَی مَا عَمِلُوا مِنْ عَمَلٍ فَجَعَلْنَاهُ هَبَاءً مَنْثُورا»(۱)؛ و به هر گونه کاری که کرده‌اند می‌پردازیم و آن را چون گردی پراکنده می‌سازیم.

روز قیامت روز باز شدن پروندهٔ عمل است و تمامی کردار در آن روز باز و گسترده می‌شود و نه فشرده. تعبیر «هَبَاءً مَنْثُورا» کنایه از باز شدن عمل است و کردار آدمی به صورت ریزترین ذره‌ها در می‌آید؛ به‌گونه‌ای که اتم در برابر آن خروار است و ما هنوز واژه‌ای برای کاربرد در این زمینه نمی‌شناسیم. ریز شدن و شکسته شدن عمل برای آن است تا کردار به‌خوبی نمایان شود و سپس به دقت به آن رسیدگی شود. به‌طور مثال کسی که نماز می‌گزارد اما هم‌زمان ده‌ها فکر می‌کند، باید نماز وی خرد و شکسته شود تا تمامی زوایای خود را بنماید و آن‌چه در هزار لایهٔ دل آدمی در هر لحظه از نماز بوده است نمایان شود. آن گاه است که به دست می‌آید آن نماز تا چه مقدار نماز و دارای قلب بوده و آیا صاحب آن قلبی داشته است یا خیر.

وقتی آدمی فردای قیامت این گونه با کارهای خرد شدهٔ خود محشور می‌شود آیا رواست به استکبار و دیگر گناهانی بگراید که برای هر یک باید پاسخ‌گو باشد و هر کدام غُلی سنگین بر گردن او خواهد بود. البته باز شدن

  1. فرقان / ۲۳٫

(۲۲۹)

عمل در آن روز به نفع بندگان رحمان است. عباد الرحمان کسانی هستند که خداوند حتی گناهان آنان را نیکی می‌بیند و آن را به خوبی تبدیل می‌نماید: «وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ یمْشُونَ عَلَی الاْءَرْضِ هَوْنا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَما»(۱)؛ و بندگان خدای رحمان کسانی‌اند که روی زمین به نرمی گام برمی‌دارند و چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند به ملایمت پاسخ می‌دهند.

البته فراز: «فَأُولَئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ» در آیهٔ هفتاد می‌رساند فلاسفه در این که وجود را اصیل می‌دانند و ماهیت را فرع آن به اشتباه رفته‌اند؛ چرا که بر اساس این فراز، وجود باید حقیقت داشته باشد نه اصالت. حقیقتی که فرعی ندارد و ماهیت به کلی بی‌اعتبار است. تبدیل کار بد به خوب همان انقلاب ماهیت است که فلسفیان از آن گریزان هستند و آن را محال می‌دانند در حالی که ماهیتی نیست تا انقلابی برای آن موضوع یابد. وقتی نظریهٔ اصالت وجود چنین در تنگناست، نظریهٔ اصالت ماهیت بدتر از این در مخمصه قرار می‌گیرد و نمی‌تواند چنین آیاتی را باور نماید. وجود حقیقت دارد نه اصالت و ماهیت نیز هیچ جایگاهی ندارد از این رو هر چیزی می‌تواند با فراهم بودن شرایط ویژهٔ آن هر چیزی شود و خط قرمز و مرزی در عالم وجود نیست و انسان می‌تواند با به دست آوردن دانش و قدرت آن، هر چیزی را به هر چیزی تبدیل کند. دانشی که امروزه در اختیار بشر نیست جز اندکی از اندک که در شیمی از آن سخن می‌گوید.

  1. فرقان / ۶۳٫

(۲۳۰)

تعبیر: «وَکانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِیما» بعد از آن که می‌فرماید: «فَأُولَئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ» به این معناست که بدی‌های بندگان رحمان با آن که به خوبی تبدیل می‌شود اما وی هنوز در قیامت، کاستی دارد و این کاستی و کسری نمره با غفران و رحمت خاص حق است که جبران می‌گردد. خداوند در رحمت خود برای کسی کم نمی‌گذارد و در مهربانی، کسی به او نمی‌رسد. تنها باید چنین خدایی را ستود و فریاد زد: زنده باد خدا. به غیر خدا نباید دل بست چرا که تنها اوست که تمامی گناهان و بدی‌ها را نادیده می‌گیرد و از آن می‌گذرد. گذشتی که در انبیای الهی نمی‌توان سراغ آن را گرفت. اگر خداوند بخواهد پروندهٔ کسی را درست نماید چنان به وی مرحمت می‌نماید تا نه تنها بدی‌های وی از آن برداشته شود، بلکه در برابر، برای وی خوبی بنویسند، بلکه افزون بر آن، باز هم بر آن می‌بخشاید.

خوشا به حال اولیای خدا که از ازل تا به ابد در عشق به همین خدا سر می‌برند و اگر خداوند برای آنان خوردنی بود ذره‌ای از آن را باقی نمی‌گذاشتند و ته کاسه را نیز لیس می‌زدند. آنان هرگز خدای عاشق و دوست‌داشتنی خود را به دیگری نمی‌دهند.

خداوند در روز قیامت هر کرده‌ای را از بندگان خود می‌خرد و برای آن بهایی گزاف می‌پردازد: «فَلاَ تَعْلَمُ نَفْسٌ مَا أُخْفِی لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْینٍ جَزَاءً بِمَا کانُوا یعْمَلُونَ»(۱)؛ هیچ کس نمی‌داند چه چیز از آن‌چه روشنی‌بخش دیدگان است به پاداش آن‌چه انجام می‌دادند برای آنان پنهان کرده‌ام.

  1. سجده / ۱۷٫

(۲۳۱)

آن‌چه در این آیه خاطرنشانی آن مهم است، تعبیر «جَزَاءً بِمَا کانُوا یعْمَلُونَ»است. عمل حتی از فعل پایین‌تر است و فاعل هوشمند را نمی‌طلبد. خداوند در آن دنیا از خوبانی که کار خود را در دنیا نفروخته‌اند هر عملی را خریدار است. این که می‌گویند اهل دنیا غافل‌اند، از همین روست که متاع خود را این‌جا؛ آن هم به قیمتی ارزان می‌فروشند، ولی اهل آخرت تنها با خداوند معامله می‌کنند.

خداوند در عالم آخرت هر عملی را می‌خرد و بسیار گران هم می‌خرد: «مَا أُخْفِی لَهُمْ مِنْ قُرَّةِ أَعْینٍ». انسان غافل است از این که خداوند کالایی مؤمنان را چند می‌خرد. نام آخرت را «یوم التغابن» گذاشته‌اند؛ زیرا در آن‌جا کرده‌های دورریز را نیز به قیمت گزافی می‌خرند و آنان که در این دنیا آن را فروخته‌اند فریب خورده‌اند. خوب است آدمی تا در دنیاست همواره بگوید من فروشنده نیستم و هرچه دارم را به آن سو حواله می‌دهم که خداوند گران‌ترین مشتری خریدار است. او کم‌ترین حرکتی را می‌خرد هرچند این جابه‌جایی غیرهوشمندانه باشد.

با شروع جنگ، زرگری بسیار خوب بود که مغازهٔ خود را بست و به جبهه رفت. او هشت سال را در جبهه بود. به او گفتم کسب و کارت را چه می‌کنی؟ گفت سود من در همین است که مغازه را بسته‌ام و کار خدا را می‌کنم؛ چرا که طلاهایم روز به روز گران‌تر می‌شود و آخر سر من هم فیض جبهه‌ها را برده‌ام و هم کاسبی دنیا را کرده‌ام.

تره‌بارفروش‌ها میوه‌های تازهٔ خود را گران می‌فروشند و حاضر نیستند حتی سود کم‌تری بگیرند، اما میوه‌های پلاسیده را هرچه مشتری

(۲۳۲)

بگوید می‌فروشند؛ زیرا می‌داند اگر او نبرد باید دورریز شود.

دولت‌ها نیز به بازیافت مواد رو آورده‌اند و حتی آشغال‌ها را می‌خرند. استخوان‌ها را آسیاب می‌کنند و از آن در صنایع غذایی استفاده می‌کنند. امروزه خرید و فروش ضایعات بیش‌تر از هر چیزی سود دارد؛ به‌ویژه با انحصاری که در این بازار است؛ چرا که افراد متکبر به دنبال این کار نمی‌روند. قیامت نیز چنین است و هر عمل درستی که از مؤمن سرزده باشد هرچند از سر ناآگاهی باشد، به قیمت گزاف از او خریداری می‌شود؛ چنان‌که می‌فرماید: «یصْلِحْ لَکمْ أَعْمَالَکمْ، وَیغْفِرْ لَکمْ ذُنُوبَکمْ، وَمَنْ یطِعِ اللَّهَ وَرَسُولَهُ فَقَدْ فَازَ فَوْزا عَظِیما»(۱)؛ تا اعمال شما را به صلاح آورد و گناهانتان را بر شما ببخشاید و هر کس خدا و پیامبرش را فرمان برد به‌قطع به رستگاری بزرگی نایل آمده است.

خداوند می‌فرماید ما تمامی کردار شما را درست می‌کنیم و گناهان شمارا می‌بخشیم؛ ازاین رو همه قبول می‌شوند و به «فَقَدْ فَازَ فَوْزا عَظِیما»نایل می‌آیند؛ البته اگر مؤمن گردند و اطاعت خدا و پیامبر داشته باشند.

 

 


 

 

روشنی « ۱۰۳ » خشیت غیبی و شفقت حساب‌رسی

«الَّذِینَ یخْشَوْنَ رَبَّهُمْ بِالْغَیبِ وَهُمْ مِنَ السَّاعَةِ مُشْفِقُونَ»(۲).

  1. احزاب / ۷۱٫

(۲۳۳)

ـ همان کسانی که از پروردگارشان در نهان می‌ترسند و از قیامت هراس دارند.

بیان: این آیه برای متقین دو صفت خشیت غیبی و ترس از قیامت و حساب‌رسی را بیان می‌دارد. آنان کاری را به خاطر مردم یا ترس از قانون انجام نمی‌دهند، بلکه در هر کاری تنها خداوند را در نظر دارند.

از دیگر صفات متقین نداشتن استکبار و فسادانگیز نبودن است؛ چنان‌که می‌فرماید: «تِلْک الدَّارُ الاْآَخِرَةُ نَجْعَلُهَا لِلَّذِینَ لاَ یرِیدُونَ عُلُوّا فِی الاْءَرْضِ وَلاَ فَسَادا وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(۱)؛ آن سرای آخرت را برای کسانی قرار می‌دهیم که در زمین خواستار برتری و فساد نیستند و فرجام خوش از آنِ پرهیزگاران است.

این آیه در ابتدا می‌فرماید آخرت برای کسی است که استکبار و فساد نداشته باشد و در پایان می‌فرماید آخرت جایگاه متقین است، بر این اساس، متقی کسی است که به این دو صفت آلوده نباشد.

باید توجه داشت واژهٔ «الدَّارُ» هم برای جهنم و هم برای بهشت به کار می‌رود ولی اگر بدون قرینه و به تنهایی بیاید بهشت را افاده می‌کند.

  1. انبیاء / ۴۹٫
  2. قصص / ۸۳٫

(۲۳۴)

 

 


 

 

روشنی « ۱۰۴ » ارزش اعمال

«وَالْوَزْنُ یوْمَئِذٍ الْحَقُّ، فَمَنْ ثَقُلَتْ مَوَازِینُهُ فَأُولَئِک هُمُ الْمُفْلِحُونَ. وَمَنْ خَفَّتْ مَوَازِینُهُ فَأُولَئِک الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ بِمَا کانُوا بِآَیاتِنَا یظْلِمُونَ»(۱).

ـ و در آن روز، سنجش، درست است؛ پس هر کس میزان‌های او گران باشد، آنان خود رستگاران‌اند و هر کس میزان‌های او سبک باشد، پس آنان‌اند که به خود زیان زده‌اند؛ چرا که به آیات ما ستم کرده‌اند.

بیان: روز قیامت روز نهادن میزان‌ها و سنجش افکار، کردار و رفتار است. روزی که همه به یأس می‌رسند. روزی بسیار سخت و سنگین که کردار و باورهای سست و پوسیده، بی‌ارزشی و بی‌وزنی خود را نشان می‌دهد و این انسان‌های عفیف هستند که سبک‌بار و آسوده‌اند و دیگران به خفت عمل و خواری دچار می‌باشند. کسانی که به سبب سستی و ضعف خود حتی نسبت به آیات الهی ظلم روا می‌دارند و بر ضرر و خسران خود می‌افزایند؛ در حالی که می‌توانند از این آیات استفاده داشته باشند.

حتی گفتن از روز سنجش چنان سخت است که آیهٔ بعد، رو به دنیا می‌آورد و از زندگی بر زمین سخن می‌گوید تا سنگینی آن روز بیش از این بر بندگان فشار نیاورد: «وَلَقَدْ مَکنَّاکمْ فِی الاْءَرْضِ، وَجَعَلْنَا لَکمْ فِیهَا مَعَایشَ، قَلِیلاً مَا تشکرُونَ»(۲)؛ و به‌قطع، شما را در زمین قدرت عمل دادیم و برای شما در آن وسایل معیشت و زندگی نهادیم، اما چه کم سپاس‌گزاری می‌کنید.

  1. اعراف / ۸ ۹٫
  2. اعراف / ۱۰٫

(۲۳۵)

 

 


 

 

روشنی « ۱۰۵ » جمع گناهان بر امکانات

«قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ. … وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ. إِلاَّ عَلَی أَزْوَاجِهِمْ، أوْ مَا مَلَکتْ أَیمَانُهُمْ، فَإِنَّهُمْ غَیرُ مَلُومِینَ. فَمَنِ ابْتَغَی وَرَاءَ ذَلِک فَأُولَئِک هُمُ الْعَادُونَ»(۱).

ـ به‌راستی که مؤمنان رستگار شدند. … و کسانی که پاک‌دامن هستند. مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانی که به دست آورده‌اند که در این صورت بر آنان نکوهشی نیست. پس هر که فراتر از این جوید آنان از حد درگذرندگان می‌باشند.

بیان: خداوند متعال مؤمنان را در صورتی رستگار می‌داند که در نماز خشوع داشته باشند، از لغو دوری کنند، زکات بدهند و در پایان، پاک‌دامنی داشته باشند.

خداوند برای آن که مؤمنان بتوانند پاک‌دامنی داشته باشند و به حرام گرفتار نیایند نخست همسر دایم و موقت و دودیگر کنیزان را بر آنان حلال نموده است.

این اولیای خدا هستند که توانایی خویشتن‌داری دارند و نوع افراد جامعه توان ریاضت و تحمل سختی را ندارند و به نیازهای بدن و جسم و نیز روح خود باید به گونه‌ای پاسخ دهند. خودنگه‌دار بودن در مورد

  1. مؤمنون / ۱ ـ ۷٫

(۲۳۶)

مسایل جنسی برای افراد عادی تنها با در دست داشتن زمینهٔ حلال آن ممکن است وگرنه مانند این است که کسی از دیگری بخواهد کبابی فراهم کند که معادل دوهزار تومان باشد ولی برای تهیهٔ آن به وی دویست تومان بدهد. بدیهی است مأمور خرید نمی‌تواند چنین کبابی تهیه کند و بر او نیز حرجی نیست.

در روز قیامت، در صحنهٔ حساب‌رسی به موقعیت‌ها و شرایط نگاه می‌شود. از گناه‌کاران با توجه به امکاناتی که در اختیار داشته‌اند بازخواست می‌شود و کسی که توان فراهم آوردن امکانات حلال را نداشته و خطا کرده است بر او اغماض صورت می‌گیرد و متناسب با آن تنبیه می‌گردد. خداوند عادلانه رفتار می‌کند. بسیاری از گناه‌کاران چون حداقلی امکانات را در اختیار نداشته‌اند تبرئه می‌شوند و حق آنان از کسانی که امکانات را دزدیده یا ضایع کرده‌اند ستانده می‌شود و آنان باید تاوان پس دهند. همان کسانی که ما آنان را به نام «دزدان آبرومند» می‌شناسیم. این گروه باید خسارت گناهان و جنایت‌هایی را که در دنیا می‌شود به گردن بگیرند. چه بسا کسانی که در دنیا از آنان به عظمت و بزرگی یاد می‌شود و بسیاری برای آنان گردن خم می‌کنند اما در قیامت به صورتی محشور می‌شوند که هزاران هزار زنا کرده است بدون آن که از آن آگاه باشد؛ چرا که این گناهان در منطقهٔ او رخ داده و او می‌توانسته است با حساب بانکی خود یا با تدبیر خویش مانع آن گردد.

با توجه به صحنهٔ حساب‌رسی در قیامت، حکومت اسلامی نیز در صورتی می‌تواند اجرای حدود داشته باشد که حداقلی از امکانات را در

(۲۳۷)

اختیار عموم جامعه قرار دهد و اجرای حدود بدون عملی شدن این حداقلی جایز نیست. با فراهم بودن این ضرورت‌های حداقلی اگر کسی دست به گناه بیالاید مرض دارد و انسانی حرام‌خوار است که باید بر او حد اجرا نمود.

 

 


 

 

روشنی « ۱۰۶ » حشر اختصاصی متقین

«یوْمَ نَحْشُرُ الْمُتَّقِینَ إِلَی الرَّحْمَنِ وَفْدا»(۱).

ـ یاد کن روزی را که پرهیزگاران را به‌سوی خدای رحمان گروه گروه محشور می‌کنیم.

بیان: این آیه از حشر اختصاصی متقین می‌گوید. متقینی که میهمان رحمان می‌گردند. بنابر این چنین نیست که حشر به گونهٔ عمومی باشد و افراد بشر از آدم تا خاتم و از خاتم تا خاتمهٔ آن‌ها با هم محشور شوند. متقین به ضیافت‌خانهٔ الهی وارد می‌شوند. اما آیهٔ «وَإِنْ مِنْکمْ إِلاَّ وَارِدُهَا کانَ عَلَی رَبِّک حَتْما مَقْضِیا» از حشر افرادی غیر از متقین سخن می‌گوید و مراد از «الاْءِنْسَانُ» در آیهٔ: «أَوَلاَ یذْکرُ الاْءِنْسَانُ أَنَّا خَلَقْنَاهُ مِنْ قَبْلُ وَلَمْ یک شَیئا. فَوَرَبِّک لَنَحْشُرَنَّهُمْ وَالشَّیاطِینَ ثُمَّ لَنُحْضِرَنَّهُمْ حَوْلَ جَهَنَّمَ جِثِیا»مشرکان هستند. روایاتی که در این زمینه نیز هست باید بر اساس این آیات ترجمه شود.

  1. مریم / ۸۵٫

(۲۳۸)

 

 

 


 

روشنی « ۱۰۷ » بهشت عدن

«جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَنُ عِبَادَهُ بِالْغَیبِ إِنَّهُ کانَ وَعْدُهُ مَأْتِیا. لاَ یسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوا إِلاَّ سَلاَما وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکرَةً وَعَشِیا»(۱).

ـ باغ‌های جاودانی که خدای رحمان به بندگانش در جهان ناپیدا وعده داده است. در حقیقت، وعدهٔ او انجام شدنی است. در آن‌جا سخن بیهوده‌ای نمی‌شنوند جز درود و روزی‌شان صبح و شام در آن‌جا آماده است.

بیان: این دو آیه از بهشت «عدن» می‌گوید. بهشتی که با دیگر بهشت‌ها تفاوت دارد؛ به‌طوری‌که «سلام» دادن به یک‌دیگر در آن‌جا لغو به حساب می‌آید؛ زیرا سلام امری خلقی است و تمام چیزهای آن بهشت که ویژهٔ اولیاست حقی است ولی در بهشت عادی که: «جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تحْتهَا الاْءَنْهَارُ»(۲) وصف آن است امور خلقی فراوان یافت می‌شود.

خوراک بهشتیان در جنت عدن میوه و گوشت تازه نیست، بلکه آن‌ها از اسما و صفات الهی مصرف می‌کنند. اولیای خدا در آن‌جا خدا می‌خورند! این بهشت مخصوص بندگان پرهیزگار خداست: «تِلْک الْجَنَّةُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کانَ تَقِیا»(۳)؛ این همان بهشتی است که به هر یک از بندگان ما

  1. مریم / ۶۲٫
  2. بقره / ۲۵٫
  3. مریم / ۶۳٫

(۲۳۹)

که پرهیزگار باشند به میراث می‌دهیم.

 

 

 


 

روشنی « ۱۰۸ » غرفه‌های متنوع بهشتی

«وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ لَنُبَوِّئَنَّهُمْ مِنَ الْجَنَّةِ غُرَفا تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا نِعْمَ أَجْرُ الْعَامِلِینَ»(۱).

ـ و کسانی که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند به‌قطع آنان را در غرفه‌هایی از بهشت جای می‌دهیم که از زیر آن‌ها جوی‌ها روان است. جاودان در آن‌جا خواهند بود. چه نیکوست پاداش عمل‌کنندگان.

بیان: غرفه‌های متعدد و حجره‌های گوناگون بهشت نشان از طعم‌ها و زمینه‌های متنوع نعمت‌های آن و نبود یکنواختی در آن دارد زیرا اگر انسان خانهٔ وسیعی هم داشته باشد ولی آن خانه بدون اتاق باشد نمی‌تواند استفادهٔ چندانی از آن نماید.

این نعمت‌های بهشتی نه عوارضی دارد و نه نقصی، از این رو خداوند متعال به آب‌های جاری آن اشاره می‌نماید و آن‌ها را جزوی از نعمت‌های بهشت می‌داند؛ یعنی این رودخانه‌ها پشه، مگس و هیچ نوع کثافتی ندارد.

در بهشت همسران با هم زیر سایه‌های درختان می‌نشینند و به عشق‌ورزی مشغول می‌شوند: «هُمْ وَأَزْوَاجُهُمْ فِی ظِلاَلٍ عَلَی الاْءَرَائِک

  1. عنکبوت / ۵۸٫

(۲۴۰)

مُتَّکؤُونَ»(۱)؛ آن‌ها با همسرانشان در زیر سایه‌ها بر تخت‌ها تکیه می‌زنند.

این آیه از بهشتیانی می‌گوید که با همسران خود در زیر سایه و بر روی تخت‌ها تکیه می‌دهند. گویا شهوت‌های این بهشتیان عشق است که از درهم‌آمیزی و نزدیکی آنان که کاری حیوانی است نمی‌گوید.

در وصف زنان بهشتی نیز آمده است: «وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطرفِ عِینٌ»(۲)؛ و نزدشان دلبرانی فروهشته نگاه و فراخ دیده باشند.

این زنان «قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ»؛ یعنی یکه‌بین هستند و نه هرزه تا همواره به این و آن نگاه کنند. بنابراین صافی و روشن می‌باشند: «کأَنَّهُنَّ بَیضٌ مَکنُونٌ»(۳)؛ از شدت سپیدی، گویی تخم شترمرغ زیر پرند.

آنان از صفا و زیبایی مانند تخم شترمرغ پنهان شده می‌مانند. تخم شترمرغ وقتی برای جوجه شدن زیر آن گذارده می‌شود چون آفتاب نمی‌خورد و از گرد و غبار به دور است صاف، زیبا و شفاف می‌شود. آن‌چه در این آیه بیش‌تر قابل توجه است مثالی است که آمده است.

 

 

 


 

روشنی « ۱۰۹ » بهشت‌های موروثی

«وَاجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ»(۴).

  1. یس / ۵۶٫
  2. صافات / ۴۸٫
  3. صافات / ۴۹٫

(۲۴۱)

ـ و مرا از وارثان بهشت پر نعمت گردان.

خداوند برای بسیاری از انسان‌ها در قضای خود حکم به بهشتی بودن آن‌ها داده است اما آنان در دنیا با قَدَر خود و قدرت انتخاب و اراده‌ای که دارند بهشت خود را به دنیا می‌فروشند و جهنم را برای خود بر می‌دارند. طبیعی است بهشتی که خداوند برای آنان تهیه دیده است با همه نعمت‌هایی که دارد بدون صاحب می‌شود. حضرت ابراهیم در این آیه از خداوند می‌خواهد وی را از این بهشت‌ها بدهد که صاحبی ندارد. وی هم بهشت خود را می‌خواهد و هم از چنین بهشت‌هایی می‌طلبد وگرنه اگر می‌خواست وارث بهشتیانی گردد که برای ابد در آن هستند چیزی به وی نمی‌رسید. باید از خود ترسید که از بهشتیان رانده شده نبود و باید ملاحظهٔ مؤمنانی را نمود که چشم به جایگاه این رانده‌شدگان دارند گویی دیگر امیدی به بهشتی شدن آنان نیست. آیا می‌شود گفت مثل طلحه و زبیر از این افراد هستند که نخست اهل ایمان بودند اما عاقبتی خوش نداشتند و در برابر صاحب ولایت مستصعب؛ حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام عَلم مخالفت برافراشتند. عالمی که جز خود کسی را نمی‌پذیرد و حتی خود را از آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بزرگ‌تر می‌بیند، ملعون آقای خود می‌شود؛ چرا که او ظاهر می‌بیند و حضرت بر اساس ولایت و باطن، کار می‌کند. منظورم همان است که با حسین بن روح درافتاد. صاحب ولایت همانند خداوند حکیم است. او مقام جمعی دارد و چنین نیست که فقط مهر داشته باشد. دل‌نازکی و رقت

  1. شعراء / ۸۵٫

(۲۴۲)

قلب برای کسی است که معلول است و مقام جمعی ندارد. مهر صاحب مقام جمعی با عدالت و حکمت همراه است.

در این آیه نیز حضرت ابراهیم می‌خواهد وارث اموالی گردد که صاحب و مالک ندارد. بهشت‌هایی که قرار است برای برخی از مؤمنان باشد اما آنان عاقبت به خیر نگردیدند و دوزخی گشتند.

حضرت ابراهیم علیه‌السلام بعد از این که چنین بهشتی را برای خود می‌خواهد به یاد عمویش آزر می‌افتد و می‌فرماید: «وَاغْفِرْ لاِءَبِی، إِنَّهُ کانَ مِنَ الضَّالِّینَ»(۱)؛ و بر پدرم ببخشای که او از گمراهان بود.

گویا حضرت ابراهیم به بهشت می‌رود و آن‌گاه به یاد پدر (عمو) خویش می‌افتد. این بینش کجا و آن بینش که می‌فرماید: «الجار ثم الدار» کجا؟! کسی که نخست در پی جنت نعیم و وارث شدن آن است و سپس به سراغ پدرش می‌رود و برای او آمرزش می‌طلبد با کسی که ابتدا برای همه دعا می‌کند بسیار تفاوت دارد. البته این کمال است که انسانی هم خوبی را برای خود بخواهد و هم برای مردم اما منظور تفاوت مرتبهٔ وی با اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام است. ما در بحث «تفضیل الانبیاء» گفته‌ایم همهٔ سخنان انبیا معیار و ملاکی است برای نمره دادن به آن‌ها.

  1. شعراء / ۸۶٫

(۲۴۳)

 

 

 


 

روشنی « ۱۱۰ » سایهٔ آرامش

«وَالَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَنُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدا لَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَنُدْخِلُهُمْ ظِلّا ظَلِیلاً»(۱).

ـ و به‌زودی کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند در باغ‌هایی که از زیر درختان آن نهرها روان است درآوریم. برای همیشه در آن جاودان‌اند و در آن‌جا همسرانی پاکیزه دارند و آنان را در سایه‌ای پایدار درآوریم.

بیان: موضوع تمامی این آیهٔ طولانی را باید در امری که برای کم‌تر فردی به دست می‌آید دانست و آن «آرامش» است. فراز: «وَنُدْخِلُهُمْ ظِلّا ظَلِیلاً» داشتن طمأنینه را به نیکی بیان می‌دارد. گاه تکرارهایی که ما در زندگی یکنواخت خود می‌بینیم یا قناعت به داشته‌ها، آرامشی برای انسان دارد که حضور خنکای این پناه برای آدمی مورد غفلت قرار می‌گیرد. چنین افرادی گاه آرامش خود را با پیشامد بحرانی مانند کاستی مالی هزینه می‌کنند و با یک جابه‌جایی نامعقول و شتاب‌زده، نعمت آرامش و احساس امنیتی را که دارند از دست می‌دهند. برای نمونه، پیشکاری به نام مشهدی رضا داشتیم که مدتی در دفتر ما مشغول کار بود و ماهیانه مبلغی اندک که در وسع و توان ما بود می‌گرفت اما وی به آن راضی نبود و گفت سیگارفروشی برای من بیش‌تر درآمد دارد. وی کنار میدان پلیس دکه‌ای آماده نمود و در آن سیگار می‌فروخت. روزی یک تریلی با آن برخورد کرد و وی و سیگارهای او را زیر چرخ‌های سنگین خود له کرد و از بین برد. بعدها فرزندانش می‌گفتند کاش پدرمان همین‌جا

  1. نساء / ۵۷٫

(۲۴۴)

می‌ماند.

این‌جا برای او پناهی بود که قدر آن را ندانست. باید در هنگام پیشامد بحران و مشکلات عجول نبود. همان‌طور که صبر خدا زیاد است، بندگان خدا نیز باید صبر فراوانی داشته باشند. به قول شاعر: مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش. انسان باید از خداوند بخواهد که او را در ظل ظلیل و آرامشی قرار دهد که هیچ‌گاه او را به عجله وا ندارد.

 

 


 

 

روشنی « ۱۱۱ » مؤمنان والامقام

«الَّذِینَ آَمَنُوا وَهَاجَرُوا وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ أَعْظَمُ دَرَجَةً عِنْدَ اللَّهِ وَأُولَئِک هُمُ الْفَائِزُونَ»(۱).

ـ کسانی که ایمان آورده و هجرت کرده و در راه خدا با مال و جانشان به جهاد پرداخته‌اند نزد خدا مقامی هرچه والاتر دارند و اینان همان رستگاران هستند.

بیان: این آیه از کسانی می‌گوید که در روز قیامت بسیار شاخص هستند. کسانی که ایمان آورده و به خاطر دین خدا هجرت نموده و در راه خداوند جهاد و تلاش دارند. تلاش و جهاد آنان هم «مالی» است و هم «جانی». جهاد مالی آنان نسبت به جهاد با جان پیش افتاده است؛ چرا که دارایی در عالم ناسوت اجر و قرب فراوانی دارد و دلیل شکست و

  1. توبه / ۲۰٫

(۲۴۵)

زمین‌گیر شدن دستهٔ فراوانی می‌شود و به‌خاطر اهمیت و موقعیتی که در دنیا دارد در این آیه مقابل و عدل «نفس» و مقدم بر آن قرار گرفته است. امکان جهاد به‌وسیلهٔ مال دلیلی است بر کارایی آن در ناسوت!

این افراد چنان مقام بلندی دارند که دیگران در برابر آنان پایین هستند و خداوند از آنان با «أُولَئِک» تعبیر می‌آورد. آنان در قیامت بالاتر از دیگران هستند که با اشاره به دور مورد التفات قرار می‌گیرند. خداوند در آیهٔ بعد خود به آنان رحمت، رضوان و جنت را بشارت می‌دهد. بشارتی که نه مقید به دنیا و قیامت است و نه مقید به جبرییل یا فرشته‌ای دیگر و این امر، جایگاه والای آنان را می‌رساند. خداوند در دو آیهٔ بعد می‌فرماید: «یبَشِّرُهُمْ رَبُّهُمْ بِرَحْمَةٍ مِنْهُ وَرِضْوَانٍ وَجَنَّاتٍ لَهُمْ فِیهَا نَعِیمٌ مُقِیمٌ. خَالِدِینَ فِیهَا أَبَدا إِنَّ اللَّهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ».

فراز: «نَعِیمٌ مُقِیمٌ» در ریتم‌شناسی قرآن کریم چنین به دست می‌دهد که این افراد از نعمت‌های الهی نیز بالاتر و بلندتر هستند؛ زیرا اصل در اجلال وزن «فاعل» است که در آیهٔ پیش با «الْفَائِزُونَ» آمده بود ولی اوصاف نعمت‌های ذکر شده در این دو آیه بر وزن «فعیل» است که غلظت و برتری را می‌رساند. قرآن کریم کتاب حق است که تمامی جوانب معنا را با لفظ، آهنگ و صوت آن هماهنگ و هم‌وزان می‌آورد و باید بر هر اشاره، حرف، واژه، نحوهٔ چینش و ترکیب آن و نیز موسیقی و آهنگ آن دقت داشت.

 

(۲۴۶)

 

 

 


 

روشنی « ۱۱۲ » بهشت بی‌کینه

«وَنَزَعْنَا مَا فِی صُدُورِهِمْ مِنْ غِلٍّ إِخْوَانا عَلَی سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ لاَ یمَسُّهُمْ فِیهَا نَصَبٌ وَمَا هُمْ مِنْهَا بِمُخْرَجِینَ»(۱).

ـ و آن‌چه کینه و شائبه‌های نفسانی در سینه‌های آنان است برکنیم. برادرانه بر تخت‌هایی روبه‌روی یک‌دیگر نشسته‌اند. نه رنجی در آن‌جا به آنان می‌رسد و نه از آن‌جا بیرون رانده می‌شوند.

بیان: اولیای الهی هیچ غلّ و دلگیری از کسی ندارند. برخی از مؤمنان از آزار و اذیت اهل دنیا دلگیر می‌شوند. بهشت جای کدورت نیست و کسی با چنین ناخالصی‌هایی وارد آن نمی‌شود و هر بهشتی نخست ناخالصی‌ها و کدورت‌های خود را از دست می‌دهد و از آن پاک می‌شود و سپس به بهشت می‌رود.

بهشتیان روبه‌روی هم می‌نشینند و یک‌دیگر را زیارت می‌کنند؛ بلکه یکی از خوراکی‌های اهل بهشت خود آنان هستند. آنان روبه‌روی هم می‌نشینند و با تماشای یک‌دیگر، جان و روحشان تغذیه می‌شود. چنین نیست که خوراک تنها از راه دهان و معده به بدن برسد؛ چرا که این چشم است که بیش‌ترین غذا را برای روح آماده می‌نماید. زیارت عالم، مشاهدهٔ آیات قرآن کریم، نگاه به خانهٔ خدا و حتی در خانهٔ عالم، دیدن سبزه و نظر به آب از بهترین غذاها برای روح و روان است و تمامی سبب صفای روح است بدون آن که فضولاتی داشته باشد. این نوع خوراک‌ها برای آرامش، تمدد اعصاب و سلامتی بسیار مفید است و شایسته است انسان از آن غافل نباشد.

  1. حجر / ۴۷ ـ ۴۸٫

(۲۴۷)

در بهشت نیز ناراحتی، دل‌خوری و دل‌نگرانی، کدورت و غلّی وجود ندارد. بهشتیان نگران فردا نیستند و اندیشهٔ این که چه خواهد شد ندارند؛ چرا که برای همیشه در بهشت خواهند ماند و فردایی تضمین شده دارند.

 

 


 

 

روشنی « ۱۱۳ » جزایی نبودن پاداش مؤمنان

«مَنْ عَمِلَ سَیئَةً فَلاَ یجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا، وَمَنْ عَمِلَ صَالِحا مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَی وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَأُولَئِک یدْخُلُونَ الْجَنَّةَ، یرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیرِ حِسَابٍ»(۱).

ـ هر که بدی کند جز به مانند آن کیفر نمی‌یابد و هر که کار شایسته کند چه مرد باشد یا زن در حالی که ایمان داشته باشد در نتیجه آنان داخل بهشت می‌شوند و در آن‌جا بی‌حساب روزی می‌یابند.

بیان: اگر کسی به دیگری بدی کند، همان بدی را به او جزا می‌دهند: «فَلاَ یجْزَی إِلاَّ مِثْلَهَا» و وی را مجازات می‌کنند و چیزی بر آن افزوده نمی‌شود اما خوبی در صورتی که از مؤمنی باشد جزایی در آن نیست، بلکه پاداش آن ورود به بهشت است که در آن بدون حساب و شماره نعمت داده می‌شوند: «یرْزَقُونَ فِیهَا بِغَیرِ حِسَابٍ». تعبیر: «بِغَیرِ حِسَابٍ» جزایی و مجازاتی نبودن این پاداش را می‌رساند. جزا و مزد برای عملگی و کارگری است و مؤمن خود را عمله و مواجب‌گیر و مزدور و

  1. غافر / ۴۰٫

(۲۴۸)

مجازات‌پذیر نمی‌داند، بلکه هر کاری که می‌کند، برای خدا قرار می‌دهد و چنین نیست که آن را برای خود حفظ نماید. خداوند به مؤمن بسیار بیش از کاری که کرده است پاداش می‌دهد. شهریه طلبه‌ها چنین است و به آنان در ابتدای ماه برای روزهایی که می‌آید شهریه می‌دهند و نه برای درسی که در گذشته خوانده‌اند و این حسن شهریهٔ طلبگی است که مجازاتی نیست و کار آنان را برای خدا می‌دانند و در عوض آن شهریه نمی‌دهند. البته اگر نظام فعلی حوزه آن را تغییر نداده باشد.

ورود به بهشت هم برای مؤمنان مرد است و هم مؤمنان زن و چنین نیست که میان زنان و مردان جدایی افکنند: «مِنْ ذَکرٍ أَوْ أُنْثَی». در آن‌جا زنان و مردان را از هم جدا نمی‌کنند و همه با هم به بهشت می‌روند و چنین نیست که یکی از این دو جنس جلوتر و یکی عقب‌تر باشد و لحاظ جنسیت در آن نیست.

 

 

 


 

روشنی « ۱۱۴ » احتضار منکران

«فَکیفَ إِذَا تَوَفَّتْهُمُ الْمَلاَئِکةُ یضْرِبُونَ وُجُوهَهُمْ وَأَدْبَارَهُمْ»(۱).

ـ پس چگونه تاب می‌آورند وقتی که فرشتگان عذاب جانشان را می‌ستانند و بر چهره و پشت آنان تازیانه می‌نوازند.

بیان: فرشتگان وقتی می‌خواهند جان کسانی که نسبت به آیات الهی

  1. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۲۷٫

(۲۴۹)

کراهت و انکار داشته است را بگیرند بر چهره و پشت وی می‌زنند. هم به صورت آنان می‌زنند و هم به باسن. کمر مهره و راسته دارد و روی راسته‌ها پوستی افتاده که از پوست گاو سفت‌تر است ولی باسن یک دمبالچه دارد که لیز و نرم است و اگر محکم بر آن بزنند تخم چشم‌های وی از حدقه بیرون می‌زند و زدن بر آن درد بیش‌تری دارد تا زدن بر صورت؛ زیرا اگر به صورت بزنند و چشم‌ها هم بیرون بیفتد، فاصله‌ای نیست اما اگر به باسن بزنند و چشم‌ها بخواهد بیرون بیاید، همین فاصلهٔ زیاد که درد را انتقال می‌دهد خود مضاعف بودن درد آن را می‌رساند.

زدن به باسن را می‌توان به زدن بر دهانهٔ شیشهٔ نوشابه‌ای دانست که قدری سر خالی است که اگر با کف دست از ناحیهٔ دهانه ضربهٔ محکمی به آن وارد شود ته آن که ضخیم‌تر از همهٔ نقاط آن است می‌پرد ولی اگر به کمر آن زده شود نمی‌شکند. ضربه زدن به پشت آدمی نیز چنین است و در برابر زدن به باسن دردی ندارد. منظور از «وَأَدْبَارَهُمْ» در این آیه، باسن است و نه کمر.

خواندن این آیات چنان دلهره‌آور است که به واقع اگر انسان قرآن نخواند فرشتگان به هنگام احتضار و جان دادن و پیش از آن که انسان مرده باشد به سراغ او می‌آیند و فردی که آیات الهی را انکار می‌نمود به شدت می‌زنند. این‌جاست که محتضر به وحشت می‌افتد و به نماز شب اول قبر و نماز وحشت نیاز پیدا می‌کند.

فرشتگان شخص انکارگرا و اکراهی را هنوز نمرده و تفهیم اتهام نشده و هنوز به او نگفته‌اند چه کرده‌ای، به هنگام احتضار می‌زنند. البته چنین

(۲۵۰)

نیست که فرشتگان یکی یکی وارد شوند و او را یکی یکی بزنند، بلکه چندین فرشته همه با هم به صورت و باسن او می‌زنند؛ یعنی به حساس‌ترین جایی که بسیار درد دارد. این مانند آن می‌ماند که سرکردهٔ گروهی از مخالفان را بگیرند و از محل درگیری تا زمانی که به دادگاه نرفته توسط نیروهای انتظامی به کتک گرفته شود. فرشتگان با کافران، معاندان و منافقان چنین برخوردی دارند؛ چرا که عمری حرص او را خورده‌اند در حالی که هر کاری کرده بود هیچ کس به او چیزی نمی‌گفت و اکنون وقت را غنیمت می‌دانند که از او انتقامی سخت بگیرند. آیهٔ بعد دلیل ضرب فرشتگان را چنین تحلیل می‌نماید: «ذَلِک بِأَنَّهُمُ اتَّبَعُوا مَا أَسْخَطَ اللَّهَ، وَکرِهُوا رِضْوَانَهُ، فَأَحْبَطَ أَعْمَالَهُمْ»(۱)؛ زیرا آنان از آن‌چه خدا را به خشم آورده پیروی کرده‌اند و خرسندیش را خوش نداشتند، پس اعمالشان را باطل گردانید.

اینان عمری پیروی اموری کردند که مورد خشم و ناراحتی خداوند بوده است و از خشنودی او سر برتافتند، در نتیجه اعمالشان حبط گردید. طبیعی است اگر خداوند کسی را مورد خشم قرار دهد عمل او هرچه باشد دورریختنی می‌گردد و عمر خود را به باد داده است؛ هرچند خداوند با آنان تا در دنیا هستند مدارا دارد و به صورت نوعی بنا ندارد رسوایشان سازد: «أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ: أَنْ لَنْ یخْرِجَ اللَّهُ أَضْغَانَهُمْ»(۲)؛ آیا کسانی که در دل‌هایشان مرضی هست پنداشتند که خدا

  1. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۲۸٫
  2. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۲۹٫

(۲۵۱)

هرگز کینهٔ آنان را آشکار نخواهد کرد.

کسانی که بیماری و مرض در دل دارند و دچار ریا، سالوس و گناه شده‌اند می‌پندارند خداوند نمی‌تواند ضمیر آنان را ظاهر کند و آن‌چه در نهاد خود دارند را هویدا سازد؛ در حالی که چنین نیست و اگر خداوند بخواهد به ناگاه درونشان را در همین دنیا ظاهر می‌کند ولی خداوند جوان‌مرد است و بنا ندارد چیزی را در دنیا ظاهر سازد.

 

 


 

 

روشنی « ۱۱۵ » عذاب جهنم

«إِذَا رَأَتْهُمْ مِنْ مَکانٍ بَعِیدٍ سَمِعُوا لَهَا تَغَیظا وَزَفِیرا. وَإِذَا أُلْقُوا مِنْهَا مَکانا ضَیقا مُقَرَّنِینَ دَعَوْا هُنَالِک ثُبُورا»(۱).

چون دوزخ از فاصله‌ای دور آنان را ببیند خشم و خروشی از آن می‌شنوند. و چون آنان را در تنگنایی از آن به زنجیر کشیده بیندازند آن‌جاست که مرگ خود را می‌خواهند.

این آیه از عذاب دوزخیان می‌گوید. وقتی قیامت برپا گردید و حساب‌رسی اعمال صورت گرفت، کافران از دور آتشی را می‌بینند پرخروش و پرخشم که به سوی آن هین می‌شوند: «وَنَسُوقُ الْمُجْرِمِینَ إِلَی جَهَنَّمَ وِرْدا»(۲)؛ و مجرمان را با حال تشنگی به سوی دوزخ می‌رانیم.

مجرمان را همانند چارپایان «هین» و «هی» می‌کنند تا داخل جهنم

  1. فرقان / ۱۲ ـ ۱۳٫
  2. مریم / ۸۶٫

(۲۵۲)

شوند. وقتی آنان به جهنم درمی‌آیند آن را مکانی تنگ می‌یابند در حالی که به زنجیر کشیده شده‌اند. اگر غضب خداوند بیاید دیگر رحمی وجود ندارد. عذاب دوزخ برای آنان چنان دردناک است که آرزوی مرگ می‌کنند. آرزویی که دیگر دست‌یافتنی نیست. فریادهای آنان در آن‌جا فایده‌ای ندارد. فریادهایی که دیگر حتی ملاحظهٔ آبرو در آن نیست. صدایی که به جایی نمی‌رسد و جایی که هیچ فردی صلاحیت و شایستگی رحمتی را ندارد و این‌جاست که حکمت الهی حکم می‌راند؛ چرا که هرچند تمامی اسمای الهی با هم کار می‌کنند، در دولت حکمت، رحمت تابع آن است. این‌گونه است که خداوند جهنم را از جنیان و انسان‌ها پر می‌نماید: «وَلَوْ شِئْنَا لاَآَتَینَا کلَّ نَفْسٍ هُدَاهَا، وَلَکنْ حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی لاَءَمْلاَءَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ أَجْمَعِینَ»(۱)؛ و اگر می‌خواستیم به‌حتم به هر کسی از روی جبر هدایتش را می‌دادیم، اما سخن من حق محق گردیده که همانا جهنم را از همهٔ جنیان و آدمیان خواهم آکند.

آیه‌ای دیگری نیز تابعیت رحمت از حکمت در برخورد با جهنمیان را به وضوح می‌رساند: «هَلْ ینْظُرُونَ إِلاَّ تَأْوِیلَهُ یوْمَ یأْتِی تَأْوِیلُهُ یقُولُ الَّذِینَ نَسُوهُ مِنْ قَبْلُ قَدْ جَاءَتْ رُسُلُ رَبِّنَا بِالْحَقِّ فَهَلْ لَنَا مِنْ شُفَعَاءَ فَیشْفَعُوا لَنَا أَوْ نُرَدُّ فَنَعْمَلَ غَیرَ الَّذِی کنَّا نَعْمَلُ قَدْ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَضَلَّ عَنْهُمْ مَا کانُوا یفْتَرُونَ»(۲)؛ آیا آنان جز در انتظار تأویل آنند. روزی که تأویلش فرا رسد کسانی که آن را پیش از آن به فراموشی سپرده‌اند می‌گویند به‌حق فرستادگان پروردگار ما

  1. سجده / ۱۳٫
  2. اعراف / ۵۳٫

(۲۵۳)

حق را آوردند، پس آیا امروز ما را شفاعت‌گرانی هست که برای ما شفاعت کنند یا ممکن است به دنیا بازگردانیده شویم تا غیر از آن‌چه انجام می‌دادیم انجام دهیم. به‌راستی که آنان به خویشتن زیان زدند و آن‌چه را به دروغ می‌ساختند از کف دادند.

مرحوم آقای الهی که عارفی دل‌نازک بود و به دانش‌جویان نیز به مناط دل نازک خود نمره می‌داد و نه به معیارهای تحصیلی، با توجه به احساس خود می‌گفت خداوند به لطف خود همه را به‌گونه‌ای می‌بخشد. ما نقص دل‌نازکی عارفان را در کتاب «خلود دوزخ و آتش و عذاب جاوید» نقد کرده و آن را با حکمت خداند منافی دانسته‌ایم.

خداوند عذاب دارد و عذاب او نیز دایمی است اما این به سبب کرده‌های آدمی است که غده‌ای بدخیم در او به وجود آورده و این تن علیل را به جراحی محتاج ساخته است: «ذَلِک جَزَاءُ أَعْدَاءِ اللَّهِ النَّارُ لَهُمْ فِیهَا دَارُ الْخُلْدِ جَزَاءً بِمَا کانُوا بِآَیاتِنَا یجْحَدُونَ»(۱)؛ آری، سزای دشمنان خدا همان آتش است که در آن منزل همیشگی دارند. این جزا به کیفر آن است که نشانه‌های ما را انکار می‌کردند.

خداوند رحیم است اما رحمت وی تحت دولت حکیم است. مهربانی خداوند هم‌چون مهر مادری تابع احساسات و عواطف محض نیست. درست خداوند ارحم راحمان است، اما در کنار آن قاسم جباران و احکم حاکمان نیز می‌باشد و مانند مادر نیست که دلش از نازکی بلرزد و جابه جا شود. او با آن که بی‌نهایت مهربان‌تر از مادر است ولی دل‌نازک نیست و

  1. فصلت / ۲۸٫

(۲۵۴)

هیچ‌گاه بدون ملاک کار نمی‌کند. این جهنمیان از خداوند کمک می‌خواهند و انتظار مدد از شفیعان را دارند اما هیچ پاسخی به آنان جز عذاب داده نمی‌شود؛ چنان‌که آیه‌ای دیگر چنین هشدار می‌دهد: «وَإِذَا رَأَی الَّذِینَ ظَلَمُوا الْعَذَابَ فَلاَ یخَفَّفُ عَنْهُمْ وَلاَ هُمْ ینْظَرُونَ»(۱)؛ و چون کسانی که ستم کرده‌اند عذاب را ببینند، شکنجهٔ آنان کاسته نمی‌گردد و مهلت نمی‌یابند.

خداوند مانند انسان‌ها نیست تا تحت تأثیر عوامل مختلف احساساتی و تحریک شود، از این رو با همهٔ حلمی که دارد، اگر عذاب را نازل نماید کار تمام است و هیچ التماسی نتیجه‌ای ندارد.

خداوند مانند پدر نیست تا دلش بلرزد و دست دراز شدهٔ پسر خاطی را بگیرد. خداوند هیچ گاه بدون حکمت کار نمی‌کند. تمامی اسمای الهی با هم کار می‌کنند و این به آن معناست که چنین نیست که در گوشه‌ای احکم حاکمان کارپردازی نماید و در جایی دیگر ارحم راحمان، بلکه تمامی اسما در هر کاری با هم پردازش دارند؛ همانطور که اختیار آدمی نیز محفوظ است.

اگر خداوند می‌خواست ناسوت نداشته باشد، اختیار را از این عالم هم‌چون عوالم دیگر بر می‌داشت و همه را صافی و هدایت‌یافته می‌آفرید؛ ولی نظام احسن عالم نمی‌تواند این گونه باشد. ناسوت عالمی است سرشکن در دیگر عوالم که در طول آن قرار دارد و به خاطر همین اختیار بنده در آن است که برترین عوالم است. حسن ناسوت به این است

  1. نحل / ۸۵٫

(۲۵۵)

که در آن اراده و اختیار، قدرت تخریب و گناه و نیز ثواب و درستی وجود دارد و انسان با دستی باز می‌تواند نتیجهٔ این عالم را ره‌توشه‌ای برای عوالم دیگر قرار دهد.

آدمی به خاطر اختیاری که دارد همواره راه خسران را بر می‌گزیند؛ از این رو می‌فرماید: «لاَءَمْلاَءَنَّ جَهَنَّمَ مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ». جهنم از جنیان و انسان‌ها پر می‌شود. باید توجه داشت فریاد «هَلْ مِنْ مَزِیدٍ» جهنم که در آیهٔ زیر آمده است برای پیش از این ماجراست که هنوز تمامی دوزخیان به آن وارد نشده‌اند: «یوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاَءْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ مَزِیدٍ»؛ آن روز که ما به دوزخ می‌گوییم آیا پر شدی و می‌گوید آیا باز هم هست؟

خداوند پر کردن جهنم از دوزخیان انسی و جنی را با تعبیر «حَقَّ الْقَوْلُ مِنِّی» تأکید نموده است با آن که جهنم کوچک نیست تا زود پر شود! آیا این همه مردودی در مدرسهٔ دنیا، کار معلم را زیر سؤال نمی‌برد؟ خداوند با این تعبیر، گویی می‌فرماید: به حضرت عباس جهنم را پر می‌کنم، تا درش را هم پر می‌کنم!. این بیان بسیار وحشتناک است. اگر خداوند بخواهد جهنم را پر نماید، اگر همهٔ خوبان نیز در آن بروند باز جایی دارد و حتی یک نفر هم نباید به بهشت رود! باید گفت: چنین نیست که خداوند تنها مهربانی داشته باشد؛ چرا که مهر خداوند حکیمانه است و در همه جا ظهور نمی‌یابد و گاهی نیز خداوند غضب نماید. جایی که چیزی جلودار غضب او نیست و اگر بخواهد عذاب نماید هیچ واسطه‌ای را نمی‌پذیرد. البته همان کار خداوند نیز حکیمانه است و مانند جراحی می‌ماند که غده‌ای را با برش بدن و وارد آوردن چاقو بیرون می‌آورد.

(۲۵۶)

خداوند بسیار لطف دارد و جهنم را تنها برای کافران و آنان که کفران نعمت می‌کنند قرار داده است: «ذَلِک جَزَینَاهُمْ بِمَا کفَرُوا وَهَلْ نُجَازِی إِلاَّ الْکفُورَ»(۱)؛ این عقوبت را به سزای آن‌که کفران کردند به آنان جزا دادیم و آیا جز ناسپاس را به مجازات می‌رسانیم.

فراز «وَهَلْ نُجَازِی إِلاَّ الْکفُورَ» می‌رساند تا آدمی به ناشکری و ناسپاسی نیفتاده است و تا در درگاه الهی شاکر است، در صورتی که بدی کند باز خداوند به او لطف می‌کند.

خداوند دربارهٔ قوم سبأ می‌فرماید: «لَقَدْ کانَ لِسَبَإٍ فِی مَسْکنِهِمْ آَیةٌ جَنَّتَانِ عَنْ یمِینٍ وَشِمَالٍ، کلُوا مِنْ رِزْقِ رَبِّکمْ، واشکرُوا لَهُ بَلْدَةٌ طَیبَةٌ، وَرَبٌّ غَفُورٌ. فَأَعْرَضُوا، فَأَرْسَلْنَا عَلَیهِمْ سَیلَ الْعَرِمِ، وَبَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَیهِمْ جَنَّتَینِ ذَوَاتَی أُکلٍ خَمْطٍ وَأَثْلٍ، وَشَیءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ»(۲)؛ به‌قطع برای مردم سبأ در محل سکونتشان نشانهٔ رحمتی بود. دو باغستان از راست و چپ. به آنان گفتیم: از روزی پروردگارتان بخورید و او را شکر کنید. شهری است خوش و خدایی آمرزنده. پس روی گردانیدند و بر آن سیل جسد (عرم) را روانه کردیم و دو باغستان آن‌ها را به دو باغ که میوه‌های تلخ و شوره‌گز و نوعی از کنار تنک داشت تبدیل کردیم.

مردم سبأ در ناز و نعمت و در گستردگی بودند. نعمت فراوان نیز غفلت می‌آورد؛ از این رو خداوند خاطرنشان می‌شود روزی پروردگار را بخورید و شکر او را بجا آورید. خدا به آنان سرزمینی طیب و آباد داد و همه گونه

  1. سبأ / ۱۷٫
  2. سبأ / ۱۵ ـ ۱۶٫

(۲۵۷)

نعمت را بر آنان تمام نمود. مانند سفره‌ای باشکوه که توسط انسانی دست و دل باز و مهربان انداخته شده و همواره می‌گوید بخورید بخورید! نوش جانتان و شکر گویید؛ اما کفران همواره با بشر است و نوع انسان در خسران است: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۱). این بیان بی‌احترامی به انسان نیست، بلکه پرده‌ای از واقعیت او را بر می‌دارد.

نعمت فراوان نیازمند شکر بسیار است وگرنه غفلت می‌آورد و غفلت سبب کفران می‌گردد و نعمت را می‌گیرد.

حکایت قوم سبأ تلنگری برای ذهن غافل انسان است که پس پردهٔ ناشکری را ببیند. شیرینش تلخ و شور می‌شود و گوارایش زقوم می‌گردد! نعمت باید ایجاد معرفت نماید نه آن که غفلت آورد وگرنه به نقمت تبدیل می‌شود. این قضای الهی است و هر کسی که ناسپاسی نماید، ممکن است عقل از وی گرفته شود و توفیق ایمان از دست دهد و روی آرامش نبیند و مشکل و گرفتاری بر مشکل و گرفتاری است که افزوده می‌شود؛ به‌گونه‌ای که ثروت فراگیر گذشتهٔ وی پاسخ‌گوی نیازهای وی نخواهد بود.

انسان باید شاکر باشد و در نهاد خویش اعتراف نماید بدی‌هایی که دارد نه از سر عناد با خداست بلکه بدی‌ها برای خود اوست و از سر ضعف است و جای شکر این همه نعمت باقی است و طلبی نیز از خدا ندارد و اوست که بده‌کار خداوند است، در این صورت، لطف خداوند شامل حال وی می‌شود، در غیر این صورت تنها بیچارگی است که

  1. عصر / ۲٫

(۲۵۸)

بهره‌اش می‌گردد؛ به‌ویژه آن که خداوند می‌خواهد جهنم را از جن و انس پر کند و ما از دل خدا بی‌خبر هستیم که از دست بنده‌های پرآزارش چه می‌کشد؛ از این رو به تبهکاران مهلت می‌دهد و مهلت می‌دهد تا بر تباهی خود بیفزایند، آن‌گاه است که می‌فرماید: «وَلَوْ یؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا کسَبُوا مَا تَرَک عَلَی ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ، وَلَکنْ یؤَخِّرُهُمْ إِلَی أَجَلٍ مُسَمًّی، فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ، فَإِنَّ اللَّهَ کانَ بِعِبَادِهِ بَصِیرا»(۱)؛ و اگر خدا مردم را به سزای آن‌چه انجام داده‌اند مؤاخذه می‌کرد هیچ جنبنده‌ای را بر پشت زمین باقی نمی‌گذاشت، ولی تا مدتی معین مهلتشان می‌دهد و چون اجلشان فرا رسد، خدا به کار بندگانش بیناست.

خداوند، نخست با بندگان خود بسیار مهربانی می‌نماید به‌گونه‌ای که اگر چنین نمی‌کرد و می‌خواست آنان را به خاطر کردار بندگان خود مؤاخذه کند، هیچ جنبنده‌ای روی زمین نمی‌ماند ولی مرام خدا این گونه نیست و أجل آنان را به تأخیر می‌اندازد تا هر کاری می‌خواهند انجام دهند. البته اگر تباهی نمایند و از حد درگذرند خداوند مانند قصابی که گوسفندان را نگاه می‌دارد تا پربار شوند، آن‌گاه تیغ را زیر گلوی آنان می‌گذارد، با آنان رفتار می‌کند با این تفاوت که دیگر حتی کم‌ترین مهلتی نمی‌دهد و مانند قصاب نیست که آب به گوسفندان دهد.

خداوند جهنمیان را بدون کم‌ترین مهری به دوزخ می‌کشد؛ چرا که آنان به خداوند بدگمان بوده و سوء ظن داشته‌اند: «وَیعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ، وَالْمُشْرِکینَ وَالْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ، عَلَیهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ،

  1. فاطر / ۴۵٫

(۲۵۹)

وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیهِمْ، وَلَعَنَهُمْ، وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ، وَسَاءَتْ مَصِیرا»(۱)؛ و تا مردان و زنان نفاق‌پیشه و مردان و زنان مشرک را که به خدا گمان بد برده‌اند عذاب کند. بدِ زمانه بر آنان باد و خدا بر ایشان خشم نموده و لعنتشان کرده و جهنم را برای آنان آماده گردانیده و چه بد سرانجامی است.

نکته‌ای که در این آیه مورد خاطرنشانی و توجه است پاسخ به این پرسش است که مشرکان و منافقان چرا این‌قدر مورد مذمت و سزاوار عذاب هستند! خداوند در بیان دلیل آن می‌فرماید: اینان سوء ظن و بدگمانی به خداوند دارند و به حق اعتمادی ندارند. بنابراین باید گفت به‌طور کلی کسانی که سوء ظن دارند، به شرک بسیار بالایی آلوده هستند. البته نباید سادگی و بُهل به معنای منفی داشت اما داشتن سوء ظن نیز آلودگی و بیماری است. انسان باید ساده باشد یعنی سالم و اذن باشد و گوش وی نسبت به همه تنها شنوا باشد اما در مرحلهٔ عمل، حزم، احتیاط و دوراندیشی داشته باشد و سوء ظن که نوعی بیماری روانی است نداشته باشد. به هر روی، خداوند هشدار می‌دهد: «وَلاَ تَکونَنَّ مِنَ الَّذِینَ کذَّبُوا بِآَیاتِ اللَّهِ، فَتَکونَ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(۲)؛ و از کسانی که آیات ما را دروغ پنداشتند مباش که از زیان‌کاران خواهی بود.

خداوند می‌فرماید آیات و نشانه‌های مرا مانند قرآن کریم و اولیای الهی را تکذیب ننمایید که از بیچارگان خسران زده خواهید بود. البته این آیه آدمی را از کاذبان قرار نمی‌دهد، بلکه می‌فرماید تو از آنان نباش و این

  1. فتح / ۶٫
  2. یونس / ۹۵٫

(۲۶۰)

گونه ناگاه بر سینهٔ آدمی نمی‌زند و او را از خود نمی‌ترساند و به طور غیر مستقیم سخن می‌گوید.

به هر روی، دوزخیان به جهنم کشیده می‌شوند و به آنان می‌گویند: «قُلْ أَذَلِک خَیرٌ أَمْ جَنَّةُ الْخُلْدِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ، کانَتْ لَهُمْ جَزَاءً وَمَصِیرا»(۱)؛ بگو: آیا این عقوبت بهتر است یا بهشت جاویدان که به پرهیزگاران وعده داده شده است که پاداش و سرانجام آنان است.

خداوند این فراز را برای امروز ما بیان می‌کند وگرنه در آن هنگامه هر پرسشی بی‌فایده است. اما برخی از جهنمیان، خود را نمی‌بازند و در آن واویلا می‌گویند: «قَالَ الَّذِینَ اسْتَکبَرُوا إِنَّا کلٌّ فِیهَا إِنَّ اللَّهَ قَدْ حَکمَ بَینَ الْعِبَادِ»(۲)؛ کسانی که گردنکشی می‌کردند می‌گویند اکنون همهٔ ما در آن هستیم. خداست که میان بندگان خود داوری کرده است.

وقتی آتش برخی از جهنمیان را فرا می‌گیرد، بسیاری از آنان به ضعف، التماس و لابه می‌افتند اما بعضی هنوز دست از سرکشی برنمی دارند و بر استکبار خود باقی هستند. اینان بر ضعیفان دوزخ چیره می‌شوند و ضعیف در آن‌جا نیز پایمال است. باید گفت:

برو قوی شو اگر راحت جهان‌طلبی       که در نظام طبیعت ضعیف پامال است

قدرت اگر با معنویت همراه گردد سلامت می‌آورد و می‌تواند بدها و بدی‌ها را به خوب و خوبی تبدیل کند ولی فرد ضعیف است که توان

  1. فرقان / ۱۵٫
  2. غافر / ۴۸٫

(۲۶۱)

تأمین نیازهای خود را از راه سالم آن ندارد و به تعدی و تجاوز به اموال و نوامیس دیگران دست می‌یازد.

در جهنم نیز چنین است. برخی از کافران حتی با مشاهدهٔ عذاب، فروتنی ندارند: «وَلَقَدْ أَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ، فَمَا اسْتَکانُوا لِرَبِّهِمْ، وَمَا یتَضَرَّعُونَ»(۱)؛ و به‌راستی ایشان را به عذاب گرفتار کردیم ولی نسبت به پروردگارشان فروتنی نکردند و به زاری درنیامدند.

این گروه از کافران سرکش و طغیان‌گر زود خود را از دست نمی‌دهند و در برابر عذاب (اگرچه بلای دنیایی منظور باشد)، تسلیم نمی‌شوند و کرنش نمی‌کنند و خود هستند و تغییری نمی‌کنند. این گروه بهتر از افراد ضعیفی هستند که با اندکی کاستی یا افزونی به ضعف می‌روند و زود خود را می‌بازند.

این حکم که در نظام طبیعت ثابت است، در نظام آخرت نیز چنین است و ضعیف حتی اگر در جهنم باشد، پامال است. ضعف، مظلومی و فقر از واژه‌های منفور است. قرآن کریم واژهٔ «مظلوم» را تنها یک بار آن هم برای کسی که کشته شده استفاده کرده است.

در قیامت حتی برخی از مؤمنانی که در مراتب فروتر هستند و قدرت بهشت‌های اولی را در اختیار دارند به دوزخیان پوزخند می‌زنند: «وَتَرَاهُمْ یعْرَضُونَ عَلَیهَا، خَاشِعِینَ مِنَ الذُّلِّ، ینْظُرُونَ مِنْ طَرْفٍ خَفِی، وَقَالَ الَّذِینَ آَمَنُوا: إِنَّ الْخَاسِرِینَ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَأَهْلِیهِمْ یوْمَ الْقِیامَةِ، أَلاَ إِنَّ الظَّالِمِینَ فِی عَذَابٍ مُقِیمٍ»(۲)؛ آنان را می‌بینی که چون بر آتش عرضه می‌شوند از شدت زبونی

  1. مؤمنون / ۷۶٫
  2. شوری / ۴۵٫

(۲۶۲)

فروتن شده‌اند، زیرچشمی می‌نگرند و کسانی که گرویده‌اند می‌گویند در حقیقت زیان‌کاران کسانی‌اند که روز قیامت خودشان و کسانشان را دچار زیان کرده‌اند. آری ستم‌کاران در عذابی پایدارند.

دورزخیان را در معرض آتش قرار می‌دهند و این متکبران دنیایی در آن‌جا افتاده می‌شوند و زیرچشمی نگاه می‌کنند و جز آتش و عذاب چیزی نمی‌بینند. برخی از مؤمنان هم به آنان پوزخند می‌زنند و زیان آخرت و شکست، زبونی و رسوایی که آنان در این روز دارند را به رخ آنان می‌کشند؛ چرا که برنده آن است که در پایان کار می‌ماند. این گروه از مؤمنان کسانی هستند که قرآن کریم چنین از آنان یاد می‌کند: «إِنَّهُ کانَ فَرِیقٌ مِنْ عِبَادِی یقُولُونَ: رَبَّنَا، آَمَنَّا، فَاغْفِرْ لَنَا، وَارْحَمْنَا، وَأَنْتَ خَیرُ الرَّاحِمِینَ»(۱)؛ در حقیقت دسته‌ای از بندگان من بودند که می‌گفتند: پروردگارا، ایمان آوردیم، بر ما ببخشای و به ما رحم کن که تو بهترین مهربانی.

این بندگان خدا کاسهٔ فقیری آن هم به این بزرگی به دست می‌گیرند و در برابر ایمان خود مزد طلب می‌کنند، بلکه زبان تملق می‌گشایند و «وَأَنْتَ خَیرُ الرَّاحِمِینَ» می‌گویند. این افراد جزو مؤمنان اعلایی نیستند. اینان وقتی به جهنمیان می‌رسند آن‌ها را مسخره می‌کنند و به آن‌ها می‌خندند و انتقام مسخره شدن خویش در دنیا را از آنان می‌گیرند؛ چنان‌که می‌فرماید: «فَاتَّخَذْتُمُوهُمْ سِخْرِیا حَتَّی أَنْسَوْکمْ ذِکرِی وَکنْتُمْ مِنْهُمْ

  1. مؤمنون / ۱۰۹٫

(۲۶۳)

تَضْحَکونَ»(۱)؛ و شما مؤمنان را به ریشخند گرفتید تا با این کار یاد مرا از خاطرتان بردند و شما بر آنان می‌خندیدید.

ضعف در هر دنیایی بد است. باید قدرتمند بود اما ظالم نبود. متأسفانه در فرهنگ ما که شاهان ظالم در مدت طولانی حاکم بوده‌اند قدرت با ظلم ترادف پیدا کرده است، از این رو ضعف با مظلوم بودن همراه شده و ارزش پیدا کرده است. در سیاست نیز همیشه رابطه با افراد یا دولت‌های قوی بهتر است تا با کشورها و افراد ضعیف؛ زیرا قوی برای خود اصولی دورنی می‌شناسد اما ضعیف هیچ اصلی را نمی‌شناسد؛ از این رو دشمن دانا که قوی هست بهتر است از دوستی که نادان و به تبع آن ضعیف باشد:

دشمن دانا بلندت می‌کند       بر زمینت می‌زند نادان دوست

دشمن حتی اگر قوی باشد، آدمی را بزرگ می‌کند؛ چرا که او اگر بخواهد بزند، با قاعده می‌زند ولی دشمن ضعیف در زدن خود هیچ قاعده‌ای ندارد.

به هر روی، جهنمیان حاضر نیستند با هم محاجه کنند، بلکه به طلب‌خواهی می‌افتند و مستکبران آنان گویی اعصاب آرام‌تری دارند که می‌گویند خداوند حکم کرده است و باید آن را پذیرفت و این به خاطر قدرت بیش‌تری است که دارند. آنان شلوغ نمی‌کنند و آرام هستند.

گروهی دیگر از جهنمیان مرتب با هم نزاع دارند: «إِنَّ ذَلِک لَحَقٌّ، تَخَاصُمُ أَهْلِ النَّارِ»(۲)؛ این مجادلهٔ اهل آتش به‌قطع راست است.

  1. مؤمنون / ۱۱۰٫

(۲۶۴)

اهل جهنم با هم تخاصم و دشمنی دارند و با هم دعوا می‌کنند. همه بداخلاق و عصبانی هستند و با هم درگیر می‌شوند و همه از هم بدشان می‌آید و هیچ یک اعصاب ندارند. پس چنین نیست که جهنم جای زیبارویان فاسد باشد که باهم آتش‌بازی می‌کنند، بلکه آنان با هم تخاصم و دشمنی دارند. البته در دنیا نیز اهل دنیا با هم‌دیگر درگیر می‌شوند.

جهنمیانی که ضعیف هستند، آرزوی یک روز تخفیف عذاب را دارند و به نگاهبانان جهنم می‌گویند: «وَقَالَ الَّذِینَ فِی النَّارِ لِخَزَنَةِ جَهَنَّمَ: ادْعُوا رَبَّکمْ، یخَفِّفْ عَنَّا یوْما مِنَ الْعَذَابِ. قَالُوا: أَوَ لَمْ تَک تَأْتِیکمْ رُسُلُکمْ بِالْبَینَاتِ، قَالُوا: بَلَی، قَالُوا: فَادْعُوا، وَمَا دُعَاءُ الْکافِرِینَ إِلاَّ فِی ضَلاَلٍ»(۱)؛ و کسانی که در آتشند به نگهبانان جهنم می‌گویند پروردگارتان را بخوانید تا یک روز از این عذاب را به ما تخفیف دهد. می‌گویند مگر پیامبرانتان دلایل روشن به سوی شما نیاوردند؟ می‌گویند: چرا. می‌گویند: پس بخوانید، ولی دعای کافران جز در بی‌راهه نیست.

آنان که دستشان به خدا نمی‌رسد به نگاهبانان جهنم رو می‌آورند و به التماس می‌گویند به خدا بگویید از عذاب ما برای یک روز هم که شده بکاهد. برخی از آنان نیز به «مالک» پناه می‌برند و از او می‌خواهند تا جان آنان را بگیرد: «وَنَادَوْا: یا مَالِک، لِیقْضِ عَلَینَا رَبُّک، قَالَ: إِنَّکمْ مَاکثُونَ»(۲)؛ و فریاد کشند: ای مالک، بگو پروردگارت جان ما را بستاند. پاسخ دهد: شما

  1. ص / ۶۴٫
  2. غافر / ۴۹ ـ ۵۰٫
  3. زخرف / ۷۷٫

(۲۶۵)

ماندگارید.

اینان همان دوزخیان ضعیف هستند. البته ضعیف بودن غیر از داشتن استضعاف است و مستضعفان؛ یعنی کسانی که حکم خداوند به آنان نرسیده است به جهنم نمی‌روند؛ از این رو می‌فرماید: «أَوَ لَمْ تَک تَأْتِیکمْ رُسُلُکمْ بِالْبَینَاتِ» و این بدان معناست که اگر پیام الهی به شما ابلاغ نشده باشد، عذاب از شما برداشته می‌شود.

این در حالی است که خداوند فرستادگان الهی خود را در آخرت یاری می‌نماید: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا، وَالَّذِینَ آَمَنُوا فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، وَیوْمَ یقُومُ الاْءَشْهَادُ»(۱)؛ در حقیقت ما فرستادگان خود و کسانی را که گرویده‌اند در زندگی دنیا و روزی که گواهان برپای می‌ایستند به‌قطع یاری می‌کنیم.

خداوند فرستادگان الهی خود را هم در دنیا و هم در قیامت یاری می‌نماید. «یوْمَ یقُومُ الاْءَشْهَادُ»؛ روزی است که همه بر پاها می‌ایستند و قدها برافراشته می‌شود.

قیامت روزی است که دیگر رحمت عام از کافران برداشته می‌شود و هیچ گونه عذرخواهی از آنان پذیرفته نمی‌شود: «یوْمَ لاَ ینْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ، وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ، وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ»(۲)؛ همان روزی که ستم‌گران را پوزش‌طلبی‌شان سود نمی‌دهد و برای آنان لعنت است و برایشان بدفرجامی آن سرای است.

  1. غافر / ۵۱٫
  2. غافر / ۵۲٫

(۲۶۶)

جهنمیان به خلود آتش در می‌آیند و به عذاب ماندگار می‌رسند. «یوْمَ لاَ ینْفَعُ الظَّالِمِینَ مَعْذِرَتُهُمْ» به این معناست که زندگی آنان با نکبت همراه است. برای نمونه، ممکن است قاتلی که زندانی شده است در زندان نیز آقای خود باشد و زندانیان و حتی زندان‌بانان از او حساب ببرند وی هرچند اعدام شود و هرچند لعنت بر او باشد و هرچند زندان برای وی بد جایی باشد، نکبت ندارد؛ برخلاف کسی که برای بده‌کاری زندانی شده و ضعیف است که او نکبت دارد، اعدام هم نمی‌شود.

پذیرفته نشدن هرگونه عذرخواهی در آیه‌ای دیگر چنین توضیح داده شده است: «فَإِنْ یصْبِرُوا فَالنَّارُ مَثْوًی لَهُمْ وَإِنْ یسْتَعْتِبُوا فَمَا هُمْ مِنَ الْمُعْتَبِینَ»(۱)؛ پس اگر شکیبایی نمایند جایشان در آتش است و اگر از در پوزش درآیند مورد اجابت قرار نمی‌گیرند.

این آیه می‌فرماید جهنمیان جز صبر و شکیبایی بر آتشی که جان آنان را می‌سوزاند چاره‌ای ندارند و در آن‌جا عفو و پذیرش معذرت در میان نیست و زاری و لابه فایده‌ای ندارد و این یأس است که دیگر بر جان آنان می‌افتد.

البته گاه برخی از جهنمیان هوس فرار می‌نمایند. گویی جهنم حصار و دیواری ندارد: «وَأَمَّا الَّذِینَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ، کلَّمَا أَرَادُوا أَنْ یخْرُجُوا مِنْهَا أُعِیدُوا فِیهَا، وَقِیلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ، الَّذِی کنْتُمْ بِهِ تُکذِّبُونَ»(۲)؛ و اما کسانی که نافرمانی کرده‌اند پس جای‌گاهشان آتش است. هر بار که بخواهند از آن

  1. فصلت / ۲۴٫
  2. سجده / ۲۰٫

(۲۶۷)

بیرون بیایند در آن بازگردانیده می‌شوند و به آنان گفته می‌شود عذاب آن آتشی را که دروغش می‌پنداشتید بچشید.

جهنم هم خود بدجایگاهی است و هم دوزخیان آن شر هستند: «الَّذِینَ یحْشَرُونَ عَلَی وُجُوهِهِمْ إِلَی جَهَنَّمَ، أُولَئِک شَرٌّ مَکانا، وَأَضَلُّ سَبِیلاً»(۱)؛ کسانی که به رو درافتاده به سوی جهنم رانده می‌شوند. آنان بدترین جای و گم‌ترین راه را دارند.

«مَکانا» در این آیه مطلق است و مقید به مکان و جایگاه شر نیست تا گفته شود تنها مکان جهنمی‌ها شر است بلکه به این معناست که هویت آن‌ها نیز شر است.

افزون بر عذاب آتش، خداوند برای برخی از جهنمیان قرین‌ها و همراهانی آزار دهنده گذاشته است تا به آنان متلک بگویند و نوش‌جانتان باد و شیرین مثل عسل است نثار آنان کنند: «وَقَیضْنَا لَهُمْ قُرَنَاءَ فَزَینُوا لَهُمْ مَا بَینَ أَیدِیهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَحَقَّ عَلَیهِمُ الْقَوْلُ فِی أُمَمٍ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ إِنَّهُمْ کانُوا خَاسِرِینَ»(۲)؛ و برای آنان دمسازانی گذاشتیم و آن‌چه در دسترس ایشان و آن‌چه در پی آنان بود در نظرشان زیبا جلوه دادند و فرمان عذاب در میان امت‌هایی از جن و انس که پیش از آنان روزگار به سر برده بودند بر ایشان واجب آمد چرا که آن‌ها زیان‌کاران بودند.

تحقیر کافران منحصر در لغزگویی همراهان نیست، بلکه برخی از جهنمیان بعضی دیگر را زیر پا می‌گیرند: «وَقَالَ الَّذِینَ کفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَینِ

  1. فرقان / ۳۴٫
  2. فصلت / ۲۵٫

(۲۶۸)

أَضَلاَّنَا مِنَ الْجِنِّ وَالاْءِنْسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِیکونَا مِنَ الاْءَسْفَلِینَ»(۱)؛ و کسانی که کفر ورزیدند گفتند: پروردگارا، آن دو گمراه‌گری از جن و انس که ما را گمراه کردند به ما نشان ده تا آن‌ها را زیر قدم‌هایمان بگذاریم تا زبون شوند.

کافران از خداوند می‌خواهند جنیان و انسان‌هایی را که سبب کفر آنان شدند را به ایشان نشان دهد تا آن‌ها را زیر پای خود بگیرند.

نمونهٔ این کینه را در آقا محمد خان قاجار باید دید که فردی عقده‌ای و پرکینه بوده است. می‌گویند وی جنازهٔ کریم خان زند را از زیر خاک در آورد و آن را در پله‌های قصر و بارگاهش گذاشت تا هر روز بر روی آن راه رود؛ چرا که وی او را چند سالی اسیر و با خفت تمام، زندانی کرده بود. جهنمیان نیز می‌خواند پاهای خود را بر سر گمراه‌سازان خود نهند تا آنان از خود پایین‌تر باشند، این گونه خود را تخلیه کنند. کسی که کم بیاورد به چنین رفتارهایی دست می‌زند. ضعف، انسان را عقده‌ای می‌سازد. آتش جهنم نیز زبانه می‌کشد و همه را می‌سوزاند یا آتش در جان آنان افتاده است و زیر و پایین با بالا تفاوتی ندارد و این تنها عقده‌ای بودن جهنمیان را می‌رساند. افراد عقده‌ای دارای قساوت می‌گردند و خطرناک می‌شوند هرچند مؤمن باشند؛ از این رو باید سعی کرد فرزندان عقده‌ای بار نیایند.

جهنمیان چون رهبران گمراه خود را ببینند، به آنان می‌گویند شما بودید که ما را گمراه ساختید و گناه گمراهی خود را بر عهدهٔ آنان می‌اندازند، اما این رهبران گمراه زیر بار گفتهٔ آنان نمی‌روند و آنان را

  1. فصلت / ۲۹٫

(۲۶۹)

قومی سرکش و طاغی می‌خوانند: «وَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ یتَسَاءَلُونَ. قَالُوا إِنَّکمْ کنْتُمْ تَأْتُونَنَا عَنِ الْیمِینِ. قَالُوا بَلْ لَمْ تَکونُوا مُؤْمِنِینَ. وَمَا کانَ لَنَا عَلَیکمْ مِنْ سُلْطَانٍ بَلْ کنْتُمْ قَوْما طَاغِینَ. فَحَقَّ عَلَینَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ. فَأَغْوَینَاکمْ إِنَّا کنَّا غَاوِینَ. فَإِنَّهُمْ یوْمَئِذٍ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکونَ. إِنَّا کذَلِک نَفْعَلُ بِالْمُجْرِمِینَ»(۱)؛ و می‌گویند شما به‌ظاهر از در راستی با ما درمی‌آمدید و خود را حق به جانب می‌نمودید. متهمان می‌گویند: نه، بلکه با ایمان نبودید. و ما را بر شما هیچ تسلطی نبود، بلکه خودتان سرکش بودید. پس فرمان پروردگارمان بر ما سزاوار آمد، ما به‌واقع باید عذاب را بچشیم. و شما را گمراه کردیم؛ زیرا خودمان گمراه بودیم. پس در حقیقت آنان در آن روز در عذاب شریک یک‌دیگرند. آری، ما با مجرمان چنین رفتار می‌کنیم.

پیشوایان گمراه کننده به پیروان گمراه شدهٔ خود می‌گویند هرچند ما در گمراهی بودیم و شما را گمراه کردیم ولی ما شما را مجبور به اطاعت نساختیم و شما خود طغیان‌گر بودید که به سوی ما جذب شدید.

این امر می‌رساند کسی نمی‌تواند بار گناه خود را به دوش دیگری بیندازد و کسی نیز پذیرای گناه دیگری نیست. در قیامت جز اولیای الهی همه آن‌قدر مشکل دارند که از هم فرار می‌کنند تا مبادا شریک در گناه دیگری باشند. در آن‌جا همه حتی دوزخیان خود را مستحق عذاب الهی می‌دانند و ندای: «فَحَقَّ عَلَینَا قَوْلُ رَبِّنَا إِنَّا لَذَائِقُونَ» سر می‌دهند. این جهنمیان در ادعای خود صداقت دارند و به درستی می‌گویند ما گمراه بودیم و شما را نیز گمراه ساختیم: «فَأَغْوَینَاکمْ، إِنَّا کنَّا غَاوِینَ» و این امر

  1. صافات / ۲۷ ـ ۳۴٫

(۲۷۰)

توان و قوت آن رهبران گمراهی را می‌رساند.

در روان‌شناسی اصل مهمی است و آن این که از انسان‌های ضعیف باید بسیار هراسید؛ چرا که اگر کسی به طرف آنان برود به این نیت که به آنان کمکی کند، از ترس گمان می‌کنند می‌خواهد بلایی به سر آنان بیاورد در نتیجه ممکن است به وی حمله کند، اما انسان‌های قوی صاف‌تر عمل می‌کنند. در این آیه نیز پیشوایان تباهی خود را گمراه و سزاوار عذاب الهی می‌دانند اما دوزخیان ضعیف در پی این هستند که گناه خود را به عهدهٔ دیگری بیندازند. خداوند تمامی این دوزخیان را با هم عذاب می‌نماید و میان ضعیف و قوی آنان تفاوتی نمی‌نهد و می‌فرماید: «فَإِنَّهُمْ یوْمَئِذٍ فِی الْعَذَابِ مُشْتَرِکونَ» و طغیان‌گری این گروه ضعیف که پیشوایان آنان به ایشان گوشزد کرده بودند را تأیید می‌نماید.

در جهنم هستند برخی که روزی با بعضی از مؤمنان دوست بوده‌اند. بهتر است حال آنان را نیز جویا شویم. مؤمنان وقتی دوست دوزخی خود را می‌بینند گویی می‌خواهند دوستی خود را با او منکر شوند و به جای احوال‌پرسی و دل‌جویی از او زبان طعنه می‌گشایند. قرآن کریم نخست وضع این مؤمنان را در بهشت توصیف می‌نماید و سپس از دیدار آنان با این دوزخی می‌گوید: «إِلاَّ عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِینَ. أُولَئِک لَهُمْ رِزْقٌ مَعْلُومٌ. فَوَاکهُ وَهُمْ مُکرَمُونَ. فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ. عَلَی سُرُرٍ مُتَقَابِلِینَ. یطَافُ عَلَیهِمْ بِکأْسٍ مِنْ مَعِینٍ. بَیضَاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ. لاَ فِیهَا غَوْلٌ وَلاَ هُمْ عَنْهَا ینْزَفُونَ. وَعِنْدَهُمْ قَاصِرَاتُ الطَّرْفِ عِینٌ. کأَنَّهُنَّ بَیضٌ مَکنُونٌ. فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ یتَسَاءَلُونَ. قَالَ قَائِلٌ مِنْهُمْ إِنِّی کانَ لِی قَرِینٌ. یقُولُ أَئِنَّک لَمِنَ الْمُصَدِّقِینَ. أَئِذَا مِتْنَا وَکنَّا تُرَابا وَعِظَاما

(۲۷۱)

أَئِنَّا لَمَدِینُونَ. قَالَ هَلْ أَنْتُمْ مُطَّلِعُونَ. فَاطَّلَعَ فَرَآَهُ فِی سَوَاءِ الْجَحِیمِ. قَالَ تَاللَّهِ إِنْ کدْتَ لَتُرْدِینِ. وَلَوْلاَ نِعْمَةُ رَبِّی لَکنْتُ مِنَ الْمُحْضَرِینَ. أَفَمَا نَحْنُ بِمَیتِینَ. إِلاَّ مَوْتَتَنَا الاْءُولَی وَمَا نَحْنُ بِمُعَذَّبِینَ.إِنَّ هَذَا لَهُوَ الْفَوْزُ الْعَظِیمُ. لِمِثْلِ هَذَا فَلْیعْمَلِ الْعَامِلُونَ»(۱).

ـ مگر بندگان پاکدل خدا. آنان روزی معین خواهند داشت. انواع میوه‌ها و آنان مورد احترام خواهند بود. در باغ‌های پر نعمت. بر سریرها در برابر هم‌دیگر می‌نشینند. با جامی از بادهٔ ناب پیرامونشان به گردش درمی‌آیند. باده‌ای سخت سپید که نوشندگان را لذتی خاص می‌دهد. نه در آن فساد عقل است و نه ایشان از آن به بدمستی و فرسودگی می‌افتند. و نزدشان دلبرانی فروهشته‌نگاه و فراخ‌دیده باشند. از شدت سپیدی گویی تخم شتر مرغ زیر پر نهند. پس برخی‌شان به برخی روی نموده و از هم‌دیگر پرس‌وجو می‌کنند. گوینده‌ای از آنان می‌گوید راستی من در دنیا هم‌نشینی داشتم که به من می‌گفت: آیا به‌واقع تو از باوردارندگانی؟! آیا وقتی مردیم و خاک و مشتی استخوان شدیم، آیا به‌واقع جزا می‌یابیم؟! مؤمن می‌پرسد: آیا شما اطلاع دارید کجاست؟ پس اطلاع حاصل می‌کند و او را در میان آتش می‌بیند، و می‌گوید: به خدا سوگند چیزی نمانده بود که تو مرا به هلاکت اندازی و اگر رحمت پروردگارم نبود همانا من نیز از احضارشدگان بودم، و از روی شوق می‌گوید: آیا دیگر روی مرگ نمی‌بینیم، جز همان مرگ نخستین خود و ما هرگز عذاب نخواهیم شد. راستی که این همان کامیابی بزرگ است. برای چنین پاداشی باید کوشندگان بکوشند.

  1. صافات / ۴۰ ـ ۶۱٫

(۲۷۲)

در بهشت برای بهشتیان هم میوه می‌آورند؛ آن هم میوه‌های گوناگون با تنوعی چشم‌گیر و هم به آنان حرمت می‌گذارند. خانه نیز در صورتی بهشت می‌گردد که پدر و مادر و فرزندان با هم برخوردی احترام‌آمیز داشته باشند نه رفتارهایی خوارکننده. اعضای خانواده باید یک‌دیگر را عزیز بدارند. دولت‌ها نیز می‌توانند مردم را تکریم نمایند و عزیز دارند یا پاسبان‌هایی با چماق و باتوم در خیابان بگذارند و مردم خود را تحقیر کنند.

به بهشتیان شراب می‌دهند؛ شرابی روشن و صاف که برای نوشندگان آن لذت‌آور است. شراب وقتی بیضاست که سلسال و صافی باشد و در آن هم‌چون آینه‌ای بتوان عکس رخ خود را دید.

«مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیهَا أَنْهَارٌ مِنْ مَاءٍ غَیرِ آَسِنٍ، وَأَنْهَارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یتَغَیرْ طَعْمُهُ، وَأَنْهَارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ، وَأَنْهَارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّی، وَلَهُمْ فِیهَا مِنْ کلِّ الثَّمَرَاتِ، وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ کمَنْ هُوَ خَالِدٌ فِی النَّارِ، وَسُقُوا مَاءً حَمِیما، فَقَطَّعَ أَمْعَاءَهُمْ»(۱)؛ مثل بهشتی که به پرهیزگاران وعده داده شده چون باغی است که در آن نهرهایی است از آبی که رنگ و بو و طعمش برنگشته و جوی‌هایی از شیری که مزه‌اش دگرگون نشود و رودهایی از باده‌ای که برای نوشندگان لذتی است و جویبارهایی از انگبین ناب و در آن‌جا از هر گونه میوه برای آنان فراهم است و از همه بالاتر آمرزش پروردگار آن‌هاست. آیا چنین کسی در چنین باغی دل‌انگیز مانند کسی است که جاودانه در آتش است و آبی جوشان به خوردشان داده می‌شود تا

  1. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۱۵٫

(۲۷۳)

روده‌هایشان را از هم فرو پاشد

بهشت دارای نهرهایی است که آب آن بو نمی‌گیرد و رونده است. نهرهایی از شیر دارد که ترشیده و خراب نمی‌شود. نهرهایی از شراب در آن است که نوشندگان از آن لذت می‌برند.

ما دنیا و آخرت را دو روی یک سکه می‌دانیم و هر لذتی که در آن هست، نمونه‌ای از آن باید در دنیا باشد. اگر بهشت شراب طهوری که نه تنها مست کننده نیست، بلکه نشاط‌آور است، باید در دنیا نیز نمونهٔ آن را به دست آورد که هم مست کننده نباشد و هم نأشگی و خماری نیاورد.

بهشت نهرهایی از عسل مصفا نیز دارد. چون تعبیر نهر برای آن آماده است؛ پس عسل این نهرها همانند عسل‌های ساخت زنبوران دنیایی که عسلی را با زحمت تولید می‌کنند چندان سفت نیست، بلکه نرم و لطیف است. نه عسل‌های آن ساخت زنبوران است و نه شیرهای آن از حیوانات است؛ هرچند نام عسل و شیر و شراب را دارد: «وَبَشِّرِ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ أَنَّ لَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ کلَّمَا رُزِقُوا مِنْهَا مِنْ ثَمَرَةٍ رِزْقا قَالُوا هَذَا الَّذِی رُزِقْنَا مِنْ قَبْلُ وَأُتُوا بِهِ مُتَشَابِها وَلَهُمْ فِیهَا أَزْوَاجٌ مُطَهَّرَةٌ وَهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ»(۱)؛ و کسانی را که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته انجام داده‌اند مژده ده که ایشان را باغ‌هایی خواهد بود که از زیر درختان آن‌ها جوی‌ها روان است. هرگاه میوه‌ای از آن روزی ایشان شود می‌گویند این همان است که پیش از این نیز روزی ما بوده و مانند آن نعمت‌ها به ایشان داده شود و در آن‌جا همسرانی پاکیزه خواهند داشت و در آن‌جا جاودانه

  1. بقره / ۲۵٫

(۲۷۴)

بمانند.

خداوند افزون بر این نعمت‌های محسوس، نعمت‌های معنوی خود را نیز به بهشتیان ارزانی می‌دارد: «وَمَغْفِرَةٌ مِنْ رَبِّهِمْ». این وعده برتر از آن‌چه پیش‌تر بیان شد است چرا که نعمت‌های محسوس آن هر قدر هم رونده و نرم باشد و حاصل رنج کسی نباشد، باز هم بهشت تنگی خود را دارد ولی بخشایش الهی بسیار گسترده‌تر از آن است و این بسیار شیرین است. مغفرت الهی بسیار بیش از نهر شیر و عسل لذت دارد.

بهشتیان زنانی ممتاز نیز دارند. بعد از بهره بردن از این نعمت‌ها برخی به یاد دوستان دنیایی خود می‌افتند: «فَأَقْبَلَ بَعْضُهُمْ عَلَی بَعْضٍ یتَسَاءَلُونَ» و حال رفیقشان را می‌پرسند که کجاست که ناگهان او را در جهنم می‌بیند. به او می‌گوید به خدا سوگند تو اگر می‌توانستی مرا هم گمراه می‌کردی.

به زبان حال آن مجرم در بند دوزخ می‌توان گفت: تو دلت برای من تنگ شده بود و به دنبال من می‌گشتی، تا دیدی من در جهنم هستم، زود تغییر حالت دادی؟ اگر مرا در بهشت می‌دیدی چه می‌گفتی؟

خدا نکند آدمی کم بیاورد. اگر کسی ناگاه مشکل پیدا کند بسیاری از آشنایان منکر او می‌شوند و می‌گویند ما او را نمی‌شناسیم، اما کافی است که یخ او بگیرد، آن‌گاه بسیاری از بیگانگان و غریبه‌ها نیز درصدد بر می‌آیند خود را به نحوی به او نزدیک کنند و پیمان خویشی با او ببندند تا از کنار او یا نانی بخورند یا نامی بیابند.

مؤمن بهشتی می‌گوید: اگر خدا به من رحم نکرده بود مانند تو در جهنم بودم. این سخن بسیار درست است و نقش تخریب‌گر دوست منفی را

(۲۷۵)

می‌رساند. انسان باید از دیگرانی که می‌توانند نقش منفی داشته باشند بر حذر باشد به خصوص از کسانی که به هم نزدیک هستند و می‌توانند او را گمراه کنند.

در آن‌جاست که وی از رفیق خود تبری می‌جوید و بر این که با او دوست بوده حسرت می‌آورد و جهنمی نیز در حسرتی دیگر می‌ماند. بعد از آن از این جهنمی پذیرایی می‌شود. پذیرایی از او با میوهٔ «زقوم» و نوشیدنی «جحیم» است: «أَذَلِک خَیرٌ نُزُلاً أَمْ شَجَرَةُ الزَّقُّومِ. إِنَّا جَعَلْنَاهَا فِتْنَةً لِلظالِمِینَ. إِنَّهَا شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ. طَلْعُهَا کأَنَّهُ رُءُوسُ الشَّیاطِینِ. فَإِنَّهُمْ لاَآَکلُونَ مِنْهَا فَمَالِئُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ. ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیهَا لَشَوْبا مِنْ حَمِیمٍ. ثُمَّ إِنَّ مَرْجِعَهُمْ لاَءِلَی الْجَحِیمِ»(۱)؛ آیا از نظر پذیرایی این بهتر است یا درخت زقوم؟ در حقیقت ما آن را برای ستم‌گران مایهٔ آزمایش و عذابی گردانیدیم. آن درختی است که از قعر آتش سوزان می‌روید. میوه‌اش گویی چون کله‌های شیاطین است. پس دوزخیان به‌حتم از آن می‌خورند و شکم‌ها را از آن پر می‌کنند. سپس ایشان را بر سر آن آمیغی از آب جوشان است. آن‌گاه بازگشتشان بی‌گمان به سوی دوزخ است.

به آن دوزخیان شکوفه‌های درخت زقوم داده می‌شود که همانند سر شیاطین و جنیان بزرگ و زشت است. وقتی شکوفهٔ درختی چنین بزرگ باشد، میوه‌اش چه‌قدر بزرگ است؟ دوزخیان باید آن را بخورند؟! آدمی وقتی می‌خواهد قرص کوچکی در دنیا بخورد، آن را با لیوان آبی همراه می‌سازد تا بلکه کمی گوارا شود. آن شکوفه‌های بزرگ که به اندازهٔ سر

  1. صافات / ۶۲ ـ ۷۰٫

(۲۷۶)

شیاطین است و میوه‌اش که بسیار بزرگ‌تر است چگونه باید خورده شود؟ دوزخیان باید آن را بخورند و باید شکم خود را از آن به انبوه پر سازند: «فَمَالِؤُونَ مِنْهَا الْبُطُونَ»؛ آن قدر پُر که نزدیک است لبریز شود. البته شکم‌های جهنمیان نیز خیلی بزرگ است. بعد از این میوه نوبت نوشیدنی می‌رسد: «ثُمَّ إِنَّ لَهُمْ عَلَیهَا لَشَوْبا مِنْ حَمِیمٍ»؛ اما آن نوشیدنی چیزی نیست جز آبی جوشان که بوی گندی دارد.

کافران در جهنم همانند چارپایان در پی خوردن هستند و جز وقود و جحیم نمی‌خورند و حتی فضولات آنان نیز هیزم آتش جهنم و وقود می‌شود و باز مصرف آنان می‌گردد: «إِنَّ اللَّهَ یدْخِلُ الَّذِینَ آَمَنُوا، وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ، جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ، وَالَّذِینَ کفَرُوا یتَمَتَّعُونَ، وَیأْکلُونَ کمَا تَأْکلُ الاْءَنْعَامُ، وَالنَّارُ مَثْوًی لَهُمْ»(۱)؛ خدا کسانی را که ایمان آورده و کارهای شایسته کرده‌اند در باغ‌هایی که از زیر درختان آن‌ها نهرها روان است درمی‌آورد و حال آن‌که کسانی که کافر شده‌اند در ظاهر بهره می‌برند و همان‌گونه که چارپایان می‌خورند می‌خورند ولی جای‌گاه آن‌ها آتش است.

 

 


 

 

روشنی « ۱۱۶ » جهنم فرارناپذیر

«یرِیدُونَ‌أَنْ یخْرُجُوا مِنَ النَّارِ وَمَا هُمْ بِخَارِجِینَ مِنْهَا وَلَهُمْ عَذَابٌ مُقِیمٌ»(۲).

  1. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۱۲٫

(۲۷۷)

ـ می‌خواهند که از آتش بیرون آیند در حالی که از آن بیرون آمدنی نیستند و برای آنان عذابی پایدار خواهد بود.

بیان: به واقع باید باور کرد و باید پذیرفت که نمی‌شود از آتش جهنم رهایی یافت و از آن خارج شد. باید این دنیا را آن‌گونه که هست باور کرد و از این‌جا برای عالم دیگر اندیشه، تدبیر و عاقبت‌سنجی داشت.

 

 

مطالب مرتبط