هر یک از بندها و سلولهای کتاب حاضر نوعی آزادی و ریشهها و شاخههای آن را به بحث میگذارد و از آسیبها و آفتهای آن، که ممکن است از ناحیهٔ کارگزاران حکومتی بر آزادی وارد شود میگوید.
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | آزادی در بند/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۸۳ص. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۳۳-۶ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
موضوع | : | آزادی — جنبههای مذهبی — اسلام |
موضوع | : | آزادیخواهی — جنبههای مذهبی — اسلام |
موضوع | : | آزادیخواهی (دین) |
رده بندی کنگره | : | BP۲۳۰/۱۴/ن۸آ۴ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۸۳ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۸۲۰۵۱۶ |
پیشگفتار
سخن از آزادی است. دنیای آزادی که به بند نگارش کشیده میشود. هر یک از بندها و سلولهای کتاب حاضر نوعی آزادی و ریشهها و شاخههای آن را به بحث میگذارد و از آسیبها و آفتهای آن، که ممکن است از ناحیهٔ کارگزاران حکومتی بر آزادی وارد شود میگوید.
رابطهٔ آزادی و استکبار گریزی و لزوم محبت پدرانهٔ رهبری با مردم در حکومت ولایی و ایجاد حس برادری در میان مردم برای حفظ آزادی، و نیز رابطهٔ دین و آزادی و اینکه سختگیریهای غیر شرعی که دلیل حجیتی ندارد سبب بالا رفتن آمار دین گریزی میشود و اینکه شعار آزادی، محور موفقیت نامزدهای انتخاباتی است و شعار آزادی، محور موفقیت نامزدهای انتخاباتی که شعار امام حسین علیهالسلام در مقابله با
(۹)
سلطهگران یزیدی بود و اینکه این شعار طرح اجتماعی دین برای حفظ آزادی، آرامش و امنیت روانی و حفظ کرامت و حرمت انسانها به شمار میرود و لزوم حفظ شعار ایران برای همهٔ ایرانیان و اینکه رمز پیروزی ایران گردهمایی ملی ایرانیان است و نیز احترام به سنتهای ایرانی و راه پالایش آن و شیوهٔ صحیح عدالت گستری و نیز لزوم اقتدار و همراه ساختن آن با آزادی مردم و سختگیری بی مورد نداشتن بر مردم در امور اقتضایی از جمله بحثهایی است که در این نوشتار مورد تأمل فلسفی، سیاسی، جامعهشناسی و روانشناسی قرار گرفته است که البته، بحثهای فقهی آن در نوشتههای تفصیلی ما مانند مجموعهٔ هفت جلدی «فقه غنا و موسیقی» یا «فقه صفا و نشاط» آمده است.
خدای را سپاس
(۱۰)
بند « ۱ » استکبارگریزی
شاه ایران بسیار استکبار داشت و مردم ایران نیز همواره حقخواه بودهاند. مردم ایران نسبت به کسی که استکبار نشان دهد و به آنان محبت ننماید تنفر میورزند. مردم در برابر استکبار شاه مقاومت کردند و ایستادند و دهها هزار شهید دادند تا اینکه شاه را فراری دادند. این خصلت و خوی مردم ایران زمین است که هیچ گونه استکباری را از هیچ کسی بر نمیتابند.
(۱۱)
بند « ۲ » حس برادری مردم
در اوایل انقلاب همهٔ مردم یکی و یکدل بودند و روح همبستگی و همکاری در آنان ایجاد شده بود؛ بهگونهای که در اوایل انقلاب، این روح بیشترین نمود را داشت. مردم به هم کمک میکردند تا کسی بیخانه و بدون سرپرست نباشد. همه با هم برابر و در برابر هم برادر بودند. اگر نیروهای ساواک کسی را تعقیب میکرد، درِ خانهٔ همه به روی او گشوده میشد. این روحیه در تقسیم اموال و زندگی و حل مشکلات یکدیگر ادامه داشت؛ بهطوری که جهادسازندگی و بسیج با وجود این روحیه بود که توانست شکل بگیرد و تأسیس شود. در این دوران همواره روحیهٔ ایثار و شهادتطلبی بر مردم چیره بود.
بند « ۳ » آمار دین گریزی
پس از پایان پذیرفتن جنگ و دوران پیشرفت مادی و توسعه و باز شدن دوبارهٔ درهای فرهنگی کشور بر فرهنگ غرب، روح خودمحوری و انسانمداری کمکم در جامعه ریشه دوانید و هر
(۱۲)
یک از افراد جامعه در مسابقهٔ تکاثر ثروت و به دنبال مسایل شخصی خود گرفتار آمدند.
پس از مدتی فرهنگ «جمعآوری مال برای خود» در جامعه رسوخ نمود و هر کس بر آن بود تا به اموال خود بیفزاید، بدون اینکه حاضر باشد حتی مردهٔ برادر خود را به خاک سپارد و ریالی در این رابطه هزینه نماید. حال پس از گذشت بیست سال از انقلاب اسلامی، مردم چه روحیهای دارند؟ آیا مردم دینمدار هستند و دین خدا را میطلبند؟ آیا زنان حجاب را با رغبت میپذیرند و مردم نماز را دوست دارند؟ آیا همه روزه را خوش دارند و نیازمندی را میجویند تا به او زکات دهند و برای دادن خمس حساب را پیش میکشند؟ آیا آنان جهاد را دوست دارند و خود را جزو مجاهدان و در صف آنان قرار میدهند و برای این کار پیشتازی نشان میدهند؟ آیا آمار میتواند این مسایل را به ما نشان دهد و اگر پاسخ آن مثبت است، بهترین روش آماری در این زمینه چگونه به دست میآید و آمار کنونی نسبت به آمار سالها قبل چه چیزی را نشان میدهد؟
بند « ۴ » نیازمحوری یا هوسمداری آزادیها
هر یک از افراد انسانی هم نیازهایی دارند و هم هوسهایی. آنان میخواهند هم نیازهای خود را تأمین کنند و هم به هوسهای
(۱۳)
خود برسند. برای نمونه هم همسری میخواهند برای زندگی تا با او باشند و از او دارای فرزند و زندگی شوند و هم میخواهند چشمچران باشند و اگر شد شبی پیش دختری جوان باشند و به عیش و نوش بپردازند. هم میخواهند عاقلانه فکر کنند و ریالی از سرمایهٔ خود را بیهوده هزینه نکنند و هم میخواهند شرابی بنوشند که عقلشان را فاسد کند و مالامال شهوت شوند و هرچه ماهها جمع کردهاند در این راه بپردازند. آنان به کودکی میمانند که آجرها را به قصد بازی روی هم میچیند و در نهایت همه را خراب میکند. در واقع چنین است که اساس چیدن برای خراب کردن است. سرمایهٔ آنان مثل قلعهای است که از ماسه توسط کودکی در کنار دریا درست شده و خود کودک با آب آن را خراب میکند. این خواست افراد بشری است و آنان چنین زندگانی و چنین زندگی را میخواهند. آمار، روانشناسی و مطالعهٔ جوامع گوناگون این امر را نشان میدهد.
آمار نیاز محوری و هوس مداری افراد را از کجا میشود به دست آورد؟ در پاسخ باید گفت آماری که خواستههای افراد و نیازها و نیز آرزوها و هوسهای آنان را ثبت میکند و آماری که محبتها را به دفتر میآورد در پاسگاهها و زندانها و نیز در دادگاهها میباشد. آماری که از غیر مکانهای یاد شده فراهم میآید واضح نیست و قابل اعتماد نمیباشد. در این دو مکان
(۱۴)
است که میشود دید در دل افراد چه میگذرد؟ وقتی انسان سری به پاسگاه و زندانها بزند و آمار فساد و جنایت و قتل و غارت را بپرسد، حق معلوم میشود و وقتی به دادگاهها مراجعه شود، و دعوا بر سر مسایل ناموسی را بنگرد، میبیند که چند درصد افراد دنبال فسادند. بهترین آمار را در عروسیها میشود بهدست آورد که پاسگاه و نیروی انتظامی خود را خلع سلاح کرده و در این مسایل دخالت نمیکند. عظمت و کثرت افرادی که دنبال رقص و پایکوبی در این مراسم معنوی هستند بهگونهای است که آن را تمام مادی و پایینتر از مادیگرایی ساخته و آن را تمام حیوانی نموده است. برخی از جوانانی که شبهای جمعه بر سر خاک مردههای خود میروند فکر چشمچرانی و پیدا کردن یاری و رفیقهای برای خود هستند؛ هرچند ممکن است این علت در سالمندان وجود نداشته باشد.
در بسیاری از تجمعات، همکلامی دختر و پسر نمود دارد و سیمای آنان میرساند که آنان زن و شوهر یا خواهر و برادر نیستند. اگر از دبیرستانهای دخترانه آمار گرفته شود و دانشآموزان دختر در مورد دوست پسر صادقانه پاسخ دهند چه آماری به دست میآید؟! در دبیرستانهای پسرانه چه تعداد از پسران در انتظار دیدار، نوازش و لطافت دختری سخن میسرایند و کلام میگویند و نامه رد و بدل میکنند؟
(۱۵)
در جامعهٔ دینی چند درصد از جوانان بر خلاف قوانین دینی عمل میکنند و ارتباط پنهانی دارند؟
چند درصد از جوانان تمایلات و هوسهای نفسانی خود را پیگیر هستند و چند درصد در پی علم و ترقی معنوی میباشند که البته تأثیر پذیری آنان یا از پدر و مادر میباشد یا از دین و مذهب.
بند « ۵ » آزادیخواهی هوسمحور و پایفشاری بر ظواهر دینی
افراد جامعه هم عقل دارند و هم نفس، هوا و هوس. آنان همانطور که دین میخواهند شهوت نیز دارند. قید و بند، آزادی، پول، نان، خدا و خرما را با هم و در کنار هم میطلبند. باید توجه داشت بیش از هزار سال است که در افراد جامعه نغمهٔ دین دمیده شده است و آنان نمیتوانند از عقاید گذشته دست بردارند؛ بنابراین سینهزنی آنها در ایام عاشورا برپاست و این مراسم از درون مردم میجوشد.
خصایص دینی و روحیهٔ دین خواهی در درون مردم نهفته است، ولی در کنار این خصیصه، ویژگی دیگری هم وجود دارد و آن هوس است. آنان هوس دارند لب دریا روند و در آنجا برهنه شوند. این دو روحیه در افراد وجود دارد و جامعهشناسان و
(۱۶)
دینشناسان باید این مهم را بدانند و باور کنند و سپس به نظریهپردزای و کارهای اجرایی قدم گذارند. بر این پایه، اگر رهبران دینی جامعه فقط بر حفظ ظاهر دین پایفشاری کنند و هوسهای جامعه را بهطور کلی نادیده بگیرند به گونهای که برای ارضای آن راهی مشروع طراحی نکنند، مورد خدشه و بیاعتنایی قرار میگیرند.
بند « ۶ » ترکیب دین با آزادی لاییکی
با توجه به نیازها و هوسهای افراد جامعه در دورهٔ حاضر که فرهنگ اومانیست و انسان محوری حاکم است گاه دین و لاییک با هم تركيب مي شود و دين برخي دینی است که در آن هر کس هر کاری بخواهد بتواند انجام دهد. دینی که مسلمانان را از غیر مسلمانان جدا میسازد و مسلمانان را در مذهب آزاد میگذارد و اصرار بر حفظ ظاهر دین را در جامعه مطرح نمیسازد و اگر دین در جامعهای مطرح شود میگوید دین موجب عقب ماندگی جامعه میشود. عدهای از مسلمانان و آزادی خواهانی که آزادی را به هر شکل ممکن قایلاند، بر اساس چنین دینی است که هم نماز میخوانند و هم ظلم مي كنند. وجه جمع دین اسلام و لاییک اینگونه است. اسلامی که در قبال نفسانیات
(۱۷)
سر تسلیم فرود آورد و عقل را به زیر پایکوبی و پایمالی نفس در میآورد، همان دین و اسلام لاییکگراست که مقدمات آن در برخي لايه هاي جامعهٔ کنونی هست که سر شاخههای آن نمایان است و قسمتی از آن اجرا میشود. وقتی شرابها و قمارها را از مجالس عروسی جمع نمیکنند و عربدهکشی جوانان مست هنگام بعضي عروسی هاي خاص در نیمههای شب همهٔ شهر را میلرزاند و کسی جلوگیری نمیکند، خبر از ترکیب دین و نفس میدهد.
بند « ۷ » کنارهگیری دینمداران با حاکمیت آزادی هوسمحور
اگر جامعهایهوس محور باشد که آزادی را بر مدار امور نفسانی و شهوانی خود میخواهد يعني جامعهاي رهاست نه آزاد، در این صورت چنین جامعهای یارای کشش مسایل دینی و معرفتی را نخواهد داشت و چون چنین جامعهای آمادگی لازم برای پذیرش دین و دینداری را ندارد، ترویج و تبلیغ دین و اصرار بر حاکمیت مسایل دینی، دین را در دید مردم پدیدهای استکباری نشان میدهد و مردم بهطور عملی و قلبی از حاکم دینی و بهخصوص از دین زده میشوند و با پیشرفت دین گریزی به دین ستیزی روی میآورند و روزی علیه این دین قیام میکنند، همانطور که غربیان در دو قرن گذشته علیه کلیسا
(۱۸)
شوریدند. البته، در غرب مشکل از هر دو سو بود، هم جامعه و هم کلیسا و دین آنان و نیز پدران روحانی آنان.
رهبران دینی هیچ گاه حاضر به قربانی کردن دین نمیشوند و آنان مخالفت با دین را مخالفت با عقل و دل مییابند. اما دین خداوند چون برای مردم صادر شده است میگوید به نفع مردم است که برای گریز از قربانی شدن دین، چنین دینی برای مدتی کنار گذاشته شود تا دوباره شرایط جامعه برای پذیرش دین با کار علمی عالمان دینی فراهم گردد. در این شرایط است که عالمان دینی باید خود را فدا کنند. تنها راه در این جامعه خود را فدا کردن است و امام حسن علیهالسلام به همین خاطر بود که با معاویه صلح نمود و صحنه را به معاویه واگذار کرد و امام حسین علیهالسلام به همین سبب بود که خون سرخ خود را به زمین ریخت و خود را به قربانگاه الهی برد.
در چنین زمانی و در چنین جامعهای که گروههای سیاسی و افراد جامعه دیگر رهبری دینی را بر نمیتابند و دین را نمیخواهند، بهترین راه آن است که رهبری دینی خود از حاکمیت کنار رود و بر آن پایفشاری نداشته باشد که اصرار وی به نابودی و هدم ارکان دین میانجامد. اگر تنها نام دین باشد و اصول و قوانین آن حاکمیت نداشته باشد، حکومت دینی نیست، بلکه این دین حکومتی است که حاکمیت دارد و چنین پدیدهای
(۱۹)
به مراتب بدتر از بی دینی است. اگر دین حق خود کنار رود و رهبر دینی بگوید من حرف حق را آشکارا برای همه بیان کردم و راه خیر و سعادت را نشان دادم، حال شما هر چه خود میخواهید انجام دهید و افراد هوسمدار حاکمیت هوس را میخواهند و نه دین را، در اینصورت اگر دین خود را کنار کشد و بر مسایل علمی تحقیق کند میتواند با بازسازی علمی فرهنگ خود برای نسلهای آینده به طرح دین و مسایل دینی بپردازد و با تربیت آنان زمینه را برای حاکمیت واقعی دین و قوانین آن آماده سازد. قاعده تابع خیر و شر است. گاه خیر به این است که فروع فدای اصول شود و جایی که زمینهٔ اجرای فروع نیست دین بدون فروع باشد و بعضی موارد خیر آن است که تقیه نمایند و کنارهگیری کنند تا دین باقی باشد.
بند « ۸ » نقش حوزههای علمی در جوامع آزاد هوسمدار
در جامعهای که سیاستمداران بر اساس هوسمداری کارگزاری میکنند، حوزههای علمی در صورتی که وضعیت کنونی را داشته باشد بهتر است خود را از جنجالهای سیاسی دور نگاه دارند. البته عزلت آنان نه به خاطر ضعف و ترس و مانند آن است که چنین عقبنشینی دور افتادن از حق و گم کردن راه
(۲۰)
حقیقت است و ضعف، سستی و زبونی هیچ گاه در مرام و خصلت عالمان دینی نبوده است؛ بلکه به خاطر خرابی عقبهٔ سیاست است و البته این انتقاد به حوزه باز میگردد که نتوانسته است نیروهای سیاسی کارآمد برای جامعه و مردم تربیت نماید. با فساد عقبه و خرابی آن، پیش کسوتان و افراد خوش استعداد و نابغه به جای آنکه در مؤسسات دولتی خدمت کنند و آن مؤسسات را اداره نمایند و رشد دهند باید همت کنند و بهبود و تربیت نیروی کارآمد حوزه را سامان دهند و یا آن را نوسازی نمایند. در این مسیر نباید ساختمان حوزه را گچ و رنگی بزنند و خرابیها و کاستیهای علمی را که از ریشه مشکل میآفریند نادیده بگیرند. آنان باید رنجی را درمان کنند که جامعه از نبود افراد کارشناس و متخصص در مسایل سیاسی و دینی میبرد؛ ولی افسوس از اجرای این طرح، چرا که همه صور اسرافیلی به دهان گرفته و خوش استعدادترینهای حوزه را با امکانات مادی و اجرایی به سوی خود میکشانند و حوزه نیز به خاطر کثرتگرایی، از سنین پایین و سطح درسی پایین، طلبه میپذیرد که باید سالیان متمادی زحمت فراوان برای آنان کشد و امکانات برای آنان هزینه کند تا آنچه میتواند از اجتماع بیاموزد را به آنها آموزش دهد، آنهم بهطور ناقص که اگر گزینش از سطح علمی بالاتری صورت میگرفت؛ هرچند تعداد کم میشد، اما کیفیت بالا میآمد و این
(۲۱)
به نفع حوزه بود. در این صورت است که طلبهٔ سطح بالا مشکلات مدیر مدرسه را خبر داشت و توان و فکر تعامل را داشت.
بند « ۹ » شعار آزادی، محور موفقیت رئیس جمهور وقت
در انتخابات دورهٔ هفتم ریاست جمهوری رقابت اصلی میان دو نامزد اصولگرا و اصلاحطلب بود. نامزد اصلاحطلب در این دوره توانست بیست میلیون رأی را نصیب خود نماید. اما چه عامل یا عواملی سبب موفقیت وی و پیشی گرفتن ایشان بر رقیب اصولگرا بود؟ مطالعه در شعارهای تبلیغاتی اصلاحطلبان این مسأله را به دست میدهد. شعار آنان تنها یک چیز بود: «آزادی» و رفع بسیاری از موانع. آنان وقتی از حقوق مستضعفان سخن میگفتند، کلمهٔ آزادی مستضعفان و رفع ظلم به مظلوم را مطرح میکردند، وقتی به سرمایهداران میرسیدند از آزادی سرمایهدار در سرمایهگذاری میگفتند و وقتی به زنهای جامعه میرسیدند، نخستین بحث آنان آزادی زنان بود. آنان چنان آزادی را آزادانه در شیپور کردند و بهقدری سخن از آزادی گفتند که بسیاری این نامزد اصلاحطلب را همان کسی یافتند که میتواند صدای درون آنان را به بلندی فریاد کند و ناله و فریاد غربت انسان را سر دهد. کسی که نجات خلق در گرو او بود. آزادی اصلاحطلبان در آن روز اینگونه معنا میشد؛ بنابراین مردم نامزد آنان را انتخاب کردند.
(۲۲)
علت اینکه نامزد یاد دشه رأی آورد شعار آزادی بود که هم نیازها و هم هوسهای افراد جامعه را پاسخ میگفت. طراحان شعارهای تبلیغاتی، آگاهانه از آزادی سخن میگویند. اگر به آینده هم بنگریم بهترین شعار رأیآور شعار آزادی است اگر مردم به ساز و کار طراحی شده برای آن ایمان داشته باشند.
اگر با عینک سیاستمداران و به روش آنان در شکست رقیب این نامزد اصلاحطلب بنگریم، علت عدم رأی او مقید بودن وی به سفیدی و سیاهی و نشناختن فضای خاکستری بود. تقیدی که همهٔ مسایل را یا لازم یا منفی میدانست. ما در رابطه با آزادیهای نیازمحور و نیز آزادیهای هوسمدار در بند بعد سخن خواهیم گفت.
بند « ۱۰ » حقیقت دین و بند مغالطهٔ تحویلینگری
همواره روش اجتهاد و استنباط از دین با خطر مغالطهٔ اخذ وجه به جای ذات و مغالطهٔ تحویلینگری و برداشت یک سویه و مثله نمودن دین مواجه بوده و همیشه در طول تاریخ اثر نامطلوب و تخریبی آن به دین آسیب رسانده، بهطوری که رسیدن مردم را به دین ناب بسیار مشکل نموده است، تا جایی که بسیاری از مشکلات جوامع دینی از این راستا به وجود آمده و بسیاری از مشکلات هم در مورد دین با رفع این مانع حل شده است. در این
(۲۳)
مسیر پر آسیب بوده که بسیاری راه را گم کردهاند و دین ناب محمدی را تشخیص نمیدهند و نمیدانند حقیقت دین چیست. در آینده نیز خروارها خاک از همین مسیر بر سر دین میریزد که کسی را یارای رسیدن به ریشهٔ دین نمیباشد. پیرایههای بسیاری دین را از همین مسیر در منجلاب فرو برده است.
بند « ۱۱ » آزادگی و حریت در دنیا؛ طرح اجتماعی دین
جوشی که بر روی بدن نمایان میگردد سه مرحله را پیش رو دارد. دورهٔ شروع و سپس پختگی و در پایان سر باز کردن است. در پزشکی نیز برای بیماری سه مرحلهٔ پذیرش، نقاهت و درمان را بر شمردهاند. در آسیبها و آشوبهای اجتماعی نیز این سه مرحله وجود دارد. نخست آسیبها با اختلاف و درگیری شروع میشود و سپس دورهٔ نقاهت و در مرحلهٔ آخر نیز بهبودی آن فرا میرسد. اما در برخی از مشکلات چنین است که در صورتی که پیش از اوج درگیری و دورهٔ بروز بیماری، مانع بروز آن مشکل اجتماعی شویم و نگذاریم به مرحله پختگی رسد، آن مشکل حاد میشود و مشکلات دیگری را فراهم میکند؛ پس لازم است در بعضی از مسایل اجتماعی و در مواردی خاص راه را برای پخته شدن ذهن افراد هموار کرد و بعد از پخته شدن بیماری، به درمان روی آورد.
(۲۴)
این قاعده هرچند صحیح است ولی برای تمامی مشکلات و آشوبها فراگیری و عمومیت ندارد و از قواعد خاص خود پیروی میکند. همانطور که برخی از بیماریها را باید با پیشگیری درمان کرد و مانع دورهٔ رشد آن شد، بعضی از بیماریها را باید اجازهٔ رشد داد و سپس برای رفع آن اقدام کرد.
یکی از آسیبهای اجتماعی، حادثهٔ کوی دانشگاه در دورهٔ حاکمیت اصلاحطلبان بود. آیا در این حادثه، دولت مسأله را رها کرد تا ضد انقلابها جمع شوند و دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی بتوانند آشوبگران و منافقان را شناسایی کنند و سپس اقدام به دستگیری و جمعآوری آنها نمایند؟! این سخن گزافه و یاوه است؛ چون جز افراد مستکبر که طاقت شکستن و مخالفت ندارند کسی دست به این اقدام نمیزند. آیا در آن آشوبها دست آمریکا دخیل بوده است و او بود که این مشکلات را به بار آورد؟ اگرچه این پاسخی است آرامبخش و مسکن که بدی را از اجتماع دور میسازد؛ ولی این پاسخ اقناعکننده نیست چون یا ضعف درونی نسبت به بسیاری از مسایل را منکر میشود و یا نفوذ دشمن را در داخل کشور تأیید مینماید و حال آنکه طبیعت دشمن این است که برای براندازی اقدام کند.
در جریان آشوبهای کوی دانشگاه، گروهی از مخالفان شروع به شورش کردند و دست عدهای از نیروهای درون انقلاب نیز در
(۲۵)
کار بود. آن دسته از افرادی که دنبال مفتخوری بودند در ماجرا دخالت داشتند و عدهٔ زیادی از آنها پیروی کردند که به جنجال، هیاهو و درگیری کشیده شد و همه یکدیگر را میزدند. در این میان ناگاه مسؤولان وظیفهشناس و مردم خردمند و فرهیخته به خیابانها ریختند و جلوی مشکلات و درگیریهای بعدی را گرفتند و از آتش سوزی و درگیری دوری گزیدند و به همین جهت بود که به سرعت آشوبها را خاتمه دادند. البته، در نهایت این مردم بودند که ماجرا را خاتمه دادند.
افرادی که در آن آشوبها به خیابان ریختند چند دسته بودند: عدهای مخالف انقلاب و حکومت دینی بودند، عدهای موافق نظام و عدهای هم خواهان بیبندوباری جنسی و اقتصادی بودند. این گروهها چون یکدیگر را نمیشناختند، نتوانستند صحنهگردان فساد و هرج و مرج شوند و این آشوبها پس از چند روز پایان پذیرفت؛ ولی اگر مخالفان مثل تیم فوتبالی لباسی واحد بپوشند و هماهنگ دست به شورش بزنند، آنگاه مشخص میشود چه گروهی اکثریت و برگ برنده را در دست دارد؛ ولی در آن آشوب بازار هیچ چیز مشخص نبود. در چنین مواقع حساسی مردم عاقلانهترین تصمیم را میگیرند و چنانچه جمعیت مخالفان را غالب بدانند به صحنه نمیآیند و اگر بدانند با آمدن به میدان، طرف مقابل آن را ترک میکند باز به صحنه میآیند.
(۲۶)
اگر مخالفان در آن آشوبها درگیری ایجاد نمیکردند و میتوانستند در صدا و سیما نفوذ کنند و نبض رسانهای کشور را در دست گیرند و از طرفداران خود میخواستند با یک لباس وارد صحنه شوند، آشوبها شدیدتر میشد؛ اما چون قدرت نفوذ را نیافتند و نتوانستند با رادیو اسراییل و آمریکا هماهنگ شوند شکست خوردند. حال، اگر آنها تشکل جدیدی تأسیس کنند و میان آنان هماهنگی ایجاد شود، در این صورت ممکن است کوی دانشگاه به صورت دیگری بروز کند.
از این پرسشها و تحلیلها درگذریم که موضوع سخن نیست و آنچه ما در این بند میخواهیم از آن سخن گوییم این است که دولت اسلامی باید برای چنین مواقعی ابتکار عمل را در دست گیرد و ایجاد ضعف در شورشیان و اختلاف اندازی در جبهه و اجتماع دشمن را در دستور کار خود قرار دهد؛ البته نه با ترور و جاسوسی و دشمنیهای ناجوانمردانه؛ بلکه با طرحی علمی و با صحنه گردانی طراحی شدهٔ همهٔ گروهها توسط دانشمندان دین به این صورت که باید جوانی که در دستهٔ چاقوکشها یا قمه زنهاست یا آن که اهل نماز و سجاده است، همه و همه الگو داشته باشند. همینطور در جامعهٔ ورزشی و خیران و نمازخوانها، بهترین و بدترین آنها بیان و تعریف شوند و شخصی آزادمرد به عنوان الگوی آن جامعه مشخص گردد.
(۲۷)
بسیاری از مسایل است که انقلاب آن را بیان نکرده؛ اگرچه دین اسلام به بیان آن پرداخته است. روایت حسینی: «ویحکم یا شیعة آل أبی سفیان! إن لم یکن لکم دین، وکنتم لا تخافون المعاد، فکونوا أحرارا فی دنیاکم وارجعوا إلی أحسابکم إذ کنتم أعرابا»(۱) قاعدهٔ این بند را به دست میدهد. حریت در دنیا به چه معناست و مصداق آن کدام است؟ تبیین این مهم برای هر گروه اجتماعی با کارویژهٔ خاصی که دارند وظیفهٔ عالمان دینی است که چنین مسایلی را با تمام اقسام و مصادیق آن بیان نمایند و چگونگی عمل نمودن به آن را مشخص کنند.
در جامعهٔ کنونی، کبوترباز، انگشتر و عتیقهباز، قمارباز، زنباز، علم و سوادباز، و گداباز و هزاران بازهای دیگر وجود دارد. هر صنف و جامعهای را باید بر اساس منش آزادگی که در آن گروه وجود دارد تعریف و اصلاح نمود تا تمامی جامعه اصلاح شود. باید برای تحقق این منظور بهترینهای هر گروه را به استخدام گرفت و همهٔ جامعه را تحت حریت و غیر حریت تعریف کرد و باید مشخص شود که حریت در گدا، در پولدار، در لات و در زن باز چیست و بعد از تعریف حریت، در هر گروه مسؤول اجرایی و یک نمونه را تبلیغ کرد و دیگران را گرد آن الگو جمع نمود و بعد گردن کشان آن صنف را توسط همان گروه سر جای خود نشاند،
- علامه مجلسی، بحار الأنوار، ج ۴۵ ـ ۵۱٫
(۲۸)
در آن صورت است که میتوان کاملتر از حکومتهای موجود حکومت را اداره کرد. اگرچه عمل نمودن به این فریضه بسیار مشکل است و بهخاطر ضعف گروهها، اگر آنها کنار هم نیز جمع شوند، درگیری پیش میآید و مسؤولی که اقتدار داشته باشد و بتواند تمام گروهها را جمع کند، در میان نیست.
بند « ۱۲ » حمایت مردمی
مردم هر کشوری در طول تاریخ چنین بوده است که بر دو گروه کلی بودهاند. یکی از این گروهها همیشه حاکم و کارگزار و گروه دیگر محکوم بوده است. در زمان قدیم از آن به پادشاه و رعیت یاد میشده و امروزه به صورت دو رقیب به عرصهٔ ظهور رسیده است که این نیز به خاطر نوع نظام سیاسی غالب و تحقق جمهوریت در جمهوریهای دنیاست. همیشه دو دسته تندرو و کندرو، راست و چپ و یا با عناوین مختلف دیگر، ولی با ماهیت واحد وجود داشته و هر دسته نیز برای تصاحب مسند تلاش میکردهاند.
در میان دو گروه فعلی، دریایی پر خروش و عظیم وجود دارد که رو به هر سمتی حرکت کند آن را حاکم میسازد و این دو گروه در واقع بر روی امواج این دریا در حرکت هستند و گاه خود آنان
(۲۹)
موج این دریا را باعث میشوند. این دریا همان مردم هر جامعه میباشند. اگر مردم جامعه از گروهی حمایت کند، آن گروه مسؤولیت ادارهٔ جامعه را به عهده میگیرد و در صورت مخالفت مردم نیز نتیجهٔ عکس میدهد و هر گروهی باید به این خواست مردم احترام بگذارد وگرنه از سوی مردم طرد خواهد شد.
بند « ۱۳ » دینخواهی و رفاهطلبی
در جامعهٔ ایران چند درصد از مسئولین مملکتی و بزرگان و معتمدین شهر و محل و افرادی که عدهای به آنها دل بستهاند و افرادی هم از آنها ناراحتند طرفدار انقلاب هستند و چند درصد هم مخالف انقلاب و رهبری و مردم میباشند. در این میان مردم چه میخواهند؟ آیا دین و حاکم دینی میخواهند یا دین بهدردشان نمیخورد و بهدنبال حکومت غیردینی میگردند؟
مردم ما مردمی دینخواه هستند، اما اینگونه نیست که رفاه و آسایش را نخواهند. برخی پیوند سیاست و تجارت دارند و تنها رفع مشکلات مادی خود و تکاثر ثروت را دنبال میکنند و به امور مردم کمتر توجهی دارند. بله، اگر کسی فریادی بزند که چنین افرادی برای منافع مادی خود احساس خطر کنند، به او میرسند
(۳۰)
تا او را ساکت کنند؛ ولی دین و تکلیف الهی را نمیخواهند بدانند و اگر دین در مسند کار نباشد، مشکلی برای آنان ایجاد نمیشود و آنان فقط مسند خود را خواهان هستند و اعتقادی به حکومت دینی ندارند. آنان اگرچه نماز میخوانند؛ ولی اگر مسند خود را در خطر ببینند، آن را با چنگ و دندان به عنوان حمایت از دین حفظ میکنند و دین را برای تلبیس به حق برای خود نگاه میدارند و به فراوانی از اموال دولتی برای رفع نیاز خود کمک میگیرند و دلیل میآورند که مشکلات زندگی را باید حل کرد و اگر از بیتالمال استفاده نکنیم از دیوار مردم نمیتوان بالا رفت و استفاده از این امکانات برای ما لازم است. استفادههای بیحد و مرز این عده، باعث فقر و بیچارگی فراوانی از مردم شده و مشکلات بسیاری برای آنها ایجاد نموده است.
بسیاری از مسؤولان همانگونه که طالب دین هستند رفاه دنیوی را نیز میخواهند و به دنبال کمکاری و استراحت و پول مفت میگردند. اگر مردم نیز مانند کارگزاران خود گردند، در آن صورت با اینگونه مسؤولان چگونه باید دین را حفظ نمود؟ در پاسخ باید گفت در این صورت چارهای جز مثله نمودن دین نیست؛ یعنی باید بخشی از دین را گرفت و قسمتی از آن را رها نمود. ما در این رابطه در جای دیگر سخن خواهیم گفت.
(۳۱)
بند « ۱۴ » شایستهسالاری و رفیق بازی
جهان امروز برای گزینش هر چیزی آن را امتحان و تست میکند؛ حتی بقال محله نیز برای یافت شاگردی مناسب از او تست میگیرد و شاگرد را مدتی پیش خود نگاه میدارد و با دقت کارهای او را زیر نظر دارد. گاه شیشهٔ مغازه را کثیف میکند تا ببیند او خود به فکر است و شیشه را تمیز میکند یا خیر و یا خود کسی را به عنوان مشتری میفرستد تا اجناس مغازه را سرقت کند که اگر شاگرد فهمید در امتحان پذیرفته شده است و در غیر این صورت نمیتواند مغازهدار شود.
امتحان برای دوران کودکی و پیش از دبستان نیز میباشد و بسیار هم لازم و مهم است تا با این کار دانشآموز نابغه و خوش فهم به خاطر تکرار درس برای دانشآموز عقب مانده خسته و معطل نشود.
ولی وقتی کار حساس میشود و کلان میگردد، امتحان فراموش میشود. بهطور نمونه نمایندگان مجلس با اکثریت رأی به مجلس میروند؛ ولی امتحانی به عنوان گزینش و تست هوش و تناسب فرد با مجلس در کار نیست و میگویند وقتی به مجلس رفت، یاد میگیرد که چه کند. قوهٔ قضاییه نیز در گزینش نیرو، قضات را از جهت امانتداری امتحان نمیکند. پزشک را فقط
(۳۲)
قسم میدهند و گویا باب اخلاقیات امتحان بردار نیست و این از ضعف امور معنوی و اخلاقی است که هنوز امتحانی برای آن صورت نمیگیرد که آیا پزشک به خاطر پول زحمت میکشد یا به خاطر جان بیمار تا معلوم گردد اگر بیماری پول نداشت، مداوا میشود یا نه؟
وقتی این امور امتحان نداشت و کسی تشویق و توبیخ نشد و مورد اهمیت قرار نگرفت، این امور رو به رکود میرود. برای پرهیز از رکود، گزینشها باید بر اساس لیاقت افراد و شایسته سالاری صورت گیرد؛ بهویژه در امور کلان کشوری که انتخابها باید بر اساس لیاقت و شایستگی باشد، نه بر اساس رفاقت و آشنایی.
بند « ۱۵ » حکومت بر قلبها
برخورد دیپلماسی، سخت، کمرشکن و دردآلود است؛ اما برخورد بر اساس دل چیز دیگری است که آسانی و بیآلایشی را در بر دارد.
لباس شهوت و دیپلماسی غیر از لباس راحت برای انسان است و چه خوب است در لباس و گفتار و رفتار تابع دل بیآلایش خود باشیم تا جامعهٔ آلاینده؛ چرا که جامعه این راحتی و سلامت را نمیپذیرد. لباس یا کفش راحت و مناسب باید برای
(۳۳)
بدن و پا مناسب و باعث آسایش انسان باشد؛ اما عدهای لباسشان را با چشم و زبان دیگران تنظیم میکنند و هر آنچه آنان بپسندند یا مد باشد میپوشند که در اینصورت گاه لباسها لباس جنگ است نه راحتی و آسایش. این بحث را در علم روانشناسی باید پیگیر بود و تناسب فرد و لباس را باید در آنجا به دست آورد.
بند « ۱۶ » دو گونه دین و شریعت محبتمدار
دینی که ریشه در محبت قلبی دارد با دینی که برخاسته از ناچاری و اجبار است تفاوت بسیار دارد؛ همانطور که دینی که دارای آرمانهای والاست با دین بدون اندیشهٔ وارسته چنین است. دین حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام با دین مخالفان آن حضرت که خود را در سلم مسلمانان میدانند تفاوت دارد. مرزهای میان این دو دین را باید از یکدیگر تفکیک نمود.
ایدهآل و اندیشهٔ والا در جامعهٔ دینمدار این است که در پرداخت حق مردم ذرهای کوتاهی و سستی نشود و دزدی و چپاول در جامعه نباشد؛ ولی دین معارضان؛ یعنی مصالحه با همه حتی با خلافکاران و دزدان مگر با کسانی که با دین آن هم به صورت علنی مقابله میکنند.
این دو گروه با هم تفاوت بسیار دارند؛ عدهای چون نان دین
(۳۴)
میخورند، از آن حمایت میکنند و برخی برای نابودی دین کمر همت بستهاند. عدهای چون غذای امام حسین علیهالسلام را میخورند، عزاداری میکنند و عدهای نیز برای شلوغ بازی و خاموشی مجلس و مسجد و منبر آمدهاند. اکنون باید هم کسی که غذای دین و انقلاب را میخورد به درستی و نکوکاری آراست؛ هرچند نگاهبان دین است و از انقلابیان میباشد و هم آن کسی که رو در روی دین است؛ خواه از دین درآمد داشته باشد یا از غیر دین. در هر صورت باید این فرد، زیور پرهیزکاری را به تن کند.
نخست باید الفبای دینی را دو بخش نمود. یکی الفبای دین مبین؛ یعنی الفبای دین حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و الفبای دین حق و حقیقت که برای رهپویان راه اولیای حق است و آن را بدون سختی و پایداری دشواریها نمیتوان پیمود.
دوم، دین تخمین و سنجش و دین سازش است؛ یعنی دین چشمپوشی و مدارا که در این دین، همه را باید مسلمان دانست مگر کسی را که دلیل خاص و درست آن را بیرون میسازد. دلیلی که برخلاف آن ثابت شود. از دیدگاه اینان رو در رویی گفتاری و ناسازگاری گفتاری و عملی است؛ به این صورت که تنها با کسی باید مبارزه کرد که اندیشهٔ براندازی دین در سر بپروراند و بر آن اقدام عملی داشته باشد.
اینها را باید سرکش دانست و دیگران را که نافرمانی آنان
(۳۵)
اندک است و تنها برخی احکام را ارزش گذار نیستند را نباید مخالف دین دانست. برای نمونه، از دید اینان کسی که با زنی کار قبیح کرده، فقط گناهکار دانسته میشود؛ ولی هنوز مؤمن است و کافر نشده است. آنان میگویند: «الدین یجب عمّا قبله»؛ وقتی حکومت دینی در ایران پابرجا شد، باید با مردم سازش مینمود و تاوان زیانها و کشتههای مردم را میپرداخت؛ آن هم مدارا با مردمی که برای دین تلاش کردند؛ ولی مردم جریمه شدند و برخی خود را فخر مردم دانستند و برخی از اشراف علمی آن زمان نخواستند وارد شعب ابی طالب شوند؛ به همین خاطر امکانات آنان بهتر از مردم عادی گشت.
یکی از خطیبان از شعب ابیطالب برای مردم سخن میگفت و زمانه هم همان سخنان را میطلبید؛ یعنی زمان جنگ بود. وقتی نماز را خواندیم، برای صرف غذا گرد سفره جمع شدیم، به امام جمعه گفتم: آیا شرمندگی ندارد که برای مردم از شعب صحبت کردید و اکنون خود بهترین غذا را میخورید و حال آن که در زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، ایشان خود در شعب بودند و هر کس در زیر فشار و رنج گرسنگی قرار میگرفت، وقتی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را میدید به تمامی ناله و درد خود را فراموش مینمود و همین امر ساعتها آرامبخش درد او میگشت و به جای گریه برای خود، برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میگریست. افرادی این چنین را باید با الفبای دوم دین
(۳۶)
مقایسه نمود و سنجید، نه الفبای اول دین؛ زیرا با آزمون و سنجش این افراد در الفبای دین مبین، همه با سرافکندگی خارج میشوند.
بند « ۱۷ » بهترین شعار انقلاب: ایران برای همهٔ ایرانیان
ایران کشوری سرشار از توانمندی و انرژی است تا آنجا که میتواند سرآمد و فراتر از همهٔ دنیا قرار بگیرد. خوبان آن، بهترینهای جهان و بدان آن نیز از دیگران بهتر میباشند. ایرانیان خواهان فراوانی در جهان دارند و از فکر و اندیشهٔ بلند آنان بسیار استفاده میشود. ایران، زمین اندیشه و خرد است. اینجا اندیشمندپرور است و هر فرزندی که در ایران متولد میشود توان آن را دارد که در جهان بزرگتر و برتر باشد. خوانندهای ایرانی با آنکه در آمریکا کنسرت موسیقی برقرار میکند، میتواند یکصد و پنجاههزار نفر را در آنجا گرد آورد و این نشان دهندهٔ توان او و دلبستگی همگان به وی میباشد. سوز و اندوه فراوانی که در آواز او موج میزند سزاوار حسرتی بیشمار است. این همه بیانگر سوز و حرارت دلهای ایرانی است؛ زیرا هم خوانندهٔ آن با سوز آواز میخواند و آهنگ مینوازد و هم عالم این دیار چنان با حرارت و سوز دل روضه میخواند که همگان را به گریه
(۳۷)
میاندازد. هر ایرانی هرجا که باشد بهترین فرد در جهان است و باید از او حمایت شود؛ خواه نوازنده باشد یا دینمدار. همهٔ ایرانیان مردمی متحد و یک دل هستند. صفای ایرانی به اندازهای فراوان است که عالمان دینی آن موسیقیدان را تحمل میکنند و موسیقیدانان نیز شیفتهٔ عالمان میباشند. همه با هم باید ایران و ایرانی را به احترام یاد کنیم و همهٔ اینها به خاطر بوی خوش خاک ایران است. بهترین شعار در حکومت ایران این است: «ایران برای همهٔ ایرانیان در سراسر جهان»
همانگونه که گذشت ایران کشوری پهناور است که مسلمان، کافر، خوب، بد، با نماز و بینماز آن و خلاصه تمامی افراد آن جزو بهترینهای جهان هستند. احادیث چندی در فضیلت ایرانیان و در مورد سلمان و هموطنان وی از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله رسیده است. عالمانی که در ایران هستند بیانگر واقعی آن احادیث میباشند. محبت خاندان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در رگ و خون این مردم و ملت دمیده شده است و سخنان سوزناکی که از کسی بر نمیآید در این آب و خاک یافت میشود. حتی افرادی که انقلاب اسلامی را نپذیرفتهاند، چون از این آب و خاک هستند، در جهان نفر اول میباشند. برخی از خوانندگان ایرانی با کنسرتهایی که در آمریکا برگزار میکنند از این دست هستند. آنان حامیان و خواهان بسیاری دارند که برای
(۳۸)
دیدن و شنیدن صدای آنان جمع میشوند. بی شک این سوز و نوایی که در شعر و آواز آنان است توانسته است این همه خواهان برای آنان گرد آورد. این سوز و نوا از کدام خاک برخاسته است آیا از خاکی جز خاک ایران است؟ او ایرانی است و به ایرانی بودن خود نیز افتخار میکند. او چون از این آب و خاک بهپا خواسته است چنین سوزی دارد. خاک ایران خاک ولایت و محبت است. این خاک است که این سوز و گداز را دارد و اگر ما در پایهٔ این اتحاد جمع شویم، جهان در قبضهٔ ایران میافتد و سخن نخست را این ایران است که میتواند برای جهانیان داشته باشد. با براندازی شاه و بساط سلطنت در ایران و با حاکمیت عالمان دینی باید همه تحت یک پرچم به آبادانی ایران بیندیشیم و ایران نباید همچون افغانستان گروه گروه با هم درگیر شوند؛ زیرا تمامی ایرانیان میتوانند با هدایت و رهبری ولی فقیه دوراندیش و محبتمدار با هم و در کنار هم و همراه هم باشند.
بند « ۱۸ » احترام به سنتهای ایرانی و راه پالایش آن
با پیروزی انقلاب اسلامی و برافراشتگی پرچم اسلام در ایران برخی عالمان برای کارگزاری و حاکم شرع بودن شهرها و استانها
(۳۹)
استفاده شدند. آنان در اوایل انقلاب، به اقتضای آن زمان، حاکم بیچون و چرای جامعه شدند، ولی کمتر کسی بود که روانشناسی جامعهٔ ایران را بداند. احکام چنین افرادی به عنوان قوانین بر مردم بدون تشخیص نوع و افکار آنان جریان مییافت و سیل نسخههای آنان بود که به جامعه ترزیق میشد. پیآمد چنین جریانی بیزاری جامعه از نسخههای آنان بود. در تجویز قرص برای بیمار، امری اساسی، لازم و بسیار مهم است و آن سازگار بودن بدن بیمار با داروست که اگر در مورد آن سستی و کوتاهی رخ دهد باعث زیان به بدن میشود. برای نمونه، اگر برای یک سرماخوردگی جزیی چند آمپول چرک خشککن پنی سیلین یک میلیون و دویست هزار تجویز شود باعث میشود آب بدن بیمار کاسته شده و در آستانهٔ مرگ قرار گیرد.
چنین افرادی که در دورهٔ نخست، حاکم بر جان و مال مردم گردیدند، مردم ایران را نمیشناختند و به همین خاطر با توجه به تناسب آنها، دارو را با ملایمت به خورد مردم ندادند؛ بر این اساس، دینگریزی، انزجارها و حب و بغضهای فراوانی را به وجود آوردند.
همچنین درست است که همین مردم دردکشیده همواره در
(۴۰)
طول جنگ تحمیلی پشتیبان دین و انقلاب بودند و برای اسلام کشته دادند و حمایت خود را از اسلام اعلام کردند و نشان دادند که دوستدار انقلاب هستند؛ اما توان مردم در پذیرش سختیها اندازهای دارد. درست است که انقلاب اسلامی آخرت انسانها را تأمین میکند؛ ولی مردم نیز هم دنیای خود را میخواهند و هم آخرت را، خواه با نگاه به بالا دست خود باشد و خواه بدون این نگاه. وقتی مردم رتبهٔ زندگی سران کشوری را برتر و بالاتر از سایر مردم میبینند ناراحت میشوند. این مردم هم دین را میخواهند و هم تفریح را. آنان خواهان دین با تفریح هستند؛ ولی طاقت دینداری با گرسنگی را ندارند و دینی که فقر و گرسنگی بیاورد را نمیپذیرند.
مردم ایران آداب و رسومی دارند که در گذر چندین هزار سال در تاریخ آنها شکل گرفته و جزو زندگی آنان شده است. عید نوروز، چهارشنبه سوری، عزاداری برای امام حسین علیهالسلام و روز سیزده فروردین و بعضی مراسم سنتی محلی و جشن عروسی و ماه رمضان و… از جملهٔ آداب و رسوم این مردم است که آن را به خاطر هیچ چیز کنار نمیگذارند. اگر انقلاب هم به آنها بگوید این سنن را کنار بگذارید، نمیگذارند؛ خواه عزاداری امام حسین علیهالسلام باشد و خواه چهارشنبه سوری. مراسمهای دیگر هم به همین صورت است؛ پس نباید با این مردم و آداب و رسوم آنان برخورد
(۴۱)
نمود و درگیر شد؛ چون مردم و مراسم آنان بعد از گذشت هزاران سال دگرگونی مییابد؛ بنابراین دولتها اگر بخواهند ماندگار شوند باید در پیکرهٔ مراسم مردم نفوذ نمایند.
باید مردم را از جهت قدرت و توان سنجید و به همان اندازه از آنان پیروی خواست و نه بیشتر. اگر مردم مشکلی دارند، باید آنان را با سنجش توانمندیها یاری نمود و چنانچه مشکلی ندارند، آنان را رها نمود و اشکالهای بیپایه و اساس به آنها نگرفت.
در برخی از مدارس علمی گفته میشود واقف این مدرسه نماز شب را با وقف بر طلاب واجب نموده است. در چنین مدرسهای فساد بسیاری پدید میآید؛ زیرا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هم نماز شب را برای مردم واجب ننموده؛ پس این واقف از شریعت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فراتر رفته است! به یقین در این مدرسه انسانهای متعادلی رشد نمیکنند. اگر در کشوری تراشیدن ریش پیگرد قانونی داشته باشد و گروههای تحقیق و تفحص به خانهها رفته و از درون خانهها به پرسش و بررسیهای نابهجا از مردم بپردازند، نتیجهٔ آن چیزی جز دین گریزی و بیزاری مردم نمیباشد. مردم هر استان و ایرانیان ـ بهطور عام ـ برای خود شیوهها و آیینهایی دارند که باید رعایت شود و قبل از رعایت، باید این آیینها شناسایی شود. باید بدانیم مردم ایران هم خدا را میخواهند و
(۴۲)
هم خرما را؛ هم دین میخواهند و هم تفریح و هر دو گروه؛ یعنی هم دین مداران و هم عافیت طلبان در ایران وجود دارند و در کنار یکدیگر با دوستی و برادری زندگی میکنند اما هر یک آیین خویش را پاس میدارند.
سران کشوری باید بدانند مردم ایران از هر دو گروه یاد شده هستند و هر دو گروه یاد شده نیز در مصدر قدرت قرار گرفتهاند. اگر هر گروه از دیگر ایرانیان جدا شوند، به همهٔ گروهها ضربه وارد میشود. مسؤولی که جداگانه و بدون مشورت با دیگر گروهها عمل میکند؛ خواه از حزب راست باشد یا از جناح چپ، در حقیقت به کشور خود زیان میرساند و اگر با ضربه زدن به گروه دیگری گروه خود را حمایت کند هم به گروه خود زیان رسانده است و هم به گروههای دیگر. متأسفانه برخی از سردمدارانی که خود جزیی از این گروهها شدهاند، این نکتهٔ مهم را نمیدانند.
دین اسلام با سنتهای مردمی سازش دارد. پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نیز حاضر نبود با آداب ریشهدار مردم درگیر شود و تنها بر ترک آداب و رسومی امر میشد که به دستور حضرت حق بر ترک آن وحی نازل میگردید، آن هم به تدریج. وقتی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خواهان آن نبود که با سنتها مخالفت کند، چگونه این انقلاب میتواند با سنتها مخالفت کند. این سنتها با اصل دین تضاد ندارد. اصل دین فقرزدایی و مداراست که باید در مردم رعایت
(۴۳)
شود و مردم نمیتوانند دینی که بالاتر از آن را از آنان میخواهد بپذیرند. دینی که به این صورت تعریف شده، دینی اجتماعی است و نه دین فقهی. دین اجتماعی اسلام با هیچ سنتی دوگانگی ندارد.
همانگونه که باید احساس کودکی که آتش را دوست دارد و به بازی با آتش نیاز دارد و میخواهد این پدیده را با چشم ببیند و آن را با پوست دست خود لمس کند درک نمود و مانع آتش روشن کردن او در خانه نشد، بلکه باید در حیاط منزل یا زمینی کوچک برای او آتش روشن کرد و او را به صورت محدود و کنترل شده با آتش آشنا نمود و به او گفت فقط در این محدوده حق روشن کردن آتش را دارد و آتش این ویژگیها را دارد و باید به این صورت آن را مهار کرد، در این صورت مانع شیطنت و پنهانکاری کودک شده و از آتشسوزیهایی که از شیطنت کودکان به وجود میآید جلوگیری میشود و از طرفی کودک، با پدیدهای که در جهان وجود دارد آشنا شده و توان استفاده از آن را تا حد معمول فرا میگیرد.
اما اگر برعکس، مانع کودک شوند و با ضرب و جرح، کبریت را از او گرفتند، کودک جزو افراد پنهانکار میشود و روزی که کسی در منزل نیست و او نیز دسترسی به کبریت دارد، آن را برداشته و در گوشهای پنهان میشود؛ گوشهای که شاید پشت رختخواب باشد و بعد کبریت را روشن میکند و چون چگونگی مهار آتش را
(۴۴)
نمیداند، سرانجام پیشامدی ناگوار روی میدهد و در نهایت، مشکل اختلاف پدر و مادر هم به آن فاجعه افزوده میشود.
در جامعه نیز به همین صورت است. برای نمونه، اگر مردم دوست دارند در یک روز از سال آتشبازی کنند، تمام بچهها نیز به آن علاقه دارند و همهٔ ملت نیز خواهان انجام این آداب و رسوم هستند مگر پیرانی چند که روحیهٔ ویژهای دارند و چنین سنتهایی را خوش ندارند، نمیتوان مانع برگزاری آن شد؛ اما میتوان از این سنت دیرینه استفادههای علمی زیادی نمود؛ زیرا از همین طریق میتوان شیوهٔ مهار آتش را به کودکان آموخت. نباید برای مهار آتش این پدیده را از ذهن انسانها دور کرد؛ بلکه باید آنان را از نزدیک با آتش آشنا نمود نه مثل بسیاری از مُسکنها که برای درمان درد نیست، بلکه برای فراموشی درد است؛ زیرا این شیوهٔ درمان نه تنها سودمند نیست بلکه زیانی جبرانناپذیر در بر دارد. بنابراین باید درد را دید و درمان نمود. بسیاری از مسایلی که میشود آن را شکافت و علمی نمود؛ مثل عفونت و جراحت دملی که در بدن هست و میشود آن را سوزاند و عفونت را خارج نمود و بدن را سلامتی بخشید؛ نه اینکه گوشت را با چاقو پارهپاره کرد و دمل را بدتر ساخت و باعث درهم آمیختگی گوشت و خون و عفونت گردید. همین شیوه را در بسیاری از سنتها باید عملی کرد.
(۴۵)
اگر کسی قصد اصلاح گروه یا چیزی را دارد و یا قصد خرابی آن را در سر میپروراند باید از درون آن گروه وارد عمل شد. بهترین روش برای اصلاح یا تخریب هر چیزی همین است. از همین روست که منافق میتواند بیشترین ضربه را به گروه مخالف وارد سازد. اگر کسی قصد اصلاح و سالم سازی دارد، باید به درون گروه رخنه کند؛ برای نمونه، اگر کسی میخواهد فرزندان و کودکانی را تربیت کند باید با لحن و اخلاق کودکانه با آنها برخورد داشته باشد و خود را با فرزندان خویش همتراز و هماندازه کند تا کودک بتواند آن بزرگسال را از خود بداند و فرمانبردار و مطیع او شود. با این روش هم بازی میکند و هم شیطنت را از کودک دور میسازد؛ ولی اگر از این روش استفاده نشود، کار قلدرانه و استکباری میشود؛ همانطور که بیشتر پدران خانه به همین صورت با کودکان رفتار میکنند.
مسایل اجتماعی به این صورت است که سامان میگیرد. اگر انسان از گروهی انتقاد دارد، نباید آن را بازگو نماید؛ مگر اینکه خود را طرفدار آن گروه بداند و آن گروه نیز این شخص را حامی و یاور خود به حساب آورد. بعد از حمایتهای مختلف است که میتوان به آن گروه اشکال و ایراد گرفت، آن هم به صورت کنایه و غیر مستقیم.
در استنباط حکم دین و دادن فتوا باید به این اصل اجتماعی
(۴۶)
توجه داشت. متأسفانه گاه در برخی فتاوا مشاهده میشود برخی از فقیهان بدون هیچ دلیل شرعی اموری مانند سیزدهبدر و چهارشنبه سوری را حرام میدانند یا میگویند مستحب است در عروسی به جای کف زدن صلوات فرستاد و سوت، کف زدن و موسیقی و آواز در عروسی را به صورت مطلق حرام میشمرند.
در اوایل انقلاب، بعضی از دولتمردان مذهبی با سنتهای مردم درگیر میشدند. برخی از آنان عید نوروز را بد میدانستند و مانع جشن و شادی مردم در چهارشنبهسوری میگشتند. این کار آنها باعث مافیایی شدن چنین جشنهایی میشد. بعد از آن ترقههایی به بازار آمد که غیر استاندارد بود و باعث خسارت میشد. دولتمردان کمکم متوجه شدند نمیشود با مردم مقابله کرد و آنان را در این کار آزاد گذاشتند و کاری با مردم نداشتند. امروزه رادیوها و شبکههای تلویزیونی همان سنتها را تبلیغ میکنند. این سنت در ابتدا «به شرط لا» بود، بعد «لا به شرط» شد و در پایان «به شرط شیء» گردید. این آزادی و نه این سنت باعث رونق انقلاب است و انقلاب با آن مشکلی ندارد. آنچه در چهارشنبه سوری مهم است این است که دولت بتواند زمینههای آسیب آن را از میان بردارد و این مراسم را با فرهنگ سازی و بستر سازی مناسب برای مردم امن نماید و امکانات و مکانی خاص برای آنان فراهم سازد نه اینکه برخی را چون زنبورهای بدون لانه به درون شهر فرستد تا موجب آزار همگان فراهم آید. برخی
(۴۷)
میخواهند آتش بازی کنند و خوش باشند و این کار به خودی خود اشکالی ندارد، بلکه باید مراقب بود در کنار این مراسم گناهی صورت نگیرد و موجبات آزار کسی فراهم نشود وگرنه پرهیز بزرگی از این کارها موجب حرمت آن کار نمیشود. اگر مردم بدانند عیبی در مراسمی که دارند نیست چندان بر انجام آن تحریک نمیشوند. متأسفانه جامعه به گونهای شده است که گویا بهویژه جوانان منتظرند حرامی را از زبان بزرگان و منعی را بر زبان کارگزاران دولتی بشنوند تا مخالف آن عمل کنند.
همانگونه که در پیش اشاره شد راه اصلاح سنتها منع آن از بیرون نیست و اگر بخواهیم از بیرون گروه، آن هم با زد و بند، زندان و کتک سنتی را ریشه کن کنیم، نتیجهای جز مخفی شدن سنت نمیدهد که آن هم ضرر دارد و از بین نمیرود و روزی با تمام فسادهایی که از زیرزمینی شدن به دست آورده است، ظاهر میشود و مستکبر را میکوبد. سنتها را تنها از درون سنتهاست که میشود اصلاح کرد و تنها همین روش است که در اصلاح سنتها مفید میافتد.
بند « ۱۹ » اتاق فکر انقلاب اسلامی
حکومت اسلامی برای ادارهٔ صحیح جامعه نیازمند اتاق
(۴۸)
فکر و قوهٔ مفکره است. حکومت ایران دارای سه قوهٔ مجریه، مقننه و قضائیه است. قوهٔ مقننه در رأس قوا قرار دارد و مسؤول قانونگذاری است؛ ولی افسوس که جنگ و جدال سیاسی موجب دوری آنان از این وظیفه شده است و چون قوا در هم ادغام شدهاند نقش این قوه از بین رفته و همهٔ گروهها اهل تفکر شده و از هدف خویش باز ماندهاند. از طرف دیگر مجلسیان کارهای متعددی را بر عهده گرفتهاند و آنان مجال لازم برای تفکر و نیز هماندیشی را ندارند و نمیشود نقش قوه مفکره را به آنان داد. در اتاق فکر انقلاب باید افرادی حضور داشته باشند که کار اداری و اجرایی نداشته باشند و بتوانند با آرامش تصمیمات عاقلانه و راهگشا برای کشور بگیرند. تصمیمات عمومی که مجلس در حال حاضر نمیتواند آن را بر عهده گیرد.
(۴۹)
قوهٔ مفکره؛ یعنی نیرویی حامی که نشاندهندهٔ راهکار برای سلامت و سعادت مردم باشد و به تقویت نظام و انقلاب اسلامی بینجامد.
اتاق فکر و نیروی اندیشاری و قوهٔ متفکری که نظاممند باشد، میتواند برای همیشه پویایی داشته باشد. علم هر انسانی بُرد و محدودهای نهایی دارد. برد فکری و علمی انسانها در مجموع ده سال است. در ورزش از بیست تا سی سال و در سیاست از سی و پنج تا چهل و پنج سالگی است. حال وقتی برد شخص تمام شد، باید نظام خود به خود نقشها و افراد را تغییر دهد تا گروه تازهنفستری با افکاری جدید وارد میدان شوند و جامعه را به پیش برند.
شایان ذکر است شورای تشخیص مصلحت نظام با ترکیب فعلی خود نمیتواند نقش اتاق فکر برای انقلاب را داشته باشد؛ چون نیروهای آن افرادی پیر و بیشتر خسته شدهه از دنیای سیاست هستند و نیز با توجه به این قانون که برد نهایی هر انسان محدود است، برد عدهای از آنان تمام شده و از برد اضافی استفاده میکنند که البته با تمام زحماتی که این آقایان کشیدهاند
(۵۰)
برای کارهای اجرایی مناسب هستند اگر توانی برای کار داشته باشند و نه در قوهای که نیروی اندیشاری انقلاب دانسته میشود. نیروهای اتاق فکر باید تازهٔ تازه و بکر باشند و نیز مشکلات را از درون گروه بررسی نکنند؛ بهطوری که هنگام تصویب قانون، سود و زیانی نصیبشان نشود. آنان باید دانش تفکر در مسایل کلی جامعه را درس گرفته باشند؛ نه اینکه در جامعه بر حسب سختیهای موجود فقط تجربه کرده باشند. همچنین درست است که آنان باید از منبعی کسب علم کرده باشند اما منظور صرف مدرک نیست؛ بلکه توان تفکر در مسأله و تولید علم است که آن هم تحصیل علم را میطلبد.
بند « ۲۰ » رمز پیروزی؛ گردهمایی ملی ایرانیان
در حکومتداری باید از همهٔ گروههای ایرانی استفاده نمود و هم در شعار و هم در عملکرد «اتحاد ملی» را نشان داد تا نه تنها ایران بتواند در مقابل تهدیدهای جهانی بایستد، بلکه بتواند تهدیدی برای مستکبران و مایهٔ امید مستضعفان در هر نقطهای باشد که بر آنان ظلم میشود. باید برای حکومت بر جهان میان دین، دنیاطلبی و الواتی جمع کرد و برای آن الگو داشت. باید
(۵۱)
مردمشناس بود و همهٔ مردم را در لوای یک پرچم جمع نمود. مردم در یک طرح کلی با اینکه در دو گروه دیده میشوند ولی همه در یک معنا واحدند و آن معنا «ملیت» و «قومیت ایرانی» است. ایرانی بودن و ایرانی اندیشیدن است که نیروی مضاعفی با روحیهای والا در پوست و رگ این کشور میدمد.
بند « ۲۱ » آویز شدن به مراکز قدرت؛ نردبان ترقی
عارفی که آویزی را به خود میآویزاند، آویز وی خود اوست. فاعل هر کاری با آن کرده اتحاد و یگانگی دارد. هر روز با تولد هر نوزادی بر آویزهای جهان افزوده میشود. تمام هستی دوست دارد آویزان بالاتر از خود شود و به مدد او بالا رود. سنگ، گل، خاک، حیوان و انسان در تمامی زمینهها به همین صورت و بر همین مدار هستند.
انسانها در هر زمینهای بالادستهایی دارند و با کمک و مدد آنهاست که میتوانند رشد کنند. به طور مثال در اقتصاد این فرزندان هستند که با آویز شدن به امکانات پدر و مادر خود را بالا میکشند. در علم نیز شاگردان طراز اول با آویز شدن به استاد است که از او استفاده میکنند؛ بهگونهای که حتی استاد از امور زندگی خود باز میماند. این به خود بستنها توسط استاد است که شکل میگیرد و اگر پاسخ مسایل شاگردان را ندهد آن جمع
(۵۲)
صورت نمیگیرد. در سیاست و برای به دست آوردن قدرت نیز چنین است و باید با پیشکسوتان قدرت بود تا بتوان به قدرت دست یافت.
بند « ۲۲ » کرامت؛ راه پیشگیری از گناه
کرامت، راه و روش پیشگیری از گناه مردم است؛ چرا که کرامت ایجاد رغبت و جذابیت میکند.
بند« ۲۳» محبت؛ دام دلهای جامعه
مردم اسیر محبت هستند؛ اما دریغ از یک محبت در دنیای سیاستمداران کارگزار.
بند « ۲۴ » آرامش و امنیت روانی
آرامش مردم و امنیت روانی آنان سبب کار فراوان و ایجاد توسعه میشود و مردم را در مسیر درست زندگی قرار میدهد.
آرامش فکر بالاتر از آرامش جسم است.
آرامش فکر از آرامش قلب و اعتقاد حاصل میشود.
(۵۳)
مردم به عالمان اعتقاد دارند و از کلام آنان ـ اگر واقع باشد ـ آرام میشوند.
اگر کلام عالمان واقع و حقیقت نداشته باشد، اعتقاد مردم از دست نمیرود؛ بلکه مشکل را در خود میجویند؛ مگر اینکه امر اشتباه عالم بر ایشان به اندازهای تکرار شود که از خواب بیدار شوند. مردم ما برای سیزده قرن است که عالم دینی دیدهاند و در خوابی عمیق و آرامبخش از دین فرو رفتهاند و به مسایل دین خوشباورند و این از صفای باطن آنهاست و همین امر به آنها آرامش میدهد.
بند « ۲۵ » بیاعتمادی
اصل در مردم بیاعتمادی است و این حکم ناسوت است.
به خبر رسانهها نباید اعتماد کامل داشت؛ چون ممکن است از همان مسیر و محل به انسان ضربه برسد و این هم بهخاطر ناسوت است.
بند « ۲۶ » ویژگی خاک ولایتزا
مردم جامعهٔ ما با یکدیگر مشکلات ریشهای ندارند؛ از
(۵۴)
اینرو هم مخالفان و هم موافقان میتوانند در مجامع گرد هم آیند؛ چرا که ایران افغانستان نیست و سبب جمع شدن آنان محبت قلبی است.
قومیت در ایران بسیار ضعیف است. در هر نسل بهطور حتم یک ترک، فارس، شیرازی، کرد و یا بلوچ به هم آمیختهاند؛ حتی مردم یک منطقه مهمانان منطقههای دیگر را بیشتر احترام میگذارند و این بهخاطر این است که خاک ایران ولایتزاست و حتی منافق آن را هم میشود اصلاح کرد.
بند « ۲۷ » حرکتهای ریشهای
مردم میتوانند دین را حمایت و تقویت کنند و احکام آن را بهپا دارند و در حلقههای بعدی، خود، اصل و ریشه میشوند و هنگامی که از ایدهای حمایت نمودند و به آن سمت حرکت کردند، پس از مدتی خود را جزو آن و بعد عین آن و سپس خود را ریشهٔ جریان به شمار میآورند و این جایگاه عظیمی است.
بند « ۲۸ » فقیران و جوانان؛ پشتوانههای تحول
فقیران سخنان انبیا و مصلحان حق طلب را بهتر میفهمند و
(۵۵)
درک میکنند؛ زیرا حب دنیا دل آنان را اسیر خود نکرده و دید حقبینشان کور نشده است. جوانان و کودکان نیز چون هنوز به وادی دنیاطلبی وارد نگشتهاند، حرفهای معنوی پیامبران علیهمالسلام را بهتر و بیشتر درک میکنند، از این رو این دو دسته در حکومتهای اسلامی و دینی آمادگی بیشتری برای درک کردن مطالب دارند و بهترین افراد حامی آن میباشند.
اما کسانی که در یک مسیر حرکت میکنند، بهطور مثال، درویشان و صوفیانی که به پیری رسیدهاند یا افرادی که فقط به ظاهر قرآن کریم و قرائت آن بسنده میکنند و یا افرادی که به ظاهر کفر و الحاد کشیده شدهاند قابل تبدیل نیستند و غیر مسیر خود، مسیر دیگری را نمیبینند، مگر ریش سفیدانی جواندل که آنان نیز بسیار نایاب هستند؛ بنابراین هیچگاه دو صوفی، دو درویش، دو پزشک، دو رقاص و دو کافر نمیتوانند کنار هم جمع شوند؛ چون هر دو مدعی علم خود هستند و دانش و آگاهی خود را بالاتر از دیگری میدانند و چنانچه با هم رو بهرو شوند؛ همانند خروس جنگی با هم به جنگ میپردازند تا یکی از صحنه بیرون رود و قدرت علمی و فنی دیگری چیرگی خود را نشان دهد.
بر اساس این مطلب است که باید گفت بهترین راه برای رشد یک مکتب، استفاده از فقیران، ضعیفان، جوانان و کودکان میباشد و خداوند را بهتر میتوان در قلبهای عاشقانهٔ این
(۵۶)
گروه گمارد تا برای برپایی حکومت اسلامی حرکت کنند و به همین سبب، حکومتهای نفاق نیز از این عده بیشتر سوء استفاده میکنند.
بند « ۲۹ » سکوت آزادی
آقا نظام پسر مرحوم الهی قمشهای میگفت: زمانی سید ابوالحسن اصفهانی از بزرگان حوزهٔ علمیهٔ قم به آقاي خمینی اشکال گرفت و میگفت حرف حساب این سید چیست؟ او روزی شاگرد ما بود و حالا معلوم نیست چه میگوید؟ من (آقا نظام) هم بدون درنگ به سید ابوالحسن گفتم: آقاي خمینی نزد معلم مکتب هم درس خوانده است، این دلیل نمیشود که الان چیزی بلد نباشد و هنوز هم شاگرد شما به شمار رود. اینجا بود که آقا سید ابوالحسن ساکت شد و سخن مرا پذیرفت و دید حرف حق جواب ندارد.
اینگونه سخنان باعث گرفتاریهای بسیاری برای جامعه میشود و عمدهٔ نارضایتیها و گرفتاریها به خاطر همین بیحرمتیهاست. شاید دیروز هم با کسی در یک صف نانوایی میایستادند؛ ولی این دلیل برتری یک نفر یا پایین بودن او نمیشود.
اگر به مقامات عالی کشوری بیحرمتی شود، ضرر آن به چشم
(۵۷)
مردم ضعیف میرود. متأسفانه برخی از نمایندگان مجلس، یکدیگر را آشکارا توهین میکنند. ضرر این اختلافها را فقیرانی میبینند که خانههای آنان در پایین شهر قرار دارد و با بارش بارانی فرو میریزد.
افرادی که چنین سر و صداهایی راه میاندازند کسانی هستند که زحمت انقلاب را نکشیدهاند، بلکه استفاده از مواهب مادی انقلاب، راحت به دست آنان رسیده است. آنان هم سیرند و هم راحت؛ ولی انسان گرسنه و زجر دیدهٔ انقلاب هیچ صدایی ندارد؛ چون «صدای آزادی جز سکوت نیست.» آن افراد پُر سر و صدا فکر میکنند اگر آمریکا بیاید آنان را حمایت میکند؛ ولی چهقدر سادهاند که آمریکا را حامی خود میپندارند. البته عدهای منافق میخواهند که هم انقلاب را داشته باشند و هم آمریکا را. آنان آنگاه که انقلاب تقویت شود به این سمت حرکت میکنند و زمانی که بحث از آمریکا میشود به آن سو میروند.
بند « ۳۱ » پرهیز از ابزارانگاری مردم مستضعف
مردم در این دنیا حقیقتی هستند که جویای حقایق میباشند و اگر گروهها و احزاب این حقیقت را در نیابند، سبب نابودی خود
(۵۹)
میشوند؛ چون مردم منتظر نمیشوند تا احزاب آنان را تأمین کنند. حال در ایران گروههای چپ و راست میخواهند مردم را خوراک علمی، فرهنگی و مالی بدهند! در حالی که به فکر خود هستند و خوراکی برای جامعه ندارند؛ از اینرو باعث نابودی خود میشوند. جامعه شناس و اصلاحگر باید بهگونهای وارد میدان شود که دیگر فردی در جامعه نباشد که سخنی در مقابل او داشته باشد.
سیاستهای تبلیغاتی بیمحتوا تنها چند سالی میتواند دوام داشته باشد و به کسی میماند که از سواری پیاده شده و جیبهایش را میگردد تا پولی بیابد و به راننده بدهد، راننده چند لحظه بیشتر منتظر نمیماند و با درگیری یا بدون درگیری از آنجا دور میشود و تا چند روز این ناراحتی را به دیگران میگوید و تمام میشود. حال انقلاب و اسلام هم همینطور است. اگر پول امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را که حق طلبه است به طلاب ندهیم و در عوض کارخانه، شرکت، مدرسهٔ علمی، حمام و بیمارستان درست نماییم و برای افتتاح آن خبرنگار دعوت کنیم و بالای سر درِ آن بنویسیم: برای فقیران و محرومان از طرف فلان آقا یا فلان ارگان است، دین را تخریب نمودهایم و چند سالی بیشتر دوام نخواهد داشت؛ چون طلاب که بزرگ میشوند میفهمند که پول شهریهٔ آنان از کجا قطع شده است و بر علیه آن مسؤول و اصل دینی هم که تبلیغ مینمایند، شورش میکنند.
(۶۰)
در جامعه هم همین گونه است. انقلابی که برای محرومان و مستضعفان جهان صورت گرفته است اگر از فقیران در جهت تبلیغات استفاده شود و درصد تبلیغات فزونی یابد، اثر عکس دارد و چنانچه تبلیغ ننموده و فقط به فقیران رسیدگی شود، کار خدایی است و مشکل خود را در پی خواهد داشت. عدهای بسیار جذب میشوند و عدهٔ بسیاری منکر میشوند.
بند « ۳۲ » گریز به دامان غربیان یا همگرایی برای همکاری
بسیاری از ایرانیان به کشورهای غربی پناه میبرند و دلیل آنان این است که در آنجا آزادی بیان وجود دارد. با نگاهی به این کشورها که مآل چنین ایرانیانی است به دست میآید این اعتقاد خیال باطلی بیش نیست. آنان با این تفکر که در این کشور امکان سخنرانی آزاد و ابراز عقیده وجود ندارد، از اینجا میروند و در غرب شروع به سخن گفتن بر ضد کشور خود میکنند و دنیای غرب هم چون به نفع آنهاست، امکان سخنرانی را برای این افراد فراهم میکند؛ ولی اگر این عده آزاد و مستقل بودند، در عالم به کسی جز خود اعتماد نمیکردند؛ چرا که همه منافع خود را میطلبند و حاضر نیستند از آن مرحلهای که هستند، قدمی عقب بنشینند و در مواضع خود پابرجا میایستند. از اینرو اگر کسی در
(۶۱)
پی علم و فرهنگ است و دلش برای فرهنگ کشور خود میتپد، میبیند که کشور از لحاظ علمی عقب مانده و دارای مشکل است و این دانشمندان ایرانی هستند که باید بایستند و برای اصلاح آن مقاومت کنند؛ ولی آیا شخصی که به کشورهای غربی برای بسط دانش خود میرود با این کار به فرهنگ رسیده و یا علمی را گسترانده است؟ چنین کسانی نه تنها کمکی به پیشرفت علم نمیکنند؛ بلکه سبب نابودی علم میشوند؛ زیرا علم هنگامی رشد میکند که جنگ، درگیری و براندازی نباشد و آرامش و ثبات بر جهان حاکم باشد. هر کس ادعای علم و فرهنگ میکند باید در جمع عالمان آن رشته حضور یابد و با موعظه و برهان علمی دلیل آورد که شما اشتباه میاندیشید.
رشد علمی چه در زمینهٔ امور دنیوی و یا اخروی به شناخت آن امور نیاز دارد و اگر کسی که آگاه است و علم دارد فرد جاهل و ناآگاه را با آرامش و صبر حرکت ندهد، علم رشد نمیکند؛ خواه در دنیای غرب باشد یا در دنیای اسلام. دنیای غرب در فلسفه رکود دارد و در این زمینه به دهاتی در هزار سال پیش میماند و دنیای اسلام در امکانات و فنآوری همچون آن دهات است و چیزی نمیداند. باید این دو دسته را به هم نزدیک کرد؛ نه اینکه کفار و مسلمانان در مخالفت با یکدیگر قدم بردارند. غرب، شرق و جهان اسلام، سه زاویهٔ جهان هستند که با نبود هر کدام، دو زاویهٔ دیگر نیز از بین میرود.
(۶۲)
بند « ۳۳ » ارتباط نزدیک مردم با ولی فقیه؛ راه شکلگیری حکومت ولایی
حکومت اسلامی حاکمیت ولایت است. در این نوع حکومت، ستون و قوام نظام به ولایت است و تا ولایت نباشد، حکومتی برپا نمیشود و تا حکومتی نباشد، احکام دینی اجرایی نمیگردد و ضمانت اجرا نمییابد. ولی فقیه ایده و نظر خود را به جامعه ارایه میدهد، اگر مردم آن را پسندیدند و سخن او ریشه در دل مردم دوانید و مردم نهالی را که به دست ولی فقیه در دل آنان کاشته شده آبیاری کردند و رشد دادند، به همان اندازهای که سفارشهای ولی فقیه را به گوش جان سپردند و قدم پیش گذاشتند، ولی فقیه بر آنان ولایت مییابد و هرچه این نزدیکی بیشتر باشد او مطالب خود را واضحتر و صریحتر بیان میکند. اگر ولی فقیه این محبت و نزدیکی را احساس نماید و مطالب خود را با صراحت بیان نماید و مردم این سرپرستی را ـ که امری حقیقی است و نه اعتباری ـ پذیرفتند و گفتند تو صاحب اختیار مایی و هم جراحی و هم مرهم و هم دوا به دست توست؛ پس هرجا که خود تشخیص دادی جراحی کن یا مرهمی نِه که ما پذیرا هستیم، اینجاست که حکومت شکل میگیرد و هر حکمی در نظام حکومتی از طرف فقیه صادر شود، آن حکم جزو احکام الهی است؛ زیرا فقیه چندین سال برای استخراج این احکام
(۶۳)
زحمت کشیده و کلامی که میگوید سنجیده است و نه تحکم؛ به همین جهت رفته رفته اجرای احکام را در پی میآورد.
بند « ۳۴ » آزادی و نظرتنگی
آزادی مقولهای بسیار گسترده است و ابعاد فراوانی دارد. به طور مثال، انسان گاه از مدل و شکل خانه خسته میشود و دوست دارد مدل و دکوراسیون آن را تغییر دهد و از مدل پیشین آزاد شود. تغییر مدل در همهٔ رتبهها، شغلها و اشیایی که آدمی با آن ارتباط دارد دیده میشود و این بالاترین آزادی است که هر کس هر چه دلش میخواهد برای خود فراهم میآورد. بر این اساس باید گفت: کسانی که در کارخانهها به کار مداوم و پشت سر هم دل بستهاند و یا کارمند میباشند و به آب باریک درآمد نظر دوختهاند افراد آزادی نیستند. همچنین کسانی که دنبال بلیط بخت آزمایی و یا قرعهکشی بانکها برای رفاه زندگی و درآمد هستند افراد آزادی نیستند؛ بلکه نظر تنگتر از آنها یافت نمیشود. آنها خود باعث زندانی شدن خود شدهاند و در بند انتظار اول ماه هستند تا حقوقشان پرداخت شود. اینان هرگز نمیتوانند آزاد باشند و گویا از آزادی دل خوشی ندارند.
(۶۴)
بند « ۳۵ » امر و نهی ضعیفان و آزادی مستکبران
قرآن کریم امت و اجتماعی را جزو بهترین گروهها میداند که در آن امر به معروف و نهی از منکر صورت گیرد در غیر این صورت، جامعه نه تنها بهترین نیست؛ بلکه جزو بدترینها دانسته میشود: «کنْتُمْ خَیرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکرِ وَتُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ»(۱).
این آیه را نمیتوان با آیهٔ شریفهٔ: «وَإِذَا مَرُّوا بِاللَّغْوِ مَرُّوا کرَاما»(۲)یکی دانست؛ زیرا در غیر این صورت بندگان رحمان، (پناه بر خدا) مشکل دارند. پس باید «لغو» را به امور جزیی و کوچک برگرداند وگرنه کار سامان نمیپذیرد. این طرح قرآن کریم در امر به معروف و نهی از منکر نکتهای جامعهشناسی، اخلاقی و مدرن را در بر دارد. در فرهنگ قرآن کریم برای اینکه کسی اصلاح جامعه را در دست داشته باشد باید کاستیهای کوچک را نادیده بگیرد و بر خرد و ریزها توجه نداشته باشد تا سخن مصلح در جامعه و برای پرهیز مردم از کاستیهای بزرگ خریدار داشته باشد.
- آل عمران / ۱۱۰٫
- فرقان / ۷۲٫
(۶۵)
مؤمن وارسته و با درایت و فهمیده کسی است که امور خرد و جزیی را نبیند و اگر دید گویا ندیده است؛ چرا که اگر شخص بفهمد که کسی او را دیده و گذر نموده است کرامت نیست؛ بلکه گذر است. کرامت برای وقتی است که او بداند که شما به هیچ وجه متوجه کار او نشدهاید و اگر فهمید، بهگونهای برخورد نمایید که او شک کند که عقیدهاش درست بوده یا نه و حتی گمان کند که خود او اشتباه نموده است و این آقایی و بزرگی است. وقتی کسی بدی کرد، شما آنقدر خوبی کن که او به شک بیفتد؛ اما اگر کسی نه تنها نگاه نکرد؛ بلکه چهار چشمی مواظب دیگران بود، او نه تنها کریم نیست، از بزرگی و آقایی نیز چیزی نمیداند.
حتی در بعضی موارد که معصیتی انجام میشود انسان باید آن را نادیده انگارد و از آن رد شود. به طور نمونه، کسی در کوچهٔ تاریکی مشغول انجام کاری است که نباید باشد، شما هم از همان کوچه رد میشوید، در اینجا وظیفهٔ شماست که سر خود را پایین بیندازید و او را نادیده انگارید و بروید زیرا اگر انسان بیحیایی بود، کار خلاف را در پنهانی انجام نمیداد. برخلاف موردی که شخص بیحیایی حتی دیگران را هم جمع میکند تا گناه او را نگاه کنند، اینجا دیگر جای چشمپوشی نیست و باید در برابر گناهکار ایستاد و او را نهی از منکر نمود.
منکر در اینجا به معنای معاصی بزرگی است که به چشم
(۶۶)
میآید، نه گناهان خردی که به چشم نمیآید. به خلاف امور لغو که مورد و موضوع آیهٔ شریفهٔ: «مَرُّوا کرَاما» میباشد و در چنین موضوعاتی حتی اگر کسی که چیزی دیده است قسم یاد نماید که چیزی ندیده است نیز اشکالی ندارد.
از صفات مردان بزرگ، باصفا، دارای نجابت، آقا و بندگان رحمان این است که از کنار امور لغو با کرامت میگذرند، نه اینکه با آنها همراه شوند. در برابر امور گذرا و خطاهای ناپایدار نباید ایستاد بلکه باید از کنار آن عبور کرد.
این بحث در ارتباط با شخص گناهکار نیز معنا مییابد. امر به معروف و نهی از منکر در درجهٔ نخست متوجه افراد بزرگ و بهویژه اهالی استکبار است. مشکلی که متأسفانه برخی از انقلابیان بعد از انقلاب به دام آن در غلطیدند و هنوز نیز دامنگیر آنان است این است که آنان همواره به افراد ضعیف نگاه میکنند و به آنان تذکر میدهند و گاه به آنان است که قدرتنمایی میکنند. دولت باید: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ»(۱) باشد نه اشداء علی المؤمنین. پلیس نباید رانندهای زحمتکش که از صبح تا به شب کار کرده است را برای خلافی که برای او کوچک است جریمه کند و بگوید چرا پلاک ماشین شما گلی است و حال آن که غافل است که این راننده با این ماشین همواره در حال کار است و نان شب خانوادهٔ خود را با آن تأمین میکند.
- فتح / ۲۹٫
(۶۷)
اگر پلیس با راننده مانند مجرمی بزهکار برخورد کند و به جای گفتن خسته نباشید به او و آرام سخن گفتن، با او قلدری نماید، روشن است که دورهٔ نظام انتظامی مربی خوبی برای او نبوده است. به جای اینکه پلیس یخهٔ چنین مظلومانی را بگیرد طوری که گویا دزدی را گرفته است و بگوید چرا شمارهٔ خودروی شما کثیف است، بهتر است جلوی افرادی را بگیرد که از اسراییل به اینجا میآیند و حتی پلیس را نیز تحقیر میکنند. نباید کوچکها را بزرگ نمود و از بزرگها دست شست و به جای اینگونه برخوردِ با تبختر و غرور با مردم ضعیف باید به آنان خسته نباشید گفت و سپس با احترام از آنان خواست پلاک خودروی خود را تمیز کنند و بدیهی است که مردم در چنین برخوردی چشم میگویند و پلیس را مظهر امنیت و آرامش روانی خود نیز مییابند. البته عالمان دینی به جای اینکه تنها نماز غفیله و نافله را به کارگزاران و مأموران و نیز به اقشار ضعیف جامعه یاد دهند، باید آداب اجتماعی را نیز به آنان آموزش دهند. عالمان دینی به مسؤولان باید بیاموزند در مقابل هر بینوایی نایستند و با رانندهٔ زحمت کش، همچون دزد برخورد نکنند. اگر چند نفر این چنین برخوردی را ببینند، سیگار فروشی را بر تاکسیرانی ترجیح میدهند و سرمایهٔ خود را در آن راه میگذارند. امروزه اینگونه کارها میتواند انقلاب را تضعیف نماید و بر عالمان دینی
(۶۸)
است که در این رابطه و بهویژه در بحث اخلاق حرفهای کاری در خور انجام دهند. در تذکرها و در انتقادها و در امر به معروف و نهی از منکر نباید به خردهریزها توجه نمود بلکه باید: «فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکفْرِ»(۱) بود و شاخها را گرفت و شاخ شاخداران مستکبر را قطع نمود. با نرمها باید با نرمی برخورد نمود و با زبرها به صورت درشت و ضمخت و اگر کار به عکس شود روشن است که به ضعیفکشی که کاری ناجوانمردانه است و از اخلاق بندگان رحمان به دور میباشد دچار شدهایم؛ چرا که آنان تا به نرمی میرسند رها میکنند و تا به سفتی و زمختی میرسند محکم میایستند و با غلاظ و شداد برخورد میکنند. این فرهنگ دین و دیانت است که ما باید آن را در خود، دیگران و در سراسر اجتماع گسترش دهیم و از دیکتاتوری دست برداریم و وقتی به ضعیفان، فقیران و مظلومان میرسیم، با مرحمت با آنان رفتار کنیم.
دین رعایت و پایبندی به چنین احکام کلانی است، نه عبارت خوانی این و آن وگرنه صرف خواندن عبارت و پرداختن به درس و بحث فایدهای در بر ندارد. دینی که تنها در کتاب باشد درمانگر هیچ دردی نیست. دین را باید از متن کتابها به صحنهٔ اجتماع و در قلبهای مردم کشانید.
نگارنده به یاد دارد در زمان طاغوت یکی از سران ستمشاهی
- توبه / ۱۲٫
(۶۹)
به بنده میگفت: سیستم آخوندی چگونه است که ما نمیتوانیم با آنها طرف شویم؟ گفتم عالمان بزرگتر از آن هستند که با شما طرف شوند، شما زور خود را بر طلبههای ضعیف وارد میآورید در حالی که آنان نیروی پیاده و سیاهی لشکرند، اگر راست میگویید با بزرگترها طرف شوید. البته من میدیدم که زور آنها فقط به طلاب؛ این بندگان ضعیف خدا میرسید و میخواستم کاری کنم که طلبههای ضعیفی را که گرفته بودند اینچنین اذیت نکنند و نیز ضعیف کش نباشند. متأسفانه فرهنگ سیاسی برخی ضعیفکشی است.
درست است برخی از فقیران جنایتهای فراوان و وحشتناکی دارند؛ ولی باید دید علت این جنایتها چیست. صرف جنایت مهم نیست بلکه باید علت آن را یافت. آیا فقر مادی سبب جنایت میشود یا نادانی و یا مافیا و یا سادیسم؟ باید کار را از مافیا شروع کرد چون آنها هستند که از میان ضعیفان، افرادی جنایتکار را میسازند. اگر مجرمی از روؤسا و مسببان اصلی بود باید شلاق بخورد و در شهر گردانیده شود تا همگان او را بشناسند و همه بدانند او مجرم است تا فردا کسی از او پیروی نداشته باشد و بندهٔ زرخرید او نگردد.
در اجرای حدود باید به درجهٔ گناه و طبقهبندی آن توجه داشت و برای آن درمان متناسب را پیشبینی نمود و بر اساس
(۷۰)
درجه و رتبه و پیآمدی که هر گناه دارد با آن برخورد نمود که این کار باعث تقبیح گناهان از طرفی و حفظ ارزشها از سوی دیگر میگردد.
اگر عالمان دینی به میدان نیایند و برای این امر چارهای نیندیشند، دیگران دست به انجام چنین کارهایی میزنند و بهطور غیر کارشناسی در آن وارد میشوند و وضعیت آن میشود که اکنون در جامعه رخ داده است و دیگران هم به دین، اولیای دین، رهبری، نظام و عالمان دینی دهان کجی میکنند.
بند « ۳۶ » آزادی اندیشه و تقلید مانرشی
متأسفانه چیزی که هنوز در نقدهای علمی به عنوان یک فرهنگ نهادینه نشده این است که در بحثها، مناظرهها و نقدها نسبت به سخنان و ایدهها بحث نمیشود. ما حتی باید بتوانیم در مورد آیات قرآن کریم و روایات نیز پرسش نماییم تا چه رسد به سخنان عالمان دینی و این امر با لزوم احترام به آنان منافاتی ندارد. اگر کسی نقد و اشکالی به آیهای وارد آورد ـ البته، اگر توان آن را داشته باشد ـ کسی نعوذ باللّه نمیگوید خداوند اشکال دارد. میان سخنان و اندیشهها با افراد باید تفاوت گذارد.
مرحوم شیخ انصاری در مورد نقد فقیهان در مکاسب با همین
(۷۱)
مشکل رو بهروست. وی اشکال نمودن بر نظرگاه فقیه و عالمی را مستلزم غیبت از وی میداند و برای رهایی از آن جمعی را پیشنهاد داده است، ولی دیدگاه ما چنین است که برای نقد، در مقام محاکمهٔ افراد نیستیم و همهٔ مؤمنان، عالمان و مجتهدان مورد احترام، تعریف و تمجید میباشند و اگر کسی خاک کف نعلین عالمی را به قصد تربت بر دهان گذارد و شفا نیابد بیماری نفسانی دارد و اگر دست، عبا و یا عمامهٔ عالمی را تبرک کند و شفا پیدا نکند، مشکل اعتقادی دارد. درست است که اگر کسی اندکی در صفای عالمان و اهل دیانت شک کند و کوچکترین غل و غشی نسبت به آنان در دل داشته باشد باید در مسلمانی خود شک کند. مسلمان کسی است که نسبت به مسلمان دیگر چنان صفایی داشته باشد که پستترین کارهای او از تمیز کردن کفش تا به دوش کشیدن کیسهٔ وی را با افتخار انجام دهد. اگر کسی باشد که از این کارها ابایی داشته باشد باید در دیانت خویش شک کند ولی این امر منافاتی با وجود اشکال و لزوم نقد سخنان آنان ندارد. امروز اگرچه شیخ انصاری سلطان صحتها در فتاواست ولی قبر میرزای قمی شفابخش است و قوانین ایشان منسوخ گشته است. بنابراین نباید میان نقد گفته با نقد گفتهپرداز خلط نمود و اگر کسی به آیه یا حدیثی و سخن عالمی اشکال گرفت نباید با چوب و چماق و بد و بیراه او را دنبال کرد و در واقع باید محاکمهٔ اندیشه
(۷۲)
نمود که موجب تبلور گردد نه محاکمهٔ فرد. ممکن است بیست اشکال بر سخن فردی وارد باشد ولی خود او کرامت و معجزه داشته باشد و خداوند نیز در روز قیامت به خاطر اشتباهات او چند در بهشت را به او بدهد.
آنان که گمان میکنند به محض سخن گفتن کسی باید شخص را کوبید و او را لِه نمود دچار فرهنگ گمراهی گشتهاند؛ چرا که در فرهنگ انسانی و دینی چنین اخلاقی وجود ندارد. قبول داشتن فردی با نپذیرفتن سخن و نظر او منافاتی ندارد.
میان اطاعت از رهبری و تقلید از مجتهد نیز تفاوت فراوانی است؛ چرا که در رهبری باید از فرد واحدی اطاعت نمود و عقل نیز همین امر را میپذیرد و خلاف آن را رد میکند.
خلاصه آنکه در بحث، نقد، ایراد و اشکال نباید عصبانی شد و باید نسبت به کسی بغض نداشت و تنها لازم است با خود کلام مواجه گشت نه با صاحب کلام؛ چرا که همهٔ ما مسلمان و اهل نماز هستیم و مبادا روزی نسبت به مسلمانان شدید و غضبناک و نسبت به کفار رحیم و رؤوف باشیم و به عکس آیهٔ شریفهٔ: «أَشِدَّاءُ عَلَی الْکفَّارِ»(۱) رفتار نماییم و به کفار مرسی بگوییم. در گذشته برخی از افراد بودند که وقتی به زلفیها میرسیدند دایم خوش و بش مینمودند و وقتی به طلبهها میرسیدند چنان خود را میگرفتند که گویا شوهر مادر خویش را دیدهاند؛ در حالی که
- فتح / ۲۹٫
(۷۳)
همه انسان و مسلمان هستند و به همه باید احترام نمود و آنان را دوست داشت.
بند « ۳۷ » پرهیز از حمله به مردم و سختگیری بیمورد بر آنان
سالهای نخست مرجعیت مرحوم آقای بروجردی بود و ایشان مرجعیت مطلق و در نتیجه قدرت فوق العادهای در اجتماع داشتند. وی تمام روؤسای هیأتها را به منزل خود دعوت کردند. ایشان از آنان پرسیدند شما مقلد چه کسی هستید و همه به اتفاق گفتند: آقا، ما مقلد شما هستیم. ایشان فرمودند: اگر مقلد من هستید فتوای من این است که شبیهخوانیهایی که شما به این شکل درمیآورید حرام است. آنان با کمال صراحت به آقا عرض کردند: آقا، ما در تمام سال مقلد شما هستیم الا این ده روز که ابدا از شما تقلید نمیکنیم. آنان به فتوای مرجع تقلید خود که قدرت مطلق داشت اعتنایی نکردند. برخی در آن روز گفتند این نشان میدهد برای این مردم هدف امام حسین علیهالسلام هدف اسلام نمیباشد و آنان نمایشی میخواهند که از آن استفادهٔ دیگر و دستکم لذت برند. هدف نگارنده از نقل این ماجرا این است که شاید برخورد با آنان اشکال داشته است. اگر از آنان به صورت غیر فرمانی خواسته میشد و برای آنان تبیین میگشت که کار اینگونه
(۷۴)
است و به این دلیل کار شما حرام است، آنان چرا باید پذیرای آن نمیشدند. مردم از روی محبت و عشق خویش به دنبال امام حسین علیهالسلام هستند و لذت و غرض دیگری از عزاداری ندارند. بنابراین نمیتوان به این راحتی چنین چیزهایی را بر دیگران وارد نمود و آنان را در پی لذت یا خدای ناکرده خباثت پنداشت و گفت نشان میدهد که هدف آنان هدف امام حسین علیهالسلام و هدف اسلام نیست… اگر هدف اسلام نیست پس هدف چیست؟ وجود اسلام و زنده ماندن آن مدیون روضهها، تعزیهها و سینه زدنهای مردم است و با این وجود چنین گفته میشود!
نباید اجازه داد کسی بهراحتی به مردم حمله نماید و آنان را بایکوت کند؛ چرا که خود چنین خواهیم شد و از آنان دور میگردیم و چنین امری بسیار خطا و خطرناک است.
وقتی تعزیه بدون اشکال است، سنج و شیپور نیز بدون اشکال است. چرا برخی از عالمان دوست دارند بدون دلیل از حرام سخن بگویند و بعد از مدتی هم داعیهٔ حلال آن را داشته باشند. در این صورت است که مردم به عالمان بی اعتقاد میشوند و میگویند علما تا دیروز همه چیز را حرام میدانستند ولی امروز سخن از حلال حلال سر میدهند و ما نمیدانیم سخن دیروز آنان را گوش دهیم یا سخن امروز آنان را؟
همانطور که فقیه مجوز ندارد بدون دلیل برای مردم
(۷۵)
حرامتراشی نماید، کارگزاران اجرایی نباید سعی کنند کیفر درست کنند؛ یعنی نباید به دنبال کسی که شاکی خصوصی ندارد روانه شوند و دهان کسی را بو نکنند تا ببینند شراب خورده است یا خیر؟
در گذشتههای دور، مردم میشنیدند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دیده را ندیده انگاشت، ولی امروزه ندیده دیده میشود. اخلاقی که بسیار زیانبخش است. نباید به مردم تاخت و نباید آنان را مورد هجمه قرار داد. درست است هرجا دلیلی بر حرمت وجود داشته باشد باید آن را بر دیده نهاد، ولی نباید بدون در دست داشتن دلیل، چیزی را حرام ساخت؛ گرچه بر مذاق خوش نیاید.
بند « ۳۸ » وحدت حوزویان و دانشگاهیان
مشکلی که امروزه دانشگاهیان با حوزویان دارند این است که میگویند حوزویان به هیچ وجه ما را به حساب نمیآورند و گمان میکنند ما هیچ نمیدانیم. افزون بر اینکه سخنان ما را نمیشنوند و به آن گوش فرا نمیدهند، زود ما را تکفیر میکنند و میگویند در اینجا آیه یا حدیثی وجود دارد. اینگونه است که ما میگوییم بهتر است با علما هیچ سخنی نگوییم!
چنین تفکری که امروزه در دانشگاه است بسیار خطرناک
(۷۶)
میباشد؛ چرا که به جای بحث با علما، سراغ چند هزار دانشجو میروند و سخنان خود را صرف نظر از آنکه درست باشد یا نادرست، به آنان میگویند ولی مباحث پیشتر با عالمان مطرح میشد و کار با سعهٔ صدر پیش میرفت و دستکم بحثها مقداری پالایش میگشت و سخنانی ناسنجیده در جان دانشجویان و فرزندان ملت وارد نمیگشت.
نکتهای که توجه به آن در بحثهای علمی لازم و ضروری است و برای به دست آوردن حقیقت، گریزی جز رعایت آن نیست، پرهیز از هر گونه تعصب در بحث است. در میان سخن نباید به دنبال مذهب افراد رفت؛ بلکه باید دید سخن و نظرگاه آنان چیست و دلیلی که بر آن ارایه میدهند کدام است. اگر چنانچه دلیل آنان سند محکم و قوی دارد و محتوای آن نیز از هر مغالطهای دور است و برهانی میباشد باید آن را پذیرفت؛ حتی اگر به لحاظ مذهب مخالف ما یا به لحاظ گرایش با ما تفاوت داشته باشند. نباید گفت این ملاعین خبیث کافرند و همهٔ سخنان آنان کفر است یا سنیها چنین و چنان میگویند و…! در میان بحث نباید زود داغ نمود و کسی را متهم کرد؛ حتی اگر کفر بگوید. برخورد صحیح در مناظره و بحث را باید از امامان معصوم علیهمالسلام فرا بگیریم. امام صادق علیهالسلام حتی با زندیقی چون ابن أبی العوجا اینگونه به مباحثه نمیپردازد و چنان با رأفت با او
(۷۷)
مواجه میشود که ابن ابی العوجا خود را برای همیشه شرمندهٔ امام علیهالسلام میبیند.
البته، دو عامل سبب شده است برخی از عالمان دینی کمتر پذیرای سخنان دیگران شوند و گاه به هیچ وجه از کسی سخنی را نمیشنوند: یکی نزدیکی آنان به اولیای معصومین علیهمالسلام است که آن بزرگواران عالم به همه چیز بودند و آنان نیز به سبب این قرابت باور نمودهاند همه چیز را میدانند و دو دیگر آن که عالمان دینی در طول تاریخ کمتر در معرض نقد و اشکال بودهاند. باید بپذیریم مردم و دیگر عالمان نیز خیلی مسایل را میدانند. باید با تواضع، مهربانی و محبت سخنان دیگران را شنید و بدون هیچ گونه غرضی سره را از ناسرهٔ آن جدا نمود بدون اینکه کدورتی از کسی بر دل باشد.
آنچه لازم است در رابطهٔ حوزه و دانشگاه مورد نظر باشد تفاهم علمی آنان است و نباید به صرف کلامی دل خوش نمود و روزی که به این نام ثبت است را با وحدت خوراکیها پایان داد. وحدت آن است که میان حوزه و دانشگاه مراوده و مناظرهٔ علمی صورت گیرد آن هم نه مناظرهای که در آن غرضهای نفسانی همچون کشتیگیری و کوچک کردن و تحقیر باشد بلکه مناظره باید بر پایهٔ: «وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»(۱) باشد؛
- بلد / ۱۷٫
(۷۸)
چرا که هر کسی چیزی میداند و در رشتهٔ خویش متخصص است و باید آگاهیها را با هم تقسیم نمود. چنین امری را میتوان مصداق واقعی وحدت حوزه و دانشگاه نام نهاد؛ چرا که وحدت کلامی، فکری و اعتقادی در آن است. بنابراین حوزه و دانشگاه باید همچون دو بخش علمی بدون غرور و ادعا با هم کار کنند و سخن خویش را هم مانند دو برادر یا پدر و فرزند با محبت به یکدیگر بگویند نه به قصد هو کردن و ایجاد جنجال و اغتشاش.
بند « ۳۹ » داشتن برنامه برای حفظ آزادی
ادارهٔ حکومت بدون فرهنگ سازی در جامعه و طراحی اصولی برای آن ممکن نیست. بهطور نمونه، باید بررسید که غنا و موسیقی حلال از حرام چه مرزهایی دارد و غنای فردی یا جمعی آن چگونه است؟ به طور مثال، اگر غنا حلال باشد آیا این بدان معناست که میتوان با این حلال موجب آزار دیگران را فراهم نمود؟
امروزه متأسفانه برخی به بهانهٔ عروسی در نیمههای شب به خیابانها میریزند و شلوغ میکنند و نه تنها مزاحم خواب و استراحت مردم میشوند بلکه دیگران را با عربدههای خود به وحشت میاندازند.
(۷۹)
آزادی نباید آزاری را در پی داشته باشد و نباید در آن، به حدود دیگران تجاوز شود؛ وگرنه «آزادی» نیست و «رهایی»، و تجاوز و آزار است.
برای عزاداری باید اصول و قوانین و آدابی را ترسیم کرد. برای نمونه، روضه خوانی چنانچه طولانی گردد اشکال دارد، همانطور که بیجا و بد صحبت کردن از حضرات معصومین علیهالسلام بیحرمتی به آنان است و اشکال دارد. در عزاداری باید رعایت میزان و اندازه شود. آنان که نیمههای شب فریاد یا حسین سر میدهند گناه کبیره مرتکب میشوند؛ زیرا موجب از خواب پریدگی مردم و مزاحمت آنان میشوند و چون خود تا ظهر میخوابند در فکر کسی که طلوع صبح باید سر کار باشد نیستند.
امروزه به حمد الهی جامعهٔ ما متمدن شده است و کلماتی زیبا و علمی حتی در کلمات کودکان کاربرد دارد. یکی از این عبارات «آلودگی صوتی» است. رانندگانی که دایم در حال بوق زدن هستند و دیگران را با این صدا آزار میدهند از رانندگی فقط همان بوق زدن را میدانند و رانندهای ناشی هستند. کسی که دور از ادب اجتماعی است اینگونه مشکلات را فراهم میکند. بوق در جای خود و به وقت خود باید باشد ولی نه در همه جا و همه وقت.
جامعه باید پیش از دیندار شدن تربیت داشته باشد تا دین
(۸۰)
بتواند آن تربیت را ترقی دهد و به اوج رساند. جامعه باید به فکر تولید، ترقی، فکر و فرهنگ باشد و در کنار آن نیز «یا حسین» سر دهد تا نام مبارک حضرت، دل انسان را با خود ببرد و شیرینی آن هوش از سر برد. انسان بیکار و بیعار که تا نیمه شب فریاد میکشد مشکلی از او حل نمیشود زیرا نام حضرت را هم از روی عادت میبرد. اگر دلی به واقع، عشق حضرت را دارد، راه او را میپیماید و تفکر، تلاش، غیرت، حمیت و خلاصه تا قدر توان، همهٔ اوصاف حضرت را در خود پیاده میکند نه اینکه عمر خود را به مجلس روضه رفتن بگذارند و به این کار نیز افتخار کند و از سوی دیگر تنها سرباری برای جامعه باشد.
اگر جامعه تربیت نداشته باشد، گرسنه در آن زیاد میشود؛ زیرا بیکاری در آن فراوان میگردد و برای رفع این مشکل باید فکر و مشاعر را به کار انداخت. گاه با اندکی غفلت، راه برای آمدن چند موسیوی اروپایی هموار میشود و آنان هستند که عنان جامعه را به دست میگیرند. جایی که هنوز مرده را میسوزانند و عقلی که چنین اعتقادی را امضا میکند روشن است که به دام انگلیس و آمریکا دچار میشود و همینطور است هر کشوری که فکر خود را به امور باطل مشغول دارد. در برخی از کشورها از جمله عراق که به محض بمباران از خودشان دزدی میکنند، بدیهی است که عدم تربیت آنان را میرساند که به خود هم رحم
(۸۱)
نمیکنند ولی شنیده شده است که در کربلا و نجف که بوی امام حسین علیهالسلام به مشام میرسد تربیت بیشتر به چشم میخورد و این امور کمتر است و این تفاوت شیعه با دیگران را میرساند. البته، آمریکا این صحنهها را نشان میدهد تا ذخایر آنان را غارت کند.
در پایان خاطرنشان میشود برای برنامهریزی درست و ترسیم قوانین دینی، بهترین مکان علمی حوزه میباشد و اگر عالمان دینی نتوانند، از دیگران توقع چندانی نمیتوان داشت.
بند « ۴۰ » دشمن تراشی؛ اصلی سیاسی
«برای خود دشمن بتراش تا بزرگ شوی». این اصل یکی از اصول حاکم در دنیای سیاست است. نتیجهٔ اصل دشمنتراشی آن است که خود شخص بزرگ و مهم نمایانده شود و این به عنوان شعاری برای سیاستمداران قرار گرفته است. انسان تا دشمن نداشته باشد، ضعیف است؛ به همین خاطر خیلی بد است که انسان از دشمن بترسد. اگر ما از آمریکا بترسیم بسیار بد است و ضعف ما را میرساند، بلکه ما در سایهٔ دشمنیهای آمریکاست که بزرگ میشویم و خود را باور مینماییم. البته، ما میگوییم در این مملکت، جنگی خارجی رخ نخواهد داد و ایران تمدن بزرگ آینده را رقم خواهد زد.
(۸۲)
بند « ۴۱ » عوامفریبی؛ مناظرهای عمومی
پیش از انقلاب منطقهای به تصرف عدهای درآمده بود و عالمان آنجا منزوی شده بودند. یکی از عالمان به منبر رفته و گفته بود آنان کافر و نجس هستند و مهرهای مسجد که آنان استفاده میکنند نجس است و باید دور ریخته شود. مردم همهٔ مهرهای مسجد را که آنها استفاده کرده بودند به رودخانه ریخته بودند. روزی یکی از عالمان برای فهم بهتر موقعیت و آموزههای آنان به سراغ ما آمد و وضعیت آنجا را توضیح داد. من به او گفتم چرا شما آنها را نجس دانستید و مهرهای مسجد را که وقف آنجا بود دور ریختید؟ مهرها وقف مسجد است و نمیتوان این کار را کرد. آنان در پاسخ گفتند: ما ترسیدیم اگر این کار را نکنیم همهٔ مردم به آن گروه ملحق شوند. آنان مناظرهٔ خود را با گروه یاد شده را اینگونه خاتمه داده بودند، اما مردم تحصیل کرده اقناع نشده بودند و ما به آنجا رفتیم و مسأله را با مناظره در نزد عموم حل کردیم.
بند « ۴۲ » آزادیهای نشاطآور
ما در مجموعهٔ هفت جلدی «فقه غنا و موسیقی» آوردهایم:
(۸۳)
«میتوان با موسیقی ولایی، موسیقی اصیل اسلامی را به دنیا شناساند و آن را برای همهٔ افراد جهان هدیه برد و فرهنگ خود را با موسیقی که زبانی بین المللی است به آنان صادر کرد. باید در برابر هر چیز حرام و بدی نمونه و شبیه حلال و خوب آن را اختراع و ابداع نمود و چنین اهرم قدرتی برای مسلمانان به مثابهٔ داشتن بمب اتم است و بیش از آن میتواند برای آنان اقتدار آورد، ولی متأسفانه آنچه ورد زبان همه شده «حرام است» میباشد؛ بدون آن که الگو و مدلسازی برای تنوع در حلالهای شرعی وجود داشته باشد. مسلمانان اگر بخواهند در دنیا نفس بکشند، و هویت اسلامی خود را نشان دهند باید این کارها را انجام دهند. عالمان و رهبران دینی نباید دایم از آخرت و برزخ صحبت کنند و از دنیا غافل گردند؛ بلکه باید بهترین نوع زندگی اجتماعی را برای مردم ترسیم و طراحی نمایند و آن را به آنان آموزش دهند.
در این میان و در این بازار پر آشوب، هنر نظام اسلامی این است که بتواند کارشناسانه وارد بحثهای اجتماعی نشاطآفرین و شادیزا شود و برای تمامی موسیقیها، آوازها و رقصها کد و شمارهٔ شناسایی بگذارد و موارد حلال و حرام آن را به صورت مصداقی و کد بندی شده تبیین نماید.
امروزه دشمنان ایران اسلامی با دستگاههای موسیقی و
(۸۴)
رقاصههای خود به وحدت رسیدهاند و دریافتهاند که با این حربه و با ترویج سرگرمیهای حرام است که میتوانند فرهنگ ایران را ناکارآمد و سرد سازند. تهاجم فرهنگی آنان در دههٔ گذشته بهترین دلیل بر این ادعاست. ما نیز باید بتوانیم با ساماندهی فرهنگی بر فرهنگ غربیان هجوم بریم و از همین راه و با طراحی درست غنا و موسیقی و رقص و آواز و دیگر سرگرمیهای اجتماعی که شریعت بیپیرایه و دور از تحجر بر آن مهر تأیید مینهد فرهنگ خود را به مردم دنیا ارایه دهیم و در این صورت است که آنان مشتاقانه دست از بدیها و پلیدیها میشویند تا آرامش روان خود را در پرتو احکام دینی تأمین نمایند.
باید توجه داشت فتاوای غیر کارشناسی که به مردم فشار بیمورد وارد میآورد و از حرمت اطلاقی امور شادی آفرین سخن میگوید بهخصوص در جامعهٔ ما که جامعهای بسیار جوان میباشد و جوانان آن به شادی و تفریح نیاز دارند سبب دین گریزی آنان میشود و با منع آنان از استفادههای حلال، شوق جوانان به فساد را سبب میشود و این برای جامعهٔ جوان ایران که بیش از بیست میلیون جوان دارد میتواند ایجاد بحران نماید.
به لحاظ جامعهشناسی میتوان گفت برخی از افسردگیهای بالای خانوادهها، مردها، زنها و فرزندان از جمود فرهنگ دینی و عمل به برخی از فتاوا ناشی شده است و این افسردگی در زندگی
(۸۵)
عالمان هم به فراوانی یافت میشود. خانوادهای که نشاط و ابزار نشاط آفرینی مانند رقص و موسیقی مشروع و سیر و سیاحت نداشته باشد دچار مشکلات روانی و نیز جسمانی میگردد و به آرتروز یا دیگر بیماریها گرفتار میشود. روزی میگفتند در اسلام سیاحت نیست در حالی که امر به سیر در زمین، خود سیاحت است. ما نباید برای سلایق خود دلایل حرمت بتراشیم و مشرع گردیم بلکه ما متشرع هستیم و باید تنها به آنچه دین از ما میخواهد عمل نماییم. البته، روز بهروز از این مشکلات کاسته میشود؛ زیرا مردم رفته رفته از عمل به چنین فتاوایی دور میگردند.
بند « ۴۳ » غیر ما علیه ما
برخی با خواندن شاهنامه مخالف هستند. آنان میگویند ترویج شاهنامه سبب میشود مردم به قرآن کریم روی نیاورند و شاهنامه مصداق «لهو الحدیث» است. خواندن شاهنامه برای فارسی زبانان امری شایسته است، بهخصوص برای کسانی که بهگونهای باید سخنرانی کنند و کنفرانس دهند. خواندن شاهنامه باعث میشود لکنت زبان از بین رود و شخص به روانی سخن
(۸۶)
گوید. اگر کسی بگوید شاهنامه در مقابل قرآن کریم است باید بگوییم پس دیوان حافظ، و سعدی و یا حتی کتاب مکاسب و کفایه نیز در مقابل قرآن کریم است؛ در حالی که نه تنها اینگونه نیست، بلکه این کتابها از مبادی و مقدمات فهم و دریافت فقه قرآن کریم است و به جای خود، لازم و ضروری است؛ همانطور که همه به حساب، هندسه و منطق نیازمند میباشند. نباید گفت هر کتابی غیر قرآن کریم در برابر قرآن کریم است و نباید مانند خلیفهٔ ثانی شد که هرچه کتاب و روایت بود را به نام این که در مقابل قرآن کریم است به آتش کشید.
بند « ۴۴ » نبود شرّ محض در نظام آفرینش
در بحث از آزادیهای شرعی و بررسی حلالها و حرامهای دینی باید به اصلی فلسفی توجه داشت و آن نبود شرّ محض در نظام آفرینش است و پدیدهای نیست که هیچ جهت خیری نداشته باشد. خیر محض در عالم، حضرت حق است که خود همهٔ کمالات میباشد. باطل محض نیز در عالم همانند شر محض وجود ندارد. کافران نیز خیری نسبی دارند و نیاز نیست سگی به هنگام خوردن غذا دست خود را بشوید. این بحث تا حدودی در به دست آوردن ملاک و معیار حرمت میتواند مددکار باشد گرچه علیت در حکم را نمیرساند. حرمت برخی از
(۸۷)
امور ذاتی و علّی است ولی بسیاری از مسایل است که علیت در حرمت ندارد و صرف اقتضاست و در چنین امور اقتضایی میتوان به این اصل توجه داشت. حکم حرمتی که برای بسیاری از سرگرمیها گفته شده اقتضایی است و باید بر اساس نبود شر محض در آفرینش استفادهٔ سره از ناسرهٔ آن را تشخیص داد. علیت در حکم را باید از اقتضا جدا ساخت و همه چیز را به صورت کلی ندید. حال اگر با گذشت زمان و تحقق شرایط اقتضای حرمت از بسیاری از سرگرمیها مانند بازی شطرنج گرفته شد میتوان آن سرگرمی را به صورت سازمان یافته ساماندهی نمود و انواع مختلف آن را که از نظر شرعی حرام نیست در اختیار مردم جامعه و بهویژه جوانان قرار داد تا در اوقات فراغت خود از آن بهره و لذت ببرند. قمار و ربا و نیز تعاملهای سیاسی و تشریفات آن و دست دادن با زنان خارجی و بیگانه با حفظ شؤون و احکام اسلامی نیازمند نظریهپردازی است. نظام نیازمند ایدئولوگ و نظریهپرداز است و نظریهپرداز نیز از حوزههای علمی است که باید هدایت جامعه را در دست بگیرد و نه دولت اسلامی که جز تقلید نمیتواند کاری داشته باشد.
برای توضیح چگونگی اقتضایی بودن برخی از احکام، مثالی آورده میشود. درصد بالایی از زنهای آلودهٔ دنیا را زیبارویان تشکیل میدهند و درصد کمی از زنان هستند که با آنکه چندان
(۸۸)
زیبایی ندارند، خود را با لطایف حیل وارد در فساد میسازند. از زیبارویان هست که کار میآید. اما این مقدمه برای آن است که پرسیده شود آیا چون بیشتر آلودهها زیبا هستند، باید زیبایی دختران و زنان را بد دانست و زنان زیبا باید به صورت خود لطمه وارد سازند تا زشت گردند؟ زیبایی حسن ذاتی است و وجود آن کمال میباشد و اگر عدهای از آن سوء استفاده کنند، مشکل از زیبایی نیست. خیلی از زیبارویان هستند که مؤمن و شریف میباشند و تن به فسادی نمیدهند و با سلامت زندگی میکنند. در همهٔ ادیان چنین زنان پاک و زیبایی وجود دارد. زیبایی بد نیست و زیبایی امری اقتضایی است. زیبارویان اگر به گناه و فساد دچار شوند، بهتر میتوانند مردان را آلوده کنند و اگر در راه صواب قرار گیرند، بهتر میتوانند در مسیر پاکی گام بردارند.
نکتهای در مورد زیبارویان لازم به ذکر است و آن اینکه کنترل آنان بسیار مشکل است و از طرفی خواهان بسیاری دارند. اگر کسی بتواند زیبایی را نگاه دارد و باعث شود وی به گناه و معصیت نیفتد، بسیار توانمند است ولی در هر حال اگر زیبارویی به خطا رفت، زیبایی را نمیتوان گناه دانست. در امر زیبایی میان زن و مرد تفاوتی نیست؛ اگرچه یوسف صفت در بین مردان کمتر به چشم میخورد. غرض از ذکر این بحث این است که باید به اموری که هم اقتضای شر دارد و هم اقتضای خیر و علیت در
(۸۹)
حرمت ندارد بیشتر توجه شود. صدای زیبا نیز همین ویژگی را دارد و اگر در خدمت نشر دین و ولایت باشد از بهترین ابزار تبلیغی برای دین میباشد و اگر در خدمت فساد و فحشا قرار گیرد، بهترین وسیله برای تخریب دین است.
از زمان معاویه بودجههایی برای نشر موسیقی منحرف به هدف باز داشتن مردم از نزدیک شدن به اندیشهٔ ولایی قرار داده میشد. برخی از کارگزاران خلفا همواره زنان آوازهخوان و خوش صدا را شناسایی میکردند و اگر کسی چنین کنیزانی داشت، آنان را در هفت پستو نگاهداری میکرد تا مبادا خلیفه از آن باخبر شود و آنان را از چنگ او درآورد. نه تنها خلفا بلکه سلاطین نیز اینگونه بودند. ناصرالدین شاه زنان را از سراسر کشور در حرمسرای خود جمع مینمود. کارگزاران وی هر زن زیبایی را در هر جای ایران مییافتند به حرمسرای او میآوردند. ناصرالدین شاه پولهای نقره را در حوضی میریخته و زنان را برهنه میکرده است تا هر یک از آنان بتواند پولهای بیشتری را جمع کند و او از تحرک آنان لذت میبرده است. پدر و پسر پهلوی نیز مؤسسهای داشتند که زیباترین زنان اروپایی و ایرانی را شناسایی میکردند و آنان را برای این شاهان آماده میساختند. آنان که گمان میکنند پس از انقلاب اسلامی فساد در این کشور بدتر شده است، یا از وضعیت پیش از انقلاب خبری ندارند یا چنان سر در لاک دارند
(۹۰)
که نمیتوانند از جایی خبر گیرند. جنایتهایی که در آن زمان انجام میشد آمار بسیار بالایی دارد و انسان از گفتن آن شرم میکند. جامعهٔ امروز ما به برکت انقلاب اسلامی با آن روز تفاوت بسیار دارد ولی چیزی که این مقدمهٔ طولانی برای آن ذکر شد این است که خطر همواره در کمین تهدید است و لحظهای غفلت و برآورده نکردن نیازهای جامعه از جمله اشتغال و ازدواج جوانان و نیز نداشتن سرگرمیهای مباح از جمله موسیقی و غنا و تفریح و سیاحت میتواند جامعه را به همان سمت و سو سوق دهد و در چنین امور اقتضایی با حاکمیت نظام اسلامی نمیتوان فتوای حرام است حرام است سر داد و جامعه را به مرزی بحرانی رساند آن هم با فتوایی که پشتوانهٔ لازم علمی را ندارد و ما چگونگی آن را در کتابهای فقهی خود توضیح دادهایم.
باید دانست در امور اقتضایی نباید بر حکمی که در زمان حضرات معصومین علیهالسلام داده شده است جمود داشت؛ چرا که ممکن است با توجه به فساد حکومت جنبهٔ فساد آفرینی آن غلبه داشته است. در زمان اولیای معصومین علیهمالسلام فرصت زمانی و مجالی برای تبیین برخی از امور به صورت واضح و مصداقی به سبب حاکمیت خلفای جور نبوده است. در زمان حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام انواع کودتاها از ناحیهٔ سران و افراد بانفوذ بر علیه آن
(۹۱)
حضرت انجام میشد و صرف نگهداشت شاکلهٔ اسلام و تبیین روش حکومت داری از ناحیهٔ آن حضرت علیهالسلام کار بسیار مهمی است که جهانیان را تا ابد مدیون خود ساخته است و شاید یکی از کارهایی که در حکومت جهانی حضرت مهدی (عجلاللّه تعالی فرجه الشریف) انجام شود تبیین چنین اموری باشد. امروزه متأسفانه تا ما نام و عنوان برخی از امور را میشنویم پلیدیها را به ذهن میآوریم. ما وقتی نام عشق را میشنویم به یاد شهوت میافتیم و وقتی اسم غنا آورده میشود گناه و معصیت به یاد میآید مانند جود که با شنیدن آن یاد حاتم میافتیم در حالی که تا حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است حاتم کیست و همین طور امور بسیاری دیگر که در طول زمان به خرابی معنا کشیده شده است.
شهوت اگرچه از مراتب نازلهٔ عشق و یکی از افراد آن است ولی وقتی با حرام مخلوط گردد آلوده میشود وگرنه شهوت امری پسندیده و کمال آدمی است و کسی که آن را نداشته باشد ناقص و بیمار است اما شهوتی که آلوده به معصیت نباشد کمال است. شهوت آلوده به گناه همچون آب زلالی است که خاک در آن ریخته شود که گلآلود بودن آن نقص آب نیست، بلکه خاک است که آن آب را به آلودگی کشانده است.
شهوت دور از گناه عفت است و ظهورات تعینی مخلوقات و امیر حرکت آنها عشق است؛ چرا که حرارت نهفتهای در آنان
(۹۲)
میباشد و اگر کسی از این حرارت کمتر بهرهمند باشد، راه وصول او دورتر از دیگران میباشد؛ زیرا حق تعالی عین حرارت است و «کلّ یوم هو فی شأن».
مشکلات جامعه، زمان و مکان حکومتها باعث گردیده است که افراد جامعه به کوتاهی در اندیشه دچار شوند و با شنیدن عشق یاد زلف و با شنیدن خال لب، یاد لب زنی فاسد افتند؛ در حالی که عشق و خال لب مراتب فراوانی دارد و دارای افرادی است که دیدن یک بار آن در مراتب بالا میتواند انسان را برای عمری راهی بیابان نماید. در تبیین مفاهیم اجتماعی و در استنباط از روایات باید به زمان تقیه و حکومت خلفا و سلاطین فاسد بسیار توجه داشت و آن زمان را با زمان حاکمیت معصوم یا نظام ولایت فقیه یکسان ندید و احکام یکی را در امور اقتضایی به دیگری سرایت نداد. شیعیان حکومت رسمی اسلامی نداشتهاند تا تبیین برخی از مفاهیم فقهی مانند غنا و موسیقی و یا عشق و عفت موقعیت داشته باشد و همین که آنان میتوانستند مرام و نیز جان خویش را حفظ نمایند، کاری بس بزرگ انجام داده بودند.
بند « ۴۵ » رویش نفاق در جامعهٔ بسته
در جامعهٔ ایران سختگیریهای بسیاری از ناحیهٔ برخی از متعصبان مذهبی اعمال میشود که با احکام بیپیرایهٔ شرع
(۹۳)
سازگاری ندارد. گاه گفته میشود طلاب بسیاری به طور پنهانی درس موسیقی میخوانند و این حکایت از بسته بودن جامعهٔ حوزوی دارد. چرا باید آنقدر سخت گرفت و حلال خدا و امر فطری را حرام نمود که برخی مجبور به فعالیتهای زیرزمینی شوند. فعالیتهایی که به دلیل پنهانی بودن ممکن است خالی از انحراف نباشد.
جامعهٔ بسته سبب رویش نفاق، تزویر، سالوس و ریا میگردد؛ به قدری که جامعهٔ کفرآلود خطر کمتری نسبت به آن جامعه دارد. جامعهٔ بسته گرچه ظاهری آراسته دارد ولی پایهها و استوانههای نگهدارندهٔ آن در حال پوسیدن است و با لرزهای ویران میگردد. البته وقتی میگوییم جامعه باید باز باشد به این معنا نیست که جامعه میتواند دریده باشد؛ چرا که این دو جدای از هم است گرچه باز نبودن جامعهای برای روزی موجب دریدگی میشود. وقتی درب خانهای باز نمیشود، دیوار خراب میشود و وقتی که جامعه از راه سالم، خود را تخلیه نکند، عفاف آن دریده میگردد و از بین میرود.
بند « ۴۶ » آزادی در خلاقیت
در اجتهاد و استنباط احکام دینی توجه به سه اصل موضوعشناسی، ملاکشناسی و حکمشناسی اهمیت بسیار دارد.
(۹۴)
نخست باید موضوع را شناخت و سپس ملاک حرمت یا حلیت و بعد از آن حکم نمود و فتوا داد و اگر هر کدام از این سه امر نباشد، فتوایی که داده میشود عامیانه است.
ما در بحثهای فقهی خود آوردهایم که مسلمانان نباید جیرهخوار دیگران باشند و راهکارهایی برای آن در نوشتههای تفصیلی خود ارایه دادهایم. در آنجا گفتهایم نه تنها صنعت مجسمه و عروسک سازی که روح ندارد حرام نیست، بلکه ساختن مجسمهها یا عروسکهای روحدار ـ اگر کسی توان آن را داشته باشد ـ جایز است و همان گونه که تولید مرغهای ماشینی ایراد ندارد، تولید دیگر پرندگان، حیوانات و حتی انسان نیز ایرادی ندارد و اینها همه قدرتهایی است که خداوند در نهاد انسان قرار داده است تا از آن استفاده کند. خداوند قدرت خود را در ظرف ظهور به انسان داده است و انسان خلیفهٔ خداوند روی زمین است و هر کار شایستهای که از عهدهٔ او برمیآید را میتواند و باید انجام دهد.
بند « ۴۷ » توجه به مراتب مردم در حاکمیت
درست است که بزرگان و عالمان دینی ما غرق معنویت بودهاند و در عالم تجردی سیر میکردند؛ ولی باید دانست نباید
(۹۵)
رسیدن به چنین روحیهٔ بزرگ و معنوی را از مردم توقع داشت و باید گذاشت مردم آنگونه باشند که خود هستند. کسی که بخواهد با روحیهٔ عالمان معنوی بر مردم حکومت کند و رسیدن آنان به آن قلهٔ بلند را بخواهد، از ادارهٔ جامعه ناتوان میگردد و همین مردم روزی او را از ولایت برکنار خواهند کرد. مردم نیازمند تفریح و بازی هستند. ممکن است برخی از بازیها در نظر عالمی زشت باشد اما اینگونه نیست که همهٔ زشتها حرام باشد. بازیها تناسب دارد و بسته به رعایت تناسب قبیح نمیباشد. بر اساس آیات الهی، خداوند متعال مردم را بر سه گروه کلی بندگان رحمان، مردم عادی و مؤمنان متوسط تقسیم کرده است و هر یک از این گروهها احکام خاص خود را دارند. نباید حکمی که برای عباد رحمان است را به مردم عادی سرایت داد و همه را نمیتوان با یک دید نگریست. بله، مردم عادی با اشتغال به لهو و لعب و پرداختن به امور باطلی که حرام نباشد به کمال ثانی و سعادت خود نمیرسند اما نباید در فقه و حکومت بر جامعه این هدف والا را که برای عباد رحمان است از مردم عادی خواست.
بند « ۴۸ » آموزش مهارتهای زندگی و مسایل جنسی
در جامعهٔ ایران در دههٔ دوم انقلاب که این کتاب به
(۹۶)
نگارش در میآید مسایل جنسی به زوجهای جوان آموزش داده نمیشود. نگارنده در کتابی چهار جلدی با عنوان: «زن؛ مظلوم همیشهٔ تاریخ» نحوهٔ آموزشی ساختن مسایل جنسی را آورده است. نباید گمان کرد سخن گفتن از چنین مسایلی از بیحیایی است. زندگی علمی و عالمانه زندگی کردن را باید آموزش داد و نباید آن را کمتر از آموزش رانندگی دانست. همانگونه که فردی برای سوار شدن بر خودور خود نیازمند اخذ گواهینامه است، مرد و زنی هم که قصد ازدواج با یکدیگر دارند باید آموزشهای لازم در این زمینه را ببینند و جوانان باید با داشتن علم و اطلاعات کافی از نحوهٔ زندگی زناشویی دست به انتخاب همسر و شریک زندگی خود بزنند. علم زندگی دامنهٔ گستردهای دارد که مسایل جنسی تنها جزیی از آن است. جامعهای که نتواند مهارتهای زندگی را به جوانان خود آموزش دهد نمیتواند مترقی، متدین، سر زنده و شاداب باشد. افکار ناب شیعه را تنها با ارایهٔ علمی آن است که میتوان برای دنیا و جهان آینده بازگو کرد و این مهم نیز بر عهدهٔ حوزههای علمی است که موتور انقلاب میباشند. انقلاب اسلامی نعمتی الهی است که باید آن را غنیمت شمرد. انقلابی که از ظهور آن تا به امروز به دنیا جرأت بخشیده و حتی مردم بدبخت و فقیر را علیه آمریکا شورانده و گویا ایران و انقلاب آن نیمی از جهان را فرا گرفته است؛ حتی اگر در اثر تبلیغات منفی رسانههای غربی نام ایران را به بدی ببرند باز ایرادی ندارد و خیراتی را برای ما به همراه دارد.
(۹۷)
بند « ۴۹ » واژگان ترسزا و فرهنگ محبت آفرین دین
از آسیبهای تبلیغ دینی آن است که عالمان و واعظان از جهنم و چوبهای نیم سوختهٔ آن بسیار سخن گفته از زیبایی و عشق خدا سخنی بر زبان نیاوردهاند. مردم را میتوان با بیان زیباییها و کمالات خداوند عاشق خداوند نمود. مردم را به تقوا و پرهیزگاری به معنای ترس از خدا تشویق میکنیم چنانچه یاد قلدران و زورگویان که به هیچ کس رحم نمیکنند و میدرند و پاره میکنند و میشکنند و خرد میکنند بیشتر در ذهن مردم مینشیند؛ در حالی که ارایهٔ چنین تصویر ترسناکی از خدا اشتباه است که باید آن را در کتاب «خدا انگاری» یا کتاب «خدایی که من میپرستم» از نگارنده دید. اگر خداوند شیرینتر از عسل است و خالق همهٔ زیباییهاست و عاشق موجودات و آفریدههای خود است؛ پس برای چه باید از او بترسیم؟
بند « ۵۰ » ترسیم وظایف حکومت اسلامی
امام کاظم علیهالسلام میفرماید: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وارد مسجد شدند و در این هنگام با گروهی برخورد نمودند که اطراف مردی گرد آمده بودند. حضرت صلیاللهعلیهوآله فرمودند: این چیست؟ گفتند: او علامه و
(۹۸)
بسیار داناست. رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: علامه چیست؟ آنان گفتند: داناترین فرد عرب به نسب و تاریخ آنان و روزگار جاهلیت و اشعار عربی است. رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمودند: این دانشی است که کسی که آن را نداند ضرر نمیزند و کسی که آن را بداند نفعی نمیبخشد. سپس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: همانا علم بر سه شعبه است: نشانهای محکم و استوار، واجبی مناسب، یا سنتی برپا و غیر از آن هرچه باشد فضل است.
این روایت در واقع میتواند بخشی از وظایف حکومت اسلامی را ترسیم نماید. ترویج و تأکید بر دانشهای کاربردی و مفید؛ یعنی آیهٔ محکم یا باورهای دینی، واجبات و تکالیف و نیز رفتارها و امور اخلاقی، ادب، بزرگواری، متانت، آقایی، آقا منشی، کمال، فتوت، مردی و جوانمردی است؛ اما غیر از آن هر دانشی که باشد فضل است. متأسفانه بسیاری از دخترانی که دیپلم میگیرند نمیتوانند غذایی مختصر را طبخ نمایند و از آشپزی چیزی نمیدانند و یا بسیاری از پسران نمیتوانند مسایل ابتدایی فنی مانند تعمیر ابتدایی کولر یا مختصری بنایی را انجام دهند و با پیشامد کمترین مشکلی ناچار میشوند از فنی کارها استفاده کنند. چنین پسر یا دختری که فردا ازدواج میکند با همسر خود دچار مشکل میشود. «فریضهٔ عادله» برای یک دختر، همان آشپزی و خیاطی است و حتی اگر دختری پزشک
(۹۹)
شود یا مدرک دکترا در هر رشتهای بگیرد باید بتواند آشپزی و خیاطی نماید؛ چرا که اصل برای زن این است که بتواند دستکم چند نوع غذا درست کند. دختری با جهیزیههای چندمیلیونی وارد خانهٔ شوهر میشود اما نمیتواند حتی نیمرویی را بهدرستی آماده کند و آبروی خانوادهٔ خود را با این وجود میبرد. «فریضة عادلة» واجبات مناسب است و هر واجبی که برای گروه و جنسی مناسبت دارد را شامل میشود. کسی که میخواهد سوار خودرو شود باید تا حدودی نیز از مسایل فنی آگاه باشد تا در راه نماند وگرنه در صورتی که با همسر و فرزند خود باشد یا آنان را به گرما مبتلا میسازد و یا در سرما.
«فریضهٔ عادله» برای هر شغلی با توجه به موقعیت آن به دست میآید و هر فردی باید مسایل شرعی و نیز فنی کسب و کار خود را بداند. فریضه یعنی واجبات و عادله یعنی مناسب و برای هر کس بهگونهای است. ممکن است خانمی بوکسر باشد و این فضل است اما او باید بتواند پوشک بچهٔ خود را عوض کند اما دانستن همین کار برای خانمی که عقیم است فضل میگردد.
نظام اسلامی باید بر سه امر گفته شده در این روایت متمرکز شود و اصول و آداب اجتماعی را بر اساس آن ترسیم نماید و در ساخت فیلمهای سینمایی و تولیدات تلویزیونی آن را تبلیغ نماید.
(۱۰۰)
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بسیار تیزبین بوده و بهترین و بالاترین درک از مسایل اجتماعی را داشتهاند و مردم را خوب میشناختهاند و میدانستند که آنان از خبرهای افسانهای یا فکاهیهای خندهآور خوشایندی بیشتری دارند و با شنیدن آن، حق و حقیقت را فراموش میکنند و با داشتن این تجربه که در آیهٔ «لهو الحدیث» از آن یاد شده است به سراغ فردی میرود که مردم از او به عنوان علامه یاد میکردهاند و برای تبیین حقیقت علم و دانش آن را در سه موضوع گفته شده منحصر میسازند، چرا که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میدانند اگر جلوی این به اصطلاح علامه گرفته نشود، مردم در پی امور نفسانی و خواهش آن پی او را گرفته و آیات الهی را رها میکنند. امور جنسی و فرعی نباید بهگونهای باشد که مردم را به خود مشغول دارد و آنان را از اصول باز دارد. به طور نمونه، وقتی جوانانی زور آزمایی میکردند و آن هم سوژهٔ خوبی برای نفسانیات و قدرت طلبی بود، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای آن که این امر را در حالت اعتدال و بالانس نگاه دارند و آن به عنوان اصلی برای جوانان قرار نگیرد فرمود: «أشجع النّاس من غلب هواه»(۱). زورآزمایی و قدرتنمایی چنانچه دین را تخریب کند باید آن را فرع و فضل قرار داد. البته جالب این است که پیامبر
- بحارالأنوار، ج ۷۴، ص ۱۱۲٫
(۱۰۱)
اکرم صلیاللهعلیهوآله این کار را به صورت کلی حذف نمینماید؛ بلکه آن را با این بیان تعدیل مینماید و موضوع اصلی خود را نیز رونق میدهد و عالمان دینی نیز به جای محدود سازیهای کلی و بیاساس باید در پی تعدیل امور نفسانی مردم با طراحیهای جدید و متنوع باشند.
بند « ۵۱ » عزلت حقطلبان در حرکتهای اصلاحی
پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله خطاب به حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «یا علی، أنّه ما اختلف أمّة بعد نبیها إلاّ ظهر أهل باطلها علی أهلِ حقّها»(۱)؛ بعد از هیچ پیامبری اختلاف و درگیری نشد مگر آنکه اهل باطل بر اهل حق حاکم و چیره گردیدند و میدان به دست اهل باطل افتاد و اهل حق در اذیت و آزار قرار گرفتند و به کناره رانده شدند.
از این اصل میتوان حقایقی را به دست آورد که برای تمامی اصول اجتماعی و حرکتهای عمومی میتواند به عنوان توشه مورد بهرهبرداری قرار گیرد. این حقایق تحت اموری چند بیان میگردد:
۱- کتاب سلیم بن قیس، تحقیق محمد باقر انصاری، ص ۱۳۶ – ۱۳۸٫
(۱۰۲)
اختلاف بعد از هر پیامبری؛ خواه نبی باشد یا رسول، حتمی است و درگیری بعد از هر نبی یک اصل است. این اصل میتواند علل مختلفی داشته باشد. یک علت، کینههای پنهانی اهل باطل است که در طول حرکت اهل حق متراکم گردیده و در ظرف اقتدار نبی قدرت بر اظهار آن را نداشتهاند. این کینههای پنهانی چنان بر هم انباشته گردیده و چنان در هم آمیخته شده است که جز در هنگام عروج و رحلت نبی فرصتی بهتر برای اظهار آن نیست.
علت دوم، بیاعتقادی اهل باطل و یا اعتقاد اهل باطل به باطل است که به طور جدی وارد معرکه میگردد تا ضربهای را که از جریان حرکت دینی دیده است، در این فرصت مناسب تلافی کند و از آن انتقام گیرد و نیروهای اصلی حق طلب را نابود سازد و در صورت عدم امکان، نیرو و توان آنان را در اختیار گیرد و آنان را منزوی نماید.
علت سوم، بیرغبتی کمیتهای عمومی نسبت به جریان حق و عدم ادراک آنها نسبت به امور درست و سعادتزاست که ضعف اهل حق و اقتدار صوری اهل باطل را در پی دارد. کمیتهایی که در حکم سیاهی لشگر عمل میکنند و همیشه به دنبال کجیها و منافع مادی خود هستند، در چنین پیشامدهایی منفعت را در همکاری با اهل باطل میبینند تا مواهب فردی و
(۱۰۳)
اجتماعی از دست رفتهٔ خود را دریابند و در پناه اهل باطل سامانی دوباره یابند.
علت چهارم، اعتقاد محکم و عدم انفعال اهل حق در مقابل اهل باطل است که علت محکمی برای بروز ناخالصیها و آشکار شدن چهرههای نفاق و ریاست. اگر بعد از پیامبر فرستاده شده، اهل حقی نباشد و همهٔ امت به دنبال منافع مادی و اجتماعی خود باشند، هرگز اختلافی ایجاد نمیگردد و جریان سالمی وجود ندارد تا درگیری ایجاد شود. این اعتقاد درست اهل حق مبنی بر لزوم حفظ حرمت دین و صحت و سلامت آن از گزند انحراف و انحطاط است که عامل مقاومت و تلاش در این راه و در نتیجه بروز درگیری با باطلگرایان است. این دسته، گذشته از خویشتنداری، صبر و بردباری در برابر دشمنان، بیان و تبلیغ عقیده و مرام حق را نیز در حد امکان ادامه میدهند تا به قدر توان آن را از انحراف یا انحطاط دور دارند.
نتیجهٔ این چند امر آن میشود که بروز اختلاف و درگیری بعد از هر حرکت اصلاحی امری حتمی و قانونی اجتماعی است و نسبت به تمامی انبیا و پیروان آنان حکمی واحد دارد و هیچ کدام از آن بیبهره نمیباشند. این اختلاف، ریشهٔ پیشین دارد و نتیجهٔ برخوردهای گوناگون در زمان وجود پیامبر است که بعد
(۱۰۴)
از رحلت وی ظاهر میگردد.
در این بیان شریف که میفرماید: «ظهر أهل باطلها علی أهل حقّها» حاکمیت صوری اهل باطل را میرساند و اینکه نهتنها حقانیتی در آنها وجود ندارد؛ بلکه بطلان روش و منش آنها را نیز میرساند؛ زیرا برتری اهل باطل بر اهل حق جز با خیانت و ستمگری محقق نمیشود. اینکه اهل باطل بر اهل حق چیره میشود برای آن است که اهل حق برای حفظ دین از انحراف و انحطاط ملاحظاتی دارند که اهل باطل آن را رعایت نمیکنند. گذشته از آنکه آنها در جهت تخریب دیانت از هیچ امری فروگذار نمیکنند.
اهل حق با تربیتی که از رسول الهی زمان خود آموختهاند به حفظ دین اهمیت میدهند؛ در حالی که اهل باطل تنها برای پیشبرد مقاصد و منافع خود میکوشند و با همگامی با تودهها و مردم عادی جامعه، مقاصد خود را اجرا میکنند.
اینگونه است که بعد از هر مصلحی، این اهل حق آن هستند که در اذیت قرار میگیرند و بسیار میشود که به دست اهل باطل به شهادت میرسند و کسانی که به اکراه دین را پذیرفتهاند بر خوبان هر دین و بر انقلابیهایی که ستون انقلاب بودهاند حاکم میگردند.
(۱۰۵)
بند « ۵۲ » ستیز با اهل روزگار
هر کس سر ستیز با اهل روزگار داشته باشد، سری برای او باقی نمیماند.
بند « ۵۳ » درک موقعیت حال
درک موقعیت فعلی و چگونگی برخورد با آن و تکیه نداشتن بر شرایط گذشته، حال و آینده از مهمترین شرایط واقعبینی و درک درست برای تحلیل زمانه و حوادث سیاسی است. فرد سیاستمدار در گذر زمان نباید بر حوادث ایام و شکستها و پیروزیهای فردی خود تکیه کند و حقایق حال را در نظر نیاورد و نباید بر آنها تکیه نماید؛ بلکه باید موجودی و موقعیت فعلی را در نظر داشت. من چه بودم و که بودم، چه داشتم و چه خواهم داشت هرگز توان آدمی را افزایش نمیدهد، بلکه موجودی فرد را میکاهد. انسان باید ببیند کیست و چه دارد و جامعه و مردم، او را چگونه میشناسند و با او چگونه برخوردی دارند. ممکن است فردی دارای حقیقت بوده یا عالمی سرشناس و فردی شایسته باشد که گرفتار ایادی باطل گردیده و به چنگ دژخیمی اسیر
(۱۰۶)
گردیده است. وی در این موقعیت باید پیش از هر چیزی بیابد که اسیر است و با دژخیمی روبهروست و تمامی توان خود را بر درک این امر استوار سازد، موقعیت فعلی خود را ملموس خویش کند و با خود، اندیشههای حقیقی و معانی واقعی پیشین را مطرح نسازد که من عالمی سرشناس و فردی چنین و چنان هستم.
همینطور باید موقعیت فعلی دژخیم را دریافت که با دژخیمی زورمند و ظالمی رو بهروست که جز هدف خویش چیزی را به رسمیت نمیشناسد، و نیز نباید در نظر آورد که این دژخیم و زورمند در گذشته فردی ضعیف و پست و یا اسیر و گرفتار دست من بوده است.
ممکن است فرد بزرگی در مقاطع گوناگون کوچک شود، عزیزی خوار گردد، توانایی در بند افتد، نااهلی به بزرگی رسد و بیهویتی دارای عناوین ظاهری گردد. ممکن است عناوین صوری و حقیقی روز به روز و حتی لحظه به لحظه تغییر پذیرد، هر زمانی امری رونق یابد، فردی چهره نماید، چهرهای پژمرده گردد و صدایی خاموش شود که تمامی این امور به هر حال دشوار است. باید درک امور موجود را داشت و خود را با شرایط موجود هماهنگ ساخت و نزدیکترین راه و سالمترین روش را برای رهایی از بند انتخاب کرد. باید شرایط و موجودیت و توان مالی
(۱۰۷)
خود را از نظر دور داشت و نباید سخن از گذشته یا آینده به میان آورد. باید دید که اکنون و در این زمان و حال موجود چه باید شود و در آن حال، چگونه باید برخورد کرد.
همانطور که گذشته در زمان حال خود آثار فعلی بوده، زمان آینده نیز در حال خود همین گونه خواهد بود، ظرف حال نیز همین گونه است و نباید آن را انکار کرد. افرادی که درک حال را ندارند و به گذشته و یا آینده تکیه میکنند و سخن از حقایق به میان میآورند کمتر میتوانند رها و موفق گردند و بیشتر در بندهای گوناگون گرفتار میشوند.
کسی که سلطان و شاه میشود ناخودآگاه اشتهایی این چنین پیدا میکند، لایق باشد یا نباشد، کسی هم که رعیت و اسیر حاکمی میگردد باید در خود به دنبال چنین اشتهایی بگردد و اینگونه انقیاد گرایی را جستوجو کند. کسی که مالی مییابد اشتهای خاصی مناسب همان مال در خود مییابد و آن کس که مال خود را از دست میدهد باید در خود چراغهای فراوانی از امیال گوناگون را خاموش شده بداند، آه و سوز و حسرت فراوان سر ندهد، سخن از مالداری خود به میان نیاورد و بر نقد تکیه کند نه نسیه.
آن کس که قدرت در دست دارد و حکم میکند توقع اطاعت و
(۱۰۸)
اجرا دارد. او چنین حقی را از آن خود میداند و تخلف را از هیچ کس روا نمیداند. محکوم هم اگر در خود قدرت مقابله و توان ستیز نمیبیند باید شرایط موجود را برای رهایی از حکم پذیرا باشد و سخن از حقایق دیگر به میان نیاورد که من چنین بودهام و او چنان بوده است. کسانی که اینگونه برخورد میکنند کمتر میتوانند خود را از چنگال زور برهانند؛ اگرچه تمام دعاوی آنها در زمان گذشته یا آینده بهجا باشد. این بیان را میتوان اساس تمام ضوابط موجود در فرهنگ انسانی و حدود اجتماعی دانست و بر آن اعتماد کامل داشت. البته این بیان به معنای سازش و زبونی در مقابل حوادث و زورمداران نیست. هر فرد آزادهای باید در مقابل نامردمیها بایستد و از خود با تمام نیرو دفاع کند اما دفاع باید عاقلانه باشد و حد و مرزهای سیاست نادیده انگاشته نشود هرچند سیاست اقتضا میکند گاه برای دفاع از حق، خود را به مسلخ و قربانگاه برد.
از آنچه در پیش گفته شد نباید پنداشت که حقایق نادیده انگاشته شود و تنها به واقعیات موجود (و نه حقایق آن) اعتماد داشت؛ بلکه مراد این است که زمان حال را باید با خصوصیات آن یافت و نباید نسبت به واقعیات موجود سستی روا داشت و آن را انکار نمود و تمامی توجه خود را به گذشته یا آینده معطوف
(۱۰۹)
نمود؛ بلکه باید خود را در زمان موجود و موقعیت فعلی تحمل کرد و از عوامل موجود برای رهایی از هر بندی بهره گرفت.
بر این اساس، این توهم که زمان حال اصالت کلی ندارد و نباید به تواناییهای استعداد خود تکیه کرد و لازم است در دنیای سیاست از گذشته و آیندهٔ خود برید بیمورد است؛ بلکه باید بر حقایق موجودی که در خود میبیند؛ اگرچه خصم آن را نپذیرد، بهخوبی اعتماد کرد و از آن بهره گرفت و خود را مجهز نمود.
همانطور که کودکی، جوانی و نشاط آدمی ثابت نمیماند و سلامتی و بیماری وجود آدمی را دست به دست میکند، هیچ کدام از موقعیتهای فردی و اجتماعی اعم از مال، قدرت و عناوین حقیقی و اعتباری تا دیگر امور ثابت نیست و همواره دستخوش حوادث میگردد. حوادثی که گاه قابل جبران یا برگشت نمیباشد و بسیاری از آن نیز قابل تدارک و جبران است. در تمامی این موارد باید موقعیتهای فعلی را درک و بر همان اساس حرکت نمود و خود را با آن هماهنگ ساخت و از هر گونه افراط و تفریط خودداری نمود و خود را دچار حوادث شومتری نساخت و در هر صورت یأس و ناامیدی را به خود راه نداد و بر موجودی دیگران نیز چندان چشم ندوخت که کس نداند روزگار چه بازی کند و همانطور که دیروز از امروز بیخبر بودهایم، امروز
(۱۱۰)
نیز از فردا بیخبر هستیم و این خود علت امید است.
بند « ۵۴ » انزواگرایی سیاسی
پیروزی در گرو انزوا نیست و انزوا هیچ گاه مشکلی را حل نکرده است؛ مگر آنکه عزلت و انزوا با تفکر، خودیابی، بازسازی ذهنی و خودسازی همراه باشد.
بند « ۵۵ » یافت حقایق با ارادهای آهنین
با گذر زمان و با پیشامد حوادث گوناگون، تغییر و تحول فراوانی در میان مردم و افراد جامعه پیدا میشود و مردم هیچ گاه بر ذائقهای ثابت باقی نمیمانند. افراد و جوامع دستخوش دگرگونیها و حوادث فراوان هستند و در هر برهه و دورهای از زمان تازگیهایی در جامعه بروز میکند و باز هم دگرگون میشود و بهگونهای دیگر میگراید. عوامل طبیعی و فرهنگ و دین میتواند در این دگرگونیها نقش عمدهای داشته باشد. در اینگونه تغییر و تحولها مشکل است افراد یک جامعه به خوبیهای حقیقی آن دست یابند و کمتر کسی یافت میشود که بتواند درک درست و ارادهٔ محکمی در امور حقیقی به کار برد.
(۱۱۱)
چه بسیار میشود که کسی درک درستی نسبت به امور مختلف دارد؛ ولی نسبت به تحقق خارجی آن ارادهٔ محکمی ندارد و یا آنکه فردی ارادهٔ محکمی در خود به بار میآورد؛ ولی مورد ارادهٔ وی ارزش علمی و فرهنگی ندارد و امری حقیقی نمیباشد.
افراد جامعه همواره به این آسیب گرفتار هستند که در خوبیها در پی رشد و تکامل درستی به دست نمیآورند؛ هرچند خواهان آن باشند؛ زیرا ارادهٔ آنان آهنین نیست و در جهات بسیاری همیشه درگیر کمبود، نقص، خطا و عصیان هستند یا درک درستی از آن ندارند و یا هم نه درک درستی دارند و نه ارادهای محکم و پولادین. کمتر کسی در درک درست و ارادهٔ محکم موفق میگردد. این تنها اولیای خدا هستند که با تأییدات الهی به مقامات و مراحلی از کمال میرسند که هم درک درستی از امور مییابند و هم ارادهای نافذ و آهنین دارند. عقاید بسیاری از مردم همانند بسیاری از عقاید صاحب نظران، زیربنای محکم و درستی ندارد. اینگونه نارساییهای فکری ارادهٔ محکم، نیرو و شدت توان فردی را تلف میسازد، بلکه زیانهای بسیاری بر او وارد میآورد.
نادانی که قوت اراده دارد زیانی بیش از کسی دارد که به ضعف
(۱۱۲)
اراده دچار است؛ اگرچه ضعف اراده به خودی خود نقص و عیب است. بسیاری از نابسامانیها، کشتارها، جنگها و فقرها و گرفتاریهای بشری از عدم درک درست امور یا ضعف اراده سرچشمه گرفته است.
گاه میشود درک درست امری بسیار مشکل نیست تا فرد و جامعه نتواند به درک درست آن دست یابد، همان طور که میشود امری و چیزی ارادهٔ فردی را به آسانی خرد و پودر سازد و به او آسیب و آفت وارد آورد. همچنین گاه میشود محبت و علاقهٔ فردی به چیزی چنان زیاد میشود که تمامی مشاعر خود را از کار میاندازد و او را کور و کر میکند و وجودش خلاصه در معشوق میگردد؛ خواه آن معشوق زیبا باشد یا زشت روی، بزرگ باشد یا کوچک و خوب باشد یا بد، او هرگز معشوق را زشت، کوچک و حقیر به نظر نمیبیند و خیال آدمی آن را از هر زیبایی زیباتر و از هر بزرگی بزرگتر جلوه میدهد.
گاه میشود که آدمی در مقابل خواستهای کوچک و زبون میگردد و خود را به هیچ میانگارد و گویی از خود توان و ارادهای جز وصول و خیال وصول به معشوق ندارد. گاه میشود خواستهای چنان پشتش را به زمین میمالد و زانویش را خم میکند که گویی فطرتی نو برای آدمی به بار میآورد و او را در
(۱۱۳)
خود محو و نابود میسازد.
بسیاری از این ناتواناییهای ارادی معلول تصورات نادرست و عقاید ناموزون است و تربیت و عادت نیز در آن دخالت بسزایی دارد. درست است که قدرت فکری افراد و ارادهٔ آنها نسبت به تمامی امور یکسان نیست، اما میانگین آن میتواند هماهنگی درستی در جامعه پدید آورد. دین درست و حقیقت سالمی که دور از پیرایه باشد میتواند آدمی را به سر منزل مقصود نایل گرداند، اگر بشود باور کرد که صاحبان دین و فرهنگ بهرهٔ کافی از دین و فرهنگ خود دارند! اینجاست که میشود راهی به سوی حقیقت باز کرد؛ اگرچه این فکر نوعی خوشباوری است و نمیشود به آن چندان اعتماد کرد؛ چرا که مدعیان فهم دین فراوان هستند و بر آدمی است که با ارادهای قوی و همتی بلند این معنا را پیگیر باشد.
باز خاطرنشان میگردد گاه میشود تصور، اندیشه و خیال باطلی جهت زندگی و منش آدمی را عوض و آدمی را از خود دور و بیگانه میسازد.
(۱۱۴)
بند « ۵۶ » قساوت ظالمان و نازکدلی عارفان
ظلم ستمگران و انفعال و نازکدلی و زودرنجی عارفان هر دو نقص است. انسان متعهد و عارف کامل و واصل باید هم حب داشته باشد و هم بغض و در برابر خوبیها و بدیها برخوردی یکسان نداشته باشد.
با آنکه سالک باید نسبت به تمامی افراد جامعه عطوفت داشته باشد، نباید دلنازکی وی موجب شود در برابر کژیها و زشتیها از خود مرحمت نشان دهد؛ از این رو باید میزانی در دست سالک باشد تا در مقابل خوب و بد برخوردی مناسب و درخور از خود نشان دهد و اینگونه نباشد که افراد جامعه تنها در دو طرف قرار گیرند: یک دسته افراد بیباک و ستمپیشه و دستهای دیگر افرادی که حتی نسبت به همین افراد دارای مرحمت باشند و همهٔ بندگان خدای تعالی را با یک چشم ببینند؛ زیرا هرچند همهٔ انسانها بندگان خدای تعالی هستند، اما ظالم و مظلوم در یک مرتبه نیستند و با هم تفاوت دارند. ما در ناسوت هستیم و باید قوانین حاکم بر ناسوت را محترم بشماریم. ظالم، هرچند بندهٔ خداست، اعتقادی به همین امر ندارد و نباید مورد مرحمت قرار گیرد. او باید بداند در برابر بدیهای او مردمی هستند که میایستند و تحمل بدیهای او را ندارند.
عارف و سالک کسی است که بتواند قوهٔ تشخیص بد و
(۱۱۵)
خوب را داشته باشد و خوبیها و بدیها را از هم تمییز دهد و در مقابل هر یک برخورد مناسب داشته باشد. او باید بتواند در مقابل اشک چشم یتیم آرام ننشیند و اگر اشک چشم ظالم را هم دید آن را بشناسد و اشک ظالم را مانند اشک چشم یتیم به حساب نیاورد. گردن افتاده و کج شدهٔ ضعیف را بشناسد و هر کس را که گردن کج کرد ضعیف نداند. آه و سوز دردمند را بشناسد و هر آه و سوزی را دلیل بر ضعف نداند. خلاصه همه را یکسان به حساب نیاورد و بین مظلوم و مظلومنما و خوب و بد تفاوت گذارد. این است مراحل بلند دستگیری در عرفان؛ نه آنکه دعای خیر و نظر رحمت و لبخند شیرین و صفای عارف، نثار همگان؛ خواه خوب باشند یا بد، شود و از باب فضل بگوید: من دست روی کسی بلند نمیکنم، هرچند ظالم باشد و خشم بر کسی نمیگیرم؛ گرچه متجاوز باشد و هر کسی را نوازش میکنم؛ حتی اگر ظالم باشد، و با خود بگوید: برای من مظلوم و مظلومنما یکی است و من میان بندگان خدا تفاوت قایل نمیشوم! تمامی اینها گمراهی است و این روش، دید و راه اولیای بحق الهی نمیباشد.
عارف سالک آن است که حب و بغض خود را به راه راست راهنمایی کند و اگر پیش آمد، محبت کند و اگر لازم شد، شمشیر به دست گیرد، اگر لازم شد یتیم را نوازش کند و هر گاه ضرورت
(۱۱۶)
پیدا کرد، بجنگد و به آنچه وظیفهٔ الهی است عمل نماید و در جهت درستی و فهم خوبیها کوتاهی نداشته باشد. افراد بیخیال و گوشهگیر و راحتطلب و دعاگو نمیتوانند خود را سالک و انسان کامل بدانند. کسی میتواند بهطور نسبی انسانی کامل باشد که قدرت جلب و دفع را بهخوبی دارا باشد و زمینهٔ خوبیها و دفع بدیها را در خود پرورش دهد و دیگران را نیز به آن وادار سازد.
بند « ۵۷ » سیاست دینی و دیانت سیاسی
سیاست بر دو معنای مختلف نمود دارد: نخست سیاستی که بیانگر منش، آرمان و اهداف فرد یا گروهی است و دو دیگر سیاستی که هر منش و آرمانی را زیر قلمرو قدرت خود در میآورد.
معنای نخست سیاست، معنای درست آن است که کمتر یافت میشود و معنای دوم آن است که سیاست مستقل و صرف نیست بلکه سیاست اجرایی و اقتدار استبدادی است. هدف و پایان و مآل سیاست به معنای دوم، بقای موجودیت و موقعیت است و منش و روش خاصی نمیخواهد و تمامی همت آن بر این است که تمامی منشها و روشها را زیر پرچم خود در آورد و به همهٔ
(۱۱۷)
آنها رنگ و روی خود را بدهد.
در جوامعی که سنت و دین و منش خاصی دارند این نوع سیاست بیشتر نمود دارد. جامعهای که از خود الگویی دارد؛ اعم از آنکه کفر گرایانه باشد یا ایمان گرایانه، نمیشود آن کفر و ایمان را انکار کرد و سیاست خود را نخست با آن الگو همگون معرفی میکند و در صورت اقتدار، آن دین و مسلک را همسنخ خود میسازد.
سیاست به معنای نخست نمیتواند اصالی و هدف باشد و تنها نوع بیان و ابزاری برای عنوان منش و عقیدهٔ فرد یا گروه میباشد؛ در صورتی که سیاست به معنای دوم اصالت دارد و تمامی اهداف را باید بر این معیار ارزیابی کرد. دین و مذهب در سیاست به معنای دوم در خدمت سیاست است؛ در صورتی که سیاست به معنای نخست در خدمت علت و غایت حرکت است.
در میان سیاستمداران دنیا: بهویژه در دنیای کنونی، کمتر سیاستمداری پیدا میشود که سیاست را اصل نداند و آن را ابزار اجرای علل و غایات فکری خود بداند و به آن نگاه آلی و آیینگی داشته باشد و نه اصالی.
بیشتر سیاستمداران رقیبانی فراوان و دشمنانی بسیار دارند
(۱۱۸)
که هر هدف و علتی را فدای بودن و ماندن خود میکنند و به سیاست تنها در سایهٔ بقا نقش میدهند؛ خواه به آن عقیده داشته باشند یا نه و خواه درست باشد یا نه. در سیاست به معنای دوم است که سیاستمدار، دین و سنت قومی و مسلکی خود را برای ماندن میخواهد و نه برای عقیدهٔ خود. در این سیاست این دین است که تابع سیاست میشود، سیاست نیست که تابع دین است. او دین را سیاست معنا میکند، نه سیاست را دین. اینجاست که دین وی سیاست و سیاست او دین وی میگردد و دین و سیاست به دو اصل تابع و متبوع و حاکم و محکوم تقسیم میشود و در دین، مذهب و یا مسلک و سنت اصلی باقی نمیماند و تمامی در حکم فرع شمولی میباشد. در این صورت، سیاست خود دین است و با هر دینی میسازد و در صورت قدرت، هر دینی را تابع خود میگرداند. پایان و ابتدای این سیاست بقاست و راه به جایی نمیبرد. سیاستمدار در این سیاست، هرگاه بقای آن را در خطر ببیند یا آن را متزلزل بداند، دست به هر کاری میزند و خود را به هر کاری وا میدارد و همچون فردی عمل میکند که گویی اعتقاد به هیچ اصلی جز بقای خود ندارد و تنها به آن میاندیشد؛ در صورتی که سیاست به معنای نخست، تابع اصول اعتقادی فرد یا گروه است و در
(۱۱۹)
صورت مخاطرهٔ اصول، خود را در خطر قرار میدهد و هرگز در عقاید وی تزلزلی حاصل نمیشود و هرچند در بقای وی تزلزل پیدا شود، میمیرد و تغییر نمیپذیرد و بقا و سیاست را برای هدف و غایت دین و سنت خود میخواهد و با نبود آن، دیگر برای خود بقایی نمیبیند.
سخن این است که سیاست نمیتواند اصالت پیدا نماید و دین شود و بقای صوری، هدف و نهایت نیست و نهایت و هدف، اجرای اصول فکری فرد یا گروه است که سیاست را هماهنگ با خود میسازد.
کسانی که به سیاست به معنای دوم دل میبندند نمیتوانند عقیده و اصلی داشته باشند و فرد را معتقد به دین بدانند؛ هرچند ظواهر دینی را پذیرفته باشند.
در نگاهی به جهان اسلام، در میان سیاستمداران دیندار کمتر کسی دیده میشود که سیاست را برای اجرای فرامین و آموزههای دینی خود خواسته باشد، جز آنکه چنین اجرایی زیانی برای بقای وی نداشته باشد که در این صورت دین و سیاست را در خود همگام میبیند؛ هرچند دین این بار نیز تبعی است و اصالت ندارد.
انبیای الهی و امامان بحق علیهمالسلام هرگز سیاست را اصل
(۱۲۰)
نمیدانستند؛ بلکه عقاید خود را مایهٔ بقای خود میدیدند و در صورت خطر، خود را فدای عقیدهٔ خود میساختند. پیشوایان دین علیهمالسلام هیچ گاه دین را تابع سیاست نمیساختند و همیشه سیاست را عامل اجرای عقیده میدانستند؛ هرچند کشته شوند و یا برکنار گردند که در هر صورت، اصل را عقیده میدانستند؛ برخلاف دنیاداران و سیاستمداران که دل در گروِ بقا دارند و جز به بقای خود یا گروه خود نمیاندیشند و در صورت لزوم هرگونه تغییر، تأویل و توجیهی را در روش، منش فکری و عملی خود وارد میسازند تا در قدرت باقی بمانند. دین آنان سیاستی است که دارند و بر مدار همان به حرکت خود، در هر نوعی از حرکت، ادامه میدهند. اینان نمیتوانند به اصل، دین و مسلکی جز سیاست بقای خود اعتقاد داشته باشند؛ هرچند به ظاهر خود را مذهبی و مسلکی بدانند.
اینان به هر فکر، عقیده، قوم و مرامی برسند که دارای قدرتی فراوان و قابل استفاده باشد، در صورت ضعف، تابع آن میشوند و با آن همگام میگردند و در صورت توان و قوت، آن را با خود همراه میسازند؛ هرچند به تأویل، توجیه یا زر، زور و دیگر عوامل تطمیع باشد.
سیاستمداران گروه نخست، مردم را به یکجا میکشانند؛
(۱۲۱)
خواه درست باشد یا نادرست؛ ولی گروه دوم، مردم و جامعه را به هر جایی که بقای آنان را تضمین کند، میبرند و هدفی جز بقا ندارند و میتوانند با هر فکری کنار آیند و در صورت لزوم با هر کس توافق داشته باشند و در عین حال، خود را با هر کس و یا هر عقیده و فکری ـ حتی عقیدهٔ خود ـ مخالف جلوه دهند و به روی خود سیلی زنند تا جهت و عقیدهای را همگون و همرنگ خود سازند. یک روز دروغ میگویند و روز دیگر دشنام. روزی آتشی به پا میکنند و روزی دیگر از صلح دم میزنند. روزی گریه سر میدهند و روزی به گریهٔ خود میخندند، یک روز خود را مظلوم نشان میدهند و روزی مظهر اقتدار میگردند، روزی به حمایت از دینی بر میخیزند و روزی درصدد تخریب دین و مسلک خود بر میآیند. اینان جنایتکاران مصلحتگرایی هستند که سیاست آنان ریشه در خودخواهی و بیاعتقادی آنها دارد. آنان هیچگونه ارزش ثابتی در عقیده ندارند و تنها درصدد جلب آرا و اعتماد مردم و بقای خود هستند.
بند « ۵۸ » آزادی امور جزیی و خرد
در حکومتداری، اصلی حایز اهمیت است و آن بازخواست نکردن مردم در امور خُرد و جزیی و توجه دادن آنان به مواظبت بر
(۱۲۲)
امور کلی است. مردم را نباید در اشتباهات فرعی، جزیی و خرد بازخواست کرد و باید آنان را به اصول دعوت نمود تا مبادی اصول گم نشود. اگر مردم برای نمونه با توجه به فراگیری تراشیدن ریش بر این که چرا ریش خود را تراشیدهاند مؤاخذه شوند؛ بهویژه که بیشتر افراد میدانند تراشیدن ریش حرام است و آن را انجام میدهند، باعث گریخته شدن آنان از امور اصلی میگردد. تأکید بر پوشش خاصی مانند چادر و دعوت زنان به پوشاندن موهای خود در این زمان که بیشتر زنان در این زمینه برای خود حرمت و احترامی قایل نیستند و به این حکم دینی توجهی ندارند نیز از همین نمونه است. دین پوشش را برای حفظ حرمت زن خواسته است؛ چرا زنی که خود حرمت خود را پاس نمیدارد باید بر پوشیده نگاه داشتن موی خود مجبور گردد؟ چنین اجبارهایی نتیجهٔ عکس میدهد و آنان را از اصل دینداری باز میدارد.
بند « ۵۹ » جنگ فرهنگها و تبدیل تهدیدها به فرصتها
جناب ابونصر فارابی فیلسوف، مجتهد، متفکر و موسیقیدان ایرانی روزی به دربار سیف الدوله رفت و با تاری که داشت شروع به نواختن نمود. موسیقی او همه را به خنده وا داشت. او سیم تار
(۱۲۳)
را تغییر داد و دوباره نواخت، این بار کسی نبود که به گریه نیفتد. این هنر عمیق و مؤثر موسیقی است که برخی از فقیهان بدون در دست داشتن دلیل متقنی، آن را به صورت کلی حرام دانستهاند. متأسفانه، قدرت تار و موسیقی امروز در دستان آمریکاست و این کشور جوانان ما را اسیر موسیقی حرام خود ساخته است؛ چرا که ما موسیقی حلال را نیز بد دانستیم. جنگ امروز دنیا همانند جنگ خندق است که گریزی از آن نیست و این جنگ در صحنهٔ فرهنگ و به صورت سرد است که خود را نشان میدهد. خالی کردن هر میدان فرهنگی و واگذاری کلی آن به دست دشمن یعنی تخریب دین و دیانت و برابر با شکست مسلمانان است. فقیهان امروز بهتر است با چنین فتاوایی که به خلع سلاح اختیاری موسیقیدانان مسلمان در جبههٔ فرهنگی منجر میشود با تأمل در مبانی استنباط، رزمندگانی را تربیت نمایند که بتوانند در عرصهٔ فرهنگ و هنر بر جهان کفر بتازند و براندازی حرامهای آنان را با حلالهای خود طراحی نمایند. امروزه آمریکا در جنگ فرهنگی بسیار خطرناک پیشتازی میکند و با بودجهٔ کلانی که در این راه گذاشته است درصدد اجرای برنامهٔ شوم خود میباشد. او میان ایرانی بودن و مسلمان بودن جدایی انداخته و خوانندگان و رقاصههای ایرانی را در کشور خود گرد آورده و ندای
(۱۲۴)
ایران ایران آنان را بلند ساخته است تا با آنان به جنگ مسلمانان یعنی روحانیان و حکومت مذهبی ایران بیاید.
ما همه ایرانی و مسلمان هستیم و حتی اقلیتهای دینی و غیر مسلمانانی که در ایران زندگی میکنند در عمل، مسلمان هستند و به اهل بیت علیهمالسلام و فرهنگ عاشورا ارادت میورزند. آنان هزار سال است که با مسلمانان برادر بودهاند. این از نیرنگ آمریکاست که کسانی در ایران از جدایی سخن میگویند و میخواهند نزاع شیعه و سنی یا مسلمان و مسیحی و کلیمی را علم کنند. آمریکا و اروپا ایرانیهای مقیم کشور خویش را در روز سیزده به گرد هم میآورند و پارک مخصوصی در اختیار آنان قرار میدهند تا نغمهٔ ایران ایران سر دهند و به بهانهٔ آن اندیشهٔ مقابله با انقلاب اسلامی را در آنان نهادینه سازند. ایرانیانی که در داخل هستند باید ایران را برای همهٔ ایرانیان بدانند و نه بی جهت دشمنتراشی کنند و برخی ایرانیان را دشمن بدانند و نه با حرام ساختن بسیاری از امور حلال که دلیلی بر حرمت ندارد، مردم را از خود دور سازند و باید بستر بازگشت ایرانیانی که در خارج از کشور، عشق مسلمانی و ایرانی بودن را دارند فراهم سازند و به آنان به دیدهٔ ایرانی و دوست نگاه کنند و نه به دیدهٔ دشمن. بسیاری از آنان همچون ایرانیان داخل کشور فکر میکنند ولی
(۱۲۵)
چون مربی نداشتهاند انحرافهایی دارند و خطاهایی داشتهاند که باید با دیدهٔ اغماض به آن نگاه کرد و راه را برای بازگشت آنان هموار نمود تا در وطن و در خاک ولایی ایران با حفظ آیین مسلمانی زندگی کنند. وقتی ساز ابونصر فارابی میتواند سلطان و درباریان وی را دگرگون سازد ما نیز میتوانیم در عرصهٔ فرهنگ و هنر چنین ابزاری را با محتوایی ولایی بسازیم و فرهنگ غنی اسلام علوی و شیعی را در همهٔ دنیا بگسترانیم تا همهٔ مردم دست نوازش اسلام ناب محمدی را بر سر خود احساس نمایند.
بند « ۶۰ » شادباش سنت نوروز
عید نوروز از اعیادی است که با طبیعت هماهنگی دارد و گویی آدمی همراه تمامی پدیدهها، گیاهان و درختان جشن، شادی و سرور و سرود بهاری سر میدهد. این عید از لحاظ زمانی در بهترین وقت سال قرار دارد. با شروع بهار، این شادباش و خجستهگویی سال نو است که ذهن همگان را همراه با طبیعت به نشاط وا میدارد.
این عید، سنت خوبی است که در جامعهٔ ما فرهنگ شده و خوبیها و هنجارهایی را به دنبال آورده است. شریعت اسلام نه تنها با آن مخالفتی نداشته، بلکه در برخی مواقع آن را تأیید کرده
(۱۲۶)
است. باید دانست شرع با هیچ سنت خوب و نیکویی مخالفت ندارد. اگر کارهای ناروایی در این موسم رخ میدهد، بدآموزیهای برخی از افراد جامعه است که باید اهل شریعت در رفع آن بکوشند و در جهت بهرهبرداری از آن درایت داشته باشند، نه آنکه آن را به صورت کلی نفی کنند تا نهتنها از آن سودی حاصل نشود، بلکه برای شریعت گاه زیانبار نیز باشد.
مذاق شریعت این است که از سنتهای خوب و نیکوی اجتماعی و مردمی استفاده کند، بدون آنکه زیانی در پی داشته باشد. بر همین اساس گفته میشود همهٔ احکام شریعت امضایی است مگر آنکه در مواردی حکمی نباشد و شریعت آن حکم را تأسیس کند و یا آن حکمِ عرضی، اجتماعی باشد و بدآموزی به همراه، داشته باشد که شریعت مداخله میکند و تصمیم مقتضی را میگیرد.
تخریب و تحریف عید نشاط آفرین نوروز نشانهٔ جمود و جهالت است و باید از آن دوری نمود. اگر در این عید گناه و معصیتی صورت میگیرد باید در رفع گناهان کوشید، نه آنکه زمینهٔ نشاط را از چنین روزی از میان برداشت. همچنین در این عید، خوبیهایی است که باید در ترویج آن کوشید؛ مانند نظافت، رفع کدورت و آشتیها که هر یک حیاتی مجدد برای
(۱۲۷)
برخی افراد است.
ضعف تدبیر و عدم دقت در شناخت امور باعث میشود از این عید بهرهٔ کافی برده نشود و این فرصت به تهدید تبدیل گردد. نباید در این امر برای برخورد با چنین سنتی از فرد مسؤولی حرکت نادرستی صادر شود.
بند « ۶۱ » همراهی اقتدار و محبت
در آخر الزمان هیچ حکومتی بدون سلطه و اقتدار راه به جایی نمیبرد؛ همانطور که هیچ کاری بدون اقتدار به سامان نمیرسد. اگر در ایران بگویند به مدت چهل و هشت ساعت هرچه دلتان میخواهد انجام دهید و قدرتی و اقتداری مانع شما نیست، خواهید دید که بسیاری از چیزها به هم خواهد خورد.
حکومت باید دارای اقتدار باشد و در حالی که اقتدار و توان بالایی دارد به مردم محبت نماید و با مهر و عطوفت با آنان سخن بگوید؛ بهطوری که بوی گند استکبار از آن به مشام نرسد. با آنکه آمریکا در ردیف کشورهایی است که بیشترین تعداد اعدامی را در جهان دارند ولی خود را مظهر رحم و مروت معرفی میکند و در لباس دموکراسی ظاهر میشود. خشونت حکومت باید پشت پرده باشد به حدی که کسی متوجه آن نشود.
(۱۲۸)
به حکم عقل، اجتماع به رهبر نیاز دارد و تنها صفت برجستهای که باید در رهبری نمود داشته باشد و برای وی لازم است تا جامعه را از مشکلات برهاند، اقتدار است. اما باید دید اقتدار چیست و چه مؤلفههایی دارد و هر زمان و موقعیتی چه نوع اقتداری را میطلبد. آیا اقتدار امری کلی و مشکک است و از قوت و شدت و ضعف و سستی برخوردار است؟
با دقتی موشکافانه به جوامع بشری میتوان دریافت هرگاه مملکت و گروهی از رهبری مقتدر برخوردار بودهاند قدمی رو به تکامل برداشته و هر ملتی که رهبر آنان ضعیف بوده است رو به انحطاط و عقبماندگی رفته و این مهمترین علت نابودی بسیاری از جوامع بشری و حتی گروههای حیوانی اجتماعی بوده است. برای نمونه، اجتماع زنبورها چنین است. کندویی که از ملکهٔ با اصل و نسبی برخوردار است میتواند زنبورها را دور خود گرد
(۱۲۹)
آورد و کندو را از گزند بلاها حفظ نماید و نسلهای آتی را خوب پرورش دهد؛ اما اگر ملکه مقتدر نباشد، آن کندو هر روز شاهد حملهور شدن حیواناتی جدید به خود میباشد و با از بین رفتن نسل مواجه میشود. حشراتی مانند زنبورهای قرمز از بیرون و کنهها از درون به این کندو حمله میکنند و ملکهای که اقتدار نداشته باشد نمیتواند اقدامی کند، چون جرأت دستور کشتن دشمن را به خود نمیدهد و نمیتواند بگوید زنبورهای حامل سم را بکشید. وقتی این جرأت نبود، آن زهر و سم اثر خود را در کل کندو میگذارد و به مرور اجتماع آنان را تار و مار میسازد. در خانوادهٔ مورچهها نیز شبیه همین نظام حکمفرماست.
بند « ۶۲ » ریشههای فسادآفرینی
روؤسای باندهای فساد همیشه خود را از انظار عمومی دور میدارند تا رسوا نشوند. آنان گمان میکنند عاقلان از کردار پلید آنان غافل میباشند؛ ولی چنین نیست؛ هرچند گاه کاری به علم و دانستهٔ خود ندارند. بیشترین فساد و خسارت جامعه از روؤسا نشأت میگیرد. در برخورد با مشکلات و مفاسد، نباید به عاملان جزیی پرداخت و از ریشهها غفلت ورزید. اشکال ندارد مواد مخدر را برای پیرمردانی که عمری اسیر دام اعتیاد بودهاند به
(۱۳۰)
صورت کنترل شده آزاد کنند؛ چرا که چنین پیرمردهایی مشکل جامعه نیستند. باید ریشههایی که مواد مخدر را قاچاق و ترانزیت میکنند و این مواد را به صورت کلان و عمده پخش میکنند گرفتار قانون شوند.
برای متلاشی کردن هر گروه باید از درون گروه اقدام شود و افزوده بر آن، قبح این بلای خانمانسوز را به صورت وسیع و گسترده و با برنامههای هنری تبلیغ نمود و برای ریشهکن نمودن آن بسیج عمومی اعلام گردد.
بند « ۶۳ » مدیریت و هدایت واحد و یکپارچهٔ جامعه
در جامعهای پیشرفته تنظیم و تقسیم اموال و کارها بر عهدهٔ یک گروه هماهنگ یا یک فرد دارای اقتدار و مدیر مقتدر و توانا میباشد تا کار همه را تنظیم و حق هر کس را به صاحب آن رساند. البته، این نکته را باید در نظر داشت که منافع این شخص و اقوام و نزدیکان او یا آن گروه به آن قانون بستگی نداشته باشد و فقط به اندازهٔ خوردن روزمره، حق برداشت از اموال را داشته باشد. اگر همه در تصمیمگیری و تقسیم دخالت کنند، همه چیز به هم میخورد و سنگ روی سنگ آرام نمیگیرد و هر کس به صرف حضور در محل کار خود بهترین حقوق و اجرت را طلب میکند و
(۱۳۱)
نیز هر کس که در توان داشته باشد به محض برآورده نشدن خواستههایش آن اداره و مؤسسه یا کشور را به هم میریزد.
در جهان امروزی نظام مدیریت به دست کودکان افتاده و جهان رو به عقبگرد دارد و به دوران کودکی خود باز میگردد. البته، مدیریت خانواده به خاطر محرومیتی که فرزندان از پدر و مادر جدا شدهٔ خود دارند بر عهدهٔ کودکان افتاده است. همچنین در مسایل کلی، بزرگان و عالمان دینی باید از احساسات جوانان جامعه که خبرگی و آگاهی کافی ندارند پیروی کنند.
بند « ۶۴ » سنجش بازدهی مدیران جامعه
افراد یک جامعه از جهت استعداد، توانایی و ظرفیتها با یکدیگر متفاوت میباشند. با کمی دقت به دست میآید که کارکرد، راندمان و پیشرفت برخی از مسؤولان از ادارات محلی گرفته تا ادارات کل و وزارتخانهها محاسبه نمیشود و لیاقت یا بی لیاقتی آنان نمود و بروزی ندارد. در مؤسسهای تجاری یا در ادارهای بازرگانی به صورت واضح به دست میآید آیا مسؤول آن در مدت مسؤولیت خود آن را دچار رکود و ورشکستگی ساخته یا عامل فیروزی آن بوده است. باید لیاقت مسؤولان بررسی شود و نسبت به آنان اقدام لازم و مقتضی از تنبیه یا تشویق انجام شود.
(۱۳۲)
مدیران موفق را باید ابقا نمود و مسؤولیت آنان را در صورت توان وی ارتقا داد و مدیران نالایق باید برکنار شوند. در مملکتی به عظمت و بزرگی ایران آیا لازم نیست این اقدام اساسی صورت گیرد؟!
بند « ۶۵ » قدرت موسایی رهبری و خون آشامی قلدرمآبانهٔ فرعونی
اگر رهبری اقتدار لازم را نداشته باشد و نتواند گردن گردنکشان را به زیر تیغ آورد و خون مظلومان را از تباهی برهاند، به چه کار میآید؟ در چنین سرزمینی هر روز باید شاهد پیدایش قلدرانی بود که خون مظلومان را در شیشه کرده و مینوشند. هر روز کاخهایی ساخته میشود و کوخها وسعت مییابد. اگر چنین حکومتی بر کشوری چیره باشد آیا میتوان آن را سالم و صالح خواند؟
جامعهای که از رهبری بزرگ و مردانی شیردل برخوردار است از هیچ چیز واهمه ندارد و هیچ کس ـ حتی به نام دین و اسلام و با استفادهٔ ابرازی از عناوین شرعی ـ نمیتواند او را بترساند و او را از عمل مقتدرانهٔ خود باز دارد. چنین جامعهای سعادت همیشگی مییابد و در جهان میتواند سر خود را با بزرگی و صلابت بالا گیرد و به زندگی پر امنیت و آرامش خود ادامه دهد
(۱۳۳)
بدون آن که ضعیف پروری کند.
نخستین صفت رهبر، دانش و علم است و پیش از آن وی باید اقتدار داشته باشد، اقتداری که در مواقع حساس و لازم، برای کشور کارآمد باشد.
گویند کریمخان زند از شاهان مقتدر ایرانی بود. وی چنان آرامش و آسایشی را برای کشور به ارمغان آورد که روزی در بیابان کاروانی را دید که اشیای قیمتی حمل میکنند و نیاز به محافظ ندارند. وی با دیدن این امنیت بسیار خوشحال شد. چنین شاهانی زندهٔ تاریخ هستند.
اقتدار برخی از شاهان نیز ظالمانه بوده است. روزی نادرشاه بر تخت پادشاهی تکیه زده بود و غلامان و چاکران گرد او را گرفته بودند. ناگاه یکی از وزیران رو به شاه گفت: «قلی» و همه از تعجب به او خیره گشتند. نادرشاه از تخت برخاست و در حالی که خشم صورت او را برافروخته و رگهای گردنش را متورم نموده بود گفت: جلاد! گردن این وزیر را بزن. وزیر گفت: ای شاه بزرگ، عرضی دارم. گفت: بگو، در گوش شاه گفت: من شما را در خلوت اینگونه صدا میزدم، حال اشتباه کردم؛ چون خیال میکردم اینجا خلوت است و فراموش کردم. چرا برای چنین اشتباه کوچکی گردن مرا میزنید؟ شاه گفت: وزیری که تفاوت بین
(۱۳۴)
خلوت و جلوت را نداند، همان بهتر که گردن وی زده شود.
در میان شاهان و دولتمردان نیز بسیاری بودهاند که نه تنها کوچکترین اقدام مقتدرانهای از خود نشان ندادند بلکه با ضعف و زبونی زندگی میگذراندهاند؛ از اینرو بهجز زبونی و ترس آنان و خیانتی که به سبب بزدلی خود داشتهاند چیزی دیگری از آنها باقی نمانده است. آرامش جامعه میوهٔ اقتدار رهبری آن جامعه است. مردم از اقتدار رهبران خوشحال میشوند. اقتداری که قطعکنندگان نان مردم مستضعف را به زیر کشد و نان مردم را به آنها باز پس دهد. اگر افراد جامعهای چنین رهبری را ببینند، روحشان تازه میشود و چشم و گوش و دل و هستی خود را در گرو پیروی از رهنمودهای او قرار میدهند؛ ولی چون در چند هزار سال گذشته، چشم مردم ترسیده و هر کس ادعایی داشته، وقتی به مسند ریاست رسیده، کاری نکرده، دیگر امید آنان ناامید شده است و حرف حق را دیر باور میکنند؛ چون نیش بهجای نوش بسیار خوردهاند.
برای برقراری اقتدار در جامعه باید مجرمان را به دار کشید. یعنی همان افرادی که نان مردم را بریدهاند و متأسفانه بسیاری از این خونآشامان ریاست نیز دارند. این ضعیفان و بیچارگان جامعه هستند که به زندان میروند. بیشتر زندانها از نان دزدها و
(۱۳۵)
کسانی که محتاج نان شب بودهاند پر شده است. حق این نیست که ابتدا این دزدها را به زندان انداخت؛ بلکه باید رئیس دزدها و شاه دزدها را گرفت و اعدام کرد؛ آنگاه مردم چشمشان میترسد و دیگر به دنبال دزدی نمیروند. زمانی که حق مردم را در اختیارشان بگذاریم، دیگر کسی حتی میل به دزدی هم پیدا نمیکند، جز افراد بیماری که بسیار اندک هستند و قانون باید آنها را درمان کند. اگر کسانی که در بند میروند افراد محتاج و بیچارهٔ جامعه باشند، آنگاه دزدان دوست دارند دزدی باآبرو و متشخص گردند تا رئیس دزدها و شریک قافله شوند. برای برقراری اقتدار در جامعه باید فرعونهای زمان را به دار کشید؛ از باسوادها گرفته تا بیسوادها. فرعونهایی که در هرمهای خود نشستهاند و لاف خدایی میزنند و خون بندگان خدا را میآشامند. باسوادهایشان از بس نان به علم خود خوردهاند قارون گشتهاند و ضحاکوار به جان مردم جامعه افتادهاند.
چنین جامعهای نیاز به موسایی دارد که لحظه لحظهٔ زندگی خود را به نمایش گذارد تا مردم ببینند این شخص غذایی بهتر از غذای مردم نمیخورد، بیشتر از مردم استراحت نمیکند، بیشتر از مردم تفریح ندارد و شبانهروز خود را وقف تلاش برای مردم میکند.
(۱۳۶)
رهبر همیشه باید بگوید: مردم، خون من برای شماست و هرچه دارم برای شماست، من چیزی برای خود نمیبرم؛ شما هم باید برای خود تلاش کنید. برای رسیدن به جامعهٔ متمدن، راهی جز اطاعت از رهبر نمیباشد؛ هرچند اگر مردم صداقت ببینند، بهطور حتم پیروی میکنند.
بهطور حتم چنین رهبری در هر جامعه و ملتی وجود دارد؛ ولی ممکن است در طول قرنی تنها یک نفر از چنین خصلتی برخوردار باشد. بهراستی آن شخص کیست و چرا در پیچ و خم ضعف رهبران گم میشود؟ آیا نباید او را یافت و او را به بلندی نصب نمود تا همگان عزت انسانیت و بزرگی آدمی و شرافت انسان و کرامت او را مشاهده کنند. آن کدامین موسای زمان است که بدون تکیه به قدرت شرق و غرب و بدون نیاز به توشهای از این عالم، ندای «داخل نیل شوید» سر میدهد و همه را به دنبال خود به حرکت در میآورد. او، هم راه نیل را بلد است و هم قدرت تکیه بر خویش و خدای خویش را آموخته است.
(۱۳۷)
بند « ۶۶ » اقتدار مجازی و سرمایهداری و اقتدار ولایی و حقیقی
اگر پدری نتواند در زندگی خود اقتدار داشته باشد و آن را مقتدرانه اداره کند، خانه به تباهی کشیده میشود. در خانهای که هر یک از اعضای آن سخنی سر میدهند، اگر اقتدار نباشد، بند وحدت از شالودهٔ آن خانواده گسسته میشود و این اجتماع کوچک از هم میپاشد. اعضای خانواده هر روز چیزی میخواهند و با توان مالی اندکی که در اختیار مرد است، اگر هر کدام را با مدیریت و اقتدار قانع نسازد، همه زیادهخواه میشوند؛ بهگونهای که بعد از چند سال، نه افراد خانواده قدرت بر مهار زیادهخواهی خود دارند و نه ـ بهطریق اولی ـ پدر از عهدهٔ چنین کاری بر میآید؛ زیرا چند سال با زیادهخواهی آنان کنار آمده و از خود مخالفتی بروز نداده است؛ از این رو نمیتواند به یکباره از آن مسیری که ملکهٔ او گردیده است برگردد؛ در نتیجه خانه رو به اضمحلال میرود و پس از چندی به نابودی میرسد. نابودی در این اجتماع کوچک با اختلالهای روانی همراه میشود و در آخر به از همگسیختگی شالودهٔ آن خانواده منجر میگردد و اگر خانهای با وجود این روحیه از هم نمیپاشد و تباه نمیشود، باید دید چه عواملی در این کار دخیل بوده که گاه با رعایت بعضی خصلتها این معضل حل میشود و عامل جبران ضعف اقتدار پدر میگردد؛ بهطور مثال شاید اقتداری متوسط دارد که گاه آن را
(۱۳۸)
اجرایی میکند و گاه آن را به اجرا نمیگذارد و اعضای خانواده تنها بعضی وقتها و با نبود اقتدار، زیادهخواهی میکنند. چنین خانوادهای همیشه با وجود مشکل پیش میرود و ممکن است تا آخر عمر پابرجا باشد؛ ولی از استحکام لازم برخوردار نگردد.
ادارهٔ کشور نیز در سطحی وسیع مانند ادارهٔ خانه است. کشوری که هیچ اقتداری نداشته باشد، رفته رفته رو به نابودی میگذارد.
باید دانست اقتدار یا مجازی و برآمده از سرمایه است و یا حقیقی و برآمده از ولا، محبت و ولایت است. کشورهای غربی از اقتداری نظاممند و غیر شخصی برخوردار هستند و میتوان رئیسجمهور آیندهٔ آنان را پیشبینی کرد. هر نامزدی که خواستههای مردم را در رأس شعارهای انتخاباتی خود قرار دهد و آن را در تبلیغات خود مطرح نماید، رأی میآورد و در این صورت، رئیس جمهور منتخب، نوکر مردم و شعارهایی است که داده است و باید به خواستههای بهجا یا نابهجای مردم تن در دهد و اقتدار برای چنین رئیسی معنایی ندارد. در اینگونه کشورها، حرف اول اقتدار را سرمایه و سرمایهدار میزند.
اقتداری دیگر نیز وجود دارد که اقتدار ولایی است و همواره
(۱۳۹)
توأم با علم، معرفت، لطف و حکمت است که جریان دارد، نه فقط سرمایهٔ تنها؛ چرا که سرمایه و پول، کاغذی است که از چوب به دست آمده و تصویری روی آن نقش بسته است.
اما باید پرسید آیا در ایران همینطور نیست؟ کارگزارانی که طی سالها کار خاصی انجام نداده و حاکم شرعی که طی سالها اقدام شایستهای ننموده و حدی بر فردی قوی اجرا نکرده و کسی را به دار نیاویخته و از دزدان بزرگ کسی را نگرفته است معلوم میشود یا توان برخورد با آنان را ندارد یا شاید شاه دزد و کلاهبرداری در سطح کلی و کلان در این کشور وجود ندارد و تمامی سرمایهها بر سفرهٔ مستضعفان دردکشیده و بینوا میآید.
بند « ۶۷ » قدرت برتر و قانون جنگل
نگاه به دنیا و پدیدههای آن شاخصی را نمایان میسازد و آن اینکه: تمامی پدیدهها بر اساس «قدرت» و «همت» بر یکدیگر حکومت میکنند و هر یک دیگری را تحت نفوذ خود در میآورد.
این قانون خوب، بد، زشت و زیبا نمیشناسد. هر قویتر و تواناتری دیگری را بر حسب توان نوعی و شخصی خود مقهور میسازد و آن را گرفتار خود میکند؛ حتی خداوند نیز چون قدرت
(۱۴۰)
برتر است حاکمیت دارد. این قانون کلی و نیز طبیعی و تکوینی است. این حاکمیت تنها به زور و زر نیست و منابع مختلف و موجودیتهای گوناگونی از قدرت جسمی، مادی و معنوی تا زور و زر، زیبایی، جمال، خدعه، فریب و دیگر توانگریهای مختلف و گوناگونی میتواند داشته باشد که در چهرههای موجودات به گونههای متفاوت ظاهر میگردد. کسی اسیر مال، زور یا زیبایی دیگران میشود و دیگری عاشق علم، کمال، قدرت و معنویت موجودی دیگر میگردد. تمام این دل بستگیها، اسارتها، عشقها و یا دیگر واژهها بر اساس این قانون است که شکل میگیرد. کسی قاهر و دیگری مقهور و یکی آکل و آن دیگری مأکول میشود و هر یک در مدار این قانون طبیعی، غذای جسم و روح و انگیزه و احساس دیگری میگردد. در چرخهٔ طبیعت، دستهای غذای گروهی و آنان غذای دیگری میگردند. هر یک دیگری را میخورد و بر روی این کار اسم و نامی مینهد و تا ممکن باشد از الفاظ و مفاهیم زیبا استفاده میکند و کار خود را موجه جلوه میدهد.
دنیا جنگلی بس بزرگ است که موجودات آن تنها گیاه، درخت، حیوان و شکارچی نیست و هزاران هزار نوع مختلف و متعدد از موجودات دیگر را در خود جای داده است. همانطور
(۱۴۱)
که موش را گربه، گربه را سگ، سگ را گرگ، گرگ را شیر و شیر را شیر میخورد؛ جنگل بزرگ دنیا هم از این قرار است و هر کوتاهتر و سبکتر و ضعیفتری غذای بلندتر، سنگینتر و قویتری میگردد.
از ضعیفترین موجودات تا قویترین آنها و از حیوان تا انسان و دیگران هر یک بر اساس قدرت و قوت و توان خود حرکت میکند. از مور و مار تا ببر و پلنگ و شیر، از شکار تا شکارچی و از رعیت تا دولت و رئیس هر یک بر اساس قوت و قدرت، حرکت وجودی خود را ادامه میدهند.
با نگاهی به زندگی تمامی پدیدهها این امر بهخوبی روشن میگردد. انسان مور و مار را میبیند که چگونه در حیطهٔ قدرت و محدودهٔ توانشان میگردند، میبرند، میبلعند، میکشند و میکشند و آنها را همچون گرگ، شیر، ببر و پلنگ میخورند. زنبور را میبیند که چگونه حیات خود را ادامه میدهد و در صورت لزوم برای حفظ حیات خود چگونه خود را از خطر مرگ نجات میدهد. پشه، کبوتر، گنجشک و خلاصه همهٔ یکان یکان پدیدهها تا یک یک انسانها هر کدام دیگری را مقهور، معشوق و گرفتار خود میسازد، بر پشت او سوار میشود، تاخت میکند، میتازد و آرام میگیرد.
(۱۴۲)
در این نزاع تفاوتی ندارد که تازیانه، اسلحه و نیروی سلطهگر زور و قدرت باشد یا مال و منال و یا زیبایی و جمال و یا دانش که هر یک در محدودهٔ کاری خود بسی بیرحم و بیمروت است و جز بر طبیعتِ حاکمِ خود فکر نمیکند و تمام فکر خود را صرف توجیه طبیعت کاری خود میسازد.
زن و مرد، پیر و جوان، خرد و کلان هر یک حربهٔ خاص خود را دارد و ابزار کار و مرکب تاخت و تاز هر کسی مخصوص خود اوست. یکی بر سر دیگری شمشیر میکشد، یکی با گوشهٔ چشمی جگر دیگری را از نهادش بیرون میآورد و دیگری با پول خود، خون فردی را میخورد و آن دیگری با زبان، بیان و قانون خود بر پشت طبیعت سوار میشود و هر یک افراد خامی را میپزند و میخورند و الهی شکر نیز میگویند، آنهم نه با لسان، بلکه با زبان تکوین و طبیعی وجود خویش.
هر یک از انسانها با آنکه خود شکار دیگران است، شکارچی شایستهای میباشد که شکارش را با چشم، دست، زور، اشک و آه یا زبان و بیان میگیرد.
با آنکه هر یک ظاهری آراسته دارند و موش، مار، مور تا گربه، سگ، گرگ و شیر همه به ظاهر عابد، زاهد و مسلمان هستند و با آنکه در دست چنگال، در دهان دندان و در کیسه زهر دارند اما
(۱۴۳)
شیر، شکر، شیرین و عسل مینمایند؛ ولی هنگام کارزار و وقت پیکار و زمان دار هیچ یک دست از پا نمیشناسند. آن گاه است که چشم در حدقه نمیگنجد و عقلی در جمجمه باقی نمیماند. نه تنها او در کیسه زهر دارد؛ بلکه سراپای وجودش زهر است، آن هم نه زهر مار، بلکه زهر آدمی، نه تنها دندان در دهان، بلکه دهان در دندان است و تمام وجود و سراسر بدنش دندان در میآورد و با یک خیز چپ و راست، دمار از روزگار شکار در میآورد.
موش مرده، عابد خفته و ناف بی مو و روح، ناگهان گرگ، پلنگ یا اژدهایی میگردد و سراسر نافش پر از مو میشود که به یک مویش هزاران روی را میبندد، کوه را با آن سوراخ میکند، کاه را کوهی میسازد و بر پشت آن کوه همچون تازی سوار میگردد و با آن تاخت و تاز میکند و چیزی که در این میان نمیتوان یافت، رحم، مروت، همدردی، تعاون و کمک به دیگران است. میتوان گفت اینگونه امور، تنها شعاری برای جا افتادن است و هرگز دارای ارزش عملی نیست و اینگونه نباید باشد؛ زیرا ترحم یعنی دوری از سلطه و قدرت طبیعی که در جریان امور حاکم است.
اگر دنیا به آتش و خون کشیده میشود، اگر مردمانی پر و بال میزنند، اگر کودکانی یتیم گردیدند و انسانهایی نابود شدند و جامعهای به فساد و تباهی افتاد، نباید خم به ابرو آورد و تعلل و
(۱۴۴)
تأملی به خود راه داد؛ چرا که نظام طبیعت اینطور خواسته و شده است و میشود و اندوه و غم برای از دست رفتگان، بیهوده و ترحم بر آن خلاف طبیعت و تکوین است. آنچه زبان فهم است سلطه است و در سلطه، رحم و ملاحظه راه ندارد. نباید سخن از مغول پیش کشید و باید دانست که دنیا مغولستان است. تنها قانونی که برش دارد همین است و بس؛ با این تفاوت که چنگیز از کردهٔ خود رویگردان نبود و پنهان کاری و انکاری نداشت؛ در حالی که دیگران ریا و پنهان کاری فراوانی دارند؛ گرچه قوت و قساوت او را هم نداشته باشند. البته، بعضی بهراحتی آب پاکی به روی دست و پای مغول میتوانند بریزند. عالی، دانی، جاهل، عالم و هزاران فرد دیگر از این قانون پیروی میکنند. بسیاری نیز اینگونه نمیخواهند باشند و از این روش دلگیر هستند؛ در حالی که این عمل را دارند و بد میکنند و از بدی بدشان میآید، ظلم میکنند گرچه ظلم را نادرست میدانند؛ بهویژه از اینکه به دیگران ظلم میکنند رنج میبرند و به خصوص که دیگران در حق او ظلمی داشته باشند. اندک افرادی هستند که به واقع از منش سلطه رنج میبرند و از آن دوری میکنند و ظلم و ستم به خود و دیگران روا نمیدارند. اینگونه افراد گرچه ممکن است در جامعه باشند؛ ولی چندان به طور روشن قابل رؤیت نیستند؛ به خصوص
(۱۴۵)
در سطح عالی آن و در زمان ما، البته در سطح اندک و پایین آن رؤیت میشود، آن هم بعد از جستوجوی فراوان و گاهی در بعضی مکانها.
بند « ۶۸ » گروههای مقتدر
گروههایی که در جامعه دارای اقتدار میباشند چند گروه عمده هستند: برخی حد اعلای قدرت را در اختیار دارند. آنان میگویند باید قوی بود؛ چرا که در نظام طبیعت، ضعیف پایمال است. نه باید ضعیف بود و نه باید به حال ضعیف دل سوزاند؛ بلکه باید در کمال بی رحمی شاهد مرگ و نابودی او بود. باید به هنگام مرگ ضعیف، چنان قساوتی داشت که آزرده و دلتنگ نگردید. هر کس شکست خورد، به زمین افتاد و نابود شد، باکی نیست و باید گفت: این هم از این، کارش تمام شد. باید منتظر ماند و دید که بعد از این نوبت کیست؟ بدون آنکه نگران شد یا آزرده گردید که بعدی آن شاید ما باشیم.
اما گروهی دیگر میگویند انسانهای ضعیف را باید پیش از نابودی، نابود ساخت و منتظر نابود شدن آنها نشد و پیش از خلاصی باید به آنها تیر خلاص زد و با نظام طبیعی سلطه، همگامی داشت. فردی که باید بمیرد و دارد میمیرد، باید او را
(۱۴۶)
زودتر کشت که دیگر رنج طولانی نبیند و زود جان دهد و راحت شود. برای مردنش هم تسلیتی لازم نیست؛ بلکه باید تبریک گفت.
فروتر از آنان گروهی هستند که این باور را دارند که همانطور که از طبیعت و نظام سلطه نباید دلگیر شد، از آن سبقت هم نباید گرفت. باید تماشا کرد تا طبیعت، کار خود را به انجام رساند و از آن جلو نیفتاد؛ زیرا زجری که فرد از مردن یا دردی که کسی از مریضی و یا زنی از زاییدن میبیند خود از لوازم اجرای همین نظام تکوین است و نباید از آن رویگردان بود. خورنده باید با کمال لذت به دست و پا زدن خورده شدهٔ خود نظاره کند تا حیاتش از لابهلای ذره ذرههای خونش فرو ریزد.
اما در این میان عدهای منافق صفت نیز هستند که بدی میکنند ولی شعار بدی نمیدهند و شاید خود را بد ندانند و ظاهری بس زیبا داشته باشند. اینان اگرچه بد هستند، کمتر خباثت و زشتیهای خود را ظاهر میسازند و میخواهند ظاهر خوش خود را داشته باشند. اینگونه افراد فراوان سخن میگویند و گویی بلندگو و سخنگوی همگان هستند، پر حرفترین مردم میباشند و از بدها گرفته تا خوبان خوب، کسی به اندازهٔ آنان سخن نمیگوید و این پرحرفی گرچه آنها را از باطن دور میسازد
(۱۴۷)
و بیفایده میکند، آنها را از عملهای بسیار سنگین خوب و بد دور میدارد و هرگز نمیتوانند رکورد خوبی و بدی را بشکنند.
دستهای از مردم نیز انفعالی هستند و خود را مظهر رحم و سادگی میدانند و گویی هرگز نمیخواهند خون، جنگ، کشتار، میدان و نبرد را مزمزه کرده و از آن چیزی چشیده باشند. افراد این دسته میگویند تو هرچه بد کنی، من جلوی تو را نمیگیرم و هرگز سر جنگ و ستیز ندارم و با افتادگی و سردی تو را راضی میسازم و در آخر هرچه تو گویی و هرچه تو خواهی همان شود.
اینان میگویند باید دست نوازش داشت؛ اگرچه بر سر شمر باشد، باید مهر و محبت کرد؛ هرچند یزید باشد، باید ترحم داشت؛ حتی بر گرگ و روباه و باید همهٔ بدها و بدیها را با خوبی از میدان به در کرد.
آنان بر این باورند که نباید اشک کسی را در آورد و تحمل دیدن اشک دیگران از وحشیگری است؛ گرچه اشک شمع باشد که بال و پر پروانه را سوزانده است. اینگونه مردم با آنکه شمار اندکی دارند، اما در جامعه دیده میشوند. البته باید دانست که دستهای هم خود را به دروغ جزو این گروه میدانند و در ظاهر اینگونه زبان و بیانی دارند و تنها تعزیه خوان و شبیهکار و بدلکارانی بیش نیستند.
(۱۴۸)
اما این بدل کاران که مردمی دروغگو و بیمحتوا هستند و ارزش فکری و عملی ندارند، و راست گویان انفعالی هم اگرچه مردمان بی آزار، ساده، منفعل و بریدهای هستند، ارزش فکری و منش سالم عملی ندارند؛ زیرا اینگونه تفکر و چنین روشی هرگز موافق طبع وجود و لسان واقع نمیباشد که در مقابل بدی، خوبی و در مقابل خوبی نیز خوبی کنند.
چنین رویکردی هیچ موازنهٔ قدرت و سنجشی باقی نمیگذارد؛ زیرا تحمل آنان محدود است و حرص چپاولگران نامحدود و البته، دیری نمیگذرد که غضب این خوش باوران ظاهر میگردد. چنین روشی تنها ممکن است در ابتدا و در برابر تجاوزگریهای کوچک قابل تحمل باشد اما هرگز طبع آدمی پذیرای دایمی چنین ترحم و تحملی نخواهد بود و سر به طغیان و آشوب میگذارند.
بند « ۶۹ » شعار عدالتطلبی با خنجر جنگطلبی
برخی از حق و عدل فریاد سر میدهند و راستی و صداقت را شعار خود قرار میدهند. تمامی واژهها را با کلمات مقابل و ضد آنها طرح میکنند. آنان فریاد میکنند باید حق را داشت و با باطل ستیز کرد، عدل را گستراند و از ظلم پرهیز نمود و در برابر
(۱۴۹)
ظالمانی که خون مستضعفان را میمکند ایستاد، راستی و صداقت را پیشه کرد و از دروغ دوری جست، جهان را به پاکی کشاند و اساس زشتی و فساد را در هم ریخت، صلح را با جنگ مقایسه کرد و بر حسب ضرورت و لزوم از هر یک حمایت نمود. رحم و محبت و جنگ و ستیز را باید با هم داشت. آنان انسان را وجه کاملی از تمامی صفات میدانند و بشر را زبان هستی میشناسند و پلیدی و شیطان را دشمن میدانند.
گرچه در میان تمامی عقاید، سخن کامل و تمام همین است اما اهل حقیقی این سخنان که در گفتهٔ خود راست باشد کمتر یافت میشود و تشخیص فرد صادق از کاذب و مدعی بیمحتوا چندان آسان نیست. بسیاری چنین میگویند و چنین نیستند و قدرت فهم پیچیدگیهای تفکر عدالتگستر را نیز ندارند؛ گرچه شعار آن را میدهند و از آن سخن پیش میکشند.
فهم چنین فکر و درک چنین عقیدهٔ کاملی و عمل به آن هرگز درخور هر صاحب منصب و هر کسی که به ریاست میرسد نمیباشد و هر کس به قدر کمال خود اندکی و کمی از آن را برخوردار است؛ گرچه بسیاری خود را پیروان همین راه میدانند و باطن آنها دل بر همین راه بسته است، اما آنان مغز آن را ندارند و توان فهم و اجرای آن را ندارند، هم در فهم چگونگی
(۱۵۰)
عدالتگستری ناتوان هستند و هم در عمل. آنان نه چنین عقیدهای را میفهمند و نه میتوانند به آن عمل کنند.
بیشتر کسانی که در دنیا از ابتدای تاریخ مکتوب آن تاکنون چنین داعیههایی داشته و چنین شعارهایی سر دادهاند کمتر از گروه ظالمان بر مردم ستم نکردهاند، بلکه میشود گفت بیشترین ظلم و ستم را همین افراد بر مردم وارد آوردهاند و کشتارها و خونریزیها و تجاوزهای بسیاری را بر گردهٔ مردم تحمیل کردهاند. هر دسته و گروهی از اینها که خود هزاران دسته و گروه میشوند، به اسم حق و عدل، دمار از دیگری در آورده و گاه با سیاست و فریب، آنان را زنده به گور سیاسی کردهاند.
تاریخ شاهد گویایی برای شناخت چنین جاهلان وحشی و ظالمان بد عملی است که خون، خباثت، جنگ و ستیز را با نان و شکر و سجاده و نماز با هم سر میکشیدهاند. بعضی مردم آنان را باور داشته و بسیاری نیز میگفتهاند این مصلحت است که چنین اقتضا میکند و بس و باید کار آنان را درست دانست.
اما پیروان راستین عقیدهٔ حق، عدالت که همان پیامبران و انبیای الهی و امامان معصوم علیهمالسلام میباشند، به حق این عقیده را دارا بودهاند و انحرافی در فهم و عمل به عقاید خود نداشتهاند و عصمت آنها ضامن صداقت فکری و عملی آنان بوده است. اما
(۱۵۱)
پیروان حضرات معصومین علیهمالسلام با آنکه اعتقاد حق به عدالت داشتهاند و هدف عالی آنان بسط عدالت بوده است، تنها تعداد اندکی از آنها که به راستی پیرو بودهاند به قدر توان توانستهاند این راه طولانی را طی کنند و بسیاری نیز به دروغ سخن از این عقیده سر میدهند و نان این راه را میخورند و آبروی راه و اهل آن را میریزند.
در میان آنان افرادی بودهاند که کمتر از مغول نبودهاند. به قول معروف در میان امت، شمر و یزیدهای مذهبی بر دو دسته میباشند: دستهای به واقع شمر و یزید بوده و صورت و چهرهٔ شمری و یزیدی داشتهاند و دستهای اگرچه شمر و یزید بودهاند، ظاهر حسینی دارند و با همهٔ جبروت و وقار مذهبی دست شمر و یزیدهای بی ظاهر را از پشت بسته و آنها به گَرد اینان هم نمیرسیدهاند. یک دنیا تعصب، جمود، خشونت و وحشیگری را در لابهلای آنچه حکم دینی و سنتی میدانند جا میدادهاند، با همهٔ قساوت و خشونت، فرمانهای عبادی را بجا میآوردهاند و خود را مقرّب درگاه الهی نیز میدانستند.
این گروه تنها در اسلام یا مسیحیت و یهودیت نیستند و تمامی ادیان و مذاهب حقیقی و یا ساختگی و تحریفی درگیر و آلوده به چنین جانوران خوش خط و خالی هستند.
(۱۵۲)
تعصبات کور مذهبی، کمتر از بی تفاوتیهای لاابالیگری ضرر و زیان نداشته و دمار از روزگار مردم بیچاره در آورده است. چه ظلمها، چه زورها، چه تجاوزها، کشتارها و قتل و غارتها که بر اثر همین تعصبات بیمورد و کور مذهبی در تاریخ بشری رخ داده است.
البته حدود و قوانین الهی و حمیت و غیرت انسانی خود امر دیگری است که حد و مرز آن را نباید نادانها و زورمندان تعیین کنند، بلکه مرز آن را نیز شارع و شرع مشخص مینماید، همانطور که نباید از ضرر و زیان بیتفاوتیها غافل بود و نباید این مسلک را تجدد و فضیلت دانست.
راه حق بهترین طریق است؛ اما فهم و عمل به آن در خور همگان نیست و تعداد اندکی میتوانند خود را به تمامی با حق هماهنگ سازند. پیروان ظاهری حق اگر جهت انصاف و اعتدال را پیش گیرند و متعادل باشند در طریق نجات میباشند و دیگران گمراهان این راه هستند.
زرومندان نیز کار خود را میکنند و هر یک دیگری را به طوری از پا در میآورند. در این میان عدهای همانند تفاله از بین میروند و فدای هیچ میگردند. تعصب و لاابالی گری نیز از انحرافات بریدگیهای علم و عمل بشری است که خود نقش عمدهای در
(۱۵۳)
تخریب جامعهٔ بشری داشته است.
هر کس هرچه بوده و هست بداند که تمامی آنچه گفته شد یک سوی سکه و ماجراست و طرف دیگر و باطن امر و پنهانیهای امور است که خود سری دراز دارد که این مقال، مجالی برای ذکر آن نیست.
بند« ۷۰» سادیسم؛ فراتر از ایدز
مشکلی که جامعهٔ جهانی با آن رو بهروست و به آن اهمیت میدهد ایدز است؛ ولی باید بیماری خطرناکتر از آن را بیماری روانی سادیسم دانست. ایدز بیماری ظاهری جامعه است و مشکل باطنی جامعه سادیسم است. دنیاداران و استعمارگران در پی ریشه کن کردن ایدز نیستند؛ بلکه برای گستراندن آن در سطح دنیا تلاش میکنند تا بعد از آلوده کردن جوامع، آنان را از جهت وسایل و ابزار درمانی وابسته به خود گردانند و استعمار کنونی، استعمار خدمات درمانی و رفاهی است و کسانی که از سوی این مراکز درمان میشوند، پول آنها از دست رفته است و بیماری آنان هم عمیقتر میگردد و باعث آلودگی افراد بیشتری میشوند.
اما سادیسم نوعی بیماری روانی است که بیشتر اغنیا و
(۱۵۴)
سرمایهدارها دچار آن میشوند. مبتلایان به این بیماری همه چیز را مباح و بدون اشکال میدانند و دست به هر وحشیگری میزنند و از آن لذت میبرند. عدهای که ته سیگار میجوند و یا مادران تازه حامله که خاک میخورند از نوع ضعیف سادیسمیها هستند و میگویند اعصابمان خورد است یا به دلایل مختلف کاری را که خوب نمیدانند اما آن را دوست دارند، انجام میدهند. شخصی در بیمارستان روانیان با همسر خود هم آغوش میشد، آن هم بهگونهٔ عریان و در دید انظار، به او گفتند: دستکم زیر درختان بروید تا کسی شما را نبیند، میگفت: چه اشکال دارد، همه ببینند. این سادیسم است و این بیمار سادیسمی است که دوست دارد خود را چنین ارضا نماید.
افرادی که برای ارضای شهوت خود دست به جنایت میزنند، دچار این بیماری میباشند. عدهای پول هنگفتی به زنی میدهند و شروع به زدن او میکنند، بهطوری که تمام صورت او زخمی میشود و سپس از او کام میگیرند. این نوعی جنون است که در قالب سادیسم چهره کرده است و چنین افرادی در جامعه هستند؛ هرچند ممکن است پنهان باشند.
یکی از پادشاهان ایران روضه خوان نابینایی را به یکی از مجالس عزا دعوت کرد و او را در صدر مجلس نشاند تا روضه
(۱۵۵)
بخواند. او شروع به روضه خوانی کرد و مردمی که پای منبر او نشسته بودند شروع به گریه کردند. ناگاه پادشاه به نوازندگانی که از قبل، آنان را پشت پرده آورده بود دستور داد شروع به نواختن کنند تا ببیند چه صحنهای پدید میآید و از آن لذت برد. آنان ساز و آواز را شروع کردند و روضه خوان با عصبانیت و فحش و ناسزا صحنه را ترک کرد. این نیز نوعی سادیسم است که دوست دارد دو ضد را در یکجا جمع کند.
بند « ۷۱ » آزادیهای محلی و گسترش شبکههای استانی
یکی از نمودهای اقتدار انقلاب اسلامی گسترش شبکههای رادیویی و تلویزیونی استانی است. اهداف انقلاب با استفاده از شبکههای استانی بهتر قابل تبلیغ است؛ چرا که این اهداف از زبان مردم آن مناطق برای آنان بیان میشود. هر استانی مسایل و مشکلات خود را از این طریق به گوش مسؤولان محلی میرساند و آن را پیگیری میکند و حتی سنت و اعتقاد آنها را که گاهی با اسلام تطابق ندارد میتواند در آن استان و برای مردم آن منطقه باز گوید. آزادی استانی آزادی بزرگی است و درست نیست چنین آزادی از مردم سلب شود. در جامعهشناسی نیز گسترش و آزادی فرهنگها از عوامل رسوخ و نفوذ دولت و انقلابها در قلب و
(۱۵۶)
روح مردم دانسته میشود.
بند « ۷۲ » محدودیتها و زیرزمینی شدن فسادها
منطقههایی که به ظاهر بسته مینماید و فساد و فحشایی در ظاهر آن دیده نمیشود، واقعیتی پشت پرده دارد و آمار فساد در آن نسبت به جمعیتی که دارد کمتر از مناطق آلوده نیست. بیکاری، دزدی و قاچاق در چنین مناطقی زیرزمینی میشود. اگر فضای این مناطق بسته نبود مافیای فساد در آن به ظاهر کشیده میشد و رفته رفته و به آرامی در مسیر طبیعی خود قرار میگرفت و در آن صورت بهتر میشد با آن مبارزه کرد و یا برای رفع آن فرهنگسازی نمود.
بند « ۷۳ » ترس، کرامت، حرمت و آزادی
ترس یا از خداست و یا از پدیدههای هستی. ترس اگر از خداوند باشد سبب پرهیز از گناه میشود و چنانچه ترس از مردم باشد، جز خرد و حقیر و کوچک شدن چیز دیگری را به همراه ندارد. قرآن کریم دربارهٔ نحوهٔ حکومت فرعون میفرماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ»(۱)؛ قوم و ملت خود را نخست خوار و
- زخرف / ۵۴٫
(۱۵۷)
خفیف کرد و در نتیجه آنان نیز از او پیروی کردند و مطیع او شدند. روش استخفاف و تحقیر برای سرسپرده ساختن مردم از روشهای تأثیرگذار حکومتهای دیکتاتوری و استکباری است که شعار آن «خوار و پست کن و حاکم باش» است. نگارنده با توجه به این مقدمه میگوید حکومت اسلامی باید به طور کامل از این شعار دوری نماید و اطاعت را بهگونهای دیگر از مردم بخواهد. حکومت باید بهگونهای رفتار نماید که مردم خود مطیع شوند، همانطور که رعایت این امر در خانواده نیز ضروری مینماید و همسر و فرزند را نباید ذلیل نمود و در را به روی آنان بست تا آنان مطیع شوند، بلکه باید آنان را چنان آزاد گذاشت که خود آگاهانه و با منشی والا و بینشی عمیق بتوانند سره را از ناسره تشخیص دهند.
بند « ۷۴ » فقرزدایی ضامن حفظ آزادی
اگر حکومت اسلامی بخواهد جامعهای سالم داشته باشد باید فقرزدایی را در سرلوحهٔ برنامههای خود قرار دهد. کشوری که هزینههای زندگی آن بسیار بالا و از قدرت بسیاری از مردم خارج
(۱۵۸)
باشد و قدرت خرید مردم بسیار پایین بیاید به ناچار به خلاف کشیده میشوند و آزادیهای شهروندی را پاس نمیدارند. زیبارویان به خودفروشی میروند، زرنگهای آنان به کلاهبرداری و افراد ضعیف و ناتوان نیز به گدایی روی میآورند. اگر فقر بر مردم چیره شود افراد جامعه در یکی از سه گروه گفته شده جای میگیرند. متأسفانه آمار و ارقام پروندههای قضایی بسیاری از این افراد را نشان میدهد. کسی که وارد یکی از این سه کار میشود در هفتهای میتواند بسیاری از شگردهای آنان را بیاموزد و بیش از کسی که سالها درس خوانده است هزینهٔ خود را تأمین کند. بنابراین در این بازار پرآشوب باید بسیار متفکرانه وارد عمل شد و چارهای اندیشید.
بند « ۷۵ » انصاف در ستمپیشگی
آیا میدانید آفتابه خرج لحیم چیست؟ در گذشته بیشتر ظرفها مانند کاسه، بشقاب، دیگ، قابلمه، قاشق، ظرفهای آب و آفتابه از مس بود. در آن زمان شخصی لحیمکار بود و طاقت استفاده از ظرف تازه و نو را نداشت و هر چه مییافت از شکسته و ناسالم آن را تعمیر و استفاده میکرد. یک روز دستهٔ آفتابهای یافت و هرچه اندیشید آن را چه کند، دلش نیامد آن را رها کند و به
(۱۵۹)
اندازهای بر این دسته لحیم زد تا آفتابهای از آن پدیدار گشت.
بر این مثل، مثالهای دیگری نیز هست. گویند: شخصی سکهای خراب و شکسته یافت و دو برابر قیمت سالم سکه هزینهاش کرد تا تعمیرش نمود بعد آن را به بازار برد و فروخت.
گویند کسی تخم مرغ به دو دینار میگرفت و آن را به نیم دینار رنگ میکرد و به دو و نیم دینار میفروخت. به او گفتند: این چه کاری است میکنی؟ گفت: هیچ مگو که مردم نمیدانند من تخم مرغ را جای تخم اردک میفروشم.
اگر بخواهیم این سه مثل را به زبان امروز ترجمان گردیم با آن که اصل آن قانون ثابتی است چنین میشود:
شخصی را گفتند چرا گران میفروشی و ظلم بر خود و سختی بر مردم میرانی؟ گفت: هیچ مگو تا مردم مرا منصف دانند و بخرند.
به شخصی گفته شد چرا این اداره را که گرهی از جامعه نمیگشاید برنمیچینی؟ گفت: ساکت که پول ما و چندی دگر را میرساند!
به همسری گفتند این همه آرایش برای چه و حال آنکه خدا تو را زیبا آفریده و زیبایی در طبیعت توست؟! گفت برای آنکه عروسی خواهرم است!
(۱۶۰)
این چه مشکل است که عروسی به خانهٔ بخت میرود و همسر دیگری اینگونه هزینهٔ لباس از شوهر خود میطلبد.
بند « ۷۶ » آزادی کشورهای آزاد
آیا دنیایی که دم از آزادی میزند و ندای آزادی سر میدهد و تمدن و دموکراسی را در گوش همه به فریاد در میآورد بهراستی آزاد آزاد است؟ هر کشوری که از آزادی سخن میگوید در واقع سنگ خود را به سینه میزند و طالب منافع خویش است. برخی از ایرانیان به کشورهای دیگر میروند و آن را کشوری آزاد میدانند و از آنجا بر علیه ایران سخن سر میدهند و گمان میکنند آزادی را کسب کردهاند. آنان اگر راست میگویند و آزاد هستند کلمهای بر علیه حکومت کشوری که در آن هستند و یا بر علیه صهیونیستها بگویند و بر آنان انتقادی به حق وارد کنند تا آنگاه بدانند آیا در واقع در کشوری آزاد زندگی میکنند و میتوانند از آنجا آزادی و آزادی مردم را دنبال نمایند یا خیر.
(۱۶۱)
بند « ۷۷ » خوی به ستمگری و مبارزه با عدالتطلبی
حضرت امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) هنگامی که ظهور میفرمایند جهان را با قسط و عدل پیش خواهند برد. علت این که هماینک زمینه برای ظهور فراهم نیست آن است که مردم عدالت را نمیخواهند و دلیل آن هم مردم و حکومتهای جهان است. هر حکومتی بخواهد عدالت گستری داشته باشد بعضی از مردم طرح براندازی آن حکومت را پیش میکشند. همواره مردمی هستند که برای ایراد به حکومتها ساخته شدهاند و وقتی فرصت را غنیمت ببینند به حکومت حملهور میشوند. آنان نه تنها خود را به ظلم خو دادهاند، بلکه دیگران را نیز از عدالت دور میدارند.
بند « ۷۸ » آزادگی و آزادمردی در نقد مردان انقلاب
آزادمردی و آزادگی به این است که خیر و شر هر کسی در کنار هم دیده شود و نه به تنهایی و بدون ملاحظهٔ دیگری. بدی هر کس و نقدی که بر او وارد است در کنار خوبیهای او و خوبیهای او در کنار بدیهای وی مورد توجه قرار گیرد و بر هیچ یک به تنهایی حصر توجه نگردد. اینطور نباشد که توجه به خوبیهای فردی او را از مشکلات وی باز دارد یا بدیهای او مانع از آن شود که خوبیهایش مورد توجه قرار گیرد که این افراط و تفریط است و
(۱۶۲)
از مردانگی و آزادی به دور است.
خوبیها و بدیهای هر کسی را باید در کنار هم اندازهگیری نمود و سپس نظر داد؛ حتی ریزترین خوبی و بدیها را باید ملاحظه کرد و در امور درشت نیز صفات متقابل و آنچه فرد بیننده خود میپسندد را نباید در نظر گرفت؛ بلکه باید تمامی صفاتی را که در عالم هستی و عقل جایگاه دارد سنجید.
(۱۶۳)