چشمانداز عالمان دینی
حضرت آیتالله محمدرضا نکونام (مد ظله العالی)
نگاهی به نیازهای امروز طلاب جوان که میتواند آنان را به درگاه عالمان ربانی شیعی برساند.
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | چشم انداز عالمان دینی: نگاهی به نیازهای امروز طلاب جوان که …/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۲. |
مشخصات ظاهری | : | ۸۴ ص.؛ ۵/۱۱ × ۵/۲۰ سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۵۲ . |
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال: ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۸۴-۸ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | عنوان به انگلیسی : Outlooks of theology scholars. |
موضوع | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ – — وعظ |
موضوع | : | طلاب |
موضوع | : | انسان (اسلام) |
موضوع | : | خودسازی — جنبههای مذهبی — اسلام |
رده بندی کنگره | : | BP۲۲۶/۲/ن۷۷چ۵ ۱۳۹۲ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۶۶ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۹۷۰۷۸ |
(۴)
(۵)
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۷
نشست اول:
سیر نفسی و رؤیت میراثداران نبوی ۱۱
نشست دوم:
خدا و اوج و حضیض قلب··· ۳۱
نشست سوم:
باریافتگان به مقام روح··· ۴۹
نشست چهارم:
توحید مصداقی و عشق الهی ۷۱
(۶)
(۷)
پیشگفتار
کتاب حاضر حاصل چهار جلسه سخنرانی است که در روزهای دهم تا سیزدهم آذرماه سال ۱۳۸۲ که با ایام شهادت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام مصادف شده بود با موضوع مراتب توحید و کمال آدمی و سیرهای سهگانه وی؛ یعنی سیر نفسی، سیر قلبی و سیر روحی و تبیین ویژگیهای آن و نیازهای امروز طلاب حوزههای علمی برای طلاب مدرسه شهید صدوقی قم ایراد شده است.
در این چند جلسه، آیه شریفه «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ
(۸)
الْکبِیرُ»(۱) را ـ که بیانکننده مراتب سیر آدمی است و کمال عالمان دینی را مشخص مینماید ـ به تفسیر و تحلیل گذاشته و غایت درسهای حوزوی و کمال طلبگی را در آن بیان داشته و تفاوت علم حقیقی که وصف آن «یقذفه اللّه فی قلب من یشاء»(۲) است را با معلومات آموزشی و محفوظات رایج که به اشتباه علم و دانش خوانده میشود خاطرنشان گردیدهایم.
همچنین گفتهایم نخستین گام برای دستیابی به کمال، توجه به این معناست که حقیقتی به نام خدا در بیرون از ذهن و ورای خیالپردازیهای ما وجود دارد و آن حقیقت است که وجود و ذات و استقلال دارد و غیر او نه ذاتی دارند و نه استقلالی و نه وجودی، بلکه صرف ظهور میباشند و بس و عدم و خیال نیز نمیباشند. یکی از عوامل کثرت رفوزگی و مردودی حوزویان این است که درسهای خود
- فاطر / ۳۲٫
- مصباح الشریعه، ص ۱۶٫
(۹)
را خوب میخوانند، ولی در این که خداوند چیست و چگونه میتوان او را در دل خود یافت و به مشاهده او نشست و با او به عشقورزی روی آورد و گل چهره هر جایی او را بوسید هیچ کار، فعالیت و تحقیقی ندارند. ما در این نوشتار از این نیاز عقیدتی طلاب و از دیگر نیازهای امروز طلاب گفتهایم که سبب میشود آنان در آینده از عالمان ربانی فرهنگ شیعی باشند.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۱۰)
(۱۱)
نشست ۱
سیر نفسی و رؤیت
میراثداران نبوی
بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمد للّه الأوّل بلا أوّل کان قبله، والآخر بلا آخر یکون بعده، الذی قصرت عن رؤیته أبصار النّاظرین، وعجزت عن نعته أوهام الواصفین، ثمّ الصلاة والسّلام علی سیدنا ومولانا أبی القاسم محمّد وآله الطّیبین الطّاهرین، ولعنه اللّه علی أعدائهم أجمعین. فبعد فقال الحکیم فی محکم کتابه: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»(۱).
- فاطر / ۳۲٫
(۱۲)
خداوند منان تمامی دوستان حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را در این ماه مبارک صیام و قیام، صمیمیت، صفا و وراثت عطا کند، صلواتی ختم نمایید: اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد.
در این چند روز که زمانی اندک در محضر شما عزیزان هستیم از سیر انسان و معنای وارث و کمالات آدمی که مقتضای حوزه و عالمان دینی است مختصری عرض خواهد شد.
آیه مبارکهای که از سوره فاطر تلاوت شد دریایی از کمالات و فراوانی از معانی را در خود پنهان دارد. این آیه شریفه از کیستی و چیستی و کجایی و از هدف و غایت ما حوزویان میفرماید. ما برای چه به حوزهها آمدهایم و خروجی حوزهها باید چه چیزی باشد؟
ما حوزه علمیه را «باشگاه کمال» میدانیم و مهمترین کمال آن این است که نیروهای آن به عنوان وارثان حضرات انبیای الهی مطرح هستند. وراثت هم وراثت درهم و دینار و
(۱۳)
حکومت نیست، بلکه وراثت آنان در ناحیه کتاب است. این آیه شریفه میفرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتَابَ». کتاب در این آیه با الف و لام جنس آمده است و کتاب نیز عمومیت خود را دارد و جنس کتاب مورد نظر است. خداوند کتاب را نیز به بندگان برگزیده خود میدهد و اعطای کتاب با گزینش الهی همراه است و چنین نیست که هر کسی را برای این مهم پذیرش نمایند. منظور از «الْکتَابَ»قرآن کریم است که نتیجه تمامی کتابهای آسمانی و پاکنویس آنهاست.
وارثان در این آیه شریفه بر سه گروه هستند: «فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ، وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ، وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ». گروه نخست از وارثان کسانی هستند که به خود ظلم نمودهاند. اینان مردم عادی هستند. اما گروه دوم میانهروان و گروه متوسط هستند و دسته سوم کسانی هستند که در
(۱۴)
خیرات پیشی میگیرند. البته پیشیگرفتن آنان در خیرات به اذن الهی است و از آن به فضل کبیر که امری غیر عادی و غیر معمولی است تعبیر میشود. ما قرآن کریم را کتاب وحی و قابل استفاده برای انسان میدانیم و چنین نیست که قرآن کریم بیان نداشته باشد و تبیین آن به روایات نیاز داشته باشد. قرآن کریم وراثت را که وراثت کمال است برای همه میداند و آنها را بر سه بخش قرار میدهد.
از نظر روانشناسی انسان دارای سه فاز و سه نوع حرکت و دارای سه موتور حرکتی است: نفس، قلب و موتور پیشیگرفتگان. نفس محسوسات را درک میکند و قلب است که به امور علمی دست مییابد و پیشیگرفتگان صاحب رؤیت هستند. بیشتر مردم تنها دارای یک موتور حرکت هستند و از محسوسات یا مخیلات برتر نمیروند. برخی از خواص، موتور دوم خود را نیز روشن میکنند و به قلب دست
(۱۵)
مییابند و اولیای الهی هستند که داری هر سه موتور میشوند و افزون بر موتور حس و موتور قلب با موتور اعطایی الهی نیز حرکت میکنند.
در فاز نخست، میان کافر و مسلمان و عالم و غیر عالم تفاوتی نیست و این موتور در دوران جنینی در انسان روشن میشود و نازلترین و ابتداییترین حرکت انسان همین حرکت نفسی به شمار میرود. اگر این موتور رشد یابد در حالی که موتور نفس روشن است، موتور قلب نیز در کنار آن روشن میگردد. در حرکت نفسی ممکن است فرد تحصیل کرده یا مؤمن باشد و کسب و کار حلالی داشته باشد اما بیش از حظوظ نفسانی در وجود وی نیست. چنین فردی نماز میخواند چون از نماز خوشامد دارد و روزه میگیرد چون روزه برای وی خوشایند است و از چیزهایی که ناپسند وی هست و از آن کراهت دارد گریزان میگردد.
حرکت نفسی سرمایه اولی آدمی است و
(۱۶)
در صورتی که در محتوای آن نماند و آن را ابزار قرار دهد، میتواند دومین موتور حرکتی خود که قلب است را روشن نماید و به حرکت کمالی خود شتاب دهد و در این صورت جزو «وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ» میگردد. قلب امری فراتر از خاطرات نفسی است و برتر از آن حرکت قلبی است که لذایذ در دل قرار میگیرد. کسی که صاحب قلب میشود اوج و حضیض بر او وارد میشود و صاحب تقلب و دگرگونی میگردد. وی گاهی در اوج قرار میگیرد و زمانی به حضیض میافتد. اما فراتر از آنان کسانی هستند که آغاز آنان چنین تعبیری را دارد: «وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ». اینان اولیای خداوند هستند.
انسانیت گروه نخست در سطح امور نفسانی آنهاست و به خور و خواب تا علم و سواد و کار بسنده میکنند. تحصیل آنان نیز برای حظّ نفس و به دست آوردن شغل و حرفه است تا کار و زندگی نفسانی و نیازهای نفسی خود را سامان
(۱۷)
دهند و نهایت آن لذت و کامیابی نفسانی با تنوعی که دارد هست. البته نفس هم مراتب دارد و برخی در سطح نازل از این حظوظ بهره میبرند و برخی قوت و قدرت نفسی بیشتری دارند و چنین بهرهوری برای همگان میسور است. فرد در این مرتبه حتی اگر به علوم اسلامی اشتغال داشته باشد درسهای وی از مرتبه نفس وی فراتر نمیرود و به همین اعتبار است که از آنان به «ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ» یاد میشود. دایره وجود چنین کسی از خانه، همسر و فرزند یا دوستان وی به صورت محبت معمولی بیشتر نمیشود و آیندهنگری وی بسیار جزیی است و محدود به مطامع دنیوی یا در کسانی که طمع بیشتری دارند به نعمتهای اخروی است. چنین فردی راجل و پیاده است.
البته استعداد قلب در این افراد وجود دارد و این دو موتور در وجود همه تعبیه شده است اما اینان آن را به حرکت نیانداختهاند و به تعبیر قرآن
(۱۸)
کریم: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یفْقَهُونَ بِهَا، وَلَهُمْ أَعْینٌ لاَ یبْصِرُونَ بِهَا، وَلَهُمْ آَذَانٌ لاَ یسْمَعُونَ بِهَا، أُولَئِک کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(۱). چنین نیست که عقل و قلب در تمامی افراد نباشد، بلکه خداوند این خیرات و کمالات را به صورت اقتضایی به همه عطا کرده اما این بندگان هستند که از آن بهره نمیبرند.
کسی که قلب دارد و صاحب اوج و حضیض میشود، خواب و بیداری وی برای حظوظ نفسانی نیست و با آن تفاوت دارد و ادراک و معرفت وی با انسانی عادی همسان نیست و وی انسانی دیگر شده است که برای هر چیزی میتواند بیاندیشد و ادارک کند اما چنین فردی مقتصد است، نه سابق و سابقان و پیشیگرفتگان برتر از این افراد میباشند. آنان کسانی هستند که در مسابقه ناسوت به اذن و اراده الهی موفق و پیروز شده و در فینال فینالها قرار گرفتهاند.
- الاعراف / ۱۷۹٫
(۱۹)
چنین کسی صاحب رؤیت است و چشم وی بیش از دیگران باز شده و رؤیت وی نیز به اراده الهی است. چنین کسی صاحب روح است.
طلبه وقتی وارد حوزه میشود باید ببیند جزو کدام یک از این گروههاست و هدف وی رسیدن به کدام مرتبه است. مهم این است که شما در چه مرتبهای هستید و چه لمعه یا کفایه بخوانید یا به درس خارج بروید خود این درسها به خودی خود و بدون آن نیت، کمالی نمیآورد. ممکن است کسی کفایه بخواند اما نفسی باشد و ممکن است کسی در مقام قلب یا روح باشد و کفایه بخواند. خواندن این کتابها در مرتبه نفس حتی به طهارت هم نیاز ندارد و کافری خوش ذهن میتواند این درسها را به چند سال بهتر از یک مؤمن بفهمد اما به مفاد آن و به عصمت قرآن کریم و حضرات معصومین علیهمالسلام هیچ اعتقاد و باوری ندارد. برای همین است که مرحوم شهید
(۲۰)
در لمعه به کسی میگوید اجتهاد و قدرت استنباط دارد که افزون بر مبادی علمی آن دارای ملکه قدسی باشد و استنباط را بدون آن اجتهاد نمیداند. این ملکه قدسی برای مقتصدان است که لنفسه و برای نفس خود کار نمیکنند. مقتصد پسوندی ندارد؛ چرا که وی از مقام نفس فراتر رفته است اما علم وی کلی است و صاحب معرفت جزیی نمیباشد و این صاحب رؤیت، شهود، کشف و معاینه است که به معرفت دست مییابد. علم همواره به اوصاف تعلق میگیرد و این معرفت است که کنه و ذات اشیا را میکاود. شما وقتی به کسی معرفت دارید که ذات او را بشناسید و آگاهی به صفات وی تنها علم شما را به او میرساند و علم هیچ گاه به ذات اشیا راه ندارد. پس صاحب نفس صاحب حظ و کام نفسانی و صاحب قلب دارای علم و ادراک و صاحب روح واجد معرفت و رؤیت است.
اگر ما حوزویان را وارث انبیای الهی میدانیم
(۲۱)
باید وراثت آنان در ناحیه رؤیت نیز باشد؛ چرا که انبیا با رؤیت خود بود که معرفت داشتند و کمالات حوزوی به وراثت از انبیای الهی در این زمینه است. آنان صاحب اعجاز، کرامت، تصرف، رؤیت و سماع بودند. برای نمونه، حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام آنچه را که بر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وحی میشد میشنیدند. حضرت علی علیهالسلام اذان را از جبراییل شنید و آن را به بلال آموزش داد. به هر روی ما میان این سه فاز نباید خلط نماییم و باید ببینیم خود در کدام مرحله قرار داریم و خود را تا کجا میتوانیم بالا بکشیم. طلبه باید ببیند میبیند یا میفهمد یا بهجز حظوظات و معلومات متکی به حافظه و آموزش دیگران چیزی ندارد. کسی که نه میبیند و نه میفهمد و قدرت کشف و استنباط ندارد از گروه نخست است که به نفس خود ظلم وارد میآورند. چنین کسی لازم نیست در حوزه باشد و از نان امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه
(۲۲)
الشریف) و غذای طلبگی ارتزاق کند. کسی که در دایره نفس گرفتار است و ادراک یا رؤیت ندارد، تفاوتی ندارد که در کجا و چه کاری میکند و تنها این مهم است که حلال و شرعی و متناسب با استعداد، سلیقه و علاقه وی باشـد.
فاز دوم که ما آن را همان ملکه قدسی دانستیم، باشگاه ادارک، علم، استنباط و اجتهاد است. انسان در این مرتبه فهیم است و فرد در این مقام خود هست و ادای کسی را در نمیآورد؛ چرا که خداوند در آفرینش خود تکرار ندارد و تمام پدیدههای وی دردانه هستند. اجتهاد در این مرتبه اولیترین امر برای حصول کمالات است.
شما جوانان عزیزی که بهترین چهرههای مملکت ما هستید اگر به قم بیایید که پایه یکم تا دهم را امتحان دهید، بسیار اولی و ابتدایی فکر میکنید و این امری ضروری برای طلبه است. طلبه نباید فقط به این فکر نماید که امتحان دهد و
(۲۳)
نمرهای هرچند بالا بیاورد، که این کار حافظه و معلومات است و ما چنین چیزی را دانش و ادراک نمیدانیم، بلکه طلبه باید سعی نماید در کمترین زمان به قدرت ادراک و تحلیل مسایل و به نیروی اجتهاد و استنباط برسد. نمرههای طلبهای ممکن است عالی باشد، ولی اگر در مقام نفس باشد و به علم نرسیده و قدرت استنباط و تحلیل مطالب را نداشته باشد، کار وی با دیگران تفاوتی در ارزش ندارد، غیر از آنکه دیگران خیری به جامعه و همنوعان خود میرسانند و میتوانند به آنان خدمتی کنند، ولی چنین طلبهای نه تنها هیچ گونه خدمتی به همنوعان خود ندارد، بلکه از آن جا که علم دینی وی درگیر کامیابیهای نفسانی است ممکن است فعالیتهای اجتماعی و تبلیغی وی به ضرر دین بینجامد و مردم را به گمراهی و یا دستکم به بدبینی از عالمان دینی بکشاند.
کسی که به ادراک میرسد، به استقلال دست
(۲۴)
مییابد. وی به این باور میرسد که تقلید در علوم به معنای خوشهچینی، تکدی و گدایی است. کسی که ادراک ندارد مجبور است از دیگران هرچند در دانش باشد گدایی کند و بر سر سفره این و آن مینشیند. متأسفانه امروزه آفتها چنان فراوان شده که حوزههای علمیه دیگر کسی را به سر منزل معرفت نمیرساند و وی را به آموزش علوم و حفظ معلومات وا میدارد و هیچ تشنهای را سیراب نمیسازد. چنین کسی صاحب قلب و ادارک است و قلب شاسی ادراک و علم است؛ علمی که یقذفه اللّه فی قلب من یشاء وصف آن میباشد. در عرفان عملی گفته میشود نفس جزو مبادی و قلب، شاسی و جزو اصول است. فرد مقتصد در عرفان عملی فردی متوسط است. ما باید ببینیم فینال حوزهها و کمال آن و پایان و منتهای راه کجاست و ما باید چه کاری کنیم که در راه نمانیم. کسی که میخواهد شاغل شود و منبر رود تا درآمدی
(۲۵)
کسب کند یا مسؤولی اجرایی شود در فاز اول گرفتار است و چیزی در حوزهها عاید وی نمیشود و از وارثان خلف نمیگردد. چنین کسی حتی اگر به هشتاد یا نود سالگی برسد، باز هم رفوزه است و در مدرسه معرفت رفوزه و مردود میگردد و از این دنیا تنها ریش، عبا، شال، چند جلد کتاب و رسالهای برای وی میماند و اینها همه پایههایی به شمار میرود سست و لرزان که سقفی روی آن نمیآید. نفس تنها به عنوان پایه و بستر مطرح است و به خودی خود کمالی نمیآورد مگر آنکه عیار علم یا معرفت به آن زده شود. کسی که تنها به بوسهها و بوییدنهای مردمان فکر میکند و خود را از زنی هر جایی پستتر میسازد و چشم به دهان مردم دارد تا سلام و صلواتی نثار وی سازند در فاز نخست است اما کسی که قدرت رؤیت جحیم را دارد در فاز سوم است: «کلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، ثُمَّ کلاَّ سَوْفَ تَعْلَمُونَ، کلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیقِینِ، لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ،
(۲۶)
ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَینَ الْیقِینِ، ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ»(۱). در باب شهود گفته میشود رؤیت برزخ آسانتر از رویت دوزخ و رؤیت دوزخ آسانتر از رؤیت بهشت است. در روایت است: «رحم اللّه امرءا عرف قدره»(۲)؛ طلبه باید برد خود را بشناسد و به دست آورد تا کجا را میفهمد یا میبیند یا آنکه نه فهم و دانشی دارد و نه بینشی و از ظالمان به نفس میباشد. شما از پدر و مادر خود که بسیار میشود آرزوی دیدن شما را میکنند جدا شدهاید و به اینجا آمدهاید و آنها را از دیدن خود محروم کردهاید، اما آنان این درد و شکنجه و به تعبیر بهتر این شهادت را میپذیرند و دندان روی جگر میگذارند و آن را گوارای وجود خود میدانند به این امید که شما سرباز آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) میباشید و در پی کسب کمالات هستید. گاه دل مادر شما
- تکاثر / ۳ ـ ۸٫
- غرر الحکم، ح ۴۶۶۶، ص ۲۳۳٫
(۲۷)
از دوری شما آتش میگیرد اما میگوید عیبی ندارد و فرزندم در راه دین رفته است، آیا شما به همین میزان برای تحصیل کمالات سوز و درد دارید. شما همه غریب هستید و از ایتام آل محمد صلیاللهعلیهوآله به شمار میروید و غیر از آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) کسی را ندارید ولی این غربت و تنهایی را میپذیرید و آن را به صفای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تحمل میکنید و با این وجود حسرت و خسران فراوانی است که در فاز اول بمانید. البته ما فازهای چهارم و پنجم و بالاتر هم داریم اما ما حد وسطی از کمالات را در نظر میگیریم. متأسفانه ما رفوزه زیاد داریم و برای رهایی از این مشکل باید کمربندها را محکم ببندیم و به عشق آقا امام زمان علیهالسلام حرکت کنیم و در پی به دست آوردن فاز سوم باشیم و تا ندیدیم قانع نشویم. هم خدا را ببینیم و هم چهره نورانی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را. ما نباید به احساسات، شعر و غزل سرگرم شویم که همه در
(۲۸)
نفس است بلکه باید موتورهای تعبیه شده در خود را روشن کنیم. باید ببینیم در کجای راه اشکال داریم و آن را برطرف نماییم تا جزو «وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ»شویم. مقامی که وصف «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ» را با خود دارد و فینال کمالات خوانده میشود. شما ممکن است نمرههای خوبی داشته باشید اما این نمرهها برای استعداد و هوش شماست و نباید به آن اکتفا کنید؛ چرا که درسهای شما با فضای امروز جامعه هماهنگ نیست و باید بیش از آن فعالیت نمایید و خود را هم ربانی و هم بهروز نمایید. در واقع نمره خوبی که شما میگیرید برای سطح دانش در دویست سال پیش است و ارزش علمی شما را در حال حاضر نشان نمیدهد و بالایی این نمرهها نباید شما را از این نکته غافل سازد و بپندارید خوب درس میخوانید. شما حتی اگر بیست هم بگیرید، از معلومات دویست سال پیش نمره بیست گرفتهاید و این نمره نمایانگر
(۲۹)
سطح دانش فعلی جامعه نیست و اگر شما فقط با این نمره به فعالیتی اجتماعی بپردازید، نمیتوانید با مردم امروز هماهنگ شوید. البته هدایتگری مردم به صورت اولی شأن انبیا و اولیای الهی و کسانی است که هر سه موتور حرکتی آنان روشن شده و قدرت ایجاد حرکت در دیگران و در جامعه را دارند. سومین فاز است که «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ». برای رسیدن به این مقام، ما به چیزهایی فراتر از فقه و اصول نیاز داریم. کسی که چنین هدف و غایتی را در ذهن ندارد به نومیدی و یأس دچار میشود و مدام در این فکر است که چگونه شغلی دست و پا کند و خود را از وابستگی به حوزه برهاند. البته رسیدن به فاز سوم «بِإِذْنِ اللَّهِ»است و بدون اجازه نمیتوان به آن نایل آمد. یعنی ما که در قم هستیم، سلطان این دیار و حاکم در این دیار حضرت معصومه علیهاالسلام است و ما باید خدمت کریمه اهل بیت علیهاالسلام که آیتاللّه العظمی در این
(۳۰)
دیار و صاحب ماست برویم و از ایشان کسب اذن نماییم و برای این مقام اذن دخول بگیریم. برای گام برداشتن در این مسیر باید رابطه خود با آن حضرت علیهاالسلام را هموار نماییم. در محضر آن حضرت علیهاالسلام ادب را نگاه داریم و لفاظی نکنیم و حرفی نزنیم و تنها در دل داشته باشیم که ما آمدیم تا هر کاری میخواهید بکنید و اذن را اینگونه از ایشان بگیریم.
بیش از این مصدّع اوقات عزیزان نشوم. وجود شریف آقا امام زمان علیهالسلام ناظر و راعی ماست، خداوند را قسم میدهیم به حق آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) ما را جزو یاوران آن حضرت قرار دهد و از گزند بلایا و حوادث مصون و محفوظ بدارد. دین و دنیای ما را ختم به خیر بفرماید. خداوند حوزهها، علما، بزرگان، طلاب و کسانی که دلشان به حال دین میتپد را مؤید و منصور بدارد. اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد
(۳۱)
نشست ۲
خدا و اوج و حضیض قلب
بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمد للّه ربّ العالمین، والعاقبة للمتّقین، والنّار للملحدین، ثمّ الصّلاة والسّلام علی سیدنا ومولانا أبی القاسم محمّد و علی آله الطّیبین الطّاهرین، ولعنة اللّه علی أعدائهم أعداء الدین.
در بحث پیشین گفتیم شعاع حرکت انسان و هویت وجودی آدمی و واقعیت خارجی وی در سه زاویه میتواند تجلی داشته باشد: یکی انسان در مقام نفسیت است و دیگری انسانی که به قلب رسیده و قلب را پیدا کرده و میتواند ادراک و اعتقاد داشته باشد و گروه سوم کسانی هستند
(۳۲)
که به باب معرفت، رؤیت و قرب داخل شدهاند.
در قرآن کریم در مورد نفس، سخن بسیار گفته شده است. نفس عادی دارای حرص است و ناآرام و بیمار میباشد. با این همه، قرآن کریم از قلب، کمتر سخن گفته و موارد آن به نصف موارد نفس میرسد. دگرگونی و اوج و حضیض در این مرتبه است. اما موارد روح بسیار اندک میگردد که فاصله زیاد آن با قلب را میرساند و به صورت تقریبی یک دهم آن میگردد. ما در این چند روز میخواهیم سفرنامه زندگی خود و آنچه که میتواند برای شما اتفاق افتد را عنوان کنیم.
وقتی انسانها از لحاظ کیفی مورد مطالعه قرار میگیرند، مردودی در میان آنان بسیار دیده میشود و کمیت آنان که کیفیتی پایین دارند بسیار بالاست و چون چنین چیزی برای مدرسه آفرینش مشکلآفرین است باید علت آن را جستوجو کرد. قرآن کریم از نفس بیش از
(۳۳)
دویست و شصت مورد سخن گفته اما قلب را در حدود یکصد و چهل مورد بیان داشته است. روح کمتر از سی مورد در قرآن کریم آمده است؛ یعنی همان مقامی که از آن به فضل کبیر یاد شد: «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»(۱). فضلی که طلبه باید دغدغه و دلنگرانی آن را داشته باشد وگرنه درس خواندن و عالم یا مجتهد شدن و عارف یا فیلسوف گردیدن همه از مبادی و مقدمات راه و سکوهایی برای پرتاب به سوی کمال شناخته میشود و هیچ یک اصالت ندارد.
اما علت اصلی مردودی مردمان در این مسیر که آنان را به هدف غایی و به درایت، وراثت، ولایت و رهبری میرساند چیست؟ صریح عرض میکنم مشکل همه بر سر خداست. ما خدا، پروردگار یا اللّه را نمیشناسیم و یا نمیتوانیم انس بگیریم، از این رو میل به ماندن
- فاطر / ۳۲٫
(۳۴)
در مرتبه نفس برای ما جلوهگری میکند. خدایی را که نمیشناسیم آیا میتوانیم او را پرستش کنیم؟ ما در واقع بنده چه کسی هستیم؟ ربنای زیبای ذبیحی یا شجریان را موقع افطار شنیدهاید و اسمای حسنایی که همخوانی میگردد را گوش فرا دادهاید اما آیا خدایی که از او چنین زیبا گفته میشود را میشناسیم. آیا این نغمههای خوش به دل ما زخمهای هم وارد میآورد یا تنها از زیبایی صوت آن لذت میبریم؛ یعنی همان چیزی که شخص در مقام نفس خواهان آن است اما چون موتور قلب خود را به کار نیانداخته و روحی در او نیست به محتوا و معنای آن نمیرسد و مصداق این اسمای حسنای الهی را در نمییابد و نفس تنها آن را فریادی خوشایند در مییابد.
گفتیم برای رسیدن به فضل کبیر الهی نیازمند اذن دخول میباشیم. این اذن برای سابقان و پیشیگیرندگان به خیرات از ناحیه «اللّه» صادر
(۳۵)
میشود. ما نخست باید «اللّه» را بشناسیم. در طلیعه کتاب امثله جامع المقدمات که نخستین کتاب درسی طلاب در گذشته بود میگفتند: «أوّل العلم معرفة الجبّار وآخر العلم تفویض الأمر إلیه». به تعبیر دیگر، معرفت به خدا و واگذاری کارهای خوب، ابتدا و انتهای دانش به شمار میرفت و دانشی که چنین معرفت و تفویضی را در پی نداشته باشد تنها وبال میگردد. البته کسی میتواند خود را به دیگری وا گذارد و عنان اختیار خود را به دست او دهد که نسبت به او دستکم اطمینان داشته باشد و به وی شناخت وثوقی حاصل نماید. البته از اینکه نویسنده این کتاب از لفظ «جبار» سخن به میان میآورد نشان میدهد وی خلقی تند داشته؛ چرا که وی میتوانست از اسمای جمالی که بر اسمای جلالی غالب و چیره هستند یاد کند. چنین کسی خود را از ترس خداوند و از باب خودباختگی به وی وا میگذارد و نه از سر عشق
(۳۶)
و دلدادگی. به تعبیر بهتر، کسی که در مقام نفس است خداوند را از باب ترس و از باب زور و قهری که وی دارد عبادت میکند و اگر چنین قدرت قاهری را بر زندگی خود احساس نکند و او را حاکم نبیند، هیچ گاه حاضر نیست به عبادت رو آورد مگر آنکه عبادت را برای نفس خود خوشایند و لذیذ ببیند که در آن صورت حتی اگر به وی گفته شود عبادت نکن، وی از باب التذاذ آن دست به عبادت میزند و نمیتواند نسبت به آن خودنگهدار باشد. به هر روی خدایی که ترسزا باشد وحشت مردمان را سبب میشود و چنین خدایی نمیتواند دوستداشتنی و شیرین باشد. خدایی که ما میشناسیم از حد امور نفسانی ما فراتر نمیرود و چنین خدایی نمیتواند با انسان تا فاز سوم و تا به حرکت درآوردن موتور نهایی آدمی با وی همراه شود.
نخستین گام برای کلید زدن پروژه حرکت تا
(۳۷)
مقام روح این است که داستان خدایی را به فرجامی برسانیم و این رمان هولزا را به حکایت عشق و عاشقی تحویل بریم و خوف از مردودی را از خود برداریم و با توکل به مهر و محبت خداوند، امید به فیروزی داشته باشیم و این همان «تفویض الأمر إلیه» است که خیلی مهم و بسیار ظریف است.
اما در ماجرای چیستی خدا باید گفت ما یک حاکی، عنوان و مفهوم و یک محکی، معنون و مصداق خارجی داریم. ما در ظرف حاکی به مغز خود فشار میآوریم تا خدا را دریابیم. ذهن میتواند حکایتهایی از خارج و مقام واقع داشته باشد که ممکن است با واقعیت هماهنگ باشد و به اصطلاح منطقی ارزش صدق داشته باشد و میتواند کاذب باشد و مطابقت با واقع و خارج نداشته باشد و صرف خیالپردازی و تصویرگری ذهن باشد. خدای ذهنی ما خدایی پنداری و انگاری است و از صرف یک باور با هر
(۳۸)
اسم و وصفی که برای آن قایل باشیم فراتر نمیرود و البته آثاری دارد و چنین نیست که خدای ذهنی هرچند واقعنما نباشد سبب آرامش یا آسایش خیال فرد نشود؛ زیرا صرف این اندیشه که میتوان به خدایی قاهر و غالب تمسک و توسل جست و در مشکلات به او تکیه کرد، آرامش خاطر میآورد؛ هرچند چنین خدایی از خدایگان سنگی یا چوبی باشد یا باور به او به شرک و الحاد آلوده باشد؛ همانطور که خداوند میفرماید کسی که در مقام نفس است آن را خدایگان خود قرار میدهد: «أَفَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ وَأَضَلَّهُ اللَّهُ عَلَی عِلْمٍ وَخَتَمَ عَلَی سَمْعِهِ وَقَلْبِهِ وَجَعَلَ عَلَی بَصَرِهِ غِشَاوَةً فَمَنْ یهْدِیهِ مِنْ بَعْدِ اللَّهِ، أَفَلاَ تَذَکرُونَ»(۱). کسی که در مقام نفس است از معبود خود سخن سر میدهد و خود را سرسپرده او میداند هرچند معبود مردمان در
- جاثیه / ۲۳٫
(۳۹)
این مقام ممکن است عنوانهای بسیاری به خود گیرد و متعدد شود اما همین معبود پنداری و انگاری نیز دارای اثر است اما سخن این است که برد چنین خدای خیالی از نفس فراتر نمیرود و کسانی که در مقام نفس هستند به چنین خدایی بسنده میکنند. برای اینان باید گفت: «قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا»(۱) و برای آنان که در مقام روح هستند گفته میشود: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»(۲).
آنچه بسندهکنندگان به مقام نفس در خود از خدا دارند، خدای واقعی نیست و تصور آنان همچون تصوری است که مورچه از خدای خویش دارد و چون داشتن شاخک را کمالی برای خود میداند، خدای خویش را با شاخک به تصویر میکشد که بیان روایی آن در کتاب گرانقدر توحید مفضل آمده است. چنین خدایانی مخلوق و آفریده این افراد است و به
- بحار الانوار، ج ۱۸، ص ۲۰۲٫
- آل عمران / ۱۸٫
(۴۰)
سوی آنان باز میگردد: «مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم»(۱). اینها خدایان نفسانی است و تنها در برد نخست است که کارگشای امور جزیی نفسانی است و خدای وارثان حقیقی و صاحبان ولایت، عصمت و نبوت چنین خدایی نیست.
ما باید خدا را در بیرون از خود و در میدانی وسیعتر از حیطه نفسانی خویش جستوجو کنیم. ما باید به این باور حقیقی ـ نه باور به معنای خرافه ـ برسیم که خداوند یک شخصیت خارجی است که در بیرون حضور دارد و میتوان به حضور و شهود او بار یافت. خدایی که وجود است و ما را به ظهور آورده است، مایی که نه وجودیم و نه نبود و عدم. ما این گزاره را به تفصیل در کتابهای خود توضیح دادهایم بهگونهای که خواننده نپندارد ما به ارتفاع نقیضین دچار آمدهایم.
- بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۲۹۲٫
(۴۱)
نخستین گام برای دستیابی به کمال، توجه به این معناست که حقیقتی به نام خدا در بیرون از ذهن و ورای خیالپردازیهای من هست و آن حقیقت است که وجود و ذات و استقلال دارد و غیر او نه ذاتی دارند، نه استقلالی، نه وجودی و صرف ظهور میباشند و بس و عدم و خیال نیز نمیباشند. یکی از عوامل کثرت رفوزگی و مردودی بسیاری از حوزویان این است که درسهای خود را خوب میخوانند اما در اینکه خداوند چیست و چگونه میتوان او را یافت هیچ کار، فعالیت و تحقیقی ندارند. در کتابهای درسی حوزوی نیز از خدا بحثی به میان نمیآید و ما بذر حق را در دل خود نمیکاریم. اگر برد انسان بالا رود وی به قرب خدا دست مییابد و خدا برای آدمی ملموس میشود. خدا حتی در کتابهای فلسفی، مثل الاسفار الاربعه و مانند آن نیز غریب است و این کتابها نتوانستهاند از خدایی کلی و مفهومی فراتر روند و خدا را به
(۴۲)
صورت عینی و مصداقی به انسان نشان دهند. از حاشیه ملا عبداللّه تا عالیترین کتابهای فلسفی خداوند را آن کلی میگیرند که منحصر در فرد است. اینان چون خداوند را کلی میگیرند ناچار هستند برای اثبات توحید و یگانگی وی دلیل بیاورند. طبیعی است که نمیشود میهمان خدای کلی در بیرون از ذهن شد. خداوند نه کلی است و نه شخصیتی حقوقی، بلکه خداوند یک شخص است که حقیقت دارد و در خارج میباشد و میتوان به زیارت او بار یافت و به او سلام داد و گفت «السلام علیک یا اللّه». اما چنین معاشقهای با خدایی کلی ممکن نیست. با خدایی که حقیقی و شخصی است میتوان با کاف خطاب سخن گفت و در دامان او نشست و گفت: «إِیاک نَعْبُدُ وَإِیاک نَسْتَعِینُ»(۱). بله، بزرگترین عامل مردودی بسیاری از حوزویان این است که
- فاتحه / ۵٫
(۴۳)
خدا در دل آنان استارت نمیخورد و خدایی که میپرستند همان خدای حاکی، عنوانی، اسمی و کلی است. چنین خدایی نه عصمت میآورد، نه تقوا و نه میتواند مانع معصیت و گناه گردد. اما این خدای محکی است که در دل انسان جای میگیرد و بر شراشر وجود آدمی مینشیند و آدمی را چنان به مهر و محبت میپیچد که نمیتوان از او سرپیچی داشت و شرمندگی از عذر تقصیر را در چشم بندهای که بر دامان پر مهر او نشسته است میتوان دید. ما در بحثهای خود گفتهایم عامل عصمت اولیای الهی قدرت رؤیت آنان است. آنان خدا را میبینند و عشق او را لمس میکنند و نمیتوانند در محضر چنین خدای عاشقی که به عشق او دلداده هستند گناه کنند و قهری است که چنین فردی معصوم میشود و با علم و آگاهی خدادادی خود میتواند خطا و صواب را تشخیص دهد و دست به خطا نیالاید. اگر انسان میخواهد به فاز سوم
(۴۴)
برسد و جزو «وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ»(۱) گردد باید به مصداق و به محکی خداوند برسد و از خدای حاکی خویش فراتر رود. نشستن با چنین خدایی و انس گرفتن با او منشأ تغییر در روح آدمی میگردد و آثار نشست در مقام روح را برای بنده در پی میآورد. این آثار همانند آن است که شما در هواپیمایی باشید که دوهزار کیلومتر در ساعت سرعت دارد و بر فشار خون شما تأثیر میگذارد و خطر حمله قلبی را برای شما در پی دارد. طبیعی است برای تحملپذیر شدن نسبت به آن باید تحت تعلیمات سخت قرار گرفت. البته حتی اندیشه قرار گرفتن در چنین هواپیمایی بر فشار خون و نبض شما تأثیر میگذارد. البته این تغییر خیلی جزیی است و ممکن است با وسایل عادی محسوس نباشد. همانطور که رنگها و سرما و گرما بر شما و بر
- فاطر / ۳۲٫
(۴۵)
امیال و آرزوهای شما اثر میگذارد ولی گاه چنان جزیی است که خود را به صورت عادی نشان نمیدهد و محسوس شدن آن نیازمند قرار گرفتن در کمینگاه و موقعیتی خاص است که به شما حق انتخاب یا پیشنهاد میدهند. باید دید خدایی که ما داریم خدای حاکی است یا خدای محکی. اگر خدای محکی با ما باشد بدون فشار و درد نیست و سوز و سازهای عاشقانه این انس و قرابت باید برای ما محسوس باشد. وگرنه خدایی که نتواند به انسان گرما و انرژی دهد و هیچ کارایی و خاصیتی جز آثار نفسی و خیالی ندارد، خدایی عنوانی است که میتواند در شکل بت و سنگ و چوب قرار گیرد و اثر آن محدود به امور نفسانی است. این خدای عارفان و موحدان است که در خارج وجود دارد و به حقیقت میتوان آن را یافت و هر آن در شأن و کاری نو هست و در آفرینش خود تکرار ندارد و «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱) وصف اوست که اتصال
- الرحمن / ۲۹٫
(۴۶)
به آن بسیار سخت و دشوار است و انسان را هزاران بار تا آن سوی مرز مرگ میبرد. شرح حال بندگانی که توانستهاند با چنین خدایی انس بگیرند را باید در دعاها و مناجات مأثور از حضرات معصومین علیهمالسلام دید. ما بیش از یک میلیارد و نیم مسلمان داریم که خدای آنان خدایی حاکی است و کارهایی که بسیاری از آنان میکنند گاه حتی کافران به آن نزدیک نمیشوند. در میان این جمعیت میلیاری هر روز شاید میلیاردها دروغ گفته میشود و زندانهای مجموع کشورهای اسلامی کمتر از دیگر کشورها نیست که میرساند خدا چندان نقشی در زندگی آنان ندارد و نمی تواند نقش بازدارندگی خود را بر روی آنان داشته باشد. شما روی این معنا فکر کنید که خدای محکی چیست و چگونه میتوان با او ارتباط برقرار کرد و با او مأنوس شد. ما در
(۴۷)
بحثهای فلسفی خود به تفصیل این گزارهها را برهانی نمودهایم و در آنجا گفتهایم که خدا حقیقتی است شخصی که کلی نیست و رسیدن به چنین خدایی است که ما را از رفوزگی و مردودی نجات میدهد و آرامش میآورد. البته قرب و نزدیکی به چنین خدایی قواعد و آدابی دارد که باید آن را دانست و نیاز به تمرین و ممارست و جهد و اجتهاد و کوشش و تلاش خستگیناپذیر و به تعبیری خلاصه و کوتاه «عاشقانه» دارد. از چنین خدایی نباید زیاد گفت که حق ناموس دل است و نباید برای ناموس دل هو و جنجال به راه انداخت و آن را هر جایی ساخت. نباید ما به درسهای خود که در این زمان بیشتر برای امتحان خوانده میشود بسنده کنیم که از این درسها جز خدای حاکی سر بر نمیآورد و خدای محکی در میان صفحات کتابهای آن گم میشود. چنین نمراتی حتی اگر بیست باشد برزخی آباد برای آدمی ندارد. سعی
(۴۸)
کنیم به این خدا نزدیک شویم. اراده آدمی بدون چنین اتصال و ارتباطی به سوی معصیت گام بر میدارد و آدمی را در خود میبلعد اما اگر آن خدا در دل قرار بگیرد هر چیزی در برابر انسان کوچک و حقیر میگردد و انسان دیگر به دنیای کوچکی که میبیند دست نمیآلاید و برای دستیابی به آن پژمرده و افسرده نمیشود و بدون آن خداست که دنیا فرودگاه همت آدمی قرار میگیرد و در چشم وی بزرگ و مهم شمرده میشود. یعنی این نفس است که انسان را به امور کوچک و فرودین مشغول میدارد و دنیا را برای آدمی بزرگ جلوه میدهد و این روح است که آن را کوچک و خرد میشمرد و دل انسان را به تنها حقیقتی که وجود، استقلال و ذات دارد توجه میدهد. اللهمّ إنّا نسألک و ندعوک باسمک العظیم الأعظم بحقّ الحسن و الحسین یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه، یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک.
(۴۹)
خدایا به ما قرب، وصول و رؤیتت را عطا بفرما. وعجّل فی فرج مولانا صاحب الزمان علیهالسلام . اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمد.
(۵۰)
نشست ۳
باریافتگان به مقام روح
بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمد للّه الأوّل بلا أوّل کان قبله، والآخر بلا آخر یکون بعده، الذی قصرت عن رؤیته أبصار النّاظرین، وعجزت عن نعته أوهام الواصفین، ثمّ الصلاة والسّلام علی سیدنا ومولانا أبی القاسم محمّد وآله الطّیبین الطّاهرین، ولعنة اللّه علی أعدائهم أجمعین. فبعد فقال الحکیم فی محکم کتابه: «وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»(۱).
در محضر شما عزیزان عنوان شد که آدمی در سیر و حرکت خود باید رسیدن به مقام روح را
- فاطر / ۳۲٫
(۵۱)
برای خود هدف و غایت قرار دهد و گفتیم انسانها به صورت غالبی در مقام نفس که ابتداییترین مسیر حرکت آنهاست محصور میشوند و نمیتوانند به مقامات بالاتر بر شوند و به آن عروج نمایند. مهمترین آیهای که در این موضع تلاوت شد آیه شریفه وراثت کتاب هست که میفرماید: «ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»(۱). وراثت کتاب نیز امری عادی و معمولی نیست و از آن به فضل کبیر تعبیر آمده است و وراثت به برگزیدگان که مجتبی و مصطفی هستند میرسد و به این معناست که به اجتبا و اصفای حق نیازمند است که در این آیه از آن به اذن سابق تعبیر آمده است.
همچنین در جلسه پیش گفتیم امروزه
- فاطر / ۳۲٫
(۵۲)
حوزههای ما در این زمینه مردودی فراوان دارد؛ چرا که کمیت حوزویان بالا رفته اما کیفیت آنان پایین آمده است.
اگر روزی مرحوم حاج شیخ حایری حوزه علمیه قم را بنیان نهاد در نهایت تنها چهارصد شاگرد داشت که دستکم بیش از نیمی از آنان مجتهد یا قریب به اجتهاد بودند و یک سوم آن را عالمان فاضل تشکیل میدادند و تنها ده درصد از آنان عالمان معمولی بودند اما هماینک عالمان معمولی نود درصد افراد حوزهای دویست و پنجاه هزار نفری اعم از زن و مرد را تشکیل میدهند و تنها ده درصد از آنان فاضل یا مجتهد هستند و کثرت جمعیت آنان به کیفیت پایین مبتلا شده است و مردودیهای آنان در زمینه شناخت خداوند بسیار بالاست. ما که در چنین حوزهای درس میخوانیم باید با شناخت دقیق زمانه خود به این مشکلات گرفتار نشویم. بله، خدای نفسی برای مردمان عادی بس است و
(۵۳)
نیاز نیست بار سنگین خدا را بر دوش ضعیف و پیکر نحیف معرفتی آنان بگذاریم. ذهن آنان لاغرتر از آن است که بتواند خدای فربهای را که در جان و دل شما نشسته است تحمل نماید و برای آنان همان «قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» بسنده است. اما منظور و خطاب من به شماست که میخواهید فینالیست میدان معرفت و باشگاه اندیشه شوید و در این زمینه به ثبت رکورد نایل آیید. البته شما هرچه به خود فشار بیاورید به اولیای چهارده معصوم علیهمالسلام که فینالیست فینالیستها هستند نمیرسید و فرسنگها از آنان دور میمانید اما چنین نیست که این راه بسته باشد یا آن را خط قرمز خداوند بگیریم؛ چرا که خداوند ضعیف نیست که خط قرمز برای کسی بگذارد.
البته شما در دوران تثبت انقلاب اسلامی قرار دارید و از برکات این دوران بهرهمند هستید اما دولتهای پس از انقلاب و حوزههای علمیه،
(۵۴)
ضعیفترین کارنامه را در عرصه فرهنگ و دین دارند و این رشتههای تجربی و غیر انسانی بودهاند که موهبت انقلاب اسلامی را قدر دانستند و جوانان تحصیل کرده در آن رشتهها توانستند بر ارتقای علمی کشور به صورت چشمگیری بیفزایند و پرچم عزت و افتخار ملت را در میان کشورها برافراشته نگاه دارند اما همین کشور در عرصه علوم انسانی هیچ تولید مهمی نداشته است. مردم ما مردمی زنده و پویا هستند اما متولیان علوم انسانی و اسلامی در این میان تنها از سفره پهن شده عالمان گذشته ارتزاق میکنند و تلاشهای آنان است که به پیمانه مقالات و کتابهای امروزیان میآید و خود را با قلم روز در اختیار جامعه قرار میدهد وگرنه در این آثار کمترین نوآوری و تولید علمی دیده نمیشود و علوم ارایه شده در آن نیز به تاریخ گذشته تعلق دارد که به صورت قهری برای ذایقه جوان امروز نه خوشایند است و نه به
(۵۵)
سبب رشدی که در علوم دارد قابل پذیرش است. امروز حوزهها در محاصره علوم جدید قرار دارد و بیشتر تحصیل کردهها برای سؤالها و پرسشهای دینی خود پاسخی در خور نمییابند و پاسخهایی که به پرسشها داده میشود نه درست است، نه اقناع کننده، نه تازگی دارد و نه بهروز است و سایتها و مراکزی که در زمینه پاسخگویی فعال هستند با همه آماری که ادعا میکنند نمیتوانند خود را به واقعیتهای اجتماع نزدیک کنند و در پاسخگویی خود به مسایل، در مخاطبان و گفتهخوانان خود باور به دین و آموزههای دینی ایجاد کنند.
امروزه عالمان که متولیان حوزه شناخته میشوند در عرصه فرهنگ و علم و نه سیاست، نتوانستهاند طرحی نو دراندازند و
(۵۶)
مشکلی را از یکی از حوزههای دینپژوهی حل نمایند. بله، آنان تنها میراث گذشتگان را احیا کردهاند اما احیای این میراث بدون بازاندیشی و نقد آن بوده و همین امر بر مشکلات حوزویان افزوده است. مشکلات علمی حوزهها فراوان است تا چه رسد به مشکلات معرفت آن، که باید آن را از این جهت معمولیآباد خواند که حتی تمدن شهری انسانهای معمولی را در خود ندارد و هنوز در زمینه زیست معمولی و عادی خود نیز بدوی به شمار میرود. این زیست علمی چنان به فرودی و هبوط افتاده که برخی را به اندیشه تشکیل شورای فتوا کشانده است؛ چرا که صاحبان فتوا چنان معمولی شدهاند که نمیتوانند در یک موضوع تخصص داشته و تنها در آن موضوع بهتنهایی فتوایی درست دهند. ما شورای فتوا را طرحی مخالف و ضد دینی میدانیم و بحث از آن را در جای خود آوردهایم و گفتهایم این هستی هم خدای آن شخص است و
(۵۷)
هم پیامبر آن و هم امام آن و حتی امام جمعه و جماعت آن نیز باید شخص باشد و جایی شورا نمیتواند به عنوان نهادی تصمیمگذار و اجرایی مطرح باشد و دین ناظم محور است، نه نظام محور و تفاوت فرهنگ دینی با فرهنگهای اجتماعی بشری نیز در همین نکته است که آن فرهنگها نظام محور میباشند و فردی که به عنوان رهبر، رئیس جمهور یا پادشاه بر آن حکومت دارد نمیتواند خارج از تصمیمات نظام، کار یا برنامهای داشته باشد. این خدای باریافتگان به مقام روح است که شخصی است و نمیتوانند نظام شورایی را بپذیرند اما آنان که در مقام نفس قرار دارند خدا را کلی میدانند، از این رو نهادهای اجتماعی را بر پایه نظامی جمعی و شورایی بنیان مینهند بدون آنکه با توحید آنان ناسازگاری داشته باشد. حوزه باید به جای طرح شورای فتوایی بر تربیت انسانهایی بزرگ که هر یک نفر آنان بلندایی برتر از میلیاردها نفر دارند
(۵۸)
سرمایهگذاری کند. شما در زمینه مبادی فتوا میتوانید مشورت و رایزنی داشته باشید اما در دادن حکم و فتوا این فتوای شخص است که حجیت دارد، نه برآیند رأی مجموع مشاوران که آن را با هم ارایه میدهند. اگر قرآن کریم میفرماید «وَشَاوِرْهُمْ فِی الاْءَمْرِ»(۱) در ادامه بر تصمیم فردی و شخصی تأکید دارد و خطاب آن فردی است: «فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ»(۲).
البته ناظم محوری دینی مطلق نیست و دارای شرایطی است. خداوند کسی را به عنوان ناظم شخصی امور دینی معرفی نموده که دارای عصمت باشد و در صورت غیبت وی، ناظم شخصی دین باید نخست عالم و مجتهد باشد و دیگر آنکه دارای عدالت باشد وگرنه حکم وی با نبود هر یک حجیت و مشروعیت ندارد و چیزی جز استبداد، زور و ظلم نیست. در فرهنگ شیعه
- آل عمران / ۱۵۹٫
- آل عمران / ۱۵۹٫
(۵۹)
ما از کسی غیر از معصوم در زمان حضور وی و از غیر از مجتهد عادل، حکمی را نمیپذیریم. البته عدالت در نماز جماعت، قضاوت وکالت، تجارت و حتی استادی جریان دارد و فرهنگ دینی استاد و معلمی را که عادل نباشد پذیرش نمیکند. استادی و معلمی به بیشترین صداقت نیاز دارد. استاد در صورتی که سخنی بگوید و درست نباشد یا خود به سخن خویش اعتقاد نداشته باشد، جان شاگرد را باطل و خراب میکند بهگونهای که ترمیم آن به این راحتی ممکن نیست و سختی و مشکلات فراوانی را برای شاگرد در پی میآورد؛ یعنی عدالت استاد از عدالت امام جماعت مهمتر است؛ چرا که نماز از دست رفته قابل جبران و قضاست اما جان خراب شده به این راحتی سلامت خود را باز نمییابد. عدالت از محوریترین بنیانهای فرهنگ شیعی است. اگر مجتهدی عادل نباشد، تمام تصرفات وی غیر شرعی است و همچون
(۶۰)
دزدی میماند که روز قیامت باید پاسخگوی تمامی موارد آن به صورت کامل باشد و حتی اگر وی شهریه بپردازد، طلبهای که میداند وی عدالت ندارد حق استفاده از آن شهریه را ندارد مگر آنکه از مجتهدی عادل اجازه دریافت آن را بگیرد.
به هر روی، حوزههای علمیه باید بزرگترین فیلسوفان، عارفان، فقیهان و حقوقدانان را تربیت نماید بهگونهای که بزرگان گذشته در قیاس با آنان کوچک باشند اما متأسفانه امروزه چنین نیست و علوم اسلامی نه سامان و سازمان درستی دارد و نه اصول و قواعد آن منقّح، بهروز و تازه شده است.
(۶۱)
در اين حوزهها طلبههایی که بچههای پدران و مادران زحمتکش و روزی حلال خور این روزگار هستند، به جایی رهنمون نمیشوند و آنان را به مشکلات فراوانی گرفتار میکنند. از چنین حوزههايی دیگر نمیتوان انتظار قرب، رؤیت، وصول، معرفت و سوز و درد عاشقانه را داشت و طبیعی است که به جای این حقایق ادا و اطفار است که بر جان عالمان مینشیند بدون آنکه بردی بلند در وجود آنان باشد.
البته اینکه میگوییم باید توحید نفسی را غایت و آمال خود قرار داد به این معنا نیست که طلبه از آنچه بر وی واجب است به این بهانه کم بگذارد. آنچه برای طلبه در این روزگار واجب است درس خواندن است. طلبهای که خوب درس نمیخواند به هیچ وجه نمیتواند آدم
(۶۲)
خوبی نیز بشود؛ چرا که در جایی کم میآورد و مجبور است خالی ببندد. میگویند وقتی خداوند بخواهد ببیند امام جماعتی عادل است یا نه، گاه ممکن است وضوی وی را میان نماز باطل نماید. طبیعی است عالمی که به سالوس و ریا مبتلاست نمیتواند نماز خود را در دید همگان رها کند و نماز را بدون وضو ادامه میدهد.
خدا رحمت کند مرحوم حاج شیخ انصاری که از منبریان معروف گذشته بود. ما بچه بودیم که پای منبر ایشان مینشستیم. یک وقت بالای منبر گفت: «وَخُلِقَ الاْءِنْسَانُ ضَعِیفا»(۱) و میان سخنان خویش از منبر پایین آمد و به دستشویی رفت و دوباره وضو گرفت و بالای منبر رفت. این میرساند توحید این مرد درست است که نه به منبر فشار میآورد و نه به خود و نه
- نساء / ۲۸٫
(۶۳)
از مردم کم میگذارد. ما به این کرده، صفا، صمیمیت، عشق و معرفت میگوییم. این فراتر از توحید نفسی است. رسیدن به توحید روحی نیازمند تمرین و کار است. همانطور که ورزشکاران برای تربیت و آمادگی جسم خود ریاضت و زحمت میکشند، کسی که میخواهد به توحید روحی دست یابد باید به خود سختی وارد آورد و از عافیت و رفاه فاصله بگیرد و تمایلات و نفسانیات خود را مهار نماید و به خود فشار وارد آورد. بنده هم در اینجا نمیخواهم منبر روم بلکه تنها میخواهم ماجرایی که هست را برای شما بیان دارم تا اگر ما شما را در روز قیامت دیدیم خجالت نکشیم که چرا ماجرا را برای شما نگفتهایم. به هر حال، ماجرا این است که طلبه باید کمربند خود را محکم ببندد و اصول و قواعد طلبگی را بداند. در واقع اولین اصل برای طلبه این است که وی طلبگی و اصول و قواعد آن را بشناسد. یکی از اولیترین اصول
(۶۴)
طلبگی این است که وی بداند طلبه میراثدار انبیای الهی است. مسیر طلبگی میتواند به جایی برسد که او را در ردیف انبیای الهی بالا میبرد؛ همانطور که در روایت است: «علماء أمّتی کانبیاء بنی اسرائیل»(۱). در گذشته چنین بوده است که گاه چندین پیامبر در یک روستا بودهاند و چنین نبوده است که تمامی آنان همچون پیامبران اولوالعزم و در ردیف حضرت ابراهیم، حضرت موسی و حضرت عیسی باشند یا همچون سلیمان، باد و جن را در اختیار داشته باشند. افرادی که عصمت اعطایی از ناحیه خداوند دارند در یک ردیف نمیباشند و آنان نیز دارای مراتب هستند. طلبه در این روزگار میتواند به جای آنکه عالم یک روستا باشد، جهانی میلیاردی را به حرکت وادار نماید و روح دین خواهی و معنویتطلبی را در آنان زنده
- عوالی اللئالی، ج ۴، صص ۶۷ و ۷۷٫
(۶۵)
نماید، اما چنین امری تلالؤ نور توحید روحی را بر جان و دل طلبه میطلبد. این بلندا کجا و این هدف که مانند خوره به جان بسیاری از طلبههای امروز افتاده که همانند دانشگاهیان برای نمره درس میخوانند کجا؟ امروز بسیاری از طلبهها حتی درس خود را نیز خوب نمیخوانند تا چه رسد به آنکه بخواهند به باب معرفت، ولایت و توحید وارد شوند. طلبه درس میخواند تا نمره خوبی بگیرد. من در گذشته میگفتم کسی که درسی را در نظام امتحانی گذشتگان، نه در نظام امتحانی امروز حوزهها کمتر از بیست بگیرد، جایز نیست درس بگوید و وی عدالت ندارد مگر آنکه کاستی نمره خود را بهخوبی جبران نماید. همانطور که اگر کسی بخواهد به کتابی حاشیه بزند باید از نگارنده متن آن قویتر باشد، کسی که میخواهد سمت استادی داشته باشد باید از ماتن و شارح قویتر باشد و بتواند عیب کار آنان را به دست آورد. بنده
(۶۶)
حاشیه ملاعبداللّه را یازده بار خواندم و هر بار مشکلات خود را با ضربدر و تیکی مشخص مینمودم تا در بار آخر توانستم تمامی مشکلات آن را حل نمایم و دیگر به آن ضربدری نزدم. رسیدن به توحید روحی یک مبادی دارد که برخی علمی و بعضی عملی است. خوب درس خواندن وظیفه طلبه است و چنانچه در درس خود کم بگذارد در عمل خود کاستی دارد و به علم خود نیز آسیب زده است و چنین کسی که علم و عملی آفت خورده و گندیده دارد، مشامی ندارد تا فضای عطرآگین توحید را دریابد. طلبه آمده است تا به طور کامل در اختیار آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) باشد. آقا به طلبهای نیاز دارد که بتواند فقر علمی حوزهها را برطرف کند و فقد نظریهپردازی و تولید علم را سامان دهد. طلبه باید «واحد کألف» باشد وگرنه در میدان حوزه، سیاهی لشکر نیاید به کار. طلبه باید قصد قربت کند و بگوید من در این روزگار
(۶۷)
دنیامدار، از خیلی چیزها میگذرم تا در خدمت دین قرار بگیرم و بتوانم سربازی لایق برای امام عصر علیهالسلام باشم؛ همانطور که ورزشکاران نیز باید از خیلی چیزها بگذرند. ما در حوزهها به چنین پهلوانهایی نیاز داریم و طلبه معمولی که تنها میخواهد روضهخوان، منبری یا آخوند شود، برای امروز دین نه تنها کارآمدی ندارد، بلکه چنین کسی باید قصد قربت نماید و از حوزهها برود تا سیاهی لشکر شدن وی به ضرر دین نباشد. البته، نظام پذیرشی حوزهها و نظام تربیت حوزهها مشکل دارد وگرنه طلبهها بسیار پاک و از قدیسان شهر و دیار خود میباشند و آمدهاند تا در خدمت حضرت حجت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) باشند. همت طلبه باید چنان بلند باشد که بتواند عالمی را با حرکت توحیدی خود به حرکت وا دارد. عالم دینی نباید به ادا و اطفار و ریا و سالوس آلوده باشد. ریا مخربترین گناه برای باطن آدمی است؛ بهگونهای که حتی
(۶۸)
فقیه نیز که همه جا از گناهان قلبی فرار میکند و آن را نادیده میگیرد نمیتواند بر تخریب ریا چشم بپوشاند و میگوید اگر کسی دید میان نماز به ریا آلوده شده است باید نماز خود را ترک گوید. البته طلبگی مشکلات فراوانی دارد همانطور که دشمنان دین فراوان هستند و عرصه را برای فعالیت آنان تنگ مینمایند اما اگر به این قصد که ما در خدمت آقا هستیم کار کند، میتواند بر این مشکلات فایق آید و بر مدار دنیاطلبان قرار نگیرد. در توحید روحی گفته میشود «عمیت عین لا تراک»(۱) و خداوند همه جا هست و تنها «دیدهای خواهم سبب سوراخ کن». البته آدمی باید راه را بشناسد. میگویند برخی از طلاب پیاده به جمکران میروند و بیش از سه ساعت برای آن وقت میگذارند. چنین پیادهروی برای طلبه، چون به درس آن روز وی
- بحارالانوار، ج ۶۴، ص ۱۴۲٫
(۶۹)
ضرر وارد میآورد درست نیست و اگر کسی میخواهد به جمکران برود، با خودرو برود. طلبه نباید وقت تلف کند. مباحثه، درس، فکر، تقوا، عبادت و پاکی، نیازهای طلبه است نه پرسه زدن در بیابانها:
آب کم جو تشنگی آور به دست
تا بجوشد آبت از بالا و پست
سقف این مدرسهای که شما در زیر آن مینشینید و درس میخوانید سقفی معمولی و مانند جاهای دیگر نیست و همینجا برای طلبه بیتاللّه الاول است که به آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) انتساب دارد. بیرون رفتن از اینجا و آقا را در جای دیگر طلبیدن از سادگی است.
خلاصه اینکه باید راه را شناخت و دید تکلیف و وظیفه آدمی چیست. همچنین نباید از درس کم گذاشت و نباید وقتها را بیهوده تلف کرد. ما در کتابی با عنوان «طلبگی و تعهد
(۷۰)
کاری» گفتهایم طلبه نباید حتی به کاری مهم بپردازد بلکه وی باید مهمترین کار را به انجام رساند. ما کارهای خیر فراوان داریم اما چنین نیست که طلبه باید هر کار خیری را انجام دهد و از هر کسی دستگیری داشته باشد؛ چرا که مهمترین وظیفه طلبه تحصیل در علوم اسلامی و تحقیق در منابع دینی و تولید علم و دانش در این زمینه است. شما هر کاری را باید در زمان خود انجام دهید. برای نمونه، امروزه داشتن گواهینامه رانندگی از امور لازم است اما باید آن را در سن خود پیگیر شد و باید به آن نظم داد بهگونهای که دوره آموزشی آن با ساعات درس و بحث تداخل نداشته باشد و در ایام تعطیلی انجام بگیرد. انشاء اللّه مرا ببخشید که این طور صریح و عریان صحبت میکنم، میخواهم به شما بدهکار نشوم.
اللهمّ إنّا نسألک و ندعوک باسمک العظیم الأعظم بحقّ الحسن و الحسین یا اللّه یا اللّه یا اللّه
(۷۱)
یا اللّه یا اللّه، یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک.
خدایا ما را ببخش و بیامرز. عاقبت ما را ختم به خیر بگردان. اسلام و مسلمین را نصرت عنایت بفرما. ما را جزو دوستان و یاران حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) محسوب بگردان. دشمنان اسلام اگر قابل هدایت نیستند نابود بفرما. وعجّل فی فرج مولانا صاحب الزمان علیهالسلام . اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمد.
(۷۲)
(۷۳)
نشست ۴
توحید مصداقی و عشق الهی
بسم اللّه الرحمن الرحیم. الحمد للّه ربّ العالمین، والعاقبة للمتّقین، والنّار للملحدین، ثمّ الصّلاة والسّلام علی سیدنا ومولانا أبی القاسم محمّد و علی آله الطّیبین الطّاهرین، ولعنة اللّه علی أعدائهم أعداء الدین.
«ثُمَّ أَوْرَثْنَا الْکتَابَ الَّذِینَ اصْطَفَینَا مِنْ عِبَادِنَا فَمِنْهُمْ ظَالِمٌ لِنَفْسِهِ وَمِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»(۱).
در بحثهای گذشته گفتیم حوزه علمیه باید بسان یک باشگاه باشد. آن هم نه باشگاهی
- فاطر / ۳۲٫
(۷۴)
معمولی یا باشگاه هنر و نقاشی بلکه باشگاه بوکس و کاراته یا کشتی کج که اگر کمترین سستی و غفلتی را داشته باشید آسیب جدی میبینید بلکه برتر از آن باید باشگاهی باشد که طلاب آن بتوانند با آسمانیان همراه شوند و با فرشتگان ملکوت و اولیای خدا همنشین گردند نه آنکه طلاب آن فقط در پی خواندن درس و تحصیل باشند بلکه برای طلاب و عالمان آن بحث وراثت و ولایت مطرح باشد و تربیت یافتگان آن عالمان ربانی و اهل معرفت باشند.
همچنین یادآور شدیم ما به صورت کلی سه سطح معرفت داریم: یکی ارضی و نازل است که از مرتبه نفس فراتر نمیرود و خدای آن تنها عنوانی حاکی است و نقشهای است برای یافتن خدای واقعی و حقیقی اما خود خدای حقیقی نیست و به مخیلات پیچیده است. بالاتر از آن توحید محکی است. توحید از باب تفعیل است و توحّد از باب تفعل نیست. تفاوت باب تفعیل با
(۷۵)
باب تفعل نیز در این هست که در باب تفعل اگر فاعل در خواب یا غفلت هم باشد فعل تحقق مییابد اما در باب تفعیل چنین نیست و فاعل باید توجه داشته باشد و کار را با ظرافت و تدریج پیش ببرد. توحید یعنی به واحد رسیدن که برای رسیدن به آن انسان را با تیزی ذبح میکنند. ما اگر با توجه به دانش معناشناسی به واژه «توحید» نظر بیفکنیم و ویژگیهای روانشناسانه آن را در نظر بگیریم، توحید پر از تیزی و پیچ و خم است و چینش حروف آن بیانگر این معناست. ما در بحثهای تفسیر قرآن کریم گفتهایم ما میتوانیم با استفاده از ریتمشناسی و آهنگ شناختی قرآن کریم به معنای واژگان و نیز به معنای مقصود از جملههای قرآنی پی ببریم بدون آنکه نیازی به دانستن زبان عربی داشته باشیم.
اما رسیدن به توحید را برخی مانند منازل السائرین در قالب یکصد وادی کلی و نهصد
(۷۶)
منزل جزیی آوردهاند و ما در جای خود گفتهایم رسیدن به توحید سه منزل کلی دارد: قطع طمع از خود، خلق و خدا. نخستین منزل که انسان را به سوی توحید میخواند منزل یقظه و بیداری است. فرد در این مقام که باشد بازاری میاندیشد و هنوز در رختخواب است که بیداری بر او عارض شده است اما نهایت منازل، توحید است که رسیدن به محکی میباشد. کسی که به توحید میرسد خداوند را آن لوده هرجایی مییابد که هم در او و هم در تمامی مظاهر و هم در خود وجود دارد. ظرف وصول، تحقق، تعین و کمال، رسیدن به واحد است نه مجتهد، فیلسوف یا عارف شدن که همه در ظرف حاکی است. هدف ما در حوزهها باید رسیدن به فاز سوم معرفت و کمال باشد که رسیدن به توحید محکی است و قرآن کریم آن را چنین معرفی مینماید: «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ». این همان مرتبه «اللّه اکبر من أن یوصف»(۱) میباشد. البته نه اینکه «أکبر من کلّ
- کافی، ج ۱، ص ۱۱۷٫
(۷۷)
شیء» به این معنا که کسانی در برابر او بزرگ هستند اما او بزرگتر است، بلکه «أکبر من أن یوصف» میباشد. البته این روایت میفرماید خداوند به وصف نمیآید اما نمیفرماید قابل درک یا لمس نیست و نمیتوان به او وصول یافت و به رؤیت او رسید و قرب او را یافت. انسان میتواند حتی به ذات الهی نیز برسد اگر تعین را از خود بر دارد. ما در حوزهها نباید جوانی، عمر، حیات و زندگی خود را صرف این معنا نماییم که فقط عالم یا مجتهد شویم، بلکه باید برای رسیدن به توحید و قرب حق و رسیدن به ذات الهی تلاش نماییم وگرنه کلاه سر ما رفته است و بدا به کسی که حتی نتواند عالمی فاضل یا مجتهد گردد که خسران دنیا و آخرت را با هم دارد.
شما طلاب عزیز جوان هستید و دل جوان
(۷۸)
شما پر از صفاست و دلی برتر از درّ و مروارید دارید. قدر امروز خود را بدانید که فردا دیر است. من میخواهم در اینجا بحث شوق و عشق را تا اندازهای مطرح نمایم و تفصیل آن را خود پیگیر باشید. این بحث را از آن رو مطرح مینمایم که رسیدن به توحید به گرما و حرارات نیاز دارد و این حرارات باید از عشق ناشی شود، نه از شوق.
شما شوق را در دل خود احساس کردهاید و گرمای محبت را دیدهاید. کسی که کسی را دوست داشته باشد با او گرم میگیرد اما در صورتی که به کسی میل و رغبتی نداشته باشد با او به سردی رفتار مینماید. شوق همواره به چیزی است که موجود نیست و عشق به چیزی تعلق میگیرد که موجود هست و در اختیار انسان قرار دارد. گاهی دل شما بهانه میگیرد که با دوست خود به پارک روید و با هم شام بخورید. به پارک رفتن و شام خوردن بهانه است و آنچه مهم است بودن شما با دوست خود هست که
(۷۹)
دل برای به دست آوردن آن اینگونه بهانه میگیرد؛ چرا که دوست دارد با دوست خود و کسی که به او میل و رغبت دارد باشد.
آیا دل شما برای خدا تنگ میشود. انسان گاه تشنه یا گرسنه میشود و گاه هوس مینماید به خرید رود و لباسی تهیه نماید یا چیزی بخرد. آیا در میان هوسهای شما این چنین هست که هوس نمایید با خدا باشید. آیا در میان خواهشهای روزانه دل شما این ندا هست که هر کس هوس رؤیت خدا دارد بسم اللّه. رسیدن به توحید منزل به منزل از تیزی به تیزتری میرود. تیزی اول شوق است و تیزی آخر عشق. شوق در صورتی است که متعلق آن نباشد و به گاه فقدان و نداری پیش میآید و طلب مفقود و خواهش نبود است. کسی به خدا شوق دارد که او را نمیبیند و او را در اختیار ندارد. او میخواهد خدا را در آغوش و در دل خود جای دهد اما او را نمییابد و به او شوق مییابد اما اگر
(۸۰)
شما به خدا رسیده باشید و او را در دل خود جای داده باشید عشق به حق است که در وجود شما شعلهور میگردد و حرارت موجود در بدن و روح شما از شعلههای سوزان عشق به وجود آمده است.
رسیدن به چنین عشق که همان رسیدن به توحید محکی است و خداوند را در دل مییابد نیاز به اذن دخول دارد. اذنی که دل با ندای باطنی خود آن را بخواهد و ذکر آن نه لسانی و ظاهری، که باطنی و خفی است. در آن مجلس، سخنی رد و بدل نمیشود و بنده چیزی نمیگوید و سر تا پا گوش است، گوش و سری که به اراده حق سپرده شده است. البته این دل و این گوش و این سر بارها با تیزیهای توحید بریده بریده شده و زخمه زخمه بر آن خنجرها کشیده شده است و با سوز و نیاز و درد است که اذن دخول این بارگاه را یافته است. کسی که ذکر و فکر او خدا شده است حتی درس که میخواند
(۸۱)
از درد خدایی فراغت ندارد و به خواب هم که میرود این درد را به خواب میبیند و در هر چه نگاه میکند اول خداوند را میخواهد. این شوق به حق است و در این شوق است که به ذکر خفی حق میرسد و حتی در مباحثه هم دل وی مدام از خداوند یاد میکند. چنین کسی دیگر نمیتواند از خداوند غافل باشد اما در خدای حاکی حتی نماز و ذکر فرد تنها یک قالب و یک نعش است که با هر چیزی دنیایی سر سازگاری دارد اما نمیتواند حتی نماز فرد با خدا باشد و عبادت در مقام نفس صرف هیکل است و معنا و محتوایی در آن نیست و یاد حق و توجه با او در هیچ شأنی از شؤون او وجود ندارد. ذکر نیز همان توجه است. متعلق ذکر میتواند یک کتاب درسی یا دوست یا پدر یا مادر شما باشد. توجه ذکر است مانند غذا که آنچه خورده میشود غذا نیست؛ چرا که بخش اعظمی از آنچه خورده میشود دفع میگردد، بلکه غذا آن
(۸۲)
چیزی است که جذب بدن میشود و به تعبیر قدما بدل ما یتحلل است. ذکر آن حضور فعلی و آن توجه است نه قالب ذکر که ممکن است ذکر نباشد هرچند بر زبان «اللّه اکبر» و «لا اله الا اللّه» جریان داشته باشد.
ذکر بر دو قسم شوقی و بدون شوقی است. اگر شما به یاد دشمن خود باشید در حال ذکر او هستید اما به وی شوق و میلی ندارید، بلکه او را ناپسند میدارید. شوق برای وصول امری لازم است و همچون ماده کاینات به شمار میرود. قرآن کریم در وصف مؤمنان میفرماید: «وَالَّذِینَ آَمَنُوا أَشَدُّ حُبّا لِلَّهِ»(۱). کسی میتواند به خداوند وصل یابد که به شدت حب برسد و شوق به او داشته باشد. خداوند نهایت زوری که برای بندگان خود دارد جهنم اوست. جهنم آخرین تیر وی به شمار میرود اما شجاعت حضرت
- بقره / ۱۶۵٫
(۸۳)
امیرمؤمنان علیهالسلام را ببینید که میفرماید: «صبرت علی حرّ نارک وکیف اصبر علی فراقک»(۱). این همان مقام «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»است. غرض اینکه نهایت طلبگی هم باید راه حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام باشد. طلبگی اگر منحصر به عالم و مجتهد شدن باشد ادامهای ندارد و آخرت آن ابتر است.
آیهای که موضوع بحث ما بود میفرمود: «وَمِنْهُمْ سَابِقٌ بِالْخَیرَاتِ بِإِذْنِ اللَّهِ، ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ». اسم اشاره «ذَلِک»در این آیه شریفه به نظر ما و بر خلاف ادبیات رایج در حوزهها که این نظر را ممنوع میدارد به «اللَّهِ» باز میگردد و ما چگونگی بازگشت آن را در دانش معناشناسی که رشتهای نوظهور است و نیز در ریتم شناخت قرآن کریم میتوانیم توضیح دهیم. نهایت فقط خداست و خیرات غیر او تمامی از مبادی به
- دعای کمیل.
(۸۴)
شمار میرود. ما حتی نماز را نیز از امور دنیوی میدانیم، نه آخرتی؛ چرا که ما در آخرت تکلیفی به نام نماز نداریم و نماز منحصر به دنیاست و تمرینی است در باشگاه این سویی و ریاضت این جهانی به شمار میرود. خدا رحمت کند مرحوم آقای شعرانی را، که در یکی از ظهرهای ماه رمضان میفرمود ماه رمضان در صورتی رمضان است که آتش و حرارت داشته باشد و گرمای آن به لحاظ ماده آن یعنی «رمض» گرم و آتشین باشد. نماز و روزههای این زمانه چون شوق در آن نیست گاهی قساوت قلب میآورد و عبادت انعکاس به ضد مییابد.
شما که برای هفتاد سال ترک دیار، پدر و مادر و خویشاوند میکنید و تمامی کارهای دنیوی و موقعیتهای آن را کنار میگذارید، در صورتی که به این شوق نرسید، ضرر و خسران داشتهاید. انسان باید در مسیر رشد خود توازن داشته باشد وگرنه هیکلی کاریکاتوری پیدا میکند. شما اگر
(۸۵)
مجتهد شوید اما توحید نداشته باشید و قلب و روح در شما شکوفا نشده باشد آدم کوتولهای میشوید که درازا ندارد و تنها در عرض رشد داشته است. نخستین مرحله کمال نیز داشتن شوق است. شما اگر در زندگی بدون حرارت شوق باشید، زندگی ملالآور میگردد. این شوق، ذوق و بالاتر از آن، عشق است که به زندگی معنا و مفهوم میدهد و ملالِ تکرار آن را میگیرد. در گذشته به بیابانها میرفتند تا هیزم و خار جمع کنند. اگر کسی پشته خود را بسیار سنگین میکرد دیگر نمیتوانست آن را بلند کند و تلاش فراوان وی او را به زمین میزد، در باب معرفت نیز چنین است که برخی به بُعد و دوری از حق مبتلا میشوند و هرچه بیشتر تلاش کنند دورتر میشوند. علم و دانش نیز گاهی با آدمی چنین میکند. قرآن کریم در وصف عالمان یهود میفرماید: «مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یحْمِلُوهَا کمَثَلِ الْحِمَارِ یحْمِلُ أَسْفَارا بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کذَّبُوا
(۸۶)
بِآَیاتِ اللَّهِ وَاللَّهُ لاَ یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ»(۱). این علم و ادعای آنان است که برای آنان دست و پا گیر میشود و مانع رشد و کمال آنان میگردد. طبیعی است در چنین دانشی شوق و عشق وجود ندارد و صرف مبادی است. انسان گاهی زیر علم یا زیر ادعا میخوابد و پشتهای که از علم فراهم آورده است او را بر زمین میزند. جمع علم بدون داشتن شوق و عشق نه تنها محال است که کسی را به کمال برساند، بلکه سبب سقوط و هبوط وی میگردد.
خلاصه اینکه توحید حاکی مانند نیت داعی بر داعی در نماز استیجاری میماند و مانند بحث حکومت در اصول فقه است که انسان زیرچشمی به جای دیگر نظر دارد. کسی که فقط خدای حاکی را دارد عمل وی ارزان است و از ظواهر فراتر نمیرود اما کسی که خدای محکی
- جمعه / ۵٫
(۸۷)
را در دل دارد، دل وی پر از صفاست و دلی دارد که همواره تازه و بانشاط است؛ هرچند سن وی از صد سال بیشتر باشد. چنین فردی حتی از جوانها سرمستتر است و هیچ گونه رخوتی در دل وی نیست. همانگونه که در جلسات پیشین عرض کردم اینجا حرم اهلبیت علیهمالسلام است و متولی و حاکم بر آن حضرت معصومه علیهاالسلام است؛ یعنی ما هر کاری میخواهیم انجام دهیم باید به محضر ایشان برسیم و از آن حضرت اذن داشته باشیم. این عمل بسیار مجرب و نتیجهبخش است و آثار و برکات فراوانی دارد؛ همانطور که در میان حضرات ائمه معصومین علیهمالسلام توجه به حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بسیار اثربخش است.
اللهمّ إنّا نسألک و ندعوک باسمک العظیم الأعظم بحقّ الحسن و الحسین یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه یا اللّه، یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب ثبّت قلبی علی دینک.
خدایا ما را ببخش و بیامرز. عاقبت ما را ختم
(۸۸)
به خیر بگردان. اسلام و مسلمین را نصرت عنایت بفرما. ما را جزو دوستان و یاران حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) محسوب بگردان. دشمنان اسلام اگر قابل هدایت نیستند نابود بفرما. در این ماه اعظم و در شب قدر توفیق زیارت حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را نصیب ما بگردان. وعجّل فی فرج مولانا صاحب الزمان علیهالسلام . اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمد.
(۸۹)
(۹۰)
(۹۱)
(۹۲)