شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | نمای رسالت: تبیین اصول مشترک بعثت و برانگیختگی برای رسالت و پیشدرآمد منشور نبوت و پیامبری/محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۷۸ص.؛ ۹/۵×۱۹سم. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۲۰-۱ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
موضوع | : | نبوت |
موضوع | : | پیامبران — دعوت |
رده بندی کنگره | : | BP۲۲۰/ن۸ن۸ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۳ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۵۰۳۰۹۲ |
پیشگفتار
خداوند بندگان خود را که عیال وی هستند، عاشقانه دوست دارد و در هر حالی مددکار و نگهبان آنان است. خدوند چون بندگان خود را دوست دارد، برای هدایت آنان عاشقانه برنامه میریزد و آن برنامه را عاشقانه اجرا مینماید و البته هدایت آنان را تنها به دست کسانی میدهد که بتوانند عاشقانه آنان را دوست داشته باشند.
هیچ یک از پدیدههای هستی، بیارزش نیست و حتی کافران را نباید بیقدر دانست؛ چرا که همه آفریدهٔ خداوند هستند و خداوند هیچ بنده و آفریدهای را از لب آب نگرفته است تا آنان را بهراحتی به آب دهد. چه بسا کسانی که در آخرین لحظهها حرّ گردیدند و چه بسا کسانی که در صف سپاه عمر سعد قرار گرفتند. برای همین است که حقتعالی اگر بخواهد بندهای را از جانب خویش بر مردمی مبعوث دارد و او را به عنوان پیامبر یا امام برگزیند، نخست وی را در ریاضتهای دشوار و سختترین شرایط زندگی قرار میدهد و او را بارها نمدمال میکند، میکشد و زنده میسازد، تا اگر در این امتحانها پیروز گردید، آنگاه آفریدههای خود را به دست هدایت او دهد. سختگیری خداوند بر انبیا و اولیایی که قرار است هدایت مردم را در دست گیرند، برای این است که خداوند بندگان خود را عاشقانه دوست دارد. ما در این کتاب، نظام گزینشی و عنایی پیامبران الهی را توضیح دادهایم و اصول و قواعد مشترک این نظام را ـ که بر زندگی تمامی پیامبران الهی علیهمالسلام حاکم است ـ توضیح دادهایم. برای نمونه گفتهایم در نظام گزینشی رسولان الهی، «صداقت و راستی» به عنوان اصلی محوری برای برگزیده شدن مطرح است. همچنین از تفاوت مراتب انبیای الهی در توحید و یکتاشناسی آنان گفتهایم و نبوت را بر دو قسم تشریعی و انبایی تقسیم نموده و تعطیلناپذیری نبوت انبایی را در عصر غیبت، خاطرنشان شدهایم.
برخی از اصولی که در این کتاب با عنوان «نما» آمده و منشور رسالت را رقم زده است، عبارتاند از:
چیرگی محبت پیامبران الهی بر دلها؛ داشتن مخالف و دشمن خبیث؛ سخریهٔ قوم و صبر بر استهزا؛ آرزوی مرگ پیامبران از ناحیهٔ خلافکاران؛ رنج و سختی اجتماعی امت؛ پیشامد سختیها و مشکلات دنیوی برای پیامبران؛ مقام ارادت اولیای الهی؛ دلنازکی و قدرت انشا؛ کنارهگیری و سکوت سیاسی.
این کتاب پیشدرآمدی برای تدوین منشور رسالت و به تبع آن، منشور روحانیت به شمار میرود، و امید است که برای شناخت این بزرگترین انسانهای الهی ـ که با عصمت، معجزه، وحی و بینش توحیدی خود برای تاریخ شناخته گردیده و ماندگار شدهاند ـ بتواند راهی روشن، گویا و مستقیم پیش روی خوانندهٔ گرامی قرار دهد.
ستایش برای خداست.
نمای « ۱ » نظام گزینشی و عنایی پیامبران الهی علیهمالسلام
«قَالَ یا مُوسَی، إِنِّی اصْطَفَیتُک عَلَی النَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکلاَمِی، فَخُذْ مَا آَتَیتُک، وَکنْ مِنَ الشَّاکرِینَ»(۱).
«فرمود: ای موسی، تو را با پیامها و با سخنم بر مردم برگزیدم؛ پس آنچه را به تو دادم بگیر و از سپاسگزاران باش.»
انبیای الهی نظامی گزینشی و عنایی دارند. آنان افرادی برگزیده هستند که به خیر و عنایت خاص خداوند رسیدهاند. خداوند، دارای دو نوع خیر «ظاهری و عام» و «باطنی و خاص» است. خیرات عام و ظاهری، به حسب فطرت و نظام طبیعت توزیع میشود؛ ولی خیرات باطنی، عنایی و موهبتی است. عنایات باطنی به اولیا، گاه چنان شگرف است که با هیچ خیری ـ بهویژه با خیری که به امتی یا به مردم دیار یا روزگاری داده میشود ـ قابل قیاس نیست و البته آنان نیز اظهاری از آن ندارند تا برای کسی ملموس باشد.
نمای « ۲ » صداقت و راستی؛ اصلی محوری برای برگزیده شدن
«وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ إِبْرَاهِیمَ إِنَّهُ کانَ صِدِّیقا نَبِیا»(۲).
«و در این کتاب، ابراهیم را یاد نما که او بسیار راستگوی و پیامبر بود.»
هیچ پیامبری نبوده، مگر آن که صداقت داشته است و صدق وی سبب برگزیدگی برای رسالت میشده است. در این آیه نیز پیشی داشتن «صِدِّیقا» بر «نَبِیا» مشعر به علیت است و میرساند که خداوند بر اساس نظامی خاص، پیامبران را انتخاب مینموده است؛ نظامی که محوریترین اصل آن، داشتن صدق و صفای باطن است.
۱٫ اعراف / ۱۴۴٫
۲٫ مریم / ۴۱٫
(۵)
نمای « ۳ » توحید و یکتاشناسی رسولان الهی علیهمالسلام
«ءَأَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ آَلِهَةً إِنْ یرِدْنِ الرَّحْمَنُ بِضُرٍّ لاَ تُغْنِ عَنِّی شَفَاعَتُهُمْ شَیئا، وَلاَ ینْقِذُونِ»(۱).
«آیا بهجای خدای یکتا، خدایانی را بپرستم که اگر خدای رحمان بخواهد به من گزندی برساند نه شفاعتشان به حالم سود میدهد و نه میتوانند مرا برهانند.»
انبیای الهی، خداوند را پیش از هر چیز و با هر چیز و بعد از هر چیز میدیدند و فاعل و غایتی جز خداوند نمیشناختند؛ از این رو، باور داشتند کسی جز خداوند نمیتواند آسیبی برساند و در این صورت، وساطت هیچ پدیدهای نفعی نمیبخشد و کسی مؤثر و فاعل نیست و نمیتواند جلودار و مانع خداوند شود!
قرآن کریم برای نمونه، از توحید مستحکم حضرت ابراهیم علیهالسلام یاد مینماید که به عموی خویش میفرماید:
«إِذْ قَالَ لاِءَبِیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یسْمَعُ وَلاَ یبْصِرُ وَلاَ یغْنِی عَنْک شَیئا»(۲).
«چون به پدرش گفت: پدر جان، چرا چیزی را که نمیشنود و نمیبیند و از تو چیزی را دور نمیکند میپرستی.»
حضرت ابراهیم علیهالسلام با استناد به اینکه خدایان ساختگی، توانایی شنیدن و دیدن ندارند، پایهٔ محبت و دلبستن به آنها را ویران کرده است و در مرحلهٔ بعد، با نفی کلی خیر و منفعت از جانب غیر خدا، آنها را برای هر نوع پرستش و کرنشی، فاقد صلاحیت اعلام میکند.
نمای « ۴ » نداشتن استقلال و واسطه بودن در رساندن پیام الهی
«اتَّخَذُوا أَحْبَارَهُمْ وَرُهْبَانَهُمْ أَرْبَابا مِنْ دُونِ اللَّهِ وَالْمَسِیحَ ابْنَ مَرْیمَ وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا إِلَها وَاحِدا لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ سُبْحَانَهُ عَمَّا یشْرِکونَ»(۳).
«اینان دانشمندان و راهبان خود و مسیح پسر مریم را به جای خدا به الوهیت گرفتند؛ با آنکه مأمور نبودند جز به اینکه خدایی یگانه را بپرستند، که هیچ معبودی جز او نیست. منزه است او از آنچه با وی شریک میگردانند.»
انبیا و اولیای الهی، وسایط فیض خدا و چراغ هدایت انسانها هستند و وظیفه دارند بندگان الهی را به خدا برسانند؛ از این رو به هیچ وجه نباید به آنان نگاه استقلالی داشت و آنان را حجابی میان بنده و خدا قرار داد. گاهی ضعف انسانها باعث میشود انبیای الهی را اصل و مبدء فیض انگارند و برای نمونه، حضرت عیسی علیهالسلام یا حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را خدا بدانند. خداانگاری بشر چنان بوده است که آنان گاه عالمان دین خود ـ مانند احبار و رهبان یهود و نصاری ـ را نیز ارباب خود قرار میدادند و نگاه استقلالگرایانهٔ به آنان داشتند؛ چنان که خداوند میفرماید:
۱٫ یس / ۲۳٫
۲٫ مریم / ۴۲٫
۳٫ توبه / ۳۱٫
(۶)
«وَلاَ یأْمُرَکمْ أَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلاَئِکةَ وَالنَّبِیینَ أَرْبَابا، أَیأْمُرُکمْ بِالْکفْرِ بَعْدَ إِذْ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ».
«و شما را فرمان نخواهد داد که فرشتگان و پیامبران را به خدایی بگیرید. آیا پس از آنکه سر به فرمان نهادهاید، شما را به کفر وا میدارد؟!»
نکتهٔ بسیار مهمی که نباید مورد غفلت قرار گیرد، این است که آیات پروردگار، همه یک گونهاند. انبیای الهی آمدهاند تا از خدا بگویند، نه از خود؛ وگرنه دیگر نبی نبودند. توجه به انبیای الهی نباید باعث غفلت و کمتوجهی به حقتعالی و توحید گردد؛ چرا که هدف از بعثت انبیا و اولیای الهی توحید بوده است. البته برخی از اولیای الهی چنان وحدتی با خداوند دارند که اگر کسی به آنان هم برسد، به خدا رسیده است؛ ولی غفلت نباید داشت و توحید را باید همواره دید.
نمای « ۵ » ایمان و تقوا
«أَلاَ إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُون. الَّذِینَ آَمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ»(۱).
«آگاه باشید که بر اولیای خدا نه بیمی است و نه آنان اندوهگین میشوند؛ همانان که ایمان آورده و پرهیزگاری ورزیدهاند.»
اولیای خداوند، کسانی هستند که ایمان آورده و تقوا دارند؛ همین و دیگر هیچ!
البته کسی که تقوا دارد، به دانش موهبتی و اعطایی خداوند میرسد: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»(۲).
نبوت انبایی نیز شرط دیگری غیر از این ندارد و اعلمیت نیز دخالتی در آن ندارد.
نمای « ۶ » صالحتباری پیامبران الهی
«وَکذَلِک یجْتَبِیک رَبُّک وَیعَلِّمُک مِنْ تَأْوِیلِ الاْءَحَادِیثِ وَیتِمُّ نِعْمَتَهُ عَلَیک وَعَلَی آَلِ یعْقُوبَ کمَا أَتَمَّهَا عَلَی أَبَوَیک مِنْ قَبْلُ إِبْرَاهِیمَ وَإِسْحَاقَ إِنَّ رَبَّک عَلِیمٌ حَکیمٌ»(۳).
«و اینچنین پروردگارت تو را برمیگزیند و از تعبیر خوابها به تو میآموزد و نعمتش را بر تو و بر خاندان یعقوب تمام میکند؛ همانگونه که پیش از این، بر پدران تو، ابراهیم و اسحاق، تمام کرد. بهراستی پروردگار تو دانای حکیم است.»
خویشان و تبار پیامبران الهی را افرادی صالح تشکیل میدهند و عمل غیر صالح در آنان به ندرت پیش میآید. خداوند به سبب عنایت خاصی که به برگزیدگان خود دارد، فامیل و تبار آنان را نیز نجیب و صالح مینماید. در این آیه، خداوند حضرت یوسف را برمیگزیند و نعمت را بر او تمام میکند و بهخاطر او عنایت خویش را بر آل یعقوب استمرار میدهد: «وَعَلَی آَلِ یعْقُوبَ».
انبیای الهی دارای سلسله و نسل پیدرپی میباشند و خدا این گروه را در نسل و نطفه حفظ مینموده است. فرزندان یعقوب علیهالسلام
۱٫ یونس / ۶۲ ـ ۶۳٫
۲٫ بقره / ۲۸۲٫
۳٫ یوسف / ۶٫
(۷)
به سبب استکبار، غرور و حسدی که داشتند، تصمیم گرفتند برادر خود را از دیدگان پدر دور کنند و حتی پیشنهاد قتل او را دادند؛ ولی بهخاطر نجابتی که از پیامبر به ارث برده بودند، به عاقبت خیر خود میاندیشیدند و امید به اصلاح و بهبودی خود داشتند و پذیرفته بودند که کار بدی میکنند؛ اما به سبب ضعفی که در نهاد خود داشتند، نمیتوانستند خویشتن را در برابر گناه، محافظت نمایند. آنان میگفتند: «تَکونُوا مِنْ بَعْدِهِ قَوْما صَالِحِینَ»؛ «ما بعد از این، مردمی صالح و خوب خواهیم شد.»
در این میان، شاید مهمترین آیهای که برای خدشه و نقد این نظر داده شود، آیهٔ زیر است که از پدر حضرت ابراهیم علیهالسلام یاد میکند:
«إِذْ قَالَ لاِءَبِیهِ یا أَبَتِ لِمَ تَعْبُدُ مَا لاَ یسْمَعُ وَلاَ یبْصِرُ وَلاَ یغْنِی عَنْک شَیئا . یا أَبَتِ إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِک فَاتَّبِعْنِی أَهْدِک صِرَاطا سَوِیا. یا أَبَتِ لاَ تَعْبُدِ الشَّیطَانَ إِنَّ الشَّیطَانَ کانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِیا. یا أَبَتِ إِنِّی أَخَافُ أَنْ یمَسَّک عَذَابٌ مِنَ الرَّحْمَنِ فَتَکونَ لِلشَّیطَانِ وَلِیا. قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آَلِهَتِی یا إِبْرَاهِیمُ. لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لاَءَرْجُمَنَّک وَاهْجُرْنِی مَلِیا. قَالَ سَلاَمٌ عَلَیک سَأَسْتَغْفِرُ لَک رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیا. وَأَعْتَزِلُکمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّی عَسَی أَلاَّ أَکونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیا»(۱).
«چون به پدرش گفت: پدر جان، چرا چیزی را که نمیشنود و نمیبیند و از تو چیزی را دور نمیدارد، میپرستی؟
ای پدر، بهراستی مرا حقایقی به دست آمده که تو را نیامده است؛ پس، از من پیروی کن تا تو را به راهی راست هدایت نمایم.
پدر جان، شیطان را مپرست که شیطان، خدای رحمان را عصیانگر است.
پدر جان، من میترسم از جانب خدای رحمان عذابی به تو رسد و تو یار شیطان باشی!
گفت: آیا تو از خدایان من متنفری، ای ابراهیم؟! اگر باز نایستی تو را سنگسار خواهم کرد و برو برای مدتی طولانی از من دور شو.
ابراهیم گفت: درود بر تو باد، بهزودی از پروردگارم برای تو آمرزش میخواهم؛ زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است.
و از شما و از آنچه غیر از خدا میخوانید، کناره میگیرم و پروردگارم را میخوانم، امیدوارم که در خواندن پروردگارم ناامید نباشم.»
ظاهر این آیات شریفه بیان میدارد حضرت ابراهیم علیهالسلام دارای پدری است که به خداوند ایمان نداشته و کافر بوده است؛ اما چگونه ممکن است پدر شخصی همچون حضرت ابراهیم علیهالسلام که صاحب توحید میباشد و جد پیامبر بزرگوار اسلام صلیاللهعلیهوآله است، کافر و بیدین باشد؟
ما پاسخ این شبهه را از متن همین آیات میدهیم. در این زمینه نیازی نیست از روایات استفاده شود؛ زیرا شیوهٔ «تفسیر قرآن کریم به انس با همان آیهٔ موضوع بحث»، نه آیات دیگر، باید در این زمینه جدی گرفته شود؛ چرا که خود قرآن کریم میتواند روشنگر خود باشد. روایات، راهنمایی است برای عقول عادی که نمیتوانند در این دریای ژرف، به خودی خود غواصی نماید؛ اما پاسخ را در طر چند نکته میآوریم:
۱٫ دقت در این آیات، میرساند که حضرت ابراهیم علیهالسلام یتیم بوده و چون پدر نداشته است، خواهان آن بوده به فردی که بسیار
۱٫ مریم / ۴۲ ـ ۴۸٫
(۸)
نزدیک است، پدر بگوید؛ همانطور که اگر کسی برادر نداشته باشد، به صمیمیترین دوست خود یا به هر کسی «داداش» میگوید. حضرت ابراهیم نیز یتیم بوده و مخاطب خود را پدر نامیده و در یک تخاطب، چهار بار از عبارت «یا أَبَتِ» استفاده نموده است.
۲٫ فراز «إِنِّی قَدْ جَاءَنِی مِنَ الْعِلْمِ مَا لَمْ یأْتِک»(۱) قرینه است بر اینکه ابراهیم علیهالسلام با پدر واقعی خود سخن نمیگفته است؛ زیرا کسی چون ابراهیم که معدن ادب و تربیت و عالم به حق پدر و رعایت شأن اوست، چنین با پدر خود سخن نمیگوید که: «ای پدر، بهراستی مرا از دانش وحی حقایقی به دست آمده که تو را نیامده است».
۳٫ فرد مورد خطاب حضرت ابراهیم، شخص باهوشی نبوده است؛ زیرا او بعد از چند خطاب، متوجه منظور ابراهیم میشود و میگوید: «أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آَلِهَتِی یا إِبْرَاهِیمُ»(۲)؛ «گفت: ای ابراهیم، آیا تو از خدایان من متنفری.» او بعد از بیان آن همه سخنِ حضرت ابراهیم، تازه متوجه شده که وی به دنبال بیان مطلبی است و با لحن تعجب از او میپرسد: «آیا از خدایان من رویگردان شدهای؟» چنین فردی نمیتواند پدر چنان پیامبری باشد؛ چرا که پدران پیامبران، سرشار از هوش هستند و به کوچکترین اشارهای، منظور گوینده را متوجه میشوند.
۴٫ از دید روانشناسی همواره پدر با فرزند خود لحن محبتآمیزی دارد؛ اگرچه او مرتکب بزرگترین خطاها شده باشد. پدر و مادر، عاشقان بیعاری هستند که بدون هیچ چشمداشتی به فرزند خود عشق میورزند؛ ولی در آیهٔ ۴۶ که شخص مورد نظر سخن میگوید، هیچ نشانی از وجود عاطفهٔ پدر و فرزندی نمییابیم؛ برعکس، هرچه هست تندی، خشونت و غرابت است. اگر ابراهیم فرزند واقعی چنین شخصی بود، وی نخست نام فرزند خود را ذکر میکرد؛ نه آنکه آن را در پایان سخن خود بیاورد و سپس او را چنین تهدید به قتل نماید:
«قَالَ أَرَاغِبٌ أَنْتَ عَنْ آَلِهَتِی یا إِبْرَاهِیمُ. لَئِنْ لَمْ تَنْتَهِ لاَءَرْجُمَنَّک وَاهْجُرْنِی مَلِیا»(۳)؛
و تصریح نماید که خود با دست خویش او را سنگسار خواهد کرد.
۵٫ بعد از پاسخ زشت و تند این شخص ـ که گفته میشود پدرخواندهٔ حضرت ابراهیم است ـ آن حضرت، دیگر وی را «پدر» خطاب نکرده است؛ بلکه تنها با ملایمت و عطوفت ـ که لازمهٔ مقام پیامبری است ـ با او برخورد مینماید و میگوید:
«قَالَ سَلاَمٌ عَلَیک، سَأَسْتَغْفِرُ لَک رَبِّی إِنَّهُ کانَ بِی حَفِیا. وَأَعْتَزِلُکمْ وَمَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَأَدْعُو رَبِّی عَسَی أَلاَّ أَکونَ بِدُعَاءِ رَبِّی شَقِیا»
«ابراهیم گفت: درود بر تو باد! بهزودی از پروردگارم برای تو آمرزش میخواهم؛ زیرا او همواره نسبت به من پر مهر بوده است. و از شما و آنچه غیر از خدا میخوانید، کناره میگیرم و پروردگارم را میخوانم، امیدوارم که در خواندنِ پروردگارم ناامید نباشم.»
۱٫ سورهٔ مریم / ۴۳٫
۲٫ مریم / ۴۶٫
۳٫ سورهٔ مریم / ۴۶٫
(۹)
نمای « ۷ » تعطیلناپذیری نبوت انبایی
«وَرُسُلاً قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَیک مِنْ قَبْلُ، وَرُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیک، وَکلَّمَ اللَّهُ مُوسَی تَکلِیما»(۱).
«و پیامبرانی را فرستادیم که ماجرای آنان را پیش از این آوردهایم و پیامبرانی برانگیختهایم که ماجرای آنان نیامده است و خدا با موسی آشکارا سخن گفت.»
خداوند در زمان غیبت کبرا پیامبرانی غیر تشریعی دارد که سخنی از آنان به میان نیامده است و این به جهت اهمیت و مقام بالای آنان میباشد؛ پیامبرانی که یادکرد آنان مصلحت نبوده است. البته این پیامبرانِ زمان غیبت، تشریع ندارند و همه بر شریعت حضرت ختمی مرتبت میباشند و روایت «لا نبی بعدی» نیز نفی نبوت تشریعی دارد؛ نه نفی نبوت انبایی که همراه با الهام و امدادهای الهی است؛ وحی و امدادی که هیچ گاه تعطیل نمیشود. اما آنان یا اظهاری ندارند یا جوامع در این زمان به سبب سیطرهٔ دنیامداران، استقبالی از آنان ندارند؛ از این رو، آنان در عزلت خلق زندگی میگذرانند و صاحبان نفوس مستعد را راهنمایی و هدایت کرده، بلکه به مقصود ایصال مینمایند. بر این اساس، خردپذیر نیست که خداوند در چند هزار سالِ ابتدای آفرینش، آنگونه که گفته میشود، یکصد و بیست و چهار هزار پیامبر داشته باشد، ولی در هزاران سال زمان غیبت، حتی پیامبری نداشته باشد! البته نبوت انبایی منظور است، نه تشریعی که همراه با شریعتی تازه و جدید باشد. وحی یا الهام و پیامبری و رسالت، هیچگاه خاموش نمیشود؛ بلکه انسانهای این زمانه به بوزینههایی مسخ شده تبدیل گشتهاند که جز دنیا و دنیامداران، چیزی نمیشناسند و انسانها چنان متمدن نشدهاند که پیامبری نخواهند و بتوانند از وحی و نبوت مقام ختمی، بدون معلمی صاحب الهام که به نور اعطایی و دانش موهبتی الهی روشنا گشته است، بهره برند؛ چنانکه امروزه بیش از یک میلیارد مسلمان، توانایی بهرهوری از آموزههای مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله را ندارند.
نمای « ۸ » رسولان ملکی و انسی
«اللَّهُ یصْطَفِی مِنَ الْمَلاَئِکةِ رُسُلاً، وَمِنَ النَّاسِ، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ بَصِیرٌ»(۲).
«خداوند از میان فرشتگان رسولانی برمیگزیند و نیز از میان مردم. همانا خدا شنوای بیناست.»
پیامبران الهی هم از فرشتگان هستند و هم از میان انسانها. رسولانِ ملکی، بسیار بیش از انسانها هستند؛ چرا که در این آیهٔ شریفه، مفعولٌ به «رُسُلاً»تنها برای ملائکه آمده و انسانها را با «مِن» تبعیض «وَمِنَ النَّاسِ» تنها بر آن عطف نموده است؛ بدون اینکه مفعولٌ به را در آن به تکرار بیاورد. این آیه بر اساس سورهٔ عصر، مطابق با اصل است؛ چرا که انسان به صورت عادی در خسران است و اولیای الهی نادر و به گونهٔ استثنایی میباشند که یکی پس از دیگری میآیند: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ. إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا
۱٫ نساء / ۱۶۴٫
۲٫ حج / ۷۵٫
(۱۰)
الصَّالِحَاتِ»(۱). فینالیست بودن در انسانیت، یک استثناست و چنین نیست که افراد برگزیده و عالی که شگفتی میآفرینند، در شماره بسیار باشند؛ همانطور که ما در هزار سال گذشته، عالمان دینی برجسته، بسیار اندک داشتهایم.
نمای « ۹ » پدران دلسوز امت
«قِیلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قَالَ یا لَیتَ قَوْمِی یعْلَمُونَ»(۲).
«سرانجام به جرم ایمان کشته شد و به او گفته شد: به بهشت درآی. گفت: ای کاش قوم من میدانستند!»
هیچ پیامبری نیست، مگر آنکه برای قوم و مردم خود بیشتر از پدری دلسوز، عاطفه و دلسوزی دارد؛ بهگونهای که حتی به هنگام ورود به بهشت نیز اندوه امت خود و آروزی هدایت و آگاهی آنان را دارند. این آرزو نیز از نهاد آنان برمیخیزد؛ همانند معلمی که افسوس مردودی حتی یک شاگرد را در جان خود دارد؛ وگرنه اگر بر قبولی آنان بخل داشته باشد، جنایت در نهاد اوست، نه دغدغهٔ تعلیم و محبت که صفت اولی هر انسانی است. البته در این آیه شریفه نمیگوید کاش قوم با من وارد بهشت میشدند؛ چرا که این آرزویی غیر معقول است؛ بلکه ابراز دوستی و عاطفهٔ خود را دارد تا آنان بدانند که آنچه وی به خاطر آن کشته شده، حق بوده است.
نمای « ۱۰ » چیرگی محبت پیامبران بر دلها
«لَقَالُوا إِنَّمَا سُکرَتْ أَبْصَارُنَا بَلْ نَحْنُ قَوْمٌ مَسْحُورُونَ»(۳).
«بهقطع میگفتند: در حقیقت ما چشمبندی شدهایم، بلکه ما مردمی هستیم که افسون شدهایم!»
پیامبران الهی همواره بر دلها حکومت میکردند. آنان بهقدری مؤثر بودند و آنچنان نفوذی در دلها داشتند که کفار، آنان را به داشتن سحر متهم مینمودند و میگفتند: آنان ما را «سحر» مینمایند که چنین محبت آنان در دلها مینشیند. کفار نمیتوانستند در برابر نفوذ معنوی و روحانی پیامبران مقاومت کنند؛ زیرا آنان چنان تأثیر کلام و نفوذ نگاه داشتند که برخی از کافران سعی مینمودند که نه چشم در چشم آنان شوند و نه کلام آنان را بشنوند.
انبیا در کارهایشان روش و قاعده داشتهاند که اینگونه بانفوذ بودند؛ زیرا بدون قاعده و قانون نمیشود وارد دل کسی شد. جدیت در هدف و کار و واقعیت داشتن گفتهها و سخنان، یکی از این قواعد میباشد. مردم نیز عاقلاند و تفاوت اجرای نقش با واقعیت را میدانند و در صورت واقعیت داشتن، حتی مؤثرین فیلمهای سینمایی نیز قادر نیست با فردی که در باطن دست دارد و میتواند نفوذ معنوی داشته باشد، رقابت کند.
۱٫ عصر / ۳ -۲٫
۲٫ یس / ۲۶٫
۳٫ حجر / ۱۵٫
(۱۱)
نمای « ۱۱ » همانندپنداری قوم
«بَلْ عَجِبُوا أَنْ جَاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ، فَقَالَ الْکافِرُونَ: هَذَا شَیءٌ عَجِیبٌ»(۱).
«کافران از اینکه هشداردهندهای از خودشان برایشان آمد، در شگفت شدند و گفتند: این چیزی عجیب است.»
بسیاری از افراد جامعه هیچ گاه پیامبران الهی را که هیکلی همانند خود دارند، به عنوان کسی که بتواند آنان را بیم دهد، نمیپذیرند و همواره دغدغه دارند که چگونه میشود فردی که همانند آنان میخورد، میآشامد، میگوید و راه میرود، بتواند صاحب وحی یا الهام باشد و چیزهایی بداند که آنان نمیدانند؟ از این رو، آنان یا برای آموزهها و داشتههای پیامبران معنا و مفهومی قائل نبودند؛ چنانکه در ادامه میفرماید: «أَئِذَا مِتْنَا وَکنَّا تُرَابا ذَلِک رَجْعٌ بَعِیدٌ»(۲)؛ آیا چون مردیم و خاک شدیم (دوباره زنده میشویم؟) آن بازگشتی بعید است.»
اشراف قوم حضرت نوح نیز چنین بودند. قرآن کریم از زبان اشراف و سرمایهداران کافر میفرماید:
«وَقَالَ الْمَلاَءُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذِینَ کفَرُوا وَکذَّبُوا بِلِقَاءِ الاْآَخِرَةِ: وَأَتْرَفْنَاهُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا، مَا هَذَا إِلاَّ بَشَرٌ مِثْلُکمْ، یأْکلُ مِمَّا تَأْکلُونَ مِنْهُ، وَیشْرَبُ مِمَّا تَشْرَبُونَ»(۳).
«و باز اشراف و اعیان قوم وی که کافر شدند و عالم آخرت را تکذیب کردند و ما متنعمشان در حیات دنیا کرده بودیم، (به مردم) گفتند: این شخص، بشری مانند شما بیش نیست که از هر چه شما میخورید و میآشامید او هم میخورد و میآشامد.»
این مغالطهای است که در کلام آنان بود؛ مغالطهای که در عصر غیبت نیز برای بسیاری از افراد ـ بهویژه عالمان دینی ـ پیش میآید. آنان چنین مغالطه میکردند که این نبی در خوردن و نوشیدن همانند ماست؛ پس در هر چیزی مانند ما میباشد. این همانند آن است که فرزندی بگوید این فرد بابای من است؛ چون ریش دارد و حال آنکه چنین نیست که هر کسی ریش داشته باشد بتواند پدر آن فرزند باشد. انبیا و اولیای الهی در همه چیز همانند انسانهای عادی و معمولی هستند؛ ولی امتیازی که نسبت به دیگران دارند، عصمت و قدرت وحی و ارتباط با خدای آسمانهاست.
نمای « ۱۲ » کمی یاران پیامبران
«فَآَمَنَ لَهُ لُوطٌ وَقَالَ إِنِّی مُهَاجِرٌ إِلَی رَبِّی إِنَّهُ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ»(۴).
«پس لوط به او ایمان آورد و ابراهیم گفت: من به سوی پروردگار خود هجرت مینمایم که اوست ارجمند حکیم.»
پیامبران همواره یاران اندکی داشتهاند و کم پیش میآمده است که مردم به آنان اقبال عام نمایند. برای نمونه، در این آیهٔ شریفه، درست است اثبات چیزی نفی غیر آن را نمیکند و از جنبهٔ اثباتی ایمان لوط نمیشود گفت دیگران به حضرت ابراهیم علیهالسلام ایمان
۱٫ ق / ۲٫
۲٫ ق / ۳٫
۳٫ مؤمنون / ۳۳٫
۴٫ عنکبوت / ۲۶٫
(۱۲)
نیاوردند؛ اما هجرت استوار ابراهیم به سوی خدا، میرساند تنها کسی که به او ایمان آورده، حضرت لوط بوده است.
پیامبران الهی با آنکه به قدرتهای باطنی و غیبی مجهز بودند، اما در صورتی کارآمدی داشتند که دارای امت باشند. هیچ پیامبری بدون امت خود رونق نداشته است؛ امری که برای کمتر پیامبری محقق شده است. برای نمونه، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تا زمانی که در مکه بودند، چون امتی نداشتند، کاری از پیش نبردند؛ اما تنها در ده سالی که در مدینه بودند، چون دارای امت گردیدند، توانستند اسلام را به تمامی مناطق عربستان بگسترانند و برای تمامی سران کشورهای آن روز دعوتنامه بفرستند و آنان را به اسلام بخوانند.
نمای « ۱۳ » داشتن مخالف و دشمن خبیث
«وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نَبِی عَدُوّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ، وَکفَی بِرَبِّک هَادِیا وَنَصِیرا»(۱).
«و اینگونه است که برای هر پیامبری دشمنی از بزهکاران قرار دادیم و همین بس که پروردگارت راهنما و مددکار توست.»
اولیای خدا و بهویژه محبوبان الهی در میان امتی قرار میگیرند که بهحتم برخی از آنان دشمنی سرسخت و خبیثانه با آنان دارند و اگر کسی دشمنی نداشته باشد و مورد قبول خاطر عام در زمان خود قرار گیرد، از این جرگه فاصلهٔ بسیار دارد؛ هرچند میتواند از اولیای محبی باشد.
این ویژگی انبیا و اولیای خداست که دشمن داشته باشند، به گونهای که حتی اگر بر سر کوه نیز زندگی کنند، شیاطین انسی یا جنی، به آزار آنان رو میآورند. البته کسی که دشمن دارد، چون خود را مییابد و فردی محتاط است، قدرت پیدا میکند تا دشمنِ در کمین نشسته، به غفلت بر او هجوم نیاورد؛ اما کسی که دشمن ندارد، فردی معمولی و عادی میگردد؛ هرچند ممکن است از مؤمنان یا محبان باشد. از راههای شکوفایی استعدادها، داشتن دشمن است؛ چنانکه خداوند برای شکوفا ساختن استعدادهای فرستادگان خویش، برای آنان دشمنانی از شیاطین و اجنه قرار میداد.
فراز «وَکذَلِک» در هر آیه، میرساند که این اصل و قاعدهٔ الهی است و نمیشود کسی در ناسوت، نبی یا ولی باشد و دشمن نداشته باشد. فراز «عَدُوّا مِنَ الْمُجْرِمِینَ» میرساند که دشمنان انبیا و اولیای الهی افرادی خبیث هستند که مجرم میباشند و به عبارتی دارای سابقه هستند و آنان پیش از این نیز چهرهٔ کریه و بزهکارانهٔ خود را نمایاندهاند؛ اما مهم این است که خداوند همواره مددکار اولیای خویش است و آنان را از هر گزندی محفوظ میدارد و عزت آنان را پاس میدارد و خواری برای دشمنان آنان است: «وَکفَی بِرَبِّک هَادِیا وَنَصِیرا».
کسی که از سر عناد به اولیای خدا نزدیک شود، هم بیچارگی خود را سبب شده و هم از انجام بدخواهیهایی که در دل دارد، ناکام خواهد ماند. دشمنان اولیای خدا، کسانی هستند که یا نطفهای حرام داشتهاند و یا در کودکی لقمهٔ حرام خوردهاند و چنین اموری است که به «جَعَلْنَا»فعلیت میبخشد. نان حرام، به حتم کودک را دشمن اولیای خدا میکند؛ همانگونه که امام حسین علیهالسلام در کربلا خطاب به لشکر یزیدیان، از این حقیقت پرده برداشت. چنین نیست که کسی دشمنی اولیای خدا را انتخاب کند؛ بلکه این لقمه و نطفه است که موجب این گناه میشود. البته این افراد همه جا و در هر لباسی میتوانند باشند. اگر کسی کمترین بغضی نسبت به اولیای خدا
۱٫ فرقان / ۳۱٫
(۱۳)
و حتی انبیای انبایی در خود دید، بداند که انسان خبیثی است و باید در لقمهٔ خود تجدید نظر کند، اگر مشکل نطفه نداشته باشد.
خداوند در آیهای دیگر میفرماید:
«وَکذَلِک جَعَلْنَا لِکلِّ نَبِی عَدُوّا شَیاطِینَ الاْءِنْسِ وَالْجِنِّ یوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا وَلَوْ شَاءَ رَبُّک مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یفْتَرُونَ»(۱).
«و بدینگونه برای هر پیامبری دشمنی از شیطانهای انس و جن برگماشتیم. بعضی از آنها برای فریب، سخنان آراسته به بعضی دیگر القا میکنند و اگر پروردگار تو میخواست، چنین نمیکردند. پس آنان را با آنچه به دروغ میسازند، واگذار.»
این آیه، معادلهای روانشناسی و اجتماعی را نیز بیان میدارد: نمیشود خوبی و فرد خوب، دشمن نداشته باشد. خوبی و کمالات، همانند بدی دشمنزایی به همراه دارد. اولیای خدا نیز دشمنانی انسی دارند. این دشمنان یا جنگ مسلحانه و ترور فیزیکی دارند یا ترور شخصیت و حیثیت و یا زرنگی برای به حاشیه راندن اولیای خدا. آنان همچنین دشمنانی از جن دارند؛ اما دشمنان جنی برای آنان راحتتر مهار میشوند تا دشمنان انسی؛ از این رو، هیچ جنی تاکنون هیچ یک از اولیای خدا را به شهادت نرسانده است؛ چرا که ولایت اولیای الهی بر جن بسیار مؤثر است. گاهی حتی اگر صد «بسم اللّه» بر انسانی گفته شود، کاری از پیش نمیرود؛ اما یک «بسماللّه» میتواند بر جن اثر گذارد و آنان را ـ در صورت نزدیکی و بدخواهی ـ مانند تأثیر اسید، پودر نماید. البته مردم عادی از ناحیهٔ اجنه بسیار آسیبپذیرند؛ زیرا سمت و سویی را که آسیب از آن میآید، نمیشناسند و با نوع آسیبی که میبینند، آشنا نیستند و برای مقاومت در برابر آن، آمادگی ندارند؛ زیرا چشم و گوش ظاهری آنها برای دیدن و شنیدن بسیاری از شنیدنیها و دیدنیهای عالم، بسیار تنگ و کوچک است. افراد عادی به دلیل ضعف در ولایت، توان مقابله با جن را ندارند.
ابلیس ـ که یکی از اجنه میباشد ـ توان پرسهزدن در اطراف انبیا و اولیای الهی را ندارد؛ زیرا از هر وادی که بخواهد نزدیک شود، ولایت مانند اسیدی او را از هم فرو میریزد. خداوند برای عالم ناسوت، طبیعتی قرار داده است که همه بتوانند با هم درگیر شوند؛ از این رو، اولیای خدا در ناسوت و از جانب انسانها به مشکل برخورد میکنند و به همین جهت، انسانهای خوب و صاحب ولایت، در عالم ناسوت دشمنان جنی و انسی پیدا میکنند و بیشترْ انسانها هستند که به اولیای الهی آسیب وارد میآورند. البته اجنهٔ معاند، که از رویارویی خود با ولی الهی ناتوان هستند، در دل انسانهای معاند وسوسه دارند و فکرها و اندیشهها یا آگاهی بر برخی از پنهانیها را به آنان القا مینمایند؛ چنانکه قرآن کریم در همین آیه میفرماید: «یوحِی بَعْضُهُمْ إِلَی بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورا». البته این قدرت ولی الهی است که او را از شر دشمنان جنی و انسی محفوظ میدارد و اگر ولایت و قدرت تصرف آنان نبود، جن و انسْ آنان را از صحنهٔ روزگار حذف مینمودند. عنایت خداست که اولیای خدا سلطانی هستند بدون لشکر و سپاه، که لشکرشان در خود و در نهادشان جا دارد.
خداوند در آیهٔ بعد میفرماید: شیاطین جنی و انسی در برابر پیامبران دست به کارهایی میزنند و شیطنتها و حیلههایی دارند که ظاهر خوشایندی داشته باشد، تا شاید آنان را که ایمان ندارند فریب داده، به سوی خود بخوانند و آنان را از هدایتپذیری از پیامبران باز دارند:
«وَلِتَصْغَی إِلَیهِ أَفْئِدَةُ الَّذِینَ لاَ یؤْمِنُونَ بِالاْآَخِرَةِ، وَلِیرْضَوْهُ وَلِیقْتَرِفُوا مَا هُمْ مُقْتَرِفُونَ»(۲).
۱٫ انعام / ۱۱۲٫
۲٫ انعام / ۱۱۳٫
(۱۴)
«و تا دلهای کسانی که به آخرت ایمان نمیآورند، به آن بگراید و آن را بپسندد و تا اینکه آنچه را باید به دست بیاورند، به دست آورند.»
نمای « ۱۴ » سخریهٔ قوم و صبر بر استهزا
«یا حَسْرَةً عَلَی الْعِبَادِ مَا یأْتِیهِمْ مِنْ رَسُولٍ إِلاَّ کانُوا بِهِ یسْتَهْزِئُونَ»(۱).
«بدا به حال بندگان خدا که پیامبری نیامد مگر اینکه او را به استهزا و سُخره گرفتند.»
هیچ پیامبری نبوده است، مگر آنکه به سبب خوی مردمی و سادهای که داشته است، توسط ملت و قوم خود مسخره میشده است. به بیان ما، افراد آن جوامع وی را دوره میکردند و وسط میگذاشتند و او را دست میانداختند؛ چون میگفتند او دیوانه است و سخنان او مفهوم و معنایی ندارد. افراد نادان با انبیای الهی همچون افرادی که در عقل نقصان داشتند رفتار میکردند؛ اما انبیای الهی همواره دلسوز آنان بودند و چنین ریاضتها و زحمتهایی را تحمل میکردند و چنین نبوده است که با گفتهای زود ناراحت و عصبانی شوند و بیدرنگ به نفرین قوم خود برخیزند! عالمان دینی نیز در صورتی وارث انبیا هستند که چنین خلق و خویی داشته باشند.
البته استهزای قوم، دایمی و موارد آن بسیار بوده است؛ چرا که «یسْتَهْزِئُونَ» از باب استفعال است و معنای طلب را دارد و به این معناست که انکارگرایان و شکاکان، همواره خواهانِ مسخره کردن پیامبران الهی بوده و بر آن عادت داشتهاند و در هر فرصتی، این کار را انجام میدادهاند.
باید توجه داشت در چگونگی مواجهه با مردم، میان پیامبران الهی اختلاف است و این به سبب اختلافی است که آنان در مرتبه دارند. برای نمونه، پیامبری مانند حضرت نوح علیهالسلام در برابر استهزای قوم خود چنین میفرماید:
«وَیصْنَعُ الْفُلْک وَکلَّمَا مَرَّ عَلَیهِ مَلاَءٌ مِنْ قَوْمِهِ سَخِرُوا مِنْهُ. قَالَ إِنْ تَسْخَرُوا مِنَّا فَإِنَّا نَسْخَرُ مِنْکمْ کمَا تَسْخَرُونَ»(۲).
«و نوح کشتی را میساخت و هر بار که اشرافی از قومش بر او میگذشتند، او را مسخره میکردند. او میگفت: اگر ما را مسخره میکنید، ما نیز شما را همانگونه که مسخره میکنید، مسخره خواهیم کرد.»
برتر از حضرت نوح علیهالسلام ، پیامبری مانند حضرت موسی علیهالسلام در پاسخ قوم خود ـ که میپنداشتند موسی آنها را در قضیهٔ امر به کشتن گاو، مسخره میکند ـ فرمود:
«أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ»(۳)؛
یا در آیهای دیگر، چنین از خود صبوری و متانت نشان میدهد:
«قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِینَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَی رَبُّکمْ أَنْ یهْلِک عَدُوَّکمْ وَیسْتَخْلِفَکمْ فِی الاْءَرْضِ فَینْظُرَ کیفَ تَعْمَلُونَ.
۱٫ یس / ۳۰٫
۲٫ هود / ۳۸٫
۳٫ بقره / ۶۷٫
(۱۵)
وَلَقَدْ أَخَذْنَا آَلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یذَّکرُونَ»(۱).
«قوم موسی گفتند: پیش از آنکه نزد ما آیی و حتی بعد از آنکه به سوی ما آمدی، مورد آزار قرار گرفتیم. گفت: امید است پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را روی زمین جانشین سازد، آن گاه بنگرد تا چگونه عمل میکنید. و در حقیقت، ما فرعونیان را به خشکسالی و کمبود محصولات دچار کردیم، باشد که عبرت گیرند.»
در نمونهای دیگر، باید از حضرت شعیب نام برد. قوم وی نماز او را به استهزا میگرفتند، اما به شخصیت وی احترام گذاشته و میگفتند:
«قَالُوا یا شُعَیبُ أَصَلاَتُک تَأْمُرُک أَنْ نَتْرُک مَا یعْبُدُ آَبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّک لاَءَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ»(۲).
«گفتند: ای شعیب! آیا نمازت به تو دستور میدهد آنچه را پدران ما میپرستیدهاند رها کنیم یا در اموال خود به میل خود تصرف نکنیم؟! راستی که تو بردبار فرزانهای!»
قوم حضرت شعیب دعوت توحیدی وی را نمیپذیرفتند؛ ولی برخورد مؤدبانهای با شخص وی داشتند و او را دارای شخصیت محترم و فرزانهای میدانستند که جای شگفتی است به نماز میایستد. قرآن کریم قوم شعیب را برادر وی میخواند، که این موضوع، نجابت آنان را میرساند و میفرماید:
«وَإِلَی مَدْینَ أَخَاهُمْ شُعَیبا فَقَالَ یا قَوْمِ اعْبُدُوا اللَّهَ وَارْجُوا الْیوْمَ الاْآَخِرَ وَلاَ تَعْثَوْا فِی الاْءَرْضِ مُفْسِدِینَ»(۳).
«و به سوی مدین برادرشان شعیب را. گفت: ای قوم من! خدا را بپرستید و به روز بازپسین امید داشته باشید و در زمین سر به فساد برمدارید.»
برخلاف قوم لوط که افرادی بسیار پلید، نانجیب و خبیث بودهاند.
حضرت شعیب با قوم خود بسیار متین و باوقار رفتار مینموده است و با بیان: «مَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکمْ»؛ «نمیخواهم با شما مخالفت کنم و تنها قصد اصلاح دارم»، با آنان مواجه میشود و میفرماید:
«یا قَوْمِ أَرَأَیتُمْ إِنْ کنْتُ عَلَی بَینَةٍ مِنْ رَبِّی وَرَزَقَنِی مِنْهُ رِزْقا حَسَنا وَمَا أُرِیدُ أَنْ أُخَالِفَکمْ إِلَی مَا أَنْهَاکمْ عَنْهُ إِنْ أُرِیدُ إِلاَّ الاْءِصْلاَحَ مَا اسْتَطَعْتُ وَمَا تَوْفِیقِی إِلاَّ بِاللَّهِ عَلَیهِ تَوَکلْتُ وَإِلَیهِ أُنِیبُ»(۴).
«گفت: ای قوم من، بیندیشید اگر از جانب پروردگارم دلیل روشنی داشته باشم و او از سوی خود روزی نیکویی به من داده باشد، آیا باز هم از پرستش او دست بردارم؟! من نمیخواهم در آنچه شما را از آن باز میدارم با شما مخالفت کنم و خود مرتکب آن شوم. من قصدی جز اصلاح جامعه تا آنجا که بتوانم، ندارم و توفیق من جز به یاری خدا نیست. بر او توکل کردهام و به سوی او باز میگردم.»
بهطور کلی، قوم و امتی که با پیامبران الهی همراه میشدند، چون تحمل پیشتازی آنان را در بسیاری از امور نداشتند و چون آیندهنگر نبودند و نمیتوانستند به پیامبر پیشتاز خود به صورت صافی و خالص ایمان بیاورند، همواره به اقدامات اصلاحی و برنامههای اجرایی آنان اعتراض داشتند و آن را محکوم به شکست و نافرجامی میدانستند؛ اما پیامبران الهی همواره در برابر انواع
۱٫ اعراف / ۱۲۹ ـ ۱۳۰٫
۲٫ هود / ۸۷٫
۳٫ عنکبوت / ۳۶٫
۴٫ هود / ۸۸٫
(۱۶)
اعتراضها، از خود متانت نشان میدادند و همواره با مردم مهربان بودند. در این آیه نیز قوم بنیاسرائیل با کمال بیادبی، به حضرت موسی اعتراض نمودند که ما پیش از آمدن تو بیچاره و بدبخت بودیم و بعد از آمدن تو نیز همانگونه هستیم و آمدن تو برای ما فایدهای نداشته است و کاری از ما را سامان ندادهای و تنها برای ما مایهٔ گرفتاری بودهای! موسی با آنکه از پیامبران جلالی است و حتی در برابر حضرت خضر علیهالسلام بیتاب شد و مقاومت را از دست داد، به مردم که میرسد، بسیار کوتاه میآید و میفرماید: «خداوند دشمنانتان را نابود میکند و شما را جانشین آنان میگرداند تا ببیند که شما چگونه عمل میکنید.»
اسلام همواره حفظ حرمت مردم را از پیامبران خود میخواهد و بر حفظ متانت توصیه دارد و مقابله بهمثل در کلام را درست نمیداند و مقابله به احسن و گفتار نیکو و دور از خشونت را سفارش مینماید و میفرماید: «وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلاَما»(۱)؛ «بندگان خدای رحمان کسانی هستند که چون نادانان ایشان را طرف خطاب قرار دهند، به ملایمت پاسخ میدهند.» البته نقل سخنان حضرت نوح علیهالسلام در قرآن کریم، دلیل بر تأیید آن نیست؛ بلکه از باب صداقت در نقل است.
این آیات، تفاضل در انبیای الهی و به تبع آن، تفاضل در مرتبهٔ امتهای آنان را ثابت میکند؛ چنان که در وصف برخی از مؤمنان آمده است:
«فَالْیوْمَ الَّذِینَ آَمَنُوا مِنَ الْکفَّارِ یضْحَکونَ».
«امروز مؤمنان هستند که بر کافران خنده میزنند.»
چنین رفتاری میرساند آنان کسانی هستند که ایمان متوسطی دارند و مرتبهٔ پایینتری نسبت به دیگر مؤمنان دارند.
باید توجه داشت «مُسْتَهْزِء» از اسمای جلالی الهی است و همانند دیگر اسمای جلالی، از اسمای ثانوی ذاتی است که در پی سخریهٔ کسی، خود را نشان میدهد و برآیند لازم را نسبت به آن دارد.(۲)
نمای « ۱۵ » آرزوی مرگ پیامبران
«إِنْ هُوَ إِلاَّ رَجُلٌ بِهِ جِنَّةٌ، فَتَرَبَّصُوا بِهِ حَتَّی حِینٍ»(۳).
«کافران گفتند: این پیامبر جز دیوانهای به شمار نمیرود، پس باید تا مدتی انتظار برید تا بمیرد.»
کافران وقتی ندای توحید و دعوت حضرت نوح علیهالسلام را به یگانگی حق میشنیدند، به یکدیگر چنین سخنانی میگفتند. افرادی که نمیتوانند نسبت به پیامبران پذیرشی داشته باشند، گاه وجود و حضور پیامبری چنان دل آنان را به تنگ میآورد که آرزوی مرگ او را دارند و در انتظار مرگ او صبر میکنند. در این آیه کافران وقتی نوح را پیرمردی کهنسال میدیدند، آرزوی مرگ او را داشتند، اما خداوند او را برای بیش از هزار سال زنده نگاه داشت.
۱٫ فرقان / ۶۳٫
۲٫ مطففین / ۳۴٫
۳٫ مؤمنون / ۲۵٫
(۱۷)
نمای « ۱۶ » رنج و سختی اجتماعی امت
«وَمَا أَرْسَلْنَا فِی قَرْیةٍ مِنْ نَبِی إِلاَّ أَخَذْنَا أَهْلَهَا بِالْبَأْسَاءِ وَالضَّرَّاءِ، لَعَلَّهُمْ یضَّرَّعُونَ»(۱).
«و در هیچ شهری پیامبری نفرستادیم، مگر آنکه مردمش را به سختی و رنج دچار کردیم تا مگر به زاری درآیند.»
خداوند، یکی از لوازم برانگیختن پیامبران الهی علیهمالسلام را بههمریزی اجتماعی میداند. پیامبری به رسالت برگزیده و مأمور نشده است مگر آنکه مردم را به رنج و زحمت انداخته است؛ چرا که پیامبران الهی علیهمالسلام به صورت معمول و غالبی، در جوامع فاسد برانگیخته میشدند و آنان باید با ساختار نظام حاکم که در دست ظالمان و ستمگران بود، درگیر میشدند.
طبیعی است درگیریهای اجتماعی، مردم را به سختی و گرفتاریهایی دچار میسازد که برای گذار از آن بحران، روبهرو شدن با آن مشکلات، گریزناپذیر است. در این شرایط است که مردم برای رهایی از خود، به تمکین از انبیا و تضرع به درگاه الهی رو میآوردند؛ بنابراین، انبیای الهی را نمیتوان عامل آشوبهای ضد مردمی دانست؛ بلکه آنان به نفع مردم، با استثمار، استعمار، استکبار، خودشیفتگی، غرور، ستم، اجحاف، کفر و شرک ظالمان، درگیر میشدند.
آنان رژیم یا نظام حاکم را ـ که ساختار و محتوایی طاغوتی و جنایتبار داشته است ـ هدف میگرفتند و بر آن بودند تا با انقلاب و شورش علیه حاکمان مستبد، جامعه را که حاکمانی فاسد داشته است، به سوی جامعهای سالم سوق دهند و این بدون درگیری و انقلابی علیه کفر، شرک و ظلم، ممکن نیست و طبیعی است که برخی از مردم ـ که بیشتر مستضعفان، فقیران و مردم زجرکشیده و ستمدیده هستند ـ با پیامبران الهی همراه شوند و برخی نیز به لحاظ موقعیت دنیاگرایانهای که دارند، حاضر نیستند با نهضت اولیای الهی همراه شوند. این نکته (یعنی داشتن قدرت و اختیار برای برگزیدن یا رد کردن اولیای الهی) از فراز «لَعَلَّهُمْ یضَّرَّعُونَ» به دست میآید. آنانکه میخواهند در مدار استکبار، طاغوت و ظلم حرکت نمایند، با نافرمانی از اولیای الهی علیهمالسلام خود را به بأس، سختی و اضطرار دچار میسازند و جامعه برای آنان است که ناامن میگردد و آسایش و راحتی از آنان است که گرفته میشود.
نمای « ۱۷ » پیشامدسختیهاومشکلاتدنیویبرایپیامبران
«وَاسْتَبَقَا الْبَابَ وَقَدَّتْ قَمِیصَهُ مِنْ دُبُرٍ وَأَلْفَیا سَیدَهَا لَدَی الْبَابِ قَالَتْ مَا جَزَاءُ مَنْ أَرَادَ بِأَهْلِک سُوءا إِلاَّ أَنْ یسْجَنَ أَوْ عَذَابٌ أَلِیمٌ»(۲).
«و آن دو به سوی در، بر یکدیگر پیشی گرفتند و آن زن پیراهن او را از پشت درید و در آستانهٔ در، شوهر آن زن را یافتند. زن گفت: مجازات کسی که قصد بد به خانواده تو کرده چیست جز این که زندانی گردد یا به عذابی دردناک دچار شود؟»
اولیای الهی همواره دچار مشکلات و سختیهای دنیوی بسیاری اعم از مجازاتهای بدنی و حتی قتل، سخریه یا موارد اتهامِ آبرویی ـ میشدهاند. برای نمونه، یکی از موقعیتهای پیچیده و حساس را میتوان در زندگی پرماجرای حضرت یوسف علیهالسلام دید
۱٫ اعراف / ۹۴٫
۲٫ یوسف / ۲۵٫
(۱۸)
که زلیخا برای رسیدن به عشق خود، یوسف را به سوی خود فرا خواند و با ممانعت و سرپیچی وی و آگاهی عزیز مصر، صحنه را تغییر داد و به یوسف اتهام خیانت وارد آورد. جناب یوسف از زندگی پر ناز و نعمتِ یعقوبی، به چاه و زندان عزیزی کشیده شد و همچون کالایی به فروش رسید و بنده و غلامی گشت و تحمل درد تهمت را به جان خرید و این جام بس تلخ را با تمامی تلخی، به کام خود شیرین نمود و از آن به خوبی گذشت.
یعقوب به فراق مبتلا گردید و چشمانش را از دست داد و خود را گرفتار هجران طولانی دید؛ ولی هرگز ناامید و مأیوس نگردید.
نطفهٔ جناب موسی به تهدید و نابودی مبتلا گردید و در شیرخوارگی و پیش از مردن، گرفتار تابوت شد و رفت تا همچون آبِ گستردهٔ دریا، دشمنان خود ـ فرعون و تابعانش ـ را در هنگام غرق در آبهای خشمآلودهٔ تند و تیز ببیند و درک نماید تا بیدرک و لمس، نظر بر هلاکت دشمن نداشته باشد. همچنین بلایای فراوان دیگری که در سراسر زندگی پر پیچ و خمش دیده میشود.
باید زندگی سراسر رنج و درد حضرت مریم و عیسی علیهماالسلام را با تمام فراز و نشیبهای مختلف آن دید که تحمل هر یک از آنها، کمر قدرتمندترین افراد با کمال را میشکند و پشت قویترین افراد را به خاک ضعف و زبونی میکشاند؛ ولی این حضرات با وقار خاصی که مخصوص اولیای بهحقِ الهی میباشد، همهٔ آن مشکلات را با سرافرازی پشت سر گذاردند و از میدان نبرد فرار نکردند و تمام فراز و نشیبهای انفعالی آنان، حکایت از تاکتیکهای ویژهٔ آنان دارد و خداوند نیز همواره در هر مشکلی انبیای الهی را مدد مینمود و آنان با توکل بر خداوند، از هر سختی و مشکلی استقبال میکردند.
نمای « ۱۸ » دینمداری در تمامی امور شخصی و عام
«وَإِنِّی خِفْتُ الْمَوَالِی مِنْ وَرَائِی وَکانَتِ امْرَأَتِی عَاقِرا فَهَبْ لِی مِنْ لَدُنْک وَلِیا. یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آَلِ یعْقُوبَ وَاجْعَلْهُ رَبِّ رَضِیا»(۱).
«و من پس از خویشتن، از آشنایانم هراس دارم و همسرم نازاست؛ پس، از جانب خود بر من ولی ببخش که از من و از خاندان یعقوب ارث برد و او را ای پروردگار من، پسندیده گردان.»
انبیای الهی هیچ گاه دغدغهٔ مسائل شخصی نداشتهاند و همواره فقط نسبت به دین خدا اهتمام داشتهاند. پیامبری مانند حضرت زکریا فرزند نمیخواهد. او توانایی خداوند و ضعف خود و همسرش را میشناسد، اما از خداوند «ولی» میخواهد تا بعد از وی متولّی و عهدهدار امور دین شود؛ خواه چنین کسی فرزند او باشد، خواه کس دیگری: «یرِثُنِی وَیرِثُ مِنْ آَلِ یعْقُوبَ»(۲).
نمای « ۱۹ » تقدم مردم و قوم بر خانواده
«حَتَّی إِذَا جَاءَ أَمْرُنَا وَفَارَ التَّنُّورُ قُلْنَا احْمِلْ فیها مِنْ کلٍّ زَوْجَینِ اثْنَینِ وَأَهْلَک إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیهِ الْقَوْلُ وَمَنْ آَمَنَ وَمَا آَمَنَ مَعَهُ إِلاَّ قَلِیلٌ»(۳).
«پس چون خواستهٔ ما دررسید و تنور جوشید و فوران کرد، فرمودیم در آن کشتی حمل کن از هر حیوانی یک جفت و با
۱٫ مریم / ۵ ـ ۶٫
۲٫ مریم / ۶٫
۳٫ هود / ۴۰٫
(۱۹)
خانوادهات؛ مگر کسی که پیش از این دربارهٔ او سخن رفته است. و کسانی را که ایمان آوردهاند حمل کن! و با او جز اندکی ایمان نیاورده بودند.»
هر پیامبری همواره در پیشامد مشکلات، خانوادهٔ خود را بعد از مردم در مییافته است. در این آیه نیز که از فوران ناگهانی آب از زمین میگوید، نخست به حضرت نوح امر میشود که از هر حیوانی یک جفت برگیرد، بعد از خانوادهٔ وی میگوید و خانوادهٔ او را، حتی بعد از حیوانات قرار میدهد. افزون بر آن، به صورت مطلق میفرماید: از هر حیوانی بک جفت برگیر؛ اما به خانواده و خویشان که میرسد، استثنا برای آن میآید و میفرماید: «إِلاَّ مَنْ سَبَقَ عَلَیهِ الْقَوْلُ» و اجازهٔ همراه داشتن خویشان گمراه را نمیدهد؛ هرچند پیوند خویشی با حضرت نوح داشته باشند.
پیامبران الهی همواره با مردم و در میان مردم بودهاند؛ نه در کنج خلوت، گوشهٔ عزلت و رهبانیت و بحثهای میانتهی و دور از حقیقت. آنان با مشکلات روزمره درگیر بودند و ذهنیتهایشان دستخوش حوادث بوده است. گوشهگیری و اشتغال به بحثهای لفظی و مفهومی، در مکتب و مرام آنان نبوده است؛ چرا که چنین اموری پیآمدی جز خمودی، سستی، زبونی و انحراف ندارد. آنان عملیاتی بودهاند و دست در دل غیب داشته و در باطن چنگ انداخته و فرمان و حکم بر پدیدههای هستی راندهاند و چنین نیست که تنها تعزیهخوان بوده باشند.
پیامبران، چکیدهٔ همه پدیدههای هستی و مردم بوده و دست در دست هستی نهاده و رنگ و بو و طعم تمامی امور را در دهان عقل و ذایقهٔ فهم خود مزه کردهاند و آنان همراه با همهٔ اشیا و افراد ـ از خوب و بد تا زشت و زیبا ـ شدهاند و خود را در تمامی قالبها جا نموده و مهمان دلِ هر ذره گردانیدهاند و از کفر تا ایمان و از فاسق تا عادل و از ناشایست تا شایسته، به هر شکل و اندازه و به هر حد و مقداری که هست، دیدهاند و همراه با درد دل تمام دلها شدهاند.
دل انبیای الهی، سند عالم، و آه ایشان، آه آدم و دید آنان منظری مناسب، و فکر ایشان، فکر همه، و رنج آنان رنج جمع، و خلوت ایشان خلوت تمامی افرادِ تنها و در بند و بیبند میباشد. این گونه است که همهٔ پدیدههای هستی را میشناسند و همهٔ ظهورات هستی نیز ایشان را میشناسند. آنان با کسی بیگانه نیستند و کسی آنان را بیگانه نمیداند.
نمای « ۲۰ » اذکار فتحی باب نبوت
«طه»(۱).
پیامبران الهی ذکر داشتهاند. برخی از اذکار آنان، مفاتیح غیب بوده است. این آیه از طلسمات است و ذکر قرار دادن آن، با راهنمایی مربی کارآزموده، باعث فتح غیب و به دست آوردن مفاتیح آن میگردد.
برای ذکر قرار دادن این آیه، باید دانست که آیا یک کلمه است یا از دو واژه تشکیل شده است؟ فعل است یا اسم؟ در صورتی که فعل است، چه صیغهای است؟ و اگر اسم است، بسیط است یا مرکب؟ جامد است یا مشتق؟ پاسخ چنین پرسشهایی را باید با تحقیق بسیار به دست آورد و تنها بر محفوظات و دادههای گذشتگان تکیه ننمود. ما برخی از اذکار الهی و رموز آن را در کتابی دیگر با نام
۱٫ طه / ۱٫
(۲۰)
«دانش ذکر» یادآور شدهایم. همچنین برخی اذکار قرآنی را در کتاب «سرود محبان» آوردهایم.
نمای « ۲۱ » آگاهی بر فنون و حرفههای صنعتی و مولِّد
«وَعَلَّمْنَاهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَکمْ لِتُحْصِنَکمْ مِنْ بَأْسِکمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شَاکرُونَ»(۱).
«و به داوود فن زرهسازی آموختیم تا شما را از شداید حفظ کند؛ پس آیا سپاسگزارید؟»
پیامبران الهی همواره صاحب قدرت بودند و حتی حرفهها و صنایع روز را میدانستند و قدرت استفاده از آن را بیش از تخصص و دانش روز در اختیار داشتند و چنین نبوده است که در زمینه صنایع و کارگاههای تولیدی، ضعف و زبونی داشته باشند. آنان با داشتن چنین مهارتهایی بوده است که مردم را به سوی آیین خویش دعوت مینمودند.
نمای « ۲۲ » سنخیت معجزات با شخصیت نبی و معرفت امت
«فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِی ثُعْبَانٌ مُبِینٌ. وَنَزَعَ یدَهُ فَإِذَا هِی بَیضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ. قَالَ الْمَلاَءُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ»(۲).
«پس موسی عصایش را افکند و بهناگاه اژدهایی آشکار شد. سپس دست خود را از گریبان بیرون کشید و ناگهان برای تماشاگران سپید و درخشنده بود. سران قوم فرعون گفتند: بیشک این مرد ساحری داناست.»
تمامی پیامبران الهی، دارای معجزه بودهاند. معجزه امری نیست که در خور توان عموم باشد و همگان بتوانند داعیهٔ تحقق آن را داشته باشند. معجزه، انتهای مرز تواناییهایی است که مؤمنی از آدمیان میتواند توسط حق و عنایت آن جناب داشته باشد؛ از این رو، قدرت و نیروی عادی و امکانی در آن دخالت ندارد و عامل عمده در اصل تحقق آن، «مبدء بودن نیروی بیپایان الهی» میباشد که در چهرهٔ فردی از اهل ایمان خودنمایی میکند؛ متعلق و موضوع آن، هرچه یا هر کس که میخواهد باشد. گاه عیسی صاحب معجزه میشود و با دَم خویش مردگان را حیات میبخشد و گاه موسی ید و بیضا میکند و زمانی نیز عصای موسی صاحب اقتدار میگردد و گاه دُم گاو بنیاسرائیل مرده را زنده مینماید و حیات میبخشد.
هنگامی که مبدء بیپایان خداوندی در تحقق چنین حقیقتی مشیت داشته باشد، تفاوتی ندارد که عیسی باشد یا موسی و یا عصا و دُم گاو قوم بنیاسراییل.
ما بررسی در چیستی معجزه را با نظرگاهی ویژه که در این زمینه داریم، در کتاب «کاوشی نو در معجزه و کرامت» آوردهایم.
هر پیامبری معجزهای ویژه داشته است که از سویی با شخصیت آن پیامبر سنخیت و هماهنگی داشته و از سویی دیگر، با فضای عمومی جامعه و سطح دانش و معرفت مردم تطابق داشته است. برای نمونه، حضرت موسی عصا را اژدها مینماید که هم معجزهای جلالی است و با شخصیت جلالی این پیامبر بزرگ الهی سازگار است و هم میتواند سکهٔ سحر ساحران را که در آن هنگام رواج
۱٫ انبیاء / ۸۰٫
۲٫ اعراف / ۱۰۷ ـ ۱۰۹٫
(۲۱)
داشته است، از رونق بیندازد. همچنین معجزهٔ او معجزهای تمثلی و تجسمی است که با قوم تشبیهگرای بنیاسرائیل تناسب دارد. قومی که حتی با مشاهدهٔ گوسالهای، آن را خدا میپندارند.
نمای « ۲۳ » قدرت رسول با حفظ حریم خصوصی مردم
«وَرَسُولاً إِلَی بَنِی إِسْرَائِیلَ أَنِّی قَدْ جِئْتُکمْ بِآَیةٍ مِنْ رَبِّکمْ أَنِّی أَخْلُقُ لَکمْ مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فِیهِ فَیکونُ طَیرا بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُبْرِئُ الاْءَکمَهَ وَالاْءَبْرَصَ وَأُحْیی الْمَوْتَی بِإِذْنِ اللَّهِ وَأُنَبِّئُکمْ بِمَا تَأْکلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکمْ إِنَّ فِی ذَلِک لاَآَیةً لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنِینَ»(۱).
«و پیامبری بر بنیاسرائیل میباشد که میگوید: من از سوی پروردگارتان برای شما نشانهای آوردهام. از گِل برای شما تندیسی از پرنده میسازم، آنگاه در آن میدمم، پس به اذن خدا پرندهای میشود و به اذن خدا نابینای مادرزاد و پیس را بهبود میبخشم و مردگان را زنده میگردانم و شما را از آنچه میخورید و در خانههایتان ذخیره میکنید، خبر میدهم. بیتردید در آن نشانهای است برای شما اگر مؤمن باشید.»
هر پیامبری باید آیه و نشانهای را ـ که معجزه ویژهٔ اوست ـ همراه داشته باشد و نبوت کسی بدون داشتن آن آیه و معجزه پذیرفته نمیشود. کسی میتواند ادعای رسالتِ تبلیغ دین خدا را داشته باشد و حجت خدا گردد که صاحب سند برای اثبات ادعای خود باشد؛ وگرنه فرمانپذیری از انسانی همانند خود جز سفاهت نیست؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید:
«وَلَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرا مِثْلَکمْ، إِنَّکمْ إِذا لَخَاسِرُونَ»(۲).
«و اگر بشری مثل خود را اطاعت کنید، در آن صورت، بهقطع، زیانکار میباشید.»
این سفاهت است که آدمی تابع فردی مثل خود شود؛ چون اصل این است که کسی حاکم بر دیگری نیست. بنابراین کسانی که انسانی مانند خود را قیم خویش قرار میدهند تا بر آنان حکومت کند، مصداق این آیه میباشند. البته این سخن از قول کافران نقل میشود؛ ولی سخنی منطقی است. اطاعت باید از کسی باشد که با قدرت وحی و معجزه، از دیگران ممتاز میگردد، نه با انتخابات. انسان نمیتواند جز حاکمیت پروردگار و قیمومیت اولیای خدا را بپذیرد؛ یعنی کسانی که با نشانی از حق دارای ولایت بر دیگران میباشند. همانطور که داشتن قدرت استنباط و اجتهاد، نظاممند و روشمند است و کسی نمیتواند ادعای گزافهای داشته باشد، در بحث ولایت تکوینی نیز صاحب ادعا باید آیه داشته باشد؛ وگرنه پیامبر یا ولی بدون آیه، همانند خودروی بدون پلاک است که اعتبار و ارزشی برای آن نیست. البته ممکن است صاحب ولایتی باشد که ولایت و قدرت تصرف خود را آشکار ننماید و در حالی که آن را پنهان داشته است، از ناسوت رحلت نماید.
در آیهٔ شریفهای که در صدر آمد، حضرت عیسی علیهالسلام آیه و نشانهٔ رسالت خود را چند چیز معرفی مینماید: قدرت آفرینش پرنده، درمان بیماریهای غیر عادی، زنده کردن مردگان و خبر دادن از مسائل خصوصی و پنهانی.
البته نظام و سیستم معجزه چنین است که امری قابل امکان و دسترسی برای بشر عادی از طریق کشف، آگاهی، احاطه و چیرگی
۱٫ آل عمران / ۴۹٫
۲٫ مؤمنون / ۳۴٫
(۲۲)
بر نظام طبیعی آن است و هر انسانی میتواند به آیات گفته شده برسد و ویژگی پیامبر، جلو بودن از مردم روزگار و دانش موجود در زمان خود است.
در این چهار نشانه، بحث قدرت بر بحث دانش پیشی دارد و نخست قدرت بر آفرینش پرندگان، بهبودی بیماران و زنده کردن مردگان آمده است: «أَنِّی أَخْلُقُ لَکمْ مِنَ الطِّینِ» و در پایان، از آگاهی خبر داده شده است: «وَأُنَبِّئُکمْ بِمَا تَأْکلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ». باید توجه داشت، این اهمیت دانشهای تجربی را در هدایت مردم به سوی دینداری و عبودیت میرساند و هدایت منحصر به بیان احکام طهارت و شکیات نیست و دینی که در تبلیغ خود تنها به تبیین امور تشریعی بسنده مینماید و به دانشهای تجربی و آزمایشی روی نمیآورد تا قدرت داشته باشد، به ضعف و انحلال میرود. تمامی معجزات انبیای الهی همانطور که برای یک بار انجام شده و شدنی بوده است، برای بار دوم نیز ممکن است و عالمان دینی باید در محقق نمودن آنها در زمان غیبت، کوشا باشند و چنین نباشد که تنها به بحثهای علمی و بیشتر غیر کاربردی بسنده نمایند.
نکتهٔ دیگرِ آیهٔ شریفه این است که فراز و نشانهٔ : «وَأُنَبِّئُکمْ بِمَا تَأْکلُونَ وَمَا تَدَّخِرُونَ فِی بُیوتِکمْ» قید «بِإِذْنِ اللَّهِ» را ندارد و به این معناست که پیامبران چنین کارهایی را که تجاوز به مردم و ورود به زندگی خصوصی افراد است، بدون اذن آنان انجام نمیدهند؛ با اینکه توان انجام آن را دارا هستند و این فراز، توان اِخبار را میرساند، نه تحققِ خبر دادن از پنهانیهای مردم را؛ ولی سه نشانهٔ پیشین، تمامی این قید را همراه دارد و به این معناست که پیامبر هم شفا میدهد و هم زندگی میبخشد که تمامی آرامش میآورد، اما خبر گرفتن از زندگی خصوصی مردم از هر طریقی که باشد، سلب آزادی و امنیت از جامعه و افراد است و معصوم هیچگاه، این کار را ـ که به تزلزل در جامعه و امت میانجامد ـ بر خود روا نمیداند و این فراز در راستای ایجاد امنیت، تنها تهدید و هشداری برای متخلفان است و به آنان انذار و هشدارباش میدهد که در صورت اقدام پنهانی برای مخالفت با رسولان الهی و یا هر اقدام براندازانه، رسولان الهی توانایی آگاهی بر اقدامات ضد امنیتی مخالفان را دارا میباشند. آنان در نهایت میگویند: «میخواهید بگوییم چه کار کردهاید؟» و چنین نیست که خداوند پرده از توطئهها و اقدامات مجرمانهٔ آنان بردارد.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله با آنکه چنان ولایتی داشت که قرآن کریم در وصف آن میفرماید: «النَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(۱)، هیچگاه سرزده به منزل کسی نمیرفت، و بر کسی از کارهای پنهانی وی خرده نمیگرفت و همه در کنار ایشان نهایت آرامش و امنیت را احساس میکردند و واهمهای در ذهن و هراسی در دل نداشتند و حتی قاعدهٔ «لا ضرر و لا ضرار فی الدین» را بعد از تذکر و هشدارهای متعدد و مستقیم به شخص مجرم و نادیده گرفتن آن، اجرایی مینمودند. حکومت دینی باید بر این اساس مشی داشته باشد. هر حکومتی که برخلاف سیرهٔ انبیای الهی حرکت نماید و به سبب ضعفی که در بنیاد یا ساختار خود دارد، امنیت حریم خصوصی مردم را نادیده بگیرد، کار وی دینی و شرعی نخواهد بود؛ هرچند ممکن است با کشف توطئهای، در کوتاهمدت و به ظاهر، کاری به نفع دین کرده باشد، ولی در درازمدت، باعث براندازی دیانت خواهد شد.
نمای « ۲۴ » مقام ارادت اولیای الهی
«أَلَمْ تَعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ، یعَذِّبُ مَنْ یشَاءُ، وَیغْفِرُ لِمَنْ یشَاءُ، وَاللَّهُ عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(۲).
۱٫ احزاب / ۶٫
۲٫ مائده / ۴۰٫
(۲۳)
«آیا نمیدانید که ملک آسمانها و زمین به دست خداست، هر که را بخواهد عذاب میکند و هر که را بخواهد میبخشد؟ و خداوند بر همه چیز تواناست.»
هر نظام و سیستمی که خداوند دارد، آن را در دل بندگان خاص خویش تعبیه کرده است. همانطور که این آیهٔ شریفه میفرماید خداوند هر کسی را بخواهد به عذاب دچار مینماید و هر کسی را بخواهد میبخشاید. برخی از بندگان خداوند هستند که صاحب کسوت «من یشاء» هستند و ارادت حقتعالی میباشند؛ چنانکه در روایت است:
«عن الصّادق جعفر بن محمد، عن أبیه، عن علی بن الحسین، عن الحسین بن علی، عن علی بن أبی طالب علیهمالسلام ، عن رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله ، أنّه قال: یا فاطمة، إنّ اللّه تبارک وتعالی لیغضب لغضبک، ویرضی لرضاک، قال: فجاء سندل، فقال لجعفر ابن محمّد علیهماالسلام : یا أبا عبد اللّه، إن هؤلاء الشباب یجیئونا عنک بأحادیث منکرة! فقال له جعفر علیهالسلام : وما ذاک یا سندل؟ قال: جاءنا عنک أنّک حدّثتهم أنّ اللّه یغضب لغضب فاطمة، ویرضی لرضاها؟ قال: فقال جعفر علیهالسلام : یا سندل، ألستم رویتم فیما تروون أنّ اللّه تبارک وتعالی لیغضب لغضب عبده المؤمن، ویرضی لرضاه؟ قال: بلی. قال : فما تنکرون أن تکون فاطمة علیهاالسلام مؤمنة، یغضب اللّه لغضبها، ویرضی لرضاها! قال: فقال: «اللَّهُ أَعْلَمُ حَیثُ یجْعَلُ رِسَالَتَهُ»(۱).»(۲).
«امام صادق علیهالسلام فرمود رسول گرامی خداوند به حضرت فاطمه علیهاالسلام فرمود: ای فاطمه، به حقیقت که خداوند تبارک و تعالی به خشم تو غضب مینماید و به خوشنودی تو رضا میگردد. در این هنگام سندل وارد شد و به ایشان عرض کرد: ای ابوعبداللّه، گروهی از جوانان به نزد ما میآیند و سخنان ناپسندی میگویند.
امام صادق علیهالسلام به وی فرمود: آنان چه میگویند؟
گفت: آنان از سوی شما بر ما در میرسند و چنین حدیث میکنند که همانا خداوند به خشم فاطمه خشمناک میشود و به رضایت ایشان راضی میگردد.
امام صادق علیهالسلام فرمود: بلی، چنین است مگر برای شما روایت نکردهاند که خداوند برای خشم بندهٔ مؤمن خود خشم میگیرد و برای خشنودی او راضی میشود.
عرض داشت: چرا؟
امام علیهالسلام فرمود: پس چرا ناپسند میدارید فاطمه علیهاالسلام مؤمنی باشد که خداوند به خشم او غضبناک میگردد و به رضایت او خشنود میگردد؟
سندل گفت: خداوند میداند رسالت خودش را در کجا نهد.»
برخی از اولیای خداوند در دنیا به مقام ارادت و «من تشا» میرسند و هرچه بر دل آنان مینشیند، تحقق پیدا میکند؛ از این رو، آنان همواره مواظب دل خود هستند تا چیزی بر آن ننشیند. هرچه میخواهد بنشیند و هر که میخواهد بر آن وارد شود، به اراده و اختیار آنان است. کمتر میشود که ایشان با کسی انس بگیرند یا بر کسی غضب نمایند.
آنان هرچه بگویند و هر چه بپسندند، همان میشود و خداوند همان را اختیار مینماید؛ بدون آنکه نیاز باشد فرشتهای واسطه در تحقق خواسته و پسند آنان باشد. مقام چنین انسانی، به مراتب برتر از این معانی است. ولی خدا با دل و کلام خود کار میکند. همانند
۱٫ انعام / ۱۲۴٫
۲٫ شیخ صدوق، الأمالی، صص: ۴۶۷ ـ ۴۶۸٫
(۲۴)
سنگی که اگر با ضربهٔ شدید به شیشه برخورد کند، آن را میشکند، دل آنان نیز در پدیدههای هستی چنین اثر میگذارد و همه چیز با خواست دل آنان همراه میشود.
کسانی که از این معانی غافل هستند، باید در برزخ از قنداقِ پیچیده شده به دور خود، رهایی یابند و با پای فلج و علیلی که دارند، دنیا را ترک گویند و با مشکلات فراوان، در برزخ باز و گسترده شوند تا از انکار چنین معانی پاک گردند و مکافات برزخی آنان با مرگ شروع میشود. مقام «من تشاء» و ارادت، مقامی است که برای حقتعالی به صورت مطلق و برای بندگان با تنزل در مرتبه، در قرآن کریم خبر داده شده است.
نمای « ۲۵ » دلنازکی و قدرت بر انشا
«قَالُوا أُوذِینَا مِنْ قَبْلِ أَنْ تَأْتِینَا وَمِنْ بَعْدِ مَا جِئْتَنَا قَالَ عَسَی رَبُّکمْ أَنْ یهْلِک عَدُوَّکمْ وَیسْتَخْلِفَکمْ فِی الاْءَرْضِ فَینْظُرَ کیفَ تَعْمَلُونَ. وَلَقَدْ أَخَذْنَا آَلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یذَّکرُونَ»(۱).
«قوم موسی گفتند: پیش از آنکه نزد ما آیی و حتی بعد از آنکه به سوی ما آمدی، مورد آزار قرار گرفتیم. گفت: امید است پروردگارتان دشمن شما را هلاک کند و شما را روی زمین جانشین سازد؛ آنگاه بنگرد تا چگونه عمل میکنید. و در حقیقت ما فرعونیان را به خشکسالی و کمبود محصولات دچار کردیم، باشد که عبرت گیرند.»
حضرت موسی علیهالسلام فراز: «عَسَی رَبُّکمْ أَنْ یهْلِک عَدُوَّکمْ وَیسْتَخْلِفَکمْ فِی الاْءَرْضِ» را به گونهٔ انشایی بیان میدارد و در واقع دعایی از ناحیهٔ وی هست و این دعا نیز به اجابت میرسد و آیهٔ بعد، خبر از استجابت آن میدهد.
قدرت انشای اولیای الهی و پیامبران خدا به گونهای است که باید نسبت به آنان بسیار ملاحظه داشت تا سبب رنجش آنان فراهم نگردد. باید ملاحظهٔ دل نازک آنان را داشت؛ وگرنه آن رنجش بدون اینکه نفرینی بر زبان آورد، انشایی را موجب میشود که میتواند بنیانی قویم و محکم را به آنی زیر کشد؛ همانطور که در جانب محبت، میشود بندهای را به نگاه عنایت خود منزلها راه برد.
نمای « ۲۶ » زیبارویی و تناسب اندام
«وَقَالَ الَّذِی اشْتَرَاهُ مِنْ مِصْرَ لِامْرَأَتِهِ أَکرِمِی مَثْوَاهُ عَسَی أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا وَکذَلِک مَکنَّا لِیوسُفَ فِی الاْءَرْضِ وَلِنُعَلِّمَهُ مِنْ تَأْوِیلِ الاْءَحَادِیثِ وَاللَّهُ غَالِبٌ عَلَی أَمْرِهِ وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ»(۲).
«و آن کس که او را از شهر خریده بود، به همسرش گفت: او را گرامی دار که به حال ما سود بخشد یا او را به فرزندی برگزینیم. و بدین گونه یوسف را در آن سرزمین جایگاهی عزیز بخشیدیم تا به او تأویل خوابها را بیاموزیم و خدا بر کار خویش چیره است؛
۱٫ اعراف / ۱۲۹ ـ ۱۳۰٫
۲٫ یوسف / ۲۱٫
(۲۵)
ولی بیشتر افراد نمیدانند.»
زیبایی، تمیزی و متانت، از اوصاف اولی انبیای الهی بوده است. آنان در برخورد با دیگران و در مواجهه با انسانها هم بسیار زیبا لباس میپوشیدند و هم بسیار زیبا سخن میگفتند و هم خود بسیار زیبا بودهاند. حضرت یوسف که از سرآمد زیبارویان بوده است، از اولیای محبوبی است. همهٔ اولیای محبوبی اندامی موزون، متناسب و زیبا دارند. زیبایی جناب یوسف علیهالسلام چنان بوده است که عزیز مصر را چنان برانگیخت که او را به فرزندی خود برگزیند و وقتی عزیز مصر دستور داد او را گرامی دارند: «أَکرِمِی مَثْوَاهُ»، سروری و مُلک یوسف مسجّل شد.
نمای « ۲۷ » کنارهگیری و سکوت سیاسی
«فَکلِی وَاشْرَبِی وَقَرِّی عیناً فَإِمَّا تَرَینَّ مِنَ الْبَشَرِ أَحَدا فَقُولِی إِنِّی نَذَرْتُ لِلرَّحْمَنِ صَوْما فَلَنْ أُکلِّمَ الْیوْمَ إِنْسِیا»(۱).
«و بخور و بنوش و دیده روشن دار. پس اگر کسی از آدمیان را دیدی، بگوی من برای رحمان روزه نذر کردهام و امروز با هیچ انسانی سخنی نخواهم گفت.»
اولیای الهی همواره در مشکلات آرامش داشتند و پیشامدهای سخت را که جنبهٔ عمومی و اجتماعی داشت، با سکوت پشت سر میگذاشتند تا گذر زمان به کمک آنان آید و پدیدهٔ اجتماعی با گسترش زمان، تحلیل یابد. کسی که نتواند در گرفتاریها آرام بنشیند و با پیشامدی اجتماعی و حیثیتی، که دشمنان و بدخواهان برای او طراحی میکنند، شیون کند، فردی ضعیف و محکوم به شکست است؛ زیرا در بلواهای عمومی، این سکوت و آرامش است که سلامت میآورد.
خداوند در این آیه میفرماید: غذا بخور و ناراحت مباش و از فرزندی که داری شادمان باش و برای شکست حیلههای بدخواهان و گذر از تبلیغات منفی و موجسواریهای آنان سکوت نما.
حضرت ابراهیم علیهالسلام نیز عزلت و کنارهگیری دارد که میفرماید:
«فَقَالَ إِنِّی سَقِیمٌ، فَتَوَلَّوْا عَنْهُ مُدْبِرِینَ، فَرَاغَ إِلَی آَلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَلاَ تَأْکلُونَ، مَا لَکمْ لاَ تَنْطِقُونَ، فَرَاغَ عَلَیهِمْ ضَرْبا بِالْیمِینِ»(۲).
«و گفت من کسالت دارم؛ پس پشتکنان از او روی برتافتند، تا نهانی به سوی خدایانشان رفت و گفت: آیا غذا نمیخورید؟ شما را چه شده که سخن نمیگویید؟ پس با دست راست بر سر آنها زدن گرفت.»
نمای « ۲۸ » عدم تقصیر در تبلیغ رسالت
«رَبُّکمْ أَعْلَمُ بِکمْ إِنْ یشَأْ یرْحَمْکمْ أَوْ إِنْ یشَأْ یعَذِّبْکمْ وَمَا أَرْسَلْنَاک عَلَیهِمْ وَکیلاً»(۳).
«پروردگارتان به حال شما داناتر است، اگر بخواهد بر شما رحمت میآورد یا شما را عذاب میکند، و تو را بر ایشان نگهبان نفرستادهایم.»
۱٫ مریم / ۲۶٫
۲٫ صافات / ۸۹ ـ ۹۳٫
۳٫ اسراء / ۵۴٫
(۲۶)
پیامبران در برابر کفر و ضلالت امت خود مسؤولیتی ندارند و در این زمینه پاسخگوی عواقب رسالت خویش نخواهند بود؛ زیرا آنان در رسالت خویش، هیچ گونه کوتاهی ندارند.
نمای « ۲۹ » تفاضل انبیای الهی
«تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»(۱).
«از آن پیامبران، بعضی را بر برخی برتری بخشیدیم.»
با آنکه تمامی پیامبران الهی علیهمالسلام در اصل مقام عصمت و مصونیت از خطا و نیز در داشتن وحی اشتراک دارند، ولی این بدان معنا نیست که تمامی آنان از حضرت آدم تا حضرت خاتم علیهمالسلام در یک مرتبه و مقام باشند و تفاوتی در مراتب کمال نداشته باشند؛ بلکه هیچ یک از آنان در اخلاق، معرفت، کمال، ولایت، محبت، عشق و توحید در یک رتبه نبودهاند. این نما را میتوان در کتابی قطور بر اساس آیات قرآن کریم و با پیریزی دانشی جدید با عنوان «تفاضل انبیا» پی گرفت که ما نمونهای از آن را در نمای «سخریهٔ قوم و صبر بر استهزا» آوردیم.
با تحلیل و تجزیهٔ «فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»است که تفاوت انبیا یا ائمهٔ معصومین علیهمالسلام بازشناسی میگردد و تفاوتی که برای نمونه میان حضرت موسی علیهالسلام و حضرت عیسی علیهالسلام است روشن میگردد. موسی چنان با مشت به یکی از قبطیان میزند که میمیرد؛ در حالی که حضرت عیسی علیهالسلام مظهر جمال است. این دو نبی چه تفاوتی با هم دارند و بار معنوی و کمالی کدام یک عظیمتر است؟
تفاضل انبیای الهی به این معنا نیست که برخی از آنان ناقص هستند؛ بلکه تمامی آنان کامل هستند، اما در مراتب کمال، با هم متفاوت میگردند و برخی کامل و بعضی اکمل میباشند و بحث نقص در میان نیست؛ بلکه بحث کمال و کل کمال است. برخی از پیامبران الهی، دارای کتاب میباشند و کتاب آنان نیز با توجه به کمالی که دارند، نازل شده است و هر یک، بعدی از زندگی آدمی را نمایانده است؛ مگر قرآن کریم که کتاب جامع آسمانی است.
در بحث از تفاضل انبیاست که دانسته میشود حضرت موسی علیهالسلام بیشتر از دنیا میگوید و معجزات او در محدودهٔ خوردنیها و امور تجسمی است؛ اما حضرت عیسی علیهالسلام از آخرت میگوید و معجزات او بیشتر روحانی است و پیامبری مانند حضرت ابراهیم علیهالسلام نیز از خدا میگوید.
در بحث تفاضل انبیا باید تمامی گفتههای آنان را جمع و تحلیل نمود و موقعیت کلامی هر یک از آنان را به دست آورد.
همچنین در این بحث است که جمالی، جلالی یا کمالی بودن و نیز محبی یا محبوبی بودن آنان، با اقسامی که دارد، دانسته میشود. برای نمونه، حضرت یحیی و حضرت عیسی علیهماالسلام از پیامبران جمالی حقتعالی میباشند و مسیحیها نیز از این رو انسانهایی بیآزار، مهربان، مؤدب و متین میباشند. در همین مورد نیز حضرت عیسی بر حضرت یحیی علیهماالسلام برتری و فضیلت دارد؛ هرچند هر دو، مقام «جمال» دارند؛ زیرا عیسی خود به صورت مستقیم به خود «سلام» میدهد، ولی یحیی با واسطه بر خود درود
۱٫ بقره / ۲۵۳٫
(۲۷)
میفرستد(۱). «آل» در «السَّلاَمُ» نیز این برتری را بهتر و بیشتر نشان میدهد؛ چرا که الف و لامِ تمامیت است؛ یعنی تمام سلام بر عیسی؛ از این رو، او مرسل و صاحب کتاب است و یحیی تحت دولت ایشان قرار دارد؛ با اینکه قبل از عیسی میزیسته است. یا مانند حضرت موسی علیهالسلام که جلالی است و امت وی نیز بیشتر جلالی هستند و خشونت در آنان بسیار است. یهودیان امروز افزون بر خشونت، سیاست نیز دارند.
۱٫ سورهٔ مریم / ۱۵٫
(۲۸)