باب الیقظة
«قال اللّه تعالی: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی»(۱).
القومة للّه هی الیقظةُ من سِنة الغفلة والنهوض عن ورطة الفترة».
ـ باب یقظه.
خداوند تعالی میفرماید: «بگو من تنها به شما یک اندرز میدهم که دو دو و به تنهایی، برای خدا بهپا خیزید».
برپاخاستن برای خداوند همان بیداری از خواب غفلت و جنبش از هلاکت سستی است.
معناشناسی یقظه
بخش نخست سلوک، «بدایات» نام دارد. بدایات ورود به سلوک نیست، بلکه قرار گرفتن در پشت دروازهٔ آن است.
۱ سبأ / ۴۶٫
(۱۹)
مرحوم خواجه عبد اللّه انصاری نخستین منزل بدایات را «یقظه» قرار داده است؛ زیرا کسی که خواب است، کاری از او بر نمیآید و تا فرد بیدار نشود، سلوکی برای او نیست.
یقظه نخستین باب سلوک است که نقشی اساسی و ریشهای در تحقق آن دارد و سلوک بدون آن انجام نمیشود. فرد بیدار به گونهٔ وصفی «یقظان» است و «یقظاء» صورت مؤنث آن است. یقظه به معنای «توجه» و انتباه است. برخاستن از خواب مصداق غالبی آن است و منحصر به این مورد نیست. کسی که توجه دارد متنبه و یقظان است. از واژههای مقابل یقظه میتوان «سِنَه»، «نُعاس»، «نوم» و «رُقود» را نام برد.
«سِنه» خواب سبک یا چُرت را گویند که فرد در آن زودتر بیدار میشود. کسی که به خواب میرود در ابتدا، خوابی سبک دارد و سپس خواب وی عمق پیدا میکند و سنگین میشود. خواب چند لایه به خود میگیرد و بعد همان لایهها باز میگردد و دوباره خواب او سبک میشود و سپس وی به بیداری باز میگردد و چشم میگشاید. کسی که تازه از خواب بیدار میشود باید نخست مقداری در جای خود بنشیند و حرکتی نکند تا بدن وی بهطور کامل بیدار شود و همانند کامپیوتر، ویندوز نفس خود را بالا آورد. کمتر کسی است که تمامی وجود وی به تلنگری بیدار شود و آمادهٔ فعالیت گردد و تعبیر «سنه» در اینجا لطافت معنایی خود را دارد.
«نعاس» رخوت مغزی است که شخص در آن نه خواب است و نه بیدار و حالت خیرگی و خماری است که گاه به انسان دست میدهد.
«نوم» حالتی است که نفس از جوارح و حواس بر اثر رخوت و سستی
(۲۰)
اعصاب منصرف میشود و دیگر حواس و جوارح کار نمیکند؛ برخلاف «موت» که جوانح بهویژه قلب را از حرکت باز میایستاند.
«رقود» به معنای استراحت در حال خواب است. فرد راقد دراز کشیده ولی به خواب نرفته و هنوز بیدار است. همچنین با بیهوشی و باز بودن چشم جمع میشود. رقود هم به حالت کمتر از خواب گفته میشود که فرد دراز کشیده و چشمان وی هنوز باز است و هم به بیهوشی با چشمهای باز. بنابراین رقود هم همسایهٔ نوم و هم همجوار مرگ است. البته رقودی که قرآن کریم میفرماید همراه با نوعی بیهوشی بوده است؛ چرا که وقتی آنان را از این پهلو به آن پهلو میگرداندهاند متوجه نمیشدهاند؛ پس بر اساس فرهنگ قرآن کریم رقود را باید حالتی بعد از نوم و کیفیتی قبل از مرگ دانست؛ یعنی آنان نخست خوابیدهاند و سپس در رقود فرو رفتهاند. قرآن کریم میفرماید: «وَتَحْسَبُهُمْ أَیقَاظا وَهُمْ رُقُودٌ»(۱). افرادی که حالت رقود به آنان دست میدهد حیاتی کوتاه دارند؛ زیرا حالت رقود حیات را نزول میدهد. برای همین است که اصحاب کهف وقتی بیدار شدند عمری کوتاه داشتند. در روانشناسی گفته میشود کسانی که خوابهای طولانی دارند عمر آنان کوتاه میشود و حافظه و استعداد آنان کاستی میگیرد و به مرور زمان اندک میشود.
رقود را نباید با سکون همراه دانست. میشود کسی چند دهه در تلاش و تکاپو باشد و راقد هم باشد بدون آن که خود متوجه شود و نیز دیگران
- کهف / ۱۸٫
(۲۱)
هم چون خود به رقود گرفتار هستند رقود او را نمیشناسند؛ چنانچه اصحاب کهف چون همه به رقود گرفتار شده بودند نمیتوانستند آن را تشخیص دهند و تا به بیرون غار نرفتند به آن حالت آگاه نشدند. اولیای خدا راقدان را میشناسند. رقود از غفلت شدت بیشتری دارد، بلکه حالتی نزدیک به موت است؛ هرچند منافاتی ندارد که همراه حرکاتی باشد. قرآن کریم برای افراد گرفتار به رقود دو ویژگی بیان کرده است: یکی آن که دیدن آنان اشمئزاز میآورد؛ همانطور که دیدن جنازه یا مردار چنین است. این اشمئزاز سبب فرار میشود و بعد از آن است که رعب بر فرد بیننده هجوم میآورد؛ چنانکه قرآن کریم نخست از حالت اشمئزار و فرار به سبب آن میفرماید و سپس حالت رعب را میآورد که نشان میدهد فرار پیش از رعب محقق شده است و به خاطر آن نیست؛ چنانکه میفرماید: «لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیهِمْ لَوَلَّیتَ مِنْهُمْ فِرَارا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا»(۱). این آیه مربوط به اهل دنیاست و اگر صاحب بصیرتی آنان را مشاهده کند این دو صفت در او ظاهر میشود و وی رقود آنان را تشخیص میدهد. فرد بیدار از اهل رقود گرفتار به دنیا اشمئزاز و نفرت پیدا میکند و از آنان میترسد به گونهای که اگر در سلوک قوی و توانمند نباشد کناره و انزوای افراطی را پیش میگیرد. کسی که خواب است دل افراد بیدار را از خود به هم میزند و اشمئزاز، نفرت، فرار و ترس بر آنان میاندازد. رقود هیأتی است آشکار از هیکل که حال بیدار از آن به هم میخورد.
- کهف / ۱۸٫
(۲۲)
با توجه به این توضیح میگوییم کسی که در منزل یقظه قرار نگرفته است یا به سنه، چرت و سستی گرفتار است و یا به نعاس و خیرگی و یا به نوم و جهالت و یا به رقود و غفلت و یا به موتی که حیاتی بعد از آن نیست. بنابراین، همهٔ اهل دنیا بر یک مرتبه نیستند.
همچنین هر بیداری همیشه بیدار نیست. این اولیای خدا هستند که حتی در حالت خواب، یقظه دارند و توجه آنان باقی است و رخوت باعث انصراف نفس از حواس آنان نمیشود و مرتبهٔ جمعی را در خود دارند.
یقظه یا توجه، به صورت کلی دارای مراتب چهارگانهٔ نفسی، عقلی، قلبی و روحی است. توجهات عقلانی در یافتِ مسایل صوری و ظاهری و توجهات قلبی در عروج و نیل به کمالات معنوی حایز اهمیت است. مرکز توجهات عقلانی مغز است و اندیشه به توسط آن در برد کوتاه فرماندهی دارد و مرکز توجه قلبی مرتبهٔ قلب است که در بخش اصول، پردهبرداری و راهاندازی میشود و قدرت فرماندهی در برد بلند را دارد. عقل و قلب در محدودهٔ یکدیگر دخالت نمیکنند و با هم نوعی هماهنگی دارند مگر این که نفس امّاره میان آنها دو بههم زنی داشته باشد و دل را به هم بریزد.
نخستین منزل سلوک
در این که نخستین منزل سلوک چیست، هر عالم و عارفی طرحی دارد. ابنسینا در نمط نهم کتاب «الاشارات والتنبیهات» به نام مقامات العارفین،
(۲۳)
نخست از تفاوت زاهد، عابد و عارف گفته و از «زهد» شروع کرده و آورده است: «المُعرض عن متاع الدنیا وطیباتها یخصّ باسم الزاهد»؛ عنوان «زاهد» ویژهٔ رویگردان از متاع دنیا و پاکیزههای آن است.
خواجهٔ طوسی در «اوصاف الاشراف» با «توبه» میآغازد و زهد را در مرتبهٔ دوم قرار میدهد؛ زیرا میگوید برای سیر و حرکت در مسیر وصول به حق تعالی باید توبه داشت و توبه بدون قیچی کردن موانع و مزاحمها و امیالی که نفس را اشراب کرده و از بین بردن هالهٔ هوسهایی که فضای ذهن و مرکز تصمیمگیری را در خود گرفته محقق نمیشود، ولی این نقد بر او وارد است که تا بیداری محقق نشود فرد به توبه نمیگراید. همچنین توبه بازگشت از مسیری است که برخلاف طبیعت است و ابتدا باید حرکت طبیعی سلوک را ترسیم کرد.
مرحوم حاجی سبزواری در بخش اخلاق کتاب منظومه، «ایمان» را نخستین جنبش و حرکت، و توبه را با اقسامی که دارد بعد از آن دانسته است، اما از یقظه و بیداری چیزی نمیگوید و کسی که خواب است نه در پی ایمان بر میآید و نه توبه.
سید بحرالعلوم نقطهٔ شروع سلوک را «اسلام» قرار داده است. باید گفت سلوک با اسلام و ایمان تفاوت دارد. سلوک؛ پیدا کردن و یافتن خود واقعی و خود بودن است، ولی طرحی که او آورده است چنین نتیجهای ندارد.
قشیری در رسالهٔ خود از «توحید» آغازیده و حال آن که توحید آخرین منزل سلوک است.
(۲۴)
آقاي خمینی با نقد این که نمیشود «یقظه» را منزل گرفت، به جای آن «تفکر» را برای منزل نخستین پیشنهاد میدهند. خواجهٔ انصاری تفکر را پنجمین منزل بدایات قرار داده است. تفکر وصفی نسبی و از باب تفعّل است؛ یعنی حرکتی ارادی است که بر انسان عارض میشود. همچنین تا کسی از خواب بیدار نشود تفکر بر او وارد نمیشود و نقدی که ایشان بر خواجه دارند وارد نیست و تفکر را نمیتوان اول راه قرار داد، بلکه باید آن را همانگونه که خواجه آورده است منزل پنجم دانست. در آیهٔ شریفهای که خواجه در ابتدای بحث آورده است تفکر بعد از قیام قرار گرفته است و میفرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تتفکروا». چیزی را باید منزل نخستین قرار داد که علت برندارد و تفکر، توبه و زهد هر یک نیازمند علت و توجیه است و تنها یقظه است که توجیه نمیپذیرد و پرسش از چرایی را بر نمیتابد. بیدار شدن امری ارادی نیست و به صورت ناگهانی برای برخی که برگزیده شدهاند رخ مینماید. نخستین منزل سلوک، «یقظه» است و خواجه در برگزیدن آن بسیار نیکو و کارشناسانه عمل کرده است.
اختیاری نبودن یقظه
«یقظه» امری است عروضی و دهشی که اختیاری و اکتسابی نیست. به صورت اولی تمامی افراد ناسوتی در خواب هستند و بیداری یک استثناست. یقظه حرکتی است برخلاف جریان عادی جامعه که از ناحیهٔ دیگری بر فرد وارد میشود و این خیر را به او اعطا میکند. این
(۲۵)
خداوند است که خیر گفته شده را عنایت میکند. یقظه منزلی نیست که با درایت و تلاش قابل فتح باشد. یقظه به عنایت است. یا خداوند و توجهات ربوبی او عنایت میکند یا توجه یکی از اولیای اوست که خوابی را بیدار میکند یا طبیعت است که با وارد آوردن شکستی یا بلایی مانند فقر بر او، به وی تنبه میدهد یا آنکه دعای پدر و مادری دلسوخته یا استادی احترام شده یا فقیری که به او انعام و مددی گشته یا صدقه یا اطعامی که از سر صدق و صفا داده شده یا نطفهای که چکیدهٔ ایمان مؤمنی بوده یا آیهای از قرآن کریم بوده که عنایت این کتاب آسمانی را با خود داشته یا زیارت عالمی ربانی و غریب و یا زیارت اهل قبور و بهرهمندی از دعای آنان، مؤثر و کارآمد افتاده است.
یقظه نخستین باب معرفت و سلوک است و چون به عنایت است به این معناست که سالک نپندارد اوست که کارپردازی و رشد دارد، بلکه سلوک به تمامی لطف و عنایت دیگری است که به او رسیده است و نمیتوان آن را به دیگران توصیه نمود. کسی با دست خود بیدار نمیشود، بلکه این دیگران هستند که میتوانند تلنگری بر او وارد آورند و او را بیدار سازند. انسان خواب نمیتواند برای بیدار شدن به خود تکیه کند، بلکه این اولیای خدا، فرشتگان و دیگر پدیدههای ناسوتی حتی سبزه و صخره و سنگی میتواند فردی را به منزل یقظه و بیداری وارد آورد و باطن خفتهٔ او را در پرتو نور یقظه قرار دهد. پس باید از همه به جد و اهتمام وافر التماس دعا داشت که دعای خیر پر سوز و آه دل شکستهای چه کارها که نمیکند. یقظه را باید با دست دیگران وارد شد و
(۲۶)
تکیه بر گامهای خود نداشت که چاقو نمیتواند دستهٔ خود را ببرد! کسی که میخواهد با تکیه بر خود بیدار شود بهجای بیداری به شرک گرفتار شده است. یقظه شفای دل گرفتار به خواب شهوت و نوم غفلت و هوس است و شفا تنها از خداست. خدایی که به صورت مستقیم یا به واسطهٔ یکی از پدیدههای خود کارپردازی و کارگشایی دارد.
آیهٔ قیام
خواجه در کتاب شریف منازل السائرین، منازل سلوک را ده بخش کلی و یکصد باب نموده و برای هر باب، آیهای متناسب آورده که این عمل وی بسیار ارجمند است. برای تحقیق در هر چیزی نخست باید به سراغ قرآن کریم رفت و به آن رجوع داشت و تنها قرآن کریم را باید منبع نخست هر تحقیقی قرار داد. پاسخ هر پرسشی را نخست باید از قرآن کریم خواست که کتاب تمامی دانشهاست؛ چنانکه میفرماید: «وَلاَ رَطْبٍ وَلاَ یابِسٍ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۱). قرآن کریم کتاب دانش سلوک معنوی است و سلوک را باید بر اساس آن اعتبار نمود.
خواجه آیهٔ قیام را برای باب یقظه میآورد. این آیه میفرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَعِظُکمْ بِوَاحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنَی وَفُرَادَی ثُمَّ تتفکروا مَا بِصَاحِبِکمْ مِنْ جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلاَّ نَذِیرٌ لَکمْ بَینَ یدَی عَذَابٍ شَدِیدٍ». همانطور که خوانندهٔ محترم توجه نموده است این آیه از موعظه و قیام میگوید و نه از بیداری. موعظه و قیام بعد از یقظه و بیداری است و آیه با منزل یقظه تناسب ندارد. درست است سلوک طی طریق و پیمودن راه است و راه را بدون
- انعام / ۵۹٫
(۲۷)
قیام نمیشود سیر کرد؛ اما قیام امری متفاوت از بیداری و مشاهدهٔ طریق است. متأسفانه، خواجه در برگزیدن نخستین آیه به اشتباه دچار شده و آیهای آورده است که مربوط به بحث نیست؛ بهویژه آن که قیام امری ارادی و در اختیار فرد است در حالی که یقظه امری عنایی و دهشی است و اختیار و انتخاب فرد در آن دخالتی ندارد.
آیهٔ یقظه
فرازهایی از قرآن کریم که برای باب یقظه مناسب است آیات زیر از سورهٔ مبارکهٔ کهف است که میفرماید:
«وَتَرَی الشَّمْسَ إِذَا طَلَعَتْ تَزَاوَرُ عَنْ کهْفِهِمْ ذَاتَ الْیمِینِ وَإِذَا غَرَبَتْ تَقْرِضُهُمْ ذَاتَ الشِّمَالِ وَهُمْ فِی فَجْوَةٍ مِنْهُ ذَلِک مِنْ آَیاتِ اللَّهِ مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیا مُرْشِدا. وَتَحْسَبُهُمْ أَیقَاظا وَهُمْ رُقُودٌ وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ وَکلْبُهُمْ بَاسِطٌ ذِرَاعَیهِ بِالْوَصِیدِ لَوِ اطَّلَعْتَ عَلَیهِمْ لَوَلَّیتَ مِنْهُمْ فِرَارا وَلَمُلِئْتَ مِنْهُمْ رُعْبا»(۱).
ـ و آفتاب را میبینی که چون برمیآید از غارشان به سمت راست مایل است و چون فرو میشود از سمت چپ دامن برمیچیند؛ در حالی که آنان در جایی فراخ از آن غار قرار گرفتهاند. این از نشانههای خداست. خدا هر که را راهنمایی کند او راهیافته است و هر که را بیراه گذارد هرگز برای او یاری
- کهف / ۱۷ ـ ۱۸٫
(۲۸)
راهبر نخواهی یافت. و میپنداری که ایشان بیدارند در حالی که خفتهاند و آنها را به پهلوی راست و چپ میگردانیم و سگشان بر آستانهٔ (غار) دو دست خود را دراز کرده بود. اگر بر حال آنان اطلاع مییافتی گریزان، روی از آنها برمیتافتی و از مشاهدهٔ آنها آکنده از بیم میشدی.
حکایت اصحاب کهف، فقط ماجرایی مربوط به سدههای نخست میلادی نیست، بلکه قصهٔ روز و شب همهٔ افراد دنیاست. بشر ناسوتی امروز نیز اینگونه است. او به صورت ابتدایی در خواب و در خسران است؛ چنانکه میفرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ» و سپس مؤمنان حقمدار و بردبار را استثنا میکند: «إِلاَّ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»(۱). اهل رقود و خواب بودن در تمامی انسانها اصل اولی است و بیدار شدن یک استثناست. چشمهای ناسوتیان باز است، حرکت دارند و همه بر این پهلو و بر آن سو گردانده میشوند در حالی که تمامی خسبیدهاند و تنها اندکی زنده، بیدار و هوشیارند. اندکی که بسیار اندک میباشند و به نام اولیای خدا برای آسمانیان شناخته شدهاند. جز آنان همه در خوابی سنگین فرو رفتهاند. افراد خوابی که به هیچ وجه باور نمیکنند بیدار نیستند. شرح حال آنان را سورهٔ کهف بیان میدارد. غار اصحاب کهف همین ناسوت است و افرادی که در خواب عمیق فرو رفتهاند تمامی اهل زمین است و «وَهُمْ رُقُودٌ» وصف آنان است. هماینک نیز اگر از دنیا بر شدهای به اهل ناسوت رو کند هراسی از آنان بر دل وی میافتد که جز فرار برای خود قراری
- عصر / ۲ ـ ۳٫
(۲۹)
نمییابد. افراد خوابی که چشمهای آنان باز است و فک زدنهای آنان گوش زمین را آزرده ساخته است. طبیعت آدمی آن است که در خواب باشد و بیداری یک استثناست. خوابی که آدم بیدار از آن به هراس میافتد و ترس تمامی شراشر او را میگیرد. خوابی مانند خواب رقود که نه مرگی در آن است و نه بیداری. «النّاس نیام»(۱). بیشتر انسانها در خواب هستند و میجنبند و چیزی جز نقش نیستند و در چند دههٔ عمری که دارند چیزی از معرفت، صفا، حیا، خلوص، ایمان و قرب الهی در آنان نیست. آنان با تمامی امکانات رفاهی و آسایشی که دارند خمار، پریشان، پژمرده و ناراضی هستند. بسیاری هستند که بیدار شدن در صبح، آنان را افسرده میکند؛ چرا که از زندگی خود ناراضی هستند و آرزو میکنند کاش شب آنان صبح نمیشد تا درگیر انبوهی از مشکلات نشوند. به هر روی، آیهٔ یاد شده از سورهٔ مبارکهٔ کهف آیهٔ یقظه و بیداری است. این آیه به صراحت میفرماید هدایت کار خداست: «ذَلِک مِنْ آَیاتِ اللَّهِ مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ وَمَنْ یضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیا مُرْشِدا» و آن را از آیات الهی میشمرد. یقظه اختیاری نیست و به کسی نمیتوان توصیه کرد بیدار شود، بلکه این مقتضیات زمانی و مکانی از بلایای طبیعی یا عنایات خاص است که برخی از بندگان برگزیده را بیدار میکند؛ و فراز: «مَنْ یهْدِ اللَّهُ فَهُوَ الْمُهْتَدِ» این گزاره را بیان میدارد. اگر خداوند کسی را از خواب بیدار نکند، هیچ کس را یارای بیداری او نیست و کسی که خداوند بیداری او را بخواهد، خود با دست خویش یا با پدیدههایی که دارد او را بیدار میکند و البته واسطه نباید فریبنده شود که خداوند بر او چیره و قاهر
- ابن ابی جمهور، احسایی، عوالی اللئالی، ج ۴، ص ۷۳٫
(۳۰)
است؛ چنانکه میفرماید این ما هستیم که هر کسی را به سویی حرکت میدهیم: «وَنُقَلِّبُهُمْ ذَاتَ الْیمِینِ وَذَاتَ الشِّمَالِ». معرفت و سلوک نه به زرنگی است، نه به درایت و درنگی، نه به گردش و گشتن است، نه به پرسه و پیوستن، و نه در طلب فرصت بودن، بلکه فقط و فقط به عنایت است و بس. تقلب و دگرگونی به دست خداوند است. اوست که گاه کسی را از این رو به آن رو میگرداند بدون آن که بیدار شود. معجزهٔ حق اینجاست که خوابها را تکانهای شدید میدهد اما بیداری آنان را نمیخواهد، بلکه این تکانها برای آن است که در خواب خود آسوده باشد؛ اما یکی را چنان آشفته میسازد که دیگر خواب به چشم او نیاید. چنین کسی را به یقظه وارد کردهاند. راههای آن نیز بسیار متنوع است. از یکی نعمت میگیرد تا بیدار شود و به دیگری برای حصول یقظه، نعمت میدهد. یکی را پا میشکند و دیگری را دل. یکی را به اولیای محبوبی رهنمون میشود و دیگری را به مشاهد مشرفه. یکی را زلزله میدهد و دیگری را سلسلهای طلایی اما امان از این که بخواهد یکی را اضلال کند که در این صورت، ولی و مرشد را از او میگیرد: «وَمَنْ یضْلِلْ فَلَنْ تَجِدَ لَهُ وَلِیا مُرْشِدا».
خطاهای شرح کاشانی
علامه کاشانی قیام و برخاستن برای خداوند را همان یقظه میداند، در حالی که قیام با یقظه تفاوت دارد. او به این که آیهٔ شریفه به باب یقظه ارتباطی ندارد التفات نشان نمیدهد و تلاش دارد آیه را بر این باب تطبیق دهد، در نتیجه، تفسیر به رأی دامگاه او گردیده است. او میگوید:
إنّما صَدَّر الباب بالآیة لینبّه أهل الغفلة، وکفی بالقرآن واعظا
(۳۱)
ومنبّها. ولا شک أنَّ الإنسان ـ المغمور فی غواشی النشأة، الذاهل عن الحقّ ونور الفطرة بمقتضیات الطبیعة ـ کالنائم بالحقیقة، کما قال علیهالسلام : «النّاس نیام» فلابدّ له من منبِّه، وهو واعظ اللّه فی قلبه بانقذاف نور اسم «الهادی» فیه، فیتنبّه.
وذلک الانتباه هو نفسُ القومة للّه، المسمّاة عندهم ب «الیقظة»؛ لأنَّ الغافل عن فطرته إذا حصل له شعورٌ بنور الفطرة فقد قام للّه بأمره، ونهض عن فطرته،
ـ همانا این باب را با آیهٔ شریفه افتتاح کرد تا اهل غفلت را با آن بیدارباش دهد و قرآن کریم پنددهنده و بیدارکنندهای کافی و بسنده است. شکی نیست آدمی ـ که به سبب مقتضیات (زمینههای) طبیعت فروگرفته شده در پوششهای این نشأه و فراموشکنندهٔ حق و نور فطرت است ـ به صورت حقیقی همچون فرد خوابی است؛ چنانکه امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «مردمان خواب هستند»، پس ناچار از بیدارکنندهای است و آن عبرتدهندهٔ خداوند در قلب اوست که نور اسم «هادی» را در دل او میافکند و بیداری میگیرد. این بیداری همان برخاستن برای خداوند است که در نزد اهل معرفت «یقظه» نامیده میشود؛ زیرا کسی که از فطرت خود غفلت دارد چون به نور فطرت خویش درکی برای او پدید آید به جهت انجام امر الهی برای خداوند بر میخیزد و از فطرت خود بلند میشود.
مرحوم شارح برای تطبیق این آیه با باب یقظه بسیار تلاش کرده است
(۳۲)
تا کلام را به گونهای به آن ربط دهد، امّا سیر فکری وی جز دست و پا زدن در میان بخشی از معلومات و ایجاد پیوندهایی سلیقهای نتیجهای نداشته است.
وی معناشناسی یقظه و اصطلاحشناسی آن را ارایه نکرده است و آنگونه که وی میگوید بیداری نه به معنای قیام است و نه کاری اختیاری و ارادی که نیت الهی در آن باشد و نمیتواند به معنای حرکت و سیر برای حق تعالی باشد. آن که بیدار میشود نخست سرگردان است، نیاز دارد لَختی در جای خود بنشیند تا خویش را بیابد و معلومات خود را احضار کند تا ببیند چه بر او وارد شده است. پس از آن است که تصمیم میگیرد، نیت میکند، بلند میشود و سپس حرکت میکند.
آدمی چون به ناسوت فروهشته و تنزل داده شده، به صورت اولی خواب است و رقود در غواشی (تاریکیهای) طبیعت در نطفهٔ او ریخته شده و از نور فطرت خود به مقتضای طبیعت کنار افتاده نه تنها همچون فردی خواب شده، بلکه چنان در دامان طبیعت خسبیده که به تعبیر ملکوتی قرآن کریم رقود است و به تعبیر حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام خواب است، ولی شارح آن را به «همانند خواب» تعبیر میآورد و بهتر بود همان صراحت عبارت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را به کار میبرد. مردمان در خوابی بسیار سنگین هستند و تنها کسانی بیدار میشوند که در این خواب سنگین باقی نمانند و به لایههای رویی خواب خود باز گردند، چنانچه خواجه با تعبیر «سنة الغفلة» به آن اشاره کرد وگرنه این تعبیر اگر بخواهد به خواب رقود باز گردد دچار تسامح است.
همچنین شارح در این عبارت به خلطی دچار شده است و آن این که
(۳۳)
در باب یقظه از «قلب» سخن میگوید و یقظه را نوری میداند که در قلب افکنده شده است؛ در حالی که چنین فردی در «نفس» گرفتار است و هنوز به مقام «قلب» راه نیافته است. کاشانی مینویسد: «فلابدّ له من منبِّه، وهو واعظ اللّه فی قلبه بانقذاف نور اسم «الهادی» فیه، فیتنبّه». سالک در بخش پنجم سیر خود و بعد از گذر از بدایات، ابواب، معاملات، اخلاق و ورود به اصول و بعد از طی بیش از چهل منزل، به قلب میرسد. یقظه به مقام قلب ارتباطی ندارد و با آن که فرد بیدار، صاحب چشمی بیدار و نفسی آگاه شده، دل و قلب وی هنوز در خواب است و راهانداز و درایوری برای آن ایجاد نشده است. این حواس نفسانی است که با نور یقظه خود را مییابد و این نور ابتدای سیر نفس است. خواجه نیز همانند شارح، در عبارات بعدی خود به این خلط که میان مقام نفس و قلب آمیختگی ایجاد میکند گرفتار شده است.
افزون بر این درست است که نور یقظه دهشی الهی است که نفس را فرا میگیرد و نوری بر چاه تاریکیهای آن میاندازد، ولی چنین انتباه و آگاهی با قیام برای خداوند برابر نیست، بلکه تنها زمینهٔ قیام را در فرد بیدار ایجاد میکند. بنابراین تعبیر «وذلک الانتباه هو نفسُ القومة» درست نیست. همچنین این که فرد بیدار قیام نماید تا این که قیام خود را برای خدا قرار دهد فاصلهای طولانی دارد و قرار دادن «للّه» بعد از «القومة» اشتباهی دیگر است.
یقظه؛ نخستین نور عنایی
ولهذا قال: «وهی أوّل ما یستنیرُ قلب العبد بالحیاة لرؤیة نور التنبیه».
(۳۴)
فإنّ «ما» مصدریة، و «الحیاة» هی الحیاة الحقیقیة اللازمة للفطرة الإنسانیة المجرّدة، أی أوّل استنارة القلب بالحیاة الذاتیة له.
وعَلَّل الاستنارة برؤیة نور التنبیه الإلهی الذی به اتِّصال القلب بالحقّ، وذلک لا یکون إلاّ إذا قام العبد عن مهد البدن بتجرُّده عن ملابسه، فالیقظةُ المفسَّرةُ بالاستنارة المذکورة عین القومة للّه وإن لم یشعُر العبد به.
وقد ذکر وجه کونها أوّل مقامات البدایات، وتفسیر الشیخ مؤکدٌ له، إذ لابدَّ فی التهیؤ للسیر من القیام.
برای همین است که خواجه میگوید: «نور یقظه نخستین نوریابی قلب بنده با زندگی است؛ چرا که نور بیداری را میبیند».
«ما» مصدری است. مراد از «حیات» زندگی حقیقی است که برای فطرت مجرد انسانی لازم است؛ یعنی نخستین نورگیری قلب با حیات ذاتی است که برای آن است.
خواجه نوریابی را دیدن نور بیداری الهی تعلیل آورد. نوری که سبب اتصال قلب به حق تعالی است. و این پیوند نمیباشد مگر آن که عبد با خالی نمودن خود از لباسهایی که دارد از گهوارهٔ بدن برخیزد. پس بیداری که به نوریابی یاد شده تفسیر گردید همان برخاستن برای خداوند است؛ هرچند بنده به آن التفات نیابد.
همچنین دلیل این که چرا یقظه نخستین منزل بدایات است را
(۳۵)
بیان کرد و توضیحی که خواجه در کلام خود آورده تأکیدی بر آن است؛ زیرا آمادگی برای سیر ناچار از قیام است.
شارح با توجه به رویکرد علمی خود درصدد شرح متن است. وی «ما» را مصدری میداند نه موصوله. حیات را نیز حیات تجردی و صفایی میشمرد نه حیات طیبه که بعدها برای سالک پیش میآید. حیات یاد شده برآمده از فطرت و طبع است و در مادهٔ انسانی جریان دارد.
اگر بخواهیم برای نور یقظه و نحوهٔ زندگیبخشی آن مثال بزنیم، میشود از درد رماتیسم گفت. مبتلایان به این بیماری وقتی مدتی طولانی در آب باشند، جنب و جوش این درد را در استخوان خود مییابند. نفس فرد بیدار نیز چنین جنبشی به خود میگیرد.
کاشانی این حیات را حقیقی میداند و حقیقت آن در برابر حیات اعتباری اهل رقود است. خوابی که برای بیدار شدن از آن باید لباسهای چند لایهای را از تن درآورد. لباس «بدن»، لباس «تن»، لباس «مَن»، لباس «شهرت»، لباس «قدرت»، لباس «علم»، لباس «فضل و کمال»، لباس «معرفت» و لباس «تقوا» برخی از آن است.
ممکن است خداوند بیداری را به کسی عنایت کند، اما میشود او به هیچ وجه توجه پیدا نکند که مورد لطف خداوند قرار گرفته و بیدار شده است.
میشود مراد از تفسیر شیخ چنین باشد که برای تصحیح نهایات، باید بدایات را درست کرد. این گزاره را که سخنی بسیار نیکو و بهجاست در جلد یکم توضیح دادیم.
همچنین میشود آن را چنین معنا کرد که برای آمادگی در سیر باید قیام
(۳۶)
داشت و قیام همان بیداری است؛ پس سیر بدون آن ممکن نیست و باید نخست آن را داشت. البته گفتیم قرار دادن این همانی میان یقظه و قیام سخنی نابهجاست.
ویژگیهای یقظه
ثمّ عدّد خواصِّها اللازمة لها التی إذا انتفت انتفت الیقظة، وإذا وُجدت وجدت، فعبَّر عنها بلوازمها ـ کما تقول: «الحجّ عرفة» ـ فقال:
«والیقظة هی ثلاثة أشیاء: الأوّل: لحظ القلب إلی النعمة علی الإیاس من عدِّها، والوقوف علی حدّها، والتفرّغ إلی معرفة المنّة بها، والعلم بالتقصیر فی حقِّها».
ـ پس از آن ویژگیهای لازم یقظه را شمرده است که اگر نفی شوند یقظه از میان میرود و چنانچه یقظه موجود باشد آن خاصیتها یافت میشود و از آنها به لوازم تعبیر آورده است؛ چنانچه گفته میشود حج عرفه است. پس میگوید:
بیداری سه چیز است: یکم، اعتبار قلب به نعمت است بر این که ناامید از شمارش آن است، و آگاهی بر اندازهٔ آن، و صرف نظر کردن از خود به شناخت منتی که در آن است و دانستن کوتاهی خود در ادای حق آن است.
گفتیم اصل این است که همه در خواب و خسران هستند و بیداری و ایمان یک استثناست. برای شناخت این استثنا و خلاف اصل، ویژگیهایی را برشمردهاند که میتواند مثبِت آن باشد و فرد بیدار، خود را
(۳۷)
با آن نشانهها بشناسد. این خواص را لوازم یقظه میگویند مانند عرفه که حج نیست، ولی با آن همراه و لازم اعم آن است و برای همین، به آن اطلاق حج میشود.
توجه به نعمتها
یقظه دارای سه لازم است که اوصاف آن به شمار میرود. هر لازم نیز مراتب و خواصی دارد.
نخستین لازم یقظه این است که انسان به نعمتهای الهی توجه پیدا میکند و خود را غرق در عنایت خداوند مییابد. اوج این توجه در دعای عرفه وجود دارد که توجه عاشقانه و عشق حق تعالی به بنده را نشان میدهد.
بنده با توجه به نعمتها مییابد او را یارای شمارش، احصا و تحدید آن نیست و خداوند بسیار بیش از آن به وی توجه دارد که او بتواند حتی به صورت علمی آن را بداند. همچنین وی التفاتی کیفی هم مییابد و آن این که وی نمیتواند این همه نعمت را متحمل شود و قصور و کاستی خود را اعتبار میکند؛ یعنی نه توان شمارش کمّی نعمت را دارد و نه میتواند آن را از لحاظ کیفیت محدود سازد و ناتوانی تمامی وجود او را میگیرد و نمیتواند از خداوند طلبی داشته باشد. او به نیکی مییابد این که خداوند او را خلق کرده و به او روزی میدهد از باب استحقاق نیست، بلکه تنها و تنها امتنان الهی است؛ چنانکه شارح میگوید:
أی أوّل الثلاثة مجموع هذه الأمور الثلاثة، الباعثة علی
(۳۸)
القیام بأداء شکر النعمة بالطاعة، والجدّ والاجتهاد فی العبادة، وهی: ملاحظة النعم الظاهرة والباطنة والسابقة واللاحقة، کما قال تعالی: «وَأَسْبَغَ عَلَیکمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَةً وَبَاطِنَةً»(۱) مع «الیأس من عدّها» فرادی ـ لکونها غیر متناهیة ـ ومن البلوغ إلی نهایتها و «الوقوف علی حدّها» مجموعة ـ لامتناع انحصارها فی حدّ.
ثمّ التفرّغ إلی معرفة أنّها من اللّه علی سبیل الامتنان والموهبة، لا علی سبیل الاستحقاق والمجازات؛ فإنّها حظوظٌ وقِسَم قُدّرت فی الأزل قبل وجودنا.
ثمّ العلم بأنّا ـ وإن استفرغنا الجهد وبلغنا الوسع فی القیام بشکرها کنّا ـ فی غایة التقصیر فی حقّها، فإنّا لا نقوم بشکرها إلاّ بآلات هی أیضا من النعم، ولا نستطیع استعمالها إلاّ بالحول والقوّة والتوفیق للعمل، التی هی نعم کلّها منه.
فلا سبیل إلی القیام بحقّها إلاّ بالاعتراف بالعجز منه والتقصیر، لأنّا کلّما ازددنا فی الشکر والطاعة والقیام بحقّ النعمة، ازدادت النعم أضعافا مضاعفةً.
یعنی نخستین لازم مجموع سه امری است که گفته شد و برانگیزاننده بر حرکت برای ادای شکر نعمت به وسیلهٔ اطاعت و پیروی، و تلاش و کوشش در عبادت است و این لازم همان اعتبار نعمتهای ظاهری و باطنی و گذشته و آینده است؛ چنانکه خداوند میفرماید: «و نعمتهای ظاهر و
- لقمان / ۲۰٫
(۳۹)
باطن خود را بر شما تمام کرده است» با ناامیدی از شمارش تک تک آن است؛ زیرا بیپایان است، و مأیوس از رسیدن به ژرفای آن و آگاهی بر اندازه و کیفیت آن است؛ زیرا نمیتوان آن را در اندازهای منحصر ساخت.
سپس انصراف دادن خود به این شناخت است که این نعمتها از خداوند به گونهٔ امتنان و بخشش است و نه بر طریق استحقاق و جزای عمل؛ زیرا این نعمتها بهرهها و قسمتهایی است که در ازل پیش از وجود ما تقدیر و اندازهگیری شده است.
سپس آگاهی بر این است که ما هرچند همهٔ تلاش و توان خویش را به کار ببریم تا برای شکر آن نعمتها حرکتی کرده باشیم، در نهایت کاستی و کوتاهی هستیم؛ زیرا برای بهجا آوردن شکر آن باید از ابزاری بهره ببریم که خود از جملهٔ نعمتهاست و نمیتوان آن را به کار برد؛ مگر به توان، قدرت و توفیق بر انجام عمل که نعمتهایی است که تمامی از اوست. پس راهی برای ادای حق نعمتها نیست مگر اعتراف به عجز و ناتوانی از ادای حق آن و به کوتاهی خود؛ زیرا ما هرچه بیشتر در شکرگزاری، پیروی و ادای حق نعمت بیفزاییم این نعمتهاست که افزایش یافته؛ افزایشی که چند برابر است.
مرور جنایت
«قال:
«والثّانی: مطالعة الجنایة، والوقوف علی الخطر فیها،
(۴۰)
والتشمّر لتدارکها، والتخلّص من رقّها، وطلب النجاة بتمحیصها».
أی الثّانی من خواصّ الیقظة مجموع أمور خمسة، کلّها باعتبار دفع الضَرِّ، کما أنَّ القسم الأوّل باعتبار جذب النفع فإنّهما من خواصّ الیقظان، فذلک بالاستفاضة من اسمه «المُنعِم»، وهذا بالاحتراز عن اسمه «المُنتقِم»؛ وهو بالنظر إلی ما سلف من المخالفات والجنایات الصادرة عنه والوقوف علی أنَّ ارتکاب الجنایة مخاطرة بالنفس، فإنّ الجنایة من آثار الاسم «المُضِلّ» المؤدّی إلی استیلاء المُنتقِم علی الجانی بالعقاب والهلاک.
و «التشمُّر» هو الجِدُّ فی التأهُّب للسعی فی تدارک الجنایة بالعیاذ إلی الإسم «الهادی» فیتدارکها بما یزیل أثرَها بالکفّارة أو القضاء أو الردِّ ـ إن کانت مظلَمة ـ أو التزام القصاص أو الدیة ـ إن کانت علی النفس ـ وفی الجملة بما عینه الشرعُ من أنواع التدارُک، الموجبة للتخلُّص من رِقِّها، فإنّ الجنایةَ مالکةٌ موجبة لرِقِّ صاحبها فی إسارة الاسم «المُنتقِم».
وفی بعض النسخ: «مِن رَنقِها»؛ أی کدرها؛ فإنّ الجنایة مکدِّرة للنفس، مانعة عن قبولها أنوارَ الإسم الهادی بصفاتها، وهو أصحّ.
وخامسها طلب النجاة بتخلیصها وإزالتها بتطهیر النفس عن دَرَنها بالطاعات والتزام ما یزیل أثرها».
(۴۱)
دوم، نگریستن به جنایت و گناهکار بودن خود و آگاهی بر خطری که در آن است و شتاب گرفتن برای جبران آن و رهایی از اسارت و بندگی آن و نجات خواستن به سبب پاک شدن از آن.
دومین ویژگی و خاصهٔ یقظه تمامی امور پنجگانه است که همه اعتبار دفع ضرر دارد؛ همانطور که نخستین لازم به لحاظ جلب منفعت بود؛ و این دو لازم از خواص فرد بیدار است و آن (شناخت نعمت) با بهره بردن از اسم منعم و این (نگاه به جنایت) با دوری از اسم منتقم است که با نگاه به گذشته و مخالفتها و جنایتهای انجام گرفته توسط وی و آگاهی بر این که جنایت در خطر انداختن نفس است؛ چرا که جنایت از آثار اسم مضل است که به چیرگی اسم منتقم بر فرد جنایتکار به وسیلهٔ عقاب و هلاکت میانجامد.
«تشمّر» تلاش در آماده شدن و زمینهسازی برای تلاش در جبران جنایت با پناه بردن به اسم هادی است. پس آن را به چیزی که اثر جنایت را از بین ببرد جبران کند ؛ اعم از این که کفاره، قضا، رد ـ اگر آن جنایت مظلمه باشد ـ یا به خود گرفتن قصاص و دیه ـ اگر جنایت بر نفس باشد ـ و به طور کلی به هر چیزی که شرع معین کرده از انواع جبرانها باشد. اموری که سبب میشود از بندگی و رقیت جنایت خلاصی یابد؛ زیرا که جنایت مالکساز است و سبب رقیت جنایتکار در اسارت اسم منتقم میشود.
(۴۲)
در بعضی از نسخهها به جای «رق»، «رنق» آمده است به معنای کدورت؛ چرا که جنایت سبب تیرگی نفس و مانع از پذیرش نور اسم هادی با وصفی که دارد میشود و این نسخه صحیحتر است.
و پنجم آن که خواستار نجات با از بین بردن جنایت و پاکسازی نفس از تیرگی آن با اطاعتپذیری و التزام به اموری باشد که اثر جنایت را از بین میبرد.
شخص بیدار هم رغبت دارد و هم رهبت. یقظان دارای دو توجّه، یکی با جلب منفعت و رغبت و دیگری با دفع ضرر و رهبت است. رغبت چهرهٔ جمالی دارد و رهبت؛ یعنی جلال حق که به جان فرد بیدار افتاده است. او هم منافع بیداری خود را متوجه میشود و هم لوازم دهشتزا، رعبآور و هراسانگیز آن را. لازم نخست یقظه لازمی رغبتی بود، ولی لازم دوم آن لازمی رهبتی است و ترس را بر جان فرد بیدار چیره میکند.
توجهی که رغبت به حق میآورد توجه هادی نام دارد و خداوند با اسم هادی خود و با اعطای نعمت، او را هدایت میکند و وی را به رستگاری میرساند. در جانب هدایت، اسم منعم، بیدار را به اسم هادی و مهدی وصول میدهد، ولی در توجه رهبتی، خداوند با اسم مُضِلّ، منتقم و دیگر اسمای جلالی خود، ترس بر جان بنده میاندازد و او را از گناه و جنایت باز میدارد و نیز او را به جبران خسارت وارده وا میدارد. کسی که در باطن خود رهبت و ترسی ندارد و به تزلزل، اضطراب، استرس و دلنگرانی مبتلا نمیشود و خیرگی میکند غافل و خواب است و اسم
(۴۳)
«منتقم» در او بیداری ایجاد نکرده و «مُضل» او را به گمراهی مشغول داشته است و میشود اسم مضل او را به منتقم برساند و نابودی را فرجام او قرار دهد. فرد بیدار با توجه به خاطرهٔ گناهان، ابتدا به دست مُضل میافتد و اسم مضل او را به دست منتقم میسپارد و در جنایتی که مرتکب شده است از این دو اسم جلالی رهایی ندارد و این دو اسم چنان از او انتقام میگیرند که آسایش یک لحظه را برای او تبدیل به آرزو و رؤیا میسازند.
در لازم دوم گفته میشود بیدار کسی است که «منتقم» را میبیند و اعمال جنایتکارانهٔ خود را به ذهن خطور میدهد و میخواهد نسبت به «مُضِلّ» خویش چارهجویی داشته باشد تا اسیر منتقم نگردد. وی نخست جنایاتی را که در گذشته مرتکب شده به یاد میآورد و بر هیچ یک چشمپوشی ندارد و از جنایاتی که توبه دارد، استغفار میکند و از خداوند طلب بخشش مینماید و دیگر جنایات خود را به تناسب یا رد میکند و یا قضای آن را میآورد و کفّارهای که دارد را میپردازد و یا خود را در معرض قصاص یا حد قرار میدهد. این گونه است که بیداری دردسرساز و استرسآور میشود و تنیدگی را بر جان آدمی میاندازد؛ بهویژه اگر جنایات ربی، قربی و حبّی و در مقابل حق تعالی باشد که چنین جنایاتی را نمیتوان بهراحتی محاسبه کرد و نمیشود به آسانی تاوان پس داد. کسی که بیدار میشود حال و هوایی رهبتی مییابد و پریشان و آشفته میشود؛ به گونهای که دیگران او را دیوانهای میخوانند که عقل از کف داده است.
(۴۴)
کسی که رهبت بر او مستولی شده است گذشتهٔ جنایتآمیز خود را میشناسد و میفهمد جنایت چهقدر خطرناک است و چه آثار وضعی دهشتزایی دارد. او به مخاطرهٔ جنایت و عواقب آن توجه پیدا میکند و نسبت به آینده تدارک دارد. او جنایت خود را میبیند و خویش را در اسارت، رقیت و بندگی آن مییابد و برای همین است که خویش را در اختیار صاحب حق قرار میدهد و بندهٔ او میشود؛ اما چرا او چنین میکند، با تحلیل زیر دانسته میشود. کسی که گناه و جنایتی مرتکب شده است باید جهت جبران آن اقدام نماید؛ زیرا در غیر این صورت، به اسارت اسم «مضِلّ» در آمده است، و چنانچه بخواهد جبران کند به «منتقم» گرفتار میآید و این اسم از او دستبردار نیست. وی به کسی میماند که در چنگال باندی تبهکار و فاسد گرفتار است؛ چنانچه از آنان جدا شود، باند وی را به قتل میرساند و اگر با آنان باشد باید هر روز دست به جنایتی تازه آلوده کند. حکایت فرد بیدار چنین است و او برای نجات خود از این دو اسم تنها یک روزن فرار دارد و آن این که به کشتن خویش رضایت دهد؛ چرا که صاحب جنایت و کسی که جنایت بر او انجام شده او را رها نمیکند. خویشتنداری و دوری از گناه بسیار آسانتر از ارتکاب گناه است؛ چون فرد تا گناه نکرده است در اسارت کسی نیست، اما با گناه، اختیار خود را از دست میدهد و دو اسم «مُضِلّ» و «منتقم» او را دسترشته میکند و هر یک او را به دیگری میسپارد و به تعبیری عرفی، ترحمی نیز در این میان نیست. باب یقظه ماجرایی بسیار سخت و دردناک دارد و این که فرد بیدار خود را پیدا کند و از دست جنایات گذشتهٔ خود و دو اسم مضل و منتقم بتواند به سلامت عبور کند، چندان آسان نیست.
(۴۵)
با شناخت جنایات گذشته و تدارک آن در آینده، نفس فرد بیدار تمحیص پیدا میکند و تازه میشود. گویی دوباره متولد شده و نوزایی داشته است. البته این نوزایی هرچه زودتر اتفاق بیفتد آسانتر است و هرچه دیرتر شود سختتر میگردد.
نفس در این حال آماده میشود و زمینه برای قیام و سلوک پیدا میکند. تا بدینجا فرد بیدار هنوز راهی نرفته و سلوکی نداشته، بلکه تنها تاوان پس داده و تازه از زندان خلاصی یافته است، اما این که وی باید چه راهی را پیماید و چگونه، ابتدای راه است.
نفس صافی و تمحیص شده، خود را آزاد و تنها میبیند و به «انتباه» میرسد؛ یعنی فرصتی برای نفس کشیدن پیدا میکند. اگر این آزادی را اسم «مُضِلّ» سبب شود، فرد بیدار مثل معتادی میماند که ترک اعتیاد کرده یا وابستگی و آلودگی گروهی و حزبی داشته است و چنین گرفتاری به آسانی او را رها نمیسازد!
در لازم نخست که شناخت نعمت بود، فرد بیدار از اسم مُنعم به اسم هادی میرسید و از آن مدد میگرفت، امّا در لازم دوم، باید از اسم منتقم و نیز اسم مضِلّ پرهیز داشته باشد.
صفایی که در عرفان است در نخستین منزل، خود را نشان میدهد و فرد بیدار با لطف و نعمت مواجه میشود و سپس به جنایات خود وقوف مییابد و اسیر «مضل» و «منتقم» میگردد. ابتدای یقظه با رغبت است و بعد از آن است که رهبت کارگشا میگردد.
در فرهنگ اجتماعی و در نفس انسانی نیز چنین است. در تربیت،
(۴۶)
نباید بدن و نفس را از همان ابتدا و فوری به رهبت، ترس، خوف و خشکی مبتلا کرد تا مبادا در راه بماند و مشکل پیدا کند و به اصطلاح باید «رفق نفس» داشت. این اصطلاح را در یکی از اصول کتاب «دانش سلوک معنوی» توضیح دادهایم. نفس باید نخست رضایت نسبی داشته باشد تا بشود آن را به شلاق ریاضت سپرد. نفسی که از همان ابتدا نارضایتی داشته باشد در میانهٔ راه لجبازی، پرخاشگری و چموشی میکند. بهویژه اگر فرد در دورهٔ جوانی باشد و در همان ابتدا تیغ رهبت را به او نشان داده باشند.
فرد بیدار نخست باید توجه نماید که چه گذشتهای داشته است و گذشته را با دقت لحاظ کند و کمترین کاستی خود را چشمپوشی نکند و در محل شک، اصل برائت جاری نکند، که وادی عرفان تنها جای احتیاط است؛ زیرا کمترین گناه و خطا، لغزشی میآورد که سقوط و هلاکت را حتمی میسازد تا جایی که حتی گزاردن نماز و گفتن «إِیاک نَعْبُد» به صورت استقلالی مخالفت دانسته میشود و باید آن را با این توجه گفت که خداوند امر به گفتن آن کرده است.
کمترین جنایت در سلوک، بدترین خطرها و آسیبها را در پی دارد؛ زیرا دو اسم «مضِلّ» و «منتقم» را برای او فعال میسازد بدون آن که کمترین چشمپوشی داشته باشند. خداوند اگر بخواهد انتقام بگیرد چیزی جلودار حضرتش نمیشود و گاه فرد را تا نابودی و هلاکت کامل پیش میبرد. کسی که مرتکب جنایت شده است چارهای از این دو اسم ندارد جز آن که تاوان دهد. باید به خداوند پناه برد که انسان از رغبت و
(۴۷)
رحمانیت پروردگار دور نشود. پروردگار متعال که این همه لطف میکند اگر در هیأت منتقم ظاهر شود کسی را یارای تحمل نیست و هنگامهای بسیار سخت رخ مینماید. در این جا نیز فرد بیدار خود را اسیر دست این دو اسم جلالی میبیند و چون مأیوس میشود تسلیم میگردد و تاوان میدهد و هرچه را دارد به عنوان تاوان میپردازد. کسی که تمامی هستی خود را نریزد از مرز این دو اسم نمیتواند بگذرد و به اسمای جمالی مانند منعم، جواد و هادی برسد. مسیری بسیار نفسگیر که تیغ بر شاهرگ آدمی میگذارند و تمام سرمایه را میگیرند و هیچ کفش و کلاه و لباسی را باقی نمیگذارند. این عاقبت معصیت است. کسی که در ابتدا با اسم هادی در نعمت بود، با معصیتی به منتقم گرفتار میآید و باید تاوان دهد. برای این است که میگویند: گناه نکردن بسیار آسانتر از توبه کردن است. این اسم منتقم است که برای خوردن یک روز روزه، شصت روز کفاره قرار میدهد و سی و یک روز نخست آن باید پی در پی باشد. یعنی منتقم با نهایت جلال خود با فرد خطاکار مواجه میشود؛ چرا که او با خطای خود حرمت حق را شکسته است، و میخواهد نفس خطاکار را به شکست برساند! اسمای خداوند در جعل احکام نیز دخالت دارد و «منتقم» در هر جایی، حرمت حق را پاسبان است و خطاکار را شکسته، خُرد و ریز ریز میکند؛ پس بهتر است آدمی خود را به معصیت آلوده نکند، بلکه خویش را به ساحت معرکهٔ این اسم نزدیک نسازد. این اسم «منتقم» است که برای لحظهای گناه کبیره و در موضع نکال و نقمت و سنگینی غفلت، دستور میدهد فرد را در گونی کنند و او را از بالای کوه به پایین اندازند تا تمامی
(۴۸)
اعضای او در این پرت شدن و سقوط، شکسته و خرد و پاره پاره و ریز ریز شود! شریعت است و شوخی هم نیست، بلکه باید منتقم بودن خداوند را شناخت. خدا وقتی بخواهد جلال خود را نشان دهد، حکمت مانع از مرحمت میشود و آن را به باطن میبرد و نقمت را به ظاهر میآورد.
تدارک و جبران جنایت یا به پرداخت کفاره یا به رد مظالم و یا به قصاص و دیه است و ملاک آن در تمامی موارد احکام شریعت است.
شارح در اینجا نسخهٔ «من رنقها» را صحیح دانسته است؛ در حالی که چنین نیست و جنایت سبب رقیت میشود نه این که تنها آلودگی آورد.
فرد بیدار وقتی جنایت خود را تدارک دید باید هر گونه اثر این جراحت و نیز ضعف حاصل از آن را از بین ببرد و خود را تقویت کند. در این میان، مهم این است که اثر جنایت را بهگونهای از خود زایل کند که همانند نوزادی شود که تمامی اعضای او سالم و بینقص است.
این کار بدون ناله و ضجّه ممکن نیست. باید گفت و بارها گفت: «أنت أکرمُ من أن تضیع من ربّیته أو تُبعِّد من أدنیته أو تُشرّد من آویته، أو تسلّم إلی البلاء من کفیته»(۱): کسی که اسیر دست «منتقم» است تنها به لطف و عنایت خدا میتواند چشم بدوزد؛ همانطور که اگر کسی از گرفتن شصت روز روزهٔ کفاره ناتوان باشد تنها گفتن یک مرتبه «أستغفر اللّه ربّی و أتوب الیه» برای جبران گناه او کافی است.
خداوند میفرماید من همین که صدای تو را به صفا بشنوم که استغفار
- فرازی از دعای کمیل.
(۴۹)
میکنی، از آن سوی احدیت در پی تو به راه میآیم. خداوند چنین مهر و جمالی دارد. باید گفت: «اللهمّ احفظنا بحفظک» وگرنه از ما چیزی بر نمیآید.
ریشهیابی حالات نفسانی و روانی
«والثّالث: الانتباه لمعرفة الزیادة والنقصان من الأیام، والتنصّل عن تضییعها، والنظر فی الضنّ بها لیتدارک فائتها (فانیها) ویعمر باقیها».
أی معرفة ما هو سبب زیادة حاله ومرتبته من الطاعات والخیرات فی أیام عمره، وما هو سبب نقصان حاله ومرتبته.
و «التنصّل»؛ أی التخلّص والتنزُّه عن تضییع الأیام بالبطالة، لیتدارک فی الباقیة ما فات فی الماضیة. و «یضنّ»؛ أی یبخل بالآتیة فیعمرها بالطاعة والقیام بوظائف الوقت وتدارک الفائت.
سوم، بیداری است برای شناخت (سبب) افزونی و (علت) کاستی ایام و دور داشتن خود از تضییع آن و لحاظ نگاهداشت آن تا از دست رفته را جبران کند و ماندهٔ آن را آباد سازد.
یعنی شناخت چیزی که سبب و علت برای افزونی حال و درجهٔ وی است که عبارت است از طاعات و خیرات در روزهای عمر او و آنچه سبب کاستی حال و درجهٔ اوست.
«تنصل» به معنای رها شدن و پاکی از ضایع کردن روزگار به
(۵۰)
بطالت و تباهی است تا آنچه را در گذشته از دست داده است در آینده جبران سازد.
«یضنّ» یعنی به آینده بخل ورزد و آن را با طاعت آباد سازد و به وظیفههایی که به حسب زمان دارد قیام کند و از دست رفته را جبران سازد.
توجه به علت واردات
پیش از این گفتیم یقظه دارای سه لازم و سه چهره است: چهرهٔ هباتی شناخت منعم و رغبت به او، چهرهٔ رهبتی توجه به جنایات و ترس از آن و چهرهٔ سوم، نگاه به علتِ حالاتی است که برای فرد بیدار پیش میآید و شناخت آن است و به تعبیر خواجه برای او «انتباه» تحقق یابد. رغبت و رجا که با خوف لحاظ معلولی و با انتباه لحاظ عِلّی دارد، یقظه را کامل میکند و رغبت و رهبت، چون لحاظ عِلّی دارد و فرد بیدار تنها سر به تیغ مکافات میدهد، نسبت به آینده و کارهایی که باید انجام دهد چندان مؤثر نیست؛ زیرا به سبب اعتبار معلولی بودن، قدرت بازدارندگی و توان برنامهریزی به فرد نمیدهد. انتباه به این معناست که فرد بداند پیش از آنچه انجام داده که به چنین گناه و خطایی مبتلا شده و یا چه کرده که خیراتی نصیب او گردیده است و بهطور کلی علت آفات، بلایا و آسیبها و نیز خیرات و مبراتی که به او میرسد را بر رسد و به آن التفات نماید.
بیداری، وقتی کامل میشود که از لحاظ معلولی بگذرد و چهرهٔ علّی
(۵۱)
به خود بگیرد و فرد بیدار، به علتها توجه داشته باشد و کاری را که به او آفت و آسیب میرساند مرتکب نشود. وی باید توان پیشگیری و بازدارندگی را در خود به وجود آورد و نیز کارهایی که به او سرعت سیر و رشد میدهد را در خود تقویت کند و به تناسب، توسعه دهد.
در بررسی علتها باید توجه داشت نظام هستی با پدیدههایی که دارد به صورت مُشاعی کارپردازی دارد و خود خداوند، استعداد، نطفه و وراثت، لقمه و خوراک، مکان و فضا، زمان، همسایه، استاد و مربی یا یکی از اولیای خدا یا یکی از آیات قرآن کریم و هزاران امر دیگر که برخی ذاتی و بعضی اکتسابی است به صورت شخصی یا نوعی و به گونهٔ جزیی یا کلی و به ساختار وجودی یا ایجادی و نیز به شکل ظاهری یا باطنی و داخلی یا خارجی و اصلی یا فرعی و جمعی یا فردی در آن دخیل است. شناخت علتِ هر حالت و هر وارد، به فرد بیدار توان هَرَس نفس و زدن تیغ تیز بر ریشههای آفات را میدهد. چنین هرسی است که ریشهها را میخشکاند و در میانهٔ سلوک، مزاحم و مانعی برای او پیدا نمیشود و وی را با سقوطها و توبههای کمتری مواجه میسازد. اگر مشکلات باطنی به صورت ریشهای و عِلّی شناخته نشود هر اوجی که پیش آید با سر برآوردن آن آفات، دوباره فرد را به حضیض میکشاند و او را اسیر دست دو اسم «مضِلّ» و «منتقم» میگرداند.
فرد بیدار در صورتی که علت حالات خود را پیجو باشد، بر مشکلات و لزوم پاکسازی آن وقوف مییابد و در اینجاست که مییابد چه مقدار کار و چه راه درازی برای درمان امراض باطنی خود پیش رو
(۵۲)
دارد، و برای همین است که در وقت و زمان خود بخیل میشود و آن را تضییع نمیکند. او مییابد چه مقدار مشکلات از گذشته دارد و امروز نیز چه برنامههایی دارد که باید انجام دهد و هر چه پیش میرود باید کارهای روزهای بیشتری را سامان دهد و چارهای جز بُخل در صرف وقت و دوری از تفویت آن و پرهیز از تسویف کارها و کار امروز را به فردا انداختن برای او نمیماند و اتلاف و اسراف وقت را سمّ قاتل و کشندهٔ خود مییابد و در مسیر خود نه آن که به کارهای مهم بپردازد، بلکه مهمترین کارها را بر میگزیند و هر گونه اهمالی را با هلاکت خود برابر میداند. کسی که یقظهٔ خود را با انتباه، کامل میکند، دیگر حتی لحظهای از عمر خود را ضایع و تلف نمیسازد و نمیگذارد دو روز برای او یکسان باشد. کسی که دو روز او یکسان باشد به خیرگی، سستی، رخوت و خمودی دچار میشود و به جایی میرسد که از خود مأیوس میگردد. این در حالی است که پیشامد یأس در سلوک بسیار خطرناک است.
به طور خلاصه، انتباهِ یقظه به معنای شناخت علت حالات و واردات، برنامهریزی بر اساس آنها برای تدارک و جبران، با پاسداشت اوقات و زمانها و محدود کردن خود در بهترین و مهمترین کار ـ نه این که در پی هر کاری رفتن ـ و برای خور و خواب خود برنامه داشتن است. کسی که بیدار میشود زحمت، فشار، سوز، درد و هجر، آه، فراق و مشکلات فراوانی برای او در پیش است.
خواجه تنها بر این مرحله عنوان «انتباه» داده است و دو مرحلهٔ پیش را صرف لحاظ و مطالعه دانسته بود؛ زیرا دو مرتبهٔ گذشته که نظرداشت
(۵۳)
است، برای نفس در حالت خواب نیز سازگار است. رؤیا نمونهای از مطالعهٔ نفس یا شناخت نعمت است و نفس در خواب نیز میتواند کتاب نفس را مورد مطالعه قرار دهد. بیداری حقیقی تنها با حالت سوم شکل میپذیرد و فرد بیدار، بهحقیقت بیدار است و به جای نگاه به پیش پای خود، به علتها و ریشهها چشم میدوزد و دلیل افزونی و کاستی خیرات و آفتها را میشناسد و ولی نعمت یا سبب نقمت خود را مییابد و خمیرمایهٔ هیأتهای باطنی و ظاهری و منبع ارتزاق خود را به نیکی مورد شناسایی قرار میدهد.
فرد بیدار، گاه در تحقیق بر ریشههای مشکلاتی که دارد، متوجه میشود نفس وی در آن لحظه آزاد نیست و هوس بدی دارد و گاه میفهمد میل به خوبی پیدا میکند. وی به نیکی میبیند هوسها و میلهای او در حال تغییر و تبدیل است. گاه اسم «هادی» او را در پناه خود میگیرد و گاه اسم «مُضِلّ» بر او هجوم میآورد. گاه شیطان با لشکریانی که دارد وی را در محاصره قرار میدهد و از هر سو ضربهای به شکل وسوسه فرود میآورد و میشود لقمهای نیز تمامی خیرات را از او برباید و به وی شیطنت دهد. وقتی دیگر فرشتگان رحمت، او را در بر میگیرند و بر وی درود میفرستند و انجام خیرات را بر وفق نفس او میسازند. گاه مییابد عنایت خاص امام عصر یا حضرت سیدالشهدا یا حضرت زهرا یا دیگر حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام وی را در پناه حمایت خود گرفته یا لقمهای سبب خیر او شده و نفس او را صافی ساخته و عقل او را خردورز نموده است. ممکن است آیهای از قرآن کریم برای کسی قرب آورد و همان آیه
(۵۴)
دیگری را دور سازد. گاهی این «زمان» است که در فرد مؤثر است و برای نمونه، عصرگاهان وی را غمگین و شبانگاهان او را شاد میسازد. فرد بیدار در اثر این شناخت، عوامل کندی، تندی، گویایی، خموشی و رخوت نفس و مغز و ثقل و سنگینی بدن را تشخیص میدهد. فرد بیدار باید بداند خیر یا شرّ او از کجا آمده است و علت آن چیست و اموری که سبب بُعد یا قرب وی میشود را بشناسد، در غیر این صورت، اگر کسی توجه عِلّی نداشته باشد غافل است و نه خود را میشناسد و نه دیگران را و گاه توقعی از کسی دارد که نابهجاست؛ زیرا به ریشهٔ کاستیهای او توجه ندارد. ریشههایی که گاه ذاتی است نه اکتسابی، و قابل تغییر نیست و باید آن فرد را همانگونه که هست پذیرفت. پیرو این نکته، خاطرنشان میشود هر کسی باید مزاج روحی خود را بشناسد. برای نمونه، چنین نیست مستحباتی که در شرع وارد شده است با هر مزاجی سازگار باشد. درست است که برخی روایات بیداری سحر و صبحگاهان را توصیه دارد، اما هر مزاجی توان بیداری در این وقت را ندارد و برخی از مزاجها اگر در این ساعات بیداری کشد در ساعات دیگر روز احساس نیاز به خواب پیدا میکند و به تفویت وقت منجر میشود. این در حالی است که به سبب نیاز به خواب آن ساعات، بیداری کامل در آن لحظه نداشته و بیداری بدن سطحی است و در چرت، سستی و خمودی به سر میبرد، در نتیجه، بیداری در آن ساعات به تضییع همان وقت نیز میانجامد و نقض غرض پیش میآید. چنین فردی باید ریشهٔ مشکل خود را شناسایی کند و آن را ترمیم سازد. روایات نسخههای کلی است که تعیین مصداق و مورد آن
(۵۵)
بر مجتهد و کارشناسی کارآزموده و ماهر است و نمیتوان تمامی مستحبات را برای همه پسندیده و تمامی مکروهات را به صورت عام برای تمامی افراد ناپسند دانست. برای مثال، با آن که نماز شب میتواند مقام محمود آورد، ولی برای بعضی که زمینههای لازم را ندارند و نفس آنان به مشکلاتی گرفتار است خباثت میآورد؛ همانند میوهای شیرین و گوارا که برای مبتلایان به زخم معده زیانبار است. این گونه است که گروههای مشابه باید نسخهای از رسالهٔ توضیح المسایل ویژهٔ خود داشته باشند نه آن که مجتهد رسالهای کلی برای تمامی مقلدان بنویسد. کسی که به تقلید از جریان عمومی بخواهد به جایی برسد و نسخهٔ شخصی خود را در طاعات و عبادات به دست نیاورد جز فردی عادی و معمولی نمیشود.
توجه به ریشهٔ مشکلات، از سنخ «معرفت» است، نه علم. برای همین، خواجه از آن به «معرفت» تعبیر آورده است. علم سیرِ از معلول به معلولِ ملازم دارد و معرفت میتواند به علت نفوذ کند.
عبارت شارح که در توضیح «الانتباه لمعرفة الزیادة والنقصان من الأیام» میگوید «أی معرفة ما هو سبب زیادة حاله ومرتبته من الطاعات والخیرات فی أیام عمره، وما هو سبب نقصان حاله ومرتبته» فضل وی را میرساند که هم به علت توجه میدهد و نیز به این که آگاهی یاد شده از سنخ معرفت است و امری کلی نیست، بلکه جزیی است. شرحهایی که پیش از شارح کاشانی نوشته شده است نتوانستهاند این عبارت را بهخوبی معنا نمایند و آن را بشکافند.
(۵۶)
پاکسازی شناخت نعمت
«فأمّا معرفة النعمة فإنّها تصفو بثلاثة أشیاء: بنور العقل، وشَیم برق المنّة، والاعتبار بأهل البلاء».
لمّا ذکر خواصّ الیقظة وأحکامَها، شرع فی أسبابها التی تتحقّق وتصفو بها فجعل من أسباب معرفة النعمة ـ کما ینبغی ـ «نور العقل»، وهو تنوّره بنور الهدایة الإیمانیة، الذی هو واعظ اللّه فی قلب کلّ مؤمن، وذلک بمحض التوفیق، وبه تصحّ البدایات، وتبلغ النهایات.
وانتظار لوامع النعم الباطنة بمحض الامتنان، وهی المعارف والواردات الغیبیة، فإنّ «الشیم» هو النظر فی السحاب لتوقُّع نزول المطر وتعرُّفه.
و «الاعتبار بأهل البلاء» المفید لتعظیم النعم، والاجتهاد فی القیام بحقِّه، لیستعدَّ لوفور زیادة النعم؛ قال اللّه تعالی: «لَئِنْ شَکرْتُمْ لاَءَزِیدَنَّکمْ»(۱)، ومن البلاء الاحتجاب والفِترة.
معرفت نعمت با سه چیز صافی میشود: نور عقل، انتظار منت ناگهانی، و عبرتیابی از اهل بلا.
خواجه چون لوازم یقظه و احکام آن را یاد کرد، علتهایی را میآورد که سبب تحقق و صافی شدن یقظه میگردد و یکی از سببهای شناخت نعمت را ـ چنانکه شایسته است ـ نور عقل
- ابراهیم / ۷٫
(۵۷)
قرار داد. و آن روشن شدن خرد به نور هدایت ایمانی است که انگیزش دهنده از ناحیهٔ خداوند در قلب (نفس) هر مؤمنی است و آن فقط به توفیق است و بدایات به آن درست میگردد و نهایات به سبب آن میرسد.
و توقع درخشش نعمتهای باطنی که به سبب امتنان محض رخ میدهد. نعمتهایی که عبارت است از معارف و واردات غیبی. «شیم» به معنای نظر کردن به ابر با چشمداشت نزول باران است و این که باران در کجا و در چه زمانی میبارد.
عبرت گرفتن از اهل بلا این فایده را دارد که نعمتها بزرگ داشته میشود و در قیام به حق تلاشگر باشد تا برای افزونی نعمتها زمینه یابد؛ چنانکه خداوند میفرماید: «اگر بهواقع سپاسگزاری کنید، شما را افزون خواهم کرد» و برای بلاها مانع و گسستگی آورد.
نور عقل
خواجه در ادامه از اموری میگوید که فرد را برای بیداری و یقظه آماده میسازد و برای سه لازم یقظه سه سبب ذکر میکند. علتهایی که اگر در نفس و دل کسی پیدا شود آن شخص بیداری را در خود مییابد.
وی نخست عوامل لحاظ نعمت را بر میشمرد. نخستین این سببها نور عقل است. عقل و هوشمندی که نتیجهٔ داشتن عقل است زمینه را برای حصول یقظه آماده میکند. یقظه در افرادی رخ میدهد که خداوند
(۵۸)
عقلی وافر به آنان داده باشد. عقل موهبتی الهی است و اکتسابی نیست و تربیت، تعلیم، مربی، زمان و مکان و دیگر خصوصیات و شرایط در جلای عقل و قدرت خردورزی آن مؤثر است نه در پیدایش آن. در روایات آمده است:
«علی عن أبیه، عن أبی هاشم الجعفری قال: کنّا عند الرضا علیهالسلام فتذاکرنا العقل والأدب، فقال: یا أبا هاشم: العقل حباء من اللّه والأدب کلفة، فمن تکلّف الأدب قدر علیه، ومن تکلّف العقل لم یزدد بذلک إلاّ جهلاً»(۱).
ـ ابوهاشم گوید: ما نزد امام رضا علیهالسلام بودیم و دربارهٔ عقل و ادب با هم بحث میکردیم که امام علیهالسلام فرمود: عقل بخشش و عطایی از خداوند و ادب سختی و رنج است. کسی که ادب را با سختی به خود گیرد بر آن دست مییابد؛ اما کسی که عقل را با رنج بگیرد چیزی جز نادانی بر او افزوده نمیشود.
با زحمت و سختی میتوان عالم شد ولی عقل با سختی به دست نمیآید، بلکه اگر کسی در پی کسب عقلانیت باشد هرچه بکوشد جز بر ناآگاهی و جهل او افزوده نمیشود و دستاوردی ندارد و از عقل دورتر میشود! این سخن بسیار سنگین است. کسی که بخواهد ادای افراد عاقل را در آورد یا خود را به تعقل بزند چیزی به چنگ نمیآورد جز جهل و نادانی. چنانچه کسی مشکل عقلانی و معرفتی دارد نباید دست و پا زند
- الکافی، ج ۱، ص ۲۳٫
(۵۹)
که اگر چنین کند هرچه بیشتر در جهل غوطه میشود. فردی که عقل اندکی دارد باید سراغ عاقلی را بگیرد که خداوند عقل فراوانی به او داده است و از او در کارهای خود مشورت و کمک بخواهد. انسان با چند تست و آزمایش میتواند خود را بشناسد که آیا عقل خوب و کافی دارد یا نه. اگر با عقلانیت و تعقل خود چند کار انجام داد و در آن موارد اشتباهاتی پیش آمد باید به فردی عاقلتر از خود مراجعه کند و با او مشورت نماید. برخی خیلی عاطفی هستند و کمتر عقلانی میاندیشند، چنین فردی باید با افراد عاقل مشورت سازد و خود را اذیت نکند! کسی که زیاد اشتباه میکند یا در مشکلات هرچه میاندیشد راه برونرفت سالمی نمییابد، نیاز به مشورت با فردی دارد که خداوند به او عقل عطا کرده است و در این میان تفاوتی ندارد طرف مشورت زن باشد یا مرد؛ چرا که خداوند همانگونه که به برخی از مردان عقل میبخشد به بعضی از زنان نیز عقل اعطا نموده است. زن را میتوان آزمود و چنانچه عقل خوبی دارد و از دادههای عقلی گریز نمیزند و از خداوند، آخرت، قناعت، آبرو و عزت سخن میگوید، میتوان با او مشورت نمود و در صورتی که زنی است که جز از طلا و لباس و دنیا و معاشرت با اهل دنیا و بر اساس هوسهای خود و خودشیفتگیها و خودخواهیهایی که دارد سخن نمیگوید باید مواظب بود انسان را بهخاطر طلا و مال دنیا به گناه، معصیت و هزینههای اضافی نکشاند.
همچنین میزان عقل را در پیشامد مشکلی برای دیگری میتوان سنجید. اگر کسی از شکست دیگری دچار خندهٔ ناخودآگاه میشود
(۶۰)
عقلی ندارد و در صورتی که رحمت وی برانگیخته میشود عاقل است و چنانچه برای کمک و مدد از او حرکت میکند اهل کمال است.
مراد از نور عقل، عقل موهوبی است نه عقل صوری که حسابگری و شیطنت دارد و ظلمانی است و عقال کمال و سبب تنگی میشود. عقلی مورد نظر و در محل اعتبار است که به فرد پند میدهد و راهنمای او به خیرات و کمالات میشود. عقلی که سالک به واسطهٔ آن مبادی را صافی میکند و خود را به نهایات میرساند. عقلی که موضوع عرفان است حجتی باطنی است و نه دیوانگی و جنونی که برخی صوفیان از آن سخن میگویند. عقلی که چون شکوفه زند میوهٔ عشق میدهد. عقلی که عشق ثمرهٔ آن است و عاقل را در نهایت به عشق میرساند. عقلی که آزادی از تمام محاسبات را سبب میشود و بسیار فراتر از عقل صوری است که فرد را در بند محاسبات نگاه میدارد. عقلی که موهبتی و اعطایی است نه کسبی. بر این اساس، تعلیم و تربیت تنها عقل موهبتی را جلا میدهد و آن را صافی و شکوفا میسازد و شرط لازم برای بیداری و یقظه است. فرد جاهل یا سبکمغز نمیتواند به بیداری رسد و همواره خفته خواهد بود.
چشمداشت عنایت
دومین عامل بیداری انتظار خیرات الهی و چشمداشت به عنایت خاص خداوند است. کسی که در تمامی حرکات و سیر و ظهور و بروز خود عنایت خداوند را میپاید و انتظار امتنان الهی را دارد تا از او دستگیری کند ممکن است مورد لطف او واقع شود:
(۶۱)
یک لحظه غافل از آن ماه نباشی
شاید نظری کرد تو آگاه نباشی
باید انتظار نعمتهای باطنی و توجهات قلبی را داشت. انتظار معارف که حقایقی کلی است و انتظار واردات غیبی که ظهورات جزیی است و خداوند آنها را به نفس فرد بیدار به صورت اعطایی میبخشد.
البته این سبب برای محبان مبتدی است و محبان واصل و نیز محبوبان هیچ منتظر نمینشینند. آنان چیزی نمیخواهند و طمع از دل بر میگیرند. انتظار برای محب مبتدی که در آغاز راه است میتواند سبب یقظه شود، امّا بعدها که در راه قرار گرفت به جایی میرسد که دیگر در پی چیزی نیست و طمع به اعطایی ندارد.
محبوبان را یقظهای اعطایی است که در بیداری خود انتظاری ندارند، بلکه وصول آنان نیز اعطایی است. وصولی که آن نیز انتظار ندارد. وصولی که بدون هیچ گونه زحمت و ریاضت حاصل شده است. محبوب تنها بر آن است تا خود را در مقابل حق بذل کند، نه این که منتظر برق منت یا نعمت باشد. کسی که در سایهٔ ابر منت مینشیند و باران، طمع میکند، محب مبتدی است. اگرچه کار وی خیر است و او در راه کمال خود باید چنین کند.
توجه به مصیبتزدگان
سومین عامل بیداری، شناخت اهل بلا و توجه به آنان است تا با عبرتگیری از حال آن خفتگان نشأهٔ ناسوت، ناگاه خود به خواب
(۶۲)
نغلطد که یقظه نیز با آن که اعطایی است، میشود از دست رود.
مراد از بلا نیز آسیبها، آفات و گرفتاریهاست نه بلای ولایی. بلاهای ناسوتی با آن که بدوی و ابتدایی است، حرمانزاست؛ مانند استکبار، استهزا، سستی و بُعد از حق که گاه گرفتار به آن توجه ندارد که چنین بلاهایی در نفس او افتاده است.
آن که به یقظه رسیده است با تهدید این خطر مواجه است که دوباره به خواب و مستی دنیا و به غفلت بگراید. چنین نیست که بیداری باب یقظه دایمی و پایدار باشد و ممکن است به یک لحظه و به یک حرکت نادرستی که اختیار میکند و به یک ظهور یا به یک باطن، بخسبد و از بیداری به خفتن تبدیل رود. باید روزگارِ گرفتاران به بلا و حرمان را که در ورطهٔ هلاکت و سستی افتادهاند دید. عاقبت نامآورانی که شهرت جهانی داشتند و مردهاند و انجام کسانی که در راه بریده و در عشق پایدار نبودهاند! باید به جنایت و آلودگی به گناه بهویژه عاقبت ظلم بر دیگران و حرمان و شکستهایی که در پی آن است التفات داشت! برخی در مقابل حق عناد میورزند و در برابر پروردگار به مخالفت میایستند! باید حقمداری، حقمحوری و حق اندیشی را با عبرتگیری از آنان پاس داشت و حق را شناخت و بر حق ایستادگی و مقاومت داشت.
توجه به اهل حرمان سبب میشود فرد بیدار نعمتهای اعطایی از ناحیهٔ خداوند را بزرگ دارد که ممکن است آن را از دست دهد، بر این پایه، برای نگه داشتن آن پیوسته توجه و تلاش میکند. او نعمتی را که خداوند به او داده است میبیند و لطف و عشقی را که پروردگار به او دارد
(۶۳)
در مییابد و سپاسگزار تن سالم و نفس قویم و محکمی است که خداوند در اختیار او نهاده است و بر آن میشود تا آن را به نیکی پاس دارد و حق آن را بگزارد.
البته چنین نتیجهای برای کسی است که خداوند به او عقل اعطا کرده است. هستند بسیار کسانی که با دیدن شکست دیگران و بلایی که بر آنها وارد آمده است به خرسندی، خندهٔ سخریه میآورند. چنین کسانی غافل و از کمال تهی هستند و مشکل عقلانی دارند. اما کسانی که از آن عبرت میگیرند و خصوصیات آن را نسبت به خود مطالعه میکنند و بر شکستخوردگان مهر و مرحمت میآورند و برای آنان دلنگران میشوند و رأفت و رحمت آنان برانگیخته میشود، افراد عاقلی هستند. برخی نیز افزون بر مرحمتپردازی و عبرتگیری، برای دستگیری از آنان بر میخیزند و خود را ایثار میکنند که آنان اهل کمال هستند.
در قرآن کریم به عبرت گرفتن از اهل بلا و ابتلا سفارش شده است. یکی از موارد آن در بحث اجرای حدود است که میفرماید: «الزَّانِیةُ وَالزَّانِی فَاجْلِدُوا کلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمَا مِئَةَ جَلْدَةٍ وَلاَ تَأْخُذْکمْ بِهِمَا رَأْفَةٌ فِی دِینِ اللَّهِ إِنْ کنْتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْیوْمِ الاْآَخِرِ وَلْیشْهَدْ عَذَابَهُمَا طَائِفَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(۱).
ـ به هر زن زناکار و مرد زناکاری صد تازیانه بزنید و اگر به خدا و روز بازپسین ایمان دارید، در دین خدا نسبت به آن دو دلسوزی نکنید و باید گروهی از مؤمنان در کیفر آن دو حضور یابند.
- نور / ۲٫
(۶۴)
لزوم حضور گروهی از مؤمنان در مراسم اجرای حد برای مطالعه بر اهل بلا و عبرتگیری از آنان است و این که بنگرد فاصلهٔ او که تماشاگر است با اهل بلا چه مقدار است و آیا ممکن است او نیز به دام این بلا گرفتار شود یا نه؟ کسی که این سه عامل شناخت نعمت را در خود تقویت و باز کند میتواند بیداری خود را جلا دهد و آن را تازه کند و زنده نگه دارد.
شیوهٔ مطالعهٔ جنایت
«وأمّا مطالعة الجنایة، فإنّها تصحّ بثلاثة أشیاء: تعظیم الحقِّ، ومعرفة النفس، وتصدیق الوعید».
لأنَّ «تعظیم الحقّ» یوجب تعظیم الجنایة، فإنّ مخالفة العظیم عظیمة، یجب تدارکها، وخصوصا إذا عرف حقارة النفس؛ فإنّ جرأة من هو أحقر الأشیاء علی من هو أعظم العظماء أقبح. فتتشمّر النفس للتنصّل عنها بالتوبة والاستغفار وطلب التمحیص، وإذا صدّق الوعید جدَّ فی ذلک، وزاد فی الطاعة وإصلاح ما أفسده بالمخالفة.
نگاه به گناهکاری خویش با سه چیز درست میشود: بزرگداشت حق، معرفت نفس و راست دانستن تهدیدها.
زیرا بزرگداشت حق سبب بزرگ دانستن گناه میشود؛ چرا که مخالفت با خداوند عظیم، جنایتی بزرگ است و جبران آن لازم است؛ بهویژه اگر فرد گناهکار پستی نفس خود را بشناسد؛ چرا
(۶۵)
که جسارت پستترین چیزها بر بزرگترین بزرگها زشتترین است.
پس نفس به آرامی آماده میشود برای دوری گزیدن از آن به وسیلهٔ توبه، استغفار و پاکسازی و چون تهدیدها را تصدیق کرد در آن جدیت مینماید و در اطاعت و اصلاح اموری میافزاید که با مخالفت، به فساد کشانده است.
در لازمِ نخستِ یقظه از شناخت نعمت گفتیم. نعمت فعل پروردگار است. در این حال، با نگاه به گناهکاری خود به عظمت حق رهنمون میشود که خدای نعمت و فاعل آن است. فرد بیدار با شناخت حقارت نفس و نزول و ضعفی که دارد و با اطمینان به وعیدها و تهدیدها و دستکم نگرفتن و اهمال نداشتن به عذاب الهی میتواند لازم دوم را در خود جلا دهد.
مطالعهٔ جنایت دارای دو جهت است: در یک سوی آن عظمت حق قرار دارد و در جانب دیگر نفس است؛ حق با تمام عظمتی که دارد و نفس با همهٔ ضعف و زبونی. میان آن دو نیز تصدیق وعید است. خداوند میتواند عذابهایی را که وعید داده است محقق سازد. با این لحاظ، کدام عاقل است که دست به جنایت و گناه بیالاید. اگر کسی خداوند را با همهٔ عشقی که دارد بزرگ ببیند، مخالفت با او برای وی سنگین جلوه میکند. مخالفت کردن با منبع مهر و عشق و عظمت، جسارت بزرگی است. کسی که به این اشتباه دچار شده است باید آن را بیدرنگ جبران کند. برای همین است که باید رفته رفته و اندک اندک با نرمی و وفق با
(۶۶)
نفس، جدیت و تلاش داشته باشد گناه را از خود دور کند تا نفس رم نکند و بعد از آن است که میشود با کنترل و مهار نفس، تیغ تیز بر ریشهٔ گناهان کشید. شارح برای همین است که از واژهٔ «تتشمّر» استفاده میکند تا لزوم ترتیب، طمأنینه و آهستگی این کار و نیز تدریجی بودن آن را در هیأت باب تفعیل بیان دارد. در این راه باید بسیار صبور بود و از خود مأیوس نشد و به خویش بدبین نگردید و زود تیر خلاص به خود نزد و نباید مأیوسانه گفت: من دیگر از آدمی شدن دور هستم و توانایی آن را ندارم! باید از خداوند خواست و به جدیت طلب داشت که این منِ نفس با آن که بزرگ مینمایاند هیچ کاری از او ساخته نیست، و تنها لطف خدا و مهتاب محبت و بارش عشق اوست که میتواند راهنمای بنده و دستگیر نفس تفتیدهٔ وی باشد.
فرد بیدار وقتی گناهان خود را لحاظ کرد و زبونی و ضعف نفس خود و عظمت حق تعالی را دید و آن را باور کرد و به تصدیق عذاب جحیم رو آورد در طاعت و اصلاح خرابیها جدیت مییابد و مخالفتهایی را که با مقام ربوبی داشته است به آرامی جبران میکند. جمع این سه گزینه توان مخالفت با حق را از فرد بیدار میگیرد و به او این تصمیم و عزم را میدهد که بهگونهای با مخالفهای خود مقابله کند آن هم به تدریج و با آهستگی و پیوستگی تا بیمار، مأیوس و ناامید نشود.
شناخت فراز و فرود روزگار
«وأمّا معرفة الزیادة والنقصان من الأیام، فإنّها تستقیم
(۶۷)
بثلاثة أشیاء: بسماع العلم، وإجابة دواعی الحرمة، وصحبة السالکین».
إنّما لا یمکن ولا یصحّ «معرفة الزیادة والنقصان» إلاّ بالتعلّم، لأنّها موقوفة علی تمییز المنجیات والصالحات الموجبة للترقِّی وزیادة القرب من الحق فی المرتبة، من المهلکات والسیئات الموجبة للنقصان، المبعّدة من الحقِّ. وذلک لا یکون إلاّ «بسماع العلم» والموعظة وبمعرفة الحرمات ـ وهی التکلیفات والأحکام الشرعیة التی لا یحلّ هتکها ـ حتّی یعظّمها، فإنّ «إجابة دواعیها» تعظیمها بامتثال الأوامر والنواهی الإلهیة.
وذلک لا یتمّ إلاّ «بصحبة العلماء» الزاهدین الصالحین من السالکین، لتتأدّب النفس بآدابهم، وتتخلّق بأخلاقهم، وتستمدّ منهم، وتحسن أحوالها ببرکة أنفاسهم؛ فإنّ النّفس لا تتأثّر بشیء کالصحبة، ولا تترک عاداتها ومقتضیات جبلَّتها وطبیعتها إلاّ بصحبة أهل الصلاح والمنسلخین عن رسوم الطباع وعادات السوء، وهم السالکون ـ قال:
«وملاک ذلک کلّه خلع العادات».
فإنَّ النفس تَعوَّدت بالبطالة والرکون إلی الشهوات واللذّات ومحبّة الخلاعة بمقتضی نشأتها، فیجب عند تیقُّظها أن تخلعها بالتزام العزائم واجتناب الرُخَص، فإنّها لوازم النوم والغفلة، وموجبات الانتکاس والتسفّل، فما لم تخلعها عن نفسها بتعوّد أضدادها لا یمکنها السیر والترقّی.
(۶۸)
اما شناخت سبب افزونی و کاستی «روزها» با سه چیز راست میآید: شنیدن علم، پاسخ دادن به برانگیزندههای حرمت (رعایت حرمت احکام شرعی) و همراهی با سالکان.
معرفت افزونی و کاستی «روزها» محقق و راست نمیشود مگر به آموزش؛ زیرا منوط به تمییز دادن امور نجاتبخش و نیکوییهایی است ـ که ترقی و افزایش قرب به خداوند در مرتبه را سبب میشود ـ از هلاککنندهها و گناهانی که سبب نقص و کاستی و دوری از حق میشود. این امر شکل نمیپذیرد مگر به شنیدن علم و موعظهپذیری و تکرار علم و به شناخت حرمتها ـ که همان تکالیف و احکام شرعی است که هتک حرمت آن جایز نیست ـ تا آن که آن حرمتها را عظیم و بزرگ دارد؛ زیرا پاسخ دادن به برانگیزندهها بزرگداشت آن است با پیروی از اوامر و نواهی الهی.
و این امر صورت نمیپذیرد مگر به همنشینی عالمان زاهد و صالحی که سالک باشند تا نفس به آداب آنان تأدیب شود و به اخلاق آنان متخلق گردد و از (نفسهای قدسی) آنان مدد گیرد و حالات نفس را به برکت نفسهای آنان نیکو گرداند؛ زیرا نفس به چیزی مانند همراهی تأثیر نمیپذیرد و عادات و مقتضیات سرشت و طبیعت خود را ترک نمیگوید مگر به همنشینی با اهل صلاح و بریدگان از رسمهای طبعها و عادات بد که همان سالکان میباشند. خواجه گوید:
(۶۹)
و ملاک تمامی آن کنار گذاشتن عادات است؛ زیرا نفس به مقتضای نشأهٔ خود به بطالت و اعتماد به شهوات و لذات و دوست داشتن هرزگی و گستاخی اعتیاد پیدا کرده، پس لازم است به هنگام بیداری با التزام به عزیمتها و واجبات و دوری از رخصتها و مباحها، آن را از خود کنار گزارد؛ زیرا این امور از لوازم خواب و غفلت و سبب بازگشت به بیماری و واژگونی و پستیطلبی است. بر این اساس، تا امور یاد شده را با عادت دادن خود به ضد آن از نفس خلع نکند، سیر و ترقی او ممکن نمیگردد.
شناخت عوامل افزونی و کاستی روزها و خصوصیات کردار که چگونه در خیرات و شرور مؤثر است و عمری را پر برکت و طولانی یا کوتاه و بیمایه میسازد و شناخت اسباب پیروزی و شکستها در صورتی در نفس نهادینه میشود که به سه عامل اهمیت داده شود که عبارت است از: داشتن علم و آگاهی بر شریعت، دانستن سلوک و نحوهٔ طریقت و زنده نگاه داشتن حرمتها در نفس و رسیدن به حقیقت.
استماع علم
مراد از شنیدن علم همان آگاهی بر احکام شریعت است و همراهی با سالکان، رعایت طریقت و اهتمام به حرمتها، در نگاهداشت حقیقت است. البته برانگیزندههای حرمت و رعایت احترام هستی و پدیدههای آن بدون همراهی با عالمان دینی و صاحبان سلوک و بدون آگاهی بر
(۷۰)
شریعت، ممکن نمیشود و بهتر بود خواجه آن را به عنوان عامل سوم ذکر میکرد.
البته میشود گفت خواجه در اینجا به «حقیقت» به اعتبار این که مقصد است و راه نیست، بلکه حضور حق و وصول به اوست، توجهی ندارد و تنها درصدد بیان شریعت و طریقت است که برای وصول به «حقیقت» حکم طریق را دارد.
امری که باید به آن توجه داشت این است که شریعت و طریقت نمیتواند تمامی اسباب و علل را به سالک نشان دهد، بلکه عمدهٔ حقایق عالم و سلسلهٔ علل را تنها با وصول به حقیقت میتوان یافت. اولیای خدا بهویژه اولیای محبوبی با وصول به حقیقت، علت هر پدیده و کاری را مییابند و آنان از بالا به پدیدههای هستی نظر میافکنند.
اما اولیایی که باید با آنان مصاحبت و همدلی داشت، در مرتبهٔ نخست، اولیای محبوبی هستند و با حضور اولیای محبوبی به سراغ اولیای محبی رفتن مانند دست برداشتن از آب برای وضو و سراغ خاک رفتن برای تیمم است. در این میان، مهم آن است که آنان را با اطمینان شناخت؛ چرا که تشابه وجودی با اولیای کمّل و خُلق و خوی آنان سبب میشود فرد، شاهدِ سِرّ گردد وگرنه هیچ. ملاک را باید از سیره و زندگی حضرات معصومین علیهمالسلام به دست آورد و بدون آگاهی بر این ملاک، ممکن است فرد را به تلبیس ابلیس گرفتار آورد و به دستی دست دهد که نباید داد دست، بلکه باید از او تا فرسنگها آن طرفتر رمید.
فرد بیدار نیاز به علم دارد تا علم، چراغ راه او قرار گیرد و امور
(۷۱)
نجاتبخش و ترقی دهنده را از امور هلاککننده و تنزل دهنده تشخیص و تمییز دهد تا موجبات قرب خود به حق را بیاورد. بنابراین قرب و بعد حاصل نمیشود مگر به علم و موعظه. علم همان آموختن و موعظه تکرار آن علم است.
پاسداشت حرمت حق
باید زمینههای حرمت حق را نگاه داشت و به حقایق ربوبی لبیک گفت. فرد بیدار نیازمند این است که حریم حق و حرم او را بشناسد و شعایر الهی و احکام او را بزرگ شمارد. بزرگ شمردن و تعظیم احکام نیز به عمل به آن است.
همنشینی با زاهدان صالح و سالک که در عین اجتماعی بودن، به سلامت ترک دنیا کرده باشند ـ که امروزه یافت آنان بسیار مشکل و دشوار است ـ برای فرد بیدار لازم است تا نفس فرد بیدار به آداب آنان خو کند، و به اخلاق آنها تخلق پیدا کند و انفاس قدسی ایشان در او مؤثر و کارآمد گردد و حالات وی به واسطهٔ آن نیکو گردد. سالکانی که باید آنان را بیشتر در میان عالمان دینی یافت نه در میان غیر آنان از بزازها، خیاطها و آهنگرهایی که اگر کمالی داشته باشند در کف است نه بر سقف و جورچین جهانبینی آنان، هم درهم است و هم نقصهای آشکار و فراوانی دارد!
تأثیر همنشین
شارح در اینجا گزارهای میآورد که بسیار عالی و پرمعناست و از لحاظ دینی و روانشناسی درست و کامل است و آن این که: «فإنّ النّفس
(۷۲)
لا تتأثّر بشیء کالصحبة»؛ مصاحبت بیش از هر چیزی در نفس اثر دارد.
نفس، عادات شوم خود را تنها با همنشینی با بزرگان معرفت و حقیقت ترک میگوید. کسانی که خود را از عادات عمومی، طبیعی و کلی و رسوم منسلخ کرده و طبیعتها را از خود کندهاند. انسلاخی که بسیار دردناک است. کسانی که از طبیعت نفسانی دور شدهاند و طبیعت خدا و خُلق و خوی خدایی به خود گرفتهاند. کسانی که صاحب علم دینی، تقوا و عدالت و نیز صفای باطن و طهارت نفسی هستند و شریعت و طریقت را با هم دارند و به حقیقت وصول داشتهاند وگرنه غیر آنان گمراه است و نمیتواند کسی را دستگیری کند. کسی قدرت دستگیری دارد که هم شریعت بداند و در کنار علم خود عدالت داشته باشد، و هم طریقت و معرفت. اگر کسی ادعای طریقت داشته باشد بدون شریعت یا عدالت، یا ادعای اجتهاد کند بی آن که معرفت به طریقت و حقیقت داشته باشد و یا شباهت با صاحب دیانت نداشته باشد و زنده و تازه نباشد و درد مردم در جان خود نداشته باشد برای همنشینی نامناسب و زیانآور است.
شناخت حقیقت
خواجه در پایان باب یقظه، کلامی ملکوتی میآورد و میگوید: «وملاک ذلک کلّه خلع العادات». او ملاک و مداری میآورد که میشود با آن، افراد دارای حقیقت و عیار آنان را شناخت و با آنان همنشین شد و آن این که کسی سالک و عارف است که ترک نفسانیت و عادات عمومی کند و به این لحاظ با دیگران تفاوت داشته باشد. نفس آدمی به صورت اولی امر به بدی میکند و طبیعت خودمحوری و خودشیفتگی در نطفه و خون
(۷۳)
و در لقمهٔ آن وجود دارد و کسی عارف میشود که این طبیعت را از خود بیرون کشد و رنگ شریعت، طریقت و حقیقت به خود بگیرد و این رنگآمیزی بدون خلع عادات ممکن نمیشود؛ چرا که نفس، معتاد به بطالت و پناهبرنده و چنگزننده به شهوات است و آن را در خود باز میکند و با بیخیالی، از خیرات روی میگرداند و به تباهی و فساد میشتابد اما فرد بیدار باید تلاش کند برخلاف نفس، به سوی خیرات با استواری گام بردارد و از تباهی و حرمان خلاصی جوید و شلاق بر گردهٔ نفس خویش کشد و رخصتها را از خود بردارد و برای خود جز عزیمت و واجب نشناسد. یعنی کارهایی را که باید انجام دهد برای خود واجب بشمرد، نه مستحب یا مباح؛ زیرا رخصتها و مباحها از لوازم خواب، غفلت و بیخبری و از موجبات پایین آمدن و پایین افتادن است. باید این غفلتها و لوازم آن را از نفس خود جدا ساخت و خویش را به ضد آن عادت داد، وگرنه اعتیاد به امور مباح یا شرور مانع سیر و ترقی میگردد. فرد بیدار باید همانند صالحان و عارفان، نفس خود را تیمار و تربیت کند؛ زیرا رها ساختن نفس؛ یعنی ابتلا به اصطبل ناسوت و طلبیدن عافیت در پی عافیت در عافیتخانهای که دل را به خوشگذرانیها خوش میدارد! اولیای خدا عزیمتها و اعمال شرعی را با سختیهای بسیار بر خود هموار میکردند. عافیت به خودی خود سبب غفلت از گرفتاریها، حرمانها و فقدانهای خویش و موجب غفلت از مشکلات دیگران میشود. عافیت چنان غفلتی بر جان میاندازد که گاه فرد را در غفلت، به اجتهاد میرساند؛ یعنی برای غفلتها، توان توجیه مییابد. برای نمونه، با دیدن فقیری میگوید اگر خدا میخواست، خود به او چیزی میداد، او
(۷۴)
مستحق فقر و ناداری است که چنین بیچارگی میکشد. کسی که عزیمتها از دل او برداشته شده و رخصت بر دل او نشسته است در سراشیبی گمراهی است. فرد بیدار با پذیرش بلا و درد میتواند قرب یابد. بزرگترین چیزی که در سلوک میتواند موانع را بزداید و گشایش در راه ایجاد کند درد است، و ابتلای به عافیت و بیدردی بدترین غفلتِ گمراه کننده است که آدمی را اسیر دست اسم «مضِلّ» میسازد. آدمی با آتشکدهٔ سوز، درد، هجر، سختیها و بلایاست که حرارت مییابد و از آن حرارت، قدرت و انرژی برای حرکت محبانه و عاشقانه میگیرد. اینگونه است که باید از عافیت و بیدردی که نقطهٔ شروع تمام بدبختیهاست به خدا پناه برد و از او توفیق دوری از این بنمایهٔ غفلتزا و گمراهیآور را خواست.
(۷۵)
(۷۶)
(۷۷)
(۷۸)