سیـر سـرخ ( جلد دوم )

 

سیـر سـرخ / جلد دوم


 باب المحاسبة

قال اللّه تعالی: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ»(۱).

وإنّما یسلک طریق المحاسبة بعد العزیمة علی عقد التوبة.

وجه الاستدلال بالآیة علی المحاسبة: أنَّ نظرَ النفس فی ما قدَّمت للآخرة ـ وهو العمل ـ یستلزم وقوفه علی ما یصدر منه من الحسنات والسیئات، فإن کانت الغلبة للسیئات، فالتقوی المأمور بها توجب تکثیر الحسنات وتنقیص السیئات، ولا یکون ذلک إلاّ بالمحاسبة و «سلوک طریق المحاسبة» عند المشایخ بعد إحکام حقائق التوبة.

و «العزیمة» تحقیق القصد والاستمرار علیه، و «العقد» هو العهد الموثق. فالعزیمة علی عقد التوبة هو الإیفاء بما عقد

۱- حشر / ۱۸٫

(۲۱۹)

علیه وأحکم نیته، ممّا عهد اللّه إلی عباده فی کتبه من الإیمان والتوبة وغیر ذلک. قال اللّه تعالی: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»(۱).

خداوند بزرگ مرتبه می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید از خدا پروا دارید و هر کسی باید بنگرد که برای فردا از پیش چه فرستاده است».

راه محاسبه فقط بعد از آهنگ پیمان توبه است که پیموده می‌شود.

نحوهٔ دلیل آوردن آیهٔ شریفه بر محاسبه این گونه است که لحاظ نفس در اعمالی که برای آخرت پیش فرستاده، آگاهی بر نیکی‌ها و بدی‌هایی که از آن صادر شده است را لازم دارد؛ پس اگر بدی‌ها فراوانی داشته باشد، تقوایی که به آن امر شده است موجب زیاد شدن نیکی‌ها و کاستی بدی‌ها می‌گردد و این امر محقق نمی‌شود مگر با محاسبه. پیمودن راه محاسبه در نزد اساتید فن بعد از محکم ساختن حقایق توبه است.

و عزم و آهنگ، همان محقق ساختن قصد و دوام داشتن بر آن است و پیمان همان عهد و میثاق است. و آهنگ پیمان توبه وفای به میثاق بسته شده است که نیت بر آن راسخ گردیده و خداوند با بندگان خود در کتاب‌های آسمانی خویش بر آن پیمان بسته است؛ مانند ایمان و توبه؛ خداوند تعالی می‌فرماید: «ای کسانی که ایمان آورده‌اید به قراردادها وفا کنید».

۱- مائده / ۱٫

(۲۲۰)


 

گذر از توبه به محاسبه

محاسبه در نظر خواجه بعد از توبه قرار دارد؛ زیرا توبهٔ انجام یافته را استمرار می‌بخشد و آن را حفظ می‌کند. توبه مربوط به گناهان گذشته است و محاسبه نیز برای گذشتهٔ آدمی است و آمار و ارقام کارهایی که بر آدمی رفته است را نمودار می‌سازد و نحوهٔ کنترل آن را نشان می‌دهد. محاسبه سبب تحکیم توبه و عهد قلبی و عزیمت می‌شود و توبه کننده را تقویت می‌نماید و به ثبات می‌رساند تا پیمانی را که با توبه آورده است نشکند. پیش از این گفتیم خودداری از گناه آسان‌تر از عمل جراحی توبه و وفق امور و هماهنگ ساختن آن برای آوردن توبه است و در این‌جا می‌گوییم توبه آسان‌تر از پاسداشت، حفظ و استمرار آن است. توبه تنها وقتی که به عقد قلب و به عزیمت، قصد جدی و قوت برسد، دوام پیدا می‌کند و شکسته نمی‌شود. توبه از خطرگاه‌هایی است که به‌راحتی شکسته می‌شود و حفظ آن شرایط فراوانی را می‌طلبد؛ همان‌طور که در مناطق جنگی، پیروزی و گرفتن منطقه‌ای یک مرحله است و سخت‌تر از آن این است که بتوان آن منطقه را در تصرف خود نگاه داشت و پاتک‌های دشمن را دفع کرد.

محاسبه سبب تحکیم و تقویت توبه می‌شود و زمینه را برای استمرار آن فراهم می‌آورد. محاسبه فرع بر شناخت نفس و اعمال آن است. برای داشتن توان محاسبه باید از جهل و نادانی که ریشهٔ تمامی معاصی است دور بود. مرتبهٔ نخست تقوا نیز دور داشتن خود از جهل است و کسی که نفس، مراتب و خصوصیات آن را نمی‌شناسد نمی‌تواند محاسبه داشته باشد.

(۲۲۱)

در سلوک توصیه می‌شود سالک نسبت به نفس و کرداری که دارد سوء ظن داشته و نسبت به آن بدبین باشد تا از خودراضی و خوشبین نگردد و نفس که خوشامدهای خود را با حیله‌های پیچیده در چهرهٔ رضایت خدا و به نفع مردم جلوه می‌دهد، سالک را به گمراهی نیندازد و کرده‌های آن را به حساب خداوند نگذارد. نفس گاه سالک را فریب می‌دهد و او را به بهانهٔ سیری که دارد به انجام بدی‌ها و ناصواب‌ها می‌خواند. نفس چنین نیست که آرام بگیرد و معقول گردد و نیز به دلیل پیچیدگی در حیله‌گری و پنهان داشتن خود، به سادگی قابل شناخت نیست و انگیزه‌های آن به دست نمی‌آید. به نفس باید سوء ظن داشت؛ چنان‌که یوسف صدیق علیه‌السلام می‌فرماید: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱). نفس فرمان‌گری خبیث و زیرک به بدی‌هاست به گونه‌ای که گاه به فرد فرمان نماز می‌دهد تا در پوشش کاری خیر، فرد را به غفلت، گمراهی و معصیت بکشاند و برای نمونه، او را اغفال سازد و به ریا وا دارد.


 

توجه به دشمنی نفس

نخستین امری که سالک باید در باب محاسبه به آن توجه داشته باشد این است که نفس دشمن‌ترین دشمنان و نزدیک‌ترین، بزرگ‌ترین و قوی‌ترین آنان است. هم‌چنین این نفس است که دارای هواست و

  1. یوسف / ۵۳٫

(۲۲۲)

خواهش‌های خود را پروردگار خویش قرار می‌دهد: «اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ»(۱).

وقتی هوا نفس را در خود گرفتار می‌سازد حق را در همه جا به آن می‌دهد و هر کاری را برای او حق و حق او جلوه می‌دهد و او را طلب‌کار، بهانه‌گیر و لوس می‌سازد در حالی که فرد را در پیش خود بسیار خوب و باوقار نشان می‌دهد.

نفس بسیار چموش و نافرمان است. نفس نافرمان این حالت را دارد که اگر تحت اراده بیاید اطاعت می‌کند و چنان‌چه تحت اراده واقع نشود نافرمانی می‌کند. نافرمانی و چموشی آن، گاه از سر قهر است و گاه از سر لطف و مهر. مانند افراد منافق که مرموز عمل می‌کنند و در توافق و هماهنگی آنان کینه، حِقد و عناد وجود دارد.

نافرمان بودن نفس در قالب‌های متفاوت سبب می‌شود سالک به نفس خود حسن ظن نداشته باشد، ولی این بدان معنا نیست که باید به آن سوء ظن داشت و در محاسبه و مواجهه با تحلیل رفتارهای آن وسواس نشان داد و به خود مشکوک بود و از خود ترسید، بلکه باید تلاش نمود واقعیت‌گرا بود؛ زیرا همان‌طور که حسن ظن به نفس باعث اغفال انسان می‌شود، سوء ظن به نفس نیز گاهی گمراهی را در پی دارد. داشتن سوء ظن به خود به مرور زمان سبب سوء ظن به دیگران و همانند

  1. فرقان / ۴۳٫

(۲۲۳)

شکسته‌نفسی‌های بی‌مورد، اغفال‌کننده می‌شود.

درست است حضرت یوسف علیه‌السلام می‌فرماید: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱)، ولی تمام حقیقت آدمی نفس او نیست، بلکه ادراک عقل، وجدان و اراده نیز با آدمی است. بله، شناسایی واقعیت‌ها و این که هدف آدمی از کاری که انجام می‌دهد کام دنیوی است یا انگیزهٔ الهی و خالص دارد مشکل است و نفس دارای پیچیدگی است.

نسبت به نفس نه باید بدبین و بددل بود و نه خوش باور. محاسبه با معرفت و شناخت ادراکی محقق می‌شود و محاسبات عملی فرع بر محاسبات نظری است و تا کسی حلال‌ها و حرام‌ها و گناهان و حیله‌های نفس را نشناسد، از پس محاسبه بر نمی‌آید. این جهل و شرک است که ریشهٔ تمامی گناهان است و کسی که خباثت و عناد نداشته باشد چنان‌چه از جهل و شرک رها شود محال است به معصیت دچار گردد؛ یعنی هر کسی به میزان معرفت و توحید خود، قدرت دوری از گناه و عصمت می‌یابد. البته در اولیای الهی باید از فضیلت سخن گفت و این فضیلت است که مراتب تمام و أتمّ پیدا می‌کند و جهل و شرک از حریم آنان دور است؛ چنان‌که می‌فرماید: «فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ»(۲).

دوری از جهل در آیهٔ شریفه که خواجه آن را به عنوان شاهد این باب آورده است وجود دارد و فراز: «اتَّقُوا اللَّهَ» در «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَلْتَنْظُرْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ لِغَدٍ» به تقوا و خویشتن‌داری از ریشهٔ گناه که جهل است توصیه دارد؛ چرا که «اتَّقُوا اللَّهَ» اطلاق دارد و آن را در بر می‌گیرد، ولی شارح آن را به عمل و گناهان فرعی و شاخه‌ای اختصاص می‌دهد و

  1. یوسف / ۵۳٫
  2. بقره / ۲۵۳٫

(۲۲۴)

از یادکرد ریشهٔ گناهان که جهل و نداشتن معرفت است غفلت می‌ورزد. در محاسبه باید ریشه‌های گناه را لحاظ داشت و به صورت ریشه‌ای، گناهان را مورد شناخت قرار داد و ریشهٔ گناهان جهل است. شروع تقوا با معرفت است و کسی که معرفت و بصیرت ندارد نمی‌تواند حرکتی دور از گناه، انتخابی سالم و گزینشی درست داشته باشد.

با دفع جهل است که زمینه برای دفع شرک فراهم می‌شود. البته، افزون بر جهل و شرک، خباثت و عناد نیز سبب معصیت می‌شود و گناهان برآمده از این دو بسیار وحشتناک‌تر از گناهانی است که ریشهٔ آن جهل و شرک است.


 

معرفت؛ ورودگاه محاسبه

ورودگاه باب محاسبه، معرفت است و سالک از باب یقظه تا وصول به توحید همواره مشکل معرفت و نقص در شناخت دارد و جهل و ناآگاهی‌هایی که دارد پای وی را از حرکت باز می‌دارد و او را به پرتگاه انحراف و گمراهی یا بریدگی می‌بَرد. شروع محاسبه با معرفت است و در محاسبه، نخست باید معرفت خود را تقویت کرد و رشد داد نه آن که عمل بسیار انجام داد. مشکل امروز جوامع مسلمان نداشتن معرفت، بیداری و بصیرت است وگرنه در عمل، میلیاردها نماز در هر هفته گزارده می‌شود و میلیون‌ها حج انجام می‌شود و می‌شود وجوهات دینی نیز بیش از ده رقم باشد بدون آن که نتیجه‌ای عاید جوامع مسلمان گردد. برتری معرفت بر کردار عملی را در کتاب «گفتارهای عرفانی» توضیح داده و در آن‌جا گفته‌ایم: عرفان بر دو قسم نظری و عملی است. از نظر فلسفی، عرفان

(۲۲۵)

عملی فرع بر عرفان نظری است؛ یعنی ارزش هر عملی به اندیشهٔ آن عمل است؛ از این رو هم در فلسفه و حکمت و هم در عرفان، ارزش عرفان عملی و نیز ارزش حکمت یا فلسفهٔ عملی به عرفان نظری و فلسفهٔ نظری است. عرفان عملی به خودی خود هیچ موقعیتی ندارد و این عرفان نظری و بلندای آن است که عرفان عملی را ارزش و موقعیت می‌دهد و آن را منتج می‌سازد.

برای نمونه، در فضیلت کردار حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در روایت است: دو رکعت نماز یا ضربت شمشیر ایشان در روز خندق برتر از عبادت ثقلین (جن و انس) است. برتری تمامی کردار حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام که در این روایات تنها دو نمونه از آن ذکر شده است و عمومیت دارد از تعداد رکعات نماز نیست، نماز که همین رکوع و سجود خاص است، این برتری برای معرفتی است که آقا امیرمؤمنان علیه‌السلام نسبت به عبادت و حقیقت داشته‌اند. معرفتی که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام آن را این گونه بیان می‌فرماید: «مَا عَبَدْتُک خَوْفا مِنْ نَارِک وَلاَ طَمَعا فِی جَنَّتِک وَلَکنْ وَجَدْتُک أهْلاً لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُک»(۱). ارزش عرفان عملی یا فلسفه و حکمت عملی متفرع بر نظر و دانش آن کار است.

یکی از عواملی که سبب شده عرفان عملی رواج و رونقی نگیرد و آن‌چه که هست نیز نتیجه نبخشد این است که آنان که به عرفان عملی روی می‌آورند در عرفان نظری کاری نکرده‌اند و قوت اعتقادی و باور

  1. بحار الانوار، ج ۶۷، ص ۱۸۶٫ خدایا تو را از ترس آتش و به طمع بهشت عبادت نکردم، بلکه تو را شایستهٔ عبادت یافتم، پس پرستش و بندگی‌ات کردم.

(۲۲۶)

صحیح ندارند. عرفان عملی بیش‌تر قابل احساس و تجربه است تا عرفان نظری. گزاردن نماز، داشتن چله، رکوع و سجودهای طولانی بهتر خود را نشان می‌دهد تا معرفت که به دست نمی‌آید و ملموس نمی‌باشد.

خواجه این باب را با عنوان «محاسبه» بر وزن مفاعله می‌آورد. باب مفاعله معنای شراکتی بودن انجام کار توسط چند فاعل کارا را می‌رساند. بنابراین سالک نخست باید شریک خود در محاسبه را بشناسد. شریک سالک در انجام هر کاری تمامی پدیده‌های هستی و حضرت حق تعالی است و حتی حسابرسی او نیز مشاعی است. «یوْمِ الْحِسَاب»(۱) که از نام‌های قیامت است روز محاسبه نیز هست؛ چنان‌که در مورد اصحاب یمین می‌فرماید: «فَسَوْفَ یحَاسَبُ حِسَابا یسِیرا»(۲).

در مفهوم محاسبه، معرفت نهفته است؛ چرا که حساب‌رسی امری تجرّدی است و کردار شکل مادی دارد. در محاسبه باید زمینهٔ معرفت را دنبال کرد. در عرفان محبوبی، اصل بر معرفت است و این سالکان محب و ضعیف و سالکان ریاضتی هستند که اصل را بر عمل و ریاضت می‌گذارند و برخی نیز به تهذیب اخلاقی توصیه دارند و عمل به آموزه‌های اخلاقی و سفارش به نوحه بر نفس و ندبه بر معاصی و گریه و زاری را پیش می‌گیرند و کم‌تر توجه دارند آیا ماده و محتوایی که در انگیزش مورد استفاده قرار می‌دهند دارای بینش و معرفت درستی است یا نه.

  1. ص / ۱۶٫
  2. انشقاق / ۸٫

(۲۲۷)

قرآن کریم حتی در سفارش به عمل، راه علم و معرفت را پیش می‌کشد و می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنْجِیکمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ ذَلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ»(۱). قرآن کریم ایمان را همان عقد قلبی بر معرفت می‌داند و عمل را فرع بر علم می‌شمرد. متأسفانه از آن‌جا که دانشیان ظاهرگرا بر ترویج عمل سرمایه گذاشته‌اند جامعه معرفت و بصیرت را پی‌گیر نشده و به اقتضای طبیعی این که افراد جامعه به بزرگان و اشراف می‌نگرند، پی‌گیر معرفت نشده‌اند به گونه‌ای که دیگر حتی حلال‌ها و حرام‌ها را به‌خوبی نمی‌شناسند. قرآن کریم با ندای بلند بارها «فَاعْلَمُوا» آورده و برای نمونه فرموده است: «فَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَوْلاَکمْ نِعْمَ الْمَوْلَی وَنِعْمَ النَّصِیرُ»(۲). وقتی معرفت نباشد، بیش از هشتاد سال عبادت در شخصیت فرد تأثیری ندارد و ممکن است با سال‌ها کفر و الحاد تفاوتی نداشته باشد، بلکه رذایل اخلاقی و غیر انسانی چنین فردی و دنیاطلبی او بیش از اهل کفر باشد.

در دین اسلام معرفت چنان اهمیت دارد که حتی شب قدر که برای عبادت در نظر گرفته شده بیش‌ترین ثواب برای تحقیق علمی و تألیف وارد شده است؛ چنان‌چه برخی از عالمان از جمله صاحب المیزان، کتاب خود را در این شب به پایان برده‌اند. البته معرفت غیر از علم است و علم ـ حتی علم فلسفه و عرفان ـ لحاظ اعدادی و مقدمی برای معرفت

  1. صف / ۱۰ ـ ۱۱٫
  2. انفال / ۴۰٫

(۲۲۸)

دارد. معرفت نیاز به دل خلوت، تنهایی و انس با حقیقت نفس خود و حق تعالی و حقایق هستی و نیاز به سلوک دارد و کسی که به انواع کثرت‌ها و مشغله‌ها و مشاغل از کار تا مشاهدهٔ شبکه‌های تلویزیونی، ماهواره‌ای و اینترنت و تلفن ثابت و همراه تا رایانه و تبلت مشغول است فرصتی برای عزم و قصد و تحکیم نیت و خلوت دل و وصل به معرفت و یقین ندارد. عزم و قصد آدمی بدون تنهایی و خلوت با خود و بدون معرفت محکم نمی‌شود. معرفت را حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام دارد که می‌گوید هر کسی نسبت کذب به حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله دهد، بی‌درنگ او را می‌کشم بدون آن که به دادگاه نیازی باشد؛ چرا که به وحی و به رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله یقین دارد و اوست که می‌فرماید اگر تمامی پرده‌ها کنار رود بر معرفت و یقین من افزوده نمی‌شود: «لو کشف لی الغطاء ما ازددت یقینا»(۱).

سالک بدون انس با خلوت به معرفت نمی‌رسد. خلوتی که هیچ صدایی در آن به گوش نرسد؛ زیرا هر صدایی نامحرم و مزاحمی برای جرعه‌نوشی از کوثر معرفت است. ما از معرفت در بخش دهم و در حقایق سخن خواهیم گفت.


 

ارکان عزیمت

«والعزیمة لها ثلاثة أرکان: أحدها أن تقیس بین نعمته وجنایتک.

وهذا یشقّ علی من لیس له ثلاثة أشیاء: نور الحکمة، وسوء الظنّ بالنفس، وتمییز النعمة من الفتنة».

  1. ابن شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۳۱۷٫

(۲۲۹)

أی أن تقیس بین نعمة اللّه تعالی علیک وجنایتک، فتعلم أنَّ حقّ النعمة أن تشکر وقد کفرته، فتقیس حسناتک ـ التی هی من باب شکر النعمة ـ إلی سیئاتک ـ التی هی من باب کفرانها ـ فتحاسب نفسک، لتعلم أیهما أرجح.

وإنّما یتوقّف تیسیرها علی الأمور الثلاثة؛ لأنَّ «نور الحکمة» هو علم الفقه، ولا یمکن الاهتداء إلی معرفة الحسنة والسیئة إلاّ به.

و «سوء الظنّ بالنفس» اعتقاد أنّها مأوی الشرّ، لیغلب علی ظنّه أنّها لا تفعل خیرا خالصا لوجه اللّه أصلاً، إلاّ أن یرحم اللّه تعالی کما قال تعالی حکایةً عن یوسف علیه‌السلام : «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱)، فیمکنه إتقان تفتیش عیوبها ـ وهو الحزم ـ فإنّه مع حسن الظنّ فی حقّها لا یکاد یری عیبها.

و «أمّا تمییز النعمة من الفتنة» فهو أن تفرّق بین النعم التی یراد بها الإحسان، والنعم التی یراد بها الاستدراج؛ فإنَّ الأولی هی التی تجمعک علی اللّه تعالی بأن تشاهدها منه ولا تمیل بک إلی الغیر، والثّانیة هی التی تفرّقک عن اللّه تعالی بالنظر إلی الغیر.

قصد جدی بر توبه دارای سه رکن است: یکی آن که میان نعمت حق و گناه خود مقایسه کنی.

۱- یوسف / ۵۳٫

(۲۳۰)

این قیاس برای کسی آسان است که دارای سه ویژگی باشد: نور حکمت، سوء ظن به نفس و شناخت نعمت (احسان) از فتنه (استدراج).

یعنی میان نعمت خداوند بر خود و گناه خویش مقایسه کنی و بدانی که حق نعمت به این است که آن را شکر گویی و تو آن را کفران نموده‌ای و نیکی‌های خود را که از باب شکر نعمت است با گناهان خویش که از باب کفران نعمت است دراندازی و نفس خود را مورد محاسبه قرار دهی تا بدانی کدام یک برتری دارد.

همانا آسانی و سهولت این مقایسه به سه امر گفته شده بستگی دارد؛ زیرا نور حکمت همان دانش فقه است که شناخت نیکی و بدی رهنمون داده نمی‌شود مگر به آن.

و بداندیشی به نفس باور این معناست که نفس جایگاه بدی است تا بر پندار خویش این اصل را که نفس به هیچ وجه کاری را به خیر و خالص برای خداوند انجام نمی‌دهد مگر آن که خداوند بر آن رحم آورد، چیرگی دهد؛ چنان‌که به نقل از حضرت یوسف می‌فرماید: «نفس به‌قطع به بدی امر می‌کند؛ مگر کسی را که خدا رحم کند» پس برای او جست‌وجو از عیب‌های نفس محکم می‌گردد و این (بداندیشی) احتیاط و حزم‌اندیشی است؛ زیرا با خوش باوری به نفس عیب‌های آن دیده نمی‌شود.

(۲۳۱)

اما تفکیک نمودن نعمت از فتنه به این است که میان نعمت‌هایی که احسان از آن اراده شده با نعمت‌هایی که از آن استدراج خواسته شده تفاوت نهد؛ زیرا نعمت احسانی تو را به این معنا وفق می‌دهد که بیابی این نعمت از خداوند است و به غیر او رغبتی نداشته باشی، ولی نعمت استدراجی تو را از خداوند با لحاظ غیر جدا می‌کند.


 

مقایسهٔ میان نعمت و معصیت

خواجه بر این عقیده است که نخست توبه است که مشکلات پیشین را هموار می‌کند و محاسبه ابزاری برای کنترل وضعیت فعلی سالک است و محاسبه را باید استمرار توبه و متفرع بر آن شمرد و توبه نقطهٔ شروع محاسبه است. توبه با محاسبه از تزلزل حفظ می‌شود و ثبات پیدا می‌کند.

محاسبهٔ انگیزه، ثبات توبه را تصحیح می‌کند؛ زیرا ممکن است عامل حدوث توبه که بیش‌تر نگرانی حاصل از احساس گناه و جریحه‌دار شدن از ندای وجدان یا ترس از عوارض گناه است با عامل بقای آن تفاوت کند و در محاسبه باید عامل بقا چیزی باشد که دارای ارزش بالاست تا عزم سالک را برای حفظ آن محکم دارد. عزم و استحکام توبه نیازمند قوت فکر و نظر و اراده است که بدون انگیزه‌ای درست و ارزشی محقق نمی‌شود و مانع شکسته شدن توبه نمی‌گردد.

ابقای توبه نیازمند عزم است و عزم بدون معرفت و مقایسهٔ میان نعمت و معصیت و شناخت فتنه و حیلهٔ عوالم طبیعی و تابیدن نور حکمت در نفس، جزم و محکم نمی‌شود. سالک بدی‌های خود را با

(۲۳۲)

الطاف الهی مقایسه می‌کند و درمی‌یابد چه مقدار بده‌کار است و کاستی دارد و نه تنها از خداوند طلبی ندارد، بلکه منت خدا را بر سر دارد. کسی که از خدای خود طلب‌کار می‌شود و توقع برآمدن خواسته‌ای را از او دارد نور حکمت بر نفس او نتابیده است. کسی که با آوردن کم‌ترین خوبی و خیر طلب‌کار می‌شود همان خوبی‌ها سبب گمراهی، خودفریبی و خودخواهی او شده است و باید یا فعل خیر را از خود دور کند یا مشکل و آفتی که او را به چنین خودشیفتگی، خودبینی و خودخواهی انداخته است درمان کند تا از خداوند یا اولیای او طلب‌کار نشود. فرد طلب‌کار نادان است و معرفت و آگاهی ندارد.


 

اتهام نفس

برای داشتن عزم باید به نفس خود حسن ظن نداشت که خواجه و شارح آن را در تعبیری اشتباه به صورت داشتن سوء ظن به نفس آورده‌اند. باید به نفس حسن ظن نداشت و عبادت و زهد و مسلمانی نفس سبب نشود آن را نیک، خوب و رام پنداشت.

البته پیش از این گفتیم باید واقع‌بین بود و نفس به صورت اولی به بدی‌ها امر دارد، ولی این امر اقتضایی نفس سبب نمی‌شود سالک به نفس خود بدبین شود. امر به بدی اقتضای نفس است که توجه و معرفت می‌تواند این اقتضا را مهار سازد. نسبت به نفس نه باید سوء ظن داشت و نه حسن ظن و چنین نیست که نفس حیله و فریب نداشته باشد و هر کاری را که می‌آورد برای خداوند باشد. داشتن سوء ظن حتی به نفس امری

(۲۳۳)

منکر است و باید از آن نهی داشت نه آن که به آن توصیه کرد، ولی نباید ساده‌اندیش و زودباور بود و خود را با آوردن عملی خیر، نیکوکردار پنداشت. بله، پیش از محاسبه باید نفس را در معرض اتهام قرار داد؛ به این معنا که به آن حسن ظن نداشت تا با محاسبهٔ نفس، حقیقت آن را به دست آورد و واقع بین گردید.

مؤمن در صورتی که مورد عنایت پروردگار باشد، نفس وی بسیار امرکننده به بدی و اماره نیست و او نباید به خود سوء ظن داشته باشد و چنان‌چه خود را در خسران ببیند خطا می‌کند. سوء ظن چنین کسی به خود باعث وسواس، تزلزل، یأس و پریشانی در گرفتاری‌ها می‌شود. این که نفس اقتضای به بدی دارد به مؤمنی که مورد عنایت و مرحمت خداوند است ارتباطی ندارد. افرادی که در سازمان‌های اطلاعاتی کار می‌کنند به کسی خوش‌بین نیستند. چنین افرادی همین که اصل را بر بدبینی می‌گذارند، چه بسا نهادی می‌یابند که خود از همه بدتر می‌شوند و حتی به همسر و فرزند خود نیز با بدبینی رفتار می‌کنند. کسی که سوء ظن به دیگری دارد اولین چیزی را که از دست می‌دهد سلامت خود است. البته باید به واقع‌بینی توصیه داشت و نه خوش‌باور بود و نه بداندیش. نفسی که به سوء ظن مبتلا شود و آینهٔ فهم آن مستوی نیست، بلکه محدب یا مقعر است و کارهای خیر دیگران را به بدی توجیه می‌کند و حتی اولیای الهی را به دلیل داشتن نظرگاه از این زاویهٔ خاص، نمی‌تواند درست و راست ببیند.

سوء ظن رفته رفته انحراف، ترس و خیالات را به جان آدمی می‌اندازد

(۲۳۴)

و فرد را به توهم می‌افکند. انسان باید در اندیشه و نفس خود واقع‌بین باشد و بداند اقتضای اولی نفس آن است که اماره به بدی‌هاست، ولی همین نفس چنان‌چه مورد مرحمت و عنایت خداوند باشد در خسران نیست و فعلیت آن این است که تعادل داشته باشد. البته نباید زود باور نمود که مورد عنایت و از اهل ایمان و متوسلان به کردار نیک و بردباری است! نباید ساده‌اندیش بود و اصل را بر خوبی همه گذاشت و نباید بدبین بود و اصل را بر بدی همه گذاشت، بلکه باید واقع بین و اهل احتیاط بود و به هر سخن و کرده‌ای بی‌درنگ ترتیب اثر نداد تا به کشف واقعیت نایل شد و حرمت مؤمنان را نیز لکه‌دار نکرد.

شارح برای آن که سوء ظن به نفس را تصحیح و توجیه کند، برای آن به آیهٔ شریفهٔ «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱) استدلال می‌کند. این آیه که سخنی نقل شده از حضرت یوسف علیه‌السلام است در زمانی گفته شده است که بی‌گناهی حضرت یوسف در فتنهٔ زلیخا برای همگان به اثبات رسید. فتنه‌ای که قرآن کریم از آن چنین سخن می‌گوید: «وَرَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَغَلَّقَتِ الاْءَبْوَابَ وَقَالَتْ هَیتَ لَک قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لاَ یفْلِحُ الظَّالِمُونَ. وَلَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَهَمَّ بِهَا لَوْلاَ أَنْ رَأَی بُرْهَانَ رَبِّهِ کذَلِک لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَالْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ(۲)»؛ و آن که وی در خانه‌اش بود خواست از او کام گیرد و درها را چفت کرد و گفت بیا که از آنِ توام. گفت: پناه بر خدا، او آقای من است، به من جای

۱- یوسف / ۵۳٫

  1. یوسف / ۲۳ ـ ۲۴٫

(۲۳۵)

نیکو داده است. به‌قطع ستم‌کاران رستگار نمی‌شوند. و در حقیقت، آهنگ وی کرد و اگر برهان پروردگارش را ندیده بود، آهنگ او می‌کرد. چنین بدی و زشت‌کاری را از او بازگردانیم، چرا که او از بندگان مخلَص ما بود.

این آیات قصهٔ زلیخا را بازگو می‌کند که زنی بوده است دارای سطوت و شوهر وی هم‌چون موم در دستان او نرم و فرمانبردار بوده است نه آن که بر زلیخا مسلط و چیره باشد و این نکته از آیهٔ «فَلَمَّا رَأَی قَمِیصَهُ قُدَّ مِنْ دُبُرٍ قَالَ إِنَّهُ مِنْ کیدِکنَّ إِنَّ کیدَکنَّ عَظِیمٌ»(۱)؛ چرا که زلیخا را به صورت جمع می‌آورد؛ گویی در همهٔ شؤون دولتی و حکومتی حضور دارد و گویی قدرتی نافذ است و نیز سوء پیشینهٔ زلیخا را نیز می‌رساند و او پیش از این نیز حیله‌هایی داشته است. زلیخا قدرتی در سایه بوده است که در کارهای مهم حکومتی دخالت می‌کرده و تصمیم می‌گرفته است. هم‌چنین او زنی فهمیده و نیز مؤمن البته معتقد به بت‌ها بوده است؛ چرا که حضرت یوسف علیه‌السلام در برابر خواستهٔ شهوانی او برای وی استدلال می‌آورد و در آن بحبوحه از خداوند خود می‌گوید و می‌فرماید: «مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَای إِنَّهُ لاَ یفْلِحُ الظَّالِمُونَ». نفس یوسف رام است که چنین محکم «مَعَاذَ اللَّه»می‌گوید و در برابر زلیخا با تمامی زیبایی، رعنایی، سطوت، غلبه و شیفتگی که به یوسف داشته است، بی‌درنگ و به سرعت «مَعَاذَ اللَّه»می‌آورد؛ یعنی پناه به خدا که ممکن نیست من به هیچ وجه مرتکب گناه شوم؛ هرچند زنی چون زلیخا مرا به خود بخواند که بهایی سنگین دارد. یوسف با اختیار خود «مَعَاذَ اللَّه» می‌گوید و آن را بسیار محکم و استوار می‌آورد؛ یعنی حتی اگر زلیخا وی را به مرگ محکوم کند،

  1. یوسف / ۲۸٫

(۲۳۶)

باز هم تن به گناه نمی‌دهد و البته به کنایه به زلیخا هشدار می‌دهد که او از ظالمان است؛ آن‌جا که می‌فرماید: «إِنَّهُ لاَ یفْلِحُ الظَّالِمُونَ». آیهٔ بعد نیز در مقام تبرئهٔ حضرت یوسف علیه‌السلام است و در هیچ جا سخنی از این نیست که یوسف آهنگ گناه داشته است، بلکه نفس یوسف مورد رحمت الهی است و چنین نفسی نمی‌تواند اماره به بدی باشد؛ چنان‌چه در عمل، به اثبات رسیده است.

سوء ظن به نفس برای پیش از محاسبه است؛ به این معنا که نباید حکمی داشت و به نیکی خود ترتیب اثر داد، ولی در محاسبه باید واقع‌بین بود و حکم و تصدیقی بدون تصور درست نداشت. در محاسبه باید توجه داشت نفس اقتضای بدی دارد و نه فعلیت بدی و میان مقام اقتضا و فعلیت تفاوت است و حضرت یوسف مقام اقتضای نفس را می‌فرماید و نه فعلیت آن را که در عمل نشان داده است جزو مخلَصان و بندگان محبوب و مورد عنایت خداوند است که نفس وی به هیچ وجه به بدی نمی‌گراید و به عنایت الهی جز خیر از او صادر نمی‌شود؛ چرا که او با پیشامد گناه محکم و استوار، بی‌درنگ «مَعَاذَ اللَّه» می‌گوید و نیز در ادامه هم زلیخا و هم خود بر عصمت خویش گواهی می‌دهد: «قَالَ مَا خَطْبُکنَّ إِذْ رَاوَدْتُنَّ یوسُفَ عَنْ نَفْسِهِ قُلْنَ حَاشَ لِلَّهِ مَا عَلِمْنَا عَلَیهِ مِنْ سُوءٍ قَالَتِ امْرَأَةُ الْعَزِیزِ الاْآَنَ حَصْحَصَ الْحَقُّ أَنَا رَاوَدْتُهُ عَنْ نَفْسِهِ وَإِنَّهُ لَمِنَ الصَّادِقِینَ. ذَلِک لِیعْلَمَ أَنِّی لَمْ أَخُنْهُ بِالْغَیبِ وَأَنَّ اللَّهَ لاَ یهْدِی کیدَ الْخَائِنِینَ. وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی إِنَّ رَبِّی غَفُورٌ رَحِیمٌ»(۱).

حضرت یوسف در این آیه از نفس دیگران و نفس اقتضائی سخن

  1. یوسف / ۵۱ ـ ۵۳٫

(۲۳۷)

می‌گوید؛ یعنی نفس کلی و عمومی که رها، یله و تربیت‌ناشده و رام نگردیده است نه نفس مورد رحمت و عنایت حق تعالی که رام و تربیت شده است. نفس حضرت یوسف به گاه امتحان و در مقام عمل و ابتلا نشان داده است جز عصمت، صداقت و سلامت ندارد و نفس وی مطمئنه است که کم‌ترین خیانتی در آن نیست و البته تمامی این کمالات را به عنایت الهی به صورت فعلی داراست.

به هر روی توصیه به سوء ظن به نفس خود در مقام محاسبه اشتباه است و سبب انواع بیماری‌های روانی؛ مانند: وسواس، سستی، کندی، غفلت، ترس و نداشتن اعتماد به نفس بلکه به تعبیر درست، اعتماد به حق می‌شود. کسی که معتقد است نفس در شر و بدی اصالت دارد از بهبود آن ناامید و مأیوس می‌گردد؛ در حالی که این اصل بر ناسوت حاکم است که در یک لحظه می‌شود فرد بدکرداری به خیر بگراید و نیکوکاری به بدی و شرّ درافتد.


 

مکر الهی

سومین نکته‌ای که عزم را جزم می‌سازد توجه به حیله‌های الهی است. گاه انجام عمل خیری برای کسی نقطهٔ شروع حرمان او و سبب دوری وی از خداوند و حیلهٔ الهی است که به او در قالب عمل نیک وارد شده است؛ در حالی که وی می‌پندارد مقرب است که توفیق چنین عمل خیری را داشته است. عمل خیری که جز فتنه، امتحان و ابتلا چیزی نیست و در آینده، جهت بُعد و حرمان خود را می‌نمایاند.

چنین نیست که هر معنویت و کمال عبادی و روحی و نیز علم، قدرت،

(۲۳۸)

ثروت و زیبایی نعمت باشد، بلکه برخی از آن‌ها برای فتنه و استدراج است و اعطای آن با سقوط، نابودی و هلاکت وی برابر است. سالک باید نعمت را از استدراج تشخیص دهد تا بتواند خود را از آفات و بلایایی که چهرهٔ لطف دارد و مکر الهی در آن پنهان است ایمن دارد و البته پناه‌گاهی جز عنایت خداوند نیست. نعمت چیزی است که قرب پروردگار را در پی دارد و موجب انس با خداوند می‌شود و چیزی استدراجی است و فتنه و حیلهٔ الهی در آن نهفته است که باعث بُعد و دوری از خدا و ثقل نسبت به پروردگار می‌شود. عبارت شارح در این‌جا بسیار زیبا و ملاکی که به دست می‌دهد بسیار به‌جاست.

نعمت‌هایی مانند علم، زهد، عبادت، غنا و ثروت به خودی خود کمال نیست و گاهی خنجر فتنه و ابتلا در پشت چهرهٔ نشاط‌انگیز آن پنهان است و وی را از خداخواهی باز می‌دارد و به دنیادوستی می‌کشاند. برای شناخت نعمت از استدراج نمی‌توان ساده‌اندیش بود و ظاهر امر را ملاک قرار داد؛ زیرا هر نعمتی قابل تبدیل به نقمت است، چنان‌که قرآن کریم برای ظالمان مایهٔ خسارت می‌شود: «وَلاَ یزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَارا»(۱).

البته نور اعطایی و دهشی حکمت از ناحیهٔ خداوند سبب می‌شود کسی میان نعمت و نقمت نیامیزد و فریب نخورد و معرفت بیابد. تنها صفای نفس و توجه به خداوند است که می‌تواند در این مهم دستگیر

  1. اسراء / ۸۲٫

(۲۳۹)

آدمی باشد و او را در پیچ و خم‌ها و مشکلات هدایت کند تا راه را گم نکند و به تکبر و غرور نیفتد و به خود غره نشود و خودفریب و خودشیفته نگردد.

توبه با آوردن سه امر گفته شده ثبات می‌گیرد. امور گفته شده به حرکت بر اساس لطف و قدرت خداوند و صفای دل قوام می‌گیرد و به زرنگی، ذکاوت و قدرت نیست.

کسی که علم، ثروت و موقعیت مادی یا معنوی خویش را به رخ بندگان خدا می‌کشد و از آنان آزرده‌دل می‌گردد و کم‌ترین انتقادی از ناحیهٔ آنان را بر نمی‌تابد، نعمت وی برای او نقمتی است و اگر او این موقعیت را نداشت و خود را چیزی نمی‌پنداشت چنین از بندگان خدا دل‌آزرده نمی‌گشت و بر آنان خشم نمی‌گرفت. کسی نعمت دارد که رفته رفته با بندگان خدا مهربان‌تر و برای آنان افتاده‌تر می‌شود و خاک راه همگان می‌گردد به گونه‌ای که حتی گرد و خاک راه نیز او را دعا می‌کنند و کسی که کمالات وی سبب استکبار، تکبر، نخوت و تعصّب‌های شخصی شده است و به خودبرتربینی و خودخواهی بیش‌تر مبتلا شده است، نعمت‌های او باطنی نقمتی دارد که نفس او را چنین آلوده ساخته است.

کسی دارای قرب است که هرچه به کمالات، خیرات و معنویات نزدیک می‌شود، فروتنی، افتادگی، مهربانی، محبت، صفا و صمیمیت او به تمامی پدیده‌ها بیش‌تر شود، نه آن که کمالات او سبب گردد وی فردی پرتوقع شود که در این صورت به حرمان الهی مبتلا شده است در حالی که تا به چالهٔ قبر نهاده نشود و در پایگاه عدل الهی قرار نگیرد نمی‌تواند

(۲۴۰)

بفهمد که دچار استکبار و خودبرتربینی شده است. گاهی غفلت انسان را فرا می‌گیرد و باور نمی‌کند وی با تمام خوبی‌ها و ایمانی که دارد، خطر سهمگین‌تری در کمین اوست. به‌ویژه آن که چنین کسی در برابر خداوند حجت ندارد، زیرا به آن علم و آگاهی داشته و زیر بار پذیرش و عمل به آن نرفته است. هر نعمتی می‌تواند نقمت و برای استدراج باشد حتی دعاها و ذکرهایی که به صورت روزانه گفته می‌شود. باید این خطر را جدی گرفت و برای دوری از آن از برادران دینی التماس دعا داشت و هم‌دیگر را دعا کرد که کسی به صورت ناگهانی به نقمت گرفتار نشود؛ زیرا هر چیزی می‌تواند نعمت یا نقمت باشد. برای نمونه، اگر اشتغال به علم سبب شود نماز قضا گردد یا به تأخیر افتد و حرمت طاعت الهی پاس داشته نشود، همان علم نقمت است. هیچ امری کمالی نباید مانع طاعت شود. تمامی نعمت‌های الهی می‌تواند برای ابتلا و فتنه باشد تا آدمی با آن چگونه برخوردی داشته باشد. استدراج در کمین تمامی بندگان است. بندگانی که بیش‌تر در غفلت هستند و بزرگی، جبروت، جلال و درایت حق از ذهن آنان دور است. نعمتی که امروز برای آن خوش‌حالی می‌کند، می‌شود به یک لحظه سنگین‌ترین مصیبت‌ها را برای آدمی پیش آورد.

خداوند می‌تواند هر بنده‌ای را به هر گونه‌ای که بخواهد زمین بزند. اولیای معصومین علیهم‌السلام چون حق تعالی را به خوبی می‌شناختند حرمت او را پاس می‌داشتند. خداوند همان‌طور که مهربان و رؤوف است، قاطع، قامع، باطش و کبیر نیز می‌باشد و می‌تواند بنده‌ای را پیاپی و پشت سر هم به زمین بزند. باید به مهربانی و بزرگواری خداوند پناه برد و ارزش کار خود

(۲۴۱)

را تکیه‌گاه قرار نداد و بارها گفت: «اللهمّ افعل بی ما أنت أهله ولا تفعل بی ما أنا أهله». باید به بزرگی خداوند پناه برد و فقط به عنایت الهی چشم امید داشت نه آن که ساده باور بود و گفت خداوند می‌بخشد؛ همان‌طور که اولیای معصومین علیهم‌السلام از خشیت خداوند، رنگ رخسارهٔ خود را می‌باختند و باید باور کرد که خداوند خداوند است. باید از این که مورد غفلت نفس واقع شد به خداوند پناه برد.


 

تفاوت منت طاعت و حجت سرپیچی

«والثّانی تمییز ما للحقّ علیک عمّا لک أو منک، فتعلم أنَّ الجنایة علیک حجّة، والطاعة علیک منّة، والحکم علیک حجّة؛ ما هی لک معذرة».

الرکن الثّانی هو أن تمیز بین ما للحقّ علیک من الفرائض والواجبات التی هی الطاعات ـ فإنّها منّة للّه علیک ـ وبین ما لک نفعه أو ما منک یصدر حتّی تستحقّ به علیه أجرا. فإنّ العبد لا یستحقّ بالعمل أجرا، إذ القیام بحقّ العبودیة واجب، ولا تفی طاعتک بشکر نعمه، فإنّها نعمة أخری منضمّة إلی سائرها، فلیس لک بها أجر.

وکذا الجنایة علیک حجّة، لکونها من مقتضیات عینک، فهی منک جنیت بها علی نفسک وعرّضتها للعقاب وقد أوجب علیک الاجتناب منها.

«والحکم بها»؛ أی حکم اللّه تعالی فی قضائه وقدره بها أیضا حجّة علیک؛ لأنَّ الحکم بها تابع للعلم، والعلم تابع لما

(۲۴۲)

علیه عینک فلا تکون الحجّة علیک معذرة لک، فإن ظننت أنَّ الحکم عذر لک فلست من هذا المقام فی شیء.

رکن دوم آن است که تفاوت نَهِی میان آن‌چه برای حق تعالی است از آن‌چه برای تو یا از توست. و بدانی که سرباززدن، حجتی بر علیه تو و پیروی منتی بر توست و حکم بر تو حجت است و پوزشی برای تو نیست.

رکن دوم عزیمت این است که بازشناسی میان آن‌چه برای حق تعالی است از امور لازم و واجباتی که طاعت است با آن‌چه که به سود توست یا از چیزهایی که از تو صادر می‌شود و به سبب آن شایستهٔ اجر از جانب خداوند می‌شوی منتی از ناحیهٔ خداوند است؛ زیرا بنده با عمل، شایستهٔ اجری نمی‌گردد؛ چرا که قیام به حق عبودیت و بندگی آن‌گونه که باید باشد واجب است و طاعت تو به شکر نعمت نمی‌رسد؛ زیرا هر طاعتی نعمتی دیگر است که به نعمت‌های پیشین افزوده می‌شود؛ پس برای تو به سبب آن اجری نیست.

هم‌چنین گناه و گردن‌افرازی بر علیه تو حجت و دلیل است؛ زیرا از مقتضاهای عین ثابت توست؛ پس جنایت از ناحیهٔ توست که بر خود به سبب آن جنایت کرده‌ای و خود را در معرض عقاب قرار داده‌ای با آن که دوری از آن را بر تو واجب ساخته بود.

مراد از حکم به جنایت؛ حکم خداوند در قضا و قدر است که

(۲۴۳)

آن نیز حجت بر علیه توست؛ زیرا حکم به آن تابع علم خداوند است و علم تابع عین ثابت توست؛ پس حجت بر علیه تو (حکم خداوند و قضا و قدر او) پوزش و عذری برای تو نیست و اگر می‌پنداری حکم عذری برای تو هست، از این مقام در چیزی نمی‌باشی.

گفتیم عزیمت دارای سه رکن است. رکن نخست آن مقایسهٔ نعمت و جنایت بود که در پرتو سه امر معرفت، نداشتن حسن ظن به نفس و تفاوت نهادن میان نعمت و نقمت محقق می‌گشت.

رکن دوم عزیمت عبارت است از شناخت تفاوتی که میان منت و حجت است.

نعمت‌هایی که خداوند به بندگان خود عطا نموده از جمله احکام تکلیفی و وظایف شرعی منت، لطف و عنایت بر آن‌هاست.

اگر خدای متعال برای بندگان احکام تکیلفی و واجبات و محرمات و امور الزامی نداشت آنان نیز همانند چارپایان و حیوانات بودند. تمامی نعمت‌ها از جمله عقل، حکمت، ایمان، کردار نیک و عمل به وظیفه و تکلیف منت و اعطای خداوند است که به بنده توفیق آن را داده است و بنده باید شکرگزار این توفیقات گسترده باشد و هرچه این توفیقات و شکرگزاری بیش‌تر باشد، بنده بیش‌تر منت الهی را داراست و طلبی از این ناحیه برای او نیست.

هم‌چنین ارتکاب کاستی‌ها، لغزش‌ها و گناهان حجت خداوند بر علیه بندگان است؛ چرا که خداوند به بنده هم عقل داده و هم پیامبران و

(۲۴۴)

رسولان خود را برای او برانگیخته و نیز کتاب‌های آسمانی را نازل کرده و به بنده قدرت انتخاب و گزینش و اراده و اختیار داده است و بنده با ارادهٔ خود، گناه را اختیار می‌کند و خود را به معصیت می‌آلاید و حجت بالغه تنها برای خداوند است که در ناسوت، هم حجت باطن؛ یعنی عقل و هم حجت ظاهر؛ یعنی پیامبران الهی و وحی را با تمامی امور لازم دیگر به بنده اعطا کرده است: «قُلْ فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَلَوْ شَاءَ لَهَدَاکمْ أَجْمَعِینَ»(۱). این در حالی است که بنده هرچه دارد از آن خداست و هر نیرو و توان و سلامتی که دارد نیز از اوست و بنده با سوء اختیار خود این سرمایه را که به صورت مشاعی در آن دخالت دارد تباه نموده و به‌جای شکرگزاری، به گناه رو آورده؛ در حالی که حتی در صورت شکر نعمت نیز منت و عنایت خداوند بر او چیره است.

شارح در توضیح این مطلب که خواجه آن را درست آورده به خطا رفته است و یکی از نظرگاه‌های اشتباه جناب محی‌الدین در فصوص الحکم را برای توجیه و توضیح این مطلب آورده است. وی می‌گوید خداوند از آن رو بر بنده حجت دارد که علم وی تابع معلوم و عین ثابت است. او عمل بنده و علم خداوند را تابع اعیان ثابته دانسته است. ما می‌گوییم اعیان ثابته مطلبی درست است و تحقق دارد و یکی از راه‌های توجیه علم خداوند است، ولی نباید آن را به گونه‌ای تقریر کرد که سبب جبرگرایی و سلب اراده و اختیار از آدمی و نفی مسؤولیت از او شود. درست است

  1. انعام / ۱۴۹٫

(۲۴۵)

اعیان ثابته ظهور اسما و صفات الهی است، ولی چنان‌چه هر چیزی بدان ارجاع داده شود، باید همان را مسؤول کردار آدمیان در ناسوت دانست؛ در حالی که آدمیان به میزان قدرت و اختیاری که دارند به صورت مشاعی مسؤول کردار خود می‌باشند. چگونگی این مطلب را در شرح تفصیلی و گسترده‌ای که بر فصوص الحکم و نیز مصباح الانس داریم و منبعی مطمئن در شناخت عرفان محبوبان الهی و نیز دانش‌نامه‌ای جامع در این زمینه است آورده‌ایم و خوانندهٔ محترم را برای دریافت حقیقت مطلب در این زمینه به آن شرح ارجاع می‌دهیم و از تکرار آن در این‌جا خودداری می‌ورزیم.

سخن خواجه در این‌جا این است که توبه در صورتی بقا و استمرار پیدا می‌کند و بنده‌ای می‌تواند حساب خود را با خداوند هموار کند و میزان بده‌کاری و طلب‌کاری خود را بشناسد و به محاسبه رسد که دارای عزیمت باشد و عزیمت تصمیم محکمی است که محاسبه‌زاست. این امر نیز از ارکان عزیمت است که بنده خود را میان منت و حجت الهی درگیر بداند و خود را بده‌کار خداوند بشناسد و از او طلبی نداشته باشد و بنده چنان‌چه طاعت داشته باشد غرق منت و لطف الهی است و در صورتی که مرتکب گناه شود باید مجازات شود؛ زیرا حجت خداوند بر او تمام است و بنده عذری برای این کردهٔ خود ندارد. این مطلب که خواجه آن را آورده است بیانی درست و حایز اهمیت است و واژهٔ «حکم» در عبارت وی باید به صورت اقتضایی لحاظ شود نه فعلی و توجیه این مطلب به اعیان ثابته انحرافی از ناحیهٔ شارح کاشانی است. البته

(۲۴۶)

پردازش شارح در ترتیب مطلب بهتر از عبارت خواجه است؛ زیرا نخست طاعت و سپس جنایت و حکم بر آن را آورده است.

مقام اعیان ثابته و اسما و صفات الهی و نیز شرایط ناسوتی مانند نطفه، وراثت و والدین و نیز لقمه‌ای که ارتزاق می‌شود و خاکی که بر آن زندگی می‌کند و نیز مربی و محیط تربیتی تمامی به صورت اقتضایی بر بنده مؤثر است و این بنده است که با سوء اختیار خود و البته به صورت مشاعی این اقتضا را به شکل گناه به فعلیت می‌آورد در حالی که توان آن را دارد با سعی و تلاش بیش‌تر و تحمل فشار افزون‌تر، آن را به صورت نیکی و صواب فعلیت دهد. قضا و قدر و حکم به شقاوت یا سعادت و مقام اعیان ثابته تأثیر اقتضایی دارد و نه فعلی و حتی فرزند زنا نیز تا در ناسوت است قابلیت تغییر و تبدیل به نیکی‌ها را به صورت مشاعی دارد و شرایط اقتضایی سبب جبر نمی‌شود. البته این شرایط به صورت مشاعی بر هر چیزی مؤثر است و هر کسی به میزان دخالت خود در ارتکاب جنایت باید پاسخ‌گوی آن باشد و چنین نیست که فرد مبتلا به گناه، در گناه خود تنها باشد، بلکه هر کسی به میزان تأثیری که در تحقق آن داشته است بازخواست می‌شود و از نیکی آنان کاسته و به میزان تأثیرگذاری آنان بر فرد گناه‌کار به حساب وی نهاده می‌شود و چنین نیست که گناه‌کار در گناه خود دستی نداشته باشد. کسانی که زمینهٔ گناه را برای دیگران فراهم می‌آورند، نیکی‌های آنان به حساب آن گناه‌کاران گذاشته می‌شود و به جایی می‌رسد که برخی از اهل ایمان نصیبی از بهشتی که برای آنان در نظر گرفته شده بود نخواهند داشت و دیگران وارث بهشت آنان می‌گردند؛

(۲۴۷)

چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «وَاجْعَلْنِی مِنْ وَرَثَةِ جَنَّةِ النَّعِیمِ»(۱).

خداوند برای بسیاری از انسان‌ها در قضای خود حکم به بهشتی بودن آن‌ها داده است؛ اما آنان در دنیا با قَدَر خود و قدرت انتخاب و اراده‌ای که دارند بهشت خویش را به دنیا می‌فروشند و جهنم را برای خود بر می‌دارند. طبیعی است بهشتی که خداوند برای آنان تهیه دیده است با همهٔ نعمت‌هایی که دارد بدون صاحب می‌شود. حضرت ابراهیم علیه‌السلام در این آیه از خداوند می‌خواهد وی را از این بهشت‌ها بدهد که صاحبی ندارد. وی هم بهشت خود را می‌خواهد و هم از چنین بهشت‌هایی می‌طلبد وگرنه اگر می‌خواست وارث بهشتیانی گردد که برای ابد در آن هستند چیزی به وی نمی‌رسید. باید از خود ترسید که از بهشتیان رانده شده نبود و باید ملاحظهٔ مؤمنانی را نمود که چشم به جایگاه این رانده‌شدگان دارند گویی دیگر امیدی به بهشتی شدن آنان نیست. آیا می‌شود گفت مثل طلحه و زبیر از این افراد هستند که نخست اهل ایمان بودند اما عاقبتی خوش نداشتند و در برابر صاحب ولایت مستصعب؛ حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام عَلم مخالفت برافراشتند. عالمی که جز خود کسی را نمی‌پذیرد و حتی خود را از امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بزرگ‌تر می‌بیند، ملعون آقای خود می‌شود؛ چرا که او ظاهر را می‌بیند و حضرت بر اساس ولایت و باطن، کار می‌کند. منظور همان کسی است که با حسین بن روح درافتاد. صاحب ولایت همانند خداوند حکیم

  1. شعراء / ۸۵٫

(۲۴۸)

است. او مقام جمعی دارد و چنین نیست که فقط مهر و محبت داشته باشد. دل‌نازکی و رقّت قلب برای کسی است که معلول است و کاستی دارد و واجد مقام جمعی نیست. مهر صاحب مقام جمعی با عدالت و حکمت همراه است.

در این آیه نیز حضرت ابراهیم می‌خواهد وارث اموالی گردد که صاحب و مالک ندارد. بهشت‌هایی که قرار است برای برخی از مؤمنان باشد اما آنان عاقبت به خیر نگردیدند و دوزخی گشتند و مؤمنانی که هم خود گناه می‌کنند و هم گناه‌کار درست می‌کنند و نیکی‌های آنان به گناه‌کاران داده می‌شود از این گروه هستند و چنین گناه‌کارانی وارث بهشت آنان می‌شوند. وارث به معنای جایگزین است.

به هر روی نکتهٔ بسیار سنگین و پر اهمیت کتاب در فراز گفته شده این است که بنده به هیچ وجه طلب‌کار خداوند نگردد. سلوک گردنه‌های سهمگینی دارد و سالک نباید در پیشامد خطرها و ابتلاءات که فشار سهمگینی بر وی می‌آورد و نیز در نعمت‌های معنوی و خیرات و طاعات و عباداتی که می‌آورد و نیز در قربی که به اولیای الهی برای او حاصل می‌شود و به اطاعت و خدمت آنان در می‌آید طلب‌کار خداوند گردد.


 

داشتن میزان وقت

والثّالث: أن تعرف أنَّ کلّ طاعة رضیتها منک فهی علیک، وکلّ معصیة عیرت بها أخاک فهی إلیک. فلا تضع میزان وقتک من یدیک».

(۲۴۹)

إنّما الطاعة المرضی بها عن نفسک علیک، لأنَّک إذا رضیت بها فقد توهّمت أنّک وفّیت حقّ اللّه تعالی بها ورضیت من نفسک بأنّها أدّت ما علیها من حقّ اللّه تعالی وأی طاعة منها تلیق بحضرة سیدها ومتی أدّت حقّه وکیف وفّیت بها حقّه وهی حقّ منه علیک؛ فإذا رضیتها له، فهی علیک، لا لک.

وإنّما تعییرک أخاک بمعصیة رجوع المعصیة إلیک، لأنّک إذا عیرته بها فقد نزّهت نفسک منها وبرّأتها ورضیت منها وأعجبت بعصمتها وظننت أنّک خیر منه. فمعصیتک أکثر من معصیته، فقد آلت المعصیة إلیک أفحش وأعظم ممّا کانت علیه، إذ عسی اللّه أن یعفو عنه ویغفر له ذنبه، ویعاقبک بها.

ثمّ إنّ الشیخ ـ رضی اللّه عنه ـ نصحک وقال: فلا تضع میزان المحاسبة بالعدل من یدیک فی تمییز هذه الأشیاء وموازنتها علی ما ینبغی، حتّی لا تضیع وقتک، إذ الخلل فی الموازنة فی وقت المحاسبة تضییع له.

رکن سوم آن است که بشناسی هر طاعتی که از آن خشنود می‌شوی بر علیه توست و هر گناهی که بر برادر خود عیب می‌گیری به سوی تو باز می‌گردد. پس میزان وقت خود را از دست مده.

همانا طاعتی که خود از آن خشنودی بر ضرر توست؛ زیرا اگر بدان رضا باشی به این پندار گرفتار شده‌ای که حق خداوند تعالی را با آن وفا کرده‌ای و از خود راضی شده‌ای که حقوقی که خداوند بر تو دارد را به‌جا آورده‌ای و چه طاعتی است که

(۲۵۰)

شایستهٔ درگاه بزرگی چون خداوند باشد و چه وقت و چگونه می‌توانی آن حق را بگذاری در حالی که همان حقی از او بر عهدهٔ توست که اگر از آن خشنود گردی بر ضرر توست نه به نفع تو.

همانا چنان‌چه برادر خود را به گناهی عیب بگیری و او را سرزنش نمایی آن گناه به سوی تو باز می‌گردد؛ زیرا اگر او را به آن گناه سرزنش نمایی به این معناست که خود از آن پاک و دور و از آن خشنود هستی و از پاکی خود به عجب و بزرگ‌بینی گرفتار آمده‌ای و می‌پنداری که از او بهتر هستی. پس گناه تو بیش از گناه اوست و گناهی زشت‌تر و بزرگ‌تری از آن‌چه او مرتکب شده به سوی تو آمده است؛ زیرا امید است خداوند او را عفو کند و گناه او را ببخشاید و تو را به آن گناه عقاب کند.

جناب شیخ ـ که خداوند از او خشنود باد ـ بعد از آن، تو را خیرخواه گردیده و گفته است: ترازوی محاسبه را به عدل در شناخت این امور و مقایسهٔ آن چنان‌چه شایسته است از دست مده تا وقت تو هدر نشود؛ زیرا کاستی در این تطبیق در گاه محاسبه از بین بردن آن است.


 

دوری از خودشیفتگی

خواجه عبداللّه انصاری در این فراز نکته‌ای مهم در باب محاسبه را گوشزد می‌کند که محاسبه بدون رعایت آن به خلل و کاستی دچار می‌گردد. نکته‌ای که تعبیر دیگری از آن، پیش از این گذشت و آن این که

(۲۵۱)

سالک نه باید از خودراضی گردد و از خداوند طلب‌کار شود و نه این که بنده‌ای از بندگان را به خداوند بده‌کار بداند؛ هرچند آنان گناه‌کار باشند و جز خود را به خداوند بده‌کار نداند و در یک کلمه، خودراضی و خودشیفته نباشد. نباید بندگان خدا را هرچند گناه‌کار باشند به خدا بده‌کار دانست؛ چرا که شاید خداوند تمامی آنان را بخشیده باشد.

این که سالک نور یقظه بر او تابیدن گرفته و از گناهان خود توبه نموده و عزم بر خوبی دارد و به محاسبه رو آورده است نباید سبب شود وی خود را بنده‌ای خوب بداند به گونه‌ای که خوب بودن خود را تعییر و سرزنش بر دیگران آورد و بر گناه دیگران از این باب که او خوب است و آنان گناه‌کار، خرده بگیرد و تنقیص بر آنان داشته باشد. البته امر به معروف و نهی از منکر غیر از سرزنش بندگان خدا و وارد آوردن نقص و عیب بر آنان است. سرزنش دیگری سبب می‌شود آن تنقیص به خود فرد بازگردد؛ چرا که سالک نباید وقت خود را با چنین اموری تباه کند و محاسبهٔ خود را آسیب رساند. سالک باید نسبت به خود سخت‌گیر باشد و نسبت به بندگان خدا ـ هر کسی که باشد ـ دارای مشی سهله و روش سمحه و برخورد آسان باشد؛ چرا که ممکن است خداوند همه را ببخشد، ولی او را مورد عفو قرار ندهد و با عدل و حکمت خود با او مواجه شود. سالک هرچه در مقامات معنوی و منازل ربوبی پیش می‌رود باید به دیگران علاقه، محبت و حسن ظن پیدا کند و به آنان امیدوار باشد، نه این که از خودراضی گردد و نسبت به دیگران بغض و عناد پیدا کند و بدبین شود؛ چرا که ممکن است خدای تعالی همه را دریابد و تعییر و سرزنش او بر

(۲۵۲)

بندهٔ خود را نبخشد، بلکه او را رها سازد و به حرمان مبتلا گرداند. این در حالی است که چیزی برای سالک نیست تا از آن خرسند گردد و هرچه هست از اوست و بر بندگان خود منت و لطف داشته که این خیرات و کمالات را به آنان داده است. خداوند هم «باعث» است و هم «وارث» و وظایف دینی از باب ادای تکلیف گزارده می‌شود و طاعت به معنای اطاعت است نه آوردن چیزی. هرچه هست در بساط حق تعالی است و لطف و منت اوست و بنده از خود چیزی ندارد. او طاعت را به اطاعت می‌آورد و از باب این که او فرموده است نه از باب این که بخواهد بساط و انبانی داشته باشد که با طاعت پر شده است. بلکه تمامی اعمال از اوست نه این که این عمل را که من آورده‌ام برای خدا قرار داده‌ام. کسی در میان نیست تا بتواند عملی بیاورد؛ چنان‌که می‌فرماید: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱).

کسی که عمل را از خود می‌بیند و آن را بزرگ می‌پندارد و به عملی که آورده است راضی است، در گمراهی و خسران است.

کسی که دیگری را بر گناهی که دارد سرزنش می‌گیرد و بر او خرده‌ای خودخواهانه دارد به خودبزرگ‌بینی و بیماری خودشیفتگی و نیز تفاخر مبتلا شده است. در روان‌شناسی می‌گویند وقتی کسی از دیگری بدگویی می‌کند، نخست باید به خود او بدبین شد؛ چرا که حتی اگر راست بگوید او یک گناه مرتکب شده است و گناه او ممکن است بر اثر بی‌توجّهی و

  1. انعام / ۱۶۲٫

(۲۵۳)

قصور باشد ولی بدگویی وی گناهی ارادی و اختیاری است و خودراضی بودن فرد و خودشیفتگی او را می‌رساند. افراد خودشیفته همیشه بر رأی خود پافشاری دارند و هرگز نمی‌پذیرند دچار اشتباه می‌شوند.

باید توجه داشت زشتی گناهِ تعییر و بزرگ‌تر بودن آن به این سبب است که گناه آن فرد ممکن است گناهی نفسی باشد، ولی گناه وی غیری است و نیز ممکن است آن فرد توجه نداشته و با قصور آن را آورده باشد، ولی وی با توجه و التفات، دست به گناه می‌آلاید و ممکن است آن فرد برای لذت‌بردن گناه کرده است، ولی در تعییر لذتی نیست وگرنه فرد به سادیسم مبتلاست، اما شارح آن را از این باب زشت‌تر می‌داند که ممکن است خداوند آن را نبخشد و به زشتی ذاتی آن توجه ندارد.

خواجه در پایان سفارش می‌کند سالک راه خدا چینش محاسبه را به‌گونه‌ای قرار ندهد که آن را با دست خود فاسد و تباه سازد؛ به این معنا که محاسبه نباید خالی از معرفت باشد؛ به‌طوری که فرد حساب‌گر را ازخودراضی و خودشیفته سازد و چنان خودبزرگ‌بین شود که تعییر و سرزنش بر دیگران آورد و وقت خود را با پرداختن به غیر و با گناه هدر دهد. در محاسبه باید همواره از خداوند و از بندگان او راضی بود و از کسی ناراحتی و گِله‌ای نداشت و بر کسی خرده و سخریه نگرفت، بلکه حتی امر به معروف و نهی از منکر و نصیحت را باید از این باب که حکم و امر خدا و قانون شریعت است آورد. حتی در اجرای حدود فردی که حد را جاری می‌سازد حق تعییر و مسخره نمودن خطاکار را ندارد. در تاریخ، سرنوشت طلحه و زبیر عبرت‌آموز است که عمری زیر پرچم رسول

(۲۵۴)

خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شمشیر زدند و چه رنج‌ها که بر خود هموار نکردند و چه جنگ‌ها و دلاوری‌ها که نداشتند، ولی خود در پایان از دشمنان بزرگ خدا و از بدخواهان صاحب ولایت شدند و چنان سقوط نمودند که از بسیاری کسانی که در راه دین به دست آنان کشته شدند فروتر رفتند. این فرجام می‌رساند تلاش دیروز آنان برای خداوند نبوده که خداوند اجر آنان را این گونه داده است؛ چرا که خداوند اجر هر کس را به تناسب نیت و عملی که دارد می‌دهد. همانند واقعهٔ طلحه و زبیر در تاریخ تکرارپذیر است و می‌شود کسانی که نامشان به ایمان و تقوا بلند است و حنجرهٔ آنان بر بام جهان فریاد می‌کشد فردا عاقبتی زیر داشته باشند؛ چنان‌چه در ردیف شمرها و خولی‌ها و یا در درکی بدتر از آنان درآیند.

(۲۵۵)

(۲۵۶)

(۲۵۷)

(۲۵۸)

مطالب مرتبط