سیـر سـرخ ( جلد دوم )

 

سیـر سـرخ / جلد دوم


باب التّوبة

قال اللّه تعالی: «وَمَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولَئِک هُمُ الظَّالِمُونَ»(۱).

حرّض علی التوبة بتصدیر الباب بالآیة الدالّة علی أنَّ الظلم منحصر فی من لم یتب؛ فلذلک قال:

«فأسقط اسم الظلم عن التائب».

فإنَّ مفهوم الحصر أن لیس بظالم من تاب، قال:

«والتوبة لا تصحّ إلاّ بعد معرفة الذنب».

فإنّ التوبة هی الرجوع عن مخالفة حکم الحقّ إلی موافقته، فما لم یعرف المکلّف حقیقة الذنب وکون الفعل الصادر عنه مخالفا لحکم الحقّ، لم یصحّ له الرجوع عنه. قال:

«وهی أن تنظر فی الذنب إلی ثلاثة أشیاء: إلی انخلاعک من العصمة حین إتیانه، وفرحک عند الظفر به، وقعودک علی الإصرار عن تدارکه مع یقینک بنظر الحقّ إلیک».

فسَّر معرفة الذنب بالنظر إلی أنّه إذا خالف الحقّ کان

  1. حجرات / ۱۱٫

(۷۹)

منخلعا عن عصمة اللّه وقت مخالفته، فکان ضالاًّ عن سواء السبیل، لقوله تعالی: «وَمَنْ یعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۱) والمعلّق بالشرط عدم عند عدمه، فإذا لم یعتصم فقد ضلّ، ولو اعتصم باللّه لعصمه اللّه، فلم یخالفه؛ فإذا تبین ضلاله بالمخالفة رجع إلی الموافقة، وإذا علم فرحه عند الظفر بإتیان الذنب حزن وتدارک، وإذا أحسّ بالقعود عن تدارکه مصرّا ـ أی مستمرّا علی الذنب ـ ندم وجدّ فی التدارک وتلافی التقصیر، وعزم علی ترک المعاودة؛ وذلک لا یکون إلاّ إذا تیقّن بنظر الحقّ إلیه عند المخالفة؛ وإلاّ کان کافرا ـ ولا توبة للکافر.

فظهر أنَّ مراد الشیخ ـ رضی اللّه عنه ـ من معرفة الذنب معرفة لوازمه، وما یوجب صحّة عزمه فی الرجوع عنه وترک العود إلیه.

ـ خداوند می‌فرماید: «و هر که توبه نکرد، آنان خود ستم‌کارند».

خواجه با آغازیدن این باب به آیهٔ شریفه ـ که دلالت دارد بر این که ظلم منحصر در کسی است که توبه نکرده ـ به انجام توبه تشویق کرده است.

خداوند عنوان ظلم را از توبه‌کننده انداخته است؛ زیرا مفهوم حصر آن چنین است: کسی که توبه کند ظالم نیست.

خواجه گوید: توبه درست نمی‌شود مگر بعد از شناخت گناه.

۱ آل عمران / ۱۰۱٫

(۸۰)

توبه همان بازگشت از مخالفت حکم حق به هماهنگی با آن است و تا زمانی که مکلف حقیقت گناه و این که کرده‌ای که از او سر زده مخالف حکم حق است را نشناسد، بازگشت از آن برای او درست نمی‌آید.

خواجه گوید: شناخت گناه آن است که سه چیز را در گناه خویش لحاظ کنی: بیرون آمدن خود از عصمت به هنگام ارتکاب گناه، شادی تو به هنگام موفقیت بر انجام آن، بازنشستن از پایفشاری بر جبران آن در حالی که یقین داری حق بر تو نظر انداخته است.

شیخ شناخت گناه را به مطالعه بر این معنا تفسیر کرد که چون مخالفت حق نماید، به گاه مخالفت، از عصمت خداوند بیرون می‌رود، پس گمراه از راه اعتدال است؛ چنان‌چه خداوند می‌فرماید: «و هر کس به خدا تمسک جوید به‌قطع به راه راست هدایت شده است»؛ پس چیزی که بر شرط معلق شده با انتفای شرط منتفی می‌گردد؛ بر این اساس، (کسی که مرتکب گناه شده) چون به خدا تمسک نجسته گمراه گردیده است و چنان‌چه به او پناه گیرد خداوند او را حفظ می‌کند و آن فرد مخالفت حق نمی‌کند؛ پس چون گمراهی او با مخالفت آشکار شد به موافقت باز می‌گردد و چون شادی خود با دستیبابی بر گناه را آگاه شد ناراحت می‌گردد و آن را جبران می‌کند و چون بازنشستن خود از جبران گناه در حالی که پایفشاری دارد؛ یعنی در حالی که گناه را تکرار می‌کند،

(۸۱)

پشیمان می‌شود و در جبران و تلافی کاستی خود تلاش دارد و تصمیم بر ترک بازگشت می‌گیرد و این مهم محقق نمی‌شود مگر آن که بر نظر حق تعالی به او در هنگام مخالفت خویش یقین نماید وگرنه کافر است و توبه‌ای برای کافر نیست.

(از آن‌چه گذشت) روشن شد مراد شیخ ـ که خدا از او خشنود باد ـ از شناخت گناه شناخت لوازم آن و چیزهایی است که سبب درستی تصمیم او در بازگشت از گناه و رها کردن رجوع به آن است.


 

عدم تناسب آیه با باب

خواجه دومین باب بدایات را توبه قرار داده است. بعد از این خواهیم گفت آیا چیدمان وی شایسته است و آیا بعد از باب «یقظه» باید باب «توبه» قرار گیرد یا «محاسبه»؟

آن‌چه در این‌جا می‌خواهیم بگوییم این است که جناب خواجه همانند باب یقظه، از لحاظ یادکرد از آیهٔ باب، شروعی نامناسب دارد؛ زیرا آیه‌ای را برگزیده است که تمامی اقسام توبه را در بر نمی‌گیرد و تناسب حداکثری با این باب ندارد. وی فرازی می‌آورد که تنها توبه از گناهان عملی را بیان می‌دارد و توبه‌های اعتقادی و توبه از کفر، طغیان و عناد را شامل نمی‌شود. خداوند در سورهٔ حجرات می‌فرماید:

«إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَینَ أَخَوَیکمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ. یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا لاَ یسْخَرْ قَومٌ مِنْ قَوْمٍ عَسَی أَنْ یکونُوا خَیرا مِنْهُمْ وَلاَ نِسَاءٌ مِنْ نِسَاءٍ عَسَی أَنْ یکنَّ خَیرا مِنْهُنَّ وَلاَ تَلْمِزُوا أَنْفُسَکمْ وَلاَ تَنَابَزُوا بِالاْءَلْقَابِ بِئْسَ الإِسْمُ الْفُسُوقُ

(۸۲)

بَعْدَ الاْءِیمَانِ وَمَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولَئِک هُمُ الظَّالِمُونَ»(۱)؛ در حقیقت، مؤمنان با هم برادرند؛ پس میان برادرانتان را سازش دهید و از خدا پروا بدارید، امید که مورد رحمت قرار گیرید. ای کسانی که ایمان آورده‌اید، نباید قومی قوم دیگر را ریشخند کند، شاید آن‌ها از این‌ها بهتر باشند و نباید زنانی زنان (دیگر) را (ریشخند کنند) شاید آن‌ها از این‌ها بهتر باشند، و از یک‌دیگر عیب مگیرید و به هم‌دیگر لقب‌های زشت مدهید. چه ناپسندیده است نام زشت پس از ایمان، و هر که توبه نکرد، آنان خود ستم‌کارند.

بهتر بود خواجه در بزرگداشت آیهٔ شریفه، صدر آن را نیز ذکر می‌کرد تا معنای آیه، خود را به صورت کامل و درست نشان دهد. موضوع این آیه همان‌طور که از آیهٔ پیشین به دست می‌آید خطاب به اهل ایمان است و همین خطاب است که اهل کفر، عناد و الحاد را خارج می‌کند و اهل ایمان را از فسق و معصیت برحذر می‌دارد.

هم‌چنین موضوع توبهٔ ذکر شده گناهان اخلاقی است و مؤمنان را از تحقیر یک‌دیگر نهی می‌کند.

آیهٔ شریفه می‌فرماید با وجود ایمان در دل مؤمنان و آگاهی آنان بر ناشایست بودن تحقیر برادران ایمانی، باید از این گناه توبه کنند وگرنه به ظلم آلوده می‌شوند و با نزول این آیه و آگاهی دادن بر معصیت بودن

  1. حجرات / ۱۰ ـ ۱۱٫

(۸۳)

تحقیر برادران ایمانی و ناروایی آن، جایی برای ارتکاب آن نمی‌ماند و باید از آن توبه کرد و ترک توبه، ظلم است؛ یعنی ترک توبه از خود این معصیت بالاتر است. پرواضح است کسی که توبه نمی‌کند، در حقیقت اصرار بر انجام گناه دارد و اصرار بر گناه با ارتکاب اصل گناه تفاوت دارد و بدتر از آن است؛ چرا که ارتکاب گناه می‌شود از سر غفلت و ضعف باشد، ولی اصرار بر گناه و تکرار آن از سر غفلت و ضعف نیست و با هوشیاری و عناد همراه است و دل بستن به معصیت و مخالفت با حق را نشان می‌دهد و تکرار و تسرّی گناه، گناه‌کار حرفه‌ای درست می‌کند نه صرف گناه.

در فراز: «وَمَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولَئِک هُمُ الظَّالِمُونَ» ظلم به صورت فعلی و در هیأت «الظَّالِمُونَ» آمده و بدین معناست که گناهانی که عنوان شد ظلم فعلی دارد.

شناخت توبه بدون شناخت معصیت ممکن نیست و با توجه به این که معصیت مراتبی دارد، توبه نیز دارای درجاتی می‌گردد و آن را به توبهٔ عامی، خاص و خاص الخواص تقسیم می‌کند و آیهٔ یاد شده تنها توبهٔ عام را بیان می‌دارد و توبهٔ خاص در آن نیست؛ چنان‌چه آیهٔ شریفهٔ: «وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعا»(۱) توبهٔ خاص و آیهٔ شریفهٔ: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّهُ وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِک وَلِلْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِنَاتِ وَاللَّهُ یعْلَمُ مُتَقَلَّبَکمْ وَمَثْوَاکمْ»(۲) توبهٔ خاص الخاص را موضوع قرار داده است. مرحوم خواجه در گزینش آیهٔ باب، دقت کافی نداشته و آیه‌ای آورده است که دلالت کامل

  1. نور / ۳۱٫
  2. محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله / ۱۹٫

(۸۴)

بر مقصود او ندارد و مناسبت آن کافی نیست. خواجه می‌توانست سورهٔ نصر را در این‌جا بیاورد که توبهٔ سفارش شده در آن حتی مقام ختمی صلی‌الله‌علیه‌وآله را در بر می‌گیرد. خداوند در سورهٔ نصر می‌فرماید: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابا»(۱). در سلوک، نگاه به مردمان نیز گناه است و «وَرَأَیتَ النَّاسَ»توبیخ «وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابا» را در پی دارد.

آیه‌ای که خواجه آورده است بر اساس مفهوم حصر بر مقصود او دلالت دارد. آیه می‌فرماید: «وَمَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولَئِک هُمُ الظَّالِمُونَ»؛ و هر که توبه نکرد، آنان خود ستم‌کاران هستند. ظالم تنها کسی است که توبه نکند و مفهوم این گزاره با توجه به حصری که دارد این است: کسی که توبه کند ظالم نیست.

پیش از این گفتیم کسی که توبه می‌کند و توبهٔ او در درگاه الهی پذیرفته می‌شود نوزایی دارد و مانند نوزاد است و وصف فعلی ظلم از او برداشته می‌شود؛ برای همین است که خواجه می‌گوید خداوند عنوان ظلم را از فرد توبه کار می‌اندازد و او دیگر ظالم نیست، ولی همان‌گونه که گفته شد عنوان فعلی ظلم از او برداشته می‌شود نه عنوان وصفی آن و کسی که مرتکب گناه شده است وصف ظالم بودن را دارد و آیهٔ شریفهٔ: «لاَ ینَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ»(۲) که برای امامت است او را در بر نمی‌گیرد و عهد خداوند تنها به معصوم می‌رسد و چنین نیست که توبه

  1. نصر / ۱ ـ ۳٫
  2. بقره / ۱۲۴٫

(۸۵)

سبب شود فرد گناه‌کار ظلم وصفی نداشته باشد، بلکه توبه تنها ظلم فعلی را از او نفی می‌کند. با توجه به مطلب گفته شده، این آیه از این لحاظ نیز برای باب توبه تناسب ندارد و خواجه باید ظلم وصفی را در باب سلوک مورد توجه قرار می‌داد نه ظلم فعلی را که برای عموم افراد است. موضوع سخن ما کسی است که نور یقظه به او اعطا شده است و این که وی تا کجا می‌تواند این ظلم را محدود و کوچک سازد تا آن که به کلی از آن جدا شود.


 

حقیقت و لوازم گناه

خواجه لوازم گناه و معصیت را مخالفت با حق، لذت بردن از غیر خدا و دوری از او بر می‌شمرد. کسی که با حق مخالفت می‌کند عصمت خویش را از دست می‌دهد. عصمت؛ رابطه‌ای است که میان خدا و انسان وجود دارد. کسی که به گناه تن می‌دهد، پیوند خود با خدا و راه ارتباطی خویش با او را قطع می‌کند و پناه خود را از دست می‌دهد.

برای توبه از گناه باید آن را جبران کرد و لذت گناه را از نفس بیرون ساخت و حرمانی را که بر او فایق شده از خود دور کرد. برای انجام توبه باید حقیقت معصیت را شناخت و حقیقت آن همان مخالفت با خدای تبارک و تعالی است. بسیاری از گناه‌کاران به هنگام ارتکاب معصیت، به این معنا توجه پیدا نمی‌کنند که در حال نافرمانی خدا هستند در حالی که خداوند ناظر بر عمل اوست و وی در حال مخالفت با حق است و او به بی‌باکی، تهوّر و جسارت و در نتیجه به حرمان عملی و غفلت نفسی مبتلا

(۸۶)

شده است و چه‌قدر قبیح است که ضعیف‌ترین ضعیف‌ها در مقابل بزرگی که هیچ کس مانند او نیست، طغیان می‌کند. کسی که گناه می‌کند رابطهٔ خود با خدا را مخدوش می‌سازد و در این صورت، به دو اسم «مضِلّ» و «منتقم» گرفتار می‌شود و لطف و امتنان الهی را از دست می‌دهد.

همان‌گونه که توحید بدون شناخت شرک و کفر میسر نمی‌شود و نمی‌توان به حق بدون شناخت باطل و به مقام عصمت بدون شناخت شیطان رسید، توبه هم بدون شناخت گناه ممکن نمی‌گردد.

توبه رجوع و بازگشت است؛ رجوع از مخالفت حکم حق جهت به دست آوردن موافقت و جلب رضایت او و ترمیم رابطه و پیوندی که با گناه تخریب شده است. مکلف تا حقیقت گناه را نشناسد و تا درنیابد که گناه وی مخالفت با حکم حق بوده است نمی‌تواند رجوع داشته باشد و توبهٔ خود را درست آورد. البته توبه عملی آسان نیست، بلکه به مثابه یک عمل جرّاحی است که شکستن آن به طور خصوص سبب ضعف و گاه نابودی کلی و هلاکت می‌شود؛ به‌ویژه اگر گناه‌کار به اصرار بر گناه و عناد مبتلا شود.

شناخت گناه مجموعه‌ای سه بُعدی و مثلثی با سه ضلع و سه زاویه است که هیچ ضلعی استقلال ندارد، بلکه سه امر گفته شده با هم آن را شکل می‌دهد. این سه ضلع عبارت است از این که: گناه‌کار به گاه ارتکاب گناه، آگاهی دارد که از حق جدا می‌شود و عصمت الهی و رابطه‌ای که با حق دارد از او بریده و قطع می‌گردد و از خداوند بُعد و دوری پیدا می‌کند.

ضلع دوم آگاهی بر خوشی و فرح گناه و شوق و وابستگی نفس به

(۸۷)

معصیت است که سبب می‌شود گناه‌کار گناه را به عمد بر حق ترجیح دهد و آن را با آگاهی انتخاب کند و چنین گناهی باعث خباثت باطن می‌شود. گناهی که از سر غفلت باشد غیر از گناهی است که از سر توجه و گزینش است. باید به فرح کاذب و خوشی دروغین ناشی از گناه توجه داشت و تاوان آن را با ریاضت و وارد آوردن سختی بر خود پس داد.

ضلع سوم گناه بازنشستن از ترک اصرار بر گناه در حال یقین به نظاره‌گری حق تعالی و پیوسته داشتن پای‌فشاری بر ارتکاب آن در این حالت است.

شارح در توضیح لازم نخست و برای آن که دلیل بیاورد مخالفت با خداوند سبب قطع رابطهٔ عصمتی با او و انحراف گناه‌کار از مقام استوا و اعتدال می‌شود و این که معلوم نیست او در چه کوره‌راهِ انحرافی قرار می‌گیرد، این آیه را می‌آورد: «وَمَنْ یعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۱). کسی که به حق تمسک دارد در راه مستقیم است و مفهوم گزارهٔ یاد شده این است که اگر کسی پیوند عصمتی و اعتصام خود با حق تعالی را به سبب ارتکاب گناه قطع کند، معلوم نیست در چه راهی قرار می‌گیرد و با رفتن شرط؛ یعنی اعتصام، مشروط نیز از میان می‌رود. باید یادآور شد گزینش شارح در برگزیدن این آیه بسیار مناسب است. به‌حتم چنین است که اگر کسی با خداوند پیوند داشته باشد، حق تعالی از او محافظت می‌کند و او با حق به مخالفت برنمی‌خیزد. میان خداوند

۱ آل عمران / ۱۰۱٫

(۸۸)

تعالی و بنده رابطهٔ شبکه‌ای، اشتباکی و دوسویه وجود دارد و اعتصام بنده اعتصام حق را در پی می‌آورد و بریدن بنده سبب بریدن حق تعالی می‌شود. توفیق به معنای وفق و هماهنگ شدن و جفت شدن چیزی با چیزی همراه با سرعت عمل آن، به همین معناست. کسی که مواظب خود است تا مرتکب گناه نشود خداوند هم او را در پناه خود می‌گیرد و حفظ می‌کند تا دیگر گناهی را مرتکب نشود. کسی که خود را از یک گناه نگاه می‌دارد خداوند به او توفیق می‌دهد تا گناهان دیگر را هم انجام ندهد. این امر همانند باب ایمان است که خداوند به آن چنین امر فرموده است: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا آَمِنُوا»(۱).

فرد بیدار وقتی پی می‌برد که پیش‌تر با انجام معصیت چه لذتی برده، از آن آزرده، پریشان خاطر و دل‌نگران می‌شود، بر این پایه، آن‌چه از معصیت به بدن وی رسیده است را با کرده‌ای متناسب، می‌ریزد و پشیمان می‌شود از این که ترک گناه نکرده و تکرار آن برای او ـ حتی در خاطر وی ـ شیرین بوده است. کسی که یاد گناه برای او شیرین است هنوز نمی‌داند گناه چیست و توبه کدام است. کسی که گناه را می‌شناسد یاد گناه برای او حزن و اندوه می‌آورد و چنین کسی برای توبه آمادگی دارد و شیرینی گناه را به تلخی ریاضت جبران می‌کند. توبه در جایی محقق می‌شود که فرد حقیقت گناه که جرأت مخالفت با مولاست و خباثتی که در باطن ایجاد می‌شود را بداند که چنین کسی حتی اگر گردن وی را زیر

  1. نساء / ۱۳۶٫

(۸۹)

تیغ برند به معصیت تن در نمی‌دهد وگرنه توبهٔ اکراهی و اجباری که معرفت گناه در آن نیست به ترک گناه نمی‌انجامد و فرد گناه‌کار بعد از مدتی و با پیشامد موضع گناه دوباره به آن باز می‌گردد. توبهٔ اجباری به مقتضای حسابگری است و نه دیدن عمق جنایتی که فرد مرتکب شده است و نه خجالت و شرمساری از مخالفت با حق! توبه‌ای کاسب‌کارانه که برای بردن منفعت و سود و برای بهشت یا ترس از دوزخ باشد در این‌جا مقصود نیست، بلکه خواجه از توبه‌ای می‌گوید که فرد بر مخالفتی که با خدا داشته است آگاه می‌شود و قطع رابطهٔ بنده‌ای که باید عاشق باشد را با خدای معشوق پیش چشم می‌آورد. توبه ترک کسب و حسابگری و ایجاد رابطهٔ مهروزی و عاشقانه است. فرد توبه کار یقین پیدا می‌کند خداوند به او توجّه دارد و این یقین را از دست نمی‌دهد تا به مخالفت بگراید وگرنه به کفران و غفلت دچار می‌شود و طبیعی است که فرد غافل به جهت غفلتی که دارد توبه نمی‌کند.

همان‌گونه که گفتیم خواجه در شناخت معصیت از لوازم گناه و آن‌چه که عزم فرد بیدار را محکم می‌کند تا از معصیت دست بردارد و دیگر به آن بازگشت نداشته باشد گفته است.


 

شرایط توبه

«وشرائط التوبة ثلاثة أشیاء: الندم والاعتذار والإقلاع».

شرط الشیء ما یتوقّف علیه وجوده، والتوبة تتوقّف علی الندم بالقلب، والاعتذار باللسان بکثرة الاستغفار، والإقلاع

(۹۰)

بالجوارح، وهو الکفّ عن الذنب حتّی ینخرط فی سلک الرجوع عنه بالکلّیة وإلاّ لم تصحّ توبته.

شرط‌های توبه سه چیز است: پشیمانی، معذرت‌خواهی و باز ایستادن و رها ساختن.

شرط چیزی همان است که وجود آن چیز (مشروط) به آن منوط است. و توبه بر پشیمانی قلبی و عذرخواهی زبانی با زیاد نمودن استغفار و ترک جوارحی و باز ایستادن از گناه است تا آن که به کلی در مسیر بازگشت از آن بیرون آید وگرنه توبهٔ او درست نمی‌باشد.

مصنف در این‌جا از شرایط توبه می‌گوید. از اموری که موجب می‌شود دل آدمی به توبه میل پیدا کند و آن را بپذیرد. شرایط توبه، آماده‌سازی بستر و زیرساخت‌های لازم برای تحقق آن است. وی سه شرط می‌آورد که اگر این سه در انسان ایجاد شود دل وی توبه را می‌طلبد.


 

ندامت و پشیمانی

نخستین شرط توبه پشیمانی است. دل باید پشیمان شود و دیگر میل و رغبت به گناه و خوشایند از آن نداشته باشد. پشیمانی و ندامتی که واقعی باشد. پشیمانی وصف دل (نفس) است؛ یعنی نفس از گناهی که مرتکب شده است نگران و مضطرب است و از آن بدآمد دارد و یاد گناه لذت آن را به خاطر نمی‌آورد وگرنه زمینهٔ توبه فراهم نیست. برخی از گناهان وقتی در دل (نفس)، جا باز می‌کنند زمینه‌ای برای پشیمانی

(۹۱)

نمی‌گذارند، بلکه یاد آن سبب تحریک نفس برای انجام دوبارهٔ آن می‌شود. در این هنگام، توبه معنا ندارد، بلکه باید نخست غفلت را پیشه کرد، یعنی کاری کرد که آن گناه را به خاطر نیاورد و به آن فکر نکرد و از آن در جایی سخن نگفت؛ چرا که هر گونه تماسی با آن، گویی ذائقهٔ فرد را به آن گناه تازه می‌سازد.

شرط نخست تحقق توبه ایجاد ندامت در نفس است که شارح نفس را به عنوان قلب آورده است. ندامت نفسی زمانی شکل می‌گیرد که وقتی گناه را به خاطر می‌آورد نفس وی به آن میل پیدا نکند و همانند ترشی که غده‌های بزاق‌ساز دهان را تحریک می‌کند، نفس وی از آن برانگیخته نشود و در صورتی که چنین باشد، او توبه نکرده است، پس باید تلاش کند گناه را به یاد نیاورد. کسی که نمی‌تواند خود را پشیمان از گناه سازد زمینهٔ توبه و بخشش در او ایجاد نمی‌شود. گناهانی که لذت و مزهٔ آن در نفس و جان آدمی نشسته است توبهٔ فعلی ندارد؛ همانند بیماری که نیاز به عمل جراحی دارد اما شرایط عمومی وی اجازهٔ آن را نمی‌دهد. گناهی که در نفس نشسته و نهادینه شده است، نخست باید اشتهای نفس نسبت به آن مهار شود و برای این مهم باید میل، رغبت و جاذبه‌ای که از گناه در نفس او ایجاد شده کاهش یابد تا بعد از آن، زمینه برای توبه فراهم شود. به صورت معمول، خداوند اگر بخواهد به بنده‌ای کرامت کند و حال و توفیق توبه به او دهد، وی را بلاپیچ می‌کند و چنان او را آماج انواع بلاها ـ از شکسته شدن استخوان‌های بدن، آتش گرفتن مال و مرگ یکی از بستگان ـ قرار می‌دهد تا اشتها و میل وی به آن گناه کور، و نفس اماره مهار

(۹۲)

گردد و خاطرهٔ شیرین آن از ذهن برداشته شود. پشیمانی برای بعضی گناهان تنها با پیشامد بلا رخ می‌دهد. چنین هنگامه‌ای گاهِ تدریس حق است و اوست که شاگرد مدرسهٔ خود را این گونه درس می‌دهد و میل او را به گناه، به‌راحتی یک بلا کور می‌کند. بلایی که صبوری و بردباری و رضایت به آن را لازم دارد. برای پشیمانی گاه باید تاوان سختی داد و پیشامد بلا را نسبت به خود پذیرفت.

در روان‌شناسی گناه این مسأله حایز اهمیت است که فرد مرتکب به گناهانی را که خاطرهٔ آن برای وی لذت‌بخش و شیرین است نباید به توبه توصیه کرد، بلکه باید او را به انجام کاری تشویق کرد که خاطرهٔ گناه را از ذهن و نفس وی دور می‌سازد. اگر گناه‌کار از خداوند بخواهد این میل را از او بردارد و وی را پشیمان سازد، این قاعدهٔ روان‌معرفتی را دارد که خداوند او را به بلا گرفتار می‌کند. برای مثال، ممکن است خداوند آبروی او را با این گناه که برای او شیرین شده است لکه‌دار سازد تا میل بنده و اشتهای او به چنین گناهی کور شود و از آن نادم و پشیمان گردد؛ زیرا می‌بیند همین گناه بوده است که موقعیت اجتماعی، اعتماد و آبروی او را مورد مخاطره و در معرض غوغایی شدن، رسوایی و بی‌اعتباری قرار داده است.

توبه فعل و وصف نفس است و این نفس است که باید بازگشت و رجوع داشته باشد. توبه برگرداندن نفس از غیر حق است؛ هر چیزی که باشد. توبه همانند برگرداندن غذای مسموم از معده و شستن معدهٔ کردار از کرده‌های مسموم است. همان‌طور که تهوع امری غیر طبیعی است؛ زیرا نای برای فرو بردن غذاست و نه برگرداندن آن‌چه خورده شده

(۹۳)

و برگرداندن امری غیر طبیعی است که فشار فراوانی بر فرد وارد می‌آورد به‌گونه‌ای که گاه چشم می‌خواهد از حدقه بیرون زند، توبه پس از انجام گناه نیز چنین کار غیر طبیعی است؛ بر این پایه، انجام آن سخت و دشوار است؛ چرا که برگشت از معاصی برای نفس دشوارتر از آلوده نشدن به گناه است.


 

داشتن زبان عذرخواهی

فرد بیدار بعد از پشیمانی از گناه باید زبان اعتذار (عذرطلبی و پوزش‌خواهی) آورد و از خداوند برای ارتکاب گناه معذرت بخواهد و استغفار داشته باشد و «أستغفر اللّه ربّی و أتوب الیه» بگوید. مهم این است که استغفار را بر زبان بیاورد تا خوی استکبار و نخوت فرعونی در آدمی فرو ریزد. بر زبان آوردن استغفار بسیار حایز اهمیت است و حتی رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز استغفار را به زبان می‌گفته‌اند. شایسته است استغفار را بسیار و پُر گفت و آن را در تعقیبات، دعاها، رکوع، سجده و قنوت آورد.

استغفار ذکر توبه است. ذکری که زنگار نفس را می‌زداید. از این رو نخست باید با استغفار، زمینهٔ رهایی خویش از دنیا و منجلاب آن را مهیا ساخت و خود را از آلودگی‌ها، کدورت‌ها و آشوب‌های آن برحذر داشت.

«استغفر اللّه ربی و اتوب الیه» از ذکرهای بسیار سنگین است. ویژگی ذکر یاد شده قدرت تصفیه‌کنندگی آن است که می‌تواند کدورت، غلظت و منیت را از باطن و نفس برطرف کند و آن را صیقل دهد و خُرد و ریز کند و پستی و بلندی نفس را هموار سازد. این ذکر مکافات و بلایا را کاهش

(۹۴)

می‌دهد و برخی از بلایا را بازدارنده است؛ بلایایی که به خاطر وجود مشکلات نفسانی و گناهان است که با مداومت بر این ذکر از بین می‌رود و موضوع برای نزول بلا باقی نمی‌ماند.

گفتن این ذکر به‌ویژه در تاریکی شب و به‌خصوص در سجده بسیار کارگشاست و برای نفس دلبری فراوان می‌کند و آن را تطهیر می‌سازد. قدرت این ذکر به حدی است که اگر کسی از آن استفاده نمود و پس از مدتی کوتاه، تأثیری در خود ملاحظه ننمود، باید بداند به مشکلی عفونی مبتلاست.

بهتر است آن را در بسته‌های هفت‌تایی گفت و هر هفت مرتبهٔ آن را یک ذکر به شمار آورد. مناسب است نمازی دو رکعتی گزارد و در سجدهٔ آخر آن شروع به گفتن این ذکر در بسته‌های هفت تایی نمود و آن را با همین تعداد در رکوع، قنوت و در غیر نماز هم گفت. در شروع آن بسته‌های هفت‌تایی آن شماره‌ای ندارد، ولی پس از مدتی که به این ذکر متخلق شد باید بسته‌های هفت تایی را نیز هفت مرتبه بیاورد.

این ذکر را باید آرام گفت و از تندگویی آن پرهیز داشت؛ همان‌طور که تندگویی به طور کلی در ذکر مذموم است. صفا و تطهیری که این ذکر با خود می‌آورد چنان قوتی دارد که گویی چندین نفر فردی را به حمام ببرند و او را کیسه کشند و بشویند. این ذکر غفلت‌ها، کدورت‌ها و کاستی‌ها و ظلم‌هایی که فرد مرتکب شده است را از جنبهٔ حقوق الهی و نیز تأثیری که بر نفس دارد تطهیر می‌نماید، نه از جنبهٔ حقوق مردمی که نیاز به جبران خاص دارد.

(۹۵)

توبه دارای آثاری است و کسی که توبه‌ای حقیقی نموده باشد این آثار را در خود می‌یابد. توبهٔ حقیقی سبب می‌شود نفس نرم، سبک، آرام و صاف شود. چنین کسی عصبانی و تند نمی‌شود و برای خود تبختر و استکبار ندارد و با کم‌ترین انتقاد، اعتراض، تندی یا بداخلاقی دیگران، به وی بر نمی‌خورد و رنجور نمی‌شود. کسی که هم‌اکنونِ وی چون گذشتهٔ گناه‌آلود اوست رجوعی نداشته است. کسی به توبه رسیده است که وقتی کسی او را بد می‌داند، بر او پرخاش نمی‌آورد و حق را با او می‌داند، بلکه او چنان فروتن و افتاده شده که این توانایی را پیدا کرده است که بگوید کاش این‌گونه بود که تو می‌گویی؛ زیرا من از آن‌چه تو گمان می‌بری بدتر هستم و انشاء اللّه خداوند به حکم تو، مرا بد محشور کند و نه بدتر. هاری از نفس چنین کسی برداشته می‌شود و افتاده می‌گردد. قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۱). خسران انسان همان هاری نفس اوست. نفس چون هار است به خسران می‌پردازد و آدمی را از ایمان و پیمودن راه حق و صبر بر آن باز می‌دارد. سلوک در واقع، برای کاستن هاری نفس و مهار آن است.

از آثار استغفار این است که ذکرپرداز هم‌چون خاک نرم، افتاده، متواضع، صافی و سالم می‌شود؛ البته اگر ذکری که می‌گوید را به درستی و با حصول زمینه‌ها و شرایط آن آورده باشد.

ذکر استغفار عام است و ویژهٔ فرد خاصی نیست. حتی پیامبر

  1. عصر / ۲٫

(۹۶)

اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به گفتن این ذکر امر می‌شود. خداوند می‌فرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ»(۱). باید توجه داشت این استغفار نه بازگشت از عمل یا از صفات نقص، بلکه برگشت از ذات است. برگشتی که با عصمت آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله منافاتی ندارد و استغفاری بیش‌تر می‌طلبد. همه حتی پیامبر خدا باید با استغفار، همه چیز را به پروردگار تحویل دهند؛ چرا که هرچه هست برای اوست: «وإنّا إلیه راجعون»؛ با این تفاوت که مقام عصمت یا عارف کامل در همین دنیا و در حال حیات دنیوی خود به خداوند رجوع می‌کند و همه چیز را به او تحویل می‌دهد؛ اگرچه در ظاهر همه چیز به اسم اوست، ولی دیگران وقتی می‌میرند به خداوند رجوع می‌کنند و همهٔ دارایی خود را با مردن خویش از ملک خود خارج می‌کنند و آن را به وارث می‌دهند.


 

جراحی غدهٔ عفونی گناه

شرط سوم توبه، داشتن اقلاع و رها ساختن و برکندن گناه از جوارح و قیچی کردن آن از اعضای بدن است. توبه عملی جراحی است که ندامت و پشیمانی به عنوان مسکن و آرامبخش است و اعتذار و عذر خواستن نوعی آماده‌سازی محل برای جراحی و اقلاع و بر کندن، نفس عمل جراحی و درآوردن این غدهٔ عفونی از نفس است.

اقلاع وصف فاعلی است و باید خویشتن‌داری کلی از گناه را در خود ایجاد کرد و هدف این نیست که دوری از گناه به خودی خود در آدمی

  1. نصر / ۳٫

(۹۷)

ایجاد شود. باید برای از ریشه برکندن گناه قیام داشت. اقلاع از باب افعال است و داشتن تلاش و اراده را می‌رساند. کمال توبه به این است که اختیاری و ارادی باشد، نه این که دست برداشتن از گناه به سبب علتی خارجی پیش آید.

این‌جاست که خوانندهٔ محترم درمی‌یابد فردی که یقظه و بیداری به او اعطا شده است پیش از توبه، باید محاسباتی داشته باشد و توبه بدون چنین محاسبه و شناسایی گناه ممکن نمی‌شود؛ چرا که فرد بیدار مگر چه کرده است که نیاز به توبه دارد و معرفت گناه بدون این محاسبه دانسته نمی‌شود. هم‌چنین در کنار محاسبه، باید مراقبه داشت تا توبه از یک گناه به ارتکاب ناخواستهٔ گناهان دیگر نینجامد. محاسبه، در دست داشتن شمار گناهان است و مراقبه آن است که بر شمار این گناهان افزوده نشود. هم‌چنین در محاسبه، برای توبه از گناه، اولویت‌بندی می‌شود و توبه از گناهان مهم‌تر پیش می‌افتد و با این محاسبات است که ندامت و پشیمانی، اعتذار و اقلاع از مهم‌ترین گناه زمینه پیدا می‌کند و توبه محقق می‌شود.


 

حقایق توبه

«وحقائق التوبة ثلاثة أشیاء: تعظیم الجنایة، واتّهام التوبة، وطلب أعذار الخلیقة».

حقیقة الشیء أصله وما یتحقّق به وجوده، فأصل التوبة أن یعظّم التائب جنایته، وإلاّ لم یندم علیها، والندم شرط التوبة، فلا تتحقّق التوبة بدونه. ومن لم یعظّم الجنایة لم یستقبحها، فلا یعزم علی الرجوع عنها.

(۹۸)

وأمّا «اتّهام التوبة»: فهو أن یعتقد أنّه لم یقم بحقّها کما ینبغی، وعسی اللّه أن لا یقبلها ـ لکونها مؤوفة ناقصة ـ فیخاف ویجتهد فی تصحیحها والثبات علیها.

والثّالث: هو أن یطلب لکلِّ من جنی علیه ـ أو ارتکب ذنبا ـ عذرا، فیعذّر الکلّ فی الذنب إلاّ نفسه. فیری نفسه شرّ الناس منفردا فی الأذناب فیتضاعف عنده عظم جنایته، إذ لا یری أحدا من النّاس أسوء حالاً منه، فیجتهد فی تصحیح توبته والاقلاع بالکلّیة عن جنایته.

حقیقت‌های توبه سه چیز است: بزرگ داشتن گناه‌کاری، متهم داشتن توبهٔ خود، و عذر تمامی آفریده‌ها را خواستن.

حقیقت هر چیزی اصل و ریشهٔ آن است که وجودش به آن محقق می‌شود. اصل توبه این است که توبه‌کننده گناه‌کاری خود را بزرگ بشمرد وگرنه بر آن پشیمان نمی‌شود و ندامت شرط توبه است که توبه بدون آن صورت نمی‌پذیرد. کسی که گناه‌کاری را بزرگ نشمرد آن را زشت نمی‌داند و عزم برای بازگشت از آن نمی‌یابد.

اما متهم داشتن توبه این است که باور نماید حق توبه را آن‌گونه که سزاست نمی‌گزارد و شاید خداوند آن را نپذیرد ـ زیرا آورده شده‌ای ناقص است ـ و از آن می‌ترسد و در درست کردن و استواری بر آن می‌کوشد.

و سومین حقیقت آن که برای هر کسی که بر او جنایتی می‌کند و

(۹۹)

مرتکب گناهی می‌شود عذری آورد و همه را در گناه معذور دارد مگر خویش را و نفس خود را بدترین فردی می‌داند که در گناهان تنهاست و بزرگی گناه‌کاری او در نزد وی دوچندان می‌شود؛ زیرا کسی را بد حال‌تر از خود در میان مردمان نمی‌بیند و در درست کردن توبهٔ خود و به کلی بیرون آمدن از گناه‌کاری تلاش می‌کند.


 

سهمگینی جنایت

مصنف سه حقیقت برای توبه بر می‌شمرد. حقیقت هر چیز اصل و لُبّ آن است که هویت آن را شکل می‌دهد: نخست آن که فرد بیدار بر بزرگی جنایت و گناه وقوف پیدا کند. بزرگ دیدن گناه نیز به لحاظ خود گناه نیست، بلکه به اعتبار مخالفتی است که با مولا شده است. مخالفتی که ضعیف‌ترین پدیده در برابر وجود نامتناهی حق تعالی داشته است. کسی که به سهمگینی جسارتی که از این جهت در گناه است توجه نداشته باشد از گناه خود پشیمان نمی‌گردد و زمینه برای توبه پیدا نمی‌کند.

اولیای خدا عظمت گناه را در این می‌بینند که بنده‌ای ضعیف در محضر حق تعالی و در مقابل او می‌ایستد و به مخالفت دست می‌یازد و جسارت می‌کند. هیچ گناهی را نباید کوچک شمرد. جسارت مخالفت با مولا تفاوتی ندارد چه متعلق و موضوعی داشته باشد و هرچه باشد؛ خواه کوچک باشد یا بزرگ، سهمگین و جنایتی عظیم است. در مخالفت، میان لحاظ فعل و لحاظ فاعل تفاوتی نیست و خواه شقاوت در فعل باشد یا در

(۱۰۰)

فاعل که در بحث تجرّی می‌آید، مخالفت در برابر حق تعالی است و نباید آن را حقیر و کوچک شمرد.

کسی که حضور و قرب حق او را احاطه کرده، چنان‌چه کوچک‌ترین مخالفت و عرض اندام یا کم‌ترین سوء ادبی داشته باشد، برای او جنایتی بزرگ است. در باب سلوک و معرفت، سالک به جایی می‌رسد که وقتی از خواب بیدار شد و خداوند را دید، حتی اگر گوش خود را در محضر او بخاراند، جنایت بزرگی مرتکب شده است؛ چرا که عظمت تخاطب نسبت به او را رعایت نکرده است؛ همان‌طور که در برابر اولیای حق باید لحاظ عظمت باطن آنان را داشت و آن را از حق تعالی جدا ندید و حرمت آنان را پاس داشت و حتی تکان دادن دست برای دور کردن پشه‌ای جسارت دانسته می‌شود. به طور کلی، هر عملی که مخالفت با حق تعالی باشد، برای فرد بیدار گناه و حکم سم قاتل را دارد؛ چرا که در برابر چشمان حق تعالی به صورت آگاهانه سر به جسارت بلند کرده است.

بزرگ شمردن گناه با لحاظ خود گناه و در پرتو مقایسهٔ آن با دیگر گناهان نیست، بلکه به اعتبار این که با این گناه در مقابل حق ایستاده و مخالفت او کرده است بزرگ دانسته می‌شود؛ هرچند گناه وی در اصطلاح صغیره باشد، ولی به این اعتبار، هیچ گناهی صغیره نیست و تمامی گناهان کبیره است و همین امر تفاوت گفتهٔ ما با نظرگاه شارح کتاب را می‌رساند. جناب شارح گناه را به لحاظ خود گناه بزرگ می‌داند نه به این لحاظ که فرد بیدار معرفت به حق پیدا می‌کند و در گناه، مخالفت خویش با حق را می‌بیند. اولیای خدا با این لحاظ است که عصمت موهبتی دارند.

(۱۰۱)

عصمت یک حقیقت رؤیتی و معرفتی است. اگر برای فرد بیدار این رؤیت که او در حضور حق و در نظرگاه اوست پیدا نشود، عظمت گناه برای او حاصل نمی‌گردد. اگر لحاظ مخالفت با حق در گناه باشد، باید برای کم‌ترین گناه بیش‌ترین ضجه‌ها و ناله را برآورد. باید بزرگی گناه که به سبب مخالفت با حق است انگیزه برای توبه باشد نه کوچکی و بزرگی نسبی گناه. گناه به‌طور نسبی، هر چه‌قدر هم بزرگ باشد، وقتی چند مرتبه تکرار شود، برای نفس گناه‌کار کوچک می‌نماید و در مراحل بعد، آن را به‌راحتی انجام می‌دهد؛ هرچند قتل باشد و چنین امری نمی‌تواند انگیزهٔ لازم برای ترک و بازگشت را فراهم کند.


 

اتهام کاستی و نارسایی توبه

دومین حقیقت توبه این است که باید توبهٔ خود را متّهم به کاستی و نارسایی ساخت و اصل در آن را بر مردود شدن قرار داد نه بر قبول الهی. قیام به حق توبه که در عبارت شارح آمده، به معنای مقبول شدن در درگاه حق تعالی است.

کسی که مرتکب گناه شده است نمی‌تواند با احراز گناه، اصل را بر پذیرش توبهٔ خود و برائت خویش بگذارد، بلکه در محل شک، اصل این است که وی متهم است. گفتیم توبه یک عمل جرّاحی و همراه با زخم برش و التیام پس از دوخت است و هر جا در این دوخت و دوز شک شود، باید دوباره آن را آورد.

در توبه دو بحث مطرح است: بحثی به لحاظ فاعل و توبه‌کننده است که باید توبه را بر اساس شرایط گفته شده در آن و مطابق با نظر فقیه بیاورد

(۱۰۲)

تا توبه به درستی انجام شود، ولی انجام فعل و صحت آن دلیل بر قبولی آن نزد خداوند نیست و باید آن را با اشک و آه و سوز و درد و ریاضت و مناجات همراه نمود تا از اتهام توبهٔ او کاسته شود.

دو دیگر، لحاظ پذیرش آن از ناحیهٔ پروردگار است که با دغدغهٔ خاطر و اتهام توبه همراه است. نشانهٔ این که توبه مورد پذیرش حق تعالی قرار گرفته و دلیل بر کشف آن و این که عمل جراحی یاد شده موفقیت‌آمیز بوده این است که گناه از دل رخت بر بسته و توفیق بر تدارک آن و توبه از دیگر گناهان در توبه‌گزار افزایش یافته یا بعد از توبه، خیری از او ظاهر شده یا خواب و رؤیایی خوش؛ مانند رؤیت یکی از اولیای الهی برای وی پیش آید یا ابتلا به بلایا و مکافات‌های دنیوی و آسیب‌ها و غمناک شدن، هر یک، نشانه‌ای بر قبولی توبه است و نسبت به فرد ایجاد قرب می‌کند. بر این پایه، نشانه‌های توبه می‌تواند وعدی و لطفی یا وعیدی و بلاخیز باشد.


 

جلب رضایت مُشاعی

سومین چهرهٔ حقیقت توبه که امری بسیار سنگین است و تحمل آن سختی‌ها و مشکلات خود را می‌طلبد این است که گناهی را که وی مرتکب شده است از تمامی پدیده‌های هستی بردارد و از آنان عذر بخواهد و تمامی پدیده‌ها را راضی نماید؛ چرا که عالم به صورت مُشاعی اداره و تدبیر می‌شود و وارد آوردن نقص حتی بر خود، ایجاد نقص بر تمامی پدیده‌های هستی است. برای همین است که توصیه شده به تمامی مؤمنان دعا کنید و در دل از هیچ مؤمنی کینه به دل نداشته باشید؛

(۱۰۳)

زیرا وقتی تمامی مؤمنان یک‌دیگر را دعا کنند و از هم راضی باشند خداوند نیز تمامی آنان را می‌بخشد، اما در صورتی که بر یکی از آنان صدمه‌ای وارد آید گویی به همه آسیب وارد شده است؛ چنان‌که می‌فرماید: «مَنْ قَتَلَ نَفْسا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الاْءَرْضِ فَکأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعا وَمَنْ أَحْیاهَا فَکأَنَّمَا أَحْیا النَّاسَ جَمِیعا»(۱). برای همین است که نمی‌شود با دلی که کینهٔ یکی از مؤمنان را در خود دارد به دعا برخاست و چنین دعایی جز گمراهی نمی‌باشد؛ زیرا همین کینه سبب آسیب به مؤمنانی می‌شود که وی آنان را دعا می‌کند.

کم‌ترین گناه پهنهٔ پدیده‌های هستی را مورد تأثیر قرار می‌دهد، همان‌طور که انداختن ریگی در دریا بر بالا آمدن آب آن مؤثر است، ولی برای چشم ما محسوس نیست، و این تحلیل عقل است که آن را گزارش می‌کند. در زمینهٔ کردار نیز کم‌ترین خیر یا شرّی که از کسی سر می‌زند، بر تمامی پدیده‌ها اثرگذار است؛ چنان‌که در روایت نبوی است:

«من سَنَّ سنّة حسنة فله أجرها وأجر من عمل بها إلی یوم القیامة من غیر أن ینقص من أجورهم شی‌ء»(۲).

چنان که وزش بادی که بر مردار می‌وزد همه را آزرده خاطر می‌کند، عملی عصیانی نیز تمامی پدیده‌ها را آلوده می‌سازد، اما افراد عادی حسی برای ادراک آن ندارند و این اولیای خدا هستند که چگونگی و عظمت آن را حس می‌کنند. آنان اگر به مظلومی در نقطه‌ای از دنیا ظلمی روا شده باشد، آن را با تمامی شراشر اندام و روان خود درک می‌کنند و

  1. مائده / ۳۲٫
  2. الکافی، ج ۵، ص ۹ ـ ۱۰٫

(۱۰۴)

فاعل حضور نسبت به تمام خیرات و شرور می‌باشند. توصیه به استغفار برای تمامی مؤمنان به سبب مشاعی بودن تدبیر عالم است تا همه مغفرت را به لحاظ جمعی و اشاعی نسبت به یک‌دیگر ایجاد کنند.

پر واضح است فرد بیدار قدرت راضی کردن و خشنود ساختن تمامی پدیده‌ها را ندارد. او نمی‌تواند همه را پیدا کند و این توان را ندارد که تمامی آنان را راضی نماید و برای او در این تکلیف محال چاره‌ای نمی‌ماند جز این که به خداوند پناه برد و عرض دارد: «لا یغفر الذنوب إلاّ أنت»؛ چنان‌چه در صحیفهٔ سجادیه آمده است:

«إلهی عصیتک فی أشیاء أمرتنی بها، وأشیاء نهیتنی عنها، لا حد مکابرة ولا معاندة، ولا استکبار ولا جحود لربوبیتک، ولکن استفزنی الشیطان بعد الحجّة والمعرفة والبیان، لا عذر لی فأعتذر، فإن عذبتنی فبذنوبی وبما أنا أهله، وإن غفرت لی فبرحمتک وبما أنت أهله، أنت أهل التقوی وأهل المغفرة، وأنا من أهل الذنوب والخطایا، فاغفر لی، فإنّه لا یغفر الذنوب إلاّ أنت، یا أرحم الراحمین، وصلی اللّه علی محمّد وآله أجمعین»(۱).

البته می‌شود عبارت را چنین معنا کرد که عذر گناه را از تمامی پدیده‌های هستی که پیچیده شده به انواع گناهان است بخواهد و فرد بیدار باید گناه‌کاری را از آنان بردارد و گناه ایشان را توجیه کند و تنها خود را گناه‌کار بداند.

  1. صحیفهٔ سجادیه، ص ۱۷۴٫

(۱۰۵)

فرد بیدار هم باید عذر از خلق داشته باشد و هم خود را دارای بدترین حال در میان آفریدگان بداند و همه را بهتر از خود ببیند. البته جای این پرسش است که چه‌طور می‌توان خود را بدترین دید، در حالی که علم دارد افرادی بدتر از او همانند حرمله‌ها وجود دارند؟ چگونه می‌شود همانند امام سجاد علیه‌السلام «أنا أقلّ الأقلّین» بفرماید؟! پاسخ این است که کم‌ترین دانستن خود همانند بزرگی جنایت در لحاظ حقی است و در مقام جمال و جلال حق است که می‌توان چنین گفت و در آن هیچ گونه لحاظ خلقی نیست تا بحث مقایسه پیش آید و در آن مقام است که حتی معصوم می‌تواند خود را کم‌ترین کم‌ترها بداند. در این باب نباید مقایسهٔ خلقی کرد و خود را با دیگران سنجید، بلکه همواره باید حق تعالی را در نظر داشت. در این‌جا به اجمال باید گفت در لحاظ حقی است که می‌توان گفت: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱). تفصیل این نکته را در باب توحید باید پی‌جو شد.

هم‌چنین این که فرد می‌داند بدتر از هر پدیده‌ای است به اعتبار علم عینی، حضوری، حقیقی و لبّی به خود و علم کلی و غیری به دیگران است. از باب علم حضوری می‌توان خود را بدترین آفریده دانست، اما دیگران را با علم کلی نمی‌توان مورد شناخت قرار داد، در نتیجه زمینه برای مقایسه فراهم نمی‌شود و تنها همان علم حضوری به بد بودن خود حاکم می‌گردد.

  1. الرحمن / ۲۹٫

(۱۰۶)

این مقایسه در بحث اجتهاد نیز پیش می‌آید و مجتهد نسبت به علم، اجتهاد و عدالت خود علم حضوری و به اجتهاد و عدالت دیگران علم حصولی دارد و محدودهٔ دانش و اجتهاد آنان را نمی‌داند. برای همین است که بیش‌تر مجتهدان خود را اعلم از دیگران می‌دانند. البته تفاوت اجرای این قاعده در باب اجتهاد با باب تنقیص خود در این است که در اثبات کمال باید احتیاط کرد و نباید زود باور داشت وی از دیگران برتر است؛ زیرا به ظلم بر مقلدان، جامعه، حق تعالی و فرد اعلم منجر می‌شود، ولی در منقصت، می‌توان خود را بدتر از دیگران دانست بدون آن که دیگران از او طلب‌کار گردند و او نسبت به کسی بده‌کار شود. البته این اعتقاد باید حقیقی باشد. کسی که اعتقاد دارد کم‌ترین است، چنان‌چه پشت سر وی نماز نگزارند، فراموش نمی‌کند که کم‌ترین است و از این که کسی به او اعتنایی نمی‌گذارد ناراحت و افسرده نمی‌شود.

برای توجیه کم‌تر دانستن خود دو راه گفته شده وجود دارد که یکی لحاظ حقی است و بنده نسبت به حق تعالی و این که تمامی پدیده‌ها ظهور کمال او هستند کم‌ترین است و دیگری مقایسه‌ای خلقی و توجه به تفاوت مرتبهٔ معرفت حضوری و وصولی جزیی با دانش حصولی کلی است. البته این توجیه برای معصوم نیست؛ زیرا معصوم علم حضوری به تمامی پدیده‌ها دارد و او تنها لحاظِ حقی و ظهور دانستن پدیده‌ها را دارد؛ بر این پایه، خویش را کم‌ترین کم‌تران می‌شمرد.

هم‌چنین می‌توان برای آن توجیه سومی آورد که بر پایهٔ ناآگاهی از عاقبت کار خود است. کسی که حرکت هستی را سیال می‌بیند، نمی‌تواند روی آوردن نعمت به خود و داشتن حال خوش عبادت و بندگی را دلیل

(۱۰۷)

بر نیک‌حالی خویش در تمامی حالات به‌ویژه لحظهٔ مرگ بگیرد و خوش‌حال گردد؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَلَئِنْ أَذَقْنَاهُ نَعْمَاءَ بَعْدَ ضَرَّاءَ مَسَّتْهُ لَیقُولَنَّ ذَهَبَ السَّیئَاتُ عَنِّی إِنَّهُ لَفَرِحٌ فَخُورٌ»(۱)؛؛ و اگر پس از محنتی که به او رسیده نعمتی به او بچشانیم به‌حتم خواهد گفت گرفتاری‌ها از من دور شد. بی‌گمان او شادمان و فخرفروش است.

دنیا همانند بازی فوتبال یا ورزش کشتی است که یک لحظه می‌تواند سرنوشت را تغییر دهد و فاتحی را به شکست بکشاند. مهم این است که بتوان تا آخرین دقیقه بازی کرد و این دقیقه را نیز به‌نیکی پایان برد. دنیا یک «ذائقه» است و ذائقه امری محدود و موقت است. نه خوش‌حالی و حالِ نعمت ماندگار است و نه ناراحتی و بدحالی. مهم این است که انسان، در پایان کار جهنمی نشود و عاقبت به‌خیر گردد. طبیعت ناسوت و روزگار آن چنان است که خوب و بد و شیرین و تلخ را در کنار هم دارد و کم‌ترین مسامحه‌ای واقعه‌ای شیرین را تلخ می‌سازد. نباید ناسوت را سرسری گرفت و هرهری به آن نگاه کرد که به غفلتی اندک، خوبی به بدی می‌گراید و به توجهی کوتاه، تلخی به شیرینی تحویل می‌یابد. هر کاری را باید در جای خود انجام داد و داشتن تسویف و امروز و فردا نمودن و این ساعت یا آن ساعت کردن جز احتمال تبدیل تقدیر چیزی را در پی ندارد.

«الاْءِنْسَانَ» که موضوع این دو آیه است و در آیهٔ پیش از او یاد شد، گاه «لَفَرِحٌ فَخُورٌ» می‌گردد و بانگ «ذَهَبَ السَّیئَاتُ عَنِّی» سر می‌دهد، ولی مهم پایان کار و سرانجام آن است. فرجامی که مبهم است و تا فرد به

  1. هود / ۱۰٫

(۱۰۸)

بهشت وارد نشود از بهشتی بودن خود مطمئن نمی‌گردد و نمی‌شود دل به عمل بست؛ چنان‌که می‌فرماید: «کلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ، وَإِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکمْ یوْمَ الْقِیامَةِ، فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ، وَمَا الْحَیاةُ الدُّنْیا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ»(۱). هر جان‌داری چشندهٔ طعم مرگ است و همانا روز رستاخیز پاداش‌هایتان به‌طور کامل به شما داده می‌شود. پس هر که را از آتش به‌دور دارند و در بهشت درآورند به‌حتم کامیاب شده است و زندگی دنیا جز مایهٔ فریب نیست.

این آیهٔ ملکوتی تعبیر زیبایی از «موفقیت» و «پیروزی» است و «پیروز» را کسی می‌داند که به فینال وارد شده باشد نه کسی که در یک یا چند مسابقه، برنده شده و پی در پی موفقیت‌هایی داشته باشد، ولی در مرحلهٔ نهایی و فینال، نتیجه را وا گذارد. برگ برنده، نهایت کار و در فینال فینالیست‌هاست که پیروز میدان را مشخص می‌نماید. قرآن کریم در این رابطه می‌فرماید: «فَمَنْ زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَأُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ». کسی رستگار است که وارد بهشت شده باشد و پیش از آن چیزی معلوم نیست و به تعبیر دعا: «ربّ، لا تَکلْنی إلی نَفْسی طرفة عین أبدا»(۲)، «اللهُمَّ اجعل عاقبةَ أَمْری خیرا». تا کسی وارد بهشت نشود نمی‌تواند اعتقاد پیدا نماید که رستگار است و تا پیش از آن هر چیزی محتمل است و عاقبت به خیری و پیروزی هیچ کسی قطعی نیست؛ همان‌طور که با هیچ شکستی نمی‌توان ناامید شد و ممکن است کسی تا هفتاد سال جام تلخ شکست را بچشد و ناگاه شربت شیرین پیروزی را در کام خود احساس کند یا به

  1. آل عمران / ۱۸۵٫
  2. کافی، ج ۲، ص ۵۸۱٫

(۱۰۹)

عکس، کسی تا هفتاد سال عبادت نماید و به لحظه‌ای گناه، تمامی خرمن عبادت و طاعت خویش را به آتش کشد. افزون بر این، مشکلی که وجود دارد این است که معلوم نیست آدمی چگونه و به خاطر چه کاری عاقبت به خیر می‌شود؛ چرا که علم، لقمهٔ حلال، عمل، ایمان، پدر و مادر، محیط، جامعه، خدا و انبیا و اولیای او همه بر انسان مؤثر هستند و چنین نیست که کسی اختیار تمام داشته باشد. موفقیت نه به داشتن تحصیلات عالی و مدرک است و نه به داشتن اجتهاد و هر تخصص دیگری و نه به داشتن زیبایی جمال یا ثروت در مال است که چه بسا هر یک از این امور گور کفر را برای آدمی حفر کند. آن‌چه بسیار ارزشمند و مهم است این است که انسان بتواند در خط پایانی موفق شود. چیزی که بر اساس این آیهٔ شریفه هیچ چیز آن معلوم نیست و فعل‌هایی که به صورت مجهول آمده است بر سرگردانی و حیرت آن می‌افزاید:

بر عمل تکیه مکن خواجه که در روز ازل

تو چه دانی قلم صنع به نامت چه نوشت

انسان تنها می‌تواند به خداوند متعال و عنایات او توکل کند، نه به مال و اموال و نه به دنیا و زندگی که این امور گاهی علت رفوزه شدن انسان می‌شود. هم‌چنین به‌شکست‌های مقطعی دنیوی و کمبودها و عقب‌ماندگی‌های آن نباید اهمیتی داد و باید به این اندیشید که خداوند چه‌قدر در زندگی آدمی نقش دارد و انسان تا چه مقدار می‌تواند روی خدا حساب کند و همهٔ این کارهای خدایی را به حساب «فَقَدْ فَازَ» بگذارد، یعنی در تمامی کارهای خود یک هدف داشته باشد و آن همان نشانه رفتن و در نظر گرفتن خط پایان است که مقتضای موفقیت، دقت، آگاهی و

(۱۱۰)

زیرکی همین است؛ چرا که علم، شهرت و ثروت و هر چیز دیگری بدون عاقبت به‌خیری هیچ فایده‌ای ندارد.

بر این اساس، انسان باید همواره مراقب باشد و به خداوند پناه ببرد و هیچ گاه نپندارد فردی خوب و نیک‌اندیش است و مغرور خویش نگردد به‌گونه‌ای که اگر کسی به او گفت مرا دعا کن، خود را مستجاب دعوت بپندارد و بگوید چشم امشب در نماز شب، شما را دعا می‌کنم، بلکه به واقع خود را نیازمند دعا بداند و برای خود دعا کند و از او هم بخواهد تا برایش دعا کند. نباید گفت دعا می‌کنم؛ چرا که گاهی به خدا بر می‌خورد که ببیند بنده‌اش به شخصی که لایق نیست و سرشار از غرور است رو آورده و او هم خود را کسی می‌پندارد. در این صورت است که خداوند چنین شخصی را تنبیه و مجازات می‌کند.

حتی به نظر ما در پاسخ سلام بهتر است «علیکم السلام» نگفت که نوعی خودبزرگ‌بینی می‌آورد، بلکه همان «سلام علیکم» را تکرار کند؛ هرچند گفتن آن اشکال فقهی ندارد. انسان باید همواره مراقب باشد در برابر هر بنده‌ای واژگانی به کار برد که برتری نسبت به بندگان خدا در آن احساس نشود. انسان همواره باید برحذر باشد مبادا برای خود در مقایسه با دیگران احراز توفیق کند؛ چرا که توفیق به درس و بحث و مدرک و سواد یا دارایی و موقعیت‌های اجتماعی نیست و هیچ یک دلیل برتری معنوی نمی‌شود. ما نمی‌دانیم خداوند خیر خود را به چه کسی می‌دهد. گاهی به انسانی عادی چیزهایی می‌دهند که از الماس بالاتر و گران‌بهاتر است! حتی اگر کسی یقین دارد از کسی بالاتر است باز نباید به یقین خود ترتیب

(۱۱۱)

اثر عملی دهد و آن را اظهار نماید، بلکه باید آن را پنهان داشت؛ چرا که معلوم نیست به چه کسی اجازه می‌دهند از صراط عبور کند. آدمی تا در دنیاست قدرت تبدیل و تبدل دارد و بهترین بندگان ممکن است به‌ناگاه و با عملی خرد و کوچک به قسی‌ترین آنان تبدیل گردند؛ همان‌طور که بدترین آنان ممکن است به لحظه‌ای تغییر مسیر دهد و از مخلص‌ترین بندگان خداوند شود. برای همین است که در فقه، نمی‌توان گذشتهٔ کسی را برای حال وی شهادت داد و نسبت گناه فعلی به او وارد آورد، بلکه شهادت باید برای زمان انجام فعل باشد و باید کاری را که با چشم خود دیده او انجام داده است، برای همان زمان بیان دارد، وگرنه باید پاسخ‌گوی اتهامی باشد که برای زمان‌های دیگر وارد می‌آورد.

درست است که در دعای کمیل آمده است: «أنت أکرم من أن تضیع من ربَّیته أو تُبعِّد مَن أدنیتهُ»، اما هستند افرادی که عمر خود را ضایع کرده و از قرب و لطف حق تعالی دور شده و به قهر او گرفتار گردیده‌اند.

این که اولیای خدا، نهایت احترام را به بندگان خدا می‌آورند و دست نوازش و عشق بر سر هر کسی حتی بر اهل معاصی دارند و به آنان عنایت، کمک و محبت می‌نمایند و زمینهٔ هدایت آن‌ها را فراهم می‌کنند از این باب است که ممکن است کسی که هم‌اکنون گناه‌کار است، فردا مطیع شود و آن که چنین احتمالی نسبت به گناه‌کاران نداشته باشد از اهل حرمان و غفلت و مبتلای به گمراهی و تکبر می‌شود و راه نجات را به روی خود می‌بندد.

توبه اگر دارای سه حقیقت گفته شده نباشد شکل نمی‌پذیرد و توبه‌ای

(۱۱۲)

که به طور تخصصی و انشایی آورده شود بسیار سنگین و میوه‌ای دیررس با زحمات فراوان است. باید این معرفت را پیدا نمود که مخالفت با مولا و حق تعالی جنایتی بزرگ است و نیز باور نمود توبهٔ آورده شده در معرض اتهام کاستی و مردودی است. هم‌چنین لازم است از تمامی پدیده‌ها طلب عذر و بخشش داشت.

انشای توبه همانند انشای یکی از اسمای الهی است و شرایط و مقتضیات فراوانی را می‌طلبد که با رعایت آن‌ها نتیجه می‌دهد و در نفس ذکرپرداز اثر می‌گذارد، اما ذکری که به صورت اخباری گفته شود نه مؤونه‌ای می‌برد و نه اثر چندانی دارد. این توبهٔ انشایی است که مشکل‌گشای جان فرد بیدار است و به او قدرت بر سلوک و زمینهٔ توانایی بر حرکت می‌دهد.


 

تیغ جراحی توبه

در انشای توبه، توبه‌کننده باید زیر تیغ عمل جرّاحی رود در حالی که به‌تمامی هوشیار و بیدار است و او را بی‌هوش نمی‌کنند. او درد این جراحی نفسی و روانی را با تمامی شراشر خود حس می‌کند و برای او بلا، غم، فلاکت و مصیبت در پی دارد و اگر بخواهیم تعبیری عامیانه داشته باشیم تا این معنا به خوبی نهادینه شود باید بگوییم گاهی خداوند فرد بیدار را لقمه لقمه می‌کند تا نفس و روان او جراحی گردد و غده‌های عفونی آن بیرون کشیده شود. در توبهٔ انشایی که زمینه و مقدمه‌ای برای سلوک است، باید کمربندها را محکم بست که ناگاه گرز بلا را بر سر آدمی می‌زنند و چنان‌چه کسی جای پای خود را سفت و سخت و ارادهٔ

(۱۱۳)

خویش را محکم نکرده باشد ممکن است با پیشامد نخستین بلا، سقوط کند. باید ارادهٔ خود را محکم داشت که در توبهٔ انشایی با گفتن یک «أستغفر اللّه ربّی وأتوب الیه»، ممکن است ناگاه خانهٔ وی آتش بگیرد، فرزند او بیمار شود، در تجارتی که دارد ورشکسته شود، آبروی او از دست رود و استخوان پای او بشکند. گاه توبه از گناهی به آن است که در خون خود بغلطد؛ چرا که توبه از منازلی است که برای سالک تا نهایت می‌ماند. اولیای خدا از توجه به غیر؛ هرچند از امور عالی باشد، توبه می‌کرده‌اند. توبه‌ای که بسیار سنگین است و خداوند توفیق تحمل آن را عنایت کند؛ به این معنا که فرد بیدار باید به جایی برسد که وقتی با گفتن استغفار به روی او تیغ تیز کشیدند زهره‌اش آب نشود و بگذارد در حالی که بیدار و به هوش است دل او را پاره پاره سازند بدون این که داد و فریاد و ناله‌ای سر دهد و از زخم‌هایی که بر نفس او وارد می‌آورند بسوزد، ولی با آن سوز و سوزش‌ها بسازد و تحمل و بردباری داشته باشد.

گفتن از حقایق توبه را نباید آسان گرفت؛ زیرا بدون رعایت آن قساوت قلب می‌آورد و همانند دادن آب فراوان به گل است که آن را زرد و پژمرده می‌کند و همین آب که باید مایهٔ حیات و زندگی باشد، آن را فاسد می‌سازد و برای آن مرگ می‌آورد. در سلوک و معرفت نیز هر چیزی باید به اندازه و به تناسب باشد. زیادی توبه و رعایت نکردن شرایط آن، گاه به گندیدگی نفس می‌انجامد. توبه یک عمل جراحی است و کشیدن تیغ فراوان به نفس و ایجاد جراحت در آن، گاه به جای رفع عفونت، عفونت‌زا می‌شود. پیش از توبه باید محاسبه و سپس مراقبه داشت تا زخمی تازه بر زخم‌های کهنه افزوده نشود و ویروس یا باکتری‌ها زمینه برای حمله به

(۱۱۴)

محل زخم پیدا نکنند. برای همین است که توبه را باید با افزودن مراقبه، چهارمین منزل بدایات قرار داد نه منزل دوم، اما معمار این کتاب چیدمان بعضی خشت‌های ساختمان آن را رعایت نکرده و گاهی پیشی را پس و پسی را پیش ساخته یا خشتی را وا نهاده یا افزوده است.

با لحاظ این امور است که بزرگی جنایت برای فرد بیدار رخ می‌نماید. او از سویی مخالفت خویش با خداوند صاحب تمام عظمت را می‌بیند و از سویی دیگر به علم حضوری می‌یابد که بدترین آفریده است و لحاظ همین امور است که در او انگیزه‌ای مضاعف برای ترک گناه و توبه ایجاد می‌کند و در تصحیح توبهٔ خود کوشش می‌نماید و گناه را به کلی از خود دور می‌سازد، اما برای تحقق این مهم باید اسرار توبه را توجه داشته باشد که بعد از این خواهد آمد.


 

اسرار توبه

«وسرائر حقیقة التوبة ثلاثة أشیاء: تمییز التقیة من العزّة، ونسیان الجنایة، والتوبة من التوبة أبدا؛ لأنَّ التائب داخل فی «الجمیع» من قوله تعالی: «وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعا أَیهَا الْمُؤْمِنُونَ»(۱)، فأمر التائب بالتوبة.

یعنی أنَّ حقیقة التوبة لها ظواهرٌ وبواطن، فظواهرها ما ذکرت، وبواطنها هی السرائر التی ذکرها.

فأولیها: «تمییز التقیة» ـ أی التقوی ـ من العزّة ـ أی الجاه بین الخلق ـ فإنّ کثیرا من النّاس یتوب ویجتنب المخالفات

۱- نور / ۳۱٫

(۱۱۵)

للریاء والجاه والحشمة بین النّاس، فالصورة صورة التقوی والتوبة، والحقیقة عزّة النّفس وطلب الجاه، فلیحترز التائب من ذلک ولیخلص النیة للّه تعالی.

والثّانیة: «نسیان الجنایة» لصفاء الوقت مع اللّه تعالی بالحضور، فإنّ ذکر الجفاء فی وقت الصفاء جفاء.

والاشتغال بالحقّ والتوجّه إلیه بالکلّیة والوفاء بعهد الفطرة ینفی تعلّق الخاطر بالغیر وذکر الذنب، وذلک یقتضی التوبة من التوبة الموقوفة علی معرفة الذنب وذکره؛ وکلّما ترقّی السالک إلی مقام أعلی ظهر له علّة المقام السافل؛ فإنَّ التوکل ینفی النظر إلی فعله وفعل ما سوی الحقّ، و «الذنب والتوبة منه» کلاهما من أفعاله؛ فالتوبة من التوبة من أسرار التوبة.

وقد استدلّ الشیخ ـ رضی اللّه عنه ـ علی هذا المقام بقوله تعالی: «وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعا أَیهَا الْمُؤْمِنُونَ»، فإنّ التائب من جملة المؤمنین، فدخل فی «الجمیع»، فکان مأمورا بالتوبة، ولم یبق له ذنب یتوب عنه ـ فإنّه قد تاب ـ فوجب علیه أن یتوب من التوبة الموقوفة علی ذکر الذنب الذی هو الجفاء؛ فلیتب عنها لیخلص عن الجفاء وقت الصفاء.

ـ رازهای پنهان حقیقت توبه سه چیز است: جدا ساختن تقوا از عزت و شکوه، فراموشی گناه‌کاری، توبه از توبه برای ابد؛ زیرا توبه کننده داخل در «جَمِیعا» است که در آیهٔ شریفه آمده

(۱۱۶)

است:«ای مؤمنان همگی به درگاه خدا توبه کنید؛ امید که رستگار شوید» و توبه کننده را به انجام توبه امر کرده است.

حقیقت توبه دارای ظواهر و باطن‌هایی است. ظواهر آن اموری است که گذشت و باطن‌های آن رازهای نهانی است که خواجه آن را ذکر کرده است.

نخستین این رازهای پنهانی تمییز دادن حفاظت (تقوا) از عزت ـ آبرومندی میان افراد ـ است؛ زیرا بسیاری توبه می‌کنند و از مخالفت کناره می‌گیرند به انگیزهٔ ریا، آبرومندی و شکوه میان مردمان. پس شکل آن صورت تقوا و توبه دارد، ولی حقیقت آن بزرگداشت نفس و آبروخواهی است، پس توبه‌کننده باید از آن دوری کند و نیت را برای خداوند تعالی خالص سازد.

دومین راز این که حقیقت توبه فراموشی گناه‌کاری است؛ چون هنگام حضور با خداوند تعالی دارای صفاست و یادآوری گناه‌کاری به هنگام صفا جفایی دیگر است، (بلکه) باید به کلی اشتغال و توجه به حق داشت و وفای به عهدِ فطرت، تعلق خاطر به غیر و یادآوری گناه را از میان می‌برد و این امر، توبه از توبه‌ای را می‌طلبد که بر شناخت گناه و یادآوری آن وابسته است و هر گاه سالک به مقام برتری بر شود برای او نقص مقام پایین آشکار می‌شود؛ چرا که توکل لحاظ کردهٔ خود و غیر حق را نفی می‌کند و گناه و توبه از آن، هر دو کردهٔ سالک است؛ پس توبه از توبه از رازهای توبه است.

(۱۱۷)

شیخ بر این مقام به فرمودهٔ خداوند تعالی دلیل آورده است: «ای مؤمنان همگی به درگاه خدا توبه کنید؛ امید که رستگار شوید»؛ زیرا گناه‌کار در گروه مؤمنان و داخل در «جَمِیعا»و مأمور به توبه است و چون گناهی برای او باقی نمانده است تا از آن توبه کند ـ زیرا پیش از آن توبه کرده است ـ پس لازم است از توبه‌ای که متوقف بر گناه و یادآوری آن جفاست توبه کند تا از جفای به وقت صفا پاک شود.


 

خلوص توبه

توبه باید بر اساس تقوا و خویشتن‌داری و برای خداوند باشد نه از سر خودخواهی و برای جاه‌طلبی، جلال‌خواهی و حفظ آبرو در پیش چشم مردمان و یا کاسبی که نتیجه‌ای جز همان ندارد. توبه را باید برای خدا آورد هرچند ممکن است ضرر داشته باشد و شکوه ظاهری توبه‌کننده را از او بگیرد. برای نمونه، کسی که در منزل خود تسبیحات اربعه را یک بار می‌گوید، ولی به گاهی که امام جماعت است آن را سه بار می‌آورد، دو مرتبهٔ دیگر را برای مأمومان آورده است تا آنان در نماز دچار مشکل نشوند یا مانند کسی است که متونی را حفظ کرده تا برای مردم بگوید و اگر چند ماهی سخنرانی نداشته باشد، تمامی آن را فراموش می‌کند، ولی چه بسا گناه‌کاری که نماز می‌گزارد تا خداوند را از دست نداده باشد و فقط برای خداوند و حفظ پیوند بندگی خود با او نماز را می‌آورد.

شارح در توضیح این نکته می‌گوید: «فإنّ کثیرا من النّاس یتوب ویجتنب المخالفات للریاء والجاه والحشمة بین النّاس» و آن را به تمامی

(۱۱۸)

مردم نسبت نمی‌دهد تا تهمت و افترا پیش نیاید و چنین خویشتن‌داری خود نوعی تقوا و احترام نهادن به مردم و بندگان خداست.

اما این که چه عملی برای خداوند آورده می‌شود نه برای هوس‌های نفسانی، در هنگامهٔ خوف و خطر روشن می‌شود. کسی که برای خداوند و به عشق او کار نمی‌کند، با دیدن نوک تیز تیغ، هوس‌ها و خوشامدهای نفسانی خود را لحاظ می‌کند، از حق دست بر می‌دارد و حاضر به مخالفت با خداوند می‌شود. این خوف و خطرها می‌تواند لایه‌های رویی نفس را کنار بزند و نشان دهد آیا عمل انجام گرفته برای دنیا و خواهش‌های نفسانی و خوشامدهای نفس بوده است یا نه. ریا، حشمت و جاه و جلال، بسیاری را اسیر خود می‌سازد و در نفس نفوذ می‌کند. باید به خداوند پناه برد تا مبادا توبه برای جاه‌طلبی باشد. توبهٔ جاه‌طلبانه برای دنیاست و حتی توبه‌ای که از ترس عذاب جهنم یا به امید نعمت‌های بهشتی باشد نیز ناقص و توبه‌ای تجارتی، کاسب‌کارانه و سوداگرانه است؛ هرچند نفس فعل خوب است و این فاعل است که قصد درستی ندارد، ولی توبهٔ اولیای خدا این‌گونه است که می‌خواهند دست از مخالفت با حق بردارند و تحمل مخالفت با خداوند و دوری از او را ندارند. در توبهٔ حقیقی باید نیت را خالص کرد و برای دل‌نگرانی از مخالفت با خداوند و برای قرب توبه کرد، نه برای دنیا و کسب خوبی‌های باطنی یا شکوه ظاهری و رونق آبرو.


 

نفی جنایت

دومین راز حقیقت توبه این است که باید گناه را فراموش کرد و آن را به هیچ وجه به فضای ذهن و صفحهٔ خاطر نیاورد و این در وقتی است که

(۱۱۹)

توبه‌کننده به مقامی رسیده که در جوار حق و قرب به او قرار گرفته است و دیگر خود را در آن‌جا نمی‌بیند و چون خود را نمی‌بیند متعلق و عوارضی نیز برای خود ندارد و گناه خویش را همانند نفس خویش نمی‌بیند. در حضور حق، باید تمامی اغیار از جمله خود و صفات و عوارض خویش؛ مانند گناه را از یاد برد.

فراموشی گناه دارای دو مرتبه است: یکی فراموشی هوسی که از لذت گناه در دل ریشه دوانده و در آن کهنه شده است. باید فترت و طول زمان به چنین گناهی وارد شود تا خاطره‌ای که نتیجهٔ آن است در ذهن ضعیف شود.

پیش از این گفتیم برخی نباید به توبه مشغول شوند و بعضی از گناهان نیاز به فترت و گذر زمان دارد تا گناه دیگر به ذهن نیاید و فرد را بر تکرار آن ترغیب نسازد و غفلت نسبت به گناه پیدا شود تا مدت زمانی که از گناه دور شده است وی را برای دوری دایمی از آن و توبه آماده سازد؛ زیرا درست است که اصل گناه موجود نیست، نتیجهٔ گناه که هوس انجام دوبارهٔ آن است در نفس ریشه دارد و در حال حضور، خود را در ذهن و خاطر سالک نشان می‌دهد. بنابراین، توبه از گناه برای چنین کسانی سبب خاطرنشانی گناه و ورود به گناه است و همین توبه سبب آلودگی به گناه می‌شود. توصیه به نسیان گناه و غفلت از آن، در فردی که به انجام گناه اعتیاد دارد به سبب کاستی عبد و وابستگی او به گناه است که تا غفلت و فترت نداشته باشد نمی‌تواند گناه را فراموش کند و از آن دست بردارد. چنین کسی مانند فردی است که غده‌ای سرطانی در بدن دارد و عملیات

(۱۲۰)

شیمیایی و برش نیز آن را ریشه‌کن نمی‌سازد و دوباره به آن غده رویش می‌دهد. او تا به گناه خود توجه می‌کند تا از آن توبه کند، نفرت از گناه در نفس وی پیدا نمی‌شود، بلکه با هوس انجام دوبارهٔ آن، استغفار می‌کند و لذت آن دهان وی را آب می‌اندازد. چنین بیماری نباید توبه کند، بلکه باید گناه را به غفلت اندازد و آن را مدتی از خود دور سازد تا ترک کلی و فترت عصیان برای او پیش آید. وی تا چنین غفلتی از توبه و گناه خود نداشته باشد چاره‌ای برای رهایی از عصیان ندارد و نفس سرکش وی دوباره انجام آن گناه را از او می‌طلبد.

سالک بار یافته به حضور نیز چنین حالی دارد و یاد و خاطرهٔ جنایت در حال صفا و خوشی حضور، نوعی اشتغال به غیر و جفاست که باید از آن پرهیز داشت. سالک در این مرتبه باید قدرتی داشته باشد که گناهان گذشتهٔ خود را به کلی از ذهن پاک و فرمت سازد و به جایی برسد که هم با خود و هم با خدای خویش ستاری داشته باشد و عصیان و گناهی در ذهن و حافظهٔ خود باقی نگذارد. البته این فراموشی گناه، بلکه نفی گناه که تعبیر درست آن است، نوعی کمال و به علت حضور حق و جلوه‌گری نور او در دل و پاک شدن قلب از اغیار است که عصیان را از او نفی می‌کند و سالک دیگر نه وجودی و نه وصف و عارضی مانند گناه در خود می‌بیند و مانند نوزادی تازه متولد شده می‌گردد که هر گونه خاطره، صورت، شکل و رشحهٔ گناه، بلکه هر گونه منیت و خودبینی و وجودی از او برداشته می‌شود. نفی عصیان امری فراتر از فراموش کردن آن است و شارح از نسیان سخن می‌گوید که تعبیری مسامحی برای این مقام است، نه از نفی.

(۱۲۱)

باید توجه داشت شارح محترم در این که ذکر جفا در حال صفا جفاست را به نیکی می‌آورد، ولی در تحلیل و تعلیل آن، انحرافی دارد و آن این که وی حضور را علت تام برای نفی هر چیزی از جمله ذکر جفا نمی‌آورد. در حالی که حضور حق ضعیف نیست تا از سالک چیزی باقی بگذارد. این حضور حق تعالی است که برای سالک و خاطره و حافظهٔ او وجودی نمی‌گذارد و او را نوزادی تازه می‌کند و حضور، علت برای نفی جفا و یادآوری آن است. در این مقام، علتی اختیاری در دست سالک نیست؛ به این معنا که وقتی سالک حضور حق را می‌یابد نه این که وی قدرت بر نفی یادآوری گناه ندارد، بلکه موضوعی برای آن نمی‌ماند و او خود را به کلی از دست می‌دهد و او حتی اگر بخواهد جفا کند، نمی‌شود و با نبود موضوع، جایی برای جفا نیست. هم‌چنین برای سالک، ذهنی از خود نیست تا به نسیان و فراموشی گناه نیاز باشد، بلکه حضور سبب نفی جفا می‌شود و آن را به صورت تخصصی و موضوعی بر می‌دارد و دیگر فاعلی نیست تا قدرت بر نسیان داشته باشد.

کسی که به حضور حق مبتلا می‌شود، چنین نیست که درد داشته باشد و آن را تحمل کند، بلکه چیزی برای او نمی‌ماند! حضور قلب چنین سالکی برای او نه تنها ستر تمامی عیوب، بلکه سبب نفی آن می‌شود. ستاریت خداوند چنین است. اولیای خدا نیز به هیچ وجه گناه کسی را نمی‌بینند و هر کسی را پاک و مُطَّهر و در پرتو ستّاریت خداوند مشاهده می‌کنند. برای همین است که آنان تمامی عالَم را لقای مُطهّر و عالم پاک و کتاب حق تعالی می‌بینند. در جلد پنجم «کلیات دیوان نکو» آورده‌ام:

همه عالم کتاب حضرت ماست

همه عالم به ما پنهان و پیداست

تو مَس منما جهان را بی‌طهارت

که قرآن می‌بُرد دست جسارت

سراسر جمله عالم شد چو «او» پاک

جهانْ آیینه، از «او» باشد افلاک

جهان، قرآن و روح آن نقوش است

که «حق»، نقاش و نقش او ز هوش است

 

اولیای الهی برای کسی گناه نمی‌بینند، نه این که گناهان را مشاهده می‌کنند و آن را پنهان می‌سازند. حضور حق چنین اثری دارد و دل سالک نیز اگر حضور بگیرد، گناه هیچ کسی را به خاطر نمی‌آورد. حضور دل به نسیان و عصیان مجالی نمی‌دهد و هر خاطر و خاطره‌ای را بر می‌دارد. عین صفا در چنین مرتبه‌ای است که هر جفایی را نفی می‌کند.


 

توبه از توبه

سومین راز حقیقت توبه این است که سالک باید از این که توبه کند برای همیشه توبه کند و از آن دست بردارد. توبه‌ای که بسیار بلند و سنگین است. این مرتبه با وصول به حضور حق تعالی رخ می‌نماید و در آن تنها می‌توان سبحان اللّه داشت نه ذکر استغفار که متعلّق معصیت و خاطرهٔ گناه و تداعی ذهنی آن را لازم دارد. توبه از توبه مقام جلال اللّه و جبروت الهی است و در آن جایی برای سخن گفتن از معصیت و عصیان نیست،

(۱۲۳)

بلکه برتر از مقام «سبحان اللّه»، مقام «سلام اللّه» است که سالک به سلامت می‌رسد نه به تسلیم و اسلام که کمالی فرودین است.

مراد شارح از وفای به عهد فطرت همان تطهیر و صفایی است که سالک پیش از سیر داشته است. هم‌چنین تعبیر آوردن از حضور حق به «اشتغال حق» تعبیری مسامحی و عامیانه است و کسی به حق اشتغال پیدا نمی‌کند. اشتغال امری کثرتی است و قرب، انس و حضور، امری وحدتی است و هر غیری از جمله توبه را نفی می‌کند و توبه از توبه را پیش می‌آورد.

رؤیت عین صفای حق که بلند مرتبگی ولی حق را می‌رساند سبب می‌شود وی نوریاب از حق تعالی شود و بر زیردست‌ها اشراف پیدا کند و سبب هبوط و سقوط صاحبان لغزش و لیزش و نیز موانع در راه‌ماندگان را بداند و قدرت تحلیل هر بلا و ابتلایی را پیدا کند. در مقام عین صفا، سالک نه فعل خود را می‌بیند و نه کردهٔ دیگران و چنان‌چه ابتلا تمامی عالم را فرا بگیرد، او مشکلی ندارد؛ چرا که حق باقی و کافی است.

در مقام توبه از توبه، دل آن‌قدر صافی می‌شود که دیگر نه متعلّقی می‌ماند که توبه از آن را لازم داشته باشد و نه کاری مستند به سالک می‌گردد که توبه نیز از آن جمله باشد.

البته شرح‌پرداز کتاب منازل السائرین در توضیح این مقام هم‌چون مرتبهٔ دوم دچار کاستی و خلل شده است. سالک در هر مقامی توبه‌ای دارد و هیچ گاه از توبه خالی نمی‌شود، بلکه متعلق توبه در هر مرتبه‌ای متفاوت و امری نو و تازه است. هیچ بنده‌ای نیست که تا در ناسوت است

(۱۲۴)

توبه نداشته باشد، ولی توبه از توبه به توبه‌ای گفته می‌شود که متعلق آن غیری مانند توبه است و توبه از اثبات غیر و از داشتن حضور در حضور حق تعالی است. این بدان معناست که توبه‌های نفسانی از سالک برداشته می‌شود و توبهٔ وی حقانی می‌گردد، نه این که اصل توبه نفی شود. همان‌طور که عبادت هیچ گاه از بنده برداشته نمی‌شود، بلکه وقتی سالک به وصول دست می‌یابد، استناد عبادت به او نفی می‌گردد و او از عبادت نفسی و نفسانی بیرون می‌آید و عبادت وی حقی و حقانی می‌گردد. توبه نیز چنین است و حتی شخص رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله هر روز استغفار داشته‌اند، ولی متعلق توبهٔ ایشان با توبهٔ افراد عادی متفاوت است؛ چنان‌چه در سورهٔ نصر آمده است: «إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ. وَرَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجا. فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ کانَ تَوَّابا»(۱). متعلق استغفار در این سوره، رؤیت ورود مردمان به دین است. این توفیقی است که انسان ورود همگانی مردمان به دین خداوند را مشاهده کند، ولی در مرتبهٔ عالی، باید کسی را دید که نصرت می‌دهد تا مردم به دین خداوند وارد شوند و رؤیت باید به یاری‌دهندهٔ همگان باشد و نه به مردمان.

توبه امری دارای مراتب است که باید در هر مرتبه اوج بگیرد و به فراتر از آن رهنمون دهد نه آن که به جایی برسد که اصل آن نفی شود؛ همان‌طور که یقین و ایمان چنین است. قرآن کریم می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا آَمِنُوا»(۲).

 

  1. نصر / ۱ ـ ۳٫
  2. نساء / ۱۳۶٫

(۱۲۵)

جناب انصاری برای استدلال بر توبه از توبه، آیه‌ای از قرآن کریم می‌آورد که می‌فرماید: «وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعا أَیهَا الْمُؤْمِنُونَ»(۱).

باید دانست توبه از توبه مقام اولیای کمّل است، در حالی که آیهٔ شریفه خطاب به مؤمنان است و به این مقام ارتباطی ندارد. اشتباه در استفاده از این آیه هم در کلام مصنف و هم شارح و هم در کتاب قشیری آمده است. توبه از توبه مقامی خاص و مربوط به برترین‌ها و فینالیست‌هاست. فضای آیهٔ شریفه نیز تأییدگر سخن یاد شده است: «وَقُلْ لِلْمُؤْمِنَاتِ یغْضُضْنَ مِنْ أَبْصَارِهِنَّ وَیحْفَظْنَ فُرُوجَهُنَّ وَلاَ یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَلْیضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَی جُیوبِهِنَّ وَلاَ یبْدِینَ زِینَتَهُنَّ إِلاَّ لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آَبَائِهِنَّ أَوْ آَبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِی أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَکتْ أَیمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِینَ غَیرِ أُولِی الاْءِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِینَ لَمْ یظْهَرُوا عَلَی عَوْرَاتِ النِّسَاءِ وَلاَ یضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِیعْلَمَ مَا یخْفِینَ مِنْ زِینَتِهِنَّ وَتُوبُوا إِلَی اللَّهِ جَمِیعا أَیهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکمْ تُفْلِحُونَ»(۲).

آیهٔ یاد شده از لزوم رعایت احکام محرم و نامحرم و زن و مرد و از زندگی‌های معمولی و از مصالحهٔ خداوند در مورد گناهانی سخن می‌گوید که ممکن است به سبب ضعف بندگان به سهو یا به عمد پیش آید؛ زیرا بندهٔ معمولی و عادی چنان ضعفی دارد که نمی‌تواند حتی چشم خود را پاک نگاه دارد و هرچه تلاش نیز داشته باشد قصور و کوتاهی

۱- نور / ۳۱٫

۲- نور / ۳۱٫

(۱۲۶)

و کاستی از او سر می‌زند و این آیه از چنین افرادی سخن می‌گوید و توبهٔ اولی، عمومی، کلی و ظاهری را که حتی از مؤمن فاسق و گمراه مورد انتظار است در بر می‌گیرد و صَف نعال توبه است و به سلوک عرفانی، آن هم منازل عالی و فینال آن ارتباطی ندارد. هم‌چنین کسی با گناه از ایمان خارج نمی‌شود، تا با توبه به آن وارد شود. افزون بر آن‌چه گذشت، توبه از یک متعلق سبب نمی‌شود متعلق دیگر آن پاک شود. حتی انبیای الهی مرتبهٔ اجلالی دارند و با آن که معصوم هستند، سبوح قدوس سر می‌دهند. توبه همانند شکر است و توبه‌کننده هیچ گاه از توبه خالی نمی‌شود و توبهٔ وی کامل نمی‌گردد. در شکر نیز شکرگزار با آوردن هر شکری، دارای نعمتی می‌شود که شکری جدید بر شکر پیشین می‌طلبد. توبهٔ از توبه در مقام حضور حق تعالی و حلول او در بنده است و سالک وقتی در آن مقام سبحان اللّه می‌گوید چیزی از خود و از توبه و از ذکری که دارد به ذهن او نمی‌آید. توبه از توبه قضیه‌ای است که به صورت مهمله آورده می‌شود و نه مشروطه و همراه با لحاظ توبه. به هر روی آیهٔ یاد شده به مقام توبه از توبه ارتباطی ندارد و توضیح شارح نیز دچار کاستی و نقص است و این گزارهٔ عرفانی را به صورت مشروطه می‌آورد. چنین نگاهی به مقام شریف و بلند توبه از توبه انحرافی می‌آورد که در بحث عبادت پیش آمده است. برخی با توجه به غایت در آیهٔ شریفهٔ: «وَاعْبُدْ رَبَّک حَتَّی یأْتِیک الْیقِینُ»(۱) می‌گویند اهل یقین به عبادت نیازی ندارند. در حالی که ایمان و یقین دارای مراتب متفاوت و امری تشکیکی است و پیوسته باید آن را شدت بخشید و تحکیم نمود و طلب استعلا و

  1. حجر / ۹۹٫

(۱۲۷)

بلندی داشت و عبادت و یقین نفسانی را به عبادت و یقین حقانی تحویل برد.

این اشتباه در کتاب «لمع» دیده می‌شود. آن‌جا که نوشته است: «وأمّا ما أَجاب الجنید عن التوبة أن ینسی ذنبَهُ(۱)»؛ جنید توبه را فراموشی دانسته است نه این که حضور حق تعالی دل سالک را چنان صافی می‌کند که هر جفایی از آن نفی می‌شود.

برخلاف کتاب یاد شده، کتاب شریف «مصباح الشریعة» در باب چهل و چهارم خود بیان بلندی دارد و نیاز فینالیست‌هایی هم‌چون انبیا و اولیای الهی را به توبه، نیک توضیح داده است:

«قال الصادق علیه‌السلام : التوبة حبل اللّه ومدد عنایته ولا بدّ للعبد من مداومة التوبة علی کلّ حال. وکلّ فرقة من العباد لهم توبة: فتوبة الأنبیاء من اضطراب السِرّ، وتوبة الأولیاء تلوین الخطرات، وتوبة الأصفیاء من التنفیس، وتوبة الخاصّ الاشتغال بغیر اللّه تعالی»(۲).

ـ توبه ریسمان الهی و مددرسانی عنایی خداوند است. بنده ناگزیر از مداومت بر توبه در تمامی حالات است. هر گروهی از بندگان توبه‌ای دارد: توبهٔ پیامبران از پریشانی باطن و توبهٔ اولیا از گوناگونی خاطرات و توبهٔ پاکان از انداختن امر به آینده و توبهٔ خاصان از مشغول شدن به غیر خداوند است.

  1. اللمع، مقام التوبة، ص ۴۳٫
  2. مصباح الشریعة، ص ۹۷ ـ ۹۸٫

(۱۲۸)

همان‌طور که این فرازها بیان می‌دارد توبه مدد الهی است و بدون این عنایت خاص نمی‌توان راهی را پیمود. توبه حکم داروی تقویتی یا آنتی بیوتیک را دارد که در کنار هر داروی معنوی تجویز می‌شود و یا مانند دندهٔ کمکی برای خودرو است که در سراشیبی‌های سخت که آدمی به نفس نفس می‌افتد از آن کمک می‌گیرد. برای همین است که انبیای الهی بیش از دیگران به توبه نیاز دارند و این کتاب هم ذکر آنان را پیش انداخته است. قلب انبیای الهی در هر لحظه فعالیت‌ها دارد و در هر آن بر حالتی است؛ چنان‌که فیض کاشانی در کتاب خود به نقل از معصوم علیه‌السلام چنین آورده است:

«لنا مع اللّه حالات هو فیها نحن ونحن هو، وهو هو و نحن نحن»(۱)

انبیای الهی حالاتی دارند که قابل جمع نیست و همین مطلب به «اضطراب سِرّ» تعبیر شده است؛ چنان‌چه در قرآن کریم برای رفع این اضطراب و لرزش دل در مقام نگهبانی و مواظبت از آن حضرت آمده است: «إِنَّا فَتَحْنَا لَک فَتْحا مُبِینا»(۲).

حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام برای چه سنگ صبور و دل‌آرام نداشته و سر در چاه می‌کرده و با آن نجوا می‌نموده‌اند؟ خداوند بسیار بزرگ است و اولیای الهی معصوم هستند، امّا بزرگی عصمت حق، هر معصومی را به تلاشی می‌کشاند. حضور در بارگاه عصمت حق تعالی است که کرامت و

  1. کلمات مکنونه، ص ۱۱۴٫
  2. فتح / ۱٫

(۱۲۹)

معجزه است و هر چارچوبی را می‌شکند نه بلند کردن در خیبر.

اضطراب مربوط به سِرّ است و امری است که به صورت کامل پنهان است و سبب می‌شود گاه غیر خداوند به فضای دل نزدیک شود.

تلوین خاطر نسبت به اضطراب سِرّ امری نازل و ظهور آن است. تفاوت این دو همانند تفاوت معجزه و کرامت است.

توبهٔ اصفیا نیز امری باطنی است و این ذهن است که با اندیشه‌ای گناه می‌کند. صاحبان اندیشه و فکر، بیش‌تر در معرض گناه هستند تا افراد عادی که با جوارح خود گناه می‌کنند. برای همین است که عالمان به نصیحت بیش‌تر نیازمند هستند تا افراد عادی. ذهن زودتر به گناه و حتی به کفر نجس می‌شود تا جوارح. چه بسیار افرادی که در حال کفر و نجاست به قبر گذاشته می‌شوند؛ در حالی که در دنیا چنان خودشیفته بوده‌اند که مهتری علمی و مکانت برتر معنوی برای خود قایل بوده‌اند.

کامل‌ترین بیان در باب مقام توبه از توبه در صحیفهٔ سجادیه آمده است که توبه از توبه را دوام توبه و توبه‌ای استمراری معرفی می‌کند که با آن نیاز به توبه‌ای دیگر نباشد. توبه‌ای که همانند طهارت است، ولی هیچ‌گاه زایل نمی‌شود:

«اللهمّ أیما عبد تاب إلیک وهو فی علم الغیب عندک فاسخ لتوبته، وعائد فی ذنبه وخطیئته، فإنّی أعوذ بک أن أکون کذلک، فاجعل توبتی هذه توبة لا أحتاج بعدها إلی توبة، توبة موجبة لمحو ما سلف، والسّلامة فیما بقی»(۱).

 

  1. صحیفهٔ سجادیه، دعای ۳۱، فی ذکر التوبة وطلبها، ص ۱۵۷٫

(۱۳۰)

هم‌چنین آن حضرت علیه‌السلام بلندای زیر را برای توبه قرار می‌دهند:

«اللهمّ وإنّی أتوب إلیک من کلّ ما خالف إرادتک، أو زال عن محبّتک، من خطرات قلبی ولحظات عینی، وحکایات لسانی، توبة تسلم بها کلّ جارحة علی حیالها من تبعاتک، وتأمن ممّا یخاف المعتدون من ألیم سطواتک»(۱).

فراز «أتوب إلیک من کلّ ما خالف إرادتک»؛ درخواستی بسیار سنگین و به این معناست که از هر آن‌چه مخالف ارادهٔ خداوندی است باید رجوع داشت و به این معنا وصول داشت که تمامی عالم و آدم ظهور ارادهٔ حق تعالی است. حضرات انبیا و اولیای الهی علیهم‌السلام که به این حقایق وصول داشته‌اند بیش‌تر نیازمند توبه می‌باشند تا افراد عادی؛ چرا که آنان می‌خواهند شراشر نمودی که دارند ظهور ارادهٔ حق تعالی بشود. اراده‌ای که وجودی است و باید ارادهٔ ظهوری و متعین را نمود خود سازد و همین تفاوت در تعین و لا تعین، این کار را سنگین و سخت می‌سازد و سبب اضطراب سِرّ آنان می‌شود. اضطرابی که نمونه‌هایی از آن در قرآن کریم آمده است و تحقیق شایسته‌ای است اگر فرد توانمندی بتواند آن را به بند تحقیق و رشتهٔ نوشته آورد. سورهٔ نصر مثالی از این اضطراب است که پیش از این گذشت و یادکرد آیات نخستین سورهٔ فتح نیز آمد. این در حالی است که مقام ختمی صلی‌الله‌علیه‌وآله واجد مقام احدی و مرتبهٔ ظهور کلی و مُظهِر جمعی است و چون ارادهٔ حق تعالی وجودی و عصمت او ذاتی و مقام او وجوبی، ولی ارادهٔ آن حضرت

  1. پیشین، ص ۱۵۵٫

(۱۳۱)

ظهوری و عصمت ایشان ظهوری و تنزیلی و مقام ایشان نزولی است، اضطراب سِرّ برای آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله پیش می‌آید؛ چنان‌چه امام سجاد علیه‌السلام دعای توبه را به مادهٔ عشق رقم می‌زنند و می‌فرمایند:

«فاجعل توبتی هذه توبة لا أحتاج بعدها إلی توبة، توبة موجبة لمحو ما سلف، والسّلامة فیما بقی».

دقت و تیزبینی مقام توبه از توبه به معنای توبه‌ای استمراری که زوال‌پذیر نگردد و وحدت توبه را برساند در این دعای شریف آمده است. در حقیقت این توبه گفته‌ایم:

 زهد از زهد و توبه از توبه

کار دل گشته در ره عرفان

گشته جان و دلم سرای دوست

صفحه صفحه دلم بود قرآن

عاشقم بر تو دلبر زیبا

دورم از کفر و شرک و هم ایمان

بر تو بستم چنان دلم محکم

تا که آمد ز تو به دل رَوحان(۱) گشته چون دل فدایی حسنت    شد دمادم ظهور بی‌پایان

۱٫ وحی.

(۱۳۲)

محو رویت شدم به صد دیده    چون علی، هم‌چو خضر و چون زَرفان(۱)

من دلیرم به بحر توحیدت    هم‌چو مقداد و بوذر و سلمان

شاهدم گرچه باشد این باطن    ظاهرت شد به جان و تن عنوان

جمله عالم تویی، جمالت من    شد جلال تو خود مرا ارکان

ذرّه ذرّه تعین‌ات گشتم    جان من شد ز بهر تو اُرگان(۲)

فارغ است دل ز ملک هیچ و پوچ    گرچه باشد جهان سراسر جان

من که دورم ز هرچه آبادی    دل شده زنده از چنین ویران

متأسفانه، برخی از نوشته‌های عرفانی از سر احساس و با دخالت انگیزش در بینش نوشته شده و منطق نگارش این دانش را پاس نداشته است. دقتی که در این دعای شریف است موجب می‌شود خوانندهٔ ژرفایاب تصدیق کند که دعا را باید به زبان معصوم خواند که زبان

  1. لقب حضرت ابراهیم علیه‌السلام .
  2. سازمان.

(۱۳۳)

تخصصی دعاست و نکته‌ای را فروگذار نمی‌کند.

در این دعا از توبه‌ای گفته شده است که هم جرایم گذشته را پاک می‌کند و هم مصونیت برای آینده می‌آورد. توبه‌ای که جز حضور علت برای نفی عصیان و جنایت نیست. در مقام حضور است که دیگر هیچ چیز برای واصل نمی‌ماند و او را چنان شست‌وشو می‌دهد که گویی تازه متولد شده است. ستاریت و پرده‌پوشی خداوند چنین است و گاه گناه را چنان می‌پوشاند که هیچ فرشتهٔ مقرب یا ولی معصوم یا حتی خود خداوند نیز دیگر آن گناه را نمی‌بیند و آن را چنان از بین می‌برد که هیچ سوء پیشینه‌ای برای بنده باقی نمی‌گذارد و به او آرامش می‌دهد وگرنه انداختن پرده بر روی گناه موجود به گونه‌ای که با پاره شدن پرده، دوباره نمایان شود آرامشی برای بنده نمی‌آورد.

«توبه از توبه» مقام محو گناه است و نه نسیان و فراموشی آن برای بنده؛ زیرا هرچند بنده گناه را فراموش کند ولی فرشتگان وقایع‌نگار و خداوند و اولیای معصوم او می‌توانند گناه او را فراموش نکنند. این محو گناه است که با اسم «ستّار العیوب» تحقق می‌یابد. اگر خداوند گناه را دیگر نبیند، آن‌گاه ستار است! البته بحث ستار بودن خداوند بسیار تخصصی و پیچیده است و باید با علم خداوند سازگار باشد که ما چگونگی آن را در بحث «اسماء الحسنی» آورده‌ایم و در این‌جا تأمل دربارهٔ این موضوع را به مخاطب وامی‌نهیم. واسطهٔ بحث ستاریت خداوند و علم او همان حضور و وصول بنده است که او را چنان صافی می‌کند که نه خود و نه فرشتگان و نه اولیای مقرب و نه خداوند دیگر چیزی در او نمی‌بینند و حتی با او نیز دیگر نمی‌توان به او اشاره داشت. این راه بسیار باریک، بلند، تیز و سنگین است به گونه‌ای که قدم شارح در آن لغزیده و شرح کتاب را

(۱۳۴)

دچار مشکل ساخته است. مشکل شارح در بحث یاد شده این است که توصیه به «توبه از توبه» به معنای نفی توبه دارد، در حالی که توبه برای واصلان لازم است ولی توبهٔ آنان استمرار در یک توبه است. توبه‌ای که بعد از آن نیاز به توبه‌ای جدید نیست و همان توبه همانند دوام طهارت زوال‌ناپذیر می‌شود. خواجه به این معنا دقت داشته است که قید «ابدا» را برای توبه از توبه می‌آورد. قیدی که از نگاه شارح مغفول مانده است.

توبه از توبه دارای دو رکن اساسی است: یکی، استمرار در توبه و دوام آن است؛ به این معنا که توبه وحدت داشته باشد و حدوثی در آن رخ ندهد. دو دیگر آن که توبه از غیر و شواغل باشد. این توبه، توبه از معصیت و گناه نیست در حالی که شارح آن را توبه از گناه قرار می‌دهد. توبه از توبه شکست ابدی و ویرانی همیشگی است که با حضور رخ می‌نماید و لحاظ هر غیری را نفی می‌کند. توبه‌ای که دیگر فاسخ نیست و نشکن می‌گردد. توبه‌ای که همیشگی و حقیقی و کلی سِعی است. این توبه با توبهٔ نصوح که توبه‌ای نازل است تفاوت دارد؛ چرا که توبهٔ نصوح توبه از گناه است نه توبه از غیربینی. توبهٔ نصوح امری خطاب به همگان دارد؛ چنان‌که می‌فرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا تُوبُوا إِلَی اللَّهِ تَوْبَةً نَصُوحا»(۱)؛ در حالی که توبه از توبه مخصوص فینالیست‌ها و واصلان خاص و برای انبیای الهی و کمّل از اهل معرفت است که انکسار، تذلل و خضوع استمراری و دایم در برابر حق تعالی دارند؛ یعنی هیچ گونه انانیتی در آنان نیست و «أنا» و «من» از آنان برداشته شده است. این مقام برای همانند امام

  1. تحریم / ۸٫

(۱۳۵)

سجده و سجاده؛ حضرت سجاد علیه‌السلام است که دوام توبه دارد و از ثقل این مقام است که چنین با خداوند نجوا می‌کند:

«وسألتک مسألة الحقیر الذلیل، البائس الفقیر، الخائف المستجیر، ومع ذلک خیفةً وتضرعا وتعوّذا وتلوّذا، لا مستطیلاً بتکبّر المتکبّرین، ولا متعالیا بدالّة المطیعین، ولا مستطیلاً بشفاعة الشافعین، وأنا بعد أقلّ الأقلّین وأذلّ الأذلّین، ومثل الذرّة أو دونها»(۱).

فراز «وأنا بعد أقلّ الأقلّین» در این دعا بسیار تخصصی آمده است. میان «أنا» و «أقلّ الأقلّین» با کلمهٔ «بعد» فاصله افتاده و به این معناست که نباید «أنا» گفته شده را بعد از این لحاظ کرد و این مقام توبه از توبه و مقام وصول و حضور نشکن است. چنان‌چه در فرازهای بعد، دیگر «أنا» نیامده است.

باید توجه داشت توبه از توبه بر دو قسم جمالی و جلالی است و این فراز به توبهٔ جلالی و هیمانی اشاره دارد. توبه از توبهٔ جمالی ناشی از حضور حق تعالی در دل صافی بندهٔ مؤمن است و جمال خداوند است که دل و فضای آن را می‌گیرد و جایی برای غیر نمی‌گذارد و حتی رؤیت نیز از آن نفی می‌شود و فقط هستی و وجود است که البته در مظاهر ظاهر است؛ چنان‌چه در فراز پیشین صحیفهٔ سجادیه اشاره به گوینده با ضمیر متکلم در چند مورد آمده است:

«فاجعل توبتی هذه توبة لا أحتاج بعدها إلی توبة، توبة موجبة لمحو ما سلف، والسّلامة فیما بقی»

  1. صحیفه سجادیه، دعای ۱۴۷، فی یوم العرفه، ص ۳۲۵ ـ ۳۲۶٫

(۱۳۶)

البته حضور حاضر همان جمال حق تعالی است و ضمایر متکلم نیز به حضور حق اشاره دارد.

در توبه از توبهٔ جلالی هیچ گونه انانیتی در میان نیست و فقط هیمان حق است و بس؛ چنان‌چه فرشتگان مهیمن صبح و عصر و نیز بنده و آفریده نمی‌شناسند و هیمان حق آن‌ها را در بر گرفته است. در صحیفهٔ سجادیه ـ همان‌طور که دو نمونه از آن ذکر شد ـ هم توبه‌های جلالی آمده و هم توبه‌های جمالی و تفاوت آن‌ها بسیار با دقت پرداخته شده است.

به حقیقت که زیباترین بیان در نمایاندن مقام توبه از توبه و هنر ارایهٔ پیچیدگی‌های معرفتی و ادبی آن تنها در صحیفهٔ سجادیه و دیگر تراث ماندگار حضرت معصومین علیهم‌السلام است و بس.

با این توضیحات به دست آمد عبارت شارح که می‌گوید: «فإنّ التائب من جملة المؤمنین، فدخل فی «الجمیع»، فکان مأمورا بالتوبة، ولم یبق له ذنب یتوب عنه ـ فإنّه قد تاب ـ فوجب علیه أن یتوب من التوبة الموقوفة علی ذکر الذنب الذی هو الجفاء؛ فلیتب عنها لیخلص عن الجفاء وقت الصفاء» چه اندازه دور از معرکه است و دست‌کم این است که به قید «ابدا» که در کلام خواجه آمده دقت نداشته است.


 

لطیفه‌های راز توبه

«ولطائف أسرار التوبة ثلاثة أشیاء: أوّلها أن تنظر بین الجنایة والقضیة، فتعرف مراد اللّه فیها إذ خلاّک وإتیانها؛ فإنَّ اللّه تعالی إنّما یخلّی العبد والذنب لأحد معنیین».

لطائف أسرار التوبة بواطن بواطنها ـ کرَوح الرُّوح ـ فإنَّ

(۱۳۷)

النفس روح للبدن یحیی بها، والقلب روح للنفس تحیی به، ثمّ روح الإنسان روح یحیی به قلبه. وقد شبّه اللّه تعالی النفس بالشجرة والقلب بالزجاجة والروح بالمصباح.

فاللطیفة الأولی هی أن تنظر بعد نسیان الجنایة ـ الذی هو روح لحقیقة التوبة ـ إلی حکم اللّه تعالی بها علیه، فیعرف أنَّ اللّه مکنه علیها وخلّی بینه وبینها لأحد معنیین؛ فله مراد فی إجراء الخطیئة علیه؛ فیکون وقوفه مع إرادة اللّه تعالی ـ لا مع الذّنب ـ والوقوف مع اللّه تعالی وصفته: روح نسیان الجنایة.

ثمّ شرع فی بیان المعنیین فقال:

«أحدهما أن تعرف عزّته فی قضائه، وبرّه فی ستره، وحلمه فی إمهال راکبه، وکرمه فی قبول العذر منه، وفضله فی مغفرته».

أی أن تعرف من النظر فی حکمه تعالی هذه الأوصاف الخمسة:

عزّته بأن حکم علیه بما لا یمکنه ردّه، فأذلَّ نفسه بما لم یقدر علی دفعه، لکمال عزّه.

وإحسانه إلیه بأن ستر علیه ولم یفضحه بین الخلائق.

وحلمه بأن لم یعاجله بالعقوبة وأمهله حتّی تاب واعتذر إلیه واستغفر عن ذنبه.

وکرمه فی قبول العذر منه.

وفضله ـ أی تفضّله وزیادة الطول والمنّة علیه ـ بالعفو عنه وإفاضة ثواب التوبة علیه بالغفران.

(۱۳۸)

فیکون فی مشاهدة ذلک کلّه مع اللّه تعالی وصفاته العلی ذاهلاً عن الجنایة، شاکرا له علی النعمة؛ والحضور مع الحقّ والذهول عمّا سواه مطلوب شریف فی هذا الطریق.

لطیفه‌های راز توبه سه چیز است: نخست آن که میان جنایت و قضای الهی مطالعه و تأمل کنی تا مقصود خداوند در آن را هنگامی که تو را رها می‌سازد به همراه آوردن گناه بشناسی؛ زیرا خداوند به خاطر یکی از این دو معناست که بنده را با گناه رها می‌سازد:

ظرافت سـر ّ توبه همان باطن باطن توبه ـ و همانند روح است برای نفس؛ چرا که نفس، روح برای بدن است که بدن با آن زنده است و قلب و دل روح برای نفس است که به آن زنده می‌ماند و سپس مقام روح است که قلب به آن روح زنده است. خداوند تعالی نفس را به درخت و قلب را به شیشه و روح را به چراغ تشبیه نموده است.

لطیفهٔ نخست آن است که بعد از فراموشی گناه ـ که روح برای حقیقت توبه است ـ به حکم خداوند به آن گناه بر انسان دقت شود تا دانسته شود این که خداوند او را بر انجام گناه قدرت داده و میان او و گناه را رها کرده است برای یکی از دو معنا می‌باشد، و او در انجام گناه و جنایت بر خود طلب شده است و اشراف و توانایی وی با خواست و ارادهٔ الهی است نه با کشش گناه (و سالک به عنایت حق توجه دارد و نه به این که چه چیزی در برابر او قرار گرفته است) و این توانایی با خدا و وصف او روح فراموشی گناه است.

(۱۳۹)

خواجه سپس بیان این دو معنا را آغازیده و گفته است:

یکی آن که عزت و نفوذناپذیری خداوند در قضایی که دارد و نیکی او در پوشش و ستری که دارد و بردباری او در فرصت دادن به گناه‌کار و بزرگواری او در پذیرش عذر گناه‌کار و فضل و لطف او در بخشش گناه‌کار را بشناسد.

یعنی در مطالعهٔ حکم خداوند تعالی پنج ویژگی زیر را بشناسد:

الف) عزت و نفوذناپذیری خداوند به این که حکم خداوند بر او از اموری است که نمی‌توان آن را رد کرد. پس نفس خود را برای چیزی که توانایی دفع آن را ندارد کوچک می‌شمرد؛ چرا که او بسیار عزیز است.

ب ) نیکی و لطف خداوند به گناه‌کار را بشناسد به این که پوششی بر او آورده و وی را در میان مردمان بی‌آبرو ننموده است.

ج) بردباری خداوند به این که در عقوبت او شتاب نورزیده و به او مهلت داده است تا توبه کند و عذر او را پذیرفته و از گناه او درگذشته است.

د) بزرگواری خداوند را در پذیرش عذر از او.

ه ) فضل خداوند را در عنایت و زمان دادن و منت نهادن با بخشش و اعطای ثواب توبه به او به سبب مغفرت.

پس در مطالعهٔ تمامی این موارد با خداوند و صفات بلندی که دارد از جنایت و گناه رویگردان و بر نعمت شکرگزار است

(۱۴۰)

و حضور با حق تعالی و رفتن از غیر او خواسته‌ای شریف در این راه (سلوک) است.


 

فتنه و آزمون گناه

حقیقت توبه و سِرّ آن دارای باطن‌هایی است که از آن به لطیفه یاد شده است. خود توبه باطنِ گناه و نافرمانی آدمی است. این لطایف برای کسی است که مقام توبه از توبه یا نسیان جنایت را گذرانده باشد.

لطیفهٔ نخست این است که باید دقت نمود این خداوند است که آدمی را با اراده و اختیاری که دارد در برابر معصیت و گناه در معرکه قرار می‌دهد تا انسان خود را بیازماید که کیست و چه مقدار اقتدار دارد و ارادهٔ او تا کجا بُرد دارد؟!

در تأمل و مطالعه بر گناه، عزّت، عظمت و اقتدار حق برای آدمی خودنمایی و ظهور می‌کند. کسی که در برابر طغیان نفس، ضعف و حقارت خویش در مهار خود را می‌بیند. او حب نفس دارد و برای نفس خویش قداست، ربوبیت و بزرگی قایل است و برای همین است که نمی‌تواند خویشتن‌دار باشد و بازدارنده‌ها نمی‌تواند مانع او از گناه گردد. این‌جاست که عزت حق و قدرت او را حقیقی می‌داند و می‌یابد عزت و قدرت او حقیقتی ندارد. آدمی با این که می‌خواهد بزرگ باشد و بزرگی کند، ولی دام عصیان، او را گرفتار می‌سازد و وی را به حقارت می‌کشاند. این جاست که عزت حق و ذلت خویش را در آزمایشگاه پیشامد عصیان می‌بیند.

هم‌چنین او حجّت خدا را در خود مشاهده می‌کند. او می‌بیند با آن که

(۱۴۱)

آزاد است و اختیار و اراده دارد، ولی آلوده و گرفتار می‌شود و حجت حق را برای تعذیب و عقاب خود مشاهده می‌کند. او ربوبیت حق را با ذلت خلقی مشاهده می‌کند؛ یعنی می‌بیند با آن‌که قدرت، اراده و توان دارد، ولی عصیان از او لجام می‌گیرد و در حالی که اختیار دارد، گرفتار می‌شود.

این باب توبه و مشاهدهٔ حجت الهی است که سالک را مقابل خداوند فروتن می‌سازد و به او عبودیت و بندگی می‌دهد. او با ابتلا به گناه، در مقابل حق، اظهار بندگی، افتادگی و تذلّل را مشاهده می‌کند و عظمت حق و ذلت خلق و بزرگی حق و کوتاهی عقل و حرمت حق و طغیان خود را با هم می‌بیند. این گونه است که اصل قدرت بر آلوده شدن به گناه (ونه ارتکاب آن) یک کمال برای انسان است. کمالی اقتداری که پدیده‌هایی خلقی مانند فرشتگان آن را ندارند و در نتیجه تذلّل ربوبی را در خود نمی‌بینند. سالک باید به جایی برسد که خود را در اقتدار حق و در حجت، عزت و قدرت او غرق ببیند. او خود را می‌بیند که هم آزاد است و هم گرفتار، هم قوی است و هم ناتوان، هم بسته است و هم باز و در این حالت است که می‌تواند عبودیت، بندگی، تذلُّل، کرنش در مقابل ربوبیت و جلال و جمال حق پیدا کند. او عبودیت خویش و ربوبیت حق تعالی را در باب معرفت و سلوک گاه به سبک عیب می‌فهمد و گاه به گونهٔ اقتدار می‌بیند. وی دست حق را در یک یک حرکات خود مشاهده می‌کند.


 

هشدارهای راهنما

در این‌جا باید به چند نکته توجه خاص و عنایت ویژه داشت تا این بحث به انحراف کشیده نشود:

الف) تمرین عبد با گناه و پدید آوردن ماجرایی که میان وی و جنایت

(۱۴۲)

درگیری ایجاد شود و بنده به گناه مبتلا گردد تا وی عزت و قدرت حق را بیابد تمرینی است برای محبان، و محبوبان الهی از این ابتلاءات ندارند و آنان به صورت موهوبی در برابر حق تعالی افتاده و خاضع هستند و به وی رضا دارند.

باید توجه داشت کتاب منازل السائرین شرح حال محبان سلوک و معرفت است و تمرین‌ها و ماجراهایی را توضیح می‌دهد که خداوند برای آنان پیش می‌آورد وگرنه محبوبان الهی نیاز به چنین تمرین‌هایی ندارند و آنان همواره به عنایت الهی توجه دارند و نخست توحید و حق تعالی را می‌یابند و سپس اسما و صفات و دیگر پدیده‌ها را. البته منظور از محبوبان، محبوبان واصل به مقام ذات الهی و اولیای کمّل است.

ب ) عبارت خواجه که می‌گوید: «فإنَّ اللّه تعالی إنّما یخلّی العبد والذنب لأحد معنیین» بسیار تخصصی و دقیق است. وی می‌گوید سالک در ماجرایی قرار می‌گیرد و او مراد خود و مراد حق را در ارادهٔ حق می‌بیند. مراد از قضیه همان ماجرای از پیش حکم شده است که عبد در آن قدرت بر اختیار و گزینش دارد و تردید می‌نماید خودنگه‌دار باشد یا به گناه آلوده گردد. ماجرایی که قدرت، علم، اراده و ایمان بنده در آن رخ می‌نماید، ولی یک جنایت سبب می‌شود علم، قدرت، اراده، شعور و ایمان وی مغلوب جنایت گردد تا سالک خواستهٔ خدا را ببیند و به نیکی بیابد با آن که وی نمی‌خواست گناه کند ولی عزت وی نفوذپذیر گردید و جریان به گونه‌ای دیگر شد؛ یعنی همان که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام فرمودند: «عرفتُ اللّه سبحانه بفسخ العَزائم»(۱).

 

  1. نهج البلاغه، ج ۴، ص ۵۴٫

(۱۴۳)

ج) باید توجه داشت خداوند بنده را با ارتکاب جنایت رها می‌کند و توفیق الهی خود را از او بر می‌دارد و بنده با اراده و اختیار خود مرتکب جنایت می‌شود نه با جبر الهی. این بدان معناست که هیچ بنده‌ای بدون عنایت و توفیق پروردگار هیچ گونه توانمندی و خویشتن‌داری در برابر گناه ندارد؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱). قدرت، علم و ایمان بدون عنایت خداوند هیچ کارآمدی و برندگی ندارد و تنها عنایت خداوند است که سبب می‌شود بنده در مقابل معصیت توان مقاومت داشته باشد و بس. عصمت اولیای خدا تنها توفیقی موهبتی است وگرنه در برابر ارادهٔ حق، هر گونه توانمندی ناتوانی و ضعف است. آنان که از ارتکاب گناهان دور هستند، تنها به عنایت خداوند است و بس و کسانی که مرتکب گناه می‌شوند تنها بر اثر یک حرمان الهی است. یک حرمان از عنایت خداوند و توفیق اوست که آدمی را به مرکز گناه می‌کشاند؛ چنان‌چه این معنا در آیهٔ شریفه با استثنای «إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی» بیان شده است. در باب خیرات نیز چنین است و تنها باید عنایت و توفیق او را لحاظ کرد. کسی نمی‌تواند ادعا کند وی می‌تواند کار خیری را به پایان رساند! آدمی در حال انجام کار خیر است که یا نیت وی آلوده می‌شود و ذهن او مسیلی از فاضلاب می‌شود یا یکی از شرایط قبولی آن عمل را از دست می‌دهد درست مانند کسی که بدون

  1. یوسف / ۵۳٫

(۱۴۴)

طهارت، نماز بگزارد یا قبله را اشتباه بگیرد یا زمینی غصبی را مکان نماز قرار دهد. این عنایت خداوند است که مسلمانی از آب فرات وضو می‌گیرد و به آب زمزم غسل می‌کند و در زیر قبه‌ای مبارک به نمازی مقبول و دعایی مستجاب می‌ایستد و معراجی می‌یابد که از هر بالادستی فراتر می‌رود.

توبه، معرکهٔ وقوف و آگاهی به این رشتهٔ عنایت و توفیق است. ماجرای پر غوغایی از ارادهٔ چیرهٔ حق که بر هر چیزی قاهر است و از قدرت و اقتداری که فایق بر تمامی پدیده‌ها و خواسته‌هاست. جنایت و توبه توجه عبد به عنایت حق و به توفیق حق است. از میان برخاستن انانیت و تویی آدمی و بی من و تو شدن است. میدانی برای کشتی و بر خاک خوردن است. اگر آدمی پهلوان است، این میدان معصیت است که بسم اللّه می‌گوید و او را به مبارزه می‌طلبد! میدانی که قهرمانی از فرشتگان ندارد، بلکه آدمیان را فرا می‌خواند. همانان که هم بانگ: «أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی»(۱) و هم نجوای: «سبّوحٌ قدوس رَبُّنا وربُّ الملائکةِ والروح» دارند.

آدمی اگر به ارادهٔ خود باشد حتی حریف پشه‌ای نمی‌شود. اولیای خدا از خود اراده‌ای ندارند و ارادهٔ آنان تمام حقی است و این خداوند است که در هر میدانی حضور می‌یابد نه ارادهٔ انسانی. اگر حضور حق باشد و ارادهٔ او، بنده هیچ گاه و در هیچ میدانی مغلوب نیست و چنان‌چه ارادهٔ آدمی در میان باشد، حتی یک لحظهٔ آن تضمینی ندارد. عبد در معرکهٔ معصیت است که به نیکی می‌یابد: «لا حولَ ولا قوَّة

  1. نازعات / ۲۴٫

(۱۴۵)

إلاّ باللّه العلی العظیم»؛ هیچ حول و قوه‌ای جز توان و عنایت خداوند نیست. کسی که بر پایان کارها و نتیجه‌بخشی آن‌ها می‌اندیشد، با ارادهٔ آدمی کار می‌کند و چنین کسی چه غفلتی که ندارد! این ارادهٔ حقی است که اگر به جای ارادهٔ نفسی جای بگیرد هر کاری را محکم‌تر می‌آورد و به انجام می‌رساند، ولی این حق است که اراده می‌کند و اثری از نفس نیست. حق است که هرچه خود بخواهد اراده می‌کند بدون آن که برای بنده تحیر و سرگردانی باشد؛ چرا که بنده دیگر خود نیست تا تحیر بتواند بر او عارض شود. فراوانی از شکست‌ها و ناتوانی‌ها ریشه در شرکی دارد که در اراده نفوذ می‌کند و خود را به شکل «من» نشان می‌دهد، ولی بندهٔ حق حتی اگر «من» بگوید، دیگر «من» نیست و اوست که من می‌گوید. همان که در دعای صحیفهٔ سجادیه آمد(۱). کسی در میدان معصیت و معرکهٔ جنایت، مصون می‌ماند که نه کس باشد و نه من، وگرنه کسی که من دارد با آن که آزاد است و اختیار خویش را در دست دارد، مغلوب و سرافکنده می‌گردد.

د) بحث واگذاری بنده در معرکهٔ گناه را نباید با سستی اراده و تحیر و جبر اشتباه گرفت. در این معرکه، این عزت و حجت حق است که بنده را در ماجرایی قرار می‌دهد که خود او باید انتخاب کند و برای همین است که حجت بر او تمام است. در این معرکه، بنده جبری ندارد، بلکه خداوند عنایت خاص خود را از بنده برداشته است و او را با پیشامد گناه در

  1. صحیفهٔ سجادیه، دعای ۱۴۷، فی یوم العرفه، ص ۳۲۵ ـ ۳۲۶٫

(۱۴۶)

میدانی رها کرده است نه این که عزت حق چنان بر بنده چیره باشد که اختیار و اراده را از او برده باشد، ولی این ارادهٔ انسانی و خلقی است که مغلوب می‌باشد، وگرنه چنان‌چه بنده‌ای با ارادهٔ حق تعالی کار کند ـ همان‌گونه که محبوبان چنین می‌باشند ـ پیروز این میدان همان ارادهٔ حق تعالی است. در معرکهٔ عصیان، انواع نامردی‌ها و انواع مبارزه‌ها با انواع وسایل مجاز است و هیچ قانون و قاعده‌ای ندارد. گاهی لشکری انبوه در برابر فردی صف‌آرایی می‌کنند و او را چنان می‌زنند که پاره پاره شود. گاهی نیز یک نفر؛ هرچند ضعیف باشد، به توفیق الهی، در برابر گناهی بزرگ می‌ایستد. در برابر، می‌شود فرد بزرگی که بسان کوهی بلند می‌ماند در برابر گناهی کوچک می‌لغزد و به زمین می‌خورد؛ همان‌طور که می‌شود گاه گناهانی در برابر بنده‌ای مؤمن قرار گیرد که کوه را از پای در می‌آورد، ولی وی با ارادهٔ الهی بر آن غالب می‌آید. البته ما در جای خود توضیح داده‌ایم که اختیار و ارادهٔ آدمی و توان وی بر انجام کارها به صورت مشاعی است، ولی چنان‌چه بنده این ارتقا را داشته باشد که عنایت و حول و قوهٔ او را کارآمد و مؤثر بداند، حتی اگر تمامی عالم در برابر او بایستند، برای وی مؤونه‌ای ندارد، وگرنه نه.

ه ) کسی که این لطیفه از اسرار توبه را درمی‌یابد هیچ گاه بر گناه‌کاری خرده نمی‌گیرد و دیگر برای دوری خود از گناه تکبُّر، بلندی و استکبار ندارد و فخر نمی‌فروشد و بر فرد گناه‌کار ترحم یا مذمت نمی‌آورد، بلکه فقط عنایت خدا را در کار توجه دارد و بس؛ یعنی می‌بیند که عنایت حق تعالی برای آن گناه‌کار نبوده که چنین سقوطی داشته است و برای او بوده

(۱۴۷)

که حفظ شده است و برای همین است که تفاوتی میان خود و او قرار نمی‌دهد.

و ) کسی که مقام توبه از توبه و حضور حق را یافته است در عالم ناسوت تازه‌هایی را مشاهده می‌کند که پیش از آن به سبب غفلتی که داشته، وجود آن را حس نمی‌کرده است. یکی از این امور، «عنایت» حق تعالی و «توفیق» اوست. او این دو را پیش از این نمی‌دید؛ زیرا در تاریکی نفس قرار داشت و روشنایی حضور حق بر او نوری نینداخته بود. وی در پرتو این نور، نادیده‌های پیشین را می‌بیند. رؤیتی که رفته رفته قوی‌تر می‌گردد و هر لحظه بیش از پیش به نادیده‌ها واقف می‌شود. مانند کسی که تازه از خواب برخاسته و چشم وی به نور عادت ندارد. در مقام توبه از توبه یا به تعبیر شارح، نسیان گناه، می‌توان «عنایت» و «توفیق» را دید. عنایتی که فاصلهٔ اندک فردی با گناه را فرسخ‌ها دور می‌سازد و کوهی میان او و گناه فاصله می‌اندازد و به عکس، رابطهٔ دور دیگری که با گناه فاصله‌ای به اندازهٔ یک کوه بود را چنان به هم نزدیک می‌سازد که فرد در کنار گناه قرار می‌گیرد؛ در حالی که پوست موزی زیر پای اوست و سقوطی مرگبار به او دست می‌دهد. با چنین حالتی نه می‌شود غرور داشت و نه مأیوس بود، بلکه تنها باید چشم بر عنایت حق تعالی داشت؛ همان‌طور که در روایات توصیه شده است هر روز بعد از نماز صبح و مغرب ذکر: «بسم اللّه الرحمن الرحیم، ولا حول ولا قوّة إلاّ باللّه العلی العظیم» هفت بار، آن هم با واو گفته شود تا به عنایت حق تعالی توجه داشته باشد و از آن غافل نگردد. در گفتن این ذکر باید توجه داشت که حتی گفتن این ذکر حقی باشد و نه خلقی؛ به این معنا که اوست که ذکر را می‌پردازد نه بنده و

(۱۴۸)

تنها چون او گفته است که این ذکر را بگو، وی آن را به ارادهٔ حق تعالی می‌آورد و خود اوست که در معرکهٔ گناه یا ذکر، کشتی می‌گیرد و پنجه در پنجهٔ گناه یا ذکر می‌افکند و بنده فقط اطاعت امر دارد و هرچه او می‌گوید بگو، وی به ارادهٔ حقی می‌گوید. هر حرکتی برای او، هم به امر الهی است و هم به ارادهٔ او. چنین کسی در پی آن نیست که چه می‌شود؛ چرا که به عنایت حق تعالی توجه دارد که اگر باشد، نتیجه معلوم است و چنان‌چه نباشد، باز هم نتیجه معلوم است؛ یعنی بنده می‌بیند دست به کاری یازیده که شروع حقارت و کوچکی اوست، ولی به آن تن می‌دهد و در برابر آن ایستادگی و مقاومتی ندارد و فرض سومی نیز در این میان نیست.


 

توبه و دولت اسمای پنج‌گانه

در لطیفهٔ نخست گفته شد که بنده در معرکهٔ گناه چند اسم حق تعالی را می‌یابد. برخی از این اوصاف مبارک عبارت است از: عزت، کرم، احسان، حلم، ستر، غفران، فضل و عفو.

میان قبول عذر و عفو تفاوتی است و آن این که قبول عذر بخششی است که کاستی انجام شده را زایل نمی‌کند، ولی عفو بخششی است که دیگر چیزی از آن نقیص و گناه باقی نمی‌گذارد.

در باب احسان الهی خاطرنشان می‌شود این احسان الهی است که گاه اقتضا می‌کند گناه بنده توسط فرشتگانِ ثبت به ضبط نرسد؛ چنان‌چه این امر در برخی از روایات تأکید شده است، بلکه احسان الهی اقتضا می‌کند حتی فرشتگان ضبط اعمال نیز از آن باخبر نشوند و آن را نبینند، در نتیجه، فرصت دوباره‌ای به فرد مردود داده می‌شود تا وی بار دیگر در امتحان

(۱۴۹)

تجدیدی شرکت نماید. احسان حق همراه با تدارک و جبران است. اگر احسان حق تعالی گناه‌کار را در خود پوشش ندهد، دیگران از آن در همان روز یا بعدها و حتی سال‌ها بعد آگاه می‌شوند؛ چرا که گناه‌کار در مدتی که به او فرصت جبران داده شده، آن گناه را تدارک ندیده است و حکمت حق تعالی است که مانع احسان می‌شود و اسم احسان که به پای گناه‌کار ایستاده بود دولت خود را به اسم حکمت و عدل می‌دهد. باید به خدا پناه برد از این که به جای احسان خدا، حکمت و عدل و یا گاهی مکر بیاید که دیگر جایی برای احسان و ملاطفت با بنده باقی نمی‌گذارد و وی را به سختی عقوبت می‌نماید.

خداوند با برخی از بندگان گناه‌کار با حِلم و بردباری رفتار می‌کند. به این معنا که برای گناه‌کار عقوبت و مجازات و انجام عمل جرّاحی با پیشامد عواقب وخیم قرار نمی‌دهد و به درمان سرپایی او با توبه و استغفاری که می‌آورد رضایت می‌دهد، ولی چنان‌چه خداوند نخواهد با حلم رفتار کند، حکمت و عدل او وارد می‌شود و دولت می‌یابد. در این صورت است که با فرد خطاکار که به جنایت آلوده شده و جبران نکرده است با شدت برخورد می‌شود و ضرباتی سهمگین بر وی زده می‌شود و تیغ‌هایی از بلا او را فرا می‌گیرد و اسمای قابض، قاطع و باطش، او و زندگی وی را قلع و قمع می‌کند. کوتاه بگوییم: از دولت اسمای قهرآمیز خداوند، نباید غافل شد.


 

ضعیف‌کشی و معرکهٔ تمرینی گناه

در بحث حاضر که گفته می‌شود خداوند سالک محبی را در معرکهٔ پیشامد گناه تنها می‌گذارد تا سالک را تمرین توجه به عزت، احسان، حلم،

(۱۵۰)

کرم، عفو، غفران، فضل و عنایت خود دهد آیا نوعی ضعیف‌کشی نیست؟ اگر چنین کسی روزی قدرت یابد، آیا نفس ناآرامی ندارد که دوباره سرکشی کند؟ آیا این تنبیه به معصیت و سپس نوازش به احسان و کرم نیست؟ آیا اثبات بزرگی خود در برابر ضعیفی حقیر و ناتوان نیست؟ آیا خدایی خدا و بندگی بندگان چنین نظامی دارد؟! آیا رابطهٔ خداوند با آفریده‌هایی که دارد چنین سیستمی را می‌پذیرد؟ آیا می‌شود خداوند بندهٔ سالک خود را چنین رها کند؟ نخست او را در منجلاب گرفتاری به گناه رها کند و سپس بر او رحم آورد؟ آیا چنین ترسیمی از رابطهٔ خداوند با بنده برآمده از سلطهٔ سلاطینی نیست که خوی استکباری دارند و چیرگی فرهنگ آنان است که حتی بر بحث‌های عرفانی سایه افکنده است؟ آیا این معرکه که قرار است به تعبیر شارح، بندهٔ ضعیف را به رضا از کرده‌های خدایی عزیز و نفوذناپذیر بکشاند، چیزی غیر از سخن همان شاعر است که می‌گوید:

در کف شیر نر خون‌خواره‌ای

غیر تسلیم و رضا کی چاره‌ای؟

کرنشی که برای چنین بنده‌ای پیش می‌آید از سر ترس بنده و استکبار و اقتدار طرف مقابل است و ما برای خداوند چنین صفاتی نمی‌شناسیم. خدایی که نسبت به بندهٔ خود: «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِیدِ»(۱) می‌فرماید، با چنین فضاپردازی‌هایی سازگار نیست. نمی‌شود خداوند بندهٔ ضعیف و افتادهٔ خود را، آن هم بنده‌ای که سالک است و مقام

  1. ق / ۱۶٫

(۱۵۱)

نسیان از گناه را پشت سر گذاشته است در چنگال تیز گرگ‌های درندهٔ معصیت رها کند. خداوند به بندهٔ خود عشق، محبت و مهر دارد. بله، اگر بنده‌ای به کثرت طغیان و غفلت دچار شود، عصمت و عنایت حق تعالی را ترک می‌گوید. این است که همواره باید دعا داشت: «أللّهم لا تکلنی إلی نفسی طرفةَ عینٍ أبدا». این عرفان با آن که عرفان محبان است، ولی حتی در عرفان محبان؛ یعنی محبانی که در مقام توبه از توبه قرار دارند، چنین معرکه‌ای نیست.

بله، سالک باید به عنایت خداوند توجّه داشته باشد که کاری بدون عنایت خدا شکل نمی‌گیرد و این عنایت و توفیق الهی است که میان بنده و گناه، فرسنگ‌ها فاصله می‌اندازد و در صورتی که این عنایت برداشته شود، کوهی که میان بنده و گناه فاصله انداخته است به کاهی لیز و لغزنده تبدیل می‌شود و این حالت، بنده را امیدوار می‌سازد و نه مأیوس، ولی شارح که در توضیح خود می‌آورد «عزّته بأن حکم علیه بما لا یمکنه ردّه» عبارت درستی نیست و عزت خداوند کسی را از سر ضعف به ذلت نمی‌کشاند که چنین تعبیری هم ایهام جبر دارد و هم وظیفهٔ خودداری از گناه تکلیف به چیزی است که از توان بنده خارج است و خلاف عدالت و عصمت الهی است و اقتدار، عزت و سلطنت الهی را معلول یک غرض‌ورزی؛ یعنی بر خاک شدن بنده و خواری، ذلت و فروتنی او ترسیم می‌کند و چراغ نفوذناپذیری خود را به خاموش شدن چراغ بنده و فروپذیر شدن او روشن نگاه می‌دارد و قدرت خود را به ناتوانی بنده اثبات می‌کند؛ چنان‌که شارح در ادامهٔ همین مطلب می‌آورد: «فأذلَّ نفسه بما لم یقدر علی دفعه، لکمال عزّه».

(۱۵۲)

این عبارت برای خداوند صفات زاید بر ذات به معنای صفات غرض‌آلود اثبات می‌کند. در حالی که این مطلب مورد پذیرش هیچ عارف و حکیم شیعی نیست و برخلاف دیانت است. صفات حق تعالی عین ذات اوست. بر این اساس، شعر زیر نیز اشتباه است:

من نکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان، جودی کنم

اثبات جود بر بندگان، سودی کاسب‌کارانه برای خداوند ندارد، ولی خداوند بزرگی و آقایی خود را با این جود بر بندگان فقیری که آفریده ثابت کرده است و کسی که می‌بخشد و عطا می‌کند تا بزرگی و عظمت خود را نشان دهد به بیماری روانی و سادیسم مبتلاست. در بحث انفاق گفته‌ایم کسی که بخششی دارد تا خود را بزرگ نشان دهد و دیگری را با این عطا و انفاق خود خوار کند، مشرکی ظالم و مستحق کیفرخواست و عذاب است که بنده‌ای را با بخشش خود کوچک کرده است. خدایی که بندگان خود را گرسنه بیافریند و سپس لقمه‌ای نان در سفرهٔ آنان بگذارد، آقایی و کرامت ندارد و بزرگ‌منش نیست و خداوند بندگان خود را این‌گونه بدبخت و ضعیف نمی‌آفریند که چنین خدایی خالی از هر گونه مهر و عشق است. خداوند بندگان خود را ضعیف نیافریده است تا غیر تسلیم و رضا چاره‌ای نداشته باشند، بلکه آنان در هر موقعیت برعلیه کسی که چنین خوی دیکتاتوری داشته باشد بر می‌آشوبند و او را تحمل نمی‌کنند. خداوند نه می‌خواهد بر کسی جود کند و نه می‌خواهد کسی را تحقیر کند و نه بنده‌ای را برای عبادت می‌خواهد و نه می‌خواهد او را تمرین دهد و

(۱۵۳)

تربیت کند؛ چرا که صفات وی زاید بر ذات نیست و غرضی در آفرینش ندارد و خلقت او «که» و «برای» بر نمی‌دارد، بلکه خداوند تنها به عشق پاک و ناب است که می‌آفریند. عشق پاک و نابی که هیچ هدفی در آن نیست و از هر طمعی خالی است. چنین انحرافاتی از کلام عامه‌گرا و اقناع‌پیشه است که به عرفان راه یافته است.

آنان آیهٔ مبارکهٔ: «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالاْءِنْسَ إِلاَّ لِیعْبُدُونِ»(۱) را به گونه‌ای غایت‌محور معنا می‌کنند که هدف از آفرینش را عبادت و بندگی قرار دهد؛ در حالی که عبادت ظهور و تجلی عنایت حق تعالی است؛ یعنی ظهور پدیده‌ها همان و بندگی آنان نیز همان.

خداوند چون صفات زاید بر ذات ندارد این پرسش در حق وی که آیا حق تعالی در خلقت مختار است یا مجبور، بی اساس است. حق تعالی در آفرینش نه مجبور است و نه مختار؛ چرا که اختیار صفتی زاید و بعد از تصور، تصدیق، اذعان، جزم و عزم است و خداوند بری از چنین اراده و اختیاری است، بلکه به بیان حضرت مولای موحدان در نهج البلاغه: «خَلَقَ بغیر رویةٍ» و آفرینشِ بدون تصور و تصدیق شیوهٔ اوست؛ یعنی تمامی پدیده‌های هستی ظهور الهی و تجلی ذاتی اوست و ذات اوست که همواره و آن به آن ظاهر می‌شود و اسما، صفات، مقام احدیت، واحدیت و جمال و جلال را به وجود می‌آورد و کثرت ایجاد می‌شود. ظهوری که تمام از سر حب و عشق است. ذات حق و ظهور بر اساس حب

  1. ذاریات / ۵۶٫

(۱۵۴)

و عشق، شأن و جلوه‌گری دارد. خداوند از سر عشق، تجلی می‌کند و عشق ذات حق تعالی است و تمامی ظهورها محبوب و معشوق الهی هستند؛ همان‌طور که حق تعالی خود معشوق هر پدیده و ظهوری است. در مرتبهٔ ظهور حب ذاتی، این اسما و صفات الهی است که کارپردازی دارد و یکی مظهر رحمان، رحیم، هادی و لطیف و دیگری مظهر باطش، مضِلّ و قاطع می‌شود و گناه‌کار به مقتضای اعمال و کردار و انتخاب و اراده و هویت و خصوصیتی که دارد به گناه می‌آلاید؛ همان‌طور که دیگری در پرتو شرایطی که دارد به اطاعت رو می‌آورد و مظهر لطف یا غفران حق می‌شود، ولی چنین نیست که خداوند بنده‌ای را رها کند و او را به خود واگذارد؛ مگر کسی که طغیان، شیوه و منش دایمی او شده است. طاعت و عصیان ظهوری است که در ناسوت با خصوصیاتی که برای آن است جلا پیدا کرده است. خداوند رحمتی فراگیر دارد و به تمامی بندگان خوب و بد لطف‌ها می‌نماید. تمامی عالم لطف حق تعالی و ریزش او و جلوه‌های پروردگار عالمیان و چهره‌های باطن او و حب و عشق او و ظهور حیات او و نفس رحمانی اوست. نفس انسان حقیقت اوست و نفس رحمان حقیقت رحمان است که ظهور پیدا می‌کند. تمامی عالم، عشق و لطف است و حتی قهر آن نیز لطف است و چنین نیست که خداوند برای تربیت بندهٔ سالک، او را در معرکهٔ گناه رها کند تا با دیدن ضعف خود به کرنش برای حق رو آورد؛ همان‌طور که سجده، خوار شدن در مقابل حق نیست، بلکه اظهار و ظهور بندگی عاشقانه در محضر خداست نه تسلیمی از سر اجبار و برآمده از خوی استکباری. بحث حاضر که در شرح

(۱۵۵)

کاشانی آمده با عرفان محبوبی و معرفت قربی به صورت کلی بیگانه است و در عرفان محبان نیز انحراف و گمراهی دارد.

لغزش دیگر شارح در بحث احسان است که می‌گوید: «وإحسانه إلیه بأن ستر علیه ولم یفضحه بین الخلائق»؛ یعنی احسان خداوند به سالک، مانع از فضیحت و آبروریزی وی در نزد مردم می‌شود. این در حالی است که واجد مقام توبه از توبه و حضور حق، شرک پاسداشت آبرو ندارد و به آبرومندی در نزد حق تعالی به واسطهٔ وصول به حق تعالی و خرابی خود اهتمام دارد، بلکه این اهتمام نیز در او نیست و به تمامی حضور حق است. افراد جامعه همه مانند هم هستند و حفظ آبرو در چنین موقعیتی امری مهم نیست، بلکه خوار شدن در نزد حق تعالی در معرکهٔ گناه است که دامن سالک را گرفته است و چیزی بدتر از این نیست و حفظ ظاهری آبرو در دیدگاه مردم امری اعتباری است که به آلودگی شرک آمیخته است.

در معرکهٔ گناه، مهم این است که انسان در پیشگاه حق تعالی عزیز باشد وگرنه در نزد افراد جامعه، چه بسا که آنان به سبب جهلی که نسبت به شریعت و باطن آن دارند، انجام تکلیف الهی را بی‌آبرویی بدانند. احسان خداوند این است که خداوند بنده را در حضور خود خوار نکند. مهم این است که انسان در جوار حق عزیز و در حضور او صافی باشد و در کنار اولیای حق تعالی ریا و ظاهرسازی نداشته باشد و خود واقعی باشد و با صداقت تمام و صفایی که دارد، آن‌چه خود هست را نشان بدهد و دغدغه‌های نفسانی خویش را در حضور او اوج ندهد. سالکی که با ارتکاب گناه، تیر خلاص خورده است، این که در نزد مردمان خوار نگردد،

(۱۵۶)

احسانی در خور سالک باریافته به مقام حضور نیست. عرفانی که افراد جامعه و مردمان را مهم‌تر از خداوند جلوه می‌دهد عرفانی انحرافی است. خواری در نزد مردم مهم نیست، اگر انسان در جوار حق خوار نباشد و عزیز حق تعالی باشد و عزت و بزرگی در نزد مردم چیزی نیست اگر از درگاه الهی رانده و خوار شده است. کسی که حضور حق را یافته است، تکیه و اعتماد به حق تعالی دارد و اگر تمامی افراد جامعه به او دشنام بدهند، باکی ندارد. او با اعتماد به حق تعالی استحکام و شخصیت حقانی دارد. استحکامی که هیچ نیرویی نمی‌تواند او را ذلیل کند؛ هرچند او را به زیر پا لگد کنند.

در عرفان و معرفت، تنها خداوند است که مورد اهتمام و عظمت قرار می‌گیرد و نگاه‌های خلقی آلوده به شرک است. چنین عرفانی نه معرفت می‌آورد و نه ایمان و سالک را به صرف تسلیم و رضا می‌کشاند؛ چرا که چاره‌ای دیگر برای خود نمی‌بیند.

طرحی که در این‌جا به عنوان یکی از لطایف توبه آمده است مشکلات فراوان معرفتی و عقیدتی دارد و با فرهنگ تشیع سازگاری ندارد. خداوند هیچ گاه کسی را با عزت، قدرت و حکمت خود به گناه وا نمی‌گذارد تا زمینه را برای عدالت و سپس مغفرت خویش فراهم کند و آدمی را با مکر و حیله بیازماید و با لطف بر او منت نهد و با غفران، او را ببخشد. این‌گونه خدایی، خدای رب عالمیان نیست که ما می‌شناسیم و چنین خدایی را نمی‌توان دوست داشت؛ چرا که چنین دستگیری، تنها برای اثبات بزرگی خود و تحقیر و کوچک نمودن بنده با توبه و التماس است. چنین

(۱۵۷)

ترفندهایی را شاهان مستکبر و نیز لات‌ها داشتند. لات‌ها نخست نوچه‌های خود را برای زدن و وارد آوردن آسیب به کسی می‌فرستادند و سپس خود به حمایت از او بر می‌خاستند تا زمینهٔ رفاقت با او و سوءاستفاده از وی را با این محبت ساختگی و صوری زمینه‌چینی کنند. این کار عملی استکباری و فرهنگ خدایگان زورمدار استکباری است که در تاریخ وجود داشته است. خدایی که چنین به زور و ضرب انواع اسما و صفات متوسل شود و لطایف حیل و فنون داشته باشد تا بنده را به خاک بمالد و لگدکوب کند و سپس به مهر، گرد خاک از او بگیرد، برای آدمی دوست‌داشتنی نیست. آیات قرآن کریم برای ما از خدایی پر از صفا، جمال، لطف و مرحمت می‌گوید؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَأَحْسِنُوا إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُحْسِنِینَ»(۱)، «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ التَّوَّابِینَ وَیحِبُّ الْمُتَطَهِّرِینَ»(۲)، «فَإِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَّقِینَ»(۳)، «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلِینَ»(۴)، «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُقْسِطِینَ»(۵) و «إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الَّذِینَ یقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِهِ صَفّا کأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ»(۶).

هیچ یک از صفات خداوند زاید بر ذات نیست و خداوند خلق نکرده است که ببخشد، بلکه خداوند تعالی خدای حب و محبوب و حبیب است که ظهوری از خود بر خود دارد و عالم جلوهٔ حق تعالی و ظهور

  1. بقره / ۱۹۵٫
  2. بقره / ۲۲۲٫
  3. آل عمران / ۷۶٫
  4. آل عمران / ۱۵۹٫
  5. مائده / ۴۲٫
  6. صف / ۴٫

(۱۵۸)

مرحمت و عصمت اوست و پدیده‌ای نیست که در عصمت او نباشد. بله، ناسوت چون ظهور جمعی است، برای آدمی اراده و اختیار و اصطکاک و استهلاک قرار می‌دهد. استهلاکی که در مقابل مقام جمعی عالم ناسوت که انسان دارد بسیار ناچیز و اندک است. خداوند، محض لطف، امتنان و محبت نسبت به پدیده‌های خود است و کسی را در چنگال معصیت رها نمی‌کند تا عزت خود را بر بالین او آورد و بنده را به التماس کشاند، بلکه خداوند تمامی ظهور و موجودی خود را در دل و باطن هر پدیده‌ای قرار داده و کسی را ضعیف و حقیر نیافریده است و ضعیف و حقیر نمی‌خواهد. اگر این عزت خداوند است که بنده را به معرکهٔ گناه می‌کشاند و عزت علت برای آن باشد، عصمت خداوند که دارای عزت است زیر سؤال می‌رود. عزت علت جلا و صفای پدیده‌ها و کمال و عصمت آن‌هاست و این صفت همانند دیگر صفات خداوند در پدیده‌ها لطف‌آفرین است نه سبب تحقیر، کدورت و دوئیت. در جلد نخست گفتیم شارح در دانش اسماء الحسنی مهارت چندانی ندارد. وی در این‌جا نیز بحث از اسما و صفات الهی را به انحراف برده و صفات غرض‌آلود و زاید بر ذات برای خداوند آورده است و روشن است صفتی که غرض‌آلود باشد کمال نیست؛ همان‌طور که انسان عاشق در کارهای خود غرض و هدفی ندارد و کسی به غرض آلوده است که دچار نقص و کاستی باشد و بخواهد نقص خود را رفع کند. اولیا و انبیای الهی هیچ گاه در پی صفات زاید نبوده‌اند. برای همین است که در پی نتیجه نیستند و وظیفه و اطاعت مولا را به انجام می‌رسانند و حقیقت حرکت آنان تنها اطاعت مولاست و بس. اطاعتی که تحقیر عبد در آن نیست، بلکه جلا و

(۱۵۹)

صفای اوست. حرکت اولیای الهی فقط با عشق است و تنها با عشق است که می‌توان غیر خدا را از دست داد و به فنا و وصول به حق و بقای به او رسید. عشقی که زور و استکبار و جبر در آن نیست. زور و جبر فرسنگ‌ها با بوی مهرآفرین و محبت‌خیزِ عشق فاصله دارد.

زاید بودن صفات بر ذات و گزاره‌هایی که به تبع آن جزو فرهنگ مسلمین شد با حاکمیت و چیرگی سیاسی اهل سنت و دوری جریان علمی حاکم از صاحبان ولایت، دین اسلام را به تحریف معنوی کشاند و شده است آن‌چه که نباید بشود؛ به گونه‌ای که ما در بسیاری از کتاب‌های خود از لزوم پیرایه‌زدایی از دین گفته‌ایم و آن را بدترین آسیب و مهم‌ترین عامل در دین‌گریزی آگاهان و صاحبان ذهن آزاد می‌دانیم.

چیرگی چنین فرهنگ منحط و زورمداری سبب شده است خداترسی بر دل‌ها حاکم باشد نه خدادوستی و خدای معشوق، محبوب، لطیف و مهربان، و حب کم‌ترین نمود را در دل‌های بندگان دارد. حاکمیت فرهنگ خداترسی سبب رمیدگی و گریختگی توده‌ها از خداوند می‌شود. فرهنگی که دنیای غرب در مبارزه با معنویات و امور قدسی، آن را هدفمند تبلیغ می‌کند و خدا را در واژه‌نامه‌ها و فرهنگ‌های علمی به عنوان وجودی زورمدار و استکباری می‌نمایاند؛ یعنی همان خدای اهل سنت که صفات زاید بر ذات دارد و مرکب است؛ در حالی که خدای فرهنگ تشیع محبت‌مدار و عاشق‌پیشه و بسیط است که «وَنَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیهِ مِنْ حَبْلِ

(۱۶۰)

الْوَرِیدِ»(۱) وصف اوست و درخواست «اللهمّ لا تکلنی إلی نفسی طرفة عین أبدا»؛ وجه انشایی برای وکیل نمودن پروردگار در تمامی کارها دارد و به این معناست که خداوند بنده را حتی برای لحظه‌ای رها نمی‌کند؛ یعنی بنده، خداوند را وکیل خود می‌سازد و حق تعالی تمامی کارهای بنده را عهده‌دار می‌شود به گونه‌ای که کسی که در جهنم است نیز دست در دست خدا دارد وگرنه نه او بود و نه جهنمی و هر دو هلاک می‌شدند. مراد از رهاسازی در این دعا، حرمان و برداشتن عنایت خاص و توفیق ویژه است.

این فرهنگِ توجه به عشق حقیقی و پاک حق تعالی است که میل انسان به خداوند را شکوفا می‌سازد و به او لذت بندگی می‌دهد. خدای ظهوری و مظهری و محب و محبوبی که تمامی پدیده‌ها را با لطف آفریده و کم‌ترین پدیده‌ای را به حال خود رها نکرده است. در ناسوت نیز اگر استهلاک و اصطکاکی است به‌خاطر لطف جمعی است و افراد کمی هستند که با اراده و اختیار خود شقاوت پیدا می‌کنند. خداوند بندگان خود را به عشق آفریده است و بهشت انجام آنان است؛ چنان‌که بهشت آن‌قدر از بندگان خداوند پر می‌شود که عطش و خواسته‌ای برای او نمی‌ماند و این جهنم است که: «یوْمَ نَقُولُ لِجَهَنَّمَ هَلِ امْتَلاَءْتِ وَتَقُولُ هَلْ مِنْ

  1. ق / ۱۶٫

(۱۶۱)

مَزِیدٍ»(۱) برای آن آمده است. گویی جهنم گرسنه است. قبولی‌های مدرسهٔ خداوند بیش از مردودی‌های آن است و جهنم از کمی افراد خود ناله می‌کند. طبقات جهنم نیز آن‌گونه که تصور می‌شود هفت‌گانه‌ای نیست که افراد فراوانی را در خود جای دهد. سخن از این آیه را در جلد چهارم «تفسیر هدی» آورده‌ایم. باید لطف، مهر و عشق خداوند را در دل تمامی پدیده‌ها دید. این مهر خداوند است که تمامی عوالم را فرا گرفته است و تمامی پدیده‌ها الطاف الهی هستند که نازل شده‌اند. دل‌ها نیز پر از عشق الهی است ولی پدیده‌ها از حال یک‌دیگر بی‌خبرند و حتی حال خود را نیز نمی‌شناسند، بلکه آنان «عشق» را هم نمی‌شناسند و کسی که «عشق» را نمی‌شناسد معنای عمیق این گزاره که خداوند عالم را به عشق، آن هم به عشق پاک، ناب و بدون جبر و طمع آفریده است نمی‌داند و از فهم آن عاجز است.


 

معنای دوم: اتمام حجت

تا بدین جا معنای نخست از لطیفهٔ اول را دنبال کردیم و آن این بود که خداوند در معرکهٔ گناه می‌خواهد عزت، کرم، احسان، لطف و فضل خود را به بنده برساند و او را مورد ناز و نوازش قرار دهد؛ ولی در معنای دوم چهرهٔ نقمت و عذاب گناه را نمایش می‌دهد و آن این که خداوند بنده را در ماجرای گناه تنها می‌گذارد تا دلیل و حجت برای عذاب بنده داشته باشد؛ چنان‌چه در متن و شرح کتاب آمده است:

«والثّانی لیقیم علی العبد حجّة عدله، فیعاقبه علی ذنبه بحجّته».

أی إنّما خلّی بینه وبین فعل الذنب، لأنَّ الذنب مقتضی

  1. ق / ۳۰٫

(۱۶۲)

عینه فی الأزل، فلم یحکم علیه به إلاّ لعلمه التابع لمقتضی عینه، فعینه هی التی جنت علی نفسه بما اقتضی عقوبته، فللّه الحجّة علیه بعقابه.

فإذا عرف ذلک عرف أنَّ مراد اللّه تعالی أن یعرف العبد عدله فی عقابه، کما عرف أنَّ مراده فی المعنی الأوَّل أن یعرفه موصوفا بالصّفات المذکورة، فیؤثر اللّه علی نفسه ولا ینازعه فی ملکه، فیبلغ مقام الرضا.

لطیفهٔ دوم آن است که بر بنده حجت عدل خود را اقامه نماید و او را بر گناهی که دارد با دلیل و حجت خویش بازخواست نماید.

یعنی میان بنده و انجام گناه جمع می‌کند؛ زیرا گناه به مقتضای عین ثابت او در ازل است و بر بنده به آن گناه حکم نمی‌کند مگر به سبب علمی که از مقتضای عین ثابت او پیروی دارد. پس این عین ثابت اوست که جنایت را به مقتضای چیزی که مورد بازخواست قرار گیرد بر نفس او می‌آورد؛ پس برای خداوند دلیل بر عقاب و بازخواست اوست.

پس بنده چون این معنا را شناخت می‌یابد خواستهٔ خداوند آن بوده است که بنده عدل وی را در عقاب و بازخواست بداند؛ چنان‌چه در معنای نخست قصد وی این بود که خداوند را به اوصاف(پنج گانهٔ) یاد شده بشناسد؛ پس خداوند است که در او تأثیر می‌گذارد و در مملکت و سلطنت او به منازعه بر نخیزد و به مقام رضا درآید.

(۱۶۳)


 

گرگ معصیت و بی‌پناهی بنده

فرهنگ خشونت و عذاب‌مداری که برآمده از خوی استکباری شاهان و حاکمیت آنان است حتی بر نویسندگان کتاب‌های علمی تأثیر گذاشته است و از همین‌جاست که شارح محترم معرکهٔ تنهایی بنده با گرگ معصیت را توجیه می‌کند و دلیل و سند به دست خداوند می‌دهد تا با نگاه به آن، بنده را مستحق کیفر و عقوبت بداند. سند نیز اختیار بنده بر اساس عین ثابتی است که دارد. جناب ابن عربی نیز در «فصوص الحکم» از این سخنان دارد و گناه را با «سِرُّ القدر» توجیه می‌کند که بحث و نقد آن را در شرح گسترده‌ای که بر کتاب وی داریم آورده‌ایم. اینان می‌گویند گناه آدمی مقتضای عین ثابت اوست و فرار از آن ممکن نیست، و عین ثابت همان‌طور که اقتضای گناه دارد، اقتضای عذاب و عقوبت نیز دارد. اشکالی که بر این گفته وارد است این است که عبد مالک چیزی نیست و حتی عین ثابت او از خود وی نمی‌باشد و این خداوند و اسما و صفات اوست که عین ثابت هر کسی را رقم می‌زند و «کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»(۱). همانند ابن عربی ظهورها را خیال می‌پندارد و برای آنان ذاتی قرار نمی‌دهد، بلکه آن را لیسی می‌داند که نمی‌تواند اقتضایی داشته باشد؛ یعنی نسبت به هر چیزی لا اقتضاست و تمامی اقتضاها ـ هرچه باشد ـ از جانب خداوند است. بنابراین در فضای فکری یاد شده، چگونه می‌توان برای خداوند حجت بالغه قرار داد.

  1. نساء / ۷۸٫

(۱۶۴)


 

مشاعی بودن کردار

فرهنگ تشیع با افکار ابن‌عربی و تابعان او در این بحث سازگاری ندارد و آن‌چه از حضرات معصومین علیهم‌السلام رسیده است نه جبر است و نه اختیار و نه هم جبر و هم اختیار و نه نه جبر و نه اختیار، بلکه اختیار بین دو امر به معنای مشاعی است و هر کسی با اختیاری که دارد دست به گناه می‌آلاید بدون آن که از ناحیه‌ای در جبر باشد ولی اختیار او مشاعی و جمعی است و نه فردی. حجت بالغه برای خداوند بدون اختیار، اراده و تکلیف معنا ندارد و چنان‌چه اجبار کارها به مقام عین ثابت منتقل شود و کسی از ازل روسیاه و بدبخت یا سعادتمند باشد، دردی از بنده دوا نمی‌کند و پاداش یا نقمتی که به او می‌رسد بدون توجیه و ملاک می‌گردد؛ یعنی بخت وی را گلیمی داده‌اند که سیاه یا سفید بافته‌اند بدون آن که وی در این بافندگی نقشی داشته باشد و او باید به اجبار در پی اقتضایی باشد که برای وی تعیین کرده‌اند. هر گزاره‌ای که جبر را به‌گونه‌ای ثابت کند از حریم حق به‌دور است و علمی نمی‌باشد و گزاره‌های فعلی این کتاب نیز که در مقام شرح آن هستیم چنین است.

تمامی عالم همواره در ظهور و بروز و تبدل است و آزادی تمامی ناسوت را در بر گرفته است و چنین نیست که عین ثابت پای کسی را به بند آورد. آدمی تا در ناسوت نفس می‌کشد قدرت تغییر و جابه‌جایی دارد ولی اختیار وی مشاعی است و نه فردی؛ چنان‌چه توضیح این توان تغییر را در کتاب «آیه آیه روشنی» به تفصیل آورده‌ایم. در ناسوت، اختیار با سلسله‌ای از امور؛ مانند دعا، ثنا، کرنش، فروتنی، مربی، رضایت، دعای

(۱۶۵)

والدین و همراهی دیگران مؤثر و کارآمد می‌شود و کسی به تنهایی کاری را انجام نمی‌دهد. تمامی اهالی عالم ناسوت با عوالم دیگر با هم نفس می‌کشند و با هم کارپردازی دارند و کسی به تنهایی اختیار و کارایی ندارد و برای تحقق هر کاری باید با عالَم و آدم متصل گردید و از امور معنوی تا امور مادی را به خدمت گرفت تا کاری محقق شود و کاری بدون مساعدت جمع و شکل گرفتن شرایط ظهور و فعلیت آن به منصهٔ پدیداری و نمود نمی‌آید و برای همین است که رسیدگی به اعمال در روز حشر به صورت جمعی است و ما به حشر جمعی اعتقاد داریم و در هر خیر و شری هر کسی به هر اندازه دخالت داشته باشد، هرچند خود فاعل مباشر آن نباشد، به آن رسیدگی می‌شود و هر کسی تاوان کار خود را به اندازه‌ای که در آن دخیل است می‌پردازد.

کارهای دنیا و ناسوت به صورت مشاعی محقق می‌شود. برای نمونه، برخی از کارها بدون دعای پدر و مادر صورت نمی‌پذیرد و اگر آن‌ها دنیا را وداع گفته‌اند باید بر سر مزار ایشان رفت و از آنان درخواست دعا داشت. بعضی از کارها بدون کمک به فقیران و انفاق و بخشش زمینهٔ تحقق نمی‌یابد و چنین نیست که فقط باید بر خود فشار وارد آورد؛ یعنی کارهای دنیا به تعبیر عامیانه همانند دم کردن چای است که باید ظرایف آن را یکی یکی عملی نمود و غفلت از یکی سبب از دست رفتن طعم و مزهٔ آن می‌شود. هر کاری با سلسله‌ای از امور مناسب و با تناسب‌ها و کلیدهایی که دارد شارژ می‌شود. از شارژرهای وجود آدمی قرآن کریم و دعاهاست. نه جبری در عالم است و نه کسی استقلال در انجام کاری دارد، بلکه امر

(۱۶۶)

بین امری به معنای مشاعی است که آن را در کتاب «اصول الحاد و خداانکاری» توضیح داده‌ایم.

باید توجه داشت ما به «عین ثابت» و مقام علمی اعتقاد داریم، ولی عین ثابت را اقتضایی می‌دانیم. مراد از اقتضا نیز معنایی است که در برابر علیت تام است در حالی که اقتضا در این کتاب به معنای علیت تام آمده است و عین ثابت علت تام برای جنایت و گناه قرار داده شده است که در این صورت باید همان عین ثابت مجازات شود نه بنده که تابع آن بوده و اقتضایی جز تبعیت از عین ثابت در او تعبیه نشده است و بنده اختیاری برای قبول یا رد آن ندارد. اقتضای هر پدیده‌ای با دیگری تفاوت دارد و همانند تفاوت استعدادها و تفاوتی است که در زیبایی و زشتی دارند. برای نمونه، به بنزین اقتضای اشتعال و شعله‌ور شدن داده‌اند ولی آب این اقتضا را ندارد، هرچند بنزین را می‌توان خاموش نگه داشت و آب را به آتش کشید و این اقتضا سبب جبری نمی‌شود. چنین اقتضایی را نباید علت تام دانست. حتی موهبت‌های الهی نیز بیش از اقتضا تأثیر ندارد و کسی می‌تواند امری موهبتی را با بدی اختیار و انتخابی که دارد تخریب کند و آن را از دست بدهد.

مشکل دیگری که در این متن وجود دارد آن است که علم خداوند را تابع عین ثابت و عمل فرد می‌گیرند؛ یعنی علم خداوند همان کاری است که بنده انجام می‌دهد؛ در حالی که خداوند متعال علم تابعی ندارد، همان‌طور که در هیچ صفتی از کسی و چیزی پیروی ندارد و تمامی پدیده‌ها ظهور او می‌باشند و علم حق تعالی ذاتی، ظهوری، نزولی و فعلی است و نه انفعالی و تابعی.

(۱۶۷)

هم‌چنین اگر مقتضای عین ثابت کسی عذاب جهنم باشد یعنی علیت تام در آن داشته باشد با توجه به مسانختی که میان علت و معلول برقرار است، او نباید از این اقتضا ناخوشایندی و بدامد داشته باشد؛ چرا که هر چیزی به اقتضای خود راضی است و آتش از این که آتش است و سوزندگی دارد گله‌مند و ناراضی نیست، در این صورت، جهنم برای چنین کسی بهشت است و تکلیف و پاداش و عذاب تنها یک بازی خیمه شب بازی بوده است. هم‌چنین اگر عذاب مقتضای عین ثابت و علت تام برای آن باشد، بخشش بعدی معنایی ندارد، مگر آن که گفته شود عین ثابت استحقاق عذاب را لازم دارد و نه خود عذاب را.

تصویری که از خداوند و عین ثابت در این‌جا آمده از آموزه‌های کلامی اهل سنت است. آنان چون نتوانستند خلفای خود را پاک و مطهر سازند و وصولی خدایی دهند سعی نمودند خداوند را به لباس خلق و به خوی خلفای خود درآورند و روشن است که چنین انگاره‌هایی با مکتب حق اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام هیچ گونه سازگاری ندارد.


 

عشق و رضا

خداوند حقیقت عشق است و تمامی پدیده‌ها دلرباست و در عشق جایی برای استکبار نیست و کسی را مجبور نمی‌کنند که خداوند را با چنین سندسازی‌ها و دلیل‌تراشی‌ها عادل جلوه دهد. یک ظهور خدای عاشق، حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام است که چنان با صفا و مهر با تمامی بندگان رفتار می‌کند که همانند طلحه و زبیر نمی‌توانند صفای او را تحمل

(۱۶۸)

کنند؛ چرا که حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام همانند خداوند وصف «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(۱) دارد، وگرنه اگر می‌خواست صفای خود را بر اساس سند تقسیم کند، باید به شمشیر زبیر بیش‌تر می‌رسید، ولی زبیر از آن حضرت رضا نشد؛ چرا که کسی به مقام رضا می‌رسد که عشق داشته باشد. مقام رضا با آن که بلندایی در معرفت ندارد و مقامی متوسط است و صاحب آن دارای اراده‌ای در برابر ارادهٔ حق تعالی است که ارادهٔ خود را تابع ارادهٔ حق تعالی قرار می‌دهد، ولی کسی با این تمرین معرکهٔ گناه و جنایت به آن دست نمی‌یابد، بلکه طبع رضا از حُب و عشق است و باید طریق محبوبان را در معرفت پیش کشید که بر اساس عشق است و محبان را با تمرین عشقی که عرفان محبوبی پیشنهاد می‌دهد به مقام رضا رساند نه با این طرح که مشکلات فراوان معرفتی و عقیدتی دارد.

برای رسیدن به مقام رضا باید این معرفت را یافت که خداوند تمامی ظهورات را بر اساس لطف و مهر خود رقم زده و نفس می‌یابد که نمی‌تواند به اندازهٔ حق به خود لطف کند، از این رو به تمامی کارهای حق تعالی که تمامی لطف و سراسر عشق است راضی می‌شود و به نیکی می‌یابد هر کاری که حق تعالی برای وی انجام می‌دهد بهتر از کاری است که خود برای خود انجام می‌دهد و علم، لطف و مهر نفس بسیار ناچیز و کم‌تر از لطف حق تعالی است. رضا به زور و جبر شکل نمی‌پذیرد، بلکه با توجه به لطف، مهر و صفا محقق می‌شود. ریشهٔ بحث حاضر نیز در این است که صفات حق تعالی عین ذات است و نه زاید بر ذات و تمامی پدیده‌ها

  1. ملک / ۳٫

(۱۶۹)

ظهور حق تعالی هستند. انبیا و اولیای الهی که همواره در پی حق بودند با آن که خداوند آن‌ها را بلاپیچ می‌کرد و به آن راضی بوده‌اند، برای آن است که عشق حق تعالی را چشیده و می‌دیده‌اند که در این بلا لطف، صفا و عشق نهفته است و این که در عافیت چیزی از عشق و صفا نیست! شیوهٔ تربیت مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام عشق به خداوند است نه ترس از او. معصیت؛ تلنگری به انسان است برای خاطرنشانی این حقیقت که او استقلال ندارد و روکم کنی برای وی است تا همانند فرعون ادعای خدایی به او دست ندهد و برای همین است که اصل توان و قدرت بر گناه کمال است، نه ارتکاب آن که نقصان است. اگر قدرت بر ارتکاب معصیت نبود، عصمت هم ناشناخته می‌ماند؛ چنان‌که فرمود: «بنا عُرفَ اللّه». آنان هستند که عصمت موهبتی خویش را با اختیار و ارادهٔ خود پاس می‌دارند. برای همین است که هر بنده‌ای کافی است خود کتاب خویش را بخواند و برای خویش حکم کند بدون آن که نیاز به قاضی داشته باشد: «اقْرَءْ کتَابَک کفَی بِنَفْسِک الْیوْمَ عَلَیک حَسِیبا»(۱) و کتاب نفس بهترین سند و حجت بالغه برای خداوند است و با آن نیازی به چنین سندسازی‌هایی نیست. نفس، امین‌ترین نگاه‌دارنده است.

به هر روی، خواجه در لطیفهٔ نخست گفت وقتی انسان خود را در معرکهٔ معصیت می‌بیند و گناه را مرتکب می‌شود یا به غفران حق منتهی می‌شود یا مکافات عمل را می‌بیند ولی اشکال کار او به‌ویژه شارح این بود که تفصیل و توضیح آن به زیادی صفات بر ذات می‌انجامید که سبب بروز اشکالات فراوانی گردید.

  1. اسراء / ۱۴٫

(۱۷۰)

اما نقطهٔ قوت این لطیفه آن است که سالک را به رابطهٔ معصیت و کاستی‌ها و قضای الهی که غفران یا عذاب است توجه می‌دهد. خداوند، سالک را میان معصیت و قضای خود به هم پیچیده است و سالک در این معنا غرق است که آیا عاقبت وی غفران است یا عذاب؛ یعنی توبه او را میان رجا و خوف قرار می‌دهد و چنین نیست که جنایت سبب مرگی شود که دیگر امیدی به زندگی بعد از آن نیست. سِر و لطیفهٔ این که خداوند توان عصیان را به آدمی داده است همین در بین ماندن است. اولیای خدا با اقتدار بر انجام گناه، به عصمت، طهارت و عدالت می‌رسند وگرنه بدون این اقتدار، عصمت معنایی نداشت و عدالت، عصمت و توبه، همه از ظهورات زلف توان عصیان است. دقت شود که گفته می‌شود توان بر انجام گناه کمال است نه ارتکاب آن.


 

گذر میان نعمت و عیب نفس

«اللطیفة الثّانیة أن یعلم إنّ طلب البصیر الصادق سیئته، لم یبق له حسنة بحال، لأنّه یسیر بین مشاهدة المنّة وتطلّب عیب النفس والعمل».

البصیر الصادق هو الذی له بصیرة یعرف بها حقائق الأشیاء کما هی، فلا یخطئ فی إدراکه، فإن رأی حسناته ـ التی من جملتها التوبة ـ خالصةً لوجه اللّه، رآها منّةً من اللّه بها علیه، علی سبیل التفضّل؛ وإن رآها مشوبةً بالریاء وطلب الجاه والعزّة، رآها من عیوب نفسه وسیئات أعماله.

(۱۷۱)

فعلی التقدیرین لم یبق له حسنة، وذلک معنی سیره بین مشاهدة المنّة وتطلّب عیب النفس والعمل.

لطیفهٔ دوم آن است که بداند اگر صاحب بصیرتی صدق‌پیشه، گناه خود را بررسی کند، در هیچ حالی هیچ نیکی برای او نمی‌ماند؛ زیرا او میان منت یا جست‌وجوی عیب نفس و کردهٔ خود در گذر است.

صاحب بصیرتی که صدق داشته باشد کسی است که برای او بینشی است که حقیقت هر چیزی را آن‌گونه که هست می‌شناسد و در فهم و درک خود خطا نمی‌کند.

پس چنین کسی اگر نیکی‌های خود را ـ که توبه یکی از آن‌هاست ـ خالص و پاک برای وجه الهی ببیند، آن را منتی از ناحیهٔ خداوند بر او مشاهده می‌کند که به گونهٔ تفضل و عنایت به او داده شده است.

و در صورتی که آن را آلوده به ریا، جاه‌طلبی و بزرگی‌خواهی ببیند، آن را از عیوب نفس و بدی کردار خود مشاهده می‌کند. پس در هر دو صورت، هیچ نیکی برای او نمی‌ماند. و این است معنای کلام خواجه که می‌گوید: «درگذر میان منت یا جست‌وجوی عیب نفس و کردهٔ خود است».


 

عنایی بودن توبه

خواجه در لطیفهٔ دوم توبه به منت و امتنان الهی توجه می‌دهد به این

(۱۷۲)

که توبه کننده خود را مرهون الطاف الهی بشناسد و توبهٔ خود، بلکه تمامی اعمال خیر را به لطف حق و عنایت او بداند. البته این که خواجه و شارح آدمی را میان نعمت و بدی در گذر می‌دانند اشتباه است و لازم نیست آدمی خود را در معصیت و حرمان ببیند، چنان‌چه معصوم جز نیکی و خیر ندارد، بلکه انسان هر خیرات و مبراتی که داشته باشد به عنایت و توفیق خداوند و به لطف اوست که توضیح آن در لطیفهٔ نخست آمد. آدمی نه گناه و بدی ذاتی دارد و نه حرمان ذاتی و نه نیکی ذاتی؛ هرچند او دارای نفسی است که به بدی گرایش دارد، بلکه هرچه هست تمامی ظهوری از اللّه است و اراده و اختیار و نفس آدمی نیز ظهوری است و نه ذاتی و استقلالی. این در حالی است که شارح ذات انسانی را حرمانی و کردهٔ آدمی را گناه دانسته است. او برای آن که خداوند را بالا ببرد، بنده را خراب می‌کند و به جای آن‌که ابرو را درست کند، چشم را کور می‌کند. درست است نفس، اماره به بدی‌هاست، ولی ذات آن سیئه یا حسنه نیست، بلکه تمامی سیئات از نفس و تمامی حسنات از خداوند است و بنده منت حق تعالی را به‌خاطر حسناتی که به او داده است می‌کشد بدون این که ذات وی بد و بدی باشد. خداوند خود عالی و بالاست و نیازی به این گونه بالا بردن‌ها ندارد. بشر را نباید از حقیقتی که دارد دور ساخت و باید آن را ظهور حق دانست و منت خداوند را هم دارد که ظهور حقّ است، بلکه ظهور تعبیری دیگر از همان منت است؛ زیرا استقلالی در ظهور نیست و چیزی که استقلال ندارد در امتنان غرق است و به حق تعالی تکیه دارد و به آن وابستگی تمام و تام

(۱۷۳)

دارد. ذات هر پدیده‌ای همان وجه ربی و ظهوری اوست که تاریک و سیاه نمی‌باشد و شرور تمامی برآمده از فعل و جنبهٔ خلقی پدیده‌هاست. برخی که تعبیرهایی خطا مانند «غاسقات» یا «سیه‌رویی امکانی» دارند در شناخت حقیقت انسان و پدیده‌ها توفیقی نداشته‌اند که برای آنان ذات عصیانی، تاریک و غاسقات قرار می‌دهند؛ چنان‌که یکی از آنان گوید:

سیه‌رویی ز ممکن در دو عالم

جدا هرگز نشد، اللّه أعلم

به هر روی، این گزاره درست است که توبه لطف و امتنان الهی است؛ همان‌طور که برخی از گناهان ـ توجه شود که گفته می‌شود بعضی از معاصی ـ لطف الهی است و انسان را از حرمانی بزرگ‌تر دور می‌کند و همانند واکسن است و درست است که بنده اگر توبه را خالص برای خداوند آورد، منتی از حق تعالی است و چنان‌چه آمیخته با ریا و بزرگ‌بینی باشد از عیوب نفس است و در هر دو صورت، هیچ حسنه‌ای برای بنده نیست؛ زیرا توبهٔ آمیخته، آلوده و مشوب که حسنه نیست و توبهٔ خالص نیز از ناحیهٔ خداوند است اما این مطلب بدان معنا نیست که بنده باید تاریکی و سیئه داشته باشد و میان نیکی و بدی خود در گذر باشد!

مطلب دیگر آن است که بنده نه در جانب حسنه و نه در ناحیهٔ گناه هیچ استقلالی ندارد و ظهوری است که کردار حسن وی از خداست و بدی‌های او از نفس اوست، ولی از نفسی که استقلال و ذات ندارد، بلکه نفس نیز ظهوری است؛ یعنی هم عصیان و حرمان ظهور است و هم

(۱۷۴)

نیکی‌ها که به لطف و عنایت است ظهوری عنایی است؛ اما کاستی‌ها و نقص‌ها که خود ظهور است مستند به نفس ظهوری است و برای نمونه، نقص کودک در راه پیدا شده است و مستند به خداوند نیست.


 

مشاهدهٔ حکم قضا

«واللطیفة الثّالثة: أنَّ مشاهدة العبد الحکم لم تدع له استحسان حسنة ولا استقباح سیئة، لصعوده من جمیع المعانی إلی معنی الحکم».

«مشاهدة الحکم» هو أن لا یری مؤثّرا إلاّ اللّه، ولا حکما ولا أثرا ولا فعلاً إلاّ له؛ فیتحقّق العبد عیانا معنی قوله: «کلُّ شَیءٍ هَالِک إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُکمُ»(۱)، وهذا المقام أعلی من الأوّل ـ أی «السیر بین مشاهدة المنّة وتطلّب عیب النفس والعمل».

لطیفهٔ سوم آن است که بنده با مشاهدهٔ حکم، نه نیکویی نیکی‌ها و نه زشتی بدی‌ها او را می‌خواند؛ زیرا از تمامی معانی به معنای حکم بر شده است.

«مشاهدهٔ حکم» به آن معناست که نیرویی کارآمد و مؤثر جز خداوند نبیند و هیچ حکم، اثر و کرده‌ای نبیند جز برای او و عبد به صورت عیانی معنای آیهٔ شریفهٔ: « جز چهرهٔ او همه چیز نابودشونده است. فرمان از آن اوست» را تثبیت شده

۱ـ قصص / ۸۸٫

(۱۷۵)

و تحقیقی می‌یابد.

و این مقام ـ مشاهدهٔ حکم ـ برتر از درجهٔ نخست یعنی گذر میان مشاهدهٔ منت و جست‌وجوی عیب نفس و کرده است.


 

توجه به فاعل استحقاق

سومین لطیفهٔ سِرّ و باطن توبه که لطیفه‌ای بسیار مهم است این است که توبه‌کننده بیابد فاعل استحقاق هر نیکی و بدی پروردگار است و بنده تنها منت آن را دارد. شرور، حرمان‌ها و کاستی‌های ناسوت نیز که در میانهٔ راه پیش می‌آید ظهور حق تعالی است و فاعل استحقاق، مشکلی در ظهور و ایجاد عالم ندارد. سالک و توبه‌کننده به این معنا وصول می‌یابد که نه فاعل استحقاق است و نه فاعل استقباح و فاعلیت خلقی به کلی از او برداشته می‌شود و هر چیزی را از خداوند می‌بیند و «کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»(۱) را به تحقق می‌یابد و برای هیچ خوب یا بدی در خود استحقاقی قرار نمی‌دهد و این معنا از لطیفهٔ دوم که میان منت یا جست‌وجوی عیب نفس و کردهٔ خود درگذر بود برتر است؛ زیرا منیتی در آن قرار ندارد و سالک به کلی از خود فانی می‌شود. تفاوت سه مرتبهٔ توبه مانند تفاوتی است که میان اذکار زیر به ترتیب وجود دارد:

الف) بحول اللّه وقوته أقوم و أقعد که در آن سخن از برخاستن و نشستن خود و صحبت از «أنا» دارد.

  1. نساء / ۷۸٫

(۱۷۶)

ب ) لا حولَ ولا قوَّة إلاّ باللّه که انانیتی در آن یافت نمی‌شود، ولی به حول و قوه توجه دارد و آن را از خداوند می‌شمرد و خداوند را در حول و قوت می‌یابد.

ج ) لا إله إلاّ اللّه که هیچ غیری در آن دیده نمی‌شود و تنها به حضرت حق توجه دارد؛ برای همین است که سنگین‌ترین ذکری که مؤمن بر زبان جاری می‌سازد لا اله الا اللّه است؛ زیرا نه غیر می‌بیند و نه فاعلیتی در عالم برای غیر باقی می‌گذارد و هرچه هست حق است.

لطیفهٔ سوم حال چنین سالکی را بیان می‌دارد که می‌یابد هیچ فاعل استحقاق و استقباحی در عالم نیست و هر چیزی حق است حتی صفات نقص؛ زیرا این صفات نیز نمود و ظهور دارد و عدمی نیست ولی به صورت ثانوی به جلال حق باز می‌گردد و نه به صورت اولی، و فاعل استحقاق اسمای جمالی به صورت اولی است که توضیح آن را در «دانش اسماء الحسنی» به تفصیل آورده‌ایم. هم‌چنین باید توجه داشت این که می‌گوییم حق تعالی فاعلیت تمام و کمال در استحقاق و استقباح دارد، منافاتی با اختیار و ارادهٔ ظهوری و مشاعی ندارد. هر پدیده‌ای نمودی ظهوری دارد و اراده و اختیار آن نیز ظهوری است.

عبد در این مقام تنها حکم حق را مشاهده می‌کند که بر هر چیزی قاهر است و برای خود چیزی نمی‌بیند و خود را نیز از دست می‌دهد و دیگری و غیر نیز نمی‌بیند و ما و من نمی‌گوید و فقط او را می‌یابد. در این صورت چیزی ندارد تا بخواهد حسن و کمالی بیاورد و فقط ظهوری است که خداوند بر او منت دارد و کمالی را در او ظاهر می‌سازد و او چیزی ندارد تا

(۱۷۷)

بخواهد منتی بر حق تعالی داشته باشد. کسی که خیرات و مبرات و بخشش انجام می‌دهد و آن را می‌بیند و از انجام آن در پوست خود نمی‌گنجد در کفران غرق است. باید از چنین خوبی‌هایی به خداوند پناه برد. هر چیزی به خداوند است و از اوست که ظهور می‌یابد و چیزی از آنِ بنده نیست و هر ادعایی دروغی بیش نیست و غضب، حقِ حق تعالی است. کسی که خود را می‌بیند، تا آهنگ وضو می‌کند برای آن که اللّه اکبر گوید، طهارت خود را از دست می‌دهد؛ چرا که شروع آن است که بگوید «مَن» و آغازی است برای آن که به خود بنگرد و نه به او. او می‌خواهد حسنه‌ای بیاورد ولی صدها شرّ از سنخ انانیت در آن می‌آمیزد. برخی که نفس‌محور و خودخواه هستند حتی اگر در کنار اولیای خدا قرار بگیرند، فکر می‌کنند تنها آنان را از کنگرهٔ عرش صفیر زده و تنها آنان برای عشق نفسانی خود برگزیده شده‌اند و انواع خودخواهی‌ها و حتی تجاوز به حقوق دیگران و مکرها و حیله‌های متنوعی را به بهانهٔ عشق نفسانی خود مرتکب می‌شوند و نمی‌توانند صفای اولیای الهی را بنگرند که همه را به یک چشم می‌نگرند؛ خواه دیگران عاشق باشند یا قاتل. کسی که به دیگری محبت می‌نماید امّا هزاران مَنیت در آن پیدا می‌شود و به کسی لطف می‌کند امّا استکبار را در پی دارد یا او را تحقیر می‌کند برای آن است که توجه ندارد همه چیز از حق تعالی است و او در این میان، کسی نیست!

رسیدن به این که فاعل استحقاق حق تعالی است بسیار سخت است؛ یعنی انسان به جایی برسد که «من» نداشته باشد و هر چیزی می‌گوید یعنی «او». باید «من» را این‌قدر در آسیاب کوبید تا تبدیل به «او» شود. آسیابی که از جنس عشق باشد. در این صورت، هرچه من، تو و او باشد همه «او» معنا می‌دهد:

(۱۷۸)

من هرچه خوانده‌ام همه از یاد برفت

الاّ حدیث دوست که تکرار می‌کنم

مرحوم الهی قمشه‌ای می‌فرمود: خداوند انسان را لخت و عور وارد محشر کند بدون آن که نماز، روزه و عبادتی با او باشد تا به خداوند بگوییم ما مسکین و عوریم و چیزی نداریم، هرچه می‌خواهی، بر ما حکم کن و خداوند هم بگوید: «المُفلس فی أمان اللّه». باید به خداوند پناه برد که کسی را با خروارها علم وارد محشر کنند در حالی که دانسته‌های وی جهل مرکب بوده است. برخی بدون آن که استعداد، اشتها و میل کار خوب داشته باشند آن را می‌آورند، چنین کسانی باید کم‌تر کار خوب نمایند و کم‌تر به دیگران محبت داشته باشند که برای آنان ضررآفرین است. کسی که با یک خدمت رودلِ غرور یا اسهال ریا می‌گیرد و یا آروغ نخوت می‌زند، باید خدمت را رها کند و به سلامتی مزاج روانی خود بیندیشد! چنین است که خداوند یکی را خلق کرده است تا مشکلات این بندهٔ گرفتار را رفع کند و نباید دایهٔ مهربان‌تر از مادر، ولی دایه‌ای ضعیف بود که خود را به دیگران و به خدا با سوء اختیاری که بعد از آن دارد بده‌کار می‌نماید. باید به مقداری کار خیر داشت که با مزاج تناسب داشته باشد و آن کار به چشم نیاید و در ذهن نماند، بلکه باید این آیه را پیش رو داشت: «قُلْ إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱)؛ همه برای اوست و حتی ضمیرهای متکلم نیز «او» معنا می‌دهد و همه چیز از آن خداست.

  1. انعام / ۱۶۲٫

(۱۷۹)

باید حکم حق تعالی را که بر ناصیهٔ هر چیزی است دید. اهل پاسور و ورق می‌دانند حکم چیست و می‌دانند فقط حکم است که بُرد را ضمانت می‌کند و کسی که حکم را در دست دارد دیگر ورق‌ها را جمع می‌کند. انبیای الهی نیز از حق تعالی حکم را می‌طلبیدند؛ چنان‌که در قرآن کریم آمده است: «رَبِّ هَبْ لِی حُکما وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(۱). حکم در پدیده‌های هستی و حکم در قمار حکمی واحد دارد و ادبیات آن‌ها یکی است. کسی که به حکم می‌رسد من نمی‌گوید و حکم را مشاهده می‌کند. بر این اساس برخی که با خارق عاداتی هم‌چون طی الارض و مانند آن شهره می‌شوند از این معانی بیگانه‌اند. آنان نه این که عارف هستند و نه این که معرفت دارند، بلکه بیمارانی هستند که حتی فضایی که بر آن پرواز می‌کنند را آلوده می‌سازند؛ چرا که خود را شهره می‌سازند و خویشتن خویش را فاعل استحقاق می‌دانند و آن را آباد می‌سازند. اولیای راستین خدا از این سنخ کارها ندارند و کسی که به این کارها شهره می‌شود اهل شامورتی بازی و شعبده و نیز شارلاتان است. چنین نیست که اگر کسی پشه‌ای را بپراند عارف باشد، بلکه عارف کسی است که خود خراب خراب است. باید از این استحقاق‌ها به خداوند پناه برد.

سالکی که به مقام حکم می‌رسد برای دیگران زشتی گناه نمی‌بیند؛ زیرا او از تمامی معانی گذشته و به معنای حکم که همان حق است، صعود پیدا کرده و به حق وصول یافته است. لازم به ذکر است تمامی

  1. شعراء / ۸۳٫

(۱۸۰)

پدیده‌ها اعم از ناسوتی و غیر آن هر یکی دارای حکمی می‌باشند.

شارح در توضیح مشاهدهٔ حکم می‌گوید: «مشاهدة الحکم» هو أن لا یری مؤثّرا إلاّ اللّه، ولا حکما ولا أثرا ولا فعلاً إلاّ له».

حکم همان حق و اثر همان امر ظهوری و فعل قالب است. این لطیفه از لطیفهٔ پیشین برتر است؛ زیرا توبه‌کننده در لطیفهٔ پیش، خود را فاعل معصیت و یا خود را در منت حق تعالی می‌دید و می‌دید که چیزی دستگیر او شده، ولی در این لطیفه، خود را فاعل استحقاق و استقباح نمی‌شمرد و فقط حق تعالی و حکم را مشاهده می‌کند.


 

مراتب توبه

ولمّا ذکر حقائق التوبة وسرائرها ولطائفها التی هی مراتبها بحسب مراتب النّاس، شرع فی بیان مراتب التوبة فی الفرق الثّلاث ـ کما هو عادته ـ فقال:

«فتوبة العامّة لاستکثار الطاعة، فإنّه یدعو إلی ثلاثة أشیاء: إلی جحود نعمة الستر والإمهال، ورؤیة الحقّ علی اللّه تعالی، والاستغناء الذی هو عین الجبروت والتوثُّب علی اللّه».

إنّما کانت «توبة العامّة لاستکثار الطاعة» بناءً علی ظاهر قوله تعالی: «إِلاَّ مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُولَئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»(۱)، فصارت سیئاتهم بالتوبة

۱- فرقان / ۷۰٫

(۱۸۱)

حسنات، والتوبة وشرائطها ولوازمها ـ وجمیع ما یترتّب علیها من الموافقات ـ حسنات أُخر، فیتضاعف حسناتهم، فاستکثروا حسناتهم؛ وذلک الاستکثار عند الخواصّ سوء أدب یستدعی سیئات کثیرة؛ لأنَّ عندهم إن لم یبق لهم سیئة یحتاجون فیها إلی الستر ـ والإمهال بتأخیر العقوبة وترک معاجلتهم بها ـ فجحدوا هاتین النعمتین ورأوا أنّها حسنات، یجب علی اللّه أن یثیبهم بها ویدخلهم الجنّة؛ فأوجبوا لهم علیه حقّا، واستغنوا ـ بانتفاء سیئاتهم ووفور ما لهم علیه من ثواب حسناتهم ـ عن عفوه وغفرانه؛ وهو عین التجبّر علی اللّه والتوثّب علیه بطلب الحقّ؛ وکلّها سیئات عظیمة.

ولهذا قیل: «حسنات الأبرار سیئات المقرّبین»؛ فإنّ عندهم وجود الحسنات فضل من اللّه ونعمة، والثواب امتنان ورحمة، ورؤیة الحسنات من أنفسهم بل أفعالهم وصفاتهم ووجوداتهم کلّها سیئات.

خواجه از آن جا که حقیقت‌ها، رازها و لطیفه‌های توبه را بیان داشت که مراتب آن به درجات مردمان است بیان مراتب توبه در گروه‌های سه گانه را ـ آن‌گونه که عادت وی هست ـ آغازید. او می‌گوید:

توبهٔ عامه برای فراوان‌خواهی و فزون‌نمایی طاعت است؛ چرا که این گمانه به سه امر می‌انجامد: انکار نعمت پرده‌پوشی و

(۱۸۲)

مهلت‌دهی، قایل شدن حق بر خداوند، حالت بی‌نیازی که عین بزرگی و گردن‌افرازی در بر خداوند است.

این که توبهٔ عامه از زیاد انگاشتن طاعت است مبتنی بر ظاهر فرمودهٔ خداوند است: «مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند، پس خداوند بدی‌هایشان را به نیکی‌ها تبدیل می‌کند و خدا همواره آمرزنده مهربان است»؛ پس گناهان آنان با توبه به نیکی تبدیل می‌شود و توبه و شرایط و لوازم آن ـ و هر چیزی که از امور موافق بر توبه مترتب است ـ نیکی‌های دیگری است؛ پس نیکی‌های آنان مضاعف می‌شود و آنان این نیکی‌ها را فراوان می‌انگارند و چنین زیاده‌پنداری در نزد خواص بی‌ادبی است که به گناهان بسیاری می‌انجامد؛ زیرا در نزد عامه اگر گناهی برای آنان نماند که نیاز به پرده‌پوشی و مهلت‌دهی با عقب انداختن عقوبت و ترک شتاب در مجازات داشته باشد ـ پس دو نعمت یاد شده را انکار می‌کنند و آن را نیکی می‌شمرند به گونه‌ای که بر خداوند لازم است که به آنان پاداش دهد و ایشان را در بهشت درآورد و از بخشش و مغفرت بی‌نیازی می‌جویند به این که گناهان آنان از بین رفته و ثواب نیکی‌های آنان فراوان گشته، و این همان بزرگی و گردن‌افرازی با حق‌خواهی در برابر خداوند است و تمامی این امور از گناهان بزرگ است.

برای همین است که گفته می‌شود، نیکی‌های نیکوکاران گناهان پیشی‌یافتگان است؛ زیرا در نگاه آنان، نیکی‌ها فضل و نعمتی از ناحیهٔ خداوند و پاداشی امتنانی و رحمت است و نیکی‌ها، بلکه هر کردار، صفت و وجودی را از خود دیدن، تمامی گناه است.

(۱۸۳)

توبه‌کنندگان بر سه قسم می‌باشند: افراد عامّ، خواص و أخص.

هر مرتبهٔ بالاتر توبه نسبت به مرتبهٔ فروتر گواراتر و برای جان آدمی صافی‌کننده‌تر است و ادراک آن نیز به همان میزان مشکل و وصول آن مشکل‌تر است. درک مرتبهٔ سوم تنها از قلب‌های صافی برمی‌آید و حتی حدت و تیزی ذهن نیز نمی‌تواند در این زمینه، به تنهایی کارگشا باشد.


 

توبهٔ عام

توبهٔ عام برای استکثار، زیاده‌طلبی و افزون خواستن است؛ به این معنا که توبه‌کننده می‌خواهد با این کار، خود را از محکمهٔ عدل الهی خارج کند و به تعبیر بهتر زرنگی نماید! و این خود نقصی بزرگی است؛ زیرا توبه‌کننده با آن که درصدد توبه است، ولی توبهٔ وی خالی از زرنگی و حیله نیست؛ چرا که به گمان او، وی با توبه‌ای که آورده است خود را رها شده از اهمال و تأخیر حق و نیز از قلم غفران و خط بخشش او می‌بیند.

توبه از سخت‌ترین کارها و بسیار مشقت‌زاست؛ زیرا هم‌چون عمل جرّاحی در حال هوشیاری می‌ماند و چنین نیست که کسی به‌راحتی و به سهولت توفیق ترک گناه و سعادت وصول به حقیقت توبه را به دست آورد. توبه عمل جرّاحی مرضی است که در نفس و جان نشسته است و توفیق توبه و توجه به آن و میل به بازگشت از گناه و باطل به سوی حق تعالی با همهٔ سختی و دشواری که دارد، به خودی خود یک ارزش و کمال و یک توفیق الهی است. منظور از توفیق الهی آن است که زمینه‌های

(۱۸۴)

تحقق و اسباب لازم برای فراهم شدن آن چنان با هم هماهنگ می‌شود و در هماهنگی سرعت و شتاب می‌گیرد که امری خارق عادت به نظر می‌آید. توفیق به معنای وفق و تحقق هماهنگی لازم میان سلسله علل و عوامل اعدادی و ایجادی یک شی‌ء در کم‌ترین زمان مورد نیاز است. چه بسیار افرادی که میل به مراجعت از باطل دارند ولی سبب لازم آن ایجاد نمی‌شود یا زمینهٔ تحقق گناه پیش نمی‌آید تا وی در پرتو توفیق الهی، از آزمون پیش آمده سربلند بیرون آید. همان‌طور که اصل گناه نیاز به وفق و هماهنگی برای تحقق دارد، توبه و انکسار نیز چنین است و بدون وفق میان سلسله علل، انجام نمی‌پذیرد. توفیق توبه از اسرار غیبی و عطایای پنهانی است که خداوند نسبت به برخی از بندگان خویش دارد.

کسی که توفیق توبه پیدا می‌کند؛ یعنی دل وی نرم و منعطف می‌گردد تا از آن رجوع داشته باشد و مایل است دست از گناه بکشد، باید خود را با این میل درونی وفق دهد. ایجاد چنین هماهنگی میان اراده و میل درونی همان فرایند یک امتیاز بسیار مهم به نام توبه است. توبه‌ای که دارای سه مرتبه است و تا مرتبهٔ فروتر محقق نشود به مرتبهٔ فراتر نمی‌توان رسید و هر سه مرتبهٔ آن حایز اهمیت است و نام نهادن عامی بر مرتبهٔ نخست آن به معنای نادیده گرفتن اهمیت آن نیست؛ چرا که همین توبه نشان از منتهای خیر، لطف و توفیق الهی به بندهٔ عاصی دارد که خداوند مهربان نصیب و بهرهٔ او نموده است.

توبهٔ عامی با آن که خیر، لطف، کمال و تمام اعطا و دهش الهی است، در نظرگاه سالکی که در مقامی فراتر قرار دارد به نقص مبتلاست و

(۱۸۵)

کاستی آن ابتلای به استکثار طاعت و ثواب است؛ چرا که توبه‌گزار بر آن است تا با توبه‌ای که توفیق پیدا کرده است صاحب خیر و ثواب فراوان گردد و کار باطل، بد و گناه او تصحیح و خرابی آن ترمیم گردد. بنابراین باید دقت داشت توبهٔ عامی چگونه هم خیر و توفیق است و هم به نقص مبتلاست و میان این دو حقیقت خلط نکرد. استکثار طاعت در نگاه عامی و از این حیث دارای کمال است چرا که او در پی رجوع از گناه به خوبی‌ها و کمالات است و وی نسبت به کسی که اهل غفلت، حرمان و معصیت است دارای توفیق انجام نیکویی‌هاست ولی همین فرد از دیدگاه فرد بالاتری که به فرودست خود اشراف دارد، دارای نقص استکثار طاعت و طماعی است. استکثار طاعت به سه نقص عمده مبتلاست و آن این که چنین توبه‌ای سبب می‌شود فرد گناه‌کار منت پنهان‌سازی خداوند بر خود و نیاز به ستّاریت او را نداشته باشد و نیز از او برای رجوع مهلت نخواهد؛ چرا که توبه‌ای که آورده وی را از گناه پاک ساخته است. هم‌چنین او خود را نه تنها بده‌کار نمی‌بیند، بلکه نسبت به طاعتی که آورده است برای ثواب آن طلب‌کار مزد می‌گردد در حالی که توبه توفیقی از ناحیهٔ خداوند است؛ یعنی به فرد حالت تفرعُن دست می‌دهد و او خود را اهل بهشت و در موقعیتی خوب، مناسب و بزرگ می‌داند. موقعیتی که او را بی‌نیاز از غفران الهی ساخته است. توبه‌ای که با آن که توفیق الهی است و نسبت به سطح کمالات اندک است، زیور بزرگی را برای گناه‌کار حقیر در دل می‌پروراند و استکثار طاعت، زیاده‌خواهی، طماعی و طلب‌کار شدن را در پی دارد. عمل نیکی به انواع نقص‌ها در بر گرفته شده است و گناه‌کار

(۱۸۶)

به جای انکسار، تفرعن می‌یابد تا نه تنها دیگر منت حق را نکشد و از او درخواست بخشش و ستاریت نداشته باشد، بلکه طلب مزد و اجر نیز نماید و خداوند را بده‌کار خود بپندارد که باید به او پاداش عمل دهد! او بسان کسی می‌ماند که میوه‌ای آورده است که اندکی از آن قابل مصرف و بقیهٔ آن گندیده و تفاله است!

ماهیت چنین توبه‌ای و حقیقت آن استکثار طاعت و طمع جمع پاداش است و انگیزهٔ این توبه آن است که بنده خود را محتاج خداوند نبیند و استقلال خود را حفظ کند؛ پس توبهٔ عامی هم حیث ماهوی دارد و هم لِمَ هویی؛ در حالی که گفتیم در عرفان محبوبی، کسی در پی چیزی نیست و هر کرده‌ای با عشق پاک و بدون طمع انجام می‌پذیرد. برای همین است که یک ضربهٔ شمشیر یا دو رکعت نماز حضرت امیر مؤمنان علیه‌السلام برتر از عبادت جن و انس از ابتدای آفرینش تا دامنهٔ قیامت، بلکه از ازل تا ابد است؛ چرا که عبادت ایشان نه حیث ماهوی دارد و نه برای چیزی انجام می‌شده و غایت و غرضی در آن نبوده است.

دقت شود توبه در مرتبهٔ نخست آن، هم توبه است و هم کمال، و خداوند به توبه‌کننده پاداش می‌دهد و برای او خیر است و وارد آوردن نقص بر آن به معنای بد و شر بودن آن نیست و میان نقص و شرّ تفاوت است، ولی در دیدگاه عارف، هر گونه جمع کمال سبب نقص است و عارف تنها یک شعار دارد و آن این که: «یک شهر آباد بس است».

باید توجه داشت خیرات و نیکی‌ها می‌تواند برای افرادی که ظرفیت اندکی دارند گمراه کننده باشد. برخی افراد که دارای ظاهری صلاح و

(۱۸۷)

نیکوکارانه هستند، به سبب انجام برخی از نیکی‌ها خود را نسبت به تمامی مسلمین و پیامبران و اولیا و حتی خداوند طلب‌کار می‌دانند و بر تمامی مردمان سخت‌گیر می‌شوند. چنین کردارهای به ظاهر نیکویی سبب گمراهی است و خداوند از برخی بندگان سلب توفیق و کمالات می‌نماید تا به گمراهی‌های بزرگ دچار نشوند و همین سلب توفیق برای آنان یک سعادت و توفیق است.

کسی که در پی تکثیر طاعت و ثواب است با خود می‌سنجد کدام عمل خیر در کجا بیش‌ترین ثواب را دارد تا آن را با شرایطی آورد که بیش‌ترین سوددهی را در ثواب و اجر داشته باشد و به طاعت خود نگاهی کاسب‌کارانه دارد. او برای نمونه، به مسجد جامع شهر می‌رود که ثواب نماز در آن بیش‌تر است و به جماعتی می‌رود که بیش‌ترین نمازگزار را دارد تا بر پس‌انداز ثواب خود بیفزاید و کیسهٔ پاداش خود را پر کند و به طاعت نه برای اطاعت و این که فرموده و سفارش خداوند است نگاه می‌کند، بلکه برای افزونی ثواب و بهشت را به ملک خود درآوردن و وجبی از بهشت بر اموال خود اضافه کردن ارزش می‌دهد و چنین انگیزه‌ای او را طماع می‌سازد. آن هم طمع به آخرت که بسیار شدیدتر و سخت‌تر از طمع‌های دنیایی است. چنین فرد طمع‌ورزی با توبه‌ای که می‌آورد خود را از پناه، امان، تاخیر و مهلت‌دهی خداوند که برآمده از بزرگی، مهربانی، سخت‌گیر نبودن و بردباری و حلم اوست خارج می‌بیند و امان او را نمی‌خواهد و چنین انگیزه‌ای چیزی جز حرمان و درگیر شدن به دام تکبر نیست و خوبی توبه برای او سبب آفت تکبر می‌شود.

(۱۸۸)

طبیعی است چنین فردی ضعیف است که با آوردن عملی صالح، کمر خود را شکسته است؛ چرا که دو نعمت بزرگ الهی را انکار کرده است: یکی ستاریت و دیگری تأخیر عقوبت او را و نیز وی معتقد می‌شود بدی‌های او به نیکی تبدیل شده است و پاداش و مزد آن را از خداوند طلب‌کار می‌شود و اعطای این حق را بر خداوند واجب می‌داند؛ چرا که حق تعالی خود وعدهٔ پاداش بر عمل نیک داده است و چنین عملی و مزدطلبی، خودبزرگ‌بینی بر خداوند و تکبر بر او و جسارت به اوست. کسی که به انجام کاری جزیی طلب‌کار می‌شود و اگر مزد عمل او داده نشود عدالت را زیر سؤال می‌برد، بویی از عشق پاک نبرده و بسیار ضعیف است. اولیای خدا چنین صفاتی را ندارند و اطاعت آنان فقط برای اطاعت است و غرضی زاید بر اطاعت خود ندارند. این گونه است که می‌گوییم عمل وابسته به معرفت و تابع آن است و مهم در سلوک الهی معرفت است که به عمل به عنوان پیکره و قالب، روح می‌دهد. اولیای الهی تحمل مخالفت با خداوند و با معشوق خویش را ندارند و همواره بر آن هستند تا وی را از خود دل‌آزرده نسازند و به پی‌آمدهای عمل از حیث ثواب و سود و ضرر اعتنایی ندارند و کردهٔ خود را با «عشق پاک» و بدون طمع می‌آورند. آنان حتی اگر عمل نیک کنند و خداوند بخواهد ایشان را به جهنم ببرد و جهنم را برای آنان بخواهد فریاد: «اعلمت أهلها إنّی أحبک» سر می‌دهند و قربان جهنمی می‌روند که او برای آنان خواسته است! در مسیر سلوک نیز چنین است و کسی که کمال و معنویت یا خرق عادات و کرامت می‌خواهد از راه انبیای الهی علیهم‌السلام که در پی چیزی نبودند

(۱۸۹)

و خداوند به‌ناگاه بر آنان مسؤولیت بعثت را می‌دهد و می‌فرماید: «إِنِّی أَنَا رَبُّک»(۱)، «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ»(۲) و «اقْرَءْ بِاسْمِ رَبِّک الَّذِی خَلَقَ»(۳) دور هستند. آنان که به غار حرا می‌رفتند و در آن عبادت می‌کردند در پی هیچ چیزی نبودند که خداوند آنان را به نبوت بر می‌انگیخته است. کسانی که اگر خداوند خود را به تمامی در دامن آنان بگذارد، کم‌ترین نگاه طمع‌آلودی به او نمی‌کنند و داشته‌های خداوند و کمالات او را برای خود او می‌دانند و آنان خداوند را فقط دوست دارند و به او عشق می‌ورزند، همین. آنان عبادت و خوبی ندارند چون برای آنان صرف دارد و امروز صرفه با خوبی است یا برای آن که مبلّغ خوبی شوند و سخنانشان بر مردم تأثیر داشته باشد یا به نبوت برانگیخته شوند یا به بهشت حق درآیند!


 

خلط میان کاستی توبه و مراتب آن

چیزی که باید در تقسیم مراتب توبه بیان داشت این است که جناب خواجه، کاستی‌ها و معایبی که می‌تواند به توبه وارد شود را به عنوان مراتب آن آورده است و چنین چیزی درست نیست. توبه‌کننده در صدد بازگشت از گناه و اصلاح کردار خود است و این که کسی در مرتبهٔ نخست به زیاده‌طلبی و در مرتبهٔ دوم توبه به کوچک شمردن گناه مبتلا می‌شود حقیقت توبه را به درستی و به سلامت نیاورده است و خواجه باید این بحث را با عنوان آفات توبه می‌آورد نه به عنوان مراتب توبه.

  1. طه / ۱۲٫
  2. طه / ۱۴٫
  3. علق / ۱٫

(۱۹۰)

مراتب توبه بر توبه‌ای وارد می‌شود که اصل آن دارای سلامت باشد و وارد آوردن خدعه، نیرنگ به توبه از معصیت یا کوچک شمردن گناه، خود معصیت و گمراهی بزرگ‌تری است و اصل توبه را باطل می‌سازد.


 

تناسب نداشتن شاهد با مقصود

اشکالی که در این بحث گذشت به جناب خواجه وارد بود. اشکال دیگری نیز در این میان هست که به شارح وارد است و آن شاهد آوردن به آیهٔ شریفهٔ: «إِلاَّ مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُولَئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ»(۱) است که ارتباطی با این موضوع؛ یعنی زیاد انگاشتن طاعت از ناحیهٔ توبه‌کار ردهٔ نخست ندارد و متأسفانه چنین استفاده‌های نابه‌جایی از قرآن کریم بیگانگی عالمان از قرآن کریم و مهجوربودن این کتاب آسمانی در میان اهل علم را می‌رساند. برای بررسی موضوع آیهٔ شریفه باید این استثنا را با مسثنی منه آن آورد. قرآن کریم می‌فرماید:

«وَالَّذِینَ لاَ یدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَها آَخَرَ وَلاَ یقْتُلُونَ النَّفْسَ الَّتِی حَرَّمَ اللَّهُ إِلاَّ بِالْحَقِّ وَلاَ یزْنُونَ وَمَنْ یفْعَلْ ذَلِک یلْقَ أَثَاما. یضَاعَفْ لَهُ الْعَذَابُ یوْمَ الْقِیامَةِ وَیخْلُدْ فِیهِ مُهَانا. إِلاَّ مَنْ تَابَ وَآَمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحا فَأُولَئِک یبَدِّلُ اللَّهُ سَیئَاتِهِمْ حَسَنَاتٍ وَکانَ اللَّهُ غَفُورا رَحِیما»(۲).

ـ و کسانی‌اند که با خدا معبودی دیگر نمی‌خوانند و کسی را که

۱- فرقان / ۷۰٫

  1. فرقان / ۶۸ ـ ۷۰٫

(۱۹۱)

خدا نفس او را محترم کرده است جز به حق نمی‌کشند و زنا نمی‌کنند و هر کس این‌ها را انجام دهد سزایش را دریافت خواهد کرد. برای او در روز قیامت عذاب دو چندان می‌شود و پیوسته در آن خوار می‌ماند، مگر کسی که توبه کند و ایمان آورد و کار شایسته کند، پس خداوند بدی‌هایشان را به نیکی‌ها تبدیل می‌کند و خدا همواره آمرزنده مهربان است.

این آیهٔ شریفه از توبه‌گزاری می‌گوید که ایمان دارد و کردار صالح و درست انجام می‌دهد؛ یعنی توبهٔ او توبه‌ای واقعی، درست و حقیقی است و خدعه، حیله و زرنگی در کار او نیست و توقع پاداش و اجر ندارد و خداوند نیز با فراز: «وَآَمَنَ وَعَمِلَ عَمَلاً صَالِحا» درستی عمل آنان را تأیید می‌کند، بنابراین ظاهر آیهٔ شریفه با مدعای شارح سازگار نیست. خداوند در این آیه از بندگانی می‌فرماید که توقعی نداشته و در پی چیزی نبوده‌اند و خداوند خود، بدون هیچ چشمداشتی از ناحیهٔ آنان حتی توقع تبدیل بدی‌ها به نیکی، بدی‌های آنان را به نیکی تبدیل می‌کند؛ چرا که او بنده‌پروری را به‌خوبی می‌داند؛ همان‌گونه که پیامبران الهی در پی تحصیل و کسب نبوت نبودند و اعطای نبوت، عصمت و معجزه به آنان موهبتی و دهشی بوده است.

این آیات از بندگانی می‌گوید که در توبهٔ خود غرضی جز توبه به معنای تحصیل رضایت حق تعالی نداشته‌اند؛ چنان‌چه در آیهٔ بعد از توبهٔ حقیقی و بازگشت به خداوند و تحصیل خشنودی و رضایت او می‌فرماید: «وَمَنْ تَابَ وَعَمِلَ صَالِحا فَإِنَّهُ یتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَابا»؛ و هر کس

(۱۹۲)

توبه کند و کار شایسته انجام دهد، در حقیقت به سوی خدا بازمی‌گردد.

بنده بر اساس فراز شریف: «یتُوبُ إِلَی اللَّهِ مَتَابا» تنها در پی توبه، انکسار و کرنش در برابر حق تعالی و وصل شدن دوباره به او و ترمیم رابطهٔ خود و جبران گناه و معصیت و حزن و ناراحتی بر آن و شرمساری و خجالت از آن، بعد از سرکشی، گردن‌افرازی، پرده‌دری و فساد است و به زیاد کردن پاداش یا کوچک شمردن گناه نمی‌اندیشد؛ ولی این که خداوند بخشنده، عطاگر، بزرگوار و کریم است و عمل خیر کسی را نادیده نمی‌گیرد و به آن پاداش و اجر می‌دهد نباید سبب گمراهی شود و گناه کوچک شمرده شود؛ چنان‌چه جناب خواجه در مرتبهٔ دوم از آن سخن می‌گوید.


 

توبهٔ متوسطان

قال:

«وتوبة الأوساط من استقلال المعصیة؛ وهو عین الجرأة والمبارزة، ومحض التدین بالحمیة، والاسترسال للقطیعة».

«الأوساط» هم المتوسّطون فی السلوک، الذین ینظرون إلی حکم اللّه وقضائه علیهم بما یصدر منهم، فهم یستقلّون المعصیة ویستحقرونها فی جنب سعة رحمته وعفوه، وهو عین الجرأة والمبارزة علی اللّه، ومحض الحمایة والمحاماة للنفس، بأن یبرّؤها عن المخالفة ویحیلوا مخالفة حکمه علی

(۱۹۳)

حکمه، فهم متدینون بکونهم ناظرین إلی حکم اللّه وإرادته، وأن لا حرج علی أنفسهم فیما یفعلون، مسترسلون فی الذنوب المورّطة فی الهجران، المقتضیة للقطیعة، یدّعون أنَّ من هذا حاله لا ذنب له. وهو عین الاغترار والإفراط فی البسط.

وأکثر من یقع فی ذلک من یسلک بنفسه ـ من غیر شیخ یربّیه ویؤدّبه ـ وقد یکون من وارد بسط یؤدّی إلی الإفراط فیه، فیردعه وارد قبض یصدّه ویجدّد توبته.

وفی الجملة ـ یجب علیهم التوبة من ذلک، فإنّه مخاطرة عظیمة أو سوء أدب یجرّ إلی الهلاک إن دام.

توبهٔ متوسطان از اندک انگاشتن گناه است که عین گستاخی و گردن‌افرازی و باورمندی به خودپشتیبانی و رها شدن برای بریدن (از خداوند) است.

متوسطان میانه‌داران در سلوک هستند. کسانی که به حکم الهی و قضای او بر خود به سبب اموری که از ایشان برمی‌آید نظر دارند و گناه را با ملاحظهٔ گستردگی رحمت الهی و بخشش او کوچک می‌انگارند و چنین چیزی عین جسارت و گستاخی بر خداوند و صرف حمایت و مدد نمودن بر نفس با بری دانستن آن از مخالفت و احاله دادن مخالفت با حکم خداوند به حکم و قضای اوست و آنان اعتقاد دارند که حکم قضا و ارادهٔ او را لحاظ می‌دارند و این که در آن‌چه انجام می‌دهند چیزی بر آنان نیست (و مجبور هستند) و خود را در ورطهٔ

(۱۹۴)

دورکنندهٔ گناه رها می‌سازند که اقتضای بریدگی از بندگی دارد و ادعا دارند کسی که چنین حالتی دارد گناهی بر او نیست و این عین فریب و زیاده‌روی در بسط و گشایش است.

بیش‌تر کسانی که در این حالت قرار می‌گیرند آنان هستند که خودسرانه سلوک می‌نمایند بدون آن که استادی داشته باشند که آنان را تربیت و ادب نماید و گاه به ورودگاه بسطی درمی‌آیند که به افراط و زیاده‌روی می‌انجامد تا آن که ورودگاه قبض‌دهنده‌ای آنان را منع کند و سد راه آنان شود و توبهٔ خود را دوباره بیاورند.

به صورت کلی، توبه از چنین پنداری بر اینان واجب است؛ زیرا خطرگاهی بزرگ و سوء ادب و جسارتی است که اگر کسی به آن گرفتار آید به هلاکت کشیده می‌شود.

مرتبهٔ دوم توبه از آن کسانی است که به گمراهی آشکاری گرفتار شده‌اند و آن این که گناه خود را با لحاظ گستردگی رحمت حق تعالی و لطف ویژه‌ای که خداوند به آنان دارد کوچک می‌انگارند و به وجه مخالفت، سرکشی، طغیانگری و گردن‌افرازی خود توجه ندارند و آن را به قضا و حکم الهی مستند می‌کنند. اینان افرادی هستند که بدون مربی کارآزموده به سلوک گام نهاده‌اند. گفتیم این فکر نوعی گمراهی و به جای رجوع از گناه، اقبال به معصیت است. توبه گام نهادن در اصلاح خود است و شمردن چنین خطایی از مراتب توبه که باید همراه با حقیقت و سلامت باشد، اشتباه است.

(۱۹۵)


 

اشتباه در اطلاق اوساط

مراد از اهل توسط و میانه در سلوک کسانی است که عالم و آدم و هر چیزی را در اختیار حق تعالی و ظهور حکم او می‌بینند و از خداوند درخواست اعطای حکم دارند: «رَبِّ هَبْ لِی حُکما وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(۱). در این که حکم چیست، پیش از این سخن گفتیم، ولی صاحبان حکم و کسانی که حکم حق تعالی را می‌بینند هیچ گاه گناه و مخالفت با حق تعالی را کوچک نمی‌شمرند. آنان با این که هر چیزی را ظهور الهی می‌بینند و در مرتبهٔ: «لا حول ولا قوة إلاّ باللّه» مقام دارند و هر حول و قوه‌ای را از خداوند مشاهده می‌کنند و کرداری که از آن‌ها صادر می‌شود ـ هرچه باشد ـ را از جانب حق تعالی مشاهده می‌کنند، ولی معصیت برآمده از نفس را از نفس می‌دانند و خویشتن را مذمت می‌کنند و زشتی جرأت و جسارت خود را می‌نگرند نه کوچکی گناه در قیاس با گسترهٔ لطف و رحمت الهی را که به نفس‌پروری و خودخواهی با بری دانستن نفس از گناه و گردن‌افرازی در برابر حق تعالی می‌انجامد تا جایی که به انحراف جبر دچار می‌آید و می‌گوید: «گر می نخورم علم خدا جهل بود» در حالی که می‌شود گفت: «گر می‌بخورم علم خدا جهل شود».

این تفکر در بحث اسمای الهی نقد می‌شود و در آن‌جا گفتیم هرچند مرحمت خداوند بسیار گسترده و نامحدود است، ولی دو اسم حکم و عدل و اقتضای حکمت و عدالت خداوند نتیجهٔ هر عملی را به

  1. شعراء / ۸۳٫

(۱۹۶)

مصلحت بر فاعل آن وارد می‌آورد و با تحقق دولت چنین اسمایی، اسمای الهی که در حقیقت واحد هستند، دارای ظهورهایی متفاوت می‌گردند و گستردگی لطف و مرحمت الهی مجوز انجام هر فعلی نمی‌شود. بر این اساس اطلاق اوساط بر مرتبهٔ دوم توبه که چیزی جز گمراهی نیست اشتباه است و متوسطان در سلوک از این گمراهی‌ها ندارند مگر کسانی که در سلوک، خودآموز و سر خود هستند و یا مربی و استاد کارآزموده ندارند.

هم‌چنین واردات که از آن سخن به میان آمده است برای اوساط است ولی به چنین توبه‌کارانی که اسیر نفس و گمراه هستند ارتباط ندارد. اولیای متوسط صفایی دارند که دارای واردات قلبی می‌شوند و این واردات به آن‌ها بسط می‌دهد. آن‌ها کسانی هستند که از «نفس» گذشته و به مقام «قلب» رسیده‌اند؛ یعنی صاحبان قلب هستند که واردات را در خویش می‌یابند. صاحبان طهارتی که حکم الهی را مشاهده می‌کنند و دارای ملک محافظت‌کننده و فرشتهٔ نگهبان می‌شوند.


 

توبهٔ خواص

«وتوبة الخاصّة من تضییع الوقت، فإنّه یدعو إلی درک النقیصة، ویطفئ نور المراقبة، ویکدّر عین الصحبة».

المراد ب «الوقت» حین الاستغراق فی المشاهدة، المشارف لمقام الجمع مع عدم البلوغ إلی حدّ التمکن؛ وذلک هو القرب من الکمال، فتضییعه یدعو إلی درک النقصان ـ

(۱۹۷)

الذی یقابله ـ فتجب التوبة عنه بدوام المحافظة علیه.

والدرک فی النقصان، والوقوع إلی الأسفل فی مقابلة الدرج إلی الکمال والترقّی إلی الأعلی.

وإنّما «یطفی‌ء نور المراقبة»؛ لأنَّ الانحطاط بالتضییع إنّما هو الوقوع فی التفرقة برؤیة الغیر والاحتجاب بصفات النفس، فیحرم صاحبه عن نور المراقبة، الموجب لحفظ الوقت بظلمة الحجاب، ویلزم من ذلک کدورة الصحبة مع اللّه تعالی فی مقام المشاهدة، فإنّه لا بدّ فیه من صفاء الوقت معه، فإذا ضاع الوقت بالتفرقة والاحتجاب برؤیة الغیر تکدّرت الصحبة، ویصححّ إطلاق الصحبة علی هذا الحضور قوله علیه‌السلام : «اللهمّ أنت الصاحب فی السفر».

توبهٔ خاصان از هدر دادن وقت است؛ زیرا به انتهای کاستی می‌خواند و نور مراقبت را خاموش می‌سازد و همراهی را کدر می‌گرداند.

مقصود از «وقت» هنگام استغراق (غوطه شدن) در مشاهده است که با مقام جمع همسایگی دارد و به حد تمکن نرسیده است و در میان کمالات همین است قرب که هدر دادن آن به دَرَک و نهایت نقصان می‌انجامد ـ که در برابر آن است ـ پس توبه از آن با دوام محافظت بر آن واجب است.

نهایت در کاستی و واقع شدن در پایین‌تر در برابر بر شدن به کمال و پیشرفت به بالاتر است.

(۱۹۸)

ضایع ساختن وقت، نور مراقبت را خاموش می‌کند؛ زیرا از بین رفتن به سبب تضییع وقت همان قرار گرفتن در پراکندگی با مشاهدهٔ غیر و محجوب شدن با صفات نفس است که صاحب آن را از نور مراقبت محروم می‌گرداند. نوری که سبب برای نگاه‌داشت وقت در قرار گرفتن سیاهی حجاب است و از آن، کدورت و آلودگی همراهی با خداوند تعالی در مقام مشاهده را لازم می‌آورد؛ زیرا این مشاهده ناگزیر از صفای وقت با خداوند است و چون وقت با پراکندگی و محجوب شدن با مشاهدهٔ غیر هدر شده است همراهی نیز مکدر می‌گردد. اطلاق «صحبت» و همراهی بر این حضور را روایت نبوی درست می‌گرداند که می‌فرماید: «خدایا، تو صاحب (همراه) در سفر هستی».


 

توبه از تضییع وقت

مرتبهٔ سوم توبه از نظرگاه کتاب، روی‌گردانی از ضایع ساختن وقت و تلف کردن عمر است. وقت و عمر ناسوتی امانتی است که خداوند در اختیار انسان گذاشته است.

ما این مرتبه از توبه را اولین مرتبه از توبهٔ حقیقی و سالم می‌دانیم و چنین توبه‌ای توبهٔ عموم افراد است نه خاصان. پیش از این گفتیم دو مرتبهٔ نخست نیز از حقیقت توبه بیگانه است و آفات توبه دانسته می‌شود، نه مراتب آن. پس به بیان ما، در مرتبهٔ نخست توبه، باید خود

(۱۹۹)

و عمر خویش را دریافت و از تضییع وقت توبه کرد تا امانت الهی عمر در کارهایی که مورد رضایت اوست بهره برده شود. کسی که می‌خواهد توبه نماید؛ یعنی پشیمان می‌شود نخست باید از سرمایه‌هایی که از دست داده است پشیمان باشد و مهم‌ترین سرمایهٔ آدمی عمر اوست و باید عمر تضییع شده را در باقی ماندهٔ آن به گونه‌ای جبران کند.

توبه به معنای رجوع، بازگشت، پشیمانی و پریشانی نسبت به نقصان حاصل از معصیت و مخالفت است و کسی که قصد بازگشت و توبه دارد نخست باید به عمر و وقتی که از او ضایع شده و به معصیت سپری گشته است توجه نماید. توجه به تضییع و تباه نمودن امکانات فراوانی مانند سلامتی تمامی اعضای بدنی خود و نیز تنفسی که داشته و آوردن حرکت‌های پوچ است.

او باید از خود بپرسد تاکنون جز تضییع وقت، کدورت نفس و انقطاع از حق چه کرده است و در عوارض و پی‌آمدهای آن تأمل کند. او باید معنای «تضییع وقت» را به خوبی و با تمامی جوانب و ابعادی که دارد بشناسد.

معنای تضییع وقت آن‌گاه روشن می‌شود که فرد خود را پیدا کرده باشد؛ چنان‌که فراز «عَلَی أَنْفُسِکمْ» در آیهٔ شریفهٔ: «فَإِذَا دَخَلْتُمْ بُیوتا فَسَلِّمُوا عَلَی أَنْفُسِکمْ تَحِیةً مِنْ عِنْدِ اللَّهِ مُبَارَکةً طَیبَةً»(۱) این معنا را خاطرنشان می‌شود که نخست خود را بیابید. «وقت» از اوصاف «من» و «نفس» است و کسی که هنوز خود را پیدا نکرده است چگونه می‌تواند وقت خویش را

  1. نور / ۶۱٫

(۲۰۰)

دریابد. باید توجه داشت که «أَنْفُسِکمْ» جمع است و کسی که کاری انجام می‌دهد امکانات دیگران و انفاس آنان را نیز به مدد می‌گیرد و وقتی را که به گناه می‌گذراند نه تنها وقت خود، بلکه امکانات دیگران را نیز هدر می‌دهد؛ چرا که هر کاری در عالم به گونهٔ مشاعی و جمعی محقق می‌شود و نه به صورت فقط فردی و بدون دخالت دیگران و او با ارتکاب گناهی، تمام سلسلهٔ اعدادی را تباه ساخته است. کسی که صاحب توجه است دل‌نگران تضییع وقت می‌شود. تباه نمودن وقت از مهم‌ترین عوامل حرمان معنوی و در پی آن کدورت نفس است و نفسی که کدورت داشته باشد توفیق توبه نمی‌یابد.

مرتبهٔ نخست توبهٔ فرد بیدار، هوشیار و واصل به مقام یقظه این است که نسبت به وقت خود و این که آن را چگونه گذرانده و مصرف کرده است توجه پیدا می‌کند و به آن اهتمام دارد. این در حالی است که متأسفانه جامعهٔ مسلمین به استفادهٔ مناسب از وقت‌های خود اهتمامی ندارند و ساعت‌ها را با گعده و شب‌نشینی به بطالت می‌گذرانند.

تضییع وقت با گناه، معصیتی است که جبران‌پذیر نیست و مراد از توبه، تنها انکسار بعد از آن و ناراحتی، پریشانی و پشیمانی از آن است و مثل قضای نماز از دست رفته می‌ماند و خاصیت آن این است که باقی ماندهٔ عمر تلف نشود. ما عالمی را که مبتلا به تضییع وقت است فاسق می‌دانیم و نمی‌شود به نماز او اقتدا کرد؛ به‌ویژه اگر ارتزاق وی از وجوهات باشد؛ چرا که تمامی نفَس‌های هر عالم دینی به مولای او تعلق دارد و وی اختیاری از خود ندارد تا آن را در هر کاری هزینه و مصرف کند.

(۲۰۱)

بزرگ‌ترین آفت و اولی‌ترین آسیب جدی برای هر فردی که باید آن را در شمار گناهان بزرگ قرار دارد تضییع وقت و هدر دادن سرمایهٔ اولی خود است. البته هر گناهی گناه تضییع وقت را با خود دارد. ما تضییع وقت را معصیت و فسق‌آور می‌دانیم؛ چرا که خیانت در امانت الهی یعنی عمر، وقت و سرمایه است و برای آدمی حرمان می‌آورد و او را به ورشکستگی غیر قابل جبران می‌کشاند.

متأسفانه تضییع وقت از گناهانی است که گناه بودن آن ناشناخته مانده است. نمونهٔ آن نظرگاه برخی اهل علم است که در هر مجلس ختمی شرکت می‌کنند. مجلس‌هایی که جز تضییع وقت برای عالم چیزی نیست و تنها برای افراد عادی است که مصداق بزرگداشت شعایر را دارد؛ چرا که عالم باید به مهم‌ترین کار بپردازد نه به کارهای مهم؛ چنان‌چه مطالعهٔ سیرهٔ عالمان طراز اول شیعی اهتمام به وقت را نشان می‌دهد و آنان حتی در سفرهای زیارتی خود از تحقیق، آموزش و نگارش کتاب دست بر نمی‌داشتند. حکایت علامهٔ حلی و اعتراض دختر او به سفر زیارتی حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام و پاسخ وی که او کتاب «تبصرة المتعلمین» را در این سفر نگاشته و نیز اعتراض مرحوم آخوند به آقا ضیا که به مسجد سهله برای عبادت رفته بود، مشهور است.

شارح، توبه از تضییع وقت را منحصر به حال مشاهده می‌نماید؛ در حالی که ما آن را با حصول یقظه، نخستین مرتبهٔ توبه می‌دانیم که البته باید دوام و پایداری داشته و همیشگی باشد و زمان مشاهده را نیز در خود دارد. اشراف بر مقام جمع همان استجماع قوای باطن و ظاهر است که

(۲۰۲)

هنوز به مقام تصرف و وصول خارجی که از آن به تمکن یاد می‌شود نرسیده است. استجماع قوا همان مقام یافت خود است که در آیهٔ شریفه آمده است که فرد با تمامی قوا و تمامی علل اعدادی به صورت مشاعی و جمعی کار می‌کند و از تشتُّت قوا دور است و تمام اراده و قدرت خویش را درهم کپسول می‌کند و نیروی خود را پتانسیل، جمع و متمرکز می‌کند تا به صورت ناگهانی، آن را آزاد و تبدیل به نیروی جنبشی سازد. همان فرایندی که قهرمانان کاراته انجام می‌دهند و با ضربه‌ای که شتاب و سرعت فراوان دارد سنگی سخت را خُرد می‌سازند.

تضییع وقت برای افراد عادی همان گذراندن عمر به بطالت، بیهودگی و معصیت است و برای سالک، نداشتن حضور حق و بودن با غیر حق است. دنیا، علم، اخلاق و مهربانی اگر بدون حضور حق باشد اشتغالی باطل است که توبه دارد. صرف عمر در علم و کسب خیر و کمال یا در راه خدمت، اگر بدون خداوند باشد تضییع وقت است؛ چرا که عمر را خلقی و برای خود و به صورت نفسانی می‌گذراند و نه برای حق تعالی، و نه به صورت مصاحبت با حق تعالی یا از دست دادن جهت خلقی خویش.

اشتغال به خود همان بُعد، کثرت، غفلت و حرمان است. کسی که به خودآرایی و خودنمایی دچار گشت دیگر جایی برای خدا باقی نمی‌گذارد. کسی تضییع وقت ندارد که بداند در مسیر سلوک، بی‌صاحب نیست، بلکه صاحب راه در راه است و او را مشاهده کند. عارف کسی است که بی‌رؤیت حق نمی‌جنبد! نه دلش، نه دستش، نه دهانش و نه چشمش بدون ارادهٔ حق جنبشی ندارد و به تعبیر قرآن کریم: «قُلْ إِنَّ

(۲۰۳)

صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱)؛ تمامی کردار و گفتار و رفتار برای او، بلکه از اوست. اولیای خدا جز فعل عبادی چیزی ندارند؛ چنان‌که می‌فرماید: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ»(۲) کسی نیست که به جز عبادت آن هم بندگی الهی و نه برای امید به پاداش یا ترس از عقاب، امر شده باشد. امری که بسیار سنگین است و از آدمی آزادگی از غیر و حنیف بودن را می‌خواهد. توبه امری بسیار سنگین و سخت است و لقلقهٔ زبان و گفتن استغفر اللّه نیست، بلکه باید حضور حق را پاس داشت و مصاحبت او را بدون داشتن خود داشت. مراد از «وقت» در عبارت تضییع وقت، زمان عادی و عامی نیست، بلکه وقت عرفانی است که سالک غرق در شهود حق است. مقامی که بر مقام جمع اشراف دارد و سالک در توحید و وحدت منزل گرفته ولی به تمکن نرسیده و در آن مقام ندارد و قدرت خلق و خرق ندارد و نمی‌تواند ید بیضا داشته باشد. وی به قرب کمال رسیده و نه به خود کمال. اصل کمال همان مقام تمکن است که به سالک قدرت کتمان می‌دهد. اولیای خدا مهم‌ترین مقامی که داشته‌اند قدرت کتمان آنان بوده است. سالک هم باید محافظت بر حضور حق داشته باشد و هم مهم‌تر آن که محافظت خود را دوام بخشد و در راه از خداوند خسته نشود. سالکی که از خدا خسته می‌شود مربی وی ماهر و کارآزموده نیست. البته عارفان محبوبی هیچ گاه خستگی از خداوند ندارند؛ همان‌طور که آنان به مربی نیازی ندارند.

  1. انعام / ۱۶۲٫
  2. بینه / ۵٫

(۲۰۴)

محبانی که مربی توانا و آگاه دارند نیز می‌پندارند در راه سلوک بدون بار و با انبان خالی می‌روند، ولی اگر مربی ماهر نباشد، شاگرد می‌پندارد کوه بزرگی از کمالات بر سر او سنگینی می‌کند و از خداوند خسته می‌شود. کسی که از خداوند خسته می‌شود نمی‌تواند مراقبت نماید و دوباره به تفرقه و کثرت رو می‌آورد و التهاب پیدا می‌کند؛ در حالی که راه انبیا و اولیای الهی مسیری صاف و هموار و البته پر از درد و بلاست. تمامی انبیا و اولیای الهی آن‌قدر شفاف بوده‌اند که هر آلودگی از آنان دور بوده و هیچ هوس نفسانی و حتی ترنّم دنیایی برای آنان نبوده است.

البته عرفان محبوبان سیستم و نظامی دیگر دارد. اولیای محبوبی در محضر حق و در مدرسهٔ خداوند با کلام حق و با خوراک درد و بلا وصول می‌یابند. آنان تضییع وقت ندارند و امیر بر وقت هستند که جز حق تعالی و جز حق در آنان نمود ندارد و توبه از تضییع وقت به عنوان نخستین مرتبهٔ توبه، توصیهٔ عرفان محبوبی به سالکان محبّ است.


 

بازنگاری مراتب توبه

گفتیم آن‌چه در کتاب منازل السائرین به عنوان دو مرتبهٔ نخست از مراتب توبه آمده است از حقیقت توبه خارج است و ما سه مرتبهٔ دیگر را برای آن لحاظ می‌داریم.

توبه به معنای رجوع است و رجوع دارای نقطهٔ مبدء و نقطهٔ مقصد است و سالک از نقطه‌ای خارج می‌شود تا به نقطه‌ای دیگر برسد. خداوند نیز توبه‌پذیر است و توبهٔ او همان توجه و عنایت به بنده و

(۲۰۵)

رجوع به مغفرت و مرحمت است و معنای رجوع در آن محفوظ است؛ همان‌طور که توبهٔ عبد دارای رجوع است. مراتب توبه از تفاوتی حاصل می‌شود که در نقطهٔ شروع رجوع پیش می‌آید و به تناسب، سبب تفاوت در نقطهٔ مقصد می‌شود و چنین نیست که نقطهٔ تمامی شروع‌ها به یک مقصد بینجامد.

نخستین مرتبهٔ توبه رجوع از گناهان، غفلت‌ها و تضییع وقت به نعمت و فعل الهی است. در این مرتبه است که قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَنْ لَمْ یتُبْ فَأُولَئِک هُمُ الظَّالِمُونَ»(۱). بر اساس این آیهٔ شریفه، کسی که توبه ندارد به معصیت و غفلت گرفتار است و ظالم می‌باشد. پیش از این گفتیم چنین توبه‌ای توبهٔ فعلی است و هم انصراف از غفلت‌ها و گناهان را با خود دارد و هم اقبال و روی آوردن به نعمت‌ها و افعال الهی و نیز پیش از این گفتیم این آیهٔ شریفه توبهٔ عام را بیان می‌دارد و نه توبهٔ خاصان را که کتاب آن را به اشتباه برای خواص آورده بود.

نقطهٔ شروع رجوع در این مرتبه از توبه انصراف از گناهان و غفلت‌ها و نقطهٔ مقصد آن توجه به نعمت‌ها و افعال الهی است که به توحید فعلی می‌انجامد.

برای تحقق این توبه، نخست شناخت حلال‌ها و حرام‌ها و احکام تکلیفی لازم است. معرفت به احکام دینی در زمان غیبت از هر کسی بر نمی‌آید و تنها فقیهانی که مراتب سلوک و وصول به حق را پیموده‌اند از

۱ – حجرات / ۱۱٫

(۲۰۶)

عهدهٔ آن بر می‌آیند. البته اگر کسی عارف باشد ولی فقه را نداند نمی‌تواند در این زمینه ورود داشته باشد؛ همان‌طور که فقیه بدون آن که کمالات معنوی و به تعبیر شهید ثانی رحمه‌الله ملکهٔ قدسی داشته باشد نمی‌تواند به استنباط احکام بپردازد و فتاوا و احکام فقهی وی ارزش و اعتباری ندارد. فقیه اگر نفس خود را رام و مهار نکرده باشد هوس‌های نفسانی وی با دیانتی که دارد خلط می‌شود و سلایق مزاجی خود را در استنباط گزاره‌های دینی دخالت می‌دهد و دین را آلوده به پیرایه می‌سازد و خوشامدهای نفسانی را حلال‌های شرعی و بدآمدهای آن را حرام قرار می‌دهد و هوس‌ها را به عنوان فتوا بیان می‌دارد.

تا بدین‌جا گفتیم مرتبهٔ نخست توبه که رجوع از غفلت‌ها و گناهان است با رجوع از تضییع وقت شروع می‌شود. کسی که وقت و عمر خود را پاس نمی‌دارد نمی‌تواند اهل توبه و سلوک باشد. بزرگ‌ترین مانع در تحقق توبه، تضییع وقت و نیز امروز و فردا کردن و داشت تسویف و احالهٔ کار امروز به فرداست.

مرتبهٔ دوم توبه آن است که بنده از مقام قرب و وصولی که دارد انصراف پیدا کند. چنین بنده‌ای دیگر در گناه و غفلت نیست و از نفس گذشته و در مقام قرب، ایمان و کمال وصول است و ناگاه چشم بر عظمت و جمال و جلال حق می‌گشاید و از مقام قرب و وصولاتی که جمع نموده است خجالت می‌کشد و شرمسار می‌شود! وی با آن که اودیهٔ نفس را گذرانده و بارها بر نفس کوبیده تا مقام حضور را به دست آورد، با مشاهدهٔ جمال اللّه و لطف حق، هرچه را به دست آورده است

(۲۰۷)

می‌اندازد و از آن خجل می‌شود و از قرب خود به صفات الهی رجوع می‌کند. سالک در این مقام، وقتی چشم باز می‌کند و «لطیف» را می‌بیند از زشتی خود حیران می‌شود.

مرتبهٔ سوم توبه رجوع از هر چیزی حتی از صفات به اللّه تعالی است. سالک وقتی عظمت پیدا می‌کند و اوج می‌گیرد، از هر فعل و وصفی می‌گذرد و به «ذات» وصول می‌یابد. وصول به «ذات» نقطهٔ شروع حیرانی است. اگر سالکی به ذات چهره افکند، تمامی صفات پروردگار را فراموش می‌کند و این‌جاست که می‌گوید:

من آن‌چه خوانده‌ام همه از یاد برفت

الا حدیث دوست که تکرار می‌کند

او تمامی اسما و صفات الهی و همه چیز را از یاد می‌برد و تنها حدیث دوست خاطرهٔ اوست که تکرار آن نیز از دوست است نه از او. در مقام ذات، فاعل و قابل بودن و هر حرکتی به صورت تشأنی است و پوستهٔ خلقی از جان سالک برداشته می‌شود و سالک با از دست دادن جهت خلقی خود و گرفتن رو و خوی حقی، به حیرانی مبتلا می‌شود و اوج سلوک نیز در همین‌جاست. مسیری که نمی‌توان آن را به آسانی طی کرد و خوشا به آنان که این راه را به صورت محبوبی رفته‌اند و خوشا به محبانی که این راه را در پرتو مربی‌گری استادی محبوب می‌پیمایند، ولی اگر استاد کسی در طی این راه محبی باشد، چنان کار را بر او دشوار می‌سازد که جان وی بارها از او گرفته می‌شود، بدون آن که گامی در خور بردارد.

اما نکته‌ای که بسیار مهم است سخن پایانی شارح است که خواجه نیز آن را تذکر داده است و آن این که: «لا بدّ فیه من صفاء الوقت معه، فإذا

(۲۰۸)

ضاع الوقت بالتفرقة والاحتجاب برؤیة الغیر تکدّرت الصحبة، ویصححّ إطلاق الصحبة علی هذا الحضور قوله علیه‌السلام : اللهمّ أنت الصاحب فی السفر». سالک بر آن است تا در نهایت، با ترک هرچه غیر است به ذات و مقام حیرانی وصول داشته باشد. در این‌جاست که به مقام «صحبت» می‌رسد و حق مصاحب و همراه او می‌شود و به حقیقت اوست صاحب در سفر: «أنت الصاحب فی السّفر». خداوند در همهٔ رجوع‌ها و توبه‌ها حتی در رجوع از غفلت‌ها و نعمت‌ها و در تمامی مسیر سلوک با سالک است و وقتی حق تعالی صاحب سفر و سیر است دیگر سالک کجاست! همان‌طور که سالک به اوست که می‌گوید: «أنت الصاحب فی السفر»؛ همه جا تو بودی، پس من چه بودم؟! سلوک برای تحقق مصاحبت با حق تعالی است و اگر این مصاحبت محقق شود، دیگر چیزی باقی نمی‌ماند و چنان‌چه این مصاحبت نباشد، چیزی جز اشتغال به دنیا یا آخرت و گمراهی تضییع وقت نیست و مصاحبت بدون صافی بودن وقت ممکن نمی‌گردد.

سالک نخست به «مصاحبت» و در پایان به «صحبت» می‌رسد. مصاحبت به معنای همراه شدن است و صحبت به معنای هم‌سخن شدن. ممکن است دو نفر در مسیری با هم مصاحب باشند ولی سخنی با هم نگویند و از هم بیگانه باشند. کسی که با خداوند هم‌سخن می‌شود قول و غزل دارد و حال مناجات، خلوت، دعوت و حضور می‌یابد.

منظور از «غزل» اصطلاح ادبی آن نیست، بلکه به مقام صحبت و هم‌کلام شدن با خداوند مقام غزل گفته می‌شود. غزل دارای زبانی گنگ

(۲۰۹)

است؛ چرا که زبان ویژهٔ میان عاشق و معشوق است. غزل زبان عشق است؛ از این رو زبان غزل بیان ندارد و معنای آن در بطن عاشق غزل‌پرداز است و تنها معشوق اشاره‌های آن را درمی‌یابد.


 

تمامیت توبه

«ولا یتمّ مقام التوبة إلاّ بالانتهاء إلی التوبة ممّا دون الحقّ، ثمّ رؤیة علّة تلک التوبة، ثمّ التوبة من رؤیة تلک العلّة».

«التوبة ممّا دون الحقّ» إنّما تکون فی مقام الفناء، والتلوین فی هذا المقام إنّما هو بظهور إنّیة العبد، فإن رأی أنّه تاب عمّا سوی الحقّ، فقد ظهر إنّیته من حیث لا یشعر بظهورها، الذی هو علّة توبته، فیوفّقه اللّه «لرؤیة تلک العلّة»؛ لأنّه معنی به، معصوم من جهة اللّه.

ثمّ إن رأی «رؤیته لتلک العلّة» کانت تلوینا آخر، والخلاص منه بأن یتوب عن رؤیته لتلک العلّة بالحقّ، وذلک لا یمکن إلاّ بالتمکین، فیکون رائیا ـ فی مقام التمکین بالحقّ ـ توبته بالحقّ، فلا یکون هو رائیا ولا تائبا.

مقام توبه تمامی نمی‌پذیرد مگر به پایان یافتن به توبه از هر چه غیر حق تعالی است و سپس مشاهدهٔ نقص آن توبه و بعد توبه از رؤیت آن کاستی.

توبه از غیر حق همانا در مقام فناست و تلوین در این مقام به

(۲۱۰)

ظهور انیت بنده است که اگر ببیند خود اوست که از غیر حق توبه می‌کند انیت وی از آن جهت که به آن آگاهی و توجه ندارد نمود یافته است و همین امر سبب کاستی و نقص توبهٔ اوست و خداوند او را به مشاهدهٔ این کاستی موفق می‌دارد؛ زیرا از ناحیهٔ خداوند مورد عنایت و در پناه عصمت اوست.

سپس اگر مشاهدهٔ خود به آن کاستی را توجه کند تلوینی دیگر پیش می‌آید و رهایی از آن به این است که به سبب حق از مشاهدهٔ آن نقص توبه کند و این امر ممکن نمی‌شود مگر با وصول به مقام «تمکین» و او در این مقام به صورت حقی مشاهده‌گر این معناست که توبهٔ او به حق است؛ پس او نه بیننده است و نه توبه‌کننده.

توبه زمانی به مرتبهٔ تمامیت خود می‌رسد که بنده به رؤیت حق برسد و به صورت دایمی از رؤیت غیر خلاصی یابد و حتی خود توبهٔ خویش را نبیند؛ یعنی از نفس گذشته و حقانی شده باشد.

کسی که از نفس می‌گذرد و از غیر حق خلاصی می‌یابد، خلاصی او به «نفی» غیر است و نه به «ترک» غیر. کسی که غیر حق را ترک می‌کند؛ به این معناست که غیر حق دارای وجود است و چنین اعتقادی شرک است و با توحید و وحدت وجود حق سازگار نیست، بلکه باید به نفی غیر رسید. توبه برای سالکی تمام است که به مقام نفی غیر رسیده باشد و او هرچه می‌بیند حق است و جز حق به چشم ندارد و حتی مشاهدهٔ او نیز به حق است.

سالکی که خود را در مقام نفی غیر حق می‌بیند، هنوز معیوب است و

(۲۱۱)

انانیت در او ظهور دارد و نفی غیر حق را به خود نسبت می‌دهد و چنین واقعیتی تلوین است و به شرک کمالی می‌انجامد. او این کمال را دارد که نفی غیر حق نموده و این شرک و نقص را دارد که خود را نافی می‌داند و هنوز انانیت دارد. اگر سالک بتواند نفی غیر حق را رؤیت کند بدون این که رؤیت خود را مشاهده کند از تلوین رها شده و به تمامیت توبه که توبه‌ای بی‌رنگ و بدون لونِ تلوین است وصول یافته و به جایی رسیده است که توبهٔ او الهی است. رؤیت حق در این مقام با تمکین همراه است؛ یعنی این قدرت را دارد که خود را نبیند و فقط حق را ببیند آن هم با حق. سالک تا حق را با چشم نفس خود می‌بیند به تلوین گرفتار است و اگر ببیند که حق را با نفس خود می‌بیند به تلوین دیگری گرفتار است و وقتی از تلوین و بازی نفس رهایی می‌یابد که حق را ببیند و نبیند که جز حق را می‌بیند و توبهٔ اولیای الهی و محبوبان حق چنین است. توبه‌ای که پیش از این وعدهٔ ذکر آن را داده بودیم.

اولیای محبوبی در مرتبهٔ وِلا و قرب معنوی خویش، توبه می‌کنند بدون این که نفس در آنان نقشی داشته باشد و توبه‌کننده در آن‌ها حق تعالی است و با چشم حقی است که توبه و توبه‌کننده را حق می‌بینند و هیچ گونه جهت خلقی در آنان ظهور و نمود ندارد.

کسی که در این مرتبه است دیگر نمی‌تواند بنده‌ای را گناه‌کار ببیند و برای گناهی که بندگان خدا مرتکب می‌شوند توجیه‌ها دارد. چنین اولیایی با آن که مقام طهارت، توبه و وجه حقانی دارند نسبت به تمامی مردمان حتی افراد آلوده دارای رحمت و رأفت هستند و زحمتی برای آنان ندارند تا چه رسد که بغض و عنادی به شخص آنان داشته باشند.

(۲۱۲)

متأسفانه، برخی از متدینان پر ادعا با آوردن نیکی‌هایی که می‌پندارند نیکی است و برای آنان است، تا آلوده‌ای را می‌بینند، نسبت به آنان آزار، شکنجه و زخم زبان دارند و چنین برخوردی مصداق زورگویی است.

کسی که در مقام توبه، انانیت را از خود دور می‌سازد وقتی در سجاده قرار می‌گیرد نه از خداوند و نه از هیچ یک از بندگان او طلبی ندارد و نسبت به کسی نه منتقد می‌باشد و نه ناراضی. چنین کسی است که می‌تواند برای تمامی بندگان دعا داشته باشد و خیرخواه آنان گردد؛ چرا که هیچ گونه انانیت و خودخواهی و عوارض نفسانی در او نیست.

کسی که در مقام توبه نمی‌تواند بر ترک و نفی انانیت خود برآید، در شرکی عظیم قرار می‌گیرد که خطر آن بیش از معصیت است؛ چرا که فرد گناه‌کار ممکن است به انکسار دچار شود و حتی گناه را با دلی شکسته مرتکب شود و به بدی و ضعف خود معترف است، ولی کسی که انانیت از او برداشته نمی‌شود، خود را خوب و نیکوکردار می‌پندارد و غرور و تفرعن به سراغ او می‌آید. همان‌طور که انسان با گناه آلوده، نگران و پریشان می‌شود، خیرات و حسنات نیز ممکن است برای او غرور و تکبر آورد. کردار خیر باید سبب افتادگی آدمی و تواضع او حتی نسبت به افراد آلوده شود. کسی که با خوب پنداشتن خود به بندگان آلوده می‌تازد به انانیت گرفتار است و تمامیت و نهایت توبه به رفع انانیت و نفی غیریت است و سالک باید به جایی برسد که غیر را نفی کند و جز حق نبیند. مهم‌ترین مانع در این مسیر، انانیت و نفسانیت اوست و با رفع آن و وصول به حق تعالی مانند نوزادی می‌شود که چیزی جز طهارت و پاکی بر او

(۲۱۳)

نیست. سالک در این وصول، از کسی طلب ندارد و غیری نمی‌بیند تا ذهن و دل خود را مشغول آن سازد.

باید توجه داشت محبوبان الهی از ابتدای تولد، غیر خدا را نمی‌بینند؛ چنان‌چه در روایت نسبت به برخی از حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام وارد شده است که تا متولد می‌شده‌اند برای خداوند سجده می‌آورده و منازل و مقامات معنوی را که به صورت فعلی دارا بوده‌اند از سجده و ذکری که داشته‌اند می‌توان دریافت. محبوبان از بدو تولد، غیر خدا نمی‌بینند و در مقام نفی غیر می‌باشند، ولی محبان در مقام ترک از غیر هستند که خود نوعی شرک است. تمامیت توبه برای محبان به ترک و برای محبوبان به نفی است.

شارح می‌گوید توبه از غیر حق در مقام فنا محقق می‌شود که مراد وی فنای توحید است نه فنای ذاتی و همین مقام فناست که برای او شرک می‌آورد. او غیر را فانی و حق را باقی می‌بیند و چون توبه را رؤیت می‌کند خالی از انانیت و شرک نیست.

سالک تا در توبهٔ خود انانیت دارد به تلوین گرفتار است. برای همین است که توصیه می‌شود روزی هفت یا هفتاد مرتبه استغفار کند تا بلکه در یکی از این ذکرها از تلوین و انانیت رهایی یابد؛ چنان‌چه ذکر اسمی «سبحان اللّه» در باب استغفار روح دیگری دارد و خالی از هر گونه انانیتی است و ذکر فعلی «استغفر اللّه» دارای انانیت و همراه با فعلی پر حرف و درشت و ضمیر متکلم است و مقام این دو ذکر متفاوت است. البته در گفتن «سبحان اللّه» باید دقت داشت که انانیت در باطن ذکرپرداز پنهان و مخفی نگردد و اصل این است که فاعل در باطن وی مستتر نباشد؛ هرچند

(۲۱۴)

در عبارت اسمی آن ضمیر فاعلی نهفته نیست و مهم در این معنا، دل گویندهٔ ذکر است. ممکن است کسی در دل خود با گفتن «استغفر اللّه» نیز انانیتی نداشته باشد و «من» آن نیز من حقی باشد نه خلقی. سالک اگر هر کاری را بدون انانیت می‌آورد تائب است وگرنه به تلوین گرفتار است. رهایی از انانیت بدون داشتن مقام تمکین ممکن نیست. اولیای خدا گاه می‌شود که این تصور را دارند چرا خدا این همه به وی لطف نموده است؛ زیرا میان خود با دیگران تفاوتی قایل نیستند. آنان آن‌قدر حق را در خود به صورت قوی می‌بینند که به خود شک می‌کنند که چرا خداوند این همه به آنان لطف کرده است. البته اولیای محبّی این‌گونه‌اند و محبوبان گاهی که به علوّ می‌رسند شبیه این حالات را دارند؛ چرا که برای محبوبان، دل حق مهم است و در برابر، این سالک محبّ است که در فکر چاره‌جویی برای رفع تبعیض و اندیشهٔ عدالت است؛ چرا که از انانیت و شرک خالی نیست. سالک تا به تمکین نرسد و بر حق قرار نگیرد از انانیت نمی‌رهد. اولیای خدا چون به حق هستند تمکین دارند؛ یعنی دارای حال واحد و بدون اضطراب، وسوسه و خلجان هستند. اولیای خدا به حق کار می‌کنند و برای همین است که هیچ‌گاه برای انجام و فرجام کاری پیش‌بینی نمی‌کنند و نگاه می‌کنند به همان لحظه که خداوند از آنان چه می‌خواهد و چه چیزی را برای انجام پیش آورده است و هیچ چیز را به لحاظ خود نمی‌بیند بدون آن که سرگردانی داشته باشند، بلکه هر کاری را با جزم حقی می‌آورند نه جزم نفسانی.

(۲۱۵)

(۲۱۶)

(۲۱۷)

(۲۱۸)

مطالب مرتبط