معرفت محبوبى و سلوك محبى
شناسنامه:
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال: ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۳۲-۹ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۲۴۷۳۴ |
عنوان و نام پديدآور | : | معرفت محبوبی و سلوک محبی/محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۱۱۲ص.؛ ۲۰/۵×۱۴ سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۲۲. |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی: Beloved Knowledge and corddial Behavior. |
موضوع | : | عرفان |
موضوع | : | عرفان — شیعه |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۸۳ |
رده بندی کنگره | : | BP۲۸۴/۵/ن۸م۶ ۱۳۹۱ |
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
پیشگفتار
ما در این کتاب از دو واژهٔ «محب» و «محبوب» بسیار استفاده مینماییم و حتی در عنوان این نوشتار نیز این دو واژه را به سبب خاطرنشانی اهمیت آن در عرفان اسلامی به کار بردهایم. در این کتاب بر آن هستیم تا تفاوتهای سالک محب و عارف محبوب را بیان داریم و چگونگی سیر سالک محب و ویژگیهای محبوبان را به صورت کلی یادآور شویم تا این دو اصطلاح که در عرفان به آن کمتوجهی و بیمهری بسیار شده است جایگاه خود را تا حدودی باز نماید.
نگارنده در جای دیگر گفته است متون عرفانی که هماینک به عنوان متن درسی کاربرد دارد نوشتهٔ دستانی است که از آستین سالکان محب بیرون آمده و این کتابها از دادههای عرفان محبوبی خالی است. این کتاب تنها به انگیزهٔ تبیین این گزاره نوشته است و تفصیل بحثهای پیچیده و گستردهٔ عرفان محبوبی را باید در نوشتههای تفصیلی و مسفورات عرفانی نگارنده که به عنوان شرح و بازاندیشی بر متون درسی عرفان نگاشته شده است و نزدیک به سی جلد میباشد دید. ما تفاوتهای سالک محبی و عارف محبوبی و سلوک محبان و معرفت و قرب محبوبان را در این نوشتار و در فصلهای دوم و سوم پیگیر میشویم.
باید دانست اهمیت این بحث در خودشناسی آن نهفته است. انسان نخست باید خود را بشناسد که از محبان است یا از محبوبان یا هنوز هیچ یک از این دو صفت در او نقش نبسته است و اگر جزو گروه سوم و افراد عادی است، باید بداند که چنانچه صحبتهای هر کدام از این دو گروه را بشنود و با آنان انس بگیرد، خصوصیت آنان را به خود میگیرد و به صورت قهری ویژگیهای محبی یا محبوبی در او شکل میگیرد و نقش آنان در این شخص میافتد و کمکم نقش واضح میشود و با گذشت زمان و با انس بیشتر، چهرهٔ حق در او واضح میشود. او بعد از همنشینی و انس با محبان یا محبوبان، نقش محب یا محبوب را به خود میگیرد و در این مسیر حرکت مینماید و چیزهایی را مشاهده میکند و بهتدریج اعتقاد پیدا مینماید و بعد از اینکه محب یا محبوب بودن در او محکم شد، وضوح حق نیز بیشتر و ملموستر میشود. اگر انسان جزو این دو دسته افراد نباشد، کلمات برای او خالی از معنا و مصداق میباشد. البته در این مسیر باید همواره به نقطهٔ نهایی که حق باشد توجه داشت و آن را با هیچ چیز معامله ننمود و دو دیگر آنکه به چیزی تعلق خاطر و وابستگی نداشت و تمام تعلقات را از خود دور ساخت و خویش را از زنجیرهای اسارت رهانید.
فصل آخر نیز عهدهدار تبیین یا خاطرنشانی برخی از مسایل است که طبیعت سلوک دانسته میشود و کسی که از آن
(۳)
بیبهره باشد در گامی غیر از طریق طبیعی سلوک گام زده است و به انحراف میرود.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه رب العالمین
(۴)
فصل یکم:
پیشفرضهای بینش محبوبی و محبی
انسانها به عنوان گل سرسبد آفرینش بر سه گروه عمده میباشند: یکی محبوبان، دیگری محبان و گروه آخر افراد عادی هستند. آنچه ملاک تقسیم انسانها به سه گروه یاد شده است بینشی است که آنان به هستی دارند. در حقیقت، توانایی هر یک از این گروهها نسبت به دیگری در برقرار کردن ارتباط با هستی است که آنان را متفاوت و متمایز از هم ساخته است. محبوبان بهراحتی به تماشای هستی میروند. آنان برای تماشای هستی مشکلی ندارند، بلکه برای دیدن ناسوت و امور دنیوی است که مؤونه میبرند. محبان بیشتر درگیر ناسوت هستند اما برای بر شدن از آن، گاه به موفقیتهایی نسبی دست مییابند. افراد عادی به هستی کاری ندارند و از اینکه بخواهند این توانایی را در خود به دست آورند که به تماشای آن بروند غفلت دارند. محبان و افراد عادی از «تجرد» جز مفهوم آن چیزی در ذهن ندارند. آنان بهخوبی نمیدانند «وجود» چیست و چه رابطهای با ماده دارد؟ محبوب هیچ گاه میان هستی و وجود با ماده به صورت از همگسیخته نمیاندیشد و مشاهدهٔ او تام است. باید دقت داشت وجود و ماده هرچند در مفهوم میتواند در طول هم باشد، نمیتواند در مصداق گسیخته از هم باشد. باید هستی را با ماده دید و در نگاه به ماده و ناسوت از نگاه به هستی غفلت نورزید. البته مشکل محبان و افراد عادی آن است که آنان نمیتوانند شهود یا تصوری که از امور مجرد دارند را به احکام ماده نیالایند. آنان با دیدی که به ماده دارند، میخواهند هستی و امور مجرد را نیز همانگونه ببینند. این در حالی است که ماده به اوصافی مانند تقابل، قرب، بعد، غیب و شهود متصف میشود اما هستی در تمامی این حالات یکسان است.
کسی که میخواهد هستی را مشاهده نماید باید نخست تجرد را بهخوبی دریابد تا بتواند تجرد را در چهرهٔ هستی و هستی را در چهرهٔ تجرد مشاهده نماید و دید خود را به احکام ماده که به آن عادت دارد در نیامیزد.
یکی از عمدهترین رهزنها در مباحث معنوی و سلوک معرفتی این است که آنان که میخواهند گامی در مسیر معرفت بر دارند و اهل سلوک شوند به سبب عادتی که به امور مادی دارند بسیاری از مجردات را در صورت امور مادی
(۶)
مشاهده میکنند و مجرد را در چهرهٔ ماده به تصور میکشند و ذهن آنها نمیتواند از قالبهای مادی جدایی پذیرد.
سلوک که ویژهٔ محبان است و بخشی از نام این کتاب نیز «سلوک محبی» است حرکت به سوی مجرد و وصول به مجردات است اما این حرکت نه در مسیری افقی است و نه در پلکانی که عمودی باشد؛ چرا که میان سالک و غایت و مقصد وی که وصول تام به حق نام دارد تقابل وجودی نیست. برای وصول به مجردات و عوالم غیبی باید خود را از تصور حرکت در مسیری افقی یا عمودی و نیز از تقابلهای مادی و صوری جدا نمود و به جای اینگونه حرکتها، حرکت در خویشتن خویش را درک نمود. برای فهم این معنا باید خود را یافت و در خود فرو رفت و از قیام به قعود و از سجده به معراج راه یافت، آن هم نه با سجده بر خاک و زمین؛ بلکه با بار گرفتن در پایینترین پایین و بر آن موضعی که از آن پایینتر در نظر نیاید که همان «افتقار»، «نیستی» و «عدم خود» میباشد.
اگر به گاه سجده، انسان سر بر نیستی خویش نهد، این توان را مییابد که هستی را به نیکی مشاهده نماید و مجرد و غیب را با چشم «شهود» بنگرد. بر این اساس میگوییم سجده بر زمین از ناچاری است و خاک چیزی جز ماده نیست؛ زیرا ماده از ماده نمیگذرد و اگر نفوذی برای فردی حاصل شود، همین است که سجده بر ورای ماده بوده باشد و از نیستی خود به هستی حق تعالی سر نهد و او را با چشم سر و از سجدهگاه دیده مشاهده نماید. اگر سالک سر بر دل نهد و از گِل رهد، به آسانی میتواند سرّ دل خویش را در تمامی هستی از ماده تا مجرد مشاهده نماید و دید تجردی پیدا کند و چهرهٔ هستی را تنها در قالب ماده مشاهده نکند و افق دید وی در هر پدیدهای، مطلق را ببیند و در هر ماده، نمودی مجرد را یابد که این توحید است و بس.
برای فهم درست «مجرد» و «عوالم تجردی» لازم است ابتدا مفاهیم اینگونه معانی به خوبی برای جان آدمی ملموس گردد و واژههای هر یک به درستی درک شود و سپس در جهت اثبات اصل تجرد و درک واقعی آن هرچه ممکن است کوشش به عمل آید تا ذهن آدمی از وضعیت «تصوری» درآید و صورت «تصدیقی» به خود گیرد و اندیشهٔ تجرد، تمام ذهن آدمی را فرا گیرد.
مهمتر از این دو، «وصول وجودی» به اینگونه عوالم است که از مراحل پیشین بسیار مشکلتر است. اهل توحید، خود در ادراک اینگونه معانی و تصدیق به این عوالم کم و بیش مشکلاتی دارند که بسیاری از آنها را از سلوک و وصول واقعی باز میدارد. بسیاری، مجرد را جدای از ماده و غیب را ورای شهود میدانند. گروهی غیب را به سیاست میکشانند و به معنای کارهای پنهانی و زیرزمینی میگیرند و گروهی نیز آن را به چیزی ورای ماده و امری جدا و دور از ماده میکشانند، در حالی که غیب با دیدی توحیدی و از دیدگاه شهودی مشاهدهٔ هستی و مطلق در سراسر دیدنیهاست. عارف است که طلبش ترک طلب و همتش فقر و غایتش فناست تا یکسر بقای محبوب را نظاره کند. عارف امری جز نفی ندارد و تنها اهل حق است و دل از غیر برکنده و بیدل پی حضور اوست؛ بی آنکه دام و دانه یا چاه و راه و حور و قصور در نظر آرد. عارف با نیستی خود، پدیداری از مقام اطلاقی حق دارد. سالک هر چه پیش رود از خودی خویش میکاهد و در پی آن است که در دنیا و پیش از مرگ و مردن، از خویشتن خویش قالب تهی سازد و
(۷)
بیخویش در حضور حق درآید که حقیقت وصول این است. هر کس میخواهد حق را با دستانی پر ملاقات نماید و مؤمن سالک بر آن است که بیدست گردد. هر کس با عمل، و عارف با هیچ، زیارت حق را خواهد. او حق را مطلق مییابد و عارف در پی تحقق دیدار چهرهٔ اطلاق است. حقیقتی که مجرد از تمامی تقیدها؛ اعم از ماده و ماهیت است و نیز با تمامی تقیدها دیدنی است. حقیقتی که با انانیت هر ذرهای همراه است و نزدیکتر از «ورید» به «ورید» است و در تمامی چهرهها «فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»(۱) است، آن هم نه این که خدای تعالی در آنجاست؛ بلکه آنجا خود چهرهٔ خداست که چهرهٔ هستی و هویت شخصی ذرات را تشکیل میدهد.
شایان ذکر است کسی که بهحق و بهطور جدی دل به چیزی یا کسی میبندد از دیگر امور بریده میشود و تمام توجه و همّ و غم وی تنها چیزی میگردد که به آن دل باخته است؛ خواه آن معشوق خدای تعالی باشد یا چیزی از امور دنیوی، علم باشد یا پول، خوب باشد یا بد، زشت باشد یا زیبا.
کسانی که خدایی میشوند دیگر دل از غیر حق تهی میکنند؛ همانطور که کسانی که غرق لذایذ مادی و دنیوی میشوند هرگز توجهی به کمال ندارند. کسانی که بهحق وابسته به علم و تحقیق میگردند، دل از هستی میبرند و حتی کمتر زاهد و عابد حرفهای میشوند و کسانی که دل به حرفه و شغلی میدهند از دیگر امور رها میگردند.
این یک سخن است؛ ولی آنچه مهم است این است که هرگز چنین نمیشود که افراد عادی اینگونه به چیزی وابسته گردند و بسیاری از مردم بهطور معمولی به امور و اشیا دلبستگی پیدا میکنند و آنطور شیفته نمیشوند که از امور دیگر غافل گردند. اینگونه افراد، هوس خیلی از امور و اشیا را به طور ناقص در دل خود جای میدهند. اینگونه افراد که فراوان نیز هستند، کاشف، محقق، مخترع و مبتکر نیستند و تنها در هر امری به اندازهٔ معمول و نیاز از دنیا، علم، تقوا، هنر و دیگر امور را دارا میشوند.
اینان گروههای معمولی هستند که تنها عنوانی از یک امر را دارند، نه آنکه کشته و مردهٔ آن موضوع گردند. اینان تنها امور دنیوی را راهاندازی میکنند و کارساز و کارپرداز توانایی نیستند، نه عالمش صاحب علم است و نه عارفش بریده از غیر و نه اهل دنیایش کیسهای بزرگ دارد. برخلاف گروه نخست که با کمی و قلتی که دارند، سرآمد هر رشتهای هستند و دیوانهٔ فنون و رسوم خود میگردند.
این گروه از افرادند که چهرههای درخشان و گویای خوبی یا بدی و نیز اندیشههای بلند و رسا هستند. اینان بهحق به یافتهٔ خود دلباختهاند و شیفتهٔ چیزی هستند که به آن دل بستهاند، به طوری که هستی خود را در گرو آن میگذراند و باکی از سود و زیان ندارند و اهل سود و زیان نیز نیستند. اینان کسانی هستند که مهرههای اصلی ستون کامل فقرات قافلهٔ آدمی را تشکیل میدهند و هر یک تاریخی برای خود باقی میگذارند، در حالی که دیگران میآیند و میروند و تنها به اندکی بسنده میکنند. قرآن کریم در رهنمون دادن به گروه نخست؛ یعنی اهل سلوک میفرماید: «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا، هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَی تِجَارَةٍ تُنْجِیکمْ مِنْ عَذَابٍ أَلِیمٍ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکمْ
۱- بقره / ۱۱۵٫
(۸)
وَأَنْفُسِکمْ، ذَلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ. تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَتُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِکمْ وَأَنْفُسِکمْ، ذَلِکمْ خَیرٌ لَکمْ إِنْ کنْتُمْ تَعْلَمُونَ. یغْفِرْ لَکمْ ذُنُوبَکمْ وَیدْخِلْکمْ جَنَّاتٍ تَجْرِی مِنْ تَحْتِهَا الاْءَنْهَارُ وَمَسَاکنَ طَیبَةً فِی جَنَّاتِ عَدْنٍ، ذَلِک الْفَوْزُ الْعَظِیمُ»(۱).
در این فراز مبارکه طرحی کلی برای یافت ایمان، معرفت، سعادت و رستگاری بیان میگردد که تحت چهار اصل: ایمان به خدا و رسول، مجاهده با مال و نیز جهاد با جان با حفظ وحدت و معرفت تحقق مییابد. آیهٔ شریفه در آغاز سخن، مؤمنان را مورد خطاب قرار میدهد و در پایان میفرماید: این برنامه برای شما خیر و صواب است، اگر دانا و فهمیده باشید. وحدت، ایمان و معرفت از صدر و ذیل آیه بهنیکی مشاهده میشود و تأکیدی بر آن است که ایمان بدون علم و آگاهی به دست نمیآید. ایمان فرع بر معرفت است، همانطور که علم اگر علم باشد نه صورت علم، بدون ایمان شکل نمیپذیرد.
تعبیر «تجارت» در آیه خاطرنشانی برای اندیشه و عقل است تا فراخوانی همگانی برای همهٔ صاحبان اندیشه و ادراک باشد و سخن از دفع زیان و ضرر پیش میآورد و نه تنها سود؛ زیرا سود میتواند با ضرر همراه باشد و عدم ضرر خود سود است؛ هرچند تجارت بیضرر، سود را همراه ندارد؛ زیرا اصل در تجارت سودآوری است.
آیهٔ مبارکه رستگاری و سعادت را ایمان به خدا و قیامت میداند که رسالت به تمامی مراحل آن بیانگر این دو امر است و اصول دین را در این سه اصل تکمیل مینماید. ایمان به نبوت باور به امامت نیز هست و امامت، خود حفظ رسالت را در بر دارد و قوه و نیروی نگاهدارنده، پایدار و مانای آن است.
اما اصل چهارم که ما به آن توجه داریم سیر و سلوک در تحقّق و استکمال این امور و معانی در نفس مؤمن است که در آیهٔ شریفه تحت دو دلبستگی از آدمی قرار داده شده است: دلبستگی به مال و دلبستگی به جان که عزیزترین متاع ناسوتی است و کسی میتواند در سیر و سلوک گام زند که بتواند از این دو برای خداوند متعال بگذرد و راه نیستی و عدم خویش را پیش گیرد.
نکتهای که در این آیه مهم است پیوند مراحل و مراتب عالی علم، معرفت و ایمان به مراحل سلوک است که آن را در لوای ایمان به خدا، معاد، رسالت و نوع گذشت از دنیا و مال و جان در راه خداوند قرار میدهد. بر این اساس، میشود کسی ایمان و معرفتی در سطح بسیار نازل داشته باشد؛ همانطور که میشود فردی در مراحل عالی ایمان باشد. همچنین ایمان و معرفت صوری یا لفظی و قولی از مراحل ایمان است و حتی بالاتر از آن، اینکه میشود کسی ایمان صوری درستی نداشته باشد و ایمان و آگاهی دینی او کمتر از حد نصاب اولی بلکه ضد ایمان باشد که از وی به «منافق» تعبیر میگردد یا ممکن است برتر از وی و در حد شرک جلی و کفر باشد. در جامعهٔ اسلامی میتوان تمامی اقسام این مراحل و مقامات را در قالبهای بسیار فراوان و متنوعی جستوجو نمود. اگر فرد یا گروهی بخواهد ایمان به خدا و قیامت را بر اساس معرفت و آگاهی از وحی و اندیشه به دست آورد، این امر به قبول تمامی مراحل رسالت و
۱ـ صف / ۹ ـ ۱۱٫
(۹)
امامت به طور عملی وابسته است و چنین فرد یا گروهی نیز مؤمن بهحق و رستگار و شیعهٔ راستین میباشد که تمامی دین را در تمامی مراحل آن پذیرفته است و در راه استکمال هرچه بیشتر، لحظهای توقف به خود راه نداده و تا آخرین لحظات حیات صوری کوشا خواهد بود و بعد از این گروه که مجاهدان به حق میباشند، بر اساس شناخت تاریخی میتوان به سه گروه کلی دیگر اشاره داشت که عبارتند از: قاسطان، ناکثان و مارقان. در صحنهٔ سیاسی دوران حکومت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ناکثان همان اصحاب جمل بودند که پولپرستان و دنیاخواهان چندی مانند: عایشه، طلحه و زبیر که مدعیان سابق دینداری بودند، آن نبرد خونین را آفریدند. قاسطان نیز ریاستطلبان حیلهگر مانند معاویه هستند و مارقان همان خشکمقدسها، متعصبان و دگمها هستند که شناخت دینی اینان در آن زمان، توسط شخص رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام صورت پذیرفت و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام به طور عملی آنها را در تاریخ و جامعهٔ اولی اسلام آشکار ساخت و ظواهر دروغین اسلام و ادعای ایمان را از آنها خلع نمود. شخص رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله به حضرت علی علیهالسلام در حال حیات ایشان فرمودند: «یا علی، ستقاتل بعدی الناکثین والقاسطین والمارقین»(۱).
این پیشگویی از حضرت رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله بیانگر خباثت این گروههای به ظاهر مسلمان بوده است، چنان که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام خود در نهجالبلاغه فرمودند: «فَلَمّا نهضت بالأمرِ نکثت طائفة ومرقت أخری وقسط آخِرون»(۲). همین گروههای دور از حقیقت بودند که آن حضرت را درگیر مشکلات نموده و اسلام را به بیراهه کشاندند و آن مرد بزرگ را چنان درگیر حوادث نمودند که فرمود: «وفی العین قَذی وفی الحلق شجی»(۳) و همین گروهها بودند که تعداد زیادی از مسلمانان ضعیف و کوتاهبین دیانت را به تحیر و شک وا میداشتند تا جایی که آن صحابی حضرت در جنگ جمل مردد میشود و به آن حضرت عرض میدارد: «أیمکن أن یجتمع زبیر وطلحة وعایشة علی باطل» که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در پاسخ با بلندای دیده و وسعت نظر بدون آنکه تغیر یا عصبانیتی از خود ظاهر سازند همچون طبیب و حکیمی توانا میفرمایند: «إنّک امرؤ ملبوس علیک، دین اللّه لا یعرف بالرجال، بل بآیة الحق فاعرف الحق تعرف أهله»(۴). این بیان حضرت علیهالسلام میتواند در همیشهٔ تاریخ دستوری کلی برای شناخت افراد و گروههایی باشد که اجتماعی سیاسی دارند. باید دقت داشت ایشان چگونه در عمل و کلام، صریح، توانا، منصف و بُرنده با مسایل برخورد مینمایند. حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام به صورت شفاف با ناکثان و قاسطان به مبارزه بر میخیزند و در مقابل آنها نفاق، دورویی، اهمال و سستی به خود راه نمیدهند و در برابر مارقان که برخورد مشکلتری لازم دارد، با متانت، صبر و بردباری عمل مینمایند تا جایی که ایشان در میدانهای نبرد، هر کس را که مقابل دین قرار میگرفت همچون کفار میدید و آنان را به سختی مورد هجوم و حمله قرار میدادند و در درون جامعه که از توان قهری بیشتری برخوردار
۱ـ نهج البلاغه، شرح ابن ابی الحدید، ج ۱، ص ۲۰۱٫
- نهج البلاغه، ج ۱، خطبهٔ شقشقیه (۳)، ص ۳۶٫
- پیشین.
- شیخ مفید، امالی، ص ۵٫
(۱۰)
است همراه با فروتنی و متانت خاصی ظاهر میشدند، تا جایی که هرگز دنیای متمدن و آزادیخواه امروز توان چنین دموکراسی بهحق و آزادی بیانی را در خود سراغ ندارد.
حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام با خوارج همانند دیگر مسلمانان رفتار مینماید؛ بهطوری که حتی سهمیهٔ آنان را از بیتالمال قطع نمیکند و اظهار عقیده را ـ هرچند باطل ـ به طور کامل آزاد میگذارند، تا جایی که مخالفان گاه بر در مسجد میآیند و میان سخنرانی ایشان اشکال و ایرادهای نابهجایی وارد میآورند و آن حضرت به آرامی پاسخ میدهند. آن یکی فریاد سر میدهد و ناسزا میگوید و از روی تعجب و عدم باور میگوید: «قاتله اللّه کافرا ما أفقهه» اما هنگامی که دیگران میخواهند متعرض او شوند، حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام با بزرگواری با او برخورد میکنند و به متعرضان میفرمایند: او را رها کنید که مرا مورد خطاب زشت خود قرار داده است، شما دخالت نکنید(۱). همچنین برخی از مخالفان در میان نماز جماعت وارد مسجد میشوند و آن حضرت علیهالسلام را مورد بدترین خطابها قرار میدهند تا جایی که «ابن کواء» فریاد میزند و به کنایه آیهٔ: «وَلَقَدْ أُوحِی إِلَیک وَإِلَی الَّذِینَ مِنْ قَبْلِک لَئِنْ أَشْرَکتَ لَیحْبَطَنَّ عَمَلُک وَلَتَکونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِینَ»(۲) سر میدهد و هنگامی که شروع به خواندن آیه میکند، حضرت علیهالسلام به لحاظ احترام به قرآن کریم میفرماید: «وَإِذَا قُرِئَ الْقُرْآَنُ فَاسْتَمِعُوا لَهُ وَأَنْصِتُوا لَعَلَّکمْ تُرْحَمُونَ»(۳) سکوت میکند و آن مرد دوباره آیه را تکرار میکند و حضرت دوباره سکوت میکند و بعد از چند مرتبه تکرار، آن حضرت علیهالسلام برای حفظ صورت نماز و نماز جماعت این آیه را میخواند و میفرماید: «فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلاَ یسْتَخِفَّنَّک الَّذِینَ لاَ یوقِنُونَ»(۴) که ایشان سفارش صبر میکند و به آرامی از کنار این مرد میگذرد(۵). چنین برخوردی جز از حضرت امیرمؤمنان و حضرات معصومین علیهمالسلام هرگز میسر نیست و اگر کسی داعیهٔ آن را داشته باشد همراه نوعی از تظاهر است. این امر، بزرگی آن بزرگوار را میرساند و این کار به مراتب بزرگتر و مهمتر از بر کندن درِ خیبر است و معرفت و شجاعت ایشان را طوری بیان میکند که در توان فردی جز آن حضرت نمیباشد.
کلام حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام بهترین رهنمود سالکان برای شناخت اهل حق و مرشدان حقیقت است و اهل سیر و سلوک همواره در تماشای راه و گذر از آن، که با کتلهای بسیاری همراه است و حق و باطل پیوسته بر آنان مشتبه میشود باید آن را نصب عین خود قرار دهند.
گفتیم عارف و سالک واصل از خود نفی کمالات مینماید. کمالات به طور کلی بر دو دستهٔ حقیقی و اعتباری تقسیم میشود. در کمال حقیقی جعل و اعتبار دخالتی ندارد؛ مانند: علم، معرفت، شجاعت و پاکی. کمال تام حقیقی بر دو باور استوار است: نخست، نفی طمع از غیر که سبب صفا، صداقت و درستی با بندگان میگردد. باید آدمی در میان بندگان خدای تعالی باشد و در پی هدایت، ارشاد و صلاح همگان گام بردارد بدون آنکه به کسی و چیزی طمع
- نهج البلاغه، ج ۴، حکمت ۴۲۰، ص ۹۸٫
۲- زمر / ۶۵٫
۳- اعراف / ۲۰۵٫
۴- روم / ۶۰٫
- تهذیب الاحکام، ج ۳، ص ۳۶٫
(۱۱)
داشته باشد که این کمال است و بس. اگر برای مردم کاری میکند یا چیزی را در فردی میبیند، نباید هوس آن را داشته باشد و در اندیشهٔ تسخیر و به دست گرفتن آن بر نیاید و دل به آن نیالاید واگر میتواند، خود را از حریم کمالات دیگر پاک بدارد و در دل، پای غیر را باز ننماید که این خود سبب آسایش بندگان و صلاح خویش است.
در مرتبهٔ دوم کمال، آدمی به جایی میرسد که خود را مطرح نمیکند و حق تعالی را برای خود نمیخواهد، بلکه او را از برای او میخواهد. در چنین مرتبهای، سالک حقدوست است و در وصول و حضور محبوب میباشد، بدون آنکه طمع به حق تعالی داشته باشد؛ هرچند حقتعالی خود بندهپروری داند. او با حق دوست است، و در دوستی استوار و خالص میباشد و دل در گرو خوبیهای حق ندارد و با خود میگوید حق تعالی را دوست دارم؛ هرچند این دوست، گدایی کوچهنشین باشد.
او حقدوست است و حق را برای حق میخواهد و نه برای بهشت، حور و حضور حق. او حق را دوست دارد اما نه برای آب، دانه، رزق و روزی. او حق را بیخود و دور از خودی میخواهد و عشق را تنها در ظرف عشق استوار میسازد و میگوید: خدایا، عاشقم، هم با قهر تو و هم با مهر تو. عاشقم، بدون آنکه دل در گرو قهر و مهر تو داشته باشم. دوستت دارم بدون آنکه «چرا» و «چگونه» و «برای چه» و «چهطور» داشته باشد، که شرط رفاقت ترک تمامی این امور است.
سالک با این خصوصیات میتواند داعیهٔ رفاقت داشته باشد و بگوید: «یا رفیقُ و یا شفیق» و «یا مُجیبُ و یا مَحبوب» که تمامی این اوصاف از جانب او فعلی و ثابت است و سالک باید خود را به جایی برساند که ذکر دلش زمزمهٔ «دوست» باشد.
در برابر کمالات حقیقی، کمالات اعتباری قرار دارد که اعتبار از ناحیهٔ غیر در معتبر بودن آن دخالت دارد و بدون وجود و امداد پشتوانهٔ اعتباردهنده زایل و نابود میشود؛ مانند: صدارت، ریاست، پست، مقام، مال، منال، مُلک و مِلک، که گذشته از زوالپذیری، در ظرف وجود خود نیز نیازمند حافظ و نگاهدارنده و نیروی مانا میباشد. کمالات حقیقی اینگونه نیست، بلکه این کمالات است که نیروی پایدار آدمی میشود. ریاست و صدارت با یک امضا پدید میآید و پشتوانهای جز آن ندارد. ریاست را چون اعتباری است میتوان بر هر فرد بیلیاقتی هموار کرد، برخلاف صفات و کمالات حقیقی مانند علم و شجاعت که به آسانی حاصل نمیگردد و نمیتوان کسی را بدون تربیت، تمرین و زحمت به اینگونه صفات منسوب نمود.
دانشمند و عالم عالم است؛ خواه کسی بپذیرد که او عالم است یا نه، و فرد شجاع شجاع است؛ خواه در بند باشد یا آزاد. زوال کمالات حقیقی نیز در اختیار فرد یا گروهی نیست و نمیشود دستور و حکمی صادر کرد که فلان عالم دیگر عالم نباشد یا فلان زیبا دیگر زیبا نباشد و همین طور دیگر صفات حقیقی و اعتباری که آدمی برای استحکام و عدم یأس و پشیمانی، همت خود را صرف تحصیل و اکتساب آن مینماید؛ برخلاف صفات اعتباری که پایداری آن به پشتوانهٔ حکمی آن است و با برداشته شدن آن حکم، استمرار آن از دست میرود.
(۱۲)
کسانی که به صفات اعتباری دل خوش میدارند، زود باشد که مزهٔ تلخ پشیمانی را خواهند چشید و افزون بر آن به یأس و چه بسا افسردگی دچار میگردند اما صفات حقیقی، همیشه افراد خود را محکم و پایدار نگاه میدارد و از تزلزل آنان مانع میشود. افزون بر این، صفات حقیقی اثر استمراری و نیز ابدی به درازای آخرت دارد؛ برخلاف صفات اعتباری که مانایی ندارد؛ مگر آنکه با واسطه سبب پیدایش اثری واپسینی شود. البته آثاری که گاه از جنس وزر و وبال است و صاحب خود را در آخرت رها نمیسازد. با این توضیح است که میگوییم سیر و سلوک سبب پیدایش کمالات حقیقی در سالک میشود و پایداری او را رقم میزند و باقی ماندن نام بسیاری از محبان به سبب کمالات آنان است که از جنس کمالات حقیقی میباشد و نه اعتباری.
بعد از خاطرنشانی این مقدمه، باید بگوییم سالک برای رسیدن به کمال، نخست به «حرکت» و «پویایی» نیاز ندارد؛ بلکه سالک برای شروع سیر خود تنها نیازمند «توجه» است. بعد از تحصیل و پیدایش توجه است که آدمی در پی سیر و حرکت بر میآید. از «توجه» در برخی از کتابها به «یقظه» و «بیداری» تعبیر میشود.
انسان بعد از آنکه به بریدگی و غفلت از حق تعالی توجه نمود که اصل وی هست، خواستار انس با حق تعالی میگردد و برای حصول انس به راه میافتد تا به حضور حق تعالی رسد و کلیم او و مونس وی گردد. اگر کسی از مشرب حق تعالی سیراب نشد و در محضر الهی آرام نداشت، هرگز کسی یا چیزی برای او آرامش و راحتی نمیآورد. کسی که با خدای تعالی انس میگیرد، هرگز از فقدان چیزی یا کسی نگران نمیشود؛ بهطوری که خود را از دست میدهد، اما کسی که چنین انسی را ندارد، ممکن است در این صورت خود را نیز از دست دهد.
انس با حق تعالی در بسیاری از موارد، تنهایی و بیگانگی از غیر را طلب میکند و با غیر بودن، آدمی را از حق تعالی دور میکند. میتوان گفت تنهایی به این معناست که ارزش مییابد و ضرورت پیدا میکند و انسان در بسیاری از جهات باید تنها باشد.
آدمی باید با حق تعالی انس داشته باشد. انس با حق تعالی هرگز با انس با غیر سازگار نیست و لازم است انسان مقداری از عمر خود را در اینگونه تنهاییها بگذراند. انسان تنها غذا میخورد، تنها میخوابد، تنها به دنیا میآید، تنها رشد میکند و تنها میمیرد. در بسیاری از جهات نیز هرگز نمیتواند با غیر باشد، مانند اینکه تنها لباس میپوشد و نمیتوان به طور طبیعی با دیگری در لباسی بود؛ پس جهاتی پیش میآید که با غیر بودن در آن نه تنها ممکن نیست؛ بلکه نادرست نیز هست و انس با حق تعالی از این مقوله است.
کسانی از تنهایی و خلوت دلتنگ میشوند یا دل به غیر دارند که انسی با حق تعالی ندارند. انس با حق تعالی آدمی را از اغیار بینیاز میسازد و او را نسبت به اغیار بیتوجه میگرداند و ضعف دل را برطرف میسازد.
آدمی هنگامی که میل باطنی خود را متوجه حق تعالی ساخت و از دیگران به طور کلی منصرف شد، رفته رفته انس به حق تعالی او را فرا میگیرد. البته این در صورتی است که شیطان ـ که خود یکی از اغیار است ـ او را احاطه نکند و از هشت جهت بر او حمله نیاورد.
البته، سالک باید برنامهٔ شبانهروز خود را بهگونهای تنظیم نماید که بر چهار پایهٔ زیر استوار باشد و اگر جای یکی
(۱۳)
از موارد یاد شده در این برنامه خالی باشد، کمال برنامه از دست میرود. این اصول چهارگانه که میتواند حیات ناسوتی و عمر آدمی را پربار گرداند عبارت است از: یکم، تفکر؛ دوم، عبادت و بندگی؛ سوم، مطالعه؛ و چهارم، تحقیق و تفریحات سالم.
سالک باید وقت مناسبی از شب و روز خود را به اندیشیدن و تفکر ویژگی دهد و بخش دیگر را به عبادت و بندگی حق تعالی بگذراند و از تحقیق و بررسی کارهای لازم غافل نشود و همین طور تفریح و نشاط طبیعی را از دست ندهد. انسان تحت این چهار اصل میتواند عمری پربار داشته باشد. هرگونه زیادهروی در این چهار اصل یا سهلانگاری موجب حرمان میباشد. نداشتن تفکر، دوری از عبادت و اطاعت حق تعالی، کاستن از تحقیق یا بیبهره بودن از تفریحات سالم و طبیعی موجب افراط و تفریطهایی میشود که قابل جبران نیست و کمتر فردی است که این مسأله را نداند؛ ولی با این وجود، بیشتر افراد یا وقتی را برای اندیشیدن و تفکر در اصل و مبدء یا غایت خود قرار نمیدهند یا عبادت و بندگی ندارند یا زهد آسیبزا و انحرافی را دنبال میکنند و کسانی نیز هستند که فقط سر در مطالعه و تحقیق دارند و برخی نیز فقط در پی تفریح و بازی میباشند. یکی نمیداند فکر و اندیشه چیست و یکی در فکر واله میشود. یکی نماز میخواند و دیگری سر از سجاده بر نمیدارد. یکی کتاب و تحقیق است که دین و عبادت او میشود و آن یکی نمیداند بازی چیست. اگر آدمی اندکی فکر کند و دستکم به قدر وقتی که برای تخلیه میگذارد عبادت کند، میتواند از موهبت اندیشه نیز برخوردار شود. نباید کار علمی سبب شود از زندگی، سرور و نشاط آن باز ماند و نباید خود را در جوانی پیر سازد. ممکن است کسی غرق مطالعه شود و دل به عبادت بندد و عالم شود ولی در اطاعت از حق تعالی نقص داشته باشد و بسیاری از قوانین شرع را نپذیرد و بر آن گردن ننهد.
بدتر از تمامی اینها کسی است که هیچ یک از این چهار امر را به نیکی پیگیری نمیکند. چنین کسی حتی از مرتبهٔ حیوانات نیز کمتر است؛ زیرا حیوانات برخی از این جهات را به طور حتم دارا هستند، اگر نگوییم از تمامی این چهار اصل به طور نازل بهره میبرند.
یکی دیگر از لوازم سلوک، سکوت و نیز کتمان است. سلامتی سالک در سکوت است و سکوت نیز خود حکایت از سلامتی میکند.
از صفات لازم برای سالک محب، دوری از نیرنگ و حیلهگری است. صافی بودن و رو راست شدن بسیار مشکل است؛ بهطوری که هر کسی نمیتواند در پی آن رود یا اگر بگوییم کاری آسان است؛ ولی چون در این زمانه خاصیت و اهمیتی ندارد، بدان رغبت نشان داده نمیشود. البته، حق این است که این راه مشکل است و دوری از نیرنگ و نفاق و صدق برای همگان ممکن نیست و صافی شدن را نباید همگانی و عمومی دانست. ما به کسی رو راست و صاف و باصفا میگوییم که نه تنها از او به خوبان و نزدیکان بدی نرسد؛ بلکه دشمنان نیز از او در امان باشند. باید مانند آب صافی صاف بود و زیبارو و بدمنظر را همانگونه که هست در خود پذیرفت؛ هرچند این دو با هم تفاوت و فاصلهٔ بسیار دارند، اما حکایت آب از آن دو یکی است و برای هیچ یک تفاوتی در این جهت قایل نیست. کسی که با دوستان
(۱۴)
یا خوبان به نیکی رفتار میکند و میگوید ما با شما این سخنها را نداریم، اما به وقت نیاز با آنان این سخنها را دارد و منتظر فرصت است تا در پیشامدها تلافی کند، صافی نیست. صافی کسی است که با هیچ کس این سخنها را نداشته باشد. این کار بسیار مشکل است و باید در راه آن مکافات فراوانی دید و با سوز و گداز، خود را صافی کرد.
آنچه گفته شد یکی از پایههای صافی شدن است. نفی طمع از مردم یکی از سه مؤلفهٔ سلوک است. پایههای سلوک همانگونه که در پیش به آن اشاره شد عبارت است از نفی طمع از مردم، نفی طمع از خود و نفی طمع از حق تعالی. کمال انسان در این است که طمع از غیر بردارد و خود را چیزی به شمار نیاورد و خدای خود را نیز با طمع نستاید و اگر طمعی نیز در دل پیدا شود، باید بر کسی جز حق تعالی طمع نبست. اگر کسی طمع از مردم برید، غم به دل راه نمیدهد و نیازی به غمخواری مردم نمییابد.
خداوند بندگانش را خود آفریده است و تنها اوست که باید غم آنها را داشته باشد؛ بر این اساس، انسان به غمخواری کسی نیازمند نیست و به قول معروف: هر کس خربزه میخورد پای لرزش نیز مینشیند. خدایی که میآفریند، تمامی جهات آفریدهٔ خود را حساب نموده است.
بر این اساس، مقامات سالکان به حق تعالی را در ترسیمی بلند بر سه پایه میتوان قرار داد و موضوع تمامی آنها را «ترک طمع» و «دوری از خواستن» دانست. باید خلق را دوست داشت ولی طمع به هیچ موجودی نداشت. باید خود را دوست داشت و خویشتن خویش را ترک کرد و نیز حق تعالی را دوست داشت و خویشتن را ترک نمود و باید حق تعالی را دوست داشت؛ ولی طمع به مواهب حق تعالی نداشت. باید حق تعالی را دوست داشت، عاشق او شد؛ اما طمع به موجودی حق تعالی نداشت.
خدای تعالی هرچند خود رسم بندهپروری میداند و خیرات او هستی را فرا گرفته است و به تبع، شامل ما نیز میشود؛ ولی این نباید موجب آن شود که ما به واسطهٔ مواهب حق تعالی، عاشق شده باشیم.
باید از هستی، حق تعالی را برگزید؛ نه آنکه طمع بر بهشت و خوف از جهنم، ما را حقخواه حق ساخته باشد. باید عاشق شد؛ بهطوری که اگر تمامی مواهب دنیا و آخرت هیچ گردد و خیری در آن نباشد و از طرفی از جهنم و نار خبری نباشد، باز هم حقتعالی را دوست داشته باشیم و با زبان دل بگوییم: « ما عبدتک خوفا من نارک، ولا طمعا فی جنّتک، ولکن وجدتک أهلاً للعبادة فعبدتک»(۱).
غایت تلاش محب آن است که به یکی از مراتب سهگانهای که برای سلوک گفته شد، رسد. اما محبوبان را میدانی دیگر است که در فصل آینده از آن سخن میگوییم.
- بحارالانوار، ج ۶۷، تحقیق: بهبودی، دار احیاءالتراث العربی بیروت، ص ۲۳۴٫
(۱۵)
فصل دوم:
عارفان محبوب و سالکان محب
اولیای الهی یا از محبوبان هستند و یا از محبان. محبان کسانی هستند که میگویند خدایا، دنیا را بهخاطر تو کنار گذاشتهایم. آنان گویی کاری شاق را با تحمل سختی تمام انجام دادهاند در حالی که در نظر محبوبان آنان مانند کسی هستند که میگوید خدایا، لجنها را به خاطر تو ترک کردهام! و هنری برای این کار نمیبینند؛ هرچند سختی و تلاش فراوان آنان را که سعی نمودهاند از لجنها کنارهگیری نمایند نادیده نمیگیرند.
«محبان» کسانی هستند که با ترس از خداوند است که گناه را ترک میکنند و به کسی میمانند که میخواهد از شیب تندی بالا رود و کسی نیز باید آنان را از پشت مدد رساند.
محبوبان با عشق زندگی میکنند و عشق سراسر وجود آنان را فرا گرفته و در هر مسیری که میروند و به هر کاری که وارد میشوند به خاطر شدت سرعت گویا باید کسی جلوی آنان را بگیرد. آنان بهراحتی دنیا و تمام امور و اموال دنیایی را رها میکنند، چون عشق از درون آنان میجوشد. آنان هیچ طلبی از حق ندارند. راحت کار میکنند و به کارشان علاقهمند هستند. آنان چون در کارشان عشق دارند اجرت و مزدی برای آن نمیطلبند؛ نه اجرت در دنیا و نه پاداشی در آخرت. آنان حتی حق را نیز نمیطلبند و طمع به خود، خلق و حق ندارند. آنان چون با حق در دل تاریکی و سیاهی شب به صحبت مینشینند و خود را از بستر و بالش میرهانند، برای کارشان چیزی نمیطلبند؛ بلکه عشق است که آنان را بیدار کرده است و به هر کاری وا میدارد. آنان چون عبادت حق را وجودی یافتهاند، نه اجرتی برای بندگی خویش میطلبند و نه در فکر طلب هستند و نه بندگی خویش و نه خودی میبینند. محبوبان بالاترین قماربازان روزگارند که تمام هستی خود را به تمام حق باختهاند و چیزی برایشان باقی نمانده است تا آن را به غیری دهند و به هیچ وجه غیری نمیبینند. آنان حتی امید و آرزوی جهان دیگر را نیز به باد دادهاند و در هستی هیچ هوایی (حتی هوایی برای تنفس) ندارند و اگر هم نفسی میکشند آن هم عاریهای است. آنان تمامی امکانات زندگی خود را عاریه و برای حق میدانند و اگر حق چیزی از زندگی آنان بگیرد خوشحال میشوند؛ ولی اگر حق نقصی در جهان اندازد، دلگیر و راضی هستند. محبوبان را باید قماربازان هستی دانست. آنان به راهی میروند که کسی را یارای قدم گذاشتن
(۱۶)
در آن نیست و به وادی خطرناکی پا مینهند که بوی خون از آن به مشام میرسد.
اجرت را یارای جواب آنان نیست و اگر اجرت و مزدی در کار باشد، آنها اهل گرفتن نیستند. اگر تمامی دنیا در دست راست و ماه و خورشید در دست چپ آنان گذاشته شود اعتنایی به آن ندارند و در نظرشان مبغوضترین چیز است و تعارفکنندهٔ دنیا دورترین فرد به آنان است. آخرتطلبان نیز به پای آنان نمیرسند؛ چرا که آخرتجویان در پی پاداش اخروی هستند، ولی اینان به هیچ وجه اجری نمیطلبند و هیچ گاه نه هوس پاداش اخروی دارند و نه چیزی از لذتهای دنیوی را شوق مییابند. آنان بهشت را برای دیگران میطلبند بدون آنکه خود، خواهان بهشتی باشند و اگر بهشت بهانهٔ بیکاری آنها از حق و مشغولیت آنها به اجرت شود، در نظرشان خوشایند نیست. آنان بهشت را از آن جهت که حق داده است میبویند و اگر حق بخواهد اجر آنان را با بهشت دهد، احساس جدایی میکنند و بهشت را رها مینمایند و دوباره مشغول حق میشوند. خواه در بهشت باشند یا در روی زمین، به خداوند میگویند: اگر ما را به جهنم ببری باز تو را میپرستیم، و چنانچه به بهشت وارد نمایی باز مشغول تو میشویم، ما را کاری با عذاب و راحت نیست و فقط تو را میطلبیم. اینگونه است که محبوبان را به هیچ وجه نمیتوان خرید و آنان آزادترین افراد زمین هستند. با آنان نه به دنیا و نه به آخرت و نه حتی به حق نمیتوان معامله کرد؛ چون هر دست از حق گرفتند به حق بازگردانیدند و هرچه دارند را برای حق میدانند. پوست، گوشت، استخوان، رگ و خونی ندارند تا برای کسی بریزند و هر آنچه برای آنان هست برای حق است و حق نیز با آنان معامله نمیکند. آنان در قیامت خود را بیچیز مییابند و با دستانی خالی وارد میشوند. هر آنچه با آنهاست حق به آنها آویخته است؛ به همین خاطر شرمندگی از اعمال بد و خوب ندارند؛ چرا که عملی ندارند و هرچه از اعمال و افعال داشتهاند به حق منسوب بوده است و عملی در قیامت جز دوستی حق ندارند. حق یاورشان است و آنان نیز دنبال حق میگردند، بدون هیچ طلبی و هر چه حق گوید اطاعت میکنند. آنان از حق خود او را طالبند؛ آنان تنها طالب دیدار و تماشا هستند. حق را تنها آنان میتوانند در چهرهٔ اطلاقی ببینند یا ترسیم کنند و محبان چهرهٔ تقییدی را با تلاش بسیار میبینند و کمتر میشود که کسی محب باشد و با وصف محبی خود به دیدار آن چهرهٔ اطلاقی رود تا بتوانند هر کسی را حقیقتی از حق و ظهوری از او به صورت اطلاقی بدانند و نه غیر حق.
محبان صاحبان تلاش بسیارند و باید بسیار زحمت کشند تا راه حق را بیابند و در آن مسیر گامی بردارند و حرکتی نمایند. این در حالی است که محبوبان راه میروند و دردی در پا و بدن خود احساس نمیکنند و خستگی را خسته مینمایند و درد را به ناله و فریاد وا میدارند تا کمی نیز به خاطر ما داد و فریاد سر دهند. خستگی را خسته کردن کجا و خسته شدن در راه محبوب کجا، ناله از درد کجا و درد را خسته کردن کجا!
بینش و دیدی که محبان و محبوبان به خداوند دارند از هم متفاوت است و هر یک خداوند را بهگونهای میبیند که دیگری آنگونه نمیبیند و ترسیم هر گروه به شکلی است که دیگری آن را نمیپذیرد و این امری طبیعی است؛ چرا که: «از کوزه همان برون تراود که در اوست».
(۱۷)
اگر از محبی در مورد خدا پرسیده شود، پاسخی که او میدهد به هیچ وجه با پاسخ عارفی محبوبی یکسان نیست و او نمیتواند از تعابیری بهره جوید که عارفی محبوب آن را به کار میبرد و در ضمن، پاسخ او در نظر عارف محبوب، ترسیمی درست ندارد. دیدن خدا آنگونه که هست تنها توسط محبوبان ممکن است و گروههای دیگر خدا را نمییابند و به همین جهت ره افسانه میزنند. اگر بیماری که بیماری وی نبودِ خدا در زندگی اوست نزد محبان رود، آنان نمیتوانند راه رسیدن به حق را به او نشان دهند و راهی که آنان پیش پای او میگذارند فرسنگها با خداوند فاصله دارد. محبوبان هرچه میبینند جزو ادراک آنها واقع میشود، اما نمیتوانند آن را برای دیگران بیان کنند؛ زیرا بیان آنچه مشاهده و رؤیت میکنند ساده و آسان نیست و بلکه بالاتر از آن، بیان کردنی نیست. کسی که تنها زندگی دنیا را میبیند و خواستهای بیش از آن ندارد هرچه از خدا به او گفته شود نمیتواند آن را در باور خود بگنجاند؛ زیرا سدی از امکانات دنیایی و دیواری از پول مانع اوست و نمیتواند در آن سوی دیوار، خداوند را ببیند. جهنم، بهشت، خداوند و دیگر واژههای قدسی و معنوی چنین ماجرایی دارد مگر آنکه فردی بر یکی از محبان یا محبوبان بتواند اعتماد نماید که آنچه وی میگوید همان راست و واقع یا نمودی از آن است و فریبی در کار وی نیست و او به آنچه میگوید اعتقاد و باور دارد و از سر زبان و حافظه و معلومات سخن نمیگوید که در این صورت با پای او میشود به سوی حق و سمت خدا گام برداشت.
البته، اعتماد به محبوبان بسیار سهمگینتر و سختتر از اعتماد به محبان است. افراد عادی نسبت به گفتههای محبان پذیرش بیشتری دارند تا گزارههای محبوبان و همنشینی و شنیدن سخن محبوبان بسیار سختتر و به تعبیر برخی از روایات، صعب و مستصعب است و جان شنونده را با هر آنچه در روان وی هست از او بارها و بارها میگیرد. نباید در مسیر راه فراموش کرد که عارف محبوب راهنمای قوی و توانمند راه الهی است و آنچه وی با سالک محب انجام میدهد به صلاح اوست و هرچه از منزلهای بعد با زبان بیزبانی به وی میگوید و بر او وارد میآورد را باید با دیدهٔ عقل پذیرفت و با او طی طریق نمود؛ هرچند طی طریق با عارف محبوبی همچون طی طریق حضرت موسی علیهالسلام ـ که سیری محبی داشت ـ با حضرت خضر علیهالسلام است ـ که سیر محبوبی داشت ـ و همچون حضرت موسای کلیم که خود را برتر از دیگران بر پهنهٔ زمین میدانست نیز تاب تحمل کردههای خضر را نداشت و بعد از چندی مجبور به ترک وی شد. محبان با محبوبان تفاوت از زمین تا ژرفای آسمانها دارند. محبان به سمت حق سیر میکنند و محبوبان از سمت حق به سوی خلق میآیند. برخی از محبوبان نیز تنها مسیر صعود را به پایان میبرند و از مقامی که رسیدهاند باز نمیگردند. برخی از محبان نیز میتوانند بعد از صعود، در مقام نزول برآیند و برای راهنمایی مردم بهسوی حق استعداد یابند. بیشتر پیامبران الهی از این گروه هستند.
یکی از راههای شناخت محبوبان، طریق استخاره است. اگر کسی بتواند نیت مردم را پیش از انجام استخاره با قرآن کریم، دریابد و چنان صفای باطنی داشته باشد که در این موضوع دچار اشتباه نشود و بتواند استخاره را با خواهان وفق دهد و تا به آیهٔ مبارکه نگاه میکند، موضوع استخاره و حکم آن بر دل وی نشیند بدون آنکه نیازمند فکر و اندیشه
(۱۸)
باشد، وی از محبوبان است. همچنین محبوبان پیش از آنکه اتفاقاتی رخ دهد، از آن آگاه میشوند و هیچ گاه در کاری غافلگیر نمیشوند. محبوبان همچنین از زمان مرگ خود خبردار میشوند و پیش از آنکه بمیرند، روز مرگی که برای آنان به صورت قطعی مقرر شده است بدون آنکه بدایی در آن نفوذ کند، به آنان گفته میشود. همچنین ازدواج و نیز خیرات یا شروری که به او میرسد، هرچند در صبح همان روز، به او خبر داده میشود. در واقع، محبوبان چنین ویژگی را دارند که وقتی طبیعت بخواهد برای آنان حادثهای بیافریند از آنان اذن میگیرد. محبوبان کسانی هستند که به طور حتم پیش از آنکه کاری بر آنان واقع شود؛ بهویژه در امور عمده، کلان و سرنوشتساز و نیز در مخاطرات، از آن آگاه میشوند.
باید دانست چنین نیست که محبوبان به سبب آنکه چهرهٔ اطلاقی حق را دیدهاند به هیجان آیند و چنان سرمست گردند که آنچه را دیدهاند بیان دارند. ویژگی اولی محبوبان کتمان آنان است. محبان گاه به سبب ضعفی که دارند هیاهویی از آنچه دیدهاند راه میاندازند و غوغایی از خود در تاریخ میآورند ولی از محبوبان به سختی میشود چیزی شنید و بیشتر چیزی را میگویند که خلق را در راهنمایی به سمت خدا کارآمد باشد. سکوت، همواره همهٔ وجود اولیا و عاشقان محبوبی الهی را در خود فرا گرفته است. اولیای الهی حتی اگر کنار هم جمع آیند از حق چیزی به دیگری نمیگویند؛ چرا که حق را ناموس خود میدانند و در حفظ این ناموس میکوشند. آنان حتی اگر بخواهند مردم را به حق رهنمون شوند، هر کسی را به ناموسی که در دل آنان از حق است و به رب آنان راهنمایی میکنند. البته، دیگران کمتر میشود که گوش شنوایی داشته باشند و آنان کمتر ناموس خود و حق را مییابند و هرچه در مییابند، از حق دورتر میشوند. محبوبان اگر سخنی بگویند، تنها از محبوبشان است و چنانچه سکوت کنند در فکر محبوب فرو رفتهاند. خواب اسیر آنهاست و اگر بخواهند با این اسیر برای استراحت بدن مدارا کنند به خاطر حق و به دستور اوست. آنان اگر میخورند، برای حق است و در صورتی که نخورند نیز بهخاطر حق است. محبوبان هیچ گاه با حق درگیر نمیشوند و هرچه حق میگوید همان را اطاعت میکنند؛ هرچند رفتن به زیر زمین یا کورهٔ تنور باشد. آنان دستها را برای ارتقای دیگری پهن یا آن را قلاب مینمایند و هر چیز خود را برای صعود دیگران به کار میگیرند. آنان در دنیا و آخرت سر به عمق چاه فرو میبرند تا زیردستان و زیرزمینیان را نیز امداد نمایند. محبوبان آنچه را حق به آنها داده است در آسمان و زمین پخش میکنند و همه را از آن موهبتها بهرهمند میسازند، بهگونهای که حتی پدیدههای زیرزمینی و عدهای که آنان را وسیله قرار دادهاند نیز با آنان رشد میکنند و بعد از رشد و بازیابی آنان، از انکارشان دلنگران و ناراحت نیستند. محبوبان حتی از انکار دیگران آزار نمیبینند و دل آزرده نمیشوند و سبب بودن خود را دستمایهٔ طعنه نمیسازند و فقط ناراحت توقف رشد دیگران میباشند و غصهٔ پژمردگی گلهای ناسوت را میخورند.
بدن محبوبان همواره از علم، اطاعت و بندگی شاداب است. در چهرهٔ آنان گل جوانی نهفته و عشق هستی شکفته است. بوی تازگی آنها همه جا را فرا گرفته و پیشانی پهنشان بدون چروک و ستبر، برای ساییدن در پیشگاه حق
(۱۹)
و عشقبازی با خداوند آماده است.
این وصف حال محبوبان بود اما محبان الهی که قدم در مسیر سلوک نهادهاند و بر آن هستند که به سوی حق گامها بردارند کسانی هستند که خود را از نردبان ترقی با زور و تحمل فشار بالا میبرند و جام زهر عبادت را به سختی مینوشند و خود را برای ارتقا میکشند. آنان تلاش میکنند تا عباداتشان بهجا برگزار شود و مستحباتی را که با سختی و تمرین بهدست آوردهاند از دست ندهند. درست است که آنان لحظهای از حق غافل نیستند؛ اما حق را سخت مییابند و با فشار، غفلت را از خود میزدایند. آنان اگر حق را عریان ببینند، جانی در بدن آنان نمیماند و طاقت دیدن از دست میدهند و چنانچه حق به آنها دستوری دهد، بدن و روح خود را با سختی به آن کار وا میدارند. آنان دوست دارند با حق باشند؛ ولی سنگینی حق، وجود آنان را میساید و از هستی آنان میکاهد. آنان وجودی را که حق داده است در خود مییابند؛ به همین خاطر با عظمتی که حق دارد، نمیتوانند در حضور او بنشینند. چنانچه آنان بتوانند وجود خود را به حق تحویل دهند، از محبوبان میشوند؛ ولی چنین نیست و سالک محب وجود را در خود احساس میکند و از تحویل آن به حق اکراه دارد.
محبان در دنیا به کم قانع هستند؛ ولی به خاطر زیادی آخرت کسی نمیتواند آنها را بخرد؛ مگر محبوبان، انبیا و اولیای الهی. آنان بهقدری به کم قانع هستند که کم هزینهترین و کم مصرفترین انسانها به شمار میروند. پر کار و پرتلاشند؛ ولی عشق و علاقه در آنها ضعیف است. صورتهایشان چروکیده از فشار کار است و به درگاه حق از کار گلایه میکنند و روزی بزرگ میطلبند و امیدشان به روزی حق در قیامت است.
محبان پاداش آخرت را خوش دارند و دنبال آن میباشند و طمع از حق بر نمیتابند و هرچه میخواهند از حق میخواهند. آنان حق را نیز اگر طلب کنند با حالتی فشرده و بدنی لرزان طلب میکنند و نمیتوانند او را به دل خود بنشانند؛ چون دل آنان کوچک است و عظمت حق در آن جای نمیگیرد. هرگز قمار زندگی نمیکنند و وجود خود را در معرض هلاکت قرار نمیدهند؛ بلکه فقط کاسبی آنها با حق فراوان میباشد. خستگی حاصل از عبادت در بدن آنان نمایان و فشار عبادت آزار دهندهٔ روح و جسمشان است. بیشتر آنان از فشار عبادت جسمی لاشه لاشه دارند و عظمت حق در زبان و موی بدنشان نمایان است. از حق، مو در بدنشان راست میشود و با بدنی لرزان و با ذکر لسان طالب خیرات میباشند و هر آنچه هست از حق میطلبند. اینان آخر دنیا را ندیدهاند و حق را از سطح زمین یافتهاند؛ به همین خاطر در بهشت و جهنم، حق را پایان یافته میانگارند، ولی اولیای الهی و محبوبان واقعی از زیر زمین شروع میکنند و در لحظهای تا بالای بهشت و جهنم را با قدم گذاشتن بر خاک ناسوتی دیدهاند و طلبی ندارند. آنان همهٔ داراییهایی که حق به آنان داده است به دنیا و آخرت و ملایکه و جن و هر آنچه هست میسپارند تا مخفی شود؛ ولی باز حق این اعمال را مییابند؛ یعنی فیض حق را به خود میگیرند و به عالم فیض میرسانند. محبان با آنکه اندکند در قیاس با محبوبان چه بسیار هستند و محبوبان بسیار اندک و انگشتشمار میباشند.
در پیشانی محبان اثر سجود یافت میشود و زانوهایشان از قیام ورم کرده و از سجده پینه بسته است، اما محبوبان
(۲۰)
تمام گوشت، پوست، استخوان، مو و خون بدنشان، لحظه به لحظه مرده و حق جانی تازه در آنها نهاده است. از اینرو لحظه به لحظه تازهتر میشوند و بدنشان متغیر و روحشاش مختلف است و تازگی همهٔ وجودشان را فرا گرفته است.
محبان طاقت و تحمل گرسنگی و تشنگی را با زور و زحمت به دست میآورند؛ ولی محبوبان از گرسنگی و تشنگی میمیرند و متوجه نمیشوند و باز خدا جانی تازه به آنها میدهد که هر مردنی را جانی تازه است و خداوند هر جانی را برای مردنی در آنان گذارده است. آنان در دنیا و آخرت تازهپرستند؛ بلکه در دنیای کوچک خودشان که عالمی عظیم است، کنار همسر و فرزند، یک غذا خوردن، شیرینی عالمی را برایشان در بر دارد و تازگی را از آن در میآورند اما محبان هرچه تلاش کنند نمیتوانند با «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱) کنار آیند و نمیتوانند حق را هر لحظه تازه بیابند؛ بلکه حق گذشته را عبادت میکنند، آن هم حقی که دیگران گفتهاند نه حقی که دیدهاند و با قلب به درک آن رسیدهاند. همانگونه که گفته شد اولیای محبوبی راهنمایان واقعی انسانها به سوی خداوند هستند. آنان به مسیرهای دایمی و ثابت آگاهتر هستند تا مسیرهای ناپایدار. از همین روست که شناخت امور متغیر و دنیایی که سیل ظاهر و باد هوا و مردمی بنا، ساختمان آن را تغییر میدهند، برای آنان بسیار مشکل است؛ هرچند در جزیی؛ چون از کلی به سمت جزیی میآیند، اشتباه ندارند؛ ولی همین نزول از کلی به جزیی و اندیشیدن در مورد امور جزیی برای آنان سخت است. از اینرو، حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: من به راههای آسمان آگاهتر هستم تا به راههای زمین: «فلأنا بطرق السماء أعلم بطرق الأرض»(۲).
ما در مورد چگونگی سلوک، همنشینی و انس با اولیای محبوبی در فصل سوم سخن میگوییم.
۱- رحمن / ۲۹٫
۲- نهج البلاغه، ج ۲، خطبه ۱۸۹، ص ۱۳۰٫
(۲۱)
فصل سوم:
اولیای محبوبی و روش سلوک محبان
ما مردان الهی را بر دو دستهٔ محبوبان و محبان تقسیم نمودیم. محبوبان نیز دارای افراد گوناگونی هستند و تفاوت مرتبه در آنان محفوظ است. محبوبان یا ازلی یا ابدی و یا هم ازلی و هم ابدی هستند. محبوبان مرتبهٔ نخست دارای صفت جمعی هستند. صفت جمعی به این معناست که آنان کمالی میباشند و صفات جمال و جلال را با هم دارند. به تعبیر دیگر استعداد انجام هر کاری و بر شدن به هر اندیشهای در آنان وجود دارد و با پیشامد زمینهٔ آن در آنان فعلیت مییابد. اولیای محبوبی که صفت جمعی دارند هم جمالی هستند و هم جلالی و هم هادی هستند و هم مضلّ، هم رحیم هستند و هم جبّار. اولیای محبی بسیار به ندرت میشود چنین مقامی بیابند و بیشتر یک یا چند سویه هستند و تنها به یک یا چند اسم از اسمای الهی میرسند. آنان یا جمالی میشوند یا جلالی و نمیتوانند جمال را با جلال دارا گردند. چون مسیر این مردان الهی یک سویه است، آنان سیری طولی دارند و به همین جهت این توان را ندارند که دیگر انسانها را به تمام زوایای حق آگاه نمایند و اخبار آنان از خداوند در دام تحویلینگری و نظر تکبعدی گرفتار میآید. آنان نمیتوانند تمام حق را ببینند و تمام حق را ببویند و از تمام حق بگویند؛ هر چند افرادی بسیار باصفا و خوب هستند. آنان این توان را ندارند که هادی به کمال مطلق باشند و طالبان کمال اگر به این افراد رهنمون شوند و تربیت آنان بر اینان چیره شود، رو به کمالی یک سویه میروند و رشد آنها تکبعدی میگردد و نه کمالی که دارای همهٔ جهات باشد.
اما اولیای محبوبی ازلی و ابدی که در مرتبهٔ نخست قرار دارند و صفت جمعی یافتهاند مردانی زمینی هستند که در آسمانها روندهاند و مردانی آسمانی هستند که بر زمین نیز میروند. آنان هم میتوانند از آسمانها زمین را کنترل کنند و هم میتوانند از زمین رو به آسمانها در حرکت باشند. این عده حالتی گسترده، و پخشی ویژه دارند که انسان در برابر آنان مات و حیرتزده میشود و نمیداند که با آنان چه کند.
اهل دنیا چون اولیای محبوبی را میبینند آنان را همانند خود دنیایی مییابند و دنیا را از آنان میطلبند و آنان نیز بهآسانی دنیا را در اختیار دنیاخواهان میگذارند. آنان چون در دنیا و با دنیاییان هستند حتی ریزترین و حساسترین
(۲۲)
پدیدهٔ دنیایی که عقل آخرتبین باشد را رها میکنند و خیر را در مختار بودن شخص تشخیص میدهند و در خیر هر فرد که همان انتخاب و اختیار باشد به او کمک میرسانند. دنیاطلبان میتوانند بهترین راهنماییها را در کسب دنیای خود از او بگیرند؛ چون اینان مشاور شفیقی میباشند و برای همه فقط به دنبال خیر هستند. اهل آخرت که دنیا را پلکان آخرت میدانند همهٔ آخرت را در اولیای محبوبی مییابند و هر آنچه از آخرت میخواهند را دستکم از جهت علمی در آنان میبینند و عارفان محبوبی در این زمینه میتوانند راهنمای آنان شوند.
اما صفت اولیای محبوبی نه این است و نه آن؛ بلکه جمع بین این است و آن؛ یعنی آنان واپسینگرایانی هستند که دنیا را نیز رها نکردهاند و تمام احساسات، لذتها و غمهای عالم را میفهمند و آن را با تمام وجود درک میکنند و خود نیز درون آن هستند و نیز در دنیا هستند و آخرت را نیز دارند و دنیا را نیز به محکمی میگیرند و از هیچ حساب و کتابی برای دنیا فروگذار نیستند و میخواهند با دنیا به آخرت بروند. آنان وقتی میخواهند از دنیا به سمت حق حرکت کنند از تمام هستی کمک میگیرند و با فرشتگان، جن، انسان، حیوان، گیاه و جمادات به سمت بالا میروند و همهٔ آنها را حق مییابند و همهٔ عالم را جلوهٔ حق میبینند و حتی شیطان را مخلوق الهی میدانند؛ ولی یک سویهها فقط از حق کمک میطلبند و حق را غیر خلق میدانند؛ از این رو خلق را مزاحم خلوت خود میبینند؛ در حالی که محبوبان تمامی پدیدهها را از خدا میدانند و شریفهٔ: «قُلْ کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»(۱) را به حقیقت مییابند و همهٔ عالم را حق میبینند و از همهٔ عالم برای رسیدن به ذات حق کمک میگیرند و از سوی دیگر نیز برای اصلاح امور دنیایی از حق مدد میجویند.
اگر کسی چنین توفیقی یافت که یکی از مردان محبوبی را مورد شناسایی قرار دهد باید رحل اقامت به پیش او به زمین زند و ساکت به نزد وی بنشیند و تنها او را رصد نماید.
در همنشینی با اولیای محبوبی باید توجه داشت ممکن است آنان مطلبی را در روزی با استحکام تمام اثبات کنند و در روزی دیگر آن را نفی نمایند و این نه به خاطر بازگشت از موضع قبلی و تصحیح آن است؛ بلکه اتخاذ مواضع دارای پارادوکس و متناقضنما دو توجیه دارد: یکی به خاطر عظمت موضوع و شقوق مختلف آن است که گاه در شخصی بهگونهای بیان میشود که در شخص دیگر به خاطر تبدل موضوع، این حکم تغییر مییابد و توجیه دوم به تناسب سیرهٔ علمی هر کسی و تسلط کامل برخی بر معلوم و اطلاع ناقص بعضی دیگر بر آن است. گاه عارف محبوبی گزارههای ذهنی شخصی را میخواند و شنیدهها و خواندههای او را به نقد میکشد تا مطلب روشنتر و واضحتر گردد و ممکن است آن شخص بدون توضیح وی باید سالها بر آن اندیشه میکرد تا به حقیقت امر پی برد اما ولی محبوبی به لحظهای وی را به حقیقت درون خود میرساند و ذهن او را که به مسایلی بسته شده است میگشاید و چون جراحی ماهر، دریچههای فهم وی را لایروبی مینماید. اینگونه است که قضاوت و حکم در مورد اولیای محبوبی سهل و آسان نیست و باید تا صبح طلوع صبر نمود.
- نساء / ۷۸٫
(۲۳)
در سلوک، گاه میشود که ولی محبوبی برای سالک استفاده از دو اسم «فاعل» و «فعّال» را تجویز مینماید. باید دانست فاعل و فعال در سلوک یکی است و این دو اسم سبب میشود سالک از شأنی به شأن دیگر گردش نماید و مظهر: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۱) گردد. ولی محبوبی در این صورت، سالک را همچون خدای تعالی از شأنی به شأن دیگر تحویل میبرد و سالک را به شأنی که خداوند برای او بر آن حال گرفته است در میآورد و ذکر مناسب با آن حال را برای او بیان میدارد. سالکی که از ذکر: «یا فاعل و یا فعال» بهره میبرد در واقع به خداوند عرض مینماید: خدایا، هر کاری که میخواهی بکن. خداوند متعال نیز شأن و مَظهر خود را تغییر میدهد. این ذکر به آن معناست که خدایا هر چه دوست داری، با من انجام ده. باید دقت داشت ذکر یاد شده گلوگاه اسمهاست؛ گلوگاه و موجی که باید از آن عبور کرد و پیگیر آن بود و از مشکلات آن نهراسید. البته چند و چون آن را ولی محبوبی یا مرشد محبی تربیت یافته در دست یکی از عارفان محبوبی باید معین نماید.
گاهی تحویل شأنی به شأن دیگر برای سالک سختتر از مرگ است؛ چرا که مردن و از شأن دنیا به شأن آخرت منتقل شدن یک بار است؛ ولی سالک هر لحظه مرگی را در پی دارد. گاهی خطر چنان سریع و به فور سالک را در بر میگیرد که رؤیت فعل با اجرای آن یکی میشود. سالک به گاه استفاده از این دو اسم نباید متعلق خاصی به ذهن خود داشته باشد. وی باید مانند کودکی باشد که به پدر خود مینگرد و پدر به او میگوید چه میخواهی و او میگوید هیچ و فقط نگاه میکند. باید توجه داشت خدای متعال در انتخاب شأن، مناسبترین را بر میگزیند تا سالک را تربیت کند و او را برای خود انتخاب کند. اینچنین است که بودن در کنار اولیای محبوبی و واقع شدن در دایرهٔ تربیتی آنان بسیار سخت است و کمتر کسی میتواند کنار آنان باشد و پایدار بماند. البته از شروط بودن و انس گرفتن با ولی محبوبی آن است که سالک برای آنان نه شرطی بگذارد و نه لحظهای به آنان شک نماید. این نکته را به خاطر بسپار که بسیار مغنتم است.
اولیای محبوبی در روش تربیتی خود گاه مانند بوکسورها عمل میکنند. در بوکس گاه بوکسور چنان با طرف مقابل درگیر میشود و او را میزند که شخص از پای میافتد. در کشتی کج نیز چنین است و گاه بیرون نمودن حریفان به کشتهشدن آنان میانجامد. ولی محبوبی با سالک محبّی چنین برخوردی دارد و گاه سختتر از آنان بر سر و صورت سالکان میزند. البته آنان در کار خود ماهر هستند و سالک را این گور و آن گور میکنند، ولی او را از پای در نمیآورند و او را به نابودی و فنا نمیکشانند مگر آنکه استعداد طرف مقابل اجازهٔ آن را ندهد که به همان میزان با او رفتار مینمایند. در کنار اولیای محبوبی بودن با عافیت و راحتی سازگار نیست.
اولیای محبوبی سالک را نخست به شریعت متعهد و پایبند مینمایند و با حفظ روح شریعت است که بهگونهای مشاعی او را به طریقت و حقیقت میکشانند. شریعت با طریقت و حقیقت است که دین کامل را تشکیل میدهد و چنین نیست که یکی از این سه، دیگری را نفی کند. فقیه، فیلسوف و عارف باید مرتبهٔ خود را نگاه دارد و به حریم
۱- رحمن / ۲۹٫
(۲۴)
دیگران تجاوز ننماید. عرفان و فقه دو دانش است که هر یک به دیگری نیازمند است. فقیه باید منصف باشد و در مقام استنباط احکام، احساسات و مسلمات خود را در حکم دخالت ندهد و حتی حکم رقاصی، شراب و انواع فسادها را بدون آنکه نفرتی از آن داشته باشد بیان نماید و نباید نفرت خود را در استنباط و بیان حکم دخالت دهد.
سگ، کافر، خون، منی و مردار در فقه نجس است و این حکم مربوط به خوردن و آشامیدن و نیز انجام عبادات است و در این دو زمینه است که متوجه مکلف میگردد. در عرفان نیز کسی که سگی را به سبب مظهریت آن از حضرت حق(جل جلاله) میبوسد، باید بهگونهای باشد که وقتی انسانی را میبیند، گویا فرشتهای دیده است، نه اینکه سگ را ببوسد و از هرگونه آزار و دشمنی با بندگان خدا باکی نداشته باشد. عارفی که گوشت غذای خود را به گربه میدهد؛ زیرا گربه را مظهر حق میداند؛ ولی فرزندان و همسر خود را به ناسزا میگیرد، او در حقیقت ادای عرفان را به خود گرفته و از عرفان حقیقی فرسنگها دور است. عارفی را دیدم که گوشت غذای خود را به سگ و گربه میداد و میگفت این حیوانات آفریدهٔ خداست و حق همراه آنان است و خدا آنان را دوست داشته که آفریده است؛ اما اشکالی در کار وی بود و آن اینکه او حق تعالی را در همسر خود نمییافت و با همسر و فرزندان خود جدال میکرد و هنگام دعوا ظرف غذا را به طرف آنها پرتاب مینمود. به او گفتم تو چهطور جمال حق را در سگ میبینی و غذایت را به آن میدهی؛ ولی جمال حق را در همسر خود مشاهده نمیکنی؟
عرفان واقعی که نزد عارفان محبوبی است شناخت حقایق، توان اندازهگیری اشیا و شمارش درست هر کسی در مرتبهٔ خود اوست. کسی که به انسانها اهمیتی نمیدهد و حیوانی را نوازش میکند، خود را به بازی گرفته است و به هیچ وجه عارف نیست. عرفان نمیتواند با مسایل عقلی در تضاد باشد. اگر میگوییم حق تعالی در سیر نزولی و ظهوری خود در کلب نیز جلوه نموده و سگ نیز مظهر حق است، موجب نمیشود که وقتی عارف و سالک، سگ و گربهای را میبیند بهداشت را فراموش کند و سگ را در خانه یا زیر رختخواب خود جای دهد و یا در خانهٔ او موش و مورچه رفت و آمد کند؛ بلکه هر چیز جای خود را دارد. سگ اگر در موضع خود باشد مورد احترام و اهتمام است ولی چنانچه همانند دشمن قصد تجاوز داشته باشد، احترام خود را از دست میدهد و باید با آن برخورد مناسب داشت. برای نمونه، یکی از القاب حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام «ابوتراب» است. ایشان که این لقب را به خود اختصاص دادهاند چون پدر خاک هستند و همانگونه که هیچ پدری در حق فرزند خود جفا روا نمیدارد هیچگونه جفایی به خاک که فروترین موجود ناسوتی است وارد نمیآورند. حضرت سر درون چاه میکرد و نصیحت و اندرزهای خود را بر دل خاک مینشاند و اگر خاکی از اعماق چاه قصد رشد داشت، حضرت آن را دستگیری و زمینههای رشد آن را فراهم مینمود.
خاک با تمام فرودی خود، بالش انبیای الهی علیهمالسلام شد و سر مقدس حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را به خود دید و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را در بر گرفت و چه پربرکت و نورانی گشت؛ هرچند عدهای ابوتراب را به معنای کشاورز گرفتهاند؛ ولی این معنای ظاهری آن است. البته در این معنای ظاهری نیز نکاتی نهفته است. وقتی خاک جلا یافت و ترقی پیدا کرد به گیاه
(۲۵)
تبدیل میشود و گیاه وقتی رشد نمود، حیوان میشود و کمال رشد حیوان نیز به انسان شدن آن است. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در سالهای غصب حکومتش، زمینهٔ رشد خاک را فراهم نمود و کشاورزی را بهگونهای رواج داد که انسان را متحیر میکند. ایشان خاک را به سوی نیکوترین شکل خود روانه کرد و آن را به خرما تبدیل نمود، باغهای فراوان ایجاد کرد و آن را بر ضعیفان وقف نمود تا فقیران امت از آن بهره برند.
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام که البته برتر از عارفان محبوبی و از عالین میباشند، اینگونه است که ابوتراب میباشند و خاک را به گیاه تبدیل مینمایند و شأن گیاه را به این شأن که وارد بدن انسان گردد تغییر میدهند تا خاکی به آدمی رشد و کمال یابد و کمال و ترقی انسان نیز به معصوم شدن است و کمال معصوم نیز به خدایی بودن و جلوهٔ حقی بودن اوست. بهراستی لقب «ابوتراب» برازندهٔ آن بزرگمرد تاریخ است که حتی خاک را از ذکر، دعا، نماز، اشک و آه خود محروم نساخت؛ همچنان که آن را از بیل و کلنگ و نهر و آب و دانه و بذر دنیایی نیز بهرهمند نمود.
عارفان محبوبی برای آنکه هویت واقعی سالک را به او نشان دهند و او را از محافظهکاری رهایی دهند و ملاحظه و مراعات را از او بگیرند، سالک را در معرض بغض و کینه و دشمنی مفرط یا محبتها و دوستیهای مفرط قرار میدهند تا وی خویشتن خویش را بهنیکی دریابد و قضاوت اشتباه در مورد خود نداشته باشد.
محافظهکاری در تیمارستانها دیده نمیشود و تیمارستان بهترین مکان برای شناخت انواع انسانی است. یکی از بیماریهای روانی آن است که انسانی در یک بُعد، بدون ملاحظه پیش رود و در آن رشد بیرویه داشته باشد. انسان معمولی ملاحظهٔ دوستان و اطرافیان خود را دارد و دل خود را باز نمیکند و زود شناخته نمیشود؛ ولی دیوانه دل خود را باز میکند و خود را آشکار میسازد. اگر از آن دلی که باز شده، انسانها را شناختید، انسان درون خانه را نیز خواهید شناخت وگرنه اگر دل باز و کتاب گشوده را نخواندید و نتوانستید آن را بخوانید، کتاب بسته را هرگز نخواهید خواند.
انسان دیوانهای است که در زنجیر ملاحظات واقع شده و عاشق است و هر کسی در پی عشق خود میباشد و از عشق خود سخن میگوید که اگر ملاحظات اجتماعی برداشته شود، نهایت هر کس معلوم است. این ملاحظات در کودکان به گاه بازی و در پیران بسیار کمتر به چشم میآید. با بازی کودکانه، میشود زمان پیری کودک را تشخیص داد و فهمید وی چه سختیهایی را در پیش دارد و نیز میشود با روانشناسی به دست آمده از بازی او، کودک را یاری کرد تا در آینده به گناهانی همچون دزدی، قتل و غارت آلوده نشود. این آلودگیها در برخی از انسانها بهگونهٔ عشق ظاهر میشود و آنان را دیوانهٔ قتل و جنایت میسازد.
عارف محبوبی گاه برای سالک محبی ریاضتهایی قرار میدهد. برای نمونه آن که به دنیا گرفتار است چنانچه به آخرت کشیده شود رنج میبیند و آن که در بند آخرت است در صورتی که به کاری دنیایی گماشته شود بر وی سخت میآید. دنیایی بودن اهل دنیا و آخرتی بودن اهل آخرت است که عشق و حب آنان است. اهل دنیا میخواهند همانند زالو باشند که بهقدری خون میخورد که میترکد و میمیرد و در خوردن، باد کردن و مردن خود عشق میکند. آنان دنیا
(۲۶)
را حتی اگر پای مرگ خود نیز پیش بیاید میخواهند. سالک نباید خداوند را فقط در آسمانها ببیند و به او با چنین تصویری عشق بورزد. او باید بتواند دنیا را همانگونه که یک دنیاطلب از آن لذت میبرد گوارا بیابد و خداوند را در همه جا حتی در ناسوت ببیند. او باید در پول، دینار، مسجد و منبر نیز در پی حق باشد. سالکی کامل میگردد که هم به دنیا و هم به آخرت به استواری اهتمام ورزد.
دنیاطلبانی که میخواهند به سوی حق تعالی روند و خداخواهانی که به دنیا دچار میشوند چون به نیرویی قسری برخورد کردهاند که باب میل و مطابق شوق آنان نیست اذیت و آزار میبینند و باید به خودشان زحمت بدهند و اعضای بدن خویش را به سختی بیندازند تا به آن سو حرکت کنند. محبان که نیازمند ریاضت هستند چنین وصفی دارند. محبوبان عاشقان راهند و محبان خود را با زحمت و تلاش بسیار به عشق میاندازند و با سختی پیش میروند. خدای تعالی به محبوبان بدون درخواست آنان عنایت کرده و مسایل معنوی را رایگان بهدست آنان داده است و آنان نیز زحمتی برای آن نکشیدهاند؛ از همین روست که آنان نیز دانشهای موهوبی خود را رایگان و بدون زحمت در اختیار دیگران قرار میدهند و طبیعی است که میل و رغبت به امور مجانی و رایگان کم باشد؛ بر این اساس، یاران آنان بسیار اندک میباشند.
محبوبان برای تربیت سالکان محبی از نیروی ضد آنان بهره میبرند؛ چرا که انسان را پدیدهای فنروار میدانند که برای حرکت به پیش باید مقابل خود را نیز ببیند و آن را لحاظ دارد. سالکی که به طور نمونه میخواهد آخرت را بیابد، توسط عارف محبوبی نخست محکم به دنیا آلوده میشود و او را در دنیا فرو میبرد و بعد ناگهان او را رها میکند تا از دنیا بیرون آید و به سوی آخرت به یک حرکت رها شود. حرکت فنروار و ملاحظهٔ ضد برای سالک بهترین حرکت کمالی است و بیشترین بُرد و اثر را برای او در پی دارد و در کمترین زمان، بیشترین بازدهی را دارد بدین معنا که هر قدر ولی محبوبی سالک محبی را محکمتر به زمین زند و بیشتر بر او فشار آورد در حرکت به سوی آخرت یا حق، سرعت مضاعفی مییابد.
همچنین وی اگر تشخیص دهد باید کسی را به سوی دنیا حرکت دهد، وی را با زور و فشار به سوی آخرت حرکت میدهد و او را با همهٔ سختی که برای وی دارد به آخرت میرساند و سپس به صورت ناگهانی او را از آخرت رها میکند و مانند فنر جمع شده، به سوی دنیا باز میگرداند. طبیعی است این شخص با نیروی مضاعفی که از آخرت گرفته است بسیار ژرفتر در دنیا فرو میرود، بهقدری که دیگر در دنیاطلبی همپایی برای او یافت نمیشود.
در مثالی دیگر باید از کفر و دین گفت. اگر انسان بخواهد به سوی دین رود باید نخست کفر را با تمام زرق و برق آن در دل داشته باشد و به آن متمایل شود، سپس بدیهای آن را ببیند و به سوی دین حرکت کند. در این حرکت، تمامی مفاهیم دین برای وی وضوح کامل مییابد وگرنه بدون حرکت در این مسیر و بدون شناخت ضد، انسان دین را ناقص میبیند و به نسبیت دین گرفتار میآید. در شناخت کفر نیز باید نخست تمام منابع دینی را دید و با دین بزرگ و تربیت شد، بعد ناگهان به سوی کفر حرکت نمود. در این صورت است که میتوان به ژرفای کفر رسید و تمامی واقعیتهایی
(۲۷)
که دین یا کفر دارد را دریافت.
این روش تربیتی که در مثل به «تعرف الاشیاء بأضدادها» معروف است در قرآن کریم مورد تأکید قرار گرفته است. قرآن کریم در سورهٔ نساء میفرماید: «إِنَّ الَّذِینَ آَمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا ثُمَّ آَمَنُوا ثُمَّ کفَرُوا ثُمَّ ازْدَادُوا کفْرا لَمْ یکنِ اللَّهُ لِیغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیهْدِیهُمْ سَبِیلاً»(۱). البته کسانی که از این میدان پیروز و سرافراز بیرون آیند اندک میباشند و آیهٔ شریفه به وجه غالبی آن که ریزشهاست اشاره دارد.
اولیای محبوبی همواره حتی برای خود از حرکت فنری بهره میبرند و برای حرکت به هر سو مقابل خود را نیز میبینند. برای نمونه، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله برای رفتن به معراج، نخست با همسر خود همبستر میشود و زمانی که بهطور کامل از دنیا بهره میبرد و دیگر میلی به آن ندارد، غسل میکند و به سوی آخرت حرکت میکند و بیشترین حرکت معراجی را نیز دارند.
کسی که میخواهد دین و خدا را اثبات نماید باید تمامی کفر را بداند و برای دیدن بهشت در شب معراج، جهنم را ملاحظه کند بدون آنکه بدن آدمی از آتش جهنم بسوزد؛ زیرا آن جهنم از غضب حق تعالی و غضب مؤمن است و غضب مؤمن با آتش جهنم سنخیت دارد و او را نمیسوزاند.
برای خوردن عسل نیز باید ابتدا زهر را شناخت. برای استفاده از زهر نیز لازم است عسل را دریافت. اگر کسی بخواهد از منطق بهره برد باید سفسطه را بشناسد و برای استفاده از مغالطه، منطق را دریابد. برای عبور کردن از مسیر، باید چاه را شناخت و برای افتادن در چاه، باید مسیر را دانست و برای استفاده از نور، لازم است نخست نار شناخته شود و برای بهره بردن از نار، نور را باید شناخت.
باید دانست حلوا با عسل و عسل با شیره و شربت چه تفاوتی دارد. آیا عسل زهرآلود است یا نه؟ آلیاژ عسل چه مقدار است؟ برای تشخیص این امور باید از تلخترین ماده که زهر باشد تا شیرینترین آن که عسل است را شناخت.
غرض آنکه ولی محبوبی برای تربیت سالک محبی از متقابلات بهره میبرد. هر زمان که سالک بخواهد از مرتبهای به مرتبهٔ دیگر حرکت کند و به مقام بعدی که با مقام پیشین متقابل است برسد و از مقام قبلی رها شود، مانند آن است که تازه متولد شده و آن مکان مانند مادری که فرزندی زاده، آرام و سبک میشود. همانطور که لقمهای که در گلو گیر کرده باشد و سپس به درون فرو رود، سالک نیز اینگونه آرام میشود و همانند مولای خویش «فزت ورب الکعبه»(۲) سر میدهد.
۱- نساء / ۱۳۷٫
- بحار الانوار، ج ۲۰، ص ۱۴۸٫
(۲۸)
فصل چهارم:
کیان سلوک
این فصل عهدهدار تبیین یا خاطرنشانی برخی از مسایلی است که طبیعت سلوک دانسته میشود و کسی که از آن بیبهره باشد در مسیری غیر از طریق طبیعی سلوک گام زده است و به انحراف میرود. البته ما چند و چون سلوک محبی را در کتابهای تفصیلی که به دهها جلد میرسد آوردهایم و در اینجا تنها مهمترین نکات کلیدی که بیشترین کاربرد را برای سالک دارد و افق دید او را به صورت کلی روشن مینماید ذکر شده است.
کیان « ۱ »
سالک نباید در پی آن باشد و بهگونهای عمل نماید که بخواهد امور بر روند عادی خود به جریان افتد؛ بلکه بهترین کار این است که او سخنی نگوید و چیزی نشنود تا حق جایگزین او گردد و حق باشد که میگوید و حق باشد که میشنود. خود او اندیشه ننماید تا فکر از درون وی قوت گیرد و خداوند به ذهن وی حرکت دهد و فکری را بر او القا نماید. او باید قلب را نجنباند تا حضرت حق در قلب او به تپش افتد و تپشهای حق را مخالفت نکند تا خود حق او را هدایت نماید و هر جا خداوند خواست قلب را به تپش اندازد و هر جا نخواست او باشد که آن را از تپش باز میدارد و هرجا خداوند اراده کرد، به آن کاستی یا افزونی دهد. باید حق تعالی باشد که مینویسد و حق تعالی باشد که میبیند و سالک خود را کسی به شمار نیاورد. او باید ساکت و مطیع باشد؛ نه گوینده، شنونده، بیننده و نویسنده. به قول حافظ: «حافظ تو خود حجاب خودی از میان برخیز».
کیان « ۲ »
بزرگی برخی از افراد سبب انزوای آنان میشود. در سلوک هرچند تنهایی امری لازم است اما این امر مقطعی است و نباید به عنوان سیاست و تربیت در نظر گرفته شود. عالمی بزرگوار را دیدم که در علم و ذکاوت سرآمد بود. وی تمامی سطوح درسی از مقدمات تا سطح عالی را در ذهن داشت ولی متأسفانه با آنکه ریش سفیدی داشت معتاد به
(۳۰)
مواد مخدر بود. روزی به من گفت: در این سن پیری حتی بچههای کوچه نیز به من سنگ میزنند. او از بزرگی و خوش استعدادی نتوانسته بود با کسی انس بگیرد و حتی با هیچ عالمی نیز همدم نشده بود و در آخرین مرحله، از سر ناچاری با دود همنشین شده بود. ای کاش او با حق دمساز میشد که او «انیس مَنْ لا اَنیسَ لَه»(۱) است. مردم آن منطقه به این عالم به عنوان مردی گوشهگیر سنگ میزدند. گویا راه چارهای برای فرار از دم تیغ علامالغیوب نیست.
کیان « ۳ »
فردی را دیدم که بیش از چهل سال، عرفان را به صورت مداوم و مستحکم دنبال نمود و به مقامات عالی رسید. وی ختومات خود را تمام کرد و در سینهٔ مبارک او دو کبوتر نشسته بود که همه چیز را به او خبر میدادند. وی حتی به وادی ولایت نیز گام نهاد و هر چه میگفت میشد. تاج هم بر سر خود گذاشت و به عنوان «ولی اللّه» معرفی شد. البته او بهحق نیز از اولیاء اللّه بود. وی با این وجود مشکلی داشت و آن اینکه در نمازهای خود سستی مینمود و نماز را به هنگام و در اول وقت نمیخواند. در پایان عمر وی به عوارض این کار خود دچار گردید و به بدبختی و بیچارگی دچار شد و ناتوانی و سستی تمام وجود او را فرا گرفت و فلج شد و گویی باب ولایت خود را فراموش کرد. در سلوک باید از اباحهگریهای نامشروع پرهیز داشت که چنین عوارضی دارد. باید همواره اولیای معصومین ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ را معیار سلوک قرار داد و آنان را الگوی کرداری خویش در نظر داشت و هیچ گاه تکالیف شرعی را نادیده نگرفت. واصل کامل با معنوی تفاوت دارد و چنین نیست که کسی حتی به باب ولایت رسیده باشد و کامل گردیده باشد. کاملان و واصلان هیچ گاه از حدود شرع خارج نمیشوند و همواره نوامیس شرعی را لحاظ میدارند. برای نمونه، در مسألهٔ معراج، هیچ نماز صبحی از آن حضرت صلیاللهعلیهوآله ترک نشد و بهگونهای به معراج رفتند و بازگشتند که نماز صبح را از دست ندادند. همچنین هیچ گاه نمیتوان به نام «عیدالزهراء» گفت سه روز رفع قلم شده است؛ همانگونه که هیچ عارفی به نام وصول به حق نمیتواند چنین چیزی را برای خود ثابت بداند. حتی شخص رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله با آنکه چنان ولایتی دارند که قرآن کریم میفرماید: «النَّبِی أَوْلَی بِالْمُؤْمِنِینَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ»(۲) چنین نیست که بر نوامیس مسلمین دست بگذارد و زنهای آنان را برای خود بداند و هیچ گاه چنین تصرفاتی نداشتهاند و ظواهر معمول شرع را همواره مراعات نمودهاند. عارف نباید چیزی از شریعت بکاهد و چیزی بیش از شریعت داشته باشد. هر مرشدی که پا از حدود شریعت بیرون گذارد گمراه و زندیق است. عرفان خل بازی نیست! بلکه غایت عرفان عارفان عجز و زانو زدن در پیشگاه الهی با ادب حضور است. در سلوک باید همواره مواظب شریعت بود که بیاعتنایی به آن عوارض وخیمی را برای سالک در پی دارد.
۱- دعای جوشن کبیر.
۲- احزاب / ۶٫
(۳۱)
کیان « ۴ »
سالک باید خود را به مهمترین کار مشغول دارد نه آنکه هم طلبگی نماید و درس بخواند و هم تبلیغ رود. کسی که خود را نساخته است چگونه میتواند دستگیر دیگران شود؟!
کیان « ۵ »
محبوبان و نیز محبانی که به عشق افتادهاند از بلا مست میشوند و حال و صفایی دارند که هیچ گاه غم بر دل آنان نمیآید و متعلقات و زوائد و حشو ندارند. عشق به آنان حیات میدهد. علم، قرآن کریم، ایمان و نماز نیز انسان را سرزنده، بانشاط و جوان نگاه میدارد؛ البته به شرطی که کاسه صافی باشد. در این صورت است که هرچه معرفت در آن دل ریخته شود تمیزتر و پاکیزهتر میشود. سالک باید بتواند خود را حکیمانه بسازد و درهای دل خود باز نماید و خود عاشق و معشوق و طالب و مطلوب گردد. چنین کسی را حتی اگر در زندان ببرند مست است، در طویله ببرند مست است، بالای تخت بنشانند مست است، اولیای خداوند چنین هستند و اینگونه است که همواره عزیز میباشند: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِینَ»(۱). مؤمن عزیز است حتی اگر زیر پا له شود؛ چون حقیقت وی در باطن اوست. علم و ایمان به سالک نشاط، صفا و اطمینان میدهد.
کیان « ۶ »
سالک در مسیر سلوک به مقام فنا میرسد. فنا یعنی از سر خویش برخاستن. فنا یعنی هرچه هست خداست. باید یک قدم از سر خویش برخاست تا خداوند جای آن بنشیند. کسی که به فنا میرسد رؤیت، دید و قدرتی متفاوت مییابد. البته محبان به سبب ضعفی که دارند چون به این مقام برسند آروغ میزنند و عالم و آدم را از فنای خود خبردار میسازند ولی محبوبان توان کنترل خویش و کتمان و سکوت را دارند و به هیچ وجه از آن دم نمیزنند.
کیان « ۷ »
سالک در سلوک باید زهد، عبادت و بهجت داشته باشد ولی نباید هیچ یک از این امور را به سوی حق یدک کشد. اشتغال به هر کاری برای سالک برای فرار از بیکاری است. برای سالک نباید تفاوت داشته باشد چه کاری و چه تکلیفی از او میخواهند: گفتن صرف میر یا کفایه یا درس خارج یا هر چیز دیگری.
۱- منافقون / ۸٫
(۳۲)
کیان « ۸ »
سالک برای آنکه صفات الهی را در خود رشد دهد باید بتواند پاسخ هر بدی را با خوبی بدهد. توضیح اینکه خلق و خو و صفات آدمی به طور کلی بر سه گروه است: صفات حیوانی، صفات انسانی و صفات الهی.
صفات حیوانی مانند زور و تجاوز است که بهترین عنوان برای آن «قانون جنگل» است. جامعه و مردمی که چنین باشند، بیشک حیوان هستند؛ اگرچه متمدن یا به نام دینی، دیندار باشند.
صفات انسانی مانند احترام متقابل، احترام به قانون، حساب و مقابلهٔ کامل، «هر کس خوبی کرد، خوبی میبیند» و «هر کس نافع بود، احترام میبیند» که میتوان این صفات را تحت عنوان قانون، محاسبه و مقایسه یا میزان عدل در آورد. در واقع، ادب و احترام در برابر ادب و احترام و سود و نفع از دیگران در مقابل سود و نفع به دیگران است و همین طور دیگر جهات به طوری که یک طرفی نباشد.
صفات الهی صفاتی یک سویه است؛ مثل «او بد میکند، تو به خوبی مکافات کن»، «او عصیان میکند؛ ولی تو ببخش»، «او زیان میرساند؛ ولی تو نفع برسان» همانطور که حق، همین وصفها را در مقابل بندگان دارد.
اگر آدمی بتواند پاسخ بدی را به خوبی بدهد و هر کمبودی را کمال و هر رنجی را سرور بخشد، به صفات یک سویهٔ الهی رسیده است و صفات الهی در او بیدار میشود و دیگر حساب و مقایسه را به کناری میگذارد و حساب و کتاب را با عقل حسابگر مطرح نمیسازد و تمامی گذشت، ایثار، عفو و بخشش میگردد.
این صفات الهی بهشت عارف است و اولیای الهی چنین میباشند و اینگونه است که حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله رحمت عالمیان میگردند و «ما اوذی نبی مثل ما أوذیت»(۱) میفرمایند. آن حضرت صلیاللهعلیهوآله دل را در گرو درد مینهند و رنج از روی همگان بر میدارند.
سالکی که صفات الهی در او ظاهر شده است، شروع خدایی اوست و بندهای است که خدایی میکند. خدایی کردن چندان آسان نیست و کمرشکن است؛ اگرچه بعد از استمرار و پایداری، شیرین میشود و لذتی برتر از لذت آن در تصور نمیگنجد.
کیان « ۹ »
انسان خوب به کسی میگویند که وقتی با کسی کدورت پیدا کرد، در حق وی بدی روا ندارد.
۱- بحار الانوار، ج ۳۹، ص ۵۶٫
(۳۳)
کیان « ۱۰ »
آن کس که صفات الهی دارد، به نوعی خداست. عفو و گذشت از گناهکار و پوشیدگی عیوب او از صفات الهی است؛ ولی این کار تنها در شأن خدا و خوبان حق است که تنزیلی از این اوصاف را به دست میآورند. البته مراد از خوبان، اولیای بهحق و واصلان کامل و رسیدگان به سرّ قدر و فوق سرّ قدر است وگرنه خوبان صوری و ظاهری با یک باد تب میکنند و با یک ناله در زمرهٔ مردگان در میآیند.
کیان « ۱۱ »
کسی که میخواهد صفات انسانی داشته باشد و برتر از آن اخلاق الهی به خود گیرد در مشکلات آسیبپذیر میگردد و تا کسی به حد نصاب نرسیده و به وصف مقام متصف نگردیده است، نباید به او اعتمادی نمود.
کیان « ۱۲ »
نباید بغض و کینهٔ فردی را به دل داشت که این صفت مذموم، گذشته از آنکه کوچکی و ضعف آدمی را ثابت میکند، موجب آزار و آزردگی انسانها میشود و مانند درد و مریضی موجب پژمردگی و آلودگی میگردد و گاه میشود که همچون سرطان جان آدمی را میکاهد و از میان بر میدارد.
بغض و کینه دل را نجس و پریشان میسازد و صفا، مهر و محبت را از دل جدا میگرداند و آدمی را به کارهایی وا میدارد که در شأن او نیست و قابل پیشبینی نمیباشد.
نسبت به بندگان خدا نباید سختگیر بود و با آنها باید با روی باز و از روی رحمت و مهربانی رفتار نمود و خشم و غضب خود را باید برای کمترین مواقع و معدود افرادی قرار داد و این امور را نیز به کوتاه زمانی اختصاص داد. سلام، صلوات و دعا و احترام نسبت به همگان را باید اساس برخورد و معاشرت عمومی قرار داد؛ اگرچه نباید به هر کس اعتماد کرد، بلکه باید به کمتر کسی اعتماد داشت.
تندی و بدخلقی نسبت به دیگران زیانبار است. پرهیز از این و آن مناسب اخلاق خوش نیست و طرد همگان را به دنبال دارد. بیاحترامی به دیگران از احترام فرد میکاهد و آزار مردمان، علاقهٔ آنان را نسبت به انسان آسیبپذیر میسازد. تحمل نارواییهای مردم اگرچه سخت و ناگوار است، سودمند و پربار است.
از منافع مردمان در زمان دوستی و صلح نباید غافل بود و در حفظ و ثبات دوستی باید بیشترین کوشش را داشت.
برای پیدا کردن دوست و رفیق و وصلت با فردی باید بیشترین دقت را داشت که در این زمینه اهمال هرگز روا نیست؛ ولی بعد از وصلت و دوستی، دیگر جدایی چندان آسان نمیباشد. هر جدایی عوارضی دارد که باید نسبت به عوارض آن مطالعهٔ دقیق داشت و به زودی و آسانی تصمیم جدایی را در سر نپروراند.
نسبت به همگان باید همیشه یک دید ثابت و یک دید متغیر داشت. هیچ گاه نباید به یک چشم آنها را مشاهده
(۳۴)
کرد؛ بلکه باید تغییرات و دگرگونیهای ظاهر و پنهان آنان را در نظر داشت؛ چرا که ممکن است این فرد خوب، پولدار و زیبا فردا چنین نباشد و به عکس افراد زشت، زشتکار، فقیر و ناتوان، فردا وضعیت بسیار مطلوبی داشته باشند. آدمی در دوران حیات خود دارای گوناگونی است از این رو، باید نسبت به تمامی آنها پیشبینی لازم را به عمل آورد.
کیان « ۱۳ »
همانگونه که برخی از سالکان رنگ و روی خدایی دارند، بعضی به واقع گند دنیا و هیزم دوزخ آخرت هستند.
کیان « ۱۴ »
جز دستهای معاند و لجوج، کسی نیست که طالب حق نباشد و بیشتر افراد انکارگرا تنها در مصداق لغزیده و به خطا رفتهاند.
کیان « ۱۵ »
شجاعت، زیرکی و اطمینان به نفس، از بهترین صفات آدمی است؛ ولی این صفات بر اثر قوت و متانتی که به بار میآورد، ضررهای فراوانی درپی دارد. شجاعت باعث پیروزی است و گاهی در مقابل تهور مغلوب میگردد. زیرکی علت راهیابی است؛ ولی گاهی باعث میشود آدمی راه را گم کند؛ زیرا بر اثر زیرکی راههای فراوانی را میبیند و زیادی راه، او را بیراه میسازد و همینطور گاه میشود که اطمینان به نفس، ضعیفی را بر او چیره میگرداند.
نباید صفات کمال را به طور مطلق دید و هر یک را باید در حد خود و به قدر خود ملاحظه نمود و جوانب مختلف هر یک را مورد بررسی قرار داد تا در سلوک زندگی شکستهای تلخ کمتر و حداقلی گردد.
کیان « ۱۶ »
متظاهر آن است که فقط در حال عادی و در میان مردم بسیار خوبی میکند و متخلق آن است که هر جا و به هنگام سختی نیز دست از انجام خوبیها بر نمیدارد.
کیان « ۱۷ »
تخلق به اخلاق خوب برای مبتدی چندان آسان نیست؛ بلکه بسیار مشکل است، همانطور که تحقق اینگونه امور در اولیای خدا و خوبان رسیده و واصل امری عادی است.
(۳۵)
کیان « ۱۸ »
آشنایی با خود، بیگانگی از غیر میخواهد؛ اگرچه آشنایی با غیر ناآشنایی با خود را لازم ندارد، همانطور که آشنایی با حق، بیگانگی از خود میخواهد؛ ولی بیگانگی با خود معلوم نیست آشنایی با حق را در پی داشته باشد.
کیان « ۱۹ »
صالح و طالح در میان آدمیان بسیار است و اینها هر یک خود را بهخوبی میشناسند، گرچه به آن اقرار نمیکنند و همه داعیهٔ صلح و خوبی دارند.
کیان « ۲۰ »
دهان آدمی چینهدان مرغی است که جای آب و دانه است و دل اگر صاف شود، مشکل جان آدمی را میتواند برطرف کند و بس؛ هرچند برای وصول به آن باید اصول و قواعد آن را دنبال کرد.
کیان « ۲۱ »
آدمی خوب است در دو روز عمر خود تماشاچی زندگی و هستی دیگران نباشد و هستی و زندگی خود را در سایهٔ درک و عمل دنبال کند و در هر جهت از جهات حیات که گام بر میدارد و به هر طریق که میرود، روندهای مستقل باشد.
هر کس باید در جهات علمی، عملی و عادی روزمره، خود را نشان دهد، نه دیگران را و پردهٔ فیلم دیگران نباشد. سالک باید در هر یک از زمینههای فکری و عملی خود آگاه باشد و بدون نظر و دیده و ایده، دنیا و زندگی و عمر را طی نکند.
انسان گذشته از آنکه در حرکتهای عمومی و فردی نباید بینظر باشد، بیتفاوت نیز نباید باشد؛ اگرچه اعتنا و نظر وی نباید در جهت سودجویی، کامیابی و منفعتطلبی او باشد.
افراد بینظر، بیتفاوت، بیهدف و بیجهت هر که باشند، از انسانیت و ارزش برخوردار نیستند و سربار جامعه و تفالهٔ هستی میباشند؛ اگرچه آدم بودن و نظر و جهت داشتن امری پرخطر، پردردسر یا زحمتآور است، اما ارزش دارد؛ چون دل آدمی را صیقل میدهد و روح انسان را جلا میبخشد.
داشتن تصور هنر نیست، این تصدیقات آدمی است که به انسان ارزش میبخشد؛ گرچه نباید به عنوان تصدیقات، جهل و نادانی خود را ارزش بخشید و خود را درگیر حرمان و تباهی ساخت. کسانی که میفهمند و فهم خود را به خاطر دنیای پر زرق و برق پنهان میسازند، خود را از دست میدهند و بیارزش میگردند.
(۳۶)
کیان « ۲۲ »
پست و مقام برای سالکی که ساخته نشده و تحت تربیت استادی محبوبی قرار نگرفته است سم قاتل است. پست، مقام و قدرت حکومتی، آدمی را کور و کر میکند، بهخصوص برای کسی که تازه به مقام و ریاست دنیوی رسیده است.
مستی مقام هرگز با مستی شراب قابل مقایسه نیست؛ زیرا مستی شراب زودگذر، محدود و کوتاه است، در حالی که مستی پست و مقام مرز و اندازه ندارد. این مستی، آدمی را از تمامی آشنایان سابق بیگانه میسازد و بسیار میشود که آدمی را با خود و پیشینهٔ خود نیز بیگانه میگرداند و یا فردی دیگر خود را به واقع نبیند و دیدش را در مقابل این متاع دنیوی قرار دهد تا هیچ کس و هیچ چیز را نبیند.
چه قدر دردآور است برای کسانی که با اینگونه افراد روبهرو هستند و چه بیشتر دردآور است برای کسانی که این افراد را پیش از دست یافتن به پست و مقام و بیان عنوان و نام دیده باشند. اینها با خود میگویند عجب! این همان است! در حالی که این فرد با زبان حالش میگوید: نه! من همان نیستم، و برای آنکه همین بیان دفاعی را نیز نداشته باشد، سعی میکند خود را با اینگونه افرادی که دیروز نیز او را میشناختهاند روبهرو نکند و رنج دفاعی را بر خود هموار نسازد.
راستی! این چه مستی و چه نوع از خود رستنی است؟! رستن محسوس است یا آنکه چیزی بیش از حس؟ یعنی، بریدن فرد از خود و بستن خود به عنوان است؟
میشود گفت که اینگونه رستنها نوعی مرگ و مردن است که شخص تا در این قالب است، هرگز حیات ندارد. البته اینگونه افراد و اینگونه مردنها گوناگون است: برخی پست و مقام، آنها را خفه میکند و تحت حکومت مستی خود قرار میدهد و دستهای با آنکه مردهاند و چنگال این مستی آنها را خفه کرده است، به زنده بودن تظاهر میکنند و با آنکه گرفتار پست و مقام هستند، خود را شبیه زندگان در میآورند و تعزیهدار حیات میشوند.
افراد بیاصل و ریشه و تازه به دوران رسیده، بیشتر به این امر مبتلا هستند. با یک مقایسهٔ نسبی معلوم میشود که این امور با هم رابطهٔ مستقیم دارد. افراد با اصل و نسب و ریشهدار ـ اگرچه دین هم نداشته باشند ـ در برابر مستی مقام بیشتر دوام میآورند و از خود مقاومت بیشتری نشان میدهند. برخورد با اینگونه افراد از برخورد با دستهٔ اول بهتر است؛ هرچند برخورد با تمام اینگونه افراد برق گرفته چندان لطفی ندارد.
کیان « ۲۳ »
ما در نظر و اندیشه از پیشینیان خود برتریم؛ ولی در عمل کمتر. اندیشهها رشد نموده؛ ولی عمل به رکود کشیده شده است.
(۳۷)
کیان « ۲۴ »
شایسته است سالک دانا حسابی جدا از همه برای خود داشته باشد؛ حتی حسابی جدا از خود.
کیان « ۲۵ »
در دنیا معلوم نیست که پیروز کیست، فقط آنقدر مشخص است که صالح رستگار میگردد.
در دنیا معلوم نیست رستگار و پیروز کیست و شکست خورده کدام است؛ اگرچه رستگار آن است که سعادت خود را در دنیا و آخرت فراهم سازد.
کیان « ۲۶ »
یأس و جهل به موفقیت آدمی، عامل لاابالیگری او میشود.
کیان « ۲۷ »
آن که علم دارد، جز علم را نمیشناسد و جواهرات دنیا را سنگ میبیند و کسی که اهل مال و منال است، علم را مسخره میکند و به دنبال آن نمیرود. یکی ظاهر دینی دارد و کافر را طرد میکند، در حالی که ممکن است آن کافر صفاتی داشته باشد که این فرد از آن بیبهره است.
فردی مؤمن است و شراب نمیخورد و فسق عمومی ندارد؛ ولی به دیگران فخر میکند و غافل است که این فخر کمتر از همهٔ آن گناهان نیست.
ممکن است کسی عالم و مجتهد باشد؛ ولی با یک دنیا ریا و دغل زندگی کند و در برابر، ممکن است کسی دزد یا فاحشهای باشد که دامنش از این رذایل پاک است. این یکی میگوید دزدم ولی از گدا دزدی نمیکنم؛ ولی آن فرد به ظاهر عالم، گدا و ثروتمند نمیشناسد و از پوست روی زخم نیز دریغ ندارد.
یکی موی او را کسی نمیبیند؛ ولی دلش پر از دورویی، غیبت و تظاهر است، و دیگری تمامی بدنش در مقابل دید همگان است؛ ولی متانت دارد. یکی به دین نزدیکی ندارد؛ ولی اوصاف بزرگی دارد و دیگری متظاهر به دین است؛ ولی کوچک است و آدم نیست.
اینجاست که هر یک دیگری را نفی میکند و غیر از خلق و خوی خود همه را تکذیب مینماید. آن که ریش دارد بیریش را کافر و فاسق میداند و آن بیریش نیز بر اثر عیبی که در این ریشدار است از ریش بدش میآید.
یکی از کفر بدش میآید، در حالی که اوصاف کافر را دارد و کافری با آنکه نجس است، اوصاف خوبی دارد و اینان
(۳۸)
هر یک دیگری را نفی میکنند.
اینگونه است که سالک باید قضاوت در امور را نسبی بداند و به خاطر یک عیب، فردی را به طور کلی نفی نکند؛ چرا که اگر عیبی دارد، حسن نیز دارد و در صورتی که نقصی دارد چه بسا کمالی نیز داراست؛ خواه همرنگ سالک باشد یا نباشد.
خوبها نباید بدها را مذمت و تحقیر کنند؛ زیرا بسیار میشود که همین بدها صفاتی دارند که به مراتب برتر از ظاهر آن خوبهاست.
نباید به مردمی که همکیش ما نیستند ناروایی داشت؛ زیرا آنها دارای کمالاتی هستند که ممکن است برتر از کمال نسبی ما باشد و نباید صفات دیگران را به این دلیل که خود آن را نداریم تحقیر کنیم، همانطور که نباید دلباختهٔ اوصاف دیگران شد؛ چرا که خدا میداند با بندگانش چگونه رفتار کند.
زیبا از باطن آن زشت و پولدار از علم دیگری غافل است. مؤمن از آدمیت کافر و کافر از ارزش ایمان غافل است. عالم پول را سبک میپندارد و پولدار علم را به هیچ میگیرد و تمامی این دیدگاهها برخاسته از جهل است.
علم خوب است؛ ولی دلیل بر بدی مال نیست. زیبایی خوب است؛ ولی دلیل بر ارزش تکبر نیست. معنویت نیز یک زیبایی است.
مؤمن است که به فاسق فخر میکند، فاسق فخری ندارد. زیباست که به زشت فخر میکند، زشت فخری ندارد و پولدار و عالم است که فخر دارند، نه دیگرانی که این دو معنا را ندارند.
خوب است آدمی صفات خوب خود را بزرگتر از اندازه نبیند و صفات و کمالات دیگران را نادیده نگیرد و خود و دیگران را تحقیر نکند و اوصاف غیر خود را به تمامی ببیند. اگر دزدی را دید که صفت خوبی دارد که او ندارد، آفرین بر حسنش بگوید؛ نه عیب او را نادیده بگیرد و نه حسن وی را.
شایسته است انسان نه خود را گم کند و نه در دیگران گم شود. سالک چنانچه خوبیهای خود را میبیند، باید خوبیهای دیگران را نیز ببیند و از آن به آسانی نگذرد. با حسن خود، عیب خود را نپوشاند و به خاطر عیبی که در دیگران است، اوصاف نیکوی آنها را نادیده نگیرد.
کیان « ۲۸ »
نفس آدمی استعداد و توان رشد در تمامی جهات زشت و زیبا را دارد و هر کدام از خدا و هوا میتواند در انسان بردی بالا را به خود اختصاص دهد. اگر دل آدمی را خدا باشد که هرچه بیشتر پر مینماید، هوا از آن کاسته میشود و
(۳۹)
به عکس هرچه هوا و هوس در دلی وارد شود، خدا از آن رخت میبندد.
بدیها برای نفس آدمی به زهر و سم مهلک میماند و با تکرار آن، سلامت نفس آدمی در مخاطرهٔ جدی قرار میگیرد. کسی که اندیشه و عمل زشتی را در خود میپروراند، آرام آرام از خوبیها کنار میکشد و از حق دور میگردد؛ همانطور که خوبیها، آدمی را رفته رفته از بدیها دور میسازد.
کسانی که گمان میکنند میتوانند امور نیک و بد را با هم در خود جمع کنند در اشتباه هستند و جز آن نیست که خود را به ظاهر سرگرم چنین جمعی کردهاند.
کیان « ۲۹ »
از پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمودند: «لولا أنّ الشیاطین یحومون علی حول قلب ابن آدم لنظر إلی الملکوت»(۱)؛ اگر شیاطین، آدمی را مشغول دنیا نمیکردند و بر دلهای آنان وسوسه نمینمودند، آدمی همجوار ملکوت اشیا میشد و بر آن مینگریست.
کیان « ۳۰ »
از پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمودند: «إن للّه فی أیام دهرکم نفحات، ألا فترصّدوا لها»(۲)؛ گاهی آدمی در موقعیتی باصفا قرار میگیرد که باید آن را غنیمت شمارد.
کیان « ۳۱ »
از پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمودند: «من عمل بما یعلم ورّثه اللّه علم ما لم یعلم»(۳)؛ هر کس به آنچه میداند عمل کند به پاکی و درستی خود بصیرت میآورد و خداوند او را میراثدار دانشی مینماید که از آن آگاهی ندارد.
کیان « ۳۲ »
از پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمودند: «أنّ لی مع اللّه وقت لا یسعه ملک مقرّب ولا نبی مرسل»(۴)؛ برخی اولیای خدا با خدا حالاتی دارند که وصفش برای کمّل نیز آسان نیست.
۱- عوالی الئالی، ج ۴، ص ۹۶٫
۲- عوالی الئالی، ج ۱، ص ۲۹۶٫
- بحارالانوار، ج ۴۰، تحقیق: بهبودی، مؤسسةالوفاء بیروت، ص ۱۲۸٫
- بحار الانوار، ج ۱۸، ص ۳۶۰٫
(۴۰)
کیان « ۳۳ »
از پیامبر گرامی اسلام صلیاللهعلیهوآله نقل شده است که فرمودند: «أتانی جبرائیل فقال إنّا معشر الملائکة لا ندخل بیتا فیه کلب»(۱)؛ دل که زنگار گرفت میلش به پاکی کم میشود.
کیان « ۳۴ »
از امام صادق علیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «العلم نور یقذفه اللّه فی قلب من یشاء»(۲)؛ علم نوری است که خداوند در دل اهل خود قرار میدهد.
کیان « ۳۵ »
از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام نقل شده است که فرمودند: «من أخلاق الانبیاء التنظّف»؛ نظافت ظاهری و باطنی رشد ایمان را به دنبال دارد و نظافت باطنی به مراتب برتر از نظافت ظاهری است؛ همچنانکه حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «بنی الدین علی النظافة»(۳).
کیان « ۳۶ »
انسان گرچه زیاد داریم، دیدن انسان کامل نوبر است. انسان کامل هستی را در خود به طور مجسم و ملموس مییابد، بدون آنکه از جسم و لمس خود مدد جوید و آن را در کار دخالت دهد.
کیان « ۳۷ »
آدمی در کارها – چه خوب و چه بد – گاهی به مرحلهای میرسد که خود را جز آلت و مهرهای بیش نمیبیند.
کیان « ۳۸ »
خوبیها و کمالات آدمی اگر کم باشد، مشکل نیست. مشکل آن است که کنار خوبیهای آدمی بدی منزل کند.
اندکی عیب میتواند هزاران خوبی و کمال را نابود سازد؛ در حالی که با کمترین کمال، و بدون عیب و نقصی بهخوبی میتوان زندگی کرد.
۱- خصال، شیخ صدوق، ص ۱۳۸٫
۲- مصباح الشریعة، ص ۱۶٫
- جامع الصغیر، ج ۱، ص ۵۱۷٫
(۴۱)
کیان « ۳۹ »
کسانی که صاحب کمالات بسیار هستند باید از عیوب خود بیشتر هراس داشته باشند؛ زیرا تمامی سرمایه به غفلتی دستخوش حوادث میشود.
کیان « ۴۰ »
مهر و محبت به حیوانی ـ اگرچه سگی باشد ـ کمال است، ولی کمال عالی نیست؛ زیرا با محبت به آن سگ با فرض خلوص در محبت، محبت آن سگ را نسبت به خود تحصیل میکند و این سوداگری است. کمال عالی آن است که آدمی به دشمن محبت روا دارد؛ گرچه سگی باشد که پایش را گاز گرفته است.
محبت به دوست هرچند کمال است، کمال عالی نیست؛ همانطور که دوستی با خصم نشانهٔ عقل نیست و محبت به هر دو به خاطر دوست است که کمالی عالی است.
کیان « ۴۱ »
کسانی که در مراحل ابتدایی معرفت و عمل در حد عامیانه میمانند و خود را با اندیشههای ساده سرگرم میسازند و باور خود را به سادگی به دست میآورند و به آن اکتفا میکنند اگرچه ممکن است مردمان خوبی باشند، هرگز مراحل نهایی کمال را نمییابند و تنها مقام محدودی را خواهند داشت.
کیان « ۴۲ »
هر فردی سعادتمند است، اگر بفهمد، و هر کسی ممتاز است، چنانچه بداند.
کیان « ۴۳ »
تا کسی عالم شهادت و ناسوت را بهخوبی نشناسد، راه به عوالم دیگر نمیبرد و تا کسی حق را نبیند، هرگز حقانیت اشیا را نمییابد.
کیان « ۴۴ »
کار با آمدن کار است نه با انجام آن. بعضی افراد کارهایی میکنند که بهجا و مناسب است؛ در حالی که ممکن است کسانی کاری داشته باشند یا بسیار کار کنند ولی کار متناسبی برای آنان نباشد یا کاری مناسب خود پیدا نکنند. اشتغال به چنین کارهایی زیانبار و مضر میباشد و سبب میگردد این کار خود آبستن عوامل طبیعی و غیرطبیعی بسیاری
(۴۲)
گردد. در هر صورت فرد باید موفقیت در کار را بیشتر در جهت فاعلی مورد اهمیت قرار دهد و جهات غایی را نیز در آن به خوبی بررسی کند.
کیان « ۴۵ »
اولیای الهی با آنکه مظاهر کاملی از رحمت و عطوفت حق در مقابل ضعیفان و پاکان میباشند، از غیرت کامل در برابر بدیها و زشتیها برخوردارند و در برخورد با آن هرگز به خود تعللی راه نمیدهند.
کیان « ۴۶ »
بسیاری در قالب خدا، خداگویی را شغلی برای خود بر میگزینند و خدا را پوششی برای وقار خلقی خود قرار میدهند، در حالی که دوستداران بحق حق، سر در گم حقند و خلقی نمیبینند. اولیای الهی اندکند. چنانچه ذرهای از مهر حق تعالی در دل کسی افتد، دیگر سر از پا نمیشناسد و پاکباخته و سینهچاک خود را هالهٔ چهرهٔ رسای حق تعالی میسازد و چنان بال و پر میزند تا در قربانگاه حق تعالی قربانی شود، اما چنین نیست که مهر حق در هر قالبی ریخته شود؛ چرا که تحمل آن جز در خط اولیا نیست و دیگران فقط با سخن آن دلخوش هستند یا اینکه سر عناد دارند یا تحمل آن را ندارند و از آن گریزانند. آری، بسیاری از حق تعالی گریزانند و تاب و توان همنشینی با او برای آنان ممکن نیست و این همنشینی آنها را نابود میسازد. بسیاری وجودشان تنها در گرو آب و دانه است و بیش از آب و دانه در وجودشان جای نمیگیرد. تنها اولیای الهی هستند که در وجود حق سرمست میباشند و با حق سرخوش و از سوز و گداز و هجر و فراق باک ندارند و با آن خو میکنند.
گذشته از محبان بحق حق، مابقی مردم در طریق ظاهرند و چندان نمیشود روی آنها حساب کرد و توجیه، معرفت، محبت، ایثار و گذشت را تنها باید از اولیای الهی توقع داشت.
این مردم عادی هستند که میتوانند دست به هر کاری بزنند و باک از کاری ندارند و به هر عیبی به راحتی تن میدهند و با هر کژی خو میکنند و به آسانی پشت به حق میکنند و از میدان به در میروند، و این اولیای الهی هستند که خون خود را در گرو حق و عقیدهٔ خود قرار میدهند و هرگز جز با عقیدهٔ خود زندگی نمیکنند و به آنان میشود اعتماد فراوانی داشت و هرگز خطا و خیانت در حریم آنان راه نمییابد و راستی و درستی شعار و عمل آنها میباشد.
کیان « ۴۷ »
اولیای خدای تعالی کسانی هستند که جز با دید حق نمیبینند و آنچه میبینند جز حق نیست و تنها این گروهند که ریا ندارند؛ چون کسی را غیر از حق نمیشناسند تا کاری را برای او انجام دهند. آنها غایت، حرکت و سلوکی جز خدای تعالی نمیشناسند تا گناهی داشته باشند.
(۴۳)
اولیای خدای تعالی کسانی هستند که حق را در هر مقامی ستایش میکنند و نه در نماز؛ بلکه در همه احوال ندای آشنا از حق در دل و جان آنها طنین میاندازد و ورای حق را در دل ندارند، چه در مقام بلا چه در حال ابتلا. این دستهاند که تنها اولویت بر خویشتن خویش و دیگران دارند و اولویت آنان امتنان است و احسان؛ زیرا تنها بر مؤمنان برتری دارند و اولویت آنان نیز قطعی است؛ نه اینکه تنها رجحانی بیش نباشد و بس.
در دید تجردی میتوان اهل توحید را اهل ولایت دانست و ولایت و توحید، همچون ظهور و ظاهر است. ولایت غایت کمال آدمی است و دیگر افراد با دیگر اندیشهها و دیدگاهها به مراتب پایینتر از این معانی هستند و هر یک در حد وجودی خود با هویتی خاص، همگام با چهرهٔ باطنی خویش در حرکت هستند.
کیان « ۴۸ »
کسانی که دید بصیرت دارند و صاحب دل و اهل حقند در باطن خود صفا و روشنی خاصی مشاهده مینمایند و نسبت به کارهای خود توجه خاصی دارند و دل آنها نسبت به حوادث آینده گواهی میدهد.
باطن اهل دل چنان روشن است که حوادث خوب و بد آیندهٔ خود را پیش از وقوع در مییابند و حوادث آیندهٔ آنها به آنان گوشزد میشود و به صورت شفاف یا بهگونهای مبهم مورد مشاهدهٔ آنان قرار میگیرد.
این افراد به قدر صفای باطن در این امر پیش میروند تا جایی که باطن آنها با دیگران نیز ارتباط پیدا میکند و حوادث و امور پنهانی یا نارسیدهٔ آنان را در مییابند و با بصیرت نفسانی خود نادیدنیها و نارسیدهها را دیدنی و رسیده مییابند.
کسانی که با این امر بیگانهاند و آیندهٔ آنان به آنها نشان داده نمیشود ـ چه در خواب و چه در بیداری، چه با توجه یا با صوت و صدا و یا انتقالهای تلطیفی ـ باید بدانند «بصیرت» ندارند و اهل «باطن» نیستند و نباید خود را «اهل دل» بدانند.
این ملاک و میزانی بسیار روشن، دقیق و درست برای شناسایی خویشتن خویش میباشد. آن کس که بیتوجه و دور از چنین دریافتی است، هرگز نباید خود را اهل عرفان و معرفت بداند و داعیهٔ یقین و ایقان را در خود رشد دهد و باید بکوشد تا باور کند که اهل ظاهر است و در باطن ضعیف میباشد و دستی در باطن ندارد. دانستن مسایل، احکام، اصطلاحات، قواعد، شعر، شاعری و عرفان کتابی، هیچ کدام حکایت از وجود باطن و دل نمیکند. اهل دل بودن حقیقتی است که تنها صفای باطن و دوری از بدیها میخواهد و بس.
کسی را میتوان اهل باطن دانست که بدون ظاهر و صورت محسوس، حقایق و جریان امور را دریابد، با چشم بسته ببینند و با حواس ظاهر امور را درک کند و با دم خویش جان خود و آن کس را که مصلحت ایجاب کند صیقل دهد و او را صافی نماید و در سیر و حرکت دایم قرار دهد.
آنان که اصول و قواعد صوری را ملاک کارهای خویشتن میدانند، کمتر میتوانند اهل باطن باشند. صاحبان باطن
(۴۴)
کسانی هستند که پشت پا به ظواهر میزنند و بر آن چندان اعتمادی ندارند.
نکتهای که در این رابطه باید به آن توجه داشت این است که حق و راهیافتگان به حق، به تمامی این گوناگونیها، زمینهها و بروزها آگاه میباشند. هر کس نمیتواند چهرهها و ظهورها را بیابد و به درون آنها راه پیدا کند و این بیعلمی و عدم توان برای همگان، خود نعمت و لطف الهی است.
کیان « ۴۹ »
افرادی که میخواهند صفای باطن پیدا کنند یا زشتیها را از خود دور نمایند و خود را کامل سازند راهی جز پیروی از اولیای بهحق الهی و فراگیری علوم حقیقی ندارند و باید تنها علم را به معنای درست و تمام کلمهٔ آن پیگیر باشند تا اگر راهی یابند، روحی خواهند یافت و به جایی از کمال خواهند رسید؛ هرچند سر و صدا و زیر و زبر و کفش و کلاهی نداشته باشند.
بیشتر کسانی که معروف به علم و علما هستند، تنها ظاهر و صورتی از این معانی را دارند؛ البته اگر همان صورت و ظاهر را نیز بهحق داشته باشند، وگرنه صورتی از صورتها و ظاهری از ظاهرها را دارند که در این حال، مجازی از برداشت را دارند. این مثل آن است که مردهای کلاه و نمد به سر نماید و شیری لباس مرده بر تن کند که در مجاز ظاهر و صورت بین این دو تفاوتی در کار نیست.
کیان « ۵۰ »
خداوند مهربان، مزهٔ شیرین دنیا را با تلخی تمام از ذایقه و دهان اولیای خود بیرون میکشد تا در هنگام ملاقات محبوب حقیقی هیچ آرزو و تمایلی از آنها نسبت به دنیا و مظاهر مادی آن نداشته باشند.
خداوند حال و هوای دنیا را برای خوبان خوب از ابتدا یا پیش از ابتدا معرفی میکند و دل و جان آنان را آمادهٔ هر رنج و محنتی مینماید تا هرگز در مقابل دنیا و دنیاداران آه سردی از خود ظاهر نسازند.
کیان « ۵۱ »
انبیا و اولیای الهی، موحدان و عرفای بهحق در برابر حق، راه عجز، فروتنی، عبودیت و بندگی را پیشه مینمایند. اما گروهی در این زمینه به بحث مشغول گردیدند و گروهی به انکار پرداختند. انکار نیز خود را به شکلهای مختلفی نشان داده است. بحث و سخن از خدای تعالی و رد و اثبات خدای تعالی مطلبی است غیر از خدای تعالی و حضور و شهود حضرتش چیزی غیر از تمامی این حرفهاست. خوب است انسان بهجای تمامی بحثها و سخنها راه شهود و حضور را در پیش گیرد و خود را از هر سخن، اثبات و انکاری رها سازد و تنها مرصاد حق تعالی شود که حق تعالی نیز مرصاد اوست.
(۴۵)
کیان « ۵۲ »
اولیای خدای تعالی دل در گرو ظواهر دنیا گرفتار نساختند و دنیا نیز هرچه توانست با آنان به جفا سودا کرد. از آدم علیهالسلام تا خاتم صلیاللهعلیهوآله و دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام هریک را به طوری و نوعی گرفتار بلا نمود و دنیا را به کام آنان تلختر از زهر نمود و ذلت صوری را ـ که وصف دنیاست ـ بهآسانی و یا سختی در کام آنان ریخت.
کیان « ۵۳ »
اولیای خدای تعالی به حیات حق زنده هستند و حیات مادی و دنیوی برای آنها تنها یک تکلیف است و بس؛ به خلاف اهل دنیا که حیات معنوی ندارند و تنها به حیات مادی و دنیوی زندهاند و بدون آن حیاتی نخواهند داشت. اگر به کسی که اهل دنیاست بگویند پنجاه سال عمر آزاد میخواهید یا بیست سال عمر با مسؤولیت؟ به طور قهری پنجاه سال را بر بیست سال ترجیح میدهد.
کیان « ۵۴ »
کسانی که خوبی و صفایی دارند، هرگز خود را در برابر عصیان و شیطان درمانده نمیبینند. آنهایی در راه میمانند که بهگونهای از خود ضعفی نشان میدهند و گرفتار میشوند؛ هرچند گرفتاری آنان مشکلی سخت بوده باشد.
خوب است انسان به هرچه زشتی و بدی است پشت پا بزند و خود را از بند تمامی آنها آزاد سازد و در مسیر سیر و سلوک قدم بردارد و جز خوبی و خوبان را ـ اگرچه به تصور ـ در دل و اندیشه راه ندهد.
کیان « ۵۵ »
اولیای بهحق الهی چنان در غیرت حق، محو و فانی میگردند که هرگز در مقابل زشتی، فساد و هیچ نوع باطل و بدی قد خم نمیکنند و در برابر باطل، تمام قد میایستند و از حق با شدت و قوت دفاع میکنند.
کیان « ۵۶ »
سالک دستگیر میتواند خود را در زمرهٔ اولیای الهی به حساب آورد و مرتبهای بس بلند داشته باشد؛
هرچند چنین عنوانی خود بار سنگینی از مسؤولیت و تعهد را به دوش میگذارد.
سالک هادی باید مانند طبیبی باشد که بیماران را خلق خود میداند. او باید بتواند با صبوری و متانت از تمامی خلق خدای تعالی دلجویی کند و همچون دریا هیچ گونه ناپاکی نتواند او را آلوده سازد. کژیها و کاستیها را برطرف نماید، بدون آنکه از آن چیزی پیدا نماید.
سالک باید مانند آب گوارایی باشد که عطش هر دل، گرد هر چهره و غم هر غمباری را به راحتی برطرف نماید و مانند آب و آینه، صفای خود را به همگان بذل و بخشش نماید.
کیان « ۵۷ »
در راه سلوک ـ به خصوص برای مبتدی و متوسط ـ خلوت بهترین یاور است و کثرت ـ گرچه جهات خوب آن هم باشد ـ چندان سودمند نمیباشد.
خلوت و کتمان نسبت به اعمال و حالات را باید در رأس امور قرار داد. کتمان میتواند استعداد آدمی را برای وصول افزایش دهد. کتمان، شرط طریق است و کسی که کردار یا حالات خوب خود را مطرح میکند، کمتر میتواند موفقیتهای بالایی داشته باشد.
تفاوت عرفان با علم در همین نکته است. علم با گفتن و عرفان با کتمان جلا میگیرد. در سلوک هرچه پنهانکاری شود، سودمندتر است و کتمان، شاهد صدق عارف است. رابطهٔ سالک با حق تعالی باید از حریم نامحرم دور باشد؛ مانند ناموس که از حریم غیر دور نگه داشته میشود.
(۴۶)
کیان « ۵۸ »
قرآن کریم میفرماید: «وَالَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنَا»(۱). برای مجاهدهٔ نفس، تخلیه و تحلیهٔ آن باید نفس، قوای نفس و مراحل رشد و تکامل آدمی را شناخت تا در زمان سلوک متوجه کاربردهای درست آن بود. مراحل صوری این سلوک، مراحل پنجگانهٔ نفس اماره، لوامه، مسوله، ملهمه و مطمئنه است که هر یک خود حدیثی مفصل دارد و باید آن را در جای خود جست.
کیان « ۵۹ »
غروب عدم، دردناکترین نعرهٔ آدمی در دنیای ناسوتی است که باید آن را «حدوث وصفی» یا «صفت خلقی» نامید. حدوث همان فنای ناسوتی است که بر سر تمامی ذرات ناسوت سایه میافکند و تمام لحظات را از پا در خواهد آورد. هر ذرهای از ذرات ناسوت و هر فردی از دنیای آدمی با تمام عناوین، اوصاف و ذرات خود وداع خواهد کرد و آنها را از دست خواهد داد. هرچه از دنیا و مظاهر آن به دست آید ـ از دوست، مال و جوانی گرفته تا کام، لذت، زن و فرزند ـ از دست میرود و چیزی از آن در ذایقهٔ آدمی نمیماند.
سرور و لذت دنیا ارزش جدایی و نبود آن را ندارد و وصل مادی به هجران و نیستی آن نمیارزد و لذت وصل آن ارزش سوز و درد ترک آن را ندارد. هر کامی به ناکامی میکشد و هر لذت ناسوتی، درد و الم خود را در پی دارد. دوست میآید و میرود. حال میآید و میرود. لذت شروع میشود و تمام میگردد. وصال، فراق میآورد و درد فراق کمتر از لذت وصال نیست.
دنیایی که غایت آن هجران است و وصالی که هجران در بر دارد وصال حقیقی نیست و انسان را گرفتار بحران میسازد.
هرچند تمامی این دردها، سوزها و غمها آدمی را به وصل حقیقی میکشاند و به انسان میفهماند که وصل، وصل حق تعالی و لذت، لذت ابدی است؛ شایسته است انسان زودتر از این دریابد که دل به غیر حق و جان به غیر دوست نسپارد و تنها دل بر ابدی بندد که گسیختن ندارد و عیشی که پایان نمیپذیرد و عشقی که نهایت ندارد و قربی که بعد نمیپذیرد و انسان را تنها نمیگذارد و با هستی انسان هست و خواهد بود.
کیان « ۶۰ »
اهل دل بهراحتی درمییابند چه کسی وصول دارد و چه کسی تنها از آن حرف میزند و تعزیهٔ وصول را دارد! کسی که از عرفان سخن میگوید از سخن وی معلوم است که آیا وصول دارد یا خیر؟
کیان « ۶۱ »
سالک باید شریعت را به گوش جان بشنود و طریقت را بپیماید و حقیقت را دریابد و با هر سه طی طریق نماید. اگر او حقیقت را دریابد، بدون طی مسیر طریقت و بدون شنیدن شریعت، موهومات ذهن است نه حقیقتی که در پی آن میرود.
شریعت، طریقت و حقیقت سه روش مشاعی است و هرچه ظاهر دین جستوجو شود، مسیر واضحتر میشود و هر چه در این مسیر بیشتر پیش رود، به حقیقت نزدیکتر میشود. شریعت هر لحظه طریقتی نو و تازه برای سالک میگذارد و سیر آن طریقت، حقیقتی تازهتر را نمایان میسازد: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۲). کسی که در مسیری وا میماند، بتی برای خود ساخته است و اگر در ظاهر شریعت در بماند، جاهل است. ظاهر شریعت برای طی مسیر است. اگر کسی شریعت و طریقت را بدون حقیقت بگیرد مشرک است و اگر حقیقت بدون شریعت و طریقت پی گرفته شود، وهم است و اگر طریقت بدون شریعت گرفته شود مسیر باطل است. باید هر سه را یافت و لحظه به لحظه آن را داشت
۱ـ عنکبوت / ۶۹٫
۲- رحمن / ۲۹٫
(۴۷)
و فقیه، سالک و عارف بود یا در یکی از آنها تقلید کرد تا در مسیر حق بود.
کیان « ۶۲ »
فلسفه، عرفان، شعر و غزل، بدون فقه و ظواهر دینی و منطقی، آدمی را به زهد و قلندری و شاید به کفر بکشاند. در واقع زاهد «مانده»، قلندر «رانده»، و کافر «بریده» است. آن کس که رسید و تمامی شؤون کمال را دریافت وجودی مغتنم است.
کیان « ۶۳ »
عدهای که به منزل ما آمده بودند با دیدن اتاقی که با موکت فرش شده بود تعجب کردند و گفتند: «حاج آقا، این موکتها سرطانزاست. من چادری برای آنان آوردم و آن را پهن کردم و همگی روی چادر نشستند. اما آیا بهواقع بین چادر با موکت یا فرش که مادهٔ اصلی هر سه نفت است تفاوتی وجود دارد و آیا هر سه سرطانزا نیست. اگر بدن انسان نسبت به چیزی حساسیت ایجاد کند و باعث نامتعادل شدن بدن شود، سرطان میشود؛ خواه فرش ابریشم باشد یا موکت. بله، فرش و موکت در قیمت تفاوت دارد و رنگ و نقش فرش بیشتر جلب توجه میکند و به دنیایی بودن نزدیکتر است.
روش ما این است که با اهل دنیا دنیایی رفتار کنیم و باعث باز ماندن آنان از تلاش دنیایی نشویم تا عالمان دینی در میان آنها ناکارآمد نشوند و باعث دوری جستن عموم از عالِم و عالم از عموم نگردیم. باید همواره حد وسط را رعایت نمود تا مردم رغبت کنند و نزد عالِم آیند. ثروتمند به امید دنیا و فقیر به جهت فقر تا هم فقر و هم پول به چشم گروه خود ظاهر شود؛ نه اینکه پول به چشم فقیر و فقر به چشم ثروتمند ظاهر شود که این روش ضرر دارد. این روش را نباید روش اهل نفاق دانست، چرا که در عین ثروتمندی، فقیرانه زندگی کردن و در عین فقر، ثروتمندانه زندگی کردن خوش فکری و جمع اضداد است. بالاترین و بهترین فکر، خاکی زندگی کردن و با بچهها، بیسوادها، یتیمان، دیوانگان و جاهلان زیستن و معاشرت داشتن است و هر دو باید با همهٔ وجود و با تمام تلاش باشد. ولی منافق، دل و زبانش دو چهره دارد. او با زبان انکار و در دل اثبات میکند؛ ولی جامع اضداد اینگونه نیست. در جمع اضداد، فرد جامع جلوهای را برای مخاطب خود ظاهر میکند که از چهرهٔ مخاطب دیگر او مخفی مانده است؛ ولی خود نیز هم آن چهره و هم چهرهٔ مقابل آن را دیده و از آن رسته و رفته و به کاروان بعدی پیوسته است و برای آموزش، این سخنها را بیان میدارد وگرنه کسی تاب و توان فهم قلب او را ندارد و خود نیز یافتههای متعالی خود را بیان نمیدارد.
کیان « ۶۴ »
اساس بسیاری از طاعتها بر جهل و عصیان استوار است و زمینهٔ نفسانی به همراه دارد.
کیان « ۶۵ »
دشمنتراشی خوب نیست؛ ولی از دشمن نباید هراسی داشت؛ زیرا حق تعالی برای انسان در کنار دشمن، دوست قرار میدهد و با هر وسیله و توسط هر کس که باشد او را حفظ مینماید.
کیان « ۶۶ »
راهنمایان باید از محبوبان یا محبان واصل باشند. البته ممکن است کافری از حق و حقیقت تعریف کند و به کار کسی آید و مفید واقع شود. گاه کلمات و اشیا در این رابطه از راهنمایان به شمار میروند و از افراد فرودست دستگیری میکنند.
کیان « ۶۷ »
متأسفانه هماینک در حوزههای علمیه عرفان محبوبان تدریس نمیشود. کتابهای رایجی که در عرفان خوانده
(۴۸)
میشود مانند «منازل السائرین»، «تمهیدالقواعد»، «شرح قیصری بر فصوص الحکم» و «مصباح الانس» نگارش عارفان محبی است و گزارههای عرفان محبوبی در آن وجود ندارد. در عرفان محبوبی، شخصی مانند ابنعربی که میهماندار خلقی بر سفرهٔ عرفان خویش است به کلی راجل و پیاده است.
کیان « ۶۸ »
حق تعالی آموزگار واژههاست. از این رو کودکی را دوستدار یادگیری واژهها میکند و پدری را خواستار یاددهی. در این میان هر دو، هم عاشق و هم معشوقند. پدر، عاشق کودک و یاددهی معشوق میشود و کودک، عاشق پدر و یادگیری معشوق میباشد بدون آنکه از کسی اختیار ستانده باشند.
کیان « ۶۹ »
آهی ندارم که از دل برآورم، پس دلی روشن نیست و این غیر از آن است که بگویم آه دارم و برنمیآورم.
کیان « ۷۰ »
آه مظلوم به عرش اعلی میرسد. آه مظلوم آه الهی است و از آن بالاتر نیست. ظالم و متملق و چاپلوس نیز آه برمیآورد، ولی آه او به خود او بازگشته و او را آزار میدهد.
آهی که به درون بیفتد و دل پر را بشکند، عرش حق را به لرزه میاندازد. آه سوزی است که از ژرفای چاهی به بیرون کشیده میشود، تا به کجا زند و چه کند.
کیان « ۷۱ »
آه از آن آهی که حق از دل برکشید و عالم را پر سوز و گداز کرد و عالم را بر این آتش برافراشت.
کیان « ۷۲ »
آه به دنبال هر سخن و حرف و پیآمدی است و برای من پیآمدی رخ نداد تا آه برآورم. حرفی نیز ندارم و سخنی نیز نمیدانم تا اسیر پیآمدها شوم. آه، گشایش و گسترش و فزونبخشی به دل است. آه، ژرفابخش به دل است. آه از بس که آه نکشیدهام و به دل نرسیدهام. آه از کثرات. آه از بیدلی.
(۴۹)