قواعد هفتگانهٔ سلوک الهی
شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | قواعد هفتگانهی سلوک الهی/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۷۲ ص.؛ ۱۱×۲۱ سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۱۹. |
شابک | : | ۳۰۰۰۰ ریال: ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۹۶-۱ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
موضوع | : | آداب طریقت |
موضوع | : | عرفان |
رده بندی کنگره | : | BP۲۸۹/۶/ن۸ق۹ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۸۴ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۹۹۶۳۲ |
پیشگفتار
عرفان که ما آن را «عروس علوم» میدانیم یکی از رشتههای تخصصی است که برای آن اصول و قواعد بسیاری است. این نوشتار برای کسانی به رشتهٔ نگارش درآمده است که میخواهند از نحوهٔ سیر و سلوک الهی و وصول به معرفت حق تعالی آگاهیهای چندی اما صائب و درست داشته باشند و بر لُبّ و مغزای عرفان اطلاع یابند. ما در این کتاب، هفت قاعدهٔ مهم سلوک را به بحث گذاشتهایم و آن را به صورت مختصر و کوتاه که خواننده را به خستگی نگرایاند توضیح دادهایم. این قواعد، نخست از تفاوت میان سالکان محبوبی و سالکان محبّی میگوید. سالکان محبوب از واژههایی است که ما آن را در مسفورات و نوشتههای عرفانی خود بیش از هر کسی توضیح دادهایم و برای آن اهمیتی بسیار قایل هستیم؛ چرا که عارفان محبوبی تاکنون بسیار غریب بودهاند و کسی از آنان به قوت نامی به میان نیاورده و شیوهٔ سلوک آنان را تبیین ننموده است.
اما قاعدهٔ دوم از مبانی سلوک میباشد و این حقیقت را یادآور میگردد که انسان میتواند دارای سه موتور حرکتی باشد و این سلوک است که موتورهای قدرتمند معرفتی او را به حرکت وا میدارد. همچنین این قاعده صعب بودن معرفت حقتعالی را بازگو میکند؛ چرا که خدایی که سالک تا پیش از سلوک با خود داشته خدایی مفهومی است و او در سلوک خود بر آن است تا به خدای مصداقی دست یابد اما در این مسیر با تازیانههایی مواجه میشود که ما آن را در قاعدهٔ سوم توضیح دادهایم. سالکی که قدرت تحمل این تازیانه را در خود پدید آورد و با قدم حق آن را طی نماید به معرفتی میرسد که جز «او» نمیبیند و دیگرگرایی مجازی از او برداشته میشود که چگونگی آن در قاعدهٔ چهارم آمده است. اما وی بدون «عشق» به «توحید» راه نمییابد و ما از عشق و پیآمدهای آن در قاعدهٔ پنجم سخن گفتهایم. قاعدهٔ ششم نیز تأکید بر «حلال درمانی» سالک دارد که هر حرکت و سلوکی بدون آن عقیم و نازاست. پایان این قواعد نیز میگوید سالک برای هر حرکتی به بصیرت نیاز دارد و عرفان نظری همواره بر عرفان عملی تقدم و پیشی دارد و لازم است با بصیرت حاصل از عرفان نظری گام برداشت که آن هم باید از پیری سینهچاک و کارآزموده فرا گرفته شود وگرنه ممکن است به پیرایهها و انحرافات آلوده گردد.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۳)
قاعدهٔ ۱
سالکان محبوبی و محبی
کسانی که در سلوک الهی قرار میگیرند بر دو دسته هستند: یکی «محبوبان» هستند که از آنان به «مجذوبان سالک» و «عارفان عاشق» یاد میشود و دیگری «محبان» هستند که به «سالکان مجذوب» شهرت دارند. محبوبان خصوصیاتی خدادادی دارند و بدون ریاضت، توحید میبینند و سپس به ولایت در میآیند و این امر همانند خصوصیتی است که ژنتیکی باشد برخلاف محبان که به ریاضت نیاز دارند و با ریاضت، نخست به ولایت در میآیند و سپس به توحید میرسند. البته محبوبان با هم تفاوت دارند و یکی که در امری محبوبی است ممکن است در شأن دیگری محبی باشد و در آن امر به ریاضت نیاز داشته باشد. رعایت حلالخوری و دوری از محرمات و ریاضت برای سالکان مجذوب و محبان بسیار ضروری است. محبوبان هستند که مصطفی، مرتضی، مجتبی و برگزیدهٔ الهی هستند. البته محبوبان به صورت نوعی در میان مردم پنهان میباشند و مصداق «اولیایی تحت قبایی لا یعرفهم غیری»(۱) میباشند و بدون اینکه کسی از باطن آنان خبردار شود، از میان مردم میروند؛ برخلاف محبان که آوازه و شهرتی بیش از آنچه هستند مییابند.
البته عرفان، رشتهای تخصصی است و محبوبان که بر اصول و قواعد آن واقف هستند و فوق تخصص آن را دارند نیازی نمیبینند به کسی از عرفان بگویند؛ چرا که این کار مانند تشریح فرمولهای شیمی برای فردی عادی میماند که هیچ خاصیتی برای او ندارد جز این که گاه دچار کژفهمی میگردد و به گمراهی کشیده میشود. خداوند نیز از مردم بیش از آنچه در فقه و اخلاق آمده است نمیخواهد و آنان را به بیش از آن تکلیف نکرده و برای همین نباید بار بیشتری بر دوش آنان گذاشت. سالک در عرفان قدم بر میدارد تا به معرفت حق تعالی دست یابد. معرفت حق تعالی صعب، مستصعب و بسیار سنگین است. خدایی که سالک در پی آن است خدایی نیست که کلامیان و فلسفیان میگویند حکیم، علیم و قدیم است بلکه خدای سالک بسیار قویتر از آن است و حتی به عقل کمال نایافتهٔ فلسفیان هم در نمیآید تا چه رسد به افراد عادی؛ چرا که آنان طنابی به بلندی و کلفتی پدیدههای امکانی به خداوند آویزان
۱٫ تفسیر ابن عربی، ج ۱، ص ۴۲۳٫
(۵)
میکنند بدون شناخت موضوع و مصداق آن، که میتواند این طناب را نگاه دارد! اندیشهٔ بودن خدا ـ آنگونه که هست ـ باعث نابودی و تلاشی آدمی میشود و سبب میگردد انسان قالب تهی نماید. اگر امام سجاد علیهالسلام میفرمایند: «أنا بعد أقلّ الأقلّین»(۱)، برای آن است که در برابر حقتعالی بسیار کم آورده است نه آن که خیال کنیم حضرت بر آن است تا غزل بخوانند! آنچه کلامی یا فلسفی از وجود، بداهت، تشدید، تشکیک، وحدت و ماهیت میگوید همه مفهوم است، نه مصداقی که بتوان به زیارت آن رفت و چنین مفاهیمی نمیتواند ایمانزا باشد اما این نیز واقعیت دارد که حقیقت دارای مراتب است و قرآن، عرفان و برهان، سه عنوان متفاوت و سه مرتبه است که به تفسیر یک حقیقت میپردازد. قرآن کریم وحی و مصون از خطاست و برهان دلیل است که از واقعیت خارجی حکایت میکند و در صورتی که واقعنما باشد دارای ارزش صدق است. عرفان همان رؤیت حقیقت خارجی است. در واقع برهان همان «علم» است و عرفان «شهود» است و قرآن کریم نیز «وحی» است. این سه عنوان میتواند با هم جمع شود یعنی میشود عارفی با رؤیت خود، محتوای وحی الهی را ببیند و بر آن استدلال علمی و برهانی نیز داشته باشد. پس یک حقیقت داریم که سه بیان و سه زبان دارد و هر کس با توجه به فهمی که از یکی از این زبانها دارد به مرتبهای از آن نایل میگردد و این سه مرتبه نیز مراتب کمال آدمی میباشند اما مراتب عالی آن بسیار سخت و صعب است و لازم نیست کسی را بر آن تکلیف نماییم. در این میان، نباید از علم حسی نیز غافل شد که یکی از دقیقترین دانشهاست، اگر حس بر معیار و میزان خود باشد. رؤیت اولیای الهی نیز از حسهای الهی است که دقیقترین معرفت را به آنان ارزانی میدارد و معرفت آنان درک مغزای حقیقت است اما این معرفت و شهود، اطلاقی است، نه تقییدی؛ به این معنا که آنچه عارف را از غیر عارف متمایز میسازد اطلاق عارف و تقیید غیر اوست وگرنه شهود اگر به همراه قید باشد کافی نیست. بتپرست نیز میتواند شهود مقید داشته باشد ولی شهود مطلق ندارد. همانگونه که گفتیم قدم عقل برای شناخت خداوند راجل نیست و پای چوبی آن شکسته نمیباشد. عقل نیز میتواند به شناخت خداوند برسد اما به شرط آنکه به دام تقییدات گرفتار نیاید و به مطلق برسد و خداوند را به صورت اطلاقی بیابد. البته عقل با رشد خود میتواند به شهودگری نیز دست یابد.
گفتن از عرفان برای فردی عادی و معمولی، گاه زندگی او را به هم میریزد و وی را به بیچارگی سوق میدهد. انبیا و اولیای الهی بسیار چیزها میدانند اما قرار نیست تمامی آنچه را میدانند به مردم بگویند که اگر چنین میکردند، سبب پراکندگی آنان میشدند، چون این بزرگان دانستنیهای صعب و مستصعبی دارند که همانند شتری وحشی رام هر کسی نمیگردد و قدرت تحمل آن در وجود بسیاری از مردم نیست. البته عارف محبوبی بر روی اطرافیان خود با امداد، رؤیت، دعا و توجه تأثیر میگذارد بدون اینکه وی متوجه باشد. مربیانی که در عرفان بسیار قوی هستند، بدون اینکه چیزی بگویند بر کسانی که به عنوان شاگرد یا همراه برگزیدهاند تأثیر میگذارند. بله، مدعی در این باب بسیار
۱٫ صحیفهٔ سجادیه، ص ۲۶۲٫
(۶)
است و کم نیستند کسانی که میپندارند صاحب عرفان هستند و به مقاماتی رسیدهاند اما در چَنتهٔ آنان چیزی جز خالی یا مرکب سیاه نیست و کولهبار آنان غرور و توشهای که دارند تکبر است.
عارف برای مردم یک منطقه مثل فضای سبز است که هوا را خود به خود و بدون توجه آنان صافی و سالم مینماید و بدون اینکه ادعایی داشته باشد به آنان اکسیژن میرساند برخلاف کسی که ادعای عرفان دارد. صاحبان ادعا برای مردم همانند مرکز خریدی است که آنان را با درآمدهایی نامشروع مسموم و فضا را آلوده میکند. البته اگر منطقهای فضای سبز نداشته باشد مردم در این دنیای صنعتی از سمومات و کربن کردههای خود خفه میشوند و هرچه را که از آن مرکز خرید به دست میآورند هزینهٔ درمان بیماریهای خود خواهند کرد. یافت عرفان حقیقی و عارفان واقعی در این دوره که دورهٔ آخر الزمان و عصر غیبت است بسیار سخت شده و از آنجا که خوبیها تا حدودی در حال کمرنگ شدن است، اهل دنیا رو به ازدیاد میباشند و غلبه با اهل دنیا و باطل است. از این رو در چنین فضایی برای حفظ دین خود باید احتیاط و مواظبت داشت.
* * *
(۷)
قاعدهٔ ۲
سه موتور حرکتی انسان
از اولین اصول برای شروع سیر و حرکت، دانستن این مطلب است که انسان میتواند دارای سه موتور حرکتی برای رشد و عروج به عالم بالا و درک حقایق عوالم مختلف باشد. این موتورهای حرکتی موتور حس، نظر و شهود است و تا فاز نظری و عقلی آدمی به کمال نسبی نرسد نمیتواند وارد شهود و مشاهده گردد و موتور دل و قلب خود را روشن نماید. باید پس از روشنایی فاز حسی و طبیعی، فاز نظری را که در ابتدا خاموش است روشن کرد. هر کسب و عملی که معیار عقلانیت و نظر ـ یعنی عقلی که به نور الهی روشن شده باشد ـ را نداشته باشد، اثری ندارد. اگر کسی شصت سال نماز بخواند و بُعد عقلی خود را به حرکت وا نداشته باشد اثری از آن نمیبیند. چنین شخصی، باید صاحب کرامت گردد اما چگونه است که هیچ اثری از آن، نه برای شخص، نه برای فرزندان وی و نه برای دیگران، مشهود نیست!
سیر و سلوک مشروع با کشتن نفس تفاوت دارد و در عرفان چنین نیست که نفس یا عقل را از بین ببرند، بلکه آن را نخست شکوفا میسازند و سپس کنترل آن را به دست میگیرند. نفس، میوهٔ تلخ هستی نیست بلکه نخست، باید خود را یافت تا بتوان خداوند را در آن پیدا نمود. شما اگر بخواهی بنشینی، بخوابی، راه روی، سخن گویی یا هر حرکتی داشته باشی بدون روشن کردن فاز حس و خرد ناکارآمد است. اگر جامعه تو را کدخدای خود هم بداند، نظر آنان مهم نیست؛ چرا که افراد جامعه، اطراف زنان آوازهخوانی که کام آنان را هرچند با ژستهای نامشروع شیرین کردهاند نیز میگیرند. ما از عین الیقین و حق الیقین و مانند آن سخن نمیگوییم؛ زیرا بیشتر افرادی که از این واژهها استفاده کردهاند به حقیقت آن نرسیدهاند. باید روی خود فکر و کار کرد. میگویی من آفریده و مخلوق خدایم، ولی باید گفت مگر خداوند عمله و کارگر است که کسی را خلق کرده باشد. اگر از لحاظ عملی به جایی برسی که حتی قدرت نگهداشتن قطاری را داشته باشی در صورتی که فاز عقلی در تو روشن نشده باشد فایدهای ندارد. گریه و روضه نیز با فاز عقلانیت و معرفت است که میتواند شعلههای دل را روشن نماید. برای این کار نیز نخست باید نظم داشت. دوم اینکه ابتلا، از لوازم سلوک است و کمترین ابتلای آن نیز فقر است. نداری و فقر برای سالک مؤمنی که خویشتندار باشد و البته آن را پنهان دارد حسن است. البته نداری خیلی سنگین است و کمتر کسی حاضر است آن را بپذیرد و کمتر کسی نیز به
(۸)
سلامت از این گردنه عبور مینماید و پای بسیاری در ناسوتِ نداری میلغزد و آنان را چنان بر زمین میزند که بَر شدن آنان دیگر امکان ندارد. وقتی جیبهای شما خالی است آیا تلو تلو راه میروی یا محکم و استوار؟! آیا میشود سالکی روی پول و قدرت مالی حسابی باز نکند و یا فراتر از آن، وی برای چیزی حساب باز نکند و حتی نداری را نیز هیچ ببیند و آیا میشود او حتی از خداوند هم قطع طمع نماید؟! نداری برای کسی حسن است که مضطرب نشود و فکر وی خسته نگردد و خود را با نداری پوچ و هیچ نپندارد و فقر سبب بیهویتی و سستی او نگردد. اگر کسی در نداشتن دارای غرور باشد توفیق یافته و کسی که با داشتهها غرور دارد، در بیخبری و مستی مال است. میگویند در گنجینهٔ الهی چیزی بهتر از گرسنگی کشیدن نیست.
به هر روی، این سختی و ابتلاست که بزرگی میآورد. در ابتلاها نباید چموشی کرد و حالت وحشی داشت. همچنین باید هر مشکلی را خودت تحمل کنی و چنان ضعیف نباشی که به سنگ صبور نیاز داشته باشی.
از کنار هیچ چیز نیز نباید بیتوجه رد شد. آیا به یک مگس دقت کردهاید؟ آیا پای نالهٔ دل مگس نشستهاید که چه میگوید؟ اگر گوش دهی میشنوی میگوید حاج آقا نمیدانی من چه بدبختیهایی کشیدهام؟ چهقدر پرسه زدهام؟ چهقدر مرا به این ور و آن ور پرت کردهاند و از در بیرونم کردهاند؟ اگر بشنوی، نالههای دل او همانند نالههای دل شماست. این در حالی است که شما بیش از او ارزش وجودی داری و نباید همانند او سخن گویی. اگر چنین است برای آن است که فاز عقل و دل خود را روشن نکردهای.
اگر فاز عقل تو روشن شده باشد هیچگاه برش نمیزنی، بلکه فقط میدوزی و باور داری که: «وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکمْ وَمَا تُوعَدُونَ»(۱). خیاط هر چیزی را خدا مشخص کرده است. از این رو این کارها را باید دنبال کرد اما به صورت پی در پی، منظم و با برنامه.
در تقسیمی دیگر میتوان مراتب کمال آدمی را بر هفت مرتبه دانست. این مراتب از طبیعت شروع میشود و به عقل، روح، قلب، سِرّ، خِفی و اَخفی میانجامد. کسی که از طبیعت بگذرد و صاحب نفس باشد، پیش از اینکه اتفاقی در ناسوت رخ دهد، این فرد متوجه میشود، اگر نفس در خواب نباشد. بعضیها نیز در دنیا به نفس نمیرسند و در قیامت است که به آن میرسند و صاحب توجه میشوند.
اما به مقام نفس رسیدن یک سخن است و داشتن نفس آرام چیز دیگری است. در جای خود خواهیم گفت این نفس آرام، صبور و قانع است که قدرت آگاهی یافتن بر حوادث را پیش از وقوع آن مییابد. حال پرسش این است که انسان برای رسیدن به آرامش نفس چه کاری باید انجام دهد؟!
گویند روزی پادشاهی به قلندری رسید و به او گفت: از من هر چه بخواهی برای تو فراهم میآورم. او گفت برو کنار
۱٫ ذاریات / ۲۲٫
(۹)
و بگذار بر من آفتاب بتابد! همین که کنار بروی، به من کمک کردهای! این امر آرامی نفس او را نشان میدهد. نفسی که چنان آرامشی داشته است که هیچ طمعی در آن نبوده. آیا نفس همچون آتش یا موج دریاست که آرامی آن عدم اوست؟ یا میشود آتش و موج بود و خاموش بود!
بسیاری از ماجراجوییها که بدبختی و گرفتاری برای انسان میآورد به خاطر آرام نبودن نفس است. نفس ناآرام است که آدمی را تحریک میکند و با هیچ چیز ارضا نمیشود: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱)؛ مگر خداوند مددکار انسان باشد، وگرنه نفس هیچگاه رضایت و خرسندی برای آدمی نمیگذارد. نفس آرام، صبور، قانع و راضی چگونه به دست میآید؟
رسیدن به آرامش نفس مراحل بسیار سختی دارد. نفس، دارای شؤون متفاوتی است و گرسنگی، تشنگی، نیاز به تخلیه، شهوت، قدرت، سیاست و ثروت یا رذایل اخلاقی برخی از خواستههای آن است. در واقع، نفس با این همه پیچیدگی که دارد چگونه وقتی شخصی میمیرد آدمیان بهراحتی میگویند مُرد!
اگر انسان، نفس آرامی داشته باشد مشکلات فردی وی به دل او الهام میشود. اما داشتن دل آرام در روزگاری که اضطراب و استرس همچون خوره بر تمامی جانها افتاده است، نوبر است. اجداد ما این مشکلات را نداشتند و یک سال در خانهای اجارهای زندگی میکردند و یک ختم قرآن نیز برای مرحوم والدهٔ خود میخواندند، ولی امروزه دیگر از این خیرها خبری نیست و دلها چنان آشفته و مضطرب گردیده که رمق به دست گرفتن کتاب کریم از آن گرفته شده است.
نفس آدمی چنان گسترده است که به هیچ مقداری در دنیا و نیز در آخرت قانع نمیشود اما این علم و تعقل است که میتواند نفس را تا حدودی ببندد.
به یکی گفتند میخواهی چه چیزی بشوی؟ گفت میخواهم گاو شوم، بعد گفت میخواهم عقل شوم، بعد گفت میخواهم باران بشوم، سپس هوس دریا را کرد و در نهایت گفت: نمیخواهم چیزی شوم. آرامش، همین است که در پی آن نباشی که چیزی شوی و انسان به هیچ چیز طمع نداشته باشد. مشکلات دنیایی یک واقعیت است ولی انسان میتواند آنها را کم یا زیاد کند. برای نمونه انسان هم میتواند منزلی با مبلغ صدهزار تومان اجاره کند، هم میتواند به بهای پانصدهزار تومان اجاره کند. او میتواند یک پیراهن پنجهزار تومانی بگیرد و میتواند یک لباس پنجاههزار تومانی بخرد. باید نفس را بهگونهای رام کرد که به کمترین چیزها قانع باشد. آدم باید ببیند دل او به چه مقدار آرام میشود. گاهی دل به هیچ چیز آرام نمیشود. من در تهران دیدم خانمی اتومبیلی به رنگ یشمی خریده بود و مبلمان منزلش و نیز لباسهای خود را به اعتبار آن رنگ تغییر داد تا همه یشمی باشد. چنین نفسی بسیار سرکش شده است و
۱٫ یوسف / ۵۳٫
(۱۰)
اگر رام نشود انسان را بهویژه به هنگام مرگ بیچاره میکند و حسرتی بر او وارد میآورد که گاه تابوت را نیز میشکند.
* * *
(۱۱)
قاعدهٔ ۳
تازیانههای سلوک
کسی که در سلوک قرار میگیرد با سختیهای بسیاری دست و پنجه نرم خواهد کرد و سالک در مواجهه با این سختیها باید صبر، بردباری و خویشتنداری را از دست ندهد. سالک نه تنها هشتاد درصد از وجود خود را باید بدهد، بلکه لازم است از تمامی صد درصد خود بگذرد و چنین گذشتی داشته باشد و برای خود نباشد تا چه رسد به آنکه به کمترین انتقادی برافروخته گردد. البته لطف خداوند با برخی از سالکان است و نمیگذارد آنان رفوزه و مردود شوند. دل خداوند از این که کسی در این مسیر مردود گردد بسیار میشکند. میگویند عرفان هزار منزل دارد، یکی از این منازل «اودیه» است، یعنی همین که مغز سالک داغ میکند و سوت میکشد! کسانی که توانستهاند این هزار منزل را بروند، چهقدر ترک بر داشتهاند! تمام دل آنان شکن در شکن است. این که میگویند بشکن بشکنه بشکن، در واقع در عرفان است که تمامی مسیر آن بشکن بشکن است. من در بعضی از شعرها از این «بشکن بشکنها» آوردهام. البته ممکن است یکی این شعرها را بخواند و جگرش کباب شود و دیگری بخواند و به رقص آید. خوب است آدمی وقتی شعر میگوید، خواننده با آن به رقص آید، نه آنکه اشک مردم را در آورد. باید در این راه سوخت. آقا امام حسین علیهالسلام در این راه چگونه پروانهوار سوخت! سالک با استقامتی که دارد باید بگذارد همهٔ وجود وی بسوزد و در سوختن خود ثابت شود؛ همانطور که واصلانی ثابت کردهاند مدرسهٔ اسلام میتواند عارفانی کامل را تربیت کند.
از رهزنهایی که میتواند دامنگیر سالک شود این است که برخی میگویند تربیت و سختی دیدن و ریاضت کشیدن بر نفوس اثر ندارد. من در پاسخ میگویم اگر دوهزار الاغ با منطقهای برای نگهداری آنان به من بدهید بعد از شش ماه به شما الاغهایی را تحویل میدهم که یقین کنید اینها با دیگر الاغها تفاوت دارند و اثر تربیت را بر آنان ببینید. البته برخی از حیوانات را در کشورهای بیگانه تحت تربیتهای شوم و مسموم قرار میدهند و از آنان در مسایل جنسی استفاده میکنند. وقتی تربیت بر روی حیوانات چنین تأثیری دارد، چرا بر انسانها تأثیر نداشته باشد و چرا بگوییم: تربیت نااهل را چون گردکان بر گنبد است. تربیت بهویژه بر انسانهای تحصیل کرده و فاضل بیشتر مؤثر است. متأسفانه به دلیل نبود مربیان شایسته، جامعه به سوی شومی و فساد پیش میرود و جامعهٔ جهانی ریخت و ساز و کار انسانی خود را از دست داده و از تربیتهای سالم بسیار فاصله گرفته است و انسان شدن در چنین جامعهای
(۱۲)
ریاضت فراوان میخواهد؛ چرا که حتی اگر سالک تحت تعلیم استادی معنوی و الهی باشد، موارد بازدارنده در جامعه بسیار فراوان است و اثر تربیت وی را خنثی میسازد و رواج مفاسد موجود در جامعه، هر فردی را از بین میبرد مگر آنکه کسی مقاومت بسیار داشته باشد که چنین کسی دستکم عفونی میشود. این عصر، عصر تشتت و کثرت است و در عرفان این یک اصل است که هیچ کسی با کارهای متشتت، پراکنده و گوناگون آدم نمیشود.
زندگی بر محور احکام الهی در این زمانه که عصر غیبت امام معصوم علیهالسلام است سخت شده است، از همین روست که در برخی از روایات داریم خداوند به مؤمنان این عصر اجر مضاعف میدهد. به نظر من، خداوند در روز قیامت به کسانی که در این زمان زندگی میکنند و خویشتندار و متقی هستند اجر بسیار میدهد و خوبیهای آنان را به دهها برابر میخرد، نه به بهای دویست سال پیش؛ چرا که در این دوره، بدیها غالب شده است و گرایش بر بدیها بر جامعه چیره است و کسی که بخواهد برخلاف این مسیر گامی بردارد باید به اندازهٔ صد رونده تلاش نماید؛ صد رونده نه از جنس مردمان معمولی یا بایزیدها که با یزید بوده و قربی نداشتهاند و راهها رفتهاند تا بییزید شدهاند، بلکه صد رونده از جنس ولیانی که سر بر دست داشته و شعار مولای خویش حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام را میدادهاند. سلوک در این عصر نیز به همین میزان دقیقتر و سختتر شده است و باید از سختیهای این دوره به خداوند پناه برد. سختی سلوک در این زمان به سبب آن است که موانع بسیار زیاد شده است. همانطور که بیمهری آدمها بر روحیهٔ گیاهان و گلها تأثیرگذار است و آنان را پژمرده میسازد، پیشامد موانع نیز برای سالک چنین تأثیری دارد. باید در اینجا از تأثیر شگرف آفتها در آسیب رساندن به آدمی و عقب نگاه داشتن وی بیشتر بگوییم. کسی ممکن است با توجه به اقتضایی که دارد نود و نه گام به سوی کمال بردارد اما یک مانع و آفت به یک لحظه میتواند تمامی گامهای وی را که ممکن است آن را در دهها سال برداشته است از بین ببرد. موانع این قدر در بدبختی آدمی مؤثر است و اقتضاءات با پیشامد مانع، توانی ندارد و با فقد مانع است که کارایی خود را مییابد و سالک را به سلامت و سعادت میرساند و این مانع است که بر اقتضاءات چیرگی دارد. میگویند دزدی شبانه به منزل روضهخوانی وارد شد و هرچه را یافت جمع نمود و در کولهپشتی خود گذاشت و وقتی میخواست آن را بلند کند، یک «یا علی» گفت. روضهخوان که دزد را دیده بود به او گفت من این اسباب و اثاثیه را یک عمر با «یا حسین یا حسین» جمع کردهام و تو میخواهی آن را با یک «یا علی» ببری. مانع در واقع کار یک یا علی را میکند و تلاش چند سالهٔ اقتضاءات را بر باد میدهد و مهمترین سبب رشد برای هر سالکی این است که خود را از آفتها برحذر دارد و کمتر در مسیری قرار گیرد که آفتزاست. پیش از این مردم برای اموات یکدیگر قرآن کریم را ختم میکردند اما امروزه تا در برابر آن مزدی نگیرند حاضر نیستند حتی یک آیه از قرآن کریم را به کسی هدیه کنند. جامعه و افراد و حتی طلبهها درگیر پول شدهاند و هر کسی نیز برای خود خانه و خودرویی مستقل میخواهد. زندگی بهگونهای سخت و پرمانع شده که حتی اگر نوابغ روزگار گذشتهٔ ما در این روزگار
(۱۳)
باشند نمیتوانند آن را جمع نمایند. سطح معلومات بهطور شگفتانگیزی بالا رفته و راههای نزدیک و میانبر برای حل مسایل بسیار شده است. بله، چیزی را که نباید فراموش کرد این است که آن روزها صفا در مردم بیشتر بوده و علم اندکی را که داشتند به همراه صفا و صمیمیت بوده اما امروز فقط علم است که دنبال میشود و بسیار هم هست ولی کمتر کسی است که به تهذیب نفس و وارستگی و اصول جوانمردی و سلوک رو آورد و علم با صفا همراه نیست و این تکبر و انسانمحوری است که از لوازم جداییناپذیر علم شده است.
در حوزههای گذشته، به واقع اجتهاد و عدالت بود که سند دین به شمار میرفت؛ به این معنا که مجتهدان چیزی را میگفتند که باور داشتند خداوند آن را امضا میکند و میپذیرد اما خداوند هیچگاه علمی را که صفایی در آن نباشد و قلب را به جای آنکه نورانی سازد به تاریکی سوق میدهد، نمیپذیرد. امروزه با رشد بسیار سریع علوم تنها نوابغ هستند که قدرت تشخیص علوم صائب و درست را از غیر آن دارند. ما در گذشته مانند شیخ بهایی را داشتیم که اختراعات وی در اصفهان چنان شهرتی داشته و دارد که این شهر را جهانی نموده است اما بچههای امروز عقلها را به حیرت و شگفتی میاندازند و علم آنان بیش از گذشتگان است ولی از نظر صفا، بشر نه تنها پیشرفتی همپای علم خود نداشته، بلکه در این زمینه سیر قهقرایی و واپسگرایانه از خود نشان داده است. بشر امروز دچار کثرات، تراکم و آفتهاست. صفا نیز چیزی بالاتر از تقواست و دلی را صافی میگویند که به دنبال حیله، زرنگی، فتنه، خودخواهی و خودمحوری نباشد. در این اصل آنچه برای سالک مهم است این است که وی در هیچ حالی با خدای خود مشکل پیدا نکند و همواره اعتقاد خود به او را پاس بدارد و هیچ شکی به او راه نیابد. سالک در مشکلات باید به قوت این باور را داشته باشد که: «أنت أکرم من أن تُضَیعَ من رَبَّیته»(۱). من گاهی این دعا را در قنوت خود میخوانم و آن را اینگونه ترجمه میکنم: خدایا، اگر ما را رو به دیوار هم بگذاری، ما را باکی نیست؛ چون میدانم که مربوب و تربیت شدهٔ تو هستم و تضییع مربوب نمیکنی! خواهی مرا در گونی نما یا در وان حمام؛ هر دو یکی است. آدمی باید بهگونهای کمال داشته باشد که تا مصیبتی بر او وارد میآید به آه و ناله و شکوه و گلایه نیفتد و خود را در فشارها و سختیها نبازد.
مرحوم آیتاللّه الهی قمشهای رحمهالله میگفت من به حرم امام رضا علیهالسلام مشرف شدم و به آن حضرت علیهالسلام عرض داشتم به من مقام رضا برسانید. سپس از حرم خارج شدم و خودرویی که به ژاندارمری تعلق داشت به من زد و دست من بر اثر آن تصادف شکست. او به راننده رضایت داده بود و گفته بود برو خدا مرا قبول کرده است. او به هیچوجه ناراحت نشده بود و خدا را هم شکر میکرد.
من نیز حتی برای لحظهای به مشکل، سختی، شکست، حرمان، فقر، پریشانی، نابودی، هلاکت، دوزخ و آخرت
۱٫ مفاتیح الجنان، دعای کمیل.
(۱۴)
فکر نمیکنم و در زندگی خود، چیزی برایم سخت نبوده است. یکی از عالمان میگفت شما نمیدانید زمین خوردن چیست؛ چرا که این قدر زمین خوردهاید که دیگر زمین خوردن برای شما مفهومی ندارد. من دیدم او چهقدر خوب میفهمد. مانعان بنده سر و گردن و دست و پای مرا ببُرند، برای من تفاوتی ندارد؛ چون حقیقتی دارم که آن ماندگار است و از دست آسیب آنان دور میباشد. یکی از فشارهایی که در جوانی بر من وارد میشد، فشار حاصل از کار مضاعف بود و گاه چنان خسته میشدم که بر بالای بام فیضیه که بر حرم مشرف بود میرفتم و لحظاتی در آنجا مینشستم. یکی از خادمها میگفت اگر متولیان حرم تو را در اینجا ببینند، با تو برخورد میکنند، اما من تنها در آنجا بود که میتوانستم اندکی از خستگی خود بکاهم. البته خود کار انرژیزاست و برای آدمی نشاط، عشق و اطمینان میآورد؛ بهویژه کار علمی که اطمینان بیشتری میآورد؛ زیرا کسی نمیتواند آن را از آدمی جدا کند و اگر معرفتی باشد که باور آدمی شده باشد حتی دست مرگ نیز نمیتواند آن را از وجود آدمی بزداید و داشتن آن هیچگونه ناراحتی ندارد. البته برخی از معرفتهای الهی بسیار سنگین است و خستگی میآورد اما ناراحتی در آن نیست.
یکی از سختیهایی که برای سالک در بحث سلوک پیش میآید ابتلای وی به افرادی ظاهرگراست که برای او مانعتراشی مینمایند. همواره چنین است که خداوند بندگان باطنگرا را با بندگان ظاهرنما و ریاکار امتحان مینماید تا ببیند آیا آنان میتوانند خوبی و صفای خود را در برابر آنان حفظ نمایند یا رفوزه میشوند؟!
اما نکتهٔ پایانی این اصل را یادکردی از شکر در برابر سختیها و شکر بر مصیبت قرار میدهیم. باید ملتفت بود شکر نعمت نوعی از خودراضی بودن است و این داشتن شرم در برابر آن و شرم از شکرگویی است که بهتر میباشد و چنین نیست که شکرگویی سالک حتی در حال مصیبت، برای او کمال آخرین باشد.
* * *
(۱۵)
قاعدهٔ ۴
ایاک ایاک
توجه به «ایاک ایاک» یکی از مهمترین اصول سلوک است. توضیح این که: خداوند، حرفهای است، او هر لحظه عنایت خود را میفرستد، اما از این طرف سنگ میاندازد، از آن طرف کلوخ پرت میکند تا قبولیهای سالکان را شناسایی کند. باید کمربند را محکم بست و گفت من میخواهم بنازم. خداوند از سالکی که در برابر او میایستد خوشایند دارد. خداوند دوست دارد کسی ادای او را در بیاورد و بایستد و بگوید: «ایاک». کیست که جگر داشته باشد و در برابر حق بایستد و بگوید «تو»!
یادم میآید وقتی به مدرسه میرفتم، معلمی داشتم که بسیار شوخ بود و گاهی حرفهایی به ظاهر رکیک میزد، اما نیمی از آن را آهسته میگفت و نیمی از آن را بلند. میگفت: «ای مادر… قهوهخانه …» خداوند هم همینطور عمل میکند و بلند فریاد میزند که بلا میفرستد اما اگر ایستادی میبینی که شوخی کرده است. تو «ایاک» را بگو، باقی آن مهم نیست. همین که میایستی مهم است و خداوند از همین خوشایند دارد. البته اگر جگر داری، بایست، که اگر بایستی، این کلوخ است که از این طرف پرت میکند و سنگ است که از آن طرف، تو را نشانه رفته است. اما باید بیخیال بود. سالک برای مردم دورهٔ آخرالزمان حجت است و نشان میدهد که حجت هست. ممکن است خانم صاحب سلوک نداند او با بله گفتن به وی چه خیری برده است! بگذار نداند، مهم عشقی است که سالک دارد. سالک باید تفریح و گردش خود با خانواده را کنار نگذارد و در خانه به گونهای شیرین باشد که گویی با هرچه حوریه است همنشین است. ببین یوسف چه کشیده است!
بیخیالتر از همهٔ عالم خداست و بعد از آن اولیای خدا میباشند. البته دل خداوند هم نازک است و با آن دلنازکی که دارد میشکند و بشکن بشکن هم هست، اما نمیکشَد. آن که میکشَد، چارپاست. حق بدون پای میرود.
میگویند سگ، پنج هزار برابر انسان حس بویایی دارد. البته این درست نیست. توان انسان در هر چیزی از هر موجودی برتر است. این انسان خمار و مرفینزده است که غفلت دارد و حواس خود را تعطیل کرده است. چنین فردی انسان نیست، دوپاست. اولیای خدا میلیاردها برابر، قدرت چشایی، شنوایی و بویایی دارند. این همه حس و این همه بیتفاوتی یعنی چه؟ میگویم خداوند بیتفاوت است. تفاوت به چه معناست؟ تفاوت یعنی پس و پیش داشتن. دو
(۱۷)
چیز که کمی این ور و آن ور شوند با هم دست کم در مکان تفاوت دارند. پس و پیش، کوچک و بزرگ، سیاه و سفید با هم تفاوت دارد. اما برای حق پس و پیشی در عالم نیست. وقتی چیزی پس و پیش نیست، تفاوتی هم نیست. کسانی که تفاوت قایل میشوند، پس و پیش دارند و باید ستر عورت کنند. حق، هیچکدام از این پس و پیشها را ندارد و ستر عورت هم نمیخواهد: «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(۱). باید همه چیز را با یک چشم دید. آدمی باید یک چشمش را ببندد و همه را با یک چشم ببیند. البته بعضی که هر دو چشم را میبندند، بهتر میبینند. تو کار خودت را بکن، آنها کار خود را خوب میدانند.
در این رابطه شایان ذکر است سالک در مسیر خود گاه به این پندار مبتلا میشود که شرک است کسی را به عنوان سبب ببیند. باید توجه داشت نگاه به سبب، بهتنهایی و بدون توجه به مسبب است که شرک میباشد. افزون بر این، گاه تخریب سبب نیز شرک است. همانگونه که در تسبیب سبب باید به مسبب توجه داشت و از آن غافل نبود و مسبب الاسباب را باید در همه جا در نظر داشت؛ تخریب سبب نیز از شرک است. برای نمونه، اگر شرایط فراهم باشد تا سالک بتواند به کسی خیری برساند و وی این کار را نکند، در واقع او تخریب سبب کرده است و خداوند آن خیر را به دست دیگری و شاید به صورت بهتری به دیگری میرساند. هیچگاه نباید پیشامدی را زیادی یا بیاثر فرض کرد. ما همیشه میگوییم اگر دشمن پیدا کردید نترسید که بهحتم خداوند دوستانی را برای شما میفرستد تا جبران تمام دشمنیهای آنان را بکنند. البته باید دانست: «أَینَمَا تَکونُوا یدْرِککمُ الْمَوْتُ، وَلَوْ کنْتُمْ فِی بُرُوجٍ مُشَیدَةٍ وَإِنْ تُصِبْهُمْ حَسَنَةٌ یقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیئَةٌ یقُولُوا هَذِهِ مِنْ عِنْدِک قُلْ کلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ»(۲).
یکی از نتایج این اصل این است که سالک مؤمن باید به عقل، عقلا، عرف، مردم و از همه مهمتر به شرع اهتمام داشته باشد. من همه چیز را قبول دارم حتی بت را نیز قبول دارم، اما نه برای سجده؛ بلکه برای گذاردن زیر دیگ و گرم کردن آب. نباید چیزی را رد کرد، بلکه باید هر چیزی را در رتبه و در جای خود پذیرفت.
از دیگر نتایج این اصل به این نکته میتوان اشاره کرد که سالک نباید مثل برخی از عرفا چنان درگیر رقت قلب شود که حتی خود را با کافران فامیل بداند و نیز نباید مثل برخی از متعصبان مذهبی با کسی درگیر شد که هر دو طریق افراط و تفریط است. البته سالک نباید با بدها بد عمل کند؛ چرا که نباید از این معنا غافل بود که هر کس امروز به بدی آلوده است، همین امروز به قدر بدی خود بد است و ممکن است فردا توبه نماید و از سالک بهتر شود و شاید فردا این سالک است که به بدترین بدی میگراید.
* * *
۱٫ ملک / ۳٫
۲٫ نساء / ۷۸٫
(۱۸)
قاعدهٔ ۵
عشق؛ از لاهوت تا ناسوت
سالک در مسیر سلوک خود ممکن است به عشق برسد. کسی که از عشق سیراب است هیچ عقدهای ندارد و هیچگاه تحقیر نمیشود و حسرتی در وجود او نیست و مثل زمینی زراعی است که همواره و به موقع غرقاب میگردد بدون آنکه به لجن بگراید؛ یعنی زیادهروی هم ندارد و در عشق نیز تناسب را در عمل رعایت مینماید؛ برخلاف کسانی که مزهای از عشق میچشند اما از آن سیراب نمیشوند و در عشق کم میآورند، یا به جنون کشیده میشوند و یا اسیر افراط و تفریط میگردند. اولیا خدا چون از عشق سیراب هستند هیچگاه به جنون مبتلا نمیشوند. غیر از اهل ایمان واقعی، دیگران اعم از کسانی که ایمانی ندارند یا ایمان آنان صوری است، همه به نوعی به بیماری روانی دچار هستند. میشود این بیماری حسرت، عقده و کمبود باشد یا زیادهروی و میشود تفریط باشد یا افراط در هوسرانی. جنایتها، کشتارها، سرقتها و انواع انحرافات از کمبودها و حسرتهایی است که بر جان افراد نشسته است. هیچ فرد معمولی نیست که دل وی به یک کاستی مبتلا نباشد، اما اولیای الهی هیچ کاستی در وجود آنان نیست و کسی نمیتواند کمترین تحقیری در وجود آنان بیابد. برای نمونه، حضرت زکریا فرزندی نداشت و افراد جامعه او را از این بابت تحقیر میکردند. تحقیرهایی عرفی و همه کس فهم ولی از حضرت زکریا تنها صلابت دیده میشد و عقده، رنجش و حسرتی حتی به خدا در وجود او نبود و گله و شکایتی از کسی نداشت. البته این فشارها گاهی به آدمی خستگی وارد میآورد؛ به این معنا که برای مقاومت به کسب انرژی از خدا نیاز دارند. اولیای خدا چنین حالتی داشتند. آنان چنان از عشق سیراب میشوند که دیگر چیزی نمیتواند آنان را آزار دهد و دل آنان را زخمی و جریحهدار نماید و به اصطلاح هیچگاه از چیزی کم نمیآورند.
مرتبهٔ نازلهٔ عشق در ناسوت و ناسوتِ عشق شهوت است. ماهیت عشق به خدا با عشق به مظاهر وی تفاوتی ندارد. کسی که عاشق است چه خدا را در آغوش بگیرد و چه زلیخا را، هر دو عشق حق تعالی است. اولیای خدا اینگونه هستند که از هر چیزی کام خود را میگیرند. برای همین است که منطق الطیر داشته و زبان حیوانات را میدانستند یا فصل الخطاب بودهاند. آنها هم از هر چیزی کام میگیرند و هم به او کام میدهند و هیچگاه عاجز از کامیابی و کام دادن نیستند و چون این توان را دارند که از هر چیزی استفاده کنند، عقده و حسرتی در وجود آنان نیست؛
(۱۹)
آنان که استفاده از هر چیزی را در اختیار دارند. افراد معمولی مثل کسی هستند که تلفن همراهی پیشرفته را در دست دارد که صدها کار از آن میآید اما او تنها دانش کاربری از چند مورد آن را دارد.
برای نمونه، در امور جنسی، کسی که ایمان ندارد هیچگاه اشباع نمیشود و همواره میخواهد با تنوع و تغییرات و با زیادهخواهی، نفس را ارضا نماید اما نفس تا با ایمان همراه نگردد از چیزی ارضا نمیشود و هیچ لذتی بدون ایمان مقبول نفس نمیافتد و ورود کام در دل، مشروط به ایمان است. دل تا به آب ایمان نرسد، شناگری از او نمیآید. هیچ عافیتطلب و خوشگذرانی نیست که نوعی جنون، مکافات و مشکلات در وجود او نباشد و به آه، حسرت، گله و شکایت دچار نشده باشد اما اولیای خدا با لنگه کفش پارهٔ خود و با دل پرسوز و پر دود خود غزل عشق سر میدهند. کسی که به عشق مبتلاست از درد و سوز جدا نمیشود. اگر دلی درد و سوز نداشته باشد و بیایمان، بیخیال، بریده و خشک باشد به عشق نمیرسد و عشقی در آن نیست. هیچگاه دلی که ناهنجاری در آن باشد نه عاشق میشود و نه معشوق قرار میگیرد. عشق سیراب، به تیمارستان، سادیسم، جنون، خود آزاری و غیر آزاری نمیانجامد. خود آزاری و غیر آزاریها دلیل بر بیماری است، نه عشق. ما برای این که تیمارستانها را از سطح جامعه بزداییم باید عشق را به همراه ایمان رواج دهیم.
عشق بینیازی میآورد. کسی که عاشق است سلطان تمامی عوالم است. میگویند شاهی به بایزید بسطامی رسید. به او گفت تو که هستی؟ گفت: من سلطان بایزید بسطامی هستم. گفت اگر تو سلطانی پس من چه کسی هستم؟ گفت مگر میشود تو سلطانی باشی، این منم که سلطان هستم! گفت چگونه؟ گفت این سوزنی که دست من است را به این دریا میاندازیم که در مملکت توست، تو به دریا بگو آن را پس بدهد و من نیز میگویم، ببینیم این دریا از که فرمان میبرد؟ سوزن را انداخت و سلطان درمانده شد اما بایزید آن را خواند و یک ماهی آن را به وی باز پس داد. او عاشق است و عاشق بدون عمله و عساکری کار خود را میکند و به کسی نیازی ندارد. او در پی اسم و عنوان نیست. البته این داستان است و واقعیتی ندارد اما این داستانها را میگفتند تا معنای آن فهمیده شود. جز اولیای خدا همه کمبود دارند و کمبود، آدمی را خفه میکند. اولیای خدا کمبودی ندارند. آنان در نیستی هم کوس هستی سر میدهند و چنین نیست که برای نمونه به چندین همسر نیاز داشته باشند بلکه آنان کام خود را از هر چیزی میگیرند و از آن چیزهایی که دارند کام با هر چیزی را نصیب خود میسازند؛ چون بر تمامی کاربری چیزهایی که دارند آگاه هستند و کام با یک چیز، کام از تمامی پدیدهها را برای آنان جبران میکند و کام از یک مورد نسبت به اموری که در اختیار ندارند همانند داروی مشابه عمل مینماید. خداوند ما را ببخشد، من به حضرت امام موسی بن جعفر علیهماالسلام مثال میآورم. ایشان زمانی دراز را در زندان بودهاند و به شهادت زندانبان، ایشان همواره در زندان در عبادت و بهویژه در سجده بودهاند. چگونه است که ایشان سی و پنج فرزند داشتهاند. گویی عشق و نماز را با هم داشتهاند. هیچگاه نمیتوان اولیای خداوند را به چیزی بست و آنان را محدود نمود، بلکه آنان همواره «ابن الوقت» و به تعبیر ما «کون مطلق» هستند و به گاه نبرد، زیر شمشیرها رقصکنان میروند؛ همانطور که در حجله چنین میباشند.
(۲۰)
عشق برای همه دوست داشتنی است اما همانطور که زمانی بیسوادی بر دنیا چیره بود، هماکنون نیز بیعشقی بر آن چیره است و همانطور که سواد تعلیمی است و بیسوادی در این کشور ریشهکن شده است میشود عشق را با تبیین و تحلیل صحیح و درست به مردم آموزش داد تا زمینهٔ ارتقای مرتبهٔ وجودی آنان فراهم آید. متأسفانه هنوز که هنوز است این زمینهها بهدرستی در میان مردم ایجاد و نهادینه نشده است؛ برخلاف اهل دنیا که توانستند دنیایی آباد و موفق داشته باشند و فرهنگ خود را بر جامعه غلبه دهند؛ بهگونهای که هماکنون آدمی نیست که هوسی داشته باشد و آنان ابزار لازم برای تحقق آن هوس و کامیابی آن را فراهم نیاورده باشند. ما هم اگر در زمینهٔ ترویج ایمان و معرفت به درستی کار نموده بودیم، مردم در پی آن بودند. البته این انحراف از زمانی شروع شد که حکومت به دست جابران جاهل افتاد و «شقشقة هدرت»(۱) فریادی بود که برای ثبت در تاریخ گفته شد و مسیر انحرافی گمراهان را بیان داشت، اما کسی آن را از حاشیه و انزوا به متن نیاورد و دین اسلام به دست چنین گمراهانی مدیریت شد و آنان برای هدم دین کاری نبوده است که انجام نداده باشند و دینی که هماکنون در دست بخش اعظمی از مسلمانان است دینی است اندراسی و انقراضی که لایههای زخم خورده از جهالت حاکمان جور پیشین و پیرایههای حاصل از افکار انحرافی آنان در آن است؛ وگرنه اگر اسلام ناب محمدی در دست مسلمانان بود و آنان به کیمیای ولایت علوی و فاطمی رسیده بودند چنین در این عصر زمینگیر نمیشدند که زیر یوغ کشورهای غربی روند و نفت خود را به دست خویش، کشتی کشتی در حلق آنان بریزند.
سخن ما این بود که بدون عشق و ایمان نمیتوان به حق از چیزی کام گرفت. و البته این جملهای است از طومار بلند عشق که آن را باید در جایی مستقل پیگیر بود. ما از سورهٔ عشق، آیتی داریم به نام «حکایت عشق» که به تبیین ماجرای عشق و فراز و فرودهای آن میپردازد و خوانندهٔ محترم میتواند به تأمل در آن کتاب نظری افکند و حظّی عاشقانه برد.
* * *
۱٫ نهج البلاغه، خطبهٔ ۳، ص ۴۸٫
(۲۱)
قاعدهٔ ۶
حلال درمانی
یکی از اساسیترین اصول سلوک، داشتن خوراکی حلال است. ما در سلوک، نخست بر حلال درمانی تأکید داریم و آن را مهمترین عامل ارتقای معنوی افراد میدانیم. برای نمونه، کسی به شراب آلوده میشود که نطفه یا لقمهٔ آلودهای در خود یا در اجداد خود داشته باشد. البته در کشور ما چون شراب ممنوع است، بیشتر این افراد به تریاک رو میآورند؛ هرچند ضرر تریاک بیش از شراب است و بدن را بعد از مدتی به طور کامل سست میسازد. لقمهٔ آلوده حتی میتواند اثر سیادت در افراد را بردارد و سیادت و ولایت را بگیرد و آنان را دشمنان حربی حضرات ائمه علیهمالسلام نماید یا علم و صفا را از چند نسل بزداید. لقمهٔ حرام چنین برشی دارد و نباید آن را ناچیز شمرد و نسبت به آن غافل بود. برای نمونه، اگر مادری در دوران بارداری چند کیلو سیب ترش استفاده کند، چهرهٔ فرزند وی تغییر میکند. لقمه اینگونه تأثیر میگذارد. برای طلبهها نیز لقمه مهمترین گزینه برای سلامت و سعادت آنان میباشد و این بدان معناست که از هر جایی نمیتوانند وجوهات بگیرند و نیز باید خود سهم خمس خویش را بدهند و باید در این زمینه دقت داشته باشند وگرنه به آثار و عوارض آن مبتلا میگردند. کسی که بتواند لقمهٔ خود را حلال نماید، بهراحتی به سوی عالم معنا و کمال برمیشود و اوج میگیرد. به طور مثال، برخی نوارهای درس منازل السائرین ما را گوش داده و به آن عمل نموده بودند. بعضی از آنان توانسته بودند بر مغیباتی واقف شوند. یکی از آنان برخی از گوشههای زندگی یکی از طلاب که از شاگردان ما بود را با قاطعیت تمام به وی میگفت بهگونهای که نمیتوانست آن را انکار کند. اگر کسی مشکل لقمههای خود را حل کند، پر پرواز مییابد. لقمه خیلی مهم است. سالک باید وجوهات را از مال خود خارج نماید؛ چرا که راهی بلند را در پیش دارد و باید خود را برای رفتن خیلی محکم ببندد. لقمهٔ حلال برای آدمی مثل بنزین برای خودرو است که اگر چیز دیگری در آن ریخته شود به هیچوجه حرکتی ندارد. بسیاری از دلهرهها، اضطرابها و ناراحتیها برآمده از لقمههاست. ما از لقمه غافل نباشیم و چنین نباشد که هر کسی هزار تومان بدهد ما در صف بایستیم. البته احتیاج و فقری که در بعضی از سالکان طلبه است ابتلایی است. درست است که اگر کسی متخلق به طلبگی باشد هر چه از مجتهدان عادل بگیرد اشکال ندارد و او به احتیاط نیاز ندارد اما اگر کسی مجتهد نباشد یا عدالت نداشته باشد و سهم امام را هزینه نماید چون اجازهٔ تصرف ندارد گرفتن آن اشکال دارد و همانند گرفتن پول دزدی میماند.
* * *
(۲۳)
قاعدهٔ ۷
تقدم عرفان نظری بر عملی آن
عرفان عملی متفرع بر عرفان نظری است. هر چیزی باید اندیشه داشته باشد تا عمل به آن بدون آسیب گردد. اندیشه و درک درست از عمل است که به آن ارزش میدهد. همواره عرفان و نیز حکمت نظری همانند اخلاق نظری مهمتر و مقدم بر عرفان، حکمت و اخلاق عملی است و سالک ناچار است عرفان نظری را از پیری سینهچاک و کارآزموده فرا گیرد، وگرنه به ظلمات و تاریکیهای وهم و جهل و به چاه ویل پیرایهها و انحرافات گرفتار میآید. عرفان، حکمت و اخلاق نظری نیز در صورتی که عقلانی، برهانی و عصمتی باشد یا به قرآن کریم مستند باشد ارزش صدق دارد. قلندری، درویشی و عرفانهای نوظهور و بسیاری از نحلههای اخلاقی در نظر و مبانی اندیشاری خود دچار مشکل است. در عرفان نظری باید نظر برهانی داشت. عرفان عملی به پشتوانهٔ نظریات مستند و خردمندانهٔ آن و هماهنگی با شریعت است که حجیت دارد وگرنه به آسیب انحرافات گرفتار میآید. بهویژه آنکه استعمار خارجی بر ترویج پیرایهها سرمایهگذاری میکند و خرافات داخلی نیز بستر آن را مهیا میسازد. در استنادهای نقلی و متون دینی، هم بررسیهای سندی مهم است و هم نوع برداشت از محتوای دینی.
یکی از گروههای مدعی سلوک، دراویش خانقاهی میباشند. باید توجه داشت برخی از خانقاهها و دراویش انحراف دارند. برای نمونه، گاه آنان برای اینکه به درویشی خو بگیرند از حشیش استفاده میکنند. حشیش تنها چرت شبانهٔ آنان را پاره میکند اما این آبتنی در آب سرد است که انسان را برای شب مست میکند. برخی از دروایش و یا ورزشکارها یا حتی مردان و زنان عیاش و هرزه از موادی استفاده میکنند که بدن آنان را مسموم و آلوده میسازد و عمر را کوتاه مینماید و در پیری بیماری و جنون را به همراه دارد. برای مثال، در برخی از مناطق دنیا برای آنکه زنان آلوده و هرزه تیزپا گردند و سرعت عمل داشته باشند آنان را عریان میسازند و دست و پای آنها را میبندند و با شلاق بر آنان میزنند تا چربیهای آنان از بین برود. یا شمع داغ بر آنان میریزند تا ارادهٔ آنان قوی شود و قدرت تحمل آنان بالا رود و در نتیجه همچون رخش تازی و همچون سگ شکاری سبکبار شوند. البته این گروهها که بیشتر لاییک هستند در عمل لاییک میباشند، نه در دل. آنان خداوند را به تعبیر خود در صندوقخانهٔ دل خویش نگاه میدارند ولی در عمل و نحوهٔ رفتار و کردار خود نمیتوانند به احکام خداوند عمل نمایند و زیر بار تکالیف الهی نمیروند. آنان
(۲۵)
لاییک عملی هستند نه لاییک اعتقادی.
در خانقاهها نیز برخی از ریاضتها اینگونه است و فایدهای برای سالک ندارد. برخی از این خانقاهها رمز و رازهایی برای خود دارند. برای نمونه، میگویند نوربخش حدود پانزده شعر دارد که در خانقاهها خوانده میشود و درویشها وقتی بخواهند خود را به همدیگر بشناسانند بیتهایی از این شعرها را میخوانند و آنان همطایفههای خود را اینگونه میشناسند. به هر روی، برخی از خانقاهها مسایل شرعی را به بهانهٔ سلوک و بزرگی مرشد خود رعایت نمیکنند. آنچه در ولایت و سلوک مهم است قرب از طریق حق و نزدیکی از مسیری است که خداوند آن مسیر را برای آدمی برگزیده و نه از طریقی که انسان آن را میپسندد و از آن خوشایند دارد. قرب و وصول از طریق حق است که حاصل میشود، نه از هر طریقی. طریق هر فردی و وظیفهٔ او نیز با دیگران متفاوت است و خداوند عقل را به آدمیان ارزانی داشته تا حجت خود را بر آنان تمام کند و کسی بر علیه او حجتی نداشته باشد. به رکوع و قیام افراد نمیتوان نگاه کرد و دربارهٔ آن قضاوت نمود؛ همانطور که نباید فریب برخی از اشکها را خورد. اشک ریختن دلیل بر خوبی انسان و نیکویی و انبساط دل آدمی نیست. کسی که فرزند خود را گم میکند در فراق او اشک میریزد و ممکن است بچهای که پول خود را گم کرده است نیز اشک بریزد و برخی نیز از درد یا از ذوق است که اشک میریزند. سرازیر شدن اشک دلیل بر ارتباط با خداوند نیست، بلکه نوع اندیشه و محتواست که ارزش عمل فرد را تعیین میکند. در این رابطه، روایاتی گرانقدر در کتاب عقل و جهل اصول کافی وجود دارد که ما آن را در کتاب «آیین خردورزی» توضیح دادهایم.
یکی دیگر از انحرافاتی که میتوان به آن اشاره کرد این است که سالک گاه چهرهای غیر معمول به خود میگیرد بهگونهای که برای افراد جامعه انگشتنما میشود. بر این اساس درست نیست انسان با روزهٔ فراوان یا با نماز خواندن بسیار، خود را به بیماری مبتلا سازد. نماز، روزه و دیگر عبادات برای زنده ساختن و احیای ما آمده است و ما باید ظاهری آرام داشته باشیم بهگونهای که کسی متوجه نشود درون ما باطنی شیفته به عشق خدا دارد و باید دل پر از صفا را با لایهای عقلانی پوشاند؛ همانطور که تفریط در این زمینه انحراف است و استدلال به آیهٔ شریفهٔ: «وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ»(۱) و تعبیر ریاضت به نفسکشی درست نیست؛ چرا که شریفهٔ یاد شده به این باب ارتباطی ندارد و از مجاهدت برای هموار ساختن راه دین در مقابل دشمنان میگوید. بله، اگر تعبیر آن به «فینا» بود میشد آن را امری امساکی و غیر اظهاری گرفت.
به اصل بحث خود که تقدم عرفان نظری بر عملی است باز گردیم و این نکته را خاطرنشان شویم که اگر احساسات ما به معارف تبدیل شود، از آنجا که معرفت امری برتر از علم است، به صورت قهری، عرفان باید از دانشهای تجربی پیش بیفتد اما از آنجا که تحقیق در معارف بسیار کند و نیز از غیر مسیر خود پیش میرود و به معلوماتی عامیانه و شفاهی بسنده میشود و تجربه در آن راه ندارد، علوم انسانی و معرفتی از دانشهای تجربی عقب افتاده است.
۱٫ بقره / ۲۴۴٫
(۲۶)
همانگونه که در علوم تجربی تحقیق بر روی یک مسأله به چند دهه کشیده میشود، در علوم انسانی و عرفانی نیز مسایل بسیاری برای تحقیق وجود دارد که سامان یافتن برخی از آن سالها کار میبرد.
البته در به تجربه کشیدن علوم انسانی و معرفتی نباید از یک مسأله غافل شد و آن خلط نکردن بحثهای علمی و واقعیتهای موجود با خرافات است. برای نمونه کسی که دعایی را با زعفران مینویسد تا در وی اثر کند، برای آزمایش درستی آن باید به این مطلب توجه داشت که نفس نویسنده مهم است و دعا با قداست نفس اوست که اثر میگذارد، از این رو نباید به دام رمالها و دعانویسها گرفتار آمد و از آنان در تجربه استفاده کرد. این نفس نویسنده و نوع نوشتن اوست که در این مسأله تأثیرگذار است. در حقایق علمی که در حوزهٔ معارف انجام میشود مهم این است که خود را از خرافات جدا کنیم و مرزهای این دو به هم بسیار نزدیک است. ما تا پایههای علمی خود را قوی نکنیم نمیتوانیم خرافات و پیرایهها را مورد بازشناسی قرار دهیم.
علوم انسانی و بهویژه عرفان در حوزهها قابل رشد است اگر از محیط قدیمی، کهنه، محدود، مفهومی و گاه خرافی خود جدا شود و به محیطی علمی گام بگذارد. برای مثال، در باب معرفت خداوند، آنچه از خداوند در نظر ماست وجه حاکی از خداوند و خدای مفهومی است، نه خدای محکی و آنچه در خارج است. حق چیزی ورای این سخنان است و با هر چیزی معیت دارد اما چیزی بر خداوند احاطه ندارد و هرچه هست ظهور حق است اما حکایت ذهنها ضعیف است. ما این مسأله را در کتاب «خدایی که میپرستیم» توضیح دادهایم. برای مثال وقتی کسی پشت سر دیگری به نماز میایستد مثل این است که خداوند را در بغل گرفته است. اقتدای مؤمن به مؤمن اینگونه است و ثوابی بیش از پنجاه سال نوری به وی عطا میشود. مؤمن در نماز جماعت است که احساس میکند تنها نیست و دل وی تسکین پیدا میکند و در تنهایی است که هجر بر جان او آتش میافکند. نماز فرادا نماز غربت و غم است. بیا تا قدر یکدیگر بدانیم پیش از آنکه از یکدیگر بمانیم.
باید از ارزشی که خدا برای بندههایش قایل است غفلت ننمود. او یکی یکی بندههایش را میخواهد و هر بندهای برای او یک دانه و دردانه است. خداوند در هر بندهای به اندازهٔ خود عمل نموده و از حق در او کار نموده و ما او را به یک حرف بر باد یا بر آب میدهیم. انسان دستکم باید تمرین کند خود را کمی ناز کند. خجالت و مسخرگی و لودگی او بریزد و خود را ناز کند تا بعد بتواند دیگران را ناز نماید بدون آن که سیاسی شود و ملاحظات افراد سیاستباز را داشته باشد.
(۲۷)