مقامات عارفان

 

مقامات عارفان

فصل چهارم

صفات عارفان

(۲۱۱)

(۲۱۲)


 

۸۲ ـ تنبیهٌ : مقام رضا

«العارف هشّ ، بشّ ، بسّام ، یبجّل الصغیر من تواضعه مثل ما یبجّل الکبیر ، وینبسط من الخامل مثل ما ینبسط من النبیه ، وکیف لا یهشّ وهو فرحان بالحقّ ، وبکلّ شی‌ء ، فإنّه یری فیه الحقّ ، وکیف لا یسوّی والجمیع عنده سواسیة ، أهل الرحمة قد شغلوا بالباطل» .

مرحوم شیخ با یادکرد از مقام رضا ، ویژگی‌های آن را چنین بر می‌شمرد : عارف ، خرم ، شادمان و خندان است ؛ زیرا موفق است . وی به حق رسیده و خلق را اهل و خاندان حق می‌بیند و اگر در مقامی فراتر از آن باشد ، فقط حق را می‌بیند و به همین جهت به مقام رضا سکونت می‌گزیند . مقامی بس رفیع که جز به اولیای الهی نمی‌رسد . سالک در این مقام میان بندگان خداوند تفاوتی نمی‌نهد و یکی را غنی و دیگری را فقیر و یکی را معروف و دیگری را گمنام نمی‌بیند و همانند قاضی که دو طرف دعوا را باید به یک چشم نگاه کند ، همه را یکسان می‌بیند .

عارف ، مست ، خرم ، گشاده و باز است . البته ، ممکن است کسی خوشحال و خرم باشد ، اما باز نباشد . وی تبسم دارد و با توجه به این سه ویژگی ، وی دل‌باز و رو باز و لب باز است ، اما نیمه باز ، نه بازی که نواجد و دندان‌های عقل وی پیدا باشد . چهره و لب وی گشاده است و نه دهان وی .

دلی که عشق ندارد کدوی بی‌بار است

لبی که خنده ندارد شکاف دیوار است

سالک باید لب باز باشد نه دهان باز ، آن که عربده می‌کشد دهان باز است ، ولی در تبسم فقط لب باز است ؛ سالک دلی دارد باز و روی وی نیز باز و لبان او هم باز است . او بر خود باز و بر دیگران نیز باز و بر باز نیز باز و حتی بر بسته نیز باز است ؛ زیرا عارف باید مست باشد ؛ چون از «هم الفائزون»(۱) است . او حق بوده که حق او را برده و چیزی

۱ـ حشر / ۲۰ .

(۲۱۳)

هم از دست نداده است و غمی نیز ندارد ؛ پس چرا شاد نباشد ؟ بی‌خیال نیست ؛ بلکه خیالی ندارد ، کسی که خیال دارد و یا بی‌خیال است ، ناقص است ، ولی عارف هیچ ندارد که ندارد و علامت وی نیز این است : «لکی لا تأسوا علی ما فاتکم ولا تفرحوا بما آتاکم»(۱) ؛ عارف نه از رفته ، نگران است و نه از آمده مسرور است .

شیخ در ادامه گوید : عارف ، به افراد کوچک همان‌گونه اکرام می‌کند که افراد بزرگ را گرامی می‌دارد و از (میهمان) گمنام به همان‌گونه خوشحال می‌شود که از میهمان نام‌آور خوشحال است و چگونه می‌شود که وی شادمان نباشد و حال آن که به حق تعالی و به کل هستی شاد است .

به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

بنابراین ، اگر به حق خوشحال است ، باید به همه چیز خوشحال باشد ؛ زیرا او حق را در همه چیز می‌بیند و چطور خامل و نبیه را با هم مساوی نبیند و حال آن که همه چیز در این که عیال حق تعالی هستند برابر می‌داند ، نه آن که بگوید من فقط به مؤمنان نیکی می‌کنم . عارف بر کسی خرده نمی‌گیرد و به همه محبت می‌کند ؛ چون همه عیال حق هستند و به اعتبار حق به آنان محبت می‌کند .


 

شرح جناب خواجه

«أقول : لمّا فرغ من ذکر درجات العارفین شرع فی بیان أخلاقهم وأحوالهم . یقال : رجل هشّ بشّ ؛ أی طلق الوجه طیب . بسّام ؛ أی کثیر التبسّم . والنبیه : المشهور ، ویقابله الخامل . وسواسیة علی وزن ثمانیة ؛ أی أشباه ، وهی قریبة الاشتقاق من لفظة «سواء» وزنة «فعافلة» أو ما یشبهها ، ولیست علی قیاس ؛ ومعنی الفصل ظاهر .

وهذان الوصفان ؛ أعنی الهَشاشة العامّة وتسویة الخلق فی النظر أثران لخلق واحد یسمّی بالرضاء ، وهو خلق لا یبقی لصاحبه إنکار علی شی‌ء ، ولا خوف من هجوم شی‌ء ، ولا حزن علی فوات شی‌ء ، وإلیه أشار عزّ من قائل : «ورضوان من اللّه أکبر»(۲) ، ومنه تبین تأویل قولهم : خازن الجنّة ملک ، اسمه رضوان» .

مرحوم ابن سینا پس از فارغ شدن از بیان مراتب عارفان ، درصدد بیان اخلاق و احوال

۱ـ حدید / ۲۳ .

۲ـ توبه / ۷۲ .

(۲۱۴)

آنان است .

پیش از بیان ویژگی‌های عارفان باید چند لغت معنا شود : هش و بش ؛ یعنی روی باز دارد . بسام است ؛ همیشه با ترنم لب و تبسم غنچه‌ای با مردم روبه‌رو می‌شود و عبوس و چهره در هم کشیده نیست و باید به قوتی برسد که نگرانی وی در دلش باشد . غمناک است ، ولی با ظاهر غم‌زدهٔ خود به کسی آزاری نمی‌رساند و غم را درون سینه نگه می‌دارد . شادی وی با دیگران از روی تظاهر نیست ؛ زیرا تظاهر نقص است و دل انسان متظاهر ناراحت نیست .

وقتی ابراهیم پسر پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله از دنیا رفت حضرت بسیار اندوهگین گردیدند و اشک فراوان می‌ریختند ، اما اشک ایشان نیز صفاست و از این بابت هیچ ناراحتی و نگرانی ندارد و به هنگام اوج ، اشک ایشان جاری می‌شود . اشک صافی است و دل می‌سوزد ؛ زیرا که اگر چنین نباشد ، عاطفه نیست و سرازیر بودن اشک منافاتی با بسام بودن حضرت ندارد که هم اشک است و هم تبسم ، ولی آن که ناراحت و دردمند است و از خدا راضی نیست و نمی‌تواند از او راضی باشد ، غم‌آلود است و اشک وی غبارآلود دل است .

مرحوم خواجه در ادامه می‌فرماید : دو صفتی که برای عارف ذکر می‌شود (گشاده رویی و یکسان دانستن خلق) ناشی از یک ویژگی است که به آن «رضا» می‌گویند و آن خلقی است که برای صاحب آن انکار بر چیزی و نیز خوفی از دشمن یا نگرانی یا پریشانی باقی نمی‌گذارد و وی از این که چیزی را از دست بدهد نگران نیست و به همین امر اشاره کرد که فرمود : «ورضوان من اللّه أکبر»(۱) .

جناب شیخ با شاهد آوردن آیهٔ شریفه ، خاطرنشان می‌سازد کسانی که در مقام رضا هستند به رضوان حق درمی آیند . «رضا» مقامی است که برتر از «تسلیم» است و چگونگی هر یک از این منازل در شرح تفصیلی و گسترده‌ای که نگارنده بر منازل السائرین دارد و گسترده‌ترین شرح انتقادی و باز اندیشی این کتاب در تاریخ آن به شمار می‌رود آمده است و در آن‌جا مقامات معنوی برتر از رضا که نفس در آن خودنمایی ندارد توضیح داده شده و گفته شده است که در آن منازل ، میل و هماهنگی با میل که همان رضاست برداشته می‌شود .

۱ـ توبه / ۷۲ .

(۲۱۵)


 

۸۳ـ تنبیه : انزجار عارف از شاغل

«العارف له أحوالٌ لا یحتمل فیها الهمس من الحفیف ؛ فضلاً عن سائر الشواغل الخالجة ، وهی فی أوقات انزعاجه بسرّه إلی الحقّ إذا تاح حجاب من نفسه أو من حرکة سرّه قبل الوصول فإمّا عند الوصول ، فإمّا شغل له بالحقّ عن کلّ شی‌ءٍ ، وإمّا سعة للجانبین لسعة القوّة ، وکذلک عند الانصراف فی لباس الکرامة ، فهو أهشّ خلق اللّه ببهجته» .

حال عارف پیش از وصول و بعد از آن مختلف است . گذشت که پیش از وصول ، عارف دارای حالت سنگینی است و همانند خطیبی است که می‌خواهد به منبر رود و حوصلهٔ بحث دیگری را ندارد یا هم‌چون زنی است که نزدیک ایام عادت و پریود است که به خود می‌پیچد و در خود ثقلی را احساس می‌کند و تا پریود نگردد راحت نمی‌شود . عارف نیز پیش از وصول دارای سنگینی و اضطرابی است که در آن حال کم‌ترین صدا و حرکت و کم‌ترین اشتغالی او را آزار می‌دهد و تحمل آن را ندارد ؛ چرا که وی تمام همت خود را برای وصول گذاشته است و دیگر این ظرف جای غیر را ندارد .

چون عارف به وصول رسد ، اگر وی قوی باشد ، با آن که واصل است به غیر نظر دارد و وی صاحب تمکین است و اگر دارای اقتدار نباشد ، نمی‌تواند حفظ ظاهر نماید و به غیر توجهی ندارد .

شیخ گوید : عارف حالاتی دارد که در آن حالات چیزی را تحمل ندارد و حواس وی حتی از صدای حرکت بال پرنده یا بال پشه‌ای نگرانی می‌یابد و از دست می‌رود . وی چنان در خلوت و وحشت است که کم‌ترین چیزی او را آزار می‌دهد . این احوال موقعی بر عارف عارض می‌شود که باطن وی از او کنده می‌شود و به مثل مانند کسی می‌ماند که می‌خواهد صدایی را گوش کند اما چون فضای اطراف آن شلوغ است به‌خوبی مفهوم نمی‌شود و وی همه را ساکت می‌کند تا صدا را بشنود . عارف نیز پیش از وصول چنین حالی را دارد . آن گاه که حجابی او را فرا گرفته است و در حالت عظیمی قرار دارد که می‌خواهد وصول را به دست آورد و کم‌ترین شاغلی وی را آزرده می‌سازد و تحمل آن را ندارد و گاهی نیز مزاحم وی می‌شود و او را از کار باز می‌دارد و از این رو در سلوک یا حتی تحصیل ، نباید سالک مشغولیت بسیاری داشته باشد تا در عالم خود باشد و با حق

(۲۱۶)

محشور گردد .

اما بعد از وصول یا چیزی را به هیچ وجه احساس نمی‌کند یا سعه دارد و هم ظاهر را می‌بیند و هم باطن را و چون منصرف شده و وصول خود را پیدا کرده است ، به او می‌گویند : «اقرء باسم ربّک الذی خلق»(۱) یا «وانذر عشیرتک الأقربین»(۲) ؛ حال به‌سوی خلق برو ، آن هم از خود شروع کن که در این جا باز گوش شنوا دارد و آن حالت نیست .

عارف ، شادمان‌ترین خلق خداست و سبب آن ، صفایی است که از حق یافته است .


 

شرح و تفسیر خواجه

«الهمس : الصوت الخفی ، وحفیف الفرس دویه فی جریه ، وکذلک حفیف جناح الطائر . وخلجه : جذبه وانتزعه ، وخلجه ایضا شغله . وأزعجه فانزعج ؛ أی أقلعه من مکانه فانقلع . وتاح له ؛ أی قدّره ، وفی روایة : تاج ؛ أی ظهر ، یقال : تاج بسرّه ؛ أی أظهره .

والمعنی أنّ للعارف أحوالاً لا یحتمل فیها الاحساس بشاغل یرد علیه من خارج ولو کان ذلک الشی‌ء أضعف ممّا یحسّ به فضلاً عمّا فوقه ؛ وتلک الأحوال تکون فی أوقات توجّهه بسرّه إلی الحقّ إذا ظهر فی تلک الأوقات حجاب قبل الوصول إلی الحقّ أو قدّر له حجاب إمّا من جهة نفسه کما یرد علیها ما یزیل استعداده للوصول ، أو من جهة حرکة سرّه کما أن یتمایل فی فکره ، فیعرض له الالتفات إلی شی‌ء غیر الحقّ ، وبالجملة لا یتمّ بسبب أحد المانعین وصوله بالحقّ ؛ بل یبقی منتظرا متحیرا فیغلب علیه بسبب ذلک السآمة من کلّ وارد غیر الحقّ والملالة عن کلّ شاغل عنه .

فلا یحتمل شیئا ممّا وصفناه ، أمّا عند الوصول والانصراف فلا یکون کذلک ؛ لأنّه عند الوصول لا یخلو من أمرین : أحدهما أن تکون القوّة بحیث لا تقدر مع الاشتغال بالحقّ علی الالتفات إلی غیره إمّا لقصوره ، أو لشدّة الاشتغال . وحینئذ یکون مشغولاً بالحقّ فقط غافلاً عن کلّ ما یرد علیه . فلا یحسّ بالشواغل الخارجیة ؛ والثانی أن تکون القوّة بحیث تفی بالأمرین معا ، فلا تملّ بالأمور الخارجیة ؛ لأنّها لا تکون شاغلةً إیاه عن الحقّ ؛ وأمّا عند الانصراف فلأنّه یکون حینئذ أهشّ الخلق ببهجته فیتلقّی ما یرد علیه مع انبساط وبشاشة» .

۱ـ علق / ۱ .

۲ـ شعراء / ۲۱۴ .

(۲۱۷)

«همس» به معنای صوت خفی و حفیف ؛ حالت اسب در موقع حرکت و هم‌چنین بال زدن از پرنده است . «خلجه» هم به معنای «جذبه» است و هم به معنای «شغله» . «وازعجه فانزعج» ؛ متعدی آن ؛ یعنی از خود به‌سوی حق رها می‌شود و آن‌گاه که با همهٔ وجود قطع می‌شود وصول پیدا می‌کند . «و تاح له» ؛ یعنی آن را آشکار ساخت .

خواجه گوید : عارف دارای حالاتی است که نمی‌تواند احساس مشغول کننده و باز دارندهٔ خارجی را تحمل کند و کم‌ترین شاغلی مزاحم وی است تا چه رسد به این که زیاد باشد و این حالات وقتی ظاهر می‌شود که هنوز واصل نشده و حجابی از ناحیهٔ خود و استعداد خویش برای وی باشد ؛ و برای نمونه ، چیزی از طرف خود در ذهن وی خلجان کند و چون چیزی بر نفس او وارد شده و خلجان پیدا نموده و شبهه پیدا کرده است ، وصول از دست وی می‌رود .

یا این که باز دارندهٔ وی امری خارجی نیست ؛ بلکه از ناحیهٔ سرّ باطن وی پیش آمده باشد ؛ مثل این که نسبت به چیزی تمایل پیدا کند یا این که از سرّ وی نیز خارج است و مزاحمتی پیشامد نماید و برای نمونه ، در حال وصول تلفن وی زنگ بخورد ، که همهٔ وصول از دست وی می‌رود . پس به هر صورت که وصول از دست رود خستگی برای وی پیش می‌آید و مانند کسی است که در شور عشق است اما ناگهان آن را از دست می‌دهد . در این حالت است که از هر شاغل و مانعی انزجار دارد ؛ هرچند از طرف عزیزترین کس وی باشد . وی هیچ کس را تحمل نمی‌کند ؛ ولی وقتی در وصول مقتدر شود ، این گونه نیست و به هنگام وصول یا قدرت وی به گونه‌ای است که چون حق را دارد ، به غیر التفات نمی‌کند و عدم التفات وی یا به سبب کاستی و ضعف وی است و یا به خاطر ژرفا یافتن وصول اوست که نمی‌تواند از آن منصرف شود و در هر دو صورت ؛ خواه وصول او ضعیف باشد یا قوی ، فقط به حق مشغول است ؛ چنان‌چه حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در مقام عالی حتی اگر تیری را نیز از پای ایشان خارج سازند به آن توجه پیدا نمی‌کنند ؛ چون در حال وصول شدید و قرب به سر می‌برند و چیز دیگری در نظر ایشان نیست .

دودیگر این که به گونه‌ای است که هم حق را دارد و هم غیر را می‌بیند و دیدن غیر برای او ملال آور نیست و او را نگران نمی‌سازد ؛ چون حالت حقانی خود را دارد ؛ همانند حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام که در حال نماز به فقیر نیز کمک می‌کنند ؛ پس عارف می‌تواند دو حال مختلف داشته باشد : گاه چنان قربی دارد که تیر را نمی‌یابد و گاه چنان

(۲۱۸)

وسعت دارد که غیر را در حالت قرب می‌بیند .

هنگامی که وصول عارف به پایان رسد و به‌سوی خلق منصرف گردد ، به سبب بهجت حق ، وی بسیار مست و شادمان می‌باشد و با خرمی و خوش‌رویی با مردم روبه‌رو می‌شود و نمی‌تواند از مردم غافل شود یا با مردم تندی کند .


 

۸۴ ـ تنبیهٌ : عارف ، دارای کمالات و خوبی‌ها

«العارف لا یعنیه التجسّس والتحسّس ، ولا یستهویه الغضب عند مشاهدة المنکر ، کما تعتریه الرحمة ، فإنّه مستبصر بسرّ اللّه فی القدر . وأمّا إذا أمر بالمعروف أمر برفق ناصح لا بُعنف معیر ، وإذا جسم المعروف فرّبما غار علیه من غیر أهله» .

عارف ، بی‌کار نیست و شغل دارد . وی مریض ، معیوب و خایف نیست و چون شغل دارد در کار دیگری تجسس نمی‌کند و مواظب کسی نیست و به کسی ایراد نمی‌گیرد . عارف نظری به غیر ندارد و اگر نظر وی به غیر افتد و وی مشغول منکر باشد بر او غضب نمی‌کند ؛ چون سرّ قَدر را می‌شناسد . اگر در جایی ببیند که معروف بزرگی انجام نمی‌پذیرد ، برای نمونه ، کسی نماز نمی‌خواند یا منکری عظیم به پا می‌دارد ، از روی غیرت بر او سکوت می‌کند و سکوت وی حرمت آن شی‌ء را بیان می‌کند ؛ چرا که بُرش بی اعتنایی تیزتر از زخم شمشیر است . از مراتب امر به معروف و نهی از منکر ، بی‌مهری و بی‌اعتنایی به تارک معروف یا فاعل منکر است که با سکوتی که علامت رضاست متفاوت می‌باشد و اگر این امر کارگر نیفتاد ، سپس به مقتضای امر عمل می‌نماید .

البته امر به معروف با خشم و غضب و مذمت و تمسخر ملازمه‌ای ندارد و غضب نداشتن بر گناه‌کار با امر به معروف و نهی از منکر او منافاتی ندارد .

برای عارف تجسس و تحسس مهم نیست . «تحسس» خبرگیری و «تجسس» فضولی و کندوکاو در کار دیگران است . از نظر اصول روان‌کاوی و مسایل روان‌شناسی کسانی تجسس و تحسس دارند که یا معیوب هستند و یا فارغ . آنان افرادی بی‌کار و بی‌درد و بی‌عار و یا ترسو و ضعیف می‌باشند و می‌خواهند برای خود شریکی پیدا کنند .

پس عارف در پی یافتن عیب دیگران نیست اما اگر به صورت ناگهانی دید که کسی منکری را انجام می‌دهد ، بر او غضب و خشم عارض نمی‌شود ؛ زیرا وی «سرّ قَدر» را

(۲۱۹)

می‌بیند . وی مشاعی بودن عالم وجود را مشاهده می‌کند و هرچند گناه‌کار را فاعل مباشر می‌داند ؛ سبب آن را نیز به صورت مشاعی می‌نگرد : «لا حول و لا قوّة إلاّ باللّه» . نظریهٔ مشاعی بودن کردار آدمی در کتاب «خداانکاری و اصول الحاد» اثر نگارنده که برخی از مطالب ربوبی ؛ بویژه چگونگی خداباوری و تفاوت آن با خداانگاری ، چگونگی تصور و تصدیق خداوند و وصول به ذات حق تعالی را بیان می‌کند و تبیین برخی از مراتب و منازل سیر و سلوک ، وحدت شخصی حضرت حق ، بررسیدن رابطهٔ ظهوری پدیده‌ها با خداوند و تبیین مرزهای آزادی و اختیار انسان ، وجودی بودن شرور و آفات و ارتباط این بحث به حوزهٔ اسمای الهی و برداشتن معضل فاعل شرور و آفت‌ها از ویژگی‌های این کتاب می‌باشد .

عارف از فاعل مباشر و همهٔ اسباب قریب و بعید آن از پدر و مادر تا محیط و مربی و اجداد وی تا حق تعالی را می‌بیند و همهٔ تقصیر را بر عهدهٔ گناه‌کار نمی‌داند . بر این اساس ، عارف است که به حقیقت به آموزهٔ : «اذا مرّوا باللغو مرّوا کراما»(۱) عمل می‌کند .


 

شرح جناب خواجه

«لا یعنیه ؛ أی لا یهمّه ، وفی الحدیث : «من طلب ما لا یعینه ، فاته ما یعنیه»(۲) . والتجسّس : التفحّص ، وتحسّست من الشی‌ء ؛ أی تخبّرت خبره . واستهواه الشیطان وغیره ؛ أی استهامه . وعیره ؛ أی نسبه إلی العار . وجسم ؛ أی عظم . وغار الرجل علی أهله : یغار غیرةً .

ومعناه : أنّ العارف لا یهتمّ بتجسّس أحوال الناس ، وذلک لکونه مقبلاً علی شأنه فارغا عن غیره غیر متّبع لعورة أحد . ولا یتجسّس إلاّ فارغ أو خائف أو عائب ، ولا یستهویه الغضب عند مشاهدة منکر ، بل تعتریه الرحمة ، وذلک لوقوفه علی سرّ القدر . وإذا أمر بالمعروف أمر برفق ناصح لا بعُنف معیر ، أمر الوالد ولده ، وذلک لشفقته علی جمیع خلق اللّه ، وإذا عظم المعروف فرّبما یستره غیرة علیه من غیر أهله .

والفاضل الشارح قال فی تفسیره : وإذا عظم المعروف بغیر أهله ، فربّما اعتراه الغیرة منه لا الحسد ، وهو غیر مطابق للمتن» .

همانا عارف در پی تجسس احوال مردم بر نمی‌آید و قصد فاعلی نسبت به آن ندارد و

۱ـ فرقان / ۷۲ .

۲ـ جواهر المطالب ، ج۲ ، ص۱۵۲ .

(۲۲۰)

کسانی به تجسس و تفحص در امور مردم می‌پردازند که باطنی آلوده به گناه فراوان دارند و از فتوت و مردانگی بیگانه‌اند . چنین افرادی سلامت و صداقت ندارند و نمی‌توانند دروغ نگویند . اگر ذهن کسی اطلاعاتی گردد نمی‌تواند راست بگوید و فتوت داشته باشد ؛ و نیروهای اطلاعاتی باید تربیت‌های فراوانی در کنار تربیت اطلاعاتی خود داشته باشند تا به انحراف کشیده نشوند و پی‌آمدهای منفی آن را کنترل و خنثی نمایند و از بی‌اعتقادی و همه بدبینی مصون شوند .

عارف نه بدی‌های کسی را دنبال نمی‌کند و نه خوبی‌های آنان را پی‌جو می‌شود . ممکن است کسی از یادکرد خوبی‌های خود ؛ مانند داشتن ثروت یا علم نگران شود ؛ چون ممکن است دیگران در داشتهٔ وی طمع نمایند و وی برای دفع آنان به دروغ یا گناه دیگری توسل جوید .

کسانی تجسس می‌کنند که بیکار و فارغ هستند . برای انتخاب محل سکونت نیز باید دید همسایهٔ آن انسان فارغی است یا دارای کار و فعالیت است . اگر همسایه فارغ باشد ، وقت برای دعوا کردن و مواظبت از رفت و آمدها و ایجاد مزاحمت را دارد . هم‌چنین برای انتخاب هم‌بحث نیز باید دقت نمود که اگر بیکار باشد و تنها یک درس می‌گیرد و مباحثه‌ای می‌کند و دیگر هیچ ، جز ضرر برای هم‌بحث خود ندارد .

در گذشته که ما سالیان بسیار به منزل بزرگی می‌رفتیم با این که مدت بسیار زیادی بود که خدمت ایشان بودیم ؛ ولی هنوز متوجه نبودیم که سقف اتاق ایشان چگونه است ؟ چوبی است یا از تیرآهن و ما فقط به او نگاه می‌کردیم ؛ ولی شخصی که فقط یک روز خدمت ایشان آمده بود از من پرسید : چرا سقف خانهٔ استاد این‌گونه است ؟ با تعجب دیدم این شخص همان روز اول مواظب سقف و چیزهای دیگر است و معلوم است که وی انسانی فارغ و بی‌کار است .

دستهٔ دوم افراد ترسو هستند که از دیگران تجسس می‌کنند . این گونه افراد برای جبران ضعف خود می‌خواهند نقطه ضعف دیگران را به دست آورند تا در روز مبادا از آن استفاده برند .

گروه سوم کسانی هستند که عیبی دارند و می‌خواهند دیگران را نیز در عیب خود شریک گردانند .

بنا بر آن‌چه گذشت ، غضب بر عارف چیره نمی‌گردد و هرگاه بخواهد امر به معروف

(۲۲۱)

کند با زبان خوش و نصیحت‌وار این کار را می‌کند و نه با تندی و مسخره کردن و عیب‌گیری از دیگران و در واقع وی همانند خیرخواهی پدر به فرزند خود رفتار می‌نماید ؛ چنان‌چه نقل است که شاه عباس می‌گفته است : همهٔ فقیران فرزندان من و همهٔ ثروتمندان پدران من هستند و من از ثروتمندان اعانه می‌گیرم و به فقیران می‌دهم . البته وی از سلاطین ثروتمند است که ثروت خود را با ظلم و زور به دست آورده است .

وی عارف را به پدر مثال زد و گفت امر به معروف عارف همانند نصیحت خیرخواهانهٔ پدر می‌باشد ؛ یعنی باید به رفق باشد و نه به عنف و به نصح باشد و نه به تعییر و سخره . عارف چنین است ؛ چون باید بر خلق خدا شفقت داشته باشد و اگر گناه بزرگ و دردناکی پیش آید ، چه بسا اعتنایی به آن نمی‌کند و آن را از باب غیرت پنهان می‌نماید .

خواجه می‌فرماید : جناب فخر رازی عبارت «من غیر اهله» را به صورت «بغیر اهله» آورده و گفته است : «واذا عظم المعروف بغیر اهله» ؛ یعنی چون غیرت پیدا می‌کند آن را پنهان می‌کند و پنهان‌کاری وی از باب حسد نیست ؛ بلکه می‌گوید : اگر این را نداند بهتر است . و اگر این گونه باشد ، مطابق با متن نیست ؛ زیرا در کلام شیخ چنین آمده است : «اذا جسم المعروف فربما غار علیه من غیر أهله» که «من غیر اهله» قید برای «غار» است و نه «جسم» که فخر رازی قایل به آن است و حق نیز با جناب خواجه است .

هم‌چنین در عبارت «کما تعتریه الرحمة» جناب خواجه گوید : «لا تستهویه الغضب عند مشاهدة المنکر بل تعتریه الرحمة» ؛ نه تنها غضب نمی‌کند ، بلکه مرحمت نیز دارد (این مقامی در عرفان است که عارف بر فاعل منکر ، غضب پیدا نمی‌کند و رحمت نیز می‌کند) ولی معنای عبارت شیخ چنین نیست . شیخ فرمود : «کما تعتریه الرحمة» ، «بل» ؛ ولی جناب خواجه به معنای «بل» می‌آورد ، در این صورت معنای عبارت شیخ چنین می‌شود : عارف وقتی می‌بیند کسی کار نیکی را انجام می‌دهد خوشحال می‌شود و بر او رحمت می‌آورد ؛ یعنی از وی تمجید می‌کند و شکر منعم را بجا می‌آورد و او را تشویق می‌کند ، اما اگر ببیند کسی بدی می‌کند زود غضب نمی‌کند و تحمل وی در بدی دیگران همانند جانب نیکی است .


 

۸۵ ـ تنبیه : شجاعت

(۲۲۲)

«العارف شجاع ، وکیف لا ؟ وهو بمعزل عن تقیة الموت ، وجواد ، وکیف لا ؟ وهو بَمعزل عن محبّة الباطل ، وصفّاح ، وکیف لا ؟ ونفسه أکبر من أن تجرحها زلّة بشر ، ونسّاء للأحقاد ، وکیف لا ؟ وذکره مشغول بالحقّ».

عارف شجاع است ؛ زیرا از مرگ نمی‌ترسد و وی از تقیهٔ مرگ برکنار است ؛ چرا که وی در ریاضت و محاسبه و مکافات نفسانی ، لذت مرگ اختیاری را چشیده است .

اگر اشکال شود که انسان بی‌باک نیز از مرگ ترس ندارد ، باید گفت : نترسیدن از مرگ ملاک شجاعت نیست ؛ بلکه نترسیدن باید به مقتضای حکمت باشد وگرنه تهور و جربذه است .

عارف ، جواد و بخشنده است ؛ چرا نباشد با آن که میل به دنیا ندارد ؟ بخیل کسی است که حب به باطل ؛ یعنی به دنیا دارد و وقتی عارف محبت به دنیا ندارد ، جواد می‌گردد . مظاهر دنیا اگر برای حق نباشد ، باطل است . هم‌چنین عارف ، صفّاح و عذرپذیر است و چرا نباشد با آن که نفس او چنان بزرگ است که لغزش و خطای کسی نمی‌تواند او را بیازارد ، و «نسّاء» و فراموش‌کار است و اگر کسی به او بدی ، تباهی و زشتی روا بدارد ، آن را به یاد نمی‌سپارد و کینه ، عقده یا نگرانی ندارد و چطور فراموش نکند و حال آن‌که خاطر وی به حق مشغول است . چیزی در ذهن انسان باقی می‌ماند که برای وی اهمیت دارد و در ذهن عارف چیزی جز حق نیست .

یادآور می‌گردد جناب خواجه این صفات را در کتاب اخلاق ناصری به تفصیل آورده است .


 

شرح و تفسیر جناب خواجه

«أقول : الکرم یکون إمّا ببذل نفع لا یجب بذله أو بکفّ ضرر لا یجب کفّه ؛ والأوّل یکون إمّا بالنفس وهو الشجاعة ، أو بالمال وما یجری مجراه ، وهو الجود ، وهما وجودیان .

والثّانی ، إمّا أن یکون مع القدرة علی الإضرار وهو الصفح والعفو ، إمّا لا مع القدرة ، وهو نسیان الأحقاد ، وهما عدمیان . والعارف موصوف بالجمیع کما ذکر الشیخ وذکر علله» .

کرم یا به بخشش نفعی است که بذل آن واجب نیست ؛ هرچند نیازمند آن مال نیز باشد و یا بخشش ضرر و ظلمی است که آن نیز واجب نباشد .

(۲۲۳)

بذل نفع یا به بخشش جان است که «شجاعت» است : «تؤمنون باللّه ورسوله وتجاهدون فی سبیل اللّه بأموالکم وأنفسکم»(۱) . شهید و کسی که در راه خدا مبارزه ، قیام ، جهاد و هجرت می‌کند ، شجاعت دارد . و یا بذل نفع به بخشش مال است که «جود» نام دارد .

مراد از «ما یجری مجراه» چیزی است که نفس و مال نیست ؛ بلکه متعلقاتی مانند آبرو را بیان می‌کند و عارف در راه خدا از هیچ یک از این امور دریغ ندارد .

بذل جان ، مال و متعلقات آن امری وجودی است اما «گذشت» امری عدمی است ؛ زیرا قدرت بر ضرر زدن است و برای نمونه از قصاص نفس می‌گذرد و هم‌چنین در موردی که قدرت ندارد و به عنوان مثال به وی ظلم شده و نمی‌تواند تقاص کند و آن را فراموش می‌کند نیز امری عدمی است که به آن «نسیان الاحقاد» می‌گویند .

البته ، این امور «مانعة الجمع» نیست و ممکن است کسی قدرت داشته باشد و بخشش نیز کند ؛ ولی آن را فراموش نکند و یا در مورد «نسیان الاحقاد» ممکن است به او مهربانی نیز کند و این دو نیز عدمی است . مخفی نماند که مراد از عدمی بودن این صفات ، متعلقات آن است وگرنه خود این صفات امری وجودی است و در نفس به فعلیت ، موجود می‌باشد .


 

۸۶ ـ تنبیهٌ : احوال گوناگون عارف

«العارفون قد یختلفون فی الهمم بحسب ما یختلف فیهم من الخواطر علی حکم ما یختلف عندهم من دواعی العبر . وربّما استوی عند العارف القشف والترف ؛ بل ربّما آثر القِشف ، وکذلک ربّما استوی عنده التَفِل والعَطِر ؛ بل ربّما آثر التفل ، وذلک عند ما یکون الهاجس بباله استحقار ما خلا الحقّ ، وربّما صغی إلی الزینة ، وأحبّ من کلّ جنس عقیلتیه ، وکره الخداج والسقط ، وذلک عند ما یعتبر عادته من صحبته الأحوال الظاهرة ، فهو یرتاد البهاء فی کلّ شی‌ء ؛ لأنّه مزیة حظوة من العنایة الأولی ، وأقرب إلی أن یکون من قبیل ما عکف علیه بهواه . وقد یختلف هذا فی عارفین ، وقد

۱ـ صف / ۱۱ .

(۲۲۴)

یختلف فی عارف بحسب وقتین» .

عارفان همت‌های مختلفی دارند . این اختلاف به واسطهٔ خاطره‌ها و هویت نفسانی آن‌هاست و بر این اساس ، تصمیمات مختلفی بر می‌گزینند ؛ چرا که دل‌ها مختلف است ، و اختلاف دل‌ها به خاطر حکمی است که در نظر آن‌ها اختلاف دارد و عبرت‌های نفس آنان و چینش‌های باطن و سویدای نفس آنان گوناگون است ؛ چنان‌که مزاج‌ها مختلف است و یکی سردی را بیش‌تر دوست دارد و دیگری گرمی را . خاطرات عارف مختلف است ، و چون به مقام علو و کمال می‌رسد بدعیشی ، سختی ، مشکلات و خوش عیشی ، سرور و نشاط برای وی برابر و یکسان می‌شود و گاهی سختی‌ها را به‌جای خوشی‌ها بر می‌گزیند و مشکلات را بر عافیت‌ها ترجیح می‌دهد و گاه فراتر از آن ، هر چه خدا بخواهد ، آن را می‌پذیرد .

ممکن است عارفی به‌جای زن زیبا ، پیرزنی زال و زشت را برگزیند ؛ زیرا وی به حق دل بسته است و او را که نگاه می‌کند بیش‌تر از دنیا می‌برد و یقین بهتری می‌یابد ؛ چرا که نهایت تحفه‌های دنیوی را می‌بیند و این امر وی را بیش‌تر به حق وابسته می‌کند . وی بد را گزینش می‌کند تا خاطری را که به ذهن وی وارد شده است را کوچک کند و غیر خدا را حقیر بداند و چه بسا به زینت‌ها میل کند و از هر چیزی بهترین آن را اختیار نماید و از نقصان و پستی کراهت داشته باشد و این امر در جایی است که این امور را مظاهر حق تعالی می‌داند و نمی‌تواند زشتی را به حق نسبت دهد ، بلکه وی زشتی و نارسایی در عالم نمی‌بیند و در واقع نیز چنین است . به عبارت دیگر ، عارف در موردی که می‌خواهد نفس خود را به مقایسه اندازد و میان خدا و غیر خدا انتخاب کند ، به بدی‌ها رو می‌آورد تا به خداوند رغبت نماید و آن‌جا که می‌خواهد به مظهر خدا عنایت کند ، به خوبی‌ها میل دارد و وقتی چنین گزینشی را دارد که عادت وی معتبر شود ؛ یعنی قصد کند که عادت داشته باشد و بر آن است تا مظهر حق باشد و خود را خلیفه می‌بیند و دوست دارد با روشنایی‌های هر چیز حشر و نشر داشته باشد و خوبی‌های هر چیز را ببیند ؛ زیرا «بهاء کل شی‌ء» مزیت و نصیبی است که از حق می‌خواهد و زیبایی و شیرینی گوارا را از حق می‌داند و آن نزدیک‌ترین چیز به حق است که عارف به آن وابسته شده است . عارف در هوای حق است و هر چیزی که او را به حق نزدیک‌تر می‌کند برای وی بها و روشنایی بیش‌تری دارد ؛ پس گاهی عارف به کوه و بیابان می‌زند و گاه روی تخت سلیمان می‌نشیند

(۲۲۵)

و در بهترین نقطهٔ شهر ساکن می‌شود ، گاه تارک می‌شود و گاه نازک می‌شود ، گاه واجد می‌شود و گاه فاقد می‌گردد ، حالات وی مختلف است و همه به یک صورت نیست و گاه یک عارف دو حال دارد و در زمانی میل به ظاهر دارد و در زمانی دیگر میل به باطن می‌یابد و گاه همان طور که گذشت ، این حالات در دو عارف مختلف می‌گردد و در میان این گزینش‌ها باید دید گزینش وی با چه نیتی انجام گرفته است و درک نیت وی چندان آسان نیست و دیگر این که آیا نیت وی در واقع درست است یا خیر . متأسفانه ، این امر بدون وجود راهنما و پیر به کجی و انحراف می‌گراید و چه بسیار اتفاق افتاده است که افرادی عرفان را با کردار غیر عقلانی خود به چالش کشانیده‌اند و آن را بدنام ساخته‌اند .


 

شرح خواجهٔ طوس

«أقول : یقال «قشف الرجل» ؛ إذا لوّحته الشمس أو الفقر ، فتغیر وأصابه قشف . والمتقشّف : الذی یتبلّغ بالقوت وبالمرقّع . وأترفته النعمة ؛ أی أطغته ؛ وهو تفل من التفل ؛ أی غیر متطیب . وصغی إلیه ؛ أی مال . وعقیلة کلّ شی‌ء ؛ أکرمه . وعقیلة البحر ، درّه . والخداج : النقصان . والسقط : ردی‌ء المتاع . وارتاد ؛ أی طلب مع اختلاف فی مجیء وذهاب . والبهاء : الحسن . والمزیة : الفضیلة . وحظیت المرأة عند زوجها حظوة بالضمّ والکسر ؛ أی قربا منزلةً . وعکف علیه ؛ أی أقبل علیه مواظبا .

والمعنی ظاهر . وفی قوله : «لأنّه مزیة حظوة من العنایة الأولی وأقرب إلی أن یکون من قبیل ما عکف علیه بهواه» وجهان من السبب لمیل العارف إلی البهاء : أحدهما فضل العنایة به ، والثانی مناسبة للأمر القدسی» .

قشف ؛ سوختگی ناشی از آفتاب زدگی است . گفته می‌شود فقر او را می‌سوزاند ؛ چون فقر ، خشکی ، یبوست و پژمردگی را به دنبال دارد و دل را از نشاط باز می‌دارد و دلی که نشاط ندارد ، ظاهر را به خشکی می‌اندازد .

والمتقشف ؛ کسی است که به قوت و جامهٔ وصله دار دست یافته باشد . مترف آن است که زیاده روی و طغیان دارد و «تفل» به معنای بد بوست .

البته این لفظ ، واژهٔ گوارایی نیست و عرفان را نباید با واژه‌های نارسا همراه نمود . عارف ، بدبو و زشت را دوست ندارد ، نگارنده به پیرزن مثال زد و برای کسی که در جوار حق است ، این سخن خوب نیست و باید آموزه‌های شریعت و داده‌های عقلی بر حریم ریاضت حاکم باشد . باید گفت چنین عارفی لباس کهنه را بر نو و پیری را بر جوانی و

(۲۲۶)

تارک دنیا را بر شاغل دنیا ترجیح می‌دهد ، اما نباید از بدبویی و کثافت که کار مرتاض‌های دور از ایمان است مثال آورد .

«وصغی إلیه» ؛ یعنی تمایل پیدا کرد . «وعقیله کلّ شی‌ء» ؛ عقیلهٔ هر چیزی بهترین آن است و عقیلهٔ دریا درّ آن است .

«الخداج» ؛ به معنای نقصان است .

«السقط ردی المتاع» ؛ متاع پست را گویند .

«ارتاد» ؛ طلب با رفت‌وآمد است . عارف ظواهری مانند زیبایی‌ها و خوبی‌هایی را می‌خواهد که با آن حشر و نشر دارد .

«البهاء : الحسن» و بهاء ؛ یعنی نکو و «مزیت» به معنای فضیلت است . و«حظیت المرأة عند زوجها حظوة ـ بالضم والکسر ـ أی قربا و منزلة» زن پیش شوهر خود حظوه دارد ؛ یعنی قرب و منزلت دارد . همهٔ بندگان نزد خدا قرب و فضیلت دارند : «ما تری فی خلق الرحمان من تفاوت»(۱) ؛ خداوند همهٔ بندگان خود را دوست دارد .

«عکف علیه ؛ أی أقبل علیه مواظبا» ؛ یعنی به یک چیز رو می‌کند و به آن اهتمام دارد و مواظب است که آن را از دست ندهد .

«و فی قوله» به «لأنّه مزیة حظوة من العنایة الأولی وأقرب إلی أن یکون من قبیل ما عکف علیه بهواء وجهان من السبب» اشاره دارد . میل عارف به چنین روشنی‌ها و زیبایی‌ها دو سبب دارد : یکی فضل و عنایتی که به آن شی‌ء هست و می‌خواهد با فضل آن شی‌ء محشور باشد و نه با نفس خود و دیگری مناسبت وی با امر قدسی است ؛ چرا که هر چه زیبا و گواراست می‌تواند انسان را به خدا نزدیک‌تر کند ؛ چون با او مناسبت بیش‌تری دارد .


 

۸۷ ـ تنبیهٌ : غفلت عارف از عبادت

«العارف ربّما ذهل فیما یصار به إلیه ، فغفل عن کلّ شی‌ء ، فهو فی حکم من لا یکلَّف ، وکیف والتکلیف لمن یعقل التکلیف حال ما یعقله ولمن اجترح بخطیئته إن لم یعقل التکلیف» .

اندک و به‌ندرت پیش می‌آید که عارف در حال اتصال به عالم قدس از عالم ناسوت و

۱ـ ملک / ۳ .

(۲۲۷)

حتی از عبادتی که با آن به‌سوی حق سیر می‌کند و از همان چیزی که او را به حق می‌رساند غافل شود و این در هنگامی است که یقین وی را در برگرفته است و به عبادت توجهی ندارد ؛ چون وی از آگاهی یا عقل که شرط تکلیف است گذشته است و در این صورت وی مکلف نمی‌باشد و از او رفع قلم شده است .


 

شرح و تفسیر خواجه

«أقول : اجترح ؛ أی کسب ، والمراد أنّ العارف ربّما ذهل فی حال اتّصاله بعالم القدس عن هذا العالم ، فغفل عن کلّ ما فی هذا العالم ، وصدر عنه إخلال بالتکالیف الشرعیة ، فهو لا یصیر بذلک متأثّما ؛ لأنّه فی حکم من لا یکلّف ، لأنّ التکلیف لا یتعلّق إلاّ بمن یعقل التکلیف فی وقت تعقّله ذلک ، أو بمن یتأثّم بترک التکلیف إن لم یکن یعقل التکلیف کالنائمین والغافلین والصبیان الذین هم فی حکم المکلّفین» .

چه بسا عارف در حال اتصال به عالم قدس از عالم ناسوت و حتی از عبادت و نماز خود غافل می‌شود ؛ چون نماز نیز امری دنیوی است و به همین جهت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید : «حبّب إلی من دنیاکم هذه ثلاث : الطیب والنساء ، وقرّة عینی فی الصلاة»(۱) که نماز را از زمرهٔ دنیا می‌شمارد و حال که عارف از همهٔ دنیا غافل می‌شود ، از نماز نیز غفلت می‌نماید و مدهوش و بیهوش می‌شود و در این صورت ، ترک عبادت ، یا انجام محرمات از او گناه نیست . البته ، خواجه اشاره نمی‌کند که آیا معصیت وی ضمان‌آور است یا خیر ؟ غیر مکلف فقط از نظر آثار تکلیفی در حکم شخص غیر مکلف است و نه از نظر آثار وضعی ؛ از این رو ، اگر کودکی شیشهٔ کسی را بشکند ، پدر وی باید ضمان آن را بدهد .

خواجه در ادامه برای این ادعا چنین استدلال می‌کند : تکلیف تنها به کسی متوجه است که تکلیف را تعقل می‌کند و عارف به تکلیف توجهی ندارد و مانند دیوانگان ، کودکان و بیهوشانی است که تکلیف فعلی ندارند . «الذین هم فی حکم المکلفین» بدل برای «من یتأثم بترک التکلیف» می‌باشد .


 

نقد نگارنده بر ادعای شیخ

۱ـ عوالی اللئالی ، ج۳ ، ص۳۴۳ .

(۲۲۸)

باید دقت داشت که حکم عارفی که با سوء اختیار خود فعلیت تکلیف را از دست داده همانند کسی است که با شرب مسکرات مست شده است ؛ هرچند تکلیف نماز برای وی فعلی نیست و امر به نماز به او متوجه نمی‌شود ؛ اما مورد بازخواست قرار می‌گیرد که چرا شراب نوشیده است و عارف نیز باید اعمال ، کردار و ریاضت خود را تا مرزی پیش برد که حفظ ظاهر از دست وی بیرون نرود و حالات عرفانی با تکالیف شرعی اصطکاکی نداشته باشد وگرنه چنین پیش‌آمدی ابتدای گمراهی وی است و در این بحث باید به قاعدهٔ اصولی «الممتنع بالاختیار لا ینافی الاختیار» توجه داشت . درست است که عبادت هم‌اینک بر سالک ممتنع شده است ولی با اختیار چنین امری پیش آمده و به همین جهت به واسطهٔ اختیاری که خود انتخاب کرده است تنبیه می‌شود .

عرفان در هر مقام ، مرحله و درجه‌ای نباید تکلیف را از دوش مکلف بردارد ، و در غیر این صورت ، گمراهی و پیرایه است . عارف نباید چیزی از شریعت را فروگذار کند .

عرفانی که عارف را به جایی می‌رساند که شعور ، عقل و توجه وی از دست می‌رود ؛ به‌گونه‌ای که اگر نماز نخواند یا زنا کند ، بر او حرجی نیست و وی را سال‌ها به نیت رسیدن به حق ریاضت و سختی دهد تا در ردیف دیوانگان و کودکان باشد ، آغاز انحراف است . شریعت برای کسی تعطیل نمی‌شود و حدیث رفع ، امتنانی است و تکلیف از دوش کسی حتی در ایام عید الزهرا علیهاالسلام برداشته نمی‌شود و چنین گفته‌هایی همه خرافات است ، بلکه عین جهالت و افول روح آدمی است . عرفان باید با شریعت سازگار و هماهنگ باشد و چیزی از آن نباید با «ما انزل الله» مخالفت داشته باشد و نارسایی‌های موجود در عرفان از افکار وارداتی عرفای آلودهٔ غیر مسلمان است .

نگارنده ، افرادی را دیده است که برای مدت مدیدی به تمام قوت عرفان را دنبال کرده‌اند و به بلندی‌های قلهٔ عرفان رسیدند ؛ به‌گونه‌ای که همه چیز را به او می‌گفتند و وی صاحب ولایت شده بود و می‌توانست در همه چیز تصرف کند و بحق ولی الله بود ؛ ولی چون در خواندن نماز سستی می‌کرد و نماز را در ابتدای وقت بجا نمی‌آورد ، به پیسی ، بدبختی و بیچارگی افتاد ، و همهٔ باب ولایت از یاد وی رفت و فلج و هیچ شد .

اصل حکم از جهت ثبوتی چنین می‌باشد ، و به لحاظ اثبات نیز با وجود افکار گمراه‌کننده در مقام ثبوت ، اباحه‌گری در بین برخی از دراویش و فرقه‌های به اصطلاح عرفانی رایج شده است .

(۲۲۹)

اولیای معصومین علیهم‌السلام معیار عرفان ، بلکه خود ، شریعت ، حقیقت و عرفان هستند . حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام در هنگام وصول و شهادت از تکلیف و توجه غافل نبودند و فرمودند شیر را به دشمن وی بدهند یا پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله نیز به گونه‌ای به معراج برده و باز گردانده می‌شوند که هیچ نمازی از ایشان قضا نمی‌گردد : «أسری بعبده لیلاً من المسجد الحرام إلی المسجد الأقصی»(۱) .

هم‌چنین شخص پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله با این که این ویژگی ولایی را دارند که : «النبی أولی بالمؤمنین من أنفسهم»(۲) ؛ پیامبر از خود آنان به آنان نزدیک‌تر است ، ولی حتی یک مورد نمی‌توان سراغ گرفت که حضرت با لحاظ ولایت تام کلی الهی در مال کسی تصرف کنند .

نتیجه این که به هیچ عنوان نمی‌توان پیش از مرگ تکلیف را از دوش مکلف برداشت ؛ یعنی تا وقتی که انسان در حیات طبیعی و ناسوت است ، به هیچ عنوان نمی‌توان بدون دلیل محکم و متقن تکلیف را از دوش وی برداشت و حتی کسی که در حال غرق شدن است باید هرچند با غمزهٔ چشم و حتی قلب و دل نماز را بخواند و در هر حال ، ترک نماز و تکلیف در دنیا برای انسان صاحب حیات ممکن نیست ، مگر باز به حکم شریعت یا دلیل متقن عقلی ؛ مانند : «رفع ما لا یعلمون» یا «رفع ما اضطرّوا علیه» ، که به قدر متیقن و با حفظ سند دنبال می‌شود ، و یا مانند فرد بی‌هوش و انسان خواب که عقل تکلیف را به دلیل نداشتن قدرت نفی می‌کند و آن را مصداق تکلیف ما لا یطاق می‌داند .

بله ، اگر عارفی بدون این که بداند یا احتمال آن را نمی‌دهد و کاری کند که تکلیفی از وی ساقط شود ، در این صورت بر وی از این جهت اشکالی نیست ؛ زیرا وی در زمان خلسه تکلیفی ندارد و نسبت به مبادی و مقدمات نیز قصد نداشته است و مانند کسی است که شراب را به گمان این که آب است می‌نوشد و وی تکلیف فعلی ندارد و از این رو معصیتی متوجه وی نیست و یا مانند ملاعبه در ماه رمضان است و وی در حال ملاعبه با همسر خود اطمینان دارد که محتلم نمی‌شود ، اما ناگهان محتلم می‌شود ، گناهی بر او نیست ؛ زیرا قصد فعلی نداشته است . سالک نیز در باب حیرت و پیشامد خلسه چنین است و وی اگر اطمینان دارد کار وی به چنین امری نمی‌انجامد ، و در ریاضت خود

۱ـ اسراء / ۱ .

۲ـ احزاب / ۶ .

(۲۳۰)

مواظب است و در کمین دل نشسته است که به چنین وضعیتی منجر نشود ، اما ناخودآگاه چنین امری برای وی پیش آید ، بر وی گناهی نیست .

یادآوری این نکته نیز بایسته است که راه سلوک بسی خطرناک است و از این رو سالک نباید هیچ‌گاه در این طریق بدون پیر و مرشد باشد تا بداند راه به کجا منتهی می‌شود . کسی که به سجده می‌رود و به مدت یک روز از سجده بلند نمی‌شود و همهٔ نمازهای وی قضا می‌شود ، به شرک و شیطان گرفتار است و وی با کسی که اعتیاد دارد یا خمار است و شب را از صبح تشخیص نمی‌دهد و نمازی نمی‌خواند برابر است .

هم‌چنین در این بحث نیز همانند بحث موسیقی نباید میان مقام ثبوت که ذکر آن گذشت با مقام اثبات خلط نمود . در مقام اثبات ممکن است از هر هزار سالکی یکی به این مقام و به این حالت برسد و این بحث برای وی پیش آید و این امر نیز در صورتی است که وی استادی راه‌رفته نداشته باشد . پس این حکم شامل هر کسی که سبیل گذاشت و ریش خود را تیغ داد و در خانقاه چهار غزل و شعر خواند نمی‌شود .

عارف همانند غیر عارف باید مطیع شریعت باشد و عارفی که مجتهد نیست باید در شریعت تابع مجتهد باشد ؛ هرچند در عرفان صاحب کسوت و تخت پوست باشد .

(۲۳۱)


 

۸۸ ـ إشارةٌ : وصول به حق ؛ توفیقی نادر

«جلّ جناب الحقّ عن أن یکون شریعةً لکلّ وارد أو یطّلع علیه إلاّ واحدا بعد واحد . ولذلک فإنّ ما یشتمل علیه هذا الفن ضُحکة للمغفّل عبرةً للمحصّل . فمن سمعه واشمأزّ عنه فلیتّهم نفسه لعلّها لا تناسبه ، وکلّ میسّر لما خُلق له» .

درگاه حضرت حق بزرگ‌تر از آن است که هر ره‌گذری بر آن وارد شود ، یا هر کسی بر آن آگاه گردد ؛ مگر گاهی یکی و بعد از آن دیگری و چنین نیست که هر کس گفت : «یا الله» حق نیز بگوید : «لبیک و سعدیک» و از این رو وصول برای افرادِ بسیار اندکی پیش می‌آید و به سبب غربت عارفان است که آن‌چه عرفان در بر دارد برای انسان نادان خنده‌دار و مسخره است و برای کسی که محصل و فهمیده است و در طریق تحصیل و تحقیق می‌باشد عبرت و بزرگی است .

پس اگر کسی آن‌چه را که در عرفان است شنید و به میل وی ننشست و خوشامد او نبود ، نباید عرفان را متهم کند ؛ بلکه باید نفس خود را متهم نماید ؛ زیرا ممکن است مطالب عرفانی برای وی مناسب نباشد و «وکلّ میسّر لما خلق له» واقعیتی است و هر کس برای چیزی آفریده شده است و هر کس با کاری مناسبت ذاتی دارد . مناسب ذاتی آن است که هر کسی را بهر کاری ساختند و به قول معروف «مرغی که انجیر می‌خورد نوکش کج است» .


 

شرح خواجه

«أقول : الشریعة مورد الشاربة ، واشمأزّ عنه ، أی تقبّض تقبّض المذعور ، والمراد ذکر قلّة عدد الواصلین إلی الحقّ ، والإشارة إلی أنّ سبب إنکار الجمهور للفنّ المذکور فی هذا النمط هو جهلهم بها ، فإنّ الناس أعداء لما جهلوا ، وإلی أنّ هذا النوع من الکمال لیس ممّا یحصل بالاکتساب المحض ؛ بل إنّما یحتاج مع ذلک إلی جوهر مناسب له بحسب الفطرة» .

شریعت ؛ محل ورود به آب است . از او اشمئزاز پیدا کرد ؛ یعنی چنان قبض پیدا کرد که برای وی سخت است دست به کاری بزند . مذعور به انسان خوفناک می‌گویند ؛ مثل این که کسی می‌بیند که یکی را می‌کشند و با دیدن این صحنه به وحشت می‌افتد و از

(۲۳۲)

ترس ، چشمان خود را می‌بندد .

مراد شیخ بیان کمی و اندکی افرادی است که به حق واصل شده‌اند و نیز اشاره است به سبب انکار جمهور به این فن که سبب انکار آنان جهل ایشان از این مطالب و ناآگاهی آنان است ؛ چرا که : «الناس أعداء ما جهلوا»(۱) ؛ مردم عادی ، دشمن چیزی هستند که نمی‌دانند . جناب شیخ اشاره کرد که عرفان علمی نیست که برای همه مناسب باشد . عرفان از صفات عمومی نیست که هر کس به دنبال آن رود آن را بیابد ؛ بلکه باید افزوده بر اکتساب ، جوهر مناسبی برای آن بر حسب فطرت داشت و چه بسا که با دارا بودن جوهر مناسب و قوی نیازی به اکتساب و فرا گرفتن آن نباشد ، و خود چون چشمهٔ جوشانی به دنبال آن بیاید . البته ، در هر دهری تنها یک ولی الله الاعظم پیدا می‌شود که می‌تواند دست روی سینهٔ کسی بگذارد ، آن هم کسی که راهی را رفته یا خیری را انجام داده است که حال می‌خواهند خیر او را این‌گونه جزا دهند ؛ پس باز با نوعی اکتساب همراه است و نیز کسی که می‌گوید : «آتانی الکتاب وجعلنی نبیا»(۲) ؛ ممکن است فرد دیگری برای او کاری انجام داده و روی وی اثر گذاشته است و به‌ندرت افرادی مانند اولیای معصومین علیهم‌السلام هستند که هیچ زمینهٔ اکتسابی نداشته باشند .

۱ـ نهج‌البلاغة ، ج۴ ، ص۴۲ ، کلمهٔ ۱۷۲ .

۲ـ مریم / ۳۰ .

(۲۳۳)

مطالب مرتبط