طلبگی و تعهد کاری
حضرت آیتالله محمدرضا نکونام (مد ظله العالی)
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | طلبگی و تعهد کاری/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۴۸ص. |
شابک | : | ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۸۶-۲ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
موضوع | : | حوزههای علمیه — هدفها و نقشها |
موضوع | : | طلاب — راه و رسم زندگی |
رده بندی کنگره | : | BP۷/۴/ن۸ط۸ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۰۷۱ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۹۷۰۸۵ |
(۴)
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۷
جایگاه طلبگی و آرزوی طلبه··· ۹
نشر دانش متناسب با جامعه علمی ۱۵
پرهیز از تشتّت کاری ۱۶
کار عاشقانه··· ۱۹
رضایت از کار··· ۲۶
عدالت اجتماعی یا ولایت عمومی ۲۸
مداومت بر قرائت قرآن کریم··· ۳۲
دوری از تکبر··· ۳۲
ساختار و قالب کار··· ۳۳
انجام مهمترین کار··· ۳۳
تعامل معرفت و کار··· ۳۴
شناسایی کلیدهای پیشرفت··· ۳۷
کار کردن برای خود کار··· ۴۱
کار و معنای شناخت··· ۴۵
ولایت؛ مهمترین پژوهه برای طلبه··· ۴۷
(۵)
(۶)
پیشگفتار
تلاش برای ایجاد بهترین کار و به سامان رساندن درست هر مسؤولیت و وظیفهای که بر عهده انسان است، از پیشزمینههای ایجاد «اعتماد» و از اساسیترین مسایل در ایجاد خودباوری در افراد است. مردمی که تعهد کاری را جانمایه کار خویش قرار نداده باشند و در انجام کارها اهمال روا دارند، روز به روز به قهقرا کشیده میشوند و فرجامی جز خواری، سرافکندگی و عقبماندگی نخواهند داشت.
نوشتار حاضر، با بررسی برخی از مؤلفههای درست بودن و تمام بودن هر کار، نظرگاه خود را به صورت خاص، به حوزههای علمی و عالمان دینی و طلاب معطوف میدارد و در این زمینه
(۷)
بایستههای تحصیل در حوزههای علمیه و چگونگی تعهد کاری طلاب را تشریح مینماید و بر این نکته تأکید دارد که طلبه باید به مهمترین و لازمترین کار و مسؤولیتی که دارد بپردازد، نه به کاری مهم و لازم. همچنین این نوشتار خاطرنشان میسازد که مهمترین کار برای طلاب علوم دینی، تحصیل و آموزش علوم دینی و تحقیق در مسأله «ولایت» و به ویژه «ولایت معنوی و باطنی» و فصل نوری و مقامات نورانی حضرات معصومین علیهمالسلام ، بهویژه حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام میباشد.
ستایش برای خداست
(۸)
جایگاه طلبگی و آرزوی طلبه(۱)
طلبه به آرمان دین و آرزوی اهلبیت علیهمالسلام وابسته است و نمیتواند خود را مستقل و آزاد بداند. طلبه به محبت امام زمان خویش و هموارسازی مسیر حضور امام معصوم در باطن خویش و ناسوت وابسته است و نمیتواند نسبت به این وابستگی، بیتفاوت باشد.
هماکنون جایگاه اهل علم برای نظام اسلامی و در سطح کلان برای امروز و آینده دنیا بسیار
۱- پنج شنبه، ۲۷ فروردین ۱۳۷۷٫
(۹)
حساس است و گاه از آن غفلت میشود و چه بسا افراد ضدّ دین و معاند روحانیت که گاه در متن وقایع اجتماعی هستند، آن را بیشتر لمس مینمایند. آنان در معادلات منطقهای و جهانی، برای نظام روحانیت تأثیرگذاری بسیاری را قایل هستند و بر این باورند که نمیشود آنان را در برآیندهای سیاسی نادیده گرفت یا حذف نمود. آنان به این عقیده رسیدهاند که تنها میتوان با خدشهدار نمودن چهره روحانیت، فرایند تأثیرگذاری آنان را فرو کاست و در تضعیف آن کوشید؛ اما حذف روحانیت برای آنان ممکن نیست، مگر آنکه روحانیان با عملکرد ضعیف و گاه بد خویش، آنان را در تضعیف این نظام الهی موفق سازند.
با توجه به اهمیت و نقش روحانیت در پیشبرد اهداف الهی و نهادینه نمودن دین حق در
(۱۰)
میان مردم، امروز باید پرسید: عالمان و طلاب امروز با همه مراتب متفاوت سنی و علمی که دارند، چه مقدار موفقیت داشتهاند و آیا آنان توانستهاند رسالتی را که بر عهده دارند، به انجام رسانند یا خیر؟ هماکنون انصاف این است که عالمان دینی در فعالیتهای عمومی و کارهای اجرایی فعالیت چشمگیری داشتهاند و گاه در این حوزهها افتخار نیز آفریدهاند. اما سخن این است که انجام چنین کارهایی، همه شأن عالمان دینی نیست و چنین نیست که با به سامان رساندن این کار، آنان از عهده همه وظیفه خویش بر آمده باشند که شأن عالم دینی از آن جهت که عالم دینی است، این است که عالم و کارشناس در حوزه مسایل دین باشد. رسیدگی به امور اجتماعی ـ که از بدو تولد آدمی با گفتن اذان در گوش نوزاد شروع میشود و با
(۱۱)
خواندن صیغه عقد، حجلهگاه را برای داماد و عروس فراهم میآورد و در پایان عمر نیز امر غسل و کفن آنان را بر عهده دارد و این در حالی است که در طول زندگی پرچمدار هدایت دینی آنان است ـ هرچند بجا و لازم است، اما اگر همه عالمان به انجام این کار بسنده نمایند و شؤون علمی را پی گیر نباشند، شأن علمی آنان از دست میرود و رهبری اندیشاری جامعه را از دست خواهند داد و دیگر جامعه توان پاسخگویی به نیازهای فکری خود را در آنان نمیبیند؟ آیا جامعه امروز، حوزهها را به عنوان حوزههای تولید دانش و علم میشناسد یا خیر؟ و آیا در رشته تخصصی عالمان دینی، نیازهای فکری جامعه علمی پاسخ داده میشود؟
آیا عالمان حوزوی در ادبیات عرب ـ که زبان تخصصی آنان است ـ صاحب نظریه و فکر
(۱۲)
میباشند؟ و آیا دستکم از تاریخ این دانش آگاهی دارند؟ آیا از مسایل نوپدید در فقه و اصول بحثی به میان میآید یا بحثهای علمی از دوره سطح تا دوره خارج آن، همه تکرار مکرّرات است و چیزی بیش از آنچه برخی از فقیهان و اصولیان در دویست سال گذشته گفتهاند نیست؟ این در حوزه فقه و اصول است؛ اما در زمینه فلسفه و عرفان و کلام جدید، باید بعد از چشمپوشی از کاستیها، گفت تنها امتحانی از بدایة الحکمة و نهایه، آن هم برای گروههای غیر تخصصی، برگزار میشود و بس.
البته خاطرنشانی این نکته بایسته است که روحانیان به نهادی تصمیمگیر و مسؤول نیاز دارند تا برای آینده علمی و همچنین تأمین معیشت زندگی همراه با کرامت آنان، با سعه
(۱۳)
صدر برنامهریزی نماید. چه بسیار عالمان دینی که در علم میتوانستند نِحریری باشند، اما مشکلات اداری و معیشتی حوزه، آنان را از شأن علمی خود دور داشت و برای تأمین حداقل معیشت دنیوی، از کسب علم دینی بازماندند و از حوزهها دور شدند. البته فقر مالی، مجوّز عمل آنان نمیشود، اما مسؤولیت نخست آن، بر عهده متولیان حوزههای علمیه است و آنان باید پاسخگوی این امر اسفبار باشند. متأسفانه، گاه دیده میشود برخی از طلابی که به درس و دانش اهمیتی نمیدهند، از کسانی که شب و روز برای تحصیل زحمت میکشند و عالم به معنای واقعی هستند، وضعیت به مراتب بهتری دارند.
متأسفانه بعد از انقلاب اسلامی و با رویکرد دنیاگرایانه بعضی عالمان دینی و رو آوردن آنان به امور اجرایی، درس و بحث برای
(۱۴)
بخشهایی از نظام حوزه امری فرعی شده است. باید توجه داشت اگر حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و امامان معصوم علیهمالسلام به امور اجرایی میپرداختهاند و برای نمونه، حضرت امیر مؤمنان علیهالسلام چاه حفر مینمودند، از آن رو بوده است که آنان به آموزش و انجام فعالیتهای علمی برای فراگیری دانش، نیازی نداشتهاند؛ اما عالمان دینی به آموزش همهجانبه و فراگیر نیاز دارند تا بتوانند نقش «هدایت دینی» خود را بهخوبی ایفا نمایند.
اگر روحانیان همه وقت خود را به کارگزاری در امور اجرایی صرف نمایند، سِمت «هدایتگری» خود را از دست میدهند و توان راهنمایی و مشاوره علمی و تخصصی در امور دینی را نخواهند داشت، و اگر فقط به درس و آموزش نیز رو آورند و از جامعه خود غافل
(۱۵)
باشند، تنها عالمی مکتبدیده میشوند که از جامعهشناسی و فنون روانی راهنمایی، بیبهره خواهند بود!
البته انجام کار اجتماعی باید با شأن علمی روحانی تناسب داشته باشد. عالمی که به شایستگی درس خوانده است، شایسته است زکات دانش خود را به ایتام آل محمّد بذل نماید و با دست مِهر و رحمت خود، از آنان دلجویی کند و با موعظه و انذاری که برگرفته از آیات قرآن کریم و روایات است، زلالی از معارف الهی را به کام تشنه آنان بیفشاند و مهم این است که آنان غیر از «ارایه طریق» به «ایصال الی المطلوب» نیز بپردازند.
نشر دانش متناسب با جامعه علمی
در این زمان، طلبه باید هم به خوبی درس بخواند و هم به درستی و نیکویی بنویسد و هم
(۱۶)
درس بگوید و هم اهل نطق و سخنوری باشد تا اهل علم شناخته شود.
طلبه باید محقق باشد و برای هر سخنی که میگوید، سند و دلیلی ارایه کند. وارثان پیامبران، کسانی هستند که اهل معنا و کاغذ و کتاب میباشند و بدون مدرک و دلیل سخنی نمیگویند. مرحوم آقای شعرانی رحمهالله میفرمود: «آخوندها یعنی هواییها و عالم و طلبه، آن است که اهل کتاب باشد». در این صورت است که ما میتوانیم برای مراکز علمی و دانشگاهها نیروی علمی تربیت کنیم. متأسفانه باید گفت ما عالمان و طلاب خود را به روستاها میفرستیم و مخالفان ما نیروهای خویش را به دانشگاهها
(۱۷)
گسیل میدارند. روحانیت و حوزهها باید خود را برای جوانان تحصیلکرده، دانشگاهها و دنیای علمی امروز آماده کنند، نه برای روستاها.
پرهیز از تشتّت کاری
از پدیدههایی که به تخریب ذهن آدمی میپردازد و نیروی فعالیت سالم را از او میگیرد، «تشتت» و «پراکندگی» است. عوامل تشتت گوناگون است. بسیاری از هنرنماییهای امروز جامعه که در رسانهها دیده میشود، برای از بین بردن این ناهنجاری است؛ اما همه سرمایهگذاریهایی که در این زمینه میشود، موفق نیست و تنها حکم مسکن و تخدیرکننده روان آدمی را دارد. برداشتهای دینی نیز نتوانسته است ایجاد آرامش نماید و تشتت ذهنی افراد را برطرف نماید. بعضی نظریهپردازان دینی در نگرگاههای خود بر آن
(۱۸)
هستند تا هم دنیا را داشته باشند و هم آخرت را، هم چارچوبهای دینی را حفظ نمایند و هم از قالبهای آزاد بیبهره نباشند؛ ولی در چگونگی چینش ایندو کارآمد نبودهاند؛ به ویژه اگر آنان، کارشناس و خبره جامعی نباشند و به فهم ژرفای دین و حقیقت ناب آن نرسیده باشند.
گاه انسان با خود میاندیشد و یا این احساس را در درون خود دارد که کمبودی دارد یا به قول معروف، کم آورده است! همانگونه که هر چیزی میتواند برای انسان ایجاد آرامش نماید، به همانگونه هر چیزی میتواند «آرامش» را از او بگیرد. در این میان، آنچه شایان ذکر است، این است که هر چیزی اگر خوب نیز باشد، زیاد آن تعادل آدمی و آرامش انسان را از بین میبرد. برای نمونه، دانش ـ که بر اندوختن آن سفارش میشود ـ اگر در فردی ریزش بسیاری داشته
(۱۹)
باشد، آرامش را از او میگیرد. همواره چنین است که آرامش در «تعادل» است.
بزرگی میگفت: من تنها چهار سال درس خواندهام؛ اما در برابر کسانی هستند که چهل سال درس خواندهاند، اما در ساحل آرامش کنار نگرفتهاند. کسی میتواند با خواندن «شرح لمعه» آرامش را در درون خود ببیند. در گذشته چنین بود که کسی که فقط مسایل شرعی خود را در کودکی میدانست، ملکوتی در او ایجاد میشد؛ اما امروزه گاه دیده میشود که کسی که شرح لمعه را خوانده است، هرگز بوی خوش طلبگی از او به مشام نمیرسد و ملکوتی از او دیده نمیشود، آرامش که هیچ!… .
استادی داشتم که مردهشو بود. او آنقدر آرام بود که مردهشویی را نیز به سبب آرامشی که داشت، برگزیده بود. این شغل را به عمد و با
(۲۰)
گزینش خود انجام میداد. او همه مراتب عالی معرفت را طی کرده بود و سپس مردهشویی را برگزیده بود. همسر وی نیز مردهشو بود. هردو در زمینه علوم معنوی استاد من بودند. جلال حق چنان در جمالشان ریخته بود که کسی ـ حتی غدّارهکشها ـ جرأت نمیکردند به چشمهای آنان نگاه کنند. من از آنها بسیار لذت میبردم. آنان نه در پی وصولی بودند و نه به دنبال حصولی، نه خلوصی میخواستند و نه فلوسی. وصول و حصول و خلوص و فلوس و حتی خواستن آخرت، همه از لوازم دنیاست. گاه انسان چنان خودخواه میشود و خواهش او بالا میگیرد که رسیدن به آخرت را از همین دنیا میطلبد.
باید گفت هیچکس به صورت ابتدایی به سراغ ما نمیآید؛ چون ما زمینه تبلیغاتی نداریم؛ بلکه کسانی به اینجا (دفتر تنظیم و
(۲۱)
تدوین آثار) میآیند که همه درها را زده باشند؛ اما دل آنان در آنجاها آرام نگرفته است؛ آنگاه است که به اینجا میآیند.
کار عاشقانه
کار باید گزینشی باشد و انسان باید کاری را برگزیند که از عهده انجام آن بر میآید و بداند که با به فرجام رساندن آن، پشیمان نمیشود.
کار ارادی است که ارزش دارد و به عبارت دیگر، باید اراده آدمی با کاری که میخواهد انجام دهد، هماهنگ باشد تا کار، وزان ارزشی خود را باز یابد.
چگونگی و کیفیت انجام کار، بسیار مهم است. باید تعهد کاری داشت و با صرف زمان لازم، در هرچه بهتر انجام دادن کار کوشید و به قول آقا امیرمؤمنان علیهالسلام کسی از شما نمیپرسد این کار را در چه مدت زمانی انجام دادی، بلکه
(۲۲)
میگویند: چه کاری کردهای؟
برای نمونه، اگر کسانی که فصوص میخواندند، به سادگی از دادهها و گزارههای آن نمیگذشتند و در مقابل «محیالدین» میایستادند و به او اشکال میگرفتند، «فصوص» چنین اشکالات واضحی نداشت.
کار را باید چنان محکم انجام داد که نیاز به تکرار نداشته باشد. من اگر بخواهم کار یا سخنی را تکرار نمایم، چیز دیگری میشود.
باید کار را نیکو انجام داد؛ بهویژه در تبلیغات دینی و به خصوص در تبلیغات نوشتاری که منتقدان بسیاری دارد و گاه یک جمله و عبارت آن، نقدها و اعتراضهای بسیاری را برمیتابد.
بر این اساس باید گفت پخته و سنجیده بودن کار، بر ارایه سریع آن پیشی دارد. بکر و تازه بودن کار نیز از دیگر ویژگیهای آن است. کسی
(۲۳)
که سخنان بکر دارد، هرگز از حافظه کمک نمیگیرد.
افزون بر کیفیت کار، باید ظاهر کار نیز خوشایند باشد؛ به عبارت دیگر، ضمن اینکه انسان باید در انجام هر کاری متواضع و افتاده باشد، لازم است سطح ظاهر و پرستیژ آن را حفظ کند؛ چرا که میخواهد با این خلایق زندگی کند.
اگر با دید معرفت بخواهیم به کار نگاه کنیم، باید بگوییم کارها و زندگی آفریدهها همه عشق است و هیچچیز آن به اختیار ما نیست و بر این اساس، درست آن است که بگوییم اراده ما باید با کاری که در حال انجام آن هستیم، باشد و همین کافی است. یعنی باید کار را از سر عشق انجام داد، اگر چنین نباشد، آن کار انجام میگیرد اما نیت و خواست ما در آن شراکتی ندارد و
(۲۴)
چنانچه با دیده تیزتر به اراده و خواست آدمی نگاه کنیم، باید بگوییم نیت نیز از کششی است که در ما ایجاد میشود؛ کششی که منشأ آن عشق است؛ عشقی که هم رخ جمالی خود را نشان میدهد و هم با زلف جلالی، پریشانی را به تصویر میکشد.
اگر عشق است که ناصیه هر کاری را در دست دارد، باید گفت کسانی که به دنبال چیزی میروند تا گوهر معرفت به کف آرند، چیزی نصیبشان نمیشود. و کسانی که در نگاه ما چیزی نمیخواهند و مردم او را «ساده» میخوانند، از رسیدگان خواهند شد… . انسانهای ساده حسابگر نیستند و خود را در دل دریا میافکنند و بُرده میشوند به آنجا که باید برده شوند.
زمانی بسیاری از افراد در اطراف ما جمع میشدند؛ اما چون کیفیت نداشتند، با اندک
(۲۵)
توهمی کنار میکشیدند و ما میدیدیم که این شعر مصداق پیدا میکند:
در کارخانهای که ندانند قدر کار
آن کس که ترک کار کند، استادتر است
سلوک در دنیا چیزی جز تلاش و درگیری و سختی نیست؛ اما کسی که به سلوک میافتد، مگر خود به سلوک افتاده است و مگر اوست که سالک است؟! و اگر اینگونه است، پس آنکه آدمی را به سلوک کشیده است، هرچه میخواهد، انجام دهد. او را تکه تکه کند و به خون کشد؛ چرا که عاشقکشی حلال است.
(۲۶)
کسی که به سلوک میافتد، دشمنان تنگاتنگی خواهد داشت. محال است افراد بزرگ، دشمن نداشته باشند و بر اساس این اصلِ جامعهشناسانه باید گفت کسی که خلایق به او دشنام بسیار میدهند، باید از قوت و اقتدار بسیاری برخوردار باشد و میتوان در کار او
(۲۷)
کنجکاو شد تا منشأ اقتدار او را یافت. البته در شناخت چنین افرادی، لازم است دقت بسیاری شود و در چنین جامعهای که مسموم و ویروسی است، نباید رنگ جامعه را گرفت و ویروسی شد. باید به خداوند پناه برد. البته گذشت که همه در پناه عشق هستند و حتی اختیار نیز در این کهف مأوا گرفته است! عالَم هستی، کارگزار عشق است. خداوند نیز فاعل به عشق است و نه فاعل به اراده، به معنایی که در فلسفه گفته میشود.
یکی به استاد معنوی میرسد و یکی چنین توفیقی نمییابد و هردو هم برادر هستند. عشق است که برای این همه پدیده تصمیم میگیرد و هریکی را در جایی مینشاند و به گونهای حرکت میدهد و به این چینش، سازمان و نظام میبخشد. و اینگونه است که آدمی از خود
(۲۸)
ناامید و مأیوس میشود. و خود را از منافع فارغ میکند. و اگر چنین حسی در کسی وجود داشت، در واقع وی به یک بیان به وصول رسیده است و همه کارهایی را که بهعشق انجام میپذیرد، بر نیکویی و حُسن میبیند.
انسان منفعت را برای چه کسی میخواهد. مالاندوزی و گذاشتن مال، یا برای همسر است و یا برای پسر و یا برای دختر. اگر مال به زن برسد، بعد از مرگ، آن را برای مرد دیگری میبرد و اگر به دختر برسد، آن را به داماد پیشکش میکند ـ همان کسی که دختر شما را برده است ـ و یا به پسر میرسد که در اختیار عروس شماست؛ همان که پسر شما را برده است.
آدمی که در زندگی خود عشق ندارد و با عشق کار نمیکند و در هر کار خود به دنبال غرضی است و حسابگر میباشد، بهرهای جز
(۲۹)
ضرر و زیان و خسران ندارد. البته خدا خود به منتهای غرض، با انسان رفتار میکند… . معلوم نیست سالکان بیغرض کمتر از دیگران بهرهای داشته باشند… . ما از پشت پرده این جریانات آگاهی نداریم. فقط میتوان گفت: اهل دنیا در خسران آشکار میباشند و به قول معروف: کلاه سرشان رفته است.
نماز نیز زبان عشق است. در همه نماز، هیچجا گدایی دیده نمیشود و سرتاسر آن را عزت عشق فرا گرفته است و همه آن «بِده» است و تنها در «ایاک نستعین» و قنوت است که دست بگیر دارد.
مشکل برخی از مداحان و اهل منبر آن است که زبان عشق را آموزش نمیدهند و سراسر منبر و دعا را به «دستِ بگیر» نهادینه مینمایند. خداوندی که دانای بر همه چیز است و حکیم
(۳۰)
است، در دعا و غیر آن، چه نیازی را به درگاهش ببریم؟ از کجا معلوم چیزی را که ما میخواهیم، مصداق همان خسرانی که از آن یاد شد، نباشد؟
رضایت از کار
باید از کار خود راضی بود. کاری که در آن عشق است، از کار با رضایت بالاتر است. اما دست کم میتوان از زندگی و از کار خود، راضی بود و به رضایت زندگی کرد. دانستن، برای زندگی شرط کافی نیست؛ بلکه خوشنودی و راضی بودن نیز شرطی مهم در زندگی است.
گفتیم که باید در کار تعهد داشت و کار را به نیکی و از سر عشق انجام داد. برای نمونه، باید با عشق درس خواند. کسی که چهارصد سال بعد از ملاصدرا اسفار میخواند، نباید کتابی بنویسد همسان با اسفار که برای چهارصد سال پیش است، که اگر چنین کند، جای آن هست که
(۳۱)
ملاصدرا به او بگوید: تو سیصد سال بعد از من نان خوردهای، کتاب خودم را آوردهای؟!
در کار باید ذهن را فعال و اکتیو نگاه داشت و خلاّق و نوآور بود و از کارهای تقلیدی، قالبهای مصرفی و تکراری خارج شد. باید بستر فرهنگ پویای تولیدی را در جان خود فراهم آورد. با کارهای تکراری و تبلیغی صرف نمیتوان هدایت دینی مردم را به سامان رساند؛ چرا که بعد از طی مراحلی، تبلیغِ تکراری نتیجه عکس میدهد. این امر، بهویژه در امور معنوی، بسیار حایز اهمیت است.
نداشتن فعالیت و نوآور نبودن، در پژوهشهای عرفانی نیز دیده میشود. گاه از برخی از کارهای تحقیقی و پژوهشی بسیار مهم ـ که از سرچشمههای افکار و اندیشههای رایج در جامعه به شمار میرود ـ غفلت شده و کاری در خور در آن
(۳۲)
انجام نگرفته است، که متن درسی بودن کتاب «فصوص الحکم» نمونهای دیگر از آن است. استاد ما میگفت: جفاست کسی که میخواهد عرفان نظری را فرا بگیرد، کتاب «فصوص الحکم» بخواند.
انجام برخی کارها پیرایه است و باید با فرهنگسازی لازم، آن را از فکر و اندیشه افراد جامعه پاکسازی نمود. گذاشتن سبیلهای بزرگ و پوشیدن پوشیه، نمونهای از پیرایههاست.
عدالت اجتماعی یا ولایت عمومی
تحقق «عدالت اجتماعی»، یکی شعارهای حکومتی شیعه است. البته «عدالت اجتماعی» مقدمه «ولایت عمومی» است و «ولایت عمومی» بالاتر از عدالت اجتماعی است. از نظر شیعه، به تحقق عدالت اجتماعی امر نشده است؛ بلکه به ولایت عمومی امر شده است.
(۳۳)
گفته شد که کار عالم بر اساس «عشق» است و کسی که کار عاشقانه ندارد، مرده است و حیات در زندگی عاشقانه است. کسی که عاشق است، همیشه متواضع است و روحیه استکباری در او وجود ندارد. عاشق، با همه ارتباطی گرم دارد؛ اما کسی که استکبار در وجود او رخنه نموده است، از ایجاد رابطهای صمیمی ناتوان میگردد و رفته رفته ارتباط او با مردم ضعیف میشود.
کسی که عاشقانه کار میکند، ایثار را شعار خود قرار میدهد. ما در زمانی هستیم که اسلام به گذشت و ایثار نیاز دارد. اشکالات و نقدهایی که به دین وارد میشود، بسیار زیاد است و تهاجم فرهنگی دشمن، پایههای دینی و ایمان مذهبی مردم را هدف قرار داده است که پرداختن به آن، نیازمند ایثار و روحیه از خودگذشتگی و دوری از استکبار است. دوری از
(۳۴)
استکبار ـ به ویژه برای حوزویان و اهل علم که سرپرست ایتام آل محمّد علیهمالسلام و پرچمداران مبارزه با کافران معاند میباشند ـ امری لازم است.
چگونگی و کیفیت کار، در نوع تعامل با انقلاب اسلامی نیز اهمیت مییابد. ما باید به هر کسی که برای این انقلاب کار میکند، کمک کنیم؛ اگرچه به ما آزار برسانند. از طرف دیگر، جرم است که کسی بیست سال در این نظام خدمت نماید و سپس از آن فرو ریزد. مشکلاتی را که وجود دارد، باید با تدبیر و گذشت زمان حل نمود. مگر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در ابتدای رسالت و بلکه حکومت خویش، پشتبامها را آسفالت کرد؟! بلکه ایشان زیرساختهای گسترش و نفوذ دین را پایهریزی نمودند. باید توجه داشت که هر کس به اندازه خود تکلیف دارد؛ اگرچه ما یک در میلیارد بتوانیم کار کنیم.
(۳۵)
حوزویان نباید فردی اندیش باشند و تنها در اندیشه افزودن اندوختههای علمی خود تلاش کنند. آنان نباید به «علمیات» فردی عادت کنند. روحانیان باید تحقیقات علمی خود را گروهی سازند و تحقیق گروهی را عملیاتی سازند تا بتوانند به مشکلات و چالشهای پیش روی جامعه و نظام و عموم دینداران و فرهنگ مذهبی بیندیشند و برای آن چارهجویی مناسب داشته باشند. همچنین برای توضیح و نقد کتابهایی همچون «فصوص الحکم» و «اسفار اربعة» به صورت گروهی بیندیشند. بسیاری از دادههای ایندو کتاب، نه فلسفه است و نه عرفان. البته باید میان کتاب و صاحب کتاب تفاوت قایل شد و حریم دانشمندان دینی را پاس داشت.
عالمان دینی باید بیندیشند که «طلبگی»
(۳۶)
چگونه اوج میگیرد. طلبگی، امری بسیار قدسی است. من گروههای متفاوت جامعه و طبقات مختلف اجتماعی را از نزدیک دیدهام و به این نتیجه رسیدهام که هیچ مقامی بالاتر از طلبگی نیست و درویشی و خانقاه و مانند آن، هرگز قداست طلبگی را ندارد. البته منظورم طلبگی است و نه «آخوندی». آخوندها کسانی هستند که دین را تنها ابزاری برای کسب مطامع دنیوی قرار میدهند.
این طلبگی است که عنوان خیلی بلندی است؛ چرا که طلبه، وارث پیامبر است؛ اما طلبهای که دارای معنا و محتوا باشد!
آدم میتواند حتی در هنگام خواب نیز فعال و کارگر باشد؛ اما چگونه؟ برای تحقق آن نباید
(۳۷)
ترس داشت و باید به میدان لازم آن وارد شد.
مداومت بر قرائت قرآن کریم
از کارهای بسیار مهم برای هر فردی و به ویژه طلبه، مداومت بر خواندن متن قرآن کریم است. آدم گاه باید قرآن را از ابتدا بخواند و گاه از انتها، که با توجه با حالات روحی و روانی آدمی، متفاوت است.
دوری از تکبر
طلبه باید همانند هستهای باشد که وقتی شکسته میشود، عیبی در او نباشد. طلبه باید بعد از بیست سال درس خواندن، اثری از تکبر در او نباشد. استکبار، بسیار بد و از صفات اولی شیطانی است؛ همانگونه که شکستهنفسی و تحقیر نفس نیز نقص است. واقعیتها را باید دید. ما نه باید شکستهنفسی داشته باشیم و نه تکبر و استکبار. باید در امور عملی نیز کوشا بود
(۳۸)
و اصلاً «سلوک» به همین معناست: تئوری با عمل.
ساختار و قالب کار
کار بدون ساختار به سامان نمیرسد. باید به کار «ساختار» بخشید. اگر کار ساختار داشته باشد، همان میشود که شما میخواهید. برای نمونه، اگر شما بخواهید کسی را بسازید، چنانچه به اندیشه او ساختار بدهید، همانگونه میاندیشد که شما فکر میکنید؛ هرچند او نزد شما نباشد. او را آزاد بگذارید تا خود بیندیشد.
همانگونه که گذشت، کار باید در قالبی زیبا عرضه شود. به کار باید اهمیت داد. عرضه کار، نیازمند طراحی و داشتن قالب و فرمی زیباست!
انجام مهمترین کار
(۳۹)
در انجام کارها باید همیشه مهمترین کار (کار اهم) را انجام داد و هیچگاه حتی به کار مهم نیز نپرداخت؛ به این معنا که تا کاری مهمتر وجود دارد، نباید به کارهای مهم پرداخته شود و تا کاری واجب وجود دارد، نباید به کار مستحب مشغول شد.
تعامل معرفت و کار
عمل، فرع بر شناخت است و متأسفانه مسلمانان از این جهت رشد مناسبی نداشتهاند و مانع مهم آن نیز وجود خلفای جور بنیامیه و بنیعباس بوده است. آنان در نهایت، گزاردن نماز را تبلیغ میکردهاند؛ اما نه نمازی که در آن معرفت باشد. اگر انسان به خداوند توجه داشته باشد، خودْ انسان را نگه میدارد. اولیای خدا به همین سبب است که اهمیت پیدا میکنند. شناخت آنان و معرفتی که دارند، ایشان را حایز
(۴۰)
اهمیت مینماید. برای شناخت اولیا و حقیقت ولا و ولایت، داشتن قرب لازم است. سوگمندانه باید گفت: با آنکه پیشینه اسلام به ۱۴۰۰ سال میرسد، اما باب معرفت رشدی نداشته است؛ یعنی در واقع، خلفای جور و کارگزاران فاسد از آن مانع شدند.
بعد از گذشت چهارده قرن، دفاع ایران در برابر تهاجم عراق بود که شهادت را به همراه داشت.
البته هدف استکبار از گشودن این جبهه، آن بود که ندای روحانیت را خاموش کند؛ از این رو، ما را ناچار کردند بجنگیم. در جنگ و شهادت ما – بحمداللّه – برنده گشتیم؛ چون شیعه در هر رشتهای وارد شود، برنده است. در سیصد سال گذشته ایران، این تنها جنگی بود که ما شکست نخوردیم و جنگ، میدان خوبی بود تا
(۴۱)
استقامت شیعی و شهادتطلبی شیعیان آشکار شود؛ اما هنوز مجالی پیش نیامده است تا عطوفت و محبت شیعی، خود را نشان بدهد و متأسفانه مسیحیها عطوفت، نوازش و مهربانی را به دروغ تبلیغ میکنند. فرصت نشد که نشان دهیم عطوفت و مهربانی از آنِ شیعیان است و آنان حتی با دشمنان خود چه مِهری دارند.
در باب معرفت، کاری نشده است. کسی میگفت: «گرچه نبوت پیش از امامت است، ولی علی علیهالسلام قبل از پیغمبر است!»، چنین شخصی دوست دارد امام علی علیهالسلام را ستایش کند، اما چون معرفت ندارد، نمیداند چه میگوید.
(۴۲)
آری، خلفا نگذاشتند معارف رشد کند. باید در باب معارف و کسب معرفت حقیقی کوشا بود. ای کاش میشد در حوزهها علم تعبیر، حقیقت شیطان، مسایل روانشناسی، علم استخاره، علم تأویل، ولایت، اسماءاللّه، تفسیر قرآن کریم و دیگر علوم الهی و معنوی را تدریس نمود و عالمان دینی را با این حقایق آشنا ساخت. البته در این زمینه سعی نمودهام دورههایی برگزار شود، ولی هنوز جرأت نمیکنم از باب ولایت چیزی بگویم و تنها برخی از گزارههای آن را در کتابی توضیح دادهام که هنوز زمینه نشر آن فراهم نشده است.
شناسایی کلیدهای پیشرفت
در انجام هر کار، باید کلیدهای پیشرفت آن را
(۴۳)
شناسایی نمود. گاه قفلی، تنها با کلیدی کوچک و به راحتی باز میشود و درهای ورود به مکانهای بالاتر را باز میکند؛ اما اگر انسان چنین کلیدی را شناسایی ننماید، پشت همان در نخست باقی میماند و از پیشرفت باز میماند. برای نمونه، فتح هر جامعهای دارای دو کلید است: یک کلید، آن است که افراد عادی و مردم کوچه و بازار را زیر نفوذ تبلیغی خود داشت، و راه دیگر ورود از بالا و در اختیار داشتن سران و کارگزاران حکومتی است که انسان از سران جامعه شروع کند و وارد سیستم آنها شود و نبض جامعه را به دست گیرد و پیشرفت کند. در روش نخست، باید از مردم شروع کرد و با حمایت مردم، بالا رفت.
به طور تجربی و بر اساس دلایلی که در جامعهشناسی از آن بحث میشود، سیر از بالا به
(۴۴)
پایین کمتر موفق بوده است و به صورت غالبی، فتح دلهای مردم با این کلید ممکن نیست؛ چون این روش به طور نوعی با سیاستبازی و سازش همراه میباشد. استفاده از روش پایین به بالا خیلی دشوار است؛ ولی تجربه نشان داده است که بسیار موفق میباشد. نمونه تاریخی این کلید، سید جمالالدین اسد آبادی میباشد. سید جمال رحمهالله چون از بالا به پایین حرکت میکرد، به چنین تهمتهایی مبتلا شد.
من اعتقادم این است که روش نفوذ از بالا به پایین، هیچ موفقیتی ندارد. پیامبران چنین مشی و روشی نداشتهاند؛ بلکه آنان: «آَمِنُوا کمَا آَمَنَ
(۴۵)
النَّاسُ»(۱) بودهاند. در مقابل، کفّار گفتند: «أَنُؤْمِنُ کمَا آَمَنَ السُّفَهَاءُ». سفیه، یعنی افراد پایین جامعه. «آَمِنُوا کمَا آَمَنَ النَّاسُ»؛ یعنی کسانی که شما از آنان نام میبرید، سفیه نیستند؛ بلکه «ناس» میباشند.
البته اساس جامعه خانواده است. در تبلیغ دینی باید از خود و از خانواده و خویشان شروع نمود. چنان که سیره پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله چنین بود. قرآن کریم میفرماید: «قُوا أَنْفُسَکمْ وَأَهْلِیکمْ نَارا»(۲)، سپس در مرحله دوم است که باید به سراغ مردم رفت و «کونوا دعاة للناس بغیر ألسنتکم»(۳) بود.
در نمونهای دیگر باید گفت: راه اصلاح حوزه نیز همین روش است. اگر چیزی را به طلبهای
۱- بقره / ۱۳٫
۲- تحریم / ۶٫
۳- الکافی، ج ۲، ص ۷۸٫
(۴۶)
بگویید، مؤثرتر از این است که آن را به عالمی بزرگ بگویید؛ چرا که این عالم نیز به دیگری میگوید و او میگوید چشم! و ماجرا به همینجا تمام میشود؛ ولی طلبه خود در پی انجام آن میرود و به آن عمل میکند و دیگر پیغام نمیدهد. طلبه اهم و مهم میکند و تکلیف فعلی خود را در نظر میآورد.
در انجام هر کاری باید جانب اهم را مراعات نمود و همواره لازمترین آن را عملی نمود. برای نمونه، کسی که کارگزار حکومت است و مسؤول مملکتی میباشد، نباید درس بگوید. اگر وی وقت خود را برای مطالعه درسی بگذارد، حق مردم را ضایع کرده است. اگر کسی بخواهد به طور فنی درس بگوید، باید وقت زیادی برای مطالعه بگذارد و در این صورت، نمیتواند اندیشه خود را برای حل مشکلات مردم
(۴۷)
متمرکز نماید. به صورت غالب، چنین افرادی با توجه به کثرت اشتغالی که دارند، از عهده خوب درس دادن نیز برنمیآیند.
ما میگوییم اگر کسی سِمت و مسؤولیتی را بگیرد و در پی تدریس نیز باشد و برای درس در اتومبیل مطالعه کند، مطالعه وی ماشینی خواهد بود!
برای عملی کردن هر کاری، باید تعهد داشت و یک کار را دنبال نمود و همان را با بهترین کیفیت انجام داد و از پراکندهکاری گریزان بود. اگر چکش بر یک میخ بخورد، در نهایت زمینی را سوراخ خواهد کرد. آنکه دنبال دنیا یا مسؤلیتهای اجتماعی میرود، به طور طبیعی، دستهای معانی علمی را از دست میدهد و
(۴۸)
کسی که معنویات را میطلبد، بخشی از پیشرفتهای اجتماعی و دنیایی را از دست میدهد.
کار کردن برای خودِ کار
در انجام هر کاری باید به خودِ کار بها داد و ارزش هر کاری را به کار دانستن آن دانست. در انجام کار نباید به ارزشهای مادی اصالت داد و کاسب بود و با کار معامله نمود. اگر اصلاح حوزه را کاری مهم بدانیم، برای موفقیت هر طرحی که در این زمینه ارایه میشود، باید میان طلبه و کاسب تفاوت گذاشت. بنده نیز از یکی از ایندو قشر حوزوی، به «طلبه» و از دیگری که کاسبکار است، به «آخوند» تعبیر میکنم. طلبهها وارثان انبیا و پیامبران میباشند و چهره قدسی دارند و آخوندها دلالهای خدا هستند! نظر ما این است که حوزه بر دو قسم است: علمیه و
(۴۹)
کسبیه(!) و باید ایندو را از هم جدا نمود. طلبهای که محصل است و درس میخواند ـ و نه کاسب ـ خاک ته کفش وی مثل تربت احترام دارد و باید آن را سرمه چشم نمود. بنده وقتی میگویم: «طلبه»، از اولیا و انبیا هیچ کم ندارد. اما باید آخوندهای کاسب را از آنان جدا نمود. آنان یک سر دارند و هزار سودا. آدمی که چندین کار دارد، نمیتواند فکر و فرهنگ داشته باشد و توان درس خواندن و وقت آن را ندارد. باید همواره یک کار را دنبال نمود.
امروز مردم باور نمیکنند کسانی که درس میدهند، پول نمیگیرند؛ در حالی که سبک قدما چنین بود. در گذشته، علم هرگز با مسایل مالی مقایسه نمیشد و مسایل مالی به دانش ارتباطی نداشت! حوزه، بازار نیست، و دانش، کاسبی و
(۵۰)
تجاری نمیباشد. البته زندگی دروغ نیست و باید آن را به طور متوسط اداره کرد؛ اما نباید طبقهای بالا و عالی و بهتر از عالی باشند و از سوی دیگر، وضع سطح بسیاری از طلاب نیز دلخراش باشد. برای تحقق این هدف، انسان باید از خود شروع کند. لازم است زندگی را به گونهای با قناعت سرافرازانه تنظیم کند که نیاز نداشته باشد برای کسب درآمدی اندک، نماز جماعت بخواند یا به بیت این و آن رود و یا دورنشین مجالس شود.
البته معنای قناعت این نیست که انسان گرسنه بماند. قناعت هر کس به تناسب زندگی خود اوست. قناعت، دامنه بسیار وسیعی دارد. قناعت «علم لا ینفد» است. قناعت، فن است. بنده کفشی که برای تفریح دارم با کفشی که با آن درس میآیم، تفاوت دارد. قناعت،
(۵۱)
خوب مصرف کردن است، نه کم مصرف کردن. قناعت، بهرهوری در زندگی و یک فن است. قناعتِ طلبه به این معناست که همانگونه که قصاب بیشتر گوشت به خانه میبرد و زرگر بیشتر طلا میبرد، عالم نیز باید معرفت و اخلاق را با خود به خانه ببرد. وقتی معرفت و اخلاق به افراد خانه نرسد و چیزهای دیگر هم نباشد، خانه خالی میشود و همراهان و زن و فرزندان راضی نمیشوند.
در گذشته دو درس بود که آبرومند بود و هیچ کدام به شاگردان خود پولی نمیدادند: یکی درس مرحوم آیتاللّه اراکی و دیگری درس آقامرتضی حایری. این دو بزرگوار درس میگفتند و هیچیک از مظاهر دنیا چیزی نداشتند و به نظر بنده، این دو نفر بودند که توانستند در حوزه، نفوذ «شهید جاوید»یها را از بین ببرند.
(۵۲)
مقام طلبگی احترام بسیار دارد و باید قداست آن را پاس داشت و آن را به دنیا آلوده نساخت. آنکه با اهل دنیا بیشتر انس میگیرد و دوست دارد با آدمی که «شرکت» و اتومبیل آنچنانی دارد، همراه شود، از مشی و زی طلبگی دور افتاده و به آخوندی آلوده شده است. حرمتی که باید به یک طلبه گذاشت، غیر از حرمتی است که به یک آخوند گذاشته میشود. طلبهای که درس خود را دنبال مینماید و مطامع دنیوی در ذهن ندارد، باید همانند پیامبر به او احترام گذارد؛ ولی به یک آخوند نباید آنچنان اعتنایی نمود.
از بحث خود دور نشویم. همانگونه که گذشت، شاهکلید انجام هر کاری «شناخت» است و شناخت، امری مقطعی نیست. کسی که شناخت ندارد، مانند فردی میماند که پنجاه
(۵۳)
سال نماز میخواند و در زندگی او تفاوتی پیش نمیآید. مثل آن است که کسی با تلفنی بدون خط ارتباطی، پنجاه سال شماره بگیرد، ولی این معنا را درک نکند که باید یک حق امتیاز بگیرد تا بتواند ارتباط برقرار نماید.
کار و معنای شناخت
شناخت، یعنی اینکه جاده باید صاف باشد. چهطور دستم دست خودم هست، ذهن نیز باید دست خودم باشد؛ از این رو، مسأله شناخت مقطعی نیست؛ بلکه مداوم است. معرفت، امری جزیی است، نه کلی؛ بنابراین با مباحث معرفتی نمیتوان کلیشهای و تقلیدی برخورد نمود.
بعد از رحلت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و در زمان امیرمؤمنان علیهالسلام چون مردم در معرفت و شناخت ولایت مشکل داشتند، همه به فاصله زمانی کوتاه، مرتد شدند: «ارتد الناس بعد رسول
(۵۴)
اللّه… إلاّ ثلاثة نفر»(۱). کسانی که پابرجا ماندند حتی به ده نفر نیز نرسیدند.
چرا دینی که چنین آموزههای بلندی دارد و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و یاران صدیق ایشان زحمات بسیاری برای ترویج آن کشیدند، این همه مردودی دارد؟ آیا چون درس ولا و ولایت مطرح است و راه ولایت سنگین است، چنین میباشد؟ یا اینکه حضرت علی علیهالسلام چنین ویژگیای دارد که افراد کمی تحمل و طاقت همراهی با او را دارند و یا در زمان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله کسی قبول نشده بود تا مردود شود؟ باید مردم را به اندیشیدن و تفکر دعوت کرد. اطاعت کردن به معنای فکر نکردن نیست.
هرچند آقا رسولاللّه صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام نور واحد و نفس واحد هستند،
۱- شیخ مفید، الاختصاص، ص ۶٫
(۵۵)
عملکرد آنان با هم متفاوت است؛ چرا که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ابوسفیان را چون کعبه موضع امان قرار میدهد و از آنان دختر میگیرد؛ اما امیرمؤمنان علیهالسلام در زمان خویش با همه کافران و گردنکشان مبارزه میکنند و اندکی سازش نشان نمیدهند. البته هرچه آن دو بزرگوار انجام دادهاند، تکلیف الهی بوده و توهم خلاف آن، به طور مسلم، کفر است. باید در بحثهای ولایت دقت نمود و در این زمینه نیز همچون پژوهشهای اصولی و فقهی، ژرفپژوهی داشت و در این مباحث نباید بزرگی و عظمت بحث، عالمانِ ما را منفعل نماید. عالم بزرگی چون شیخ صدوق «سهو النبی» را مینویسد؛ کسی که نطفهاش به دعای آقا امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بسته شده است. شیخ صدوق در میان عالمان «افضلالمصلین» است؛
(۵۶)
اما چنین عالم بزرگی در مباحث ولایت لغزش دارد و واقعا جای این پرسش است که چرا ایشان این توهم را دنبال کرده است.
ولایت؛ مهمترین پژوهه برای طلبه
بنده نمونهای از بحثهای ولایت را طرح میکنم. ما پیامبران زیادی داشتهایم؛ اما زهرا علیهاالسلام یکی داریم؛ ردایی همچون نبوت و هر اسم و عنوان دیگری به قامت ایشان کوچک است.
در انجام هر کاری، داشتنِ معرفت از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است و این مهم، خود را در مباحث ولایی و در نشست و برخاست با اولیای الهی بهخوبی نشان میدهد. هجران حضرت خدیجه علیهاالسلام پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را بسیار آزار میداد، اما حضور حضرت فاطمه علیهاالسلام باعث تسلای دل ایشان بود. فاطمه علیهاالسلام به تعبیر روایات، مادر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بود؛ چنانکه
(۵۷)
پیغمبر اکرم با او رفتار دیگری داشتهاند: ایشان میان سینه دخترش را و زبان مبارک ایشان را میبوسید، نه دهان ایشان را. نمیتوان نمونه دومی برای این ماجرا یافت و حتی در میان ائمه اطهار علیهالسلام چنین کاری به اعتبار ظاهر، عادی نبوده است؛ آن هم با دختر.
اساسا پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله حضرت زهرا علیهاالسلام را مادر خود میدانست. حضرت رسولاللّه هیچکس را جز حضرت زهرا علیهاالسلام نداشت. حضرت خدیجه علیهاالسلام بهخاطر زهرا علیهاالسلام عظمت پیدا کرد؛ اگرچه خود، شخصیت و کمالات ذاتی فراوانی داشته است. اعطایی که به حضرت زهرا علیهاالسلام شده است، دنیایی و ناسوتی نبوده است… وقتی از آقا رسولاللّه میپرسند «زهرا علیهاالسلام را بیشتر دوست داری یا علی علیهالسلام را؟» نمیتواند به راحتی پاسخ دهد و میفرماید:
(۵۸)
«زهرا الذّ است و علی اعزّ»؛ مثل آنکه گفته شود مادر عزیز است و همسر لذیذ، که دو پاسخ است. این احترامها لحاظ سیاسی نداشته است تا امری اعتباری باشد؛ بلکه در حقیقت و در تکوین چنین است و پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میدید که حضرت زهرا علیهاالسلام مادر ایشان است… .
ما از ولایت ائمه اطهار علیهمالسلام چیزی نمیدانیم. بحثهای گسترده و پیچیده ولایت، از مباحثی است که بر زمین مانده است و کسی که توان انجام تحقیق در این مسایل را دارد، باید آن را در اولویت پژوهههای تحقیقی خود قرار دهد. اطلاعات ما درباره ائمه اطهار علیهمالسلام بسیار ناچیز است و تحلیل و تفسیر درستی از زندگی آن حضرات وجود ندارد؟! روایات بسیاری که در باب «ولایت» وجود دارد، ژرفپژوهی نشده و مهمل باقی مانده است.
(۵۹)
البته این کار رعایت احتیاط و حزم، فهم تیز، درایت قوی، مربی آشنا به مسایل ولایت، حضور، کشف، توسل و طهارت باطنی را لازم دارد. بی شک کسی که در این وادی مشکل گام بردارد، کمک و امداد حضرات معصومین علیهمالسلام را درک خواهد کرد و قرب به ایشان را در مییابد.
شایان ذکر است قرب به معصومین علیهالسلام ، یا «احساسی» است و یا «ادراکی». آنچه بسیار مهم است، قرب ادراکی است و قرب احساسی برای بسیاری پیش میآید. قرب ادراکی به تهذیب، استناد و آموزش نیاز دارد. آموزش آن نیز آیات و روایات باب ولایت است، نه سخنان عالمان که در این زمینه با نقدهای فراوانی رو بهروست.
در باب «ولایت» نباید «تنزیه الانبیاء» نوشت؛ بلکه باید «تفضیل الانبیاء» را پیجو بود و مرتبه هر ولی و پیامبری را شناخت.
(۶۰)
در باب ولایت میآید که حضرت امیرالمؤمنین علیهالسلام همیشه مشی جوانمردی داشتند و به گونهای رفتار میکردند که حتی دشمنان ایشان نیز وی را قبول داشته و تا آن حضرت را پذیرفته بودهاند، ولی میگفتند: با ما کنار نمیآید. اگر عمر با او مشورت میکرد، همانگونه پاسخ میدادند که به امام حسن علیهالسلام و حضرت زهرا علیهاالسلام مشاوره میدادند. اگر دشمن ببیند طرف وی صادق است، نخستین کسی که پشتش میلرزد، همان دشمن است. از طرفی دیگر، نامردی، ابتدا خود شخص را به زمین میزند؛ چون خودش میفهمد که مردود است.
این جمله حضرت عبدالمطلب رحمهالله از بحثهای سنگین باب ولایت است. وقتی این جمله جناب عبدالمطلب رحمهالله یادم میآید، جوانمردی ایشان برایم مجسم میشود. وی به
(۶۱)
ابرهه گفت: «أنا ربّ الإبل ولهذا البیت ربّ یمنعه»(۱). این سخن، بسیار سنگین است و این حرف از دهان موحدی ناب بیرون آمده است.
بحثهای ولایت بر زمین مانده است و قهرمانی باید به این مهم بپردازد. مطالعه بر روی آیات و روایات باب ولایت، از کارهای ضروری و اهم است و تاکنون نوشتهای جامع در این زمینه نگاشته نشده است. امید است ما این مهم را به سامان برسانیم؛ ان شاء اللّه.
۱- الکافی، ج ۱، ص ۴۴۷٫
(۶۲)
(۶۳)