لفظ‌شناسی صراط:

معناشناخت واژهٔ «صراط» و واژه‌های همگن آن با ظرافت‌ها و تفاوت‌هایی معنایی که دارد بحث‌های دامنه‌داری دارد که تاکنون کتابی را نیافتیم که آن را به صورت تخصصی و عالمانه بیان داشته باشد.

برخی «صراط» را تغییر یافتهٔ «سرط» دانسته‌اند. جناب راغب اصفهانی در این باب آورده است:

«السراط: الطریق المستسهل، أصله من سرطت الطعام. فقیل سراط: تصوّرا أنّه یبتلعه سالکه أو یبتلع سالکه، ألا تری أنّه قیل: قتل أرضا عالمها، وقتلت أرض جاهلها»(۱).

ـ السِّرَاط: راهِ هموار است. اصل آن از این است: غذا را به‌راحتی بلعیدم. گفته شده راه هموار؛ به این تصوّر که راهرو آن را به سرعت در می‌نوردد یا راه، راهرو را در خود فرو می‌برد؛ چنان‌که گفته‌اند: زمینی را آگاه به آن می‌کشد و زمینی مرد ناآگاه را می‌کشد.

مفردات راهی که «راست» و «مستقیم» باشد را صراط می‌شمرد:

«صرط: الصراط الطریق المستقیم، قال: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیما»(۲) ویقال له سراط. وقد تقدم.

  1. مفردات غریب القرآن، ص ۲۳۰٫
  2. انعام / ۱۵۳٫

جناب راغب دلیل این گفته را کریمهٔ: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیما» قرار می‌دهد؛ در حالی که «مُسْتَقِیما» وصف صراط نیست، بلکه وصف صراطی است که اضافه شده و به اعتبار مضاف الیه خود است که چنین وصفی برای آن آمده است. استقامت وصف «صِرَاطِی» است، نه صراط از آن جهت که صراط است و استقامت را به این اعتبار نمی‌شود جزو معنای صراط و داخل در ذات آن گرفت، بلکه وصف خارج لازم معنای آن است. اگر راست بودن داخل در معنای صراط باشد، باید تمامی صراط‌ها مستقیم باشد و نباید صراط وصف غیر مستقیم را برتابد.

ما سه اصل از اصول دانش اشتقاق را می‌آوریم تا زمینه برای بررسی صحت یا سقم این ادعا که «صراط» از «سراط» مشتق شده است، روشن شود:

الف) در اشتقاق کبیر می‌گویند واژه‌هایی که در حروف با هم اشتراک و همگونی دارند، دارای قرب و اتحاد معنایی می‌باشند و هرچه همگونی حروف این واژه‌ها با هم بیش‌تر باشد، اتحاد معنایی آنان شدیدتر می‌گردد.

ب ) تشابه حروف سبب تقارب معنا می‌شود. تشابه اشتراک حروف در تلفظ است که در نوشتن تفاوت دارند؛ مانند: «سین» و «صاد». این به سبب آن است که عقلا در وضع الفاظ، هوشمندانه، تناسب میان حروف و معانی را لحاظ می‌کردند.

ج) در وضع الفاظ، رعایت ساختار واژگان از لحاظ تفخیم، ترقیق، استعلا و استفلاء می‌شود تا ناهنجاری در ادا نداشته باشد و نرم به زبان آید، نه سخت و دشوار و رعایت وزان کلمات می‌شود تا به سرعت از استعلاء به استفلاء، یا از ترقیق به تفخیم کشیده نشود و کلمهٔ وضع شده نامأنوس و خسته‌کننده نگردد. قواعد اعلال و تضاعف برای حفظ این قاعده و ایجاد تألیف و مؤانست میان حروف است.

د) اصل در هر واژه‌ای آن است که وضع مستقل داشته باشد و از چیزی گرفته نشده و تبدیل نپذیرفته باشد، مگر آن که خلاف آن ثابت شود.

ه ) وضع واژگان و اشتقاق و نیز ترکیب آن‌ها تمام قیاسی است و به هیچ وجه سماعی نیست. واضع بر اساس قاعده وضع می‌کند و سخن می‌گوید. حتی اعراب بادیه قیاس داشته و قاعده‌های اشتقاق را ناخودآگاه رعایت می‌کرده‌اند و نباید هیچ جامعه و مردمی را عوام دانست. البته گذشتگان چون پیش‌رو بوده‌اند نه پیش‌رفته، اشتباهاتی در وضع و استعمال و نیز اهمال‌هایی دارند که باید آن را به دست آورد. ادبیات مبتنی بر قیاس است، ولی این امر سبب نشده است اهمال به آن وارد نشود.

و ) در قرآن کریم هر تر و خشکی وجود دارد و واژگانی که در این کتاب آسمانی به کار نرفته است، واژگانی است که در فرهنگ قرآن کریم منحط و مردود و غیر گواراست که به آن کلمات منحط و ردیه گفته می‌شود.

مرحوم طبرسی در مجمع البیان می‌فرماید:

«والصراط: الطریق الواضح المتّسع، وسمّی بذلک لأنّه یسرط المارّة؛ أی: یبتلعها. والمستقیم: المستوی الذی لا اعوجاج فیه. قال جریر:

أمیر المؤمنین علی صراط إذا اعوج الموارد مستقیم»(۱).

  1. علامه طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج ۱، ص ۶۵٫

جناب طبرسی رحمه‌الله صراط را راه روشن و گشاد می‌داند، ولی دلیلی نمی‌آورد که چرا آن را به این اوصاف می‌خواند.

جناب علامه طباطبایی رحمه‌الله معنای صراط، سبیل و طریق را همسایه و قریب به هم می‌گیرد، ولی ظرافت‌های تفاوت آن‌ها را نمی‌آورد و ساده از آن می‌گذرد. این مانند آن می‌ماند که گفته شود «انسان»، «بشر» و «آدم» معنایی نزدیک به هم دارند بدون آن که ماده و معنای آن‌ها تحقیق و ریشه‌یابی شود:

«وأمّا الصراط فهو والطریق والسبیل قریب المعنی، وقد وصف تعالی الصراط بالاستقامة، ثمّ بین أنّه الصراط الذی یسلکه الذین أنعم اللّه تعالی علیهم، فالصراط الذی من شأنه ذلک هو الذی سئل الهدایة إلیه، وهو بمعنی الغایة للعبادة؛ أی: انّ العبد یسئل ربّه ان تقع عبادته الخالصة فی هذا الصراط»(۱).

جناب طبرسی در ذیل آیه، قرائت آن را چنین آورده است:

«قرء حمزة باشمام الصاد الزای إلاّ العجلی. وبروایة خلاد، وابن سعدان: یشمّ هئهنا فی الموضعین فقط. وقرء الکسائی من طریق أبی حمدون باشمام السین، ویعقوب من طریق رویس بالسین. والباقون بالصاد.

الحجّة: الأصل فی الصراط السین؛ لأنّه مشتق من السرط. ومسترط الطعام: ممرّه. ومنه قولهم سرطراط، والأصل سریط. فمن قرء بالسین راعی الأصل. ومن قرء بالصاد فلما بین الصاد والطاء من المؤاخاة بالاستعلاء والإطباق، ولکراهة أن یتسفّل بالسین، ثمّ یتصعّد بالطاء فی السراط. وإذا کانوا قد أبدلوا من السین الصاد مع القاف فی صقب وصویق، لیجعلوها فی استعلاء القاف مع بعد القاف من السین، وقرب الطاء منها، فأن یبدلوا منها الصاد مع الطاء أجدر، من حیث کان الصاد إلی الطاء أقرب. ألا تری أنّهما جمیعا من حروف طرف اللسان، وأصول الثنایا، وأن الطاء تدغم فی الصاد. ومن قرء باشمام الزای فللمؤاخاة بین السین والطاء بحرف مجهور من مخرج السین، وهو الزای من غیر إبطال الأصل»(۲).

  1. تفسیر المیزان، ج ۱، ص ۲۸٫
  2. تفسیر مجمع البیان، ج ۱، ص ۶۵٫

حمزه صراط را به مایل کردن آن به زاء خوانده است. غیر عجلی و به روایت خلاد و ابن سعدان در این‌جا تنها در دو موضع اشمام داده می‌شود. کسایی آن را از طریق ابوحمدون به مایل کردن آن به سبن خوانده است. هم‌چنین یعقوب از طریق رویس به سین خوانده است و دیگران به صاد.

دلیل: اصل در صراط، سین است؛ زیرا صراط از سرط مشتق و گرفته شده است. راه مرور غذا مسرط گفته می‌شود و از همین باب است این گفته: سرطراط، اصل آن سریط بوده. کسی که آن را به سین خوانده اصل را رعایت کرده وکسی که آن را به صاد خوانده از آن رو که میان صادو طاء همخوانی در استعلا و بالاروی و فراز آمدن (اطباق) است و به خاطر ناپسندی به زیر آمدن از سین و نزدیکی طاء به آن. توجه شود که تمامی این حروف از حروف حاشیهٔ زبان و از اصول ثنایاست و این که طاء در سین ادغام می‌شود. کسی که آن را به اشمام زاء خوانده است به مناسبتی است که میان سین و طا است به این که حرفی است که از مخرج سین آشکار می‌شود و آن زاء است بدون آن که اصل باطل شود.

آن‌چه در این گفته نادیده گرفته شده وضع اولی لغت است. اصل آن است که هیچ واژه‌ای از واژهٔ دیگر مشتق نشده است و برای خلاف آن باید دلیل متقن آورد. عقلا در وضع واژهٔ صراط قواعد معتبر در اشتقاق را رعایت کرده‌اند. هم‌چنین قرآن کریم واژه‌های مورد استعمال خود را از واژه‌های منحط و مردود نمی‌گیرد.

«سرط» از واژه‌های منحط است که در قرآن کریم هیچ اشتقاقی از آن به کار نرفته است. سرط به معنای بلعیدن و خوردن است. گفته شده به این اعتبار بر جاده اطلاق می‌شود که یا آدمی با درنوردیدن آن، جاده را می‌بلعد و یا جاده، راهرو خود را در شکم خویش فرو می‌برد و پنهان می‌سازد.

صراط همان‌طور که گفته شد واژه‌ای جامد و بسیط است که نه مشتق از چیزی است و نه چیزی از آن مشتق شده است. قرآن کریم کتابی گزارشی از استعمال واژگان نیست، بلکه کتابی علمی است که هر واژه‌ای را در موضوع صحیح خود به کار می‌برد. قرآن کریم نه از «سرط» استفاده کرده و نه از آنچه گفته می‌شود اشتقاق «صرط» است. تنها واژه‌ای که قرآن کریم به کار برده است «صراط» است که تنها بر حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام قابل انطباق است و اشتقاقی از آن نیست؛ همان‌طور که امیرمؤمنان علیه‌السلام تنها بر شخصیت آن حضرت اطلاق می‌شود. «سراط» نیز از واژگان منحط و ردّی است که هیچ کاربردی در قرآن کریم ندارد.

جناب مرحوم صدرا در تفسیر خود صراط را بر دو شعبهٔ صراط وجودی و صراط ایمانی و توحیدی قرار می‌دهد و می‌نویسد:

«والصّراط قد علمت إنّه صراطان: صراط الوجود، وصراط الایمان والتوحید. فالمشرک لا قدم له علی صراط التوحید، وله قدم علی صراط الوجود، والمعطّل لا قدم له علی صراط الوجود ایضا»(۱).

  1. محمد بن ابراهیم شیرازی، تفسیر القرآن الکریم، ج ۱، ص ۱۲۲ ـ ۱۲۳٫

ـ و صراط به تحقیق دانستی که دو صراط است: صراط وجود و صراط ایمان و توحید. مشرک بر صراط توحید گامی ندارد و او بر صراط وجود است و تعطیل نیز بر صراط وجود جای پایی ندارد.

تقسیم یاد شده با هم تداخل دارد و نمی‌تواند برای یک‌دیگر قسیم قرار گیرد؛ زیرا صراط ایمانی و توحیدی از صراط وجودی جدا و بیرون از آن نیست. هم‌چنین اگر گفته شود ایمان و توحید وصف و کمال وجود است و غیر از اصل وجود است، می‌گوییم خصیصهٔ صراط آن است که مربوط به کمال وجود است و نمی‌شود اصل وجود را صراط قرار داد، ولی اصل وجود سبیل قرار می‌گیرد؛ چنان‌چه وی مشرک را بر صراط وجود می‌داند، در حالی که درست آن است که وی بر سبیل وجود قرار داده شود. هم‌چنین او از موجودات معطل سخن گفته است؛ در حالی که خداوند پدیده‌ای را معطل نیافریده و صاحب راه در راه است و هیچ کس را در راه نمی‌گذارد تا معطل بماند و تعطیل شود و این واژه سالبه به انتفای موضوع است.

جناب صدرا در جای دیگر می‌نویسد:

«قد جاء فی الخبر ایضا: إنّ الصراط یظهر یوم القیامة منه للأبصار علی قدر نور المارّین علیه، فیکون دقیقا فی حقّ بعض وعریضا فی حقّ آخرین. یصدّق هذا الخبر قوله تعالی: «نُورُهُمْ یسْعَی بَینَ أَیدِیهِمْ وَبِأَیمَانِهِمْ»(۱)، والسعی مشی وما ثمّ طریق إلی اللّه إلاّ الصراط. وانّما قال: «بِأَیمَانِهِمْ»؛ لأنّ المؤمن فی الآخرة لا شمال له، کما أنّ الکافر لا یمین له. هذا بعض أحوالک»(۲).

  1. تحریم / ۸٫
  2. پیشین، ص ۱۲۳٫

ـ هم‌چنین در روایت آمده است: چنین است که روز قیامت، از صراط به اندازهٔ نوری که عبور کنندگان دارند برای چشم‌ها اشکار می‌شود. صراط برای بعضی نازک و برای برخی پهن است. این روایت را آیهٔ شریفه تصدیق می‌کند: «نورشان پیشاپیش و در جانب راستشان می‌رود). سعی همان مشی و رفتن است و در آن جا راهی به سوی خداوند نیست جز صراط. و همانا فرمود: (در جانب راستشان)؛ زیرا مؤمن در آخرت، جانب چپ ندارد؛ همان‌طور که کافر، برای او جانب راستی نیست. این برخی از حالت‌های توست.

ملاصدرا مدعی است صراط در روز قیامت برای مردمان به اندازهٔ نور هر کسی هویدا، آشکار و قابل رؤیت می‌شود. ما گفتیم صراط از گسترده‌ترین پدیده‌های هستی است. هم تمامی قیامت و هم تمامی پدیده‌های هستی صراط است که همه بر دست هم باز می‌شوند و همین صراط است که در قیامت آشکار می‌گردد. هم‌چنین صراط نازکی و عریضی ندارد و این از اوصاف سبیل است که نباید برای صراطی‌های آید.

تمامی پدیده‌های هستی به صورت تنزیلی و نزولی در سیر است و چیزی از بالا به پایین پرت نمی‌شود یا دچار وقفه یا صدفه یا طرفه نمی‌گردد و همه چیز سیر خاص خود را پیدا می‌کند و به پایین می‌آید. تمامی عالم هستی و پدیده‌های آن باز می‌شود. حتی اسما و صفات خداوند نیز باز می‌شود. عالم جبروت، ملکوت، عالم علیین تا عالم سجین همه در هم و از هم باز می‌شود.

صراط امری ویژهٔ آخرت نیست و ظهوری تنزیلی در عالم هستی است که اظهار و آشکاری آن در قیامت بیش‌تر است؛ زیرا ادراک‌ها در قیامت تیزتر و بیش‌تر می‌شود؛ چنان‌چه حتی زمین آن مقام وحی پیدا می‌کند: «یوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا. بِأَنَّ رَبَّک أَوْحَی لَهَا»(۱). حال زمین که چنین است مقام اظهار و انکشاف برای مؤمنان چگونه خواهد بود! صراط در همین دنیا هم ظاهر و آشکار است و باید چشم داشت تا آن را دید؛ به ویژه آن که آشکاری صراط در دنیاست که خاصیت دارد و منشأ اثر و استفاده است. انسان می‌تواند خود را در همین دنیا بشناسد که بر صراط است یا خیر؛ زیرا برای آن ملاک و میزان وجود دارد مگر آن که بخواهد خود را سوفسطایی بنماید.

  1. زلزله / ۴ ـ ۵٫

جناب صدرا صراط را طریق منحصر به خداوند می‌داند؛ در حالی که چنین نیست و سبیل و طریقی که به خداوند برسد نیز وجود دارد، ولی این سبیل و طریق بر صراط مستقیم باز می‌شود و از آن منشعب می‌گردد.

ما خواهیم گفت صراط، سبیل و طریق تمامی پدیده‌های هستی و هستی است که از هر یک می‌شود به حق تعالی رسید. مرحوم طبرسی در تفسیر مجمع البیان، صراط را دین با تمامی گزاره‌هایی که دارد اعم از کتاب خدا و حضرات معصومین علیهم‌السلام قرار می‌دهد و می‌نویسد:

«وقیل فی معنی الصراط المستقیم وجوه:

أحدها: إنّه کتاب اللّه، وهو المروی عن النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله ، وعن علی علیه‌السلام ، وابن مسعود.

وثانیها: إنّه الاسلام، وهو المروی عن جابر، وابن عباس.

وثالثها: إنّه دین اللّه الذی لا یقبل من العباد غیره، عن محمّد بن الحنفیة.

والرابع: إنّه النبی صلی‌الله‌علیه‌وآله والأئمة القائمون مقامه، وهو المروی فی أخبارنا.

والأولی حمل الآیة علی العموم حتّی یدخل جمیع ذلک فیه، لأنّ الصراط المستقیم هو الدین الذی أمر اللّه به، من التوحید والعدل وولایة من أوجب اللّه طاعته»(۱).

  1. علامه طبرسی، تفسیر مجمع البیان، ج ۱، ص ۶۶٫

تمامی پدیده‌های هستی و هستی روی هم باز می‌شود و هیچ خط قرمزی که عبور را ممنوع کرده باشد برای هیچ پدیده‌ای نیست. همان‌طور که پدر برای فرزند صراط است و فرزند بدون مدد پدر شکوفا نمی‌شود، پیامبر صراط برای امت خود است و هیچ امتی بدون پیامبر باز نمی‌شود و به حرکت در نمی‌آید. تمامی پدیده‌های هستی روی دست پروردگار باز می‌شود و تمامی در حال توسعه و گسترش بر این صراط حقی است.

مسیرشناسی از نظرگاه قرآن کریم:

برای دریافت معنای «صراط» و دو واژهٔ همگن آن «سبیل» و «طریق» به بهترین و مطمئن‌ترین منبع شناخت لغت مراجعه می‌کنیم که همان قرآن کریم است.

قرآن کریم واژهٔ سبیل را در ۱۷۶ مورد، واژهٔ صراط را در ۴۵ مورد و کلمهٔ «طریق» را در نه مورد به کار برده است. این بدان معناست که شمول معنایی سبیل گسترده‌تر از صراط است و صراط شمول معنایی فراخ‌تری نسبت به طریق دارد و سبیل مانند کوچه‌ها، صراط مانند خیابان‌ها و طریق مانند بزرگراه‌هاست.

صراط واژه‌ای جامد است که هیچ گونه اشتقاقی ندارد و صرف‌ناپذیر است و همان‌طور که گفتیم در قرآن کریم به شکل مفرد استعمال شده و تثنیه و جمع ندارد.

کلمه‌ای که اشتقاق‌پذیر باشد خصوصیات ماده در مشتقات از دست نمی‌رود و خصوصیات این ماده در «سرط» نیست تا تبدیل از آن باشد.

سه عنوان «سبیل» و «صراط» و «طریق» در قرآن کریم با دقیق‌ترین ویژگی‌ها و هر یک با صبغهٔ خاصی به کار رفته است. کشف ظرافت‌های کاربردی این سه واژه آسان نیست و دقت بر پیچیدگی‌های آن را لازم دارد و مسامحه و اهمال در این امر، معرکهٔ مناظرات و بحث‌ها را پدید آورده است. نزاع‌هایی که با بهره‌گیری از محضر قرآن کریم رفع می‌شود.

واژه های همگن صراط:

سبیل

سبیل به راهی لیز و لغزنده گفته می‌شود که خطر سقوط در هر جای آن وجود دارد. سبیل راهی پر خطر است که رونده احساس امنیت و آرامش در آن ندارد و پیچ‌های خطرناک، دره‌های عمیق، شیب‌های تند و رهگذرانی که راه نمی‌دانند و آفت‌ها و آسیب‌های فراوان خورده‌اند در آن است.

«سبیل» کاربردی عام در قرآن کریم دارد و هم به راه حق و هم به راه غیر حق اطلاق می‌شود؛ مانند: «الَّذِینَ آَمَنُوا یقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَالَّذِینَ کفَرُوا یقَاتِلُونَ فِی سَبِیلِ الطَّاغُوتِ فَقَاتِلُوا أَوْلِیاءَ الشَّیطَانِ إِنَّ کیدَ الشَّیطَانِ کانَ ضَعِیفا»(۱).

سبیل، افزون بر مفرد، به‌گونهٔ جمع نیز کاربرد فراوانی دارد: «وَأَنَّ هَذَا صِرَاطِی مُسْتَقِیما فَاتَّبِعُوهُ وَلاَ تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذَلِکمْ وَصَّاکمْ بِهِ لَعَلَّکمْ تَتَّقُونَ»(۲).

اطلاق جمع آن هم برای راه‌های حق و هم برای راه‌های باطل و غیر حق آمده است: «یهْدِی بِهِ اللَّهُ مَنِ اتَّبَعَ رِضْوَانَهُ سُبُلَ السَّلاَمِ وَیخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَی النُّورِ بِإِذْنِهِ وَیهْدِیهِمْ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۳).

اگر به قرآن کریم مراجعه شود می‌شود موارد استعمال سبیل را در ۲۷ بستهٔ متفاوت دید. چنین کثرت و تنوعی بر نفوذستیزی و گذرناپذیری سبیل حکایت دارد. این بسته‌ها عبارت است از:

«السَّبِیلَ»(۴).

«سَبِیلٌ»(۵).

«سَوَاءَ السَّبِیلِ»(۶).

«وَابْنَ السَّبِیلِ»(۷).

  1. نساء / ۷۶٫
  2. انعام / ۱۵۳٫
  3. مائده / ۱۶٫
  4. نساء / ۱۴۴٫
  5. آل عمران / ۷۵٫
  6. بقره / ۱۰۸٫
  7. بقره / ۱۷۷٫

«قَصْدُ السَّبِیلِ»(۱).

«سَبِیلِ اللَّهِ»(۲).

«سَبِیلِی»(۳).

«سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ»(۴).

«سَبِیلِهِ»(۵).

«سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ»(۶).

«سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»(۷).

«سَبِیلَ الرُّشْدِ»(۸).

«سَبِیلَ الْغَی»(۹).

«سَبِیلِ الطَّاغُوتِ»(۱۰).

«سَبِیلَهُمْ»(۱۱).

«سَبِیلِک»(۱۲).

  1. نحل / ۹٫
  2. بقره / ۱۵۶٫
  3. آل عمران / ۱۷۵٫
  4. نساء / ۱۱۵٫
  5. مائده / ۳۵٫
  6. انعام / ۵۵٫
  7. اعراف / ۱۴۲٫
  8. اعراف / ۱۴۶٫
  9. اعراف / ۱۴۷٫
  10. نساء / ۷۶٫
  11. توبه / ۵٫
  12. یونس / ۸۸٫

«سَبِیلَ الَّذِینَ لاَ یعْلَمُونَ»(۱).

«لَبِسَبِیلٍ»(۲).

«سَبِیلِ رَبِّک»(۳).

«سَبِیلَنَا»(۴).

«سَبِیلَ مَنْ أَنَابَ إِلَی»(۵).

«سَبِیلَ الرَّشَادِ»(۶).

«ثُمَّ السَّبِیلَ یسَّرَهُ»(۷).

«سُبُلَ السَّلاَمِ»(۸).

«السُّبُلَ»(۹).

«سُبُلَنَا»(۱۰).

«سُبُلَ رَبِّک»(۱۱).

  1. یونس / ۸۹٫
  2. حجر / ۷۶٫
  3. نحل / ۱۲۵٫
  4. عنکبوت / ۱۲٫
  5. لقمان / ۱۵٫
  6. غافر / ۲۹٫
  7. عبس / ۲۰٫
  8. مائده / ۱۶٫
  9. انعام / ۱۵۳٫
  10. ابراهیم / ۱۲٫
  11. نحل / ۶۹٫

تنوع و کثرت موارد سبیل می‌رساند جمع کردن آن و رفتن بر آن به‌گونه‌ای که رونده به مقصد درست و مرکز آن نفوذ داشته باشد بسیار سخت است. رونده باید در اقدام خیر خود چنان جانب احتیاط را داشته باشد که در کنار آن چندین شر زاده نشود. برای نمونه، انجام کار خیر سبب غرور نشود.

سبیل راهی است که تقاطع‌ها و ورودی‌ها و خروجی‌های فراوانی دارد و همین امر انحراف و اشتباه در مسیر را سبب می‌شود به گونه‌ای که کسی راه اصلی را از دست ندهد و خود را به مرکز و قصد برساند بسیار سخت و دشوار است و لغزش و لیزش هم در ابتدا و هم در میانه و هم در پایانه‌های آن و در هر جای آن امکان دارد.

افرادی که بر سبیل حرکت می‌کنند، خودنگه‌داری آنان بسیار سخت است و مخاطرات فراوانی پیش رو دارند. این محبان هستند که سیر سبیلی دارند و اولیای محبوبی حق تعالی بر صراط و به صورت انعامی سیر داده می‌شوند. سیر عمومی جامعه و مردم در صورتی که صراطی گردد و متولیان امور آنان را بر سبیل‌ها ورود ندهند سلامت و سعادت خود را به آسانی به دست می‌آورد، ولی اگر متولیان امور دینی و تبلیغی تخصص لازم را نداشته باشند و به جای ترویج صراط به سبیل‌ها بپردازند، مشقت و رنج مضاعف است که بر دوش افراد جامعه می‌گذارند و دین‌داری چنان سخت می‌شود که به دین‌گریزی می‌انجامد و برخی به راحتی مرتکب گناهانی می‌شوند که گذشتگان به ندرت چنان گناهانی می‌آوردند. نحوهٔ برخی از قتل‌هایی که اتفاق می‌افتد در این رابطه هشداردهنده است.

در میان بسته‌های بیست و هفت‌گانه‌ای که ذکر شد شمار «سَبِیلُ الْمُجْرِمِینَ»(۱)، «سَبِیلَ الْمُفْسِدِینَ»(۲)، «سَبِیلَ الْغَی»(۳) و «سَبِیلِ الطَّاغُوتِ»(۴) اندک و به یک شماره است. این امر می‌رساند انسان‌های عادی و معمولی فساد و جرم مورد اهتمامی ندارند و تلاش کنندگان در جرم و فساد، اندک هستند.

سبیل هرچند کسی با استقامت در آن مسیر بپیماید مشکلات خود را دارد و حتی خیر آن نیز بدون گرفتاری نیست؛ چنان‌چه بررسی موارد کاربرد در قرآن کریم نشان می‌دهد یا با قتل همراه است یا جنگ یا ریاضت‌ها و زحمت‌هایی در ردیف آن که نمونه‌هایی از آن می‌آید:

«وَقَاتِلُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یقَاتِلُونَکمْ»(۵).

«وَأَنْفِقُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ»(۶)

«قُلْ قِتَالٌ فِیهِ کبِیرٌ وَصَدٌّ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ وَکفْرٌ بِهِ»(۷)

«وَجَاهَدُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ»(۸)

«الَّذِینَ أُحْصِرُوا فِی سَبِیلِ اللَّهِ لاَ یسْتَطِیعُونَ ضَرْبا فِی الاْءَرْضِ»(۹).

  1. انعام / ۵۵٫
  2. اعراف / ۱۴۲٫
  3. اعراف / ۱۴۷٫
  4. نساء / ۷۶٫
  5. بقره / ۱۹۰٫
  6. بقره / ۱۹۵٫
  7. بقره / ۲۱۷٫
  8. بقره / ۲۱۸٫
  9. بقره / ۲۷۳٫

«وَکأَینْ مِنْ نَبِی قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّیونَ کثِیرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ»(۱).

  1. آل عمران / ۱۴۶٫

هیچ گونه ملایمت، نرمی و راحتی در این موارد نیست و هر جا «سَبِیلِ اللَّهِ» آمده نوعی مشکل، گرفتاری، مصیبت، فلاکت و سختی با آن است و در هیچ موردی سکون، طمأنینه، آرامی و گشایش در آن دیده نمی‌شود و تمامی ورود و خروج‌های فراوان و رویش‌ها و ریزش‌هاست بدون کامیابی و راحتی؛ نتیجه و حاصل آن‌چه گفتیم این شد: ویژگی سبیل آن است که تشتت، تعدد، کثرت عنوان، زحمت و مخاطره دارد.

طریق

«طریق» به خودی خود معنایی عام دارد و می‌شود به هر مقصدی برسد؛ چنان‌چه این اطلاق در آیهٔ زیر وجود دارد:

«إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا وَظَلَمُوا لَمْ یکنِ اللَّهُ لِیغْفِرَ لَهُمْ وَلاَ لِیهْدِیهُمْ طَرِیقا»(۱).

بله، اگر «لِیهْدِیهُمْ» به عنوان قرینه در نظر گرفته شود تنها به طریق حق انصراف دارد.

«وَلَقَدْ أَوْحَینَا إِلَی مُوسَی أَنْ أَسْرِ بِعِبَادِی فَاضْرِبْ لَهُمْ طَرِیقا فِی الْبَحْرِ یبَسا»(۲).

ویژگی‌های طریق را از این آیه می‌شود به دست آورد:

  1. نساء / ۱۶۸٫
  2. طه / ۷۷٫

«وَأَنْ لَوِ اسْتَقَامُوا عَلَی الطَّرِیقَةِ لاَءَسْقَینَاهُمْ مَاءً غَدَقا»(۱).

«طریق» به صورت جمع در قرآن کریم استعمال شده است:

«وَلَقَدْ خَلَقْنَا فَوْقَکمْ سَبْعَ طَرَائِقَ وَمَا کنَّا عَنِ الْخَلْقِ غَافِلِینَ»(۲).

  1. جن / ۱۶٫
  2. مؤمنون / ۱۷٫

طریق هم دارای تکثر و تعدد است؛ هرچند تمامی موارد کابرد آن به نه مورد بیش‌تر نمی‌رسد. طریق اشتقاق دارد و شکل جمع آن در قرآن کریم استفاده شده است.

صراط و تفاوت‌های واژگانی:

سه عنوان «سبیل»، «طریق» و «صراط» همانند بشر، انسان و آدم است. آدم به جهت کمالی انسان اشاره دارد و بشر عنوانی گسترده است که به ظاهر او عنایت دارد و انسان به قدرت مأنوس شدن وی.

سبیل نیز مفهومی عام، متنوع و گسترده دارد و به راهی اطلاق می‌شود که تقاطع‌ها و ورودی‌ها و خروجی‌های فراوان دارد و روندگان آن فراوان و رسیدگان آن کم‌تر هستند و صراط به راهی گفته می‌شود که تقاطع کم‌تر می‌خورد و کم‌ترین روندگان را با بیش‌ترین سرعت دارد که فراوانی از آنان به مقصد وصول می‌یابند. صراط جاده‌ای است همواره که روند گان آن سرعت در عمل، تندی و تیزی دارند. طریق راهی باز و گسترده است که نوعی زیرساخت دارد و محتوای چندانی برای آن نیست و راه است نه جاده و روندگان آن ذهن‌های ساده‌اند که تندی و تیزی و سرعت در عمل ندارند.

صراط مسیر افراد بسیط، ولایی و محبوبی و تابعان آن‌هاست. سبیل مسیر افرادی است تغییرپذیر که با محبتی همراه می‌شوند و با شدت عملی، می‌گریزند و از این جهت باید ملاحظهٔ آنان را داشت. آنان همان‌طور که به سرعت و زود جذب می‌شوند، به سرعت نیز کنار می‌گیرند.

صراط به خودی خود بسیط است و کثرتی در ذات خود ندارد و نمی‌شد برای آن جزوی آورد. برای همین است که وصف مستقیم را بسیار می‌پذیرد، ولی می‌شود آن را متعدد ساخت و نامستقیم‌هایی برای آن جعل کرد.

سبیل هم در جهت خیر کثرت دارد و هم در جهت شرّ. برای همین است که تنها سبیل الله شصت و سه مورد به کار رفته است. سبیل همانند صراط موقعیت خاص معنوی دارد، با این تفاوت که کثرت‌پذیر است، به خلاف وضع خاص معنوی صراط که منحصر است و وحدت دارد. پس صراط و سبیل اگر حقانی نباشد، تشتت خود را پیدا می‌کند.

سبیل و صراط دو راه متفاوت کیفی در میان پدیده‌های هستی است برای وصول به هستی؛ هرچند این دو راه از هم جدایی ندارند و سبیل در ذیل صراط و تابع آن است.

سبیل مسیر محبان و راه زحمت، چالش و ریاضت است. صراط مسیر محبوبان و تابعان آن‌ها و راه اهل راحت، نعمت و انعام است. در «صراط انعامی‌ها» نازِ برده و انعام داده شده را می‌کشند و تمامی شیرین است و داده‌های آن مبتنی بر زحمت و تلاش پیشین یا توقع انجام کار و تکلیفی نیست؛ هرچند صراط‌های دیگر رنج و محنت را دارد و هر جا ما از شیرینی صراط به صورت مطلق سخن گفته‌ایم، مراد صراط انعامی‌هاست، نه اصل صراط که غیر انعامی‌ها بر آن رفتن دارند.

نمونه‌هایی از اطلاق آن را دقت کنید:

الف ) «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ»(۱).

هدایت یاد شده یک سویه است بدون آن که بنده در برابر آن تلاش و زحمتی داشته باشد، بلکه در ان فقط انعام است. البته در جای خود خواهیم گفت که روندگان صراط با انعامی‌ها تفاوت دارند.

ب ) «وَاللَّهُ یهْدِی مَنْ یشَاءُ إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۲).

صراط راهی اشایی است که خداوند هر که را بخواهد به آن راهنما می‌شود.

ج ) «إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(۳).

د ) «وَمَنْ یعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۴)

ه ) «وَإِذا لاَآَتَینَاهُمْ مِنْ لَدُنَّا أَجْرا عَظِیما. وَلَهَدَینَاهُمْ صِرَاطا مُسْتَقِیما»(۵)

  1. فاتحه / ۶ ـ ۷٫
  2. بقره / ۲۱۳٫
  3. آل عمران / ۵۱٫
  4. آل عمران / ۱۰۱٫
  5. نساء / ۶۷ ـ ۶۸٫

در صراط اعتقاد و پیوند به حق تعالی و سیر از بالا به پایین است، ولی زحمت و تلاش همانند مقاتله و پیکار و دادن جان و مال در آن وجود ندارد.

سبیلی‌ها محبان هستند که باید با تحمل زحمت و ریاضت، خود را از پایین به بالا بکشند و این در و آن در بزنند تا معبری به حق باز می‌کنند، ولی صراطی‌ها اگر وصف مستقیم را داشته باشند محبوبان هستند که به صورت گزینشی و انتخابی مورد موهبت و لطف خاص و بدون زحمت قرار گرفته‌اند.

سه راه همگن، سه فرد متفاوت:

نکتهٔ مهمی که باید به آن توجه داشت این است که «صراط»، «سبیل» و «طریق» سه مسیر جدای از هم نیست، بلکه راهی است که به اعتبار افراد، تفاوت می‌یابند. طریقی‌ها انسان‌هایی هستند که جلا ندیده و شکوفا نشده‌اند و تنها با محتوایی ساده که فعلیتی ندارد حرکت می‌کنند. مستضعفان فکری و ملت‌های عقب مانده و عقب نگه داشته در طریق می‌باشند. سبیل افرادی دارد که کثرت، تعدد و تنوع وصف آنان است. صراطی‌ها یا مورد انعام قرار گرفته‌اند و مسیری زود رسنده را به راحتی می‌روند و یا از پیروان اِنعامی‌ها می‌باشند اگر بر صراط مستقیم باشند.

اما این که می‌گوییم سه مسیر یاد شده در حقیقت یک مسیر است، باید سنخ وحدت و چگونگی آن را مورد دقت قرار داد.

همهٔ انسان‌ها مسیر «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»(۱) را می‌پیمایند و مسیر تمامی آن‌ها یکی است، ولی همین مسیر برای بسیاری طریق می‌شود و برای برخی سبیل و برای اندکی صراط و این سه، تعینات وجودی ربوبی و ظهوری انسان‌هاست. هر انسانی بر روی خود راه می‌رود و باطن هر کسی مسیری است که او باید بپیماید و همین مسیر است که به یکی از گونه‌های سه گانه در می‌آید. هر انسانی بر مسیر تعینی ظهوری عوالم خود از عالم علم تا به عین و از عین تا به عین می‌رود. مسیری که مدار اوست.

  1. بقره / ۱۵۶٫

مداری که وراثت، زمان، مکان، محیط، مربیان و عوامل اعدادی دیگر به‌ویژه اختیارها و گزینش‌هایی که فرد در ناسوت برای خود رقم می‌زند در تحقق و تعین آن نسبت به این که طریقی باشد یا سبیلی یا صراطی، نقش دارد و این یک حقیقت را سه نظام و سه سیستم متفاوت می‌بخشد. همانند خودروها که تمامی یک حقیقت واحد دارد و تنها برخی خصوصیات است که قدرت، سرعت و امنیت آن‌ها را گونه‌گون می‌سازد و هر یک را مدلی خاص می‌بخشد. با توجه به این موضوع است که برخی از گزاره‌های گفته شده در مورد این سه عنوان، سطحی و ساده‌انگارانه است.

کسی در صراط قرار می‌گیرد که محبوبی و انعامی باشد و بسیط و وحدتی باشد و سبیلی کسی که به کثرت مبتلاست و محبی است و باید زندگی را با زحمت و ریاضت بگذراند و طریقی فردی عادی و معمولی است که ذهنی برای دریافت دقت‌ها و ظرافت‌های آفرینش ندارد و ساده‌وار زندگی می‌کند.

در میان مردمان هستند کسانی که با ناز و نعمت و بدون زحمت زندگی می‌کنند و هستند کسانی که خون دل‌ها می‌خورد تا لقمه نانی عادی را فراهم کند.

بودن بر طریق، سبیل و صراط ساختاری ژنتیکی ووراثی نیز دارد. برای نمونه، شیعه شدن امری موهبتی است نه اکتسابی؛ چنان‌که در روایات آمده است:

«إبراهیم بن هاشم عن أبی عبد اللّه البرقی، عن خلف بن حماد، عن سعد الإسکاف، عن الأصبغ بن نباته أن أمیر المؤمنین علیه‌السلام صعد المنبر، فحمد اللّه وأثنی علیه، ثمّ قال: یا أیها النّاس إنّ شیعتنا خلقوا من طینة مخزونة قبل أن یخلق آدم بألفی سنة لا یشذ فیها شاذ، ولا یدخل فیها داخل، وإنّی لأعرفهم حین ما أنظر إلیهم لأنّ رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله لما تفل فی عینی وأنا أرمد قال: أذهب عنه الحرّ والقرّ والبرد وبصّره صدیقه من عدوّه، فلم یصبنی رمد بعد ولا حرّ ولا برد ، وإنی لأعرف صدیقی من عدوّی.

فقال رجل من الملا فسلم ثمّ قال: واللّه یا أمیر المؤمنین إنّی لأدین اللّه بولایتک، وإنّی لأحبّک فی السِرّ کما أظهر فی العلانیة، فقال له علی علیه‌السلام : کذبت، فواللّه ما أعرف اسمک فی الأسماء، ولا وجهک فی الوجوه، وإن طینتک لمن غیر تلک الطینة. قال: فجلس الرجل قد فضحه اللّه وأظهر علیه.

ثمّ قام آخر فقال: یا أمیر المؤمنین، إنّی لأدین اللّه بولایتک وإنّی لأحبّک فی السِرّ کما أحبّک فی العلانیة، فقال له: صدقت، طینتک من تلک الطینة، وعلی ولایتنا أخذ میثاقک، وإن روحک من أرواح المؤمنین، فاتّخذ للفقر جلبابا، فوالذی نفسی بیده لقد سمعت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول: إنّ الفقر إلی محبّینا أسرع من السیل من أعلی الوادی إلی أسفله»(۱).

  1. بحار الأنوار، ج ۲۶، ص ۱۳۰ ـ ۱۳۱٫

ـ اصبغ پسر نباته گوید حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام بر فراز منبر رفتند و خداوند را ستایش گفتند و بر او درود فرستادند و سپس فرمودند: ای مردم، چنین است که شیعیان ما از گلی ذخیره شده پیش از آفرینش آدم در دو هزار سال پیش آفریده است، حتی یک نفر جدا نیفتاده و کسی بر آن داخل نشده است و چنین است که من آنان را می‌شناسم هنگامی که به آنان نگاه اندازم؛ زیرا رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله هنگامی که در چشم من آب دهان انداختند؛ در حالی که چشم درد گرفته بودم، فرمودند: از آن گرما، سکون و سرما دور است و دوست را از دشمن می‌شناسد، پس از آن نه دردی به آن رسید و نه گرمایی و نه سرمایی و چنین است که دوستم را از دشمنم بازمی‌شناسم.

پس مردی از اشراف برخاست و سلام داد، سپس گفت: به خدا قسم، ای امیرمؤمنان، چنین است که به ولایت تو بر دین خداوند هستم و چنین است که تو را در باطن دوست دارم؛ همان‌طور که آن را در ظاهر آشکار می‌سازم. پس حضرت علی علیه‌السلام به او فرمود: دروغ می‌گویی. به خداقسم، نامت را در میان نام‌ها و چهره‌ات را در میان رخ‌ها ندیدم و چنین است که گِل تو از غیر آن گل است. اصبغ گوید: آن مرد نشست و خداوند او را رسوا کرده و بر او آشکار ساخته بود.

سپس مردی دیگر برخاست و عرض داشت: ای امیرمؤمنان علیه‌السلام چنین است که من بر ولایت و قرب به تو خداوند را پیروی دارم و چنین است که تو را به حتم در باطن دوست دارم؛ همان‌طور که تو را آشکارا دوست دارم. حضرت علیه‌السلام به او فرمود: راست گفتی، گل تو از آن گل است و بر ولایت ما از تو پیمان گرفته شده و روح تو از روح‌های گروندگان است، پس برای فقر پوششی برگیر که به کسی که جانم در دست اوست سوگند، از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله شنیدم: همانا فقر به سوی دوستداران ما شتابی بیش ار سرعت سیل در سراشیبی دارد.

ولایت امری اکتسابی نیست، بلکه موهبتی است و برای همین است که ما در رسالهٔ توضیح المسائل، شرط داشتن ولایت چهارده معصوم علیهم‌السلام برای مجتهد را از شرایط اکتسابی ندانستیم، بلکه آن را از شرط‌های ذاتی برشمردیم.

«الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»:

«الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» صراط تبدیل است. آن هم تبدیل معرفتی. بنده در این مسیر قدرت می‌یابد تبدیل‌ها را ببیند و هم‌اکنون زلزلهٔ تبدیل‌پذیری پدیده‌ها را مشاهده کند: «إِذَا زُلْزِلَتِ الاْءَرْضُ زِلْزَالَهَا»(۱) و هم‌اکنون به صورت فعلی، به حقیقت این آیات الهی می‌رسد: «إِذَا السَّمَاءُ انْفَطَرَتْ. وَإِذَا الْکوَاکبُ انْتَثَرَتْ. وَإِذَا الْبِحَارُ فُجِّرَتْ. وَإِذَا الْقُبُورُ بُعْثِرَتْ. عَلِمَتْ نَفْسٌ مَا قَدَّمَتْ وَأَخَّرَتْ»(۲) و آن را محسوس خود ذوق می‌کند و آن‌گاه است که درک می‌کند هیچ به هم‌ریزی و بر هم خوردن نظم و ساختار یا نابودی و تلاشی در عوالم و پدیده‌ها رخ نمی‌دهد، بلکه به نظمی خاص، تمامی در حال تبدیل شدن و به تعبیری فلسفی، بر حالت «شدن» است؛ به گونه‌ای که در این نظام، نمی‌شود از هست و بودن سخن گفت، بلکه هر شأنی شأن دیگری را بر خود می‌پذیرد و در حال شدن به آن است. تمامی عوالم وصف تبدیل و تبدّل را دارد.

  1. زلزال / ۱٫
  2. انفطار / ۱ ـ ۵٫

در تمامی عوالم، وصف کیفی، حقیقی، وجودی، ربوبی و ظهوری قیوم است که تبدیل‌پذیری و تبدیل شدن را به پدیده‌ها می‌دهد و آن را بر این وصف، پایدار می‌دارد.

سیر تمامی پدیده‌ها و عوالم آن‌ها تبدیلی است و سیر مستقیم به معنای سیر تبدیل‌پذیر است. «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» به این معناست که خدایا مرا به تبدیل صحیح بی‌پایان برسان و دعوت به وجدان معرفت حقیقی است که امری کیفی و محتوایی است.

تبدیل‌ها همیشه درست نیست و گاه سبیلی یا طریقی است و می‌شود تبدیل معکوس غیر مستقیم ایجاد شود. تمامی تعینات و پدیده‌ها ظهور بعد از ظهور و نزول بعد از نزول یا صعود بعد از صعود است و مدام در حال تغییر و تبدیل و در شأنی است و مهم آن است که تبدیل به شکل درست انجام شود و این تبدیل صحیح تنها در صراط معرفت و مستقیم ممکن می‌گردد.

«الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» دو وصف مهم «معرفت» و «تبدیل» را با خود دارد. تبدیلی که نظم طبیعی و پایدار دارد و خلاف، تخلف و طفره در آن جایی ندارد و چیزی بدون ریشه و زمینهٔ لازم تبدیل نمی‌پذیرد و کریمه‌های «لاَ تَبْدِیلَ لِکلِمَاتِ اللَّهِ»(۱)، «لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ»(۲) و «مَا تَرَی فِی خَلْقِ الرَّحْمَنِ مِنْ تَفَاوُتٍ»(۱) بر آن حاکم است واین بدان معناست که هر پدیده‌ای سیر طبیعی خود را می‌پیماید و در سیر طبیعی آن‌ها تغییر و به هم‌ریزی رخ نمی‌دهد و به تعطیل کشیده نمی‌شود.

  1. یونس / ۶۴٫
  2. روم / ۳۰٫

استقامت تمامی پدیده‌ها به قوام آن و قوامی که دارد به محتوای معرفتی و محتوای آن به تبدیلی است که دارد و تبدیل سیر ظهوری و طبیعی یک پدیده است که به بی‌نهایت در حال شدن است و برای شدن‌های یک پدیده لفظ در دست نیست؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «وَلَوْ أَنَّمَا فِی الاْءَرْضِ مِنْ شَجَرَةٍ أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یمُدُّهُ مِنْ بَعْدِهِ سَبْعَةُ أَبْحُرٍ مَا نَفِدَتْ کلِمَاتُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ»(۲). این امر مجموعی برای هر یک از اجزای این مجموعه هم ثابت است؛ زیرا اوست که در هر آن در شأنی است: «کلَّ یوْمٍ هُوَ فِی شَأْنٍ»(۳).

به هر روی، صراط یاد شده امری محتوایی و کیفی است که محتوای آن معرفت است و پایان برای تبدیل‌پذیری آن نیست و به توان بی‌نهایت تغییر می‌یابد و به تحویل می‌رود و در هر آن پذیرای شأنی متناسب است؛ بدون آن که کم‌ترین به‌هم‌ریزی و نابودی پیش آید؛ همان‌طور که می‌فرماید: «وَمَا یعْزُبُ عَنْ رَبِّک مِنْ مِثْقَالِ ذَرَّةٍ فِی الاْءَرْضِ وَلاَ فِی السَّمَاءِ وَلاَ أَصْغَرَ مِنْ ذَلِک وَلاَ أَکبَرَ إِلاَّ فِی کتَابٍ مُبِینٍ»(۴). کسی که خویش و دنیای پیرامون خود را جامد، بسته و تکراری می‌بیند و مشاعری محدود دارد و غفلت بر او تنیده است، در «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» قرار ندارد. کسی در «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» است که قدرت تبدیل‌پذیری داشته باشد و بتواند هم دنیوی شود و هم در عوالم اخروی سیر کند و قیامت خویش را قائم ببیند و نیز سیر در اسما و صفات داشته باشد و خویش را در محضر اسمای الهی مشاهده کند و حتی به مقام بی اسم و رسم درآید. چنین کسی مصداق اتم «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» است.

  1. ملک / ۳٫
  2. لقمان / ۲۷٫
  3. رحمن / ۲۹٫
  4. یونس / ۶۱٫

صراط بی‌انتها و بدون غایت:

تا بدین‌جا گفتیم مستقیم وصف کمی نیست که بر اساس فاصلهٔ بین دو نقطه ترسیم شود، بلکه امری کیفی و محتوایی است و سیر طبیعی پدیده‌ها به صورت خاص و با دو وصف معرفت و قدرت تبدیل است. تبدل‌پذیری اهل صراط سبب می‌شود در جایی به بن‌بست نرسد و مقصد برای آن طرح نگردد؛ زیرا راهی که ویژگی تبدیل‌پذیری به توان کلمات الهی را دارد، نمی‌شود پایانه داشته باشد و راهی است بی انتها؛ چنان‌که قرآن کریم نسبت به نهایت حرکت و پایان آن چیزی ندارد.

دقت بر آن‌چه گذشت راز پاسخ به پرسشی مهم را فاش می‌سازد و نیز مهندسی دقیق قرآن کریم را نشان می‌دهد و آن این که اگر بر آیهٔ شریفهٔ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»حصر توجه شود دانسته می‌گردد «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» و قرار گرفتن در این راه آغاز هدایت است، ولی فرجام این راه چیست و به کجا منتهی می‌شود، در آن بیان نشده است. کسی که در «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»قرار می‌گیرد تازه شروع حرکت اوست و باید با این راه برود تا ببیند به کجا می‌رسد و وصول او تا به کجاست.

آیهٔ شریفه وصول به طریق را درخواست دارد، ولی نتیجهٔ حرکت در این راه و مقصد و غایت آن را بیان نمی‌کند و این بدان معناست که ذکر غایت یا اهمال شده است که باید دلیل و حکمت آن را به دست آورد و در این صورت، ورود به صراط پایان کار نیست، بلکه نقطهٔ شروع حرکت برای وصول به مقصد است و یا خود وصول به صراط غایت است و رسیدن به آن پایان کار است و مهم در این راه بودن است و رسیدن به هدفی اعتبار ندارد و در راه بودن به اعتبار این که راه مورد نظر به مقصدی می‌انجامد خواسته نمی‌شود. آیا مقصد از دید روندگان پنهان است، یا مقصدی در این میان نیست و تمامی سیر هرچه پیش رود در راه است و به انجام نمی‌رسد؛ چرا که راه بی‌پایان است و برای آن نمی‌شود هدفی و مقصدی را در نظر گرفت؟ سورهٔ حمد با این فراز تنها طریق را خواهان می‌شود و خبری از ذکر مقصد و پایان راه به میان نمی‌آورد؛ در حالی که خواستن وصول به مقصد نسبت به درخواست طریق کمال دارد و پرسش این‌جاست که چرا تنها به خواست طریق التفات شده و خواست مقصد و غایت چشم‌پوشی گردیده است؛ مگر آن که گفته شود این سیر را پایانی نیست و نمی‌شود برای آن پایانی در نظر گرفت. این مطلب وقتی اهمیت خود را نشان می‌دهد که دانسته شود سیر و حرکت در مسیری نیاز به انگیزه و علت دارد و علت غایی علت برای علت فاعلی و برانگیزانندهٔ فرد برای حرکت است. پرسش ما این‌جاست که چرا خداوند از بنده نمی‌خواهد وصول به پایان راه و مقصد را از او بخواهد و چرا خواست طریق و مسیر را پیش پای او می‌گذارد؛ در حالی که بنده نیاز به زندگی هدفمند دارد و باید فرجام خود را بشناسد تا آگاهانه در مسیر زندگی خود گام بردارد و چرا حرف آخر را در همان ابتدا بیان نمی‌دارد و آخر کار خواسته نمی‌شود و شروع آن اهتمام داده می‌شود؟ آیا بندهٔ خردورز باید بداند راهی که امر شده است همراهی کند و بپماید، او را به کجا می‌رساند یا باید این طریق را تعبدی و به صورت ناآگاهانه پیش رود؟ آیا «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» راهی است که فرد را به سرزمینی که باید در آن بمیرد می‌برد یا به جایی دیگر مانند جنت فردوس یا بهشت سلام؟ پرسشی که پاسخ آن را به تفصیل آوردیم و گفتیم برای هیچ پدیده‌ای ایستار و حد یقف وجود ندارد، ولی برخی از عالمان دینی به‌ویژه فلسفیان، نهایت سیر پدیده‌ها را سکون گرفته‌اند؛ به این معنا که پدیده‌ها با وصول به جوار حق، ساکن می‌شوند و به آرامش ابدی دست می‌یابند. چنین فرهنگی با فرهنگ قرآن کریم سازگار نیست؛ زیرا قرآن کریم ایستگاه نهایت و ایستار آخر در سیر پدیده‌ها قرار نمی‌دهد و قدرت تبدیل‌پذیری آن‌ها سبب می‌شود نتوان نهایتی برای آنان قرار داد و هر پدیده‌ای بر این صفت حق تعالی است:

«الأوّل بلا أوّل کان قبله، والآخر بلا آخر یکون بعده، الذی قصرت عن رؤیته أبصار النّاظرین، وعجزت عن نعته أوهام الواصفین. ابتدع بقدرته الخلق ابتداعا، واخترعهم علی مشیته اختراعا، ثمّ سلک بهم طریق إرادته، وبعثهم فی سبیل محبّته، لا یملکون تأخیرا عمّا قدمهم إلیه، ولا یستطیعون تقدّما إلی ما أخّرهم عنه»(۱).

هستی و پدیده‌های آن آرام‌گاه ابدی و توقف‌گاه تعطیل‌پذیر ندارد؛ همان‌طور که شروعی برای هیچ پدیده‌ای قابل تصور نیست.

در میان دانشیان دینی، ملاصدراست که در تفسیر خود از پایان سیر گفته است و دیگران نوشته‌ای در خور اعتنا ندارند. ایشان در تفسیر خود نخست هدایت را همان‌گونه معنا کرده که مفردات راغب آورده است و نقد آن گذشت و در معنای صراط و نیز صراط مستقیم همان را گفته که شیخ طوسی در تبیان آورده است و مورد نقد و اشکال بود و سپس در ادامه می‌آورد:

«… فإذا دخل السوق الجنّة ورأی ما فیه من الصور فأیة صورة رآها واستحسنها حشر فیها، فلا یزال فی الجنّة دائما یحشر من صورة إلی صورة إلی ما لا نهایة له؛ لیعلم بذلک الاتّساع الإلهی، فکما لا یتکرّر علیه صورة التجلّی، کذلک یحتاج هذا المتجلّی له أن یقابل کلّ صورة تتجلّی له بصورة أخری ینظر إلیه فی تجلّیه، فلا یزال یحشر فی الصور دائما یأخذها من سوق الجنّة، ولا یقبل من تلک الصور التی فی السوق ولا یستحسن منها إلاّ ما یناسب صورة التجلّی الذی یکون فی المستقبل، لأنّ تلک الصورة هی کالاستعداد الخاصّ لذلک التجلّی ـ فاعلم هذا فانّه من لباب المعرفة الإلهیة»(۲).

  1. الصحیفة السجادیة (ابطحی)، ص ۱۷٫
  2. تفسیر القرآن الکریم، ص ۱۱۵٫

این عبارت، بهشت را مانند بازار و محل کاسبی دانسته است که بهشتیان هرچه را نیکو و مناسب خود می‌بینند، همان را می‌طلبند و شکل آن را می‌پذیرند و فرجام پدیده‌ها چنین بهشت تبدیل‌پذیری است. بهشتی که خلود آن، بهشتیان را جاودانه ساخته است و این بدان معناست که آنان صورت‌های بهشتی را می‌پذیرند و ماورایی برای آنان نیست و بیرون از بهشت منطقهٔ ممنوعه است.

البته بهشت نه جای کار است و نه کاسبی و تنها در آن می‌شود هزینه کرد، آن هم هزینه‌ای از سنخ معرفت. در بهشت حتی عبادت نیست و جنس آخرت، تمامی از معرفت است. آن هم معرفتی که به ماورای بهشت راه دارد و بهشت خانهٔ آخر آن نیست و ماورای آن سرزمین ممنوعه نیست.

نمونه‌های صراط بی‌پایان:

در تمامی مواردی که قرآن کریم از «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» سخن گفته، غایتی برای آن نیاورده و آن را راهی بی‌پایان گرفته است که نمونه‌هایی از آن می‌آید:

الف) «إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَرَبُّکمْ فَاعْبُدُوهُ هَذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ»(۱). آیهٔ شریفه عبادت را همان راه راست گرفته، ولی غایتی برای عبادت و میزانی برای آن بیان نکرده است. البته اگر عبادت به معنای نماز گرفته شود، نماز ویژهٔ دنیاست و چنان‌چه معرفت اعتبار شود به دنیا و آخرت و حتی به خیر و شرّ مقید نیست و حتی معرفت اهل دوزخ نیز رو به تزاید است.

  1. آل عمران / ۵۱٫

ب ) «وَمَنْ یعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِی إِلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۱). اعتصام به حق تعالی نیز مانند عبادت است و مقید به چیزی نمی‌شود.

ج) «إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»(۲). ربّ لحاظ خلقی ندارد و ربوبیت امری حقی است که به هیچ قید زمانی، مکانی و حد یا عنوانی محدود و مقید نمی‌شود و غایتی برای آن نیست. این آیه در باب شناخت صراط بسیار حایز اهمیت است و بیان می‌دارد خداوند با تمامی پدیده‌هایی که در قبضهٔ قدرت و توان خود دارد بر صراط می‌باشد و هستی و پدیده‌های آن تمامی بر صراط می‌باشد.

  1. آل عمران / ۱۰۱٫
  2. هود / ۵۶٫

«إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ» از آیات ذکر است و کسی که آن را ذکر خود قرار دهد در کارهای خود به ثبات می‌رسد و نیز برای کسی که آهنگ یافت معرفت دارد و می‌خواهد مقطعی نباشد و هدفمند رو به جهت آخرت زندگی کند، مناسب است. آیهٔ شریفه هم جهت ربی و هم جهت خلقی را به صورت خاص و با اضافهٔ رب به ضمیر متکلم تثبیت می‌کند و صراط را به اندازهٔ رب قرار می‌دهد و رب نیز دارای امد و پایان نیست و خداوند با ربوبیت خود با تمامی پدیده‌هاست؛ چرا که پیش از آن می‌فرماید: «إِنِّی تَوَکلْتُ عَلَی اللَّهِ رَبِّی وَرَبِّکمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلاَّ هُوَ آَخِذٌ بِنَاصِیتِهَا».

برای این که به دست آورد آیا خداوند پایانی برای «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» قرار می‌دهد یا نه، می‌توان وعده‌های آن را نیز مورد تحقیق قرار داد که آیا این وعده‌ها و نویدها محدود و موقت و گذراست یا بی‌انتها و بدون اَمد. برای نمونه، قرآن کریم می‌فرماید: «وَعَدَ اللَّهُ الَّذِینَ آَمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَةً وَأَجْرا عَظِیما»(۱). هم مغفرت و هم اجر به شکل نکره آمده و میزانی برای آن قابل تصور نیست. در جانب وعیدها و بیم‌ها نیز پایانی قرار داده نشده و به چیزی محدود نگردیده است: «وَلَنُسْکنَنَّکمُ الاْءَرْضَ مِنْ بَعْدِهِمْ ذَلِک لِمَنْ خَافَ مَقَامِی وَخَافَ وَعِیدِ. وَاسْتَفْتَحُوا وَخَابَ کلُّ جَبَّارٍ عَنِیدٍ. مِنْ وَرَائِهِ جَهَنَّمُ وَیسْقَی مِنْ مَاءٍ صَدِیدٍ. یتَجَرَّعُهُ وَلاَ یکادُ یسِیغُهُ وَیأْتِیهِ الْمَوْتُ مِنْ کلِّ مَکانٍ وَمَا هُوَ بِمَیتٍ وَمِنْ وَرَائِهِ عَذَابٌ غَلِیظٌ»(۲).

در تمامی آیات مربوط به قیامت، پایانی دیده نمی‌شود و تنها عنوان آخرت و قیامت است که با آن است اما این که آخرت چه درازنایی دارد و تا به کجا کشیده می‌شود و ختم آن کجاست، چیزی بیان نشده است و آخرت را پایان و آخری نیست و جایی نداریم که آخرت هم به آخرتی دیگر می‌انجامد. بله، آیهٔ زیر چنین می‌فرماید: «وَاکتُبْ لَنَا فِی هَذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الاْآَخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیک»(۳). آیهٔ شریفه بعد از ذکر آخرت، از هدایت به سوی حق تعالی می‌فرماید و آن را مرز برای آخرت قرار می‌دهد. هم‌چنین آیات شریفهٔ «قُلْ إِنَّ الاْءَوَّلِینَ وَالاْآَخِرِینَ. لَمَجْمُوعُونَ إِلَی مِیقَاتِ یوْمٍ مَعْلُومٍ»(۴) از نخستین‌ها و پایانی‌ها می‌گوید، ولی همان‌گونه که گذشت برای پدیده‌ها نه بدایتی قابل تصور است و نه نهایت و آنان در ظهور و پدیداری خود ازلی و ابدی می‌باشند و این صفت حق تعالی را دارا می‌باشند.

  1. فتح / ۲۹٫
  2. ابراهیم / ۱۴ ـ ۱۷٫
  3. اعراف / ۱۵۶٫
  4. قیامت / ۴۹ ـ ۵۰٫

آیه‌ای دیگر آخرت را جای قرار می‌داند و می‌فرماید: «وَإِنَّ الاْآَخِرَةَ هِی دَارُ الْقَرَارِ»(۱). قرار به معنای سکون نیست و استمرار آرامش و دوری از تشنج، اضطراب، ناموزونی، هرج و مرج، تنیدگی و استرس است. البته باید آیاتی که از «ابد» و «خلود» سخن می‌گوید نیز به آن افزود که چون ما از آن‌ها در کتاب «خلود دوزخ و آتش و عذاب جاوید» سخن گفته‌ایم، آن را تکرار نمی‌کنیم و تنها جای این پرسش که قبول داریم آخرت به شکل ابدی آن و با دوزخ و بهشت خالد و جاودان آن وجود دارد، ولی آیا عوالم دیگری غیر از آن‌چه از قیامت گفته شده است وجود دارد یا تمامی عوالم منحصر در آخرتی است که از آن سخن گفته شده است؟ البته چنین است که در تمامی موارد ذکر آخرت، پایانی برای آن قرار داده نشده است؛ هرچند این عوالم اعم از بهشت تنعیم یا دوزخ جحیم آن جاودانگی و خلود دارد. هستی و پدیده‌های آن نه انتهایی دارد و نه ابتدایی و برای همین است که تمامی براهین بطلان تسلسل که مبتنی بر برش قطعه‌ای از پدیده‌هاست باطل است؛ زیرا بدایت و نهایتی برای آن نیست تا برش مقطعی از آن، کوتاه‌تر گردد. خداوند در نهایت علم و قدرت است و بخل نیز ندارد و نمی‌شود جلودار پدیده‌ها برای پدیداری و نمود در فصلی خاص باشد و فیض خداوند تعطیل‌بردار نیست. هم‌چنین این قول فلاسفه که دنیای فعلی را قدیم می‌دانستند باطل است و دنیا فلک دوار نشکن نیست و پدیده‌های سفلی و عالی در آمد و شد ناسوتی هستند و حضور ناسوتی برای پدیده‌ای قدیم نیست. از هیچ یک از آیات الهی نمی‌شود محدودیتی برای هستی و حدی برای پدیده‌ها و غایتی پایان‌پذیر برای آن حتی برای پدیده‌های جحیمی به دست آورد و برای همین است که در کریمهٔ «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» راه درخواست شده است نه پایان و غایت؛ زیرا غایتی نیست تا بشود آن را ذکر کرد. صراط هرچه پیموده شود اول راه است. راهی که آخر ندارد و تمامی پدیده‌ها با رب خود همیشه در راه هستند: «إِنَّ رَبِّی عَلَی صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ»هرچند به بهشت فردوس درآیند و سیر پدیده‌ها را پایان و بن‌بست نیست.

  1. غافر / ۳۹٫

در این میان، آیات لقای الهی نیز تنها از رؤیت حق تعالی و زیارت او خبر می‌دهد و رؤیت را پایان و غایت قرار نمی‌دهد و برای لقا نیز نهایت و پایانی نمی‌آورد؛ چنان‌که می‌فرماید: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یوحَی إِلَی أَنَّمَا إِلَهُکمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کانَ یرْجُوا لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیعْمَلْ عَمَلاً صَالِحا وَلاَ یشْرِک بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدا»(۱).

  1. کهف / ۱۱۰٫

خاصیت «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» این است که هر جای آن گامی برداشته شود شروع راه و همان‌جا پایان راه است و برای همین است که سلامت دارد و زود رسنده است. راه وقتی بی‌پایان باشد، هر که هر جا هست، همان مقصد اوست و باید همان را غنیمت بشمرد و آن وقت را قدر بداند و از آن بهره ببرد. هر لحظه‌ای برای هر پدیده‌ای منزلی است و هر نفسی مرتبه‌ای و هر دمی عالَمی در هستی است. هستی و پدیده‌های آن پیوسته زنده است و دایم نو می‌شود و نمی‌شود انتظار مرگ پدیده‌ای را داشت که مرگی برای پدیده‌ای نیست جز نو شدن‌های پی در پی و تبدیل‌های متناسب بدون آن که به سکون بینجامد. هر پدیده‌ای مانند حق تعالی صفت اول و آخر او را دارد؛ چرا که ظهور مدام او و فعل تعطیل‌ناپذیر پروردگار است؛ در حالی که تمامی تبدیل‌ها و تحویل‌ها مقصد است و همان که هست مرتبهٔ اوست. هیچ پدیده‌ای از عدم نیست، بلکه از علم حق تعالی است و علم حق تعالی نیز تعین هستی است و عدم به آن راه ندارد و خداوند هر پدیده‌ای را با خود داشته است و تا به ابد همراه خود دارد و ناصیهٔ آن را به قبضهٔ قدرت خود گرفته است و هر چه رود، آن را هم می‌برد به بی‌نهایت مرتبه، تنوع، تلون، تعین، تشخص و تحقق، ولی نهایت و آخری برای این سیر سرمد نیست.

از آن‌چه تاکنون گفتیم این گزاره‌های مهم به دست می‌آید: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» درخواست قرار گرفتن در راه مستقیم حق است که اگر کسی در صراط حق باشد، هر جا که باشد مستقیم است و غایت و هدفی برای خود نمی‌خواهد و همان دم را غنیمت می‌شمرد و این بسیار مهم است که هم دنیا و هم آخرت، یک دم است که این دم اگر به عشق حق بگذرد، چهره‌ای بی‌نهایت به خود گرفته، وگرنه تضییع شده و خروج از صراط مستقیم صورت گرفته است.

«اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» به این معناست که خدایا مرا فقط در راه خود قرار ده اما این که کجای راه باشم، باکی نیست که هرجا باشم با تو هستم آن هم با تمامی پدیده‌ها و به صورت جمعی با تو می‌باشیم؛ زیرا ضمیر مفعولی متکلم مع الغیر آمده و درخواست هدایت برای جمع تمامی پدیده‌ها می‌شود و این به خاطر آن است که نظام عالم به صورت مشاعی مدیریت می‌شود و کسی نمی‌تواند سیر هدایت خود را به صورت فردی و به تنهای انجام دهد. سیر پدیده‌ها مشاعی است و تمامی پدیده‌ها در هم و نیز با حق تعالی به صورت مشاعی کارپردازی و تأثیرگذاری دارند و ضمیر متکلم مع الغیر چنین وحدت و جمعیتی را اعتبار می‌کند. هر پدیده‌ای با هستی و تمامی پدیده‌های آن حرکت می‌کند و کسی نمی‌تواند برای خود به صورت تنهایی درخواست هدایت داشته باشد؛ زیرا اگر دیگر پدیده‌ها بر صراط مستقیم نباشند، وی نیز به تأثیر از آن‌ها دچار خلل‌ها، خطاها و انحراف از مسیر می‌شود. این تأثیرپذیری می‌تواند از گذشتگان باشد و آن‌چه به ذهن می‌آید و کاری را ترغیب می‌سازد یا از آن باز می‌دارد از آثار کردار افراد درگذشته در قرن‌ها پیش باشد.

«الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» بیانگر استاندارد و زمینهٔ مسیر پدیده‌هاست؛ همان‌طور که نقل و انتقال مال به دیگران دارای مسیر است و قواعدی دارد که بدون لحاظ آن و حرکت در قالب یکی از عقود و ایقاعات شرعی، انتقالی صورت نمی‌گیرد. حرکت در ناسوت خط تعریف شدهٔ خود را دارد و حرکت باید بر معیار آن و در ساختاری خاص باشد و «الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ»خط ویژهٔ مسیر هدایت و ساختار معنوی آن است؛ همان‌طور که گمراهی نیز تعریف خاص خود را دارد و آن نیز امری کیفی است، نه کمّی و عددی و سیستماتیک و دارای نظام طبیعی و خارجی است.

«الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ» دارای یک تشخص است که به دست آوردن آن سبب شناخت و شناسایی آن می‌گردد و یک تمیز دارد که تفاوت آن با همگنان خود را می‌رساند. تمیز فرع بر تشخص است و تشخص به خودی خود به یکتایی منجر می‌شود، ولی تمیز صرف مقایسه است و بحث از آن به یکتایی نمی‌انجامد. در پرتو مقایسه می‌شود ظرافت‌ها و ریزه‌کاری‌های پنهان در حقایق و معارف و چینش خاص آن‌ها را یافت.

مطالب مرتبط