فراز نخست: ایمان و یقین
أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ بَلِّغْ بأیمانی أَکمَلَ الایمان، وَ اجْعَلْ یقینی أَفْضَلَ الیقین وَ انْتَهِ بِنیتی إِلی أَحْسَنِ النِّیات وَ بِعَمَلی إِلی أَحْسَنِ الاعمال، اللهمَّ وَفِّر بِلُطْفِک نِیتی، و صَحِّحْ بما عندک یقینی، و اسْتَصْلِحْ بِقُدرتک ما فَسَدَ مِنّی.
ـ خداوندا، بر محمد و آلش درود فرست و مرتبهٔ ایمانم را به کاملترین مراتب ایمان برسان و درجهٔ یقینم را والاترین درجات یقین قرار ده و نیت و مقصد مرا به بهترین نیات و مقاصد، و عمل و کردارم را به نیکوترین اعمال منتهی ساز.
خدایا، به لطف و کرمت، نیت و باطنم را از انگیزههای پاک و وافر الهی سرشار فرما و به واسطهٔ آنچه نزد توست، کاستیهای یقینم را تصحیح نما و به قدرت و توانایی خود، تباهی و فساد باطنم را اصلاح فرما.
(۸۱)
صلوات؛ ذکر خداوند و فرشتگان
اللهم صل علی محمد و آله: خداوندا، بر محمد و آلش درود و رحمت فرست.
در بزرگی و جایگاه ذکر صلوات، همین بس که حق تعالی میفرماید: «إِنَّ اللّهَ وَ مَلائِکتَهُ یصَلُّونَ عَلَی النَّبّی یا أَیهَاالَّذینَ آمَنوا صَلُّوا عَلَیهِ وَ سَلِّموا تَسْلیما؛(۱) بهطور قطع خدا و فرشتگان او بر پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » درود و رحمت میفرستند. ای گروه مؤمنان، شما نیز بر او صلوات و درود بفرستید و سلام دهید؛ سلامی که در خور شأن و بزرگی مقام او باشد.»
در این آیه، حق تعالی ذکر صلوات را به عنوان ذکر خود و فرشتگان معرفی کرده است و مؤمنان را نیز به این امر دعوت مینماید. در رابطه با معنای صلوات خدا و فرشتگان و مؤمنان در آیهٔ شریفه تنها به تحلیل روایتی از امام صادق« علیهالسلام » میپردازیم.
عن ابن أبی حمزه عن أبیه قال: سألت أبا عبدالله« علیهالسلام » عن قول الله عزوجل: «ان الله و ملائکتة یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا علیه و سلموا تسلیما» فقال:«الصلاة من الله عّزوجّل رحمة، و من الملائکة تزکیة و من الناس دعاء و اما قوله عزوجل: «و سلموا تسلیما»؛ یعنی التسلیم له فیما ورد عنه».(۲)
ـ راوی میگوید: از امام صادق« علیهالسلام » سؤال کردم که منظور از سخن خداوند در
- احزاب/۵۶٫
- عبد علی بن جمعه العروسی الحویزی، تفسیر نور الثقلین، ج۴، قم، موسسهٔ اسماعیلیان، چاپ چهارم، ۱۴۱۲ق، ص۳۰۳٫
(۸۲)
قرآن که میفرماید: «ان الله و ملائکته…» چیست؟ حضرت فرمودند: صلوات خدا بر پیامبر همان رحمت اوست و از سوی فرشتگان تزکیه است و از جانب مؤمنان دعای «اللهم صل علی محمد و آل محمد» است و معنای «و سلموا تسلیما» تسلیم بودن و پایبندی در برابر فرمانهایی است که از ناحیهٔ آن حضرت در شرع مقدس اسلام وارد شده است.
آثار صلوات
یکم. آثار صلوات خدا بر محمد و آل محمد« صلیاللهعلیهوآله »
چنانکه از این روایت به دست میآید، صلوات خدا بر پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » و آل او همان ظهور و تجلی وجودی و ایجادی حضرت حق به فیض رحمانی در ظرف تعین و مجلای أتّم خویش؛ یعنی حضرت ختمی مرتبت« صلیاللهعلیهوآله » و اهلبیت« علیهمالسلام » است که نتیجهٔ آن، ارتقای مراتب قربی و ظهوری آن بزرگواران است؛ پس هر اندازه تجلیات رحمانی حق تعالی در این ظرف ـ که ظرف تعین تام ظهوری حضرت حق است ـ شکوفا شود، آثار این تجلیات به طور سعی و انبساطی از این تعین به دیگر مراتب تعینات سرایت و انعکاس تمامتر مییابد و سبب قرب و وصول هرچه بیشتر آنها میشود؛ بر این پایه آثار و برکات صلوات خدا بر پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » و آل او نه تنها متوجه آن حضرات است، بلکه به تبع آنان متوجه همهٔ موجودات؛ بویژه مؤمنان و فرستندگان صلوات است.
دوم. آثار صلوات خدا بر فرشتگان «صلوات اللّه علیهم»
حضرت زینالعابدین« علیهالسلام » در صحیفهٔ نورانی سجادیه به این معنا اشاره
(۸۳)
میفرماید: «و صل علیهم صلوة تزیدهم کرامة علی کرامتهم و طهارة علی طهارتهم؛(۱) بر ایشان« علیهالسلام » درود فرست تا بر کرامت و پاکی آنان بیفزاید.» با عنایت به بیان حضرت درمییابیم که آثار صلوات خدا بر فرشتگان افزایش کرامت و طهارت فرشتگان و وصول ایشان به مراتب عالیتر اهل بیت عصمت و طهارت میباشد.
سوم. آثار صلوات خدا و رسول بر مؤمنان
آثار صلوات خدا بر مؤمنان، بیرون رفتن آنها از تاریکی به نور و رسیدن ایشان به مرتبهٔ اسم سلام است، چنانکه حق تعالی خطاب به مؤمنان میفرماید:
«هو الذی یصلّی علیکم و ملائکته لیخرجکم من الظلمات الی النور و کان بالمؤمنین رحیما تحیتهم یوم یلقونه سلام و أعدّ لهم أجرا کریما؛(۲) اوست خدایی که هم او و هم فرشتگان او بر شما بندگان مؤمنش درود و رحمت میفرستد، برای این که شما مؤمنان را از تاریکیها بسوی نور و روشنایی هدایت مینمایید؛ چراکه او بر اهل ایمان رؤوف و مهربان است. خداوند، مؤمنان را در سایهٔ رحمت خود به مرتبهای میرساند که هرگاه به شرف فیض دیدار او برسند، به او سلام مینمایند و حق برای آنها پاداش کریمانه و بزرگوارانه فراهم نموده است».
همچنین حق تعالی خطاب به پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » میفرماید:
«خذ من أموالهم صدقة تطهرهم و تزکیهم بها و صلّ علیهم، إن صلاتک سکن لهم و الله سمیع علیم؛(۳) ای رسول ما، از اموال و دارایی آنان صدقاتی را دریافت کن تا به
- الصحیفة السجادیة، دعای سوم، فراز ۲۵، ص۳۸٫
- احزاب / ۴۴-۴۳٫
- توبه/۱۰۳٫
(۸۴)
این وسیله، باطن نفوس ایشان را از آلودگیها و تعلقات پاک و مطهر سازی و در این هنگام بر آنها صلوات فرست؛ چرا که صلوات تو بر آنها مایهٔ سکون و آرامش خاطر آنان میگردد و خداوند شنوا و داناست».
چنانکه میبینیم خداوند، صلوات پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » نسبت به دیگران را باعث آرامش دلها قرار داده است.
چهارم. آثار صلوات فرشتگان بر محمد و آل محمد« صلیاللهعلیهوآله »
روایتهای معصومان« علیهمالسلام » بیان میدارد که آفرینش فرشتگان از انوار خمسهٔ طیبه« علیهمالسلام » است؛ بر این پایه آنان نیز پدیدههای نوری هستند و چون نور مقول به تشکیک و دارای مراتب شدت و ضعف هستند، صلوات فرشتگان بر محمد و آلش« علیهالسلام » باعث ازدیاد مراتب نوری و ارتقا و قرب مبدأ نوری آنان ـ محمد و آل محمد« علیهمالسلام » ـ به حضرت نورالانوار میگردد و به تبع قرب نوری آنان به حضرت حق، قرب نوری فرشتگان نیز بیشتر میگردد.
با توجه به این حقیقت، بیان امام در روایت ابی حمزه به این معناست که وقتی ملایکه بر محمد و آل محمد صلوات میفرستند ـ با توجه به آثار متقابل صلوات ـ این امر سبب طهارت و نورانیت هر چه بیشتر آنها میشود.
پنجم. آثار صلوات مؤمنان بر محمد و آل محمد« علیهالسلام »
مؤمنان با دعا و صلوات فرستادن بر پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » و آل او دریای مواج و متلاطم رحمت واسعهٔ حق را در ظرف تعین اول و مقام ختمی بیشتر به جوش و خروش در میآورند و به این وسیله، زمینههای قرب هرچه بیشتر آن حضرت به
(۸۵)
حقتعالی و انعکاس اثر آن قرب در خود، بلکه در همهٔ پدیدهها را فراهم میآورند، چنانکه با پرتاب سنگ به استخر لبریز از آب، از کانون و مرکز نقطهای که سنگ با آب برخورد کرده است، امواج آب به صورت پیدرپی بر سطح آب ظاهر میشود و گسترهٔ آن همهٔ فضای سطح روی آب را فرا میگیرد و از کنارهٔ استخر، سرریز میشود. گواه صدق این حقیقت، روایتهایی است که به بعضی از آنها اشاره میشود:
ـ عَنْ أَبی بَصیر، عَن أَبی عَبْدِاللّه« علیهالسلام » قال: «إِذا ذُکرَ النَّبی صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ فَأَکثِروا الصَّلاةَ عَلَیهِ، فَأِنَّهُ مَنْ صَلّی عَلی النَّبِّی صَلَّی اللهُ عَلَیهِ و آلِه صَلاةً واحِدَةً صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ أَلْفَ صَلاةٍ فی أَلْفِ صَفٍّ مِنَ المَلائِکةِ، وَ لَمْ یبقِ شَیء مِمّا خَلَقَهُ اللّهُ الا صَلّی عَلَی العَبْد لِصَلاةِ اللّهِ عَلَیهِ وَ صَلاةِ مَلائکتِهِ، فَمَنْ لَمْ یرْغَبْ فی هذا فَهُوَ جاهلٌ مَغرورٌ، قَدْ بَرَأ اللّهُ مِنْهُ وَ رَسولُه وَ أَهْلُ بَیتِه؛(۱) ابوبصیر از امام صادق« علیهالسلام » نقل میکند که حضرت فرمود: هنگامی که یاد پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » میشود، بر او بسیار صلوات بفرستید؛ چرا که هر شخصی بر حضرتش یک صلوات فرستد، خداوند در برابر آن، هزار صلوات و درود در میان هزار صف از فرشتگان بر وی میفرستد و هیچ نمودی نمیماند، مگر آنکه بر او به تبعیت از حق، صلوات میفرستد؛ پس هر کس این بیان را بشنود، ولی با این وجود، رغبت به صلوات بر پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » نیابد، انسانی است جاهل و مغرور که خدا و رسول و اهل بیتش از او بیزارند».
از این بیان روشن میشود که هرگاه حقتعالی برای بندهای از بندگانش صلوات فرستد، همهٔ ظهوراتش از فرشتگان تا دیگر آفریدگان به تبعیت از حق، بر چنین بندهای صلوات میفرستند.
- بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۳۰، ح۱۱٫
(۸۶)
خوشا به حال بندهای که چنین موقعیت قربی در سایهٔ صلوات به حق تعالی مییابد.
و فرشتگانش بر او صلوات میفرستند؛ پس هر کس میخواهد، کم صلوات بفرستد و هر کس میخواهد، زیاد بفرستد.
ـ صلوات بلند کدورت و نفاق را از دلها بر میدارد:
عن ابی عبدالله« علیهالسلام » قال: قال رسول الله« صلیاللهعلیهوآله »: «إِرْفَعوا أَصْواتِکم بِالصَّلاةِ عَلَی فَأنَّها تَذْهَبُ بالنِّفاق؛(۱) امام صادق« علیهالسلام » از رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » نقل میفرماید که حضرت فرمود: صداهای خود را به ذکر صلوات بر من بالا ببرید؛ چرا که چنین صلواتی زنگار نفاق و دو رویی را از آینهٔ دل انسان پاک میسازد».
ـ صلوات، آلودگی گناه را پاک میسازد:
قال الرضا« علیهالسلام » فی حدیث: «مَنْ لَمْ یقدِرْ عَلی ما یکفُرُ بِهِ ذُنُوبُه فَلْیکثُرْ مِنَ الصَّلاةِ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد فإنَّها تَهدِمُ الذُّنوبَ هَدْما؛(۲) حضرت رضا« علیهالسلام » در حدیثی فرمود: هر فردی توان ندارد خود را از آلودگی گناه پاک سازد، بسیار بر محمد و آل محمد صلوات فرستد؛ زیرا این کار گناهان او را بهگونهای شگفتانگیز از میان میبرد».
ـ ثواب صلوات برابر است با ثواب تسبیح و تحلیل و تکبیر برابر است:
و قال عَلَیهِالسَّلام: «ألصَّلاةُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ تَعْدِلُ عِنْدَاللّهِ عَزَّوَجَلَّ التَّسبیحَ
- پیشین، ص۴۹۳٫
- بحارالانوار، ج ۹۱، ص۴۷٫
(۸۷)
وَالتّحلیلَ وَ التَّکبیر؛(۱) صلوات بر محمد و آل محمد نزد خدای عزوجل معادل تسبیح، تحلیل و تکبیر بر حق است».
با توجّه به آثار و نتایجی که بر صلوات مترتب است، حضرت علی« علیهالسلام » میفرمایند: «فأکثروا من الصلوة علی نبیکم، إن اللّه و ملائکته یصلّون علی النّبی یا أیهاالذین آمنوا صلّوا علیه و سلّموا تسلیما؛(۲) پس بر پیامبرتان زیاد صلوات بفرستید (زیرا به نص صریح آیهٔ شریفه) خداوند و فرشتگانش بر او صلوات و درود میفرستند».
رابطهٔ صلوات و دعا
بر پایهٔ روایتها و سیرهٔ عملی حضرات معصومان« علیهمالسلام » هرگاه دعاها با صلوات همراه گردد، تأثیر بسزایی در استجابت دارد. در واقع ما میتوانیم با صلوات بر محمد و آل محمد برآورده شدن حوایج خود را قطعی نماییم و به اینوسیله دعاهای خود را از تیررس عدم استجابت مصون و محفوظ بداریم:
عَنْ أَبی عَبْدِاللّه عَلَیهِ السَّلام قال: کلُّ دُعاءٍ یدْعی اللّهُ ـ عَزَّوَجَلّ ـ بِه مَحْجوبٌ عَنِ السَّماء حَتّی یصَلّی عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد؛(۳) حضرت امام صادق« علیهالسلام » فرمود: هر دعا و نیایشی که خداوند «عزوجلّ» به آن خوانده میشود از آسمان بالا نمیرود، مگر آنکه با صلوات بر محمد و آل محمد همراه گردد».
- محمد بن بابویه (شیخ صدوق)، الامالی، قم، موسسهٔ بعثت، چاپ اول، ۱۴۱۷، ص۱۳۲٫
- تحف العقول، ص۹۲٫
- اصول الکافی، ج۲، ص۴۹۳٫
(۸۸)
در روایت دیگری امام صادق« علیهالسلام » دربارهٔ راهکار و شیوهٔ عملی استجابت دعا میفرماید: مَنْ کانَتْ لَهُ إلی اللّهِ عَزَّوَجلّ حاجَةً فَلْیبدء بِالصَّلاةِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ثُمَّ یسأَلْ حاجَتَهُ ثُمَّ یخْتِمْ بِالصَّلاةِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد فانَّ اللّه ـ عَزَّوَجلّ ـ أَکرَمُ مِنْ أَنْ یقْبَلَ الطَّرفینِ و یدَعَ الوَسَطَ إِذْ کانَتِ الصَّلاةُ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ لا تُحْجَبُ عَنْه؛(۱) هر کس در درگاه خداوند «عزوجل» حاجت و نیازی دارد، پیش از باز گفتن نیاز خود، بر محمد و آل محمد صلوات فرستد و سپس حاجت خود را از خداوند متعال درخواست نماید و پس از آن خواستهٔ خود را با صلوات بر محمد و آل محمد پایان دهد؛ چرا که خداوند عزوجل بزرگوارتر از آن است که دو طرف دعا را که مشتمل بر صلوات بر محمد و آل محمد است، مستجاب کند (زیرا صلوات بر محمد و آل محمد از دعاهای پذیرفته شده و مستجاب است) ولی وسط و میانهٔ دعا را که عرض حاجت بنده است، رها سازد؛ زیرا صلوات بر محمد و آل محمد از خداوند پوشیده نمی شود».
با توجه به روایتهای یاد شده، باید گفت: صلوات جزو اساسیترین اصول دعاکردن است؛ چنانکه این اصل در صحیفه رعایت شده است و همهٔ فرازها و فقرات دعاهای آن حضرت« علیهالسلام » با صلوات بر محمد و آل محمد همراهی میشود؛ اگرچه هیچ یک از این صلواتها تکراری نیست و هریک معنا و مصداق ویژهای از صلوات است.
امیرمؤمنان در روایتی میفرماید: «صلّوا علی النبی و آله ـ صلی اللّه علیه و علیهم ـ فان اللّه یتقبل دعاءکم عند ذکره و رعایتکم له؛(۲) بر پیامبر و خاندان او درود
- اصول الکافی، ج۲، ص۴۹۴٫
- تحف العقول، ص۱۰۳٫
(۸۹)
بفرستید؛ زیرا دعاهایتان با صلوات بر محمد و آل محمد و رعایت حقوق آنان، مقرون به اجابت و قبول میگردد».
لزوم صلوات بر خاندان پیامبر« صلیاللهعلیهوآله »
صلوات بر آل رسول اکرم« صلیاللهعلیهوآله » جزو جداناپذیر صلوات است؛ چنانکه نگارنده در درس خارج فقه(۱) و شرح فصوص خود آن را براساس روایتهای وارده به قوّت دنبال نموده و اثبات کردهاست و در اینجا تنها به عنوان نمونه به ذکر یک روایت بسنده میشود: عَنْ أَبانِ بنِ تَغْلِبْ عَنْ أَبی جَعْفَرٍ عَنْ آبائِه« علیهالسلام » قال: قالَ رَسُولُ اللّهِ« صلیاللهعلیهوآله »: «مَنْ صَلّی عَلَی وَ لَمْ یصَلِّ عَلی آلی لَمْ یجِدْ ریحَ الجَنَّةِ وَ إِنَّ ریحَها لَتوجَدُ مِنْ مَسیرَةِ خَمْسِ مِئَةَ عامٍ؛(۲) ابان بن تغلب از امام باقر« علیهالسلام » و آن حضرت از پدران معصومش« علیهمالسلام » و آن بزرگواران از رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » نقل میکنند که پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » فرمودند: هر کس بر من صلوات فرستد، ولی بر آل من درود نفرستد، نسیم بهشتی را که از پانصد سال راه به مشام میرسد، استشمام نمینماید».
حضرت ابراهیم« علیهالسلام » و صلوات
دربارهٔ چگونگی ذکر صلوات در بعضی روایتها اینگونه آمده است: «أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ کما صَلَّیتَ عَلی إِبراهیمَ وَ آلِ إِبراهیم انَّک حَمیدٌ مَجید،(۳)
- باب صلاة، بحث وجوب صلوات در تشهد نماز.
- بحارالانوار، ج۹۱، ص۴۸٫
- بحارالانوار، ج۲۶، ص۲۵۴، ح۲۸٫
(۹۰)
مانند صلوات از خداوند میخواهد که همانگونه بر حضرت ابراهیم و آل او صلوات فرستاده است، بر محمد و آل او صلوات فرستد. دلیل اینگونه صلوات را میتوان از روایت زیر به دست آورد:
عَنْ عَبْدِ العَظیمِ الحَسَنی قالَ: سَمِعْتُ عَلی بْنَ مُحَمَّدٍ العَسْکری« علیهالسلام » یقولُ: «إِنَّما اتَّخذ اللهُ عَزَّوَجلَّ إِبراهیمَ خَلیلاً لکثرَةِ صَلاتِهِ عَلی مُحَمَّدٍ وَ أَهْل بَیتِهِ صَلَواتُ اللهِ عَلَیهم»؛(۱) عبدالعظیم حسنی از حضرت امام حسن عسکری« علیهالسلام » نقل میکند که آن حضرت فرمود: همانا خداوند عزّوجل ابراهیم« علیهالسلام » را به عنوان دوست و خلیل خود اختیار کرد؛ زیرا او بسیار بر محمد و اهل بیتش «صلوات الله علیهم» صلوات میفرستاد».
این روایت از آثار متقابل صلوات بخوبی پرده بر میدارد؛ با این توضیح که چون ابراهیم و آل او بر محمد و آلش بسیار صلوات میفرستادند، پس حق تعالی نیز بر آنها صلوات فرستاده و در سایهٔ «صلوات» قرب به حق و مقام خلّت و دوستی حق برای حضرت ابراهیم« علیهالسلام » پدیدار شده است؛ از این رو ما نیز از خدا میخواهیم همانگونه که حضرت ابراهیم با ذکر صلوات فراوان به مقام خلّت رسید، ما را نیز در سایهٔ صلوات بر محمد و آل محمد به مقامات آنان برساند؛ همچنین از این روایت در مییابیم که منظور حضرت زین العابدین و قرة عین الساجدین« علیهالسلام » در آخرین ذکر صلوات این دعا که میفرماید: «اللّهم صل علی محمد و آله، کأفضل ما صلّیت علی أحد من خلقک قبله»(۲) جناب حضرت ابراهیم ـ علی نبینا و علی آله و
- پیشین، ج ۱۲، ص ۴٫
- بحارالانوار، ج۳۷، ص۵۳، ح۲۷٫
(۹۱)
علیه السلام ـ مراد است.
گوناگونی صلوات:
چنانکه در مقدمه گفته شد: صحیفهٔ سجادیه، صلواتهای فراوانی را مطرح میکند که در این جا به ۹۹ نوع آن اشاره میشود؛ اگر چه موارد استفادهٔ آن بیش از این است.
ذکر صلوات بدون در نظر گرفتن اوصاف آن، در دعای مکارم نوزده مورد و در سراسر صحیفه در حدود ۱۷۷ مورد وارد شده است.
۱ـ صلوات اکثر:··· أَللّهُمَّ فَصَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَکثَرَ ما صَلَّیتَ عَلی أَحَدٍ مِنْ خَلْقِک.(۱)
۲ـ صلوات أنمی:··· و صَلِّ عَلَیهِ صَلوةً نامِیةً لا تَکونُ صَلوةً أَنمی مِنْها.(۲)
۳ـ صلوات أزکی:··· رَبِّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلوةً زاکیةً لا تَکونُ صلاةً أَزکی مِنْها.(۳)
۴ـ صلوات أفضل:··· أَلّلهُمَّ وَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، کأَفضَلِ ما صَلَّیتَ عَلی أَحَدٍ مِنْ خَلقِک قَبْلَهُ وَ أَنْتَ مُصَلّ عَلی أَحدٍ بَعْدَه.(۴)
۵ـ أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ عبدِک وَ رَسُولِک و أَهلِ بَیتِه الطّاهِرینَ وَاخْصُصْهُمْ بِأَفْضَلِ صَلواتک وَ رَحْمَتُک و بَرَکاتک و سلامک.(۵)
۶ـ وَ صَلِّ اللّهُمَّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلوةً تَبْلُغُهُ أَفْضَلَ ما یأمُلُ مِنْ خَیرِک وَ فَضْلِکوَ کرامتِک إِنک ذو رَحْمَةٍ واسِعَةٍ وَ فَضْلٍ کریم.(۶)
- الصحیفة السجادیة، دعای ۶، فقرهٔ ۲۳٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۱٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۷٫
- پیشین، دعای ۲۰، فقرهٔ ۳۰٫
- پیشین، دعای ۲۴، فقرهٔ ۱٫
- پیشین، دعای ۴۲، فقرهٔ ۲۱٫
(۹۲)
۷ـ رَبِّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ مُحَمَّدٍ المُنتَجَبِ الْمُصطَفی المُکرَّمِ الْمُقَرَّبِ أَفْضَل صَلواتک.(۱)
۸ـ صلوات أتّم:··· کأَتمِّ ما مَضی مِنْ صَلَواتِک عَلی أَحَدٍ مِنْ أولیائِک.(۲)
۹ـ صلوات بإزای تشریف:··· أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحمَّدٍ وَ آلِهِ کما شَرَّفْتنا بِه.(۳)
۱۰ـ صلوات بإزای وجوب حق:··· کما أَوْجَبْتَ لَنا الحَقَّ عَلی الخَلْقِ بِسَببِه.(۴)
۱۱ـ صلوات عالیه:··· أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ عَبْدِک وَ رَسولِک وَ آلِ مُحَمَّدٍ صَلوةً عالیةً عَلی الصَّلوات.(۵)
۱۲ـ صلوات مُشرِفه:··· مُشْرِفَةً فَوقَ التَّحِیات(۶)
۱۳ـ صلوات بإزای هدایت:··· أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ کما هَدَیتَنا بِه.(۷)
۱۴ـ صلوات بإزای إنقاذ:··· وَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه کما اسْتنْقَذْتَنا بِه.(۸)
۱۵ـ صلوات شافعه در روز قیامت:··· وَ صَلِّ عَلی محمد و آلِه صَلوةً تَشْفَعُ لَنا یوْمَ القِیامَة.(۹)
۱۶ـ صلوات شافعه در روز فاقت: ··· وَ یومَ الفاقَةِ إِلَیک… وَ هُوَ عَلَیک یسیر.(۱۰)
۱۷ـ صلوات در هنگام یادآوری نیکان:··· أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی محمد و آله إذا ذُکرَ
- الصحیفة السجادیة، دعای ۴۷، فقرهٔ ۲۱٫
- پیشین، دعای ۲۷، فقرهٔ ۱۸٫
- پیشین، دعای ۲۴، فقرهٔ ۴٫
- پیشین، دعای ۲۴، فقرهٔ ۴٫
- پیشین، دعای ۲۷، فقرهٔ ۱۸٫
- پیشین، دعای ۲۷، فقرهٔ ۱۸٫
- پیشین، دعای ۳۰، فقرهٔ ۳۱٫
- پیشین، دعای ۳۱، فقرهٔ ۳۰٫
- پیشین، دعای ۳۱، فقرهٔ ۳۰٫
- پیشین، دعای ۳۱، فقرهٔ ۳۰٫
(۹۳)
الأبْرار.(۱)
۱۸ـ صلوات در دوام شب و روز:··· وَ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِه مَا اخْتَلَفَ اللَّیلُ وَالنَّهار.(۲)
۱۹ـ صلواتی که گستره و دامنهٔ آن بیانقطاع است:··· صَلوةً لا ینْقَطِعُ مَدَدَها.(۳)
۲۰ـ صلوات غیر قابل شمارش: ··· وَ لایحْصی عَدَدُها.(۴)
۲۱ـ صلوات دایم: ··· صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِه صَلاةً دائِمَةً.(۵)
۲۲ـ صلوات نامی: ··· نامِیةً.(۶)
۲۳ـ صلواتی که پایانش انقطاع نداشته باشد: ··· لاَ إنْقِطاع لأَبدِها.(۷)
۲۴ـ صلواتی که أمدش پایان نداشته باشد: ··· وَلا مُنتَهی لأَمَدِها.(۸) صَلاةً لا ینْتَهی أَمَدُها.(۹)
۲۵ـ صلوات با شمارههای نامنقطع: ··· وَلا ینْقَطعُ عَدَدَها.(۱۰)
۲۶ـ صلوات بیأمد در آغاز:··· رَبِّ صَلِّ عَلَیهِ وَ عَلَیهمْ صَلوةً لا أَمَدَ فی أَوَّلها.(۱۱)
۲۷ـ صلوات بیغایت در أمد:··· وَلا غایةَ لأمَدها.(۱۲)
- پیشین، دعای ۳۲، فقرهٔ ۳۴٫
- پیشین، دعای ۳۲، فقرهٔ ۳۴٫
- پیشین، دعای ۳۲، فقرهٔ ۳۴٫
- پیشین، دعای ۳۲، فقرهٔ ۳۴٫
- پیشین، دعای ۱۳، فقرهٔ ۲۴٫
- پیشین، دعای ۱۳، فقرهٔ ۲۴٫
- پیشین، دعای ۱۳، فقرهٔ ۲۴٫
- پیشین، دعای ۱۳، فقرهٔ ۲۴٫
- پیشین، دعای ۲۷، فقرهٔ ۱۸٫
- پیشین، دعای ۲۷، فقرهٔ ۱۸٫
- صحیفه، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۸٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۸٫
(۹۴)
۲۸ـ صلوات بیپایان در آخر:··· وَلا غایةَ لآخرها.(۱)
۲۹ـ صلوات فراگیر در فضا:··· صَلوةً تَشْحُنُ الهَواءَ.(۲)
۳۰ـ صلوات به اندازهٔ رضایت محمد و آل محمد« صلیاللهعلیهوآله »:··· صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ حَتّی یرضی.(۳)
۳۱ـ صلوات بی حد و انتها پس از رضایت:··· و صَلَّی اللّهُ عَلَیهِ وَ آلِهِ بَعْدَ الرِّضا صَلوةً لا حَدَّ لَها وَ لا مُنتَهی.(۴)
۳۲ـ صلوات در تبلیغ رسالت و تصدیع امر و تصحیح بندگان:··· أَللّهُمَّ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ عَبْدِک وَ رَسولِک کما بَلَغَ رسالَتُک وَ صَدِّعْ بِأَمرِک وَ نَصَحَ لِعِبادِک.(۵)
۳۳ـ صلوات در اوقات:··· أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ فی کلِ وَقْتٍ.(۶)
۳۴ـ صلوات در همهٔ ظروف:··· وَ کل أَوان.(۷)
۳۵ـ صلوات در همهٔ احوال:··· وَ عَلی کلِ حال.(۸)
۳۶ـ اندازهٔ صلواتهای یاد شده در ظروف بالا [اوقات، أوان و احوال [عبارت است از: «عَدَدَ ما صَلَّیتَ»
۳۷ـ عَلی مَن صَلَّیتَ عَلَیهِ وَ أَضْعافَ ذلِک کلِّه بِالاضْعافِ الَّتی لا یحْصیها غَیرُک، إِنَّک فَعّال لِما تُرید.(۹)
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۸٫
- پیشین، دعای ۳۲، فقرهٔ ۳۴٫
- پیشین، دعای ۳۲، فقرهٔ ۳۵٫
- پیشین، دعای ۳۲، فقرهٔ ۳۵٫
- پیشین، دعای ۴۲، فقرهٔ ۱۷٫
- پیشین، دعای ۴۴، فقرهٔ ۱۹٫
- پیشین، دعای ۴۴، فقرهٔ ۱۹٫
- پیشین، دعای ۴۴، فقرهٔ ۱۹٫
- پیشین، دعای ۴۴، فقرهٔ ۱۹٫
(۹۵)
۳۸ـ صلوات به گونهٔ صلوات بر فرشتگان مقرّب:··· أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ نَبینا وَ آلِهِ کما صَلَّیتَ عَلی ملائِکتِک المقربین.(۱)
۳۹ـ صلوات به گونهٔ صلوات بر أنبیای مرسل:··· وَ صَلِّ عَلَیهِ وَ آلِهِ کما صَلَّیتَ عَلی أَنبیائِک المُرْسلین.(۲)
۴۰ـ صلوات به گونهٔ صلوات بر بندگان صالح:··· و صَلِّ عَلَیهِ وَ آلِهِ کما صَلَّیتَ عَلی عِبادِک الصّالحین وَ أَفْضَلَ مِنْ ذلِک یا رَبَّ العالَمین.(۳)
۴۱ـ صلوات دارای بلوغ برکت:··· صَلوةً تَبلُغُها بَرَکتُها.(۴)
۴۲ـ صلوات سودمند:··· وَ ینالُنا نَفْعُها.(۵)
۴۳ـ صلوات استجابت کنندهٔ دعا:··· وَ یسْتَجابُ لَها دُعاؤُنا.(۶)
۴۴ـ صلوات راضیهای که برتر از آن صلواتی نیست:··· وَ صَلِّ عَلَیهِ صلوةً راضیةً لا تَکونُ صَلوةً فَوْقَها.(۷)
۴۵ـ صلوات مرضیه:··· وَ صَلِّ عَلَیهِ وَ عَلی آلهِ صَلوةً مَرضیةً لَک وَ لَمِنْ دونَک.(۸)
۴۶ـ صلوات راضی کنندهٔ محمد و آل محمد و بیش از رضایت آنها:··· رَبِّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدً وَ آلِهِ صَلوةً تَرْضیهِ وَ تَزیدُ عَلی رِضاه.(۹)
۴۷ـ صلوات راضی کنندهٔ خدا و زاید بر رضایت او:··· وَ صَلِّ عَلَیهِ صَلوةً تَرْضیک وَ تزید عَلی رِضاک.(۱۰)
- پیشین، دعای ۴۵، فقرهٔ ۵۶٫
- پیشین، دعای ۴۵، فقرهٔ ۵۴٫
- پیشین، دعای ۴۵، فقرهٔ ۵۶٫
- پیشین، دعای ۴۵، فقرهٔ ۵۶٫
- پیشین، دعای ۴۵، فقرهٔ ۵۶٫
- پیشین، دعای ۴۵، فقرهٔ ۵۶٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۱٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۵٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۲٫
(۹۶)
۴۸ـ صلواتی که خدا به جز آن راضی نمی شود:··· وَ صَلِّ عَلَیه صَلوةً لا ترضی لَهُ إلاّ بِها.(۱)
۴۹ـ صلواتی که جز برای محمد و آل محمد سزاوار نیست:··· وَ لاتری غَیرَه لَها أَهْلاً.(۲)
۵۰ـ صلوات متجاوز از رضوان:··· رَبِّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ صَلوةً تجاوَزُ رِضوانَک.(۳)
۵۱ـ صلوات باقی به بقاء الله:··· وَ یتَّصِلُ اتِّصالَها ببقائک.(۴)
۵۲ـ صلوات پایان ناپذیر:··· وَ لاینفَدُ کما لاینْفَدُ کلِماتِک.(۵)
۵۳ـ صلوات تنظیمی:··· رَبِّ صَلِّ عَلی مُحمَّدً وَ آلِهِ صَلوةً تنتَظِمُ صَلَواتِ ملائِکتِک و أَنبیائِک وَ رُسُلِک وَ أَهْل طاعَتِک.(۶)
۵۴ـ صلوات اشتمالی:··· وَ تَشتَمِلُ عَلی صَلَواتِ عِبادِک مِنْ جِنِّک وَ إِنْسِک وَ أَهْلِ اِجابَتِک.(۷)
۵۵ـ صلوات اجتماعی:··· وَ تَجْتَمِعُ عَلی صَلوةِ کلِّ مَنْ ذَرَأتَ وَ بَرَأْتَ مِنْ أَصنافِ خَلْقِک.(۸)
۵۶ـ صلوات احاطی:··· رَبِّ صَلِّ عَلَیهِ وَ آلِهِ صَلوةً تُحیطُ بِکلٍ صَلاةٍ سالِفَةٍ وَ
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۳٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۲٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۲٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۳٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۳٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۳٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۴٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۴٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۴٫
(۹۷)
مُستأْنِفَة.(۱)
۵۷ـ صلوات انشایی:··· وَ تُنشیءُ مَعَ ذلِک.(۲)
۵۸ـ صلوات تضاعفی:··· صلوات تُضاعفُ مَعَها تِلْک الصَّلواتِ عِنْدَها.(۳)
۵۹ـ صلوات تزایدی:··· وَ تَزیدُها عَلی کرورِ الأیامِ زِیادَةً فی تَضاعیفَ لا یعُدُّها غَیرُک.(۴)
۶۰ـ صلوات مخصوص أطیبین (صلوات أطیبین):··· رَبِّ صَلِّ عَلی أَطائِبِ أَهْلِ بَیتِهِ.(۵)
۶۱ـ صلوات جزیل:··· ربِّ صَلِّ علی مُحَمَّدٍ و آلهِ صَلوةً تَجزِلُ لَها بِها مِنْ نحلک و کرامتِک.(۶)
۶۲ـ صلوات اکمالی:··· وَ تُکمِلُ لَهُمُ الأَشیاءَ مِنْ عَطایاک وَ نَوافِلِک.(۷)
۶۳ـ صلوات توفیری:··· وَ تُوَفِّرُ عَلَیهِمُ الحَظَّ مِنْ عَوائِدِک وَ فَوائدِک.(۸)
۶۴ـ صلوات هموزن عرش و مادون عرش:··· رَبِّ صَلِّ عَلَیهم زِنَةَ عَرْشِک وَ مادونَه.(۹)
۶۵ـ صلوات پرکنندهٔ آسمانها و بالاتر از آن:··· وَ ملأ سماواتِک وَ ما فَوْقَهُنَّ.(۱۰)
۶۶ـ صلوات به اندازهٔ زمینها و هر چه زیر آن و میان آن است:··· وَ عَدَدَ أرضیک
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۵٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۵٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۵٫
- صحیفه، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۵٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۶٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۷٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۷٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۷٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۹٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۹٫
(۹۸)
وَ ما تَحْتهنَّ وَ بینَهُنَّ.(۱)
۶۷ـ صلوات مقرب:··· صَلوةً تُقَرِّبُهُمْ مِنْک زُلفی.(۲)
۶۸ـ صلوات راضی کنندهٔ حق و محمد و آل محمد:··· وَ تَکون لَک وَ لَهُمْ رِضی.(۳)
۶۹ـ صلوات متصل به نظایرش:··· وَ مُتَّصِلَةً بِنَظائِرِهِنَّ أَبَدا.(۴)
۷۰ـ صلوات «لایقوی علی إحصائها الا أنت»:··· أَسْألُک اللّهُمَّ… أَنَّ تُصَلِّی عَلی مُحمَدٍ… وَ عَلی آلِ مُحَمَّدٍ… صَلوةً لا یقوی عَلی إِحصائِها الا أَنت.(۵)
۷۱ـ صلوات ابراهیمی:··· أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی محمد وَ آلِ محمدٍ… کصَلواتِک و بَرَکاتِک وَ تَحیاتِک عَلی أَصفیائِک ابراهیمَ وَ آلِ إبراهیم.(۶)
۷۲ـ صلوات بر تابعان:··· أَللّهُمَّ وَ صلِّ عَلی التّابعینَ مِنْ یوْمِنا هذا الی یومِ الدّینِ وَ علَی أَزواجِهِمْ وَ عَلی ذُرِّیاتِهِم وَ عَلَی مَنْ أَطاعک مِنهُم.(۷)
۷۳ـ صلوات عصمتی:··· صَلوةً تَعْصِمُهُم بِها مِنْ مَعصیتِک.(۸)
۷۴ـ صلوات فَسْحی:··· وَ تَفْسَحُ لَهُمْ فی ریاضِ جَنَّتِک.(۹)
۷۵ـ صلوات مانع از کید شیطان:··· وَ تَمْنَعُهُمْ بِها مِنْ کیدِ الشَّیطان.(۱۰)
۷۶ـ صلوات اعانتی:··· وَ تعینُهُمْ بِها عَلی ما استعانُوک عَلَیهِ مِنْ بِرٍ.(۱۱)
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۹٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۹٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۹٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۵۹٫
- پیشین، دعای ۴۸، فقرهٔ ۳٫
- پیشین، دعای ۴۸، فقرهٔ ۱۱٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۳٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۴٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۴٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۴٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۴٫
(۹۹)
۷۷ـ صلوات وقایتی:··· وَ تقیهُمْ طَوارِقَ اللَّیلِ وَالنَّهارِ الاّ طارِقا یطْرُقُ بِخَیرٍ.(۱)
۷۸ـ صلوات بعثتی:··· وَ تَبْعَثُهُمْ بِها عَلَی اعْتِقادِ حُسْن الرَّجاء لَک.(۲)
۷۹ـ صلوات طمعی:··· وَالطَّمَعِ فیما عِنْدَک.(۳)
۸۰ـ صلوات تَرْکی:··· تَرْک التُّهمَةِ فیما تَحْوِیهِ أَیدِی العِباد لِتَرُدَّهُمْ إِلی الرَّغبة إِلیک وَالرَّهبةِ مِنْک.(۴)
۸۱ـ صلوات زهدآور:··· و تُزَهِّدُهُمْ فی سَعَةِ العاجِل.(۵)
۸۲ـ صلوات تَحبیبی:··· و تُحبِّبَ إِلیهمُ الْعَمَلَ للأجَل.(۶)
۸۳ـ صلوات استعدادی:··· وَالاستعدادَ لِما بَعْدَ المَوْت.(۷)
۸۴ـ صلوات هَونی:··· وَ تُهوِّنُ عَلَیهِمْ کلَّ کرْبٍ یحِلُّ بِهِم یوْمَ خُروجِ الأنْفُسِ مِنْ أَبْدانِها.(۸)
۸۵ـ صلوات معافیت از محذورات:··· وَ تُعافیهِمْ مِمّا تَقَعُ بِهِ الفِتْنَةَ مِنْ مَحْذوراتِها.(۹)
۸۶ـ صلوات معافیت از تکبّب در نار:··· وَ کبَّةِ النّار.(۱۰)
۸۷ـ صلوات معافیت از جاودانگی در آتش:··· وَ طُولِ الْخُلود فِیها.(۱۱)
۸۸ـ صلوات امنیت:··· وَ تَصیرُهُمْ إِلی أَمْنٍ مِن مُقیلِ المُتَّقین.(۱۲)
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۴٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۵٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۵٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۵ و ۱۶٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۶٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۶٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۶٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۷٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۸٫
- پیشین، دعای چهارم، فقرهٔ ۱۸٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۸٫
- پیشین، دعای ۴، فقرهٔ ۱۹٫
(۱۰۰)
۸۹ـ صلوات بر اولیا و دوستان محمد و آل محمد« صلیاللهعلیهوآله »:··· أَللّهُمَّ وَ صَلِّ عَلی أَوْلیائهِم(۱)
۹۰ـ صلوات مبارک:··· أَلصَّلواتِ الْمُبارَکات.(۲)
۹۱ـ صلوات زاکیات:··· أَلزّاکیات.(۳)
۹۲ـ صلوات نامیات:··· أَلنّامیات.(۴)
۹۳ـ صلوات صبحگاهان:··· أَلغادِیات.(۵)
۹۴ـ صلوات شامگاهان:··· أَلرّائِحات.(۶)
۹۵ـ صلوات بر فرشتهٔ روز:··· فصلّ علیهم یوم یأتی کل نفس معها سائق و شهید.(۷)
۹۶ـ صلوات ازدیاد کرامت و طهارت··· و صلّ علیهم صلوةً تزیدهم کرامةً علی کرامتهم و طهارةً علی طهارتهم(۸)
۹۷ـ صلوات بر فرشتگان:··· اللّهم و إذا صلّیت علی ملائکتِک و رُسُلک.(۹)
۹۸ـ صلوات ابلاغی:··· و بَلّغتهم صلواتنا علیهم.(۱۰)
۹۹ـ صلوات خداوند بر ما بواسطهٔ فتح و گشایش گفتاری:··· فصلّ علینا بما فتحت لنا من حسن القول فیهم.(۱۱)
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۶۴٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۶۴٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۶۴٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۶۴٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۶۴٫
- پیشین، دعای ۴۷، فقرهٔ ۶۴٫
- پیشین، دعای ۳، فقرهٔ۲۴٫
- پیشین، دعای۳، فقرهٔ۲۵٫
- پیشین، دعای۳، فقرهٔ ۲۶٫
- پیشین، دعای ۳، فقرهٔ ۲۶٫
- پیشین، دعای ۳، فقرهٔ ۲۶٫
(۱۰۱)
کاملترین ایمان و برترین یقین
وَ بَلِّغْ بِأیمانی أَکمَلَ الایمانِ، وَاجْعَلْ یقینی أَفْضَلِ الیقین؛ خدایا، کاملترین ایمان و برترین یقین را عطایم فرما.
ایمان دارای مراتب و منازلی است؛ امام صادق« علیهالسلام » فرمود: «انّ الایمان عَشرُ درجات بمنزلة السُّلّم یصعَدُ منه مرقاةً بعدَ مرقاة؛(۱) ایمان ده مرتبه دارد، همانند نردبان که از پلهای به پلهٔ دیگر صعود میکند».
همان گونه که ایمان دارای مراتب است، یقین نیز مراتبی دارد: علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین. از «اکمل الایمان» و «افضل الیقین» که «افعل تفضیل» و صفت برتر است در مییابیم که خُلقیها، وجودی هستند و هرچه پله پله بالاتر میرود، برتر میشود و چون ظهورها و پدیدههای هستی، شدت و ضعف دارد، نمیتوان جنبهٔ پدیداری آن را محدود نمود؛ از این رو، وقتی خداوند میفرماید: «یا ایها الذین آمَنوا آمِنوا؛(۲) ای اهل ایمان، ایمان آورید» و یا «قل رب زدنی علما؛(۳) بگو خدایا بر علم من بیفزا»، اندازهٔ آن را مشخص نمیکند.
«باء» در «بإیمانی» زاید نیست و برای تأکید و زینت است. بلوغ هم به معنای وصول است؛ پس «بلّغ بإیمانی»؛ یعنی: ایمانم را برسان. در روایات و اخبار آل
- اصول الکافی، ج ۲، ص ۴۵٫
- نساء / ۱۳۶٫
- طه/ ۱۱۴٫
(۱۰۲)
محمد« صلیاللهعلیهوآله » ایمان را نیز معرفت قلبی و اقرار به لسان و عمل به ارکان تعریف کردهاند. البته اقرار و عمل، طریق «انّی»(۱) برای کشف ایمان است؛ نه خود ایمان. عمل صالح که در ارکان و اندام حسّی ظاهر میشود، معلول ایمان و از لوازم آن است. ایمان حقیقتی مجرد میباشد و در نتیجه امر نفسی و قلبی است؛ پس ایمان بسیط است؛ نه مرکب؛ هر چند دارای مراتب است و هر مرتبه، آثار و خصوصیات و نشانههای خاص خود را دارد.
«أکمل الایمان» همان حقیقت ایمان و نهایت مرتبهٔ ایمان و ابتدای مرتبهٔ یقین است. در روایتی حضرت امام باقرالعلوم« علیهالسلام » میفرماید: «ان أکمل المؤمنین إیمانا أحسنهم خلقا؛(۲) کاملتری مؤمنان از نظر ایمان خوش خوترین آنهاست».
همچنین رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » در عبارتی نزدیک به همین مضمون میفرماید: «أفضلکم ایمانا أحسنکم أخلاقا؛(۳) برترین شما در ایمان، خوش اخلاقترین شماست».
حضرت سجاد« علیهالسلام » میفرماید: «و أنّ أقربکم من اللّه أوسعکم اخلاقا؛(۴) هر کدام از شما اخلاقش نیکوتر باشد، در نزد خدایتعالی مقرّبتر است.» با توجّه به نوع این روایات نتیجه میگیریم هر قدر انسان به اکمل و افضل مراتب ایمان و قرب برسد، از شایستهترین خُلق که همان مکارم اخلاق است، بهرهٔ بیشتری میبرد؛ از اینرو حضرت بیش از آن که مکرمتهای اخلاقی را که در فرازهای بعدی دعا آمده
- استدلال کردن برای علّت از طریق معلول را طریق انی گویند، در مقابل برهان لِمّی که استدلال کردن برای معلول از طریق علّت است.
- محمد بن الحسن الحر العاملی، وسائل الشیعة، ج ۸، بیروت، دار احیاء التراث العربی، ص ۵۰۹٫
- تحف العقول، ص۴۵٫
- تحف العقول، ص۲۷۹٫
(۱۰۳)
است، از حقتعالی بخواهد نخستین چیزی که از حضرت حق میخواهد این است که او را به افضل و اکمل مراتب ایمان و قرب به خود برساند تا با وصول به مراتب عالی ایمان و قرب، از احسن کمالات و مکرمتهای اخلاقی که در فرازهای بعد به پارهای از آن اشاره میشود، برخوردار گردد تا در نتیجه اتصاف و تخلق و تحقق بیشتری به حق پیدا نماید.
رابطهٔ ایمان و حبّ
در روایات ولایی، ایمان را به حب معنا کردهاند؛ چنانکه امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «الایمان حبّ و بغضٌ؛(۱) ایمان دوستی و دشمنی است.» شخصی از حضرت صادق پرسید: آیا دوستی و دشمنی از ایمان است؟ حضرت فرمودند: «و هل الایمان الا الحب والبغض؛(۲) آیا ایمان چیزی جز حب و بغض است؟» در برخی روایات آمده است که رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » به اصحاب خود فرمود: «ای عُری الایمان أوثق»؟ کدام ریسمان ایمان، اطمینان آورتر است؟» برخی گفتند: «نماز» بعضی گفتند: «زکات» و بعضی «روزه» و بعضی «حج و عمره» و برخی «جهاد» را نام بردند. حضرت فرمودند: «لکل ما قلتم فضل و لیس به، ولکن أوثق عُرَیالایمان الحبّ فی اللّه والبغض فی اللّه و توالی اولیاء اللّه و التری من اعداء اللّه؛(۳)
برای هر یک از چیزهایی که برشمردید، فضل و کمالی است، ولی هیچ کدام
- تحف العقول، ص ۲۹۵٫
- اصول الکافی، ج ۲، ص ۱۲۵٫
- اصول الکافی، ج ۲، باب الحب فی اللّه…، ح ۶، ص ۱۲۵٫
(۱۰۴)
افضل و اوثق نبودند؛ محکم و مطمئنترین دستگیرهٔ ایمان، دوستی و دشمنی در راه خدا و نزدیکی به اولیای خدا و دوری از دشمنان اوست.» امام باقر ـ علیهالسلام ـ میفرماید:
«حبّنا ایمان و بغضنا کفر»؛(۱) دوستی با ما خانواده ایمان و دشمنی با ما کفر است».
رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » کمال ایمان را بر حب و دوستی و پیروی از امیرمؤمنان« علیهالسلام » مترتب ساختهاند و میفرماید: «… فمن أحبک بلسانه فقد کمل ثلث ایمانه و من أحبک بلسانه و قلبه فقد کمل ثلثا الایمان و من أحبّک بلسانه و قلبه و نصرت بیده فقد استکمل الایمان…؛ یا علی هر کس تو را در مرتبهٔ زبان، دوست داشته باشد، یک سوم ایمانش کامل شده و هر کس با زبان و قلب دوست بدارد، دو سوم آن و هرگاه گذشته از دوستی زبانی و قلبی در عمل و رفتار و یا دست خود نیز تو را یاری میرساند و از تو پیروی نماید، براستی همهٔ ایمانش کامل گردیده است».
بر اساس این روایت و روایتهای فراوان دیگر، وقتی مؤمن سالک از کمال ایمان و حب برخوردار خواهد بود که عشق و محبت به مولای متقیان و سرور مؤمنان علی« علیهالسلام » او را چنان از خود دور بسازد که میل و هوایی جز میل و هوای آن مولا در او باقی نگذارد. تشخیص این که سالک براستی به چنین وصول و قربی دست یافته است کار چندان سختی نیست و نشانهٔ آن این است که اگر سالکی به این مرتبه از حب و ایمان برسد، گذشته از سنخیت روحی و نوری که در فرازی از دعای منسوب حجت(عج) آمده است: «اللهم ان شیعتنا خلقوا من شعاع أنوارنا و بقیة طینتنا؛(۲) پروردگارا، پیروان ما از شعاع نورمان و باقی ماندهٔ طینت ما سرشته
- بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۹۳٫
- میرزا حسین نوری، جنةالمأوی، ص ۲۸۱٫
(۱۰۵)
شدهاند»، باید تشبّه عملی و رفتاری با آن محبوب و معشوق حق داشته باشد؛ زیرا همانطور که حضرت حجت(عج) فرموده است، شیعهٔ واقعی کسی است که شعاع نوری آن انوار پاک و مقدس باشد و چنانچه شعاع خورشید در روشنایی و سایر ویژگیها تشبه تام با جرم خورشید دارد، شیعه نیز باید تشبه تام با خورشید آسمان ولایت داشته باشد و چهرهٔ گویایی از آن حضرت در جهات مختلف روحی، اخلاقی، عملی و رفتاری قرار گیرد؛ چنانکه خود میفرمایند: «من أحبّنا فلیعمل بعملنا و لیستعن بالورع؛(۱) کسی که ما را دوست دارد، برابر رفتار ما عمل نماید و در این راه از پاکدامنی یاری بجوید».
بر این پایه، اهل عرفان که ادعای حب و محبت علی« علیهالسلام » را دارند، باید با همین میزان سنجیده شوند. اگر براستی الگوی رفتاری و سلوک معنوی آنها حضرت امیر مؤمنان« علیهالسلام » است، باید از اطاعت و پیروی عملی ایشان بهرهمند باشند و چنانچه پیروی و اطاعت عملی نداشته باشند؛ یا در ادعای خود دروغ میگویند یا اگر راست بگویند، در ایمان ناقصند و باید در راستای رسیدن به اکمل ایمان که اطاعت و پیروی کامل است، با استعانت به پاکی و ورع تلاش نمایند. امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «ما شیعتنا الا من اتَّقی اللّه و أطاعه؛(۲) پیرو ما نیست، مگر کسی که از خدایتعالی بترسد و از او اطاعت نماید.» اطاعت معصوم« علیهالسلام » همان اطاعت خداست و هر کس در اطاعت و پیروی از معصوم« علیهالسلام » کاملتر و از ابعاد پیشتری برخوردار باشد، ایمان کاملتری خواهد داشت؛ بر این پایه، شیعهٔ واقعی کسی
- بحار الانوار، خ ۱۰، ص ۹۲٫
- تحف العقول، ص ۲۹۵٫
(۱۰۶)
است که امیرمؤمنان، الگوی کامل رفتاری او باشد؛ از فنا، وصال و راز و نیازش در محراب، و از عبادت تا شجاعت و قهرش در میدان حماسه و خون و شهادت و از مهر و عطوفت او در خانه و کاشانهٔ خود با همسر و فرزندانش و یتیم نوازی و پشتیبانیاش از مظلوم و انفاق به مستمندان تا نشر عدالت و دادخواهی و حسابکشی او از زورمندان.
در همهٔ این امور باید از خدا بخواهیم ما را به اکمل ایمان که پیروی و متابعت کامل از آن حضرت است، برساند: «اللّهُمَّ بَلِّغ بِایمانی أَکملَ الایمان». البته ایمان و حبّ بدون معرفت حاصل نمی شود؛ از اینرو، خود فرمودند: «لا یستکملُ أحد الایمانُ حتّی یعرفنی کنه معرفتی بالنّورانیة، فاذا عرفنی بهده المعرفة فقد إمتَحَنَ اللّهُ قَلْبَهُ للایمان؛(۱) ایمان کسی کامل نمی شود، مگر آن که مرا به کنه مقام نورانیت بشناسد؛ پس چون مرا به این معرفت شناحت، خداوند قلب او را برای ایمان آزموده است».
حق الیقین و بیپایان بودن کمالات انسانی
«افضل الیقین» حقالیقین است که از «عین الیقین» به مراتب بالاتر میباشد. امیرمؤمنان میفرماید: «أحسن الیقین التقی؛(۲) پرهیزکاری از اشتغال به غیرحق، نیکوترین باور است.» «حارثة بن مالک» و «همّام» به همین مرتبه از تقوا و یقین رسیده بودند، به گونهای که «حقالیقین» ظاهرشان را پژمرده کرده بود. این مقامات هم تنها با داشتن علوم ظاهری پیدا نمی شود، بلکه باید با یاری خواستن از حق و
- بحارالانوار، ج ۲۶، ص ۱٫
- تحف العقول، ص۱۵۱٫
(۱۰۷)
کوشش و مبارزه با نفس اماره و ریاضتهای شرعی به این مراتب والای معنوی دست یافت.
واصلان به مرتبهٔ «حقالیقین» نیز مراتبی دارند: یکی مانند حارثة بن مالک، بهشت و بهشتیان و جهنم و جهنمیان را میبیند، ولی رنگ پریده میگردد و دیگری مانند وجود مقدس حضرت رسولاکرم« صلیاللهعلیهوآله » یا حضرت علی« علیهالسلام » بسیار بیش از آن را میبیند و تغییری نمییابد. حال با این بیان، اگر ما فقط بگوییم و بدانیم، ولی نبینیم، از مرتبهٔ «حق الیقین» بهرهای نبردهایم.
حوزهٔ امام صادق« علیهالسلام » مانند دانشکدهٔ ویژهٔ علمی نیست که فیلسوف تنها به «وجود» بیندیشد و عارف فقط «حق» را شهود کند، بلکه حوزه باید هم بداند و هم بیابد، هم باید بگوید و هم باید تجربه نماید. دانش بدون تجربه و دیدن یا تجربه و شهود بدون دانش گمراهی است.
از این فراز دعا میآموزیم که انسان هیچگاه نباید در راه مقامات معنوی در مرتبهٔ ویژهای بایستد؛ چراکه ماندن به معنای رکود، سستی، پویا نبودن و ایستادن از حرکت است و این برای سالک راه حق سودمند و کار گشا نیست. مؤمن سالک مانند آب رودخانهای است که برای وصول و رسیدن به دریای حقیقت، پیوسته باید در حرکت و تلاش باشد و اگر از حرکت باز بماند، دچار فساد و تباهی میشود و به باتلاقی پر از گند تبدیل میگردد.
انسان بهطور فطری موجودی است که هر چیزی را ـ حتی کمالات معنوی خویش را ـ به اندازهٔ اطلاقش میخواهد و اگر سالک در سیر معنوی خود بسوی کمال مطلق، سستی و کندی کند و در جهت خواست فطری خود حرکت نکند، در واقع به ندای فطرت، پاسخ مناسب نداده و از همهٔ استعداد و تواناییاش
(۱۰۸)
بهرهگیری نکرده است و دچار یأس و نومیدی و توقف و ایستایی میشود و به اندک راضی میگردد و این چیزی جز درماندگی و واماندگی در راه و ستم به نفس خویش نیست. حضرت رضا« علیهالسلام » میفرماید: «الایمان فوق الاسلام بدرجة، والتقوی فوق الایمان بدرجة، الیقین فوق التقوی بدرجة، و ما قسم فی الناس شیءٌ أقلّ من الیقین؛(۱) ایمان داشتن، درجهای بالاتر از اسلام آوردن است و یقین و باور داشتن، درجهای بالاتر از اهل تقوی بودن است و میان بندگان خدا چیزی کمتر از یقین و باور تقسیم نشده است.» از این بیان به دست میآید که شمار کمی از اهل ایمان به مقام یقین میرسند؛ چنانچه در قرآن، واژهٔ ایمان و مشتقات آن نزدیک به ۸۶۴ بار آمده است، ولی به واژهٔ یقین و مشتقات آن کمتر اشاره شده است. در هر صورت، اگر انسان در مرتبهٔ اسلام است، باید تلاش کند که به مرتبهٔ ایمان و همینطور به مراتب کمال ایمان برسد و اگر به کمال ایمان رسیده و از مؤمنان است، باید کوشش کند تا به تقوا و مراتب آن برسد و اگر از متقین است، باید تلاش نماید به علمالیقین ـ که مرتبهٔ اول معرفت شهودی است ـ برسد و اگر در مرتبهٔ «علمالیقین» است، باید با یاری خواستن از حق تلاش نماید و خود را به «عینالیقین» و سپس به «حقالیقین» و حقیقت حقالیقین ـ که برترین یقین و همان یقین مجرد در آیهٔ شریفه است که میفرماید: «واعبد ربک حتی یأتیک الیقین؛(۲) پروردگارت را پرستش نمای تا به یقین دست یابی.» البته اینجا هم پایان راه نیست، بلکه آغاز راهی است که سالک در مراتب حقی خود میپیماید، به این معنا که مؤمن واصل به هر مرتبهای
- اصول الکافی، ج ۲، باب فضل الایمان…، ص ۵۵، ح ۶٫
- حجر/ ۹۹٫
(۱۰۹)
از مراتب یقین مجرد صعود کند، پیوسته به خطاب شریف «و اعبد ربک حتی یأتیک الیقین» مخاطب است، بهگونهای که این خطاب را پی در پی میشنود و همواره برای او تازگی و طراوت ویژهای دارد و چنین خطابی هرگز افول ندارد و سالک را به سکون و رکود دعوت نمینماید.
براستی اگر دنبال برتر و کاملتر نرویم، خدا و امام زمان(عج) را نبینیم، سلوک برای ما چه کرده است. قدم نخست در این راه این است که تلاش کنیم دستکم بعد از خواب، رؤیت سالمی داشته باشیم، به غیب ایمان داشته باشیم و باطن پیدا کنیم و تنها اهل حرف نباشیم و سپس با استعانت از حق و اولیای معصومان« علیهمالسلام » و عالمان ربانی برای شهود و رؤیت و رسیدن به حقایق ایمان، با رفع موانع، کثرات و حجابهای دل، آرام آرام زمینه را برای تابش نور یقین به دل فراهم آوریم؛ زیرا بدون نیروی نور یقین ـ که به فرمایش امام باقر« علیهالسلام »: «لا نور کنور الیقین؛(۱) هیچ نوری همانند نور یقین و باور نیست.» رؤیت و وصول و قرب به آن حقایق دور از دسترس ممکن نیست؛ بنابراین به اندازهای که نور یقین در دل سالک افزایش یابد، افق دید و رؤیت او کاملتر و از سلامت و صحت بیشتری برخوردار میگردد.
خلاصه آن که سالک با این کاغذ پارهها نمیتواند کاری بکند، با کاغذ، کاغذبازی، درس و بحث، ایمان به غیب و نور یقین حاصل نمی شود، بلکه گذشته از این باید یاد گرفت و یاد داد، باید راه را شناخت و راه را رفت و در مقام عمل برآمد و دیگران را نیز در راه قرار داد.
اگر آدمی، همهٔ عمر به دنبال کالبد شکافی الفاظ باشد که «یقین» از «یقن» است
- تحف العقول، ص ۲۸۶٫
(۱۱۰)
یا از «أیقن» یا «حق» از «حقق» است یا از چیز دیگر، به حقیقت و روح معانی این الفاظ نمیرسد.
اگر سالک، حقایق را نبیند و به حقایق نرسد و مانند مردم، تنها از روی تقلید، آن را بپذیرد و از حقیقت و باطن آن بهرهای نداشته باشد، هیچ فایده و اثر سازندهای در جهت ارتقا، رشد، تعالی معنوی و نزدیک شدن به حقتعالی بهرهٔ او نمی شود. کسی که حقایق را بشنود و تنها همّ و غم وی این باشد که برای مردم نقل کند و خود در صدد رسیدن به آنها نباشد، کاری جز حمالی برای دیگران نکرده است، بلکه بدتر از آن، به مانند عالمان یهود میماند که حق تعالی در قرآن مجید از آنها به عنوان الاغی یاد میکند که حقایق تورات را بر حافظه و اندیشهٔ خود بار میکنند، ولی در عمل، اثری از آن حقایق دیده نمی شود.
فرشتگان در شب اول قبر دربارهٔ رسائل شیخ انصاری(ره) و کفایهٔ مرحوم آخوند(ره) و از فصوص و مصباح و منازل، از کسی نمیپرسند، بلکه آنها از دل و ربّ دِل میپرسند؛ پس همّ و غم انسان باید این معنا باشد که من چه کنم تا به حقایق یقینی دست یابم و آنها را ببینم و در غیر اینصورت باید از خود شرمنده باشد. حضرت سجاد« علیهالسلام » میفرماید: «ألرِّضی بِمَکروهِ القَضاءِ أَرفَعُ دَرَجاتِ الیقین؛(۱) کسی که به تقدیرهای الهی ناخوشایند راضی است، به بالاترین درجهٔ باور و یقین رسیده است».
کسی که پس از هفتاد سال زندگی با رسیدن اندک رنجشی نمیتواند خود را کنترل کند و کدورت، غم و اندوه دلش را فرا میگیرد، چگونه از یقین، مقام رضا،
- تحف العقول، ص ۲۷۸٫
(۱۱۱)
سلوک و رسیدن به حق سخن میگوید. در بیانی نورانی، امیرمؤمنان« علیهالسلام » میفرماید: «أحی قَلبَک بِالموعِظَةِ وَ موِّتهُ بالزُّهدِ و قوِّهِ بِالیقینِ؛(۱) دلت را با اندرز زنده بدار و با زهد از تعلقات دنیایی بمیران و با نیروی یقین قوی ساز.» پس تا فرصت هست باید راه افتاد و کاری کرد و خود را از دلمردگی و افسردگی نجات داد. در جای دیگر میفرماید: «واطْرَحْ عَنک وارِداتِ الغُموم بِغرائِمِ الصَّبرِ وَ حسنِ الیقینِ؛(۲) غمهای وارده را با صبر و ارادهٔ ثابت و یقین و باور نیکو از خود دور کن». انسان باید قدری هم به فکر وصول و رسیدن به حقایق دینی باشد.
بهترین نیت و کردار
«وَ انتَهِ بِنیتی إِلی أَحْسَنِ النّیاتِ وَ بِعَمَلی إِلی أَحْسَنِ الأَعمال».
رابطهٔ نیت و عمل
رابطهٔ مستقیم و تنگاتنگی میان کار و نیت وجود دارد؛ به گونهای که هیچ کاری بدون قصد و نیت، فعلیت نمییابد. امام سجاد« علیهالسلام » میفرماید: «لا عَمَلَ الاّ بالنیة؛(۳) هیچ کرداری بدون نیت و قصد اعتباری ندارد.» در این عبارت نیز امام« علیهالسلام » این دو را در یک عبارت با عطف آوردهاند، به این ترتیب که «بعملی» را با «واو» بر «بنیتی»
- پیشین، ص ۶۹٫
- همان، ص ۸۳٫
- اصول الکافی، ج ۲، باب النیة، ح ۱، ص ۸۴٫
(۱۱۲)
عطف نمودهاند و بر پایهٔ قانون عطف، فعل «وَانْتَهِ» که بر سر معطوف علیه (بِنیتی) آمده، بر سر معطوف (بِعَمَلی) نیز میآید، حال با توجه به این بیان میتوان گفت: یک اصلِ نیت و عمل داریم، یک نیت و «عمل حَسَن» داریم و یک نیت و «عمل احسن» که همهٔ انسانها ـ مؤمن و کافر ـ در اصل نیت و عمل مشترکند؛ چنانکه رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » فرموده است: «نِیةُ المؤمن خَیرٌ مِنْ عَمَلِهِ، و نِیةُ الکافرِ شَرٌّ مِنْ عَمَلِهِ، و کلُّ عامِلٍ یعْمَلُ عَلی نِیته؛(۱) نیت مؤمن بهتر از عمل اوست و نیت کافر بدتر از عملش میباشد و هر کسی بر پایهٔ نیت و شاکلهٔ وجودیاش رفتار میکند».
در این روایت، رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » مؤمن و کافر را در اصل داشتن نیت شریک دانسته است، با این تفاوت که نیت کافر، لحاظ غیری و دوری و بیبهرگی از حق دارد؛ از این رو شرّ است، ولی نیت مؤمن، لحاظ حقی و قرب و وصال به حق را دارد و خیر است.
منظور از «نیت حَسَنْ» همان نیت خالص است و نیت خالص، همان قصد و ارادهٔ قربی عمل است و منظور از عمل حسن، عمل خالص است که ظهور خارجی و فعلی چنین قصد و ارادهای است؛ بنابراین منظور از نیت و عمل خالص، نیت و عمل قربی است.
- پیشین، ح ۲٫
(۱۱۳)
عمل احسن؛ خالصترین عمل
با توجه به مطالب گفته شده، منظور از نیت و «عمل احسن» نیز روشن میگردد؛ منظور از این دو همان خالصترین آنهاست و منظور از خالصترین عملها، قربی و حبّیترین آن است؛ چنانکه حضرت سجاد« علیهالسلام » میفرماید: «انَّ أَحبَّکم إِلی اللّهِ أَحْسَنکم عَمَلاً؛(۱) همانا محبوبتر و مقرّبترین شما به خدا، خوش کردارترین شماست.» چون میان نیت و عمل رابطهٔ تنگاتنگی است، میتوان گفت: میزان خلوص عمل هر کسی به مرتبهٔ قرب و اخلاص و خلوص نیت او بستگی دارد؛ به این معنا که هر اندازه قرب انسان بیشتر باشد، نیت او خالصتر و در نتیجه، عمل او نیز خالصتر خواهد بود؛ بر این پایه، هر نیت و عملی احسن نیست، بلکه بهترین نیتها و اعمال، خالصترین و قربیترین آنهاست. آدمی هنگامی به عالیترین نیت و بهترین عمل میرسد که فرجام همهٔ عمل و رفتارش حقتعالی باشد و با آن عمل، تحقق و تخلق الهی پیدا کند؛ پس معنای دعا چنین است: خدایا، کاری کن که نیت و عملم جهت حقی یابد و به تعبیر شرع، دارای «قرب نوافل» و «قرب فرائض» شوم؛ زیرا تنها در این صورت است که نیت انسان، بهترین نیت و عمل او بهترین عمل می شود.
بر همین پایه «ضَربَةُ عَلی ابْنِ ابی طالبٍ یومَ الخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبادَةِ الثَّقَلین؛(۲)
- تحف العقول، ص ۲۷۹٫
- مقاتل بن عطیة، المناظرات بین فقهاء السنة و فقهاء الشیعة، بیروت، الغدیر، چاپ اول، ۱۴۱۹ق، ص۵۱ ور.ک:ارشاد القلوب، ص۲۴۵، مستدرک الحکام، ج۳، ص۳۲٫
(۱۱۴)
یک ضربهٔ شمشیر حضرت امیر« علیهالسلام » در روز خندق بهتر از عبادت جن و انس است.» زیرا در نزدیکترین حالت بنده به خدا صورت گرفته است.
آیهٔ شریفهٔ: «انَّ صَلاتی و نُسُکی وَ محیای وَ مَماتی لِلّهِ رَبِّ العالَمین؛(۱) نماز و کردارم و زندگی و مردنم برای خداوند؛ پروردگار عالمیان است.» که حقتعالی از زبان ابراهیم« علیهالسلام » نقل میکند، اشاره به همین مقام دارد. هنگامی انسان به بهترین نیت و کردار و نزدیکترین حالات به حق میرسد که به مرتبهٔ معرفت یقینی و فنای از خویش رسیده باشد و به فرمایش امیرمؤمنان، کمال اخلاص را بیابد: «و کمال الاخلاص له نفی الصفات عنه؛(۲) کمال احکامی به نفی کردن صفت زاید از خداوند متعال است.» یعنی نفی تعین نماید. کسی که تظاهر و ریاکاری میکند، هنور در نفی تعین، مشکل دارد و اسیر و گرفتار خویش است و نمیتواند حسن نیت و عمل داشته باشد؛ چه رسد به بهترین نیت و عمل.
امام صادق« علیهالسلام » میفرماید: «وَالعَمَلُ الخالِصُ الَّذی لا تُریدُ أَنْ یحمِدَک عَلَیهِ أَحَدٌ الاّ اللّهُ عَزَّوَجَلَّ؛(۳) عمل خالص، عملی است که مقصود از انجام آن این نباشد که دیگران تو را برای انجام چنین کاری بستایند، بلکه منظور آن باشد که عمل تو تنها مورد ستایش خداوند عزوجلّ قرار گیرد.» در روایت دیگری امام صادق« علیهالسلام » میفرماید: «لا یصیرُ العبدُ عَبْدا خالِصا للهِ عَزَّوجلَّ حتی یصیرُ المَدحُ وَالذَّمُّ عِندَهُ سَواءٌ؛(۴) انسان به مقام بندگی خالصانه برای خداوند نمیرسد، مگر آنکه مدح و ستایش یا ذم و سرزنش دیگران در حال او تأثیری نگذارد».
- انعام/۱۶۲٫
- نهج البلاغه، ج ۱، ص ۱۵، خطبهٔ اول.
- اصول الکافی، ج ۲، باب الاخلاص، ص ۱۶٫
- بحار الانوار، ج ۷۳، ص ۲۹۴٫
(۱۱۵)
حضرت در گفتار نورانی دیگری میفرماید: «حُسنُ النِّیةِ بالطّاعةِ؛(۱) حسن نیت به اطاعت و بندگی خالصانه است».
توفیر در نیت
«أَللّهُمَّ وَفِّرْ بِلُطْفِک نِیتی؛ خداوندا، به لطف و کرمت دلم را از منویات و انگیزههای فراوان و خالص الهی لبریز فرما».
نیت، آدمی را در ظرف بینش، اندیشه، کردار و عمل به حرکت درمیآورد، سیر میدهد و به مقصد میرساند.
هویت نیت به طور تمام در حال تحول و بیقراری است؛ از این رو بعضی را به زیر میکشد، دستهای را مضطرب و ناموزون میسازد و به اولیای الهی و مؤمنان اوج میدهد. در این اوج است که حضرت« علیهالسلام » میفرماید: «خدایا، نیت مرا از انگیزههای تازه و شکوفا لبریز فرما»؛ هنگامی که حضرت« علیهالسلام » لطف حق را شفیع و دستآویز دعای خود قرار میدهد، قلههای بلند و مرتفع کمال را میخواهد. «نیتی» در این فراز، ظهور هویت حق است که در چهرهٔ بنده ظاهر میگردد، آن هم نیتی که پیچیده با قصد قربت، اخلاص، امتثال و حب و عشق میباشد.
- اصول الکافی، ج ۲، باب النیة، ح ۴، ص ۸۳٫
(۱۱۶)
تفاوت نیت و قصد
نیت، امری صددرصد باطنی است که از اراده، اختیار و قصد آدمی سرچشمه میگیرد. فرق نیت با قصد این است که قصد، ارادهٔ انجام فعل است، ولی نیت، افزون بر اراده و تصمیم، گونهای تعیین هدف و جهت فعل را نیز لحاظ میکند؛ بر این پایه، میتوان گفت: صاحب نیت، چهرهای از هدفداری و هدفمندی را در خود نهفته دارد؛ به همین جهت کسی که انجام کاری را نیت میکند، در واقع، قصد انجام کاری هدفدار را در خود میپروراند. گاهی انسان نسبت به کاری که میخواهد انجام دهد، قصد دارد، ولی هدف و منظور ویژهای را دربارهٔ آن کار دنبال نمیکند؛ مانند اینکه کسی به قصد مسافرت از خانهٔ خود بیرون آید ـ بدون اینکه قصد جای ویژهای را داشته باشد ـ و بیهدف از این خیابان به آن خیابان و از این شهر به آن شهر در سیر و حرکت باشد. روشن است چنین انسانی راه به جایی نمیبرد و از این مسافرت جز سرگردانی و پریشانی بهرهای نمیگیرد؛ زیرا هدف و مقصد خود را تعیین نکرده است و نمیداند به کجا و به چه منظور میرود و از این مسافرت چه بهرهای را دنبال میکند؛ پس چنین مسافری نمیتواند صاحب نیت باشد؛ اگرچه صاحب قصد است. او قصد مسافرت دارد، ولی مقصد و مقصودش روشن نیست. گاهی آدمی بدون هیچ قصدی چمدان مسافرتش را میبندد و از خانه بیرون میآید و پیاده یا سواره به سویی حرکت میکند. چنین انسانی یا گرفتار است یا دچار فراموشی شده است. اگر هم انسانی عاقل باشد، دستکم آدمی بیکار و پوچگراست و در شریعت نیز چنین شخصی مسافر شرعی دانسته نمی شود، از اینرو نمازش را باید تمام بخواند.
(۱۱۷)
آدمی بدون داشتن قصد، نیت، انگیزه و هدف مشخص، هرگز راه به جایی نمیبرد؛ به همین جهت آقا امیرمؤمنان« علیهالسلام » در بیانی نورانی میفرماید: «أَلْمُتَعَبِّدُ عَلی غَیرِ فِقهٍ کحِمارِ الطّاحونَة یدورُ وَ لا یبْرَح؛(۱) عبادتگر بیدانش و بینش نسبت به حیث ظهور و حقیقت بندگی خود، مانند الاغ و اسب آسیابی است که همچنان بدور خویش میچرخد، ولی هرگز به جایی راه نمیبرد و همیشه سرجای نخست خود میباشد.» از این بیان به دست میآید که سیر و حرکت، تنها بر پایهٔ بندگی خداوند و از روی آگاهی و معرفت، حرکتِ جهتدار طولی است و حرکت بدون آن، دوری است و ارزش کمالی ندارد.
گوناگونی بندگان
سرعت سیر و برد کمالی هر کسی در حرکت جهتدار طولی به اندازهٔ آگاهی و معرفت و رؤیت او ـ نسبت به هدف و مقصدی که دنبال میکند ـ بستگی دارد؛ بهگونهای که هر اندازه معرفت و دید انسان به هدف و مقصدی که دارد، ژرف و گسترده باشد، بهطور قهری نیت و انگیزهٔ او برای حرکت و رسیدن، از کسی که این اندازه از معرفت را ندارد، بیشتر است؛ بنابراین عبد مؤمن فهیم و صاحب معرفت و رؤیت، انسانی است با انگیزههای سرشار برای حرکت و وصول به مراتب عالی شهود و معرفت.
حضرت امیرمؤمنان« علیهالسلام » در روایتی دیگر میفرماید: «أَلْعِبادُ ثلاثة؛ قَومٌ عَبَدُوا
- بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۰۸، ح ۱۰٫
(۱۱۸)
اللّهَ عزَّوَجَلَّ خَوفا، فَتِلک عِبادَةُ الْعَبیدِ، وَ قَوما عَبَدوا اللّهَ تَبارَک وَ تَعالی طَلَب اثَّوابِ، فَتِلک عِبادةُ الأجراء، وَ قَوما عَبَدُوا اللَّهَ عَزَّوَجلَّ حبا لَهُ، فَتِلک عِبادَةُ الاحرارِ وَ هِی أَفْضَلُ العِباداة؛(۱) خداپرستان سه گروهند: گروهی خدا را به خاطر ترس از عذاب و مجازاتش پرستش میکنند؛ عبادت اینان، عبادت بردگان است که از ترس مولا با ناچاری و اکراه، کاری را انجام میدهند. گروهی دیگر خدا را به امید رسیدن به ثواب و به دست آوردن بهشت و نعمتهای آن پرستش میکنند که این همان عبادت تاجران و کاسبان است و گروه سوم خدا را از روی محبت و عشق به حق، اطاعت و عبادت میکنند؛ احرار و آزادگان و اهل محبت و عشق، چنین خدا را پرستش میکنند و این عبادت، بهترین گونهٔ عبادت است».
بهتر بودن عبادت گروه سوم به این خاطر است که آنان به جز عشق و محبت و رسیدن به حق، انگیزهٔ دیگری ندارند و نیت آنها براستی از هر بند و بستی جز خداوند، آزاد و رهاست.
از این مرتبه بالاتر نیز وجود دارد که ویژهٔ اولیای معصومان« علیهمالسلام » است؛ زیرا که این مقام کار دل است و حب، ظهور دل سالک است و به خاطر دل خود، خود را دوست دارد، ولی وصولی که از سر حقیقت حق است، برتر از این میباشد. چنانکه آقا امیرمؤمنان« علیهالسلام » میفرماید: «ما عَبَدتُک خَوفا مِنْ نارِک وَ لا طَمَعا لِجَنَّتِک، بَل وَجَدْتُک أَهْلاً لِلْعبادَةِ فَعَبدتُک؛(۲) خدایا، پرستش من نه به خاطر ترس از عذاب و نه به طمع بهشت است، بلکه برای این تو را میپرستم که تو را سزاوار پرستیده شدن
- اصول الکافی، ج ۲، باب العبادة، ح ۵، ص ۸۴٫
- بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۱۸۶٫
(۱۱۹)
یافتم.» حضرت در این بیان، پا را از حب به حق فراتر نهاده و سخن از سزاواری، وصول و وجدان حق برای پرستیده شدن به میان آورده است.
امیرمؤمنان« علیهالسلام » در دعای کمیل میفرماید: «هَبنی یا إِلهی وَ سَیدی صَبَرْتُ عَلی عَذابِک فَکیفَ أَصبرُ عَلی فِراقِک؛ بر فرض که بر عذابت صبر کنم، ولی چگونه دوری و فراق تو را تحمل کنم.» این بیان تنها شایستهٔ معصوم« علیهالسلام » است و انسان نباید چنین دعاهایی را با قصد انشا بخواند، بلکه باید آن را با قصد اخبار بخواند، در غیر این صورت، خواندن آن قساوت قلب میآورد؛ زیرا ادعای دروغ؛ بویژه در امور معنوی، چیزی جز هلاکت و تاریکی دل و جان به همراه ندارد. در این بیان حضرت رو به روی حضرت حق ایستاده است و میگوید: من میتوانم عذاب و جهنم سوزان را تحمل کنم و از آن بیم و باکی به خود راه ندهم، ولی دوری تو عذابی بس دردناک و غیرقابل تحمل است که توان تحمل آن را ندارم.
قطع طمع؛ سیر و سلوک
در مباحث عرفان بارها گفته شد که سالک برای رسیدن به حق و کمالات الهی باید خواهش و خواستهای نداشته باشد و به دست آوردن این معنا به این است که سالک، از خود و از غیر و از حق، طمع بردارد؛ قسم سوم مهمتر و رسیدن به آن سختتر است. سالک باید به جایی برسد که بگوید: خدایا، اگر در راه تو سلوک میکنم و ریاضت میکشم و سوز و گداز و عشق دارم، نه به خاطر این است که تو خدایی و صاحب دنیا و آخرت و دارای بهشتی و بینیاز از همه میباشی و نه از ترس جهنم، و نه خواسته و انتظاری سبب قرب من به توست، بلکه، اگر بر فرض
(۱۲۰)
محال تو گدای سر کوچهٔ ما باشی، باز من تو را دوست دارم و تو را اطاعت میکنم، زیرا برای طمعِ پیدا کردن چیزی بسوی تو نیامدهام. بیان حاضر، اوج کمال است؛ چرا که بهطور معمول، دوستی و رفاقتهای ما آلوده به طمع و خواستههای بجا یا نابجاست، با آن که دوستی، هنگامی چهرهٔ راستین دارد که تنها با انگیزهٔ عشق و محبت باشد.
بر این اساس، نیتها میتواند نسبت به یکدیگر گوناگون باشد؛ کسی که از پرستش، بهشت و نعمتهای الهی را میطلبد، نسبت به کسی که هدفش از پرستش، فرار و گریز از عذاب است، انگیزهٔ بیشتری برای حرکت و وصول دارد و همینطور کسی که رسیدن به حق و بهرهمندی و برخورداری از حب و عشق حق را نیت میکند، نسبت به مراتب پایینتر، انگیزهٔ بیشتری دارد. واصلان به حق نیز، خود مراتب دارند و هر کسی میتواند نسبت به مراتب بالاتر وصول، صاحب انگیزهٔ برتری باشد؛ پس سالک واصلی که در مرتبهٔ توحید ذات است و نیت و هدف او رسیدن به مراتب لاتعین و توحید ذات است، نسبت به مراتب پایینتر، از نیت و انگیزهٔ بیشتری برخوردار است.
توفیر در نیت، همان بلندی و والایی نیت است؛ به همین جهت، امام سجاد« علیهالسلام » با آن که معصوم است و در بالاترین مراتب وصول به حق، به سر میبرد، ولی چون نزدیکی به ذات حضرت حقتعالی نامحدود است و هیچ کس حتی معصوم« علیهالسلام » به کنه ذات حق (نه به ذات حق تعالی) نمیرسد، نیت برتری را نسبت به مراتب والاتر طلب میکند و در این راستا لطف حق را واسطهٔ وصول میبیند و میفرماید: خدایا، برای وصول به مراتب والای ذات، مرا در سایهٔ لطف و کرمت از انگیزهٔ وافر، سرشار فرما. پس همواره نیت، ظرف توفیر، استمرار و
(۱۲۱)
تازگی است و توفیر در نیت، چهرهای تازه، روشن و شکوفا از هدف سالک است که همواره به وی، تازگی، طراوت، شادابی، نشاط و انگیزههای نو و ارزشمندی را برای رسیدن به مراتب بالاتر وصول و قرب، هدیه میکند.
جایگاه نیت در نماز
نیت از واجبات رکنی نماز است؛ بهطوری که اگر نمازگزار از روی عمد یا سهو، بدون نیت نماز بخواند، نمازش باطل است؛ البته نیت، فرق چشمگیری با واجبات رکنی دیگر؛ مانند: قیام، تکبیرةالاحرام، رکوع و دو سجده دارد. واجبات رکنی دیگر، جزو نماز هستند، ولی نیت، شرط نماز است. فرق جزء با شرط، این است که جزء، داخل در حقیقت شیء است، ولی شرط، افزون بر این، همیشه حاکم و محیط بر دیگر اجزا میباشد و با جزء جزء آنها همراه است؛ به گونهای که هیچ جزیی از اجزا از تحت پوشش آن خارج نیست؛ برای نمونه: طهارت از حدث و خَبَث، جزو نماز نیست، بلکه از شرایط و مبادی نماز است، ولی در همهٔ اجزای نماز سرایت و احاطه دارد؛ بهگونهای که اگر جزیی از اجزای نماز، بدون طهارت آورده شود ـ اگرچه آخرین جزو نماز و حتی یک حرف آن باشد ـ نماز باطل است. نیت نیز مانند طهارت با همهٔ اجزای نماز همراه است؛ بهگونهای که هر جزیی از اجزای نماز باید با نیت همراه باشد. فرق اساسیای که نیت با طهارت دارد این است که طهارت، شرط واجب نماز است، ولی رکن نماز نیست، به خلاف نیت که نه تنها واجب و شرط نماز است، رکن آن نیز میباشد و نیاوردن آن در هر صورت؛ خواه از روی عمد باشد یا سهو، باعث بطلان نماز است، با آنکه نبود طهارت در برخی از
(۱۲۲)
فرعهای مسأله ـ مانند این که نمازگزار نجس بودن چیزی را نداند و با آن نماز بخواند و پس از نماز نجاست را بیابد، نماز او درست است ـ سبب باطل شدن نماز نمیگردد.
نیت نماز باید «قُربَةً إِلی اللّه» باشد. قرب، نزدیکی و توجه نفس به مقام جمعی کمال است که سالک و مؤمن، هر لحظه تازگی و فعلیت دیگر آن را طلب میکند تا جایی که قرب به وصول تبدیل شود که وصول، خود قرب عینی است.
در نمازهای پنجگانه و هر کار واجب عبادی دیگری، باید هدف و انگیزهٔ خود را از آن کار تعیین نمود؛ برای نمونه: باید گفت: چهار رکعت، نماز ظهر میخوانم؛ قُربَةً إِلی اللّه؛ هر چند با حال و لسان توجه باشد.
حال، «قُربَةً الی اللّه» به چه معناست؟ آیا شارع مقدس که همواره بر ما واجب نموده است تا در نماز چنین هدفی را تعیین نماییم و با چنین نیت و انگیزهای وارد نماز و هر عبادتی شویم که به قصد قربت، وابسته است، از ما تنها لقلقهٔ زبان را خواسته است یا براستی ما را متوجه هدفی روشن و مقصودی عالی مینماید که همان نزدیکی به خداوند و انس با اوست؟ بر پایهٔ همین معنا بر زبان آوردن نیت لازم نیست؛ چراکه این هدف، امری قلبی است و اگر هم بر زبان آورده شود، لسان حاکی دارد و نشانگر همان امر قلبی است؛ بنابراین توفیر در نیت؛ یعنی انسان در هر نماز و هر عبادتی که دارد، این حقیقت در او شکوفا شود و چهرهٔ تازهتری به خود گیرد. گاه انسان چنان دچار غفلت است که پس از سالها خواندن نماز و گفتن این کلام بسیار مقدس ـ قربة الی اللّه ـ که هدف بعثت همهٔ اولیا و انبیا بوده، بر اثر بیتوجهی به حقیقت آن، هیچ وصولی به حق را در پی نداشته است؛ این گونه است که امیرمؤمنان« علیهالسلام » از چنین اشخاصی به الاغ آسیاب تشبیه آوردهاند که اگر پنجاه
(۱۲۳)
سال دیگر هم به این شیوه نماز بخوانند، راه به جایی نمیبرند. چنین کسانی نیت امروزشان نسبت به نیت روز پیش از تازگی و توفیر برخوردار نیست.
امیرمؤمنان« علیهالسلام » میفرمایند: «مَن اعتدل یوْماهُ فَهُوَ مَغبُون؛(۱) کسی که امروزش با دیروزش برابر است، زیانکار میباشد.» وای به حال کسی که کم بیاورد و دورتر شود که میفرماید: «فهو ملعون.» قرآن کریم نیز میفرماید: «فَوَیلٌ لِلْمُصلّینَ الَّذین هُمْ عَنْ صلاتِهِمْ ساهونَ الَّذینَ هُمْ یراؤُون؛(۲) پس وای بر نمازگزاران، آنان که در نماز غافلند و آنان که ریاکارند.» در قرآن مجید، کمتر دیده میشود که حق تعالی نسبت به کسی بگوید: «وای». خداوند وای بر شرابخوار یا زناکار نفرموده است، ولی چرا خداوند متعال فرموده است: «وای بر نماز خوانها». نماز گزاری که نماز میخواند، ولی هیچ هدفی را از نماز دنبال نمیکند، نماز را ـ که «تَنهی عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنْکر؛(۳) است و آدمی را از فحشا و زشتیها باز میدارد، میخواند، ولی در کنار آن فحشا و منکر را انجام میدهد؛ چرا که نماز را با قصد قربت و نزدیکی به حق یا دستکم رسیدن به جنت و دوری از عذاب الهی دنبال نکرده است. معاویه نماز را در کنار هزاران فسق و فجور انجام میداده است. خوارج نهروان، قرآن میخواندند، ولی نمونهٔ آشکاری از «رُبَّ تالِ القُرآنِ وَ القُرآنُ یلْعَنُه؛(۴) چه بسیار کسانی که قرآن میخوانند؛ با آنکه قرآن، آنها را لعن و نفرین میکند»، بودهاند. در این راستا میتوان به روایات زیر اشاره نمود:
ـ امیرمؤمنان« علیهالسلام » فرموده است: «کم مِنْ صائِم لَیسَ لَهُ مِنْ صِیامهِ الاّ الظَّمأُوَکمْ
- شیخ صدوق، امالی، ص ۴۷۷٫
- ماعون/۴٫
- عنکبوت/۴۵٫
- بحارالانوار، ج ۸۹، ص ۱۸۴، ح ۱۹٫
(۱۲۴)
مِنْ قائِمٍ لَیسَ لَهُ مِنْ قیامِه الاَّالعِناء، السهر. حَبَّذا نَوْمُ الاکیاسِ وَ إِفْطارُهُم؛(۱) چه بسیار روزه داری که از روزه داری خود به جز گرسنگی و تشنگی، بهرهای ندارد و چه بسیار نمازگزاری که از نماز خود، جز رنج و سختی، بیخوابی نصیبی ندارد. چقدر خوب است خواب زیرکان و افطارشان».
رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » در روایات زیر فرمودند:
ـ «مَن لَمْ ینتَهِ صَلاتُهُ عَنِ الفَحشاءِ وَالمُنکرِ لَمْ یزِدهُ مِنَ اللّه الاّ بُعْدا؛(۲) کسی که نمازش او را از فحشا و بدی باز نمیدارد، نماز او جز حرمان و دوری از حق، چیزی برای او ندارد».
ـ «لا ینظُرُ اللّهُ إِلی صَلاةٍ لا یحضِرُ الرَّجُلُ فیها قَلبَهُ مَعَ بَدَنِه؛(۳) خداوند به نمازی که در آن، دل و جان نمازگزار با بدنش همراهی ندارد، توجه نمیکند».
ـ «کمْ مِنْ قائِمٍ حَظَّهُ مِن صَلاتِهِ التَّعَبُ وَالنَّصَب؛(۴) چه بسا نمازگزاری که بهره و نصیبش از نماز، رنج و زحمت و سختی است».
ـ «مَنْ صَلّی رَکعَتَینِ لَمْ یحدِثْ فیهِما نَفْسَهُ بِشَیءٍ مِنَ الدُّنیا غُفرلَهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِه؛(۵) هر کس دو رکعت نماز بخواند و هیچ خاطرهٔ دنیایی در نفس او خطور نکند، خداوند همهٔ گناهان گذشتهٔ او را میآمرزد».
در این زمینه، شواهد بسیاری از آیات و روایات وجود دارد که اگر همهٔ آن
- نهج البلاغه، ج ۴، ص ۳۵٫
- ملامحسن فیض کاشانی، المحجة البیضاء، ج ۱، ص ۳۵۰٫
- پیشین، ص ۳۵۱٫
- پیشین.
- پیشین، ج ۱، ص ۲۴۹٫
(۱۲۵)
آورده شود، «مثنوی، هفتاد من کاغذ شود»، ولی به قول معروف «در خانه اگر کس است، یک حرف بس است».
آثار قرب الهی
انسان در سایهٔ عبودیت به مرتبهٔ قرب فرایض و نوافل میرسد. مرحوم کلینی ـ رحمةالله علیه ـ در حدیث صحیحی نقل کرده که رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » فرموده است: «ما تَقَرَّبَ إلی عَبدٌ بِشَیءٍ أَحَبَّ إِلی مِمّا افْتَرَضَت عَلَیهِ وَ إِنَّهُ لَیتقَرَّبُ إلی بِالنّافِلَةِ حَتّی اُحِبُّهُ فَاذا أَحْبَبْتُهُ کنتُ سَمْعَهُ الَّذی یسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذی یبْصُرُ بِهِ وَ لِسانهُ الَّذی ینطِقُ بِهِ وَ یدَهُ الَّذی یبْطِشُ بِها؛(۱) بندهٔ من از فرایضی که بر او واجب کردم، به چیز دیگری جز آن به من تقرب پیدا نمیکند و البته او با نوافل و مستحبات، تقربی به من پیدا میکند که من گوش، چشم، زبان و دست او میشوم».
در این بیان شریف، پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » ابتدا به قرب فرایض و سپس به قرب نوافل اشاره فرموده است. فرق قرب فرایض و نوافل این است که در قرب فرایض، عبد، وسیلهٔ حق میشود، ولی در قرب نوافل، حق وسیلهٔ عبد میشود؛ از این رو قرب فرایض، بالاتر از قرب نوافل است؛ چرا که در قرب فرایض، شایبهٔ انانیت و خودیت وجود ندارد و بنده با همهٔ وجود و حقیقت، در دست مولاست. در اثر بندگی و در نتیجهٔ قرب به حق، آثار ربوبیت و پروردگاری در آدمی آشکار و
- اصول الکافی، ج ۲، ص ۳۵۲٫
(۱۲۶)
اخلاق الهی و اوصاف حقانی در او پدیدار میگردد، چنانکه در حدیث قدسی آمده است:
«عَبدی أَطِعنی أَجعَلک مَثَلی؛ أَنَا حَی لا أَموتُ، أَجعلُک حَیا لا تَموتُ؛ أَنا غَنی لا أَفتقِرُ، أَجْعَلک غَنیا لا تفتقرُ؛ أَنَا مَهْمَا أَشاءُ یکونُ، أَجعَلُک مَهمَا تَشاءُ یکون؛(۱) بندهٔ من، مرا اطاعت کن تا تو را مَثَل خود قرار دهم؛ من زندهٔ بدون مرگ و نابودیام، تو را نیز زنده، بدون نیستی قرار میدهم؛ من غنی هستم و هیچگاه نیازمند نمیشوم، تو را نیز غنی و بینیاز قرار میدهم؛ من هر چه بخواهم میشود، تو را نیز اینگونه قرار میدهم».
قرب بنده به پروردگار، مانند نزدیکی آهن به آتش است که هر اندازه آهن به مرکز شعلهٔ آتش نزدیکتر شود، آثار و ویژگیهای آتش، بیشتر در آهن آشکار میشود، تا جایی که آهن در اثر نزدیکی به آتش، آنچنان سرخ و تفتیده میشود که همهٔ ویژگیهای آتش را از خود بروز میدهد. آتش، حرارت و گرما دارد، آهن نیز حرارت و گرما دارد؛ آتش میسوزاند، آهن نیز میسوزاند؛ آتش، نور و روشنایی دارد، آهن نیز روشن است و پیرامون خود را روشن و نورانی میکند. بنده بر اثر قرب به حق، چنین حالاتی مییابد. قرآن میفرماید: «وَ أَشْرَقَتِ الأَرضُ بنورِ رَبِّها؛(۲) زمین به نور پروردگارش روشن گردیده است.» و در زیارت جامعهٔ کبیره، این خطاب را نسبت به ائمه« علیهمالسلام » نیز داریم: «و أَشرَقَتِ الارْضُ بِنورِکم؛(۳) زمین به نور شما (اهل بیت) روشنایی یافته است».
- محمد بن الحسن الحر العاملی، الجواهر السنیة، ص۳۶۱٫
- زمر/ ۶۹٫
- بحارالانوار، ج ۱۰۲، ص ۱۳۲٫
(۱۲۷)
عبد در اثر نزدیک شدن به حضرت حق و اسما و صفاتش، آثار و صفات او را در خود نمایان و آشکار میسازد؛ به گونهای که بنده، مَظهر اسماء و صفات حق، بلکه چون حق، آشکارکنندهٔ اسما و صفات ظهوری حق در مظاهر و آفریدگانش میشود. اینجاست که او به مقام قرب فرایض رسیده است و همهٔ اعضا و جوارح و جوانحش، اعضا و جوارح حق میشود؛ دستش دست حق، چشمش چشم حق، زبانش زبان حق و خلاصه، تعینات و صفات و افعالش، ظهور ذات و صفات و افعال حق میشود و به مقام فنا و عبودیت تمام میرسد؛ همان عبودیتی که به فرمایش امام صادق« علیهالسلام »(۱) کنه آن، ربوبیت و پروردگاری است. در زیارت مطلقهٔ امیرمؤمنان« علیهالسلام » میگوییم: «أَلسَّلامُ عَلیک یا عَینَ اللّهِ النّاظرَةِ وَ یدَهُ الباسِطَةِ وَ أُذُنَهُ الواعِیةِ وَ حِکمَتَهُ البالِغَة؛(۲) درود بر تو ای چشم بینندهٔ خدا و ای دست بخشنده و گوش شنوای او».
در دعای رجبیه که شیخ کبیر ابی جعفر محمد بن عثمان بن سعید ـ رضوان اللّه تعالی علیه ـ از ناحیهٔ مقدسه نقل میکند: «لا فَرقَ بَینَک وَ بَینَها الاّ أَنَّهُمْ عِبادُک َوَ خَلْقُک، فتقها وَ رَتْقُها بِیدِک، بَدؤُها منک وَ عَوْدُها الَیک؛(۳) هیچ فرقی میان تو و آنان نیست، مگر اینکه آنان بندگان و آفریدگان تو میباشند، گشایش و بستگی کارهای آنان به دست توست، از تو آغاز گشتهاند و به تو باز خواهند گشت».
- العبودیة جوهرة کنهها الربوبیه؛ مصباح الشریعة، باب المأة.
- مفاتیحالجنان، زیارت مطلقهٔ امیرالمؤمنین« علیهالسلام »، ص ۷۰۷٫
- بحارالانوار، ج۹۵، ص ۳۹۳٫
(۱۲۸)
قرب حق؛ پی آمد حب و عشق
نزدیک شدن به حق فرع بر حب و عشق و انس به حق و حب و عشق و انس به حق شاخهٔ معرفت و وجدان و یافت حق است و معرفت و وجدان حق بستگی به برداشته شدن موانع سلوک و رؤیت دارد؛ پس برای اینکه قرب به حق پیدا شود، بایسته است حب و عشق پیدا کنیم و برای اینکه حب و عشق پیدا نماییم، باید به معرفت برسیم و برای رسیدن به معرفت، لازم است حجابها را کنار زد.
میان عاشق و معشوق، هیچ حایل نیست تو خود حجاب خودی، حافظ از میان برخیز(۱)
بدون کنار زدن حجاب و پردههای حایل میان عاشق و معشوق، چهرهٔ معشوق، نمایان نمیشود و در نتیجه، معرفت و رؤیت او نیز به دست نمیآید؛ چنانکه شرط رؤیت با چشم سر نیز ـ پس از استعداد و قابلیت و ملکه ـ نبودن مانع میان رایی و مریی است و چون برای معرفت و شناخت خداوند متعال، خودشناسی لازم است، در واقع موانع معرفت به حق، همان موانع معرفت به خویش است.
خودشناسی، آسانترین راه خداشناسی
خودشناسی نزدیکترین و آسانترین راه خداشناسی است که با رفع تعین؛ حق در دل تعین مییابد. چنانچه حضرت حق در قرآن کریم میفرماید: «نَحنُ أَقرَبُ إِلیهِ مِنْ حَبْلِ الوَرید؛(۲) ما از رگ گردن به انسان نزدیکتریم.» چرا که ما ظهور حق،
- دیوان حافظ، ص ۱۸۱، غزل ۲۶۶٫
- ق/ ۱۶٫
(۱۲۹)
بلکه ظهور أتّم او هستیم و هیچ چیز و هیچ کس بیش از انسان در دسترس او نیست. آگاهی حضوری انسان از خود نسبت به موجودات دیگر بیشتر است؛ چنانچه رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » فرموده است: «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه؛(۱) هر کس خویش را از جنبهٔ ظهوریاش بشناسد، براستی پروردگارش را شناخته است».
امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «ولا مَعرفة کمعرفتک بنفسک؛(۲) هیچ شناختی مانند خودشناسی نیست.» امیرمؤمنان« علیهالسلام » نیز فرموده است: «أَفْضَلُ العقل مَعرِفَةُ الانسانِ نَفْسَه؛(۳) با فضیلتترین شناخت، شناخت انسان نسبت به خویشتن است.» چراکه انسان، ظهور اتم و اکمل حق است، پس شناخت ظهور أتمّ، افضلالمعرفة است؛ بر این پایه قرب به حق تنها در سایهٔ نزدیک شدن به خود که نزدیک شدن به ظهور أتمّ حق است، ممکن میگردد و قرب به خود پیدا نمی شود، مگر با وزش نسیم أنس و عشق و محبت که نیروی جاذبه و کشش درونی الهی است و آن نیز به دست نمیآید، مگر با تابش نور شناخت و آن نیز حاصل نمی شود، مگر با برداشتن مانع و حجابهای میان او و جنبهٔ ظهوریاش ـ که ظهور حق است ـ و در نتیجه مانع تابش نور شناخت حق، در خود سالک مؤمن است و تا این مانع از خانهٔ دل سالک برداشته نشود، چشم دل او به نور جمال حق روشن نمی شود؛ چنانکه رؤیت با چشم ظاهر در تاریکی ممکن نیست و نیاز به اشراق و تابش نور دارد. در دعای عرفه میخوانیم: «أَنتَ الَّذی أَشْرَقَت الأنوارَ فی قُلوبِ أَوْلیائِک حَتّی عَرَفوک وَ وَحَّدوک»؛(۴) تو همان خدایی که انوار یقین و معرفت در دل دوستان میتابانی تا تو را
- بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۲٫
- تحف العقول، ص ۲۸۶٫
- بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۵۲٫
- بحارالانوار، ج ۹۸، ص ۲۲۶٫
(۱۳۰)
بشناسند و به مقام وحدت و توحید تو برسند».
قرب به محبوب، فرع بر کنار زدن حجاب و مانع قرب است که همان غفلت و دوری از جنبهٔ ظهوری خویش و خودی و احساس استقلال است. امام صادق« علیهالسلام » فرمود: «لا حِجابَ أَظلَمَ وَ أَوحَشَ بَینَ العَبْدِ وَ رَبِّهِ مِثْل النَّفسِ وَ الهَوی وَ لَیسَ لِقَتْلِهِما فی قَطْعِهِما سِلاحٌ وَ آلَةٌ مِثْلَ الإفتِقار إِلی اللّهِ وَالخشوعِ وَالجُوعِ وَالظَّمَأ بِالنَّهارِ وَالسَّهَرِ بِاللّیلِ؛(۱) میان بنده و پروردگارش پرده و حجابی تاریکتر و وحشتناکتر از احساس خودی و نفسیت و استقلال نیست و برای کنار زدن این حجاب و شناختن جنبهٔ ظهوری خویش سلاحی بهتر از خوف و خشیت از حق و گرسنگی و روزه داری و تشنگی در روز و بیداری در شب و احساس نیاز و عدم استقلال به درگاه خداوند وجود ندارد».
شناخت حق از مقولهٔ نور است؛ چنانکه امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » میفرماید: «المعْرِفَةُ نُورُ القَلْبِ؛(۲) شناخت، روشنی دل است.» بر این پایه برای رسیدن به آن، باید موانع رسیدن و نزدیک شدن به این نور را از میان برداشت:
موانع تا نگردانی ز خود دور درون خانهٔ دل نایدت نور
هرگاه مانعهای شناخت خویش از میان برداشته شود، روشنی دانش و شناخت حق در دل جلوهگر میگردد و بعد از این است که انس، حب و عشق پیدا میشود؛
- بحارالانوار، ج ۷۰، ص۶۹٫
- غررالحکم، ص ۵۳۸،وعیون الحکم والمواعظ، ص ۲۵٫
(۱۳۱)
«مَنْ عَرَفَ اللّهَ أَحَبَّهُ و لازمَه؛(۱) کسی که خدا را شناخت او را دوست میدارد.» هرگاه حب و عشق پدیدار شد، آتش عشق، رفته رفته خودی بنده را در حق فانی میسازد و او را به قرب حق و به مقام بندگی و اطاعت میرساند. این همان عبادت آزادگان است که امیرمؤمنان« علیهالسلام » از آن به عنوان برترین عبادت یاد نموده؛ چرا که آتش عشق، وجود بنده را از هرگونه وابستگی به خود و دیگری آزاد و رها ساخته و او را از جنبهٔ ظهور حقی و استقلال نداشتن از حق، واقف و عارف نموده، و دل و جانش بر اثر عشق و محبت تام، وابستگی تمام به حق پیدا کرده است؛ بر این پایه، حقیقت آزادی، آزادی از خود و تعلقات آن است، چنانکه مولا علی« علیهالسلام » میفرماید: «مَن تَرَک الشَّهواتِ کانَ حُرّا؛(۲) کسی که خواهشهای نفسانی را رها سازد، آزاد و آزاده است.» به عبارت دیگر کسی از خود و تعلقات خود آزاد نمیگردد، مگر آن که به شناخت خود و عبادت حبّی برسد.
آثار حب و عشق به حق
امام صادق« علیهالسلام » در «مصباح الشریعة» دربارهٔ آثار حب و عشق به حق میفرماید: «حبُّ اللّهِ إذا أَضاءَ عَلی سرّ عَبْدِهِ، أَخْلاهُ عَنْ کلِّ شاغِل وَ کلُ ذِکرٍ سِوی اللّهِ؛(۳) هرگاه محبت خدا بر دل بنده پرتو افکند، دلش را از همهٔ سرگرمیهای غیر
- مجموعهٔ ورام، ج ۱، ص ۵۲، الذهبی، سیراعلام النبلاء، بیروت، مؤسسهٔ الرسالة، چاپ نهم، ۱۴۱۳ق، ج۷، ص۶۳٫
- بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۹۱٫
- بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۲۳٫
(۱۳۲)
حقی آزاد میسازد و دل و جان او را از یاد هرچه غیر حق است تهی مینماید.» سپس امام صادق« علیهالسلام » از امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » این روایت را نقل میکند که: «حُبُّ اللّهِ نارٌ لا یمُرُّ عَلی شَیءٍ الاّ احْتَرَقَه؛(۱) دوستی خداوند آتشی است که به چیزی نمیرسد و از آن گذر نمیکند، مگر آنکه آن را میسوزاند».
امام صادق« علیهالسلام » در جای دیگر میفرماید: « لأَنَّ أَصْلَ الحُبِّ التَّبرِّی عَنْ سِوی الْمَحبوب؛(۲) ریشه و حقیقت دوستی، دوری جستن از هر کس و هر چیزی جز دوست است».
«شناخت»، «دوستی» و «قرب» سه پایهٔ اساسی در راه شکوفایی انگیزههای الهی در باطن و نهاد سالکان الی اللّه به شمار میرود.
جمله، معشوق است و عاشق نور اوست چهره، معشوق است و عاشق دور اوست
چنان با عشق، همرنگم که خود را عشق میبینم چنان با یار، دمسازم که خود را یار میبینم
محو، محق و طمس
«و صَحِّحْ بما عِنْدَک یقینی»؛ بهواسطهٔ آنچه نزد توست، کاستیها و ضعف یقینم را تصحیح فرما.
- بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۳٫
- پیشین، ح ۶۶، ص ۲۵۱٫
(۱۳۳)
فنا و بقا
برای تصحیح و جبران ضعف یقین، ابتدا باید «بما عندنا»؛ آنچه نزد خود داریم را نابود کنیم تا به مقام فنا برسیم و سپس به «بما عندک»؛ آنچه نزد اوست که مقام بقای بعد از فناست، راه یابیم و به جایی برسیم که خودمان نباشیم، بلکه او باشیم؛ چون در این صورت است که یقین ما تصحیح میگردد و با واقع، هماهنگ میشود.
مقام فنا ـ به اصطلاح اهل عرفان ـ مرتبهٔ محو و فنای افعال بنده در افعال حق) و طَمْس(فنای صفات بنده در صفات حق) و مَحْق(فنای وجود ظهوری بنده در وجود حق) یا توحید فعلی، صفاتی و ذاتی است که از آثار و نتایج عملی آن، مقام توکل، تسلیم و رضاست.
براستی چرا ما نباید بهشت را ببینیم؟ چون هر چه دیدهایم از خود و مانند خود دیدهایم؛ نه از خدا و حق. در و دیوار خانه را میبینیم، ولی خدا و معصوم را نمیتوانیم ببینیم و همین لطف حق به ماست؛ چون اگر کسی ببیند، ممکن است از خوف جان دهد؛ از اینرو، اگر کسی حقیقتی را ببیند، به صورت خوشروی سید و اهل علمی میبیند و در غیر این صورت مغرور میشود و با خود میگوید: «به حتم من کسی هستم»
حقیقت و واقعیت
هر کس بخواهد به نفس الامر و واقعیات و حقایق اشیا وصول داشته باشد و آنها را ببیند، ناگزیر باید از درستی روش و رؤیت و وصول حقیقی برخوردار باشد، در غیر این صورت مشاهده و وصول او برابر واقع و نفس الامر نخواهد بود.
(۱۳۴)
همچنین درستی و نادرستی هر چیزی پیرو ملاکهای حقیقی و نفس الامری آن است؛ برای نمونه: درستی و سلامت جسم و بدن آدمی وابسته به سلامت اعضا و اندامها و آلوده نبودن آنها به ویروس و میکروبهای بیماریزا در واقع و نفس الامراست. البته برای تعیین و تبیین درستی و نادرستی هر چیز و رسیدن به ملاک و میزانهای آن باید به اهل فن مراجعه کرد؛ پس چنانکه در طب، تعیین و بیان میزان برخورداری آدمی از صحت و سلامتی بر عهدهٔ پزشک ماهر است، در عرفان و باب معرفت نیز تعیین و تبیین صحت و سلامت روش و وصول و مشاهدات آدمی به عهدهٔ اهل راه؛ پیامبران الهی و اولیای معصومین« علیهالسلام » است؛ بنابراین هرکسی نمیتواند ادعای صحت وصول و رؤیت و تعیین داشته باشد.
ملاک سنجش مشاهدات
آیات الهی و روایات و مأثورات ما بهترین ابزار سنجش برای درستی و نادرستی مشاهدهها و وصولهاست که به چند مورد از آن بهطور گذرا و اجمال اشاره میشود؛ اگرچه لازم است این مباحث بهطور گسترده در فلسفهٔ اخلاق دنبال شود که متأسفانه در حوزهها به آن کم توجه میشود:
۱ـ إِنَّما المُؤمنونَ الَّذینَ اذا ذُکرَ اللّهُ وجِلَت قلوبُهُم وَ إِذا تُلِیت عَلَیهِمْ آیاتُهُ زادَتهُم إِیمانا وَ علی رَبِّهِمْ یتَوَکلون، الَّذین یقیمونَ الصَّلوةَ و مِمّا رَزَقناهُم ینفِقون اولئِک هُمُ المُؤمنونَ حَقّا لَهُمْ دَرَجاتٌ عِنْدَ رَبِّهِم وَ مَغفِرَةٌ وَ رِزْقٌ کریم؛(۱) براستی مؤمنان راستین
- انفال/۲ ـ ۴٫
(۱۳۵)
آنانند که هرگاه به یاد خدا آید، دل هایشان از ادراک عظمت و بزرگی او بهراسد و هرگاه آیات الهی برای آنها خوانده شود، بر ایمانشان بیفزاید و بر پروردگار خویش توکل کنند، آنان که نماز را بپا میدارند و از آنچه روزیشان دادهایم، میبخشند. آنان همان مؤمنان حقیقی و راستینند که نزد پروردگار خویش درجات و مقاماتی بس والا دارند و از آمرزش خاص و رزقی گرامی و گوارا بهرهمندند.» آیهٔ شریفه از بهترین ملاکهای سنجش درستی ایمان است که بر اهلش پوشیده نیست.
۲ـ امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: رسول خدا در مسافرتی بود که کاروانی به آن حضرت رسید، اهل کاروان سلام دادند، حضرت فرمودند: «شما کیستید؟ عرض کردند: نَحنُ المُؤمنونَ یا رَسولَ اللّه؛ ای رسول خدا ما مؤمنان هستیم. حضرت فرمود: فَما حقیقَةُ ایمانِکم؛ حقیقت ایمان شما چیست؟ عرض کردند: الِّرضا بِقَضاءِ اللهِ وَالتَّفویضِ إِلی اللهِ وَ التَّسلیمِ لأَمرِاللّه؛ راضی بودن به قضای الهی و واگذاردن کار به خدا و تسلیم امر خدا بودن. رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » فرمودند: «عُلَماءُ، حُکماء، کادوا أن یکونوا منَ الحکمةِ أَنبیاءَ، فَان کنتُم صادقینَ فَلا تَبْنوا ما لا تَسکنونَ وَلا تَجْمَعوا ما لا تأکلون واتَّقَوا الَّذی إِلیهِ تُرْجَعون؛(۱) (اینان که شما گفتید) دانشمندان و حکیمانیاند که از شدت حکمت به پیغمبران نزدیک گشتهاند؛ پس اگر راست میگویید، ساختمانی را که در آن نمینشینید، نسازید و چیزی را که نمیخورید، جمع نکنید و از خدایی که به سویش بازگشت دارید، پروا کنید».
۳ـ از امام رضا« علیهالسلام » دربارهٔ ایمان و اسلام پرسیدند، فرمود: امام باقر« علیهالسلام »
- بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۵۳٫
(۱۳۶)
فرموده است: «إنَّما هُوَ الاسلامُ، والایمانُ فَوقَهُ بدَرَجَةٍ وَالتَّقوی فَوقَ الایمانِ بِدَرَجَةٍ وَالیقینُ فَوقَ التَّقوی بدرجَةٍ وَ لَمْ یقَسَّمْ بَینَ شَیء أَقَلَّ مِنَ الیقین؛ همانا دین، فقط اسلام است و ایمان، درجهای بالاتر از آن است و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و یقین، یک درجه بالاتر از تقواست و میان مردم چیزی کمتر از یقین تقسیم نشده است. عرض کردم: «فَأَی شَیءٍ أَلْیقینُ؛ یقین چیست؟» فرمودند: «أَلتَّوکلُ عَلی اللّهِ وَالتَّسلیمُ لِلّهِ وَالرِّضا بِقَضاءِ اللّهِ و تفویض إِلی اللّه؛(۱) توکل بر حق و تسلیم خدا شدن و راضی به قضای الهی بودن و واگذاشتن کارها به خداست».
۴ـ مرحوم کلینی(ره) در اصول کافی در باب حقیقت ایمان و یقین، دو روایت آورده است که به هم شبیهاند؛ از اینرو تنها به ذکر روایتی بسنده میشود:
امام صادق« علیهالسلام » میفرماید: «إِنَّ رَسولَ اللّهِ صَلّی بِالنّاسِ الصُّبحَ، فَنَظَرَ إلی شابٍّ فِی المَسجِدِ وَ هُوَ یخْفِقُ وَ یهوی بِرَأسِهِ مُصفرّا لَوْنُهُ، قَد نَحُفَّ جِسمُهُ وَ غارَتْ عَیناهُ فی رأَسِهِ، فَقالَ لَهُ رسولُ اللّهِ« صلیاللهعلیهوآله »: «کیفَ أَصبَحتَ یا فُلانُ؟ قالَ: أَصبَحْتُ یا رَسولَ اللّهِ موقِنا، فَعَجَبَ رسولُ اللهِ« صلیاللهعلیهوآله » مِنْ قَولِهِ و قالَ: إِنَّ لِکلِّ یقینٍ حَقیقَةٌ فَما حقیقَةُ یقینک؟ فَقالَ: انَّ یقینی یا رسول اللهِ هُوَ الَّذی أَحزَنَنی، و أَسْهَرَ لَیلی وَ أَظمَأ هُو أجری فَغَزفتُ نَفسی عَنِ الدُّنیا و ما فیها حَتی کأنّی أَنظُرُ الی عَرشِ رَبّی وَ قَد نُصِبَ للحسابِ، وَ حُشِرَ الخَلائقُ لِذلک، وَ أَنَا فیهِم وَ کأَنّی أَنظُرُ إِلی أَهلِ الجَنَّةِ یتَنَعَّمونَ فِی الجَنَّةِ وَ یتَعارفونَ وَ عَلی الارائِک مُتَّکئون، و کأَنّی أَنْظُرُ إِلی أَهلِ النّارِ وَ هُمْ فِیها مُعَذَّبونَ مُصطَرِخونَ، وَ کأَنّی الآنَ أَسمَعُ زفیرَ النّارِ، یدورُ فی مسامِعی.
فَقالَ رَسولُ اللهِ« صلیاللهعلیهوآله » لأصحابِهِ: هذا عَبدٌ نوَّرَ اللهُ قَلبَهُ بِالایمانِ، ثُمَّ قالَ لَهُ: ألزم ما أَنتَ عَلَیهِ»، فقالَ الشَّبابُّ: أُدْعُ اللّه لِی یا رسولَ اللّهِ أَن أُرزقَ الشَّهادَةِ مَعک، فَدَعی
- پیشین، ج ۶۷، ص ۱۳۸٫
(۱۳۷)
لَهُ رَسولُ اللّهِ« صلیاللهعلیهوآله » فَلَمْ یلْبَثْ أَن خَرَجَ فی بَعضِ غَزَواتِ النَّبی« صلیاللهعلیهوآله » فَاستشهِدَ بَعدَ تِسعَةِ نَفَرٍ وَ کان هُوَ العاشِر؛(۱) روزی رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » نماز صبح را با مردم گزارد؛ سپس در مسجد نگاهش به جوانی افتاد که چرت میزد و سرش پایین میافتاد، رنگش زرد و تنش لاغر و چشمانش به گودی فرو رفته بود، رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » به او فرمود: حالت چگونه است؟ عرض کرد: من به یقین رسیدهام. رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » از گفتهٔ او در شگفت شد و فرمود: همانا برای هر یقینی حقیقتی است، حقیقت یقین تو چیست؟ عرض کرد: ای رسول خدا، همین یقین من است که مرا اندوهگین ساخته و به بیداری شب و تحمل تشنگی روزهای گرم واداشته و از دنیا و آنچه در دنیاست، بیرغبت گشتهام تا آنجا که گویا عرشِ پروردگارم را میبینم که برای رسیدگی به حساب خلق برپا شده است ومردم برای حساب، گرد آمدهاند و گویا اهل بهشت را مینگرم که در نعمت میخرامند و بر کرسیها تکیه زدهاند، یکدیگر را معرفی میکنند و گویا اهل دوزخ را میبینم که در آن جا به عذاب گرفتارند و برای فریادرسی ناله میکنند و گویا هماکنون آهنگ زبانه کشیدن آتش دوزخ در گوشم طنین انداز است».
رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » به اصحاب فرمودند: این جوان، بندهای است که خدا دلش را به نور ایمان روشن ساخته است. سپس به او فرمودند: بر این حال که داری ثابت باش، جوان گفت: ای رسول خدا، از خدا بخواه که شهادت در رکابت را روزیم کند. رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » برای او دعا فرمود و مدتی نگذشت که در جنگی همراه پیغمبر بیرون رفت و پس از نُه نفر شهید شد و او دهمین آنها بود.
- بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۱۵۹٫
(۱۳۸)
همچنین در همین باب، ابوبصیر روایتی را با اندکی اختلاف و زیادی الفاظ و عبارت از حضرت صادق« علیهالسلام » نقل میفرماید ـ با این تفاوت: شخصی که رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » دربارهٔ نشانهٔ یقین او پرسیده بود، «حارثة بنِ نَّعمانِ انصاری» نام داشت، ولی در هر صورت، مضمون و مفاد هر دو روایت از زبان واحدی برخوردار است.
بلا و ابتلا
در پایان روایت آمده است مؤمنانی که به این مرتبه از یقین میرسند، خداوند آنان را بلاپیچ میکند که از نشانههای درستی یقین نیز همین است و مهمتر آنکه آنها با رضایت کامل خود را در دامن بلا و ابتلا میاندازند و هیچگونه بیمی به خود راه نمیدهند؛ از این رو همانگونه که در ذیل روایت بالا آمد، آن جوان(یا حارثه) پس ازآن که نشانههای درستی یقین خود را در حضور رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » ارایه میدهد، در پایان، عاجزانه از حضرت میخواهد که دعا کنند تا خداوند فیض شهادت در رکاب رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » را نصیب او سازد؛ چرا که:
هرکه در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش میدهند
آنکه بود تشنه ی شمشیر دوست آب لب نیشترش می دهند
(۱۳۹)
رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » میفرماید: «فَمَنْ صَحَّ ایمانُهُ وَ حسُنَ عَمَلُهْ إشتدَّ بَلاؤه؛(۱) کسی که ایمانش درست و کارش نیکوست، بلایش سختتر است.» امام موسی بن جعفر میفرماید: «أَلمؤمن مِثْلُ کفَّی المِیزانِ؛ کلَّما زید فی ایمانِهِ زیدَ فی بَلائِه؛(۲) مؤمن همانند دو کفهٔ ترازوست؛ به هر اندازه که بر ایمانش افزوده شود، بر رنج و گرفتاریش افزوده میگردد».
البته کسی که به این مرتبه از ایمان و یقین میرسد، هرچه باران بلا و تیرهای غم و اندوه بیشتر بر او ببارد، آب دیدهتر میشود و در ایمانشان مصممتر میگردند؛
در بلا هم میچشم لذات او مات اویم مات اویم مات او
امام هادی« علیهالسلام » میفرماید: «وَ مَن کانَ عَلی بَینَةٍ مِنْ رَبِّهِ هانَتْ عَلَیهِ مَصائِبُ الدُّنیا وَلَوْ قُرِضَ و نُشِرَ؛(۳) هر که آشکارا پروردگارش را بشناسد و از سلامت و درستی باور برخوردار باشد، سختیهای دنیا بر او آسان میشود؛ اگرچه تنش بریده بریده شود و پارهپاره گردد».
امام صادق« علیهالسلام » میفرماید: «لا تکونوا مؤمنینَ حَتّی تَعَدُّوا البلاءَ نِعمَةً وَالرَّخاءَ مُصیبَة؛(۴) هرگز مؤمن نمیباشید تا آن که سختی و گرفتاری را نعمت شمارید و آسایش و خوشی را مصیبت».
امام سجاد« علیهالسلام » نیز فرمودند: «أَلرّضا، بِمَکروهِ القَضاءِ أَرْفَعُ دَرَجاتِ الیقین؛(۵)
- تحف العقول، ص ۳۹٫
- پیشین، ص ۴۰۸٫
- پیشین، ص ۴۸۳٫
- پیشین، ص ۳۷۷٫
- پیشین، ص ۲۷۸٫
(۱۴۰)
خشنودی و رضایتمندی از تقدیرات ناخوشایند الهی، بالاترین درجات باور و یقین است».
از نشانههای درستی یقین آن است که انسان، دیدهٔ حق بین، پیدا نماید و در همه حال، رضایت حق را بر رضایت خلق مقدّم دارد و به روزی مقسوم خویش راضی باشد. امام صادق« علیهالسلام » فرمودند: «مِنْ صِحَّةِ یقینِ المَرءِ المُسْلمِ أَنْ لا یرضی النّاسُ بِسَخَطِ اللّهِ، وَ لا یلومُهُمْ عَلی ما لَمْ یؤتِهِ اللّه، فَأِنَّ الرِّزقَ لا یسُوقُهُ حِرصُ حَریصٍ وَ لا یرُدُّهُ کراهیةُ کارِهٍ، وَ لَوْ أَنَّ أَحَدَکم فَرَّ مِن رزقِهِ کما یفِرُّ مِنَ الموتِ لأدرکهُ رزقُه کما یدرِکهُ المَوْتُ، ثُمَّ قالَ: انَّ اللّهَ بِعَدلِهِ وَ قِسطِهِ جَعَلَ الرَّوحَ وَ الرّاحَةِ فی الیقینِ والرّضا، وَ جَعَل الهّم والحِزن فی الشَک و السَّخط؛(۱) از نشانههای درستی یقین فرد مسلمان این است که مردم را به وسیلهٔ خشم خداوند، خرسند نکند و مردم را بر آنچه خدای متعال به خود او نداده، سرزنش ننماید؛ زیرا روزی را نه آز شخص حریص بیاورد و نه ناخرسندی فرد ناخوشایند؛ اگر کسی از شما چنانکه از مرگ میگریزد از روزیاش بگریزد، روزی به او میرسد؛ همچنان که مرگ به او میرسد. سپس فرمودند: خدا به عدالت و داد خویش، نشاط و آسایش را در یقین و رضا قرار داد و غم و اندوه را در شک و ناخرسندی».
نکتهای که توجّه انسان را به خود معطوف میدارد، ذیل روایت است که میفرماید: «انَّ اللّهَ جَعَلَ الرَّوحَ وَالرّاحَةَ فِی الیقین وَالرِّضا و جعل الهم فی الحُزْنِ وَالشَّک والسَّخَطِ.» انسان تا به مرتبهٔ یقین و رضا نرسد، روی آرامش و آسایش
- بحارالانوار، ج ۶۷، ص ۱۴۳٫
(۱۴۱)
راستین را به خود نمیبیند. چیزی که دنیای به اصطلاح متمدن امروز ما به شدت به آن نیازمند است، همین است و متأسفانه تاکنون این حقیقت در دنیای علمی در میان مسلمانان به صورت علمی باز نشده و فقر ایمانی سبب شده است که به دنبال فهم این حقایق نباشند؛ از اینرو به جای آنکه آسایش و آرامش خود را در فهم و دریافت این حقایق جست و جو کنند، در داروهای مسموم و کشندهٔ خوابآور و به اصطلاح، آرامبخش جست و جو میکنند و صحت و سلامت خود را به دست روانگردانهای ناآگاه میسپارند و تاوان دوری و حرمان از اخلاق ایمانی را میپردازند؛ اخلاقی که صحیفهٔ سجادیه عهدهدار تبیین آن است.
با توجّه به معیارهایی که برای صحت یقین مؤمن وجود دارد، سالک الی اللّه میتواند در راستای بازسازی ایمان و یقین خود از صحیفه بهرهمند شود و بداند باورهای او تا چه میزان از صحت برخوردار است و نیز میتواند ملاک و معیار خوبی برای تشخیص و شناسایی مدعیان دروغین سلوک و معرفت نسبت به اولیای حق الهی به دست آورد. پس آسایشخواهان بیدرد و دکانداران سلوک و عرفانبازان بیخاصیت که معنویت و معرفت را تنها ابزاری برای رسیدن به ظواهر فریبندهٔ دنیا و لذتهای ناپایدار خویش قرار دادهاند، نمیتوانند مدعی برخورداری از صحت یقین باشند؛ زیرا تنها در ظرف آمادگی بلا و گرفتاری و ایثار خون و پذیرش شهادت است که قطع تعلق از ماسوی اللّه حاصل میشود و صحت و فساد و راست و دروغ بودن راهیان این راه را روشن میگرداند.
امام باقر« علیهالسلام » فرمودند: «یا جابر مَنْ دَخَلَ قلبه خالِصَ حَقیقةِ الایمانِ شَغُلَ عمَّا فِی الدُّنیا مِنْ زینَتِها؛(۱) ای جابر، کسی که حقیقت ناب و بیآلایش ایمان در دلش
- تحف العقول، ص۲۸۷٫
(۱۴۲)
وارد شود، از زرق و برق دنیا روی گردان میشود».
برای شناخت اینگونه مدعیان، میزان ظاهری و باطنی دیگری نیز وجود دارد که بر اهلش پوشیده نیست و باید در جای خود به آن پرداخت.
(۱۴۳)
صفای باطن
«وَاسْتَصلِحْ بِقُدرتِک ما فَسَد مِنّی؛ خدایا، باطن مرا از هر چه فساد و تباهی است، اصلاح کن».
اصلاح و یقین؛ پی آمد فنا
معنای عبارت این نیست که خدایا، توبهام را بپذیر و باطنم را از فساد و گناه پاک گردان، بلکه میفرماید: خدایا، مرا به مقام فنا برسان؛ چون در عبارتهای پیشین، سخن از وصول به مقام یقین و مراتب بالای آن است و این جز با فنا و محو خود امکانپذیر نیست. هیچ فسادی در درون انسان بالاتر از احساس خودبینی و خودخواهی نیست و همهٔ منازعات و کشمکشهای بشر از این نقطه سرچشمه میگیرد. تا انسان، وجود خود را در حق فانی نسازد، هرگز وجود حقانی نمییابد و رنگ و روی یگانگی، یکرنگی، صلح، صفا و آرامش را به خود نمیبیند. بالاتر از این مقام، مقام بقای بعد از فناست؛ یعنی حال که خودم نیستم، تو باشم.
از مولوی که میگوید:
از عبادت نی توان الله شد میتوان موسی کلیم الله شد
باید پرسید: چرا نمیتوان الله شد؟ با قرب و وصول و معرفت میتوان اللّه شد؛ چنانکه میتوان موسی کلیم اللّه شد.
فلسفه میگوید: نمیتوان مجهول مطلق را خواست و خواهان آن بود، باید گفت: چرا درخواست مجهول مطلق محال باشد؟ از عبادت و عبودیت ـ که همان مقام
(۱۴۴)
فناست ـ نمیتوان اللّه مُظهِری شد، ولی میتوان ظهور الله و حق به وصف تعّین شد؛ چرا که مقام واحدیت حق، همان تعینات أسمایی و صفاتی حق است و چنانچه امامان« علیهمالسلام » مظاهر تام و تمام أسمای حسنای حق در این مرتبه هستند، ما نیز میتوانیم با درخواست و مدد خواستن از آنها و تحت تربیت و دستگیری و توجهات و عنایات ویژهٔ آن بزرگواران و عمل به آموزههای آن مقربان درگاه الهی، به اندازهٔ سعهٔ وجودی خود به مقام فنا و بقای پس از فنا و مظهریت اسما و صفات حق نایل شویم؛ چنانکه مولا امیرمؤمنان« علیهالسلام » به کمیل میگوید: «یا کمَیلُ انَّ اللّهَ کریمٌ حَلیمٌ رَحیمٌ، دَلَّنا عَلی أَخلاقِهِ وَ أمَرنا بالأخذِ بِها؛(۱) ای کمیل، همانا خدایتعالی بخشنده، بردبار، بزرگ و مهربان است و ما را به صفاتش راهنمایی فرموده و دستور داده است که آن صفات را داشته باشیم».
تعین ذات حق، نه به رحمان است و نه به رحیم و نه به هیچ یک از اسمای دیگر؛ اگرچه تعین احدیت ساری در همهٔ اسما و صفات و مظاهر، ذرّه به ذره تحقق دارد. ما که با خدا پیوند داریم از راه اسماست؛ چراکه کنه ذات حق، نه اسم و رسم و نه نام و نشانی دارد و نه قابل اشاره و وصول است؛ پس «وَ صَحِّحْ بِما عِنْدَک یقینی وَاسْتَصْلِحْ بِقُدرتِک ما فَسَدَ مِنّی، ما را به مقام فنا ـ که مقام حقالیقین است ـ برسان و پس از این مقام، مقام «افضل الیقین و برترین نیت» است که حقیقت حقالیقین و مقام بقای پس از فنا و مظهریت اسما و صفات حق است و در فرازهای پیشین به آن اشاره شد. ببین معشوق چگونه با عاشق رفتار میکند و او را به چه مقاماتی میرساند و به گفتهٔ سعدی (علیه الرحمة):
- تحف العقول، ص ۱۷۵٫
(۱۴۵)
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حدّ است مقام آدمیت
پس توجه داشته باش کجا هستی و کجا باید باشی، قدری با خود خلوت داشته باش! به صحرا و کوه و بیابان برو و قدری نماز بخوان. بگو: خدایا، یقین میخواهم. شب به گورستان رفتن، بزرگترین دانشگاه است. برو کفن مردهای را کنار بزن، اندکی، چهرهٔ مردهای را نگاه کن: «کفی بِالمَوْتِ واعِظا؛(۱) مرگ برای پند گرفتن کافی است.» از تابوت درس بگیر، از مرده و مردگان، از قبر و قبرستان عبرت بگیر؛ «فَاعتبروا یا أُولِی الابصارِ؛(۲) ای صاحبان بصیرت، عبرت بگیرید».
تاریکی، بیابان، گورستان، قبر، تابوت، مرده و برزخ، هفت شهر عشق است که اهل یقین آن را گشتهاند و «بسیاری هنوز اندر خم یک کوچهاند»؛ در حالی که میتوانیم بیخم و پیچ در نهایت این کوچهها باشیم.
- تحف العقول، ص ۳۵٫
- حشر/۲٫
(۱۴۶)
فراز دوم: دو مسیر متفاوت
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ اکفِنِی ما یشْغَلُنی أَلاِهْتِمامُ بِه، وَ اسْتَعْمِلنْی بِما تَسْأَلُنی غَدَا عَنْهُ، وَ اسْتَفْرِغْ أَیامی فِیما خَلَقْتَنی لَهْ، وَ اَغْننی وَ أَوسِعْ عَلَی فَی رِزْقِک، وَ لا تَفْتِنّی بَالنَّظَرِ. وَ أعِزَّنِی، وِ لاتَبْتَلِنی بِالکبْرِ، وَ عَبِّدْنی لَک وَ لا تُفْسِد عِبادَتی بِالْعُجْبِ، وَ أَجِرْ لِلنّاسِ عَلی یدَی الْخَیر، وَ لاتَمْحَقْهُ بِالمَنِّ، وَ هَبْ لِی مَعالِی الأَخْلاقِ، و اعْصِمْنی مِنَ الفَخْرِ
ـ خداوندا، بر محمد و آلش درود فرست و مرا از هرچه اهتمام و توجه به آن باعث دل مشغولی و روگرداندن از یاد تو میشود، کفایت کن و از غیر خود بینیازم ساز و مرا به کارهایی بگمار که فردای قیامت دربارهٔ آنها پرسش میکنی و ساعتها و روزهای عمرم را در راه رسیدن به هدفی که مرا به خاطر آن آفریدهای، آزاد ساز و از مزاحمتها فارغ گردان و بینیازی از غیر و گشایش در روزی را که برای من مقرر فرمودهای، عطا فرما و مرا به تنگنظری و چشمداشت به دارایی و توانایی دیگران مبتلا کن و به من عزت نفس عنایت فرما و به کبر و خودبینی گرفتارم مگردان و به عبادت و بندگی خود وادار و عبادتم را به واسطهٔ عجب و خودبزرگ بینی، فاسد و باطل کن و خیر و نیکی و احسانت را به دست من به مردم برسان و به واسطهٔ منت گذاشتن به آنها، ثواب خیراتی را که به دست من به مردم میرسد، محو و نابود کن و مرا اخلاق کریمانه عطا فرما و از فخر و خود بهتربینی مصون و محفوظ بدار.
(۱۴۹)
کفایت حق
«وَاکفِنی ما یشغَلُنی الاهْتِمامُ بِهِ؛ خدایا، مرا کفایت کن و نسبت به آنچه اهتمام به آن مرا از یاد تو غافل میدارد، وکیل باش».
کفایت؛ وکالات حق
میتوان کفایت حق را وکالت حق دید و برای سرگرم نشدن به غیر حق در تمام امور، خدا را وکیل خود ساخت؛ خداوند متعال میفرماید: «وَ کفی باللهِ وَکیلا»؛(۱) خداوند در وکالت کافی است».
حق تعالی در قرآن، خود را «نِعْمَ الْوَکیل» معرفی نموده است، آنجا که به نقل از اهل ایمان میفرماید: «وَ قالُوا حَسْبُنَا اللّهُ وَ نِعْمَ الوَکیلُ؛(۲) گفتند: خداوند برای ما کافی است، چرا که او بهترین وکیل است.» گاه انسان از سوی خدا وکیل است و گاه به عکس؛ مانند: «قالَ إِنّی جاعِلُک لِلنّاس إماما؛(۳) خداوند فرمود: ای ابراهیم، تو را پیشوای مردم قرار دادم.»، «وَ إِذا قالَ رَبُّک للمَلائِکةِ إِنّی جاعِلٌ فِی الارضِ خَلیفَةً؛(۴) آن هنگام که پروردگارت خطاب به فرشتگان فرمود: به درستی که من روی زمین، خلیفهای قرار خواهم داد.» اما قسم اخیر و عکس آن، چگونه تصوّر می شود؟ حق تعالی میفرماید: «سَخَّرَ لکم ما فِی السَّمواتِ وَ ما فِی الارضِ جَمیعا مِنْه؛(۵) خداوند،
- نساء/۱۳۲٫
- آل عمران/۱۷۳٫
- بقره/۱۲۴٫
- بقره/۳۰٫
- جاثیه/۱۳٫
(۱۵۰)
همهٔ آنچه را که در آسمانها و زمین است، مسخر شما گردانید.» انسان آنچه را خداوند به او عنایت نموده است، امانت بزرگی ببیند، امانت سنگینی که تحملش مشقت زیادی دارد؛ از این رو انسان، دوباره آن را به حق میسپارد. این بیان، همانند بیان «تَفْویضُ الامْرِ إلیهِ؛ واگذار کردن امر به خداوند» است. در این عبارت معنای ظریفی وجود دارد؛ آدمی از خود چیزی ندارد، بلکه آنچه خدا بهطور امانت به بندهاش سپرده است و بنده نمیتواند آن را بکشد، دوباره به حق میسپارد.
چه کسی میتواند به کفایت برسد؟ کسی که خداوند نعم الوکیل؛ را وکیل کند و بهطور طبیعی خود نیز «نِعمَ المُوَکل» موکل خوبی میباشد. ما نمیتوانیم «نِعْمَ الْمُوکل» باشیم، مگر آن که حق را به عنوان «نِعمَالوَکیل»؛ یعنی بهترین وکیل، شناخته باشیم و به او وابسته گردیم.
وکالتها و مالکیت حضرت حق
اگر انسان به جایی برسد که همه چیز را از خدا بداند و او را مالک هستی و صاحب حیات، علم، قدرت، اراده، اختیار و حکمت ببیند و بر پایهٔ چنین معرفتی امور خود را بر وکیلی این چنین ـ که سرچشمهٔ همهٔ قدرتها و داراییهای هستی است ـ واگذار نماید، آنگاه میتواند «نِعْمَالمُوَکل» باشد، در غیر اینصورت، اگر کسی مالکیت خود را در هستی مشکوک بداند، نمیتواند «نعمالموکل» قرار گیرد؛ چون «نِعْمَالمُوَکل» کسی است که وکیل او «نِعْمَالمُوَکل» است و به او اطمینان و اعتماد کلی باشد و کسی که در امور زندگی تکیه بر خود و غیر خدا دارد، هرگز نمیتواند «نِعْمَالمُوَکل» باشد؛ زیرا جز خدا هر که و هر چه هست، محدود و مانند
(۱۵۱)
تار عنکبوت، سست، بیپایه، بیاساس و محکوم به زوال و فناست و تکیه برآن در واقع، تکیه بر «بِئْسَ الوَکیل؛ بدترین وکیل»، میباشد و در نتیجه، موکلهای غیر خدا «بِئْسَ المُوَکلین» هستند؛ چرا که چنین وکیل خیالی، هرگز برای او کافی نیست. حق تعالی میفرماید: «وَ مَنْ یتَوَکل عَلَی اللّهِ فَهُوَ حَسْبُه؛(۱) هر کس به خدا توکل کند، خداوند برای او کافی است».
کسی میتواند خدا را به عنوان «نِعْمَالوَکیل» بشناسد که در ابتدا او را مالک حقیقی عالم بداند و خود را تنها امانتدار بشمارد. وکیل گرفتن، گاه به خاطر اهمیت امری است؛ به این معنا که وقتی انسان، انجام کاری را در خور توانایی خود نمیبیند، آن را به دیگری واگذار میکند و گاه به خاطر این است که انجام دادن آن کار در خور شخصیت موکل نیست و شخص، شأن و شخصیت خود را بالاتر از آن میداند که به طور مستقیم در کاری مداخله نماید و کسی را از سوی خود برای انجام آن کار وکیل مینماید. حال، وکالت دربارهٔ حق، از قسم اول است، با این فرق که در وکالتهای مرسوم و متداول، موکل، خود را مالک اصلی و حقیقی میداند و تنها بهطور تَبَعی و فرعی کسی را از سوی خود، عهدهدار امر یا کاری میکند و چنانچه بخواهد، میتواند وکیل را از کاری که به او واگذار کرده است، عزل و برکنار نماید، ولی وکالت دربارهٔ حق، عکس این است؛ زیرا بندهای که خدا را در کارهایش وکیل مینماید، نباید خود را مالک اصلی و حقیقی بداند، بلکه باید خود را تنها امانتدار او ببیند و چون در خود توان کشیدن بار امانتی را که بر عهدهٔ اوست، نمییابد، آن را به حق ـ که «نِعْمَ الْوَکیل» است ـ وامیگذارد.
- طلاق/۳٫
(۱۵۲)
توکل و تقرب
مؤمن سالکی که به مرتبهٔ فنای از خویش رسیده و خود و عالَم را باقی به بقای حق میداند، هستی را جز ظهورات ذات و صفات و افعال حق نمیبیند و هرگز بر غیر حق، تکیه ندارد؛ چرا که غیری در عالم نمیبیند. هر چه هست، حق و ظهوراتش است و بس. او در سایهٔ توکل و واگذاری کارهایی که اهتمام و سرگرمی به آنها باعث دوری و حرمان از حق میشود، خویش را به حق نزدیک و نزدیکتر میسازد؛ زیرا سرگرمی و اهتمام به غیر حق، انسان را از یاد خدا غافل میکند و غفلت، سبب میشود که خدا او را به حال خود واگذارد؛ چنانکه خداوند میفرماید: «نَسُوا اللّهَ فَأَنساهُمْ أَنفسَهُمْ أولئِک هُمُ الفاسِقون؛(۱) آنها خدا را فراموش کردند، پس خداوند آنها را به خودفراموشی دچار ساخت.» یعنی بر اثر غفلت از یاد خدا، به خود فراموشی دچار شدند و در نتیجهٔ خودفراموشی، خود را نشناختند و هر کس خود را نشناسد، خدا را نخواهد شناخت؛ زیرا «مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَد عَرَفَ رَبَّهُ؛(۲) هر کس خود را بشناسد، خدا را خواهد شناخت».
- حشر/۱۹٫
- بحارالانوار، ج ۲، ص ۳۲٫
(۱۵۳)
پرسش حق از بندگان
«وَاسْتَعمِلنی بِما تسأَلُنی غَدا عَنْه؛ خدایا، مرا موفق به انجام کارهایی کن که نسبت به انجام ندادن آنها در روز رستاخیز، مورد بازخواست قرار میدهی».
گونههای پرسش
پرسش در حکمت عملی بر دو گونه است: پرسش حق از بنده و سؤال بنده از حق.
پرسش حق از بنده؛ یا در امور نظری است یا در امور عملی، سؤال در امور نظری نیز خود به دو قسم دنیوی و اخروی تقسیم میشود؛ نظری در دنیا؛ مانند: «أَلَّذی خَلَقَ سَبعَ سَمواتٍ طِباقا ما تَری فی خَلْقِ الرَّحمنِ مِنْ تَفاوُتٍ فَارجِعِ البَصَرَ هَلْ تَری مِنْ فُطور، ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ کرَّتینِ ینقَلِبْ إِلیک البَصَرُ خاسئا وَ هُوَ حَسیر؛(۱) خدایی که هفت آسمان را آفرید، پس نگاه کن در آفرینش خدای رحمان، هیچ تفاوت نمیبینی، سپس دوباره با چشمان تیزبینت نیک بنگر؛ آیا سستی و کاستی و خللی در آن میبینی؟ باز هم نگاه کن تا چشمانت خسته و ناامید در حالی که دیدش را از دست داده بسوی تو باز گردد.» یا مانند: «أَمَّنْ یجیبُ المُضْطَرَّ إذا دعاهُ و یکشِفُ السُّوء؛(۲) کیست که دعای درماندهٔ گرفتار را اجابت میکند و شرّ و بدی را از او دور مینماید.» سؤال در امور نظری در آخرت؛ مانند: سؤال از عقاید در عالم قبر و
- ملک/۳٫
- نمل/۶۲٫
(۱۵۴)
قیامت: «ثُمَّ لتسألُنَّ یومَئِذٍ عَنِ النَّعیم؛(۱) آنگاه در این روز(قیامت) دربارهٔ نعمتها (اعتقادات ولایی و عصمت)، شما را مورد پرسش قرار میدهند.» سؤال حق از عبد در امور عملی که تنها در آخرت تحقق دارد؛ مانند: «وَ أوفوا بِالعَهْدِ إِنَّ العَهْدَ کانَ مسؤولاً»؛(۲) به عهد و پیمان خود وفا کنید؛ چراکه بهطور قطع از عهد و پیمان سؤال خواهد شد» یا مانند: «انَّ السَّمعَ وَالبَصَرَ وَالفُؤادَ کلُّ اولئِک عَنْهُ مَسؤولا؛(۳) همانا گوش و چشم و دل، همه و همه مورد پرسش قرار میگیرند.» امام« علیهالسلام » در این بخش از دعا به هر سه مرحله اشاره دارد.
درخواست بنده از حق
حق از بندگان خود پرسش میکند؛ چون آنان نقص دارند، ولی پرسش و درخواست ما از حق دلیل بر نقص حق نیست؛ زیرا حق، فعلیت تمام و فاعلیت محض است و نقص، ضعف و فطور در آن راه ندارد.
این مطلب در روانشناسی ثابت است که از هر کس سؤال شود و نتواند پاسخ مناسبی به آن دهد، ناراحت میشود؛ چون ضعف و نقص دارد، ولی خدا اینگونه نیست که اگر از او پرسشی شود، غضبناک گردد؛ چرا که در او ضعفی نیست و میتواند هر پرسشی را به مقتضای حال پرسنده پاسخ دهد. شاعر میگوید:
- تکاثر/۸٫
- بنی اسرائیل/۳۴٫
- اسراء/۲۶٫
(۱۵۵)
أَللّهُ يَغْضِبُ إنْ تَرَكْتَ سُؤالَهُ و سَلیلُ آدَمَ حینَ يُسْأَلُ يَغضِبُ(۱)
امام باقر« علیهالسلام » نیز میفرماید: «إنَّ اللّه جَلَّ ذِکرُهُ یحِبُّ أَنْ یسألَ و یطْلَبَ ما عِندَه؛(۲) همانا خدای تعالی دوست دارد که از او درخواست شود و آنچه نزد اوست، خواسته شود».
انواع درخواست بنده از حق تعالی
درخواست بنده از حق را میتوان به سه دسته تقسیم نمود:(۳)
یکم. لفظی و زبانی؛ مانند: «و مِنهُمْ مَنْ یقولُ رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنیا حَسَنَةً وَ فِی الاخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عذابَ النّارِ؛(۴) و برخی از مردم میگویند: «پروردگارا، در دنیا به ما خیر و نیکی عطا کن و در آخرت نیز چنین فرما و ما را از عذاب آتش دوزخ باز دار».
سؤال لفظی خود به سه قسم تقسیم میشود: سؤال استعجال، سؤال احتیاط و سؤال امتثال که شرح هر یک به خلاصه میآید:
در شکلگیری و طرح هر سؤال ممکن است انگیزههای متفاوتی نقش داشته باشد. درخواستکننده، یا نسبت به عطایای الهی و عنایات ربانی که حقتعالی از
- خداوند، چون مورد پرسش و در خواست قرار نگیرد، خشم میگیرد و فرزندان آدم، چون پرسیده شوند، غضب میکنند. فصوص الحکم، فص شیثی، ص ۴۱۸٫
- تحف العقول، ص۲۹۳٫
- سؤال عبد از حق، اگرچه مربوط به شرح این فراز از دعا نیست، ولی چون در تقسیم از آن یاد شد، ناگزیر به اختصار دنبال گردیده است.
- بقره/۲۰۱٫
(۱۵۶)
روی علم و حکمت قرار است به او ارزانی دارد، جاهل است، یا عالم و از اهل سلوک است. در صورت جهل، یا سایل، مانند عوامی بیش نیست و چنانچه اهل سیر و سلوک باشد، مبتدی به شمار میرود و هنوز در آغاز راه است. مانند: اینکه پرسش از روح: «یسألونک عَنِ الرُّوحِ»(۱) که حقتعالی میفرماید: «قُلِ الرّوحُ مِنْ أَمر ربی؛ بگو روح از عالم امر پروردگارم است؛ چراکه پاسخ سر بسته در توان ادراک آنهاست.» یا این که سایل از خواص است؛ مانند: حضرت نوح« علیهالسلام »؛ هنگامی که نجات فرزندش را از خداوند متعال میخواهد، حقتعالی به او خطاب میکند: «انَّهُ لَیسَ مِنْ أَهلِک إِنَّهُ، عَمَلٌ غَیرُ صالحٍ، فَلا تسأَلُنَّ ما لَیسَ لَک بِهِ علمٌ؛ ای نوح، او از خاندان تو نیست و کرداری است ناشایست؛ پس آنچه به آن علم و دانش نداری، سؤال کن.» در صورت علم، درخواستکنندگان متفاوتند و گاه عبد سالک به مقتضای «و کانَ الإنْسانُ عَجولا»(۲) کمالی را پیش از وقتی که مقدّر است، از حقتعالی درخواست میکند؛ این پرسش را در اصطلاح «سؤال استعجالی» گویند.
گاه عبد سالک علم به عطای الهی دارد و نیز علم دارد که بعضی عطایای الهی مشروط به سؤال است؛ امّا نسبت به اینکه آیا این عطیه از آن عطایای مشروط به سؤال است یا خیر، جهل دارد، از اینرو احتیاط میکند و سؤال میکند، که به آن «سؤال احتمالی» میگویند.
گاه دایرهٔ علم حضوری وی از این گستردهتر است و آگاه به مراتب علمی بالاتر دست مییابد و میداند چه سؤالی مشروط است و چه سؤالی غیرمشروط. این دسته از سالکان، خود بر دو دستهاند: گروهی سؤال قریب به فعل و ظهور و تحقق را
- اسراء/۵۸٫
- اسراء/۱۱٫
(۱۵۷)
درمییابند؛ به این معنا که بندهٔ سالک از حال خود میداند که هماکنون عنایتی از سوی حق به او میشود و باید آن را از حق درخواست کند و از اینرو آن را میخواهد؛ به اینان در اصطلاح «سائلان لفظی حالی» میگویند. دستهای هم سؤال دوردست را درمییابند و بندهٔ سالک میداند در استعداد اوست که برای نمونه سی یا پنجاه سال دیگر قرار است به او عنایتی شود و او از هم اکنون سؤال و مورد آن را ادراک میکند که به این نوع سؤال، «سؤال لفظی، استعدادی» گفته می شود؛ البته ادراک زمان و وقت عنایتهایی که با سؤال لفظی، حالی و لفظی، و استعدادی شامل حال سالک میشود، مشکل است؛ هر چند ادراکهای استعدادی پنهانتر است. این سؤالهاممکن نیست، مگر اینکه بنده در ظرف استعداد، سالک باشد. اگر کسی دید دلش سؤالی دارد، بداند منادی به ندای «اُدْعونی أَستَجِبْ لَکمْ» است؛ چنانکه رسول خدا فرمود: «إِنَّ فی أَیامِ دَهرِکمْ نَفَحاتٍ، أَلا فَتَعَرَّضوا لَها؛(۱) همانا در روزهای زندگیتان، زمانی است که نسیمهای معنوی میوزد، آگاه باشید و خود را در معرض آن قرار دهید».
گاه بندهٔ سالک، دانای به «ما کان و ما یکون وَ ما هُوَ کائِن» است و در حالی که به همهٔ مراتب علمی حقتعالی علم حضوری تام دارد و از چگونگی و مقدار سؤال و مورد آن و زمان و مکان و شرایط و ویژگیهای استجابت آن آگاهی کامل دارد، سؤال میکند. به پرسش وی «سؤال امتثالی» میگویند؛ چرا که درخواستکننده به جهت امتثال امر خداوند که میفرماید: «أُدعونی أَستَجِبْ لَکمْ»، سؤال میکند؛ نه به سبب امر دیگری. مصداق أتّم این گروه، اولیای کمّل و حضرات
- بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۲۲۱٫
(۱۵۸)
معصومان ـ صلوات اللّه علیهم اجمعین ـ هستند. وسعت سؤال ائمه« علیهمالسلام » در همهٔ امور دنیایی و آخرتی مربوط به سعهٔ امتثال ایشان میشود و اینان بندهٔ محض و تام الهی هستند؛ از اینرو حضرت امیر« علیهالسلام » فرمود: «لا خَوْفا من نارک وَ لا طَمَعا لِجَنَّتِک، بَلْ وَجَدْتُک أَهْلاً للعبادَة»؛ اینان کسانی هستند که طمع از خود، طمع از غیر و طمع از حق را بریدهاند و تنها بندهٔ حق گشتهاند. توضیح و تبیین همهٔ ویژگیهای دستههای یاد شده شرح و تفصیل بسیاری لازم دارد و در اینجا به همین اندازه بسنده میشود.
دوم. سؤال حالی؛ در آن لفظی نیست، مانند نیازمندی که دست نیاز بسوی بینیازی دراز میکند، بدون آنکه چیزی بگوید و با زبان حال ـ که فصیحتر از زبان قال است ـ عرض حاجت میکند.
سوم. استعدادی؛ لفظی در آن نیست و شامل همهٔ پدیدههای هستی میشود؛ چنانچه حقتعالی میفرماید: «یسأله مَنْ فِی السَّموات وَ الارضِ؛(۱) هر کس در زمین و آسمان است، همه و همه، خواستهٔ خود را از او میخواهند».
- الرحمن/۲۹٫
(۱۵۹)
عبودیت؛ غایت خلقت
«وَاسْتَعْمِلْنی…؛ آنچه از من سؤال نمیکنی، مرا به آن سرگرم مساز.» بیان حاضر مانند این است که معلم و مربی در کلاس درس، بیست سؤال امتحان نهایی را بهگونهای تنظیم کند که شاگردانش تنها در یک ساعت بتوانند به آنها پاسخ دهند و برای نوشتن مطلبی زاید، جز پاسخ به سؤالات مورد نظر، هیچ وقت خالی نمیبیند. حال، اگر امتحان دهندهای از روی غفلت، وقت را خالی ببیند، فرصتها برای او مانند باد میگذرد و او با کمال خونسردی دست روی دست میگذارد یا بیکار مینشیند یا بهجای پاسخ به سؤالات، مطالبی در برگهٔ امتحانی درج مینماید که مورد سؤال، واقع نشده است یا به خیال واهی خود، وقت کافی دارد و در نتیجه، سرگرم کار دیگری مانند نقاشی و خطاطی میشود، با اینکه وقت گرانبهای خود را بدون جهت در کاری که از او خواسته نشده است، هدر میدهد. همین دو بیان را امام« علیهالسلام » در بیان سوم به ظاهر و باطن بیان میکند و میفرماید: «وَاسْتَفْرِغ أَیامی فیما خَلَقتَنی لَه…؛ خداوندا، همهٔ همت مرا در مدت عمرم در آنچه برای آن آفریدهای، قرار بده.» حال، غفلت ما چه اندازه است؟ ما یا متوجّه و مشغول نیستیم، یا اگر هم مشغولیم، مانند آن است که مشغول نیستیم؛ انسان مؤمن باید این سه بند را مانند ذکر تکرار کند تا به نوعی غفلت از او برداشته شود.
پس خدایا، مشغولم کن؛ آن هم در آنچه تو مرا برای آن خلق کردهای که همان رسیدن به مقام عبودیت است: «ما خَلَقْتُ الجِنَّ وَالانسَ الاّ لِیعبدون؛(۱) جن و انس را
- ذاریات/۵۶٫
(۱۶۰)
نیافریدهام، مگر برای اینکه به مقام عبودیت من برسند.» همان عبودیتی که باطن و کنه آن ربوبیت و پروردگاری است: «أَلعبودِیةُ جَوهَرةٌ کنهُهَا الرُّبوبِیة؛(۱) باطن عبودیت، ربوبیت است.» از این رو اگر سرگرم چیزی شویم که برای آن آفریده نشدهایم، در عبث افتادهایم: «أَفَحَسِبْتُم إِنَّما خَلَقْناکمْ عَبَثا وَ اِنَّکمْ إِلینا لا تُرْجَعون؛(۲) آیا گمان میکنید ما شما را برای کار عبث و بیهودهای آفریدهایم و شما بسوی ما باز نخواهید گشت؟» حضرت سجاد« علیهالسلام »میفرماید: «وَاعْملوا لما خُلِقتُمْ لَهُ، فَاِنَّ اللّهَ لمْ یخلُقْکمْ عَبَثا وَ لَمْ یترُککمْ سدی؛(۳) برای هدف آفرینش خود کار کنید؛ زیرا همانا خدایتعالی بیهوده شما را نیافریده و مُهمل و به خود واگذاشته، رهایتان نکرده است».
چیستی عبادت
غایت در «ما خَلَقْتَنی لَه» پرستش و عبودیت است. منظور از عبادت نیز عبادت به معنای ویژهای نیست، بلکه در هر کاری که نیت «لِلّه» داشته باشد، عبادت ظاهر و در باطن آن، ربوبیت و قرب الهی نهفته است، ولی ما هنگامی که در خود مینگریم، در مییابیم که میان نیت عبادت محض؛ مانند: نماز، با نیت کارهای دیگر؛ مانند: خوردن، فرق میگذاریم، با اینکه در دیدهٔ سالک ـ که در هر جایگاهی خود را در عبادت میبیند ـ میان این دو کار، فرقی در اصل عبادت نمیگذارد. بندهٔ واصل
- تفسیر نورالثقلین، ج ۴، ص ۵۵۶٫
- مؤمنون/۱۱۵٫
- تحف العقول، ص ۲۷۴٫
(۱۶۱)
کامل؛ مانند: رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » همه را به یک چشم میبیند و میفرماید: «إِنّی أَخْتَرتُ مِنْ دُنیاکمْ ثَلاثا؛ أَلنِّساءَ، الطِّیبَ وَ قُرَّةُ عَینی فی الصَّلوة؛(۱) من از دنیای شما سه چیز را انتخاب کردهام: زنان، عطر و چشمروشنی من در نماز است.» هر چه خیرات است، در این سه امر با هم و در کنار هم خلاصه میشود، ولی امروز، هر دستهای تنها به یکی از این سه بسنده کردهاند و این بزرگترین اشتباه آنهاست.
حق تعالی گاهی در قرآن مجید خطاب به زنان پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » میفرماید: «یا نِساءَ النَّبی لَسْتُنَّ کأَحَدٍ مِنَ النِّساءِ؛(۲) ای زنان پیامبر، شما مانند زنان دیگر نیستید.» قرآن کریم با این خطاب به زنان پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » عنوان سیاسی میدهد؛ گاه نیز خود حضرت را مخاطب به خطاب: «وَ مِنَ اللَّیلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَک عَسی أَنْ یبعثَک رَبُّک مَقاما مَحْمودا»(۳) میسازد و به این ترتیب، او شبی هزار رکعت نماز میخواند. براستی، نماز در کنار «یا نِساءَالنَّبِی» چگونه بوده است؟ برای رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » تا بیست و دو زن نقل شده است. در این موضوع، استبعاد ما به خاطر این است که این سه امر را از هم جدا کردهایم، با آنکه اینها همه مظاهر کمالات حقند؛ چون پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » هزار رکعت نماز میخواندهاند، در زندگی خانوادگی آنگونه بودهاند، و چون در زندگی خانوادگی خود چنین بودهاند، میتوانند هزار رکعت نماز بخوانند.
پس «وَ اسْتَعْمِلنی…»؛ یعنی توفیقی ده، هرکاری را که مورد سؤال قرار میگیرد، انجام دهم؛ خواه دنیایی باشد یا آخرتی.
- محمد بن بابویه (شیخ صدوق)، الخصال، ص ۱۶۵٫
- احزاب/۳۲٫
- بنی اسرائیل/۷۹٫
(۱۶۲)
«وَاسْتَفْرِغْ أَیامی…»؛ یعنی در هر کاری که در راستای عبودیت توست، قرار گیرم. حقیقت آن است که ما فراغت نداریم و به صورت تمام وقت، بلکه نیمه وقت به «فیما خَلَقْتَنی لَه» مشغول نیستیم.
رزق و روزی
«وَ أَغنِنی وَ أَوسِعْ عَلَی فی رِزْقِک…»؛ این بخش از دعا، از رزق و روزی سخن میگوید و در این باره باید به دو نکته توجه ویژه داشت:
روزی معنوی
هنگامی که سخن از روزی به میان میآید، ذهن انسان نباید تنها به دنبال خوردنیها، نوشیدنیها، پوشیدنیها و دیگر چیزهای ضروری جسمانی باشد؛ چرا که حقیقت انسان، روح و جان اوست و جسم، تنها ابزاری برای رسیدن به کمالات معنوی است؛ پس چنانکه جسم آدمی برای بقا و قوام خود، نیاز به خوراک و غذا دارد، روح او نیز برای استمرار و ارتقای حیات طیبهٔ معنوی خود، حتی بعد از دنیا به روزی معنوی نیاز دارد؛ از این رو حق تعالی دربارهٔ شهیدان ـ فی سبیلالله ـ فرموده است: «وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللّهِ أَمْواتا، بَلْ أَحْیاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ یرْزَقون؛(۱) کسانی را که در راه حق شهید شدهاند، مرده نپندارید، بلکه زندهاند و نزد
- آل عمران/۱۶۹٫
(۱۶۳)
حق روزی میخورند.» پس روزی، محدود به روزی مادی نیست، بلکه کمالات معنوی نیز روزی و خوراک انسان و نیاز ضروری او برای استمرار زندگی معنوی در دنیا و آخرت است و چون انسان، مشتمل بر ماده و روح است، هنگامی که از خداوند متعال، درخواست گشایش در روزی میکند، باید گشایش در روزی مادی و معنوی را بهطور جمعی مورد توجه قرار دهد؛ چنانچه امام سجاد« علیهالسلام » در این فراز از دعا که در مقام درخواست گشایش در روزی است، بهگونهٔ ویژهای از روزی اشاره نمیکند، بلکه بهطور کلی میفرماید: «وَ أَوسِعْ عَلی فی رِزْقِک» تا همهٔ مراتب روزی را شامل شود. روشن است که روزی هر مرتبهای از مراتب وجودی انسان، مناسب همان مرتبه است. روزی جسم آدمی، خوردنیها، نوشیدنیها و دیگر نیازهای دنیایی و ناسوتی است و روزی و خوراک روح و دل انسان، یاد خدا، قرب و وصول به کمالات الهی و معنوی است. امیرمؤمنان« علیهالسلام » در بیان ملکوتی خود، تداوم در ذکر و توجه به حق را نیاز همیشگی دلها و جانها برشمرده و میفرمایند: «مُداوَمَةُ الذِّکرٍ قُوتُ الأرواحِ وَ مِفْتاحُ الصَّلاحِ؛(۱) ذکر همیشگی، قوُت و غذای روح و کلید رستگاری است».
بیپایان بودن روزی معنوی
نکتهٔ قابل دقت دیگر این است که انسان در خواهش روزی معنوی هیچ محدودیتی ندارد؛ زیرا ظرف وجود انسان از جهت روح و باطن مجرد است و
- عیون الحکم و المواعظ، ص ۴۸۷٫
(۱۶۴)
میتواند بهطور بیپایان ارتقا و سیر معنوی داشته باشد؛ پس روزی معنوی او نیز میتواند نامحدود باشد و تا آنجا پیش رود که روزی معنوی او رسیدن به مقام «أوْ أَدْنی» باشد و حق دربارهٔ او بگوید: «ثُمَّ دنی فَتَدَلّی فَکان قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنی فَأَوحی إِلی عَبْدِهِ ما أَوْحی».(۱)
روزی مادی چون به محدودهٔ جسم و ناسوت انسان مربوط میشود و جسم و ناسوت در جهان ماده است و عالم ماده از جهان تجرد محدودتر است، بهطور قهری روزی مادی انسان نیز محدود و به اندازهٔ کفایت است.
رزق و حکمت الهی
حقتعالی در هر روزی؛ خواه مادی باشد یا معنوی، تفاوت و اندازه روا داشته و بر پایهٔ دانش و بینشی که نسبت به پدیداری و ظهور، قابلیت و استعداد هر یک از بندگانش دارد، به هر کس به فراخور حالش روزی میدهد و چون همهٔ انسانها از پدیداری و استعدادی یکسانی برخوردار نیستند، همهٔ انسانها نمیتوانند از روزیهای مادی و معنوی بهطور یکسان بهرهمند باشند؛ چنانکه آیهٔ شریفه میفرماید: «إِنَّ رَبَّک یبسُطُ الِّرزْقَ لِمَنْ یشاءُ وَ یقْدِر، إنَّهُ کانَ بِعِبادِهِ بصیرا؛(۲) همانا خداوند، روزی هر کس را که بخواهد، افزون یا کم میکند؛ همانا خداوند از حال بندگانش آگاه است.» چرا که حق تعالی جواد و فیاض «عَلی الإِطْلاق» است و در
- آن گاه نزدیک آمد، پس نزدیکتر شد؛ به قدر دو کمان یا نزدیک تر از آن. پس خدا به وی فرمود آنچه را که وحی نمود.نجم/۸ ـ ۱۰٫
- بنی اسرائیل/۳۰٫
(۱۶۵)
ساحت مقدسش «مِنَ الازَلَ إِلَی الأَبَد» بخل راه ندارد و میخواهد چنانکه در اسما و صفاتش از همهٔ جهات، ظهور اطلاقی دارد، در مظاهر اسما و صفاتش نیز از همهٔ جهات، ظهور اطلاقی داشته باشد و نسبت به هر یک از بندگانش «رازق عَلَی الإِطلاق» باشد، تا همه در کمال گشایش در روزی به سر برند، ولی از باب عینیت اسما و صفاتش، با اینکه «رازق علیالاطلاق» است، حکیم علیالاطلاق نیز هست و حکیم آن است که همهٔ کارهایش بر پایهٔ حکمت باشد؛ بهگونهایکه هیچ کاری را بدون حساب و علت انجام ندهد و چون اسمای ذاتی بر اسمای فعلی دولت دارند و اسم حکیم از اسمای ذاتی حق است، بر همهٔ اسمای فعلی حق ـ از جمله، اسم رازق ـ دولت دارد و بر پایهٔ حکمت، ظهور شمولی و اطلاقی آن را محدود میسازد: «وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِی الأرْضِ وَ لکنْ ینَزِّلُ بِقَدَرٍ ما یشاءُ، انَّهُ بِعِبادِهِ خَبیرٌ بَصیرٌ؛(۱) و اگر خدا به همهٔ بندگانش روزی فراخ و افزون میداد، آنها در زمین فساد میکردند، ولی خداوند به اندازهای که بخواهد برای بندگانش روزی میفرستد، همانا خداوند به بندگانش بینا و آگاه است.» «أنزَلَ مِنَ السَّماءِ ماءً فَسالَتْ أَودِیةٌ بِقَدَرها؛(۲) خداوند از آسمان آبی را نازل کرد، پس در هر ظرفی به قدر وسعش از آن آب جریان یافت.» روی این اصل خداوند حکیم بر اساس حکمت، رزق مادی بندگانش را بر پایهٔ حکمت بالغهاش تنظیم نموده است و به هرکس به فراخور حالش روزی میدهد و در روزی معنوی نیز این چنین تقدیر نموده که بندهٔ مؤمن و سالک راه قرب و وصولش به هر اندازه، مانع و حجابهای خود را بردارد و ظرف وجود خود را گسترش دهد، قابلیت خود را برای پذیرش
- شوری/۲۷٫
- رعد/۱۷٫
(۱۶۶)
حق و روزیها و خوراکهای معنوی او بیشتر نماید.
موانع تا نگردانی ز خود دور درون خانهٔ دل نایدت نور(۱)
بر اساس آنچه ذکر شد، در روزی مادی و جسمانی گاهی از خداوند ـ تبارک وَ تَعالی ـ درخواست فزونی و زیادهطلبی در روزی داریم، مانند اینکه میگوییم: خدایا، دارایی زیادی به ما ارزانی دار، در حالی که چنین دعایی پسندیده و خوب نیست؛ چرا که اگر سزاوار آن نباشی، روزی تو نیست، بلکه باعث وزر و وبال تو میشود و آنچه انسان سزاوارش میباشد، رزق اوست؛ از اینرو گاه فرزند، دارایی و حتی دانش و خِردی که حلم و ایمان به همراه نداشته باشد، باعث گرفتاری است، چنانکه حقتعالی میفرماید: «وَاعْلَموا إِنَّما أَموالِکمْ وَ أَوْلادِکم فِتْنَةٌ وَ إِنَّ اللّهَ عِندَهُ أَجْرٌ عَظیم؛(۲) بدانید که دارایی و فرزندانتان، اسباب فتنه و گرفتاری شماست و در حقیقت، پاداش عظیم و بزرگ، نزد خداست.» فزونی و فزونخواهی، همهجا کمال نیست؛ زیرا در موارد بسیاری وبالآور است و باعث شکست میشود.
وسعت و گشایش در روزی
هنگامی که امام سجاد« علیهالسلام » میفرماید: «أَوسَع عَلَی فی رِزْقِک»، معنایش نسبت به روزی مادی و معنوی فرق دارد. در روزی مادی، «أَوْسَعْ» به این معناست که گشایش بده تا نیازمند نباشم؛ نه آنکه افزونتر از نیازم باشد؛ البته اگر درخواست
- گلشن راز، شیخ محمود شبستری.
- انفال/۲۸٫
(۱۶۷)
زیاده بر نیاز شخصی در رشد و شکوفایی اقتصاد جامعه یا دستگیری از ضعیفان و فقیران جامعه تاثیر گذار باشد، این زیاده، بسیار نیکو و پسندیده است؛ اگرچه در این زمینه نیز معلوم نیست هر سالکی بتواند از این میدان به سلامت گذر کند. روایت مشهور پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » که میفرماید: «أَلْفَقْرُ فَخری؛(۱) فقر، مایهٔ افتخار من است»، بر فرض درستی سند، مربوط به روزی مادی و ظاهری نیست و اگر هم باشد، فقری که انسان را به کلی نابود کند، موردنظر حضرت« صلیاللهعلیهوآله » نمیباشد.
معنای «أَوسَع» نسبت به روزی معنوی، عکس روزی مادی است، ولی گسترهٔ روزهٔ معنوی بیپایان است؛ چرا که خداوند متعال، حقیقتی بیپایان است و ما نیز ظهور این حقیقت بیپایانیم و روزی ظهور حقیقت بیپایان نمیتواند چیزی جز رسیدن به آن حقیقت باشد و چیزی مانند ظهور نمیتواند به نهایت و کنه حقیقت وجود بیپایان برسد؛ پس باید بهطور جاودانه و همیشگی، طالب گسترش وصول بسوی روزی بیپایان خود باشد. انسان در سیر معنوی خود به جایی میرسد که حق، روزی و خوراکش میشود و چیزی جز حق نمیتواند او را سیر کند؛ اگرچه هیچ گاه از حق سیرایی ندارد.
مؤمن سالک در روزی مادی خود باید به اندازهای که بینیاز از غیر شود و به عفاف و کفاف او رسد به دنبال درخواست روزی باشد و به دنبال اکثار، استکثار و زیادهخواهی نباشد؛ چرا که زیادهخواهی و تکاثر باعث شکست و رکود در سیر معنوی و غفلت از یاد خدا میشود.
بهطور منطقی قاعدهٔ «تُعرَفُ الأَشیاءُ بِأَضدادِها؛ امور و ویژگیها به واسطهٔ
- بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۴۹٫
(۱۶۸)
ضدشان شناخته میشود»، مانع رشد معنوی انسان را به بهترین شیوه بیان میکند. این معنا که داشتن امکانات و اندازهٔ طبیعی دارایی و داشتن قناعت درست، انسان را در سیر معنوی موفق و پیروز مینماید و سبب رشد و ارتقای معنوی او میشود بیانی درست و مورد اهتمام است؛ پس ضد قناعت و کفاف که حرص، آز و زیادهخواهی است و فقر و ناتوانی باعث رشد نیافتن و موفق نبودن و عاملی برای شکست انسان میشود؛ زیرا مسلّم است که هیچ کس با داشتن این ویژگیها نمیتواند انسان توانمند و وارستهای باشد. علم، ثروت، قدرت و زیبایی، باید اسباب رشد و ترقی انسان در کمالات را فراهم سازد؛ نه علت شکست آدمی گردد.
این امر در روزی و امکانات معنوی متفاوت است و در این زمینه، آدمی نباید به اندک قانع باشد و مرزی برای خود شناسد. سالک مؤمن باید پیوسته از حق گسترش و گشایش روزی معنوی خود را درخواست نماید و همیشه در روزی معنوی خود به کسانی که در اوج قلههای معنویت جای دارند، چشم دوزد و آنجا را نشانه بگیرد.
حسد و غبطه
در اینجا اگر اشکال شود: «أَغْنِنی»؛ یعنی چشم و دل مرا از توجه به دیگران بینیاز گردان و مرا غیرنگر ننما و کاری کن در همهٔ امور؛ حتی در کمالات، به دیگران دل نبندم، با کلام اخیر ناسازگار است، در پاسخ گفته میشود: میتوان کمالات دیگران را؛ خواه مادی باشد یا معنوی ـ به دو صورت در نظر داشت: از روی حسادت باشد یا از روی غبطه؛ حسد نسبت به کمالات مادی و معنوی دیگران
(۱۶۹)
در هر صورت ویژگی پلیدی است. غبطه هم؛ اگر چه مانند حسد قبیح نیست، نسبت به کسانی که در مراتب بالای کمالند، ویژگی کمال نیست، ولی چون ما نسبت به کمالات معنوی نسبت به حق ناقصیم، باید به حق ـ که کمال محض «و کل الکمال» و سرچشمهٔ همهٔ کمالات و ارزشهای معنوی است ـ نگریست. در این زمینه نگرش به سیرهٔ معصومان« علیهمالسلام » بایسته است. هنگامی که به حضرت سجاد« علیهالسلام » عرض کردند: ای فرزند پیامبر خدا، چرا این اندازه عبادت میکنی؟ فرمود: «من مانند پدربزرگم عبادت نمیکنم». البته این امر غبطه نیست، بلکه بیان حقیقت است؛ چرا که در وجود انبیا و اولیای معصومان« علیهمالسلام » نقص و کمبودی نیست و هر یک در مقامی که هستند، کاملند؛ آنچه هست، تنها تفصیل و برتری مقامات هر یک از آنها نسبت به دیگری است؛ چنانچه چنین درخواست و ارتقایی در سراسر مأثورات دیده میشود، تا جایی که لسان «اللهم ادخلنی فی کل خیر أدخلت محمداً و آل محمد« صلیاللهعلیهوآله » و أخرجنی من کل سوء أخرجت محمدا و آل محمد« صلیاللهعلیهوآله »» عالیترین دعاست و در آن طلب عصمت وجود دارد؛ زیرا خروج از تمام زشتیها و دخول به تمام خوبیها مساوی طلب عصمت است؛ خواه نسبت به زمینههای استعداد افراد باشد یا فعلیت آنان.
بعضی از ویژگیهای روزی؛ مانند: استعداد، زیبایی، فقر، غنا، ازدیاد و نقیصه به دست حق است؛ اگرچه ممکن است تا اندازهای به وزن ظهورات فعلی و کردار ظهوری به دست بنده نیز باشد، ولی در هر صورت، اصل روزی از حق است. تفصیل و توضیح این بحث، نیازمند بحث تفصیلی است که خارج از گنجایش است.
(۱۷۰)
توجه به حق
«وَلا تَفْتِنّی بِالنَّظَر»؛ خدایا، مرا به غیرنگری دچار منما؛ چرا که اگر دید مرا در بهدست آوردن روزی حلال گرفتار غیر بینی و دونگری نمایی؛ بهگونهای که چشمم به دست مردم باشد ـ نه دست کرم تو ـ آنگاه از یاد تو غافل میشوم، با آنکه من بندهٔ تو هستم و غیر از تو و دست فضل و کرم تو دستی نیست که به من روزی دهد؛ هرچه هست از تو و برای توست و هر که هر چه دارد از تو دارد؛ تویی که حقوق هر کس را تمام و کمال و به اندازهٔ استعداد و وصال وی ادا کردهای: «ما تَری فی خَلْقِ الرَّحمنِ مِنْ تَفاوُت».(۱)
سرُّالقدر
این فراز از دعا معنای دقیق دیگری هم دارد: خدایا، به من «سِرُّالقَدَر»؛ سِرّ اندازهشناسی ده تا معرفت پیدا کنم که چرا به این فرد این کمال را دادهای و به دیگری آن اندازه از کمال؛ به من «سِرُّالقَدَر» عطا کن که دیگر نیازمند نظر به دیگران نباشم. اگر «سِرُّالقَدَر» داشته باشیم و بتوانیم همهٔ چیزها و انسانها را مانند آب و آتش بشناسیم، پی میبریم که چرا خدای حکیم، صفت خوبی را به فرد زشتی داده، زیبایی را به فرد ناشایست و دارایی را به فرد کم خِردی داده است؛ اگر باریکبین شویم، پاسخ همهٔ این پرسشها به عدالت و حکمت حق میرسد. هنگامی که انسان «سرّ قدر» هر چیزی و حکمت حق در آن را نشناخت، همیشه از خود
- در آفریدههای خداوند، هیچ اختلافی نمیبینی. ملک/۳٫
(۱۷۱)
میپرسد: چرا خداوند، این کار را کرده است؟ اگر ما بتوانیم حکمت و مصلحت چیزها را بیابیم، همهٔ اشکالها در این زمینه از میان میرود؛ چنانکه ما میتوانیم دلیل و پاسخهای شایستهای دربارهٔ مصلحت ساختن بخشهای گوناگون خانهٔ خود بدهیم، همانطور میتوان پاسخ همهٔ این اشکالات را داد. بنابراین کسی که «سرُّالْقَدَر» بداند، دیگر نمیگوید:
اگر دستم رسد بر چرخ گردون از او پرسم که این چون است و آن چون
یکی را دادهای صد ناز و نعمت یکی را نان جو آغشته در خون
بلکه چنین میگوید:
جهان چون خط و خال و چشم و ابروست که هر چیزی به جای خویش نیکوست
(۱۷۲)
عزت، کبر و عجب
«أَعِزَّنی»؛ خدایا، مرا به گونهای بساز که نه قاهری باشم که به کسی ستم کنم و نه زیر بار ستم کسی بروم؛ نه کسی را ذلیل کنم و نه زیر بار خواری بروم.
عزت، ویژهٔ خدا و اولیای خداست: «وَ لِلَّهِ العِزَّةُ وَ لِرَسولِهِ وَ لِلْمُؤمنین»(۱) همانگونه که خدا زورگو نیست، زمین خورده هم نیست؛ «یا مَنْ هُوَ غالِبٌ بِلا مَغلوبٍ، یا مَنْ هُوَ قاهِرٌ بِلا مَقهورٍ».(۲)
کبر
«وَ لا تبتَلِنی بِالکبر…»؛ کبر، خودبینی است و تکبّر، اظهار حالت کبری است که در باطن فرد وجود دارد. آنکه تکبر دارد به حتم کبر دارد، ولی آن که کبر دارد، میتواند تکبر و اظهار کبر نداشته باشد. کبر، قاهر بودن را در پی دارد؛ مانند آن که نماز میخواند و میگوید: هیچ نمازی مانند نماز من نیست که قاهر شده است؛ نه عزیز. در هر حال، کبر بدتر است؛ چرا که در تکبر، ریا و حیله و پنهان کاری وجود ندارد؛ چون از ظاهر فرد متکبر پیداست که او کبر دارد، ولی در کبر بدون تکبر، چون ظهور و اظهاری به چشم نمیخورد، ریا و حیله فراوان است؛ پس میتوان گفت: تکبر از جهتی بدتر از کبر است، چون تکبر اظهار کبر است، ولی از جهتی نیز کبر بدتر از تکبر است، چون ریا و نفاق در آن راه دارد و در تکبر چنین اموری آشکار نیست و اغرای به جهل ندارد. در روایات از متکبر به عنوان کسی که با حق به
- منافقون/۶۳٫
- دعای جوشن کبیر.
(۱۷۳)
ضدیت و منازعه و ستیز برخواسته، تعبیر شده است؛ چنانچه امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «وَاللّهِ، أَلمتکبر ینازعُ اللهُ رداءه؛(۱) به خدا سوگند، انسان خودخواه و خودبین با خداوند متعال بر سر ردای عظمت و بزرگیاش به مبارزه و منازعه برخواسته است.» در روایت دیگری امام موسی بن جعفر« علیهالسلام » میفرماید: «وَ مَنْ تَکبَّرَ عَلی إِخوانِهِ وَاسْتَطالَ عَلَیهِمْ فَقَدْ ضادَّ اللّهَ؛(۲) هر کس بر برادرانش تکبر نماید و با آنان گردنکشی کند، همانا در برابر خدایمتعال به ضدیت و همتایی قیام نموده است.» چنانچه به هشام میفرماید: «یا هُشامُ، إِیاک وَالکبرَ عَلی أَوْلیائی وَالاستطلالَةَ بِعِلْمِک فَیمقُتُک اللهُ، فَلا تنفَعُک بَعدُ مَقتَهُ دنیاک وَلا آخِرَتک؛(۳) ای هشام، از تکبر نمودن بر دوستانم و از گردن فرازی به واسطهٔ دانشت بپرهیز؛ خدای تعالی با تو سخت دشمن میشود و پس از دشمنی او، نه دنیایت به تو سود میرساند و نه آخرتت.» همچنین میفرماید: «یا هشامُ، ایاک وَالکبرَ فَأِنَّهُ لا یدْخُلُ الجَنَّةَ مَنْ کانَ فی قَلْبه مثقالَ حبَّةٍ مِنَ کبره، الکبْرُ رداءُ اللّهِ، فَمَنْ نازَعَهُ رِداءهُ أَکبَّهُ اللّهَ فِی النّار عَلی وَجهَهِ؛(۴) ای هشام، از تکبر بپرهیز، همانا کسی که در دلش به اندازهٔ وزن دانهای تکبر باشد، وارد بهشت نمی شود؛ زیرا کبر، ردای الهی است؛ پس هر کس بر سر آن با حق منازعه کند، خداوند او را به دوزخ میاندازد».
«و عَبِّدنی لَک…»؛ مرا بندهٔ خودت گردان. بندهٔ تو شدن همان و خوار کسی نبودن همان، ولی گاهی عبادت عجب میآورد. اگر انسان دیگران را کم ببیند، دچار عجب شده است، از این رو امام« علیهالسلام » میفرماید: خدایا، مبادا اکنون که از جز تو
- تحف العقول، ص ۲۹۲٫
- پیشین، ص ۳۹۷٫
- پیشین، ص ۳۹۷٫
- پیشین، ص ۳۶۹٫
(۱۷۴)
رهایی پیدا کردهام و تنها حقنگر شدهام، نسبت به دیگران کمبین شوم و به خود بنازم.
عجب
«وَ لا تُفسِدُ عِبادَتی بِالعُجْبِ…» بزرگترین چیزی که عجب را میشکند، گناه است. اگر نقص مشهود نباشد، کار به جایی میرسد که آدمی «أَنَا رَبُّکم الأَعلی» سر میدهد، و چون فرعون میگوید؛ من خدای بزرگم. امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » میفرماید: «سیئة تَسوءُک خیرٌ عنداللّه من حسنة تُعجبُک؛(۱) گناهی که تو را آزار دهد و مایهٔ رنج و ناراحتی تو گردد، در پیشگاه الهی بهتر از کار خوبی است که باعث عجب و خودبینی گردد.» گاهی عبادت حال تفرعُن و فرعونیت برای انسان میآورد و عبادتگر را بهگونهای دچار عجب میسازد که در خود هیچگونه احساس کمبودی نمیکند. نه خودش عیب را میبیند، نه دیگران جرأت میکنند عیبش را به او بگویند؛ از اینرو حقتعالی گاهی بندگان پایبندش را از باب ابتلا و امتحان در رویارویی و معرض صحنههای گناه و آلودگی قرار میدهد تا آنها بهتر خود را بشناسند و ارزیابی کنند و به میزان پایبندی خود نسبت به فرمانهای الهی پی ببرند و دریابند که اگر توفیقات الهی و عنایتهای ویژهٔ او دست بندگانش را نگیرد، آنان راه به جایی نمیبرند و دچار آلودگی، سرکشی و حرمان میشوند؛ به این ترتیب، عبادت آنها باعث عجب و غرورشان نمیشود و اگر توفیق نماز شب یابند، فردای
- نهج البلاغة، ج ۴، ص ۱۳٫
(۱۷۵)
آن شب، بندگان خدا را به چشم حقارت نگاه نمیکنند و خود را تافتهای جدا بافته نمیپندارند. امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «و سُدَّ سَبیلَ العُجبِ بِمَعْرِفَةِ النَّفس؛(۱) راه ورود خودبینی و احساس بینیازی و استقلال نفس را با معرفت و شناخت خویش بر من ببند».
سرایت خوبیها
«وَ أَجْرِ لِلنَّاسِ عَلی یدی أَلْخَیرَ»
پس از اینکه بندهٔ سالک به وارستگی رسید، باید اهل خیر شود. در این فراز، امام« علیهالسلام » میفرماید: خدایا، برای وارستگی من خیری قرار بده؛ زیرا خیک (مشک) علم و کمال شدن، بدون اینکه زمینهٔ عملی داشته باشد و به دیگری سرایت نماید، چه سود و فایدهای میتواند داشته باشد؟ خیر به «کل معروف» گفته میشود. گاهی کسی را به چاهی انداختن خیر است و گاه از چاه نجات دادن. گاه یکی را به دنیا آوردن خیر است و گاه یکی را به آخرت رهنمون کردن. متأسفانه «کل معروف» دست ما نیست؛ چراکه نمیتوانیم به اوباش و اراذل خیر برسانیم. نمیتوانیم به فقیران و درماندهها خیر برسانیم. سیر وجودی ما نباید تنها «مِنَ المِحْراب إِلی المنبَر وَ مِنَ الْبَیت إِلی الْحَمّامِ» باشد. وجود محدود، خیر محدود دارد؛ اگرچه نظام حوزه هم بهگونهای است که عالِم را به این شیوه تربیت میکند. باید
- تحف العقول، ص ۲۸۵٫
(۱۷۶)
مانند عالم آگاه «وجود گستردهای» پیدا کند که وجودش برای اشرار، دنیاخواهان، اهل آخرت، عالمان و جاهلان و برای همه، خیر باشد.
خوبی بیمنّت
«وَ لا تَمحَقْهُ بِالمَنِّ»
طبیعت انسان تلاش دارد هر خیری را با شری از بین ببرد؛ چون انسان نمیتواند به رایگان کاری انجام دهد، باید مواظب باشد و همیشه پاداش خیر را از خدا بخواهد تا از آن انسانی که خیری برایش انجام داده است، توقع و انتظار خیر متقابل را نداشته باشد؛ از این رو امام« علیهالسلام » در این فراز از دعا میفرماید: خدایا، مرا مانند خودت قرار بده که منت گذار نباشم؛ چنانکه در دعا میگوییم: «یا مَنْ لا یکدِّرُ عَطایاهُ بِالامتِنانِ»؛(۱) ای خدایی که بخشش و عطاهایت را با منت تلخ نمیکنی؛ پس سالک نباید در برای خیر رساندن، خیرطلب باشد، درس بدهد و طمع و توقع به خود بگیرد یا پول بپردازد و آن را پس بگیرد یا انفاق کند و منت گذارد؛ از این رو معصومان« علیهمالسلام » میفرمایند: وقتی صدقه میدهید، سعی کنید دست دیگرت پی نبرد. صدقه از صدق است و چنانچه رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » فرموده است: «کلُّ مَعروفٍ صَدَقَةٌ؛(۲) هر کار نیکی صدقه است.» حال چرا صدقه که از جهت لفظ و معنا گواراست، در میان ما بد جلوه کرده است؟ حقیقت آن است که بیشتر صدقات ما از روی خودیت است و صدق و صداقت و جهت الهی ندارد؛ از اینرو حقتعالی در
- الصحیفه سجادیة، ص ۷۱٫
- بحارالانوار، ج ۷۱، ص ۴۱۰٫
(۱۷۷)
قرآن بهطور صریح میفرماید: «لا تُبَطِّلوا صَدَقاتِکمْ بِالمَنِّ وَ الأَذی؛(۱) صدقات و کارهای خوبی را که انجام میدهید، با منت گذاشتن و آزار همراه نسازید.» زیرا با منت گذاشتن در کار خیری که انجام دادهاید، مهر بطلان و قلم قرمز بر روی آن کشیده میشود. مؤمن سالک نباید نسبت به کارهای خیری که حق تعالی به دست او جاری میکند، دچار خودبینی شود و منت گذارد. او باید با چشم حق بینش، دست حق را در جریان و سریان خیرات ببیند و از روی مشاهده بگوید: «منْ أَینَ لِی الْخَیرُ وَ لا یوجَدُ إِلاّ مِنْ عِنْدِک؟(۲) خدایا، اگر خیر از تو ـ که سرچشمهٔ همهٔ خیراتی ـ نجوشد، خیر از کجا برای من وجود خواهد داشت؟» براستی که خیر، تنها نزد توست و از سر صدق بگوید: «بِیدِک الْخَیرُ و إِنَّک عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ؛(۳) خیر به دست توست و تو بر هر کار توانایی».
- بقره/۲۶۴٫
- الصحیفة السجادیة، ص ۲۱۴٫
- آل عمران/۲۶٫
(۱۷۸)
مکارم اخلاق
«وَهَبْ لی مَعالِی الأَخلاق» خدایا، معالی خُلق را به من عطا کن؛ نه خود خلق را. در بیانی امیرمؤمنان« علیهالسلام » میفرماید: «وَ عَلیکم بِمَکارمِ الأَخلاقِ فَأِنَّها رَفْعَةٌ؛(۱) بر شما باد خصلتهای کریمانه؛ زیرا اخلاق کریمان رفعت و بلندی اخلاق فرد است.» معالیاخلاق، همان قلهها و فرازهای بلند اخلاقی است؛ همان کمالات و کرامتهای اخلاقی که آقا رسول الله« صلیاللهعلیهوآله » خود به آنها متخلق و پای بند بوده است تا جایی که حضرت حق، آن حضرت را مورد ستایش ویژهٔ «اِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظیمٌ»(۲) قرار داده است و میفرماید: «همانا تو ای پیامبر« صلیاللهعلیهوآله »، دارای خلق بزرگی هستی» و و حضرتش را به عنوان الگو و سرمشق کامل برای سالکان راه وصال معرفی مینماید و میفرماید: «وَ لَقَدْ کانَ لَکمْ فی رَسولِ اللّهِ أُسوَةٌ حَسَنةٌ؛(۳) بدرستی که پیامبر خدا برای شما الگوی خوبی است.» و حضرت، خود فرموده است: «إِنّی بُعِثْتُ لاتَمِّمَ مَکارِمَ الأخلاق؛(۴) من از سوی حق تعالی برای اکمال و اتمام مکارم و کمالات اخلاقی و تحقق و تخلق و رسیدن شما به آنها بر انگیخته شدهام.» زیرا آن حضرت، نزدیکترین آفریدگان به حق است و اوصاف و خلقیات کمالی «أقرب خلق به حق» نیز از همهٔ آفریدهها به حق نزدیکتر باشد؛ چنانکه امام سجاد« علیهالسلام » میفرماید: «وَ إِنَّ أَقربَکم مِنَ اللّهِ أَوْسَعُکمْ خُلقا؛(۵) هر کدام از شما
- تحف العقول، ص ۲۱۵٫
- قلم/۴٫
- احزاب/۲۱٫
- بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۱۰٫
- تحف العقول، ص ۲۷۹٫
(۱۷۹)
اخلاقش نیکوتر باشد، نزد خدای تعالی مقرّبتر است.» بنابراین بعثت آقا رسولالله« صلیاللهعلیهوآله » که سرآمد و خاتم کمالات همهٔ انبیاست، فرآیندی دارد که به مراتب برتر است از آنچه پیامبران پیشین به آن مبعوث بودهاند. در این حدیث، حضرت میفرماید: من برانگیخته نشدهام که تنها به بشریت بگویم: دروغ نگویید، دزدی، جنایت، قتل، آدم کشی، شرابخواری، زنا، تجاوز به دارایی و ناموس دیگران، حیله، نیرنگ، ریا و تزویر نکنید؛ چرا که پیامبران بزرگی مانند موسی« علیهالسلام » و عیسی« علیهالسلام » همهٔ آن را بیان کردهاند و من برای تکرار و بیان دوبارهٔ آن مبعوث نشدهام، بلکه من برانگیخته شدهام تا بگویم: شما در سیر انسانی خود در مرتبهای از توانایی و رشد و استعداد هستید که نه تنها میتوانید گناه نکنید، بلکه اندیشهٔ گناه و سرکشی حق را نیز از حریم ذهن و دل خود دور سازید؛ بنابراین چون در کلاس جهانی شریعت من، که در بردارندهٔ همهٔ کرامتهای اخلاقی است؛ حتی خیال و اندیشهٔ گناه هم ضد ارزش است و باعث لغزش و نرسیدن شما به معالی و مدارج قرب الهی میشود؛ چنانچه حقتعالی میفرماید: «یا أَیهاالَّذینَ آمَنوا إِجتنبوا کثیرا مِنَ الظَّنِ، انَّ بَعْضَ الظَّنِ إِثْمٌ؛(۱) ای کسانی که ایمان آوردهاید، از بسیاری از گمانهای خود دوری کنید؛ چرا که بعضی از آنها گناه است.» همچنین در حدیث است: «حَسَناتُ الأبرارِ سَیئاتُ الْمُقَرِّبین؛»(۲) معنای حدیث به مقتضای بحث چنین میشود: کارهایی که برای امتهای گذشته روا بوده، برای شما ناروا و گناه است؛ البته بر پایهٔ روایتی، حضرت عیسی« علیهالسلام » حواریان
- حجرات/۱۲٫
- بحارالانوار، ح ۲۵، ص ۲۰۴٫
(۱۸۰)
خود را از اندیشهٔ گناه نیز بازداشته است، ولی چنانچه از روایت زیر به دست میآید، این حکم تنها به حواریان و خواص از اصحاب او اختصاص دارد؛ ولی این حکم، نسبت به امت پیامبر آخرالزمان« صلیاللهعلیهوآله » از تعمیم و شمول ویژهای برخوردار است.
«عَنْ ابی عبدالله علیه السلام قال: «إِجتَمَعَ الحَواریونَ إِلی عِیسی علیهالسلام، فقالوا لَهُ: یا مُعَلِّمَ الخَیرِ أَرْشِدْنا، فقال لَهُم: انَّ مُوسی کلیمُ اللّهِ عَلَیهالسَّلامُ أَمرَکمْ أَنْ لا تَحلِفوا بِاللّهِ تَبارَک وَ تَعالی کاذِبینَ وَ أَنا آمُرُکمْ أَنْ لا تَحلِفوا بِاللّهِ کاذبینَ وَ لا صادِقین. قالوا: یا روحَ اللّهِ زِدْنا، فقال: إِنَّ مُوسی نَبی اللّهِ، عَلَیهالسَّلامُ، أَمرَکمْ أَنْ لا تَزِنوا وَ أَنَا آمُرُکمْ أَنْ لا تُحَدِّثوا أَنْفُسَکمْ بِالزِّناء فَضْلاً عَن أَنْ تَزِنوا، فَأَنَّ مَن حَدَّث نَفْسَهُ بِالزّناء کان کمَنْ أَوْقد فی بَیتٍ مُزوَّقٍ فَأَفْسَدَ التَّزاویقَ الدُّخانُ وَ إِنْ لَمْ یحْتَرِقِ الْبَیتُ؛(۱) امام صادق« علیهالسلام » فرموده است: حواریان، نزد عیسی« علیهالسلام » گرد آمدند و به او عرضه داشتند: ای آموزگار خوبیها، ما را راهنمایی کن؛ حضرت به آنان فرمود: موسی کلیم الله« علیهالسلام » به شما فرمان داده است که به دروغ، سوگند به خدا نخورید و من به شما فرمان میدهم که چه دروغ و چه راست، به خدا سوگند نخورید.
آنان گفتند: ای روح الله بیشتر بفرما؛
فرمود: موسی، پیامبر خدا« علیهالسلام » به شما فرمان داده است که زنا نکنید و من به شما فرمان میدهم که حتّی در درون خویش، اندیشهٔ زنا نیز راه ندهید تا چه رسد به این که زنا کنید؛ زیرا هرکه به زنا بیندیشد، مانند کسی است که در اتاقی نقاشی شده، آتش روشن کند که بر اثر دود، نقشهای آن از میان میرود؛ اگرچه اتاق آتش نگیرد».
- فروع الکافی، ج ۵، ص ۵۴۲، حدیث ۷٫
(۱۸۱)
رابطهٔ کوشش انسان و عطایای الهی
برخی از خوهای کریمانه، بخشش حق است؛ مانند: عقل؛ «أَلْعَقلُ هِباءٌ مِنَ اللّهِ وَ أَلادبُ کلْفَةٌ؛(۱) عقل، بخششی از خداوند است و ادب و تحصیل علم نیازمند زحمت و کوشش است.» از این رو میبینیم در جاهایی مانند حوزهها ـ که اهل علم از جایی مشترک، آغاز میکنند ـ همه به یک مرتبه از کمالات علمی و عملی دست نمییابند؛ زیرا بخشی از ویژگیهای کریمانه اکتسابی نیست؛ بلکه حق آن را عطا کند.
در معنای این قسمت از دعا میتوان گفت: خدایا، آن دسته از ویژگیها و ملکات خوبی را که به عنایت دست خودم است، به یاری تو میگیرم، ولی آنی را که از بلندیها و مکارم اخلاقی شمرده میشود و به دست توست، تو خود به من عطا کن که در غیر این صورت من ناتوانم؛ البته کمالات را نیز خطری جدی تهدید میکند؛ به همین خاطر، حضرت« صلیاللهعلیهوآله » در ادامهٔ این فراز از دعا میفرماید: «وَاعْصِمنی مِنَ الْفَخرِ؛ مرا از فخر ـ که بلندیهای اخلاق را نجس و آلوده میکند ـ دور نگاه دار».
پارهای از مکارم اخلاق
امام باقر« علیهالسلام » در بیانی شیوا و گوارا به بعضی از مکارم اخلاق، اشاره میکند و میفرماید: «ثَلاثَةٌ مِنْ مَکارِمِ الدُّنیا وَالآخِرَة؛ أَنْ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَک وَ تَصِلَ مِنْ قَطْعِک وَ تَحْلِمَ إِذا جُهِلَ عَلَیک؛(۲) سه چیز است که از کرامتهای بلند اخلاقی در دنیا و آخرت شمرده میشود؛ عفو و گذشت نسبت به کسی که به شما ستم روا داشته است،
- بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۳۴۲٫
- بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۷۳٫
(۱۸۲)
ارتباط با کسی که پیوند خویش را با تو بریده است و حلم و بردباری با کسی که رفتار جاهلانه دارد».
در واقع، پایهٔ این بیان، همان حب و عشق، نسبت به آفریدگان و بندگان خداست و دین، چیزی جز عشق و محبت خالص، نسبت به خدا و اولیای خداو همهٔ ظهورات حق نیست؛ چنانکه در روایت آمده است: «هَلِ الدّینُ الاَّ الْحُبّ؛(۱) آیا دین جز محبت است؟» و آیهٔ شریفهٔ «أَلْیومَ أَکمَلتُ لَکمْ دینَکمْ وَ أَتمَمْتُ عَلَیکمْ نِعْمَتی»(۲) نیز اشاره به همین حقیقت دارد که کمال و تمامیت دین به ولایت، و ولایت به قرب و حب است.
حضرت در بیان آسمانی دیگر میفرماید: «أَلکمالُ کلُّ الْکمالِ: أَلتَّفقهُ فِی الدّینِ والصَّبرُ عَلَی النّائمةِ وَ تَقْدیرُ المَعیشَةِ؛(۳) همهٔ کمالات در سه چیز خلاصه میشوند: اندیشه در دین، صبر در برابر ناملایمیها، قناعت و میانه روی در زندگی».
خاطر نشان میسازد، همهٔ این امور، ظهورات و آثار خارجی ولایت و قرب است. حضرت در جای دیگر فرمودهاند: «أَرْبَعٌ مِنْ کنوزِ البِرِّ؛ کتمانُ الحاجَةِ وَ کتْمانُ الصَّدَقَةِ وَ کتْمانُ الْوَجَعِ وَ کتْمانُ المُصیبَة»؛(۴) چهار چیز از رازهای وصول به گنجهای خیر و نیکی است: نیازمندی خود را به کسی (جز حق) نگفتن، صدقه دادن پنهانی، تحمل درد، رنج و اظهار نکردن آن و مشکلات خود را برای دیگران نقل نکردن».
در میان مردم معروف است که همیشه گنج در ویرانه و خرابهها یافت میشود؛ بر
- بحارالانوار، ج ۲۷، ص ۹۵٫
- امروز، دین را به کمال رساندم و نعمتم را بر شما تمام نمودم. مائده/۳٫
- بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۱۷۳٫
- بحارالانوار، ج ۹۶، ص ۱۵۵٫
(۱۸۳)
این پایه، سالک راه وصال دوست تا از هواهای نفسانی و خودی و خودبینی خراب و فانی نشود، به بقای حقانی آباد نمی شود. سالک راه فنا و قرب و ولایت که پیوسته در معرض آزمایش، ابتلا و گرفتاری است، باید با صبر، استقامت، بردباری، شکیبایی و پذیرش آنچه از دوست میرسد، راه سلوک را بر خود هموار سازد تا به گنجهای خیر، نیکی وصال و بقای به دوست دست یابد.
(۱۸۴)
فراز سوم: بلندا و افتادگی
اَللّهُمَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدْ وَ آلِهِ، وَ لا تَرْفَعْنِی فِی النّاسِ دَرَجَةً إِلاَّ حَطَطتَنی عِنْدَ نَفْسِی مِثْلَها، وَ لاتُحْدِثْ لِی عِزّا إِلاّ اَحْدَثْتَ لِی ذِلَّةً باطِنَةً عِنْدَ نَفْسِی بِقَدْرِها
ـ خداوندا بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به هر اندازه که مرا نزد مردم، بالا میبری و بزرگ، جلوه میدهی، به همان اندازه نزد خودم پایین آور و کوچک و بیمقدار، جلوه بده و به هر اندازه که نزد خلق به من عزت و بزرگواری ظاهری من میدهی، نزد خودم به همان اندازه ذلت و خواری باطنی بده.
(۱۸۷)
موازنهٔ ظاهر و باطن
«وَ لا تَرفَعْنی فِی النّاس»
حضرت امام موسی بن جعفر« علیهالسلام » در یک بیانی ملکوتی خود، خطاب به هشام میفرماید: «یا هُشام، ما مِنْ عَبْدٍ إِلاّ وَ مَلِک آخِذٌ بِناصیتِهِ، فَلا یتَواضَعُ الاّ رَفَعَهُ اللّهُ، وَ لا یتَعاظَمُ إِلاّ وَضَعَهُ اللّه»؛(۱) ای هشام، هیچ بندهای از بندگان خدا نیست، مگر آنکه خداوند، فرشتهای را بر او گماشته که اقتدارش در دست اوست؛ پس بندهای تواضع نمیکند، مگر اینکه خداوند توسط آن فرشته درجهٔ او را بالا میبرد و هیچ بندهای خود را بزرگ نمیبیند، مگر اینکه مرتبهٔ او را به واسطهٔ آن فرشته پایین میآورد».
نکتهٔ باریک و ظریفی که در این فراز از دعا وجود دارد این است که حضرت سجاد« علیهالسلام » میفرماید: خدایا، اگر مرا در چشم مردم بهگونهای جلوه میدهی که مورد توجه و احترام مردم قرار میگیرم، در مقابل مرا پیش خودم پایین جلوه ده؛ نه آنکه در دید مردم نیز مرتبهٔ مرا پایین آوری؛ به گونهای که از من رانده شوند و مورد بی مهری و بی توجهی آنان قرار گیرم؛ پس در معنای این فراز دعا میتوان گفت: خدایا، کاری کن که اگر مردم، مرا کسی میدانند و احترام میکنند، من خود را در باطن، کسی ندانم و قابل احترام ندانم، نه آنکه مانند دستهای گمراه از اهل ادّعا تحت عنوان ملامتی بگویم: حالا که مردم، مرا کسی دانستهاند و شخصیت قابل توجه و احترامی پیدا کردهام، به بهانهٔ اینکه به حق برسم با ارتکاب گناهان و
- تحف العقول، ص ۳۹۶٫
(۱۸۸)
کارهای خلاف شرع، ظاهر خود را خراب نمایم، به طوری که مردم از دین و عرفان و رسیدن به کمالات بیزار شوند؛ چرا وی میخواهد به حق واصل شود. این چیزی جز وصول به درکات اسفل سافلین نیست؛ پس نه ظاهر را فدای باطن کنیم و خراباتی و ملامتی شویم و نه باطن را فدای ظاهر نماییم و سالوس بازی، حیلهگری ریاکاری کنیم؛ بهطوری که ظاهر بیشتر از باطن جلوه کند که هر دو طریق، طریق گمراهی است. طریق حق آن است که ظاهر انسان با باطن او هماهنگ باشد و بر هم تطبیق نماید و به یکسان ظهور داشته باشد.
غایت انسان این است که از رنگ و ننگ هر وابستگی برهد و به رنگ و صبغهٔ الهی آغشته شود. به هر حال، انسان رنگ میگیرد؛ رنگ کفر، ایمان، عرفان یا نفاق و فسق. در رنگ گرفتن، خطری جدی انسان را تهدید میکند و آن اینکه ظاهر مطابق با باطن نباشد. بزرگترین گناه این است که ظاهر انسان بیش از باطنش ظهور کند. مردم با دید ارزش سنجی بازاری مینگرند؛ چیزی پنجاه درصد ارزش دارد، ولی با ظاهرسازی، ارزش آن را به صد میرسانند و گاهی بر عکس. ریا که باطلکنندهٔ عبادت است به خاطر این است که شخص باطن را با ظاهر سازی رواج میدهد. سالک راه حق باید متوجه باشد که ظاهرش بیش از باطنش ظهور نکند. نتیجهٔ عملی و پایانی ظهور، بیشتر از باطن است که بعضی پس از چهل سال درس و عرفان میگویند: ای کاش مانند آغاز طلبگی خود بودم، چون ظاهر وی رشد کرده، ولی باطن رشد نکرده است. حقیقت وی در آغاز طلبگی، صاحب کمال نبوده است و اکنون پس از چهل سال که مردم او را به حسب ظاهر، فرد صاحب کمالی میشناسند، باید بیشتر بالا رفته باشد، ولی برعکس، او آه میکشد؛ چرا که تنها در پی ساختن ظاهر بوده و هرچه ظاهرش رشد کرده، تواضع و ذلت نفس برای او پیدا
(۱۸۹)
نشده؛ در نتیجه باطنش نیز رشد معنوی و قرب الهی پیدا نکرده است. امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «مَن کان ظاهرُهُ أَرْجَحَ مِنْ باطِنِهِ خَفَّت میزانُهُ؛(۱) کسی که آشکارش از پنهانش برتر و بهتر باشد، ترازوی اعمال او سبک است.» اگر طلبه و عالم، خود را اصلاح نکند به موازاتی که ظاهرش رشد میکند، تکبر و غرورش نیز بیشتر میشود، بدون آنکه در باطن به آیهای از آیات الهی متحقق باشد. به قول معروف: کسی به آلودهای گفت: تو بزه کاری، وی در پاسخ گفت: من هر آنچه تو میگویی هستم، آیا تو هر چه مینمایی هستی؟ راستی، تویی که ادعای ملکوت داری، آیا هستی؟ آیا چیزی از غیب دیدهای؟
ترسم که روز حشر، عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و جامهٔ مرد شرابخوار
شکست چنین انسانهایی حتمی است. باطنی ندارند؛ اگرچه تا آخر عمر، ظاهری قوی داشته باشند. چرا بخل، هوی و حسد در اهل علم زیاد میشود؟ وقتی علم، باطنساز نباشد، بزرگترین بیماریها را تولید میکند؛ مانند: خاک که درخت را رشد میهد، ولی کرم هم در آن رشد میکند.
حضرت در فرازهای بعدی دعا میفرماید: خدایا، اگر قرار است از عمر، توشهای برای آخرت کسب نکنم، پس مرا بمیران. آری، بزرگترین رهزن، همین است که ظاهر، بیش از باطن باشد. البته خراباتی بودن هم درست نیست، باید میانهرو بود؛ ظاهر باشد، ولی بیش از باطن نباشد؛ اگرچه حفظ تعادل و موازنهٔ میان ظاهر و باطن، کاری بس دشوار است. این که انسان همیشه راست بگوید، مشکل است:
- تحف العقول، ص ۲۹۴٫
(۱۹۰)
دروغگویی نیز آسان است، ولی گاه راستگویی و گاه دروغگویی به حسب شرع، بسیار مشکلتر است. گاه شریعت میفرماید: «به گونهای صدقه بده که دست دیگرت متوجه نشود»(۱) و گاه توصیه شده است: «إِتَّقوا مَواضِعَ التُّهَم»؛ یعنی چنانکه باطن را نگه میداری، ظاهر را نیز نگه دار. زیاده روی یا کوتاهی در کردار سخت نیست، ولی هر چیزی را در جای خود داشتن بسیار مشکل است. صراط مستقیم از مو باریکتر و از شمشیر برندهتر است و از این رو بسیاری از احکام شرع دارای دو طرف است تا نوسان ایجاد شود؛ برای نمونه گفتهاند: نماز چهار رکعتی در سفر دو رکعت و دو رکعتی در وطن چهار رکعت گزارده میشود و نمازگزاردن در اول وقت را مهم دانستهاند؛ همهٔ این احکام برای ایجاد تعادل است و نگهداری تعادل، بسیار مشکل است. اگر کسی ظاهری پیدا کرد، باید بگوید: خدایا، همه برای توست و چنانچه باطنی داشت، خدا را شکر کند و بیشتر از آن درخواست نماید، ولی ظاهر را از دست ندهد.
«لا تَرفَعْنی فِی النّاس»؛ هر چه درجهٔ ظاهری بیشتر شود، حتی اگر یک مرتبه باشد، نفس سرکش را باید پایینتر آورد که در غیر این صورت به ظاهر فریفته میشویم: «أَبْغَضُ العِبادِ عَلَی اللّهِ مَنْ کانَ ثَوباهُ خَیرا مِنْ عَملِهِ، أَنْ یکونَ ثِیابُهُ ثِیاب الأنبیاءِ وَ عَمَلُهُ عَمَل الجَبّارِین؛(۲) بدترین و مبغوضترین مردم در پیشگاه خداوند متعال کسی است که ظاهرش بهتر از باطنش باشد؛ به این معنا که لباس پیامبران و
- «و رجل تصدق بصدقة أخفاها لاتعلم شماله ماتنفق یمینه.» الشریف الرضی، قم، المکتبة البصیرتی، المجازات النبویة، ص۴۱۳٫
- عبدالرحمن بن ابیبکر السیوطی، جامع الصغیر، ج ۱، بیروت، دارالفکر، چاپ اول، ۱۴۰۱ق، ص ۱۳٫
(۱۹۱)
اولیا را به تن داشته باشد، ولی مانند خودخواهان و زورگویان با مردم رفتار نماید».
عزت ظاهری و ذلت باطنی
«وَلا تُحدِثْ لی عِزَّا ظاهِرا إِلاّ أَحْدَثْتَ لی ذِلَّةً باطِنَةً عِندَ نَفْسی بقَدرها؛ خدایا، در برابر عزت ظاهری که میبخشی، ذلت باطنی عطایم کن؛ بهگونهای که ذلت باطن، عزت ظاهر را خراب نکند؛ بر خلاف افراد خراباتی و لاابالی ـ و عزت ظاهر نیز ذلت باطن را همراه داشته باشد؛ یعنی خدایا، عزت ظاهری که ذلت باطنی نیاورد و کبر و غرور را در پی داشته باشد، از تو نمیخواهم. اگر عزت ظاهر، بیش از ذلت باطن شود، موازنهٔ میان ظاهر و باطن از بین میرود و ایجاد کبر و غرور مینماید و چنانچه عزت ظاهر، کمتر از ذلت باطن باشد، خراباتی و ملامتی میشود که مورد پذیرش دین نمیباشد؛ از این رو امام« علیهالسلام » میفرماید: «بقدرها».
هم چنین این فراز میآموزد که عزت و ذلت هر بندهای به دست خداست، «تُعِزُّ مَنْ یشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ یشاء»(۱) پس اگر خدا کسی را عزیز نماید، ارزش معنوی دارد، ولی اگر کسی بخواهد خود با سببسازی و ظاهرآرایی عزیز نماید، ارزش معنوی ندارد. در صورتی که خدا کسی را عزیز نماید، او عزیز میشود؛ اگرچه همهٔ عالم، دست به دست هم بدهند و بخواهند او را خوار کنند و چنانچه خدا بندهای را خوار نماید، او خوار میشود؛ اگرچه همهٔ عالم، پشت به پشت هم دهند و بخواهند او را گرامی دارند؛ پس انسان نباید نگران عزت و ذلت خود باشد. اگر کسی بخواهد عزیز
- هرکه را خواهی، عزت بخشی و هر که را که خواهی، خوار گردانی. آل عمران/۲۶٫
(۱۹۲)
شود، نفس خود را در پیشگاه حق کوچک بشمارد و راه تواضع و بندگی را بپیماید؛ «مَنْ تواضَعَ لِلّهِ فَقَدُ رَفَعَهُ اللّهُ وَ مَنْ تَکبَّرَ فَقَدْ وَضَعَهُ اللّه؛ کسی که خود را برای خداوند کوچک نماید، خداوند او را برتری دهد و کسی که برای او بزرگی و تکبر نشان دهد، خداوند او را بر زمین خواری میزند.» نمونههای کامل تاریخی این حقیقت را میتوان در میان پیامبران و اولیای الهی و عالمان ربانی به روشنی مشاهده کرد.
(۱۹۳)
فراز چهارم : هدایت وصولی و ایصالی
أَللّهُمَّ صَلَّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ متِّعنی بِهدی صالِحٍ لا أَستبْدِلُ بِهِ، وَ طَریقَةِ حَقٍّ أَزْیغُ عنها، و نِیةِ رُشدٍ لا أَشُک فیها، وَ عمِّرنی ما کانَ عُمْری بِذِلَّةٍ فی طاعَتِک؛ فَأِذا کانَ عُمْری مَرْتَعا لِلشَّیطانِ فَاقْبِضْنی إِلیک قَبْلَ أَنْ یسْبِقَ مَقْتَک إِلی أَوْ یسْتَحْکمَ غَضَبُک عَلَی
ـ خدایا، بر محمد و آل محمد« صلیاللهعلیهوآله »، درود فرست و مرا از هدایت شایستهٔ بیبدیل و غیرقابل تبدیل بهرهمند ساز؛ بهگونهای که جایگزینی را برای آن برنگزینیم و به راه حقی که انحرافی در آن نباشد، رهنمون باش؛ آن گونه که به راه دیگری گرایش و انحراف نیابم و قصد و نیت مرا چنان رشد یافته قرار ده که در آن شک و ریبی راه نیابد و عمرم را تا هنگامی که در راه طاعت و بندگی تو بگذرد طولانی فرما و اگر عمرم چراگاه شیطان قرار میگیرد، پیش از این که نفرت و دشمنی شدید تو بسوی من پیشی گیرد یا خشم و انتقام تو بر من حتمی شود، مرگم را فرا رسان و مرا بسوی خود ببر.
(۱۹۷)
هدایت الهی
«أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ مَتِّعنی بِهدی صالِحٍ لا أَسْتَبدِلُ بِهِ؛ خدایا، بر محمد و آلش درود فرست و مرا از هدایت شایستهٔ بیبدیل و غیر قابل تبدیل بهرهمند ساز».
در انواع هدایت تقسیمی، کلی هدایت، دوگونه است: یا «ارایهٔ طریق» است یا «ایصال الی المطلوب».
گاهی کسی در خیابان آدرس جایی را میپرسد، در اینجا میتوان او را به یکی از این دو شیوه راهنمایی نمود یا تنها به دادن آدرس بسنده نمود و گفت: اگر از فلان خیابان یا گذرگاه بروی به مقصد میرسی و گاه میتوان پا را فراتر گذاشت و به انگیزهٔ محبت و اظهار لطف، گام به گام او را همراهی و راهنمایی کرد تا به منزل مقصود رسد.
به هدایت اول در اصطلاح «ارایة الطریق» و به دومی «ایصال الی المَطلوب» میگویند. روشن است که هدایت ایصالی، کاملتر و برتر از هدایت ارایهای میباشد؛ زیرا در آن، خطا، اشتباه و انحراف در رسیدن و دستیابی به مقصد وجود ندارد یا درصد آن بسیار کمتر است.
خداوند متعال در قرآن کریم به هر دو گونهٔ هدایت اشاره میکند؛ آنجا که در مقام نشان دادن راه است، میفرماید: «إِنّا هَدَیناهُ السَّبیلَ؛ إمّا شاکرا وَ إِمّا کفورا؛(۱) همانا ما راه را به شما نشان دادیم؛ خواه شکر به جا آورید و در راه وصول قدم
- انسان/۳٫
(۱۹۸)
گذارید یا کفران نعمت نموده و به بیراهه روید.» در قسم دوم که هدایت ایصالی و وصولی است، حقتعالی به داستان حضرت ابراهیم« علیهالسلام » اشاره نموده که خطاب به عموی خود «آذر» گفته است: «یا أَبَتِ إِنی قَد جائَنی مِنَ العلمِ ما لَمْ یأتِک فَاتَّبِعنی أَهدِک صراطا سَویا؛(۱) ای پدر، همانا من به علم و دانش الهی دست یافتهام که تو به آن راه نیافتهای؛ پس پیرویم کن و به دنبالم بیا تا به راهی راست،دور از هرگونه افراط و تفریط، هدایت و رهبریت نمایم».
هدایت ایصالی و وصولی
هدایت ایصالی و وصولی، همان هدایت صالح، شایسته و بیبدیل است که اگر خدای تعالی بندهای را مورد لطف خاص خود قرار دهد و او را از آن بهرهمند فرماید، دیگر بازگشتی از آن نیست و انحراف و تبدیل و تبدّلی در آن راه ندارد؛ از اینرو امام سجاد« علیهالسلام » چنین هدایتی را که از ثبات، استحکام، شایستگی و بایستگی برخوردار است، مورد توجّه قرار داده است و بهرهمندی از آن را از خداوند درخواست مینماید. چه بسیار سالکانی که به گمان خود از چنین هدایتی برخوردار و بهرهمند گشتهاند، ولی هنگامی که در بوتهٔ امتحان و کورهٔ آزمایش حق و در صافی بلا و ابتلای او افتادهاند، گاه تا صد و هشتاد درجه تبدل و دگرگونی پذیرفته و به قهقهرا رفته و عقبگرد نمودهاند؛ چنانکه در روند جنگ احد با شایعهٔ «ألا إِنَّ مُحَمّدا قَدْ قُتِل؛ آگاه باشید، همانا محمد کشته شده است»، همهٔ یاران
- مریم/۴۳٫
(۱۹۹)
پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » جز شماری اندک گریختند؛ از اینرو خداوند متعال در قرآن مجید رو به آنان میفرماید: «أَفَاِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُم علی أَعقابِکم؛(۱) آیا اگر او ـ محمد« صلیاللهعلیهوآله » ـ نیز مانند پیامبران پیش از خود بمیرد یا کشته شود، شما عقبگرد و به حالت سابق خود بازگشت میکنید و پا به فرار میگذارید».
اگر مؤمن و سالک راه هدایت به مرتبهای رسید که «لَمْ یتَغَیرُ قَلبُه» و هیچ چیز نتوانست در حال و هوای او تبدیل و دگرگونی ایجاد نماید، به یقین، از هدایت ایصالی و وصولی بیبدیل و غیر قابل تبدیل بهرهمند شده است و باید همواره قدر بداند و سپاسگزار حق باشد، در غیر این صورت هنوز در راه است و باید آن را از خداوند درخواست نماید؛ زیرا رسیدن به هدایت و بهرهمندی از چنین هدایتی آسان نیست و تا سالک به مرتبهٔ پیروی و اطاعت تام و فنای نفس و ترک همهٔ تعینات و وابستگیهای خود و نیز تفرید و توحید ذاتی نرسد، رسیدن به این مرتبه از هدایت ناممکن است و از آنجا که هدایت ایصالی و وصولی غیر قابل تبدیل دارای مراتبی است، مؤمن سالک در هر مرتبه از مراتب آن باید مراتب بالاتر آن را با رسیدن به مراتب بالاتر فنا و توحید از خداوند خواستار باشد؛ چنانچه حقتعالی نیز هدایت را تشکیکی و تزایدپذیر معرفی میکند و میفرماید: «وَ یزیدُ اللَّه الذینَ إهْتَدَوا هُدی؛(۲) خداوند بر هدایت راهیافتگان میافزاید» و نیز میفرماید: «وَالَّذینَ اهْتَدَوا زادَهُمْ هدی وَ آتاهُمْ تَقواهُمْ؛(۳) آنان که هدایت یافتهاند، خداوند بر هدایتشان میافزاید و به آنان تقوای دو چندان میبخشد.» یا «إنَّهُم فِتیةٌ آمَنوا بِرَبِّهِم وَ زِدْناهُمْ
- آل عمران/۱۴۴٫
- مریم/۷۶٫
- محمد/۱۷٫
(۲۰۰)
هدی؛(۱) اینان جوانانی هستند که به خدای یگانه ایمان آوردهاند و ما بر هدایتشان افزودهایم».
اینجاست که حضرت سجاد« علیهالسلام » با وجود آنکه خود براستی نشانهٔ راستین هدایت ایصالی و وصولی است، ولی در برابر حضرت حق، خود را از مراتب بالاتر هدایتهای تثبیتی و غیرقابل تبدیل و تزایدی بینیاز نمیداند و بهرهمندی از چنین هدایتی را متعلّق درخواست قرار میدهد.
این خود، درس بزرگی برای همهٔ سالکان طریق هدایت است که در هر مرتبهای از مراتب وصول که هستند، هیچگاه کار را پایان یافته تلقی نکنند و بدانند ذات بیپایانی که رسیدن به کنه آن محال است، در پیش روی آنهاست و هر مرتبهای از ذات و صفات و افعال او وصول و ایصال را که پیدا نمایند، باز راه برای وصول و ایصال دیگر باز است و راه هدایت، بنبست و مرز ایست ندارد.
در بیان نورانی امیرمؤمنان« علیهالسلام » آمده است: «فَإنَّ مَنِ إسْتَبْدَلَ بِنا هَلَک و فاتَتْهُ الدُّنیا و خَرَجَ مِنْها آثما؛(۲) کسی که به جای ما دیگران را به ولایت و امامت بپذیرد، نابود میشود و گنهکار میمیرد»؛ زیرا بدون ولایت، سلامت حاصل نمیشود و بدون سلامت، وصول به سعادت محال است، در نتیجه سالک دچار گرداب نابودی و شقاوت دنیا و آخرت میگردد.
رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » بهرهمندی از هدایت شایسته را بخشی از نبوت برمی شمارند و میفرماید: «أَلاقتِصاد وَ حُسْنُ السَّمْتِ وَالهُدی الصّالحِ جزء مِنْ بِضْعٍ وَ عِشْرینَ جُزءا
- کهف/۱۳٫
- تحف العقول، ص ۱۱۵٫
(۲۰۱)
مِنَ النَّبوَّة؛(۱) میانه روی، راه و روش نیکو و هدایت شایسته، بخشی از اجزای بیست و چندگانهٔ پیامبری است».
راه حق
«وَ طَریقَةِ حقٍّ لا أَزْیغَ عَنْها»
«لا أزیغَ عَنها»، وصف «طَریقَةِ حَق» است؛ پس معنا چنین میشود: خدایا، برای دستیابی و رسیدن به خودت، مرا در راه حقی که انحراف و لغزشی از آن نداشته باشم، رهنمون باش؛ بر این پایه، اگر به لغزشی گرفتار گردد، به دست میآید که یا در اصل، راه رفته شده، راه حق نبوده، یا چنانچه راه حق بوده، سالک از آن منحرف شده است.
خلوص نیت
تا این فراز، دعای امام« علیهالسلام » در مقام ظاهر است، حال، حضرت در مقام باطن میفرماید:
«وَ نیةِ رُشْدٍ لا شَک فیها؛ خدایا، در این راه ـ که راه نزدیکی و رسیدن به توست ـ مرا از خلوص نیت کامل و رشد یافتهای که در آن شک و تردید نباشد، برخوردار
- میزان الحکمة، ج ۶، ص ۲۵۵۷٫
(۲۰۲)
فرما».
براستی چرا انسانی که در راه سیر معنوی خود بسوی قرب حق به شک و تردید دچار میشود؛ بهگونهای که یا از راه باز میماند یا سیر قهقرایی مییابد و تا درکات «أَسْفَل السّافلین» تنزل پیدا میکند. شواهد تاریخی در این زمینه فراوان است. چه بسا سالکانی که در آغاز راه از اخلاص و ثبات قدم برخوردار بوده و به کمالاتی نیز دست یافتهاند، ولی در میان راه، دچار تردید، درنگ و سقوط در درههای گمراهی و ضلالت شده است.
کسی که میخواهد در سفری معنوی و موفق قدم گذارد، نیازمند عزمی مصمم و قصد و نیتی جدی، تام، خالص و به تعبیر امام« علیهالسلام » رشید و محکم است؛ چرا که بدون داشتن ارادهای آهنین و پولادین، رسیدن به سر منزل مقصود، امکانپذیر نیست. هدفداری و هدفمندی خالصانه بدون کوچکترین شک و ریب، پایهٔ اساسی در رسیدن انسان به حق است. در شریعت نیز هیچ اطاعت و عبادتی نیست، مگر آنکه باید با نیت تقرب و قصد قربت و رسیدن به حق انجام گیرد؛ زیرا بدون آن، کمال عبادت به دست نمیآید. مهمتر از نیت، خلوص، استمرار، قوام، رشاد و پایبندی در نیت است و این امر نیز برای سالک پیدا نمی شود، مگر آنکه از خلق، بریدگی و انقطاع کامل پیدا کند؛ چنانکه مولیالموحدین امیرمؤمنان« علیهالسلام » فرموده است: «لَنْ تَتَّصِلَ بِالخالِقِ حَتّی تَنقَطِعَ عَنِ الْخَلْق؛(۱) کسی قرب و پیوند به حق پیدا نمیکند، مگر آنکه از خلق بریده شود.» اتصال کامل نیز به دست نمیآید، مگر آنکه بریدگی و انقطاع به صورت کامل انجام گیرد؛ در غیر این صورت، سالک متزلزل میشود و در معرض سقوط قرار میگیرد که اگر در میان راه تنزل یابد، چنان سقوط
- غررالحکم، ح ۱۷۵۰٫
(۲۰۳)
مینماید که نابودیاش حتمی است؛ چراکه هر اندازه انسان بالا برود و اوج بگیرد، در صورت سقوط، احتمال مرگ و نابودیاش بیشتر، بلکه حتمی است.
سالک راه وصول باید همیشه این فراز از مناجات شریف شعبانیه را ورد زبان و خوراک دل و جان خود قرار دهد: «إِلهی هَبْ لی کمالَ الانقطاع إِلیک؛(۱) خدایا، کمال بریدگی از خلق ـ که نتیجهاش کمال پیوند و نزدیکی و پیوند با حق است ـ نصیبم فرما.» پس برای اینکه سالک در راه، دچار لغزش، شک و ریب نشود و به گونهای ناگسستنی به حق پیوند بخورد، ناگزیر باید از خلق، دل بریده شود و این سخن رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » را فرا راه خود قرار دهد که «مُوتُوا قَبْلَ أَنْ تَموتوا؛(۲) بمیرید، پیش از آنکه میرانده شوید» و این فرمایش امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » را سرلوحهٔ سلوک معنوی خود قرار دهد که: «أُذْکروا إِنقطاعَ اللَّذّاتِ وَ بَقاء التَّبعاتِ؛(۳) پیوسته به یاد لحظهٔ مرگ باشید، لحظهای که از همهٔ لذتها و وابستگیهای غیر حقی بریده میشوید، در حالی که تبعات و پیآمدهای ناگوار آنها را به دنبال خود میبرید».
انسان تا عمر دارد و زنده است، باید تلاش کند خود را از خود ببرّد، پیش از اینکه پیک مرگ او را از وی ببُرد؛ چرا که اگر خود از خود برید، دیگر بر پایهٔ «أَلمُنْقَطِعُ لا ینقَطع؛ بریده شده دیگر بریده نمی شود»، نیازی به بُرش دیگری ندارد؛ زیرا تحصیل حاصل باطل است. سالک باید باطن را از دیگران بِبُرد ـ مانند اجتهاد که خود، گونهای بریدن است ـ ولی باید در بریدن از خود و به دست آوردن کمالات هم مجتهد شد. انسانی که حاضر نباشد کتاب و دفترش را به دیگری بدهد، نبریده
- پیشین، ج ۳، ص ۱۹۰۶٫
- بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۵۹٫
- نهج البلاغه، ج۴، ص۱۰۱، کلمهٔ ۴۳۳٫
(۲۰۴)
است، با آنکه معصوم میفرماید: «أَلسَّائِلُ رَسُولُ اللّهِ؛ درخواستکننده، فرستادهٔ خداوند است.» پس دانسته میشود که این شخص نَبُریده است. اگر شیطان هنگام مرگ بیاید و بگوید: در صورتی که أَشهَدُ أَنْ لا إِلهَ الاّ اللّه بگویی، کتابهایت را آتش میزنم، او خواهد گفت: آتش نزن، لا إِلهَ الاّ اللّه نمیگویم؛ چون ایمان او در کتابها بوده و نیت رشید و ایمان محکم نداشته؛ از این رو لغزنده است و از شیطان پیروی میکند.
آروزی مرگ
«وَ عَمِّرْنی ما کانَ عُمری بِذِلَّةٍ فی طاعَتِک، فَأذا کانَ عُمری مَرْتَعا لِلشَّیطانِ فَأَقبضْنِی إِلیک؛ و عمرم را تا هنگامی که در راه طاعت و بندگی تو بگذرد، طولانی فرما و اگر عمرم چراگاه شیطان قرار میگیرد، مرگم را فرا رسان».
آیا درخواست مرگ رواست؟ امام میفرماید: آنجا که عمر در انجام گناهان کبیره میگذرد، از مهمترین واجبات، درخواست مرگ است، پس باید ظاهر و باطن متعادل باشد که در غیر این صورت، مرگ برای آدمی بهتر از زندگی و به مصلحت جاودانگی اوست.
«فَأَقبِضْنی إِلیک قَبْلَ أَنْ یسْبِقَ مَقتُک الی أَوْ یسْتَحْکمَ غَضَبُک عَلَی»
امام« علیهالسلام » در حق خود به خدا عرض میکند: «خدایا، جان مرا بگیر، پیش از آنکه دشمن من شوی یا بهخاطر گناهان و خطاهایم مورد خشم و غضب حتمی تو قرار گیرم».
این فراز چنان بلند است که در خور پندار هر کسی نیست؛ زیرا به استقبال مرگ
(۲۰۵)
رفتن بس مشکل است؛ آن هم استقبالی که تنها به جهت احتمال انجام گناه باشد. آدمی در نفس خویش چنان خو کرده که از مرگ گریزان است و در شرایط سخت نیز با مرگ میانهای ندارد؛ تا چه رسد به آن که مرگ را استقبال نماید. اما برخی چنان در پی حفظ و استمرار عشق و ارتباط خود با خدای خویش هستند که سر از پا نمیشناسند و برای بقای آن، به استقبال مرگ میروند. این گونه عشق و ارتباط تنها در اولیای کامل الهی یافت میشود و بس.
(۲۰۶)
فراز پنجم: حرمت مردم
أَلّلهُم،َّ لاتَدَعْ لی خَصْلَةً تُعابُ مِنّی إِلاّ أَصْلَحْتَها، وَ لا عائِبَةٍ اُؤَنَّبٍ بِها إِلاّ حَسَّنْتَها، وَ لا أُکرومَةٍ فی ناقِصةٍ إِلاّ أَتْمَمْتَها.
أَلّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمّدٍ، وَ آلِ مُحَمَّد وَ أَبدِلْنی مِنْ بِغْضَةِ أَهْل الشَّنانِ ألْمَحَبَةَ، وَ مِنْ حَسَد أَهْلِ البَغی الْمَوَدّةَ، وَ مِنْ ظِنَّةِ أهلِ الصَّلاحِ الثّقَةَ، وَ مِنْ عَداوَةِ الاَدْنَینِ الوِلایةَ، وَ مَنْ عُقوقِ ذَوِی الأَرْحامِ الْمَبرَّةَ، وَ مِنْ خِذْلانِ الأَقْرَبینَ النُّصْرَةَ، وَ مِنْ حُبّ المُدارینَ تَصْحیحَ المِقَةِ، وَ مِنْ رَدِّ المُلابِسینَ کرَمَ العِشْرَةِ، وَ مِنْ مَرارَةِ خَوْفِ الظّالِمینَ حَلاوَةَ الأَمَنَة
ـ خداوندا، در من هیچ خوی و خصلتی که عیب شمرده میشود، فرو مگذار، مگر آن را اصلاح نمایی و نیز از هیچ عیب و نقصی که به واسطهٔ داشتن آن مورد ملامت و سرزنش قرار میگیرم، نگذر، مگر آنکه آن را نیکو گردانی و هیچ خُلق پسندیده و کریمانهای را در من به صورت ناقص رها نکن، مگر آنکه آن را به مرحلهٔ کمال رسانی.
پروردگارا بر محمد و آل محمد« صلیاللهعلیهوآله » درود فرست و بغض و کینهٔ کینهتوزان را به محبت و صفا، و حسد سرکشان را به دوستی، و بدگمانی صالحان را دربارهٔ من به حسن ظنّ و اطمینان خاطر، و عداوت و دشمنی نزدیکان را به دوستی، و نفرت و آزار خویشان را به نیکی و احسان، و خوار نمودن و بیاعتنایی نزدیکان را به کمک و یاری، و دوستی ظاهری مداراکنندگان را (که از روی فریب و نیرنگ است) به دوستی ژرف، و طرد و راندن معاشرانم را به خوشرفتاری و معاشرت کریمانه، و تلخی و سختی ترس از ظالمان و ستمگران را به حلاوت و شیرینی امنیت و رهایی از ستم آنها مبدّل ساز.
(۲۰۹)
روابط اجتماعی
«اللهم لا تدع لی خصلة…»
امام« علیهالسلام » در این فراز از دعا به چگونگی ارتباط و نوع برخورد با مردم اشاره میکند.
انواع برخورد با مردم
دستهای از انسانها در ارتباطهای خود، به مردم اصالت میدهند که این ذهنیت، سبب ریای در عمل میشود؛ چون ریا همان اصالت دادن به مردم است؛ از اینرو در شرع با شدیدترین وجه با ریا برخورد شده است: «لا تزکوا أنفسکم؛ با ریا و خودنمایی بر عیبها و نواقص خود سرپوش نگذارید و در این راستا مردم را داور و میزان کردار و رفتار خود قرار ندهید».
دستهٔ دوم، مردم را نفی میکنند که این هم باطل است؛ مانند بعضی که میگویند: «مردم چهکارهاند؟!» بعضی از دراویش ملامتی هم با آنکه شراب نمیخوردهاند، شراب به دست میگرفتهاند تا مردم به آنها بد بگویند؛ این در حالی است که معصومان« علیهمالسلام » میفرمایند: «إِتَّقوا مَواضِعَ التَّهم»؛(۱) خود را در معرض تهمت قرار ندهید».
چنانکه اگر کسی بخواهد عضوی از بدن خود را معیوب کند، به کفران نعمت دچار شده، چنانچه کسی هم بخواهد بدون جهت آبروی خود را بهدست خود
- بحارالانوار، ج۷۲، ص۹۰٫
(۲۱۰)
بریزد، نعمت حق را کفران نموده است؛ از همینرو امام« علیهالسلام » از این امور به خدا پناه میبرد.
عرفان و روابط اجتماعی
عرفان ما باید عرفان عصمتی باشد. معصوم نه تفریط دارد و نه افراط؛ از این رو تنها معصوم میزان است. در این عرفان، جلب نظر مردم، مورد دعای حضرت« علیهالسلام » واقع شده است؛ چرا که تا آبرو نباشد، نمیتوانیم برای خدا کار کنیم. زاهدان سالوس صفت و عارفان بیقید و بند از مهمترین علتهای شکست و پیشرفت نکردن دینداری در هزار سال اخیر بودهاند که یکی با کمکاری در احکام و دیگری با زیادهروی، به دینداری مشروع و معقول ضربه زده است.
تبدیل کینهٔ دشمن به محبت
امام« علیهالسلام » در این فراز از دعا میفرماید:
«لاتدع خصلة…؛ خدایا، خصلتی را که مردم برای من عیب میشمارند، اصلاح کن و صفتی را که به آن ملامت میشوم زیبا ساز و از هر کار نازیبایی که مردم نمیپذیرند، دورم دار و خشم و کینهٔ دشمنان را به محبت تبدیل کن تا بر علیه من حجت نداشته باشند»؛ مانند امیر مؤمنان« علیهالسلام » که محبت او در دل معاویه نیز افتاده بود. ضرار گوید: «روزی بر معاویه وارد شدم، معاویه دربارهٔ امیر مؤمنان از من پرسید، به او گفتم: من خود شاهد بودم که وقتی شب فرا میرسید و تاریکی شب سایه میافکند، علی« علیهالسلام » در محراب عبادت میایستاد و دستها را بر محاسن
(۲۱۱)
شریف میگرفت و مانند مارگزیده گریه و ناله میکرد. در این هنگام معاویه، با آن همه شقاوت و دشمنی و کینهای که به علی« علیهالسلام » داشت، از این سخنان دگرگون و منقلب شد و گریه کرد.»(۱) دشمنان دیگر حضرات معصومان« علیهمالسلام » نیز همین گونه بودهاند. شایستگی حضرت علی« علیهالسلام » بود که عمر را هنگام مرگ وادار نمود که به حقانیت حضرت امیر« علیهالسلام » اعتراف نماید و بگوید: «النار و لا العار»(۲) اگرچه احساس محبت و عواطفی که گاهی به آنها دست میداده است، اثر آخرتی برای آنها ندارد، ولی اثبات و تأییدی برای حقانیت امیر مؤمنان علی« علیهالسلام » به شمار میآید؛ بر این پایه در مسایل اجتماعی باید به گونهای برخورد کرد که دشمن هم متوجّه حقانیت دینداران شود و نسبت به ایشان بیاعتقاد نشود؛ اگر چه بد هم بگوید. باید چنان بود که نه تنها مردم به من کینهای نداشته باشند، بلکه دشمنان هم به من محبت ورزند تا دوستی دوستان هم تبدیل به دشمنی نشود؛ چراکه اگر محبت دشمن پیدا نشود، ممکن است محبت دوستان هم از دست برود. هارون در زندان به دیدار امام موسیبن جعفر« علیهالسلام » میرود؛ یعنی هارون بدن حضرت و حضرت، دل او را زندانی کرد.
- بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۱۴٫
- ابوالحسن المرندی، مجمعالنورین و ملتقیالبحرین، ص ۲۳۶٫
(۲۱۲)
دوستی نزدیکان
«وَ مَنْ عَداوَةِ الادنین الوِلایةَ، وَ مِنْ عُقوقِ ذَوِی الأَرْحام المبَرَّة»؛
در نزدیکان و خویشان، محبت باطنی به طور طبیعی وجود دارد، ولی گاه تیرگیها و سوء تفاهمهای خویشاوندی و خانوادگی نیز مایهٔ از همگسستگی میشود؛ از اینرو امام« علیهالسلام » میفرماید: خدایا، ولایت و دوستی مرا به جای دشمنی در دل نزدیکان و خویشانم ده تا آنها از من بریده نشوند و همچنین آزار آنان را دربارهٔ من به احسان و نیکی مبدل ساز.
«وَ مِنْ خِذْلانِ الأَقْرَبینَ النُّصْرَة؛ خدایا، تصمیم نزدیکانی که در پی شکست و خوار نمودن من هستند، به یاری تبدیل نما. وَ مِنْ رَدِّ المُلابِسینَ کرَمَ الْعِشْرَة، اگر اطرافیان و معاشران، مرا از خود رانده و طرد نمودهاند، راندن آنان را به معاشرت بزرگوارانه مبدّل کن».
دوستی حقیقی و ترس از ستم کار
«وَ مِنْ حُبّ الْمُدارینَ تَصْحیحَ الْمِقَة؛ حب و دوستیهای مصلحتی را به دوستی و محبت حقیقی تبدیل کن. وَ مِنْ مَرارَةِ خَوْفِ الظّالِمینَ حَلاوَةَ الأمْنَة؛ تلخی ترس از ستمکاران را به شیرینی تبدیل نما».
ترس از ستمکار طبیعی است؛ از این رو امام« علیهالسلام » از خداوند میخواهد که ترس ستمکار برای او نه تنها تلخآور نباشد، بلکه شیرینی داشته باشد. متأسفانه در فرهنگ اجتماعی دنیای امروز، حاکمان جوامع بشری، محکومان را به هیچ نمیگیرند و برای اینکه چند صباحی بر آنها ریاست و حکومت کنند، با ایجاد ترس و وحشت خود
(۲۱۳)
را بر آنان تحمیل مینمایند. فرهنگ حاکم بر پیش از انقلاب و زمان کنونی را مقایسه کنید و بنگرید تا چه اندازه شیوهٔ برخورد این دو فرهنگ با دشمن متفاوت است. در فرهنگ انقلاب اسلامی به خلاف فرهنگ دوران ستمشاهی، همهٔ مردم در صحنه حضور دارند؛ هرچند دستهها مختلفند: حزبالله، منافق، کافر، اهل کتاب، فاسق و فاجر. ما باید از پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » یاد بگیریم که به عنوان مبلّغ، طبیبگونه همهٔ مردم را در نظر داشته باشیم.«طبیبٌ دَوّارٌ بطِبّه»(۱) هر یک از دستههای مردم ممکن است بهگونهای دچار بیماریهای اعتقادی، روحی، روانی،اخلاقی و اجتماعی خاص خود باشند که باید برای هر کدام، طبابت مخصوص به خود داشت؛ نه اینکه با ایجاد جوّ ترس و وحشت، آنها را از تیررس طبابت دلسوزانه و مشفقانهٔ خود دور سازیم و تنها برای شیعه و موافقان نظام شیعی برنامه داشته باشیم، «أَشِدّاءُ عَلَی الْکفارِ وَ رُحَماءُ بَینَهُم»(۲) باشیم، ولی «اشداء» نه به طور مطلق، بلکه در مواضع شدت و تنها در رویارویی با کسانی باشیم که خدای ناکرده گمان براندازی نظام شیعه را در ذهن خود میپرورانند و یا مغرضانه در صدد منحرف ساختن جامعه از راه رسیدن به ارزشهای اخلاقی و الهی هستند.
قرآن میفرماید: با «مؤلفة قلوبهم»؛ اهل صلح از کفار و اهل کتاب، به نیکی برخورد کنید و حتّی آنها را در شمار شایستگان زکات برشمرده است؛ اینجاست
- «پیامبر اسلام« صلیاللهعلیهوآله »پزشکی بود که در جستوجوی بیماران میرفت». نهج البلاغه، ج ۱، ص ۲۰۷، خ ۱۰۸٫
- «پیامبر« صلیاللهعلیهوآله » با کافران شدید و بر شما مؤمنان نرم خوست». حشر/۸٫
(۲۱۴)
که «سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَه»(۱) مصداق پیدا میکند و به همین خاطر، شدت در همهجا درست نیست، ولی رحمت در همه جا مورد دارد؛ امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » فرموده است: «مُقارَبَةُ النَّاسِ فی أَخْلاقِهِمْ أَمْنٌ مِنْ غَوائِلِهِم؛(۲) نزدیک شدن به اخلاق و رفتار مردم، مایهٔ امنیت و دوری از بدیها و آفتهای آنهاست».
- بخشایشگریاش بر خشمش پیشی گرفته است. ج ۸۷، ص ۱۵۸٫
- نهج البلاغة، ج ۴، ص ۹۴٫
(۲۱۵)
فراز ششم: توانمندی در برابر ستمگران
أَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْ لی یدا عَلی مَنْ ظَلَمَنی، وَ لِسانا عَلی مَنْ خاصَمَنی، وَ ظَفرا بِمَنْ عانَدَنی، وَ هَبْ لی مَکرا عَلی مَنْ کایدَنی، وَ قُدْرَةً عَلی مَن اضْطَهَدَنی، وَ تَکذیبا لِمَنْ قَصَبَنی، وَ سَلامَةً مِمَّنْ تَوَعَّدنی، وَ وَفِّقْنی لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدنی، وَ مُتابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنی
ـ پروردگارا، بر محمد و خاندان محمد درود فرست و به من دست توانا و نیرویی عطا کن تا ستمگری را که به من ستم روا داشته، در جایی با گذشت و بزرگواری و در جای دیگر با انتقام و مقابله به مثل، سر جایش بنشانم، زبانی گویا عنایت کن تا به کسی که در مقام بحث، جدل و مخاصمه به ستیزه برخواسته، پاسخ دلیلمند و دندانشکن دهم و مرا از چیرگی و پیروزی بر هر که با من ستیز ورزیده برخوردار فرما.
خداوندا، در برابر هر که با من نیرنگ و حیله میکند، به من مکر و حیلهای ارزانی فرما، و در برخورد با کسی که مرا به رنج و زحمت و ناتوانی میاندازد، توانی عطا کن تا بر او غلبه نمایم. خدایا، در برابر تکذیب کسی که از من بدگویی میکند و سخنان حق مرا خلاف واقع جلوه میدهد، عطا فرما و مرا از شر کسی که تهدیدم مینماید و سلامت و امنیت مرا به مخاطره میاندازد، محافظت فرما و به اطاعت و پیروی از کسی که مرا پشتیبانی، تأیید و ارشاد مینماید، موفق بدار.
(۲۱۹)
شیوهٔ برخورد با ستمگران
«اللهم صل علی محمد و آله، و اجعل لی یدا علی من ظَلمنی»
در برخورد با ستم و ستمگر دو روش وجود دارد:
نخست. روش اخلاقی: به شیوهٔ رایج وقتی در راهنماییهای اخلاقی سخن از ستم و بدی پیش میآید، میگویند: بیاییم دست از ستم برداریم و انسانهای خوبی بشویم؛ بهگونهای که کمترین آزاری به کسی نرسانیم. حضرت هابیل« علیهالسلام » به قابیل گفت: «اگر بر من دست اندازی و مرا بکشی، من دست بر تو بلند نمیکنم و تو را نمیکشم.»(۱) مسیحیها از این هم بالاتر گفتند: تو اگر به این طرف صورتم بزنی، آن طرف را نیز میگیرم تا بزنی. کسی که به تو ستم کرد، تو به او تعدی و ستم نکن و به او بگو چنانچه تو زدی، من نمیزنم. این روش بهطور اطلاق روش معصوم نیست.
دوم. روش معصوم« علیهالسلام »: روش معصوم این است که میفرماید: «وَاجْعَلْ لی یدا عَلی مَنْ ظَلَمَنی…»؛ خدایا، توانی به من عطا کن که بتوانم در برابر سختیها و بدیهای دشمنان چنانچه لازم باشد ـ مقابله به مثل کنم. مکتب تشیع و عصمت چنین است.
توضیح آنکه در فقه بعضی چیزها مناط «أوّلِی» و «أصالِی» دارند؛ مانند: ظلم که همهجا اولاً و بالذات قبیح و بد است، ولی پارهای دیگر از گناهان، اولاً و بالذات مناط و علیت برای قبح ندارد، ولی اقتضای قبح را دارد؛ مانند: دروغ. تفاوت در
- «فغضب قابیل: فقال لهابیل: والله لأقتلنک، فقال هابیل: لئن بسطت إلی یدک لتقتلنی ما أنا بباسط یدی لأقتلک. إنی أخاف اللّه رب العالمین». بحارالانوار، ج ۱۱، ص ۲۳٫
(۲۲۰)
مناط باعث شده است که ظلم، علت و کذب، مقتضی قبح شود؛ مانند اینکه میگوییم: خدا میتوانست انسان را به گونهای بیافریند که هم با دستش صحبت کند و هم کارهای دیگر را انجام دهد، ولی خداوند حکیم، بر پایهٔ حکمت، دهان را برای ورود آب و غذا و سخن گفتن قرار داده است و دست را برای انجام کارهای دیگر؛ زیرا مناط و حکمت هر یک فرق دارد و اگر مناط و حکمت در هر دو یکی بود، آفرینش دهان یا دست محال میبود. کذب و ظلم نیز هر دو قبیحند، ولی در مناط تفاوت دارند؛ در ظلم، مناط قبح، علیت در قبح دارد، پس همیشه، ظلم قبیح است، ولی در کذب، مناطِ حکم، اقتضایی است؛ از اینرو گاهی دروغ به حُسن تبدیل میگردد.
در این بحث باید توجه داشت که هرچند ظلم، علیت تامه برای قبح دارد و تحت هر شرایطی قبیح است ـ حتی نسبت به دشمن جانی و خونخوار ـ ولی ظلم نکردن غیر از مقابله به مثل نکردن است. گاهی لازم است ظلم ظالم را در راستای مصلحت جامعه دور کرد و با او مقابله نمود؛ بدون آنکه به او ستم شود. عقل و دین میگوید: ستم نکن، ولی نمیگوید: در صورت لزوم، مقابله به مثل ننما و از حق طبیعی خود دفاع نکن. از این رو خدای تعالی در قرآن خطاب به مؤمنان میفرماید: «قاتلوا فی سَبیلِ اللّهِ؛ الَّذینَ یقاتِلونَکمْ، وَ لا تَعْتَدوا إِنَّ اللَّهَ لا یحِبَّ الْمُعتَدین؛(۱) ای مؤمنان، در راه خدا با آنان که به جنگ با شما برخاستهاند، جهاد کنید، ولی در مقام مقابله به مثل، جانب عدالت را از دست ندهید و ظلم و تعدی نکنید؛ چرا که خداوند، کسانی را که از صراط عدالت بیرون رفته و ستم میکنند، دوست ندارد.» سپس خداوند در
- بقره/۱۹۰٫
(۲۲۱)
آخر همین آیه میفرماید: «… فَمَنِ إعْتَدی عَلَیکمْ، فَاعْتَدُوا عَلَیهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدی عَلَیکمْ، وَ اتَّقوا اللَّهَ، واعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقینَ؛(۱) در مقام مقابله به مثل، تجاوز را با تجاوز و زور را با زور پاسخ دهید، ولی جانب تقوا را رعایت کنید و بدانید خداوند یار و یاور پرهیزگاران است.» مقابله به مثل عادلانه در برابر ستم ستمگر و در جای خود، عین عدالت است.
عفو و بخشش
گاهی در روایتهای اخلاقی سخن از عفو و بخشش به ستم و بدی دیگران میشود که باید گفت: گاهی سخن از شخص و مسایل جزیی اخلاقی مربوط به خود شخص است که روش و سیرهٔ معصوم در چنین مواردی بزرگواری و بخشش کریمانه است و همین امر بیشتر باعث هدایت دیگران میشده است و حتّی پیروانشان را نیز همواره به این روش دعوت میکردهاند؛ برای نمونه آقا امام صادق« علیهالسلام » در بخشی از حدیث عنوان بصری میفرماید: «… وَ أَمّا اللَّوائی فِی الْحُکمِ، فَمَنْ قالَ لَک إنْ قُلْتَ واحِدةً سَمِعْتَ عَشْرا، فَقُلْ إنْ قُلْتَ عَشْرا لَمْ تَسْمَعْ واحِدَةً، وَ مَنْ شَتَمک فَقُل لَهُ إِنْ کنْتَ صادِقا فیما تَقولُ فَاسأَل اللّهَ أَنْ یغْفِرلی، وَ إن کنْتَ کاذِبا فیما تَقُولُ فَاسْأل اللِّهِ أَنْ یغْفِرَ لَک، وَ مَنْ وَعَدَک بالحُناءِ فَعِدْهُ بِالنَّصیحَةِ وَ الرِّعا؛(۲) سه مطلب مربوط به بردباری است: هر گاه کسی به تو بگوید: هرگاه یک کلمه بگویی، ده کلمه میشنوی، به او بگو: چنانچه ده کلمه بگویی، یک کلمه از من پاسخ نخواهی
- بقره/۱۹۴٫
- بحارالانوار، ج ۱، ص ۲۲۶٫
(۲۲۲)
شنید و هر کس به تو ناسزا گفت، به او بگو: اگر آنچه دربارهٔ من میگویی راست باشد، از خدا میخواهم از من درگذرد و اگر دروغ میگویی، از خدا میخواهم از تو بگذرد و هر کسی به تو وعدهٔ اذیت و آزار دهد، تو او را به نصیحت، اندرز و مدارا وعده بده».
بر این پایه، معصومان« علیهمالسلام » آنجا که پای شخص و مسایل خصوصی و جزیی در میان بوده است، دربارهٔ ستم و ستمکار به صبر و بردباری و گذشت و آقایی دعوت مینمودهاند، ولی آنجا که پای غیر و حقوق دیگران به میان میآمده و مسایلی مانند به خطر افتادن جان و مال، تجاوز به ناموس و حریم خانه و کاشانهٔ خود یا جامعه و تعرض به حدود و مرزهای کشور اسلامی و مصلحتهای برتر مسلمانان پیش میآمده است، هرگز در برابر اینگونه ستمکاران سکوت نمیکردهاند، بلکه در برابر آنان تا سر حد جان ایستادگی میکرده و پیروانشان را نیز به رویارویی با ستم و ریشهکن کردن آن دعوت مینمودهاند؛ چنانچه در این راستا علی« علیهالسلام » میفرماید: «اشْدد عَلی الظالِم، و خُذْ علی یدَیه؛(۱) بر بیدادگر سخت بگیر و دستش را ببند.» امام باقر« علیهالسلام » نیز ستم را سه قسم مینماید و میفرماید: «فَأَمَّا الظُّلمَ الَّذی لا یغْفِرُهُ اللّهُ فَالشِّرک بِاللهِ، وَ أَمَّا الظُّلم الذی یغْفِرُهُ اللّهُ فَظُلْمُ الرَّجُلِ نَفْسَهُ فیما بَینَهُ وَ بَینَ اللّهِ، وَ أَمَّا الظُّلْمُ الّذی لا یدَعُهُ اللُّهُ فَالمُدائَنَةُ بَینَ الْعِباد؛(۲) پس ستمی که خدای تعالی آن را نمیآمرزد، همتا قرار دادن برای اوست و امّا ستمی که خدای تعالی آن را میآمرزد، ستم نمودن شخص به خود در ارتباط با چیزهایی است که میان او و خدایش میگذرد و ستمی که خدای تعالی از آن نمیگذرد، بدهکاری است
- تحفالعقول، ص ۲۹۳٫
- تحفالعقول، ص ۱۷۹٫
(۲۲۳)
که مردم به هم دارند».
مقابله با ستمکار
معنای رویارویی با ستمکار، ستم کردن در حق او نیست؛ زیرا در این صورت ستم دیگری پدیدار میگردد. از اینرو میبینیم بازداشتن از ستم در روایتهایی که از اهل عصمت به دست ما رسیده، همواره به صورت نهی اطلاقی و ناظر به هر دو طرف است؛ چنانچه امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » میفرماید: «ولا تظلم کما لا تحبُّ ان تُظلم؛(۱) هم چنانکه دوست نداری به تو ستم شود، تو نیز ستم نکن» یا امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «ان ظُلمتَ فلا تَظلم؛(۲) اگر به تو ستم شد، تو ستم نکن».
انسان جوانمرد و عدالتپیشه کسی است که با دشمن خود جانب انصاف و عدالت را نگه میدارد؛ چنانکه رفتار و منش آقا امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » در برابر دشمنانی مانند معاویه ـ علیهالهاویة ـ بر همین پایه استوار بوده است. قاتل خود، ابن ملجم ـ لعنةالله علیه ـ را نیز از آبشخور عدالت خود محروم و بیبهره نفرموده و به فرزند معصوم و بزرگوارش امام حسن مجتبی« علیهالسلام » سفارش نموده است: «فرزندم چنانچه من زنده ماندم، خود بهتر میدانم با ابنملجم چه کنم، ولی اگر زنده نماندم و شما خواستید او را مجازات نمایید، حق ندارید او را مُثله کنید. او تنها یک ضربهٔ شمشیر بر من وارد ساخته است، شما نیز حق دارید تنها یک ضربه بر او وارد سازید و در صورتی که با آن ضربه هلاک نشد، حق زدن ضربهٔ دیگری را به او ندارید و تا
- تحفالعقول، ص ۷۴٫
- تحفالعقول، ص ۲۸۴٫
(۲۲۴)
هنگامی که او را قصاص نکردهاید، از همان خوراکی که به من میدهید به او نیز بخورانید».(۱)
هرگاه سالک، فانی فی الله و متخلق به اخلاق الله است و به نفس و نفسانیت دچار نباشد خدا، حق، حقیقت، عدالت، انصاف و جوانمردی وجود سالک را فرا گیرد، حاضر نیست به دشمن ستمگری که با او در جنگ و ستیز است، ستم کند؛ اگرچه مقابله به مثل مینماید و از دشمن انتقام میگیرد؛ از این رو حضرت امام سجاد« علیهالسلام » میفرماید: «خدایا، دست و زبان و توان رویارویی و نیرنگزدن و مکر و… را تو خود به من عطا فرما تا این امور از سر نفس و خودیت از من سر نزند؛ چراکه جز در این صورت از مرز عدالت بیرون میروم و من نیز ستمکاری مانند آنان خواهم بود».
مؤمن واصلی که از خویش فانی گشته و چیزی را از خود نمیداند، بلکه دست و زبان و قدرت، حب و بغض، غضب و انتقام، همه و همه را از خدا و برای خدا میداند، هرگز به خود اجازه نمیدهد از آنها جز در راه حق و حقیقت و برپایی عدالت و پاکی و تقوا در جامعه بهره ببرد.
گاهی لازم میشود پانصد مؤمن شیعی خالص را کشت؛ مانند زمان «تَتَرُّسْ» که دشمن، مؤمنان را سپر قرار میدهد و برای دستیابی به دشمن ناچار از کشتن آنان باشند و این امر نه تنها ستم نیست، بلکه عین عدالت است؛ زیرا در غیر اینصورت، دشمن بر ما چیره میشود و دین و تشیع را در مخاطره قرار میدهد؛ البته مقتضای عدالت الهی نیز این است که آن دسته از مؤمنانی که در این راستا کشته میشوند، نزد
- بحارالانوار، ج ۴۲، ص ۲۰۶٫
(۲۲۵)
خدا از اجر و پاداش شهدا بهرهمند باشند؛ چنانکه فقه اسلامی نیز برای آنها کفّاره و دیه در نظر گرفته است و نظام اسلامی باید آن را به خانوادههایشان بپردازد. گاهی هم در جای خود مورچهای را نباید کشت. یکی از آقایان بزرگ به دیگری میگفت: تو را فردای قیامت در حالی میآورند که از دستهایت خون میریزد. او پاسخ داد: تو را هم فردا دستبسته میآورند؛ به جرم اینکه کنار نشستی و خونها ریخته شد. این دو منطق متفاوت است. مؤمن آن است که بجا بکشد و در جای خود نکشد؛ بر این پایه، همیشه کشتن یا همیشه نکشتن هر دو باوری باطل است.
ظلم و عدالت
ظلم، علت تامهٔ قبح است، حتی نسبت به دشمن، ولی در بعضی موارد به هیچ وجه ظلم صدق نمیکند تا قبیح باشد؛ اگرچه گاهی ممکن است قبح ظلم به اعتباراتی شدت و ضعف یابد؛ مانند این که گاه سؤال میکنند: ظلم به شمر بدتر است یا ظلم به امام حسین« علیهالسلام » که در پاسخ باید گفت: به اعتبار فاعلی، ظلم به امام حسین« علیهالسلام » بدتر و قبیحتر است؛ زیرا ظلم به امام معصوم است، ولی به اعتبار غایی، ظلم به شمر بدتر است؛ چون به اعتبار غایی ممکن است امام حسین« علیهالسلام » ظالم را ببخشد، ولی چنانچه کسی به شمر ظلم کند، او نمیبخشد؛ مانند: دزدی از مسجد و حرم و خانه که به اعتبار فاعلی دزدی از مسجد و حرم قبیحتر است، با آنکه به اعتبار غایی، دزدی از خانهٔ مردم قبح بیشتری دارد؛ زیرا بهطور نوعی صاحب منزل، ظالم را نمیبخشد، ولی صاحب مسجد و حرم میبخشد؛ چرا که کرم و عفو خدا و معصوم« علیهالسلام » بیپایان است.
(۲۲۶)
اگر کسی ـ برای نمونه ـ بگوید: من به هیچ وجه قاضی نمیشوم؛ چون پای خون در کار است، درست نیست؛ همچنین چنانچه کسی بگوید: حتی برای بقای دین هم نباید خونی ریخت، گفتاری نادرست است و در جایگاه هدایت و پند باید به آنها گفت: حالا که خود کمک نمیکنید، دستکم با کنار نشستن و گفتن این سخنان ضربه نزنید. نه سخن آن که میگوید: هر کس به ولایتمداران بد میگوید، آدم سالمی نیست، درست است و نه سخن دوستانی که میگویند: ببین ولایتمداران چقدر بدند! نه سخن حامی ولایت که میگوید: من دست به خون نمیزنم، سخن درستی است و نه سخن آن که به دنبال خون است. بر این پایه نمیتوان گفت: ولایتمدارها دین دارند؛ چرا که آنان اهل دزدی و فسق نیستند، همهٔ آنها آدمهای خوبی هستند، ولی گاهی نادانند و چیزهایی از سر جهل و نادانی میگویند.
آری ممکن است زیان بعضی ولایتمداران ظاهری از زیان بعضی از کافران بیشتر باشد، ولی نمیتوان گفت که ولایتمداران دین ندارند، بلکه در بسیاری از موارد، دین از اینها به ما رسیده است.
از مطالبی که پیرامون این بخش از دعا عرض شد میتوان اینگونه نتیجه گرفت کرد که ظلم، همواره علت تامّهٔ قبح است و حتی دربارهٔ دشمن نیز نباید ظلم کرد، ولی با این حال در جایی که مراتب شدید ظلم در کار باشد؛ مانند: تجاوز به حریم دین، ناموس، کشور و دیگر مصلحتهای مهم و اساسی خود یا جامعه ـ حق مقابله به مثل برای مؤمنان محفوظ است. با این همه، در برخورد و مقابله به مثل نیز نباید زیادهروی کرد و از مسیر عدالت و انصاف بیرون رفت؛ زیرا در این صورت، خود ستمدیده، ستمکار میگردد؛ چنانچه ظلم در مراتب پایین، جزیی و شخصی شکل بگیرد و قابل گذشت باشد، باید با گذشت و بزرگواری زمینهٔ هدایت خود
(۲۲۷)
و جامعه را فراهم نمود؛ چنانکه حقتعالی رو به مؤمنان میفرماید: «یا أَیها الَّذینَ آمَنوا ان مِنْ أَزْواجِکمْ وَ أَوْلادِکم عَدُوّا لَکمْ فَاحذَروهُمْ وَ إنْ تَعْفوا وَ تَصفَحوا وَ تَغْفِروا فَاِنَّ اللَّهَ غَفورٌ رَحیم؛(۱) ای اهل ایمان، همانا بعضی از زنها و فرزندان شما دشمن شمایند، پس از آنها بر کنار باشید و اگر در حق آنها گذشت و بخشش داشته باشید و برخورد خوش نمایید، همانا خداوند نیز بسیار بخشنده و مهربان است و شما را مورد بخشش و مهربانی قرار میدهد.» نتیجه این که اگر راهی برای دور کردن ستم ظالم جز ایستادگی در برابر او نباشد، باید ایستادگی کرد، ولی در این صورت نیز نباید از مرز عدالت بیرون رفت و در غیر این صورت، ستمکاری مانند او خواهیم بود.
مکر الهی
در فراز چهارم، حضرت میفرماید: «وَهَبْ لی مَکرا عَلی مَنْ کایدَنی؛ اگر کسی مکر کرد، تو نیز مکر کنی.» فهم این معنا بسیار مشکل است؛ چراکه نیرنگ زدن در اسلام ناپسند است؛ چنانکه امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » میفرماید: «وَلا تَعْمَل بِالْخدیعَةِ، فَأنَّها خُلقُ اللَّئام؛(۲) با فریب و نیرنگ، کار مکن که صفت فرومایگان است.» از طرفی حضرت در اینجا از خداوند متعال درخواست مکر و حیله میکند یا در دعای کمیل میخوانیم: «و من کادنی فکده» یا «و قدرة علی من اضطهدنی؛ خدایا، توانی عطا فرما تا بر کسی که مرا به رنج و زحمت و زبونی میاندازد، غلبه نمایم».
- تغابن/۱۴٫
- تحف العقول، ص ۸۱٫
(۲۲۸)
برای دفع ظلم، قدرت و اقتدار لازم است و این که امام« علیهالسلام » آن را از خداوند طلب مینماید، خود درس بزرگی به شیعه است که برای ظلم ستیزی، نداشتن توان رزمی و تسلیحاتی نمیتواند توجیهگر و بهانهٔ سکوت و ظلم پذیری باشد؛ بلکه باید با ایجاد زمینهها و اسباب و معدّات قدرت، با اتکا و استعانت از حق، اقتدار لازم را جهت رفع و دفع ظلم و نشاندن ظالم بر سر جای خود به دست آورد؛ چنانچه حق تعالی، خود نیز ما را بدین معنا امر فرمود است: «و أعّدوا لهم ما إستطعتم من قوّة و من رباط الخیل…؛(۱) و مهیا سازید هر آنچه را از نیرو و قدرت و تجهیزات و اسبان در توان دارید.» در غیر اینصورت، سکوت به معنای پذیرش ظلم و نوعی کمک و سازش با ظالم است. در حدیث نبوی است: «من أعان ظالما، سلّطه اللّه علیه؛(۲) هر کس ظالمی را یاری نماید، خداوند همان ظالم را بر او مسلط نماید.» شگفتا! از یک میلیارد مسلمان که مانند این روایت را از پیغمبر اکرم« صلیاللهعلیهوآله » نقل میکنند و با این همه امکانات بالقوه و بالفعل که در اختیار دارند، در برابر چهرهٔ آشکار ستم و ستمگر روزگار؛ آمریکا و اسراییل و صهیونیست بین الملل اینگونه خوار گشته و آنها را بر سرنوشت خود چیره ساخته و متأسفانه هیچ گونه چارهاندیشی برای آن نمیکنند. امیرمؤمنان علی« علیهالسلام » میفرماید: «أَلعامِلُ بِالظُّلْمِ وَالمُعینُ عَلَیهِ وَالراضی بِهِ شُرَکاءُ ثَلاثَة؛(۳) ستمگر و یاریکنندهٔ آن و خرسند از آن، هر سه با هم در گناه ظلم شریکند».
- انفال/۶۰٫
- بحارالانوار، ج ۸۹، ص ۱۷۲، کنزالعمال، ج ۳، ص ۴۹۹٫
- تحفالعقول، ص ۲۱۶٫
(۲۲۹)
تکذیب و زخم زبان
«وَ تَکذیبا لِمَنْ قَصَبنی؛ خدایا، به من توانی ده تا کسی را که به من سخنان ناروا و نسبتهای بد و خلاف واقع میدهد، تکذیب کنم».
تکذیب، توان باطل نمودن سخنان دشمن است. روشن است که برخورداری از چنین توانی، وابسته به دانش و شناخت بهرهمندی از توان استدلال و هوشمندی است؛ «قصبنی» بنا بر آنچه در کتابهای لغت آمده، به معنای: «قطعنی باللوم» است. گاه در جنگها و درگیریهای خونین، پیکر کسی را تکهتکه و چاک چاک میسازند و به اصطلاح او را مثله میکنند و گاه شخصیت و هویت حقیقی انسانیاش را با نسبتهای ناروا و دور از واقع پاره پاره میکنند و از هم میدرند. طبیعی است دومی به مراتب سختتر میباشد؛ زیرا زخم زبان بدتر از زخم شمشیر است. روشن است که سالک راه حق در چنین مواردی باید بردباری پیشه سازد و خشمگین و پریشان نگردد، بلکه توان رویارویی منطقی و دلیلمند با چنین دشمنانی را از خداوند حکیم و مقتدر درخواست نماید و دروغ و بیپایه بودن سخنان آنان را روشن و آشکار سازد. خداوند حکیم در قرآن برای رویارویی با منکران، پیامبر خود را به چنین واکنشهای منطقی فرا میخواند و میفرماید: «وَ إِن کذَّبوک فَقُل: لی عَمَلی، وَ لَکمْ عَمَلُکم، وَ أَنتُم بَریئون مِمّا أَعمل، وَ أَنا بَری مِمّا تَعْمَلون؛(۱) ای پیامبر، اگر تو را تکذیب نمودند، بگو کردار من برای خودم و کردار شما برای خودتان، شما از آنچه من انجام میدهم، بیزارید، من نیز از آنچه شما انجام
- یونس/۴۱٫
(۲۳۰)
میدهید، بیزارم».
امام باقر« علیهالسلام » میفرماید: «وَ إِنْ کذِّبتَ فَلا تغضَب؛(۱) اگر تو را تکذیب کردند، خشم مکن».
اسمای أمی
«وَ سَلامَةً مِمَّنْ توَعَّدنی؛ خدایا، ایمنی و سلامتی از بدی کسی که مرا به بدی وعده میدهد، عطا فرما».
اهل معرفت، حیات و علم و قدرت و اراده را «اسمای أمّی» یا «أئمة الأسماء» میدانند و ما در بحث اسمای الهی وقتی به اسم سلام رسیدیم به صورت برهانی عرض کردیم که اسم سلام نیز پس از حیات از اسمای امّی است؛ به این ترتیب «أئمة الأسماء الالهیة» پنج اسم است: حیات، سلام، علم، قدرت و اراده. اسم سلام، ویژگیها و آثار فراوانی در هستی دارد که سالکان الی اللّه میتوانند با بهره گرفتن از این اسم، خود را از بدیها و آفتهای انفسی و آفاقی راه در امان بدارند. یکی از آثار، همین است که امام« علیهالسلام » به آن اشاره نموده است. اگر کسی از سوی ستمگری تهدید شود با کمک خواستن از این اسم و با به کارگیری و بهره بردن پی در پی از آن میتواند خود را از دام او رها سازد و نیز برای ایمنی از بدیهای نفس خود و دیگران، باید از این اسم کمک خواست.
- تحف العقول،ص۲۰۶٫
(۲۳۱)
لزوم متابعت از عالم ربّانی در سلوک
«وَ وَفِّقنی لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدَنی وَ مُتابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنی؛ خدایا، مرا به پیروی و دنبالهروی کسی که راهنمایی و تأییدم میکند، موفق بدار».
از این بیان به دست میآید که سالک با ایمان برای رسیدن به حق نیاز به دستگیری استاد راهنما و ارشاد مربی دارد و این نیاز تأمین نمی شود، مگر به توفیق و تأیید الهی. حقتعالی با عنایت و لطف ویژهٔ خود بندهٔ مؤمنش را از داشتن چنین موهبتی بهرهمند میسازد. نیاز به مربی الهی به گونهای است که در روایت آمده: «هَلَک مَنْ لَیسَ لَهُ حَکیم یرْشِدُه؛(۱) هر کس از داشتن مربی فرزانهای بیبهره باشد، در ورطهٔ نابودی قرار گرفته است».
معلم و مرشد کامل و مکمل الهی کسی است که از تأییدات الهی برخوردار و از حکمت نظری و عملی بهرهای فراوان برده و مؤدب به آداب شریعت بیپیرایه و خوکرده به اخلاق الهی باشد و اگر توفیق رفیق سالکی گردد و به چنین مربی با چنین زمینههایی دست یابد، باید همراهی و پیروی او را غنیمت شمرد و لحظهای از آن غفلت نکند و کوتاهی نورزد.
همراهی حضرت موسی و خضر
داستان موسی و خضر« علیهماالسلام » که در سورهٔ کهف آمده است، بهترین گواه برای درستی ادعای ماست و در اینجا تنها به صورت اشاره و اجمال تا آنجا که مربوط
- بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۱۵۹٫
(۲۳۲)
به این فراز از دعاست، به آن اشاره میشود:
نخست. موسی« علیهالسلام » با اینکه خود از پیامبران صاحب عزم بنی اسراییل است، ولی هیچگاه خود را از مربی الهی بینیاز نمیداند و از اینرو هنگامی که از سوی خداوند دستور یافت نزد کسی رود که او را از دانشهایی که موسی از آن بیبهره است، بیاموزد، از جان و دل پذیرفت و با اشتیاق هرچه بیشتر به دنبال نشانیهایی که حق تعالی به او داده بود به راه افتاد تا جایی که رو به همراهش میگوید: «لا أَبْرَحُ حَتّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَو أَمْضِی حُقبا؛(۱) دست از طلب بر ندارم تا به «مجمع البحرین» برسم یا قرنها عمر در طلب بگذرانم».
دوم. حق تعالی، معلم الهی موسی« علیهالسلام » را چنین معرفی میکند؛ «فَوَجَدا عَبْدا مِنْ عِبادِنا آتَیناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْما؛(۲) در آنجا بندهای از بندگان ما را یافتند که به او رحمت و دانشی از نزد خود داده بودیم.» آیهٔ شریفه، به دو ویژگی مهم معلم الهی اشاره دارد: یکی بندگی او که همان مقام فنا و بقای حقانی اوست، دوم، حضرت خضر، عالم ربانی و علوم او لدنی است؛ نه از پیش خود چیزی دارد و نه علم او مانند اختراعات و بدعتهای نفسانی و نه از مقولهٔ پیرایهها و بیراهههای شیطانی است؛ چنانکه امام موسی بن جعفر« علیهالسلام » فرمود: «وَ لا عِلْمَ الا مِنْ عالِمَ ربانی؛(۳) علوم الهی جز از عالم ربانی به دست نمیآید».
سوم. از بیان موسی« علیهالسلام » که به مربی الهی خود؛ حضرت خضر« علیهالسلام » میفرماید: «قالَ موسی: هَلْ أَتَّبِعُک عَلی أَنْ تُعَلِّمَنِ ممّا عُلِّمْتَ رُشْدا؛(۴) موسی به او
- کهف/۶۰٫
- کهف/۶۵٫
- تحفالعقول، ص ۳۸۷٫
- کهف/۶۶٫
(۲۳۳)
گفت: آیا اگر من از تو پیروی نمایم و برای تو خدمت کنم، از علم لدنی خود برای رشد و شکوفاییام به من خواهی آموخت؟» و نیز از این بیان که میفرماید: «قالَ سَتَجِدنی إنْ شاءَ اللّهُ صابرا، وَلا أَعصی لَک أَمْرا؛(۱) موسی گفت: به خواست خدا مرا بردبار خواهی یافت و هرگز در هیچ کاری با تو ناسازگاری نخواهم کرد»، استفاده میکنیم که پیروی و مخالفت نکردن و همراهی با عالم ربانی از مهمترین شرطها و لوازم سلوک است و از اینکه جناب خضر« علیهالسلام » خطاب به موسی میفرماید: «قالَ فَأِنِ اتَّبَعْتَنی فلا تسأَلنی عَنْ شَیء حتی اُحْدِثَ لَک مِنْهُ ذِکرا؛(۲) پس اگر پیرو من شدی، از هرچه میکنم پرسش مکن تا هنگامی که من، خود تو را از آن راز آگاه سازم»، به دست میآید که پیروی و اطاعت از عالم ربانی و معلم الهی و صبر و استقامت سالک مطابق حکمت و مصلحتهای والای الهی است که روندهٔ راه حق، ناگزیر از آن است؛ زیرا اولیای الهی فانی در حق و دارای مقام بندگیاند و کارهای آنان هیچگاه بدون اذن الهی صورت نمیگیرد.
در اینجا پرسشی پیش میآید و آن این است که: حضرت موسی« علیهالسلام » با جناب خضر« علیهالسلام » پیمان بسته بود که تا پایان راه از او پیروی کند: «وَلا أَعْصی أَمْرا»(۳) و در برابر او نافرمانی نکند، پس چرا بر خلاف عهد و پیمان و قولی که داده بود رفتار نمود، با اینکه وفای به عهد در شریعت حضرت موسی« علیهالسلام » واجب بود، گذشته از اینکه پیامبران الهی باید از هرگونه خطا و لغزشی دور و از عصمت ویژهٔ الهی برخوردار باشند و موسی« علیهالسلام » در هر سه مرحله که جناب
- کهف/۶۹٫
- کهف/۷۰٫
- کهف/۶۹٫
(۲۳۴)
خضر« علیهالسلام » را همراهی کرد، به خطا و لغزش دچار گردید؟ پاسخ این پرسش به اختصار این است که حضرت موسی ـ عَلی نَبینا و آلِهِ وَ عَلَیهِ السَّلام ـ از پیامبران بزرگ و صاحب عزم الهی و صاحب شریعت و دارای مقام عصمت است و چنان فانی و مُمَحَّض در اطاعت و بندگی حضرت حق است که نمیتواند شاهد دیدن رفتاری خلاف «ما أَنْزَلَ اللّه» و ظواهر شریعتی که او مأمور ابلاغ آن است، باشد؛ بویژه که مخالفت با «ما أنزل اللّه» از سوی شخصیت و مردی الهی، مانند خضر« علیهالسلام » باشد که حضرت حق، دستور آموزش موسی« علیهالسلام » و رساندن دانشها و حقایق ربوبی را به او واگذار نموده است؛ از اینرو اعتراض موسی« علیهالسلام » از روی اطاعت و بندگی خدا صورت گرفته و هیچگونه منافاتی با شریعت و عصمت او ندارد؛ چرا که سوراخ نمودن کشتی دیگران که خطرات جانی و مالی انسانهای بیگناه را نیز در پی دارد و نیز آدمکشی و کار بدون مزد و پاداش، آن هم برای مردمی که حرمت میهمان را پاس نمیدارند و آنها را با حال گرسنگی از خود راندهاند، کاری است بسیار زشت و ناپسند که با هیچ ملاک شرعی و عقلی و فطرت سلیم انسانی، سازگار و توجیهبردار نیست و موسی« علیهالسلام » نمیتواند از چنین شخصی در این موارد اطاعت و پیروی نماید و اصولاً هر راهروی راستینی باید اینگونه باشد؛ از این رو رسول خدا« صلیاللهعلیهوآله » فرمود: «إیاک وَ أَنْ تَشتم مسلما، أَو تُطیعَ آثِما؛(۱) بپرهیز از اینکه مسلمانی را دشنام دهی یا از گنهکاری پیروی نمایی.» حضرت علی بن موسی الرضا« علیهالسلام » میفرماید: «مَنْ أَطاعَ مَخلوقا فی غَیرِ طاعَةِ اللّهِ جَلَّ وَ عَزَّ فَقَدْ کفَرَ وَاتَّخذَ إِلها مِنْ دونِ اللّهِ؛(۲) هر که جز در طاعت خدای عزوجل از آفریدهای فرمانبرداری
- تحف العقول،ص۲۶٫
- تحفالعقول، ص ۴۲۰٫
(۲۳۵)
نماید، همانا کافر شده و معبودی جز خدای یگانه برگرفته است.» به گفتهٔ مولوی ـ علیهالرحمه ـ:
ای بسا ابلیس آدم رو که هست پس به هر دستی نشاید داد دست
و یا حافظ گوید:
نقد صوفی نه همه صافی و بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
انسان سالک در همهٔ شؤون معنوی، اجتماعی و سیاسی خود باید به این اصل پایبند باشد؛ چنان که حضرت سجاد« علیهالسلام » در این فراز از دعا به آن توجّه نموده و در مقام دعا میفرماید: «وَفِّقْنی لِطاعَةِ مَنْ سَدَّدنی وَ مُتابَعَةِ مَنْ أَرْشَدَنی»؛ بر این پایه، دین، دارای اطاعت و متابعت اطلاقی نیست که از هر کسی پیروی لازم باشد و آیهٔ شریفهٔ «أَطیعوا اللّهَ وَ أَطیعُوا الرسولَ وَ أولی الأمْرِ مِنْکم»(۱) نیز بیانگر همین معناست؛ چراکه «اللّه» در بر دارندهٔ همهٔ صفات کمال و «رسول» مَظهر أتمّ و اکمل آن صفات است؛ از اینرو «أولی الأمر منکم» نمیتواند امری بیگانه، ناخوانا، ناموزون و ناهماهنگ با سایر اجزای آیه؛ یعنی: «اللّه» و «الرسول» باشد و باید به عنوان جانشین و خلیفهٔ آن دو از کسی اطاعت و پیروی نمود که کمال همخوانی و سازگاری با او را داشته باشد و مظهر و آینهٔ تمامنمای اللّه و رسول باشد.
- از خداوند اطاعت نمایید و از رسول او و همچنین از صاحبان امر خود پیروی کنید. نساء/۵۹٫
(۲۳۶)
ملاک پیروی
سخن دیگر آن که ملاک پیروی از فرستادهٔ خدا آن است که او بندهٔ محض و پیرو و فرمانبردار حق است؛ از اینرو پیروی از وی، پیروی از حق شمرده شده است؛ چنانکه امام هادی« علیهالسلام » میفرماید: «وَ مَنْ أَطاعَ اللّه یطاع؛(۱) کسی که از خدای تعالی پیروی نماید، فرمان او اطاعت میشود.» پس باید «أولی الأمر» کسی باشد که او نیز به پیروی از فرستادهٔ خدا، بندهٔ پیرو و فرمانبردار دستورهای پروردگار باشد تا معنای «أولی الأمر» در او نمایان شود. با توجّه به آنچه گفته شد سالک مؤمن باید در همهٔ شؤون خود؛ خواه در راه و سلوک معنوی باشد یا در مسایل سیاسی و اجتماعی، باید میزانی را که امام السالکین و سیدالساجدین؛ حضرت سجاد« علیهالسلام » ترسیم نموده است، همواره در نظر داشته باشد تا در راه رسیدن به حق، در دام شکارچیان شیطان و شیادان راه حق نیفتد و این فراز از دعای حضرت سجاد« علیهالسلام » را همواره ورد زبان خود قرار دهد و آن را فراموش نکند.
با این گفتار، داستان موسی و خضر میتواند بهترین سرمشق پیوند معنوی میان استاد و شاگرد باشد. هنگامی که جناب خضر، موسی« علیهالسلام » را متوجه وظیفه و عهد و قرار خود میکند، موسی« علیهالسلام » نیز متوجهٔ وظیفهٔ الهی خود میشود که باید با خضر همراهی نماید تا به حقایق عالم دست یابد و با کمال درستی و راستی عذرخواهی مینماید. از بیانات جناب خضر« علیهالسلام » هنگامی که مصلحت کردههای خود را بازگو میکند و سپس میفرماید: «وَ ما فَعَلْتُهُ مِنْ أَمری؛ این کارها را از پیش
- تحفالعقول، ص ۴۸۲٫
(۲۳۷)
خود انجام ندادم، بلکه همه به اذن خدا بوده است»، در مییابیم که مربی الهی باید همهٔ کارهایش بر پایهٔ خرد، مصلحت الهی و در راه بندگی باشد و نباید کاری از روی نفس از او سر بزند.
امری که اشاره به آن لازم است این است که جناب خضر« علیهالسلام » همیشه از سوی خدا دستور دارد به چنین کارهایی بپردازد و خدای تعالی تنها سه مورد از کارهای او را در قرآن بیان فرموده است. آن جناب، هر روز به کاری مشغول است و از رجال غیب و کارگزاران اسباب باطنی حضرت حق میباشد.
(۲۳۸)