روحانیت و رهبری
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | روحانیت و رهبری/ نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۳. |
مشخصات ظاهری | : | ۸۴ ص.؛ ۵/۹×۱۹ سم. |
شابک | : | :۹۷۸-۶۰۰-۷۳۴۷-۶۰-۷ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فیپا |
يادداشت | : | چاپ قبلی: ظهور شفق، ۱۳۸۶. |
يادداشت | : | چاپ دوم. |
یادداشت | : | کتابنامه. |
موضوع | : | روحانیت |
موضوع | : | رهبری (اسلام) |
رده بندی کنگره | : | BP۲۲۳/۸/ن۷۶ر۹ ۱۳۹۳ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۴۵ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۳۶۸۰۶۳۵ |
(۴)
عنوان
فهرست مطالب
صفحه
پیش گفتار··· ۷
روحانیت و رهبری ۹
روحانیت هزار ساله··· ۱۱
دو دیدگاه متفاوت··· ۱۴
نقد و بررسی دو دیدگاه یاد شده··· ۱۹
بازگشایی ماجرا··· ۲۱
روحانیت «شخص» نیست··· ۲۹
پرسشهای اساسی ۳۱
شرطهای اساسی روحانیت··· ۳۵
علم و آگاهی ۳۶
عدالت و تقوا··· ۳۷
فاجعهٔ استقلال گرایی ۳۸
(۵)
موضوع اول: درگیری بادشمن··· ۴۲
موضوع دوم: کمبودها··· ۴۹
ایثارمداری ۵۳
چیستی گذشت··· ۵۴
گذشت؛ سیره و روش انبیا··· ۵۵
اصل عدم دنیاگرایی ۵۶
اصل عدم اختلاف··· ۶۴
فروتنی، تنها راه نجات··· ۶۵
اختلافات تاریخی ۶۸
تحلیل روانی طرح··· ۷۵
دوران سهگانهٔ عمر··· ۷۵
دورهٔ نخست یا طفولیت و نونهالی ۷۶
دورهٔ دوم یا جوانی و بلوغ··· ۷۶
دورهٔ سوم یا کهولت و پیری ۷۷
روحانیت و سه دوره··· ۸۰
مرز گذشت··· ۸۱
(۶)
پیش گفتار
الحمدللّه رب العالمین، والصلوة والسلام علی محمّد وآله الطاهرین، واللعن الدائم علی أعدائهم أجمعین.
تفکر دربارهٔ چگونگی رشد و تعالی جامعهٔ مسلمین و راهکارهای مناسب آن، ذهن و اندیشهٔ هر مسلمانی را به خود مشغول میدارد.
نگارنده در کتاب حاضر ریشهٔ اساسی پیشرفت و تعالی مسلمین را در سازماندهی نظام روحانیت میداند و بر این عقیده است تنها روحانیت است که شایستهٔ مقام رهبری و هدایت کشتی طوفان زدهٔ جامعهٔ اسلامی در عصر حاضر است.
اما روحانیت چگونه میتواند نظام بگیرد و چه سازماندهی میتواند آن را شایستهٔ مقام
(۷)
هدایت و رهبری به عنوان وارثان مقام پیامبری نماید؟
نوشتار حاضر با ارایهٔ طرحی جامع در این زمینه، برای «روحانی» و «اهل علم» دو ویژگی برجسته و ممتاز میشمارد: یکی آن که روحانی باید عالم و آگاه به مسایل و احکام اسلامی و عقاید دینی باشد و دیگر آن که عادل و باتقوا باشد.
اصل «ایثار و گذشت»، اصل «عدم دنیا گرایی» و اصل «عدم اختلاف» سه رکن بنیادین برای سازماندهی روحانیت است که نوشتار حاضر چند و چون آن را بر میرسد.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۸)
روحانیت و رهبری
برای هر مسلمان متفکری همیشه این موضوع مطرح است که چه عاملی میتواند موجب تعالی و رشد اسلام و شیعه در جهان و یا دست کم در ایران شود و برای پیشرفت اسلام و قرآن کریم از چه راهکاری باید استفاده نمود؟ چه اقداماتی باید صورت پذیرد تا بتوان جامعهٔ پریشان مسلمین را از منجلاب محرومیت رها ساخت؟
به نظر میرسد با کمال صراحت و قاطعیت باید گفت: تنها عامل این پیروزی و دستیابی به این آرزو «روحانیت» است و بس. تنها روحانیت میتواند عامل گسترش اسلام و بیان حقایق قرآن کریم باشد و تنها همین گروه در جامعهٔ کنونی
(۹)
میتواند سرپرستی و رهبری مسلمین و یا دست کم شیعه را در ابتدای امر به دست گیرد؛ چرا که توان این کار تنها در خور روحانیت است و لوای زعامت تنها شایستهٔ آنان است و تنها آنان وارثان پیامبران و رهبران الهی و آسمانی هستند؛ به طوری که میتوان گفت: تنها عامل پیروزی شیعه و مسلمین جهان بر تمامی کفر تا به امروز «رهبری روحانیت» بوده است.
اما روحانی کیست و چه ویژگیهایی دارد؟ چگونه میتوان این ارگان را شناخت تا بار سنگین اسلام و مسلمین را به دوش آن نهاد؟ آیا میتوان رهبری آن را بدون شناخت و آگاهی از کم و کیف آن را پذیرفت؟ هرگز! هیچ عاقلی رهبری یک جامعه را تحت لوای امر مجهولی نمیسپارد. پس باید پیش از هر چیز، روحانیت را با تمام ویژگیهای درونی و برونی آن شناخت و آن را معرفی نمود تا جامعهٔ اسلامی از چند و چون سازمان روحانیت، آگاهی لازم را داشته باشد.
شناخت روحانیت به آگاهی از دو موضوع وسیع تاریخی و اجتماعی وابسته است: نخست، موقعیت تاریخی و اجتماعی روحانیت
(۱۰)
هزار ساله و دیگری جایگاه روحانیت موجود در عصر حاضر و اندیشه و منش آن در سبک زندگی و جهان خارج. این دو موضوع باید با تمامی کمّ و کیف آن برای جامعه مطرح و به آن شناسانده شود تا نسل حاضر از موقعیت و ویژگیهای ممتاز این قشر، آگاه گردد و مزایا و کمبودهای آن برای وی آشکار شود تا از اجمال و ناهماهنگی مفهومی و مصداقی به در آید.
روحانیت هزار ساله
ابتدا باید گفت: بقای اسلام و تشیع در طول تاریخ، مرهون زحمات طاقتفرسای روحانیت است. زحمات بیدریغ روحانیت در جهت علمی و تنقیح مبانی قرآن کریم و علوم اسلامی توانسته است دین را از هر گونه جمود و خمود نجات دهد و به حیات آن تداوم بخشد. کوشش آنان در راه ارشاد مردم و تربیت شاگردانی لایق و کاردان، خود گام بلندی برای عزّت و بقای اسلام است و اگر روحانیت و اندیشهٔ بلند آنان در طول هزار سال گذشته نبود، هرگز اسلام نمیتوانست از دستاندازی تحریفسازان و چنگال استعمارگران برهد و تا به امروز همانند
(۱۱)
ادیان گذشته دستخوش تحریف و انحراف نگردد. پس سراسر حیات هزار سالهٔ روحانیت گذشته را میتوان در دو بیان کوتاه خلاصه کرد: یکی دفاع از دین، با تمام صداقت و دیگری کمبودهای بسیار در جهت افکار سیاسی اسلام. باید در هر دو جهت، بررسی کامل به عمل آید و موردهای مثبت آن ملاک کار روحانیت آینده قرار گیرد و موارد منفی آن از جامعهٔ روحانیت برچیده شود.
پس بر محققان لازم است تا در این راستا به صورت گسترده و تفصیلی وارد پژوهش و تحقیق شوند و تاریخ سراسر غرور و حیرت روحانیت را بررسی کنند تا از عمق افکار آنان در تمامی جهات، توشهای به قدر وسع خود برچینند. با آن که این کار بسیار لازم و ضروری میباشد، ولی در حال حاضر ما را مجال آن نیست و فرصت «گذشتهشناسی» برای ما باقی نمانده است؛ چرا که وقت تنگ است و راه طولانی و باید در مقام خود و فرصت مناسب، این کار را دنبال نمود.
نخست، پیش از شناخت گذشتهٔ روحانیت لازم است وضعیت حال آن مورد بررسی قرار
(۱۲)
گیرد. باید موقعیت موجود روحانیت را در عصر حاضر بررسید و نظرهای مختلف و متباین نسبت به آن را بیان نمود و برداشتهای متفاوت از آن را ملاحظه کرد و از لابهلای گفتار همگان، حقایق و یا کمبودهای روحانیت را مشخص کرد تا راهی برای رهایی از مشکلات آنان به دست آید. در پی این امر، این پرسش مطرح میشود که شناخت روحانیت موجود و آشنایی با ویژگیهای آن چگونه ممکن میگردد.
اینجاست که پرسشهای بسیاری مطرح میشود و نظرهای مختلف هویدا میگردد. بعضی افراط میکنند و بعضی تفریط. برخی از روی تعصب و ستایش سخنی به میان میآورند و بعضی از روی عناد و دشمنی و از سر بغض گفتهای میآورند و از روی عناد آنان را محکوم میکنند. با این موقعیت دوگانه، متضاد و ناسالم و در این راستا، تفاوتهای بسیاری به وجود آمده و خسارتهای فراوانی به بار میآید؛ به طوری که کار شناخت را مشکل و راه انصاف را مسدود میکند. گروهی آنان را میستایند و دستهای آنان را عامل ارتجاع میخوانند و با این
(۱۳)
وضع، عدهای که در جستجوی حقیقت این امر هستند، حیران از این تضاد و دوگانگی، با دنیایی از ابهام و سؤال روبهرو میشوند.
دو دیدگاه متفاوت
دستهای متجددمآب، روحانیت را عامل ارتجاع و خرافات میخوانند. آنها میگویند: نابسامانیهای روحانیان بیش از آن است که بیان شود. اینان با این همه نابسامانی که در درون جامعهٔ خود دارند هرگز نمیتوانند خاصیتی برای جامعه و شیعه داشته باشند و جمود و اختلافات میان مردم و جامعهٔ اسلامی همه از آنان سرچشمه گرفته است. آنان با دامن زدن به خرافات، به مردم خیانت میکنند. براستی چه نیازی به روحانیت است؟ آنان به خیال خود جلودار عوام هستند و با این حال نتوانستند کاری انجام دهند و قدمی پیش برند و نتیجهٔ عکس داشتهاند. نابسامانیهای جامعه از آنان است و مردم با آنان نه دنیا را مییابند و نه آخرت خوبی خواهند داشت و در نتیجه، سقوط اسلام و مسلمین حتمی است.
از سوی دیگر، گروهی که به صورت غالب،
(۱۴)
مردمانی ساده و با ایمان، و خالی از هر گونه دورویی هستند میگویند: از دیدگاه عقل و تجربه، ثابت گشته است که برای پیشرفت هر فکر و ایدهای نیاز به مربی و مجری لایقی است که با آن ایده و مکتب آشنایی کامل داشته باشد و اگر بخواهیم اسلام، دین امت یک جامعه باشد، هرگز بدون وجود روحانیت ممکن نمیباشد؛ زیرا جز روحانیت و علمای اسلام هیچ مربی آگاهی وجود ندارد؛ چرا که تنها روحانیت وارثان انبیا و مربیان قرآن کریم و دیانت میباشند.
پیشرفت هر فکر و ایدهای به مربّی آگاه و هوشیار نیاز دارد و اسلام، بعد از حضرات معصومین علیهمالسلام جز روحانیت مربّی، کارشناس و متخصصی ندارد و روحانیت «استاد اسلام شناس» و «مربی مسلمین» میباشد.
از این بیان دو نتیجه روشن میگردد: نخست این که جز روحانیت کسی نمیتواند مدعی آگاهی از دین باشد، مگر از آنان چیزی نقل کند و هر کس از خود چیزی به نام دین ارایه دهد، هیچ گونه اعتبار علمی و عملی ندارد و کسانی که این گونه سخن میگویند، از دین خارج هستند و
(۱۵)
دیگر این که اگر روحانیت نباشد، از اسلام چیزی نمیماند و مسلمین هرگز بدون رهبری روحانیت پیروز نخواهند شد. اگر روزی روحانیت به انحطاط کشیده شود، شکست اسلام و مسلمین حتمی است و دیگر اسلام و مسلمین وجود واقعی و خارجی نخواهد داشت. پیروزی مسلمین در گروی پیروزی روحانیت است و وجود روحانیت، حیات اسلام، و تبلیغ آن، ندای قرآن کریم، و لباس آن، یار دین و دیانت است. از شخص اول روحانیت که مقام زعامت و مرجعیت است تا فرد نازل آن که طلبهای مبتدی و تازهوارد است، هر یک به سهم خود مشغول تبلیغ و ارشاد مسلمین و مؤمنان هستند.
از طرفی، منتقدان روحانیت میگویند: تمام تبلیغات روحانیت ـ اگر تبلیغ باشد ـ برای خودشان است. از خود تبلیغ میکنند و برای زندگانی مادی خود چنین تلاش میکنند. از حق نگذریم! مگر جز آن است که هر یک از خود سخن میگوید و هر کدام بافتهٔ دیگری را باز میکند؛ این میگوید: هرچه من میگویم مطابق «ما أنزل السرّ» است و گفتهٔ دیگران پندارهایی
(۱۶)
بیهوده است و در مقابل، دیگران بدون رعایت احترام، ادب و تقدم و تأخر رتبه میگویند: او چیزی نمیداند و آنچه او میگوید، از اسلام نیست و او در صغرا و کبرای قضیه خود خطا کرده است.
نتیجهای که از این سیره به دست میآید این است که حقانیت، هر لحظه در دست فردی است و از هیچ یک نباید ثمرهٔ ثابتی توقع داشت و هر کدام مردم سادهاندیش را چون گوی بازی در دست میگردانند.
تشتت آرا و سوء سابقهٔ اجتماعی روحانیت، اعتمادی به آنان باقی نمیگذارد و همین امر، علت پراگندگی جامعهٔ اسلامی بوده است و متأسفانه، اختلاف، هوا، هوس و دوستی دنیا که بر خلاف ادعای رهبری و وراثت آنان از انبیاست، در آن دیده میشود.
دلیل تجربی برای این عقیده واقعیت عینی روحانیت و حسادت موجود بین آنان است. غیبت، تهمت، ریا، دورویی از ویژگیهای بارز آنان است. روحانیتی که دست کم و به قول گروهی باید وارثان انبیا و رهبر مسلمین باشند و مردم را به اسلام دعوت کنند، در عمل باعث
(۱۷)
انحطاط خلق و شکست اسلام میگردند؛ بهطوری که قدرتمندان چپاولگر، دنیا و مسلمین را احاطه کرده و روح و حیاتی برای اسلام و مؤمنان باقی نگذاشتهاند. دانشمندان اسلام ناکام و منزوی هستند و خیری از علم و آگاهی آنان نصیب مردم نمیگردد. دیگران مشغول صفآرایی و جهان داری هستند و عالمان را غمی از این همه اندوه به دل نیست. اسلامی که دین حکومت و جامعه است، به فراموشی سپرده شده یا دست کم به خانهها خزیده است و مریدان شیطان، امت اسلامی را دزدیدهاند و علما و روحانیت از خود هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند.
پس میتوان تنها عامل انحطاط مسلمین یا دستکم عامل مهم آن را «عدم انسجام» روحانیت دانست؛ که با این وضعیت، فرض مقام رهبری برای آنان خوابی خوش و خیالی باطل بیش نیست.
اما طرفداران روحانیت چنین سخنانی را جز افترا بر بهترین بندگان خدا چیزی نمیدانند و میگویند: مگر نه این است که روحانیت وارثان انبیا و ثمرهٔ خون شهداست؟ همواره چنین
(۱۸)
بوده که بعد از انبیا و ائمهٔ معصومین علیهمالسلام تنها روحانیت عامل بیداری و رشد جامعه و مردم بوده است. اگر این عمامهها نبود، اثری از دین و دیانت و حیاتی برای اسلام باقی نمیماند.
نقد و بررسی دو دیدگاه یاد شده
این دو نظر افراطی و تفریطی دربارهٔ عالمان و روحانیت در جامعهٔ کنونی ما محسوس است و پردهپوشی یا نا دیده گرفتن آن سادگی و فریب است. البته، نظرات دیگری هم هست که تمامی به این دو دیدگاه باز میگردد.
لازم است این موضوع حیاتی و بسیار مهم را از روی انصاف و دور از هر گونه تعصّب و عناد بررسی کرد تا شاید بتوان گامی برای پیشبرد راستی و نزدیکی اندیشهها و یافت حقایق برداشت که نتیجهٔ آن نجات مردم و تودهها از قید هر گونه استعمار و استثمار و تجاهل و نادانی است.
هر دو دیدگاه در مرز نامتناسبی از واقعبینی قرار دارد و با آن که در لابهلای گفتار هر یک راستیها و حقایقی وجود دارد، بغض و عناد و تعصب و تجاهل نیز در آن دیده میشود. روشن است که با این طرز فکر و سبک قضاوت هرگز
(۱۹)
نمیتوان مشکلی را حّل نمود و گرهای را باز کرد و باری از دوش جامعه و مردم برداشت؛ چون هر دو دسته از ایمان و عناد خود و از درون و روان خود سخن میگویند و در واقع خود را معرفی میکنند، طالب واقعیات نیستند و دل به حال مشکل نمیسوزانند این دو از حقیقت میگریزند و در فکر اثبات اعتقاد خود هستند.
در این دو نظر بحثی از اصل ماجرا نیست که روحانیت چیست و کیست؟ روحانی چه معنایی دارد و مصداق آن کدام است؟ به چه کسی و با چه شرایطی روحانی اطلاق میشود؟ روحانیت در فرد یافت میشود یا یک نوع است؟ نوع واحد دارد یا از انواع بسیار تشکیل میشود؟ فکر و اندیشهای واحد دارد یا افکار و عقیدههای متفاوت بر آن حکومت میکند؟ و با این افکار و اندیشههای متفاوت کدام را روحانیت میگویند؟ باید به جای تعصب و عناد و جنگ و ستیز، به خاطر مردم و برای جامعه مشکل گشایی کرد و از لابهلای جریانات تاریخی و واقعیاتِ ظاهر و نهان پیدا و پنهان، روزِ حقیقت را به دست آورد و بازگو کرد.
(۲۰)
بازگشایی ماجرا
پس در بازگشایی این ماجرا باید با صراحت گفت: این دو اندیشهٔ متفاوت چندان راه درستی را نپیموده و هر یک بخشی از واقعیت را در لباس حب و بغض در درون خود پنهان داشته و آگاه یا ناخودآگاه آن را برای خود ایده و عقیده قرار دادهاند. با آن که در میان هر دو گفتار، کلمات زیبا و شیوا و گاه مطابق با واقع دیده میشود، ولی متأسفانه گفتار باطل و دور از حقیقت بسیاری موجود است که هر یک در ذهن آدمی ایجاد شبهه مینماید. شبهه را از این جهت شبهه میگویند که شباهتی به حق دارد وگرنه، آدمی را به تحیر وا نمیداشت. اشتباه یا خیانت این دو فکر ـ در صورت عمد ـ در این است که هر یک، یک بُعد جریان را دنبال مینماید و از ابعاد دیگر غفلت میورزد و ما هر یک را به طور مناسب بررسی میکنیم تا کلمات و پندار هر یک، مرز مشخصی پیدا کند.
در این که روحانیت حق است و وارثان انبیا و مربّی مکتب اسلام و قرآن و تجسم عملی خواستههای حضرات معصومین علیهمالسلام میباشد
(۲۱)
جای هیچ ایرادی نیست و روحانیت شیعه، خیر موجود از دین و دیانت است و در این زمان نیز هر کس هرچه دارد، از آنان دارد و هرچه که از آنان است دین میباشد.
در این موضوع که روحانیت بعد از حضرات معصومین علیهمالسلام در طول حیات خود، تنها رهبر و راهنمای شیعه بوده است، جای هیچ شبهه و ایرادی نیست. عالمان تنها عامل بیان دین و دیانت بودهاند و شبهه در این موضوع همانند شبهه در اصل اسلام و قرآن کریم است که از شأن مسلمان منصف بدور است.
اما این مهم نباید ما را از نابسامانیهای روحانیت و حوزهها و کمبودهای فکری، اجتماعی، اخلاقی و اعتقادی و اختلافات و تعدد افکاری که در آنان موجود است و روحانیت را به انحطاط میکشاند غافل کند.
این که وجود عالم و روحانی تبلیغ دین است و آدمی را به یاد خدا میاندازد درست است؛ اما نباید از مفاسد و اشتباهات سهوی یا عمدی برخی از آنان که از بی اعتقادی و بی عملی حکایت میکند، غفلت ورزید.
(۲۲)
این مطلب که گفته میشود براستی چه نیازی به روحانیت است، سخنی بس باطل و نادرست است؛ چرا که مگر میشود بدون عالم و روحانی جامعهٔ اسلامی را بقا و ثبات داد و مگر میشود مدرسه و درسی را بدون استاد اداره کرد؟ هرچند برخی از روحانیان گاه در پوشش همین مظهر زیبا و الهی، کژرویهای بزرگی را مرتکب گشتهاند و علت سستی، سوء اعتقاد و انحراف مردم و مؤمنان را ایجاد کردهاند، نباید حکم فرد را بر حکم نوع حمل نمود.
این که روحانیت برای خود تبلیغ میکند و به فکر کسب احتیاجات مادی و دنیوی خود میباشد پنداری است مخدوش که کلیت ندارد و تنها میتواند به طور موجبهٔ جزئیه مورد قبول باشد. درست است که شاید عدهای اندک، از وقار و قداست این لباس سوء استفادهٔ بسیار کنند، امّا این مطلب به کل روحانیت ارتباطی ندارد؛ آن هم به عالمانی که گوی سبقت از فقیران ربوده و خود مظهر زهد و فقر و قناعت بودهاند. گذشته از آن که منصفانه باید گفت: آنچه بعد از هزار و چهارصد سال از اسلام و دین مانده
(۲۳)
ثمرهٔ زحمات روحانیت است و بس. اگر کار روحانیت پر توان را با مصرف محدود و اندک آنان ـ هر قدر هم که باشد ـ مقایسه کنیم، روشن میگردد که هزینه و بازدهی آنان قابل موازنه نیست و با آن که پرکارترین و پربازدهترین طبقهٔ جامعه هستند، از کم مصرفترین افراد جامعه به شمار میآیند و با غرور و دلی پر از شادمانی باید گفت: روحانیت با آن که رهبر فکری جامعهٔ اسلامی است، از نظر مصرف به قدر فروترین طبقات جامعه نیازمند بودجه نیستند. اینجاست که باید جامعه و مسلمین جای پای تحریف واقعیتها را به دست دشمنان خدا بیابند؛ آنان که دنیا و تمامی تولیدات آن را لایق مصرف بیرویهٔ خود میدانند و شب و روز در عیش و عشرت میباشند و دنیا را حجلهگاه شادی خود میدانند، روحانیت و علما را «مفت خور» میخوانند و باید چنین بگویند، چون سوز ضربهای که از روحانیت بر عیش و عشرت حرام آنان وارد آورده، بیش از آن است که تحمل تصور آن را داشته باشند.
البته، باید در نظر داشت که حیات و زیست
(۲۴)
آدمی در گرو تأمین معاش لازم و ضروری آن است که در مردم شیعه، دین خود برای آنان حقی مفروض داشته است و این حق در مقابل زحمات و کوشش آنان نیست، بلکه تنها برای ادامهٔ حیات و زندگی عادی خود و خانوادهٔ آنان میباشد که هیچ جای افراط و تفریط و اسراف و تبذیر نیست. به طور کلی، تأمین معاش، موضوع اساسی حرکت روحانیت را به سوی هدف مورد نظر خود تحت شعاع قرار میدهد؛ چرا که عامل اصلی موفقیت در راه علم، فراغت است و با وجود این مشکل، جایی برای فراغت باقی نمیماند تا بتوان مسایل دینی را دنبال کرد و مشکلات جامعه را دفع نمود. پس واضح است که شکست آنان در این جهت، ناکامی روحانیت را در دیگر جهات به دنبال دارد و با عدم موفقیت آنان، جامعه دچار عقبماندگی میشود.
توقعی که از عالمان و روحانیت میرود این است که زندگی خود و خانوادهٔ خویش را بدون هیچ افراط و تفریطی از بودجهٔ اسلامی منظور دارند؛ نه زیادهروی کنند که تجاوز به بیتالمال به شمار میرود و نه تفریط و سختی
(۲۵)
بسیار نسبت به خانوادهٔ خود روا دارند که این خود عامل عقده و انحطاط خانواده و فرزندان آنان میگردد.
متأسفانه، در روحانیت، کجروی کم و بیش وجود دارد و با آن که بسیاری راه مستقیم و وظیفهٔ خود را دنبال میکنند، عدهای راه تجاوز و عدهای نیز طریق ممانعت و امساک بیرویه را میپیمایند.
اطرافیان گروه نخست را غفلت نصیب میگردد و دستهٔ دوم را انحطاط؛ زیرا دستهٔ اول و گروه متجاوز مییابند که سرپرست خانه با آنکه عالم است و عمامه دارد، «متجاوز» است و حق دیگران را بر آنان روا میسازد و این خانواده گذشته از غفلت و تبذیری که به واسطهٔ سرپرست خانواده مرتکب میشوند، مییابند که مقام رهبری خانه و این به اصطلاح عالم که رهبر دین نیز به شمار میرود، متقی و اهل عمل نیست و این اندیشه است که برای این خانواده سستی و فتور در اعتقاد به دین و روحانیت پیدا میگردد و دیگر به خود مجال نمیدهند تا ببیند شاید تنها سرپرست خانهٔ ما چنین باشد؛ نه روحانیان دیگر.
(۲۶)
اما عالمی که خانوادهٔ خود را به فقر بیرویه میکشاند؛ اگرچه آن خانواده به «صداقت» و پاکی آن عالم و سرپرست خانهٔ خود اعتقاد پیدا میکند، سختی و فقر بیرویه آنان را در معرض سقوط و انزجار و احساس حقارت و کمبود قرار میدهد که این خود خطری بس بزرگ را به دنبال دارد. بر هر عالم و روحانی است که طریق سالم و زندگانی متوسط را پیش گیرد که نه «اسراف» در آن راه داشته باشد و نه «ممانعت» که البته تشخیص و اجرای آن نیز کاری آسان نمیباشد.
لازم به تذکر است که زندگی متوسط و معمولی، وظیفهٔ یک عالم است و ارتباطی با مقام فقر و فنا ندارد که آن خود مقامی دیگر است. این روش در صورت امکان، لیاقت و استعداد برای خود یا همسر و فرزند جای بسی تحسین است و روشی است برتر از معمول و وظیفه که ما درصدد بیان آن نیستیم.
نکتهٔ قابل تذکر این است که مصرف بیمورد بعضی یا مصرف معمولی بسیاری از روحانیان را همگان به زبان میآورند و به چشم
(۲۷)
میگیرند، ولی فقر بسیار و قناعت بیشمار دیگر افراد آنان را نادیده میگیرند و دست کم نمیگویند در روحانیت عدهای «مفت خور» و عدهای «مفت نخور» و عدهای هم «هیچ نخور» وجود دارد. آنان که در این وادی هستند یا سری به آن کشیدهاند، بخوبی میدانند که چگونه انسان به مقامی میرسد که «هیچ نخور» میگردد. این مطلب قابل تفهیم نیست و «سیر شکمان» از درک آن محروم هستند.
بعد از بیان طولانی مسألهٔ تبلیغ روحانیت، به دست آمد که این امر تهمتی دیگر بر روحانیت میباشد و منکران آن را باید افرادی بیانصاف دانست.
پس پیرو تحلیل پیشین باید گفت این که میگویند «روحانیت گرفتاریهای بسیار و نابسامانیهای فراوان دارد» درست است؛ اما این که: «مسلمین میتوانند بدون روحانیت و عالمان، مسلمان، آگاه، پیروز یا دستکم سالم بمانند و به راه خود از طریق دین و اسلام ادامه دهند» سخنی بس خام و نادرست است و جز از حلقوم خیانت یا جهل ناخودآگاه بیرون نمیآید.
(۲۸)
روحانیت «شخص» نیست
روحانیت، شخص نیست و در کالبد فرد یا افرادی خاص تحقق نمییابد، بلکه الگو و رهبری اسلام است که در وجود افراد و اشخاص تجسّم مییابد. روحانیت، جریان فکری اسلام و تشیع سرخ و سبزی است که در کالبد عدهّای از مسلمانان و شیعیانِ امیر مؤمنان؛ علی علیهالسلام ابراز وجود میکند.
گروهی از بهترین فرزندان شیعه، از ابتدای عمر خود، به تفاوت سن و اندیشه و تربیت خانوادگی و محیط زیست، در این جریان فکری و اسلامی تحت پرورش و تحصیل علوم مختلف اسلامی قرار میگیرند و هر یک با سجایای اخلاقی مختلف و متأثّر از محیط خانواده، اجتماع و عامل مهم وراثت در این راه گام بر میدارند.
قهری است که هر یک به اندازهٔ توان و با تفاوت اندیشهٔ وجودی خود توشهای از اسلام و دین بر میچیند و اعتقاداتی تفصیلی با الهام از عوامل مذکور در جهات مختلف و متعدد به دست میآورد، خوب، خوب مییابد و بد نیز
(۲۹)
بد، نفس سالم سلامت مییابد و کجاندیشان نیز نقصان مییابند، ترسو اسلام را به ترس میکشاند و شجاع خود را به مبارزه وا میدارد، دنیاطلب به دنیا میرسد و عقباطلب، آخرت را دنبال میکند، با استعداد به تحقیق مینشیند و کم استعداد به زهد پناه میبرد و شاید استعداد این را نیز نداشته باشد و راههای دیگری را انتخاب نماید.
روحانیت از افراد متفاوتی تشکیل شده که به صورت غالب فرزندان صالح و شایستهٔ مردم مؤمن، متدین و مستضعف جامعه اسلامی هستند و شاید گاه افرادی ناخوانده و بی صلاحیت، ناخواسته و ناخودآگاه ـ و به قول معروف ـ نذری و بیهدف به این راه کشیده شوند که خاصیت دیگری جز زیا، برای خود و دیگران وبهویژه دین ندارند.
در این زمینه، روحانیان مسؤول، خود فرزندان، اولیای آنان و مردم باید رعایت کامل را در این جهت داشته باشند تا این قشر در ابتدا از افراد بی صلاحیت دور بماند. این افراد، شاید فرزندان خوبی باشند؛ امّا در این راه کاربرد
(۳۰)
ندارند و در مسیر خود میتوانند افراد شایستهتری باشند. پس در هر محیط، روحانیت سالم جامعه باید در ابتدای ورود قوای بسیاری را برای بررسی استعدادها و سنجش افراد آماده برای سنجش افراد نماید تا از سرخوردگیها و عوارض سوء آن که فقط از این جهت پیش میآید به طور دقیق پیشگیری شود.
پرسشهای اساسی
میان سالکان این سلک تفاوت بسیاری وجود دارد. در برخی از آنان، حالات مختلف روحی پدید میآید و گاه یک فرد با خود در دو حالت متباین قرار میگیرد.
بسیار میشود که یک فرد صفات شایسته و مذموم را با هم جمع میکند؛ هم خدمت میکند و هم خیانت، هم دلسوز به اسلام است و هم بد خلق، هم فعّال است و هم دنیا دار و گاه قصد قربت الهی به او دست میدهد و زمانی ریا گریبان وی را میگیرد، گاه زیرک است و گاه غفلت میکند، گاه استوار است و گاه اسیر لغزش میگردد، گاه متعادل است و زمانی انحراف
(۳۱)
عارض وی میشود و هزاران صفت زشت و زیبای دیگر که هر یک دمی با اوست.
افرادی را که با این تفاوت روحی و در ابعاد مختلف و متفاوت به سر میبرند را نمیتوان روحانی خواند یا در خط فکری روحانیت دانست.
آخوند، روضهخوان، درویش، قلندر، مرتجع، ملاّ، شیخ، حجتالاسلام، آیتاللّه، مجتهد، مرجع و روحانی و خلاصه تمامی این واژهها و دهها واژهٔ دیگر منتسب به روحانیت، صادق یا کاذب، چسبیده و یا چکیده، با تمامی کثرت در خور بیان واقعی و عینیت این قشر نیست و چنین واژههایی نمیتواند خط فکری آنان را بیان کند؛ زیرا تمامی این واژهها ـ هرچه و هر قدر که باشد ـ بر اثر نابسامانیهای تاریخی و دشمنیهای بسیار به طور متفاوت و متشتت وجود دارد. باسواد و بیسواد، متدین و منحرف، بد خلق و خوشمشرب همه را میتوان در این قشر و با این لباس مشاهده نمود. اجتماعی و راهبمنش، یکپارچه خدا و یکدست هوا، سعید و شقی و خلاصه درد و دوا هر دو یکجا در این پوشش پیدا میشود؛
(۳۲)
بهطوری که نه میتوان از کل آن گریخت و نه میتوان با همهٔ آن سودا کرد. صفا و ضیایی در میان آنان یافت میشود که معادل تمام خوبیهای عالم و آدم است و افرادی در طول تاریخ گذشته و حال در میان آنان است که به قول معروف «با صد من عسل ناب هم نمیتوان آنان را خورد». در میان این دو نمونهٔ متضاد چه بسیار افرادی که نه مهین هستند و نه کهین؛ بلکه با خوبیها و کمبودهایی همراه هستند.
براستی چه باید کرد؟ شناخت روحانیت و عالمان چگونه ممکن است و اشخاص را با چه شرایطی میتوان لایق این واژهٔ «مقدس» دانست؟ روحانیت چطور باید خود را دارای این شرایط نماید و کمبودهای خود را برطرف کند؟ جامعه و مردم چگونه باید آنان را بشناسند و اینان چگونه میتوانند لایق و مستعد پذیرش کامل مقام رهبری شوند؟
سعادت بدون اسلام محال است؛ امّا از طرفی اسلام منهای آخوند با کفر برابر است و از طرفی دیگر بسیاری از مردم جامعهٔ ما تاب تحمل کمبودهای روحانیت را ندارند و
(۳۳)
کمبودهای آنان برای مردم قابل توجیه و پذیرش نیست، پس با این حال چه باید کرد؟ اسلام را رها کنیم یا بدون عالمان و روحانیت آن را دنبال نماییم و یا همانطور که تا به حال مردم کمبودها و بدیهای آنها را تحمل کردهاند از این به بعد نیز عمل نمایند. روشن است که هیچ یک از این سه راه حل میسر نیست و کاری اساسی نمیباشد و باید راه دیگری باز نمود و آن را دنبال کرد؟
پیش از ارایهٔ طرحی کامل و راهکاری عملی باید دقت کرد که از بیان قبل دو موضوع اساسی روشن شد و مورد پرسش قرار گرفت: نخست آن که ملاک روحانی بودن چیست؟ ملاک تشخیص خوب و بد و شایسته و ناشایست بودن را چگونه باید به دست آورد؟ دوم این که چه باید کرد تا روحانیت صلاحیت کامل برای تحمل مسؤولیتهای سنگین رهبری را دارا شود و استعداد احراز این مقام را به دست آورد؟
پرسش نخست در جهت طریق شناختوکشف خصوصیات فرد به عنوان یک عالم میباشد و پرسش دوم مربوط به چگونگی رفع کمبودهای روحانیت و صلاحیت پذیرش بار مسؤولیت
(۳۴)
رهبری برای آنان است که باید در این دو جهت تأمل کامل شود تا طرح و بیانی روشن ارایه گردد.
در جواب پرسش نخست باید گفت: روحانیت خط مشی و جریانی نظری است که از اسلام، قرآن کریم و حضرات معصومین علیهمالسلام که تجسّم دین و قرآن هستند سرچشمه میگیرد و انحصار فردی، گروهی یا موضعی و شکلی آن، ارتباطی به اساس روحانیت ندارد؛ اگرچه تحت شکلی خاص و قیافهای مظبوط تحقق مییابد. دین اسلام خود برای شناخت یک فرد به این عنوان موضوع شناخت و قاعدهٔ آن را تحت طرحی روشن و کامل ارایه داده است که هر کس دارای آن شرایط بود میتوان او را به این عنوان شناخت و از او استفادهٔ معنوی کرد.
شرطهای اساسی روحانیت
تمام شرایطی را که شارع مقدس اسلام در این زمینه بیان فرموده است را میتوان در ضمن دو شرط اساسی بیان داشت که هر کس واجد آن بود، سزاوار و مستحق این عنوان میباشد و در غیر این صورت، هر کس و در هر موقعیت که
(۳۵)
باشد، این عنوان بر او صادق و منطبق نیست؛ اگرچه خود را از این عنوان جدا و رها نسازد، کلام وی هیچ ارزش و نفوذ شرعی و معنوی ندارد؛ زیرا از جانب شارع هیچ تضمینی ندارد.
علم و آگاهی
شرط نخست برای روحانی بودن، علم و آگاهی به علوم اسلامی، پذیرش مسؤولیت اجتماعی در خور یک عالم و به قدر رفع نیاز آن میباشد؛ خواه در امر ارشاد و تبلیغ باشد یا تدریس و دیگر مسؤولیتهای اجتماعی داخلی و خارجی روحانیت.
تشخیص دارا بودن این شرط را اسلام به دوش تودهها نمیگذارد؛ چرا که ممکن است آنان قدرت تشخیص موضوعات علمی را نداشته باشند و از عهدهٔ تشخیص آن بر نیایند ـ که نمیآیند ـ زیرا در غیر این صورت نیازی به آن شخص به عنوان عالم نداشتند، بلکه این تشخیص هم به خود روحانیت و اساتید و مطّلعان فن مربوط میگردد که در هر زمینه با صداقت و راستی و بدون هر گونه حب و بغض و تمجید و تعریف یا چهرهسازی و تحریف، آن را بیان دارند.
(۳۶)
عدالت و تقوا
دوّمین شرط اساسی که شاید تمام شرایط فرعی را در بر داشته باشد، تقوا و عدالت است. عدالت در مذهب شیعه، مهمترین مقام و منزلت را بعد از عصمت داراست؛ بهطوری که فاقد آن هیچ گونه نفوذ اجرایی جز در بعضی از موارد اضطراری ندارد که آن نیز شرایط خاصی را داراست. پس عدالت در شیعه موضوعیت دارد و بدون کسب این صفت، شیعه برای کسی هیچ گونه اعتبار اجتماعی و معنوی امضا نمیکند و یک عالم؛ اگرچه اندوختهٔ علمی فراوانی داشته باشد، زمانی قابلیت بهرهبرداری و استفاده برای جامعه و مؤمنان را دارد که عادل و متقی باشد تا هر کس بتواند از اندوختهٔ او به عنوان دین و قرآن کریم استفاده کند.
پس روشن شد که اطلاق عنوان روحانی بر هر فرد مسلمانی رواست که دارای دو شرط علم و تقوا، آن هم به حد نصاب و با تشخیص اهل نظر باشد و میتوان از وجود وی استفادهٔ علمی و معنوی برد.
بعد از بیان فوق، موقععیت لباس و عمامه
(۳۷)
روشن میگردد؛ زیرا نه علم و آگاهی از علوم اسلامی با خواندن چند کتاب حاصل میشود و نه حد نصاب عدالت و کسب ملاک آن کار آسانی است؛ اگرچه میتوان در بین جامعهٔ اسلامی اشخاص متدین و عادل بسیاری را پیدا کرد، کسب علم بدون صرف زمان و زحمت بسیار ممکن و میسر نیست.
فاجعهٔ استقلال گرایی
در زمان ما هر کس چند کتاب فارسی و عربی که میخواند خود را مستقل و بینیاز میداند و خود را امام گروهی قرار میدهد که این خود بزرگترین فاجعه برای جامعهٔ اسلامی است؛ زیرا با این کار، افزوده بر این که آنان به درجات عالی دست نیافته یا از نظر اجتماعی موقعیتی پیدا نمیکنند باعث سبک شدن ابعاد گوناگون و عمیق علوم اسلامی گشته و راه معنویت و تکامل اندیشهٔ اسلامی را به روی خود و جامعه مسدود مینمایند و این خود جنایتی است که در صورت عمد و آگاه بودن تنها دلیل عدم لیاقت آنان برای شنیدن کلامشان از سوی جامعه میباشد.
(۳۸)
پس انطباق عنوان «عالم» و «روحانی» و هر واژهٔ مقدس دیگری بر هر فرد و گروهی، منوط به وجود این دو شرط کمالی است: آگاهی از علوم اسلامی به حدّ نصاب و عدالت و عمل به موازین آن.
اسلام، ملاک شناخت روحانیت را بیان داشته و باید هر کس در مواقع نیاز این ملاکها را به کار برد و آن فرد را محک زند تا اگر دارای شرایط بود، این واژه برای او به کار رود و در غیر این صورت، استعمال آن برای هر شخص و به زبان هر کس که باشد، خود گناهی است در جهت اهمال این اطلاق که در میزان دقیق بدون حساب نمیماند.
پس با شناخت ملاک عالم و روحانی از دیدگاه اسلام و با توجّه به موضوعات پیشین که هر فرد سجایای اخلاقی و خانوادگی و عامل وراثت را در خود پیچیده و پنهان دارد، باید دانست که هر فرد در این لباس و با این عنوان، بعد از بررسی افکار و اندیشههای خویش، در صورت صحت و سلامت آن دو، مورد قبول و پذیرش روحانیت و دین میباشد و در صورت کمبود و نقصان در
(۳۹)
افکار و اندیشهٔ خوبیها مورد قبول و کمبودهای آن به خود باز میگردد که نتوانسته است تمام شرایط یک عالم دارا شود.
پس کمبودهای افرادی چند نمیتواند روحانیت را مخدوش کند و به آن آسیبی وارد کند، بلکه باید بدیها را با دیدی سالم به خود افراد نسبت داد نه به روحانیت و اسلام؛ چون دین و علوم اسلامی بدپرور نیست تا مسؤول بدیهای کسی باشد. زشتیهای هر کس از درون وی سرچشمه میگیرد؛ هرچند لباس اسلام و روحانیت به تن داشته باشد و با حب ظاهر، مقام و منزلتی بلند در روحانیت دارا باشد؛ چرا که تمامی مقامات و مراحل برای افراد نسبی است و خود آن مقامات است که به طور مطلق وجود دارد و هر کس میتواند به مراحلی از آن نایل آید.
روحانیت و عالمان با آن که وارثان انبیا و رهبران مردم هستند، این به آن معنا نیست که بدیها و کمبودهای شخصی و فردی را از انبیا به وراثت گرفته باشند؛ چون دین جز نیکی و صفا چیزی ندارد تا کسی از آن چیزی به ارث برد.
(۴۰)
خوبیهای هر عالم و روحانی از انبیا و دین است و بدیها و کمبودهای آنان به خودشان باز میگردد و ارتباطی به دین و روحانیت ندارد و کجی و کمبود هر عالم و روحانی را به عوامل طبیعی و روانی و شخصی او باید نسبت داد.
چنانچه روشن شد شناخت عالم با دو شرط یاد شده آسان است؛ چون از جانب شرع بیانی روشن وجود دارد و مشکلی به وجود نمیآید. گرفتاری ما در جهت دوم جریان قرار دارد که چگونه باید روحانیت را به این حد از رشد رساند و این ارگان چگونه باید استعداد کامل مقام رهبری را کسب کند؟ با چه طرحی میتوان روحانیت را از تشتت و کمبود رها کرد و از قید تمام حملات و مهملات ناروای دشمنان آزاد ساخت؟
پس بحث ما در جهت دوم قضیه است که با چه طرحی و از چه طریقی میتوان تشکل روحانیت را در جهت استعداد پذیرش مسؤولیت و مقام رهبری آماده ساخت که در این بحث دو موضوع اساسی وجود دارد و باید دربارهٔ تمامی آن تأمل و دقت لازم به کار رود.
(۴۱)
موضوع اول: درگیری بادشمن
ابتدا باید پذیرفت که از آغاز حیات روحانیت تا به امروز به طور مداوم و پیوسته این قشر گرفتار دشمنان بسیار و فرقههای نادان شبه اسلامی و یا غیر اسلامی بوده است. ابرقدرتهای جهانخوار و استعمارگران بینالمللی از کلیسا و خانقاه و کنشت تا دنیاداران و عقبافروشان شرق و غرب همگی و همیشه تنها در کمین روحانیت همیشه مجروح شیعه بوده و لحظهای از حملات طاقتفرسای شیطانی خود نسبت به این قشر دریغ نداشته و آنی آن را رها نکردهاند. شیطان صفتان، دمی مجال ندادهاند تا روحانیت به ساختار سازمانی خود بپردازد و دمی راجع به وضع آشفتهٔ خود بیندیشد و اوضاع خود را سر و سامانی دهد.
روحانیت، همیشه در حال جنگ و مبارزه و ستیز با ایادی شیطان بوده است. زمانی به جنگ و مبارزه با دنیاداران و در برههای به دفاع از دین و مبانی آن در مقابل بیدینان و دینفروشان مزدور مشغول کارزار بوده یا مشغول نبرد با دشمنان دانا و استثمارگر و یا گرفتار دوستان
(۴۲)
نادان و جاهل بوده است و هر گاه خواسته است نفسی تازه کند یا به فکر خود بیفتد، ناگاه یورش و حملهای تازه از سوی دشمنی تازه نفس با بهانهای تازه شروع شده و روحانیت را به خود مشغول داشتهاند.
انصاف عمومی و وجودان بیدار اذعان میکند که با این همه دشمنان و این همه دشمنی، روحانیت، گذشته از آن که توانسته است در طول تاریخ، خود را مزاحمی برای ابرقدرتها و سلاطین و شاهان قرار دهد و در هر زمان یک تنه به مبارزه علیه تمامی نارواییها قیام کند و آن را سرکوب نماید، با این حال توانسته است وجود و بقای خود را در صحنهٔ تاریخ و جان مردم حفظ کند و این امر، جای بسی تعجب و حیرت است و این خود معجزهای است که توقع بیش از آن، کار هیچ عاقلی نیست. در طول تاریخ، هر گروه و فکری که به مقابله با دیانت برخاسته و به میدان توحید آمده، روحانیت، خود را در مقابل آن قرار داده و وارد کارزار گشته و با آن که تاب و توان تحمل ضربات بسیار دشمن را نداشته است، آن را تحمل کرده
(۴۳)
تا دشمن را در گور انزوا و اضمحلال دفن نموده و از صحنه بر کنار کند.
بنابراین، باید این حق را به روحانیت داد که بسیاری از کمبودهای آنان، پیش از آن که انگیزههای عمدی داشته باشد، ناشی از عوارض تاریخی و مشکلات طبیعی بوده است. موفقیت این قشر بدون تشکیلات و سازماندهی که جز پشتوانهٔ الهی پناهی نداشته و با این حال توانسته است بر تمامی قوای ابلیسی پیروز گردد و در صحنه بماند، جز با اعجاز و وراثت امامت و انبیا قابل درک نمیباشد.
در طول تاریخ، هیچ یک از دنیاداران جهانخوار، با تمامی قدرت و تشکیلات نتوانسته است جز مدتی در صحنه بماند و در هر زمان خود را به صورت دیگر و چهرهای تازهتر در جامعه معرفی کرده و نشان دادهاند و این تنها روحانیت است که بدون تجهیزات توانسته در طول تاریخ عمر خود، بقا و اصالت خود را تحت لوای دین و با جلوهای ثابت و واحد نگاه دارد که این خود دلیل روشن بر امدادهای غیبی و ارتباط این نظام با وحی و رسالت است که از نظر ظاهر و
(۴۴)
اندیشهٔ بشری باید محکوم به فنا میگشت.
بنابراین، نباید به روحانیت حمله کرد. مگر کدام کوتاهی از روحانیت سر زده است یا کدام جرم نابخشودنی را مرتکب گشته است؟ چه قشری توانسته است بیش از این در صحنه بماند، پیشرفت نماید و همیشه در دل و جان مردم جای داشته باشد و بر آن حکومت کند؟
روحانیت با تمامی نابسامانیهای درونی و برونی خود توانسته است دین اسلام و شیعه را به اینجا برساند و علت بقای قرآن کریم و ولایت شود. روحانیت با تمام گرفتاریهای خود و تمامی کجرویها و انحرافات بعضی از روحانینماها و مهملات برونی که همیشه با هم توأم بوده، توانسته است تا به امروز قافلهسالار مسلمین باشد؛ اگرچه این سازمان از کمبودهای بسیاری رنج میبرد، کاری را انجام داده است که بجز انبیا از عهدهٔ هیچ سازمان دیگری ساخته نیست و بعد از انبیا و حضرات معصومین علیهمالسلام ، تنها روحانیت و عالمان لوای دیانت و مسؤولیت تبلیغ وحی و انبیا را به دوش گرفته و پیوسته جلودار جامعه و مردم بودهاند. روحانیت
(۴۵)
توانسته است در طول تاریخ فریاد «وا عدالتا» و «وا اسلاما» را در جهان طنینانداز کند و گوش فلک و ملک را از صدای راستی پر نماید. این قشر عظیم با چنین اوصافی توانسته است به میدان مبارزه با تمامی شیطان صفتان تاریخ برود و بر تمامی آنان غلبه نماید و مداوم و بی وقفه، استخوان گلوی زر و زور و تزویر باشد که تا به امروز هیچ گروه و قشری با تمام امکانات نتوانسته است این چنین محکم و استوار در هیچ جای دنیا به این عظمت و بزرگی مقام و منزلت خود را حفظ نماید و در رأس حکومت جهان اسلام قرار داشته باشد.
کمبودها و نواقص روحانیت علت تحقق نیافتن اسلام در سراسر جهان میباشد. اگر این کمبودها نبود روحانیت تاکنون در سراسر جهان بر قامت «الاسلام یعلو و لا یعلی علیه» لباس تحقق میپوشانید. امروزه، اگر جامعه و روحانیت نتواسته است شاهد نابودی ظلم وستم باشد، میتوان گفت: یکی از علل آن کمبودهای روحانیت است؛ هرچند بسیاری از آن عوارض ریشههای تاریخی و قهری است، این به آن معنا
(۴۶)
نیست که این قشر، کاری انجام نداده است و وجود آن لازم نمیباشد یا با بی انصافی تمام که از عناد و رذالت سرچشمه میگیرد گفته شود: به طور اساسی چه نیازی به روحانی است؟ با آن که میدانند اگر روحانی در جامعهٔ ما نبود، امروزه چه وضعی به بار میآمد.
پس باید گفت: این اثرات اعجازگونه و اعجاب انگیز، معلول روحانیت با ویژگی یاد شده است و اگر روزی بشر بتواند شاهد ساماندهی روحانیت شود و کمبودهای آن برطرف گردد، دیگر تمامی مسلمین، ظلم و ستم و مردهٔ کثیف جهالت و بندگی غیر خدا را دفن خواهند نمود.
لازم به ذکر است که تنها روحانیت علت عقب ماندگی بشر و مسلمین نبوده و باید در مقام مناسب علت شکست نسبی خداپرستان و انبیا و مسلمین را بعد از رحلت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله جستجو کرد و روحانیت را تنها علت عدم موفقیت ندانست. در پاسخ به این کج اندیشان باید گفت: بر فرض که عالمان، به اشتباه و خطا گرفتار میشوند؛ پس چرا انبیا نتوانستند ظلم و
(۴۷)
ستم را ریشهکن کنند؟ چرا امیر مؤمنان علیهالسلام نتوانست از انحراف اسلام بعد از پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله جلوگیری کند؟ چرا حضرات معصومین علیهمالسلام نتوانستند کار را یکسره کنند؟ نباید تنها به قاضی رفت و همانند دشمنان تنها روحانیت را سپر بلای ایراد و انتقاد قرار داد؛ زیرا اگر روحانیت علّت این ناموّفقی باشد، باید گفت: انبیا نیز علت این ناکامی بودهاند؛ در حالی که تمامی خداپرستان، انبیا را معصوم و دور از هر عیب و خطا میدانند. پس علت را باید در جای دیگری جستجو کرد. البته، نتیجهٔ این پاسخ نقضی آن نیست که عالمان، معصوم هستند؛ بلکه ثمرهٔ آن این است که روحانیت، تنها عامل عدم موفقیت مسلمین نبوده است و باید برای یافت دیگر علل آن جستجو نمود و عوامل شکست را در تاریخ بررسی کرد تا مجرم واقعی پیدا گردد و انقلاب واقعی در جهان صورت پذیرد و این خود ایدهآل و مطلوب شیعه میباشد و اگر خود نتواند این کار را انجام دهد، روزی قیام حضرت مهدی (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) فرا میرسد و آن حضرت مشکل اساسی عالم و آدم را
(۴۸)
حل خواهد کرد و تمامی ظالمان بشری را به سزای عملشان خواهد رساند.
موضوع دوم: کمبودها
هرچند روحانیت، خدمات بسیاری را برای جامعه انجام داده و مسلمین را در طول تاریخ خود راهنمایی نموده است، این امر کافی نیست و باید خود را برای رهبری جامعهٔ بشری آماده نماید و در مرتبهٔ نخست، این مهم تنها با رفع نواقص روحانیت حاصل میشود. در دنیای پیشرفتهٔ امروز، دیگر نمیتوان اوضاع روحانیت که رهبری جامعه را در دست دارد نابسامان دید و هر روز شاهد شکستهای پی در پی آنان بود و دل بر پیروزیهای به دست آمده خوش داشت. پیروزی را باید آفرید و از عوامل شکست دوری جست و آن را از میان برد. در دنیایی که ساختار محوری آن از سازماندهی، نظم و بررسی تشکیل شده است، دیگر با بینظمی و هرج و مرج نمیتوان گامی برای پیشرفت مردم برداشت و برای جامعه و امت مسلمان مسیری را در پیشبرد این هدف طراحی
(۴۹)
کرد و سنگ دوراندیش بودن جامعه را به سینه زد.
حال جای این پرسش است که چه باید کرد؟ وظیفه چیست؟ مصلحت کدام است؟ تنها پاسخی که میتواند بشر را به اوج سعادت و سلامت که لایق اوست برساند این است که اسلام باید در جهان فراگیر شود و از چنگال زور و زر به در آید و از چشمهٔ صداقت، راستی و عدالتِ اسلام بهرهمند گردد. اما روحانیت حاضر با نابسامانیهایی که دارد، به هیچ وجه نمیتواند وظیفه و نقش رهبری خود را در جهان به طور امن و در مقابل مسؤولیت امّت و خدا ایفا کند. شیعه بیش از این تحمل شکست را ندارد و مسلمین دیگر حاضر به تحمل شکستهای غیر طبیعی نیستند. دنیا را باید جدی تلقی کرد و زمینهٔ آخرت را در همین دنیا قرار داد و دشمنان دیانت را جدی دنبال نمود و آنها را به روز بازپسین واگذار نکرد؛ زیرا زمینهٔ آخرت همین دنیاست.
در حال حاضر، روحانیت بیش از هر چیز دیگری نیاز به طراحی ماهر و زبردست و
(۵۰)
تئوریسین و نظریهپردازی روشنفکر و آگاه به امروز و فردای جامعه دارد که طرحی جامع و مانع ارایه دهد تا بتوان مشکل اساسی جامعه که همان کمبودهای روحانیت است را برطرف سازد.
اکنون زمان آن رسیده است که هر متفکر دلسوز و آگاهی اندیشه و کوشش نماید. باید کوشش کرد، طرح ساخت، نقشه کشید و برنامه ریخت تا بتوان این مشکل را برطرف کرد و درد اساسی جامعه و مردم؛ یعنی ساماندهی روحانیت که مقام رهبری را بر عهده دارد، چارهاندیشی نمود و آن را در مقابل تمامی سپاه کفر مجهز و آماده ساخت.
در این مقام و برای رفع این مشکل، هر کس فکر و ایدهای دارد و برای خود طرحی را تصور میکند و مدینهٔ فاضلهای در سر میپروراند. ما نیز در این مورد آرزوی قلبی خود را بیان میکنیم تا شاید راهگشای فردای روحانیت باشد. البته، اگر این طرح قابلیت اجرا و ارزش عملی داشته باشد، که مطلوب است و اگر ارزش عملی نداشته باشد، دست کم مقدمه و محرکی برای
(۵۱)
چارهاندیشی است؛ اگرچه اجرای این طرح چندان آسان نیست که در کوتاهترین مدت و به طور وسیع شاهد اجرای آن باشیم و نه چندان عملیاتی نمودن آن مشکل و غیر معقول به نظر میرسد که همانند مدینهٔ فاضلهٔ افلاطونی باشد؛ بلکه میتوان آن را با تصمیمی فردی و عمومی در سطح عموم روحانیت و بویژه بزرگان روحانیت پیاده نمود.
نخست پیش از بیان این طرح باید تأکید کنیم که در صورت تحقق نیافتن این طرح یا هر طرح بهتری که ارایه شود، روحانیت و مردم مسلمان باید منتظر شکستهای پی در پی و کمر شکن باشند. آن هنگام است که روحانیت بیشتر مورد تهدید قرار میگیرد و مردم به طور اجباری به سراغ آنان خواهند آمد و بازخواست ایشان را شروع خواهند کرد و طبیعی است که در آن مقام هر گونه اصلاح و طراحی، کاری بس مشکل است که باید آن را فاجعهای بزرگ پیشبینی نمود و به شمار آورد.
(۵۲)
ایثارمداری
این طرح با دو انشعاب کلی و تحقق دو اصل و قاعده تنها بر اساس گذشت و ایثار استوار است و با اجرای آن دو اصل که از ایثار و گذشت سرچشمه میگیرد، میتوان روحانیت را شکل داد و آن را از نابسامانی رها نمود و برای ادارهٔ جامعه و مقام رهبری آماده کرد.
این دو اصل عبارت است از: «اصل عدم اختلاف» و «اصل عدم دنیاگرایی» که با اجرای کامل آن دو، حکومت جهانی اسلام به رهبری روحانیت ممکن میگردد و این خودپیش درآمدی است برای قیام شیعه به رهبری امام معصوم و قائم منتظر (عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف).
تنها طرحی که میتواند نابسامانی روحانیت را برطرف نماید و آن را ساماندهی کامل بخشد، «گذشت» است و بس. روحانیت تنها با گذشت میتواند تمامی مشکلات خود و جامعه را رفع کند. تنها عامل نسبی شکست روحانیت فقدان «گذشت» و دامن زدن به «اختلاف» و «مادیگرایی» بوده است و بس که با رفع آن
(۵۳)
میتواند به آسانی لوای رهبری را به طور کامل به دوش گیرد و خود را متشکل سازد و با برنامههای متناسب و کارآمد رفع مشکلات را در تمامی زمینههای فردی و گروهی آغاز نماید.
چیستی گذشت
شاید این پرسش پیش آید که این طرح روشن نیست و مبنای مناسب ندارد. گذشت یعنی چه و گذشت از چه، تا کجا و در چه موردی مطلوب است؟ این واژه معنای عامی دارد؛ از دنیا، آخرت، بدی، خوبی گرفته تا… خلاصه هر چیزی در «گذشت» میگنجد. پس باید مرزهای گذشت و حدود آن مشخص گردد.
در پاسخ باید گفت: گذشت همانند بسیاری از الفاظ زیبای دیگر بیانگر مفهوم خود نمیباشد و باید بیان شود؛ زیرا صرف مفهوم «گذشت» را نمیتوان محور طرح قرار داد؛ چون مفهوم، ثمرهای جز اندیشههای ذهنی ندارد. پس باید مفهوم گذشت در قالب الگو و طرح قرار گیرد تا موضوع و مصداق خود را معین کند و رابطهٔ آن با دو اصل یاد شده مشخص گردد.
(۵۴)
گذشت؛ سیره و روش انبیا
همانطور که در پیش بیان شد، «گذشت» در رابطه با دو اصل و قاعدهٔ کلی مطرح میشود: یکی اصل عدم دنیاگرایی و دیگری اصل عدم اختلاف. این دو اصل از سیرهٔ انبیا و نحوهٔ زندگی رهبران الهی بر گرفته شده است که باید در جامعهٔ روحانیت تجسم عینی پیدا کند. روحانیت باید به طور وسیع در تمام زاویای فردی و ساختاری خود این طرح را اجرا کند؛ از خود و همزیستان خود، زن و فرزند گرفته تا دیگر کسانی که با روحانیت زندگی میکنند، همگی باید اختلافها را کنار گذارند و دنیاگرایی را در غیر از موارد نیاز و ضرورت رها کنند و همچنین اهل اختلافات و دنیا و تکاثر نباشند تا متهم به دنیاطلبی نشوند و مرتکب اختلافهای شخصی و نوعی نگردند. با اجرای این دو اصل میتوان تمامی دردها و نابسامانیهای روحانیت را برطرف نمود.
برای توضیح بیشتر و روشن شدن این طرح دربارهٔ هر دو اصل توضیح مختصری لازم
(۵۵)
است تا لباس عینیت بیشتری به خود بپوشد. شاید بتوان جان عقیده و بیان واقعیت این طرح را لباسِ الفاظ پوشانید و آن را تبیین نمود.
اصل عدم دنیاگرایی
قانون نخست: «اصل عدم دنیاگرایی» است. این قانون باید در سراسر زندگی یک عالم و روحانی ظاهر و حاکم باشد؛ به طوری که همهٔ مردم آن را درک و لمس کنند و برای زندگی خود الگو قرار دهند.
سیره و زندگانی عملی یک عالم، نویدی از سیرهٔ عملی انبیا و ائمهٔ هدی علیهمالسلام میباشد؛ چرا که عالم باید خود را پیامبر جامعه و نبی مردم و رسول وحی الهی بیابد و جز غم امّت و رفع نیاز جامعه هوای دیگری در سر نپروراند.
هر روحانی باید دنیاگرایی را در حاشیه و عرض زندگی خود قرار دهد و هیچ گاه زندگی خود را آمیخته با دنیا و ظواهر پوشالی آن ننماید و همیشه زندگی خود و کسانی که با او در زندگی شریک هستند را از آثار طاغوت و زیورگرایی
(۵۶)
محفوظ دارد و جز زندگی معمول و متوسط که نوع مردم دارند و با آن بتوان نیاز و احتیاج خود را رفع نمود، بر نگزینند هرچند آن عالم یا روحانی مالی از خود یا از ارث پدری یا از بیت المال و مردم داشته باشد؛ چرا که صرف حلال بودن مال، مجوز مصرف بیش از حدّ آن نمیباشد.
عالم و روحانی نباید به گونهای رفتار کند که آدمی را به یاد دنیا اندازد و هوس زیور و مادیات را در دل مردم و تودهٔ مسلمانان بیافریند. البته، نه تنها خود او باید چنین باشد، بلکه هر کس که با او در زندگی شریک است ـ از خانواده و فرزندان گرفته تا خویشان و کسان ـ باید چنین رفتاری داشته باشند؛ زیرا امکان دارد خود را ابوذر وار نشان دهد، ولی در اندرون خانه فرعونیانی چند او را برای میلهای شیطانی خود وسیله قرار دهند که این جای تأسف دارد و ابتدای تزویر است.
شاید چنین گفته شود: چه اشکالی دارد عالمی از راه حلال مالی داشته باشد و با بهترین زندگی، خود و خانوادهٔ خود را اداره و
(۵۷)
هماهنگ کند؛ هم دنیای سالم و مرفهی داشته باشد و هم اهل علم و دانش باشد و خلاصه دنیا را با رسالت روحانیت همگام کند؟
در پاسخ باید گفت: اشکالی ندارد عالمی از مال حلال خود دنیای مرفهی تشکیل دهد؛ زیرا هر کس میتواند به عنوان یک انسان زندگی مورد سلیقهٔ خود را تشکیل دهد، ولی با کمال صراحت باید گفت: این فرد دیگر صلاحیت پاسداری مستقیم از رسالت آسمانی را ندارد و دیگر نمیتواند روحانی باشد و امامت پیشه کند و رهبری جامعه را آرزو کند. چنین فردی نمیتواند لوای رهبری را به دوش گیرد؛ زیرا گذشته از این که نمیتواند درد جامعهٔ مستضعف و کمبودهای طبقهٔ ضعیف را احساس کند، امت هم توان دیدن چنین فردی را در جایگاه انبیا و امامت ندارند. امام سیر و امت گرسنه، خلاف امامت الهی و آسمانی است.
امامت و رهبری، شرایط و مشکلاتی دارد که ابتدای آن تحمل مشقتها و سختیهای مردم است. فردی که نمیتواند از زندگی مرفه و
(۵۸)
شکمی بگذرد، بهتر است از این راه، مرام و لباس در گذرد و به زندگی عادی و مرفه اسلامی خود با کمال آسایش و آرامش و آرایش و زیور ادامه دهد؛ زیرا به قول معروف «نمیشود خدا را با خرما یکجا و بیصدا بلعید و این دو را جمع کرد».
هر اهل علمی که چنین فکری را در سر میپروراند، باید بداند که هم از دنیا و هم از عقبا خواهد ماند؛ چون دنیای وی مورد تنفر بینوایان و آخرت او در ردیف دنیا داران است. البته، چنین دنیاداری نه تنها برای عالم و روحانی مضر و خطرناک است، بلکه برای هیچ مسلمان متعهدی شایسته نیست که ما در مقام بیان آن نیستیم.
در این طرح آمده است: برای هیچ مسلمان متعهدی زندگی دنیامدارانه شایسته نیست و هر مدعی علم و عالمی باید در فکر و عمل از فراهم نمودن چنین زندگی دوری نماید؛ چرا که روحانی نباید دنیای خود را علت رمیدن مردم از دین قرار ندهد. البته، هر کس که توانایی ترک
(۵۹)
ظواهر دنیا را دارد و میتواند از مواهب ظاهری و جایز دنیا درگذرد و با کوشش و ایثار، خود را رسول دین و سفیر الهی گرداند، باید این راه را دنبال کند که برای فرد لایق، چنین امری ضرورت دارد.
در این مقام، چه بسیار موضوعات دشوار و امتحانات فراوانی رخ میدهد که خروج از تمامی آن کاری بس مشکل و در عین حال لذیذ و زیباست. بر هر محصل علوم اسلامی لازم و ضروری است که قبل از ورود در سلک روحانیت و شروع تحصیل، خود را امتحان کند که آیا زیور را دوست دارد و طالب دنیاست یا خیر؟ آیا میل به آسایش دارد و از سختی رنج میبرد و از کمبود ناراحت میشود یا خیر و اگر چنین است، هرگز هوس و میل کوی حق نکند و خود را در این راه قرار ندهد که اجر خود را از بین میبرد و آبروی دین را در مخاطره قرار میدهد، ولی چنانچه مرد کارزار است و سختیها و مشقات را تحمل مینماید و در اندیشهٔ دنیاداری نیست، میتواند به تحصیل ادامه دهد.
(۶۰)
باید بعد از دوران ابتدایی و هنگام تشکیل خانواده و زندگی مشترک نیز دوباره خود و کسی را که میخواهد شریک زندگی خود قرار دهد امتحان کند. باید ببیند همسر آیندهٔ او اهل دنیاست و هوا و هوس در دل میپروراند یا نه و اگر چنین است وی را معذور دارد که سدّ راه و موجب انحراف او خواهد شد؛ همانطور که پیامبر گرامی صلیاللهعلیهوآله از جانب خداوند ـ تبارک و تعالی ـ مأمور شد تا با زنان خود اتمام حجت کند که هر کس طالب دنیاست مرا رها کند و به دنبال دنیای خود رود و هر کس مرا میخواهد باید از دنیا چندان سخنی نراند.
اگر عالمی چنین آزمایشی نسبت به خود و همسر خود ننماید، باید بداند که آن زن، سدّ راه او خواهد شد و دیگر نمیتواند به راه خود که راه انبیاست ادامه دهد؛ چون تا بخواهد میل همسر خویش را برآورده کند، زمان از دست میرود و وی غرقهٔ دنیا میگردد.
عالم شدن، مشکلات بسیاری را دارد. باید از بسیاری امور جایز رویگردان شد و تاب تحمل
(۶۱)
ترک جایز و مباح را داشت که در غیر این صورت، باید رو به این راه ننماید و راهی دیگر را برگزیند. راه طلبگی راه مشقت، سختی و کوشش است و دیگر راهها با لذت، دنیا و تنبلی میتواند جمع شود.
با میل به دنیا نمیتوان به این در رو آورد و این آستان را برگزید که حتی اگر یک روز از عمر نیز باقی باشد، پنهان جانش آشکار میگردد و آبروی دین، دیانت، لباس و عمامه و روحانیت را در مخاطره قرار میدهد و خود را گرفتار عقاب میسازد.
بسیاری از مفاسد روحانیت و هواهای نفسانی این قشر در گرو گرایش به مادیات میباشد و بیشتر کمبودها از این نقطه ضعف بر میخیزد. اگر عالمی بذر زواید دنیا را در دل خود نپروراند، میتواند به آسانی بسیاری از مشکلات دیگر را پشت سر گذارد و خود را از بسیاری از معایب و مفاسد برهاند؛ چرا که دیگر محتاج دنیا نیست تا تزویر، خدعه و بسیاری از مفاسد اخلاقی را دامن زند. هنگامی که خود را از حلال آن برهاند، دیگر اسیر حرام آن نمیشود.
(۶۲)
در این مقام، بیش از این لازم نیست سخن گفته شود؛ چرا که هر اسیر دنیا و گرفتار به مشتهیات آن این مشکل را به نیکی میشناسد و یک عالم بهتر میداند چه گفته میشود؛ چون خود بالاتر از گفته، آن را یافته است و خوب میداند که اسارت دنیا، بندگی شیطان میآورد و دیگر توفیق بندگی خدا را کمتر نصیب آدمی میسازد.
یکی از سران ساواک میگفت: «ما از روحانیت و آخوند نمیترسیم؛ چون شما هم مثل ما و دیگران گرفتار دنیا شدهاید. زمانی از شما میترسیدیم که دنیا در نظر شما و عزیزان شما عزیز و بزرگ جلوه نمیکرد و به فکر زندگی مجلل و مرفه نبودید و از چنگال اسارت آن در امان بودید و با قناعت و صبوری زندگی میکردید؛ اما امروز، از روحانیت نباید ترسی داشت و مبارزه با آنان همانند دیگران، کاری آسان و سهل است؛ چرا که با در خطر انداختن منافعشان میتوان هر یک را تسلیم بی قید و شرط رژیم کرد و دیگر نیاز چندانی به آزار و
(۶۳)
اذیت و مراحل دیگر نمیباشد؛ جز برای اندکی که کار سخت است».
البته، این کلام با آن که از نظر کلی، عدهای را در بر میگیرد، از اندیشهای پلید تراوش کرده است و دلالت بر خبث طینت آن شخص میکند؛ زیرا همهٔ روحانیان را از یک دید میبیند و چشم بصیرت از یافت حقایق و بافت سرشت خوبان ندارد تا ببیند که در میان روحانیت امروز، چه بسیار افرادی هستند که گوی سبقت از صالحان و اولیا ربودهاند و اگر نمیترسیدم میگفتم که: بین روحانیت در هر زمان، افرادی ـ اگرچه اندک ـ یافت میشوند که بسیاری از انبیا را شیفتهٔ اعمال و اخلاق خود میدارند.
اصل عدم اختلاف
اصل دوم که مورد اهمیت است اصل «عدم اختلاف» است. باید با صراحت تمام و آشکار گفت: اختلاف و تفرقه میتواند روحانیت را به زانو در آورد.
دنیاداران و ابرقدرتها، کوچکتر از آن
(۶۴)
بودهاند که روحانیت را به زانو درآورند، بلکه تنها عامل شکست آنان خود روحانیت است. تنها خود اوست که میتواند با دامن زدن به اختلافات کمر خود را بشکند و از پیشرفت اسلام و مسلمین جلوگیری کند. روشنترین شاهد این مدعا استعمارگران و دینسازان و فرقهبافان هستند که در تمام طول تاریخ عمر روحانیت، حاضر به مبارزهٔ رو در رو و مستقیم با آنان نبودهاند و همیشه بر آن سعی داشته تا اختلاف را در میان آنان شعلهور سازند و آنان را به جان هم میاندازند، جان خود را از میان دست قوی آنان نجات دهند که تا به امروز نیز کم و بیش این کار را انجام داده و در هر زمان توانستهاند تحت هر عنوان و انگیزهای این نقش را بازیکنند.
فروتنی، تنها راه نجات
برای نجات دین و روحانیت و تمامی مردم دنیا از دست ایادی شیطان، چارهای جز اتحاد نیست. باید از اختلافها و تکرویها دست برداشت و از خودستایی و خودنمایی و منیت و
(۶۵)
برتری گرایی رویگردان شد و با هم به حیات خود ادامه داد.
از طلبهای تازه وارد تا مراجع همه باید فروتنی را در عمل پیشهٔ خود نمایند و در زوایای دل و جانشان عبودیت را حاکم سازند و تفاهم و وحدت بنیادی را اساس کار خود قرار دهند.
عالم باید سراپا گوش باشد و برای سخن دیگران ارزش قایل شود و به گفتار آنان ـ هر قدر نیز که بی اهمیت باشد ـ با دقت گوش فرا دهد.
روحانی باید هوای نفس را کنار گذارد و اختلاف را اساس تمامی گناهان فردی و اجتماعی خود و جامعهٔ خویش بداند. هرجا اندک اختلافی مشاهده کرد، از آن بگریزد؛ همانند گریز مؤمنی از شیطان و همیشه با خود این کلام را زمزمه کند که: «گزینش باطل، بهتر است از اختلاف و ستیزه در دین».
بر این اساس، روحانیت چهرهای نو مییابد و روحانیان از هم نمیگریزند و فرار و دوری از هم را ملاک عدالت نمیگیرند و پس از این میتوانند
(۶۶)
دست کم در ابتدا کنار یکدیگر بنشینند و با هم به تفاهم برسند و درک اهمیت وحدت را در خود بیابند. هر یک باید به اسلام و رهبری خود فکر نماید که مبادا از آن غفلت شود. در این راستاست که روحانیت میتواند صلاحیت رهبری جامعهٔ اسلامی را داشته باشد و حجت و دلیل مسلمین و مردم گردد.
با این اوصاف، رهبری شخصی واحد آسان میشود و میتوان هرج و مرج روحانیت را چاره نمود و در هر زمان فردی را برای رهبری با ملاکهای دینی و عینی که خود شارع مقدس بیان فرموده است انتخاب کرد و از خیالات و سادگیهای فکری دست برداشت.
هنگامی که رهبری مسلمین و روحانیت، واحد باشد و مربی و استاد جامعه، وحدت نظر پیدا کند، هماهنگی کامل در میان آن جامعه پدیدار میگردد. زمانی که روحانیت بسان یدی واحد شود و تنها یک شخص را بر اساس ملاکهای موجود میزان قرار دهد و دیگران در یاری وی بکوشند و از ارشاد وی غفلت نورزند و
(۶۷)
آن رهبر نیز به واقع خود را خادم آنان و جامعه قرار دهد و به آنان خدمت کند، نه آن که تنها بر زبان، لفظ خدمت جاری نماید، جامعهٔ اسلامی هماهنگ میگردد و مشکلات جامعه را میتوان براحتی رفع نمود و برای فردایی بهتر برنامهای عملی طراحی کرد تا جامعهٔ اسلامی را از پریشانی بیرون آورد.
اختلافات تاریخی
اگر کسی با تعجب بگوید: مگر روحانیت چنین نبوده است؟ مگر در بین روحانیان اختلاف بسیاری وجود دارد؟ در پاسخ با کمال تأسف و اندوه باید گفت: روحانیت درگیر اختلاف بوده است و در طول تاریخ، چه بسیار مواردی یافت میشود که مدعیان به حق رهبری در یک مجلس و کنار هم قرار نمیگرفتهاند؛ چه رسد به جایی که با هم به صحبت نشسته و از نظرات اجتماعی هم استفاده نمایند و چه بسیار تفسیقها و تکفیرها که بر این اساس در طول تاریخ دیده میشود.
باید اذعان داشت که این مسأله از مهمترین
(۶۸)
دلایل عقبماندگی شیعه و اسلام و مسلمین بوده و با آن همه تأکیدی که قرآن کریم و سیرهٔ معصومین علیهمالسلام بر عدم اختلاف و تفرقه و حفظ وحدت جامعهٔ اسلامی دارد، میدان اختلافات و بازار تفرقه بسیار گرم بوده است؛ بهطوری که گویی خداوند متعال و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله أمر اکید و دستور شدید بر ایجاد تفرقه و اختلاف صادر فرمودهاند.
در این مقام شاید ایراد شود که اتحاد و وحدتی که همه از یک فکر پیروی کنند، جمود و تحجّر میآورد و مخالف آزادی و خلاقیت و اصل اجتهاد است که خود یکی از امتیازات روحانیت شیعه میباشد. «اختلاف» و «تضاد» علت رشد و تکامل جامعه و اندیشه میباشد و تضاد فکری، ارتقای اندیشه را میآفریند. روحانیتی که تمام ارزش و ویژاگی آن «بحث» و «انتقاد» است، چگونه میتواند مانند آبی آرام فراسوی یک جهت قرار گیرد و در یک مسیر محبوس شود؟ روحانیتی که حیات و شالودهٔ وجودی آن را بحث و تحقیق تشکیل میدهد،
(۶۹)
چگونه میتوان به جمود و سکوت کشانید؟ آیا این کار، زیانی بس بزرگ و مصداق مثل معروف: «خواستیم ابرویش را درست کنیم، چشمش را هم کور کردیم» نیست؟
در پاسخ باید گفت: هرچند اختلاف و تضاد در اندیشه و بحث و انتقاد، ارتقای فکری میآورد و رشد روحانیت مرهون همین تحقیق و دقت در کلمات یکدیگر و رد و قبولها میباشد، ولی نباید اشتباه شود که ارزش و ارتقای این امر تا زمانی است که در فکر و اندیشه چنین اختلافاتی باشد و برای پیشرفت مبانی و استکمال معانی و رشد اندیشه دقت نظر روا گردد، ولی اگر اختلاف در عمل و تضاد در روش اجتماعی پیدا شود، نابسامانی به بار میآورد و مصیبت میزاید و فاجعه میآفریند.
هنگامی که اختلاف در عمل با سوء نظر، کوتاه فکری و جمود و ستیزه همراه شود، عقل، فکر و اندیشهای باقی نمیماند تا رشد و ارتقا یابد. زمانی که آدمی دچار اختلاف نظر و عصبیت اندیشه گردد، چنان کر و کور میگردد که
(۷۰)
چیزی جز زور و تحمیل و هوا و هوس نفس به بار نمیآورد.
این گفته که اختلاف در عمل ارتقا میآورد و تشتت طریق، رشد میآفریند، یا خرافه است یا قصد دیگری را دنبال میکند و این اتحاد و وحدت و انسجام است که منافاتی با رشد و ارتقای علمی ندارد. دقت نظر با هوای نفس به کلی تفاوت دارد و تحقیق علمی با تبیین روش عملی متفاوت است.
بر این اساس، باید در روحانیت، وحدت عمل حاکم گردد تا آنان با یکدیگر متحد شوند و دقت خود را در تعیین و تثبیت مقام رهبری اعمال دارند و حسن انتخاب خود را نتیجهٔ دقت و رشد خود بدانند و آن را به جامعه ارایه دهند و در هر زمان یک فکر و نظر در مقام عمل بر جامعه حاکم و فرمانده گردد و پیشوای تمام مسلمین «یک اندیشه» باشد و دیگر عالمان دقتهای خود را با ایشان در میان گذارند و در صورت صحت یا لزوم، آنچه ایشان صلاح جامعه دانست، بدان جامهٔ عمل بپوشاند؛ نه
(۷۱)
آن که دیگران به ایشان فکری را تحمیل کنند یا برای خود راهی دیگر در جامعه باز کنند. دیگران باید برای رضای خدا و اتحاد و پیشبرد جامعهٔ اسلامی و جهان انسانی، نظرهای خود را از مرز اعتقاد نگذرانند و از اعمال آن پرهیز نمایند. هر کس باید فکر خود را در مرحلهٔ نظر ارایه دهد و جامعه و مردم را اسیر اختلاف نظر نکند و باعث تشتت جامعه نشود و برای خدا و به خاطر وحدت و تمرکز قوا از اندیشهٔ رهبری نظام و جامعهٔ اسلامی تبلیغ نماید و از تکروی و دوگانگی خودداری کند و از منیت دست برداشته و شؤون روحانیت را به هم نریزد و به اختلاف دامن نزند و با مهر و محبت و اعتقاد به دیگران رسالت خود را دنبال کند و تمام نیروی خود را در طریق وحدت عمل و دقت نظر مصروف دارد؛ نه آن که در لفظ و گفتار از وحدت و فروتنی دم زند و اعتقادی به آن نداشته باشد یا برای کوبیدن دیگران تمام قوای شیطانی خود را بسیج نماید و دیگری نیز به آن همان کند که این در حق آن روا داشته است.
(۷۲)
با نظری دقیق در طول تاریخ روحانیت گذشته و عصر حاضر و بررسی آن به دست میآید که همواره اختلاف توانسته است قدرت روحانیت را تحلیل برد. و هماینک نیز روحانیت کشور از این مسأله رنج میبرد.
چه بسیار پیش میآید که فردی زحمات دیگری را به قول معروف با صد قصد قربت به باد میدهد و با هزار و یک دلیل از قرآن و روایات و تاریخ و اصول علمی ثابت میکند که دیگری اشتباه کرده و ایشان باید کارهای او را دوباره از ابتدا شروع نماید. این خود فاجعهای بزرگ برای روحانیت است که ثمرات تلختر آن را نسلهای بعدی خواهند چشید.
پریشانی و عدم انسجام روحانیت نتیجهای جز بی اعتقادی و سست بنیادی برای مردم ندارد.
مؤمن سادهدلی میگفت: «امسال باید از چه کسی تقلید کرد؟» گفتم: یعنی چه؛ مگر تقلید فصلی و سالی است؟ گفت: «هر کس آمد ما را به تقلید کسی وادار کرد. شما هم لابد چنین میکنی
(۷۳)
که دیگران کردند». این فقط جزیی از کل جریان اختلاف مصیبتبار روحانیت میباشد.
پس روحانیت و عالمان که ورثهٔ انبیا میباشند و براستی هم چنین است، از این دو آسیب جدی و خطرناک هر روز ضربهای را متحمل میشوند.
همانطور که از گفتار پیش نتیجه گرفته شد، روحانیت، اساس دین و مجری قرآن و نایب به حق امامان علیهمالسلام میباشد، ولی بر اثر کمبودهای تاریخی نتوانسته است این نقش را به طور کامل ایفا نماید. این قشر دلسوز و زحمتکش برای ادامهٔ هرچه تمامتر آن باید از اصول مورد نظر که بر پایهٔ «گذشت» و «ایثار» قرار دارد پیروی نماید تا بتوانند این امانت الهی و بار سنگین مسؤولیت خویش را را که از جانب امامان علیهمالسلام نزد آنان به ودیعه نهاده شده به طور سالم و رضایتبخش حفاظت کنند و به حضرت ولی عصر(عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف) ـ که جهان در انتظار وجود مبارک ایشان است ـ تحویل دهند.
(۷۴)
تحلیل روانی طرح
بعد از بیان طرح انسجام و سازماندهی روحانیت از نظر تئوری لازم است مقداری در جهت عملی و چگونگی بنیادی آن بررسی به عمل آید که چرا دو قانون ساده زیستی و اتحاد را اساس کار قرار دادهایم؛ نه کمتر و نه بیشتر و این دو قانون چه تناسبی با دوران مختلف زندگی یک عالم و روحانی دارد؟ باید گفت: این طرح و این دو قانون و اصل، خود ریشهٔ روانی دارد و با تحلیلی از دوران حیات انسان بیشتر روشن میگردد.
دوران سهگانهٔ عمر
از نظر روانی، حیات آدمی سه مرحله را تشکیل میدهد: ابتدا طفولیت و نونهالی؛ دوم جوانی و بلوغ که دورهٔ رشد آدمی است و سوم کهولت. طفولیت عالم خیال و پندارهای کودکانه و بازی است. عالم جوانی شور و عشق و لذت و میل گرایی را به دنبال دارد و مرحلهٔ سوم زندگی را کهولت و پیری و پختگی تشکیل میدهد. در این دوره از عمر، قوای جوانی تحلیل میرود و آدمی در خود، مسایل روانی و
(۷۵)
قوای جوانی را نمییابد و در عوض هوای ریاست، جاهطلبی و بزرگ منشی و آقایی در دل وی جای میگیرد. باید دربارهٔ هر یک از این دوران زندگی مختصر توضیحی داده شود تا رابطهٔ سه دوره با موضوع طرح روشن گردد.
دورهٔ نخست یا طفولیت و نونهالی
دوران نخست زندگی که دوران طفولیت و نونهالی عمر آدمی است، انسان به خیال و سرگرمی و بازی مشغول است و از کارهای کودکانه که مخصوص خود اوست آنی رها نمیشود و در عالم خیال تمامی پندارهای وی با بازی و تحرک همراه میباشد. در این دوران، انسان هیچ گاه به فکر بازگشایی مشکلات زندگی و دنیا نیست، بلکه بر عکس مشکل آفرین میباشد و اگر نتواند برای اولیای خود و جامعه مشکل بیافریند، از نظر روانی کمبود دارد و مریض است که باید مداوا شود.
دورهٔ دوم یا جوانی و بلوغ
جوانی تمام با احساس و شور و شوق و عشق همراه است. جوان، خود را با لذت آشنا
(۷۶)
مینماید و با آن مأنوس میشود. کمتر به خیال آقایی و سیاست میافتد؛ زیرا قوای احساسی درون او مجال این کار را به او نمیدهد. او تنها به قدر رفع نیاز و دفع غرایز جنسی و روانی خود تلاش میکند. جوان دنیا را در لذت و عشق خلاصه میکند و جز آن را در خود نمییابد؛ احساسات همیشه او را در محاصره دارد و آنی او را رها نمیکند.
دورهٔ سوم یا کهولت و پیری
دوران کهولت و پیری بر عکس جوانی است؛ چون قوای جوانی وی تحلیل رفته است و دیگر توان شور و عشق و گرمی لذت را ندارد و فکر وی از این جهت آرام میگیرد؛ نه خواب فراوان به او دست میدهد و نه خوراک بسیار میخواهد و نه عوارض جوانی او را مشغول میدارد. در دوران کهولت، آدمی در خود احساس فعالیتهای چندانی از قوای شوقی ندارد و نیروهای شوقی آدمی آرام میگیرد و اندک اندک ترک میگردد.
در این هنگام است که آدمی در پی اشباع
(۷۷)
دیگر جهات خود میباشد و قوای درونی وی به دنبال کاری مناسب با شرایط مزاجی فعلی خود میگردد و ناخودآگاه کاوش میکند تا غرایز تازهای را در خود شکوفا کند و از غایات آن دم میزند و به آن اندیشه مینماید. در این هنگام از عمر است که به طور طبیعی هر فرد احساس میکند بیشتر از جوانی به بزرگی و آقایی علاقه پیدا کرده است و به زنده ماندن و حیات بیشتر عشق میورزد؛ به ریاست دل میبندد و از منی رها و به منیت رسیده است و همچون خواب سحرگاهی به مستی فرو میرود و تمایلات نفسانی، هرچه بیشتر لباس عینیت میپوشد و اسیر نفس سرکش میگردد.
این دوران سه گانه، بیان جریان طبیعی و روانی حیات و عمر آدمی است که بر اثر تربیت و یا استعدادهای بشری ممکن است در موارد بسیاری برخلاف این جریان رخ دهد. کودکی به اندیشه مشغول گردد و جوانی به ابدیت فکر کند و دم از ثبات و راستی زند و سالمندی از غرایز طبیعی این دوران خود را منزه نماید و رو سوی وظیفه کند.
(۷۸)
در تمامی این جریانات، دین، مکتب و اعتقاداتِ گروهی و قومی، استعداد انسانی میتواند نقش عمدهای را ایفا کند که باید در مقام خود بیشتر بررسی شود و ما اکنون در مقام بیان آن نیستیم. البته، روشن است که باز به کلیت غرایز دورانی خدشهای وارد نمیشود و تنها میتوان تحت تربیت و امور دیگر این غرایز را کنترل کرد و شدت و ضعف بخشید.
بعد از این بیان مختصر، موجودیت طرح ذکر شده آشکار میگردد؛ چون در دوران طفولیت یک فرد نمیتواند در سلک روحانیت به سر برد و اگر در این دوران به سلک روحانیت باشد، محلی از اعراب ندارد و نقش مهمی به نظر نمیآید.
آنچه روحانی باید آن را کنترل نماید دوران جوانی و کهولت اوست که در صورت عدم توجه به مسؤولیت و عدم تربیت صحیح این دو دوره، با دو انحراف و آسیب اساسی و تاریخی عجین خواهد شد؛ یعنی آلودگی به مادیات در دوران جوانی و اختلاف در دوران سالمندی عمر مفید
(۷۹)
وی را به چالش میکشاند؛ هرچند این دو اصل به طور کلی قابل تفکیک نیست و مقید به زمانی نمیباشد و سراسر عمر آدمی را فرا میگیرد، ولی به صورت غالبی چنین است که جوان بیشتر درگیر انحرافات مادی و سالمندان درگیر موضوعات دیگری میشوند؛ به طوری که همین آقایانی که در دوران جوانی با هم دوست مهربان، برادری مشتاق و همدرس و همبحث یکدیگر بودهاند، ناگهان در دوران تصدی امور با هم به ستیز بر میخیزند و هر یک با دیگری همانند کارد و پنیر میگردند و هر روز که از عمرشان میگذرد از روز پیش از یکدیگر بیشتر دورتر میشوند.
روحانیت و سه دوره
موضوع دیگری که باید روشن شود این است که اصل فقدان اختلاف بیشتر مخصوص دوران کهولت است و در غیر این صورت اصل اول به طور کلی باید در تمامی دورانها یافت شود؛ چون وقتی کسی در جوانی نتوانست خود را از دنیا و علایق آن نجات دهد، در پیری و کهولت
(۸۰)
نیز نخواهد توانست خود را از آن علایق رها سازد. اگرچه در دورهٔ سوم غرایز جوانی از نظر کمیت غریزی کاستی پیدا میکند و کمبودی در آن حاصل میگردد، ولی از نظر کیفیت بیشتر خواهد شد و در جهت افراط، ظرافت بیشتری به دست میآورد تا جبران کمبود کمّی را بنماید، گذشته از آن که افرادی نیز او را اسیر و برای مطامع دنیایی خود گرد شمع وجودش پروانه وار میچرخند، و آمادهٔ بلعیدن او هستند و هرگز پیر نشده و از تمامی غرایز جوانی ده چندان بیش از او برخوردارند و تمامی به حساب او که او به حساب خدا مصرف مینمایند، و در این هنگام است که باید همهٔ عالمان از شر این دوران به خدا پناه برند وگرنه باید به روز تاریکتر از شب خود نظاره کنند و غفلت بینند.
مرز گذشت
بعد از تمامی این پندار معلوم گشت که چگونه روحانیت میتواند با طرح گذشت و دو اصل آن کمبودهای تاریخی و طبیعی خود را برطرف نموده و خود را مستعد پذیرش
(۸۱)
مسؤولیتهای رهبری کند و جامعهٔ اسلامی و بشر مضطرب و ناآرام را به سر منزل مقصود برساند. معنای گذشت و حد ومرز آن روشن شد و گفتیم: «گذشت» از دین و آخرت و هدف و خوبیها مراد نیست، بلکه گذشت تنها در دو موضوع خلاصه میشود: یکی از «دنیا و تعلقات زاید و خیالی آن» و دیگری «ترک اختلاف و دوری از مشتهیات درونی و هوای نفس اماره» که کاری بس مشکل و دشوار میباشد.
چنانچه معلوم گشت با اجرای این طرح و دو اصل آن، به اصل دیگری نیاز نیست و تمامی نیازهای اخلاقی و اجتماعی را میتوان در این طرح یافت و هر کس از آن رویگردان شود و از آن پیروی ننماید، گرفتار نفس سرکش و پلیدی میشود که جز گناه و تباهی چیزی در پی ندارد و در مقابل، هر کس از آن پیروی کند و اصول یاد شده را در خود پیاده نماید، نفس خود را تهذیب نموده و دارای صفات والای انسانی گشته است.
با اجرای این طرح، مشکل روحانیت رفع میگردد و تشکیل نظام روحانیت و تصفیه و
(۸۲)
اصلاح آن آسان میشود و در غیر این صور، هرچه بگویند و بگوییم، جز سخن و نغمهسرایی نتیجهای ندارد و روحانیت با تمامی قدرت خویش در مقابل دشمنان مانند لشکر پراکنده و ناهماهنگ ضربهپذیر میگردد و هر یک از اعضای آن به تنهایی به سویی حرکت میکنند و با انجام کارهای موازی یا متقابل خود را به تحلیل میبرند.
تا به امروز هرچه بود و هرچه شد گذشت و باید از زحمات بسیار روحانیت کمال تشکر و قدردانی را داشت؛ ولی روحانیت حاضر باید به فکر انسجام و بازسازی خود باشد و در غیر این صورت، مردم و جامعه تحمل آن را نخواهند کرد و جامعهٔ روحانیت را به پاسخگویی وا میدارند و چون پاسخی ندارند، منزوی خواهند گشت که هرگز به امید پروردگار چنین چیزی نخواهد شد و در صورت اجرای قانون «گذشت» میتوان با سازماندهی کامل و اطمینان خاطر، وظیفهٔ رهبری خود را انجام داد و با وحدت کامل و مهر و محبت فراوان میان مسلمین و
(۸۳)
تمامی جامعهٔ بشری ایجاد تفاهم نمود و روحانیت با اتحاد و یکپارچگی و همصدایی خود، بر تمامی ظلممداران و زورمندان پیروز میشود و این کشتی ناآرام انسانی را با ایجاد آرامش نسبی در زمانی دور دست به دست صاحب پرچم میسپرد؛ ان شاءاللّه.
(۸۴)
(۸۵)
(۸۶)