دانش سلوك معنوی: اصول ۶۸ _ ۵۰

دانش سلوک معنوی

 

دانش سلوک معنوی

 

اصل « ۵۰ » هوای آزاد

بدن آدمی و هر پدیدهٔ طبیعی از محیط زندگی خویش تأثیر می‌پذیرد. اجسام، اشیا و موجودات با تفاوت آب و هوا شکلی متفاوت به خود می‌گیرد، همان‌طور که زمین متناسب با آب و هوا در مناطق مختلف، رنگ‌ها و شکل‌های گوناگونی دارد و تابع نظمی است که خداوند در هستی قرار داده است. خاک‌ها و سنگ‌ها تفاوتی با هم ندارد؛ خواه در کرهٔ زمین باشد یا در دیگر کرات و این شرایط جوّی گوناگون است که خاکی را طلا یا الماس و دیگری را زغال می‌کند. انسان‌ها نیز یکی سفید است و یکی سیاه و شرایط آب و هوایی موجب گوناگونی آن‌ها شده است و اگر چند صد سال جابه‌جایی صورت گیرد، فردی سفید می‌تواند نسل سیاهی داشته باشد و نیز به عکس. این امر، تأثیر هوا را بر آدمی به‌خوبی می‌نماید. در سلوک نیز چنین است کسی که از هوای آزاد و پاک بهره می‌برد روحی آزاد و زنده دارد؛ برخلاف کسی که هوای پخته مصرف می‌کند که او با تأثیرپذیری از همان هوا روحی مرده و مغزی خفته می‌یابد.

ما پیش از این گفتیم سالک تا می‌شود باید از هوای آزاد استفاده نماید

(۳۴۸)

و بهره بردن از هوای پاک و آزاد، نیمی از مشکل غذایی سالک را برطرف می‌نماید، اما در این‌جا می‌خواهیم بگوییم یکی از ارکان برانگیزندهٔ روح برای سلوک، استفاده از هوای آزاد و پاک است که سبب سلامتی نفس می‌گردد. نگارنده همواره بیش‌ترین وقت خود را حتی در زمستان‌ها پشت‌بام یا در بهارخواب، زیر آسمان گذرانده است. کسانی که توان استفاده از هوای آزاد زمستان را ندارند بهتر است تا می‌شود از بخاری و لوازم گرمایشی کم‌تری استفاده کنند تا با هواهای مرده و پخته هم‌نفس نشوند.

هوایی که سالک استنشاق می‌نماید نباید پخته، کهنه، بسته و بودار باشد. این هوا لازم است نه مرطوب باشد و نه خشک. دمای آن نه پایین باشد و نه بالا، بلکه باید هوایی سبک باشد. بدیهی است ما از هوای پاک و غیرآلوده سخن می‌گوییم و هوا نباید آلوده، دودی، سربی، غباری و عفونی باشد. اگر آلودگی وارد بدن شود معلوم نیست به‌راحتی از آن بیرون آید. فرو بردن هوا آسان است ولی خارج نمودن آلودگی‌های همراه آن آسان نیست و گاه مدت‌ها به درازا می‌کشد. باید به شدت مراقب تهویه‌ها بود تا هوا تمیز و خام باشد و رطوبت اثر نگذارد.

تنفس در دستشویی‌های امروزی که محیطی بسته دارد روح را می‌کشد. متأسفانه در رساله‌های عملیه هست که گفتن ذکر در این حالت مستحب است؛ در حالی که روایات آن برای زمانی است که توالت‌ها سقف نداشته و هوا آزاد بوده است. در شرایط فعلی که توالت‌ها دارای سقف‌هایی کوتاه است باید در هنگام تخلی نفس نکشید و دهان را باز

(۳۴۹)

نکرد وگرنه فضولات فراوانی وارد بدن می‌شود و ذکر گفتن در این حالت به تضعیف روح می‌انجامد. در این حالت، تنها می‌شود ذکر خفی داشت که برای کسی حاصل می‌گردد که شرایط آن را داشته باشد.

مراکزی که محل رفت و آمد عمومی و تجمع است هوایی آلوده و گاه مسموم دارد. کسانی که در آن فضا تنفس می‌کنند سردی و گرمی هوا را خوب متوجه می‌شوند اما مرده یا زنده بودن هوای آن‌جا را توجه ندارند. همان‌طور که کم‌تر کسی حاضر می‌شود از نیم خوردهٔ دیگری بخورد، تنفس در فضای پرجمعیت، خوردن از نیم‌خورده‌های مسموم یا استفراغ‌های آنان است که گاه دهان به دهان چرخیده است.

استفاده از هوای آزاد در درمان برخی از بیماری‌ها نیز مؤثر است. دانش امروز «آب درمانی» را قاعده‌مند نموده است اما هنوز «هوا درمانی» را ارج نمی‌نهد. هوا نسبت به آب دارای قدرت نفوذ بیش‌تری است و در درمان بیماری‌ها می‌تواند کارآمدتر باشد.

متأسفانه امروزی‌ها چندان به سلامت هوا و هوای پاک اهمیت نمی‌دهند. آنان از سوء تغذیه می‌گویند اما سوء تنفس را فراموش کرده‌اند. امروزی‌ها به هر چیزی که برای آن پول می‌دهند و هزینه می‌کنند مانند غذا اهمیت می‌دهند؛ اما به هوا و آب چندان اهمیت نمی‌دهند؛ در حالی که آب از غذا و هوا از آب مهم‌تر است. انسان می‌تواند تا مدتی بدون آب و غذا زنده بماند ولی بدون هوا تنها دقایقی بسیار کوتاه زنده می‌ماند و این امر اهمیت آن را می‌رساند.

نوع هواهایی که تنفس می‌شود تازه و ترد نیست و کربنی که با بازدم

(۳۵۰)

بیرون داده شده است دوباره با اندکی اکسیژن فرو داده می‌شود. باید در مسیر وزش باد نفس کشید تا کربنی که از دهان بیرون می‌آید با وزش ملایم باد و حرکت آن برود و باید گیاه و درختی داشت تا آن گیاه روزها کربن بازدم آدمی را استفاده کند و به وی اکسیژن نو و تازه دهد.

اصل « ۵۱ » خواب ارادی

این اصل می‌گوید کسی می‌تواند سالک باشد که خواب وی ارادی و اختیاری گردد. در میان اموری که سالک باید آن را ارادی نماید و در این زمینه دارای آزادی و قدرت انتخاب گردد، خواب، نخستین امری است که می‌تواند به کنترل درآید؛ چرا که خواب سبک‌تر است و گشایش بیش‌تری دارد تا بیداری. ما پیش از این از نقش تغذیه و تنفس بر خواب گفته‌ایم که برای داشتن بیانی منسجم، دوباره بخش‌های لازمی از آن را تکرار می‌نماییم.

سالک باید خواب شبانه؛ یعنی خواب بعد از نماز عشا تا پاسی از نیمه شب را از دست ندهد برای آن که از فعالیت‌های سالم خود در روز باز نماند. وی باید به قدرت کنترل خواب دست یابد که اگر خواب است بتواند خود را به بیداری تحویل برد. وی در خواب نیز باید اراده داشته باشد تا بتواند به اختیار، ذکر باطنی داشته باشد. سالکی که نه در اصل خوابیدن و نه به هنگام خواب، اختیار ندارد، از سلوک بیگانه است. وی باید بتواند هم در شب بخوابد و هم در روز و خواب خود را روز به روز

(۳۵۱)

کم‌تر نماید. سالک باید به خواب خود، انواع بیداری‌ها را به کمک ساعت و بدون آن وارد آورد و در مواردی که ارادهٔ وی کارایی ندارد، آن را با مقاومت و تمرین حاصل نماید تا آن که بدون نیاز به ساعت زنگی از خواب برخیزد. باید سعی نمود که هرچند روز چند دقیقه کم‌تر به خواب رفت و هم باید تلاش داشت که به صورت اختیاری از خواب برخاست و کمی زودتر از مقداری که به خواب نیاز دارد از آن بلند شد؛ همان‌طور که سالک باید قدرت بیابد به‌راحتی در هر جایی به خواب رود.

جای خواب نباید نرم باشد؛ زیرا تشک نرم سبب خواب فراوان می‌شود و افراد خوش‌خواب یا پرخواب برای سلوک مناسب نیستند.

خواب را باید با خوراک تنظیم نمود. بعضی خوراک‌ها خواب‌آور و بعضی کاهش دهندهٔ خواب است. باید غذاها را بر خود تست نمود و غذاهایی که فرد را سنگین می‌نماید یا او را به خواب می‌کشاند کم‌تر استفاده کرد.

سالک باید خواب را در سه جهت اختیاری نماید: وقتی که می‌خواهد بخوابد، وقتی که می‌خواهد نخوابد و هنگامی که می‌خواهد برخیزد. باید بدن را به‌گونه‌ای تربیت نمود که به‌راحتی بتواند مدتی را نخوابد یا با خواب اندکی، خواب لازم خود را جبران کند و در این کار به عادت یا به تعبیر بهتر به اراده رسید.

اگر سالک بتواند خواب، خوراک و تنفس خویش را سلامت گرداند و به این سه توازن دهد، قدرت ابتدایی و ورودی در مسایل معرفتی را دارد.

کنترل اراده، غذا و تنفس است که سبب کنترل خواب می‌شود و با آن

(۳۵۲)

است که می‌توان خواب را تا حد ضرورت کاهش داد.

داشتن قدرت کنترل و اراده بر خواب بسیار مهم است. کسی که می‌تواند خواب خود را در اختیار داشته باشد به‌گونه‌ای که می‌تواند هرگاه خواست به آسانی بخوابد، قدرت مرگ اختیاری را نیز می‌یابد و مرگ حتمی وی نیز برای او راحت است؛ چرا که نوعی اراده و اختیار در مرگ نیز تأثیر دارد.

برای به دست گرفتن اختیار خواب باید ساعتی زنگ‌دار داشت و خود را در هر شب بارها با آن بیدار کرد تا آن که در جایی به نقطهٔ تراز رسید. با تمرین باید به این توان رسید که بیش از زنگ زدن ساعت، از خواب برخاست. باید در هر شب، دست‌کم ده بار ارادهٔ برخواستن نمود و پیش از زنگ زدن ساعت برخاست تا بتوان خواب را تحت ارادهٔ خود آورد تا بدون ساعت و ابراز مادی توانست هم بی‌درنگ خوابید و هم به‌سرعت و به صورت دقیق در ساعتی معین بلند شد. گویی بدن دارای ساعت مکانیکی دقیق است که حتی کم‌تر از ثانیه‌ای خطا ندارد.

سالک، نخست باید دریابد به چند ساعت خواب نیاز دارد؛ چرا که هر مزاجی ساعاتی از خواب را می‌طلبد. برخی تنها یک ساعت خواب نیاز دارند و برخی تا هشت ساعت هم باید بخوابند. افزون بر کمیت خواب، باید کیفیت آن را نیز به دست آورد. خوابیدن در مکان‌های نرمی هم‌چون تشک‌های ابری خوب نیست و نفس را خوش‌خواب می‌کند. البته سالکی که از تنگناهای سلوک خسته شده است به تشک نرم نیاز پیدا می‌کند؛ ولی استفادهٔ سالک نوپا از آن خوب نیست. بهتر است روی فرش یا پتو

(۳۵۳)

خوابید تا بر میزان خواب افزوده نشود. تشک آرامش‌آور و موافق با طبع است و بر میزان خواب می‌افزاید.

خواب را باید میان روز و شب توزیع و نیز جابه‌جا نمود تا دریافت کدام خواب برای وی نتیجه‌ای بهتر می‌دهد. گاهی باید نشسته خوابید و گاه باید دراز کشید. ممکن است خواب نشسته برای کسی از خواب در حالت درازکش بهتر باشد.

سالک باید به خواب خود به عنوان بستری برای رؤیت و رؤیا نگاه کند و نه زمانی برای استراحت و باید بخوابد تا چیزی را به دست آورد نه این که تنها بخسبد وگرنه مرده‌ای بیش نیست.

کسی که زیاد می‌خوابد باید آن را با تنظیم غذا و تنفس کاهش دهد که پیش از این از آن گفته‌ام. خوراک‌های سرد یا چربی‌ها بر میزان خواب می‌افزاید. مداومت بر ورزش روزانه نیز از خواب می‌کاهد.

باید توجه داشت نباید به ناگاه زمان خواب را به نصف یا کم‌تر رساند؛ چرا که افت بدن و سستی آن را در پی دارد و موجب چرت زدن در روز می‌شود که اراده را سست می‌کند. خواب شب باید کمکی برای کار روز باشد. کسی که به ناگاه از خواب خود می‌کاهد مانند کسی است که در زمانی اندک کاهش بسیار وزن دارد. بدن چنین کسی پیر و افسرده می‌شود.

بنده در دورهٔ نوجوانی و جوانی به راحتی تا هفت شبانه‌روز حتی برای لحظه‌ای نمی‌خوابیدم و روزانه نزدیک به پانزده ساعت تدریس داشتم. اگر حجم فشردهٔ درس‌ها و بحث‌ها نبود به‌راحتی تا چهل شبانه‌روز می‌توانستم نخوابم. یک بار تا دو ماه به‌طور کامل نخوابیدم ولی

(۳۵۴)

نیمی از روز را از هوش رفتم. باز تا دو ماه دیگر نخوابیدم ولی در نهایت به این نتیجه رسیدم که خواب موهبتی الهی است و ضرورت دارد. همان زمان‌ها در حضور افرادی در مدت یازده دقیقه نه بار با اراده خوابیدم و با اراده بلند شدم. البته برای این کار، تمرین داشتم. بنده هر سحرگاه از قم به تهران می‌رفتم تا معالم را یک ساعت پیش از نماز صبح در نزد استاد توانایی فرا بگیرم. آن شب‌ها نمی‌خوابیدم. در حال حاضر، شب‌ها ساعاتی می‌خوابم تا بدنم آسیب نبیند و از فواید خواب شب که غیر از خواب‌های دیگر است محروم نمانم. در آن شب‌ها مطالعه می‌کردم و خود را آمادهٔ درس می‌نمودم و هرگاه خواب می‌خواست بر من غلبه کند چنان محکم به شاهرگ خود می‌زدم که برق از چشمانم می‌پرید و خواب با آن می‌رفت.

مرحوم الهی قمشه‌ای می‌فرمود برای این که خواب بر وی غلبه ننماید، موکت‌های منزل را کنار می‌زد و روی زمین سرد دراز می‌کشید تا سرما وی را بیدار نگه دارد. یکی از اساتید بنده می‌گفت چراغ گردسوز را به گونه‌ای می‌گذاشتم تا اگر خوابم ببرد ریشم بسوزد.

مدتی چنان شده بودم که تا یک هفته نه شب‌ها می‌خوابیدم و نه روزها. دوست روان‌پزشکی داشتم که نسخه‌ای برای خواب من پیچید ولی من آن را درمان بی‌خوابی خود ندانستم و با تغییر خوراک و گرفتن چند قناری، دوباره خواب خود را بازگرداندم.

به یاد دارم پیش‌ترها که منبر می‌رفتم سالی در جهرم بودم. شهری که پیش از پیروزی انقلاب اسلامی جزو اولین شهرهای انقلابی بود. آن شهر

(۳۵۵)

عالمانی خوب و مردمانی بسیار خون‌گرم داشت. من در آن شهر روزی چهارده منبر می‌رفتم. گاه بسیار خسته می‌شدم و روی منبر دقایقی به صورت ارادی خوابم می‌برد بدون آن که کسی متوجه آن گردد.

نکته‌ای که در خواب حایز اهمیت است این است که خواب‌های طولانی و به تعبیر دیگر پرخوابی بسیار مضر است. پزشکان تغذیه می‌گویند اگر کسی سه یا چهار بار غذا بخورد و در دفعات متعدد بیش از نیاز بدن خود غذا بخورد اشکالی ندارد؛ اما اگر در یک وعدهٔ غذایی فراوان بخورد برای وی ضرر دارد. خواب نیز همین‌گونه است. خواب فراوان سبب از بین رفتن استعدادها و فراموشی معلومات می‌گردد و افراد پرخواب نمی‌توانند از خود استفادهٔ بهینه‌ای داشته باشند.

خواب باید کیفیت نیز داشته باشد. کسی که خواب‌های سستی دارد و در خواب خود عمق نمی‌گیرد به عوارضی گرفتار می‌آید. خواب مناسب سبب می‌شود بدن پر شود. انسان خوابیده گویا مشغول غذا خوردن است از این رو اگر بیش از نیاز بدن باشد در آن ایجاد انرژی کاذب می‌کند و بدن را سنگین می‌سازد.

همان‌گونه که پیش از این گذشت، خواب برادر مرگ است و اگر کسی توانست خواب خود را کنترل کند، می‌تواند مرگ را نیز به کنترل درآورد؛ چرا که آن اراده با تمرین بر خواب است که شکل می‌گیرد.

قرآن کریم به پیامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌فرماید شب را بیدار باش جز پاسی از آن را: «قُمِ اللَّیلَ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱). شب برای اولیای خدا وقت خواب نیست

  1. مزمل / ۲٫

(۳۵۶)

و این افراد عادی هستند که شب را بستر استراحت می‌دانند و روز را در بازار دنیا سیر می‌کنند.

اصل « ۵۲ » رؤیا

معیار تسلط و اشراف سالک بر خود و میزان تصرف وی در خویشتن به توسط رؤیاهای او به دست می‌آید. سالک با رؤیا می‌تواند مشکلات سلوک خود را دریابد و نیز می‌تواند در رؤیا به حضور اولیای خدا و اساتید کارآزمودهٔ وادی عشق و معرفت برسد و چارهٔ مشکلات و بن‌بست‌های خود را از آنان بخواهد.

دیدن رؤیا باید برای سالک ارادی باشد. کسی که به هیچ وجه رؤیایی ندارد یا بیش از اندازه خواب می‌بیند و بدون اراده هر چیزی را می‌بیند یا رؤیاهای وی به صورت مختلف، متشتت، پریشان و درهم است، نمایان‌گر این است بیداری خوشی ندارد و وی در روز راجل است و نه سالک، و باید روز خود را سامان بخشد. به عبارت دیگر، «رؤیا» از مربیان باطنی سلوک محبان است که موقعیت بیداری آنان را می‌نماید. خاطرنشان می‌شود عارفان بسیار قوی که جزو اولیای خدا هستند از آن‌جا که بیش‌تر در بیداری ارتزاق می‌شوند کم‌تر خواب می‌بینند. برخی نیز به سبب یبوست و خشکی باطن است که خوابی ندارند یا خواب خود را

(۳۵۷)

فراموش می‌کنند.

خواب‌ها و رؤیاها دارای اقسامی از علمی، احساسی، تجسمی، تجردی، منظم، متفرق، پیوسته، متعدد و چندگانه، خواب‌های تازه و نو که نمایان‌گر اسم، ذکر و مکان تازه است یا خواب‌های تکراری تقسیم می‌شود و هر یک نشان‌دهندهٔ برخی از حالات سالک است. هم‌چنین رؤیا از این جهت که فرد در آن با مردگان ارتباط دارد یا با خانهٔ خویش و همسر و فرزندان خود و یا با اموری تجردی و ملکوتی یا بهشت و جهنم، حایز اهمیت است.

خواب‌های منظم و خواب‌هایی که تازگی‌ها را نشان می‌دهد و مکانی تازه یا فردی را که نمی‌شناسد به سالک معرفی می‌کند و نیز دیدن برزخ یا قیامت و یا گذشتگانی که پیش از این ندیده و نشناخته است؛ مانند اویس قرنی و سلمان پارسی یا مقداد و نیز حوادث و افرادی که مربوط به ده‌ها یا صدها سال پیش می‌باشد یا تشرف به محضر اولیای خدا و نیز خواب‌های گشایشی که تجردی و معنادار است یا مشکلی علمی یا عملی را از سالک حل می‌نماید و نیز خواب آسمان‌ها و دریاها یا گنج‌ها نشان‌دهندهٔ سلامت فرد و سالک بودن فرد است و بسیار عالی است؛ هرچند فرد در عبادت تنها به انجام واجبات بسنده نماید.

خواب‌های نامنظم و نیز خواب‌هایی که گذشتهٔ فرد را بیان می‌دارد یا خواب‌هایی که برگردان امور روزانهٔ اوست به این معنا که اگر به سفر حج رفته از حجاج و خانهٔ خدا خواب می‌بیند و اگر روز هوس انگور داشته است، میوه‌های درخشان آن را خواب می‌بیند و نیز مشاهدهٔ افرادی که

(۳۵۸)

می‌شناسد؛ مانند فامیل، دوستان، هم‌کلاسی‌ها یا خودن میوه‌ها و غذاها یا حرکت و سفر با همسر و فرزند و نیز امور مربوط به ناسوت مانند بازار و به‌طور کلی هر چیزی که از اطراف نزدیک فرد حکایت دارد نشان‌گر پنهانی‌های آدمی است و می‌رساند خواب‌بیننده به ملاعبهٔ نفس گرفتار است و وی هنوز در سیر و سلوک قرار نگرفته است و هرچند نماز و عبادت یا ذکر فراوان داشته باشد اثری بر او ندارد و هنوز در راه نیست. چنین کسی فرد خسته‌ای نیست و کاری مهم ندارد یا فردی است که روز خود را به بی‌کاری گذرانده است. برخی خواب‌ها نیز نوعی بیماری جسمی یا روانی خواب‌بیننده را نشان می‌دهد.

سالک برای شناخت خود و به دست آوردن موقعیت معنوی و مرتبهٔ معرفتی خود می‌تواند خواب‌هایی که در طول یک ماه می‌بیند را بررسد و نوع آن را رصد نماید.

برخی که خواب‌های آنان از آینده حکایت دارد و در یک ماه چند خواب می‌بیند که حوادث دیده شده در خواب، بعد از آن اتفاق می‌افتد، اخبارگر و راوی باطنی در خود دارند. آنان برخی درگیری‌هایی که قرار است برای آنان پیش آید یا شهادت خود را می‌بینند. چنین افرادی در باطن خود محدّث و راوی دارند.

رؤیا یکی از واردات است. سالک باید واردات ذهنی و باطنی خویش را با دقت نظارت نماید تا بتواند کم‌ترین رشد و تعالی یا هبوط و سقوط خود را دریابد و برای آن چاره‌جویی نماید. البته محبوبان الهی که این کتاب از آنان نمی‌گوید دارای سنگ‌شکن هستند و هرچه بر آنان وارد شود

(۳۵۹)

حتی اگر نجاستی باشد آن را خنثی و تطهیر می‌کنند. آنان مانند مجتهد هستند که «ید» و قدرت تصرف دارد و هیچ واردی نمی‌تواند بر آنان تأثیر داشته باشد.

اما محبان از هر چیزی تأثیر می‌پذیرند. برخی از آنان که ضعیف‌تر هستند تأثیر واردات را در کوتاه‌مدت درنمی‌یابند. آنان مانند سرمایه‌داری هستند که خمره‌ای از دست وی می‌افتد و می‌شکند و به آن اهمیتی نمی‌دهند و تأثیری از شکستن آن بر سرمایهٔ خود احساس نمی‌کنند؛ ولی اگر همین سرمایه‌دار صد خمره را در طول زمان از دست دهد، خسارت بسیار آن را در حساب‌رسی و گردش انبار خود درمی‌یابد.

سالک با دقت بر رؤیاهای خود می‌تواند از شکست یک به یک خمره‌های خود آگاه شود و پیش از ورشکستگی از خودفریبی دست بردارد و شکست‌های خود را یکی یکی ببیند و برای پیش‌گیری از آن راهی بجوید. آدمی‌زاد اگر نتواند دیگری را هرچند به سختی فریب دهد اما می‌تواند خود را به‌راحتی فریب دهد و چون کبک سر در زیر برف نماید و بدی‌های خود را نبیند یا آن را چنان توجیه نماید و برای خویش زینت دهد که گویی انجام آن ضرور می‌نماید اما آدمی نمی‌تواند در رؤیاهای خود تصرف نماید. رؤیاها باطن فرد را همان‌گونه که هست به وی نشان می‌دهد. خواب بهترین محک برای ارزش‌یابی باطن خود هست که خودفریبی در آن نیست. کسی که خواب‌های وی جز ملاعبهٔ نفس و تکرار امور روزمره یا پریشان نیست بهتر است فریب کارهای خود در بیداری را نخورد و به تهجد خویش دل نبندد و درس خواندن خویش را

(۳۶۰)

امتیاز نداند و خود را مؤمن نپندارد؛ چرا که آزمون خواب وی نمره‌ای قبولی یه او نداده است.

خواب‌های گروه نخست را باید خواب‌های «مبشّر» دانست که نخستین پی‌آمد سلوک است و اولین رؤیت‌های سالک و رأس المال ابتدایی او را تشکیل می‌دهد.

سالک در صورتی که آن‌چه را باید در بیداری به آن توجه داشته باشد رعایت نماید و دیده‌ها را به دقت ببیند و سطحی نیندیشد و سطحی نبیند در شب نیز خواب‌های خوبی می‌بیند؛ اما آن که دیدنی‌های روز را نمی‌بیند و چشم وی از آن غفلت دارد خواب خوشی نیز ندارد. این امر حکایت حال کسانی است که میراث گران‌قدر چهارده معصوم علیهم‌السلام که به ما رسیده است را نمی‌بینند و همواره در پی آن هستند که به زیارت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) برسند. آنان این همه حضور معصوم را نمی‌بینند و از آن بهره نمی‌برند و همواره در پی پنهانی‌ها هستند. آن‌که در بیداری در پی نادیده‌ها نیست چگونه می‌تواند در خواب به جایی رود که آن را پیش از این ندیده است.

سالک بعد از آن که در مسیر سلوک قرار گرفت و توانست میزان خواب خود را ارادی سازد و بر ارادهٔ خود کنترل داشته باشد با تمرین به جایی می‌رسد که رؤیاهای وی نیز ارادی می‌گردد و اراده می‌کند فردی یا چیزی را در خواب ببیند. خواب وی همانند کتابی است که محقق برای یافت مسألهٔ علمی خود به آن مراجعه می‌کند. خواب در این صورت نقش مربی و استاد باطنی را بازی می‌کند و او هم به باطن فرد ترسیم یافته و

(۳۶۱)

نظم گرفته پاسخ می‌دهد. خواب‌های ارادی استخباری است و سالک با آن می‌تواند خبری از غیب بگیرد اما چنین خواب‌هایی تنها در دیدرس کسانی است که توانسته باشند میزان خواب خود را ارادی کرده باشند و با خواست خود به خواب روند و با خواست خود از خواب برخیزند. سالک تا از این مرحله نگذرد نمی‌تواند رؤیاهایی ارادی داشته باشد و اگر چیزی نیز نصیب وی شود نامفهوم است.

خواب‌های ارادی خبر دهنده است و خاصیت انبایی دارد. این خواب‌ها چنان باید تحت اراده آید که هم‌چون تیراندازی ماهر هدف مورد نظر را برآورده سازد بدون آن که اندک خطایی داشته باشد. این خواب‌های هدفمند قدرت ارایهٔ مشکلات نفسانی سالک را دارد و سالک در پرتو بررسی و دقت بر آن می‌تواند مشکلات خود را شناسایی و برطرف نماید. چنین خواب‌هایی برای سالک حجیت دارد و همانند عقل که حجت باطنی است و نیز معصوم که حجت ظاهری است می‌تواند رابط وی با دنیای غیب گردد؛ اگر قلب صافی و رنج زحمت برای سالک هموار باشد.

خاطرنشانی نکته‌ای نیز بایسته است و آن این که خواب‌های ارادی از آن‌جا که از مبادی اولی سلوک است، می‌تواند اولین مرکز شیطان در دل باشد؛ به این صورت که سالک را در پی تجسس در پنهانی‌های مردم وا دارد. این تله از نخستین دام‌ها و تلبیس‌های ابلیسی برای متوقف نمودن سالک و سقوط وی هست و در این‌جاست که افراد لایق از نالایق و عارف سره از غیر شناخته می‌گردد. افرادی که قدرت چنین تجسس‌هایی را

(۳۶۲)

می‌یابند، نه‌تنها دیگر خداوند به آنان کام نمی‌دهد، بلکه چنان هبوط می‌نمایند که به کاسبی در ناسوت با خبردهی از پنهان‌های مردم آلوده و گرفتار می‌شوند. فرد در چاه غیب‌گویی و آینده‌بینی گرفتار می‌شود و چنین فردی به دلیل تجاوز از طریق باطن به خسران دنیا و آخرت و به غیربینی گرفتار می‌آید. این فرد آلوده کجا و صافی دل عارفی که لایه‌ای بر چشم خود می‌کشد و در برابر پروردگار سر به زیر می‌نشیند و می‌گوید: خدایا مرا با بنده‌های تو کاری نیست و چشمم را بر روی همه درویش کرده‌ام و هیچ نمی‌بینم کجا؟ البته ممکن است سالک بر اثر غفلت یا قهر، چیزی ببیند، اما وی نباید به آن ترتیب اثر دهد یا آن را برای کسی بازگو نماید وگرنه کم‌ترین ترتیب اثر و اهتمامی به آن همان و مردن سالک و توقف از سلوک و سقوط، انحطاط، حرمان و نابودی وی همان.

بنده شبی خواب آقای بزرگواری را دیدم که در نزدیکی منزل ما سکونت داشت. او با آن که با ظاهری بسیار آراسته در جامعه حضور می‌یافت، در خواب من بسیار وحشتناک بود و دیدم انسان‌ها را می‌گرفت و آنان را قصابی می‌کرد و می‌کشت. من هر روز او را می‌دیدم و از این که چنین خوابی برای او دیده‌ام خنده‌ام می‌گرفت و با خود می‌گفتم به این فرد نمی‌آید که آدم‌ها را چنین قصابی کند. سی سال از این ماجرا گذشت اما در این مدت هرگز به او چیزی نگفتم. هرگاه او را می‌دیدم به ذهنم می‌نشست که به وی بگویم قدری مواظب باش ولی باز به خودم نهیب می‌زدم که به تو چه ارتباطی دارد! بعد از آن بود که وی باطن خود را نشان داد و در منصبی قرار گرفت که حکم به اعدام بسیاری داد.

(۳۶۳)

از آسیب همین یک رؤیا که به دیگربینی مبتلا بود همین بس که سی سال فکر مرا آزار داد که عاقبت وی چه خواهد شد. افزون بر این که چنین قصابی را از او خنده‌دار می‌دانستم که از ادب به‌دور بود. ضحک به تنهایی عوارض بسیاری را در پی دارد و انسان نمی‌تواند آن قدر آزاد باشد که به بندگان خدا بخندد. ناسوت و طبیعت خود صاحب دارد و خود می‌داند که چه کند و دیگران را نسزد که در کار آن دخالت کنند. سالک نباید ورودی به حریم خصوصی دیگران داشته باشد. خداوند بی‌نهایت بنده دارد و به کسی ارتباطی ندارد که آنان در خفا چگونه زندگی می‌کنند. به هر روی، در خواب‌های ارادی باید مراقب بود به تجسس دچار نشد و کاری به غیر نداشت و تنها باید سر را به زیر انداخت و راه خود را رفت و از خواب‌ها برای طی طریق سلوک استفاده نمود. سالک باید بسیار مواظبت نماید که از خواب ارادی خود تنها چیزی را که برای سلوک وی لازم، ضروری و خیر است دنبال کند. خواب‌های ارادی بهترین مرشد باطنی و مربی منفصل است. البته این خواب‌ها با عرضه بر استاد است که زبان می‌گشاید و نتیجه‌بخش می‌گردد. خواب‌های ارادی بسان توپ‌های جنگی است که هدف آن را با گِرای استاد باید به دست آورد و سالک نمی‌تواند نادیده‌ها را خود به تنهایی خبر گیرد یا هدف خود را بر مصداق آن تطبیق دهد و صحت و سقم آن را دریابد. این خواب‌ها تنها برای افراد بسیار قوی و رَسته از مربی است که خود به خود رمزگشایی می‌گردد.

برای آن که رؤیایی ارادی داشت باید آداب و شرایطی را رعایت نمود که برخی از آن در روایات آمده است. هم‌چنین باید آیاتی از قرآن کریم را

(۳۶۴)

ذکر خود قرار داد. غذاها و خوراکی‌هایی ویژه نیز توصیه می‌گردد که کتاب جای ذکر عمومی آن نیست و نسخهٔ آن را باید از استادی کارآزموده گرفت که به تفاوت استاد و شاگرد، نسبی می‌گردد. کسی که در عرفان عملی قوی می‌شود، برای خود شگردهایی پیدا می‌کند. وی همانند هفت‌تیرکش‌هاست که هر کدام برای خود شگردی دارند که دیگری آن را ندارد.

این خواب‌ها برای کسانی که در بیداری نمی‌توانند به مغیبات دست یابند اهمیت بسیار دارد؛ زیرا رؤیای خواب میدان تمرینی است که بتوان در بیداری نیز از غیب عالم بهره برد.

خواب‌های ارادی سبب می‌شود سالک عاقل‌تر و واقع‌بین‌تر شود. او خود را با این رؤیاها می‌آزماید و می‌فهمد در سلوک خود مهارت و پیشرفت دارد یا نه؛ اما خواب‌های قهری که ملاعبهٔ نفس نباشد چنین نتیجه‌ای را به صورت اطمینانی به دست نمی‌دهد.

اصل « ۵۳ » وجد و حزن

کسی که در سلوک رشد دارد رفته رفته آثار و نشانه‌های آن را در خود می‌بیند و می‌شناسد و بروز چنین نشانه‌هایی دلیل بر موفقیت سالک و حرکت وی هست. ما این نشانه‌ها را در شرح انتقادی خود بر کتاب «منازل السائرین» آورده‌ایم و در این‌جا تنها یکی از مهم‌ترین آن را بیان می‌داریم.

رشد جسمانی و بدنی نشانه‌هایی دارد و دانش تغذیه برخی از آن از

(۳۶۵)

جمله علل لاغری مفرط یا چاقی زیاد را توضیح می‌دهد و برای تعادل رشد آن توصیه‌هایی دارد. در واقع تغذیه و بهداشت، بهترین طبیب و دارو به‌ویژه در سنین پایه؛ یعنی میان پنجاه تا هفتاد سال برای سلامت نفس است. رشد علمی نیز در پی رعایت اصول و قواعدی است که شکل می‌گیرد و انتخاب رشتهٔ درسی متناسب با استعداد و علایق فرد، داشتن اساتید بزرگ و ماهر و متن کتاب درسی و رعایت تناسب و ترتیب در آموزش و داشتن نظام آموزشی درست برخی از مؤلفه‌های تبلور علم در وجود آدمی است. کتاب «آداب المتعلمین» از قدیمی‌ترین کتاب‌هایی است که نحوهٔ تحصیل را آموزش می‌دهد. نگارنده نیز کتابی با عنوان «دانش علم‌جویی» در این موضوع دارد.

سلوک در روند پیدایش و رشد خود باید دارای نظام و متناسب با استعداد فرد باشد تا نتیجه دهد و این که آیا سالک گام موفقی در این زمینه برداشته است یا نه با توجه به آثار و پی‌آمدهای آن است که دانسته می‌شود. در واقع، قوانین علمی در تمامی دانش‌ها یکسان است و اختلاف آن به امور جزیی متناسب با هر رشتهٔ علمی است که خود را نشان می‌دهد.

نتیجه‌بخش بودن امور معنوی با همهٔ اقبالی که به آن می‌شود کم‌تر از دیگر رشته‌های علمی است و سالک در آن سخت‌تر به انجام موفق کار بر می‌آید و وصول در آن دیررس‌تر است. سالک برای آن که دریابد ریاضت وی درست و نتیجه‌بخش بوده است یا نه و آیا بوتهٔ سلوک او به بار می‌نشیند یا خیر و ریشهٔ وی به فساد و خشکی نگراییده است باید

(۳۶۶)

چیزی را مصدر قضاوت و حکم خود قرار دهد تا بداند آیا موزون حرکت می‌کند یا خیر؟ مهم‌ترین اثری که در سلوک برای سالک پیش می‌آید دو حالت «وجد» و «حزن» است. وی گاه چنان شاد است که می‌خواهد همواره بخندد و برقصد و گاهی به حال زاری می‌افتد که جز گریه پناهی نمی‌شناسد. سالک باید به این دو حالت خود توجه داشته باشد تا دریابد آیا حزن وی بیش‌تر است یا شادی و سرور او. کسی که به هیچ وجه محزون نمی‌گردد و نمی‌گرید و اشکی از چشمان او جاری نمی‌شود و خوفی از خداوند ندارد سالک نیست، بلکه سالک این گونه است که ناگاه به گریه می‌افتد و ناگاه می‌خندد و اشک و طرب هر دو به او دست می‌دهد. اشکی که می‌ریزد او را سبک می‌کند و طرب سنگینش می‌سازد.

همان‌طور که برای سلامت جسمی، چربی و غذای مصرفی باید سوزانده شود، در سلوک نیز شادی، طرب و وجد چیزهایی را که مخالف سلوک است می‌سوزاند. اشک نیز فرد را به نوزایی و رویش وا می‌دارد. گریه با آن که مایه و ماده‌ای سنگین‌تر از خنده دارد ولی خنده نشانه‌ای سنگین‌تر از گریه و از پریشانی روانی بیش‌تری حکایت دارد. در واقع، خنده همانند باد و گریه مثل مایع است ولی باد با شمایل سبکی که دارد سنگین‌تر از آب است. از همین روست که خندهٔ زیاد ثقل و قساوت قلب می‌آورد ولی گریه چنین اثری ندارد و تنها سبب غم می‌شود. سالک اگر در مسیر ریاضت خود به گریه و خنده مبتلا می‌شود سلوکی رو به جلو و موفق دارد. البته گریه‌ای که برای یکی از امور دنیوی یا پیشامد مصیبت باشد نشانهٔ چیزی نیست و در سلوک ارزشی ندارد، بلکه سالک از غم

(۳۶۷)

فراق است که گریه‌ای جگرسوز و برآمده از نهاد دل دارد. سالکی که این دو صفت در او به حد استوا برسد بهترین سلوک را دارد.

دیگر حالات عرفانی اهل سلوک همه تابع این دو معناست. غنج، دلال و رقص از وجد و آه، سوز و اشک از حزن است. این دو میوهٔ درخت سلوک است و کسی که آن را ندارد در امور معنوی بی‌ریشه است و نمی‌تواند شکوفهٔ این دو حالت را بر برگ و بار خود بیابد.

پدید آمدن این دو حالت به مهندسی سالک در سیر خود بستگی دارد. وی باید هر کاری را گزینش نماید و نه زیاد کار داشته باشد و نه فردی مهمل و کم‌کار باشد. نه پرخوری نماید و نه به صورت افراطی کم‌خور گردد. سالک کاری را نیمه نمی‌گذارد. نه وقت خالی دارد و نه وقت پر؛ به این معنا که همیشه می‌تواند خویش را فارغ گرداند. وی سلوک را همانند دستگاهی مکانیکی می‌آورد و تناسب‌ها و اعتدال‌ها را همواره صیانت می‌نماید که ما از آن در اصلی دیگر گفته‌ایم. هم‌چنین سالک برای یافتن این دو حالت باید اصل «دل بلورین خلط‌ناپذیر» را حفظ نماید. ما در آن‌جا گفته‌ایم حریم مقدس دل را نباید با مشکلات زندگی و حوادث آن آلوده ساخت، تا دل برای یافت ترنم و شادی یا غم و حزن جایی داشته باشد. چنین دلی است گاه چنان در این حالات فرو می‌رود که کنترل خود را از دست می‌دهد. چنین سالکی به‌ناگاه خنده یا گریه دارد و وجد یا غم پیدا می‌کند. گاهی در میان جمع است که ناگهان خوش‌حال یا به ناگاه افسرده می‌شود و گاه در خلوت است که غم‌دیده یا شیدا می‌گردد. البته این حالات برای سالک مبتدی است که به صورت غیر ارادی پیش می‌آید

(۳۶۸)

و چه بسا برای اطرافیان و همسر وی غیرمنتظره است و آنان را نیز کلافه می‌سازد اما عارفان قوی این حالات را در کنترل خود دارند به گونه‌ای که کسی متوجه آنان نمی‌شود. ابن‌سینا از آنان به زیبایی سخن گفته است. وی در دو نمط پایانی اشارات که از عارفان سخن به میان می‌آورد می‌نویسد برای عارف در میان مردم حالاتی پیشامد می‌کند که اگر آن را فهم کنند دچار مشکل می‌شوند ولی او چنان خود را به تعادل می‌اندازد که کسی متوجه آن نمی‌شود و درنمی‌یابد وی در چه حالی است و او را تنها در حال انجام کارهای عادی می‌بینند. کسی که از جنس آنان است و تنها سخنانی خوشایند دارد و حال آن که چنین نیست و در پسِ این جثهٔ جسمی، روحی ملکوتی قرار دارد که جنس آن از عشق و صفای الهی است.

سالک مبتدی چنین حالات غیراختیاری را دارد و اگر کسی خود را در سیر معنوی می‌داند اما از چنین حالاتی فارغ است باید بداند مشکلی اساسی در سلوک وی قرار دارد و او یکی از اصول پایه‌ای را نادیده گرفته است و برای نمونه، یا بسیار پر می‌خورد یا در خوردن کوتاهی مفرط دارد یا چیزی را که نباید، می‌خورد و چیزی را که باید، نمی‌خورد یا ریاضت او نقصی دارد و یا مشکلات ناسوت را در حریم دل خود راه می‌دهد و آن را خالی نمی‌گذارد.

با رعایت اصول سلوک است که علایم دوگانهٔ آن در فرد ظاهر می‌شود و وی اشک می‌ریزد و وجد و سرور پیدا می‌کند. او گاه در نماز است که اشک می‌ریزد و گاه در خواب به گریه می‌افتد بدون آن که گریه یا

(۳۶۹)

خندهٔ وی برآمده از مسایل زندگی و مشکلات یا خوشی‌های آن باشد؛ زیرا سالک کسی است که مسایل زندگی را در جای دیگر بسته و اجازهٔ ورود آن را به حریم دل نمی‌دهد. او نه اهتمام غیر عادی به مسایل دارد و نه خود را به تزاید و تکاثر بی‌مورد و اقبال به هر کاری و استقبال از هر کسی مبتلا می‌سازد بلکه همواره نظام‌مند است و مانند کسی که به بیماری آرتروز یا دیسک مبتلا شده می‌زید که پزشک به او می‌گوید نباید بار سنگین برداری وگرنه مهره‌هایت جابه‌جا می‌شود. اگر دل و اندیشه به امور دیگری غیر از سلوک بسته شود دچار مشکل می‌گردد و از سیر باز می‌ماند. می‌گویند ارسطو درس خود را در حال راه رفتن برای شاگردان می‌گفته است. وی در حال تدریس چنان غرق درس می‌گشته که اطرافیان می‌دیدند درِ مدرسه را هم پیدا نمی‌کند. چنین استجماعی کجا و این که فردی چهار چشمی دیگران را بپاید کجا؟ در حالی که سالک باید اُذُن باشد: «وَمِنْهُمُ الَّذِینَ یؤْذُونَ النَّبِی وَیقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَیرٍ لَکمْ»(۱).

داشتن حزن و شوق نشان زنده بودن دل است. البته این امور نیز اندازه دارد و اگر فردی همواره اشک می‌ریزد مشکل غم‌باری دارد و کسی که ترنم وی فراوان است انسانی مسامحه‌کار و پرسهو می‌گردد.

سالک بعدها که قوت بیش‌تری یافت می‌تواند گریه و خنده را با هم بیاورد و این کار از عهدهٔ سالکی که دارای مقام جمعی است بر می‌آید. البته خنده و گریهٔ وی نمادی از آن غم و وجدی است که در دل دارد. به عبارت دیگر، همان‌طور که مایع سکرآور به مغز می‌زند و حالت مستی

  1. توبه / ۶۱٫

(۳۷۰)

ایجاد می‌کند، خوف نیز اشک می‌آورد و از وجد خنده نمایان می‌شود. خنده و گریه ظاهر کار و مهم همان باطن است که در حزن یا وجد است و چنین ظهور و بروزی دارد.

سالک برای داشتن چنین حالاتی باید اصل تعادل و بالانس را حفظ نماید و برای نمونه، چنین نباشد که قرآن کریم را بسیار قرائت نماید یا از آن غفلت داشته باشد؛ چرا که چنین سالکی در جایی خسته و خمود می‌شود و درمی‌ماند. کسی که وجد یا حزن کمی دارد باید با برخی از غذاها و دیگر امور مناسب بر وجد یا حزن خود بیفزاید تا به‌طور همسان در او پدیدار گردد.

وجود این حالات در ابتدای سلوک اجتناب‌ناپذیر است و نباید کسی خود را در سلوک بپندارد و این حالات را بعد از گذشت یک یا دو سال از خود انتظار داشته باشد، بلکه باید رخنه‌ای که در سلوک خود هست شناسایی نماید و آن را ترمیم نماید؛ چرا که آن رخنه سبب شده است چیزی دل وی را مشغول دارد به‌طوری که دل وی دیگر به دست خودش نباشد. دل را باید برای معنویات گذاشت و عقل را برای اندیشه و نفس را برای دنیا و هیچ یک از آن را با هم نیامیخت و برای هر کدام سدّی زد. ممکن است سالک به لحاظ معیشتی مشکلات و سختی‌هایی داشته باشد اما آن را به دل راه نمی‌دهد و به دل که می‌رسد می‌خندد. گاه هم هست که فرد وضع مناسبی دارد اما به دل خود که مراجعه می‌کند جز گریه ندارد. ما از این معنا در اصل «دل بلورین خلط‌ناپذیر» سخن گفتیم.

سالک در صورتی می‌تواند چنین دلی داشته باشد و به وصول برسد که

(۳۷۱)

اصل‌های سلوک را با تعادل و برنامه‌ریزی رعایت نماید. وصولی که علامت آن غم و شادی و حزن و طرب است. بدین منظور وی اگر در نماز خود کاستی یا کاهش دارد باید آن را جبران نماید و افزایش دهد. اگر موانعی مانند بخل در وجود اوست باید آن را با انفاق و ایثار برطرف سازد. اگر اشتغال فراوان دارد آن را میزان نماید و کارها و امور مربوط به خود را چنان جابه‌جا نماید تا وزان خویش را به دست آورد؛ چنان‌که می‌گویند آقا محمد خان قاجار غذای خود را با ترازویی که همواره کنار خود داشته اندازه می‌کرده است. البته امروزیان نه در غذای خود اندازه نگاه می‌دارند و نه در دیدن تلویزیون یا سرکشی از پایگاه‌های اینترنتی؛ به‌گونه‌ای که مشاعر خود را از کار می‌اندازند. سلوک معنوی برنامه و نظام دارد و سالکی که کارهای خود را تنظیم نمی‌نماید و در هر لحظه چیزی را استفاده می‌کند به جایی نمی‌رسد و دلی فارغ ندارد تا سوز فراق حق را تجربه نماید. سالک باید ترازوی معنوی داشته باشد و به اشارهٔ مربی خود کارهای خویش را سامان و نظم دهد. گاه نیاز است قرآن کریم را بیش‌تر بخواند و گاه باید به دعا و مناجات رو آورد و یک وقت هم باید سجده‌اش را بیش‌تر و طولانی‌تر نماید. گاه باید فکر و اندیشه داشته باشد و با پیشامد هر مشکلی به تراز و ترازوی معنوی خویش مراجعه نماید و ریشهٔ مشکل را با محاسبه‌ای به دست آورد.

(۳۷۲)

اصل « ۵۴ » یافت دل و خرید ناز دلبر

سالک چنان‌چه سلوکی موفق داشته باشد و اصل‌های پیش گفته شده را رعایت نماید به مقام «دل» می‌رسد. اصل حاضر می‌گوید در این مرتبه باید «ناز» معشوق را به هر بهایی باشد به جان خرید وگرنه دل جلا نمی‌یابد و از تعالی، سیر و رشد خود باز می‌ماند.

توضیح این که از نظر روان‌شناسی انسان دارای سه فاز و سه نوع موتور حرکتی است: نفس، قلب و روح. نفس محسوسات و نیز مخیلات را درک می‌کند که در دوران جنینی فعال می‌شود و نازل‌ترین و ابتدایی‌ترین حرکت انسان است. در این مرتبه بیش از حظوظ نفسانی در وجود فرد نیست و وی حتی از امور حلال و عبادات خود لذت می‌برد.

انسانیت این گروه در سطح امور نفسانی آن‌هاست و به خور و خواب تا علم و سواد و کار بسنده می‌کنند. تحصیل آنان نیز برای حظّ نفس و به دست آوردن شغل و حرفه است تا کار و زندگی نفسانی و نیازهای نفسی خود را سامان دهند و نهایت آن لذت و کامیابی نفسانی با تنوعی که دارد هست. البته نفس هم مراتب دارد و برخی در سطح نازل از این حظوظ بهره می‌برند و برخی قوت و قدرت نفسی بیش‌تری دارند و چنین بهره‌وری برای همگان میسور است. فرد در این مرتبه حتی اگر به علوم اسلامی اشتغال داشته باشد درس‌های وی از مرتبهٔ نفس وی فراتر نمی‌رود. دایرهٔ وجود چنین کسی از خانه، همسر و فرزند یا دوستان وی به صورت محبت معمولی بیش‌تر نمی‌شود و آینده‌نگری وی بسیار جزیی است و محدود به مطامع دنیوی یا در کسانی که طمع بیش‌تری دارند به نعمت‌های اخروی است. وی بیش از حافظه و معلومات در وجود خود

(۳۷۳)

ندارد و به علم نمی‌رسد؛ به این معنا که قدرت استنباط، فهم و تحلیل مطالب را در خود ندارد و همواره در علوم مقلد، خوشه‌چین، تکدی‌گر و گداست و بر سر سفرهٔ این و آن می‌نشیند. معلومات وی دانش و ادراک نیست و تنها بهره بردن از حافظه است. ادارک وی در صورتی که در محیطی نفسانی رشد داشته باشد می‌تواند به «شیطنت» تبدیل گردد و عقل او عقال و پابند کمال وی گردد.

کسی که در دایرهٔ نفس گرفتار است و ادراک یا رؤیت ندارد، تفاوتی ندارد که در کجا و چه کاری می‌کند و تنها مهم این است که حلال و شرعی و متناسب با استعداد و سلیقهٔ وی باشد. البته نفس عادی دارای حرص است و ناآرام و بیمار می‌باشد و شخص باید در پی درمان بیماری‌های نفسانی خود باشد.

چنین افرادی دارای استعداد قلب می‌باشند و موتور حس و قلب در وجود همه تعبیه شده است اما اینان آن را به حرکت نیانداخته‌اند و به تعبیر قرآن کریم: «لَهُمْ قُلُوبٌ لاَ یفْقَهُونَ بِهَا، وَلَهُمْ أَعْینٌ لاَ یبْصِرُونَ بِهَا، وَلَهُمْ آَذَانٌ لاَ یسْمَعُونَ بِهَا، أُولَئِک کالاْءَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ»(۱). چنین نیست که عقل و قلب در تمامی افراد نباشد، بلکه خداوند این خیرات و کمالات را به صورت اقتضایی به همه عطا کرده است اما این بندگان هستند که از آن بهره نمی‌برند.

حرکت نفسی سرمایهٔ اولی آدمی است و در صورتی که در محتوای آن نماند و آن را ابزار قرار دهد، می‌تواند دومین موتور حرکتی خود را که

  1. الاعراف / ۱۷۹٫

(۳۷۴)

قلب است روشن نماید و به حرکت کمالی خود شتاب دهد. قلب است که به امور علمی دست می‌یابد. قلب امری فراتر از خاطرات نفسی است و در این مرتبه، لذایذ در دل قرار می‌گیرد. کسی که صاحب قلب می‌شود اوج و حضیض بر او وارد می‌شود و صاحب تقلب و دگرگونی می‌گردد. وی گاهی در اوج قرار می‌گیرد و زمانی به حضیض می‌افتد. خواب و بیداری وی برای حظوظ نفسانی نیست و با آن تفاوت دارد و ادراک و معرفت وی با انسانی عادی همسان نیست و وی انسانی دیگر شده است که برای هر چیزی می‌تواند بیاندیشد و ادارک کند. چنین کسی صاحب ملکهٔ قدسی است و این مرتبه باشگاه ادارک، علم، استنباط و اجتهاد است. انسان در این مرتبه فهیم است و فرد در این مقام، «خود» هست و ادای کسی را در نمی‌آورد؛ چرا که خداوند در آفرینش خود تکرار ندارد و تمام پدیده‌های وی دردانه هستند. اجتهاد در این مرتبه اولی‌ترین امر برای حصول کمالات است.

اما گروه سوم کسانی هستند که می‌توانند سلوک داشته باشند. این سالکان هستند که استعداد و اقتضای ورود به مقام روح را دارند و می‌توانند از مرتبه حس و قلب بگذرند و موتور روح و رؤیت را در خود استارت بزنند. آنان کسانی هستند که در مسابقهٔ ناسوت به اذن و ارادهٔ الهی موفق و پیروز شده و در فینال فینال‌ها قرار گرفته‌اند. چنین سالکانی صاحب رؤیت هستند و چشم آنان بیش از دیگران باز شده و رؤیت آنان نیز به ارادهٔ الهی است. صاحب نفس صاحب حظ و کام نفسانی و صاحب قلب دارای علم و ادراک و صاحب روح واجد معرفت و رؤیت

(۳۷۵)

است. قرآن کریم از نفس بیش از دویست و شصت مورد سخن گفته اما قلب را در حدود یک‌صد و چهل مورد بیان داشته است. روح کم‌تر از سی مورد در قرآن کریم آمده؛ یعنی همان مقامی که از آن به فضل کبیر یاد شده است: «ذَلِک هُوَ الْفَضْلُ الْکبِیرُ»(۱). فضلی که سالکان باید دغدغه و دل‌نگرانی آن را داشته باشند وگرنه درس خواندن و عالم یا مجتهد شدن و عارف یا فیلسوف گردیدن همه از مبادی و مقدمات راه و سکوهایی برای پرتاب به سوی کمال شناخته می‌شود و هیچ یک برای فردی که استعداد سلوک دارد دارای اصالت نیست.

مشکل اصلی سالک برای رسیدن به این مرتبه، معرفت و شناخت ناقص و ابتری است که از خدا دارد. تنها سالکی می‌تواند به این مقام بار یابد که بتواند از مرتبه حس بگذرد و با خداوند انس گیرد. میل به ماندن برای کسی جلوه‌گری می‌کند که در مرتبهٔ نفس گرفتار است. سالک تا خداوند را به قلب و رؤیت خود نشناسد نمی‌تواند او را پرستش کند. سالک برای رسیدن به فضل کبیر الهی نیازمند اذن دخول است. این اذن برای آنان باید از ناحیهٔ «اللّه» صادر شود. این اذن برای سالکی صادر می‌شود که نسبت به خداوند دست‌کم اطمینان داشته باشد و به وی شناخت وثوقی حاصل نماید. خدایی که بسیاری از انسان‌ها می‌شناسند از حد امور نفسانی آنان فراتر نمی‌رود و چنین خدایی نمی‌تواند با انسان تا فاز سوم و تا به حرکت درآوردن موتور نهایی آدمی با وی همراه شود. نخستین گام برای کلید زدن پروژهٔ حرکت تا مقام روح این است که

  1. فاطر / ۳۲٫

(۳۷۶)

سالک داستان خدایی را به فرجامی برساند و این رمانی را که هول‌زا می‌پندارد به حکایت عشق و عاشقی تحویل برد و خوف از مردودی را از خود بردارد و با توکل به مهر و محبت خداوند، امید به فیروزی داشته باشد.

آن‌چه بسنده‌کنندگان به مقام نفس در خود از خدا دارند، خدای واقعی نیست و تصور آنان هم‌چون تصوری است که مورچه از خدای خویش دارد و چون داشتن شاخک را کمالی برای خود می‌داند، خدای خویش را با شاخک به تصویر می‌کشد که بیان روایی آن در توحید گران‌قدر مفضل آمده است. چنین خدایانی مخلوق و آفریدهٔ این افراد است و به سوی آنان باز می‌گردد: «مخلوق مصنوع مثلکم مردود إلیکم»(۱). این‌ها خدایان نفسانی است و تنها در برد نخست است که کارگشای امور جزیی نفسانی است و خدای وارثان حقیقی و صاحبان ولایت، عصمت و نبوت چنین خدایی نیست.

سالک باید خدا را در بیرون از خود و در میدانی وسیع‌تر از حیطهٔ نفسانی خویش جست‌وجو کند. وی باید به این باور حقیقی برسد که خداوند یک شخصیت خارجی است که در بیرون حضور دارد و می‌توان به حضور و شهود او بار یافت. خدایی که وجود است و سالک و تمامی پدیده‌ها را به ظهور آورده است. ما در اصلی مستقل از این حقیقت سخن گفتیم. سالک باید خدا را ببیند و عشق او را لمس کنند. شرح حال بندگانی که توانسته‌اند با چنین خدایی انس بگیرند را باید در دعاها و مناجات

  1. بحار الانوار، ج ۶۶، ص ۲۹۲٫

(۳۷۷)

مأثور از حضرات معصومین علیهم‌السلام دید. خدا حقیقتی است شخصی که کلی نیست و رسیدن به چنین خدایی است که سالک را از رفوزگی و مردودی نجات می‌دهد و آرامش می‌آورد. البته قرب و نزدیکی به چنین خدایی قواعد و آدابی دارد که برخی از آن در این کتاب آمده است و نیاز به تمرین و ممارست و جهد و جد و اجتهاد و کوشش و تلاش خستگی‌ناپذیر و به تعبیری خلاصه و کوتاه «عاشقانه» دارد. از چنین خدایی نباید زیاد گفت که حق ناموس دل است و نباید برای ناموس دل هو و جنجال به راه انداخت و آن را هر جایی ساخت. ارادهٔ آدمی بدون چنین اتصال و ارتباطی به سوی معصیت گام بر می‌دارد و آدمی را در خود می‌بلعد اما اگر آن خدا در دل قرار بگیرد هر چیزی در برابر سالک کوچک و حقیر می‌گردد و سالک دیگر به دنیای کوچکی که می‌بیند دست نمی‌آلاید و برای دست‌یابی به آن پژمرده و افسرده نمی‌شود و بدون آن خداست که دنیا فرودگاه همت آدمی قرار می‌گیرد و در چشم وی بزرگ و مهم شمرده می‌شود. یعنی این نفس است که انسان را به امور کوچک و فرودین مشغول می‌دارد و دنیا را برای آدمی بزرگ جلوه می‌دهد و این روح است که آن را کوچک و خرد می‌شمرد و دل سالک را به تنها حقیقتی که وجود، استقلال و ذات دارد توجه می‌دهد.

البته خدای نفسی برای مردمان عادی بس است و نیاز نیست بار سنگین خدا را بر دوش ضعیف و پیکر نحیف معرفتی آنان بگذاریم. ذهن آنان لاغرتر از آن است که بتواند خدای فربه‌ای را که در جان و دل سالکی که به مقام قلب یا روح بار یافته است را تحمل نماید و برای آنان همان

(۳۷۸)

«قولوا لا اله الا اللّه تفلحوا» بسنده است.

رسیدن به توحید روحی نیازمند تمرین و کار است. همان‌طور که ورزشکاران برای تربیت و آمادگی جسم خود ریاضت و زحمت می‌کشند، کسی که می‌خواهد به توحید روحی دست یابد باید به خود سختی وارد آورد و از عافیت و رفاه فاصله بگیرد و تمایلات و نفسانیات خود را مهار نماید و به خود فشار وارد آورد و به طور کلی اصول و قواعد گفته شده در این کتاب را مراعات نماید.

رسیدن به توحید به گرما و حرارت نیاز دارد و این حرارت باید از عشق ناشی شود، نه از شوق. شما شوق را در دل خود احساس کرده‌اید و گرمای محبت را دیده‌اید. کسی که کسی را دوست داشته باشد با او گرم می‌گیرد اما در صورتی که به کسی میل و رغبتی نداشته باشد با او به سردی رفتار می‌نماید. شوق همواره به چیزی است که موجود نیست و عشق به چیزی تعلق می‌گیرد که موجود هست و در اختیار انسان قرار دارد. گاهی دل سالک عاشق بهانه می‌گیرد تا به بهانهٔ آن بهانه با دوست و معشوق خود باشد. آن بهانه بهانه است و دل برای به دست آوردن معشوق است که این‌گونه بهانه می‌گیرد؛ چرا که دوست دارد با دوست خود و کسی که به او میل و رغبت دارد باشد.

گاه دل سالک عاشق برای خداوند تنگ می‌شود. وی هوس می‌نماید با خدا باشد. رسیدن به توحید منزل به منزل از تیزی به تیزتری می‌رود. تیزی اول شوق است و تیزی آخر عشق. شوق در صورتی است که متعلق آن نباشد و به گاه فقدان و نداری پیش می‌آید و طلب مفقود و خواهش

(۳۷۹)

نبود است. کسی به خدا شوق دارد که او را نمی‌بیند و او را در اختیار ندارد. او می‌خواهد خدا را در آغوش و در دل خود جای دهد اما او را نمی‌یابد و به او شوق می‌یابد اما اگر سالک به خدا رسیده باشید و او را در دل خود جای داده باشد عشق به حق است که در وجود وی شعله‌ور می‌گردد و حرارت موجود در بدن و روح او از شعله‌های سوزان عشق به وجود آمده است.

رسیدن به چنین عشق که همان رسیدن به توحید محکی است و خداوند را در دل می‌یابد نیاز به اذن دخول دارد. اذنی که دل با ندای باطنی خود آن را بخواهد و ذکر آن نه لسانی و ظاهری، که باطنی و خفی است. در آن مجلس، سخنی رد و بدل نمی‌شود و بنده چیزی نمی‌گوید و سر تا پا گوش است، گوش و سری که به ارادهٔ حق سپرده شده است. البته این دل و این گوش و این سر بارها با تیزی‌های توحید بریده بریده شده و زخمه زخمه بر آن خنجرها کشیده شده است و با سوز و نیاز و درد است که اذن دخول این بارگاه را یافته است. کسی که ذکر و فکر او خدا شده است حتی درس که می‌خواند از درد خدایی فراغت ندارد و به خواب هم که می‌رود این درد را به خواب می‌بیند و در هرچه نگاه می‌کند اول خداوند را می‌خواهد. این شوق به حق است و در این شوق است که به ذکر خفی حق می‌رسد و حتی در مباحثه هم دل وی مدام از خداوند یاد می‌کند. چنین کسی دیگر نمی‌تواند از خداوند غافل باشد اما در خدای حاکی حتی نماز و ذکر فرد تنها یک قالب و یک نعش است که با هر چیزی دنیایی سر سازگاری دارد اما نمی‌تواند حتی نماز فرد با خدا باشد و

(۳۸۰)

عبادت در مقام نفس صرف هیکل است و معنا و محتوایی در آن نیست و یاد حق و توجه با او در هیچ شأنی از شؤون فرد گرفتار به نفس وجود ندارد. ذکر نیز همان توجه است. متعلق ذکر می‌تواند یک کتاب درسی یا دوست یا پدر یا مادر شما باشد. توجه ذکر است مانند غذا که آن‌چه خورده می‌شود غذا نیست؛ چرا که بخش اعظمی از آن‌چه خورده می‌شود دفع می‌گردد، بلکه غذا آن چیزی است که جذب بدن می‌شود. ذکر آن حضور فعلی و آن توجه است نه قالب ذکر که ممکن است ذکر نباشد هرچند بر زبان «اللّه اکبر» و «لا اله الا اللّه» جریان داشته باشد.

ذکر بر دو قسم شوقی و بدون شوقی است. اگر کسی به یاد دشمن خود باشد در حال ذکر اوست اما به وی شوق و میلی ندارد، بلکه او را ناپسند می‌دارد. شوق برای وصول امری لازم است و هم‌چون مادهٔ کاینات به شمار می‌رود. سالک اگر قلب و روح در وجود وی شکوفا نشده باشد آدم کوتوله‌ای می‌شود که درازا ندارد و کاریکاتوری است که تنها رشد عرضی را نشان می‌دهد. نخستین مرحلهٔ کمال نیز داشتن شوق است. سالک اگر بدون حرارتِ شوق باشد، زندگی وی ملال‌آور می‌گردد. این شوق، ذوق و بالاتر از آن، عشق است که به زندگی سالک معنا و مفهوم می‌دهد و ملال تکرار آن را می‌گیرد. در گذشته به بیایان‌ها می‌رفتند تا هیزم و خار جمع کنند. اگر کسی پشتهٔ خود را بسیار سنگین می‌کرد دیگر نمی‌توانست آن را بلند کند و تلاش فراوان وی او را به زمین می‌زد، در باب معرفت نیز چنین است که برخی به بُعد و دوری از حق مبتلا می‌شوند و هرچه بیش‌تر تلاش کنند دورتر می‌شوند. کسی که خدای محکی را در دل دارد، دل وی

(۳۸۱)

پر از صفاست و دلی دارد که همواره تازه و بانشاط است؛ هرچند بسیار مسن باشد. چنین فردی حتی از جوان‌ها مست‌تر است و هیچ گونه رخوتی در دل وی نیست.

برد بلند آدمی دل اوست که محبت و عشق در آن ظهور و بروز دارد. البته تعابیری هم‌چون «دوست دارم» یا «خوشم می‌آید» یا «عزیزم» گرچه از صفات دل است اما آن‌چه در محاورات عمومی وجود دارد مرتبهٔ نازل آن است و از خوشامدهای نفسانی و حسی بالاتر نمی‌رود.

سالکی که به مقام دل یا روح می‌رسد، دل وی در باطن به خُلق چهره می‌گیرد و در ظاهر به ادب که توضیح آن در اصل مربوط به خود آمد. چنین کسی معرفت را که مربوط به قلب است با خود دارد اما می‌تواند علم ذهنی و سواد را که امری نفسانی است در خود نداشته باشد. معلومات سالک اگر درست باشد می‌تواند مددکار و مراحم وی گردد اما اگر او معلوماتی اشتباه و نادرست داشته باشد و بر آن تکیه نماید و نه بر استاد خود، آن معلومات مزاحم وی می‌گردد و صورت شیطنت به خود می‌گیرد و او را از اولیای الهی و نیز از معرفت دور می‌دارد. علم می‌تواند سالک را به دنیا، جامعه، کثرت و کسوت مبتلا کند. سالک اگر اهل علم در مرتبهٔ حس و تخیل و میول نفسانی باشد، می‌تواند طبیبی ویروس‌شناس گردد که به بیماری مبتلا نشود و علم و عقل هم‌چون مشاوری امین در خدمت سالک باشد و او را در طی مقامات معنوی کمک نماید ولی تجربه نشان داده است علم برای اهل علم به صورت نوعی مزاحم بوده و به سبب اقتضای دنیا و دنیاداری، دل آنان لگدمال شده

(۳۸۲)

است.

اولیای کمّل و محبوبان الهی که دارای مقام جمعی هستند هر سه مرتبه را با هم دارند. آنان نفسی رخش‌گونه دارند که هزار اهل دنیا به پای آن‌ها نمی‌رسند. عقل آنان هم به گونه‌ای است که هیچ سیاست‌بازی به گرد آن نمی‌رسد و دل آنان نیز هنگامه‌ای است.

علاقمند به عرفان و صاحب استعداد سلوک تا اهل دل نشود سالک نمی‌گردد. دل در ابتدا بیش از یک گِل نیست، سپس گُل می‌شود و پس از آن دل. آن گاه است که دل دلبر می‌شود و سپس دلدار می‌گردد و این‌ها همه از صفات و مراتب دل است. البته فراموش نشود که ما از چینش دل محبان می‌گوییم. آنان می‌خواهند گِل وجود خویش را چنان بسابند تا آن را دل کنند و سپس آن را دلبر و دلدار نمایند و بعد آن را دار و یار کنند و به قرار برسند. دل برای این‌که صیقل پیدا کند و از سفال در آید ریاضت به معنای خاص که نماز است را لازم دارد. تمام اقسام ریاضت‌ها نماز است. نماز نیز یک معنا دارد: «وَمَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیعْبُدُوا إِلَها وَاحِدا»(۱).

پس از نماز نیاز است که می‌تواند دل را تیمار کند و پس از آن ناز. نیاز آن است که هر کسی در زیر این آسمان نیازمند است، سالک متصدی و متوکل وی شود. برای سالک رد نیاز، ترک نیاز و عدم سماع نیاز شرک است. اگر نیازی به گوش سالک برسد و با وجود آن که می‌تواند نیاز را برآورده کند نسبت به آن بی‌تفاوت باشد مشرک می‌گردد و دلش همانند آن مورچه پایین می‌افتد. در نزد سالک، نیاز من و تو ندارد و نیاز هر یکی به

  1. توبه / ۳۱٫

(۳۸۳)

دیگری مربوط است؛ چرا که هرچه هست برای پروردگار است. از همین روست که در میان اهل عرفان، دل کندن زیاد به چشم می‌خورد؛ دل کندن از مال و اموال و زندگی. البته در این زمینه گاهی افراط و تفریط هم می‌شود. برخلاف اهل دنیا که کسانی هستند که تنها دست بگیر دارند و افراد بی‌دلی هستند. آنان حاضرند اموالشان کپک بزند ولی اندکی از آن به کسی نرسد.افرادی نیز هستند که درآمد خود را هرچند حلال باشد با زحمت بسیار جمع کرده‌اند و نمی‌توانند از آن بگذرند. چنین انسانی اگر پولی هم به کسی دهد نه تنها درد او را درمان نمی‌کند بلکه موجب بدبختی وی هم می‌شود. چنین نان‌هایی که از راه پست به دست می‌آید، بیماری می‌آورد و عمر را کوتاه می‌کند. از همین رو برخی خیرات و هدایا را باید دور ریخت و نباید به کسی داد تا مصرف کند وگرنه روز قیامت از انسان شکایت می‌کند که چرا زباله‌ای را به نام هدیه به وی داده‌اند. پس از نماز و نیاز که چندان دشوار نیست و از برخی افراد عادی نیز بر می‌آید ناز کشیدن از حق است که دل را جلا می‌دهد و به مراتب سنگین‌تر از دو مورد پیشین است. می‌گویند انسان اگر عاشق شود هر چیزی یا هر کسی را بیش‌تر از خویش دوست می‌دارد. در عرف ناسوت، کودک برای پدر و مادر یا زن برای شوهر خود ناز می‌کند ولی گاهی نازها اموری می‌شود که قابل تحمل نیست و همین امور است که در دل بسیار نقش دارد. اگر انسان برای جلای دلش از این سه چاشنی استفاده کند رؤیت و قدرت از بدیهیاتی است که نصیب وی می‌گردد و مهم‌تر از آن، معرفتی است که عاید او می‌گردد. اگر فردی این سه امر را داشت و نتیجه‌ای ندید، اشکالی

(۳۸۴)

در مبادی سلوک وی وجود دارد که باید آن را جست‌وجو کند. هرچند سالکی که در مبادی سلوک خود کاستی داشته باشد دل وی به اندازهٔ کافی صیقل نخورده است و معنای ناز را در نمی‌یابد تا بتواند از آن بهره برد.

اصل « ۵۵ » ذکر؛ ترنم دل

«وَذَکرْ فَإِنَّ الذِّکرَی تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ»(۱). این آیهٔ شریفه به زیبایی از اثر ذکر بر دل بندهٔ مؤمن و سالک می‌گوید. ذکر به‌ویژه آیات قرآن کریم و نیز نقل روایاتی که در فضیلت مقام خلق نوری و نورانیت و ولایت حضرات معصومین علیهم‌السلام می‌باشد در ترنم بخشیدن به دل بسیار مهم است. البته ذکر در صورتی برای دل اثربخش و مناسب است که شیطنت از وجود فرد دور شده باشد؛ وگرنه دلی که غرق دنیاست ذکر نه تنها برای آن سودی ندارد، بلکه ممکن است فرد را به ضعف اعصاب یا مالیخولیا، بدفهمی و سوءظن دچار نماید. آیهٔ شریفهٔ یاد شده نیز ذکر را تنها برای اهل ایمان سودمند می‌شمرد. این بدان معناست که ذکر برای کسی که شرایط آن را ندارد به ضمیمهٔ مقدماتی دیگر، بر قساوت قلب وی می‌افزاید. دل وقتی صفا ندارد، ذکر او را بیش از پیش خراب می‌کند. چنین انسان‌هایی باید به انجام واجبات بسنده کنند و برخی از دعاها یا ذکرها را

  1. ذاریات / ۵۵٫

(۳۸۵)

نگویند و چه بسا برای آنان بهتر است به جای آن بازی کنند تا مبتلا به قساوت قلب نشوند. البته این ذکر نیست که قساوت می‌آورد بلکه آلودگی فرد است که دل وی را هم‌چون زمین شوره‌زاری ساخته است که لطافت باران در آن جز خس نمی‌روید. بر این اساس، ضرورت دارد سالک دریابد چه مقدار عبادت و در چه زمان‌هایی برای وی مناسب است تا به افراط دچار نشود و سخت‌دل نگردد و باید همواره استغفار را چاشنی حرکت قرار دهد تا دلش زنگار آلودگی و کدورت نگیرد.

ذکر یا به قصد اخبار گفته می‌شود و یه به قصد انشا. در قصد اخباری، ذاکر ذکر را به این قصد می‌گوید که در روایات وارد شده و برای خواندن آن ثواب‌هایی را گفته‌اند و او تنها می‌خواهد به ثواب خواندن آن دست یابد نه به آثاری که دارد. ذکر یا دعا در صورتی که با چنین قصدی خوانده شود هرچند مناسب حال ذاکر نباشد تنها زیان اندکی به وی می‌رسد؛ همان‌طور که اگر مناسب حال وی باشد اثر آن اندک است.

ذکر در قصد انشا به نیت ذکر و رسیدن به اثری از آن گفته می‌شود. ما از چنین ذکری بعد از این به تفصیل خواهیم گفت. ذکر انشایی بر دو قسم مطلق و مقید است. ذکر مطلق عدد خاصی در آن شرط نیست و اثر ذکر خاص را ندارد. ذکر مقید ذکر انشایی خاص است و مراد ما در سلوک از ذکر همین قسم است که اثربخشی آن فراوان است. چنین ذکری برای بدن و روح حکم دارو را دارد که بدون مجوز پزشک نباید مصرف شود. استاد معنوی نیاز بدن و روح را می‌سنجد و متناسب با نوع بیماری‌های روحی و باطنی فرد، به وی ذکری با عدد خاص می‌دهد. چنین ذکری زودبازده

(۳۸۶)

است و سالک در کم‌ترین زمان مانند چهل روز، کارایی و نتیجهٔ آن را در خود مشاهده می‌کند. البته اگر استادی تخصص لازم در این امر نداشته باشد ممکن است سالک را زخمی و بیمار نماید. هم‌چنین سالک خود نیز باید مبادی را به درستی انجام دهد و کشیک دل را بکشد و اهل مطامع، دنیا و کثرت‌گرایی نباشد و دل را صیقل دهد و صافی کند. چنین سالکی نخست باید کم‌تر از نیم ساعت در شبانه‌روز برای ذکر وقت بگذارد و چنان‌چه از عهدهٔ آن بر نیامد به اذکار اخباری رو آورد.

دلی که صافی است، نیازمند غذاست و غذای آن ذکر است. ذکر سالم غذایی است که مرگ را از فرد دور می‌دارد و از انسان محافظت می‌کند. چنین غذایی است که دل را صافی نگاه می‌دارد و برای فرد رؤیت و قدرت می‌آورد. کسی که چنین ذکری دارد به گاه مرگ خویش، جنازهٔ خود را می‌بیند؛ برخلاف افراد عادی که هنگام مرگ، چشمان خود را بسته می‌بینند. به لحاظ روان‌شناسی اگر کسی چشم انسان را بگیرد و مانع دید وی شود، فرد بسیار آزار می‌بیند و می‌خواهد هرچه زودتر دستان او را از جلوی چشمان خویش بگیرد. این امر در مورد دست و پا چنین نیست. انسان وقتی می‌میرد مانند کسی است که جلوی چشمان او را گرفته‌اند، از این رو بر وی خیلی سخت می‌گذرد ولی اگر کسی مردهٔ خویش را ببیند چندان بر او سخت نمی‌گذرد، بلکه گاه به چنان توانمندی می‌رسد که حتی حضرت عزرائیل باید برای قبض روح وی از او اجازه بگیرد.

داشتن چنین قُوت و غذایی ویژگی‌هایی را می‌طلبد و مهم‌ترین آن

(۳۸۷)

صفای باطن است. کسی که صفای باطن ندارد چنین ذکری را حرام، نجس و کثیف می‌کند و مرگ خود را پیش می‌اندازد.

برخی از آن جهت به ذکر رو می‌آورند که مشکلات اقتصادی یا دیگر مشکلات زندگی خود را سامان دهند. باید توجه داشت چنین مشکلاتی اگر برآمده از آثار کردار و مفاسد فرد باشد، هیچ ذکری کارگشای آن نیست چرا که نخست باید زمینه‌های ذکر را پایه‌ریزی نمود، سپس به ذکر رو آورد. در این گونه موارد، می‌توان از استغفار و نیز جبران گناهانی که فرد داشته است کمک گرفت تا از مشکلات کاست. ذکر با تمام قدرتی که دارد بدون زمینهٔ خاص و بستر مناسب، اثربخش نیست.

ذکر برای صفابخشی به باطن مانند درمان برای بیماری است که ساییدگی استخوان دارد. چنین کسی نخست باید از خوردن غذاهای اسیدی یا انجام کارهای سنگین که اثر تخریبی بر مفاصل و استخوان‌ها دارد خودنگه‌دار باشد تا بیماری بیش از این رشد نکند و سپس به غذاهای سودمند و ورزش‌های مفید رو آورد تا بیماری وی بهبود یابد وگرنه چنین بیماری به نسخهٔ پزشک بدبین می‌شود. ذکر نیز دلی را که صفا ندارد بددل و بدبین می‌گرداند، از این رو نخست باید با استغفار، زمینهٔ رهایی خویش از دنیا و منجلاب آن را مهیا ساخت و خود را از آلودگی‌ها، کدورت‌ها و آشوب‌های آن برحذر داشت و بعد از «حلال درمانی» که اول شرط راه است، به نماز، نیاز و ناز برای مصفا نمودن دل و جلای آن پناه آورد. در این مسیر، سالک باید از بسیاری امکانات، اموال و عناوین رو بگرداند که همه مضر و زیان‌بار به حال دل

(۳۸۸)

اوست و فرد را هوایی جایی دیگر غیر از سلوک می‌نماید. باید توجه داشت رها شدن از امکانات دنیوی و نیز از کدورت‌های آن نیازمند فرود آوردن تیغ جراحی بر وجود خویش است و بسیار درد دارد و از سالکی که پیش از این، تقویت اراده نداشته است بر نمی‌آید. سالک باید به جایی برسد که به اموال، اولاد، علم و دیگر دارایی‌ها و متعلقات خود بگوید من با شما هستم تا آن جا که شما با حق هستید و هر جا شما از حق بریدید، من هم از شما می‌بُرم. چنین سالکی است که برای ذکر گرفتن از استاد خود آمادگی دارد و چنین نیست که هر کسی چند روزی در محضر استادی نشست بتواند از او ذکر بگیرد و اساتیدی که بعد از گذشت چند ماه به شاگرد خود ذکر خاص معدود می‌دهند در این کار آزموده نیستند، بلکه استاد، نخست باید آلودگی‌ها و تعلقات را را از وجود سالک بزداید. آلودگی‌هایی که برطرف کردن برخی از آن‌ها به تیزترین تیغ‌ها و دردآورترین جراحی‌هایی نیاز دارد که گاه زمان آن به چند سال می‌کشد و سالک در این مدت باید تمامی این دردها را که بیش از جراحی‌های سخت جسمانی است تحمل نماید.

پیش از این، در اصلی مستقل گفتیم ذکر نیاز به حلال‌درمانی و رعایت اموری در تغذیه دارد و بعد از آن، بی‌خطرترین ذکر در میان اذکار را «صلوات» دانستیم که می‌توان از آن به عنوان «آنتی‌بیوتیک اسما و اذکار» نام برد. هر مؤمنی که بخواهد سلامت داشته باشد نه آن که می‌تواند، بلکه باید از این ذکر شریف در شبانه‌روز استفاده کند.

پیش از این گفتیم انسان دارای سه مرتبهٔ حس، قلب و دل است. ذکر

(۳۸۹)

نیز با توجه به این سه مرتبه، متفاوت می‌شود. البته ما سالک را کسی دانستیم که در مرتبهٔ دل قرار دارد و افراد عادی می‌توانند دو مرتبهٔ نخست را داشته باشند. اذکاری که در شریعت رسیده است بر اساس این سه مرتبه، قابل رده‌بندی است و هر ذکری برای فردی مناسب است. برخی از ذکرها نفسی و لفظی است، برخی عقلی و ذکری نیز از واردات قلبی (دل) است. بنابراین هر ذکری در هر مورد و برای هر کسی و در هر زمانی قابل استفاده نیست. هر ذکری فرد و زمینه‌ای خاص را می‌طلبد و نباید ساده‌انگارانه هر ذکری را که در مأثورات آمده است مناسب تمامی افراد دانست. چیدمان ذکر و به وفق در آوردن آن کاری بسیار سنگین است و تنها اوحدی از اساتید معنوی بر آن قدرت دارند. ذکر دانشی پیچیده است و قواعدی به مراتب سنگین‌تر و دشوارتر از درس و بحث‌های مدرسی دارد و این راه ناگشوده ناهموارتر از هر راهی است. ما «دانش ذکر» را با اصول و قواعد آن در کتابی با همین نام آورده‌ایم و برای نخستین بار در جهان اسلام، از اصول و قواعد آن به صورت روشمند، مستدل و علمی سخن گفته‌ایم تا به مدد الهی از این دانش موهوبی خداوند هم‌چون «دانش استخاره» خرافه‌زدایی نماییم و گزاره‌های صادق و درست آن را آفتابی سازیم.

پیش از این به ذکر انشایی اشاره‌ای داشتیم و گفتیم مراد ما از ذکر در این کتاب، «ذکر انشایی مقید» است. چنین ذکری در واقع به معنای داشتن کارِ کارگاهی و آزمایش و تست در لابراتوار است. ذاکر می‌خواهد با چنین ذکری فتحی داشته باشد و جایی را بگشاید و غیبی را به ظهور آورد یا

(۳۹۰)

ظهوری را به غیب بکشاند. وی با این ذکر بر آن است به جایی از عالم توجه کند و با حقیقتی ارتباط داشته باشد یا آن را تصرف کند. همین بُرد بلند ذکر انشایی است که وصول به آن را اندک ساخته است. چه بسیار کسانی که ذکر می‌گویند و تسبیح دارند و فرایض و نوافل می‌خوانند ولی در نهایت چیزی عاید آنان نمی‌شود؛ چرا که بیش‌تر افراد، ذکر را به صورت خودآموز دنبال می‌نمایند و نه خود تخصصی در آن دارند و نه آن را از کارشناس مربوط و استاد اهل راه می‌آموزند. استادی که تخصص وی بیش از تعهد او مهم است؛ چرا که غیر متخصص در این زمینه، هیچ تعهدی نیز ندارد. روایتی که همواره در باب ذکر باید توجه داشت این است: «من عمل بغیر علم کان ما یفسده أکثر ممّا یصلحه»(۱) ناآگاه و بدون تخصص در این کار فسادانگیزی او بیش از سامان‌بخشی وی هست. توجه به تخصص در تمامی رشته‌ها امری لازم است؛ خواه از امور دنیایی باشد یا از امور معرفتی. باب ذکر نیز از این قاعده استثنا ندارد و ذاکر بدون رعایت آن نه تنها راه به جایی نمی‌برد، بلکه به خود و اطرافیان خویش؛ به‌ویژه همسر و فرزند خود آسیب وارد می‌آورد. البته در ذکر بیش‌ترین نقش و اثر با استاد و مربی است. کسی که خود را بدون معیار و میزان به تسبیح و سجاده و ذکر ببندد، به قساوت قلب، بدبینی، وسواس، انزواگرایی و بدآمدن از دیگران دچار می‌شود. بسیاری از حلقه‌های ذکر که هم‌اینک در تهران امروز وجود دارد توسط افرادی اداره می‌شود که هیچ تخصصی در این زمینه ندارند و افراد خسته از دنیا نیز آنان را ملجأ خود

  1. عوالی الئالی، ج ۴، ص ۷۶٫

(۳۹۱)

قرار می‌دهند تا پناهی جویند و به اقناع نفس برسند در حالی که پس از مدتی، انواع فراوانی از وسواس‌ها یا بیماری‌های روانی بر خستگی آنان افزوده می‌شود. چنین افرادی که احساس خستگی دارند به ورزش و استخر نیاز دارند نه به ذکر؛ چرا که عروق آنان آلوده و اعصاب آن‌ها ضعیف شده است. ذکر برای چنین افرادی تنها بر ضعف اعصاب آنان می‌افزاید، ولی بیش‌تر آنان به خوددرمانی رو می‌آورند و به غیر متخصصانی مراجعه می‌کنند که هدفی جز خالی کردن حساب مالی آنان ندارند و با این کار، نه تنها یک مشکل، بلکه مشکلات فراوانی برای خود و خانوادهٔ خویش به وجود می‌آورند. مشکلاتی که برخی از آن از صعب‌ترین و سخت‌ترین بیماری‌های روحی روانی است.

بسیاری از افرادی که در پی ذکر هستند یا افراد بیمار می‌باشند یا افراد تنبل و غیر متعارفی که حوصلهٔ کار یا تحصیل ندارند. بسیاری برای آن که همسر نمی‌یابند به انواع ذکرها و دعاها متوسل می‌شوند. چنین افرادی به صورت نوعی زمینه‌های ذکر خاص مقید را در خود ندارند و چون سیستم ذکر در آنان تعبیه نشده، ذکر برای آنان مضر و زیان‌آور است. این افراد باید باور نمایند ذکر امری تخصصی است و حکم دارو را دارد که نمی‌توان آن را بدون داشتن مجوز و تخصص کافی استفاده نمود. البته غوغای رمالان و دعانویس‌های بی‌سواد که از مردم کلاشی می‌نمایند را باید در جای خود دید. چنین افرادی که از نیت‌های ساده و سالم مردم خوش باور سوء استفاده می‌نمایند باید بدانند عقوبتی سخت در پیش دارند و تمامی بهره‌هایی که از این ابزار ـ که باید تنها در دست اولیای خدا

(۳۹۲)

باشد ـ آن هم با حقه و کلک برده‌اند از بند بند استخوان آنان بیرون کشیده می‌شود.

اصل « ۵۶ » مداومت بر ذکر

سالک وقتی ارادت یافت و قدرت اراده در او شکوفا گردید، دارای اقتدار می‌گردد. در این حالت وی می‌تواند ذکری بگوید و امری را متناسب با آن ایجاد کند. ذکر برای چنین سالکی حکم کلید برای بازکردن قفل و گشودن در را دارد. کلیدی که قطعه‌ای آهن بیش نیست ولی دری را به‌راحتی می‌گشاید. دری که گاه گشودن آن از ده‌ها آدم بر نمی‌آید. ذکر برای سالک دارای همت و اراده چنین اثری دارد. کارهای قدرتی و اقتداری گاه بدون وجود ذکر لفظی انجام نمی‌پذیرد. کسی که از ذکر بهره می‌برد و قدرت ورود به عوالم غیب را می‌یابد حظی از عالم آخرت با خود دارد. چنین کسی بعد از مرگ و به گاه ورود به آن عوالم با منظرهٔ غریبی مواجه نمی‌گردد و سرگشته و حیران نمی‌شود و آن‌چه را پیش‌تر از این دیده، بعد از مرگ می‌یابد. افراد عادی با ورود به برزخ و آخرت حیران می‌شوند و ناگهان دست و پا و دیگر اعضای خود را می‌بینند که در حال شهادت دادن است! این اعضا هم‌چون چشم می‌بینند و هم‌چون زبان سخن می‌گویند. او همهٔ عالم را چشم می‌بیند. دیدنی که مشبک‌وار است و جهت و سمت و سو از آن برداشته می‌شود.

سالکان محب با ذکر است که توان می‌گیرند و می‌توانند رشد داشته

(۳۹۳)

باشند. محبوبان بسیاری هستند که نیازمند هیچ ذکری نمی‌باشند. چنین عارفانی بسیار قوی‌تر از کسانی هستند که حاجت به ذکر دارند. در واقع، درهای غیب برای چنین کسانی هوشمند است و چشم آن درها با مشاهدهٔ تصویر چنین عارفانی به خودی خود گشوده می‌شود و نیازمند کلید یا وارد نمودن رمزی برای ورود به عوالم غیب نیستند. آنان آشنای اهل ملکوت هستند و فرشتگان موکل و محافظ، آنان را به نیکی می‌شناسند و با درود به استقبال آنان می‌روند.

ذکر دارای اقسامی است. برخی ذکرها عام و برای تمام وقت‌ها، مکان‌ها و برای تمامی افراد سودمند است. برخی از ذکرها خاص است و استفاده از آن برای برخی از افراد مضر است و تنها افرادی شایسته و مناسب باید از آن بهره ببرند. چنین ذکرهایی نیازمند اجازهٔ خاص از استاد کارآزموده و ماهر است. ذکرهایی که سالک با اجازهٔ استاد خود استفاده می‌نماید تأثیر بیش‌تری بر وی دارد تا ذکرهایی که خود آن را با اصول ویژه‌ای یافته است. برخی ذکرها محدود به منزلت و موقعیتی خاص است. بعضی از ذکرها را باید با عددی معین گفت و بسیاری نیز نیازمند رعایت عدد نیست و برخی از آن را باید بدون عدد گفت. پاره‌ای ذکرها جلالی و بعضی جمالی است؛ همان‌طور که برخی بسیط، بعضی مرکب و پاره‌ای از آن مشبک است و چند ذکر را باید با هم دنبال نمود.

قرآن کریم برترین کتاب ذکر است. تمامی آیات قرآن کریم ذکر است، بلکه یک آیه گاه دربردارندهٔ چندین ذکر می‌باشد؛ همان‌طور که یکی از نام‌های قرآن کریم «ذکر» است. هر آیه و فرازی دارای اثری خاص است و

(۳۹۴)

حتی «أَحَلَّ اللَّهُ الْبَیعَ»(۱) آن نیز ذکر است. برای نمونه، فراز «خَتَمَ اللَّهُ عَلَی قُلُوبِهِمْ»(۲) ذکر و طلسم است. از این آیه برای سحر و بستن می‌توان استفاده کرد. اگر این آیه بر کافری گفته شود، می‌توان او را شکست داد. این فراز جزو ذکرهای جلالی است.

ذکر همانند داروست و استفاده از ذکرهای خاص نیازمند تجویز و نسخه و نیز مراعات اصول و قواعد آن است. استفادهٔ هم‌زمان از چندین ذکر نیز ممکن است به بی‌اثر شدن آن بینجامد و ذکری اثر ذکر دیگر را از بین ببرد. استفاده از برخی ذکرها برای بعضی افراد ممنوع است و چنان‌چه کسی آن را بدون نسخه مصرف نماید ممکن است به ضعف اعصاب، وسواس، بدبینی و برخی از بیماری‌های روانی دچار شود. برخی از این ذکرها در کتاب شریف مفاتیح الجنان وجود دارد و نباید این کتاب را از ابتدا تا پایان خواند. مفاتیح الجنان را به واقع باید کلیدهای بهشت‌ها دانست اما قدر آن دانسته نمی‌شود؛ همان‌طور که قرآن کریم مهجور است. مفاتیح هم‌چون اقیانوس می‌ماند اما خالی از اشتباه نیست و برخی از روایات ضعیف به آن راه یافته است و قوت کتاب‌هایی چون «مصباح المتهجد» و «زاد المعاد» را ندارد. البته مرحوم آقاشیخ عباس قمی رحمه‌الله این کتاب را در برابر «مفاتیح الجنات» نوشته است؛ چرا که ایرادهای فراوانی از جمله ضعف سند را به آن وارد می‌آورد. رواج «مفاتیح الجنان» که در هر خانه‌ای می‌توان نسخه‌ای از آن را یافت

  1. بقره / ۲۷۵٫
  2. بقره / ۷٫

(۳۹۵)

نشان‌دهندهٔ صفای شیخ عباس قمی است. خداوند به خاطر همین صفا عنایتی به ایشان نموده که توانسته است ادعیه را چنین جمع‌آوری نماید اما این بدان معنا نیست که هر کسی بتواند از هر یک از دعاهای آن استفاده نماید.

سالکان محب نسبت به اذکار، طلسمات یا اعداد و حروف متفاوت می‌باشند. هر سالکی توانایی ویژه‌ای دارد و یکی گره به نخی می‌زند و سحر می‌کند و در سحر است که موفق است و یکی دعا می‌کند و مستجاب می‌شود و دفع بلا می‌نماید و یکی با دعای خود آسیب می‌رساند و دیگری وقتی منکسر و دل‌شکسته می‌شود چیزی می‌شکند و آن یکی نگاه می‌کند و بیماری شفا می‌یابد و یکی نیز برای طلسمات است که مناسبت دارد اما فقط می‌تواند آن را ببندد و یکی نیز تنها در گشودن آن مهارت می‌یابد. همان‌طور که در سحر و بستن طلسم، در برخی مواقع تنها باید از نخود استفاده کرد و این نخود است که قدرت می‌آورد تا فردی را شکست دهد. گاه نیز موم یا گل لازم می‌شود همان‌طور که کعب نیاز است. البته مادهٔ اولی طلسمات با تفاوتی که دارد می‌تواند حتی برگ درختان یا سنگ‌های بیابان باشد. طلسم همواره مرکب است و باید در آن چند چیز با هم مخلوط شود یا چیزی در چیز دیگری قرار گیرد.

به دست آوردن این امر برای سالک، نیازمند تمرین‌های بسیار دقیق و مربی حاذق و کارآشناست. در این زمینه مربی بیش از نود درصد مؤثر است و تنها درصد اندکی بر عهدهٔ سالک و تمرین‌های وی است. هیچ سالکی بدون مدد مربی نمی‌تواند طلسمی درست کند یا طلسمی را

(۳۹۶)

بشکند. سالک با تمرین و راهنمایی گرفتن از مربی است که می‌تواند توانمندی‌ها خویش را بشناسد.

هم‌چنین ذکری ممکن است پس از سال‌ها اثر کند و ذکری نیز نتیجهٔ آنی دارد. همانند زمین‌های گوناگون که یکی پس از دو متر کندن به آب می‌رسد و دیگری در صدها متری.

آن‌چه در باب ذکر بسیار حایز اهمیت است و روح آن به شمار می‌رود این است که ذکر باید در آسیاب وجود سالک جای گیرد و خرد و نرم شود و چنین ذکری است که مؤثر و کارآمد می‌گردد وگرنه حتی نباید از آن سخن گفت و باید آن را برای صاحبانش که از عهدهٔ آن بر می‌آیند گذارد که در غیر این صورت، گزاره‌های دینی را مورد تمسخر قرار داده است. کسی که خود اگر هفتاد بار سورهٔ حمد را بر مرده‌ای بخواند نمی‌تواند جنبشی در او ایجاد نماید، نباید برای مردم از خاصیت روح‌بخشی آن بگوید یا آن را در کتابی بیاورد.

به این تکته نیز باید توجه داشت برخی از ذکرها تنها برای بعضی از عارفان مجرب است و در بعضی موارد، نمی‌توان تجربهٔ عارفی را به دیگری منتقل کرد.

سالک باید به هنگام ذکر، فضایی را در خود به وجود آورد که بتواند خویش را از خود و از هر چیزی تخلیه کند؛ به این معنا که دیگر در پی چیزی حتی علم و معرفت نباشد. وی باید صاحب جمع، اجتماع قوای جسمی و نفسانی و استجماع شود و هر ذکری را به اشارهٔ مربی خویش بر روی خود بیازماید تا به دست آورد چه ذکرهایی در وی مؤثر می‌افتد.

(۳۹۷)

ذکر بر روی سالکی که جوان‌تر و کم‌سن‌تر است و مشاغل و دل‌بستگی او کم‌تر و همتش بیش‌تر و مربی وی قوی‌تر است اثر بهتری دارد.

امور معنوی نیز همانند امور طبیعی دارای مجاری خاص است و باید آن را از مجرای خود پی گرفت و نباید پنداشت امر معنوی البته برای سالکان یله و رهاست و محدودیت، مرز و قیدی ندارد و سالک مبتدی از هر چیزی می‌تواند هر چیزی را به دست آورد.

بهترین کتاب برای تمرین ذکر، قرآن کریم است که تمامی آیات آن ذکر است و هر آیه‌ای دارای اثری و برای کسی مناسب است. کتاب‌هایی که در باب ذکر وجود دارد مانند «داروخانهٔ معنوی» ناشیانه جمع‌آوری و اثرشناسی شده است و به چنین کتاب‌های نباید اعتنا نمود. در این زمینه می‌توان از تجربهٔ عالمان دینی و عارفان نیز بهره برد. البته برخی از اذکار آنان دارای شگردهایی است که بیان نشده است و برای دیگران مجرب نمی‌باشد.

کسی که بر اذکار تمرین دارد و اثرهای آن را به دست می‌آورد نباید از آن در کاسبی استفاده نماید و خود را به اغراض مادی آلوده نماید وگرنه در وی خباثت پیدا می‌شود. سالکانی که آثار هر ذکری را می‌شناسند حتی مشکلات خویش را از این راه برطرف نمی‌کنند و از راه ذکر در خود تصرفی نمی‌نمایند، نه طلسمی را برای خود می‌بندند و نه طلسمی برای خود می‌گشایند. سخن گفتن از این امور در دنیای پرآشوب امروزی که گرفتار رمال‌ها و دعانویس‌های کاذب و حقه‌بازی شده است که نجاست، سموم و کثافت‌ها را در هم می‌آمیزند و به نام داروی مؤثر به خورد خلق

(۳۹۸)

اللّه می‌دهند درست نیست و سالکی که چنین اموری را به دست می‌آورد باید کتمان داشته باشد وگرنه لازم است انتظار شنیدن حکم نجاست خود را ببرد یا استفاده از آن برای کاسبی و امور دنیوی وی را خبیث می‌نماید. بر این اساس است که می‌گوییم هر کسی ادعایی در این زمینه داشته باشد دروغ‌گوست؛ به این معنا که دیگر سالک نمی‌باشد.

ذکر در صورتی برای سالک نتیجه می‌دهد که وی دیگر اصول و قواعد سلوک را پاس دارد و برای نمونه، حلال‌درمانی و صفای باطن داشته باشد و در حالی ذکر بگوید که دل وی با تمامی پدیده‌ها و نیز با خداوند صاف و صافی باشد و خود را از از هر چیزی تخلیه کند؛ به این معنا که حتی خداوند را هم نبیند و خداوند خود ناخودآگاه در دل وی باشد. خدایی که سالک می‌خواهد آگاهانه به او توجه نماید و در حصر ذهن و بند اندیشهٔ وی هست خدایی ابزاری است و خداوند اگر ناخودآگاه در دل سالک باشد و در ماجراست اصالی است؛ همان‌طور که توجه به نماز و رکعات آن در نماز، سبب می‌شود نمازگزار از خداوند غفلت داشته باشد و نمازی نماز است که نمازگراز بدون توجه به شمارش رکعات و اجزا و شرایط، آن را پایان دهد و کوچک‌ترین شکی برای وی پیش نیاید. نماز با مهرهایی که برای انسان‌های وسواسی طراحی شده است نماز نیست.

سالک با رعایت شرایط سلوک، حلال‌درمانی و داشتن صفای باطنی که کاسهٔ دل وی را مصفا و صیقلی داده است می‌تواند از ذکر بهره برد و ناخودآگاه خداوند را در دل خود بیابد. وی باید خود را با اذکار قرآنی که شفا در آن است آزمایش و ارزیابی کند و دیگر اوراد، اذکار، اشیا و عقود را

(۳۹۹)

رها نماید که استفاده از آن در چنین موقعیتی خطرناک و سنگین است. قرآن کریم به جهت اثر شفابخشی که دارد سبک‌تر است و سالک بهتر می‌تواند آن را تحمل نماید. در اوراد و ادعیه و عقود و نصاب، نخود، ریگ، موم، گِل، کعب و شن چه بسا ممکن است گرهی در کار بخورد و باز نشود؛ اما قرآن کریم ممکن است با آیهٔ پسین خود گره را باز کند. نگارنده تنها قرآن کریم را برای سالکی که می‌خواهد ذکر داشته باشد تجویز می‌کنم. سالک می‌تواند آیه و یا حتی اسم یا فعلی را از قرآن کریم برگزیند و با مداومت بر آن، اثر این ذکر را بر خود بیازماید. البته این کار نیازمند نظارت مستقیم مربی و پی‌گیری‌های اوست تا مشکل خاصی برای سالک ایجاد نشود؛ همان‌طور که استفاده از برخی آیات سبب می‌شود سالک تمامی اعتبار و موجوی خود را از دست دهد و یا وی قفل نماید.

بهترین مددکار سالک در پیمودن این راه و موفقیت آن، عهد وی با خویشتن است که از قدرتی که می‌یابد برای امور مادی استفاده نکند. بدیهی است شیطان وقتی چنین قدرتی را در وجود سالک می‌یابد بهترین بهانه را برای فریب و سقوط وی و هدر دادن زحماتی که تا بدین‌جا کشیده است به دست می‌آورد و همواره بر آن است تا با وسوسه‌های بسیار و به‌ویژه در قالب دل‌سوزی برای افراد نیازمند، او را متقاعد سازد تا از آن استفاده نماید و سپس او را به بهرهٔ شخصی از این قدرت و اخاذی و سودجویی سوق دهد. باید توجه داشت هر اندازه شیطان در این امر موفقیت بیش‌تری داشته باشد، فرد در منجلاب خباثت بیش‌تری فرو

(۴۰۰)

می‌رود. سالکی که کسی قصد استفادهٔ مادی از ذکر ندارد زودتر به نتیجه می‌رسد و کسی که قصد سوء استفاده دارد جز بیچارگی چیزی نمی‌بیند و روزی می‌رسد که دست هوشمند طبیعت، او را به ذلت، بدبختی و بیچارگی می‌کشاند و تمامی بهره‌ها و لذت‌هایی را که از این راه برده است با درد و رنج فراوان از نهاد وی بیرون می‌کشد.

اصل « ۵۷ » رعایت اصول و قواعد ذکر

همان‌طور که گذشت «ذکر» دانشی پیچیده و از علوم موهوبی به اولیای خود است. این دانش دارای اصول و قواعد بسیاری است که سالک بدون رعایت آن سلوکی ندارد. ما این اصول و قواعد را در کتابی مستقل توضیح داده‌ایم. هم‌چنین در کتاب «دانش اسماء الحسنی» از آثار و نتیجهٔ ذکر قرار دادن هر یک از اسمای الهی اعم از کمالی، جمالی و جلالی و نیز ذکرهای بسیط و مرکب گفته‌ایم. در این‌جا تنها فهرستی بخشی از آن اصول و قواعد را می‌آوریم و تفصیل آن را به کتاب‌های گفته شده وا می‌گذاریم. خاطرنشان می‌شویم اصول و قواعد سلوک به آن‌چخ د راین کتاب گفته شد منحصر نمی‌گردد و اصول و قواعد یاد شده مرحلهٔ ابتدایی سلوک را می‌گوید و دیگر اصول و قواعد آن را که فراوان هم هست باید در دیگر کتاب‌های عرفانی نگارنده دید؛ به‌ویژه در شرح تفصیلی و انتقادی که بر منازل السائرین به نام «سیر سرخ» دارم مشاهده نمود.

برخی از اصول ذکر با اصول سلوک مشترک است و ذکر موارد گفته

(۴۰۱)

شده در این‌جا جنبهٔ یادآوری دارد.

همان‌گونه که غذای مناسب برای آن که به بدن جذب شود فرایندی خاص و پیچیده را طی می‌کند به گونه‌ای که لقمه‌های بسیاری جمع می‌شود تا به خون تبدیل شود و حتی در مویرگ‌های چشم به حرکت آید، ذکر نیز چنین روند پیچیده‌ای دارد و باید از درشتی در آید و در باطن فرد به نرمی جای گیرد و در آن نهادینه گردد تا در آن کارگر باشد. این فرایند پیچیده با رعایت اصول و قواعد آن ممکن می‌گردد.

مهم‌ترین این اصول در ادامه می‌آید که عبارت است از:

قاعده « ۱ » تخلیهٔ نفس از هر مانع و شاغل

ذکرپرداز باید خود را از تمامی اشتغالاتی که دارد رها نماید و تخلیهٔ نفس از هر مانع و رادعی داشته باشد. او نباید چیزی حتی معنای ذکر را به ذهن خود بیاورد و هرچه بر ذهن یا نفس وی بنشیند او را سنگین‌بار می‌کند و بُردش را کاهش می‌دهد و حرکت او را بدون نتیجه می‌سازد. وی باید مجرد ذکر را بگوید و حافظهٔ خود را از هر چیز دیگری متارکه کند.

وی باید حتی خود را از خویشتن خویش و تمامی متعلقات آن خالی نماید و فارغ از دنیا و خود و حتی ذکری که می‌گوید و خالی از توجه به قواعد و اصول آن، به ذکر بنشیند تا ذکر بتواند او را با خود بکشد و به حرکت درآورد. وی با ذکری که دارد حتی ذکرهای دیگر را نباید به ذهن و باطن خود راه دهد و از خلط آن بپرهیزد. این کار در ذکرهای قلبی بسیار

(۴۰۲)

دشوارتر و سنگین‌تر است. ذکر بدون رعایت این نکته صرف اشتغال و سرگرمی است و پروازی را در پی ندارد.

قاعده « ۲ » مکان خلوت

ذکر را باید در محلی خلوت گفت. این کار برای حصول استجماع حایز اهمیت است. البته در خلوت، مهم آن است که نفس فرد و باطن وی خلوت باشد و به خود مشغول نگردد و خویش را فارغ گرداند. چنین کسی حتی در گوشهٔ آشپزخانه می‌تواند خلوت داشته باشد وگرنه حتی تنهایی و داشتن اتاقی اختصاصی نیز برای او کثرت‌آور می‌گردد. برای برخی حتی تنگی فضا بیش‌تر توجه می‌آورد. بنابر این اصل، این وجود ذکرپرداز است که باید خلوت باشد و دیگر امور جنبهٔ امدادی دارد؛ از این رو محیط خلوت و تاریک و رو به قبله بودن در جهت استجماع کمک می‌کند و جزیی از علت به شمار می‌رود.

قاعده « ۳ » ذکرهای حسی

ذکرهای ملفوظ و حسی که به آن «ذکر اولی» گفته می‌شود مانند «سبحان اللّه»، «استغفر اللّه»، «لا اله الا اللّه»، «لا حول و لا قوة الا باللّه» است. این ذکرها دارای مراتب است و در ابتدا باید بر تسبیح و استغفار مداومت داشت و ذکر تهلیل سنگین‌ترین آن است که بعد از این اذکار می‌آید.

(۴۰۳)

«سبحان اللّه» راحت‌تر ادا می‌شود اما نسبت به ذکر استغفار معنایی سنگین‌تر دارد. «سین» آن از حروفی است که هم‌چون حروف حلقوی سخت و سنگین ادا نمی‌شود و «باء» شفوی است و راحت ادا می‌شود برخلاف «استغفر اللّه» که «غین» آن به درشتی ادا می‌گردد.

قاعده « ۴ » تک‌محوری در ذکر

ذکرپرداز تنها باید بر یک ذکر مداومت داشته باشد. باب ذکر هم‌چون باب نکاح است که شوهر نمی‌تواند هم‌زمان با چند همسر خود در یک بستر باشد و ذاکر برای گفتن یک ذکر باید خود را از تمامی ذکرهای دیگر فارغ نماید.

قاعده « ۵ » شمرده‌گویی

ذکرپرداز باید ذکر را شمرده شمرده و یکی یکی بیاورد و نه به صورت به‌هم پیوسته.

قاعده « ۶ » ملفوظ بودن ذکر مبتدیان

ذکر در ابتدا باید به صورت ملفوظ گفته شود به طوری که گوش آن را بشنود و حس آن را دریابد.

(۴۰۴)

قاعده « ۷ » داشتن قدرت تحمل

برخی از اذکار دارای ثقل و سنگینی است و چنان‌چه ذکرپرداز در گفتن آن احساس سنگینی می‌کند باید از ادامهٔ آن خودداری ورزد. این امر نشان می‌دهد وی در رعایت مقدمات ذکر به ویژه در تخلیهٔ نفس از شواغل و موانع دچار کاستی است.

همان‌طور که گفته شد ذکر انشایی معدود و دارای شماره، سخت و سنگین است و استفاده از آن جز با نسخه و راهنمایی مربی مناسب نیست.

در گفتن ذکر باید توجه داشت گاه ذاکر نمی‌تواند به تعداد شماره‌ای که استاد برای او تجویز نموده است عمل نماید. برای نمونه، ممکن است استاد از وی بخواهد ذکر «استغفر اللّه» را هفت بار در تاریکی بگوید، ولی وی با گفتن یک بار، دیگر نتواند آن را ادامه دهد و ذکر برای وی رونده نباشد. در چنین موردی ذکرپرداز می‌تواند موارد باقی مانده را به قصد اخبار بگوید.

باید توجه داشت چنان‌چه ذکرپرداز در حضور دیگران احساس انرژی و توان مضاعف دارد و می‌تواند ذکری را بگوید و در تنهایی و خلوت است که خود را ناتوان از آن می‌بیند و انگیزه‌ای برای گفتن آن ندارد، مبتلا به نفاق و سالوس است.

ثقل و سنگینی ذکر در مثل ذکر تهلیل بسیار آشکار است.

(۴۰۵)

قاعده « ۸ » امور تحریفی ذکر

دانش ذکر دارای حقایق و گزاره‌های بسیاری است که برخی از آن در طول زمان دستخوش تحریف قرار گرفته و خرافه‌ها یا باورهای غلطی به آن راه یافته است. توصیه به برخی از ذکرها به ویژه ذکرهایی که انزواطلبی و گوشه‌نشینی را در زندگی اصل قرار می‌دهد به هیچ وجه امری معنوی، عرفانی و نیز دینی نیست و چنین ذکرهایی به لحاظ روان‌شناسی با تکرار واژگانی مهمل و بی‌معنا تفاوتی ندارد. این معنا را می‌توان با آزمون و تجربه دانست و فردی که فریفتهٔ چنین ذکرهایی است می‌تواند ذکر خود را یک ماه بدون وضو بخواند و یک ماه آن را با وضو بگزارد و سپس ببیند آیا در نفس خود در این دو ماه تفاوتی می‌بیند یا نه و چنان‌چه تفاوتی نمی‌بیند معلوم است ذکر باوضوی وی خاصیت و کارآمدی ندارد که هم‌چون ذکر بی‌وضو است. این مهم می‌طلبد دانش ذکر بر اساس مبانی شیعی منقح و بازپیرایی شود.

قاعده « ۹ » ارزش ذکر به اثربخشی آن

ارزش هر ذکری به آثاری است که دارد وگرنه صرف لقلقهٔ زبان است. ذکر وجود ذکرپرداز را سبک و آرام می‌نماید و او را نسبت به خانواده و مردم خوش اخلاق می‌سازد. چنین کسی با ملاقات افراد شیرین می‌گردد.

(۴۰۶)

دیدگاه و اندیشه و نفس ذکرپرداز نسبت به جامعه و مردم تغییر می‌یابد و پیش از ذکر و پس از آن، مردم و جامعه را یکسان نمی‌بیند. وی بیش از پیش نرم‌تر می‌شنود و شیرین‌تر می‌بیند. ذکری ارزش دارد که نگرش ذکرپرداز را به اطراف خود تغییر دهد و دست، زبان و چشم وی حسی دیگر می‌یابد و اعتقاد و اندیشهٔ وی روشنی و صفایی افزون می‌گیرد. سخت‌گیری، امساک و منفی‌بافی و منفی دیدن امور از او برداشته می‌شود. اذکار الهی تذکار است و تذکار چون نیش خنجر می‌ماند که هستی آدمی را جابه‌جا می‌کند. ذکری دارای ارزش است که نحوهٔ مدیریت زندگی را تغییر دهد و زیست را دگرگون سازد و به دل جلا بخشد. اعتبار ذکر و پشتوانهٔ آن همان تأثیرگذاری آن است و این پشتوانه است که موجب اعتبار آن می‌شود. گفتن ذکر باید قلب، چشم، دست، نگرش، برخورد و تمامی ابعاد وجودی ذکرپرداز را ضد عفونی کند و از آن جِرم‌زدایی نماید. کسی که ذکر می‌گوید و گفته و نگفتهٔ او همسان است، وقت خویش را تلف نموده است. ذکر تنها به این نیست که کسی در گوشه‌ای خلوت کند و الفاظی بگوید، بلکه ذکری ارزش دارد که برای ذکرپرداز تغییر بیاورد و همان‌طور که اسیدی جرم اجسام را می‌ریزد، کرم‌های نفسانی نیز از او بریزد وگرنه چیزی جز قلندرمآبی، درویشی، انزوا و خانه‌نشینی انحراف‌گرا در آن نیست. کسی که ذکر سالم دارد دوست دارد صبح‌گاهان به هر کسی سلام کند. استکبار از او برداشته می‌شود. با ذکر سالم، کسی که خوش داشت دست او را ببوسند، نفرت دارد دستش را ببوسند و وی افتاده، خاکی، نرم، صبور، سالم، صاف، ساده و سبک

(۴۰۷)

می‌شود و به‌راحتی می‌توان با او سخن گفت به گونه‌ای که هر کسی جرأت جسارت و توهین به او را می‌یابد؛ چنان‌که به همهٔ اولیای الهی جسارت می‌نمودند و حتی آنان را به شهادت می‌رساندند؛ زیرا چنان نرم بوده‌اند که در میان دست و پای افراد جامعه بودند. خداوند به انسان توفیق دهد آن‌قدر نرم شود که بتواند به مقام شهادت رسد. چنین کسانی به مقام فنا بار می‌یابند. کسانی که چیزی برای خود نمی‌بینند.

ذکرِ درست برای ذکرپرداز مقام می‌آورد و او را در مقام یکی از ذکرها مانند سبحان اللّه، استغفر اللّه، قدوس، رحیم، حمید، رؤؤف و دیگر اذکار قرار می‌دهد. در واقع، مقام همان خاصیت اثربخشی و به اصطلاح جرم‌گیری از وجود ذکرپرداز است و درون او را از وحشی‌گرایی، حیله‌گری و آلودگی‌های دیگر پاک می‌کند و آن را هم‌چون الماس می‌نماید. کسی که ذکر می‌گوید و خاصیتی برای آن نمی‌بیند باید مبادی پیش از ذکر را سامان دهد.

قاعده « ۱۰ » تناسب ذکر

آن که ذکری نمی‌گوید یا به حسب توان خود، کم‌تر ذکر می‌گوید همانند کسی که بیش از آن ذکر دارد به خباثت و نیز قساوت آلوده می‌شود.

قاعده « ۱۱ » نیاز بیش‌تر علم به ذکر

(۴۰۸)

کسی که عالِم است بیش از دیگران نیازمند ذکر است؛ زیرا علمی که با ذکر قرین نگردد آلودگی می‌آورد و این ذکر است که علم را صافی می‌سازد و گند استکبار و غرور را از آن می‌گیرد. عالمی که ذکر نداشته باشد به قساوت قلب، استکبار و فخرفروشی دچار می‌شود.

قاعده « ۱۲ » هزینهٔ ذکر

کسی که ذکر می‌گوید باید انفاقی بیش از دیگران داشته باشد و هزینهٔ ذکر و مالیات آن را پرداخت کند تا بر ارزش وجودی ذکرپرداز افزوده شود و بتواند بزرگوارانه از کنار هر تحقیر، توهین یا بزرگ‌داشتی بگذرد وگرنه دل وی از خشت بودن به فلز سختی چون چدن تبدیل می‌گردد.

بخشش مالی سبب می‌شود ذکر بر ذکرپرداز روا گردد و از آن عروج ببیند. البته در این میان، صلوات خود نوعی بخشش و انفاق دانسته می‌شود و تنها همین ذکر است که هیچ آسیبی ندارد.

قاعده « ۱۳ » لزوم رونده بودن ذکر

تند گفتن و پر گفتن در ذکر روا نیست و مهم رونده شدن ذکر است حتی با تعداد کم در مدتی اندک.

ذکر باید برای فرد سنگینی نیاورد، بلکه گوشهٔ دل ذکرپرداز را خالی

(۴۰۹)

و سبک نماید و به آن جلا بخشد.

قاعده « ۱۴ » استخلاص در ذکر

استخلاص به معنای دفع حالتی کدر از نفس یا برداشت تأثیر نورانی ذکر پیشین از آن است تا با ذکر بعد خلط نشود و با آن نیامیزد. استخلاص در ذکر کاری بسیار دشوار است.

ذاکر در ذکر خود نباید رنگ و بویی از چیزی حتی از ذکر پیشین خود داشته باشد. برای نمونه، وی نباید هم‌چون قوری باشد که در آن زعفران یا پونه دم کرده‌اند و بوی آن را در دفعات بعد به چای می‌دهد و بر مزه و طعم آن اثر می‌گذارد. نفس ذکرپرداز باید خود را از رنگ و بوی هر چیزی به‌طور کلی فارغ سازد. نفس وی نسبت به ذکر هم‌چون افرادی است که سرطان خون دارند و باید وجود او را از تمامی آن خون آلوده خالی نمایند. نفس ذکرپرداز باید خود را از همه چیز خلاص کند و ذاکر قدرت تبدیل تمامی وجود خود به ذکر را داشته باشد. البته این کار در خلوت و تاریکی؛ به‌ویژه تاریکی شب بیش‌تر نتیجه می‌دهد. ذاکر در قدرت تبدیل باید به جایی برسد که خود را حتی از ذکری که پیش از این داشته و با انس گرفته است خالی نماید و برای نمونه، تا نفس خود را از ذکر صلوات خالی ننماید نباید به ذکر «سبحان اللّه» مشغول شود تا چه رسد به آن که دلی از دیگران کینه و کدورت داشته باشد. داشتن رضایت از همگان و اندوهگین نشدن از آزار آنان از امور بسیار مهم است که سبب سبکی فرد می‌گردد

(۴۱۰)

وگرنه کدورت، مزاحمی بسیار قوی است. راضی بودن از دیگران و دشوار نبودن تحمل آزار آنان کاری نیست که از عهدهٔ هر کسی بر آید و ایمانی قوی و دلی گسترده و دریاگون می‌خواهد. نارضایتی از دیگران نوعی ناهنجاری نفسانی است که مانع وصول آدمی می‌شود و نفسی که می‌خواهد در پی وصول باشد باید از آن استخلاص پیدا کند.

هم‌چنین برای نمونه کسی که ریاست یا قدرت یا علم و دانش دارد با حفظ همان عنوان نباید به ذکر بنشیند و آن را با خود داشته باشد وگرنه ذکر بر نفس او تأثیری ندارد. در هنگام ذکر باید به گونه‌ای خود را تخلیه نمود که هیچ پیشینه‌ای از گذشته در فرد باقی نماند و ذکرپرداز خود را به صفر رساند و حافظه‌اش را از هر چیزی با پایین‌ترین سطح فرمت و پاک نماید به گونه‌ای که نه شغل و عنوان و اعتبار خویش را به یاد آورد و نه حتی سن خود را، تا اگر کودکی با او دم‌خور شد احساس کودکی نماید. نفس را نخست باید پاک کرد و سپس امور معنوی را در آن وارد نمود وگرنه معنویت وی نیز بوی گندیدگی خواهد داد. وی باید به گونه‌ای از خود تخلیه شود که اگر کسی در میان ذکر از وی پرسید شما چه کسی هستید، وی نتواند چیزی برای پاسخ پیدا کند.

ذکرپرداز در استخلاص باید نه خوبی خویش را ببیند و نه بدی خود را؛ همان‌طور که مقتضای اسم شریف «ستّار العیوب» است و خداوند عیب‌ها را چنان پنهان می‌کند و روی آن پرده می‌کشد که هیچ کسی آن را متوجه نمی‌شود. ذکرپرداز باید نسبت به خود پرده‌پوش و ستار گردد تا از کثرت‌گرایی در آید و قدرت استجماع بیابد.

(۴۱۱)

قاعده « ۱۵ » استجماع

کسی که می‌خواهد در کشتی بارانداز شود، به کنده می‌نشیند و همهٔ بدن خود را هم‌چون اسکلت می‌نماید. استجماع که جمع نیروهای پراکنده در وجود خود هست چنین حالتی دارد و گفتن ذکر نیازمند آن است. استجماعِ نفس، کاری بسیار سخت است و کم‌تر کسی است که بتواند خود را در یک ذکر جمع کند. اگر اراده و حواس فرد به جای دیگری رود و ذکرپرداز استجماع خود را از دست دهد این حواس‌پرتی هم‌چون رعد و برقی است که درخت ذکر را می‌سوزاند و آن را خاکستر می‌کند و از سر گرفتن ذکر برای چنین فردی مهارت بسیار بالایی می‌خواهد.

استجماع؛ جمع ذکر در نفس است و سبب می‌شود ذکر جذب نفس گردد و در آن بارور شود تا به مرحلهٔ ذکر غیر ارادی و باطنی برسد.

روایاتی که ثواب ذکر هر یک «لا اله الا اللّه» را کاشت درختی در بهشت می‌شمرد، به این مرتبه از ذکر اشاره دارد؛ چرا که چنین ذکری است که سرسبز و خرم می‌ماند و رشد دارد و هم‌چون درختی ستبر می‌شود.

برخی امور می‌تواند در استجماع مددکار یا مضر به آن باشد و ذاکر باید ویژگی‌های خویش را بشناسد تا بتواند از دشواری استجماع بکاهد. برای نمونه، نشستن بر سجاده ممکن است برای یکی سبب تقویت استجماع شود و برای دیگر رهزن گردد. این ذاکر است که باید دریابد سجاده برای استجماع او مفید است یا زیان‌بار.

(۴۱۲)

ذکرپرداز برای حصول استجماع باید تا می‌تواند از کارهای متعدد بپرهیزد و بهترین کارها را گزینش، و تنها به انجام امور ضروری بسنده کند و بر خود فشار مضاعف و خستگی وارد نیاورد وگرنه قدرت استجماع خویش را از دست می‌دهد.

افزون بر اشتغال زیاد که مغایر با استجماع است، ضعف اراده نیز از بازدارنده‌هاست و میزان کار روزانه هر کسی بر اساس قدرت اراده‌ای که دارد تنظیم می‌شود.

ذاکر باید به تجربه، امور بازدارنده از استجماع یا امور افزایندهٔ آن را بشناسد و بازدارنده‌ها را کاهش دهد و افزاینده‌ها را تقویت نماید.

قاعده « ۱۶ » لباس ذکر و دورسازی افزوده‌ها از خود

برای اثربخشی ذکر باید تمامی افزوده‌ها را از خود داشت. برای نمونه، باید لباس راحت و به اندازه داشت و پوشیدن لباسی که نیاز نیست زیان‌بخش است. ذاکر باید لباسی بر تن داشته باشد گویا می‌خواهد به حجله رود و از پوشیدن لباس پاره و کهنه دوری کند. وی تا می‌تواند باید از مقدار لباس بکاهد و چه بهتر که درون آب باشد و ذکر بگوید؛ چرا که معلوم نیست تار و پود لباس وی از آنِ کیست و برای کجاست که بحث آن در اصل «حلال درمانی» گذشت. با هر لباسی می‌شود مطالعه کرد ولی با هر لباسی نمی‌توان نماز خواند یا ذکر گفت و لباس ذکر باید از پول حلالی به دست آمده باشد.

(۴۱۳)

پوشیدن لباس‌های سنگین و فاخر برای ذکر مزاحم است و باید خود را از آن سبک نمود. افزون بر کم نمودن لباس، باید غذا و خوراک را متعادل بلکه کم ساخت و از نور پرهیز داشت و در جای تاریک قرار گرفت و از دیگران دوری گزید و در حای خلوت بود و به طور کلی هرچه می‌توان باید از زیاده‌ها کاست؛ چرا که هر زیاده‌ای مزاحمی سنگین در این راه است.

قاعده « ۱۷ » تاریکی محل

محل و فضایی که در آن ذکر گفته می‌شود باید تاریک باشد و نور از جمله امور مزاحم و برای ذکر هم‌چون سمّ است. نور حتی برای افراد متوسط که مبادی خود را سامان داده‌اند مانعی بزرگ است. نور و روشنایی برای بدن امری بیگانه است و از اجسام ثقیل به حساب می‌آید. نور هم‌چون خرده شیشه‌هایی است که بر بدن آدمی فرو می‌آید و بدن را زخمی و عفونی می‌سازد و سیستم آن را مختل می‌نماید. باید تا می‌شود حتی در غیر ذکر و در زندگی معمولی در تاریکی بود.

باید توجه داشت کسی که در زیر نور لامپ قرار دارد و سپس آن را خاموش می‌کند تا فضای اطراف وی تاریک شود روشنایی تا بعد از مدتی در بدن وی قرار دارد و او غیر از کسی است که از همان ابتدا در تاریکی قرار دارد و چشم وی با آن خو گرفته است.

شب و محیط تاریک و خلوت مددکار ذاکر در انصراف از اشتغالات

(۴۱۴)

است. البته ذاکر نباید برای این کار چشمان خود را ببندد. چشم ذاکر باید باز و رها باشد تا بسته نگاه داشتن آن اراده را به خود معطوف ندارد. تاریکی را باید از شب وام گرفت و نه از چشمان بسته تا افزوده بر آرامش موجود در شب، از برکات بی‌کران آن استفاده نمود.

قاعده « ۱۸ » حفظ نشاط و شادمانی

به گاه ذکر، بدن نباید خسته باشد. خستگی روحی نیز مانعی بزرگ است. باید بدن را با ورزش و حفظ نظافت آماده نمود تا در هنگام استجماع، به چرت، خواب‌آلودگی و رخوت دچار نشود.

قاعده « ۱۹ » پرهیز از کدورت و دل‌زدگی

دل‌زدگی از دیگران و داشتن حقد، کینه و کدورت نسبت به دیگری انسان را به تباهی می‌کشد و او را فرسنگ‌ها از مسیر ذکر دور می‌سازد. در واقع، ذکر برای جلا و صفای دل است و کسی که کینه و حقد در درون خود دارد دلی برای وی نمی‌نماند تا ذکر بر آن اثری داشته باشد. ذکر بر دلی مؤثر است که از پلیدی‌های درون پاک شده باشد و از کسی دل‌نگرانی، ناراحتی و آشوب نداشته باشد. باید جُرد و مُرد و صافی و مصفا بود تا بتوان از ذکر مدد جست.

قاعده « ۲۰ » حلال درمانی

«حلال درمانی» در ذکر از ریشه‌ای‌ترین مسایل پایه‌ای است. کسی که لقمه‌ای حرام مصرف نماید و بخواهد ذکر بگوید، حکایت وی همانند کسی است که در ده راهش نمی‌دادند و سراغ خانهٔ کدخدا را می‌گرفت. لقمهٔ حرام موجب می‌شود برخی از ذکرها در فرد ایجاد وسوسه نماید و او را به وسواس مبتلا نماید و شیاطین به او نزدیک گردند.

قاعده « ۲۱ » استفاده از غذای سالم و مفید

ذاکر باید غذایی مصرف نماید که ارزش غذایی و سلامت بهداشتی هم در جهت مادی و هم در جهت معنوی داشته باشد و چنین غذایی است که برای وی مناسب است؛ خواه در خانه تهیه شده باشد یا در منزل. غذاهایی مانند سوسیس و کالباس، خوراک به حساب نمی‌آید و زمینهٔ استجماع را از ذکرپرداز سلب می‌نماید هرچند در خانه تهیه شده باشد.

قاعده « ۲۲ » سبکی معده

ذکرپرداز نباید به گاه ذکر معده‌ای پر داشته باشد تا به سنگینی گراید یا از گرسنگی رنج برد و رو به ضعف رود. باید ساعاتی پیش از زمان ذکر، غذای خود را خورد تا معده به هنگام ذکر از خون انباشته نشده باشد.

(۴۱۶)

کسی که شام را سیر و پُر می‌خورد و در بین ذکر آروغ می‌زند بهتر است به معدهٔ خود مشغول باشد که مجال امر دیگری ندارد. باید زمانی از ذکر گذشته باشد که مزهٔ غذا به حافظهٔ وی هجوم نیاورد. هم‌چنین دهان وی بوی سیر یا پیاز ندهد تا حافظه به چنین چیزهایی مشغول نگردد.

قاعده « ۲۳ » تنظیم خواب

سالک باید خوابی منظم داشته باشد تا خستگی جسمی وی برطرف و آرامش روانی او تأمین گردد. وی چنان‌چه خوابی اندک یا بسیار سبک دارد باید بر مقدار آن با استفاده از مواد خواب‌آور طبیعی هم‌چون ماست، خیار یا آلو بیفزاید تا خوابی سنگین داشته باشد و خستگی وی رفع گردد. هم‌چنین چنین فردی باید زعفران، خرما و سیر را کم‌تر مصرف کند تا بر سنگینی خواب وی افزده شود. رعایت این امر می‌تواند بر توانایی استجماع بیفزاید.

خاطرنشان می‌شود ذکرپرداز نباید چنان خواب خود را سنگین نماید که از پر خوابی به کسالت دچار شود و توان استجماع را در خود نیابد.

قاعده « ۲۴ » حفظ شمارگان با حس خود

به دست گرفتن تسبیح برای نگاه‌داشت شمارهٔ ذکر برای ذکر مزاحم است. تسبیح شی‌ء خارجی و منفصل و برای نفس ذاکر ثقیل و سنگین

(۴۱۷)

است. ذکرپرداز باید برای حفظ شمارهٔ ذکر از حس خویش استفاده کند و تعداد ذکری که باید بگوید را به صورت مجسّم داشته باشد و چنان‌چه این توانمندی را ندارد از انگشتان دست خویش استفاده کند.

قاعده « ۲۵ » لزوم رعایت بهداشت و نظافت بدن

بدن باید شفاف و تمیز باشد و چرک و کثیفی از امور مزاحم برای ذکر است. از مبادی اولی در ذکر، لزوم رعایت بهداشت و نظافت بدن؛ به‌ویژه نظافت دهان، گوش، بینی، پا و نیز مواضع بسته است. آلودگی و بی‌موالاتی در این امر ذکر را بدون خاصیت می‌سازد و ذکر پردازی که نظیف نیست تنها وقت و عمر خود را هدر می‌دهد. چنین کسی به گاری سنگینی می‌ماند که هرچه سرعت نیز بگیرد به غزالی تیزپا نمی‌رسد و پرنده‌ای سبک‌بار و بادپر نیست. کسی که با رعایت نظافت به ذکر می‌پردازد، به سبب سبکی و خلوتی که در خود دارد، ذکر در نهاد او حالت اکو را پیدا می‌کند و تأثیر مضاعف بر نفس دارد و این همان حالتی است که از ذکر هدفمند انتظار می‌رود. در ذکر مهم این است که به نفس آید و لقلقهٔ زبان نباشد به گونه‌ای که اگر در میان ذکر «سبحان اللّه» ناگاه ندایی شنید که چه می‌گویی؟ وی بتواند پاسخ آن را به نیکویی بیاورد.

قاعده « ۲۶ » صلوات؛ ذکر عام

(۴۱۸)

ذکر «اللهمّ صلّ علی محمد و آل محمد» اگر بدون عددی خاص گفته شود برای تمامی افراد مناسب و بدون هیچ گونه آسیب و زیانی است. این ذکر هم‌چون نماز، اذن دخول دیگر اذکار و نیز سلوک است و سالکی که نوپاست باید از آن استفاده نماید؛ هرچند ممکن است گاه نتیجه‌بخش نباشد اما برای وی زیانی ندارد. صلوات از اذکار محبان است.

قاعده « ۲۷ » ذکر «سبحان اللّه»

ذکر «سبحان اللّه» ذکرپرداز را برای سلوک و نیز ورود به ذکر آماده می‌نماید و همانند اسید است که آلودگی را به قدرت از باطن فرد می‌زداید. این ذکر را باید یکی یکی گفت و تعدد در آن راه ندارد؛ چرا که بسیار سنگین است و باید به حتم با ذکر نخست، فضایی در باطن فرد ایجاد و خالی شود تا ذکر دوم بر آن آورده شود.

کسی که چند روزه بر این ذکر مداومت دارد باید نتیجه و حالاتی در خود بیابد و دست‌کم احساس سبکی نماید و خود بداند که همان آدم پیش از ذکر نیست؛ همان‌طور که فرد گرسنه بعد از خوردن غذا احساس سیری دارد. برخی از خصوصیات اخلاقی وی و میزان و کیفیت خواب و خوراک او متأثر از ذکر می‌باشد وگرنه همانند برخی از قلندران و درویشان بیکاری است که تنها تسبیح در دست دارند و زبان در کام می‌چرخانند.

قاعده « ۲۸ » سوار نمودن ذکر انشایی بر دم

(۴۱۹)

ذکر انشایی تنها باید بر دَم گفته شود و نه بر بازدم. در چنین ذکرهایی بازدم باید خالی از ذکر و تعطیل باشد. البته این قاعده در برخی موارد استثنا دارد که در دانش ذکر توضیح داده می‌شود.

اذکار دمی نیز تفاوت‌هایی با هم دارد که توجه به آن در آثار حایز اهمیت است. اذکاری که بر بازدم حمل می‌گردد یا نزولی است و یا ارتفاعی. اسم مبارک «حمید» نزولی و «باسط» ارتفاعی است. برخی از اذکار را باید بر چندین دم گفت و آن را با یک دم نیاورد. ذکر «لا حول و لا قوة الا باللّه» چنین است.

قاعده « ۲۹ » نهادینه شدن ذکر در باطن

مهم در ذکر آن است که در باطن آدمی نهادینه گردد. همان‌طور که پا در کفشی که تازه خریداری شده است راحت نیست و باید مدتی پوشیده شود تا در آن جا بیفتد و همان‌گونه که راننده‌ای وقتی خودروی دیگری را سوار می‌شود، آمادگی لازم برای رانندگی را ندارد و پس از مدتی است که دست و پای وی با آن خو می‌گیرد، ذکر نیز چنین است و باید در دل جا بگیرد.

ذکر با صافی نمودن دل و فارغ کردن آن است که در قلب نهادینه می‌شود. قلب باید بسیار خلوت کند و با ذکر صیقل داده شود و هم دل در ذکر و هم ذکر در دل انعکاس پیدا کند و این گونه است که ذکر در دل راه می‌یابد. ذکری که در دل نشانده شده است رفته رفته به اعضا و جوارح و

(۴۲۰)

به همهٔ عروق و اعصاب بدن و به تمام مراحل نفس منتقل می‌گردد و از حالت ارادی به طبیعت می‌آید به‌گونه‌ای که دیگر نمی‌شود این ذکر را از روح و جسم و از عروق و اعصاب و اعضا و جوارح بیرون آورد و ذکر فرزند دل می‌گردد. ذکر در ابتدا بزرگ‌تر است از دل است اما با نهادینه شدن آن، این دل است که اتساع و گشایش می‌یابد و ذکر فرزند آن می‌گردد. برای نمونه، دخترها پیش از ازدواج بسیار رجز می‌خوانند و چندین شرط می‌گذارند اما با اجرای صیغهٔ عقد، به طبیعیت مبتلا می‌گردند و هر آزاری را تحمل می‌کنند و اسیر دست مرد می‌شوند. ذکر چنین حالتی دارد و تا آزاد است بزرگ‌تر از همه چیز می‌نماید اما وقتی به دل نشست، کوچک‌تر از آن می‌شود و هر چه دل صافی‌تر شود بر صفای ذکر افزوده می‌شود و ذکر رسوخ بیش‌تری پیدا می‌کند و تا جایی پیش می‌رود که ذکر در ذره ذرهٔ وجود آدمی می‌نشیند و در روز قیامت در ریشهٔ هر جزیی از بدن حتی موها آن ذکر نشسته است و از هر جای او این ذکر است که به گوش می‌رسد. این گونه می‌شود که ذکر دارای موکل می‌شود و قرب به حق تعالی می‌آورد و شغل دل می‌شود. ذکر انشایی چنین ذکری است و با ذکر اخباری تفاوت از ثری تا ثریا دارد.

اگر ذکری انشایی بشود و به روش درست در جان جای گیرد و احیا شود به هیچ وجه از فرد جدا نمی‌شود و از صورت ارادی خارج می‌گردد و به صورت طبیعی با ذکرپرداز همراه می‌شود و با او رشد می‌کند و به او انرژی می‌دهد و پس از مرگ نیز با اوست و این ذکر است که جای جای کتاب عمل او را فرا می‌گیرد. او در هر جایی ذکر باطنی خود را دارد و ذکر

(۴۲۱)

هیچ گاه مزاحم کارهای دیگر او نیست هرچند در حال سخن گفتن باشد.

قاعده « ۳۰ » از دست نرفتن اذکار نهادینه شدهٔ پیشین

ذکری که نهادینه شده است هیچ گاه از دست نمی‌رود و ذکرپرداز را ترک نمی‌نماید. نهادینه نمودن ذکر بعدی نیز سبب از دست رفتن ذکر پیشین نمی‌شود، بلکه ذکر نخستین همواره تا روز قیامت با ذکرپرداز همراه است.

قاعده « ۳۱ » موکل ذکر

کسی که ذکر در باطن وی نهادینه شده است آن را به دست شعور ناخودآگاه خویش می‌دهد. چنین ذکری را به اصطلاح دارای موکل نفسانی می‌نامند. نفس هم‌چون حافظه می‌تواند از موکلان باشد. همین موکل است که می‌تواند ذکر را نگاه دارد؛ هرچند حافظه با آن یاری ننماید و ذکر را در حوادث هولناک مرگ با ذکرپرداز همراه نماید.

قاعده « ۳۲ » صاحب ذکر

ذکرپرداز بعد از گذشت مدتی که با ذکر ملفوظ انس گرفت، باید سعی نماید آن را ذکر قلبی نماید؛ به‌گونه‌ای که وقتی سکوت می‌کند یا سخن

(۴۲۲)

می‌گوید یا حتی وقتی که در خواب است بتواند ذکر خود را ناخودآگاه بگوید. ذکر در این صورت است که برای نفس نهادینه می‌شود.

به چنین کسی که ذکر در نهاد او تعبیه شده است «صاحب ذکر» می‌گویند.

قاعده « ۳۳ » جَلد بودن ذکر باطنی

باطن صاحب ذکر هیچ گاه از ذکر خالی نیست. چنین کسی اگر بمیرد باز ذکر خود را دارد؛ چرا که چنین ذکری در حافظه و قوهٔ ذاکره نیست تا از دست رود، و این ذُکر و حافظه است که با مرگ پایان می‌پذیرد. صاحب ذکر پلاکی به نام ذکر در وجود خود دارد و این پلاک در برزخ نیز با اوست و وی اگر در اشتغالات ناسوتی خود آن را نداشته باشد، آن ذکر در خلوت برزخ به صورت دفعی به وی بازگشت دارد؛ همانند دعایی که در ناسوت استجابتی نداشته و در قیامت مستجاب می‌شود. ذکر باطنی و قلبی را می‌توان به کبوتری تشبیه نمود که جَلد است و هر جا رود روزی باز می‌گردد.

وقتی ذکر در وجود ذکرپرداز تعبیه شود، وی باید همواره؛ خواه در خواب باشد یا بیداری، درِ دل خویش را باز گذارد تا اثر ذکر بر دل وی وارد شود و ذکر در بسته را نبیند و باز گردد.

در واقع، ذکر انشایی هم‌چون طفلی است که با انسان همراه می‌شود و حرکت می‌کند و رشد می‌یابد و یا هم‌چون غنچهٔ نشکفته‌ای است که در

(۴۲۳)

نسیم جان و با شبنم دل آدمی می‌روید و با وی همراه و همدم می‌شود تا شکوفا گردد و در دل او حیات یابد. حیات ذکر به حیات نفسی یا روحی ذاکر است و در زوایای وجودی ذاکر به حیات خویش ادامه می‌دهد تا درختی تنومند و سترگ شود، همانند نهالی که قلمه می‌خورد و با پیوند خود رشد می‌کند. نفس انسان ذکر را می‌آفریند و آن را در خویش تربیت می‌کند و با خود بزرگ می‌کند؛ همان‌طور که برای داشتن فرزندی برومند باید پیش از انعقاد نطفه، زمینه را فراهم نمود و همواره با او همراه گردید و مواظب آن بود تا آسیب نبیند.

قاعده « ۳۴ » سلامت در ذکر

ذکر باید برای ذکرپرداز سلامت آورد. اگر ذکری سبب شود ذاکر از ظاهر به صورت کلی منصرف شود و رفتاری عادی نداشته باشد و دنیای فرد را تخریب نماید و او را فردی منزوی و تنها سازد یا او را از ادامه تحصیل یا کار و فعالیت روزانه باز دارد یا سبب ظلم به همسر و فرزند شود، نسخه‌ای بیماری‌زا و گمراه کننده است و باید بی‌درنگ آن را ترک کرد. ذکر اکسیری است که انسان را سرمست و شاداب می‌کند و انرژی می‌بخشد و ذکرپرداز را از ناسوت به ملکوت بر می‌کند و چیزی که چنین خاصیتی نداشته باشد ذکر سالم نیست. ذکری که درست نباشد، فرد را آلوده، پژمرده، گرفتار، بیمار و نیز دچار وسواس فکری و جسمی می‌سازد.

قاعده « ۳۵ » داشتن قدرت تبدیل

ذکرپرداز برای آن که ذکری را در باطن و جان خویش بیافریند، افزون بر حفظ مبادی مهمی هم‌چون تخلیه و استخلاص، استجماع و هماهنگی میان ذاکر و ذکر و دیگر اصول گفته شده باید بتواند همهٔ ذهن و نیز دل خود را با داشته‌هایی که دارد زمین بگذارد و تنها ذکر را بردارد. چنین فرایندی «قدرت تبدیل» نام دارد.

تفاوت قدرت تبدیل با استخلاص در ذکر این است که در استخلاص، فرد خود را از تمامی موانع و شواغل خالی می‌نماید و در قدرت تبدیل، افزون بر آن باید ذکر را به خود بگیرد. در این صورت است که ذکر در باطن ذکرپرداز حیات پیدا می‌کند و او حتی در خواب و نیز در اشتغالات روازنهٔ خود به ذکر باطنی خویش مشغول است و نفس وی به صورت خودکار نغمهٔ ذکر را دارد. چنین کسی گاه چنان با ذکر خو می‌گیرد که ممکن است تا ده‌ها سال پس از مرگ خود آن ذکر را همواره بگوید، بدون آن که متوجه مرگ خویش باشد. کسی که ذکری را در جان خویش نهادینه می‌نماید و آن را رشد می‌دهد، به جایی می‌رسد که ذکر، ربّ وی می‌شود و همواره همراه او می‌گردد.

قاعده « ۳۶ » تمرینی بودن برخی از ذکرها

برخی از ذکرهایی که استاد معنوی در ابتدا به ذکرپرداز می‌دهد حالت

(۴۲۵)

تمرین و مشق را دارد و از آن نباید چندان انتظار نتیجه داشت. نفس‌های ذکرپردازان مبتدی در ابتدا از ذکر احساس سنگینی دارد و چنین کسانی باید بیش‌تر زحمت را بر خود هموار نمایند و برای مدتی آن را تمرین کنند تا تناسب خود با ذکر را به دست آورند.

قاعده « ۳۷ » روش‌های تعامل استاد ذکر با شاگرد

استاد به شاگرد خود یا به صورت خصوصی و فردی ذکر می‌دهد و یا به صورت جمعی در گروه‌های چند نفره.

روش نخست در کمال کتمان و پنهان می‌باشد و مرتبهٔ شاگرد از دیگران مخفی می‌ماند و استاد به صورت خاص بر حالات شاگرد نظارت دارد.

در روش دوم، چند نفر با هم ذکر می‌گیرند و از حالات هم آگاه می‌گردند و با توجه به مشارکت جمعی، آنان که در ذکر خود کاستی دارند از آنان که موفق بوده‌اند می‌توانند اشکال خود را دریابند. این روش تأثیر کم‌تری بر شاگرد دارد.

قاعده « ۳۸ » کشیک نفس

ذکرپرداز باید کشیک نفس داشته باشد و حالات، روحیات و صفات خود را توجه نماید تا میزان اثربخشی ذکر بر خود را دریابد و عوامل کارا و

(۴۲۶)

مؤثر در آن را تشخیص دهد. چنان‌چه ذکرپرداز قدرت استجماع را تحصیل نماید و مدتی از ذکر استفاده کند اما نتیجه‌ای از آن نگیرد باید آن را با صاحب ذکر و استاد خویش در میان گذارد؛ زیرا یا ذکری که می‌گوید برای وی مناسب نیست یا وی در مقدمات مشکل دارد یا آن که ذکر برای وی دیررس است. ذکر برای برخی دیررس است و بعد از گذشت ماهی و ندیدن آثار آن نباید امید خود را از دست دهند. البته تشخیص این امر در حیطهٔ دانش استاد و صاحب ذکر است.

قاعده « ۳۹ » داشتن آرامش و حفظ خونسردی در کارها

انجام دادن کار با آرامش سبب تقویت اراده و توان مضاعف بر انجام استجماع است. ذکرپرداز باید تمرین نماید یک لیوان آب یا چای را با خونسردی تمام و در مدت چند دقیقه طولانی و کش‌دار به صورت جرعه جرعه بخورد و چنین نباشد که آن را به یک نفس و به یک‌باره به معده وارد آورد. تمرین نمودن این کار موجب برطرف نمودن کثرت می‌شود.

قاعده « ۴۰ » تقویت اراده

ذکرپرداز برای تقویت ارادهٔ خود باید در شبانه‌روز، دقایقی بر خود توقف داشته باشد به این معنا که برای نمونه سیب یا میوهٔ دیگری را به دست گیرد و دقایقی با آن بازی کند بدون آن که آن را بخورد. این کار برای

(۴۲۷)

خلوت کردن بدن و آرام نمودن روان و نشست نمودن روح متلاطم بسیار مؤثر است. افزون بر این، داشتن استحمام و گرفتن دوش با آب سرد در فصل گرما و آب ولرم در فصل سرما بسیار مناسب است و سبب نشاط روانی و آرامش می‌شود.

برای تقویت اراده در تمرکز، نخست باید از امور محسوس کمک گرفت. برای مثال، لیوانی آب را پیش روی خود گذاشت و پنج دقیقه فقط به آن نگاه کرد و نگاه خود را از آن برنداشت و تا می‌تواند پلک زدن خود را کم‌تر نماید. شروع این تمرین باید از چیزهای کوچک و ادامهٔ آن در ماه‌های بعد با چیزهای بزرگ و بزرگ‌تر باشد. وی می‌تواند به ظرف میوه‌ای بنگرد یا گلی را نگاه کند. در مرحلهٔ بعد، این تمرین را باید در حافظه انجام داد و خود را بر حافظهٔ خویش متمرکز نمود. همان لیوان آب را می‌توان در ذهن مجسم نمود و ده دقیقه بر تصویر ذهنی آن تمرکز داشت و آن قدر این کار را تمرین نمود تا تمرکز در نهاد ذکرپرداز نهادینه شود. این کار با بی‌حرکت نمودن بدن نیز انجام می‌گیرد. در مرحلهٔ بعد باید به سراغ قلب رفت. بدیهی است استفاده از تمرین‌های قلبی برای تقویت تمرکز اراده در توان کسی است که پیشینهٔ خویش را درست کرده و مقدمات عرفان را به‌درستی انجام داده و سالک متوسط گردیده است اما کاستی وی آن است که وی توان مقابله با خویش را ندارد. وی در قلب خود بر محبت، شیرینی، حرارت و مانند آن تمرکز می‌نماید. اراده باید به گونه‌ای شود که در نهایت ارادی و اختیاری گردد وگرنه با ارادهٔ خارج از اراده نمی‌توان کاری کرد. گاه اراده هوس می‌کند چیزی را بخورد. گاه از

(۴۲۸)

هوس برتر می‌رود و اشتیاق به انجام کاری پیدا می‌کند و گاهی اشتیاق را کنار می‌گذارد و این اراده است که تصمیم می‌گیرد و نه امور دیگر. اگر اراده اختیاری گردد هرچه را که می‌خواهد به ذهن خویش راه می‌دهد و هرچه را که نمی‌خواهد راه نمی‌دهد و ذهن دربانی دارد که قدرت کنترل ورودی و خروجی را دارد. با ممارست بر تمرین‌های گفته شده، تمرکز در اراده ایجاد می‌شود و با پیدایش آن و ادامهٔ تمرین‌ها می‌توان در زمینه‌های کلی نیز ورود داشت.

قاعده « ۴۱ » توجه به محکی ذکر و نه ذکر حاکی

توجه به خود ذکر یا مفهوم آن توجه به حاکی است و ذکرپرداز را از حقیقت و محکی آن که همان مصداق خارجی آن است باز می‌دارد. ذاکر نباید به ذکر خویش توجه اصالی داشته باشد، بلکه توجه به ذکر تنها از باب حاکی و به صورت آلی و ابزاری است. ذکرپرداز نباید در حال ذکر بحث‌های مدرسی ذکر را به ذهن آورد و در اندیشهٔ اسم یا صفت بودن آن باشد، بلکه خدایی را بخواند که احاطهٔ قیومی بر تمامی پدیده‌ها دارد.

قاعده « ۴۲ » مداومت بر یک ذکر

در مدت زمانی ویژه تنها باید بر یک ذکر مداومت داشت و ذکرهای

(۴۲۹)

چندگانه را به صورت همزمان نداشت.

کسی که این اصل را رعایت ننماید همانند کسی است که از هر خوراکی یا دارویی چیزی می‌خورد. چنین کسی جز آن که معدهٔ وی ترش می‌نماید یا به مسمومیت دارویی دچار می‌شود، بهره‌ای از غذا نمی‌برد.

ذکرهای متعدد صرف لقلقهٔ زبان است و موجب اتساع باطن و صیقل دل نمی‌شود و در جوارح نمی‌نشیند. امروزه غذایی که جذب گردد حتی از پیاز مو قابل کشف است و روز قیامت، ذکری که بر دل نشسته باشد از هر سلولی قابل تشخیص است؛ همان‌طور که از چهره و چشمان می‌توان به آن نایل آمد. خاطرنشان می‌گردد اصول و قواعد یاد شده در دانش تغذیه نیز می‌آید و رعایت آن و دوری از هوس‌ها در خوردن و داشتن خوراکی علمی سبب طولانی شدن عمر می‌گردد.

قاعده « ۴۳ » ذکر؛ توجه نفس

ذکر توجه است و همان‌طور که توجه دارای مراتب است، ذکر نیز مرتبه می‌یابد.

گفتن ذکر بدون آن که توجه در آن باشد جز این که خستگی می‌آورد و فرد اصل اثربخشی ذکر را انکار می‌کند نتیجه‌ای در برندارد. اذکار مفاتیح الجنان را در طول ده‌ها سال می‌شود در خود جای داد، نه در یک سال یا چند ماه که چنین کاری به تورق کتاب می‌ماند نه به خواندن دقیق آن.

(۴۳۰)

برخی از ذکرهای این کتاب شریف نیاز به مقدمانی پیچیده دارد که در آن نیامده است و مراجعهٔ ناشیانه و غیر تخصصی به چنین کتاب‌هایی گاه سبب عوارض وضعی آسیب‌زایی می‌شود.

قاعده « ۴۴ » داشتن نمایهٔ اذکار نهادینه شده

ذکرپرداز لازم است فهرست ذکرهایی را که بر آن مداومت می‌نماید و آن را در جان خود نهادینه می‌سازد داشته باشد تا با مرور زمان در نظم متناسبی که باید در این رابطه داشته باشد خللی وارد نسازد.

ذکرپرداز در ادامه، آثاری را در خود مشاهده می‌نماید که باید بداند برآمده از چه ذکری است تا بتواند با نظر مربی خود برای ترک، کاهش یا افزایش آن تصمیم بگیرد.

قاعده « ۴۵ » اقتضایی بودن ذکر

یادکرد از دیگری خواه به نیکی باشد یا بدی و مذمت و نیز به خوشامد باشد یا با نارضایتی ذکر است. درست همانند یاد خدا که ذکرپرداز آن را خوش می‌دارد. بر این اساس، ذکر می‌تواند حرمانی و مذموم باشد همانند یادآوری واقعهٔ تصادف که سبب تلخ‌کامی و آزار می‌شود یا یادکرد از سفری دل‌انگیز با همسفرانی همراه و مهربان که وجدزاست. با این توضیح به دست می‌آید که ذکر امری اقتضایی است و می‌تواند ممدوح یا

(۴۳۱)

مذموم باشد؛ همان‌طور که ذکر متعلقی عام دارد و می‌تواند از خداوند تا دیگر امور را در بر بگیرد و البته هر کسی با چیزی محشور می‌شود که آن را هدف توجه خود قرار داده و به آن محبت داشته است.

قاعده « ۴۶ » غفلت‌زا بودن ذکر نادرست

ذکر به معنای توجه است و توجه می‌تواند از اقسام غفلت به شمار آید؛ همان‌طور که بعضی از خوبی‌ها می‌تواند از اقسام بدی به شمار آید و استکبار و غرور آورد. غفلت‌زایی ذکر همانند ثروت است که می‌تواند در برخی موارد فسادانگیز و زیان‌بار باشد. اگر چنین ذکری در باطن فرد نهادینه شود، غفلت و به تبع آن، قساوت از آن فرد جداناپذیر می‌شود و فرد توان و زیرکی لازم برای مبارزه با آن را در خود نمی‌یابد و قدرت محو و پاک‌سازی آن را از دست می‌دهد و ذکر وی زیان‌بار می‌شود. این امر می‌طلبد برای ورود به ذکر از مربی کارآزموده و قدسی برای انشایی گفتن ذکر اجازه داشت و بدون اشارهٔ وی ذکری نداشت و نیز ذکر را به صورت نظام‌مند و علمی و با حفظ اصول و آداب آن آورد.

قاعده « ۴۷ » ذکرهای زودبازده

نفس صافی از ذکرهای جمالی، کوتاه، خفیف و به‌ویژه بدون نقطه زودتر تأثیر می‌پذیرد.

(۴۳۲)

ذکری چون «لا إله إلاّ اللّه» چون نقطه ندارد از جهت تلفظ بسیار خفیف‌تر است تا ذکری چون «لا حول و لا قوة إلاّ باللّه»؛ زیرا «الف و لام»، «نقطه» و «تشدید» دارد و همین امور، تلفظ آن را بسیار سنگین می‌نماید و بازدهی آن نیز به مدتی دراز نیازمند است.

قاعده « ۴۸ » توجه به تاریخ مصرف ذکر

هر ذکری برای مدتی معین قابل استفاده است و تاریخ هر ذکری را مربی کارآزموده و ماهر می‌داند.

ذکر را باید تنها در مدت زمانی که برای آن تعریف شده است استفاده نمود وگرنه مسمومیت روحی را در پی دارد.

قاعده « ۴۹ » توجه به صاحب ذکر

برخی از ذکرها را باید با توجه با صاحبان ذکر و اهل آن گفت که یکی از حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام می‌باشند وگرنه ذکری بی‌اثری است.

اصل « ۵۸ » صلوات؛ اذن دخول سلوک

سالک در شروع کار برای آن که بتواند حرکت داشته باشد نیاز به ذکر دارد. من به کسانی که در سلوک تازه‌وارد و نو سفر می‌باشند، ذکری که

(۴۳۳)

نخست توصیه می‌نمایم «صلوات» است.

سالک باید بتواند سحرخیزی داشته باشد و در سحرگاهان، دقایقی پیش از اذان صبح، ذکر صلوات را مداومت نماید. البته در صورتی که بر بیداری در این وقت موفق نشد، وی بعد از نماز صبح آن را انجام دهد و صلوات را به عنوان تعقیب نماز خود بیاورد. «صلوات» برای سلوک، اذن دخول الهی است و کسی که سلوک را بدون آن شروع نماید، سفری عقیم و ابتر خواهد داشت. به صلوات که همان «اللهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد» است نباید چیزی افزود و آن را باید به همین صورت آورد. صلوات به تنهایی یک ذکر است و «عجل فرجهم» ذکر دیگری است که صلوات با آن به دو ذکر تبدیل می‌گردد و سالک نوپا در قصد انشای خود تنها به صلوات نیاز دارد و کسی که قصد اخبار دارد می‌تواند این عبارت را به آن اضافه نماید.

در گفتن این ذکر لازم است از داشتن بیانی غلیظ و شدید دوری کرد و آن را نرم آورد. نباید عدد و شمارهٔ خاصی نیز برای آن در نظر داشت، بلکه باید آن را به مقداری گفت که خوشامد نفس است و برای باطن آدمی شیرین است و سنگینی نمی‌آورد. با این ذکر نباید دعای دیگر آورد و نیز نباید با آن از خداوند درخواست و طلبی داشت و تنها باید بر صلوات تمرکز نمود. آوردن دعایی دیگر با صلوات برای سالک نو سفر مانند خوردن آبلیمو بر روی کله‌پاچه است که تمام چربی آن را می‌برد. البته ما برای صلوات از آن رو داشتن عددی خاص را توصیه نمی‌نماییم که خطر مسیر برای وی کم‌تر و امنیت آن بیش‌تر باشد و تنها برای برخی از افراد

(۴۳۴)

خاص است که آن را در بسته‌های پنج تایی؛ یعنی پنج تا پنج تا، و نیز سه‌تایی یا چهارده تایی و یا با عددهای دیگری سفارش می‌کنیم.

اصل « ۵۹ » تسبیح؛ زدایندهٔ کدورت‌ها

ذکر «سبحان اللّه» از اذکار ورودی به سلوک است. این ذکر ویژهٔ محبوبان است. به لحاظ معنا سنگین است ولی تلفظ آن دشواری ندارد و از دیگر ذکرها راحت‌تر، نرم‌تر، ظریف‌تر، دقیق‌تر و شیرین‌تر است.

ما به سالکان، بعد از صلوات، ذکر «سبحان اللّه» را توصیه می‌کنیم. ذکر «سبحان اللّه» ذکرپرداز را برای سلوک و نیز ورود به ذکر آماده می‌نماید و همانند اسید است که آلودگی را به قدرت از باطن فرد می‌زداید. این ذکر قوی در زدایش مشکلات نفسانی و تطهیر باطن تأثیر بسیار بالایی دارد و هواجس قلبی را از انسان دور می‌سازد. هاجسه همان اختلال روحی، توهم و تخیل را می‌گویند. کسی که بر این ذکر مداومت دارد باید از توهّمات و خلجان‌های ذهنی وی کاسته شده باشد. اگر حتی کافری نیز این ذکر را بگوید بغض او کم می‌شود. این ذکر به قدری مؤثر است که اگر حتی شمر و حرمله یک سال پیش از حادثهٔ کربلا به طور مداوم این ذکر را می‌گفتند، نقش آنان در فاجعه‌آفرینی کربلا کم‌تر می‌شد. این قدرت «سبحان اللّه» است که هر گونه قساوتی را نرم می‌کند و خلجانات ذهنی را می‌کاهد. همانند «سیر» که ویژگی پاک کنندگی عروق و اعصاب را دارد؛ خواه مسلمانی از آن بخورد یا کافری. البته برای افرادی که لاغری مفرط

(۴۳۵)

دارند و ضعیف هستند، مناسب نیست و زیان‌آور است. تسبیح ذکری عام است و همه می‌توانند از آن استفاده کنند. این ذکر عناد و قساوت را از دل و وساوس شیطانی را از ذهن می‌کاهد. کسانی که بدبین هستند و به نوعی وسواس دچار می‌باشند، با استفاده از این ذکر می‌توانند بر وسواس خود غلبه نمایند.

این ذکر نفس را سبک می‌نماید و کسی که پس از مدتی مداومت بر ذکر چنین حالتی را در خود نمی‌یابد لازم است همواره بدون دخالت تخیل، کشیک نفس بکشد. البته برخی از کشورهای بیگانه کپسولی فراهم آورده‌اند که حالت سبکی به نفس دهد اما این کپسول‌ها در تخیل فرد دخالت دارد و وی حس می‌نماید بال در آورده است اما این احساس سبکی واقعیت ندارد و زودگذر است.

ذاکر برای گفتن این ذکر باید توان استخلاص باطن داشته باشد و آن را با صرف نظر از تمامی خودگرایی‌ها بگوید.

سالک چنان‌چه بتواند با حفظ مبادی ذکر، رفته رفته با این ذکر انس گیرد، آن‌گاه است که درمی‌یابد هیچ ذکری برای شرک‌زدایی در حد آن نیست.

ذاکر باید آن را به صورت ملفوظ آورد؛ به‌طوری که گوش وی آن را بشنود. در ابتدا ده بار آن را در طول نیم ساعت از شب بگوید و سپس آن را بیست بار بیاورد و چنان‌چه توان آن را ندارد و ذکر به جان وی نمی‌نشیند تنها یک بار به گفتن آن بسنده نماید. ذکر را نباید در حال سختی و سنگینی گفت. هم‌چنین اگر چیزی از شواغل یا موانع به ذهن وی

(۴۳۶)

می‌آید، گفتن ذکر را ادامه ندهد.

تسبیح از اذکار وحدتی است و نباید آن را به صورت متصل، مضاف و پیوسته آورد وگرنه به شرک مبتلا می‌شود مگر در سجدهٔ نماز، اگر ذکر به صورت اخباری گفته می‌شود.

گاه ممکن است ذکرپرداز در آن به شرک مبتلا شود و ذاکر را از توحید ناب باز دارد. از موارد شرک، جمله‌ای است که از بایزید معروف است: «سبحان اللّه، ما اعظم شأنی» وی این ذکر را در مقام اعجاب از مقام خود آورده است که غیربینی و گریز از توحید در آن است. ذکر را باید از زبان مذکور آورد که این ذکر است و عین توحید.

فرد در این مرتبه به دلیل باطن بیماری که دارد نمی‌تواند از خود نفی طمع کند و وی نیازمند داروی ذکر برای بهبودی و سلامت خویش است. نفی طمع برای سالکی است که در مراتب توحیدی بالا قرار دارد.

اگر کسی شرایط ذکر؛ به ویژه حلال درمانی، تطهیر نفس، دفع شیطنت، کدورت و قذارت و نیز بخل و حسد از نفس را مهیا نموده باشد با گفتن یک «سبحان اللّه» می‌تواند وصول، و موج در موج ارتباطات داشته باشد.

ذکر یاد شده از اذکار بروزی است که به یک دم گفته می‌شود و باید میان ذکر پیشین و ذکر بعد، بازدمی را فاصله آورد. شریعت نیز شمار «سبحان اللّه» را در مواردی که سفارش می‌نماید با شماره‌ای فرد می‌آورد و نه زوج، و این بیانی مهندسی است و بروزی و دمی بودن این ذکر را به اشاره می‌رساند. ذکر تسبیح را باید یکی یکی و نیز با شمارگانی فرد گفت و تعدد در آن راه ندارد.

(۴۳۷)

البته گفتن «سبحان اللّه» در دم و بازدم با هم برای افرادی که به کثرت دچار هستند تجویز می‌شود؛ زیرا چنین کسانی عجول هستند و نمی‌توانند بازدم خود را خالی باز گردانند. چنین کسانی نفسی عجول دارند(۱).

افراد عادی باید این ذکر را با دم بروزی بیاورند و از کشیدن آن تا بازدم پرهیز کنند؛ چرا که گفتن ذکر به این صورت سبب می‌شود نفس به کثرت عادت کند و پُرکار و ضعیف شود.

به هنگام گفتن این ذکر باید مراقب بود ذکر صلوات را با آن خلط نساخت و صلوات را در فصل زمانی دیگری گفت. در هنگام ذکر باید خلوت، تاریکی و تنهایی را داشت و سعی نمود ارتباط با آسمان را حفظ کرد و اگر هوا سرد است، دست‌کم پرده‌ها را نکشید و فضای آسمانی را با خود داشت تا کار نتیجهٔ بهتری داشته باشد.

اصل « ۶۰ » ذکر استغفار

«استغفر اللّه ربی و اتوب الیه» از چند ذکر ترکیب یافته است. «استغفر اللّه»، «ربی» و «اتوب الیه» سه ذکر دیگر این ذکر چهارگانه است. ذکر چهارم آن که ترکیب سه ذکر یاد شده است از ذکرهای بسیار سنگین است. این ذکر دشوارتر از ذکر «سبحان اللّه» است؛ زیرا افزون بر تنزیه حق تعالی به

  1. «ذکر» دانشی پیچیده است و نسخه‌های آن بر اساس اصول و قواعد این دانش فوق تخصصی تجویز می‌شود و مستند به منقولات نیست.

(۴۳۸)

تنزیه بنده نیز می‌پردازد. بلند بودن آن نیز بر ثقیل بودن آن می‌افزاید. ویژگی ذکر یاد شده خاصیت تصفیه‌کنندگی آن است و کدورت، غلظت و منیت را از باطن و نفس برطرف می‌کند و آن را صیقل می‌دهد و خرد و ریز و پستی و بلندی نفس را هموار می‌سازد. این ذکر مکافات و بلایا را از بین می‌برد؛ چرا که فراوانی از بلایا به خاطر وجود مشکلات نفسانی و گناهان است که با این ذکر از بین می‌رود و موضوع برای نزول بلا باقی نمی‌ماند.

ذکر یاد شده به دلیل وجود ضمیر متکلم و اشاره به خود خالی از منیت نیست و بخشی از سنگینی آن زاییدهٔ این امر است و ثقل نفسانی دارد؛ از این رو لازم است هنگام گفتن آن، انانیت آن را مغفول ساخت. در این صورت «استغفر اللّه» ذکری انشایی و بدون ضمیر است به این معنا که ضمیر آن مغفول واقع می‌شود.

این ذکر برای نفس‌های گرفتار مفید است. فراز دوم آن؛ یعنی «ربّی وأتوب الیه» برای تأکید است و التماس و خواهش آن را می‌افزاید.

گفتن این ذکر به‌ویژه در شب‌ها و به‌خصوص در سجده بسیار کارگشاست و برای نفس دلبری فراوان می‌کند و آن را تطهیر می‌سازد. قدرت این ذکر به حدی است که اگر کسی از آن استفاده نمود و پس از مدتی کوتاه تأثیری آن را در خود ملاحظه ننمود باید بداند مشکلی عفونی دارد.(۱)

بهتر است آن را در بسته‌های هفت‌تایی گفت و هر هفت مرتبهٔ آن

  1. همان‌گونه که گذشت نسخه‌های یاد شده مستند به تجربه و دانش فوق تخصصی ذکر است.

(۴۳۹)

یک ذکر محسوب می‌شود. مناسب است نمازی دو رکعتی گزارد و در سجدهٔ آخر آن شروع به گفتن این ذکر در بسته‌های هفت تایی نمود و آن را با همین تعداد در رکوع، قنوت و در غیر نماز هم گفت. در شروع آن بسته‌های هفت تایی آن شماره‌ای ندارد، اما پس از مدتی که به این ذکر متخلق شد باید بسته‌های هفت تایی را نیز هفت مرتبه بیاورد.

این ذکر را باید آرام گفت و از تندگویی آن پرهیز داشت؛ همان‌طور که تندگویی به طور کلی در ذکر مذموم است. صفا و تطهیری که این ذکر با خود می‌آورد چنان قوتی دارد که گویی چندین نفر فردی را به حمام ببرند و او را کیسه کشند و بشویند. غفلت‌ها، کدورت‌ها و کاستی‌ها و ظلم‌هایی که انجام داده است البته از جنبهٔ حق الهی و نیز تأثیری که بر نفس دارد و نه از جنبهٔ حقوق مردمی که نیاز به جبران خاص دارد را تطهیر می‌نماید.

ذکرپرداز هر گاه احساس کرد با مداومت بر استغفار، از کدورت‌های نفسانی آزادی پیدا کرده است باید سبحان اللّه را نیز ذکر دوم خود قرار دهد. در این صورت، چون ذکر استغفار ثقیل است، ممکن است وی نَفَس نداشته باشد آن را کامل بگوید که در این صورت باید به گونه‌ای که توانایی دارد آن را بیاورد.

این ذکر از اذکار توبه است. توبه رجوع و بازگشت عملی است و استغفار حکایتی از این عمل، ذکر و ابزار آن است؛ همانند وسیله‌ای نقلی که در حمل بار از آن استفاده می‌شود. توبه فعل و وصف دل است و این دل است که باید بازگشت و رجوع داشته باشد؛ از این رو می‌شود دل را بدون آوردن ذکر استغفار نیز برگرداند؛ همان‌طور که می‌شود کسی با گفتن

(۴۴۰)

صدها استغفار نتواند دل خود را از گناه بازگرداند و از معصیت خود پشیمان نباشد.

توبه برگرداندن نفس از غیر حق است؛ هر چیزی که باشد. توبه همانند برگرداندن غذای مسمومی است که خورده شده و شستن معده از سم آن است. همان‌طور که حالت تهوع امری غیر طبیعی است؛ زیرا نای برای فرو بردن است و نه برگرداندن و بر فرد فشار فراوانی وارد می‌آورد به‌گونه‌ای که گاه چشم می‌خواهد از حدقه بیرون زند، توبه پس از انجام گناه نیز کاری غیر طبیعی است و انجام آن سخت و دشوار است؛ چرا که برگشت از معاصی برای نفس دشوارتر است از آلوده نشدن به گناه.

توبه دارای مراحلی است و بازگشت از عمل و سپس از صفات ناپسند که فرد در آن صفت نقصی را از خود برمی گرداند و بسیار سخت‌تر از بازگشت نسبت به اعمال است و برتر از این دو آن است که انسان از ذات خود بازگشت داشته باشد و بخواهد به این مقام برسد که دریابد خداوند باعث و وارث است و همه چیز برای خداست؛ او خواست می‌دهد و چنان‌چه نخواست، نمی‌دهد. فراز: «إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیهِ رَاجِعُونَ»(۱)؛ همین معنای بلند را خاطرنشان می‌شود؛ چرا که ذکرپرداز با این ذکر می‌خواهد همه چیز را به خدا بدهد. این کار بسیار سخت است و چه بسیار انسان‌ها که حتی به گاه مرگ حاضر نیستند دارایی‌های خود را به خداوند بدهند و از این که خداوند میان آنان و اموال آنان با مرگ جدایی می‌اندازد با وی دشمنی می‌نمایند. از عنایات الهی این است که فرد به‌راحتی بمیرد بدون

  1. بقره / ۱۵۶٫

(۴۴۱)

آن که غصهٔ اموال خود را داشته باشد و ایمان و باور داشته باشد که خداوند وارث تمامی اموال اوست نه این که فرزندان را وارث خویش بداند. البته این که اموال به فرزندان برسد برای بسیاری راحت‌تر از آن است تا آن که خدا را پس از مرگ، وارث تمامی اموال خود ببیند؛ چرا که زحمت و سختی جمع اموال را او کشیده است و باید تمامی آن را برای خداوند بگذارد.

مرتبهٔ بلند توبه توجه به این مقام و بازگشت به آن است. مقامی که فرد در آن همه چیز خود را به خدا بدهد تا اگر او خواست آن را به وارثان دنیوی وی بدهد. باورداشت این حقیقت که «هو الباعث والوارث» رجوعی حقیقی است که سالک در آن، هستی خود را در حیات دنیوی خویش به صورت واقعی به خداوند می‌دهد: «إِنَّ صَلاَتِی وَنُسُکی وَمَحْیای وَمَمَاتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ»(۱).

توبه دارای آثاری است و کسی که توبه‌ای حقیقی نموده باشد این آثار را در خود می‌یابد. توبهٔ حقیقی سبب می‌شود دل نرم، سبک، آرام و صاف شود. چنین کسی عصبانی و تند نمی‌شود و برای خود تبختر و استکبار ندارد و با کم‌ترین انتقاد، اعتراض، تندی یا بداخلاقی دیگران، به وی بر نمی‌خورد. کسی که هم‌اکنونِ وی چون گذشتهٔ گناه‌آلود اوست رجوعی نداشته است. کسی به توبه رسیده است که وقتی کسی او را بد می‌داند بر او پرخاش نمی‌آورد و حق را با او می‌داند، بلکه او چنان فروتن و افتاده شده که این توانایی را پیدا کرده است که بگوید کاش این‌گونه بود

  1. انعام / ۱۶۲٫

(۴۴۲)

که تو می‌گویی؛ زیرا من از آن‌چه تو گمان می‌بری بدتر هستم و انشاء اللّه خداوند به حکم تو، مرا بد محشور کند و نه بدتر. هاری از نفس چنین کسی برداشته می‌شود و افتاده می‌گردد. قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الاْءِنْسَانَ لَفِی خُسْرٍ»(۱). خسران انسان همان هاری نفس اوست. نفس چون هار است به خسران می‌پردازد و آدمی را از ایمان و پیمودن راه حق و صبر بر آن باز می‌دارد. سلوک در واقع، برای کاستن هاری نفس و مهار آن است.

از آثار استغفار این است که ذکرپرداز هم‌چون خاک نرم، افتاده، متواضع، صافی و سالم می‌شود؛ البته اگر ذکری که می‌گوید به درستی و با حصول زمینه‌ها و شرایط آن آورده باشد.

ذکر استغفار عام است و ویژهٔ فرد خاصی نیست. حتی پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به گفتن این ذکر امر می‌شود. خداوند می‌فرماید: «فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّک وَاسْتَغْفِرْهُ»(۲). باید توجه داشت این استغفار نه بازگشت از عمل یا از صفات نقص است، بلکه برگشت از ذات است. برگشتی که با عصمت آن حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله منافاتی ندارد و استغفاری بیش‌تر می‌طلبد. همه حتی پیامبر خدا باید با استغفار، همه چیز را به پروردگار تحویل دهند؛ چرا که هرچه هست برای خود اوست: «وإنّا إلیه راجعون»؛ با این تفاوت که مقام عصمت یا عارف کامل در همین دنیا و در حال حیات دنیوی خود به خداوند رجوع می‌کند و همه چیز را به او تحویل می‌دهد اگرچه در ظاهر همه چیز به اسم اوست؛ ولی دیگران وقتی می‌میرند به خداوند رجوع

  1. عصر / ۲٫
  2. نصر / ۳٫

(۴۴۳)

می‌کنند و همهٔ دارایی خود را با مردن خویش از ملک خود خارج می‌کنند و آن را به وارث می‌دهند.

اصل « ۶۱ » ذکر «لا اله الا اللّه»

سالک برای داشتن سیر و حرکت ناچار از داشتن ذکر است. حتی اولیای محبوبی نیز ذکر دارند. البته ذکرهای آنان به شوقی، لقایی و فراقی قابل تقسیم است که ما آن را در کتابی دیگر توضیح داده‌ایم. حضرات ائمهٔ معصومین علیهم‌السلام هر یک ذکری ویژه داشته‌اند که برخی از آن را می‌توان در نقش‌های انگشتری یا در زیارت‌نامه‌ها و مناجات‌های آن حضرات دید. ذکر برای هر فردی نسخه‌ای جدا می‌طلبد و حتی با توجه به روزهای هفته تفاوت می‌یابد ما بعد از صلوات، نخستین ذکری که به سالک توصیه می‌نماییم که محتوای سلوک او را شکل می‌بخشد نه آن که نقش تصفیه‌کنندگی داشته باشد ذکر شریف تهلیل است.

سالک بعد از یک یا دو هفته مداومت بر ذکر صلوات، برای گفتن ذکر تهلیل آماده می‌گردد. این ذکر نخستین پیام حضرت رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله به مردم می‌باشد. آن حضرت می‌فرمود: «قولوا لا إله إلاّ اللّه تفلحوا»؛ بگویید «لا إله إلاّ اللّه» تا رستگار گردید. این ذکر بسیار سنگین است. مفاد آن نفی هر گونه میل و خدایی است و تمامی شرک‌ها را باید از خود زدود و برای خود هیچ ذات و استقلالی ندید و خود را چیزی ندانست. در واقع، پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله اساس سلوک را که همان نفی تمامی آلهه‌ها و خدایگان است در

(۴۴۴)

همان ابتدا بیان فرموده‌اند. بعد از صلوات که اذن دخول سلوک است، این تهلیل است که ماده و محتوای سلوک را می‌سازد. این ذکر وجود آدمی را خراب می‌کند و او را می‌شکند؛ چرا که نفی تمامی خدایگان به نفی الههٔ نفس نیز می‌انجامد. بهتر است این ذکر در سحرگاهان و در تاریکی شب و در فضایی تاریک، کوچک، خلوت و دور از هرگونه سر و صدا، حتی صدای تیک و تاک عقربه‌های ساعت و رو به قبله گفته شود بدون آن که جای کسی را اشغال نموده و یا برای کسی مزاحمتی داشته باشد. کسی که بر بیداری سحر توفیق پیدا نمی‌کند، آن را به عنوان تعقیب نماز صبح بیاورد بدون آن که ذکری دیگر با آن همراه سازد یا آن را به ذکر یونسیه تبدیل نکند و تنها همین «لا إله إلاّ اللّه» را بگوید. البته پیش از آن ذکر صلوات را هم‌چنان داشته باشد؛ چرا که هر دعا و درخواستی غیر از صلوات، نوعی افزایش است و این ذکر برای ریزش می‌باشد و با آن تنافی دارد. اگر کسی مدتی این ذکر را بگوید و تغییری در خود احساس ننماید مشکلات نفسانی وی بسیار است و در واقع فیوزهای معنوی وی سوخته است و باید به صورت جدی در اندیشهٔ آن باشد. برای آن نیز تعداد قرار ندهد و آن را به میزانی بگوید که نفس وی از آن اذیت نشود و به وسواس مبتلا نگردد. این ذکر از اذکار خفی است که می‌توان آن را به گونه‌ای در دهان گفت که اظهاری بر لب نداشته باشد. البته ما از ذکر قلبی بعد از این در جای خود سخن خواهیم گفت که آن را دهانی پنهانی در دل است که بیننده‌ای متوجه آن نمی‌شود. ذکر تهلیل برای سالک حکم استارت را دارد و باطن او را زنده می‌نماید و آن را به حرکت و سلوک وا می‌دارد. البته

(۴۴۵)

همان‌طور که گفته شد این ذکر را در تاریکی باید گفت و برای آن که اثربخش باشد نباید زمان آن را در روز قرار داد و مکان خلوت نیز نباید روشنایی داشته باشد.

ذکر تهلیل دارای خصوصیات بسیاری است که در این روایت مشهور تنها اصل آن بیان شده است. این ذکر برای هر کسی به گونه‌ای و با شماره‌ای باید گفته شود و ما در این جا آن را به روال همین روایت، بسیار کلی بیان می‌داریم و تنها سه ویژگی که باید در مداومت بر این ذکر رعایت نمود را خاطرنشان می‌گردیم.

در گفتن این ذکر، نخست باید آن را به روانی گفت به گونه‌ای که در پیوسته گفتن آن به خلط گرفتار نیامد و برای حصول این معنا باید تمرین داشت تا حروف آن را به درستی ادا نمود. برخی از تمرین‌هایی که برای روانی گفتار به گویندگان و مجریان صدا و سیما داده می‌شود، در این جا نیز جاری می‌باشد. در پیوسته گفتن تهلیل باید آن را به صورت «لا إله إلاّ اللّه لا إله إلاّ اللّه لا إله إلاّ اللّه لا إله إلاّ اللّه لا إله إلاّ اللّه» آورد و نه به گونه‌ای گفته شود که چیز جز لای لای از آن شنیده نشود. امور ترکیبی و نحوی این ذکر باید در جای خود بیاید و چیزی از آن حذف نگردد. قدرت روان گفتن ذکر در ذکرهای بسیار پیچیده و شماره‌دار هست که خود را نشان می‌دهد و کسی که برای گفتن آن نَفَس ندارد و نمی‌تواند نفس‌های خود را برای مدتی طولانی حبس نماید در گفتن آن ذکرها دچار خلل می‌شود و از نتیجه و اثر آن ذکرها محروم می‌گردد. البته این کار در ذکرهای خفی و بی‌صدا سخت‌تر از ذکرهای جلی و صدادار است؛ چرا که در آن‌جا باید به

(۴۴۶)

همراه سخن گفتن خود بر فراز منبر یا بر کرسی تدریس یا در جلسهٔ مباحثه، ذکر خود را داشت و مغز به صورت ناخودآگاه فرمان‌های مختلف و متعدد آن را پی در پی صادر نماید. بهتر است تمرین‌های مربوط به این بخش را در شب و در تاریکی انجام داد که آدمی مظاهر طبیعت و ظاهر ناسوت را پیش چشم ندارد و سر و صدایی برای او مزاحم و رادع نیست و عالم خلوت و سکوت است و نفس، دم، حافظه و خاطرهٔ انسانی بیگانه با او نیست و نیز نباید از روشنایی انواع لامپ‌هایی که برای آدمی بسیار مضر و هم‌چون سم مهلک است که بدن را به تدریج از بین می‌برد استفاده کرد.

استفاده از این نورها برای آدمی همانند ریختن شن و یا شیشهٔ نرم در کاسهٔ ماست است.

نکتهٔ دوم این است که باید «حلال درمانی» را رعایت نمود و هر چیزی را خوراک خود قرار نداد. در گفتن این ذکر باید نانی طیب، طاهر و حلال داشت و از خوردن شهریه‌هایی که امساک، بخل و خسّت در آن است و بسیار کم می‌باشد پرهیز نمود.

اما نکتهٔ سوم، رعایت مزاج است. کسی که نان حلال و طیب دارد، چنین نیست که بتواند از آن هرچه می‌خواهد استفاده کند و باید رعایت مزاج خود را بنماید و خوراک خود را به مقداری قرار دهد که او را سنگین ننماید. برای نمونه، به هنگام شام چنان از آبگوشت و ترید استفاده ننماید که بر معدهٔ او سنگین آید؛ چرا که ذکرهایی که بر سنگینی معده گفته می‌شود اثری ندارد و بدن وی تمامی خون خود را به سوی معده سوق

(۴۴۷)

می‌دهد و تمامی توان خود را بر آن می‌گذارد تا غذا را هضم نماید. ذکر برای سالک همانند آمپول فشار برای زنانی است که زایمان دارند و همان‌طور که به آنان توصیه می‌کنند خود را تخلیه نمایند، سالک نیز نباید معده‌ای سنگین داشته باشد وگرنه اثری که از ذکر است نتیجهٔ عکس می‌دهد و به جای پاک‌ساختن او، وی را آلوده و روح او را سنگین می‌سازد. برای گفتن ذکر باید آمادگی داشت و آمادگی نیز با رعایت سه امر گفته شده است که به دست می‌آید.

آمادگی برای ذکر همانند گرم شدن و آمادگی برای انجام ورزش می‌ماند. کسی که می‌خواهد ورزش نماید نباید شکمی گرسنه یا سنگین و پر داشته باشد. برای گفتن ذکر، نخست باید تمرین داشت تا آن را روان و گویا گفت و نیز به جایی رسید که ذکر از امور جوانحی و قلبی وی شود و نه از امور جوارحی که با حرکت مداوم فک پایین حاصل شود. ذکر باید به دل بریزد و به دل بیفتد؛ همان‌طور که برای بنی اسراییل فرمود: «وَأُشْرِبُوا فِی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکفْرِهِمْ»(۱) و گوسالهٔ سامری به جگر آنان ریخت. باید در این حال و هوا قرار گرفت تا بتوان ذکر را گفت وگرنه صرف لقلقهٔ زبان است که خاصیتی برای آن نیست.

مداومت بر این ذکر در هر سحر، شماره‌ای ندارد اما می‌توان آن را در بسته‌های صد یا هزار تایی مصرف کرد و در ابتدا آن را به صورت جلی، بعد از مدتی خفی و بعد قلبی نمود. سالک باید در مصرف این ذکر، رفته رفته آن را عمق بدهد تا آن را در جان و قلب خود بریزد به گونه‌ای که

  1. بقره / ۹۳٫

(۴۴۸)

بتواند بر ذکر خفی آن قدرت پیدا نماید. آن‌چه در گفتن این ذکر بسیار مهم است و هدف نهایی می‌باشد این است که «لا إله إلاّ اللّه» را به قلب رساند. مداومت بر این ذکر، رؤیاهایی را در پی دارد و چشمه‌هایی از آب، دریا، سبزه و باغ را به وی نشان می‌دهد.

اصل « ۶۲ » ذکر تهلیل ذی‌حجه

سالک بعد از آن که یک اربعین بر ذکر تهلیل مداومت نمود، برای بر شدن به عالم روحانیت و معنویت آماده می‌گردد و ذکر وی حالت قلبی به خود می‌گیرد. در این صورت، ذکری که می‌تواند بر آن مداومت داشته باشد یکی از اعمالی است که مرحوم شیخ عباس قمی آن را در کتاب مفاتیح الجنان در ضمن اعمال دههٔ اول ذی الحجه آورده است. این دعا دارای ذکر تهلیل است که آن را به پنج گونهٔ متفاوت بیان می‌دارد. مرحوم شیخ عباس قمی می‌فرماید:

«در هر روز از دهه بخواند پنج دعایی را که حضرت جبرییل برای حضرت عیسی علیه‌السلام از جانب حقّ تعالی هدیه آورده که در ایام این دهه بخواند و آن پنج دعا این است:

(۱) أَشْهَدُ أَنْ لاإِلهَ إِلاَّ اللّه‌ُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ.

* گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست که شریک ندارد،

لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ بِیدِهِ الْخَیرُ، وَهُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ.

از آن اوست فرمانروایی و خاص اوست ستایش. هرچه خیر است به

(۴۴۹)

دست اوست و او بر هر چیزی تواناست.

(۲) أَشْهَدُ أَنْ لا إِلـهَ إِلاَّ اللّه‌ُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ، أَحَداً صَمَدا لَمْ یتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَدا.

* گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست که شریک ندارد. یگانهٔ بی‌نیازی که همسر و فرزندی برای خود نگیرد.

(۳) أَشْهَدُ أَنْ لا إِلـهَ إِلاَّ اللّه‌ُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ أَحَدا صَمَدا لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ وَلَمْ یکنْ لَهُ کفُوا أَحَدٌ.

* گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست که شریک ندارد. یگانهٔ بی‌نیازی که نه زاید و نه زاییده شده و نیست برایش همتایی هیچ کس.

(۴) أَشْهَدُ أَنْ لا إِلـهَ إِلاَّ اللّه‌ُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ، لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ، یحْیی وَیمیتُ وَهُوَ حَی لایمُوتُ، بِیدِهِ الْخَیرُ، وَهُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ.

* گواهی دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست که شریکی ندارد از آن اوست فرمانروایی و خاص اوست ستایش. زنده کند و بمیراند و اوست زنده‌ای که نمیرد. خیر به دست اوست و او بر هر چیز تواناست.

(۵) حَسْبِی اللّه‌ُ وَکفی، سَمِعَ اللّه‌ُ لِمَنْ دَعا، لَیسَ وَرآءَ اللّه‌ِ مُنْتَهی، أَشْهَدُ للّه‌ِ بِما دَعا، وَأَنَّهُ بَرآیءٌ مِمَّنْ تَبَرَّءَ وَأَنَّ لِلّهِ الاْءخِرَةَ وَالاْءُولی.

* بس است مرا خدا و کافی است بشنود خدا صدای هر کس که دعا کند. ورای خدا انتهایی نیست. گواهی دهم برای خدا به آن‌چه خوانده است و این که بیزار است از هر که از او بیزاری جسته و برای خداست آخرت و دنیا.

(۴۵۰)

پس حضرت عیسی علیه‌السلام ثواب بسیاری نقل کرد برای خواندن هر یک از این پنج دعا.

در گفتن این پنج ذکر باید اصول و قواعد گفته شده برای ذکر را رعایت نمود و از آن همه رعایت امور زیر حایز اهمیت بیش‌تری است:

الف) باید مدتی بر گفتن آن تمرین نمود تا آن را به نرمی و بدون مکث و نیز بدون فاصله افتادن نَفَس گفت. البته نحوهٔ مکث و بخش‌هایی از آن که وقف دارد و نَفَس به آن وارد می‌شود را در ردیف بعد توضیح خواهم داد.

ب) ذکر نخست دارای سه بخش است: «أَشْهَدُ أَنْ لاإِلهَ إِلاَّ اللّه‌ُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ»، «لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ بِیدِهِ الْخَیرُ»، «وَهُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ».

ذکر دوم دو بخش دارد: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلـهَ إِلاَّ اللّه‌ُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ»، «أَحَداً صَمَدا لَمْ یتَّخِذْ صاحِبَةً وَلا وَلَدا».

ذکر سوم بر سه قسمت است: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلـهَ إِلاَّ اللّه‌ُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ»، «أَحَدا صَمَدا»، «لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ وَلَمْ یکنْ لَهُ کفُوا أَحَدٌ».

ذکر چهارم دارای سه بخش است: «أَشْهَدُ أَنْ لا إِلـهَ إِلاَّ اللّه‌ُ وَحْدَهُ لا شَریک لَهُ»، «لَهُ الْمُلْک وَلَهُ الْحَمْدُ، یحْیی وَیمیتُ وَهُوَ حَی لا یمُوتُ، بِیدِهِ الْخَیرُ»، «وَهُوَ عَلی کلِّ شَیءٍ قَدیرٌ».

ذکر پنجم بر شش بخش است: «حَسْبِی اللّه‌ُ وَکفی»، «سَمِعَ اللّه‌ُ لِمَنْ دَعا»، «لَیسَ وَرآءَ اللّه‌ِ مُنْتَهی»، «أَشْهَدُ للّه‌ِ بِما دَعا»، «وَأَنَّهُ بَرآی‌ءٌ مِمَّنْ تَبَرَّءَ» «وَأَنَّ لِلّهِ الاْءخِرَةَ وَالاْءُولی»

در خواندن این دعا باید بخش‌های یاد شده را حفظ نمود و بر غیر آن

(۴۵۱)

وقف نداشت.

ج) ذکر یاد شده در ابتدا ظاهر و جلی است و در ادامه باید آن را خفی نمود و در پایان آن را به قلب رساند و این ذکر را قلبی نمود؛ چرا که استفاده از جوارح در ذکر به نوعی شرک باز می‌گردد و این ذکر قلبی است که به شرکی آلوده نمی‌شود. استعداد سالکان در این رابطه متفاوت است و مدت زمانی که هر یک نیاز دارند را با توجه به استعداد و پیشرفتی که در این زمینه دارند باید سنجید.

د) ذکر گفته شده اگر با استحضار و استجماع گفته شود، در زدودن شرک از انسان بسیار مؤثر و مجرب است و تأثیر آن در خواب ظاهر می‌شود؛ به گونه‌ای که احساسی سنگین بر قلب وارد می‌آید گویی روح می‌خواهد از او جدا شود. هم‌چنین انس به تنهایی، خلوت و معنویت نیز در انسان ظهور می‌یابد.

ه) در گفتن این ذکر نه باید گرسنه بود و نه باید شکمی پر داشت. هم‌چنین باید آن را با طهارت و وضو و رو به قبله گفت.

و) مداومت بر آن نباید بر کارهای روزمره و وظایف انسان؛ به ویژه تحصیل برای طلبه که امری واجب است، خللی وارد آورد وگرنه در مصرف شهریه‌ای که می‌گیرد باید تجدیدنظر نماید و در این صورت لازم است این ذکر را ترک گوید؛ چرا که برای طلبه چیزی حتی سلوک نمی‌تواند جایگزین تحصیل گردد. هم‌چنین سالک اگر خواب شبانهٔ خود را از دست می‌دهد به گونه‌ای که تا نیمهٔ صبح به خواب می‌رود و از فعالیت‌های سالم خود باز می‌ماند، باید آن را ترک نماید. افزون بر این،

(۴۵۲)

ذکر یاد شده برای کسانی که روحیهٔ اجتماعی بالایی دارند و در روز، مدت‌ها با دوستان خود نشست و برخاست دارند و حرف‌های روزمره می‌گویند و به شادمانی آن مجالس یا مجالس میهمانی خو دارند یا کسانی که بسیار منبر می‌روند، تأثیری ندارد.

ز) هر یک از این پنج ذکر را باید در بسته‌های پنج‌تایی گفت؛ به این صورت که نخست ذکر اول را پنج بار بگوید و سپس ذکر دوم را پنج بار بیاورد و به همین صورت تا ذکر پنجم را بگوید. هم‌چنین بهتر است همهٔ این ذکر را در ابتدا تنها سه مرتبه بگوید و هر پانزده ذکر را یک بستهٔ ذکر قرار دهد. وی در صورتی که وقت آن را ندارد که آن را در بسته‌ای سه‌تایی بیاورد باید مرتبهٔ سوم یا دوم آن را شروع ننماید و به یک مرتبه گفتن این پنج ذکر بسنده کند. ذکری که چنین شماره‌ای برای آن رعایت نگردد، اثری در ایجاد روح معنویت‌خواهی و انس با عالم روحانیان ندارد. از این رو بهتر است مدت زمان گفتن ذکر در بستهٔ سه‌تایی را به دست آورد و سپس وقت گفتن خود را با آن تنظیم کند. برای کسی که در ابتدای کار است شایسته نیست این ذکر بیش از سه بار بگوید؛ زیرا به سبب خاصیت شرک‌زدایی آن، خستگی مضاعفی برای وی در پی دارد و او را کلافه و سردرگم می‌سازد. هم‌چنین زوج آوردن آن نیز شایسته نیست؛ چرا که زوج، شرک را تداعی می‌سازد.

ح) در گفتن این ذکر باید طمأنینه داشت و آن را به تندی و با عجله بیان نکرد. هم‌چنین کند و آهسته گفتن آن نیز شایسته نیست.

ط) این ذکر را می‌توان هم در سحرگاهان و پیش از اذان صبح و هم به

(۴۵۳)

عنوان تعقیبات نمازها و هم در قنوت نماز آورد. هم‌چنین به هنگام گفتن این ذکر می‌توان به سجده نیز رفت و آن را در سجده گفت.

ی) از شرایط گفتن این ذکر این است که باید آن را در حالتی گفت که ساکن بود و حرکتی نداشت. با حفظ مداومت بر این ذکر در حالت سکون، بهتر است بر آن در طول روز مداومت داشت و حتی در میان مسیری که برای رسیدن به محل کار می‌رود نیز آن را بگوید. هم‌چنین رعایت طهارت و رو به قبله بودن نیز برای دیدن نتیجه از آن لازم است. البته این ذکر بر روی گستردگی و گشادگی دل مؤثر است.

ک) ذکر یاد شده چون طولانی است برای تقویت حافظه نیز مفید است.

در این جا شایسته است گریزی نیز به زیارت عاشورا داشته باشیم. برخی از افرادی که استعداد سلوک دارند گاه بر خواندن زیارت عاشورا مداومت می‌نمایند و چه بسا آن را با صد سلام و صد لعن می‌آورند. درست است که انسان باید لعن به دشمنان خدا را به عنوان ذکر باطنی ـ دقت شود که گفته می‌شود ذکر باطنی ـ داشته و نسبت به دشمنان اولیای خدا اعلام برائت نماید به گونه‌ای که حتی بتواند در خواب نیز بر این حالت استمرار داشته باشد و فاهمهٔ وی به صورت مکانیکی و سیستمی با آن همراه گردد، با این وجود، در دههٔ محرم است که می‌توان این زیارت را مداوم داشت و مداومت دایم بر آن برای بسیاری از افراد آسیب‌زاست و باید در این زمینه از استادی معنوی اذن خاص گرفت و آن را ذکری عام به شمار نیاورد.

(۴۵۴)

اصل « ۶۳ » ذکر بسمله

نخستین ذکری که می‌توان با آن تمرین داشت تا به ذکر خفی رسید بسمله است. سالک باید در هنگام دم بدون این که زبان وی چرخشی داشته باشد در دل خود و نه در ذهن، بسم اللّه الرحمن الرحیم را بیاورد و همان را در هنگام بازدم تکرار نماید به‌گونه‌ای که در یک دم و بازدم دو بسم اللّه آورده باشد. بدیهی است هرچه تنفس تندتر باشد بسم اللّه سریع‌تر می‌آید و هرچه نفس‌ها کشیده باشد بسم اللّه آن نیز کشیده‌تر می‌گردد. ذکر «بسم اللّه الرحمن الرحیم» جمعیت، صفا، نعمت، دولت و عزت می‌آورد.

ما ویژگی‌های این ذکر را در جلد دوم «تفسیر هدی» با عنوان «چهرهٔ عشق» آورده‌ایم که تفصیلی‌ترین تفسیر و تأویل این کریمه را در بر دارد.

اصل « ۶۴ » ذکر خفی و باطنی

سالک دو نوع ذکر دارد: یکی ظاهری که با زبان سر گفته می‌شود و دیگری ذکر باطن که قلب و دل به آن زبان می‌گشاید. ما پیش از این در اصل «تنفس عمیق و ارادی» گفتیم سالک باید بتواند دم و بازدم خود را کنترل نماید. این امر برای داشتن ذکر خفی امری لازم است.

ذکر باطنی مشهود نیست و همراه با تنفس است که می‌آید. در واقع،

(۴۵۵)

دم و بازدم سالک هم‌چون مرکبی برای ذکر باطنی می‌باشد و سالک در هر دم و در هر بازدمی ذکری می‌گوید. وی در حالی که صحبت‌های عادی و روزانهٔ خود را دارد، در همان حال ذکر خود را نیز می‌آورد بدون آن که اختلالی در هیچ یک ایجاد شود و بدون آن که مخاطب وی متوجه شود او در حال داشتن ذکر باطنی است.

جایگاه ذکر خفی قلب است و آن‌چه به ذهن می‌آید و مفهوم و متصوَّر می‌شود ذکر خفی نیست؛ همان‌طور که ذهن به دم و بازدم ارتباطی ندارد. ذکر خفی از زبان نیز بیگانه است، بلکه این ذکر از باطن و درون سالک برمی‌آید و در نفس‌های وی است که می‌نشیند بدون آن که کسی متوجه آن شود!

آدمی این قدرت را دارد که به تنفس و دم و بازدم خود حیات بخشد و به آن روح دهد به این معنا که ذکری را با آن همراه نماید. افراد عادی با تنفس خویش تنها حیات بدن را تأمین می‌کنند در حالی سالک این گونه نیست و تنها تنفس ندارد، بلکه با هر تنفسی افزون بر زنده ماندن تن، ذکری باطنی که از گوش‌ها پنهان است و لب‌ها در آن نمی‌جنبد و زبان در آن به کار نمی‌آید نیز می‌آورد. سالک ذکر را در نفس‌های خویش تعبیه می‌کند. این کار در ابتدا بسیار سخت و طاقت‌فرساست و کم‌تر کسی موفق به انجام آن می‌شود ولی با تمرین بسیار می‌توان به گونه‌ای گردید که در هر دم و بازدم ذکر داشت و این کار چنان برای فرد عادی می‌شود که در هنگام خواب نیز ذاکر می‌باشد و مصداق «نوم المؤمن عبادة» گردد و منطقی است چنین خوابی عبادت باشد؛ چرا که مؤمن در خواب نیز بدون ذکر

(۴۵۶)

ارادی نیست. اگر کسی تنها با نفَس‌های خود زندگی کند با حیوانات در این امر مشترک است. البته ذکر آنان قهری است و این مؤمن است که باید از نفَس خویش استفادهٔ بهینه برد و دستگاه ذکر را بر آن سوار کند.

سالک ذکر را در تنفس خود تزریق می‌نماید و آن را از حالت مادی صرف بیرون می‌آورد و به آن روح می‌بخشد. اما این که ذکر سالک چه چیزی است باید در «دانش ذکر» از آن سخن گفت که ما آن را برای نخستین بار در کتابی دیگر دانشی نموده‌ایم. ذکر دارای اقسام گوناگونی از بسیط، مرکب و مشبک است که تجویز هر کدام به نظر استاد و توانایی سالک ارتباط دارد.

آن‌چه در میان اذکار جایگاه مهمی برای سالک دارد ذکر خفی است که هم رفیع‌تر است و هم بسیار سنگین‌تر و دشوارتر. گفتن هزار «بسم اللّه الرحمن الرحیم» با زبان سر راحت است اما گفتن آن به صورت خفی و با تنفس و حتی در حال سخن گفتن بدون این که یکی مانع دیگری باشد مشکل است.

ما به سالکی که خواب، خوراک و تنفس خود را ارادی نموده است نخستین ذکری که می‌دهیم، «بسم اللّه الرحمن الرحیم» است. نحوهٔ گفتن و مداومت بر این ذکر در اصل «ذکر بسمله» گذشت.

مهم در ذکر خفی این است که با تنفس هماهنگ و به اندازه باشد و هیچ جای نفَس بدون ذکر نماند.

کسی که در گفتن ذکر خفی با نقایصی روبه‌رو است لازم است سخن گفتن خود را کاهش دهد و برای این که دهانی بسته داشته باشد تمرین

(۴۵۷)

نماید؛ همان‌طور که برخی از یاران پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله برای این که بر زبان خود کنترل داشته باشند و سخن نگویند، سنگ‌ریزه زیر زبان می‌گذاشتند.

سالکی که توانمندی گفتن ذکر خفی را به گونهٔ یاد شده ندارد بهتر است نخست سخن گفتن خود را کاهش دهد و پس از انجام تمرین‌های لازم برای مدتی، آن‌گاه به ذکر خفی بپردازد.

باید در هنگام ذکر خفی، نفَس را با ذکر مطابق نمود به‌ویژه آن که شرایط دم و بازدم با هم تفاوت دارد و دم مانند وقتی است که انسان از پله‌ای بالا می‌رود و بازدم همانند پایین آمدن است که بدن می‌خواهد فرار کند و باید با اراده‌ای جدا جلوی آن گرفته شود تا بتوان بدن را نگاه داشت. از جهتی نیز دم مهم‌تر از بازدم است؛ زیرا دم حامل اکسیژن و حیات‌بخش می‌باشد اما بازدم حامل کربن و برای بدن فسادانگیز است.

شرایط سالکان با هم تفاوت دارد و همین امر سبب می‌شود این ذکر برای هریک به‌طور خاص تجویز شود به گونه‌ای که با فرد تناسب داشته باشد که آن را باید از استادی کارآزموده فرا گرفت اما ذکر بسم اللّه الرحمن الرحیم بهترین ذکر برای آغاز ذکر خفی است و سالک باید هر چند دقیقه یک بار بر آن تمرین نماید.

در هنگام داشتن این ذکر، نباید شکم پر باشد. گفتن آن در تاریکی هوا بهتر کارآمد است؛ چرا که حواس کم‌تر مشغول امور دیگر می‌شود. در هنگام گفتن این ذکر نیازی به داشتن تسبیح و شماره نیست و لب، دندان، لهجه و زبان نیز نباید در آن دخالتی داشته باشد؛ چرا که همهٔ این امور از ناسوت است و برای ذکر جلی که ذکر ناسوتی است مناسب است؛ در

(۴۵۸)

حالی که ویژگی ذکر خفی این است که از جنس ناسوت نیست و مصرف ظاهری ندارد؛ از این رو نیازمند ابزار نمی‌باشد و از ریا به دور است.

سالک بعد از مدت‌ها تمرین و ملکه شدن ذکر خفی برای وی، به موقعیتی می‌رسد که بازدم خویش را کربن نمی‌بیند، بلکه آن نیز اکسیژن می‌شود به این معنا که به وی تازگی و صفا می‌دهد. مهم‌تر این است که اگر سالک قوت بیش‌تری یابد می‌تواند تنفس و ذکر خود را به همهٔ اعضای بدن سرایت دهد به گونه‌ای که چشم وی هم تنفس کند و هم ذکر داشته باشد و همین طور است دست، پا و دیگر اعضای وی تا جایی که تنفس از همهٔ وجود او به همهٔ وجود وی بازدم شود و احساس می‌کند نفس از زیر ناخن شست پای وی عبور می‌کند. البته وی تصور آن را دارد. البته ما این اصل را در فلسفه برهانی نموده‌ایم که هیچ پدیده‌ای مانع پدیده‌ای دیگر نیست و می‌توان از همهٔ جهات عبور نمود. در نفَس نیز می‌توان حتی آن را به داخل استخوان‌ها داخل نمود و آن را از استخوان‌ها بیرون کشید و دم و بازدم داشت و ذکر خفی نیز می‌تواند تمامی اعضا را در بر بگیرد و هر عضوی ذکری داشته باشد.

سالک در صورتی می‌تواند ذکر خفی را به خوبی بیاورد که اهل خلوت و نیز تنهایی باشد. چنین کاری برای سالک اجتناب‌ناپذیر است هرچند در ابتدا برای او به‌ویژه برای فردی که دارای سن و سال است سنگین است و حذف متعلقات برای وی آسوده نیست به‌ویژه اگر کسی مشی طلبگی را کنار گذاشته باشد و آخوندی می‌نماید که می‌شود گفت عارف شدن چنین کسی محال عادی است.

(۴۵۹)

سالک نخست ذکر خفی خود را با تنفس‌های خود هماهنگ می‌سازد و در ادامه، آن را در حالی که سخن می‌گوید تمرین می‌نماید تا به این اقتدار برسد که حتی نفسی بدون ذکر نداشته باشد و حتی یک تنفس خود را حرام ننماید.

سالک برای آن که به ذکر خفی برسد دست‌کم به دو سال وقت و تمرین مداوم و پیوسته با اشراف و راهنمایی مربی نیاز دارد و به کم‌تر از آن نمی‌توان به جایی رسید مگر برای برخی که ذکر خفی را به صورت دهشی و اعطایی دارند.

ما تمرین‌های نحوهٔ کنترل تنفس را در جای خود آوردیم و باید آن تمرین‌ها را عملیاتی نمود و بسیار کوشید تا این امر دشوار که با یک اراده و با یک تنفس، دو قدرت فرماندهی داشت را به دست آورد؛ یعنی هم فرماندهی در باطن و گفتن ذکر و هم فرماندهی در ظاهر و سخن گفتن؛ به صورتی که هیچ یک از این دو با هم اختلاط و اختلال نداشته باشد. برخی برای رسیدن به این هدف گاه تا پنج سال و گاه تا بیست سال نیز تمرین می‌کنند و تارک و فارغ می‌گردند تا بتوانند ذکر خفی را در نهاد خویش جا بیندازند. من یکی از این سالکان را به چشم خود دیدم؛ اگرچه کار وی را درست نمی‌دانم. این سالک توانمند به مدت بیست سال خود را از هر چیزی فارغ نموده و در این مدت، هر روز ساعت‌ها به خورشید نگاه کرده بود تا جایی که بینایی خویش را از دست داده بود. البته وی چشمش را روی دلش گذاشته بود. بدیهی است چنین کسی همسر و فرزند و زندگی ندارد که می‌تواند تنها در گوشه‌ای بنشیند و پنجه در پنجهٔ آفتاب نماید.

(۴۶۰)

وی افراد را با صدای پای آنان می‌شناخت و آدم‌ها را می‌دید ولی نه با چشم. وی فردی درشت هیکل، قوی و دارای موهایی همچون برف سفید بود. او بیش از بیست سال با خورشید رخ به رخ نشسته بود. در تابستان‌ها نزدیک به پانزده ساعت می‌نشست و به قرص خورشید نگاه می‌کرد. کسی که می‌خواهد وارد سلوک شود یا ذکر خفی بگوید باید چنین اراده‌ای داشته باشد؛ هرچند معیوب نمودن خود در سلوک اشتباه است و باید راه را به‌درستی و به سلامت رفت و ما اصل‌های لزوم تربیت بدنی و ورزش و تنفس سالم و نیز تغذیه و خواب را برای تأمین سلامتی سالک و سیر و حرکت درست وی آوردیم.

سالک در صورتی که بسیار قوی و توانمند شود نه تنها می‌تواند ذکر خفی بسیط داشته باشد بلکه می‌تواند آن را به صورت ترکیبی، تخلیطی و مشبک بیاورد. البته این افق تنها چشم‌انداز سالکی است که صاحب اذکار گردیده است. نفس‌های چنین فردی آن قدر تجرد پیدا کرده است که در ذکر خرد می‌شود. چنین فردی نه تنها یک ذکر، بلکه گاه تا ده ذکر را با سخن گفتن عادی خود جمع می‌کند. وی حتی در حالت نماز واجب نیز ذکرهای خود را دارد.

ذکر خفی از خانوادهٔ کلام نفسی است. کلام نفسی امری متمایز از اراده، علم و مانند آن است. برخی از انسان‌ها توانایی آن را می‌یابند که کلام نفسی داشته باشند؛ اگرچه نوع آن‌ها دارای چنین توانی نیستند و کسانی که کلام نفسی را انکار می‌کنند با نظر به خود هست که راه انکار را می‌پیمایند. سالک با کلام نفسی خود و با نفْسی که دارد ذکر را انجام

(۴۶۱)

می‌دهد.

پیش از این گفتیم تنفس باید کشیده، نرم و بی‌صدا باشد و این سه مسأله در ذکر نیز باید رعایت گردد. ذکر خفی برای سالک دست نمی‌دهد مگر آن که پیش از آن بر تنفس خود اراده و کنترل داشته باشد و تنفس را نرم، آرام و کشیده انجام دهد.

باید توجه داشت سالک در تنفس و دم و بازدم خود و در ذکری که دارد می‌خواهد نقطه‌ای را که مربی برای وی ترسیم نموده است فتح نماید و حرکتی رو به بالا و قدرت تبدّل داشته باشد تا به سقف و عیاری دست یابد. ذکر خفی و این که فرد همواره دم و بازدم می‌گیرد و نفَس می‌زند برای این است که سالک می‌خواهد خود را به جایی برساند و در مرتبه‌ای قرار دهد یا به زمینه‌ای واصل شود که نقطه‌ای دور از دست سالک است. سالکی که در ذکر خفی پیشرفت دارد و دم و بازدم خود را به نقطهٔ مطلوبی رسانده است با هر ذکری که به او داده می‌شود موفق است و گاه در همان لحظه یا در هفته یا ده روز دیگر در خواب یا بیداری می‌تواند خود را در سقفی مشخص ببیند که به آن وصول یا قرب الهی گفته می‌شود. البته بسیاری از آن جنبهٔ خلقی دارد؛ هرچند دقت دقیق می‌گوید هر خلقی الهی است.

ذکر خفی با دم و بازدم، چرخاندن خمیر دل است تا در سقفی قرار گیرد و به مقطع، عالَم یا معنایی برسد؛ هرچند به تدریج و در درازمدت حاصل شود. البته یافتن ذکر خفی به حالت دفعی و در بیداری نیز ممکن است.

(۴۶۲)

اگر کسی به این مقام در حالت بیداری و به صورت دفعی و به گونهٔ ارادی برسد به‌حتم صاحب تمکین و دارای قدرت است که می‌تواند به یک لحظه واصل شود. ما پیش از این از تمکین سالک سخن گفتیم.

سالکی که در ذکر خود هدفمند باشد و بتواند خود را خلوت کند و از تعلقات ناسوتی برهد و گرفتاری‌ها و مشکلات یا متعلقات وی به هنگام ذکر، خاطرهٔ وی را اشغال ننماید وصول بهتر و رؤیت قوی‌تری خواهد داشت. چنین کسی صاحب تمکین و سبک‌بار می‌گردد که به‌راحتی می‌تواند خود را تنها و از خویش فارغ گرداند.

ما در اصل «تنفس عمیق و سالم» نیز یادآور شدیم سالک نباید پُر بخورد و باید تخلیهٔ کامل داشته باشد و با نوعی نشاط و سرمستی وارد ذکر گردد نه با دود و مانند آن. برخی از گمراهان در عرفان بر آن هستند تا خود را با دود و مواد مخدر سبک و فارغ گردانند که زیان‌های آن بیش از استفادهٔ آن است و چنین کسانی به ضعف و سستی دچار هستند و ورزش را نیز ندارند. باید خود را با غذای سالم و هوای پاک و با طبیعت و محیطی سالم و با نزول و صعود زمان و مکان آمادهٔ سلوک و ذکر نمود و از مراحل ابتدایی گذر کرد تا ذکر نفسی و باطنی در نهاد سالک تثبیت شود. سالکی که بدن وی بیمار و رنجور است یا درد دارد یا سنگین، پرخور و یا گرسنگی مفرط دارد و سبک‌بار نمی‌باشد بر تنفس خود اراده و کنترل ندارد و در نتیجه نمی‌تواند ذکری خفی را به صورت ارادی بیاورد اما سالکی که اصول گفته شده را رعایت نماید همانند هواپیمای بی‌سرنشینی است که نفس خویش را رها می‌کند و می‌تواند همه جا رود و

(۴۶۳)

چندین ذکر را با هم آورد و از این قوس به قوس دیگر پرواز و آمد و شد داشته باشد.

سالک برای یافتن ذکر خفی نخست باید تنفس و دم و بازدم خود را به گونه‌ای که پیش‌تر بیان شد تصحیح نماید و تا چند سال روی آن کار نماید و به آموخته‌ها در این زمینه به جدّ عمل نماید. سالک باید تمام بدن خود را از یک نقطه که همان ناف است زاویه ببندد سپس آن را لوزی‌وار گسترش دهد و به همهٔ بدن رساند بی آن که در ابتدا ذکری گوید یا سخنی داشته باشد. این سخن ما برخلاف کسانی است که در هیپنوتیزم توصیه دارند مرکزی خارجی را ملاک قرار دهد و می‌گویند به فلان نقطهٔ سیاه نگاه کنید تا مشکل انضباط چشم را حل کنند. ما سالک را به خارج از وجود انسان حوالت نمی‌دهیم؛ چرا که به صورت کلی و حتی در هیپنوتیزم این بدن است که باید نظم پیدا کند نه صرف چشم. نقطهٔ سیاه امری بیگانه و خارج از وجود سالک است و چنان‌چه چشم ناگاه به این سو و آن سو رود به هم می‌ریزد. ما معتقدیم سالک باید یاد بگیرد در هیچ تمرینی به بیرون از خویش نیاز پیدا نکند. به یاد دارم استادی داشتم که عمامه‌اش را بی آن که تاب بدهد می‌پیچید. وی عمامه را به گونه‌ای می‌بست که لازم نبود دیگری آن سوی آن را بگیرد. وی عمامه را به پا هم نمی‌بست و می‌گفت کراهت دارد و آن را به سر قامت می‌بست و معتقد بود کسی که عمامه را به پا می‌بندد گویا می‌خواهد شتر را عقال کند.

پیش از این برای تمرین تنفس درست و سالم گفتیم باید دم و بازدم خود را با بدن هماهنگ نمود و آن را با اختیار و اراده، ساکن و متحرک کرد

(۴۶۴)

و به بدن منتقل نمود؛ به گونه‌ای که حتی در خواب، همهٔ بدن هماهنگ با تنفس و دم و بازدم باشد؛ خواه نفس در آن نفوذ مستقیم داشته باشد؛ مانند شش‌ها و ریه‌ها یا خیر؛ مانند ماهیچه‌ها و در میان مغز استخوان‌ها. سالک باید بتواند همهٔ زوایای بدن خویش را با تنفس هماهنگ کند بی‌آن که ذکر بگوید چرا که زواید، سوخته‌ها و رسوبات نفس وی برطرف می‌شود و دست‌کم این است که تنفسی سالم می‌یابد. داشتن تنفس سالم کلید ورود به سلوک است. ما از کودکی روی تنفس کار می‌کردیم. حدود پنج سال داشتم که در خواب حالتی به من دست داد که ناگاه بدنم قفل نمود. در آن‌جا دیدم کسی اسلحه را روی پیشانی من گذاشته است و هر لحظه ممکن بود ماشهٔ آن را بکشد. به سرعت نفس می‌کشیدم و با هر دم و بازدم ذکر «یا علی» می‌گفتم. تنفس خود را برای این سرعت داده بودم تا مبادا وقتی ماشهٔ اسلحه کشیده می‌شود در فاصلهٔ میان دم و بازدم، از ذکر خالی باشم. برخی از قاریان قرآن دزد نفس دارند، به این معنا که در حال قرائت، ناگاه در جایی نفس می‌کشند ولی کسی متوجه آن نمی‌شود و صوت آنان به نظر متصل می‌آید. آن زمان بسیار طول کشید تا به خود آمدم. فشار آن چنان بر من فراوان بود که گویا از دست رفته‌ام. به هر روی، اگر ذکر به‌درستی در بیداری انجام گیرد در خواب نیز همانند بیداری ادامه می‌یابد.

(۴۶۵)

اصل « ۶۵ » ارج نهادن شب

این اصل برای آنان است که ظرفیت بالایی برای پذیرش رحمت‌های شبانهٔ الهی دارند.

سلوک با خلوت و تنهایی آن هم در شب گره خورده است. البته خلوت نیز به معنای حقیقی خود در شب است که حاصل می‌شود. شب برای آن نیست که به تمامی خوابیده شود، بلکه تنها باید پاسی از شب را که سر شب است خوابید و در غیر این ساعت، اصل بر بیدار بودن است. قرآن کریم می‌فرماید: «قُمِ اللَّیلَ إِلاَّ قَلِیلاً»(۱). بنابراین بیش‌تر شب را باید بیدار بود و کمی از آن را خوابید.

استفاده از تاریکی برای سلوک بسیار لازم است. این آسمان شب است که خیرات معنوی را نصیب سالک می‌کند و شب است که قدر دارد و شب است که معراج در آن رخ داده است و در شب است که قرآن کریم نازل شده است. روز برای سلوک خاصیتی ندارد. روز برای غوغاییان و کارگران است و شب برای اهل معرفت و سلوک. سالک باید کمی از روز را بخوابد تا بتواند فصلی از شب را بیدار باشد. لحظه لحظهٔ شب با یک روز برابری ندارد. کسی که عادت دارد شب را بخوابد و تاریکی را نبیند فردی بازاری است و بیش از بازار نباید از او انتظاری داشت.

شهر قم بهترین شب‌های ملکوتی را در تمامی جهان دارد. البته هوای این شهر با آن که خشک است اما خوب و تمیز است و برای تنفس و سوار نمودن ذکر بر آن مناسب است. اما آن‌چه قم را حایز اهمیت ساخته است نه هوای آن است و نه حضور امامزادگان، بلکه شب‌های آن است.

  1. مزمل / ۲٫

(۴۶۶)

شب‌های قم حتی از شب‌های مدینه و مکه و دیگر شهرهای مذهبی بهتر است. قم به خاطر شب‌های آن است که مرکز عالمان دینی بوده است اما قم روز ندارد و قیل و قال‌های روزانهٔ آن آدم‌پرور نیست. شب قم طلای آسمان‌هاست. این که می‌گویند یکی از درهای بهشت در قم باز می‌شود برای شب و آسمان آن است؛ چرا که بهشت در زمین یا زیر نمی‌باشد، بلکه در ملکوت آسمان آن است که جای دارد.

اصل « ۶۶ » انس با قبرستان

گورستان را باید دانش‌گاه رؤیت و مشاهده دانست که سالک در آن توان منسلخ شدن از ناسوت و ارتباط با غیب را می‌یابد. یک آکادمی با تمرین‌های دوره‌ای بسیار سخت که هیچ تعلیمی با آن برابری نمی‌کند. کلاس‌های این آکادمی تنها شب‌ها گشوده می‌شود؛ چرا که رزق‌های معنوی در شب است که به سالک داده می‌شود و سالک تا شبانگاهان ندود روز به جایی راه نمی‌برد. روز برای زندگی ناسوتی است و شب برای وارد شدن در معرکهٔ عالم است.

چراغ این آکادمی تاریکی و محل درس آن غسال‌خانه و قبرهای قبرستان و موضوع آن پدیده‌های نامریی قبرستان است که همه چگونه مردن را آموزش می‌دهد. روح لطیف سالک در دل تاریکی این آکادمی است که می‌تواند سیر بگیرد و سر از دنیا بردارد و به عوالم ماورایی پر کشد و منازل معنوی را فرا روی خود ببیند. چنین سالکی از چراغ‌داران و

(۴۶۷)

چراغ به دستان و از داعیه‌داران، داعیه‌ها، سالوس‌ها، کتاب‌ها و درس‌ها بی‌نیاز می‌گردد.

عرفان انس با قبرستان، خلوت و تاریکی است. داستان حضرت ابراهیم و نیز حضرت عزیر علیهماالسلام بهره بردن از مرده و جنازه برای دست‌یابی به اطمینان را خاطرنشان می‌شود و روشی شناخته شده در سلوک است.

انس با قبرستان سبب می‌شود انسان از ناسوت کنده و رها شود و بدین منظور با انس با قبرستان و تاریکی، اموری را حس می‌کند که بسیار سخت و وحشت‌زاست.

در ریاضت و عرفان باید در پی روزنه‌ای برای رهایی از چنگال ناسوت و در پی عالَمی جدید برای رؤیت حقایق بود. دشواری این کار همانند آن است که فردی پس از دفن شدن زیر خروارها خاک بخواهد خود را از قبر نجات دهد؛ از این رو با چنگ و دندان زمین را می‌کند تا بلکه روزنی یابد و نفسی تازه کند. پریدن، رهیدن و کنده شدن از دنیا و ناسوت چنین مکافاتی دارد.

عرفان از سخت‌ترین علوم است که زحمت عملی آن به مراتب بیش‌تر از هر دانشی است، بلکه تمرین‌های آن به مراتب سخت‌تر از تمرین‌هایی است که نیروهای زبدهٔ نظامی اطلاعاتی دارند. سلوک برای سالک همان سختی را دارد که سرطان خون برای بیمار. کسی که سرطان خون دارد باید خون وی به‌طور کامل تخلیه شود به‌طوری که حتی خون درون استخوان‌ها نیز کشیده شود تا خون جدیدی جایگزین آن سازند. چنین

(۴۶۸)

فردی برای درمان خود گویا می‌میرد و دوباره زنده می‌شود. باب سلوک این گونه است و البته بیش از این سخت و دشوار است و سالک برای درمان هر بیماری نفْسی باید بارها بمیرد و زنده شود بدون این که در این کلام مبالغه‌ای باشد. سلوک باب ریاضت و بلادیدگی است نه مباحثه.

این‌جانب بعد از مرحوم پدر بزرگوارم دو استاد مؤثر در عرفان داشته‌ام که زن و شوهر بودند. زوجی که مرده غسل می‌دادند و هر دو سلطان باطن به شمار می‌رفتند اما مأمور به اظهار خود نبودند. آنان چنان ابهتی داشتند که کم‌تر کسی زهرهٔ آن را داشت که به چشم آن‌ها نگاه کند. در قبرستانی که آنان زندگی می‌کردند هیچ یک از لات‌ها پا نمی‌گذاشتند. استاد معنوی بنده قدی حدود دو متر و صورتی سیاه و پایی حدود چهل سانتی‌متر داشت و همین بر ترسناکی وی می‌افزود. زن و شوهر یاد شده در همان قبرستان که جن‌آبادی بود، زندگی می‌کردند و از چنان اقتداری برخوردار بودند که تاریکی‌ها و دیار اموات و اجنه از آنان فرمان می‌بردند و گویی شبانگاهان سلطان گورستان و حاکم مردگان هستند.

بنده عصرها به حضور مبارک ایشان می‌رسیدم و شب‌هنگام در خدمت آنان بودم. هرگاه شبی جنازه‌ای می‌آوردند خوراک معنوی ما آماده بود. انسان تا مرگ را نبیند و آن را درک و فهم نکند حیات نمی‌یابد، همان‌طور که بدون خشکی، آب شناخته نمی‌شود و بدون آخرت، دنیا، و بدون شیطان، خداوند متعال.

عرفان جای مباحثه و درس نیست. در این وادی، سالک افزون بر استعداد ذاتی و مربی، باید خود را پیدا کند و ببیند آیا حاضر است هستی

(۴۶۹)

خویش را در این راه بگذارد یا نه وگرنه نباید به تضییع وقت و امکانات خود بپردازد؛ چرا که برای نمونه، وی در باب تخلیه با شیاطین درگیر می‌شود و شیاطین بزرگ و کوچک بر او هجوم می‌آورند و یخهٔ او را می‌گیرند و بلایایی را به چشم وی می‌کشند تا زهره‌اش را آب کنند. سالک باید توان تحمل چنین مشکلات پیچیده و سختی را داشته باشد تا به مقام برگزیدگی رسد.

سالک بر آن است تا عالم مجرد را در ماده بیابد و ماده را در تجرد بمیراند، همان کاری که حضرت ابراهیم و حضرت عزیر علیهماالسلام انجام دادند.

اصل « ۶۷ » مداومت بر قرائت و مطالعهٔ قرآن کریم

سلوک بدون قرائت قرآن کریم شکل نمی‌گیرد. برای سلوک باید به‌طور ویژه و خاص و با هدف سلوک و نزدیکی به حق، قرائت قرآن کریم داشت و مطالعهٔ آیاتی که در درس‌هاست تأثیری بر سلوک ندارد. قرائت این تنها کتاب آسمانی و مرتبط با حضرت حق نیز باید برای استیطان نفس باشد و نفس با آن توطن پیدا کند و به خود وطن بگیرد. هیچ گونه ذکر و دعایی به اندازهٔ قرائت قرآن کریم در سلوک تأثیر ندارد. البته باید آن را پر خواند. قرائت آن نیز سبک خاصی دارد.

اصل « ۶۸ » پرداختن به امور سماوی و دوری از حرکت ارضی

(۴۷۰)

سالک بعد از از آن که در سلک اهل حقیقت وارد گشت دارای قدرت مشاهده، رؤیت و توان بر شدن به مغیبات عالم به صورت ارادی می‌گردد. سالکی که چنین دولتی می‌یابد همواره باید مراقب باشد خود را در فضای ناسوت گرفتار نسازد و حرکتی ارضی و زمینی نداشته باشد تا مبادا گناهان بندگان خدا به چشم او بیاید. تجسس در ناسوت و مشاهدهٔ گناهان و پنهانی‌ها با جنایت برابر است و سالک را به سوء عاقبت می‌کشد. چه بسا سالکی که گناه‌کاری را رصد می‌کند و بدبخت می‌شود و آن گناه‌کار با همهٔ گناهان و جنایاتی که دارد در پی توبه‌ای حقیقی سعادت‌مند گردد. سالک برای آن که مشاهده‌ای ناسوتی نداشته باشد باید همواره خود را به امور معنوی و به ملکوت آسمان‌ها و به توحید و ولایت مشغول دارد.

(۴۷۱)

مطالب مرتبط