دانش سلوك معنوي
آموزش مهمترین قواعد سیر معنوی شیعی و اصول سلوک عرفانی با شیوهٔ اختصاصی محبوبان الهی
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | دانش سلوک معنوی: آموزش مهمترین قواعد سیر معنوی شیعی…/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۴۵۲ص. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۲۶. |
شابک | : | ۱۵۰۰۰۰ ریال۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۴۱-۱ : |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی : Knowledge of spiritual conduct. |
موضوع | : | عرفان — شیعه |
رده بندی کنگره | : | BP۲۸۱/۲/ن۸د۲ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۸۲ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۶۳۰۳۶۲ |
(۴)
پيشگفتار :
مسیر سلوک بیپیرایهٔ شیعی
«عرفان عملی» دانشی پیچیده و تمام عملیاتی است که فرهنگ شیعی غنیترین گزارههای آن را داراست. بخشی از این دانش در فرهنگهای دیگر نیز وجود دارد و هر مکتبی چیزی از آن دارد با این تفاوت که انحراف و بدفهمی به آن راه یافته است. البته «دانش سلوک معنوی» تاکنون در شیعه بهطور کامل، علمی و منقح نشده و در متون مذهبی نهفته است.
عرفان عملی بر آن است تا صاحب استعداد سلوک را بر اساس قواعد و اصول خود برای رسیدن به دل، یافت غیب و زیارت و رؤیت حقیقت شخصی وجود سیر دهد. این سیر در فرهنگ شیعه مسیری مشخص دارد اما روح معرفتطلبی بشر سبب شده است راههای گوناگون و متشتتی برای آن ترسیم گردد که به سبب دوری از خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام کمتر فاقد ارزش صدق و سلامت میباشد. هرچند در شیعه نیز عرفان عملی به تبع عرفان نظری در حوزههای علمی به صورت رسمی مورد حمایت قرار نگرفته است و همواره صوفیان و بعدها درویشان بودهاند که داعیهٔ آن را داشتهاند. درویشان تا پیش از حکومت صفویان در میان
(۱۵)
مردم نفوذ معنوی فراوانی داشتند و مردم به آنان به دیدهٔ احترام مینگریستهاند اما با حاکمیت صفویه، درویشان به دنیاگرایی روی آوردند و حقیقت خود را از دست دادند به گونهای که هماینک آنان پایگاه و منزلت اجتماعی خود را در میان تودههای اجتماع از دست دادهاند و به گروهی خاص با کارویژهای منحصر تبدیل گردیدهاند و چه بسا برخی از سران آنان با دستگاههای جاسوسی و اطلاعاتی کشورهای بیگانه و لوژیونرهای ماسونری همکاری دارند و درویشی در مرتبهٔ بالای آن، آلوده به سیاست و خیانت شده و در مرتبهٔ پایین، بسیاری از افراد جویای معنویت اما سادهدل را به خود جذب نموده است؛ چرا که بسیاری از افراد بهویژه در خاک ولایتمحور ایران عزیز صاحب استعداد عرفانی و دارای روحیهٔ معنویتجویی به شکل تخصصی آن میباشند. عرفان با «دل» آدمی در ارتباط است و صاحبان استعداد عرفانی درد راهاندازی دل را همواره با خود دارند و روح ملکوتطلب آنان به دنیای خاکی آرام نمیگیرد. البته حوزههای علمی با آن که عارفان بسیار بزرگی درون خود داشته اما فضای غالب بر آن که با چیرگی فقیهان همراه بوده سبب شده است چنین عارفانی در عصر حاضر هیچ یک دولت و قدرت برای طرح یافتههای عرفانی خود نداشته باشند و نظام استنباط و اجتهاد در منابع و متون عرفانی اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام به صورت رسمی و علنی قدرت ظهور و ارایه نداشته باشد. حوزویان برای پاسخگویی به حس معنویتطلبی البته گزینههایی مانند دعا، مناجات و بهویژه روضه را ترویج مینمایند و دل صاحبان استعداد در چنین اموری مصرف میشود و احساس کمبود در این زمینه از بسیاری از آنان برداشته میشود.
عرفانی که هماینک در جهان اسلام مطرح است عرفان اهل سنت
(۱۶)
است که چهرهٔ شاخصی چون محیالدین عربی و شاگرد وی قونوی دارد. ابنعربی خود را ختم عرفان و ولایت و خشت آخر آن میداند. این عرفان به سبب دور بودن از فرهنگ ولایی خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام با گزارههای کلامی اهلسنت آلوده شده است و پیرایههای فراوانی آن را رنج میدهد و مرواریدهای اندک آن در میانی انبوهی از لجنها مدفون شده است به گونهای که نباید انتظار بر شدن و عروج سالم از آن را داشت هرچند این عرفان مشکلات درویشی و قلندری را نداشته و به سیاست و خیانت آلوده نشده است. ما نقدهای خود بر عرفان اهل سنت را در کتابی مستقل آوردهایم.
عارفان شیعی با همهٔ محدودیتهایی که از ناحیهٔ فقیهان هممکتب خود داشتهاند بعد از تعلیم حدیث، تفسیر، منطق و فلسفه به عرفان رو میآوردهاند و به سبب محور قرار دادن خردورزی و روحیهٔ ولایتمداری خویش توانستهاند با عنایت خاص حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام بنایی رفیع را در عرفان بنیان نهند که اندیشهای محکم پشتوانهٔ آن است. با این وجود، مخالفت حکومتها با عارفان شیعی که به سبب آزاداندیشی زیر بار هیچ دولت جوری نمیرفتند و به حاکمی ظالم باج نمیدادند و فریفتهٔ پیشنهادهای مالی آنان نمیشدند و نیز با مخالفت فقیهان و کلامیان ظاهرگرا به عزلت کشیده میشدند و به آنان انواع تهمتها از کفر و خروج از دین تا گناهان ناموسی و انواع فسقها زده میشد بهگونهای که کاسهٔ فرزند آقاي خمینی را در همین حوالی به دلیل داشتن مشی عرفانی آب میکشیدند. ترور شخصیت عارفان شیعی و فشار بر آنان از ناحیهٔ عالمان ظاهرگرا و
(۱۷)
دولتها از سویی و حمایت دولتهای اهل سنت از عارفان مکتب خود سبب شد عرفان شیعی منقح و مکتوب نگردد و در برابر، عرفان اهل سنت سکهٔ رایج این بازار شود و به صورت رسمی مدرسی گردد و امروزه عارفان اهل سنت در تمامی کشورهای اسلامی تابع و مدرسه دارند و عرفان آنان حتی در میان شیعیان تدریس میگردد و عارفان شیعی نیز آموزههای آنان را در کتابهای خود با مختصری نقد و حاشیه آوردهاند.
عارفان بزرگ شیعی با فشارهای عالمان ظاهرگرا از فضای علمی حوزهها رانده میشدند. برای نمونه، در پنجاه سال پیش، چهرهٔ قدس و معنویت، حضرت آیتاللّه رفیعی قزوینی قدسسره را به عزلت کشاندند و این روح مجسد را با فشارهای خود از قم بیرون و به تهران و سپس قزوین کشاندند، شهریهٔ آیتاللّه الهی قمشهای رحمهالله را قطع کردند، آیتاللّه شعرانی که ارسطوی ایران در عصر حاضر بود را به تهران سوق دادند، آقاي خميني را از گفتن تفسیر عارفانهٔ سورهٔ حمد حتی در دورهٔ حاکمیت خود و در ابتدای انقلاب باز داشتند و نگذاشتند عالمی ریشهدار در حوزهٔ قم بماند و صاحب مدرسه و مکتب شود و این روند همچنان ادامه دارد به گونهای که حوزههای امروز از علم حقیقی خالی گشته و جز محفوظات و معلومات و چیرگی عالمان ظاهرگرا در آن دیده نمیشود تا چه رسد به عرفان ولایی تشیع که آن را باید تنها در سینهٔ اهل حقیقت جستوجو نمود و عرفان مطرح در فلسفهٔ ملاصدرا یا دیوان حافظ که در تمامی خانوادههای ایرانی نفوذ دارد جز آموزههای عرفانی جناب ابنعربی نمیباشد.
(۱۸)
انزوای عارفان حقیقی شیعی در حوزههای علمی از سویی و روحیهٔ معنویتخواهی شیعیانی که در خاک ولایتمدار و عارفخیز ایران میباشند از سوی دیگر، سبب شد راه برای ظهور و بسط گروههای قلندرمآب و درویش با داعیهٔ عرفان باز شود بهگونهای که آنچه امروزه بیشتر افراد از عرفان میشناسند تصوف و درویشی است. «درویش» واژهای پر استعمال در میان فارسیزبانان بوده است و برخی وقتی میخواستند بگویند بیخیال یا بیتفاوت هستند میگفتند ما درویش هستیم. آنان برای بیان این حالت نمیگویند ما روحانی هستیم. تصوف و درویشی پیش از این بسیار گسترده و معروف بوده و کمتر کسی بوده است که دوست نداشته باشد چیزی از تصوف و درویشی را به او نسبت دهند و بیشتر مردم خود را به این نام متلبس میکردهاند. درویشی با همه چیز جمع میشده است. حتی شاهان و بسیاری از درباریان آنها ادعای درویشی داشتهاند. البته همانگونه که گذشت رونق درویشی تا عصر صفویه بوده است. شاهان صفوی برآمده از درویشان بودند. درویشی با ادیان گوناگون نیز جمع میشود. به لحاظ اجتماعی، نمیتوان برای تصوف حد و مرزی قرار داد در حالی که روحانیت چنین نیست. درویشی با تمامی مشاغل سازگار است ولی عالمان با دیگر اقشار تخلیطی ندارند و البته همین امر حسنی است که نصیب اهل علم گردیده است. همچنین عالم و روحانی بودن زحمت بسیار دارد و همین امر سبب میشود بسیاری نتوانند ادعای عالم بودن داشته باشند و کسی به خود اجازه نمیدهد بر سر خویش عمامه گذارد و برای آن حرمت بسیار قایل هستند و آن را لباس رسول خدا صلیاللهعلیهوآله میدانند. درویش شدن مؤونهای ندارد، بلکه
(۱۹)
اگر کسی سبیلهای خود را بلند نماید و گیسو بگذارد و چند روزی در خانقاهی باشد و چند حلقهٔ ذکر ببیند عنوان «درویش» را مییابد.
تصوف و درویشی را باید نخستین مرتبهٔ واماندگان از سلوک دانست. درویشی و تصوف کسوت است و مرتبهٔ جنجالی و غوغایی سلوک است. بسیاری از آنان که به عرفان مشهور شدهاند از صوفیان و درویشان بودهاند. یعنی از کسانی که در مراحل ابتدایی سلوک و طفل این راه میباشند اما به غلط از آنان به عنوان ارباب معرفت یاد میشود.
درویشی جست و خیز عرفان و دورهٔ کودکی و شیطنت است. برای درویشان ابزاری مانند دلق و پیراهن، کشکول، سجاده، کلاه، بوق و من تشاء است که هر یک مرتبهای را نشان میدهد و کسی که همهٔ آن را داشته باشد درویشی کامل و صاحب منصب در تصوف است. خرقه در دست پیر و مراد است که از آن استفاده میکند ولی برای خود او نیست، بلکه خرقه را به او میدهند.
صوفیان با هم همانند پهلوانان مسابقه دارند تا ببینند مقام کدام یک بیشتر است. البته این مسابقه بیشتر در کرامات مربوط به امور نفسانی و جسمانی است و از حرکت، ریاضت، اراده و همراهی مراد و مرید یا مسارعهٔ آنان فراتر نمیرود.
ما خواهیم گفت که عارفان یا محبوبی هستند و یا محبی. این سالکان محبی هستند که به گود درویشی وارد میشوند وگرنه محبوبان در این وادیها سرگردان نمیشوند و در کودکی، نهایت خود را تجربه میکنند. محبوبان، امور معنوی را بدون هیچ گونه ریاضتی در خود مییابند و محبان با زحمت و تلاش بسیار به اندکی میرسند. محبان هرچند رنج و
(۲۰)
زحمت بسیار میکشند و با ذکر و ورد و چلهنشینی فراوان به جایی میرسند ولی تمامی رنجهایی که آنان دارند در برابر بلایی که به محبوبان ـ هرچند در مدتی اندک ـ وارد میشود بسیار ناچیز و حقیر است. اگر حزنی که یک محبوب دارد میان هزاران محب تقسیم شود، همه را از پا در میآورد. محبوبان حزنی کوتاه اما سنگین و محبان سختیها و رنجهای بلندمدت اما در قیاس با کار محبوبان، سبک و قابل تحمل دارند.
تصوف و درویشی در میان عارفان محب است که وجود دارد و محبوبان در این سلک نمیباشند. تصوف و درویشی ابتدای راه سبک عرفان است و همین ابتدایی و کودکانه بودن آن سبب شده است انحرافات بسیاری به آن وارد شود. بسیاری از درویشان افرادی ساده هستند اما برخی از مرادها ممکن است حتی به حلقههای ماسونری وابسته باشند؛ همانطور که ممکن است برخی از خانقاهها سالم باشد و جز سلوک هدفی دیگر در آن نباشد که البته چنین خانقاههایی در این زمان کمتر پیدا میشود.
این وصف حال محبان سرگردان است و مرادهای خانقاهها اگر به حقیقت اهل سلوک باشند و نفوذی، جاسوس و ماسونری نباشند تمام از محبان میباشند و عارف محبوبی در میان آنان وجود ندارد.
درویشان در دورهٔ صفویه به حکومت رسیدند. آنان در این دوره نتوانستند کشور را به درستی اداره نمایند به گونهای که امنیت در پایان آن دوره از دست رفت و افغانها توانستند اصفهان را تصرف کنند. پادشاهی و حاکمیت درویشان، قداست را از آنان گرفت و درویشان موقعیت و محبوبیت خود را از دست دادند به گونهای که درویش بودن به عنوان
(۲۱)
طعنه مورد استفاده قرار میگرفت. در زمان ناصرالدین شاه، عالمان بهجز جناب ملا هادی سبزواری به دیدار وی رفته بودند. اطرافیان به شاه گفتند جناب ملا هادی اینجا نمیآید. شاه گفت پس ما به دیدن ایشان میرویم و به خانهٔ او رفت و در محضر وی نشست. نه شاه سخنی گفت و نه جناب ملا هادی. شاه خسته شد و گفت شنیدهام آقا محمد شما (پسر ملا هادی که منظومه درس میداده است) درویش شده است. ملا هادی گفت امروز شاه هم درویش شده است.
بعد از درویشان، قاجار و چهرههای غربزده به حکومت رسیدند که البته حکومت آنان دیری نپایید و با پیروزی انقلاب اسلامی، روحانیان به قدرت رسیدند. درویشان و عالمان دو گروه ریشهدار در ایران بودند که هر دو گروه به حکومت رسیدند. حاکمیت درویشان با سقوط سلسلهٔ صفویه به پایان رسید ولی عالمان دورهٔ نوجوانی حکومت خود را تجربه میکنند و بلوغ و رشد آن زمانی دراز نیاز دارد و امید است حکومت آنان ـ البته اگر بخواهند عدل، انصاف و گزارههای شیعی را پاس دارند ـ چنان پایدار باشد که صدها سال آینده آن را به دست آقا امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) برسانند.
امروزه میان درویشان و عالمان فاصله افتاده است. عالمان اهل ظاهر و شریعت و اصحاب سخن و عبادت و دانش و درویشان اهل باطن و طریقت و اهل کار و کنش شناخته میشوند. البته درویشی به سبب انحرافات گستردهای که در این زمان داشته است حتی موقعیت سست گذشتهٔ خود را ندارد و مردم به درویشان به چشم افراد بریده از خود نگاه میکنند.
(۲۲)
باید توجه داشت اهل ظاهر بودن دلیل بر نقص نیست؛ همانطور که اهل باطن بودن بد نیست. روزی از یکی از شاگردان مرحوم حاج شیخ که بسیار اهل فضل بود پرسیدم حاج شیخ چگونه بود؟ وی گفت: حاج شیخ اهل امور باطنی و مشاهده و کشف نبود، بلکه وی انسانی متهجد و مؤمن بود که ادعایی هم نداشت. وی مؤمنی اهل درس و بحث و در خدمت حوزه و مردم بود.
متأسفانه انحرافاتی که هم در اهل باطن و هم در اهل ظاهر پیش آمد، میان این دو گروه تکاذب پیش آورد. همانند دو گروه الفتح و حماس که با آن که هر دو در برابر اسراییل و از گروههای فلسطینی هستند ولی سیاست، آنان را از هم جدا ساخته است.
درویشان عصر صفویه با عالمان زمان خود سازگاری نشان دادند هرچند درویشان آن زمان در پی یافت باطن و سلوک واقعی بودند و امروزه روحانیان با درویشان نزاع دارند؛ اگرچه چنین نیست که درویشان امروز تمامی سلامت داشته باشند و هم آنان انحراف دارند و هم چماق تکفیر اینان بد بلند شده است؛ چرا که بسیاری از درویشان افرادی ساده و خوب هستند که میخواهند دستی در غیب داشته باشند و همه نیز مسلمان میباشند. البته افسوس که انحرافات بسیاری در میان طوایف درویشی رخ داده و چه بسا خانقاههایی که مرشد آن جاسوس بیگانه یا ماسونر است.
نگارنده به دیدههای خویش و نه تکیه بر شنیدهها از درویشی میگوید. تصوف و درویشی به انحرافهای فراوانی کشیده شده است؛ چرا که آنان اهل راه و طریق بودند اما نتوانستند راه را بیابند.
(۲۳)
عالمان دینی در برابر درویشان چنین انحرافاتی ندارند. آنان به شریعت پایبند هستند و همین امر مدار بستهای را برای حفظ آنان قرار داده است. روحانیت قداست و سلامت دارد و نه آنان وابسته به بیگانگان میگردند و نه عامل بیگانه قدرت نفوذ در آنان را دارد و سیستم آنان ویروسپذیر نیست. البته ممکن است در میان آنان و از جنس خودشان کسی به بدی بگراید ولی بدی را از خارج نمیپذیرند. ممکن است برخی از حوزویان گمراه شوند و گمراهی و بدعت در دین بگذارند ولی در گمراهی خود از کسی خط و نشان نمیگیرند و این حسن روحانیت است.
بنده تمامی مشاغل و ادیان را بررسی کردهام و با آگاهی بوده است که به جمع حوزویان پیوسته و در سلک روحانیت درآمدهام. نگارنده پیش از آن که طلبه شوم همه جا را دیدم و از نزدیک با محاسن و معایب هر شغل و صنفی آشنا شدم و حوزههای علمیه و روحانیت را هرچند فضایی بسته دارد، آلوده نیافتم ولی غیر از آن، یا در دست اجانب است و یا سلامت کمتر در آن یافت میشود. حوزههای علمی در پرتو عنایات حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام قرار دارد و خون شهدای شیعی آن را بیمه نموده است تا همیشه سالم بماند هرچند حرکت آن در زمانی کند و محدود میگردد و در زمانی شتاب میگیرد، اما هر عامل نفوذی به آن وارد شود با اشارهٔ آن حضرات علیهمالسلام نابود میگردد؛ و منحرفان درونی آن نیز هرچند به قدرت اجتماعی دست یابند، اندکی نمیکشد که بعد از مرگ خود رسوا میشوند و به محاق میروند. عالمان دیگر فرقهها و ادیان چنین نمیباشند و میتوانند مزدور و وابسته باشند.
(۲۴)
روحانیان به طور نوعی آزاد و آزادمنش هستند و چنین نیست که اگر حکومتی برخلاف مشی دین عمل نماید، اعتراض خود را اعلان ننمایند. آنان به دولتها وابسته نیستند و از سر احتیاج حرفی را تکرار نمینمایند؛ ولی درویشان و صوفیان به گاه نیاز که باشد بر لقمهٔ استعمار و استثمار دیده میشوند و به حلقههای ماسونری و فراماسونها در میآیند. در لیست بلند فراماسونی میتوان درویشها را دید اما از روحانی نامی دیده نمیشود. بنده اگر در حوزهٔ قم سنگ بر سرم ببارد، آن را بر دیگر مراکز ترجیح میدهم و افتخارم این است که تنها طلبه هستم؛ زیرا روحانیت قداستی دیرینه دارد و در آن نمیتوان غیر و بیگانه یافت و این حسنی است که کمتر قدر آن دانسته میشود. برای قرب این معنا میتوان به حدیث زیر اشاره کرد. مؤمنی به حضور امام صادق علیهالسلام رسید و از فقر شکایت نمود. حضرت به او فرمود آیا حاضری حب و ولایت ما را بدهی و در برابر هرچه میخواهی به تو داده شود؟ وی گفت نه. حضرت فرمود تو با وجود این سرمایه، چگونه میگویی بیچارهام! ما هم در حوزه با آن که موانع بسیاری داریم و ظاهرگرایان متنفذ برای ما موانع بسیاری پدید میآورند، به حمد الهی سرمایهای عظیم داریم؛ چرا که سلامت در دنیا و سعادت در آخرت داریم و دنیا هم به سلامت ما اعتماد و اعتقاد دارد. روحانیت همواره به دین اعتقاد داشته و هرچندی از برخی ظاهرگرایان خشکمزاج و مرتجع که قدرت موجسواری داشتهاند همواره و در هر دورهای رنج برده است، اما روحانیان واقعی با اعتقاد به ولی نعمت خود امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بوده است که کار میکردهاند نه برای زندگی و نان خویش، بلکه برای این که تنها احساس وابستگی به آن حضرت داشتهاند.
(۲۵)
امروزه درویشی و تصوف نوعی لاقیدی و گشاد بازی است. بسیاری از کرامات آنان دروغ است و بیش از صدها جلد کتابی که زمینهٔ نشر این کرامات است و چیزی جز تعریف و تمجید از درویشی و بیان کرامت نیست همه ساختگی و جعلی است و نباید به آن اعتقادی داشت. برخی از این کرامات برای بعضی از عالمان ریاضتگرا نیز ذکر میگردد. عالمانی که اهل معرفت و باطن نبودهاند و تنها سختی و ریاضت آن هم به گونهٔ ناشیانه و عوامانه داشتهاند و از رهگذر ریاضت غیر علمی خود به خارق عادتی رسیدهاند. خارق عادتی که ارزش آن گاه کمتر از ارزش خارق عادت مرتاضی کافر است و نشان سلامت و معرفت فرد نیست.
درویشی و تصوف با آن که در اصل پیدایش خود حقیقت داشت اما گذر زمان بهویژه حاکمیت درویشان در دروهٔ صفوی ماجراهایی برای آن به وجود آورد که به تخریب آن انجامید و دستخوش جنجال گردید و ساختار آن پوسیده و محتوای آن دروغ و غوغایی شد.
صوفی در گذشته کسی بود که لباسی پشمینه میپوشید تا ریاضت را بر خود وارد و مزاج خویش را صافی کند. صوفیان میخواستند افزون بر ظاهر شریعت، صاحب دستی قدرتی با قابلیت تصرف در عالم باشند و از عنایات غیبی که به انبیای الهی میشد بهرهای ببرند، و تصوف میدان و باشگاهی برای رسیدن به این مهم و نزدیک ساختن خویش به انبیا در پرتو خودسازی بود. اصل و محتوای تصوف و درویشی بر این پایه بوده است و آنان میخواستند افزون بر نماز و روزه و دیگر امور عبادی به باطنگرایی رو آورند. تصوف در ابتدا دارای سه پایه بود: آگاهی در لوای شریعت، ریاضت و ارادت که با یافت مربی و مراد محقق میگردد.
(۲۶)
درویشی در ابتدای خود قداست داشته است و شاعر به همین نوع تصوف اشاره دارد که میگوید:
درویش کسی است که بیکینه بود | خالی ز همه آلودگیاش سینه بود |
اخلاق خوشاش عادت دیرینه بود | وز صدق و صفا دلش چو آیینه بود |
مسلک درویشان صفای باطن است که در دل نسبت به کسی کینه ندارند. دل آنان آلودگی ندارد و برای آن که خاصیت آیینگی و جلوهگری چهرهٔ حق تعالی را داشته باشد نباید کثافتی در آن بماند. درویش آقایی، استکبار و دیکتاتوری ندارد و دل وی نرم است. انسانی که چنین روحیهای دارد حتی بر پشت او میشود سوار شد و اخلاقی کریمانه و خوش دارد. آنان میخواهند افتاده، مردمی، ساده و بیآزار باشند و کسی از آنان ترس و هراسی نداشته باشد. همسر و فرزندان آنان در پناه وی احساس امنیت دارند و با آنان صادق میباشند. او همواره رعایت ادب را دارد هرچند کسی به او بیادبی روا دارد.
از آنچه در مورد درویشان گفتیم نباید چنین برداشت نمود که ما قصد تأیید صوفیگری امروز را داریم؛ بلکه ما تنها از انگیزهٔ ابتدایی پیدایش آن میگوییم. انگیزهای که این روزها رنگ باخته و به گونهای دیگر درآمده و هویت اصلی خویش را از دست داده است.
ما با قاطعیت عرض مینماییم هماکنون درویشی غیر از عرفان و عارف غیر از درویش است؛ هرچند آنچه درویشان در پی آن هستند عارفان دارند ولی چنین نیست که هرچه عارف داشته باشد درویش
(۲۷)
دارای آن باشد. همچنین در میان دراویش گاه افرادی بیهوا و ساده وجود دارد ولی آنان در انحرافهایی که به نام ریاضت به آنان گفته میشود زندگی خود را از دست میدهند و تارک دنیا و همسر و فرزند میگردند و به گوشهٔ خانقاه پناه میبرند تا دهان خود را در آنجا ببندند و سخنی نگویند! دین چنین سلوکی را مردود میدارد. همانطور که همین شریعت، روش عالمانی را که فقط اهل ظاهر شدهاند و باطن را بهکلی از دست دادهاند تأیید نمیکند.
نگارنده برای نخستین بار در مکتب تشیع، با نگارش این کتاب، «دانش عرفان عملی» را بر پایهٔ مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام مهندسی مینماید و مهمترین اصول و قواعدی که صاحب استعداد سلوک را به عالم غیب و معنویت میرساند شرح میدهد. این کتاب حاصل تدریس این دانش برای جمعی برگزیده از طلاب حوزهٔ علمی قم است که در تاریخ ۳۰/۹/۱۳۸۴ شروع و در تاریخ ۱۸/۸/۱۳۸۸ به مدت چهار سال به انجام رسیده است. طلابی که دستکم به مدت ده سال در کنار نگارنده بودهاند. خروجی این کلاس نشان داد این طرح، موفق میباشد و سالکی که پیگیر اصول و قواعد یاد شده باشد دستکم بهصورت طبیعی در مدت ده سال میتواند بار خود را به این منزل رساند، اما باید بر این نکته پایفشاری و اصرار داشت که آنچه در این کتاب آمده است زیر نظر مربی کارآزموده به صورت عملیاتی درآید و عرفان عملی علمی نیست که به صرف آموزش، در نهاد آدمی بنشیند، بلکه دانشی تمامی پرورشی و تربیتی و مصداق این شعر است:
علم هرچه بیشتر خوانی | چون عمل در تو نیست نادانی |
(۲۸)
خواندن هر راهکار و اصل این کتاب، زمانی نمیبرد ولی عملیاتی نمودن برخی از این اصول به سالها وقت نیاز دارد و مهم آن است که سالک در پی تجربهٔ امور عرفانی و باطنی باشد که البته این کتاب راهنمایی است در این راه که مسیر گم نشود و عرفان شیعی از عرفانهای کاذب شناخته گردد و خود معترف هستیم که این کتاب نیازمند مربی معنوی است. اساتیدی الهی که آنان را باید در میان حوزهها جست؛ هرچند باید سوگمندانه گفت حوزههای علمی در این زمینه دارای کاستی بسیار است و عرفانی که در آن تبلیغ میشود عرفان اهل ریاضت است که اساس در آن بر منع نفس است از هر چیزی و تنها معرفتی خُرد و کودکانه در آن است نه عرفان اهل معرفت و محبت که ریشه در عرفان بلند توحیدی و ولایی اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام دارد.
شریعت با تشریع عبادات، سعی نموده است پیروان خود را به میزان ضرور با امور معنوی همراه سازد اما در آن ملاحظهٔ حال عموم شده است و کسانی که استعداد سلوک دارند باید در گزارههای غیر فقهی به جستوجوی این دانش باشند. عموم افراد مانند کسانی هستند که در منزل، نرمش و ورزش دارند اما سالک به ورزشکاری میماند که به باشگاه میرود و مربی او را تعلیم میدهد. دین اسلام نمیخواهد تکلیفی سنگین در امور معنوی داشته باشد و هدف آن این است که مسلمان از امور معنوی جدا نشود نه آن که پیوندی وثیق با آن داشته باشد. مسلمان در شبانهروز تنها کافی است هفده رکعت نماز گزارد و معاملات و مصرف خوراکی و آشامیدنی خود را حلال نماید که این امر مؤونهای نمیطلبد. خداوند نمیخواهد عموم افراد با امور معنوی درگیر شوند، بلکه تنها
(۲۹)
میخواهد آن را به صورت کلی ترک نکنند؛ چرا که امور معنوی بدون عشق به دست نمیآید و مسیر آن عاشقکشی را حلال میداند. حضرات معصومین علیهمالسلام نیز تنها اندکی شاگرد در مسایل عرفانی داشتند و بیشتر روایان که گاه ده یا بیست سال در محضر آنان بودند کمترین سخنی عرفانی از آن حضرات علیهمالسلام نمیشنیدند و این گونه بوده است که درصد اطمینان و موفقیت در بالاترین حد ممکن میشده است. عرفان را نمیتوان به صورت گروهی و با کلاسهای رسمی آموزش داد، بلکه هر استادی تنها میتواند شاگردی خاص را که به پیشرفت وی امید دارد برگزیند و تنها بر همان یک فرد سرمایهگذاری نماید و آموزشهای عمومی در این زمینه؛ بهویژه در زمانهٔ ما، به هیچ وجه نتیجهبخش نیست. البته نوع دولتها با عارفان درگیر میشوند و تعلیمات آنان را برای بقای خود خطرناک میبینند. عرفان در کشورهایی مانند هند، چین و برخی از کشورهای اروپایی آزادی عمل دارد و ناآگاهان سد راه آنان نمیشوند. رشد عرفان حقیقی و درست میتواند بسیاری از مشکلات جامعه را حل نماید و ایران را در این رابطه در صدر نخستین کشورها قرار دهد. کشور ما هنوز رسم تولید علم و شیوهٔ حمایت از نوآوران علمی در حوزهٔ علوم انسانی را نمیداند و چوب تفسیق و چماق تکفیر از آن برداشته نشده است و قدرتهای معنوی و نیز سحر و مانند آن از علومی است که غربت دارد و همین امر راه سوء استفادهٔ را برای شیادان و رمالان ناآگاه هموار نموده است. این مشکل بدون حمایت عالمان معنوی و ربانی حوزههای علمی سامان نمیگیرد؛ در حالی که برخی از متولیان امروز حوزهها چنین دانشهایی را نمیدانند و به آن اعتقادی ندارند. این امر ویژگی ناسوت است. ناسوت با دیگر عوالم، تفاوت بسیاری دارد و
(۳۰)
سلطان ظاهر است نه باطن و عارف که باطن دارد در آن ظهوری نمییابد. ویژگی ناسوت این است که سلطان دنیا با خود آن است و دنیامداران در آن چیره میباشند نه صاحبان باطن که در دنیا دولتی ظاهر ندارند. دنیا اسم اعظم الهی است. دنیا همانند سلطانی است که در کشور خود فرمان میدهد و همه باید از وی اطاعت کنند. همهٔ دنیا در سلطنت دنیاست و اوست که بر آن حکومت میکند و اولیای خداوند نیز بر ظاهر دنیا سلطنت ظاهری ندارند و بسیار اندک و غیر طبیعی است که یکی از اولیای الهی بر ظاهر آن حاکم شود و دولت و حکومت یابد. حقیقت همواره در میان دنیا مانند یک اسیر است و این دنیاست که تعیین کننده است. در دنیا این نفس است که امارت دارد: «إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ»(۱). گویا خداوند در دنیا در کشور خود نیست. دنیا که از دنیا رود، حنای آن در دیگر عوالم رنگی ندارد، نه در برزخ، نه در قیامت و نه در عوالم پیشین. تمام حکومت دنیا در خود دنیاست و سلطنت آن بر اولیای خدا در همین دنیاست و «ینْقَلِبُ عَلَی عَقِبَیهِ»(۲) در این دنیاست که صورت میگیرد. اولیای ربانی در عوالم دیگر قدرت و دولت دارند و هر ظاهرگرای دنیامدار در ید چیرهٔ آنان است ولی آنان در دنیا به صورت طبیعی مغلوب ظاهرگرایان و دنیامدارن میباشند. دنیا محل سطوت ابلیس است و او در دیگر عوالم مندک میشود. اولیای خدا در دنیا مندک نمیشوند اما گاه شکست میخورند. دنیا با هوا، هوس، نفس اماره، مال، علم، عنوان، کسوت، قدرت و ابلیس است که پیروان خود را به جنگ اولیای خدا گسیل میدارد. دنیا دولتی است با هزاران ایادی مقتدر که مرز قدرت آن همین
- یوسف / ۵۳٫
- بقره / ۱۴۳٫
(۳۱)
دنیاست و دنیا و ایادی آن در دیگر عوالم ضعیفترین هستند. عرفان در دنیا دانشی شکستخورده است مگر این که کسی اقتداری افزون بر دولت دنیا پیدا کند.
عرفان دانش پرداختن به فصل نوری خود است. آنچه در تعریف انسان میگویند و او را «حیوان ناطق» میخوانند تعریف فصل طینی وی است؛ یعنی فصلی که به حضرت آدم علیهالسلام باز میگردد اما افزون بر این، آدمی فصل دیگری دارد که نوری است و به حضرت خاتم صلیاللهعلیهوآله ارجاع دارد. عرفان دانشی است که آدمی را رهنمون میدهد تا فصل نوری را در خود بیاید و او را به اصل خود که حضرت ختمی مرتبت و حضرت امیرمؤمنان علیهماالسلام میباشند ارجاع میدهد. مرحلهٔ ابتدایی این دانش سه مرحلهای در این کتاب آمده است و بحثهای مربوط به ولایت که مرتبهٔ دوم این دانش است و نیز مسایل توحیدی که مرتبهٔ نهایی آن است نیازمند نگارش مجلداتی دیگر است که امید است خداوند توفیق نگارش آن را به بنده عنایت نماید. در ادامه، شصت و هشت اصل از اصول و قواعد عرفان عملی شیعی میآید.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۳۲)
اصل « ۱ » داشتن استعداد سلوک
سلوک کنش و رویشی است که از باطن فرد بر میآید و اگر کسی آن را نداشته باشد، هر تلاشی برای نفوذ به آن داشته باشد ثمری ندارد. داشتن چنین ارتباطی آموزشی نیست، بلکه کنشی درونی است. وادی معرفت آبشخواری است که جز یک راهآب ندارد و افراد آن یکی یکی گزینش میگردند. تمامی انبیای الهی از پیش گزینش شدهاند و هیچ کدام در پی پیامبری نبوده و برای آن نام ننوشتهاند. باید عیار وجود خود را شناخت و دید آیا استعداد سلوک وجود دارد یا خیر و میتواند نفوذ و ارتباطی با ماورای عالم برقرار کند یا خیر. همانطور که بلوغ امری است که فرایند طبیعی دارد، کسی میتواند سلوک داشته باشد که زمینهٔ آن را در خود بیابد. همانطور که هر ورزشی استعدادی و بدنی متناسب با آن میخواهد، سلوک نیز افراد متناسب خود را میطلبد.
سلوک، استعدادی موهبتی است و تحصیلی نمیباشد و عوامل و
(۳۵)
ویژگیهای ذاتی است که اینگونه شدن را محقق مینماید. این امر همانند ویژگیهای خاص یک فامیل است و برای نمونه، بیشتر آنان درشتاندام، زیبا، پرحافظه یا دارای فشار بالا میباشند که همه ناشی از عواملی فیزیکی و غیراکتسابی است که در بدن و روح مؤثر واقع میشود. کسی که استعداد سلوک دارد همانند کسی است که بدن وی آهن بسیار دارد و وقتی لباسی به او برخورد میکند جرقه میزند. چنین کسی نیازمند خوردن کاهو برای جبران کمبود آهن نیست با این تفاوت که استعداد سلوک به هیچ وجه اکتسابی و جبرانپذیر نمیباشد. فرد باید زمینههای معنوی در لقمه، نطفه، ژن، زمان و مکان و دیگر خصوصیات وی باشد تا سالک گردد. سالکان محب با رعایت شرایط تقواست که تعالی و معرفت مییابند؛ همانطور که به صورت تعلیلی میفرماید: «وَاتَّقُوا اللَّهَ وَیعَلِّمُکمُ اللَّهُ»(۱). امور معنوی چنین است. بسا کسی که استعداد سلوک دارد با ذکری صاحب سرّ میشود یا در طفولیت به این خیر میرسد و لقمه و نطفهٔ نیاکان آنان در فردی مؤثر میافتد و به او استعداد سلوک و صفای باطن میدهد؛ همانطور که خاک هر منطقهای بر اخلاق، معنویت، روان، شخصیت و ظاهر جسمانی مردم ساکن در آن تأثیر میگذارد.
«سرّ» باید به صورت موهبتی در باطن سالک باشد وگرنه کسی با تحصیل عرفان و با کاغذ و قلم صاحب نَفَس نمیشود. صاحب دم و نفَس بودن از اوصاف اولیای خداست و به هیچ وجه آموزشی و تحصیلی نیست و چنین نیست که کسی درس بخواند و صاحب دم یا نفَس شود یا
- بقره / ۲۸۲٫
(۳۶)
صاحب معجزه یا کرامت گردد. باید استعداد سلوک داشت و استاد و نسخههای معنوی وی تنها در جلا دادن به آن گنج پنهان مؤثر است اما آن را پدید نمیآورد؛ چنانچه بحث از آن در اصل «داشتن استعداد سلوک» گذشت.
درست است برخی برای یافت اسم رب به خواندن دعای جوشن کبیر یا صغیر میپردازند، اما راه معرفت به آن این است که سالک نخست وجود خویش را به حق تعالی واگذار نماید تا بتواند صاحب همت و وصول شود و اسم خویش را از این مسیر در میان اسما بیابد. وصول، دولت و معرفت به ربّ از موهبتهای الهی است و با زرنگی یا درس و داشتن مشق و تمرین یا طماعی و أخاذی و به کار بردن فوت و فن به دست نمیآید. این امور به صورت کامل عنایی و دهشی است و به عالم بودن یا نبودن ارتباطی ندارد؛ هرچند صاحبان معرفت کامل که دارای مقام جمعی هستند به صورت قهری به حوزههای علمی ورود مییابند اما اهل علم بودن تلازمی با اهل معرفت بودن ندارد. دنیامداری نیز چنین است و بسیاری رگههای از آن در خود دارند گویی دنیامداری در ژن آنان نهفته است. برخی نیز حقطلبی را به صورت موهبتی دارند. البته اگر کسی استعداد سلوک را نداشته باشد و بتواند با محبوبان مصاحبت نماید دیگر استعدادهای نهفتهٔ خود را شکوفا میسازد و چنین نیست که استادان محبوب یا محبان کارآزموده تنها برای افرادی که دارای استعداد سلوک هستند کارآمد باشند، بلکه آنان هر استعدادی را به فعلیت مناسب آن میرسانند.
(۳۷)
هیچ یک از انبیای الهی نبوت را از دیگری نیاموخته است. حضرت شیث علیهالسلام با آنکه حضرت آدم علیهالسلام را دید و حضرت موسی علیهالسلام با آن که ده سال در خدمت شعیب علیهالسلام بود و حضرت اسماعیل، اسحاق و لوط علیهمالسلام با آن که حضرت ابراهیم علیهالسلام را درک نمودند اما آموزش نبوت از هم نداشتند، بلکه هر پیامبری زمینههای درونی خود را متبلور میسازد و معلم تمامی آنان خداوند است. سلوک همانند عقل است که امری موهبتی و دهشی است: «العقل هباء من اللّه والأدب کلفة»؛ عقل موهبتی الهی است اما ادب زحمتی اکتسابی است. عقل با خواندن به دست نمیآید ولی علم را میتوان تحصیل نمود. معرفت امری اعطایی است و این خداست که یکی را استعداد سلوک میدهد و بسیاری را نه. اعطا نیز استعدادی است و فردی در ذات خود به غیب عالم راه دارد؛ هرچند خداوند دیگر پیامبری تشریعی نخواهد و بر آن ختم زده باشد. چنین کسی با رجوع به باطن خود میتواند از غیب خبر دهد. از همین روست که نبوت انبایی در زمان غیبت تعطیل نمیشود و «لا نبی بعدی» به نبوت تشریعی اختصاص دارد. داشتن استعداد سلوک همانند وجود طبع شعر در نهاد شاعر است که از آن نفی نمیشود و نمیتوان گفت دورهای رسیده است که نمیتوان شاعر داشت؛ چرا که این امور قراردادی نیست بلکه به تکوین و نحوهٔ آفرینش و خلقت فرد ارتباط دارد. در عصر غیبت نیز انبیایی انبایی و نه تشریعی هستند که صاحب باطن میباشند ولی ادعایی ندارند و دم نمیزنند و هر کس ادعایی کند به حتم دروغگوست. پیامبران انبایی این دوره مأمور به اعلان، ارسال و اظهار نیستند. آنان میتوانند از
(۳۸)
غیب خبر و الهام بگیرند ولی مدعی وحی و الهام نیستند. همانند گفتههای لقمان که حکیمانه است اما صاحب کتاب نیز نمیباشد. نتیجه این که هر کسی نمیتواند سالک باشد و معرفت امری اکتسابی نیست. کسی که آهنگ عرفان دارد باید نخست خود را بیازماید تا بیابد آیا میتواند به ماورای ناسوت روزنهای داشته باشد یا خیر و اگر در طول سالیان گذشته حتی برای یک بار تجربهای عرفانی دارد بداند که میتواند سالک باشد و خود را برای اتصال به غیب عالم و رؤیت مقامات معنوی آماده نماید وگرنه از عهدهٔ چیزی بر نمیآید و با آموزش نمیتواند سلوک داشته باشد. سلوک همانند امامت و سیادت است که نه آموختنی است و نه دارا شدنی، بلکه باید آن را به صورت جبلی و طبیعی داشت. چنین سالکی دعاهای مستجاب و قدرت تصرف در برخی از امور را دارد و برخی از چیزهایی که میگوید واقع میشود و صاحب حکم و دم است وگرنه پرداختن به سلوک عرفانی تنها راه او را دور مینماید و سلامت دنیا را از او میگیرد.
محبوبان اهل معرفت به گاه نزول بر ناسوت، چکیده شدن نطفهٔ خویش را میبینند. آنان با چشم بسته دنیا را میبینند و موضوع آیهٔ شریفهٔ: «وَأَنْ لَیسَ لِلاْءِنْسَانِ إِلاَّ مَا سَعَی»(۱) نیستند. محبان نیز برای داشتن سلوک سعی و تلاشی ندارند، بلکه آنان به خودی خود در مسیر سلوک قرار میگیرند و رگههایی که از امور معرفتی در خود نهادینه شده است را مییابند. استعداد سلوک همانند داشتن چشمزخم است که
- نجم / ۳۹٫
(۳۹)
انسانی را با نگاه راهی قبر مینماید و اگر به شتر نگاه کند او را در دیگ مینهد! چشم زخم امری اکتسابی نیست و این نیرو در جان وی نهفته است وگرنه چشم او همسان دیگر چشمهاست و افزودهای بر دیگران ندارد و باطن اوست که قدرت و انرژی نهفتهای را از طریق چشم بروز میدهد و میتواند فردی را بر زمین بزند! کسی که توان سلوک دارد نیز حس باطنی دارد و با نگاه به فردی میتواند آخر او را ببیند. من در قبرستان دو عارف را دیدم که سلطان باطن بودند و قبرکنی را دیدم که پنجاه سال در قبرستان کار میکرد و چیزی جز استخوان پوسیده ندیده بود. کسی که قدرت سلوک دارد دارای سیستمی گیرنده در باطن خود است که فرکانسهای باطن ناسوت را میگیرد. کسی که استعداد سلوک دارد تنها میخواهد باطن خود را حفاری کند و آن را با تمرین بر اصول و قواعد سلوک جلا دهد و قدرت وصل و گیرندگی پنهان در باطن خود را کشف و ارتقا دهد. البته این کشف ممکن است چندین سال طول بکشد. سلوک منازلی دارد که سالکی ممکن است در منزلی چند سال یا برای همیشه بماند. آموزش در معرفت اثری جز جلا و تثبیت و اطمینان ندارد. تربیت در اصل استعداد سلوک بیاثر است و در جلا و رشد آن است که کارآمد میباشد. مانند شاعری که بدون آموختن محسنات و صنایع ادبی شعر میگوید، حال آن که اگر وی آن را فرا میگرفت بر حسن آن میافزود. در باب معرفت باید آب کمتر جست و در پی تشنگی بود تا آب را نه آن که از دست دیگران گرفت، بلکه از بالا و پایینِ نهاد خود به دست آورد و به صید گنج نهان و طلای درون خویش و مروارید باطنی صدف ظاهر خود
(۴۰)
راه یافت.
سالک اگر باطن استعداد خود را هرچه زودتر بشناسد به معرفت نهاده شده در وجود خود سریعتر دست مییابد و سلوک در طفولیت و کودکی بسیار آسانتر از بزرگسالی است. درست مانند گنجی که در ابتدا تنها نیم متر خاک بر آن است ولی اگر این گنج در درازمدت بماند زیر تپهای از خاک پنهان میشود و یافت آن زحمت صدچندان میطلبد.
سالک در سلوک در پی آن نیست که چیزی به او بدهند، بلکه باید داشتهٔ خویش را شناسایی کند و بیابد. معرفت آموزشی نیست، بلکه وصولی، تحقق، قربی و بازیافت زمینههای درونی با راهنمایی مربی است. سالک در سلوک، نخست خود را مییابد و سپس خود را از دست میدهد. کسی که استعداد سلوک ندارد اما «دانش سلوک معنوی» میخواند همانند موسیقیدانی است که دستگاههای موسیقی را آموخته است اما صدایی خوش ندارد و علم وی برای خود او کارایی ندارد. نخستین اصل سلوک این است که سالک باید استعداد ذاتی داشته باشد و با وجود استعداد ذاتی است که باید در پی مربی بود تا راه کشف داشتههای باطنی را با تهذیب، تزکیه، تستهای شبانه، ریاضت و خلوت به دست آورد. وجود سالک همانند وجود شمش طلاست که تا آتش به آن نخورد و در کوره ذوب نشود عیار خود را نشان نمیدهد و تحت قدرت نمیآید تا رام شود و به صورت دلخواه در آید. ریاضت نیز حکم همان آتش را دارد و وجود سالک را نرم و رام میسازد. سالک باید با رزق حلال، دل صاف، ریاضت و خلوت، عیار خویش را به دست آورد. کسی
(۴۱)
که در سلوک صاحب ذهنی پیچیده، حسابگر و کثرتی باشد این وادی برای او خستهکننده میشود و سالک با نداشتن کثرت و دارا بودن ذهن خلوت و مربی ورزیده است که میتواند نهفتههای باطن خود را استخراج سازد. این که هر سالکی به ذکری خاص نیاز دارد به سبب تفاوت داشتههای درونی سالکان است. سالک باید زیر باران ریاضت و شلاق عشق و قرار گرفتن در کورهٔ آتش سلوک، جوششهای درونی خود را بیابد و به شکوفایی خویش دست یازد.
خصوصیات باطنی سالک همانند زیر خاکی است، که طی مسیر سلوک و تحمل سختیهای آن با حفظ قواعد و اصولی که دارد وی را به اسم رب خود میرساند و سبب میشود خاک روی گنج خود را بردارد. بدیهی است آنان که عوارض باطنی کمتری دارند زودتر به این معنا میرسند. برخی از سالکان با مواظبت، اسم خود را در خواب و یا بیداری مییابند و دری به جهان غیب خویش میگشایند.
به هر روی، اصل نخست سلوک میگوید آنان که برای سلوک برگزیده میشوند خاص و ویژه هستند و چنین نیست که هر کسی بتواند به این میدان گام نهد. کسی که برای سلوک آمادگی دارد، از چهرهٔ وی هویداست. او همانند کسی میماند که طلبه باشد و طلبه بودن وی از رخسار او آشکار است؛ هرچند به هیأت بازرگانی درآید و ریش خود را بتراشد و کلاه بر سر گذارد و پاپیون یا کراوات بر خود بیاویزد. دستکم از نحوهٔ پاهای وی که مدتی نعلین پوشیده و پاها آزاد رشد کرده و شکل نگرفته میتوان دریافت او از اهل علم بوده است. کسی که برای سلوک
(۴۲)
آمادگی دارد چنین هیأت هویدایی دارد و استاد معنوی او لازم نیست تا چندان بر پیچ و خم لایههای باطنی وی نگاه نماید. یک رانندهٔ خوب، مهارت رانندگی دیگران را بهنیکی ارزیابی میکند و کسی را که راننده است میشناسد. در عرفان نیز استاد، سالک راه را بهراحتی تشخیص میدهد. سالک حال و هوایی دارد که او را از دیگران متمایز مینماید هرچند به هزاران امر غیر آن تظاهر کند. کسی که چنین حال و هوایی در وجود او نیست نمیتواند سالک راه گردد.
از ویژگیهای اولی سالک آن است که ساده و خوشباور است. او قلبی مهربان دارد و دست آزار دیگران در آستین ندارد. او کسی است که دیگران بهراحتی کلاه سر وی میگذارند و به او زور میگویند و یا او را اذیت مینمایند و وی چیزی نمیگوید با آن که آن را در مییابد و قدرت مقابله دارد. البته او همانند پیامبران الهی است که «اذُن» میباشند با آن که «عقل کل» هستند. آنان نه حسابکشی دارند و نه با محاسبه با دیگران ارتباط مینمایند. کسی که این حال و هوا را ندارد و در این فضا نیست، هرچه از سلوک بشنود و ریاضتهای آن را بر خود هموار سازد، به جایی نمیرسد و از آن دورتر میشود. برای سلوک، نخست باید این فضا را در خود ایجاد نمود و همانند شخصی محتضر شد و در برابر آزار و اذیت و ظلمها و حقکشیها خودنگهدار بود و زرنگی و شیطنت یا سیاستبازی را از وجود خود پاک کرد. او باید به جایی برسد که اجحاف دیگران در حق وی، او را ناراحت نسازد و زبان اعتراض بر آن نگشاید و از حقوق شخصی خود در گذرد. او نباید انتظار احترام از آشنا و دوست را داشته
(۴۳)
باشد و اگر کسی به او بیاحترامی نمود و با غذایی در خور وی از او پذیرایی نکرد، از ناراحتی غمباد بگیرد. سالک کسی است که توقع سلام و صلوات دیگران را از خود پاک مینماید و ملاحظهٔ دیگران و غیرگرایی را از خود دور میدارد و خود را خراب میخواهد و نه آباد از کمالات. او باید کثرتگرایی و روحیهٔ اجتماعی را از خود بردارد و در ابتدا به انزوا و فردگرایی رو آورد و از تنهاییها نهراسد. کسی که در پی آن است تا به این و آن سلام کند و مدام چهره میگرداند تا چهرههایی ببیند و با او پلی ارتباطی داشته باشد برای فردا، تا کار خود را سامان بخشد و پسورد پارتی به دست آورد در حال و هوای سلوک نیست. کسی که به سلوک رو میآورد خداوند همه را از او میگیرد و تمامی انشعابات را بر او سد میکند تا تنها باشد و تنها او را برای خود بر دارد. او برخی از سالکان را که به ویروس دنیا آلوده شدهاند را در قرض و بدهی قرار میدهد و سپس توان پرداخت قسطها را از وی میگیرد و چنان او را بر زمین میزند که درد فقر یکی از کمترین هفتاد دردی است که بر جان وی مینشیند. البته این دردها در وجود سالک هست و وی باید با وجود این همه درد و با آن اظهاری که در چهره و حالات وی هست به کتمان رو آورد و چنین کتمانی بسیار سخت است و او باید با این وجود، قدرت جابهجایی خود را حفظ نماید و میان حیثیات خود خلط ننماید که از این اصول در جای خود سخن خواهیم گفت.
کسی که میخواهد سالک باشد تا جوان است قدر جوانی خود را بداند؛ چرا که سلوک در جوانی مؤثرتر و آسانتر است از زمان پیری که
(۴۴)
وجود آدمی سخت و شکسته گردیده است و هر فشاری آن را از پا در میآورد. سالک باید تا میتواند اهل خلوت باشد و از تمامی فروع کثرتگرایی بپرهیزد و رفته رفته خود را سبکبارتر نماید. کسی که میخواهد همه کار نماید و اهل سلوک هم باشد راه را اشتباه آمده است. کسی میتواند سالک باشد که غم و اندوه ناسوتی را از خود دور کند. وی نباید قرض و وام داشته باشد و باید بتواند خواستههای ناسوتی خویش را کاهش دهد و در پی آرزویهای بزرگ نباشد و همه را برای اهلش بگذارد و حمّالی آن را ننماید؛ وگرنه نالهٔ شبانگاهی وی برای آرزوهای برباد رفته و دست نیافته است. چنین کسانی را همین که خوابی خوش یا وحشتناک ببینند بسنده است و بیش از آن را نه کشش دارند و نه باید انتظار آن را داشته باشند. کسی که دنیا و آخرت، مردم و جامعه، خود و فامیل را همه را با هم میخواهد از سلوک توهمی دارد و او را به سلوک چه! نخستین کار برای داشتن سلوک توان سبکباری و پرهیز از کثرتگرایی است. به طور مثال، سالکی که آرزوی داشتن خودرو دارد و خویش را در پی فراهم نمودن لوازم آن وا میدارد فردی کثرتی است که نمیتواند خلوت داشته باشد. سالک باید به کمترین امور ضروری زندگی کند گرچه به اقل زندگی کردن مخالفت همسر را به همراه دارد و باید به گونهای با درایت و سیاست میان این دو جمع کند که توقعی از او نداشته باشند و ستمی بر اهل خانه نرود. سالک باید برای این منظور پلی میان خویش و زندگی بکشد و بی آن که از همسر و فرزند جدا شود، جدا باشد. بخورد اما نه مانند همه و بخوابد اما نه مثل دیگران. وی در غربت باشد
(۴۵)
اما با دیگران و با دیگران باشد اما در غربت و خلاصه به گونهای باشد که هیچ کس احوال او را درنیابد وگرنه کسی با او زندگی نمیکند.
عمرهای کوتاه امروزی و آرزوهای بسیاری که بر ذهن بشر امروز سایه افکنده است اجازهٔ ورود به سلوک را به کسی نمیدهد مگر آن که خود را سبکبار نماید و کثرتخواهی و مظاهر متنوع دنیاطلبی را ترک سازد بدون آن که به کسی آزار رساند و همسر و فرزندان را دچار مشکل نماید و حقوق آنان را پایمال گرداند.
این اصل میگوید سالک کسی است که درد، سوز و غم هجر را در جان خود بیابد و سادهوار و اُذُن باشد و از تنهایی و از پشت کردن تمامی آشنایان، دوستان و فامیل به خود نهراسد و خود را از کمترین آلودگی به شیطنت، سیاست و زرنگی دور دارد و اگر این حالات در وجود کسی نیست پیش از آن که به نسخههای سلوک رو آورد باید این روحیه را در خود ایجاد نماید. سالک، بسیار میشود که هوس گریه به او رو میآورد و احساس بیکسی و غربت، او را در خود فرو میبرد. او مظلوم است. البته در به دست آوردن این حالات، نباید معصیت نمود و عرفانی که برای رسیدن به چنین حالتی نسخهٔ معصیت میپیچد گمراهی است و نه آگاهی. کسی که در اندیشهٔ سلوک است به چوب تنبیه خداوند تربیت میشود و مصیبتهایی طبیعی به سراغ او میآید تا او را داغدار نماید. امواج گرفتاریها به او رو، و سیل مصیبتها بر او هجوم میآورد و سوز بلاها گریبانگیر وی میشود و تا مغزای جان او را به آتش درد میسوزاند و چنین کسی به هیچ وجه به بلاسازی نیاز ندارد. در سلوک هیچگاه از سالک
(۴۶)
با شربت بهلیمو پذیرایی نمیکنند. سلوک ناسوت سالک را به آتش مصیبت میکشد تا آن که بیرونی و نامحرم است جرأت نزدیکی به این راه را به خود ندهد. سنگ محک دریافت این استعداد، توانایی برای پذیرش هر بلایی است و کسی که خود را بلاکش نمیبیند نباید عمر خود را برای آن معطل نماید. چنین فردی برای مدرسه بهتر است. عرفان هر آنچه که انسان دارد از او میگیرد. مسیر سلوک، جادهای است که ریزش و کاهش دارد و نه رویش و افزایش. در مسیر سلوک باید اندک اندک و رفته رفته از خود ریخت و کسی برای آیندهٔ خود ذخیرهای ندارد. او نه در روز به فکر شام شب است و نه بر آینده اندیشه دارد، بلکه وقتی شب شد به آنچه به وی رسیده؛ خواه قوت باشد یا گرسنگی، راضی است. او گرسنگی را روزی خود میداند و آن را غذای خود میشمرد و نه بیغذایی.
وجود سالک ناخوانا و ناهمگون با مردم زمانهٔ خود است؛ چرا که مردمان برای زندگی خود اصول و قواعدی دارند که با زندگی وی میزان نیست و او را اصولی ناهمگن با آنان است.
سالک برای به دست آوردن این فضا، به ریاضت نیاز دارد. ریاضت انواع مختلفی دارد و از کم کردن خوراک روزانه شروع میشود و به کمخوابی و پرکاری میانجامد. او باید چنان با ریاضت تربیت شود که بتواند خود را کنترل نماید که نفس و بدن به وی زور نگویند و بر او چیره نشوند و این او باشد که بر آنان به راحتی حکم براند. البته در این راه باید از افراط و تفریط دوری گزید و آن را پیوسته انجام داد؛ خواه این پیوستگی با
(۴۷)
کندی باشد یا با سرعت. هرگونه خودآزاری و وارد نمودن ضرر بر خود نیز در این مسیر ممنوع است و ریاضت نباید انسان را به مریضی، ضعف و سستی بکشاند که چنین اموری با آموزههای فرهنگ شیعی منافات دارد. در این فضا باید به جایی رسید که از تحقیر دیگران ناراحت نشد و کسی که در وجود خود از آن کمترین اذیتی میبیند به شرک مبتلاست.
البته کسی که در این فضا نیست و بخواهد فکر و بدن خود را از فضایی دیگر به این سو سوق دهد، از آنجا که پیش از این به صراطی دیگر خو کرده، دست برداشتن از آن و ورود به مسیری جدید برای وی بسیار سخت است و مانند شنا کردن برخلاف جریان آب است که قدرت بالایی برای جابهجایی نیاز دارد. در باب ظاهر و باطن نیز کسی که به ظاهر خو کرده و در فضای سلوک قرار ندارد باید خود را با یک ریاضت و سختی مضاعف، به طرف باطن بکشاند؛ همانطور که برای کسی که به باطن خو کرده پرداختن به ظاهر بسیار زحمتآور است و او را رنج فراوان دست میدهد. او همانند کسی میماند که سالها برای فوتبال تمرین کرده یا نقاشی نموده و از او خواسته شود وزنهبرداری سرشناس یا آهنگری ماهر گردد. ذهن اهل ظاهر با ذهن اهل باطن دو فضای متفاوت دارد که ورود یکی به فضای دیگری و دمساز و دمخور شدن با آن بسیار سخت و ترک عادت است و او را خسته و کلافه میکند و از کار میاندازد. کسی که در رشتهای تخصصی عالمی ماهر شده است، همین توانمندی علمی قدرتی مزاحم برای اوست و از این که به کاری دیگر بپردازد مانعی قوی است. کسی که استعداد سلوک دارد و به این راه وارد میشود همانند طفلی
(۴۸)
است که هر چیزی را به خوبی فرا میگیرد؛ چرا که هنوز برای آموزشی خاص تربیت نشده و به راحتی تغییر میکند اما کسی که استعداد سلوک ندارد مانند فردی بزرگسال است که دیگر نمیتواند هر علمی را به راحتی تعلیم ببیند و جابهجایی چنین فردی بسیار سخت است هرچند چیزی که به آن خو کرده علم و روشنایی باشد. جابهجایی چنین افرادی با ریزش، سوزش و درد فراوانی همراه است و برای همین است که آنان کمتر به سیر و سلوک معنوی و داشتن گرایش باطنی حاضر میشوند.
این نخستین اصل سلوک است که باید استعداد سلوک را به صورت دهشی داشت. کسی که میخواهد به وادی عرفان گام نهد باید به صورت علمی و اصولی به آن بپردازد نه آن که بر اساس خوشامدها و دوست داشتنیهای خویش به محضر عارفان برای سلوک رو آورد. باید صبغهٔ وجودی خود را شناخت و اگر بلندایی در خود دید که توانمندی وصول به غیب، کشف، کرامت، رؤیت و عشق به حق را دارد و آمال و امیال وی دریافت حضرت حق است به آن رو آورد وگرنه جز تضییع امکانات و استعدادی که در زمینههای دیگر دارد حاصلی برای او نخواهد بود.
باید باور داشت: «کلٌ میسرٌ لما خُلِقَ له». هر کسی ساختاری وجودی ویژه دارد و برای کاری معین ساخته شده و ساختار وی برای آن روندهتر است و دیگر امور برای او سختتر و دیررستر است. کسی که جبلی خدایی دارد و نهاد وی خدا را میطلبد استعداد عرفان دارد و میتواند با عنایت مربی و رعایت اصول سلوک به نهایات وارد شود و اکسیر وجود خویش را با خودکاوی بیابد. وی مانند کسی است که طبع شعر دارد. وی
(۴۹)
چنانچه ذوق خود را تربیت ننماید ممکن است آن را از دست دهد و همچون چشمهای گردد که گل و لای روی آن را گرفته است و پس از مدتی برای همیشه خشک میگردد. از چشمهٔ استعداد و ذوق باید آب برداشت تا بیش از پیش بجوشد و آب اطراف را نیز به سمت خویش کشد.
داشتن استعداد سلوک با دوست داشتن عرفان و خوشامد از آن تفاوت دارد و بسیاری از خوشامدها هوسی بیش نیست و با نهاد، طبع و جبلی فرد هماهنگی ندارد. البته این نکته هست که اگر کسی مدتی دراز با عارفی همنشین شود رنگ و بوی عرفان را میگیرد و در مثَل اگر دودش را نگیرد دوغش را میخورد ولی سخن ما از کسانی است که میتوانند به نهایت کار رسند و در زمرهٔ انبیا و اولیای الهی قرار گیرند و اهل غیب، تمکین و تصرف شوند. سالک باید در عرفان چکیده باشد نه چسبیده و تنها کسی چکیدهٔ عرفان است که توانمندی، کارآمدی و استعداد آن را داشته باشد. بسیاری از ذکرها که بر روی برخی افراد اثری ندارد از همین روست که آنان فاقد استعداد درک امور غیبی میباشند. کودکی که استعداد سلوک دارد گاه میشود که به صورت ناگهان حالاتی به وی دست میدهد که پدر و مادر او پروای جنون او را دارند در حالی که آن کودک نه دیوانه است و نه بیمار، بلکه تنها کودکی غیر عادی است که میخواهد معمولی زندگی کند ولی نمیتواند. نوع جوامع تحمل پذیرش چنین نیروهایی را که نوعی نبوغ در وجود آنان است ندارند و به همین سبب آنان به جنون مبتلا میشوند. چنین افرادی مانند کودکی هستند که
(۵۰)
در نهاد خویش شیطنت دارد و چنانچه تخلیه نشود در بزرگی دست به بزهکاری میزند. این کودک تا نونهال است باید به او اجازه داده شود تا شیطنتهایی که در نهاد اوست را بیرون بریزد و برای مثال چنانچه چند شیشه هم شکست بر او خرده نگرفت و آزادی را از او سلب ننمود تا در بزرگسالی فردی متین گردد.
کسی که میخواهد به میدان سلوک گام نهد باید در همان ابتدا به دست مربی کارآزمودهای آزمایش گردد و در صورتی که برای آن استعداد دارد وقت بگذارد وگرنه سرمایههای خود را در این مسیر بیهوده تلف میسازد بدون آن که عاید و پویشی داشته باشد و در امتداد چیزی که برای آن ساخته شده است قرار گیرد. ورودی سالک نیازمند کنترل و گزینش است و نه پذیرش. این امر متأسفانه بهویژه در خانقاهها که به دنبال سیاهی لشکر و هیکل هستند رعایت نمیگردد و آنان هر کسی را که اظهار علاقه به عرفان و درویشی نماید در حلقهٔ خود میپذیرند و زندگی بسیاری از افراد را نابسامان مینمایند و چه بسا افرادی که پیش از این گناهان بسیاری داشتهاند و پس از ورود به درویشی و گرفتن ذکر و ورد، و با سرخوردگی که از عرفان و درویشی مییابند بزهکار، رمال، خطرناک و جانی با سبیلهای بلند میگردند.
بنده به یاد دارم روزی فقیه بزرگواری با محاسنی بلند و سفید نزد مرحوم آقای الهی قمشهای آمد و گفت من عمر خویش را بر فقه گذاشتهام و اکنون میخواهم نزد شما عرفان را فرا گیرم. مرحوم الهی فرمودند: اختیار دارید، خواهش میکنم، شما بزرگ ما هستید، شما آقا هستید. آن
(۵۱)
عالم دوباره گفت من میخواهم خدمت شما برسم تا به من درس عرفان بدهید. آقای الهی باز از ایشان تعریف و تمجید کردند و او را عالمی بزرگوار خواندند تا جایی که آن عالم مأیوس شد و برگشت. به مرحوم الهی عرض کردم یکی هم که به عرفان و فلسفه رو میآورد شما او را این گونه میرانید؟ ایشان گفت: این بندهٔ خدا تازه ذایقهاش با عرفان خوش شده است، بگذار با همین شیرینی ذایقه از دنیا برود. اگر او بیاید و ما چند کلام از عرفان بگوییم، چون ذهن وی بسته شده است آن را نمیپذیرد. وی استعداد این کار را ندارد. از درایت مرحوم الهی به شگفت آمدم و وی را تحسین نمودم. مرحوم آقای الهی به واقع انسان وارستهای بود و اگر بخواهم برای ایشان در روحانیت مشابهی مثال بزنم مرحوم آقا مرتضی را باید بگویم که ایشان هم به تمام معنا وارسته بودند. وقتی آقا مرتضی حایری از دنیا رفتند و من نماز میت بر ایشان میخواندم جملهٔ «ما رأیت منه الا خیرا» را به تمام معنا به قصد انشا گفتم. با آن که مرحوم الهی عارف بود و مرحوم آقا مرتضی تنها فقیه بود، ولی گویا این دو نفر یک آدم و فرزند یک پدر هستند. از بزرگی این دو مرد بر میآید که خوب شدن به خواندن عرفان نیست و این باطن و نهاد فرد و نطفه و لقمهٔ اوست که باید پاک و طاهر باشد.
اصل « ۲ » تمرکز بر سلوک
کسی که استعداد سلوک را در خود مییابد و گزینهٔ نهایی خویش را
(۵۲)
عرفان میبیند و طمعی در وجود خود احساس نمیکند باید عرفان را نخستین کار خود بداند و دیگر امور خود را اشتغال دوم قرار دهد. کسی که از کودکی در خود میبیند این مغیبات است که برای او جلوهگری دارد باید نخست در همان مسیری که خداوند پیش پای او قرار میدهد فقط به عرفان بپردازد. اگر کسی استعداد سلوک را در خود بشناسد اما هر جایی شود و بخواهد هر چیزی را فرا گیرد محال است بتواند این استعداد را تا مقامات عالی آن شکوفا نماید. بله، عارفی که وصول دارد میتواند امور دیگر را پیگیر شود اما سالک نوپا تنها باید در پی استعداد عرفانی خود باشد و فقط خداوند را هدف خود قرار دهد. کسی که میخواهد به همه چیز برسد و خدا را هم داشته باشد هیچ گاه سالک نمیگردد و ممکن نیست کشف، کرامت، تصرف، تمکین، اقتدار و مغیبات داشته باشد. آنچه اولیای خدا را از دیگران ممتاز میکند دلبستگی آنان فقط به خداست. آنان هدف نخستین خویش را عرفان و وصول به حق تعالی برمی گزینند.
کسی که استعداد عرفان دارد باید به حداقلهای دنیوی بسنده نماید و هیچ گاه آن را هدف نخستین قرار ندهد، بلکه تمامی سرمایههای خود را با حفظ تمامی این اصول بهویژه یافت مربی در این مسیر هزینه نماید. چنین کسی عرفان را گمشدهٔ خود میداند و آن را در رتبهٔ نخست قرار میدهد و دیگر امور را محدود و کنترل میسازد. کسی که گزینهٔ نخستین وی دنیا، مال، علم یا فلسفه است و عرفان و معنویت برای او جاذبهای ندارد و مشی عرفانی برتر و قاهری ندارد اما تنها عرفان و عارفان را
(۵۳)
دوست دارد باید خود را نزد مربی تست زند و چنانچه استعداد عرفان را ندارد بر گزینههای دیگر سرمایه بگذارد؛ همانطور که اگر استعداد عرفان داشته باشد و به امور دیگر مانند کسب علم بپردازد و آن را هدف نخستین خود قرار دهد، همان برای وی مزاحم و مانع میشود و استاد و مربی وی باید این مزاحم را با دادن تمرینهایی محدود کند. رفتار انسان با توانمندیها و علایق خویش نباید همانند رفتار یک چوپان با گوسفندان خود باشد به این معنا که همه را با هم هی کند و به جلو براند؛ بلکه میبایست آن را دستکم همچون حرکت کاروانی قرار دهد که یکی جلو و بقیه در پی او میروند.
اصل « ۳ » یافت شگرد سلوک
سالک افزون بر آن که استعداد سلوک دارد، چنین است که در سلوک دارای شگرد و کارویژهای است و وی باید شگرد نهاد خویش را بشناسد تا بتواند با پرداختن به آن، با سرعت بیشتری سیر داشته باشد و سازگار با آن به شیار وجود خویش و حفر چاه درون خود همت گمارد تا به زلال معرفت رسد وگرنه نهاد وی به خشکی میگراید.
محبان برای یافت معرفت دارای اقسامی متفاوت با کارویژه و شگردی خاص هستند.
گروهی از آنان با صدق، صفا، یقین و اعتمادسازی و حفظ زمینههای اخلاقی است که رشد مییابند. چنین کسانی به خاطر اطاعتپذیری از
(۵۴)
عالمی ربانی و باور به وی و پیگیری اشارههای اوست که به طور قهری به خیرات و مغیبات دست مییابند.
برخی از محبان باید اهل تمرین، ریاضت و ذکر شوند تا نتیجه بینند. چه بسا سالکانی که به کنج عزلت، تنهایی و خلوت به تمام معنا به سر میبرده و هیچ گونه کثرتی را به آن راه نمیداده و نه تنها دل خود را از خلق فارغ میکردند، بلکه چه بسا خلق را فراموش میکردند و دیگر از این معنا غافل بودند که خداوند آفریدههای دیگری نیز دارد و تعینی هیمانی پیدا میکردند. البته این روش در میان اهل علم کمتر نتیجهبخش و مثمر ثمر است و اشتغال به امور مَدرسی، آنان را از ریاضتهای مؤثر باز میدارد و به صورت نوعی کسی نمیتواند چند پیشهای باشد و در سلوک موفق گردد.
این دو طریق، صفا، صمیمیت، فروتنی و افتادگی را برای سالک در پی میآورد و غرور، منیت، کبر و نخوت را از او دور میکند.
گروهی نیز با عمل به توصیههای عارفان و استفاده از تجربهٔ آنان است که خیر میبینند. البته آنچه صاحبان معرفت در کتابهای خود میآورند تنها از باب تذکر است و ترنم و تلنگری از یک مسأله را میآورد اما حواشی و گوشههای بسیاری را از آن فرو میگذارد که بدون آن نمیتوان فرجامی نیک داشت. بنده کتابهای عارفانی که تا پنجاه سال اخیر چیزهایی را نوشتهاند دیدهام و هیچ یک را برای سلوک تأیید نمیکنم اگرچه برخی از آن برای داشتن اطلاعات عمومی از عرفان مناسب است و بیشتر برای عموم افراد اعم از این که استعداد عرفان را داشته باشند یا
(۵۵)
نه مفید است و نه برای سالکی که هدفی عالی را قصد مینماید.
گروهی از محبان، استادمحور میگردند و تمام کارهای خود را با نظر مربی هماهنگ مینمایند. آنان به طبیبی دسترسی دارند که در شناخت بیماریهای نفسی حاذق است و راه درمان هر یک را میداند و سالک را یکی یکی از آن معایب مهلک میرهاند. این روش سختترین طریق است و کمتر کسی است که بتواند در کنار چنین طبیبانی که با دمی مسیحایی کار میکنند دوام آورد. چنین عارفانی عالم هستند اما شغل نخست آنان عرفان است و سپس کار دیگری دارند. دنیا از چشم چنین کسانی به طور کلی میافتد.
اهل علم در این گروه نیز کمتر وارد میشوند؛ زیرا هر یک از آنان خود را مجتهدی کامل میداند که بر تمامی ابواب فقه چیره است و کمتر میتواند سر سازگاری با استاد نشان دهد.
اگر محبی بتواند هم صفا و صداقت را داشته و هم توصیهپذیر باشد و هم توفیق درک استاد را بیابد، موفقیت وی درصد بالاتری دارد. البته سخت است که کسی عالم ربانی باشد و توصیفات را خوب بداند و کنایات را بشناسد تا بتواند تک مضراب و تلنگر و ترنمی داشته باشد و نیز بتواند با استاد همراهی کند. حوزههای امروز به چنین نیروهایی نیاز دارد که بسیار اندک یافت میشوند و نه به بیستهزار طلبهٔ عمومی که در یک سال پذیرش میگردند. طلبههایی خوش فهم که مقلد محض نباشند و از تعبد دوری جویند و اهل ارتجاع نباشند و معقول، متعارف و منطقی در وادی سلوک و عرفان گام نهند و فروتنی پیشه نمایند و از زورگویی،
(۵۶)
قلدرمآبی و مردم آزاری دوری کنند و اگر کسی بر سر آنان هم زد با او مهربان باشند. کسی که بد اخلاق است و مردم آزاری مینماید همان بهتر که در این وادی نباشد. عالم باید سه هدف را دنبال کند تا بتواند سالک گردد: نخست آن که شعورمند باشد و اهل فضل و علم. دو دیگر آن که فرهمند باشد؛ به این معنا که تازه، مهربان، مردمی، متین و وزین باشد تا بتواند با هر کسی انس و الفت برقرار کند و سوم آن که اهل راه باشد و دارای آثار و بینات. البته سالک هرچه رشد بیشتری داشته و به قلهٔ کوه نزدیکتر گردد و عظمت افزونتری بیابد، با خطر سقوط بیشتری تهدید میگردد. باید به خداوند پناه برد که اگر نخواهد با کسی همراهی کند پای او را میشکند. بهترین کار این است که سالک با خداوند صداقت داشته باشد.
بعضی از سالکان به سیر و سفر میپرداختند و با سیاحت زمین، پیجوی حقیقت میگشتند و قهری است که در سفر، هم مشکلاتی باشد و هم خیراتی. آنان هر جا میرسیدند و عالم یا عارفی را میدیدند مدتی نزد وی میماندند و از او بهره میبرند و سپس ادامهٔ مسیر میدادند.
پارهای از سالکان نیز مسیر «خدمت» را بر میگزیدند و تنها خدمت مینمودند و بس بی آن که حتی درس بخوانند.
هستند کسانی که راه «انکسار» را بر میگزینند. آنان خودشکنی میکنند تا در نظر دیگران محترم و بزرگ به حساب نیایند. بنده استادی را دیدم که با آن که حتی اجازهٔ اجتهاد داشت به این روش پناه آورده بود و افراد با مشاهدهٔ وی، او را فردی ساده مییافتند که آگاهی چندانی از مسایل
(۵۷)
ندارد. وی تنها روضهٔ زنانه میخواند و بیشتر از یک روضه هم نمیخواند که آن را در ضمن خواندن حدیث کسا میآورد. وی از آقای الهی قمشهای اجازهٔ اجتهاد داشت. وی خود را شطحی و کسری نموده و به همهٔ عناوین حتی به اجتهاد، استنباط، علم و حتی سیادت خویش پشت پا زده بود! زن و شوهری را نیز میشناختم که سلطان عوالم غیب و اجنه بودند، اما آنان نیز کسری بودند و در قبرستانی غسالی مینمودند و جنازهٔ مردهها را غسل میدادند.
خلوت، ریاضت، سیر و سفر و تحمل غربت و نیز خدمت استاد آن هم بیطمع در مدتی طولانی، به حتم نتایجی را در پی خواهد داشت اما آنچه در تمامی این مسیرها مشترک است این است که باید مدتی طولانی بر آن بود و هیچ یک از روشهای گفته شده زودبازده نیست و باید چند سال خدمت، خلوت، ذکر، زهد و انکسار داشت تا حالاتی در باطن فرد پدیدار شود.
عدهای از سالکان نیز مجاهد میگردند و بلایا و مکافاتهای بسیاری را به جان میخرند و هر سختی را تحمل میکنند بدون آن که چانهای بزنند، بخلی بورزند، بازی در آوردند، زرنگی نمایند یا خود را چند شغلی سازند. عرفان با آن که در میان ادیان و مکاتب دیگر سالکانی دارد که البته مسیر آنان مورد تأیید شریعت نیست اما آنان میتوانند به لایههایی از غیب و امور غیر عادی و قدرتی وارد شوند. در این میان، عالمان دینی اگر بخواهند به سلوک روی آورند و تمامی لوازم کار خود را داشته باشند، سلوک آنان جز خیالپردازی نیست. عالمی که میخواهد هم درس بدهد،
(۵۸)
هم اجتماعی باشد، هم اهل مبارزه باشد، هم منبر رود، هم خانه بخرد و هم خودرو و خلاصه، زندگی عادی خویش را داشته باشد و همه فنحریف گردد اما برای خداوند از کمترین چیزی گذشت نداشته باشد، نمیتواند محبی سالک گردد و چنین جمعیتی تنها از معدودی محبوبان بر میآید که از طفولیت اهل راه هستند.
به هر روی، سالک نخست باید بداند در عداد کدام یک از این گروهها جای دارد. او باید بداند نهاد و باطن وی با کدام روش سازگار است و همان را پیگیر باشد. سالکی که شگرد خاص او «خدمت استاد» است، لازم نیست به خلوت رود و خلوتنشین شود یا سالکی که نهاد وی با «خلوت» متناسب است چنانچه به سیر ارضی بپردازد از سیر انفسی باز میماند. سالکان مختلف و متفاوت هستند و هر کسی باید بداند نهاد او با چه چیزی هماهنگ است و همان را برگزیند وگرنه سیر خود را طولانی و سخت میسازد. از همین روست که کتابهای نوشته شده در عرفان و توصیههای آن با بسیاری از سالکان سازگاری ندارد و نتیجه نمیدهد و تنها آنان را خسته و مأیوس میسازد. البته سالک برای یافت نهاد خویش باید با استاد و مربی کارآزموده مشاوره داشته باشد و از او راهنمایی بخواهد. سالکی که زمینهٔ مساعد خویش را پیدا کند و بر آن طریق قرار میگیرد خیرات فراوان بر او ریزش دارد بهگونهای که نمیتواند آن را جمع کند. خیرهای فراوانی در آسمانها تا مدتها سرگردان است و سالکی را نمییابد تا بر او نازل شود. خیرات فراوان است ولی مناسبت، تعین و تشخصهایی که باید شکل گیرد به خاطر طمع، کثرت، عجله و مانند آن از
(۵۹)
دست میرود.
اصل « ۴ » دوری از تشتت و پرسهزنی در مسایل ربوبی
سالک باید بداند سرمایهای به نام عمر دارد که تنها میتواند آن را برای رسیدن به یک افق با یک روش هزینه نماید و مجالی برای آزمون و خطا و گرویدن به روشهای مختلف سلوکی ندارد.
سالک نیازمند یافت شگرد و تعیین روش سلوکی خود است که البته این کار به مربی و استاد مرتبط است و سالک باید استادی کارآزموده بیابد که روشی کارآمد را با مهارت تمام دنبال مینماید. استاد گاه به سالک دستور هجرت میدهد و گاه او را به هجران میکشاند. برای یکی درد را تجویز مینماید و برای دیگری کوشش را و این امر هم به استعداد متفاوت شاگردان باز میگردد و هم به گوناگونی حالات و مقامات. در سلوک به عشق و قرب و لطف میرسند و این مربی و روش اوست که اصل است و عشق و ارادت بر مدار اوست که معنا مییابد.
سالک باید این مدار را بیابد و سرمایهٔ عمر خود را برای آن قرار دهد. لازم است سالک مسیر خود را تشخیص دهد تا بداند به کجا میرود. در مسیر نیز نیاز به مباشر و عشق دارد که همان استاد معنوی اوست؛ همانطور که قرآن کریم تنها پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را به عنوان الگو معرفی مینماید: «لَقَدْ کانَ لَکمْ فِی رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ»(۱). سالک در استفاده از
- احزاب / ۲۱٫
(۶۰)
خوراک، پوشاک و نوع مصارف زندگی خود باید مأذون باشد و با استاد خود مباشر گردد تا در پرتوی تربیت وی دریایی بیکران گردد. گاه ممکن است مریدی از مراد خود پیش افتد که بدون آن که زمینهٔ حسادتی پیش آید، مراد او را به مرشدی قویتر یا به قطب ارجاع میدهد.
بر این اساس است که میگوییم این از توفیق الهی است که سالک مربی کارآزموده و سالمی بیابد که طرحی درست و کارآمد برای سلوک داشته باشد. بسیاری از سالکانی که به وصول دست نمییابند مشکل از ضعف درونی آنان نیست، بلکه موانع آنان نبود روش درست، سیستماتیک و نظاممند و رویهٔ واحد و سالم است. سالک پیش از هر حرکتی باید هدف و طریق خود را بشناسد و بر درستی آن واقف گردد وگرنه بر زمینی سست ساختمانی رفیع سلوک را بنیان میدهد و همان بر او آوار میشود و وی را به تباهی میکشد و از آن آسیب و آفت فراوان میبیند. چنین سلوکی مانند ورود بدون تجهیزات به محیطی غیر بهداشتی است که به اندک زمینهای بیمار میگردد.
سلوک در صورتی سلامت دارد که سه زمینهٔ زیر را دارا باشد: نخست آن که خردمندی در آن باشد و اموری که توجیه عقلانی ندارد و بیاساس است به آن راه نیابد. سالک باید خردمند باشد و آنچه را که میگوید بر اساس پشتوانهٔ منطقی و فلسفی بگوید و از عامیانهگری و عامیانهگویی پرهیز نماید.
دو دیگر آن که روش عرفانی برگزیدهٔ وی با شریعت سالم و بیپیرایه
(۶۱)
مخالفتی نداشته باشد و سه دیگر آن که کشفها و شهودهای خود را با این دو میزان بسنجد و سلامت روش خود را همواره در نظر داشته باشد.
سالک همواره به اندازهٔ مقصدی که در نظر دارد میتواند حرکت نماید. همانند کسی که میخواهد از جوی آبی بپرد و انرژی خود را به اندازهٔ عرض آن متمرکز مینماید و بر اساس آن دورخیز برمیدارد و همتی متناسب با آن دارد. هر سالکی نیز به قدر هدفی که دارد گام بر میدارد و از توانمندیهای خویش استفاده میکند. البته تعیین هدف و خواستن کار و عمل متناسب با آن در قدرت تشخیص استاد است؛ بنابراین کسانی که در عرفان دارای استاد نمیباشند هدف روشنی ندارند و بیشتر پرسهزن میگردند و روزی در کوچه پس کوچههای این عمل میگردند و روزی دیگر در کوچه پس کوچههای آن عمل. اینان چون کسی که از خانه بیرون میآید تا نان و آبی تهیه کند نمیباشند و چون مقصد ندارند سیر آنان بیهدف است و همانند فرد بیکاری هستند که از سر بیحوصلگی از خانه بیرون زده است و تنها پرسه میزند. البته اهل دنیا کمتر پرسهزن میگردند مگر این که بیکار باشند. کسی که میداند ساعت هشت باید در اداره باشد، اگر مهمان هم برای او برسد عذرخواهی میکند و رأس ساعت در اداره حاضر میشود. هرچند گاه برخی از اهل علم درس آن روز را تعطیل میکنند و حرمت میهمان را بیشتر از وظیفهٔ اصلی خویش که تحصیل دانش است میدانند. البته دقیقتر آن است که بگوییم در دنیا هرچه کار است پرسهای است جز آن که کسی عاشق کار خویش باشد و آن را با عشق انجام دهد نه برای پول، وگرنه از کار
(۶۲)
میدزدد.
پرسهزنی در میان اهل ایمان و در مسایل ربوبی و معرفتی نیز ظهور بسیار دارد و آنان نماز میخوانند و روزه میگیرند و مسجد میروند و امروز این دعا و فردا آن دعا را میخوانند و گاه تمامی مفاتیح را از ابتدا تا انتها میخوانند بدون آن که هدف روشنی داشته باشند. پرسهزن کسی است که میخواهد همه چیز را اعم از جنگیری، موسیقی، علوم تجربی، انسانی و فنی و حرفهای فرا بگیرد. هدف آنان از هر علمی نه ورود به مسایل پیچیده و آگاهی از ظرافتها و دقتهای شگرف آن است، بلکه کسب اطلاعات عمومی و صرف تماشای آن است. چنین کسی همانند کودکی لوس است که هرچه را میبیند بهانهٔ آن را میگیرد و آن را میخواهد. او همه چیز را هم میخواهد و هم نمیخواهد، اگر به او بدهی زمین میاندازد و اگر ندهی جیغ میکشد! چرا که روح او ناآرام است و میخواهد خود را اینچنین سرگرم کند؛ در حالی که اگر کسی میخواهد علمی را فرا بگیرد نخست باید یک علم را بیاموزد و آن را در خود نهادینه نماید و سپس به سراغ دانش بعدی رود.
پرسهزنی در مسایل ربوبی و معنوی هیچ نتیجهای ندارد. فردی که امروز این دعا را میخواند و فردا دعای دیگر را و امروز این راه را میرود و فردا راهی دیگر را بدون این که توجه داشته باشد آیا این راه و این دعا با وی تناسب دارد یا نه، و برای وی مفید است یا خیر، تنها سرگرم است. دعا و مأثورات همانند داروست که باید توسط متخصص تجویز شود بهویژه اگر به قصد انشا خوانده شود که از آن در جای خود سخن خواهیم
(۶۳)
گفت. کسی که روزی چند کیسه دعا میخورد و مفاتیح را از ابتدا تا انتها میخواند بدیهی است که هم زود خسته میشود و از دعا زده میگردد و هم جوابی نمیگیرد و چه بسا به قساوت قلب هم مبتلا گردد. البته خواندن دعا به این شکل اگر به قصد اخبار باشد بدون ثواب نیست و در ثواب همین مقدار بس که فرد به دعا خواندن اشتغال دارد و از آن حظ و بهره میبرد و این گونه از کارهای دنیا فارغ شده است اما این کار به گونهای نیست که برای فرد میدانی را باز کند و یا او را سلوک دهد، بلکه بسیاری از آن خالی از هر گونه معنویتی است و چیزی جز خودخواهی در آن وجود ندارد که ما بحث از آن را در دو اصل «ترک خودخواهی» و «ترک طمع» آوردیم.
ما خواهیم گفت سالک باید هر طمعی را از خود باز دارد و نفی هر گونه طمع به نفی داشتن هر گونه هدف میانجامد. همچنین نداشتن طمع سبب میشود انسان قاعده، اصل و قانونی برای خود نشناسد و اصول سلوک معنوی را برای خود اصل نپندارد اما در عین حال، سالک کسی است که همین اصول و قواعد را پاس میدارد اما به آن اصالت نمیدهد و هدفهای وی جلوهای و چهرهای است و خاصیت آیینگی و آلی دارد و چنین نیست که سالک روی خود بایستد. سالک این اصول را یکی یکی طی میکند اما نه با گامهای خود، بلکه این گامهای حق است که او را میبرد. واژگانی چون تجلّی، تعلّق، تألّه، تشبّه، تحلّم و تحقّق همه از باب تفعّل است و به این معناست که فاعل در آن اصالت ندارد، به عکس باب تفعیل که فاعل در آن حضور و نقش دارد. این که امام صادق علیهالسلام
(۶۴)
میفرماید وقتی از خانهات بیرون شدی، مانند کسی باش که دیگر باز نمیگردد(۱) برای همین است که فاعل در آن نقشی ندارد و آن که با وی است بازمیگردد و هم او بس است و فرد هم نیاید، نیاید؛ زیرا هیچ کاری زمین نمیماند و او خود کارها را انجام میدهد. سالک چنین حال و هوایی دارد و در چنین فضایی نفس میکشد. البته گفتن این سخنان هرچند ممکن است با همهٔ سختی شیرین باشد اما تحقق آن نه آسان است و نه برای کسی که عاشق نیست شیرینی دارد؛ زیرا نوع انسانها خودخواهی دارند و از زیان و ضرر میرهند و کنترل و درمان آن نیز جز با جراحیهای بسیار سخت و دردناک ممکن نیست.
اصل « ۵ » حفظ نظم، انضباط و وقتشناسی
اصل دیگری که در سلوک بسیار مهم است داشتن انضباط و نظم است و باید مدت زمانی را که برای سلوک میگذارد یا وقتی که قرار است در محضر استاد معنوی خود باشد، آن را پاس بدارد و وقتشناس باشد وگرنه استاد معنوی در صورتی که ببیند شاگرد وی به وقتهای خود چندان اهمیتی نمیدهد، کار با او را تعطیل شده میبیند نه آن که وی بخواهد آن را تعطیل نماید. در واقع هر گونه بینظمی در سلوک به انعطال و تعطیلی خودبهخود آن میانجامد نه آن که استاد معنوی بخواهد آن را
- بحار الانوار، ج ۷۳، ص ۱۶۷٫
(۶۵)
تعطیل نماید. تجربهٔ بنده نشان داده است کار معنوی در حوزهٔ علمیه بسیار سخت است و احتیاط فراوانی میطلبد؛ در حالی که آنان که از ما دور هستند و نوارهای درسی ما را میشنوند موفقتر میباشند تا آنان که به ما نزدیک هستند. امور معنوی نیز با پرسش، جستوجو، شک، تحقیق، فضولی و نیز بینظمی به دست نمیآید و اساتید معنوی وقتی با کسانی مواجه میشوند که چنین روحیاتی دارند او را از خود دور میکنند و کسی که در این زمینه سمت استادی دارد چنان توانمند است که از کسی تحریکپذیری و انفعال نداشته باشد.
بنده شاید بیش از سی دستگاه ساعت را فرسوده کردهام. البته همواره خود را به گونهای تنظیم میکردم که ثانیهای پیشتر از ساعت برخیزم و آن را خاموش میکردم. دستگاه ساعت، باشگاه بسیار خوبی برای نظم بخشیدن به کارهاست. سالک باید ساعت خود را تنظیم کند اما سعی نماید پیش از از برخاستن صدای هشدار ساعت، بیدار شود یا کار خود را به یاد آورد و تنها ساعت را به عنوان مترسکی کنار خود داشته باشد. باید با ساعت خوابید و با آن بلند شد اما ساعت درون خود را دارای هشدار نمود به گونهای که بتواند دقایقی پیش از هشدار ساعت برخیزد و هشدار آن را خاموش نماید یا از آن برای به یاد سپردن وقت کارهای دیگر خود و نظم بخشیدن به آن استفاده کند.
سالک باید برای شب و روز خویش برنامه داشته باشد و چنین نباشد که سلوک را به صورت جسته و گریخته دنبال کند که هیچ فایدهای ندارد. او درست باید مانند کارمندی زندگی کند که رأس ساعت در محل کار یا
(۶۶)
درس آماده شود، بلکه باید دقیقتر از او عمل نماید و بداند چه زمانی باید بخوابد و چه زمانی کار کند و چه برنامهای داشته داشته باشد وگرنه حتی اگر سالها خود را در سلوک بداند نتیجهای از آن نمیبیند.
اصل « ۶ » سلوک؛ مسیر ارتباط با غیب
اعتقاد به «غیب» عالم همواره در میان تمامی ادیان در طول تاریخ مطرح بوده است. نحوهٔ ارتباط با غیب عالم که با جدا شدن از ناسوت ممکن میگردد نحلههای عرفانی بسیاری را به وجود آورده است. بسیاری از انسانها آرزوی ارتباط با عوالم غیب را داشتهاند و در این راه کوششهای بیبدیل و راههای چندی داشتهاند تا از فاصلهٔ خود با این عوالم بکاهند. بشر برای وصول به غیب راههای چندی را تجربه نموده است که اسلام بسیاری از آن را باطل میداند و مجوز استفاده از آن را نداده است.
البته در این میان، تنها اندکی از اندک بودهاند که در دستیابی به این عوالم موفق بودهاند و خبرهای آنان حقیقت بودن غیب را برای آنان که توان بر شدن به این عوالم را نداشتهاند محقق ساخته است؛ همانطور که در زندگی دنیایی نیز تنها اندکی از افراد بشر بودهاند که به کشفها و اختراعات ناسوتی رسیدهاند. امروزه آمار ساخت فیلمهای تخیلی نسبت به نفوذ و ورود به عوالم غیر مادی و ماورایی حتی در اروپا و آمریکا بسیار است که محدودی از آن چندان غیر عاقلانه نیز نمیباشد. در دنیای
(۶۷)
اسلام، عارفان بزرگ اسلامی برای وصول به این عوالم سیر و سلوکهای ویژهای را آزمودهاند. برخی از حکیمان و عالمان اسلامی بودهاند که پس از عمری تحصیل و تدریس، الفاظ علمی برای آنان خستهکننده گردیده است و با رها کردن آن، خود را آوارهٔ این شهر و آن شهر و این تاریکی و آن روشنایی میکردند و در مسیرهایی مخوف میرفتند تا شاید یکی از واصلان به غیب را بیابند و زانوی شاگردی در محضر او بر زمین زنند تا بلکه سفرنامهای از ورود به ماورای طبیعت را تجربه کنند. در بیرون از جهان اسلام بسیار است کسانی که راه ریاضت، شکنجه و خودآزاری پیش میگرفتند تا از ناسوت جدا شوند. آنان بدن مادی خود را خسته و رنجور میکردند و بدن را برای روح ناامن میساختند تا روح آنان در قالب تن احساس وحشت کند و از آن فرار کند. اسلام چنین روشهایی را رد نموده است و آزار و شکنجهٔ بدن را ممنوع و حرام کرده و ذکر، سجده، مناجات و دیگر زمینههای عبادی را جایگزین آن نموده است. عارفان شیعی در سجاده بیش از دیگران برای وصول به عوالم غیب موفق بودهاند. موفقیت آنان در این وادی چنان شگرف است که پیشرفتهای علمی امروز نسبت به مسایل ربوبی دستیافته توسط آنان ناچیز میباشد. آنان به تأسی از حضرات معصومین علیهمالسلام از ادعیه، مناجات، روزه، نماز و اذکار استفاده مینمودند و در وصول به غیب و ملکوت عالم نیز بیش از دیگر نحلههای عرفانی فیروزی داشتهاند.
از روش عارفان شیعی که بگذریم، بعضی با استفاده از غذاهای ویژه، طلسمات، ارتباط با اجنه و شیاطین، تخلیات و تمثلات و نیز بخورات، به
(۶۸)
صورت محدود و جزیی با ماورای دنیا ارتباط برقرار مینمودند. آنان استفاده از غذاهایی مانند نان که ثقیل و سنگین است و تبدیل آن به خون بسیار کار و زمان میبرد را ترک میکردند. برخی از آنان نقش دود را در ترقیق خون و نیز تأثیر آن در مشاعر، حواس و روح و ایجاد جذبه، حرکت، سیر یا نشأگی بسیار مؤثر میدانستند. قلیان و برخی از مواد تخدیری دودزا به سبب ایجاد رقت در خون نیز چنین اثری دارد. تریاک اثر بیشتری از قلیان دارد و سریعتر نتیجه میدهد. برخی از دراویش به همین جهت است که از تریاک استفاده میکنند. سیگار نیز همین اثر را به صورت محدود در افراد دارد و فرد را با جدا نمودن جزیی از دردهای دنیوی آرام مینماید. چای نیز چنین خاصیتی دارد و نوع مردم با آشامیدن فنجانی از آن بهخوبی درمی یابند که خستگی از آنان رفع گردید؛ چرا که روح وی برای لحظهای از عالم ناسوت جدا میگردد و فرد به همین سبب احساس سبکباری مینماید. البته ما این موارد را از باب خاصیت رها نمودن نفس از ناسوت نام میبریم و ضررها و زیانهایی که سیگار یا تریاک دارد در جای خود آمده است. همانطور که در فقه به کسی اجازهٔ استفادهٔ ابتدایی از تریاک را نمیدهند و آن را حرام و ممنوع میدانند.
دنیای غرب در این زمان بر آن است تا افراد مدعی ارتباط به غیب را به سوی خود جذب نماید و اخبار و اطلاعات آنان و پیشگوییهایی را که دارند ارزیابی مینماید. همچنین آنان عرفانهای نوظهور را هدایت و مدیریت میکنند و میخواهند عرفان را جایگزین مسیحیت تحریف شده، ناکارآمد و رنسانسخورده نمایند. البته پیش از این دولتمردانی
(۶۹)
چون فرعون و نمرود از وجود منجمانی که قدرت پیشگویی داشتند و از ساحران بهره میبردند. مدارسی که نحوهٔ ارتباط به غیب را تعلیم میدهد و افرادی را برای آن استخدام مینماید در هر دین و آیینی وجود داشته است. آنان تعلیماتی دشوار و پرریاضت را برای شاگردان مدرسهٔ خود داشتند. دولتمردان غربی برای دستیابی به امور ماورایی هزینههای بسیار میکنند و آن را در فیلمهای تخیلی که نسبت به عالم غیب و عوالم پس از مرگ دارند تبلیغ میکنند. البته آنان در این راه به غیبهایی نیز دستیابی داشتهاند و آن را با آزمونها و خطاهای بسیار همراه ساختهاند اما مُصرّ هستند تا این بلندپروازی را همچون سفر به کرهٔ ماه به فتح کامل درآورند. با این وجود، آنچه حایز اهمیت است این است که بشر علمی امروز عوالم غیب را خیالات نمیداند و برای رسیدن به آن زحمت بسیار میکشد و در این زمینه مأیوس نیست.
در میان عارفان شیعی، این «محبوبان» هستند که تمامی عوالم غیب را در فتح خود دارند. در میان واصلان به غیب، هیچ کسی به آنان نمیرسد و ما از آنان در کتابی مستقل سخن خواهیم گفت. عارفان شیعی و واصلان به غیب، حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام را سلطان تمامی عوالم باطنی یافتهاند که چیزی بدون اذن آنان فراز و فرود ندارد. موطن اولی آن حضرات عوالم باطنی است و حضور آنان در ناسوت و دنیاست که مشکل است به گونهای که نقل شده است پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله «کلّمینی یا حمیراء»(۱) میفرماید و فارغ از این که نقل تاریخی عبارت یاد شده
- این روایت در میان عالمان دینی مشهور است ولی شهرت آن دارای استناد تاریخی نیست. قدیمیترین کتابی که این عبارت را آورده «احیاء العلوم» غزالی از عالمان اهل سنت است.
(۷۰)
درست باشد یا نه، ولی ثقل عایشه که از مظاهر ناسوت است، آن حضرت را در این عالم نگاه میداشته است. در واقع، عایشه را باید سکاندار کشتی تن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دانست وگرنه میشد یکی از معراجهای آن حضرت صلیاللهعلیهوآله آخرین معراج ایشان گردد. حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام و محبوبان ازلی و ابدی الهی برخلاف بشر عادی میباشند. بشر معمولی برای عروج و وصول به عوالم غیب تلاش دارد و آن حضرات علیهمالسلام با آن که در ناسوت میباشند برای ماندن در آن مشکل دارند.
محبوبان، عارفانی هستند که عوالم غیب را از کودکی در نهاد خود دارند. آنان به مکتب نرفته و خط ننوشته به غمزهای مسألهآموز صد مدرس شدهاند. محبوبان در آن هنگام که نمیدانستند سین یا صاد را چگونه مینویسند به غیب عالم در ارتباط بودند و داشتههای معرفتی خویش را از مدرسهٔ دنیا نیاموختهاند و پیش از آن که چشم بر ناسوتیان بگشایند نزد خداوند به صورت مستقیم شاگردی نمودهاند و امور ملکوتی در باطن آنها عرض اندام داشته و پدیدههای آن سویی در آنان رخ بلکه دل نشان میداده است در حالی که هنوز کودک پابرهنهٔ کوچهگردِ بیسواد بودهاند. محبوب در آن موقعی که هنوز نمیداند ریاضت چیست، عرفان کدام است و وصول چگونه است عارف واصلی است و داشتههای آنان به هیچ وجه آموزشی نیست.
بعد از محبوبان، این نوابغ هستند که بدون زحمت و مؤونه میتوانند
(۷۱)
عوالم غیبی یا دانشهای مادی را فهم کنند. به عبارت دیگر، محبوبان حقیقتهای تمامی عوالم را در اختیار دارند اما نوابغ آن را با تلنگر و ترنمی کوچک و زودتر از دیگران به فهم میآورند و گاه میبینند. نابغه آنچه را که بشر عادی در چند سال آینده درمییابد هماینک و بیست سال زودتر میفهمد و قدرت دیدن دوردستها را از همینجا دارد؛ هرچند همانند محبوبان نمیباشد و نمیتواند آن حقیقتها را در اختیار خود داشته باشد. نابغه برای فهم حقیقتها زحمتی نمیکشد بلکه با اندک اندیشه و تأملی حقیقتی به ذهن وی میآید برخلاف بشر عادی که با زحمت و تحصیلی بیست ساله به اندوختههای یک سالهٔ نابغه میرسد و البته معلوم هم نیست آن را بهدرستی بفهمد. اختلاف استعداد نوابغ و افراد عادی در فهم همانند اختلاف مردمان در شامّه است. یکی استشمامی قوی دارد و از داخل کوچه میتواند بوی درون خانه را دریابد و دیگری حتی اگر چیزی در جلوی بینی او قرار گیرد متوجه بوی آن نمیشود.
یکی از گروههایی که قدرت مشاهدهٔ عوالم پایینی غیب را دارند مجانین هستند. آنان با تخیلات و تمثلات به عوالم مثالی راه مییابند. آنها بهناگاه چیزی یا کسی را میبینند.
ما در این کتاب از نحوهٔ ارتباط سالکان محبی با عوالم غیب میگوییم. سالک با رعایت اصول سلوک که در این کتاب آمده است، قدرت بر سیر مییابد و در سیر خود هم به «علم» میرسد و هم به «قدرت». علم در اصطلاح عرفان همان مشاهدهٔ امور ماورایی و غیر
(۷۲)
عادی است که با کشف و معاینه شکل میگیرد و قدرت نیز انجام کارهای غیر عادی است با اقسام فراوانی که دارد.
محبان باید با زحمت و رنج چیزی را به دست آورند. طرح اسلام برای ورود به این وادی، طهارت و تقوا و ریاضت است که در قالب نماز، روزه، مناجات، ادعیه، تهجد و شب زندهداری ممکن میگردد که مهمترین این برنامهها در اصلهای این کتاب میآید.
سلوک چنین سالکانی در واقع دارای دو جزء است: یکی درآمد و مبادی سلوک است که اصول و قواعد آن را آموزش میدهد و دو دیگر تحقق و فعلی شدن این اصول، عملیاتی گردیدن آن، یافت واقعی عرفان و معنویت و داشتن واردات قلبی یا ظهورات حقی است. سخن گفتن از اصول سلوک چیزی جز حرف و بحث نیست و صرف حکایت است. کسی که چندین دوره عرفان میگوید و مینویسد ولی تنها معلم مدرسه است و از خود او چیزی بر نمیآید سالک نیست. سالک کسی است که در متن کار است و تخلق دارد و هدف را در پرداختن به مبادی گم نمینماید. او به محتوا میپردازد و در پی آموزش صرف نیست. سالک همچون گیرندهٔ رادیویی است که خود را با فرکانسهای دستگاه فرستنده تنظیم و مرتبط میسازد و میتواند پدیدههای غیبی مانند ارواح مردگان یا فرشتگان و حقایق ربوبی را جذب میکند. سالک در ابتدا نمیتواند با هدف معین به مغیبات وصول داشته باشد ولی وقتی صاحب شناخت میشود میتواند به اموری خاص جذب شود و ارتباطات خود را تحت اشراف مربی خویش کنترل نماید. البته محبوبان چنان حساسیتها و
(۷۳)
دقتهایی در روح، بدن و در هستهٔ هستی خود دارند که عالم به صورت منظم و حساب شده با آنان مرتبط میشود. سالک محبی که میخواهد با ماورای عالم ماده ارتباط داشته باشد به فراغت قلب، صفای باطن، مربی، دستورالعمل، تخلیه و استجماع نیاز دارد. سالک باید فراغت قلبی از خود، از غیر و حتی از هر کار خیر داشته باشد. سالکی که استجماع میکند، دیگر نمیتواند حتی خود را ببیند وگرنه هنوز در این وادی قرار نگرفته است. با حصول این شرایط است که وصول به مغیبات ممکن میگردد و جن، ملک یا موجود دیگری در دل وی مینشیند و استخبارات و رؤیتهایی برای او پیش میآید. البته اگر وی قدرت تحمل آن را داشته باشد و از آن خوف و هراسی به دل راه ندهد وگرنه پدیدههای غیبی به او نزدیک نمیشوند. بعد از آن است که رفته رفته وصولات و وارداتی برای وی بهطور پنهانی و بدون صدا صورت میگیرد. چنین کسی نباید از این واردات با کسی سخن گوید جز با مربی خود. گاه برخی از پدیدههای غیبی ذکری به دل او مینشانند یا جملهای برای او ارسال میشود. ارتباط با جن نیز برای سالک سخت است ولی ارتباط با ملک بسیار دشوارتر از آن است. سالک نه تنها در سیر خود از انسان، ملک، جن، حیوان، نبات و جماد میگذرد، بلکه پدیدههای گوناگونی را میبیند که جزو هیچ یک از این شش گروه نمیباشد و سالک نام آن را نمیداند و بیننده چون تنها از جن و ملک در ذهن داشته است، گمان مینماید آنچه دیده است جن یا ملک میباشد. سالک با حصول شرایط گفته شده و نیز با ایثار و گذشت است که میتواند از مانند جنیان و پریان یا فرشتگان
(۷۴)
هراسی به دل راه ندهد. البته خداوند لطف نموده و به عالم ناسوت و ماده شیار محکمی بسته است تا بهراحتی قابل نفوذ در عوالم دیگر نباشد و چنین نیست که هر کسی بتواند به آن سوی عالم بهسرعت بر شود.
بهترین زمان برای سالک این است که تمرینهای لازم و مرتبط با این امر را در دل شب، خلوت، آسودگی و تاریکی و هنگام سحرگاهان انجام دهد که وقت ویژهٔ عاشقان است. انتخاب روز برای تمرین، بسیار سخت و دشوار است و شلوغی و اشتغالات مانع از آن میگردد. بیشتر وصولات و واردات عارفان محبی که بردی کوتاه دارند زمینی است ولی محبوبان آسمانی هستند و چندان روی زمین معطل نمیمانند و در پی این نمیباشند که چه کسی چه کاری کرده است. در این میان، باید دانست بخش عمدهای از ارتباطهای ابتدایی سالک محب اموری خیالی است و واقعیت ندارد. چه بسا گمان میکند روح مردهای را احضار نموده، ولی چیزی جز تخیل نفس نیست. سالک دارای دو نوع ارتباط معنوی متصل و منفصل است. ارتباطات معنوی متصل همان است که در خود اوست؛ مانند احضار ارواح، رؤیتهای مثالی که از ذهن و تخیل او جدا نیست و هیپنوتیزم اما ارتباط معنوی منفصل بسیار مهمتر و دیریابتر و برای نوع سالکان غیر قابل دسترس است و آن ورود به عالم مثال منفصل، برزخ و دیگر عوالم غیبی است. البته هر کسی باید چیزی را پیگیر شود که استعداد آن را دارد و مناسب شأن و توان اوست وگرنه دوستداشتنیهای انسان بسیار است. کسی که فقط عرفان میخواند اما برای حصول آن تمرینی ندارد همچون کسی است که نقشهٔ جهان را در
(۷۵)
دست دارد. اطلسی که اگرچه همهٔ زمین را در خود جای داده ولی تنها نقشه است و نه شکمی را سیر میکند و نه ارزشی مادی دارد، ولی کسی که عرفان را عملیاتی مینماید همچون پیرمردی دهقان است که بر صد متر زمین بیل میزند. این زمین صد متری محصول دارد و میتواند بر سر سفرههای بسیاری نان آورد و یا تبدیل به پول شود. به هر روی، بسیاری از آنان که به نام عارف شناخته میشوند در مبادی محصور هستند، برخی نیز ناشیانه ریاضت میکشند و چه بسا شهرهٔ عام و خاص میگردند در حالی که باری ندارند و تنها اندکی هستند که عالمانه تحت اشراف مربی، سلوک معنوی و سیر در مغیبات دارند.
سالک در باب امور معنوی باید همت خود را بر رسیدن به مقام چنین عارفانی قرار دهد که اهل راه هستند و بداند جز این خیالات است هرچند وی به آنان دلبسته باشد و آنان خارق عادتی نیز داشته باشند.
سالک به مرور زمان توان مییابد تا زمینههای ناسوتی را در خود کمتر نماید و به طور قهری آمادگی جذب یا دریافت ورای ناسوت و خیرات آن را داشته باشد. چنین سالکی پیش از مردن میمیرد و وقتی میمیرد میبیند که پیشتر مرده است و جایی برای او غریب و بیگانه نیست و هر جایی برای او آشناست و پیش از این، آن را دیده است. سالک تمامی آلودگیهای خود را در مسیر سلوک خویش بر زمین میگذارد در حالی که غیر سالک وقتی میمیرد و چشم بر حقایق باز میکند، نخست کثافتها و آلودگیهای خود را میبیند. چنین کسی همانند زنی است کهزایمان دارد و همراه نوزاد خود، کیسه و جفت دارد. کسانی که میمیرند همین گونه
(۷۶)
هستند و وقتی در قبر قرار میگیرند در ابتدا آلودگیها و لجنهای خود را میبینند و صدها سال بعد است که تازه خود را مییابند و به مشاهدهٔ خود میرسند. سالک این مشاهدات را در همین دنیا دارد و آلودگیها را در همین دنیا با راهنمایی مربی خویش بر زمین میگذارد. رها شدن از چنین آلودگیهایی که حکم جراحی در لایههای باطنی سالک را دارد بسیار دردناک است گویی فشار قبر را بر وی وارد میآورد. فشار قبر به معنای فشار خاک یا چالهٔ گور نیست، بلکه خوراک حیوانات و حشرات زیرزمینی گردیدن است. آنها همواره انسان را میخورند و دفع میکنند و دوباره میخورند و از مقعد خویش دفع میکنند. انسان به این بزرگی چگونه و با چه فشار و دردی باید از مقعد مورچه و دیگر حیوانات و حشرات ریز یا درشت بیرون بیاید؟!(۱) سالکانی که در دنیا برزخ خود را طی میکنند، پاک، طیب و طاهر وارد آن عالم میشوند و قبر برای آنان مرقد و مضجع است و قداست دارد و با قبر و گور که لانهٔ حشرات است متفاوت است. بسیاری وقتی میمیرند، آلودگیها و کثافات را بیرون میدهند و فشار و عذاب قبر برای آلودگیهای ناسوتی است که همراه فرد است و باید نخست آنها را از خود بزداید؛ آلودگیهایی که در طول دهها سال جمع کرده است. کسی که تنها کتاب عرفان دارد یا بویی از این وادی نبرده است به هنگام مرگ، توفیق دیدن حضرت عزرائیل را ندارد.
- مستند گفتهٔ یاد شده مشاهداتی است که در قبرستان امامزاده سه دختران تهران داشتهام. گورستانی بزرگ که به لطف خداوند منّان دانشگاه و محل آموزش معنوی و مرکز ریزش خیرات و کمالات ربوبی در کودکی بر من بود و شرح ماجرای آن را در کتاب «حضور دلبران» آوردهام.
(۷۷)
چنین فردی همهٔ روح و محتوایی که دارد آنقدر بار ندارد که بخواهد عزرائیل را ببیند و او جانش را بستاند و خداوند نیز آن ملک مقرب را کوچک نمیکند که به سراغ چنین فردی برود. روح او توسط ایادی عزرائیل است که گرفته میشود، آن هم ایادی رده آخر. گاه بیلی که در طویله است از ایادی عزرائیل است و جان کسی را میگیرد. چنین فردی با ضربهٔ همان بیل، هرچه حفظ کرده است را فراموش میکند. این در حالی است که اگر کسی لقمه نانی را که میخورد با «بسم اللّه» و به دور از غفلت بخورد، تجلی آن را در بهشت میبیند و آن که کامیونی غذا خورده است چیزی از آن به یاد نمیآورد.
توفیق زیارت حضرت عزرائیل تنها از آنِ اولیای خداست. آنکه عزرائیل را زیارت میکند به حتم ولی خداست و عزرائیل از او اجازه میگیرد و جانش را میستاند.
سالک وقتی میمیرد و وارد برزخ میشود همه را میشناسد یا دستکم بسیاری برای او آشنا هستند. همان کسی که در دنیا هیچ کسی او را نمیشناخت، در آنجا آشنای بسیاری دارد و با طهارت و صفاست که وارد برزخ میشود و مرگ برای چنین کسی است که همچون سر کشیدن لیوان آبی گوارا و خنک یا استشمام گلی خوشبوست.
اگر نتیجهٔ سلوک و مرتبط شدن با عوالم دیگر همین مقدار باشد ارزش آن را دارد تا انسان عمری در پی آن باشد. چنین فردی مسیر را برای فردای قیامت خویش هموار میسازد و خویش را پیش از دستگیری و ورود به دادگاه، محاکمه میکند و مصداق «موتوا قبل أن تموتوا» است.
(۷۸)
چنین کسی به مصداق کریمهٔ: «فَاقْتُلُوا أَنْفُسَکمْ ذَلِکمْ خَیرٌ لَکمْ عِنْدَ بَارِئِکمْ»(۱) خودخواهیهای نفس را از بین میبرد و از شهوات میکاهد و راه اعتدال را برمیگزیند.
سالک با نفس خود همچون زخمی که روی آن را چرک و خاک گرفته است برخورد میکند که برای بهبود، نخست آن را گندزدایی میکند تا زخم خود را بهخوبی نمایان سازد و گوشت آن پیدا شود و آنگاه روی آن مرهم میگذارد تا زخم سلامت خود را بازیابد وگرنه با وجود این همه آلودگی، نهتنها زخم بهبود نمییابد، بلکه عفونت میکند. سالک باید آلودگیهایی مانند خودخواهی، خودبینی، ریا و تکبر را که حکم زخم دارد از نفس خود پاک نماید تا نفس او صفای خود را بازیابد و قدرت تسلیم خود و ارادهٔ خویش به حق تعالی را بیابد. توان سالکان در این رابطه متفاوت است و ممکن است یکی بر اثر پیشامد شرایطی خاص به لحظهای بتواند این کار را انجام دهد و یکی نیز ممکن است دهها سال با آن درگیر باشد و چه بسا که باز از عهدهٔ آن بر نیاید و متوقف بماند. چه بسا افرادی که چون درِ دل آنان باز شود میبینند هرچه تاکنون خواستهاند حتی در امور معنوی جز خودخواهی نبوده است.
اصل « ۷ » چشمانداز سلوک
- بقره / ۵۴٫
(۷۹)
وصول به غیب و سلوک دارای سه مرحله و سه مقطع تحصیلی و عملیاتی است: یکم، شریعتگرایی و آگاهی از شریعت و عمل به آن، دوم، طریقتروی، سوم، رسیدن به حقیقت و حقیقتمداری.
این سه مرحله را مرحلهٔ مبتدیان، متوسطان و عالی یا مرتبهٔ عمل، حال و وصول یا مبادی، منازل و مقامات نامگذاری مینمایند. تربیت سالک بر این سه مرحله استوار است. سالک یا مبتدی کارآموز است یا متوسط رهپو، یا سالک واصل که البته با عارف کامل تفاوت دارد که دیگر نام سالک بر او اطلاق نمیشود. این سه مرحله، محوری واحد دارد که همان «مربی» و «استاد» است. به استاد با توجه به مراتب مختلف عناوین «شیخ»، «مرشد» و «قطب» اطلاق میشود. سالک ابتدا در خدمت «شیخ» قرار میگیرد و سپس به خدمت «پیر» میرسد و پس از آن به حضور «قطب» میرسد. این امر گاه با مهاجرت و تحمل سختیهای آن همراه است. گاه پیر همان درسهای شیخ را تکرار مینماید و تفاوت در نوع برخورد، نتیجه و برداشت است. گاه نیز پیر آموزش و قطب اجازه میدهد. پیر سبب میشود سالک به راه افتد و قطب سبب تثبیت آن میشود یا پیر منزل میدهد و قطب مقام را اعطا میکند. هر سه مرتبهٔ سلوک با استادمحوری همراه است و کتاب در حاشیه قرار دارد. حال و هوای سالک نیز در این سه مرحله متفاوت است و حالات وی نشان میدهد وی در «حال» است یا «مقام» و آیا کشف یا مشاهداتی داشته است یا خیر و نیز زمینههای ضعف یا کمال و قوت او به دست میآید. کسی که به مقامات میرسد، دیگر سخنی نمیگوید و تنها به اشارهٔ مربی کار میکند. کسی
(۸۰)
که در مرتبهٔ شریعت یا طریقت است بدون سند و تحلیل عقلی کار نمیکند و البته سالک در این مرتبه اگر آگاهی و ذکاوت نداشته باشد موفق نمیگردد و آن که به حقیقت میرسد سخن استاد را بی چون و چرا عمل میکند و در پی سندی از او نیست. البته هیچ سالکی بدون طی طریق شریعت و طریقت نمیتواند به حقیقت دست یابد و سالک نباید بپندارد از همان ابتدا میتواند سلوکی بدون چون و چرا داشته باشد.
سالکی که در مرتبهٔ نخست است وظیفهٔ حفظ احکام و مراعات آداب و فصاحت در بیان و مرتب و منظم سخن گفتن و پوشیدن لباس نظیف و حفظ آداب درست اجتماعی را دارد. سالک به هر میزان که عمل، ریاضت و ادب داشته باشد به همان اندازه خلق و باطن دارد و نهالی که در باطن دارد میشود با تربیت سالم ریشه بدواند و رشد کند. کسی که در این مرتبه از سلوک خسته میشود، باطنی خشکیده دارد و باید مسیری دیگر را برگزیند.
سالکی که در سلک اهل شریعت و در این مرتبه قرار دارد باید «دل» خود را پاس دارد تا «دل» داشته باشد. وی نباید دل خود را به دنیازدگی آلوده نماید و دل را برترین سرمایه و اصلیترین آن برای سلوک بداند. سالک در صورتی میتواند دل خود را پاس دارد که آن را به سویی سوق ندهد که برای دنیا غنج و دلال داشته باشد. وی در این مرتبه باید در پی مربی باشد. البته مربی باید استادی معنوی و ماهر در امور غیبی باشد نه قلندر، درویش یا فردی سادهنگر که تنها مؤمن خوبی است. وی در این فضاست که میتواند سلوک داشته باشد. چنین سالکی در ابتدا
(۸۱)
خوابهای خوش و نیز گاهی مشاهداتی دارد و هرچه قویتر شود خوابهای خوش و مشاهدات وی کمتر میشود تا آن که در مرتبهٔ متوسط حتی آن را از دست میدهد مگر آن که استجماع، خلوت و تنهایی داشته باشد. چنین سالکی مقام ندارد و تنها یک حال است که با اوست و چنین حالی از افراد عادی نیز بر میآید. سالک باید در مرتبهٔ میانی به تفکر، خلوت، تنهایی، دقت و تحصیل علم و خرد رو آورد و اعتقادات و باورهای خود را سالم، صحیح و بیپیرایه نماید و سالمسازی اندیشه و رفتار داشته باشد. در این مرحله، خوابهای خوش و رؤیاهایی که داشت و نیز مشاهدات از او برداشته میشود؛ چرا که وی رشد کرده است و ذهن او در ابتدا خالی بود و نفس خلوت داشت و چنین نفسی به صورت قهری مشاهداتی دارد اما در مرحلهٔ توسط که وی به فکر و دقت رو میآورد چون مرتبهٔ تحصیل است، ذهن وی سنگین میشود و نفس توان دیدن خوابهای خوش را از دست میدهد و اندیشهای که وی دارد بهمراتب هزاران برابر از دیدن مشاهدهای بر ذهن وی فشار میآورد و آن را پر میکند و حالات خوش ابتدایی را از او میگیرد و نیز نفس چون قدرت دارد سرریز نمیکند و یافتههای خود را حفظ میکند.
باطن اهل حقیقت از ادب عملی به دست نمیآید، بلکه آنان را باید از میزان اراده و ارادتی که دارند شناسایی نمود. اهل حقیقت به اندازهای دارای باطن است که اراده دارد و میتواند نفس را رام خود سازد و آن را در اختیار بگیرد و نسبت به آن تمکین داشته باشد نه آن که نفس تعلل داشته و به قوهای قهری برای راهاندازی آن نیاز باشد. اهل حقیقت با رشد
(۸۲)
و تعالی به جایی میرسند که با عشق حرکت میکنند و قوهای قهری آنان را به حرکت و کوشش وا نمیدارد. آنان شاید سالی بگذرد و نفس آنان چموشی نکند. چنین سالکانی مصداق مردمان عصر ظهور میگردند که هر صفتِ وحوشی آنان اهل میگردد و گرگ و میش را با هم آب میدهند و نفسیت آنها با حقیقتشان یکی میشود. دل ایشان ترش و شور و تلخ ندارد، بلکه تنها دلی شیرین دارند که شیرین هم حرکت میکند. نفس امارهٔ آنان امر کننده هست اما نه به بدی، بلکه به خوبیها. حکایت نفس آنان همانند دزدی است که توبه نمود و نگهبان محله شد تا کسی دزدی نکند؛ چرا که خود با شگردهای دزدها بیش از هر کسی دیگر آشنا بود. او گرچه پیش از این دزد بود ولی اکنون حافظ مال دیگران گردیده است. نفس امارهٔ اهل دل این گونه میشود و به خیر امر میکند؛ همانطور که حضرت یوسف علیهالسلام فرمود: «وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِی إِنَّ النَّفْسَ لاَءَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلاَّ مَا رَحِمَ رَبِّی»(۱). نفس اگر زیر چتر رحمت رب واقع شود نفسی خیر میشود که جز به خوبی امر نمینماید.
سالک در مرتبهٔ سوم است که دوباره در مشاهده و رؤیت قرار میگیرد و آنچه را در مرتبهٔ میانی به صورت علمی یافته است در مرتبهٔ نهایی به صورت شکلدار، مجسد، متمثل و عینی میبیند. ذکر، قرائت قرآن کریم و انس با آن در این مرتبه است که کارآمد است و به سالکی که در مرتبهٔ نخست یا دوم است ذکر داده نمیشود. در این مرحله باید در استفاده از ذکر، حد اعتدال را رعایت نمود و از پرذکری و
- یوسف / ۵۳٫
(۸۳)
نیز داشتن اذکار متعدد برای سالکی که در این مرحله نوپاست خودداری نمود. «منازل السائرین» نیز از این مرتبه است که قابل پیگیری میباشد.
سالک در این مرتبه است که رو به مناجات، خلوت، شعر و گاه انس با پدیدههای ارضی مانند گیاهان و حیوانات یا برخی از انسانها و یا با پدیدههای سماوی و نیز زیارت اهل قبور و اولیای خدا رو میآورد. وی چه بسا که با فرشتگان و عالم عقول و ملکوت ارتباط یابد و چنانچه رشد نماید به انس با اسمای الهی و قرب به صفات پروردگار نایل میآید و تا قرب ذاتی میتواند تعالی داشته باشد. کسی که به قرب ذاتی میرسد برزخ خود را در دنیا طی کرده است و قیامت وی در همین دنیا قایم میگردد و مرگ حادثهای جدید و پیشامدی نو و ناشناخته برای او ندارد و با معرفت، به دیدار حق تعالی و زیارت او توفیق مییابد. وی دیدهای خداشناس پیدا میکند که خداوند را در هر تجلی میشناسد.
رسیدن به این مرتبه شرط سنی ندارد و هر کسی به فراخور استعداد و قوت استاد و مربی خود ممکن است در زمانی کوتاه یا دراز به آن وارد شود.
محبوبانی که محب هستند در مرتبهٔ نخست به مرتبهٔ سوم میرسند و محبوبان محبوب از این تقسیم خارج هستند و آنان بدون ریاضت و ذکر، حرکت نهایی خود را به صورت اعطایی دارند و خداوند از آنان دستگیری میکند.
(۸۴)
اصل « ۸ » باور به رؤیت شخصی خداوند
در سلوک باید به وجود نیروهای فرامادی و ماورایی اعتقاد داشت و آن نیروها را شخصی دانست. شخصی که میتوان به زیارت آن رفت. هدف از سلوک، قرب الهی است که با فقر و نداری به دست میآید. رسیدن و وصول به ذات بهجتانگیز خداوند که یک شخص است و نه مفهومی کلی؛ آن گونه که در فلسفه میگویند. منطق مفهوم خداوند را کلی اما منحصر در فرد میداند. مفهوم کلی زیارت بر نمیدارد و رؤیت چهرهٔ او ممکن نیست و عرفان خداوند را یک شخص میداند که میتوان به مشاهدهٔ آن زیبای دلآرام رفت. خدا را باید در بیرون از ذهن ملاقات نمود. خدایی که مؤثر است و در بیرون از ذهن، وجودی فراگیر دارد. خدایی که ذهنی و علمی است تفلسف و تکاپوی تصویرگرایانهٔ ترسیمگری ناتوان است که خداوند را نحیف مینماید و فربهی را از او میگیرد. چنین خدایی همانند جهنم برخی از فلسفیان است که آن را چیزی غیر از حرمان نفسانی نمیانگارند. احساسهایی که از فقدان و نبود چیزی زخم بر دلِ ریش ریش نادار میکشد، جهنمی است که هر استعدادی را میسوزاند در حالی که جهنم به تعبیر قرآن کریم: «النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ»(۱) است. جهنم فلسفی در فضای ناسوتی پیرامون ما تجربهپذیر است و نیازی به مادهٔ ماندگار آخرت ندارد. خدای فلسفی نیز چنین شمایلی دارد و نمیتوان در خارج از ذهن به سراغ آن رفت و با او همچون موسی به گفت و شنید نشست و رؤیت او را از حق تعالی خواست. به گفت و گوی طولانی حضرت موسی علیهالسلام گوش
- بقره /۲۴٫
(۸۵)
جان بسپارید که خداوند و حضرت موسی چگونه عاشقانه با هم سخن میگویند: «وَمَا تِلْک بِیمِینِک یا مُوسَی، قَالَ هِی عَصَای أَتَوَکأُ عَلَیهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَآَرِبُ أُخْرَی. قَالَ أَلْقِهَا یا مُوسَی. فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِی حَیةٌ تَسْعَی. قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الاْءُولَی. وَاضْمُمْ یدَک إِلَی جَنَاحِک تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ آَیةً أُخْرَی. لِنُرِیک مِنْ آَیاتِنَا الْکبْرَی. اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیسِّرْ لِی أَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی. یفْقَهُوا قَوْلِی. وَاجْعَلْ لِی وَزِیرا مِنْ أَهْلِی. هَارُونَ أَخِی. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی. وَأَشْرِکهُ فِی أَمْرِی. کی نُسَبِّحَک کثِیرا. وَنَذْکرَک کثِیرا. إِنَّک کنْتَ بِنَا بَصِیرا. قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَک یا مُوسَی. وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیک مَرَّةً أُخْرَی. إِذْ أَوْحَینَا إِلَی أُمِّک مَا یوحَی. أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیمِّ فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ یأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَینِی. إِذْ تَمْشِی أُخْتُک فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَی مَنْ یکفُلُهُ فَرَجَعْنَاک إِلَی أُمِّک کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسا فَنَجَّینَاک مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاک فُتُونا فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْینَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یا مُوسَی. وَاصْطَنَعْتُک لِنَفْسِی. اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوک بِآَیاتِی وَلاَ تَنِیا فِی ذِکرِی. اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَینا لَعَلَّهُ یتَذَکرُ أَوْ یخْشَی. قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ یفْرُطَ عَلَینَا أَوْ أَنْ یطْغَی. قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکمَا أَسْمَعُ وَأَرَی»(۱).
باید باور داشت خدایی در بیرون هست که میتوان با او سخن گفت و با او عاشقانه همکلام شد و بارها و بارها خطاب به او عرض داشت: «إِیاک». کسی که بتواند مشکل توحید خود را حل نماید و آن را به باور خویش برساند و به آن ایمان آورد، در زمینهٔ دیگر معارف مشکلی
- طه / ۱۸ ۴۶٫
(۸۶)
ندارد. کسی که نماز خود را نه برای تلقین و تسکین نفس میگزارد بلکه در پی آن است خلوتی به دست آورد تا با خداوند به مناجات و راز و نیاز و نجوا بنشیند و او را نه از سر طمع به بهشت و نه از ترس جهنم کرنش کند، بلکه بندگی او وجودی باشد که از عبادت عاشقانه برتر است؛ چنانکه مولا امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید: «إنّی وجدتک أهلاً للعبادة».
از کودکی همواره این باور را داشتم که وارستگانی همچون انبیای الهی و حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام و نیز نوابغی همچون ابن سینا و عالمانی چون ملاصدرا افرادی ساده نبودند که بیدلیل بر خداوند پایداری داشتهاند. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام فردی عادی نیست و وقتی میفرماید من خدای نادیده را پرستش نمیکنم، فرمایش ایشان سند است؛ یعنی هم خداوند هست و هم قابل رؤیت میباشد و میشود آدمی به زیارت وی نایل گردد. از طرفی چنین سخنانی تنها موجب آزار ایشان گردیده است؛ اما ایشان همواره از حق سخن میگفتند و تا پای جان بر این گفته ماندند و همهٔ سیزده معصوم علیهمالسلام یا مسموم شدند یا شهید. با چنین وضعیت دشواری، اگر حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام میفرماید خدا هست، پس در حقیقت هست و بهحتم، او خداوند را زیارت نموده است وگرنه محال است خود را این قدر اسیر چیزی نادیده نماید.
باید تمرین عملی داشت و این کارِ درس نیست. دیشب ساعت سه بعد از نصف شب بود که یکی از جانبازان به منزل ما آمده بود. وی حتی از خودروی خود نمیتوانست پیاده شود و ما داخل آن رفتیم. به او گفتم نصف تو را برده و نصف تو را گذاشتهاند، میدانی چرا با تو این کار را
(۸۷)
کردهاند؟ برای این که خدا را به خوبی نشناختهای و او را مانند پسرخالهٔ خود میدانی. هنوز نمیدانی با چه کسی مواجه هستی!
اصل « ۹ » لزوم ارادت و خدمت به استادی کارآزموده
اصل دیگری که در مسیر سلوک باید به آن توجه داشت این است که در عرفان، سند و دلیل، شیخ راه و پیری است کارآزموده که راهرفته باشد و راه را بشناسد. کسی که استادی معنوی ندارد، در سلوک راهی میپیماید بدون سند و راههای رفتهٔ او حجیتی ندارد. البته راههای وصول به حق بسیار است و هر یک در کمیت و کیفیت و درازا و کوتاهی با دیگری تفاوت بسیار دارد و همگون و همگن نمیباشد، اما خوشا به سعادت کسی که دست در دست پیری نهد که راهی کوتاه و با کیفیت را دیده و رفته باشد؛ هرچند بسیاری از آنچه راه و راهنما مینماید نیز نه راه است و نه راهبلدی، بلکه پیمایش آن جز دوری نمیآورد.
ما در زمان غیبت کبری زندگی میکنیم و دست مردمانِ زندان در این بند از حجت حق؛ امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) کوتاه است اما چنین نیست که راه ارتباط با غیب در این زمان مسدود شده باشد و رجالی از غیب برای دستگیری افراد مستعد نباشند. خداوند در هر دورهای اولیایی دارد که میتوانند از خلق دستگیری داشته باشند. در عصر ما مرحوم قاضی بزرگ از اولیای محبوبی حضرت حق بودند.
(۸۸)
رشد معرفت در زمان غیبت سد نشده اما نوع حرکت در آن تغییر کرده است و پس از پیامبر خاتم صلیاللهعلیهوآله همه در رشد باطنی خود که امری کیفی و در عمق است میهمان سفرهٔ آنحضرت صلیاللهعلیهوآله میباشند و از قرآن کریم رزق معنوی میگیرند. انسان عصر غیبت نسبت به انسانهای پیش از ظهور اسلام نه تنها در عقلانیت پس نرفته، بلکه رشد بیشتری داشته است، از این رو نمیشود انسانها تا آن زمان صد و بیست و چهارهزار پیامبر داشته باشند ولی باب ارتباط با غیب در این عصر بسته شده باشد! یا باید گفت پیشینیان انسانهای سادهای بودند که برخی برای آنان ادعای پیغمبری داشتهاند و اکنون مردم هوشمند شدهاند و دیگر کسی نمیتواند ادعای پیامبری داشته باشد یا خداوند در این عصر نیز در نهاد انسان استعداد برگزیدگی را قرار داده و نبوت انبایی و نه تشریعی را تا روز قیامت جاودان نموده است. البته این تفاوت هست که انبیای پیشین انبیای تشریعی بودند و مأمور به اظهار و اعلام نبوت خود میشدند ولی اکنون، آن رسالت باطنی است و آنان که نبوت انبایی مییابند ادعایی ندارند.
خداوند برای عصر غیبت برگزیدگانی به نام محبوبان دارد که سالک باید در شناخت آنان برآید؛ هرچند یافت آنان توفیقی الهی و رزقی ربانی است و آن را که این توفیق نرسد، نمیتواند از محبوبان خبری گیرد. اساتید واقعی سلوک، محبوبان هستند و محبان چندان مهارتی در سالکپروری ندارند و بسیار میشود که ناشیانه نسخه میدهند و راه سالک بیچاره را دور مینمایند.
اگر سالکی بخواهد سلوکی سالم، رونده و روان داشته باشد ناچار باید
(۸۹)
عارفان محبوب را بیابد که شمار آنان بسیار اندک است و البته آنان مأمور به باطن میباشند و اظهار عام ندارند و همین امر، شناخت آنان را سختتر نموده است. آنچه گفته شد به حسب ظاهر است وگرنه به حسب باطن، سالک با پای خداوند گام بر میدارد و سالکی که استعداد باطنی وی بسیار باشد و باید به محبوبان برسد بهجذبهای باطنی به آنان میرسد وگرنه اساتید ضعیف محبی او را بس است.
مربی کارآزموده نیز نخست فرد را میآزماید تا ببیند آیا وی استعداد سلوک و عرفان را دارد یا خیر تا بدون جهت در این راه سرمایهگذاری نکند و وقت و عمر خود را بیهوده تلف نکند. مربی کارآزموده، خود به نیکی میداند باید بر روی چه کسی سرمایهگذاری نماید و او را پرورش دهد. استاد اگر سالکی را صاحب سِرّ، باطن، همت، و استعداد بیابد او را به میدان نسخههای خود وارد مینماید و او را جلا میدهد؛ همانند زمینی که طلا دارد و باید بر آن کار کرد تا بتوان طلای آن را در کوره خالص نمود.
نقش استاد در سلوک به منزلهٔ مددکار است و در پیدایش این گنج باطنی و پنهان در وجود سالک نقشی ندارد. او تنها تشخیص میدهد آیا فرد استعداد سلوک را دارد یا نه و در این راه به صاحبان استعداد کمک مینماید تا به داشتههای باطنی خود دست یابند. آنان کسانی هستند که معرفت در نطفهٔ آنان ریخته شده و لقمههای حلال و طیبی خورده و سیستم بدن و آنزیمهای وجودی آنان میتواند وصول را در وجود آنان تبلور دهد. این استعداد خود را از کودکی نشان میدهد و حالتی
(۹۰)
ناخودخواسته دارد. سلوک وادی زرنگی نیست تا فردی از سر شب تا صبح به سجده رود بلکه چیزی بیابد! این فرد زرنگ است و گمان میبرد نعوذ باللّه خداوند ناآگاه و ساده است که از طمع او خبری ندارد. این فرد مینشیند تا چیزی پیدا کند در حالی که انسانهای اخّاذ و طمّاع زمینهای از سلوک در خود ندارند. کسی که استعداد سلوک دارد ناخودخواسته در سلوک قرار میگیرد و او به هیچ وجه به طمع امری یا به هوای چیزی نمینشینند و کیسهای ندوخته است و خداوند به لطف خود است که او را سیراب میکند.
سالک اگر توفیق حضور در محضر عارفی حقیقی و استادی واصل را یافت، در صورتی سلوک در وی نقش میبندد که نخست به استاد خویش ارادت و محبت داشته باشد تا در پرتو عشق وی صاحب اراده شود. ارادت چنان اهمیتی دارد که حتی عارفان محبوب نیز آن را دارند ولی ارادت آنان حقی است؛ به این معنا که پیش از این که کسی و چیزی را ببینند به حق تعالی ارادت داشتهاند.
عارفان محب ارادت خلقی دارند و به مربی و مرشد خود مهر میورزند. ارادت محبان در سورهٔ حمد آمده است: «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ. صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیهِمْ غَیرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیهِمْ وَلاَ الضَّالِّینَ»(۱). این دعا برای محبان است که توفیق راهروی در راه محبوبان و راه مولا علی علیهالسلام را خواستار میگردند اما خود آن حضرت به حق تعالی تمسک میجوید؛ چرا که محبوبان در ظرف حقی هستند و محبان در ظرف
- فاتحه / ۶ ۷٫
(۹۱)
خلقی. محبی که به حق تعالی دسترسی ندارد باید زانوی شاگردی در محضر محبوبان بر زمین زند؛ همانطور که به مثل میگویند: «دستت نمیرسد به بیبی، دریاب کنیز مطبخی را». پیران و مرشدان معرفت هرچند محبوبی باشند در پیشگاه پروردگار همان کنیز مطبخی هستند.
شاگردی که توفیق یافت استادی محبوبی را یافت با حصول ارادت، به خدمت وی درمیآید. سالک با خدمت چند ساله به استاد است که عنایت خداوند با وی همراه میشود.
متأسفانه امروزه حرمت استاد چنان رنگ باخته است که خدمت به وی ننگ به حساب میآید ولی در گذشته، سالکان بر آن بودند تا توفیق درک استادی را بیابند و خدمت به او را افتخاری برای خود بدانند. به یاد دارم یکی از اساتیدم که ارسطویی بود با یکی از شاگردانش درگیر شد. استاد وارد مجلسی شدند و به همه احترام گذاشتند جز آن شاگرد. او بعد از آن نزد من آمد و از استاد خود گلایه کرد که چرا به او احترام نگذاشته است و موجب شد دیگران گمان کنند من چیزی نیستم. از سخن آن شاگرد شگفتزده شدم و دریافتم وی خیری نمیبیند. او در پی حفظ آقایی خود بود و پس از سی سال، در حالی که گمراه شده بود از دنیا رفت. ممکن است استادی بر سر شاگرد خویش بزند، اما با این حال، وی باید از او تشکر نماید و اندکی از ارادت وی کاسته نشود. بعدها استاد به او گفت رابطهٔ من و تو رابطهٔ حرمت ظاهری نیست تا شما چنین توقعی از من داشته باشی و من تو را با آدمهای غریبهای که دقیقهای میآیند و میروند یکی نمیبینم تا خود را این قدر خرج تو کنم.
(۹۲)
کسی که در کنار استاد معنوی قرار میگیرد باید در پی ارادت و خدمت باشد و نه حفظ آقایی. کسی که خود را آقا میداند نمیتواند به کسی خدمت کند، بلکه خود در پی خدمتکار میگردد.
نقل میکنند مرحوم حاجی سبزواری وقتی از نجف باز میگردد، احساس میکند هنوز در خود مشکل دارد. وی به کرمان میرود و خود را در مدرسهای خادم طلبهها مینماید و کارهای پایین مدرسه را با افتخار انجام میدهد و برای طلاب خرید مینماید و چه بسا کنایههای آنان را میشنود و کریمانه از آن میگذرد.
خدمت به استاد به نفع مربی نیست، بلکه این سالک است که از آن خیر میبیند و در واقع، سالک با خدمت است که میتواند تربیت بپذیرد و وجود خود را سبک و خالی از هر منیتی نماید. سالک با خدمتی که دارد منتی بر استاد ندارد، بلکه باید منت او را نیز داشته باشد که مزاحم وی هست و در پناه آزارها و اذیتهای احتمالی که به او وارد میآورد آلودگیهای نفسانی خود را بیرون میریزد و نفس را برای صافی شدن هموار مینماید.
سلوک امری است که نیاز به تعادل و بالانس دارد و ریاضت آن بسیار متنوع و فراگیر است. همانطور که نماز بدون انفاق مال تأثیری ندارد، نماز و انفاق نیز بدون خدمت به استاد ابتر میباشد. بسیاری از مشکلات اخلاقی سالک مانند غرور و تکبر با خدمت به استاد است که از بین میرود. به هر روی، اساس سلوک بر آگاهی، ریاضت، نرمی، ارادت و صاحب اراده بودن است. کسی که اراده مییابد صاحب تمکین میگردد
(۹۳)
و چنین کسی است که از گردنههای هولناک و مهلک سلوک میگذرد. او با مراد خویش باقی میماند تا آن که جنازهٔ وی را از او بگیرند. سالک باید اهل خدمت به استاد باشد و نه در پی آقایی که غرور و تکبر را چون خوره به جان وی میاندازد. کسی که در پی دستیابی به غیب است اگر کمترین ذرهای از تکبر در وجود خود داشته باشد وقت خویش را با پرداختن به اعمال سلوک ضایع میکند و از آن خیری نمیبیند. آن که برای خود حرمت و احترام میتراشد، غافل است که هرچه حرمت است از آنِ خداست. سالک در پرتو خدمت به استاد چنان اهل خدمت میشود که آن را از مورچهٔ راه و گبر بتخانه دریغ نمیدارد تا چه رسد به عالمی الهی که از اولیای محبوبی خداست و وی توفیق زیارت و ارادت به او را یافته است.
(۹۴)
سالک برای صافی شدن خویش باید خود را در خدمت حضرات معصومین علیهمالسلام ، قرآن کریم و استاد خود که از اولیای الهی است قرار دهد. طبیعی است خدمت نمودن از انسان متکبر بر نمیآید.
پیش از این گفتیم سالک باید استعداد سلوک را به صورت ذاتی داشته باشد. چنین سالکی است که در خود احساس سیادت و بزرگی میکند و برای خود حقیقت قایل است و از همین روست که میتواند خود را در خدمت استاد قرار دهد اما آن که حقیقیتی ندارد و به آقایی تظاهر میکند، نمیتواند به خدمت کسی درآید.
لباس روحانیت لباس تواضع است. کسی که به اندازهٔ یک سرِ جو خود را میگیرد نه استعداد سلوک در اوست و نه شایستگی برای مسایل معنوی دارد.
کسی بدون ارادت به اراده نمیرسد؛ خواه سلوک محبان را داشته باشد یا معرفت محبوبان. محبان به ارادت خلقی و محبوبان به ارادت حق تعالی برای جلای وجود خویش نیاز دارند. ما از دوران طفولیت و نونهالی نسبت به خدا حساسیتی ویژه داشتیم و آنزیمهای وجودمان به گونهای بود که غیر خدا را نمیپذیرفت؛ چنانچه در شعرهای خود این معنا را بهتر میشود حس کرد. درصد اندکی از شعرهای ما در رابطه با ائمهٔ معصومین علیهمالسلام است که تمامی در «دیوان ولایت» جمع شده است. البته در مورد آن حضرات علیهمالسلام میخواستم فراوان شعر بگویم ولی بیش از آنچه در این دیوان آمده است کشش نداشتهام.
(۹۵)
چیزی که ارادت را میکاهد یا آن را از بین میبرد شک نمودن به استاد است. البته پیش از یافت استاد باید به همه شک داشت اما سالک اگر تشخیص داد که استادی یافته که وی از اولیای محبوبی است و استاد نیز او را پذیرفت، باید از «یا»، «اما» و «اگر» دوری کند و تنها یقین برخاسته از معرفت است که راهبر و مددکار وی در همراهی با استاد میگردد. کسی که شکاک، بداندیش و بدبین است نمیتواند ارادتی داشته باشد و کسی که ارادت و علاقه ندارد فاقد اراده میگردد. این امر وقتی اهمیت مییابد که توجه شود اولیای محبوبی کتمانی قوی دارند و همواره سعی مینمایند اطرافیان را در حالت شک باقی گذارند و به گونهای رفتار کنند که نه فرد را مأیوس سازند و نه او را وابسته نمایند؛ زیرا ممکن است سالکی چنان در ارادت رشد نماید که حتی سر خود را به ناگاه بر دار دهد. ما در اصلی مستقل خواهیم گفت که شک برای سالک سم قاتل است. البته ولی محبوب بر آن نیست تا به شک دامن زند اما فضای امروز سبب شده است شک باعث نجات دیگران گردد؛ همانطور که حضرات ائمهٔ معصومین علیهمالسلام از برخی یاران خود مانند هشام یا زراره بد میگفتند یا آنان را طرد میکردند تا از آسیب دستگاه طاغوتی خلافت مصون باشند، ولی محبوب نیز حافظ سالکانی است که به او گذر دارند؛ از این رو ملاحظهٔ فضای حاکم را دارند. این امر بهویژه در حوزهٔ علمی قم بسیار حایز اهمیت است و احتیاط بسیار را میطلبد. روزی به نماز جمعهٔ مرحوم آقای اراکی که آن زمان خطیب بود رفتم. بعضی نماز جمعه را قبول نداشتند، از این رو خطبهها را گوش میدادند اما نماز ظهر میخواندند. در
(۹۶)
آن روز به نماز ایستادم اما بسیاری صف نماز را به ناگاه خالی کردند و رفتند به گونهای که اتصال صفوف به کلی از دست رفت. این وضعیت معتبرترین مسجد قم بود!
از موانع ارادت و خدمت، کتاببازی و اشتغال به مفاهیم صرف است که خدمت به انسان یا دستکم دستگیری از حیوانی را برنمیتابد و برای انسان توقع سلام و توهم آقایی میآورد. سالک در پی بندگی است که نرم است و نرمی میآورد اما آقا بودن خشکیزاست و با قدرت فراخی، گستردگی و دریادلی منافات دارد و آدمی را خشک مزاج میسازد و توان دریافت حقایق معنوی را از انسان سلب میکند. البته کسی که سالک است میتواند با هدایت مربی خود آنگونه که شایسته است به علم رو آورد و علم برای او نور باشد و نه شب دیجور.
سالک برای سلوک نیازمند استادی معنوی است و استاد برای او سند است وگرنه مانند بچهٔ پرورشگاهی میماند که پدر و مادر خویش را نمیشناسد و همواره در آرزو و حسرتِ دست نوازش آنان قرار دارد و عطشی که در درون دارد آرام نمیگیرد.
ارادت در سلوک نقش پدر و مادر طبیعی را دارد. سالک نمیتواند به داشتههای خود برسد و آن را جلا دهد مگر آن که سند داشته باشد که برای محبوبان خدا و برای محبان مراد و استاد آنان است. این امر میرساند سلوک معنوی استادمحور است. این قانون در هر دانشی جاری است و نظامهای آموزشی کتابمحور و نمرهطلب شاگردپرور نیست و فرد را در زمینهٔ علمی همانند کودکان پرورشگاهی میکند که پدر و مادر
(۹۷)
خود را نمیشناسند و احساس حقیقت بودن دانستههای خود را ندارند و غم بیبوتگی آنان را رنج میدهد. مربی سلوک همواره نقش ایصالی به مطلوب دارد نه آن که نشانی و آدرس دهد و تنها ارایهٔ طریق نماید. انبیا و اولیای الهی خود جلودار میگردیدند و پیروان را به دنیال خود با نغمهٔ «تَعَالَوْا»(۱) میبردند و آنان در میدان حضور همپای یاران خود و مشوّق آنان بودند تا هرچه منسجمتر کمالات معنوی را طی نمایند.
نظامهای کتابپرور میان شاگرد و استاد و میان همکلاسیها ارادت نمیآورد و چه بسا دو حوزوی پس از سالها تلاش و مجاهدتی که دوشادوش هم در محضر استادی واحد داشتهاند در پیری به دعوا و نزاع بر میخیزند و هر یک دکانی برای خود میگشاید. این آسیب برآمده از مربیپذیر نبودن بعضی از عالمان شریعت و فقه در حوزهٔ مسایل معرفتی است و برخی از آنان با تحصیل فقه میپنداشتهاند مسایل معرفتی را نیز میتوانند از روایات آن اجتهاد نمایند.
همین امر در عصر حاضر سبب چیرگی نطام «کتابمحوری» به جای «استادمحوری» شده است و امروزه کتابها رونق بیشتری نسبت به گذشته دارد. البته استاد واقعی نیز کمیاب و وجود وی چنان عزیز و نادر است که در هر استانی شاید یک مربی شایسته نتوان سراغ گرفت؛ همانطور که بسیاری از حلقههای عرفانی مرشدانی گمراه دارد. به قول شاعر:
هر کسی کو مرشدش گمره بود | کی مریدش سوی جنت ره برد |
- آل عمران / ۶۱٫
(۹۸)
خواندن کتابهای نحوی، فقهی، اصولی، منطقی و حتی مصباح الانس و فصوص الحکم تنها سواد است و نه عرفان و این تمرینهای عملی و ریاضت در زیر نظر استاد کارآزموده است که آن سواد را بینش و کنش میدهد و از ذهنآرایی صرف دور میدارد.
طلاب علوم دینی در گذشته حتی برای آن که قرائت نماز خود را درست کنند، نزد مربی میرفتند و به آموختههای خود اعتماد نمیکردند به گونهای که یکی از پرسشهای اساتید در پنجاه سال پیش این بود که قرائت نماز خود را نزد چه کسی درست کردهای؟ ولی امروز کمتر کسی است که خود را مصون از اشتباه بداند!
گذشتگان در طلب علم، خدمت استاد میرسیدند و فوت و فن دانش را که پیچش مو بوده است میآموختند. آنان وقتی در محضر استادی گزینش میشدند تا مرگ وی با او ثابتقدم میماندند و هُرهُری و دمدمی مزاج نبودند.
البته سالک باید به هر کسی زود اطمینان نکند اما اگر به استادی اطمینان یافت دیگر به او شک نکند و همواره با او باشد. این مهم میطلبد سالک خود را آماده و ذهن خویش را خلوت سازد و شک را از درون خویش بزداید؛ شکی که حتی گاه دامنگیر انبیای متوسط شده است که سنگینی مضاعف کار را میرساند.
نداشتن استاد و نبود ارادت در وجود شاگرد سبب میشود علم از صفا دور گردد و برای نفس درگیری آورد. یکی از علما با مجتهدی سید درگیر شده بود اما چون نمیتوانست اجتهاد او را انکار نماید؛ چرا که وی صد
(۹۹)
جلد کتاب و حدود دوهزار شاگرد داشت، چنین شایع نمود که وی سید نیست؛ چرا که سیادت بهراحتی اثبات نمیشود. چنین اخلاقی برآمده از بیبوتگی و بیارادت بودن است. بسیاری از مسایل در کتابها نمیآید؛ چرا که هم مورد سوء استفادهٔ نااهلان قرار میگیرد و هم مجوز نشر را دریافت نمیدارد و این مربیان هستند که حامل سینه به سینهٔ آن میباشند. به هر روی، برای شناخت کسی نخست باید از او پرسید نزد چه کسی درس خوانده است.
سالک باید به این اصل اهتمام داشته و برای خود دارای سلسله سند باشد. سالک به هیچ وجه نباید افتخار کند صدها جلد کتاب و دهها عنوان مقاله خوانده و نزد دهها نفر شاگردی کرده است. کسی که فقط کتاب میخواند و به کسی دلسپردگی ندارد و دلباختگی نمیشناسد و بوی عشق و ارادت به مشام او نمیرسد و تنها میخواهد یاد بگیرد، هیچ گاه سالک نمیگردد.
حوزههای علمی در گذشته مرکز ارادت بوده است. مرحوم آقای حائری مؤسس وقتی به قم آمدند جویای آقا سید احمد خوانساری شدند. به ایشان گفتند وی در اراک مانده است و اهل اراک ایشان را برای خود نگاه داشتهاند. مرحوم آقای حائری میفرماید: «عجب! من میخواستم ایشان آخوند شیعه شوند، آخوند اراک شدند!». وی جز این کلام دیگر چیزی نفرمودند. این کلام را به مرحوم آقا سید احمد رساندند. ایشان با شنیدن این سخن به خانه نرفت و همان موقع به سوی قم حرکت کرد و گفت ماندن من در این شهر حرام است. خانواده و اثاث منزل وی را
(۱۰۰)
نیز بعد از آن به ایشان رساندند! ایشان پس از آن مرجع شیعیان نیز میشوند و ایشان بودند که مردم تهران را به حمایت از نهضت آقاي خميني همراه نمودند؛ چرا که مردم تهران بهویژه بازاریان از ایشان تقلید میکردند. وی مورد اتفاق تمامی عالمان بودند. این امر ارادت ایشان به مرحوم حایری را میرساند. نقل میکنند وقتی مرحوم نایینی به قم میآیند و درس میگویند مرحوم آقا شیخ به شاگردان خویش میگوید همه به درس ایشان بروید. مرحوم آقا سید احمد میگویند بر من جایز نیست درس ایشان بروم چرا که آقا شیخ را اعلم میدانم.
در سلوک، کسی میتواند اهل غیب شود که برای آن عوالم روشن باشد از چه کسی دستور گرفته و چه کسی او را پذیرفته است.
سالک در ارتباط با استاد خود تنها رابطهٔ یادگیری ندارد تا با هر بار یاد گرفتن باد غرور به او افتد و متکبر شود و مثل زالو نیست که آنقدر خون میخورد تا باد کند و بمیرد، بلکه او مانند طفل است که با هر بار شیر خوردن، ستبر و رشید میگردد و دیدن او لذتبخش است.
سالک زالوصفت در پی استاد نیست و منافع خویش را لحاظ نمیکند؛ چرا که وجود چنین کسی باتلاقی گندیده است و آنچه فرا میگیرد نه تنها کارآمد نیست، بلکه وی را گندیدهتر مینماید. سالک محب باید در پی استاد و مراد راهبلد باشد تا به ارادت برسد. سالک اراده نمییابد مگر آن که پیش از آن به ارادت برسد. اراده در سلوک همانند تقلید در باب فقه است. سالک با ارادت است که میتواند در خود کشش و توان مضاعف
(۱۰۱)
ایجاد نماید. سالک تا تمامی اعمال و ریاضتهای خود را از سر ارادت انجام ندهد نمیتواند سیر و مشاهدهٔ طریق داشته باشد.
شناخت استاد واقعی مخاطرات فراوانی دارد. این روزها بازار عرفانهای کاذب و دروغین هم در چهرهٔ دینی و هم در چهرهٔ غیر دینی آن بسیار داغ و دکانهای فراوانی باز شده و دامهای خدعه، نیرنگ و تزویر است که زلف این آشفتهبازار را پرآشوبتر و بنیاد معنویتطلبان را نابود میسازد. بنده دهها کتاب عرفانی اعم از عرفانهای ایرانی، هندی، چینی، اروپایی و آمریکایی را بررسی کردهام و حقیقت بسیار نایاب است و وجه تخریبگری این عرفانها بیش از موارد مثبت آن است. اگر مسؤولی در وزارت ارشاد از من میخواست تا برای بررسان این کتابها سخن بگویم، به آنان میگفتم هیچ یک از این کتابها نباید مجوز نشر بگیرد؛ چرا که نویسندهٔ آن هدفی جز سودجویی مالی آن هم با نشر عقاید انحرافی نداشته است.
طرح درست از حقایق عرفانی هدایت و توفیقی الهی است اما طرح آن برای منفعتطلبی و گرم کردن بازار خود عین شرک و گمراهی است. باید دستی که بوسیده شدن را دوست دارد، شست ولی دستی که بوسیده شدن برای آن خوشامدی ندارد دست بیهوایی است که از خدا پر شده است و نه تنها باید آن را بوسید بلکه جا دارد آن را لیسید. حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام نسبت به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله نهایت ارادت را داشته است که میفرماید اگر کسی خلاف پیامبر خدا سخنی بگوید، او را میکشم.
بنده نسبت به قرآن کریم ارادت بسیار دارم. بنده به این کتاب الهی
(۱۰۲)
عشق میورزم، آن را بو میکنم و از آن لذت میبرم و حتی به خاطر آن به کتابهای دیگر هم احترام میگذارم وگرنه اگر این کتاب الهی نبود به دیگر کتابها هم حرمت نمیگذاشتم ولی با وجود آن، کتابهای دیگر را جلد میکنم و حاضر نیستم به کتابی که جلد ندارد دست بزنم وگرنه احساس میکنم به آن ظلم میکنم؛ چرا که به کار بردن کتابی که جلد نشده است آن را کهنه و خراب مینماید. ارادت سالک به قرآن کریم موجب میشود به انسی دست یابد که آیات به گونهای دیگر خود را به انسان نشان دهد و برای او جلوهگری داشته باشد.
در این آشفته بازار که هر کسی چند صباحی میگذرد استاد بزرگ عرفان میشود باید به خداوند پناه برد و حفظ خود را از او خواست: «فَاللَّهُ خَیرٌ حَافِظا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»(۱).
اصل «استادمحوری» از ارکان سلوک است. همانگونه که گذشت پیشتر از این وقتی کسی میخواست به خدمت استادی درآید نخست از او میپرسیدند شاگرد چه کسی بودهای و از شخصیت خود وی چیزی نمیپرسیدند و به اعتبار استادی که داشت بر روی او قیمت میگذاشتند و میدانستند آیا سالک ریشهدار است تا شاگرد کار خود را بهدرستی پیش برده باشد یا نه؟ برای نمونه، بنده وقتی خدمت استادی میرسیدم به اعتبار استادی که در کودکی داشتم همه جا پذیرفته میشدم. کسی مانند مرحوم ادیب نیشابوری شخصیتی نبود که برای نوجوانی درس بگوید. او کسی بود که در محضر امام رضا علیهالسلام به ادب میایستاد و با قدرت
- یوسف / ۶۴٫
(۱۰۳)
میگفت: أنت غریب الغرباء و أنا أدیب الأدباء. وقتی شاه او را به تهران و دانشگاه دعوت کرد بدون آن که آری یا نه بگوید گفت باید از آقا امام رضا علیهالسلام اجازه بگیرم. طریق أخذ بسیار مهم است و کسی که به آن اهتمامی ندارد و کتابمحور میگردد مردارخوان است. سالک نخست باید دریابد آموختهٔ خویش را از چه کسی، چگونه، و از کجا فرا میگیرد. آنکه معلومات خویش را از کتاب میگیرد؛ کتابی که مردار است، دمی با او نیست تا بتواند حرکتی درست داشته باشد و به ارادت و اراده نیل نمییابد. کسی که فقط میخواند همانند کسی که پر میخورد، تنها بر نجاست خود میافزاید و شکم خویش را پر مینماید. در سلوک باید استاد داشت و کسی که استاد ندارد بیپشت و بدون ریشه است. وی مانند کالایی است که برچسب و مارک ندارد. چنین کالایی در بازار ارزش چندانی ندارد و این عنوان شناخته شده و مطمئن است که آن را معتبر میسازد. البته اگر عنوان و انتساب درست باشد نه قلابی و دروغ.
سالک تا استادی کارآزموده نیابد در انتخاب درست و طی طریق صحیح راجل و ناتوان است؛ همانطور که تکالیف ظاهری را باید از کسی فرا گرفت که بهواقع مجتهد و کارشناس است و مزاج و تعصب شخصی یا جهل مرکب خود را در فتوا دخالت نمیدهد.
باید استاد داشت و تنها نیز یک استاد داشت و داشتن چند استاد در عرض هم نمیتواند سالک را به جایی برساند؛ همانطور که امامت و رهبری همواره بر یک شخص قایم است و شورایی نمیگردد یا تعمیم نمیپذیرد. در ابتدای انقلاب، کسی از تعمیم امامت سخن میگفت. او در
(۱۰۴)
نهایت در چهرهٔ یک زن از ایران گریخت. استاد سلوک تعمیم برنمیدارد و استاد همواره باید یکی باشد وگرنه شاگرد سالک نیست و تنها لاف عاشقی میزند. داشتن طریقی درست و صافی در اخذ معارف همچون رابطهٔ مادر و نوزاد است که تبادل معرفت همچون شیر به بالندگی سالک و وصول وی به کمالات میانجامد و همانند علمی نمیباشد که سختی و خشونت آورد و برای فرد همچون باتلاقی از غرور و نخوت گردد و وی را در خود غرقه سازد. مشکلاتی که برای بیشتر معرفتخواهان پیش میآید برآمده از این است که توجه ندارند خوراک معنوی خود را از چه کسی میگیرند. گذشتگان همواره بر شخص مربی سرمایهگذاری مینمودند و نه بر کار؛ از این رو بسیار مراقب بودند تا استادی بهواقع استاد بیابند و نزد هر کسی زانوی شاگردی بر زمین ننهند. فنآوریهای امروز علوم اولین و آخرین را بر یک دی وی دی عرضه میدارد و نظام آموزشی کتابمحور نیز شاگرد نمرهطلب را به استفاده از همان لوح فشرده تشویق مینماید و دیگر دمی با شاگرد نیست و نظام استادمحور در حال از دست دادن آخرین رمقهای خود است و تنها سوسویی کمفروغ از آن به ندرت دیده میشود. نمرههای طلبههای جزوهمحور امروز بالاست اما آموختهای در وجود آنان نیست. چنین تربیتی با تربیتهایی که مربی ربانی انجام میدهد و شلاق ریاضتهای شاقی که بر پیکر سالک فرو میآورد بسیار متفاوت است. بنده در کودکی با آن که پیش از آن در قبرستان امامزاده سه دختران نزد دو استاد معنوی بودم که شرح حال آنان را در کتاب «حضور دلبران» آوردهام، وقتی
(۱۰۵)
میخواستم به درس استادی دیگر بروم که نسبت به آنان بسیار پایینتر بود، گاه چند ساعت پشت در خانهٔ وی مینشستم تا او مرا صدا بزند و با فریادی بگوید داخل بیا و البته ما به دلایلی باید در نزد او با چنان مشقتی خدمت میرسیدیم. گاه میشد که آن استاد میگفت امروز حال ندارم و فردا برای درس بیا! بنده دیگر چنین زمینههایی را امروزه در حوزهها سراغ ندارم و شاگرد قدرت تحمل کمترین نهیبی را از استاد ندارد و بهجای آن که منت استاد را داشته باشد انتظار و توقع دیگری دارد. این روزها علم هست ولی تربیت نیست. در برخی مدارس و دانشگاهها عالمانی هستند که علم آخرین را دارند ولی شخصیت وجودی آنها به قدر حتی یک گِرَم نیست؛ چرا که معرفتی در وجود آنان نیست. سالک با حفظ این اصل است که میتواند شاسی خود را محکم نماید.
اصل « ۱۰ » نفی کمترین شک و شرط!
سالک در مسیر معنوی خود در صورتی میتواند با پیری کارآزموده همراه شود که به او شک ننماید و با او به مشارطه نیفتد و شرطی برای همگامی با او ننهد. البته این کار بسیار سخت است و صعب و مستصعب بودن این کار که آن را چونان سوق دادن شتری سرکش از مسیری ناهموار و طوفانی نشان میدهد، برای این است که شرح معنویت بسط برهانی ندارد و ذهن سالک نمیتواند دلیل منطقی و علت فسلفی برای آن تولید کند. البته این ذهن شکاک است که در تکاپوی دلیل به جستوجو و
(۱۰۶)
جَست و خیز میافتد. ما بارها گفتهایم که برای وصول به حق و توفیق رؤیت یار اگر استادی محبوبی یافتید، نه شک بکنید و نه شرط نمایید. کسی که در مسیری معنوی به تماشای صفای دل اولیای الهی مینشیند اگر کمترین شکی به آنان نماید، نه تنها فرسنگها دور میافتد، بلکه دروازهٔ ملکوت را برای همیشه بر روی خود میبندد: «ومن شک فی علی فقد کفر».
مسیر سلوک برای کسی مفید است که بصیرتی راسخ داشته باشد و به یقین بداند باری که بر دوش وی گذاشته شده شیطانی است یا رحمانی. او اگر در نزد اولیای حقیقی الهی باشد و در این رابطه کمترین شکی داشته باشد دیگر به جایی نمیرسد. شاگرد مدرسهٔ عرفان کسی است که بتواند بیزبان با استاد خویش همکلام شود و بیبیان کار را سامان دهد و پیجوی دلیل و برهان نباشد و خردگرایی را به حیطهٔ مسایل خردگریز؛ البته به تناسب خِرد خُرد وی، وارد نسازد و بداند استاد وی طبیبی دلسوز و کارآزموده است که بیدلیل نسخه نمینویسد و دارو سفارش نمیدهد؛ هرچند وی دورهٔ آموزش پزشکی را ندیده تا بر آن آگاهی داشته باشد. وصول، میدان خردستیزی است و پای خردگرایان بر آستان آن نمیرسد. البته خردگرایانی که عقل آنان با شکوفهٔ رؤیت به بار ننشسته و سویدای قلب آنان از معجون شفابخش عشق گرمی نگرفته است وگرنه عقلی که با عشق توسعه نیافته باشد وجه نسخههای عرفانی استاد معنوی خویش را در نمییابد. باید هر خردی را در مقام و موقعیت خود دید و حفظ حیثیات و وجوه نمود و قدرت حفظ مراتب را داشت و میان این مقام با
(۱۰۷)
آن مقام نیامیخت و جای شعر و مباحثه را با جای دل و میدان عشق اشتباه نگرفت و به بیماری کشندهٔ التقاط ذهنی و اختلاط آن دچار نیامد که سالک را از پای میاندازد و او را از انس و قرب به حق باز میدارد.
عقل اگر به تنور عشق کارآزموده شده باشد فرد را همچون شیعهٔ تنوری مینماید که به اشارهٔ امام صادق علیهالسلام وارد تنور آتشین شد. سالکی که چنین اعتقادی به استاد حقیقی خویش که جز عارفان ربانی تربیت شده در حوزهها نیستند نداشته باشد در گذرگاههای سخت و صعب سلوک به استاد خود بدبین میشود و او را رها مینماید و البته چنین کسی عقلی خام دارد و بر همان داشتههایی است که طفلی شیر خام خورده است.
رسیدن به این مقام که سالک به استاد معنوی خود شک ننماید و با او شرطی نداشته باشد بسیار دشوار است؛ بهویژه اگر منفعت سالک در خطر نیز باشد. سالکی که قدرت اعتماد به استاد خود را دارد همتی مییابد که میتواند دل کوه را با آن بشکافد؛ همانطور که ناقهای میتواند از دل کوه بیرون بیاید. بررسی تاریخ حضرات معصومین علیهمالسلام نشان میدهد شک و شرط ر میان برخی از شاگردان آنان نیز وجود داشته است تا چه رسد به اساتید معنوی عصر غیبت که عصمت ندارند. قرب و بُعد این شاگردان به آن حضرات علیهمالسلام به اعتبار شک و شرطهای شیطانی و وساوس نفسانی بوده است که نسبت به آنها داشتهاند وگرنه مقام عصمت تنها فیض دارد و از جانب آنان مشکلی در افاضه نیست و بخلی هم در این زمینه نداشتهاند.
(۱۰۸)