شناسنامه:
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | جلال مخلصان/محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلام شهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۱۷۲ ص.؛ ۲۰/۵×۱۴/۵ سم. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۱۴. |
شابک | : | ۴۰۰۰۰ ریال: ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۴۰-۴ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
يادداشت | : | پشت جلد به انگلیسی: Phane of prophetic mission. |
يادداشت | : | عنوان روی جلد: جلال مخلصان: نگاهی به زندگی و زمانهی حضرت موسی علیهالسلام. |
عنوان روی جلد | : | جلال مخلصان: نگاهی به زندگی و زمانهی حضرت موسی علیهالسلام. |
موضوع | : | موسی، پیامبر یهود — سرگذشتنامه |
موضوع | : | قرآن — قصهها |
رده بندی کنگره | : | BP۸۸/۴/ن۸ج۸ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۱۵۶ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۶۲۹۶۶۱ |
پیشگفتار
ما در این نوشتار سعی نمودهایم فرازهایی مهم از زندگی و زمانهٔ حضرت موسی علیهالسلام که پیامبری مرسل است و سلطان ظاهر شناخته میشود و ویژگیهای قوم وی را از دیدگاه قرآن کریم بررسیم. نگارنده بر اطلاعاتی که این تنها سند آسمانی به ما میدهد حصر توجه نموده و بر دادههای تاریخی یا روایی توجهی نداشته است؛ چرا که این منابع در این موضوع چندان صافی نمیباشد و با نابسامانیهای مختلفی درگیر است، بهطوری که اطلاع و دستیابی صحیح به چگونگی زندگانی آن حضرت از میان این نوشتههای پرتحریف که یهودیان بر تغییر آن تعمد داشتهاند بیهوده است و نسبتهای ناروا و کجرویهای مختلف و سوء نیتهای فراوان با داستانسراییهای بیمورد و اسرائیلیات فراوان، تاریخ زندگانی آن حضرت را درگیر پرسشهای فراوانی نموده است.
یهودیان با جعل اسرائیلیات، نسبتهای دروغ بسیاری به این بزرگ پیامبر الهی دادهاند تا جایی که برای نشان دادن قدرت و توان بدنی وی، او را به مصاف خداوند بردند و افسانهٔ کشتی او با خداوند که به پیروزی وی انجامیده است را خلق نمودهاند.
ما در این کتاب برخی از ویژگیهای حضرت موسی علیهالسلام را از دیدگاه آیات قرآن کریم بیان میداریم تا موقعیت کمالی آن حضرت علیهالسلام به دست آید و داستان سراسر عبرت این بزرگ پیامبر الهی آیینهای برای یافتن بصیرت و روشنبینی گردد بدون آن که به دام پیرایهها و جعلیات یهودیان و اسرائیلیات آنان گرفتار آییم و از کرامات جعلی گفته باشیم. جعلیاتی که گاه رد پای آن در نوشتههای بعضی از مسلمانان و حتی برخی از عالمان دیده میشود و تفاسیر و کتابهای علمی را نیز در این زمینه به انحراف کشانده است؛ به گونهای که برای نمونه یکی از پراشکالترین فصهای کتاب «فصوص الحکم» از حیث محتوا «فص موسوی» آن است.
حضرت موسی علیهالسلام به تناسب امتی که با آنان بود بیشتر به مسایل دنیوی توجه داشته است و مکتب وی از «خیار» و «عدس» شروع و به «لن ترانی» ختم میگردد(۱) و کردهٔ وی نیز از قتل قبطی شروع و به نسیان ماهی و صبر ننمودن بر جناب خضر پایان میپذیرد.
در سرگذشت جناب موسی بیشتر سخن از جهل، محرومیت، طغیان، بهانهگیری، پرخاش، خشونت و توطئه، حیله
۱٫ اعراف / ۱۴۳٫
(۳)
و نفاق است. او با ملتی منافق و تشبیهگرا همراه است که خدای موسی علیهالسلام را چون مجرد است به خداوندی نمیپذیرند اما گوسالهای را چون به چشم دیده میشود و صدای آن را میشنوند خدا میشناسند. قومی که هارون را رها میکنند و سامری و گوساله را میستایند. این امر میرساند دینگرایی و معنویت در گرو عقلانیت است. کسانی که با عقلگرایی دینی را بپذیرند، آن را به راحتی از دست نمیدهند. نمونهٔ این گفته، ساحران فرعون بودند که با تعقل به دین موسی گرویدند و آن را با ژرفای وجود و قلب خود پذیرفتند؛ ولی مردم عادی از بنی اسرائیل چون از روی تحقیق دیندار نشده بودند، با غیبت کوتاه مدت حضرت موسی علیهالسلام گوسالهپرست شدند. اگر به معجزات موسی نیز دقت شود بیشتر شکلگرا و تجسمی بوده است. او عصا را اژدر مینماید و دست خود را چون ماه تابان، درخشنده و روشن میسازد و نیل را میشکافد و برای قوم خود پیاز و عدس بیرون میآورد؛ برخلاف حضرت عیسی که گرایش به روح در قوم وی بیشتر است و او زنده میکند و شفا میدهد. بنی اسرائیل شکلگرا بودند و برای همین بود که به گوسالهپرستی رو آوردند.
البته باید توجه داشت در زمان حضرت موسی علیهالسلام سحر و ساحری بسیار رونق و رواج داشته و چون سحر دارای شعبههای متعددی است، معجرات موسی نیز دارای تنوع کمنظیری میگردد تا پاسخ هر سحری را با معجزهای دهد؛ چنانچه ساحران با دیدن یک چشمه از معجزات وی بر الهی بودن آن آگاهی یافتند.
خداوند حضرت موسی علیهالسلام را نخست به سوی فرعون گسیل میدارد و از او مواجههٔ شخص به شخص را میخواهد و سپس او را به سوی مردم و قوم خود روانه میدارد؛ چنانکه میفرماید: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآَیاتِنَا وَسُلْطَانٍ مُبِینٍ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَاتَّبَعُوا أَمْرَ فِرْعَوْنَ وَمَا أَمْرُ فِرْعَوْنَ بِرَشِیدٍ»(۱).
این امر میرساند حضرت موسی با همانند شعیب و صالح علیهماالسلام تفاوت داشته و از اهمیت خاصی برخوردار میباشد؛ چرا که آنان با شخص خاصی مواجه نبودند و به سوی «مردم» و «قوم» خود مبعوث میگشتند ولی جناب موسی علیهالسلام با شخص فرعون رو بهرو میشود؛ هرچند هر دو امت هم دارند: «إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ». البته شعیب با آن که در زمان موسی دارای نبوت است، اما نبوت وی پیشدرآمدی برای نبوت گستردهٔ موسی بوده است و زمینه را برای گستراندن دین یهود فراهم میآورده است.
آیاتی که زندگی حضرت موسی را بیان میدارد تکرار فراوانی دارد؛ چرا که بیان و فهم آموزههای شریعت موسی و نهادینه شدن آن در میان بنیاسرائیل به تکرار نیاز داشته است. همچنین این داستان امور اجتماعی و عمومی و حوادث امتی سرگشته، دور از فرهنگ، تشبیهگرا و نیز پرنفاق را بیان میدارد، و این گونه تکرارها گذشته از آن که به فصاحت آسیبی نمیرساند، عین فصاحت میباشد و تمامی زوایای پیچیده و پرمخاطرهٔ یک حقیقت را نمایان میسازد.
البته باید توجه داشت داستان زندگی و زمانهٔ حضرت موسی از نقطه نظر دست یافتن به قدرت بصیرت بسیار حایز اهمیت است؛ چنانکه میفرماید: «وَلَقَدْ آَتَینَا مُوسَی الْکتَابَ مِنْ بَعْدِ مَا أَهْلَکنَا الْقُرُونَ الاْءُولَی، بَصَائِرَ لِلنَّاسِ، وَهُدًی وَرَحْمَةً،
۱٫ هود / ۹۶ ـ ۹۷٫
(۴)
لَعَلَّهُمْ یتَذَکرُونَ»(۱).
ـ و بهراستی پس از آن که نسلهای نخستین را هلاک کردیم، به موسی کتاب دادیم که روشنگریها و رهنمود و رحمتی برای مردم بود. امید که آنان پند گیرند.
در میان آیات مربوط به زندگی وی گزارههای بسیاری مطوی و نهفته است که مصداق: «بَصَائِرَ لِلنَّاسِ»است و برای کشف آن باید تلاش نمود.
هر یک از حضرات انبیا به انواع مشکلات مبتلا شدند و خود را با تمام قوّت و ضعف بر آن فایق ساختند تا جناب موسی که نطفهٔ وی به تهدید و نابودی مبتلا میگردد و در شیرخوارگی و پیش از مردن گرفتار تابوت میگردد و میرود تا همچون آب گستردهٔ دریا، دشمنان خود – فرعون و تابعانش – را در هنگام غرق در آبهای خشمآلوده تند و تیز ببیند و درک نماید تا بیدرک و لمس نظر بر هلاکت دشمن نداشته باشد و همچنین بلایای فراوان دیگری مانند قتل قبطی و فرار به مدین تا ورود به وادی طوی و مقابله با فرعون که در سراسر زندگی پر پیچ و خمش دیده میشود که تحمل هر یک از آنها کمر قدرتمندترین افراد با کمال را میشکند و پشت قویترین افراد را به خاک ضعف و زبونی میکشاند؛ ولی ایشان با وقار خاصی که مخصوص اولیای بهحق الهی میباشد، همهٔ آن را با سرافرازی پشت سر گذاردند و از میدان نبرد فرار نکردند و تمام فراز و نشیبهای انفعالی آنان حکایت از تاکتیکهای ویژهٔ آنان دارد. برای نمونه در ماجرای ذبح گاو با آنکه بنی اسرائیل بارها و بارها معجزات موسی را دیده بودند اما به وی نسبت ریشخند و استهزا را میدادند. قرآن کریم میفرماید: «وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ: إِنَّ اللَّهَ یأْمُرُکمْ أَنْ تَذْبَحُوا بَقَرَةً. قَالُوا: أَتَتَّخِذُنَا هُزُوا. قَالَ: أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ»(۲)؛ و هنگامی که موسی به قوم خود گفت خدا به شما فرمان میدهد که ماده گاوی را سر ببرید، گفتند آیا ما را به ریشخند میگیری؟! گفت پناه میبرم به خدا که از جاهلان باشم.
حضرت موسی علیهالسلام در پاسخ یهودیان نفرمود من شما را مسخره نمیکنم بلکه فرمود: «أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ». نکتهٔ روانشناسی که در این فراز وجود دارد این است که اگر کسی دیگری را مسخره کند جاهل است؛ زیرا کسی که دیگری را مسخره میکند و فردی که با مشاهدهٔ این عمل خشنود میشود مشکلات روحی و روانی دارد اما آنکه از این عمل ناراحت میگردد خلق و خوی غیرتی و خصوصیات روانی مثبتی دارد، بر این اساس روانشناس از این فراز؛ یعنی «أَعُوذُ بِاللَّهِ أَنْ أَکونَ مِنَ الْجَاهِلِینَ»به دست میآورد که حضرت موسی علیهالسلام فردی دارای غیرت بالا و اصیل بوده است و برای همین است که در ماجرای مدین، از جلوی دختران شعیب راه میرفته است و نه با آنان یا پشت سر آنان و برای همین است که در برابر خضر زبان به اعتراض میگشاید؛ چرا که موسی است و غیرت الهی و از این جهت، او بهترین برخورد را با جناب خضر داشته است و چنین نیست که مواجههٔ وی مورد مذمت باشد. همچنین او وقتی حکم مأموریت خود را دریافت میدارد چهرهٔ جلالی خود را مینماید و میگوید: «رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ یفْرُطَ عَلَینَا أَوْ أَنْ
۱٫ قصص / ۴۳٫ در ترجمهٔ آیات از ترجمهٔ آقای فولادوند استفاده شده است. (ویراستار)
۲٫ بقره / ۱۶۷٫
(۵)
یطْغَی»(۱)؛ پروردگارا، ما میترسیم که او آسیبی به ما برساند یا آن که سرکشی کند.
حضرت موسی علیهالسلام که جلال مخلصان به شمار میرود بهجای امیدواری به هدایت فرعونیان و در نظر گرفتن خیرات احتمالی، از تندی و خشونت آنان میهراسد.
اگر به قصهٔ حضرت موسی علیهالسلام دقت شود به دست میآید وی در انجام هر کاری همواره رفیق و قرینی داشته و کاری را به تنهایی انجام نمیداده؛ از برادرش هارون گرفته تا شخصی که وی را در پیجویی از خضر همراهی مینموده و در کارهای خود مستقل نبوده است و از این لحاظ با ابراهیم، یونس، داود و یا سلیمان علیهمالسلام تفاوت دارد؛ همانطور که صبر ایشان نیز با صبوری حضرت ابراهیم یا حضرت عیسی علیهماالسلام و مقام ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله متفاوت است. حضرت موسی بدون هارون نمیتواند سخن بگوید و ید بیضا داشته باشد اما ابراهیم به تنهایی و به زیبایی با نمرود و نیز با ستارهپرستان مباحثه و جدال احسن دارد و صاحب برهان و منطق میباشد و نطق، بیان، واژهپردازی و کلام از بزرگترین معجزات است؛ چنانکه معجزهٔ جملات جاویدان لقمان از ید بیضای موسی نهتنها کمتر نیست، بلکه آن یکی از میان رفته و این یکی ماندگار مانده و هنوز به قوت اعجاز خود باقی است که این امر به حیثیات فتحی باز میگردد که در هر یک متفاوت است؛ چرا هر پیامبر و هر ولی صاحب فتحی خاص است و فتوحات نیز میتواند عام و کلی یا جزیی و مقید باشد و این فتح با توجه عبد و خصوصیات خلقی نبی و ولی است که معجزهای را به شکلی خاص ظاهر مینماید.
موسی پیامبر مرسلی است برآمده از تمدن شهری مصر، و صاحب شریعتی گسترده است و باید به ظواهر شریعت خود پایبند باشد و چون جلال و غیرت داشته و بر شریعت خود محکم بوده است نمیتواند بر طریق خضر که بندهٔ صالح خدا و از رجال غیب است قرار داشته باشد و به باطن عمل نماید و البته این امر نه تنها نقصی به مقام ایشان وارد نمیکند بلکه نشان از غیرت الهی او و اهتمام به انجام وظیفه دارد.
این داستان نشان میدهد حضرت موسی در قیاس با خمسهٔ طیبه علیهمالسلام و بلندایی که آن حضرات دارند از محبان است و در قیاس با دیگران از محبوبان میباشد. پیامبری که از محبان است به ریاضت و ناله و نابه نیاز دارد و باید چهل روز میقات داشته باشد و خود را به ریاضت و به زحمت در کنار رجالی از محبوبان قرار دهد که بدون علل و اسباب به دانش عنایی خداوند میرسند.
باید توجه داشت در داستان حضرت خضر و جناب موسی و ذوالقرنین و دیگر حقایق و واقعیتهای تاریخی که اصول آن در قرآن مجید آمده، پیرایههای فراوانی از دستههای مختلف بروز کرده است و متکلمان اهل سنت و بسیاری دیگر از اهل تفسیر و گروههای مختلف دینی به انحرافات بسیار فراوانی گرفتار آمدهاند. آنان بهجای بهرهگیری از این گونه حقایق ارزشمند، خود را مشغول مباحث بیاهمیت و موضوعات جانبی نمودهاند. بهطور مثال، در همین دو داستان سخنان بیاساس و کم فایده و یا بیمدرک و جعلی بسیاری گفته شده است که آدمی در تحلیل و بررسی آن متحیر میماند که برخی از آن عبارت است از این دیدار در کجا واقع شده، مجمع البحرین کجاست، ماهی حضرت موسی زنده بوده یا مرده و نر بوده یا ماده، ایشان خضر را روی آب دیده یا در خشکی و دیگر جزییات بیثمر یا کم فایده که ذکر آن لازم
۱- طه / ۴۵٫
(۶)
نیست و پاسخهای داده شده به آن نیز درست و مستند نمیباشد؛ در حالی که میتوان از متون موجود، حقایق ارزشمندی را بهدست آورد و آن را مورد استفادهٔ علمی و عملی قرار داد، ولی متأسفانه این گروهها اصول و حقایق قرآنی و ثمرات فراوان آن را رها کرده و مباحث لفظی و بررسی جریانات جانبی آن را دنبال نمودهاند.
به هر روی، در میان انبیای الهی علیهمالسلام جایگاه حضرت موسی علیهالسلام و وقایعی که در زمان آن حضرت اتفاق افتاده، ویژه و خاص است، به گونهای که ایشان را یکی از پنج پیامبر اولوالعزم قرار داده است و بیش از یکصد و پنجاه بار در قرآن کریم از او نام برده شده است و با چنین کثرتی که از او در قرآن کریم یاد شده است، جستوجو از زندگی وی در متونی که با اسرائیلیات خلط شده ظلم به وی و به این کتاب آسمانی میباشد.
نیایش و ستایش ویژهٔ پروردگار عالمیان است
(۷)
فصل یکم: کودکی و جوانی
رسولی مخلَص و جلالی علیهالسلام
«وَاذْکرْ فِی الْکتَابِ مُوسَی إِنَّهُ کانَ مُخْلَصا وَکانَ رَسُولاً نَبِیا»(۱).
ـ و در این کتاب از موسی یاد کن؛ زیرا او پاک و صافی، رسول و پیامبر بود.
حضرت موسی علیهالسلام از زمرهٔ مخلَصان است که از هر چیزی که غیر خداست رهایی یافته و تعلقی ماسوایی در او نیست که از بالاترین مقامها برای پیامبران الهی است. میان مخلَص با مخلِص تفاوت است و فردی که در مقام اخلاص است هنوز از شرک رهایی نیافته و به مقام خلاص نرسیده و این مخلَص است که به توحید رسیده است. تعبیر «مخلَص» تنها برای بعضی از پیامبران که مقامی بلند داشتهاند در قرآن کریم آمده است و بعضی از پیامبران حایز این مقام نبودهاند؛ برای نمونه، حضرت اسماعیل علیهالسلام «صَادِقَ الْوَعْدِ»است اما از مخلصان نیست. از مخلصان بودن به این معناست که چیزی غیر از خدا را در نظر ندارد و به همین علت او پیامبری جلالی است.
مادر موسی علیهاالسلام
«وَأَوْحَینَا إِلَی أُمِّ مُوسَی أَنْ أَرْضِعِیهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَیهِ فَأَلْقِیهِ فِی الْیمِّ وَلاَ تَخَافِی وَلاَ تَحْزَنِی إِنَّا رَادُّوهُ إِلَیک وَجَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(۲).
ـ و به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر ده و چون بر او بیمناک شدی او را در نیل بیانداز و مترس و اندوه مدار که ما او را به تو باز میگردانیم و از پیامبرانش قرار میدهیم.
یکی از تأثیرگذارترین شیرها بر کودک شیر آغوز است؛ چنانکه خداوند متعال نخست به جناب یوکابد مادر حضرت موسی علیهاالسلام امر نمود تا وی را شیر دهد و سپس او را به دریا افکند. این شیر که همان شیر آغوز است و اولین شیری است که هنگام تولد فرزند از پستان مادر خارج میشود، بسیار مقوی است و عاطفهٔ زیاد میان مادر و فرزند را موجب میشود. در روز قیامت، مادر و فرزند توسط این شیر است که یکدیگر را میشناسند. البته شیر مادر در صورتی بهترین شیر است
۱٫ مریم / ۵۱٫
۲٫ قصص / ۷٫
(۸)
که مادر سالم و صالح باشد و بیمار، ضعیف و بد اخلاق نباشد.
سپس به او که کانون مهر و محبت است امر مینماید وی را در صندوقی بگذارد و آن را به دل آب بسپارد و مادر موسی علیهالسلام نیز با همهٔ عاطفهای که دارد به سبب اعتقاد و باور قلبی خود به حق تعالی، تسلیم امر خداوند میشود و چنین مینماید. او به خداوند اعتقاد داشت و همین اعتقاد بوده است که وی را تسلیم امر خداوند نموده است نه علم یا گمان. وی در آن فضای آشفته و هولناک تنها سلامت نوزاد خود را میخواست و باور داشت که خداوند نوزاد او را حفظ مینماید.
آیات بعد چگونگی حال مادری که منبع احساس و عاطفه است را بیان میدارد. عاطفهٔ مادر موسی چنان زیاد بوده است که گاه قلب او را به درد میآورده است. وقتی وی کودک خود را در دست فرعونیان دید، طاقت از کف نهاد: «وَأَصْبَحَ فُؤَادُ أُمِّ مُوسَی فَارِغا إِنْ کادَتْ لَتُبْدِی بِهِ لَوْلاَ أَنْ رَبَطْنَا عَلَی قَلْبِهَا لِتَکونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ»(۱)؛ و دل مادر موسی از ترس تهی گشت، اگر قلبش را استوار نساخته بودیم تا از ایمانآورندگان باشد چیزی نمانده بود که آن را افشا کند.
دل مادر موسی به یاد کودکش همه چیز را فراموش کرده بود و مادر است و فرزندی که در دست دشمن خونریزی قرار دارد که به هیچ نوزادی رحم نمیآورد. مادری که عاطفهٔ وی از او چهرهای قدسی ساخته و نام او را در ردیف واژههای بسیار زیبای عالم بشری قرار داده است. دل مادر موسی که در تب و تاب نوزاد خود است بدون عنایت و ربط حقّی، تاب تحمّل ندارد و البته ربط حق به مادر و اعتقاد مادر به خداوند چنان مقاومتی به او میدهد که دل فرعون طاقت ذرهّای از آن را ندارد و البته خداوند نیز به وعدهای که داده است عمل مینماید و موسی از هیچ دایهای شیر نمینوشد؛ چرا که خداوند میخواهد او را به دامان مادر خود باز گرداند و میان مادری سراسر عاطفه و کودک وی جدایی نیاندازد و غم و غصه و ترس و دلهره را از مادر وی بزداید. مادری که به خدای خویش اعتقاد دارد و نه علم یا گمان.
سیاستمداران جامد
«وَقَالَتْ لاِءُخْتِهِ قُصِّیهِ فَبَصُرَتْ بِهِ عَنْ جُنُبٍ وَهُمْ لاَ یشْعُرُونَ. وَحَرَّمْنَا عَلَیهِ الْمَرَاضِعَ مِنْ قَبْلُ، فَقَالَتْ: هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَی أَهْلِ بَیتٍ یکفُلُونَهُ لَکمْ، وَهُمْ لَهُ نَاصِحُونَ. فَرَدَدْنَاهُ إِلَی أُمِّهِ کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَلِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَکنَّ أَکثَرَهُمْ لاَ یعْلَمُونَ»(۲).
ـ و به خواهر موسی گفت از پی او برو، پس او را از دور دید در حالی که آنان متوجه نبودند. و از پیش شیر دایگان را بر او حرام گردانیده بودیم، پس خواهرش آمد و گفت آیا شما را بر خانوادهای راهنمایی کنم که برای شما از وی سرپرستی کنند و خیرخواه او باشند. پس او را به مادرش بازگردانیدیم تا چشمش روشن شود و غم نخورد و بداند که وعدهٔ خدا درست است ولی بیشترشان نمیدانند.
خواهر موسی که کلثوم نام دارد در اطراف قصر فرعون قدم میزد و از دور در اندیشهٔ نوزاد بود و از او چشم بر نمیداشت. به صورت صریح و قاطع به فرعونیان گفت خانوادهای را میشناسد که میتواند دایگی موسی را بر عهده گیرد
۱٫ قصص / ۱۰٫
۲٫ قصص / ۱۱ ـ ۱۳٫
(۹)
و نمیگوید مادری را میشناسد که احتمال دارد بتواند کفالت او را عهدهدار شود؟ اگر فرعونیان زیرک بودند باید به قاطعیت و صراحت او شک میکردند؛ چرا که جا داشت از او بپرسند مگر تو شیرخوارگی این کودک را امتحان کردهای که این چنین میگویی؟
سیاستمداران بهصورت غالبی افرادی گنگ و جامد هستند که تنها روی تختی چوبی حرکت میکنند و باید گفت پرداختن به کار اجرایی قدرت درک و تحلیل مسایل را از آنان میگیرد.
این واقعه در آیهای دیگر چنین حکایت شده است: «إِذْ أَوْحَینَا إِلَی أُمِّک مَا یوحَی. أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیمِّ فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ یأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَینِی. إِذْ تَمْشِی أُخْتُک فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَی مَنْ یکفُلُهُ فَرَجَعْنَاک إِلَی أُمِّک کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلاَ تَحْزَنَ»(۱).
ـ هنگامی که به مادرت آنچه را که باید وحی میشد وحی کردیم که او را در صندوقچهای بگذار سپس او را به دریا افکن تا دریا او را به کرانه اندازد و دشمن من و دشمن وی او را برگیرد و مِهری از خودم بر تو افکندم تا زیر نظر من پرورش یابی. آنگاه که خواهر تو میرفت و میگفت آیا شما را بر کسی که عهدهدار او گردد دلالت کنم، پس تو را به سوی مادرت بازگردانیدیم تا دیدهاش روشن شود و غم نخورد.
این آیه بیان میدارد خواهر موسی پیجوی برادر بوده است تا خبری و سخنی از او به دست آورد و از کسانی که در آن جا آمد و شد داشتهاند از نوزادی که برای فرعون بردهاند میپرسیده است تا آن که به بعضی از مأموران میگوید من میتوانم شما را به خانوادهای رهنمون شوم که میتواند عهدهدار تکفل و سرپرستی او گردد و وی را شیر دهد و خداوند موسی را این گونه به مادرش باز گرداند در حالی که دربار فرعون زیباترین، قویترین و مهربانترین دایگان را در اختیار داشت تا دل مادری که فرزند خود را برای خدا داده است و هرچه باشد فرزند اوست روشن و خرم گردد و از حزن و اندوه رهایی یابد و موسی به مادر باز میگردد در حالی که فرعون سفارش او را مینماید و عزیز و دردانهٔ او گردیده و ترس و دلهرهای از او بر دل مادر نیست.
فراز «فَاقْذِفِیهِ فِی الْیمِّ»؛ به این معناست که او را محکم و با قوت قلب در تابوت بگذار و در آب قرار ده بدون آن که ترسی بر تو غالب باشد و دست تو بلرزد از این که فرزندت را با دست خود به آب دهی و در واقع با دلی لبریز از اعتقاد به خداوند و با دستهای پرنوازش مادرانهٔ خود، او را به دست خدا بده و مادر موسی نیز این کار را با اطمینان انجام میدهد بدون آن که هراسی از اطراف خود داشته باشد.
این آیه میرساند باید چنان قدرت داشت و قوی دل بود که بتوان خود را در دل حادثات قرار داد و هر کاری را به قوت تمام و بدون ترس اداره نمود. خداوند موسی و مادرش را با این روش تربیت مینماید و مادر موسی را ترغیب میکند که دل به دریا زند و کودک خود را به آب دهد تا به دست دژخیمی چون فرعون قرار گیرد و با سپردن تربیت موسی به دیگری
۱٫ طه / ۳۸ ـ ۴۰٫
(۱۰)
محبت بیمورد و بیاندازه را از زندگی و رشد او حذف کرده و سبب قوت و قدرت وی میگردد و نیز برای استحکام او وی را وارد کارزار مینماید و چنین نیست که کسی با نشستن در کنج تاریکی، خلوت و تکرار اورادی چند به قدرت و استجماع برسد، بلکه چنین انسانی تنها فردی خمود و ضعیف به بار میآید.
حفاظت خداوند
آب نیل نوزاد را به سوی قصر فرعون روانه ساخت. قرآن کریم خطاب به موسی علیهالسلام میفرماید: «فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ یأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَینِی»(۱).
ـ دریا او را به کرانه اندازد و دشمن من و دشمن وی او را برگیرد و مهری از خودم بر تو افکندم تا زیر نظر من پرورش یابی.
فرعون بر کرانهٔ نیل نشسته بود که دید صندوقی بر روی آب به سوی او میآید تا آن که در کنار درختی ایستاد، دستور داد تا آن را از آب گرفتند و به دست دشمن مشترک خداوند و موسی دادند. فرعون نخست آهنگ قتل او را کرد اما خداوند در چهرهٔ موسی محبتی ملکوتی و شیرین انداخته بود که هر دلی را جذب میکرد و فرعون نیز با دیدن این چهرهٔ ملکوتی دل باخت و شیفتهٔ نوزاد گردید. آسیه دختر مزاحم که همسر فرعون بود نیز وقتی کودک زیبا و دلنشینی مانند موسی را دید که چون ماه شب چهارده میدرخشد، به وی علاقمند شد و خداوند محبت موسی را در دل او انداخت و آن زن، چنین نوزادی را مبارک و خجسته یافت. خداوند متعال این صحنه را چنین حکایت میفرماید: «فَالْتَقَطَهُ آَلُ فِرْعَوْنَ لِیکونَ لَهُمْ عَدُوّا وَحَزَنا إِنَّ فِرْعَوْنَ وَهَامَانَ وَجُنُودَهُمَا کانُوا خَاطِئِینَ. وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَینٍ لِی وَلَک لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَی أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا وَهُمْ لاَ یشْعُرُونَ»(۲).
ـ پس خاندان فرعون او را از آب برگرفتند تا سرانجام دشمن آنان و مایه اندوهشان باشد. آری فرعون و هامان و لشکریان آنها خطاکار بودند. و همسر فرعون گفت این کودک نور چشم من و تو خواهد بود، او را مکشید، شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم ولی آنها خبر نداشتند.
خداوند اگر بخواهد، شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد، همانگونه که فرعون بر آن شد تا موسی را فرزندخواندهٔ خود قرار دهد و حضرت موسی علیهالسلام را که کودکی شیرخوار است به دست دشمن خویش و کسی که در پی قتل آن نوزاد است میسپارد و فرعون را پدرخواندهٔ او مینماید و او را چنین حفظ مینماید. محفوظ ماندن حضرت موسی علیهالسلام در دست ظالمی چون فرعون قاعدهای برای خداوند است که آنان را که باید نگاه دارد، حتی شده به دست دشمنان خود نگاه میدارد. خداوند کاری کرد که فرعون حتی به ذهن نیاورد کسی که از او ترس و واهمه دارد در خانهٔ او بزرگ میشود و
۱٫ طه / ۳۹٫
۲٫ قصص / ۹٫
(۱۱)
پرورش مییابد؛ ولی میدانست فرزندی که در خانه هست ممکن است تاج و تختش را به هم زند اما محبت همسرش به حضرت موسی علیهالسلام سبب اغفال او شد و این مکر خدا بود تا حضرت موسی در دهان اژدها بزرگ شود و آن اژدها نیز به امید اینکه این کودک نزد خودم هست و هر لحظه اراده کنم میتوانم او را نابود سازم و خطری ندارد وی را زنده نگه داشت.
در این آیات آمد: «وَقَالَتِ امْرَأَةُ فِرْعَوْنَ قُرَّةُ عَینٍ لِی وَلَک لاَ تَقْتُلُوهُ عَسَی أَنْ ینْفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدا»؛ و همسر فرعون گفت این کودک نور چشم من و تو خواهد بود، او را مکشید، شاید برای ما سودمند باشد یا او را به فرزندی بگیریم.
فرعون نخست قتل موسی را خواست اما همسر وی از آن مانع شد و آسیه به نطق الهی کلامی را گفت که فرعون از اندیشهٔ قتل موسی بازگشت. وی گفت این کودک برای من و تو چشمروشنی است و روشنایی دارد و به زندگی ما رونق میدهد و ما را به هم نزدیکتر مینماید و بار دیگر قران کریم نشان میدهد که زن منبع عواطف و احساسات است و میتواند صاحب معرفت گردد اما برای مسؤولیت و ریاست کارگشایی ندارد.
بعد از آن بود که فرعون خود را پدرخواندهٔ این نوزاد معرفی کرد و نام «موسی» را برای او برگزید؛ چرا که تابوتی که موسی در آن قرار داشت در کنار درختی ایستاد و نوزاد را از آن جا گرفتند. موسی واژهای مرکب از «مو» به معنای آب و «سی» به معنای درخت است.
موسی در کنار این پدرخوانده رشد کرد و خود را پسر او میدانست. پدری که همواره به موسی عشق داشت و به او محبت مینمود در حالی که به بنی اسرائیل سختترین مجازاتها را اعمال مینمود و با قساوت تمام با آنان رفتار میکرد و از بیرحمترین فراعنهٔ مصر بود؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «وَإِذْ نَجَّینَاکمْ مِنْ آَلِ فِرْعَوْنَ یسُومُونَکمْ سُوءَ الْعَذَابِ یذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکمْ وَیسْتَحْیونَ نِسَاءَکمْ وَفِی ذَلِکمْ بَلاَءٌ مِنْ رَبِّکمْ عَظِیمٌ»(۱)؛ و به یاد آرید آنگاه که شما را از چنگ فرعونیان رهانیدیم. آنان شما را سخت شکنجه میکردند، پسران شما را سر میبریدند و زنهایتان را زنده میگذاشتند و در آن امر بلا و آزمایش بزرگی از جانب پروردگارتان بود.
فرعون دارای شکوه و جلال دنیوی بسیاری بوده است که حتی موسی را به شگفتی میاندازد: «وَقَالَ مُوسَی رَبَّنَا إِنَّک آَتَیتَ فِرْعَوْنَ وَمَلاَءَهُ زِینَةً وَأَمْوَالاً فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا».
او هم زینت و زیباییهای دنیوی داشته و هم اموال فراوان و قوم بنیاسرائیل را با جبروت خود گمراه و به بندگی میکشیده است.
حکمت، دانش، هجرت و ازدواج
«وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آَتَینَاهُ حُکما وَعِلْما وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ. وَدَخَلَ الْمَدِینَةَ عَلَی حِینِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِیهَا رَجُلَینِ یقْتَتِلاَنِ هَذَا مِنْ شِیعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِی مِنْ شِیعَتِهِ عَلَی الَّذِی مِنْ عَدُوِّهِ فَوَکزَهُ مُوسَی فَقَضَی عَلَیهِ قَالَ هَذَا مِنْ
۱٫ بقره / ۴۹٫
(۱۲)
عَمَلِ الشَّیطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِینٌ. قَالَ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ. قَالَ رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَی فَلَنْ أَکونَ ظَهِیرا لِلْمُجْرِمِینَ. فَأَصْبَحَ فِی الْمَدِینَةِ خَائِفا یتَرَقَّبُ فَإِذَا الَّذِی اسْتَنْصَرَهُ بِالاْءَمْسِ یسْتَصْرِخُهُ قَالَ لَهُ مُوسَی إِنَّک لَغَوِی مُبِینٌ. فَلَمَّا أَنْ أَرَادَ أَنْ یبْطِشَ بِالَّذِی هُوَ عَدُوٌّ لَهُمَا قَالَ یا مُوسَی أَتُرِیدُ أَنْ تَقْتُلَنِی کمَا قَتَلْتَ نَفْسا بِالاْءَمْسِ إِنْ تُرِیدُ إِلاَّ أَنْ تَکونَ جَبَّارا فِی الاْءَرْضِ وَمَا تُرِیدُ أَنْ تَکونَ مِنَ الْمُصْلِحِینَ. وَجَاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یسْعَی قَالَ یا مُوسَی إِنَّ الْمَلاَءَ یأْتَمِرُونَ بِک لِیقْتُلُوک فَاخْرُجْ إِنِّی لَک مِنَ النَّاصِحِینَ. فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفا یتَرَقَّبُ قَالَ رَبِّ نَجِّنِی مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. وَلَمَّا تَوَجَّهَ تِلْقَاءَ مَدْینَ قَالَ عَسَی رَبِّی أَنْ یهْدِینِی سَوَاءَ السَّبِیلِ. وَلَمَّا وَرَدَ مَاءَ مَدْینَ وَجَدَ عَلَیهِ أُمَّةً مِنَ النَّاسِ یسْقُونَ وَوَجَدَ مِنْ دُونِهِمُ امْرَأتَینِ تَذُودَانِ قَالَ مَا خَطْبُکمَا قَالَتَا لاَ نَسْقِی حَتَّی یصْدِرَ الرِّعَاءُ وَأَبُونَا شَیخٌ کبِیرٌ. فَسَقَی لَهُمَا ثُمَّ تَوَلَّی إِلَی الظِّلِّ فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ. فَجَاءَتْهُ إِحْدَاهُمَا تَمْشِی عَلَی اسْتِحْیاءٍ قَالَتْ إِنَّ أَبِی یدْعُوک لِیجْزِیک أَجْرَ مَا سَقَیتَ لَنَا فَلَمَّا جَاءَهُ وَقَصَّ عَلَیهِ الْقَصَصَ قَالَ لاَ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ. قَالَتْ إِحْدَاهُمَا یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِی الاْءَمِینُ. قَالَ إِنِّی أُرِیدُ أَنْ أُنْکحَک إِحْدَی ابْنَتَی هَاتَینِ عَلَی أَنْ تَأْجُرَنِی ثَمَانِی حِجَجٍ فَإِنْ أَتْمَمْتَ عَشْرا فَمِنْ عِنْدِک وَمَا أُرِیدُ أَنْ أَشُقَّ عَلَیک سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّالِحِینَ. قَالَ ذَلِک بَینِی وَبَینَک أَیمَا الاْءَجَلَینِ قَضَیتُ فَلاَ عُدْوَانَ عَلَی وَاللَّهُ عَلَی مَا نَقُولُ وَکیلٌ»(۱).
ـ و چون به رشد و کمال خویش رسید به او حکمت و دانش عطا کردیم و نیکوکاران را چنین پاداش میدهیم. و داخل شهر شد بدون آن که مردمش متوجه باشند، پس دو مرد را با هم در زد و خورد یافت: یکی از پیروان او و دیگری از دشمنانش. آن کس که از پیروانش بود بر ضد کسی که دشمن وی بود از او یاری خواست پس موسی مشتی بدو زد و او را کشت. گفت این کار شیطان است؛ چرا که او آشکارا دشمنی گمراهکننده است.
گفت: پروردگارا، من بر خویشتن ستم کردم، مرا ببخش. پس خدا از او درگذشت که وی آمرزندهٔ مهربان است.
گفت: پروردگارا، به پاس نعمتی که بر من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان مجرمان نخواهم بود.
صبحگاهان در شهر بیمناک و در انتظار بود، ناگاه همان کسی که دیروز از وی یاری خواسته بود با فریاد از او یاری خواست، موسی به او گفت: به راستی که تو آشکارا گمراهی.
و چون خواست به سوی آن که دشمن هر دوشان بود حمله آورد، گفت: ای موسی، آیا میخواهی مرا بکشی، چنانکه دیروز شخصی را کشتی. تو میخواهی در این سرزمین فقط زورگو باشی و نمیخواهی از اصلاحگران باشی.
و از دورافتادهترین نقطهٔ شهر مردی دوان دوان آمد و گفت: ای موسی، سران قوم دربارهٔ تو مشورت میکنند تا تو را بکشند، پس خارج شو، من به جدّ از خیرخواهان توام.
موسی ترسان و نگران از آنجا بیرون رفت، در حالی که میگفت پروردگارا مرا از گروه ستمکاران نجات بخش.
و چون به سوی مدین رو نهاد، گفت امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند.
و چون به آب مدین رسید، گروهی از مردم را بر آن یافت که دامهای خود را آب میدادند و پشتسرشان دو زن را
۱٫ قصص/ ۱۴ ـ ۲۸٫
(۱۳)
یافت که گوسفندان خود را دور میکردند. موسی گفت منظورتان از این کار چیست؟ گفتند: ما به گوسفندان خود آب نمیدهیم تا شبانان همگی گوسفندانشان را برگردانند و پدر ما پیری سالخورده است.
پس برای آن دو گوسفندان را آب داد، آنگاه به سوی سایه برگشت و گفت پروردگارا من به هر خیری که سویم بفرستی سخت نیازمندم.
پس یکی از آن دو زن در حالی که به آزرم و حیا گام بر میداشت نزد وی آمد و گفت پدرم تو را میطلبد تا تو را به پاداش آبدادن گوسفندان برای ما مزد دهد و چون موسی نزد او آمد و سرگذشت خود را بر او حکایت کرد، وی گفت: مترس که از گروه ستمگران نجات یافتی.
یکی از آن دو دختر گفت: ای پدر، او را استخدام کن؛ چرا که بهترین کسی است که استخدام میکنی هم نیرومند و هم در خور اعتماد است.
شعیب گفت من میخواهم یکی از این دو دختر خود را که مشاهده میکنی به نکاح تو در آورم، به این شرط که هشتسال برای من کار کنی و اگر ده سال را تمام گردانی اختیار با تو است و نمیخواهم بر تو سخت گیرم و مرا ان شاء الله از درستکاران خواهی یافت.
موسی گفت این قرارداد میان من و تو باشد که هر یک از دو مدت را به انجام رسانیدم بر من تعدی روا نباشد و خدا بر آنچه میگوییم وکیل است.
در این قصه، نخست از اعطای حکم و دانش به موسی گفته میشود و سپس حمایت او از یکی از مؤمنان که گویی شرور بوده و مدام ایجاد دعوا و جنجال مینموده است به میان میآید که میانجیگری وی به قتل یکی از قبطیان ستمگر میانجامد و وی مجبور به فرار از مصر به مدین میگردد. در واقع باید گفت زمان مرگ این قبطی فرا رسیده بوده و چنانچه موسی نیز وی را نمیکشت، او به گونهای دیگر جان میداد، اما خداوند میخواهد قتل وی به دست موسی انجام شود و خداوند با وی مکر مینماید تا او را از مصر به سوی مدین فراری دهد و ده سال از زندگی وی را در آنجا رقم زند تا در کنار شعیب و دختر وی که او را به همسری میگیرد، تلطیف گردد و برای نبوت و دریافت وحی آماده گردد. در واقع، در این ماجرا، موضوع اصلی موسی بوده است و نه دعوای قبطی و موسی به عصمت خود هست که به قتل وی مبادرت میورزد.
البته در این موضع باید توجه داشت حضرت موسی فردی ضعیفی نبوده، بلکه وی چنان قوتی داشته که آن فرد قبطی که فردی ضعیف نبوده است را تنها با یک ضربه به قتل میرساند؛ چنانکه دختر شعیب نیز نخست از قدرت بدنی وی به شگفت میآید.
البته این قتل، گناهی قصوری بوده و نه تقصیری؛ چنانکه میفرماید: «قَالَ رَبِّ اغْفِرْ لِی وَلاِءَخِی وَأَدْخِلْنَا فِی رَحْمَتِک وَأَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»(۱).
۱٫ اعراف / ۱۵۱٫
(۱۴)
همانطور که اگر رانندهای با وجود رعایت قوانین و داشتن گواهینامهٔ رانندگی تصادف کند، قصور داشته است ولی تقصیر در موردی است که قوانین را رعایت نکند یا گواهینامه نداشته باشد، در گناه نیز، مهم قصور و تقصیر افراد میباشد و نه بزرگ و کوچک بودن آن. گناهان تقصیری بسیار بزرگتر و خطرناکتر از گناهان قصوری است هرچند گناه قصوری در ظاهر بزرگ و حتی قتل فردی باشد. گناهان تقصیری منجر به شرک، کفر و تکذیب آیات الهی میشود ولی گناهان قصوری با توبهای قابل بخشش است. برخورد تند حضرت موسی علیهالسلام از موارد قصوری است و برای همین است که بدون هیچ مقدمهای از خداوند طلب غفران میکند و در پی جبران بر نمیآید. این قصور نیز ناشی از مراتب و تفاضل انبیا میباشد که باید آن را در جای خود پیگیری کرد.
حضرت موسی علیهالسلام اگر انسانی را نیز بکشد، کافری است که به دست وی کشته میشود نه فردی مؤمن و نیت او نیز برآمده از غیرت و خدمت به فردی مؤمن و دفاع از ضعیف است، و خود قتل از آن جهت که قتل است نه برای خداوند مهم است و نه فرعون بر پیگیری آن اصراری داشته و موسی خود از ترسی که داشته و از اخباری که از درباریان دریافت میکرده فرار نموده است اما دخالت وی در کاری جزیی استحقاق تنبیه و تربیت داشته است.
حضرت موسی به مدین میرود که یکی از شهرهای کشور اردن فعلی است و از مصر فاصله دارد. در مدین، حضرت موسی علیهالسلام که جوانی مجرد است دو دختر را مشاهده مینماید که چوپانی میکردند و منتظر بودند تا چوپانان نامحرم از آبشخور شهر دور گردند و سپس آنان به گوسفندان خود آب دهند. حضرت موسی علیهالسلام با آن که جوانی معصوم است، همانطور که مردم را بر سر چاه مینگرد آن دو دختر را نیز نگاه میکند و در مییابد که آنان مشکلی دارند و البته باز این غیرت موسی است که او را به کمک دختران بر میانگیزاند.
در اینجا موسی با آن که فردی غیرتمند است اما دختران را مینگرد و نگاه حضرت به مقتضای آزادمنشی اوست که با تقوا همراه است و اهل سالوس و ریا نیز نبوده است که سر پایین اندازد. شریعت در نگاه زن به مرد یا مرد به زن امر به غض بصر میکند و نه غمض بصر. غض بصر کوتاه کردن نگاه است و نه بستن و کور کردن چشم؛ همانند غصّ صوت که مراد فریاد نکشیدن است و نه سکوت و دم نزدن. مقتضای آزادمنشی این است که هیچ کس سر در گریبان خود نکند، بلکه آزاد و سربلند راه رود؛ خواه مرد باشد یا زن، ولی در نگاهها باید مراقب بود که تیز ننگریست؛ چرا که نگاه تیز نوعی تجاوز است. آزادمنشی و تقوا این است که انسان راه خویش را رود، سربلند نیز رود، اما تیز ننگرد؛ زیرا تیزنگری با تقوا منافات دارد وگرنه اصل نگاه کردن اشکالی ندارد.
در هر حال، حضرت موسی علیهالسلام به این دو دختر مینگرد و نگاه او نیز عین تقواست و از آنان میپرسد: «ما خطبکما؟»؛ برای چه اینجا ایستادهاید؟ در این برخورد موسی علیهالسلام جای چند پرسش علمایی را باقی میگذارد: چرا ایشان با این دختران نامحرم سخن میگوید؟ مگر موسی علیهالسلام مفتش یا داروغه است که سبب ایستاری آنان را میپرسد؟ چرا وی هنوز از گرد راه نرسیده، در سرزمینی غریب به سراغ این دختران میرود؟ البته، این پرسشها برای ذهنهای کج و در سیستمی بیمار است که جای دارد. چرا آن دختران، موسای غریب را با ناسزا رد نکردند و چرا با کمال ادب و نجابت به او پاسخ
(۱۵)
دادند: ما کناری میایستیم تا چوپانها به چارپایان خود آب دهند و در خلوت، حیوانات خویش را آب میدهیم؟ گویا چنین برخوردهایی بسیار عادی و معمولی بوده است.
دختران پس از رو بهرو شدن با پرسش موسی، بی درنگ پاسخ او را میدهند و به گلچینی و صحراگردی نمیروند.
نکتهٔ جالبی که در برخورد حضرت موسی علیهالسلام با دختران شعیب به چشم میخورد این است که وقتی حضرت موسی با دختران سخن میگوید، به خاطر متمدن بودن پیامبر و مردم آن شهر و نیز از سخن گفتن حضرت موسی با دختران، کسی به تکاپو نمیافتد و شک نمیکند که وی به آنان چه میگوید و چه سر و سرّی با هم دارند با این که هم حضرت موسی جوان و غریب بوده و هم دختران در سن ازدواج بودهاند.
در این آیه، دختران میگویند پدر ما پیرمرد بزرگی است که دارای موقعیت اجتماعی است و نه آن که پیر، فرتوت و زمینگیر شده باشد، از این رو باید پرسید چرا حضرت شعیب خود گوسفندان را به چرا نمیبرد و دختران خویش را به چوپانی گمارده است. البته این امر ایرادی بر آن حضرت نیست بلکه آزادمنشی حضرت شعیب و دختران وی را میرساند. حضرت شعیب با آن که از بزرگان قوم خود و برای همه محترم بوده است، دختران را در خانه نگاه نمیدارد و کار آنان را عیب نمیشمرد؛ همانطور که چنین نبوده است که انتظار داشته باشند مردم به کمک دختران وی بیایند و برای او سلام و صلوات داشته باشند و در بند احترامات رایج امروزی باشند.
موسی بعد از آن که به گوسفندان آب میدهد، به سایهٔ درختی پناه میبرد و به خداوند به مناجات مینشیند: «فَقَالَ رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَی مِنْ خَیرٍ فَقِیرٌ»(۱)؛ خدایا، هر خیری به من عطا نمایی من فقیر و نیازمند آن هستم. حضرت موسی دعای خود را به صورت کلی آورد و از نیازهای خاصی نام نبرد و برای نمونه نگفت خدایا چند روز است گرسنهام، به من غذا بده، همسر، شغل و راه درآمد و خانه و سرپناه ندارم، بلکه گفت خدایا هر خیری که بدهی من به آن نیازمندم. خداوند نیز همه چیز به او داد.
موسی در مدین نه مسکن داشت و نه شغل و نه همسری که در کنار او آرامش گیرد. در واقع قوام جامعهٔ سالم نیز این سه امر است: مسکن، شغل و ازدواج و هر یک از این سه که نقص داشته باشد سبب فقر و ترویج فساد و فحشا میگردد و فرد با تأمین این سه گزینه است که در جامعه آبرومند و متعهد میگردد؛ چرا که با فراهم بودن این سه امر هم فساد و فحشا از جامعه رخت بر میبنند و هم بزهکاریهای اجتماعی؛ زیرا فردی که شغل دارد برای حفظ آن از انجام بزه و جرم خودداری میورزد.
بعد از این دعا بود که خداوند به ندای موسی پاسخ گفت و دعای وی با دعوت شعیب به اجابت رسید و البته دعوت شعیب نیز برای جوانی که به صورت تبرعی به کمک دختران وی رفته است، اجر دانسته نمیشود.
ادامهٔ ماجرا چنین است که یکی از دختران نزد موسی میآید و او را به خانهٔ پدر راهنمایی میکند و میگوید پدرم شما را میخواند تا مزد کردهٔ شما را بپردازد. موسی در اینجا چنین نبوده است که تعارف نماید. از امور بدی که
۱٫ قصص / ۲۴٫
(۱۶)
بهخصوص ایرانیها به آن عادت کردهاند تعارف آن هم تعارفهای بیمورد و دروغین است. وقتی دختران به حضرت موسی علیهالسلام میگویند بیا و مزد خود را از پدر ما بگیر، موسی که چیزی نداشت و در شهر غریب بود، با آنان همراه شد و چنین نبود که بگوید خواهش میکنم، قابل ندارد!
دختران نیز در مشی خود به دور از هرگونه جلفی و سبکسری راه میرفتند و این سو و آن سو را نمینگریستند و حیا و وقار داشتند.
موسی به حضور شعیب رسید و داستان زندگی خود را برای وی باز گفت و شعیب فرمود: نترس که از گروه ظالمان نجات یافتی. دختر حضرت شعیب مطلبی شگفت را با پدر در میان میگذارد و به کنایه از جوان غریب ستایش میکند و او را قوی و امین میخواند. وی به شعیب میگوید: پدر، این مرد را به اجیری بگیر که بهترین فرد در این زمینه انسانی قوی و امین است.
اگر این حکایت در زمان ما بود میگفتیم این دختر چگونه جرأت نمود از جوانی مجرد نزد پدر پیر خود که موقعیتی ممتاز در جامعه دارد سخن گوید. پدر هم به جای این که بر او فریاد کشد و وی را ناسزا گوید، سخن او را میشنود و افزوده براین، آن را میپذیرد و با موسی قرارداد اجاره میبندد. آنان با کمال آزادمنشی و در فضایی باز زندگی میکردند و خود را از هر گونه ریا، سالوس و بیماری دور میداشتند.
شعیب پس از آن پیشنهاد ازدواج وی با یکی از دختران خویش را به او میدهد و مهر دختر را کارگری حضرت موسی علیهالسلام قرار میدهد و این بیان میرساند جنس مهریه میتواند از هر چیزی باشد که مالیت دارد.
از این آیات بر نمیآید حضرت موسی پس از این انشا، قبولی قولی و لفظی داشته باشد و در نتیجه، جواز فعلی بودن قبول را میرساند.
تعلیق این عقد بر تخاطب فعلی و ذکر دو اجل یکی به مدت هشت سال و دیگری به مدت ده سال میرساند، عقد میتواند به صورت معلق واقع شود و با تعیین یکی، همان اجل قطعی شود و در ایجاب یا قبول؛ خواه قولی باشد یا فعلی، تأخیر یا غیاب نباید باشد و برای نمونه نمیتوان ایجاب را امروز و قبول آن را در شش ماه دیگر ایجاد نمود.
عقد نکاح حضرت موسی با دختر شعیب به همین آسانی انجام میشود و حضرت شعیب نیز تصریح میکند که قصد سختگیری در این زمینه را ندارد. اما در جامعهٔ حاضر چنان مسلمانان این مسایل را پیچیده و مشکل کردهاند که جامعه به چالش کشیده شده است و چه بسا گناه و فحشا به مراتب راحتتر از ازدواج شرعی انجام میپذیرد. در جریان حکایت حضرت موسی، همه چیز بسیار ساده برگزار شده است: عقدی ساده، قبول فعلی و سکوت حضرت موسی، نبود شاهد در عقد و نیز این که حضرت موسی دست هر کدام از دخترها را که بگیرد، ازدواج وی با او تعیین شده است و وی همسر شرعی اوست و دیگر تبدیل و تغییری نمییابد؛ بدون آن که عسر و حرجی را برای کسی سبب شود.
نکتهٔ دیگری که در این داستان حایز اهمیت است ویژگی جلالی بودن شدید حضرت موسی است که با چوپانی به مدت ده سال برای پیرمردی که دختر او را به همسری گرفته است تلطیف و متعادل میگردد.
(۱۷)
در واقع، گویا حضرت موسی علیهالسلام که در جوانی به حکمت و دانش رسیده و در واقع از محبانی است که زود به مقصد رسیده است، نیازمند استادی است تا او را پخته و رسیده سازد؛ زیرا آنان که در سلوک، به سرعت و زودهنگام به مقصد میرسند، زود به مشکل برخورد میکنند. خداوند موسای جوان اما صاحب دانش و حکمت را به نزد شعیب فرستاد و قدری بر او از در همنشینی با همسر و همسرداری، غربت، گلهداری و چوپانی فشار آورد تا نشست نماید و آرام شود؛ چنانکه در پایان حضور خود در مدین و بازگشت به مصر آمده است: «فَلَمَّا قَضَی مُوسَی الاْءَجَلَ وَسَارَ بِأَهْلِهِ آَنَسَ مِنْ جَانِبِ الطُّورِ نَارا، قَالَ لاِءَهْلِهِ: امْکثُوا، إِنِّی آَنَسْتُ نَارا، لَعَلِّی آَتِیکمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ جَذْوَةٍ مِنَ النَّارِ، لَعَلَّکمْ تَصْطَلُونَ»(۱).
وقتی زمان قرارداد موسی با شعیب علیهماالسلام به پایان میرسد به سمت سرنوشت به راه میافتد. حال سالها گذشته است و موسی پخته شده است. خداوند سالها پیش به او تک مضرابی نشان داده بود و او با آن که زمینهاش را داشت اما چون خود به سبب جلالی بدون بیش از حد به امور جزیی مشغول نموده بود باید مدتی را در فضای تمام جمالی سیر میداد و شاگردی شعیب مینمود تا تعدیل گردد. درست که دو نفر یکی مؤمن به موسی و دیگری از قبطیان دعوا نموده بودند اما آن حضرت نباید مداخله میکرد و نباید درگیر میشد؛ به خصوص آن که دفاع از فردی که دارای مشکل است و همواره دعوا ایجاد مینماید وجهی ندارد و آن حضرت باید افقی بالاتر را نگاه میکرد و در پی آن میرفت. او باید به دنبال هدایت یا سرنگونی فرعون میرفت و به تنبیه این که در دعوایی وارد شده است که جزیی است و به تنبیه این که زود احساساتی شده است باید هجرت کند و سالها غربت را تحمل نماید تا نشست نماید. انسان همواره باید غرض خویش را در کلیات امور قرار دهد و به جزئیات که چندان نتیجهبخش نیست مشغول نگردید.
موسی با آن همه عظمتی که دارد و با آن که حکمت و دانش را در جوانی از خداوند آموخته است، اما نیازمند استاد است؛ آن هم چه استادِ پیر و کهنهکاری! چه شیرین هم بر آنها وارد میشود. در روانشناسی است که همیشه تربیتها را باید از راه معکوس انجام داد. برای مثال، اگر فردی قلدر باشد نباید با قلدری با او مواجه شد؛ چرا که بیشتر تحریک میشود و یا بر آدم وسواسی نباید با سستی و وسواس وارد شد بلکه باید در برابر او قاطعیت داشت وگرنه وسواسیتر میشود. موسی علیهالسلام نیز شخصیتی جلالی دارد از این رو خداوند او را هشت سال با پیامبری مهربان مانند شعیب همراه مینماید که چند ویژگی دارد: پیرمرد است، نه تنها پسری در خانه ندارد تا تحریک شوند و با هم دعوا نمایند؛ بلکه دو دختر هم دارد. پیرمردی که بلند یا تند سخن نمیگوید. زور بازو ندارد و در شهر خود آبرومندانه زندگی میکند. دو دختر آرام، نرمخو و بانجابت دارد. و این موسای جلالی است با خانهای سراسر جمالی! و خداوند این گونه او را تعدیل نمود. خداوند او را در خانهای آورد که جمال را به او بیاموزد و به واقع هم خدا چه خدایی است و خوشا به حال بندههای چنین خدایی که مهربانه از او تربیت میپذیرند.
در آیاتی که ذکر آن آمد، در مورد دختران شعیب مطالب قابل توجهی آمده است. وقتی حضرت موسی علیهالسلام به دختران
۱٫ قصص / ۲۹٫
(۱۸)
شعیب میگوید شما اینجا چه میکنید؟ آنها به موسی علیهالسلام نمیگویند: به تو مربوط نیست که ما اینجا چه کار میکنیم. بلکه آنان به طور منطقی با موسی سخن میگویند و از پدر خویش با او همسخن میشوند. ولی در جامعهٔ ما چنین برخوردهای منطقی از بین رفته است و تا حرف «زن» به میان میآید، فضا تغییر میکند؛ گویی زنان موجودات دیگری هستند.
یکی از دختران شعیب گفت این جوان نیرومند و امین است. دختران شعیب که به خاطر ملاحظهٔ حال پدر و کمک به او به امر گوسفندان میرسیدند، بهخصوص وقتی میخواستند به آنها آب بدهند بسیار خسته میشدند و افزون بر آن در معرض مخاطره نیز بودند، برای همین دوست داشتند فردی توانمند و مورد اطمینان پیدا شود و به آنها کمک کند، از این رو با دیدن موسی فرصت را غنیمت شمردند و به پدر پیشنهاد استخدام او را دادند و یکی از آنان که گویی موسی در چشم او جلوه نمود او را قوی و امین خواند. در روایتی است که شعیب از دختر خود پرسید از کجا دانستی موسی امین است: «عن أبی الحسن علیهالسلام فی قول اللّه عزّوجلّ: «یا أَبَتِ اسْتَأْجِرْهُ إِنَّ خَیرَ مَنِ اسْتَأْجَرْتَ الْقَوِی الاْءَمِینُ»، قال: قال لها شعیب: یا بنیة، هذا قوی برفع الصخرة الأمین من أین عرفتیه؟ قالت: یا أبت إنّی مشیت قدامه، فقال: امشی من خلفی، فإن ضللت فارشدینی إلی الطریق، فأنّا قوم لا ننظر إلی أدبار النساء»(۱).
امام علیهالسلام در مورد قول خداوند که به نقل از دختر شعیب میفرماید: پدر، او را اجیر کن و به کارگری بگیر که بهترین کارگر کسی است که قوی و امین باشد، فرمود: شعیب به دختر خود گفت: دخترم این مرد قوی است؛ چرا که صخره را بلند نمود، اما چگونه دانستی که وی امین است؟ دختر گفت: پدر، من در مقابل او راه میرفتم ولی او به من گفت که از پشت من حرکت کن و اگر من راه را گم نمودم مرا راهنمایی کن؛ زیرا ما قومی هستیم که از پشت به زنان نمینگریم.
دختر شعیب بهراحتی و آزادانه دربارهٔ این جوان با پدر خویش سخن میگوید و گویا این جوان چشم او را گرفته است و شعیب علیهالسلام با این که پیامبر است و به طور طبیعی باید از بسیاری از بزرگان سختگیرتر باشد اما این گونه نیست و او نیز بهراحتی با دختر خود سخن میگوید و از وی میپرسد ذکاوت تو دربارهٔ امین بودن وی چه مدرک و سندی دارد. دختر نیز گفت وقتی از او خواستیم به نزد شما آید نخست ما در جلوی او به راه افتادیم اما او گفت: شما از پشت سر من بیایید و اگر من راه را به اشتباه رفتم، به من خبر دهید و نکته این است که حضرت موسی علیهالسلام در علت این که به دختران میگوید شما پشت سر من راه بروید این است که میفرماید: ما قومی هستیم که به پشت زنان نگاه نمیکنیم یا از پشت به زنها نگاه نمیکنیم و با این سخن میخواهد مرام خود را به حضرت شعیب علیهالسلام بشناساند. قومی که پشت زنها را نگاه میکنند بیماردلان هستند وگرنه اولیای خدا، مؤمنان و افراد سالم این گونه نمینگرند. از این بیان حضرت درمییابیم مهم این است انسان چگونه مینگرد وگرنه پشت سر زن راه رفتن ایرادی ندارد و نباید گمان نمود که تا زنی جلو راه میرود باید گامهای خود را تند برداریم که ما جلوتر از او باشیم یا او عقب بیاید تا پشت سر مردان باشد بلکه همه میتوانند آزادانه در خیابان راه روند اما نگاه آلوده نباید داشت.
۱٫ وسائل الشیعة، الحرّ العاملی، ج ۱۴، ص ۱۴۵، ح ۲٫
(۱۹)
البته، حضرت موسی علیهالسلام چنین برخوردی دارد تا خود را به دختران بشناساند و آنان به هنگام معرفی وی به پدر خویش او را «لقوی امین» بخوانند. قوی هستم چون آن گونه برای آنان آب کشیدم و امین هستم که به دختران میگویم پشت سر من راه بیفتید و اینها سند من نزد شعیب است. وگرنه اگر آنها در مقابل و از پیش روی وی نیز میرفتند اشکالی نداشت؛ چرا که حضرت موسی علیهالسلام میتوانست قدری عقبتر راه رود و زاویهٔ دید خویش را بهطوری تنظیم کند که دیگر دختران را نبیند و به دستور شریعت، خمارگونه بنگرد و فاصلهای میان خود و آنان بیندازد ولی چون در مقام معرفی خویش است به آنان میگوید ما قومی هستیم که از پشت به زنان نمینگریم و با این کلام قدرت خویش را هم به لحاظ معنوی و هم به لحاظ جسمانی (آب کشیدن از چاه) هویدا میسازد وگرنه موسایی که غریب است چگونه میخواهد شناخته شود و این عمل موسی در واقع حکمت و حزماندیشی او را میرساند که در آیهٔ چهاردهم از آن سخن به میان آمده است: «وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَی آَتَینَاهُ حُکما وَعِلْما وَکذَلِک نَجْزِی الْمُحْسِنِینَ».
حضرت شعیب به موسی میگوید: «لاَ تَخَفْ نَجَوْتَ مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِینَ» نترس که از قوم ظالمان نجات یافتی؛ چرا که وی به مدین رفته بود که تحت حکومت فرعون نبوده است.
(۲۰)
فصل دوم: رسالت و پیامبری
موسای کلیم الله علیهالسلام
«إِذْ قَالَ مُوسَی لاِءَهْلِهِ إِنِّی آَنَسْتُ نَارا سَآَتِیکمْ مِنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آَتِیکمْ بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَعَلَّکمْ تَصْطَلُونَ. فَلَمَّا جَاءَهَا نُودِی أَنْ بُورِک مَنْ فِی النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ. یا مُوسَی إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ الْعَزِیزُ الْحَکیمُ. وَأَلْقِ عَصَاک فَلَمَّا رَآَهَا تَهْتَزُّ کأَنَّهَا جَانٌّ وَلَّی مُدْبِرا وَلَمْ یعَقِّبْ یا مُوسَی لاَ تَخَفْ إِنِّی لاَ یخَافُ لَدَی الْمُرْسَلُونَ»(۱).
ـ یاد کن هنگامی را که موسی به خانوادهٔ خود گفت من آتشی به نظرم رسید، بهزودی برای شما خبری از آن خواهم آورد یا شعلهٔ آتشی برای شما میآورم باشد که خود را گرم کنید.
چون نزد آن آمد، آوا رسید که خجسته و مبارک گردید آن که در کنار این آتش و آن که پیرامون آن است و منزه است خدا پروردگار جهانیان.
ای موسی این منم خدای عزیز حکیم. و عصایت را بیافکن، پس چون آن را همچون ماری دید که میجنبد، پشت گردانید و به عقب باز نگشت. ای موسی، مترس که فرستادگان پیش من نمیترسند.
در این آیات شریفه، همکلامی حضرت موسی علیهالسلام با خداوند و برانگیختن او به نبوت آمده است و او نغمهٔ «أَنَا اللَّهُ» را از آتشی که دیده است میشنود. نبوت انبایی نیز همانند نبوت تشریعی از کاغذ و قلم و سرگرمیهایی مانند آن به دست نمیآید، بلکه همانند اولیای خدا و انبیای الهی باید دست در آتش داشت تا به رؤیت حق رسید.
رؤیت حق به وصف ابزار و رؤیت عبد به وصف حق ـ هر دو ـ برای اولیای کمّل ممکن و محقّق است؛ اگرچه به ظرف عام برای تمامی موجودات محقق است؛ همانطور که قرآن کریم میفرماید: «فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی مِنْ شَاطِئِ الْوَادِ الاْءَیمَنِ فِی الْبُقْعَةِ الْمُبَارَکةِ مِنَ الشَّجَرَةِ أَنْ یا مُوسَی إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»(۲) که ظاهر نطق از «شجره» است و «أتاها» نیز نزد شجره است، ولی «شجره» ابزار حق است و حق فاعل نطق «إِنِّی أَنَا اللَّهُ رَبُّ الْعَالَمِینَ»است؛ اگرچه میتوان گفت: حق، خود فاعل نطق است و «اتاها» اتیان موسی نزد شجره است، نه این که صوت و کلام از درخت باشد؛ پس رؤیت حق، نفس خویش و
۱٫ نمل / ۹ ـ ۱۰٫
۲٫ قصص / ۳۰٫
(۲۱)
غیر را به غیر در ظرف عالم و آدم به هر حیث و طریق ادراکی دیگر محقق دارد و آیات «لقاء الله» مکمّل آن است که ارباب ولایت این حقایق معنوی را باید در مقام خود بهطور کامل پیگیری نمایند.
ما در اینجا بخشی از آیات سورهٔ طه را نیز میآوریم. خداوند در این آیات شریفه میفرماید: «وَهَلْ أَتَاک حَدِیثُ مُوسَی، إِذْ رَأَی نَارا فَقَالَ لاِءَهْلِهِ امْکثُوا إِنِّی آَنَسْتُ نَارا لَعَلِّی آَتِیکمْ مِنْهَا بِقَبَسٍ أَوْ أَجِدُ عَلَی النَّارِ هُدًی، فَلَمَّا أَتَاهَا نُودِی یا مُوسَی: إِنِّی أَنَا رَبُّک، فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی، وَأَنَا اخْتَرْتُک، فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَی، إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا، فَاعْبُدْنِی، وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکرِی»(۱) میباشد. این آیات شریفه نحوهٔ سلوک حضرت موسی علیهالسلام را تبیین مینماید و نحوهٔ ورود آن حضرت به «وادی طوی» را که مآل و غایت سلوک ایشان است توضیح میدهد. «وادی طوی» مقامی بسیار سخت و سنگین و در عین حال محترم است که حتی حضرت موسی علیهالسلام نیز با ورود به آن دارای مشکل میگردد و برای ورود به آن به حضرت موسی گفته میشود تمامی تعلقات خود را فرو بریزد و نعلین از پا درآورد.
برای ورود به این مقام باید بسیار محکم ایستاد تا به مقام وحی و الهام نایل آمد: «وَأَنَا اخْتَرْتُک، فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَی».
حضرت موسی پس از عمری سختی و ریاضت و بعد از سوز و هجر و دوری از دیار خود و هجرت به مدین، با همهٔ فراز و نشیبهایی که داشت به مقام وحی دست یافت. حضرت موسی علیهالسلام در مرتبهٔ وحی و الهام آن هنوز با مشکلاتی همراه است و خداوند به مثل حضرت موسی علیهالسلام باید خود را با تأکیدهای مکرر معرفی نماید تا پیامبری همچون وی که صاحب کتاب آسمانی و از پیامبران صاحب عزم است آن را باور نماید و هنوز وی به بیدارباش و علایم هشیاردهنده نیاز دارد.
خداوند در این مرتبه به حضرت موسی علیهالسلام میفرماید: «فَاسْتَمِعْ لِمَا یوحَی». استماع و نیوشیدن در مرتبهٔ فقدان پیش میآید و این وحی با انزال و تنزیل قرآن کریم که وحی ویژهٔ مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله است تفاوت بسیار و فاصلهای طولانی دارد.
همانگونه که گفته شد این آیهٔ شریفه، برخی از مشکلات حضرت موسی علیهالسلام را بیان میدارد که یکی از آن خطاب وی در قالب فعل مجهول «نُودِی»است و وی ندا دهنده را نمیشناسد و این به سبب ظرفیت محدود اوست که نمیتواند ندا دهنده را ببیند و بشناسد و قالب تهی نکند. در این آیه به حضرت موسی علیهالسلام گفته میشود تو در یک وادی مقدس آمدهای: «إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی»و به او عتاب مینماید: «فَاخْلَعْ نَعْلَیک». با آنکه حضرت موسی علیهالسلام در مقام است، اما هنوز نعلینهای خود را بیرون نیاورده است. خداوند میفرماید: موسی، با تو هستم، نعلینهای خود را بیرون بیاور. گویی حضرت موسی علیهالسلام آداب این مقام را نمیدانسته است. البته کسی که در ظرف متوسط کمال قرار دارد و دارای دو فاز مثبت و منفی یا فاز و نول هست چنین مشکلاتی دارد و برای وی باید دلیل آورد؛ بر این اساس است که خداوند میفرماید: «إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی». این امر میرساند حتی پیامبران الهی در پذیرش وحی نیز با تعبد و چشم و گوش بسته عمل نمیکنند و در پی دلیل هستند. خداوند در این آیه به نعلین موسی توجه مینماید و چون خود او مربی وی
۱٫ طه / ۱۰ ـ ۱۴٫
(۲۲)
هست به وی امر مینماید متوجه احترام این وادی باشد و کفش خود را بیرون آورد. خداوند نحوهٔ پوشش کفش وی را بیان میدارد که میرساند حضرت موسی حرکتی معقول و متناسب با جسم و نفس خویش داشته است؛ همانطور که خداوند نیز در این آیهٔ مبارکه مراعات حال حضرت موسی علیهالسلام را مینماید؛ به این صورت که وی را با فعل مجهول ندا میدهد و ندا دهنده را به او نمینمایاند و نخست شعلهٔ آتشی را به او نشان میدهد. با آنکه حضرت موسی علیهالسلام از پیامبران اولو العزم و صاحب کتاب است، اما خداوند نمیخواهد شوک و فشار مضاعف و غیر قابل تحمل بر وی وارد آورد. حضرت موسی علیهالسلام از مبادی گذشته و ده سال در نزد استاد بزرگی همچون حضرت شعیب علیهالسلام شاگردی نموده و امروز از این مبادی و منزل مبارک به وادی طوی گام مینهد و شعلهای نورانی او را به سوی خود میخواند و به ظرف کمال متوسط و به مقام دست مییابد. خداوند به صورت محکم به او میفرماید: «إِنِّی أَنَا رَبُّک» و این امتیاز حضرت موسی است که چنین خطابی به او میشود. منم، خودم هستم، من همین رب توام. اما یک نمرهٔ منفی نیز در این کارنامه وجود دارد و آن این است که گویی حضرت موسی علیهالسلام این ندا دهنده را نمیشناسد و او باید خود را چنین واضح، شفاف و روشن معرفی کند. گویی خداوند میخواهد قسم حضرت عباس یاد کند که منم رب تو که چنین جمله را با تأکیدهای مکرر و با جملهٔ اسمیه میآورد. این سنگینی گذر از منزل و ورود به مقام را میرساند که جان فرد را میسوزاند.
خداوند متعال در ادامهٔ این آیهٔ شریفه میفرماید: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ، لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا، فَاعْبُدْنِی، وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکرِی». در این فراز، تعبیر خداوند نسبت به فراز نخست آیه تغییر میکند و خداوند میفرماید: «إِنَّنِی أَنَا اللَّهُ». سبب این تغییر عبارت این است که حضرت موسی از پیامبران جلالی است و زود عصبانی میشود و اگر خداوند این تعبیر را در ابتدا میآورد، غیرت حضرت موسی علیهالسلام با آن مواجهه مینمود. حضرت موسی در آن تعبیر در مقام ربوبیت بود و در این عبارت، مقام الاهیت را نظاره مینماید. در این فراز، خداوند خود را محصور و منحصر میسازد تا کسی نتواند همانند فرعون زمان حضرت موسی؛ رامسس دوم بگوید: «أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی»(۱) و برای خود آیت عظمایی را عنوان قرار دهد. فقط من اللّه هستم. «لاَ إِلَهَ إِلاَّ أَنَا» فقط در وادی طوی هست که شنیده میشود. آن وادی که با گذر از سوزها و داغهای منازل فراهم میشود و باید چنین صعوبت و سختیهایی را با شیرینی سر کشید؛ بر این اساس میفرماید: «فَاعْبُدْنِی وَأَقِمِ الصَّلاَةَ لِذِکرِی».
ما میگوییم نماز میخوانیم تا به بندگی برسیم اما این آیه، معکوس است و میفرماید مرا عبادت کنید. خدایی را که دیگر کسی با او نیست و تنها و یکی است. اما عبادت و بندگی ممکن است مورد غفلت واقع شود از این رو باید نماز را برای اقامهٔ ذکر خداوند گزارد. اقامهٔ نماز برای حفظ و بقای بندگی و پاسداشت آن از آسیبها و آفتهاست. مقام بندگی یک علت محدثه و ایجادگر دارد اما مانایی آن به علت مبقیه و نگاه دارنده نیاز دارد تا چیزی که به دست آمده نگاه داشته شود وگرنه دوباره همانند گیمِرها که گیم آوِر میشوند باید از نو شروع نمود که در این صورت، زمان و عمری را بدون هیچ گونه بازدهی مفید از دست داده است. نگاه داشت آنچه به دست رسیده بسیار سخت است.
۱٫ نازعات / ۲۴٫
(۲۳)
در سورهٔ طه، ابعاد دیگری از سلوک موسی علیهالسلام را میتوان دید. یکی از مهمترین ارکان سلوک باور به وجود نیروهای فرامادی و ماورایی شخصی است که باید آن نیروها را شخصی و نه کلی دانست. شخصی که میتوان به زیارت آن رفت. هدف از سلوک، قرب الهی است که با فقر و نداری به دست میآید و این باور در این ایات به زیبایی تبیین شده است. رسیدن و وصول به ذات بهجتانگیز خداوند که یک شخص است و نه مفهومی کلی؛ آن گونه که در فلسفه میگویند. منطق مفهوم خداوند را کلی اما منحصر در فرد میداند. مفهوم کلی زیارت بر نمیدارد و رؤیت چهرهٔ او ممکن نیست و عرفان خداوند را یک شخص میداند که میتوان به مشاهدهٔ آن زیبای دلآرام رفت. خدا را باید در بیرون از ذهن ملاقات نمود. خدایی که مؤثر است و در بیرون از ذهن، وجودی فراگیر دارد. خدایی که ذهنی و علمی است تفلسف و تکاپوی تصویرگرایانهٔ ترسیمگری ناتوان است که خداوند را نحیف مینماید و فربهی را از او میگیرد. چنین خدایی همانند جهنم برخی از فلسفیان است که آن را چیزی غیر از حرمان نفسانی نمیانگارند. احساسهایی که از فقدان و نبود چیزی زخم بر دل ریش ریش نادار میکشد، جهنمی است که هر استعدادی را میسوزاند در حالی که جهنم به تعبیر قرآن کریم «النَّارَ الَّتِی وَقُودُهَا النَّاسُ وَالْحِجَارَةُ»است.
جهنم فلسفی در فضای ناسوتی پیرامون ما تجربهپذیر است و نیازی به مادهٔ ماندگار آخرت ندارد. خدای فلسفی نیز چنین شمایلی دارد و نمیتوان در خارج از ذهن به سراغ آن رفت و با او همچون موسی به گفت و شنید نشست و رؤیت او را از حق تعالی خواست. به گفت و گوی طولانی حضرت موسی علیهالسلام گوش جان بسپارید که خداوند و حضرت موسی چگونه عاشقانه با هم سخن میگویند: «وَمَا تِلْک بِیمِینِک یا مُوسَی، قَالَ هِی عَصَای أَتَوَکأُ عَلَیهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَآَرِبُ أُخْرَی. قَالَ أَلْقِهَا یا مُوسَی. فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِی حَیةٌ تَسْعَی. قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الاْءُولَی. وَاضْمُمْ یدَک إِلَی جَنَاحِک تَخْرُجْ بَیضَاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ آَیةً أُخْرَی. لِنُرِیک مِنْ آَیاتِنَا الْکبْرَی. اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. قَالَ رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی. وَیسِّرْ لِی أَمْرِی. وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی. یفْقَهُوا قَوْلِی. وَاجْعَلْ لِی وَزِیرا مِنْ أَهْلِی. هَارُونَ أَخِی. اشْدُدْ بِهِ أَزْرِی. وَأَشْرِکهُ فِی أَمْرِی. کی نُسَبِّحَک کثِیرا. وَنَذْکرَک کثِیرا. إِنَّک کنْتَ بِنَا بَصِیرا. قَالَ قَدْ أُوتِیتَ سُؤْلَک یا مُوسَی. وَلَقَدْ مَنَنَّا عَلَیک مَرَّةً أُخْرَی. إِذْ أَوْحَینَا إِلَی أُمِّک مَا یوحَی. أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیمِّ فَلْیلْقِهِ الْیمُّ بِالسَّاحِلِ یأْخُذْهُ عَدُوٌّ لِی وَعَدُوٌّ لَهُ وَأَلْقَیتُ عَلَیک مَحَبَّةً مِنِّی وَلِتُصْنَعَ عَلَی عَینِی. إِذْ تَمْشِی أُخْتُک فَتَقُولُ هَلْ أَدُلُّکمْ عَلَی مَنْ یکفُلُهُ فَرَجَعْنَاک إِلَی أُمِّک کی تَقَرَّ عَینُهَا وَلاَ تَحْزَنَ وَقَتَلْتَ نَفْسا فَنَجَّینَاک مِنَ الْغَمِّ وَفَتَنَّاک فُتُونا فَلَبِثْتَ سِنِینَ فِی أَهْلِ مَدْینَ ثُمَّ جِئْتَ عَلَی قَدَرٍ یا مُوسَی. وَاصْطَنَعْتُک لِنَفْسِی. اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوک بِآَیاتِی وَلاَ تَنِیا فِی ذِکرِی. اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی. فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَینا لَعَلَّهُ یتَذَکرُ أَوْ یخْشَی. قَالاَ رَبَّنَا إِنَّنَا نَخَافُ أَنْ یفْرُطَ عَلَینَا أَوْ أَنْ یطْغَی. قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکمَا أَسْمَعُ وَأَرَی»(۱).
۱٫ طه / ۱۸ ـ ۴۶٫
(۲۴)
باید باور داشت خدایی در بیرون هست که میتوان با او سخن گفت و با او عاشقانه همکلام شد و بارها و بارها خطاب به او عرض داشت: «إِیاک». کسی که بتواتند مشکل توحید خود را حل نماید و آن را به باور خویش برساند و به آن ایمان آورد، در زمینهٔ دیگر معارف مشکلی ندارد. کسی که نماز خود را نه برای تلقین و تسکین نفس میگزارد بلکه در پی آن است خلوتی به دست آورد تا با خداوند به مناجات و راز و نیاز و نجوا بنشیند و او را برای نه از سر طمع به بهشت و نه از ترس جهنم کرنش کند، بلکه بندگی او وجودی باشد که از عبادت عاشقانه برتر است: «إنّی وجدتک أهلاً للعبادة».
البته آیهٔ آخر بر نظام مشاعی عالم حکایت دارد و میرساند تمامی افراد جامعه از انبیا گرفته تا حاکمان و حتی پدران و مادران و بهطور کلی هر کسی قدرتی نسبت به دیگران داشته باشد، مسؤول کردهٔ افراد زیردست خود هست ونسبت به آن به وی اجر داده میشود یا بازخواست میگردد. در این آیه حضرت موسی علیهالسلام شخصیت جلالی خود را نشان داده است و به جای امیدواری به هدایت فرعونیان و در نظر گرفتن خیرات احتمالی این کار، از تندی و خشونت آنها سخن میگوید و میهراسد و خداوند در برابر میفرماید: «قَالَ لاَ تَخَافَا إِنَّنِی مَعَکمَا أَسْمَعُ وَأَرَی». باید توجه داشت قدرت شنوایی انسان بیش از توان دیداری اوست چرا که به مباشرت نیاز ندارد. خداوند نیز برای رفع ترس از موسی و هارون، با لحاظ این اندازه با آنها سخن میگوید و نخست میفرماید: «أَسْمَعُ»و سپس «أَرَی»را میآورد؛ یعنی هم از دور مواظب شما هستم و هم از نزدیک و حتی اگر فکر نمایید من دور از شما هستم، باز میشنوم و جای ترس نیست.
باید توجه داشت حضرت موسی در پاسخ خداوند از ویژگیهای عصای خود میگوید و پاسخ موسی میرساند وی نمیداند قرار است چه حادثهای اتفاق افتد و این امر مرتبهٔ او را میرساند؛ چنان که میگوید: «قَالَ هِی عَصَای أَتَوَکأُ عَلَیهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَی غَنَمِی وَلِی فِیهَا مَآَرِبُ أُخْرَی»(۱). از این پاسخ دانسته میشود به ذهن ایشان خطور نمیکرده قرار است چه اتفاقی ایجاد شود.
وی بعد از آن که عصایی که با آن انس داشته است را میاندازد و به اژدری تبدیل میگردد، ترس او را فرا میگیرد اما خداوند به جای آن که به وی بگوید نترس، آن را بگیر، میفرماید آن را بگیر و نترس: «قَالَ خُذْهَا وَلاَ تَخَفْ سَنُعِیدُهَا سِیرَتَهَا الاْءُولَی»(۲). روال معمول سخن باید این باشد که «لاَ تَخَفْ» را پیش از «خُذْهَا»بفرماید؛ زیرا موسی هنگامی میتواند مار را بگیرد که از آن نترسد، اما به عکس است و این میرساند که آرامش تنها با «اقدام» و «عمل» درست میشود و برای نترسیدن باید کار را انجام داد و اقدام بر کار است که ترس آدمی فرو میریزد.
تربیت عمومی نیز باید بهگونهای باشد که هر کسی را به کار متناسب خود تشویق نماید تا کسی ترسو، عقبمانده و نیازمند و سر بار دیگران نگردد.
خداوند در این آیات به موسی و هارون سفارش مینماید به نرمی با فرعون سخن کنید: «فَقُولاَ لَهُ قَوْلاً لَینا لَعَلَّهُ یتَذَکرُ أَوْ یخْشَی»(۳) و نرمی گفتار داشته باشید. این سفارش نه بهخاطر ترس از فرعون و ایمنی این دو پیامبر بزرگ است، بلکه به
۱٫ طه / ۱۸٫
۲٫ طه / ۲۱٫
۳٫ طه / ۴۴٫
(۲۵)
این امید است که نرمی سخن باعث تذکر وی شده و هدایت گردد. خداوند حتی از فرعون نیز دست برنمیدارد و امید به اصلاح او دارد و از این بیمار عقیدتی مأیوس نمیشود. امری که با فرهنگ رایج لعن و تکفیر برخی از مدعیان دینداری فرسنگها فاصله دارد و راه آنان جز به نابودی و تلاشی بسیاری از افراد جوامع انسانی نمیانجامد.
در این آیات خداوند به موسی و هارون هر دو با صیغهٔ تثنیه امر مینماید به سوی فرعون روید: «اذْهَبَا إِلَی فِرْعَوْنَ» اما در آیهای دیگر چنین آمده است: «اذْهَبْ أَنْتَ وَأَخُوک بِآَیاتِی وَلاَ تَنِیا فِی ذِکرِی»(۱). این تفاوت در تعبیر برای آن است که آیاتی که در دست موسی بود با آیات هارون تفاوت داشته است و هارون نیز همانند موسی از پیامبران الهی است که به او وحی میشده است. از این رو فاعل «اذْهَبْ»جداگانه ذکر شده است ولی در آیهٔ پیشین چون هر دو به سوی فرعون میروند و شکل کار آنان یکسان است فعل به صورت تثنیه آمده و موسی و هارون با هم ذکر شدهاند.
نبوت و معجزهٔ حضرت موسی علیهالسلام
خداوند در این مواجهه، حضرت موسی را به پیامبری بر میگزیند اما برای اثبات خدایی خود و برانگیختگی موسی به پیامبری به او معجزه نشان میدهد و میفرماید عصایت را بیانداز! اما این معجزه هولناک است و خداوند دوباره الطاف خود را همراه او میسازد تا وی خود را کنترل نماید. خداوند هم با حضرت موسی همکلام میشود و «إِنَّهُ أَنَا اللَّهُ»را میگوید و هم قدرت به او میدهد تا معجزه نماید اما او از معجزهٔ خویش میترسد و پشت میکند. کسی که میترسد نخست به عقب میرود و حضرت موسی نیز بر آن بود تا به پشت باز گردد؛ چرا که ترس حالتی آگاهانه است؛ همانطور که اگر چیزی بهسوی چشم پرتاب شود، چشم ناخودآگاه بسته میشود. خداوند برای آن که حضرت موسی علیهالسلام آرامش بیاید به وی توصیه مینماید دست بر گریبان و سینهٔ خود برد: «اسْلُک یدَک فِی جَیبِک، تَخْرُجْ بَیضَاءَ، مِنْ غَیرِ سُوءٍ، وَاضْمُمْ إِلَیک جَنَاحَک مِنَ الرَّهْبِ، فَذَانِک بُرْهَانَانِ مِنْ رَبِّک إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ، إِنَّهُمْ کانُوا قَوْما فَاسِقِینَ»(۲).
و دستت را در گریبانت کن تا سپید بیعیب بیرون آید، اینها از جمله نشانههای نهگانهای است که باید به سوی فرعون و قومش ببری؛ زیرا آنان مردمی نافرمان هستند.
خداوند به موسی میفرماید دست در گریبان خود نِه و آن را نورانی در آور و این کار باعث میشود ترس حضرت برداشته شود. در واقع این توصیهای است که قرآن کریم برای از بین بردن ترس دارد و این امر نیاز به بررسیهای روانشناسانه دارد. خداوند دو برهان و دو دلیل برای اثبات نبوت به حضرت موسی علیهالسلام میدهد: یکی عصایی که اژدها میشود و دیگری یدِ بیضا و سپس او را به سمت فرعون و فرعونیان میفرستد.
در اینجا لازم است وجه مناسبتی که میان معجزات حضرت موسی علیهالسلام با شخصیت جلالی این پیامبر بزرگ الهی است توضیح داده شود. یکی از معجزات موسی علیهالسلام عصایی است که وی در دست داشته است. عصا از عصیان و سرکشی است که تمکین و پیروی در آن نیست. معصیت به معنای انحراف، انحطاط، ناآرامی، طغیان و پیروی نداشتن از حق است.
۱٫ طه / ۴۲٫
۲٫ قصص / ۳۲٫
(۲۶)
عصا نیز به همین مناسبت عصا خوانده میشود چون وقتی از دست رها میگردد، قرار ندارد و بر زمین میافتد و تمکین در آن نیست و رهاست و دیگر اطاعت نمیپذیرد و همانند اسبی سرکش است. همچنین به آن عصا میگویند؛ زیرا سخت و محکم است؛ همانطور که فرد عاصی زمختی و سختی دارد و همانطور که معصیت سبب سختی دل انسان و صعوبت آن میگردد. عصا همیشه از اشیای سخت و محکمی مانند چوب درختان محکم مانند چوب آبنوس یا فلز ساخته میشود نه از اشیای سست، تا بشود به آن تکیه کرد و شکسته نشود. با این توضیح به دست میآید که عصا وجودی جلالی است.
عصایی که در دست موسی بود به مار تبدیل میشد؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «فَأَلْقَاهَا فَإِذَا هِی حَیةٌ تَسْعَی»؛ به مار «حَیةٌ»گفته میشود نه از آن رو که فقط زنده است، بلکه به این اعتبار که در سرزندگی خود دارای شتاب و سرعت در سیر و تندی و تیزی است و ناگهان خود را پرتاب میکند. مار دارای حیاتی است که به انسان مرگ میدهد؛ به این معنا که آنقدر زنده است که بهراحتی میکشد. مار حیه است و حیات دارد و چون حیات و حرکت دارد، میتواند بکشد و با زندگی خود زندگی را از دیگران میگیرد. به اژدها نیز ثعبان میگویند چون شبیه حالت انفجار است و از هر سوی میتواند حرکت کند و گویی همه سویی شده است و به یک سمت و سو نیست برخلاف مار که تنها از سر حرکت میکند و بر این اساس، معجزهٔ اژدر گردیدن عصا نیز معجزهای جلالی است که با شخصیت حضرت موسی علیهالسلام تناسب دارد.
دعوت فرعون
خداوند به موسی امر مینماید به سوی فرعون رود و او را به سوی یکتاپرستی بخواند اما موسی علیهالسلام از قتلی که در جوانی مرتکب شده است واهمه دارد: «قَالَ: رَبِّ، إِنِّی قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسا، فَأَخَافُ أَنْ یقْتُلُونِ»(۱)؛ گفت پروردگارا من کسی از ایشان را کشتهام میترسم مرا بکشند. البته وی پشنهادی در این زمینه دارد و از خداوند میخواهد برادرش هارون را به مدد او بفرستد:
«وَأَخِی هَارُونُ هُوَ أَفْصَحُ مِنِّی لِسَانا فَأَرْسِلْهُ مَعِی رِدْءا یصَدِّقُنِی إِنِّی أَخَافُ أَنْ یکذِّبُونِ. قَالَ سَنَشُدُّ عَضُدَک بِأَخِیک وَنَجْعَلُ لَکمَا سُلْطَانا فَلاَ یصِلُونَ إِلَیکمَا بِآَیاتِنَا أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکمَا الْغَالِبُونَ»(۲).
و برادرم هارون از من زبانآورتر است، پس او را با من به دستیاری گسیل دار تا مرا تصدیق کند؛ زیرا میترسم مرا تکذیب کنند. فرمود بهزودی بازویت را به وسیلهٔ برادرت نیرومند خواهیم کرد و برای شما هر دو تسلطی قرار خواهیم داد که با وجود آیات ما به شما دست نخواهند یافت. شما و هر که شما را پیروی کند چیره خواهید بود.
حضرت موسی میدانست وقتی به سوی فرعون رود، چون وی پدر خواندهٔ او بوده و او را بزرگ نموده است، نمیتواند در برابر او زبان گویایی داشته باشد، از این رو از خداوند خواست تا هارون را با او همراه کند و چنین نبوده است که حضرت به بیماری لکنت زبان دچار باشد؛ چرا که بهطور کلی هیچ یک از انبیا هیچگونه نقص عضو و بیماری
۱٫ قصص / ۳۳٫
۲٫ قصص / ۳۴ ـ ۳۵٫
(۲۷)
نداشتهاند. اگر روایاتی نیز از لکنت زبان حضرت سخن گفته باشد، آن روایت درست نیست. حضرت موسی علیهالسلام از این رو نمیتوانست زبانآوری داشته باشد چرا که فرعون گذشتهٔ شیرینی که با او داشته را یادآور میگردید و میگفت آیا تو فرزند من نیستی و آیا من به تو محبت نکردم، از سویی موسی نمیتوانست مقابل پدرخواندهٔ خود هرچند نیز قوی باشد محکم بایستد و سخن بگوید؛ چرا که در این صورت نمک خورده و نمکدان را شکسته است. البته فرعون به حضرت موسی علیهالسلام علاقهٔ فراوانی داشته و او را بسیار دوست میداشته است و این معنا با بررسی آیات بعد به دست میآید.
خداوند خواستهٔ موسی برای همراهی هارون با او را میپذیرد و میفرماید: «قَالَ: سَنَشُدُّ عَضُدَک بِأَخِیک، وَنَجْعَلُ لَکمَا سُلْطَانا، فَلاَ یصِلُونَ إِلَیکمَا بِآَیاتِنَا، أَنْتُمَا وَمَنِ اتَّبَعَکمَا الْغَالِبُونَ»(۱).
ـ فرمود بهزودی بازویت را به برادرت نیرومند خواهیم کرد و برای شما هر دو تسلطی قرار خواهیم داد که با آیات ما به شما دست نخواهند یافت. شما و هر که شما را پیروی کند چیره خواهید بود.
موسی علیهالسلام از خداوند میخواهد برادرش هارون را که در برابر فرعون میتواند بهتر و راحتتر سخن بگوید و نمکپروردهٔ او نیست را همراه وی گرداند تا مبادا مورد تکذیب واقع شود. خداوند به او دلداری میدهد که شما قوی و توانمند هستید و بر همه سلطنت و چیرگی دارید و شما و تابعان شما همه غالب و پیروز هستید.
فرازی که ذیل این آیه است از مغیبات قرآن کریم است و میفرماید قوم یهود همواره تا دامنهٔ ظهور حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) بر دنیا حاکم میباشند و سلطنت دنیا به دست آنان است؛ چنانکه امروزه یهود بر دنیا غالب است و حتی ایالات متحدهٔ آمریکا خود ایالتی از ایالات جهانی اسرائیل است و جمعیتی کمتر از ده میلیون میتواند کشوری چند صد میلیونی با عظمتی که در صنایع، تکنولوژی و فنآوری دارد را به چالش بکشد.
حضرت موسی از خداوند خواست تا برادرش هارون را همراه او گرداند و خداوند نیز چنین نمود و به آنها فرمود که شما دارای قوت هستید و کسی نمیتواند بر شما چیره شود و شما و آنان که از شما پیروی میکنند همواره غالب هستید. شما ید بیضا دارید و شمایید که جانّ دارید و امروز هم جان و ید بیضا که امروزه اسلحه و طلاست هر دو در دست اسراییل است.
حضرت موسی افزون بر همراهی هارون، برای آن که در رسالت و مأموریت تبلیغی خود موفق گردد از خداوند سه خواستهٔ دیگر دارد: «رَبِّ اشْرَحْ لِی صَدْرِی، وَیسِّرْ لِی أَمْرِی، وَاحْلُلْ عُقْدَةً مِنْ لِسَانِی یفْقَهُوا قَوْلِی»(۲).
زمانی که خداوند او را به عنوان رسول خود به سوی فرعون فرستاد و به وی امر نمود:«اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی»(۳)، حضرت موسی علیهالسلام برای موفقیت خود دست به دعا بر داشت و از خداوند خواست که نخست دل وی را گشاده دارد و
۱٫ قصص / ۳۵٫
۲٫ طه / ۲۵ ـ ۲۸٫
۳٫ طه / ۲۴٫
(۲۸)
اینکه کار بر وی وفق باشد و سخت و شاق و طاقتفرسا نباشد. همچنین او از خداوند میخواهد زبانی گویا داشته باشد. حضرت موسی علیهالسلام این سه مطلب را درخواست دارد تا به هدفی بالاتر برسد و این همه برای دستیابی به آن هدف است که قدرت بیان میباشد برای اینکه بتواند سخن و پیام خود را به فرعون تفهیم نماید: «یفْقَهُوا قَوْلِی». حضرت موسی عرض میدارد خدایا سینهٔ مرا باز کن، کار را بر من آسان گیر و زبان مرا گویا نما تا جامعه حرف مرا بهنیکی دریابد و «حتی» از باب اینکه دانستنی است از آن حذف شده است؛ یعنی عبارت، «حتی یفقهوا قولی» بوده است.
هدف انبیای الهی ارایهٔ طریق هدایت و وصول و بلوغ آنان به حق و آگاهی بخشی به مردم بوده است. اصل این هدف در تمامی پیامبران الهی و اولیای ربانی مشترک است اما ساختار آن در هر زمانی شکلی به خود میگیرد.
اگر در گذشته، پیامبران و اولیای خدا با مردمی در ارتباط بودند که سواد نداشتند، تبلیغ خود را باید چهره به چهره و شفاهی و به صورت گفتاری ارایه میکردند و امروزه این شیوهٔ تبلیغ چندان کارآمد نیست و باید بر تبلیغ نوشتاری سرمایه گذاشت. امروزه باید پیامبر قلم بود و نوشته را به عنوان معجزه نشان داد و کرامت را در چینش حروف دید.
حضرت موسی علیهالسلام پس از برانگیخته شدن به پیامبری و رسالت، به دربار فرعون میرود. او بعد از آن که مأموریت خود را ابلاغ میدارد، همانگونه که پیشبینی کرده بود با این سخن فرعون روبهرو شد: «قَالَ: أَلَمْ نُرَبِّک فِینَا وَلِیدا، وَلَبِثْتَ فِینَا مِنْ عُمُرِک سِنِینَ»(۱).
فرعون گفت: آیا تو را از کودکی در میان خود نپروردیم و سالیانی چند از عمرت را پیش ما نماندی. سپس فرعون از قتلی که موسی علیهالسلام مرتکب شده بود میگوید و عبارت وی محبت شدید او به موسی را میرساند. فرعون گفت: «وَفَعَلْتَ فَعْلَتَک الَّتِی فَعَلْتَ وَأَنْتَ مِنَ الْکافِرِینَ»(۲).
و انجام دادی کار خود را که کردی و تو از ناسپاسانی.
فرعون به موسی علیهالسلام میگوید من تو را محبت نمودم ولی تو در برابر، کفران نعمت نمودی و یکی از ما را به قتل رساندی. وی این سخن را صریح و بیپرده نمیگوید و سخنی از قتل به میان نمیآورد و آن را در پرده نگاه میدارد و تنها به آن اشاره دارد و گویی نمیخواهد آن را به رخ وی بیاورد و نمیخواهد او را با عنوان قاتل یاد نماید بدون آن که بر او منتی داشته باشد و تنها عشق بیعار خود بر این فرزندخوانده را بیان میدارد. این گفته میرساند فرعون انسانی عادی و معمولی نبوده و از افراد دارای شخصیت و قوی میباشد و فردی ضعیف و عقدهای که انتظار دارد انسان دست و پای وی را ببوسد نبوده است.
حضرت موسی علیهالسلام در برابر این گفتهٔ پدر خود ساکت میگردد و پاسخی برای او ندارد و تنها به کردهٔ خود اعتراف دارد: «قَالَ فَعَلْتُهَا إِذا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّینَ»(۳)؛ گفت آن را هنگامی مرتکب شدم که از گمراهان بودم. موسی در برابر محبت و
۱٫ شعراء / ۱۸٫
۲٫ شعراء / ۱۹٫
۳٫ شعراء / ۲۰٫
(۲۹)
عشق فرعون کوتاه میآید و عاشقانه، تسلیم میگردد و به کردهٔ خود اعتراف نموده و خود را محکوم مینماید، اما تفاوت امروز خود را با آن روز خاطرنشان میگردد و در ادامه میگوید: «فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لَمَّا خِفْتُکمْ، فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکما، وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ»(۱).
ـ و چون از شما ترسیدم از شما گریختم تا پروردگارم به من دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد.
موسی نیز نمیگوید چون شما بد بودید و قصد آزار مرا داشتید، از شما گریختم، بلکه میگوید من خود ترسیدم و فرار کردم.
اگر کسی این آیات که عشق موسی و فرعون را بیان میدارد ذکر خود قرار دهد و اشک بریزد و آن را قرائت نماید، پس از مدتی عشق را در دل خود مییابد و فدایی خدایی میشود که موسی و فرعونش پدر و پسرند و این چنین دوستدار یکدیگر میباشند. با این وصف، بغضهایی که گاه در دل برخی از مسلمانان پیدا میشود برای چیست؟ شب و روز باید از ایمانهایی این چنین که همراه با بغض برادران دینی است توبه نمود.
بر این اساس، حق یکی است و تمامی پدیدهها خواه خیری باشند یا از شرور، مظاهر اسما و صفات حق میباشند؛ بهطوری که هرچه در هستی است، از اوست و هرچه بر هر که و هرچه آید، از اوست که چهره چهره و گونه گونه به سرتاسر ظهورات خودنمایی میکند و بر این اساس موسی علیهالسلام مظهر «هادی» حق است، و ابلیس مظهر «مضل» میباشد و هر دو چهرهٔ «له الاسماء الحسنی» هستند و جنگ موسی و فرعون را باید عذر نهاد و سودای کفر و دین را رها کرد، بلکه عشق او را پیدا نمود. انبیا مسرور از وجود اعدا و اعدا مغرور از هستی انبیا هستند. سراسر ملک وجود، دنیا، آخرت، دوزخ و رضوان، حق و تمام آنان مفهوم و حقّانیت آن نیز حق میباشد؛ بدون آن که مراتب تعینات و احکام و ساحت ظهورات و آموزهها و سنن الهی در مخاطره قرار گیرد؛ حلال حلال و حرام حرام است؛ تکلیف بهجاست و بهشت و دوزخ نصیب هر کس شود، رواست. هرکس دارای این مقام شود، عین صواب بنگرد و عقاب را نیز مهمان صواب بیند؛ چنانکه شاعر گوید:
جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه
چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
این حقیقت را نباید چنین به انحراف کشاند که میان موسی و فرعون تفاوتی نیست؛ چرا که او مطیع و مؤمن است و آن کافر و طاغی و مظهر جلال اضلالی، بلکه این حقیقت به سریان هویت ساری و بروز ولایی اشاره دارد و به این معناست که: «فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ»(۲).
در واقع بعثت انبیای الهی برای آن بوده است که نزاعها برداشته شود بدون آن که جهات و حیثیات یاد شده نادیده گرفته شود و این که هرچند «وَمَا أَصَابَکمْ مِنْ مُصِیبَةٍ فَبِمَا کسَبَتْ أَیدِیکمْ»(۳) است، ولی باید توجه داشت که: «قُلْ کلٌّ مِنْ
۱٫ شعراء / ۲۱٫
۲٫ بقره / ۱۱۵٫
۳٫ شوری / ۳۰٫
(۳۰)
عِنْدِ اللَّهِ»(۱). باید معنای وحدت را یافت و برای نیل به آن باید به عشق رسید. کسی که وحدت را مییابد صلح کل میگردد و تخاصم و نزاع وی با هر چیزی برداشته میشود و نزاعی در عالم نمیبیند؛ چنان که ملاحظهٔ پدرخواندگی فرعون از ناحیهٔ موسی در آیهٔ زیر نیز دیده میشود: «قَالَ لَقَدْ عَلِمْتَ مَا أَنْزَلَ هَؤُلاَءِ إِلاَّ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ بَصَائِرَ وَإِنِّی لاَءَظُنُّک یا فِرْعَوْنُ مَثْبُورا»(۲).
ـ گفت: بهقطع میدانی که این را که باعث بینشهاست جز پروردگار آسمانها و زمین نازل نکرده است و راستی ای فرعون تو را تباه شده میپندارم.
حضرت موسی علیهالسلام چون در دامان فرعون رشد کرده بود و او را پدر خود میدانست با عبارت «لاَءَظُنُّک»؛ با او مواجه میشود و از گمان و پندار خود با او سخن گفت و با وجود جلالی بودن، تعبیری شدید بر علیه او به کار نبرد.
همچنین حضرت موسی علیهالسلام به فرعون گفت: آنچه گفتی که مرا تربیت کردهای درست است ولی این دلیل نمیشود بنی اسرائیل را بندهٔ خود نمایی. تو برای من پدری کردی و من هم منت تو را دارم ولی این امر دلیل بر بندگی گرفتن بنیاسرائیل نیست و من در برابر این ظلم خاموش نمینشینم: «وَتِلْک نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَی أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ»(۳).
حضرت موسی نمیگوید تو بیخود کردهای که مرا بزرگ نمودی و میخواستی این کار را نکنی، بلکه میفرماید من نعمت تو را بر خود قبول دارم. این کلام از انصاف حضرت موسی علیهالسلام ناشی میشود. داشتن انصاف زمینهای برای دینداری است و کسی که انصاف ندارد، دین ندارد. موسی مؤدبانه، منصفانه و کریمانه میگوید خوبیهای تو بر من و بدهکاری من به تو دلیل نمیشود من پیامبری و رسالت الهی را کنار نهم و قومی برای تو بندگی کنند!
موسی علیهالسلام به صراحت خاطرنشان میشود اما من موسای دیروز نیستم و امروز پروردگارم به من حکم اعطا نموده و من از پیامبران هستم. فرعون در برابر این ادعای موسی گفت: «قَالَ: إِنَّ رَسُولَکمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیکمْ لَمَجْنُونٌ»(۴) ؛ میگوید رسولی که به سوی شما فرستاده شده مجنون است. او موسی را مجنون خواند؛ زیرا ادعاهای بلندی داشت و این دیوانگان هستند که ادعاهای بزرگ دارند! اما فرعون بار دیگر عشق خود به موسی را نشان داد و گفت اگر خدایی غیر از من برگزینی تو را زندانی مینمایم و حکم قتل او را صادر نکرد: «قَالَ: لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَها غَیرِی لاَءَجْعَلَنَّک مِنَ الْمَسْجُونِینَ»(۵).
این در حالی است که برخی برای حکومت چند روزه مردم را قتل عام مینمایند و گاه چشم فرزند خود را در میآورند یا تمامی بستگان خویش را میکشند.
موسی علیهالسلام بعد از این میگوید من برای ادعای خود دلیل دارم و اگر دلیلی بیاورم باز هم مرا رد میکنی: «قَالَ: أَوَلَوْ
۱٫ نساء / ۷۸٫
۲٫ اسراء / ۱۰۲٫
۳٫ شعراء / ۲۲٫
۴٫ شعراء / ۲۷٫
۵٫ شعراء / ۲۹٫
(۳۱)
جِئْتُک بِشَیءٍ مُبِینٍ. قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ»(۱).
فرعون نیز پاسخ او را منصفانه میدهد و میگوید اگر در ادعای خود راست و صادق هستی، آن را بیاور. این سخن نیز از محبت فرعون به موسی حکایت دارد؛ چرا که او خود را خدای مردم میدانسته و برای آنان یک طرفه حکم میرانده و آنان را به بندگی خود میگرفته است و اگر کسی دیگر جز موسی در برابر او بود، اینگونه با او سخن نمیکرد و او را تحمل نمینمود. موسی دلایل نبوت خود را عرضه داشت: «فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِی ثُعْبَانٌ مُبِینٌ. وَنَزَعَ یدَهُ فَإِذَا هِی بَیضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ»(۲).
پس عصای خود بیافکند و بهناگاه آن اژدری نمایان شد. و دستش را بیرون کشید و بهناگاه آن برای تماشاگران سپید مینمود.
حضرت دو معجزه را نشان داد. یکی از آنها جلالی بود و دومی جمالی و با این کار فرعون را هم هراسان ساخت و هم مجذوب و واله نمود. او نخست عصایش را بر زمین انداخت و ماری بزرگ شد و سپس ید بیضا را نشان داد که باعث جذب دوباره و فوران عشق فرعون میشد.
البته فرعون نپذیرفت موسی بر حق است و خود را بر حق خواند و بعد از مشورت با مشاوران و وزیران خود، به موسی نسبت سحر داد: «قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ یرِیدَانِ أَنْ یخْرِجَاکمْ مِنْ أَرْضِکمْ بِسِحْرِهِمَا وَیذْهَبَا بِطَرِیقَتِکمُ الْمُثْلَی»(۳)؛ این دو تن (موسی و هارون) میخواهند با سحر و جادو شما را از سرزمین خود بیرون کنند و «طریقهٔ نیکوی» شما را ببرند.
فرعون نیز مانند هر کس دیگری خود را بر حق و بر طریق مثلی و نیکو خواند. ادعایی که هر یک از پدیدههای هستی دارند و هیچ گاه کسی خود را باطل نمیداند. البته چون نمیتوان گفت همه بر حق هستند و از طرفی نمیتوان گفت هیچ کسی حق نیست، باید به فرمایش حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ، حق را شناخت تا اهل حق شناخته شود و باطل را شناخت تا اهل آن شناخته شود.
باید توجه داشت حضرت موسی علیهالسلام در ابتدا به فرعون میگوید من رسول رب عالمیان هستم: «فَفَرَرْتُ مِنْکمْ لَمَّا خِفْتُکمْ فَوَهَبَ لِی رَبِّی حُکما وَجَعَلَنِی مِنَ الْمُرْسَلِینَ، وَتِلْک نِعْمَةٌ تَمُنُّهَا عَلَی أَنْ عَبَّدْتَ بَنِی إِسْرَائِیلَ، قَالَ فِرْعَوْنُ وَمَا رَبُّ الْعَالَمِینَ. قَالَ رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا إِنْ کنْتُمْ مُوقِنِینَ. قَالَ لِمَنْ حَوْلَهُ أَلاَ تَسْتَمِعُونَ. قَالَ رَبُّکمْ وَرَبُّ آَبَائِکمُ الاْءَوَّلِینَ. قَالَ إِنَّ رَسُولَکمُ الَّذِی أُرْسِلَ إِلَیکمْ لَمَجْنُونٌ. قَالَ رَبُّ الْمَشْرِقِ وَالْمَغْرِبِ وَمَا بَینَهُمَا إِنْ کنْتُمْ تَعْقِلُونَ. قَالَ لَئِنِ اتَّخَذْتَ إِلَها غَیرِی لاَءَجْعَلَنَّک مِنَ الْمَسْجُونِینَ. قَالَ أَوَلَوْ جِئْتُک بِشَیءٍ مُبِینٍ. قَالَ فَأْتِ بِهِ إِنْ کنْتَ مِنَ الصَّادِقِینَ. فَأَلْقَی عَصَاهُ فَإِذَا هِی ثُعْبَانٌ مُبِینٌ. وَنَزَعَ یدَهُ فَإِذَا هِی بَیضَاءُ لِلنَّاظِرِینَ. قَالَ لِلْمَلاَءِ حَوْلَهُ إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ»(۴).
ـ موسی گفت: و چون از شما ترسیدم، گریختم تا پروردگارم به من دانش بخشید و مرا از پیامبران قرار داد. آیا این که
۱٫ شعرا / ۳۱ ـ ۳۲٫
۲٫ شعراء / ۳۲ ـ ۳۳٫
۳٫ طه / ۶۳٫
۴٫ شعراء / ۲۱ ـ ۳۴٫
(۳۲)
فرزندان اسرائیل را بنده ساختهای نعمتی است که منتش را بر من مینهی؟ فرعون گفت: و پروردگار جهانیان چیست؟ گفت: پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان آن دو است، اگر اهل یقین باشید. فرعون به کسانی که پیرامونش بودند گفت: آیا نمیشنوید؟! موسی دوباره گفت: پروردگار شما و پروردگار پدران پیشین شما. فرعون گفت: بهواقع این پیامبری که به سوی شما فرستاده شده سخت دیوانه است. موسی گفت: پروردگار خاور و باختر و آنچه میان آن دو است، اگر تعقل کنید. فرعون گفت: اگر خدایی غیر از من اختیار کنی، به قطع تو را از جمله زندانیان خواهم ساخت. گفت: گرچه برای تو چیزی آشکار بیاورم. گفت: اگر راست میگویی آن را بیاور. پس عصای خود بیافکند و بهناگاه آن اژدری نمایان شد. و دستش را بیرون کشید و بهناگاه آن برای تماشاگران سپید مینمود. فرعون به سرانی که پیرامونش بودند گفت: بهواقع این ساحری بسیار داناست.
در فهم معنای این آیات باید توجه داشت فرعون هم خود را خدا میدانست و هم چند خدایی بود و برای هر چیزی خدایی باور داشت و برای آنها خدای خدایان قرار میداد و برای همین از مشرکان بود. او برای هر چیزی خدایی قایل بود و خدای خدایان را بزرگترین آنها میدانست، از این رو وقتی موسی میگوید من از سوی خدا به پیامبری برگزیده شدهام از او میپرسد کدام خدا و منظور تو از رب عالمیان چیست؟ اگر منظور تو خدایی خاص است که ما همه به آن باور داریم و دیگر نمیتوان رب عالمیان بر آن نام نهاد و اگر خدای عام و رب الارباب و خدای خدایان نظرگاه تو است، که ما به آن ایمان داریم اما از او دستوری نمیگیریم و چون دیده نمیشود، او را نمیپرستیم و از او اطاعت نمیکنیم و تنها باید از خدایان جزیی دستور گرفت، بنابر این من هم عابد هستم و هم معبود و رب عالمیان آنگونه که موسی میگوید وجهی ندارد، برای همین میپرسد رب عالمیان کیست؟ البته او در این پرسش، میرساند در منطق و بحث قوی بوده است و فردی با شخصیت ضعیف نبوده است. ادعای فرعون چنین است اگر ربی غیر از خدای خدایان است ما نسبت به او تکلیفی نداریم و چون مجسم نیست، نمیتوان آن را شناخت تا برای او فرستاده قایل شد. موسی میگوید رب من پروردگار آسمان و زمین و آنچه میان آن دو است میباشد. پروردگاری که تمامی آفریدهها برای اوست که همان عالمیان میباشند البته اگر صاحب یقین باشید. موسی رب عالمیان را این گونه به او میشناسد. فرعون به اطرافیان خود نگاهی میاندازد و میگوید میشنوید چه میگوید او همان پرسش مرا تکرار کرد. میگویم رب عالمیان کیست، میگوید پروردگار آسمان و زمین و آنچه در میانهٔ آن دو است. خودم میدانم عالمیان همین آفریدهها هستند. چنین خدایی که موسی میگوید دیده نمیشود تا قابل پرستش باشد.
موسی وقتی میبیند فرعون از پاسخ او راضی نمیشود، میگوید خدای عالمیان همان پروردگار شما و پروردگار پدران نخستین شماست و آن را تا حدودی ملموس میسازد.
فرعون میگوید: این رسول شما مجنون است و از کسی سخن میگوید که نمیشود به او توجه نمود و او را تصور کرد و به اندیشه راه داد. او میگوید رسول خداست و از خدای نادیده میگوید اما من میگویم آن خدا قابل دستری نیست و من خودم خدا هستم نه رسول خدای خدایان.
(۳۳)
موسی جلالی بودن خود را نشان میدهد و توهین او را اما با نرمی به او باز میگرداند و میگوید: خدای عالمیان پروردگار مشرق و مغرب است و آنچه میان آن دو میباشد، اگر خردورزی و تعقل نمایید. فرعون میگوید رسول شما دیوانه است و موسی میگوید اگر عقل داشته باشید میدانید رب عالمیان همان رب مشارق و مغارب است. موسی اصرار دارد که تنها یک خدا وجود دارد و فرعون می گوید آن خدا قابل التفات و پرستش نیست و موسی میگوید هست اگر دیوانگی نداشته باشید و از عقل و خرد خود کمک بگیرید.
فرعون به بحث با موسی پایان میدهد و میگوید اگر بر بندگی چنین خدایی پایفشاری نمایی تو را به زندان میاندازم؛ چرا که خدای عالی شما من هستم که دیده میشوم و میشود مرا بندگی کرد. تو از خدایی میگویی که خدای خدایان است و نه خدای بندگان و خدای عالی بندگان من هستم؛ چنانکه در سورهٔ نازعات آمده است: «اذْهَبْ إِلَی فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَی، فَقُلْ هَلْ لَک إِلَی أَنْ تَزَکی، وَأَهْدِیک إِلَی رَبِّک فَتَخْشَی، فَأَرَاهُ الاْآَیةَ الْکبْرَی، فَکذَّبَ وَعَصَی، ثُمَّ أَدْبَرَ یسْعَی، فَحَشَرَ فَنَادَی، فَقَالَ أَنَا رَبُّکمُ الاْءَعْلَی، فَأَخَذَهُ اللَّهُ نَکالَ الاْآَخِرَةِ وَالاْءُولَی، إِنَّ فِی ذَلِک لَعِبْرَةً لِمَنْ یخْشَی»(۱).
ـ به سوی فرعون برو که وی سر برداشته و طغیان کرده است، و بگو آیا سرِ آن داری که به پاکیزگی گرایی؟ و تو را به سوی پروردگارت راه نمایم تا پروا بداری. پس معجزهٔ بزرگ را بدو نمود، ولی فرعون تکذیب نمود و عصیان کرد، سپس پشت کرد و به کوشش برخاست، و گروهی را فراهم آورد و ندا در داد، و گفت پروردگار بزرگتر شما منم، و خدا او را به کیفر دنیا و آخرت گرفتار کرد. در حقیقت برای هر کس که بترسد، در این ماجرا عبرتی است.
«قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِک یا مُوسَی. فَلَنَأْتِینَّک بِسِحْرٍ مِثْلِهِ فَاجْعَلْ بَینَنَا وَبَینَک مَوْعِدا لاَ نُخْلِفُهُ نَحْنُ وَلاَ أَنْتَ مَکانا سُوًی. قَالَ مَوْعِدُکمْ یوْمُ الزِّینَةِ وَأَنْ یحْشَرَ النَّاسُ ضُحًی. فَتَوَلَّی فِرْعَوْنُ فَجَمَعَ کیدَهُ ثُمَّ أَتَی. قَالَ لَهُمْ مُوسَی وَیلَکمْ لاَ تَفْتَرُوا عَلَی اللَّهِ کذِبا فَیسْحِتَکمْ بِعَذَابٍ وَقَدْ خَابَ مَنِ افْتَرَی. فَتَنَازَعُوا أَمْرَهُمْ بَینَهُمْ وَأَسَرُّوا النَّجْوَی. قَالُوا إِنْ هَذَانِ لَسَاحِرَانِ یرِیدَانِ أَنْ یخْرِجَاکمْ مِنْ أَرْضِکمْ بِسِحْرِهِمَا وَیذْهَبَا بِطَرِیقَتِکمُ الْمُثْلَی. فَأَجْمِعُوا کیدَکمْ ثُمَّ ائْتُوا صَفّا وَقَدْ أَفْلَحَ الْیوْمَ مَنِ اسْتَعْلَی. قَالُوا یا مُوسَی إِمَّا أَنْ تُلْقِی وَإِمَّا أَنْ نَکونَ أَوَّلَ مَنْ أَلْقَی. قَالَ بَلْ أَلْقُوا فَإِذَا حِبَالُهُمْ وَعِصِیهُمْ یخَیلُ إِلَیهِ مِنْ سِحْرِهِمْ أَنَّهَا تَسْعَی. فَأَوْجَسَ فِی نَفْسِهِ خِیفَةً مُوسَی. قُلْنَا لاَ تَخَفْ إِنَّک أَنْتَ الاْءَعْلَی. وَأَلْقِ مَا فِی یمِینِک تَلْقَفْ مَا صَنَعُوا إِنَّمَا صَنَعُوا کیدُ سَاحِرٍ وَلاَ یفْلِحُ السَّاحِرُ حَیثُ أَتَی. فَأُلْقِی السَّحَرَةُ سُجَّدا قَالُوا آَمَنَّا بِرَبِّ هَارُونَ وَمُوسَی. قَالَ آَمَنْتُمْ لَهُ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَکمْ إِنَّهُ لَکبِیرُکمُ الَّذِی عَلَّمَکمُ السِّحْرَ فَلاَءُقَطِّعَنَّ أَیدِیکمْ وَأَرْجُلَکمْ مِنْ خِلاَفٍ وَلاَءُصَلِّبَنَّکمْ فِی جُذُوعِ النَّخْلِ وَلَتَعْلَمُنَّ أَینَا أَشَدُّ عَذَابا وَأَبْقَی. قَالُوا لَنْ نُؤْثِرَک عَلَی مَا جَاءَنَا مِنَ الْبَینَاتِ وَالَّذِی فَطَرَنَا فَاقْضِ مَا أَنْتَ قَاضٍ إِنَّمَا تَقْضِی هَذِهِ الْحَیاةَ الدُّنْیا. إِنَّا آَمَنَّا بِرَبِّنَا لِیغْفِرَ لَنَا خَطَایانَا وَمَا أَکرَهْتَنَا عَلَیهِ مِنَ السِّحْرِ وَاللَّهُ خَیرٌ وَأَبْقَی»(۲).
ـ در حقیقت، همهٔ آیات خود را به فرعون نشان دادیم ولی او آن را دروغ پنداشت و نپذیرفت. گفت: ای موسی آمدهای تا با سحر خود ما را از سرزمینمان بیرون کنی؟! ما بهقطع برای تو سحری مثل آن خواهیم آورد، پس میان ما و
۱٫ نازعات / ۱۷ ـ ۲۶٫
۲٫ طه / ۵۶ ـ ۷۳٫
(۳۴)
خودت موعدی بگذار که نه ما آن را خلاف کنیم و نه تو در جایی هموار. موسی گفت: موعد شما روز جشن باشد که مردم پیش از ظهر گرد میآیند. پس فرعون رفت و نیرنگ خود را گرد آورد و باز آمد. موسی به ساحران گفت: وای بر شما، به خدا دروغ مبندید که شما را به عذابی هلاک میکند و هر که دروغ بندد نومید میگردد. ساحران میان خود دربارهٔ کارشان به نزاع برخاستند و به نجوا پرداختند. فرعونیان گفتند: بهقطع این دو تن ساحرند و میخواهند شما را با سحر خود از سرزمینتان بیرون کنند و آیین والای شما را براندازند. پس نیرنگ خود را گرد آورید و به صف پیش آیید. در حقیقت امروز هر که فایق آید خوشبخت میشود. ساحران گفتند: ای موسی، یا تو میافکنی یا ما نخستین کس باشیم که میاندازیم. گفت: نه، بلکه شما بیاندازید، پس ناگهان ریسمانها و چوبدستیهایشان بر اثر سحرشان در خیال او مینمود که آنها به شتاب میخزند. و موسی در خود بیمی احساس کرد. گفتیم: مترس، که تو خود برتری. و آنچه در دست راست داری بیانداز تا هرچه را ساختهاند ببلعد. در حقیقت آنچه سرهمبندی کردهاند افسون افسونگر است و افسونگر هر جا برود رستگار نمیشود. پس ساحران به سجده درافتادند، گفتند: به پروردگار موسی و هارون ایمان آوردیم. فرعون گفت: آیا پیش از آنکه به شما اجازه دهم به او ایمان آوردید، بهقطع او بزرگ شماست که به شما سحر آموخته است، پس بیشک دستهای شما و پاهایتان را یکی از راست و یکی از چپ قطع میکنم و شما را بر تنههای درخت خرما به دار میآویزم تا خوب بدانید عذاب کدام یک از ما سختتر و پایدارتر است؟
گفتند: ما هرگز تو را بر معجزاتی که به سوی ما آمده و بر آن کس که ما را پدید آورده است ترجیح نخواهیم داد، پس هر حکمی میخواهی بکن که تنها در این زندگی دنیاست که تو حکم میرانی، ما به پروردگارمان ایمان آوردیم تا گناهان ما و آن سحری که ما را بدان واداشتی بر ما ببخشاید و خدا بهتر و پایدارتر است.
فرعون به هیچ یک از معجزات حضرت موسی ایمان نیاورد و آن را سحر خواند: «قَالَ لِلْمَلاَءِ حَوْلَهُ: إِنَّ هَذَا لَسَاحِرٌ عَلِیمٌ»(۱).
این سیاست برخی است که وقتی کسی به آنها هجوم میآورد، به مردم متوسل میشوند و فرافکنی میکنند و خود را با دشمن درگیر نمیکنند و خود را پشت سر مردم پنهان میکنند و اگر خود دعوای شخصی داشته باشند آن را عمومی میکنند. فرعون نیز چنین میکند و پس از این که معجزههای موسی را میبیند و نمیتواند در برابر آن مقاومت نماید به اطرافیان خود رو میآورد و میگوید ببینید که امت در خطر است! همانا موسی جادوگری آگاه است که در پس فساد در امت است: «یرِیدُ أَنْ یخْرِجَکمْ مِنْ أَرْضِکمْ بِسِحْرِهِ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ»(۲).
سیاستمداران برای رهایی از فتنهٔ دشمنان همواره به مردم متوسل میشوند و آنان را در برابر مردم قرار میدهند و خود را از درگیری دور میدارند و به فرافکنی در هنگام بروز مشکل رو میآورند. فرعون نیز در ادامهٔ همین سیاست به اطرافیان خود میگوید او میخواهد شما را با سحر خود از سرزمینتان بیرون کند، حال شما چه قضاوتی دارید!
۱٫ شعراء / ۳۴٫
۲٫ شعراء / ۳۵٫
(۳۵)
فرعونی که قوم خود را خوار و ذلیل نموده و دیگران را بندهٔ خویش میدانسته، اکنون که دچار مشکل گردیده، با احترام به اطرافیان خود میگوید شما چه دستور میدهید؟
فرعون از سیاستمداران پردان بوده است و بهخوبی میداند با چه ترفندهایی میتواند موسی را از رسالتی که بر عهده دارد مانع شود. کسانی که سیاست نمیدانند همچون قالی، تنها یک خواب بیشتر ندارند ولی سیاستمداران هر لحظه به سمتی میروند و هر بار چیزی میگویند. سیاستمداران دنیاگرا همچون گربه میمانند که از هر طرفی انداخته شوند، با دست پایین میآیند، به عکس اولیای خدا که تنها به سمت خدا میروند و سویی دیگر غیر از جهت الهی نمیشناسند و هیچ مصلحتی را جز مصلحت خدا در نظر نمیگیرند. دروغ گفتن در سیاست، یک اصل است و البته پردازش دروغهای سیاسی بسیار سخت است و فرد باید ولد چموشی باشد تا بتواند دروغ بگوید. فرعون هم به عنوان یک سیاستمدار با پیشامد فتنهٔ موسی خود را به کمک اطرافیان نیازمند میبیند و به دورغ به آنان احترام میگذارد و میگوید شما چه دستور میفرمایید؟ حال کسی نیست تا بگوید مگر میتوان به تو هم امر نمود. البته اطرافیان فرعون نیز چون میدانند کسی حریف موسی نیست، پیشنهاد برپایی مناظره و مسابقه با ساحران را میدهند.
فرعون در فضای سیاسی جدید در مواجهه با مردم، رعایت احترام آنان را مینماید: «وَقِیلَ لِلنَّاسِ: هَلْ أَنْتُمْ مُجْتَمِعُونَ»(۱). فرعونی که به مردم با دیدهٔ برده و بنده مینگریست، با ظهور موسی و مشاهدهٔ توان رقیب سیاسی خود به مردم رو میآورد و به آنان میگوید آیا شما هم تشریف میآورید و جمع میشوید؟! وی یا افراد او که تا آن زمان به استکبار سخن میگفتند، اکنون مثل گذشته برخورد نمیکنند و فرمان نمیدهند، بلکه به صورت جملهٔ پرسشی خواستهٔ خود را مطرح میکنند و نمیگویند همه باید در فلان روز جمع شوید، بلکه به مردم میگویند آیا شما هم جمع میشوید؟
سیاستمداران وقتی رو به ضعف مینهند، مردمی میشوند.
فرعون برای رویارویی با موسی، ساحران را از تمامی شهرها جمع نمود. ساحران که ضعف فرعون را در برابر موسی و نیاز وی به آنان را میدیدند به زیادهخواهی و چانهزنی رو آوردند: «فَلَمَّا جَاءَ السَّحَرَةُ قَالُوا لِفِرْعَوْنَ: أَئِنَّ لَنَا لاَءَجْرا إِنْ کنَّا نَحْنُ الْغَالِبِینَ»(۲).
ساحران موقعیتی نداشتند که جرأت داشته باشند به شخص فرعون بگویند اگر ما پیروز شدیم حق ما چه میشود، ولی در این موقعیت که نیاز و ضعف فرعون را میبینند خواستار اجر هستند. این فراز میرساند بهراستی موسی علیهالسلام فرعون را به طور کامل به استیصال کشیده و دلهره در جان وی انداخته بوده است. فرعون نیز که توان و قدرت خویش را از دست رفته میبیند به آنان امتیاز بزرگی میدهد و میگوید: «قَالَ: نَعَمْ، وَإِنَّکمْ إِذا لَمِنَ الْمُقَرَّبِینَ»(۳). فرعون میگوید: بله، صحیح
۱٫ شعراء / ۳۹٫
۲٫ شعراء / ۴۱٫
۳٫ شعراء / ۴۲٫
(۳۶)
میفرمایید، شما را از نزدیکان دربار خود قرار میدهم و پستهای حکومتی را برای شما در نظر میگیرم!
اما موسی در این میان، نه سخنی میگوید و نه تملق مینماید و تنها دل به خدا بسته است؛ چرا که خدا باد در آستین او نموده و او به صورت کامل در آرامش است و خیالی ندارد.
ساحران نخست به موسی گفتند آیا تو میافکنی و این رقابت را شروع مینمایی یا ما سحر خود را شروع نماییم: «قَالُوا یا مُوسَی إِمَّا أَنْ تُلْقِی وَإِمَّا أَنْ نَکونَ نَحْنُ الْمُلْقِینَ»(۱).
حضرت به آنها میفرماید آن چه را که میخواهید، بیاندازید. همواره چنین است که فرد ضعیف شروع کنندهٔ ماجراها و نزاعها میباشند. در روانشناسی افراد ضعیف نیز این نکته به وضوح دیده میشود که همیشه آنان درگیری را شروع میکنند ولی افراد قوی تمام کنندهٔ آن میباشند. دشمن اگر قوت داشته باشد، دشمنی خود را ظاهر نمیکند و اظهار عداوت ناشی از کمبود صبر، تحمل و اقتدار و به سبب احساس ضعف است؛ چنانکه در روایت است: «أضعف الأعداء کیدا من أظهر عداوته»(۲)؛ سستترین دشمنان در حیله و نیرنگ کسی است که دشمنی خود را آشکار میسازد.
در این آیات آمده است که فرعون با مشاهدهٔ ایمان آوردن ساحران، برای آن که خود را در برابر مردم نبازد و بتواند آنان را مهار سازد، به ساحران گفت موسی معلم بزرگ شماست که با وی بر علیه دستگاه من توطئه نمودهاید و البته این ترفند نیروهای سیاسی است که برای بیرون کردن رقیب خود از میدان، به آنان تهمتهای سیاسی وارد میآوردند و به ترور شخصیت آنان رو میآورند. افزون بر این فرعون به موسی میگوید: «قَالَ أَجِئْتَنَا لِتُخْرِجَنَا مِنْ أَرْضِنَا بِسِحْرِک یا مُوسَی»(۳).
فرعون معجزات موسی علیهالسلام را به عنوان جادوگری و سحر وانمود کرد تا مردم را که از سحر ایمنی نداشتند و از آن تنفر داشتند از معجزهٔ موسی بترساند و مردم را نسبت به وی بیزار و سست کند. ترفندی که امروزه نیز افراد شارلاتان و فرعونمآب برای حذف رقیبان سیاسی خود از آن استفاده میکنند.
همچنین استکبار فرعون در این گفتهها خود را نشان میدهد زیرا اجازهٔ سخن گفتن به موسی نمیدهد و تنها بر آن است تا با فرافکنی و جوسازی مطالب خود را به مردم برساند.
این سیاست فرعون؛ یعنی استفاده از تهمت و تهدید در این آیه به وضوح آمده است که خوی استکباری او را نیز نشان میدهد: «قَالَ فِرْعَوْنُ آَمَنْتُمْ بِهِ قَبْلَ أَنْ آَذَنَ لَکمْ إِنَّ هَذَا لَمَکرٌ مَکرْتُمُوهُ فِی الْمَدِینَةِ لِتُخْرِجُوا مِنْهَا أَهْلَهَا فَسَوْفَ تَعْلَمُونَ»(۴).
در جامعهشناسی میگویند دو اصل از لوازم استکبار است: تهمت و تهدید. وقتی توطئهٔ فرعون کارگر نشد و ساحران به خدای موسی ایمان آوردند، او نخست ساحران را به همدستی با موسی متهم نمود و سپس سعی کرد آنان را با تهدید به پیروی از خود وا دارد.
۱٫ اعراف / ۱۱۵٫
۲٫ بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۳۷۷٫
۳٫ طه / ۵۷٫
۴٫ اعراف / ۱۲۳٫
(۳۷)
ساحران میدانستند موسی با این معجزاتی که دارد بهزودی رهبری مردم را به دست خواهد گرفت و این فرعون است که به شکست محکوم میباشد و با توجه به دانش و تخصصی که داشتند میان معجزه با سحر تفاوت میگذاشتند، از این رو به خدای موسی ایمان آوردند.
فرعون به مردم گفت موسی رئیس جادوگرهاست و به فرافکنی برای فرار از شکست خود رو آورد و تهمتی بسیار بزرگ به موسی آورد؛ زیرا این دستگاه فرعون بود که ساحران را از تمامی شهرها جمع نمود و به آنان وعدهٔ جوایز بزرگ میداد و ساحران تازه به موسی رسیده بودند و تعلیم و تعلمی میان آنان نبوده است. فرعون با این نیرنگ میخواهد همه چیز را توطئهٔ حضرت موسی علیهالسلام بداند و او را نزد مردم خراب کند. پس از تهمت زدن هم دست به قلدری و زورگویی میزند تا زهر چشمی از دیگران بگیرد و وقتی شکست ساحران و تسلیم آنان را دید با دستوری ظالمانه حکم به بریدن دست و پای ساحران داد اما ساحران بر اعتقاد خود باقی ماندند چرا که میدیدند موسی برای اثبات ادعای خود دلیل دارد. آنان با علم و با ارایهٔ دلیل بود که ایمان آوردند و چنین ایمانی که عالمانه است و نه عامیانه، حتی با تهدید به قتل و نابودی نیز از دست نمیرود؛ چرا که فرعون تنها در زندگی دنیوی خود بود که قدرت داشت و در زندگی واپسین، چیزی برای او نمیماند و در پیشگاه حق تعالی عرض اندامی ندارد و آنان از حقی که شناخته بودند دست بر نداشتند.
فرعون پس از شکست مفتضحانهٔ خود، چنین نبود که خود را ببازد، بلکه در این مخاطره، نخست با تهمت، به فرافکنی رو آورد و دو دیگر این که به تهدید متوسل شد تا ترس را به جان مردم اندازند و کسی قدرت نطق کشیدن و ابراز وجود یا مخالفت نداشته باشد.
نکتهای که در این برخورد علنی و آشکار حایز اهمیت است این است که فرعون تا زمانی که با موسی در قصر خود مقابله داشت و مواجههٔ آنان علنی و عمومی نشده بود با مهربانی و حتی به عشق با فرزندخواندهٔ خود سخن میگفت اما وقتی این ماجرا علنی و در حضور مردم برگزار شد و دیگر حکومت به خطر جدی افتاد، موسی و ساحران نزد فرعون یکسان گشتند. این مطلب میرساند وقتی دولتهای طاغوتی به خطر میافتند، ملاحظه و رحمی ندارند و هویت پلید خود را نشان میدهند و هیچ کس را نمیبینند؛ همانطور که فرعون دیگر حتی حاضر نیست اسم موسی را بیاورد تا چه رسد به آن که او را فرزند خواندهٔ خود بداند.
چگونگی مواجههٔ فرعون با حضرت موسی در آیات سوره زخرف چنین آمده است: «وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَی بِآَیاتِنَا إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ فَقَالَ إِنِّی رَسُولُ رَبِّ الْعَالَمِینَ. فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِآَیاتِنَا إِذَا هُمْ مِنْهَا یضْحَکونَ. وَمَا نُرِیهِمْ مِنْ آَیةٍ إِلاَّ هِی أَکبَرُ مِنْ أُخْتِهَا وَأَخَذْنَاهُمْ بِالْعَذَابِ لَعَلَّهُمْ یرْجِعُونَ. وَقَالُوا یا أَیهَا السَّاحِرُ ادْعُ لَنَا رَبَّک بِمَا عَهِدَ عِنْدَک إِنَّنَا لَمُهْتَدُونَ. فَلَمَّا کشَفْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ إِذَا هُمْ ینْکثُونَ. وَنَادَی فِرْعَوْنُ فِی قَوْمِهِ قَالَ یا قَوْمِ أَلَیسَ لِی مُلْک مِصْرَ وَهَذِهِ الاْءَنْهَارُ تَجْرِی مِنْ تَحْتِی أَفَلاَ تُبْصِرُونَ. أَمْ أَنَا خَیرٌ مِنْ هَذَا الَّذِی هُوَ مَهِینٌ وَلاَ یکادُ یبِینُ. فَلَوْلاَ أُلْقِی عَلَیهِ أَسْوِرَةٌ مِنْ ذَهَبٍ أَوْ جَاءَ مَعَهُ الْمَلاَئِکةُ مُقْتَرِنِینَ. فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ إِنَّهُمْ کانُوا قَوْما فَاسِقِینَ»(۱).
۱٫ زخرف / ۴۶ ـ ۵۴٫
(۳۸)
ـ و همانا موسی را با نشانههای خویش به سوی فرعون و سران قوم او روانه کردیم. پس گفت: من فرستادهٔ پروردگار جهانیانم. پس چون آیات ما را برای آنان آورد، ناگهان ایشان بر آنها خنده زدند. و نشانهای به ایشان نمینمودیم مگر این که آن از نظیر آن بزرگتر بود و به عذاب گرفتارشان کردیم تا مگر به راه آیند. و گفتند ای فسونگر، پروردگارت را به پاس آنچه با تو عهد کرده برای ما بخوان که ما بهواقع به راه درست درآمدهایم. و چون عذاب را از آنها برداشتیم بهناگاه آنان پیمان شکستند. و فرعون در میان قوم خود ندا درداد و گفت: ای مردم من، آیا پادشاهی مصر و این نهرها که از زیر کاخهای من روان است از آنِ من نیست، پس مگر نمیبینید. آیا من از این کس که خود بیمقدار است و نمیتواند درست بیان کند بهترم. پس چرا بر او دستبندهایی زرین آویخته نشده یا با او فرشتگانی همراه نیامدهاند؟! پس قوم خود را سبکمغز یافت و آنان را فریفت و اطاعتش کردند؛ چرا که آنها قومی منحرف بودند.
خداوند در این آیات میفرماید فرعون با اطرافیان خود برای استهزای موسی به وی خندیدند. همیشه در دولتها و دربارها افرادی بودهاند تا مخالفان را مسخره کنند. استهزای به خنده در افراد نادان و سبک مغز بیشتر دیده میشود و نفس امارهٔ آنان از این کار خوشامد دارد. افراد سبک مغز کار خود را با هو و جنجال و با سر و صدا و تمسخر و ایجاد خنده پیش میبرند و از بحث و استدلال فرار میکنند و رقیب خود را در دید دیگران، تنها با یک پوزخند از درجهٔ اعتبار و ارزش ساقط میکنند. چنین افرادی با یک خندهٔ همراه خود یا ارباب خویش شروع به خنده میکنند و فرد صاحب عقل استدلال را به تمسخر میگیرند. طبیعی است که هر منطقی در برابر خندهای که با سخریه و استهزا همراه باشد ناکارآمد میگردد به ویژه اگر آن خنده همچون پوزخند فرعون از سر استکبار باشد که به رقیب خود به چشم نادان نگاه میکند و میخواهد او را با پوزخندی تحقیر، کوچک و خوار نماید. گمراهان گاه با همین بازیهای جاهلانه است که کار خود را پیش میبردند اما انبیا تنها باید رعایت جدال احسن را مینمودند. آیهٔ پایانی نیز همین معنا را تأکید مینماید: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطَاعُوهُ، إِنَّهُمْ کانُوا قَوْما فَاسِقِینَ».
فرعون برای این که قوم بنی اسرائیل را به اطاعت خود درآورد، آنان را خوار و تحقیر مینمود. بنی اسرائیل نیز چون فسق و گناه داشتند و سست بودند استخفاف فرعون را میپذیرفتند وگرنه اگر فردی دارای شخصیت باشد نباید خواری را بپذیرد. قرآن کریم نیز از آنان به عنوان «قَوْمَهُ» یاد میکند و نه به عنوان افرادی مظلوم یا بیچاره که شایستهٔ ترحم باشند؛ چرا که خود زمینهٔ خواری و تحقیر خود را فراهم میکردند.
بعد از آن، فرعون دستوری دیگر نیز میدهد: «وَقَالَ فِرْعَوْنُ: یا أَیهَا الْمَلاَءُ، مَا عَلِمْتُ لَکمْ مِنْ إِلَهٍ غَیرِی، فَأَوْقِدْ لِی یا هَامَانُ عَلَی الطِّینِ، فَاجْعَلْ لِی صَرْحا، لَعَلِّی أَطَّلِعُ إِلَی إِلَهِ مُوسَی، وَإِنِّی لاَءَظُنُّهُ مِنَ الْکاذِبِینَ»(۱).
ـ و فرعون گفت: ای بزرگان قوم، من جز خویشتن برای شما خدایی نمیشناسم، پس ای هامان برایم بر گل آتش بیفروز و برجی برای من بساز، شاید به خدای موسی اطلاع یابم و من بهجدّ او را از دروغگویان میپندارم.
فرعون به مردم میگوید غیر از من خدایی نیست و من بر خدای دیگری برای شما جز خود آگاهی ندارم. به هامان هم
۱٫ قصص / ۳۸٫
(۳۹)
میگوید گِلها را آتش بده تا آجر شود و از آن برجی بساز تا من از آن بالا روم و ببینم آیا میتوانم بر خدای موسی آگاهی یابم. البته به گمانم که او از دروغگویان است.
فرعون در این گفته نیز در پی فرافکنی است. با توجه به این که برجی که فرعون میخواهد بسازد، به ابرها هم نمیرسد تا چه رسد به آن که در میانهٔ آسمان گم شود، روشن است فرعون در پی خدای موسی نیست و با او کاری ندارد و تنها میخواهد ساختمانی را بالا ببرد تا وقتی مردم دیدند دیگر هیچ نگویند. پس او میخواهد به جایی برسد که مردم زیر قرار بگیرند و اطاعت وی نمایند. سیاستمداران همواره بر روی نظام فکری و اندیشاری مردم تبلیغ میکنند تا آن را بر اساس خواستههای خود تصور بخشند. بهخصوص فردی مانند فرعون که از سیاستمداران برجسته است و هر که میخواهد سیستم سیاست را به دست آورد باید آن را از فرعون بیاموزد.
البته او برای این که کار خود را هدفمند جلوه دهد میگوید من گمان دارم موسی دروغ میگوید و نمیگوید من یقین به دروغگویی او دارم؛ چرا که اگر بگوید من یقین دارم چنین خدایی که موسی میگوید دروغ است دیگر دلیلی برای ساختن برج و بالا رفتن از آن ندارد و نمیتواند ذهن مردم را با ساختن برجی منحرف سازد.
سرنگونی و هلاکت فرعون
«وَأَوْحَینَا إِلَی مُوسَی وَأَخِیهِ أَنْ تَبَوَّآَ لِقَوْمِکمَا بِمِصْرَ بُیوتا وَاجْعَلُوا بُیوتَکمْ قِبْلَةً وَأَقِیمُوا الصَّلاَةَ وَبَشِّرِ الْمُؤْمِنِینَ. وَقَالَ مُوسَی رَبَّنَا إِنَّک آَتَیتَ فِرْعَوْنَ وَمَلاَءَهُ زِینَةً وَأَمْوَالاً فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا رَبَّنَا لِیضِلُّوا عَنْ سَبِیلِک رَبَّنَا اطْمِسْ عَلَی أَمْوَالِهِمْ وَاشْدُدْ عَلَی قُلُوبِهِمْ فَلاَ یؤْمِنُوا حَتَّی یرَوُا الْعَذَابَ الاْءَلِیمَ. قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکمَا فَاسْتَقِیمَا وَلاَ تَتَّبِعَانِّ سَبِیلَ الَّذِینَ لاَ یعْلَمُونَ. وَجَاوَزْنَا بِبَنِی إِسْرَائِیلَ الْبَحْرَ فَأَتْبَعَهُمْ فِرْعَوْنُ وَجُنُودُهُ بَغْیا وَعَدْوا حَتَّی إِذَا أَدْرَکهُ الْغَرَقُ قَالَ آَمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ الَّذِی آَمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ. آَلاْآَنَ وَقَدْ عَصَیتَ قَبْلُ وَکنْتَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ. فَالْیوْمَ نُنَجِّیک بِبَدَنِک لِتَکونَ لِمَنْ خَلْفَک آَیةً وَإِنَّ کثِیرا مِنَ النَّاسِ عَنْ آَیاتِنَا لَغَافِلُونَ»(۱).
ـ و به موسی و برادرش وحی کردیم که شما دو تن برای قوم خود در مصر خانههایی ترتیب دهید و سراهایتان را رو به روی هم قرار دهید و نماز برپا دارید و مؤمنان را مژده ده.
و موسی گفت پروردگارا تو به فرعون و اشرافش در زندگی دنیا زیور و اموال دادهای پروردگارا تا خلق را از راه تو گمراه کنند. پروردگارا، اموالشان را نابود کن و آنان را دلسخت گردان که ایمان نیاورند تا عذاب دردناک را ببینند.
فرمود دعای هر دوی شما پذیرفته شد، پس ایستادگی کنید و راه کسانی را که نمیدانند پیروی مکنید. و فرزندان اسرائیل را از دریا گذراندیم پس فرعون و سپاهیانش از روی ستم و تجاوز آنان را دنبال کردند تا وقتی که در شرف غرق شدن قرار گرفت گفت ایمان آوردم که هیچ معبودی جز آن که فرزندان اسرائیل به او گرویدهاند نیست و من از تسلیمشدگانم. اکنون در حالی که پیش از این نافرمانی میکردی و از تباهکاران بودی. پس امروز تو را با زره زرین خودت
۱٫ یونس / ۸۷ ـ ۹۲٫
(۴۰)
به بلندی ساحل میافکنیم تا برای کسانی که از پی تو میآیند عبرتی باشد و بیگمان بسیاری از مردم از نشانههای ما غافلاند.
پس از آن که فرعون از دعوت حضرت موسی علیهالسلام سرباز زد و آن را نپذیرفت و بر وی و بر بنی اسرائیل سختگیری نمود؛ چنانکه در واقعهٔ ایمان آوردن ساحران آمده است: « وَقَالَ الْمَلاَءُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ أَتَذَرُ مُوسَی وَقَوْمَهُ لِیفْسِدُوا فِی الاْءَرْضِ وَیذَرَک وَآَلِهَتَک قَالَ سَنُقَتِّلُ أَبْنَاءَهُمْ وَنَسْتَحْیی نِسَاءَهُمْ وَإِنَّا فَوْقَهُمْ قَاهِرُونَ»(۱).
و سران قوم فرعون گفتند آیا موسی و قومش را رها میکنی تا در این سرزمین فساد کنند و موسی تو و خدایانت را رها کند؟! فرعون گفت: بهزودی پسرانشان را میکشیم و زنانشان را زنده نگاه میداریم و ما بر آنان مسلطیم.
حضرت هارون علیهالسلام که او نیز به نبوت برانگیخته شده بود و از پیامبران بنی اسرائیل میباشد دست به دعا برداشت و هدایت قوم خود را از خداوند خواست اما حضرت موسی علیهالسلام هلاکت آنان را از خداوند خواست و خداوند برای آن که دعای هر دو پیامبر را که یکی جمالی و دیگری جلالی است به اجابت رساند به فرعون و تابعان وی برای چهل سال مهلت داد و عذاب آنان را به تأخیر انداخت، اما آنان بازگشتی نداشتند و خداوند فرعون و سپاهیان وی را در رود نیل غرق نمود و اجابت هر دو دعا به این معنا اشاره دارد: «قَالَ قَدْ أُجِیبَتْ دَعْوَتُکمَا فَاسْتَقِیمَا». این که دعوت با ضمیر تثنیه آمده است میرساند موسی و هارون دو خواستهٔ جداگانه داشتهاند نه یکخواسته و خداوند نیز هر دو را جامهٔ عمل پوشیده است.
پس از غرق فرعون و سپاهیان وی، سپاه وی زیر آب ماندند و اثری از آنان نماند؛ چنان که میفرماید: «إِذَا أَدْرَکهُ الْغَرَقُ» اما جنازهٔ فرعون بر روی آب آمد تا جایی برای تأویل باقی نماند و کسی نگوید وی خدا بوده است که به وادی لاهوت یا به عالم ملکوت رفته است و از او خدایی معنوی ساخته نشود.
فرعون در زمان غرق خود نیز ایمان نیاورد؛ چنان که خود میگوید: «آَمَنْتُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ الَّذِی آَمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرَائِیلَ وَأَنَا مِنَ الْمُسْلِمِینَ»؛ وی نمیگوید من به خدا ایمان آوردم، بلکه میگوید من ایمان آوردم به چیزی که بنیاسراییل بدان ایمان آوردند. به چنین عبارتی کنایهٔ مجمل گفته میشود که بیان اعتقاد خود است بدون آن که کسی بتواند آن را در محکمه بر علیه فرد مورد استفاده قرار دهد؛ چرا که همانند «من بنته فی بیته» راه گریز دارد. فرعون میگوید من ایمان آوردم به آنچه بنیاسراییل به آن ایمان آوردهاند که به این معناست که بنی اسرائیل به آن ایمان آوردهاند اما من به آن اعتقادی ندارم و سپس با طرح اسلام خود، میخواهد خون خویش را حفظ کند. وی با کنایهای مجمل ایمان میآورد تا پس از رهایی از این مخمصه و کسب قدرت دوبارهٔ خود، بگوید من به خدای خود ایمان نیاوردم، بلکه به آنچه بنی اسرائیل به آن باور داشند ایمان آوردم. اما خداوند نفس وی را از آب نجات نداد و تنها بدن او را بر روی آب آورد تا بنی اسرائیل کالبد وی را که حرکتی ندارد ببینند و بدانند چه چیزی را میپرستیدهاند.
باید توجه داشت فرعون دارای شخصیت موقری بوده است. وی چنین نبوده است که همانند ابوجهل که حتی سخنان
۱٫ اعراف / ۱۲۴ ـ ۱۲۵٫
(۴۱)
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را نمیشنیده است، به سخنان موسی گوش ندهد و در دعوت عشیرهٔ اقربین دست از غذا بکشد و بگوید میترسم مرا جادو و سحر نماید. او در برخوردهای خود بسیار متانت داشته است. میان او و موسی رابطهای عاشقانه بوده و رعایت حرمت موسی را داشته است؛ برخلاف مشرکی مانند ابوجهل که از هر نوع بیحرمتی و بیتربیتی دریغ نداشته است و امکانات خود را در راه دشمنی و تحریک قریش بر علیه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هزینه میکرد و چنین کسی در مراتب پایین پستی و زشتی است تا نسبت به فرعون که حتی خود را خدا میخواند و برخلاف ابوجهل از نام خدا فراری نبود.
بر اساس این آیات، فرعون خود را در زمرهٔ مفسدان میداند. مفسد به کسی گفته میشود که هم خود فاسد است و هم سبب ایجاد فساد و گناه میگردد و گنهکار میسازد و افراد جامعه را به بدی گرایش میدهد برخلاف فاسق که تنها خود به گناه آلوده است.
باید توجه داشت خداوند پیش از هلاکت فرعون، بارها عذابهایی جزیی را بر او نازل کرده بود تا شاید وی عبرت گیرد اما او از آن تأثیر و پندی نپذیرفته بود؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «وَلَقَدْ أَخَذْنَا آَلَ فِرْعَوْنَ بِالسِّنِینَ وَنَقْصٍ مِنَ الثَّمَرَاتِ لَعَلَّهُمْ یذَّکرُونَ. فَإِذَا جَاءَتْهُمُ الْحَسَنَةُ قَالُوا لَنَا هَذِهِ وَإِنْ تُصِبْهُمْ سَیئَةٌ یطَّیرُوا بِمُوسَی وَمَنْ مَعَهُ أَلاَ إِنَّمَا طَائِرُهُمْ عِنْدَ اللَّهِ وَلَکنَّ أَکثَرَهُمْ لاَ یعْلَمُونَ. وَقَالُوا مَهْمَا تَأْتِنَا بِهِ مِنْ آَیةٍ لِتَسْحَرَنَا بِهَا فَمَا نَحْنُ لَک بِمُؤْمِنِینَ. الطُّوفَانَ وَالْجَرَادَ وَالْقُمَّلَ وَالضَّفَادِعَ وَالدَّمَ، آَیاتٍ مُفَصَّلاَتٍ، فَاسْتَکبَرُوا، وَکانُوا قَوْما مُجْرِمِینَ»(۱)
ـ و در حقیقت ما فرعونیان را به خشکسالی و کمبود محصولات دچار کردیم باشد که عبرت گیرند. پس هنگامی که نیکی و نعمت به آنان روی میآورد میگفتند این برای شایستگی خود ماست و چون گزندی به آنان میرسید به موسی و همراهانش شگون بد میزدند. آگاه باشید که بدشگونی آنان تنها نزد خداست که آنان را به بدی اعمالشان کیفر میدهد، اما بیشترشان نمیدانستند. و گفتند هر گونه پدیدهٔ شگرفی که به وسیلهٔ آن ما را افسون کنی برای ما بیاوری ما به تو ایمان آورنده نیستیم. پس بر آنان طوفان و ملخ و کنه ریز و غوکها و خون را به صورت نشانههایی آشکار فرستادیم و باز سرکشی کردند و گروهی بدکار بودند.
با آن که حضرت موسی علیهالسلام فرعونیان را نفرین کرده بود، اما خداوند متعال به سبب مهربانی و رأفتی که با بندگان خود دارد و به دلیل صبر و تحملی که شایستهٔ منزلت خدایی اوست، قضیهٔ عذاب آنان را پی نگرفت و آنان را تنها به گرفتاریهایی جزیی مبتلا کرد تا شاید عبرت گیرند و برای همین است که میان آیهٔ ۱۳۰ تا ۱۳۳ دو آیه فاصله شده است، در حالی که روال عادی و طبیعی آن اقتضا میکرد فاصلهای میان آن دو نباشد.
از خصوصیات بارز فرعون باید استکبار و غرور او را نام برد؛ چنانکه خداوند میفرماید: «الَّذِینَ یجَادِلُونَ فِی آَیاتِ اللَّهِ بِغَیرِ سُلْطَانٍ أَتَاهُمْ کبُرَ مَقْتا عِنْدَ اللَّهِ وَعِنْدَ الَّذِینَ آَمَنُوا کذَلِک یطْبَعُ اللَّهُ عَلَی کلِّ قَلْبِ مُتَکبِّرٍ جَبَّارٍ. وَقَالَ فِرْعَوْنُ یا هَامَانُ ابْنِ لِی صَرْحا لَعَلِّی أَبْلُغُ الاْءَسْبَابَ. أَسْبَابَ السَّمَاوَاتِ فَأَطَّلِعَ إِلَی إِلَهِ مُوسَی وَإِنِّی لاَءَظُنُّهُ کاذِبا وَکذَلِک زُینَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ وَصُدَّ عَنِ
۱٫ اعراف / ۱۳۰ ـ ۱۳۳٫
(۴۲)
السَّبِیلِ وَمَا کیدُ فِرْعَوْنَ إِلاَّ فِی تَبَابٍ»(۱).
ـ کسانی که دربارهٔ آیات خدا بدون حجتی که برای آنان آمده باشد مجادله میکنند در نزد خدا و نزد کسانی که ایمان آوردهاند عداوت بزرگی است. این گونه خدا بر دل هر متکبر و زورگویی مهر مینهد. و فرعون گفت ای هامان برای من کوشکی بلند بساز شاید من به آن راهها برسم. راههای آسمانها تا از خدای موسی اطلاع حاصل کنم و من او را سخت دروغپرداز میپندارم و این گونه برای فرعون زشتی کارش آراسته شد و از راه باز ماند و نیرنگ فرعون جز به تباهی نینجامید.
باید توجه داشت این فرد مستکبر یا متکبر است که همواره کردهٔ خود را زیبا میبیند و از آن خوشایند دارد و فراز «زُینَ لِفِرْعَوْنَ سُوءُ عَمَلِهِ» دلیل متکبر بودن فرعون هست. فعل «زُینَ» نیز مجهول است و معلوم نیست چه کسی کردهٔ او را زینت میدهد که گاه شیطان است و گاه علم یا کار خیر است که ظاهر آن فردی را فریب میدهد بدون آن که باطنی برای آن باشد و گاه از خود بسیار راضی است در حالی که ممکن است فردای محاسبه آن را به چیزی نخرند و آن را بدلی و قلابی بدانند. گاه بدی کردار کسی با قصد قربت او میتواند همراه باشد و چنین کسانی کمترین رحم و انفعالی در دل ندارند و دل آنان جز قساوت نمیشناسد.
فرعون شخصیتی است که بسیار زیبا سخن میگفته است اما او هیچ گاه در سخنان خود برای قوم خویش هدف و آرمانی را پیشبینی نکرده است؛ برخلاف حضرت موسی علیهالسلام که همواره فرعونیان را به آخرت هدایت میکرد و زینتها و شکوه دنیا را در حد «متاع» میدانست: «یا قَوْمِ، إِنَّمَا هَذِهِ الْحَیاةُ الدُّنْیا مَتَاعٌ، وَإِنَّ الاْآَخِرَةَ هِی دَارُ الْقَرَارِ»(۲).
با توجه به همین نکته، یعنی التفات به هدف است که میتوان حقانیت یا بطلان صاحبان سخن زیبا را بهویژه اگر هیأتی مؤمنانه نیز داشته باشند، به دست آورد و خود را از گمراهی مصون داشت. فرعون هیچ گاه از آخرت سخن نگفته است و مسیر و طریقی ویژه جز دنیا و تبعیت از دستورهای خود را پیش روی بنی اسرائیل نمیگذاشته است و جز آن چیزی به آنان ارایه نمیداده است. او جز زورگویی نداشته و زورگو حتی اگر خانههایی از زبرجد و یاقوت برای مردم بسازد، روزی سرنگون است. کسی که تکبر دارد و خودراضی است زورگو نیز میباشد. البته زورگویی گاه برآمده از علم یا اعتقاد است. زورگویی پرخاشگری و نیز پررویی و دریدگی میآورد.
باید توجه داشت فرعون و اطرافیان وی میدانستند معجزات حضرت موسی علیهالسلام الهی است، اما آن را انکار مینمودند و این امر میرساند علم میتواند تأثیری در ایمان نداشته باشد و ایمان را در جانهای صافی و باصفا است که نهادینه میسازند؛ چنانکه قرآن کریم میفرماید: «وَجَحَدُوا بِهَا، وَاسْتَیقَنَتْهَا أَنْفُسُهُمْ ظُلْما وَعُلُوّا، فَانْظُرْ کیفَ کانَ عَاقِبَةُ
۱٫ غافر / ۳۵ ـ ۳۷٫
۲٫ غافر / ۳۸٫
(۴۳)
الْمُفْسِدِینَ»(۱).
ـ فرعونیان با آن که میدانستند که آنچه موسی میآورد معجزهٔ خداست، باز با این حال از کبر و نخوت و ستمگری آن را انکار میکردند.
یقین و علم تنها در دلی مؤثر است که صفای باطن و سلامت نفس داشته باشد و ربوبیت الهی در آن باشد وگرنه سواد به خودی خود سیاهی است و اگر بر مشکلات نفسانی نیافزاید، آن را نمیکاهد. علم اگر بدون صفای باطن و ایمان باشد به خرابی بیشتر باطن میانجامد و آن را از تسلیم و ایمان باز میدارد. ظلم و علوّی که با یقین و علم همراه است بسا اثر بدتری از ظلم همراه با نادانی دارد.
به هر روی، فرعون و سپاهیان وی در آبهای خروشان نیل غرق گردیدند: «فَأَخَذْنَاهُ وَجُنُودَهُ فَنَبَذْنَاهُمْ فِی الْیمِّ فَانْظُرْ کیفَ کانَ عَاقِبَةُ الظَّالِمِینَ»(۲).
خداوند میفرماید ما فرعون و لشگریان او را گرفتیم و درون دریا ریختیم، بنگر که عاقبت ظالمان چگونه است! سپاهیان بیشمار فرعون تمامی در دریا غرق شدند. دریا دارای نمک است و هر چیزی را زود تصفیه و تجزیه میکند و همچون خشکی نیست که میته در آن گندیده شود. هرچه به دریا ریخته شود همه انرژی میشود و باز هم مردم همانها را میخورند و همان آدمهای پیشین میشوند و فرعونها و قارونها از آنها رشد مییابد؛ چرا که انسانها همان چیزی که میخورند میشوند.
دریا به هیچ وجه آشغالی ندارد، بهطوری که حتی سگ و خوک آن نیز پاک است. حیوانات دریایی همواره نمک میخورند و نمیشود گفت که نمک نجس است. سگ دریایی یکپارچه نمک است. این که چرا سگ و خوک دریایی پاک است اما خشکی این دو حیوان نجس است نیاز به تحقیق دارد و البته این ویژگی آب دریاست که به طهارت حیوانات آن میانجامد.
بهانههای بنی اسرائیلی
در آیات قرآن کریم تا زمانی که فرعون قدرت دارد گویی حضرت موسی علیهالسلام چندان پیروی نداشته است و از قوم وی که در پی او باشند سخنی به میان نیامده است اما با ضعف فرعون و پیش افتادن معجزات موسی است که وی دارای امت میگردد و از قوم وی سخن به میان میآید: «قَالَ مُوسَی لِقَوْمِهِ اسْتَعِینُوا بِاللَّهِ وَاصْبِرُوا إِنَّ الاْءَرْضَ لِلَّهِ یورِثُهَا مَنْ یشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ وَالْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِینَ»(۳).
چشم جامعه همواره تابع قدرت و امکانات است و بر اساس واقعیتها حرکت میکند و نه بر اساس حقیقتها، از این رو سخن موسی و عقیدهٔ وی علیهالسلام وقتی بر جامعه حاکم گردید که بنی اسرائیل شمار پیروان او را روز به روز بیشتر
۱٫ نمل / ۱۴٫
۲٫ قصص / ۴۰٫
۳٫ اعراف / ۱۲۸٫
(۴۴)
میدیدند ولی پیش از آن خبری از گروه و قوم نبود.
بعد از هلاکت فرعون و سپاهیان وی، قوم بنیاسرائیل که به موسی ایمان آورده بودند مورد کرامت الهی قرار گرفتند و صاحب بهترین زندگی و پاکترین روزیها شدند، اما آنان بهجای بهرهگیری از این فرصت مغتنم، با علم به دستورات الهی، به اختلاف و درگیری روی آوردند. قرآن کریم میفرماید: «وَلَقَدْ بَوَّأْنَا بَنِی إِسْرَائِیلَ مُبَوَّأَ صِدْقٍ وَرَزَقْنَاهُمْ مِنَ الطَّیبَاتِ فَمَا اخْتَلَفُوا حَتَّی جَاءَهُمُ الْعِلْمُ إِنَّ رَبَّک یقْضِی بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ فِیمَا کانُوا فِیهِ یخْتَلِفُونَ»(۱).
ـ بهراستی ما فرزندان اسرائیل را در جایگاههای نیکو منزل دادیم و از چیزهای پاکیزه به آنان روزی بخشیدیم، پس به اختلاف نپرداختند مگر پس از آن که علم برای آنان حاصل شد، همانا پروردگار تو در روز قیامت دربارهٔ آنچه بر سر آن اختلاف میکردند، میانشان داوری خواهد کرد.
علت طغیان و کفران نعمت آنان نیز این بود که توسط فرعون برای سالهای بسیاری و به انواع گوناگون تحقیر، خوار و پست شده بودند که حتی بعد از آزادی از چنگال ستم، نتوانستند پستی باطنی خود را درمان کنند و با آن خو گرفته بودند. آنان پس از آزادی در هر پیشامد مهم یا جزیی اشکالات نابجا و بهانههای واهی میگرفتند و اختلاف و درگیری ایجاد میکردند و از سوی، فرعونی نیز وجود نداشت تا از او واهمهای داشته باشند و جناب موسی علیهالسلام را نیز اهل استخفاف و آزار خود نمیدیدند، در نتیجه به خسران و فلاکت دچار شدند؛ چنانچه در پایان آیه آمده است: «إِنَّ رَبَّک یقْضِی بَینَهُمْ یوْمَ الْقِیامَةِ». بهانههای قوم موسی چنان بوده است که برای اشکالات بیمورد و بیجا «اشکالات بنیاسرائیلی» اصطلاح شده است. از این آیهٔ شریفه استفاده میشود این اصطلاح حکایتی درست از کردههای این قوم است.
خداوند خیرات و برکات فراوانی برای بنیاسرائیل قرار داد ولی آنان افزون بر اختلاف و درگیری، به امساک، تکخوری و پرخوری نیز رو آوردند و از حال فقیران امت غافل شدند و انفاق و بخشش را رها کردند و این گونه به خود ظلم روا داشتند چنانکه از آنان با عنوان: «وَلَکنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ»یاد شده است. این ویژگی بنیاسرائیل از آیهٔ زیر به دست میآید:
«وَقَطَّعْنَاهُمُ اثْنَتَی عَشْرَةَ أَسْبَاطا أُمَما، وَأَوْحَینَا إِلَی مُوسَی؛ إِذِ اسْتَسْقَاهُ قَوْمُهُ: أَنِ اضْرِبْ بِعَصَاک الْحَجَرَ، فَانْبَجَسَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَینا، قَدْ عَلِمَ کلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ، وَظَلَّلْنَا عَلَیهِمُ الْغَمَامَ، وَأَنْزَلْنَا عَلَیهِمُ الْمَنَّ وَالسَّلْوَی، کلُوا مِنْ طَیبَاتِ مَا رَزَقْنَاکمْ، وَمَا ظَلَمُونَا، وَلَکنْ کانُوا أَنْفُسَهُمْ یظْلِمُونَ»(۲).
ـ و آنان را به دوازده عشیره که هر یک امتی بودند تقسیم کردیم و به موسی وقتی قومش از او آب خواستند وحی کردیم که با عصایت بر آن تخته سنگ بزن، پس از آن دوازده چشمه جوشید. هر گروهی آبشخور خود را بشناخت و ابر را بر فراز آنان سایبان کردیم و گزانگبین و بلدرچین بر ایشان فرو فرستادیم از چیزهای پاکیزهای که روزیتان کردهایم
۱٫ یونس / ۹۳٫
۲٫ اعراف / ۱۶۰٫
(۴۵)
بخورید و بر ما ستم نکردند، بلکه بر خودشان ستم میکردند.
رؤیت خداوند در میقات و گرفتن تورات
خداوند بعد از آن که حضرت موسی علیهالسلام را به کلیمی خود مفتخر نمود و او را نبوت بخشید و پس از سرکشی فرعون و هلاکت وی در میانهٔ رود نیل با فراز و نشیبهای بسیاری که داشت، وی را به میقات فرا خواند و به او تورات داد تا مردم با مطالعهٔ آن کتاب به سوی خداوند رهنمون شوند. خداوند در سورهٔ اعراف میفرماید: «قَالَ یا مُوسَی إِنِّی اصْطَفَیتُک عَلَی النَّاسِ بِرِسَالاَتِی وَبِکلاَمِی، فَخُذْ مَا آَتَیتُک وَکنْ مِنَ الشَّاکرِینَ، وَکتَبْنَا لَهُ فِی الاْءَلْوَاحِ مِنْ کلِّ شَیءٍ مَوْعِظَةً وَتَفْصِیلاً لِکلِّ شَیءٍ، فَخُذْهَا بِقُوَّةٍ، وَأْمُرْ قَوْمَک یأْخُذُوا بِأَحْسَنِهَا، سَأُرِیکمْ دَارَ الْفَاسِقِینَ»(۱).
ـ فرمود: ای موسی، تو را با رسالتها و با سخن گفتنم با تو بر مردم برگزیدم، پس آنچه را به تو دادم بگیر و از سپاسگزاران باش.
و در الواح، برای او در هر موردی پندی و برای هر چیزی تفصیلی نگاشتیم. پس آن را به جدّ و جهد بگیر و قوم خود را وادار کن که بهترین آن را فرا گیرند بهزودی سرای نافرمانان را به شما مینمایانم.
خداوند به حضرت موسی علیهالسلام کتاب تورات را ارزانی داشت اما برای آن که به وی کتاب دهد، نخست او را به میقاتی سی روزه فرا خواند و سپس برای ده روز دیگر بر کوه طور نگاه داشت و حضرت موسی در این جا بود که از خداوند خواستار رؤیت او شد: «وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک قَالَ لَنْ تَرَانِی وَلَکنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی، فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکا وَخَرَّ مُوسَی صَعِقا، فَلَمَّا أَفَاقَ قَالَ: سُبْحَانَک تُبْتُ إِلَیک وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ»(۲).
حضرت موسی در چهل روز بار خود را بست و به میقات الهی راه یافت. در آیهٔ پیشین که از وادی طوی میگفتیم حضرت موسی علیهالسلام برای کسب منفعت شخصی و برای خود در پی آتش رفت اما در این آیه از دعوت سابق سخن گفته میشود و حضرت موسی نه برای کاری شخصی، که برای اجابت دعوت حق راهی کوه طور میشود و چهل شبانهروز خود را تهذیب مینماید: «وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ». حضرت موسی کلیم الهی میشود و خداوند با او سخن میگوید. «وَکلَّمَهُ» از باب تفعل است که میرساند این گفتوگو مشارکتی و طولانی بوده و خدا سخن میگفته و حضرت موسی نیز فقط شنونده نبوده و با خدا صحبت میکرده است.
گفتههایی میان این عاشق و معشوق بوده و رموزی در این میان رد و بدل شده است و چون احساس میکند به خداوند خیلی نزدیک شده و صحبت میان آنان گل انداخته است، خواستار رؤیت حضرت حق میشود و میخواهد جمال دلربا و اندام جانفزا و قد رعنای او را ببیند، از این رو میگوید: «رَبِّ أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک»؛ خدایا خودت را به من نشان ده تا به تو
۱٫ اعراف / ۱۴۵ ـ ۱۴۶٫
۲٫ اعراف / ۱۴۳٫
(۴۶)
بنگرم. میخواهم تو را با چشمهایم ببینم. همانطور که امام حسین علیهالسلام میفرماید: «عمیت عین لا تراک»(۱). فعل «عمیت» برای نفرین نیست و اخبار است و میفرماید کسی که تو را نمیبیند کور است وگرنه اگر نفرین بود چشمی بینا نمیشد. این پیامبر اولوالعزم متوجه است که چه میگوید و چه میخواهد! اگر خداوند دیدنی نبود، حضرت موسی علیهالسلام آن را از خداوند نمیخواست. این برخی از عالمان هستند که خداوند را دیدنی نمیدانند. اما خداوند در پاسخ حضرت موسی علیهالسلام میفرماید: «لَنْ تَرَانِی وَلَکنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی». این آیه میفرماید: ای موسی، تو نمیتوانی خداوند را ببینی. البته این آیه نمیفرماید که دیگران هم نمیتوانند چنین رؤیتی داشته باشند و خطاب آن خاص است و نمیفرماید کسی نمیتواند مرا ببیند. این مشکل از ناحیهٔ حضرت موسی علیهالسلام است که نمیتواند خداوند را ببیند؛ چرا که او خطاب «إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا، وَکیفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا»(۲) را از یکی از اولیای الهی شنیده بود. اگر او در مدرسهٔ یکی از اولیای الهی پذیرفته نشده، چگونه میتواند به مدرسهٔ الهی راه یابد.
خداوند در ادامه میفرماید من تو را دوباره امتحان میکنم و اگر از این امتحان سربلند بیرون آمدی، خود را به تو مینمایانم و برای این منظور میفرماید به کوه نگاه کن: «وَلَکنِ انْظُرْ إِلَی الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَکانَهُ فَسَوْفَ تَرَانِی» اما کوه در این تجلی الهی ریخت و هموار گردید: «فَلَمَّا تَجَلَّی رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکا» اما حضرت موسی علیهالسلام نیز خود را باخت و نتوانست استقامت نماید و بگوید من از کوهی برترم و خود نیز بیهوش گردید: «وَخَرَّ مُوسَی صَعِقا». حضرت موسی علیهالسلام میخواست خداوند را ببیند و دل وی با گفتوگو آرام نمیشد اما او با دیدن ریزش کوه، خود را باخت. البته حضرت موسی علیهالسلام از پیامبران جلالی بوده اما این موضوع میرساند با این وصف، چندان شجاعتی نداشته است. کسی که شجاع باشد، چنان طرف مقابل خود را نمیزند که بمیرد و برادر خود را همکار خود نمیخواهد. البته، پیامبران ما همه کامل هستند اما برخی از آنان اکمل میباشند و بر دیگر انبیای الهی برتری دارند. همهٔ آن حضرات علیهمالسلام معصوم هستند: «لاَ نُفَرِّقُ بَینَ أَحَدٍ مِنْهُمْ»(۳) اما «تِلْک الرُّسُلُ فَضَّلْنَا بَعْضَهُمْ عَلَی بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کلَّمَ اللَّهُ وَرَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجَاتٍ»(۴).
حضرت موسی علیهالسلام وقتی خودباختگی خود را دید، از خواستهٔ خود پشیمان شد و به خداوند عرض داشت: «سُبْحَانَک، تُبْتُ إِلَیک، وَأَنَا أَوَّلُ الْمُؤْمِنِینَ». حضرت موسی در ابتدای این فراز دیگر من و ما نمیآورد و خود را به صورت کامل از دست داده و فراموش کرده است و در پایان خود را نخستین مؤمن میداند و برای نخستین گرونده و تسلیمپذیر است که از خود میگوید و «أنا» به کار میبرد اما دیگر از رؤیت و عرفان چیزی نمیگوید. متعلق «تُبْتُ إِلَیک» نیز در این آیات نیامده و برخی از ترجمهها برخی از معانی را از خود به آن افزودهاند.
باید توجه داشت اگر قرآن کریم در مورد حضرت موسی علیهالسلام میفرماید: «وَلَمَّا جَاءَ مُوسَی لِمِیقَاتِنَا وَکلَّمَهُ رَبُّهُ قَالَ رَبِّ
۱٫ بحار الانوار، ج ۶۴، ص ۱۴۲٫
۲٫ کهف / ۶۸ ـ ۶۹٫
۳٫ بقره / ۱۳۶٫
۴٫ بقره / ۲۵۳٫
(۴۷)
أَرِنِی أَنْظُرْ إِلَیک قَالَ لَنْ تَرَانِی»(۱)، دربارهٔ حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله میفرماید: «ثُمَّ دَنَا فَتَدَلَّی، فَکانَ قَابَ قَوْسَینِ أَوْ أَدْنَی، فَأَوْحَی إِلَی عَبْدِهِ مَا أَوْحَی»(۲). در آیهٔ شریفه، اضافهٔ «عبد» به ضمیر «ه» ـ که مقام احدیت است، اشاره به مقام «عبد» محض دارد که بسیار مهم است؛ بر این پایه، بنده هر اندازه از مراتب بندگی و ربوبیت ظهوری حق برخوردار باشد، به همان اندازه میتواند از مقام صلح، صفا، اصلاح و صلاح برخوردار گردد و سهم و نقش خود را نسبت به هدایت خلق و مظاهر الهی بهسوی صلح و صلاح ایفا نماید؛ از این رو حق تعالی دربارهٔ گسترهٔ وجودی مقام ختمی رسالت؛ آقا رسول الله صلیاللهعلیهوآله ، میفرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ کافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیرا وَنَذِیرا وَلَکنَّ أَکثَرَ النَّاسِ لاَ یعْلَمُونَ»(۳).
رسیدن به قرب حق و مقام شهود نیاز به پایداری دارد و حضرت موسی علیهالسلام نتوانست بر این خواست پایداری ورزد، از این رو هنگامی که مخاطب به خطاب «لَنْ تَرَانِی» شد، از خواستهٔ خود چشمپوشی کرد و تنها راضی شد تجلی حق را به کوه مشاهده کند؛ بر این پایه، «لَنْ تَرَانِی»؛ یعنی: ای موسی تو در مرتبهٔ ظهوری خود نمیتوانی وجود را ببینی و به آن وصول نمایی اما اینچنین نیست که افرادی که بالاتر از حضرت موسی هستند نتوانند بر این رتبه پایداری داشته باشند و شهود و وصول به مرتبهٔ وجود پیدا نمایند. کسی میتواند به ساحت وجود راه یابد و وجود را دریابد که در ظرف فنای ذاتی قرار دارد ـ آنهم نه نسبت به کنه وجود ـ که این نیز پیدا نمیشود، مگر در ظرف اندکاک همهٔ جهات خلقی و رسیدن به مقام بندگی صرف، و این مقام، ویژهٔ حضرت ختمی مرتبت صلیاللهعلیهوآله و وارثان کامل و مکملش، اولیای معصوم صلوات علیهم اجمعین و خصّیصان از شیعیان خلّص آنها میباشد؛ البته حضرت موسی پایینتر از مقام وجود حق را در مرتبهٔ و ظرف ظهوری خود به مرتبهٔ نازله میبیند و خطاب «لَنْ تَرَانِی» نسبت به مرتبهٔ وجود و ذات حق است.
فتنهٔ سامری
«وَمَا أَعْجَلَک عَنْ قَوْمِک یا مُوسَی. قَالَ هُمْ أُولاَءِ عَلَی أَثَرِی وَعَجِلْتُ إِلَیک رَبِّ لِتَرْضَی. قَالَ فَإِنَّا قَدْ فَتَنَّا قَوْمَک مِنْ بَعْدِک وَأَضَلَّهُمُ السَّامِرِی. فَرَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفا قَالَ یا قَوْمِ أَلَمْ یعِدْکمْ رَبُّکمْ وَعْدا حَسَنا أَفَطَالَ عَلَیکمُ الْعَهْدُ أَمْ أَرَدْتُمْ أَنْ یحِلَّ عَلَیکمْ غَضَبٌ مِنْ رَبِّکمْ فَأَخْلَفْتُمْ مَوْعِدِی. قَالُوا مَا أَخْلَفْنَا مَوْعِدَک بِمَلْکنَا وَلَکنَّا حُمِّلْنَا أَوْزَارا مِنْ زِینَةِ الْقَوْمِ فَقَذَفْنَاهَا فَکذَلِک أَلْقَی السَّامِرِی. فَأَخْرَجَ لَهُمْ عِجْلاً جَسَدا لَهُ خُوَارٌ فَقَالُوا هَذَا إِلَهُکمْ وَإِلَهُ مُوسَی فَنَسِی. أَفَلاَ یرَوْنَ أَلاَّ یرْجِعُ إِلَیهِمْ قَوْلاً وَلاَ یمْلِک لَهُمْ ضَرّا وَلاَ نَفْعا. وَلَقَدْ قَالَ لَهُمْ هَارُونُ مِنْ قَبْلُ یا قَوْمِ إِنَّمَا فُتِنْتُمْ بِهِ وَإِنَّ رَبَّکمُ الرَّحْمَنُ فَاتَّبِعُونِی وَأَطِیعُوا أَمْرِی. قَالُوا لَنْ نَبْرَحَ عَلَیهِ عَاکفِینَ حَتَّی یرْجِعَ إِلَینَا مُوسَی. قَالَ یا هَارُونُ مَا مَنَعَک إِذْ رَأَیتَهُمْ ضَلُّوا. أَلاَّ تَتَّبِعَنِ أَفَعَصَیتَ أَمْرِی. قَالَ یا ابْنَ أُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَینَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی. قَالَ فَمَا خَطْبُک یا سَامِرِی. قَالَ بَصُرْتُ بِمَا لَمْ یبْصُرُوا بِهِ فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِنْ أَثَرِ الرَّسُولِ فَنَبَذْتُهَا وَکذَلِک سَوَّلَتْ لِی نَفْسِی. قَالَ فَاذْهَبْ فَإِنَّ لَک فِی الْحَیاةِ أَنْ تَقُولَ لاَ مِسَاسَ وَإِنَّ لَک مَوْعِدا لَنْ
۱٫ «موسی به دیدارما آمد و خدایش با او سخن گفت موسی گفت: پرودگارا خود را نمایان تا بر تو بنگرم.» اعراف/۱۴۳٫
۲٫ سپس نزدیک آمد و نزدیکتر شد؛ آنگاه به بندهاش آنچه را باید وحی کند، وحی فرمود. نجم/ ۸ ـ ۱۰٫
۳٫ «و ما تو را جز بشارتگر و هشداردهنده برای تمام مردم نفرستادیم». سبأ / ۲۸٫
(۴۸)
تُخْلَفَهُ وَانْظُرْ إِلَی إِلَهِک الَّذِی ظَلْتَ عَلَیهِ عَاکفا لَنُحَرِّقَنَّهُ ثُمَّ لَنَنْسِفَنَّهُ فِی الْیمِّ نَسْفا»(۱).
ـ و ای موسی چه چیز تو را دور از قوم خودت به شتاب واداشته است. گفت اینان در پی منند و من ای پروردگارم به سویتشتافتم تا خشنود شوی. فرمود در حقیقت ما قوم تو را پس از عزیمت تو آزمودیم و سامری آنها را گمراه ساخت. پس موسی خشمگین و اندوهناک به سوی قوم خود برگشت و گفت ای قوم من آیا پروردگارتان به شما وعدهٔ نیکو نداد؟ آیا این مدت بر شما طولانی مینمود یا خواستید خشمی از پروردگارتان بر شما فرود آید که با وعدهٔ من مخالفت کردید؟ گفتند: ما به اختیار خود با تو خلاف وعده نکردیم ولی از زینتآلات قوم بارهایی سنگین بر دوش داشتیم و آنها را افکندیم و خود سامری هم زینتآلاتش را همین گونه بیانداخت. پس برای آنان پیکر گوسالهای که صدایی داشت بیرون آورد و او و پیروانش گفتند این خدای شما و خدای موسی است و پیمان خدا را فراموش کرد. مگر نمیبینند که گوساله پاسخ سخن آنان را نمیدهد و به حالشان سود و زیانی ندارد؟ و در حقیقت هارون پیش از این به آنان گفته بود ای قوم من شما به وسیلهٔ این گوساله مورد آزمایش قرار گرفتهاید و پروردگار شما خدای رحمان است، پس مرا پیروی کنید و فرمان مرا پذیرا باشید. گفتند ما هرگز از پرستش آن دست بر نخواهیم داشت تا موسی به سوی ما بازگردد. موسی گفت: ای هارون، وقتی دیدی آنها گمراه شدند چه چیز مانع تو شد که از من پیروی کنی آیا از فرمانم سر باز زدی؟ گفت: ای پسر مادرم، نه ریش مرا بگیر و نه موی سرم را، من ترسیدم بگویی میان بنیاسرائیل تفرقه انداختی و سخنم را مراعات نکردی.
موسی گفت: ای سامری، منظور تو چه بود؟ گفت: به چیزی که دیگران به آن پی نبردند پی بردم و به قدر مشتی از رد پای فرستادهٔ خدا ـ جبرئیل ـ برداشتم و آن را در پیکر گوساله انداختم و نفس من برایم چنین فریبکاری کرد. گفت: پس برو که بهرهٔ تو در زندگی این باشد که به هر که نزدیک تو آمد بگویی به من دست مزنید و تو را موعدی خواهد بود که هرگز از آن تخلف نخواهی کرد و اینک به آن خدایی که پیوسته ملازمش بودی بنگر آن را به قطع میسوزانیم و خاکسترش میکنیم و در دریا فرو میپاشیم.
در این آیات، خداوند به حضرت موسی علیهالسلام عتاب میفرماید: چرا از قوم خود پیشی گرفتهای و زودتر به میقات آمدهای؟ حضرت موسی عرض کرد: هماینک قوم از پی من هستند و من خود برای خوشنودی تو شتاب نمودم. خداوند به حضرت موسی میفرماید: با این عجله و شتاب راه افتادهای و آمدهای و وی در پاسخ میگوید: قوم در پی من میآیند. عجب از حضرت موسی که خبر ندارد قومش کجا هستند و چه میکنند و حال آنکه از شرایط رهبری این است که جامعه و ملت وی برای او ملموس باشد. حضرت موسی علیهالسلام به سبب عشقی که به پروردگار داشت به سوی او چنین شتاب نموده است و عشق وی به خداوند نگذاشته است امت خود را ببیند و خود زودتر به وعدهگاه آمده است. حال این عشق چگونه در دل اولیای خدا جای میگرفته و آنان با این وصف چگونه زنده میماندند و نفس میکشیدند و چطور بوده که آنها از درد عشق نمیمردند؟! خداوند به این افراد آن قدر همت، وسعت و گشادگی صدر میدهد که از عظمت عشقی که
۱٫ طه / ۸۳ ـ ۹۷٫
(۴۹)
به خدا داشتهاند متلاشی نمیشدند و البته خداوند خود حافظ آنان بوده است وگرنه به لحظهای باید تلاشی مییافتند. موسی علیهالسلام از چنین عشق صادقانهای سخن میگوید که عرض میدارد: «وَعَجِلْتُ إِلَیک رَبِّ لِتَرْضَی» من در پی خوشنودی تو هستم. خداوند میفرماید تو که آمدی ما آنان را مورد فتنه و آزمون قرار دادیم اما آنها گمراه شدند، ولی ما آنان را گمراه نکردیم، بلکه سامری بود که آنان را گمراه کرد و ما تنها آنان را امتحان کردیم و زمینهٔ این ابتلا را فراهم ساختیم.
حضرت موسی پس از دریافت کتاب تورات که بر روی الواحی بود به سوی قوم گمراه و فریبخوردهٔ خود بازگشت و نخست به سوی برادر خود هارون رفت که سِمَت جانشینی او را داشت و وی را توبیخ نمود که چرا از گمراهی بنی اسرائیل مانع نشده است: «وَلَمَّا رَجَعَ مُوسَی إِلَی قَوْمِهِ غَضْبَانَ أَسِفا قَالَ بِئْسَمَا خَلَفْتُمُونِی مِنْ بَعْدِی أَعَجِلْتُمْ أَمْرَ رَبِّکمْ وَأَلْقَی الاْءَلْوَاحَ وَأَخَذَ بِرَأْسِ أَخِیهِ یجُرُّهُ إِلَیهِ قَالَ ابْنَ أُمَّ إِنَّ الْقَوْمَ اسْتَضْعَفُونِی وَکادُوا یقْتُلُونَنِی فَلاَ تُشْمِتْ بِی الاْءَعْدَاءَ وَلاَ تَجْعَلْنِی مَعَ الْقَوْمِ الظَالِمِینَ».(۱)
هنگامی که جناب موسی از میقات الهی بازگشت و گمراهی قومش را دید برخود تندی با برادرش هارون علیهماالسلام کرده و سر و ریش ایشان را با عصبانیت گرفت. این برخورد بهخاطر این بود که جناب موسی «جمعی» نبوده و مقام «جلالی» داشته است. البته برادرش با متانت و حکمت لقمانگونه و با رفتار جمالی که داشت برخورد جلالی ایشان را جبران مینمود. باید توجه داشت هارون از پیامبران الهی است که خود دارای نبوت است و چنین نیست که یار و بردست موسی باشد: «وَ وَهَبْنَا لَهُ مِنْ رَحْمَتِنَا أَخَاهُ هَارُونَ نَبِیا»(۲). حضرت هارون علیهالسلام ظهور جمالی بیشتری داشت و حضرت موسی علیهالسلام در جلال قدرت بود و پیامبران با آن که در اصل کمال، وحی، عصمت و معجزه تفاوتی ندارند اما در مرتبه و فضیلت یکی از دیگری کاملتر است و برای همین است که پیامبری چون حضرت سلیمان با ندیدن هُدهد، قصد ذبح او را مینماید و حضرت موسی کافری را با زدن مشتی میکشد یا ریش برادر خود را میگیرد اما حضرت هارون هر اعتراضی را با آرامش و نیکویی جواب میدهد. البته درگیری موسی با هارون علیهماالسلام ، قدرت موسی را مینماید؛ زیرا موسی با توجه به قدرت برتر خویش، هارون را به کوتاهی و قصور متهم میسازد و هارون نیز با توجه به توان خود، که توانی پایینتر از حضرت موسی بوده است، خود را از هر کوتاهی تبرئه مینماید.
چگونگی موقعیت هارون در برابر قوم بنی اسرائیل مانند موقعیت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در برابر توطئهگران سقیفه بوده است؛ چنان که در روایت نبوی آمده است: «وأنت منّی بمنزلة هارون من موسی، ولک بهارون أسوة حسنة إذ استضعفه قومه وکادوا یقتلونه. فاصبر لظلم قریش. إیاک وتظاهرهم علیک، فإنّک بمنزلة هارون من موسی، ومن تبعه وهم بمنزلة العجل ومن تبعه. وإنّ موسی أمر هارون حین استخلفه علیهم: إن ضلّوا فوجد أعوانا أن یجاهدهم بهم، وإن لم یجد أعوانا أن یکفّ یده ویحقن دمه ولا یفرق بینهم».
ـ و تو برای من همچون هارون برای موسی هستی. پس برای تو در هارون الگویی نیک است هنگامی که بنی اسرائیل او را کوچک و ضعیف نمودند و چهبسا او را کشته بودند. پس بر ظلم و ستم قریش شکیبایی نما. بپرهیز از آنکه بر علیه
۱٫ سورهٔ اعراف / ۱۵۰٫
۲٫ سورهٔ مریم / ۵۳٫
(۵۰)
آنان در آیی، چرا که تو برای من همچون هارون و پیروانش برای موسی هستی و آنان به منزلهٔ گوساله و تابعان آن هستند. همانا موسی هارون را هنگامی که به جانشینی خود بر بنیاسرائیل برگزید به او چنین امر نمود: اگر آنان گمراه شدند و یارانی یافت با آنان مبارزه و جهاد نماید اما اگر یارانی نیافت از آنان دست بشوید و خون خود را نگاه دارد و آن را هدر ندهد و میان بنیاسرائیل اختلاف نیانگیزد.
بنی اسرائیل قومی شبیهگرا بودند و نمیتوانستند خدایی را بپذیرند که جسمی ندارد و با چشم سر و حواس بدنی قابل رؤیت و احساس نیست، از این رو با دیدن گوسالهای صدادار و در پی تحریک سامری که مردی شهرتطلب بود بیدرنگ گوساله را برای خدایی مناسب دیدند. بیخود نیست که در عالم، سنگ، خاک، بت، گاو و گوساله خدا میشود و موسی و هارون در پیامبری معطل عوام میمانند. هر گاو و گوسالهای را ممکن است به خدایی بپذیرند، ولی موسی و هارون علیهماالسلام را به پیامبری قبول ننمایند و این خود از سر سنخیت است؛ زیرا که اینها از حق میگویند و او را تمثل میکنند و آنها از خود میگویند، از اینروست که انبیا مردم را با شکل و شمایل دنبال مینمودهاند وگرنه از همین مقدار دین و ایمان نیز خبری نبود، اگر حضرت حق ارشاد مردم و تبلیغ دین را با انبیا تحقق نبخشیده بود و توجه به خود را با قبله و کعبه و سنگ و حجرالاسود نپذیرفته بود، هرگز معرفت حق و پیروی از او جز در اندکی از اولیای خدا یافت نمیشد. چگونگی فتنهٔ سامری در یکی از روایات بحارالانوار آمده است:
«وقال ابن عباس: أوقد هارون نارا، وأمرهم بأن یقذفوها فیها، فقذف السامری تلک القبضة فیها، وقال: کن عجلاً جسدا له خوار، فکان، ویقال: إنّ الذی قال لبنی إسرائیل: إنّ الغنیمة لا تحلّ لکم هو السامری، فصدّقوه فدفعوها إلیه، فصاغ منها عجلاً فی ثلاثة أیام، فقذف فیه القبضة فحی وخار خورة. وقال السدی: کان یخور ویمشی، فلمّا أخرج السامری العجل وکان من ذهب مرصّع بالجوهر کأحسن ما یکون فقال: «هَذَا إِلَهُکمْ وَإِلَهُ مُوسَی فَنَسِی»؛ أی: أخطأ الطریق وترکه ههنا وخرج بلبه، فلذلک أبطأ عنکم.
وفی بعض الروایات: إنّه لمّا قذف القبضة فیها أشعر العجل وعدا وخار وصار له لحم ودم. ویروی أنّ إبلیس ولج وسطه فخار ومشی، ویقال: إنّ السامری جعل مؤخّر العجل إلی حائط وحفر فی الجانب الآخر فی الأرض وأجلس فیه إنسانا فوضع فمه علی دبره وخار وتکلّم بما تکلّم به فشبه علی جهالهم حتّی أظلّهم، وقال: إنّ موسی قد أخطأ ربّه فأتاکم ربّکم لیریکم أنّه قادر علی أن یدعوکم إلی نفسه بنفسه، وإنّه لم یبعث موسی لحاجة منه إلیه، وإنّه قد أظهر لکم العجل لیکلّمکم من وسطه کما کلّم موسی من الشجرة، فافتتنوا به إلاّ اثنی عشر ألفا، وکان مع هارون ستّمأة ألف، فلمّا رجع موسی وقرب منهم سمع اللغط حول العجل وکانوا یزفنون ویرقّصون حوله، ولم یخبر موسی أصحابه السبعین بما أخبره ربّه من حدیث العجل»(۱).
ابن عباس گوید: حضرت هارون علیهالسلام آتشی برافروخت و به مردم فرمان داد که گوساله را در آن بیافکنند. سپس سامری
۱٫ بحار الأنوار، ج ۱۳، ص ۲۴۵٫
(۵۱)
«قبضه» را به درون گوساله انداخت و خطاب به آن گفت: گوسالهای باش که صدا دارد، پس چنین شد. گفته میشود: کسی که به شما گفت غنیمت حلال نمیباشد، سامری بود. مردم او را تصدیق کردند و غنیمت را به او دادند. سامری از آن غنیمت در مدت سه روز گوسالهای ساخت. مشتی از جای پای رسول را که گرفته بود در آن ریخت. پس ناگاه گوساله زنده شد و آن هم صدایی از خود خارج نمود.
سدی نقل میکند آن گوساله هم صدا میداد و هم راه میرفت. وقتی سامری آن گوساله را با جواهرات تزیین شده بیرون آورد به مردم گفت: این خدای شما و موسی است. پس سامری فراموش کرد یعنی راه را کج نمود و گوساله را در همان جا رها نمود.
در برخی روایات آمده است که سامری چون مشتی از آن اثر رسول را در گوساله ریخت از آن صدا و نعرهای برخاست و برای او گوشت و خون پدید آمد. همچنین روایت شده است که ابلیس به درون گوساله رفت و گوساله صدا داد و راه رفت. و نیز گفته شده است سامری دم گوساله را نزدیک دیواری قرار داد سپس حفرهای در زمین کند و شخصی را در آنجا گذاشت تا در نشیمنگاه او بدمد او نیز این کار را کرد و صدایی از گوساله برآمد. در نتیجه، موضوع بر جاهلان و ناآگاهان مشتبه شد تا این که آنان را گمراه ساخت. سپس سامری گفت: موسی راه خدا را به خطا انداخت پس خدای شما آمد تا به شما نشان دهد قادر است بر این که شما را با خود به سوی خویش بخواند. پس موسی برانگیخته نشد به خاطر نیازی که به خدا داشت بلکه خداوند گوساله را برای شما ظاهر ساخت تا خدا، خود از میان آن با شما سخن گوید؛ همانطور که با موسی از میان درخت سخن گفت. مردم فریفته شدند مگر دوازده هزار نفر در حالی که با هارون ششصد هزار نفر بود. وقتی موسی برگشت و نزدیک آنان شد آواز و صدای بلندی را شنید در حالی که مردم گرد گوساله میرقصیدند و موسی به آن هفتاد نفر از اصحاب خاص خویش حدیث گوساله را که خدا به او خبر داده بود نگفت.
خلاصه از آنجا که هارون علیهالسلام پیامبری جمالی و نرمخو بوده است، قوم موسی درخواست وی برای رها نمودن گوسالهپرستی را نشنیدند و گفتند ما دست از عبادت گوساله بر نمیداریم تا وقتی موسی خود بازگردد.
اما حضرت موسی علیهالسلام مانند برادر خویش نبوده و پیغمبری جلالی بوده و گاه تندی میکرده است، از این رو مردم بیشتر از او اطاعت داشتند تا هارون. حتی برای آن مردم شخصی مانند سامری بهتر پذیرش داشت تا هارون؛ زیرا او سحر و یا حیلهای نمود و از گوسالهٔ ساختگی صدایی خارج نمود ولی هارون همین کار را هم نکرد و به نصیحت بسنده نمود. نصیحتی که گوشی شنوا برای آن نبود.
حضرت موسی با بازگشت از کوه طور به سراغ هارون رفت تا او را در غائلهٔ سامری توبیخ نماید؛ چنانکه قرآن کریم آن را از زبان هارون چنین حکایت مینماید: «قَالَ یا ابْنَ أُمَّ لاَ تَأْخُذْ بِلِحْیتِی وَلاَ بِرَأْسِی إِنِّی خَشِیتُ أَنْ تَقُولَ فَرَّقْتَ بَینَ بَنِی إِسْرَائِیلَ وَلَمْ تَرْقُبْ قَوْلِی»(۱).
حضرت موسی چون از کوه طور باز گشت و گمراهی قوم خویش را دید عصبانی شد و سراغ برادر خویش رفت و
۱٫ طه / ۹۴٫
(۵۲)
موهای سر و ریش او را گرفت ولی هارون به وی گفت: پسر مادر، ریش و موی سر مرا مگیر.
از این بیان روشن میشود هارون موی سر خود را نمیتراشیده و آن را بلند میگذاشته و چهرهای دلنشین داشته است. نکتهٔ جالب در این برخورد این است که حضرت موسی سراغ هارون میرود و او را چنین توبیخ میکند و چنین نیست که مردم را سرزنش کند و آنان را به بند کشد. این برخورد حضرت موسی علیهالسلام اصلی جامعهشناسی را بیان میدارد و آن این که اگر نظامی بخواهد دوام داشته باشد، نخست باید جلوی افراد متنفذ و مسؤول را بگیرد و از آنان بازخواست داشته باشد و چنین نباشد که بر افراد ضعیف و بینوا هجوم آورد؛ ولی متأسفانه در جامعه صبح تا شب صدها و صدها پرونده برای ضعیفان و فقیران تشکیل میشود ولی پروندهای برای صاحبان شاخ و موقعیت به گردش در نمیآید. حکومت عدل آن است که دست بر مجرمان بگذارد و تا دید سفت است و راه به جایی و سر در آخوری دارد محکم او را بگیرد ولی تا دید شل و سست است و از روی بیچارگی جرمی مرتکب شده، او را تربیت، حمایت و رها کند تا مشکل و بزهٔ وی برطرف شود.
حضرت موسی علیهالسلام نخست از سامری توضیح میخواهد. سامری گناه خود را میپذیرد و بعد میگوید حتی خودم نیز باورم شد که میتوانم کاری کنم. موسی علیهالسلام پس از تفهیم اتهام و توضیح کردهٔ وی، او را محاکمه میکند. پس از آن حکم میدهد که هر کسی خواست با تو در ارتباط باشد، عذر وی را بخواه و بگو من محکوم شدهام. حضرت موسی علیهالسلام در این حکم مردم را برای ارتباط با سامری آزاد میگذارد اما سامری را در بند مینماید. این قضاوت بسیار عادلانهای است که آنحضرت مینماید. ایشان به مردم نگفت با سامری سخن مگویید، بلکه فرمود سامری نباید با مردم ارتباطی داشته باشد؛ زیرا این سامری است که مردم را فریب داده است. عیبی که در برخی کتابهای مذهبی یا سخنرانیهاست این است که به مردم بیاحترامی میشود؛ در حالی که ما همواره باید به مردم احترامی بگذاریم و آنان را در قضایای مختلف مقصر، گناهکار و بد ندانیم. این متولیان هستند که افراد جامعه را گمراه میکنند و مردم بندگان عادی خدا هستند.
با برخورد موسی با هارون، وی جمالی بودن خود را نشان میدهد و با تعبیری عاطفی میگوید: «قَالَ یا ابْنَ أُمَّ لاَ تَأْخُذْ» تا زمینهٔ ترحم، قرب و عاطفهٔ برادر خود را برانگیزاند؛ زیرا میدانسته موسی چنان عصبانی است و غیرت دینی و جلالی او جوش آمده است که چیزی نمیبیند ولی شاید به خاطر مادر کوتاه بیاید. باید دانست موسی و هارون از یک پدر و مادر بودهاند.
در این زمینه، برخی از آیات نیز نگرش توحیدی حضرت موسی را بیان میدارد که در تحلیل مقام وی بسیار حایز اهمیت است. خداوند میفرماید: «وَاخْتَارَ مُوسَی قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلاً لِمِیقَاتِنَا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ قَالَ رَبِّ لَوْ شِئْتَ أَهْلَکتَهُمْ مِنْ قَبْلُ وَإِیای أَتُهْلِکنَا بِمَا فَعَلَ السُّفَهَاءُ مِنَّا إِنْ هِی إِلاَّ فِتْنَتُک تُضِلُّ بِهَا مَنْ تَشَاءُ وَتَهْدِی مَنْ تَشَاءُ أَنْتَ وَلِینَا فَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَا وَأَنْتَ خَیرُ الْغَافِرِینَ. وَاکتُبْ لَنَا فِی هَذِهِ الدُّنْیا حَسَنَةً وَفِی الاْآَخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَیک قَالَ عَذَابِی أُصِیبُ بِهِ مَنْ أَشَاءُ وَرَحْمَتِی وَسِعَتْ کلَّ شَیءٍ فَسَأَکتُبُهَا لِلَّذِینَ یتَّقُونَ وَیؤْتُونَ الزَّکاةَ وَالَّذِینَ هُمْ بِآَیاتِنَا یؤْمِنُونَ»(۱).
۱٫ اعراف / ۱۵۵ ـ ۱۵۶٫
(۵۳)
ـ و موسی از میان قوم خود هفتاد مرد برای میعاد ما برگزید و چون زلزله آنان را فرو گرفت، گفت: پروردگارا، اگر میخواستی آنان را و مرا پیش از این هلاک میساختی. آیا ما را به سزای آنچه کمخردان ما کردهاند هلاک میکنی، این جز آزمایش تو نیست، هر که را بخواهی بهوسیلهٔ آن گمراه و هر که را بخواهی هدایت میکنی. تو سرور مایی، پس ما را بیامرز و به ما رحم کن و تو بهترین آمرزندگانی. و برای ما در این دنیا نیکی مقرر فرما و در آخرت نیز؛ زیرا ما بهسوی تو بازگشتهایم. فرمود عذاب خود را به هر کس بخواهم میرسانم و رحمتم همه چیز را فرا گرفته است و بهزودی آن را برای کسانی که پرهیزگاری میکنند و زکات میدهند و آنان که به آیات ما ایمان میآورند مقرر میدارم.
حضرت موسی در این آیات میفرماید انحراف قوم به دست تو بوده است و این فتنه از تو ناشی شده است و فتنهٔ سامری را به خداوند نسبت میدهد که این امر نشاندهندهٔ بینش توحیدی موسی است که ما در جریان دیدار وی با خضر از آن سخن خواهیم گفت و کاستیهای آن را بیان میداریم.
البته باید توجه داشت عیار عمل به صدق و صفای آن میباشد. اگر خداوند کسی را به سبب صفای باطنی که دارد عزیز بشمارد، حتی سخنان تلخ وی را شیرین میخرد و خود کرده یا سخن با صرف نظر از آنچه هست اهمیتی برای او ندارد. مانند طفل دردانهای که سیلی بر گوش پدر مینوازد اما این به مذاق پدر خوش میآید و او را میخنداند.
موسی نیز با نیت صادق و صفای باطن است که چنین میگوید و برای همین است که از عزیزان درگاه الهی شده است. جناب موسی علیهالسلام در موقعیت گرفتاری و زلزلهٔ عذاب بهجای استغفار و انابه، راه استدلال و احتجاج را پی گرفته است و آن را فتنهای از ناحیهٔ خداوند میداند اما حتی در گفتن همین سخن، صدق و صفای خود را دارد.
وی در ادامه میگوید برای ما خیرات ثبت کن و خداوند از عذاب اشایی و ارادی و نه حتمی و از رحمت عام خود میگوید اما رحمت خاص را بهرهٔ آنان نمیسازد و آن را برای گروه متقینی میداند که در آینده خواهند آمد: «فَسَأَکتُبُهَا لِلَّذِینَ یتَّقُونَ».
در این آیه وقتی از عذاب سخن به میان میآید، خداوند فعل را بهصورت متکلم وحده به کار میبرد و این بدان معناست که خداوند متعال عذاب بندگانش را بهدست هیچکس حتی انبیا و ملائکه نمیدهد و این تنها اوست که هر که را بخواهد عذاب میکند. خداوند بندگان خود را با هزاران عشق آفریده است و آنان را به کسی واگذار نمیکند و او را نیز نمیتوان بهراحتی تحریک و عصبانی کرد تا بخواهد با عذاب خویش از کسی انتقام بگیرد، اما در برابر عذاب محدود، رحمت الهی گسترده و طبیعی است و مانند حق حیات است که برای تمام پدیدهها ثابت است و خداوند خود را از فاعلیت نسبت به رحمت کنار میکشد و میفرماید: «وَسِعَتْ کلَّ شَیءٍ». رحمت خداوند چنان عظمتی دارد که تنها صفاتی مانند «حکمت» یا «عدالت» میتوانند مانع آن شود. فراز «فَسَأَکتُبُهَا» نیز بیانگر رحمت خاص خداوند میباشد.
(۵۴)
فصل سوم: شریعت ظاهر و ولایت باطن
دیدار با یکی از رجال غیب
«وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضِی حُقُبا. فَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَینِهِمَا نَسِیا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبا. فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آَتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِینَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبا. قَالَ أَرَأَیتَ إِذْ أَوَینَا إِلَی الصَّخْرَةِ فَإِنِّی نَسِیتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِیهُ إِلاَّ الشَّیطَانُ أَنْ أَذْکرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ عَجَبا. قَالَ ذَلِک مَا کنَّا نَبْغِ فَارْتَدَّا عَلَی آَثَارِهِمَا قَصَصا. فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما. قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُک عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا. قَالَ إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا. وَکیفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا. قَالَ سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرا وَلاَ أَعْصِی لَک أَمْرا. قَالَ فَإِنِ اتَّبَعْتَنِی فَلاَ تَسْأَلْنِی عَنْ شَیءٍ حَتَّی أُحْدِثَ لَک مِنْهُ ذِکرا. فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا قَالَ أَخَرَقْتَهَا لِتُغْرِقَ أَهْلَهَا لَقَدْ جِئْتَ شَیئا إِمْرا. قَالَ أَلَمْ أَقُلْ إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا. قَالَ لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ وَلاَ تُرْهِقْنِی مِنْ أَمْرِی عُسْرا. فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا لَقِیا غُلاَما فَقَتَلَهُ قَالَ أَقَتَلْتَ نَفْسا زَکیةً بِغَیرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیئا نُکرا. قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَک إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا. قَالَ إِنْ سَأَلْتُک عَنْ شَیءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِی قَدْ بَلَغْتَ مِنْ لَدُنِّی عُذْرا. فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا أَتَیا أَهْلَ قَرْیةٍ اسْتَطْعَمَا أَهْلَهَا فَأَبَوْا أَنْ یضَیفُوهُمَا فَوَجَدَا فِیهَا جِدَارا یرِیدُ أَنْ ینْقَضَّ فَأَقَامَهُ قَالَ لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیهِ أَجْرا. قَالَ هَذَا فِرَاقُ بَینِی وَبَینِک سَأُنَبِّئُک بِتَأْوِیلِ مَا لَمْ تَسْتَطِعْ عَلَیهِ صَبْرا. أَمَّا السَّفِینَةُ فَکانَتْ لِمَسَاکینَ یعْمَلُونَ فِی الْبَحْرِ فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا وَکانَ وَرَاءَهُمْ مَلِک یأْخُذُ کلَّ سَفِینَةٍ غَصْبا. وَأَمَّا الْغُلاَمُ فَکانَ أَبَوَاهُ مُؤْمِنَینِ فَخَشِینَا أَنْ یرْهِقَهُمَا طُغْیانا وَکفْرا. فَأَرَدْنَا أَنْ یبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیرا مِنْهُ زَکاةً وَأَقْرَبَ رُحْما. وَأَمَّا الْجِدَارُ فَکانَ لِغُلاَمَینِ یتِیمَینِ فِی الْمَدِینَةِ وَکانَ تَحْتَهُ کنْزٌ لَهُمَا وَکانَ أَبُوهُمَا صَالِحا فَأَرَادَ رَبُّک أَنْ یبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیسْتَخْرِجَا کنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّک وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی ذَلِک تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیهِ صَبْرا»(۱)
ـ و یاد کن هنگامی را که موسی به جوان همراه خود گفت: دست بردار نیستم تا به محل برخورد دو دریا برسم؛ هرچند سالها سیر کنم. پس چون به محل برخورد دو دریا رسیدند، ماهی خودشان را فراموش کردند و ماهی در دریا راه خود را در پیش گرفت و رفت. و هنگامی که از آنجا گذشتند، موسی به جوان خود گفت غذایمان را بیاور که راستی ما از این سفر رنج بسیار دیدیم. گفت دیدی وقتی به سوی آن صخره پناه جستیم من ماهی را فراموش کردم و جز شیطان آن را از یاد من
۱٫ کهف / ۶۰ ـ ۸۲٫
(۵۵)
نبرد تا به یادش باشم و بهطور عجیبی راه خود را در دریا پیش گرفت. گفت این همان بود که ما میجستیم، پس جستوجوکنان رد پای خود را گرفتند و برگشتند تا بندهای از بندگان ما را یافتند که از جانب خود به او رحمتی عطا کرده و از نزد خود به او دانشی آموخته بودیم. موسی به او گفت: آیا تو را به شرط اینکه از بینشی که آموخته شدهای به من یاد دهی پیروی کنم. گفت: تو هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی و چگونه میتوانی بر چیزی که به شناخت آن احاطه نداری صبر کنی؟! گفت: ان شاء اللّه مرا شکیبا خواهی یافت و در هیچ کاری تو را نافرمانی نخواهم کرد. گفت: اگر مرا پیروی میکنی پس از چیزی سؤال مکن تا خود از آن با تو سخن آغاز کنم. پس رهسپار گردیدند تا وقتی که سوار کشتی شدند، وی آن را سوراخ کرد، موسی گفت: آیا کشتی را سوراخ کردی تا سرنشینانش را غرق کنی، به واقع کار ناروایی را مبادرت ورزیدی. گفت: آیا نگفتم که تو هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی. موسی گفت: به سبب آنچه فراموش کردم مرا مؤاخذه مکن و در کارم بر من سخت مگیر. پس رفتند تا به نوجوانی برخوردند، بندهٔ ما او را کشت، موسی به او گفت: آیا شخص بیگناهی را بدون اینکه کسی را به قتل رسانده باشد کشتی، بهواقع کار ناپسندی را مرتکب شدی. گفت: آیا به تو نگفتم که هرگز نمیتوانی همپای من صبر کنی؟! موسی گفت: اگر از این پس چیزی از تو پرسیدم دیگر با من همراهی مکن و از جانب من بهقطع معذور خواهی بود. پس رفتند تا به اهل قریهای رسیدند، از مردم آنجا خوراکی خواستند ولی آنها از مهمان نمودن آن دو خودداری کردند، پس در آنجا دیواری یافتند که میخواست فرو ریزد و بندهٔ ما آن را استوار کرد، موسی گفت: اگر میخواستی میتوانستی برای آن مزدی بگیری. گفت این بار دیگر وقت جدایی میان من و توست، بهزودی تو را از تأویل آنچه که نتوانستی بر آن صبر کنی آگاه خواهم ساخت. اما کشتی از آنِ بینوایانی بود که در دریا کار میکردند، خواستم آن را معیوب کنم؛ چرا که پیشاپیش آنان پادشاهی بود که هر کشتی درستی را به زور میگرفت. و اما نوجوان پدر و مادرش هر دو مؤمن بودند، پس ترسیدیم مبادا آن دو را به طغیان و کفر بکشد. پس خواستیم که پروردگارشان آن دو را به پاکتر و مهربانتر از او عوض دهد.
و اما دیوار از آن دو پسربچهٔ یتیم در آن شهر بود و زیر آن گنجی متعلق به آن دو بود و پدرشان مردی نیکوکار بود، پس پروردگار تو خواست آن دو یتیم به حد رشد برسند و گنجینهٔ خود را که رحمتی از جانب پروردگارت بود بیرون آورند و این کارها را من خودسرانه انجام ندادم. این بود تأویل آنچه که نتوانستی بر آن شکیبایی ورزی.
در این آیات شریفه آمده است موسی بر آن بود تا یکی از رجال الهی را زیارت نماید و برای همین امر، نخست از خود همتی عالی نشان داد و گفت دست از طلب برندارم تا به مجمع البحرین رسم یا قرنها عمر در طلب بگذرانم. تصمیم حضرت موسی برای دیدار با یکی از اولیای باطن، بدون مقدمات پیشین و مسایل عمده و مهم نبوده و با توجه به قراین در اواخر عمر شریف آن حضرت و بعد از اظهار ید بیضا و نزول آیات الهی که به دست مبارک ایشان و توسط آن حضرت در میان بنی اسراییل ظاهر شد و برخوردهای بسیار مهم و محکمی که آن حضرت با مردم نمود میباشد و ممکن است در میان مردم و یا در نفس شریف آن حضرت، حادثهای از عظمت و بزرگی آن حضرت رخ داده باشد.
در اینجا نسبت به این حادثه دو برداشت متفاوت میتوان داشت: یکی، آن که جناب موسی بعد از ظهور آن همه
(۵۶)
آیات، بر بزرگی و عظمت خویش خیره گشت و دل بر آن بسته باشد و دیگر این که مردم به واسطهٔ آن معجزات چنین برداشتهایی دربارهٔ وی داشتند.
برداشت نخست معقول است؛ البته، اگر از آن امری منافات با عصمت و شأن آن حضرت پیش نیاید؛ ولی برداشت دوم اساسی ندارد؛ زیرا ثمرات برخورد آن حضرت با جناب خضر، تنها برای ایشان بوده و در این جهت مردم بنی اسراییل همانند دیگر مردمان میباشند و تنها میتواند جهت عبرت و ارشاد برای آنها داشته باشد؛ گذشته از آن که اگر مردم چنین برداشتهایی میداشتند، حضرت موسی خود میتوانست آنان را ارشاد نمایند و آنان را از این گونه توهمات دور بدارد و نیازمند حرکت بهسوی خضر نمیبود.
گذشته از آن، تمام نسبتهایی که قرآن مجید به حضرات پیامبران میدهد، نسبتهایی واقعی و حقیقی میباشد و مجاز و کنایهای در آن نیست و امر مهم، فهم معانی عمیق و ظریف قرآن مجید است؛ بهطوری که با عصمت و شؤون آن حضرات منافات نداشته باشد.
در هر صورت، خداوند متعال میخواهد جناب موسی را متوجه امر خطیری سازد و کمالات باطنی آن حضرت را به فعلیت تمام برساند و ایشان به واقع بیابد که افرادی برتر از او نیز وجود دارد: «وَفَوْقَ کلِّ ذِی عِلْمٍ عَلِیمٌ»(۱).
حق تعالی خواست با روی نمودن حضرت موسی به حضرت خضر، وی را از مقام ظاهر به باطن امور سوق دهد تا پس از تمامیت ظهور به مظاهر ظاهر، مظاهر باطن آن حضرت را نیز شکوفا سازد تا واجد مقام جمعی کمال ظاهر و باطن حق گردد و حقایق امور و عجایب مخلوقات پروردگار و برجستگیهای آفرینش حق را به واقع رؤیت نماید و گوشهای از اسرار باطنی بندهای از بندگانش ـ جناب خضر ـ را ببیند و خود را با مقایسهٔ با او مشاهده نماید و درگیر خیال و خود برتربینی نگردد.
جناب موسی علیهالسلام در حرکت به سوی حضرت خضر تنها نبود و جوانی را که همان «یوشع بن نون» باشد با خود همراه برد؛ اگرچه از قرآن کریم نمیتوان بهدست آورد که آن جوان چه کسی بوده است.
از این مصاحبت و همینطور جریانهای دیگر آن جناب، به خوبی میتوان فهمید که آن حضرت همیشه در حریم کارهای خود دیگری را داشته و هیچ گاه تنها نبوده است؛ چه در این حرکت و چه هنگام حرکت به سوی فرعون که درخواست همراهی برادرش هارون را میکند و چه در زمان حرکت بهسوی کوه طور و دیگر جریانهایی که در زندگی وی پیش آمد که اگر ایشان با دیگر پیامبران مورد سنجش و بررسی قرار گیرد، این امر میتواند تنزلی در جهات عالی کمالات ربوبی باشد.
ایشان هنگام حرکت، تصمیم به امری گرفت که آگاهی و اطلاع مناسبی از قدرت و توان واقعی خود نسبت به آن را نداشت و از خود ارادهای مطلق در جهت عملی ظاهر ساخت؛ در حالی که توان آن جناب محدود بود و در نتیجه در
۱٫ یوسف / ۷۶٫
(۵۷)
میانهٔ راه خود را به سختی مبتلا نمود.
همان گونه که گذشت در این آیه آمده است: «وَإِذْ قَالَ مُوسَی لِفَتَاهُ لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضِی حُقُبا»(۱). جناب موسی به آن جوانمرد؛ یعنی یوشع بن نون که رفیق و همراه وی بود فرمود: من هرگز از طلب دست بر نمیدارم تا آن که خود را به مجمعالبحرین برسانم؛ گرچه سالهای فراوانی به طول انجامد و بسیار در راه باشم و عمری بر سر این راه بگذارم.
از این آیه بهخوبی به دست میآید که جناب موسی بسیار محکم و پرشور ارادهٔ حرکت را در خود داشته است و بر خود تکیه میکند، بدون آن که از عواقب امور و باطن این سفر آگاهی داشته باشد و یا بر حق تعالی تکیه کند و از خدای مهربان آرزوی توان و طلب قدرت نماید و توکل به حق را پشتیبان خود قرار دهد.
نتیجهٔ چنین برخورد و همتی همان شد که در راه خسته و با مشکل روبهرو گردید: «فَارْتَدَّا عَلَی آَثَارِهِمَا قَصَصا»(۲)؛ هر دو در راه ماندند و راه حرکت را بر خود بسته دیدند و با آن که تصمیم بر حرکت داشتند، در تحیر و اضطراب فراوان بودند که ناگاه جناب خضر را دیدند. چگونگی این ملاقات را «فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا»(۳) خبر میدهد. هنگامی که جناب موسی این راه را با خستگی تمام دنبال نمود و گرسنگی شدید بر او عارض گشت، چون جناب خضر را دید، تازه دانست که عجب! تمام این امور خود امتحان دیگری همانند گریز از فرعون و رفتن بهسوی حضرت شعیب و کوه طور و دیگر جریانها بوده است.
او در جریان دیدار این ولی الهی، سه کار از کارهای باطنی یکی از رجال غیب را مشاهده مینماید. رجال غیبی که همواره تدبیر امور ناسوت را بر عهده دارند و برای هر گونه تصرف از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام اجازه میگیرند. خضر از اولیای باطن و موسی از اولیای ظاهر است و اولیای باطن از هر کسی دستور نمیگیرند، چنانچه جناب خضر، تنها شاگردی حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام را دارد و مستقیم از آن حضرت دستور میگیرد و او که مأمور باطن است همواره کارهای خود را انجام میدهد و به هیچ وجه تابع موسی یا عیسی یا دیگر پیامبران غیر از مقام ختمی صلیاللهعلیهوآله نمیگردد، از این رو او هیچگاه تابع موسی نمیشود؛ همانطور که موسی هیچ گاه نمیتواند از او تبعیت نماید.
سه کاری که در این آیات آمده است به تمامی خلاف ظاهر شریعت حضرت موسی بود و جناب موسی نیز با آن که لزوم متابعت از وی را بر عهده گرفته بود؛ به جهت مخالفت این امور با ظاهر شریعت خود، توان تحمل آن را نداشت و از سر غیرت الهی در برابر آن زبان به اعتراض گشود. اعتراضی که بهحق و بهجا بود؛ چرا که او به احکام ظاهر محکوم بود، نه به احکام باطن.
جناب خضر شاگردی را برای مدرسهٔ خود پذیرفت که سیری کوتاه داشت و البته توانست وی را به منزل برساند و
۱٫ کهف / ۶۰٫
۲٫ کهف / ۶٫
۳٫ کهف / ۶۵٫
(۵۸)
ما چگونگی آن را در ادامه توضیح خواهیم داد.
همانگونه که گذشت وصول به رجال غیب که همراه با ورود در باب ولایت است بسیار سخت و صعب است؛ چنانکه فردی مانند موسی را خسته و نالان مینماید. در بیان سختی وصول به باطن هستی و موجودات و امور همین بس که جناب حضرت موسی که پیامبر اولوالعزم و صاحب کتاب و ید بیضا و آیات و بینات بسیار است، برای وصول به جناب خضر ـ پیر و مرشد خود ـ سختیهایی بسیار تحمل نمود و به زحمتهایی بس فراوان گرفتار آمد. جناب موسی که در ابتدا از ارادهٔ محکم برخوردار بود و از خود همت عالی ظاهر میساخت و «لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضِی حُقُبا»(۱)؛ دست از طلب ندارم تا به مجمع البحرین برسم یا قرنها عمر بر من بگذرد، سر میداد، در میان راه خسته شد و در راه ماند تا آن که در پایان: «لَقَدْ لَقِینَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبا»(۲)؛ ما در این سفر رنج بسیار دیدیم، را پیش کشید و «فَارْتَدَّا عَلَی آَثَارِهِمَا قَصَصا»(۳) دربارهٔ وی نازل شد و هنگامی که وی در راه ماند و از اراده افتاد و خود را حیران و سرگشته دید، به نغمهٔ «فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا»(۴) نوازش شد.
جناب موسی که پا در طور میگذارد و دل در رؤیت جناب حق میبندد و خود را در هوای حضرتش سینهچاک میسازد و از خود بیخود میگردد، اینجا سخن از خستگی به میان میآورد و آه و ناله و فریاد سر میدهد و حق نسبت به حضرتش تفضل و عنایتی میکند و او را به پیروی باطنی از حق و پیامبری نایل میگرداند و تماشاگر امورش میشود.
البته، موقعیت حضرت موسی و سیر و سلوک آن جناب در عالیترین مراحل باطنی بوده که بعد از تمام کمالات ظاهر اتفاق افتاده است و منافاتی ندارد که دیگر اولیای الهی، اگرچه دور از خطا و عاری از عصیان نیز نباشند، دارای مقامات باطنی و کمالات حقیقی باشند و هر یک در مایهٔ وجودی خود طی طریق کند و مقصود خود را باز یابند.
بر این اساس، چیزی که مایهٔ امید است و میتواند آدمی را سرمست از بادهٔ صفا و صافی کند این است که راه باز و دعوت عمومی است؛ گرچه سیر آن مشکل است و هر کس را نرسد که سر در جیب غیب کند.
شخصیت حضرت خضر علیهالسلام
در آیاتی که پیش از این آمد، نشانی از یکی از رجال باطن داده شده است که گفته میشود حضرت خضر است. حضرت خضر یکی از اولیای الهی است که با علوم باطنی و کمالات معنوی که دارد برای رشد و آگاهی دیگران از هیچ کوششی دریغ ندارد.
در قرآن مجید نسبت به حضرت خضر تنها همین آیه آمده و در آن نسبت به پیامبری ایشان بهطور صریح سخنی پیش نیامده است. البته میتوان قراینی بر پیامبر نبودن ایشان یافت؛ هرچند صراحتی بر عدم پیامبری ایشان به دست نمیآید و
۱٫ کهف / ۶۰٫
۲٫ کهف / ۶۲٫
۳٫ کهف / ۶۴٫
۴٫ کهف / ۶۵٫
(۵۹)
تنها جلالت قدر و بلندی منزلت و شخصیت بالای ایشان را میتوان از این آیه بهطور کلی و روشن فهمید و به صورت اصولی لازم نیست تمام اولیای باطن و حقیقی حضرت حق تعالی، نبی و یا امام تشریعی باشند؛ اگرچه تمام امامان و انبیا علیهمالسلام از اولیای باطن جنابش به شمار میآیند.
همانطور که خداوند بزرگ تحت دولت اسمای ظاهری اسمای فراوانی را ظهور میدهد، اسمای فراوانی نیز همچون «مفاتیح الغیب» تحت دولت اسمای باطنی قرار دارد و از این رو موجودات بسیاری به ظاهر نمیآیند و هرگز مظهر ظهور ظاهر واقع نمیشوند که اینان مظاهر باطنی اسمای غیبی هستند؛ بهطوری که موجودات عالی سر در جیب آنان دارد و آنان لُب لباب حقایق پنهانی حضرت حق میباشند و هویتی از چهرهٔ ولایت آن جناب به شمار میروند.
جناب خضر از این گونه بندگان است که رو به باطن دارد و جام ولایت را در خفا به قدر سعهٔ وجودی خود نوشیده است و حق تعالی او را از خواص بندگان خود معرفی مینماید و اوصاف بسیار والایی را برای ایشان میآورد؛ چنان که در این آیهٔ شریفه میفرماید: «فَوَجَدَا عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما»(۱).
هر یک از وصفهای یاد شده در این آیهٔ شریفه، حکایت از عظمت و بزرگی حضرت خضر دارد؛ چرا که «فَوَجَدَا»؛ یعنی جناب موسی و همراه وی خضر را یافتند و یافتن موسی که پیامبر اعظم است، آن هم با آن همه زحمت و کوشش، خود حکایت از عظمت آن جناب میکند؛ چنانکه جناب خضر میفرماید: «إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا»(۲)؛ تو توانایی همراهی و همگامی مرا نداری و آن حضرت را بهطور آشکارا همسنگ خود نمیداند و این موضوع بسیار عجیب و شگرفی است.
«عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا»؛ آن دو، بندهای از بندگان ما را یافتند. این بندگی عام نیست و حکایت از مقام ویژهای دارد؛ چنانکه نسبت به رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله این مقام در سطح عالیتری وجود دارد و ایشان را «عبده ورسوله» معرفی مینماید و نخست بندگی ایشان و سپس رسالت آن حضرت را عنوان مینماید؛ زیرا تمام اوصاف میتواند فرع بر بندگی خاص باشد و وصف عبداللّه در این جا فقط عبداللّه است و غیر از آن عبداللّه است که میتواند عبداللّه عام باشد و شمر اللّه نیز خود عبداللهی است که تنها شمر اللّه است و عبداللّه خاص نیست و تنها عبداللّه عام است که با شمر اللهی نیز سازگار است و عبداللهی خاص اولیای بحق الهی، تنها عبداللّه هستند و دیگر عنوان مخالف و مباینی نمیپذیرد و هم به اسم و هم به وصف عبداللّه میباشند؛ در حالی که عبداللّه عام تنها به اسم عبداللّه است نه وصف عبداللّه و اگر وصف عبداللهی را دارا باشد که دارد به معنای عام آن است و معنای خاص آن تنها در خور اولیای بهحق خداست.
عبودیت در این مقام، همان ظهور کامل و تمام صفات الهی میباشد و قامت رسای بندگی را در ربوبیت حق متحقق مینماید و این حضرات ظهور کامل ربوبیت میباشند که این ظهور تمام را «عبودیت» مینامیم و افزوده بر این، اضافهٔ
۱٫ کهف / ۵۶٫
۲٫ کهف / ۸۲٫
(۶۰)
بندگی در ظرف جمع (عباد) به ضمیر عام بر مقام جمعی حضرت خضر دلالت میکند؛ چنان که اضافهٔ عبودیت حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در ظرف مفرد به ضمیر مفرد، حکایت از مقام «جمع الجمعی» و غایت مقام بندگی مینماید و ظرف مفهوم و معنا را در خود جمع مینماید و اسم و وصف را در ظرف بندگی مطرح میسازد. محمد صلیاللهعلیهوآله بنده و رسول است که جمع این سه در یک مقام، تحت اسم و وصف و عنوان، نهایت علو درجه و مقام را حکایت میکند؛ در حالی که نسبت به جناب خضر، اسمی در کار نیست و عبد آمده و ظرف را عباد قرار داده و اضافه را با ضمیر جمع همراه ساخته است که البته این چنین است و جناب خضر با تمامی مرتبه و بزرگی، شاگرد حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام است که خود را «عبد من عبید محمد صلیاللهعلیهوآله »(۱) میداند.
قرآن کریم در این آیه دو ویژگی دیگر برای حضرت خضر بیان میدارد: یکی، «آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا»و دیگری: «وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما».
فراز نخست که میفرماید از جانب خود به او رحمتی بخشیدیم، عنایت خاص ولایی و حکم تصرف در امور پنهانی را برای حضرت خضر ثابت میداند و فراز دوم که میفرماید: ما از جانب خود به او علم آموختیم، میرساند حق تعالی خود معلم ایشان بوده است و علمی چنین، هرگز ناسوتی نمیباشد و شرایط مادی را ندارد و همهٔ این گونه امور را در تصرف خود درمیآورد.
ایشان به واسطهٔ این عنایات ربانی است که رحمت، قرب باطن و علم تصرف و حکم در اشیا را دارند و توانستهاند مقام بس والایی در حیطهٔ باطن داشته باشند و احاطهٔ کاملی بر ظواهر امور پیدا کنند. رحمت الهی که همان قرب معنوی است، جهت علیت بر تعلیم الهی دارد و این خود ثمر آن است و اختصاص به جناب خضر ندارد و از کلیت برخوردار است و رحمت الهی موجب ادراک حقیقی میگردد و مراتب آگاهی از امور موجودات بر همین اساس استوار میباشد.
هرگز چنین عنایات ربانی و عطایای خاص الهی را دست غیر آلوده نمیسازد و این امر دور از حریم اسباب و علل صوری است و در مراتب عالی آن، دست مدبرات نیز به آن راه نمییابد و حتی جبراییل و دیگر ملایکهٔ مقرب از آن عطایای خاص ربانی بهدور میباشند و تنها حق، معلم افراد میگردد و با آن که موارد بیان آن بهطور جمعی آمده، چنانچه در آیهٔ شریفهٔ مورد بحث: «مِنْ عِنْدِنَا»، «مِنْ لَدُنَّا» و «مِنَّا»، غیریت به خود میگیرد؛ ولی همهٔ این علایم جمعی، بیان دولت حق و ظهور قدرت آن جناب را میرساند و هر غیری چهرهٔ حق را دارد و این شمول خاص موردی تنها نسبت به دستهای از بندگان خدا میباشد.
حضرت موسی علیهالسلام نیز در آیهٔ شریفهٔ: «قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُک عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا»(۲) سه امتیاز و ویژگی برای حضرت خضر علیهالسلام بر میشمرد:
۱٫ بحارالانوار، ج ۳، ص ۲۸۳٫
۲٫ کهف / ۶۶٫
(۶۱)
یکم. متابعت و فرمانبرداری حضرت موسی از جانب خضر؛
دوم. آموزش و تعلیم آن حضرت به ایشان؛
سوم. عالم بودن جناب خضر که ایشان را معلمی بس عالیقدر معرفی نموده است که حضرت موسی شاگرد مدرسهٔ وی میگردد.
البته از این آیه، سه ویژگی حضرت موسی نیز به دست میآید:
یکم. ایشان استفهام در عنوان متابعت را عنوان نمود و این موضوع را به صورت امر و طلب روا نداشت؛
دوم. فروتنی در نفس تعلیم را بر خود هموار ساخت و در این جهت درگیر تعلل و مشکل نگردید؛
سوم. حضرت موسی عنوان تعلیم را بر خود سزاوار دید و ید بیضا و دیگر آیات و بینات او را به برتربینی دچار نساخت؛ اگرچه جناب موسی موقعیت بالای خود را نشان داد و جناب خضر را از استقلال انداخت و فرمود: «مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا»؛ تابع و متعلم تو میشوم نسبت به چیزی که به تو داده شده و آن علم ذاتی تو نمیباشد و هیچ گونه استقلال علمی و رشدی را برای استاد خود قایل نشد و بهوضوح این امر را عنوان نمود که آیا مرا میآموزی از آنچه آموخته شدهای؟
از این آیه موقعیت جناب خضر و موسی بهروشنی بهدست میآید و آگاهی و اطلاع آن دو بزرگوار نسبت به خود و یکدیگر را نشان میدهد. حقخواهی و حقگویی، صراحت لهجه و عنوان دقیق ماجرا، حکایت از عصمت و پاکی آن دو بزرگوار میکند و بدون هر تعارف و تزویری و بهدور از هر اهمال و اجمالگویی و بهطور آشکارا غرض نهایی و کیفیت کار را عنوان میسازد و بدون هر تعلل و تعطیلی امر الهی را به اجرا میگذارد و در اینجاست که تفاوت مقام باطن و مقام ظاهر خود را نشان میدهد و پیامبر مرسلی در پیشگاه چهرهای از اولیای الهی که مقام ولایت خود را آشکار میسازد به احترام و فروتنی میایستد و ظاهر خود را در مقابل باطن، صاحب امر نمیداند و باطن پردهپوشی نسبت به مقام آمریت خود نشان نمیدهد و ظاهر تابعیت خود را اظهار میدارد و راه را برای بهرهگیری از باطن بر خود مسلم مییابد و سرچشمهٔ تمامی کمالات را حق تعالی میداند و در دو مقام ظاهر و باطن، هیچ موقعیت و مرزی برای استقلال نمیشناسد و تمامی استقلال را منحصر در جناب کمال مطلق میداند و با آن که هر یک خود را چهرهای از آن حضرت وجود میدانند، مقامات و مراتب را نیز حفظ مینمایند.
سلطنت ظاهری موسی و چیرگی ولایت خضر علیهماالسلام
خواسته و طلب حضرت موسی علیهالسلام همراهی با جناب خضر بود اما حضرت خضر در برابر این خواسته چنین میفرماید: «إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا»(۱)؛ تو هر کسی که میخواهی باش (با آن که صاحب ید بیضا و آیات و بینات نیز میباشی)، بدان که تحمل صبوری و تاب همگامی در کنار مرا نداری و بدان که مقامت در ظاهر محفوظ است و باطن و مقام سِرّ را از ظاهر بر نخواهی گرفت.
۱٫ کهف / ۶۶٫
(۶۲)
جناب خضر بر مدعای خود دو دلیل ارایه میدهد: یکی آن که ایشان مأمور به ظاهر است و بر اساس وظیفه از ظواهر عبور میکند و خود را تحت این عنوان در کنار حق مییابد و دیگر این که جناب خضر با این بیان میخواهد حضرت موسی را متوجه نماید که وی از موقعیت معنوی و سیر و سلوک آن حضرت بیاطلاع نیست و فراموشی و بیهوشی در طور، مشت زدن به مرد قبطی و مرگ او، برخورد وی با برادرش هارون و دیگر موارد زندگی وی را میداند و آگاه است که موسی کسی است که حضرت حق در جواب وی «لَنْ تَرَانِی» گفت که تمام اینها جوابهای قانع کنندهای برای ادعای جناب خضر در مقابل موسی است و جناب موسی نیز انکاری به آن نداشت گه گفت: «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرا وَلاَ أَعْصِی لَک أَمْرا»(۱).
جناب خضر با بیان: «وَکیفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا»میفرماید: چگونه بر چیزی که در توان تو نیست تحمل خواهی داشت و چگونه میتوانی غیر شأن خود را داشته باشی و بر غیر موقعیت وجودی خود گام برداری؟ جناب موسی نیز با واژهٔ «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» از مشیت الهی سخن میگوید و هرچند «سَتَجِدُنِی» را پیش از آن میآورد که تنزیلی در مقام فعلی ایشان است؛ زیرا در مقابل خضر از «سَتَجِدُنِی»حرف به میان آوردن سزاوار نیست و «إِنْ شَاءَ اللَّهُ» به تنهایی کامل بود و «سَتَجِدُنِی» در آن مقام میتواند تعریضی بر جناب خضر به شمار رود.
حق تعالی میخواهد توسط جناب خضر پردههایی از چهرهٔ باطن بعضی امور را به حضرت موسی نشان دهد.
جناب خضر بعد از بیان حضرت موسی با شرط عدم پرسش نسبت به آنچه میبیند به راه میافتد و طی طریق مینماید.
«فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکبَا فِی السَّفِینَةِ خَرَقَهَا»(۲)؛ و سپس هر دو با هم برفتند تا آن که در کشتی سوار شدند.
در واقع، جناب موسی از اینجا سیر و سلوک معنوی خود را شروع مینماید و به پیروی از پیر خود جناب خضر به راه میافتد.
از نوع برخوردی که جناب خضر با آن جوانمرد مصاحب موسی داشته مطلبی به میان نیامده است و از اینجا خبری از وی نیست و معلوم نیست که او به کجا رفت و یا شاید حضرت موسی او را به جایی فرستاده باشد و از این آیه چیزی بهدست نمیآید و قرآن کریم تنها حرکت خضر و موسی را پی میگیرد و میفرماید: «فَانْطَلَقَا حَتَّی إِذَا رَکبَا» و نمیتوان دانست که آیا وی شأن یادکرد در این مقام را نداشته و یا وی همراه این دو بزرگوار نبوده و همانطور که قرآن از برخورد قهری و ابتدایی خضر با آن فرد ساکت است، میشود که از مصاحبت آن فرد نیز ساکت باشد و شاید گذشته از عدم شأن عنوان، مصحلت و استعداد و فعلیت این امر را نیز نداشته است.
در سراسر سیر و سلوک یاد شده و حرکت معنوی حضرت موسی، وی به ظاهر امور توجه مییافت و قضاوت، صورت تشریعی داشت و از باطن امور انصراف پیدا میکرد؛ در حالی که جناب خضر ایشان را به باطن متوجه مینمود.
۱٫ کهف / ۶۹٫
۲٫ کهف / ۷۱٫
(۶۳)
جناب موسی در هر سه حادثه ناآرامی خود را اظهار داشت و درِ ادراک یا تحمل را بر خود بسته میدید. وی ابتدا با «لَقَدْ جِئْتَ شَیئا إِمْرا»(۱)؛ بسیار کار زشتی بهجا میآوری، شروع به اعتراض نمود و سپس در عمل دوم حضرت خضر با «أَقَتَلْتَ نَفْسا زَکیةً بِغَیرِ نَفْسٍ لَقَدْ جِئْتَ شَیئا نُکرا»(۲)؛ آیا نفس محترم را میکشی که کسی را نکشته بود که این کار ناپسند است، برآشفته میگردد تا آن که در حادثهٔ سوم با «لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیهِ أَجْرا»(۳)؛ روا بود که تو این تعمیر را در جایی میکردی که به تو اجرتی میدادند، رشد مییابد و حریم بیشتری نسبت به حضرت خضر نگاه میدارد و اعتراض وی کمتر خود را مینماید. وی در مرتبهٔ نخست «إِمْرا» که به معنای کار زشت است، به کار میبرد و بعد از آن از «نُکرا» سخن میگوید که عمل ناپسند را میرساند و در آخر با جملهٔ «لَوْ شِئْتَ لاَتَّخَذْتَ عَلَیهِ أَجْرا»درد دل خود را عنوان میکند و آن را با زشتی و ناپسندی توصیف نمیکند، ولی در هر سه صورت، سخن دل وی نظر بهظاهر دارد و از حکم باطن و توجه به پنهانیهای امور باز میماند.
در برابر، جناب خضر در هر بار لحن خطاب مناسبی را پیش میگیرد و اولین بار: «إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا» میگوید و سپس اعتراض نخست حضرت موسی را چنین پاسخ میدهد: «أَلَمْ أَقُلْ إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا»؛ گفتم که تو تحمل همگامی با مرا نداری و در ماجرای دوم میفرماید: «أَلَمْ أَقُلْ لَک إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا» که افزوده بر بیان پیش، بر این امر تصریح مینماید که ای موسی، تحمل همراهی مرا نداری! و در پایان بعد از آرزوی اجر و مخالفت استفهامی، جناب خضر وی را از خود نمیداند: «هَذَا فِرَاقُ بَینِی وَبَینِک»(۴) و با کمال احترام بر لزوم جدایی وی تأکید میکند؛ زیرا با سه واقعهٔ پیش آمده، حضرت موسی تحت نفوذ جناب خضر نمیباشد و با پرسش سوم از تحت نفوذ ایشان خارج میشود.
احترام حضرت موسی بر جناب خضر نیز لازم میباشد؛ چون آن حضرت پیامبر صاحب عزم است و مقام محیط بر تمام ظاهر را داراست؛ گذشته از آن که صاحب آیات و بینات و ید بیضا در ظاهر بوده است.
حضرت موسی علیهالسلام در برابر حضرت خضر نهایت ادب را دارد و برای همراهی خود با وی از او اجازه میگیرد:«قَالَ لَهُ مُوسَی هَلْ أَتَّبِعُک عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا»(۵).
جامعه اگر شاکله و محتوای معنوی داشته باشد، همه از هم اجازه میگیرند و همانند حضرت موسی علیهالسلام برای تبعیت و فراگیری دانش، از جناب خضر اجازه میگیرد آن هم با کمال فروتنی.
از تعبیر: «أَتَّبِعُک» که مفرد آمده است معلوم میشود شخص همراهی کنندهٔ حضرت موسی تنها کمککار وی برای رسیدن به مقصد بوده و او را با خضر همراهی نمیکند. البته به دلالت «مِمَّا عُلِّمْتَ»، حضرت خضر نیز دارای معلمی بوده
۱٫ کهف / ۷۱٫
۲٫ کهف / ۷۴٫
۳٫ کهف / ۷۷٫
۴٫ کهف / ۶۸٫
۵٫ کهف / ۶۶٫
(۶۴)
است. حضرت خضر از همان ابتدا بر شخصیت حضرت موسی آگاهی و بصیرت داشت و بهخوبی میدانست موسی علیهالسلام حکمت آنچه را که اتفاق خواهد افتاد نمیداند و بر آن صبوری ندارد؛ چنانکه میگوید: «قَالَ أَلَمْ أَقُلْ لَک إِنَّک لَنْ تَسْتَطِیعَ مَعِی صَبْرا»(۱). باید توجه داشت هر بار که حضرت موسی کار به ظاهر ناپسندی از خضر میدید با او برخورد میکرد ولی خضر همواره یک سخن داشت که هرگز نمیتوانی صبر داشته باشی و این میرساند همراهی موسی با خضر تأثیری در خضر ایجاد نمینماید و چنین نیست که بر رشد و ارتقای معرفتی او بیفزاید.
با آن که حضرت موسی در متابعت از حضرت خضر از جانب حق تعالی امر شده بود و و خود آن حضرت نیز پیشنهاد متابعت و پیروی از خضر را به وی داد و ایشان در ابتدا آن را نپذیرفت و آن را چنین تعلیل آورد که: «وَکیفَ تَصْبِرُ عَلَی مَا لَمْ تُحِطْ بِهِ خُبْرا»(۲)؛ چگونه بر کاری که بر آن علم نداری صبر پیشه میکنی، و حضرت موسی نیز از: «سَتَجِدُنِی إِنْ شَاءَ اللَّهُ صَابِرا»(۳) سخن پیش کشید و قول داد که «وَلاَ أَعْصِی لَک أَمْرا»؛ من هرگز نافرمانی تو را نخواهم کرد و جناب خضر شرط کرد در صورتی با من همراه شو که از چیزی پرسش نکنی تا خود دلیل آن را برایت بگویم؛ ولی حضرت موسی تحمل را از دست داد و پیشاپیش پرسش، بلکه اعتراض مینمود و از «إِمْرا» که به معنای کار زشت است و «نُکرا» که به معنای ناپسند بودن است سخن به میان میآورد، بدون آن که تحمل آن را داشته باشد تا جناب خضر خود حکمت کارهای خود را بیان کند. این امور از غیرت جناب موسی در مقابل شریعت حکایت دارد و وی کسوت ظاهر را بر خود تمام میبیند و دفاع از آن را لازم میشمرد و شأن ظاهر را در هیچ شرایطی روا نمیداند، بدون آن که ملاحظهٔ اصل حرکت و انگیزه و نهایت کار را بنماید و صبر و حلم را پیشه سازد.
حضرت خضر که از باطن امور آگاه است و جناب موسی چنین نیست و از طرفی دو مقام ظاهر و باطن همگام نمیباشد؛ چنان که حضرت موسی هنگامی که به شرط خود توجه پیدا نمود، عذرخواهی کرد و عرض داشت: «لاَ تُؤَاخِذْنِی بِمَا نَسِیتُ»(۴)؛ مرا به خاطر فراموشی مؤاخذه نکن و در ادامه میفرماید: «إِنْ سَأَلْتُک عَنْ شَیءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِی»(۵)؛ اگر از این پس پرسشی از تو داشتم، مرا همراه خود مگیر و من جای بهانهای باقی نخواهم گذاشت. این سخن حکایت از ایجاد تحولات فراوان در حضرت موسی میکند و جناب خضر نیز با تمام این سختگیریها، رشد حضرت موسی و سیر معنوی او را در نظر داشتند و نتیجهٔ مطلوب نیز بهدست میآورند؛ زیرا موسی را به باطن امور متوجه میسازد و وی را به این مطلب میرساند که حقایقی نهفته در پس پرده وجود دارد که در اختیار ما نیست و تمام مرتبت، کسوت ظاهر نیست و پس از ظاهر و باطن، حقی حکومت میکند که من و تو را همچون دیگر موجودات مشغول میدارد و هستی چهرهای از پردههای کار و فعل اوست.
۱٫ کهف / ۷۵٫
۲٫ کهف / ۶۹٫
۳٫ همان.
۴٫ کهف / ۷۳٫
۵٫ کهف / ۷۶٫
(۶۵)
اما چگونه است که پیامبری الهی و صاحب عزم مانند موسی تاب تحمل یکی از اولیای باطن مانند خضر را ندارد؟ در پاسخ باید گفت: مقامات و مراتبی که در جناب خضر و حضرت موسی و دیگر اولیای الهی دیده میشود، هر یک مظاهر تنزیلی، حیثی و تقیدی ظاهر و باطن است که در ایشان وجود دارد و هر یک میتواند جهاتی از تفوق و برتری را بر دیگری داشته باشد.
حضرت موسی پیامبر صاحب عزم و شریعت و دیگر عناوین ظاهری بوده است و جناب خضر از اولیای باطنی و مدبر برخی از امور غیبی میباشد؛ چنان که همهٔ موجودات دارای مقامی خاص و مرتبت مشخصی هستند تا جایی که مقام جمعی، کلی، سعی و حقیقی تمام صفات در شأن حضرات ائمهٔ هدی علیهمالسلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام و برتر از همه، شخص حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام قرار دارد و کمال دیگر موجودات و اولیای الهی و حضرات انبیا، همه تنزیلی از کمالات ایشان میباشد، چنان که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام که نفس رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله است میفرماید: «لو کشف الغطاء ما أزددت یقینا»(۱)؛ اگر پردهها برگرفته شود، چیزی بر یقین من افزوده نمیگردد؛ زیرا تمامی یقین را دارا هستم و پردهای برای من در کار نیست. «غطاء» با الف و لام جنس همراه است و پرده و حجابی را فروگذار نمیکند و چنین بیانی در خور کسی غیر از وجود حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و شخص امیرمؤمنان علیهالسلام نیست.
با توضیحات گذشته، حال جای این پرسش است: جناب خضر و حضرت موسی در جهت قرب معنوی و بُرد معرفت و کمال و موقعیت توحیدی چه جایگاهی دارند؟
در پاسخ به این پرسش باید گفت: علت اصلی و مبدء اساسی تمام کمالات و مقامات در این دو بزرگوار و دیگر اولیای الهی و همهٔ افراد و موجودات عوالم مختلف، معرفت و توحید به حق است.
قرب معنوی و معرفت حقیقی هر فرد موجب بروز و ظهور کمالات ظاهری و باطنی میگردد و آدمی را به جایگاه رفیع حق نزدیک و نزدیکتر میسازد.
نوع و حد کمالات این دو بزرگوار را باید در برخوردهای توحیدی آنان و حد و معرفت ایشان نسبت به حق جستوجو نمود و این گوهر معرفت است که سبب رجوع دادن جناب موسی به حضرت خضر شد.
توحید و معرفت معنوی جناب خضر، علت این پیشتازی و راهگشایی گردید و سبب گردید که ایشان در چنین موقعیت ممتازی واقع شوند تا جایی که فردی چون جناب موسی باید شاگردی حضرتش را نماید.
گرچه جناب خضر و حضرت موسی همچون تمام حضرات انبیا و امامان بهحق شیعه علیهمالسلام و حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام معصوم میباشند و مدارج عالی کمال را دارا و از هر عیب و نقص و عصیان و گناهی بهدور میباشند؛ ولی هر یک در تحقق کمالات دارای مرتبهای میباشند.
جناب موسی اگرچه دارای عالیترین مقامات معنوی است و پیامبری صاحب عزم میباشد که صاحب ید و بیضا و آیات و بینات است، «لَنْ تَرَانِی» به شخص ایشان خطاب شده است و حق از وی نفی رؤیت در آن مقام مینماید و
۱٫ شرح مأة کلمة، ابن میثم، ص۵۲٫
(۶۶)
موقعیت قربی و حضور لقایی آن حضرت را باید مورد دقت قرار داد.
هرچند ایشان امکان لقا را در خود میدید و بروز فعلیت چنین مرتبتی را آرزو داشت، توان ایشان در مقام فعلیت بهطور محدود جلوهگر شد، بهطوری که میتوان گفت: میان این حد تا مقام «دَنَا فَتَدَلَّی»(۱) بینهایت تفاوت است و «لَنْ تَرَانِی» با «دَنَا فَتَدَلَّی» دو موقعیت توحیدی بینهایت متفاوت را خبر میدهد.
جناب خضر، تقدم ولایی و معرفت شهودی برتری بر حضرت موسی دارد و ارجاع و متابعت حکایت از نوعی فضیلت میکند و ارجاع فاضل بر مفضول شمرده نمیشود و جناب موسی به واقع پیرو حضرت خضر به راه افتاد و متابعت وی از ایشان جدی و حقیقی بود؛ هرچند حضرت موسی دارای کمالات عالی و مقامات فراوان معنوی بسیاری بودند.
جناب موسی در مقام قرب لقایی، «لَنْ تَرَانِی»(۲) را میشنود و سرّ این خطاب از بیان حضرتش ظاهر میگردد که گفت: «إِنْ هِی إِلاَّ فِتْنَتُک»(۳) و تمام ماجرای سامری را فتنه و ابتلایی از جانب حق و برآمده از آن جناب میداند.
البته، این بیان خود باطن توحیدی دارد و لبِّ معرفتی میباشد؛ زیرا با «لن»، لسان تأدیب را از خود دور ساخته و فعل حق را محدود دیده است.
هنگامی که حضرت موسی ید بیضا مییابد و صاحب اژدها میگردد و معجزات و آیات فراوانی را مشاهده میکند، نغمهٔ: «هل خلق اللّه خلقا مثلی»(۴) در دل طنین میاندازد و بیهمتایی خود را در سر میپروراند.
درست است که بیان آن حضرت کامل است و مثلی برای آن حضرت ـ همچون تمامی پدیدهها ـ نمیباشد و همهٔ پدیدههای عوالم گوناگون، بی مثل و مانند هستند و از ذره تا دره هر یک ممتازند و وصف احدی دارند؛ ولی برتر از آن حضرت نیز میتواند باشد و باید آن جناب به این حقیقت واصل گردد که در جریان دیدار وی با حضرت خضر چنین امری محقق میشود.
حضرت موسی در مقام فعل، معلولها را میبیند و خود را در بند آن مییابد؛ در حالی که حضرت خضر، در فعل هم فاعل را میبیند و هم حق را در حال ظهور مییابد و حق را در مقام ظاهر سیر میدهد.
شواهد تمامی این امور را میتوان از بیانات جناب خضر و حضرت موسی در قرآن مجید به دست آورد و به آن رسید و موقعیت هر یک را دید.
جناب خضر هنگامی که سخن از نقص و عیب و تخریب پیش میآورد، فعل را به خود نسبت میدهد و «فَأَرَدْتُ أَنْ أَعِیبَهَا»میگوید؛ یعنی من اراده کردم که این کشتی را سوراخ و معیوب سازم.
وی هنگامی که مقام فعل و تسبیب سبب در کار میآید از جمع استفاده میکند و میفرماید: «فَأَرَدْنَا أَنْ یبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا
۱٫ نجم / ۸٫
۲٫ اعراف / ۱۴۳٫
۳٫ اعراف / ۱۵۵٫
۴٫ بحارالانوار، ج۱۱، ص۱۶۴، باب۳٫
(۶۷)
خَیرا مِنْهُ زَکاةً وَأَقْرَبَ رُحْما»(۱) و هنگامی که خیر پیش میآید همهٔ آن را به حق نسبت میدهد و میفرماید: «فَأَرَادَ رَبُّک أَنْ یبْلُغَا أَشُدَّهُمَا وَیسْتَخْرِجَا کنْزَهُمَا رَحْمَةً مِنْ رَبِّک»(۲) و گذشته از آن که در مقام عنوان و رؤیت و ادب توحیدی، آنچه بوده به حق نسبت میدهد و ارادهٔ خود را از حق میداند و میفرماید: «وَمَا فَعَلْتُهُ عَنْ أَمْرِی»؛ من این کار را از ناحیهٔ خود انجام ندادم، بلکه امری به فرمان حق و از حق است و «ذَلِک تَأْوِیلُ مَا لَمْ تَسْطِعْ عَلَیهِ صَبْرا»(۳) را بیان میسازد و بندگی خویش را در لباس عمل محقق مینماید؛ چنانکه حق تعالی نیز او را به همین عنوان یاد نمود و وصف: «عَبْدا مِنْ عِبَادِنَا»(۴) را نصیبش ساخت و لوای: «آَتَینَاهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنَا وَعَلَّمْنَاهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْما» را به دستش داد که «علم» همان نفس رحمت است و رحمت همان قوهٔ تشخیص و معرفت و فرقان است که عینیت وجودی جناب خضر بود و علم تأویل خود رشحهای از رشحات وجودی و فیوضات ظهوری همان معرفت است. معرفت است که در جناب خضر سبب ظهور علم تأویل شد و همین معرفت در جناب موسی علت رسالت و نبوت و ید و بیضای وی گردید. اگرچه تمامی کمالات و مقامات حقیقی و ظهورات علمی و ارادی، معلول معرفت و توحید است و معرفت، علت همهٔ آثار گوناگون معنوی میباشد، مراتب معرفت گوناگون است و هر فرد موقعیت و مرتبهٔ خاص خود را داراست.
جناب خضر برای حضرت موسی این امر را روشن ساخت که مراتب کمال و مقامات معنوی محدود نمیباشد و همهٔ آن برآمده از معرفت فرد است و معرفت، خود ظهور حقیقت فعلی حق تعالی میباشد و باید صاحب خانه و صاحب صدا را در خانه و صدا دید، نه آن که در خانه ماند و مشغول صدا شد.
تمامی کمالات جناب موسی از حق ظاهر گشت و موسی ظرف مظاهر بود و جناب خضر در مظاهر غیر از موضع ظاهر، باطن را دید و این امر را در تحقق عملی به جناب موسی نشان داد و آن را بیان نمود.
حضرت موسی با آن همه زحمت و سختیهای مختلف، خود را به جناب خضر رسانید و متابعت و پیروی خویش از وی را بعد از درک حضور وی اعلان نمود و «هَلْ أَتَّبِعُک عَلَی أَنْ تُعَلِّمَنِ مِمَّا عُلِّمْتَ رُشْدا»(۵) را پیش کشید، اما باید پرسید تأثیر جناب خضر بر ایشان چه بود؟ آیا وی ایشان را به منزل رسانید و از جناب وی رفع مشکل نمود یا خیر و پس از اندکی او را به بهانهٔ ناتوانی از خود دور ساخت و به زبان عرفی به او گفت: «تو نمیتوانی در این راه گام برداری، راه خود را برگیر و برو!» همانطور که از ظواهر ماجرا به ذهن عامی و عادی چنین مینشیند.
حال در این صورت به جناب خضر چنین اشکال میشود که این چه عملی و چه مدرسهای است که طریق اخذ و تعلیم ندارد و این چگونه مربی و مرشدی است که تابع خود را که پیامبری صاحب عزم میباشد نمیتواند دریابد و حضرت موسی با آن که ید و بیضا دارد و صاحب آیات و بینات است، توان متابعت از وی را از دست میدهد تا چه رسد به دیگران
۱٫ کهف / ۸۱٫
۲٫ کهف / ۸۲٫
۳٫ کهف / ۸۷٫
۴٫ کهف / ۶۵٫
۵٫ کهف / ۶۶٫
(۶۸)
و با توجه به این ظواهر میتوان نتیجه گرفت: این علم دنبال کردنی نیست و محرومیت از آن برای عموم امری حتمی میباشد و زمینهٔ رشد و طریق عرضه و تقاضا را ندارد.
باید گفت متأسفانه چنین برداشت انحرافی از این ماجرا، کجروهای بسیاری از گروهها و فرقهها را سبب گردیده و محرومیتها و زیانهای فراوانی بر جای گذاشته است؛ زیرا آنان با جبرگرایی میگویند کسی قدرت درک حقایق معنوی را ندارد و تنها موهبت الهی در این امر نقش دارد و با تفسیر نادرستی از موهبت الهی باب هر موهبتی را بر روی خود میبندند و نور امید و تلاش را به ظلمت یأس تحویل میبرند.
این گونه برداشتی سبب سکوت و پنهانی بسیاری از اهل اللّه و متوسطان آنان گردیده و ایشان را از مردم و جامعه و از ایجاد هر گونه ارتباط و شغل و کوشش و برخوردی با مردم دور ساخته و همچون راهبی در دل محراب و خانهای یا خانقاه و خلوتخانهای مشغول سرّ و باطن محدود خود گشتهاند، به این بهانه که حقیقت یافتنی نیست و درس و بحث و کوشش و طلب نقش عمدهای ندارد و معرفت سهم دل است و به هرکس هرچه دادنی باشد دادهاند و «کلٌ میسر لما خلق له»(۱) و این امر در خور و شایستهٔ هر کسی نیست و هر فردی باید با خاطری آسوده راه خویش پیش گیرد.
آنان گاه در این خیالات سرگردان میمانند و یا مدینهٔ فاضلهای برای خود یا دیگران ترتیب میدهند و هستی را منحصر به خود و اندیشهٔ آدمی را تنها در ذهن خویش میدانند و خویش را از تمام حقایق و امور اطراف خود بیگانه میسازند و نظر بر دنیای اطراف خود نمیاندازند و خود را در ردیف دیگران به شمار نمیآورند و نمیدانند که در چه خیال پوچ و گمان باطلی گرفتار آمده و دچار چه کجروی و گمراهی گردیدهاند.
در پاسخ به این اشکال باید گفت: از ماجرای حضرت خضر و جناب موسی نمیتوان چنین برداشتی را داشت و شأن آن جناب چنین برخوردی را ایجاب نمیکند.
توضیح این که یافت حقیقت و شناخت حقایق عوالم هستی و راهیابی به غیب امور با آن که چندان آسان نیست، بلکه بسیار مشکل و پیچیده میباشد، اما راه باز است و شایستهٔ آن را طالب است و دست رد بر سینهٔ فردی نمیخورد. هر کسی میتواند در این راه به قدر استعداد خود گام بردارد و توان خود را در این مسیر مصرف دارد و نتایج زحمات خود را ببیند. اگرچه طهارت و قابلیت افراد میتواند در شکوفایی راهیافتن هرچه بیشتر به آن نقش داشته باشد و مراتب آن در گرو طهارت و قابلیت بیشتر است، چنین نیست که درِ غیب به روی همه بسته باشد و یا به روی همه گشوده گردد و بدون زحمت نصیب کسی گردد و فردی بدون قابلیت و استعداد رشد چندانی را پیدا کند.
بر این اساس، این طور نیست که مدرسهٔ جناب خضر تعطیل شده باشد و این گونه علوم غیبی آموزش داده نشود. البته، این مدرسه، هر کسی را به آسانی و بدون حصول شرایط لازم نمیپذیرد و چنین نیست که جناب خضر حضرت موسی را نپذیرفته باشد و وی را بینتیجه رها و دور از خود ساخته باشد؛ همانطور که وی را بدون حصول مقدمات و قبول شرایط لازم، همراه خود نساخت؛ زیرا جناب خضر استاد شایستهای بود که حضرت موسی را در مدتی کوتاه به
۱٫ بحارالانوار، ج ۵، ص ۹، باب ۶٫
(۶۹)
منزل رسانید و مقصود را حاصل ساخت و آنچه لازم بود به او آموخت.
حضرت موسی در بند مظاهر بود و هر چیزی را با ظاهر میدید و جناب خضر او را از این مرتبت به محضر مشاهدهٔ مظهر در ظاهر رسانید و او را از بند کثرت رهانید و به سر منزل وحدت جمعی رهنمون شد و وظیفهٔ هر دو در این زمینه به پایان رسید.
پس حضرت موسی در راه نماند و جناب خضر او را رها نکرد و این سیر و سلوک، ثمرات کلی خود را بهخوبی ظاهر ساخت و بعد از تحقق امور و بیان حضرت خضر نسبت به آن امور و بصیرت کامل حضرت موسی، چیزی باقی نماند و سکوت جناب موسی و جدایی با تمایل هر دو، گواه بر این امر است. بیان حضرت خضر نیز حکایت از استکمال موسی میکند، هنگامی که میفرماید: «هَذَا فِرَاقُ بَینِی وَبَینِک»(۱)، و این فراز بر وصول حضرت موسی به حقیقت دلالت دارد و میرساند که وی باید بهسوی خلق باز گردد و ارشاد و هدایت مردم را دنبال نماید؛ چرا که وی در همراهی خود با جناب خضر سیر و سلوک خود را به پایان رساند و علم تأویل امور را بهخوبی در جناب خضر دید و اثرات معنوی آن را چشید.
اما پرسشی که در اینجا نباید بیپاسخ بماند این است که آیا جناب خضر و یا هر ولی دیگری که بر باطن امور آگاه است و صاحب قدرت و تصرف در امور میباشد میتواند احکام باطنی را در ظاهر پیاده نماید، بدون آن که ملاحظهٔ احکام ظاهری را نماید و یا امور طبیعی و یا شرعی را در نظر نداشته باشد؟
آیا میشود ولی و یا صاحب کسوت باطنی در غیب چنگ زند و حقیقت امر را بدون هرگونه حکم و حد ظاهری ملاک کار خود قرار دهد و احکام و امور باطنی را در ظرف ظاهر محقق سازد و به ظواهر امور و احکام اعتنایی نداشته باشد؛ در حالی که مجاری امور و نظام زندگی ناسوتی بهطور کلی در گرو ظاهر است و بهدست ظواهر میچرخد و حاکم بر تمامی حوادث در جهات علل و معالیل و مناط و احکام ظاهر میباشد.
در پاسخ به این پرسش میتوان گفت: بهطور کلی اولیای الهی را میتوان به دو دسته تقسیم نمود: یکی گروهی همچون حضرات انبیا و امامان معصوم علیهمالسلام میباشند که به ظاهر مأمور هستند و برای تثبیت شریعت و نظام عالم ناسوتی میباشند و با آن که قدرت باطنی و احاطهٔ غیبی دارند، همت در گرو ظاهر دارند و تنها در مواقع حساس و مورد لزوم دست به اعجاز و کرامت مینهند.
این حضرات به ظواهر امور مأمورند و حکم به ظاهر میکنند و با آن که به غیب راه دارند، ظاهر را ملاک کار خود و دیگران قرار میدهند؛ چنان که وظیفهٔ الهی و کسوت ارشاد و تبلیغ آن حضرات چنین منش و روشی را ایجاب مینماید.
گروه دوم کسانی هستند که عنوان ظاهری و مقام ظهوری ندارند و در ردیف اولیای باطن و مدبرات عالم قرار دارند.
آنان میتوانند احکام باطنی را به فراخور تناسب و مقام از خود نشان دهند و کارگشای بعضی از امور گردند؛ اگرچه در بسیاری از موارد، ظاهر امر را در نظر دارند، باطن بر آنان
۱٫ کهف / ۷۸٫
(۷۰)
چیرگی دارد.
این اولیای الهی و مدبّرات امور غیبی بهطور موجبهٔ جزئیه کارهایی را از خود ظاهر میسازند که علل و اسباب باطنی دارد و ممکن است بر مجاری ظاهر سازگار نباشد.
هر یک از اولیای باطن و مدبرات غیبی وظایفی دارند که در هر لحظه بهطور کوشا به دنبال آن هستند و غفلت یا تعللی در انجام آن به خود راه نمیدهند.
این حضرات از مدبرات غیبی و علل و اسباب پنهانی حق تعالی میباشند و هر یک به فراخور قرب معنوی خود به حق، در هر لحظه کاری مناسب مقام خود و نیاز مردم انجام میدهند و با آن به ایفای وظیفه میپردازند.
گاه از مظلومی دفع شر مینمایند و رونقی به فرد ضعیفی میدهند و خیری بر او میرسانند و گاه فردی را واصل به امر وجودی خارجی و علمی مینمایند و گاه رنج و نقمتی را از فردی دور میدارند.
ممکن است ظالمی از ولی حق به صورت پنهانی سیلی خورد و یا به زمین افتد و یا ناخودآگاه کشته شود، همانطور که ممکن است تصرف فردی و جلب نفعی به دست ولی غیبی اتفاق افتد.
آن چوب خدا که به قول معروف میگویند: «صدا ندارد» بهدست این اولیای الهی است و آنان آن را به هرجا که صلاح باشد فرود میآورند و امری را به نفع دیگری تمام میسازند.
همانطور که ظواهر امور دارای علل و اسباب ظاهری میباشد، مجاری امور عوالم گوناگون نیز بهطور مشخص و مستقل در کار است و امور غیبی و حوادث پنهانی نیز لحظهای آرام ندارد و به روند خود ادامه میدهد.
گاه میشود که حق تعالی از طریق باطن، بندگان خود را مورد لطف یا مکر قرار میدهد و بدون آن که بفهمند حادثهای شیرین یا تلخ را محقق میسازد و گاه میشود که برای عبرت و یا محبت، آشکارا دست غیب را ظاهر میسازند و آن را به آشکار به دیگری نشان میدهند.
هر یک از این مدبرات غیبی به کاری مشغول است و در جایی به سر میبرد، مدبری در دریا ظاهر میگردد و ولی حقی در صحرا کسی را دستگیری مینماید و مأموری دلی را روشن میکند و مسؤولی چراغ ظالمی را با آه مظلومی خاموش میسازد، مهری را به دل میرساند و بغضی را از دلی میبرد؛ قلبی را سکینه و وقار میبخشد و فردی را میترساند، کسی را پند میدهد و هوشیار مینماید و در خواب و یا بیداری او را متوجه مینماید و از کسی درک و عقل را میگیرد و کور و کرش میسازد و او را در گرداب حوادث و بلایا میاندازد و وی را خرد و ذلیل میکند.
جناب خضر در میان اولیای الهی از گروه دوم میباشد که احکام باطنی و امور غیبی بر آن حضرت غلبه دارد، همانطور که جناب موسی از اولیای دستهٔ نخست میباشد.
حضرت خضر در هر لحظه شغلی و در هر زمان به دنبال کاری است و جناب موسی در این سیر و سلوک به این گونه حوادث فعلی و مأموریتهای ضروری آن هنگام خضر دیدار داشته و همهٔ آن موارد را تازه مییافته است.
کارهای حضرت خضر در این حوادث، گذشته از آن که مأموریتهای آن هنگام جناب خضر میباشد، برای حضرت
(۷۱)
موسی اثر ارشادی و توجه امدادی همراه داشته و در واقع، خضر در حال پرورش و تربیت شاگرد و سالک بوده و چنین نبوده است که حضرت خضر همیشه بیکار باشد و تنها در آن فرصت برای توجه موسی دست به امور سهگانهٔ یاد شده زده باشد و دیگر هیچ.
داستان موسی و خضر دارای بعد دیگری نیز میباشد که نباید از آن غفلت داشت و آن نحوهٔ همراهی سالک محبی با عارف محبوبی است. سالک محبی نباید در مسیر راه فراموش نماید که عارف محبوب راهنمای قوی و توانمند راه الهی است و آنچه وی با سالک محب انجام میدهد به صلاح اوست و هرچه از منزلهای بعد با زبان بیزبانی به وی میگوید و بر او وارد میآورد را باید با دیدهٔ عقل پذیرفت و با او طی طریق نمود؛ هرچند سالک محبی تاب تحمل کردههای خضر و عارف محبوبی را ندارد.
محبان با محبوبان تفاوت از زمین تا ژرفای آسمانها دارند. محبان به سمت حق سیر میکنند و محبوبان از سمت حق به سوی خلق میآیند. برخی از محبوبان نیز تنها مسیر صعود را به پایان میبرند و از مقامی که رسیدهاند باز نمیگردند. برخی از محبان نیز میتوانند بعد از صعود، در مقام نزول برآیند و برای راهنمایی مردم بهسوی حق استعداد یابند. بیشتر پیامبران الهی از این گروه هستند.
داستان موسی و خضر را باید بهترین سرمشق پیوند معنوی میان استاد و شاگرد دانست. موسی علیهالسلام با اینکه خود از پیامبران صاحب عزم بنی اسراییل است، ولی هیچگاه خود را از مربی الهی بینیاز نمیداند، از اینرو هنگامی که از سوی خداوند دستور یافت نزد کسی رود که او را از دانشهایی بیاموزد، که موسی از آن بیبهره است، از جان و دل پذیرفت و با اشتیاق هرچه بیشتر به دنبال نشانیهایی که حق تعالی به او داده بود به راه افتاد تا جایی که رو به همراهش میگوید: «لاَ أَبْرَحُ حَتَّی أَبْلُغَ مَجْمَعَ الْبَحْرَینِ أَوْ أَمْضِی حُقُبا»(۱) دست از طلب بر ندارم تا به «مجمع البحرین» برسم یا قرنها عمر در طلب بگذرانم.
در آیهٔ بعد، دو ویژگی مهم معلم الهی آمده است: یکی بندگی خدا که همان مقام فنا و بقای حقانی اوست و دو دیگر این که حضرت خضر، عالم ربانی و علوم او لدنی است؛ نه از پیش خود چیزی دارد و نه علم او مانند اختراعات و بدعتهای نفسانی است و نه از مقولهٔ پیرایهها و بیراهههای شیطانی میباشد.
این آیات به دست میدهد پیروی و مخالفت نکردن و همراهی با عالم ربانی از مهمترین شرطها و لوازم سلوک است و روندهٔ راه حق ناگزیر از پیروی و اطاعت از عالم ربانی و معلم الهی و صبر و استقامت بر اساس حکمت و مصلحتهای والای الهی است؛ زیرا اولیای الهی فانی در حق و دارای مقام بندگیاند و کارهای آنان هیچگاه بدون اذن الهی صورت نمیگیرد؛ همانگونه که هیچ گاه بدون مصلحت نمیباشد؛ چنانچه در مصلحت قتل نوجوانی که به دست خضر کشته شد در روایتی آمده است: «عن الحسن بن سعید اللّخمی قال: «ولد لرجلٍ من اصحابنا جاریةٌ فدخل علی ابی عبداللّه علیهالسلام فرآه متسخّطا فقال له ابوعبداللّه علیهالسلام : ارأیت لو أنّ اللّه تبارک و تعالی أوحی إلیک أن اختار لک أو تختار لنفسک
۱٫ کهف / ۶۰٫
(۷۲)
ماکنت تقول؟ قال: کنت أقول یا ربّ! تختار لی. قال: فانّ اللّه قد اختار لک. قال: ثمّ قال: انّ الغلام الّذی قتله العالم الّذی کان مع موسی علیهالسلام وهو قول اللّه عزّوجلّ: (فَأَرَدْنَا أَنْ یبْدِلَهُمَا رَبُّهُمَا خَیرا مِنْهُ»(۱) ابد لهما اللّه به جاریةً ولدت سبعین نبیا»(۲).
ـ مردی از شیعیان دختردار شد و به حضور امام صادق علیهالسلام رسید. امام او را ناراحت و خشمگین دید و به او فرمود: اگر خداوند به تو وحی کند آیا من برای تو برگزینم یا تو برای خود اختیار میکنی، چه میگویی؟ آن شخص گفت: به خدا عرض میکنم: تو برای من انتخاب نما. حضرت فرمود: خداوند برای تو انتخاب کرده است.
آنگاه حضرت فرمود: به جای پسری که عالِم همراه حضرت موسی، او را هلاک نمود، خداوند دختری به آن پدر و مادر داد که هفتاد پیامبر از نسل او پدید آمد و این همان گفتهٔ خداوند بلند مرتبه است: «خواستیم که خداوند به جای این پسر به آن پدر و مادر فرزندی شایستهتر و مهربانتر بدهد.»(۳)
روشن است که حضرت با این بیان و بهترین استدلال، دل آن مرد را آرام میسازد و امکان خوبیهای بسیار از جانب فرزند دختر را گوشزد میکند و به آرامی آن مرد را از دختردار شدن خرسند مینماید.
ایمان به رجال باطن و کارپردازان غیب، یأس و ناامیدی را از مؤمن میزداید؛ چرا که هرجا احساس نماید بنبستی وجود دارد، به مدد و یاری آنان چشم میدوزد، شاید او را کمککار باشند. رجال غیبی که به عنوان گروه ضربت در باطن پدیدههای هستی تصرف دارند و مظهر اسمای مستأثر خداوند میباشند. اسمایی که بدون رشتهٔ سببسازی و با حرفهٔ سببسوزی به کارپردازی مشغول میباشند. اسمای مستأثری که بر تمامی اسمای ظاهر دولت دارند و خداوند در این آیات تنها میخواهد بخشی از کارهای این گروه بسیار کارآمد ضربت باطنی را از دریچهٔ ارتباط موسی با خضر به بندگان خویش بنمایاند. جناب خضر یکی از رجال غیب است که همواره از خلق خداوند دستگیری دارد و از طریق باطن به تدبیر امور مشغول است و مظهر مفتاح الغیب حق تعالی است که به دستور خود عمل میکند اما کسی که محکوم به ظاهر است قانونمند است و باید بر اساس شریعت خود و بر اساس ظواهری مانند بینه و شاهد عمل نماید و نمیتواند به چنین اموری نزدیک شود و هرگونه تصرف وی غاصبانه است و غرض از دیدار موسی با خضر نیز تنها رؤیت این ولی باطن است که هر روز به کاری است و قرآن کریم تنها سه نمونه از آن را برای بشر بیان داشته است. کارهایی که به اذن حق است؛ همانطور که موسی به دستور حق به شریعت خود محکوم است.
باید توجه داشت میان محکوم بودن به ظاهر و عمل نمودن به آن با اهل ظاهر بودن تفاوت است و اهل ظاهر به کسی گفته میشود که هیچ دست در باطن نداشته باشد اما انبیای الهی حتی حضرت موسی قدرت تصرف در باطن را به صورت محدود داشتهاند اما به دستور حق نباید به باطن عمل میکردند.
آنچه در پایان این بحث باید گفت نحوهٔ جدایی این دو مرد الهی است که با صفا و هماهنگی و بدون دلنگرانی از
۱٫ کهف / ۸۱٫
۲٫ کافی، ج۶، ص۶، ح۱٫
۳٫ کهف / ۸۱٫
(۷۳)
هم جدا شدند بدون آن که کمترین بیاحترامی به هم داشته باشند که اخلاق بزرگمنشانهٔ و هدف الهی آنان را میرساند.
حضرت خضر در این دیدار نخست به حضرت موسی میفرماید تو استطاعت و توان همراهی با مرا نداری و آن را تحمل نمیکنی و چنین نبود که مخالفت خود را بیان دارد و بگوید با همراهی تو مخالف هستم، بلکه مشکل از موسی است که توانی محدود دارد و تحت ظاهر شریعت خود میباشد. البته حضرت موسی نیز قول داد معصیت خضر را نکند و او به وعدهٔ خود عمل نمود و معصیت نکرد؛ چرا که مخالفت او با هیچ بیاحترامی یا رفتار خشنی همراه نبوده است و مانع و مزاحم خضر در کارهایی که انجام میداد نگردید و برای او مانعتراشی و سنگاندازی نداشت و چنین نبود که دست خضر را بگیرد و او را از سوراخ کردن کشتی باز دارد، بلکه تنها به وی اشکال وارد میآورد. در واقع هم حضرت خضر مسیر پیش روی خود را میرفت و هم موسی در مدتی که مصاحب وی بود بر طریق خود راه میپیمود و در ضمن، کارهای یکی از رجال غیب نیز به او نمایانده میشد. کارهایی که اگر وی صبوری مینمود و مخالفت خود را اظهار نمیکرد، بر تأویل و حقیقت آن آگاهی مییافت و خضر دلیل کارهای خود را برای او بیان میکرد اما حضرت موسی چون دلیل آن کارها را نمیدانست و صاحب کسوت جلالی بوده است، نتوانست بر کارهای وی صبوری نماید بدون آن که معصیتی نموده باشد. نسیان وی نیز همین امر بود که قول داد بر کارهای خضر اشکال نکند اما صبر و قرار خود را از دست میداد. به هر روی این دو ولی الهی بدون این که در دل نسبت به هم جراحت یا کمترین ناراحتی داشته باشند از هم جدا گردیدند.
(۷۴)