جامعه‌شناسی عالمان دینی
جامعه‌شناسی عالمان دینی


بخش چهارم:

صدور فرهنگ ولایی

(۲۴۳)

(۲۴۴)


 

آزادمنشی دیانت و حفظ کرامت انسان‌ها

تاریخ، از ابتدایی که برای ما شناخته شده است، نشان می‌دهد اقتدار فردی یا جمعی در هر شکل و هیأتی که نضج یافته است، با قدرت حاکم و ضعف مردم همراه بوده است. این توانمندی و ضعف، سبب می‌شده که حاکم، خود را مالک مطلق و مردم نیز خویش را رعیت ببینند. دوره‌ای نبوده است که مردم نیز توانمندی خود را باور داشته باشند و حاکم و مردم دو چهرهٔ قدرت باشند. ضعف مردم چنان بوده است که رعیت بودن خود برای طبقهٔ حاکم و اشراف‌زادگان و خان‌ها را می‌پذیرفتند. رعیت به معنای دنباله‌رو، تابع، وابسته و نداشتن حق رأی و گزینش بوده که یا در حکومت‌های استبدادی به اجبارِ شاهان و سلاطین ایجاد می‌شده و یا در حکومت‌های مردمی، مردم به میل خود، حاکمیت را در اختیار فردی می‌گذاشتند و دست خود را با انتخاب آن فرد برای مدت موقتی می‌بستند و نقش آنان تنها در انتخابات و گزینش فرد بوده است. حاکمان نیز این فرهنگ را به نفع خود ترویج می‌دادند و نمی‌خواستند تغییری در این نگرش ایجاد کنند.

(۲۴۵)

در گذشته، برخی از خان‌ها تمامی مردمِ آبادی‌های خود، حتی دختران آنان را رعیت خود می‌دانستند و ازدواج‌ها و طلاق‌ها بدون اجازهٔ خان‌ها انجام نمی‌گرفت. آنان بهترین دختران را برای خود و خانواده و فامیل خویش می‌گرفتند و اجازهٔ ازدواج آزاد را از آنان سلب می‌کردند. بعضی را به‌راحتی قربانی می‌کردند و رعیت‌باوری مردم، این امر را حق مشروع آنان جلوه داده بود.

دین هرچند با تمامی مظاهر ظلم مبارزه دارد، اما به دلیل نداشتن پایگاه قدرتمند اجتماعی و نیز اقتصادی، برخی از سنت‌ها مثل جواز برده‌داری را که در اقتصاد آن روز بسیار مؤثر بود، امضا کرده و بردگان را به عنوان رعیتِ صاحبان برده پذیرفته است. هم‌چنین اولویت صاحبان ولایت و لحاظ مولا بودن آنان را ایجاد کرده و نیز خداوند را مالک و مولای مطلق تمامی پدیده‌ها معرفی کرده است که البته چنین می‌باشد؛ ولی پذیرش و امضای برخی قوانین، به دلیل نبود پایگاه اجتماعی قوی برای الغای قطعی و یک‌بارهٔ آن، مورد تأیید قرار گرفته است تا با تمهید سیاست‌های بازدارنده، آن را در درازمدت ریشه‌کن سازد؛ چنان‌که در مورد برده‌داری چنین است. هم‌چنین اسلام صاحبان ولایت را متصدی بر اموال می‌داند و مالکیت آنان بر تمامی اموال مردم را تشریفاتی برشمرده است؛ چنان‌که تمامی زمین و آسمان به صورت مالکیت تسخیری به انسان واگذار شده است؛ وگرنه مالکیت حقیقی در موردی است که امکان مصرف باشد و هیچ صاحب ولایتی توان مصرف تمامی پدیده‌های زمینی و آسمانی را ندارد.

(۲۴۶)


 

مغالطهٔ اخذ حکومت آمرانه به جای حکومت ولایی

همان‌گونه که گفتیم حکومت و ولایت آمرانه، امری تاریخی و برآمده از اقتدار حاکمان است و جامعهٔ روحانیت نباید با خلط این امر تاریخی با مؤلفه‌های مکتبی بقای خود، خویش را همانند شاهان و سلاطین، حاکم، آمر و قیم مردم بدانند و چنین نباشد که خود را در موضع اقتدار قرار دهند و مردم را ضعیف و رعیت خویش و بر پایهٔ مالک‌محوری حاکمان بخواهند و از مردم تنها توقع اطاعت و دنباله‌روی داشته باشند. نظام روحانیت در تعامل مردمی خود نباید از موضع شاهان و سلاطین با آنان برخورد کند؛ هم‌چنان که نباید از موضع رؤسای جمهور و منتخبان ملت، با مردم رفتار کنند؛ زیرا منتخبان مردم نیز که به نام مردم انتخاب می‌شوند، آنان را به نام قانون، به رعیتی تابع، تنزل می‌دهند؛ هرچند مردم در قالب نظام جمهوری اسلامی، آنان را به رأی مستقیم یا غیر مستقیم خود برگزینند؛ زیرا نظام انتخابات در هیأت «جمهوری» شکل می‌گیرد و واژهٔ جمهور با خود حامل بار احساس و عاطفه است.

حکومت جمهوری، حکومت مردم‌سالاری است و مردم به واسطهٔ نماینده‌ای که بر می‌گزینند، بر مردم حاکم می‌شوند و چون این جمهوری اسلامی است، مردم در پناه جمهوری اسلامی به عالمان دین اطمینان می‌کنند و به آنان پناه می‌آورند. جمهور، همین مردم عادی و توده‌ها هستند و آنان پیش از آن که بر اساس درایت و حکمت تصمیم بگیرند، اسیر عاطفه هستند؛ به‌ویژه مردم ایران که اهل دل می‌باشند و پذیرش‌های

(۲۴۷)

احساسی و عاطفه در آنان بالاست. جمهور و احساس با هم برابرند و اگر در دوره‌ای احساسی به کسی نشان دادند، نباید آن احساس را درازمدت ساخت، بلکه باید آن را دوره‌ای و موقتی نمود تا آنان در انتخاب خود همواره آزاد باشند و جمهور، احساس خود را برای هر دوره به نمایش بگذارند؛ هرچند رأی آنان دربارهٔ نوع حکومت و جمهوری اسلامی باشد؛ به این معنا که احساس جمهور ـ که شاخصهٔ پیشتازان و اهل تخصص را ندارد ـ این است که نسبت به اسلام پذیرش داشته باشند و اگر این احساس به صورت دوره‌ای مورد پرسش قرار گیرد، مواجههٔ مردم با روحانیت از موضع قدرت با قدرت می‌باشد، نه از موضع رعیت و ضعف با حاکم مقتدر. این احترام به رأی مردم مسلمان، اسلام را به صورت آزاد از زیرساخت‌های عملیاتی جامعه قرار می‌دهد و آنان خود هستند که حاکمیت اسلام و مکتب تشیع را می‌خواهند و آنان به دست احساس دوره‌ای خود، خویش را ملزم به اطاعت می‌کنند و حاکمیت را به اسلام واگذار می‌کنند؛ در این صورت، آن‌چه اسلام برای جمهور تعیین کرده است، آنان به اختیار خود ملزم به پذیرش آن می‌باشند و هر گونه اعتراضی خارج از این چارچوب، نقض غرض و سبب ورود به یکی از دسته‌های مارقین، ناکثین یا قاسطین و منجر به شکستن بیعت می‌شود و برای حاکمیت این حق پیدا می‌شود که با آنان برخورد کند.

هر گونه انتخاب مردمی که جمهور را به میدان آورد، باید زمانمند و موقتی باشد؛ زیرا بُرد احساسی که جمهور با آن تصمیم می‌گیرند، موقتی است. اگر روزی پدران ما، نظام ستم‌شاهی را پذیرفتند، این به آن معنا

(۲۴۸)

نیست که ما حق نداریم نظام حاکمیت خود را تعیین کنیم و همان‌طور که پدران ما حق ندارند برای ما تعیین تکلیف کنند، ما نیز برای آیندگان حق تعیین سرنوشت نداریم. انتخابات‌های دوره‌ای، حق تعیین سرنوشت را برای تمامی مردم در تمامی دوره‌ها ثابت می‌کند و سلب حق آزادی و حق تعیین سرنوشت از هیچ نسل و مردمی نمی‌شود. قانونی که برای مردم و به دست مردم مورد تأیید قرار گرفته است، نباید دست آنان را به صورت نامحدود و برای ابد ببندد؛ بلکه قانون مردمی، آن است که همواره کنار مردم خود باقی بماند و حیات آن به حیات ارادهٔ مردم باشد؛ نه آن که ارادهٔ قانونی که در زمانی مورد تصویب نسلی قرار گرفته است، برای تمامی نسل‌ها ثابت گردد؛ مگر آن که حکومت، پایهٔ جمهوریت را نادیده بگیرد و تنها بخواهد به نام دین بر مردم حکومت کند و دین را حکومتی سازد و به حکومت دینی پایبند نباشد.


 

حمایت قانون از کرامت مردم

قانون در بستری قرار دارد که باید به جامعه و مردم بازگردد. هم‌چنین تفهیم قانون، از شرایط اعتبار مردمی آن است و مردم تا قانون را به صورت عملیاتی لمس نکنند، به لوازم و پی‌آمدهای آن آشنایی نمی‌یابند و در انتخاب آن، بسیار می‌شود که دچار سادگی، سطحی‌اندیشی و اشتباه می‌شوند؛ ولی موقتی بودن قوانین، این حق را برای مردم پاس می‌دارد که قانون را در دور بعدی انتخابات، آگاهانه بپذیرند یا رد کنند؛ وگرنه مردم به رعیت و ابزار حاکمیت و اعمال قدرت تنزل می‌یابند و کرامت آنان نادیده انگاشته می‌شود و اگر کرامت جامعه‌ای نادیده انگاشته شود و زخم بر روح عزت آنان وارد آید، برآیندی متضادِ رویکرد آیندهٔ آنان می‌شود؛

(۲۴۹)

چنان‌که سکولار، لائیک، لیبرالیسم، فمینیسم و رادیکال‌گرایی، تمامی پی‌آمد زخم‌های روحی، محرومیت‌ها، مظلومیت‌ها و سادگی توده‌های مردمی و رعیت بوده است که می‌خواستند با انقلاب‌های خود، به ولایت خدایگان انسانی و حکومت ظالمانهٔ کلیسا در قرون وسطی و حتی حکومت خدا پایان دهند. کسی که کرامت و عزت وی زخمی و عفونی شود، رادیکال می‌گردد و چنان عصبانی می‌شود و غضب می‌گیرد که گزینه‌ای جز ستیز، پیش روی خود نمی‌بیند و آن را آخرین چارهٔ خویش می‌شمرد؛ از این رو، شمشیر می‌کشد برای کشتن، تا زخم دل خویش و تحقیری را که دیده است با ریختن خون، مرهم گذارد و التیام بخشد. نمونهٔ آن، بشر غربی است که از شلاق ستمی که حکومت‌های کاهنان و پاپ‌ها و خدایگان‌ها بر گُردهٔ او وارد آورده‌اند، چنان آزرده خاطر شده که حتی به خداوند هم پشت کرده است و جز خود را نمی‌خواهد و اومانیسم را تنها راه رهایی خود دانسته و بر محور آن، فلسفه‌های سیاسی لائیک، لیبرالیسم و سکولاریسم را بنا نهاده است؛ همان‌طور که برخی، به سبب آزارهای فراوانی که زنان از مردان می‌دیدند، فمنیسم را در دفاع از آنان پایه‌گذاری کردند؛ هرچند در حقیقت، برای طمع‌ورزی نسبت به آن‌ها می‌باشد؛ ولی باز همین مردم، سادگی کردند و به حکومت دموکراسی گردن نهادند و حاکمیت را به دست گرگانی دادند که در چهرهٔ انتخابات آزاد، لباس میش پوشیده بودند. رؤسای جمهور امروز در نظام‌های دموکراسی، همان می‌کنند که حاکمان مستبد و ستم‌پیشهٔ دیروز می‌کردند.

(۲۵۰)


 

هم‌سنخی تفکر سنتی و جدید

در فضای تفکر سنتی گذشته، بشر خود را رعیتی مکلف می‌دید در خدمت اربابانی که گاه صبغهٔ دینی به خود می‌گرفتند و به نام کاهن یا پاپ در لوای دینی تحریف شده و پر پیرایه، بر آنان حکم می‌راندند و مردم را مملوک خویش می‌انگاشتند که هر گونه تصرف و تجاوزی به آنان را برای خود روا می‌دانستند و بشر نیز آن را پذیرفته بود. این چهره، بعد از دوران رنسانس و عصر روشنگری و با پیشامد دنیای جدید، همان محتوا را داشت با شکل و هیأتی مدرن و سیستماتیک. امروزه بشر، رعیت سیستم‌ها و طراحان و گردانندگان سیستم‌های حاکم شده است. بشر غربی، زخم‌خورده از ستم خدایگان، خود را از تکلیف رهانید و به دامان حقوق بشر پناه آورد و نام رعیت را از خود برداشت و نام شهروند بر خویش نهاد و تساوی حقوق را به نام قانون برای خود رقم زد تا هم بر انسانیت خود حاکم باشد و هم با کشف قوانین طبیعی، طبیعت را رام سازد تا بر وی نیاشوبد؛ ولی این تغییر و تحولات، نه هویت انسان‌ها را تغییر داد و نه در نحوهٔ حاکمیت، نگرشی نو آورد و تنها رنگ و لعاب سیستم‌های مدرن را بر محتوای گذشته زد؛ از این رو نمی‌توان فضای «فکری جدید» با پیشامد تحولات صنعتی و فن‌آوری‌های نوین و ارتباطی را نوید داد.

انسان امروز، همان انسان گذشته است و شلاق ظلم و دیکتاتوری باز هم بر گردهٔ وی وارد می‌آید؛ هرچند ادب انسان‌ها رشد کرده و هم به

(۲۵۱)

خدای واحد و هم به باورهای اعتقادی مردم و هم به خود احترام می‌گذارند و حتی ستم به دیگران را در هیأتی محترمانه می‌آورند. هم‌چنین سادگی‌های انسان کم‌تر شده است و از بدشگونی‌ها و خوش‌یمنی‌های بی‌پایه، کم‌تر می‌گوید و به‌راحتی به پرستش خدایگان و بت‌ها نمی‌پردازد و وابستگی‌های تصنعی و خودساخته در آنان کاهش یافته و تابوی خدایان را شکسته است.

تجربهٔ تاریخی بشر رشد کرده است. بشر امروز، بسیاری از توهمات گذشتگان را قبول ندارد و به تابوهای زمان، بی‌اعتقاد شده است؛ تابوهایی که با انتساب دروغین خود به خدا، به استثمار خلق می‌پرداختند. امروزه حتی خدایگان دنیای سیاست که می‌پندارند تابوی زمان‌اند، کم‌ترین حرمتی را دارند. این آگاهی عمومی در برخی حوزه‌ها چنان افراطی شده که حتی نسبت به خوبی‌ها به ناباوری رسیده و بشر که مدام در استثمار بوده است نمی‌تواند هر ادعایی را بپذیرد.


 

شخص‌گریزی و شخصیت‌گرایی

بشر با مخدوش دیدن اعتقادات و باورهای گذشته و کاهش پذیرش وی در پی بی‌اعتمادی به‌وجود آمده، ناچار به سازماندهی عمومی مدیریت جامعه، تحت لوای قانون شد و حاکمیت را از شخص به شخصیت و از حاکم به حکومت و سیستم‌ها منتقل کرد و خود را به تبعیت از حکومت کشاند، نه حاکم. حاکمیت، معلول حیثیت عمومی جامعه است که هر فردی خود را در آن دخیل می‌داند؛ ولی به حکام

(۲۵۲)

چندان اعتقادی ندارد، بلکه بیش‌تر مردم در برابر آن می‌ایستند و هرجا سخنی حاکمانه و آمرانه بشنوند، تحمل خود را از دست می‌دهند و شخصیت آنان آزار می‌بیند، ولی حاکمیت را به سبب سامان دادن به مسایل زندگی و شکل بخشیدن به آن، ناگزیر و ضروری می‌داند. هیچ مردمی ضرورت قانون را نفی نمی‌کنند؛ ولی قانون‌گذاران و مجریانِ قانون را متهم به منفعت‌طلبی می‌سازند و میان حاکمان دشنه به دستِ دیروز با حاکمان کراوات زده و شیک‌پوش امروز که خنده بر لب دارند، تفاوتی نمی‌گذارند. تبدیل حاکم به حکومت، نظام دموکراسی و مردم‌سالاری را پدید آورد. دموکراسی به معنای ذبح حاکمان مستبد و ظالم دیروز بود و سکولار به معنای قربانی کردن حاکمان فرّه ایزدی. حکومت، نتیجهٔ یک حرکت مردمی، و تابع رأی آنان است و به مردم باز می‌گردد، نه به حاکمان. حاکمان، نه مقبولیت مردمی دارند و نه کسی از آنان اطاعت می‌کند. البته برخی چهره‌های قدسی، نماد معنویات تاریخ و کردار نیک و مرحمت‌آمیز هستند که محبوب مردم زمان خود و تمامی بشریت می‌باشند؛ مانند امیرمؤمنان و حضرت سیدالشهدا علیهماالسلام .

بشر امروز بیش از هر زمان دیگر به خدای یکتا اعتقاد دارد، ولی آن‌قدر آگاه شده است که زیر بار خدایگانِ ساختگی و ظلم آن‌ها نرود. او می‌خواهد بدون واسطهٔ حاکمان، با خدای خود راز و نیاز داشته باشد. وی دیگر تابوهای غیر واقعی و افسانه‌ای را نمی‌پذیرد. با این که استعمار با سیاست‌های پیچیدهٔ خود بر آن است تا عوالم ماورایی و امور معنوی

(۲۵۳)

را لجن‌مال کند، ولی آمار خداباوری رو به رشد است و مردمِ فهمیده در پی امور معنوی، ادب، اخلاق، لطف و کرامت هستند؛ در حالی که در عرصهٔ سیاسی، قانون را به جای حاکم نشانده و به شخصیت‌محوری رو آورده‌اند؛ چنان‌که به مدرک و عنوان اعتبار می‌دهند، نه به افراد. دنیای امروز شخصیت‌محوری و حاکمیت را با طراحی سیستم‌ها اعمال می‌دارد و هرچه نقش حاکمیت، نمود بیش‌تری یابد و حاکم ضعیف‌تر باشد، رشد، بالندگی و توسعهٔ جامعه شتاب بیش‌تری دارد؛ اما در کشورهای توسعه‌نیافته، نقش حاکمانِ از خودراضی، خودشیفته و متکبر برجسته است. برای نمونه، در مقدمهٔ قانون اساسی مشروطه، شاه از خود چنین می‌گوید:

«جناب اشرف، صدر اعظم! از آن‌جا که حضرت باری تعالی جلّ شأنه سررشتهٔ ترقی و سعادت ممالک محروسه را به کف کفایت ما سپرده، شخص همایون ما را حافظ حقوق قاطبهٔ اهالی ایران و رعایای صدیق خودمان قرار داده است…، چنان‌چه مصمم شدیم که مجلس شورای ملی… به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافهٔ تهران تشکیل بشود، توسط شخص اولِ دولت به عرض می‌رساند به صحهٔ همایونی موشّح و به مورد اجرا گذاشته شود. این دست‌خط مبارک، نظام‌نامه و ترکیبات این مجلس را تشکیل بدهد… مجلس شورای مرقومه، که نگهبان عدل ماست، افتتاح گردد و مقرر می‌داریم که سواد دست خط مبارک را اعلام و منتشر نمایید و کما ینبغی مشغول دعاگویی دوام این دولت و این نعمت بی زوال باشند.»

(۲۵۴)

اگر به ادبیات این دستور، که برای سال ۱۲۸۵ است، توجه شود تکبر فرعون و نخوت شداد و نمرود در برابر آن چیزی نیست. استکبار و بی‌هویتی و بی‌شخصیتی و بی‌ادبی در تمامی جمله‌های این مقدمه وجود دارد. این سندی از استکبار حاکمان فره ایزدی دیروز است که خود را منصوبِ خداوند در زمین و سایهٔ او می‌دانستند.

فاصلهٔ زمانی قانون مشروطه با دستور بازنگری قانون اساسی، که برای سال ۱۳۶۸ است، با آن که چندان زیاد نیست، ولی رشد سریع ملت ایران را می‌رساند. قانون مشروطه، از مردم به عنوان رعیت یاد می‌کند.

(۲۵۵)

روحانیت باید به مردم احترام بگذارد و به آنان به چشم شهروندی نگاه کند که حقوق انسانی دارند. مردمی که خود را محق می‌دانند تا به حقوق طبیعی خویش برسند. البته در بنای نظام اسلامی و تدوین قانون اساسی، نیاز به نهضتی فرهنگی بود که به دلیل در اختیار نداشتن فقیهان کارآمد، موفق به تکمیل آن نشدند و در میانهٔ راه ماندند.


 

جوّ ملتهب انقلاب و ضرورت تبدیل آن به فرهنگ

نگاهی به تاریخ اسلام و جریان‌های انقلابی برآمده از این مکتب حیات‌بخش یا جریان‌هایی که به نام این مکتب صورت گرفته است، نشان می‌دهد که دین اسلام توان بسیار بالا و کارآمدی در جهت برانگیختن احساسات گروه‌های مردمی و اتحاد آنان و ایجاد حادثه و انقلاب دارد و همواره کارنامهٔ موفق در راه‌اندازی حرکت‌های انقلابی داشته است؛ ولی در نگاه‌داشت انقلاب‌ها و رساندن آن به نتیجهٔ مطلوب، چنین نبوده و بیش‌تر جریان‌ها و انقلاب‌های آن، ناکام مانده است.

(۲۵۶)

ما نمی‌خواهیم علت ناکامی انقلاب‌ها را با بررسی‌های موردی و جزیی در تطور تاریخ به دست آوریم؛ زیرا نگاهی فلسفی به هویت «انقلاب» روشن می‌سازد که ناکامی خاصیت جدایی‌ناپذیر «انقلاب» است؛ فارغ از آن که اسلامی باشد یا غیر اسلامی؛ زیرا انقلاب، نهاد ناآرامی دارد و ناآرامی آن، پی‌درپی نارضایتی می‌آورد. ساختار طبیعی انقلاب، اجازهٔ موفقیت و کامیابی به انقلاب نمی‌دهد. انقلاب، حرکت و تپش نهاد جامعه است و طبیعتی که تپش و ناآرامی را در خود دارد، نمی‌تواند در جایی ثبات گیرد و پیوسته در گذار است و نمی‌شود منتظر فصلی ماند که دورهٔ ثبات و قرار آن باشد.

دقت بر این امر وقتی اهمیت می‌یابد که تاریخ در خود سراغ ندارد انبیای الهی علیهم‌السلام پیشوایی انقلابی را عهده‌دار شوند و مردم را به نام انقلاب علیه وضع موجود برانگیخته باشند؛ بلکه حرکت‌های آنان تصحیح وضع موجود و ترسیم آینده بر پایهٔ حالِ تصحیح شدهٔ جامعه بوده است. تمامی انبیای الهی بر دین الهی بوده‌اند؛ دینی که هویت آن توحید و تسلیم در برابر خدای یکتا بوده است و اختلاف‌ها از لحاظ باطنی در عمق این معنا و از لحاظ ظاهری در ساختار برخی احکام شرعی، با پیشامد موضوعات نوپدید بوده که اقتضای زمان و مکان، آن را ایجاب می‌کرده است؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الاْءِسْلاَمُ»(۱) و حضرت یوسف می‌فرماید: «رَبِّ قَدْ آَتَیتَنی مِنَ الْمُلْک وَعَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ

  1. آل عمران / ۱۹٫

(۲۵۷)

الاْءَحَادِیثِ فَاطِرَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ أَنْتَ وَلِیی فِی الدُّنْیا وَالاْآَخِرَةِ تَوَفَّنِی مُسْلِما وَأَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ»(۱) و پیش از او، دربارهٔ حضرت ابراهیم علیه‌السلام آمده است: «مَا کانَ إِبْرَاهِیمُ یهُودِیا وَلاَ نَصْرَانِیا وَلَکنْ کانَ حَنِیفا مُسْلِما وَمَا کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ»(۲).

تمامی پیامبران الهی علیهم‌السلام منشی یکسان داشته‌اند و انقلاب برای آنان مفهومی غیر دینی بوده است.

اما انقلاب اسلامی با تمامی انقلاب‌ها تفاوتی اساسی و بنیادین دارد و آن این که تنها در انقلاب و براندازی نظام‌ستم‌شاهی خلاصه نمی‌شود؛ بلکه بر آن است تا مدیریت نظام را بر پایهٔ مکتب اسلام عهده‌دار شود و این انقلاب سیاسی را به نهضتی فرهنگ‌ساز تبدیل کند ـ چنان‌چه عصاره‌ای از فرهنگ آن در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران آمده است ـ ولی این فرهنگ غنی نباید در قانون اساسی حاضر خلاصه شود؛ بلکه باید برای نظام، رکن چهارمی تعبیه کرد تا به عنوان مغز متفکر، به ترسیم نقشهٔ جامع راه نظام جمهوری اسلامی برای صد سال آینده بپردازد و چنان‌چه این معنا نادیده گرفته و غفلت شود، مشکلات برآمده از نحوهٔ اجرای قوانین و اتخاذ سیاست‌های اشتباه، یکی پس از دیگری بر انقلاب اسلامی وارد می‌شود و نخست وازدگی از انقلاب و سپس دین‌گریزی را سبب می‌گردد؛ نقشه‌ای که باید در مدلی کوچک‌تر و در محیطی محدود، آزمایشی گردد و با رفع نواقص و کمبودها و اضافه ساختن امتیازها، مصوّب و اجرایی شود.

  1. یوسف / ۱۰۱٫
  2. آل عمران / ۶۷٫

(۲۵۸)

تجربهٔ فقر نظریه و کمبود فتوا، نخست در شورای انقلاب ـ که به وضع برخی قوانین پرداختند ـ پیش آمد و بعد از آن، کاری در خور، انجام نگرفته است. تنها مهندسی همه‌جانبهٔ فرهنگی نظام است که کام مردم را از نظام درست دینی، شیرین می‌سازد و قداست آن را حفظ می‌کند؛ کامی که جنایات نظام ستم‌شاهی، آن را چنان تلخ ساخته بود که خود را ناچار از انقلاب و اعتراض علیه وضع موجود و در هم شکستن ساختار آن نظام نمود. مردم از وطن‌فروشی‌ها، بیگانه‌پرستی‌ها، ظلم‌ها و اجحاف‌هایی که بر آنان می‌رفت، به ستوه آمده و زخمی شده بودند و زخم آنان به جراحتی کهنه تبدیل شده بود، که جز با انقلاب التیام نمی‌یافت؛ زخمی که التیام، کنترل و بهبودی آن، با تصحیح فرهنگ اجتماع و بازگشت به شریعت بی‌پیرایه ممکن می‌گردد. انقلاب به خودی خود معلول زخم‌های عفونی، جراحات و جنایات است و برای همین، در صورتی ماندگار می‌شود که به فرهنگ تبدیل گردد؛ وگرنه زخم‌ها و عقده‌ها یکی پس از دیگری توسط افراد زخم‌خورده و بیمار سر باز می‌کند. «انقلاب سیاسی» همانند عمل جراحی، و «فرهنگ‌سازی» همانند دورهٔ نگه‌داری و نقاهت است.

ما از ساختار انقلاب اسلامی ـ که خود را در قامت «جمهوری اسلامی» در عرصهٔ قضاوت جهانیان نهاده است ـ در کتاب «حقوق نوبنیاد» سخن گفته و در آن‌جا آورده‌ایم: «دین اسلام، هم به محتوا و ارزش‌ها و هم در ساختار و روش حکومت، برنامه دارد و هویت حاکمیت و نحوهٔ

(۲۵۹)

حکومت‌داری را باید از آن استنباط و برداشت کرد و اسلام در این زمینه، منبعی غنی از قوانین پیشرو دارد؛ اما آن‌چه که مهم است، اجرای این قوانین توسط حاکمیت و کارگزاران است و نقش کارآمدی یا ضعف این انقلاب، به مجریان قانون باز می‌گردد. مجریان قانون اگر حاکمیت قوانین اسلام را به‌درستی اجرایی نسازند، حکومت اسلامی را چنان تغییر هویت و ساختار می‌دهند که حکومت، از حکومت اسلامی به حکومت نجبا و فقیهان ـ نه به اعتبار فقه، بلکه به اعتبار قدرت حاکمیت ـ یا به حکومت مسلمانان تبدیل می‌گردد. این خطر وقتی بیش‌تر می‌شود که دو آسیب بزرگ متوجه انقلاب اسلامی گردد: یکی فقر نظریه‌پردازی درست و به‌روز در حوزهٔ علوم انسانی و اسلامی و دیگری کمبود نیروی اجرایی آگاه، کارآمد و متعهد به تخصص خود.»

مکتب شیعی در زمینهٔ قوانین زمامداری، جزیی‌ترین قوانین را در خود دارد. قرآن کریم بهترین کتاب سیاست و مدیریت جامعه است؛ ولی این منبع غنی، در روند تاریخی خود به‌سبب جایگزین شدنِ سلیقه‌های برخی از چیرگان، به جای ضابطه‌ها به پیرایه‌هایی آلوده شده است و این ایده‌آلِ فرهنگ جهانی ـ که در مقام ثبوتِ خود ریشه در وحی معصوم دارد ـ در مسیر اجرایی شدن خود و در مقام اثبات و خارج، در سیر تاریخی خود، از مجراهایی گذشته که آن را به پیرایه‌هایی آلوده کرده و نیازمند بازشناسی و بازپیرایی نموده است. برخی از این پیرایه‌ها به دورهٔ غربت و تقیهٔ عالمان شیعی باز می‌گردد که به دلیل غفلت از تقیه‌ای بودنِ زمان

(۲۶۰)

حکم، به جای حکمِ زمان عادی نشسته است. باید توجه داشت دو سلسلهٔ ضد شیعی بنی‌امیه و بنی‌عباس هر یک چند صد سال حاکمیت داشته‌اند و حکومت‌هایی که در جغرافیای اسلام پدید آمده‌اند، چنین بوده که حاکمیت امروز، آنتی‌تز حاکمیت پیشین بوده و درصدد براندازی آن، با تمامی فرهنگی که داشته است، برآمده و بر آن بوده است تا فرهنگ خود را به جای آن نهادینه سازد؛ فرهنگ‌هایی که گاه به سنت‌های مسلّم و پذیرفته شده تبدیل می‌گشته است.

خلفای جور با کودتا و برکنار ساختن حضرات معصومین علیهم‌السلام از حاکمیت، جامعهٔ اسلامی را به فجایعی اسفبار مبتلا کردند. عوارض حذف «صاحب سلونی»، آن شد که اینک هیچ کشور اسلامی‌ای نیست که روی آرامش داشته باشد و از تجاوز استکبار و مفاسد برنامه‌ریزی شدهٔ آنان در امان باشد و روزی نیست که برای نمونه، در عراق و افغانستان مسلمانی کشته نشود یا نوامیس آنان مورد تجاوز قرار نگیرد. دودی که امروز از آتش سقیفه به چشم مسلمانان می‌رود، برای مظالمی است که به صاحب حقیقت و ولایت وارد شد و مسلمانان تاریخ، تاوان آن را تا زمانهٔ ظهور می‌پردازند. خلفای جور بنی‌امیه و بنی‌عباس، تنها در پی ریاست و سلطنت خود بودند و چنین نبود که بخواهند دین را آن‌گونه که نازل شده است بشناسند. آنان در ناحیهٔ علم به دین، هم راجل بودند و هم سیاست‌های ضد دینی داشتند تا چه رسد به آن که دست‌کم بخواهند به صدق و انصاف، زمینه برای نشر علم و تبلیغ دین از ناحیهٔ حضرات معصومین علیهم‌السلام فراهم کنند؛ بر این پایه، بر محتوای دین آن رفت که رفت.

(۲۶۱)

اگر محتوا و ارزش‌های دینی به دست اولیای معصومین علیهم‌السلام زمینهٔ نشر عمومی می‌یافت، مهندسی نظام دینی و طراحی آن، هم در ساختار و هم در محتوا، صعوبت کم‌تری داشت؛ ولی با تمامی آسیب‌هایی که به فرهنگ تشیع در دورهٔ غربت و تقیه وارد آمد، عالمان به عنوان مرزبانان حریم فرهنگ شیعی، حیات آن را با زخم‌های سنگینی که برداشتند، نگهبانی نمودند و این امانت سنگین را به امروزیان سپردند.

درست است مکتب شیعه علت محدثه و ایجادگر حرکت انقلابی جمهوری اسلامی در این عصر است؛ ولی در تحلیلِ درستی تصمیم‌ها و نقد کارآمدی آن، نباید علت محدثه را به جای علت مبقیه نشاند؛ زیرا حضرات چهارده معصوم علیهم‌السلام در مجموع جز یک دهه و اندی، حاکمیتی نداشته‌اند و ما به مقام عصمت علیه‌السلام در عصر غیبت دسترسی نداریم و آن‌چه از آن حضرات علیهم‌السلام مانده است، سنت می‌باشد که آن نیز دستخوش حوادث ناگواری شد و گذر زمان ـ به‌ویژه سیاست منع نقل حدیث در سدهٔ نخست اسلام ـ هم بسیاری از آن را کاست و هم سیاست خلفای جور پیرایه‌هایی را به آن افزود.

انقلاب اسلامی برای تداوم خود، نیازمند آن است که نیروهای جوان امروز خود را قدر بداند و در مبانی و ریشه‌های خود، به آنان زمینهٔ تحقیق و دیالوگ آزاد، ولی مستند، بدهد تا آنان بتوانند با جهاد علمی و انقلاب فرهنگی، اشکالات و چالش‌های پیش روی انقلاب را چاره‌جویی نمایند.

(۲۶۲)


 

تحلیل جوامع جهانی

روحانیت، افزون بر نگاه به جامعهٔ ایران، باید جامعهٔ جهانی را نیز ببیند. روحانیت شیعه در تعامل با جوامع مختلف، باید توجه داشته باشد که آیا آن جوامع در مرتبهٔ نخست، از حاکم به حکومت رسیده‌اند و حاکم‌پذیر می‌باشند یا حاکمیت‌گرا؟ کشورهای حاکمیت‌گرا اگر لائیک باشند، جامعه‌ای عقب افتاده‌ترند و چنان‌چه گرایش به سکولاریسم دارند، تمدن بیش‌تری دارند. هم‌چنین کشورهای حاکم‌گرا در آیندهٔ خود به نوعی رنسانس مبتلا خواهند شد و ساختار کلی آن جوامع تا یک قرن و نیم دیگر تغییر خواهد یافت که البته صعوبت مسیر اجتماعی آنان را می‌رساند. در کشورهای حاکم‌محور، هرچند به‌گونه‌ای شکل دموکراتیک و مردمی به خود گرفته باشند، حتی اگر خواستهٔ مردم کناره‌گیری حاکمان باشد، آنان حاضر به کناره‌گیری نمی‌گردند و حتی حاضر می‌شوند برای حفظ خود، مردم را قربانی مطامع خویش سازند. به‌طور کلی، نمی‌شود کشوری حاکم‌محور باشد و مردم در آن اصالت داشته باشند. دموکراسی کشورهای حاکم‌محور، در استبداد لانه گزیده است و دموکراسی در خدمتِ خیانت به مردم می‌باشد.


 

پیوند عقلانیت فردی و معنویت

ضمیر ناخودآگاه و خودآگاه انسان، کشش معنوی به متافیزیک عالم دارد و به مجموعه‌ای از قداست‌ها و معنویت‌ها وابسته است. مطالعهٔ روانی افراد انسانی، می‌تواند تاریخ معنوی و روحی آنان را به دست دهد و این کار برای روان‌شناس دست‌یافتنی است؛ همان‌طور که نقاش ماهر با در دست داشتن خصوصیت یک چشم، می‌تواند تمامی چهره و اندام را به تناسب آن طراحی کند. هم‌چنین از نهاد خودآگاه هر فرد می‌توان به ضمیر ناخودآگاه او ورود یافت. ضمیر ناخودآگاه، لایه‌های نهادینه‌شده، نشست‌یافته و پنهان است که تاریخ آن مربوط به گذشته است. ضمیر خودآگاه، لایه‌های برخاسته و تازه است که در سطح لایهٔ ظاهر، فعال و مربوط به حال حاضر است. روان‌شناسی، میانِ لایه‌های خودآگاه و ناخودآگاه تفاوتی نمی‌نهد؛ جز آن‌چه که گفته شد. دین نیز از لایهٔ ناخودآگاه به فطرت یاد کرده است. فطرت، ضمیر حقیقت‌یاب و حالتی باطنی و درونی است که خدا و عوالم ماورایی را پی‌جو است و اندیشه را متأثر از خود، به تفکر در آن سمت و سو می‌کشاند. فطرتِ معنویت‌طلب بشر و ضمیر ناخودآگاه او، در روند معنویت‌خواهی تاریخی خود گرفتارِ حاکمان جاه‌طلب و خدایگان‌های بشری و دیگر آگاهان مزوّر و مرموز شده است و آنان دین و فلسفه را در اختیار گرفته‌اند و بشر را به کژراهه برده‌اند تا خود را در اختیار حاکمان قرار دهد و رام ارادهٔ آنان شوند. بشر، که فطرت قدسی و حقی دارد، با شست و شوی مغزی، این دو چهرهٔ وارداتی را به‌جای چهرهٔ حق و فطرت خود قرار داده است و برای حاکمان، نقش فرّه‌ایزدی و قداست قایل شده و گاه آنان را حتی به عنوان خدای خود برگزیده است. عالمان نیز در شکل کاهنان و دیگر نمادهای علم سنتی، در تلقین این معنا به او زمینه‌سازی می‌کردند و

(۲۶۴)

خدایگان‌پنداری حاکمان را تئوریزه می‌نمودند و سلامت فطری بشر را به تحریف آگاهانه می‌کشاندند و هوشمندی او را به خماری و ضعف سوق می‌دادند تا قتلگاه‌های خود را نشناسد و بر حاکمان سفاک نیاشوبد.

بشر گذشته برای حکومت‌های مانرشی و سلطنتی، قداستی خدایی قایل بود و او را یا خدا یا سایهٔ خدا در زمین می‌دانست و آگاهان جامعه یا آن را با بافته‌های به ظاهر علمی و دلیل‌واره‌های خود تشویق و تأیید می‌کردند و یا با تردستی، ظرافت، جادوگری و مانند آن و زر و زور و تزویر و زاری را به هم می‌آمیختند تا گردن اندیشهٔ بشر را در افسار کنترل خود درآورند. آنان نبض آگاهی توده‌ها و جمهور را در دست داشتند و فشار آن را به ارادهٔ خود بالا یا پایین نگاه می‌داشتند.

امروزه با آن که خدایگان‌ها و الهه‌ها از اندیشهٔ بشر رخت بربسته و خداوند در موقعیت منحصر و ممتاز خویش جای دارد، ولی بشر و توده‌ها به خدا در چهرهٔ معنوی ایمان دارد نه خدایی که کاهنان، پاپ‌ها و دیگر مدعیان خداشناسی ترسیم می‌کنند؛ زیرا بشر با در دست داشتن پیشینهٔ خیانت‌آمیز آگاهان، به آنان مشکوک است و نمی‌تواند اعتمادی به گزاره‌های این طایفه داشته باشد و افعال تکلیفی طراحی شده توسط مدعیان تخصص در دین خدا را گردن نمی‌نهد و مستقیم به سوی خداوند و معنویت رو می‌آورد و به جای پیوند عقلانیت خود با عقلانیت گروه‌های منتسب به امور الهی و معنوی، عقلانیت خود را به صورت مستقیم و در چارچوب فهم خود، به معنویت گره می‌زند. بشر در پیوند

(۲۶۵)

عقلانیت خود به معنویت، چنان اطمینانی دارد که به خدایی که خود پذیرفته است، بسیار بیش‌تر تعلق خاطر دارد تا خدایی که کاهنان، پاپ‌ها و روحانیان ادیان می‌گویند. امروزه خدای معنوی بشریت، حضوری بسیار قوی در زندگی مردم جهان دارد و آنان با اعتقاد کامل به خدای معنوی خویش، کرداری دارند که فقه ما آن را فاسد و گناه می‌داند. آنان شراب می‌خورند، بدون آن‌که کم‌ترین نگرانی از ناحیهٔ خدای معنوی خویش داشته باشند؛ زیرا اعتماد خود را به تخصص روحانیان و محرّمات و واجباتی که آنان می‌گویند، از دست داده‌اند؛ ولی کرداری را که فطرت وی بر درستی آن گواهی می‌دهد، با جان و دل می‌پذیرند؛ چنان‌چه برای رفع خطر، صدقه می‌دهند و معتقدند خداوند نگهبان آنان خواهد بود و صدقه، از ناحیهٔ خداوند نگه‌دار آنان است؛ ولی این اعتقاد را از دست داده‌اند که روحانیان از ناحیهٔ خداوند سخن می‌گویند. آنان روحانیان را متهم می‌سازند که سلیقه‌ها و خوشامدها و بدآمدهای نفسانی خویش را در آن‌چه می‌گویند، دخالت می‌دهند.


 

عصر دین‌گریزی و معنویت‌گرایی

جامعهٔ جهانی در دورهٔ باستان، هر چیزی را به خدا، الهه‌ها و خدایگان نسبت می‌داد و بعد از رشد تفکر فلسفی و علمی وی، بیش‌تر ملاحظهٔ طبیعت را در پی کشف قوانین آن دارد و پیرایه‌ها و خرافه‌های فراوانی را که به اسم دین و توسط اربابان منفعت‌طلب ادیانِ تحریفی به وی تحمیل می‌شد، کنار گذاشته است. عصر امروز وی، عصر دین‌گریزی

(۲۶۶)

است؛ ولی نه گریز از هر دینی؛ بلکه دینی که خرافه‌ای است. عصر امروز، عصر محترم داشتن امور معنوی‌ای است که به تجربه‌های مستقیم و علمی درآید.

بشر می‌خواهد معنویات، امور فطری و آن‌چه را که از درستی‌ها می‌فهمد، به شکل قانون درآورد و آن را سیستماتیک سازد؛ از این رو، روحانیت باید تلاش نماید تا قوانینی ارایه دهد که زحمت توجیه علمی آن را بر خود هموار کرده باشد و دو فرایند تاریخی قدرت و ذهنیت را به صورت تئوری‌های علمی به هم پیوند زند. در نظر انسان گذشته، قدرت همواره برای خدا، الهه‌ها، خدایگان‌ها، شاهان و حاکمان، و ذهنیت‌ها برای آگاهان، کاهنان، صاحبان ادیان، فیلسوفان و دانشمندان بوده است. حاکمان و عالمان، دو نمایندهٔ سلسلهٔ قدرت و علم بوده‌اند و جامعهٔ بشری همواره در اختیار این دو سلسله بوده و با تصمیم‌گیری‌ها و یافته‌های آنان زندگی می‌کرده و تابع نفوذ و قدرت آنان بوده است. دو سلسلهٔ یاد شده، در تعاملی که با بشر داشته‌اند، به وی هم خیانت و هم ظلم کردند؛ به‌گونه‌ای که بشر، حاکمان را به مسؤولانِ گزینش‌شده و عالمان را به علم تبدیل کرد و سیطره و هیمنهٔ این دو گروه را شکست و خود را در خدمت حاکمیت و آگاهی و علم قرار داد و به تکنولوژی، صنعت و فن‌آوری ـ که محصول کار عالمان و نماد علم است ـ پناه برد. این رشد بشر بود که شاخه‌ها را رها کرد و به مبدءها رسید؛ یعنی از حاکم به حکم و قانون، و از عالم به علم، وصول یافت که مبدء این اشتقاقات و ریشهٔ آن‌هاست.

(۲۶۷)

امروزه هم پایگاه حاکمان گذشته ضعیف شده و هم موقیعت کاهنان، پدران روحانی و روحانیان ادیان؛ ولی به جای حکومت، حاکمیت و به جای عالمان و روحانیان، علم جانشین شده است. در موقعیت کنونی، بهترین زمینه برای روحانیت شیعه ـ که تخصص‌محور است و اجتهاد و عدالت را ارج می‌نهد و آن را محور حیات خویش می‌داند ـ فراهم شده است تا به تولید علم بپردازد و با عرضهٔ علوم انسانی مستدل با زبان معیار، مردم دانش‌معیار را به سوی آموزه‌های حقیقی و بی‌پیرایهٔ مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بخواند؛ ولی این امر نیازمند آن است که روحانیت به اجتهاد به معنای حقیقی آن ـ که قدرت تولید علم و داشتن ملکهٔ قدسی استنباطِ مراد حق تعالی است ـ دست یابد و بتواند نظام علمی مبتنی بر خیر بشر را طراحی کند.


 

نزاع علم و معنویت

امروزه با بیرون شدن میدان از دست روحانیان کاذب و مدعیان وساطت مردم با خداوند، عرصه برای روحانیان حقیقی که بر پایهٔ علم و عدالت، خیرخواه مردم و دلسوز آنان هستند، گسترده شده است. باید زمان حاضر را مغتنم دانست؛ وگرنه مدعیان معنویت با جادوگری، و ساخت عرفان‌های کاذب، جبههٔ خدای معنوی را از بشر می‌گیرند و آنان هم‌چون کاهنان و حاکمان گذشته، به استثمار خلق رو می‌آورند و این از قتلگاه‌هایی است که بشر امروز با آن مواجه است؛ هرچند پایگاه خدای معنوی آلوده شود، ولی بشر آن را از دست نخواهد داد؛ ولی موج‌سواری

(۲۶۸)

مدعیانِ معنویت که حقیقتی ندارند، و یکه‌تازی علم در عصر حاضر، روح خدای معنوی را سست کرده است و بشر چون همه‌چیز را از دریچهٔ علم می‌نگرد و امور معنوی به صورت سیستماتیک به تجربه تبدیل نشده است، به خداوند نیز به صورت مشکوک می‌نگرد؛ اما فطرت و ضمیر ناخودآگاه وی مانع از آن می‌شود که حکم قطعی به رد آن دهد؛ زیرا پایگاه خدای معنوی، در تسخیر علم قرار نگرفته است و علم در ستیز با خدای معنوی راه احتیاط را می‌پیماید؛ زیرا مقتضای مواجههٔ علمی با این قضیه است؛ برخلاف خدای روحانیان ادیان که به کلی مقبولیت خود را از دست داده است؛ چنان‌چه خدای ارباب کلیسا و کنیسه به این سرنوشت دچار شده است. البته نباید غفلت داشت که مردم، بندهٔ صدق و راستی هستند و می‌شود روحانیانی که به صدق، گام در راه ارشاد و راهنمایی بشر برداشته‌اند و به روش علمی سخن می‌گویند، مورد پذیرش قرار گیرند. چنین مقبولیت‌هایی در میان جریان روحانیان ادیان، فردی و استثنایی است و حکم نوعی و غالبی آنان نیست.

روحانیان غیر حقیقی ادیان، برای بشر دیروز، مرداب و باتلاقی از خرافات درست می‌کردند تا بشر را در آن قربانی سازند. بشر امروز این قربانگاه را شناسایی کرده و شکارچیان آن را می‌شناسد؛ اما بشر قربان‌گاه‌های فراوانی پیش رو دارد، و این تنها روحانیت شیعه است که می‌تواند در پرتو سخت‌گیری در اجتهاد و عدالت و با تولید علم درست، بشر را رهنمون شود و رهبری او را به حیات، سلامت و سعادت به دست

(۲۶۹)

گیرد. جمهور بشر، امروز نیز در ساده‌باوری است و باید با روش تربیتی درست، او را به قدرت شناسایی قتلگاه‌ها رساند. این روش تربیتی، نیازمند آگاهی از روان‌شناسی است؛ آن هم روان‌شناسی مردم و اجتماع به سبک فلسفی آن، نه روان‌شناسی رایج آکادمیک. این نوع روان‌شناسی، شیوه‌های آگاهی‌بخشی عمومی را برمی‌رسد و آنان را با روش دقت و توجه به خطرها و آسیب‌ها، شارژ می‌کند و رونق می‌بخشد.

روحانیت شیعه باید معمار روان جمعی مردم در این زمینه باشد و با آبادی این ضمیر جمعی، انسان‌ها خود به خود به آبادانی خویش و زیست‌محیط خود در پرتو کردار درست می‌پردازند. روحانیت باید به آدم‌سازی رو آورد، نه به آبادانی شهرها. آدم‌سازی با خود توسعه، پیشرفت و تمدن را همراه دارد؛ وگرنه آبادانی سخت‌افزاری شهرها و سکونت دادن انسان‌هایی که حس آنان استثمار شده است، چه خاصیتی دارد؟ جز آن که همان انسان‌ها به ویرانی شهرها خواهند پرداخت.


 

لزوم شناسایی شکارچیان انسان

گفتیم بشر امروز در برابر قانون و علم، تمکین دارد و خود را نیازمند علم می‌داند؛ بدون آن که قداستی برای آن قایل باشد؛ ولی باید افزود: رشد فناوری و علمِ بشر و قانون‌گرایی وی مانع از ظلم‌ها، تجاوزها و هجوم محرومیت‌ها، سختی‌ها و شکست‌ها بر آدمیان نشده است و آنان پیوسته قربانی حوادث می‌باشند. بشر سعی داشت قربانگاه‌ها و شکارچیان را مورد شناسایی قرار دهد و از کمین آنان برای همیشه برهد؛ ولی ساده‌باوری، زودپذیری، لج‌بازی‌ها و پرخاشگری‌های وی، باز هم او

(۲۷۰)

را به قربان‌گاه‌ها می‌برد. شکارچی وی سیاست‌بازانی هستند که لبخند بر چهره دارند و نام مردم‌سالاری بر زبان دارند. بشر هنوز باید مسیری را بپیماید تا به این رشد برسد که قربانگاه‌های شکارچیان مزوّر خود را بشناسد. شکارچیانی که هم زر دارند، هم زور، هم زاری و هم تزویر.

بشر امروز هنوز چنان ساده‌باور است که خود را داوطلب قربانی‌شدن برای منافع سفاکان پلید روزگار می‌سازد. بشر نیازمند تشخیص این شکارچیان سفاک چند چهره و قتلگاه‌های آنان است؛ چنان‌که حیوانات، حس هشداردهندهٔ خطر دارند، ولی بشر هنوز به این حس نرسیده است که قربانگاه‌ها، خطرگاه‌ها و شکارچیان پنهان در پس چهره‌های تزویر و سیاست را ببیند و تا به این حس نرسد، رشد علم و پیشرفت سیستم‌ها و پناه بردن به فن‌آوری‌ها و تکنولوژی، برای او حاصلی جز این که وی را به صورت مرموز به مسلخ اهل سیاست ببرد، نتیجه‌ای نخواهد داشت. امروز نیز تمامی آن‌چه در گذشته بوده است، به مراتب بدتر تکرار می‌شود و حوزه‌های علمی باید در اندیشه باشند. در چنین میدانی چگونه گزاره‌های دینی و علوم انسانی ـ به‌ویژه فلسفه و در یک کلمه، مجموعهٔ درستی‌هایی که بشر امروز از علم انتظار دارد ـ را به بشر ارایه دهد.


 

گیوتین مدیریت علمی

جامعهٔ روحانیت در ارایهٔ عالمانهٔ درستی‌ها موفق نمی‌شود، مگر آن که بتواند بشر را با قربانگاه‌ها و نیز با چهرهٔ کریه سیاست‌بازان روزگار و سیستم‌های پنهان و آشکار آنان آشنا کند تا بتواند اسلام را به

(۲۷۱)

عنوان دین حق و مجموعهٔ درستی‌ها تئوریزه کند. روحانیت باید چهرهٔ عصمتی دین را در قالب علم، به بشر بنمایاند و تبیین کند که در سلسلهٔ انبیای الهی، نه قتلگاهی برای بشر بوده و نه شکارچی انسان. از جمله وظایف روحانیت این است که باید حساب تابعان تحریف‌کنندهٔ دین و پیرایه‌زا را از مشی پاک و عصمتی اهل بیت وحی و طهارت علیهم‌السلام جدا کند. بشر امروز با آن که دچار غرور علمی است و مدعی دانش و آگاهی می‌باشد، اما خطرهای پیش روی سلامت و سعادت خود را حتی در حد حیوانات حس نمی‌کند و تشخیص نمی‌دهد؛ بلکه داوطلب مسلخ سیاست‌بازان می‌شود و بر آن فخر می‌فروشد و نمی‌تواند قاتلان و شکارچیان انسان و انسانیت و مدعیان دروغگو را از صاحبان راستی و درستی باز شناسد. تازه بعد از این پیشرفت است که فضا برای ارایهٔ علمی و حکیمانهٔ گزاره‌های دینی فراهم می‌شود؛ وگرنه هر گونه رشد علمی در مسلخ سیاست‌بازان مزوّر، گردن نهادن توده‌های بیش‌تری زیر گیوتین مدیریت علمی سفاکان چند چهره است. بشر اگر برای یافت این دو معنا (= شناخت قتلگاه‌ها و شناخت شکارچیان) زمینه یابد، به جای دین‌گریزی و ایجاد عصر روشنگری برای فرار از مسیحیت به لیبرالیسم، به دامان مکتبی پناه می‌برد که آن را کانون درستی‌ها و فضیلت‌ها بیابد. در این صورت است که دیگر زخمی و عفونی نمی‌شود تا رادیکال گردد و به مهارگسیختگی یا ایجاد انقلاب رو آورد.

هم‌اینک سیاست‌بازان می‌دانند چگونه احساسات جمهور را برانگیخته سازند. جمهور که روزی گوسالهٔ سامری را به جای خدای

(۲۷۲)

موسی می‌گیرد و انتخاب‌هایش از سر احساس و انگیزه است، امروز با برانگیخته شدن احساساتش، با پای خود به قربانگاه خدایگان مُزوّر می‌رود و چه ساده‌لوحانه افتخار می‌کند که برای آنان ذبح شود. تنها تفاوت مسلخ‌های امروز با دیروز در این است که در گذشته سرعت ارتباطات کند بود و ماه‌ها طول می‌کشید تا فردی به مسلخ برده شود؛ ولی امروزه سرعت ارتباطات و فراوانی مصرف چنان بالا رفته است که تجاوزها با پیشرفته‌ترین و سریع‌ترین وسایل ارتباطی انجام می‌شود. امروزه در زیر دریاها و در اعماق اقیانوس‌ها مسلخ‌ها و قربانگاه‌هایی است که زندانیان آن گریزگاهی جز قربانی شدن و مرگ ندارند. جنایات یک روزهٔ مزوّران امروز، به تمامی عمر سفاکی خونریز در گذشته است.

بشر پیش از آن که نیاز به دین داشته باشد، نیاز به این رشد عقلانی دارد که شکارچیان انسان را در این عصر بشناسد؛ شکارچیانی که تمامی کمالات انسانی را زیور خود قرار داده‌اند و شناخت چهرهٔ پنهان آنان در زیر این همه کمالات انسانی، سخت است. شکارچیانی که به نام حقوق بشر دام پهن می‌کنند و تله‌ای می‌سازند که استتاری از جنس کمالات و به نام مردم و خواسته‌های آنان دارد.

حیوانات، حس‌گرِ شناخت مواضع خطر را به صورت طبیعی دارند. هیچ‌گاه پرندگان در حین پرواز و در محیط‌های رفت و آمد انسان‌ها به مرگ دچار نمی‌شوند؛ زیرا آنان لحظهٔ مرگ خود را از طبیعت خویش می‌یابند و به پناهی رو می‌آورند تا لاشهٔ آنان در کوچه و خیابان نیفتد؛ ولی انسان‌های عادی، حس‌گر طبیعی ندارند و این حس‌گرها از نوع

(۲۷۳)

انسانی آن، تنها در اولیای خداوند می‌باشد. خداوند به بشر عادی، حس‌گر طبیعی برای دریافت خطر نداده است، تا آن را با رشد علمی به دست آورد. رشد علمی برای دریافت مواضع خطر، مانع و سدی پیش روی خود ندارد و اگر بشر در این زمینه رشد کند، برای خود حس‌گرهایی خواهد ساخت که از حس‌گرهای حیوانات پیشرفته‌تر باشد؛ چنان‌که آزمایشگاه‌های امروزی وسایلی در اختیار دارد که می‌تواند بعضی مشکلات آدمی را از بدو تولد تشخیص دهد و میزان چربی، اوره، قند و فشار او را ارزیابی و کنترل کند.

بشر در ابتدا نیازمند هوشمندی و داشتن حس‌گری است که به محض این که فرد یا گروه مزوّری ارادهٔ ورود به دنیای سیاست و حاکمیت را بر پایهٔ احساسات و عواطف جمهور یافت، آژیر خطر را به صدا آورد. بشر باید به این رشد برسد که علم یا دین برای آن نیست که قربانگاه بسازد و شکارچی پرورش بدهد؛ بلکه علم و دین برای سلامت زندگی و برای حیات و سعادت بشر است و می‌خواهد که بشر زنده باشد و سالم و درست هم زنده باشد. در گذشته، بشر، گاه فرزند خردسال خود را با دست خویش برای سلامت یا رضایت خدایان یا فرو نشاندن غضب آنان، قربانی می‌کرد؛ اما امروزه سیستم‌های سیاسی، جمهور را فدای منافع سیاست‌بازان و کارتل‌های اقتصادی می‌کنند.

بشر غربی هم‌اینک با جعل قانون و تعبیهٔ سیستم، در پی آن است تا به اصلاح جامعه و مهار دنیای سیاست بپردازد؛ از این رو، بشر را از موضوع کار خود بیرون کرده است؛ در حالی که باید او را هوشمند و

(۲۷۴)

نسبت به خطرها و قتلگاه‌ها هوشیار ساخت و سپس تمسک به ناظم داشت، که به نظر آنان قانون و به نظر ما شایسته‌ترین فرد در هر دوره است، که از او به ولی فقیه یاد می‌شود؛ نظامی ناظم‌محور که ساختار آن را در جلد دوم کتاب «حقوق نوبنیاد» آورده‌ایم؛ ولی این نظام در صورتی پاسخ‌گوی جامعه و جمهور است که پیش از آن، شکارچیان جمهور را شناسایی کند. برای این منظور، باید حس‌گرهای آنان فعّال باشد و خنثی نشده باشد، وگرنه حتی اگر مدینهٔ فاضله و آرمان‌شهر نیز برای وی فراهم گردد، باز همان قربانگاه وی می‌شود. تلاش برای تعبیهٔ حس‌گرهای هوشمند، تلاشی روان‌شناسانه است و سخن گفتن از ساخت قانون و جامعه، در حیطهٔ جامعه‌شناسی و حقوق است. جمهور باید به درکی برسد که خویشتن را با پای خود به قربانگاه نبرد و جام زهر شوکران را به دست خود ننوشد. بشر هوشمند توانمندی شناخت ایادی و نطفه‌های شیطان در زمین را دارد؛ نطفه‌هایی که به هر هیأتِ جمهورپسند در می‌آیند تا احساسات او را به بازی بگیرند و در این بازی چنان جدی هستند که هیچ گاه به مخیلهٔ کسی وارد نمی‌شود که در چهرهٔ وی نقابی است که نطفهٔ شیطان را در پشت خود دارد. بشر به سبب جهلی که دارد، همواره خود را به مسلخ برده است. بشر بدون حس‌گرهای هوشمند، خود را در میدان مین انداخته است.

توجه شود که این تفکر، بشر را محور قرار می‌دهد و تفاوت بنیادین آن با نظریه‌های غربی، در این است که آنان قانون و سیستم‌های اجتماعی را راه رهایی از استبداد و استکبار حاکمان دانسته‌اند. آنان به

(۲۷۵)

مهندسی جامعه می‌پردازند و ما از بشر و تلاش‌های روان‌شناختی برای او سخن می‌گوییم.

دنیای امروز می‌خواهد در ارتباطات اجتماعی، تزاحم‌های زندگی را با قانون کنترل کند و سیستم‌های اجتماعی تعبیه شده، به جای مهار تزاحم، به صورت پنهانی به تصاحب آنان با قربانگاهٔ پنهان و تله‌های مرگ می‌پردازد. جهان، آبستن استعمار و استثمار است و با سیستم‌های خود می‌خواهد جمهور را به بند خود بکشد و از آنان به نفع سردمداران و به صورت ابزار دست سیاست‌بازان، بهره ببرد و سودجویانه می‌خواهد علم را در خدمت قدرت درآورد؛ در حالی که قدرت باید در خدمت علم، و علم در خدمت مردم باشد. هم‌اینک علم نیز رفتاری صادقانه با مردم ندارد. متخصصان جامعه‌شناس و روان‌شناس و کارشناسان جنگ‌های روانی و نرم، همواره دقیق‌ترین و پیچیده‌ترین نقشه‌ها را طراحی می‌کنند تا ضریب هوشمندی و آگاهی جامعه را یا پایین آورند و یا جمهور را شست و شوی مغزی بدهند و آن‌قدر برای مردم از توطئه‌های توهّمی و خطرهای دیگران می‌گویند، تا جمهور از مسلخِ خود آنان غفلت نمایند و با پای خویش به دام این شکارچیان انسان ـ که از نطفهٔ شیطان چکیده‌اند ـ درآیند.

جامعهٔ روحانیت باید اساس تلاش علمی و تبلیغ خود را بر این پایه قرار دهد که انسان به خویشتن خویش و به انسانیت خود رجوع کند و خود را بازیابد؛ وگرنه تا خود را نیابد، هر فن‌آوری و تکنولوژی‌ای که در

(۲۷۶)

دست‌های وی قرار گیرد، هم‌چون علفی که جلوی گوسفند قرار می‌دهند تا وی را به کشتارگاه بکشانند، او را با پاهای خود به سلاخ‌خانه سوق می‌دهد.

امید است بشر توفیق این هوشمندی را بیابد که سلاخ‌خانه‌های خود را بشناسد. ما حاضریم از خود بگذریم و به عشق، قربانی شویم تا بشر این هوشمندی را بیابد که دام‌های مرگ سیاه خود را که خودش با برگهٔ رأی خویش پهن می‌کند ـ بشناسد. این کاری است که از عهدهٔ روان‌شناسان ـ آن هم‌روان‌شناسان جامعه ـ بر می‌آید.

یکی از عوامل مهم در غفلت از شناسایی مرداب‌های مرگی که توسط شکارچیان بشر ساخته شده است، فقر اقتصادی است. انسانی که فقیر است، چنان در مشکلات خود گرفتار و غرق در خویش است که فراغت نمی‌یابد به سیستم‌های هدایت‌کننده و قتلگاه‌ها بیندیشد. او غصهٔ نان شبِ همسر و فرزندان خویش را دارد، نه مسلخی که در انتظار آنان است.

جوامع امروز توسط شکارچیان پنهان اداره می‌شود؛ شکارچیانی که همواره همپاها و محافظان و بادی‌گاردهایی منفعت طلب دارند؛ همپایانی که نمی‌دانند دلارهایی که می‌گیرند، هم‌چون دانهٔ گندمِ مسمومی است که در تله‌های مرگِ موش‌ها گذاشته شده است و منفعت‌جویی ظاهری آنان، باطنی پر از دشنه دارد که روزی قلب آنان را خواهد شکافت؛ وگرنه همانان نخستین شکارچی آن صیادان انسان‌نما می‌شدند. این همپایان هنوز به رشد عقلانی مناسب نرسیده‌اند و جمهور

(۲۷۷)

نیز اسیر احساسات و عواطف است و نقش آن همپایان را دارد که با ارادهٔ خود، سر خویش و خانوادهٔ خود را به گیوتین آن جلادان خون‌آشام می‌سپرند. بارش روانی داده‌های قصابان بشر، حس یافت مخاطرات او را خفته نگاه داشته و بمباران‌های تبلیغی و جنگ‌های روانی، او را در خواب خوشی فرو برده است؛ خوابی که ظاهری خوش دارد و پایان آن مرگ است و تنها تربیت معنوی است که می‌تواند حس شناخت قاتلان بشریت را در او زنده سازد؛ زیرا علم با آن که عالمان را به حاشیه رانده و خود به جای عالمان بر سکان هدایت بشریت نشسته است، ولی به جای خدمت به بشریت و رهنمون شدن او به ساحل سلامت و سعادت، به استثمار خلق به نفع شکارچیان انسان مدرن رو آورده است.

امروزه دانشگاه‌ها و مراکز علمی اگر اسیر شکارچیان انسان باشند، صنعت ساخت باتلاق‌های مرگ را می‌پرورانند و سواره نظام و سپر دفاعی جلادانِ پنهان می‌شوند و سیستم شکار انسان اختراع می‌کنند و حسن استفاده از آن را تئوریزه می‌سازند و استعمار و استثمار را در آستین علمی خود بزرگ می‌کنند و احساسات جمهور را برای پذیرش ناخودآگاه بردگی سلاخان برمی‌انگیزانند. علم هرچند به ظاهر در خدمت حقوق بشر است و قانون می‌نویسد، ولی این کتاب قانون و قانون نیست که قابل اهتمام است، بلکه مهم این است که شکارچیان بشرِ مدرن در پشت شخصیت قانون پنهان نشده باشند و انسان‌ها را از آن تاریکی، هدف

(۲۷۸)

سودجویی‌های شیطانی خود قرار ندهند. مهم شناخت این قتلگاه است و قانون با برچیده شدن این قتلگاه‌هاست که ارزش پیدا نموده و قدرت اجرا می‌یابد.

گرچه ما به جامعهٔ روحانیت توصیه داریم که نقش اجتهاد را ارزش نهد و در تولید علم بکوشد، ولی گزاره‌های علمی تولید شده توسط این جامعه، در صورتی برای بشریت مفید خواهد بود که این جامعه در گام نخست، قتلگاه‌ها را مورد شناسایی و هجوم قرار داده باشد و تا برچیده شدن تمامی مخفی‌گاه‌های آنان، با تمامی توان بکوشد و بشر را به رشدی برساند که تمامی قاتلان خونخوار را در هر لباس و چهره‌ای که به صورت حرفه‌ای گریم می‌کنند، مورد شناسایی قرار دهد؛ وگرنه حتی اگر متن قرآن کریم، قانونِ مورد پذیرش تمامی بشریت قرار گیرد، تا وقتی که مجری آگاه نیابد و با مقام عصمت یا اجتهادِ همراه با عدالت ـ که جانشین آن است ـ همراه نشود، نمی‌تواند سلامت و سعادت بشر را ضمانت کند و بشر به قربانگاه شکارچیان مدرن در خواهد آمد.


 

ایجاد موج سالم

روحانیت شیعه باید در تمامی نقاط جهان، انسان‌های آزادی‌خواه و سالم را شناسایی کند و با مدیریت متمرکز و واحد خود، شکارچیان هر منطقه را مفتضح سازد و با در اختیار گرفتن وسایل ارتباط جمعی ـ به‌ویژه سرمایه‌گذاری بر روی شبکهٔ نمایش‌های تصویری ـ حرکت وسیع و سالمی را در برابر حرکت‌های سیاسی و استعماری ایجاد کند و از طریق

(۲۷۹)

نیروهای بومی و مردمی آزادی‌خواه، فارغ از کیش و مذهبی که دارند، در جهان به ایجاد «موج سالم» رو آورد و جمهور را به تبع آن موج، با قربان‌گاه‌های انسانی آشنا سازد. این موج باید پشتوانهٔ علمی با خود داشته و نهضت آگاهی‌بخشی باشد؛ نه ایجاد موج در جامعه برای منفعت‌طلبی‌های شخصی یا گروهی، که در آن صورت، خود به یکی از قتلگاه‌های بشریت تبدیل خواهد شد که فطرت حقیقت‌طلب بشر را به خیانت آگاهان، زخمی می‌سازد و در آن صورت، اعتماد جهانیان را از دست خواهد داد و آنان را با این آسیب مواجه می‌سازد که به خدای معنوی رایج در غرب بگرایند و خدای معرفی شده در مکتب تشیع و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام را که در فطرت ایشان ریشه دارد، به سبب بدعملی روحانیت، انکار نمایند و از آن رویگردان و گریزان شوند.

جامعهٔ روحانیت باید در پی ایجاد موج در جامعهٔ جهانی باشد. امروزه کشورهای استکباری با همین سیاست در پی تغییر نگرش جامعه و نیز تغییر حاکمیت‌ها می‌باشند. موج‌هایی که امروزه در جوامع ایجاد می‌شود توسط صاحبان قدرت، ثروت و سیاست طراحی و اجرا می‌گردد و آنان هستند که فرهنگ ملت‌ها و مرام آنان را حتی در زمانی کوتاه و در قالب ایجاد موج، تغییر می‌دهند. فرهنگ هیچ جامعه‌ای ذاتی آنان نیست تا قابل تغییر نباشد و تحول، تبدیل، تبدل و تغییرپذیری در تمامی ساختار ناسوت و آدمی وجود دارد. جامعه نیز می‌تواند با طول موج‌هایی دچار کشش‌های طولی، عرضی و عمقی شود و تغییر یابد و صاحبان قدرت به

(۲۸۰)

دلیل در اختیار داشتن امکانات و نیز همراهی متخصصان با آنان، فضای جوامع و سطح اندیشار مردم را ـ که ما از آن به احساسات جمهور یاد کردیم ـ به سلطه و حوزهٔ نفوذ خود وارد می‌آورند. آنان با ایجاد موج‌ها و جنگ نرم، ملتی را برای زمانی آشفته و خشن و برای برهه‌ای دیگر نرم و آرام می‌سازند و اخلاق و عواطف آنان را متأثر از سیاست‌های خود می‌نمایند و در این راه، حتی در اقتضاءات طبیعی آنان نیز دخالت کرده و آن را به نفع خود تغییر می‌دهند و خلق و خو و فرهنگ جامعه به سلیقهٔ حاکمانِ چیره، رنگ می‌گیرد و مدیریت می‌شود؛ چنان‌که حاکمان جور اهل سنت، فرهنگ ایرانیان را به مذهب تسنن و صفویان به تشیع سوق دادند.


 

قتلگاه جنگ نرم

روند تغییر در کشورهای آزاد شتاب دارد؛ اما در مناطقی که حاکم مستبدی دارد، استبدادْ مردم را به خستگی، بی‌اعتقادی و وازدگی خواهد کشاند و زمینهٔ تغییر حکومت را در آنان ایجاد خواهد کرد؛ به‌ویژه آن که دنیای امروز به سبب پیشرفت وسایل ارتباطی و علم‌گرایی بشر، قفس‌پذیر نیست و نمی‌شود مردم منطقه‌ای را با سیاستِ نگه‌داری در قفس، مهار کرد؛ از این رو، راه نفوذ در جامعه و تسخیر آنان، تهاجم فرهنگی و تزریق علم به آن است.

جامعه در قبال علم، کرنش دارد. تزریق علم به ساخت فرهنگ می‌انجامد. اگر علم در خدمت استثمارگران باشد، توده‌ها و جمهور را

(۲۸۱)

اسیر فرهنگ استعماری می‌سازد. امروزه نیازی به لشکرکشی نظامی برای فتح کشورها نیست؛ بلکه فقط کافی است سواره‌نظامان رسوخ‌ناپذیر علمی، پیاده‌نظام واژگان را فرماندهی کنند و با تئوریزه کردن فرهنگی که در پی آن هستند، به تولید علم فرمایشی رو آورند. اگر جامعه‌ای سپر دفاعی دانشمندان منتقد را برای خود نداشته باشد، با هجوم سریال‌هایی که بیش از صد قسمت دارد و مقالات و کتاب‌ها، به‌راحتی در هم می‌شکند. جنگ نرم از قربان‌گاه‌هایی است که با ایجاد موج در مردم، آنان را نه گروه گروه، بلکه جامعه به جامعه به کام خود می‌کشد و نتیجه‌بخش‌ترین میدان نبرد برای فتح ملت‌ها و دولت‌های آنان است. جنگی که متناسب با هر جامعه و به اعتبار باورهای آنان طراحی می‌شود.

حوزه‌های علمی و روحانیت، برای فتح قلب‌ها و تسخیر کشورها و جوامع کافی است افسرانی واژه‌آور و کارآمد در علم دینی داشته باشد که توان دیالوگ با جوامع را در رزمی هنری با محتوایی مسلح به نانوی علم قابل مصرف داشته باشند.


 

تلهٔ مرگِ تبدیل شریعت به معنویت

آن‌چه در تمامی طراحی‌های تهاجم به فرهنگ‌ها لحاظ می‌شود، این است که مردم برای هزاران سال دین‌مدار بوده‌اند و باز هم دین‌مدار باقی می‌مانند؛ بنابراین برای آنان قتلگاهی می‌سازند که دین آنان را از شریعت، به معنویت تنزل دهد و فقه و حقوق دینی را از آن بستاند و تکلیف را از دوش دین‌مداران بردارد و به جای آن، تعلق خاطر به پدیده‌های ماورایی،

(۲۸۲)

و خدایی بدون حکم را بنشاند؛ زیرا روحانیان ادیان، مردم را نسبت به احکام دینی به تزلزل و بی‌اعتمادی سوق داده‌اند و منافع خود را به جای مراد شریعت، به توده‌ها القا کرده‌اند و همین، بهانه‌ای برای شکارچیان شده است که طرح دین‌گریزی و معنویت‌مداری در پرتو عقلانیت فردی را به توده‌هایی ارایه دهند که امروزه به مدد علم، زیر بار خرافات نمی‌روند. آنان خدای معنوی را می‌پذیرند؛ زیرا نمی‌توانند حکم باطن و فطرت خداجوی خود را نادیده بگیرند. دینی که فقه یهود یا مسیحیت و همانند آن‌ها برای بشر آورده است، همراه با سخت‌گیری، خشونت، تحریف و غیر علمی بوده و خدایی را که آنان برای بشر رقم زده‌اند، تاریخ مصرف خود را از دست داده است و دیگر ماندگاری ندارد و به‌زودی هویت خود را به صورت اساسی از دست خواهد داد و به جای آن، دینِ تنزل یافته در چهرهٔ معنویت، با ترویج آزادمحوری، اباحه‌گری و عشق خواهد نشست. جبههٔ یاد شده نقطهٔ اوج پیکار رزمندگان علمی جامعهٔ روحانیت شیعه است؛ نیروهایی که باید هم‌اینک تحت تعلیمات سخت قرار گیرند تا بتوانند در آن فضای پیچیده، که از سِحر و جادو تا خرق عادت و معنویت و عشق سخن می‌رود، مدافع حریم بشریت و مردم باشند. آنان باید تله‌های مرگ را ـ که با نام‌های معنوی استتار گرفته است ـ شناسایی و خنثی کنند؛ به‌ویژه آن که دین معنوی ماندگاری دارد؛ زیرا طبع جمهور، طبع عاطفی احساسی است و عاطفه و احساس دینی و معنوی آنان ریشه‌ای چند هزار ساله و کهن، بلکه ریشه در فطرت و سرشت آنان

(۲۸۳)

دارد و قابل اضمحلال نیست؛ اما قابل سالم‌سازی و گرایش دادن آن به مکتب خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام است.


 

معضل دیریابی شاخص سلامت جامعه

شاخص جامعه‌ای که به سلامت حرکت می‌کند، فاصله گرفتن آن از سه عنصر «فقر»، «جهل» و «استبداد» است. اگر روند عمومی جامعه‌ای سیر در دوری از سه عنصر یاد شده باشد، آن جامعه برای زندگی مناسب است؛ وگرنه باید هجرت و کوچ به جامعه‌ای دیگر را در دستور کار خود قرار داد. ریشهٔ تمامی مفاسد جامعه و بزه‌کاری‌ها به سه امر گفته‌شده باز می‌گردد. بر این پایه، جامعه‌ای سلامت دارد که آگاهی‌های عمومی، رفاه نسبی، عادی، ابتدایی و عمومی و عدالت و دوری از ستم، ستمگری و استبداد در آن به کم‌ترین میزان برسد؛ ولی در شناخت این شاخص‌ها مشکلی است و آن این که جامعه تا نحوهٔ سیر خود را در این سه امر بنمایاند، زمان می‌برد. ما با نگاه به رفتارهای انسانی و جهت‌گیری‌های وی می‌توانیم رشد طبیعی او را در هر چند ماه مورد سنجش و ارزیابی قرار دهیم و سلامت طبیعی و عادی یا بیماری او را به دست آوریم و اموری را که نمایان‌گر درجهٔ تکامل روانی اوست، ارزیابی کنیم؛ ولی رشد یا انحطاط جامعه و تکامل و تحول آن، به‌راحتی آزمون‌پذیر نیست و گاه چند دهه می‌گذرد تا نتایج سیاست‌گذاری‌های حاکمان و کفایت یا بی‌کفایتی آنان در مدیریت جامعه و اوج و حضیضی که به جامعه وارد کرده‌اند، مشخص شود. برای به دست آوردن این که آیا جامعه سیر

(۲۸۴)

سالمی دارد یا بیمار است، دست‌کم باید دو دهه بگذرد تا به دست آید آیا آگاهی‌های عمومی آن افزایش یافته استأ آیا فقر مهار شده و استبداد در آن افول داشته است؟ آیا جامعه آزاد و مستقل است یا به وابستگی‌های مصنوعی دچار شده است؟ تشخیص بیماری‌های روانی جامعه، بدون گذر چنین زمان طولانی‌ای برای عموم افراد ملموس نمی‌شود و پدیده‌های جامعه، قدرت تحلیل آزاد نمی‌یابد و روند تکاملی یا انحطاطی آن برجسته نمی‌گردد.

انسان مراحل رشد از کودکی، نوجوانی، جوانی، میان‌سالی و پیری دارد که سیر طبیعی اوست و هر دوره در جسم و جان آدمی آثاری مشخص دارد که جدول سلامت رشد او را در تمامی زمینه‌ها به صورت مشخص به دست می‌دهد؛ اما جامعه، دارای جدول رشد کوتاه‌مدت نیست و چگونگی رشد جامعه با گذشت هر چند دهه، قابلیت بررسی و آزمون و نیز فهم عمومی می‌یابد که آیا کمال جامعه در این سال‌ها محقق شده است و مدیران و کارگزاران، کارنامه‌ای موفق داشته‌اند؟ البته حال و هوای جامعه به صورت جزیی نمودهایی در رابطه با عناصر سه‌گانهٔ گفته شده دارد و این که آیا رو به سلامت و سعادت حرکت می‌کند یا خیر، با معیارهایی هم‌چون آزادی و بسط در سیاست‌های مدیریتی، بهبود وضع معیشت مردم و امید به زندگی و رشد علوم قابل بررسی است؛ ولی این امور اگر با نظرسنجی به دست آید، تابع احساسات جمهور است و نمی‌شود به آن اعتماد داشت و بر اساس آن، میزان رشد و درصد تکامل

(۲۸۵)

جامعه را به دست آورد؛ بلکه تنها راه مطمئن برای تحلیل و قضاوت سیر معیوب یا سالم جامعه، گذر زمان و نگاه به حال جامعه است که به صورت عینی به چه چیزی تبدیل شده است و این قضاوت فارغ از آمارهایی که گاه غیر واقعی یا ساختگی است، بهترین داوری در مورد پیشرفت یا انحطاط جامعه است.

جامعه در هر دو دهه این قابلیت را دارد که با شاخص‌های سلامت، مورد ارزیابی قرار گیرد و کارآمدی نظام سیاسی یا ناکارآمدی و مشروعیت آن، مورد قضاوت جمهور قرار گیرد و به دست آید که آیا در این دو دهه رشد و تکامل جامعه به گونه‌ای بوده است که از دورهٔ کودکی به دورهٔ نوجوانی یا از آن به دورهٔ جوانی درآید؟ یا در این مدت، جامعه رشد سالم نداشته و با آن که پیکرهٔ آن رشد کمّی یافته است، ولی از لحاظ روانی همانند کودکان رفتار می‌کند و بیمار است.

ممکن است کمال جامعه‌ای با توجه به سرعت کندی که در رشد دارد، به صدها سال برسد تا از دوره‌ای به دورهٔ دیگر عبور کند و ممکن است جامعه‌ای با رهبری‌های داهیانه، در عرض چند دهه، ره چند صد ساله را بپیماید.

جامعه گاه شتاب کندی می‌گیرد و روند مشخصی در انحطاط و رشد ندارد و جمهور نمی‌تواند ذیل آن را پیش‌بینی نموده و پایان این کتاب را بخواند؛ از این رو، با آن همراه می‌شود و می‌پندارد رو به کمال می‌رود؛

(۲۸۶)

در حالی که جز انحطاط نمی‌پوید و به تعبیر ما فرجامی جز قتلگاه بشریت ندارد.

باید توجه شود که در شاخص علم و سواد، نباید کمّی‌نگر بود و آمار ثبت اختراعات و تولیدات علمی را دلیل بر رشد علم گرفت و از آن ذوق‌زده و خودباخته شد؛ بلکه باید آرامش و آسایشی که علم به زندگی‌ها می‌بخشد، معیار رشد آگاهی قرار گیرد. جامعه در صورتی رو به آگاهی می‌رود که زندگی‌ها در آرامش و نعمت، کمال یابد؛ وگرنه رشد فن‌آوری و توسعهٔ تکنولوژی بدون حصول آرامش روانی، خبر از انحطاط و سقوط جامعه می‌دهد، نه از رشد و تکامل روانی آن.

برای نمونه، هم‌اینک جوامع سکولار به این‌جا رسیده است که مردگان آنان توسط شهرداری‌ها، به‌دور از کم‌ترین احساس و عاطفه‌ای دفن می‌گردد. ممکن است این طرح در نظر جمهور آن جامعه، طرحی مترقی و نشانهٔ پیشرفت و سلامت باشد؛ ولی به معیار ما این امر که در فضایی سرد و بدون احساس انجام می‌شود، نشانهٔ بیماری و انحطاط است. هم‌چنین در برخی کشورهای لائیک، مناطقی است که شرط ورود به آن، عریانی کامل است. آنان این امر را نشانهٔ ترقی و تمدن خود و احترام به برابری انسان‌ها در تمامی زمینه‌ها می‌دانند؛ ولی چنین پدیده‌ای از نظر ما بیماری است. هم‌چنین در کشورهایی که سیاست کنترل جمعیت به شدت اجرا می‌شود، والدینی که فرزند ناخواسته دارند، برای فرار از جریمه‌های سنگین، نوزاد خود را به فروش می‌رسانند. چنین والدینی از

(۲۸۷)

فروش فرزندان خود خرسند هستند؛ در حالی که هر سه پدیدهٔ گفته شده، از نظر ما هتک حرمت انسان‌ها، بیماری و انحطاط آنان است و به جهل و نیز استبداد مبتلاست. در زمینهٔ فقر نیز در بسیاری کشورها چنین است که سرمایهٔ درصد اندکی از مردم، رشد داشته و بیش‌تر مردم، روز به روز فقیرتر و وابسته‌تر می‌شوند.

معیارهای رشد جامعه هنوز علمی و مورد توافق همگان نیست، ولی معیار گذر زمان، نحوهٔ زندگی مردم را به صورت عینی برای آنان ملموس و تجربی می‌سازد و جمهور که در مسیر رشد جامعه، اسیر احساسات هستند، بعد از گذشت چند دهه به خوبی و با اطمینان کامل می‌توانند در مورد رشد یا انحطاط جامعه قضاوت کنند و حکم دهند. قاتلان چنین جامعه‌ای دیگر نمی‌توانند در مورد گذشتهٔ آن جامعه با احساسات جمهور بازی کنند و رشد و تکامل ادعایی به میدان آورند. البته شکارچیان انسان در این صورت باز هم قافیه را نمی‌بازند و یکی را متهم می‌سازند و او را قربانی می‌کنند و گناه انحطاط جامعه در این مدت را بر پشت او سوار می‌کنند و خود تا چند دههٔ دیگر در نقاب خیرخواهی برای مردم پنهان می‌مانند؛ البته اگر آزادی‌خواهی طبل رسوایی آنان را به صدا نیاورد.

بهترین معیار برای سنجش سلامت و بیماری جامعه، بررسی سه عنصر جهل، فقر و استبداد در طی چند دههٔ گذشته است. البته جامعه‌شناسانِ جامع که فلسفه، روان‌شناسی، اقتصاد و سیاست

(۲۸۸)

می‌دانند، توان پیش‌بینی حوادث آیندهٔ جامعه را می‌یابند، ولی سخن بر داوری جمهور است که در حکومت‌های دموکراسی، نقش محوری در تعیین حاکمیت دارند و اسیر احساسات و تمایلاتی می‌باشند که رسانه‌های عمومی با ایجاد موج، به آنان القا می‌کنند و جامعه‌ای بسته، معیوب و بیمار را آزاد و سالم، و جامعه‌ای را که به صورت نسبی آزاد است، بسته معرفی می‌کنند.

باید توجه شود جامعه در صورتی رو به سلامت حرکت می‌کند که در جهت ریشه‌کنی فقر، جهل و استبداد، به صورت چند بُعدی حرکت کند؛ یعنی چنین نباشد که فقرزدایی را دنبال کند، ولی سیاستی برای ارتقای آگاهی‌های عمومی نداشته باشد، یا در محیط اختناق، به رشد سفارشی علم مدد رساند. جامعه در هر موردی که به صورت یک بُعدی پیشرفت داشته است، به پایانی شکست‌آمیز رسیده است؛ چنان‌چه پیشرفت دین به استبداد کلیسای کاتولیک، و پیشرفت خِردگرایی به ظهور ناپلئون، و پیشرفت اقتصادی به حکومت مارکسیستی و ظهور استالین انجامید؛ ولی چنین نیست که رادیکالیسم و نگاه عمیق به ریشه‌ها برای نفوذ و درمان و رفرم و اصلاح‌گری سطحی ـ که به علت‌ها نمی‌پردازد ـ دو انتهای خط مستقیم بین راه‌حل‌های سیاسی مختلف باشد و باید از رفرم به رادیکالیسم حرکت کرد؛ زیرا رادیکالیسم به تفتیش عقاید هم می‌رسد و سنت‌ها را نیز در هم می‌شکند و استبداد می‌آورد. هم‌چنین حرکت برای پیشرفت جامعه، نیازمند حرکت نرم و آرام است و نمی‌شود با بایدها و

(۲۸۹)

نبایدها، پدیده‌های اجتماعی، مانند حرکت‌های نفوذگرا و رادیکال را ضرورت بخشید؛ بلکه جامعه حرکت خود را با انتشارها هماهنگ می‌کند؛ انتشارهایی که از یک هستهٔ مرکزی برمی‌خیزد. هر طراحی اجتماعی که همراه «باید» باشد، نوعی استبدادگرایی در آن است و محکوم جمهور واقع می‌شود. مدیریت جامعه چنان‌چه تک‌بعدی باشد، محکوم به شکست است. برای نمونه، اگر مهر دولتی فقط به مسکن تعلق گیرد و بودجهٔ دولتی را به این امر اختصاص دهد، آن هم به صورت مستقیم، و دیگر امور مربوط به ادارهٔ کشور در قیاس با آن، بی‌مهر گردد، پی‌آمدهای اقتصادی نامطلوبی دارد و مسکنی ساخته می‌شود که نان آن و دیگران در سطح وسیعی تأمین نخواهد شد. فقرزدایی باید در کنار خود آگاهی‌بخشی و آزادی را داشته باشد که سلامت و کمال جامعه را محقق سازد.

مطالب مرتبط