پیشوایان راستین اسلام
بخش دوم: از عاشورا تا غیبت
زندگانی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
تولّد حضرت محمّد بن عبداللّه به سال ۶۱۶۳ بعد از هبوط حضرت آدم است.
ایشان هنگامی که دیده به جهان گشود، سایهٔ محبّت پدری را بر سر نداشت و در شش سالگی در سال ۶۱۶۹ حضرت آمنه، مادر گرامی خود را از دست داد.
حضرت عبدالمطلّب عهدهدار تربیت و حفاظت ایشان گردید و دو سال بعد، در سن هشت سالگی در سال (۶۱۷۱) بزرگترین حامی خود، حضرت عبدالمطلّب را از دست داد و بدین سان حضرت ابوطالب، پدر ارجمند علی علیهالسلام سرپرست پیامبر گردید.
در سال ۶۱۸۸ به سن بیست وپنج سالگی با حضرت خدیجه علیهاالسلام ازدواج نمود.
آن حضرت سی ساله بود که حضرت علی علیهالسلام (۶۱۹۳) به دنیا آمد؛ پس روشن میشود که تفاوت سن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و امیرمؤمنان علیهالسلام سی سال است.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در بیست وهشتم رجب سال ۶۲۰۳ در سن چهل سالگی به پیامبری مبعوث شد و سه سال به طور پنهانی و سپس آشکارا به دعوت مردم و ابلاغ رسالت پرداخت.
پس از دعوت آشکار، کفّار قریش بر ایشان و مسلمانان بسیار سخت
(۸۱)
گرفتند. آن همه فشار غیرقابل تحمّل سبب شد که بعد از یک سال، عدّهای از مسلمانان به فرمان پیامبر صلیاللهعلیهوآله به حبشه هجرت کنند و در پناه سلطان آن دیار قرار گیرند. نجاشی؛ سلطان حبشه، مردی دانا و وارسته بود و بر کسی ستم روا نمیداشت و این خود مایهٔ آرامش برای مسلمین بود.
در سال ۶۲۰۸ در سن چهل وپنج سالگی، حضرت فاطمه علیهاالسلام متولّد شد و یک سال بعد حادثهٔ شعب ابیطالب اتفاق افتاد و پیامبر صلیاللهعلیهوآله و مسلمین مدّت سه سال در آنجا سختی و فشار بسیاری را تحمّل کردند.
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بعد از خروج از شعب، به فاصلهٔ اندکی در سال ۶۲۱۳، ابوطالب، آن حامی صدّیق و اندکی پس از ایشان، خدیجه علیهاالسلام ؛ آن یار باوفا را از دست داد. آن حضرت در وفات ابوطالب بسیار گریست و حضرت خدیجه را در محلّهٔ «حجون» مکه دفن نمود. آن سال به سبب پیشامد این دو مصیبت، عام الحزن (سال اندوه) نام گرفت.
در سال ۶۲۱۴ بعد از وفات حضرت خدیجه با سَوده دختر زمعه ازدواج نمود و سپس از عایشه در سن شش سالگی بنا به مصالح بسیار خواستگاری نمود و در سال اوّل هجرت با وی ازدواج کرد.
هجرت و مبدء تاریخ اسلامی
معراج آن حضرت، یک سال بعد و به سال (۶۲۱۵) رخ داد و سپس در سال ۶۲۱۶ از مکه به مدینه هجرت فرمود و در دوازدهم ربیع الاول سال سیزدهم بعثت وارد مدینهٔ طیبه گردید و این روز مبدء تاریخ اسلام شد.
در همین سال آیهٔ اخوت اسلامی نازل شد و آن حضرت این امر را با تشریفات خاصّی برپا نمود و حضرت امیر را برادر خود خواند.
ازدواج با عایشه ـ که بیش از هشت سال نداشت ـ در ماه شوال همین سال بود؛ در حالی که آن حضرت پنجاه وسه سال داشتند.
(۸۲)
آن حضرت ده سال دیگر از عمر مبارک خود را در مدینه بود و در همان شهر رحلت فرمود.
در این ده سال، برای اسلام و مسلمین حوادث بسیار مهم و مسایل گوناگونی رخ داد که در اینجا به خلاصهای از موضوعات اساسی آن اشاره میشود:
در سال دوم هجرت، ازدواج حضرت زهرا علیهاالسلام اتّفاق افتاد و قبلهٔ مسلمین از بیت المقدّس به کعبهٔ مکرّمه انتقال یافت.
در این سال، روزهٔ ماه مبارک رمضان واجب شد و حکم جنگ با مشرکان از جانب حق نازل گردید.
دربارهٔ شمار جنگهای رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اختلاف است و از نوزده تا بیست وهفت غزوه شمرده شده است. البته، جنگهای مهم آن حضرت که در آنها کشتار پیش آمد، تنها نه غزوه بوده است؛ اگرچه میزان کشتار در آنها قابل مقایسه با کشتار در جنگهای عادی دیگر جهان از جهت شمار افراد نیست.
بهطور کلی در این مدّت، آن حضرت مشغول بنای زیرساخت و اصلاح جامعهٔ اسلامی بود و لحظهای از دشمنان اسلام غفلت نمیورزید؛ بهطوری که خود مسؤولیت جنگها را به عهده میگرفت.
مهمترین جریان این دوران را باید «حجّة الوداع» پیامبر با مردم و معرّفی حضرت علی علیهالسلام در غدیر خم به عنوان جانشین خود و پس از آن، شهادت آن حضرت دانست که در سال دهم هجرت اتّفاق افتاد. شهادت حضرت، جامعهٔ بشری را در سوگ خود نشاند و حضرت امیرمؤمنان صلیاللهعلیهوآله را به تنهایی و غربت مبتلا نمود.
(۸۳)
عمر شریف آن حضرت شصت وسه سال بود که پنجاه وسه سال از این عمر گرانقدر را در مکه و ده سال دیگر در مدینهٔ طیبه سپری شد و عاقبت در بیست وهشتم صفر سال دهم هجرت رحلت فرمودند.
آن حضرت، یاران و اصحاب بسیار شایسته و گرانقدری داشت که پس از حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ، سلمان، ابوذر، مقداد و عمّار در رأس آنها قرار داشتند. آنها از معدود افرادی بودند که بعد از رحلت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله تا پایان عمر در رکاب حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام باقی بودند و شبهه و تزلزلی به خود راه ندادند و از راهیافتگان وادی ولایت و امامت گردیدند.
(۸۴)
فضیلت یاران پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله
در فضیلت و ارزش هر یک از یاران ثابت و پابرجای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله مطالب بسیاری عنوان گشته و فضایل و کرامات فراوانی بیان گردیده است که ما در مقام بیان تفصیلی آن نیستیم و تنها به چکیدهای از آن اشاره میکنیم.
سلمان و ابوذر
سلمان کسی است که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله از او به «بحر» و «کنز»(۱) تعبیر میآورد و در مورد ایشان میفرماید: «سلمان منّا اهل البیت».
امام صادق علیهالسلام ایشان را از لقمان حکیم برتر میداند که این بیان بر فضایل بیشمار سلمان دلالت دارد.
ایشان دارای علوم غریبه و کرامات بسیار و صاحب علومی مکنون و مخزون از حضرت امیر علیهالسلام بوده است؛ بهطوری که دیگر اصحاب صدّیق آن حضرت یارای تحمّل این صفات را نداشتهاند؛ از اینرو، جناب سلمان اینگونه موارد را پنهان میداشت.
اما ابوذر، او در میان اصحاب تنها کسی است که حضرت نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله عنوان «ذی لهجة اصدق»(۲) را به ایشان عطا فرمود و کمیت و کیفیت صدق را در ایشان تحقّق بخشیده است.
ایشان مصداق تمام و جلوهٔ کاملی از زهد، طوفان، حرکت و قیام بوده است.
او کسی است که صاحب مواهب الهی و واجد کمالات حقیقی بوده است و در راه حق و امام و ولی امر خویش از هیچ امری، حتّی بذل جان دریغ به خود راه نداد و تا پایان عمر، مهر و محبّت امامت را یکجا به دوش کشید و آن را به سلامت بر حق تسلیم داشت.
۱ـ بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۸٫
۲ـ بحارالانوار، ج۲۲، ص۳۹۸٫
(۸۵)
مقداد و عمار
مقداد، سراسر مهر و محبّت به مقام امامت و ولایت بود و مصداق صراط مستقیم را در دل استوار نمود.
ایشان حتی در میان ارکان اربعه، اوّل کسی است که هرگز شک در جانش راه نیافت. او یکجا یقین و ثبات قدم بود؛ بهطوری که جانش را مسکن و مأوای امامت و ولایت قرار داده بود.
جناب عمّار، بزرگمرد شهامت و شجاعت و مصداق واقعی رشادت و شهادت بود. او در راه توحید، مردانه در مقابل دشمنان فاسد ایستاد و سرانجام مانند پدر و مادرش در راه اسلام و دین شهید گشت.
او شکنجههای وحشیانهٔ کفّار قریش و زشتکاران فاسد را چنان تحمّل کرد که آرزوی یک نرمش و کرنش و داغ یک التماس را بر دل تمام آنان باقی گذاشت؛ همان کفّاری که بعدها با کمال بیشرمی و جسارت، خود را سردمداران اسلام معرّفی نمودند و خود را بر حق تحمیل داشتند.
این حضرات و دیگر صحابهٔ ثابت قدم ـ که موقعیت وجودی و شخصیت صدق هر یک از آنان محفوظ و مضبوط است ـ چهرههای گویا و درخشانی در جهت تحقّق عملی اسلام محمّدی و تمثّل حقیقی خلق و خوی نبوی صلیاللهعلیهوآله بودند. آنان راه را بر هرگونه ایراد و شبهه در جهت عدم امکان تحقّق صدق و عمل شایسته به دین اسلام را بسته و با وجود گستردهٔ خود، میدان عمل و امکان دستیابی به هر نوع کمال را برای اهل معرفت و بریدگان از هوا و هوس هموار نمودند و سستی، یأس و ناامیدی را فرو ریختند؛ چنان که پس از آن حضرت، رشتهٔ حق و حقیقت در چهرهٔ تابان خوبان و راهیافتگان امامت و ولایت روشن و آشکار گردید.
(۸۶)
این صحابهٔ وارسته و همهٔ رهیافتگان به وادی صداقت، خود را در راه ولایت و امامت حضرات معصومین علیهمالسلام استوار و پابرجا میدیدند. ایشان حضرت علی علیهالسلام و اولاد به حقّش را ملاک حقّانیت توحید یافتند و در این عقیده، ثابت قدم ماندند و هرگز لحظهای از آن روی برنتافتند و بدینسان هر یک تاریخ عدالت و راستی را عینیت بخشیدند.
مصداق کامل عدالت و راستی
حال باید گفت: کمترین نتیجهای که میتوان از مجموعهٔ حیات ظاهری پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله غیر از مقامات باطنی و حقایق وجودی حضرت ـ به دست آورد، عبارت است از:
ـ اساس نبوّتی دایم و قانونی ثابت و الهی.
ـ بیان تمام اندیشههای بسیار بلند انسانی و شایستگیهای ارزندهٔ اخلاقی و تشکیلاتی.
ـ طرح امامت و ولایت مستمر الهی و بیان ثبات تاریخی آن.
ـ مبارزه با هر گونه اختلاف، نفاق، زبونی و عدم درگیری با جزییات محدود منطقهای.
ـ تربیت اندیشههای والا به طور عینی برای حمایت کامل و پاسداری از استمرار سیاسی موقعیت عقیدتی خود.
این عناوینی است که تمام قوانین و سجایای والای انسانی را در حد امکان تحقق خواهد بخشید و به روزگار آدمی تازگی خواهد داد. پس از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله اسلام سالم و استمرار صحیح رسالت در وجود والای حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام تجلّی داشت و ایشان با وجود حوادث شوم و دشمنان منافق و متّحد، بار امامت و ولایت را در حیات ظاهری و قالب صوری به منزل رسانید و دایرهٔ قدسی وجود و ایجاد خلقت و عجایب حضرت حق ندای «فزت و ربّ الکعبه» سر داد و از قالب تن رها شد.
(۸۷)
شخصیت وجودی، فضایل انسانی و خصال والای حضرت و یاران ایشان و موقعیت تاریخی آن بزگوار، قابل بیان نیست و در توان بیان نمیگنجد.
(۸۸)
امام علی علیهالسلام
تولّد آن حضرت در سیزده رجب سیام عام الفیل در کعبهٔ معظّمه به وقوع پیوست.
مادر ارجمند ایشان حضرت فاطمه بنت اسد و پدر بزرگوارش حضرت ابوطالب علیهماالسلام میباشند.
ایشان از معدود افرادی است که هم از جانب مادر و هم از جانب پدر هاشمی بودهاند.
آن حضرت، اصحاب شایسته و یاران فداکار و مقاومی داشته است ـ هرچند اندک بودهاند ـ و در مقابل، دشمنان خونخوار و زخمی بسیاری به خود دیده است.
از یاوران پیشگام و والای آن حضرت، زهرای مرضیه علیهاالسلام ، امام مجتبی و حضرت سیدالشهدا علیهماالسلام بودهاند که ایشان و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت امیر علیهالسلام خمسهٔ طیبه و اصحاب کسا را تشکیل میدهند و اساس نبوّت و امامت و ولایت در وجود آنان کامل گردیده است.
خلاصهٔ تحلیلی که دربارهٔ شناخت صوری و بیان تاریخی زندگی ایشان ـ جز مقامات الهی و گوناگونی چهرههای باطنی آن حضرت ـ میتوان بیان کرد، در چند بخش کلّی قابل ارایه میباشد: امامت مستمر و ولایت عینی الهی در قامت رسای ایشان و تحقّق مصداقی و وجود خارجی تمام صفات و کمالات حق که عدالت، صداقت، قدرت، مظلومیت، شجاعت و ایثار نمونهٔ کوچکی از آن است. وجود نامحدود تمام این صفات در ظرف امکانی در چهرهٔ رسای حضرت علی علیهالسلام ظهور و بروز یافته است.
علی علیهالسلام معرّف، بیانگر و نافی تمام پلیدیهای اخلاقی، سیاسی، فردی و اجتماعی، از نفاق و شرک و الحاد و خیانت و زبونی بوده است.
(۸۹)
وجود آن حضرت بیان عریان حقایق و بنیانگذار کامل حرّیت و آزادی در سطوح مختلف حرکات اجتماعی و فردی است که در لابهلای بیانات بلند آسمانی، خود را به تاریخ بشری عرضه داشته است.
امامت و ولایت در معتقدات شیعه چنین محتوایی دارد و از این حقایق، بسیاری از کمالات ظاهری و باطنی دیگر تداعی میگردد که بیانگر تمام وارستگیها و نافی همهٔ پلیدی میباشد.
(۹۰)
زهرای مرضیه علیهاالسلام ؛ مثل اعلای حق
تولّد و وفات حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام ، همچون وجود بیمثال ایشان، مجهول است. ایشان، دردانهٔ گرانقدر و نادرهٔ تاریخ بشری است. تولّد آن حضرت را بعضی سال دوم و برخی پنجم بعد از بعثت گفتهاند و وفات ایشان نیز مورد اختلاف است: بعضی آن را هفتاد وپنج و برخی نود وپنج روز بعد از رحلت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله دانستهاند که بنابراین، سن مبارک آن حضرت کمتر از هیجده و بیش از بیست ویک سال نمیتواند باشد. حضرت صدّیقهٔ طاهره تنها دردانهای است که تولّدش به نوع خاصّی بوده است. نور پاک و بیمثال ایشان از قبّهٔ خضرای بهشت حق بوده که بعد از چهل شبانهروز تهذیب و طهارت و تنهایی جناب رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله و حضرت خدیجه علیهاالسلام القا شد.
تولّد ایشان در دست بهترین زنان عالم: ساره همسر بزرگوار ابراهیم، آسیه دختر جناب مزاحم، مریم مادر حضرت عیسی و کلثوم خواهر حضرت موسیبن عمران تحقّق یافته است. در این هنگام، به وحدانیت پروردگار و نبوّت پدر و امامت علی و فرزندان خویش شهادت میدهد تا در دست مادر قرار میگیرد؛ اگرچه پیش از تولد نیز این حالات را داشته است. این نادرهٔ روزگار حقیقتی است که هیچ واژه و لفظی ایشان را بیان نمیکند و هر عنوان و عبارتی بر قامت والای ایشان کوتاه و نارساست. آن حضرت علیهاالسلام در دامان پاک حضرت خدیجه علیهاالسلام و در آغوش نورانی پدر صلیاللهعلیهوآله رشد مییابد و همسر امیرمؤمنان علیهالسلام ، مادر حضرت اباعبداللّه و امام مجتبی علیهماالسلام میگردد و دختری چون زینب علیهاالسلام را به روزگار ارایه میکند و تمام حقایق هستی را از هر جهت به خود مرتبط میسازد.
معاندان به ظاهر مسلمان و مدّعیان خلافت و پیشتازی، با شخصیت آنچنانی بهگونهای رفتار میکنند و به او اذیت و آزار میرسانند که گویی
(۹۱)
با ایشان بیگانهاند و به کلّی شناختی از آن حضرت ندارند.
محسن علیهالسلام او را سقط میکنند و ایشان را در میان در و دیوار مورد آزار قرار میدهند و در نهایت به دست آنان به شهادت میرسد. ناملایمات حضرت زهرا علیهاالسلام بهقدری بوده که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام هنگامی که پیامبر را مورد خطاب قرار میدهد، میفرماید: «ای رسول خدا، زهرا علیهاالسلام به شما آنچه را که بر من و او از دست و زبان این امّت آمد بازگو مینماید» و خود بیان آن درد و رنجها را روا نمیدارد. تنها برای بیان سختیهای زهرا علیهاالسلام همین بس که آن حضرت در کنار آدم، یعقوب، یوسف و امام سجّاد یکی از بکاءان پنجگانه است: دو نفر از این امّت و سه نفر از تمام امّتهای پیشین.
تنها زهراست که قدر، قبر، تولّد و وفات ایشان مجهول است و حقیقتی کامل و مثل اعلای حضرت حق از گنج پنهان پروردگار میباشد.
فرزندان عزیز ایشان، امام حسن مجتبی، امام حسین، حضرت زینب و امّکلثوم علیهمالسلام بودند و فرزند پنجمش محسن علیهالسلام بود که سندجنایتتوطئهگران سقیفه شد.
ایشان دارای نامهای متعدّدی؛ مانند: فاطمه، صدّیقه، مبارکه، طاهره، زکیه، راضیه، مرضیه و زهرا میباشد.
اسامی حضرت در این چند اسم خلاصه نمیشود و تا صد وپنجاه نام برای ایشان ذکر کردهاند که این خود توسعهٔ وجودی و استجماع صفات جمال و جلال ایشان را بهخوبی میرساند. بیانات و سخنان آتشین و معروف آن حضرت از چنان کیفیتی برخوردار است که در ردیف برترین بیانات حضرات معصومین علیهمالسلام قرار دارد و شخصیت واقعی و قدرت احاطهٔ آن حضرت در حالات مختلف و شرایط سخت و گوناگون را به نیکی بیان میدارد.
(۹۲)
گوهر نایاب و نادرهٔ هستی
سخن از زهرای مرضیه کار آسانی نیست و شناخت این نادرهٔ هستی و گوهر نایاب در خور فهم پدیدههای امکانی نمیباشد.
زهرا علیهاالسلام جگر گوشهٔ رسول صلیاللهعلیهوآله است. فرزندان نامآوری دارد و تنها یار مناسب علی و حامی توانای اوست و سراسر وجود و دنیای کوتاه خود را در راستای حمایت از عصمت و طهارت سپری نمود.
این وجود پاک با تمام اوصاف و کرامات در چنگال جهّال بیتشخیص و دشمنان معاند قرار میگیرد. آن حضرت برای بیان واقعیت در برابر همگان و دفاع کامل از امام خود بهطور مستقیم و روشن، خود را در مقابل دشمنان ظاهر فریب قرار میدهد و بهگونهای با آنها برخورد مینماید که بیانگر تمام ماجرای سیاسی آن روز میشود و راه ابهام و حیرت را بر هر انسان باوجدانی سد مینماید.
آن حضرت برای دفاع از حق در مقابل دشمنان چنان از خود توانایی نشان داد که آنان با تمام تزویر و ریا خود را در مقابل ایشان دیدند و از هیچ ظلم و آزاری دریغ نکردند و فساد و تباهی خود را بهخوبی آشکار ساختند و فهم این معنا را بر هر عاقلی آسان نمودند.
(۹۳)
امام مجتبی علیهالسلام
تولّد آن حضرت در نیمهٔ ماه مبارک رمضان سال سوم هجرت بود. آن حضرت در دامان زهرا علیهاالسلام ، علی علیهالسلام و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار میگیرد و رشد مینماید و نام حسن از مقام عزّت و جلال برای او میرسد.
آن حضرت بسیار زیبا و خوشسیما بود و شباهت کاملی به رسول خدا صلیاللهعلیهوآله داشت و خلق و خوی کامل آن حضرت نصیب او شده بود. ایشان با برادرش حضرت اباعبداللّه علیهالسلام در مدت حمل تفاوت داشت. آن حضرت تا هفت سالگی در دامان جدّش رسول خدا بود و مدّت سی سال در کنار پدر بود. آنگاه در سی وهفت سالگی به مقام والای امامت نایل آمد و مدت ده سال امامت را بر عهده داشت؛ در حالی که در مقابل ایشان شخص پلیدی چون معاویه قرار داشت. در نهایت آن حضرت توسط همسرش جعده و به فریب معاویه شهید شد. شهادت حضرت در چهل وهفت سالگی به سال پنجاه هجرت اتّفاق افتاد.
وصی آن حضرت برادرش امام حسین علیهالسلام بود و میخواست بدن مبارکش را در کنار قبر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله دفن نماید که این امر با مخالفت شدید دشمنان روبهرو گشت و به اجبار بدن پاک حضرت در کنار مرقد جدّهاش فاطمه بنت اسد علیهاالسلام در قبرستان معروف «بقیع» دفن شد. شهادت و دفن آن حضرت به نوع خاصّی بوده و این خود سندی محکم بر مظلومیت حضرت است. ایشان را در خانه توسط زنش و به فریب خلیفهٔ دروغین مسلمین مسموم میسازند و چنان بر آن حضرت ظلم روا میدارند که پارههای جگر مبارکش را در مقابل خویشان و تاریخ قرار میدهند و سندی بیحکم برای جنایات خود باقی میگذارند. پس از شهادت، در دفن حضرت چنان هیاهو و فسادی برپا میسازند که در پایان جنازهٔ آن حضرت را تیرباران میکنند و بغض و پلیدی و توحش خود را نسبت به این خاندان آشکار میسازند.
(۹۴)
این امر تنها برای آن حضرت اتّفاق افتاده و امتیاز ایشان است: کسی را که جگر گوشهٔ رسول خدا و سید جوانان اهل بهشت میباشد، با زهر شهید کردند و جنازهٔ او را تیرباران نمودند؛ آن هم به دستور دختر خلیفهٔ مسلمین و سردمداران دروغین حکومت اسلامی. عایشه چنان کرد که هفتاد تیر از جنازهٔ آن حضرت بیرون کشیدند!
امام مجتبی با تمام وجاهت و زیبایی، صاحب زهد و خلق و خویی کامل بود و تمام آثار کمال در سراسر زندگی و کردار ایشان آشکار بود. گذشت و ایثار حضرت زبانزد همگان بود و زهد و عبادت و بردباری ایشان در مقابل شداید و محبّت و عشق فراوان وی به حق، آشنای ملایکه بود.
آنچه در زندگی امام مجتبی علیهالسلام بیشتر جلب نظر میکند و دوست و دشمن را به اهمیت نهادن یا به انتقاد وا میدارد، صلح آن حضرت با مکاری چون معاویه است که در این مقام تحت دو عنوان مطرح میگردد تا تحلیل کوتاهی از اصل آن باشد و زمینهٔ وقوع و ضرورت تاریخی آن به دست آید.
پس از شهادت حضرت امیر علیهالسلام امام مجتبی علیهالسلام بر فراز منبر رفت و خطبه خواند و موقعیت خود و مردم را بیان نمود و بر منبر آرام گرفت. در این حال «عبداللّه بن عباس» برخاست و مردم را به بیعت توصیه نمود و همه، استقبال نمودند و با آن حضرت بیعت کردند. حضرت پس از بیعت شروع به کار نمود و بلافاصله حکام و عمّال خود را به اطراف گسیل داشت.
مزاحمان مکار
معاویه و منافقان دنیادار و خوارج نادان از مزاحمان امام مجتبی علیهالسلام بودند که کار را بر آن حضرت دشوار میساختند و از هر سو با حیله و فریب و پرخاش، توطئه و خیانت را آغاز نمودند.
(۹۵)
معاویه به مخالفت سر برداشت و چنان کرد که کار به جنگ کشید و در ظاهر اعلام جنگ نمود و با سربازان بسیار به سوی عراق روانه شد؛ اگرچه در پنهان مشغول توطئه در میان لشگریان سست بنیاد حضرت بود.
معاویه از عصیان و گناه باک نداشت و مکاری توانا، مزدوری سختکوش برای شیطان و ظاهرداری ورزیده بود و هر کس را به نوعی با خود همراه میساخت.
یکی را وعدهٔ مال و ثروت و دنیا و دیگری را ریاست و پست و مقام و یکی را وعدهٔ ناز و نعمت و دیگری را وعدهٔ جاه و جلال میداد و خلاصه زن و مرد را با زبان تزویر از خود راضی میساخت و از هیچ وعده و وعیدی باک نداشت و حتی دختر خود را میان این و آن به وعده قسمت مینمود و دل در گرو پیروزی بر امام مجتبی علیهالسلام نهاده بود.
به بعضی همچون «عمروبن ریث»، «اشعث بن قیس» و «شیث بن ربیع» در صورت قتل امام حسن علیهالسلام وعدهٔ دخترش را داد. حضرت از پیش لشگریانی قوی و توانا در منزلگاه انبار فرستاد و زمینهٔ دفاع و دفع این مکار را تدارک دید؛ ولی معاویه، فرماندهان لشکر را با وعده و وعید بسیار فریفت و چنان کرد که حضرت خود قصد خروج از کوفه نمود.
چون آن حضرت قصد کرد از کوفه خارج شود، «مغیرة بن نوفل» را به نیابت خویش در کوفه گذاشت و به «نخیله» رفتند تا همگان به ایشان ملحق شوند.
سیاهی لشگر
پس از اندک زمانی بیش از چهلهزار نفر اطراف ایشان جمع شدند. آن حضرت به تقسیم کارها و تثبیت موقعیت خود پرداخت؛ ولی منافقان مکار به سرکردگی معاویه و عهدشکنان، چنان امر را بر همگان مشتبه
(۹۶)
کردند و با خدعه و نیرنگ و زور، تفرقه را در میان لشگریان حضرت پدید آوردند که دیگر برای آن حضرت نفوذ چندانی در میان لشگریان خود باقی نماند.
بعد از آن که از جانب معاویه طرح صلح مقرّر شد، آن حضرت با شروط بسیاری آن را پذیرفت. این امر زمینهای برای آن مردم نادان و سست بنیاد شد که بر حضرت سخت گیرند و از هر سو ایشان را مورد هر گونه حمله و جسارت قرار دهند. آنان که مرد جنگ نبودند و سستی و زبونی پیشه ساخته بودند، در این هنگام از هر کس بیشتر بر حضرت حمله و جسارت روا میداشتند. نازیباترین واژهها را به زیباترین انسان نسبت دادند: یکی گفت: به خدا قسم این مرد کافر شد! همانطور که پدرش کافر شد. دیگری میگفت: ای کسی که مؤمنان را ذلیل نمودی؛ و از اینگونه سخنان که بیان آن جز تأسّف چیزی همراه ندارد. خلاصه، آن مردم نادان چنان کار را بر حضرت سخت گرفتند که بر ایشان شوریدند و به خیمهاش ریختند و هرچه بود و نبود غارت کردند؛ بهطوری که سجّادهٔ ایشان را از زیر پای مبارک آن حضرت کشیدند و عبدالرّحمان بن عبداللّه ردای آن حضرت را از دوشش کشید و برد.
چه مظلومیت عجیبی بود که آن حضرت با شمشیر و قدرت اندک اهل بیت خود و با تعدادی از یاران توانست در آن معرکه سالم بماند؛ ولی کفّار خوارج، ایشان را دنبال کردند و «جراح بن ستان» راه را بر حضرت گرفت و گفت: «تو همچون پدرت کافر شدی» و ناگهان با شمشیر بر ران حضرت زد و آن را شکافت؛ ولی یاران، شرّ آن ظالم را برطرف نمودند و او را به درک واصل کردند. حضرت را به مداین و منزل «سعد بن مسعود ثقفی» والی حضرت امیر علیهالسلام و امام حسن علیهالسلام در مداین بردند. عموی او «مختار» قصد تحویل حضرت به معاویه را داشت؛ زیرا معاویه
(۹۷)
کاری کرده بود که مردم فوج فوج برای کسب مال و منال و رفع هر خطر احتمالی بهسوی او میشتافتند و وعدهٔ تحویل و تسلیم امام مجتبی علیهالسلام را به معاویه میدادند. حضرت پس از آن که تمام راهها را بسته دید، برای بازگشایی مقطعی جدید و حفظ موقعیت یاران ضعیف و اندک با شرایط بسیار سخت و همچنین ضوابط شخصی تن به صلح صوری داد و آن را با شرایط ویژهای پذیرفت؛ هرچند معاویه اهل عمل نبود و تمام شرایط را زیر پا نهاد و از ابتدا نیز به این امر اشاره کرد؛ زیرا گفته بود: «من برای نماز و روزه و زکات با شما مقابله نکردم و تنها به حکومت دل بسته بودم که به آن رسیدم؛ اگرچه شما نخواهید و شرایط معهود با حسن را هیچ میانگارم و همه زیر پای من است.» معاویه با این کار، شخصیت پلید خود را برای همیشه به تاریخ بشر معرّفی نمود. پس از چندی که معاویه به کوفه رفت، امام مجتبی علیهالسلام ابعاد گوناگون امور اجتماعی را بر فراز منبر بیان داشت. حقانیت خود و فساد و بیکفایتی امّت را عنوان نمود و خدعه و خیانت ناپاکان را آشکار ساخت و به موضوع صلح و چگونگی آن اشاره کردند و صلح خود را همانند عمل خضر دانستند. بعد از حضرت، معاویه که خود را در وضع نامناسبی دید و دگرگونی فراوانی برای وی پیش آمد، به منبر رفت و خطبه خواند و بر امیرمؤمنان جسارت روا داشت و دیگر حریمی رعایت نکرد و آنچه خواست، گفت.
در مجلسی دیگر، همین که معاویه جسارت نمود و از حریم عفت ظاهری گذشت، ناگاه حضرت اباعبداللّه علیهالسلام خواست پاسخ آن خبیث را بدهد که امام مجتبی علیهالسلام برخاست و چنین فرمود: «ای معاویه، من حسن، و پدرم علیبن ابیطالب است و تویی معاویه و پدرت صخر بوده است. مادر من حضرت فاطمه علیهاالسلام و مادر تو هند است. جدّ بزرگوار من رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و جد تو حرب است. جدّهٔ من حضرت خدیجه علیهاالسلام و جدهٔ
(۹۸)
تو «فتیلهٔ معروفه» مشهور همگان است. حضرت پس از این مقایسه فرمود: «خدا لعنت کند هر که گمنامتر و بیحسب و نسب است! آن کس که کفرش بیش و نفاقش بیشتر میباشد» و تمام مردم حاضر در مسجد یکجا آمین گفتند و معاویه بدینگونه رسوا شد. البته، آمین مردم کوفه، همّت و جنبش آنان است که تنها در مقام شعار همواره مدافع و حامی بودهاند و ـ به قول معروف ـ هرچه بخواهی، گریه میکنند؛ ولی از دادن حتی یک لقمه نان دریغ میکنند.
معاویه و دو روش متفاوت
حیات مرگبار معاویه پس از صلح با امام مجتبی تا پایان عمر پلیدش را باید در دو عنوان جداگانه بررسی نمود: یکی، از زمان صلح امام مجتبی علیهالسلام تا شهادت آن حضرت و دیگری، از زمان شهادت حضرت تا پایان عمر مرگبار معاویه.
معاویه در این دو دوره، دو حالت و روش متفاوت داشت که در اینجا به هر یک به طور خلاصه اشاره میکنیم.
او بعد از بیعت با امام مجتبی علیهالسلام تا قبل از شهادت ایشان با شیعیان و دوستان امیرمؤمنان با مدارا رفتار میکرد و حشمت و جلال حضرت را بهخوبی رعایت مینمود؛ اگرچه همواره محبّت مردم به حضرت و زشتی کردار و بی اصل و نسبی معاویه او را میآزرد؛ ولی همین خصوصیات موجب میشد که معاویه همیشه نسبت به امام و شیعیان علی علیهالسلام ملایمت و صبوری پیشه نماید و منتظر فرصت مناسب باشد. مردم به او بد میگفتند و او را آشکارا سرزنش میکردند و بیعملی و خلافکاریهای وی را به رخ او میکشیدند و از او باکی نداشتند؛ زیرا او همیشه مدارا مینمود و حتی سهم اینگونه افراد را از بیت المال قطع نمیکرد و تمام ناگواریها را بر خود تحمّل مینمود؛ ولی بعد از شهادت
(۹۹)
حضرت، میدان را برای فعالیت خود باز دید و تغییر روش داد و سختی بر خوبان و خشونت با آنان را پیش گرفت و آنچه توانست، در حق دوستان امیرمؤمنان ناروایی اعمال داشت.
هنگامی که معاویه با یزید، فرزند پلیدتر از وی به مکه وارد شد، مردم به آنها بیاعتنایی کردند و به آنها احترام نمیگذاشتند و معاویه را شرمنده ساختند.
او به انصار جسارت کرد که بیدرنگ «قیس بن سعد عباده انصاری» برآشفت و از زحمات و کرامت انصار سخن سر داد و پلیدی آل سفیان و معاویه را آشکارا بیان نمود و گفت: «معاویه، تو و پدرت از ترس شمشیرهای ما و با کرامت انصار به قلعهٔ اسلام در آمدید.»
او معاویه را دوباره مورد خطاب قرار داد و گفت: «معاویه، بدان که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، ما را از آیندهٔ شما و خانوادهتان آگاه ساخته و بهخوبی با علی آشنا نموده است. ای معاویه، بدان، من که از انصار و فرزند سعد بن عبادهام میگویم، در خلافت نه انصار را حقی و نه قریش را نصیبی است؛ نه عرب و نه عجم؛ بلکه جز علی و فرزندان وی کسی را بر آن حقّی نمیباشد.» معاویه از روی شرمندگی و ناتوانی برای این که سخنی گفته باشد، گفت: «ای قیس، این حرفها را از پدرت آموختهای؟» قیس پاسخ داد: «از کسی آموختهام که از من و پدرم بهتر است و او علی علیهالسلام است؛ کسی که به تمام فضایل و مناقب سزاوار است و شایستگی آن را دارد».
معاویه از بیاعتنایی مردم و بیان آتشین قیس، آن هم با بیآبرو شدن دودمانش در مقابل بیان فضایل بسیار امیرمؤمنان علیهالسلام و حمایت مردم از اهل بیت علیهمالسلام به خشم آمد و فرمان داد منادی مردم را ندا دهد که دیگر کسی نباید از فضایل علی علیهالسلام چیزی بر زبان آورد.
(۱۰۰)
صدور فرمان و سختگیری معاویه
معاویه چنین فرمان داد: هر کس دهان به ذکر علی بگشاید و از او فضیلتی نقل نماید و بهطور کلّی از او برائت نداشته باشد، مال، جان و همهٔ وجود و بود و نبود وی هدر است و نابود خواهد شد.
هر کس از علی حمایت کند و در پشتیبانی از ما کوتاهی نماید، از امان معاویه بیرون است و دیگر حریمی ندارد. معاویه این فرمان را به سراسر بلاد ارسال داشت. همچنین فرمان سراسری داد تا در سراسر بلاد و شهرها، هر خطیبی که به منبر میرود لعن علی و فرزندان او کند و در حق آنها هرچه بخواهد ناروا روا دارد.
محبت علی و فرزندان وی جرمی نابخشودنی است و هر کس این صفت را دارد یا احتمال میرود که داشته باشد باید نابود و یا زندانی شود و خانهاش خراب گردد.
معاویه چنین سیاستی را برای آن برگزید که شیعه دیگر حق حیات نداشته باشد. هر کسی به نوعی گرفتار خشم معاویه میشد، کشته یا اسیر و یا فراری و پنهان میگشت. در مقابل، دوستان خود را از چنان اکرام و آسایشی برخوردار ساخت که تمام مردم بیمحتوا و سست نهاد را به سمت خود جلب نمود که هر ناکسی دست به ساخت حدیث و فضیلت دربارهٔ این عناصر پست زد و هر کس فضیلت و حدیثی از خاندان پلید سفیانی میساخت، صاحب جلال و کرامت میشد.
دوستان علی بیش از یهودی و نصرانی و گبر و کافر در سختی و عذاب بودند. گویی برای معاویه جز اِعمال این روش کار دیگری اهمیت نداشت.
دینفروشان دنیاپرست
روش پست و کردار پلید معاویه باعث شد که دنیاپرستان، وعّاظِ سلاطین و دینفروشان گمراه وارد معرکه شوند و به ساخت و پرداخت
(۱۰۱)
آنچه بازار آن گرم است شروع کنند. دیگر عید آنان فرا رسیده بود و هرچه میتوانستند زشتی و ناروایی با خوبان و تملق نسبت به عثمان و معاویه و دیگر اشخاص این تبار به بازار میآوردند و در مقابل، پول و مقام و دنیا و عشرت چند روزهٔ آن را دارا میشدند و این شیوه در سراسر بلاد ـ به اصطلاح ـ اسلامی آن روز به خوبی اجرا میشد. خیانت و خشونت بهقدری توسعه یافت که علی در نگاه دیگران خیری در وجود نداشت و مردم ساده و نادان و دنیادار و بازیگر چنان به بار زشتی افتادند که دیگر از نهادن اسم علی بر فرزندان خود ننگ داشتند و از آن برائت میجستند و اگر کسی وارسته بود و حقایق را میفهمید، جرأت این کار را نداشت.
تحریف حقایق، جامعهٔ آن روز را بهگونهای جلوه داد که دیگر چیزی جز بدگویی از علی و تعریف و تمجید از معاویه و دیگر اطرافیانش دیده نمیشد.
در آن دوران، همهٔ فضایل ساختگی برای معاویه، عثمان و آل سفیان و تمام نفرین و لعن و جسارت از آن علی و اولادش بود.
هر منبر و محراب و مسجد و محفلی لعن و نفرین بر علی و سلام و صلوات معاویه را بهخوبی احساس میکرد و این امر قانونی مسلّم و قاطع شده بود که تخلف از آن هرگز بر کسی جایز نبود.
کوفه و محبان امیرمؤمنان علیهالسلام
در کوفه که محبان و دوستان علی بیش از جاهای دیگر بودند «زیاد بن ابیه» بیشتر تاخت وتاز میکرد و کوچک و بزرگ را گرفتار ظلم خود میساخت. او شیعیان را دستگیر میکرد، زندان مینمود، میکشت، میل در چشم آنان مینهاد، دست و پا میبرید و به دار میزد تا جایی که احدی از محبان آن حضرت باقی نماند، مگر آن که اسیر، کشته یا متواری میشد.
(۱۰۲)
فرمان همیشگی و تأکید معاویه این بود که فضایل ما گفته شود و نفرین علی از سوی همه آشکار گردد. هر کس هرچه میخواهد به او بدهید و متخلف به سختی مجازات شود. این وضع به مدت هفت سال ـ تا سال پنجاه وهفت ـ درست هفت سال پس از شهادت امام مجتبی علیهالسلام ادامه داشت و چنان در جامعهٔ مسلمین نهادینه شد که دیگر اثری از دین، صداقت، ولایت، امامت، علی و خاندانش باقی نماند. حقایق به کلی تحریف شد، و دین از رونق افتاد و دیانت مندرس گشت. معاویه سلطان مقتدری همچون شاهان فارس گشت و خلافت بهطور کامل رنگ و بوی دیگری گرفت و مردم در آن دستگاه به ظاهر اسلامی جز سلطنت چیزی نمییافتند و در اندیشهٔ دیگری جز آن نبودند و تنها آن جریان عریض و طویل را حکومتی شاهانه میشناختند و معاویه را پادشاهی جبّار که رنگ ارغوانی دین بر خود زده است میدیدند.
فساد رژیم و قیام امام حسین علیهالسلام
در این نوع حکومت، دیانت به خاموشی میگراید، صداقت نایاب میشود و راستی و درستی کمیاب میگردد و شرایط هر نوع حیات سالم از دست میرود، حیات جامعه و بقای تمدن انسانی و زمینهٔ رشد آدمی در همهٔ جهات در مخاطره قرار میگیرد و عامل تمام این تباهیها و دگرگونیها، فساد رژیم و سردمداران آن میباشد که ریشهٔ عمدهٔ تمام کمبودهاست. این هنگام است که دیگر تقیه، تساهل، ملاحظه، آرامش، مدارا و خلاصه هیچ واژهٔ متین و کارآمدی کارگشا نمیباشد و کار تنها با بیقراری و ناآرامی حل میشود. اینجا دیگر با «حدید» کار پیش میرود و راهگشای تمام مشکلات «خون» است. در چنین زمان و این گونه جامعهای تنها بر ایثار و گذشت، شهامت و شهادت باید تکیه داشت و حرکت و قیام را بر هر امری ترجیح داد و تنها سر بر دار برای یار
(۱۰۳)
داشت. اینجاست که بار سنگین مسؤولیت بر دوش یاران سنگینی میکند و پیشتازان را دگرگون مینماید و پاکدلان و آزادمردان را به حرکت میآورد.
اینجاست که دیگر راهی جز قیام و حرکت، جنبش و طوفان و بیقراری باقی نمیماند و باید از این تنها طریق بر قلب دشمن، مقاصد رژیم، بدیهای حکومت و زشتیها و کجیها حملهور شد. پیشتازی چون حسین علیهالسلام و آقا و مولایی چون او وارد کارزار میشود و حرکت و قیام مینماید، لب میگشاید و دیگر حریمی برای حکومت معاویه قایل نمیشود، از هیچ کوشش و فعالیتی فروگذار نمیکند و مییابد که دیگر هنگام حرکت و قیام است. فرصت را مغتنم میشمارد و از هیچگونه جانبازی و گذشت در راه اقامهٔ حق دریغ ندارد.
آن حضرت به سال پنجاه وهفت ـ درست یک سال پیش از مرگ معاویه ـ به مکه شتافت و روزی در منی تمام انصار و قریش و بنیهاشم، از صحابه و تابعان و دیگران را جمع کرد و فضایل پدرش امیرمؤمنان و خود را بیان داشت و فرمود که خود کیست و وضعیت موجود چگونه است. ایشان پس از بیان رسا و کامل خویش فرمودند: «هر کس به هرجا که میرود، به تمام مردم بگوید و این امر بر همهٔ شما واجب است.» قیام اباعبداللّه از چنین زمینهٔ مساعدی برخوردار بود که لزوم آن قطعی و مسلّم شد و ضرورت کامل یافت.
اگرچه این قیام بعد از شهادت امام حسن علیهالسلام به صورت جزیی بود و بسیاری، از خلع معاویه و بیعت با امام حسین علیهالسلام سخن سر میدادند؛ ولی آن هنگام نقش کلی نداشت و جهت کلی و عمومی نمییافت و اعتماد چندانی همراه نداشت. البته، پس از گذشت چند سال از شهادت امام مجتبی علیهالسلام و کردار بسیار زشت معاویه و ایادی بیباک وی که هرگز
(۱۰۴)
چهرهٔ سالمی از اسلام در میان نگذاردند و احکام عالی اسلام به کلی واژگون شد، زمینهٔ مناسب برای بیان، حرکت، قیام و نهضت پیدا شد که امام حسین علیهالسلام وارد کارزار شد و بعد از سکوت و آرامش نسبی چند ساله، حرکت و ابلاغ و ایستادگی در مقابل آن عناصر شوم را بر خود لازم دید.
(۱۰۵)
امام حسین علیهالسلام
بنا به روایت مشهور، تولد مبارک و پر تهنیت آن حضرت در سوم شعبان سال چهارم هجرت به فاصلهٔ شش ماه از تولّد برادر بزرگوارش امام مجتبی علیهالسلام میباشد. تولد ایشان کیفیت خاصی داشت که در کتابهای تاریخ و حدیث آمده است. توسط جبرئیل از جانب حق، حسین نام گرفت که همان «شبیر» میباشد. آن حضرت تا سن شش سالگی در محضر جد بزرگوار خود رشد یافت و از آن پس، مادر را به فاصلهٔ بسیار کوتاهی از دست داد و تا سن سی وشش سالگی در محضر پدر ارجمندش و لوای امامت آن بزرگوار بود و پس از شهادت پدر، مدت ده سال امامت برادر بزرگوار خود را درک کرد و از سال پنجاه هجری به مقام رفیع امامت نایل شد.
معاویه، عمری را با پلیدی و زشتی فراوان پشت سر نهاد و مرگ در سال شصتم هجری بر او غالب شد و جامعهٔ گرفتار آن روز را قدری آسوده نمود؛ هرچند او سلسلهٔ ظلم را حیات دوباره بخشید و فرزند کثیف خود، یزید را به جانشینی برگزید.
یزید و اندیشهٔ بیعت
یزید پس از مرگ پدر در اندیشهٔ تحکیم قدرت و حکومت افتاد و بیعت همگانی؛ بهویژه با ارکان و سردمداران سرشناس و روؤسای قبایل را بهطور جدی پی گرفت و در میان تمام آنان نظر خاص وی به حضرت اباعبداللّه علیهالسلام بود. اینجا بود که زندگی بر امام حسین علیهالسلام دشوار شد و تحمل چنین وضعی را برای مسلمین روا ندانست و فرمود: «هنگامی که یزید خلیفهٔ جامعهٔ اسلامی شود، باید با اسلام وداع کرد و فاتحهٔ آن را خواند.» هنگامی که در مدینه، مسألهٔ بیعت گرفتن برای یزید مطرح شد «ولید بن عتبة بن ابی سفیان» که از جانب معاویه حاکم مدینه
(۱۰۶)
بود، به فرمان یزید بر امام سخت گرفت و به سفارش یزید بیش از هر کس آن حضرت را در فشار قرار داد. امام حسین علیهالسلام وقتی امر را بر خود مشکل دید و احساس کرد فضا بر او تنگ است، قصد خروج و هجرت کرد.
بعد از وداع با جد بزرگوار، مادر بزرگوار و برادر مظلوم ایشان و اطرافیان دیگر دست زن و فرزندان و یاران خود را گرفت و از مدینه خارج شد. سال شصت هجری، در حالی که دو شب به پایان ماه رجب مانده بود، قافلهٔ کربلایی، مدینه را به مقصد مکه ترک نمود.
عزیمت قافلهٔ کربلایی از مدینه
هنگام خروج حضرت و این قافله ـ که همگی پارههای جگر رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بودند غوغایی برپا شد و زن و مرد شیون بپا نمودند و زار زار میگریستند. هر یک نزد کسی میرفت: زنها دور زنان قافله حلقه میزدند و بچهها گرداگرد بچهها و مردان، مردها را مورد خطاب قرار میدادند و همه یک سخن داشتند: از مدینه نروید و ما را به فراق خود مبتلا نکنید. هر یک به زبان حال و قال سخن سر میدادند و نگرانی خود را ابراز میداشتند و امام حسین علیهالسلام هر یک را به شیوهای فراخور حال آنان پاسخ میدادند و آرام میکردند. بهراستی چه مرگبار و دلخراش است که بهخاطر منافع پست دنیوی، متولی حرم و صاحب خانهای را با همهٔ خاندانش یکجا وادار به خروج نمایند! آن هم خاندانی همچون خاندان امامت و رسالت که تمام زورمداران حکومتی به ظاهر خود را حامی پیامبر آن میدانستند و کاسهٔ داغتر از آش میشدند و در باطن با صاحبخانه و لوای حقیقت، حسین بن علی علیهماالسلام چنین روا دارند که زنان و فرزندان خود را همراه ببرد و از دیار و کاشانهاش بیرون رود.
گویا حسین برای خود، محرم توانا و پناه مناسبی نمیبیند که دستکم به تنهایی خارج شود و نزدیکانش را در آسایش و سلامت باقی گذارد. او
(۱۰۷)
تمام قافله را در مخاطره میبیند و برای پیشگیری از خطر دشمن یکجا با خویشان و یاران خود دیار جد بزرگوارش را ترک میکند و تنهایی خود را در تمام تاریخ ثبت مینماید. در طول تاریخ مبارزات بشری، هیچ فردی چنین هجرت و تنهایی و مظلومیتی را با این موقعیت دشوار و استثنایی و در عین حال بسیار پر اهمیت و ارزش نداشته است و تنها قافلهٔ حسینی و سرور آزادگان عالم، حسین علیهالسلام سزاوار آن است؛ زیرا دردانهای چون حسین دیگر وجود نخواهد داشت تا بار این مشقت و درد و این همه رنج فراق و مصیبت را به دوش کشد و با این حرکت کلی و فراگیر ظواهر فریب و نیرنگ را برای تاریخ انسان افشا نماید و روزگار سیاه همهٔ سردمداران بیلیاقت را رسوا کند.
اوضاع سیاسی
حضرت به فاصلهای کمتر از یک هفته از خروج، روز سوم شعبان وارد مکهٔ معظّمه شد و خود را برای هر گونه برخورد سیاسی و اجتماعی در جامعه آماده نمود.
در آن زمان، موقعیت مکه نسبت به اوضاع سیاسی تمام شهرها و کشورها استثنایی و عجیبتر بود. از یک طرف، معاویه در شام مرده بود و یزید جایگزین او شده بود و از طرف دیگر، امام حسین علیهالسلام نیز به مخالفت برخاسته و از مدینه وارد مکه گردیده بودند؛ آن هم با تمام اهل بیت و یاران صدّیق خود. مردم مدینه در شیون و زاری و مردم کوفه در اندیشهٔ بیعت با حسین و دعوت از ایشان برای آمدن به کوفه بودند. مکه در آن روزها مرکز ثقل حضور امام بود؛ بهویژه این که بسیاری از خوبان و سرشناسان مسلمین وارد مکه شده بودند و هر روز بر جمعیت آنان افزوده میشد و هیچ یک نسبت به اوضاع و حوادث روز بیتفاوت نبودند. آن حضرت حرکت افشاگرانهای در پیش گرفت و مردم را از
(۱۰۸)
مسایل روز آگاه ساخت، حقایق را بیان کرد و خود را معرفی نمود. زشتکاران را رسوا و مردم را نسبت به وظیفهٔ شرعی و اجتماعی خود آگاه نمود. در کوفه، تمام مردم فوج فوج در خانهٔ «سلیمان بن صرد خزاعی» از یاران حضرت علی علیهالسلام جمع گشتند و طرح دعوت حضرت را فراهم ساختند. امضا دادند، نامه نوشتند و دسته دسته دعوتنامه تهیه نموده و به سوی آن حضرت در مکه روانه ساختند.
آنان نامهها و دعوتنامههای بسیاری را به ایشان فرستادند و همگی حضرت را به کوفه دعوت کردند و بیعت خود را اعلام نمودند و سرانجام حدود دوازدههزار نامه از کوفه به ایشان رسید. امام حسین علیهالسلام پس از زمینهسازی، تبلیغ و بیان مسایل و دعوت پی درپی از سوی مردم کوفه تصمیمهای مهمی اتخاذ فرمود.
جناب مسلم را همراه چند نفر به سوی کوفه روانه ساخت و نامهای به آن دیار برای بزرگان بصره از قبیل احنف بن قیس، منذر بن جارود، یزید بن مسعود نهشری و قیس بن هیثم فرستاد. آنها همهٔ مردم بصره را آماده کردند و آمادگی مردم را به آن حضرت ابلاغ نمودند.
جناب مسلم علیهالسلام بعد از زحمات بسیار وارد کوفه شد. مردم با او بیعت نمودند و به ایشان اقتدا کردند و به امامت او نماز خواندند، شمار بیعتکنندگان به هجدههزار نفر رسید. ایشان چگونگی امور را بدون وقفه و فاصلهای به حضرت گزارش مینمود و تمام کارها در ظاهر بهخوبی پیش میرفت و مقدمات استقرار حق و اضمحلال دشمن به آسانی فراهم میشد. بعد از استقرار جناب مسلم و بیعت مردم با ایشان و بیاعتنایی آنان به والی کوفه، «نعمان بن بشیر» و «عبداللّه بن مسلم بن ربیعه» تمام جریانات کوفه و کارهای جناب مسلم و بیعت مردم را با ایشان یکجا به یزید گزارش دادند و او را از اوضاع سیاسی کوفه آگاه ساختند. یزید پلید
(۱۰۹)
که خود را سخت در محاصرهٔ اوضاع سیاسی بلاد میدید، بیدرنگ «عبیداللّه بن زیاد»، والی بصره را مأمور رسیدگی به جریانات کوفه نمود و او را به سوی آنجا روانه ساخت و برای رفع مشکلات و تحکیم حکومت خود در آن دیار به وی اختیار تام داد. عبیداللّه برادر خود «عثمان» را در بصره به جای خود نهاد و با چند نفر شبانه بهطور مخفیانه وارد کوفه شد.
آن ملعون با خباثت و شیطنتی که داشت، در اندک زمانی چنان کرد که اوضاع سیاسی را به حال عادی باز گرداند و جناب مسلم را گرفتار نمود و با وضع دلخراشی به شهادت رساند. عبیداللّه حرکت مردم را سرکوب و مهار نمود و به تمام زمینههای فراهم شده خاتمه داد و دیگر کسی قدرت مقابله با عبیداللّه را در خود نمیدید. او خود را بر کوفه مسلط ساخت و وظیفهٔ خود را بهطور کامل و موفق انجام داد.
موضوعی که خاطرنشانی آن برای هر اندیشمندی لازم است، چگونگی برپایی حکومتها و برکناری آنهاست. حکومتها میآیند و میروند و اساس محکمی ندارند و به مردم چندان اعتماد و اعتباری نیست. مردمی که آنگونه دعوت میکنند و اصرار دارند و محبت و شناخت خود را ابراز مینمایند، چگونه و به چه آسانی از گفتههای خود دست برمیدارند و آرام میگیرند. البته، مردم کوفه دارای خصوصیات ممتازی بودند. آنان همیشه نسبت به امامان معصوم علیهمالسلام اظهار محبت میکردند اما هیچگاه در میدان نمیماندند و با اندک مشکلی معرکه را خالی میگذاردند.
مردم کوفه را باید چنین معرفی نمود: آنها دارای محبت صوری نسبت به ائمّهٔ معصومین علیهمالسلام و فاقد کفایت و درک سیاسی بالا بودند و شجاعت و رشادت چندانی از خود نشان نمیدادند؛ هرچند در میان آنان کم و بیش افرادی شایسته و آگاه و شجاع دیده میشد.
(۱۱۰)
حسین علیهالسلام از شعبان تا ذیحجه
امام حسین علیهالسلام بعد از ورود به مکه ـ که سوم شعبان شصت هجری بود ـ ماههای شعبان، رمضان، شوال و ذیقعده را در مکه مشغول ارشاد و آگاهی مردم شد.
در ماه ذیحجه احرام حج بست تا در این مراسم عظیم سیاسی، عبادی همچون دیگر مسلمانان شرکت نماید. روز ترویه (هشتم ذیحجه) عمربن سعیدبن عاص با عدهای از شیاطین خود به بهانهٔ حج وارد مکه شد و از سوی یزید مأمور شد که حضرت را دستگیر نماید و باکی از درگیری با ایشان در حرم به خود راه ندهد و در صورت امکان حضرت را به شهادت برساند. آن حضرت، از اوضاع تازهٔ مکه و ورود آنها آگاه شد و به احترام مکه و حرمت کعبه و خانهٔ خدا احرام حج را به عمره تبدیل کرد و اعمال عمره را بجا آورد و از احرام بیرون آمد و پس از خطبهای زیبا و رسا و بیان حقایق و مفاسد دشمنان خود عازم حرکت و خروج از مکه شد. هنگامی که حضرت با قافلهٔ کوچک و پر معنویت خود از مکه هجرت کرد، سر و صدای عجیبی شهر را فرا گرفت و مردم با هم به سخن پرداختند و هر یک به نوعی اخباری از یزید را بیان میداشت و روشن شد که برخورد حضرت، بزرگترین زمینهٔ آگاهی و رشد سیاسی مردم را فراهم ساخته است؛ اگرچه بسیاری از افراد، مانند: عبداللّه بن عباس، عبداللّه بن زبیر، عبداللّه بن عمر، ابن عباس و دیگران مانع خروج آن حضرت شدند، حضرت هر یک را به نوعی آرام کرد و به عزمِ عراق از مکه بیرون رفت.
عمرو بن سعید، برادر خود یحیی را با عدهای فرستاد تا مانع حرکت آن حضرت شود. وی به زور متوسل شد ولی نتوانست مانع حضرت شود و ایشان به راه خود ادامه داد. آن حضرت به «تنعیم» رسید و از آنجا
(۱۱۱)
به «ذات عرق» و «حاجر» و سپس رو به سوی عراق گذاشت. از حاجر به «ثعلبیه» و از آنجا به «زباله» رسید. حضرت این منازل را با تمام سختی پشت سر نهاد.
آن حضرت در این منزل، بهخوبی از همهٔ مسایل کوفه و اوضاع مردم و شهادت خوبان آگاه بود، ماجرای مسلم و جناب «هانی» و «عبداللّه بن یقطل» را برای ایشان بیان کرده بودند و خود را برای آیندهای بسیار سنگین و پر ماجرا آماده ساخته بود.
مظلومیت حسین علیهالسلام و امتحان یاران
امام در این منزل همراهان را از شهادت یاران و موقعیت خود و آنان آگاه ساخت و همگان را بین ماندن و رفتن آزاد گذاشت. بسیاری که غایت آمالشان دنیا بود یا دارای معرفت و یقین کامل نبودند، آهسته و بیصدا به حضرت پشت کردند و رفتند و این گونه از امتحان به در آمدند و تنها یاران واقعی و صاحبان یقین باقی ماندند و به خود هیچ اضطراب و اندوه و خوف و هراسی راه ندادند و از این امتحان بزرگ سربلند بیرون آمدند و جزو چهرههای درخشان تاریخ مبارزه و قیام و شهادت شدند.
حضرت، سحرگاه به یاران فرمود: «آب بردارید و حرکت کنید.» قافله به راه خود ادامه داد تا این که در «بطن عقبه» فرود آمد و از آنجا حرکت نمود و به منزلگاه «شراف» رسید و توقّف نمود. سپس به حرکت ادامه داد تا این که در راه، سواران «حُر» را مقابل خود دیدند. حضرت، دستور توقف داد و خیمهگاه خود را در کنارهای از کوه «ذو حسم» برپا کرد و ایشان و یارانش منتظر حر شدند.
حر و لشکریان ایشان رسیدند در حالی که تشنه و خسته بودند. حضرت دستور داد لشکریان حر را سیراب نمایند.
آنگاه حضرت برای آنان خطبهای رسا خواند و از دعوت کوفیان
(۱۱۲)
سخن سر داد که حر ناگاه گفت: «به خدا قسم من از دعوت آنان اطلاعی نداشتهام و تنها مأمورم که شما را نزد عبیداللّه برم!»
حضرت فرمود: «من هرگز از تو متابعت نخواهم کرد». حر گفت: «پس من نیز از شما جدا نخواهم شد؛ ولی هرگز قصد جنگ با شما ندارم. به کوفه نروید و به مدینه باز نگردید. هر کجا میروید، بروید تا من کسب تکلیف کنم؛ زیرا هرگز قصد جنگ و قتال با شما را ندارم».
آنگاه حضرت از راه «قادسیه» و «عذیب» برگشت و به سمت چپ روانه شد و حُر و لشکریان وی به دنبال آنها میآمدند تا این که به «عذیب هیجانات» رسیدند. از آنجا به «قصر بنی مقاتل» رفتند و همینطور به راه خود ادامه دادند و لشکریان حر در پی قافلهٔ کوچک ایشان به راه خود ادامه میدادند تا آن که آن حضرت به زمین کربلا رسید و در آنجا از جانب ابن زیاد پیکی برای حر رسید. در این پیام، ابن زیاد تأکید کرده بود: «ای حر، بر ایشان سخت گیر و در بیابان بیآب و علفی او را نگاه دار و در محاصرهٔ خود قرار ده».
حر، چارهای جز اطاعت از ابن زیاد ندید و به آن حضرت در آن مکان اعلام توقف و نزول نمود. حضرت خواست حرکت کند که وی مانع شد و چون حضرت قصد جنگ با حر و مقابله با او را نداشت، متوقف شد.
از مکه تا کربلا
امام حسین علیهالسلام و قافلهٔ نورانی آن حضرت به روز دوم محرم سال شصت ویک هجری در سرزمین کربلا فرود آمدند و خیمهگاه حسینی برپا شد.
بهطور کلی، حرکت آن حضرت از هنگام خروج مکه تا سرزمین کربلا حدود بیست روز طول کشید. این مدت در این راه پر حادثه، تمام مشکلات را پشت سر نهادند و با اقتدار و شکوه و جلال سلیمانی بی
(۱۱۳)
هیچ خوف و ترسی راه را ادامه دادند و در سرزمین کربلا فرود آمدند و منتظر حوادث بعدی شدند.
عمر سعد والی ری گردیده بود و عازم ری بود که ناگاه ابن زیاد او را متوقف ساخت و گفت: «ای ابن سعد، ولایت ری منوط به قتل حسین و اصحاب اوست؛ پس هرچه زودتر به سوی حسین حرکت کن».
ابن سعد ابتدا نپذیرفت. او خود را سر دو راهی حق و باطل میدید و راه گریزی مییافت: یا ترک ولایت ری و مواهب ابن زیاد و یا اقدام بر قتل حسین فرزند پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله .
وی سرانجام به اقتضای خباثت خود راه دوم را برگزید و آمادهٔ حرکت به سوی کربلا شد. او به تعلیم شیطان مدام در دل میپرورانید که: من هرگز با حسین جنگ نخواهم کرد و این غائله را به گونهٔ دیگری برطرف میکنم، هم دست خود را به خون بهترین بندگان خدا و فرزند رسولاللّه آلوده نمیسازم و هم ملک ری و مواهب ابن زیاد را از دست نخواهم داد. ابن سعد به طرف کربلا عازم شد و با لشکریان بسیار، خود را به آنجا رسانید و در نینوا مستقر شد.
در یک سو حر و لشکریان وی بودند و در طرف دیگر سیدالشهدا علیهالسلام با یاران اندک اما پر از معنویت و معنا قرار داشتند. زنان و فرزندان اهل بیت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله غربت مولا و آقای خود حسین را در یک سو و در سوی دیگر، دشمنان نادان و بیباک را نظاره مینمودند. ابن سعد بعد از ورود به کربلا با آن حضرت بسیار مدارا کرد و هرگز قصد جنگ با ایشان نداشت و تنها برای رسیدن به حکومت ری رویاروی حضرت قرار گرفت.
پس از گفتوگوی بسیار با امام حسین علیهالسلام ، نامهٔ ملایمتآمیزی به عبیداللّه نوشت و آن خبیث را تا حدودی نرم کرد تا جایی که به مسالمت راضی شد. شمر ملعون رأی ابن زیاد را برگرداند و او را پشیمان ساخت و
(۱۱۴)
به سختگیری بر حضرت ترغیب نمود. البته، آن خبیث نیز پذیرفت. او شمر را با نامهای بلند به سوی ابن سعد فرستاد و فرمان داد که هرچه بیشتر بر حسین و یاران وی سخت گیر و آنان را مورد هر گونه شدت و فشار قرار ده، با او وارد جنگ شو و از کشتن او و یارانش باک نداشته باش. آنان را اسیر و مثله کن، بدنشان را زیر سم ستوران پایمال ساز و هرگز بر آنان رحم و مدارا روا مدار و بدان که در صورت تخلف از این فرمان، شمر امیر لشکریان خواهد بود و تو از حکومت ری و هر گونه عطا و بخشش محروم خواهی شد.
ورود شمر به کربلا
سپاه ابن سعد تا ششم محرم به حدود سیهزار نفر رسید. شمر روز نهم وارد کربلا شد.
آن ملعون خود را در مقابل ابن سعد همچون رقیب توانایی قرار داد و با حالتی عجولانه و بیباکی عجیبی نامهٔ ابن زیاد را به دست ابن سعد داد و منتظر برخورد ابن سعد و آشکار شدن موقعیت خود در کربلا شد. ابن سعد نامهٔ شمر را گرفت و از اوضاع باخبر شد. خود را در موقعیت سختی دید؛حکومت ری، رضایت ابن زیاد، قاصدی همچون شمر و در مقابل تمام نیت وعملهای شوم، فرزند زهرا علیهاالسلام را هم که میشناسد و نمیخواهد با او وارد جنگ شود.
ابن سعد، شمر را مورد خطاب قرار داد و گفت: «واللّه، حسین اهل بیعت با یزید نیست؛ او فرزند علی است! ای شمر، تو رأی ابن زیاد را زدی و ما را گرفتار حرمان ابدی ساختی؛ نفرین و لعنت خدا بر تو باد!»
کربلا در روز نهم حالت نهایی خود را میآزمود و موقعیت همگان و پایان موضوع، انعکاسی روشن بود. لشکریان باطل از هر سو به کربلا اعزام شدند و حسین را در محاصره قرار دادند. از کوفه، شام، بصره و
(۱۱۵)
دیگر نقاط هرچه بود و هر که بود و هر چه توانستند به سوی حسین گسیل داشتند و ایشان و کاروان کوچکش را در محاصره قرار دادند.
شب عاشورا
شب عاشورا، آن حضرت با یاران به آرامی سخن گفت و فرمود: «من بهتر از اصحاب خود نمیشناسم. اهل بیت من از بهترینها هستند. خداوند همهٔ شما را رحمت کند و در جوار عالی خود قرار دهد. بدانید که هر کس با من باشد فردا کشته خواهد شد. من بیعت خود را از شما بر میدارم؛ هر کس میخواهد، برود که اینها تنها با من کار دارند و جز من و خاندانم کسی را آزار نخواهند داد.» حضرت مشغول سخن بود که ناگاه صبر یاران تمام شد و همگی به خروش آمدند و گفتند: «ما هرگز از شما جدا نخواهیم شد!»
هر یک به نوعی این مطلب را بیان نمودند. آن شب برای آنها شبی شگفت و شب وداع با حسین بود و همگی تا صبح مشغول عبادت و نماز و دعا و راز و نیاز با حق بودند.
صبح عاشورای شصت ویک هجری صحرای کربلا را انبوهی لشکر فرا گرفت تا حسین را در محاصرهٔ خود قرار دادند. حضرت اباعبداللّه علیهالسلام خیمههای حرم را به هم متصل نموده بودند و در اطراف آن، خندق حفر کرده و آن را از هیزم پر کردند تا از هر سو در محاصرهٔ دشمن قرار نگیرند و آرایش نظامی بر خیمهها حاکم نگردد.
استقرار کامل دو سپاه
آن حضرت، لشگریان خود را ـ که کمتر از صد تن بودند ـ بهخوبی آرایش نظامی داد و هر یک را در سویی گذاشتند و فرماندهی کامل و ستادی تمام مستقر و برپا نمود.
شمار لشگریان حضرت را متفاوت نقل نمودهاند؛ بعضی سی ودو تن
(۱۱۶)
سواره و چهل تن پیاده و برخی هشتاد ودو پیاده گفتهاند. بعضی نیز چهل وپنج تن سواره و عدهای پیاده ذکر کردهاند که در هر صورت کمتر از صد تن میشوند.
شمار لشگر ابن سعد نیز به صورت مختلف نقل شده است؛ بعضی گفتهاند بیش از ششهزار نفر بودهاند. بعضی دیگر بیست ودو هزار و بعضی نیز سیهزار نفر گفتهاند که آن ملعون هر یک از آنها را در مکانی و به نوعی مستقر نمود و همه را در مقابل فرزندان رسولاللّه قرار داد.
راستی، این چه جنگ و چه شیوهای از لشگرکشی بوده است که در کربلا به وقوع پیوست! عدهای بسیار اندک که تعداد آنها به صد نمیرسد، با جمعی زن و بچه از اهل بیت صاحب دیانت، در مقابل انبوهی از جانوران گوناگون که بر خود نام مسلمان نهاده بودند و برای دفاع از حریم اسلام و خلیفهٔ مسلمین، همچون یزید، چنین جنایتی را شکل داده و جنگی که در واقع ننگی بر ایشان بود برپا ساخته بودند. اینجاست که باید گفت: هنگامی که شعور و انصاف نباشد، آدمی در لوای هر دین و مرامی ـ هرچند خوب و شایسته باشد ـ صاحب درستی و رستگاری نخواهد شد.
از ابتدای مقابله و درگیری تا روز عاشورا و پایان کار، حضرت با سه فرمانده از لشکریان دشمن روبهرو شد: حر، عمر سعد و شمر ملعون. حر اولین مزاحم حضرت بود که راه را بر حسین بست؛ اگرچه از ابتدا حاضر به مقابله با حضرت و درگیری با ایشان نبود و به آن حضرت معرفت کامل داشت و مأموریت از جانب آن خبیث او را آزار میداد و از این رو در درون وی غوغایی برپا بود.
او چون مردی آزاده بود و اهل دنیا و خیانت نبود، حق با او یار شد و شایستهٔ رستگاری ابدی شد و در عاقبت نجات یافت.
(۱۱۷)
ابن سعد دومین کسی بود که با آن حضرت روبهرو شد؛ هرچند او مدارا میکرد و از ابتدا با آن حضرت به مماشات رفتار نمود، خباثت فراوان و حب دنیا و مظاهر پوشالی مقام او را گرفتار حرمان ابدی ساخت؛ در حالی که حسین علیهالسلام را بهخوبی میشناخت و به حقانیت وی اقرار داشت و از مقابله با او بیمناک بود، اما برای حکومت ری پا بر تمام صلاح و سعادت نهاد.
از ابن سعد خبیثتر، شمر بود که خود بدون هرگونه ملاحظه یا توهم و توقّفی آمادهٔ این کار شد. ابتدا عامل تحریک عبیداللّه شد و بعد خود را در کربلا رقیب ابن سعد قرار داد و کاری را دنبال کرد که جز از آن پلید میسر نبود.
شمر ملعون در کربلا بهطور مستقیم و بیمحابا در مقابل امام حسین علیهالسلام قرار گرفت و بیش از هر کس دیگر آمادهٔ اجرای این جنایت بود و گویا تنها دل در گرو تحقق آن بسته بود و چون «ابن ملجم مرادی» از آن به خود هراسی راه نداد و نگران عواقب شوم آن نبود.
(۱۱۸)
عاشورا؛ ظهور کامل حق و باطل
روز عاشورا دو گروه در مقابل هم قرار گرفتند. آن دستهٔ بیانصاف چنان کردند که بر همگان روشن است و شرح آن در طاقت بیان ما نمیگنجد و هر انسان عاقلی که اندک توجّه و انصافی داشته باشد، با تجسم این واقعه، شناخت چهرهٔ حق و باطل در طول تاریخ بشری برای وی آسان میباشد و بزرگی، حقانیت و رشادت حسین و یارانش را بهخوبی خواهد یافت و درمییابد که تبار باطل و گروه گمراهان همیشه با امیال و کردار شوم خود چه حوادثی را در طول عمر بشر ایجاد نمودهاند.
گمراه مردمی که با فرومایگی دست به هر ظلم و جوری زدند و عزیزان حق را شهید کردند و سپس نیز زنان و فرزندان آن حضرت را به اسارت گرفتند و در حق خاندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله اموری را روا داشتند که هیچ نامسلمانی روا نمیداشت و حرمان ابدی را با کردار ناپسند خود به جان خریدند.
یارانی از تبار پاکان
در جبهه ابتدا یاران آن حضرت پیشی جستند و مردانه جنگیدند و جان خود را با شهامت و ایثار تمام در راه حق نثار نمودند.
یارانی که همهٔ آنان از نیکان و خوبان و چهرههای روشن دیانت به شمار میرفتند و هر یک خود به تنهایی کار سپاهی را به عهده گرفتند و بهخوبی وظیفهٔ خود را به پایان رسانیدند.
مردانی از تبار پاکان، پیر و جوان، بزرگ و کوچک، غلام و ترک و دیگران که با شوقی وصفناپذیر در رکاب امام خود ایستادند و هرگز هراسی به دل راه ندادند.
از بریر بن حضیر، زهیر بن قین، حبیب بن مظاهر و ابوثمامه و عابس و شوذب و جون گرفته، تا مسلم بن کثیر ازدی، زهیر بن سلیم ازدی،
(۱۱۹)
جندب بن جر کندی، اسلم بن عمرو، قادب بن عبداللّه و دیگر یاران باوفا و صدیق آن حضرت که هر یک خود شمع درخشان بزرگی و راستی و استقامت بودند.
جوانان هاشمی
بعد از یاران، نوبت جوانان هاشمی و جگرگوشههای حضرت شد. از فرزندان پدر تا اولاد جد و عقیل و فرزندان برادر و فرزندان خود همگی با رشادتی بالا در رکاب آن حضرت مردانه ایستادند و حقانیت خود را به اثبات رسانیدند.
از عبداللّه بن مسلم بن عقیل، عبدالرحمن بن عقیل، قاسم بن حسن و عبداللّه بن حسن گرفته تا عثمان بن علی، قمر بنی هاشم حضرت عباس، علی اکبر و چهرهٔ گویای مظلومیت، علی اصغر شیرخوار که هر یک سندی گویا برای حقانیت حرکت و مبارزهٔ آنان هستند. آنان شهادت را بر خواری و سستی ترجیح دادند و در مقابل ظلم و زور ایستادند و امام خود را تا پای جان یاری نمودند و سعادت ابدی را برای خود رقم زدند.
روز عاشورا قافلهٔ حسین علیهالسلام آن جمع به ظاهر کوچک و کمیت اندک، از کیفیت بسیار بالایی برخوردار بودند و هر یک شمعی از شبستان ولایت و امامت بودند که صادقانه بر گرد امام خود حلقه زدند و جان خود را نثار راه حق نمودند.
کربلا و وجود سه امام بزرگوار
در میان مردان و پسران خردسال، تنها کسانی که زنده ماندند، امام سجاد علیهالسلام و امام باقر علیهالسلام و حسن مثنی فرزند امام مجتبی علیهالسلام بودند. امام باقر علیهالسلام تنها چهار سال داشت و امام سجاد علیهالسلام سخت بیمار بود و حسن بن حسن [حسن مثنی [زخم کاری خورده بود که با وساطت اسما بن خارجه نجات یافت.
(۱۲۰)
بنابراین، حضور سه امام در کربلا مسلّم است و خباثت کسانی که در مقابل آنان بودند بهخوبی آشکار میشود. در میان کشتگان، سه تن از فرزند امام حسن علیهالسلام به نام قاسم بن حسن، نونهالی که هنوز به حدّ بلوغ نرسیده بود و ابوبکر بن حسن و کودک خردسال آن حضرت به نام عبداللّه بن حسن و طفل شیرخوار امام حسین؛ علی اصغر را باید به شمار آورد.
شهادت و غارت
در پایان، آن پلیدان روزگار، حضرت را با سختترین وضع و با قساوت و خشونت تمام شهید کردند و بدن مبارک ایشان را پاره پاره نمودند و تمام لباسهای تنش را غارت کردند. برای روشن شدن خباثت و دنائت آن قوم، شیوهٔ غارت لباس حضرت در اینجا بهطور فشرده بیان میشود:
پیراهن ایشان را ـ که تمام آن سوراخ سوراخ شده بود، «اسحاق بن حیات» حضرمی برداشت و به تن پوشید که به بیماری بَرص دچار گشت و به درک واصل شد. عمامهٔ مبارک ایشان را «اخنس بن مرشد» برداشت و بر سر پیچید که سرانجام دیوانه شد. انگشتر ایشان را «بجدل بن سلیم» همراه با انگشت مبارکش قطع کرد و برد که در آینده به دست جناب «مختار» دست و پایش قطع شد و او را همانطور وا گذارد تا مرد و به جهنم واصل شد. قبای ابریشمی ایشان را «قیس بن اشعث» برداشت. او هم به بیماری جذام دچار شد و سگها زنده زنده گوشت بدنش را دریدند. شمشیر حضرت را «جمیع اوردی» ربود. نعلین مبارک ایشان را «اسود بن خالد» برد و در پایان، شاه دزدان و دزد شاهان، عمر سعد، فرماندهٔ بیقرار و بیکفایت کربلا و کاسب حکومت ملک ری، زره مبارک ایشان را به غنیمت برداشت. وقتی مختار آن ملعون را کشت و به درک واصل نمود، زره را به قاتل او «ابوعمرو» داد.
(۱۲۱)
در روز عاشورا، جنگ نابرابر به پایان رسید و فرزندان و یاران واقعی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با وضعی ناهنجار شهید شدند و حتی لباس آنان غارت شد و این ننگ ابدی در تاریخ برای دنیاپرستان آن روز ثبت گشت.
پس از شهادت فرزندان، خویشان و یاران امام حسین علیهالسلام و خود آن حضرت و عباس دلاور و فرزند رشیدش علیاکبر، آن نامردان و بیشرمان روزگار رو به سوی خیمههای فرزندان حسین نمودند و به زن و بچههای مصیبت زده یورش بردند و هرچه بود و نبود غارت کردند. آنان که جرأت نزدیکی به کشتگان را نداشتند، این زمان را برای غارت مناسب دیدند. از بردن لباس، پوشاک، اسب، شتر و خلاصه هرچه ارزش مالی اندکی داشت دریغ نداشتند و حتی حضرت سجاد علیهالسلام را به کناری کشیدند و بعد از انصراف ازشهادت آن بزرگوار ـ که مشیت الهی بود ـ پوستی را که زیرانداز حضرت بود ربودند و بردند.
این مردمان نادان و کفر پیشه چنان غارت و جسارت را به اوج رساندند و بر فرزندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله ستم روا داشتند که عمر سعد خود دستور توقف آزار و غارت را صادر کرد؛ ولی پس از دستور توقف غارت و جسارت به اهل خیام، دستور اختیاری افراد و حمله از روی میل بر پیکرهای شهدای کربلا و لگدمال کردن آنان در زیر سم اسبان را داد و آن گلهای پرپر را هرچه بیشتر پرپر نمود و چنان از خود سنگدلی نشان داد که سختدلی چون ابنزیاد را نیز خوش نیامد و با این که آنان از کار خویش بسیار خرسند و مسرور بودند، به آنها توجهی نکرد.
خونخواه امام حسین؛ جناب مختار این افراد را بعد از جریان کربلا گرفت، دست و پایشان را با میخهای آهنین بر زمین کوبید و دستور حمله بر بدنهای کثیف و نجسشان را داد تا زیر سم اسبها لگدمال شوند و به درک واصل گردند.
(۱۲۲)
از کربلا تا مدینه
اکنون جا دارد اشارهٔ بسیار کوتاه به ماجرای حرکت قافلهٔ کوچک و مظلوم کربلا تا مدینه گردد تا موجب عبرت پاکدلان، آزاداندیشان بشری و همگان شود. نخستین توقّفگاه این قافلهٔ زخم خورده کوفه بود که روزی مرکز حاکمیت ولایت بود. بعد از شهادت شهدا و غارت خیمهها و تاخت و تاز بر پیکرهای پاک، عمر سعد دلش آرام نگرفت و هنوز کار را تمام شده ندید و دست به کارهای ایضاحی و تبلیغی فراوان زد. روز عاشورا ابتدا برای گفتن تبریک و تسکین قلب عبیداللّه سر مبارک حسین علیهالسلام را به توسط «خولی بن یزید» و «حمید بن مسلم» برای عبیداللّه فرستاد و به این طریق، گزارش کار خود و پیشدستی بر شمر در اوضاع کربلا را اعلام نمود. بقیهٔ سرهای مبارک شهدا و یاران صدّیق حضرت ـ که هفتاد و دو سر بود ـ توسط «شمربن ذیالجوشن» و «قیس اشعث» و «عمربن حجّاج» برای ابن زیاد فرستاده شد و تمام ماجرا را برای او نقل کردند و وظیفهٔ آن روز خود را تمام شده اعلام نمودند. در روز یازدهم محرم ـ روز پس از عاشورا ـ ابن سعد بر تمام کشتههای پلید خود نماز خواند و نظری بر شهدای کربلا نداشت و تنها بر کشتگان شیطان اکتفا نمود و آنان را به خاک سپرد.
بعد از خروج ابن سعد و ایادی شیطانی وی از کربلا مردم قبیلهٔ «بنی اسد» آمدند و به امامت حضرت سجاد علیهالسلام بر پیکر پاک حسین علیهالسلام و یارانش نماز خواندند و آنان را در محل قتل عام آنان دفن کردند. در همان روز، ابن سعد ملعون دستور داد که خیمههای بچههای حسین علیهالسلام را آتش زنند و اهل بیت را بدون هیچ احترام و دلداری، بدون پوشش و با روهای باز به صورت اسیران خارجی و کافر بر شتران بیجهاز سوار کنند. حضرت سجاد علیهالسلام را با غل و زنجیر از کنار قتلگاه شهدا عبور دادند و با
(۱۲۳)
این که خود آتش بر دل آن عزیزان نهادند، خرمن انصاف را یکجا به سوختن دادند و درد دوستان را برای همیشه تازه نگاه داشتند. بهراستی این یتیمی و غربت و فراق و جدایی برای همیشه امری استثنایی است و کسی تحمل درک کنه آن را ندارد.
قافله را از کربلا حرکت دادند و باید دانست که حرکت این خاندان بزرگ و مصیبتزده همراه این اشرار و نااهلان با آن همه پلیدی و فساد، در هر شهر و دیار و کوی و برزن آسان نبود؛ بلکه درک آن برای ما ممکن نمیباشد؛ بهویژه برای حضرت سجاد علیهالسلام که در آن هنگام بیست ودو سال داشت و با حالبیماری رهبر این قافله بود. ما را از تمام آن وقایع تنها خبری است و به کنه آن هرگز نخواهیم رسید. به هر شهر و منطقهای رسیدند، هرطور که توانستند، آزار و جسارت و ـ به زعم خود ـ آگاهی دادن به مردم را دامن میزدند و در هر منطقهای از پیش برای خود زمینهای آماده میساختند و مصرانه ایادی خود را بر این کار وا میداشتند.
در بعضی شهرها، مردم چراغانی کردند و شادی و سرور بپا داشتند و بر این پیروزی دلشاد میشدند.
مردم بعضی شهرها از کنار این ماجرا بهطور معمولی میگذشتند و به جنجال اندکی تن میدادند و برخی مناطق از آنها استقبال نمیکردند و حتی آنان را به جمع خود راه نمیدادند. آنها قصد تبلیغ و آزار داشتند. در مقابل، حضرت زینب علیهاالسلام قافلهسالار کربلا و حضرت سجاد علیهالسلام و زنان و بچهها آرام نمینشستند و با رفتار خود چنان مردم را از حقایق باخبر میساختند که آبرویی برای یزید و ابنزیاد و دیگر شیاطین باقی نماند تا جایی که مردم بر آنان لعن و نفرین میفرستادند. تبلیغ حق جنجال باطل را خنثی نمود و آن را رسوا ساخت. این قافله همچنان به راه خود ادامه
(۱۲۴)
میداد و از کربلا به کوفه و از کوفه به شام نزد یزید بن معاویه در حرکت بود.
از کوفه تا دمشق
قافله از کوفه تا دمشق منازل بسیاری را پشت سر گذارد و سختیهای فراوانی را تحمل نمود و زشتیها و زیباییهای بسیاری دید تا خود را به دمشق رسانید.
کاروان مصیبت زده را از «حصاصه» بردند و به «تکریت» و «اعمی» و «دیر اعور» تا «نخله» و از آنجا به «بلبا» و «عینالورده» و «قنسرین» و «معرة النعمان» رسیدند. از آنجا به «سیبور» و «حماة» و «حمص» و «بعلبک» و «یرلاهب» رسیدند و سرانجام با سختی بسیار وارد شام شدند. در این مناطق و شهرها بیشتر مردمانی که در مییافتند اینان لشگریان پلید ابن سعد هستند، آنان را راه نمیدادند و با زور یا بهانه از آنها دوری و برائت میجستند و در میان برخی مردم اختلاف میشد، دستهای خرسند و بعضی غمناک میشدند. مردم بعضی مناطق چنان نگران میشدند که شیون و طوفان بپا میکردند و در مقابل لشگریان عمر سعد میایستادند.
بعضی مناطق، سرور و شادی خاندان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را فراهم میساختند و بعضی نیز عناد خود را آشکار مینمودند. حضرت ام کلثوم علیهاالسلام برای بعضی دعای خیر میکرد و بعضی را نفرین مینمود؛ چرا که دل مبارک ایشان از آن مردم به درد میآمد. آن قافلهٔ حزین و آن داغدیدگان غمین، پس از زحمات و تحمل رنجها و دردهای فراوان وارد دمشق و سپس مجلس یزید شد. دژخیمان، خاندان پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله را با وضعی فجیع وارد مجلس شوم یزید نمودند و فتح صوری خود را به رخ همگان کشیدند.
(۱۲۵)
ظلم و مصیبتی که بر آن عزیزان وارد شد، هرگز در بیان و طاقت و ادراک نمیگنجد تا آنجا که یزید دیگر تحمل و توان جسارت بیشتر را نداشت و ناچار شد به آنان احترام صوری کند.
آن عزیزان چنان سیاست صحیح تبلیغی را اعمال داشتند که راه را بر تمام کفر و عناد بستند و آنان را به تسلیم و احترام و تکریم صوری وا داشتند.
ماجرا و مباحث و حوادث مجلس یزید هرگز در تاریخ فراموش نخواهد شد و روزی باید تاریخ زندهٔ بشری بیانگر آن همه زشتی در مقابل آن کمالات و کرامتها باشد. یزید بعد از شکست سیاسی و نابودی هیبت اجتماعی، خود را وادار به احترام آن قافلهٔ الهی نمود.
قافله را با سی محافظ به سرپرستی «نعمان بن بشیر» از صحابهٔ رسول خدا و پس از خواستهای ابتدایی و به حق امام سجاد علیهالسلام ـ که مهر انسانی بر تمام جنایات و شکست یزید و ایادی وی بود ـ به سوی مدینه روان ساخت و در نهایت این قافلهٔ مظلوم و به ظاهر شکستخورده همهٔ بازیهای سیاسی را در هم شکستند و حق را بر باطل پیروز ساختند.
ورود قافله به مدینه
ورود قافله به مدینه، خود ماجرایی بس غمگین دارد که با شیون بینظیر مردم روبهرو شد. مدینه غمخانه و خاندان حسین شمع بزم غمدیدگان این دیار شدند. مردم مدینه وقتی به عمق جنایات آن دژخیمان پی بردند، به تدریج هر نوع ارتباط با حکومت شوم یزید را قطع نمودند و در مقابل آنان مخالفت نشان دادند.
حرکت مختار؛ نابودی دودمان یزیدی
اوضاع سیاسی چنان به زیان دودمان یزید انجامید که دیگر کمتر کسی از آنان حمایت میکرد.
(۱۲۶)
طولی نکشید که عاملان جنایت یک به یک به دست «مختار» نابود شدند و کسانی که در کربلا نقشی داشتند به مجازات دنیوی خود رسیدند و آرزوی حکومت و سیاست را به گور و دوزخ بردند.
اکنون باید گفت موضوع کربلا و مسألهٔ امام حسین علیهالسلام به تحلیلی بسیار گسترده و دقیق لازم دارد و میتوان با مقایسهٔ آن حضرت و روش ایشان با تمام حرکتها و نهضتهای دیگر به برداشت صحیحی از آن دست یافت.
موضوعی که بیش از هر چیز جلب توجّه میکند، رویارویی آن حضرت با انسانهای مختلف و دستههای گوناگون همچون مردمی نادان و پیروانی چون باد، خالی از هر نوع تفکر و استقلال و سرانی شیطان صفت، همچون ابن سعد و ابن زیاد و یزید و شمر است. در جریان کربلا و قافلهٔ اسیران تنها سران فاسد و کافر بودند که راه هدایت را پیش از هر نوع خطر جدی مسدود مینمودند؛ ولی خود را با سختی به مقصد رسانیدند.
امّا آنچه بسیار قابل دقت و اهمیت است، وجود یاران صدّیق، شجاع، بزرگوار و تلاشگر آن حضرت در مقابل این تودهٔ نادان و سران فاسد است که از نظر کیفیت، میزان بسیار بالایی داشتهاند و این خود در اهمیت و تحقق حرکت امام حسین علیهالسلام نقش بسزایی داشته است.
(۱۲۷)
حضرت امام سجاد علیهالسلام
امام چهارم، حضرت سجاد علیهالسلام تنها امامی است که از جانب مادر ایرانی میباشد و این خود افتخاری است که نصیب ایرانیان گشته است.
اگرچه همهٔ امامان شیعه زینت عبودیت و عبادت بودهاند، ایشان ملقّب به عنوان «زین العابدین» شده است.
از فرزند دلبند ایشان امام باقر علیهالسلام نقل است: «پدرم آن قدر عبادت میکردند که سالی دوبار برآمدگیهای مواضع سجده را میبرید و همچون جدش امیرمؤمنان در هر شبانهروز هزار رکعت نماز میگزارد و باز به عبادات حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام غبطه میخورد و چه بسیار از آن یاد میکرد».
البته، بیان و گفتن این سخنان آسان و تصور آن مشکل است؛ ولی آنچه اهمیت دارد و از حیطهٔ قدرت همگان بیرون است، تحقّق و تمثّل این بیانات و کردارهاست.
در تولد و وفات و مدت عمر شریف آن حضرت، بیان تاریخ نگاران و محدّثان متفاوت است و تولد آن حضرت را سال سی وهشت و وفات آن حضرت را سال نود وپنج بیان داشتهاند که طبق این نظر مدت عمر شریف ایشان پنجاه وهفت سال و مدت امامت حضرت سی وپنج سال میباشد. آن بزرگوار به توصیهٔ «هشام بن عبدالملک» و به دست پلید برادرش «ولید بن عبدالملک» با زهر مسموم شد و قالب صوری تن را از دریای فضیلت و ولایت تهی نمود و حقیقت عبودیت را در خود تحقق بخشید.
رهبری قافله از کربلا تا مدینه
آن حضرت اگرچه با پدر بزرگوارش در کربلا بود و تمام مصایب را تحمل نمود؛ ولی در میان برادران خود تنها ایشان به علل صوری و
(۱۲۸)
معنوی؛ مانند: بیماری و مشیت حق زنده ماند و پس از پدر، بار امامت را با تمام سختیها و دشواریها به عهده داشت و بار زنان، اطفال، پدر و اهل بیت پدر را به دوش کشید و هرگز تن به ذلت و لب به شکایت نگشود و سپاسگزار درگاه ربوبی بود و رهبری قافلهٔ کربلا را تا مدینه به عهده داشت.
رشد طبیعی شیعه
پس از ماجرای کربلا آن حضرت در مدینه ماند و اهل بیت و فامیل و امام باقر علیهالسلام را ـ که در آن زمان کودک چهار سالهای بود ـ سرپرستی نمود و با سکوتی پرمعنا و وقاری با هیبت مسایل را دنبال نمود و مدت سی وپنج سال این روش را ادامه داد تا این که واقعهٔ کربلا خود بهخود رشد نمود و همگان، از دوست و دشمن و خوب و بد، خود را نشان دادند و زمینهٔ رشد طبیعی شیعه و امامت فراهم گشت. آن حضرت اگرچه هیچ حادثه و موضوعی را از نظر دور نمیداشت، رابطهٔ خاصی با گروهها نداشت و تنها خواص شیعه توانستند رابطهٔ خود را با ایشان استمرار بخشند و به واسطهٔ روایت و حدیث چهرههای خوبی برای آن حضرت باشند که در میان آنها چهرههای درخشانی همچون «ابوحمزه ثمالی»، «ابوخالد کابلی» و دیگران دیده میشود.
در میان آثار علمی و ثمرات فکری حضرت، مأثورات بسیار بلند و والایی در دست است که «صحیفهٔ سجادیه» عالیترین آن و نشانی از الهام و عرفان آن حضرت است.
صحیفهٔ سجادیه ـ که زبور آل محمّد نام یافته است ـ بزرگترین هدف اسلام، انسان و مواضع گویای عقیدتی ـ اجتماعی آن حضرت میباشد. این اثر، هرچند تمام بیانات آن حضرت نیست، خود به تنهایی حافظ منش عصمت و امامت شیعه و روش برخورد آن با سرنوشت فرد و جامعه است.
(۱۲۹)
سقوط یزید و مردم مدینه
در زمان آن حضرت و دو ماه و نیم پیش از مرگ یزید، کار لعن و بدگویی از آن پلید در میان همگان اوج گرفته بود و بهتدریج تمام مردم متوجه عمق جریانات و خباثت او گردیدند؛ بهویژه مردم مدینه که در مقابل یزید و بنیامیه و ایادی یزید میایستادند و به هر شکل از اظهار بغض نسبت به آنان دریغ نداشتند.
آنها «عثمان بن محمّد»، «مروان بن حکم» و دیگر امویان را از مدینه بیرون کردند و لعن یزید را آشکارا عنوان مینمودند. در چنین شرایطی، یزید ملعون «مسلم بن عقبه» را با لشگریان بسیاری بهسوی مردم مدینه فرستاد و بعد از جنگ و شکست مردم مدینه در آنجا مستقر شد و پس از قتل و غارت و تجاوز، بیشرمی را به حد نهایت رسانید و تا سه روز، عرض و مال و ناموس مردم مدینه را بر لشکریانش مباح نمود.
یزید آن قدر از قریش و مهاجرین و انصار کشت و زشتی بر آنان روا داشت که روی خود را در تاریخ سیاه نمود.
وارد حرم رسول خدا شد و آنجا را میدان جنگ و غارت و تجاوز ساخت. آنان زن و مرد و صغیر و کبیر، همه و همه را میکشتند و آزار میدادند و هر نوع اذیتی که میتوانستند بر مردم روا میداشتند.
بسیاری از مردان مدینه همچون «فضل بن عباس»، «حمزه بن نوفل»، «عباس بن عتبه»، «ابوبکر بن عبداللّه» و دیگران را کشتند و هزاران نفر از مردم عادی و بزرگان را به خاک و خون کشیدند. در این میان، تنها حضرت امام سجاد علیهالسلام و «علی بن عبداللّه بن عباس» به سلامت ماندند که این خود معجزهٔ امام سجاد علیهالسلام در این مقطع زشت از تاریخ حکومت یزید بود.
(۱۳۰)
حضرت امام محمّد باقر علیهالسلام
تولد آن حضرت در سال پنجاه وهفت هجری قمری بود. مادر گرامی ایشان حضرت فاطمه دخت والای امام مجتبی علیهالسلام است که از بهترین دختران آن حضرت بوده است. شهادت آن حضرت در سال یکصد وچهارده اتفاق افتاد و عمر شریف حضرت پنجاه وهفت سال بوده است.
مدت امامت ایشان نوزده سال و شهادت ایشان به دست «ابراهیم بن ولید بن عبدالملک مروان» و به واسطهٔ زهر بوده است. مرقد مطهر ایشان در بقیع در کنار مرقد سه امام والا گهر شیعه میباشد. اسم مبارک آن حضرت، محمّد و کنیهاش ابوجعفر و لقب مشهور ایشان باقر میباشد. این لقب را پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله بر ایشان نهاده است.
ایشان به جابر فرمود: «ای جابر، عمرت طولانی میشود تا این که فرزندم محمّد را که از حسین است ملاقات میکنی. ایشان علم را میشکافد و حقایق را ظاهر میسازد. ای جابر، سلام مرا به ایشان برسان».
جابر هنگامی که آن حضرت را زیارت نمود، سلام پیامبر را به ایشان رسانید و سخن رسول خدا را در مورد آن حضرت بیان داشت.
پس از قیام کربلا و شهادت حضرت اباعبداللّه علیهالسلام ، با مبارزهٔ منفی بسیار پیچیده و متین در لباس سکوت و انزوای حضرت سجاد ـ که خود طوفانی بر ضدّ موقعیت بنیامیه بود ـ آرامش صوری در اوضاع عمومی و اجتماعی و استقرار از حکومت بنیامیه و یزید سلب شد.
بر اثر ظلمهای فراوان یزید و بنیامیه و مظلومیت و شهادت حضرت سیدالشهدا علیهالسلام و یارانش، سلطه و احاطهٔ بنیامیه کاسته شد و هر روز در گوشه و کنار بلاد اسلامی قیام و حرکتی رخ میداد و اختلافات و
(۱۳۱)
مشکلات فراوانی را برای بنیامیه به وجود میآورد. این وضعیت بهترین موقعیت را برای امام باقر علیهالسلام پیش آورد تا به ظهور علم بیکران خود و اظهار حقایق دامن زند. آن حضرت فرصت را مغتنم شمرد و هدف اصلی و مقصد اساسی خود را در این امر دید و از هیچ زحمت و کوششی در راه گسترش هرچه بیشتر علوم و پرورش دانشمندان لایق و سودمند دریغ نداشت و بهخوبی این نقش را ایفا نمود. حضرت با این روش زیرساخت فرهنگ علمی شیعه را بهخوبی سامان داد و مشکلات و کمبودهای فکری آن روز جامعهٔ شیعه را برطرف ساخت و شیعه را در همهٔ زمینهها غنی نمود و این گروه را بهطور جدی و آشکار وارد صحنهٔ اجتماعی ساخت تا جایی که بسیاری از علوم و فنون و روایات و اندوختههای عالمان و بزرگان و احکام و مسایل فراوان دیروز ما به آن حضرت منتهی میگردد.
آن حضرت در سجایای اخلاقی و تمام کمالات، مانند: عبادت، سخاوت، علم و عمل و تمام خوبیها همچون دیگر امامان معصوم ممتاز و بیمانند بود. معجزات و کرامات آن حضرت همانند دیگر امامان معصوم و جدّ بزرگوار ایشان فراوان است و خود به تنهایی معجزهٔ الهی و جلوهٔ تمامنمای حضرت حق بود.
بهترین شاگردان، راویان و دانشمندان فهیم و لایق را پرورش داد تا هر یک چراغ فروزان علم و عمل و هدایت برای جوامع انسانی و فرهنگ غنی اسلام باشند.
(۱۳۲)
حضرت امام صادق علیهالسلام
اسم مبارک امام ششم، حضرت جعفر و کنیهٔ ایشان ابوعبداللّه و از القاب مشهور حضرت، صادق میباشد.
امام صادق علیهالسلام در هفدهم ربیع الاول، همزمان با روز ولادت جدّ بزرگوارش حضرت رسول صلیاللهعلیهوآله در سال هشتاد وسه هجری تولد یافت و شهادت آن حضرت به سال یکصد وچهل وهشت اتفاق افتاد.
قاتل پلید ایشان «منصور» خلیفهٔ عباسی بود که آن حضرت را مسموم نمود و ایشان را ناجوانمردانه با زهر به شهادت رساند.
عمر مبارک ایشان شصت وپنج سال و مدت امامت آن حضرت سی وچهار سال بوده است. امام صادق تنها امام در میان حضرات معصومین علیهمالسلام است که شاهد ظلم و جور بنیامیه و نیز بنیعباس بوده و از نزدیک، مظالم و جنایات این دو گروه از شیاطین را لمس نموده است.
امام صادق علیهالسلام نخستین معصومی است که بنی عباس دستشان را به خون ایشان رنگین کردهاند و با آن، سند جنایات خود را در تاریخ ثبت نمودهاند.
در زمان امام صادق علیهالسلام حرکت بر ضدّ بنیامیه و مخالفت فراوان با آنان اوج گرفت و حکومت آنها متزلزل شد و اندک اندک به انقراض کشیده شد؛ بهطوری که در این عصر، همهٔ این شیاطین در فکر تثبیت موقعیت خود بودند.
امام صادق علیهالسلام توانست با زمینهسازی برای رشد فهم و اندیشه و معرفت اصحاب خود و در تداوم زحمات بیست سالهٔ امام باقر علیهالسلام ، مکتب تشیع را دوباره بازسازی نماید و استقرار فرهنگی و نفوذ عمومی خویش را تثبیت نماید. بسیاری از روایات شیعه از امام صادق علیهالسلام است و روایات ایشان و پدر بزرگوارش از تمام روایات پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و دیگر ائمّهٔ معصومین علیهمالسلام بیشتر میباشد.
(۱۳۳)
شاگردان امام صادق علیهالسلام
آن حضرت در بسیاری از علوم و فنون، شاگردان بسیار برجستهای را تربیت نمود و در جهات مختلف علمی و عملی احیای کلی به وجود آورد. شاگردانی همانند زراره، محمّد بن مسلم، هشام بن حکم، ابان بن تغلب و جابربن حیان دارند که هر یک چهرهٔ روشنی از علم و هدایت بودند و از پیشتازان به نام علوم گوناگون میباشند.
شاگردانی همانند زراره، ابان و محمّد بن مسلم که هر یک هزاران حدیث را بهخوبی و با فهم حمل نمودند. کسانی چون جابر بن حیان که صاحب علوم غریبه، ریاضیات، جفر و دیگر مسایل بودند و امروزه در دنیای علمی از آن یاد میشود.
همچنین علمای اهل سنت، مانند سفیان ثوری، ابوحنیفه، قاضی سکونی و ابوالبختری افتخار شاگردی ایشان را داشتهاند. هنگامی که بنی عباس در حکومت استقرار یافتند ـ یعنی زمانی که از بنیامیه خبری نبود و همگی نابود شده بودند ـ عبّاسیان بر آن حضرت سخت گرفتند و ایشان گرفتار ستمهای آنان شد و ظلم و جور چند خلیفه از این حکومت را تحمّل نمود و در آخر به واسطهٔ زهر «منصور عباسی» به شهادت رسید.
منصور در اندیشهٔ نابودی شیعه و امامت معصومین بود؛ از اینرو به والی مدینه دستور داد که وصیتنامهٔ حضرت را به دست آورد و وصی آن حضرت ـ که بهطور طبیعی امام پس از ایشان است ـ را همان دم بکشد؛ ولی امام صادق علیهالسلام از این امر اطلاع کامل داشت و وصیت خود را به چند نفر که در آن میان خلیفه و والی مدینه نیز بودند واگذار نموده و آنان را امین خود قرار داده بود و با این روش، نقشهٔ خلیفه نقش بر آب گردید.
(۱۳۴)
از فضیلتهای معنوی و کمالات صوری آن حضرت همین بس که گویند: «همواره یا نماز میگزارد و روزهدار بود، یا مشغول ذکر و فکر حق بود و یا تربیت نفوس مستعد را به عهده داشت و هرگز دنیا و انگیزههای مادی در اندیشهٔ آن حضرت راه نیافت».
زمینهٔ شناخت معصومین علیهمالسلام
برای شناخت حضرات معصومین علیهمالسلام باید توجه داشت که راههای عادی و ترسیمهای صوری چندان معرّف حقیقت وجودی آنان نمیباشد؛ اگرچه این راهها نسبت به ما گویا و در مقابله با دیگران گویاتر است.
هرگاه زمینهای مناسب برای هر یک از حضرات معصومین علیهمالسلام ایجاب شده است، در آن زمینه چنان جلوهگری نموده که گویا تنها صفت ممتاز ایشان است؛ در حالی که معصومین علیهمالسلام در تمامی صفات چنین بودهاند.
شجاعت حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام و اباعبداللّه الحسین علیهالسلام ، بردباری امام مجتبی علیهالسلام ، زهد و سکوت امام سجاد علیهالسلام و دانش و زمینههای فرهنگی امام باقر و امام صادق علیهماالسلام ، هر یک نشانهٔ گویایی از این امر است؛ بهطور مثال، رشد علمی و فرهنگی امام صادق علیهالسلام چنان احاطهٔ کلی و شمول وسیعی به خود گرفت که گویی تمام علوم، یکجا و بیحد و حصر در این کالبد جا گرفته و از ایشان به دیگران جاری گشته است و همینطور زمینههای دیگری که برای هر یک از ائمهٔ معصومین علیهمالسلام پیش آمده است.
(۱۳۵)
امام موسی کاظم علیهالسلام
حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام تنها فرزند معصوم حضرت امام صادق علیهالسلام ، امام هفتم شیعیان و باب الحوایج در میان حضرات معصومین علیهمالسلام ، بلکه نوادگان آنها و سادات و منسوبان روحی و معنوی به آنان میباشد.
آن حضرت در هفتم صفر سال یکصد وبیست وهفت هجری در «ابوا» جهان را به نور جمال خود روشن نمود.
نام مبارک آن حضرت، موسی و کنیهٔ ایشان ابوالحسن و ابوابراهیم است. آن حضرت دارای القاب فراوانی؛ مانند: صابر، کاظم، صالح و امین میباشد که مشهورترین آنها کاظم است.
مادر بزرگوار ایشان «حمیده» چنان وارسته بوده که امام صادق علیهالسلام از او به طهارت و پاکی یاد کرده است. آن بانوی گرامی دارای کمالات و صفات پسندیدهای بود که موجب میشد مورد مراجعهٔ بسیاری از زنان باشد.
حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام ، زاهد و مبارز بود و در میان معصومین علیهمالسلام ، تنها امامی است که مبارزه و پیکار خود را در زندان سپری نمود.
آن حضرت، زندانهای فراوانی به خود دید و از ایادی شیطان رنجهای بسیاری در طول سالهای متمادی تحمل نمود. سراسر عمر مبارک آن بزرگوار در زندان یا خارج از آن با پیکار و مبارزه آمیخته بود.
معجزات و کرامات حضرت همانند دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام فراوان است و کارگشایی و دستگیری ایشان از همگان در مواقع سختی از عجایب زندگی این امام بزرگوار است.
(۱۳۶)
شهید زندان
عمر مبارک آن حضرت حدود ۵۴ سال بود که پس از طی عمری پر مرارت در زندانهای متعدّد و تحمّل آزار بسیار، در آخرین زندان ـ که زندان سندی بن شاهک بوده ـ در ۲۵ رجب سال ۱۸۳ به شهادت رسید. حضرت، چنان عرصه را بر بنیعباس تنگ نمود که دیگر تحمل بقای ایشان را نداشتند و حضرت را با انواع مشکلات روبهرو کردند و در نهایت، ایشان را به شهادت رساندند. مدت امامت آن حضرت سی وپنج سال بوده و ایشان در آغاز امامت بیست ساله بوده است.
آن حضرت، خلافت شیطانی چند تن از خلفای بنی عباس را دیده و ستمهایشان را حس نموده است. ایشان بهخوبی شاهد جنایات مهدی، هادی و منصور عباسی بوده است.
فضایل، کمالات و سجایای اخلاقی و معنوی آن حضرت قابل مقایسه با مصادیق وجودی این صفات نمیباشد و تنها انوار پاک الهی و حضرات معصومین علیهمالسلام هستند که از این مراتب بلند برخوردار میباشند.
این مقامات الهی و نیز شیوهٔ برخورد آن حضرت با مسایل اجتماعی و فردی را میتوان از بیانات، کردار و دعاهای حضرت و زیارتنامههای مربوط به ایشان بهخوبی به دست آورد و عمق روح آن حضرت را از آنها دریافت.
فرزندان امام موسی کاظم علیهالسلام
آن حضرت به فراوانی اولاد مشهور است و فرزندان دختر و پسر فراوانی داشته که بسیاری از آنان در حد عالی از کمال برخوردار بودهاند و از اولیای بزرگوار و بندگان شایستهٔ حق میباشند. در میان این انوار ملکوتی، حضرت فاطمهٔ معصومه علیهاالسلام ، شاهچراغ و حضرت حمزه علیهماالسلام از خصوصیات ویژهای برخوردارند؛ گذشته از نور پاک و چهرهٔ عصمت
(۱۳۷)
امام هشتم علیهالسلام که خود به تنهایی دریایی از کمالات و بزرگواری و سیادت است و استمرار تمام و بقای کامل امامت معصوم میباشد.
یاران و شاگردان
حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام گذشته از فرزندان والامقام، یارانی شایسته و شاگردانی عالی مقام در جهات مختلف پرورش داد؛ بهطور مثال میتوان به چهرههای درخشانی چون حماد بن عیسی و یونس بن عبدالرحمن از اصحاب اجماع، عبدالرحمن، عبداللّه بن جندب، عبداللّه ین یحیی کاهلی، هشام بن حکم، ابومحمّد و علی بن یقطین اشاره نمود.
این بزرگان، همه از راویان و حاملان احادیث فراوان، صاحبان زهد و ورع کامل، مردان بسیار زیرک و هوشیار و امانتداران صدّیق امامت و عصمت در دوران شوم بنی عباس بودهاند.
(۱۳۸)
امام رضا علیهالسلام
بعد از حضرت موسی بن جعفر علیهماالسلام ، امام معصوم و حافظ وحی و دیانت، علی بن موسی علیهماالسلام است. تولد آن حضرت در یازدهم ذی قعده سال یکصد وچهل وهشت در مدینه بوده است.
امام صادق علیهالسلام آرزوی دیدار آن حضرت را داشته و در مورد ایشان بسیار سفارش کرده است. اسم مبارک آن حضرت، علی، همنام جدش حضرت امیر و کنیهٔ ایشان ابوالحسن میباشد. ایشان دارای القاب بسیاری است که مشهورترین آنها رضا میباشد.
حضرت، چهرهٔ درخشان امامت و عصمت در مقابل تمام کفر و الحاد و نفاق و ظلم است. کمالات و فضایل آن حضرت در وصف نمیآید و بزرگواری و جامعیت حضرت تنها سزاوار شخص اوست.
ایثار و گذشت، دستگیری و محبت از ویژگیهای ایشان است؛ بهطوری که دوست و دشمن و همهٔ دردمندان از انفاق و کرم و بزرگی آن حضرت بهرهمند بودهاند.
ایشان، چهرهٔ گویا و نامی جد بزرگوارش؛ رسول خدا صلیاللهعلیهوآله و انوار عالی حضرات معصومین علیهمالسلام است.
قامت استوار آن حضرت در حلم و بردباری، تجسّم تمام صبر و تحمل بوده است. معجزات و کرامات ایشان مشهور خاص و عام است و حضرت، کیمیای هستی و مشکلگشای تمام دردمندان تاریخ است. دلی پر مهر، روحی بس بلند و قامتی رسا داشته و گویی حقایق یکجا در کالبد صوری ایشان جا گرفته است. بزرگترین نقش سیاسی، اجتماعی و علمی آن حضرت، آشکار نمودن چهرهٔ نفاق «مأمون» و بیمحتوایی عالمان مختلف و مدعیان گوناگون بوده است.
ایشان با متانت علمی و وقار اجتماعی خود تمام زورمندان و تزویرمداران را مورد تحقیر قرار میداد و اصالت امامت و عصمت را
(۱۳۹)
برای همگان روشن میساخت. سرانجام، سیاست شوم خلیفه در مقابل آن حضرت دوام نیاورد و آن بزرگوار را ناجوانمردانه مسموم نمودند و به شهادت رساندند و با کمال نفاق و تزویر به سوگ ایشان نشستند.
نوع شهادت آن حضرت ویژهٔ ایشان بود و حضرت در دوری از دیار و کسان و حال غربت و تنهایی قالب تن را رها نمود.
تاریخ مشهور در شهادت آن حضرت، آخر صفر سال دویست وسه هجری قمری است. مدت امامت حضرت بیست سال است و به هنگام شهادت پنجاه وسه سال داشتهاند.
امام هشتم علیهالسلام در دوران امامت خود فرهنگ شیعه و شیعیان را در میان مسلمین بهخوبی مطرح کرد و زمینهٔ رشد و ظهور آنان را فراهم نمود.
ایشان، روش مناظره و بحث را به همگان آموخت و اندیشمندان ادیان و فرقههای مختلف را در مقابل خود خاضع و حقیر ساخت.
امام رضا علیهالسلام در مدت امامتش یاران و شاگردان صدّیق و والامقامی همچون علی بن وشّا، علی بن فضّال، حسن بن محبوب، صفوان بن یحیی و دعبل را تربیت نمود و حیات امامت و عصمت را در روح آنان دمید.
پس از شهادت حضرت رضا علیهالسلام در سال دویست وسه قمری تا هنگام شهادت حضرت امام حسن عسگری علیهالسلام در سال دویست وشصت، مدت پنجاه وهفت سال، دوران امامت امام جواد، امام هادی و امام عسگری است که در فرازهای آینده هر یک را به طور مختصر بیان خواهیم داشت.
(۱۴۰)
امام جواد علیهالسلام
بعد از شهادت حضرت رضا علیهالسلام ، استمرار عصمت و امامت در وجود مبارک و پربار حضرت امام جواد علیهالسلام تجلی یافت.
ولادت ایشان در ماه رمضان یکصد ونود وپنج قمری، در مدینهٔ طیبه از مادری بسیار وارسته و عالی مقام ـ که از بهترین زنان عصر خویش بود ـ به وقوع پیوست.
اسم شریف حضرت، محمّد، کنیهٔ ایشان ابوجعفر و لقب مشهورشان جواد میباشد. حضرت جواد هنگام شهادت پدر بیش از نه سال نداشت و بار امامت و مسؤولیت را از همین سن به دوش گرفت و جلوهٔ عصمت و امامت الهی را برای همگان روشن نمود.
هنگام شهادت پدر، با این که خود در مدینه و امام رضا علیهالسلام در طوس بود، خود را بدون وسیله و بهطور غیر عادی به بالین پدر رساند و شرایط امور مربوط و وصایای امامت را از پدر دریافت نمود. آن حضرت علیهالسلام ، هنگامی که مسؤولیت امامت را به عهده گرفت، بسیاری افراد این امر را به آسانی نمیپذیرفتند و برای آنان قابل قبول نبود؛ ولی بعد از برخورد و شیوهٔ رفتار آن حضرت با اشخاص و امور، همگان نور عصمت و قدرت حق را در وجود آن حضرت به عیان و آشکارا دیدند.
هرچه کردند و هرچه گفتند یا هرچه پرسیدند و به زعم خود آزمودند، چیزی جز کرامت و اعجاز و عظمت و بزرگی در آن حضرت ندیدند و هر یک سر تسلیم فرود آوردند و خواسته و ناخواسته امامت حضرت را به جان پذیرفتند؛ اگرچه کجاندیشان و دشمنان از هیچگونه تخریب و عناد فروگذار نکردند و هرطور که میتوانستند، آن حضرت را در فشار قرار
(۱۴۱)
دادند و در عین حال، هرگز کاری از پیش نبردند و همیشه سرافکنده و روسیاه بودند.
باید دانست که مأمون با همهٔ شیطنت خود هراس عجیبی از امامان داشت؛ چرا که توجه مردم به امامان معصوم علیهمالسلام او را رنج میداد و از این امر در آزار بود. او هیچگاه خود را از حضرت جواد علیهالسلام دور نمیداشت و با تزویر تمام، دختر خود «امّ فضل» را به نکاح ایشان درآورد و زمینهٔ هرگونه خطر و اعراضی را به ظاهر از خود دور داشت. پس از چندی آن حضرت نتوانست کجرویهای فراوان مأمون را تحمل نماید و آهنگ سفر به مدینه نمود و از مأمون جدا شد.
پس از آن، مأمون از دنیا رفت و برادرش «معتصم» با غصب خلافت، حکومت را ادامه داد. معتصم چون فضایل و کرامات امام جواد علیهالسلام را بهخوبی میدانست و تحمل آن را نداشت، قصد جان آن حضرت نمود.
ماجرای شهادت
معتصم ابتدا حضرت را از مدینه به بغداد آورد و بعد توسط ام فضل، دختر برادرش مأمون ـ که همسر حضرت بود و حال آن که حضرت هیچ علاقه و محبتی به او نداشت ـ نقشهٔ خود را عملی نمود.
حضرت جواد به مادر امام هادی ـ که سیدهٔ والامقامی بود ـ مهر و محبت بسیاری داشت؛ ولی نسبت به امّ فضل هرگز نظر خوشی ابراز نمینمود. آن ملعونه همیشه با حضرت در خصومت و عناد باطنی به سر میبرد تا این که نقشهٔ شوم عمویش را در فرصت مناسب اجرا نمود و آن حضرت را مسموم کرد و خود را به لعنت ابدی همگان دچار ساخت. تاریخ شهادت آن حضرت به فاصلهٔ دو سال و نیم پس از مرگ مأمون، در ذیقعده سال دویست وبیست بوده است.
(۱۴۲)
آن حضرت در زمان شهادت، بیست وپنج سال داشت و مدت امامت حضرتش شانزده سال میباشد.
ایشان در میان حضرات معصومین علیهمالسلام کمترین عمر را در هنگام امامت و شهادت داشته است. حضرت جواد علیهالسلام دارای فرزندانی شایسته بود که در میان آنها امام دهم، حضرت هادی علیهالسلام سلسلهٔ امامت را استمرار بخشید.
امام جواد علیهالسلام از امّفضل دختر مأمون هیچ فرزندی نداشت و این عدم توفیق، خود نشانگر روح پلید و ناآرام آن ملعون بوده است.
حضرت، یاران و شاگردان گرانقدر و بزرگواری داشته است که از میان آنها میتوان به بزنطی، ابن شاذان، علی بن مهزیار اهوازی، محمّد بن ابی عمیر و محمّد بن سنان اشاره نمود.
(۱۴۳)
حضرت هادی علیهالسلام
پس از شهادت امام جواد، حضرت امام علی النقی علیهماالسلام به مقام رفیع امامت و ولایت نایل گشت.
تولد آن جناب در نیمهٔ ذیحجه سال دویست ودوازده هجری در مدینهٔ منوّره بوده است.
اسم مبارک ایشان علی و کنیهٔ آن حضرت ابوالحسن است که برای عدم اشتباه میان ایشان و حضرت موسی بن جعفر و امام رضا علیهمالسلام که کنیهٔ هر سه ابوالحسن است، به حضرت هادی «ابوالحسن ثالث» گفته میشود.
ایشان را القاب بسیاری است که مشهورترین آنها هادی و نقی میباشد. مادر مکرّمهٔ حضرت هادی علیهالسلام «سمانه مغربیه» از زنهای بزرگواری است که سید زنان زمان خود و معروف به همین نام بوده است.
زهد و تقوای ایشان از چنان حدّ بالایی برخوردار بوده که حضرت هادی علیهالسلام ایشان را ستایش مینمودهاند. کرامات و معجزات امام هادی علیهالسلام همچون دیگر حضرات معصومین علیهمالسلام قابل شمارش نیست؛ هرچند وجود بزرگوار حضرتش خود معجزهای بزرگ و نشانهٔ بارزی از قدرت کامل پروردگار عالمیان میباشد.
حضرت بعد از شهادت پدر ارجمندش امام جواد علیهالسلام تا زمان خلافت «متوکل» عباسی شقیترین خلیفهٔ بنیعباس ـ که از پستترین آنها نیز بود ـ در مدینه حضور داشت، آن خبیث از خوف حرکت مردم و مخالفت آنها و علاقهٔ شدیدی که به حضرت داشتند، به هراس افتاد و به ناچار حضرت هادی علیهالسلام را از مدینه به سامرا فرا خواند.
(۱۴۴)
خلیفه و ایادی وی از ترس و هراسی که خداوند از حضرات معصومین علیهمالسلام بر دلهای پست و زبونشان انداخته بود، هیچگاه آن حضرت را راحت نمیگذاشتند و بهطور دایم برای ایشان مزاحمت و نگرانی به وجود میآوردند و آن جناب را هرطور که میتوانستند، آزرده خاطر میساختند.
همچنان که اشاره شد، متوکل عناد فراوانی نسبت به شیعه، سادات و اولاد حضرت زهرا علیهاالسلام داشت. آن پلید چنان به آزار و اذیت شیعیان اصرار داشت که در دورهٔ خلافتش دیگر رمقی در دوستان علی علیهالسلام نمانده بود و فقر، تنگدستی، محدودیت و آزار از امور عادی خلافت او بود.
این خلیفهٔ عبّاسی از فرط عناد با خاندان رسالت و تأکید بر غصب حقّ آنان دستور داد مرقد مطهّر حضرت سیدالشهدا علیهالسلام را خراب و تمام اطرافش را صاف کنند و زمینهای آن را شخم زنند و زراعت کنند و او غافل از حق و نورانیت آن حضرت بود که نور الهی در اوست که هرگز خاموش نخواهد گشت.
امام هادی علیهالسلام در عمر کمتر از پنجاه سال خود خلافت ستمبار چندتن از خلفای جور عباسی، از قبیل مأمون، معتصم، واثق، متوکل، منتصر، مستعین و معتز را دیده است.
سرانجام، آن حضرت در دورهٔ خلافت معتزّ و به فرمان وی توسّط «معتمد»؛ برادر معتز، مسموم شد و به شهادت رسید.
شهادت آن حضرت در سال دویست وپنجاه وچهار هجری به وقوع پیوست. عمر مبارک ایشان حدود چهل ودو سال و مدت امامت حضرتش سی وسه سال میباشد.
(۱۴۵)
فرزندان و یاران
حضرت هادی علیهالسلام دارای پنج فرزند شایسته و وارسته بوده که هر یک در خوبی و پاکی دارای مقامات والایی بودهاند و در رأس آنان حضرت امام حسن عسگری؛ امام یازدهم و جانشین آن حضرت در امامت و خلافت الهی است.
آن حضرت، یاران و شاگردان شایسته و عالی مقامی داشتهاند که در میان آنها حسین بن سعید، ابوهاشم جعفری، ابن سکیت و حضرت عبدالعظیم حسنی به چشم میخورد.
حضرت عبدالعظیم حسنی از نوادگان عالی مقام حضرت امام حسن علیهالسلام و اکابر راویان و اعاظم عالمان شیعه و صاحب لوای زهد و تقوا و منصب کمال و دانایی بوده است.
حضرت عبدالعظیم از اصحاب امام جواد علیهالسلام نیز هست. ایشان با تمام فضل و کمال و اطمینان در محضر مبارک معصومین علیهمالسلام ، لحظهای از کسب فضایل غافل نبود و دینش را به محضر سه امام معصوم؛ حضرات امام جواد، امام هادی و امام عسگری علیهمالسلام ـ که فیض وجودشان را یافت ـ ارایه نمود و دین وی با آموزههای آن حضرات علیهمالسلام هماهنگ شد که بیان این امر بهطور نص در کتابهای حدیث موجود است. مرقد مطهّر حضرت عبدالعظیم حسنی در شهر ری نزدیک مرقد مطهّر امامزاده حمزه برادر امام هشتم میباشد.
شهر ری پس از ایشان به نام مبارک حضرت نام گرفت و در لسان مردم و مؤمنان به «حضرت عبدالعظیم» یاد میشود.
آن حضرت آقا و پناه مردم این شهر و شهر تهران است. زیارت ایشان
(۱۴۶)
ثواب زیارت کربلای حسینی را دارد و ما خود افتخار آقایی آن حضرت و استفاده از فیوض بیپایان ایشان را همواره بر دل نهادهایم.
(۱۴۷)
امام حسن عسگری علیهالسلام
بعد از شهادت حضرت هادی، امام عسگری علیهالسلام به امامت رسید و سرپرستی ایتام آل محمّد صلیاللهعلیهوآله را به عهده گرفت.
ولادت مبارک ایشان در سال دویست وسی ودو هجری در مدینهٔ طیبه اتّفاق افتاد. نام مبارک آن حضرت، حسن، کنیهٔ ایشان ابومحمّد و لقب گرامی ایشان حضرت عسگری بوده است.
ایشان از مادری شایسته و با فضیلت چون «سلیل» تولد یافت که از خوبان دوران خود بوده است.
معجزات و کرامات ایشان و شایستگی و آقایی آن حضرت چنان بود که همیشه زبانزد دوست و دشمن بود و موقعیت حضرت در میان مردم بهگونهای بود که آرامش و قرار را از خلیفه و ایادی باطل وی سلب نموده بود. حسّاسیت زمان و فساد خلافت شوم عباسی و کرامت و بزرگواری حضرت عسگری علیهالسلام چنان صحنهای را ایجاد نموده بود که مردم لحظهای از اندیشه و یاد آن حضرت غفلت نداشتند و از هر سو متوجه آن بزرگوار بودند و دوست و دشمن ایشان را نظاره میکردند. در عین حال، دشمنان از هیچ اذیت و آزاری نسبت به حضرت دریغ نداشتند و در مقابل ایشان، راهی جز زور و فریب و آزار را برای خود نیافتند.
معتمد بر آن حضرت بسیار سخت میگرفت و ایشان را زندانی مینمود و در حقّ ایشان هر اذیت و آزاری را روا میداشت.
دست خون آلود معتمد
معتمد، ناجوانمردانه دست پلید خود را به خون مبارک آن حضرت آلوده ساخت و ایشان را توسّط ایادی شوم خود مسموم ساخت و در
(۱۴۸)
میان مردم چنان وانمود کرد که حضرت خود به مرگ طبیعی از دنیا رفته است. پس از مسمومیت حضرت، خلیفه، ایادی شوم و مختلف خود را با هماهنگی و ترتیبی خاص در اطراف حضرت گماشت و برای فریب مردم به صحنهسازی پرداخت تا به خیال خود ذهن آنان را از جنایت خود منحرف سازد و آثار زهر را در بدن مبارک آن امام مظلوم مشاهده ننمایند.
شهادت ایشان در سال دویست وشصت هجری اتّفاق افتاد و بدن مطهّر آن حضرت در سامرا کنار بدن نورانی پدر بزرگوارش به خاک سپرده شد. عمر شریف آن حضرت بیست ونه سال بوده است.
بعد از شهادت حضرت، در میان مردم شیون و غوغایی بپا شد و مردم سراپا سوگوار بودند.
خلیفه و ایادی پلید وی از خوف و ترس مزوّرانه شیون سر دادند و عزا بپا داشتند و شهادت آن حضرت را مرگ طبیعی اعلان نمودند. در همین حال، معتمد، خانهٔ ایشان را در محاصرهٔ خود و ایادی شومش قرار داد و برای یافتن فرزند بزرگوار حضرت عسگری علیهالسلام ، امامزمان (عجّلاللّه تعالی فرجه الشریف) از هر وسیلهای استفاده نمود و قصد قتل و از میان بردن ایشان را داشت؛ ولی همچون فرعون جز شکست و زبونی چیزی نیافت و این خیال خام را با خود به دوزخ برد.
(۱۴۹)
حضرت صاحب الزّمان علیهالسلام
حضرت صاحب الزّمان بنا بر قول مشهور ـ در نیمهٔ شعبان سال دویست وپنجاه وپنج هجری در سامرا از مادری وارسته همچون نرجس خاتون ـ که حالتی چون مادر موسی داشت ـ تولد یافت و دنیا را به جلوهٔ درخشان جمالش روشن نمود. اسم و کنیهٔ آن حضرت همان نام و کنیهٔ جدّ بزرگوارش حضرت نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله است.
آن حضرت دارای اسما و القاب بسیاری میباشد که از آن جمله مهدی، منتظَر، حجّت، صاحبالامر، خاتمالاوصیا و بقیةاللّه است.
آن حضرت بعد از تولد، مدت پنج سال تا هنگام شهادت پدر به طور محدود و با احتیاط کامل در میان خانواده و مردم بود و در مواقع حسّاس در بین مردم حضور مییافت.
پس از شهادت پدر، حضرت نماز را بر پدر خواند و امر امامت و تکلیف امت را بهخوبی برای دوستان و آشنایان روشن ساخت و در مواقع لزوم آن را بیواسطه ابلاغ مینمود. از آن پس، غیبت آن حضرت شروع شد. حضرت امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) دارای دو غیبت میباشد: غیبت صغرا و غیبت کبرا.
غیبت صغرای آن حضرت از سال دویست وشصت هجری شروع شد و تا سال سیصد وچهل ونه ـ به مدت شصت ونه سال ـ به طول انجامید و حضرت در این مدّت، دارای چهار نایب خاص بود.
غیبت صغرا
آن حضرت در دورهٔ غیبت صغرا تمام دستورات و فرمایشهای خود را از طریق نوّاب خاصّ خود به مردم و دوستان ابلاغ میفرمود.
(۱۵۰)
نوّاب چهارگانه هر یک پس از دیگری توسط حضرت تعیین میشدند و با آن حضرت در تماس بودند و کاری را بدون دستور ایشان و از جانب خود انجام نمیدادند.
نخستین نایب، «ابوعمرو عثمان بن سعید عمری» است که از سال دویست وشصت تا سیصد وپنج هجری تصدّی این مقام نورانی را به عهده داشته است.
دومین نایب خاص آن حضرت، «ابو جعفر بن عثمانبن سعید عمری» است که پس از وفات پدر از سال سیصد وپنج تا سیصد وبیست وشش هجری در این سمت بوده است.
پس از ایشان «ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی» مسؤولیت این امر را بر عهده داشت و بعد از وفات ابو جعفربن عثمان تا سال سیصد وبیست ونه هجری نایب خاص بوده است.
در نهایت، بعد از وفات حسین بن روح، «ابوالحسن علی بن محمّد سیمری» تصدّی این امر را داشت و از سال سیصد وبیست ونه تا سیصد وچهل ونه هجری از جانب امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نایب خاصّ ایشان بوده است.
غیبت کبرا
از سال سیصد وچهل ونه تا به امروز و از امروز تا به هنگام ظهور آن حضرت را «غیبت کبرا» مینامند. آن حضرت در این دوران برای رابطهٔ خود با امت نایب خاصّی انتخاب نفرمودهاند.
امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) پیش از وفات آخرین نایب خاصّ خود ـ علی بن محمّد سیمری ـ به ایشان فرمود: «تو چند روز دیگر
(۱۵۱)
(بهطور مشخص) از دنیا خواهی رفت و دیگر کسی را به جای خود برای نیابت انتخاب نکن که از آن زمان غیبت کبرا آغاز خواهد شد».
پایان غیبت کبرا برای ما روشن نیست و کسی را یارای وقتگذاری آن نمیباشد.
مضمون روایات این است که باید هر چه بیشتر برای تعجیل ظهور آن حضرت دعا نمود و لحظهای از این امر غفلت نداشت.
ظهور آن حضرت خصوصیاتی دارد؛ همانطور که غیبت ایشان دارای ویژگیهایی است.
روایات بسیاری دوران غیبت و چگونگی ظهور و نوع حکومت آن حضرت را بیان داشته که هر یک حایز دقت و اهمیت خاصّی است.
هنگام ظهور، یاران خاص و مشخّصی پیرامون حضرت خواهند بود و حکومت و اقتدار حضرت حجّت (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) چنان است که هر حکمی فرماید، کسی را مجال اظهار مخالفت با آن نمیباشد.
آن حضرت، احکام الهی را بهطور کامل اجرا مینماید و بدکاران معاند را به سزای اعمالشان میرساند و خوبان را در آرامش و آسایش قرار میدهد و اجداد پاکش را از غربت به در میآورد.
شرایط، ویژگیها و مسایل عقلی و نقلی این غیبت وضعیت خاصّ خود را دارد که باید در مقام مناسب خود بیان گردد.
آنچه گذشت، خلاصهای از زندگانی تحلیلی و تطبیقی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله ، حضرت زهرای مرضیه علیهاالسلام و ائمّهٔ هدی علیهمالسلام بود که در دو بخش عنوان شد. امید آن که نظر تأیید و عنایت آن حضرات بر این اوراق افتد و این سرگذشت برای همگان چراغ راهنمای حقیقت باشد.