معنای الله:

«اللَّه» اسم عَلَم است که جامع و مستجمع تمامی صفات کمال و جمال و جلال حق تعالی است و برای این معنا غلبه داده شده است.

اهمیت دریافت صحیح معنای «اللَّه» در جایی روشن می‌شود که کسی بخواهد آن را ذکر خاص خود قرار دهد و بخواهد این ذکر را با قصد انشا که فرع بر قصد معناست بیاورد. معنایی که اگر درست نباشد قصد انشا را سامان نمی‌دهد و اثر و خاصیتی بر آن مترتب نمی‌گردد. قصد انشا مبتنی بر آن است که نخست معنای درست لفظ در ذهن نشسته باشد و با تصور ادراکی و ادراک تصوری به استعمال آن پرداخته شود. کسی که معنای درست «اللَّه» را نمی‌داند، چنان‌چه در نماز خود قصد انشا داشته باشد و معنایی را اراده کند که درست نیست، نماز وی باطل است و طبیعی است چنین نمازی اگر ده‌ها سال نیز خوانده شود، خاصیتی برای آن نیست و از آن اثری در نفس دیده نمی‌شود.

«اللَّه» اسم معرفه و از اعلام است. عَلَم به معنای علامت و نشانه است و در اصطلاح: «اسمٌ یعین المسمی مطلقا(۱)». اسمی که مسما و مصداق را بدون نیاز به قیدی معین می‌کند؛ برخلاف موصول که هرچند از معارف است، به صله یا کلمه‌ای که با حرف تعریف «ال» معرفه شده است نیاز دارد و «معرفه به سبب اضافه»، به مضاف الیه حاجت دارد یا اسم اشاره به سبب اشاره و ضمیر با مرجع خود، معرفه می‌شود، اما عَلَم برای تعرّف خود به چیزی نیاز ندارد.

  1. شرح ابن عقیل، ج ۱، ص ۱۱۸٫

«اللَّه» چون اعرف اسماست نکره نیست و در بین معرفه‌ها نیز عَلَم است؛ زیرا در تعیین مسمای خود به چیزی نیاز ندارد و چنان در مسمای خود گویاست که جز به حق تعالی بر چیز دیگری اطلاق نمی‌شود.

عَلم بر دو قسم علم شخص و علم جنس است. علم شخص هیچ ابهامی ندارد و گویای گویاست، ولی علم جنس دارای لحاظ ابهام است. «اللَّه» با توجه به ویژگی گفته شده علم شخص است، نه علم جنس؛ از این رو جزیی است، نه اسمی کلی که دارای افراد متعدد باشد.

علم شخص بر دو قسم عاقل و غیر عاقل است و «اللَّه» کل کمال است. عَلم؛ خواه برای شخص باشد یا جنس، بر سه قسم: اسم، کنیه و لقب است و «اللَّه» اسم است، نه لقب یا کنیه.

علم شخص عاقل که اسم است، یا منقول از معنایی به معنای دیگر است یا مرتجل و از دست دهندهٔ سابقهٔ خویش و یا علم غالب است و «اللَّه» عَلم بالغلبه است و غلبه در حضرت حق دارد و مثل جعفر نیست که پیش از این در معنای نهر کاربرد داشته و هم‌اکنون در معنای جدید خود به کار رود.

«اللَّه» با توجه به آن‌چه در صرف آن گفته شد، اسم عربی است؛ هرچند مشابه در زبان سریانی داشته باشد و صرف شباهت دلیل بر نقل نیست. «اللَّه» اسم معرفه، علم شخصی ذوالعقول بالغلبه و عربی است. با این توضیح بسیاری از اختلافاتی که در کتاب‌های تفسیری آمده است رنگ می‌بازد.

اسم جامد:

«اللَّه» اسم جامد است و از چیزی مشتق نیست؛ از همین روست که بعد از اسم مبارک «اسْم» و «هُو» اعم اسماست؛ در حالی که دیگر اسمای الهی تمامی دارای اشتقاق‌اند. جامد بودن این اسم مبارک سبب شده است عام‌ترین اسم در میان اسمای حق تعالی گردد.

برخی «اللَّه» را برگرفته از «إلَه» بر وزن فعال و به معنای مألوه همانند کتاب به معنای مکتوب می‌دانند که «الف و لام» بر سر آن آمده است و چون آمدن دو همزه در یک جا مأنوس نیست، همزهٔ دوم حذف شد و دو لام در هم ادغام گردید. پس «ال» جزو کلمه نیست. این در حالی است که مورد کاربرد این دو اسم مختلف است و این اختلاف چنان است که با صرف قرار دادن حرف تعریف بر آن، چنین تفاوت معنایی به دست نمی‌آید. تفاوت «اللَّه» با «إلَه» در این است که «اللَّه» فقط بر خداوند متعال اطلاق می‌شود، ولی «إلَه» برای هر معبودی اعم از حقی و خلقی و حتی بر نفس استعمال می‌شود و می‌توان آن را به هر چیزی حتی بت‌ها نسبت داد. برای نمونه، «إلَه» در «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه»اسم عام و برای جنس است و اله عالمین و آلههٔ باطل را در بر می‌گیرد و نمی‌شود جای آن را با «اللَّه» که علم شخص است تغییر داد. هم‌چنین «إلَه»به اقتضای این که نکره است همواره به کلمهٔ بعد اضافه می‌شود اما «اللَّه»همواره با «الف و لام» همراه است و به چیزی اضافه نمی‌شود.

البته ما در جای خود گفته‌ایم حتی «ضَرَب» از «الضرب» با «ال» نبوده است و عرب در استعمال خود چنین اشتقاقاتی ندارد و آن‌چه گفته شده است ساختهٔ ذهن‌هایی است که ادبیات را با فلسفه اشتباه گرفته و خواسته‌اند آن را مدلل و موجه سازند. نظر ما بر این است که تمامی اسماء اللّه که همراه با «الف و لام» است، «ال» جزوی از آن است، نه کلمه‌ای مرکب و «ال» آن برای تعریف نیست؛ زیرا اسمای الهی اعرف از هر چیزی هستند و نیازی به تحویل بردن به تعریف ندارند. این امر به‌ویژه در کلمهٔ طیبهٔ «اللَّه» حایز اهمیت بسیاری است و به هیچ وجه نمی‌توان آن را مرکب دانست و ادغام و داشتن تشدید یا صرف مشابهت و وجود کلمات مشابه برای آن دلیل بر مرکب بودن این کلمهٔ طیبه نیست.

«اللَّه» اسم جامد است و به این معناست که واژه‌ای پیشینهٔ آن نمی‌گردد و خود اول است همان‌طور که مسمای آن با این واژهٔ قدسی مطابقت دارد و این اسم جامع و کامل، قبلی ندارد و به اسمی وابسته نیست و در تمامی گزاره‌ها همواره موضوع قرار می‌گیرد، نه محمول، و همیشه موصوف است و صفت واقع نمی‌شود و به ضرورت، اسمی حاکم است، نه محکوم، و کثرت استعمال آن در قرآن کریم به سبب حکومتی است که بر دیگر اسمای الهی دارد و اصل در اسماست.

«اللَّه» اسمی است که نه نقطه دارد، نه «ال» و نه تنوین می‌پذیرد و این امور از لواحق اسماست. اسمی است که معنای اطلاقی دارد و حیثیت آن حیثیت اطلاقی است؛ برخلاف اسمای دیگر که حیثیتی تقییدی دارد؛ مانند «قادر» که حیث قدرت را می‌رساند و علم را ندارد، اما «اللَّه»دارای جمعیتی است که تمامی حیثیت‌ها را در بر دارد.

تقدم اللّه بر تمامی اسما:

«اللَّه» تنها اسمی است که هیچ اسمی پیش از آن ذکر نمی‌گردد و همواره بر دیگر اسمای حق تعالی پیشی دارد و افضل و برترین اسم الهی است.

هیچ اسمی در قرآن کریم به اندازهٔ «اللَّه» تکرار نشده است و بنا بر آمار المعجم بیش از ۲۵۰۰ مرتبه در قرآن کریم آمده است. البته اسم «اللَّهُمَّ» و «إِلَه» را نیز باید «اللَّه» به شمار آورد. در این صورت، موارد آن به بیش از ۲۷۰۰ مرتبه می‌رسد. به آن باید موارد به کار رفتهٔ «هُو» به عنوان اسم خداوند و نیز «لِلَّه» و «لَه» را نیز افزود. غرض این که از لحاظ کمّی و شماره، «اللَّه»برترین موقعیت را دارد؛ به گونه‌ای که در قرآن کریم، حتی جمع تمامی اسمای الهی به شمارگان آن نمی‌رسد.

در واقع، اگر به قرآن کریم مراجعه نماییم، کم‌تر صفحه‌ای است که نام مبارک «اللَّه» یا یکی از مشتقات آن نیامده باشد. این امر شاهدی است بر این که «اللَّه» اسم جمعی و به این معناست که هیچ یک از اسامی حق تعالی نیست که بدون آن بتواند کارپردازی داشته باشد، بلکه قرآن کریم که شناسنامهٔ هستی است بر این نکته تأکید دارد که هیچ پدیده‌ای نیست که به «اللَّه» وابسته نباشد و بتواند بدون آن کار کند. در واقع، سالکی که بر نفس خود فعالیت دارد نمی‌تواند بدون آن ربوبیت و الفتی با اسمای الهی داشته باشد. «اللَّه» هم جمع تمامی اسماست و هم در ظاهر و هم در باطن قرار دارد و اسم جامع و کامل است. تنها اسمی است که هم تنها برای خداوند کاربرد دارد و هم بر تمامی اسما و صفات الهی دارای سِمت حکومت است؛ از این رو هم اسم جمعی است و هم اسم جامع که رأس در دعا و اسمای الهی است. اسمی که برای کمّل اولیای الهی اسم سرّ و ذکر خفی است. این سالک بسیار قوی، چکیده، رسیده، تشنه و تازه است که می‌تواند این ذکر را خوراک جان خود قرار دهد؛ همان‌طور که هر اسم، رزقِ کسی و ویژهٔ اوست. کسی که بخواهد در صف پدیده‌ها بماند نیازمند این ذکر است.

انحصار «اللّه» در نام خداوند:

«اللَّه» اسمی است که تنها در مورد خدای تعالی اطلاق می‌شود و کاربرد آن برای غیر خداوند جایز نیست. حتی عرب‌های جاهلی هیچ گاه این اسم را برای بت‌ها و معبودهای خود به کار نمی‌بردند و آنان را تنها «اله» می‌گفتند که مخفف «اللَّه» است. آیات زیر گواه این مدعاست:

الف: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّی یؤْفَکونَ»(۱).

ب: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ بَلْ أَکثَرُهُمْ لاَ یعْلَمُونَ»(۲)

ج: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضَ لَیقُولُنَّ اللَّهُ قُلْ أَفَرَأَیتُمْ مَا تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنْ أَرَادَنِی اللَّهُ بِضُرٍّ هل هُنَّ کاشِفَاتُ ضُرِّهِ أَوْ أَرَادَنِی بِرَحْمَةٍ هـلْ هـُنَّ مُمْسِکاتُ رَحْمَتِهِ قُلْ حَسْبِی اللَّهُ عَلَیهِ یتَوَکلُ الْمُتَوَکلُونَ»(۳)

د: «وَلَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَهُمْ لَیقُولُنَّ اللَّهُ فَأَنَّی یؤْفَکونَ»(۴)

ه: «رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ وَمَا بَینَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ هل تَعْلَمُ لَهُ سَمِیا»(۵)

در واقع اسم مبارک «اللَّه» خود را حتی در میان کافران و مشرکان حفظ کرده است و آنان به «اللَّه» اقرار دارند و هیچ گونه کاربرد خلقی ندارد و در محدودهٔ آن تنها خداوند است که وجود دارد و هیچ لحاظ غیری برای آن نیست؛ هرچند برای آن پیشوند یا پسوند آورده شود، اما حتی در ترکیب‌ها اطلاق خود بر خداوند را از دست نمی‌دهد.

از ویژگی‌های اسم «اللَّه» آن است که هر حرفی از ابتدای آن برداشته شود اسم بودن خود برای خداوند را حفظ می‌کند و بر حق تعالی اطلاق می‌شود؛ مانند: «لِلَّه»بدون همزه، «إلَه» بدون لام، «لَه» بدون همزه و لام و «ه» بدون همزه، لام و الف که «هُو» خوانده می‌شود؛ چنان‌که می‌فرماید:

الف: «وَلِلَّهِ الْمَشْرِقُ وَالْمَغْرِبُ فَأَینَمَا تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ وَاسِعٌ عَلِیمٌ»(۶)

ج: «أَمْ کنْتُمْ شُهَدَاءَ إِذْ حَضَرَ یعْقُوبَ الْمَوْتُ إِذْ قَالَ لِبَنِیهِ مـا تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قَالـُوا نعبـُدُ إِلَهَک وَإِلَهَ آَبَائِک إِبْرَاهِیمَ وَإِسْمَاعِیلَ وَإِسْحَاقَ إِلَها وَاحِدا وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ»(۷).

ب: «قُلْ یا أَیهَا النَّاسُ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیکمْ جَمِیعا الَّذِی لَهُ مُلْک السَّمَاوَاتِ وَالاْءَرْضِ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ یحْیی وَیمِیتُ فَآَمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ النَّبِی الاْءُمِّی الَّذِی یؤْمِنُ بِاللَّهِ وَکلِمَاتِهِ وَاتَّبِعُوهُ لَعَلَّکمْ تَهْتَدُونَ»(۸).

«اللَّه» چنان عظمتی دارد که ظهور «هُو» و ظاهر آن است و تفصیل آن به شمار می‌رود. به تعبیر دیگر، تنها اسم همگون باطنی که برای «اللَّه»وجود دارد «هُو»است. «هُو»در مقام احدیت و اسمی است که ترفیع باطن «اللَّه» است و «اللَّه»ظاهر آن و در مقام واحدیت است که اسم ظاهر جمعی تفصیلی است و اصل موصوفات در اسماست که دیگر اسما تمامی وصف آن قرار می‌گیرند و «هُو» اسم باطن جمعی اجمالی است که در قرآن کریم برای خداوند در ۲۸۵ مورد به کار رفته است.

  1. عنکبوت / ۶۱٫
  2. لقمان / ۲۵٫
  3. زمر / ۳۸٫
  4. زخرف / ۸۷٫
  5. مریم / ۶۵٫
  6. بقره / ۱۱۵٫
  7. بقره / ۱۳۳٫
  8. اعراف / ۱۵۸٫

اصل موصوفات:

«اللَّه» اسم موصوف است و اصل موصوفات به شمار می‌رود و دیگر اسمای الهی همه بعد از آن قرار می‌گیرند و نمی‌شود این اسم وصف برای اسمی دیگر بیاید و نمی‌شود آن را اسم برای اسمی دیگر قرار داد و یا به اسمی دیگر اضافه نمود. قرآن کریم می‌فرماید: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱).

  1. اسراء / ۱۱۰٫

«الرَّحْمَن» از مهم‌ترین اسمای خداوند است، اما این که «اللَّه» بر آن پیشی گرفته برای آن است که «الرَّحْمَن» جمعیت آن را ندارد و تنها اسمای جمالی را در بر دارد، ولی «اللَّه» هم صفات جمال و هم جلال و هم کمال را در بر می‌گیرد و به تمامی آن‌ها اضافه می‌شود. این امر عظمت اسم جلاله «اللَّه» را می‌رساند.

حفظ حرف تعریف در ندا:

«اللَّه» تنها اسمی است که در ندا، «الف و لام» خود را حفظ می‌نماید. البته خواهیم گفت که «الف ولام» آن برای تعریف نیست، بلکه حروف اصلی اسمی جامد است و نیز خواهیم گفت اسمای الهی هیچ یک نیاز به تعریف ندارد، ولی مثل «الرَّحْمَن» وقتی منادا قرار گیرد، «الف و لام» آن حذف می‌شود.

اسم بدون نقطه:

از ویژگی‌های اسم «اللَّه» آن است که حرفی نقطه‌دار در آن نیست و این مسأله در «دانش ذکر» اهمیت بسیار دارد؛ همان‌طور که اسم «هُو»و نیز اسم «اِسْم» چنین است. همین مسأله سبب شده است کسی که در پی اسم اعظم است نتواند آن را بدون این دو اسم بیابد. از این دو اسم برای تقویت و نیرو گرفتن در سلوک با شرایط ویژه و با داشتن اجازهٔ خاص از استاد می‌توان استفاده کرد؛ وگرنه از اسمای بسیار سنگین است که عوارض و پی‌آمدهای کنترل نشده‌ای دارد.

ذکر اهل بلا، فنا و عشق:

«اللَّه» وضع تعیینی یا تعینی برای ذات باری تعالی ندارد، بلکه علم بالغلبه در معنای جامع جمال و جلال است. «اللَّه» اسم جمعی است که جلال آن ظاهرتر از جمال آن است؛ زیرا به اعتبار جمعیتی که دارد جمال وی خود، وصف جلال می‌پذیرد. البته «الرَّحْمَن» هم به دلیل آیهٔ شریفهٔ: «قُلِ ادْعُوا اللَّهَ أَوِ ادْعُوا الرَّحْمَنَ أَیا مَا تَدْعُوا فَلَهُ الاْءَسْمَاءُ الْحُسْنَی»(۱) اسم جمعی است اما برخلاف اسم «اللَّه»، جمال آن وسیع‌تر از جلالش است؛ این گونه است که استفاده از اسم «اللَّه» به عنوان ذکر انشایی، بسیار ثقل دارد و سنگین است و در خور هر کسی نیست؛ مگر آن که بخواهد در فقر و فنا قرار گیرد.

  1. اسراء / ۱۱۰٫

«اللَّه» تنها برای کسی می‌تواند ذکر گردد که جز خدا دردی نداشته باشد و ناسوت را به تمامی زمین گذارد و با «عشق» زندگی کند. عاشقی که فنا و تلاشی وی حتمی است. عاشقی که اهل بلا و درد است.

این اسم برای سالکی مفید است که دردی را حس نمی‌کند و چنان‌چه از آسمان سنگ بر سرش ببارد غمی از متعلقات خود و باکی بر خویش ندارد و این ذکر مبارک برای چنین کسی اثر می‌کند. مربی کارآزموده در سیر ذکری ذکرپردازان، بسیار اندک می‌شود که این ذکر را برای کسی تجویز کند. این ذکر برای کسی شایسته است که نهایت به فنا می‌رسد و چیزی در بساط وی نمی‌ماند. کسی که می‌تواند دارای جمعیت باشد و این بلندا جز با تَلاشی و فنا به دست نمی‌آید.

ذکر قرار دادن آن برای سنین مختلف و نسبت به تفاوت و استعداد اهل سلوک متفاوت می‌گردد. برای افراد عادی، ذکر انشایی آن داده نمی‌شود و توصیه به خواندن آن برای آنان به صورت اخبار است؛ وگرنه ذکر انشایی آن برای کسی که کفش و کلاه برای خود تدارک می‌بیند جز ضرر چیزی ندارد. کسی می‌تواند از این ذکر استفاده کند که اگر تمامی ناسوت و حتی آبرو را از او بگیرند ناراحت نشود. این ذکر برای کسی مناسب است که بخواهد حق را با خود داشته باشد و برای او امور قربی را در پی دارد. کسی که هر گبری او را ببیند به توحید وی ایمان می‌آورد؛ گویی مهرهٔ مار دارد!

«اللَّه» اسم جامع است؛ از این رو ذکری است که برای ضعیفان تجویز نمی‌شود و مبتدیان باید آن را تنها در حال سکون، طمأنینه، آرامش، استقرار و در محیطی خلوت به‌ویژه در سجده بیاورند و نمی‌توان آن را به هنگام راه رفتن و قدم زدن به صورت انشایی و به عنوان ذکر خاص استفاده کرد.

«اللَّه» چون اسم جمعی است در بدایت کار چندان به تنهایی مورد استفاده نیست و باید آن را با اسمای دیگر همراه ساخت و حتی سالکان واصل آن را با حرف ندا می‌آورند تا از ثقل و سنگینی آن کاسته شود؛ چرا که آسیب‌های فراوانی در جهت پاک‌سازی ذکرپرداز ایجاد می‌کند.

این اسم برای آنان که در پی صفات فعلی؛ مثل: علم، رزق دنیا و دولت هستند مناسب نیست. آنان نمی‌توانند این اسم را بدون ترکیب با اسمای مناسب دیگر به کار برند. البته هر اسمی را نمی‌توان در کنار «اللَّه» قرار داد و مناسبت از حیث وسعت، گستردگی و عمومیت و نیز از حیث تنزیل که بار سنگین این اسم را سبک کند لازم است.

سالکی که مشکلات نفسانی و ضعف دارد یا سلوک را دیر شروع کرده است باید از اسمای دیگر مانند: «رحیم»، «لطیف»، «رؤوف»، «معین» یا «ناصر» بهره برد و استفاده از این کلمهٔ علیای حق برای او مناسب نیست.

ذکر «هو اللّه»:

«اللَّه» با بسیاری از اسما ترکیب می‌شود. یکی از سنگین‌ترین اذکار ترکیبی «اللَّه» ذکر «هُوَ اللَّه» است که در آن دو اسم اعظم «هُو» و «اللَّه»با هم ترکیب شده است. این ذکر ترکیبی در سورهٔ توحید آمده است. خداوند در این سوره می‌فرماید: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ. قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ. اللَّهُ الصَّمَدُ. لَمْ یلِدْ وَلَمْ یولَدْ. وَلَمْ یکنْ لَهُ کفُوا أَحَدٌ». این سوره شناسنامهٔ حق تعالی است و جز «توحید» و حضرت حق در آن نیست. از لحاظ آثار، این سوره مانند سورهٔ حمد نیست که هر چیزی در آن باشد و بتوان با آن بیماری را شفا داد، بلکه این سوره، سوره‌ای است که جز اسمای سنگین حق تعالی در آن نیست و اگر ذکر قرار گیرد به سبب ثقلی که از ترکیب دو اسم خفی «هُو» و «اللَّه» و نیز اسم «أَحَد» دارد، ذکرپرداز را بلاباران می‌نماید و وی را به فنا و تلاشی می‌رساند و مشکلات نفسانی و مسیر سلوک او را ظاهر می‌نماید و استفاده از آن، تنها در مسایل ربوبی و قرب و انس مفید است. اگر کسی به عمد آن را در هر دو رکعت نماز به عنوان سوره بخواند در حال و هوای دیگری قرار می‌گیرد و از آگاهی و دانایی خسته می‌شود و ناسوت برای وی خسته‌کننده می‌گردد. اگر این سوره به شیوه‌ای خاص ذکر قرار داده شود سینهٔ ذکرپرداز را چاک می‌دهد یا وی سینهٔ دیگران را چاک می‌دهد و سالم نمی‌ماند مگر این‌که آن را با اذکار دیگری همراه کند.

سوره‌ای به سنگینی سورهٔ اخلاص در قرآن کریم نداریم و تنها سورهٔ «توحید» است و بس؛ همان‌گونه که سورهٔ کوثر سورهٔ «ولایت» است و جز از ولایت نمی‌گوید.

رقم ذکر الله:

در استفادهٔ انشایی از اسمای الهی، حروف آن مورد لحاظ قرار می‌گیرد. هر حرفی برای خود شماره و پلاکی دارد که توجه به آن در شناخت آثار اسم الهی ضروری است. هر اسمی مانند هر آیه و هر سوره‌ای دارای اعداد و ارقامی گویاست و هر آیه و سوره و نیز هر اسمی را می‌توان به اعداد گویای ریاضی تبدیل نمود؛ به‌گونه‌ای که با نگاه به آن اعداد می‌توان آیه یا سوره را از نو نوشت. خاصیت و آثار آیات، سوره‌ها و نیز واژگان قرآن کریم و اسمای الهی و نحوهٔ کارگشایی آن، از این ارقام قابل کشف و شناسایی است.

ابتدایی‌ترین حروف شمارشی، حروف ابجد است که برای یک تا هزار حروفی تعریف شده است؛ مانند: «ابجد هوّز حطّی» که از یک تا ده است. الف همان عدد یک و از حروف مکشوف است و قامت هر اسمی است. توجه به تعداد الف‌ها و نیز همزه که همان الف است نقطهٔ شروع کارگشایی آن کلمه است.

حروف ابجد «کلمن» شمارش ده‌تایی‌هاست از ده تا پنجاه. «سعفص» از شصت تا نود و «قرشت» از یکصد تا چهارصد و «ثخذ» از پانصد تا هفتصد و «ضظغ» از هشتصد تا هزار است.

در میان اسمای الهی اسم بسیط «اَبَد» کم‌ترین رقم را داراست که جمع حروف ابجد آن هفت می‌شود، بنابراین نخستین اسم در میان ارقام «هفت» است مگر ضمیر «هو» را بدون واو در نظر بگیریم که عدد پنج را دارد وگرنه عدد «هو» یازده است. در جانب بیش‌ترین رقم، اسم ترکیبی «غیاث المستغیثین» است که شمارهٔ آن ۳۶۱۲ است.

هرچه شمارگان اسم کم‌تر باشد، برای کسی مناسب است که در مرتبهٔ بالاتری قرار دارد و اسما با شمارهٔ اندک سنگین‌تر از اسمایی هستند که ارقام بالاتری دارند. آسیب اسمایی که شمارهٔ کم‌تری دارد بسیار فراوان و سهمگین است.

برای نمونه، اسم «ابد» برای کسی مناسب است که عاشق شده و در پی دلبر است. دنیا برای چنین کسی معنا ندارد، از این رو کم و گزیده می‌گوید و هر بار که آن را می‌گوید چیزی از دست می‌دهد و دردی بر درد وی افزوده می‌شود؛ در حالی که «غیاث المستغیثین» برای ضعیفی که تحت ظلم واقع شده و از آن ظلم به درد و خشکی و ریزش افتاده است و نیاز به کشش و قدرت تحمل دارد کارگشاست. کسی که می‌خواهد از ظالمی انتقام بگیرد.

عدد اسم طیبهٔ «اللَّه» حاصل جمع یک، سی، سی، یک و پنج است که ۶۶ می‌باشد. باید توجه داشت الف بعد از لام استعلاجی است و جزو کلمه نیست.

برای سالکی که در مقام شور قرار دارد توصیه می‌شود آن را شصت و شش بار با حرف ندا بیاورد. شصت و شش رقم این اسم است و حرف ندای آن از این روست که سالکی که در مرتبهٔ شور قرار دارد، هنوز دارای کثرت است. آوردن «یا» و ایجاد کثرت برای این اسم بدان سبب است که ذکرپرداز در این مرتبه به کثرت دچار است و نیازمند ایجاد مناسبت می‌باشد.

حرف ندای «یا» درآمد باب ذکر و ترنم آن است تا نفس را برای بر شدن و مناسبت پیدا کردن با ذکر یکی از اسمای حق تعالی آماده کند و با حصول عروج، آن را از ذکر حذف می‌کنند.

هم‌چنین این ذکر را با اسمای مرحمتی می‌آورند تا از ثقل آن کاسته شود.

سالک پس از مدتی که یای ندا را از آن حذف نمود آن را در بسته‌های شصت و شش تایی می‌آورد. این بسته می‌تواند پنج تایی یا هفت تایی تا هزار تایی باشد؛ یعنی هر بسته شصت و شش «اللَّه» دارد که پنج بستهٔ آن به سیصد و سی «اللَّه» می‌رسد. بیش از هزار بسته، شرایط دیگری می‌یابد.

مراتب ذکر:

در اصل پیش از کسی گفتیم که در «مقام شور» قرار دارد. در توضیح پیوند ذکر با این مقام باید گفت: ذکر در صورتی به تمام معنا در دل ذکرپرداز نهادینه می‌گردد و در دل او می‌نشیند و فرد را ذاکر حقیقی می‌سازد که از هفت مرتبه عبور کند. این مراتب عبارت است از:

الف) ذکر قالبی و لفظی؛ صرف تلفظ به ذکر و توجه به آن و تکراری که دارد. مخصوص مبتدیانی است که به انابت افتاده‌اند و ذکر را با توجه می‌گویند اما ذکر از مرتبهٔ حس و محسوسات فراتر نرفته است و توجه به لفظ و تکرار آن است.

ب ) ذکر نفسی؛ ذکر در نفس رسوخ نموده و از صرف تلفظ و امور محسوس گذشته است. دل ذکرپرداز رنگ و روی ذکر می‌گیرد و چنان توجهی به ذکر دارد که امور منافی با آن را از خود دور می‌سازد و ذاکر تخلق نفسی به ذکر پیدا می‌کند و صاحب تبدیل می‌شود؛ به‌گونه‌ای که رذایل اخلاقی و مشکلات خلقی با این ذکر برطرف می‌شود. در این مرتبه وقتی وی «یا رزاق» می‌گوید، چنان‌چه رزقی به او نرسد، غم کمبود رزق ندارد؛ وگرنه هنوز در مرتبهٔ قالب است.

ج) ذکر قلبی؛ که صفای باطن را همراه دارد؛ به این معنا که ممکن است ذکرپرداز آن را در حال خواب هم داشته باشد. ذکر چون قلبی است خواب و بیداری و شب و روز در آن تفاوتی نمی‌گذارد. برای چنین کسی هیچ گونه امور منافی به ذهن نمی‌آید تا نیاز به دفع آن داشته باشد.

د) ذکر سرّی؛ این ذکر در سِرّ، نهاد و هویت ذکرپرداز می‌افتد. تفاوت آن با ذکر قلبی در این است که ذکر قلبی تنها احاطه به قلب دارد و غیر هنوز در وجود او هست، ولی مرتبهٔ سِرّ، نهاد و ذات فرد این ذکر را تصرف می‌کند و دیگر غیر در او اثر ندارد، چه رسد به آن که بخواهد منافی داشته باشد.

ه ) ذکر روحی؛ ذکرپرداز در این مرحله ذکر خفی داشته و ذکر در جان وی لانه کرده است. این ذکر اختیاری نیست و گفتن آن نیازی به اراده ندارد و حتی در حال سخن گفتن ذکرپرداز، آن ذکر ادامه دارد و زنده است و با هر اشتغالی جمع می‌شود و کثرت و ظهور مانع آن نیست. ذکرپرداز در این مرتبه می‌گوید، می‌خندد، می‌خورد، می‌خوابد ولی ذکر خود را با خویش دارد و کسی متوجه نمی‌شود وی در حال ذکر است و چه بسا او را غافل می‌پندارند. ذکر، جزیی از وجود و هویت ذکرپرداز است و او بدون نیاز به قصد و اراده، آن را می‌آورد و همانند تنفس است و این ذکر است که به ذاکر توجه دارد و او را به صورت دایمی و استمراری حفظ می‌کند، نه به عکس.

ذکر خفی دارای عدد نیست و عدد در این مرحله از ذکر برداشته می‌شود.

و) ذکر عینی؛ ذکر در این مرحله خود را ظهور می‌دهد و آثار آن دیده می‌شود، بدون این که خود ذکر ظاهر باشد. این آثار گاه برای دیگران نیز قابل رؤیت و فهم است و چه بسا آنان صدای ذکر وی را می‌شنوند. سالک در این مرحله است که به شور و شوق می‌افتد.

ز) ذکر غیبی که مرتبهٔ فنای ذکر است که نه ذکرپردازی با مراتب نفس، قلب و سِرّ می‌ماند، و نه ذکری و نه آثاری و تنها مذکور است و بس و مرتبهٔ وصول یک ذکر است که ذکرپرداز به آن تخلق پیدا می‌کند و می‌تواند با گفتن آن اثری مناسب با آن را ایجاد کند، ولی فنا و خرابی ذکرپرداز مانع از آن است که وی ذکر را برای حصول اثری بیاورد و او همواره خرابی خود را می‌خواهد و بر این عقیده است که یک شهر آباد بس است.

ذکر تحت نظر مربی کارآزموده و تربیت وی گاه چندین سال طول می‌کشد تا به این مرحله برسد. وی گاه از ذکر خود سنگینی، فشار و اذیت می‌بیند و بسیار می‌شود که خسته می‌گردد، بلکه این ذکر گاه او را بیمار و مریض می‌سازد. چنین مشکلاتی را باید زیر نظر مربی و با توصیهٔ وی پشت سر گذاشت.

ذکر جمعی:

«اللَّه» از اذکاری است که می‌توان آن را در هر وقتی ختم گرفت. در باب ختم گفته می‌شود برخی از اسما لیلی، بعضی نهاری و پاره‌ای از آنجمعی است و شب و روز در آن دخالتی ندارد و «اللَّه» از این نمونه اسماست.

هدف معنوی ذکر:

در ذکر «اللَّه» نباید هیچ انگیزه و هدف مادی داشت. این ذکر برای کسی مناسب است که بخواهد صاحب یقین شود، یا به مفاتیح غیب برسد، یا مقام فنا را دریابد، یا عشق به او وارد شود و سوز را تجربه کند، یا صاحب معرفت، وصول و کشف شود. باز خاطرنشان می‌شود ذکر «اللَّه»فرد را به یقین می‌رساند.

ذکر خفی و بلاخیز:

«اللَّه» ذکر خفی است و حتی خود ذکرپرداز نباید صدای این ذکر را بشنود. این اسم در باب ختومات، از اسمای ثقیله، بلکه سنگین‌ترین اسم است. جلی گفتن آن ایجاد کثرت می‌نماید؛ به‌ویژه در زمینهٔ حس شنوایی که گوینده و شنونده و درگیری حواس ایجاد می‌کند. صدا از ثقل این ذکر می‌کاهد و آن را سبک می‌سازد. این ذکر در صورتی که خفی باشد، در باطن تأثیر بیش‌تر می‌گذارد و سبب انصراف از حواس به باطن می‌گردد و در نتیجه آثار بیش‌تری دارد. ذکر «اللَّه» اگر به تنهایی و به صورت خفی گفته شود، باعث می‌شود فرد از ناسوت خلوت شود و به سوز، غربت، فقر و فنا گرفتار شود. گاه گاه به او بلا رو می‌آورد، بلکه این بلاست که پشت بلا می‌آید و خداوند گویی می‌خواهد قطره قطره اسید بر او ریزد تا به‌تدریج چیزی از او نماند و تمامی ناسوت او را به آتش می‌کشد تا به‌خوبی ذوب شود. تمامی اشتغالات از دل چنین ذکرپردازی گرفته می‌شود و به حیرت می‌افتد و متحیر می‌ماند. خوشا به سعادت کسی که توان حمل این بار را داشته باشد.

ذکرپرداز هرچه بیش‌تر با این ذکر انس بگیرد، بار بلای وی افزون‌تر می‌گردد. اگر کسی از سنین نونهالی بتواند به این اسم نزدیک شود سعه و وسعت وی بیش‌تر می‌شود. این اسم، سالک را جام جم می‌کند و به او جمعیت می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که هر جای عالم دیده شود گویی این فرد آن‌جاست و گویی او این هستی را مزه مزه کرده و تمامی آن را چشیده است. هنگامه‌ای که بسیار سنگین است و پیچ و خم و مشکل فراوان دارد؛ مگر این که به صورت ترکیبی گفته شود؛ مانند: «هُوَ اللَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُو»(۱). این فراز از قرآن کریم گنجینه‌ای ارزشمند است که قادر متعال به سبب قدرتی که دارد آن را آشکارا در دید همه گذاشته است و به صورت عادی حفظ می‌نماید بدون آن که برای کسی جلب توجه نماید.

  1. قصص / ۷۰٫

در این ذکر، «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ» تفصیل باطن و ظاهر؛ یعنی «هُوَ اللَّه» است که عکس آن یعنی «لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ اللَّه» که «هُوَ اللَّه» گفته می‌شود تفصیل ظاهر و باطن است.

اسمی اجمع، اکمل و اوسع از این ذکر نمی‌باشد و هیچ اسم اعظمی بدون این اسم و ذکر نیست. این فراز در پنج سوره از قرآن کریم (بقره / ۲۵۵، آل‌عمران / ۲، نساء / ۸۷ ، طه / ۸ و تغابن / ۱۳) آمده است، ولی بیش‌تر بندگان از آن به غفلت می‌گذرند. پنج آیه‌ای که این ذکر در آن قرار دارد برای رفع مشکلات همانند یک گروه ضربت عمل می‌نماید. البته حروف ابجد این فراز را می‌توان به دست آورد و بر اساس آن کار نمود.

هم‌چنین رقم ذکر «یا هو یا اللّه» نود و نه به تعداد اسمای صدگانهٔ حق تعالی است که یکی از آن مستأثر است و برای زدودن شرک و شعبه‌های آن و کفر بسیار مؤثر است و از ذکرپرداز، عاشقی موحد و حیران می‌سازد. کسی که در نهایت، قربانی این راه می‌گردد.

متأسفانه غلبهٔ شرک و کفر سبب شده است معارف توحیدی قرآن کریم مغفول و مهجور واقع شود. کفر و شرکی که گاه حتی با نماز شب جمع می‌شود و با آن نیز سازگار است و به ظلم بر خود و بر بندگان می‌انجامد.

ذکر هیبت:

صاحب ذکر «اللَّه» صاحب هیبت است. کسی که در مقام هیبت است اقتداری دارد که می‌تواند در برابر بدخواه خود در هر مرتبه‌ای واکنش داشته باشد و او را بترساند، غافل نماید، بیمار کند و مهار سازد یا به کلی از بین ببرد برخلاف اسمای جلالی دیگر مانند قاطع و باطش که صاحب آن تنها بر نابودی بدخواه خود توان می‌یابد، نه بر مهار و کنترل وی و خصم‌کش است. برای نمونه، در حالی که متوکل مست بود امام جواد علیه‌السلام را به قصر خود خواند، اما بعد از آن، وی دستور داد آن‌حضرت علیه‌السلام را محترمانه باز گردانند. این نیست جز به سبب هیبت آن حضرت علیه‌السلام و نیز قوت، صفا، لطف و مرحمتی که در دل ایشان است که نمی‌خواهند آن دشمن غدار را به درک بفرستند یا امام رضا علیه‌السلام تصویر شیر بر روی پرده‌ای را به شیر واقعی تبدیل می‌نمایند که بدخواه ایشان را می‌درد که البته این کرامت به اقتضای مصلحت بوده است.

لحاظ بسیط و ترکیب ذکر الله:

«اللَّه» هم به صورت بسیط و مفرد؛ بدون ترکیب با اسمای دیگر، ذکر قرار می‌گیرد و هم به صورت ترکیبی.

یکی از ترکیب‌های آن، همراهی با اسم «هُو» است که به صورت «هُوَ اللَّه» کاربرد دارد.

این ترکیب برترین اسم خداوند را می‌سازد و اقدم و اکمل اسمای الهی است. البته برای ذکر قرار دادن آن باید نخست با اسم «اللَّه»مأنوس شد. اگر قرآن کریم می‌فرماید: «فَاقْرَءُوا مَا تَیسَّرَ مِنَ الْقُرْآَنِ»(۱) به این معناست که با اسم مبارک «اللَّه» انس بگیرید و هر چه بیش‌تر قرآن بخوانید به «اللَّه»قرب بیش‌تری یافته و از این ذکر بهرهٔ فراوان‌تری برده‌اید و می‌توان به جای فراز: «مِنَ الْقُرْآَنِ»، «من اللّه» گذاشت. باید دل به «اللَّه»بست و با آن انس گرفت و به آن قرب پیدا کرد.

  1. مزمل / ۲۰٫

«اللَّه» تنها اسمی است که برای انس گرفتن به آن، به اسمای دیگر نیاز نیست، ولی تمامی اسمای دیگر به آن وابسته است و این امر ناشی از دولت آن بر تمامی اسماست.

برای استفاده از اسم بسیط یا ترکیبی این ذکر، باید به خصوصیات نفس ذکرپرداز توجه داشت و ذکر را هماهنگ با آن تجویز نمود.

ذکر اللهمّ:

«اللَّهُمَّ» از اسمای ترکیبی خداوند است. در اصل «یا اللّه» بوده که حرف ندا از آن حذف و در عوض، میم مشدد در پایان آن آمده است. حرف ندای «یا» در نظر ما اسمی از اسمای الهی است و آن‌گونه که ادیبان می‌گویند حرف نیست و اسمی که بعد از آن می‌آید تفصیل این اسم است و باید ترکیبی نو برای آن جست و مثل «یا اللّه» را حرف ندا و منادا نگرفت. بر این اساس «اللَّهُمَّ» از اسمای ترکیبی حقی است که دو اسم با هم ترکیب شده است.

عدد آن بدون احتساب میم مشدد ۱۰۶ است. این اسم از اسمای استخلافی و اسم باب الخلیفه است که استجابت آن قهری است. هم‌چنین اسم جلال جمعی است که تنها پنج بار در قرآن کریم به صورت امری و با «قُل» آمده است؛ مانند: «قُلِ اللَّهُمَّ مَالِک الْمُلْک تُؤْتِی الْمُلْک مَنْ تَشَاءُ وَتَنْزِعُ الْمُلْک مِمَّنْ تَشَاءُ وَتُعِزُّ مَنْ تَشَاءُ وَتُذِلُّ مَنْ تَشَاءُ بِیدِک الْخَیرُ إِنَّک عَلَی کلِّ شَیءٍ قَدِیرٌ»(۱).

استفاده از ذکر آیات امری در مواردی است که مشکلات بسیار زیادی به آدمی رو آورده و او را درمانده و ناتوان ساخته است و هیچ نذر و نیازی و هیچ ذکر دیگری نیز آن را برطرف نمی‌کند. آیهٔ یاد شده آیهٔ حکم نیز هست و به این معناست که مداومت بر آن، سبب اقتدار نفسی و غیر نفسی می‌شود. هم‌چنین آیهٔ شریفه از آیاتی است که اگر کسی هر شب بر آن مداومت نداشته باشد، به غبن و حسرت مبتلا می‌گردد و نبود آن در زندگی سبب پیدایش مشکلاتی فراوان می‌شود و به اصطلاح معیشت تنگ و ضنک را در پی دارد.

این آیات و ذکر «اللَّهُمَّ» برای کسی که مظلوم واقع شده یا به او تهمت زده‌اند و سندی برای دفاع و تبرئهٔ خود ندارد و یا در راه مانده است و کسی بر مسیر او رفت و آمد ندارد و به طور کلی برای رفع مشکلات حاد بسیار مؤثر و نافذ است؛ به‌گونه‌ای که در راه مانده در بیابانی که محل رفت و آمد کسی نیست با گفتن این ذکر، ناگاه فریادرسی می‌یابد.

ذکر اله:

«إِلَه» اسم بسیط، عام و اسم فعل است. چون اسم عام است تمامی موارد کاربرد آن با وصف واحد است وبه تنهایی استعمال نشده است. اسمی عربی است که از جایی مشتق نشده و جامد است و وجود شبیه آن در زبان‌های دیگر، دلیل بر نقل آن نیست. در واقع نه اصل اشتقاق بر اسمی حاکم است و نه نقل آن، و اشتقاق و نقل نیاز به دلیل اثبات‌گر و مُثبِت دارد.

«إِلَه» به معنای معبود و مألوه همانند کتاب به معنای مکتوب است یا به معنای متحیر و یا محب است که در صورت اخیر وصف حقی است و دو مورد نخست آن وصف عبدی و خلقی است. مفردی است که جمع ندارد، ولی عرب چون به خدایگان اعتقاد داشتند آن را به صورت جمع استعمال کرده و صورت جمع آن، اختراع مشرکان است؛ از این رو اسم عام است؛ چنان‌که در قرآن کریم آمده است: «أَمْ لَهُمْ آَلِهَةٌ تَمْنَعُهُمْ مِنْ دُونِنَا لاَ یسْتَطِیعُونَ نَصْرَ أَنْفُسِهِمْ وَلاَ هُمْ مِنَّا یصْحَبُونَ»(۲). به هر معبودی می‌توان «إله» گفت؛ چنان‌که می‌فرماید: «أَرَأَیتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلَهَهُ هَوَاهُ أَفَأَنْتَ تَکونُ عَلَیهِ وَکیلاً»(۳).

  1. آل عمران / ۲۶٫
  2. انبیاء / ۴۳٫
  3. فرقان / ۴۳٫

قرار دادن «إِلَه» به عنوان ذکر انشایی بسیار سخت است؛ زیرا اسم عام است و باید لحاظ وصف با آن شود و این امر توجه بیش‌تری را می‌طلبد. استفادهٔ آن به تنهایی بسیار سخت‌تر است و باید توجه و حضور ذهن چنان بالا باشد که هیچ وصف غیری با آن لحاظ نشود. هم‌چنین ظرافت و باریکی آن چنین است که به اندکی غفلت، این هوای انسان است که به جای خداوند یکتا اله می‌شود. از این رو گفتن آن رو به قبله و در نماز یا سجده مناسب است و ذکری خفی نیست؛ زیرا عادت پیدا کردن به گفتن آن بدون داشتن توجه و اراده ممکن است چیز دیگری را اله سازد. این گونه است که استفاده از آن به تنهایی، مناسب نیست.

«إِلَه» اسم عام است و هم در ایجاد سحر و بستن طلسم و عقد لسان و هم در باطل کردن سحر و فتح لسان کاربرد دارد.

رقم آن ۳۶ است که اگر با «یا»ی ندا آورده شود شمارهٔ آن ۴۷ است و چنان‌چه با اسم «واحد» بیاید که بیش‌تر چنین است عدد ۶۶ را می‌یابد که با رقم «اللَّه» برابر می‌شود.

انس با ذکر «یا اله یا واحد» یا «یا واحد یا اله» ذکرپرداز را محبوب قلب‌ها قرار می‌دهد و به او قدرت تسخیر می‌دهد؛ به‌گونه‌ای که حتی دشمنان و بدخواهان وی نیز او را دوست دارند و در حالی که مهر او را در سینه دارند با او بدی می‌کنند. ذکر «یا اله الآلهه» نیز فقط برای بطلان سحر است که عدد آن ۱۰۸ است و در بستن آن کارایی ندارد و در مواقع خوف و ترس کاراست و آن را در اندک زمانی از بین می‌برد و زودرس است.

«إِلَه» اسم قائم است و برای کسانی که ضعف دارند و از تنهایی، خلوت، ترس، یأس، وسوسه، ثقل، پریشانی یا گرفتاری رنج می‌برند توان فوری و زودرس می‌آورد.

جمع میان اللّه و اله در تهلیل:

در این‌جا از موردی بحث می‌شود که اسم خاص «اللَّه» و اسم عام «إِلَه»با یک ادات نفی و حصر اثباتی با هم جمع و ترکیب شده‌اند؛ یعنی ذکر شریف تهلیل و کلمهٔ طیبهٔ: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه». نخستین کلمه‌ای که پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله مردم را به گفتن آن دعوت نمود: «قولوا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تفحلوا»(۱). کلمه‌ای که بر اساس این روایت، ختم کلام است؛ همان‌طور که بسم اللّه ابتدای کلام است، بلکه همان‌طور که بسم اللّه تمام کلام است این ذکر شریف نیز همان بسم اللّه است به اضافهٔ یک نفی و در واقع متن بسم اللّه به شمار می‌رود، نه ذیل آن.

  1. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۵۱٫

«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» لحاظ جمع دارد، نه وحدت؛ چرا که دربردارندهٔ اسم عام و اسم خاص است و ترکیب این دو آن را اسم برای تمام حق و تمامی شؤون حق تعالی قرار داده است که آن را به نفی عام و نفی کثرت خلقی و تنزیه و اثبات خاص و وحدت حقی با جمعیت و کثرت حقی آن که مستجمع جمیع صفات است و تشبیه می‌گیرد و جمع میان نفی و اثبات و تنزیه و تشبیه، آن را در مرتبهٔ متوسط و استوای اسما قرار داده و همین امر است که آن را ذکر رستگاری و فلاح نموده است و هیچ دلی نیست که به آن نیاز نداشته باشد.

جمعیت این ذکر، آن را تکرارپذیر نموده است و ذکری است که در هر مرتبه گفتن می‌تواند معنایی خاص داشته باشد.

تمامی دل‌ها به گفتن ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» نیاز دارند. ذکری که برای رفع نفاق و ضعف مؤثر است و هیبت، جمع و قوت قلب می‌آورد و دارای آثار حیاتی و حتی مماتی است. دلی که این ذکر شریف را نپذیرد دلی بیمار و گرفتار است. دلی که آن را در خود نپروراند خشک و پژمرده می‌شود. ذکری که گفتن آن در هر صبح برای قلب و سلامت باطن لازم است. «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» ذکر عام است؛ به این معنا که برای تمامی افراد لازم است و مقید به زمانی خاص نیز نیست و در هر ساعت از شبانه‌روز می‌توان آن را داشت.

احادیث و روایات فراوانی در شناساندن جایگاه و معرفی آثار آن به‌ویژه در کتاب «التوحید» شیخ صدوق که در واقع توحید امام صادق علیه‌السلام است آمده است.

شیخ صدوق ذکر تهلیل را پیش از بسم اللّه آورده و آن را ذکر شروع قرار داده است که ما نقد آن را پیش از این آوردیم و گفتیم همین ذکر بدون بسم اللّه ابتر است و در مرتبهٔ بعد از آن قرار دارد.

این روایات از ثقل و سنگینی این ذکر می‌گویند و از همین روست که اگر دلی نفاق داشته باشد، نمی‌تواند آن را تحمل کند. در واقع، این ذکر ابزار آزمایش و سنجش دل است که دل را می‌توان با آن آزمود و تست زد. دلی که چرکین باشد نمی‌تواند زبان را حتی به گفتن ظاهری آن وا دارد و زبان در گفتن آن لکنت می‌یابد و کلماتی مهمل از آن می‌سازد. سنگینی این ذکر چنان است که باید آن را با صلوات همراه کرد تا خسته‌کننده نگردد.

بر اساس آن‌چه گذشت و نیز با توجه به روایت: «قولوا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تفحلوا»(۱) باید گفت تهلیل ذکر جلی است و ذکر خفی آن کمرشکن است. اهمال داشتن نسبت به این ذکر و کم‌گفتن آن سبب می‌شود دل زنگار پیدا کند و برای همین است که توصیه شده است آن را هفتاد مرتبه در هر صبح و در تعقیب نماز آورده شود. در واقع این ذکر مفتاح دل است.

«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» تنها ذکر شهادت بر یگانگی خداوند است و ذکرپرداز گواه بر وحدانیت خداوند می‌دهد؛ چنان‌که قرآن کریم می‌فرماید: «شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ»(۲) و در این رابطه معادلی برای آن نیست و تمام جمیع و جمع جمیع است که نفی شرک و بیان حکومت حق است. بسم اللّه تنها بیانی اثباتی است، ولی این ذکر بیان جمع میان نفی و اثبات است. شرک و نفاق و هر قیدی حتی قید وحدت با این ذکر است که برداشته می‌شود. باید توجه داشت دفع شرک امری برتر و فراتر از دفع کفر است؛ چرا که می‌شود کافر غافل باشد و کفر وی ستر و پوشش بر آگاهی و علم شود و او را غافل سازد اما در شرک غفلت وجود ندارد و مشرک با علم و آگاهی و با توجه به وحدانیت خداوند است که برای او شریک می‌آورد. شرکی که مراتب دارد و گاه ریا را در بر می‌گیرد و چنان خفی و ظریف است که فرد را نجس نمی‌کند اما او را به باطل می‌کشاند. کسی که شرک در دل او بند می‌زند با خداوند به عناد و دشمنی می‌افتد و خود را رقیب و شریک خداوند قرار می‌دهد.

  1. مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۵۱٫
  2. آل عمران / ۱۸٫

از نظر روحی روانی چنین است که اگر کسی ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» را کم بگوید زمینهٔ کبر در دل وی می‌نشیند. بر این اساس، کسی که دولت و ثروت به او رو آورد یا در علم برجسته شود و یا اعتبار و منزلت اجتماعی بیابد باید از این ذکر در هر روز استفاده نماید وگرنه جبار و متکبر می‌شود و کبر هم‌چون قارچ بزرگی در دل وی می‌روید و به مکر الهی گرفتار می‌آید. این بیماری با اذکار دیگر مانند صلوات و بسم اللّه حل نمی‌شود و تنها با «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» است که کنترل و مهار می‌شود. چنین کسی اگر بسم اللّه بگوید بر علم و اعتبار وی افزوده می‌شود، ولی فساد باطنی او رشد می‌کند و هم‌چون سرطان می‌شود که تا او را از پا در نیاورد و دست به ظلم بر خود و دیگران نیالاید آرام نمی‌شود. مرضی که تنها پادزهر آن ذکر تهلیل است.

«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» است که سپر، حصن و حاجز است، نه اذکار دیگر؛ چنان‌چه در روایت شریف سلسلة الذهب آمده است:

«حدّثنا محمّد بن موسی بن المتوکل رضی اللّه عنه، قال: حدّثنا أبو الحسین محمّد بن جعفر الأسدی، قال: حدّثنا محمّد بن الحسین الصوفی، قال: حدّثنا یوسف ابن عقیل، عن إسحاق بن راهویه، قال: لمّا وافی أبو الحسن الرضا علیه‌السلام بنیسابور وأراد أن یخرج منها إلی المأمون اجتمع إلیه أصحاب الحدیث فقالوا له: یا ابن رسول اللّه ترحل عنّا ولا تحدّثنا بحدیث فنستفیده منک؟ وکان قد قعد فی العماریة، فأطلع رأسه وقال: سمعت أبی موسی بن جعفر یقول: سمعت أبی جعفر بن محمّد یقول: سمعت أبی محمّد بن علی یقول: سمعت أبی علی بن الحسین یقول: سمعت أبی الحسین ابن علی بن أبی طالب یقول: سمعت أبی أمیر المؤمنین علی بن أبی طالب یقول: سمعت رسول اللّه صلی‌الله‌علیه‌وآله یقول : سمعت جبرئیل یقول: سمعت اللّه جلّ جلاله یقول: لا إله إلاّ اللّه حصنی فمن دخل حصنی أمن من عذابی. قال : فلمّا مرّت الراحلة نادانا: بشروطها وأنا من شروطها»(۱).

  1. شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص ۳۷۱٫

این «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» است که دژ محکم خداوند است و اگر بنده‌ای بخواهد خود را از گناه پاک نماید و کسی است که از گناه خسته است و سنگینی گناه او را آزار می‌دهد، و در پی آن است که دل او صافی شود، باید به این حصن پناه برد و «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» را ذکر خود قرار دهد.

البته همان‌طور که در این روایت آمده است این ذکر با شرط ولایت است که حصن می‌باشد. ذکر تهلیل با آن که خود شهادت بر توحید است، ولی شهادت بر توحید در هیچ جایی بدون شهادت بر رسالت پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌وآله و ولایت حضرت امیرمؤمنان علیه‌السلام نیست و برای شیعه روا نیست آن را حتی در اذان از هم جدا نماید؛ همان‌طور که این سه شهادت در تشهد آمده است و صلوات که جزیی از تشهد است همان شهادت بر ولایت است.

«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» پاک کنندهٔ نفس از گناهان است و سبب صفای نفس و نیز تقویت اراده می‌شود. صفای دل و نفس همان توان فهم بالاست که قدرت جذب معرفت می‌یابد. نفس آلوده جز در محدودهٔ امور دنیوی چیزی را متوجه نمی‌شود.

بسیاری از گناهان سبب عذاب وجدان و ضعف اعصاب می‌شود و چنین ضعف اعصاب‌ها را باید با «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» درمان کرد. کسی که مرتکب تعدی، تجاوز یا قتل شده است تنها با این ذکر است که می‌تواند خود را مقداری آرامش دهد و این ذکر در آرامش‌بخشی و رفع تنیدگی بسیار مؤثر است. اگر قاتلی آن را ذکر خود قرار دهد چه بسا در ولی دم تأثیر گذارد تا جایی که به بخشش او رضایت می‌دهد و تأثیر آن نیز سریع و زودبازده است و همانند زیارت عاشورا نیست که برای تأثیر به گذشت چهل روز نیاز دارد. کسی که به کلی از این ذکر غفلت دارد به پریشانی، ضعف اعصاب، اضطراب، تنیدگی، بی‌خوابی، وسواس و مانند آن و نیز گرفتاری به گناه دچار می‌شود و روان‌کاوی امروز نیز نمی‌تواند ریشهٔ آن را تشخیص دهد و با تجویز قرص‌های خواب‌آور، او را هرچه بیش‌تر در معرض بیماری قرار می‌دهد.

«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» برای رفع ضعف اراده و نیز برطرف شدن حواس‌پرتی در نماز مفید است.

«لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» تنها در پی نفی غیر و زدایش شرک است و در مقام اثبات اللّه نیست؛ همان‌طور که قرآن کریم در هیچ آیه‌ای برای اثبات ذات باری تعالی دلیل نمی‌آورد و وجود خداوند امری است که کسی انکاری نسبت به آن ندارد و این شرک است که دامنگیر همگان است. اثبات، فرع بر انکار است و کسی خداوند را انکار ندارد تا اثبات آن لازم باشد؛ از این رو ذکر یاد شده در اثبات ایمان کافی است؛ همان‌طور که شریعت اسلام، گفتن آن را برای رسیدن به ایمان و رستگاری کافی می‌داند: «قولوا: لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه تفحلوا»(۱). افزون بر این می‌توان گفت در باب توحید آن‌چه مهم است حصر در توحید است و در مقام ثبوت است، نه اثبات خداوند؛ از این رو «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» جنبهٔ اثباتی ندارد و این نفی است که حصر را ممکن می‌سازد آن هم نفی تمامی خدایگان و آلهه‌ها که توحید می‌آورد. البته نفی شرک کاری بسیار مشکل است؛ زیرا مصادیق و مظاهر شرک بسیار فراوان و ظریف است.

  1. مناقب آل ابی طالب، ج ۱، ص ۵۱٫

مداومت بر گفتن کلمهٔ توحید، شرک‌زدا و توحیدآور است و دل با آن جلا، قوت، استعلا، استحکام، قوام و حیات می‌گیرد: «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه»آب دل است که هر چیزی به آن زنده است: «وَجَعَلْنَا مِنَ الْمَاءِ کلَّ شَیءٍ حَی»(۱).

  1. انبیاء / ۳۰٫

این ذکر چون دل را محکم می‌سازد و به آن قوام می‌دهد، تذبذب را بر می‌دارد و نفاق را می‌زداید.

همان‌گونه که دیده شد آثار ذکر تهلیل آثاری زیربنایی، مخفی، قلبی و روانی است. این ذکر توحید را در دل تقویت می‌کند و قوام دل و صفای باطن می‌آورد و راه غیب را می‌گشاید و نه تنها اثر مادی ندارد بلکه با از بین بردن شرک و ریا، راه برخی از درآمدهای مادی را سد می‌کند و انسان را در مخاطره، فشار، بلایا و ابتلاءات قرار می‌دهد تا راه غیب بر او باز شود. مسیری که بدون مربی نمی‌توان به سلامت از آن گذشت تا به نفی تمامی شرک‌ها و یافت توحید، خداباوری، خداخواهی، خداجویی و وصول به حق تعالی رسید. راهی که وقتی قرار است شرک با پیمودن آن از دل ذکرپرداز زدوده شود، شرک با تمامی جنود خود در برابر وی صف‌آرایی می‌کند و غیری که باید نفی شود مقاومت می‌کند و برای او بلا، اذیت و آزارهای انسی یا شیطانی و ظاهری یا مخفی در پی دارد. این گونه است که ذکر «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» ثقیل است و مداومت بر آن تحمل بالایی را می‌طلبد که در آن جز معرفت، غیب، امور ربوبی و قوت قلب و دل نیست، بلکه مظاهر دنیوی یکی پس از دیگری از دست می‌رود و در پی بلایی باید منتظر بلایی دیگر بود و برای آن آمادگی داشت و چنان‌چه تحمل وی پایین است و خسته می‌شود باید آن را با اسمای دیگری مانند: «یا حی یا قیوم» و یا با «یا ذاالجلال و الاکرام» گفت و یا به گونهٔ ذکر یونسیه آورد. کسی می‌تواند «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه» را به تنهایی ذکر خود قرار دهد که بتواند هر بلایی را به جان بخرد و به آن لبخند بزند. «لاَ إِلَهَ إِلاَّ اللَّه»توحید را برای آدمی رقم می‌زند که زیربنایی‌ترین اصل در معرفت است.

این ذکر را باید هنگامی گفت که دل خلوت باشد و ذهن خالی از کثرت. بهتر است آن را در سجده و در تنهایی و به ویژه در تاریکی شب و نیز در نماز گفت.

مطالب مرتبط