تبیین بایستهها و آسیبهای تبلیغ دین در عصر حاضر
حضرت آیتالله محمدرضا نکونام (مد ظله العالی)
شناسنامه
سرشناسه | : | نکونام، محمدرضا، ۱۳۲۷ - |
عنوان و نام پديدآور | : | اصول و قواعد تبلیغ دینی/ محمدرضا نکونام. |
مشخصات نشر | : | اسلامشهر: انتشارات صبح فردا، ۱۳۹۱. |
مشخصات ظاهری | : | ۱۳۷ ص. |
فروست | : | مجموعه آثار؛ ۱۵۵ |
شابک | : | ۴۰۰۰۰ ریال: ۹۷۸-۶۰۰-۶۴۳۵-۴۴-۲ |
وضعیت فهرست نویسی | : | فاپا |
موضوع | : | اسلام — تبليغات |
موضوع | : | واعظان |
رده بندی کنگره | : | BP۱۱/۶۲/ن۷۷الف۶ ۱۳۹۱ |
رده بندی دیویی | : | ۲۹۷/۰۴۵ |
شماره کتابشناسی ملی | : | ۲۹۲۷۴۶۳ |
(۴)
فهرست مطالب
پیشگفتار··· ۷
تبلیغ دین؛ شایسته اولیای الهی ۱۱
مبلّغ دینی باید در همه جهات وارث انبیا باشد··· ۱۲
تربیت اجتماعی، عقلانی و ربوبی مبلغان··· ۱۷
مبلغ باید طلبه باشد و نه آخوند··· ۲۹
توجه به چهره عام و خاص اسلام در تبلیغ··· ۳۰
آیات قرآن کریم؛ محور سخن··· ۳۱
دوری از تنگنظری و حصر مبلغان بر چند دانش··· ۴۵
درسگفتار بودن سخنرانیها··· ۴۹
آموزش محوری منابر··· ۵۱
نفی اصالت شور و نهادینه ساختن حقیقت اندیشهورزی ۵۲
سخن گفتن بر مبنای شأن و تخصص علمی ۵۴
لزوم پیرایهشناسی ۵۶
تبلیغ با برد قلب و نه مغز··· ۵۸
حقیقت مهرورزی و نرمی در تبلیغ دینی ۵۹
داشتن قدرت شگرد در تبلیغ··· ۶۱
(۵)
شیوههای سخنرانی ۶۴
لزوم آراستگی مبلّغ دینی ۷۱
پرهیز از عافیتطلبی در تبلیغ··· ۷۳
اقتضایی بودن تبلیغ و اهتمام به…··· ۷۵
نویسندگی به همراه ویراستاری دقیق…··· ۷۵
عمل به رسالت؛ نه امساک یا دیگرانگاری ۸۰
پرهیز از دولتی شدن تبلیغ دینی ۸۱
ابتنای هر چیزی حتی مرجعیت بر تبلیغ··· ۸۶
لزوم مستقل و بهروز بودن حوزه··· ۸۷
لزوم برخورد علمی با نظریهپردازان منتقد··· ۸۸
تبلیغ برای تودههای فقیر و جوان··· ۱۰۳
احتیاط از حاشیهنشینها در تبلیغ··· ۱۰۴
دوری از تنگنظری و خودخواهی و…··· ۱۰۵
دوری از ریا و سالوس··· ۱۰۶
دوری از استبداد و خشونت··· ۱۰۹
جنگ فرهنگها و تبدیل تهدیدها به فرصتها··· ۱۱۴
اصل بر تربیت نیروی عالم و نه مبلّغ خام··· ۱۲۰
هر کس در جای خود و برای خود هزینه شود··· ۱۲۸
تأثیر نپذیرفتن از سلام و صلوات دیگران··· ۱۳۱
مخالفت نکردن با سنتها و امور طبیعی ۱۳۲
(۶)
پیشگفتار
کتاب حاضر به تبیین سی و پنج اصل از اصول تبلیغ دینی میپردازد و برخی از بایستهها و آسیبهای تبلیغ دین در عصر حاضر را بر میرسد.
در این کتاب گفته میشود که تبلیغ دینی نخست وظیفه و شایسته پیامبران و اولیای الهی است و کسی که میتواند در ارض ملکوت با آنان همنفس شود باید بر این مهم اقدام نماید وگرنه در تبلیغ به جای آنکه مردم را به دین علاقمند سازد، سبب دینگریزی آنان میشود. مبلّغ دینی بهتر است دارای قدرت اجتهاد و استنباط باشد یا بتواند نظرات دقیق و تخصصی را از غیر آن تشخیص دهد. وی باید توجه داشته باشد که اسلام دارای دو چهره عام و خاص است و با توجه به مراتب نفس آدمی، وی بتواند مرتبه هر کس را از لحاظ روحی به دست آورد و متناسب
(۷)
با آن از چهره عام و خاص دین بگوید. همچنین در تبلیغ، مهرورزی و نرمی یک حقیقت است و نه یک اصل تا خشونت و تندی فرع آن دانسته شود. در تبلیغ اصالت با نهادینه ساختن حقیقت اندیشهورزی و تفکر است و استفاده از شور و احساس امری فرعی و تبعی است. همچنین محتوای منابر باید درسگفتار باشد. از آنجا که مردم از تبلیغ دولتی خوشایندی ندارند باید از دولتی شدن تبلیغ دینی پرهیز کرد و مبلغان بهگونه مردمی باید وارد میدان تبلیغ شوند بدون آنکه چشمداشتی مادی از تبلیغ دین داشته باشند. آنان نباید لقمه از خون سیدالشهدا علیهالسلام بر گیرند. در تبلیغ، باید قدرت شگرد داشت و بتوان خود را با موقعیتهایی که به صورت ناگهانی پیش میآید وفق داد و خود را نباخت. تبلیغ باید با برد قلب انجام شود و نه با برد مغز. تبلیغ باید از دل برآید تا بر دل نشیند. مبلّغ دینی افزون بر پالایش نفس و داشتن صفای باطن باید ظاهری آراسته و تمیز داشته باشد. همچنین وی در تبلیغ از هرگونه عافیتطلبی و رفاه باید دوری نماید. تبلیغ امری اقتضایی است که میتواند هم خیر باشد و هم منشأ فساد و شر گردد. در عصر حاضر باید به تبلیغات چندرسانهای (مولتی مدیا) اهتمام داشت. البته، در این میان، نویسندگی به همراه ویراستاری دقیق؛ بهترین شیوه تبلیغی و اصل در تبلیغات چندرسانهای است. سخن گفتن بر فراز منابر باید بر مبنای شأن و تخصص
(۸)
علمی سخنرانان باشد و آنان نباید وارد محدودههایی شوند که از تخصص آنان بیرون است. یکی دیگر از اصول تبلیغ این است که اصل در تبلیغ، عمل به رسالت است و نه امساک یا دیگرانگاری. همچنین اصل دیگری که بسیار حایز اهمیت است این است که محتوا باید مبتنی بر پیرایهشناسی باشد.
در این کتاب، از تربیت اجتماعی، عقلانی و ربوبی مبلغان سخن گفتهایم و بر لزوم برخورد علمی و فرهنگی با نظریهپردازان منتقد یا مخالف تأکید ورزیده و نمونهای از آن را به مناسبت در این کتاب آوردهایم. امید است این کتاب، برای جامعه مبلغان دینی که مهمترین مسؤولیت را در عصر حاضر بر عهده دارند مفید آید.
وآخر دعوانا أن الحمد للّه ربّ العالمین
(۹)
(۱۰)
اصل « ۱ » تبلیغ دین؛ شایسته اولیای الهی
نخستین اصل مهم در تبلیغ دین آن است که جز حضرات معصومین علیهمالسلام و اولیای بحق الهی، کمتر کسی پیدا میشود که بتواند دین را آنگونه که نازل شده است دریابد و به فهم حقیقت دین رسد و نیز بتواند در اجرا و در رساندن پیام دین، سالم، صالح و توانمند باشد. آنچه غیر اولیای الهی به مردم میرسانند با توجه به آنکه غیر حق در آن دخالت دارد، خالی از پیرایه، تحریف یا اشتباه نمیباشد.
سخن گفتن خیلی خوب است؛ ولی سخن نگفتن برای آنان که از اولیای خدا نیستند بهتر است؛ همانطور که کار کردن بسیار خوب است؛ ولی پرهیز از کار برای افراد معمولی بهتر است. رئیس بودن عالی است؛ ولی ریاست نکردن برای غیر اولیای الهی بهتر است و مرئوس شدن ذلت دارد و نباید چنین شد. همچنین
(۱۱)
طلبگی بهترین شغل است و عالیترین مقامات در آن است؛ ولی طلبه نبودن برای افراد عادی بهتر است؛ مگر آنکه با یکی از اولیای الهی در ارتباط نزدیک باشد و بعد از سالها شاگردی وی از او اجازه داشته باشد.
اصل « ۲ » مبلّغ دینی باید در همه جهات وارث انبیا باشد
طلبه و عالم دینی باید در عین حال که ظاهری ساده دارد آراسته باشد و سادگی وی آراستگی او را آسیب نرساند. زندگی طلبه باید همانند زندگی فقیران و پیامبران علیهمالسلام ساده باشد و به حداقلی نیازها بسنده نماید و در پی تکاثر و تفاخر نباشد و امور رفاهی امروزی که لازمه توسعه صنعت و فنآوری است، او را آلوده نسازد و برای نمونه، درست است که امروزه تلفن همراه وسیلهای لازم شده است، اما چنین نباشد که گرانقیمتترین موبایلها در دست طلاب باشد و عالمی دینی در خیابان و چه بسا به هنگام رانندگی و در منظر عابران آن را به گوش بگیرد و نیز باید در مکالمه با آن به حد ضرورت بسنده نمود. عالم دینی پیش از استفاده از هر فنآوری متناسب با زی طلبگی باید اخلاق
(۱۲)
استفاده از آن را بداند.
طلبه نه باید شکستهنفسی داشته باشد و نه باید به تکبر آلوده گردد که هر دو آسیب و بلاست و برای صاحب آن مشکلساز است. حد وسط، تعادل است که انسان باید جایگاه خود را خوب درک کند و آن را بدون هیچ مبالغه یا ضعفی بهخوبی بیان کند. قرآن کریم نیز به این مهم رهنمون میدهد؛ آنجا که میفرماید: «وَإِذَا کالُوهُمْ أَوْ وَزَنُوهُمْ یخْسِرُونَ»(۱). کم گذاشتن در وزن و پیمانه تنها برای تجارت مالی نیست و در همه امور جریان دارد. اگر عدهای مؤمنی را در جمعی مقدم بدانند؛ ولی او خود را کوچک شمرد و دیگران را برتر بداند، عمل وی از اصل و
- مطففین / ۳٫
(۱۳)
ریشه اشتباه است؛ هرچند نیت وی به ظاهر خوب باشد یا اگر عدهای عالمی را امام جماعت قرار دهند و بخواهند پشت سر او نماز بگزارند و وی خود را برای آن کار دارای لیاقت نداند و برای حرف خود دلیل نداشته باشد یا کسی باشد که ادعا نماید این کار فقط در شأن اوست، باید برای این سخن دلیل داشته باشد وگرنه مصداق این آیه شریفه است.
شایسته است شکستهنفسیها و نیز غلوها از جامعه برچیده شود و حقایق جای آن را بگیرد. شکستهنفسی و غلو، خسارت در وزن و پیمانه است و سبب میشود راه مستقیم گم گردد.
مبلّغ دینی باید همانند عروس، خود را آراسته کند و به خیابان آید. مردم ما به عالمان دینی بسیار حساس هستند. برای نمونه، اگر اثر قطرهای روغن روی پیراهن عالم و مبلغی باشد و بخواهد سخنرانی کند، بهترین سخنها و بالاترین واژهها و الفاظ و حتی وحی مُنزل وی با مشاهده آن لکه روغن خوراکی اثر نمیکند.
عالمان دینی وارث انبیا هستند، بر این اساس مسؤولیت سنگینی دارند و خیلی از شؤون را باید رعایت نمایند. برای نمونه، عالمان دینی همانند انبیا نباید از مردم پولی بگیرند؛ بلکه متولیان حوزه باید چنان اقتداری داشته باشند که بتوانند به طلابی که به تبلیغ میروند بودجهای بپردازند تا آنان بتوانند از فقیران و
(۱۴)
ضعیفان منطقهای که برای تبلیغ به آنجا میروند کمک چشمگیر و دور از خست داشته باشند. عالمان دینی نباید توقع محبت از دیگران داشته باشند، بلکه باید همواره همانند پیامبران الهی به دیگران محبت نمایند.
اینگونه است که روحانیانی که از محبت به دورند و زود خشم میگیرند و با مردم برخورد قهرآمیز دارند نباید خود را از وارثان انبیا قلمداد کنند؛ بلکه باید جایگاه خود را در جامعه تعریف نمایند. اگر عالمان دینی وارثان انبیا هستند، باید همانند انبیای گذشته همه چیز خود را فدای مردم کنند؛ چنان که لوط و نوح این چنین بودند و کار انبیا با «دو بدین چنگ و دو بدان چنگال» نمیسازد و اگر عالمان دینی اینچنین نیستند و وارث به شمار نمیآیند پس چه هستند و برای چه کاری لباس پوشیدهاند؟ نباید جایگاه عالم دینی در این زمان همانند صاحبان تخصص در رشتههای دیگر شود که برای تخصص خود پول میگیرند. روحانی نباید آنچه را آموخته است به فروش برساند که در این صورت برای مردم مشکل اعتقادی میآفریند.
وارثان انبیا از کارهای دنیایی و مادی بهدورند و کارهای پلید انجام نمیدهند. برای عالمان که مدعی وراثت انبیا هستند بسیار بد است که خود را به امور ویژه دنیاییان مانند قلیان، سیگار،
(۱۵)
منقل، بافور یا تعدد همسر آلوده سازند؛ بهویژه ازدواج موقت که ما آن را برای روحانیان در زمان حاضر دارای اشکال میدانیم و آن را جایز نمیشمریم. درست است زمانی چند همسری یا ازدواج موقت رسم بود و مردم به آن رغبت داشتند؛ ولی امروزه برای جامعه به معضل تبدیل شده است و تا مشخص نگردد که در این نظریه چه راهی را باید در پیش گرفت، اقدام عملی برای این کار، خطرآفرین است و حتی اگر در این زمینه به نتیجهای نیز دست یافته شود، نباید افراد متشخص جامعه مانند عالمان دینی را برای نهادینه کردن این فرهنگ، پیشقدم نمود.
ما در کتاب «صفانوشت حوزویان» گفتهایم به روایت تاریخ، شیطان رجیم قیافه و چهرهای علمایی دارد. زمانی که جناب سلمان فارسی دوان دوان نزد حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام آمد و با شتاب و عجله گفت: یا علی علیهالسلام ، از چه نشستهاید، زود مسجد بیایید که مردم با ابیبکر بیعت کردند. حضرت که آرام نشسته بودند فرمودند: آن که ابتدا بیعت کرد، ریش بلندی داشت؟ سلمان گفت: بله. حضرت فرمود: آیا شخص پیری بود؟ سلمان گفت: آری ـ سلمان دید حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام از این جریان آگاهی بیشتری دارد. او در طول عمر خود خواسته بود، خبری تازه به حضرت دهد؛ اما نتوانسته بود ـ علی علیهالسلام فرمود: سلمان،
(۱۶)
آن را که دیدی شیطان بود.
وقتی شیطان به صورت و قیافه علما ظاهر میشود، با ریش بلند و به صورت پیرمرد؛ پس میتواند مدعی وراثت انبیا باشد، و اگر وراثت انبیا به ظاهر ریش و عمامه باشد، شیطان نخستین هنرپیشه در این بازار است. با این بیان میتوان گفت: وراثت به حُسن ظاهر نیست؛ هرچند حُسن ظاهر نیز در آن شرط است؛ اما تمام شرط نیست و با حُسن ظاهر کار تمام نمیشود؛ بلکه کار سختتر میشود.
ما در جای خود گفتهایم که عالمان دینی و طلاب نباید انتظار داشته باشند دنیا و امور رفاهی آنان از هر جهت تکمیل باشد و هیچ گونه نقص و کاستی در دنیای آنان نباشد؛ چرا که طبیعت ناسوت آن است که همواره خللی در یکی از شؤون زندگی وارد آورد و کاستی و نقص لازمه آن است و ما در جای خود و در کتاب «دردمندی و مشکلات اجتماعی» آوردهایم که هر انسانی برای رشد و تعالی خود باید درد ببیند و درد بکشد و همواره انسانهای بزرگ با دردهای بسیار بزرگ قرین بودهاند.
اصل « ۳ » تربیت اجتماعی، عقلانی و ربوبی مبلغان
(۱۷)
برای یک مبلّغ و عالم دینی سه موضوع کلی بسیار لازم و حایز اهمیت است و باید آن را رعایت نماید: روابط اجتماعی، امور عقلانی و سپس آمادهسازی خود برای ورود به امور ربوبی و غیبی. در توضیح مؤلفه نخست میتوان گفت: امروزه برای افرادی که سفیر میشوند و به کشورهای دیگر میروند، کلاس آموزش آداب اجتماعی آن کشور گذاشته میشود تا خلاف و دون شأن از این سفیر صادر نشود. این امر درباره طلاب در بدو ورود به این سلک لازم است.
آداب اجتماعی را بسیاری از افراد جامعه رعایت میکنند، بدون اینکه آن را در جایی تعلیم دیده باشند و اگر طلبهای بخواهد خود را عالم و جانشین امامان معصوم علیهمالسلام معرفی کند و با آداب اجتماعی آشنا نباشد، مردم از او نمیپذیرند. بهطور نمونه، اگر وی در لباس و بدن، نظافت را رعایت نکند، و… سخن تأثیرپذیر نخواهد داشت؛ چون مردم در ابتدا وضع ظاهری او را مینگرند.
مردم به راحتی عالم را از غیر عالم و باصفا را از بیصفا تشخیص میدهند و میدانند کدام شخص چه روحیهای دارد، و اینگونه فهم و درک از علوم غریبه نیست؛ بلکه با یک سلام و احوالپرسی مشخص میشود فرد مقابل چه کسی است.
(۱۸)
برای آموزش آداب اجتماعی لازم نیست پولی هزینه شود. باید افراد رتبهبندی شوند و آداب هر گروه را شناسایی و گوشزد نمود و آن را جزو مباحث علمی قرار داد. نظافت و تمیزی غیر از پولداری است. نظام داشتن علوم، غیر از مخزن پر اطلاعات بینظم است. لباس و خانه تمیز و شیک غیر از خانه مجلل است. گاهی خانهای کوچک و ساده ولی تمیز است و گاهی برعکس، خانهای مجلل کثیف است. از جهت آداب معاشرت نیز چنین است و باید به همه ریزهکاریهای آداب اجتماعی آگاه بود.
طلاب آداب اجتماعی را زود فرا میگیرند؛ ولی برای بالا رفتن میزان شهریه چون امور حفظی را جلوی طلبه میگذارند و او باید کتابهای گذشتگان را بخواند، نه تنها مسایل اجتماعی را فرا نمیگیرد، بلکه وقت نمییابد و وی تا آخر عمر باید پیگیر کتابهای گذشتگان باشد. به همین جهت لازم است نظام تربیتی از بالا تغییر یابد.
اما در مرتبه دوم که لزوم تربیت عقلانی است باید شیخ انصاری رحمهالله را مثال آورد. وی مجتهدی بزرگ است که کمترین احادیث را در کتاب کبیر خود؛ مکاسب به کار برده است. باب معاطات او در این موضوع مشهور است. ایشان این کتاب را به
(۱۹)
صورت بدیع نوشت و آن را پروراند و این بحث پختگی خود را همچنان دارد، هم در کتابهای دیگر علما و هم در بازار و به هنگام اجرای آن؛ ولی نسبت به ابواب دیگر فقه، مانند حدود با وجود روایات فراوانی که دارد، هنوز علما آن را بهدرستی پرداخت نکردهاند و این نشان میدهد که دیگران نسبت به شیخ، سطحی و جزیی کار کردهاند که در این صورت نام آنها را باید مقلد و حاشیهنویس و مترجم گذاشت، نه مجتهد.
چون این انقلاب به سبب کثرت دشمنیها و نیز متأسفانه کارشکنیهای دوستان هنوز عقلانی نشده است نمیتواند خود را در درازمدت بر قلههای پیشرفت نشان دهد. حرکتی که
(۱۹)
با شور احساسات برپا شده است هنوز به مرحله عقلانیت خود نرسیده و نیمه دوم این مسیر بر زمین مانده است. بنابراین نیاز است افراد در تحولی
(۲۰)
دیگر خود را بخوانند و در خود تفکر کنند. حال اگر بگوییم تکبیر و شعار ندهیم و خود را خسته نکنیم؛ بلکه بیندیشیم که از کجا ضربه خوردهایم و چه مشکلی برای ما و دین ما عارض شده است، شاید خیلیها گمان کنند ما مخالف انقلاب هستیم؛ ولی این دلیل نمیشود که عقل خود را تعطیل کنیم. انقلاب ما نیاز به تکامل دارد و هر شخصیتی که میآید، باید فرهنگ جدیدی را که میآورد به اجرا گذارد. برای هر دوره از این انقلاب، فرهنگی نو لازم است؛ چون در اصل، استادی معنوی، حکیم، کارآزموده و راهنماست که میتواند خود رهبر باشد یا در مقام مشاوره برای رهبری قرار گیرد، نه نوشتههای قانونی. نوشته اموری حفظی و اطلاعاتی است که خشک و بیروح است و نمیتواند در معضلات، کارگشا باشد، اما استاد انسان را پخته میکند؛ بنابراین همواره باید استادی زنده و مجتهد را یافت و حکومت را بر معیار و اساس او بنا نهاد.
ما میگوییم شیخ انصاری رحمهالله با کتاب خود زنده است و تقلید ابتدایی از ایشان درست است و دیگرانی که تنها سخنان این بزرگوار را نقل میکنند، مجتهدانی بهروز نمیباشند. اگر کسی بخواهد جزو علمای زنده و
(۲۱)
تأثیرگذار باشد، باید با این بزرگواران بحث علمی نماید و ادعاهای آنان را نقد و بررسی کند و بسیاری را کنار بگذارد و نیاز زمان را جایگزین آن کند. برای نمونه، شیخ انصاری رحمهالله در مکاسب بیع عذره، خون، منی، صنعت مجسمه و بسیاری را بیان کرده است؛ از جمله شطرنج که آقاي خميني آن را اجازه داد؛ آن هم به سبب مصالح روز. حال، ما نیز باید نظر خود را بر اساس مصالح و مفاسد روز بدهیم. هماینک خرید و فروش خون اشکالی ندارد؛ همینطور ساخت و خرید و فروش مجسمه و مانند آن؛ چون موضوع در آن تغییر یافته و تبدیل به عروسک برای بازی کودک گشته است و بت نیست و کودک نیز تکلیف ندارد و بسیاری مسایل دیگر. اگر ما شیخ، و علامه و این قبیل بزرگان زنده را بررسی و تحلیل علمی نکنیم، از زندههای علما نمیشویم و بعد از مرگ اثری از ما نمیماند. البته ما اثر را نیز طالب نیستیم؛ ولی جایگاه علم باید محفوظ باشد و زمان نیز مشخص شود. مردم، جامعه و فرهنگها هر روز تغییر مییابد و اسلام باید کلامی برای گفتن داشته باشد؛ هرچند کلیت خود را که دستگیری از ضعیفان و محرومان است با خود دارد.
یکی از آسیبهایی که متوجه تربیت عقلانی مبلغان میگردد این است که عقلانیت آنان از احساسات و شوری که همراه شعایر
(۲۲)
دینی است تأثیر پذیرد. شور و احساس ما نباید در جهت اغفال شعور ما استخدام گردد و نباید نماز، مسجد، حسینیه، روضه و آخوند، در راستای تخریب عقلانیت قرار گیرد. متأسفانه، بسیاری از شعایر در خدمت بهرهگیریهای دنیوی قرار گرفته و در سوق دادن مردم به سوی عقبماندگی، نقش عمدهای دارد. این نقش چنان گسترده و بدون اساس جلوه نموده که گدایی و درویشی نیز جهت هدایتگری و دستگیری به خود گرفته است و قشر علمی و فرهنگی، کمترین نقش جهتدهی را در میان مردم عادی ندارند و تنها حالتهای قدیمی و کهنه خود را به طور ضعیفی دارا میباشند. همین عوامل سبب گشته که گدایی از مهندسی بیشتر درآمد داشته باشد و روضهخوانی احترام بیشتری از مجتهدی داشته باشد و دنیای او به مراتب آبادتر باشد و مردم نیز بیشتر از این افراد و از روضهخوانها ارتزاق میشوند تا مجتهدان باسواد و اهل علم و نیز از کارشناسان هر رشته و معلمان و مربیان واقعی آن.
ریش و پر شالی بیشتر کارآیی دارد از یک خروار علم و دانش و سجادهای به مراتب پر منفعتتر از یک مغازه است و نیز محرابی ممکن است بیش از یک شرکت منفعت داشته باشد و احترام وی که دیگر هیچ!
(۲۳)
شعایر دینی، ملی و سنتهای مردمی با آنکه دارای عظمت واقعی هستند، در جامعه ما نتایج معکوس داشته و عامل تخریب فرهنگ و اندیشه عمومی بوده است. ممکن است یک بیدادگر مدیریت جامعه را در دست بگیرد و کمترین ارزش مدیریتی را دارا نباشد و با پاچههای ورمالیده و ایادی تربیت یافتهای مانند خود هر زمینه سالمی را نابود کند و با قلدری تمام، هر زمینه نو و درستی را بسازد و از میان بر دارد.
مخارج و اموالی که در زمینههای شعاری مصرف میشود، میتواند تمامی مشکلات عمومی مردم را برطرف سازد و زمینههای سالمی را ایجاد نماید.
روحانیتی که باید مهمترین رشد فرهنگی را داشته باشد و بهترین چهرههای علمی را ایجاد نماید، خود در مسیر اینگونه امور قرار گرفته و از مواضع اصلی خویش عدول نموده است. زمینههای علمی، تنها در معدودی از افراد سختکوش و سرکوب شده وجود دارد و دیگر هیچ. آنچه از روحانیت در میان مردم دیده میشود، بیشتر قشر ضعیف روحانیت است، نه عالمان حقیقی و اگر تبلیغ به دست این قشر ضعیف باشد سبب میشود دین از رونق بیفتد و دیانت مندرس گردد و دیندار آگاه کم شود و شعایر مذهبی، نتایج منفی و مخدری پیدا کند و مؤمنان معتقد،
(۲۴)
در گروههایی از عقبماندهترین مردم بیسواد و عامی منحصر گردند و کسانی که داعیه علوم دارند و خود را با تمدن و فرهنگ آشنا میدانند، از روحانیت به طور کلی زده شوند و در پی بیدینی یا بیتفاوتی نسبت به دین روند و بسیاری نیز خود را دشمن دین نامند و از تمامی مظاهر دینی دور شوند.
شایسته است روحانیت؛ این بهترین چهره دانش و صداقت در زمان غیبت، در زیر آسمان کبود و سقف تباهی، در جهت خاص خود قرار گیرد و از نارواییهای موجود دور شود. آزادی و استقلال را ـ که فرهنگ شیعه است ـ و دانش و عنوان «سَلونی» را ـ که از اولیای معصومین علیهمالسلام به ارث میبرد ـ بهراستی دارا باشد و کمیتهای فردی را از خود دور نماید و اساس را بر کیفیتهای حقیقی قرار داده و دانش و پاکی را به واقع در میان نوع خود ملموس سازد و مطامع مادی و شیطانی را ملاک قرار ندهد و پیشتازی و پیشوایی را اهمیت دهد و این سِمَت را به افرادی که لایق هستند واگذارد و معنویت را بدون زر و زور بر خود حاکم سازد.
ریشه، استقلال، دانش و پاکی که روحانیت شیعه میتواند آن را داشته باشد، در زمان غیبت برای هیچ قشر علمی مذهبی فراهم نخواهد شد و تنها روحانیت شیعه میتواند دارای چنین
(۲۵)
اوصافی باشد؛ هرچند نسبیت این اوصاف و امور را باید ارج نهاد و متوقع سطح عالی آن نبود، که اینگونه آرزوها در زمان غیبت فراهم نخواهد شد؛ زیرا حوادث زمان و مطامع مردمان نمیگذارد چنین اوصافی مدار و سطح عالی خود را پیدا نماید. از خودراضیها، خودبرتربینها و مرتجعان قشری و نوعی نمیگذارند صراط مستقیمی محقق گردد. آنچه در واقع میشود آرزو کرد این است که ارتجاع و جهل، از میان آنها حتی به اندکی برداشته شود و روحانیان با علوم انسانی، عقاید، زبان دنیا و مردم آشنا گردند و معیار و مداری محدود پیدا کنند.
البته اگر این امور با قدرت، قانونمندی و حکومت محقق گردد، هرگز نمیتواند رشد حقیقی و آزادی عمل داشته باشد و چیز دیگری میباشد که معلوم نیست بهتر از وضع موجود را پیدا کند. اصل «اجتهاد» و «آزادی بیان مجتهد» تنها ویژگی این قشر مردمی است که با نبود آن دیگر ارزش معنوی و مردمی ندارد و از اساس آسیب میبیند. اگر افراد با استعداد و سالمی وارد این سلک شوند و به آنان آزادی عمل داده شود و زواید فراوان در کار نیاید و آنان را با قوانین دست و پا گیر محدود نسازند و مردم نیز با آنها محشور گردند، میتوان امید داشت جهل و تباهی مردم کمی کمتر گردد و جامعه رنگ و روی فرهنگی به خود گیرد وگرنه آنچه
(۲۶)
بر مردم رفته است، هنوز هم میرود و با حالات و صفات گوناگونی باید تکرار مصایب و مشکلات فکری، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی را در خود ببینند و آنچه لازمه این امور است در خود تحمل نمایند و دیگر هیچ.
تربیت عقلانی طلاب و مبلغان دینی میطلبد که در تبلیغ کمتر از شعر و شاعری استفاده شود و بیشتر به استدلال که جامعه علمی بهتر پذیرای آن است رو آورده شود. اگر شعر در تبلیغ وارد شود، مباحث را از عقلانیت دور میدارد و آن را به فضایی احساسی میکشاند. شعر عقل را نابود میکند و انسان را کمخرد بار میآورد. انسان باید در کودکی تمام احساسات خود را رشد دهد و برای این منظور باب شعر برای او مناسب است. فصل شعر خواندن و شعر سرودن کودکی و نوجوانی است و زمانی که کلاس احساس تمام شد، حال یا از نظر سن یا از نظر زمان، شروع عقلانیت است و دیگر باید شعر را کنار گذاشت و نباید با شعر وارد فضای تبلیغی شد؛ وگرنه احساس دامن عقل را میگیرد و همانند برخی از عارفان میشود که خلود آتش و عذاب جاوید آن را به دلیل رقت قلب انکار کردهاند. در فضایی که شعر خوانده میشود، شنونده مطلب را با احساس میگیرد و روی آن تفکری بایسته ندارد.
(۲۷)
اما مرحله سوم که تربیت طلاب در امور ربوبی، روحانی و غیبی است، باید گفت این نوع تربیت بعد از رشد عقلانی است که تأثیر خود را میگذارد وگرنه چیزی جز درویشی و قلندری نیست. اگر این گروه نزد من آیند و از من ورد و ذکری و راه حلی بخواهند به آنها میدهم؛ ولی سرباز امام صادق علیهالسلام و طلبهای که شهریه امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) را میگیرد، حرمت تکلیفی دارد که درس و بحث علمی را رها کند و وقت خود را در جستوجوی این مقولات بگذراند. علم و تربیت باید با قوت و با نهایت پیگیری شود و نیاز است بسیاری از امور را کنترل نمود که یکی از آنها دعا، ذکر و رفتن به جمکران است که ذکر هر کس مفید است؛ ولی برای کسی که درس دارد و در پی علم است و درس را واجب میداند، نباید واجب را فدای مستحب نماید.
البته استاد در این قسمت و قسمتهای قبل بسیار مؤثر است و نقش نخست را ایفا میکند؛ زیرا هر کسی چیزی را واجب میداند و تا هر چیز واجب نشود، انسان دنبال آن نمیرود و انسان از امور مستحب گریزان است. اگر فقط بشود امور واجب را عمل کرد، بسیار دنیا شیرین میشود، اما اگر بیش از نیاز، مطالب بلند را بازگو کنیم؛ مخاطبان بهگونهای دیگر برداشت میکنند و عنوان افراطی را سر میدهند.
(۲۸)
در مورد کتابهایی که درباره فرشتگان و خوابهای صادق و عالم ارواح و دیگر کتابهای بزرگان است، باید گفت این کتابها باید به صورت علمی توسط علما برای طلاب بیان شود وگرنه گفتن آن بدون رشد عقلانی، انحرافات فراوان بر جای میگذارد؛ چون همانگونه که ربوبیات و فرشتگان و خیرات سماوی فراوان داریم تا سالک را کمک کنند، شیاطین طریق نیز بسیارند و منتظرند کسی رشد کند و به حرکت افتد تا زود او را بربایند و در طریق خود از او بهره گیرند. بنابراین، باید هوشیار شد و حرکت کرد و عقلانیات بالایی داشت و برای دیگران عقل را نردبان حرکت قرار داد.
البته مشکلی که در این مسیر وجود دارد این است که اگر انسان در امور عقلانی زیاد حرکت کند و عقل شخص را به تعبد وا ندارد، خود عقل و علم در این نورانیت موجب حجاب اکبر میشود؛ از این رو باید زمانی که فردی حقی را میفهمد، لب فرو بندد و مدتی خود به تنهایی حرکت نماید و بعد از آنکه مطلب برای او یقینی و محکم شد، آن را در صورت نیاز و صلاحدید بیان دارد.
اصل « ۴ » مبلغ باید طلبه باشد و نه آخوند
(۲۹)
دستگاههای تبلیغی باید توجه داشته باشند که هیچگاه آخوندها را به تبلیغ اعزام ننمایند که آنان چهره دین را خراب مینمایند، بلکه مبلغان دینی همواره باید از میان طلاب گرامی و روحانیان معزز برگزیده شوند. ما در کتابی دیگر با عنوان «صفانوشت حوزویان» گفتهایم که در سلک روحانیت، ما دو قشر متفاوت را میبینیم: طلبه و آخوند. باید همواره میان طلاب و روحانیان با «آخوندها» تفاوت قایل شد. تفاوت این دو گروه هم از جهت ذات است و هم از جهت صفات و جنس و فصل. زندگی طلبگی شبیه زندگی انبیاست و اگر انبیا ظهور کنند، هر دو از هم درس میگیرند، هم انبیا از طلبهها درس میگیرند و هم طلبهها از انبیا علیهمالسلام معیشت و زندگی ساده و راحت را درس میگیرند. البته، راحت نه به این معنا که برای نمونه چیزی نمیخورند؛ بلکه با خوردن، معده خود را ملاحظه میکنند و با پوشیدن، بدن و با رفتن، خستگی خود را؛ ولی بزرگزادگان سیاسی و پدران آنان و آخوندها با خوردن، مهمان را و با پوشیدن، بیننده را و با رفتن، همراه را ملاحظه میکنند که این عده بسیار از خود بیگانه هستند و زحمت دیگران را به دوش نمیکشند. به عکس طلبه که کار وی تأمین آسایش و راحتی برای خود و دیگران است. این راحتی در زندگی طلبه و انبیا علیهمالسلام یافت میشود و من معتقد هستم شغل و
(۳۰)
معنویتی بالاتر از طلبگی و سلک آنان نیست. اما این سادگی در زندگی آخوندها که دنیاخواه هستند و به هیچ وجه شباهتی به انبیا و پیامبران ندارند نمیباشد و انتقادهای تند و تیزی که گاه در این کتاب دیده میشود متوجه این قشر خاص است که ما آنان را «آخوند» میخوانیم و نه طلاب و روحانیان معزز و گرامی و عالمان دینی سختکوش و پرتلاش که خاک کفش آنان را با افتخار سرمه چشم خود مینماییم.
اصل « ۵ » توجه به چهره عام و خاص اسلام در تبلیغ
دین مقدس اسلام دارای دو چهره و دو بعد میباشد. چهره عمومی آن برای عموم افراد قابل فهم و استفاده است و کمترین بهرهای که مسلمانان از آن میبرند آن است که فرد را طاهر میسازد و خون، مال و ناموس او را محافظت میکند.
چهره دوم آن، چهره خاص اسلام است که تنها برای جویندگان کمال کارگشاست. این چهره برای کسی رخ مینماید که در جستوجوی تطهیر نفس و صفای باطن باشد. این چهره از اسلام برای عموم کاربردی ندارد و برای افرادی که افسار نفس آنان گسیخته است نفعی به همراه نمیآورد؛ چرا که توان و قابلیت
(۳۱)
بهره بردن از منافع این بعد از دین، کمتر در عموم افراد ظاهر میگردد.
بیشتر افراد از دین به مثال جواهری زینتی استفاده میبرند و آن را تنها برای تظاهر و خودنمایی میخواهند و به اسم و عنوان آن کفایت میکنند. در چنین جامعه و مردمی است که آموزههای اسلام، چندان به کار نمیآید و قابل اجرا نمیگردد و از آن چیزی فراتر از فریاد، اشک و آه دیده نمیشود.
اصل « ۶ » آیات قرآن کریم؛ محور سخن
در تبلیغ، باید قرآن کریم به عنوان مصدر قرار گیرد و در همه امور تبلیغی و در محتوای تبلیغ لازم است به آن مراجعه شود. اگر قرار باشد به قرآن کریم تنها به عنوان کتابی نظر افکنیم که خواندن آن ثواب دارد یا در نهایت به تفسیر جزیی یا صرف و نحو آن بپردازیم، بهره چندانی از آن نبردهایم. از قرآن کریم به عنوان یکی از دو ثقل امانی در میان مردم نام برده شده است و پاسداشت ثقل، تنها به قرائت آن نیست و باید بهرههای فراوانی را از آن برد. با این کتاب آسمانی است که میتوان به مغیبات راه یافت.
(۳۲)
حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در مورد قرآن کریم میفرماید: «بحرٌ عمیق». این روایت در حوزههای ما مفهوم ندارد! بهراستی چه چیز قرآن کریم دریای بیپایان است؟! در این کتاب مقدس، فرازهایی چون «یا أَیهَا الَّذِینَ آَمَنُوا» و «أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوک الشَّمْسِ»(۱) و مانند آن بسیار است و این واژهها چگونه میتواند عمق داشته باشد؟ چگونه با وضعیت موجود حوزهها در مواجهه با قرآن کریم میتوان ادعایی که حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در مورد قرآن کریم داشتهاند را متناسب دید؛ در حالی که آنها راه را رفتهاند و در این دریا غواصی کردهاند که آن را «بحرٌ عمیق» یافتهاند. حوزههای امروز ما قرآن کریم را کتاب اخلاق و کتاب هدایت میداند و حتی آن را کتاب قانون معرفی نمیکند؛ چرا که برای آیات قرآن کریم قایل به اهمال است و این تنها حضرات معصومین علیهمالسلام هستند که میتوانند آن را معنا کنند. آنان مانند «صل» را مثال میآورند و میگویند ما افعال و کردار نماز را نمیدانیم و بدون روایات نمیفهمیم چهطور نماز بخوانیم. در کتابهای فقهی چندان استفادهای از قرآن کریم نمیشود و فقیهان نمیتوانند احکام را از آیات این کتاب آسمانی استخراج و استنباط کنند. جامعه ما بهجای پرداختن علمی به مباحث قرآن کریم، هماکنون تنها بر
- اسراء / ۷۸٫
(۳۳)
قرائت و حفظ قرآن کریم سرمایههای فراوانی هزینه مینماید. نگارنده لازم است بیپرده خاطرنشان شود بودجههای کلانی که برای ترویج حفظ قرآن کریم هزینه میشود هدر و اسراف است به این معنا که همه این بودجهها لزوم کلی ندارد، بلکه به صورت جزیی و به عنوان مطلبی سیاسی و در پیشتاز بودن در مسابقات بینالمللی ضرورت مییابد. حفظ قرآن کریم به معنای حفظ سند است و حفظ سند بدون در دست داشتن مسند به کار نمیآید و با مُسند است که سیر و حرکت حاصل میشود. چه سنگین است کسی آیهای که در مورد کرات آسمانی است را حفظ باشد و بتواند بیش از پنجاه آیه در این مورد از حفظ بخواند؛ ولی آسمان را نگاه نکرده باشد و نداند که تلسکوپ چیست و حتی ستارهای را دقیق ندیده باشد و نظم و درجه حرکت ماه و خورشید را نشناسد. این شخص سند را حفظ کرده و مثل کتاب شده است. وقتی به عالمی گفتند فلان شخص تمام کتب اربعه را حفظ کرده است وی گفت: «زادت نسخة فی البلد»؛ کتابی بر کتابها افزوده شد؛ اما در آیه و موضوع چیزی افزوده نشده است؛ بلکه کتابی که همه مطالب را در ذهن حک نموده و روی دو پا راه میرود به کتابها افزوده شده است.
اگر در حوزه، دانشهای قرآنی رونق نگیرد، حوزه در علم و
(۳۴)
معرفت عقب میماند و به حوزهای مصرفگرا تبدیل میشود و در این صورت، روزی فرا میرسد که قحطی و فقر علم دامنگیر حوزویان میشود و کسی از مسلمانان نمیتواند ادعای علم و معرفت نماید؛ ولی اگر دانشهای تجربی و نیز ماورایی از قرآن کریم استخراج شود، دنیای اسلام رو به رشد میرود و کم کم به حدی از رشد و بالندگی میرسد که دنیای کفر را نیز تابع و دنبالهرو خود میکند و از گدایی علمی رها میشود. کفری که از یک موش استفاده میکند، تا به علمی دست یابد، آیا نمیتواند از افراد عالم، همان علم را بگیرد؟ به طور یقین، اگر کسی ادعا کند که من میدانم و داروی فلان بیماری را یافتهام، دنیای کفر او را به بهایی گران میخرد؛ البته اگر ادعای تنها نباشد.
هرچند حفظ آیات قرآن کریم ثواب دارد و خوب است، کارگشای مشکلات فرهنگی، فکری و اقتصادی جامعه نمیباشد. حفظ قرآن کریم تنها در جهت مقابله به مثل با کفاری که روی فوتبال و شطرنج یا روی جمعآوری و تحقیق نسخه کتابهای علمی پر محتوا سرمایهگذاری میکنند کارگشاست، نه برای پرورش و باز کردن گرهی از مجهولات توسط این کتاب علمی آسمانی. حفظ و قرائت برای ضبط و غلطگیری و تلفظ درست و رفع خش صدا و صوت و لحن و رفع گرفتگی حنجره و مانند آن
(۳۵)
کاربرد دارد و حال آنکه این تنها کتاب خدا نیاز به گسترش و بسط مطالب دارد. کتابی که پاسخگو و چارهجوی نیازهای اولی و ضروری فکری و مادی مردم است و همتی بسیار بلند را برای استخراج و استنباط میطلبد.
اینگونه است که ما میگوییم مشکلات بشر امروزی زاییده و لازمه غیبت معصوم علیهالسلام و محجوریت قرآن کریم است و تا انسان این مشکل را به نیکی در نیابد نمیتواند مسیر سعادت و سلامت خویش را باز یابد. محجوریت و غیبتی که منجر به سختیهای فراوان در زندگی بشر و سلب راحتی و آرامش از او گردیده است و باید برای رهایی از مشکلات خود چارهجوی رفع محجوریت از قرآن کریم بر آید تا با رفع محجوریت از این تنها کتاب علمی خدا، راه را برای ظهور امام معصوم علیهالسلام هموار سازد.
ما در کتابی دیگر با عنوان «کتاب خدا» گفتهایم رفع محجوریت از قرآن کریم نیز با یافتن عالم ربانی است که به صورت محبوبی به دادههای قرآن کریم راه یافته است و چنین افرادی نیز در هر قرنی یکی یافت میشوند که بزرگی قرآن کریم را از نزدیک درک کرده و در تمامی علوم به صورت موهوبی صاحب نظر باشند.
این در حالی است که عالمان قدیم که بسیاری از آنان محبوبی نبودهاند با آشنایی با محبوبی به علوم اولین و آخرین آشنا
(۳۶)
میشدند و نجوم، طب، ریاضی، حکمت، جامعهشناسی، امور خانواده، قیافهشناسی و خلاصه همه علوم را میدانستند. وجود چنین عالمانی نه آنکه تنها از لحاظ عقلی ممکن باشد بلکه امکان وقوع نیز دارد؛ اگرچه ممکن است از اینگونه نوابغ هر صد سال یکی به جهان آید و نابغه دهر شود. ممکن است در ابتدای کار تعداد اینگونه افراد فراوان بنماید؛ ولی بسیاری در میانه راه ریزش دارند و در پایان کار که فصل پس دادن معلومات است تعداد معدود و محدودی باقی میمانند؛ ولی همان تعداد معدود در هر صد سال یکی امکان بروز در جامعه را مییابد. جامعه باید وجود چنین افرادی را عزیز بدارد و هم مردم و هم کارشناسان و مسؤولان، زمینه را برای بروز و ظهور این افراد بسیار معدود فراهم آورند. مسؤولان و متولیان فرهنگ دینی باید خود در جستوجو و یافت چنین افرادی باشند و خانه به خانه آنان را تعقیب نمایند تا کسی که دارای شرایط یاد شده است را بیابند و روش کار و تحقیق بر روی قرآن کریم را از او فرا بگیرند.
اگر چنین تحقیقات هدایت شده توسط عالمان ربانی بر روی قرآن کریم سامان یابد و انجام پذیرد، جهادی عظیم در عرصه دانش شکل میگیرد که میتواند تمامی دانشمندان دنیا را به سوی خود معطوف نماید. امروزه جهان تشنه علم است و از
(۳۷)
مجهولات فراوان خود رنج میبرد و ما باید به دانشمندان هر علمی تفهیم نماییم که میشود پاسخ مجهولات خود را از قرآن کریم گرفت و قرآن کریم میتواند جهش بسیار بلندی در دانش آنان ایجاد نماید. متأسفانه هماینک در جهان ادعا فراوان است و دانشمندان به تجربه یافتهاند که نباید عمر خود را برای ادعاهای واهی تلف کنند. همچنین از سوی دیگر، کسانی که توانایی استخراج علوم و رموز قرآن کریم را دارند، بدون در دست داشتن امکانات و توانی که بتوانند مدعای خود را ثابت نمایند و برتری خویش را نشان دهند، چیزی نمیگویند چون میدانند کسی بدون نداشتن این امکانات در پی او راه نمیافتد و وی را یاری نمیرساند.
اگر دنیا بتواند چنین عالمانی را شناسایی کند و دانشمندان به عالمی رو آورند که میدانند این شخص توان حل مشکلات علمی آنان را دارد، در این صورت او میتواند جنگها را به صلح بگرایاند، اسلحهها را به قلم تبدیل نماید و عدهای را اثبات و بسیاری را نفی کند. در آن زمان است که جهان به دانشگاهی میماند که کتاب علمی آن قرآن کریم است و میتواند به پاسخ هر انکارگرایی به صورت منطقی و مستدل بپردازد و آنان با گرفتن پاسخ خود به نیکی در مییابند که انکار آنان از سر لجاجت و عناد
(۳۸)
است؛ از این رو یا از عناد خود دست برداشته و علم را اختیار میکنند یا مخالفت با علم را پیشه خود میسازند که در این صورت تنها به خود لطمه وارد میسازند.
باید برای فهم قرآن کریم بستری مهیا شود که محکم گرفتن این تنها کتاب خدا همگانی شود. قرآن کریم میفرماید: «خُذِ الْکتَابَ بِقُوَّةٍ»(۱)؛ این آیه به آن معنا نیست که کاغذی که با مرکب بر آن نوشته شده است را محکم بگیر، بلکه رهنمون میدهد که معنای آیات الهی را محکم بگیر. معنایی که نه در آسمان است، بلکه حقایقی است که باید آن را در دنیا بگیریم. حقایقی را که در کتاب بیان شده است باید محکم فرا گرفت. حقایقی که دارای مابإزا و مصداق خارجی است و باید تمامی موضوعات موجود در هستی را گرفت تا بتوان قرآن کریم را استوار و پایدار گرفت.
اگر انسان تمام حقایق عالم را با استحکام بگیرد، «کتاب» را که جمع شده آن است گرفته است. فرشته، جن و موجودات زمینی جزو همین حقایق هستند؛ بنابراین اگر انسان با استحکام ملایکه را دنبال کند، صاحب «خذ الکتاب» در یک رتبه شده است و اگر از تمامی جهات، همه حقایق را در همه عوالم محکم بگیرد، تمامی حقیقت قرآن کریم را گرفته است که حقیقت قرآن
- مریم / ۱۲٫
(۳۹)
کریم تنزل یافته حق مطلق است. چنانچه انسان حق نازل شده را که قرآن کریم است به محکمی نگیرد و حقیقت قرآن کریم را که تمام عوالم هستی است دنبال نکند، حقیقت عظیم حق تعالی را نمیتواند درک کند.
بهتر است از عوالم پایین و از ناسوت و از چیزی که همواره با ماست مثال بزنیم و آن لقمه غذایی است که هر روزه از گلو پایین میرود. انسان نباید نسبت به غذا و خوراکی که آن را فرو میدهد بیتوجه و سادهاندیش باشد. عوامل بسیاری دست در دست هم میدهد تا ما بتوانیم غذایی را بهراحتی و بهآسانی بخوریم. آبی که مینوشیم از دو میلیون و پانصدهزار صافی کلیه رد میشود تا بتواند به راحتی جذب خون شود. غذا در رودههای پیچ در پیچ و در دالانهای روده است که جذب بدن میشود! مهمی این کار سخت را کسانی درک میکنند که نمیتوانند آن را انجام دهند و باید به خون آنها با سرم غذا رسانده شود.
در جریان فرو رفتن یک لقمه از گلو تا معده هزاران عامل نرمکننده و فشاردهنده وجود دارد. گلو قسمتی از هستی خود را در اختیار لقمه نان میگذارد تا لیز شود و بتواند از این باریک راهی برای عبور بیابد. بزاقها روی نان آب میریزند و دندان آن را له میکند و لقمه عطر، بو و بزاق دهان را به خود میگیرد تا برای
(۴۰)
سفر به سمت معده آماده شود. لقمه وجودی نیز از گلو میگیرد تا لیز شود و این چه حکمتی است که عدهای دهانشان خشک است و برای حرف زدن باید لیوان آب کنارشان باشد و هر دقیقه آبی به دهان بریزند و بغلطانند تا بتوانند حرف بزنند و ما از آن غافل هستیم و آن را آسان گرفتهایم؛ در حالی که این حقیقت چنین آسان نیست. عدهای هستند که آب چشمشان خشک شده و پزشک آن را بهگونهای با روغن مرطوب نگاه میدارد، آنهم با هزاران مشکل و این آسانی جسم و سلامت آن حقیقتی است که باید آن را قدر دانست و پاس داشت.
در جمجمه کوچک انسان و در مغز آدمی بیاندازه مطلب نهفته شده است و در این قلب چه مقدار محبت و غضب جای میگیرد؛ هرچند ما آن را آسان میانگاریم و از کنار آن ساده عبور میکنیم. اگر روزی به مؤسسه بهزیستی شهر خود سر بزنیم، میبینیم که عقل سالم آسان بهدست نیامده و آسان نیز حفظ و نگاهداری نمیشود و خطر اختلال مغزی بسیاری از افراد سالم را تهدید میکند. درس خواندن و به دنبال علم رفتن سخت است و بدون داشتن ذهنی سالم، نمیتوان به حقایق هستی دست یافت. خیلیها نمیتوانند دنبال علم بروند و هرچه تلاش میکنند به مقصود خود نمیرسند؛ چون کشش مغزی لازم را ندارند و در راه
(۴۱)
میمانند. همه امور یاد شده حقایقی است که در قرآن کریم جمع شده است و از این رو باید آن را محکم گرفت و آیه شریفه: «خُذِ الْکتَابَ بِقُوَّةٍ»(۱) به این مهم رهنمون میدهد و بر محکم گرفتن چنین حقایقی سفارش مینماید. حقایقی که نباید آن را سهل و ساده گرفت و از آن بیاعتنا و سادهانگارانه رد شد.
از این شگرفتر حق تعالی است. حق تعالی ورای این حقایق نازل شده است. اگر کسی بتواند این حقایق را بشکافد، میتواند به حق نیز برسد. البته عدهای از یک عالَم به آن حقیقت متعالی میرسند و برخی از همه عوالم به حق راه مییابند.
«خُذِ الْکتَابَ بِقُوَّةٍ»؛ یعنی همه این حقایق را اعم از دنیا و ناسوت و غیر آن، با قوت و توان بگیر که باطن عالم خداست؛ همانطور که باطن قرآن کریم خداست و قرآن کریم نازل شده حق است. بر اساس این آیه، رسیدن به قله کمالِ هر چیزی سخت است و آسانی در عالم نیست؛ حتی کسب پول و درآمد و کاسبی نیز آسان نیست و بسیاری از افراد نمیتوانند امکانات لازم را برای زندگی شرافتمندانه فراهم کنند.
فهم قرآنکریم که چکیده تمامی عوالم هستی است و صورت خداوند به شمار میرود نیز راحت و آسان نیست. قرآن
- مریم / ۱۲٫
(۴۲)
کریم انزال، چکیده و نازل شده حق تعالی است. البته نازل شده حق تعالی با حضرت حق تفاوت بسیار دارد، ولی باز از حق است و حق است.
انزال انسان چکیده اوست. در ژنتیک، میشود انسان را با باز نمودن ژن آن موشکافی و شناسایی نمود و چکیده آدمی به شمار میرود و به عکس، میتوان از انسان به آن چکیده و ژن رسید.
قرآن کریم نیز انزال و چکیده حق است. اگر دست در دست قرآن کریم نهیم و با آن بالا رویم به حق تعالی میرسیم و چنانچه از حق پایین آییم و حق تعالی را چکیده سازیم، قرآن کریم از آن به دست میآید. چنانچه کسی قرآن کریم و حق تعالی را مورد شناسایی قرار دهد، میبیند که قرآن کریم انزال حق تعالی است.
امروزه مؤسسات بسیاری محور فعالیت خود را قرآن کریم قرار دادهاند؛ ولی امان از کار درست! متأسفانه بسیاری از آنان به دنبال پول هستند. پولهای سرگردانی که از دولتها یا مراجع میگیرند. کثرت چنین مؤسساتی سد راه رشد خیر، علم و اطلاعات صحیح میگردد.
وقتی دروغگویان فراوان شوند، مردم دیگر به راستگوها نیز اعتماد ندارند و همه از هرچه راست و دروغ است میترسند. در
(۴۳)
چنین فضایی اندیشیدن برای به دست آوردن صحت و سقم هر سخنی فایدهای ندارد؛ چرا که از هزاران کلام، آیا راستی یافت شود یا نه؟ در هر صورت، این اعتماد مردم است که سلب میشود.
تعجب ما از فراوانی و محتوای کاری چنین مؤسساتی مانند تعجب جنینان از قرآن کریم است. قرآن کریم به نقل از جنینان میفرماید: «إِنّا سَمِعْنا قُرآنا عَجَبا»(۱)؛ اجنه و پریان که خود از عجایب روزگارند و بیشترین علوم را دارند چه شنیدند که اینگونه از قرآن کریم تعجب کردند؟ اگر یک بیابانی از کلام الهی تعجب کند، سخنی نیست ولی چنین تعجبی از اجنه دور از ذهن است. باید پاسخ این پرسش را از قرآن کریم جستوجو کرد. آنان دیدند قرآن کریم کتابی است که در معرفی خود میفرماید: «لَوْ اَنْزَلنا هَذا الْقُرآنَ عَلی جَبَلٍ لَرأیتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا»(۲) بر معصوم نازل شد و باعث تلاشی او نشد؛ ولی بر کوه و بر اجنه نازل نشد؛ چرا که آنان را در هم میشکست.
قرآن کریم هیمنه دارد و موجودی است که دارای عقل میباشد. همانگونه که ما وقتی وارد حرم حضرت معصومه علیهاالسلام
- جن / ۱٫
- حشر / ۲۱٫
(۴۴)
میشویم گفته میشود در دید آن حضرت قرار داریم و آن را باور میکنیم، وقتی در محضر قرآن کریم نیز قرار میگیریم در توجه خاص کتاب خدا قرار داریم اما کمتر کسی میتواند این مطلب را در دل و جان خود نهادینه سازد. قرآن کریم موجودی زنده است و ولایت دارد و ولایت آن بسیار سنگین میباشد. به قرآن کریم و به کانون ولایت آن با انس است که میشود نزدیک شد. انسان میتواند چنان انسی با قرآن کریم داشته باشد که حتی در خواب نیز چهره قرآن کریم را ببیند و با آن همسخن شود. قرآن کریم را باید روی قلب خود قرار داد و آن را بر قلب فشرد. باید آن را در جیب خود گذاشت و همواره آن را همراه خود داشت. باید آن را بویید، جلوی خود گذاشت و به آن نگاه کرد که در این صورت شاید انس با قرآن کریم حاصل شود. قرآن کریم بسیار حساس است؛ بنابراین انس با آن دیرتر حاصل میشود. هرچه میخواهید از تفسیر قرآن بگویید؛ ولی باز ترجمه و تأویل است و حقیقت آن رخ نمینماید؛ چرا که این زمین، مرده نمیپذیرد، زنده میپذیرد؛ همانگونه که قرآن کریم خود زنده است.
پیش از این گفتیم قرآن کریم بطنها دارد و با دقت و تفکر و با انس با قرآن کریم میتوان به باطن آیات راه یافت. قرآن کریم خدای کلام است و اگر کسی بخواهد به بواطن آن راه یابد و
(۴۵)
بهترین پاسخها را برای پرسشهای خود بیابد، باید تمام قرآن کریم را با داستانها، پندها و اندرزهای آن فرا بگیرد و محافظه قرآنی کند. البته بهتر است نخست از سورههای کوچک شروع نمود. سورههای طولانی قرآن کریم در ابتدای آن و سورههای کوتاه در پایان آن آمده است و مانند آن است که ابتدای قرآن دریای وسیعی است و پایان آن جزیره جزیره است. در برخی موارد باید مطالعه بر قرآن کریم را از ابتدا و در بعضی موارد و حالتها از پایان آن شروع نمود. خدای تعالی نخست سورههای کوتاه را به مردم رساند و بعد به بحر طویل و سورههای بلند رسید. اگر کسی بخواهد حقیقتی را پیگیری کند، باید نخست از جزیرهها شروع کند، بعد آن را بگشاید تا به بحر طویل وارد شود.
قرآن کریم جمع شده همین دنیاست. اگر بخواهید به بطن قرآن وارد شوید و از ادبیات و لفظ خارج شوید و درون قرآن را بنگرید و حق مطلبی را که قرآن کریم آن را بیان میدارد دریابید، باید بتوان آن را با دنیای کنونی تطبیق داد. بهطور نمونه، آنجا که قرآن کریم میفرماید: «ذَلِک الْکتَابُ لاَ رَیبَ فِیهِ، هُدًی لِلْمُتَّقِینَ»(۱)؛ اگر کسی با ادبیات این آیه آشنا شود، آن را چنین مییابد که در این آیه برای آنان که از سفره دنیا برخاستهاند و تقوا پیشه کردهاند،
- بقره / ۲٫
(۴۶)
این کلمات معنایی متفاوت به دست میدهد و باید ادبیات را بهگونه دیگری به کار برد. او در این صورت، کتاب خدا را هدایتگر خود میبیند.
و اگر آیه شریفه: «فَاخْلَعْ نَعْلَیک إِنَّک بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًی»(۱) را مطالعه کند و از واژهها و کلمهها بیرون آید، در مییابد که باید کفش خود را درآورد و این آیه شریفه تنها خطاب به حضرت موسی علیهالسلام و مربوط به وادی طوی نیست، بلکه راهی است که او نیز میتواند به آن وارد شود. هر کس در این عالم وادی مقدس را یافت، باید کفشهای خود را درآورد و وادی همهجاست. خدای تعالی نیز همه جا هست؛ پس همه جا وادی مقدس است.
اصل « ۷ » دوری از تنگنظری و حصر مبلغان بر چند دانش
هماینک حوزه علمیه تنها طلابی را به رسمیت میشناسد که خود را بر فقه و اصول متمرکز ساخته باشند و از طلبهای که حتی ده پایه خود را امتحان داده باشد و بر علوم عقلی تمرکز نموده باشد، چون خارج فقه و اصول ندارد ایراد میگیرد، اما آیا
- طه / ۱۲٫
(۴۷)
علوم حوزوی منحصر به فقه و اصول است و آیا با فقه و اصول تنها میتوان نیازهای جامعه و جوانان و شبهات اعتقادی و فکری آنان را پاسخ گفت.
یکی از اموری که در حوزه در پی تأکید بر فقه و اصول رایج شده است شرحهای بسیاری است که بر کتابهای حوزوی نگاشته میشود. شرحهایی که بسیاری از آن محتوایی علمی ندارد و دادن آن به دست استادی که در دانشگاه تدریس میکند موجب وهن حوزه میشود.
حوزه باید بداند هماینک کتابهای دینی که چاپ میشود در دست چه افراد و گروههایی است. آماری که وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منتشر کرده است نشان میدهد سال ۱۳۷۶، شمار کتابهای چاپ شده دانشگاهی ۱۲۸۰ عنوان کتاب است و کتابهایی که حوزه منتشر نموده است ۲۱۳ عنوان میباشد که بسیاری از آن، تلخیص، شرح، حاشیه و تعلیقه است که تنها برای نیروهای حوزوی کاربرد دارد و برای عموم مردم مفید نیست.
در حوزه، کتابهایی که دارای موضوعی عقیدتی یا مشکلی اجتماعی است، بسیار ضعیف نوشته شده است. یکی از دلایل عمده این معضل نیز آن است که طلاب در هالهای از اطلاعات درون گروهی حبس شدهاند و از جامعه و مردم خود اطلاع
(۴۸)
چندانی ندارند.
عالم دینی باید پیش از وقوع حادثه، بر وقوع آن بیندیشد و قدرت آیندهنگری و پیشبینی امور را داشته باشد و برای فردا برنامهریزی نماید. او باید بتواند برای نمونه، جدیدترین الگوهای لباس را ببیند و مدل مو و چهره روز را از الگویی ساده که بر اساس آیههای آسمانی قرآن کریم باشد طراحی نماید. او باید با مطالعه دقیق بر آیات قرآن کریم، دشمنشناسی دقیقی از مخالفان خود داشته باشد و روانشناسی آنان را از آیات قرآن کریم استخراج کرده باشد تا بتواند بهترین راه مقابله با آنان را در پیشامد مشکلات ارایه دهد. او باید طرح تسخیر جهان را در ذهن داشته باشد و برای آن طرح و برنامه دهد. طرحهایی که کاربردی و علمی باشد و حتی بتواند جوانان غربی را به سمت الگوگیری از خود بکشاند. اگر بازار الگویابی و الگودهی در دست ما نیست، نشان از ضعف و ناتوانی مضاعف ما دارد. طلبه باید بتواند جامعه قمارباز و چاقوکش را بشناسد و برای آنان قوانینی جوانمردانه وضع نماید. او باید همه چیز را بداند و در آن مورد بهترین روش سامانبخشی را ارایه دهد. عالم دینی باید بتخانههای دنیا را بشناسد تا بتواند عدهای که به لجنزار و پستی گرایش پیدا کردهاند را پرورش دهد و با نفوذ به درون آنان، آنها را
(۴۹)
پاکاندیش نماید. پاکسازی و زینت آرایی از درون همواره بهتر از پیرایش بیرونی نتیجه میدهد؛ زیرا اصلاح از درون مثل انفجار توپ است و اصلاح از بیرون همانند زدن بر توپ است که ضربه آن هرچه محکمتر باشد، جهش آن به سوی بالا، پس از برخورد با زمین، بیشتر میشود.
عالم دینی باید بتواند از آیات قرآن کریم برای درمان دردها و بیماریها استفاده کند. البته، نه به صورت عامیانه و آنگونه که در کتابی مانند داروخانه معنوی آمده است که نگارش چنین کتابهایی با نتیجه نگرفتن مردم، چهره بدی از دین را به نمایش میگذارد. روانشناسی جایگاه خود را در حوزه از دست داده است؛ در حالی که امام صادق علیهالسلام توحید مفضل را آموزش میدهند و از علوم تجربی بسیار سخن گفتهاند.
البته انجام چنین کارهایی نیازمند کار سیستماتیک، تشکیلاتی و نظاممند است و باید به صورت کلان برای آن برنامهریزی نمود تا همانگونه که علم و دانش تجربی در جهان، ثانیه به ثانیه افزونی مییابد و هر ابزاری با مدلهای جدید و گوناگون به بازار عرضه میشود، حوزه نیز بتواند یک نوآوری در علوم انسانی داشته باشد و تازههای علمی خود را که مبتنی بر خردگرایی و تحقیقپذیری باشد همواره بر جهانیان، با افتخار عرضه دارد.
(۵۰)
متأسفانه، حاکمیت فردگرایی بر حوزه و سیستماتیک نبودن آن باعث رکود خلاقیت و نوآوری در حوزه شده است. البته، نباید گفت حوزه علمیه نظاممند شده است؛ چرا که نظام فعلی حوزه فقط برای آن است که از طلاب امتحان بگیرد و بهویژه امتحان شفاهی؛ آن هم با چند استاد بسیار سالخورده، تا شهریه طلبهای را، که در واقع حق همسر و فرزند اوست و نه حق علم وی، قطع نماید. نظام آموزشی حوزه باید مبتنی بر استاد محوری باشد. آن هم اساتیدی که طلبه باشند و نه آخوند صفت. اساتیدی مجرب و متخلق که طلبه با رفت و آمد مداوم با آنان، زندگی علمی، دینی و اعتقادی خود را از او الگو و الهام میگیرد و زیر نظر او زحمت بکشد و کار او را انجام دهد. البته اساتید راهنمای فعلی که در نوشتن پایاننامهها از آنان استفاده میشود تنها کار دادن اطلاعات را انجام میدهند و طلبه نیز کمتر با آنان همراه میشود؛ چون او تنها به دنبال نمره است و از چنین تحقیقها و رسالهها، کمتر علم، اخلاق، معرفت و تربیتی بیرون میآید.
اصل « ۸ » درسگفتار بودن سخنرانیها
یکی از آسیبهای تبلیغ دینی آن است که بسیاری از خطابهها
(۵۱)
و سخنرانیها محتوای علمی ندارد. در کشورهای اسلامی با تمامی استعدادها و موقعیت جغرافیایی و امکانات معنوی که دارند، بیشتر تعزیه علم و دین دیده میشود تا حقیقت علم و دین.
این کشورها از تمدن علمی روز دنیا عقب نگاه داشته شدهاند. فرهنگ فلسفی آنان گرفتار تقلید و رکود است و از دین، تنها به حفظ ظواهر و برخی سنتها آن هم بهطور ناقص بسنده میشود. لوازم و ابزار پژوهش و تحقیق برای بیشتر مسلمانان فراهم نیست و آزادی عمل و بیان در این کشورها کمتر دیده میشود. البته این حریت آدمی است که سیر کمالی خود را ادامه میدهد اما ارزشهای دینی جایگاه درست و مناسب خود را نیافته است تا زمینه بروز کمالات در آدمیان گردد.
فرهنگ علمی مسلمانان فرسنگها از دنیای امروز عقب است و فرهنگ تفکر آنان مصرفگرای صرف زحمات گذشتگان است. دینداری آنان نیز همراه پیرایه، تظاهر و ریاکاری است.
در جمعبندی کلی باید گفت: آفت جان مسلمانان و مشکل جوامع اسلامی جهل علمی و فرهنگی است که آنان را در تمامی زمینهها به سستی کشانیده است. هر کس به هر اندازهای که میتواند باید به طور واقعی، جامعه را از آفت جهل و نادانی
(۵۲)
برهاند و مردم را به فکر و اندیشه دعوت کند تا آنان اندک اندک و هماهنگ به سوی بازنگری هرچه بیشتر علمی و دینی گام بردارند؛ وگرنه با این علمبازی و دینسازی که در این جوامع مطرح است، آنان هرگز روی رستگاری را نمیبینند. سخنرانیها باید درسگفتار باشد تا حکایت، قصه و مثل. این امر در برنامههای معارف صدا و سیما نیز باید رعایت گردد. یکی از ابزارهای تبلیغی در عصر حاضر، صدا و به خصوص سیماست. هماینک یکی از شبکههای سیما درسهای دوره دبیرستان و دانشگاه را پخش مینماید و بهترین اساتید هر رشته، این دروس را تدریس مینمایند. این درسها، طالبان خاص خود را دارد که با توجه به محتوای آن، استقبال خوبی نیز از آن میشود. اگر محتوای برنامههای این شبکه با برنامههای معارف سیما سنجیده شود، به دست میآید که برنامههای معارفی صدا و سیما برای عموم مردم سخن میگوید و این مردم کوچه و بازار هستند که از آن استقبال میکنند؛ ولی نخبگان به این برنامهها جذب نمیشوند. دین در صدا و سیما با شیوه و با محتوای تخصصی ارایه نمیشود. البته، این بدان معنا نیست که محتوای تخصصی و علمی دین نباید زبان عامیانه داشته باشد، بلکه سخن بر سر آن است که محتوایی که از دین تبلیغ میشود نباید عامیانه، سطحی و
(۵۳)
غیر دقیق باشد.
اصل « ۹ » آموزش محوری منابر
روش تربیتی حضرات معصومین علیهمالسلام همواره روشی آموزش محور و شاگرد پرور بوده است. آنان بعد از اینکه مسألهای را برای کسی بیان میکردند از مردم میخواستند آن را بنویسند و برای دیگران نقل کنند و تأکید میکردند که آن مسأله را تکرار نخواهند کرد؛ چرا که فرصت و زمانی برای تکرار نبود و از این رو، برخی از شاگردان آن حضرات تا بیست هزار روایت را نقل نمودهاند. هماینک منابر تنها به شیوه نقل یکطرفه انجام میشود و مستمعان منبر بهرهای که شایسته است از منبرها نمیبرند. آنان تنها مطالبی تکراری را از منبریان و واعظان میشنوند. مطالبی که برای فردی پنجاه ساله با توجه به دو دوره تبلیغی محرم و ماه مبارک رمضان و تکراری که در یک منبر است، شاید بیش از صد بار تکرار شده باشد. در نظام آموزش محور و شاگردمدار است که مطالب تکراری آموزش داده نمیشود و منبرها به کرسی تدریس تبدیل میشود و در آن صورت، مردم مطالبی را که میشنوند مینویسند و بر روی آن تحقیق میکنند.
(۵۴)
باید توجه داشت هرچه که نوشته نشود از دست میرود.
اصل « ۱۰ » نفی اصالت شور و نهادینه ساختن حقیقت اندیشهورزی
اگر به جوامع اسلامی نظر افکنده شود، غلبه امور احساسی و هیجان شور در آنان بیش از تفکر و اندیشهورزی دیده میشود. اصالت شور و احساس در میان مسلمانان سبب شده است هر کسی که بتواند از این احساسات به نفع خود بهره برد، وی میتواند آشوب و درگیری یا قیامی برپا نماید و خود را بر بخشی از مردم حاکم نماید. مسلمانان حتی از کشورهای بیگانه نیز بهراحتی اثر احساسی میپذیرند و با دستهای بیگانه تحریک میشوند. آنان با اندک ترغیبی یا اشک و آه راه میاندازند و یا چوب و چماق میکشند. راستی، این جوامع چگونه میتواند از این انحراف عمومی نجات یابد و خود را به راحتی تسلیم این و آن نکند و خویش را دستخوش حوادث شوم و پست نگرداند؟ چه باید کرد که مسلمانی بهزودی اشک و آه برای کسی سر ندهد و چوب و چماق خود را برای او بر زمین نیندازد و از سوی این و آن تحریک نشود و بهراحتی مسلمانی را تکفیر ننماید، بلکه نخست بر هر حادثهای بهخوبی تفکر و اندیشه داشته باشد و
(۵۵)
تمامی جوانب و ابعاد آن را ببیند؟ به نظر میرسد سریعترین راه برای حصول این مهم آن است که مبلغان دینی و متولیان امور مذهبی و نیز کارگزاران و حاکمان باید خود را از تحریک احساسات و برانگیختگی هیجانی دور سازند و شعار، شور و خطابههای احساسی را کنار بگذارند و به مردم علم و معرفت ارایه دهند و آنان را تنها به اندیشه و توجه دعوت نمایند. اینگونه است که جامعه عنان اراده خود را تنها در گرو فکر و دقت قرار میدهد و احساس، شور، خطابه و تحریک را از خود دور میسازد.
اصل « ۱۱ » سخن گفتن بر مبنای شأن و تخصص علمی
عالمان دینی هر یک باید شأن علمی خود را بدانند و بر فراز منبر تنها از چیزی سخن بگویند که در آن تخصص دارند. هر دانشمندی در موضوع خاص خود سخن میراند و عالم دینی نیز باید چنین باشد و از همه هستی، و از گذشته و آینده انسان و از عوالم پیشین و پسین بدون آنکه علمی اطمینانآور داشته باشد سخن نگوید و اموری وهمی و ظنی را بهجای علم ننشاند.
تخصص حتی در روضهخوانی نیز باید لحاظ گردد. در حال
(۵۶)
حاضر، متأسفانه بسیاری بدون داشتن تخصص و آگاهی کافی از مقاتل، اقدام به روضهخوانی میکنند؛ در حالی که کسی که میخواهد روضهخوان شود، باید مقتلشناس باشد. شماری از روضهخوانهای ما چون مقتلشناس نیستند و روضهخوانی آنان از روی آگاهی نیست، باعث نشر دروغ و افترا میشوند. بدین ترتیب عظمت روضهخوانی کاسته میشود و موقعیت روضهخوان پایین میآید و کار به جایی میرسد که ما در واژههای حوزوی یا مذهبی پایینتر از روضهخوان نداریم؛ در صورتی که حضرت نوح علیهالسلام و امام صادق علیهالسلام روضهخوان بودهاند. پایین آمدن شأن روضهخوانی برای آن است که افراد کارشناس به این کار اقدام نمیکنند.
البته تخصص کارامد حتی در فقه نیز دیده نمیشود و این مشکل خود را در تبلیغ نیز نشان میدهد. باید توجه داشت فقهی که هماینک در اختیار عالمان است بسیار نونهال است و هنوز که هنوز است آنقدر تخصصی نشده است که بتواند تکلیف نوع افراد را با توجه به آیه شریفه: «لاَ یکلِّفُ اللَّهُ نَفْسا إِلاَّ وُسْعَهَا»(۱) و با توجه به مراتب نفس آدمی روشن نماید.
البته عالِم دینی هم باید از امور طبیعی و حوادث دنیا آگاه
- بقره / ۲۸۶٫
(۵۷)
باشد و هم از آخرت و قیامت بهطور ملموس صحبت کند. شأن عالم است که آداب اخلاقی را بگوید و به افراد جامعه آموزش دهد، به طور مثال با جوراب بودار وارد مسجد یا منزل دیگران نشود، دهان نباید بوی بد دهد یا نباید آب دهان را در خیابان و پیادهرو انداخت. اگر عالمی بهداشت شخصی را نداند یا بداند و نتواند آن را بیان کند، به طریق اولی نباید وارد سخن گفتن از امور اخروی شود که به مراتب با عظمتتر از این امور است.
همچنین شأن عالم دینی است که درباره ملایکه، جن، شیطان و انسان و نیز بهشت و جهنم سخن گوید؛ در حالی که امروزه به خاطر فاصله عالمان از مسایل ربوبی، آنان کمتر از این امور اطلاعی درست دارند و نیز درباره این مسایل نیز کمتر بر فراز منابر گفته میشود؛ حال آنکه باید آن را یکی از رشتههای تخصصی مورد نیاز دانست.
البته هر سخنران باید محدوده سخن خود را بر اساس آنچه دیده است، تعیین کند یا دستکم یقین وی از شنوندگان به مراتب بالاتر باشد؛ به این معنا که لازم نیست وی به طور حتم ملایکه را دیده باشد تا در مورد آن سخن گوید؛ بلکه همین که از قرآن کریم ماده این کلمه را بررسی کند و آن را با اعتقاد بیان دارد کافی است.
(۵۸)
باید توجه داشت قرآن کریم که باید محور سخنان عالم دینی باشد، هم از طبیعیات و خلقت جن و ملایکه گفته است و هم از امور ربوبی و معنوی و مراتب نفس و روح آدمی، در حالی که عدهای نه امور طبیعی قرآن کریم را دنبال میکنند و نه از امور آخرتی آن آگاه هستند. آنان نه به دنیا دل بستهاند و نه به آخرت دلخوش میباشند و فقط علمی برزخِ میان دنیا و آخرت دارند که چون با علوم دیگر همراه نیست، نتیجه چندانی ندارد و باعث رکود علم و عالِم شده است.
اصل « ۱۲ » لزوم پیرایهشناسی
یکی از کارهای ضروری برای نظام حوزه آن است که دانش پیرایهشناسی را پی نهد و پیرایههایی را که با مرور زمان به دین و کتابهای علمی آن وارد شده است، شناسایی کند و این کتابها را از آن بازپیرایی نماید و طلاب را با دانشهای نو و بهروز آشنا سازد وگرنه حوزه به رکود علمی دچار خواهد شد.
هماینک تمامی کتابهای عالمان دینی از آغاز غیبت تاکنون بر روی لوحهای فشرده و نیز در شبکه اینترنت قابل دسترسی است؛ هرچند بهترین سخنان و نظریهها در لابهلای این کتابها
(۵۹)
وجود دارد اما از آنجا که علمای شیعی مخالفان بسیاری در جهان دارند که مگسوار روی نظریههای غیر علمی و غیر تحقیقی آنان مینشینند و آن را بزرگنمایی میکنند و مانع نفوذ فکر شیعی در بین جهانیان میشوند، عالمان شیعی خود باید همت بر بازپیرایی این کتابها نهند و اشکالهای آن را بهشیوه روز اصلاح کنند تا اسلام بتواند در جهان به اعتلای حقیقی خویش برسد و عالمان شیعی نیز تنها منادیان حقیقی حقیقت شناخته شوند.
یکی از این مسایل، بحث ولایت فقیه است که چون حکومت در هیچ دورهای در دست عالمان شیعه نبوده، این موضوع بهخوبی تحلیل و تبیین نگشته است و باید نوشتههای افرادی مانند صاحب جواهر و صاحب مسالک اصلاح شود تا با موضوع خارجی آن منطبق گردد. همچنین گروهی از فقیهان باید تمامی کتابهای فقهی گذشته را ببینند و بر اساس آن و با توجه به یافتههای روز، متنی متقن و استوار را برای فقه شیعه بنویسند و حقوق اسلامی را بهگونهای اصلاح شده به جهانیان ارایه دهند؛ چرا که یک کتاب خوب و اصلاح شده بهتر از هزار کتاب فقهی قدماست که اشکال و ایراد بسیاری داشته باشد. همواره چنین است که کار گروهی به مراتب بالاتر از کار فردی و اصلاح کلی بهتر
(۶۰)
از اصلاح جزیی است.
باید توجه داشت مطالبی که بر منابر گفته میشود نیز مبتنی بر این کتابهاست که به عنوان منبع شناخته میشود، در نتیجه، محتوای بسیاری از منابر خالی از پیرایه نیست.
اصل « ۱۳ » تبلیغ با برد قلب و نه مغز
سخنی که از قلب و دل برخیزد، تأثیر آن تا ژرفای جان است. اندیشمند کسی است که چنین سخنی را با فکر خود تحلیل و هضم کند و آن را به دل رساند تا صاحب آن اندیشه در قلب شود. اما بسیاری از سخنان از مغز بیرون میآید. بُرد نهایی چنین سخنانی تا اعماق گوش است و شنونده باید آن را با گوش بگیرد و پرورش دهد و سعی نماید تا بُرد آن را بیشتر کند تا در مغز وی اثر کند؛ ولی سخنی که از زبان است، پشتیبان و قوت عقل و دل را ندارد و بهتمامی باد و هوا میشود و به گوش نمیرسد؛ بنابراین اینگونه نصیحتها را نباید بر فراز منابر برای مردم طرح نمود یا فرزند خود را اینگونه سفارش کرد.
اصل « ۱۴ » حقیقت مهرورزی و نرمی در تبلیغ دینی
(۶۱)
تبلیغ، ارشاد و هدایت مردم، از ظریفترین امور روانی است که اصالت در آن با مهرورزی است. تبلیغ متولیان دینی از اسلام باید بسان دستگیری مادر از فرزند خود در هنگامه خطر باشد. مادری که چشم میاندازد و کودک دو ساله خود را در کنار چاه یا آبی روان میبیند. او مینگرد دو دست کودک در لبه چاه یا آبراه قرار دارد و کودک غافل از خطری است که او را تهدید میکند. مادر در این حال، اگر کوچکترین صدا و فریادی از خود برآورد، طفل با سر در چاه سقوط میکند. مادر آهسته آهسته، بیصدا و آرام میخزد و خود را بهدور از هر هیاهویی در حالی که نفس را در سینه حبس کرده است به طفل نزدیک میکند و ناگاه دست میاندازد و جایی از طفل را میگیرد تا بتواند او را به تمامی دریابد.
تبلیغ دینی برای مردم باید چنین حالتی را داشته باشد تا رفته رفته و اندک اندک، هدایت در جامعه و فرد شکل گیرد.
مبلغان دینی باید بسان کبوتربازها باشند. کبوتربازی که کبوتر رقیب روی پشت بام وی آمده و پشت به او نشسته است، بر زمین میخزد و آهسته دانه میریزد. او حرکات لب و دهان خود را چنان موزون میکند که نغمه داوود را حکایت کند. کبوترباز آهسته آهسته و کم کم پیش میرود تا خود را به کبوتر رساند و
(۶۲)
ناگاه او را میگیرد. اگر کبوترباز کوچکترین حرکت نامناسب و نابهجایی داشته باشد کبوتر میپرد و صید عقیم میماند.
مهرورزی و نرم و لین بودن در تبلیغ دینی یک اصل نیست تا تهدید و ارعاب فرع آن باشد، بلکه یک حقیقت است که جایگزینی برای آن نیست.
مبلّغ و مرشد دینی در حکم رقیب شیطان است. او باید توجه داشته باشد شیاطین بسیاری هستند که رقیب چیرهدست وی به شمار میروند. شیاطینی که از بهترین لذایذ برای ربودن مردم از دست وی بهره میبرند. کسی میتواند برای حق صید داشته باشد که همچون کبوترباز، صبور، بردبار و کاردان باشد تا بتواند مردمی را که بسان کبوتر در چنگال شاهینهای شیطانی اسیر هستند برهاند و این است معنای لین بودن و نرمی داشتن که خداوند منان آن را به پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله سفارش مینماید و میفرماید: «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ، وَلَوْ کنْتَ فَظّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِک، فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ، وَشَاوِرْهُمْ فِی الاْءَمْرِ، فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ، إِنَّ اللَّهَ یحِبُّ الْمُتَوَکلِینَ»(۱).
بسیاری از اصول تبلیغی در این آیه شریفه مطرح شده است که هر یک از آن را در جای خود توضیح خواهیم داد.
- آل عمران / ۱۵۹٫
(۶۳)
اصل « ۱۵ » داشتن قدرت شگرد در تبلیغ
روزی فردی که به بنده به عنوان عالمی دینی علاقه داشت به حجره ما آمده بود تا با هم به جمکران برویم. از این رو دختر خود را در حرم گذاشت. وی در حجره از من آبی خواست و من به یکی از طلاب گفتم برای او آب آورد. او کاسهای روغنی را خاکمالی کرده بود و شسته و نشسته، آبی را در آن آورد. حال، من بودم و این فرد علاقهمند به روحانیان و آن طلبه. چگونه باید این دو را جمع میکردم تا نه این فرد از عالمی نفرت یابد و نه آن طلبه کدورتی پیدا کند. از سویی میخواستم آن فرد از دین و طلبگی زده نشود و از جهت دیگر نمیخواستم با آن طلبه تندی کرده باشم؛ چرا که در این صورت آن فرد نیز به طلبگی بدبین میشد که امری خلاف عقل بود و آن طلبه نیز رنجیدهخاطر میگشت. بهترین کار این بود که عرصه اذهان و افکار را بر آب و کاسه آورم؛ پس ناگزیر از آن آب تعریف نمودم و آن آب کوچک و غیر تمیز را بهقدری بالا آوردم که هم حرمت طلبه حفظ شود و هم آن فرد علاقهمند. به وی گفتم بنوش که این آب معرفتزاست. با این گفتار کمی از افاده آن مرد پایین آمد و طلبه نیز تا حدودی از
(۶۴)
شرمندگی بیرون آمد.
با آن طلبه به حرم رفتیم. او تا دختر این فرد را دیده بود از او خواسته بود به صیغه وی درآید. دختر به پدرش گفت: پدر، این طلبه به من میگوید صیغه من میشوی؟ ناگاه دنیا پیش چشمم خراب شد. چیزی نگفتم و سکوت کردم. بارها اندیشیدم که این چه بلای خانمانسوز است که امروز تکرار میشود. اصلاح امر از دست من بیرون رفته بود. گویا خدا یکی پس از دیگری خراب میکند و به من میگوید درست کن. آن فرد از طلبهها به کلی بریده بود و دختر نیز نفرت شدیدی در دلش بهوجود آمده بود. چه باید کرد تا این نفرت زدوده میشد و طلبگی سرفراز میگردید.
فردی علاقهمند به عالمان دینی از تهران به قم آمده بود تا مرا با خودروی خود به جمکران ببرد و شاید دخترش را نیز آورده بود تا من که در آن زمان مجرد بودم تمایلی نشان دهم. دختر او در آن زمان که رژیم ستمشاهی حاکم بود با سخنان معمولی من از خودکشی نجات یافته بود و خود را مدیون من میدید و دوست داشت خدمتی برایم انجام داده باشد، آنهم همین مقدار که در مسیر جمکران مرا همراهی کند. حیران مانده بودم که چه گویم. مدتی سکوت به درازا کشید تا آنکه رو به دختر کردم و گفتم حق با شماست. کسانی که اطراف حرم مینشینند و از این حرفها
(۶۵)
میزنند از دستنشاندههای ساواک هستند و ما نیز توان آن را نداریم که آنها را بیرون کنیم؛ چون آنان از ناحیه مأموران ساواک پشتیبانی میشوند. برنامه آنان این است که ذهن زوار را که از مناطق مختلف ایران به قم میآیند خراب کنند و زوار که بر میگردند از طلبهها بد بگویند؛ در حالی که طلبهها بیتقصیرند. با این سخن، بغض آن دختر و پدر شکسته شد و کینههایی را که از سخن آن طلبه به دل گرفته بودند و جرأت پرخاش را پیش من نداشتند به ناگاه بر علیه شاه و ساواک ریختند. اینگونه شد که من میان آن دو دوست نادان جمع کردم و آن را بر سر دشمن غدار خالی کردم و نفرت میان دوستان را بر علیه دشمن شوراندم و در این کار امام صادق علیهالسلام بود که کمککار و یاورم بود. طلابی که این گفته را میشنیدند که این کار به دست ساواک انجام میشود، مواظب خود بودند. آنگاه که مشکل از درون گروه باشد، کار بسیار مشکل است و بهترین راهحل طرد شخص خاطی از درون گروه است و تهمت، توهین و گفتن حرفهای غلاظ و شداد در مورد او باعث مواظبت یا طرد آن فرد میشود و اگر آن شخص از کار خود دست برنداشت، خود مطرود جامعه میگردد و مطرود جامعه چون تنهاست راحت میشکند.
غرض اینکه پیشامد چنین حوادثی برای کسانی که به تبلیغ
(۶۶)
میروند بسیار است و مبلّغ دینی باید قدرت شگرد داشته باشد تا بتواند میان دو امر منافی بهگونهای جمع کند که آسیبهای آن به حداقل برسد یا به دشمنان وارد شود.
این اصل در هر جامعه و اجتماعی که به بیماری رکود و خمودگی دچار شده باشد کارگر است. حضرت رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله در سالهایی که به تبلیغ دین میپرداختند، از این موارد بسیار داشته است. ایشان افراد را با بهشت دلربایی میکردند و با جهنم میترساندند و بعضی صفات منافق را به شیوایی بیان مینمودند تا عدهای که آن صفات را دارند از راه خود باز گردند. در این میان اگر کسی بود که بر راه خود لجاجت میکرد تنها میماند و رهبر دینی باید در اصلاح خمودگی دوستان و دفع هجوم تحریفات عملی در دین از این روشها بهره برد نه آنکه قلدرمنشانه عمل نماید. در چنین مواردی لازم نیست انسان اقدام فعلی داشته باشد. در برابر، کارهای خیر را باید بهحق تعریف کرد و در ساحت دین و عقل ثابت نمود که خیرها زیر آن پرچم جمع است و باید این هستی را به نمایش گذاشت.
اصل « ۱۶ » شیوههای سخنرانی
(۶۷)
سخنرانی به شیوههای متعددی انجام میشود که مهمترین آن عبارت است از مناظره، پرسش و پاسخ و بهگونه یک سویه.
سخن گفتن در مناظره نیازمند حضور ذهن، استحکام و قدرت علمی و فنی بسیار بالایی است. اگر کسی در مناظره توان ارایه استدلال را نداشته باشد یا استدلالهای وی برای جامعه کارآمد نباشد، باید از مناظره پرهیز کند؛ حتی اگر وی طرف حق باشد. همچنین اگر تمامی مردم حق باشند؛ ولی برخی از آنان در سمتی و بعضی در سویی دیگر در برابر هم جبهه بگیرند، نباید در میان آنان مناظره داشت؛ چون هر دو گروه برای نابودی حق از بهترین شیوههای تبلیغی استفاده میکنند و پیروزی هر یک از این دو گروه، پیروزی اسلام نیست و در هر صورت، به ضرر اسلام و مسلمین تمام میشود؛ اما اگر یک طرف مناظره حق باشد و طرف دیگر باطل باشد، اینجاست که مناظرهگر باید با اقتدار وارد میدان شود و باطل را شکست دهد.
در مناظره افزون بر داشتن توانمندی در علم، باید فن بیان و زبانی گویا و رسا داشت و در پی حقیقت بود. همچنین این کار انصاف مناظره کنندگان را نیز میطلبد. اگر مناظره کنندگان منصف نباشند، نباید در مناظره شرکت نمود و چنانچه مناظرهای است که مردم منصف بیننده آن هستند، انسان میتواند به صحنه
(۶۸)
مناظره پا گذارد.
باید توجه داشت مناظره در همهجا و با هر کسی ممکن نیست؛ بلکه مناظره باید با افراد همسطح هم از لحاظ علمی و هم از لحاظ اجتماعی باشد و اگر شخصی در یکی از این دو زمینه حاکم باشد یا بدان شهرت داشته باشد یا منصب و مقامی دارد، نباید از حکومت و اقتدار حکومتی خود استفاده کند و باید همانند دو دوست در مناظره شرکت کنند تا مردم بتوانند حق را از باطل و نادرست تشخیص دهند.
نکته حایز اهمیت و پایانی در مناظره و گفتوگو این است که مناظرهای که هر یک از دو طرف مناظره بر آن است که با قدرت و قوت، به بحث و جدل با دیگری بپردازد تا او را از میدان به در نماید، مناظرهای خصمانه است که در برابر آن، مناظره دوستانه قرار دارد و بیشتر تأثیر در مخاطب و نیز شخص مناظره کننده و طرف دعوا با این نوع مناظره گذاشته میشود.
مناظره دوستانه با معیار عقل و دلیل انجام میپذیرد. در این نوع مناظره، فرد مناظرهکننده یا پرسشگر یا مجیب میتواند به خصم خود بگوید: من نیامدهام شما را اصلاح کنم؛ بلکه آمدهام سخنان شما را بشنوم و در کلام شما و نظریه خود بیندیشم و سپس اگر موافق باشید، بهترین نظر را بر میگزینیم. در
(۶۹)
مناظره دوستانه، طرف مقابل به چشم خصم نگریسته نمیشود و مانند گفتوگوی صمیمی استاد و شاگرد در کلاس درس میماند که سبب میشود جهل و نادانی از بین رود و علم جایگزین آن شود.
یکی دیگر از شیوههای سخنرانی پرسش و پاسخ است که سخنران در آن هم میتواند خود را با برخی از پرسشها موافق نماید و آن را اصلاح و ترمیم کند که در این صورت، نوعی ریاست و چیرگی را برای خود ثابت نموده است و هم میتواند برخی از پرسشها را به باد انتقاد گیرد و آن را با تندی پاسخ گوید و حدود و مرزهای آن را تبیین و از آن دفاع کند.
در پرسش و پاسخ، برخی از پرسشها برای یافتن موضع و دیدگاه شخص نسبت به مسألهای خاص است و پرسشگر در پی فهم حق و حقیقت نیست و گاه نیز برای تخریب سخنران است. در صورتی که پرسش جنبه تخریبی داشته باشد و سخنران آن را پاسخی علمی و در خور دهد، انصاف ناظران را نسبت به خود بر میانگیزد و انصاف آنان به مدد او میشتابد بهگونهای که حتی انصاف پرسشگر نیز به جوش میآید.
شیوه جلسههای پرسش و پاسخ به این صورت است که یا پرسشها را در برگهای مینویسند و شخصی پیش از آنکه این
(۷۰)
برگهها یا نامهها به دست پاسخ دهنده برسد آن را اصلاح میکند، یا آنکه پرسشها به صورت مستقیم ارایه میشود و هر فردی پرسش خود را با لحنی آرام و ملایم طرح میکند؛ از این رو در اینگونه مجالس و سخنرانیها فقط نظر شخص سخنران است که به دست میآید نه حقایق دیگر.
(۷۱)
البته باید تذکری را دوستانه به برادران حوزوی داد و آن اینکه لازم است پاسخ درست پرسشهای مردم را با تلاش وافر و کوشش بسیار به دست آورد. برای نمونه، چگونه است که در یک آب دو نوع ماهی پرورش مییابد که یکی حلال و دیگری حرام است؟ گوشت که گوشت است و آب نیز آب است؛ پس چرا میان این دو تفاوت گذاشته میشود؟ چرا شریعت بول را نجس میداند در حالی که این ادرار نوعی آب به همراه اوره و نمک است؟ اگر قدری از خانه علما و مؤمنان آن طرفتر برویم، میبینیم برخی از آنان کهنه بچه را روی بخاری میاندازند تا خشک شود و آن را نجس نمیدانند؟ امروز برخی از پزشکان وسایل پزشکی را که نجس میشود تنها ضد عفونی میکنند و میگویند چرا شما میگویید نجس است؟ وی متوجه نیست شأن طبیب نظافت و بهداشت است و طهارت و نجاست امر دیگری است که از تخصص او بیرون میباشد. او میتواند بگوید که اینجا تمیز است، کثیف نیست و میکروب و ویروس ندارد، اما این که پاک است یا نجس، امری است که در شأن طبیب نمیباشد. چون این مسایل در حوزه به دقت بررسی نمیشود، موجب توهم بسیاری در گروههای مختلف شده است. از سوی
(۷۲)
دیگر نباید مانع ابراز و اظهار پرسش شد، بلکه شأن حوزه تنها این است که پاسخگو باشد و برخوردهای فیزیکی و سخت با پرسشگران نداشته باشد. البته، حوزه خود باید چنان پیشتاز باشد که خود پیشاپیش جامعه به طرح سؤالهای نو بپردازد و خود پاسخ آن را بدهد. نباید از چراها ترسید، بلکه باید همه احکام الهی را به سؤال کشاند و در مورد آن پرسش نمود که چرا چنین است و برای آن پاسخی مناسب و در خور یافت. مگر پیامبر خدا؛ حضرت ابراهیم خلیل علیهالسلام از خدا نمیپرسد «چگونه؟» تا قلبش اطمینان یابد؟ اسلام اگر برنامه کامل زندگی است، برای هر پرسشی پاسخی درخور دارد. «طلایی که پاک است چه منتی به خاک است»؛ چرا که دینی عقلایی، مدرن، قوی، سالم و منطقی است. چنین دینی با رشد علم، خود را بهتر نشان میدهد و شکوفایی آن بیشتر دیده میشود.
اما گونه دیگر سخنرانی، سخنرانیهای یک سویه است که بیشتر برای رهبران سیاسی یا اقتصادی مناسب است که تمامی سخنان آنان مطاع است و لازم نیست پاسخگوی کسی باشند؛ در نتیجه ذهن و فکر آنان در دست فرد پرسشگر قرار نمیگیرد و آنان از کاری که بر آن تصمیم گرفتهاند باز نمیمانند. سیاستمداران و به طور کلی سخنرانانی که بهگونه یک سویه سخن میرانند
(۷۳)
نخست صلاح جامعه و حکومت را میسنجند و سپس به مقتضای آن صحبت میکنند.
سخنران یک سویه چنانچه در میان سخنرانی با ایراد یا پرسشی مواجه شود، کلیت سخن وی به دست فرد پرسشگر میافتد و این امر با رأس بودن او سازگار نیست و کنترل جامعه تحت پوشش او از دست وی خارج میشود؛ به همین دلیل چنین سخنرانانی تا میشود نباید خود را با افراد پرسشگر مواجه سازند و چنانچه پرسشی میشود باید آن را محدود سازند تا کلیت سخن برای افراد مستمع وی معلوم باشد. برای نمونه، اگر فردی شهردار است و در حال سخنرانی برای کارمندان خود میباشد، نباید میان سخنان وی چیزی از او پرسید؛ چرا که او کلیت جامعه را میبیند و کارمندان با مسایل جزیی درگیر هستند. آنان باید مسایل جزیی خود را پیش از سخنرانی یا بعد از آن از او سؤال نمایند وگرنه با مدعی بودن شخص پرسشگر و معترض بودن او ممکن است درگیری ایجاد شود و این سؤال باعث ایجاد تفرقه در میان آنان گردد.
(۷۴)
اصل « ۱۷ » لزوم آراستگی مبلّغ دینی
مبلّغ دینی از آنجا که همواره در دید مردم قرار دارد باید از هر چیزی که سبب تنفر عموم میشود پرهیز داشته باشند. مبلغان بهویژه آنان که در صفحه تلویزیون ظاهر میشوند یا رسانهها عکس و تصویر آنان را منعکس میکنند باید مواظب تمامی حرکات و سکنات خود باشند و آن قدر آراسته و تمیز باشند که بینندگان از دیدن آنان لذت برند. پوشیدن لباسهای ناموزون، داشتن موهای پریشان برای آنان بسیار ناپسند است. مبلّغ دینی در صورتی که چهره و منظری ناموزون داشته باشد مورد تمسخر دیگران واقع میشوند و تبلیغ وی نتیجه عکس دارد و به ضرر دین تمام میشود، این در حالی است که عالم دینی باید زینت والدین معنوی خود یعنی حضرات چهارده معصوم علیهمالسلام باشد. در کشوری که به نام شیعه است و افتخار دین میباشد، همه باید
(۷۵)
مظهر: «کونوا لنا زینا ولا تکونوا علینا شینا»(۱) باشند. امروزه کلیپهای بسیاری از سخنرانان مشهور در دست است که گاه برخی از آن موجب وهن مذهب است. دشمنان روحانیت همواره به دنبال آن هستند که یکی از عالمان در سخنرانی خود یک کمدقتی داشته باشد و آنان برای وهن دین و ضرر وارد آوردن به فرهنگ دینی، آن را نشر دهند و آن گفته ناموزون را پیراهن عثمان کنند و آن را در اینترنت و حتی ماهوارهها برای همه به نمایش گذارند.
اصل « ۱۸ » پرهیز از عافیتطلبی در تبلیغ
هیچ کس در بستر عافیت و رفاه به بزرگی نمیرسد. تمامی بزرگان که به جایی رسیدهاند عافیتطلبی را از خود دور داشتهاند و تمامی هستی خود را در راه هدف خویش گذاشتهاند. نقل میکنند مرحوم صاحب معالم چنان سر در کتاب داشته و به مطالعه میپرداخته که وقتی میخواسته است ادرار نماید، با خون همراه بوده است؛ چرا که به هنگام مطالعه، نفس خود را نمیدیده است تا ادراک نماید؛ همانگونه که میگویند وقتی حضرت
- بحارالانوار، ج ۶۵، ص ۱۵۱٫
(۷۶)
امیرمؤمنان علیهالسلام نماز میخواندهاند چنان فارغ از خویش بودهاند که هنگام اصابت تیر به پای ایشان، خود آن را در نماز کشیدهاند.
در هر رشتهای چنین است. برای مثال، شخصیت قدرتمندی چون آقای رضازاده اگر بخواهد در فینال باشد باید تلاش نماید. رضازاده با تلاش است که در صدر قهرمانان وزنهبرداری باقی میماند. کسی با تشویقهای بیمورد و سکه دادنهای بیجا به فینال نمیرسد. آیا در حال حاضر چنین نیست که بیشتر افراد و حتی خود اهل علم حاضر نیستند برنامه یک روحانی را از تلویزیون ببینند؟ متأسفانه برنامههای مذهبی کارشناسی نمیشود و کسی به صرف شهرت، نمایش عمومی مییابد بدون آنکه سواد لازم را داشته باشد. فیلمها و سریالها چون کارشناسی دارد و برای آن زحمت بسیار کشیده شده است بیشتر طرفدار دارد و گاه هنرپیشهای در یک سریال حتی در فرهنگ پوشش و بازار پوشاک ایجاد تغییر مینماید اما عالمانی که میخواهند با توشهباری اندک از دانش و علم، ساعتی محدود مطالعه کنند تا نزدیک به ربع ساعت در تلویزیون سخن گویند، برنامه پرباری نخواهند داشت و جز گفتن سخنانی کهنه و تکراری که روحی ندارد از آنان بر نمیآید. البته، امروزه متأسفانه برخی از فیلمها بهگونهای ساخته میشود که بیشتر میخواهد وقت مردم را پر
(۷۷)
کند و در پی آن نیست که نکتهای مثبت را به جامعه آموزش دهد. اگرچه به انصاف بعضی از برنامهها با مدیریت و اطلاعات خوبی تهیه میگردد. سریالهای خارجی بیشتر داستان فیلم را بهطور فشرده و به سرعت جلو میبرد، در حالی که فیلمهای ایرانی سرعت کندی در داستان دارد. فیلم و به خصوص طنز، برای جامعه فعلی ما لازم است تا مردم از خستگی و فشارهای روحی کمی رهایی یابند. البته، دیدن فیلم برای عموم جامعه مفید است و نه برای خواص که میتوانند بهترین استفاده را از وقتهای خود داشته باشند.
اصل « ۱۹ » اقتضایی بودن تبلیغ و اهتمام به تبلیغات چند رسانهای
تبلیغ بهگونه چند رسانهای امروزه بسیار فراگیر شده است. اگر عالمی از معجزه سخن میگوید، یک کارگردان، با هنریترین شکل ممکن، آن را در تلویزیون به مردم میآموزد. در چنین محیطی سخن منبریان در صورتی که روح داشته باشد نافذ خواهد بود وگرنه باید بر روی تبلیغ چند رسانهای سرمایهگذاری نمود و پیام دین را در قالب هنرها و با ابزار روز به مردم رساند، وگرنه گفتن سخنانی که محتوای علمی ندارد بهویژه در رسانههای
(۷۸)
عمومی و ملی جز دینزدگی و دینگریزی چیزی دیگر در بر ندارد. منبر رفتن به خودی خود حسن نیست و در حد اقتضاست و این محتوای سخن و نفس صافی و صفای روح گوینده است که آن را به سوی خیر میکشاند و هر مقدار که از صفای روح او کاسته شود و محتوای علمی آن تضعیف گردد، جنبه شرّ بر آن غلبه مییابد.
اصل « ۲۰ » نویسندگی به همراه ویراستاری دقیق؛ بهترین شیوه تبلیغی
ارایه کتاب یکی از بهترین راههای تبلیغ دینی است. کتاب چنان اهمیتی دارد که حتی معجزه پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله قرار گرفته است. آن حضرت صلیاللهعلیهوآله کتابی را ارایه داده است که در دل مبارک ایشان موجود بوده است و همه راههای آن را رفتهاند و دیدهاند و تمامی قرآن کریم برای آن حضرت صلیاللهعلیهوآله ملموس است. ایشان چنین کتابی را برای دیگران به یادگار باقی گذاشتهاند تا دیگران از آن بهره ببرند؛ ولی بیشترین بهره و لذت از این تنها کتاب آسمانی موجود، برای پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میباشد.
قرآن کریم را پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله یافتهاند و نوشته کاتبان وحی
(۷۹)
است. قرآن کریم نازل شده حق است و پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تمام حق را یافته و آن را نازل نموده و برای خود نوشته است و دیگران نیز از آن استفاده میکنند.
عالمان دینی نیز باید یافتههای خود را در قالب کتاب به یادگار گذارند. البته، عالمان دینی یا خود نویسندهاند و به نیکی نیز مینویسند یا چنین هنری ندارند و یافتههای خود را تنها میتوانند بیان نمایند. به هر روی لباس نگارش در صورتی بر یافتههای عالمان دینی وزین میآید که محتوای سالم و دقیق خود را با نثری روان و نیز مناسب با استانداردهای نگارش علمی هر عصر ارایه شود و این مهم نیازمند آن است که کتابهای دینی توسط ویراستاران قوی بازنویسی و تصحیح شود. البته به هر ویراستاری نمیشود اعتماد داشت و ویراستار متون دینی دستکم باید سه ویژگی زیر را داشته باشد تا در این فن زبردست شناخته شود و قابل اعتماد باشد. نخست آنکه تخصص علمی لازم را داشته باشد و مطالب نویسنده را به نیکی دریابد و به فهم کنه آن رسد؛ دو دیگر آنکه به اصول و قواعد زبان آشنایی داشته باشد و سهدیگر آنکه دارای ذوق و سلیقه باشد.
ویراستار باید برای فهم مطالب نویسنده، بسیار دقیق و ریزبین باشد و با هیچ نوشتهای به صورت سطحی برخورد نکند. بدیهی
(۸۰)
است ویراستاران کندذهن در زمینه متون تخصصی دینی بسیار ناکارآمد هستند. ویراستاران این متون دستکم باید از لحاظ علمی با نویسنده همتراز باشند. ویراستار در علمی که ویرایش آن را به دست گرفته است باید اصطلاحات علمی آن را بهخوبی بداند، بهگونهای که اگر نویسنده اصطلاح جدیدی پرداخت، بتواند بر آن صحه گذارد یا آن را انکار نماید. وی در ایجاد اصطلاح جدید باید ذوق داشته باشد و از ایجاد اصطلاحات نامأنوس یا غیر ضرور بپرهیزد.
همچنین ویراستار باید بر تمامی مطالب کتاب از ابتدا تا به پایان تسلط عمیق داشته باشد و سیر منطقی مطالب را با دقت حفظ و مرور نماید. ویراستار باید به نیکی بداند نویسنده چه مطلبی را در تمامی کتاب میخواهد ارایه دهد تا اگر رشته کلام در جایی از دست نویسنده به صورت بریده بریده بر کاغذ جاری شده و با تفاوت زمانها و مکانها ناهماهنگ گشته است، بتواند آن را به هم پیوند دهد بدون آنکه خدشهای بر مطلب مورد نظر نویسنده و نظریه وی وارد آورد. نویسنده به مراتب بهتر از ویراستار صاحب ذوق و سلیقه است و ذهن پویای او برای ریزش مطالب آماده است، اینگونه است که اگر وی ذهن خود را برای پیوند مطالب جزیی که ریخته میشود بهکار گیرد، ممکن است آن
(۸۱)
ذهن تولیدگر و ثمر ده از بین رود و وی دیگر فرصت آن را نیابد که تمامی مطالب را به ذهن آورد و آن را بهطور صحیح جمع نماید؛ هرچند این صفت از ضعف نویسنده است و نویسندگان چیره دست به جایی میرسند که سخن آنان سند ادبیات میگردد و نوشته آنان نیازی به ویرایش ندارد. البته این افراد بسیار نادر و اندک هستند.
همانگونه که گفتیم ویراستار باید مفاهیم نویسنده را بهخوبی دریابد. وی چون برای مردم و جامعه مینویسد باید آنان را بشناسد تا مطالب نویسنده را برای مردم به نیکی منعکس سازد. ویراستار یعنی واسطه میان نویسنده و مردم. ویراستار به مثابه نقاش ساختمان است که آجرهای مستحکم خانه را با ظرافت رنگآمیزی میکند. ویراستار در واقع معمار واژگان است که مفاهیمی که نویسنده به قلم آورده است را با بهترین واژگان صورتدهی و بستهبندی میکند.
ویراستار باید از ذهن و علم نویسنده آگاهی لازم را داشته باشد و بر هر واژه و کلمهای دقت کافی کند؛ بهویژه اگر نویسنده فردی است بسیار قوی که کوچکترین جمله و عبارت وی بار معنایی بسیاری دارد. هر نوشتهای مواد خامی دارد که از منابع گوناگونی به دست میآید. ویراستار باید به درستی این گزارههای اولی
(۸۲)
اطمینان داشته باشد.
البته، نوشته تا به کتاب تبدیل شود نیازمند کار گروهی است و چنانچه تنها یک نفر عهدهدار تمامی مراحل آن گردد، کیفیت کار پایین میآید. افزون بر این، کار فردی به سبب نداشتن مهارت کافی به اظهارنظرهای خام، احساسی و یک سویه میانجامد و در نتیجه منیت و خودکامگی فرد را سبب میشود. بنابراین، تولید کتاب باید دارای سیستم و نظام باشد و هیچگاه نباید بر انجام کارهای فردی تکیه کرد.
در نگارش کتاب باید بسیار دقیق بود و این امر میطلبد که طلبههای جوان از موضوعات جزیی آگاه باشند. چه بسیار پیش میآید که طلبهای کاری بسیار ساده و پیش پا افتاده را نمیداند و فردی عامی به خاطر دانستن آن موضوع بر آنان فخرفروشی میکند و برای خود کاسبی برپا مینماید. همانگونه که طلبه میداند اگر فاعل یا مفعول بر فعل مقدم شود چه ویژگی به ساختار عبارت افزوده میشود، وی باید بتواند همین ریزهکاریهای ادبی و نیز جزییات شناخت موضوع را در قلم و بیان خود جاری سازد.
اهتمام به نگارش کتاب به آن معنا نیست که هر کسی هرچند توان و تخصصی در این زمینه ندارد دست به قلم برد یا خرید هر
(۸۳)
کتابی مفید است. برخی عادت دارند بسیار کتاب میخرند. خرید بعضی از کتابها به غیر اسراف پول چیز دیگری نیست. اگر طلبه با آن پول برای خانواده خود پوشاک و خوراکی تهیه کرده بود، کار نیکویی کرده بود ولی کتابی که خریده شود و به گوشه کتابخانه گذاشته شود بدون آنکه از آن استفاده سالمی برده شود، انسان را بسته و ممسک میسازد و برای فرد موجب ضرر میشود و روز قیامت باید جواب امساک خود را بدهد.
بله، مگر آنکه کتابی که خریداری شده و آن را برای جامعه مضر میدانید را نقد کنید و در جهت تخریب آن بکوشید و چنانچه برای جامعه مفید است، در جهت معرفی و اصلاح آن تلاش نمایید یا چنانچه فردی را میشناسید که توان نقد آن را دارد؛ ولی این کتاب را ندارد، کتاب را به او بدهید تا شما نیز در درگاه الهی جزو کارگران باشید؛ نه جزو استفاده کنندگان صرف از روزی دیگران.
اصل « ۲۱ » عمل به رسالت؛ نه امساک یا دیگرانگاری
نویسندگی یا برای رسالت است و آن نویسندهای است که برای خود مینویسد و به آن عمل میکند و سپس از باب انجام
(۸۴)
وظیفه، آن را به دیگران میرساند. یا برای خودنویسی صرف است و نویسنده از اینکه نوشته خود را در اختیار دیگران قرار دهد بخل میورزد که نویسندهای امساکی است و یا کسی است که فقط برای دیگران مینویسد نه برای خود و به نوشتار خویش عمل نمیکند که این نوع نویسندگی «تفرعن»است. اگر نویسنده زحمت، وقت و نیروی بسیار صرف آن کند که فقط برای دیگران بنویسد، جز نادانی و احمقی چیزی نیست. این کار مثل پخت غذا برای دیگران است بدون آنکه خود چیزی از آن را بخورد یا اینکه برای دیگران راهنمای بهشت شود و خود به بهشت وارد نشود. نویسنده نخست باید برای خود بنویسد و آتش کوره خود را روشن کند و طبیعی است در این میان، دیگران نیز میتوانند از این آتش استفاده کنند.
«رجبی» که سرکرده منافقان است برای آنان کتابی در جهانبینی نوشته است که در میان آنان بسیار معتبر است. البته معلوم نیست این کتاب زاییده فکر خود او باشد و ممکن است دیگران آن را به نام وی نوشته باشند؛ ولی در هر صورت، وی جهان را آنگونه که در آن کتاب نوشته است نمیپیماید و حاضر نیست خود به کتاب خویش عمل کند.
(۸۵)
اصل « ۲۲ » پرهیز از دولتی شدن تبلیغ دینی
پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در رژیم ستمشاهی، تبلیغات دینی در دست حوزویان بود. تبلیغات دینی در آن زمان تمام مردمی بود؛ یعنی چنین نبود که دولت برای منطقه و مردمی روحانی بفرستد، بلکه مردم هر شهر و روستا و منطقهای به قم میآمدند و عالمی را با احترام از قم به محل خود میبردند و روحانی را خود انتخاب میکردند و با توجه به محتوای سخنان و نیز خوشی صدای وی، به او مبلغی اهدا میکردند. مردم به آن روحانیان چنان اعتمادی داشتند که وجوهات خود را در اختیار آنان میگذاشتند تا آن را به مرجع آنان برساند. البته بیشتر روحانیان ویژگیهای عالمان قدیم؛ بهویژه سختکوشی، تربیت، اخلاق و عرفان دینی و نیز علم و سیاست را داشتند و از تمامی ابعاد برای مردم سخن میگفتند. مردم چنان اعتمادی به روحانی داشتند که او را در خانه خود و روی چشم خویش جای میدادند. حتی زنان مردم، روحانی را از پدر، مادر و برادر خود عزیزتر میداشتند و به او اطمینان بیشتری داشتند و مشکلات مالی، جسمی، روحی و خانوادگی خود را با اطمینان به این گروه عرضه میکردند و برای مشکلات خود راهحل مناسبی از او
(۸۶)
میخواستند.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، برخی تبلیغ را سیستمی کردند و سازمان تبلیغات و نیز دفتر تبلیغات را تأسیس یا توسعه دادند. آنان در ابتدا برای این کار بودجه و سرمایهای در اختیار نداشتند. آنان کار را به مثابه ادارات دولتی مینگریستند و آن را به بودجه دولت نیازمند ساختند. این در حالی بود که سیستم حوزه برای هزار سال است که بدون متکی بودن به دولتی، تنها پشتوانه مردمی داشت و آنان با مردم بودند که داد و ستد فکری و مالی داشتند و آنان همواره حمایت مردم را با خود داشتند و چنین بوده است که مردم عالمان دینی را از خود میدانستند و به آنان دل بسته بودند اما این سیستم بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با رویکرد سازمان تبلیغات دولتی گردید و پشتوانه حمایت مردمی را از دست داد و این کار امری بود که آسیبهای آن نادیده گرفته شده بود.
البته در همان هنگام برخی با اینکه تبلیغات اسلامی دولتی شود، مخالفت کردند. آنان با آنکه سخن حقی را میزدند، در نهایت چیره موافقان دولتی شدن تبلیغات گردیدند و بهویژه کسانی که خود در تشکیلات اداری این سازمان دخالت داشتند، درآمدی دولتی برای آن ردیف کردند و رفته رفته چنین شد که آنان
(۸۷)
برای مردم روحانی میفرستادند نه آنکه مردم در پی روحانی روند. از لحاظ روانی چنین است که اگر مردمی کسی را از خود ندانند و او را برتر و بالادست خود بیابند، روی خوش به او نشان نخواهند داد و او را با بیمیلی میپذیرند. همواره چنین است که فقیر از پولدار، بیمار از فرد سالم و نادان یا بیسواد از فرد باسوادی خوشایند ندارد؛ هرچند در علم، جاهل را به فروتنی سفارش کردهاند، نفس جاهل از فرد باسواد خوشایند ندارد و هر کسی با آنچه بالاتر از وی هست بیمیل میگردد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، افزون بر دولتی شدن تبلیغات، برخی از کارگزاران حکومتی که روحانی بودند به سوی دنیاطلبی رفتند و به همان میزان که به جمع دنیا اهمیت دادند، از اهتمام به مردم دور شدند و مردم نیز آنان را دیگر از جنس خود ندانستند و از خود جدا دیدند. آنان هر ارگان و سازمانی را که در دست چنین آخوندهایی بود، به حکومت وابسته دیدند و آن سازمان را غیر مردمی میدانستند. مردمی که در آن سالها به عالمان بیشترین احترام را میگذاشتند و به آنان اعتمادی وصفناشدنی داشتند و عالمان را جزو جدا نشدنی خود میشمردند، در رویکرد جدید سازمان تبلیغات، دیگر پیجوی آن نگردیدند که عالمی را به دیار خود دعوت کنند. سازمان تبلیغات در برخی موارد، بعضی از
(۸۸)
روحانیان را به روستاهایی میفرستند که دیگر عالم نمیخواهند. همان روستاهایی که پیش از انقلاب، معتمدان مردم به قم میآمدند تا در ایام سوگواری محرم یا در ماه خدا، عالمی را با التماس به روستا ببرند و از او با احترام پذیرایی نمایند. حال چه شده است که دیگر در آن روستاها کمتر کسی خانه خود را در اختیار عالمی قرار میدهد؟
پاسخ این پرسش روشن است. مردم برای سازمان تبلیغات یا دفتر تبلیغات ساختمانهای مجللی میبینند که بعد از انقلاب چنین شده است؛ در حالی که در همان روستاها هنوز بسیاری در خانههای کاهگلی زندگی میکنند بدون آنکه در سرمای زمستان برای خود وسیلهای گرمازا داشته باشند. آنان عالمانی را که ارگانی شدهاند از خود نمیدانند و نمیتوانند بار آنان را به دوش کشند. آخوندهایی که وضع زندگی آنان به مراتب بهتر از مردم است. البته ما میان آخوند و طلبه تفاوت قایل هستیم و آن را در ابتدای این کتاب خاطرنشان شدیم. اگر مبلّغی میخواهد برای دین اسلام تلاش کند نباید این کار را با در اختیار گرفتن و به تعبیر رساتر چپاول اموال مردم و بیت المال انجام دهد و آن را هزینه چاپ کتاب خویش نماید؛ چون این کار در مردم تأثیر عکس دارد. اگر مردم بدانند ارگانی با زد و بندهای پشت پرده کار تبلیغی میکند و
(۸۹)
برای نمونه، برای آنان کتاب چاپ میکند، از آن رویگردان میشوند. حتی گروهک منافقان که در عراق مستقر است، سازمان خود را وابسته به کمکهای مردمی معرفی میکند و کمکهای مردمی را توسط رادیو و تلویزیون اعلام میکند و پشت پرده خود را به مردم متصل میکند. آنان عقیده دارند برای سازمان آنان ضرر دارد که به خاطر زد و بندهای سیاسی یا اقتصادی، نتوانند بودجه خود را اعلام کنند.
اصل « ۲۳ » ابتنای هر چیزی حتی مرجعیت بر تبلیغ
در روندی که مجتهدی به مرجعیت میرسد گاه بیشترین نقش در دست تبلیغات است. ما در اینکه شناخت اعلم در عصر حاضر امکان وقوعی ندارد در جای دیگر سخن گفتهایم اما آنچه مهم است این است که تبلیغات گاه شمار مقلدان را افزون میسازد و مرجعیت مجتهدی را مسلم مینماید. بسیاری تبلیغ میکنند تا در اذهان عمومی آسان بودن رساله مرجعی جلوه نماید و او را موافق نظام میدانند و زمانی که بخواهند از مقلدان مرجعی بکاهند رساله او را سخت و سنگین میشمرند یا میگویند او با حکومت سر عناد و مخالفت دارد. طبیعی است
(۹۰)
بیشتر انسانها راحتی و آرامش را دوست دارند؛ بنابراین آنان هیچ گاه دوست ندارند از کسی تقلید کنند که مخالف حکومت آنان است و از اطراف مرجعی که تبلیغات منفی بر علیه اوست کنار میکشند و از او تقلید نمیکنند.
طلبه و مبلّغ دینی باید مسایل کلی و جریانات عمومی را درک کند. او باید به نیکی بداند چگونه کسی به مرجعیت میرسد و به عنوان مرجع تقلید معرفی میشود. او باید با نظام انتخابی ولایت فقیه آشنا باشد. او باید پشت پرده هر خبری را به دست آورد و جزییات انتخابات مجلس یا ریاست جمهوری یا خبرگان رهبری را بداند تا با اظهارنظرهای خام و غیر واقعی از مردم و جامعه دور نشود. مردمی بودن برای مبلّغ دینی یک اصل است.
اصل « ۲۴ » لزوم مستقل و بهروز بودن حوزه
مراکز علمی در کشور ما دارای حرمت هستند. برای نمونه، قانون میگوید نیروهای انتظامی حق ورود به دانشگاه را ندارند؛ چرا که دانشگاه مرکز علم است و علم حرمت دارد. در گذشته، اگر فردی خاطی در منزل یکی از مراجع یا مجتهدان به بست مینشست، نیروهای انتظامی حق برخورد با او را نداشتند.
(۹۱)
این در حالی است که امروزه ورودی حوزه را نیروهایی مسلح کنترل میکنند. در حرم امن حضرت معصومه علیهاالسلام نیز نیروهای انتظامی جایگاه خود را دارند و حتی کلانتری ویژه حرم در آنجا فعالیت دارد.
چرا نیروی نظامی باید از حوزه مواظبت داشته باشد و چرا حوزه خود حراست ویژه خود را ندارد؟ این امور که ردیف کردن آن فهرست بلندی را میسازد، در ذهن و فکر مردم تأثیر منفی دارد و تبلیغات حوزوی را کمرنگ میسازد.
اصل « ۲۵ » لزوم برخورد علمی با نظریهپردازان منتقد
وقتی به سوریه رفتم، با دیدی جامعهشناسانه در هر روز، مدتی بر سر قبر شریعتی نشستم تا ببینم آیا کسی به آنجا رفت و آمد میکند یا نه؟ در آن روزها دیدم شریعتی زنده است. افکار او در جامعه هست و رفت و آمدها خبر از تازگی او میداد.
اشکال کار افرادی مانند شریعتی و نیز سروش که برای برخی جلوه دارند آن است که آنها نقد بر علما زدند، اما در نقد خود به انقلاب و اسلام ضرر وارد آوردند. کسانی مانند سروش، حوزه را دیدند و بریدند و نقد نمودند. در حالی که فردی قوی باید حوزه
(۹۲)
را بهدرستی ببیند و نبُرد و بماند و نقصها را اصلاح نماید و این نوع نقد، نقد سازنده است. نقد کسی که بریده است با نقد کسی که محکم مانده است از جهت محتوا تفاوت دارد. در نقد کسی که بریده است نور امیدی دیده نمیشود و فقط ذهنیات و اطلاعات خود را مبنای نقد قرار میدهد و نقدی اصلاحگرانهای ندارد تا بر آن باشد راهکاری اصلاحی را متمم نقد خود نماید و تنها به تخریب میاندیشد.
آقاي خمینی در دوره جوانی با نوشتن کتاب «کشفالاسرار»، کسروی را پایین آورد و امروزه دیگر سخنی از او نیست. در رابطه با کتابهای شریعتی و سروش نیز باید عالمی دینی همت نماید و با وارد آوردن نقدی قوی به آنان، نامشان را به فراموشی سپارد. آنان اگر از جهت علمی پیاده شوند، خودشان نیز مدعی علم نخواهند بود. حال یا با کینه یا با محبت. به هر حال کورهای گرمتر، تنور آنها را به سردی و فراموشی میکشاند و این بسیار لازم است؛ چون ما ملاصدراها و علمای زنده فلسفی بالایی داریم که غرب در مقایسه با آنان در فلسفه چون کودکستانی است و سروش و مانند او که با یکی دو واسطه از فلاسفه غرب سخن میگویند، سخنان خود آنان نیز سطحی است و عمقی ندارد. با این ادعا باید دلایل قطعی آورده شود که این نوشتار برای
(۹۳)
آن تدارک دیده نشده است و هدفی دیگر را پی میگیرد.
نگارنده در اینجا که نامی از شریعتی به میان آمد شایسته میبیند یکی از نوشتههای وی را به نقد کشد. مرحوم شریعتی اگرچه دارای شور و خروش و در مواردی انعکاساتی بود، از مشکلات علمی خالی نبود و اشکالات علمی وی نیز بسیار هست. او به وادیهایی وارد میگشت که در حیطه تخصص علمی وی؛ یعنی جامعهشناسی نبود، از این رو برای جامعه جوان ما مشکلات زیادی را ایجاد نمود. اگر حوزهها در زمان وی میتوانست از این مرد دستگیری نماید و او را ارشاد کند، شاید برای جامعه ما بسیار بهتر از این بود ولی چون کار به دعوا و جنجال کشیده شد و دو طرف به هم اتهامهایی زدند، کار به مشکل دچار شد.
حوزه و دانشگاه در برخورد و برداشت خویش باید صادقانه عمل نمایند وگرنه کار برای ملت هرگونه که باشد ضرر دارد. ما در اینجا هم متن دکتر را میآوریم و هم متن یکی از روحانیانی که در مقام نقد وی برآمده است. غرض از خواندن این کتاب و قضاوت میان این دو فرد از حوزه و دانشگاه نیز این است که بگوییم برخورد سخت با متجددان جامعه درست نیست و با چنین برخوردی نباید انتظار داشت هرچه حوزهها بگویند، دانشگاهیان
(۹۴)
باید بگویند چشم، بلکه باید از آنان خواست با عالمان دینی بحث کنند و استدلال نمایند و حتی در صورت درست بودن ادله آنان، حوزه توان پذیرفتن سخنان آنان را داشته باشد و آن را وهن خود نداند. اگر آنان چنین رفتاری از حوزویان ببینند به مانند شریعتی بیشتر رغبت نشان میدهند. در ضمن باید خوشحال بود که جامعه دانشگاهی اهل فکر و نظر است و از قرآن کریم و روایات استفاده مینماید و در پی دلیل و استدلال است و از استبداد علمی افراد گریزان میباشد.
در این کتاب آمده است:
«چرا موسیقی که یک هنر عمیق و مؤثر است و میتواند بسیار سازنده باشد در شیعه حرام است؟ نه در کتاب نه در سنت، هیچ دلیلی بر حرمت موسیقی نیست؛ بنابراین موسیقی را باید به مثبت و منفی تقسیم کرد؛ یعنی هنر در خدمت جامعه و مسؤول آن مثبت است و غیر حرام. هنر برای هنر در خدمت احساسات شخصی، تفنن و جنسیت و لذت حرام است… . منع از موسیقی و تحریم آن در شیعه منشأ سیاسی مذهبی دارد».
آنچه گذشت، اشکالی بود که مرحوم شریعتی در کتاب خود آورده است اما یکی از حوزویان در نقد این سخن، در کتاب خود چنین مینویسد: «پرسش جناب شریعتی این بود که چرا شما
(۹۵)
موسیقی را که میتواند انسان را به خدا نزدیک سازد حرام میدانید؟ ابتدا باید عرض کنیم که ایشان در برابر این سخنان مانند شخص چشم بسته در برابر شیعه به طور کلی و یکی از مسایل مهم اسلامی و قرآنی سخن رانده و بدون بررسی قرآن و کتب تفسیر از شیعه و سنی حرفهایی زده است.
آیا از منابع اهل کتاب و نصاراست که مدرک دکترای خود را در بلاد آنها و در دانشگاههای آنها دریافت کرده؟…
شما با مراجعه به مطالب گذشته و آینده این کتاب که برخی از آنها را میبینید که چهقدر عادی و دور از تحقیق است. اضافه بر تناقضها که در کلمات ایشان هست. گاهی غنا را غیر موسیقی دانسته و گاهی آن را قسمتی از موسیقی حرام دانسته. همچنین اشتباهات دیگر… .
در همه مذاهب مسلمین، موسیقی حرام است. موسیقی یک هنر است ولی تأثیر آن در بیرون بردن روح و فکر است از عالم حقیقت به عالم خیالات، اوهام باطله و بیحقیقت و در راه باطل به طور عمیق اعصاب ادراکی را خراب میکند… . آیا موسیقی با این شناسنامه کثیف باید حلال باشد یا حرام؟ خودتان بگویید».
مطالعه این دو نوشته به دست میدهد که عالمی حوزوی به
(۹۶)
جای نقد گفتههای دکتر شریعتی به قدح شخصیت و مدرک دکترای وی میپردازد.
به طور خلاصه، شریعتی در گفته خود، ادعاهای زیر را آورده است:
الف) در تحلیل تاریخی فقه شیعه، موسیقی و غنا حرام شده است.
ب) در قرآن کریم و سنت اسلامی، سندی در حرمت موسیقی یافت نمیشود.
ج) برخی برای حرمت موسیقی آیه «قول الزور» که به معنای حرف مفت است تمسک میکنند و نمیدانند موسیقی صوت است و نه قول.
د) چگونه است و چه فقهی است که شنیدن فلان سمفونی که شکوه و اقتدار به انسان میبخشد را حرام میداند ولی استفاده از تریاک که مسکر مایع نیست ولی خانمان برانداز است را حلال برمیشمرد.
ه) موسیقی بر دو قسم حلال و حرام است. موسیقیهای خوب، اخلاقی و عرفانی حلال است و قسمی نیز موسیقیهای لاابالیگری است که با حرفهای لغو و مفت همراه میباشد و مراد اسلام از حرمت موسیقی همین قسم دوم میباشد، بنابراین
(۹۷)
موسیقیهای قسم نخست حرام نیست!
ز) منع از موسیقی و تحریم آن در شیعه منشأ سیاسی مذهبی دارد.
پس از ذکر ادعاهای دکتر، باید اعتراف نمود پرسش وی در حد یک سؤال بسیار درست است. چرا تریاک و هروئین حلال باشد و موسیقی که گاه میتواند به انجام عبادت کمک کند و فرد را برای آن برانگیزاند حرام باشد؟
اما ما به ایشان عرض میکنیم اگرچه پرسش شما بسیار خوب است، ولی فقیه به هیچ وجه نباید تابع احساسات و دل خویش باشد و از پیش خود سخن از حرمت تریاک یا حلیت موسیقی گوید. پرسش شما در حد یک پرسش خوب است ولی نه در حدّ فتوا؛ زیرا شما مجتهد نیستید و توان استنباط حکم از متون دینی را ندارید. شما باید پرسش نمایید و پاسخ آن را از مجتهد بخواهید، نه آنکه خود بپرسید و خود نیز در مقام افتا بر آیید.
متأسفانه مشکلی که امروزه میان تجددگرایان وجود دارد این است که بدون در دست داشتن مبانی استنباط و ملکه قدسی اجتهاد، فتوا میدهند. کاری که فرسنگها از انصاف به دور است. هر حکمی باید به سند و دلیل متکی باشد و چنانچه پرسشی طرح گردد و پاسخ آن با بیاناتی زیبا و احساسی بدون پشتوانه
(۹۸)
دلیل آورده شود، رویکردی عامیانهگرایانه است و نه تحقیقی عالمانه. اینگونه است که میگوییم صرف سؤال، هر مقدار و از هر چیزی که باشد ایرادی ندارد و موجب قوت حوزهها میشود اما آنچه سبب ناراحتی حوزویان میگردد آن است که کسی که تخصصی در حوزه فقه ندارد در مقام افتا برآید.
اگر کسی خودروی معیوب خود را به تعمیرکار دهد، حق پرسش از او را دارد که از کار دلکو و انژکتور یا کاربراتور بپرسد ولی نمیتواند در کار تخصصی وی که خود در آن تخصص ندارد وارد شود و نظر دهد.
متجددانی که بدون داشتن ملکه قدسی اجتهاد و مبانی استنباط فتوا میدهند، حکایتی همانند چنین خودرو سواری دارند. البته عالمان دینی نیز حق نظر دادن در علوم تخصصی دانشگاه را ندارند؛ اگرچه جای پرسش برای آنان و در حیطه مسؤولیت آنان محفوظ است. همانطور که بیماری میتواند از پزشک در مورد داروهایی که برای وی نوشته است پرسش نماید و بگوید فلان دارو را برای چه تجویز نمودهاید؟ بر پزشک نیز لازم است به بیمار خود پاسخ دهد و به صرف پرسش بیمار نباید بگوید اگر مرا قبول داری، چرا میپرسی؟ و بیمار را طرد نماید. اما پرسش کردن غیر از فتوا صادر نمودن است. حق جامعه آن است
(۹۹)
که پرسش نماید و بر عالمان دینی لازم است که نه تنها از پرسشها عصبانی نشوند، بلکه برای پرسشهایی که در حوزه تخصص آنان است پاسخی علمی و در خور آورند.
آقای شریعتی انسانی دردمند و پر شور و خروش بود و در مقطعی نیز به جامعه خدمت نمود اما به سبب وارد شدن در حوزههای معرفتی که در تخصص او نبوده است اختلافاتی را در کشور برانگیخت. بسیاری از سخنان و نوشتههای وی دارای اشکال است و بسیاری از کسانی که امروزه سخنانی میگویند که نقدهای بسیاری بر آن وارد است از تابعان وی به شمار میروند. البته از روی انصاف باید اذعان نمود که برخورد بعضی از حوزویان با وی بسیار بد بوده است.
در نقد کلام دکتر باید گفت ما حرامهای شرعی را آنگونه که وی گسترده و توسعه داده است نمیدانیم و حتی هنر میتواند در خدمت هنر و در خدمت احساسات شخص قرار گیرد. استفاده از هنر برای تفنن و سرگرمی نیز ایرادی ندارد، نه تنها چنین اموری جایز است، بلکه اگر هنر در خدمت جنسیت و لذت نیز باشد، در صورتی که مفسدهای بر آن نباشد و هنری تخریبگر احکام دینی نباشد و مرزها را بشناسد و این امور را در حدود مرزهای آن نمایش دهد و دعوت به سوی حرام نباشد، اشکالی ندارد. مانند
(۱۰۰)
آنکه زن با شوهر خود در خانه با نوعی موسیقی نسبت به هم برانگیخته شوند و از خمودی در آیند. البته لازم نیست هر کسی از هر چیزی استفاده کند و یکی در هنگام نزدیکی، ممکن است با ذکر حق به شوق آید و دیگری با موسیقی، یکی با نغمه و یکی با زخمه و خلاصه کامیابی روشهای گوناگونی دارد که جامعه ما کمتر با آن آشناست. متأسفانه مشکلات خانوادگی بیشتر بر اساس عدم کامیابی زن و شوهر از هم است و تا وقتی این مشکل حل نشود، معصیتها، انحرافها، چشم چرانیها، عقدهها و ضعف اعصابها ادامه دارد. شارژر زندگی زن یا مرد در رابطه مشروع با جنس مخالف و با همسر خود است و شارژر زن و مرد کامیابی است ولی متأسفانه در بیشتر زندگیها زن و مرد گاه چون خواهر و برادر و گاه چون ارباب و رعیت زندگی میکنند، از این رو با هم نزاع دارند و همواره برای هم بهانه میآورند، ولی اگر کامیابی آنان درست باشد، حتی اگر بر سر یکدیگر بزنند، از هم ناراضی نخواهند بود و پس از دعوایی، با یکدیگر سازگاری نشان میدهند.
ما در کتاب شش جلدی «فقه نوشت غنا و موسیقی» سیر تاریخی غنا و موسیقی و نیز احکام فقهی آن را آوردهایم و تأثیر حکومتها را بر آن بهخوبی تبیین کردهایم که خواننده محترم
(۱۰۱)
میتواند به آن کتاب مراجعه کند و تکرار آن مطالب در حوصله این کتاب نیست اما غرض این است که مبلغان دینی هیچ گاه نباید بر فراز منبرها در بحث تندی نمایند و همواره باید با استدلال و دلیل پیش روند و زود به مخالفان هر نسبتی را روا ندارند. برخی از عالمان نیز با کسانی که ریش خود را میتراشند برخوردهای سختی دارند. درست است که این کار حرام است اما هر حرامی مرتبهای دارد. یکی از منبریان میگفت اگر کسی ریش خود را بتراشد همانند کسی است که در خانه خدا با مادر خویش زنا نموده است!
برخی نیز در حکمت آن میگفتند تراشیدن ریش موجب فساد دندانها میشود! در حالی که اگر به فساد دندان باشد، تراشیدن سبیل نیز باید همین اثر را داشته باشد.
ما نیز تراشیدن ریش را به طور قطع و یقین و نه با اقوی و احوط حرام میشمریم و دلیل آن را سیرهای قطعی میدانیم که در زندگی همه انبیا و اولیا و مؤمنان جریان داشته است. حدود چهل سال پیش یکی از منبریان میگفت: هر کس به صفحه تلویزیون بنگرد گویا به فرج مادرش نگریسته است. هیچ گاه نباید بدون در دست داشتن دلیل و سند از خود چیزی گفت و منبر را با توهمات و تعصبات شخصی خود آلوده ساخت.
(۱۰۲)
هر کس چیزی را حلال یا حرام میداند باید برای آن دلیل و مدرک داشته باشد و همواره بحث خود را به صورت علمی و در قالبی منطقی بیان دارد و هیچ گاه نباید از مسیر عدالت و انصاف خارج شد و به جنجال، عصبانیت و تهمت روی آورد.
البته دکتر شریعتی در این بحث، راه انصاف را نپیموده است. وی میگوید در قرآن کریم و در سنت دلیلی بر حرمت موسیقی نیست. ما تمامی آیات قرآن کریم و روایاتی را که بر حرمت موسیقی دلالت دارد در کتاب یاد شده آوردهایم. با مشاهده آن آیات و روایات، این گفتار از آقای دکتر بسیار شگفتانگیز است. چهطور ایشان به طور قاطع چنین اظهار نظر میکند. چرا دکتر شریعتی در این بحث بدون آنکه کوچکترین تتبع و تحقیقی در منابع دینی داشته باشد از خود سخن میگوید و بدون داشتن کمترین تحقیقی در برابر عالمان دین، که عمری دراز و گاه هفتاد و هشتاد سال یا بیشتر را در درس و تحصیل و دقت در متون دینی صرف کردهاند میایستد و صاحب ادعا میگردد.
اینگونه است که میگوییم فارغ التحصیلان هر رشتهای تنها در رشته تخصصی خود باید اظهار نظر نمایند و در محدودهای که در تخصص و دانش آنان نیست وارد نشوند. گویا حصار علوم دینی بسیار کوتاه یا کمارزش است که هر کسی به خود جرأت
(۱۰۳)
اظهار نظر در آن را میدهد. کسی که این همه دلیل را نادیده میگیرد و برای حرمت موسیقی دلیلی نمییابد، به خداوند حکمی دارای پیرایه را میبندد.
البته روحانی یاد شده در این خصوص، ادعای تواتر روایات را دارد که ما در جای خود از آن سخن گفتهایم و آوردهایم که تواتری در این زمینه وجود ندارد. وی میگوید: «در کثرت، روایات به حدی رسیده که موجب یقین به صدور آن میشود. مانند نقلیات متواتره برای وجود آمریکا و اروپا و آفریقا نسبت به کسانی که آنجا را ندیدهاند. آیا شگفتانگیز نیست که با وجود آیات و روایات، ادعا میکنید که سندی نیست؟»
البته باید اذعان کرد حرمت موسیقی همچون وجود آمریکا و اروپا یقینی نیست و این ادعا نیز هیچ دلیلی ندارد و بیش از اطمینان از این روایات چیزی به دست نمیآید. به روحانی مذکور باید گفت بهتر بود کتاب شما در این زمینه چاپ نمیشد که به جای دفاع از دین و مذهب، به وهن آن میانجامد؛ چرا که بحث شما با آقای شریعتی بسیار غیر منطقی است و اثر ضد دارد و مذهب را تضعیف مینماید.
این روحانی در ادامه میفرماید: «اما اینکه آقای دکتر قول زور را به معنای حرف مفت گرفته گمان میکنم ایشان از همان تعریف
(۱۰۴)
فارسی اقتباس کرده. فلانی زور میگوید یعنی حرف مفت میزند.» باید به وی گفت: کلام دکتر بسیار درست است؛ زیرا در فارسی چیزی را مفت میدانند که عیار نداشته باشد و قول زور نیز چون عیار ندارد از نظر ایشان که برداشت درستی هم میباشد به معنای حرف مفت است. اما «زور» منحصر در کلام و قول نیست و کرده و عمل را نیز در بر میگیرد. وی در ادامه میفرماید: «ولی در فارسی کلمه زور به معانی متعددی آمده و غیر از کلمه «زور» عربی است. زور میگوید یعنی بیجا سخن خویش را تحمیل میکند».
این روحانی، نخست «زور» را به درستی معنا میکند؛ چرا که آن را به معنای تزویر میگیرد، ولی در ادامه، بحث را خلط میکند و جالب این است که وی گمان میکند شریعتی به چنین خلطی گرفتار شده است.
وی گوید: «موسیقی از صدای انسان تولید میشود که همان غناست» ما در جای خود گفتهایم موسیقی معنایی اعم از غنا دارد؛ زیرا غنا برای صوت است و موسیقی هم بر صوت اطلاق میشود و هم بر دستگاههای موسیقی.
در جای دیگر کتاب، نویسنده به سخن آقای شریعتی اشاره میکند که گفته بود غنای حرام برای اوباش و اراذل است و برای
(۱۰۵)
مواردی است که حرف مفت در کار باشد و در دیگر موارد که سخن منطقی باشد اشکالی ندارد. وی این سخن را با آیات و روایات و اجماع رد میکند. ما در کتاب موسیقی عرض نمودیم اصل غنا به خودی خود هیچ اشکالی ندارد و دلیلی بر حرمت اصل غنا نیست، بلکه آنچه حرام است عوارضی است که همراه موسیقی بوده است. غنا ابزاری در دست اوباش و اراذل بوده است و با آن دین را به اندراس میکشیدند و اشاعه فحشا مینمودند ولی اگر این عوارض فاسد از آن گرفته شود و موسیقی در دست افراد مؤمن قرار گیرد که مرزهای شرعی را رعایت میکنند، دلیلی بر حرمت ندارد و یکی از بهترین ابزارها برای تبلیغ دین میباشد؛ همان طور که دنیای کفر امروزه از آن به عنوان بهترین ابزار در راه نشر کفر و فساد استفاده میکند.
در هر حال، منتقد دکتر با آنکه قصد خیر دارد، چون خود اهل راه نیست و قدرت استنباط و اجتهاد را ندارد، به جای اینکه کار را سامان دهد، آن را بدتر میسازد. بیشتر کتابهای مذهبی چنین سرنوشت شومی دارد و بدون آنکه استنباط روشمند و استدلال درستی در آن باشد، به نقل ظاهر چند آیه و حدیث بسنده کردهاند تا مطلبی را به گمان خود اثبات نمایند بدون آنکه ریزهکاریهای اجتهاد و استنباط را لحاظ کرده باشند. بدیهی است
(۱۰۶)
چنین نگارههایی به جای آنکه مردم را به دین و مذهب علاقمند سازد، سبب دین ستیزی یا دستکم دین گریزی میشود.
در پایان خاطرنشان میشود اگرچه این کتاب که توسط عالمی حوزوی نوشته شده است جای سخن بسیار دارد، اما هیچ گاه نباید میان مباحث علمی با دیگر مسایل؛ بهویژه قداست عالمان دینی خلط نمود. اگر کسی ذرهای در صفای عالمان دینی و اهل دیانت شک کند و کوچکترین غلی نسبت به آنان داشته باشد، باید در مسلمانی خود شک کند. مسلمان کسی است که نسبت به مسلمان دیگر چنان صفایی داشته باشد که پستترین کارها را نیز با افتخار برای وی انجام دهد. از تمیز کردن کفش وی گرفته تا به دوش کشیدن کیسه وی و اگر کسی باشد که از انجام چنین کارهایی ابایی داشته باشد باید در دیانت خویش شک کند.
اما قداست دینی نباید بحث علمی را تحت شعاع خود قرار دهد. یکی از روشهای بسیار مهم در رشد جامعه، نقد بزرگان است. مبلغانی میتوانند منبری پر مخاطب داشته باشند که بتوانند نظر بزرگان و عالمان را مطرح و سپس قدرت نقد آن را داشته باشند و نظر خود را با قاطعیت بگویند. در سیاست نیز چنین است. باید بزرگان سیاسی را به شدت نقد نمود؛ چرا که آنان هرچه بیشتر و بهتر نقد شوند، جامعه رشد سیاسی بیشتری
(۱۰۷)
خواهد داشت. البته در نقد نباید بیملاحظه بود تا منتقد با چماق تکفیر و تفسیق به چوبه دار نرود و یا به عنوان دیوانه یا شاعر او را از معرکه بیرون نیندازند. اگر کسی بتواند بماند و طرف مقابل خود را بهگونه سالم نقد نماید، مردم نیز پشت سر او میایستند و راه او را ادامه میدهند. وی در این راه هرچه محکمتر و با صلابتتر باشد، با قوّت بیشتری طی طریق میکند.
اصل « ۲۶ » تبلیغ برای تودههای فقیر و جوان
فقیران سخنان انبیا و مصلحان حق طلب و مبلغان دینی را بهتر میفهمند و درک میکنند؛ زیرا حب دنیا دل آنان را اسیر خود نکرده و دیده حقبینشان کور نشده است. جوانان و کودکان نیز چون هنوز به وادی دنیاطلبی وارد نگشتهاند، حرفهای معنوی پیامبران علیهمالسلام را بهتر و بیشتر درک میکنند، از این رو این دو دسته برای شنیدن گزارههای دینی و درک آن آمادگی بیشتری دارند و بهترین افراد حامی آن میباشند.
اما کسانی که در یک مسیر حرکت میکنند، بهطور مثال، درویشان و صوفیانی که به پیری رسیدهاند یا افرادی که فقط به ظاهر قرآن کریم و قرائت آن بسنده میکنند یا افرادی که به
(۱۰۸)
ظاهر کفر و الحاد کشیده شدهاند قابل تبدیل نیستند و غیر مسیر خود، مسیر دیگری را نمیبینند، مگر ریش سفیدانی جوان دل که آنان نیز بسیار نایاب هستند؛ بنابراین هیچگاه دو صوفی، دو درویش، دو پزشک، دو رقاص و دو کافر نمیتوانند کنار هم جمع شوند؛ چون هر دو مدعی علم خود هستند و دانش و آگاهی خود را بالاتر از دیگری میدانند و چنانچه با هم رو بهرو شوند؛ همانند خروس جنگی با هم به جنگ میپردازند تا یکی از صحنه بیرون رود و قدرت علمی و فنی دیگری چیرگی خود را نشان دهد.
بر اساس این مطلب است که باید گفت بهترین راه برای رشد یک مکتب، استفاده از فقیران، ضعیفان، جوانان و کودکان میباشد و خداوند را بهتر میتوان در قلبهای عاشقانه این گروه گمارد تا برای برپایی حکومت اسلامی حرکت کنند و به همین سبب، حکومتهای نفاق نیز از این عده بیشتر سوء استفاده میکنند.
اصل « ۲۷ » احتیاط از حاشیهنشینها در تبلیغ
به یاد دارم در دوران کودکی وقتی به باشگاه میرفتم، روزی
(۱۰۹)
«شعبان بیمخ» پای در باشگاه نهاد و شروع به نصیحت پهلوانان نمود. البته این را نیز یادآور شوم که مردم در استقبال از او چندین گاو و گوسفند قربانی کردند. به هر حال، نصیحت او بسیار سخن خوبی بود.
وی به پهلوانان زورخانه گفت: «هیچ گاه از کسانی که در وسط گود هستند نترسید؛ چرا که او اگر بتواند از خود مراقبت کند هنر نموده است، ولی از آنهایی که اطراف گود نشسته و انسانهای بیکاری هستند بترسید؛ زیرا آنان میتوانند با چشم خویش انسان را زمین بزنند؛ چرا که حریفی که در گود است میتواند از نگاه آنها بفهمد که نقطه ضعف فرد کجاست و از همان نقطه او را ضربه میزند او هم که زورش به چشم دیگران نمیرسد و حریفِ «لنگش کن»های اطرافیان گود نمیشود.
اصل « ۲۸ » دوری از تنگنظری و خودخواهی و اطمینان به درستی گفته خود
در تبلیغ نباید به این توهم دچار شد که مردمان به تمامی درگیر هوا، هوس و غرضهای دنیایی هستند. چنین اندیشهای درست نیست، بلکه باید باور داشت که همه مسلمان و مؤمن هستند و
(۱۱۰)
قصد خیر و نیت صاف دارند و باید واقعبین بود نه آن که با خودشیفتگی به دیگران سوء ظن داشت. وقتی انسان میخواهد سخن و نظری را به کسی نسبت دهد با خود بیندیشد که به چه بهایی چنین میکند؟ آیا روز قیامت برای درس و بحثی که دارد چیزی ارزش قایل میشوند که بتواند با نسبت ناروایی که زده مقابله کند؟ نسبتهایی که هر یک کوهی از تقوا را بر باد میدهد.
انسان باید بسیار مراقب باشد که چه میگوید و چگونه نظری را که به درستی برداشت خود از آن اطمینان کافی ندارد، به دیگری نسبت میدهد. به طور مثال، اگر شما کسی را در شب ببینید که از دیوار مردم بالا رفته و چیزی را برداشته است، با این حال اگر به محکمه رفتید حق ندارید بگویید این شخص دزد است؛ چرا که شاید دیشب توبه نموده باشد، بلکه تنها میتوانید بگویید: من دیشب دیدم که این شخص از دیوار فلانی بالا رفت. اما تشخیص اینکه وی چرا از دیوار بالا رفته است وظیفه بازپرس و قاضی است.
اصل « ۲۹ » دوری از ریا و سالوس
جناب غزالی در کتاب خویش مطالبی را نقل میکند که پشت
(۱۱۱)
انسان را میلرزاند. وی میگوید: اگر شما ده سال در جایی تبلیغ دین نمودید، درس گفتید، منبر رفتید و مردم نیز اطراف شما را گرفتند و در این میان عالمی از گرد راه رسید و با منبر خویش مردم را به طرف خود جذب نمود و همگان پای منبر وی شدند و شما را تنها گذاردند، اگر از دهان شما جملهای دال بر نگرانی بر این کار بیرون آید یا چیزی در ذهن شما خلجان نماید، روشن میگردد که در این ده سال در ریا و سالوس به سر میبردهاید.
در چنین مواقعی انسان باید خوشحال باشد و نه ناراحت؛ چرا که کسی آمده است و بار این فرد را سبک میکند و خود کولهبار مردم را به دوش میگیرد و زحمت او را کم میسازد. این کلام برای یکی از علمای اهل سنت است، حال چرا ما باید نسبت به این مسایل مشکل داشته و خدای ناخواسته اغراض دنیایی داشته باشیم و بر سر هیچ بر هیچ بپیچیم. اگر کسی ترس از این دارد که دیگران مشتریها و شاگردان او را برای خود جلب و جذب مینمایند، به توصیه ما به قهوهخانه رود و چای قند پهلو بخورد و کارش را همین امر قرار دهد؛ چرا که ثواب این کار از آنگونه عالم شدن بیشتر و در اصل چنین کاری عاقلانهتر است؛ چرا که روشن میشود او آدمی درست است ولی علمی که با وزر و وبال باشد بهتر است که نباشد.
(۱۱۲)
همچنین نقل میکنند مرحوم آخوند صاحب کفایه به هنگام کهنسالی و در دوران مرجعیت، یک جفت نعلین سفید زیبا پا کرده بود، به ایشان گفتند حاج آقا این کفشها خوب نیست و مناسب شأن شما نمیباشد. ایشان در پاسخ گفته بود: من به مردم چه کار دارم، انتظار دارید من خودم را به خاطر مردم خراب کنم؟ خوب خوششان نیاید.
انسان وقتی این بزرگان را میبیند، لذت میبرد. آنان چهقدر وارسته بودند و از دهانبینی فرار میکردند. مگر فقط عروسان باید شیک باشند، عالمان نیز باید زیبا زندگی کنند. نباید ما خود را در قوطی یا پوست گردو نماییم که باعث شود عقدهای بار آییم. این خطر برای عالمان جدی است و آنان را تهدید میکند. از عوارض این محدودیتها این است که گاه شخص را به جایی میرساند که اگر از پیامبر اولوالعزم به او کمتر گفته شود، ندای «خرج من دین جدی» سر میدهد و اینها همه به خاطر این است که ما به امور جزیی بیش از اندازه بها میدهیم و امور بزرگ از دستمان خارج میشود.
این رفتارها اشتباهاتی است که دامنگیر عالمان شده است. باید مردم بدانند عالمان دینی نه پیغمبر هستند و نه امام و نه اهل ریا و سالوس ولی عالمان دینی نیز دل دارند. آنان نیز باید بتوانند
(۱۱۳)
آزادانه قهوهخانه، رستوران یا کافه روند و آبمیوه بخورند. عالمان نیز در بشر بودن و داشتن عواطف و احساسات همانند دیگر انسانها هستند. عالم باید عادل باشد و خلاف دستور خداوند سخنی نگوید و عملی انجام ندهد. برای چه ما حلالهای خدا را بر خود حرام کنیم و خود را منزوی گردانیم. خطرناکترین افراد برای حوزهها کسانی هستند که به این امور دامن میزنند و در حال گسترش آن میباشند و همواره از ترس مردم به گوشهای فرار میکنند که مبادا مردم فکر کنند وی عالمی لاابالی است در حالی که چنین اعمالی همانند مردم زندگی کردن و با آنان جوشیدن است و نه لاابالیگری. ما نباید خود را در هالهای نگاه داریم تا مردم به ما نزدیک نشوند. برای رفع این مشکل به نظر میآید شایسته است عالمان به اینگونه مراکز داخل شوند تا مردم آنها را ببینند.
اصل « ۳۰ » دوری از استبداد و خشونت
باید دانست عالمان دینی در طول بیش از هزار سال عمر خویش با انواع استبدادها درگیر بودهاند. بازخورد زندگی در چنین محیطی، چیرگی جمود، خشونت و فقدان قدرت شنیدن کلام و
(۱۱۴)
افکار دیگران در میان برخی از عالمان است. برخی با تأثیرپذیری از استبدادهای شاهانه فکر میکنند هرچه میگویند همان دین خداست؛ هرچند همان باورها نزد برخی از عالمان اشتباه یا انحراف باشد.
از آنجا که حدود دوهزار و پانصد سال حکومتهای سلطنتی بر ایران تسلط داشتهاند، خواسته یا ناخواسته مردم را تابع خویش نموده و فرهنگ حاکم بر ذهن و روان خود را به مردم تزریق نموده و آنان را همچون خود ساختهاند؛ چرا که: «النّاس علی دین ملوکهم»(۱). عالمان نیز از این آسیب دور نبوده و آلوده شدهاند.
زبان و دهان برخی از عالمان دینی خوب کار میکند؛ اما گوش آنان همچون گوش شاهان ایرانی چندان شنوایی ندارد. چنین افرادی در اندیشه و تفکر نیز خود را وابسته به عقیدهای خاص میکنند و با آنکه خود را «عقل کل» میدانند، کمبود آنان در کوچکترین مسایل اجتماعی مشاهده میشود و با آنکه کمتر موضوعی را به دقت مییابند، علم و دین را منحصر به دانستههای خود میدانند و جز خود را دور از علم و دین به حساب میآورند؛ به خصوص افرادی که از آنان دورتر میباشند را بیشتر ناآگاهتر میدانند. این افکار و خصوصیات در فرهنگ
- بحار الانوار، ج ۱۰۲، ص ۸٫
(۱۱۵)
دین که آنان متولی تبلیغ آن میباشند مؤثر است و در فهم و برداشت مردم از دین مشکل ایجاد میکند و سبب میشود دین از عینیت اصلی خود دور گردد و به پیرایهها و احکامی که برآمده از تعصبات شخصی است آلوده گردد.
البته، دو عامل سبب شده است برخی از عالمان دینی کمتر پذیرای سخنان دیگران شوند و گاه به هیچ وجه از کسی سخنی را نمیشنوند: یکی نزدیکی آنان به اولیای معصومین علیهمالسلام است که آن بزرگواران عالم به همه چیز بودند و آنان نیز به سبب این قرابت باور نمودهاند همه چیز را میدانند و دو دیگر آنکه عالمان دینی در طول تاریخ کمتر در معرض نقد و اشکال بودهاند.
توضیح اینکه نقش مجتهد تنها ترجمان متون دینی است و چنین نیست که وی بتواند در جایگاه معصوم علیهالسلام بنشیند و مجتهد نمیتواند خود را در جهت حکم با معصوم علیهالسلام حتی از جهات خاصی موازی و برابر بداند. این دو عنوان در جهتهای متعددی با هم تفاوت کلی دارد که در این مقام بهطور مختصر به بعضی از آن اشاره میشود.
حضرات ائمه هدی علیهمالسلام و به طور قهری تمامی انبیا و اولیای معصوم از برگزیدگان حق تعالی هستند و مقام آن حضرات انتصابی میباشد. خداوند متعال آنان را با توفیقات خاص خود به
(۱۱۶)
چنین مقامی نایل فرموده است، به طوری که بدون تحصیل و کسب دانش ظاهری میتوانند خود را در کارها و گفتهها، از کجی و انحراف برهانند و در اصطلاح، از هرگونه خطا، سهو و اشتباه «معصوم» میباشند. بر این اساس، احکام الهی که از جانب آنان بیان میگردد، بدون واسطه افراد عادی و غیر معصوم به بندگان میرسد و سخن آنان سخن خداوند دانسته میشود؛ در حالی که ارزش سخن مجتهدان بدین پایه نمیباشد و احتمال اشتباه در برداشتهای آنان از دین میرود و حکمی که آنان میدهند احکامی ظاهری است.
هر فرد با استعداد و صالحی میتواند بعد از توفیقات خداوند و زحماتی خاص در زمانی نه چندان کوتاه، خود را به این مقام و پایه از دانش رساند که با مدد نیروی قدسی قدرت استنباط حکم از منابع دینی یابد بدون آنکه محدودیتی در جهت کثرت و قلت افراد وجود داشته باشد یا نیازمند سند مشخصی در این جهت باشد. در حالی که عصمت، بدون سند خاص معتبر و محکم شرعی قابل اطمینان نیست و فرد در هر مرتبه و مقامی از کمال و صلاحیت که باشد، نمیتواند بدون آن سند خاص، داعیه چنین امری را داشته باشد. چنین سند محکمی از جانب حق تعالی برای عدهای محدود در شرایطی ویژه و با زمینههایی
(۱۱۷)
مشخص و حساب شده و بسیار دقیق در موقعیتهای خاص زمانی و اقلیمی صادر میگردد.
پس میتوان گفت: اندوخته مجتهد از تبعیتی خاص برخوردار است. ارزش احکام استنباطی وی به اخذ آن از معصوم است و هرگونه حکمی از ایشان در صورتی ارزش صدق دارد که در محدوده استفاده از معصوم باشد؛ در حالی که حکمی که از معصوم صادر میشود، خود مستقل و بیواسطه غیر معصوم است و ارزش آن استقلالی است.
همینطور اطاعت از معصوم، مطلق است و نمیتوان اطاعت از معصوم را به شرطی خاص مقید ساخت؛ در حالی که اعتبار حکم مجتهد تا زمان وجود شرایط است و در صورت خطا و اشتباه و یا کجروی و انحراف، حکم وی ارزش شرعی ندارد.
افزون بر این، متابعت از معصوم از نوعی موضوعیت خاص برخوردار است؛ چون بدون ولایت، هدایت و ارادت به معصوم، نمیشود ادامه طریق داد و سلوک در جهت معصوم از اتصال مخصوصی برخوردار است که بدون وجود معصوم امکانپذیر نمیگردد، در صورتی که در مورد شخص مجتهد اینگونه نیست و به اصطلاح، اخذ حکم از مجتهد تنها «طریقیت» دارد و نه «موضوعیت» و میشود بدون وجود مجتهد و حکم او، عمل
(۱۱۸)
درستی را متحقق ساخت و دست از دو طریق اجتهاد و تقلید برداشت و در صورت قصد و نیت، عمل درستی انجام داد در صورتی که مطابق با واقع باشد؛ پس ارشاد و هدایت همگان و همچنین مجتهد اهمیت دارد؛ اما هدایت معصوم از موضوعیت برخوردار است.
به هر روی، در جامعه ایران سختگیریهای بسیاری از ناحیه برخی از متعصبان مذهبی اعمال میشود که با احکام بی پیرایه شرع سازگاری ندارد. گاه گفته میشود طلاب بسیاری به طور پنهانی درس موسیقی میخوانند و این حکایت از بسته بودن جامعه حوزوی دارد. چرا باید آن قدر سخت گرفت و حلال خدا و امر فطری را حرام نمود که برخی مجبور به فعالیتهای زیرزمینی شوند؟ فعالیتهایی که به دلیل پنهانی بودن ممکن است خالی از انحراف نباشد.
جامعه بسته سبب رویش نفاق، تزویر، سالوس و ریا میگردد. جامعه کفرآلود اما باز خطر کمتری دارد تا جامعه دینی اما بسته. جامعه بسته گرچه ظاهری آراسته دارد ولی پایهها و استوانههای نگهدارنده آن در حال پوسیدن است و با لرزهای ویران میگردد. البته وقتی میگوییم جامعه باید باز باشد به این معنا نیست که جامعه میتواند دریده باشد؛ چرا که این دو
(۱۱۹)
جدای از هم است گرچه باز نبودن جامعهای برای روزی موجب دریدگی در فردای آن روز میشود. وقتی درِ خانهای باز نمیشود، دیوار خراب میشود و وقتی که جامعه از راه سالم، خود را تخلیه نکند، عفاف آن دریده میگردد و از بین میرود.
البته یکی از موارد سختگیری که گاه به اشتباه برای مبلّغان پیش میآید آن است که آنان میان حکم کراهت و حرمت خلط مینمایند و حتی انجام مکروهات را از مردم زشت میدانند. به طور مثال قصابی شغل مکروهی است اما حرام نمیباشد یا کفنفروشی نیز مکروه است. در حالی که فروش سخن نیز همین گونه است. کسی که منبر میرود و برای مردم سخن میگوید، سخن گفتن وی ممکن است قساوت قلب آورد. کسی که بسیار از خدا میگوید و تنها اندکی از آن را عمل میکند، سخن او کراهت دارد. به قول مرحوم الهی قمشهای رحمهالله باید نخست برای خود سخن گفت، اگر دیگران نیز آن را شنیدند، شنیدند اما اگر کسی برای دیگران منبر رود، قلب وی به قساوت آلوده میشود؛ مگر اینکه نخست خود را پای منبر خود بنشاند.
اصل « ۳۱ » جنگ فرهنگها و تبدیل تهدیدها به فرصتها
(۱۲۰)
جنگ امروز دنیا جنگی فرهنگی و سرد است و این جنگ نیز همانند جنگ خندق است که گریزی از آن نیست. خالی کردن هر میدان فرهنگی و واگذاری کلی آن به دست دشمن یعنی تخریب دین و دیانت و برابر با شکست مسلمانان است. جناب ابونصر فارابی فیلسوف، مجتهد، متفکر و موسیقیدان ایرانی روزی به دربار سیف الدوله رفت و با تاری که داشت شروع به نواختن نمود. موسیقی او همه را به خنده وا داشت. او سیم تار را تغییر داد و دوباره نواخت، این بار کسی نبود که به گریه نیفتد. این هنر عمیق و مؤثر موسیقی است که برخی از فقیهان بدون در دست داشتن دلیل متقنی آن را به صورت کلی حرام دانستهاند. متأسفانه، قدرت تار و موسیقی امروز در دستان آمریکاست و این کشور جوانان ما را اسیر موسیقی حرام خود ساخته است؛ چرا که ما موسیقی حلال را نیز بد دانستیم.
فقیهان امروز بهتر است با چنین فتاوایی که به خلع سلاح اختیاری موسیقی دانان مسلمان در جبهه فرهنگی منجر میشود با تأمل در مبانی استنباط، رزمندگانی را تربیت نمایند که بتوانند در عرصه فرهنگ و هنر بر جهان کفر بتازند و براندازی حرامهای آنان را با حلالهای خود طراحی نمایند. امروزه آمریکا در جنگ فرهنگی بسیار خطرناک پیشتازی میکند و با بودجه
(۱۲۱)
کلانی که در این راه گذاشته است درصدد اجرای برنامه شوم خود میباشد. او میان ایرانی بودن و مسلمان بودن جدایی انداخته و خوانندگان و رقاصههای ایرانی را در کشور خود گرد آورده و ندای ایران ایران آنان را بلند ساخته است تا با آنان به جنگ مسلمانان یعنی روحانیان و حکومت مذهبی ایران بیاید.
ما همه ایرانی و همه مسلمان هستیم و حتی اقلیتهای دینی و غیر مسلمانانی که در ایران زندگی میکنند در عمل مسلمان هستند و به اهل بیت علیهمالسلام و فرهنگ عاشورا ارادت میورزند. آنان هزار سال است که با مسلمانان برادر بودهاند. این از نیرنگ آمریکاست که کسانی در ایران از جدایی سخن میگویند و میخواهند نزاع شیعه و سنی یا مسلمان و مسیحی و کلیمی را علم کنند. آمریکا و اروپا ایرانیهای مقیم کشور خویش را در روز سیزده به در گرد میآورند و پارک مخصوصی در اختیار آنان قرار میدهند تا نغمه ایران ایران سر دهند و با آن، اندیشه مقابله با انقلاب اسلامی را در آنان نهادینه سازد. ایرانیانی که در داخل هستند باید ایران را برای همه ایرانیان بدانند و نه بی جهت دشمنتراشی کنند و برخی ایرانیان را دشمن بدانند و نه با حرام ساختن بسیاری از امور حلال که دلیلی بر حرمت ندارد، مردم را از خود دور سازند و باید بستر بازگشت ایرانیانی که در خارج از
(۱۲۲)
کشور، عشق مسلمانی و ایران را دارند فراهم سازند و به آنان به دیده ایرانی و دوست نگاه کنند و نه به دیده دشمن. بسیاری از آنان همچون ایرانیان داخل کشور فکر میکنند ولی چون مربی نداشتهاند انحرافهایی دارند و خطاهایی داشتهاند که باید با دیده اغماض به آن نگاه کرد و راه را برای بازگشت آنان هموار نمود تا در وطن و در خاک ولایی ایران با حفظ آیین مسلمانی زندگی کنند. وقتی ساز ابونصر فارابی میتواند سلطان و درباریان وی را دگرگون سازد ما نیز میتوانیم در عرصه فرهنگ و هنر چنین ابزاری را با محتوایی ولایی بسازیم و فرهنگ غنی اسلام علوی و شیعی را در همه دنیا بگسترانیم تا همه مردم دست نوازش اسلام ناب محمدی را بر سر خود احساس نمایند.
نگارنده در مجموعه شش جلدی «فقه نوشت غنا و موسیقی» آورده است ما میتوانیم با موسیقی ولایی خود موسیقی اصیل اسلامی را به دنیا بشناسانیم و آن را برای همه افراد جهان هدیه بریم و فرهنگ خود را با موسیقی که زبانی بین المللی است به آنان صادر کنیم. ما باید در برابر هر چیز حرام و بدی نمونه و شبیه حلال و خوب آن را اختراع و ابداع نماییم و چنین اهرم قدرتی برای مسلمانان به مثابه داشتن بمب اتم است و بیش از آن میتواند برای آنان اقتدار آورد ولی متأسفانه
(۱۲۳)
ورد زبان ما «حرام است» میباشد و الگو و مدل سازی برای تنوع در حلالهای شرعی نداریم. مسلمانان اگر بخواهند در دنیا نفس بکشند، باید این کارها را انجام دهند. عالمان و رهبران دینی نباید دایم از آخرت و برزخ صحبت کنند؛ بلکه باید بهترین نوع زندگی اجتماعی را برای مردم ترسیم و طراحی نمایند و آن را به آنان آموزش دهند.
در این میان و در این بازار پر آشوب، هنر نظام اسلامی این است که بتواند کارشناسانه وارد بحثهای اجتماعی نشاطآفرین و شادیزا شود و برای تمامی موسیقیها، آوازها و رقصها کد و شماره شناسایی بگذارد و موارد حلال و حرام آن را به صورت مصداقی و کد بندی شده تبیین نماید.
امروزه دشمنان ایران اسلامی با دستگاههای موسیقی و رقاصههای خود به وحدت رسیدهاند و دریافتهاند که با این حربه و با ترویج سرگرمیهای حرام است که میتوانند فرهنگ ایران را ناکارآمد و سرد سازند. تهاجم فرهنگی آنان در دهه گذشته بهترین دلیل بر این ادعاست. ما نیز باید بتوانیم با ساماندهی فرهنگی بر فرهنگ غربیان هجوم بریم و از همین راه و با طراحی درست غنا و موسیقی و رقص و آواز و دیگر سرگرمیهای اجتماعی که شریعت بیپیرایه و دور از تحجر بر آن مهر تأیید
(۱۲۴)
مینهد فرهنگ خود را به مردم دنیا ارایه دهیم و در این صورت است که آنان مشتاقانه دست از بدیها و پلیدیها میشویند تا آرامش روان خود را در پرتو احکام دینی تأمین نمایند.
باید توجه داشت فتاوای غیر کارشناسی که به مردم فشار بیمورد وارد میآورد و از حرمت اطلاقی امور شادی آفرین سخن میگوید به خصوص در جامعه ما که جامعهای بسیار جوان میباشد و جوانان آن به شادی و تفریح نیاز دارند سبب دین گریزی آنان میشود و با منع آنان از استفادههای حلال، شوق جوانان به فساد را سبب میشود و این برای جامعه جوان ایران که بیش از بیست میلیون جوان دارد میتواند ایجاد بحران نماید.
به لحاظ جامعهشناسی میتوان گفت برخی از افسردگیهای بالای خانوادهها، مردها، زنها و فرزندان از جمود فرهنگ دینی و عمل به برخی از فتاوا ناشی شده است و این افسردگی در زندگی عالمان هم به فراوانی یافت میشود. ما در کتاب شش جلدی «فقهنوشت غنا و موسیقی» به تفصیل آوردهایم و مبانی فقهی این را هموار نمودهایم که خانوادهای که نشاط و ابزار نشاط آفرینی مانند رقص، موسیقی و سیر و سیاحت نداشته باشد دچار مشکلات روانی و نیز جسمانی میگردد و به آرتروز یا دیگر بیماریها گرفتار میشود. روزی میگفتند در اسلام سیاحت
(۱۲۵)
نیست در حالی که امر به سیر در زمین خود سیاحت است. ما نباید برای سلایق خود دلایل حرمت بتراشیم و مشرّع گردیم بلکه ما متشرّع هستیم و باید تنها به آنچه دین از ما میخواهد عمل نماییم. البته، روز بهروز از این مشکلات کاسته میشود؛ زیرا مردم رفته رفته از عمل به چنین فتاوایی دور میگردند. البته، همانگونه که در پیش اشاره شد ما مرزهای رقص و موسیقی حلال و نیز سرگرمیهای مباح را در کتاب «فقهنوشت غنا و موسیقی» آوردهایم و حد اعتدال آن را تبیین نمودهایم.
اصل « ۳۲ » اصل بر تربیت نیروی عالم و نه مبلّغ خام
در گذشته، شخصی به نام سید ابوالفضل برقعی درس طلبگی خوانده و سخنور توانایی شده بود. او با سخنان خود عالمان را محکوم میکرد و کسی را یارای مقابله با او نبود. در مجموع اندیشه و عمل او به ضرر حوزه علمیه تمام میشد؛ چرا که او آخوند بود و کردار او به نام حوزه تمام میشد.
روزی فقیری به خانه او آمد و گفت: یا ابوالفضل العباس، کمکی به من کن! او به گدا گفت: «یا» حرف ندا برای مخاطب است و حضرت عباس علیهالسلام در کربلا شهید شده است. اگر
(۱۲۶)
میخواهی کمکت کنم، بگو «یا ابوالفضل برقعی!» تا کمکت کنم. با اینکه او چنین استکباری داشت؛ اما از جهت عقاید چندان استحکامی نداشت. او فلسفه و عرفان نمیدانست. البته ما قصد بحث در مورد آرا و اندیشههای او را نداریم. وی با اینکه عالمی دینی بود؛ ولی به قدری بر علیه عالمان سخن میگفت که آنان را نزد مردم بیاعتبار مینمود و عدهای را نیز در این راه همراه خود ساخته بود.
در مقابل او آقارضا صدر رحمهالله ، فرزند مرحوم صدر، مجلسی ترتیب داد و او را به مناظره دعوت نمود و مردم را نیز گرد آورد. آقای برقعی در آن مجلس حاضر شد. مرحوم صدر به او گفت: باید نخست محدوده بحث معلوم شود، آیا علمی بحث کنیم یا در محدوده عوام و بهگونه منبری و جار و جنال! پر مسلم، پاسخ او این بود که علمی بحث کنیم؛ چرا که برقعی خود را مجتهد میدانست.
با روشن شدن موضوع، آقا رضا صدر رحمهالله گفت: هر کدام از ما نزد دیگری کتاب مکاسب را امتحان میدهیم، اگر معلوم شد هم شما و هم من، مکاسب را میتوانیم توضیح دهیم، معلوم میشود ما هر دو عالم هستیم و آنگاه هر دو عالمانه وارد بحث میشویم.
آقای برقعی نخست زیر بار نرفت و گفت: من مجتهد هستم و
(۱۲۷)
نیازی به امتحان ندارم! مرحوم صدر گفت: همه مجتهدان مکاسب شیخ انصاری رحمهالله را درس میگویند، خود شیخ نیز که مجتهد بوده است این کتاب را درس میگفته است. اگر کتاب او را فهمیدیم، با هم وارد بحث میشویم و چنانچه نتوانستیم آن را توضیح دهیم روشن میشود که ما با فردی عامی طرف هستیم و ما را با افراد عامی کاری نیست.
سرانجام، هنگامی که بحث آغاز شد، آقای برقعی نتوانست از امتحان سرافراز بیرون آید. آقای صدر نیز به او گفت: تو که مکاسب نمیدانی روشن است که عوامی و نه مجتهد! حاضران مجلس نیز او را تصدیق کردند و شروع به گفتن: بیسواد بیسواد نمودند. با پایان یافتن مجلس، غائله پایان یافت و اطرافیان برقعی نیز از او فاصله گرفتند و شکاف ایجاد شده در میان دینداران فرو نشست.
در این غائله، هرچند برخی از اشکالاتی که آقای برقعی به عالمان میگرفت به بعضی از آنان وارد بود؛ ولی چون وی اشکالات خود را بهگونه عمومی مطرح میکرد، گفتن آن صحیح نبود. بیکاری و کمکاری در هر گروه و دستهای وجود دارد؛ ولی با آن نمیتوان ضربهای به بدنه اصلی تشکیلات و گروه وارد نمود و دلیل نمیشود که همه را به یک چوب راند و به
(۱۲۸)
اصل نظام حوزه خدشه وارد نمود.
امروزه نیز عدهای سخنانی میگویند که پایه و اساس علمی ندارد و جریان آنان با جنجالهای سیاسی همراه است. ممکن است فردی ناآگاه اما دارای عمامه، با کارهای آخوندی، ادعای علم و اجتهاد کند یا به دنیاطلبی رو آورد یا فردی که در دانشگاه درس خوانده اما ادای مجتهدان را در میآورد و اشکالاتی سطحی و غیر وارد را در قالب واژگانی زیبا بر عالمان دینی وارد میآورد اما وجود چنین اشکالاتی روبنایی و جزیی است و به بدنه اصلی روحانیت که عالمانی قدسی هستند ارتباطی ندارد و نباید ساحت معنوی آنان را با وجود چنین افرادی لکهدار نمود.
پارهای از مشکلاتی که امروزه در کشور مشاهده میشود به سبب آن است که عالمی معمولی خود را فقیه میپندارد و استادی دانشگاهی خود را مجتهد میشمرد که نتیجه آن بیبهره شدن و خسران از نظرات افراد غیر متخصص است. برخی با خواندن چند کتاب گمان میکنند در آن رشته صاحب تخصص گردیدهاند، از این رو گاه مهندس یا پزشکی به منبر میرود و طبیبی آواز میخواند و فردی روحانی بدون آنکه مراتب روح و نفس آدمی را بشناسد، از روانپزشکی یا روانشناسی سخن میگوید.
(۱۲۹)
نداشتن مهارت و تخصص و اظهارنظرهای خام، احساسی و یکسویه در هر رشتهای، باعث منیت و خودکامگی میشود و هر کسی را مجبور میکند که گروهی را برای خود برگزیند؛ ولی همه راهها بهتنهایی اشکال دارد و باید همه آن ملاحظه شود و با بررسی تطبیقی آن توسط افرادی که میان دو یا چند رشته مهارت دارند، نظر صائب را به دست آورد.
در چنین محیطی که کار به دست ناآگاهان است و آنان مسؤولیتها را با زرنگی تصاحب میکنند برخی از عالمان چون کسی را نمییابند که قدردان دانش آنان باشد و نیز چون کارشناسانی کاردان نمییابند، دانش و کار خود را عرضه نمیکنند؛ زیرا عرضه آن به افرادی ناآگاه و ناشی است که سبب تضییع دانش یا کار میشوند؛ به همین خاطر از جامعه و افراد مسؤول آن پشیمان میشوند و دانش و کار عرضه نمیگردد. برخی همانند پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله که در محیطی جاهلی به مبارزه با ناآگاهیها پرداختند دانش خود را بهخلاصه ارایه میدهند و مردم نیز چون به آن عظمت، صافی و صفا نیستند، کار را خراب میکنند؛ ولی هرچه بر آن آسیب وارد کنند، باز از آن حقیقت چیزی میماند و مسیری از مکه و مدینه سر بر میآورد که کسی نمیتواند آن را خاموش کند.
(۱۳۰)
امروزه حوزههای علمیه نیز که میراثدار همان حقیقت هستند باید چنین عمل نمایند. متأسفانه، تمامی ارگانها و نهادهای کشوری، افزون بر آنکه خود برای خویش نیرو تربیت میکنند، نیروهای توانمند حوزه را نیز از آن میگیرند و نیروهای حوزوی را با جاذبههای مادی یا معنوی به سمت خود سوق میدهند. اگر امر به همین ترتیب پیش رود چندی نمیکشد که ریشه حوزه ضعیف شده و حوزه با از دست دادن نیروهای خود نمیتواند استاد، مجتهد، حکیم، مفسر، ادیب، عارف و فیلسوفی پرورش دهد و حیات خود را از دست میدهد.
متأسفانه حتی حوزهها نیز به این امر دامن میزنند و پس از تربیت نیروهای جوان و اعطای مدارک لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا آنان را به انجام کارهای دیگر ترغیب و تشویق مینمایند، در حالی که اگر یک درخت ریشه نداشته باشد، خشک گردیده و ثمرهای در پی نخواهد داشت. از این رو میطلبد که حوزهها ریشهپروری نماید و کسانی را تربیت نماید که در فقه، اصول، فلسفه، عرفان، روانشناسی، مسایل اجتماعی، تعبیر و تفسیر کار جدی و اساسی نموده و نخست مشکلات و کمبودهای خود را جبران نمایند و خویش را آببندی نمایند و سپس بایستند و خود را وقف امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمایند و خود را در هیچ
(۱۳۱)
جای دیگر تلف ننمایند. امروزه آنچه حوزه به آن بسیار نیازمند است «مبارز» است که مصداق: «وَجَادِلْهُمْ بِالَّتِی هِی أَحْسَنُ»(۱) باشد تا اگر کسی در حوزه علمیه بر فقه و فلسفه ایراد و اشکال گرفت کسی باشد که با رعایت ادب و مهربانی به او پاسخگو باشد و از چوب و چماق تکفیر یا تفسیق نیز بپرهیزد؛ چرا که چوب و چماق برای وقتی است که دیگر قدرت بیان کارآیی ندارد. بنابراین لازم است حوزه خود را محکم و مستحکم نماید ولی نه با اعطای مدرک دکترا و لیسانس، چرا که این مدارک برای گرفتن شغل در بیرون از حوزه خوب است و نه با تشویق آنان به هجرت و سفر به روستاها و این طرف و آن طرف رفتن و خود را به کارهای خرد و ریز مشغول داشتن، بلکه با نگاهداشت طلاب جوان و مستعد برای حفظ اساس دیانت و گسیل داشتن عالمان پیری که دیگر انجام توان کار علمی ندارند برای طرح هجرت و در نظر گرفتن آنان بدین منظور و برای طلاب جوان باید سیاست کلی بر این باشد که آنان ریشهپروری گردند و در تحصیل دانش وقف شوند و در این راه نیز آنان خود را وقف امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) نمایند و به دنیاگرایی تکثرمآبانه آلوده نگردند.
در طرح هجرت نیز باید در نظر داشت عالمانی را باید به تبلیغ
- نحل / ۱۲۵٫
(۱۳۲)
فرستاد که با دیدی باز به مسایل جامعه مینگرند و نگرشی گسترده دارند و در عمل، خود را در ظرف مناسب خویش ببینند و مطابق شأن خویش عمل نمایند و در این صورت کافی است تا برای هر شهر بزرگی تنها یک روحانی فرستاده شود و او بهتنهایی از عهده اداره آن شهر و تأثیرگذاری بر مردم برمیآید. ساده اندیشی است که گمان شود باید برای اداره امور دینی هر روستا و محلهای یک روحانی نهاد؛ چرا که ما مترسک سر خرمن نمیخواهیم و با سیاهی لشگر کار به انجام نمیرسد؛ چرا که این کارها کمّیگرایی است در حالی که این کیفیت و پرداختن به محتواست است که کارگشاست.
متأسفانه حوزههای ما از محتوای علمی قدمای خود تهی شده است. بزرگان، اعاظم و علمای قدیم، علوم غریبه داشتند، معارف و حقایق در دستشان بود و صاحب علم تعبیر و تفسیر و اهل وصول بودند. اکنون حوزههای ما خالی است. آنان صرف و نحوی میخوانند آن هم به صورت عربی آسان. آنگاه بخشهایی از منطق را میخوانند، سپس لعمه و فقه و اصول را یاد میگیرند. علوم انسانی منحصر در این دانشها نیست. در گذشته بزرگان و علما به راستی وارث انبیا بودند. آنان همنشین قرآن و مونس با آن بودند و قرآن کریم هم مؤانس آنها بود و اکنون اینگونه نیست.
(۱۳۳)
حوزهها باید برای مردم حرف داشته باشند و در حال حاضر تنها منتهی الآمال یا اگر منبری علمی باشد از منظومه ملاهادی سبزواری میگویند؛ در حالی که دانشجویان ما دستکم فلسفه بیست اروپایی را خواندهاند. اینگونه است که افراد باسواد و جوانان، چندان میلی به مساجد و علما ندارند و به آنان احساس نیاز نمینمایند! در گذشته اینگونه نبود؛ زیرا عالم، عالم متخلق بود و سخن که میگفت، مخاطب داغ و سرخ میشد. او مفسر واقعی بود و آیهها را بسیار عالی تجزیه، ترکیب و تفسیر میکرد. یکی از علومی که حوزههای ما در مورد آن بسیار کم محتواست، باب ولایت است؛ همچنان که در مباحث تعبیر، قرآن کریم و استخاره نیز محتوایی ندارد.
اصل « ۳۳ » هر کس در جای خود و برای خود هزینه شود
هر کس باید در جای خویش هزینه شود و برای خود باشد. تقوا و ایمان نیز اینگونه است و نمیشود از همگان انتظار انجام یکسان آن را داشت. همانطور که ما در جنگ تحمیلی که هشت سال به درازا انجامید، تنها بخشی از افراد را در جبههها میدیدیم و نه همه ملت را، با آنکه در درازای دفاع مقدس هشت ساله،
(۱۳۴)
هریک از ملت به نوعی به جبههها امداد رسانی میکرد؛ بهگونهای که سکوت و خویشتنداری برخی از افراد نیز سبب امنیت روانی و کمک به رزمندگان به شمار میرفت. البته این انتظار را نمیتوان از همه داشت. نه تنها در جنگ بلکه در تمامی امور همین حکم جاری است و همه نمیتوانند در تمامی عرصهها به صورت یکسان شرکت داشته باشند و نباید این امر موجب سرزنش برخی باشد؛ چرا که سرشت آدمیان اینگونه است. اگر از مسجدها آمار گرفته شود عده کمی هستند که در مسجد سر بر خاک میسایند و چنانچه آماری از میکدهها و قمارخانههای قدیم یا پارتیهای امروز به دست آید باز شمار اندکی هستند که چنین رویکردی در زندگی خود دارند. هفت خطهای روزگار در مسیر زندگی خود به شیطانی بزرگ تبدیل میشوند و مسلمانان عابد و زاهد نیز میشود که اسوههای پرهیزگاری گردند. چنین تربیتی معلول و برآمده از مراتب متفاوت انسانهاست. در مسیر تربیت تا میشود باید بهترین بهتران را تربیت نمود وگرنه به تربیت افراد متوسط و در نهایت عادی باید بسنده نمود اما نباید انسانها را عصبانی، ستیزهگر و معاند با دین الهی ساخت. دعوت همگانی هفتاد میلیون جمعیت به عبادتی چون نماز شب، روسریها را نیم سری و لباسها را از دو سو به بالا و پایین میآورد و به هر جای آن
(۱۳۵)
نیز که ممکن باشد چاکی داده میشود ولی اگر جامعه باز باشد و مشرکان نیز به کارهای عادی خویش بپردازند و حریم و حرمت دین نیز آنگونه که دین از ما خواسته است پاس داشته شود، هم برای دینمداران جامعهای سالم است و هم چنین نابسامانیهایی به صورت فراگیر و همگانی به وجود نمیآید.
فتواهای دینی با توجه به تفاوت مراتب انسانها نمیتواند کلی و برای همه به صورت یکسان باشد و چنین سخنی نیز از سر مصلحت گفته نمیشود بلکه خداوند انسانها را چنین خلق نموده و توجه به ساختار خلقتی انسانهاست که آن را ضروری میسازد. البته، نباید فراموش کرد که بسیاری از احکام الهی برای همه مردم یکسان است و چنین احکامی برای حداقلی از مردم است و نگاه حداقلی آسیبی به تفاوتها نمیزند.
عالم دینی چون به میان مردم میرود باید با صفا، مرحمت و پاکی خاصی رود و لازم است که مربی شایسته همگان بود و همواره حرمت مردم را پاس داشت و به مردم اعتراض ننمود.
(۱۳۶)
بايد دانست که اگر بخواهيد همه را نمازگزاری عالی سازيد، بینمازها بسیار میشوند. امروزه اگرچه دستهای از کارگزاران و متولیان دینی دینمداری را با اعمال خشونت همراه ساختند، اما میشود از مردم آمار گرفت و دریافت که آیا گزاردن نماز نسبت به سالیان پیش بیشتر شده یا کاهش داشته است؟ آیا حسن نیتها، گذشتها، ایثارها و منفی بافیها کاهش یافته یا افزایش چشمگیری را نشان میدهد؟ دوباره تأکید میشود که احکام عام نباید احکام حداقلی را نادیده گیرد و به یکسانی همه مردم در تمامی احکام الهی حکم شود و بر اجرایی شدن آن نیز اعمال فشار گردد و به خشونت تمسک شود. پیآمد طرح و اجرایی شدن چنین اندیشههایی موجب
(۱۳۷)
ریزش مردم از دینمداری و انقلاب اسلامی و رویش طایفهای ضد انقلاب میگردد که شمار آنان نیز بسیار است و نمیتوان آنان را نادیده گرفت، اما در برابر، آزادیهای معقول و آسانگیری مورد تأیید شریعت، سبب تحکیم امنیت و نهادینه شدن ارزشهای اخلاقی در فرد و اجتماع میشود.
اصل « ۳۴ » تأثیر نپذیرفتن از سلام و صلوات دیگران
سلام و صلوات به احترام عالم و پیشکشی کفش و عصا و بوسیدن دست و لباس وی و دیگر انواع کرنش برای فاعل آن کمال است و پاکی و صفای او را میرساند؛ ولی تأثیر این کارها در نفس آن ـ به اصطلاح ـ عالم، دلیل بیکمالی اوست.
گاه میشود که پس و پیش شدن یک قلیان، سلام، صلوات، ورود یا خروج از یک در، نزاع، دعوا، تکفیر و ناسزا را در پی دارد. این در حالی است که آن که دل در گرو سخن یا سلام و صلوات دیگران دارد، کمتر میتواند جایگاه معنوی داشته باشد.
کسی که از سلام و صلوات دیگران لذت میبرد یا از پیشکشی کفش وی به وسیله دیگری خوشحال میشود، از قماش موجودات بیمحتواست.
(۱۳۸)
گاه میشود فردی با تمامی داعیه علم و کمال از بوسیدن دستش چنان دلخوش میگردد که گویی به معراج رفته است. هنگامی که آب دهان کسی در فردی چنین اثری داشته باشد، چگونه میشود آب دهان آن عالم، آن قدر بیاثر باشد.
اگر بوسیدن دست فردی برای وی موفقیت و کمال باشد؛ پس یک فاحشه به مراتب از این آدم موفقتر است؛ زیرا گذشته از دستش، جاهای دیگرش را هم میبوسند.
اصل « ۳۵ » مخالفت نکردن با سنتها و امور طبیعی
عید نوروز از اعیادی است که با طبیعت هماهنگی دارد و گویی آدمی همراه تمامی پدیدهها، گیاهان و درختان جشن، شادی و سرور و سرود بهاری سر میدهد. این عید از لحاظ زمانی در بهترین وقت سال قرار دارد. با شروع بهار، این شادباش و خجستهگویی سال نو است که ذهن همگان را همراه با طبیعت به نشاط وا میدارد.
این عید، سنت خوبی است که در جامعه ما فرهنگ شده و خوبیها و هنجارهایی را به دنبال آورده است. شریعت اسلام نه تنها با آن مخالفتی نداشته، بلکه در برخی مواقع آن را تأیید کرده
(۱۳۹)
است. باید دانست شرع با هیچ سنت خوب و نیکویی مخالفت ندارد. اگر کارهای ناروایی در این موسم رخ میدهد، بدآموزیهای برخی از افراد جامعه است که باید اهل شریعت در رفع آن بکوشند و در جهت بهرهبرداری از آن درایت داشته باشند، نه آنکه آن را به صورت کلی نفی کنند تا نهتنها از آن سودی حاصل نشود، بلکه برای شریعت گاه زیانبار نیز باشد.
مذاق شریعت این است که از سنتهای خوب و نیکوی اجتماعی و مردمی استفاده کند، بدون آنکه زیانی در پی داشته باشد. بر همین اساس گفته میشود همه احکام شریعت امضایی است مگر آنکه در مواردی حکمی نباشد و شریعت آن حکم را تأسیس کند و یا آن حکمِ عرضی، اجتماعی باشد و بدآموزی به همراه داشته باشد که شریعت مداخله میکند و تصمیم مقتضی را میگیرد.
تخریب و تحریف عید نشاط آفرین نوروز نشانه جمود و جهالت است و باید از آن دوری نمود. اگر در این عید گناه و معصیتی صورت میگیرد باید در رفع گناهان کوشید، نه آنکه زمینه نشاط را از چنین روزی از میان برداریم. همچنین در این عید، خوبیهایی است که باید در ترویج آن کوشید؛ مانند نظافت، رفع کدورت و آشتیها که هر یک حیاتی مجدد برای
(۱۴۰)
برخی افراد است.
ضعف تدبیر و عدم دقت در شناخت امور باعث میشود از این عید بهره کافی برده نشود و این فرصت به تهدید تبدیل گردد. نباید در این امر برای برخورد با چنین سنتی از فرد مسؤولی حرکت نادرستی صادر شود.
همچنین با امور فطری و طبیعی مردم نباید مخالفت کرد. برای نمونه، اینکه عالمان انتظار داشته باشند هیچ کسی خود را به لهو یا لغوی مشغول ندارد، سختگیری بر مردم است. پرداختن به بازی و لغو از امور فطری در عموم انسانهاست و برای آنان امری طبیعی میباشد و مقابله با آن مقابله با طبیعت و فطرت است. همانگونه که تنفس، خوردن و نوشیدن ضرورتی طبیعی است و نمیتوان گفت نباید نفس کشید و غذا خورد. طبیعت بدن آدمی و روح انسانی نیز در مورد لهو، لغو و لعب این چنین است و در سنین مختلف ظهورات گوناگونی دارد، البته پرداختن فراوان و ساعات بسیاری از عمر به این امور نیز درست نیست و در هر چیزی باید حد اعتدال را رعایت نمود، وگرنه در فرد ایجاد مشکل مینماید، همانند ورزشکاری که اگر تمام سعی و همت خود را بر ورزش گذارد و همواره در استجماع باشد تا بتواند مقام خود را حفظ نماید، دچار مشکل روانی میگردد و برای جلوگیری
(۱۴۱)
از این آفت باید در کنار ورزش به تغذیه و تفریحات او نیز برنامه داد. مثال دیگر برای این امر، خواندن کتاب مطول است که به سبب در بر داشتن مطالب فاسد، باید در کنار آن به قرائت قرآن کریم نیز پرداخت تا به عوارض آن دچار نشد. البته، در کنار خواندن کتاب مکاسب نیز باید قرآن کریم را قرائت نمود اما این کتاب در حد مطول نیازمند آنتیبیوتیک نیست. هرچند حتی در قرائت قرآن کریم نیز باید از افراط و تفریط پرهیز نمود؛ چرا که جاذبههای قرآن کریم بهخصوص در سنین جوانی مشکلساز میشود. نه تنها برای ورزشکاران بلکه برای دیگران نیز بازی، لهو و لغو ایرادی ندارد و کسی نمیتواند اصل آن را زیر سؤال برد؛ چرا که گویا کسی منکر شب یا روز شود که تنها موجب کوچک نمودن خویش گشته است.
یکی از این بازیها شطرنج است. چندی پیش یکی از فرماندهان جانباز کشور میگفت در این کشور برای ما کاری وجود ندارد، به همین خاطر ما را گذاشتند تا شطرنج بازی کنیم. به ایشان گفتم این کار ایرادی ندارد؛ چرا که بیکاری برای شما بسیار خطرناکتر میباشد و اگر بیکار باشید به بلایایی همچون اعتیاد گرفتار میشوید. ولی همین که نظام برای شما چنین کاری را درست کرده و چند سال شما را به آن مشغول داشته ستودنی
(۱۴۲)
است. اما بهتر بود نظام استفاده بهتری از این افراد میکرد و چنین افراد از جانگذشتهای را در کارهای فکری، علمی، معرفتی و معنوی به کار میگماشت.
خلاصه، پرداختن به بعضی از بازیها بهتر از بیکاری است. البته، ما از معایب شطرنج در کتاب «قمار» سخن گفتهایم و در اینجا تنها میخواهیم از لزوم آزاد اندیشی برای عالمان دینی در زمینه سرگرمیها خاطرنشان شده باشیم.
عالم یا نباید وارد سلک روحانیت گردد یا اگر در این سلک قرار گرفت باید برخوردی کریمانه داشته باشد یا دستکم مردم را بر کارهای خاص خودشان که منافاتی با شأن انسانی آنان ندارد و در دین نیز تحریم نگردیده است مؤاخذه ننماید. حتی یک عالم باید حساب خود را از زن و فرزندان خویش نیز جدا کند و خود را بر آنان تحمیل نکند تا موجبات نفرت آنان از خود و از دینی که دارد را فراهم نسازد. از پیآمدها و عوارض سختگیریهای عالمان است که کمتر کسی به پسران علما دختر میدهد؛ چرا که میترسد او بر دختر وی سختگیری نماید.
ما باید هرچه را که خداوند فرموده است بر دیده نهیم؛ چرا که ما تابع شریعتیم و هرچه او گفته است را با افتخار بپذیریم ولی در جهت نفی یا اثبات، نباید ما خود به سبب تعصبات و عادات و
(۱۴۳)
رسومی که داریم در آن چیزی وارد نماییم.
(۱۴۴)
(۱۴۵)
(۱۴۶)
(۱۴۷)