سیستم اقتصاد فردی حوزهها
هماینک در بسیاری از حکومتها و نیز در حوزههای علمیه، برخی حاکمان و متولیان امر، اجازه ارایه نظر را به افراد تحت پوشش خود نمیدهند و آنها را در چگونگی اداره دولت یا حوزه سهیم نمیکنند و اینگونه است که هیچگونه مشارکت فراگیری در اقتصاد آن وجود ندارد و در نتیجه، هیچ تحولی در روند کند و نابسامان اقتصادی آن، صورت نمیگیرد. در وجوهات و اموال حوزههای علمیه، حتی سیستم و نظام نیز وجود ندارد و اقتصاد، تنها بر اساس تصمیمهای شخصی و فردی استوار است. برای نمونه، مجتهدی که اقبال عمومی مییابد و وجوهات به دست او میرسد، خود بهتنهایی تصمیم میگیرد که آن را در چه راهی مصرف کند. او بهتنهایی چکها را امضا میکند و بهتنهایی خرید انجام میدهد و بهتنهایی نیز برای فروش تصمیم میگیرد و اگر فرد دیگری در این کار سهیم باشد، زیر نظر مجتهد عمل میکند و با مرگ آن مجتهد، تمام اموال در دست وی میتواند از تعیین و تشخیص به دور گردد. در حوزه به هیچ وجه چنین نیست که وجوهات به طور منظم و بر اساس نظام تا دویست سال آینده کارایی و بازدهی داشته باشد و مراجع در گذر زمان بیایند و بروند و امور مالی بهطور سیستماتیک و نظاممند به روند خود ادامه دهد و سیر مشخص و حسابرسی معینی داشته باشد.
(۱۱۱)
مشکلات حوزه وجوهات، نه تنها طلاب را درگیر مشکلات بسیاری ساخته است و دردمندی را تا ژرفای استخوان به تن نحیف زندگی آنان وارد کرده است، بلکه مجتهدان نیز از دردهای آن ناله میکنند. حوزه وجوهات، قائم به فرد است و در چنین فضایی مجتهدانی که تازه صاحب رساله میشوند، خود به تنهایی باید با هزار مشکل در پی چاپ رساله باشند تا بتوانند آن را در اختیار مردم گذارند. بعد از آن، مجتهد نیروهای کاری خود را یک به یک انتخاب میکند و هر کسی را که به سختی مییابد، مسؤولیتی میدهد؛ ولی اگر حوزه وجوهات، سیستم یکپارچهای داشت و این سیستم در اختیار مجتهد اعلم یا مجتهدی که قدرت و قوّت مردمی دارد، قرار میگرفت و آنان به تایید مجتهد میرسیدند، مشکلاتِ برآمده از فردگرایی، به سراغ آنان نمیآمد و کارها بهتر پیش میرفت و تکرار مکررات کمتر پیش میآمد و به جای ساخت چندین مسجد یا بیمارستان در یک شهر و انجام کارهای مشابه دیگر مجتهدان، مشکلات معیشتی طلاب به صورت اساسی و ریشهای حل میشد.
البته مشکلات عالمان دینی، تنها به مشکلات معیشتی محدود نمیشود و هماینک طلاب بسیار کاردان و شایستهای هستند که تحقیقات ژرفی در حوزه دینپژوهی دارند، اما به سبب نداشتن قدرت تأمین هزینههای چاپ و انتشار آن، دنیای علمی و نیز مردم از استفاده از دانش آنان محروم ماندهاند و کسی نیز متولی سرمایهگذاری برای نشر نوشتههای
(۱۱۲)
چنین افرادی نیست؛ زیرا اینان که در غربت خود، تحصیل کردهاند و در تنهایی خویش، تحقیق داشتهاند، آشنایی در جایی ندارند و بر اصالت طلبگی خود باقی ماندهاند و به آخوندی و زرنگی و سیاستبازی و نیرنگ رو نیاوردهاند.
چاپ رسالههای بیثمر
یکی از نمونههای هدر دادن وجوهات در نظام توزیع فردی، چاپ رسالههای عملیهای است که جامعه، هیچ نیازی به آن ندارد. اگر مجتهدی بداند جامعه به رساله عملیه وی نیازی ندارد و با این وجود بر چاپ و نشر آن اقدام نماید، عدالت از او برداشته میشود. چنانچه وی لزوم آن را تشخیص ندهد و به گفته اطرافیان چنین کند، علم وی مخدوش است و در صورتی که تشخیص دهد جامعه به رساله او نیازمند است، باید معلوم باشد با چه ملاک و معیاری این تشخیص صورت گرفته است. اگر جامعه ما علمی است، در این صورت دانشگاه و حوزه میتواند عدم نیاز به چاپ رساله را اعلام دارد و بگوید تقلید از میت اشکال شرعی ندارد؛ ولی گویا تقلید از مجتهد، کلافِ در هم پیچیدهای است که تقلید از میت را ـ که امری عقلی است ـ بدون اذن مجتهد زنده جایز نمیداند. اگر در جامعه، یک رساله بود و عالمان با هم بر سر آن بحث میکردند، آن علم گسترش مییافت.
در آیین تشیع، عدالتِ قولی و فعلی، شرط جواز تقلید از مجتهد است و اهل سنت، آن را شرط نمیدانند. البته ما با آنکه عدالت فعلی را شرط
(۱۱۳)
اجتهاد میدانیم، اما چون موارد سقوط عدالت مجتهد، به صورت جزیی مشخص نشده است، بر این اساس، شاهد چاپ و نشر رسالههای عملیه بسیاری شدهایم.
اگر در جامعهای بیش از صد رساله عملیه ـ که جز تکرار دیگر رسائل نیست ـ وجود داشته باشد، برای اثبات بیعدالتی بسیاری از مجتهدان کافی است؛ چرا که آنان کاری را به تکرار انجام دادهاند و پولی را در جایی که لازم نبوده است، هزینه کردهاند و این اسراف سرمایههای معنوی، عمر و پول است که با عدالت مغایر است. همچنین اگر چیزی زیاد شود، نتیجه عکس و ضد میدهد و چاپ رسالههای فراوان، نه تنها باعث رونق فقه و علم نمیگردد، بلکه باعث زوال عدالت و بیرونق شدن فقه و رکود علم میشود. اگر بودجههایی که هزینه چاپ رسالهها میشود، خرج طلبهها میگردید، طلاب با مشکلات معیشتی و فقر، دست و پنجه نرم نمیکردند و آنان برای اسلام بیش از این، سودمند بودند. چرا بیش از نود و پنج درصد طلاب باید وام و بدهی داشته باشند؟ آیا طلابْ دنیاطلب هستند؟ که در این صورت باید آنان را تنبیه کرد، و یا در واقع مشکل مادی دارند که مجبور به گرفتن وام میشوند؟ که در این صورت، بر مجتهدان است که مشکل آنان را برطرف نمایند؛ چرا هیچکس به طور جدی توجهی به برطرف کردن مشکل طلاب فقیر ندارد؟
بعثه و دفاتر متعدد
باید پرسید: چرا دهها بعثه و دفتر از طرف علما در مکه تأسیس شده
(۱۱۴)
است و هر یک، دهها نفر را با تأمین بهترین امور رفاهی و با هزینه بعثه به مکه میبرند، اما برخی از طلابْ گرسنه میباشند و خانواده آنان به سوء تغذیه و بیماری دچار میآید یا طلبهای برای اجاره منزلی محقر، مشکل دارد؟ آیا با این وصف، عدالت آن عالمان باز پابرجاست؟ چرا زمانی مجتهدی فقط به اطرافیان خود شهریه میدهد و چرا اگر طلبهای تا روز پنجم نیامد و شهریه را نگرفت، دیگر شهریه به او تعلق نمیگیرد؟ چرا این قدر نام گذاری و منیت در برخی شهریهها وجود دارد؟ آیا این امور، عدالت را ساقط نمیکند؟
حق حساب استفاده از یکسوم خمس
در سیستم فردی توزیع وجوهات، دو مشکل حاشیهای پدید میآید: یکی حق استفاده از سی درصد یا یک سوم خمس و دیگری حق حساب مقسّمان شهریه.
یکی از زرنگیهای آخوندی (دقت شود که طبقه آخوندهای جامعهگرد، متمایز از روحانیان و طلاب معزز میباشند)، استفاده از یکسوم خمس است. هماینک برخی از دفاتر، به آخوندهایی که خمس میآورند، یکسوم آن را میبخشند! آیا میشود گفت پرداخت چنین پولی به آنان همانند تلکهگیری یا دادن حق حساب ـ که در میان قماربازها مرسوم است ـ میباشد؟! این چه قانونی است که هر کسی قدرت اجرای شگردهای آخوندی و گرفتن خمس را دارد، میتواند یکسوم خمس را بگیرد؟ اگر او به واقع نیازمند است، باید همه خمس را به او داد تا نیاز
(۱۱۵)
او برطرف شود و چنانچه نیازی ندارد، در حالی که بهترین طلبههایی که اهل تحصیل و درس هستند به آن نیازمند میباشند، چگونه به این فرد داده میشود؟ آیا نباید چنین پرداختی را حق حساب و تلکهگیری نامید؟ با حساب کار کردن درست است؛ ولی حق حساب، حساب نیست؛ بلکه خارج از حساب است.
دادن چنین حق حسابی، ضررهای فراوانی به حوزههای علمی وارد میآورد و برخی ـ که ما آنان را آخوند مینامیم ـ این کار را پیشه خود میسازند و به سبب رفاه مضاعفی که از این راه به دست میآورند، از علم بازمیمانند و طلابی که در پی درس و تحقیق هستند نیز چون در تأمین معیشت خود مشکل دارند، از درس باز میمانند و این علم است که در این میان، متضرر میشود و در نهایت، مشکلات آن گریبان حوزهها را میگیرد و دود آن نیز به چشم مردم میرود.
بهتر است پیش از برشمردن نمونههای دیگری از کارهای آخوندی، خاطرهای را بگوییم. ما نیک به یاد داریم که طلبهای در زمان ستمشاهی در علوم گوناگون، دستی توانا داشت؛ بهطوری که از مجتهدان نیز اشکال علمی میگرفت و درس و بحث آنها را به هم میریخت. در مدرسهای به وی حجرهای داده بودند و به او گفته بودند شرط جوازِ حضور وی در مدرسه و داشتن حجره، شرکت در کلاس درس فلان آقاست. او نخست نمیپذیرفت، اما چون امکانات مادی نداشت که خانهای فراهم آورد، بهناچار در کلاس درس شرکت میکرد؛ اما بنا به اقتضای استعدادی که
(۱۱۶)
داشت، از آن آقا اشکال میگرفت و استاد از پاسخ وی بازمیماند و خجل میشد و کلاس او به هم میخورد. روزی اشکالی مطرح نمود. غروب آن روز، وسایل او را به کوچه ریختند و حجره را از او گرفتند. آن طلبه در پی این کار، با سختیهای اجتماعی فراوانی مواجه شد و حتی به او شهریه نیز داده نمیشد و در نتیجه نه میتوانست منزلی داشته باشد و نه آنکه همسری اختیار نماید. وی روزی بیمار شد و برای مراجعه به پزشک، نیازمند پولی گردید و به ناچار به یکی از آخوندهای روضهخوان پناه آورد و از او تقاضای قرض نمود. آن آخوند روضهخوان نیز از بالای منبر مقداری پول به پایین انداخت و این عمل برای او بسیار گران آمد. آن طلبه خوش استعداد، با این فشارهای آخوندی، از روحانیت گریزان شد و پس از مدتی یکی از رؤسای بهائیه شد. او به عنوان نماینده بهائیه، با علما بحث مینمود و کسی نیز نمیتوانست با او مقابله کند. او برخی را به شبهه انداخت. علما چارهای نمیدیدند و به اجبار، به ارگان دولتی متوسل شدند. یکی از دولتیها نیز او را خلع لباس نمود و مجبور ساخت که کت و شلوار بپوشد و این ماجرا اینگونه پایان پذیرفت. ریزش نیروهای مستعد حوزه، از لوازم دستگاه آخوندی است و این طلاب پر استعداد هستند که در این دستگاه تلف میشوند.
حق حساب مُقسِّمان
یکی دیگر از موارد آخوندی، نفوذ آخوندها به دفاتر شهریه و گرفتن مزد تقسیم شهریه برای پنج روز است. آنان برای اینکه مزد این پنج روز را
(۱۱۷)
از دست ندهند، چند سال پیش که تصمیم گرفته شد دفتر مشترکی ایجاد شود تا شهریه را به صورت یکجا به طلاب برساند، به شدت با آن مخالفت نمودند. برخی از آنان حتی میگفتند ما حاضریم شهریه را به درِ خانهها برده و به طلاب برسانیم؛ ولی برای شهریه بانک یا دفتر مشترکی ایجاد نشود. مخالفت آنان همانند مخالفت کارگران در کشور انگلستان با صنعتی نمودن کارخانه خودروسازی میماند؛ چرا که کارگران بسیاری با صنعتی شدن این کارخانه بیکار میشدند.
این گروه که همان آخوندها هستند، سواد چندانی ندارند و دنیای خود را با کارهای آخوندی ـ که چند نمونه از آن ذکر شد ـ سامان میدهند. آخوندهایی که قناعت نیز نمیدانند و حداکثر امکانات را طالب میباشند. هماینک بهترین زندگی و بالاترین امکانات در اختیار این قشر محدود است. آنان با آنکه محدود هستند، چنان امکاناتی را گرد آوردهاند که اگر مجموع ثروت آنان گرفته شود و میان طلاب دردمند حوزه ـ که شمار فراوانی دارند ـ تقسیم شود، مشکل آنان حل میگردد و حد متوسطی از زندگی را مییابند و البته این امکانات به آن آخوندها تعلق ندارد و مالک آن نمیشوند و روزی باید نیرویی باشد که این اموال را به مستحقان آنها برساند.
چنین آخوندهایی، چون سواد درستی ندارند، از عهده کاری برنمیآیند؛ بر این اساس، همواره سر خلق اللّه را شیره میمالند تا بتوانند درهم و دیناری به جیب بزنند. یکی از بهترین راههای کسب درآمد
(۱۱۸)
آخوندی آنان، تقسیم شهریه یا جمعآوری وجوهات است. البته این گفته به آن معنا نیست که هر کسی در دفاتر شهریه کار میکند، آخوند است و چنین هدفی دارد؛ ولی ما میگوییم برخی از مشکلاتی که در حوزه وجوهات دیده میشود، خاستگاهی آخوندی دارد و برآمده از این گروه است و برای سامان دادن امر شهریه، نباید به چنین افرادی بها یا باج داد و باید آنان را به صورت کلی نادیده گرفت. بهترین کار، آن است که دست طمع چنین افرادی را برای همیشه قطع نمود.
شغلهای کاذب حوزوی
شیوهای که هماینک در تقسیم شهریه وجود دارد، برای برخی ایجاد شغل کاذب نموده است. این در حالی است که شأن عالم، تولید علم دینی است، نه تقسیم شهریه. هم طلبهای که در آغاز راه است و تازه به حوزه وارد شده است و هم عالمانی که به درس خارج راه یافتهاند، باید در پی تکمیل تحصیل خود باشند و هر ماه، دستکم پنج روز خود را به چنین پیشهای مشغول دارند. شهریه طلاب را میشود در دفتر یا صندوق مشترکی یا با قرارداد با یکی از بانکهای دولتی یا خصوصی ـ بدون نیاز به گذاردن این همه تخت ـ به آنان رساند. افزون بر عمر مقسّمان شهریه، بیشتر عمر و وقت طلبهها و لحظههای ارزشمند آنان در چندین صف طویل شهریه هدر میرود و این حوزه است که متضرر چنین وقتهایی میشود؛ وقتهایی که با جمع آن میشود بهترین کتابهای دینی را سامان داد و باید توجه داشت یکی از مهمترین موانع سامان این
(۱۱۹)
طرح، همین مقسّمان شهریه هستند که پیشه خود را با انجام چنین کاری از دست میدهند و درِ درآمد آخوندی بر آنان بسته میشود.
قدرتی دینی و مردمی باید با توان و نیرویی که دارد، این شغل کاذب را براندازد و برای شهریه طلبهها طرحی پیشنهاد دهد که آنان را به سوی علم سوق دهد، نه به سوی ایستادن در صفهای طویل شهریه. البته شاید در مسیر اجرای این طرح، افرادی از دست روند، ولی از این آسیبها نباید ترسید؛ بلکه باید به آینده حوزه نظر افکند و به سوی آن حرکت کرد.
شغل اصلی و حرفه اساسی هر حوزوی، باید تحصیل و تولید علم باشد و هیچ گاه نباید نیروهای حوزوی را به امور اجرایی و شغلهایی که برای آنان و با توجه به هدف اولی ایشان، کاذب دانسته میشود، واداشت. عالمان دینی را نباید در پرداخت شهریه به کار گرفت. یک دستگاه رایانه یا یک دستگاه کارتخوان یا خودپرداز، بسیار بهتر و دقیقتر از یک عالم دینی میتواند کارِ پرداخت شهریه را انجام دهد؛ اما آنچه رایانه از عهده آن برنمیآید، تولید علم و اندیشهورزی است و این مهم است که باید آن را از نیروی انسانی حوزه توقع داشت.
افراد دیندار، متخصص و دلسوز فراوانی در جامعه هستند که بتوانند سرپرستی و اداره بسیاری از امور اجرایی حوزوی را به عهده بگیرند و نیز افراد متدینی هستند که میتوانند در روستاها نماز جماعت اقامه کنند یا مرجع حل اختلافهای مردم شوند یا مردم را بر انجام کارهای نیک
(۱۲۰)
برانگیزانند و همیاری و همکاری آنان را جلب نمایند. چنین کارهایی را نباید وظیفه اوّلی عالم دینی دانست. لازم نیست برای روستاهای دوردست هزینه نمود تا عالمی با دشواری و در طرح موسوم به هجرت به آنجا کوچ نماید و در آنجا ساکن شود که البته معلوم هم نیست با استقبال مردم مواجه شود. آنچه بیشتر به ذهن میرسد، این است که وقتی مردم روستا هزینه و درآمد عالم شهر را با درآمد خود بسنجند، روحیه بیزاری و کنارهگیری از عالم را پیدا میکنند.
مغالطه اخذ آگاهی علمی به جای توانمندی اجرایی
مسأله مهمی که به تناسب بحث در باب تقلید مطرح میباشد و به امور مالی حوزه ارتباط مستقیم دارد، این است که در فقه گفته میشود مصرف سهم مبارک امام و سادات، باید به دست مجتهد و با نظر او باشد؛ از این رو وجوهات همواره باید به حساب مجتهدان واریز شود.
ما با این فتوا موافق نیستیم و در این زمینه فتوای دیگری داریم و آن اینکه: وجوهات شرعی، اهلی دارد و باید این وجوهات به اهل آن رسانده شود. در این زمینه، سهم سادات مشخص است و در آن بحثی نیست که به سادات نیازمند میرسد. سهم مبارک امام نیز در زمان غیبت، مصارف خاصی دارد که افزون بر لزوم آگاهی بر احکام و مسایل آن، شناخت اهل آن مهم است؛ نه مجتهدی که آن را میگیرد. وظیفه هر فرد شیعی است که سهم مبارک امام را به اهل آن برساند و اهل آن نیز برای شیعیان در هر منطقهای که باشند شناخته شده هستند. نباید گفت:
(۱۲۱)
«وجوهات باید به دست مجتهد برسد، چرا که مجتهد به موارد مصرف آگاهتر است»؛ زیرا مجتهد میتواند به مسایل و احکام مصرف آگاهتر باشد و نه به اهل مصرف. مردم بهتر میتوانند اهل آن را در هر منطقهای که هستند شناسایی کنند؛ زیرا شناخت مستحقان وجوهات، امری جزیی است و در همه جا و در هر منطقهای، هم پرداختکننده وجوهات وجود دارد و هم کسی که برای گرفتن آن شایستگی داشته باشد. این در حالی است که اگر تمامی وجوهات به سوی مجتهد سرازیر گردد، مجتهد نمیتواند این بودجه فراوان را به اهل و شایستگان آن برساند و او به گوشه و کنار شهرها و روستاها آشنا نیست و سادات نیازمند یا اهل علم آن را نمیشناسد. تا اکنون نیز مجتهدی نتوانسته است این مسأله را به طور کامل رسیدگی کند و به آن سامان دهد؛ از این رو، هرچه آب است در سرچشمه مصرف میگردد و به دوردستان چیزی نمیرسد؛ در حالی که پرداختکنندگان وجوهات در منطقه خود در کنار شایستگان و اهل دریافت آن هستند و خود میتوانند آن وجوه را بدون زحمت و بدون هزینه تأمین و نگهداری و به دور از تلف و اتلاف، به اهل آن برسانند.
اینگونه است که باید تأکید نمود مجتهد، آگاهتر به «مسایل و احکام» مصرف است و مقلد باید از مجتهد، احکام هزینه کردن را فراگیرد و این بدان معنا نیست که مجتهد، آگاهتر به «موارد مصرف» باشد و بر فرض آگاهتر بودن، قدرت بر اجرای تمامی موارد مصرف ندارد و در عمل، وی توان آن را ندارد که خمس و وجوهات را به طور درست تقسیم و توزیع
(۱۲۲)
نماید. بر این اساس باید گفت: همانطور که مجتهد در مصرف سهم مبارک امام به دلیل «ما یرضا به الامام» استناد میکند، مقلد نیز به دلیل «ما یرضا به المجتهد» عمل میکند؛ بدون آنکه نیاز باشد مجتهد از مقدار وجوهات آگاهی داشته باشد و یا نیاز باشد مقلد از مجتهد اجازه کتبی یا شفاهی داشته باشد. مقلد باید احکام و مسایل موارد مصرف وجوهات را از مجتهد فرا گیرد و وجوهات را بر اساس فتاوای وی مصرف نماید. اما در این کار به نوشته یا رفت و آمدی نیاز نیست. البته وی باید همواره جانب تعادل را در مصرف رعایت نماید و در این صورت برای هزینه وجوهات، مخارج و هزینهای نیز پیش نمیآید.
هر کسی در پرداخت سهم مبارک امام و وجوهات آزاد است و این تنها ایمان افراد است که انگیزه برای پرداخت ایجاد مینماید و هیچ شیعهای نباید خود را در این رابطه فریب دهد و ریا و سالوس را دامنگیر خود سازد. کسی که برای پرداخت وجوهات، انگیزه و ایمان دارد، این توانایی را به صورت غالب دارد که موارد مصرف و هزینه آن را فراگیرد و با توجه به شناختی که از اهل علم محیط خود دارد و نیز با توجه به شناختی که از سادات دارد، اهل خمس و نیز موارد مصرف زکات را میشناسد و دلیلی وجود ندارد که سبب جواز مجتهد در استناد به «ما یرضا به الامام» باشد؛ ولی مقلد را از تمسک به آن منع نماید.
چنین نیست که مجتهد بتواند وجوهات را بهتر مصرف نماید؛ چرا که مجتهد به طور قهری نوع مصرف آن را به صورت علمی بهتر از مقلدان
(۱۲۳)
میداند؛ ولی مصرف علمی وجوهاتی که بسیار فراوان است، توانی اجرایی میخواهد و باید به صورت صریح گفت: بیشترْ وجوهات، در دست مجتهدان از بین میرود تا اینکه بهدرستی هزینه شود.
در حقیقت باید مسایل علمی مجتهد، از مسایل مالی او جدا گردد تا هر یک از موارد علمی و مالی، شکل درست خود را باز یابد و روشن شود که مباحث علمی، جهت کشف قانون و حکم دارد و مجتهد مُستنبِط قانون و حکم است و مسایل مالی، جهت اجرایی دارد و نیازمند تشکیلات اجرایی است؛ هرچند قوانین مالی در جهت فتوا به مجتهد بازمیگردد و هزینه و مصرف آن باید با نظر و فتوای مجتهد هماهنگ و مطابق باشد.
مجتهدی که دچار کهولت سن است، کجا میتواند مسایل کلان مالی را با گروهی از افراد معمولی و یا کمتر از معمولی که گِرد وی جمع شدهاند، حل و فصل نماید؟ وی چگونه چنین توانی دارد که که سرمایههای عظیمی را که در قالب وجوهات دریافت میکند، بهدرستی مصرف نماید.
فراوان دیده میشود مصرفهای بدون مورد و هزینههای دور از شأنِ اینگونه مالهای محترم و منتسب به امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) پیش میآید و در گوشهای پولهای کلانی مصرف میگردد و در جوانب فراوانی، نیازمندیهای ضروری، کمر افراد بیچاره را خم میکند و میشکند؛ بدون آنکه کسی خود را مسؤول بداند یا در جهت برطرف کردن آن، گامی بردارد یا نگران آن باشد.
این روش، سبب میشود گروهی سفله و افرادی بیمحتوا،
(۱۲۴)
حاشیهنشینِ بیتی شوند و آن آقا بدون آنکه بداند، سفلهپرور گردیده و نظامی به همریخته و ظالمانه را شکل داده است تا به اجتهاد و عمل وی فخر شود؛ بهویژه اگر موضوع جمعآوری سهم را در نظر بگیریم که گروهی دلال، بدون آنکه محتوایی علمی یا معنوی داشته باشند، پولهای کلانی به جیب میزنند و با گرفتن یکسوم یا نصف، سهم را آلوده به مصرفهای بیهوده میسازند، که این روش، افزون بر مزدور پروری، شکل نامناسب جمعآوری و مصرف را نشان میدهد که سخن از آن را در جای خود مطرح مینماییم.
دوری از ایدهآلگرایی در سیستم توزیع وجوهات
اگر گفته شود جمعآوری وجوهات شرعی در یک نقطه و واریز آن به حساب، سبب میشود مجتهدْ دارای پشتوانه قدرتی عظیمی شود و حکومت اسلامی یا مجتهد میتواند از آن برای برطرف کردن مشکلات عمومی استفاده نماید در حالی که هزینه خُرد آن، چنین پیآمدی ندارد، در پاسخ باید گفت: این سخن با آنکه نیکوست، در صورتی عملی است که اقتدارِ به دست آمده از جمع شدن وجوهات در دست یک نفر، در جهت رفع نیازهای مردم ضعیف و مظلوم قرار گیرد؛ اما از آنجا که تحقق چنین امری به صورت شفاف و نیز به صورتی توانمندانه و محکم دیده نمیشود و اگر نیز دستگیری از ضعیفانی وجود داشته باشد، بهطور محدود است و همین مقدارِ آن نیز به اشکالات فراوانی آلوده است، نمیتوان چنین سخنی را پذیرفت و باید آن را فقط باوری ایدهال دانست که قابل دستیابی نیست.
(۱۲۵)
بودجههای کلانی از وجوهات گرد میآید که کمترینِ آن به مصرف اهل آن میرسد و بیشترِ مصارف آن ضروری نیست؛ این در حالی است که همواره وجوهات، دارای اهلی نیازمند است و نیازمندان آن در این زمان بیشتر دیده میشوند. متأسفانه به سبب ناکارآمدی سیستم وجوهات ـ که وابسته به شخص است و سیستمی نیز برای آن وجود ندارد ـ بسیاری از مستحقان آن، اعم از نیازمندان به سهم سادات و نیز سهم امام، به تباهی کشیده میشوند؛ بدون آنکه مجتهدِ صاحب نفوذ ـ که وجوهات به سوی او گسیل که نه، بلکه مسیل دارد ـ بتواند گرهی از مشکلات فراگیر آنان باز نماید.
به هر روی، ما میگوییم فقیهی میتواند مرجعیت دینی داشته باشد که هم اجتهاد داشته باشد و هم عدالت و اجتهادهای ساختگی و صوری جواز تقلید نمیآورد. همچنین مرجع دینی نباید بسیار فرتوت باشد. برای جواز اخذ وجوهات نیز میگوییم فقیهانی که قدرت اعطا ندارند، جایز نیست وجوهات بگیرند؛ همانطور که دادن وجوهات به آنان جایز نمیباشد. با نظام وجوهات، نباید فقیری در قم باشد، اما چون به صورت غالبی، قدرت اعطا در پرداخت وجوهات و سیستم کارآمد در توزیع آن نیست، فقیران این شهر کم نیستند، هرچند قم یکی از شهرهایی است که در اعطای صدقه، رده دوم را در کشور دارد. با این همه وجوهات، طلبهها و حوزه نباید این قدر درگیر مشکلات مالی باشند.
نقش اعلمیت در مصرف وجوهات
ممکن است گفته شود: باید خمس به مجتهد اعلم برسد و اوست که باید در این رابطه، نظر نهایی را بدهد. درست است که پیروی از اعلم در
(۱۲۶)
هر رشته و به طور قهری در دین، امری شایسته و پذیرفته است، اما بحث به همین امر محدود نمیشود؛ بلکه مشکل آنجا پیش میآید که بگوییم خداوند در پیروی از دین، چنین دقتهای عقلی را لازم نمیداند و نظر عادی به اینگونه امور دارد. دو دیگر آنکه در حال حاضر، که دانش حوزهها سیستماتیک نیست ـ امکان شناخت اعلم و پیروی از او وجود ندارد. نه شارع قدسی و خداوند متعال در عمل به دین دقتهایی فراتر از زندگی عادی را میخواهد و نه دلیل محکمی وجود دارد که بتواند لزوم دقت عقلی در کردار را ثابت نماید؛ بلکه دلیل بر خلاف آن فراوان است. اینکه در زمان حضور حضرات معصومین علیهمالسلام ، آنان مردم را به مجتهدان غیر معصوم ارجاع میدادند و نیز اینکه مؤمنان را به افراد متعدد ارجاع میدادند ـ بدون آنکه خود را در این رابطه مطرح سازند یا تنها فرد واحدی را مرجع عموم بدانند ـ و در هر منطقه، به فرد مورد اطمینانی که در آن منطقه بوده است، راهنمون میشدهاند بدون آنکه ملاحظه اعلمیت شود، همه دلیل بر آن است که تقلید از اعلم، ضرورت ندارد و امر واجبی نیست.
اما اینکه در حال حاضر شناخت اعلم و یافت او مشکل یا دستنیافتنی است به سبب رواج موجسواری در جوامع کنونی است که نقش مهمی در بالا بردن افراد دارد و چون ناخالصی فراوان است، امکان تشخیص اعلم برای مردم عادی و پیروی از او، در عمل ممکن نیست.
بر این اساس میتوان گفت: تقلید از مجتهد، نهتنها کفایت میکند، بلکه خود تکلیفی شرعی و الهی است و کسانی که دم از اعلمیت میزنند،
(۱۲۷)
یا اعلم نیستند و یا اگر هم در جهتی برتری خاصی داشته باشند، در موارد دیگر، کمبود نمایانی دارند. البته گذشته از این، مسأله اعلمیت به مسایل مالی ارتباطی ندارد.
این امر هم که باید تمامی مردم همانطور که از یک مجتهد تقلید میکنند، مسایل مالی خود را نیز با همان مجتهد هماهنگ سازند، دلیلی ندارد.
هماهنگی در اینگونه امور، بدین معناست که مال و وجوهات طوری مصرف شود که با فتوای آن مجتهد مطابقت نماید؛ خواه وجوهات به دست شخص آن مجتهد برسد یا نه، و این سخن که وجوهات باید به دست شخص مجتهد برسد، پشتوانه و دلیل علمی ندارد.
طرح «مشارکت فراگیر اقتصادی»
طرحی که میتواند نجاتبخش حوزهها از این روند فرسایشی باشد، طرح «فراگیری و مشارکت همگانی اقتصادی» است که میتواند زیربنای تحول در اقتصاد حوزهها گردد. این طرح، تنها در ادیان الهی صورت میگیرد و انقلابهای بزرگ نیز رشحهای از آن را در خود دارند.
چگونگی این طرح، با مطالعه کامل این کتاب به دست میآید و هر زاویه از این بحث، در جایی از این نوشتار، خود را نشان میدهد.
طرح «فراگیری اقتصادی» به این معناست که تمامی افراد یک مجموعه ـ اعم از مجموعههای حوزوی تا همه ملت ـ گوشهای از مشکلات مجموعهای را که به آن تعلق دارند، بر دوش کشند و خود را در پیروزی و موفقیت یا شکست و عقیم ماندن آن، سهیم بدانند.
(۱۲۸)
نمونههای این طرح در ادیان بزرگ الهی وجود داشته است. اگر حکومت یا گروهی بخواهد رشد و توسعه یابد ـ آن هم رشد کثرتی مضاعف و زیر بنایی ـ باید اقتصاد را از محور فردگرایی به گروهگرایی اقتصادی تحویل ببرد و این امر، محقق نمیشود، مگر آنکه این فرهنگ در هر فردی نهادینه گردد که خود را در اداره گروه یا دولت، سهیم بداند و در خیر و شر آن، شرکت داشته باشد. مشارکت مردم نیز منوط به سیاستهای باز و مردمگرایانه دولتها و مسؤولان با دوری از هرگونه تنگنظری است.
قدرت سیستم توزیع مردمی
آنچه در مصرف وجوهات حایز اهمیت است، شناخت اهل آن است، نه گرد آمدن آن به سوی یک شخص. البته هزینه سهم سادات، آسان است؛ اما هزینه سهم امام باید هماهنگ و مطابق با فتوای مجتهد باشد و مکلف باید از آن آگاهی داشته باشد. اگر وجوهات بهدرستی و بهجا مصرف شود، از عهده مکلف ساقط است؛ هرچند مقلد، خود آن را مصرف کند و اگر نادرست و نابهجا هزینه شود ـ هرچند مجتهد به مصرف آن اجازه داده باشد، حتی در صورت ناآگاهی مکلف ـ عهده وی بری میشود، اما ذمه مجتهد بدان مشغول میگردد و او بدهکار آن دانسته میشود. البته دادن وجوهات به مجتهدی که توان هزینه درست آن را ندارد ـ و مکلف به این امر اطمینان دارد ـ درست نیست و عهده او را بری نمیسازد؛ چرا که بسیاری از اهل علم یا نیازمندانِ به آن، در گوشه و کنار
(۱۲۹)
شهرها، روستاها و حتی در مرکزی مانند قم که مسیل وجوهات به آن است، برای تسکین و مرهمبخشی به التیامی که از فقر بر چهره خانواده آنان نشسته است، گاه تنها به مبلغی اندک نیاز دارند و مالی اندک، دردی بزرگ را از آنان برمیدارد؛ اما در مرکز و در برخی از مؤسسات وابسته به مراجع، پولهای کلان و میلیاردی در اموری هزینه میگردد که در مقایسه با آن، بدون نسبت میباشد.
تعامل عاشقانه روحانیت و مردم
عالمان دینی باید به این باور برسند و در این اعتقاد، راسخ باشند که حتی نفسهای آنان به حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) تعلق دارد و تمام هستی آنان متعلق به آن حضرت علیهالسلام است؛ از این رو باید خون، پوست و گوشت خود را در راه مردم شیعی قرار دهند و برای ارتقای سطح علمی خود و مردم، کوشا باشند. وی باید وظیفه خود را پاسخگویی به پرسشهای اعتقادی و مسایل دینی مردم بداند و این مسیر را برای مردم هموار سازد و نبض فکری جامعه را در دست داشته باشد. از سوی دیگر، مردم نیز باید هزینههای زندگی عالمان دینی را به عهده گیرند. البته مردم وقتی نقش پر تأثیر عالم دینی را در زندگی خویش مشاهده نمایند و راهنماییهای او را دارای واقع و حقیقت بیابند و صفا و خلوص آنان را با جان خویش درک نمایند، هیچگاه تأمین زندگی عالمان دینی را بر خود سخت نمیدانند. چیزی که مردم از آن گریزان هستند، نیرنگبازیهای آخوندی و خودخواهیهاست.
(۱۳۰)
طلبه باید در مسیر تولید دانش دینی و تبلیغ و هدایت علمی و اعتقادی مردم گام بردارد. اداره صندوقهای مالی و پرداخت وام و نیز نماز جماعت در روستاها را باید بر عهده خود مردم گذاشت، نه عالمانی که باید وقت خود را برای مهمترین کارها بگذارند. مهمترین امری که افراد عادی جامعه ـ هرچند سواد تجربی داشته باشند ـ توانایی عهدهدار شدن آن را ندارند، خردورزی دینی و سامانبخشی به امور کلی و کلان در راستای احکام دینی است. مردم نیز برای دستیابی به این مهم است که فرزندان خود را به حوزه میفرستند و هزینههای آنان را بهگونهای متوسط فراهم میسازند و انتظاری که آنان از حوزههای علمی دارند، تولید دانش دینی است؛ نه برگزاری نماز جماعت در روستاها. که این کاری است که افراد صالح آن روستا نیز میتوانند انجام دهند.
ارزش اجتهاد و توان تولید علم دینی
ما در کتاب «جامعهشناسی عالمان دینی» مهمترین وظیفه روحانیت را تولید علم دینی دانستهایم. در آنجا گفتهایم: «نخستین مشخصه بارز جامعه روحانیت شیعه، این است که روحانیان از تبار انبیای الهی میباشند. آنان سِمَت ترجمانی دین جامع و دارای خاتمیت نبی مکرم اسلام صلیاللهعلیهوآله را در قالب تولید علم دینی و مرجعیت تقلید و رهبری مسلمانان را دارند. تبلیغ اسلام با چهرههای متفاوتی آن، از این صفت بارز شکل میگیرد.
صفتی که روحانیان را از سلسله پیامآوران پیام الهی قرار میدهد،
(۱۳۱)
فقاهت و توان اجتهاد و استنباط رأی دینی است. فقاهت دینی، دو پایه دارد: در مرتبه نخست، اجتهاد و سپس عدالت. ارتباط این نقش با مردم در شکل فتوا و نیز گزارههای علم دینی نمود مییابد. تولید علم دینی را نباید منحصر به احکام دینی و فقه دانست، بلکه مرجعیت علمی در دیگر دانشهای اسلامی مانند عرفان، فلسفه، تفسیر و حدیث نیز این شأن را دارد و داخل در فقاهت و اجتهاد است. کارکردهای اجتماعی روحانیت، دارای ترتیب و ترتّب است و چنین است که یکی پیآمد دیگری است. تمامی این کارکردها از اجتهاد و عدالت و به تعبیر دیگر، فقاهت یا توان تولید علم دینی سرچشمه میگیرد.
جایگاه روحانیت در تولید علم دینی و نیز فنون و این که آنان روزی در تمامی دانشها مصدر بودهاند و فرهنگ، حقوق و ادبیات کشور در این جرگهها ساماندهی میشده است، از امتیازات این جامعه میباشد. روحانیت، با اجتهاد و عدالت، وارث جایگاه انبیای الهی علیهمالسلام میشود. حلقه واسطِ روحانیت به شریعت و جایگاه قدسی آن، «تخصص و اجتهاد» است که با «عدالت»، اعتمادساز میگردد و زمینه مقبولیت مردمی را برای آنان هموار میسازد. این اجتهاد و عدالت است که روحانیان را امین دینی مردم ساخته است. بر این پایه، اگر یکی از دو بال تخصص یا عدالت آنان شکسته شود، در بحث امانت دینی، مرغی سقوط کرده و میته میشوند که کسی به آنان کمترین توجهی نخواهد داشت. امیدواریم از این تعبیر ـ که به دلیل اهمیت موضوع به کار برده شد
(۱۳۲)
ـ کسی بر ما خرده نگیرد و حساسیت مسأله را توجه داشته باشد؛ زیرا ما از کسانی میگوییم که خود را جانشینان حضرات معصومین علیهمالسلام و اولیای کمّل الهی در عصر غیبت میدانند. این سِمَت چنان اهمیت دارد که کسی با کمترین لغزشی، مرداری متعفن میگردد که اگر زمینه برای جدایی وی از جامعه روحانیت و از بین رفتن انتساب دینی او نباشد، عالمگریزی و دینستیزی افراد جامعه را موجب میشود.
اجتهاد و قدرت نظریهپردازی و تولید علم و عدالت این جامعه وقتی به مردم عرضه شود، اعتماد مردم به آنان را شکل میدهد. اعتماد مردم به فقیه و عالم دینی، حوزه نفوذ اجتماعی و اقتدار میبخشد. بر این پایه، نقطه ورود روحانیان به جامعه، در قدرت افتا و نظریهپردازی علمی آنان است. جامعه در صورتی نسبت به روحانیان اقبال عام دارد که آنان ریشهایترین رکن این نهاد را، که تولید علم و نظریه است، با قوت پیگیر باشند. اگر جامعه روحانیت نتواند نقش پیشتازی در دانشهای انسانی و اسلامی را برای خود احراز و حفظ کند و پاسخگوی نیازهای علمی در این حوزهها باشد، نفوذ اجتماعی و محبوبیت آن رنگ میبازد و به افول میگراید.
بقای جامعه روحانیت و محبوبیت آنان، در تولید نظریههای علمی و در یک کلمه «اجتهاد» است؛ البته اجتهادی که منحصر به شکل فقهی اصطلاح رایج آن نباشد، بلکه فقه در تمامی شعبههای علوم انسانی منظور است و نیز این اجتهاد باید مبتنی بر عدالت، قداست و معنویت
(۱۳۳)
باشد تا گزاره تولید شده، قابلِ استناد به دین گردد و «دینی» شود.
مهمترین حوزه علمی امروز، حوزه علمیه قم است و این حوزه برای حفظ دیانت به منزله «تنگه احد» و عالمان آن به منزله پاسداران آن تنگه میباشند. اگر عالمی از این حوزه به هر بهانه هجرت نماید و آن را خالی گذارد همانند ترک تنگه احد در زمان رسول اللّه صلیاللهعلیهوآله است و به همان میزان برای دیانت خطرآفرین است. البته این پاسداری در توان عالمان اصیلی است که محیط خانوادگی آنان مذهبی و زحمت کشیده بوده، استعداد خوبی دارند و در تعلیم کوتاهی ننموده و در فراگیری دانش به عافیتطلبی دچار نشدهاند. برای عالمان حوزوی هیچ کاری در هیچ جای دنیا مهمتر از طلبگی و دانشاندوزی و ایجاد قدرت تولید علم دینی نیست. این اجتهاد و قدرت تولید علم دینی است که میتواند هر یک از روحانیان را در این دنیای پرآشوب، به مثابه سنگری برای دفاع از دین و پناهی برای مردم قرار دهد و آنان با تخصص در تولید علم است که میتوانند در برابر بدخواهان، از هویت شیعی و فرهنگ علوی دفاع نمایند. از این رو، هرگونه هجرت چنین عالمانی به منزله افتادن شمشیر از دست آنان در برابر دشمن تمام مسلح و خونخوار است. چنین عالمانی ستونهای اصلی دینمداری در عصر غیبت هستند و نبود آنان با آوار و فروپاشی بخشی از بنای دین برابر است. این عالمان هستند که همچون کوهها، برای شیعیان و ایتام آل محمد صلیاللهعلیهوآله در عصر غیبت پناه و نگاهدارنده به شمار میروند. با این وصف، عالمان یاد شده
(۱۳۴)
حتی اگر با مشکلات اقتصادی درگیر باشند، مجوزی برای ترک حوزه علمیه قم ندارند. البته گناه سختیهایی که آنان تحمل میکنند بر دوش کسانی است که میتوانند حوزه وجوهات و اقتصاد حوزهها را سامان دهند، اما بر آن، همت نمیکنند.
مردمگرایی و تأمین استقلال مالی مجتهدان و طلاب
مجتهد برای آنکه بتواند آزادی بیان و آزادی عمل داشته باشد، باید خود را از هرگونه وابستگی، حتی وابستگی مالی، فارغ ببیند؛ چرا که در حقیقت، رابطهای مستقیم میان افکار و اندیشه گروهها و امور مالی و مادی آنان وجود دارد و از وابستگی مالی آنها میشود نوع اندیشه آنان را مطالعه نمود. ممکن نیست گروهی بر ضد عوامل تأمین کننده امور مالی و اقتصادی خود فکری داشته باشد؛ خواه این گروهها انگیزه مذهبی و دینی داشته باشند یا انگیزههای اجتماعی و حزبی و خواه عوامل فراهمکننده نیازهای اقتصادی آنها، افراد باشند یا سازمانها و نهادها. ممکن است گروهی عقیده و ایده خود را تغییر دهند و رنگ عوض کند و تغییر کمّی و کیفی پیدا نماید؛ ولی نمیشود این تغییر، با تغییر عوامل اقتصادی، بدون رابطه باشد.
به طور نمونه: زمانی فرهنگ روحانیت کلیسا در جهت منافع مردمی خواهد بود که ارتزاق آنها مردمی باشد. همین فرهنگ مردمی، اگر عوامل اقتصادی سازمانی یا دولتی پیدا کند، تغییر جهت مییابد و در مسیر منافع آنها قرار میگیرد. همین امر درباره روحانیت اسلام نیز
(۱۳۵)
صادق است. برای مثال، روحانیت اهل سنت که تأمین کننده نیازهای مالی آنها دولت است، رنگ و بوی دولتی دارد و نمیتواند در جهت منافع مردم حرکت نماید و نمیتواند در این زمینه، فتوایی سیاسی به نفع مردم و به ضرر دولت داشته باشد؛ برخلاف روحانیت شیعه که چون ارتزاق مردمی دارد، مردمی میاندیشد. اگر حوزههای علمیه، روزی دولتی شوند، به همین آفت و آسیب گرفتار خواهند شد و روحانیتی که تا به امروز همواره مدافع مردم بوده است، مدافع نظام سیاسی حاکم و دولت میگردد و دیگر با متن مردم، رابطه مستقیم و ملموس نخواهد داشت؛ هرچند فرهنگ فکری شیعه چنین امری را اقتضا نمیکند و در هر صورت، روحانیت ـ هرچند بخشی از آن ـ مردمی خواهد ماند.
روحانیت شیعه در دنیا تنها گروه فکری و علمی است که چهره مردمی و عوامل اقتصادی مردمی دارد و اگر این گروه نیز بهطور کلی دولتی شود، فاجعهای در دنیا رخ داده است؛ هرچند تحقق این امر بعید به نظر میآید؛ اگرچه نسبت به بخشی از آن چندان غیر عملی به نظر نمیآید و این هم مشکلات مردمی را همراه خواهد داشت. ملاک سود و زیان این گروهها برای مردم، همین مردمی بودن آنهاست. اگر حیثیت مردمی بودن روحانیت از آن گرفته شود، چیزی جز زیانباری برای آنها و مردم در بر ندارد؛ هرچند ممکن است به جهت وابستگی مالی به دولت، اوضاع مالی آنها رونقی بگیرد، اما آن نیز تا زمانی است که با دولت همگام باشند و دولت بداند که آنان پایگاه مردمی دارند و از نفوذ مردمی آنان واهمه داشته باشد.
(۱۳۶)
روحانیت در صورتی که در کنار مردم باقی بماند، میتواند برای مردم مفید باشد و نیز اهداف دین را پیش ببرد؛ اما در صورتی که به منافع نوعی و شخصی خود بگراید و سرنوشت مردم را چندان پیگیر نباشد، پایگاه مردمی خود را از دست خواهد داد و به پیادهنظامی وابسته تبدیل خواهد شد. البته این در صورتی است که روحانیت در جهت پیشرفت کیفی و علمی خود گامهای بلندی بردارد؛ وگرنه رشدهای کمّی، بیهوده است و خاصیتی برای آن ندارد و آن را از ارزش واقعی خود ساقط مینماید.
کثرت شمار روحانیان، بدون تأکید بر ژرفا بخشی علمی در میان آنان، سبب میشود مردم به عنوان چهرههای علمی به آنها نگاه نکنند و تنها در برخی امور، آنها را به استخدام بگیرند. البته نمیشود توقع داشت صد درصد روحانیان چهرهای علمی گردند؛ اما این توقع بهجایی است که باید بیشتر آنان به علوم روز مجهز باشند؛ وگرنه با رشد علمی مردم و عقبگرد علمی بیشتر روحانیان، مسأله طور دیگری جلوه میکند و فاصلهای وسیع میان قشر علمی و روحانیان ایجاد میشود و مشکلات و آسیبهای فراوانی را برای دین ایجاد میکند.
ضرورت حذف درآمد تبلیغی
عالمان دینی، همانند انبیا نباید از مردم پولی بگیرند؛ بلکه متولیان حوزه باید چنان اقتداری داشته باشند تا بتوانند به طلاّبی که به تبلیغ میروند، بودجهای بپردازند و آنان نیز بتوانند به فقیران و ضعیفان منطقهای که برای تبلیغ به آنجا میروند، کمک چشمگیر و دور از خِسّت
(۱۳۷)
داشته باشند. البته طلبه اگر استقلال مالی نداشته باشد و فقر پیوسته بر او هجوم آورد، به خودی خود احساس ضعف میکند و توانی برای او نمیماند. قدیمیها میگفتند نوکر مجانی تاج سر ارباب است، اما طلبهها با مشکلات اقتصادی که دارند نمیتوانند به تبلیغ نروند و حساب مالی نداشته باشند، ولی چنین سبکی آنان را از سبک زندگی انبیای الهی علیهمالسلام دور میکند. طلبه به جای آنکه از مردم پول بگیرد، باید برای فقیران و ضعیفان ناحیهای که به تبلیغ میرود، پول ببرد؛ چرا که یکپنجم اموال مازاد بر نیاز در دست آنان است. تبلیغ فعلی که از مردم پول گرفته میشود آزادی و احترام طلبه را از بین میبرد و نیز برای منبر چنین فردی، گوش شنوایی نخواهد بود.
عالمان دینی باید مردمی باشند و مردمی باقی بمانند و بدون آنکه توقع محبت داشته باشند، باید همواره همانند پیامبران الهی به دیگران محبت نمایند. روحانیانی که از محبت به دورند و زود خشم میگیرند و با مردم، برخورد قهرآمیز دارند، نباید خود را از وارثان انبیا قلمداد کنند؛ بلکه باید جایگاه خود را در جامعه تعریف نمایند. اگر عالمان دینی، وارثان انبیا هستند، باید همانند انبیای گذشته، همه چیز خود را فدای مردم کنند؛ چنان که لوط و نوح علیهماالسلام اینچنین بودند. کار انبیا با «دو بدین چنگ و دو بدان چنگال» نمیسازد. اگر عالمان دینی اینچنین نیستند و وارث به شمار نمیآیند، پس چه هستند و برای چه کاری لباس پوشیدهاند؟
(۱۳۸)
نباید جایگاه عالم دینی در این زمان، همانند صاحبان تخصص در رشتههای دیگر شود که برای تخصص خود پول میگیرند. روحانی نباید آنچه را آموخته است، به فروش برساند؛ که در این صورت، برای مردم مشکل اعتقادی میآفریند. البته این بحث، با فروش سیستماتیک علم به مراکز علمی تفاوت دارد و و با دریافت ظرافتهای موجود میان این دو، نباید آنها را با هم خلط کرد. فروش علم به مراکز علمی و صاحبان صنایع، در راستای توان تولید علمی روحانیان است، ولی فروش علم به مردم، نان خوردن از موهبتی است که خداوند به آنان داده است تا دستگیر مردم باشند و نان خوردن از شأنی است که به اولیای الهی اختصاص دارد.
طرح مدیریت واحد وجوهات
هرچند امکانات حوزه محدود است، اما حتی از امکانات موجود نیز استفاده بهینه نمیشود. نظر ما این است که با وجوهات موجود، میشود بر مشکلات طلاب فائق آمد؛ اما باید نیرویی توانمند با مدیریتی واحد بر آن حاکم شود.
آذرخش ذوالفقار
چنین نیست که مشکل حوزه و حوزویان و مشکلی که در مسیر تولید علم دینی وجود دارد، تنها با حل مشکل شهریه و مسکن طلاب و مانند آن حل شود. مشکل علم و مشکل حوزه را باید در جای دیگر و در چیز دیگری یافت. دشواریهای تحصیل علم در حوزه کنونی، از کمبود
(۱۳۹)
امکانات نیست (زیرا حوزه بیشترین توان مالی را در اختیار دارد) بلکه مشکل طلاب، در نبود سازماندهی در حوزه و بیتوجهی بزرگان به سرمایهگذاری برای تحصیل و تولید علم آن هم تولید علم دینی است که هویتی متفاوت از دیگر علمها دارد.
هیچ با خود اندیشیدهاید اگر حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در حال حاضر میبود و برخی میگذاشتند آن حضرت علیهالسلام ، مدیر حوزه علمیه شود، برای سامان دادن به معیشت طلاب چه میکردند؟! ما بر این باوریم که اگر چنین اتفاق مبارکی میافتاد، حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام ذوالفقار خویش را از نیام بر میکشید و آن را در میان عالمان و متولیان دینی حاکم مینمود و احساسات را کنار میگذاشتند. آن حضرت علیهالسلام رأفت و محبت را چنین برای حوزه میآوردند که ذوالفقار را بسان چاقوی جراحی این اجتماع قرار میدادند و آن را با ظرافت تمام میان انگشتان میفشرد و هیچ کوتاهی یا زیادهای را روا نمیدانست و چنان ریشه فساد را میخشکاند که کسی را جرأت مخالفت نماند و وصف آن این گردد: «فَلاَ تَسْمَعُ إِلاَّ هَمْسا»(۱). نخست نیز از بالادستها و از بزرگان شروع مینمودند و از آنان در قبال وجوهاتی که میگیرند، بازخواست مینمودند و چگونگی مصرف و هزینه وجوهات را میخواستند و دانستن آمار ورودی و خروجی آن را حق مردمی میدانستند که این وجوهات را پرداخت مینمایند و برای تمامی درآمدهای حوزوی، دیوان محاسبات و خزانهای واحد
- طه / ۱۰۸٫
(۱۴۰)
میگذاشتند؛ ولی هماکنون دهها دیوان و دفتر در حوزه وجود دارد و طبیعی است که اختلاس از دیوانهای متعدد، به مراتب آسانتر است از دیوانی واحد که ورودی و خروجی آن قابل کنترل میباشد و یک مجری و یک مسؤول دارد و هر کسی نمیتواند به فراخور حال خود در آن پا نهد و دستی گذارد و درصدی از آن را به حساب گماشتگان خود واریز نماید.
آیا میشود حوزه شیعی، دستکم در قم که امالقرای شیعیان دانسته میشود، زیر پرچمی واحد گرد آید و نظام و سیستمی واحد و یکپارچه به خود بگیرد و خود را از تشتت و پراکندگی برهاند؟ اگر مجتهدی خود را اعلم میداند، آیا نباید بهترین کار را برای سامان بخشیدن به معیشت نابسامان طلاب انجام دهد و حیدروار تمامی سودجویان و آخوندهای منفعتطلب را به کناری زند و تمامی بودجهها را به یک خزینه و یک دیوان اختصاص دهد. اگر عالمی حق باشد و بخواهد این کار حق را انجام دهد، همچون حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام در کوتاه کردن دست ظالمان و متجاوزان، از کسی بیم به خود راه نمیدهد و هراسی به دل نمیافکند؛ حتی اگر این کارِ حق، به کشته شدن و مرگ او بینجامد یا سبب شود فرومایگانی که مانع این کار میشوند تمامی کشته شوند؛ هرچند آنان روزی با او دوست بودهاند. مجتهد باید چنان توان و اقتداری داشته باشد که اگر روزی دوست وی کار اشتباهی نمود و به باطل گرایید، توانایی ایستادن در برابر او را در خود بیابد و ملاحظهها و محافظهکاریها را که منافع اسلام و مسلمین را در خطر میاندازد، از خود دور دارد. البته
(۱۴۱)
ایستادگی در برابر دوست، سخت است و دوست را نمیتوان با دشمن یکی دانست؛ ولی باید همواره جانب حق را داشت و برای حق ـ حتی در برابر دوست ـ مردانه ایستاد و برای حق، او را عزل نمود و برای حق، به او شلاق زد. زندگی حضرت امیرمؤمنان علیهالسلام که روزی تنها با دشمنان میجنگید و روزی دیگر شمشیر علیه دوستانِ بریده از حق میکشید، برای ما درس است. این چنین نیست که تنها باید با دشمنان جنگید؛ بلکه با دوستان مخالف حق و زیادهطلب نیز باید به مبارزه برخاست و برای دفاع از حق، باید آنهایی را که علیه حق ایستادهاند، بر زمین زد؛ هرچند این کار باعث جدا شدن بخشی از دوستان شود. خداوند آن روز را نیاورد که صالحان، به خاطر حق، با دوستان خود به مقابله برخیزند. این کار، بسیار سخت است؛ بهقدری که در گفتن نیز بهراحتی به ذهن و قلب نمیآید.
مشکل معیشتی طلاب، برآمده از عالمانی است که مسؤولیت دارند و نیز برآمده از مجتهدانی فارغ از مدیریت است که متولّی حوزهها بوده و در حوزه صاحب نفوذ میباشند. عالمانی که از آنان حمایت میکنند نیز یا نمیدانند و با طمطراق و هیاهو جانب چنین سیاستی را گرفتهاند و یا نمیتوانند با دوستان سیاسی خود، حتی اندیشه مخالفت داشته باشند. گروه نخست که در پی سیاست هستند و سیاسی شدهاند، حاضرند به خاطر سیاستی که خود درست تشخیص دادهاند، همه را به سمت اهداف خود سوق دهند. این عده، تعداد اندکی هستند که در بسترِ
(۱۴۲)
سیاسی بعد از انقلاب رشد یافتهاند. سیاست آنان نظامی ندارد و چون جامعه را نیز نمیشناسند، با آن هماهنگ نیستند؛ از این رو، همواره در تحلیلهای سیاسی خود اشتباه دارند.
اما کسانی که مطیع این گروه هستند و نه سیاسی و نه اقتصادی شدهاند، هیچ نمیاندیشند که دوستانشان در اشتباه هستند و همه اشتباهات را از بیرون از حوزه میبینند؛ از این رو، اگر حوزه مشکل اقتصادی داشته باشد، آن را به مردم نسبت میدهند و میگویند مردم هستند که وجوهات نمیدهند؛ در حالی که این عده، حتی این فکر را نمیتوانند در ذهن خود بگذرانند که باید برای یاری حق، دوستان را تنبیه کرد و اگر عالمان با هم یکی میشدند و سیستمی واحد مییافتند، اقتصاد حوزهها سامان میگرفت و به افراد ضعیف نیز چیزی میرسید.
تأسیس بانک مشترک وجوهات
معرفت و آگاهی از مسایل استنباط و علم به دلایل و اجتهاد در امور علمی و مبانی وجوهات شرعی، غیر از علم و آگاهی یا توانمندی در موارد مصرف آن است؛ ممکن است مجتهد در فتوا کامل باشد، ولی در موارد مصرف، آگاهی یا توان و اقتدار لازم را نداشته باشد؛ پس مجتهد، افزوده بر اجتهاد کامل، لازم است در مصرف وجوهات شرعی آگاهی کامل و نیز توان و اقتدار لازم را داشته باشد؛ بر این اساس، اگر مجتهدی در اجتهاد کامل باشد، ولی در چگونگی مصرف، آگاهی لازم یا قدرت بر انجام آن را نداشته باشد، نمیتواند وجوهات شرعی را بگیرد؛ بنابراین،
(۱۴۳)
صِرف اجتهاد در احکام، آگاهی در نیازمندیهای اجتماعی را به دنبال ندارد؛ چنانچه آگاهی در فتوا یا شناخت نیازمندیهای عمومی نیز ملازمهای با قدرت بر اجرا و انجام درست آن ندارد.
مجتهد بر اثر نداشتن آگاهی اجتماعی یا مصرف وجوهات بهگونه ناسالم یا نداشتن قدرت بر اجرای موارد لازم و استفاده درست از آن، اقتدار شرعی خود در اطاعت را از دست میدهد؛ چنانچه امروزه بسیاری از مشکلات در زمینه وجوهات، در اثر این گونه امور است.
اگر برای حوزه وجوهات، مؤسسه مالی مشترک تأسیس شود که تمامی وجوهات به آن واریز شود، این مؤسسه میتواند مددکار فقیه در مصرف وجوهات گردد و تمامی مسایل مالی حوزه نیز بر اساس جدول درآمدی آن تنظیم گردد.
این بانک، ورودی خود را بر اساس وجوهاتی که مقلدان هر مرجع میپردازند، مشخص میسازد و آن را مبتنی بر فتاوای وی هزینه میکند. مبدء و مقصد وجوهات، بر اساس شناسههای تعریف شده و کد ویژه، قابل پیگیری است.
درست است که فقیه ولایت ظاهری دارد، ولی این به آن معنا نیست که وی برای وجوهاتی که میگیرد، شفافسازی نداشته باشد و به هیچ مرکزی پاسخگو نباشد. وجوهات شرعی باید نظاممند و دارای انضباط مشخصی باشد و در تمام زمینههای آن، از هرگونه هرج و مرج بهدور باشد و نباید از نظام خاص شرعی خود انحراف داشته باشد. شفافسازی
(۱۴۴)
درآمد و هزینه وجوهات برای مقلدان صورت میگیرد و پایگاه وابسته به مؤسسه مالی یاد شده، میتواند آن را به صورت آنلاین و بهروز در دید مردم بگذارد. توجه شود که حوزه اقتدار و نفوذ مجتهد تابع مقبولیت مردمی است و چنانچه حوزه وجوهات، شفافسازی نشود، به مقبولیت جامعه روحانیت آسیب وارد میآورد و هر فقیهی، هم در برابر مردم و هم جامعه روحانیت، مسؤولیت دارد و باید پاسخگو باشد.
کسانی که وجوهات شرعی را میگیرند، از مجتهدان تا نمایندگان آنان، باید صاحب شرایط لازم علمی و دارای عدالت باشند و روند شرعی آن را در تمام سطوح رعایت نمایند.
لازم است وجوهات شرعی در موارد مصرف خود هزینه گردد و باید از هزینه در غیر موارد آن پرهیز شود. همچنین لازم است وجوهات به هر شعاعی که گرفته میشود، به همان شعاع توزیع گردد و نباید مصرف آن به منطقهای خاص یا به مرکز بسنده شود. بنابراین، وجوهاتی که از سراسر کشور یا دنیا به مرکز میرسد، باید بر همه کشور یا دنیا توزیع گردد و نباید مصرف آن به مرکز یا برخی مناطق یا به گزارههای ویژهای محدود شود.
میتوان به نمایندگانی که وجوهات را میگیرند، بخشی از آن را به نظر مجتهد و در صورت نیاز داد؛ ولی نباید بدون تعرفه یا بهدور از انصاف باشد و نیز نباید نمایندگی در حوزه وجوهات، به عنوان شغل یا پیشه درآید؛ بهگونهای که برخی مشمول و بسیاری محروم از آن باشند.
(۱۴۵)
در مصرف وجوهات باید نظر مجتهد بهطور مشخص اعمال گردد؛ اما با وجود این که نظر مجتهد مورد احترام است، در صورت هماهنگ نبودن با مسایل شرعی یا با فتوای خویش، ارزش عملی ندارد و در مواردی ممکن است موجب از دست رفتن عدالت مجتهد و عدم اعتبار شرعی در پیروی از وی گردد.
مصرف وجوهات باید در تمام زمینهها و منطقهها بر اساس عدل و انصاف باشد و از اسراف و تبذیر یا چشمتنگی و امساک بهدور باشد. مصرف وجوهات باید بر اساس اهمیت مورد باشد و در این زمینه، توجه داشتن به محرومان واجب است.
در صورت کمبود وجوهات، لازم است به عدالت، بر افراد و موارد ضروری آن تقسیم شود و گیرنده وجوهات باید در حد توان، پاسخگوی نیازمندان به آن باشد.
وجوهات نباید در امور شخصی یا شؤون نفسانی یا زمینههای شیطانی به مصرف برسد و نباید آن را چون اموال شخصی یا چون اموال باد آورده مصرف نمود.
آشنایان مجتهد میتوانند بر اساس فتوا و عدالت، در این زمینه نقش داشته باشند؛ اما نباید هیچگونه مداخله شخصی و نابهجا در آن بنمایند.
در هر صورت و به هر دلیل، گناه و مسؤولیت هر انحرافی در مصرف وجوهات، بر عهده گیرنده وجوهات است و اطرافیان، اگرچه مقصر
(۱۴۶)
باشند، هیچگونه کاستی در مسؤولیت مجتهد پیش نمیآورد و وی باید پاسخگو باشد.
مجتهد با وجود شرایط، بر وجوهات مالکیت دارد و در صورت درستی موارد مصرف، نسبت به آن دارای مصونیت است؛ ولی وجوهات، مال شخصی مجتهد به شمار نمیرود و کسی آن را از وی ارث نمیبرد و نباید در موارد غیرضروری دینی استفاده شود.
هماینک شهریه طلاب با نظام امتحانات پیوند دارد؛ در حالی که نباید شهریه و دنیا، با دین و علم خلط شود.
به هر روی، وجوهات شرعی، نیازمند سیستم مستقل و دستگاه اداری مالی خاص است که نظارت و مدیریت تمامی وجوهات را بر پایه فتاوای مراجع عهدهدار گردد. در این صورت، سیستم توزیع وجوهات میتواند میان طلاب بر پایه امتیازی که در علم و نیازی که به مال دارند، عمل کند و چنین نباشد که تنها به گروهی خاص برسد. البته این کارهای عملیاتی نیاز به کارهای فرهنگی دارد و مجموعه آثار ما این قدرت علمی را دارد که بتواند بستر فرهنگی لازم را برای چنین فضایی فراهم کند.
تبدیل سیستم پذیرش کمّی به گزینش کیفی
یکی از مشکلات امروز حوزه، کمّینگری و پذیرش بسیار زیاد است. این سیاست سبب میشود بخشی از روحانیت موجود قدرت علمی لازم را نداشته باشد. این عده هزینههای بسیاری را بر حوزهها تحمیل میکنند و چهبسا مانع رسیدن امکانات به کسانی میشوند که شبانهروز در این
(۱۴۷)
حوزه زحمت میکشند و از عمر و هوش و حافظه خود در کارهای حوزوی سرمایهگذاری میکنند، بدون اینکه کسی در حوزه از آنان حمایتی داشته باشد و صاحبان ادعا ـ بدون آنکه آزمایش شوند و امتحان دهند ـ امکانات را به خود اختصاص میدهند.
پذیرش نیرو در حوزه ـ که هماینک به صورت کمّی انجام میشود، نه کیفی ـ در کل به ضرر تمامی حوزه است و جذب «ده» نیروی ضعیف، ایجاد مانع در مسیر رشد «یک» طلبه مستعد است که میتواند با استفاده از امکاناتی که به آن ده نیروی بدون بازدهِ مفید داده میشود، بازدهی مضاعف و مفید برابر صدها نفر داشته باشد.
همچنین حوزه باید به نخبهپروری روی آورد. اگر مؤسسات و ارگانهای دولتی یا خصوصی نیز نیروهایی از حوزه میخواهند، باید ترتیبی ارایه داد تا طلاب ضعیفی که توان علمی ندارند، اما میتوانند نیروی اجرایی خوبی باشند، جذب آن شوند؛ نه طلاب علمی و مستعد حوزه.
باید پذیرفت که هماینک در گزینشها سیاستهای اشتباه حاکم است؛ از این رو، برای برطرف کردن مشکلات حوزه، نظام باید طرح معافیت عمومی طلاب را ارایه دهد تا آنان که باید بروند، بروند و گزینشها را به شدت محدود ساخت. در گزینش، باید افرادی که از جهت فیزیک بدنی مشکل دارند یا دارای نقص جسمانی میشوند، به هیچ وجه طلبه رسمی نشوند و نان امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) به آنان داده
(۱۴۸)
نشود؛ چرا که منتسب به دین و مبلّغ دین باید همچون پیامبران، ظاهری زیبا و سالم داشته باشد تا بتواند در امر دین موفق عمل کند؛ همانگونه که تمامی انبیا و حضرات معصومین علیهمالسلام جزو زیباترین و رشیدترین و قویترین مردم زمان خود بودهاند و هیچ پیامبر معیوب و ناقصی در طول تاریخ وجود نداشته است. چنین افرادی باید توسط نهادی دولتی ارتزاق شوند و اگر علم دین و طلبگی را دوست دارند، از سرمایه خود مایه گذارند و به صورت شخصی چنین دانشهایی را دنبال نمایند، نه با هزینه امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و نیز به لباس قدسی روحانیت ملبس نگردند. البته اگر محققی در میان آنان وجود داشته باشد، حوزه میتواند از نیروی اندیشاری او بهره ببرد.
افرادی که ذهن علمی ندارند و دارای ذهن اداری و اجرایی هستند، باید به مؤسسهها معرفی شوند و افرادی که قابلیت و کشش و توان بار علمی را دارند، باید در حوزه نگاه داشت و به آنان امکانات داد تا در جهت رشد علمی حوزهها کوشا باشند و سیاستهای کلان دین و مملکت را طراحی و تدوین کنند. تنها با این شیوه میتوان حکومت و جامعه را اصلاح کرد؛ ولی اگر کسی از نظام حوزه خارج شود و تنها و جزء گردد، نمیتواند جامعه و کل را اصلاح کند و هنگامی که جامعه سالم نبود، دیگر حتی اگر اداره یا مؤسسهای نیز موفق باشد، کارامد نیست و پس از مدتی، این مؤسسه و جزء نیز به کلِ خود میپیوندد و همه جامعه به سوی خرابی و فساد گام برمیدارد.
(۱۴۹)
سازگاری منش طلبه و دین
طلبگی، مجاهدت در راه حق است و مجاهدت نیازمند دارا بودن خویهایی طبیعی است که فرد را توانمند و پایدار برای مبارزه و جهاد میسازد که از آن، به «منش طلبگی» تعبیر میکنیم. هر فردی منش طلبگی را درون خود ندارد و افرادی که برای طلبگی اعلام آمادگی میکنند، باید از لحاظ منش طبیعی خود آزموده شوند. مبنای تربیت در نظام تربیت دینی، توجه به منشها زیر نظر استاد کارآزموده است.
هر فردی دارای خصلتهای طبیعی است که بر اساس آن خصلتها، میشود تشخیص داد وی استعداد طلبگی دارد و برای روحانیت کارآمد است یا خیر. منشهایی که طلبه در نهاد خود دارد، وی را مجاهدی زنده و توانمند در راه خدا میگرداند.
نخستین اصل برای طلبه و روحانی، این است که توانمندی طلبگی داشته باشد. توانمندی طلبگی، بر منش طلبگی استوار است و تخصص در علم و اجتهاد و قدرتِ تولید علم و سپس عدالت، بر این بستر ظهور مییابد؛ آن هم نه تخصص برای طمعورزیهای نفسانی، بلکه برای خدمت به مردم تا آخرین قطره خون و تا شهادت؛ وگرنه مردن در بستر بیماری، ارزش ناسوت را ندارد.
از منشهای مهم برای روحانی، لزوم صدق و عدالت است. هماینک نه اجتهاد، ممیزی رسمی دارد و نه عدالت. عدالت که از شعارهای شیعه است باید ملاک، امتحان و آزمون بیابد و طلبهها بر پایه تخصص و
(۱۵۰)
طهارت تربیت شوند. آزمونهای تشخیص عدالت با پیشامد ابتلاءات و امتحانات خاص عملی، قابل طراحی است. البته امتحان غیر از تجسس و سلب آزادی و ایجاد محیط ریا و سالوس است.
هر فردی سیری طبیعی دارد و کسی باید به حوزه بیاید که علوم اسلامی با طبیعت وی سازگار باشد و کسی که این علوم با طبیعت او سازگار است، باید نخست رشتهای را بیابد که با او تناسب داشته باشد و نیز استادی را جستوجو کند که با سلیقه و علایق او مناسبت دارد، وگرنه سیری آسیبزا خواهد داشت و عمر و امکانات خود را ضایع میکند.
هماهنگی منش شخصیتی با منش دین
برای اجتهاد، در وهله نخست، در دست داشتن نظام معرفتی دین ضروری است. مجتهد باید بینش و بصیرت دینی را به دست آورده باشد. نظام معرفتی دین، دارای منشهایی است و باید منش شارع را در جعل گزارههای دینی به دست آورد. منش شارع از مبانی مهم در استنباط حکم و نیز اجتهاد در تمامی حوزههای دین است و مبنای شناخت دین قرار میگیرد.
عملیات فهم دین، تابع حقیقتی به نام شخصیت وجودی، هویت و منش دین است و طلبه در صورتی میتواند ذهن و قلب خود را درگیر فهم این حقیقت سازد که منش وی با منش دین هماهنگی داشته باشد؛ زیرا اجتهاد، عمل جراحی بر نفس خود است و لایههای باطنی آن را میشکافد و اگر این مهم رعایت نشود، ممکن است ورود به حوزه
(۱۵۱)
تخصصی عملیاتِ فهم دین، به درگیری با دین بینجامد؛ هرچند در حوزه سطح عمومی دین، خط قرمزی وجود ندارد و کسی از آن بازداشته نمیشود و دین در این لایه، پذیرای تمامی افرادی است که ذکر تهلیل بر زبان آورند و به جرگه مسلمانی وارد شوند، ولی در مرتبه تخصصی فهم دین، برخی افراد منشهایی طبیعی دارند که آنان را از دین دور میدارد و حتی گاه به نزاع با دین میکشاند. جامعه روحانیت اگر برای چنین افرادی هزینه کند، دینستیز میپروراند، نه مجتهدی که به فهم حقیقی دین رسیده است و با حقیقت پاک آن سازگاری دارد.
بزرگواری و دوری از حقارتْمنشی
از مهمترین خصلتهایی که طلبه باید داشته باشد، نهاد بزرگوار بودن، کریمانه زیستن و دوری از حقارتمنشی است. کسی که برای نمونه حقارت گدایی در خوی وی باشد، انسان ضعیفی است و نمیتواند میراثدار مسؤولیت سنگین انبیای الهی علیهمالسلام و وظیفه استنباط دین و صیانت و حفظ آن را عهدهدار شود. قرآن کریم توان مجاهدت مالی را داخل در هویت مجاهد میداند و میفرماید: «لاَ یسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکلّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرا عَظِیما»(۱).
کسی توان مجاهدت در راه دین را دارد که استغنای مالی داشته باشد.
- نساء / ۹۵٫
(۱۵۲)
احساس بینیازی، به نهاد و طبیعت افراد توانمند و قوی باز میگردد و کسی که گدامنش باشد، باطن وی ضعیف است و عمقی ندارد و بسیار سطحی از کنار هر مسألهای میگذرد و چنانچه میدان خون و قیام پیش آید، نخستین کسی است که میگریزد و پایداری برای دین و هدف والا در او نیست. فرد گدامنش، استواری و راستقامتی ندارد، نفاق در او فراوان است و دورویی و تملق از او جدا نمیشود و دور از صدق و صراحت است. کسی که منش نداشته باشد، نمیتواند به بینش برسد و منشها همیشه بستر ساخت بینشهاست.
طلبه باید از افراد دارای منشِ متناسب، برگزیده شود و در نظام تربیتی نیز همواره کرامت و بزرگواری ببیند تا منشهای درونی وی به صورت آزاد بارور شود.
از لوازم زیست کریمانه برای طلاب، نظامدادن به شهریه و تأمین آبرومند آن است. شهریههای اندک، در نهاد طلبه ایجاد ضعف، سستی و اُفت میکند و در نظام تربیتی معنوی، گاه شهریه یک ماه آن، آسیبی به روان وی میرساند که سالها او را از مدار تربیت معنوی خارج میکند و قابلیت رشد را از او میگیرد.
شهریه نباید در سیستمی توزیع شود که بار منفی گدایی را با خود داشته باشد. ما در جای خود گفتهایم بار منفی گدایی از بار منفی دزدی بیشتر است و پوسیدگی درون را در پی دارد. گدامنشی پستی، فساد، دروغ، پوسیدگی، پوکی و ضعف را همراه دارد و انسانیت انسان و کرامت
(۱۵۳)
را از او میستاند. فرد گدامنش نیرویی ندارد تا بتواند در جایی قابل استفاده باشد یا به مجاهدت بپردازد. اگر دهها هزار فرد گدامنش در جایی جمع شوند، تنها سپاهی شکستخوردهاند که کمترین توان رزمی در آنان نیست. آنان نه بینش سالمی دارند که در جایی استواری داشته باشند و نه کنشهای حاصل از منش آنان درستی دارد. وی نه حاضر است ریالی در راه دین هزینه کند و نه ایستادگی دارد قطره خونی از او در راه دین ریخته شود.
مالکیت شهریه، نه حق اختصاصی مصرف
وقتی وجوهات به دست اهل آن میرسد که شرایط دریافت آن را دارند، فردی که آن را گرفته است مالک آن میشود و چنین نیست که وجوهات برای اهل آن، فقط حقی اختصاصی باشد؛ بلکه کسی که شایسته و مستحق دریافت وجوهات است، میتواند آن را به مصرف خویش برساند و به اندازهای که شایسته است از آن بهره ببرد و حتی ارث بگذارد و بهطور کلی احکام مالکیت بر آن بار میشود؛ زیرا مالک آن میشود.
شهریه؛ دارای حیث «فی سبیل الله»، نه فقر
برخی گمان میکنند ارتزاق طلاب از خمس، از باب فقر است و خمس را به همین نام به طلاب میدهند؛ در حالی که روحانی گدا نیست و آنچه از سهم امام به طلاب داده میشود، از باب «فی سبیل اللّه» است. مصرف از باب «فی سبیل اللّه» صفای عالم طلبگی را میرساند. طلبه به تمامی
(۱۵۴)
متعلق به خداوند است و در راه خداوند میباشد و برای خود نیست. صفا و عشقی که در کار طلبگی نهفته است از همین عنوان «فی سبیل اللّه» بودن اوست. طلبه برای خداست و به او منتسب است. خدایی که جز عشق و صفا از او نمیریزد و نمیشود طلبگی را از صفا و عشق جدا کرد. ما از این صفا، در کتاب «فقه صفا و نشاط» سخن گفتهایم.
لزوم دوری شهریه از خِسّت و تنگنظری
حوزه باید همانند عالمان گذشته، بتواند اختراع و اکتشاف داشته باشد و با تولید دانش، پویا، رونده و سربلند باقی بماند تا طلبه مجبور نشود برای تهیه نانی، ده تخت سلیمانی را با تحقیر بپیماید و زن و فرزند خویش را با چنین نانی ـ که آلوده به خسّت است و طیب نیست ـ ارتزاق نماید. دادن شهریه اندک به طلاب، افزون بر معایب نحوه چنین پرداختی، آن را به خِسّت میآلاید و صِرف انتساب آن به امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) آن را طیب و مبارک نمیسازد و آن حضرت علیهالسلام نیز که امام بزرگواری و کرم هستند، هیچ گاه راضی نمیشوند چنین پول خُردی را به دست کسی بدهند.
به هر روی، باید پرداخت شهریه به سبک سنتی و بر روی تختهای پرتبختر را جرم دانست. طلبههای ما مظلومترین قشر هستند که برای گرفتن چند هزار تومان، باید چند هزار نفر به فیضیه بیایند و کنار چندین تخت جمع شوند. بعضی نیز وسط ماه را برای دادن چند تومان انتخاب کردهاند. در حال حاضر باید چنین شهریه دادنی را جرم دانست. البته،
(۱۵۵)
عوارض روز قیامت و مکافات آن نیز هست. باید پرسید: چرا نظام واحد شهریه ساماندهی و مورد پذیرش قرار نمیگیرد. هیچ کارمند و رفتگری این چنین حقوق نمیگیرد و همه، ماهیانه خود را از بانک و با عزت و بدون معطلی میگیرند، اما طلبهها چندین ساعت خود را برای این کار میگذارند.
تختهایی که هر ماه در فیضیه چیده میشود، در پنج روز شهریه، مزاحم طلبهها و درسهایی که در فیضیه گفته میشود نیز هستند. آیا با چنین وضعیتی میتوان طلبهای را برای درس بازخواست کرد و گفت بعضی از آنان کمسواد هستند. طلبهها خیلی مظلومند. من گاهی به حال طلبهها گریه میکنم و میگویم: خدایا، ما که کاری از دستمان نمیآید. اینها مظلومترین و پاکترین افرادی هستند که در زیر آسمان داریم. طلبههای شیعی پاکترین بچههایی هستند که طلبه میشوند. آنان انس و عشقی دارند و پدر و مادرشان آنها را با آرزویی به اینجا فرستاده است. غربت و داغِ تنهایی و هجران و غریبی را نیز باید تحمل کنند تا با نیت پاک و قدسی که دارند، خدمتی به دین نمایند، اما بعضی بعد از چند سال مأیوس میشوند؛ این است که یا به جنوب میروند و وارد ارگانی نظامی میشوند یا به روضهخوانی و منبر و اقامه نماز جماعت پناه میبرند و بعضی نیز در فیضیه زیر آفتاب مینشینند.
جدایی شهریه از نظام امتحانات
میان درس و شهریه باید تفکیک قایل شد و درس را وظیفه طلبه و
(۱۵۶)
شهریه را حق همسر و فرزند او دانست. نباید همسر و فرزند طلبه را برای کاستیهای او تنبیه کرد. باید نان را با علم در هم نیامیخت و بعد از گزینش حداقلی نیروهای بااستعداد و پربازده، امتحان طلبه را با شهریه هماهنگ نساخت، تا طلبه بتواند در آرامش ذهنی و فکری درس بخواند و کار علمی زیر نظر مربی کارآزموده و ربّانی انجام دهد. در واقع باید از او کار علمی استادمحور خواست، نه نمره امتحان. البته چگونگی آن، نیازمند طراحی دقیق است؛ اما در اینجا به صورت کلی یادآور میشویم که نباید میان دانش و نانِ طلبه، ارتباطی قایل شد. مهم آن است که در قدم نخست، جذب طلاب سامان بگیرد.
هماینک شهریه طلاب ـ که حق زن و فرزند آنان است ـ به «امتحان» گره خورده است؛ آن هم امتحاناتی شفاهی که هیچ معیار و ملاک درستی برای آن نمیباشد و به دست افرادی صورت میگیرد که با بهترین امکانات، زندگی میگذرانند و نمیتوانند درد طلبهای را که شهریه وی قطع میشود و پناهی دیگر ندارد، درک نمایند و نیز چه بسا خود نتوانند کتابی را که امتحان میگیرند بهدرستی درک نمایند و برخی از آنها به سبب ضعف ناشی از پیری و کهولت سنی که دارند، به فهم کلام طلاب نوگرای امروزی نیز نمیرسند. این امتحانات، جز آنکه مانعی برای رشد و ترقی طلاب است، اثر دیگری ندارد و چه بسیار میشود که طلبهای که سر و زبانی دارد، اما سواد چندانی ندارد، از آزمونهای آنان موفق بیرون میآید و طلبهای خوش استعداد که شبانهروزِ خود را وقف تحصیل نموده
(۱۵۷)
است، نمیتواند باب میل مُمتحِنان سخن گوید و نمره لازم را از آنان بگیرد. ما امتحانات شفاهی حوزه را به همین سبب که نان همسر و فرزند طلاب را قطع مینماید و نیز ملاک درستی برای سنجش سواد طلاب ندارد، شرعی نمیدانیم. امتحان لازم است، ولی باید از بالا و از صاحبان ادعا باشد، نه از پایین و طلبههای ضعیف که شهریه آنان به اندک بهانهای قطع میشود. در واقع این کار ضعیفکشی است. برای تحصیل طلبه و پایبندی وی به درس و کسب علم، باید راهی دیگر ـ طریق استادمحوری ـ را برگزید، نه آنکه از اهرم فشار به همسر و فرزند او استفاده نمود.
شهریه طلبه به هیچ وجه نباید با میزان درس و دانش وی گره بخورد؛ بلکه حوزهها باید حداقل امکانات را برای هر طلبه تأمین نمایند و از او درس بخواهند. حوزه باید محققان خود را منهای پول و امور مادی تربیت نماید و شهریه و پول را به هیچ وجه نباید برای آنان و برای درس، اصالت دهد؛ زیرا پول در هر موردی وارد شود، فسادآفرین میگردد. همچنین طلبه باید چنان بلندنظر باشد که هیچ گاه نگاه به دست دیگران نداشته باشد؛ بهگونهای که اگر کسی بخواهد دست در جیب خود نماید، وی پندارد که میخواهد به او پولی دهد. تحقیق و تدریس نباید با نان و پول گره بخورد و لازم و ملزوم یکدیگر دانسته شود. در این صورت است که عالمان دینی شب و روز برای تولید علم زحمت خواهند کشید، نه برای به دست آوردن شهریه و پولی که برای تحقیق یا تدریس به آنان داده میشود.
(۱۵۸)
آقایی شهریه میداد و شرط گرفتن آن را این گذاشته بود که طلبهها مکاسب خوانده باشند. روزی یکی از طلاب از من پرسید: حاج آقا، جایز است من از او شهریه بگیرم؛ چرا که نیاز دارم، اما مکاسب را تمام نکردهام. به او گفتم هیچ اشکالی ندارد؛ چرا که خود او مکاسب را نمیداند و ید ندارد تا بتواند چنین شرطهایی بگذارد. این شهریه حق زن و فرزند تو میباشد.
ساماندهی نظام آموزشی با سیستم استادمحوری
درست است یکی از معضلات حوزویان، «بینظمی» است، اما آن را باید بهگونهای دیگر ـ از طریق استادمحوری و انس استاد با شاگرد ـ حل نمود و بینظمی و حاضر نشدن در سر کلاس یا بیکاری را نباید با قطع شهریه پیوند داد و آن را عاملی برای نظم دادن به طلاب دانست. طلبه اگر یاری و حمایت شود، به نیکی میداند حتی نَفَسهای او به وی تعلق ندارد و اگر چنین فرهنگی بر طلاب حاکم شود، آنان هیچ گاه خود را به بیکاری، تنبلی و پرخوابی یا استراحت و تفریح افراطی و وقتکشی و نیز گعدهگیریهای نابهجا نمیآلایند و طلبگی را از بیکاری دور میدارند و هر طلبه از آن جهت که خود را سرباز امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و در اختیار آن حضرت علیهالسلام میداند، از این امور رویگردان میشود و چون امکانات مادی وی نیز در حد معقول و به میزان مورد نیاز تأمین است، بهانهای برای دست کشیدن از تلاش و مجاهدت علمی خود نمییابد و کسی که خود را شایسته این مقام نمیبیند، خود از آن انصراف میدهد.
(۱۵۹)
البته حوزهها باید گزینش خود را نیز سامان دهند و از پذیرشهای حداکثری فعلی، به گزینش حداقلی روی آورند و بر علم و تقوا بیشترین تأکید را داشته باشند، تا مذهب شیعی بتواند بیش از پیش، خود را در جهان بنمایاند و راه حق را برای حقیقتگرایان عالم، روشن و هموار سازد؛ انشاء اللّه.
ازدواج و حمایت معنوی از طلاب
متأسفانه هماینک طلاب علوم دینی در بحث ازدواج، با مشکلات فراوانی مواجه هستند و افزون بر اینکه نمیتوانند همسری مناسب و در خور، اختیار نمایند، در تأمین هزینههای آن نیز مشکل دارند و در این میان، حتی از حمایتهای معنوی متولیان حوزه نیز برخوردار نمیباشند. این در حالی است که بزرگان حوزه باید خود را پدر معنوی طلاب بدانند و آنان را در امر اختیار همسر ـ دستکم از لحاظ روحی و روانی ـ حمایت نمایند تا طلبهها با پشتوانه حمایتهای معنوی آنان بتوانند به خواستگاری روند و در این رابطه، چنین پشتگرمیای را داشته باشند.
امروزه دولت به امور دانشجویان رسیدگی میکند و برای هزاران نفر از آنان جشن ازدواج مشترک میگیرد و جهیزیه و هزینه جشن آنان را متقبل میشود. آیا طلاب نباید چنین بهرههایی داشته باشند و آیا طلاب و جوانانی که برای تحصیل علم دینی مهاجرت کردهاند، نباید دستگیری داشته باشند و کسی آنان را سرپرستی نماید؟
ما این موضوع مهم و چند و چون آن را در این کتاب ـ که بر آن است تا
(۱۶۰)
از اقتصاد و شهریه سخن بگوید و نه از مشکلات عمده طلاب ـ باز نمیکنیم و آن را به کتابی دیگر وا مینهیم. انشاء اللّه.
دوری از ازدواج موقت
وارثان انبیا از کارهای دنیایی و مادی بهدورند و کارهای پلید انجام نمیدهند. برای عالمان، که مدعی وراثت انبیا هستند، بسیار بد است که خود را به امور ویژه دنیاییان ـ مانند قلیان، سیگار، منقل، بافور یا تعدد همسر آلوده ـ سازند؛ بهویژه ازدواج موقت که ما آن را برای روحانیان در زمان حاضر، جایز نمیدانیم. درست است زمانی چند همسری یا ازدواج موقت رسم بود و مردم به آن رغبت داشتند، ولی امروزه برای جامعه تبدیل به معضل شده است و تا مشخص نگردد که در این نظریه چه راهی را باید در پیش گرفت، اقدام عملی برای این کار، خطرآفرین است و حتی اگر در این زمینه به نتیجهای نیز دست یافته شود، نباید افراد متشخص جامعه ـ مانند عالمان دینی ـ را برای نهادینه کردن این فرهنگ، پیشقدم نمود.
تهیه مسکن طلاب
یکی از عمدهترین مشکلات طلاب، تهیه مسکن است. هماینک این مشکل به صورت فراگیر در جامعه وجود دارد و حتی بعضی از مدارس (البته هماکنون که این کتاب به نگارش در میآید) به صورت سه شیفت دانشآموز دارد. با این وجود بودجههایی که از راه خمس و زکات و دیگر وجوهات شرعی به دست میآید، گاه در ساخت ساختمانهای مجلل
(۱۶۱)
مدارس علمیه و مؤسساتی بیشمار هزینه میشود که باید با وجود مشکلات طلاب و راه استفاده بهینه آن، جواز آن را مورد پرسش قرار داد.
در بحث مسکن طلاب، چندین مجتهد، مجتمعهایی را به نام خود ساختهاند. بدیهی است نام آنان به یادگار بر این مجتمعهای مسکونی میماند؛ اما در این میان، واحدهای این مجتمعها به چه کسانی میرسد؟ آیا سیستمی هست تا آن را به دست طلاب متعهد ـ که تنها به درس و بحث و تحقیق و تدریس میپردازند و راه درآمدی غیر از شهریه ندارند ـ برساند یا نه، بیشتر واحدهای آن در دست طبقه آخوندها قرار دارد و تنها بخش محدودی از آن، به طلاب عادی میرسد؟ آیا با نبود سیستم، چنین نیست که هر کسی نزدیکتر باشد، میتواند بیشترین امکانات آن مجموعه را جذب کند؛ آن هم به عناوین مختلف، از جمله نیاز خودم، نیاز فرزندم و گاه نیاز عالم که لابد باید بهترین خانه و خودرو را داشته باشد. گاه دیده میشود برخی خانه شخصی خود را به رهن میگذارند و مستأجر میشوند و به محض تحویل واحدی در یکی از این مجمتعها، صاحب وسیله نقلیه میشوند که متأسفانه این گونه کارها، در مجموعه آخوندها اتفاق میافتد و از ترفندهای این طبقه متمایز، اما محدود است.
مسلّم است که حوزویانِ نیازمند به مسکن را میتوان با طرحی ساده، خانهدار نمود. هماینک زمینهای بسیاری در شهرک مهدیه قرار دارد که
(۱۶۲)
میشود با واگذاری آن به طلاب نیازمند و صاحب شرایط ـ که به تحصیل میپردازند و راه درآمدی غیر از شهریه ندارند و در ارگان و مؤسسهای نیستند و نیز پرداخت وامهایی که قسط کمی دارد و همچنین با قرار دادن مصالح در اختیار آنان ـ از آنان خواست برای خود به مرور زمان، آپارتمانی کوچک را فراهم آورند. البته، طرح ساخت آپارتمانهایی که در شهرک پردیسان قرار دارد، با شهریه طلبگی سازگار نیست و با اینکه در استفاده بهینه از زمین، مفید است، اما با توجه به آنکه با قدرت خرید طلبهای که درآمدی غیر از شهریه ندارد منطبق نیست، مفید نمیباشد و آنان که اهل علم و تحصیل هستند، توان خرید آن را ندارند. با اجرای این طرح، راه نفوذ آخوندهایی که در پی درآمد و سود هستند و در این موارد طمع دارند نیز بسته میشود و طلبههای نیازمند نیز میتوانند صاحب ساختمانی ساده و در صورت علاقه، همراه با حیاطی کوچک شوند.
ضرورت تدوین نظامنامه روحانیت شیعه
آنچه جای آن در جامعه روحانیت شیعه خالی است، مرامنامه یا قانون مدوّنی است که مسیر این جامعه را گام به گام و به صورت موردی و جزیی مشخص کرده باشد؛ بهگونهای که تمامی اعضای این جامعه، حال و چشمانداز آینده خود را از آن به دست آورند و در تمام سالهایی که به این جامعه تعلق دارند، به آن التزام عملی داشته باشند و تخطی از آن را جرم و مستحق بازخواست و تنبیه از ناحیه مرکز متولّی بدانند و طلاب ورودی نیز پیش از هر التزام دیگری، به آن تعهد دهند و بر آن قسم یاد کنند.
(۱۶۳)
نظام روحانیت بیش از هر چیز، لازم است مرامنامه روحانیت را ـ که به مثابه قانون اساسی روحانیت شیعه در جهان است ـ تدوین کند و این قانون را تنها با نگاه خاص به جامعه ایران نیاورد. جهان شیعه، محدود به ایران نیست و این قانوان باید برای سیستم علمی و عملیاتی روحانیت شیعه نوشته شود، نه روحانیت ایران؛ قانونی که بر پایه آن بتوان در تمامی کشورهای جهان مرکز علمی داشت و طلاب مستعد و دارای شرایط هر منطقه را بر اساس ساختار بومی آنها و به شیوههای علمی تربیت کرد، نه به ذوق و سلیقه مدیران.
حوزه، نیازمند تدوین نظامنامه برای تولیت فرهنگ تشیع است؛ نظامنامهای که از قانون اساسی بالاتر است؛ چرا که قانون اساسی تنها برای یک کشور است، اما حوزهها باید قوانین و اصول مدیریت خود را ـ که مدیریت فرهنگ شیعی است ـ پیریزی نمایند و برای فرهنگ شیعی که ریشه در عصمت دارد، نظامنامه بنویسد؛ نظامنامهای مبتنی بر فرهنگی تاریخی که تنها هزار و چهارصد سال از آن گذشته است. این نظامنامه باید تا هزاران سال دیگر جامعه روحانیت و فرهنگ تشیع را صیانت کند. بنابراین، تدوین نظام علمی و فرهنگی حوزهها، امری بسیار سختتر از تدوین قانون اساسی برای یک کشور است و لازم است هزینههای آن را هرچه باشد، پرداخت؛ زیرا این موضوع بسیار حایز اهمیت است.
تنظیم اساسنامه برای حوزه بسیار متفاوت از نوشتن اساسنامه برای یک مدرسه یا مؤسسه علمی است. بهطور کلی، این کار باید در تمام
(۱۶۴)
زمینهها انجام شود و هر کس هرچه میخواهد و هرچه برای گفتن دارد، بگوید. در تدوین قانون اساسی حوزهها، باید نظریهپردازی عام شود و سپس بر آن استجماع گردد. هرگونه تلاشی برای اصلاح حوزهها و تحول در آن، بدون در دست داشتن این اساسنامه، عقیم و گاه خطرآفرین خواهد بود و تلاشهای درست نیز از شکل، صورت، ظاهر و ساختار فراتر نمیرود.
لازم است در زمینه تدوین نقشه جامع و قانون اساسی حوزههای علمی، نظریات تمامی عالمان موجود و نظریهپردازان حوزههای مرتبط، گردآوری و سپس به بررسی نقاط قوت و ضعف هر یک از دیدگاهها پرداخته شود و در برنامهریزی و سیاستپردازی و مدیریت حوزههای علمیه، از جزیینگری به کلاننگری حرکت شود. نخست باید بر اساس دیدگاههای مطرح شده، بر امور اجماعی میان عالمان دینی تأکید شود و سپس به اموری پرداخته شود که در آن اختلاف است و از اینجا نقطه شروع نگارش قانونی اساسی و اجماعی برای حوزههای علمیه کلید بخورد. سپس این قانون به دست تمامی عالمان شناخته شده داده شود و هر کس افزونی بر آن دارد، دیدگاه خود را طرح کند و اگر به جایی از آن نیز نقدی دارد، آن را مطرح نماید و بر اساس آن، به حل و فصل اصول و قوانین آن پرداخته شود تا کار از کارشناسی و خبرویت لازم بهرهمند گردد. هدف از تهیه این قانون مدوّن و اجماعی، باید اصلاح ساختار حوزه و نظاممند نمودن تمامی فعالیتهای آن بهویژه در مسیر تولید علم دینی و اجتهاد باشد.
(۱۶۵)
در نقل دیدگاهها نیز، هم شخصیتهای حوزوی اهمیت دارند و هم دیدگاههای آنان. باید از تمامی شخصیتها و نظریهپردازان، در تمامی حوزههای مرتبط نظرخواهی شود، نه آنکه به صورت گزینشی، تنها دیدگاه برخی عالمان لحاظ گردد.
این قانون نباید محلی و وابسته به بعضی از افراد خاص یا دولتی باشد؛ بلکه باید قانونی تبادل آرایی، منطقی، علمی و نیز اجماعی و مطابق با استانداردهای مراکز علمی دنیا باشد؛ به صورتی که اگر به دیگر مراکز علمی عرضه شد، این نکته را بیابند که حوزههای شیعی دارای نظامی آموزشی، علمی و فرهنگی است.
این قانون باید اجماعی باشد تا هیچ متنفذی نتواند بر آن حاشیه زند و از اجرایی شدن آن شانه خالی کند. اگر «نظام آموزشی» در پرتو قانون اساسی حوزه شکل بگیرد، ریشه معضلات حوزه خشک میگردد و از اختلافات دوری میشود.
گام نخست برای نظاممند کردن حوزهها، تدوین مرامنامه جامع و نقشه راه است؛ بهگونهای که گفته شود قانون اساسی حوزههای شیعی چنین است. این قانون، هم اصول مسایل را میگوید و هم بسیاری از بندها و فروعات مطرح در دانشهای معقول و منقول و تمامی عناوین حوزوی را به دقت تعریف میکند تا هر حوزوی، وظیفه و حیطه کاری خود را با مرزهای دقیق آن بداند.
همانطور که برای تدوینکنندگان قانون اساسی جمهوری اسلامی
(۱۶۶)
ایران نوع حکومت بسیار مهم بوده است که قانون اساسی را با آن شروع میکنند که همان حکومت اسلامی است؛ زیرا این قانون به دست برخی از فقیهان حوزه علمیه با نظرگاه خاصی که آنان به اداره جامعه داشتند، نوشته شده است و آنان نگرش مدیریت فقهی را به تمامی اصول آن تسری دادهاند و نیز همانطور که قانون اساسی زمان مشروطیت با مجلس شورای ملی شروع شده است که آن را به دستور «معدلتبنیان پادشاهی» میداند؛ زیرا در آن زمان، میاندیشیدند تشکیل مجلس ملی، حقوق سیاسی آنان را تأمین خواهد کرد و مشکل اصلی مملکت را نبود مجلس میدانستند و یا همانطور که قانون اساسی ایتالیا، نخستین اصل خود را مبتنی بر کار میسازد، مرامنامه حوزهها نیز ستون اصلی ساختار جدید حوزهها و اسطقس و جوهر آن را باید تبارشناسی جامعه روحانیت قرار دهد؛ زیرا هدف از تدوین قانون اساسی حوزه، تربیت نیروهایی است که همانند پیامبران الهی علیهمالسلام تولید علم دینی و عمل الهی داشته باشند. قانون اساسی حوزه باید این هدف را دنبال کند که طلبهها را به انبیا و اولیای خدا شبیه نماید و نیروهایی علمی و جراح را که دلسوز مردم و پناهگاه آنان باشند، تربیت کند؛ نیروهایی که خود سرشار از صداقت و صفا باشند و صمیمیت و عشق را در میان مردم رواج دهند.
(۱۶۷)
(۱۶۸)
بخش سوم:
مشکلات سبک
زندگی طلبگی
(۱۶۹)
(۱۷۰)
معیشت طلبگی
عالمان دینی، وارث انبیا هستند؛ بر این اساس، مسؤولیت سنگینی دارند و خیلی از شؤون را باید رعایت نمایند. طلبه از تبار پیامبران الهی علیهمالسلام و از عالَم صفا و روشنایی است. از این رو، طلبه و عالم دینی در عین حال که ظاهری ساده دارد، آراسته است و سادگی وی به آراستگی او آسیب نمیرساند.
عالِم باید خود را آراسته کند و در لباسی زیبا و تمیز به خیابان آید. مردم ما به عالمان دینی بسیار حساس هستند. برای نمونه، اگر اثر قطرهای روغن روی پیراهن عالمی باشد و بخواهد سخنرانی کند، بهترین سخنها و بالاترین واژهها و الفاظ و حتی وحی مُنزل وی با مشاهده آن لکه روغنِ خوراکی، اثر نمیکند.
دوری از شکستهنفسی و استکبار نفس
طلبه نه باید شکستهنفسی داشته باشد و نه باید به تکبر و استکبار نفس
(۱۷۱)
آلوده گردد که هر دو، آسیب و بلاست و برای صاحب آن مشکلساز است. حد وسط، تعادل است که انسان باید جایگاه خود را خوب درک کند و آن را بدون هیچ مبالغه یا ضعفی، بهخوبی بیان کند.
زندگی طلبه همانند زندگی فقیران و پیامبران الهی، ساده است و طلبه به حداقل نیازها بسنده مینماید و در پی تکاثر و تفاخر نمیباشد و امور رفاهی امروزی ـ که لازمه توسعه صنعت و فنآوری است ـ او را آلوده نمیسازد. برای نمونه، درست است که امروزه تلفن همراه وسیلهای لازم شده است، اما نباید چنین باشد که گرانقیمتترین موبایلها در دست طلاب باشد و نیز باید در مکالمه با آن و استفادههای دیگر، به حد ضرورت بسنده نمود. عالم دینی پیش از استفاده از هر فنآوری متناسب با زی طلبگی، باید اخلاق استفاده از آن را بداند.
دردها و کاستیهای طبیعی زندگی
عالمان دینی و طلاب نباید انتظار داشته باشند دنیا و امور رفاهی آنان،
(۱۷۲)
از هر جهت تکمیل باشد و هیچگونه نقص و کاستی در دنیای آنان نباشد؛ چرا که طبیعت ناسوت، آن است که همواره خللی در یکی از شؤون زندگی وارد آورد و کاستی و نقص، لازمه آن است و امتحان و آزمون الهی، این نقصها را میطلبد.
هر انسانی برای رشد و تعالی خود باید درد ببیند و درد بکشد؛ چرا که همواره انسانهای بزرگ، با دردهای بسیار بزرگ قرین بودهاند. در اینجا شایسته است در این رابطه کمی بیشتر سخن بگوییم و این نکته را یادآور شویم: کسانی که حوادث پر عمق و ژرفی به خود میبینند، خوب میتوانند خود را اندازهگیری کنند و نفس خویش را بشناسند؛ چرا که در حال آرامش و سکون، هر پیری شیر و هر کوری، بصیر است؛ ولی به روزِ مشکل است که کمتر عاقلی راه به جایی میبرد و کمتر توانایی، خود را نگاه میدارد. در کشاکش مشکلات، کمتر کسی را یارای آن است که راه به ساحلی برد.
زمینگیر شدن در مشکلات کمّی طلبگی
مشکلات کمّی و کیفی، در زندگی افراد مختلف، اثرات گوناگونی میگذارد. مشکلات کمّی، به مشکلات دست و پاگیر و وقتکش و بیاهمیت گفته میشود. در برابر آن، مشکلات کیفی وجود دارد، که با آنکه عظیم و سهمگین میباشد، دست و پاگیر نیست و خود را برای دیگران نمینمایاند و تنها کسی را که گرفتار آن است، در خود غرق مینماید.
(۱۷۳)
مشکلات کیفی، چنان سهمگیناند که افرادی را که کمترین ضعفی دارند، از خود بیخود میسازد و آنان را نابود مینماید و افراد ضعیف در مقابل چنین مشکلاتی، خود را میبازند و متلاشی میگردند و تنها افراد قوی هستند که قدرت دوام و مقاومت در برابر آن را دارند. برعکسِ افراد ضعیف، افراد توانمند در مقابل مشکلات کمّی دچار مشکل میشوند و از وقتکشیهایی که برای آنان پیش میآید، رنج میبرند و با آنکه اصل مشکل ناچیز است، در افراد قوی، اثر عکس دارد و آنان را بهراحتی خوار میسازد.
برای مشکلات کمّی و کیفی، میتوان مثالهایی آورد تا بحث خود را نشان دهد و منظور ما روشن گردد و نیز با آن، افراد قوی را از ضعیف بازشناخت.
اگر فردی قوی و مردی توانا و عارف بهحقی را در مقابل مشکلات کیفی قرار دهند و او را به قتل، زندان، شکنجه، تصاحب اموال و بیرون کردن از وطن تهدید کنند، با آنکه هر یک از این امور، به تنهایی ممکن است هستی فردی را بر باد دهد، وی خود را نمیبازد و تعادل خود را حفظ میکند و خویش را با تمامی این مشکلات هماهنگ میسازد و به کار خود ادامه میدهد؛ در حالی که افراد ضعیف و بیایمان با شنیدن چنین تهدیداتی، خود را از دست میدهند و در مواردی ممکن است متلاشی شوند و خود پیش از اجرای تهدید، نابود سازند و بعد از شنیدن تهدید، دیگر ادامه متعادل زندگی برای آنها آسان نیست. افراد قوی و
(۱۷۴)
با ایمان، در مقابل چنین مشکلاتی، خود را پیدا میکنند و با عزت، مشکلات را پیگیری میکنند و هرگز تزلزل در خود راه نمیدهند و از توان موجود در خود، در جهت رفع مشکل یا تحمل آن، کمال استفاده را میبرند و در برابر مشکلات، احساس ناتوانی نمینمایند؛ بلکه ناخالصیهای خود را در کوره مشکلات ذوب میسازند و خود را صاف مینمایند و با دلی آرام و سرمست، آینده را استقبال میکنند.
این برخلاف مشکلات کمّی است که افراد توانمند و اولیای خدا را زمینگیر میسازد. این مشکلاتِ وقتکش است که آنها را درگیر ضایعات میسازد. برخی از مشکلات کمّی عبارتند از: درگیری با نادانیهای افراد جامعه و یا سنتهای غلط عمومی و یا ناملایمات داخلی در میان فامیل، اقوام، زن، فرزند و دیگر امور جانبی همجوار.
جنگیدن با دشمن در میدان مبارزه یا سیاست یا راهیابی علمی و تحقیقات فنی در راستای اندیشههای فکری و عملی، هرگز نمیتواند اولیای خدا و عالمان و عارفانِ بهحق را به زانو در آورد. در حالی که بسیاری از امور کمّی ـ مانند فقر، کثرت معیشت، اولاد و ناهماهنگیهای داخلی ـ آنها را زمینگیر میسازد.
جهل جهان و نارساییهای مادی و ناملایمات عمومی و خصوصی زندگی بسیاری از رجال علمی بوده است که امروز، حوزهها را ضعیف ساخته است. بر این اساس است که میگوییم مشکلات کیفی، نیازمند قدرت است و مشکلات کمّی، محتاج فرصت. این مشکلات کمّی است
(۱۷۵)
که میتواند جوامع علمی را تضعیف کند. همچنین عدم مسؤولیتپذیری مراکز و اشخاص مسؤول، توان پیشرفت را از اهل کار و راه میگیرد، به خصوص در زمان ما که با زمانهای گذشته، تفاوت ماهوی دارد و برداشت عمومی و نوع زندگی، به کلی متفاوت گردیده است؛ بهطوری که به هیچ وجه، زمان حاضر قابل مقایسه با گذشته نیست.
تفاوت سبک زندگی امروزی با گذشتگان
در گذشته، مردم و بهویژه عالمان دینی با قناعت و محدودیت تمام، راه سلوک و تعالی و قرب به خداوند را ادامه میدادند؛ در حالی که امروزه محقّق کردن چنین نوعی از زندگی، بر فراز کوهها نیز میسر نیست و معنای زندگی بهگونهای گردیده است که چیزی جز گستردگی در بر ندارد و با نارساییهای عمومی و خصوصی در این جهات، اختلاف کلی و جزیی پیش میآید؛ هرچند میتوان گفت آفات علم در گذشته با امروز متفاوت است. در گذشته، عالم برای سفر به سوی مراکز علمی، عالمان دینی و اساتید، مشکل داشت و گاه در راه میماند و گاه به مقصد نمیرسید و گاه مرگ و میر بسیار، بیماری، کمبود بهداشت و طبیب، او را درگیر تلفات میساخت. امروزه از اینگونه مشکلات در جامعه ما کمتر به چشم میخورد و مشکلات دیگری جایگزین آن گردیده است. امروزه عافیتطلبیها، رفاهطلبیها و امکانات گسترده قهری که گریز از آن غیر ممکن یا نامعقول به نظر میرسد، افراد را در راه میگذارد؛ بدون آنکه راهی برای ماندن وجود داشته باشد.
(۱۷۶)
امروزه این نوع از زندگی، جوامع علمی و حوزههای دینی را چنان دچار اضطراب نموده است که دیگر داعیه و انگیزهای برای کوشش در راهیابی به علم باقی نمانده و اشتغالات گوناگون و اغراض نوظهور، مجال پیشرفت کمالات معنوی را محدود یا مسدود ساخته است؛ تا جایی که بسیاری از علوم و پارهای از ثمرات گذشتگانِ علمی را به فراموشی سپرده است و از آن علوم و از آن عالمان، نه خبری و نه اثری باقی مانده است؛ تا جایی که میتوان گفت در علوم عادی نیز این مشکلات دیده میشود و علوم عادی و عمومی نیز از رشد و پیشرفت بازمانده و درگیر رکود شده است.
در گذشته، راهی برای وصول به محضر عالِم، از شهری به شهری نبود و امروزه عالِمی دیده نمیشود تا طالبی بیابد؛ وگرنه راه باز است و از هر نقطه به نقطه دیگر با آسانترین امکانات میتوان طی راه نمود. دیروز، طریقْ ناامن بود و امروز مقصودی وجود ندارد و عالمی در کار نیست. در گذشته میشد که در گوشه ده و روستایی، طالبی سیراب گردد و نزد اهل فن، مدارج علمی بالایی را طی کند؛ در حالی که امروزه حتی در مهمترین مراکز علمی نیز نمیتوان طالبی را به جایی رسانید؛ البته اگر طالبی وجود داشته باشد؛ وگرنه «ضَعُف الطالب و المطلوب»، وصف هر دوی آنان است.
امروزه که مراکز علمی دنیا در علوم تجربی به طور جدی پیشرفت کرده و راههای فراوانی را فراروی بشر گشوده است، اما مراکز علمی ما درگیر
(۱۷۷)
رکود و عقبگرد گردیده و نقش مؤثری در بازیابی امور علمی ندارد؛ بهگونهای که اگر از عالمی در یکی از مراکز علمی تجلیل شود، موجب شگفتی همگان خواهد بود؛ چرا که دنیای علمی، دانشهای حوزوی را علم نمیداند و دادههای انسانی را اضطراب و پوچی میشمرد. امرزوه عالمان دینی باید در حوزهها علم، تحقیق، رشد و پویایی را بالا برند و دنیا را از خواب غفلت و جهل بیدار نمایند؛ دنیایی که چنان دچار خواب عمیقی گردیده است که بیدار نمودن آن آسان نمینماید. حوزههای ما در حال حاضر، گذشته از آنکه پویایی ندارد و از هرگونه رشد کیفی بیبهره است، رشد عالمان سابق ـ مانند شیخ بهاییها رحمهالله که جامع علوم معقول، منقول و تجربی بودند ـ را نیز در خود نمییابد و نمیتواند از تحقیقات آنان بهره برد و آن را کاربردی سازد. باید در هر عصری علمای حوزه، تولید و تحقیق مناسب و درخور آن دوره را داشته باشند و نتایج علمی خود را به جامعه و به جهان ارایه دهند و همواره مکانت و برتری علمی خود را بر دیگر مراکز و دانشمندان حفظ نمایند و کارهای ناتمام عالمان پیشین را به سامان رسانند و پیرایههای موجود را در میان کتابها و ناپختگیهای گذشتگان را ـ که بسیاری از آنها مشکلات زمانی آن روزها بوده است ـ برطرف نمایند و راه علم را باز نگاهدارند و حق علم را ادا کنند و همواره در زمینه تولید دانش، نوآوری داشته باشند؛ نه آنکه با یک پسداوری سطحی، خود را به عناوین علمی گذشتگان سرگرم سازند و علم را با عافیتطلبی، ریا و خودخواهی اشتباه بگیرند و دین و علم را وسیلهای
(۱۷۸)
برای کاسبی قرار دهند و بیش از هر چیز، دچار دنیا و جمع ظواهر آن گردند. چنین وضعیت نامطلوبی، سبب میشود حوزههای علمی از رده علمی خارج گردد و دنیا دیگر حوزهها را به عنوان مرکزی علمی نشناسد و عالمان دینی را تنها مظهری از تحجر و ارتجاع بداند و اینکه آنها خود را وارث علوم انبیا میدانند ـ بدون آنکه نقشی در راه پیشبرد علم داشته باشند ـ اسمی بدون رسم و عنوانی، بدون معنون است. همانطور که ما بعضی از حوزههای علمی کشورهای اسلامی را به این حالت میشناسیم و همین برداشت را نسبت به آنها داریم که در این حوزهها علم و روحانیت، چیزی جز سر و صدا و سخن نبوده و خالی از هر نوع کوشش و تحقیق و نوآوری میباشد؛ هرچند حوزههای بزرگ هم چندان نوآوری ندارند و تنها بقایای گذشتگان را هموار میکنند.
نخبهکشی عالمنمایان موجسوار
البته چنین نیست که حوزههای علمی از عالمان بزرگ و برجسته خالی شده باشد؛ اما فضای حوزهها بهگونهای است که نخبهکشی و به حاشیه راندن و منزوی ساختن نخبگان خود را در پی دارد و علمای بزرگ در میان عالمان عادی گم میشوند و راهی برای ارایه پژوهشها و تحقیقهای خود ندارند یا بازوی اجرایی و قدرتی برای عرضه آن نمییابند.
علمای حقیقی حوزه که دانشهای بسیاری را در خود گرد آوردهاند و دانشهای کسبی و موهوبی و اعطایی از ناحیه خداوند متعال را با هم دارند، با تمامی عظمت و بزرگی و با تمامی اندیشههای بلند، سترگ و
(۱۷۹)
پیچیدهای که دارند، از جایگاه اجتماعی و فعالیتهای مردمی بهدور میمانند و تعداد اندکی از آنها در جهات عمومی، به موفقیتهایی دست مییابند و برخی از رشتههای علمی خود را عرضه میدارند؛ وگرنه آنان در تمامی جهات ـ حتی در جهات ضروری زندگی خود ـ به سبب فشارهایی که بر آنان وارد میشود، تضعیف میگردند و به حاشیه رانده میشوند.
در برابر این گروهِ اقلّی، دستهای از آخوندها هستند که ظواهر علما را بر خود میبندند و در حقیقت، عالمنما هستند و هیچ زمینه علمی و تعهد عملی در آنان نیست. آنان بر اثر زرنگی، سالوس و خدعه، تمامی موقعیتهای مردمی و مواهب عمومی را به دست میگیرند و در امور زندگی، گوی سبقت را از همگان میربایند؛ بدون آنکه در جهات معنوی دستی داشته باشند و بتوانند از کسی به درستی دستگیری نمایند. اینها با ظواهر خود و به صورت تعزیهداری، تمامی معرکههای علمای حقیقی را برپا میکنند و با داعیه علم و عمل کذایی، میدان را از دست خوبان و اولیا میگیرند و فضا را برای عالمان حقیقی تنگ و ضیق مینمایند تا حتی نامی از آنان در میان مردم برده نشود، تا نکند بازار دنیای آنان کساد گردد و به رکود گراید و اقبال عمومی خویش را از دست بدهند.
پیدایش طبقه آخوندهای جامعهگرد و چیرگی آنان، حوزویان را بر دو دسته عمده ساخته است: گروهی از آنان که خوبِ خوب هستند و به سبب خوبی خود، از هر جهت و از همه جا ماندهاند و حتی زندگی
(۱۸۰)
خود را نیز از دست دادهاند. دو دیگر، گروهی که با بیخیالی تمام و با بیدردی و بیکاری کامل، تمامی جهات امکان را فعلیت بخشیده و راه را بر آن خوبانِ خوب، سد کردهاند و تمامی امکانات دنیایی را بر خود هموار نمودهاند.
آن خوبهای خوب، از فرط خوبی، به بدی یاد میشوند؛ به این معنا که ادامه زندگی و حیات را بر خود مشکل ساختهاند و مردم را رها کرده و حتی خانواده آنان نیز تحمل آن همه خوبی آنان را ندارند و از آنها بریدهاند. گروه دیگر که اندکاند، از فرط بدی، علت بریدگی همگان از خوبی و کمال شدهاند.
خوبها از خوبی زیاد، بدی میکنند و بدها از بدی و کژی، به دیگران آزار میرسانند. گروه نخست، در راه و رسم زندگی خطا میکنند و گروه دوم، راه را به بازی میگیرند.
عالمی عارف میشود یا فقیهی ماهر میگردد یا ادیبی سنتی میشود. با چنین امتیازی، وقتی در تمامی جهاتِ دیگر، بازی را باخته است، چگونه میتواند به راه خود و راه رهروان خود ادامه دهد و در راه نماند؟ گروه دوم، بدون هر امتیاز مثبتی برای جلب حقیقی افراد به خود، حقایق را در نظر ندارند و وقتی مردم با آنان آشنا شوند، از آنها بریده میگردند، و آنان که در نزدیک ساختن افراد به خود، ناکام هم میگردند، همواره سعی میکنند در پرده و هالهای از ابهام برای مردم باقی بمانند و مردم را به درون زندگی خود راه نمیدهند؛ اما مردم فهیم بالاخره روزی آنان را
(۱۸۱)
میشناسند و بازی آنان با آن مردم، به پایان میرسد، ولی آن آخوندهای جامعهگرد به جایی دیگر میروند تا مردمی دیگر را بفریند.
یک عالم، بر اثر بیاعتنایی به امور زندگی و دنیا و به سبب فضای تنگی که آخوندها برای او به وجود آوردهاند، سبب میشود زن، فرزند و اطرافیان وی متضرر گردند و از طریق او جدا شوند. نه فرزند او اهل علم خوبی میشود و نه اهل خانهاش از او دلِ خوشی دارند. فرزندان چنین عالِمی، با آنکه پدر خانه را عالم خوبی میدانند، از او بریده میشوند؛ در حالی که گروه دوم، بر اثر سالوس، ریا و نمایش دادنِ کردار اهل حقیقت، باعث میشوند که حتی زن و فرزندشان به بیمحتوایی آنان اعتقاد پیدا کنند و از او بریده گردند و با آنکه از درآمدهای بادآورده او استفاده میکنند و به قدر توانْ او را میدوشند، ولی او را آدم خوبی نمیدانند و گاه میشود که حتی با او دشمنی میکنند و او را یک ضد ارزش به حساب میآورند.
باید برای سامان دادن به چنین معضلاتی، برای حوزهها نظام مشخصی را تعریف نمود و موقعیت ارزشی هر عالمی را بر اساس استعدادهای واقعی وی (و نه نمرههای کارنامهای که آن را با مطالعه شبِ امتحان از بیست پربار نموده است، بدون آنکه بتواند عبارتی از یک کتاب را به درستی فهم نماید) مشخص نمود و ضمن بهرهگیری از افراد خوشاستعداد و متعهد و باتقوا، ناخالصی گروه بیمحتوا را نیز روشن ساخت و نظام ارزشی و سالمی را برای عالمان حوزوی ترتیب داد تا عالمانِ بهحق،
(۱۸۲)
ضمن بازیابی علمی، از زندگی معتدل و مناسبی برخوردار شوند و مردم نیز به جایگاه ارزشی آنها به صورت حقیقی واقف گردند و در مقابل، به سالوسبازیها پایان بخشند. البته امکان تحقق این امر، چندان آسان نیست و همواره چنین بوده است که سالوسبازان، بر اهل حق چیره میشوند؛ همانگونه که امیرمؤمنان علیهالسلام را با همه عظمتی که داشت، خانهنشین نمودند.
آسیبهای آخوندهای عالمنما
متأسفانه، برخی از عالمان صوری و سنتی و برخی آخوندهای جامعهگرد و نیز بسیاری از دولتها و حکومتها، همیشه به هدف تحصیل اغراض نفسانی خود، عالمان واقعی و حقیقی را به حاشیه میراندهاند. خدا میداند که این گروههای مختلف با چنین روشی، در سایه قدرت، قلدری و زوری که داشتهاند، چه مصیبتها و چه جنایاتی را بر عالمان دینی و بر علم و حقیقت وارد کردهاند.
عالمان صوری که چنین سیاستی داشتهاند، هیچ گاه از ارزش علمی برخوردار نبودهاند و تنها نان علم عالمان حقیقی را خوردهاند. عالمان حقیقی، برای دانش، زحمت بسیار و سختی فراوان دیدهاند؛ در حالی که همواره پُز دانش را عالمان صوری دادهاند و عمر خود را همیشه به چپاول گذراندهاند و از سر و مغز آنها، تنها کلاه و نمد آنان باقی مانده است و بس. خدا میداند که دانشمندان حقیقی و عالمان واقعی، چه مصیبتهایی از این گروههای جاهل و زورگو کشیدهاند و چه رنجهایی را
(۱۸۳)
متحمل شدهاند!
حکومتها، سلاطین و خلفای جور، همیشه با آب و دانه، چنین به اصطلاح عالمانی را به دور خود جمع میکردهاند و مانند ایادی درجه یک خود، از آنها حمایت میکرده و از آنان بهرهبرداری داشتهاند. آنان در مقابل، عالمان حقیقی و دانشمندان واقعی را سرکوب کرده و به حاشیه میراندهاند و به انزوا سوق میدادهاند و یا آنان را از بین میبرده و هرگونه مخالفتی را با زور و تزویر و زر و زاری، خاموش میکردند. اینگونه عالمان صوری را که تنها ظاهر علمایی دارند، نباید در ردیف عالمان قرار داد و عالِم به حساب آورد. کسانی که درد دین و عشقی به علم و دانش دارند، باید به طور کلی از اینگونه چهرههای شوم، دوری جسته و خود را در ردیف عالمان سوء و متظاهران به علم و وعاظ سلاطین قرار ندهند و آزاد، وارسته و بریده از هر اندیشه از پیش ساختهای، خود را با دلیل، برهان و عقاید درست و کارآزموده آن، آشنا کنند و با آن خو بگیرند و عمر خود را در راه تحقیق و آگاهی هرچه بیشتر خود و دیگران صرف نموده و بر آن باشند تا علم و دانش را از بند چنین عالمان سوء و نادان، رها سازند.
با آنکه موضوع این کتاب، اقتصاد حوزهها و نیز بحث شهریه عالمان دینی است، اما برای تبیین بهتر این معنا و نیز نقشی که آخوندهای سوء و جامعهگرد در نمایاندن چهره مالی و اقتصادی حوزهها دارند، ناچار از معرفی بیشتر آنان در پایان این کتاب میباشیم.
طبقات روحانیان
(۱۸۴)
همانطور که گفتیم میتوان در یک تقسیمبندی کلی، عالمان را در تمامی سطوح، بر دو گروه عمده دانست که البته گروه دوم، خود شامل چند گروه دیگر میشود: یکی گروهی که به سبب خوبی یا بسیار خوبی، بدند و دو دیگر، گروهی که به سبب بدی یا بسیار بدی، بد هستند و شاخص متوسط معقول، در میان آنها کمتر یافت میشود.
گروه نخست ـ که از خوبی فراوان، بد دیده میشوند ـ تمام عمر خود را وقف علم، مطالعه، تحقیق، درس، بحث، ریاضت و تنهایی مینمایند و نسبت به همه امور، حتی زندگی شخصی و زن و فرزند خود، بیاعتنا هستند و همان اندازه که به علم و کار خود اهمیت میدهند، نسبت به امور دیگر بیتفاوت و کم اهمیت میباشند. این گروه، با آنکه مردمان خوبی هستند و کمتر در پی دنیا و هواهای نفسانی میباشند و ممکن است افراد صاحب فضیلت و با سوادی نیز باشند، چون وظایف خود را نسبت به شؤون مربوط به خود و به خصوص در مورد زن و فرزند خویش، بهخوبی انجام نمیدهند، نمیتوانند افراد معقول، متوسط و وظیفهشناسی باشند. کمتر میشود این گروه، حقوق عیال و فرزند خود را به صورت کامل ادا نمایند. زن و فرزند آنها از آنان راضی نیستند و دارای رشد مناسب نمیباشند و با آنکه دارای استعداد سرشاری هستند، رشد فعلی مناسبی از آنها دیده نمیشود. البته این گروه، در میان عالمان گذشته بیشتر بودند و مشکلات آنها کمتر بوده است. امروزه شمار این گروه، بسیار اندک است و کمتر میشود عالمی را یافت که اینطور باشد.
(۱۸۵)
امروزه، بیشتر رغبت به دنیا، عنوانبافیها و ظاهرسازیها جایگزین الگوهای گذشته گردیده است و با آنکه داعیه اینگونه افراد هنوز نیز وجود دارد و کم و بیش اینطور معانی را با حرکات خاصی از خود ظاهر میسازند، کمتر میشود که چنین نقشهایی با واقعیت همراه باشد.
از بیان گروه نخست، گروه دوم نیز بهوضوح مشخص میگردد. این عالمان ـ که به مراتب بیش از گروه نخست میباشند و امروزه بیشتر از گذشته شدهاند و دیگر چندان مقایسه محسوسی میان این دو گروه وجود ندارد ـ با حفظ شؤون، مراتب و مراحل تمایلات نفسانی، از مصادیق گویای اهل دنیا میباشند. البته تظاهر بهخوبی در بسیاری از افراد این گروه در سطح متناسبی وجود دارد. بسیاری از آنها ظواهر را در پوششهای خاص خود حفظ میکنند و هرچه کم میآورند، آن را در باطن پنهان میکنند و چیزی از ظاهر کم نمیگذارند و چنانچه در چیزی کمبودی داشته باشند، آن را به کمک عصا، نعلین، طول ریش، عبا، قبا و لباسهای مرغوب و اعلا، مانند عصای آبنوس و عبای خاشیه برطرف میسازند. این گروه در این راه چنان پیش میروند که گویی دیگر چیزی جز یک لایه رقیق ظاهر در آنها وجود ندارد که با مرگ، تمامی آن فرو میریزد و هیمنه آنان، با مرگ آنان از بین میرود و دیگر نامی از آنان نمیماند و در برزخ نیز سایهای برای آنان نیست.
گروهی دیگر از این دسته، کمتر اینگونه رفتار میکنند؛ تا جایی که ممکن است تعادل ظاهری را حفظ ننمایند و معانی باطنی کمتر در آنان
(۱۸۶)
ظاهر گردد و کاستیهای آنان بیشتر جلوه نماید و بدیهای آنان مشخص و آشکار باشد.
البته برخورد این دسته، با مردم بهگونهای ظاهرسازانه است؛ اما بهطور طبیعی در میان خانواده خود، به صورتی دیگر میباشند و البته خانواده آنها و آشنایانشان، آنها را بهتر میشناسند و عوارض کارهای آنان در خانه بهتر روشن میگردد.
این به ظاهر عالمان، با آنکه از دنیای خود چیزی کم نمیگذارند ـ مگر آنکه نتوانند ـ دنیا بهطور نسبی در میان آنان رواج پیدا میکند و کمتر معانی معنوی در آنها رخ مینماید و هرچند ظواهر را تا اندازهای مراعات میکنند، تمایلات نفسانی و زرق و برقهای مادی، آنان را بهخوبی مهار میکند و جز به این امور، چندان به چیز دیگری نمیاندیشند و فکر آنان در موج زندگی مادی و ظواهر ناسوتی کوک میشود.
زن و فرزند این افراد، با آنکه با تمام قوت آنها را میدوشند، اعتقادی به آنان پیدا نمیکنند، و گاه ممکن است سر به مخالفت بردارند و در میان آنان درگیری پیدا شود.
زن و فرزندِ چنین به اصطلاح عالمانی با آنکه بهطور کامل از آنان ارتزاق میکنند، ولی چندان عقیدهای به آنها ندارند و بسیار اتفاق میافتد که با آنها مخالفت نموده و از آنان دوری میجویند؛ البته این مخالفت، بیشتر در فکر است و از مواهب مادی آنها کمتر میگذرند؛ زیرا رگههای مادیگرایی در فرزندان چنین به اصطلاح عالمانی، به مراتب
(۱۸۷)
بیش از پدران آنان وجود دارد.
البته برخی از این افراد به اندازهای در دنیا و مظاهر نفسانی پیش میروند که مردم عادی و عموم افرادِ بیرون از خانواده نیز آنان را مورد شناسایی قرار میدهند و مسأله تنها به خانه و خانواده ختم نمیشود. خلاصه این گروه، گاهی در امور شیطانی گوی سبقت را از اهل دنیا میربایند و در این میدان، گاه سرآمد شیاطین نیز میشوند. آنان علمی ندارند و چندان در پی علمِ با عمل یا عمل به همان داشتههای سطحی خود نمیباشند.
اما بخش سومِ گروه دوم، عالمانی هستند که اگر مردمان مؤمن و به طور عادی سالم باشند، چندان دارای علم و دانش نیستند و به صورت نوعی، مقلد عالمان معمولی میباشند و دارای فکر توانایی نیستند.
بیشتر دانش این گروه، در حدود برخی از ظواهر و آگاهیها و دانستنیهای منبری و چیزهایی که کارگشای زندگی شغلی خود آنان باشد، دور میزند. اگر افرادی صاحب اندیشه و علم و عمل نیز در میان آنان باشند، در گروه نخست قرار میگیرند که نتوانستهاند شؤون جانبی را رعایت کنند و کمتر میشود کسی از این افراد در تمامی این جهتها موفق باشد و هم در علم کوشا باشد، هم در عمل، هم امور شرعی را رعایت نماید و هم از شؤون جانبی غافل نباشد و دارای اخلاق خوبی نیز باشد. به گفته آقا میرزا هاشم آملی رحمهالله «از معجزه اسلام همین بس که با یک مشت دیوانه و گدا حفظ میشود؛ زیرا آخوندهای ما ـ دقت شود که
(۱۸۸)
آخوندهای جامعهگرد منظور است، نه طلاب گرامی ـ یا دیوانهاند و یا گدا و یا هر دو.»
مراد ایشان از دیوانگی، اعوجاجهای آخوندی است و مراد از گدا «دستِ بگیر داشتن» و در امور زندگی دست به سوی دیگران دراز کردن است. این سخن با آنکه ظاهری شوخ دارد، بسیار جدی است و با آنکه تلخ است، واقعیت میباشد و با آنکه میشود کلیت نداشته باشد، دارای نوعیتی خاص است.
ما در جامعه عالمان، عالم معقولِ متوسطِ ورزیده فعال و متقی کم داریم و بهندرت میشود عالمی را پیدا نمود که علم وی بالا، تقوای وی خوب و دارای اخلاق حمیده باشد؛ چرا که افراد بیفضل، ریاکار، سالوسباز، بداخلاق و تند، بر فضای جامعه، موجسواری میکنند.
همین معنا نسبت به زندگی خانوادگی آنها نیز حاکم است و زن و فرزند آنان با مشکلات آنان درگیر هستند و در بین آنان افراد متوسط و معقول، کمتر پیدا میشود.
این امر باعث میشود بیشتر فرزندان عالمان، اهل علم و فضیلت نمیشوند و اگر عالمی فرزند بافضیلتی داشته باشد، مورد اهمیت قرار میگیرد. همچنین کمتر میشود فرزندان عالمان تمایل به دنیا نداشته باشند و کمتر اتفاق میافتد که دختران آنها تمایل به زندگانی عالمانه داشته یا پسران آنان در پی اینگونه معانی باشند.
همین امر سبب شده است روحانیت علت محدثه قوی در تحقق
(۱۸۹)
داشته باشد؛ ولی دارای علت مبقیه قدرتمند نباشد. علت محدثه، این است که مردم مؤمن، بر اثر اعتقادات مذهبی، تمایل زیادی دارند که فرزندان آنان عالم شوند و خوبان مذهبی، فرزندان خود را کم و بیش در این سلک قرار میدهند و بزرگان، مراجع و چکیدههای حوزه، فرزند پدران زحمتکش روستایی هستند و از اسامی عالمان در پسوندها، مشخص است که آنان اهل کجایند؛ ولی این پدران، پسران لایقی از نظر علمی به بار نمیآورند و فرزندان آنها کم و بیش همگام آنان نمیشوند و بیشتر، این فرزندانِ پدران زحمتکشِ روستایی هستند که از گوشه و کنار کشور میآیند و این راه را پی میگیرند.
بنابراین، عالمان فراوانی به حوزهها ملحق میشوند؛ ولی کمتر در سطح بالا رشد پیدا میکنند و اندکی از فرزندان آنها در پی این معانی میباشند. در حوزهها باید در این زمینهها کاری جدی صورت گیرد و از افراط و تفریط جلوگیری گردد و جهت عقلایی و عواطف انسانی، بیشتر مورد اهمیت واقع شود و موازین عمومی رشد یابد و تکامل در سطوح مختلف آن برنامهریزی شود.
در این صورت، مشکلات فردی و خانوادگی روحانیان برطرف میگردد و عالمان بیش از عموم مردم به دین و اخلاق اسلامی اهمیت میدهند. همچنین خانواده، زن و فرزندان عالمان نیز متدین و معتقد به دین و موازین شرعی میگردند و به امور باقی و اخروی توجه خاصی پیدا میکنند. حوزهها نیز در جهت علت مبقیه، از کاستی، کژی، ضعف و
(۱۹۰)
سستی رهایی مییابد؛ نه اینکه ظاهری از علم، با تمام بیاعتقادیها و ناباوریها، تمایلات مادی، ظواهر صوری و حیثیات اعتباری، همراه گردد و در درون این نوع زندگیها خبری از اهمیتهای اخروی نباشد و این افراد بیش از همگان در پی دنیا و امور اعتباری آن باشند.
اگر چنین وضعیتی بخواهد ادامه داشته باشد، روحانیت و حوزه بیشتر از پیش، مورد بیاهمیتی جامعه و مردم قرار میگیرد و حوزه علمیه، از درون دچار پوسیدگی میشود و به جایی میرسد که دیگر چیزی برای آن پیشگیر و کارساز نمیباشد و به سرعت، سیری قهقرایی به خود میبیند و چنین وضعیتی، چیزی جز ناامنی اخلاقی، ضعف اعتقادی و اضمحلال فرهنگی برای حوزهها و افراد جامعه به دنبال ندارد.
هنگامی که وضع به جایی رسد که فکر و ذکر مجتهدی این باشد که در چه زمانی نوبت آقایی به او میرسد و بعد از نوبت چندم، مجال ریاست دینی او میباشد و بخواهد حساب کند که بعد از نفر سی و پنجم، آقایی حوزه به من میرسد ـ بدون آنکه به این معنا توجه داشته باشد که ممکن است قبل از مات شدنِ نفر سی و پنجم، او مات شود ـ همچنین هنگامی که عالمی به این دل خوش داشته باشد که در مجلس عقد، من کسی بودم که طرف «ایجاب» را خواندم و بر طرف «قبول» برتری دارم و یا ذهن عمومی این افراد بر این دور بزند که در مجلس، اسم مرا به بزرگی یاد کردند و از این قبیل اندیشههای واهی، دیگر باید فاتحه بروز کمال و معرفت را در چنین اذهانی خواند.
(۱۹۱)
وقتی به اصطلاح عالمانی چنین وضعیتی داشته باشند، دیگر روشن است که چرا فرزندان عالمان در پی دنیا میروند و اعتقاد عملی چندانی به دین ندارند و دختران عالمان در پی فرزندان پولدارها، و پسران آنان در پی دیگر جهات هستند.
در چنین وضعیتی است که دیگر علم، معرفت، روحانیت، تقوا و مذهب در مراکز حقیقی و اصلی آن، کاربردی مناسب نداشته و از کارآیی افتاده است و دیگر نباید از جامعه و مردم توقع چندانی داشت.
هنگامی که در چنین خانوادههایی ـ که مراکز علمی دین هستند ـ دین رونقی نداشته باشد، چه جای توقع از مردم عادی است که در فکر تحقق عملی مبانی دینی باشند؟! وقتی دختر عالمی برای ازدواج و زندگی، به درد عالم دیگری نخورد، چه جای توقع است که دختر یک فرد عادی، چنین مناسبتی را داشته باشد؟! هنگامی که دل و فکر زن عالمی انباشته از تمایلات مادی و دنیوی باشد، از زنان عادی جامعه ما چه توقعی است؟! در این حال، وضع به جایی میرسد که گفته شود: «ما اهل علم هستیم، نه اهل عمل!!»
اهل علم در پی علم و اهل عمل در پی عمل هستند و در چنین فضایی بهطور طبیعی، نه اهل علمی میماند و نه اهل عملی و چیزی جز صورت و ظاهر از دین باقی نمیماند و ضعف عمومی در جهت علم و عمل بر جوّ عمومی حوزهها و جامعه حاکم میشود و اهل علم در پی دنیا میروند و اهل دنیا نیز در پی دنیا میدوند و تنها چیزی که نمیماند، معنویت،
(۱۹۲)
معرفت، عقاید و اهمیت به آموزههای دینی است. از خداوند منان رهایی از اینگونه امور را برای همگان آرزومند هستیم.
استخدام شور و شعار به جای علم و آگاهی
یکی از آسیبهای چیرگی آخوندها بر عالمان حقیقی، این است که شعایر در جهت اغفال شعور مردم به خدمت گرفته میشود و آخوندهای کمسواد برای پوشاندن کمسوادی خود، راه اغفال مردم را در پیش میگیرند. نماز، مسجد، حسینیه و روضهها اگر در دست آخوندهای کمسواد باشد، همه در این راستا واقع میشود و تخریب دیانتِ جامعه را در پی دارد؛ نه شکوفایی آن را. با چیرگی آخوندهای کمسواد، ماهیت عمده بسیاری از شعایر، در خدمت بهرهگیری دنیوی واقع میشود و در سوق دادن مردم به سوی عقبماندگی، نقش عمدهای را عهدهدار میشود. این نقش، چنان گسترده و بدون اساس، جلوه مینماید که گدایی و درویشی، رنگ هدایت معنوی به خود میگیرد و قشر علمی و فرهنگی، کمترین نقش جهتدهی را در میان مردم عادی خواهند داشت و تنها همان حالت قدیمی و کهنه خود را به طور ضعیفی دارا خواهند بود. این عامل، سبب گشته است که گدایی درآمد بیشتری از مهندسی داشته باشد و فردی کمسواد اما روضهخوان که تنها هنر گریاندن دارد، در میان مردم بیش از مجتهدی دارای احترام و مقبولیت علمی گردد و دنیایی به مراتب آبادتر داشته باشد و مردم بیشتر از این افراد، ارتزاق علمی میشوند تا از مجتهدان و دیگر اقشار تحصیل کرده و علمی کشور. ریش و
(۱۹۳)
پرِ شالی، از یک خروار علم و دانش بیشتر کارآیی دارد و سجادهای، به مراتب پرمنفعتتر از یک مغازه است و نیز محرابی ممکن است بیش از یک شرکت، درآمدزایی داشته باشد و احترام وی که دیگر هیچ!
شعایر دینی، ملی و سنتهای مردمی، با آنکه دارای عظمت واقعی هستند، در برخی مواقع، نتایج معکوس دارد و عامل تخریب فرهنگ و اندیشه عمومی شده است. ممکن است یک بیدادگر، مدیریت جامعه را در دست گیرد و بدون آنکه کمترین دانش و ارزش مدیریتیای را دارا باشد و با پاچههای ورمالیده و ایادی تربیتیافتهای مانند خود، هر زمینه سالمی را نابود کند و با قلدری تمام، هر زمینه نو و درستی را از میان بر دارد؛ چنانکه رضاخان، اینگونه بود.
مخارج و اموالی که در زمینههای شعاری مصرف میشود، اگر ساماندهی شود و نظام به خود بگیرد، میتواند بسیاری از مشکلات عمومی مردم را برطرف سازد و زمینههای سالمی را برای ایجاد شغلهای سالم ایجاد نماید.
روحانیتی که باید مهمترین رشد فرهنگی را داشته باشد و بهترین چهرههای علمی را از خود نشان دهد، به سبب چیرگی مرام «آخوندی» در مسیر این امور ناشایست قرار گرفته و از مواضع اصلی خویش عدول نموده است. زمینههای علمی، تنها در معدودی از طلابِ سختکوش و سرکوبشده وجود دارد و دیگر هیچ. آخوندهای کمسوادی که در طبقه آخوندهای جامعهگرد، خود را طرفدار مردم نشان میدهند، از
(۱۹۴)
ضعیفترین قشر روحانیت میباشند و در بسیاری از مواقع، هیچ گونه شباهتی با عالمان واقعی ندارند و تنها ظاهری آراسته دارند و در زمانِ نه چندان دوری همین ظاهر را نیز از دست خواهند داد و روضهخوان کلاسی و پردهدار عاری از هر کمالی میشوند.
آنان نقش هدایت و راهنمای مردم بیچاره را بر عهده میگیرند؛ در حالی که گذشته از آنکه کاری نمیدانند، با نسخههای بیموردی که میپیچند، خرابی بسیاری بهبار میآورند؛ هرچند منافع سرشار و کلانی به جیب میزنند و مردم بیچاره را در رکود و عقبگردی عجیب قرار میدهند. گروهی نیز مطیع بی قید و شرط نادانیهای آنان میشوند و بسیاری خود را سیراب شده از همه حقیقت میپندارند و ترک اطاعت کلی را پیش میگیرند.
همین امور، باعث میشود که دین از رونق بیفتد و دیانت مندرس گردد و دیندارِ آگاه کم شود و شعایر مذهبی، نتایج منفی و مُخدّری پیدا کند و مؤمنان معتقد، در گروههایی از عقب ماندهترین مردم بیسواد و عامی منحصر گردند و کسانی که داعیه علوم دارند و خود را با تمدن و فرهنگ آشنا میدانند، از روحانیت به طور کلی زده میشوند و در پی بیدینی یا بیتفاوتی نسبت به دین میروند و بسیاری نیز خود را دشمن دین میدانند و از تمامی مظاهر دینی، دور میشوند.
شایسته است روحانیان عزیز و گرامی که بهترین چهره دانش و صداقت در زمان غیبت، در زیر آسمانِ نامتناهی و در زیر این سقف تباهی
(۱۹۵)
میباشند، با نظاممند ساختن خود و با سامان گرفتن، به نارواییهای موجود خاتمه دهند و آزادی و استقلال را ـ که مهمترین آموزه فرهنگ شیعی است ـ و دانش و عنوان «سَلونی» را ـ که از اولیای معصومین علیهمالسلام به ارث میبرند ـ به راستی دارا باشند و کمّیتهای فردی را از خود دور نمایند و اساس را بر کیفیت حقیقی قرار دهند و دانش و پاکی را به واقع در میان نوع خود ملموس سازند و مطامع مادی و شیطانی را ملاک قرار نداده و پیشتازی و پیشوایی علمی جهان را اهمیت دهند و این سِمت و مسؤولیت را به افرادی که لایق هستند واگذارند و معنویت را بدون طمعورزی به هرگونه زر و زور و تزویر و زاری، در خود نهادینه نمایند.
استقلال، پاکی و دانش که روحانیت شیعه میتواند داشته باشد، در زمان غیبت برای هیچ قشر علمی و مذهبی فراهم نخواهد شد و تنها روحانیت شیعه است که میتواند دارای چنین اوصافی باشد؛ هرچند نسبیت این اوصاف و امور را باید ارج نهاد و متوقع سطح عالی آن نبود، که اینگونه آرزوها در زمان غیبت فراهم نخواهد شد؛ زیرا حوادث زمان و مطامع مردمان نمیگذارد چنین اوصافی، مدار و سطح عالی خود را پیدا نماید. آخوندهای از خودراضی و خود برتربین و مرتجعان قشری نمیگذارند صراط مستقیمی محقق گردد. آنچه در واقع میشود آرزو کرد، این است که غبار ارتجاع و جهل، اندکی گرفته شود و روحانیان با علوم انسانی، عقاید، زبان دنیا و مردم آشنا گردند و معیار و مداری محدود پیدا کنند.
(۱۹۶)
البته اگر این امور با قدرت، قانونمندی و حکومت محقق گردد، هرگز نمیتواند رشد حقیقی و آزادی عمل داشته باشد و چیز دیگری میباشد که معلوم نیست بهتر از وضع موجود باشد. اصل اجتهاد و آزادی بیان اجتهاد، تنها ویژگی روحانیت است که با نبود آن، دیگر هیچ ارزش معنوی برای این مرکز علمی نمیماند و این مرکز را از اساس، دچار آسیب میسازد. اگر افرادِ بااستعداد و سالمی وارد حوزههای علمی شوند که آزادی عمل داشته باشند و زواید فراوان در کار نیاید و مردم نیز با آنها محشور گردند، میتوان امید داشت که جهل و تباهی، مهار گردد و جامعه، رنگ و روی فرهنگی به خود گیرد؛ وگرنه آنچه بر مردم رفته است، همچنان خواهد رفت و با حالات و صفات گوناگونی، باید تکرار مصایب و مشکلات فکری، فرهنگی، مذهبی و اجتماعی را در خود ببیند و آنچه را که لازمه این امور است، تحمل نمایند و دیگر هیچ.
امدادهای غیبی به روحانیت
درست است ما در این کتاب، برخی نقدها را متوجه جامعه روحانیت دانستیم؛ اما این بدان معنا نیست که این جامعه نتواند روزی بر مشکلات امروزی خود فایق آید.
هماینک جامعه روحانیت ـ بهویژه روحانیان آگاه و متخصص که سخنی برای گفتن دارند ـ نسبت به دیگر قشرها بیشترین حرمت و احترام را میان مردم دارند. ما بهطور مسلّم و به قطع میگوییم: خواه نظام اسلامی پایدار باشد یا ناپایدار، جامعه روحانیت برای همیشه باقی است؛ زیرا
(۱۹۷)
ریشه در دین و اعتقادات مردم دارد و مردم، پذیرشی قهری نسبت به این گروه دارند و هیچ گاه اقبال مردمی از آنان روی برنمیگرداند؛ بهویژه آن که روحانیان درد دین دارند و عالمان متعهد و دلسوز برای بهروز نمودن دین و ارایه آن در قالبهای روزآمد و مورد اقبال مردم، تلاشی خستگیناپذیر و ایثارگرانه دارند.
جامعه روحانیت این زیرکی و فطانت را همواره داشته است که بتواند همواره مکتب تشیع را در کوران حوادث و پیشامدهای سهمگین نجات بخشد و آن را زنده نگاه دارد. ضمن آن که این گروه در مجموع، مؤید به تأییدات و عنایات حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و امدادهای غیبی میباشند؛ هرچند این امر، منافاتی با حضیض و افول آن در برههای از زمان ندارد، ولی این افول ـ که مستند به مدیریت ضعیف عالمان چیره است ـ هیچ گاه به معنای سقوط کلی و انحطاط آنان نخواهد بود و پایدارترین جامعه در میان مردم، روحانیان میباشند؛ اگرچه میشود آنان در برههای، حاکمیت را به صورت مستقیم در دست داشته یا در دورههایی نقش مستقیم در حاکمیت نداشته باشند؛ هرچند هر حاکمی نیازمند حمایت آنان است و بدون این حمایت، مقبولیت چندانی نمییابد.
جامعه روحانیت در زمان حضرت آیتالله العظمی بروجردی رحمهالله مرجعیت یکپارچه داشت. مرجعیت علمی روحانیان بعد از ایشان از مرزها فراتر رفت و
(۱۹۸)
بینالمللی و جهانی شد؛ در حالی که با رحلت آیتالله بروجردی رحمهالله ، برخی عمر مرجعیت را به تبع تبلیغات دستگاه حاکم ستمشاهی، تمامشده میدانستند.
روحانیت، دارای سیستمی به تعبیر عرفی، فوق مافیایی است که دنیای امروز هنوز در شناخت آن ناتوان است و آن عبارت است از: بهرهمندی از سیستم طبیعی غیبی که به دست عالمان قدیس و ربانی اجرایی میگردد. این نظام معنوی، هدایت این جامعه را به صورت پنهان و در کتمان کامل در دست دارد؛ بهگونهای که برخی از روحانیان، بدون توجه به آن، دست به ابراز دفاع از دین یا تبلیغ خود میزنند. این سیستم پنهانی و فوق سرّی، حرکتی بسیار نرم و رونده دارد و هیچ گاه حساسیتی در جایی ایجاد نمیکند. فعالیتهای این عالمان ـ که ساحت باطنی آنان مشهود نیست ـ از اسرار مگوست و آن را باید در سیستم رجال غیب و مردان باطن معنا نمود که ما به آن اعتقاد کامل داریم؛ سیستمی آسیبناپذیر و غیر قابل نفوذ برای نامحرمان، که بقای روحانیت را تضمین میکند و آسیبهایی که ما در اینجا گفتیم، هیچ یک به این لایه باطنی مطهّر باز نمیگردد و تنها معطوف به لایههای ظاهری این جامعه است. شاسی و اساسِ ساختار روحانیت را این لایه باطنی و پنهان شکل میبخشد و تلاشهای ظاهری، اکتسابی و تحصیلی ـ که قابل تبدیل و تغییر است ـ در برابر آن بنیان قویم، با سلسلهای که دارد، چندان در خور توجه نیست و همین نهاد باطنْ بنیان است که فرهنگ روحانیت را بر
(۱۹۹)
دنیای لائیک و سکولار برتری خواهد داد.
جامعه روحانیت، ریشهای هزار ساله در میان مردم دینمدار دارد و کسی نمیتواند این ریشه کهن را که به زمین حق تعالی بسته است، ریشهکن سازد و هیچ گاه مثل سلطنت و حاکمیت نیست که بتوان آن را با کودتایی تغییر داد، اما به هر روی، روحانیت امروز نیازمند مجاهدت سازمانیافته و هماهنگ برای تولید علم دینی و اجتهاد فقاهتی است.