جامعه‌شناسی عالمان دینی
جامعه‌شناسی عالمان دینی



 استادمحوری؛ نظام آموزشی ویژهٔ حوزه

سیستم علمی حوزه‌ها نباید همانند نظام علمی دانشگاه‌ها استادگسیخته و جزوه‌محور باشد، بلکه نظامی که می‌تواند ارتقای طلبه را هم در زمینهٔ علم و هم تأمین عدالت و قداست تضمین کند، نظام «استاد محور» است. در نظام آموزش و تربیتی حوزه‌ها «استاد»، محوری‌ترین و کلیدی‌ترین نقش را دارد، نه کتاب. سیاست تدوین، اصلاح و تغییر کتاب‌های درسی حوزه بدون سیاست استادمحوری، راه به جایی نمی‌برد و حتی اگر بهترین کتاب‌های درسی تدوین شود، باز از نیروهای تربیت شدهٔ آن، تولید علم دینی، که قابل استناد به دین باشد، برنمی‌آید.

نظام فعلی حوزه‌ها با نسخه‌برداری از نظام دانشگاه‌ها کتاب‌محور شده است و یک طلبه ده‌ها استاد را در طول ده سال تحصیلی تجربه می‌کند و کم‌تر می‌شود به استادی پیوند قلبی و عاطفی بیابد. با پایان یافتن ترم تحصیلی و جایگزین شدن استادی دیگر، استاد گذشته از ذهن طلبه رخت برمی‌بندد؛ در حالی که در نظام استادمحور، افزون بر کسب علم، تربیت طلبه هم با استاد کارآزموده است و استاد و شاگرد با هم رابطهٔ عاطفی دارند و استاد سِمت معتمد و ناظر بر تمامی شؤون طلبه را می‌یابد و در تمامی زمنیه‌ها راهنمای او می‌شود و همان‌طور که مردم در گذشته در تمامی شادی‌ها و غصه‌ها و مشکلات خود به روحانیت گذشته مراجعه می‌کردند، طلبه نیز استاد علمی و معنوی خود را مرجع خویش در تمامی

(۱۶۷)

پیشامدهای زندگی قرار می‌دهد و نه تنها نقشهٔ راه خود را از استاد می‌گیرد، بلکه استاد کارآزموده، قدرت و توان آن را دارد که به وی افزون بر ارایهٔ طریق، ایصال به مطلوب داشته باشد و او را تا مقصد دستگیری کند و او را به پای خود وصول دهد، نه به گام‌هایی که شاگرد برمی‌دارد.

اگر نظام استادمحور بر حوزه‌ها حاکم بود، اساتید نسل‌های بعد به خودی خود در چنین بستری تربیت می‌شدند و نیاز به دوره‌های آموزشی خاص برای اساتید نبود؛ اما فترت و رکودی که در سال‌های اخیر و بعد از نظام ستم‌شاهی رضاخانی به این سو، جامعهٔ روحانیت را در بر گرفته، اساتید فعلی را نیازمند سازماندهی ساخته است و این کار تنها از نابغه‌ای برمی‌آید که زمینهٔ پذیرش حوزوی و قدرت مدیریت داشته باشد و بتواند نیروهای لازم را در یک مرکز جمع آورد؛ اصلاحاتی که حوزه نیاز دارد و تحول آن باید از درون این سیستم بجوشد.

طلبه‌هایی که به حوزه می‌آیند، به صورت غالبی طلبگی را کمال می‌دانند و آن را دوست دارند و طلبگی را از این جهت که فرد در اختیار حضرت صاحب الامر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) قرار می‌گیرد و سرباز آن حضرت شناخته می‌شود و صاحب و مولای او، آن حضرت است، افتخاری برای خود می‌داند و افرادی که بعدها نسبت به این مسأله بی‌تفاوت می‌گردند، کم هستند. اشتیاق در وجود بیش‌تر طلبه‌ها هست و

(۱۶۸)

آنان «طلبگی» را می‌خواهند و کسی نیست که از خیر خود صرف نظر نماید؛ اما در طلبگی، مهم این است که طلبه نمی‌تواند خودآموز باشد و نیاز به «مربی» و «استاد» دارد. طلبه باید «استاد محور» باشد و تحصیل خود را بر محور «یک» استاد برنامه‌ریزی کند. طلبگی از آن‌جا که کاری سنگین است، پرداختن به آن به صورت خودآموز، نوعی ریسک و قمار است؛ آن هم قماری که طلبه تمامی موجودی خود را به میان آورده است و ممکن است تمامی آن را از دست دهد؛ اما طلبه‌ای که با مربی همراه می‌شود، می‌تواند سیری طبیعی و پیشرو، آن هم به صورت تضمینی داشته باشد.

طلبه باید به مربی خود بسیار نزدیک باشد و هر دو به هم اعتماد داشته باشند تا وی بتواند به مشی تحصیلی، شیوهٔ مطالعه و تحقیق و روش استنباط او آشنا گردد. هم‌چنین طلبه باید تربیت‌پذیر بوده و از مربی خود شنوایی داشته باشد؛ نه آن‌که در عرض او حرکت نماید. هم‌چنین باید به وقت مربی تعهد داشته باشد و چنین نباشد که به‌سختی سر کلاس درس حاضر شود. طلبه اگر به کار خود عشق داشته باشد، هیچ‌گاه از جدیت و قوت دور نمی‌گردد.

این نظام استادمحوری است که می‌تواند به تربیت طلاب کمک نماید. نظام فعلی که بر اساس کتاب‌محوری است، پاسخ‌گوی نیازهای علمی حوزه‌ها نیست، تا چه رسد به آن‌که بتواند نیازهای معنوی آنان را برآورده نماید. باید پی‌جوی اساتیدی هم‌چون مرحوم

(۱۶۹)

علامهٔ طباطبایی بود. در تحصیل علم، کسی که تازه‌کار و نوطلبه است، نمی‌تواند بگوید: «انظر الی ما قال ولا تنظر إلی من قال»؛ چرا که مخاطبِ این گفته، آگاهان متخصص هستند، نه افراد عادی که تخصصی ندارند. کسی که به اجتهاد رسیده است، می‌تواند به هر گفته‌ای بپردازد؛ چرا که قدرت تحلیل و نقد آن را دارد؛ اما کسی که در ابتدای راه است، باید به شخص و به استاد اهمیت دهد؛ آن هم اهمیتی از سر ارادت، و اگر هر گفته‌ای را بشنود، گمراه می‌گردد. آن‌چه در تعلیم، اصل و محور می‌باشد، استاد است، نه کتاب و عبارت. چنان‌چه استادمحوری نادیده انگاشته شود، این شرح‌های فارسی و غیر فارسی است که جایگزین استاد می‌شود، و البته در عبارت‌محوری، آن‌چه به ذهن نمی‌آید، معنا و مفهوم عبارات است.

استاد محوری محدوده‌ای گسترده دارد. جمع‌آوری کاغذهای نوشته شدهٔ استاد، خود جمع‌آوری علم است و اگر این کار زیر نظر استاد عالمی صورت گیرد، به طور حتم علم می‌آورد. خدمت کردن به عالم نیز علم‌آور است و زیر دست عالم تلاش کردن، از او اطاعت داشتن، هم‌صحبتی با او و نگاه به صورت و صفای وی نیز دانش‌زاست. انسان یک اندیشه بیش‌تر ندارد و این اندیشه را باید در اختیار کسی که بسیار می‌داند قرار دهد؛ زیرا اندیشه به هر صورت که باشد، از علم و اطلاعات پر می‌شود. ممکن است در پر شدن ذهن و اندیشه از دانش، به جسم فشار وارد شود؛ اما انسان عاقل برای پر شدن ذهن خود از دانش، آن را تحمل

(۱۷۰)

می‌کند. متأسفانه دانشجویان و طلاب، کم‌تر می‌شود این مسایل را باور نمایند و بیش‌تر درگیر مشکلات زندگی روزمره هستند. بسیاری از آنان به روزمرگی دچار هستند و از لذت توجه به استاد بی‌بهره می‌باشند و به روایاتی که می‌فرماید: «جلوس ساعة عند العلماء أحبّ الی اللّه من عبادة ألف سنة»(۱) و «النظر إلی وجه العالم عبادة»(۲) نمی‌اندیشند و این روایات، چندان برای آنان مفهوم نمی‌باشد.

طلبه به تنهایی نمی‌تواند از کتاب و سنت استفاده کند و نیاز به مربی و استاد دارد. کسی که استادپذیر نیست و به مربی اهتمامی نمی‌دهد، بیچارهٔ دنیا و آخرت است و کتاب و سنت نمی‌تواند به کمک وی آید. همان‌طور که بدون اولیای معصومین علیهم‌السلام نمی‌توان رستگار شد. طلبه بدون مربی نمی‌تواند روی رستگاری ببیند. طلبه نباید در این خیال باشد که خود خوب می‌فهمد و بهترین طراح و برنامه‌ریز زندگی خود است و سلیقهٔ خود را بر دانش و تجربهٔ استاد ترجیح دهد. البته باید توجه داشت که معلم با مربی تفاوت دارد. درس‌هایی که پیش چند استاد خوانده می‌شود، بدون آن‌که تعلق خاطری نسبت به استاد ایجاد کند، تعلیم در محضر معلم است؛ اما مربی کسی است که برای طلبه تعلق خاطر می‌آورد و طلبه نمی‌تواند از وی جدا شود و دیگری را به جای او بنشاند و این‌گونه است که هیچ گاه نمی‌توان نوار و سی‌دی را به جای استاد و مربی نشاند؛ چرا که دَم و نفَس، اثر خود را دارد و این دَم است که

ابن فهد حلی، عدة الداعی، ص ۶۶٫

  1. من لا یحضره الفقیه، ج ۲، ص ۲۵٫

(۱۷۱)

می‌تواند انسان را بسازد، بیش از آن‌که استعداد، تحصیل و مطالعهٔ وی به کار آید. کتاب شریف «آداب المتعلمین» توصیه می‌کند: «دو ماه بگردید تا مربی خوبی پیدا نمایید و بعد یک عمر در خدمت وی درآیید.»

اولین نقش را مربی بر جان آدمی وارد می‌آورد؛ اما متأسفانه حوزه‌های ما به تقلید از دانشگاه، کتاب محور شده و مربی و استاد، نقش محوری در تربیت طلاب ندارد. طلبه اگر یک مربی خوب داشته باشد و نزد وی حتی روزنامه بخواند، بهتر از آن است که کتاب‌های مکاسب و کفایه را پیش معلمانی که نقش مربی را ندارند، بخواند. خواندن روزنامه در نزد مربی، می‌تواند طلبه را عالم نماید؛ اما خواندن مکاسب و کفایه در نزد معلمانی که نقش مربی انسان را ندارند، نه تنها چنین تأثیری ندارد، بلکه راه علم و عالم شدن را نیز طولانی‌تر می‌سازد. بازدم مربی چنین نقشی دارد. نوار و سی‌دی هیچ گاه نمی‌تواند علم‌زا باشد و تنها بر معلومات آدمی می‌افزاید. چنین درسی مثل خواندن نماز بدون وضوست که طهارت و کمال نمی‌آورد. طلبه باید بتواند حرف‌های دیگران را بشنود و قدرت استماع از مربی داشته باشد. اهل علم در گذشته این امتیاز را دارا بودند که از بزرگان و مربیان خود استماع داشتند. طلبه نیز باید این راه را چنان رود که رهروان رفته‌اند. کسی که استماع دارد، هوشمند می‌شود. البته قدرت استماع نیز این نیست که انسان هر صدایی را بشنود و به هر راهی رود؛ بلکه استماع وی باید نسبت به عالمان و مجتهدانی باشد که سِمت ترجمانی وحی را دارند و لسان صدق مکتب شیعه به شمار می‌روند؛ کارشناسانی که می‌توانند کتاب و سنت را تحلیل نمایند.

(۱۷۲)

یکی از جدی‌ترین آسیب‌های دورهٔ تحصیلی طلاب در حال حاضر، دور شدن نظام آموزشی حوزه از شیوهٔ استاد محوری است. امروزه رابطهٔ استاد و شاگرد، صفا و اعتماد متقابل را ندارد. استاد از شاگرد در هراس و شاگرد به استاد مشکوک است. استاد می‌ترسد چیزی بگوید و شاگرد آن را نپذیرد و فرد عاقل نیز می‌داند نباید سخنی را گفت که دیگران از او نمی‌پذیرند. شاگرد به استاد مشکوک است، چون هرچه دیده، بدلی بوده است و نمی‌داند استاد فعلی وی، واقعی است یا نه. در گذشته و به‌ویژه در حوزه‌های خصوصی، نه استاد از شاگرد می‌ترسید و نه شاگرد به استاد مشکوک بود و هم‌چنین بیش‌تر حوزه‌های درسی خصوصی بود؛ برخلاف امروزه که همه عمومی شده و استادمحوری از بین رفته است. هم‌چنین پیش‌تر استاد ربانی بسیار بوده است، ولی امروزه خیلی به‌ندرت دیده می‌شود.

شاگرد و استاد باید با هم قرابت داشته باشند. نزدیکی شاگرد و استاد در بازسازی یا فروریزی هویت عمومی شاگرد، تأثیر فراوان دارد. شاگرد هرچند کتمان فراوانی داشته باشد، راه برای نفوذ در باطن وی هست و فقط تلاش بیش‌تری را می‌طلبد. همه، نوعی کتمان و پنهان‌کاری دارند و این رفت و آمد است که راه را برای یافت آن و نفوذ به درون شخص باز می‌کند. هرچه نزدیکی استاد و شاگرد و رفت و آمدهای آنان بیش‌تر باشد، توانمندی‌ها و ضعف‌ها زودتر نمایان می‌گردد و بیش‌تر قابل اصلاح می‌شود. در گذشته با توجه به شمار کم شاگردان، این رابطهٔ نزدیک و صمیمی میان استاد و شاگرد بیش‌تر بود.

(۱۷۳)

مرحوم علامه شعرانی در مقایسه با ارسطو در رتبهٔ بالاتری است. حال آن‌که دست‌نوشته‌های ایشان نشان‌دهندهٔ این مطلب نیست. مرحوم شعرانی در بعضی جهات از علامه طباطبایی نیز بالاتر بود؛ اما علت گمنامی ایشان این بود که با عالمان رابطه‌ای نداشت. ایشان در غربت ماند و بدون آن‌که کسی بهره‌ای از دانش وی ببرد، به دیار باقی شتافت. وی شخصیت ممتاز و انسان بزرگی بود که در غربت و تنهایی، از این دنیا رفت.

ممکن است برخی از شاگردان نزد استاد خود، کار نمایند. قرابت کاری غیر از قرابت درسی است و قرابت درسی و کاری غیر از قرابت شاگرد و استادی است که گاه برتر از قرابت خویشاوندی می‌گردد. منظور از قرابت استاد و شاگرد در نظام استادمحوری آن است که ارتباط و نزدیکی به قدری حاصل شود که آنان خود را مانند دو خویشاوند بدانند و از شادی و غم یک‌دیگر آگاهی داشته باشند و در رفع ناراحتی یک‌دیگر بکوشند و در خوش‌حالی با هم سهیم گردند.

البته مشکل قرابت استاد و شاگردی، این است که استاد نمی‌تواند با شاگردان بسیاری ارتباط صمیمی داشته باشد؛ مگر آن‌که استاد بسیار قوی باشد، که در این صورت نیز رفت‌وآمدها به‌خاطر تعداد فراوان شاگردان اندک می‌شود و در نهایت استاد می‌تواند به حدود بیست نفر رسیدگی کند؛ زیرا ملاحظهٔ تمام امور زندگی شاگردان، کار آسانی نیست و استاد ناگزیر است از کثرت‌گرایی دست بردارد.

(۱۷۴)

درس اگر فاقد چنین رابطه‌ای میان شاگرد و استاد باشد، چندان اثری ندارد. درس استادمحور باید به نزدیکی و دوستی میان استاد و شاگرد بینجامد. البته این موضوع باعث می‌شود عدهٔ کمی از افراد بتوانند از این نوع نظام تربیتی استفاده کنند و بسیاری بدون استاد می‌مانند؛ ولی کیفیت بالای شاگردانی که در این طرح تربیت می‌شوند، توجیه‌گر کمّیت و شمارهٔ اندک آنان می‌باشد. شاگردان پرورش یافته در چنین نظام تربیتی‌ای هر کدام می‌توانند در آینده عده‌ای را تحت پوشش قرار دهند و این سلسله، زنجیروار رو به ازدیاد می‌گذارد.

در نظام استادمحور، موقعیت علمی شاگرد از روی سند و دلیل وی ـ که استاد اوست ـ شناخته می‌شود و بزرگی شاگرد به بزرگی استاد است.

ما در زمان غیبت کبری زندگی می‌کنیم و دست مردمانِ زندانی در این بند، از حجت حق، امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) کوتاه است؛ اما چنین نیست که جامعهٔ روحانیت، خالی از اولیایی باشد که راه‌بلدِ سلامت و سعادت انسان‌ها و توانمند در دستگیری افراد مستعد باشند. خداوند در هر دوره‌ای اولیایی دارد که می‌توانند از خلق دستگیری داشته باشند. در عصر ما مرحوم قاضی بزرگ از اولیای محبوبی حضرت حق بودند که که از سِمت صاحبان ملکهٔ قدسی برتر است. رشد معرفت در زمان غیبت سد نشده است؛ اما نوع حرکت در آن تغییر کرده است و پس از پیامبر خاتم صلی‌الله‌علیه‌وآله همه در رشد باطنی خود ـ که امری

(۱۷۵)

کیفی و در عمق است ـ میهمان سفرهٔ آن‌حضرت صلی‌الله‌علیه‌وآله می‌باشند و از قرآن کریم رزق معنوی می‌گیرند.

خداوند برای عصر غیبت برگزیدگانی به نام محبوبان دارد که جامعهٔ روحانیت باید درصدد شناخت آنان برآیند؛ هرچند یافت آنان توفیقی الهی و رزقی ربانی است و آن را که این توفیق نرسد، نمی‌تواند از محبوبان خبری گیرد. اساتید واقعی در هر علمی، محبوبان هستند، نه افراد عادی و معمولی که تنها بر محفوظات و معلومات تکیه دارند. اگر روحانی بخواهد علم را در مسیری سالم، رونده، روان و پیشرو داشته باشد، ناچار باید عارفان محبوب را بیابد، که شمار آنان بسیار اندک است و البته آنان مأمور به باطن می‌باشند و اظهار عام ندارند و همین امر، شناخت آنان را سخت‌تر نموده است.

علم در صورتی در خواهان آن نقش می‌بندد که نخست به استاد خویش ارادت و محبت داشته باشد و درس را از سر علاقه و تعلق خاطر به استاد و عشق به او فرا گیرد و هرچه وابستگی وی به استاد بیش‌تر باشد، علم زودتر و بهتر در او نقش می‌زند و ماندگار می‌شود. دانشجو و طلبه در پرتو ارادت و عشق به استاد، صاحب اراده می‌شود. شاگرد با حصول ارادت، به خدمت استاد درمی‌آید و استاد می‌تواند وی را برای حصول ملکهٔ قدسی ـ که از شرایط لازم برای اجتهاد و توانمندی استنباط و تولید علم است ـ تربیت نماید.

متأسفانه امروزه حرمت استاد چنان رنگ باخته است که خدمت به

(۱۷۶)

وی ننگ به حساب می‌آید؛ ولی در گذشته، طلاب و روحانیان بر آن بودند تا توفیق درک استادی را بیابند و خدمت به او را افتخاری برای خود بدانند. ممکن است استادی بر سر شاگرد خویش بزند؛ اما با این حال، وی باید از او تشکر نماید و اندکی از ارادت وی کاسته نشود. کسی که در کنار استاد معنوی و علمی قرار می‌گیرد، باید در پی ارادت و خدمت باشد، نه حفظ آقایی. کسی که خود را آقا می‌داند، نمی‌تواند به کسی خدمت کند؛ بلکه خود در پی خدمت‌کار می‌گردد. خدمت به استاد به نفع مربی نیست؛ بلکه این دانشجوست که از آن خیر می‌بیند و در واقع، طلبه با خدمت می‌تواند تربیت بپذیرد و وجود خود را سبک و خالی از هر منیتی نماید و باطن را برای اعطای ملکهٔ قدسی مهیا سازد. طلبه با خدمتی که دارد، منّتی بر استاد ندارد؛ بلکه باید منّت او را نیز داشته باشد که مزاحم وی هست و در پناه آزارها و اذیت‌های احتمالی که به او وارد می‌آورد، آلودگی‌های نفسانی خود را بیرون می‌ریزد و نفس را برای صافی شدن و حصول ملکهٔ قدسی ـ که ملکه‌ای اعطایی از ناحیهٔ حق تعالی است ـ هموار می‌نماید.

بسیاری از مشکلات اخلاقی دانشجو ـ مانند غرور و تکبر ـ با خدمت به استاد از بین می‌رود. طبیعی است خدمت نمودن، از انسان متکبر بر نمی‌آید. لباس روحانیت، لباس تواضع است. کسی که به اندازهٔ یک سرِ جو خود را می‌گیرد، استعداد اعطای علم نورانی و ملکهٔ قدسی در او نیست و شایستگی برای ورود به مسایل علمی، معنوی و روحانی را نمی‌یابد.

(۱۷۷)

از موانع ارادت و خدمت، شک به استاد و کتاب‌بازی و اشتغال به مفاهیم صرف است که خدمت به انسان یا دست‌کم دستگیری از حیوانی را برنمی‌تابد و برای انسان توقع سلام و توهّم آقایی می‌آورد. آقا بودن، خشکی‌زاست و با قدرت فراخی، گستردگی و دریادلی منافات دارد و آدمی را خشک مزاج می‌سازد و توان دریافت حقایق علمی و معنوی را از انسان سلب می‌کند. البته روحانی استادمحور می‌تواند با هدایت مربی خود، آن‌گونه که شایسته است، به علم رو آورد و علم برای او نور باشد، نه شب دیجور.

ارادت برای علم، نقش پدر و مادر طبیعی را دارد. طلبه نمی‌تواند به داشته‌های باطنی و جوشش چشمهٔ علم درونی و ملکهٔ قدسی اعطایی برسد و آن را جلا دهد، مگر آن که سند داشته باشد. علم‌آموزی، استادمحور است. این قانون در هر دانشی جاری است. نظام‌های آموزشی کتاب‌محور و نمره‌طلب، شاگردپرور نیست و فرد را در زمینهٔ علمی، همانند کودکان پرورشگاهی می‌کند که پدر و مادر خود را نمی‌شناسند و احساس حقیقت بودن دانسته‌های خود را ندارند و غم بی‌بوتگی آنان را رنج می‌دهد.

نظام‌های کتاب‌پرور، میان شاگرد و استاد و میان هم‌کلاسی‌ها ارادت نمی‌آورد و چه بسا دو حوزوی پس از سال‌ها تلاش و مجاهدتی که دوشادوش هم در محضر استادی واحد داشته‌اند، در پیری به دعوا و نزاع برمی‌خیزند و هر یک دکانی برای خود می‌گشایند. این آسیب، برآمده از مربی‌پذیر نبودن بعضی از عالمان است.

(۱۷۸)

همین امر در عصر حاضر، سبب چیرگی نظام «کتاب‌محوری» به جای «استادمحوری» شده است. امروزه کتاب‌ها رونق بیش‌تری نسبت به گذشته دارد. البته استاد واقعی نیز کمیاب و وجود وی عزیز و نادر است.

خواندن کتاب‌های نحوی، فقهی، اصولی، منطقی و حتی مصباح الانس و فصوص الحکم، تنها سواد است و این تمرین‌های عملی در زیر نظر استاد کارآزموده است که آن سواد را بینش و کنش می‌دهد و از ذهن‌آرایی صرف، دور می‌دارد و به آن باطنی می‌دهد که قدرت تولید علم می‌یابد.

طلاب علوم دینی در گذشته حتی برای آن که قرائت نماز خود را درست کنند، نزد مربی می‌رفتند و به آموخته‌های خود اعتماد نمی‌کردند؛ به گونه‌ای که یکی از پرسش‌های اساتید در پنجاه سال پیش این بود که قرائت نماز خود را نزد چه کسی درست کرده‌ای؟ ولی امروز کم‌تر کسی است که خود را مصون از اشتباه بداند! گذشتگان در طلب علم، خدمت استاد می‌رسیدند و فوت و فن دانش را که در حکم پیچش مو بوده است می‌آموختند. آنان وقتی در محضر استادی گزینش می‌شدند، تا مرگ خود یا وی با او ثابت‌قدم می‌ماندند و هُرهُری و دمدمی مزاج نبودند.

البته نباید به هر کسی زود اطمینان کرد؛ اما اگر طلبه به استادی اطمینان یافت، دیگر نباید به او شک کند و باید همواره با او باشد.

نداشتن استاد و نبود ارادت در وجود شاگرد، سبب می‌شود علم از صفا دور گردد و برای نفس درگیری آورد. یکی از علما با مجتهدی سید

(۱۷۹)

درگیر شده بود، اما چون نمی‌توانست اجتهاد او را انکار نماید (چرا که وی صد جلد کتاب و حدود دوهزار شاگرد داشت) چنین شایع نمود که وی سید نیست؛ چرا که سیادت به‌راحتی اثبات نمی‌شود. چنین اخلاقی برآمده از بی‌بوتگی و بی‌ارادت بودن است. بسیاری از مسایل در کتاب‌ها نمی‌آید؛ چرا که هم مورد سوء استفادهٔ نااهلان قرار می‌گیرد و هم در این زمان‌ها، مجوّز نشر را دریافت نمی‌دارد و این مربیان هستند که حامل سینه به سینهٔ آن می‌باشند. به هر روی، برای شناخت مرتبهٔ علمی و معنوی طلبه‌ای، نخست باید از او پرسید: نزد چه کسی درس خوانده است؟

روحانی باید به این اصل اهتمام داشته و برای خود دارای سلسله سند باشد. طلبه به هیچ وجه نباید افتخار کند صدها جلد کتاب و ده‌ها عنوان مقاله خوانده و نزد ده‌ها نفر شاگردی کرده است. کسی که فقط کتاب می‌خواند و به کسی دل‌سپردگی ندارد و دل‌باختگی نمی‌شناسد و بوی عشق و ارادت به مشام او نمی‌رسد و تنها می‌خواهد یاد بگیرد، هیچ گاه به علم طلبگی و اجتهاد نمی‌رسد.

حوزه‌های علمی در گذشته مرکز ارادت بوده است. مرحوم آقای حایری، مؤسس حوزهٔ علمیه، وقتی به قم آمدند جویای آقا سید احمد خوانساری شدند. به ایشان گفتند وی در اراک مانده است و اهل اراک ایشان را برای خود نگاه داشته‌اند. مرحوم آقای حایری می‌فرماید: «عجب! من می‌خواستم ایشان آخوند شیعه شوند، آخوند اراک شدند!». وی جز این کلام، دیگر چیزی نفرمودند. این کلام را به مرحوم آقا سید

(۱۸۰)

احمد رساندند. ایشان با شنیدن این سخن به خانه نرفت و همان موقع به سوی قم حرکت کرد و گفت: ماندن من در این شهر حرام است. خانواده و اثاث منزل وی را نیز بعد از آن به ایشان رساندند! ایشان پس از آن، مرجع شیعیان نیز می‌شوند و ایشان بودند که مردم تهران را به حمایت از نهضت آقاي خمینی همراه نمودند؛ چرا که مردم تهران، به‌ویژه بازاریان، از ایشان تقلید می‌کردند. وی مورد اتفاق تمامی عالمان بودند. این امر، ارادت ایشان را به مرحوم حایری و آقاي خمینی می‌رساند.

نقل می‌کنند وقتی مرحوم نایینی به قم می‌آیند و درس می‌گویند، مرحوم آقا شیخ به شاگردان خویش می‌گوید: همه به درس ایشان بروید. مرحوم آقا سید احمد می‌گویند: بر من جایز نیست درس ایشان بروم؛ چرا که آقا شیخ را اعلم می‌دانم.

طلبه در ارتباط با استاد خود، تنها رابطهٔ یادگیری ندارد تا با هر بار یاد گرفتن، باد غرور به جان او بیفتد و متکبر شود و مثل زالو نیست که آن‌قدر خون بخورد تا باد کند و بمیرد؛ بلکه او مانند طفل است که با هر بار شیر خوردن، ستبر و رشید می‌گردد و دیدن او لذت‌بخش است.

کسی که زالوصفت می‌خواهد علم یاد بگیرد، تنها منافع خویش را لحاظ می‌کند. وجود چنین کسی باتلاقی گندیده است و آن‌چه فرا می‌گیرد، نه تنها کارآمد نیست، بلکه وی را گندیده‌تر می‌نماید.


 

شناسایی نوابغ

حوزه‌های علمی برای ترمیم موقعیت علمی خود، باید به جای پذیرش‌های چند ده هزار نفری، به شناسایی نوابغ در تمامی شهرها رو

(۱۸۱)

آورد و برای نوابغ، کارت دعوت بفرستد و آنان را با اعطای تسهیلات مادی متناسب و تأمین نیازهای ضروری ـ هم‌چون مسکن، ازدواج و درآمد ماهیانه به قدر عفاف و کفاف و ایجاد روحیهٔ قناعت که در کنار تربیت معنوی ممکن می‌شود ـ تحت تربیت علمی استادمحور قرار دهد.

بعد از محبوبان، این نوابغ هستند که بدون زحمت و مؤونه می‌توانند عوالم غیبی یا دانش‌های مادی را فهم کنند. به عبارت دیگر، محبوبان حقیقت‌های تمامی عوالم را در اختیار دارند، اما نوابغ آن را با تلنگر و ترنمی کوچک و زودتر از دیگران به فهم می‌آورند و گاه می‌بینند.

نابغه آن‌چه را که بشر عادی در چند سال آینده درمی‌یابد، هم‌اینک و بیست سال زودتر می‌فهمد و قدرت دیدن دوردست‌ها را از همین‌جا دارد؛ هرچند همانند محبوبان نمی‌باشد و نمی‌تواند آن حقیقت‌ها را در اختیار خود داشته باشد. نابغه برای فهم حقیقت‌ها زحمتی نمی‌کشد، بلکه با اندک اندیشه و تأملی، حقیقتی به ذهن وی می‌آید؛ برخلاف بشر عادی که با زحمت و تحصیلی بیست ساله به اندوخته‌های یک سالهٔ نابغه می‌رسد و البته معلوم هم نیست آن را به‌درستی بفهمد.

اختلاف استعداد نوابغ و افراد عادی در فهم، همانند اختلاف مردمان در شامّه است. یکی استشمامی قوی دارد و از داخل کوچه می‌تواند بوی درون خانه را دریابد و دیگری حتی اگر چیزی در جلوی بینی او قرار گیرد، متوجه بوی آن نمی‌شود.


 

خردگرایی جمعی استادمحور

نهضت علمی حوزه‌های علمی و تحول کارآمد آن، بدون وحدت

(۱۸۲)

جمعی و همگرایی طبقهٔ فرهیختگان و دانشمندانِ به‌روز و خردگرایی جمعی آنان تحت مدیریت نابغه‌ای کارآمد عملی نمی‌شود. این نهضت، ایجاد یک انقلاب تازهٔ فرهنگی نیست؛ بلکه ترمیم و تصحیح وضع موجود حوزه و بازگشت به نحوهٔ تربیت عالمان قدیس گذشته است که استادمحور بودند؛ با این تفاوت که کار آنان از تک‌روی بیرون می‌آید و خردگرایی جمعی را با تحقیقات میدانی ارج می‌نهند و فکری واحد را ارایه می‌دهند؛ اما نه به این معنا که تولید کنندهٔ فکر، یک نفر باشد و دیگران از او تقلید داشته باشند و به تبلیغ آن بپردازند؛ بلکه اندیشهٔ تولیدی، حاصل کار جمعی و نتیجهٔ جمع اندیشه‌هاست. خردگرایی نیز با ارج نهادن ظنون معتبر که در اصول گفته می‌شود، تفاوت دارد و باید پشتوانهٔ منطقی و مستدل به برهان باشد. به‌روز بودن نیز به معنای توقف در امروز نیست؛ بلکه باید برای آینده تولید فکر داشت و راه صد سال آینده را از امروز دید تا رکود، دامنگیر جامعهٔ روحانیت نگردد؛ اما مسؤولیتِ بیش از آن، با نسل‌های آینده است و نسل حاضر برای بیش از آن تکلیفی ندارد.

امروزه جامعهٔ روحانیت نمی‌تواند به پشتوانهٔ تلاش‌های فردی و جان‌فشانی‌ها و ایثارگری‌های استثنایی، روح اجتماعی خود را حفظ کند. تکیه بر تحقیقات فردی سبب می‌شود محتوا و ارزش‌های روحانیت و نیز روش‌های ارایهٔ آن، در کهنگی بماند. تنها خردگرایی جمعی است که می‌تواند ارزش‌ها و روش‌های جامعهٔ روحانیت را بقا و ارتقا بخشد و

(۱۸۳)

ضامن تداوم آن گردد. خردگرایی جمعی، مانع نفوذناپذیر در برابر آسیب سلطه‌پذیری، خمودی، کسالت و احساس ضعف جامعهٔ روحانیت است و روح خوشِ امید، کارآمد بودن و نشاط را به حوزویان می‌دمد واگر این مهم اتفاق نیفتد، فرهنگ سلطه‌پذیری در آنان نهادینه می‌شود و جامعهٔ سلطه‌پذیر چون امیدی در خود احساس نمی‌کند، در سرمای سرد و یخ‌بندان سلطه، به خواب مرگ می‌رود و مردم شاهد جان دادن این قُوی زیبا با آخرین آواز الهی آن می‌گردند؛ در حالی که طبیبی برای آن سراغ ندارند؛ زیرا این جامعه جز با خود این جامعه درمان نمی‌شود؛ همان‌طور که جز با خود این جامعه آسیب نمی‌بیند. نفوذ روحانی‌نمایان یا آخوندهای جامعه‌گرد می‌تواند با کم‌ترین غفلتی، قطار پر شتاب این جامعه را از ریل اجتهاد و عدالت حقیقی منحرف و از خط اسلام بیرون برد؛ هرچند در جای خود خواهیم گفت که این جامعه همواره مورد امدادهای غیبی است و هیچ گاه به صورت کلی از بین نمی‌رود.

در دورهٔ متأخر، بحث‌هایی مانند دوچهرگی این جامعه در قالب دولتی‌شدن و دین‌داری، یا عالمانه و غیر عالمانه بودن آن‌ها و تقسیم‌های دوره‌ای به وجود آمده است، که برخی ابزاری برای تصفیه حساب‌های سیاسی است و واقعیتی ندارد؛ چنان‌که روزی می‌خواهند به قدرتی اجرایی فشار آورند، دانشیانِ دانشگاه مورد هجمه قرار می‌گیرند و روزی که دیگری می‌آید، جن‌گیرها و رمال‌ها و خرافات را عَلَم می‌کنند؛ در حالی که خود، جن‌گیرِ دنیای سیاست‌اند و افسانه می‌سازند تا جنجال‌آفرینی

(۱۸۴)

کنند. پوشیده بگوییم که بسیاری از گفته‌های مربوط به این فصل، دروغ و نیرنگ سیاسی است.

خردگرایی جمعی، از ارتباطات درون‌گروهی جامعهٔ روحانیت و میان خود روحانیان است. گرچه از لحاظ جمعیتی، آمار روحانیان در دو دههٔ اخیر گسترش کمّی فراوانی داشته است، اما این گسترش کمّی، به جای نقطهٔ قوت و حسن، نقطهٔ ضعف آن به شمار می‌رود؛ زیرا روحانیت همیشه با کیفیت در کنار مردم بوده است و سیاست‌های کمّی‌گرایانه و آماری، کیفیت آن را تنزل می‌دهد و خردگرایی جمعی افرادی که قوت کیفی ندارند، نتیجه‌ای به دست نمی‌دهد.

متأسفانه هم‌اینک نشست‌های علمی میان بزرگان این گروه و ایجاد کرسی‌های اندیشاری و مناظره در میان عالمان طراز اول ـ که نمونه‌های عالی ارتباطات درون‌گروهی و از مظاهر خردگرایی جمعی است ـ کم‌تر رخ می‌دهد.


 

سازگاری منش طلبه و دین

طلبگی، مجاهدت در راه حق است و مجاهدت نیازمند دارا بودن خوی‌هایی طبیعی است که فرد را توانمند و پایدار برای مبارزه و جهاد می‌سازد که از آن، به «منش طلبگی» تعبیر می‌کنیم. هر فردی منش طلبگی را درون خود ندارد و افرادی که برای طلبگی اعلام آمادگی می‌کنند، باید از لحاظ منش طبیعی خود آزموده شوند. مبنای تربیت در نظام تربیت دینی، توجه به منش‌ها زیر نظر استاد کارآزموده است.

(۱۸۵)

هر فردی دارای خصلت‌های طبیعی است که بر اساس آن خصلت‌ها، می‌شود تشخیص داد وی استعداد طلبگی دارد و برای روحانیت کارآمد است یا خیر. منش‌هایی که طلبه در نهاد خود دارد، وی را مجاهدی زنده و توانمند در راه خدا می‌گرداند.

نخستین اصل برای طلبه و روحانی، این است که توانمندی طلبگی داشته باشد. توانمندی طلبگی، بر منش طلبگی استوار است و تخصص در علم و اجتهاد و قدرتِ تولید علم و سپس عدالت، بر این بستر ظهور می‌یابد؛ آن هم نه تخصص برای طمع‌ورزی‌های نفسانی، بلکه برای خدمت به مردم تا آخرین قطرهٔ خون و تا شهادت؛ وگرنه مردن در بستر بیماری، ارزش ناسوت را ندارد.

از منش‌های مهم برای روحانی، لزوم صدق و عدالت است. هم‌اینک نه اجتهاد، ممیزی رسمی دارد و نه عدالت. عدالت که از شعارهای شیعه است باید ملاک، امتحان و آزمون بیابد و طلبه‌ها بر پایهٔ تخصص و طهارت تربیت شوند. آزمون‌های تشخیص عدالت با پیشامد ابتلاءات و امتحانات خاص عملی، قابل طراحی است. البته امتحان غیر از تجسس و سلب آزادی و ایجاد محیط ریا و سالوس است.

هر فردی سیری طبیعی دارد و کسی باید به حوزه بیاید که علوم اسلامی با طبیعت وی سازگار باشد و کسی که این علوم با طبیعت او سازگار است، باید نخست رشته‌ای را بیابد که با او تناسب داشته باشد و نیز استادی را جست‌وجو کند که با سلیقه و علایق او مناسبت دارد، وگرنه سیری آسیب‌زا خواهد داشت و عمر و امکانات خود را ضایع می‌کند.

(۱۸۶)


 

هماهنگی منش شخصیتی با منش دین

برای اجتهاد، در وهلهٔ نخست، در دست داشتن نظام معرفتی دین ضروری است. مجتهد باید بینش و بصیرت دینی را به دست آورده باشد. نظام معرفتی دین، دارای منش‌هایی است و باید منش شارع را در جعل گزاره‌های دینی به دست آورد. منش شارع از مبانی مهم در استنباط حکم و نیز اجتهاد در تمامی حوزه‌های دین است و مبنای شناخت دین قرار می‌گیرد.

عملیات فهم دین، تابع حقیقتی به نام شخصیت وجودی، هویت و منش دین است و طلبه در صورتی می‌تواند ذهن و قلب خود را درگیر فهم این حقیقت سازد که منش وی با منش دین هماهنگی داشته باشد؛ زیرا اجتهاد، عمل جراحی بر نفس خود است و لایه‌های باطنی آن را می‌شکافد و اگر این مهم رعایت نشود، ممکن است ورود به حوزهٔ تخصصی عملیاتِ فهم دین، به درگیری با دین بینجامد؛ هرچند در حوزهٔ سطح عمومی دین، خط قرمزی وجود ندارد و کسی از آن بازداشته نمی‌شود و دین در این لایه، پذیرای تمامی افرادی است که ذکر تهلیل بر زبان آورند و به جرگهٔ مسلمانی وارد شوند، ولی در مرتبهٔ تخصصی فهم دین، برخی افراد منش‌هایی طبیعی دارند که آنان را از دین دور می‌دارد و حتی گاه به نزاع با دین می‌کشاند. جامعهٔ روحانیت اگر برای چنین افرادی هزینه کند، دین‌ستیز می‌پروراند، نه مجتهدی که به فهم حقیقی دین رسیده است و با حقیقت پاک آن سازگاری دارد.

(۱۸۷)


 

بزرگواری و دوری از حقارتْ‌منشی

از مهم‌ترین خصلت‌هایی که طلبه باید داشته باشد، نهاد بزرگوار بودن، کریمانه زیستن و دوری از حقارت‌منشی است. کسی که برای نمونه حقارت گدایی در خوی وی باشد، انسان ضعیفی است و نمی‌تواند میراث‌دار مسؤولیت سنگین انبیای الهی علیهم‌السلام و وظیفهٔ استنباط دین و صیانت و حفظ آن را عهده‌دار شود. قرآن کریم توان مجاهدت مالی را داخل در هویت مجاهد می‌داند و می‌فرماید: «لاَ یسْتَوِی الْقَاعِدُونَ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ غَیرُ أُولِی الضَّرَرِ وَالْمُجَاهِدُونَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَی الْقَاعِدِینَ دَرَجَةً وَکلّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَی وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِینَ عَلَی الْقَاعِدِینَ أَجْرا عَظِیما»(۱).

کسی توان مجاهدت در راه دین را دارد که استغنای مالی داشته باشد. احساس بی‌نیازی، به نهاد و طبیعت افراد توانمند و قوی باز می‌گردد و کسی که گدامنش باشد، باطن وی ضعیف است و عمقی ندارد و بسیار سطحی از کنار هر مسأله‌ای می‌گذرد و چنان‌چه میدان خون و قیام پیش آید، نخستین کسی است که می‌گریزد و پایداری برای دین و هدف والا در او نیست. فرد گدامنش، استواری و راست‌قامتی ندارد، نفاق در او فراوان است و دورویی و تملق از او جدا نمی‌شود و دور از صدق و صراحت است. کسی که منش نداشته باشد، نمی‌تواند به بینش برسد و منش‌ها همیشه بستر ساخت بینش‌هاست.

  1. نساء / ۹۵٫

(۱۸۸)

طلبه باید از افراد دارای منشِ متناسب، برگزیده شود و در نظام تربیتی نیز همواره کرامت و بزرگواری ببیند تا منش‌های درونی وی به صورت آزاد بارور شود.

از لوازم زیست کریمانه برای طلاب، نظام‌دادن به شهریه و تأمین آبرومند آن است. شهریه‌های اندک، در نهاد طلبه ایجاد ضعف، سستی و اُفت می‌کند و در نظام تربیتی معنوی، گاه شهریهٔ یک ماه آن، آسیبی به روان وی می‌رساند که سال‌ها او را از مدار تربیت معنوی خارج می‌کند و قابلیت رشد را از او می‌گیرد.

شهریه نباید در سیستمی توزیع شود که بار منفی گدایی را با خود داشته باشد. ما در جای خود گفته‌ایم بار منفی گدایی از بار منفی دزدی بیش‌تر است و پوسیدگی درون را در پی دارد. گدامنشی پستی، فساد، دروغ، پوسیدگی، پوکی و ضعف را همراه دارد و انسانیت انسان و کرامت را از او می‌ستاند. فرد گدامنش نیرویی ندارد تا بتواند در جایی قابل استفاده باشد یا به مجاهدت بپردازد. اگر ده‌ها هزار فرد گدامنش در جایی جمع شوند، تنها سپاهی شکست‌خورده‌اند که کم‌ترین توان رزمی در آنان نیست. آنان نه بینش سالمی دارند که در جایی استواری داشته باشند و نه کنش‌های حاصل از منش آنان درستی دارد. وی نه حاضر است ریالی در راه دین هزینه کند و نه ایستادگی دارد قطرهٔ خونی از او در راه دین ریخته شود.

هم‌چنین درآمد وجوهات و شهریه باید طیب باشد. طلبه باید

(۱۸۹)

تغذیه‌ای طیب داشته باشد تا بتواند از حریم دین با آزادگی دفاع کند. رزق طیب به رزقی گفته می‌شود که دارای دو شرط باشد: یکی این که پاک و حلال باشد و دیگر این که برای تحصیل و به دست آوردن آن، سختی مضاعف نکشیده باشد؛ به این معنا که خستگی، خست و تنگ‌نظری به آن راه نیافته باشد. به عبارت دیگر، مال طیب مال حلالی است که با فراخ‌نظری به دست آمده باشد. بیش‌تر چنین است که اگر کسی با زحمت و سختی، مالی را به دست آورد، چشمش به دنبال آن مال است و نسبت به آن، تنگ‌نظری دارد. کسی که از چنین مالِ غیر طیبی می‌خورد، به آثار وضعی آن دچار می‌شود. از همین رو، در مهمانی‌ها، باید توجه داشت میزبان کسی است که به سختی و زحمت بسیار کسب درآمد می‌کند و تنگ‌نظر است یا نه، در صورت نخست، نباید تمامی خوراک خود را از آن سفره بخورد تا سیر شود و بهتر است برای اهل آن خانه، هدیه‌ای ارزشمندتر از آن‌چه می‌خورد و مصرف می‌کند، ببرد، وگرنه عوارض آن را تا سال‌ها بعد با خود دارد؛ به‌عکس کسی که مئقعیت مالی خوبی دارد و فراخ نظر است و تنگی نظر در هزینهٔ آن ندارد، در آن‌جا اگر مال وی حلال است، هرطور که دوست داشته باشد می‌تواند غذا بخورد؛ چرا که خوردن نان طیب، عمر انسان را طولانی می‌کند و صفای باطن می‌آورد و دل آدمی را باز می‌نماید. جا دارد برای استفاده از چنین غذای طیب، دوبرابر هزینه کرد تا نانی از آن خورد؛ چرا که چنین لقمه‌ای مزاج را از مرگ نجات می‌دهد. خوردن روزی طیب گواراست. غذای طیب، بسیار

(۱۹۰)

ارزشمند است و به دل انسان صفا می‌دهد. نباید در ارزش مال طیب، بازاری اندیشید که ارزش آن بسیار فراوان است و گوهری کمیاب می‌باشد. حلال بودن غذا باعث طیب بودن آن نمی‌شود. طیب بودن، شرایط بیش‌تری از حلال بودن دارد؛ چنان‌چه قرآن کریم می‌فرماید: «فَکلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَیبا»(۱) و «طَیبا»را به عنوان قید افزونی بر «حَلاَلاً»می‌آورد.

خوردن گوشت مرغ در خانهٔ فقیری که به زحمت کسب درآمد می‌کند و تنگ‌نظر است، گرچه حلال است، ولی طیب نیست و عوارض دارد و عمر آدمی را کوتاه می‌کند. از غذای طیب باید فراوان خورد و این زیادی، آدمی را به سرفصلی می‌رساند که خود شخص آن را ندارد؛ مانند کسی که گنج دارد، ولی خود نمی‌داند چیزی که در دستش هست، گنج است. کسانی که حق در جانشان تحقق یافته است، خوب می‌فهمند کجا و با چه کسی چگونه رفتار کنند و از چه چیزی بخورند و از چه چیزی امساک داشته باشند.

طلبه‌ای که باید برای تحقق ملکهٔ قدسی در نهاد وی تربیت شود، نمی‌تواند از هر درآمدی ارتزاق داشته باشد. وی باید درآمدی صافی، شفاف و روشن برای خود داشته باشد. ارتزاق طلبه باید طیب باشد و درآمدی که دارد، در قبال انجام هر کاری نباشد؛ بلکه در برابر انجام بهترین کارها باشد. این درآمد نباید بادآورده و حاصل دست‌رنج دیگران باشد؛

  1. انفال / ۶۹٫

(۱۹۱)

بلکه وی باید خود برای تهیهٔ آن زحمت کشیده باشد. وی برای هرچه بیش‌تر صافی نمودن درآمد خود، باید حتی ساعاتی از خواب خود بکاهد و اضافه‌کاری بدون مزد داشته باشد. کاهش خواب و انجام کار رایگان، وی را برای غذایی که ارتزاق می‌کند اولی می‌سازد. از این سخن نباید به این نتیجه رسید که طلبه باید شغلی غیر از طلبگی داشته باشد. طلبه‌ای که بخواهد زمینه برای اجتهاد اعطایی در وی فراهم شود، باید به امور مربوط به طلبگی خود مانند تحصیل، تحقیق و نگارش بپردازد و درآمد وی نیز از همین امور باشد، نه از راه غیر طلبگی. طلبه آن‌قدر عمر ندارد که بخواهد برای شغلی دیگر وقت بگذارد. امروزه دین و تمامی معنویات و شعایر دینی در معرض خطرناک‌ترین آسیب‌ها از ناحیهٔ بدخواهان است و این طلبه است که باید سرباز کارآمد خط مقدم این جبههٔ دفاعی باشد. وی باید روزی چنان قوت گیرد که تهاجمی گردد. او از راه طلبگی، اجتهاد و تخصص علمی خود باید به قدر عفاف و کفاف، درآمد داشته باشد.

نباید گمان نمود پول، پول است و میان این پول و آن پول تفاوتی نیست؛ به‌ویژه وقتی همهٔ پول‌ها در بانک ذخیره می‌شود و از بانک برداشت می‌گردد. هر پولی سیر مشخص و آثار وضعی خود را دارد و میان حلال و حرام آن بسیار تفاوت است. پول حرام، هاری می‌آورد و صفای نفس را از بین می‌برد و نفس را خبیث، پلید، هار و سیری‌ناپذیر می‌سازد؛ به عکس، ارتزاق از درآمد حلال و طیب، صفای نفس، نرمی، صمیمیت و

(۱۹۲)

سیری‌پذیری و رضایت می‌آورد. بر شدن از تعلقات ناسوت و وصول به ملکهٔ قدسی و دیگر حقایق ربوبی، بدون رعایت این مهم شکل نمی‌گیرد. طلبه باید ارتزاقی طیب، طاهر و حلال داشته باشد و از خوردن شهریه‌هایی که امساک، بخل و خسّت در آن است و بسیار کم می‌باشد، پرهیز نماید تا کرامت و آزادگی خود را پاس دارد.

حوزه‌ها بهترین منابع را برای تولید علم در دست دارد. هم در قرآن کریم و هم در روایات، پروژه‌های علمی بکری وجود دارد که حوزه هیچ استفاده‌ای از آن نمی‌برد و تنها مصرف‌کنندهٔ صرف شده است. این مرکز نباید مال امام زمان (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) که مال ایتام است، مصرف نماید؛ بلکه باید هزینه‌های خود را از طریق تولید علم و فروش آن تأمین کند. چنین رویکردی سبب می‌شود مراکز علمی نه تنها داشتن دست بگیر نداشته باشند، بلکه از مصرفی بودن به تولیدی بودن تغییر جهت دهند. حوزه باید طرح‌های روان‌شناسی، عرفانی، فلسفی، تجربی، هنری و ده‌ها و ده‌ها طرح دیگر را از کتاب و سنت استخراج نماید و با پیرایش، پردازش و پالایش آن، بازار فروش آن را به دست آورد، و این‌گونه است که می‌تواند دفترچه‌های متعدد قسط وام و کالا را از دست طلاب بگیرد و آنان مجبور نباشند برای تهیهٔ پول اندکی، به این طرف و آن طرف و این کار و آن کار کشیده شوند. فرزندی که می‌بیند پدر وی برای تهیهٔ اندکی پول خرد به این طرف و آن طرف می‌رود و در این صف و آن صف طویل به انتظار می‌ایستد و در کنار چندین تخت، دست دراز

(۱۹۳)

می‌نماید تا پولی خرد را بگیرد و تحقیر شدن پدر خود را می‌بیند، نمی‌تواند با حوزه‌ها انسی بگیرد و همین که پدر وی عالم شده است، برای هفت پشت خود کافی می‌شمرد.

شایان ذکر است برخی گمان می‌کنند ارتزاق طلاب از خمس، از باب فقر است و خمس را به همین نام به طلاب می‌دهند؛ در حالی که ما در درس خارج و در باب خمس عرض نمودیم که روحانی گدا نیست و آن‌چه از سهم امام به طلاب داده می‌شود، از باب «فی سبیل اللّه» است. صفا و عشقی که در کار طلبگی نهفته است از همین عنوان «فی سبیل اللّه» بودن اوست. طلبه برای خداست و به او منتسب است. خدایی که جز عشق و صفا از او نمی‌ریزد و نمی‌شود طلبگی را از صفا و عشق جدا کرد.

حوزه باید همانند عالمان گذشته بتواند اختراع و اکتشاف داشته باشد و با تولید دانش بتواند پویا، رونده و سربلند باقی بماند تا مجبور نشود برای تهیهٔ نانی ده تخت سلیمانی را با تحقیر بپیماید و زن و فرزند خویش را با چنین نانی که آلوده به خست است و طیب نیست ارتزاق نماید. دادن شهریهٔ اندک به طلاب، افزون بر معایب نحوهٔ چنین پرداختی، آن را به خِسّت می‌آلاید و صرف انتساب آن به امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) آن را طیب و مبارک نمی‌سازد و آن حضرت علیه‌السلام نیز که امام بزرگواری و کرم هستند، هیچ گاه راضی نمی‌شوند چنین پول خُردی را به دست کسی دهند.

درست است که خمس و سهم امام منتسب به امام عصر (عجل اللّه

(۱۹۴)

تعالی فرجه الشریف) است، اما صرف این انتساب، سبب پاکی پول‌هایی که برای خمس داده می‌شود، نمی‌گردد. مردم شیعی باید آموزش داده شوند که خمسی که به اهل علم خویش می‌دهند، از مال حلال و بهتر است از مال طیب خود بپردازند و هر درآمدی را به عنوان خمس معین نکنند. نباید چنین باشد که مال آلوده به حرام یا مالی که معلوم نیست برای پرداخت‌کنندهٔ خمس هست یا نه و یا مال شبهه‌ناک را برای خمس تعیین نمایند. هم‌چنین مال مخلوط به حرام، با حصول شرایطی، خمس به آن تعلق می‌گیرد و خمسی که از آن به دست می‌آید، نباید وارد زندگی اهل علم شود. بی‌مبالاتی به این نکته، آلودگی روحی را برای مصرف‌کنندهٔ خمس در پی می‌آورد و چنین نیست که صرف انتساب خمس به امام عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) سبب شود عوارض طبیعی استفاده از آن برداشته شود.

چنین مشکلات محتوایی در پرداخت شهریه و مصرف وجوهات، مشکلات دست دوم است و در زیرِ سایهٔ مشکلات حاصل از نبود سیستم و نظام در هدفمند کردن پرداخت وجوهات، گم و کم‌فروغ می‌گردد و بحث از آن، زمینهٔ مناسب خود را باز نمی‌یابد. اهل علم افزون بر آن‌که باید هزینه‌های زندگی‌شان از حلال‌ترین درآمدها تأمین شود، باید طیب بودن آن درآمدها را نیز در نظر داشته باشند و این مجتهد است که می‌تواند احکام و مسایل آن را بیان دارد و به تبیین آن در چارچوب حوزهٔ اندیشاری فقهی خود بپردازد و با رهنمون دادن به

(۱۹۵)

مردم و قرنطینه کردن وجوهات مورد استفاده برای اهل علم، آنان را از هر جهت برای شکوفایی روحی و علمی آماده سازد و با رشد و تعالی آنان، سطح معنویت را در جامعه و مردم بالا برد و خیرات مضاعف این کار را به مردم برساند.

افق یاد شده باید در پیش روی متولیان حوزهٔ وجوهات قرار گیرد؛ اما این افق و بلندا که باید هدف اولی و طبیعی نظام آموزشی حوزه‌های علمیه باشد کجا و این که هم‌اکنون طلبه‌ای به خاطر بار مضاعف و سنگین مشکلات زندگی از تلاش علمی باز می‌ماند و به کارگری، بنایی و کار صنعتی روی می‌آورد کجا؟! طلبه‌ای که در چنین بستری زندگی می‌کند، کجا می‌تواند وظیفهٔ خود را به درستی دنبال کند؟ آیا مردم از نزدیک با مشکلات طلاب در ارتباط هستند تا توقعی را که از آنان دارند، با مشکلات زندگی آنان هماهنگ و همسان سازند و از طلبه‌ای که با هزاران مشکل دست و پنجه نرم می‌کند، توقع سواد آن‌چنانی نداشته باشند؟ چنین طلبه‌ای کجا می‌تواند به وظیفهٔ اولی خویش، که تحصیل است، برسد تا بتواند تبلیغی علمی و غیر عوامانه داشته باشد و وقت مردم را با گفتن مسایل و قصه‌هایی تکراری، که گاه به مکررات رسیده است، نگیرد؟


 

صیانت دین از پیرایه‌ها

وظیفهٔ حوزه‌های علمیه این است که فرهنگ شیعی و دین اسلام را همواره از خطر ورود پیرایه‌ها و خرافات صیانت نموده و آن را به صورت علمی و به‌روز عرضه دارد. شناخت دین الهی، نیازمند توانمندی

(۱۹۶)

تشخیص گزاره‌های دینی از گزاره‌هایی است که دینی نیست، ولی در سیر تاریخی دین، به نام دین به آن وارد شده است. ما این گزاره‌های غیر دینی را که به نام دین شناخته می‌شود، «پیرایه» می‌نامیم. روحانی بدون داشتن قدرت پیرایه شناسی، شأن ترجمانی دین را از دست می‌دهد و عالم شیعی نمی‌تواند نظرات خالص دین را هم در زمینهٔ احکام و هم در رابطه با معارف، باز گوید.

باید برای تمامی گزارهای دینی مستندسازی صورت گیرد تا پیرایه‌هایی که غیر دینی است و به نام دین نهادینه شده است، شناسایی و زدایش گردد تا هیچ فتوا و گزارهٔ دینی، بدون پشتوانهٔ دلیل درست نباشد.

تحقیق تمامی گزاره‌های منتسب به دین، سبب می‌شود پیرایه‌ها مورد شناسایی قرار گیرد و آن‌چه غیر دینی و نادرست است، از حوزهٔ دین خارج شود. هم‌چنین آن‌چه مستند درستی دارد، تثبیت گردد و بعد از این دو مرحله، فراوانی از گزاره‌های دینی که در متون قدسی دین قرار دارد و مغفول و متروک مانده است موقعیت دینی خود را باز یابد.

«پیرایه‌زدایی» ممکن نمی‌شود مگر با تأسیس دانشگاهی جامع در حوزهٔ علوم دینی که به این هدف بنا شود تا دانش‌آموختگان آن، که به اجتهاد می‌رسند، بتوانند فرهنگ دینی را از پیرایه‌های زیادی که در فتواها و معارف است، رها سازند. نیروهای این دانشگاه در طول چهار سال با روندی علمی و دینی و به هدف توانمندی در حذف پیرایه‌ها تربیت

(۱۹۷)

می‌شوند تا از حریم دین و آن‌چه به نام دین است، به صورت مستدل و محکم دفاع کنند و آن‌چه را که غیر دینی است ـ اعم از فتوا و معارف ـ شناسایی و تصحیح کنند. ورودی‌های این دانشگاه باید از طلابی باشند که به درس خارج راه یافته یا از دانشجویانی باشند که دست‌کم مدرک دکترا داشته باشند. آنان در مدت چهار سال به سطحی از دانش دینی می‌رسند که قدرت تشخیص پیرایه‌ها را می‌یابند. این امر، مستلزم داشتن توان اجتهاد و استنباط از متون دینی و مستندسازی آن است. آنان باید در دوره‌های آشنایی با موضوعات، دنیای اطراف خود را بشناسند و نظریه‌هایی از دین به دست آورند که قابلیت اجرایی و عملیاتی شدن داشته باشد؛ چرا که دین باید برای هر دوره‌ای قابلیت کاربرد داشته باشد و اگر کسی فتاوایی به نام دین داشته باشد که نمی‌توان به آن عمل کرد، آن فتاوا از دین نیست و پیرایه است. اسلام باید بتواند در هر زمانی و با هر شرایطی به طور نسبی قابل اجرا باشد و استنکار عقلی را در پی نیاورد. دین در صورتی قابلیت اجرایی شدن می‌یابد که پایه‌ها و گزاره‌های دینی با پیرایه‌ها خلط نشود و تنها آن‌چه را که استناد دارد، به عنوان دین لحاظ گردد.

برخی اجتهادها در دهه‌های گذشته اهمال داشته و تقلید در آن فراوان شده است؛ البته یکی از دلایل آن نیز حرمتی است که عالمان برای هم‌دیگر قایلند و از نقد و بررسی نظرات یک‌دیگر چشم می‌پوشند. چنین تقلیدهایی به مرور زمان سبب ورود پیرایه‌ها به دین شده است. هم‌چنین

(۱۹۸)

در سده‌های گذشته، نبود نظام سیاسی و دولت دینی که از شیعه حمایت نماید، مسایل اجتماعی و سیاسی دین را به رکود کشانده است. در آن زمان‌ها برای احکام دینی تقاضایی نبوده است تا نیاز به عرضه باشد و به هیچ‌وجه نیاز به تحقیق در این مسایل احساس نمی‌شده است؛ برخلاف امروزه که فتوایی می‌تواند چندین هزار نفر را به زندان بفرستد یا آنان را از زندان آزاد نماید.

هم‌چنین باید دلایل عقلی‌ای که از معارف دینی بحث می‌نماید، با معیارهای منطقی صحیح، مورد ارزیابی دقیق قرار گیرد تا توهّمات و خیال‌ها صورت علم به خود نگیرد. دلایل نقلی نیز باید با قرآن کریم و فرهنگ دینی به محک گذاشته شود و گزاره‌هایی را که با روح و فرهنگ دینی و با قرآن کریم مغایر دانسته می‌شود، عنوان دینی نداد و برای آن پرونده‌ای با نام پیرایه‌ها گشود.

دین، حیثیت‌ها و نیز کیفیت بسیار پیچیده، بلند و رسایی دارد که در طول تاریخ و با گذر زمان از ناحیهٔ برخی از افراد مغرض یا دوستان ناآگاه، پیرایه‌های فراوانی به خود گرفته است. این پیرایه‌ها در روایات تفسیری و دعایی، خود را بیش‌تر نشان می‌دهد و اثر مخرّب آن نیز در برخی فتاوا وجود دارد و سبب دین‌گریزی برخی از توده‌ها گردیده است. گاه فتوا یا روایتی در برخی از کتاب‌ها وجود دارد که دین به تکذیب آن پرداخته است و روح دینی به هیچ‌وجه، آن را بر نمی‌تابد.

متخصصان و کارشناسان هر رشته‌ای باید پیرایه‌های موجود در دانش

(۱۹۹)

خود را مورد شناسایی قرار دهند. شناخت پیرایه‌های کلامی، فلسفی، عرفانی، تفسیری و فقهی، کاری بسیار مهم، سنگین و ضروری است.

این کار باید از کتاب‌های مورد تأیید و درسی آموزش و پرورش و آموزش عالی شروع شود و به کتاب‌های حوزوی ختم گردد. در فقه، قاعده‌ای با عنوان «تسامح در ادلهٔ سنن و مستحبات» وجود دارد و همین امر سبب شده است برخی پیرایه‌ها شکل استحباب به خود بگیرد. در حالی که استحباب، حکمی دینی است که در مقام عمل، نیاز به قصد قربت دارد؛ از این رو نیازمند دلیل محکم شرعی است.

شناسایی پیرایه‌ها و تقریر دلیلی که با آن به مخالفت برخیزد، بسیار سخت و طاقت‌فرسات؛ چرا که گاه پیرایه‌ای، تاریخی هزار ساله دارد و مبارزه با آن، یعنی مبارزه با هزار سال پیشینه که هرچه پیش می‌رفته، قوی‌تر می‌شده و نفوذ بیش‌تری در روح و جان فقیهان و جامعه می‌یافته است. نقد چنین گزاره‌ای که به نام دین شناخته می‌شود، نیازمند بررسی آن در طول تاریخ و نقد و اصلاح تمامی آرایی است که به آن فتوا داده‌اند و برای آن دلیل آورده‌اند. یکی از این پیرایه‌های شناخته شده «نزح ماء بئر» است. آب چاه به فتوای عالمان گذشته، هرچند سه وجب و نیم به طول، در سه وجب و نیم به عرض، در سه و وجب و نیم به ارتفاع باشد، با افتادن سگی درون آن، نجس می‌شده است و در نهایت، علامهٔ حلی رحمه‌الله با آن به مخالفت برخاست و آن را تصحیح کرد.

پیرایه شناسی، نیازمند بررسی و تحقیق گسترده و قدرت نقد، تقریر،

(۲۰۰)

تحلیل و نوآوری و نیز شجاعتی است که به مدد آن بتوان به مخالفت با افراد سرشناس و کتاب‌های قوی رفت. برای موفقیت در این راه، باید بنیهٔ علمی در رشتهٔ مزبور داشت و نیز به شدت از برخوردهای عامیانه و سطحی نسبت به گزاره‌های دینی پرهیز نمود و به زودی و بدون تحقیق لازم و بدون در دست داشتن دلایل درست، شعلهٔ مخالفت با چیزی را که از متن دین دانسته می‌شود، نیفروخت که آتش آن بر جان مخالف خواهد افتاد. در این راه باید موضوع احکام را به نیکی شناخت و هیچ‌گاه در پی تحقیق حکمی بر نیامد که موضوع آن برای فرد، مجهول و ناشناخته است و ابعاد و جوانب مختلف آن را در دست ندارد. در منطق می‌گوییم: «تصدیق فرع بر تصور است»؛ یعنی باید نخست موضوع را تصور نمود تا بتوان آن را حکم داد و تصدیق کرد. در این‌جا نیز نقد فرع بر تحلیل است. باید نخست تحلیل درستی از موضوع داشت و موضوع شناخته شده و حکم آن را مورد بازشناسی قرار داد. نقدی که بر تحلیل تکیه نداشته باشد، ارزشی ندارد.

حوزه، افزون بر زدودن پیرایه‌های داشته‌های خود، باید بر فلسفه و کلام و نیز عرفان‌های مطرح در دنیا احاطه داشته باشد و آن‌ها را مورد نقد و بررسی قرار دهد.

هم‌چنین نباید بدون دلیل درست و تحقیق عمیق، سخنی را به کسی نسبت داد و با عجله و یا با حب و بغض نسبت به او قضاوت داشت. نقد، باید همواره منصفانه و همراه با ادب باشد. بیش‌ترین نقدهای این گروهِ

(۲۰۱)

تربیت شده، باید متوجه درس‌های خارج باشد تا در این درس‌ها نظریه‌ای خام ـ که هیچ‌گونه بررسی علمی نشده است ـ برای طلاب جوان مطرح نگردد و ذهن طلاب را ویروسی و آلوده نسازد و درس خارج به جای آن‌که با پیرایه‌ها مبارزه کند، به مرکزی برای نشر پیرایه‌ها تبدیل نشود و در نهایت، سبب سرگردانی طلاب و به تبع، مردم دیانت‌مدار نگردد.

عالمان شیعی همواره از ناحیهٔ حاکمان در فشارهای بسیار بوده‌اند. برخی از آنان در فضای تقیه می‌زیسته‌اند و این‌که آنان متون دینی و فرهنگ شیعی را با خون دل بسیار حفظ کرده‌اند، بزرگ‌ترین کرامت آنان است. اما اینک که نظام اسلامی با محتوایی شیعی شکل گرفته است، باید آن‌چه به عنوان دین به دست ما رسیده است، مورد تحقیق عمیق و بررسی دقیق قرار گیرد تا پیرایه‌های احتمالی که در این مسیر پر خوف و خطر به آن وارد شده است، مورد شناسایی قرار گیرد و مباحث دینی به تفصیل کارشناسی و تبادل نظر شود و تمامی قشرهای علمی، بحث‌های متناسب با تخصص خود را ببینند و بر آن نظر دهند و نتیجهٔ آن در دست مبلّغان و برنامه‌سازان دینی قرار گیرد تا آن‌چه به دروغ به دین بسته شده است، به صورت ناخودآگاه و به هدف تبلیغ دین، به دست مبلّغان به جامعه عرضه نگردد. طبیعی است فطرت آگاه مردم، بسیاری از پیرایه‌ها را هرچند که نام دین به خود گرفته باشد، نمی‌پذیرد؛ از این رو تبلیغ‌های غیر محققانه سبب دین‌گریزی توده‌های آگاه جامعه می‌شود که فطرتی سلیم دارند و بسیاری از آن‌چه را که حرام نیست و حرام دانسته می‌شود،

(۲۰۲)

نمی‌پذیرند. در این صورت است که بسیاری از آزادی‌های مشروع در شریعت بی‌پیرایه، از مردم دریغ نمی‌شود و مردم با چهرهٔ درست و حقیقی دین آشنا می‌شوند. البته برای شروع این کار، باید به سراغ عالمان متخصص و کاربلد رفت و برای تمامی نظرات حاضر و گذشته، بانک اطلاعاتی تشکیل داد.


 

آموزش موضوعات احکام به طلاب

حوزه، نیازمند مرکزی علمی همانند موزه‌ها و یا دست‌کم پایگاهی مجازی است که تمامی موضوعات احکام را تحقیق کند و مهم‌ترین موضوعات را به حوزویان آموزش دهد. این موضوعات، تمامی تولیدات علمی و اختراعات و اکتشافات را در بر می‌گیرد. هم‌چنین تحقیق بر موضوعات، نباید تنها در ناحیهٔ ارزش‌ها باشد؛ بلکه باید تمامی ناهنجاری‌ها مانند انواع شراب، مواد مخدر، موسیقی‌ها، رقص‌ها، قمارها، سرگرمی‌ها مورد موضوع‌شناسی قرار گیرد؛ زیرا شناخت این آسیب‌ها برای به سامان رساندن اخلاق جمعی و فردی از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است؛ چنان‌که حضرات معصومین علیهم‌السلام نسبت به تمامی موضوعات مطرح در جامعه، آگاهی کامل داشته‌اند و گاه آن را ارایه داده‌اند. هم‌چنین هر فردی برای در امان ماندن از گزند هرگونه آسیبی، ناچار از شناخت آسیب‌ها و پرهیز از آن است. همان‌گونه که پزشکان با شناخت بیماری‌ها، به بیماری آلوده نمی‌گردند، بلکه تخصص می‌یابند تا بیماران را درمان نمایند. بر عالمان دین و اولیای امور دینی است که

(۲۰۳)

همهٔ مفاسد، تباهی‌ها و گناهان را مورد شناسایی قرار دهند و در پرتو آن به آسیب‌شناسی اخلاق فردی و جمعی اهتمام ورزند.

بسیاری از کسانی که برای روحانی شدن داوطلب می‌شوند، از روستاها هستند. این امر، هم به سلامت ریشه‌ای روستاییان باز می‌گردد که به سنت‌ها پایبندی دارند و رعایت حرام و حلال ـ به ویژه در تغذیهٔ خود ـ را دارند و هم به این امر باز می‌گردد که جامعهٔ ایران به صورت غالبی روستانشین بوده‌اند. البته جمعیت روستانشینی در سال‌های اخیر به دلیل مشکلات اقتصادی، نسبت به جمعیت شهرها در حال تغییر است؛ ولی سیستم روستاها در گذشته چنین بوده است که نجابت و سلامت افراد را حفظ می‌کرده است؛ ولی چنین نیروهایی چون از منطقه‌ای محدود به حوزه‌های علمی ـ که در شهرها مستقر است ـ می‌آیند، نیازمند تربیت است. در تربیت معنوی طلاب، گفتیم آنان باید با تمامی فضایل و نیز رذایل به صورت موضوعی و از نزدیک آشنا شوند؛ ولی سیستمی درون آنان تعبیه گردد که خود آلوده نشوند؛ چنان‌که طبیبان با بیماری‌ها آشنا می‌شوند، بدون آن که خود بیمار گردند. آنان باید هم جامعه را بشناسند و هم روان‌شناسی افراد و گروه‌های مختلف را تا بتوانند هم‌چون گذشته اعتماد مردم را در مقام مشورت برای ارایهٔ راه‌حل‌های منطقی، علمی و کاربردی برای مشکلات آنان، به خود جذب نمایند. این کار نیازمند مهندسی تعلیم و تربیت است و حوزه‌های فعلی از آن خالی است. نظام تعلیم و تربیت نیز در صورتی ساماندهی می‌شود که

(۲۰۴)

در نحوهٔ مدیریت کلان حوزه‌ها بازنگری شود و مدیریت آن تمرکز یابد و سیستماتیک شود و نیز از مدیران کارآمد و قوی، که ریشه در علوم حوزوی دارند، بهره برده شود؛ نه از کسانی که ریشه در سیاست همراهی با دولت دارند و تنها امتحان خود را در میدان‌های اجرایی ـ و نه در میدان علم ـ داده‌اند.


 

رده‌بندی احکام الهی

هر تکلیفی منوط به قدرت است و اجرای تمامی احکام در جامعهٔ عصر غیبت ممکن نیست؛ بنابراین یا باید تمامی احکام اسلام را ترک گفت و از اسلام صرف نظر کرد (که به اهمال در تکلیف و وظیفه باز می‌گردد و درست نیست) یا این که باید احکامی را که سبب درگیری و نزاع می‌شود، ترک کرد تا خیزش‌های مخالفان سبب انزوای این مذهب و در نهایت انقراض آن نشود که در این صورت، مُرّ دین اجرایی نمی‌شود. در این صورت، احکام اسلامی نیاز به رده‌بندی دارد و احکامی که قابلیت اجرا دارند، به فتوا و قانون تبدیل می‌شود و ابلاغ می‌گردد. این طرح، با آن که پاره‌ای از احکام را قابل اجرا نمی‌داند، اما به اهمال در احکام، گرفتار نمی‌شود و اهمال در اصل تکلیف، پیش نمی‌آید. ما باید احکامی را که زندگی مسالمت‌آمیز و هم‌گرایی دینی را در پی دارد، در ردهٔ نخست برای عملیاتی شدن قرار دهیم. بعد از حصول مقبولیت، می‌توان به مرور زمان، برخی از احکام ردهٔ دوم را در ردهٔ نخست آورد و سیاست بازسازی فرهنگی و ترویج مذهب شیعه در طول زمان را داشت تا اصل اسلام و مذهب شیعه ضمانت بقا و استمرار داشته باشد.

(۲۰۵)

بنابراین خود این سیاست امری شرعی و دینی است و مخالف با احکام اسلامی نمی‌باشد؛ چنان‌چه قرآن کریم می‌فرماید: «وَمَا أَرْسَلْنَاک إِلاَّ مُبَشِّرا وَنَذِیرا»(۱). پیامبران الهی تنها در پی ابلاغ دین الهی بودند، نه حاکمیت: «وَمَا عَلَی الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاَغُ الْمُبِینُ»(۲). جامعه افراد مختلفی دارد و دنیای امروز نیز شهروندی است و همین دو عامل سبب می‌شود اندیشه‌های اقتدارگرا را به انزوا ببرد. باید احکام اسلامی را رده‌بندی کرد و در مقام اجرا بر عملیاتی نمودن احکامی اقدام کرد که در مرتبهٔ نخستِ اولویت است و با جامعه‌شناسی و روان‌شناسی مردم هر منطقه، آن را به‌گونه‌ای اجرایی کرد که حس هم‌گرایی را به تمامی افراد جامعه منتقل کند و مردم احساس کنند این حکم به نفع آنان بوده و جانب آنان را گرفته است.

 

  1. اسراء / ۱۰۵٫
  2. نور / ۵۴٫

(۲۰۶)

ما در کتاب «حقوق نوبنیاد» مصلحت‌گرایی خارج از چارچوب موضوع و فاقد معیار شناخت موضوع حکم را نقد کرده‌ایم. هم‌چنین در آن کتاب، طرح جماهیر متحدهٔ اسلامی را مبتنی بر رده‌بندی احکام ارایه نموده و گفته‌ایم: در کشورهای اسلامی باید حکومت اسلامی را با تفاوت‌های زیست‌محیطی که در این جوامع هست، به صورت متنوع طراحی کرد. برای نمونه، در جوامع اهل سنت، جمهوری اسلامی را بر مبنای توحید و خداپرستی پایه‌گذاری کرد و در جوامع شیعی، افزون بر توحید، ولایت خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام را بر آن افزود و جماهیر اسلامی را با مرکزیت یک حکومت جهموری اسلامی به وجود آورد که تحقق آن، سیاستی طولانی مدت را می‌طلبد. هر جمهوری نیز به خُلق و خوی قومی و مذهبی اکثریت مردم آن منطقه استوار می‌شود تا جماهیری جهان‌شمول را در اسلام محقق سازد و مردم‌گرایی و مقبولیت آنان را اصلی اساسی در تمامی آن‌ها ـ به ویژه در جمهوری مرکزی ـ قرار دهد و احکام اسلامی با توجه به روحیهٔ مردم هر منطقه رده‌بندی و اولویت‌گذاری شود و درصد پذیرش آن نیز تحقیقی شود؛ برای نمونه، مردم یک منطقه همانند کشور آلبانی، که هفتاد درصد آن مسلمان است، ممکن است پوشش اسلامی را صد درصد عمل نکنند و سر و پای خود را برهنه بگذارند، اما بقیهٔ بدن را به‌طور کامل بپوشانند.

(۲۰۷)

به هر روی، اجرای احکام مردم‌گریز باید به آینده واگذار شود تا با کار فرهنگی طولانی مدت، بستر اجرای آن فراهم آید که چگونگی آن پیش از این گذشت. در حقیقت، این احکام، کنار گذاشته نمی‌شود، بلکه با سیاست‌های فرهنگی، زمینهٔ اجرای پایدار آن فراهم می‌شود و تدوین و اجرایی همین سیاست‌ها، زمینهٔ عمل به آن احکام می‌باشد. در این صورت است که جوامع اسلامی از جامعه‌ای بسته به جامعه‌ای باز تبدیل می‌شوند و نظام اسلامی داروغه دانسته نمی‌شود و دولت تصدی‌گری امور اجرایی را بر عهده دارد، نه آن که حاکمی باشد که هر گونه تصرفی را برای خود مجاز بداند. اگر دولت سمت تصدی گر خود را داشته باشد، مردم احساس می‌کنند مقبولیت آنان برای تحقق نظام و موفقیت آن دخیل است و درصد مشارکت آنان ـ به‌ویژه در قالب شوراهایی که قدرت اجرایی داشته باشند ـ حداکثری باشد و دولت برخی از امور را به مردم واگذار کند و بعضی را خود عهده‌دار شود تا مردم احساس نکنند که این نظام است که تمامی شؤون زندگی آنان را، از اقتصاد تا اخلاق و پوشش، بر عهده گرفته است و در هر چیزی دخالت می‌کند؛ همانند حکومت رضاخانی که حتی در نوع کلاه مردها و در برداشتن روسری و چادر زنان دخالت می‌کرد و با استبداد خود، موجب تنفر عمومی شد؛ چرا که مردم ایران استبدادستیز هستند و شریعت نیز نمی‌تواند به این روحیهٔ مردمی توجهی نداشته باشد و حاکم‌گرایی را به صورت مطلق برای افراد غیر معصوم اعمال دارد.

(۲۰۸)

رده‌بندی احکام در تمامی زمینه‌ها از جمله تخلفات، امری ضروری است و لازم است دستگاه قضا به تخلفات بزرگ‌تر و سنگین‌تر زودتر و پیش‌تر رسیدگی کند و چنین نباشد که تخلفات کوچک ـ به ویژه تخلفاتی را که طبقات ضعیف جامعه مرتکب می‌شوند ـ را به شدت اعمال کند و بزه‌کاران آبرومند و آقاها و آقازاده‌ها تعقیبی نداشته باشند؛ چرا که چنین روندی سبب بی‌اعتقادی مردم به دستگاه قضا و نظام حاکم می‌گردد.

اگر دستگاه قضا تنها جرم‌های کوچک را رسیدگی کند و جنایت‌های بزرگ یا جنایت افراد صاحب نفوذ و اشراف، مورد مؤاخذه قرار نگیرد، اجرای چنین مجازات‌هایی به جامعه لطمه می‌زند و خود به جرم تبدیل می‌گردد.

روحانیت با قدرت علمی و در دست داشتن جامعه‌شناسی و روان‌شناسی ـ که به رده‌بندی احکام منجر می‌شود ـ و با هنر تعامل و ارتباط با گروه‌های مختلف، باید بتواند با جوانان تحصیل‌کرده و تمامی اقشار جامعه دیالوگ داشته باشد و خود را در سِمت مربی و رهبری آنان قرار دهد. هم‌چنین برای حضور در شبکهٔ مجازی اینترنت، شبکه‌های ماهواره‌ای و سیاست‌های کلان جهانی، برنامه‌ریزی داشته باشد. امروزه جبههٔ استکبار برای مبارزه با جامعهٔ روحانیت، سرمایه‌گذاری مستقیم بر وسایل ارتباط جمعی ـ به‌ویژه اینترنت و شبکه‌های ماهواره‌ای ـ دارد و جامعهٔ روحانیت در این زمینه نیازمند آرایش رسانه‌ای و تقویت پدافند غیر عامل است. البته مهم‌ترین رکن برای مبارزه با بدخواهان، تقویت

(۲۰۹)

اجتهاد و عدالت در نیروهای خود و مسلح نمودن آنان به تخصص است. البته این صف‌آرایی، موازنهٔ قدرت ندارد؛ زیرا جبههٔ استکبار نسبت به معنویات، دهن‌کجی دارد و ابزار وی برای جذب جوانان، ایجاد تنوع در رهایی، بی‌بند و باری، هرهری‌گرایی و فساد و فحشاست و روحانیت نیازمند تبلیغ دانش‌محورِ دیانت، معنویت، عقلانیت، عشق و محبت سالم است.

هم‌چنین در این صف‌آرایی، جبههٔ جامعهٔ روحانیت موازنهٔ دانایی و تخصص را در حوزهٔ علوم انسانی ندارند و دانشگاه‌ها متولی بسیاری از این علوم شده‌اند؛ علومی که بر پایهٔ مبانی اومانیسم و ماده‌گرایی نوشته شده است. نوشته‌هایی که برخی روحانیان در زمینهٔ علوم انسانی دارند، مربوط به روزگاری کهن است که برای عصر علم و فناوری مناسب نیست؛ چرا که این نوشته‌ها، به سبب نادرستی داده‌های آن، مرده و فراموش شده است و وقعی به آن نهاده نمی‌شود و برخی از آن، معادله را به نفع جریان‌های معاند با روحانیت و غرب‌گرا تغییر داده است.

افزون بر این، روحانیت در معرض قضاوت عملی است. امروزه دیگر در زمینه‌های فراوانی، به آن‌چه روحانیان می‌گویند نگاه نمی‌شود؛ بلکه عملی که آنان به صورت مستمر پی‌گیر هستند، معیار اعتبارسنجی آنان قرار گرفته است؛ زیرا حاکمیت، زمینهٔ ورود عملی روحانیت به جامعه را در بسیاری از نهادها و سازمان‌ها به وجود آورده است و مردم معیار

(۲۱۰)

ارزش‌سنجی و صدق و کذب ادعاهای آنان را در عرصهٔ عینی شاهد هستند. بارها خاطرنشان شده‌ایم تنها علم و صدق است که صدای روحانیت را از دیگر صداها برتری و اعتبار می‌بخشد و صف‌آرایی نامتوازن فعلی را به نفع جامعهٔ روحانیت گردش می‌دهد. بی‌تعادلی فعلی سبب می‌شود آزادی‌ها محدود گردد و کرسی برای نظریه‌پردازی آزاد در جایی گذاشته نشود و صدق و قدرت در آمد و شد برای مهار اوضاعی گردد که نمی‌توان آن را سرپایی بهبود بخشید، بلکه نیاز به بیهوشی و جراحی دارد تا بیماری آن شدت نگیرد.

باید توجه داشت پیروزی انقلاب اسلامی امری غیر منتظره برای روحانیانی بود که با انقلاب همراهی داشتند. روحانیانِ همراه انقلاب، مردم را با تهییج احساسات، همراه خود ساختند و بعد از آن نیز نه فرصت و نه توان آن را یافتند تا عقلانیت منطقی و تئوری‌های همه‌جانبه و درست را پشتوانهٔ آن سازند. یکی از اشتباهات آن زمان، که تابع احساسات انقلابی‌ها بود و منطقی نداشت و ناشی از بی‌توجهی به رده‌بندی احکام و اهتمام به اولویت‌ها بود، برپا کردن جوخه‌های دار در تمامی شهرها و نیز به راه افتادن تصفیه‌حساب‌های درون گروهی بود. این در حالی بود که نظام ستم‌شاهی ساقط شده بود و مردم از لحاظ روانی نیاز به پناهگاهی مطمئن داشتند تا بتوانند به آن تمایل نشان دهند. جامعهٔ روحانیت در آن زمان باید نقش پناهگاه مردم را عهده‌دار می‌شد؛ در حالی که به جای آن، سیاست دین‌دار ساختن مردم را با نیروهایی که احکام اسلامی و

(۲۱۱)

رده‌بندی آن را نمی‌دانستند و تنها اعمالی رادیکال و افراط‌گرا داشتند، در پیش گرفت. روحانیت اگر می‌خواست پناهگاه مردم باشد، باید از آنان مواظبت می‌کرد و امنیت را برقرار می‌ساخت و احکام متناسب با گروه‌های مردمی را استنباط می‌کرد و نیز در پی ریشه‌کنی فقر و حمایت از توده‌های ضعیف و فقیر بر می‌آمد. برای این کار نیز تنها لازم بود با نیروهای مردمی، فقیران هر منطقه را شناسایی کند و تمامی نیازمندی‌های آنان را در قالب تأمین کالا و ایجاد شغل برآورده سازد؛ به‌ویژه آن که فقیران هزینه‌های اندکی دارند و قانع می‌باشند. جامعهٔ روحانیت می‌بایست برای حمایت از فقیران، نظریه‌پردازی اقتصادی می‌داشت، نه این که تنها به اعتقادات مردمی و کردار آنان بپردازد.

متولیان، در آن زمان نمی‌بایست همه را با یک چوب می‌راندند. بسیاری از درجه‌دارانی که در گریز و تعقیب‌ها با لجن‌های جوی فاضلاب لجن‌مال شدند و یا دانشمندان متفکر، سرمایه‌های این مملکت بودند که باید از آنان محافظت می‌شد تا دِین خود را به مملکت ادا کنند و تاوان حمایت خود از حکومت غیر دینی را می‌پرداختند؛ اما این نیروها و مغزهایی که از سرمایهٔ ملت تغذیه کرده بودند، به‌راحتی به جوخه‌های اعدام سپرده می‌شدند و نیروهایی که تخصصی نداشتند، جایگزین آنان می‌گردیدند و کارآمدی نظامی را زیر سؤال می‌بردند. مغزهایی در آن زمان آسیب دید که به سیستم‌های نظارتی و اطلاعاتی ایالات متحده آشنایی کامل داشتند؛ گویی در آن‌جا برای چند بار دورهٔ آموزشی دیده‌اند.

(۲۱۲)

استفاده از آنان می‌توانست ایران را در بسیاری از کارهای اطلاعاتی بی‌نیاز سازد و به جای تسخیر سفارت‌خانهٔ آمریکا در ایران و دیپلمات‌هایی که در برابر این مغزها ارزشی نداشتند، به درون جامعهٔ اطلاعاتی آنان نفوذ کنند و سیستم دولتی آن را به تسخیر خود درآورند. بزرگ‌ترین شادی آمریکا در آن زمانهٔ مصیبت و بلا برای آمریکایی‌ها، اعدام چنین نیروهایی بود. اعدام چنین نیروهای وطنی و ایرانی، سبب شد دست نیاز به سوی پاکستانی‌ها، چینی‌ها و روسی‌ها دراز شود و آنان نیز نیروهایی را در اختیار می‌گذاشتند که چند رده از آن مغزهای وطنی پایین‌تر بودند. تمامی این تصمیم‌ها به دلیل احساس‌گرایی و عاطفه‌خیزی کسانی بود که در آن زمان مصدر امور بودند.

انقلاب اسلامی واقعه‌ای بسیار بزرگ با ابعادی وسیع بود؛ ولی ریشه در احساسات داشت و باید این درخت تنومند و پربار را به فرهنگ، عقلانیت، اجتهاد، عدالت و معنویت، صداقت، صفا، ایمان و پاکی پیوند زد تا ریشه‌ای آن محکم گردد و تندباد حوادث، گزندی به آن نرساند.

جامعهٔ روحانیت باید تمامی مردم را هم‌چون برادرانِ عضو یک خانواده فرض کند و گرایش‌ها و سلایق آنان را نادیده بگیرد و همان‌طور که

(۲۱۳)

میراث به تمامی آنان می‌رسد، تبعیض و تفاوتی میان مردم ایران قایل نشود و سعی داشته باشد عبای محبت و مهربانی خود را زیر پای تمامی مردم ایران پهن نماید.

روحانیان باید در چرخهٔ تربیتی ویژه‌ای قرار بگیرند تا وسعت نظر و سعهٔ صدر داشته باشند. دانش و اطلاعات دینی آنان باید بیش از سطح عمومی دانش‌آموختگان تحصیلات تکمیلی دانشگاه‌ها باشد و اگر تحت تربیت مربیان ربانی باشند، به ملکه‌ای قدسی دست می‌یابند که به آنان قدرت تولید علم و ارایهٔ سخنان جدید می‌دهد. آنان هم‌چنین باید قداستی داشته باشند که نه در پیشگاه قضاوت مردم، دنیادوست باشند و نه تارک دنیا؛ بلکه بر پایهٔ موازین اسلامی با زی و سیرهٔ طلبگی، آن هم نه معصوم‌انگارانه، بلکه مؤمنانه و عادلانه هم‌خوانی داشته باشند. توجه به این دو نکته در بهبود نگرش جامعه نسبت به روحانیان حایز اهمیت است.


 

پاسداشت فضای سالم آزاد اندیشی

مدیریت حوزه باید از فضای آزاد اندیشی و نظریه‌پردازی مستند و مستدل حراست نماید و اجازه ندهد با صاحبان نظریه‌ها با خشونت و عصبیت برخورد شود و فضای نقد سالم را در تمامی مسایل پاس دارد و توان استماع هر گونه انکار و اثباتی از ناحیهٔ منتقدان و نظریه‌پردازان را داشته باشد و آنان را در برابر قدرت‌های چیره و موج‌سواران به عنوان فرزندان علمی و معنوی خویش صیانت کند.

(۲۱۴)

تمامی طلاب و مجتهدان باید مصونیت در نظریه‌پردازی علمی داشته باشند؛ همان‌طور که خود آنان باید نقدپذیر بوده و در ارایهٔ نظریهٔ علمی، لج‌بازی و اصرار بر نظری که نقد علمی می‌یابد و دلیل نمی‌تواند پشتوانهٔ آن قرار گیرد، نداشته باشند. در این رابطه می‌شود هیأت منتخب علمی به عنوان داور میان نظریه‌پرداز و منتقد، حق حکم داشته باشد و نظر داوری، هرچه باشد، محترم شمرده شود؛ مگر آن که کسی بتواند نظر داوری را به صورت مستدل نقد کند که باز تجدید نظر در رأی و رأی نهایی با هیأت داوری است.

جامعهٔ روحانیت برای صیانت از فرهنگ تشیع، نیازمند آن است که نیروهای جوان امروز خود را قدر بداند و در مبانی و ریشه‌های خود، به آنان زمینهٔ تحقیق و دیالوگ آزاد، ولی مستند، بدهد تا آنان بتوانند با جهاد علمی و انقلاب فرهنگی، اشکالات و چالش‌های پیش روی این فرهنگ عظیم را چاره‌جویی نمایند. این جهاد علمی، نیازمند طراحی بانک‌های اطلاعاتی و نرم‌افزاری قدرتمند برای در دست داشتن پیشینه و تاریخ هر مسأله و روند ایام آن و شناسایی اشکالات و نقدهاست تا آن‌چه وارد است، به محبت ولایی و دست‌کم به انصاف پذیرفته شود و آن‌چه وارد نیست، پاسخ داده شود تا نیل به «حقیقت» در محیطی دور از تبلیغات بی‌پشتوانه و موج‌سواری‌های فرصت‌طلبانه یا فشارهای قلدرمآبانه آسان شود. این بانک اطلاعاتی باید چنان قدرتمند عمل کند که بتواند تمامی شرکت‌ها و مؤسسات تولید کنندهٔ نرم‌افزارهای مرتبط

(۲۱۵)

با تمامی موضوعات فقهی را در پوشش خود داشته باشد و از آن به غولی نرم‌افزاری در شناخت موضوعات و تاریخ هر مسأله، در جهان یاد شود و چنان موقعیت اعتباری و به‌روز داشته باشد که سیاست‌گذاری‌ها بر اساس داده‌های آن تعریف گردد.


 

صدق‌گرایی و مبارزه با بیماری استکبار و نفاق

هر جامعه‌ای ـ از جمله جامعهٔ روحانیت ـ دارای حقیقت خارجی است. این واحد حقیقی، هم دارای روان و هم دارای زیست‌محیط است. جامعه‌شناسی برای شناخت روان جامعه، از یک سو نیازمند روان‌شناسی است و از سوی دیگر، جامعهْ هویتی گسترده‌تر از روان جمعی دارد. تفاوت میان جامعه‌شناسی و روان‌شناسی در این زمینه، مانند شناخت قاره با شناخت یک کشور است. برای نمونه، جامعهٔ ایران محدود به مرزهای جغرافیای شناخته شده در حال نیست، بلکه بسیار فراتر از آن است. در این عصر، مردمان بسیاری از مادر خود و از جامعه‌ای که به آن تعلق داشته‌اند، دور افتاده‌اند. این جامعه دارای نهادی فطری است و روان و باطن این جامعه فطرت خدایی دارد؛ ولی شاهان استکباری، خرافاتی، هم به جامعهٔ ایران و هم به جامعهٔ روحانیت که در این محیط زیست داشته است تزریق کرده‌اند، تا نهاد دینی جامعه را با خود همراه نمایند و روان آنان را به غفلت از حقایق اصیل فطرت خود وادارند. این غفلت و نیز استکبار، دو لازمِ تزریق شده به نهاد جامعهٔ ایران و برنامه‌ریزی شده از طریق کانون‌های قدرت است.

(۲۱۶)

جامعه‌ای که به بیماری استکبار آلوده شده باشد، دچار خودبرتربینی و نیز نفاق می‌گردد. چنین جامعه‌ای، هم توانایی‌هایی برای خود قایل می‌شود که در اندازهٔ وی نیست و هم با نزدیک‌ترین کانون قدرت همراهی می‌کند. غفلت و استکبار و پی‌آمدهای آن ـ مانند نفاق، ریا و سالوس ـ امری تزریقی بوده و در نهاد پاک ایرانیان نیست و با دورهٔ درمانی‌ای که چند دهه طول می‌کشد، قابل درمان است؛ البته اگر برای آن، سیاست‌گذاری درست و برنامه‌ریزی صحیح باشد. تئوریسین این درمان طولانی نیز جز حوزه‌های علمیه نمی‌توانند باشند. استکبار یاد شده، به‌گونه‌ای افراد را آلوده ساخته است که حتی پاک‌ترین افرادی که بر سجادهٔ خود یا در محراب، افتاده و خاضع هستند، به محض این که بر صندلی مسؤولیتی قرار می‌گیرند، آثار استکبار در آنان هویدا می‌شود و رفتار سخت‌گیرانه، گفتارهای نامهربانانه و ناسازگاری با زیردستان، از خود ظاهر می‌کنند و همان کاری را می‌کنند که شاهان مستکبر با رعیت ضعیف خود می‌کردند.

استکبار و نفاق، بیماری عفونی سرایت‌یافته از شاهان به این ملت است و مثل سرطان، نیاز به جراحی، درمان و سالم‌سازی دارد. اگر استکبار ریشه‌کن شود، نفاق، سالوس و ریا نیز ریشه‌کن می‌گردد و صفا و مهربانی به جای آن می‌نشیند و خوبی و لطف و مرحمت ایرانیان چنان شکوفا می‌شود که هر کسی با دیدن دیگری، حاضر است هر چیزی که دارد، فدای او سازد؛ اما استکبارِ فعلی مانع از آن است که یکی به دیگری محبت نماید؛ زیرا می‌پندارد خود را کوچک و خفیف کرده است. این استکبار، بر هر چیزی نجاستی می‌ریزد و آن را از صفا خالی می‌کند. این بیماری با قانون و زور و فشار نیز درمان‌پذیر نیست؛ بلکه با روش‌های طبیبانه باید بر بالین روان این بیمار رفت و استبداد و نیز خرافات را از آن زدود.

مردمی که استکبار و پیرایه نداشته باشند، به صفایی می‌رسند که می‌توانند دولت کریمه را محقق سازند؛ دولتی که شهروندان آن در کمال آزادی زندگی می‌کنند و تمامی استعدادها شکفته می‌شود و هر کسی «خود» می‌شود و ادای این و آن را بازی نمی‌کند و ماسک به چهره نمی‌زند. دولت کریمه مانند کورهٔ آهنگری است که هر ماده‌ای را ذوب می‌کند و ناخالصی‌ها را به تمامی می‌ریزد و خالص آن را جدا می‌سازد؛ به‌گونه‌ای که هر کس خود شود. خداوند بر آن است تا هر بنده و پدیده‌ای به این مرحله برسد و این ویژگی آدمی است که اگر خود نباشد، به نفاق و ریا و سالوس می‌گراید و ماسک دیگری را به چهره می‌زند و نقشی را بازی می‌کند که غیر اوست؛ اما دولت کریمه، این آزادی را به شهروندان می‌دهد تا ناخالصی‌های خود را بریزند و خود واقعی و خالص خویش شوند و در تمامی رفتارها به «صدق» بگرایند. این راستی است که برای هر کسی رستگاری می‌آورد. صداقت یعنی این که هر کسی خود باشد و نقش دیگری را بازی نکند و در بهیمیت، سبعیت، شیطنت و معرفت، با خود صادق باشد و خود را جای دیگری نگذارد و همان باشد که هست و به

(۲۱۸)

تزویر، سالوس، ریا و نفاق نگراید و صفا و صداقت خود را پاس دارد. کسی که خود باشد؛ هرچند بد باشد، رستگار می‌گردد؛ ولی اگر کسی خوبی نماید، در حالی که خود نیست و نهاد وی بهیمی است، اما خود را فرشته می‌نمایاند، به انحطاط می‌رود. کسی که خود نیست، هیچ چیز نیست و هویتی ندارد. او نفاق دارد و نفاق یعنی انسان خود نباشد و ظاهر او چیزی را نشان دهد که حقیقت او نیست. راستی و درستی این است که انسان خود باشد و چنان‌چه بهیم است، بپذیرد که بهیم است، نه فرشته، اما با کنترل و مهار خویش زیر نظر مربی کارآزموده، تعدی و تجاوز نداشته باشد و برای کسی مزاحمت ننماید. تربیت امت‌ها نیز زیر نظر رهبری فرزانه چنین است. دولت کریمه، دولتی است که اجازه می‌دهد هر کسی خود باشد، نه مشابه و مخلوط با دیگری و نمایش آن. کسی که خود باشد خالص و صافی است و صفا دارد. بر این پایه، معصیتِ نفاق، یعنی خویشتن نبودن و بدل‌کار بودن. جامعه در صورتی دینی است که به همه آزادی دهد تا خود باشند؛ بدون آن که به حریم دیگران تجاوز و تعدی شود و مزاحمتی ایجاد شود. چنین جامعه‌ای است که به سالوس، ریا، عقده، حقارت، یأس و خمودی نمی‌گراید و از استبداد و اختناق دور است. دل‌های مردم چنین جامعه‌ای صاف است و کینه، عقده و حسرتی در آن نیست. دین می‌خواهد هر کسی خودش باشد و استبداد و زور را نمی‌پذیرد؛ همان‌طور که تعدی و هرج و مرج و استهجان را رد می‌کند. آزادی، یعنی این که بگذاریم هر کسی خود باشد، و معصیت همین آزاد

(۲۱۹)

نبودن است. البته تکمیل این بحث، همان‌طور که گفتیم نیاز به مراجعه به کتاب «حقوق نوبنیاد» و نیز «چهرهٔ عشق» دارد و ما از «آزادی» معنایی خاص را در نظر داریم که در آن کتاب، توضیح داده‌ایم. در آن‌جا گفته‌ایم که مردم ایران عزیز، نهادی ولایی و طبیعتی خداخواه دارند و اگر آزاد گذاشته شوند، به خاندان عصمت و طهارت علیهم‌السلام می‌گرایند و ایران را تجلی‌گاه عشق به اهل بیت صفا و روشنایی می‌سازند.


 

تشکیل بانک نظریه‌پردازی

بانک اطلاعات حوزه باید پایگاهی دیگر را نیز به عنوان بانک نظریه‌پردازی اداره کند؛ به گونه‌ای که تمامی صاحبان نظر در حوزهٔ علوم انسانی، بتوانند ایده‌ها و نظریه‌های نوین خود را در آن ثبت کنند و استدلال آن را ارایه دهند. این نظریه‌ها باید در دسترس تمامی حوزویان قرار گرفته و به گونه‌ای باشد که آنان بتوانند نقدهای خود بر این نظریه را در آن پایگاه بیاورند. بدیهی است که هم ثبت نظریه و هم نقد آن باید دارای شناسهٔ معین باشد.


 

تشکیل بانک اطلاعات

تشکیل بانک اطلاعاتی گزاره‌های دینی و تمامی داده‌های حوزوی و قابل دسترس بودن آن برای تمامی حوزویان، امری ضروری است. هم‌چنین این بانک اطلاعات، نیازمند آن است که متن تمامی درس‌های خارج را ضبط و نگاه‌داری نماید و نظرات شاخص و نو را بر گزیند و آن را بر روی پایگاه اطلاعاتی خود داشته باشد تا اساتید درس خارج بتوانند به

(۲۲۰)

نقد و بررسی نظرات یک‌دیگر بپردازند و از هم بیگانه نباشند و درس‌ها از حالت تحقیق فردی به تحقیق گروهی سوق پیدا کند. آن‌گاه در پایان سال، مجموع نقدهایی که بر یک مسأله شده است، جمع‌آوری و تنظیم شود و دست‌کم به صورت نشر الکترونیکی در اختیار تمامی طلاب قرار گیرد.


 

تأسیس بانک مشترک وجوهات

معرفت و آگاهی از مسایل استنباط و علم به دلایل و اجتهاد در امور علمی و مبانی وجوهات شرعی، غیر از علم و آگاهی یا توانمندی در موارد مصرف آن است؛ ممکن است مجتهد در فتوا کامل باشد، ولی در موارد مصرف، آگاهی یا توان و اقتدار لازم را نداشته باشد؛ پس مجتهد، افزوده بر اجتهاد کامل، لازم است در مصرف وجوهات شرعی آگاهی کامل و نیز توان و اقتدار لازم را داشته باشد؛ بر این اساس، اگر مجتهدی در اجتهاد کامل باشد، ولی در چگونگی مصرف، آگاهی لازم یا قدرت بر انجام آن را نداشته باشد، نمی‌تواند وجوهات شرعی را بگیرد؛ بنابراین، صِرف اجتهاد در احکام، آگاهی در نیازمندی‌های اجتماعی را به دنبال ندارد؛ چنان‌چه آگاهی در فتوا یا شناخت نیازمندی‌های عمومی نیز ملازمه‌ای با قدرت بر اجرا و انجام درست آن ندارد.

مجتهد بر اثر نداشتن آگاهی اجتماعی یا مصرف وجوهات به‌گونهٔ ناسالم یا نداشتن قدرت بر اجرای موارد لازم و استفادهٔ درست از آن، اقتدار شرعی خود در اطاعت را از دست می‌دهد؛ چنان‌چه امروزه بسیاری از مشکلات در زمینهٔ وجوهات، در اثر این گونه امور است.

(۲۲۱)

اگر برای حوزهٔ وجوهات، مؤسسهٔ مالی مشترک تأسیس شود که تمامی وجوهات به آن واریز شود، این مؤسسه می‌تواند مددکار فقیه در مصرف وجوهات گردد و تمامی مسایل مالی حوزه نیز بر اساس جدول درآمدی آن تنظیم گردد.

این بانک، ورودی خود را بر اساس وجوهاتی که مقلدان هر مرجع می‌پردازند، مشخص می‌سازد و آن را مبتنی بر فتاوای وی هزینه می‌کند. مبدء و مقصد وجوهات، بر اساس شناسه‌های تعریف شده و کد ویژه، قابل پی‌گیری است.

درست است که فقیه ولایت ظاهری دارد، ولی این به آن معنا نیست که وی برای وجوهاتی که می‌گیرد، شفاف‌سازی نداشته باشد و به هیچ مرکزی پاسخگو نباشد. وجوهات شرعی باید نظام‌مند و دارای انضباط مشخصی باشد و در تمام زمینه‌های آن، از هرگونه هرج و مرج به‌دور باشد و نباید از نظام خاص شرعی خود انحراف داشته باشد. شفاف‌سازی درآمد و هزینهٔ وجوهات برای مقلدان صورت می‌گیرد و پایگاه وابسته به مؤسسهٔ مالی یاد شده، می‌تواند آن را به صورت آنلاین و به‌روز در دید مردم بگذارد. توجه شود که حوزهٔ اقتدار و نفوذ مجتهد تابع مقبولیت مردمی است و چنان‌چه حوزهٔ وجوهات، شفاف‌سازی نشود، به مقبولیت جامعهٔ روحانیت آسیب وارد می‌آورد و هر فقیهی، هم در برابر مردم و هم جامعهٔ روحانیت، مسؤولیت دارد و باید پاسخگو باشد.

کسانی که وجوهات شرعی را می‌گیرند، از مجتهدان تا نمایندگان آنان،

(۲۲۲)

باید صاحب شرایط لازم علمی و دارای عدالت باشند و روند شرعی آن را در تمام سطوح رعایت نمایند.

لازم است وجوهات شرعی در موارد مصرف خود هزینه گردد و باید از هزینه در غیر موارد آن پرهیز شود. هم‌چنین لازم است وجوهات به هر شعاعی که گرفته می‌شود، به همان شعاع توزیع گردد و نباید مصرف آن به منطقه‌ای خاص یا به مرکز بسنده شود. بنابراین، وجوهاتی که از سراسر کشور یا دنیا به مرکز می‌رسد، باید بر همهٔ کشور یا دنیا توزیع گردد و نباید مصرف آن به مرکز یا برخی مناطق یا به گزاره‌های ویژه‌ای محدود شود.

می‌توان به نمایندگانی که وجوهات را می‌گیرند، بخشی از آن را به نظر مجتهد و در صورت نیاز داد؛ ولی نباید بدون تعرفه یا به‌دور از انصاف باشد و نیز نباید نمایندگی در حوزهٔ وجوهات، به عنوان شغل یا پیشه درآید؛ به‌گونه‌ای که برخی مشمول و بسیاری محروم از آن باشند.

در مصرف وجوهات باید نظر مجتهد به‌طور مشخص اعمال گردد؛ اما با وجود این که نظر مجتهد مورد احترام است، در صورت هماهنگ نبودن با مسایل شرعی یا با فتوای خویش، ارزش عملی ندارد و در مواردی ممکن است موجب از دست رفتن عدالت مجتهد و عدم اعتبار شرعی در پیروی از وی گردد.

مصرف وجوهات باید در تمام زمینه‌ها و منطقه‌ها بر اساس عدل و انصاف باشد و از اسراف و تبذیر یا چشم‌تنگی و امساک به‌دور باشد.

(۲۲۳)

مصرف وجوهات باید بر اساس اهمیت مورد باشد و در این زمینه، توجه داشتن به محرومان واجب است.

در صورت کمبود وجوهات، لازم است به عدالت، بر افراد و موارد ضروری آن تقسیم شود و گیرندهٔ وجوهات باید در حد توان، پاسخ‌گوی نیازمندان به آن باشد.

وجوهات نباید در امور شخصی یا شؤون نفسانی یا زمینه‌های شیطانی به مصرف برسد و نباید آن را چون اموال شخصی یا چون اموال باد آورده مصرف نمود.

آشنایان مجتهد می‌توانند بر اساس فتوا و عدالت، در این زمینه نقش داشته باشند؛ اما نباید هیچ‌گونه مداخلهٔ شخصی و نابه‌جا در آن بنمایند.

در هر صورت و به هر دلیل، گناه و مسؤولیت هر انحرافی در مصرف وجوهات، بر عهدهٔ گیرندهٔ وجوهات است و اطرافیان، اگرچه مقصر باشند، هیچ‌گونه کاستی در مسؤولیت مجتهد پیش نمی‌آورد و وی باید پاسخ‌گو باشد.

مجتهد با وجود شرایط، بر وجوهات مالکیت دارد و در صورت درستی موارد مصرف، نسبت به آن دارای مصونیت است؛ ولی وجوهات، مال شخصی مجتهد به شمار نمی‌رود و کسی آن را از وی ارث نمی‌برد و نباید در موارد غیرضروری دینی استفاده شود.

هم‌اینک شهریهٔ طلاب با نظام امتحانات پیوند دارد؛ در حالی که نباید شهریه و دنیا، با دین و علم خلط شود.

(۲۲۴)

به هر روی، وجوهات شرعی، نیازمند سیستم مستقل و دستگاه اداری مالی خاص است که نظارت و مدیریت تمامی وجوهات را بر پایهٔ فتاوای مراجع عهده‌دار گردد. در این صورت، سیستم توزیع وجوهات می‌تواند میان طلاب بر پایهٔ امتیازی که در علم و نیازی که به مال دارند، عمل کند و چنین نباشد که تنها به گروهی خاص برسد. البته این کارهای عملیاتی نیاز به کارهای فرهنگی دارد و مجموعه آثار ما این قدرت علمی را دارد که بتواند بستر فرهنگی لازم را برای چنین فضایی فراهم کند.


 

اعتماد مردمی

در میان نقش‌های اجتماعی روحانیان، آن‌چه از همه اهمیت بیش‌تری دارد، «اعتماد» متقابلی است که میان آنان و مردم وجود دارد. مردم روحانیان را پناهگاهی برای لحظات غم و درد خود می‌دانند و با آنان درد دل و مشورت نموده و از آنان درخواست راهنمایی دارند، که گاه خصوصی‌ترین مسایل زندگی آنان را شامل می‌شود. این اعتماد در چهره‌های زیر نمود قدرتمندی دارد: یکی آن که آنان مرکزی برای پاسخ‌گویی به پرسش‌های مذهبی، شرعی و احکام فقهی می‌باشند. انجام استخاره، توقعی است که مردم از روحانیان دارند و گاه تعبیر خواب‌های خود را از آنان می‌خواهند.

در گذشته، آموزش و پرورش جامعه به تمامی در دست روحانیان قرار داشته و از اساتید سطح عالی حوزه‌ها تا معلمان مکتب‌خانه‌ها، تمامی حوزوی بوده‌اند و مدیریت مدارس علمی با حوزه‌ها بوده است. امروزه

(۲۲۵)

این نقش به کلی از دست حوزه‌ها گرفته شده و بر عهدهٔ وزارت آموزش و پرورش و وزارت آموزش عالی است.

از دیگر نقش‌های اجتماعی روحانیان، قضاوت و داوری در دعاوی بوده است. آنان در گذشته، محل رجوع در اختلافات و شکایات بودند؛ اما اینک قوهٔ قضاییه عهده‌دار آن است.

روحانیان در گذشته به صورت گسترده در مشکلات، نقش مشاور را داشتند. آنان هم به افراد جامعه مشورت می‌دادند و هم گاه در کنار نهادهای قدرت، مشاور حاکمان می‌شدند.

آنان در بُعد تربیتی و پرورشی، به عنوان الگو برای فرزندان مردم مطرح بودند و مردم زندگی بزرگان حوزه را سرمشق زندگی خود و فرزندان خویش می‌دانستند. مردم روحانیت را امین خود می‌دیدند و در رفتارهای اجتماعی، آنان را به عنوان الگو به فرزندان خود پیشنهاد می‌دادند که این نقش را می‌توان از منظر تبلیغ عملی ارزش‌های دینی نیز تحلیل کرد.

رهبری نظام اسلامی نیز امروزه با روحانیان است و این نیز برخاسته از اعتماد مردم به جامعهٔ روحانیت است. روحانیت در انقلاب اسلامی نقش پیشتاز را داشتند و مردم در پشت سر آنان حرکت می‌کردند.

البته این اعتماد به‌آسانی شکل نگرفته است. مردم روحانیانی را به چشم خود شاهد بوده‌اند که برای دفاع از مکتب اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام از جان خود می‌گذشتند. آنان می‌دیدند روحانیان با نثار خون

(۲۲۶)

و جان خود، از حریم مردم و حق دفاع می‌کنند و برای همین بود که نزد آنان چهره‌هایی قدسی، پاک و محترم شناخته می‌شدند.

هم‌چنین روحانیت، مرجعیت تقلید و نیز مصدر بسیاری از علوم در حوزهٔ علوم انسانی است که این روزها به‌جای تشکیل صف واحد علمی، تلاش‌های آنان فردی و پراکنده شده است و تحقیقات منسجم گروهی، تنها در برخی مؤسسات وابسته، به صورت کم‌رونق وجود دارد و نیروهای زبدهٔ آن، بیش‌تر تک‌روی دارند.

روابط اجتماعی روحانیت در سال‌های اخیر، تابع سیاست‌های نظام اسلامی نیز بوده است. گرچه تشکیل نظام اسلامی نماد اقتدار روحانیت در صحنهٔ اجتماعی و نقش فعال آن است ـ به‌گونه‌ای که استکبار جهانی و ابرقدرت‌ها را به چالش کشیده است ـ ولی پیروزی انقلاب اسلامی پیش از آن که جامعهٔ ایران را دستخوش تحولات اساسی سازد و به آن استقلال و اسلامیت بدهد، جامعهٔ روحانیت را تحت تأثیر قرار داد و این نمادِ قدرتِ روحانیت در پی جابه‌جایی قدرت و اجرایی شدن نیروهای حوزه، باعث افول و ضعف عامل خود شد و نظام اسلامی، مرجعیت علمی این جامعه را تضعیف کرد و فتواهای اجتماعی در دست نظام اسلامی و حاکمان قرار گرفت و مرجعیت علمی نیز با ملاحظهٔ آن، حمایت چندانی از جامعه و مردم ندارد؛ مگر همراهی با مردم در مواردی که آنان با حاکمیت همراهی دارند. این نقش، در صورتی ترمیم می‌شود که اندیشهٔ علمی روحانیت اوج گیرد؛ به گونه‌ای که بتواند در مورد

(۲۲۷)

اساسی‌ترین مسایل اجتماع، نظریه‌پردازی علمی و مستدل داشته باشد و مواضع نظام و دولت اسلامی را در تمامی عرصه‌ها از نقطه‌نظر دانش دینی به نقد گذارد.

جامعهٔ روحانیت با مردم دارای دو نوع ارتباط «کلان و بنیادی» و «خُرد» است. ارتباط‌های کلان مانند افتا، رهبری، مرجعیت و قضا، و ارتباط خُرد مانند امامت جماعت، تبلیغ، تزکیه، تهذیب و استخاره است که شدت و ضعف آن به پذیرش‌های اجتماعی باز می‌گردد.

هم‌اینک ارتباطات گفتاری روحانیان با مردم، بسیار گسترده و متنوع است. این ارتباط، یا رو در رو و به صورت چهره به چهره و فردی است و یا در قالب سخنرانی برای یک جمع یا با استفاده از رسانه‌های دیداری و شنیداری است. هم‌چنین ارتباط گفتاری، محتواهای گوناگونی از وعظ تا درس دارد و شکل عالی آن در قالب کرسی‌های نظریه‌پردازی در مجامع علمی، مباحثه و مناظره است. این ارتباط، در گذشته بیش‌تر مردمی بوده و امروزه بخش‌هایی از آن ـ به‌ویژه نمازجمعه‌ها ـ تحت نظارت نظام است. بخشی از تبلیغات حوزه‌ها نیز دولتی شده است؛ هرچند این کار به نام نهادهای غیر دولتی، مانند دفتر و سازمان تبلیغات یا ادارهٔ اوقاف انجام می‌شود و سیستماتیک گردیده است. روحانیانِ این بخش‌ها در منابر، تنها سخنانی خاص و آموزش دیده را مطرح می‌کنند. رسانه‌های دیداری و شنیداری در ایران، تحت نظارت نظام است و تنها صدای روحانیانی خاص پخش می‌شود. بخشی از ارتباط گفتاری روحانیت در رسانه‌های

(۲۲۸)

مجازی، به‌ویژه اینترنت، نمود دارد که پاره‌ای از همین بخش نیز به توصیهٔ خاص انجام می‌شود.

روحانیت با مردم ارتباط نوشتاری در قالب کتاب و مقاله را دارد. این ارتباط در فضای نشر مجازی اینترنت، آزادتر است و در فضای نشر کتاب، تنها به نظریاتی اجازهٔ نشر عمومی داده می‌شود که توسط بازرسان و بررسان وزرات فرهنگ و ارشاد اسلامی، مجوز نشر گرفته باشد. متأسفانه اعطای مجوّز در این وزارت‌خانه تابع سیاست‌های کلان و نیز خرد و خاص است و نسبت به روحانیانی که قدرت علمی و نیز پتانسیل نفوذ اجتماعی دارند و با اهل سیاست همراه نیستند و استقلال دارند، سخت‌گیری‌هایی می‌شود.

روحانیان لازم است گزاره‌های دینی را به ادبیات معیار مراکز علمی و زبان مخاطبان و گفته‌خوانان و با قلمی روان، گویا، شیوا و متناسب با داده‌های جامعه‌شناسی و روان‌شناسی مردم هر عصر، به نگارش درآورند و آن را از هرگونه پیچیدگی دور دارند تا هرچه بیش‌تر به واقعیت نزدیک گردد.

از مهم‌ترین گزینه‌های ارتباطی جامعهٔ روحانیت با مردم، رسالهٔ «توضیح المسائل» است و بر این اساس، لازم است این‌گونه نوشته‌ها حکم فقیه را صریح و روشن بیان دارد تا مقلدان را در دسترسی به حکم شرعی، سردرگم و پریشان نسازد و نیز بتواند با مردم و واقعیت‌های زمانهٔ خود ارتباط کامل برقرار نماید.

(۲۲۹)

هم‌اینک روابط اجتماعی جامعهٔ روحانیت، تحت تأثیر برخی عوامل بوده و در حال افول است؛ ولی این ضعف، به‌تمامی به این جامعه باز نمی‌گردد؛ بلکه برخی شرایط اجتماعی نیز بر آن مؤثر است. توسعهٔ وسایل ارتباط جمعی و پیشامد عصر ارتباطات با تنوع رسانه‌های شنیداری، دیداری و گفتاری، سبب شده است که جامعه سخنان بسیاری بشنود و کسی که زیاد می‌شنود، بردباری روانی برای شنیدن یک صدا را ـ به‌خصوص اگر تکراری باشد ـ از دست می‌دهد و توسعهٔ معلومات، باعث پایین آمدن توان شنیداری و قدرت استماع آنان از این جامعه شده است. هم‌چنین صدایی محبوبیت می‌یابد و مورد استقبال قرار می‌گیرد که عنصر عدالت و اعتماد را داشته باشد و نخستین ماده برای شکل‌گیری اعتماد، صدق گوینده است. گوینده نباید در مظان اتهام برای دفاعِ از پیش تعیین شده، از موضعی سفارش شده باشد. هم‌چنین صداها باید به‌روز و بر اساس نیازهای مردم و برتر از معلوماتی باشد که توسط رسانه‌ها به آنان ارایه می‌شود. صدایی می‌تواند مورد اقبال عمومی قرار گیرد که توان تولید علم و یافت تازه‌هایی را ـ که معنویت و نیازهای باطنی و روانی انسان را پاسخ‌گو باشد ـ دارا گردد.


 

امدادهای غیبی به روحانیت

جامعهٔ روحانیت این زیرکی و فطانت را همواره داشته است که بتواند همواره مکتب تشیع را در کوران حوادث و پیشامدهای سهمگین نجات بخشد و آن را زنده نگاه دارد. ضمن آن که این گروه در مجموع، مؤید به تأییدات و عنایات حضرت ولی عصر (عجل اللّه تعالی فرجه الشریف) و امدادهای غیبی می‌باشند؛ هرچند این امر، منافاتی با حضیض و افول آن در برهه‌ای از زمان ندارد، ولی این افول ـ که مستند به مدیریت ضعیف عالمان چیره است ـ هیچ گاه به معنای سقوط کلی و انحطاط آنان نخواهد بود و پایدارترین جامعه در میان مردم، روحانیان می‌باشند؛ اگرچه می‌شود آنان در برهه‌ای، حاکمیت را به صورت مستقیم در دست داشته یا در دوره‌هایی نقش مستقیم در حاکمیت نداشته باشند؛ هرچند هر حاکمی نیازمند حمایت آنان است و بدون این حمایت، مقبولیت چندانی نمی‌یابد.

(۲۳۱)

جامعهٔ روحانیت در زمان حضرت آیت‌اللّه العظمی بروجردی مرجعیت یک‌پارچه داشت. مرجعیت علمی روحانیان بعد از ایشان از مرزها فراتر رفت و بین‌المللی و جهانی شد؛ در حالی که با رحلت آیت‌اللّه بروجردی رحمه‌الله ، برخی عمر مرجعیت را به تبع تبلیغات دستگاه حاکم ستم‌شاهی، تمام شده می‌دانستند.

روحانیت، دارای سیستمی به تعبیر عرفی، فوق مافیایی است که دنیای امروز هنوز در شناخت آن ناتوان است و آن عبارت است از: بهره‌مندی از سیستم طبیعی غیبی که به دست عالمان قدیس و ربانی اجرایی می‌گردد. این نظام معنوی، هدایت این جامعه را به صورت پنهان و در کتمان کامل در دست دارد؛ به‌گونه‌ای که برخی از روحانیان، بدون توجه به آن، دست به ابراز دفاع از دین یا تبلیغ خود می‌زنند. این سیستم پنهانی و فوق سرّی، حرکتی بسیار نرم و رونده دارد و هیچ گاه حساسیتی در جایی ایجاد نمی‌کند. فعالیت‌های این عالمان ـ که ساحت باطنی آنان مشهود نیست ـ از اسرار مگوست و آن را باید در سیستم رجال غیب و مردان باطن معنا نمود که ما به آن اعتقاد کامل داریم؛ سیستمی آسیب‌ناپذیر و غیر قابل نفوذ برای نامحرمان، که بقای روحانیت را تضمین می‌کند و آسیب‌هایی که ما در این‌جا گفتیم، هیچ یک به این لایهٔ باطنی مطهّر باز نمی‌گردد و تنها معطوف به لایه‌های ظاهری این جامعه است. شاسی و اساسِ ساختار روحانیت را این لایهٔ باطنی و پنهان شکل

(۲۳۲)

می‌بخشد و تلاش‌های ظاهری، اکتسابی و تحصیلی ـ که قابل تبدیل و تغییر است ـ در برابر آن بنیان قویم، با سلسله‌ای که دارد، چندان در خور توجه نیست و همین نهاد باطنْ بنیان است که فرهنگ روحانیت را بر دنیای لائیک و سکولار برتری خواهد داد.

جامعهٔ روحانیت، ریشه‌ای هزار ساله در میان مردم دین‌مدار دارد و کسی نمی‌تواند این ریشهٔ کهن را که به زمین حق تعالی بسته است، ریشه‌کن سازد و هیچ گاه مثل سلطنت و حاکمیت نیست که بتوان آن را با کودتایی تغییر داد.

انقلاب امروز ما نیازمند جهاد فرهنگی برای مهندسی دیانت و معنویت است؛ آن هم جهادی اکبر و بزرگ‌تر از تمامی جهادهایی که تاکنون از آن سرافراز بیرون آمده است. عطش امروز جامعه نسبت به معنویات و امور ماورایی و الهی و پی‌جویی نسبت به معرفت، از سر ارادت و اطاعت نیست؛ بلکه از سر حسّ جست‌وجوگری و کنجکاوی برای یافت سیراب‌کننده‌ای است که درون وی را به آرامش برساند و عقل پرسشگر او را از ماجرایی که هست، خبر دهد.

شاخهٔ حکومتی روحانیت، که تحت سیستم نظام و به پشتوانهٔ ردیف بودجه‌های آن فعالیت دارد، بر پایهٔ اجتهاد و عدالت و به مدد تولید علم، شبکه نیافته و دین را به مثابهٔ یک فن، تحقیق و تبلیغ می‌کند؛ وگرنه پایگاه مردمی قدرتمندی می‌یافت و مردم از آنان با پرسش‌های خود استقبال می‌کردند و پاسخ‌های آنان را وقتی می‌شنیدند، با آنان

(۲۳۳)

می‌ماندند و آن را تحسین می‌کردند؛ ولی شنیدن پاسخ‌های تکراری و کهنهٔ برخی از آنان ـ که مدلل و موجه نیز نشده است ـ یأس، خستگی، وازدگی و تغییر نگرش می‌آورد. اگر مغازه‌ای در عرضهٔ کالای مرغوب تلاش داشته باشد، هیچ گاه مشتریان خود را از دست نمی‌دهد؛ بلکه پیوسته راه توسعه، تعدد شعبه و زنجیره‌ای شدن را می‌پیماید؛ اما نهادهای یاد شده، به دلیل ناتوانی در تولید علم، مراجعه‌کنندگان را به یأس و سرخوردگی و به دین‌گریزی می‌کشانند؛ البته اگر داده‌های آنان آلوده به پیرایه نباشد و دین‌ستیزی نیاورد.

روحانیت امروز بیش از هر زمان دیگر نیازمند مجاهدت برای تولید علم دینی و اجتهاد فقاهتی، به‌دور از سیاسی‌گری و وابستگی به دین حکومتی و نیز دوری از جمودگرایی و پاسداشت عقلانیت و معنویت دینی است.


 

مردم‌شناسی روحانیت

از راه‌کارهای بایستهٔ ورود روحانیت به عرصهٔ جامعه، شناخت مردم است. این جامعه با در دست داشتن روان‌شناسی جامع تمامی اقوام ایرانی و مردم مناطق مختلف جهان، می‌تواند با شناسایی زمینه‌های محبت و عشق به مردم، زمینه‌های جذب حداکثری نسبت به گزاره‌های دینی را فراهم آورد. مردمی که اگر روحانی متخصص و متعهدی را بیابند، به او علاقه و ارادت دینی می‌یابند و وی را بیش از هر صنف دیگری مورد احترام و حرمت قرار می‌دهند.

(۲۳۴)

روحانیت، مردمی است و با مردم زنده است و برای آن که مردمی بماند و نیز حیات خود را تضمین کند، باید مردم را بشناسد؛ مردمی که روحانیت دینی را دوست دارند. الگوی ترکیبی ملت ایران از لحاظ جامعه‌شناسی، بر اساس قومیت‌ها، دین و مذهب و طبقات اجتماعی با رویکرد پایگاه شغلی، قابل تقسیم است.

بیش از ۷۳ درصد ملت ایران، فارس هستند. ۸۶ درصد مردم، فارسی سخن می‌گویند و ۲/۸۶ درصد فارسی را متوجه می‌شوند و ۳/۱۴ درصد نیز زبان فارسی را نمی‌دانند که بیش‌تر ایلات و عشایر و برخی اقوام هستند. آذری‌ها بیش از ۱۵درصد، ترکمن‌ها ۲/۱ درصد، کردها بیش از ۵/۳ درصد، اعراب ۳ درصد، بلوچ‌ها ۲ درصد و لرها نیز ۲ درصد جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند.

۹۹ درصد مردم ایران، مسلمان هستند که ۹۵ درصد آنان، شیعهٔ دوازده امامی و پنج درصد اهل سنت هستند. حنفی‌های اهل سنت در شرق و جنوب، و شافعی‌ها در غرب و منطقهٔ کردستان می‌باشند.

از یک درصد جمعیت ادیان غیر مسلمان، بیش‌تر آنان مسیحی و به صورت تقریبی، نیمی از آنان، زرتشتی، یهودی، ارمنی و پیروان دیگر ادیان می‌باشند. از لحاظ پایگاه شغلی، طبقهٔ بالای جامعه یا مدیران کلان ۲/۲ درصد و طبقهٔ میانی و حقوق‌بگیران دولت ۲/۴۶ درصد و طبقه پایینی و کارگران و مزدبگیران و نیروهای خدماتی ۲/۴۳ درصد جمعیت ایران را تشکیل می‌دهند.

(۲۳۵)

در تمامی ایران، نزدیک به بیست زبان و صد و ده گرایش لهجه‌ای وجود دارد. از جمله مواردی که در نحوهٔ ارتباط با مردم هر منطقه م‌وثر است، می‌توان به تقسیم‌بندی‌های زیر اشاره نمود:

تقسیم مردم از لحاظ خلق و خوی، طبع گرم و سرد، ضریب هوشی و ذکاوت، میزان کار و تلاش و رکود و تنبلی، زیبایی اندام و چهره، سلحشوری، رشادت و ترسویی، پرحرفی و کم حرفی، عالِم‌خیزی و غیر عالم‌خیزی، میزان تحصیلات و بی‌سوادی، خوش ذوقی و لطافت باطن و بی ذوق و خشک بودن، نوع معماری و ساختمان‌سازی، رشد دانش پزشکی و درمانی و میزان سلامت و درصد بیماری‌ها و انواع آن‌ها. هم‌چنین نوع نگرش مردم هر منطقه با حکومت، و تعامل با دستگاه‌های دولتی و نیز کارنامه‌ای که هر یک از اقوام در گذشته داشته‌اند، به‌ویژه رویکرد آنان در جنگ تحمیلی، اگر مصالح ایجاب کند، از فاکتورهای مهم برای مهندسی نحوهٔ ارتباطات روحانیت با سیاست جذب حداکثری و لطف و مهربانی به مردم است.


 

تجزیه‌طلبی؛ جدا افتادن از مادر وطن

تجزیه‌طلبی، یکی از توطئه‌هایی است که همواره کشورهای استکباری برای اقوام ایرانی دارند. این خطر هیچ گاه از ناحیهٔ کشورهای همسایه نمی‌تواند متوجه این اقوام شود. درست است که بلوچ‌های جنوب با بلوچ‌های پاکستان، ترکمن‌های شمال با ترکمنستان، آذری‌ها با آذربایجان، اعراب خوزستان با عراق هم‌جوار هستند، ولی اقوام ایرانی سرزمینی جز

(۲۳۶)

ایران ندارند و جز ایران نمی‌شناسند؛ از این رو، به هیچ کشوری وابسته نیستند. آنان ایران را مهد کهن خود می‌دانند و هیچ گاه حاضر نیستند از آن جدا شوند و کهن بودن ایران را حتی به قیمت به دست آوردن یک کشور مستقل از دست بدهند.

در میان اقوام ایرانی، برخی از کردها در زمان جنگ تحمیلی ناسازگاری‌هایی داشتند که باید آن را در کارنامهٔ گروهی خاص قرار داد، نه قوم کرد. نژادهای کردی و نیز بلوچ، از ایران سرچشمه گرفته‌اند. آنان پیش از آن که احساس کنند کرد یا بلوچ هستند، خود را ایرانی می‌دانند و حس میهن‌دوستی آنان بالاست؛ هرچند روحیهٔ درگیری در برخی از آن‌ها بالاست.

در میان اقوام، بعد از قوم فارس، ترک‌ها بیش‌ترین آمار و موقعیت را در کشور دارند. در میان ترک‌ها، آذری‌ها متمدن و نیز متمول می‌باشند. تمدن آنان سبب می‌شود خود را با حاکمیت درگیر نسازند و محافظه‌کار گردند. این تمدن، معلول ثروت و امکاناتی است که دارند. اگر حاکمیت ایران، سیاست کوچ اقتصادی و اعتباری اقوام به نقاط مرکزی ایران را پیش نگیرد و به اقوام اجازه دهد در منطقهٔ خود سرمایه‌گذاری داشته باشند، آنان با حاکمیت همراه می‌گردند؛ زیرا آنان خود را ایرانی می‌دانند و می‌خواهند ایرانی باقی باشند و خطر تجزیه‌طلبی اقوام، تنها مغالطه‌ای استکباری است. باید به اقوام اجازه داد در شهر خود فرهنگ قومیتی خود را داشته باشند. برای نمونه، نام خیابان‌های آنان به زبان محلی هر یک از اقوام و با

(۲۳۷)

واژگان محبوب و مورد علاقهٔ آن‌ها نام‌گذاری شود، نه با نام‌های فارسی. هم‌چنین رسانه‌های آنان باید برنامه‌های بسیار قوی و اِستاندارد به زبان محلی داشته باشد تا برای مردم هر قومیت، ایجاد جذابیت و استقبال کند.

به هر روی، پایگاه مردمی روحانیت در میان اقوام مختلف، نیازمند تحقیق مستقلی است. ما از جامعه‌شناسی مردم تمامی استان‌ها و اقوام ایرانی در کتاب «چرایی و چگونگی انقلاب اسلامی» سخن گفته‌ایم. تاریخ نگارش این کتاب، به سال ۱۳۶۲ باز می‌گردد و نحوهٔ مواجهه و همراهی اقوام و مردم مناطق مختلف ایران با انقلاب اسلامی و برخی مسایل مربوط به جامعهٔ روحانیت، در این کتاب آمده است.


 

تعامل صاحبان ادیان با روحانیت

لازم است تحقیق شود نحوهٔ تمایلات، برخوردها و نظرات ادیان دیگر در ایران و دیگر کشورها نسبت به روحانیت چگونه است. هم‌چنین مخاطرات فعلیت یافته و در مقام قوه و استعداد هر یک از ادیان و اقوام شناسایی گردد. روابط مردم با روحانیت ـ که خرد شدهٔ آن در هیأت اقوام و ادیان است ـ بر اساس تمدن و فرهنگی است که دارند و قرب و بُعد آنان با این عیار، محک می‌خورد. برای نمونه مسیحیان، مردمان متمدن‌اند و گرایش محبت‌آمیزی به روحانیان وارسته و قدیس دارند. گروه‌های زرتشتی نیز روحانیان شیعی را دوست دارند. قرب برخی از آنان به روحانی‌ها بیش از قرب برخی از شیعیان است.

(۲۳۸)

روحانیت باید سطح گرایش مردم جهان نسبت به خود را با تحقیقات لازم به دست آورد و بر اساس اطلاعات دقیق، سیاست‌گذاری داشته باشد. هم‌چنین جامعهٔ روحانیت باید به دست آورد برای چند درصد مردم دنیا جامعه‌ای شناخته شده است و چگونه می‌تواند خود را به تمامی مردم دنیا معرفی کند. لازم است آمار افرادی را که می‌توانند با این جامعه درگیر شوند، در دست داشت و گروه‌هایی را که تمایل به مباشرت و معاشرت علمی با این جامعه دارند، شناخت و راه‌های ارتباط با آنان را بررسی کرد.

هم‌اینک اندیشهٔ شیعی در سطح جهان به عنوان یک مذهب مطرح است؛ ولی دنیای امروز، شیعه را اقلیتی از اسلام می‌شناسد. بعد از انقلاب، بسیاری از کشورها با نحوهٔ نظریه‌پردازی شعبهٔ حکومتی آن درگیر شده‌اند؛ از این رو در نزد دولت‌ها ـ دقت شود که گفته می‌شود دولت‌ها ـ نگاه منفی به آن بیش از نگاه مثبت بوده است. ولی در نزد بیش‌تر مردم جهان، اقلیت شیعه یک مذهب ناشناخته است و اگر شناختی باشد، دقت کافی در آن نیست و بسیار سطحی و گاه مغرضانه و نیز در مواردی ریاکارانه، ناسالم و دچار ناخالصی است. نظام روحانیت برای بیش‌تر مردم جهان از دریچهٔ نظام اسلامی و دولت، مورد شناسایی و ارزیابی قرار گرفته است. امروزه، شیعه بر اساس عملکردهای زمامداران انقلاب اسلامی مورد قضاوت واقع می‌شود، نه بر پایهٔ تحقیقات علمی و شناخت‌های عمیق مذهبی؛ چنان‌که مشکلات شیعیان در برخی کشورهای آفریقایی یا در هندوستان، از این زاویه قابل تحلیل است.

(۲۳۹)


 

تعامل بر اساس شاخص سن و تحصیلات

در تعامل مردم با روحانیت، شاخص دوره‌های سنی ـ مانند کودکی، نوجوانی، جوانی، میان‌سالی و پیری، جنسیت (زن و مرد)، سطح تحصیلات و گرایش‌های سیاسی ـ بیش‌تر از بر شاخص قومیت و دین مؤثر است. در برخی مناطق، مردان به روحانیان بیش‌تر گرایش دارند و در پاره‌ای، زنان تمایل بیش‌تری به شنیدن سخنان روحانیان و مبلغان دارند؛ هرچند زن‌ها به دلیل احساسات مذهبی که دارند، به صورت غالبی بیش از مردان گرایش به مسایل مذهبی دارند. دوره‌های مختلف سنی نیز نمودارهای متفاوتی به دست می‌دهد. میزان اعتقاد جوانان به دین و باورهای دینی و به روحانیت نیز حایز اهمیت است. جامعهٔ روحانیت، از مراجع اجتماعی دارای محبوبیت است؛ اما باید تحقیق شود که آیا می‌تواند برای جذب جوانان، با جامعهٔ دانشمندان علوم تجربی و هنرمندان رقابت کند؟ و باید دید که از این حیث، در رتبهٔ چندم قرار می‌گیرد.

سه نگاه لائیک، سکولار و مذهبی در میان تحصیل‌کرده‌های دانشگاهی وجود دارد. مذهبی‌های آنان نیز چند نگاه متفاوت دربارهٔ روحانیان دارند: برخی روحانی سنتی و ظاهرگرا را می‌پذیرند، برخی روحانیان هماهنگ با شرایط روز و عقل‌گرا و برخی روحانیان اهل معرفت. برخی نیز اسلام را منهای روحانیت می‌خواهند. هر یک از این گروه‌ها می‌توانند نگاه سیاسی خود را در گرایش خود دخالت دهند. این

(۲۴۰)

دانش‌آموختگان مذهبی، یا با نظام همراهی دارند، که به صورت طبیعی روحانیانی را که همراه نظام نباشند، نمی‌پذیرند و یا نسبت به سیاست بی‌طرف هستند، که به روحانیان مستقل اقبال دارند و یا مخالف نظام، و یا هم مخالف نظام و هم مخالف روحانیت می‌باشند.

در میان رده‌های سنی، کهن‌سالان اقبال بیش‌تری به روحانیت دارند؛ زیرا آنان تربیت‌شدهٔ عالمان فرهیختهٔ دینی و از دنیابریدهٔ گذشته می‌باشند و روحانیت را در چهرهٔ آنان می‌شناسند.

درست است که طبقهٔ بانوان به دلیل لطافت احساسات، با مذهب همراهی بیش‌تری دارند، ولی دختران جوان حتی بیش از پسران تحت تأثیر فرهنگ غالب لائیک و سکولار قرار گرفته‌اند؛ زیرا فرهنگ لائیک و سکولار، نخست دختران را ابزار ترویج فرهنگ خود قرار می‌دهد و از طریق آنان در جوامع نفوذ می‌کند.

هرچه سطح تحصیلات بالاتر می‌رود، اجتهاد و عدالت روحانیت ـ که شاکلهٔ اصلی روحانیت است ـ اهمیت خود را بیش‌تر نشان می‌دهد و این دو عنوان است که در کنار هم می‌تواند نگهبان ارزش‌ها باشد، نه تبلیغی که پشتوانهٔ اجتهاد و عدالت را ندارد. اگر این دو صفت حیاتی نادیده گرفته شود، هرچه مدارک تحصیلی بیش‌تر و بالاتر گردد، پوشش‌های واجب، بیش‌تر زمین می‌ریزد.

اگر جامعهٔ روحانیت، برای امروز مردم تلاشی شبانه‌روزی نداشته باشد و به ساماندهی نظام و نیروهای فعال خود به صورت متمرکز و

(۲۴۱)

جمعی نپردازد، آیندهٔ ایران همانند نظام‌های توسعه‌یافتهٔ غربی، مورد هجوم سکولاریسم و لائیک قرار می‌گیرد و بی‌دینی، وجه غالب جامعه می‌شود و دین به امری تمام سنتی و کهنه تبدیل می‌گردد که به انزوا و حاشیه می‌رود و نمودی جز در دل‌های اندکی از مؤمنان پایدار ندارد. تثبیت مکتب در جامعهٔ ایران تا زمانی قابلیت برای تلاش دارد که نور انقلاب اسلامی جوشش خود را داشته باشد و به خمودی و سستی نرود و اگر این نور به سوسویی ضعیف بیفتد و اسلام در این مملکت سیلی بخورد، دیگر نمی‌تواند سر بلند کند؛ بلکه کمر می‌شکند و این خطر در صورتی برطرف می‌شود که روحانیت امروز، حساسیت زمان را بشناسد و احساس مسؤولیت و تکلیف عظیم نسبت به دین داشته باشد؛ تکلیفی که سبب شود نیروهای جامعهٔ روحانیت، به ایثارگری بپردازند و با گذشت جوانمردانه از خانوادهٔ خود و تمایلات نفسانی، تلاشی شبانه‌روزی برای رشد تخصص و تولید علم دینی داشته باشند و مردم، هر روز خیری تازه و خدمتی نو از روحانیان ببینند؛ نه آن که روحانیت در مقام‌های اجرایی و داوری تنزل یابد و متولی عذاب و عقاب مردم و مَلَک جهنم آنان گردد. باید با مردم مهروزانه و از سر محبت و دوستی مواجهه داشت و شدت برخورد، تنها برای کسانی است که توطئه، خیانت و براندازی می‌کنند و لجوجانه عناد می‌ورزند؛ نه برای مردم فروتن، ضعیفی و مهربانی که نیازمند آغوشی پر مهر برای گریه و پناهی برای درد دل و مددگیری برای جبران ضعف‌های خود هستند. مردم باید همواره و در تمامی جنبه‌ها، از روحانیان خیر و مرحمت ببینند.

(۲۴۲)

مطالب مرتبط